توصیه هایی برای جذاب تر شدن آقایان

برترین ها: طبیعی است که همه ما دوست داریم جذاب باشیم، اما چگونه؟ چه بپوشیم یا چه رفتاری داشته باشیم که در حین خوشتیپی، تصنعی و غیر حرفه ای به چشم نیاییم؟ اگر شما هم دوست دارید به گونه ای باشید که در جمع بدرخشید و همه نگاهها روی شما باشد، به نکاتی که در اینجا برایتان آورده ایم، دقت کنید.

صاف بایستید

برای جذاب بودن باید اول از همه به ظاهر خود توجه کنید زیرا که ظاهر شما اولین چیزی است که به چشم طرف مقابل می آید. صاف و درست ایستادن یکی از چیزهایی است که باید آن را رعایت کنید. روان شناسان می گویند: «زبان بدن سیگنال های زیاد و قدرتمندی را به طرف مقابل منتقل می کند.» به عنوان مثال اگر شما قوز کنید، حس خستگی و ناتوانی را به دیگران انتقال می دهید. بنابراین از خمیده ایستادن یا نشستن به شدت خودداری کنید و به جای آن سعی کنید نشان دهید که قدرت بدنی بالایی دارید.

 توصیه هایی برای جذاب تر شدن آقایان

تحقیقی روی دو گروه از افراد انجام شد: گروه اول که حالت بدنی ضعیفی داشتند و گروه دوم که حس قدرت را منتقل می کردند. نتیجه این تحقیقات ثابت کرد که گروه دوم سطح تسترون بالایی نسبت به گروه اول داشتند. بنابراین میان زبان بدن شما و حس قدرت و سرسختی تان، رابطه ای مستقیم وجود دارد.

غرور نداشته باشید

درست است که شما باید با زبان بدن، قدرت تان را نشان دهید اما در این کار هم نباید افراط کنید. شما با غرور و تکبر روی هیچ یک از اطرافیان تان تاثیر مثبتی نخواهید داشت. بنابراین کلید موفقیت شما اعتدال است.

سعی کنید که در عین قدرتمندی و اعتماد به نفس، با تن صدای آرام سخن بگویید، با دیگران مهربان باشید و به آنها کمک کنید. این اعمال در کنار هم شما را تبدیل به فردی جذاب خواهد کرد که هر کسی دوست دارد با شما هم صحبت شود.

عینک آفتابی را درست انتخاب کنید

درست است! عینک آفتابی از چشم و پوست شما در برابر اشعه های مضر آفتاب جلوگیری می کند اما علاوه بر کارایی، شما باید به زیبایی آن هم اهمیت دهید. یک عینک مناسب، چهره و به تبع ظاهر شما را تکمیل می کند اما نکته اصلی انتخاب مدلی مناسب با صورت شماست. مدل های مختلفی از ویفر گرفته تا پلیس و غیره.. وجود دارند و شما باید با توجه به فرم صورت تان بهترین را انتخاب کنید.  

 توصیه هایی برای جذاب تر شدن آقایان

کاپشن چرم بپوشید

این روزها مدل های متنوع و زیادی از کاپشن ها برای آقایان وارد بازار شده است اما از میان آنها هنوز هم کاپشن های چرم محبوبیت خود را حفظ کرده و همچنان شیک و زیبایند.

در قدیم، کاپشن های چرم تنها توسط ثروتمندان مورد استفاده قرار می گرفت اما حال همه مردم می توانند از آنها استفاده کنند. این مدل کاپشن ها علاوه بر زیبایی، کارایی بالایی نیز دارند و از بدن به خوبی در مقابل باد و سرما محافظت می کنند.

شلوار جینی که کاملا اندازه شماست به تن کنید

هر فردی در کمد لباس خود شلوار جین دارد و همه نیز می دانند که شلوار جین تا چه اندازه راحت و جذاب است. اما بر خلاف کفش و پیراهن که انتخاب شان راحت است، پیدا کردن شلوار جینی که کاملا سایز تن تان باشد ساده نیست. برای این منظور باید برخی موارد را با دقت در نظر گرفت:

• اندازه کمر

• قد شلوار

• گشادی و لاغری

• اندازه دور مچ پا

 توصیه هایی برای جذاب تر شدن آقایان

 کمی ته ریش بگذارید

شاید صورت اصلاح شده را بیشتر دوست داشته باشید اما هر مردی به کمی ته ریش احتیاج دارد. پیشنهاد ما به شما این نیست که کل صورت تان را از ریش پر کنید، کافی است تنها دو روز متمادی صورت تان را اصلاح نکنید. تحقیقات نشان داده که خانم ها مردانی که ته ریش دارند را جذاب تر از آنهایی که کل صورت شان تراشیده، می دانند. بنابراین حتی اگر علاقه ای به ته ریش ندارید، بد نیست که هر از چند گاهی آن را امتحان کنید و تغییرات مثبت آن را بر چهره تان ببینید.

با دیگران ارتباط برقرار کنید

ارتباط برقرار کردن با دیگران نه تنها به شما که به دیگران نیز حس خوبی را منتقل خواهد کرد. زمانی که وارد اتاقی می شوید، اعتماد به نفس داشته باشید، برای صحبت کردن با دیگران پیش قدم شوید، به چشم هایشان نگاه کنید و با آنها سخن بگویید. همین رفتار شما را در چشم دیگران جذاب خواهد کرد.

تصور کنید که دیگران شما را دوست دارند

تحقیقات ثابت کرده افرادی که دیدی مثبت نسبت به اطرفیان شان دارند، در برقراری ارتباط با دیگران نیز موفق ترند. آنها افراد خوش بینی هستند که با دیگران به گرمی صحبت می کنند و به همین دلیل احتمال این که از اطرافیان شان رانده شوند و مورد توجه آنها قرار نگیرند، کم است.

خوب است که تصور کنید دیگران دوست تان دارند اما در این کار هم زیاده روی نکنید. به عنوان مثال اگر در برخورد اول طرف مقابل تان را در آغوش بگیرید، در واقع او را از خود رانده اید. پس اگر می خواهید که در نگاه دیگران جذاب و خواستنی باشید، زاویه دید مثبتی نسبت به دیگران داشته باشید و در برخوردتان با آنها اعتدال را نیز رعایت کنید.

قوانین را بدانید و آنها را بشکنید

گاهی باید پا را از گلیم خود دراز تر کرد و قوانین را شکست. به عنوان مثال خیلی ها از پوشیدن لباس های رنگی هراس دارند، در صورتی که این سبک لباس پوشیدن نیز جذابیت خاص خود را دارد. مثل این است که شما برای اولین بار با فردی قرار ملاقات عاشقانه می گذارید اما شنیده اید که نباید در مورد مسائل کاری با او صحبت کنید. به نظر ما این قانون را باید شکست زیرا کار یکی از مهمترین بخش های زندگی هر فرد است. اگر به دنبال یک رابطه جدی و بلند مدت می گردید، مطمئنا باید در مورد کار و درآمدتان با او سخن بگویید. بنابراین خودتان را به قوانین محدود نکنید و در جایی که لازم است آنها را بشکنید.

شخصیتی تصنعی نداشته باشید

اگر دوست دارید که تاثیری بلند مدت بر دیگران داشته باشید، باید جوری رفتار کنید که دیگران شخصیت شما را باور کنند، نه این که حالتی تصنعی داشته باشید و فقط برای جلب توجه دیگران مانند یک جنتلمن رفتار کنید. شما باید این نکته را به دیگران ثابت کنید که یک آدم آهنی با برنامه ای از پیش تعریف شده، نیستید. 

 توصیه هایی برای جذاب تر شدن آقایان

لبخند بزنید

لازم نیست که مدام بخندید، یک لبخند کافی است تا دیگران را به سمت خود جذب کنید. خنده انرژی مثبت را به دیگران منتقل می کند و به تبع شما را فردی جذاب تر می سازد.

شنونده خوبی باشید

شاید شما حرف های زیادی برای گفتن داشته باشید اما آنچه شما را جذاب تر می کند، جدا از حرف زدن، شنونده بودن تان است. به همین دلیل سعی کنید که حرف های دیگران را به خوبی بشنوید، آنها را به حرف زدن بیشتر تشویق کنید و وسط حرف شان نپرید. همین رفتارهای به ظاهر کوچک، شما را در چشم دیگران جذاب و خواستنی خواهد کرد.


منبع: برترینها

تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (۲)

ماهنامه ایران فردا – سعید مدنی: در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران،
خانواده از ارزش و مقام بالایی برخوردار است. در اصول مختلف از جمله اصل
دهم، تصریح شده: از آنجا که خانواده واحد بنیادی جامعه اسلامی است، همه
قوانین و مقررات و برنامه ریزی های مربوط باید در جهت آسان کردن تشکیل
خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی بر پایه حقوق و
اخلاق اسلامی باشد. 

از خانوارهای کودک سرپرست تا کودکان بیوه

با
وجود افزایش سن ازدواج، هنوز ازدواج در سنین کمتر از ۱۸ سال نیز شیوع قابل
توجهی دارد. در سال ۱۳۹۴، ۳۷ هزار و ۱۱۷ دختر کمتر از ۱۵ سال ازدواج خود
را به طور رسمی ثبت کرده اند. همچنین ۱۹۶ هزار و ۵۹۲ ازدواج دختر ۱۵ تا ۱۹
سال گزارش شده است. این ازدواج ها در سنین مدرسه انجام شده است. در سال
۱۳۹۳ به طور مشابه حدود ۴۰ هزار و ۴۰۰ ازدواج از دختران زیر ۱۵ سال و حدود
۳۱۴ هزار دختر بین ۱۵ تا ۱۹ سال به ثبت رسیده است. در ازدواج کودکان و
نوجوانان، چالش های متعددی وجود دارد.

یکی
از آنها فاصله سنی با همسران است. برای نمونه بر اساس اطلاعات موجود در
سال ۹۴ ازدواج دختری زیر ۱۵ سال با مردی بالای هفتاد سال ثبت شده است و یا ۷
مورد ازدواج دختران زیر ۱۵ سال با مردان بالای ۵۵ تا ۶۴ سال به ثبت رسیده
است. در سال ۹۳ نیز ۱۵ مرد بالای ۶۰ سال با دخترکان ۱۵ تا ۱۹ سال ازدواج
کرده اند.

 تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (2)
در چنین شرایطی اظهارات رئیس ستاد اقامه نماز نمودی از
سیاست های پس از انقلاب با هدف تحکیم نهاد خانواده است: «در شرایط کنونی
جامعه ازدواج های دانشجویی را قبول نداریم بلکه ازدواج ها باید از دوران
دبیرستان شکل گیرد، چرا که سومین نیاز انسان پس از نیاز به اکسیژن و آب،
داشتن همسر و همدم است.»

ازدواج دانش آموزان آسیب زاست. ترک تحصیل
اولین و جدی ترین نتیجه ازدواج در سنین مدرسه است. «ایمنی مادران» از جمله
عوامل مخالفت دولت ها با ازدواج کودکان است. وقتی ازدواج در سنین پایین
صورت می گیرد به تبع آن و با توجه به فشارهای فرهنگی بر این کودکان،
بارداری زودرس نیز اتفاق می افتد. تجربه بارداری در سنینی که هنوز بدن
توانایی لازم را به دست نیاورده احتمال آسیب دیدگی و حتی مرگ مادران را
همراه خواهد داشت. به علاوه کامل نشدن بلوغ عقلی و عاطفی در سنین پایین
بستر خشونت خانگی را ایجاد می کند.

از دیگر عوارض ازدواج در سنین
پایین پدیده کودکان بیوه است. در سال ۱۳۹۰ تعداد ۵۴۴ کودک پسر ۱۰ تا ۱۴
ساله بیوه و ۶۹۹ دختربچه مطلقه در همین گروه سنی وجود داشته اند. علاوه بر
این، در گروه سنی ۱۵ تا ۱۹ سال نیز ۸۸۶ پسربچه بیوه و ۱۴۵۲ دختربچه مطلقه
سرشماری شده اند. جمعیت دختران بیوه و مطلقه در هر دو گروه سنی بیش از دو
برابر پسران است.

الگوهای نامتعارف خانواده

مدت
ها است که گزارش هایی درباره الگوهای نامتعارف از زندگی خانوادگی از جمله
ازدواج سپید منتشر شده است. این پدیده که با عنوان زوج زیستی
(Cohabitation) از آن نام برده می شود اغلب در بین کسانی که قبلا ازدواج
ناموفق یا طلاق را تجربه کرده اند شایع تر است. اگرچه شواهدی در مورد وقوع
این الگو در بین جوانان ایرانی نیز وجود دارد.

گسترش روابط جدید
میان زنان و مردان ممکن است در اشکال و الگوهای مختلفی صورت گیرد که یکی از
پیامدهای اصلی آن شکل گیری انواع جدید خانواده خواهد بود. ممکن است بخشی
از این روابط به صورت روابطی زودگذر تحقق یابند اما تجربه کشورهای دیگر
نشان داده که روابط زودگذر تنها یکی از الگوهای روابط جدید زن و مرد است و
بسیاری از این روابط حالتی پایدار البته خارج از چارچوب ازدواج و خانواده
متعارف دارند.

مطالعات صورت گرفته نشان دهنده شکل گیری چند نوع جدید
خانواده مبتنی بر روابط جنسی خارج از چارچوب ازدواج است. نوع اول تحت
عنوان خانواده های صمیمی یا پیوندهای توافقی است. در این نوع خانواده زن و
مرد در یک خانواده با یکدیگر زندگی کرده اما نسبت به یکدیگر هیچ گونه تعهد
قانونی در چارچوب ازدواج ندارند.

 تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (2)
نوع دیگر پیوندهای مبتنی بر دیدارهای منظم است. زوج هایی که با یکدیگر
رابطه جنسی منظم داشته اما همخانه نیستند. نوع مهم دیگری که امروزه در
بسیاری از کشورها به رسمیت شناخته شده، خانواده های تک والدی است. این
خانواده ها نتیجه بارداری های ناخواسته ناشی از روابط جنسی خارج از چارچوب
ازدواج است. انواع دیگری هم چون خانواده های مختلط، خانواده های ترکیبی و
… از جمله خانواده های جدیدی است که در جوامع دیگر در حال گسترش است و
فعلا در ایران خبر کمتری از آنها است.

در نتیجه تحولاتی از جمله
افزایش سن ازدواج، افزایش طلاق، شکاف نسلی، و همچنین افزایش ورود دختران در
عرصه های دانشگاهی و محیط کار و سپس تسهیل روابط دختر و پسر و فرآیندهای
جامعه پذیری جهانی روابط جنسی پیش از ازدواج در ایران گسترش یافته است.
روابطی که به تدریج افزایش یافته، متکثر و متنوع نیز شده اند؛ تنوعی از
تغییرات که همخانگی نیز یکی از محصولات آن بوده است.

همخانگی،
امروزه، هر چند در بسیاری از کشورها به الگویی رایج و ثابت در کنار الگوهای
پیشین خانواده تبدیل شده است، اما در ایران، مثل مناطق دیگر جهان پذیرفته
شده نیست. در این میان، پیدایش الگوهای همخانگی در کلانشهرها و بهره گیری
سوژه ها از امکان گمنامی و پنهانکاری در شهرهای بزرگ، خود شاهدی بر
نامتعارف بودن و مغایرت این الگوهای در حال رشد با فرهنگ عمومی جامعه است؛
الگوهایی که در صورت تداوم روند کنونی شاید سال ها بعد، الگوهای رایج و
ثابتی در کنار خانواده های امروزی تصور شوند.

سیاست های توسعه
اقتصادی و اجتماعی و تحولات دیگری چون گسترش حضور و نفوذ ماهواره و اینترنت
و امکانات ارتباطی جدید در جامعه سبب شده اند که منابع جامعه پذیری، متکثر
شوند و الگوهای رقیب الگوهای هنجاری و ارزش های سنتی شوند.

خشونت و قتل خانگی

شیوع
خشونت شوهر نسبت به همسر شامل هر سه نوع خشونت جسمی، روانی و جنسی می شود،
که در تنها مطالعه کشوری در مراکز ۲۸ استان شیوع حداقل یک بار تجربه خشونت
در طول عمر ۶۶ درصد خانوارها گزارش شده است. با افزایش سن زنان بر شیوع
خشونت نسبت به آنان افزوده می شود که بیانگر آن است که خشونت خانگی طولانی و
تکرار شونده است. زنان خانه دار بیشتر از زنان شاغل در معرض خشونت قرار
دارند.

پژوهش های موجود نشان می دهد وضعیت اقتصادی خانواده و اعتیاد
از عوامل مهم و زمینه ساز خشونت خانگی هستند. از این گذشته برخی مواد
قانونی نیز گاهی اعمال خشونت از سوی شوهران را مشروع دانسته و بخشی از قدرت
اختیاری می دانند که قانون به وی داده است (مواد ۱۱۰۵ و ۱۱۲۰ قانون مدنی).

تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (2)

در
ایران قتل زنان به ویژه قتل های خانوادگی سابقه دیرینه دارد. به طور متوسط
نسبت قاتلین مرد به زن ۳ تا ۵ برابر بوده و میانگین سن زنان مقتول حدود ۳۰
سال گزارش شده است. مطالعات نشان می دهند در مقتولان زن، اختلافات
خانوادگی و پس از آن هدف تجاوز جنسی قرار گرفتن زنان نقش مهم و اصلی در
وقوع قتل داشته است. بررسی قتل های صورت گرفته نشان می دهد در قتل های حاصل
از اختلافات خانوادگی، مقتولان اکثرا زن بوده اند.

با توجه به وجود
اقوام و فرهنگ های مختلف در ایران، گاه از نظر فرهنگی و مطابق با سنن و
آداب و رسوم محلی، اجازه خشونت نسبت به زنان و در نتیجه همسرکشی به شوهران،
پدر، برادران و سایر نزدیکان داده می شود. از این رو موارد قابل توجهی از
قتل های ناموسی نیز هر ساله گزارش می شود. طی سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ بیش از
۷۰۰۰ قتل در ایران به وقوع پیوسته که ۴۰۰ مورد آن قتل ناموسی بوده است.

در
ایران، پدیده نسبتا جدید در قتل، افزایش سهم زنان در جمعیت افراد متهم به
قتل است. پژوهش درباره زنان قاتل نشان داده عواملی همچون بی علاقگی به
همسر، ازدواج های تحمیلی و زودرس و اختلاف سنی زیاد، ناآشنایی با مسائل
قانونی، ناتوانی در امر طلاق، مقاومت خانواده ها در برابر خواست زنان برای
طلاق، صرف زمان و هزینه زیاد در امر دادرسی، ناآشنایی با مراکز حمایتی
دولتی و ترس از آبی آبرویی از عوامل مهم در پدیده شوهرکشی هستند. به طور
کلی انگیزه های مهم قتل شوهر توسط زنان قاتل را می توان در موارد زیر خلاصه
کرد:

– خلاصی از آزار و اذیت های همسر و احساس ناچاری و اجبار.
– اعمال خلاف همسر که زنان شاهد آن بوده اند و موجب ایجاد کینه و قتل شده.
– عدم موافقت همسران با طلاق زنان.

