قبل از راه اندازی کسب و کار این ۷ سوال را از خودتان بپرسید

در روز چند ایده‌ی کسب و کاری به ذهن‌تان خطور می‌کند؟ کارآفرینان معمولا وقتی از خواب بیدار می‌شوند چند ایده‌ی جدید دارند. آن‌ها در طول روز به ایده‌های‌شان علاقه‌مند می‌شوند. در نهایت شب که به رختخواب باز می‌گردند نقشه می‌کشند تا از فردا ایده‌شان را اجرایی کنند و … شکست بخورند! شادی و هیجانی که هنگام یافتن ایده‌ای جدید به سراغ کارآفرینان می‌آید یکی از مهم ترین عوامل شکست آن‌هاست. کارآفرینان با تجربه می‌دانند که هر ایده‌ای ارزش دنبال کردن ندارد. آن‌ها عاشق ایده‌هایی می شوند که از جنس فرصت هستند. و یک فرصت چه زمانی ارزش دارد؟ وقتی که بشود به سودآور بودن آن امید داشت.

 قبل از راه اندازی کسب و کار این 7 سوال را از خودتان بپرسید

در ادامه ۷ سوالی را که مایک کوچ، کارآفرین موفق، در مواجهه با ایده‌های کسب و کاری می‌پرسد بیان می کنیم. به عقیده او اگر تعداد پاسخ‌های منفی شما به سوال‌های مطرح شده خیلی زیاد باشد بهتر است قید ایده را بزنید.

۱٫ این کسب و کار با سبک زندگی‌تان تناسب دارد؟

ما زندگی نمی‌کنیم تا کار کنیم، بلکه کار می‌کنیم تا زندگی کنیم. با این حال خیلی از کارآفرینان خلاف این نظر را دارند. آن‌ها عاشق کارشان هستند و به نوعی با آن ازدواج کرده‌اند تا همیشه کنار هم باشند. برای چنین اشخاصی کار همه چیز است. چنین کارآفرینان معمولا کسب و کارهای موفق در سطح ملی و جهانی دارند; مانند فیس‌بوک،اپل،گوگل و امثال آن‌ها. اما خوشبختانه بسیاری از کسب و کارها هستند که به موسس‌شان فرصت زندگی کردن هم می‌دهند. اگر دوست دارید از همه‌ی جنبه‌های زندگی‌تان بهره ببرید، هنگام مواجهه با ایده‌ای جدید از خودتان بپرسید: آیا باید تمام وقت و انرژی خود را صرف اجرایی کردن‌ ایده‌ام بکنم و یا زمانی هم برای استراحت و تفریح باقی می‌ماند؟

 
۲٫ تقاضایی برای محصول‌تان وجود دارد؟

ایجاد محصول جدید سخت است اما سخت تر از آن ایجاد نیاز برای محصول است. فرآیند ایجاد نیازی که تا قبل از آن وجود نداشته بسیار آهسته، پرهزینه و دشوار است. با این حال گاهی هم ارزشش را دارد. اپل یکی از کمپانی‌هایی است که در این زمینه بسیار موفق عملکرده است. این موضوع به این بستگی دارد که شما چقدر توانایی استیو جابز شدن داشته باشید.

۳٫ ارزش پیشنهادی‌تان منحصر به فرد است؟

این ایده تا به حال به فکر هیچ‌کس نرسیده است؟ خب شاید شما اینطور فکر کنید ولی احتمال چنین چیزی بسیار کم است. یعنی اینکه ایده‌ی تازه نفس‌تان به احتمال زیاد جایی در گوشه‌ای از این کره خاکی در حال اجرایی شدن است. یا اینکه تا به حال اجرایی شده و شما بی‌خبرید. ناراحت نباشید. این افراد سد راه شما نیستند آن‌ها فقط رقیب‌تان هستند. اگر ارزش پیشنهادی منحصر به فردی داشته باشید نیازی نیست نگران رقبا باشید.

۴٫ بازاریابی دیجیتالی می‌تواند به رشد کسب و کارتان کمک کند؟

اینترنت و شبکه‌های اجتماعی فقط برای بازی و سرگرمی نیستند. زمانی که شما در حال خندیدن به جوکی در تلگرام هستید افراد زیادی در تلاشند تا به وسیله همین شبکه‌ها کسب و کارشان را توسعه دهند. این یک صحبت جدی است. اینترنت یکی از ارزان‌ترین و سریع‌ترین کانال‌های تبلیغاتی دنیای امروز است. اکر فکر می‌کنید برای تبلیغات‌تان نمی‌توانید روی کمک اینترنت حساب کنید، در آینده بازاریابی محصول‌تان بسیار دشوار خواهد بود.

 قبل از راه اندازی کسب و کار این 7 سوال را از خودتان بپرسید

۵٫ می‌توانید روی فروش کسب و کارتان حساب کنید؟

کسب و کارهای کوچک و موفق ایجاد می‌شوند، رشد می‌کنند و زمانی که به بلوغ برسند توسط شرکت‌ها و سازمان‌های بزرگ خریداری می‌شوند. فکر می‌کنید ایده‌ی شما هم این قابلیت را دارد؟

۶٫ از اجرایی کردن ایده‌تان لذت می‌برید؟

تا به حال کارمند بوده‌اید؟ کارمند بودن معمولا یکی از کسل کننده‌ترین شغل‌هاست گرچه پول زیادی در بیاورید. دلیلش را همه می‌دانیم; جذاب نبودن کار. در دنیای کسب و کار هم همیشه و همه‌جا حرف بر سر پول درآوردن است. پول محرک مهمی برای راه اندازی هر کسب و کاری است ولی این همه ماجرا نیست. اگر قرار است برای اجرایی کردن ایده‌تان هر روز و هر هفته ساعت‌های زیادی وقت صرف کنید باید از این‌ کار لذت ببرید. کارآفرینی در واقع دنبال کردن علاقه واقعی‌تان است. اگر لذت و هیجانی در کار نباشد بهتر است همان راه بی دردسر کارمندی را در پیش بگیرید.

۷٫ صبرتان زیاد است؟

بیل گیتس همیشه بیل گیتس بوده است اما همیشه ثروتمند نبوده. بیل گیتس و بقیه‌ی کارآفرینان موفق راه دور و درازی را طی کردند تا به این جا رسیدند. بعضی افراد خیلی عجول هستند و اگر در مدت کوتاهی نتیجه‌ی مطلوبی کسب نکنند به سرعت ناامید و دل‌زده می‌شوند. خلاصه اینکه اگر شما هم شش ماهه به دنیا آمده‌اید یا باید تغییر کنید یا قید کارآفرینی را بزنید. بیشتر کسب و کارها سال‌ها به زمان نیاز دارند تا به موفقیت برسند.

فرق کارآفرینان با افراد دیگر چیست؟ شاید بگویید که آن‌ها خیلی کار می‌کنند. درست است. اما مهم‌ترین وجه تمایز کارآفرینان در ویژگی های شخصیتی‌شان است. کارآفرینان ویژگی‌هایی دارند. خلاق، جسور، ریسک پذیر و خیلی چیزهای دیگر. اما علاوه بر این‌ها آن‌ها با خودشان صادق هستند. وقتی که ایده‌ای ارزش دنبال کردن را ندارد هرچند که به آن علاقه‌مند باشند، آن را کنار می‌گذارند و به راه‌شان ادامه می‌دهند.


منبع: برترینها

چرا برندها در رسانه های اجتماعی باید شخصیت انسانی داشته باشند

عامل تعیین کننده در موفقیت هر برنامه رسانه ای، توانایی آن برنامه برای ایجاد یک رابطه برابر و انسانی است. اما انسان بودن در رسانه های اجتماعی در واقع به چه معنی است؟

آیا منظور داشتن یک برند سرگرم کننده و تعامل برانگیز است؟ آیا باید به زبان روزمره و محاوره ای صحبت کنیم؟ آیا باید حضور آنلاین خود را صمیمی تر و حتی عمدا غیر سازمانی کنیم؟

همه اینها را تا حدی می توان درست دانست، اما این موارد فقط نشانه های ظاهری هستند. مساله اساسی عمق بیشتری دارد و در ریزه کاری های روش تعامل ما با یکدیگر ریشه دارد.

پدیده ای در زبانشناسی وجود دارد که از آن با عنوان «تغییر رمز» یاد می شود. تغییر رمز به زمانی اشاره دارد که یک فرد از چندین زبان در یک گفتگو استفاده می کند و مرتبا بین آنها جابجا می شود. یک گروه در NPR با تحقیق روی این مفهوم، پا را از محدوده زبانشناسی فراتر گذاشته و به رواج و اهمیت آن در سطوح فرهنگی و چامعه شناسی پرداخته است.

یکی از نویسندگان گروه به نام جین دِمبی به این نکته اشاره می کند که چگونه اغلب ما هر روز در کارمان از همین مفهوم استفاده می کنیم. هنگامی که با مافوق یا همکارانمان صحبت می کنیم از یک لحن سازمانی استفاده می کنیم. چند دقیقه بعد یکی از دوستان یا اعضای خانواده با ما تماس می گیرد و یک شخصیت کاملا متفاوت -و حتی شاید ظاهرا متضاد- را به خود می گیریم.

اما نکته کلیدی این است که هر دوی این صداها ما هستیم. خانم دِمبی می نویسد: «بسیاری از ما به ظرافت و به صورت انعکاسی روش ابراز خودمان را تغییر می دهیم و بین فضاهای مختلف فرهنگی و زبانشناسی، و همچنین بین هویت های خودمان و حتی گاهی در یک تعامل یا گفتگو از این شاخه به آن شاخه می پریم.»

کاربرد این مفهوم در رسانه های اجتماعی بسیار گسترده است. فضای رسانه های اجتماعی مرز بین فضای حرفه ای و شخصی را کمرنگ کرده و حتی در حال حذف آن است. این در ترکیب با ذات دوستدار تغییر رمز ما می تواند به معنی دو تغییر بزرگ در روش رویارویی برندها با رسانه های اجتماعی به شمار آید.

رویکرد کاربران به محتوای سازمانی صرفاً سازمانی نیست

تغییر رمز نه تنها این واقعیت را آشکار می کند که ما در موقعیت های مختلف، ابعاد مختلفی از شخصیت خود را نشان می دهیم، بلکه مشخص می کند که همیشه همه این ابعاد بخش های اساسی وجود ما هستند. بنابراین، تمامی مولفه های شخصیت ما برای تاثیر بر تصمیم گیری، علاقمندی ها و اعمال ما در کنار هم قرار دارند.

به عبارت دیگر، هنگامی که یک کاربر به صفحه اینستاگرام یا فیسبوک شما سر می زند، ناگهان وارد حالت «فقط حرفه ای» نمی شود که بخواهد مصرف و واکنش به محتوا را ۱۰۰ درصد بر اساس شرکت و شغل خود انجام دهد.

شاید شخصیت حرفه ای او نمایان به نظر برسد، اما کل فرآیند فکری او تحت تاثیر بخشهایی از شخصیت او که کمتر هویدا هستند نیز قرار دارد: این حقیقت که او یک پدر یا مادر است، به تنیس علاقه دارد، هفته سختی را پشت سر گذاشته یا در یک شهر بزرگ زندگی می کند.

ما باید این طبیعت بنیادین رفتار کاربران را مد نظر قرار دهیم: این واقعیت که مردم فقط به عنوان افراد متخصص، حرفه ای و مجرب دست به کاری نمی زنند، تعامل برقرار نمی کنند و واکنش نشان نمی دهند، بلکه چیزی که در این فرآیندها اهمیت بسیاری دارد شخصیت انسانی آنها با ظرافت های خاص خودش است. کاربران فقط مشتری بالقوه نیستند و نباید تنها بر این مبنا با آنها رفتار کرد. کمپین ها، برنامه ریزی ها و پیشنهادات ما باید به نحوی باشد که در یک سطح انسانی با کاربران ارتباط برقرار کند -که البته جایگاه حرفه ای آنها را هم در بر می گیرد، اما محدود به آن نیست.

هنر اصالت را یاد بگیرید

درک پیچیدگی های تغییر رمز کاربران و نیاز به ارتباط در سطح انسانی به این معنی نیست که باید اهداف بازاریابی خود را رها کنیم. ما هنوز هم کسب و کاری داریم که باید به مدیریت آن بپردازیم و از آن درآمد کسب کنیم. اما کاری که باید انجام بدهیم این است که در روش ارتباط و ارائه برندمان تجدیدنظر کنیم.

اگر ارتباط باید در یک سطح انسانی شکل بگیرد، در اینصورت برندهای ما نیز باید شخصیت انسانی داشته باشند. ارتباط فقط هنگامی صورت می گیرد که بین دو طرف همگرایی وجود داشته باشد و نقطه مشترکی را پیدا کنند. اگر یک کاربر با دیدگاه حرفه ای و شخصی به سوی ما می آید و ما فقط با یک دید حرفه ای به سوی او گام برداریم، در اینصورت تاثیر این تعامل را محدود کرده ایم.

برای اینکه یک برند انسانی داشته باشید باید هنر اصالت را فرابگیرید. باید واقعی باشید، درباره آنچه که برند شما هست و انجام می دهد شور و حرارت داشته باشید. درست مثل زندگی روزمره، مردم بیشتر به افرادی واکنش نشان می دهند که به شکل قابل درک و منسجمی واقعی هستند. به همین دلیل، این یک هنر است و نه یک فرمول. در بلندمدت نمی توان به اصالت تظاهر یا آن را تولید کرد.

هر سازمان، فارغ از محصول یا خدماتی که ارائه می کند، هرچقدر هم که جدی باشد یک شخصیت منحصر به فرد دارد. لازمه داشتن یک شخصیت انسانی در رسانه های اجتماعی شناسایی همه ابعاد آن شخصیت -حتی ابعادی که کمتر ظاهر می شوند یا کمتر سازمانی هستند- و توجه به آنها به عنوان یک کل است. سپس تعریف نشانه های ظاهری آن نیز آسانتر می شود.

همیشه فضایی برای گسترش شخصیت برند و نمایش آن به روشهای جدید وجود دارد. درست همانطور که شخصیت ما می تواند تکامل پیدا کند، برندها نیز می توانند بدون انحراف از ارزشها، اهداف و اصول اصلی خود مفاهیم و تجربه هایی را به نمایش بگذارند که آنچه که نسبت به آن شور و اشتیاق دارند را بیشتر نشان می دهد.

پیداکردن روشی برای اصیل و واقعی بودن به شکل ناگهانی یا یک شبه قابل انجام نیست و مستلزم تلاش فراوان است، اما در بلندمدت به کسب و کار شما کمک خواهد کرد. مردم بیشتر با واقعیت ارتباط برقرار می کنند و رسانه های اجتماعی ما را قادر ساخته اند تا آسانتر و بیشتر با آنها ارتباط برقرار کنیم، در نتیجه بهترین مکان برای شروع این فرآیند به حساب می آیند.


منبع: گویا آی‌تی

«سبک، به اندازه توان یک مورچه» یعنی چه؟

هر چقدر کیفیت یک تبلیغ که به صورت عکس تهیه شده است، بالا بوده و از شگردهای مدرن و به‌روز عکسبرداری در آن استفاده شود، آن تبلیغ بدون داشتن یک نکته خلاقانه، کارایی چندانی نداشته و تأثیر قابل توجهی را بر مخاطبان خود به دنبال نخواهد داشت.

هر چقدر کیفیت یک تبلیغ که به صورت عکس تهیه شده است، بالا بوده و از
شگردهای مدرن و به‌روز عکسبرداری در آن استفاده شود، آن تبلیغ بدون داشتن
یک نکته خلاقانه، کارایی چندانی نداشته و تأثیر قابل توجهی را بر مخاطبان
خود به دنبال نخواهد داشت. با توجه به این مسئله، در اینجا به تشریح یکی از
تبلیغات خلاقانه نوشابه پپسی می‌پردازیم که در قالب یک تصویر ارائه شده
است. این تصویر کیفیت فوق‌العاده بالایی داشته و شفافیت و وضوح آن در درجه
بسیار اعلایی ارائه شده است‌ اما در عین حال محتوای این تصویر یک نکته
خلاقانه و مهم را در پی دارد.

«سبک، به اندازه توان یک مورچه» یعنی چه؟

در این تصویر مورچه‌ای را می‌بینیم که ‌روی یک شاخه نازک درخت حرکت می‌کند و در حال حمل‌کردن یک نوشابه رژیمی برند پپسی است. عنوان لایت برای بسیاری از مخاطبان این برند یادآور نوشابه‌های سبک و رژیمی است. نکته خلاقانه تبلیغ مذکور، استفاده از کلمه لایت است که در عین حال که به نوشابه‌های رژیمی اشاره دارد، از نظر لغوی به معنای سبک بوده و این معنا در ارتباط با مورچه بیشتر معنادار می‌شود، یعنی نوشابه لایت پپسی به اندازه‌ای سبک است که یک مورچه می‌تواند آن را حمل کند بنابراین با خیال راحت این نوشابه سبک و رژیمی را بنوشید!

از آنجایی که بسیاری از افراد جهان به نوشابه علاقه‌مند هستند و در عین حال از خوردن آن احساس نامطلوبی پیدا می‌کنند و آن را مضر سلامتی خود می‌دانند، این تصویر حس مطلوبی را به مخاطب می‌دهد، به این معنا که دیگر نگران خوردن نوشیدنی‌هایی مانند نوشابه که مضر سلامتی هستند، نبوده و با آسودگی این نوشابه را مصرف کنند. از طرفی تضادی که بین اندازه کوچک مورچه و سایز بزرگ قوطی نوشابه در مقابل آن وجود دارد نیز به خوبی سبک‌بودن این نوشابه را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند، یک مورچه به راحتی چنین قوطی بزرگی را حمل می‌کند، پس این حس القا می‌شود که این نوشابه واقعا لایت بوده و مضرات کمتری را نسبت به دیگر نوشابه‌های غیررژیمی خواهد داشت!


منبع: برترینها

درآمد نیم میلیون دلاری جوان ۲۵ ساله از توییت‌های تصادفی

در حالی‌که درآمدزایی از کاربران یکی از چالش‌های همیشگی سایت‌های مربوط به شبکه‌های اجتماعی مانند فیسبوک و توییتر است؛ یک کاربر باذوق و باهوش راهی پیدا کرده که سالانه حدود نیم میلیون دلار از پلتفرم‌های شبکه‌های اجتماعی درآمد کسب می‌کند.

 درآمد نیم میلیون دلاری جوان ۲۵ ساله از توییت‌های تصادفی
«کریس سانچز» ۲۵ ساله با اکانت توییتری Uberfacts@ توانسته با توییت کردن تصادفی برخی از حقایق و واقعیت‌ها برای خود کسب و کاری راه بیاندازد. وی که برای اولین بار در سال ۲۰۰۹ یک توییت روی توییتر منتشر کرد؛ موفق شده بیشتر از ۱۸ میلیون فالوور در شبکه‌های توییتر؛ فیسبوک و اینستاگرام جذب کند.

سانچز می‌گوید:: «در واقع روشی که من به‌کار گرفته‌ام؛ یک مدل کسب و کار جالب و فوق‌العاده است. با ناشرانی کار می‌کنم که برای صفحات توییتر و فیسبوک من محتوا تولید می‌کنند و به‌ازای میزان ترافیک وبی که برای سایت آن‌‌ها ایجاد می‌کنم درآمد کسب می‌کنم.»

گاهی به‌صورت مستقیم کمپین‌هایی برای محصولات جدید یا فیلم‌های تازه‌ای که روی پرده سینماها آمده‌اند؛ تشکیل می‌دهم. برای هر پستی که در رابطه با این مقوله‌ها در صفحه من منتشر می‌شود؛ پول دریافت می‌کنم اما در حقیقت مورد کسب درآمد اصلی زمانی اتفاق می‌افتد که برای سایت‌های طرف سوم ترافیک درست می‌کنم. اکانت Uberfacts@ جزء ۱۵۰ اکانت توییتر است که بیشترین فالوور را در این شبکه اجتماعی دارد. تعداد فالوورهای وی در این شبکه حدود ۱۳٫۵ میلیون نفر است. فالوورهای سانچز از هر قشری هستند که حتی شامل افراد مشهور می‌شود.

سانچز می‌گوید زمانی‌که فالوورهای معروف به لیستم اضافه شدند؛ ارزش اکانتم به یک‌باره بالا رفت. به‌خصوص زمانی‌که آن‌ها شروع به بازنشر توییت‌های من کردند. اما در این راه یک شرکت بود که به من آموزش داد تا چگونه از این راه درآمد کسب کنم. او اعتراف می‌کند که در ابتدا اصلا نمی‌دانست چگونه می‌توان از راه توییت کردن پول کسب کرد.

با این‌که بیشترین فالوورهای سانچز از توییتر هستند اما وی می‌گوید بیشترین فعل و انفعال و درآمدزایی او از شبکه اینستاگرام است: تمام چیزهایی که پست می‌کنم به شکل عکس و تصویر یا ویدیو هستند. وقتی چنین محتوایی را پست می‌کنید حس بهتری نسبت به توییتر دارید که تمام پست‌ها مبتنی بر متن است.

 درآمد نیم میلیون دلاری جوان ۲۵ ساله از توییت‌های تصادفی
یکی از روبه‌رشدترین شبکه‌های اجتماعی که با سرعت به روند خود ادامه می‌دهد شبکه پیغام رسان تصویر اسنپ‌چت است. طبق جدیدترین تحقیقی که eMarketer انجام داده این شبکه تا پایان سال جاری میلادی رشد ۲۷ درصدی خواهد داشت یعنی این‌که از هر ۵ نفر یک نفر از این پلتفرم استفاده می‌کند.