اینها
و شواهد بسیار دیگر، نشانه دگرگونی و تغییراتی هستند که غیرقابل انکارند و
ظاهرا در مورد اصل وجود آنها کمتر اختلاف نظر است. در عین حال در مورد جهت
این تغییرات و ارزیابی آنها اختلاف نظرهای عمده و جدی وجود دارد. در مجموع
سه برداشت در مواجهه با تغییرات خانواده در ایران را می توان برشمرد.

 تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (2)

۱٫
تغییرات نامطلوب بوده و باعث فروپاشی نهاد خانواده می شود. پس باید کاری
کرد و سد شکسته شده را بازسازی کرد تا راهی برای ممانعت از تداوم سیل
تغییرات جست.

۲٫ تغییرات الزامی و حتی مطلوب
است. باید به استقبال تغییرات رفت و در برابر سیل خروشان سر خم کرد. این
نگرانی از گذشته تا حال و در تمامی دوره ها وجود داشته و نسل های گذشته نیز
تغییرات را با دیدی منفی نگریسته اند و پس از آن تسلیم ضرورت های زمانی
نوسازی و بازسازی روابط شده اند.

۳٫ نگرانی
از اینکه خانواده دچار فروپاشی و مشکلات عدیده می شود و همه روابط در حال
دگرگونی است و جامعه در آینده با مشکلات زیادی روبرو خواهد بود، به جا است
اما در عین حال تغییرات نیز اجتناب ناپذیرند. لذا باید با سیاست های مناسب،
ضمن حفظ نهاد خانواده راهی برای هضم تغییرات حاصل از شرایط در دنیای کنونی
جست.

در عین حال با احتساب روند ایجاد و رشد پدیده های مورد اشاره
کمترین تردیدی در این زمینه که واقعیت جاری با موازین و اصول مندرج در
قانون اساسی مغایرت دارد باقی نمی ماند. نکته مهم در این زمینه که نگارنده
در مقالات پیشین نیز به آن اشاره داشته آن است که با پیروزی انقلاب، بر
اساس این تصور که مسئولیت تمامی پدیده های نامطلوب و غیرقابل دفاع جامعه
ایران بر عهده نظام پیشین بوده، مدیران انقلابی بنا را بر آن گذاشتند که
نظام اسلامی از این پس می تواند با حذف علت العلل عامل ناکامی های گذشته
(رژیم پیشین) به کلی مسیر جامعه ایران را تغییر دهد و جامعه را به سوی
آینده ای سرشار از ارزش های دینی و کاملا مغایر با نظام پیشین هدایت کند،
چنین نشد.


منبع: برترینها

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

وب‌سایت بدونیم: اگر میخواهید بدانید که کدام حلقه نامزدی مطابق شخصیت شماست، این مطلب را بخوانید.

برج فلکی Aries (حمل-قوچ)

شما فردی هستید با اعتماد به نفس بالا و بسیار فعال. در کارهای خودتان جسور و بی پروا هستید. بنابراین حلقه ای راحت با سایز کوچک برای شما مناسب است. شما به رنگ های تیره مثل قرمز علاقه دارید و هنگام انتخاب حلقه به سمت الماس می روید.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Taurus ( ثور، گاو)

حلقه شما همه چیز شماست و آنچه را انتخاب می کنید که دلتان می خواهد. رنگ هایی را دوست دارید که حس رمانتیک به شما بدهد. مثل صورتی کم رنگ. در کل اجناس با کیفیت می پسندید و به دنبال خودنمایی نیستید.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Gemini ( جوزا، دوپیکر)

شما به هر مدلی راضی نمی شوید. در واقع بهترین نکته در شما این است که عاشق سورپرایز هستید و از تغییر واهمه ندارید. بسیار بازیگوش هستید بنابراین یک هدیه غیرمنتظره مثل طلا می تواند بهترین حلقه نامزدی برای شما باشد.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Cancer ( سرطان، خرچنگ)

ممکن است شما عاشق سبک کلاسیک باشید اما هیچ چیز نمی تواند جلوی گرد شدن چشم شما را در مقابل مروارید بگیرد. سفید براق و نقره ترکیب رنگ مطلوب شماست. حلقه نامزدی شما در عین ظرافت بسیار جلب توجه خواهدکرد.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Leo (اسد، شیر)

برج اسد بسیار پرهیاهو و باهوش است و می داند که چگونه دیگران را مجذوب خود کند. حلق نامزدی شما هم باید همانند شخصیت شما باشد. پس یک رنگ گرم مثل طلایی و زرد انتخاب کنید تا دیگران براقیتی که به انگشتان شما افزوده شده را تحسین کنند.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Virgo ( سنبله، دوشیزه)

بسیار جزئی نگر هستید. این طبیعت شماست که تمام پیچ و خم و زوایای سننگ انگشتر را بررسی می کنید. بنابراین به دنبال انگشتر بسیار ظریف اما محکم خواهید بود.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Libra ( میزان، ترازو)

بی شک آبی رنگ شماست اما نه هر رنگ آبی. رنگ مطلوب شما بین آبی مایل به ارغوانی و آبی نفتی است. بنابراین می توان نتیجه گرفت که رنگ مورد علاقه شما یاقوتی است. از آنجا که ظاهری متعادل را می پسندید سنگ حلقه نامزدی شما باید الماس باشد.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Scorpio (عقرب، کژدم)

شما انسانی قوی هستید و بیشتر تمایل به رنگ های تیره مثل سیاه و قرمز دارید. بنابراین الماس معمولی روشن برای شما کافی نیست. برای حلقه نامزدی به دنبال یاقوت سرخ باشید.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Sagittarius (کمان)

برج کمان بسیار ماجراجو و تغییرپذیر است. رنگ بنفش او را شگفت زده خواهد کرد. او به سرعت شیفته حلقه منحصر به فرد خود خواهد شد. حلقه ای که بسیار ساده است. بنابراین انسان ایرادگیری نیست.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Capricorn ( جدی، بزغاله)

کمال گرایی شما غیرقابل انکار است. زیبایی انگشتر و سنتی بودنش برای شما قابل تحسین است بنابراین شکی نیست که دوست دارید حلقه نامزدی شما الماس باشد. وقتی صاحب حلقه می شوید بسیار مراقب آن هستید و همیشه آن را جلا می دهید.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Aquarius ( دلو)

آبی لاجوردی رنگ موردعلاقه شماست که هر روز آن را می پوشید. اگر حلقه نامزدی شما کمی با آنچه که می خواستید تفاوت داشته باشد برایتان اهمیت چندانی نخواهد داشت. شما برای خودتان تیپ می زنید حتی در مورد جواهرات هم همینطور هستید. بنابراین حلقه ای که هویت خاصی نداشته باشد نمی توانید حتی تصورش را بکنید.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف

برج فلکی Pisces (حوت، ماهی)

شما نیاز به حلقه ای دارید که بتوانید غرق زیبایی آن شوید. رنگ مطلوب شما سبز دریایی است و سمبل ماه تولد شما ماهی. بنابراین الماس رنگ اقیانوسی رنگ مناسب شماست.

انتخاب حلقه نامزدی برای متولدین ماه های مختلف


منبع: برترینها

یافته های علمی درباره «سندروم شرارت انسان»

هفته نامه صدا – بینا منتظر: چه دلیلی می تواند عامل تبدیل یک دانشجوی معمولی به یک تروریست خونسرد باشد؟ این معمایی است که از زمان به وجود آمدن گروه تروریستی داعش، بسیاری را به مطالعه و تفکر در خصوص آن مجبور و مشغول کرده است اما ۷۰ سال پیش هم سوالاتی مشابه در رابطه با کمپ های نازی ها پرسیده می شد. سوال این است که: چرا یک آدم معمولی به یک آدمکش تبدیل می شود؟

ایده انسان شهرنشینی که هر لحظه ممکن است رفتارهایی وحشیانه از او سر بزند چیزی است که آن را در اغلب اوقات به غریزه حیوانی مان ربط می دهیم. در گذشته تصور می شد بخش بدوی مغز از بروز رفتارهای منطقی جلوگیری می کند اما بعدها تحقیقات بیشتر، این تعریف را تغییر داد و در واقع مشخص شد که بخش های دیگری که تکامل یافته تر هستند می توانند عامل بروز این رفتارها باشند.

در مجموع، می توان نتیجه گرفت که برخی رفتارهای بی رحمانه که از افراد سر می زند در واقع ریشه در مغز دارند. به این معنی که برخی تغییرات مغزی باعث بروز این تغییر رفتارها می شوند. این مسئله با عنوان سندروم E شناخته می شود که حرف E در آن از واژه Evil به معنی شیطانی، گرفته شده است.

یافته های علمی درباره «سندروم شرارت انسان»

در دنیایی که مملو از کشتارهای ایدئولوژیک شده، انجام مطالعات بیشتر در خصوص این مسئله به شدت ضرورت دارد اما ربط دادن شرارت با بیماری مسئله ای بحث برانگیز است. برخی معتقدند این اعمال فجیع در دستورالعمل هایی سازماندهی شده برای به افراط کشاندن جوانان قابل توجیه است اما برخی دیگر این نظریه را رد کرده و معتقدند همه ما به صورت بالقوه امکان تبدیل شدن به موجودی شیطانی را در وجودمان داریم.

طرفداران این نظریه می گویند در صورتی که بتوانیم آسیب شناسی صحیحی از مفهوم شرارت داشته باشیم، این امکان وجود دارد که از سرایت آن به افراد آسیب پذیر جامعه جلوگیری کنیم و اگر در این زمینه موفق باشیم، احتمالا می توانیم روند شیوع افراط گرایی را هم معکوس کنیم.

تحقیقات شرارت

در طول جنگ دوم جهانی رفتار سربازها در کمپ های نازی ها موضوع یک تحقیق شد. محققان تمایل سربازان جلادانی که به واسطه تفکرات ایدئولوژیک کار خود را انجام می دادند و افرادی که بدون فکر به اطاعت از دستورات دیگران می پرداختند را مطالعه کردند. این بحث در میانه دهه ۹۰ میلادی در نسل کشی رواندا و قتل عام مردم بوسنی توسط صرب ها در ۱۹۹۶ هم ادامه داشت و تقریبا هیچ کس در آن دوره این اعمال شنیع را از زاویه بیولوژیک در نظر نگرفت اما ایتزاک فراید – جراح مغز و اعصاب در دانشگاه کالیفرنیا – تلاش کرد که این جنبه را در نظر گیرد و تحقیقات خود را بر این مسئله متمرکز کرد.

در نتایجی که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد او بحثی را در خصوص علایمی که اشخاص آرام و عادی را به قاتل هایی بی رحم تبدیل می کند، آغاز کرده و دلایل بروز این علایم را به مسائل عادی ارتباط می دهد. او نام این پدیده را – که در بالا به آن اشاره شد – «سندرم E» می گذارد که به هفت نشانه شرارت اشاره دارد.

یافته های علمی درباره «سندروم شرارت انسان»

در این فرایند این سندروم ناشی از «شکاف شناختی» است؛ شکاف شناختی در زمانی رخ می دهد که کورتکس جلویی مغز PFC – که رفتارهای منطقی و تصمیم گیری های ما را کنترل می کند – به سینگنال های بخش بدوی مغز بی توجهی کرده و در نتیجه آن وضعیت در موقعیت های مختلف از کنترل خارج می شود. به گفته فراید این ایده، تصورات پیشین مردم را تغییر داد، چرا که تعریف و توضیحی تازه در خود داشت و از یک نقص در ساختار تکامل ما خبر می داد.

او معتقد بود که وقتی علایمی مانند تب و سرفه خبر از احتمال بروز سرماخوردگی می دهند، این علایم شرارت هم از نشانه های اولیه یک ایراد شناختی در مغز خبر می دهند. اما این نظریه ای بود که بر پایه برخی سرنخ ها شکل گرفته بود. علم عصب شناسی تا به حال پیشرفت های زیادی داشته و فراید برای درک بهتر ابعاد این نظریه، در ماه های گذشته کنفرانسی را به همین منظور در پاریس سازماندهی و برپا کرد. نظریه فراید بیشتر بر این پایه است که افراد به صورت طبیعی علاقه ای به صدمه زدن به دیگران ندارند. اگر نظر او صحیح باشد، می توان سندرم E را عامل شرارت های بشری دانست اما این اتفاق دقیقا چگونه می افتد؟

مغز قاتل

اتین کچلین از دانشگاه اکول نرمال سوپریور در پاریس – در تحقیقی به این مسئله پرداخته است. او داوطلبان را داخل یک اسکنر مغزی قرار داده و به آنها گفته که می توانند بین دو وظیفه ساده یک انتخاب داشته باشند. آنها طوری راهنمایی می شدند که بتوانند انتخاب هایی که پاداش های بهتر (۶ یورو در برابر ۴ یورو) داشته را بیشتر و بهتر انجام دهند.

پس از مدتی که پاداش هایی را بر اساس الگویی خاص از دستورات به شرکت کنندگان می داد، نورهای رنگی را جایگزین پاداش ها کرد. سپس به داوطلبان گفته شد در صورت عدم اطاعت از دستورات سابق، هیچ پولی دریافت نمی کنند. احتمالا پیش بینی شما هم این است که آنها از قوانین پیروی کردند حتی زمانی که انتخاب گزینه می توانست پاداش کمتری برای آنها به ارمغان داشته باشد و همینطور هم شد اما چیزی غیرمنتظره هم پیش آمد.

در طول اطاعت از دستورات که برای آنها تصمیم گیری را ساده می کرد، طولانی شدن این روند، ناسازگاری مغزی را پدیدار می کرد. اسکن های مغزی نشان دادند که فعالیت بخش های جانبی و میانی PFC افزایش پیدا کرد. بخش اول نسبت به قوانین فعال شده و بخش دوم با دریافت اطلاعات از بخش لیمبیک مغز که پردازش های حسی و غریزی ما را کنترل می کند. به زبان دیگر، زمانی که از قوانین پیروی می شد، افراد هنوز به احساسات و اولویت های خود، توجه نشان می دادند اما فعالیت بخش جانبی کورتکس مغز، به آن احساسات و اولویت ها، فایق می آمده است.

البته تلاش برای به دست آوردن چند یورو بیشتر، شاید دلیل قانع کننده ای برای کشتار به نظر نرسد اما او معتقد است که نتایج به دست آمده از آزمایش کچلین، نشان می دهد که ارزش های ذاتی حتی در موقعیت هایی که شرایط و قوانین بازی تغییر می کند، سر جای خود هستند.

یافته های علمی درباره «سندروم شرارت انسان»

او می گوید که قوانین این ارزش ها را تغییر نمی دهد و فقط در رفتارها بروز پیدا می کند. تفسیر او از نتایج این آزمایش این است که این وضعیت عادی است و نمی توان سیگنال هایی که در تغییر رفتار افراد موثر هستند را با بخشی از مغز که فعالیت بدوی و غریزی ما را کنترل می کند وابسته و مرتبط دانست. اگر نظریه فراید درست باشد، این مسئله می تواند تعریفی بهتر از این که چرا یک شخص – تحت تاثیر بروز سندرم E – به سختگیری های خود در مقابله با کشتار بی توجهی می کند را توضیح دهد.

دستورات خشونت را بیدار می کند

در همین زمینه می توان به آزمایش مشهور استنلی میلگرم در سال ۱۹۶۰ هم اشاره کرد که نشان داد چگونه افراد از اطاعت بی قید و شرط از بالادست ها به عنوان علت لازم و کافی برای بی تفاوتی نسبت به شکنجه کردن افراد با شوک الکتریکی یاد می کنند. به گفته فراید، تجارب افراد در زمانی که اولین بار دست به کشتن می زنند، احشایی و جسمی است اما آنها به سرعت نسبت به این مسئله بی حس می شوند. به علاوه غریزه ما که علاقه ای به آزار و اذیت کردن دیگران ندارد، در زمان هایی که تنها از دستورات اطاعت می کنیم، کاملا خاموش می شود.

پاتریک هاگارد از کالج لندن – با کمک اسکن های مغزی نشان داد که اطاعت از دستور می تواند احساس مسئولیت پذیری ما نسبت به رفتارهای مان را کاهش دهد. به گفته هاگارد در اینجا اجبار به انجام کاری ناخوشایند تجربه ای متفاوت در ما ایجاد می کند که اگر بتوانیم به صورت ذهنی از آنچه در حال انجامش هستیم فاصله بگیریم، در عمل – بدون این که به غریزه خود مراجعه کنیم – انجامش می دهیم.

با این حال آنچه در بسیاری از کشتارهای جمعی معاصر و تاریخی شاهد آن بوده ایم این است که اغلب عاملان جنایت، کشتار را – حتی زمانی که تحت تاثیر یک دستور از سمت کسی نبوده اند – انتخاب کرده اند. کریستوفر براونینگ تاریخ نگار و نویسنده کتاب Ordinary Men در کتابش به یک گردان نازی ها که ۱۰۱ عضو داشت اشاره می کند که دستور کشتار گرفتند. گروه کوچکی از آنها به واسطه گرایش های خشن روانی یا سادیستی شان از همان ابتدا شروع به کشتار کردند؛ با این حال اغلب آنها میل چندانی نسبت به کشتار نداشتند؛ تا این که این رویه تغییر کرد و آنها هم شرور و بی رحم شدند.

براونینگ در کتابش از آنها با عنوان قاتل های روتین یاد کرده و اشاره می کند: با یک بار کشتن، این مسئله به سرعت [برای آنها] تبدیل به یک عادت شد. عادت ها برای مدت طولانی برای ما به عنوان رفتارهایی بدون فکر و نیمه خودکار تصور می شدند که مغز ما در سطوح بالا دخالت چندانی در آنها ندارد.

تفسیری متفاوت

اما این تفسیر با تحقیقی که اخیرا توسط گِری بیل عصب شناس در دانشگاه MIT – انجام شده تعارض دارد. او افرادی را با اختلال هایی روانی مثل افسردگی و اعتیاد که به نوعی عاداتی برای تصمیم گیری های نامناسب به حساب می آیند را مورد مطالعه قرار داده است. در موقعیت های با ریسک بالا، این افراد به هزینه بالایی که باید پرداخت می کردند بی توجه بوده و ریسک های بزرگ تری را انتخاب کرده اند.

یافته های علمی درباره «سندروم شرارت انسان»

به نظر دکتر گری بیل، در اینجا عملکرد مغز نسبت به رفتار در برابر عادت های ریسکی،قابل تامل است. در یک مجموعه از آزمایشات دیگر، گروه او موش ها را برای کسب عاداتی خاص آموزش دادند که از مسیرهای مشخص در دالان ها گذر کنند.