به‌رغم این رشد سریع؛ سانچز می‌گوید که در کسب درآمد از این اپ ناموفق بوده است: انجام این کار روی اسنپ‌چت خیلی دشوار است چون این شبکه در لحظه زندگی می‌کند. اما روزهای زندگی من همیشه جالب و هیجانی نیستند چون حدود ۱۰ ساعت در روز به دنبال پیدا کردن محتوا هستم. وی به‌قدری موفق بوده که به‌تازگی یک کتاب نیز در رابطه با این موضوع منتشر و روانه بازار کرده است.


منبع: برترینها

درس های مهم اقتصادی از رسوایی برندهای مشهور

روزنامه هفت صبح: بداخلاقی با مشتری می تواند United Airline را تا مرز نابودی پیش ببرد. برندهای داخلی چگونه می توانند با عبرت گرفتن از چنین اتفاقاتی کسب و کار خود را حفظ کنند؟

تا به حال شده پول بلیت هواپیما را داده و حتی در زمان پرواز روی صندلی خود بنشینید ولی ناگهان ماموران پرواز آمده و به زور شما را بیرون کنند؟ شاید به نظر شوخی بیاید ولی این دقیقا همان اتفاقی است که کلیپ آن در شبکه های اجتماعی پخش شده و تبدیل به فاجعه ای برای این شرکت هواپیمایی شده است.

این اتفاق در کنار تبلیغ نژادپرستانه پپسی باعث شد تا موجی از تنفر در شبکه های اجتماعی علیه این دو شرکت آغاز و در نهایت منجر به ضرر مالی آنها شود. در دنیای کسب و کار به خصوص برندهای بزرگ از این دست اتفاقات ممکن است حتی به مرگ یک برند بینجامد. با این حال هر سال شاهد اینچنین بی فکری هایی توسط برندهای مطرح دنیا هستیم. فقط کافی است به لیست شرکت هایی که در یک سال گذشته دچار این وضعیت شده اند نگاهی بیندازید تا متوجه وخامت اوضاع بازاریابی و خدمات برندهای مشهور بشوید. با این حال نکته مثبت ماجرا این است که شما می توانید با درس گرفتن از این اشتباهات بازار و موقعیت خود را بهتر شناخته و به جای ضرر کردن سود بیشتری وارد کسب و کار خود کنید.

شرکت هواپیمایی United Airline

* داستان از کجا شروع شد؟

داستان از کلیپ ویدیویی شروع شد که ماموران هواپیمایی را در حال برخورد و بیرون کردن یک مسافر به بیرون از هواپیما نشان می داد. در این کلیپ مرد مسافر یکسره می گوید که من بلیت دارم و این صندلی من است ولی ماموران توجهی نکرده و به زور او را از روی صندلی بلند کرده و بدون او را کف راهروی هواپیما به سمت خروجی می کشند. خارج از این برخورد بد دو نکته دیگر هم در واکنش تند کاربران تاثیر زیادی داشت. یک اینکه فرد مورد نظر دکتر بود و به ماموران می گفت من باید به بیمارم برسم. دوم اینکه این دکتر آسیایی بود و دوباره بحث زیادی را سر نژادپرستی شرکت های آمریکایی به راه انداخت.

 درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری
این کلیپ به سرعت در سرتاسر اینترنت پخش شد و توجه همه مردم دنیا را به سمت نحوه بلیت فروشی این شرکت جلب کرد؛ روشی که در آن شرکت های هواپیمایی به خاطر مسافرانی که معمولا به پرواز نمی رسند بلیت اضافه تری می فروشند. در این حالت اگر همه مسافران هواپیما بیایند، شاهد مسافرانی خواهیم بود که بلیت دارند ولی صندلی ای برای نشستن وجود ندارد. سالانه این اتفاق معمولا برای حدود پنج هزار مسافر در شرکت های هواپیمایی آمریکایی می افتد ولی این شرکت ها با پرداخت جریمه ای تقریبا سه برابر قیمت بلیت به مسافران آنها را راضی می کنند.

* چه میزان ضرر کرد؟

چند روز بعد از انتشار این کلیپ و واکنش های مختلف رسانه ها و حتی شرکت های هواپیمایی دیگر این شرکت با سقوط سهام ۶٫۳ درصدی رو به رو شد و حدود ۱۰۴ میلیارد دلار از سرمایه حدود ۲۰ میلیارد دلاری خود را از دست داد. به علاوه این ضربه به شرکت های هواپیمایی وابسته به این شرکت هم برخورد کرد و آنها نیز حدود ۰٫۵ تا یک درصد از سهام شان را از دست دادند.

* چه درسی می گیریم؟

قبل از اینکه سیاست یا برنامه ای را به مرحله اجرایی وارد کنید از خود بپرسید «کجای کار ممکن است اشتباه پیش رود؟»


پپسی

* داستان از کجا شروع شد؟

پپسی در راستای کمپین جدید خود با شعار در لحظه زندگی کن کلیپی با بازی یک مدل مشهور آمریکایی ساخت. در این کلیپ این مدل مشهور در بین سیل تظاهرات کنندگان در مقابل پلیس در حال اعتراض است  و بعد تصمیم می گیرد در حرکتی جسورانه به سمت پلیس حرکت کرده و یک قوطی نوشابه به او بدهد. پلیس نوشابه را از او می گرد و با نوشیدنش لبخند می زند و به نوعی با تظاهرات کنندگان همراه می شود.

شاید در ظاهر این کلیپ مشکلی نداشته باشد ولی به خاطر صحنه هایی از حضور سیاه پوستان و زنان محجبه مسلمان در بین جمعیت واکنش بسیاری از سیاهپوستان و اقلیت های آمریکا را برانگیخت. به خصوص کسانی که در اعتراضات موسوم به «زندگی سیاهپوستان ارزش دارد» شرکت کرده و به خاطر رفتار نژادپرستی پلیس آمریکا به خیابان ها ریخته بودند. آنها اعتقاد داشتند پپسی با این آگهی ارزش این حرکت مردمی را پایین آورده و به نوعی آن را سطحی جلوه داده است. به حدی که تاریخ دراز نژادپرستی در آمریکا با یک نوشابه حل می شود.

* چه میزان ضرر کرد؟

پپسی در ساختن تصویر برند خود خیلی محتاط عمل می کند و همه واکنش های را در نظر می گیرد. به همین خاطر تا اعتراضات شروع شد در کمتر از ۲۴ ساعت پخش این آگهی را متوقف کرده و رییس این شرکت نیز به خاطر سوءتفاهم ایجادشده از همه مردم عذرخواهی کرد. این اتفاق باعث شد تا سهام این شرکت در حد چنددهم درصد کم شود که طی روزهای آینده دوباره به روند اصلی خود بازگشت ولی با گذشت نزدیک یک ماه هنوز در اینترنت سوژه کاربران شبکه های مجازی است.

* چه درسی می گیریم؟

در تبلیغات واقع گرا باشید. در تبلیغ پپسی نه مدل معروف اهل اینگونه فعالیت های اجتماعی است نه نوع تظاهرات به واقعیت نزدیک است.


یاهو

 
* داستان از کجا شروع شد؟

یاهو که در سراشیبی مرگ قرار داشت، نتوانست حتی آبروی چندساله خود را حفظ کند و تیر آخر را در سر خودش شلیک کرد. داستان از این قرار بود که ناگهان طی چند روز حدود ۵۰۰ میلیون حساب کاربری ایمیل های این شرکت هک شد و کل بحث امنیت کاربران این شرکت را به باد فنا داد. این اتفاق به همین جا ختم نشد و در ادامه مشخص شد که شرکت یاهو دسترسی کامل FBI به همه ایمیل های شخصی را فراهم کرده است.

درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری

* چه میزان ضرر کرد؟

بعد از این اتفاق سهام این شرکت حدود هفت درصد سقوط کرد و باعث ضرر یک میلیارد دلاری ین شرکت شد. به علاوه این اتفاق باعث کم شدن کاربران سرویس ایمیل یاهو و در ادامه افزایش کاربران سرویس ایمیل گوگل شد. این اتفاق به حدی به یاهو ضرر زد که مسئولان این شرکت به فکر فروش برند یاهو به خریداران شدند.

* چه درسی می گیریم؟

اگر اعتماد مشتریان را از دست بدهید، هیچ چیز دیگری برای رقابت نخواهید داشت.


مایکروسافت

* داستان از کجا شروع شد؟

مایکروسافت در یک پروژه آزمایشی رباتی را در توییتر معرفی کرد که با استفاده از هوش مصنوعی قدرتمندش می توانست با شما مکالمه کند. به گفته مایکروسافت هرچه بیشتر با این ربات چت می کردید این ربات باهوش تر می شد، زیرا از نحوه چت کردن و صحبت افراد می توانست یاد بگیرد چگونه بهتر صحت یا همان توییت کند. اگر با فضای توییتر آشنا باشید احتمالا می دانید چه اتفاقی افتاده است. کاربران توییتر موفق شدند در کمتر از ۲۴ ساعت انواع جملات نژادپرستانه و توهین آمیز را به خورد این ربات از همه جا بی خبر داده تا او هم با همین فرمان ادامه دهد و علیه انواع نژادها توییت کند. سرعت این اتفاق به حدی زیاد بود که مایکروسافت در کمتر از ۴۸ ساعت مجبور به متوقف کردن این ربات شد.

* چه میزان ضرر کرد؟

از لحاظ میزان سهام، مایکروسافت ضرری نکرد زیرا این ربات یک مدل آزمایشی بود به خاطر رفتار کاربران تبیدل به «هیتلر» شده بود. مایکروسافت نیز سریعا آن را متوقف کرد تا بیشتر از این سوژه کاربران توییتر نشود ولی با این حال این اتفاق باعث نگرانی بسیاری در حوزه هوش مصنوعی شد و جامعه را نسبت به نحوه یادگیری و تعامل این فناوری با مردم نگران کرد؛ نگرانی ای که به سمت شرکت مایکروسافت و پروژه های هوش مصنوعی آن جهت گیری کرد و ماهیت پروژه های این شرکت را زیر سوال برد.

* چه درسی می گیریم؟

اگر در شبکه های اجتماعی فعالیت می کنید انتظار هرگونه بازخوردی را داشته باشید و برای جلوگیری یا مدیریت مسخره شدن حتما برنامه داشته باشید.


اوبر

* داستان از کجا شروع شد؟

داستان اوبر از همان ابتدای خلقت این شرکت شروع شد یعنی از لحظه ای که شرکت های تاکسیرانی خطر این استارتاپ را حس کرده و شروع به شکایت کردند. با توجه به قوانین ایالتی آمریکا این شرکت با فراز و فرودهایی تقریبا توانست در تمام ایالت های آمریکا مجوز فعالیت بگیرد و به رقیب اصلی شرکت های تاکسیرانی تبدیل شود ولی این تازه اول داستان مشکلات این شرکت بود.

بعد از فتح آمریکا اوبر تصمیم گرفت کسب و کار خود را در بقیه کشورهای قاره آمریکا و به خصوص اروپا گسترش دهد اما بقیه کشورها مانند ایالت های آمریکا با این شرکت مهربان نبوده و انواع و اقسام شکایت ها سمت این شرکت سرازیر شد. اوبر وارد یک جنگ حقوقی با دنیا شد و در بسیاری از موارد عقب نشینی کرد. این اتفاق هنوز هم ادامه دارد و در تازه ترین مورد آن فعالیت این شرکت در ایتالیا متوقف شد.

درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری

* چه میزان ضرر کرد؟

ضرر اوبر در میزان سهامش نبود زیرا کسب و کارهایی از این دست به خاطر تازگی خود با این مشکلات رو به رو شده و به هر حال سودآوری به خصوص خود را دارند ولی اوبر از طرفی مجبور به پرداخت جریمه های مالی و حتی باج به شکایت کنندگان شد تا بتواند مناطق تحت خدمات خود را گسترش دهد. اوبر فقط در یک پرونده نزدیک به ۱۰۰ میلیون دلار خرج کرد تا بتواند رضایت شرکت تاکسیرانی آن منطقه را جلب کند. از طرفی از دست دادن هر ایالت یا کشور اوبر را عقب نگه داشته و مانع از رشد چشمگیر سهام آن می شود.

* چه درسی می گیریم؟

قبل از گسترش شرکت خود به منطقه ای دیگر قوانین و فرهنگ آن مکان را در نظر بگیرید.


فولکس واگن

* داستان از کجا شروع شد؟

ماجرا از این قرار است که شرکت فولکس واگن با دستکاری نرم افزارهای برخی مدل های خودروهای ۲۰۱۵ خود در آمریکا سعی کرد میزان آلودگی هوای آنها را هشت برابر کاهش دهد. مهندسان فولکس واگن طوری این نرم افزارهای جاساز شده در خودروها را طراحی کردند که هنگام آزمایش های آلایندگی، میزان دفع گازهای آلوده کننده هوا را هشت برابر کمتر از حد واقعی نشان دهند ولی آژانس حفاظت محیط زیست آمریکا متوجه این امر شد و اعلام کرد حدود ۵۰۰ هزار خودروی این شرکت مجهز به این سیستم نرم افرازی تقلبی هستند.

* چه میزان ضرر کرد؟

در ابتدای کار آقای مارتین وینترکورن، رییس این شرکت اعلام بی خبری کرد و در ادامه استعفا داد. آژانس حفاظت محیط زیست آمریکا هم روی شکایت خود از این شرکت پافشاری کرده و توانست ۴٫۳ میلیارد دلار جریمه اش کند. خارج از این دو اتفاق بازار بورس نیز به این خبر شدیدا واکنش نشان داد و سهام فولکس واگن در ابتدا ۲۰ درصد و در ادامه حدود ۳۰ درصد سقوط کرد.

* چه درسی می گیریم؟

هیچ وقت مشتریان خود را دست کم نگیرید و به آنها احترام بگذارید.


سامسونگ

* داستان از کجا شروع شد؟

داستان از یک انفجار شروع شد؛ انفجار گوشی نوت ۷ سامسونگ که بسیاری آن را به عنوان بهترین گوشی سال می شناختند. در ابتدا بسیاری از افراد فکر کردند که این اتفاق به خاطر شرایط خاص نگهداری یا تبلیغات علیه این شرکت است ولی این انفجار به یک گوشی ختم نشده و از سرتاسر دنیا گزارش های بسیاری از منفجر شدن گوشی در جیب و دست افراد خبر می داد که حتی منجر به آسیب دیدن آنها شده بود. سامسونگ در ابتدا زیر بار مسئولیت این انفجارها نمی رفت ولی بعد از فشار زیاد مشتریان، مجبور به جمع آوری این گوشی از سرتاسر دنیا شد.

درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری

* چه میزان ضرر کرد؟

بنابر بیانیه منتشرشده سامسونگ در کره جنوبی، مشکلات به وجود آمده برای گلسکی نوت ۷ سهام کره ای ها را با کاهش ۱۷ میلیارد دلاری رو به رو کرد که معادل سقوط هشت درصدی سهام این شرکت است. این اتفاق به همین جا ختم نشده و سامسونگ به نماد نامطمئنی و انفجار در شبکه های مجازی تبدیل شد. شوخی ها به حدی رسید که تلفات سامسونگ را با داعش مقایسه می کردند و انفجارها را به این گروهک تروریستی ربط می دادند. به علاوه شرکت های رقیب سامسونگ نیز از این موقعیت استفاده کرده و روی امنیت گوشی های خود مانور زیادی دادند.

* چه درسی می گیریم؟

در هنگام رقابت کوچک ترین خطایی منجر به فاجعه ای بزرگ برای شما خواهدشد. پس حتما خدمات و محصول خود را از همه لحاظ بررسی کنید.


منبع: برترینها

درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری

روزنامه هفت صبح: بداخلاقی با مشتری می تواند United Airline را تا مرز نابودی پیش ببرد. برندهای داخلی چگونه می توانند با عبرت گرفتن از چنین اتفاقاتی کسب و کار خود را حفظ کنند؟

تا به حال شده پول بلیت هواپیما را داده و حتی در زمان پرواز روی صندلی خود بنشینید ولی ناگهان ماموران پرواز آمده و به زور شما را بیرون کنند؟ شاید به نظر شوخی بیاید ولی این دقیقا همان اتفاقی است که کلیپ آن در شبکه های اجتماعی پخش شده و تبدیل به فاجعه ای برای این شرکت هواپیمایی شده است.

این اتفاق در کنار تبلیغ نژادپرستانه پپسی باعث شد تا موجی از تنفر در شبکه های اجتماعی علیه این دو شرکت آغاز و در نهایت منجر به ضرر مالی آنها شود. در دنیای کسب و کار به خصوص برندهای بزرگ از این دست اتفاقات ممکن است حتی به مرگ یک برند بینجامد. با این حال هر سال شاهد اینچنین بی فکری هایی توسط برندهای مطرح دنیا هستیم. فقط کافی است به لیست شرکت هایی که در یک سال گذشته دچار این وضعیت شده اند نگاهی بیندازید تا متوجه وخامت اوضاع بازاریابی و خدمات برندهای مشهور بشوید. با این حال نکته مثبت ماجرا این است که شما می توانید با درس گرفتن از این اشتباهات بازار و موقعیت خود را بهتر شناخته و به جای ضرر کردن سود بیشتری وارد کسب و کار خود کنید.

شرکت هواپیمایی United Airline

* داستان از کجا شروع شد؟

داستان از کلیپ ویدیویی شروع شد که ماموران هواپیمایی را در حال برخورد و بیرون کردن یک مسافر به بیرون از هواپیما نشان می داد. در این کلیپ مرد مسافر یکسره می گوید که من بلیت دارم و این صندلی من است ولی ماموران توجهی نکرده و به زور او را از روی صندلی بلند کرده و بدون او را کف راهروی هواپیما به سمت خروجی می کشند. خارج از این برخورد بد دو نکته دیگر هم در واکنش تند کاربران تاثیر زیادی داشت. یک اینکه فرد مورد نظر دکتر بود و به ماموران می گفت من باید به بیمارم برسم. دوم اینکه این دکتر آسیایی بود و دوباره بحث زیادی را سر نژادپرستی شرکت های آمریکایی به راه انداخت.

 درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری
این کلیپ به سرعت در سرتاسر اینترنت پخش شد و توجه همه مردم دنیا را به سمت نحوه بلیت فروشی این شرکت جلب کرد؛ روشی که در آن شرکت های هواپیمایی به خاطر مسافرانی که معمولا به پرواز نمی رسند بلیت اضافه تری می فروشند. در این حالت اگر همه مسافران هواپیما بیایند، شاهد مسافرانی خواهیم بود که بلیت دارند ولی صندلی ای برای نشستن وجود ندارد. سالانه این اتفاق معمولا برای حدود پنج هزار مسافر در شرکت های هواپیمایی آمریکایی می افتد ولی این شرکت ها با پرداخت جریمه ای تقریبا سه برابر قیمت بلیت به مسافران آنها را راضی می کنند.

* چه میزان ضرر کرد؟

چند روز بعد از انتشار این کلیپ و واکنش های مختلف رسانه ها و حتی شرکت های هواپیمایی دیگر این شرکت با سقوط سهام ۶٫۳ درصدی رو به رو شد و حدود ۱۰۴ میلیارد دلار از سرمایه حدود ۲۰ میلیارد دلاری خود را از دست داد. به علاوه این ضربه به شرکت های هواپیمایی وابسته به این شرکت هم برخورد کرد و آنها نیز حدود ۰٫۵ تا یک درصد از سهام شان را از دست دادند.

* چه درسی می گیریم؟

قبل از اینکه سیاست یا برنامه ای را به مرحله اجرایی وارد کنید از خود بپرسید «کجای کار ممکن است اشتباه پیش رود؟»


پپسی

* داستان از کجا شروع شد؟

پپسی در راستای کمپین جدید خود با شعار در لحظه زندگی کن کلیپی با بازی یک مدل مشهور آمریکایی ساخت. در این کلیپ این مدل مشهور در بین سیل تظاهرات کنندگان در مقابل پلیس در حال اعتراض است  و بعد تصمیم می گیرد در حرکتی جسورانه به سمت پلیس حرکت کرده و یک قوطی نوشابه به او بدهد. پلیس نوشابه را از او می گرد و با نوشیدنش لبخند می زند و به نوعی با تظاهرات کنندگان همراه می شود.

شاید در ظاهر این کلیپ مشکلی نداشته باشد ولی به خاطر صحنه هایی از حضور سیاه پوستان و زنان محجبه مسلمان در بین جمعیت واکنش بسیاری از سیاهپوستان و اقلیت های آمریکا را برانگیخت. به خصوص کسانی که در اعتراضات موسوم به «زندگی سیاهپوستان ارزش دارد» شرکت کرده و به خاطر رفتار نژادپرستی پلیس آمریکا به خیابان ها ریخته بودند. آنها اعتقاد داشتند پپسی با این آگهی ارزش این حرکت مردمی را پایین آورده و به نوعی آن را سطحی جلوه داده است. به حدی که تاریخ دراز نژادپرستی در آمریکا با یک نوشابه حل می شود.