در این تحقیق ارتباط بخشی که سیگنال های بخش بدوی آمیگدال را به PFC منتقل می کرد قطع شد. با این تغییر، رفتار موش ها و عادت های شان ناپدید شد. به گفته گری بیل، این مسئله نشان می دهد ایده و تفکر قدیمی که دخالت ذهن ما در ایجاد و انجام عادات ما را نقض می کرد، اشتباه بوده است. در واقع نه تنها بخش شناختی و ناخودآگاه مغز ما با عادات ما ارتباط دارند بلکه این ارتباطی کنترلی و لحظه به لحظه است.

به گفته او، این خبری هیجان انگیز است که نشان می دهد می توان راهی برای درمان بیمارانی که دچار عادت های ناهنجار مثل وسواس فکری و عملی هستند، یافت و در همین راستا، ممکن است بتوان سندروم E را هم با همین یافته اشاره به نحوی درمان کرد اما چیزی که انجام این آزمایش را ممکن کرد، تکنولوژی اپتوژنیک بود که امکان تنظیم فعالیت های عصبی مغز موش در PFC را با کمک نور دارد.

استفاده از این تکنولوژی در انسان فعلا مجاز نیست اما در زمان های شناختی و رفتاری یا داروها می توانند تاثیری مشابه بر مغز داشته باشند. به عقیده گری بیل، این روش احتمالا می تواند از اقدام به کشتن توسط افراد پیشگیری کند. در آزمایشی متفاوت که در آن از موش هایی با ریسک پذیری بالا استفاده شد، تیم او متوجه شدند که تکنیک اپتوژنیک می تواند سطح فعالیت های بخش دیگری از مغز را که با PFC در ارتباط است کم کرده و به این ترتیب ریسک پذیری آنها را کاهش دهد. به گفته گری بیل، بدین ترتیب ما نوعی امکان ایجاد مستقیم تغییر در رفتار موش ها را پیدا کردیم.

تقسیم دنیا

اما این که جامعه بخواهد با کمک یافته های گری بیل اقدام به دخالت در رفتار افراد بکند یا خیر، بحثی متفاوت ایجاد می کند. بحثی که در آن باید تشخیص داد که اگر یک تروریست را در واقع مبارز در راه آزادی تصور کنیم، پس چه کسی باید در دسته افرادی با رفتارهای ناهنجار قرار گیرد؟ در واقع سوال این است که معیارها برای تشخیص یک شخص یا گروه به عنوان بیماری که باید تحت این نوع درمان یا دخالت مستقیم قرار گیرد چیست و این معیارها چگونه و توسط چه کسی باید تنظیم شود؟

اسکات آتران انسان شناس از دانشگاه میشیگان به این نکته توجه داشته و در تحقیقش بر روی تاثیر ایدئولوژی بر ترویج خشونت پرداخته است. آتران مخالف تاثیر آسیب شناسی شرارت است و معتقد است که این مسئله تردیدهای بیشتری ایجاد می کند.

به نظر استفن ریچر روانشناس اجتماعی از دانشگاه سنت اندروس بریتانیا مشکل بزرگ پرداختن به سندروم E به عنوان عامل اصلی بروز خشونت، تقسیم دنیا به دو دسته ما و آنها است. به گفته او، در نظریه سندرم E فقط افرادی با مغز و ذهن های ناقص امکان تبدیل شدن به افرادی شرور را دارند.

به گفته ریچر، اگر هدف ما ساختن دنیایی با خشونت کمتر است، باید این زمینه را در نظر بگیریم که هر کسی ممکن است در این چارچوب بگنجد و این مسئله به بازگشت به عقب و تغییر زاویه و تمرکز نگاه ها از اشخاص به گروه ها نیاز دارد. ریچر به آزمایش میلگرم اشاره می کند و معتقد است افراد در واقع بخشی از پاسخی بزرگ تر هستند که اشتیاق به مشارکت یا دودلی ناشی از بی مسئولیتی، می تواند عامل انتخاب شان شود.

آنچه مشخص است این است که عکس العمل هر فرد در واقع موجب شناخت بهتر او توسط آزمایش کننده، دولت ها و قربانی می شود. ریچر اعتقاد دارد که پرداختن به اینکه عاملان کشتارها چگونه خودشان را برای سایرین تعریف می کنند، کلید اصلی پاسخ به این سوال است که این رفتارها از جنبه شخصی و گروهی، چگونه و چرا شکل می گیرند.

نشانه های شرارت

همانطور که اشاره شد ایده نگاه به بروز شرارت به عنوان یک بیماری، نظریه سندروم E را شکل داده است. از مهم ترین نشانه های مشترک بین عاملان قتل عام و کشتارهای جمعی عبارتند از:

۱٫ تکرار اجباری خشونت
۲٫ عقاید وسواس گونه
۳٫ بی حسی نسبت به خشونت
۴٫ احساسات ثابت و کم تغییر
۵٫ عدم نمایش خشونت در فعالیت های روزانه
۶٫ تمایل به اطلاعت و تمکین از جایگاه های بالادست
۷٫ لحاظ افراد گروه به عنوان افرادی پرهیزکار و پاکدامن

 یافته های علمی درباره «سندروم شرارت انسان»
ما انسان ها در قالب حیواناتی کاملا اجتماعی تکامل یافته و متکی به بقا از طریق زندگی گروهی بوده ایم. گرایش ما برای پیوستن به گروه ها ممکن است به عوامل لحظه ای مثل یک رنگ و برانگیخته شدن حس وابستگی به یک غریبه به واسطه یافتن تنها یک صفت مشترک باشد.

جولی گرِز عصب شناس از دانشگاه اکول نرمال سوپریور – می گوید که ایجاد حس تعلق خاطر به واسطه عوامل بیرونی، می تواند نسبت به یک گروه کوچک و ناپایدار هم شکل گیرد. در واقع ما احساس همدلی کمتری نسبت به افراد خارج از گروه پیدا کرده و ممکن است آنها را فاقد احساسات انسانی تصور کنیم. به واسطه تمایل ما به قبول اعتقادات و ارزش های هر گروه ممکن است هویت خود را وابسته به آنها پنداشته و گروه ما هم رفتارمان را در بیرون خط دهی کند. چیزی که به گفته ریچر به معنای واقعی کلمه خطرناک و سمی است و بالقوه می تواند ساختارهایی را برای صدور مجوز کشتار در داخل یا خارج از گروه تشکیل دهد.

البته گروه ها می توانند مثبت و متمدنانه هم رفتار کنند. در واقع مقاومت در برابر خشونت می تواند دلیلی برای نمایش اشتراک ها باشد و اجتماعاتی مثبت و موثر هم تشکیل دهد.

به گفته ریچر، ما باید عضویت در گروه ها را تشویق کنیم و البته افراد را نسبت به تمایزات تیره و روشن اخلاقی، آگاه کرده و آموزش دهیم. ریچر و آتران هر دو معتقدند که تحقیقات در آینده بیشتر از این که چرا افراد به رفتارهای افراطی دست می زنند به سمت کشف دلایل تمایل آنها به پیوستن به سازمان ها و گروه های افراطی خواهد رفت.

آتران معتقد است که جوان ترها به یک رویا احتیاج دارند. تشویق به میانه روی هرگز برای یک جوان که در سال های ماجراجویی برای کسب توجه و شهرت بیشتر است، پاسخگو نیست اما فراید عصب شناسان را به گسترش تحقیقان حول نظریه سندروم E تشویق می کند و هنوز معتقد است که ما می توانیم با تفکر بیشتر روی این عنوان به اتفاقاتی که در مغز یک آدمکش اتفاق می افتد، بیشتر واقف شویم.

فراید در خصوص تجویز دارو برای درمان سندرم E توضیحی نمی دهد؛ در عوض او فکر می کند ما باید با گسترش دانش عصب شناسی نسبت به تشخیص زودهنگام افراط گرایی اقدام کرده و عوامل موثر بر این مسئله را از افراد مستعد دور کنیم. به گفته فراید عوامل و نشانه ها باید به خوبی شناسایی شود و افراد هم امکان تشخیص آنها را داشته باشند. در اینجا آموزش احتمالا کلید اصلی برای پیشگیری است.

منبع: newscientist


منبع: برترینها

منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران

ماهنامه نسیم بیداری – سعید شمس: قانون انتخابات ایران با وجود اینکه در این سی و هشت سال، سی و چند انتخابات برگزار شده است، هنوز هم محل بحث و تبادل نظر و اختلافات سلیقه ای است و به همین دلیل سوال های زیادی را موجب شده است. اینکه نظام به همین شکل فعلی اداره شود یا سیستم پارلمانی اعمال شود، اینکه صلاحیت ها با چه متر و معیاری تعیین شوند و اینکه چطور از رای های ریخته شده در صندوق های رای صیانت شود و… این روزها دغدغه خاص و حتی عام است.

مصطفی تاج زاده که در مقام معاون وزیر کشور سابقه اجرایی در انتخابات را در کارنامه اش می بیند، با گفتن اینکه «یکی از مشکلات انتخابات ایران همین نوع  رفتاری است که شورای نگهبان قانون اساسی در تایید یا رد صلاحیت نامزدها انجام می دهد و موجب این می شود تا لایه های مختلف جامعه نگران شوند و به قول شما استرس این را داشته باشند که آیا کاندیدا یا کاندیداهای مورد نظرشان مجوز حضور در انتخابات را به دست می آورند یا نه؟

البته فلسفه تشکیل شورای نگهبان این بود که مانع تخلف های احتمالی دولت شود تا دولتی که مامور به برگزاری انتخابات است، این فرصت را نداشته باشد که مخالفین خود را رد کند و همچنین ابزار تخلف و تقلب هم از قوه مجریه گرفته شود متاسفانه این وظیفه قانونی به اهرمی برای فشار به یک گروه خاصی تبدیل شده است و چون تشخیص اینکه چه کسانی می توانند در انتخابات باشند، با ضابطه و حساب و کتاب معلومی نیست، طبیعی است که مردم ناراضی شوند.» به پرسش های ما پاسخ می گوید:

منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران

بحث ما درباره نکته های منفی و مثبت قانون انتخابات در جمهوری اسلامی است.

قانون در ایران ۴ نوع انتخابات را پیش بینی کرده است که هرکدام مستقل از دیگری برگزار می شود. دقیقا به همین دلیل این احتمال که کشور شاهد حاکمیت انحصاری یک سلیقه و جناح باشد، به حداقل ممکن خود می رسد.

ممنون می شوم اگر شفاف تر توضیح بدهید.

فرض کنید اگر مثل کشور انگلیس انتخابات پارلمان را برگزار می کردیم و هر حزبی که رای اکثریت را دست می آورد، قوه مجریه را هم دست می گرفت. به این ترتیب و در یک انتخابات مردم تکلیف دو قوه را روشن می کنند. اما در ایران ممکن است مجلس اکثریتش در اختیار جناحی باشد که رییس جمهور هم سو با آن نیست به علت اینکه انتخابات هر قوه مستقل برگزار می شود. همینطور در شورای شهر و مجلس خبرگان رهبری هم احتمال اینکه جناحی کاملا حذف بشود، تقریبا منتفی است.

این حالت هم جنبه های مثبت دارد و هم ابعاد منفی. نکته مثبت این احتمال حضور سلیقه های مختلف است و نکته منفی هم احتمال رویارویی و به وجود آمدن تنش و چالش است که ناگفته پیداست، هم آرامش را تهدید می کند و هم احتمال اجرای برنامه های در نظر گرفته شده را کاهش می دهد حال آن که مجلس انگلستان مجلسی است که دولت را به چالش نمی کشد، برای اینکه دولت منتخب خودش است.

به این نکته می توان اینطور هم نگاه کرد که ضعف های احتمالی دولت در این حالت جدی گرفته نمی شوند و در این حالت طبیعی است که راه کارهایی برای برطرف شدنشان در نظر گرفته نخواهدشد.

به هر حال این قانون هم نقاط مثبت دارد و هم نکته هایی منفی. نکته دیگر این است که برخی از انتخابات در ایران یک مرحله ای است و برخی دو مرحله ای است. در بعضی از انتخابات ها لازم است «حداقل»ی از آراء کسب شود تا فرد به نمایندگی مجلس یا ریاست جمهوری برسد. اما در انتخابات شوراها یا مجلس خبرگان هر کاندیدایی با هر درصد رایی که آورد، موفق می شود.

حالا ممکن است بپرسید، این دو حالت چه تفاوتی دارند، معمولا در دنیا سعی می کنند نظام انتخاباتی شان با نظام حزبی شان با هم سازگار باشد. یعنی اگر نظام سیاسی دو حزبی باشد، انتخابات یک مرحله ای می شود. اگر نظام سیاسی چندحزبی باشد و اینجور نباشد که قدرت دائما بین دو حزب بچرخد و هرکدام ۵۰ درصد به اضافه یک را در انتخابات به دست بیاورند، انتخابات را دومرحله ای می کنند. علتش هم این است که وقتی انتخابات یک مرحله ای باشد، ضریب ریسک خیلی بالا می رود و کمترین خطایی موجب حذف احزاب و گروه ها می شود. چون کافی است رقیب شما ۱۰ درصد رای بیاورد و طیف شما که مثلا ۴۰ درصد رای دارید، ببازید و او با همان ۱۰ درصد ببرد.

 منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران
مثلا فرض کنید ۲۰ تا رقیب هر کدام یک درصد مشخص رای بیاورد و نفر اول ۱۰ درصد بیاورد و نفر دوم ۹ درصد. چون ریسک بالا هست، مجبورند از قبل از انتخابات با هم ائتلاف بکنند. اما در انتخابات دو مرحله ای این ریسک به حداقل ممکن می رسد، برای اینکه می گوییم ما در مرحله اول رقابت می کنیم زیرا هیچ کس با ۱۰ درصد و حتی با ۲۰ درصد آرا انتخاب نمی شود. باید در انتخابات مجلس ۲۵ درصد و در ریاست جمهوری ۵۰ درصد رای بیاورد. بنابراین نامزدها و احزاب حامیشان می گویند که در مرحله اول وزنمان و جایگاهمان را معلوم می کنیم.

و احتمال ائتلاف را به مرحله دوم می گذارند؟

احسنت! همانطور که گفتید، ائتلاف را در مرحله دوم انجام می دهند. ولی اگر انتخابات یک مرحله ای باشد، مجبور هستند در همان مرحله اول ائتلاف کنند. یعنی دو تا بلوک قوی تشکیل بدهند و با هم رقابت کنند که شکست تک تک احزاب به حداقل ممکن برسد. به هر رو در همه جای دنیا نسبتی بین انتخابات یک مرحله ای و دو مرحله ای با نظام دو حزبی و چند حزبی در نظر گرفته شده است. حال آن که در ایران بعضی انتخابات یک مرحله ای و بعضی دو مرحله ای است.

چرا؟ اشکال در  قانون است؟

بله. درواقع وقتی قانون گذاشتند، به این مساله توجه نداشتند و این را بعدها فهمیدیم. آن زمان متوجه نبودیم که اینها با هم نسبت دارند و بنابراین به آن توجهی نشد. البته این متوجه نبودن ها با توجه به سابقه کم کشورداری امری طبیعی بود و مقتضای یک سیستم تازه روی کارآمده محسوب می شد. به همین دلیل برخی از انتخابات را دو مرحله ای و بعضی ها را یک مرحله ای در نظر گرفتند. و البته الان می توان قانون بگذارند که مثلا انتخابات شوراها هم دومرحله ای برگزار شود.

نکته سوم درباره انتخابات این است که هیچ تناسبی بین قانون انتخابات با احزاب وجود ندارد. یعنی ما در انتخابات تکیه مان به افراد است. در صورتی که اگر بخواهیم احزابمان تقویت بشود باید نسبتی بین قانون و احزاب برقرار کنیم. مثلا اعلام شود که نامزدها را فقط احزاب باید معرفی بکنند که در این حالت همه مجبور به تاسیس حزب می شوند و هیچکس نمی تواند بدون عضویت در یک حزب نامزد شود. این گام مهمی به سمت حزب شدن قلمداد می شود. یا قانون بگذرانیم که مردم در کنار اینکه به افراد رای می دهند، به احزاب هم رای بدهند. درواقع مثلا به جای اینکه در تهران به ۳۰ کاندیدا رای بدهند، به ۱۵ یا ۲۰ نفر رای بدهند و یک رای هم به حزب بدهند.

تا حزب برنده ۱۵ نفر دیگر را انتخاب کند. درست است؟

دقیقا! در این حالت احزاب به تعداد سهمیه ای که به دست می آورند، نماینده های خود را تعیین می کنند. در این حالت این فرصت را دارند که قوی ترین نیروهای خود را انتخاب کنند. یا مثلا قانون بگویند ما به احزاب یارانه می دهیم برای انتخابات، یا تبلیغات شان در صدا و سیما مجانی است تا فرقی بین احزاب و غیراحزاب باشد و از این طریق سیاست ورزان تشویق به کار جمعی و حزبی شوند. متاسفانه با وجود نقش و اهمیت احزاب قوانین موجود به احزاب توجه کمی دارد.

منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران

البته به نظر می سد این بی توجهی عمدی است و اراده ای برای تحزب گرایی وجود ندارد؟

من اسم این را کج سلیقگی می گذارم. جالب تر آن در قانون درباره حضور احزاب در انتخابات آمده است که صدا و سیما باید به گروه های مختلف سیاسی وقت برابر برای مصاحبه یا ارایه برنامه های خود بدهد که رسانه به اصطلاح ملی همین یک مورد را هم انجام نمی دهد. نکته چهارم این است که اجمالا سنت بر این قرار گرفته که انتخابات را دولت با کمک مدارس و مساجد برگزار کند و درواقع برگزارکنندگان  مردم اند حدود ۵۰۰ هزار نفر به طور مستقیم در برگزاری انتخابات کمک کار دولت هستند.

لازم است که قانون هرچه زودتر تکلیف نهادهای مدنی در فضای انتخاباتی را مشخص کند و به آنها هم اختیاراتی بدهد تا کاندیداها این احساس را داشته باشند که در مراحل یک انتخابات نماینده مشخص خود را به عنوان ناظر دارند.

به نظر می رسید این مساله قابل دسترس است. اگر در سال ۸۸ در هر ۴۰ هزار پایگاه رای کاندیداها نماینده داشتند و صورت جلسه را در پایان به ستاد خود تحویل می دادند، قطعا آن همه حرف و حدیث پیش نمی آمد.

این را باید قانون در انتخابات تصریح کند.

شاید هم قانون گذار بنا به دلیلی تمایلی به انجام چنین طرح هایی ندارد.

ما باید آرام آرام به جایی برسیم که ضعف ها اقلی شود، همچنین باید قانون بررسی مجدد شود تا ببینیم کجاها مشکل داریم. پیش بینی من این است که احتمالا رای گیری مان الکترال خواهدشد. یعنی از قبل مشخص می شود که چه  کسی می خواهد رای بدهد و چه کسی نمی خواهد. مورد دیگر این است که علی القاعده دیر یا زود انتخابات به صورت الکترونیکی برگزار خواهدشد.

منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران

اما شورای نگهبان سفت و سخت جلوی انتخابات الکترونیکی ایستادگی می کند.

شورای نگهبان و در کل هر نهاد دیگری تا یک جایی می تواند با اراده عمومی و تحولات تکنولوژیک بستیزد و بالاخره مجبور می شود که این کار را دنبال بکند و به این ترتیب ما یک گام به جلو برخواهیم داشت.

احساس این است که دستگاه هایی که باید بدانند، این ضعف ها را می دانند و صلاح را در این می بینند که روند فعلی که به زعم شما اشکال های زیادی دارد، بماند بهتر است.

به هر حال دستگاه هایی هستند که نظر و هدف خود را دارند. به عنوان مثال هر جای دنیا که نظامی ها در انتخابات فعلا شوند، علی القاعده دلشان نمی خواهد احزاب خیلی قدرت بگیرند برای اینکه رقیب حزب پادگانی می شوند و حزب پادگانی تمایلی ندارد که با حزب مدنی رقابت کند. اما آنچه رخ داده و می دهد، این است که جناح های مختلف به این نتیجه رسیده اند که لازم است روند فعلی تغییراتی را به خود ببیند.

به عنوان مثال در حال حاضر هم اصول گرایان و هم گروه های اصلاح طلب و اعتدالگرا به این نتیجه رسیده اند که تحزب دست آوردهای مهمی می تواند داشته باشند و به همین دلیل اصولگرایان دیگر شعار نمی دهند که مسجد یا پایگاه های بسیج احزاب ما هستند و به این آگاهی رسیده اند که اداره کشور نیاز به احزاب و برنامه های مشخص دارند و مساجد کار خودشان را می کنند، سینما کار خودش را می کند، مطبوعات کار خودش را می کند و هیچکدام از اینها کار همدیگر را نمی توانند انجام بدهند و اصلا قرار هم نیست در امور هم دخالت کنند، چرا که در این صورت مرتکب خطایی هزینه ساز می شوند و از مسیر اصلی خودشان منحرف می شوند. البته من به اندازه شما بدبین نیستم و اعتقاد دارم که کم کم یاد می گیریم به سمتی برویم که انتخاباتی آزاد و عادلانه به معنای واقعی برگزار کنیم.

منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران

«کم کم» یعنی چقدر محدوده زمانی؟

نباید عجله کرد. انقلاب ما در دهه چهارم خودش است و هنوز وقت داریم تا به اصلاح امور برسیم. ما اگر با روش های اصولی جلو برویم و همچنین تصمیم به واقع بینی بگیریم، می توانیم آرمان شهر را هدف محقق ببنیم.

یعنی حدود ۴۰ سال کافی نبود تا بسیاری از این مشکلات برطرف شود؟

فکر نکنید که ۴۰ سال زمان خیلی زیادی است. در سال ۱۳۷۱ در انتخابات پارلمان فرانسه جناح راست که در آن برهه حدود ۵۶ درصد حمایت عمومی را داشت و جناح چپ و دیگران حدود ۴۴ درصد، با این وجود ۸۵ درصد کرسی ها به جناح راست اختصاص پیدا کرد. علت این بود که حوزه هایی که چپ ها رای آورده بودند با حداکثر فاصله رای برنده شده بودند و در حوزه هایی که راست ها پیشتاز بودند، با فاصله کمی نسبت به جناح چپ رای آورده بودند.

این اتفاق در حالی رخ داد که ۲۰۰ سال از انقلاب کبیر فرانسه می گذشت و در این مدت حداقل ۱۰۰ سال به طور دائم انتخابات برگزار کرده بودند. تازه به این فکر افتادند که مشکل را رفع کنند، حتی برنده ها هم معترض بودند، چون بیم این را داشتند که در انتخابات بعدی خودشان با چنین فرجامی روبرو شوند. گفتند باید این مشکل را حل بکنیم چون فکر می کردند ممکن است دور بعد عکس این اتفاق بیفتد که تا الان هم راهی پیدا نکرده اند که بتوانند ساختار انتخاباتی را به گونه ای تنظیم کنند که تناسبی بین افکار عمومی و تعداد کرسی های مجلس برقرار باشد.

مثلا فرض کنید اگر ۵۶ درصد جامعه از یک حزب یا یک ائتلافی حمایت می کند ۵۰ تا ۶۰ درصد کرسی ها را بتواند در دست بگیرد، نه اینکه ۵۶ درصد افکار را حامی خود ببیند و ۸۵ درصد کرسی ها را در دست بگیرد. این با روح دموکراسی سازگار نیست، این مثال را از این جهت زدم که بگویم برای رسیدن به ایده آل ۴۰ سال زیاد نیست، درواقع وقتی پس از ۲۰۰ سال از انقلاب کبیر فرانسه تازه ابعاد تازه ای از انتخابات برایشان روشن شود یا وقتی در آمریکا هیلاری کلینتون با وجود ۳ میلیون رای بیشتر رقابت را به دونالد ترامپ واگذار می کند، این با روح دموکراسی سازگار نیست.

 منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران

الان انتخابات ریاست جمهوری انگلیس و ایران و آمریکا به سه شکل مختلف برگزار می شود. کدام برای جامعه ایران مناسب تر است؟

به نظرم این سیستمی که در ایران داریم، در مجموع مناسب تر از هر شکل دیگری از انتخابات است. اینجا البته دو بحث مطرح است. اول نوع انتخابات و ساز و کاری که برای آن در نظر گرفته می شود و دیگر این که آیا اصلا لازم است برای برگزاری انتخابات نهاد مشخصی تاسیس شود یا نه. مثلا در آمریکا مثل ایران و فرانسه، انتخابات ریاست جمهوری مستقل از انتخابات مجلس برگزار می شود و همیشه این احتمال وجود دارد که مجلس و دولت با حضور اکثریت دو طیف رقیب تشکیل شوند.

در فرانسه هم همین طور، ممکن است رییس جمهور سوسیالیست باشد و مجلسی ها دست راستی باشند. در انگلیس اصلا رییس جمهور ندارند و یک انتخابات برگزار می کنند به نام مجلس، هر گروهی انتخاب شود، دولت را هم عملا تشکیل می دهد اما اگر بخواهیم همان طرحی که چند سال پیش رهبری پیشنهاد کرد، یعنی پست ریاست جمهوری را حذف بکنیم تا مجلس نخست وزیر تعیین کنند به یک مشکل بزرگ برخورد می کنیم. در این حالت عمر دولت ها کمتر از یکسال به سر می آید. چون با اولین مشکل مجلس اقدام به عزل رییس دولت و معرفی نخست وزیر جدید می کند. یعنی اشکالی که در زمان شاه هم بود دوباره تکرار می شود.

این با همسویی مجلس با نخست وزیر منافات ندارد؟

چنین روندی برای مجلس حتی در فضای هم سویی با نخست وزیر به دلیل اینکه بر اساس انتخاباتی حزبی تشکیل نشده است، دور از ذهن نیست. حتی در همسویی مطلق هم می توانند بگویند چه اشکالی دارد. حسن را بر می داریم و حسین را می گذاریم. که این اتفاق خوبی نیست و ثبات را از ما می گیرد. حسن شرایط فعلی این است که تقریبا همه پذیرفته اند که دولت ۴ سال زمان دارد. یعنی سیستم مدیریتی کشور ثبات لازم را دارد.

یعنی ثبات داشتن تا به این حد ارزش دارد و تاثیرگذار است؟

اگر قرار باشد هر سال یک دولت تشکیل شود، نمی تواند آن طور که باید موثر واقع شود. به عنوان مثال وزیر باید بداند وقتی می آید، به طور طبیعی ۴ سال زمان دارد تا برنامه ها و ایده هایش را آنطور که می خواهد، اجرا کند و بتواند به قول معروف کارهای حوزه وزارتی اش را به پیش ببرد. به خصوص اینکه جامعه ما حزبی نیست، اگر حزبی بود برنامه مشترک بود و خیلی اهمیت نداشت که حسن وزیر باشد یا حسین. البته حتی در جوامعی که حزبی هستند هم سعی شان بر این است که ثبات را تا آنجایی که شرایط اجازه می دهد، حفظ کنند.

منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران

از این بحث بگذریم. جدا از سیاسیون و نخبگان، مردم عادی هم نگران رابطه شورای نگهبان و انتخابات هستند. این نگرانی چقدر می تواند صحیح و براساس واقعیات باشد و باید چه کار کرد؟ بالاخره یک جایی باید این دغدغه رفع شود، چون معضل بزرگی است و مردم همیشه این نگرانی را دارند که آیا کاندیدای شان می تواند مجوز حضور در انتخابات را بگیرد یا اینکه رد صلاحیت خواهدشد.

یکی از مشکلات انتخابات ایران همین نوع رفتاری است که شورای نگهبان قانون اساسی در تایید یا رد صلاحیت نامزدها انجام می دهد و موجب این می شود تا لایه های مختلف جامعه نگران شوند و به قول شما استرس داشته باشند که آیا کاندیدا یا کاندیداهای مورد نظرشان مجوز حضور در انتخابات را به دست می آورند یا نه؟

البته فلسفه تشکیل شورای نگهبان این بود که مانع تخلف های احتمالی دولت شود تا دولتی که مامور برگزاری انتخابات است، این فرصت را نداشته باشد که مخالفین خود را رد کند و همچنین ابزار تخلف  تقلب هم از قوه مجریه گرفته شود. متاسفانه این وظیفه قانونی به اهرمی برای فشار به منتقدان تک صدایی تبدیل شده است و چون تشخیص اینکه چه کسانی می توانند در انتخابات نامزد شوند با ضابطه و حساب و کتاب معلومی نیست، طبیعی است که مردم ناراضی شوند.

البته کار از نارضایتی گذشته و به نگرانی ای جدی رسیده است.

خب! حق دارند. وقتی در این سیستم کسی مثل آقای فلاحیان برای پست ریاست جمهوری تایید صلاحیت می شود و صلاحیت چهره ای چون آیت الله هاشمی رد می شود، معلوم است که موجب نگرانی عمیق رای دهندگان می گردد. سوال من این است که دلیل رد صلاحیت اشخاصی چون سیدحسن خمینی و موسوی بجنوردی واقعا چه بود و آیا رد صلاحیت کنندگان نمی دانند رد صلاحیت چهره هایی که هرکدام بنا به دلایلی مورد توجه خاص مردم قرار دارند، چه هزینه هایی برای فضای سیاسی و چه تبعاتی به طور مشخص برای فضای انتخابات دارد. همین مسایل است که چنین تصمیم هایی را قابل تامل و تعجب می کند.

چاره چیست؟ نمی شود که نشست و دست روی دست گذاشت.

تنها راه مقابله با چنین تفکری و تحرکی این است که آگاهی مردم به قدری بالا رود که با رفتار خود اثر محدودیت ها را کم و آن را به ضد خود تبدیل کنند. مثل همان کاری که در هفتم اسفند و در روز تعیین نمایندگان مجلس دهم شورای اسلامی انجام دادند. مردم با رای خود به لیست امید، کاری کردند که قرار بود با حضور چهره های شاخص انجام بگیرد.

اگر اتفاق مجلس دهم در چند انتخابات تکرار شود، حتما تحدیدکنندگان را به این نتیجه خواهندرساند که «تاریخ مصرف رد صلاحیت کردن به پایان رسیده است» درواقع با عکس العمل مدنی به رد صلاحیت های سلیقه ای، به آنها ثابت می شود که با رد صلاحیت نمی توانند گروهی را از حضور در متن مناسبات قدرت محروم کنند، همانطور که در مجلس دهم چنین نتیجه ای را شاهد بودیم و اگر باز هم به رد صلاحیت گسترده اصرار داشته باشند، در انتخابات آتی هم شاهد خواهیم بود.

منفی و مثبت های قانون انتخابات در ایران

البته ۷ اسفند ۹۴ به نوعی تداوم ۲۴ خرداد ۹۷ بود.

دقیقا! آقایان مرحوم هاشمی را رد صلاحیت کردند تا طیف خاصی بتواند دولت را بر دست بگیرد، اما همانطور که دیدید، حماسه ای شکل گرفت و مردم به عرصه آمدند و حسن روحانی که شابه الناس به آیت الله بود، برنده انتخابات شد. در هنگام رد صلاحیت آیت الله هاشمی کسی تصور نمی کرد که نزدیکترین کاندیدا به ایشان بتواند برنده انتخابات شود.

انتقادات هم درباره رویکرد انتخاباتی صدا و سیما هم انگار اصلا گوش شنوایی ندارد!

رفتارهایی که صدا و سیما در فضای انتخاباتی انجام می دهد و در خدمت یکی از جریان های سیاسی قرار می گیرد، به قدری واضح است که نیازی به اثبات ندارد و به همین دلیل موجی از نگرانی و البته نارضایتی را مخصوصا در روزهای منتهی به انتخابات بر می انگیزد.

کدام مرجع باید به این مساله رسیدگی کند؟

به طور مشخص قوه قضاییه باید دنبال رفع این نقیصه باشد. مسئولان دستگاه قضایی طبق قانون باید به این مساله بپردازند و به صدا و سیما و هیچ دستگاه دیگری اجازه ندهند تا در روزهای انتخاباتی اموال و فرصت های عمومی را در اختیار یکی از گروه های حاضر در انتخابات قرار بدهند و همه سلیقه های سیاسی در شرایطی برابر بتوانند خود را در معرض رای ملت قرار بدهند.

برای سوال پایان طرح می کنم. این بد نیست که بعد از ۴۰ سال هنوز نتوانسته ایم ذهنیتی امن را درباره انتخابات خود به وجود بیاوریم؟

مهم، این است که ما بدانیم چه مطالباتی را داریم و همچنین راه های محقق شدن اهداف خود را به درستی تشخیص دهیم. تکرار می کنم پیروزی لیست امید در انتخابات مجلس نشان داد که حتی می توانیم موانعی را که با برنامه ریزی پیش ما گذاشته می شوند با تدبیر از پیش رو برداریم و با استفاده از ظرفیت های موجود توفیق هایی را در راستای خدمت به کشور و مردم کسب کنیم. تاکیدم این است که مردم را اگر به آگاهی بالایی برسانیم، هیچ نهاد و هیچ اراده ای نمی تواند نظرش را بر آنچه جامعه مطالبه می کند، تحمیل کند.


منبع: برترینها

افسانۀ مردان ثروتمند و زنان زیبا

اگر می‌خواهید بدانید ازدواج از نظر مردم چطور کار می‌کند، گویاترین مثالی که این‌روزها پیدا می‌کنید، مورد دونالد و ملانی ترامپ است. مردی میانسال و میلیاردر که با زنی جوان و بسیار زیبا ازدواج می‌کند. اما این اسطورۀ ازدواج موفق، مثلِ بسیاری از دیگر چیزهایی که به ترامپ مربوط می‌شود، افسانه است. تحقیقات متعددی در این زمینه نشان می‌دهد که ملاک‌های انتخاب همسر میان مردم، الگوهایی پیچیده و چندوجهی دارد.

 

 افسانۀ مردان ثروتمند و زنان زیبا

جورج کلونی و همسرش امل کلونی. منبع: اینترنشنال بیزینس تایمز

 

آتلانتیک — دو روان‌‌‌‌شناس، دیوید باس و مایکل بارنس، در سال ۱۹۸۶ برای رده‌‌بندی ۷۶ خصیصه در پژوهشی معروف دربارۀ عشق، با عنوان «گزینش جنسی انسان۱»، این پرسش را از مردم پرسیدند: «در همسر احتمالی‌تان چه چیزی بیشترین ارزش را برای شما دارد؟»

نه زیبایی و نه ثروت، هیچ‌کدام در صدر قرار نگرفتند. «مهربانی و تفاهم» رتبۀ اول را به دست آوردند و «شخصیت هیجان‌‌انگیز» و بعد «ذکاوت» در رده‌‌‌‌های بعدی جای گرفتند. مردها گفتند که بیش از زن‌‌ها برای ظاهر ارزش قائل هستند و زن‌‌ها به «قابلیت کسب درآمد خوب» بیش از مردها اهمیت دادند، اما هیچ‌کدام مقیاس‌‌های جذابیت فیزیکی یا منزلت اجتماعی‌اقتصادی را در رده‌‌های بالای ملاحظات خود قرار ندادند.

ولی مردم دروغ می‌‌گویند. آزمایش‌‌هایی که معمولاً بر خوداظهاری اتکا ندارند نشان می‌‌دهند که جذابیت فیزیکی به‌نحوی ممتاز و گاهی غیرقابل‌‌‌قیاس اهمیت دارد، هم برای زنان و هم مردان. منزلت (به هر شکل بخواهید آن را بسنجید: برحسب درآمد، تحصیلات رسمی یا چیزهای دیگر) اغلب اوقات چندان از جذابیت فیزیکی عقب نیست. در مطالعات مربوط به روابط واقعی، که به نیات حقیقی بیشتر نزدیک می‌‌شوند، جذابیت فیزیکی و توان کسب درآمد قویاً وقوع رابطه‌ای رمانتیک را نوید می‌‌دهند.

درحالی‌که‌‌ فرد، از نظر صفاتی مثل مذهبی یا صرفه‌‌جوبودن،کسی مشابه خود را ترجیح می‌‌دهد، وقتی نوبت به زیبایی و درآمد می‌‌رسد، تقریباً همیشه مقدارِ «بیشتر» را ترجیح می‌‌دهد. درمورد این نوع صفات توافقی، به نظر می‌‌رسد آدمْ مشتاق داشتن شریکی است که در رده‌‌هایی بالاتر از خودش قرار بگیرد. مردم اینجا چندان دنبال شباهت صددرصد نمی‌‌گردند.

الگوی کلیشه‌‌ایِ این وضعیت در جامعه‌‌شناسی به «دادوستد زیبایی-‌منزلت۲» معروف است: فرد جذاب با فرد ثروتمند یا به‌هرروی قدرتمند ازدواج می‌‌کند. در این صورت هر دو برنده هستند. این همان داستان کلاسیک پیرمردِ عاقل و میلیاردر است که بر صورتش آثار آفتاب‌سوختگی‌های قدیمی دارد و با مدل خوش‌اندامی ازدواج می‌‌کند که نمی‌‌تواند پاریس را روی نقشه پیدا کند، ولی از ته دل می‌‌خواهد به آنجا برود چون مسافرت به پاریس رمانتیک است.