* چه میزان ضرر کرد؟

پپسی در ساختن تصویر برند خود خیلی محتاط عمل می کند و همه واکنش های را در نظر می گیرد. به همین خاطر تا اعتراضات شروع شد در کمتر از ۲۴ ساعت پخش این آگهی را متوقف کرده و رییس این شرکت نیز به خاطر سوءتفاهم ایجادشده از همه مردم عذرخواهی کرد. این اتفاق باعث شد تا سهام این شرکت در حد چنددهم درصد کم شود که طی روزهای آینده دوباره به روند اصلی خود بازگشت ولی با گذشت نزدیک یک ماه هنوز در اینترنت سوژه کاربران شبکه های مجازی است.

* چه درسی می گیریم؟

در تبلیغات واقع گرا باشید. در تبلیغ پپسی نه مدل معروف اهل اینگونه فعالیت های اجتماعی است نه نوع تظاهرات به واقعیت نزدیک است.


یاهو

 
* داستان از کجا شروع شد؟

یاهو که در سراشیبی مرگ قرار داشت، نتوانست حتی آبروی چندساله خود را حفظ کند و تیر آخر را در سر خودش شلیک کرد. داستان از این قرار بود که ناگهان طی چند روز حدود ۵۰۰ میلیون حساب کاربری ایمیل های این شرکت هک شد و کل بحث امنیت کاربران این شرکت را به باد فنا داد. این اتفاق به همین جا ختم نشد و در ادامه مشخص شد که شرکت یاهو دسترسی کامل FBI به همه ایمیل های شخصی را فراهم کرده است.

درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری

* چه میزان ضرر کرد؟

بعد از این اتفاق سهام این شرکت حدود هفت درصد سقوط کرد و باعث ضرر یک میلیارد دلاری ین شرکت شد. به علاوه این اتفاق باعث کم شدن کاربران سرویس ایمیل یاهو و در ادامه افزایش کاربران سرویس ایمیل گوگل شد. این اتفاق به حدی به یاهو ضرر زد که مسئولان این شرکت به فکر فروش برند یاهو به خریداران شدند.

* چه درسی می گیریم؟

اگر اعتماد مشتریان را از دست بدهید، هیچ چیز دیگری برای رقابت نخواهید داشت.


مایکروسافت

* داستان از کجا شروع شد؟

مایکروسافت در یک پروژه آزمایشی رباتی را در توییتر معرفی کرد که با استفاده از هوش مصنوعی قدرتمندش می توانست با شما مکالمه کند. به گفته مایکروسافت هرچه بیشتر با این ربات چت می کردید این ربات باهوش تر می شد، زیرا از نحوه چت کردن و صحبت افراد می توانست یاد بگیرد چگونه بهتر صحت یا همان توییت کند. اگر با فضای توییتر آشنا باشید احتمالا می دانید چه اتفاقی افتاده است. کاربران توییتر موفق شدند در کمتر از ۲۴ ساعت انواع جملات نژادپرستانه و توهین آمیز را به خورد این ربات از همه جا بی خبر داده تا او هم با همین فرمان ادامه دهد و علیه انواع نژادها توییت کند. سرعت این اتفاق به حدی زیاد بود که مایکروسافت در کمتر از ۴۸ ساعت مجبور به متوقف کردن این ربات شد.

* چه میزان ضرر کرد؟

از لحاظ میزان سهام، مایکروسافت ضرری نکرد زیرا این ربات یک مدل آزمایشی بود به خاطر رفتار کاربران تبیدل به «هیتلر» شده بود. مایکروسافت نیز سریعا آن را متوقف کرد تا بیشتر از این سوژه کاربران توییتر نشود ولی با این حال این اتفاق باعث نگرانی بسیاری در حوزه هوش مصنوعی شد و جامعه را نسبت به نحوه یادگیری و تعامل این فناوری با مردم نگران کرد؛ نگرانی ای که به سمت شرکت مایکروسافت و پروژه های هوش مصنوعی آن جهت گیری کرد و ماهیت پروژه های این شرکت را زیر سوال برد.

* چه درسی می گیریم؟

اگر در شبکه های اجتماعی فعالیت می کنید انتظار هرگونه بازخوردی را داشته باشید و برای جلوگیری یا مدیریت مسخره شدن حتما برنامه داشته باشید.


اوبر

* داستان از کجا شروع شد؟

داستان اوبر از همان ابتدای خلقت این شرکت شروع شد یعنی از لحظه ای که شرکت های تاکسیرانی خطر این استارتاپ را حس کرده و شروع به شکایت کردند. با توجه به قوانین ایالتی آمریکا این شرکت با فراز و فرودهایی تقریبا توانست در تمام ایالت های آمریکا مجوز فعالیت بگیرد و به رقیب اصلی شرکت های تاکسیرانی تبدیل شود ولی این تازه اول داستان مشکلات این شرکت بود.

بعد از فتح آمریکا اوبر تصمیم گرفت کسب و کار خود را در بقیه کشورهای قاره آمریکا و به خصوص اروپا گسترش دهد اما بقیه کشورها مانند ایالت های آمریکا با این شرکت مهربان نبوده و انواع و اقسام شکایت ها سمت این شرکت سرازیر شد. اوبر وارد یک جنگ حقوقی با دنیا شد و در بسیاری از موارد عقب نشینی کرد. این اتفاق هنوز هم ادامه دارد و در تازه ترین مورد آن فعالیت این شرکت در ایتالیا متوقف شد.

درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری

* چه میزان ضرر کرد؟

ضرر اوبر در میزان سهامش نبود زیرا کسب و کارهایی از این دست به خاطر تازگی خود با این مشکلات رو به رو شده و به هر حال سودآوری به خصوص خود را دارند ولی اوبر از طرفی مجبور به پرداخت جریمه های مالی و حتی باج به شکایت کنندگان شد تا بتواند مناطق تحت خدمات خود را گسترش دهد. اوبر فقط در یک پرونده نزدیک به ۱۰۰ میلیون دلار خرج کرد تا بتواند رضایت شرکت تاکسیرانی آن منطقه را جلب کند. از طرفی از دست دادن هر ایالت یا کشور اوبر را عقب نگه داشته و مانع از رشد چشمگیر سهام آن می شود.

* چه درسی می گیریم؟

قبل از گسترش شرکت خود به منطقه ای دیگر قوانین و فرهنگ آن مکان را در نظر بگیرید.


فولکس واگن

* داستان از کجا شروع شد؟

ماجرا از این قرار است که شرکت فولکس واگن با دستکاری نرم افزارهای برخی مدل های خودروهای ۲۰۱۵ خود در آمریکا سعی کرد میزان آلودگی هوای آنها را هشت برابر کاهش دهد. مهندسان فولکس واگن طوری این نرم افزارهای جاساز شده در خودروها را طراحی کردند که هنگام آزمایش های آلایندگی، میزان دفع گازهای آلوده کننده هوا را هشت برابر کمتر از حد واقعی نشان دهند ولی آژانس حفاظت محیط زیست آمریکا متوجه این امر شد و اعلام کرد حدود ۵۰۰ هزار خودروی این شرکت مجهز به این سیستم نرم افرازی تقلبی هستند.

* چه میزان ضرر کرد؟

در ابتدای کار آقای مارتین وینترکورن، رییس این شرکت اعلام بی خبری کرد و در ادامه استعفا داد. آژانس حفاظت محیط زیست آمریکا هم روی شکایت خود از این شرکت پافشاری کرده و توانست ۴٫۳ میلیارد دلار جریمه اش کند. خارج از این دو اتفاق بازار بورس نیز به این خبر شدیدا واکنش نشان داد و سهام فولکس واگن در ابتدا ۲۰ درصد و در ادامه حدود ۳۰ درصد سقوط کرد.

* چه درسی می گیریم؟

هیچ وقت مشتریان خود را دست کم نگیرید و به آنها احترام بگذارید.


سامسونگ

* داستان از کجا شروع شد؟

داستان از یک انفجار شروع شد؛ انفجار گوشی نوت ۷ سامسونگ که بسیاری آن را به عنوان بهترین گوشی سال می شناختند. در ابتدا بسیاری از افراد فکر کردند که این اتفاق به خاطر شرایط خاص نگهداری یا تبلیغات علیه این شرکت است ولی این انفجار به یک گوشی ختم نشده و از سرتاسر دنیا گزارش های بسیاری از منفجر شدن گوشی در جیب و دست افراد خبر می داد که حتی منجر به آسیب دیدن آنها شده بود. سامسونگ در ابتدا زیر بار مسئولیت این انفجارها نمی رفت ولی بعد از فشار زیاد مشتریان، مجبور به جمع آوری این گوشی از سرتاسر دنیا شد.

درس های مهم اقتصادی از رسوایی های بزرگ تجاری

* چه میزان ضرر کرد؟

بنابر بیانیه منتشرشده سامسونگ در کره جنوبی، مشکلات به وجود آمده برای گلسکی نوت ۷ سهام کره ای ها را با کاهش ۱۷ میلیارد دلاری رو به رو کرد که معادل سقوط هشت درصدی سهام این شرکت است. این اتفاق به همین جا ختم نشده و سامسونگ به نماد نامطمئنی و انفجار در شبکه های مجازی تبدیل شد. شوخی ها به حدی رسید که تلفات سامسونگ را با داعش مقایسه می کردند و انفجارها را به این گروهک تروریستی ربط می دادند. به علاوه شرکت های رقیب سامسونگ نیز از این موقعیت استفاده کرده و روی امنیت گوشی های خود مانور زیادی دادند.

* چه درسی می گیریم؟

در هنگام رقابت کوچک ترین خطایی منجر به فاجعه ای بزرگ برای شما خواهدشد. پس حتما خدمات و محصول خود را از همه لحاظ بررسی کنید.


منبع: برترینها

تبلیغات اپل در طول تاریخ

برترین ها: کمپانی اپل در سال ۱۹۷۱ میلادی با دوستی استیو وزنیاک ۲۱ ساله – مهندس کامپیوتر – و – استیو جابز- ۱۶ ساله متولد شد به طوری که با گذشت شش سال از آشنایی این دو نفر در سال ۱۹۷۷ این کمپانی با معرفی کامپیوتر شخصی Apple I که در گاراژ خانه جابز به صورت دستی ساخته شده بود رسما با نام تجاری Apple Computer Inc به بازار فناوری وارد شد و توانست ظرف مدت کوتاهی با فروش تعدادی از این مدل کامپیوتر شخصی، اعتباری برای خود دست و پا کند. بلافاصله در سال ۱۹۷۷ اپل نوع دیگری از کامپیوتر شخصی یعنی Apple II را وارد بازار کرد که به دلیل مجهز بودنش به فلاپی درایو ۵٫۲۵ اینچی از رقبای دیگر خود در آن دوره نظیر Commodore که از نوار مغناطیسی برای ذخیره سازی اطلاعات استفاده می‌کرد، پیشی گرفت.

اپل معمولا به تولید سخت‌افزارهای نوین و دارای طراحی صحیح معروف است. از محصولات سخت‌افزاری این شرکت می‌توان آی‌پاد، آی‌مک، مک بوک و آی‌فون را نام برد.

همچنین این شرکت در زمینه تولید نرم‌افزار هم فعالیت دارد. نرم‌افزارهای آی‌تونز، آی‌لایف، آی ورک و سیستم‌عامل مورد استفاده در رایانه‌های این شرکت مک اواس ده نیز نمونه‌هایی از فعالیت نرم‌افزاری این شرکت هستند.

در این مطلب ۱۵ تبلیغ به یادماندنی و فرامش نشدنی این شرکت را معرفی کرده ایم.

۱٫    سال ۱۹۷۷ میلادی:  معرفی اپل دو

۲٫    سال ۱۹۷۷ میلادی:  «حرف «الف» برای «اپل» است» تیتری بود که برای معرفی نخستین کامپیوتر شخصی این کمپانی نوشته شده بود.

۳٫    سال ۱۹۸۰ میلادی:  چه تیپ انسان هایی کامپیوتر شخصی خود را دارند؟

۴٫    سال ۱۹۸۲ میلادی:  تیتر تبلیغ جالب و تاثیرگذار اپل این بود: «سیب ها، هویج های خوبی تولید می کنند.»

۵٫    سال ۱۹۸۳ میلادی:  «ای کاش، ای کاش بس نیست؟»

۶٫    سال ۱۹۸۴ میلادی:  از ۲۳۵ میلیون شهروند آمریکایی فقط تعدادی محدود می توانند از کامپیوتر استفاده کنند.

۷٫    سال ۱۹۹۷ میلادی:  یکی از خلاقانه ترین تبلیغات اپل است که در آن به سن افراد و آرزوی او اشاره کرده است: «شما … سال سن دارید. آرزوی شما …. است. امضا»

۸٫    سال ۱۹۹۸ میلادی:  شیک اما نه بی خاصیت.

۹٫    سال ۱۹۹۸ میلادی

۱۰٫    سال ۱۹۹۸ میلادی:  متفاوت فکر کنید.

۱۱٫    سال ۱۹۹۹ میلادی:  تنوع رنگ زیاد

۱۲٫    سال ۲۰۰۰ میلادی:  متفاوت فکر کنید.

۱۳٫    سال ۲۰۰۶ میلادی: آی‌پاد: به دنیای انقلابی موسیقی دیجیتال خوش آمدید.

۱۴٫    سال ۲۰۰۷ میلادی: لمس شما درک می شود.

۱۵٫    سال ۲۰۰۹ میلادی: یک میلیارد تشکر


منبع: برترینها

چرا بازاریابی محتوایی شما تاثیری ندارد؟

بازاریابی محتوایی گاهی بی ثبات و متلَوّن است. یک روز فلان استراتژی موثر است و فردا دیگر تاثیری ندارد. درست هنگامی که فکر می کنید که فرمول بازاریابی محتوایی را کشف کرده اید متوجه می شوید که بر سر خانه اول برگشته اید، به صفحه مانیتور نگاه می کنید و فقط می خواهید فریاد بزنید. اگر تا گردن در بازاریابی محتوایی فرو رفته اید، اما به نظر نمی رسد که تاثیر آنچنانی داشته باشد، دلایل اصلی آن را در ادامه می توانید پیدا کنید. امیدواریم بتوانید از این مطلب به عنوان ابزاری برای چکاپ بازاریابی خود استفاده کنید و واکسن لازم را در محل مناسب تزریق کنید.

  1. فقط به فروش فکر می کنید

کسی تمایلی به خواندن بروشور تبلیغاتی شما ندارد. دقیقا آخرین باری که آرزو می کردید که ای کاش کسی پیدا می شد که به شما چیزی بفروشد چه زمانی بود؟ واقعیت این است که اغلب مردم بیشتر به مشکلات خودشان توجه می کنند و ترجیح می دهند که شما برای حل آن مشکلات به آنها کمک کنید. بنابراین اگر محتوای خود را می خوانید و به نظر «فروشندگانه» می رسد، زمان آن فرا رسیده است که با در نظرگرفتن مخاطب خود آن را تغییر دهید. با بیان مشکلات آنها شروع کنید و روش حل آنها را به ایشان آموزش بدهید. با این کار، یک رابطه توام با اعتماد ایجاد می کنید و ایجاد رابطه بین خودتان و مشتری همان چیزی است که باید هدف کمپین شما باشد.

  1. مخاطب خود را نمی شناسید

احتمالا فکر می کنید که مخاطب هدف خود را می شناسید، اما آیا واقعا می دانید که او چه کسی است؟ آیا از دغدغه ها، امیدها، مسائل و مشکلات و چگونگی لذت بردن او از محتوا آگاهی دارید؟ یا شاید هم فکر می کنید که طرف شما یک آدم آهنی است که روی راهنمای استفاده اش نوشته «مذکر ۴۰ ساله»!

برای اینکه واقعا مشتریان خود را درک کنید، باید شخصیت های تعریف شده ای از آنها داشته باشید که نه فقط ویژگیهای جمعیتی، بلکه ویژگیهای روانشناختی آنها را نیز زیر ذره بین قرار می دهند. تا می توانید درباره آنها اطلاعات کسب کنید. پس از آنکه درک کردید که طرف شما کیست، آنگاه می توانید با آنها صحبت کرده و تعامل برقرار کنید.

  1. نمی دانید که مخاطب در کدام قسمت از فرآیند «سفر مشتری» قرار دارد

به مراحلی که یک مشتری طی می کند تا شرکت شما را پیدا کند، تصمیم بگیرد که آیا تمایلی به استفاده از خدمات یا محصولات شما دارد یا خیر، و سرانجام تبدیل به یکی از مشتریان شما شود سفر مشتری می گوییم، که فرآیندی منطبق بر قیف فروش دارد. در هر صورت، مشتریان در نقاط مختلف این سفر سوالات مختلفی دارند که مایلند پاسخ آنها را دریافت کنند. اما اگر به طور یکنواخت محتوای یکسانی که یک مطلب را بارها و بارها تکرار می کند به آنها ارائه کنید، در اینصورت چگونه می توانید به سوالات متنوع آنها پاسخ دهید؟

بجای این کار باید محتوایی را تولید کنید که هر دغدغه ای که مشتری در فرآیند تصمیم گیری خود برای انتخاب شما با آن روبرو می شود را هدف قرار دهد. برای شناسایی این دغدغه ها و نگرانی ها باید وارد این سفر شوید و خودتان را به جای مشتری تصور کنید. سوالاتی که احتمالا برای مشتریان پیش می آید را بپرسید و ببینید که آیا محتوای شما به درستی به آنها پاسخ می گوید یا خیر. اگر پاسخ منفی بود، زمان تغییر محتوا فرا رسیده است.

  1. مخاطب نمی تواند محتوای شما را پیدا کند

«آدم ها می آیند… خودشان را نشان می دهند… آدم ها با تو می مانند…»؛ متاسفانه این شعر در مورد بازاریابی محتوایی مصداق ندارد. در واقع، هنگامی که محتوایی را تولید می کنید، احتمالا این آدم ها اصلا نمی دانند که کاری انجام داده اید. بنابراین، اگر یک شاهکار محتوایی را خلق کرده اید باید به مخاطبان خود اطلاع بدهید. مطلب خود را در رسانه های اجتماعی ترویج کنید، با مدیران سایت های دیگر صحبت کنید تا مطلب شما را در سایت خود قرار دهند، آن را برای فهرست تماس های خود ایمیل کنید و از دوستان و خانواده خود بخواهید تا آن را به اشتراک بگذارند. فارغ از روشی که برای اطلاع رسانی استفاده می کنید، فقط اطمینان پیدا کنید که همه را خبردار کرده اید، چرا که اگر انتظار دارید که مشتری شما را پیدا کند، حالا حالاها باید انتظار بکشید.

  1. هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارید

آیا به این فکر می کنید که چرا مشتریان شما با ولع به دنبال پست وبلاگی شما با عنوان «روشهای پولدار شدن» نیستند؟ خُب شاید دلیلش این باشد که چنین مطلبی در طی همین هفته ۱۰۰۰۰ بار نوشته شده است، و همانطور که گفتیم مشتریان شما آدم آهنی نیستند. پس به چه دلیلی باید از خواندن یک مطلب تکراری لذت ببرند؟ به جای تولید چیزی که تصور می کنید باید خلق کنید، مطلبی بنویسید که می خواهید بنویسید. ما تضمین می کنیم که اصالتی که چنین مطلبی دارد، تعامل بسیار بیشتری را نسبت به آن مطالب تکراری برخواهد انگیخت. هنگامی که مطلب بکری دارید که مقداری از شخصیت خود را نیز در آن آمیخته اید، به عنوان یک چیز جدید و تازه متمایز به نظر خواهد رسید و مشتریان تان مزد زحمات شما را خواهند داد.


بنابراین برای ارزیابی کمپین های خود کمی وقت بگذارید و هرگاه به نقطه ضعفی برخورد کردید، به آینه نگاه کنید. پس از شناسایی مشکلات، گام های لازم برای سروسامان دادن به کمپین خود را بردارید تا از نتایجی که کسب می کنید شگفت زده شوید.


منبع: گویا آی‌تی

توجه به تجربیات دیگران از شما مدیر بهتری می‌سازد

آیا تا به حال داستان زندگی خود را برای یک نفر تعریف کرده‌اید؟ اگر این کار را کرده‌اید، احتمالا وقتی به قسمت گرم ماجرا رسیده‌اید، طرف مقابل را برانگیخته‌اید که او هم چیزهایی از خودش تعریف کند.

در طول سال‌ها، بدون شک جزئیاتی از سفر زندگی خود را برای دوستان و خانواده‌تان تعریف کرده‌اید. اما بعید است برای شنوندگان کنجکاوی که چندان شناختی از آنها ندارید، کل داستان زندگی‌تان را تعریف کنید. دلیل ندارد آنها چرایی و چگونگی سفر زندگی شما را بدانند. چنین کاری چه احساسی به شما می‌دهد؟ چرا مخاطب باید به چنین چیزی علاقه‌مند باشد؟ با انجام این کار، احتمالا از دو جهت غافلگیر می‌شوید. اول، با احساساتی که هنگام انجام این تمرین تجربه می‌کنید و دوم، با اثر مثبتی که داستان شما بر شنوندگان دارد؛ هر چقدر هم فکر کنید داستان‌تان معمولی است. اثرات این موضوع را به صورت مرتب روی «کارگاه‌های شرح‌ حال‌نویسی» که برای مدیران برگزار می‌کنم مشاهده کرده‌ام؛ تجربه‌ای که هم برای گوینده و هم برای شنونده قدرتمند است.