بنا به این تصور، تنها چیزی که لازم دارید پول است یا قدرت. در این صورت، معشوق زیبا خود را به شما عرضه می‌‌‌‌کند تا تصاحبش کنید.

وقتی هومر سیمپسون یکباره پانصد پوند شکر عایدش می‌‌شود، حس غریزی وی می‌گوید این شانس را به خوش‌بختی و رونق جنسی تبدیل کند. بعد از یک شب نگهبانی از تل شکر در حیاط خانه‌‌اش، خواب‌‌آلود زیر لب می‌‌گوید: «در آمریکا اول شکر گیر بیاور، بعد قدرت عایدت می‌‌شود و بعد به زن‌‌ها می‌‌رسی.» این جمله ادای احترامی است به صورت‌‌زخمی (توی فیلم به‌جای «شکر» در این نقل‌قول، «پول» آمده بود). این همان جایی است که هم سیمپسون و هم تونی مونتانا دچار گمراهی فاحشی می‌‌شوند.

الیزابت مک‌‌کلینتوک، جامعه‌‌شناسی از دانشگاه نوتردام، پژوهش جامعی دربارۀ نظریۀ دادوستدِ صفات انجام داده است. کار او داده‌‌های حاصل از ۱۵۰۷ زوج در مراحل مختلف رابطه را بررسی می‌‌کند: از آشنایی گرفته تا زندگی مشترک و ازدواج. این پژوهش ماه گذشته در امریکن سوسیولوجیکال ریویو۳ منتشر شد. مک‌‌کلینتوک می‌‌نویسد:

«دادوستدِ زیبایی‌-منزلت، با مفهوم عامیانۀ همسرگزینیِ رمانتیک به‌مثابۀ یک فرایندِ رقابتیِ بازار، همخوانی دارد، مفهومی که به‌طور وسیع هم در حوزۀ فرهنگ مردمی و هم دانشگاهی پذیرفته شده است.» وی به‌خصوص به روایتی جنسیتی اشاره می‌‌کند که براساس آن معمولاً «یک مرد موفق در عرصۀ اقتصادْ زنی زیبا را برمی‌‌گزیند تا ’نشان پیروزی‘ و افتخار او باشد.»

اما مک‌‌کلینتوک دریافت که، به‌جز قدرتمندانِ اقتصادیِ بیمار و دونالد ترامپ، در عالم واقع اساساً این مسئله وجود خارجی ندارد و هرجا این اتفاق بیفتد دوام نمی‌آورد. نیروی غالب در امر ‌‌جفت‌‌یابی همخوانی۴ است.

مک‌‌کلینتوک می‌‌نویسد آنچه، در ظاهر، دادوستد زیبایی با منزلت اجتماعی‌اقتصادی است اغلب اوقات عملاً دادوستد نیست، بلکه مجموعه‌‌ای از فضایل همخوان است. زنان موفق به‌لحاظ اقتصادیْ مردان موفقِ اقتصادی را برمی‌گزینند، و زنان دارای جذابیت فیزیکی نیز مردان دارای جذابیت فیزیکی را.

مک‌‌کلینتوک به من گفت: «گاهی می‌‌شنوید که مردانِ خیلی خوبْ زنانی نصیبشان می‌شود که جذابیت جنسی بالایی دارند، اما من دریافتم که مردانِ خیلی خوب به دخترانِ خیلی خوب می‌‌رسند. خوب‌بودن عملاً در قلمروِ جذابیت هیچ امتیازی برای شما به ارمغان نمی‌‌آورد. به همین ترتیب، اگر مردی از نظر جنسی جذاب باشد، مطمئناً می‌‌تواند دختری را به دست بیاورد که جذابیت جنسی دارد».

چون افراد رده‌بالای اجتماعی‌اقتصادی، در قیاس با افراد رده‌پایین، به‌طور متوسط، به‌لحاظ جذابیت فیزیکی، بالاتر رده‌‌بندی می‌‌شوند، بسیاری از همبستگی‌‌ها بین ظاهر یک طرف و منزلت طرف دیگر کاذب هستند و اشتباه تفسیر می‌‌شوند.

مک‌‌کلینتوک می‌‌گوید: «زنان در مقایسه با مردان وقت بسیار بیشتری را صرفِ داشتن ظاهرِ خوب می‌کنند. این موضوع باعث ایجاد آشفتگی زیادی در این داده‌‌ها می‌‌شود. اگر این نکته را در نظر نداشته باشید، درنتیجه عملاً درمی‌‌یابید که همسرِ تعداد زیادی از این مردانْ ظاهر بهتری از آن‌ها دارند، فقط چون زنان به‌طور متوسط بهتر به نظر می‌‌آیند. مردها شریکی با جذابیت بیشتر برمی‌‌گزینند و بیش از زنان درآمد دارند. شکاف دستمزد چنان است که زنانْ هفتاددرصدِ مردان مزد می‌گیرند. پس زنان با مردانِ پردرآمدتر ازدواج می‌‌کنند. پیش از گرفتن این نتیجه که زنانْ زیبایی را با پول معامله می‌‌کنند باید این نکات را در نظر داشته باشید.»

این پژوهش نتیجه می‌‌گیرد که در عالمِ واقع زنان دنبال مردانی نیستند که از لحاظ ثروت برتر از خودشان باشند و مردان نیز دنبال زنانی نمی‌‌گردند که از لحاظ زیبایی از خودشان پیشی بگیرند. امیدبخش اینکه مردم به‌واقع در جست‌وجوی … سازگاری و همراهی هستند. تطبیق و همخوانیِ نقاط قوت فرد با خصوصیات شریکی که از موهبت‌‌هایی مشابه برخوردار است پشتوانه و عامل محرک برای یافتن سازگاری و همراهی است، نه تلاش برای مبادلۀ مهربانی با جذابیتِ جنسی بیشتر، شوخ‌‌طبعی با درست‌کاری، ذکاوت فرهنگی با همه‌‌فن‌حریف‌بودن، یا مدارج تحصیلی با مهارت‌‌های بازارپسند.

چون، دست‌کم تاحدی، روزگار به‌طور کلی با افرادِ دارای جذابیت فیزیکی برخورد ممتازتر و تبعیض‌‌آمیزی می‌‌کند، آن‌ها از کارآیی تحصیلی بیشتر، موفقیت شغلی بزرگ‌‌تر و درآمدهای بالاتری بهره می‌‌برند. پس این متغیرها را به‌سختی می‌توان از جهان خارج مجزا ساخت.

افسانۀ مردان ثروتمند و زنان زیبا 
مک‌‌کلینتوک می‌‌گوید: «خیلی سخت می‌توان طبقه و جذابیت را از هم مجزا ساخت، چون این‌ها از اساس با ظرافت به هم پیوند خورده‌‌اند. من نمی‌‌توانم تأثیر این عامل را جداگانه در نظر بگیرم و نمی‌‌دانم چطور کسی توانسته این کار را بکند.»

برطبق نوشتۀ مک‌‌کلینتوک در این مقاله، پژوهش‌‌های‌‌ قبلی نشان داده‌‌اند که جذابیت فیزیکی و تحصیلات، هر دو، «به یک زن کمک می‌‌کنند از طریق ازدواج (با مردی که نسبت‌به پدر آن زن در سطح شغلی بالاتری قرار دارد) امکان پیشرفت پیدا کند. همچنین به وی کمک می‌‌کنند تا با مردی با موقعیت شغلی بالا، به‌معنای مطلق کلمه، ازدواج کند». اما این مطالعات معمولاً جذابیت فیزیکی مرد را در نظر نگرفته‌‌اند و درنتیجه این واقعیت ساده را مورد توجه قرار نداده‌‌اند که شاید فقط دو فرد جذاب، در لباس‌‌هایی جذاب و در یک محل جذاب، که وضعیتِ خواب درست و درمانی داشته‌اند، جذب یکدیگر شده‌‌اند و هر نوع «دادوستد» صرفاً توهم است.

مک‌‌کلینتوک همچنین دریافته است که ظاهراً این روندِ فراگیر، که طی آن افراد با منزلت و موقعیت بالاتر در ردۀ افراد جذاب‌‌تر قرار می‌گیرند، خود را قوت و تداوم می‌‌بخشد. وی می‌‌گوید: «به همین دلیل این تمایل وجود دارد که زنانی که خودشان در موقعیت‌‌های بالا قرار دارند و با مردان بلندپایه ازدواج کرده‌‌اند، در رده‌‌های بالاترِ جذابیت قرار داده شوند. این امر به ایجاد چرخه‌ای خودتأییدگر می‌‌انجامد که در آن حتی لحظه‌ای مکث نمی‌کنیم تا بپرسیم که آیا آن مرد را زیبا قلمداد می‌‌کنیم یا خیر. ما فقط می‌‌گوییم آن زن زیباست، آن مرد موقعیت بالایی دارد، و بخشی از علت زیبایی آن زن این است که این زوج موقعیت بالایی دارند.»

الی فینکل، روان‌‌شناسی از دانشگاه نورث‌‌وسترن، با ستایش کار مک‌‌کلینتوک به مجلۀ نیویورک می‌‌گوید: «فرض اینکه اهمیت زیبایی و منزلتْ امری جنسیتی است ممکن است باعث شود محققانْ جذابیت مرد و منزلت اجتماعی‌اقتصادی زن را نادیده بگیرند.» بدین طریق است که آن‌ها همخوانی را با دادوستد اشتباه می‌‌گیرند.

فینکل مدعی می‌‌شود: «دانشمندان هم انسان هستند. این احتمال وجود دارد که اعتقادات ما دربارۀ نحوۀ کارکرد جهان ناخواسته چشمان ما را ببندند. مطالعاتی که فقط به درآمد مردان و نه زنان، و فقط به جذابیت زنان و نه مردان نگاه می‌‌کنند به همین خاطر مشکل‌‌ساز می‌‌شوند و اینْ روند داوریِ مقالات توسط افراد هم‌‌رده است که امکان انتشار مقالات ناقصِ مشابهِ این را فراهم ساخته است.»

مک‌‌کلینتوک می‌‌نویسد: «درنظرداشتن جذابیت فیزیکیِ هر دو طرف شاید رابطۀ بین زیبایی زن و منزلت مرد را حذف نکند، اما دست‌کم باید اهمیت این رابطه را به‌شدت کاهش دهد.»

مک‌‌کلینتوک می‌‌گوید، حتی هم‌زمان با افول فراگیریِ این نگرش در فرهنگ عمومی، الگوی دادوستد زیبایی‌-منزلت به چندین شیوۀ آزاردهنده زیان‌‌بار است. «این نگرشْ شغل زنان را از منظر جامعه کم‌اهمیت جلوه می‌‌دهد: به زنان می‌‌گوید ظاهر شماست که اهمیت دارد و موفقیت‌‌ها و توانایی‌‌های دیگرِ شما در بازارِ همسریابی بی‌‌اهمیت است. حقیقت این است که مردم هم زنان را برحسب آنچه به نظر می‌آیند ارزیابی می‌‌کنند و هم مردان را. وقتی نوبت به ظاهر می‌‌رسد، زنان به‌اندازۀ مردان سطحی هستند و باید بر موفقیت‌‌های خودشان تمرکز کنند. اگر زن خواستار مردی موفق باشد، این خواسته باید با موفقیت خودش همراه باشد.»

پس ظاهراً این هم یکی دیگر از آن جاهایی است که ترقی روبه‌بالا در آن افسانه است. اما، در این مورد، عشقی از دست نرفته است. در چارچوب الگوی جنسیتی دادوستدِ زیبایی-‌منزلت، آن‌طور که مک‌‌کلینتوک می‌‌نویسد، جذابیت فیزیکی «شاید امکان پیشرفت طبقاتی را برای زنان فراهم بیاورد». بله درست است، اما نه بدون قطعی‌شدن وابستگی اقتصادی زن به شوهر و زیرپاگذاشتن نابهنگام ارزیابی خودش از جذابیت فیزیکی شوهر.

مک‌‌کلینتوک می‌‌گوید: «این نگاه همچنین ازدواج را نوعی مزدوری تعریف می‌‌کند که با برداشت معمول ما از آن، یعنی اینکه تاحدی همسر خودمان را دوست داریم و کسی را می‌‌خواهیم که با او صمیمی و نزدیک باشیم، منافات دارد. ازدواج دقیقاً به‌معنای معاوضۀ پول مرد با زیبایی زن نیست و قرار نیست مَرد، به‌محض ظهور اولین چروک اطراف چشم زن، او را رها کند.»


منبع: برترینها

۱۰ روش درمان "درد سیاتیک"

فرادید| عصب سیاتیک (sciatic nerve) طولانی‌ترین عصب بدن انسان است که از ناحیه کمری آغاز و تا انتهای پا امتداد دارد. گرفتگی رگ سیاتیک همراه با درد شدیدی است که می‌توان آن را با روش‌هایی درمان کرد.
 
به گزارش فرادید*، گرفتگی رگ سیاتیک علاوه بر درد، ضعف و بی‌حسیِ پاها و انگشتان پا را به دنبال دارد که قدم زدن و حتی ایستادن را نیز تحت شعاع خود قرار می‌دهد.
 
سیاتیک عوامل مختلفی دارد که آسیب دیدن ستون فقرات و عفونت از جمله آن‌ها است. البته دلایل گرفتگی رگ سیاتیک زیاد است ولی می‌توان آن را با مصرف مواد طبیعی به سرعت تسکین داد.
 
۱٫ زردچوبه
خواص ضدالتهابی زردچوبه بسیار قدرتمند بوده و به همین دلیل برای درمان گرفتگی سیاتیک بسیار مفید است. به همین منظور می‌توانید یک قاشق چایخوری زردچوبه را داخل یک فنجان شیر داغ ریخته و حل کنید. اگر خواستید می‌توانید مقدار کمی دارچین و عسل نیز به آن اضافه کنید. همچنین از مکمل‌های زردچوبه نیز استفاده کنید.
 
۲٫ طب سوزنی
طب سوزنی برای تسکین دردهای عضلانی بسیار مفید است. طب سوزنی با تحریک نقاط مختلف بدن دستگاه عصبی را به شکلی مثبت تقویت می‌کند.

10 روش درمان

۳٫ ماساژ
ماساژ درمانی نیز به دلیل تقویت گردش خون در درمان سیاتیک موثر است، به ویژه اگر عامل آن اسپاسم عضلانی باشد. ماساژ روزی یک مرتبه نقاط حساس به شما کمک شایانی خواهد کرد. البته می‌توانید یک فنجان روغن کنجد را با سه قاشق غذاخوری پودر جوز ترکیب کرده و حرارت دهید. سپس پس از خنک شدن می‌توانید از آن برای ماساژ دادن استفاده کنید. این نوع ماساژ را هفته‌ای دو تا ۳ بار تکرار کنید.
 
۴٫ کمپرس سرد و گرم
درمان به کمک کمپرس سرد و گرم می‌تواند به سرعت درد سیاتیک را تسکین دهد، زیرا کمپرس سرد موجب بی‌حس شدن درد و کاهش تورم می‌شود و از طرف دیگر، کمپرس گرم موجب آزاد شدن عضله می‌گردد. شما می‌توانید این رویه را مرتب به مدت ۲ ساعت تکرار کنید.
 
۵٫ کِرِم کپسایسین
ترکیب کپسایسین موجود در فلفل‌های تند (سبز و قرمز) یافت شده و علت تندی آن‌ها محسوب می‌شود. شما می‌توانید پماد آن را خریداری کرده و روزی ۳ یا چهار مرتبه روی بدنتان بمالید.

10 روش درمان

۶٫ دانه‌های شنبلیله
دانه شنبلیله دارای خواص ضد التهابی بی‌شماری است که می‌تواند کمک بزرگی در درمان سیاتیک، نقرس و آرتریت روماتوئید برساند. نحوه آماده‌سازی ضماد دانه شنبلیله بدین شکل است: آسیاب کردن دانه‌ها و اضافه کردن آن‌ها به یک فنجان شیر. سپس ترکیب را تا زمانی که حالت خمیری پیدا کند، بجوشانید. سپس محصول نهایی را روی محل درد مالید و اجازه دهید چند ساعت به همین حالت باقی بماند.
 
۷٫ پوست درخت بید سفید
پوست درخت بید سفید به دلیل وجود گلیکوزیدها و سالیسین آثار تسکین دهنده قوی و خواص ضد التهابی دارد. شما باید روزانه ۱۲۰ میلی‌گرم مکمل پوست درخت بید سفید یا ۲۴۰ میلی‌گرم سالیسین را به مدت ۲ یا ۳ هفته مصرف کنید.
 
۸٫ ریشه گیاه علف گربه
ریشه سنبل الطیب یا علف گربه یا گیاه والرین (Valerian) در طب سنتی نیز فواید بی‌شماری دارد: اثر ضد تشنج، رفع ناراحتی‌های عصبی و هیستری، ضد اسپاسم و آرام بخش، تب بر، درمان بی‌خوابی، ضد کرم معده و روده، درمان میگرن، برطرف کردن دلهره، تشویش و نگرانی، کمک به درمان بیماری مالیخولیا، برطرف کردن درد سیاتیک، از بین برنده سکسکه مداوم، برطرف کردن درد سینه، و کمک به معالجه مرض قند.

10 روش درمان

شما علاوه بر مصرف مکمل این گیاه (۱۵۰ میلی‌گرم در روز به مدت دو تا سه هفته)، می‌توانید آن را به صورت چای نیز میل کنید. برای مصرف آن به صورت چای کافی است یک قاشق چایخوری ریشه خشک شده این گیاه را به یک فنجان آب اضافه کنید و پس از ۱۰ دقیقه جوشیدن آن را میل نماید.
 
۹٫ تمرین
یکی دیگر از روش‌های درمان سیاتیک انجام تمرین‌های ورزشی است. حرکت کششی “زانو به شکم” می‌تواند برای تقویت عضلات ناحیه شکم و کمر بسیار مناسب باشد. مطابق تصویر زیر، بر روی زمین دراز کشیده و یک پایتان را به سمت شکم خود بکشید. بیست ثانیه بر روی هر پا تمرکز کنید و سپس پای دیگر را بالا بیاورید. ضمناً انجام حرکات کششی یوگا نیز می‌تواند مفید باشد. البته اگر مشکل جسمی خاصی دارید، بهتر است پیش از انجام این تمرین‌ها، با پزشک خود مشورت کنید.
 

10 روش درمان

۱۰٫ حرکت دادن ستون فقرات
کایروپرکتیک (Chiropractic) زیر شاخه‌ای از درمان‌های مکمل بوده و نوعی درمان مشکلات سیستم اسکلتی بدن انسان محسوب می‌شود. شایع‌ترین کاری که در کایروپرکتیک انجام می‌شود، درمان کمردرد و درد گردن با مانیپولاسیون (حرکت دادن) ستون فقرات است. درمانگرهای کایروپرکتیک عقیده دارند که علت بسیاری از دردهای ستون مهره نیمه دررفتگی در مفاصل آن است و بنابراین می‌توان با انجام حرکاتی بر روی ستون مهره بیمار آن مفاصل را میزان یا جا اندازی کرد.
 