ابتدا با گوینده شروع می‌کنیم. قبل از اینکه شروع به صحبت کنید، مسیر زندگی‌تان (life-line) را کشیده‌اید که اتفاق‌های مهم زندگی، قرارها، روابط، نقش‌ها و احساسات‌تان را در طول زمان به تصویر می‌کشد. فراز و فرودها، شادی‌ها و ناامیدی‌ها جلوی چشمتان می‌آید و می‌بینید چه چیزهایی از جمله احساساتتان که در لحظه فکر می‌کردید پایدار است، چقدر تغییر کرده است. همچنین می‌بینید چطور به شکل موفقی از یک موقعیت وحشتناک بیرون آمدید یا چگونه ناآگاهانه به سوی منفی‌گرایی رفتید. چشم‌انداز زندگی شما نسبی نیست – برخی مسائل بزرگ خیلی دور به نظر می‌رسند، درحالی‌که برخی دیگر مستقیما بر زندگی شما سایه می‌اندازند. انجام این کار، چشم‌انداز جدیدی به روی شما می‌گشاید، پرسش‌هایی را مطرح می‌کند و گزینه‌هایی را روشن می‌کند.

برخی از این پرسش‌ها بازتاب‌های مهمی برای حال و آینده شما هستند. ممکن است از خودتان بپرسید: «آیا همان اشتباه‌ها را مرتب تکرار کرده‌ام؟ چه تصمیم‌های بزرگی را از روی بی‌احتیاطی اتخاذ کرده‌ام؟ مشکلات زندگی چه درس‌هایی به من آموخته است؟ چگونه این افراد یا فرآیندها را دست کم گرفتم؟ به چه چیزهایی بیش از حد بها دادم؟ چه چیزهایی را که می‌توانست در آینده به من کمک کند نادیده گرفتم؟ چه گزینه‌هایی از بهترین بخش شخصیت من نشات می‌گیرند؟ اینها سوالات مهمی هستند. تمرین کشیدن مسیر زندگی فرصتی بی‌مانند به شما می‌دهد تا طرح‌ها و اهداف جدیدی را برای فصل‌های بعدی داستان خود ایجاد کنید.

حالا به شنونده می‌پردازیم. چه اثری بر آنها می‌گذارید تا داستان‌تان را بشنوند؟ به جز خسته شدن، قضاوت کردن و نفهمیدن، افرادی هم هستند که خودشان را جای شما می‌گذارند، به‌خصوص اگر سوابق و تجربیات مشابهی داشته باشند. برای دیدگاه‌های میان-فرهنگی این یک اتفاق غیرمنتظره است.ما اغلب دیگران را قضاوت می‌کنیم و در مورد انگیزه‌های آنها به نحوی که به خودمان حس خوب می‌دهد، فوری نظر می‌دهیم، بدون اینکه برای شناخت واقعی آنها وقت بگذاریم. این تمرین باعث می‌شود از تنبلی ذهنی رها شوید. وقتی کسی داستان خودش را تعریف می‌کند، قضاوت کردن در مورد او سخت‌ می‌شود. در این شرایط، برای اتفاقات سختی که رخ داده بیشتر احساس همدردی می‌کنید، احساسات آنها را می‌فهمید و به این فکر می‌کنید که چگونه با چالش‌های زندگی دست و پنجه نرم کرده‌اند.

شنونده بودن در این فضا موهبتی است که به ما امکان می‌دهد یکی از کارهایی را که برای افراد خود‌محور سخت است، انجام دهیم؛ یعنی تمرکززدایی. خودمحوری عاقبت اجتناب‌ناپذیر حس قوی هویت شخصی و محدودسازی دیدگاه ما است. با این حال، بار دیگر باید تاکید کرد که با مربیگری و مشاوره می‌توانیم از ذهنمان استفاده کنیم و از محدودیت‌ها فراتر رویم. احساس همدردی با افرادی که دوستشان داریم کار راحتی است، اما برعکس، در مورد افرادی که نمی‌شناسیم خیلی سخت می‌توانیم احساس همدردی داشته باشیم. به‌ویژه در مورد افرادی که هیچ نقطه مشترکی با آنها نداریم، این موضوع سخت‌تر می‌شود. این افراد ممکن است از یک فرهنگ و سابقه کاملا متفاوتی آمده باشند یا ممکن است ما خیلی به آنها اعتماد نداشته باشیم.

تمرکززدایی – یا دیدن دنیا از چشم‌انداز یک فرد دیگر – بر خلاف همدردی است و بیشتر تحلیلی است که به ما امکان می‌دهد نیروهای درونی و بیرونی که در دیگران ایجاد می‌شود را درک کنیم. حال تمرکززدایی در مورد غریبه‌ها و دشمنان تقریبا آسان‌تر است. پس، همدردی با افرادی که دوستشان داریم یا به آنها احترام می‌گذاریم ساده‌تر است، اما تمرکززدایی به عنوان فرآیندی تحلیلی در واقع یک تکنیک ویژه است که کار ساده‌ای نیست، اما با تمرین‌های مختلف می‌توان در مورد افراد آن را به‌کار برد.تمرین ترسیم مسیر زندگی که در ابتدا به آن اشاره شد، یک روش عالی برای تمرکززدایی است و به روشنی نشان می‌دهد که نمی‌توان از آنچه دیگران فکر می‌کنند، احساس می‌کنند و عمل می‌کنند، بی‌خبر ماند.

این موضوع در مدیریت و رهبری امری ضروری است و ابزاری قدرتمند برای مذاکره، همکاری، مدیریت افراد و تدبیر به خرج دادن در مورد کسانی است که جلوی پیشرفت ما را می‌گیرند. در مورد دشمنان هم این روش می‌تواند خونسردی هوشمندانه را جایگزین ترس و خشم کند. به‌طور خلاصه، تمرین مسیر زندگی دو مزیت عمده برای ما دارد. یکی اینکه چشم‌اندازی تازه در مورد رابطه بین گذشته و آینده به ما می‌دهد و به نوسازی اهداف در حال حاضر کمک می‌کند. دوم اینکه دریچه‌ای را از درون چشم‌انداز خودمحوری برای ما باز می‌کند و درکی عمیق‌تر در مورد اینکه چگونه می‌توان انسانی متفاوت و برجسته بود، به ما می‌دهد.


منبع: برترینها

اپل و گوگل، یکه تازهای آماده سقوط

ماهنامه آینده روشن: آنچه مشتریان و طرفداران شرکت های فناوری از بیرون می بینند با ساختار واقعی و فرهنگ کاری آن ها یکی نیست؛ به همین دلیل، بسیاری مواقع عملکرد شرکت های محبوب تان با توقع شما سازگاری ندارد و آینده شان پیش بینی شدنی نیست. یکی از قدیمی ترین کتاب های نوشته شده درباره فرهنگ «فرهنگ سازمانی و رهبری»، نوشته ادگار شاین، است. شاین در مقدمه آن می نویسد:

«شاید جذاب ترین جنبه مفهومی فرهنگ این باشد که ما را به پدیده هایی رهنمون می کند که در عین اینکه عیان نیستند اثر قدرتمندی دارند.

آن ها نامرئی و تا حد زیادی ناخودآگاه هستند؛ از این منظر، فرهنگ برای یک گروه از افراد همان چیزی است که هویت یا شخصیت برای یک فرد است. می توانیم رفتار حاصل از آن ها را ببینیم، اما اغلب نمی توانیم رفتار حاصل از آن ها را ببینیم، اما اغلب نمی توانیم نیروهای مخفی را که منشا رفتارهای خاص هستند مشاهده کنیم؛ با این حال، درست همان طور که هویت و شخصیت انسان به رفتار او جهت و محدودیت می دهد، فرهنگ نیز از طریق هنجارهای مشترک به رفتار اعضای یک گروه جهت و محدودیت می بخشد.»

در نوشتار شاین مبل راحتی، میز پینگ پونگ، پلی استین، فریزر و مانند آن ها که در بیشتر شرکت های امروزی یافت می شوند مواردی (کوچک) از این هنجارها هستند؛ این ها کیفیت های آشکار یک سازمان هستند. دیدن شان زحمتی ندارد، اما معنی آن ها معمولا کشف ناشدنی و به هر گروه منحصر است (به بیان دیگر، تقلید یک شرکت از مزایایی که گوگل به کارمندانش می دهد فقط چشم بستن بر تفاوت های عمیق تر است).

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط

یک سطح پایین تر از این کیفیت های آشکار عقاید و ارزش های اقتباسی هستند، یعنی چیزهایی هستند که هر کس در سازمان آن ها را آگاهانه می فهمد؛ برای مثال، «خوش برخوردی» یا «همیشه حق با مشتری است». به درستی می توان انتظار داشت که ارزش ها و باورهای اقتباسی به راحتی به کلیشه های سازمانی تبدیل شوند و همه اعضا آن ها را رعایت کنند.

اما این سطح سوم است که اهمیتی واقعی دارد: فرضیات بنیادی شاین می نویسد:

«فرضیات بنیادی آن هایی هستند که از شدت بدیهی و قطعی بودن نزد اعضای یک گروه اجتماعی، برداشت همه از آن ها یکسان است. این درجه از اجماع نتیجه تکرار موفقیت آمیز به کارگیری عقاید و باورهای مشخص است که پیش تر توصیف شد. در حقیقت، اگر یک فرض بنیادی به جایگاهی خدشه ناپذیر نزد یک گروه از آدم ها برسد، رفتارهای دیگر که بر فروض دیگر استوارند نیز در آن ها جایگاهی نخواهندیافت.»

می توان از این توصیف عمیق استفاده های زیادی کرد. فرهنگ به وجود آورنده موفقیت نیست، برعکس، محصول آن است. تمامی شرکت ها با باورها و ارزش های اقتباس شده از موسسان خود کار را شروع می کنند و تا وقتی که صحت و تاثیر مثبت آن ها اثبات شود، اغلب می توان تغییرشان داد، اما کافی است آن ارزش ها و باورها به موفقیت پایدار بینجامند تا خودکار از خودآگاه به ناخودآگاه گروه منتقل شوند. همین پدیده است که به شرکت ها امکان می دهد «سُس سرّی» خود را که موفقیت اولیه شان را به بار آورده است حتی حین استخدام نیروهای بیشتر حفظ کنند؛ زیرا موسس دیگر به تزریق عقاید و ارزش های خود به ده هزارمین کارمند جدید نیازی ندارد؛ هر شخصی که از قبل به استخدام درآمده است، در تک تک تصمیماتش، از کوچک گرفته تا بزرگ، از پس این کار بر می آید.

انکار در مایکروسافت

مانند بیشتر چیزهایی از این دست، فرهنگ نیز درست تا زمانی که به ضدارزش تبدیل شود، یکی از قوی ترین دارایی های هر شکست است؛ همان فرضیات بنیادی که امکان استخدام صدها نفر را به یک سازمان می دهند توانایی آن را برای اصلاح مسیر محدود می کنند. دردآورتر این است که فرهنگ حتی از شناسایی نیاز به تغییر ممانعت می کند. شاین می نویسد:

«فرضیات بنیادی مانند نظریه های در حال استفاده اند؛ یعنی نمی توان آن ها را به چالش کشید یا به بحث گذاشت، و از این رو تغییرشان به شدت دشوار است. یادگیری چیزی جدید در این زمینه در گروی تولد دوباره، از نو آزمودن، و شاید تغییر خیلی از پایدارترین بخش های ساختار ادارکی انسان است… این نوع یادگیری ذاتا دشوار است؛ زیرا فرایند بازآزمایی فرضیات بنیادی موقتا دنیای ادراکی و ارتباطی انسان را ناپایدار می کند، و مقادیر زیادی تشویش را بروز می دهد. به جای تحمل این میزان تشویش، معمولا ترجیح می دهیم رویدادهای اطراف مان را موافق با فرضیات مان تصور کنیم، حتی اگر این کار به معنای تحریف ، انکار، فرافکنی و دیگر گونه های خودفریبی درباره دنیای پیرامون باشد. در این فرایند روانی فرهنگ قدرت بالای خود را نشان می دهد.»

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط

شاید مثال مناسب برای این طرز فکر مایکروسافت پس از معرفی آیفون باشد. اکنون به یادآوردنش دشوار است، اما هیچ یک از شرکت های امروزی میان سال های ۱۹۸۵ تا ۲۰۰۵ حتی به نزدیکی سیطره مایکروسافت بر دنیای فناوری نمی رسند. این شرکت اهدافی متهورانه داشت («یک کامپیوتر روی هر میز و در هر خانه، مجهز به نرم افزار مایکروسافت») و به آن ها دست یافت و حتی فراتر هم رفت؛ مایکروسافت حاکم مطلق دفاتر اداری همه شرکت ها شد.

این موفقیت بی سابقه آن اهداف را هم که در اصل عقاید اقتباسی بودند تغییر داد و آن ها را به این فرضیه قطعی تبدیل کرد که «صدالبته همه کامپیوترها باید از نرم افزار مایکروسافت قدرت بگیرند.» با دانستن این حقایق اگر مدیرعامل وقت مایکروسافت، استیو بالمر، به آیفون نمی خندید، باید تعجب می کردیم.

یک سال و نیم بعد مایکروسافت فهمید ویندوز موبایل، سیتم عامل موبایل آن روزهایش، قدرت رقابت با آیفون را ندارد و از این رو کار روی ویندوزفون را شروع کرد؛ با این حال پیش فرض های فرهنگی ناسازگار با دوره جدید در بطن شرکت مخفی باقی ماندند؛ نخست اینکه مایکروسافت فکر می کرد همیشه وقت کافی دارد منابع بی همتایش را برای ساخت چیزی صرف کند که شاید نسخه اولش بد بود، اما در نهایت از رقبا بهتر می شد؛ و دوم اینکه شرکت خیال می کرد می تواند از سیطره ویندوز و آفیس به عنوان اهرمی برای موفقیت در تلاش های جدیدش استفاده کند.

هر دوی این فرضیات با پیروزی مایکروسافت در جنگ مرورگرها و سیطره کُند شرکت بر کسب و کار مراکز داده در قلب شرکت حک شده بودند؛ حال آنکه در عمل، تلاش های موبایلی مایکروسافت از قبل شکست خورده بودند و همه هم این را می دانستند. حتی قبل از اینکه ویندوزفون با خاکسپاری نمادین آیفون در مراسمی معرفی شود.

استیو بالمر هرگز سر از ماجرا درنیاورد؛ آخرین پرده نمایش او سازماندهی دوباره شرکت با استراتژی «یک مایکروسافت» با مرکزیت ویندوز و خریدن نوکیا برای سرپا نگه داشتن ویندوزفون بود. صلیب سنگین تغییر فرهنگ شرکت بر دوش ساتیانادلا، جانشین بالمر، فرود آمد و به همین دلیل هم اولین مراسم عمومی او که به معرفی آفیس برای آیپد اختصاص یافت بسیار کلیدی بود. این قدرتی است که هر مدیرعاملی دارد. او نمی تواند همه کارها را انجام دهد و نمی تواند بر روندهای صنعتی فراتر از کنترل خود تاثیر بگذارد، اما این قدرت انتخاب را دارد که حقایق پیرامون خود را بپذیرد و در راستای این پذیرش، روی جهان بینی افراد تحت هدایت خود اثر بگذارد.

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط

در سه سال گذشته مایکروسافت تحت هدایت نادلا دگرگونی بزرگی را تجربه کرده است؛ سرنوشت خود، به عنوان توسعه دهنده نرم افزار بدون وابستگی به سخت افزار، را به آغوش کشیده است، اما با این حال هنوز درگیر جنگ با بادهای مخالفی مانند خدمات ابری آمازون و گوگل، نرم افزارهای آزاد و توسعه دهندگان مستقل است و تلخی این حقیقت را نیز می چشد که کاربران امروزی ۶ سال زمان داشته اند به دنیایی بدون نرم افزار مایکروسافت عادت کنند.

مایکروسافت می توانست امروزه بسیار قدرتمندتر باشد اگر در سال ۲۰۰۷ به جای انکار واقعیت با آن رو به رو می شد، اما فرهنگ شرکت پذیرش واقعیت را غیرممکن کرده بود.

رهبری استیو جابز

شاین رهبری را در پس زمینه فرهنگ چنین توصیف می کند:

«وقتی فرهنگ و رهبری را از نزدیک بررسی کنیم خواهیم دید آن ها دو روی یک سکه هستند؛ هیچ یک را نمی توان به خودی خود فهمید. در یک سو، هنجارهای فرهنگی تعیین می کنند چطور یک ملت یا سازمان رهبری خود را انتخاب می کند- چه کسی بالا می رود، چه کسی توجه پیروان را به خود جلب می کند؛ و در سوی دیگر می توان بحث کرد که تنها کار مهمی که رهبران می کنند خلق و مدیریت فرهنگ است و استعداد بی نظیر هر رهبر درک فرهنگ و استفاده از آن است و بزرگ ترین کار یک رهبر تخریب فرهنگی است که ناکارا به نظر می رسد.»

مثال عالی این نوع تخریب را در اولین مراسم استیو جابز، به عنوان مدیرعامل موفق اپل، در مک ورد ۱۹۹۷ می بینیم، به خصوص اعلام شراکت غیرمنتظره اپل با مایکروسافت.

در آن مراسم وقتی استیو جابز نام مایکروسافت را به زبان آورد جمعیت با صدای بلند نالیدند. دقایقی بعد، وقتی جابز اسلایدی را نشان داد که می گفت اینترنت اکسپلورر، مرورگر پیش فرض مکینتاش خواهد بود، حضار چنان بلند هو کردند که او حرفش را قطع کرد. وقتی او عبارت «مرورگر پیش فرض» را به زبان آورد صدای هو حتی بلندتر شد. چند نفر هم فریاد زدند «نه!». برای ما که امروزه مراسم های متفاوتی از اپل می بینیم تماشای آن مراسم شوکه کننده است.

جلوتر، بعد از اینکه بیل گیتس با ارتباط ماهواره ای برای حضار صحبت کرد (چیزی که جابز بعدها آن را «بدترین و احمقانه ترین تصمیم اجرایی خود روی صحنه مراسم» توصیف کرد)، جابز کاری کرد که والتر آیزاکسن، زندگی نامه نویس جابز، آن را یک «نطق فی البداهه» نامیده است:

«اگر می خواهیم به جلو حرکت کنیم که دوباره اپل را سالم و موفق بینیم، مجبوریم دست از چند چیز برداریم. باید این فکر را که برای برنده شدن اپل مایکروسافت باید ببازد فراموش کنیم. خب؟ باید این فکر را که برای برنده شدن اپل این شرکت باید خیلی بهتر کار کند به آغوش بگیریم؛ و اگر دیگران می خواهند کمک مان کنند، این عالی است؛ چون به همه کمک های بالقوه نیاز داریم؛ و اگر خراب کردیم و موفق نشدیم، تقصیر دیگران نیست، تقصیر خودمان است؛ بنابراین، فکر می کنم این مسئله خیلی مهم است.

به نظر من، اگر مایکروسافت آفیس را روی مک می خواهیم، بهتر است رفتارمان با سازنده آن کمی از سر قدردانی باشد. ما نرم افزارشان را دوست داریم؛ بنابراین تا آنجا که من می بینم، دوره راه اندازی رقابت میان اپل و مایکروسافت گذشته است. اینجا می خواهیم دوباره سالم بشویم، و می خواهیم اپل دوباره قادر باشد به صورت مفید در این صنعت مشارکت کند و دوباره موفق شود.»

و شاین می نویسد:

«اما حین اینکه گروه به موقعیت های دشوار وارد و به انطباق با آن ها نیازمند می شود، و حین تغیییر قواعد محیطش تا جایی که دیگر برخی از فرضیات قدیمی صدق نمی کنند، نقش رهبری یکبار دیگر برجسته می شود. رهبری اینک یک توانایی است برای خروج از فرهنگ اولیه ای که رهبر را خلق کرده است و سپس شروع تغییرات تکاملی که سازگاری بیشتری با وضع جدید دارند. این توانایی مشاهده و درک محدودیت های فرهنگ خودی و پرورش تکامل محور و گوهر اصلی و چالش نهایی هر رهبری است.»

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط

نباید به اشتباه افتاد؛ حتی با اینکه جابز تا آن مراسم بیش از ۱۰ سال از اپل دور بود، مسئول آن هو کردن شخص او بود.

جابز اپل و مکینتاش را کاملا برتر و خص تر از جایگزین ها طراحی کرده بود، به خصوص در مقایسه با کامپیوترهای نفرت انگیز آی بی ام و سیستم عامل ویندوز (در ابتدا داس). در ۱۹۹۷ مایکروسافت برنده مطلق بود و اپل در تقلا برای بقا، با این حال مخاطبان جابز در آن مراسم تنها نجات دهنده شرکت خود را هو کردند!

این نشان می دهد یک فرهنگ چقدر می تواند کورکننده باشد- و به همین سبب هم هست که «نطق فی البداهه» جابز آن قدر ضروری بود و از این منظر می توان آن را با مراسم معرفی آفیس برای آیپد که نادلا برگزار شد مقایسه کرد؛ نمایشی درخشان از مفهوم رهبری.

نشانه های هشداردهنده برای اپل و گوگل

این روزها و به خصوص با معرفی اکوسیستم سخت افزاری گوگل، دو کمپانی پیشرو در بازار موبایل بیش از هر زمانی شبیه یکدیگر شده اند و از این رو تحلیل آن ها جذابیت فراوانی برای ناظران جهانی دارد.

برای این منظور به عقب باز می گردیم. سال ها قبل، تلفن بلکبری ساخت ریم یکه تاز بازار تلفن های به اصطلاح «هوشمند» بود، اما دوره موفقیت بلکبری به این سبب تمام نشد که کیفیت تلفن هایش کاهش یافت، بلکه آیفون و تلفن های اندرویدی چنان مفهوم تلفن هوشمند را تغییر دادند که وفق یافتن با آن در توان بلکبری نبود، و بازار رقابتی که در ادامه شکل گرفت فرصت کاهش فاصله را از میان برد.

ریم که بعدها به بلکبری تغییر نام داد، برعکس اپل سال ها سیستم عامل را در کلاس جهانی توسعه نداده بود، یک گروه بزرگ از طراحان خبره هم نداشت، یا مهارت تولید انبوه محصولات مصرفی الکترونیکی با کیفیت لوکس، یا اِی پی آی ها و ابزارهای توسعه محصول عالی، یا یک فروشگاه اپلیکیشن با میلیون ها کاربر که در پرونده شان کارت های اعتباری ثبت شده وجوده داشته باشد، با دیگر دارایی های باارزشی که اپل از یک دهه قبل به توسعه آن ها مشغول بود و فرصت خلق آیفون را ساختند.

در سال ۲۰۰۷ هیچ تلاش جدید، تغییر مدیریت، یا خریدی نمی توانست بلکبری را نجات دهد؛ خیلی دیر شده بود و فاصله تا ساحل نجات بسیار زیاد بود.

امروزه آمازون و فیسبوک و گوگل تلاش های بزرگی در زمینه هوش مصنوعی پیشرفته و دستیارهای همه جا حاضر و رابط کاربری صوتی می کنند و امیدوارند یکی یا همه این ها به «تحول بزرگ بعدی» تبدیل شوند و دستگاه های الکترونیکی ما را خانه خود کنند. اگر حق با این شرکت ها باشد- البته این یک اگر بزرگ است- باید برای آینده شرکتی مثل اپل نگران شد… اگر چشم انداز آینده اولویت یافتن خدمات هوش مصنوعی اَبَرداده ها باشد، اپل خود را در موقعیتی مشابه بلکبری در یک دهه قبل خواهدیافت؛ یعنی کارهایی که از شرکت بر می آید، به رغم کیفیت بالایش، دیگر کافی نخواهندبود و اپل نمی تواند فرصت از دست رفته را جبران کند.

با وجود انتظار عمومی برای بقای بلندمدت اپل و گوگل در بازار محصولات مصرفی الکترونیکی، آنچه جالب به نظر می رسد این است که گوگل هم مشکلاتی پیش رو دارد؛ کاربران امروزی بیشتر وقت خود را در اپلیکیشن های اجتماعی که اکثرا به فیسبوک تعلق دارد می گذرانند، و با اینکه گوگل یک دارایی کلیدی به نام اندروید دارد، اما بیشتر کاربران با ارزشش (از نظر درآمدزایی) روی آی او اس هستند. چالش بزرگ گوگل این است: چطور کاربرانش می خواهند به قابلیت های هوش مصنوعی گوگل دسترسی یابند؟ و گوگل چطور می تواند از آن درآمدزایی کند؟

ممطئنا هیچ یک از دو کمپانی گوگل یا اپل امروزه در مخمصه نیستند. اپل شاید در چند فصل اخیر در شکستن رکوردهای درآمدی خود ناتوان بوده باشد، هنوز هم درآمدش از مجموع درآمد مایکروسافت و گوگل و فیسبوک بیشتر است؛ اما گوگل همچنان در حال شکستن رکوردهای درآمدی خود است و ترفندهای جدیدی رو می کند.

با این حال چالش اصلی درست در چنین وضعیتی بروز می کند: بلکبری ۲۰۰۶ هم در مخمصه نبود، مایکروسافت ۲۰۰۷ هم همین طور، یا حتی اپل در سال ۱۹۹۳، در هیچ یک از این حالات هیچ دلیل آشکاری نبود که از مخمصه و نقصی بزرگ خبر بدهد، و فرهنگ شرکت هم این اطمینان را ایجاد کرده بود که هر نشانه ای دال بر این موارد نادیده گرفته شود. دوباره از قلم شاین استفاده می کنیم:

«فرهنگ، به عنوان یک مجموعه فرضیات اولیه، اهمیت هر چیز را برای ما تعیین می کند؛ معنای هر چیز چیست؟ عکس العمل احساسی ما به وقایع جاری باید چه باشد داشت؟ و در موقعیت های مختلف باید چگونه عمل کرد؟ وقتی ما چنین مجموعه ای از فرضیات را توسعه دادیم (یک «دنیای فکری» یا «نقشه روانی» ساختیم) با دیگرانی که فرضیات مشترکی دارند بسیار راحت خواهیم بود و در برابر فرضیات متفاوت احساس ناراحتی و آسیب پذیری می کنیم؛ زیرا یا قادر به درک وقایع و رفتارهای جاری نخواهیم بود یا اینکه بدتر، رفتار دیگران را اشتباه تفسیر و سوءبرداشت می کنیم.» و این گونه شد که بلکبری تصور کرد اپل در مورد توانایی فنی آیفون دروغ می گوید؛ و استیو بالمبر اعلام کرد «مایکروسافت را خطری تهدید نمی کند»؛ و اسکالی، بعد از اخراج جابز از اپل، «فداکردن محصولات برای سود بیشتر» را درست می دانست.

 اپل و گوگل یکه تازهای آماده سقوط
زمان مناسب برای عمل درست در لحظه انکار بود، نه در لحظه بحران؛ و این را فقط رهبران واقعی می فهمند.

مسیرهای پیش رو

با وجود آنچه گفتیم، اپل و گوگل برندگان اصلی عصر موبایل هستند و از جایگاهی برتر به جلو خواهندرفت. برند اپل همچنان قدرتمند است و رشد فروش آیفون شاید به اوج رسیده باشد و شاید هم نه، اما تا چندین سال همچنان جریان مالی تضمین شده ای را برای کمپانی به ارمغان خواهدآورد، و در این حین کمپانی برنامه هایش برای ساخت خودرو و کار روی واقعیت افزوده (ا.آر) و هوش مصنوعی (آی.اِی) را پیش خواهد برد، اما به نظر می رسد وضع گوگل از اپل هم بهتر باشد؛ این شرکت، هر چند در جنگ پلتفرم های اجتماعی کاملا به فیسبوک باخته است، در زمینه یادگیری ماشینی بر دیگر شرکت ها تقدم چشمگیری دارد و این فناوری خود می تواند زمینه ساز صدها کاربرد جذاب در آینده باشد، و البته اندروید هم می تواند موثر ظاهر شود.

بزرگترین مشکل برای هر دوی این شرکت ها فرهنگ است؛ اپل بیش از هر چیز دیگر، و تا حدی به سبب تحقیری که در مراسم ۱۹۹۷ با حضور ماهواره ای گیتس شد، به کنترل کامل همه چیز تمایل دارد؛ و گوگل، به دلیل اینکه مشتری اصلی اش تبلیغ دهنده ها هستند، عطش سیری ناپذیری به اطلاعات دارد و نمی تواند تحمل کند فیسبوک در مقایسه با آن اطلاعات بیشتری داشته باشد.

نقطه قوت هر یک از این دو شرکت، درواقع، نشان دهنده بیماری آن ها نیز هست که البته این چیزی است که بر هر شرکت بزرگی تاثیر می گذارد: «دل بستن به اینکه هر آنچه در گذشته جواب داده است تا ابد نیز جواب خواهدداد، حتی اگر شرایط پیرامونی فرق کرده باشد.» فرهنگی که شرکت ها را بزرگ می کند همان چیزی است که در نهایت آن ها را به شکست خواهدکشاند. آن روز ممکن است اکنون باشد یا چندین سال دیگر، ولی به هر حال آمدنش قطعی است.


منبع: برترینها

بخش بندی بازار و انواع آن

بخش بندی بازار (Market segmentation) یکی از قدیمی ترین شیوه های بازاریابی است. در شرایطی که جمعیت و سلایق مشتریان روز به روز گسترده تر می شود و گزینه های رقابتی نیز بیشتر در دسترس قرار می گیرند، بخش بندی بازار برای هر کسب و کار یا برنامه بازاریابی تبدیل به یک ضرورت شده است.

بخش بندی بازار چیست؟

به فرآیند تقسیم کردن مشتریان بالقوه بر اساس ویژگیهای مختلف آنها به چند گروه بخش بندی بازار گفته می شود. این بخش ها متشکل از مصرف کنندگانی هستند که واکنشهای مشابهی را نسبت به استراتژی های بازاریابی از خود بروز می دهند و ویژگیهای مشترکی مثل علایق، نیازها یا موقعیت جغرافیایی مشابهی دارند.

آنچه که مشتری می خواهد را می توان در سه دسته طبقه بندی کرد: نیازها، خواسته ها و تقاضاها. اما برای تصمیم گیری روی این موارد ابتدا باید بخش بندی را انجام دهید، و اولین گام در بخش بندی این است که مشخص کنید که کدام دسته از مشتریان محصولات شما را ترجیح می دهند. این مشتریان جزو بخشهای هدف شما هستند. چه کسی محصول شما را می خواهد، و این رغبت در کدام طبقه (نیاز، خواسته یا تقاضا) قرار می گیرد؟ هنگامی که محصولی که می خواهید تولید کنید را مشخص می کنید، باید روی بخش هدف خود نیز تصمیم گیری کنید.

بخش بندی بازار چهار نوع دارد که پیاده سازی هر یک از آنها در دنیای واقعی با دیگری متفاوت است.

بخش بندی بر اساس ویژگیهای جمعیتی

این بخش بندی یکی از ساده ترین و رایج ترنی انواع بخش بندی های بازاریابی است. بیشتر شرکتها از این بخش بندی استفاده می کنند تا محصول خود را در دسترس گروه های جمعیتی مناسبی قرار دهند. بخش بندی ها عموما یک گروه از مردم را بر اساس متغیرهای مشخصی تقسیم بندی می کنند. بنابراین، بخش بندی جمعیتی نیز متغیرهای خودش، مانند سن، جنسیت، اندازه خانواده، درآمد، حرفه، دین، نژاد و ملیت را دارد.

بخش بندی جمعیتی را می توان در بازار خودرو مشاهده کرد. بازار خودرو دامنه های قیمتی متفاوتی دارد که عامل تعیین کننده آنها بخش هدفگیری شده است. به عنوان مثال، ماروتی سوزوکی (ویکیپدیا) دامنه قیمتی پایینی دارد و بنابراین خودروهای خود را برای عموم مردم تولید می کند. اما Audi و BMW رِنج قیمتی بالایی دارند و هدفشان خریداران نسبتا ثروتمند است. لذا در این مورد، بخش بندی بر اساس درآمد انجام می شود که یکی از ویژگیهای جمعیتی است.

بخش بندی رفتاری

این نوع از بخش بندی بازاریابی، مشتریان را بر اساس رفتار و الگوی استفاده و تصمیم گیری تقسیم بندی می کند. بخش بندی رفتاری در بازار گوشی های هوشمند شکوفا شد. به عنوان مثال، بلک بری بخشی را هدف قرار داد که در حوزه کسب و کار فعالیت داشتند، سامسونگ روی کاربرانی تمرکز داشت که به استفاده از اندروید تمایل داشتند و اپل مشتریان ثروتمندتری که می خواهند عضوی از جامعه کاربری یک برند محبوب و منحصر به فرد باشند را هدف گرفت.

نمونه دیگر بخش بندی رفتاری، بازاریابی خرید سال نو است. در این ایام، الگوهای خرید کاملا با الگوهای خرید روزهای عادی متفاوت است.

بخش بندی روانشناختی

برای تعریف یک بخش بازاریابی در این نوع از بخش بندی، از سبک زندگی مردم، فعالیت ها، علاقمندی ها و همچنین نظرات آنها استفاده می شود. بخش بندی روانشناختی با بخش بندی رفتاری شباهت زیادی دارد. اما بخش بندی روانشناختی ابعاد روانی رفتار خرید مصرف کننده را نیز مورد توجه قرار می دهد.

امروزه کاربرد بخش بندی روانشناختی بسیار گسترده شده است. به عنوان مثال در بازار پوشاک که برخی از برندها روی ارائه آخرین مدها تمرکز می کنند و برخی دیگر به ارائه لباس های رسمی اداری می پردازند، با تمرکز بر سبک زندگی از بخش بندی روانشناختی استفاده می شود. این بخش بندی اساسا مبتنی بر سبک زندگی یا AIO (فعالیت ها، علایق و نظرات) مصرف کننده است.

بخش بندی جغرافیایی

این نوع از بخش بندی بازاریابی مردم را بر اساس موقعیت جغرافیایی که در آن سکونت دارند تقسیم بندی می کند. مشتریان بالقوه شما بر اساس محل سکونت خود نیازهای متفاوتی دارند.

به عنوان مثال، همان شرکتی که در کشورهای سردسیر برای بخاری های خود بازاریابی می کند، در کشورهای گرمسیری باید به دنبال بازاریابی دستگاه های تهویه متبوع خود باشد. این نوع از بخش بندی از سایر انواع بخش بندی آسانتر است، اما در واقع اوج استفاده از آن در دهه گذشته بود، چرا که در آن دوره صنایع نوپا بودند و دامنه دسترسی آنها محدود بود. امروزه دامنه دسترسی بسیار گسترده شده است، با این وجود هنوز هم هنگامی که کسب و کار خود را در نواحی محلی و مناطق بین المللی توسعه می دهید باید اصول بخش بندی جغرافیایی را مد نظر قرار دهید.

آنچه در این مطلب ذکر شد، چهار نوع اصلی بخش بندی بازار است. البته انواع دیگری از بخش بندی – مانند بخش بندی کاربرد محور و بخش بندی قیمت محور – نیز وجود دارد، اما همه انواع مختلف دیگر بخش بندی عموما مشتقات همین چهار مورد محسوب می شوند. اما شما برای کسب و کار خود از چه نوع بخش بندی بازار استفاده می کنید؟ لطفا دیدگاه های خود را با گویا آی تی در میان بگذارید.


منبع: گویا آی‌تی

این کارها، شما را از موفقیت دور می کند

مجله پنجره خلاقیت: این روزها همه در مورد موفقیت صحبت می کنند. ذهنیت فراگیری شکل گرفته که انگار هر کسی که واقعا بخواهد موفق شود، به موفقیت خواهد رسید. اما اینطور نیست! دلایل زیادی برای این موضوع وجود دارد. افراد موفق به این دلیل موفق شده اند که به سختی تلاش کرده اند و بارها و بارها با شکست هایی روبرو شده اند که از تصور دیگران به دور است.

همچنین کارهایی وجود دارند که باعث دور ماندن ما از کسب موفقیت می شوند. اگر فکر می کنید که معمولا یکی از کارهای این فهرست را انجام می دهید، باید هر چ=ه سریع تر آن را متوقف کنید تا شانس کسب موفقیت تان افزایش پیدا کند.

۱٫ نتایج متفاوتی می خواهید، اما تغییری در فعالیت های تان ایجاد نکرده اید.

بارها اتفاق افتاده که تلاش کرده اید به چیزی برسید اما فقط بارها نو بارها شکست خورده اید؟ آلبرت اینشتین می گوید: «دیوانگی یعنی کار یکسانی را بارها و بارها انجام دهید و هر بار انتظار نتیجه ای متفاوت داشته باشید.» کمی تند و تیز است! اما واقعیت دارد. خطرناک ترین مشکل این است که ممکن است شما در گذشته گیر کرده باشید. اگر دارید کاری را بارها و بارها تکرار می کنید اما هنوز هم نتیجه دلخواه تان را کسب نکرده اید، باید بدانید مشکلی دارید که باید به سرعت حل و فصل شود. اینگونه به این مسئله رسیدگی کنید:

 این کارها، شما را از موفقیت دور می کند

الف) هر کاری را که انجام می دهید متوقف کنید و عملکرد روزانه تان را به دقت بررسی کنید.

ب) به هدف بزرگ خود فکر کنید و از فکر کردن به اهداف کوتاه مدت خودداری کنید. گاهی اوقات اهداف مان را فراموش کرده یا از برخی از آنها غافل می شویم؛ چرا که به طور مرتب به ارزیابی عملکرد و میزان پیشرفت خود نمی پردازیم و آن اهداف را برای خود یادآوری نمی کنیم.

ج) هر عمل ناکارآمدی را که انجام می دهید، شناسایی کنید و آنها را کنار بگذارید.

د) به کارهایی بپردازید که آنها را انجام نداده اید و احتمال می دهید که برای تان نتیجه دلخواه را فراهم کنند.

هـ) همیشه نتایج خود را بررسی کرده و آن را به عنوان یک اصل علت و معلولی در نظر بگیرید. هر از چند وقت یک بار از خود بپرسید: «آیا فعالیت هایی که انجام می دهم (علت) نتایج دلخواه (معلول) را برایم به ارمغان می آورند؟»

۲٫ به دنبال میانبرهای موفقیت می گردید.

اگر باور دارید که موفقیت بدون پرداخت هزینه به دست می آید، کاملا در اشتباهید؛ اگر فکر می کنید که کسب موفقیت کار ساده یا سریعی است، باز هم در اشتباهید. خواهش می کنم لطفی در حق خودتان بکنید و این باورهای اشتباه را دور بریزید و به سرعت معنای واقعی موفقیت را درک کنید: سختکوشی، تعهد، تدوام، شکست، زمان، ناامیدی و ده ها مورد دیگر…

۳٫ منتظر زمانی مناسب برای شروع هستید.

می توانید به خودتان دروغ بگویید و خود را گول بزنید که پروژه مورد نظر را از فردا، هفته دیگر یا ماه بعد شروع خواهید کرد. حتی ممکن است سال ها در انتظار آن «زمان مناسب» باقی بمانید. باشد، این کار را انجام دهید تا کل عمرتان را صرف برنامه ریزی های بی حاصل، عدم موفقیت و انتظار آن زمان مناسب کنید یا منتظر باشید که اتفاق خارق العاده ای بیفتد و شما را یک شبه به موفقیت برساند. هیچ زمان مناسبی وجود ندارد.

شما فقط دارید برای شانه خالی کردن از وظایف خود بهانه می آورید. واقعیت این است که افراد موفق به جایگاه دلخواه شان دست یافتند فقط و فقط به خاطر این که درک عمیقی از این جمله داشتند: «شما همین الان موفقیت خود را رقم می زنید» و تصمیم گرفتند از تک تک لحظات شان برای رسیدن به موفقیت استفاده کنند. همه چیز با این موضوع شروع می شود. باید بدانید که موفقیت کم کم به دست می آید و نباید منتظر زمان مناسبی برای شروع کارتان باشید.

این کارها، شما را از موفقیت دور می کند

۴٫ مسئولیت کارهای خود را نمی پذیرید و دیگران را سرزنش می کنید.

«اگر فقیر به دنیا آمده اید، مقصر شما نیستید. اما اگر فقیر بمیرید، تقصیر خودتان است.» (بیل گیتس)

یکی از ویژگی های رایج افراد موفق این است که آنها مسئولیت تمام و کمال اتفاقات زندگی خود را به عهده می گیرند. اگر به مشکل بربخورند، دیگران را سرزنش نمی کنند. آنها می دانند تنها با به دوش کشیدن بار مسئولیت های زندگی شان می توانند به زندگی موفقیت آمیزی برسند. پس به جای این که گریه کنند و دیگران را سرزنش و قضاوت کنند، کارهایشان را ارزیابی کرده و به دنبال روش هایی می گردند تا خطاهای شان را جبران کنند.

همچنین سعی می کنند که دیگر آن اشتباه را تکرار نکنند. همه مشکلاتی در زندگی شان دارند. هر کسی، چه موفق و ناموفق، هر روز با چالش های متفاوتی روبرو می شود. به خودتان فکر کنید، به چیزهایی در زندگی تان که از آنها رضایت ندارید. حالا واقعا از خودتان بپرسید که مقصر این نارضایتی ها کیست؟ آیا تقصیر همکاران تان است؟ دوستان تان؟ یا خودتان که به درستی به آن مشکلات رسیدگی نکرده اید؟ لطفا مسئولیت زندگی خود را به عهده بگیرید و ببینید که موفقیت با چه شتابی به سوی شما خواهد آمد.

۵٫ اجازه می دهید که ترس از شکست شما را عقب نگه دارد.

اگرچه ترس از شکست اغلب به شکلی خودآگاه احساس می شود اما اکثر اوقات این ترس در ضمیر ناخودآگاه ما وجود دارد. شکست برای بیشتر مردم موضوع ترسناکی است؛ چیزی که اصلا نمی خواهند با آن روبرو شوند. زمانی که ترس از شکست به وجود می آید، مردم از انجام کارهایی که باید انجام شوند سر باز می زنند و نمی توانند برنامه کاری شان را به درستی انجام دهند.

اگر در گوگل عبارت «افراد موفقی که شکست خورده اند» را جستجو کنید با صدها نفر از این افراد روبرو خواهید شد. آنها بارها شکست خورده اند اما دست از اهداف شان برنداشته اند و در نهایت موفقیت بزرگی کسب کرده اند. چه چیزی باعث شده که آنها کارشان را ادامه دهند؟ ممکن است پاسخ های زیادی به این پرسش وجود داشته باشد اما قطعا یکی از این پاسخ ها این است که آنها از شکست خوردن نترسیده اند.

 این کارها، شما را از موفقیت دور می کند
۶٫ دوست ندارید از کسی کمک بگیرید.

اگر بر این باورید که کمک گرفتن از دیگران نشانه ضعف شماست، بدانید تنها کسی نیستید که این احساس را دارید. بسیاری از مردم موقعیت های زیادی را از دست می دهند زیرا دوست ندارند از کسی درخواست کمک کنند؛ آنها نمی توانند در مورد چیزهایی که ازشان اطمینان ندارند از کسی سوال کنند. رهبران و افراد موفق می دانند که هر از گاهی کمک خواستن از دیگران اصلا موضوع خجالت آوری نیست.