نکات اضافی:

  • سیگار را ترک کنید زیرا موجب تضعیف مهره‌های کمر می‌شود.
  • تشک نباید بیش از حد نرم یا بیش از حد سفت باشد.
  • از انجام حرکات ناگهانی خودداری کنید.
  • از مکمل‌های ویتامین ث، منیزیم و کلسیم استفاده کنید.
  • پس از مشاوره با پزشک، از نوشیدنی گیاهی استفاده کنید.
  • از روش‌های استاندارد بلند کردن اشیا استفاده کنید.
  • حالت مناسب بدن خود را حفظ کنید زیرا مانع از اعمال فشار بر قسمت‌های تحتانی کمر می‌شود.
  • تمرین منظم را فراموش نکنید.

 
منبع: healthandlovepage.com
ترجمه: وبسایت فرادید
منبع: فرادید

جاستین تیمبرلیک و سیر تحول تیپ های جذاب اش

برترین ها: در سال ۲۰۰۰، زمانی که جاستین تیمبرلیک به روی صحنه آمد عضو گروه های موسیقی «انسینک» بود. اما از آن زمان به بعد، با فعالیت بیشتر در موسیقی و بازیگری و همچنین ازدواج اش با بازیگر معروف، جسیکا بیل، بر سر زبان ها افتاد.

او برای افزایش شهرت و محبوبیت اش تلاش های بسیار کرد. به عنوان مثال سعی می کرد که همیشه ظاهری شیک و متفاوت داشته باشد که موفق هم شد. 

آیا تیپ او را سالها قبل زمانی که به همراه بریتنی اسپیرز روی فرش قرمز قدم گذاشت، به یاد دارید؟ یا زمانی که در مراسم گرمی شرکت کرد؟ اگر دوست دارید سیر تحول تیپ های مختلف جاستین تیمبرلیک را در طول سالهای متمادی مشاهده کنید، با ما همراه باشید.  

جاستین با موهایی بافته شده در کنسرت « Wango Tango» لس آنجلس، ۲۰۰۰٫

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

دستمال سر یکی از اکسسوری های محبوب جاستین در تور جهانی سال ۲۰۰۰ بود.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

جاستین تیمبرلیک برای مراسم گرمی سال ۲۰۰۱ کت و شلوار سبز رنگ اش را با پیراهن و کراوات زرد ست کرده است.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

در نوامبر ۲۰۰۱ جاستین به همراه بریتنی اسپیرز با هم روی فرش قرمز مراسم رونمایی از آلبوم بریتنی ظاهر شدند.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

در سال ۲۰۰۲، زمانی که جاستین روی صحنه ظاهر شد، کت راه راه، دستبند شطرنجی و کفش کلاسیک اش توجه نوجوانان زیادی را به خود جلب کرد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

تی شرت و اکسسوری هایی که جاستین در رونمایی از اولین آهنگ مستقل خود به تن کرد طرافداران زیادی داشت.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

او در گرمی ۲۰۰۳ همچنان مورد حمایت گروهی که قبلا در آن فعالیت داشت، قرار گرفت.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

زمانی که جاستین با آن گردنبند مخفف نامش در موزیک آواردز شرکت کرد، مطمئن بود که شهرت اش جهانی شده است.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

کلاه، جلیقه و زنجیری که از جیب جاستین در مراسم جوایز برگزیده کودکان آویزان بود، در خاطره ها ماندگار است.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

جاستین برای مراسم گرمی اواردز سال ۲۰۰۴، که اولین جایزه گرمی خود را دریافت کرد، تیپی مشکی و صورتی را انتخاب کرد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

جاستین در مراسم جوایز برگزیده کودکان سال ۲۰۰۵ با تیپی اسپرت حضور یافت.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

ظاهر کلاسیک جاستین در مراسم موزیک اوراد ۲۰۰۶٫

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

در همان سال جاستین در فشن شو ویکتوریا سیکرت اجرا داشت و مطمئنا ترکیب کت و شلوار و پیراهن او هواداران بسیاری را به خود جذب کرد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

او بار دیگر کت و شلواری خاکستری را برای مراسم گرمی ۲۰۰۷ انتخاب کرد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

جاستین تصمیم گرفت که در مراسم جوایز برگزیده کودکان ۲۰۰۷ کمی به ظاهر خود تنوع دهد. او برای این کار از اکسسوری های نارنجی رنگ استفاده کرد تا در پس زمینه خنثی لباس هایش به خوبی به چشم آید.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

او ژاکتی ساده اما شیک را برای رونمایی از فیلم «Shrek the Third» که در آن نقش داشت، انتخاب کرد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

در سال ۲۰۰۸ زمانی که او در مراسم رونمایی از « The Love Guru» شرکت کرد، با کت چرم اش بسیار درخشید. 

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

در امی اواردز ۲۰۰۹ جاستین با ظاهر کلاسیک سفید و مشکی در جمع هنرمندان حاضر شد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

در سالهای اخیر، جاستین به جای لباس های رنگ خنثی، بیشتر لباس های رنگی و طرحدار به تن کرد تا در جمع بیشتر توی چشم باشد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

در فستیوال فیلم نیویورک سال ۲۰۱۰ او کمی متفاوت تر ظاهر شد. کت او به رنگ خاکستری و دارای خط هایی به رنگ مشکی بود.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

جاستین در فرش قرمز «SAG» اواردز، سال ۲۰۱۱٫

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

اگر چه جاستین در مراسم رونمایی فیلم «Bad Teacher» ساده لباس پوشید اما با جزییاتی که به لباسش داد، خود را از دیگران متفاوت کرد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

ویدیو موزیک اواردز ۲۰۱۳ میزبان جاستین با ظاهری سفید و مشکی بود.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

یکی از بهترین تیپ های جاستین بیبر، همین تیپی است که برای فرش قرمز جایزه انجمن بازیگران فیلم در سال ۲۰۱۳ به تن کرد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

زمانی که جاستین در موزیک اواردز ۲۰۱۳ موفق به دریافت ۳ جایزه شد، کتی سورمه ای و کلاسیک به تن داشت.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

برای گرمی اواردز ۲۰۱۳، جاستین کت و شلوار تام فورد به تن داشت. پاپیون و کت طرحدار او، او را در لیست خوش تیپ ترین ها قرار داد.

 سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک

مطمئنا با این کت آبی رنگی که جاستین در مراسم موزیک اواردز رادیو «iHeart Radio» به تن کرد، چشم های زیادی را به سمت خود چرخاند.

سیر تحول تیپ های جذاب جاستین تیمبرلیک 


منبع: برترینها

منافع پنهان در پس ایدئولوژی بازار

هفته نامه کرگدن – علی نیلی: گفت و گو با فرشاد مومنی درباره بازار و تحولاتش در چند دهه اخیر رابطه اجتماع و بازار چیست و این دو چگونه از هم تاثیر می پذیرند؟

کسی نمی تواند ادعا کند که نگران سرنوشت توسعه ایران است یا به اقتصاد علاقه دارد، اما فرشاد مومنی را نمی شناسد.

او که متخصص توسعه است، در دو دهه اخیر دائم در حال هشدار و زنهار بوده، اما وضعیت امروز اقتصاد ایران در سطح خرد و کلان و توسعه، وضعیت معیشت مردم و نظام تولید و توزیع، حال و روز بازار و روزگار ناخوش تکنولوژی و… نشان می دهد که حرف هایش شنیده نشده است، نه در دولت سازندگی، نه در دولت اصلاحات، نه در دوره دم زدن از عدالت و نه در دوره صحبت از تدبیر و اعتدال. اما این سبب نشده سکوت کند. می گوید اول از باب انجام وظیفه هشدار می دهد و دوم برای ثبت در تاریخ و در دفاع از حیثیت کارشناسان. با او درباره بازار و تحولات مفهومی اش، بازاری ها و بازارگرایان ایرانی گفت و گو کرده ایم.

منافع پنهان در پس ایدئولوژی بازار

اولین پرسشی که درباره بازار به ذهن می رسد این است که آیا در عصر انقلاب، ارتباطات و تغییر بنیادین مفاهیم سنتی، بازار به مفهومی که اغلب می شناسیم یعنی مکان بزرگ داد و ستد با سابقه ای طولانی در مشرق زمین، هنوز جایگاهی در رشد و توسعه کشورها دارد یا تنها یک مفهوم تاریخی است؟

در سطح نظری، اقتصاددان های نهادگرا در بررسی های خود نشان داده اند که بازار در طول تاریخ یک مشترک لفظی بوده است و برحسب الگوی مسلط مبادله و پشتیبانی نهادی متفاوتی که از آن می شده، در کلی ترین حالت سه نوع بازار در طول تاریخ وجود داشته است؛ این یعنی آنچه امروز به عنوان بازار شناخته می شود، حداکثر عمری دویست و پنجاه ساله دارد.

پس ما در بخش اعظم تاریخ با بازارهایی به کلی متفاوت مواجهیم. نکته مهم این است که درباره همین مفهوم و تلقی موجود از بازار که در اولین آموزه های اقتصادی تدریس می شود، یعنی بازار رقابت کامل، نیز مطالعات درخشانی وجود دارد که نشان می دهد این بازار در طول تاریخ بشر ما به ازای عینی ندارد. بنابراین تا دویست و پنجاه سال قبل، بازار یک لفظ مشترک با مفاهیم و کارکردهای متفاوت بود و از دویست . پنجاه سال پیش نیز که مفهوم مدرن بازار مطرح شد، عملا وجود خارجی نداشت و باز هم یک لفظ مشترک بود که برای نام بردن از مفاهیم گوناگون به کار گرفته شد.

منظور من بازار در ایران بود.

درباره ایران باید بگویم همه آن مناسبات و ترتیب های نهادی پشتیبان بازار که در بررسی های نهادگراهای بزرگ تاریخ مثل داگلاس نورث توضیح داده شده و در عمل بازارهای متفاوتی را شکل داده، موضوعیت دارد، اما علاوه بر آن، به این اعتبار که از جنبه اقتصاد سیاسی، ایران یک کشور در حال توسعه رانتی محسوب می شود، ما شاهد یک تحول بزرگ و معنادار دیگری هم درباره مفهوم بازار در ایران هستیم که عبارت است از قلب این مفهوم.

یعنی چی؟

یعنی تا مدت های طولانی، وقتی در ایران لفظ بازار مورد استفاده قرار می گرفت، منظور جایی بود که در آن ابتدا تولید ملی بومی اتفاق می افتاد و بعد در همان مکان، این تولید ملی بومی در معرض عرضه به متقاضیان قرار می گرفت. اسناد و مشاهدات غیرقابل تردیدی وجود دارد که نشان می دهد به طور مشخص در نقطه عطف مشروطیت بود که دگردیسی در مفهوم بازار رخ داد. از این مقطع به بعد است که دائما و به شکل فزاینده، پیونده بازار با تولید قطع می شود و صرفا به امر توزیع اختصاص پیدا می کند.

حاج سیاح تعبیر دارد که می توان آن را موضع دردمندان توسعه خواهان ملی آن زمان دانست. او شکوه می کند که امروز تجارت چیزی جز دلالی امتعه خارجی نیست. بنابراین در ایران ما به طور تقریبا همزمان با دو قلب محتوایی مفهوم بازار مواجهیم؛ اولین قلب مفهوم، انقطاع از تولید در محل بازار است و دومین تغییر این است که آنچه توزیع می شود عمدتا محصول وارداتی است و نسبتی با اقتصاد ملی و توسعه ملی ندارد.

منافع پنهان در پس ایدئولوژی بازار

تا قبل از مشروطه ما تولید بزرگ و گسترده در سطح ملی نداشتیم و تولید عمدتا معیشتی بود. در این شرایط چرا بازارهای بزرگی در شهرهای مختلف ایران به وجود می آید که توجه سیاحان و مستشرقین را جلب می کند تا آن جا که در اغلب سفرنامه هاایشان ذکری از بازارهای ایرانی به میان آمده است؟ به نظر می رسد آن بازارهای بزرگ با این شیوه تولید معیشتی نمی خواند.

حد و حدود این قضیه کاملا روشن است. وقتی سیاحان از بازار پررونق ری یا قزوین یا کاشان و اصفهان حرف می زنند، این واقعیت است را بازتاب می دهند که در اندک شهرهایی به تدریج جمعیت بیشتری متمرکز شده اند و جمعیت بیشتر یعنی فزونی تولید و این افزایش مقیاس تولید در چارچوب همان ساخت تولید معیشتی، نیروی محرکه رونق گیری بازار می شده است، اما این جا یک نکته مهم و ظریف وجود دارد که باید به آن دقت شود.

نکته این است که تا سال های میانی قرن هجدهم میلادی، این قضیه مختص ایران نبوده و در تمام جهان بازارهای داد و ستد کالا بر نظام تولید معیشتی مبتنی بوده اند. مطالعات کسانی مانند دیوید لندز و جان فوران به وضوح نشان می دهد که تا قبل از موج اول انقلاب صنعتی، شکاف درآمد سرانه در قدرتمندترین کشورهای دنیا در مقایسه با ضعیف ترین اقتصادها، حداکثر سه به یک بوده است. این یعنی ساخت تولید معیشتی، ساخت مسلط در همه دنیا بوده و اصلا اختصاص به ایران نداشته است. فوران در محاسبه های بسیار قابل اعتنای خود نشان می داده که در سال های میانی عمر سلسله صفوی، تولید سرانه در ایران تنها حدود بیست تا بیست و پنج درصد کمتر از تولید سرانه در انگلستان و فرانسه بوده است.

قاعدتا باید بپرسم چه چیز باعث شد بازارهای ما از هر لحاظ افت کنند و آنان قدرتمند شوند؟

از موج اول انقلاب صنعتی به بعد، کشورهایی که تولید را به مثابه یک نظام حیات جمعی فهم کردند و محور اصلی ساختار نهادی خودشان را طوری سامان دادند که فعالیت های معطوف به توزیع مجدد و فعالیت های غیرمولدی که عایدات سهل و بیش از حد بزرگ دارد مهار شود، هم به لحاظ بنیه تولیدی و هم در سطح رفاه خانوارها جهش کردند و شکاف بزرگی بین این دسته از کشورها با کشورهایی که این بلوغ فکری را نداشتند، به وجود آمد.

در همین مقطع یک تحول دیگر در مفهوم بازار به وجود آمد. این تحول مفهومی بازار را نخست اقتصاددانان کلاسیک صورتبندی نظری کردند و بعدها اقتصاددانان نئوکلاسیک آن را بسط دادند. در تلقی جدید، بازار به عنوان یک ساز و کار هماهنگی در نظر گرفته شد و باز هم به طور کلی، دو گروه دیدگاه نظری درباره شیوه عمل این ساز و کار هماهنگی به وجود آمد؛ یک دیدگاه این هماهنگی را یک نظم خودجوش می داند و آن را با تکیه بر مفهوم دستکاری شده دست نامرئی که توسط اسمیت مطرح شده، صورتنبدی نظری می کند.

دیدگاه دیگر می گوید فقط یک نظم بازاری و تنها یک ساز و کار هماهنگی نداریم و بسته به پشتیبانی های متفاوتی که از بازار می شود، بازارهای به کلی متفاوتی هم به وجود می آید.

منافع پنهان در پس ایدئولوژی بازار

برمبنای همین دیدگاه دوم است که برخی از متخصصان توسعه برای بازار به ما هو بازار اصالتی قائل نیستند و می گویند باید براساس کارکردها درباره بازارها قضاوت کرد؟

بله، برای مثال آمارتیا سن در یکی از مقاله های درخشانش مفهومی به نام بازارهای فاجعه آفرین را وضع می کند و توضیح می دهد در شرایطی که دولت مبتنی بر قرارداد وجود ندارد، بازارها فاقد آن پشتیبانی های کارآمد خواهندبود و بنابراین نهادهایی به وجود می آیند که اجازه نمی دهند ساز و کار هماهنگی به درستی عمل کند و به این ترتیب برای جوامع انسانی فاجعه رخ می دهد.

او مانند اقتصاددانان نهادگرا نشان داده که بازار به مثابه نظم خوجوش، یک توهم و امری منحصرا ذهنی است. بعدها اقتصاددان های بزرگی مثل رونالد کوز و آلبرت  هیرشمن این ایده را مطرح کرده اند که برخی معتقدان به نظم خودجوش بازار با این مقوله، نه در استاندارد یک تئوری که به مثابه یک ایدئولوژی برخورده کرده اند. به گفته آنان در پس دلبستگی های ایدئولوژی زده به مفهوم بازار، منافعی را هم می توان شناسایی کرد.

بنا بر گفته های شما پررونق بودن بازارها لزوما به معنای اقتصاد توسعه یافته و کاهش فقر نست.

برای این که راه دوری نرویم، به وضعیت کنونی کشور نگاهی بیندازیم. در ده سال اخیر، پررونق ترین کسب و کارها در ایران عبارت بوده از تجارت پول که بیان محترمانه ای است برای شغل رباخواری در سطوح مختلف، رانتخواری مانند آنچه در پتروشیمی ها رخ داده و اخیرا صدای وزیر نفت را هم درآورده و به بیان ایشان، فقط از ناحیه یک تصمیم درباره خوراک پتروشیمی ها، شانزده میلیارد دلار از حقوق عمومی به جیب این افراد کانالیزه می شود.

وقتی شما این شانزده میلیارد دلار را در چهار هزار تومان ضرب کنید، متوجه می شوید کسانی که به دنبال این رانت هستند، از این ناحیه چه قدرت بزرگی برای جریان سازی پیدا می کنند، چه رسانه هایی را می توانند اجیر کنند و چگونه عده ای را به مثابه مزدور در خدمت بگیرند تا منافع آنان را تضمین کنند و… درواقع آنچه می بینیم یک شیوه پشتیبانی نهادی از بازار است، اما نتیجه آن گسترش رانتخواری و رانتخواهی است.

کسب و کار پررونق دیگر، خام فروشی است. جالب این است که این طیف، یعنی تاجران پول، خام فروش ها و رانتخواران در اقتصاد سیاسی ایران همواره طرفدار جدی افزایش قیمت ارز بوده اند. تحلیل این که از زاویه گران شدن ارز، تولیدکنندگان ما دچار چه مصائبی می شوند و چگونه عامه مردم به فلاکت می افتند یا توان رقابت ایران چطور با پس افتادگی بیشتر رو به رو می شود، می تواند موضوع یک بحث مفصل و مستقل باشد. ما می توانیم ساعت ها در این باره بحث کنیم که چرا عده ای دوست دارند به قیمت بحرانی شدن وضعیت اقتصادی کشور و فلاکت بیشتر مردم، پول های درشتی را به جیب های کسانی سرازیر کنند.