«کسی که سوال می پرسد، پنج دقیقه ناآگاه به نظر می رسد؛ کسی که سوال نمی پرسد، یک عمر.» (ضرب المثل چینی)

سخن آخر

موفقیت کلمه بزرگی است؛ کلمه ای پیچیده. زیرا معانی مختلفی دارد. موفقیت را برای خود معنا کنید و سپس نگرش و دانشی درست برای رسیدن به آن به دست آورید. آموخته های تان را به کار ببندید، شروع به کار کنید و تا زمانی که به موفقیت نرسیده اید، از کار دست نکشید.

کارن دیکسون، مترجم: شادی حسن پور 


منبع: برترینها

برای تیتر آگهی تبلیغاتی چه کنیم؟

ماهنامه آینده روشن: هدف از طراحی یک اگهی تبلیغاتی جذب هر چه بیشتر مخاطب و افزایش فروش است. این تبلیغات می تواند با پیام کوتاه، بنرهای اینترنتی، تراکت و بروشو ر و حتی وب سایت خود انجام شود. نکته مهم و مشترک میان همه این موارد اهمیت انتخاب تیتر آگاهی تبلیغاتی است.

انتخاب تیتر اصلی مهم ترین عنصر یک آگهی تبلیغاتی به شمار می رود و مانند اسم رمز، مجور ورود خواننده به فضای تبلیغ است. به طور معمول، تعداد کسانی که فقط تیتر آگهی تبلیغاتی را می خوانند پنج برابر بیشتر از آن هایی است که بدنه آگهی را هم می خوانند.

وقتی تیتر را نوشتید تقریبا ۸۰ درصد کار را انجام داده اید و اگر همین تیتر نتواند در خواننده ایجاد انگیزه کند، ۸۰ درصد پول سرمایه گذاری را از دست داده اید.

 برای تیتر آگهی تبلیغاتی چه کنیم؟

یکی از بزرگ ترین اشتباهات این است که یک آگهی تبلیغاتی را بدون تیتر ارائه کنید که متاسفانه این مورد در برخی از آگهی ها دیده می شود. گاهی تنها با تغییر تیتر آگهی می توان تاثیرش را تا ۱۰ برابر افزایش داد. نکات ارائه شده در انتخاب تیتر آگهی تبلیغاتی برگرفته از کتاب «اعتراف های یک تبلیغاتچی»، نوشته «دیوید اگیلوی،  به ترجمه رویا گذشتی» است.
اگیلوی را به عنوان نیروی خلاق تبلیغات مدرن می شناسند و مطالعه این کتاب برای همه افرادی که دستاوردی برای ارائه و یا هدفی در سر دارند مفید خواهدبود.

تیترها دروازه های ورود هستند که باید طوری بیان شوند که بیننده را جذب خود کنند و نگذارند آن ها بی تفاوت از کنار آگهی تبلیغاتی عبور کنند. بهتر است نام گروه مخاطب آگهی در تیتر گنجانده شود؛ برای مثال، اگر محصول برای کودکان است، در تیتر آگهی باید مادران را مخاطب قرار داد. البته تاکید کردن افراطی روی یک گروه خاص باعث می شود که حتی یک نفر از خریداران احتمالی از خواندن آگهی صرف نظر کنند.

تیتر باید در خواننده ایجاد انگیزه کند. وقتی این امر محقق می شود که هدف و نتیجه خوشایندی را برای خریدار به دنبال داشته باشد؛ البته باید توجه کرد که این هدف نباید دور از انتظار یا اغراق آمیز باشند.

 برای تیتر آگهی تبلیغاتی چه کنیم؟

کاری کنید که نوشته شما بوی تازگی بدهد؛ زیرا مشتریان همواره از یک محصول شناخته شده یا شکل به روز شده یک محصول قدیمی و خوب هستند. استفاده از کلمات قدرتمند تیتر آگهی تبلیغاتی شما را جذاب تر می کند، کلماتی مانند «هیجان انگیز» و «جدید». می توانید به خواننده بگویید از چه چیزهایی در امان است و با کلمه «جدید» او را برانگیزید که یک بار امتحان کند.

تصویری که در اینجا آمده که مربوط به تبلیغات یک باغ وحش است. ممکن است تصویرکنیم که تصویر به کار گرفته شده جذابیت اصلی آن است، ولی تیتر آگهی تبلیغاتی درک تصویر را برای افراد راحت تر و مخاطب را تشویق به بازدید از این باغ وحش می کند.

کلمه ها و عبارت های دیگری که اعجاز می کنند، عبارت اند از: «چگونه می توان»، «چیزی که به دنبالش بودید»، «با معرفی…»، «به تازگی در جمع»، «حیرت انگیز»، «معجزه وار»، «دلخواه همه»، «سریع و آسان»، «تحول»، «در آینده ای نه چندان دور»، «تغییر دایمی»، «تضمین».

 برای تیتر آگهی تبلیغاتی چه کنیم؟

هرگز به این کلمه ها که زیاد به گوش تان خورده اند پشت نکنید؛ کارایی شان حتمی است و از قضا دلیل اینکه زیاد آن ها را دیده و شنیده ایم همین است که معجزه می کنند.

همان طور که گفتیم، تعداد افرادی که فقط تیتر آگهی تبلیغاتی را می خوانند حدود پنج برابر آنهایی است که وقت می گذارند و تمامی آگهی را می خوانند؛ بنابراین الزامی است در تیتر نام تجاری و همچنین محصول تبلیغی درج شود.

در تیتر آگهی تبلیغاتی به هدفی که به محقق شدن آن ایمان دارید اشاره کنید. نگران طولانی شدن تیتر نباشید. خواننده وقتی شروع به خواندن می کند به طور حتم آن را نیمه کاره رها نمی کند.

وقتی تیتر به طول کامل بتواند افراد را جذب کند، این انگیزه را در آنها به وجود می آورد که به خواندن کل آگهی ترغیب شود.

بعضی از تیترنویسان کلک می زنند و با استفاده از روش خطای دید یا به کار بردن کلمات چندوجهی سعی در گمراه کردن خواننده دارند که این کار فریبنده و غیرحرفه ای است. تحقیقاتی که در این راستا انجام شده است نشان می دهد سرعت عبور چشم از تیتر آگهی تبلیغاتی بسیار زیاد است، طوری که فرد قادر به تحلیل و تفسیر واژه های قدیمی نیست؛ بنابراین تیتر باید بسیار روشن شود که بتواند بیانگر منظور شما باشد. باید این نکته را بدانید که فرصت این دست و آن دست کردن ندارید!

به هیچ وجه از کلمات و افعال منفی استفاده نکنید و سعی کنید افعال مثبت را جایگزین افعال منفی کنید؛ برای مثال، ننویسید «این مایع ظرف شویی برای پوست شما مضر نیست»، زیرا احتمال دارد به علت خطای دید طور دیگری خوانده شود. هر کلمه بار معنایی مثبت یا منفی دارد و شما باید در انتخاب آن ها دقت کافی به خرج دهید.

بهتر است تیتر آگهی تبلیغاتی خود را چندین بار بازخوانی کنید و با استفاده از کلمات هم معنی نسخه های گوناگونی از آن به دست بیاورید؛ برای مثال، عبارت «هیچ وقت خسته نمی شوید»، در کل، معنای مثبتی را ارائه می کند، ولی ترکیبی از سه کلمه با بار معنایی منفی است. هر یک از این کلمات به تنهایی نوعی محدودیت را در ذهن افراد تصویر می کنند، حال آنکه می توان تیتر آگهی تبلیغاتی را این گونه بازنویسی کرد: «همیشه سرحال هستید». این عبارت همان معنی و مفهوم را با استفاده از کلمات مثبت به خواننده منتقل خواهدکرد.

 برای تیتر آگهی تبلیغاتی چه کنیم؟
تیترها را رمزگونه ننویسید؛ زیرا افراد برای اینکه منظور شما را بفهمند مجبور نیستند تمامی آگهی تبلیغاتی شما را بخوانند؛ پس متن آگهی را ساده و روان بنویسید.

آگهی تبلیغاتی تهوع آور، احمقانه، خسته کننده و بی بهره از نکته های ظریف، در درازمدت برای صنعت تبلیغات زیاد آور است؛ به دلیل وجود همین آگهی های بی مغز و بی بهره از عناصر زیبایی شناسی است که علاقه مردم به دیدن آگهی تبلیغایت هر روز کمتر می شود. انتخاب تیتر آگهی تبلیغاتی به صرف زمان و استفاده از خلاقیت بالا نیاز دارد و سخت ترین بخش کار نیز حفظ سادگی و خوانایی متن است.

نورمن بری، کارگردان هنری و خلاق یکی از شرکت های بزرگ تبلیغاتی، می گوید: «اینکه بعضی ها تاثیر تبلیغات را به طور مستقیم با فروش اندازه می گیرند من را می ترساند؛ البته که آگهی تبلیغاتی باید میزان فروش محصول را افزایش دهد، در غیر این صورت هر قدر هم که آن را توجیه کنیم از نظر من آگهی بدی است، اما اگر یک آگهی تبلیغاتی بی سلیقه و بی فکر ارائه شود و روح بیننده را خطاب نکند، هر قدر هم که بر افزایش فروش موثر باشد از دید من کافی نیست.»


منبع: برترینها

دو گونه از کارآفرینان؛ کارآفرینان کل گرا و کارآفرینان جزء گرا

وظیفه یک کارآفرین این است که آینده یک کسب و کار را تصور کند و سپس با تلاش مستمر آن را به یک واقعیت درآمدزا تبدیل کند. مشکل اینجا است که برخی از کارآفرینان در بخش تصور سرآمد هستند، اما در تبدیل آن به واقعیت لَنگ می زنند، در حالیکه سایرین مشکلی با اداره روزمره کسب و کار ندارند، اما ایده الهام بخشی ندارند که به واسطه آن بتوانند آینده روشنتری را برای کسب و کار خود ترسیم کنند.

تفاوت در طرز تفکر و نگرش کارآفرینان است. برخی از کارآفرینان کل گرا (رویکرد کل به جزء یا بالا به پایین) و برخی جزءگرا (رویکرد جزء به کل یا پایین به بالا) هستند. برای کسب بهترین نتایج در کسب و کار خود، باید ایجاد تعادل بین این دو نگرش را یاد بگیرید.

این دوگانگی تاثیر خود را بر کل کسب و کار می گذارد و خود را در تمایز قائل شدن بین موارد زیر نشان می دهد:

  • ایده ها در برابر جزئیات
  • رَویه ها در برابر اطلاعات
  • حس درونی در برابر تجزیه و تحلیل

البته هیچ کدام از اینها نباید دوگانگی یا اختلافی را بوجود بیاورد؛ یک کارآفرین هوشمند می داند که برای داشتن یک دیدگاه جامع باید از همه آنها در کنار هم استفاده کند.

اجازه بدهید این دو نوع نگرش و طرز تفکر را تعریف کرده و به ذکر چند مثال بپردازیم.

کارآفرینان کل گرا

یک کارآفرین کل گرا کار خود را با یک تصور کلی آغاز می کند، آن تصویر را به یک چارچوب تبدیل می کند و سرانجام جزئیاتِ آن را به واقعیت مبدل می کند.

اگر یک هنرمند کل گرا باشد، ابتدا یک مجسمه را در ذهن خود تصور می کند، سپس به چند روش برای شروع کار فکر می کند و سرانجام به اجرای جزئیات کار مجسمه سازی مشغول می شود.

اگر یک توسعه دهنده وب کل گرا باشد، ابتدا ایده اصلی و کلی وبسایت و هدف آن را مد نظر قرار می دهد، سپس آن را به چند بخش تقسیم می کند و سپس آن بخش ها را در قالب صفحات حاوی محتوا به اجرا در می آورد.

چالش کارآفرینان کل گرا این است که در مورد ایده های کلی خود بسیار هیجان زده می شوند، اما همینطور که مجبور می شوند که بلندپروازیهای خود را به تصمیم گیری های عملیاتی و واقعیات روزمره تقسیم کنند، حرارت اولیه خود را از دست می دهند. در بدترین حالت، این کارآفرینان مدتها به ایده های درخشان خود فکر می کنند، اما در عمل هیچ کاری را به انجام نمی رسانند.

کارآفرینان جزءگرا

یک کارآفرین جزءگرا کار خود را با جزئیات شروع می کند، سپس ایده آن جزئیات را به چارچوبی تبدیل می کند که بوسیله آن می تواند جزئیات را به کلیت مطلوب گسترش دهد.

اگر یک هنرمند جزءگرا باشد، درحالی از خلق روزانه کارهای جدید، لمس بوم نقاشی با قلم مو، یا خلق چندین نسخه از یک مجسمه و یا قراردادن الگوهای مختلف در کنار هم لذت می برد که در تمام این مدت روی انجام کار تمرکز کرده است. با گذشت زمان، ایده ها و الگوهایی ظاهر می شوند و او چارچوبی را بوجود می آورد (شاید یک مجموعه مجسمه) و سرانجام ایده بزرگ و الهام بخشی در این مجموعه آشکار می شود و به عنوان یک شاهکار ارائه می شود.

اگر یک توسعه دهنده وب طرزتفکر جزءگرا داشته باشد، چند نمونه اولیه از طرح ها و قالب های مختلف را تهیه می کند، سپس آنها را در صفحات سایت پیاده می کند و سرانجام بخش های مختلف را ترکیب می کند تا یک کلیت منسجم ایجاد شود.

چالش پیش روی انسانهای جزءگرا این است که بعضا آنقدر در جزئیات کار غرق می شوند که سازماندهی آن جزئیات در قالب چارچوب و ترکیب آنها برای ایجاد یک تصویر کلی را از یاد می برند. بدون وجود این تصویر کلی احتمال خروج آنها از مسیر اصلی تحقق هدف وجود دارد. خطری که این دسته از کارآفرینان را تهدید می کند این است که کسب و کارشان طاقت فرسا و مدیریت حجم انبوهی از جزئیات غیرممکن می شود و چه بسا به تدریج از حرکت بازایستد.

کاربرد

چه طرز تفکر کل گرا داشته باشید یا جزءگرا، در هر صورت باید حداقل رشد و توسعه سه لایه از کسب و کار خود را مدنظر قرار دهید:

  • ایده
  • چارچوب یا ساختار
  • جزئیات

اینکه از کل شروع کنید یا از جزئیات اهمیتی ندارد؛ سرانجام باید با چالش خروج از منطقه امن خود مواجه شوید و اطمینان پیدا کنید که کسب و کار شما از هرجهت کامل است.

با آگاهی از نوع نگرش خود می توانید نقاط ضعف و قوت خود را مشخص کنید و برای پیشبرد کسب و کار خود به دنبال رفع کاستی های موجود باشید.

بهترین توصیه برای افراد جزءگرا: برای تجربه کردن به خود وقت بدهید، اما فراموش نکنید که گاهی باید توقف کنید و با توجه به اطلاعات به محاسبه و برنامه ریزی بپردازید. یک گام به عقب بردارید و ببینید که در حال خلق چه چیزی هستید. آیا الگویی را مشاهده می کنید؟ آیا ایده بلندمدتی که می خواهد به منصه ظهور برسد را می بینید؟

بهترین توصیه برای افراد کل گرا: خود را برای به سرانجام رساندن ایده هایتان مقید کنید. یک ایده را انتخاب کرده و همه جوانب آن را بسنجید. آیا می توانید ایده خود را در قالب چارچوب یا ساختاری قرار بدهید که آن را عملی تر و عینی تر می کند؟ آیا می توانید تمامی جزئیات لازم برای محقق کردن آن را مشاهده کنید؟

به خاطر داشته باشید که همیشه می توانید طرز فکر خود را با سایر افراد تیم تکمیل کنید و به عبارتی مکمل یکدیگر باشید. انسانهای جزءگرا باید به دنبال یک استراتژیست یا برنامه ریز باشند. کارآفرینان کل گرا باید از تیمی که روی جزئیات تمرکز می کند برای انجام کار استفاده کنند. در هر صورت، با کسب اطمینان از اینکه نگرش کامل و همه جانبه ای دارید، می توانید موفقیت کسب و کار خود را تضمین کنید.


منبع: گویا آی‌تی

«آل‌استار»، موفق‌ترین مدل کفش در تاریخ

برترین ها: کفش کتانی “آل‌استار” با بیش از یک میلیارد جفت به فروش‌رفته، موفق‌ترین مدل کفش در تاریخ است. کمتر کسی است که اصل یا کپی آن را نپوشیده باشد. کفشی که به نماد جوانی و “جوان ماندگان” تبدیل شده است.

کفش کتانی “آل‌استار” در همه دنیا شناخته شده است و کمتر کسی است که اصل یا کپی آن را نپوشیده باشد. اولین کفش کتانی در سال ۱۸۶۰ تولید شد و از سال ۱۸۹۲ یکی از بخش‌های کارخانه آمریکایی “United States Rubber Company” تولید آن را با نام‌های گوناگون آغاز کرد.

مارکز کونورز ” Marquis Converse” کارخانه “Converse Rubber Shoe Company” را در سال ۱۹۰۸ تاسیس کرد که در آغاز تولید آن فقط کفش‌های زمستانی بود و بعدا به تولید کفش‌های ورزشی (بسکتبال، کشتی، تنیس، ماهیگیری و غیره) نیز روی آورد.

یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ

اولین کفش بسکتبال مارک “آل استار” با رنگ مشکی در سال ۱۹۱۷ تولید و روانه بازار شد. ورزش بسکتبال که تازه در سال ۱۸۹۱ ابداع شده بود از امکانات خاصی برخوردار نبود و تا آن زمان ورزشکاران در سالن‌های رقص که دارای کف‌پوش چوبی بودند با کفش‌های معمولی به تمرین می‌پرداختند.

یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ

 چاک تیلور “Chuck Taylor” که در کارخانه “Converse” کار می‌کرد و خودش بسکتبالیست بود از سال ۱۹۲۱ شروع به تبلیغ برای استفاده از این کفش در بین بسکتبالیست‌ها کرد. بر روی کفش کتانی آل استار در سال ۱۹۲۳ یک برچسب گرد چسبانده شد و این کفش از آن سال با نام “Converse All Star Chuck Taylor” شهرت یافته است.

یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ

 شهرت واقعی کفش کتانی آل استار زمانی آغاز شد که به کفش رسمی تیم ملی بسکتبال آمریکا تبدیل شد. بسکتبال برای نخستین بار در سال ۱۹۳۶ به المپیک راه یافت و تیم ملی آمریکا در فینال این رقابت‌ها در برلین در مقابل کانادا به پیروزی رسید و مدال طلا را تصاحب کرد.

یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ

بزودی مدل “ساق‌کوتاه” کفش کتانی آل استار هم روانه بازار شد و در جنگ جهانی دوم از این کفش نیز هنگام آموزش بدنی سربازان استفاده شد.

 یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ


 در پایان دهه ۵۰ و آغاز دهه ۶۰ میلادی کفش‌های آل‌استار برای کودکان و نوجوانان نیز تولید شدند. تا سال ۱۹۶۶ کفش کتانی آل‌استار فقط به دو رنگ سیاه و سفید تولید می‌شد که از این سال به بعد رسما به هفت رنگ افزایش یافت.

یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ

تا ۷۵ سالگی تولید آل‌استار در سال ۱۹۹۲ بیش از نیم میلیارد جفت کفش به فروش رفته بود که بخش اعظم آن در بازارهای خارج از آمریکا بود. فروش کفش آل‌استار در سال ۲۰۰۸ از مرز یک میلیارد جفت عبور کرد که بدین‌ترتیب موفق‌ترین مدل کفش در تاریخ است.

 یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ


۹    با ورود تولیدکنندگان چینی و رقبایی چون پوما، آدیداس، نایکی و ریبوک عرصه بازار بر آل‌استار تنگ شد تا این‌که در نهایت این شرکت در سال ۲۰۰۱ اعلام ورشکستگی کرد، همه کارخانه‌های آن در آمریکا بسته شدند. خبر عدم ادامه تولید کفش آل‌استار باعث تشکیل صف‌های طولانی جوانان در مقابل مغازه‌ها شد.  در سال ۲۰۰۳ شرکت نایکی که زمانی رقیب آل‌استار بود، این مارک را به قیمت ۳۰۵ میلیون دلار خریداری و تولید آن را از سر گرفت.

 یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ


کپی غیر مجاز از کفش کتانی آل‌استار همواره یکی از مشکلات این کارخانه بوده است. در حال حاضر ۳۱ پرونده شکایت از سایر تولید کنندگان در جریان است که ۴ تولید کننده چینی و تولیدکنندگانی از استرالیا، کانادا، ایتالیا و ژاپن نیز در بین آن‌ها دیده می‌شوند.استفاده از کفش کتانی آل استار در سال‌های دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی از محدوده سالن‌های بسکتبال خارج شد و به کفش روزمره نسل جوان و ستاره‌های سرکش دنیای موزیک و سینما تبدیل شد.

 یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ

 در همه این سال‌ها ستاره‌هایی که می‌خواهند “استیل شکنی” خود را به نمایش بگذارند با شیک‌ترین لباس‌ها از یک سو و با کفش آل‌استار بر پا از سوی دیگر در مجامع عمومی و برروی فرش‌های قرمز ظاهر می‌شوند.

یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ

در سال‌های اخیر آل‌استار با طرح‌ها و رنگ‌های جدید دوباره به خیابان‌ها بازگشته است. این‌بار اما دیگر تنها بر پای جوانان نیست که دیده می‌شود. آل استار اکنون از مرز سنی خاص عبور کرده و بر پای پدران و مادران به همراه فرزندانشان نیز دیده می‌شود.

یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ

آل‌استار را حالا می‌توان بر پای مدیران هنری که بالای ۴۰ سال سن دارند نیز دید. این کفش اکنون نمادهای گوناگونی را با خود حمل می‌کند. نمادهای مثل: “ورزشکاری”، “جوانی”، “خاکی بودن”، “تحرک”، “راحتی” و موارد دیگر.  تحلیل‌گران دنیای مد کفش آل‌استار را کفشی می‌دانند که برای همه مناسبت‌ها مناسب است. این کفش را که نه زیاد گران است و نه ارزان می‌توان در محل کار پوشید، در خیابان، در “After- Work” پارتی و ده‌ها مناسبت دیگر.

یک جفت کفش کتانی با این همه تاریخ 


منبع: برترینها

۲۴ نکته برای بهبود عملکرد بازاریابی ایمیلی شما

چگونه می توانید برای بهره برداری از یکی از موثرترین گونه های بازاریابی دیجیتال، عملکرد بازاریابی ایمیلی خود را تقویت کرده و بهبود ببخشید؟ با گویا آی تی همراه باشید و به این نکات توجه کنید:

  1. به شکل منظم و روزانه ایمیل ارسال کنید

انسجام و پیوستگی باعث ایجاد آشنایی و اعتماد بیشتر می شود. در واقع اگر کسی از ما فقط یک توصیه برای بازاریابی ایمیلی خود می خواست، همین مورد را ذکر می کردیم.

  1. ایمیل های خود را قبلا آماده کنید

این کار باعث می شود که حتی در اوقاتی که فرصتی برای نوشتن یک ایمیل خوب ندارید، باز هم چیزی برای ارسال داشته باشید. از این طریق می توانید نظم و انسجام کار را حفظ کنید و نتایج مثبت و پایداری را دریافت کنید.

  1. همیشه پیش از ارسال، ایمیل های خود را امتحان کنید

همیشه قبل از ارسال ایمیل به فهرست خود، یک ایمیل برای خودتان بفرستید و آن را از نظر مناسب بودن ظاهر و درستی لینک ها و نوشته به دقت بررسی کنید.

  1. شخصیت خود را وارد ایمیل کنید

با در میان گذاشتن تجربه ها و داستان های زندگی تان به محتوای خود یک شخصیت انسانی می بخشید و بین خودتان و خوانندگان یک رابطه نزدیک ایجاد می کنید.

  1. همیشه ارزش و منفعتی ارائه کنید

ایمیلی را ارسال کنید که ارزش به اشتراک گذاری را داشته باشد. محتوایی بنویسید که خواندن و استفاده از آن برای خواننده سراسر منفعت به نظر برسد و از آنها بخواهید که آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارند.

  1. یک مجموعه پاسخ خودکار تنظیم کنید

مجموعه پاسخ خودکار یک مجموعه از ایمیل -مثلا یک دوره ۵ روزه درباره آموزش برنامه ریزی درسی- است که پس از ثبت نام کاربر در فهرست شما به صورت منظم یا در زمانهایی که تعیین می کنید برای وی ارسال می شود.

  1. مخاطب خود را یک نفر قرار دهید

اشتباه رایجی که شاهد آن هستیم این است که از آنجایی که فرستنده، ایمیل را به افراد متعددی ارسال می کند، این توهم برایش پیش می آید که پشت تریبون رفته و در حال سخنرانی برای آنها است. بعید است ایمیلی که با عنوان «با سلام خدمت شما خوانندگان عزیز…» شروع شده باشد آنچنان بتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند.

  1. ترجیحا از قالب استفاده نکنید

ایمیل هایی که به دوست تان می فرستید هیچ گاه قالب و رنگ و لعاب ندارند. البته طراحی زیبا چیز بدی نیست، اما مخاطب به یک ایمیل ساده و صمیمی بهتر واکنش نشان می دهد.

  1. مشتری رباهای ارزشمندی را ارائه کنید

مشتری ربا (lead magnet) عاملی است که مخاطب را تشویق می کند تا در فهرست شما ثبت نام کند. با ارائه ارزش بیشتر در ازای ثبت نام، مثلا دانلود یک کتاب الکترونیکی، می توانید نرخ رشد اعضای فهرست خود را تا چندین برابر افزایش دهید.

  1. از همان روز اول چیزی بفروشید

اگر از همان آغاز فقط به ارائه محتوای رایگان بپردازید، این انتظار را در مخاطبان ایجاد می کنید که همه چیز باید در آینده هم رایگان باشد. بگذارید اعضای جدید از همان ابتدا بدانند که شما یک کسب و کار دارید و علاوه بر محتوای رایگان، خدمات و محصولاتی هم برای ارائه دارید، در غیر اینصورت در آینده فروش برای شما بسیار دشوار خواهد شد.

  1. در همه ایمیل ها حداقل یک لینک قرار دهید

مردم به کلیک کردن لینک در ایمیل عادت کرده اند، اگر لینکی نباشد بعید نیست به سراغ لینک لغو عضویت بروند.

  1. اعضای فهرست خود را دسته بندی کنید و ایمیل خود را دوباره ارسال کنید

با استفاده از یک سرویس دهنده خدمات بازاریابی ایمیلی می توانید فهرستی از همه افرادی که آخرین ایمیل شما را باز نکرده اند تهیه کنید و آن ایمیل را دوباره برای آنها ارسال کنید.

  1. در روزهای تعطیل ایمیل ارسال کنید

مطالعات نشان می دهند که در تعطیلات آخر هفته که میزان ارسال ایمیل از سایر ایام پایین تر است، نرخ کلیک ایمیل ها بیشتر است. البته بهتر است در این ایام از محتوای سبک و سرگرم کننده تری استفاده کنید.

  1. از دوره های آموزشی ایمیلی استفاده کنید

ارائه سریالی مطالب آموزشی (همانند مورد ۹) معمولا از یک مطلب مجزا ارزش و جذابیت بیشتری دارد و مشترکان تان را به بازکردن ایمیل های شما عادت می دهد.

  1. برای انتخاب عنوان ایمیل مته به خشخاش بگذارید

عنوان ایمیل شما عامل اصلی و تعیین کننده ای در بازشدن یا نشدن ایمیل شما به حساب می آید، بنابراین از عنوان جذابی استفاده کنید که به مخاطبان انگیزه بدهد تا به محتوای ایمیل مراجعه کند. می توانید به استفاده از اِموجی ها هم فکر کنید.

  1. برای اولین جمله اهمیت مضاعف قائل شوید

بسیاری از سرویس دهندگان ایمیل (مانند جیمیل) علاوه بر عنوان، یکی دو جمله اول محتوا را نیز به عنوان پیش نمایش نشان می دهند. به همین دلیل بهتر است که اولین جمله خود را به شکل یک تیزر تبلیغاتی و به منظور جلب توجه بیشتر خواننده برای کلیک و خواندن ایمیل خود بنویسید.

  1. هرجا که ممکن است ایمیل خود را شخصی سازی کنید

برخی از ابزارهای ارسال ایمیل به شما این امکان را می دهند که نام دریافت کننده را نیز در ایمیل ذکر کنید، مثلا متن شما به این صورت ظاهر خواهد شد: «سلام رضا…».

  1. ایمیل های ۹ کلمه ای را امتحان کنید

شاید این آسانترین روش برای تعامل مجدد و درگیرسازی اعضای غیرفعال تان باشد. این تکنیک ساخته و پرداخته دین جکسون است و از آن با عبارت «یک ایمیل خارق العاده ۹ کلمه ای که مشتریان راغب مرده را زنده می کند» یاد می کند. ایمیل او مربوط به حوزه املاک است: «آیا هنوز هم به دنبال خانه در جورجتاون هستید؟»، اما شما می توانید در هر حوزه ای از این تاکتیک استفاده کنید، مثلا «آیا هنوز هم به یادگیری بازاریابی ایمیلی علاقه دارید؟»

ایمیل

ایمیل

  1. به یاد داشته باشید که این خواننده است که اهمیت دارد

شما برای خواننده خود مطلب می نویسید نه برای فخرفروشی. به علاوه، بیش از «من» و «ما» از «تو» و «شما» استفاده کنید.

  1. یک فراخوان به عمل واضح ارائه کنید

هنگامی که روی یک فراخوان به عمل تکیه کرده و روی ترویج یک لینک در هر ایمیل تمرکز می کنید، نتایج بهتری کسب می کنید.

  1. به آخر نامه یک پی نوشت اضافه کنید

این کار این قدرت را دارد که پیام شما را تقویت کند، حس فوریت و اضطرار ایجاد کند و ارزش بیشتری را به خواننده ارائه کند.

  1. فهرست خود را پاکسازی کنید

ایمیل های اشتباه یا ایمیل هایی که دیگر وجود ندارند را حذف کنید (نرم افزارهای بازاریابی ایمیلی این امکان را برای شما فراهم می کنند)

  1. به یاد داشته باشید که ایمیل یک جاده دو طرفه است

خوانندگان خود را تشویق کنید تا به ایمیل شما پاسخ بدهند. بجای نشانی noreply@yourcompany.com از یک نشانی واقعی استفاده کنید.

  1. لغو اشتراک چیز بدی نیست

هنگامی که اعضای فهرست تان کم می شود دلسرد نشوید. به هر حال این مشترکان به کار شما علاقه ای ندارند و امکان خرید آنها نزدیک به صفر است. علی الخصوص اگر از سرویس های پولی بازاریابی ایمیلی استفاده می کنید بابت آنها (هیچ) متحمل هزینه هم می شوید.


منبع: گویا آی‌تی

سرگذشت معتاد کارتن خوابِ ایرانی، که میلیاردر شد

روزنامه ایران: میلیاردر ایرانی‌الاصل که تا ۳۲ سالگی یک کارتن‌خواب معتاد به هروئین بود و ۹ بار تا یک قدمی مرگ رفته بود، امروز یکی از برندهای معروف آبمیوه در ایالات متحده را اداره می‌کند.

 خلیل رفعتی، مردی سقوط کرده از لبه پرتگاه زوال، به یکباره اعتیاد به هروئین را ترک و زندگی متفاوتی را آغاز می‌کند. او حالا با لبخند دوباره به زندگی، به یکی از افراد بسیار موفق و ثروتمند فعال در صنعت نوشیدنی و آبمیوه‌های ارگانیک در آمریکا تبدیل شده است. شرکت زنجیره‌ای او در حال حاضر یکی از معتبرترین برندهای صنایع غذایی آمریکاست.

خلیل رفعتی، نه برای بار نخست که وقتی برای نهمین‌بار در آستانه مرگ قرار گرفت، تصمیم گرفت اعتیاد سنگین خود را به هروئین ترک کند و با نگاهی تازه به دنیا، زندگی کاملاً جدیدی برای خود بسازد. حالا، او یک مرد بسیار موفق است.

خلیل معتادی خیابانی بود که شب‌ها را روی سنگفرش‌های سرد و زمخت خیابان‌های لس‌آنجلس به صبح می‌رساند. آخرین باری که تنها یک نفس با مرگ فاصله داشت، شوک الکتریکی تیم پزشکی بود که او را به زندگی بازگرداند؛ و این بار تصمیم گرفت که برای همیشه تغییر کند.این اتفاق در سال ۲۰۰۳ رخ داد، وقتی که او ۳۳ ساله بود. او به هیچ ماده مخدری نه نمی‌گفت. علاوه بر هروئین به کوکائین هم اعتیاد داشت و اواخر وزنش به ۵۰ کیلو هم نمی‌رسید. پوستی بود بر استخوان، که همین پوست نیز پُر از زخم بود و قیافه‌ای شبیه مرده‌ها داشت.

خلیل به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «آن قدر برای جرایم مربوط به مواد مخدر دستگیر شدم که تعدادش را به خاطر نمی‌آورم. من کاملاً نابود شده بودم… همیشه آن قدر درد داشتم که نمی‌توانستم بخوابم. زندگی من با درد عجین شده بود.»

او چندین بار تلاش کرده بود تا از اعتیاد نجات پیدا کند، اما هر بار شکست خورده بود. در آخرین اوردوز، چیزی درونش تکان خورده بود که او را به سمت بلند شدن هدایت کرد. نور امید در قلبش روشن شده بود. در نتیجه در مرکز بازپروری بستری شد و چهار ماه تحت درمان بود. از آن روز تا به امروز، خلیل کاملاً پاک است و هرگز به سمت موادمخدر برنگشته است.

حالا خلیل در زندگی سالمی غوطه‌ور است. او به دنبال بازسازی زندگی‌اش رفت و به یکی از افراد موفق در صنایع غذایی و صنعت تولید آبمیوه‌های سالم و ارگانیک آمریکا تبدیل شد. مرد میلیونری که فعل خواستن را عملی کرد. درآمد سالانه شرکت او بیش از ۶ میلیون دلار است. شرکت او در حال گسترش است و قرار است نمایندگی‌هایی را در ۱۶ ایالت آمریکا و حتی کشور ژاپن باز کند.خلیل حالا ۴۶ ساله است و با جت اختصاصی‌اش به نقاط مختلف جهان سفر می‌کند و از سالم زندگی کردن لذت می‌برد. او عاشق سفر است. داستان زندگی خلیل، می‌تواند فیلمنامه خوبی برای ساخت یک فیلم سینمایی تأثیرگذار باشد.

او در اوهایو متولد شده است. خلیل دانش‌آموزی مشکل ساز بود که هیچ گاه نتوانست مدرسه را تمام کند و مدرک دیپلمش را بگیرد. او بارها به جرم ایجاد اختلال، خرابکاری و دزدی از مغازه‌های مختلف دستگیر شد، اما هر بار بدتر و بدتر می‌شد. در سال ۱۹۹۲، او پسری ۲۱ ساله بود که با آرزوی تبدیل شدن به ستاره سینمایی راهی شهر لس آنجلس شد. او نتواست در حرفه بازیگری به موفقیتی دست پیدا کند و همه تلاش‌هایش با شکست رو به رو شد. اما توانست با شستن ماشین‌های آدم‌های مشهوری چون الیزابت تیلور، زندگی خوبی برای خودش دست و پا کند.

با این حال، این پسر خیلی زود به ورطه مواد مخدر افتاد و کنترل زندگی از دستش خارج شد. پس از مدتی، این جوان سرحال به کارتنخوابی تبدیل شد که شب‌ها را کنار آشغال‌ها سپری می‌کرد و برای در آوردن خرج موادش به فروش و حمل و نقل آنها روی آورد. سیاهچاله اعتیاد در حال بلعیدن او بود.اما آن روز که مرگ برای نهمین بار سراغش آمد، خلیل تصمیمی واقعی گرفت تا از اعتیاد رها شود. او تصمیم گرفت پوست‌اندازی کند و دوباره متولد شود. او تصمیم گرفت خلیلی بشود که دوست دارد. او تصمیم گرفت این بار که خودش را در آینه دید، لبخند رضایت بر لب‌هایش باشد. پس راهی مرکز بازپروری شد. پس از گذراندن دوره درمان، شروع به انجام کارهای مختلف کرد. از باغبانی و ماشین شستن گرفته تا بردن سگ‌ها به پیاده روی. علاوه بر این، او در دو مرکز بازپروری معتادان کار می‌کرد و به افرادی مثل خودش کمک می‌کرد تا غول اعتیاد را شکست بدهند و دوباره زندگی کنند.

«وقتی تازه اعتیاد را ترک کرده بودم، بدنم نیازش را حس می‌کرد و دلش تنگ شده بود. برای نجات جسم و جان، چندین ماه زمان نیاز است. باید علاوه بر تقویت جسم، روح نیز تقویت شود تا دوباره به دام اعتیاد نیفتد. اما من معتقدم اگر کسی واقعاً بخواهد تغییر کند و مصمم باشد حتماً موفق می‌شود و اصلاً کار سخت و پیچیده‌ای نیست. ما فقط دوست داریم شرایط را پیچیده کنیم و نتیجه این پیچیدگی، چیزی جز شکست نیست. من معتقدم خواستن، توانستن است. پس برای رسیدن به هدف هایتان از اعماق قلب‌تان تغییر را بخواهید تا نتیجه‌اش را ببینید.»او در ادامه به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «من توانستم کمی از پولم را پس‌انداز کنم. سخت کار می‌کردم. هفته‌ای هفت روز و روزی شانزده ساعت کار می‌کردم.»

پس از ملاقات با یکی از دوستانش، ایده تهیه آبمیوه و آب سبزیجات ارگانیک به ذهن‌اش خطور کرد. ایده‌ای که حسابی بهش فکر کرد تا آن را اجرایی کند.

خلیل به خبرنگار ما گفت: «دوستم اهل ورزش بود و به من درباره ویتامین‌ها، غذاهای ارگانیک و خوراکی‌های سالم گفت. در آن زمان، هر کسی به من راه حلی برای بهتر شدن زندگی می‌داد، با روی باز به استقبالش می‌رفتم.» در سال ۲۰۰۷، خلیل مرکز بازپروری خودش را باز کرد و افراد با هزینه ماهانه ۱۰هزار دلار می‌توانستند در آنجا تحت درمان قرار بگیرند. او در آنجا آبمیوه‌های دست ساز مخصوص خودش را به معتادان تحت درمان می‌داد، آبمیوه‌هایی که با انواع مختلف میوه و ویتامین‌های مختلف آماده می‌شد و بسیار مقوی و مغذی بودند. شهرت این آبمیوه‌ها آن قدر زیاد شد که مردم برای خرید به او سفارش می‌دادند. خلیل وقتی مطمئن شد که می‌تواند کسب و کار خصوصی خود را در زمینه آبمیوه راه‌اندازی کند، همراه بهترین دوستش شرکت سانلایف ارگانیک را تأسیس کرد.او این کسب و کار را با پس‌انداز شخصی‌اش راه‌اندازی کرد. اما از چیزی می‌ترسید و آن پول در نیاوردن نبود. «می‌ترسیدم شکست بخورم. می‌ترسیدم این شکست باعث شود دوباره ناامید شوم. می‌ترسیدم دوباره سراغ مواد مخدر بروم.» اما او آن قدر در کارش موفق شد که شرکت در سال اول به یک میلیون دلار درآمد رسید و این واقعاً شگفت‌انگیز بود.

امروز شرکت او بالغ بر دویست کارمند دارد که علاوه بر آبمیوه‌های ارگانیک، لباس و خوراکی‌های مختلف هم می‌فروشد.

راب نازارا، یکی از تحلیلگران بانک دویچه در نیویورک، به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «مهم نیست که پیشینه شخصی چه باشد. اینکه قبلاً خلافکار بوده یا اصلاً تحصیلاتی ندارد. موفقیت یک کارآفرین بسته به تلاش، هوش، پشتکار و صبر او دارد. داستان خلیل رفعتی، قدرت شخصیتی او را نشان می‌دهد. او واقعاً شگفت‌انگیز است.»

خلیل رفعتی، این کارآفرین موفق، داستان زندگی‌اش را در کتابی با نام «من مُردن را فراموش کردم» در سال ۲۰۱۵ به چاپ رساند تا داستان زندگی‌اش الهام‌بخش آدم‌هایی شود که از زندگی ناامید هستند. «من معتقدم مردم دوست دارند زندگی آدم‌هایی را که شکست خورده‌اند، اما امیدشان را از دست نداده‌اند بشوند. زندگی آدم‌هایی که جز سیاهی چیزی نداشتند، اما نور امید در قلب‌شان زنده بود. امروز آدم‌های زیادی در جهان آسیب می‌بینند و زندگی شان نابود می‌شود.

هر روز از این داستان‌های غمگین می‌خوانیم، اما داستان بذرهایی که با تلاش از زیر خاک سر بر می‌آورند و رشد می‌کنند هم شنیدنی است.» او گاهی اوقات به سایت‌هایی مثل آمازون که کتابش را می‌فروشند سر می‌زند و نظرات مردم را می‌خواند. «وقتی نظرات مردم و امید دادن‌هایشان و تحت تأثیر قرار گرفتن هایشان را می‌خوانم، اشک در چشم‌هایم حلقه می‌زند و می‌فهمم مسیر درستی را انتخاب کرده‌ام.»


منبع: برترینها

سرگدشت معتاد کارتن خوابِ ایرانی، که میلیاردر شد

روزنامه ایران: میلیاردر ایرانی‌الاصل که تا ۳۲ سالگی یک کارتن‌خواب معتاد به هروئین بود و ۹ بار تا یک قدمی مرگ رفته بود، امروز یکی از برندهای معروف آبمیوه در ایالات متحده را اداره می‌کند.

 خلیل رفعتی، مردی سقوط کرده از لبه پرتگاه زوال، به یکباره اعتیاد به هروئین را ترک و زندگی متفاوتی را آغاز می‌کند. او حالا با لبخند دوباره به زندگی، به یکی از افراد بسیار موفق و ثروتمند فعال در صنعت نوشیدنی و آبمیوه‌های ارگانیک در آمریکا تبدیل شده است. شرکت زنجیره‌ای او در حال حاضر یکی از معتبرترین برندهای صنایع غذایی آمریکاست.

خلیل رفعتی، نه برای بار نخست که وقتی برای نهمین‌بار در آستانه مرگ قرار گرفت، تصمیم گرفت اعتیاد سنگین خود را به هروئین ترک کند و با نگاهی تازه به دنیا، زندگی کاملاً جدیدی برای خود بسازد. حالا، او یک مرد بسیار موفق است.

خلیل معتادی خیابانی بود که شب‌ها را روی سنگفرش‌های سرد و زمخت خیابان‌های لس‌آنجلس به صبح می‌رساند. آخرین باری که تنها یک نفس با مرگ فاصله داشت، شوک الکتریکی تیم پزشکی بود که او را به زندگی بازگرداند؛ و این بار تصمیم گرفت که برای همیشه تغییر کند.این اتفاق در سال ۲۰۰۳ رخ داد، وقتی که او ۳۳ ساله بود. او به هیچ ماده مخدری نه نمی‌گفت. علاوه بر هروئین به کوکائین هم اعتیاد داشت و اواخر وزنش به ۵۰ کیلو هم نمی‌رسید. پوستی بود بر استخوان، که همین پوست نیز پُر از زخم بود و قیافه‌ای شبیه مرده‌ها داشت.

خلیل به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «آن قدر برای جرایم مربوط به مواد مخدر دستگیر شدم که تعدادش را به خاطر نمی‌آورم. من کاملاً نابود شده بودم… همیشه آن قدر درد داشتم که نمی‌توانستم بخوابم. زندگی من با درد عجین شده بود.»

او چندین بار تلاش کرده بود تا از اعتیاد نجات پیدا کند، اما هر بار شکست خورده بود. در آخرین اوردوز، چیزی درونش تکان خورده بود که او را به سمت بلند شدن هدایت کرد. نور امید در قلبش روشن شده بود. در نتیجه در مرکز بازپروری بستری شد و چهار ماه تحت درمان بود. از آن روز تا به امروز، خلیل کاملاً پاک است و هرگز به سمت موادمخدر برنگشته است.

حالا خلیل در زندگی سالمی غوطه‌ور است. او به دنبال بازسازی زندگی‌اش رفت و به یکی از افراد موفق در صنایع غذایی و صنعت تولید آبمیوه‌های سالم و ارگانیک آمریکا تبدیل شد. مرد میلیونری که فعل خواستن را عملی کرد. درآمد سالانه شرکت او بیش از ۶ میلیون دلار است. شرکت او در حال گسترش است و قرار است نمایندگی‌هایی را در ۱۶ ایالت آمریکا و حتی کشور ژاپن باز کند.خلیل حالا ۴۶ ساله است و با جت اختصاصی‌اش به نقاط مختلف جهان سفر می‌کند و از سالم زندگی کردن لذت می‌برد. او عاشق سفر است. داستان زندگی خلیل، می‌تواند فیلمنامه خوبی برای ساخت یک فیلم سینمایی تأثیرگذار باشد.

او در اوهایو متولد شده است. خلیل دانش‌آموزی مشکل ساز بود که هیچ گاه نتوانست مدرسه را تمام کند و مدرک دیپلمش را بگیرد. او بارها به جرم ایجاد اختلال، خرابکاری و دزدی از مغازه‌های مختلف دستگیر شد، اما هر بار بدتر و بدتر می‌شد. در سال ۱۹۹۲، او پسری ۲۱ ساله بود که با آرزوی تبدیل شدن به ستاره سینمایی راهی شهر لس آنجلس شد. او نتواست در حرفه بازیگری به موفقیتی دست پیدا کند و همه تلاش‌هایش با شکست رو به رو شد. اما توانست با شستن ماشین‌های آدم‌های مشهوری چون الیزابت تیلور، زندگی خوبی برای خودش دست و پا کند.

با این حال، این پسر خیلی زود به ورطه مواد مخدر افتاد و کنترل زندگی از دستش خارج شد. پس از مدتی، این جوان سرحال به کارتنخوابی تبدیل شد که شب‌ها را کنار آشغال‌ها سپری می‌کرد و برای در آوردن خرج موادش به فروش و حمل و نقل آنها روی آورد. سیاهچاله اعتیاد در حال بلعیدن او بود.اما آن روز که مرگ برای نهمین بار سراغش آمد، خلیل تصمیمی واقعی گرفت تا از اعتیاد رها شود. او تصمیم گرفت پوست‌اندازی کند و دوباره متولد شود. او تصمیم گرفت خلیلی بشود که دوست دارد. او تصمیم گرفت این بار که خودش را در آینه دید، لبخند رضایت بر لب‌هایش باشد. پس راهی مرکز بازپروری شد. پس از گذراندن دوره درمان، شروع به انجام کارهای مختلف کرد. از باغبانی و ماشین شستن گرفته تا بردن سگ‌ها به پیاده روی. علاوه بر این، او در دو مرکز بازپروری معتادان کار می‌کرد و به افرادی مثل خودش کمک می‌کرد تا غول اعتیاد را شکست بدهند و دوباره زندگی کنند.

«وقتی تازه اعتیاد را ترک کرده بودم، بدنم نیازش را حس می‌کرد و دلش تنگ شده بود. برای نجات جسم و جان، چندین ماه زمان نیاز است. باید علاوه بر تقویت جسم، روح نیز تقویت شود تا دوباره به دام اعتیاد نیفتد. اما من معتقدم اگر کسی واقعاً بخواهد تغییر کند و مصمم باشد حتماً موفق می‌شود و اصلاً کار سخت و پیچیده‌ای نیست. ما فقط دوست داریم شرایط را پیچیده کنیم و نتیجه این پیچیدگی، چیزی جز شکست نیست. من معتقدم خواستن، توانستن است. پس برای رسیدن به هدف هایتان از اعماق قلب‌تان تغییر را بخواهید تا نتیجه‌اش را ببینید.»او در ادامه به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «من توانستم کمی از پولم را پس‌انداز کنم. سخت کار می‌کردم. هفته‌ای هفت روز و روزی شانزده ساعت کار می‌کردم.»

پس از ملاقات با یکی از دوستانش، ایده تهیه آبمیوه و آب سبزیجات ارگانیک به ذهن‌اش خطور کرد. ایده‌ای که حسابی بهش فکر کرد تا آن را اجرایی کند.

خلیل به خبرنگار ما گفت: «دوستم اهل ورزش بود و به من درباره ویتامین‌ها، غذاهای ارگانیک و خوراکی‌های سالم گفت. در آن زمان، هر کسی به من راه حلی برای بهتر شدن زندگی می‌داد، با روی باز به استقبالش می‌رفتم.» در سال ۲۰۰۷، خلیل مرکز بازپروری خودش را باز کرد و افراد با هزینه ماهانه ۱۰هزار دلار می‌توانستند در آنجا تحت درمان قرار بگیرند. او در آنجا آبمیوه‌های دست ساز مخصوص خودش را به معتادان تحت درمان می‌داد، آبمیوه‌هایی که با انواع مختلف میوه و ویتامین‌های مختلف آماده می‌شد و بسیار مقوی و مغذی بودند. شهرت این آبمیوه‌ها آن قدر زیاد شد که مردم برای خرید به او سفارش می‌دادند. خلیل وقتی مطمئن شد که می‌تواند کسب و کار خصوصی خود را در زمینه آبمیوه راه‌اندازی کند، همراه بهترین دوستش شرکت سانلایف ارگانیک را تأسیس کرد.او این کسب و کار را با پس‌انداز شخصی‌اش راه‌اندازی کرد. اما از چیزی می‌ترسید و آن پول در نیاوردن نبود. «می‌ترسیدم شکست بخورم. می‌ترسیدم این شکست باعث شود دوباره ناامید شوم. می‌ترسیدم دوباره سراغ مواد مخدر بروم.» اما او آن قدر در کارش موفق شد که شرکت در سال اول به یک میلیون دلار درآمد رسید و این واقعاً شگفت‌انگیز بود.

امروز شرکت او بالغ بر دویست کارمند دارد که علاوه بر آبمیوه‌های ارگانیک، لباس و خوراکی‌های مختلف هم می‌فروشد.

راب نازارا، یکی از تحلیلگران بانک دویچه در نیویورک، به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «مهم نیست که پیشینه شخصی چه باشد. اینکه قبلاً خلافکار بوده یا اصلاً تحصیلاتی ندارد. موفقیت یک کارآفرین بسته به تلاش، هوش، پشتکار و صبر او دارد. داستان خلیل رفعتی، قدرت شخصیتی او را نشان می‌دهد. او واقعاً شگفت‌انگیز است.»

خلیل رفعتی، این کارآفرین موفق، داستان زندگی‌اش را در کتابی با نام «من مُردن را فراموش کردم» در سال ۲۰۱۵ به چاپ رساند تا داستان زندگی‌اش الهام‌بخش آدم‌هایی شود که از زندگی ناامید هستند. «من معتقدم مردم دوست دارند زندگی آدم‌هایی را که شکست خورده‌اند، اما امیدشان را از دست نداده‌اند بشوند. زندگی آدم‌هایی که جز سیاهی چیزی نداشتند، اما نور امید در قلب‌شان زنده بود. امروز آدم‌های زیادی در جهان آسیب می‌بینند و زندگی شان نابود می‌شود.

هر روز از این داستان‌های غمگین می‌خوانیم، اما داستان بذرهایی که با تلاش از زیر خاک سر بر می‌آورند و رشد می‌کنند هم شنیدنی است.» او گاهی اوقات به سایت‌هایی مثل آمازون که کتابش را می‌فروشند سر می‌زند و نظرات مردم را می‌خواند. «وقتی نظرات مردم و امید دادن‌هایشان و تحت تأثیر قرار گرفتن هایشان را می‌خوانم، اشک در چشم‌هایم حلقه می‌زند و می‌فهمم مسیر درستی را انتخاب کرده‌ام.»


منبع: برترینها

موفقیتِ مدیران در صنعت ساختمان

۱٫ اجازه دهید تا شور و شوق شما بدرخشد

سعی کنید شور و شوق‌تان در کار را بروز دهید. شما ممکن است مدیر بازاریابی باشید، اینکه در کارتان انگیزه داشته باشید مثل یک بیماری مسری فراگیر می‌شود. این باعث می‌شود که همکاران شما نیز به وجد آمده و پرانرژی‌تر کار کنند.

 10 نکته ضروری برای موفقیت یک مدیر بازاریابی و فروش در صنعت ساختمان

 
۲٫ در کارتان متعادل باشید

شما برای دو نهاد کار می‌کنید، از یک سو تیم اجرایی خود که از شما انتظار کمک برای رسیدن به اهداف مالی را دارند و از سوی دیگر مشتریان که انتظار دارند تحت‌تاثیر شما قرار بگیرند و از محصولات و خدمات شما راضی باشند. این دو نهاد در تلاش برای هم زیستی با هم‌ هستند و در این میان نیروهای مخالف شما را به چالش می‌کشند اما اگر شما بتوانید تعادل را برقرار کنید یک مدیر بازاریابی برجسته خواهید بود.

۳٫ با افراد ارتباط خوب برقرار کنید

شما برای هر برنامه بازاریابی خود با افراد متفاوتی از جمله مدیران کسب‌وکار، مشتریان، نمایندگان فروش، کارکنان خلاق، متخصصان فناوری، مدیران تولید و… در ارتباط خواهید بود. این افراد شخصیت‌های مختلفی دارند و از اصول متفاوتی پیروی می‌کنند. بنابراین شما باید بتوانید ارتباط و همکاری خود با آنها را به بهترین شکل حفظ کنید.

۴٫ درباره فروش اطلاعات خود را افزایش دهید

همکاری شما با تیم فروش‌تان یکی از مهم‌ترین اصول است، به‌طوری که بازاریابی و فروش حرفه‌ای زمانی موفق می‌شوند که دست در دست هم کار کنند.

۵٫ اهرم اینترنت را جدی بگیرید

از آن جایی که بازاریابی به سمت دنیای دیجیتال می‌رود، درک گسترده‌ای از استراتژی‌های بازاریابی مبتنی بر اینترنت ضروری خواهد بود. شرکت‌ها از شما انتظار دارند بتوانید با مشتریان آنلاین ارتباط برقرار کنید با استفاده از رسانه‌های اجتماعی و وبلاگ‌نویسی و استراتژی‌های پرداخت و…

۶٫ زندگی را برای همه آسان کنید

برخی از موثر‌ترین برنامه‌های بازاریابی ساده، روشن هستند. پیام بازاریابی شما زمانی که آن را در ساده‌ترین فرم، آسان برای هضم ارائه دهید در همه جا پخش خواهد شد و مشتریان‌تان درک بهتری از ویژگی‌های محصول شما و سودمندی آن به دست می‌آورند.

۷٫ به خودتان اعتماد کنید

شما در کارتان از حمایت و کمک بسیاری از افراد استفاده می‌کنید و در هر سطح از مشارکت بسیاری از نظرات و پیشنهادات وجود دارند که به شما کمک می‌کنند اما شما همچنین نیاز دارید تا با اعتمادبه‌نفس و اقتدار برای شرکت‌تان تصمیم‌گیری کنید. استراتژی‌های بازاریابی و تیم بازاریابی شما، تنها با هدایت و رهبری شما پیش می‌روند.

۸٫ نخستین نفری باشید که با مشتریان خود تعامل می‌کنید

به عنوان یک مدیر بازاریابی فوق‌العاده زرنگ و دانا آینده‌نگری و روش‌های نوآورانه به شما کمک می‌کنند تا محصولات یا خدمات‌تان را توسعه و ترویج دهید. شما راهنمای دیگران خواهید بود به جای اینکه به‌طور مداوم ایده‌های دیگران را تکرار کنید.

۹٫ وظایف و فعالیت‌ها را اداره کنید

به عنوان یک مدیر بازاریابی، مردم و پروژه‌های مختلفی شما را در فضای کاری، دفتر و بازار احاطه می‌کنند که برای برقراری تعادل و مدیریت زیاد به نظر می‌رسند و از شما انتظار می‌رود که بتوانید کارتان را در زمان معین با بودجه مناسب تکمیل کنید.

۱۰٫ خودتان را در دسترس کارکنان تان قرار دهید

به عنوان کسی که می‌تواند بازخورد یا مشاوره دهد به کارکنان‌تان کمک کنید.


منبع: برترینها

چگونه درخواست افزایش حقوق خود را مطرح کنیم؟

بسیاری از ما در خانه و در جلوی آینه به تمرین بیان درخواست افزایش حقوق مان پرداخته ایم. اما درصد کمی از ما می توانیم شهامت لازم را پیدا کنیم که روبروی مافوق خود نیز همان نمایش را اجرا کنیم.

چرا؟

زیرا در بهترین حالت، درخواست پولِ بیشتر حس خوبی به شما نمی دهد و شما را مضطرب و مشوش می کند. شما نمی خواهید پررو، مغرور و خودبرترپندار یا ناسپاس به نظر برسید.

اما چه می شود؟

تصور شما بر این است که ارزش تان بیش از این است یا به بیش از این احتیاج دارید، اما درخواست نمی کنید، بنابراین چیزی هم گیرتان نمی آید! رسم دنیای کسب و کار همین است. فارغ از اینکه مدیران شما به شما علاقه داشته باشند یا خیر، عموما همینطوری و بی دلیل به شما پولی نخواهند داد، مخصوصا آن مبلغی که مد نظر شما است. با گذشت زمان، آزردگی شما روی هم انباشته می شود و روی عملکردتان تاثیر می گذارد. در این شرایط، دیگر بدون شک هیچ کس هیچ پول اضافه ای را به شما تقدیم نخواهد کرد، و البته چه بسا عکس این حالت اتفاق بیفتد!

این چرخه بدسگال ادامه پیدا می کند، تا زمانی که در جستجوی یک آسمان آبی تر کار خود را ترک می کنید، اما به هر کجا که بروید، آسمان همین رنگ است. اما اگر با نگاهی به بازار کار، شغل خود را ترک نکنید چه می شود؟ همانجا می مانید و روز به روز تلخ تر می شوید، روزهای هفته را در انتظار رسیدن به جمعه می شمارید و الکترون اداره خواهید شد. باید دل به دریا بزنید، همه شهامت خود را یکجا جمع کنید و درخواست افزایش حقوق خود را مطرح کنید.

اما چطور؟ با این پنج گام عملیاتی:

  1. زمان بندی درست

اغلب مردم این درخواست را در زمان نامناسبی مطرح می کنند. آنها زمانی سخن از افزایش حقوق به میان می آورند که نارضایتی شان به سقف چسبیده و اگر بتوانند، یک لحظه هم برای ترک شغل خود درنگ نمی کنند. بهترین زمان برای درخواست پول بیشتر وقتی است که از کار خود رضایت دارید و ارزش شما برای شرکت واضح تر و آشکارتر از همیشه است.

اخیرا یک نظرسنجی نشان داد که با درخواست افزایش حقوق ۲۰ درصد از کارکنان ناراضی و ۵۰ درصد کارکنان رضایتمند موافقت شده است. بنابراین هنگامی درخواست خود را مطرح کنید که از شغل خود رضایت دارید.

علاوه بر این، توجه به زمان مناسب از دید شرکت نیز اهمیت دارد. اغلب مردم درخواست خود را در طول ارزیابی های سالانه مطرح می کنند. این زمان نامناسبی است، چرا که مدیران به شدت درگیر هستند و بودجه هم بسته شده است. بهترین زمان هنگامی است که از شما درخواست می شود تا حجم کاری خود را افزایش دهید یا به تازگی تکلیف بزرگی را به سرانجام رسانده اید. این هنگامی است که مدیران بیشتر به ارزش شما توجه می کنند.

درخواست افزایش حقوق

درخواست افزایش حقوق

  1. ارزش خود را بدانید

فقط به این دلیل که  خودتان می خواهید که حقوق تان افزایش پیدا کند چنین چیزی اتفاق نخواهد افتاد. همه به دنبال پول بیشتر هستند. شما باید توجیه و دلیلی برای آن پیدا کنید. چطور؟ بررسی کنید؛ ارزش شما در بازار چقدر است؟ آیا در مقایسه با همتایان خود حقوق کمتری دریافت می کنید؟ آیا افرادی که از نظر تجربه و شایستگی در شرکت های مشابه با شما قابل مقایسه هستند پول بیشتری دریافت می کنند؟ خود را با جزئیات مسلح کنید تا توجیه منطقی تری داشته باشید.

اگر این موثر واقع نشد، سعی کنید ارزش خود را به شرکت نشان بدهید: آیا باعث صرفه جویی در هزینه های شرکت شده اید؟ کار جور کرده اید؟ باعث رضایتمندی بیشتر مشتریان شده اید؟ باید مثل رئیس تان فکر کنید. ارزش شما برای شرکت چقدر است؟ اگر رئیس شما از حجم مشارکت های شما بی خبر است، این وظیفه خودتان است که او را آگاه کنید.

اگر این دو استراتژی کارگر نیفتاد، نیاز خود را نشان بدهید؛ فقط توجه کنید که این باید واقعا حقیقت داشته باشد! اگر قبض ها و صورتحساب هایی دارید که مبلغ آنها از حقوق تان بالاتر است، توضیح بدهید که برای اینکه بتوانید مسئولیت های خود را بهتر به انجام برسانید و بیشتر روی کار خود تمرکز کنید نیاز به درآمد بیشتری دارید.

  1. آرامش خود را از دست ندهید

صدای خود را بالا نبرید و از ابراز حالت های غیرکلامی حاکی از خشم و ناامیدی پرهیز کنید. تهدید نکنید و غر نزنید (البته شنیده ایم که گریه تاثیرگذار است).

هیچ کس با یک فرد غرغرو احساس همدردی نمی کند. بهتر است به رئیس خود نشان بدهید که یکی از اعضای ارزشمند و متعهد گروه هستید، نه یک بمب ساعتی. گفتگوی خود را با آرامش و متانت پیش ببرید تا در هنگامی که از در اتاق مافوق خود خارج می شوید، دست کم احترام بیشتری را برای خود کسب کرده باشید.

افزایش حقوق

افزایش حقوق

  1. مسئولیت های بیشتری بخواهید

با پذیرفتن مسئولیت های بیشتر یا گسترش دامنه وظایف خود می توانید کار مدیران را آسانتر کنید و نیاز به استخدام شخص دیگری را مرتفع سازید. از این طریق، در حالیکه باعث صرفه جویی در هزینه های شرکت می شوید، بودجه مورد نیاز برای افزایش حقوق خود را نیز به چنگ می آورید.

افزایش حقوق و ترفیع به ارزش وابسته هستند. با افزودن ارزش قابل سنجش، شایستگی خود برای دریافت مبالغ بیشتری را نشان می دهید.

  1. اگر باز هم پاسخ منفی است، دست خالی برنگردید

اگر همه این استراتژی ها با شکست مواجه شد، از رئیس خود بپرسید که چکار می توانید انجام بدهید تا در آینده با درخواست شما موافقت شود. با این سوال، وضعیت موجود را به فرصتی برای درخواست توصیه از جانب مافوق خود تبدیل کنید. سعی کنید شرایطی را مهیا کنید که به محض اینکه مراحل ملموس و مشخصی را پشت سر گذاشتید، بتوانید دوباره درخواست خود را مطرح کنید. از این طریق، برای خود هدفی تعیین می کنید تا در راستای تحقق آن تلاش کنید.

درخواست افزایش حقوق آسان نیست، اما با آمادگی مناسب و شهامت می توانید شانس دریافت چیزی که فکر می کنید شایسته آن هستید را افزایش دهید. بیش از حد سماجت به خرج ندهید، اما به سرعت هم کوتاه نیایید. یک تعادل ایجاد کنید و دلایل خود را به زبان بیاورید. دنیای کسب و کار چنین چیزی را می طلبد.


منبع: گویا آی‌تی