منافع پنهان در پس ایدئولوژی بازار

در سال های اخیر عبارت «بنیادگرایی بازار» را زیاد می شنویم. این مفهوم یعنی چی؟

بنیادگرایی بازار به معنای دلبستگی شدید و در حد پرستش به ایده نظم خودجوش بازار و دست نامرئی است که هم کوز و هم هیرشمن آن را نماد افراطی گری در سطح اندیشه ورزی می خوانند. کوز در نطق نوبلش، نماد این افراطی گری طرفداران بنیادگرایی بازار را اصرار آنان بر ایده تمرکززدایی و خصلت بازیگران بازار معرفی می کند. هیرشمن نیز افراط بنیادگرایی بازار را اصرار به رویکرد ایستای آنان به مزیت های رقابتی کشورها می داند.

این عبارات توضیح می دهند که وقتی الگوی خاصی از بازار به نفع گروه های اندک و به ضرر عامه مردم و کشور عمل می کند، بنیادگرایان بازار با دستاویز قرار دادن شعارهایی مانند آزادسازی تجاری یا ذره ای نگه داشتن بازیگران، عملا از منافع خاص عده ای حمایت می کنند. به عبارت دیگر در حالی که منافع خاص عده ای، رفاه و کیفیت عموم مردم را به مخاطره می اندازد، بنیادگرایان بازار با شعارهای جذاب به کمک آنان می آیند.

بنیادگرایی بازار یک وجه فرهنگی جالب هم دارد. یک اقتصاددان بزرگ معاصر به نام کنت ارو در یکی از مقاله های کتاب «علم اقتصاد در آینه تاریخ» که در سال ۱۹۸۸ نوشته شده، می گوید وقتی بنیادگرایان بازار با تجاهل، همچنان مبنای تحلیل های خود را فرض اطلاعات کامل و عقلانیت کامل بازیگران اقتصادی قرار می دهند، دچار این مشکل می شوند که نسبت به تصورات و باورهای ایدئولوژی زده خود تعصب غیرمتعارفی پیدا می کنند و در نتیجه رفتارهای ناهنجار از خود بروز می دهند.

تعبیر ارو به شکل ساده شده این است که چون بنیادگرایان بازار فرض می کنند انتخاب ها و داوری هایشان با اطلاعات کامل صورت گرفته؛ هرکسی را که به شکل دیگری بیندیشد یا مبانی نظری آنان را نقد کند، به بی سوادی یا بی اخلاقی متهم می کنند.

تحلیل ارو در مورد ایران هم صادق است؟

همان طور که پیش تر گفتیم، بنیادگرایان بازار در ایران اغلب از منافع رانتخواران، رباخوارها، دلالان و خام فروش ها حمایت می کنند و در مواجهه با منتقدین خود نیز، در عین این که با شکسته نفسی تمام خود را آزادیخواه معرفی می کنند، آنان را از هتاکی بی نصیب نمی گذارند، بارها شاهد بوده ایم که هر کس مبانی فکری بی بنیاد و ایدئولوژی زده و خسارت بار این طیف در ایران را نقد کرده به بی سوادی و بی اخلاقی و بی تقوایی متهم شده است.

منافع پنهان در پس ایدئولوژی بازار

در آثار شما به طور مشخص دو خط انتقادی را می توان ردگیری کرد؛ وقتی از رویکردهای اقتصادی دولت در دوره جنگ تحمیلی دفاع می کنید، نقدهایی را به «جناح بازار» وارد می دانید. در انتقاد از رویکردهای اقتصادی پس از جنگ هم بنیادگرایی بازار را عامل اصلی عقب افتادگی کشور می دانید در حالی که بازارگرایان دهه شصت، حداقل به لحاظ سیاسی با بازارگرایان دهه هفتاد به بعد متفاوت بودند. بنابراین اولین نتیجه ای که می شود گرفت، مخالفت شما با بازار است. چرا با بازار مخالفید؟

من شخصا هرگز به بازار به مفهوم اصطلاحی آن در علم اقتصاد حمله نکرده ام و نمی کنم. کانون اصلی انتقادات من به ترتیبات نهادی و پشتیبانی های سیاسی و اقتصادی از آن بازاری است که تولید را سرکوب می کند، به کیفیت زندگی مردم بی اعتناست و منافع مفت خواران و غیرمولدها را به مصالح ملی ترجیح می دهد.

نکته دوم این است که در دهه اول عمر جمهوری اسلامی، طیفی از بازاری های سنتی وجود داشتند که ژست های مدرن می گرفتند و مطالبه آزادسازی اقتصادی در کشور داشتند.

آن بحث هایی که در ولت مهندس موسوی پیش آمد، حول همین محور بود؛ عده ای از بازاری ها بر آزادسازی تجارت اصرار می کردند، اما استدلال نخست وزیر وقت و مشاوران اقتصادی شان از جمله استاد فقید عالی نسب این بود که در ساختارهای رانتی، نظام توزیع منافع درست عمل نمی کند و عایدات به شرت نابرابر توزیع می شود.

بحث ما این بود که در چننی ساختی، آزادسازی به معنای تحمیل فشارهای شدید به مردم است، در حالی که فقط منافع گروه اندکی را تامین می کند. از منظر مناسبات بین المللی هم چون ما یک پس افتادگی تاریخی دائما رو به افزایش با اقتصادهای قدرتمند دنیا داشته ایم، آزادسازی تجاری فقط به گسترش واردات منجر خواهدشد.

به عبارت دیگر بنیه ضعیف تولید سبب می شد که ما جز مواد خام چیز دیگری برای عرضه در بازارهای بین المللی نداشته باشیم و بنابراین از ناحیه افزاش صادرات، اقتصاد ایران طرف ی نمی بست. دولت در آن مقطع این هوشمندی را داشت که درک کند آزادسازی تجاری درواقعیت نام دیگری برای آزادسازی واردات است و به ضرر نظام ملی و مردم، وابستگی های خفت زا به خارج را تشدید می کند، آن هم در مقطعی که کشور درگیر یک جنگ بزرگ و تمام عیار بود.

لذا در برابر فشارهای شدید برای باز کردن بازار به روی کالاهای مصرفی و تجملی مقاومت کرد. در یک جمع بندی کوتاه باید گفت در دوره جنگ، دولت در برابر زیاده خواهی عده ای از بازاری ها تا جایی که می توانست مقاومت کرد، اما پس ازجنگ و با تغییر آن رویکردها، منطق بنیادگرایان بازار پذیرفته شد که نتیجه اش را امروز می بینیم.

وضعیت اقتصادی ناهنجار و ناگوار امروز را می توان یکسره به چیرگی منطق بنیادگرایان بازار نسبت داد؟

ببینید، من یک نمود عینی از این مسئله را برای شما و با هدف ثبت اعتراض خود در تاریخ تشریح می کنم. حدود دو ماه پیش، مشاور اقتصادی رییس جمهور تحلیلی را در اتاق بازرگانی تهران ارائه کردند. ایشان ادعا کردند این تحلیل حاصل یک کار پژوهشی است که به منظور آگاهی رییس جمهور و اعضای هیئت دولت تهیه شده، اما قبل از ارائه به آنان، برای اولین بار در اتاق تهران ارائه شده است.

منهای این مسئله که چرا تحلیل تهیه شده برای آقای رییس جمهور و اعضای دولت، نخست در اتاق بازرگانی مطرح می شود، مشاور اقتصادی رییس جمهور راهبردهای کلیدی مورد نظر برای دولت را حول سه محور معرفی کردند و گفتند می خواهیم به دولت توصیه کنیم نرخ ارز در اقتصاد ایران منحصرا براساس منافع صادرکنندگان تامین شود.

 منافع پنهان در پس ایدئولوژی بازار

معنای این حرف، تشویق رانتخواران و خام فروش ها است. درواقع مشاور اقتصادی رییس جمهور توجه ندارد که افزایش نرخ ارز به طور همزمان هم به شدت هزینه های تولید را افزایش می دهد و بحران بخش های مولد را تشدید می کند، هم رکود را عمق می بخشد، چون قیمت تمام شده برای مصرف کنندگان را بالا می برد و هم به مناسبات تورمی که عید اغنیا و عزای فقراست، دامن می زند.

در محور دوم، ایشان گفتند که آمارهای سال ۹۴ نشان می دهد فروش خودرو در کشور افزایش پیدا کرده است. منطق گزارش این بود که چون خودرو یک کالای مصرفی بادوام است، بالارفتن فروش آن یعنی خانوارهای ایرانی از بحران در معیشت و فقر گسترده خارج شده و به سمت خرید کالاهای مصرفی بادوام سوق پیدا کرده اند. با این منطق گفته شده بود بحران تقاضای موثر تا حدود زیادی حل وف صل شده است.

اما آخرین گزارش از تحولات مقداری مصرف های اساسی خانوارهای ایرانی نشان می دهد مردم در مصرف مواد پروتیینی و مواد لبنی صرفه جویی کرده اند که به معنای یک فقر بیش از حد گسترده در کشور است. افزایش فروش خودرو ناشی از یک سیاست دوپینگی بود که بیشتر هم به کام واسطه های فروش خودرو شد و خانوارها به معنای دقیق کلمه چندان از آن بهره ای نبردند.

محور سوم صحبت های مشاور اقتصادی رییس جمهور هم این بود که ما به این نتیجه رسیده ایم که دولت ضعیف قادر به ایجاد بخش خصوصی قوی نیست. در اقتصاد سیاسی رانتی، معنای حرف مشاور رییس جمهور این است که دولت باید هزینه های خود را افزایش دهد. با بیان دیگر به دولتی که برای گذران امور جاری خودش با کسری رو به رو است و طی ماه های اخیر بارها برای پرداخت حقوق کارکنان خود با مشکل مواجه شده و همین امروز چیزی در حدودش ششصد و چهل هزار میلیارد تومان بدهی معوق و هشتصد هزار میلیارد تومان تعهدات عمرانی معوق دارد، توصیه شده هزینه های خودش را بیشتر کند.

من نمی دانم نسبت این توصیه با عقل سلیم چیست، اما برداشتم این است که این طرز تلقی از نظام بازار خود را به تامین منافع غیرمولدها متعهد می داند و به وضعیت عموم مردم بی اعتناست. توجه کنید که این شکل ارائه گزارش های کارشناسی در سطح ساخت قدرت سبب ایجاد یک آرامش خیال کاذب هم می شود و بنابراین کاملا طبیعی است که از دل این رویکرد به بنیادگرایی بازار از سطح پدیده هایی مانند حاشیه نشینی شهری و کارتن خوابی به سطح پدیده گورخوابی و امثال آن سقوط کنیم.


منبع: برترینها

تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (۱)

ماهنامه ایران فردا – سعید مدنی: در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، خانواده از ارزش و مقام بالایی برخوردار است. در اصول مختلف از جمله اصل دهم، تصریح شده: از آنجا که خانواده واحد بنیادی جامعه اسلامی است، همه قوانین و مقررات و برنامه ریزی های مربوط باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، پاسداری از قداست آن و استواری روابط خانوادگی بر پایه حقوق و اخلاق اسلامی باشد.

همچنین در بند یک اصل چهل و سوم تامین نیازهای اساسی شامل مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امکانات لازم برای تشکیل خانواده برای همه از وظایف و مسئولیت های دولت اسلامی قلمداد شده است.

بنا بر دلایل و شواهد مستند روند تحول نهاد خانواده در ایران نه تنها چنین سمت و سوی مورد نظر تدوین کنندگان قانون اساسی را نداشته بلکه مدت ها است مسیری کاملا متفاوت را در پیش گرفته است. به برخی از این شواهد و قراین اشاره می شود.

کوچک شدن خانوارها

طی نزدیک به چهار دهه گذشته تعداد جمعیت خانوارهای ایرانی پس از یک دوره افزایش، روند کاهش را آغاز کرده است. در سال ۱۳۳۵ میانگین اعضای خانوارها ۴٫۷۵ بود که پس از آن نیز به تدریج بر تعداد جمعیت خانواده ها افزوده شده و در سال ۱۳۷۰ به ۵٫۱۷ نفر رسید. این روند به تدریج معکوس شد تا این که در سال ۱۳۹۰ میانگین تعداد اعضای خانواده ها در کل کشور به ۳٫۶ نفر رسید. به علاوه شتاب کاهش میانگین تعداد جمعیت خانوارها در روستاها بیشتر از شهرها بود. در فاصله سال های ۱۳۷۵ تا ۱۳۹۰ از میانگین تعداد جمعیت خانواده شهری ۱٫۱ نفر و از میانگین تعداد جمعیت خانواده روستایی ۱٫۶ نفر کاسته شده است.

تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (1)

برخی از پیامدهای کاهش بُعد خانواده ایرانی عبارتند از: افزایش میانگین سنی افراد جامعه و سوق یافتن توزیع سنی جمعیت به سوی توزیع طبیعی در میان مدت و ثقل جمعیت میانسال و سالمند و در درازمدت؛ تقاضای زنان برای اشتغال و تحصیل و به طور کلی مشارکت اجتماعی بیشتر؛ گرایش به سوی کوچک تر کردن ابعاد خانواده یا ازدواج دیررس که می تواند به ناباروری های ناشی از افزایش سن نیز بینجامد. به علاوه هر چه تحصیلات بالاتر رود، احتمال ازدواج کاهش می یابد و یا به کنترل موالید منجر می شود.

ازدواج و طلاق

طی کمتر از سه دهه گذشته به تدریج از رشد موارد ازدواج ثبت شده کاسته شده است. در همین دوره شاخص های طلاق روند نامطلوبی داشته اند. در سال ۱۳۶۵ تعداد موارد وقوع طلاق در ۱۰۰۰ نفر جمعیت ۱۰ سال و بالاتر در کل کشور ۱٫۹ مورد گزارش شده است که در سال ۱۳۹۰ به ۳٫۷ طلاق رسیده است.

بررسی رشد سالیانه طلاق نسبت به ازدواج در فاصله زمانی از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۹۰ نیز حاکی از شتاب بیشتر رشد طلاق است. شاخص نسبت طلاق به ۱۰۰ ازدواج نیز در فاصله سال های ۱۳۶۵ تا ۱۳۹۰ روند رو به افزایشی داشته و از ۱۰٫۳ طلاق به ازای هر ۱۰۰ ازدواج در سال ۱۳۶۵ به ۷٫۹ طلاق در سال ۱۳۷۵، ۱۲٫۱۰ طلاق در سال ۱۳۸۵ و بالاخره به ۱۳٫۳ طلاق در سال ۱۳۹۰ رسیده است. افزایش رشد طلاق با وجود آن که نمودی است از تداوم بحران در خانواده های ایرانی، در عین حال نشان می دهد زنان برخلاف گذشته حاضر نیستند به هر قیمت یک زندگی پرتلاطم را ادامه دهند.

روند صعودی طلاق در جوامع معاصر سبب شده تا اندیشمندان عصر حاضر را از این نظر «عصر طلاق» و «انقلاب طلاق» بنامند. بر اساس برخی برآوردها میزان طلاق در ایران در چهار دهه اخیر دو برابر شده است. تعداد موارد روزانه وقوع طلاق در سال ۱۳۷۵ معادل ۱۰۶ مورد، در سال ۱۳۸۰ معادل ۱۶۵، در سال ۱۳۸۵ معادل ۲۷۰ و در سال ۱۳۹۲ حدود ۴۱۲ مورد ثبت شده بوده است.

تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (1)

نکته حائز اهمیت آن است که روند تغییرات در ازدواج و طلاق تنها منحصر به تهران یا شهرهای بزرگ نیست و استان هایی مثل یزد که نهاد خانواده در آن از ثبات و استحکام بالایی برخوردار بود و یکی از پایین ترین نرخ های طلاق را در بین استان های کشور داشت نیز دچار دگرگونی های مورد اشاره شده است. برای مثال در حالی که میانگین شاخص نسبت طلاق به ازدواج در استان یزد در فاصله سال های ۱۳۸۶-۱۳۴۷ معادل ۳٫۲ بوده، این شاخص در سال ۱۳۸۸ بیش از ۸ درصد شده است.

بر اساس مطالعات انجام شده، عوامل موثر در طلاق عبارتند از: تغییر نگرش نسبت به ازدواج و طلاق، تغییر ساختار خانواده، بیکاری و بحران اقتصادی خانواده، تغییر نقش های جنسیتی، افزایش انتظارات، استقلال اقتصادی زنان، افزایش روابط جنسی خارج از خانواده، تغییر قوانین طلاق، کاهش فرزندآوری، عدم پرداخت نفقه، اعتیاد، خشونت های خانگی، و بیماری و اختلالات روانی، عدم انجام وظایف زناشویی، ظاهرا ده ها عامل دست به دست هم داده اند تا شرایط کنونی را رقم زنند. (جدول ۱)

جدول (۱) درصد طلاق به ازدواج در چهار دهه اخیر در ایران

تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (1)

سن ازدواج و تمایل به تجرد

میانگین سنی زنان و مردان به هنگام اولین ازدواج در ایران مثل سایر نقاط دنیا روند رو به افزایش داشته است. برای مثال میانگین سن ازدواج زنان در فاصله سال های ۱۳۵۵ تا ۱۳۹۰ در کل کشور از ۱۹٫۷ سال به ۲۳٫۴ سال رسیده است. به علاوه، نسبت تجرد در زنان در گروه سنی ۲۴-۲۰ سال از حدود ۲۰ درصد در سال ۱۳۵۵ به حدود ۵۰ درصد در سال ۱۳۸۵ افزایش یافته است.

اولین شواهد آغاز این روند و تمایل مردان و زنان جوان به تاخیر در ازدواج و میل آنها به تجرد مدت ها پیش از این گزارش شده بود. برای مثال در پیمایش ارزش ها و نگرش های ایرانیان که در دو مقطع ۱۳۷۹ و ۱۳۸۴ انجام شد نکات مهمی آشکار شد. در هر دو پژوهش نتیجه گرفته شد که مردم اهمیت زیادی برای خانواده قائل هستند: ۹۳٫۵ درصد در سال ۱۳۸۴ که نسبت به سال ۱۳۷۹ (۹۴٫۲ درصد) به میزانی هر چند جزیی از اهمیت خانواده کاسته شده بود اما در همین دو پیمایش از پاسخ دهندگان خواسته شده بود نظر خود را درت مورد جمله «لازم نیست آدم حتما ازدواج کند» بیان کنند. در هر دو موج، اکثریت افراد ازدواج را امری ضروری و لازم می دانستند، با این وجود در هر دو موج، نسبت افرادی که با جمله فوق موافق بودند نیز قابل توجه است. به خصوص که نسبت این افراد از ۱۷ درصد در سال ۱۳۷۹ به حدود ۲۰ درصد در سال ۱۳۸۴ افزایش یافت.

تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (1)

همچنین در هر دو موج، جوانان، اکثریت موافقین با این جمله را تشکیل می دادند و با کاهش سن، موافقت با جمله بالا بیشتر شده و مخالفت با آن کاهش یافته بود. یعنی این که گروه های سنی پایین تر، ضرورت کمتری برای ازدواج قایل بودند.

در طرح ملی «بررسی ویژگی های اجتماعی، اقتصادی خانوار» که توسط مرکز آمار ایران با همکاری مرکز تحقیقات علمی فرانسه در سال ۱۳۸۰ گردآوری شده، یافته ها نشان می داد که حدود ۶۰ درصد جوانان معتقد بودند که موقعیت مناسب برای ازدواج پسران، بعد از اشتغال به کار است. سپس در مرتبه بعدی، ۲۷٫۶ درصد «دارا بودن شرایط مالی مناسب» را به عنوان موقعیت ایده آل ازدواج برای پسران ذکر کرده بودند. به عبارتی پیش شرط ازدواج جوانان پسر، آمادگی اقتصادی و مالی آنها است. این در حالی بود که تنها یک درصد، سن تکلیف را به عنوان سن مناسب برای ازدواج بیان کرده بودند.

در خصوص موقعیت ایده آل برای ازدواج دختران نیز نتایج تحقیق فوق نشان می دهد ۳۵ درصد جوانان «بعد از اتمام تحصیلات متوسطه» را به عنوان موقعیت ایده آل برای ازدواج دختران اعلام نموده اند و در مرتبه بعدی، ۳۲٫۳ درصد معتقد بودند که موقعیت مناسب برای ازدواج دختران، «بعد از اتمام تحصیلات عالی و دانشگاهی» است. بدین ترتیب، درصد قابل توجهی، ادامه تحصیل دختران را در مقاطع دانشگاهی به ازدواج زودرس ترجیح می دادند.

این نکته در واقع نشان دهنده وقوع تغییر ارزشی در جامعه ایران در خصوص ارجحیت آموزش و تحصیلات بر ازدواج برای دختران و ظهور نقش های جدید اجتماعی برای آنهاست. بدین ترتیب آمار فعلی که نشان دهنده افزایش قابل توجهی در سن اولین ازدواج است، با توجه به نگرش جوانان مبنی بر به تعویق انداختن ازدواج پس از اتمام تحصیلات و اشتغال به کار، باید پس از این نیز به تدریج شاهد افزایش سن ازدواج در ایران باشیم.

خانوارهای تک سرپرست

در سال ۱۳۹۰ به طور کلی در ایران ۱۴۷۱۸۶۸ خانوار تک سرپرست با فرزند یا فرزندان خانوار زندگی می کردند و مسئولیت تربیت و تامین نیازهای کودکان فقط بر عهده پدر یا مادر بود. اکثریت قریب به اتفاق (۸۵٫۵ درصد) این خانواده ها، زن سرپرست هستند و مادر مسئولیت و مدیریت خانواده را عهده دار است. از تغییرات مهم دیگر در ساختار خانوارهای ایرانی، افزایش تعداد و نسبت خانوارهای تک نفری زنان است. در سال ۱۳۹۰ تعداد کل خانوارهای تک نفری برابر ۱۵۱۱۹۱۱ مورد بود که ۶۸٫۷ درصد آنان معادل ۱۰۳۸۵۶۹ خانوار، یک زن، تنها عضو خانواده بوده است.

تحول خانواده در ایران در جهت بحرانی است؟ (1)

اکثریت زنان در خانوارهای مورد اشاره (۷۱٫۱۴ درصد) ۶۰ سال به بالا بوده و سالمند محسوب می شوند. به علاوه ۰٫۵ درصد آنان معادل ۵۲۵۲ زن تک خانوار، کمتر از ۲۰ سال داشته اند. طی سال های اخیر بر تعداد و نسبت خانوارهای زن سرپرست افزوده شده و از ۷٫۱ درصد خانوارها در سال ۱۳۶۴ به حدود ۱۲٫۱ درصد در سال ۱۳۹۰ رسیده است. در سال ۱۳۹۰ از مجموع ۲۵۴۸۰۷۲ خانوار زن سرپرست، ۰٫۳۵ درصد کمتر از ۲۰ سال داشته اند. به علاوه ۴۷٫۶ درصد نیز در سنین سالمندی بوده و در گروه سنی بیش از ۶۰ سال قرار داشته اند. بیشترین نسبت زنان در گروه سنی ۵۰ تا ۵۹ سال بوده که ۲۱٫۵ درصد را به خود اختصاص داده اند.

پس از انقلاب، فقر زنان سرپرست خانوار در سال ۱۳۷۰ به حداکثر خود رسید و پس از آن تا سال ۱۳۸۴ به آرامی کاهش یافته، اما در فاصله سال های ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۸ مجددا افزایش یافته است. در مطالعات مشابه نیز نشان داده شده مشکل اصلی زنان سرپرست خانوار، فقر و کمبود درآمد است.

ادامه دارد…


منبع: برترینها

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

هفته نامه همشهری جوان – محمد امین پور: جورج اورول یک بار گفته بود «فوتبال جنگ بدون تیراندازی است». خب جنگی که جورج اورول از آن دم می زد چیزی است که از صفحه تلویزیون قابل دیدن نیست.

برای تماشای این جنگ، باید به هولیگان های توبه کرده انگلیسی برگردیم، به سربازهایی که از جنگ بالکان برگشته اند و این روزها در ورزشگاه المپیک بلگراد آتش به پا می کنند. قاچاقچی های برزیلی که پایشان به سکوها باز شده، افراطی های روس که از جانب دولت حمایت می شوند و البته ایتالیایی هایی که این روزها امپراتوری کوچک هولیگان ها متعلق به آنهاست. گزارشی که می خوانید شرح کوچکی است از ۹ کشوری که خشن ترین، قدرتمندترین و سازمان یافته ترین هولیگان های دنیای فوتبال را دارند.

انگلستان

تا پیش از دهه ۹۰، تماشاگران انگلیسی یک بحران جهانی بودند؛ فرقی نمی کرد یک تیم انگلیسی کجای اروپا بازی داشته باشد؛ حضور آنها در دسته های چند صد نفری باعث رعب و وحشت در هر شهری می شد که آنجا حضور داشتند. اولتراهایی که هیچ کس توان کنترل شان را نداشت و اسم شان را «بیماری انگلیسی» گذاشته بودند.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

پلیس انگلستان هواداران باشگاهی این کشور را بر اساس پر خطر بودن رتبه بندی کرده بود؛ جایگاه اول به هواداران لیورپول می رسید. هواداران وستهام، چلسی و تاتنهام هم مربع وحشت بیماری انگلیسی را کامل می کردند. آدم هایی که هولیگانیسم را به عنوان یک سبک زندگی انتخاب کرده بودند. مثلا طرفداران منچستریونایتد، تیپ و مدل موی متفاوتی از دو آتشه های هوادار لیورپول داشتند و رهبران آنها کارت ویزیت چاپ می کردند.

آمار پلیس انگلستان را بخوانید؛ بین سال های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۵ در هر سال تقریبا ۳۰۰ هوادار لیورپول و ۳۰۰ هوادار وستهام بازداشت شده اند. اگر این عدد را در تعداد تیم های لیگ برتر ضرب کنید، با چه زندان بزرگی از هولیگان ها مواجه خواهید شد. سلسله بازداشت های گسترده پلیس انگلیس، کدگذاری تماشاگران پر خطر و جرایم سنگینی که برای باشگاه ها در نظر گرفته شد، این روزها لیگ جزیره را به یکی از آرام ترین لیگ های دنیا تبدیل کرده است؛ جایی که در ورزشگاه هایش توریست های چینی و ژاپنی با در و دیوار استادیوم ها عکس سلفی می اندازند و کمتر صدای شعاری هم شنیده می شود اما بعید است کسی فراموش کند بیماری انگلیسی چطور تمام دنیا را آلوده خود کرد.


بالکان

دربی بلگراد بین ستاره سرخ و پارتیزان در سال های اخیر با چنان درگیری های خونینی به پایان رسیده که هر دربی و شهرآورد دیگری شبیه یک فیلم کودکانه به نظر می رسد. فکر می کنید آمار شش نفر کشته در درگیری های بیرون ورزشگاه در چند سال اخیر اتفاق کوچکی است. رهبر «بدبلوبویز» کانون رهبری افراطی های دیناموزاگرب یک بار رو به دوربین ها گفته بود: «اینجا هستیم تا شکست تیم مان را با خون پاک کنیم.» حالا تصور کنید این دیدگاهی است که هواداران بالکان در دیدارهای داخلی صرب ها دارند و اگر پای باشگاهی از کرواسی به ورزشگاه های آنها برسد، واقعا شاهد یک جنگ تمام عیار خواهید بود.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

آخرین باری که «گورکن ها» – لقب هواداران پارتیزان بلگراد – با کانون هواداران دیناموزاگرب درگیر شدند، کار به تیراندازی در اطراف ورزشگاه کشیده شد و دو هوادار پارتیزان کشته شدند. ریشه این نفرت در چیزهایی فراتر از فوتبال است. کانون هواداران دیناموزاگرب اولین نیروی مردمی بود که در جنگ بالکان سازماندهی شد و روبروی صرب های متجاوز ایستاد. ۱۴۸ کشته هواداران این باشگاه در دوران جنگ بالکان ثابت می کند هولیگان های بالکان برای فرو نشاندن خشم و نفرت شان از صرب ها، حالا حالاها کار خواهند داشت.


لهستان

همه فوتبالی های دنیا از آشوب های هواداران صرب و ایتالیایی و انگلیسی شنیده اند اما کمتر کسی می داند که لهستان یکی از سازمان یافته ترین هولیگانیسم هایاروپا را دارد، چندان هم عجیب نیست. کشوری که مردمش به سختکوشی در دنیا شهره اند، مردمی که هم فاشیست ها و هم کمونیست ها را در جنگ شکست داده اند. آمار پلیس لهستان خبر می دهد که حدود ۵۰ هزار هولیگان و ۱۰ دسته تبهکاری متصل به آنها در این کشور وجود دارد.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

افراطی های «ویسلاکراکف» مدر لهستان بدسابقه ترین هواداران هستند. خودشان را کوسه های ویسلا صدا می کنند و قبل از بازی همه تماشاگرهای تیم مهمان را در خیابان های اطراف لخت می کنند؛ لباس، شال و کلاه هواداران تیم رقیب را می گیرند، بعد وسط مسابقه تمام غنایم جنگی شان را به نرده های ورزشگاه می بندند، روی شان بنزین می ریزند و آن را آتش می زنند. هیچ پلیسی هم در شهر کراکف از این اتفاق شگفت زده نمی شود. همه اینها سمت خوب ماجراست تا زمانی که بحث استفاده از چاقو پیش نیاید از نگاه پلیس هیچ مشکلی به وجود نیامده است. حتی اگر مانند ۳۰ نفر از هواداران شارلوای بلژیک در سال ۲۰۰۹ به خاطر پوشیدن لباس باشگاه محبوب شان در لیگ اروپا وسط خیابان های شهر لخت شده باشند؛ بدون هیچ البسه ای؟!


ایتالیا

فوتبال در ایتالیا یک اپراست؛ همان قدر دراماتیک و برگرفته از سنت های مردم این کشور؛ اپرایی که سال ۱۹۸۰ تبدیل به یک درام غیر منتظره شد. خونین ترین درگیری هولیگانی در تاریخ فوتبال و جایی که افراطی های ایتالیایی و انگلیسی در ورزشگاه هیسل به جان هم افتادند و بیشترین تعداد کشته در یک استادیوم فوتبال را در تاریخ ثبت کردند. در ایتالیا دو روی سکه را می توان دید؛ هم تورینی های آرام که بعد از گذشت سه دهه، حاصل نیستند فاجعه هیسل را فراموش کنند و مقصران را ببخشند و هم دربی المپیکو بین رم و لاتزیو که هولیگان ها، آن را جنگی گلادیاتوری در قرن ۲۱ می دانند.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

هولیگان هایی که بازی های فصل تیم شان را تحریم می کنند و قدرت لغو یک مسابقه را دارند. اگر انگلیس محل تولید هولیگانیسم بود، ایتالیایی ها می توانند ادعا کنند قدرتمندترین مرکز هولیگانیسم دنیا هستند. ایتالیا، زادگاه هنر، معماری، رم افسانه ای و البته محل تولد درنده ترین، سیاسی ترین و قدرتمندترین تشکیلات هواداری فوتبال در دنیاست.


هلند

بله، همان طور که فکر می کنید، هلند یکی از آزادترین کشورهای دنیاست. کشوری لیبرال، پر از توریست، خیابان های سنگفرش شده و پیرمردهایی که لبخندهای سرد می زنند اما هلند پشت این لبخندهای سرد و لاله هایی که به تمام دنیا صادر می کند، یک نیمه متعصب و خشن هم دارد؛ نیمه ای که مردان در سایه هولیگان هلندی آن را اداره می کنند؛ هولیگان هایی که توتال فوتبال هلند را به قاچاق مواد مخدر گره زده اند و فوتبال مهم ترین عنصر زندگی شان است.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

هولیگان های هلندی می گویند ۲۹ می ۱۹۷۴ «روز مرگ معصومیت فوتبال هلند» بود؛ روزی که هواداران تاتنهام به ورزشگاه خانگی فاینورد رتردام آمدند و خونین ترین شب این شهر را بعد از جنگ جهانی دوم رقم زدند. ۲۰۰ نفر مجروح شدند و یک نفر به خاطر شدت ضربات چاقو فوت کرد. یک سال بعد از آن تاریخ، باشگاه های هلندی، کانون های هواداری شان را راه اندازی کردند و تشکیلات آژاکس، مخوف ترین آنها شد. هوادارانی که مدعی هستند حتی از تیم ملی هلند هم متنفرند و فوتبال برای آنها یعنی آژاکس. رهبر اولین تشکیلات هولیگانی آژاکس، سال ۱۹۹۷ در درگیری با هواداران فاینورد کشته شد؛ با ضربه چکشی که به سرش برخورد کرده بود.


آرژانتین

سرزمین ژنرال ها، جزایر لاس مالویناس و البته زادگاه دیگو مارادونای نابغه، فرشته فوتبال، مردی معتاد و البته حیله گر؛ ستاره ای که نیمی از او فرشته بود و نیم دیگرش شیطان. درست مانند خود آرژانتین. جایی که نیمی از فوتبال با دریبل های مسی و گل های آگرو و هیگواین شبیه سرزمین فرشته هاست و نیم دیگر فوتبال آن مرکز یکی از بدنام ترین تشکیلات هواداری فوتبال.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

هولیگان های ریورپلاته «لا دوسه» که نام یار دوازدهم روی خودشان گذاشته اند، از ورود به هر استادیومی جز ورزشگاه خانگی ریورپلاته محروم شده اند. تصور کنید هواداران ژیمناسیا یک بار به رختکن تیم خودشان ریختند و با تهدید اسلحه مانع پیروزی تیم خودشان شدند؛ فقط به این دلیل که باشگاه رقیب استودیانتس در جدول بالا نیاید.

«پاندیا» تشکیلات هواداری باشگاه ولزسارلزفیلد، آن قدر قدرت گرفته اند که سران شان با روزنامه ها و تلویزیون مصاحبه می کنند و خیلی علنی از خواسته های شان می گویند. بازیکنانی را که می خواهند به سرمربی تحمیل می کنند و اجازه نمی دهند بازیکنی که دوست ندارند، لباس باشگاه شان را بپوشد.


روسیه

تنها تفاوت روسیه با دیگر کشورهایی که هولیگان دارند این است که هولیگان های روس برخلاف دیگر کشورها که سعی می کنند خیلی پنهانی و در قسمت تاریک ماجرا بمانند، عملا بر جامعه روسیه حکومت می کنند و خیلی های شان حتی نفوذ زیادی بین سیاستمداران دارند.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

بدترین هواداران افراطی در روسیه متعلق به باشگاه های اسپارتاک و زسکامسکو هستند؛ هولیگان هایی که شبیه نبردهای باستانی با چوب و شمشیر به جان هم می افتند اما بازداشت نمی شوند، مورد ضرب و شتم پلیس قرار نمی گیرند و کسی جرأت بی احترامی به آنها را ندارد.

روسیه سرزمین حداکثرهاست، حداکثر افکار کمونیستی، پولدارترین آدم های روی زمین و فقرایی که در سرمای مسکو کارتن خوابی می کنند؛ درست مانند بقیه ارکان زندگی، هواداران فوتبال هم در روسیه حد وسطی ندارند.


ترکیه

استانبول شهری است که قاره ها و فرهنگ ها در آن به هم برخورد می کنند؛ قاره اروپا به قاره آسیا می رسند و فرهنگ شرقی به فرهنگ غرب اما هیچ کدام اینها به اندازه برخورد کردن هواداران افراطی فوتبال در استانبول ترسناک نیست؛ جایی که هواداران فنرباغچه و گالاتاسرای به هم می رسند.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

وقتی هواداران این باشگاه ها به هم برسند، یعنی تولید مصیبت در قسمتی از استانبول. نبرد اصلی بین گالاتاسرای و فنرباغچه جدال فقیر و غنی است؛ گالاتاسرای همیشه باشگاهی متعلق به طبقه اشراف و ثروتمندان بوده و از سوی دیگر فنرباغچه از منطقه ای آسیایی می آید و از کمک های حکومتی همیشه دور بوده است. هولیگان های استانبول قوانین خاص خودشان را دارند؛ «تنفرتان از باشگاه رقیب، همیشه باید قوی تر از عشق تان به باشگاه خودی باشد». پاشیدن اسپری فلفل توسط پلیس برای کنترل هواداران افراطی، چیزی است که آخر هفته ها در اطراف ورزشگاه های شهر می بینید.


برزیل

اگر انگلیسی ها مدعی اختراع فوتبال هستند، آلمان ها آن را منظم کردند و ایتالیایی ها سیستم ها را به فوتبال آوردند، برزیلی ها می توانند ادعا کنند رنگ و شعور و زیبایی را به آن اضافه کردند. کشوری که از آجرهای ساختمانی اش هم فوتبال تراوش می شود. اما در کنار همه اینها، برزیل سرزمین خشونت است. کشور فاوالاها – ساکنان حلبی آباد – و پسربچه های بزهکاری که توریست ها را خفت می کنند. انگشت برزیلی ها همیشه روی ماشه است؛ سالانه ۴۰ هزار نفر در این کشور با اسلحه کشته می شوند؛ یعنی روزی ۱۰۰ نفر. وقتی عشق به فوتبال با این حجم از قتل و جنایت کنار هم جمع شوند، واقعیت تلخی برملا می شود.

افراطی ترین تماشاگران فوتبال دنیا را بشناسید

در ۳۰ سال گذشته حداقل ۳۰۰ نفر به خاطر تشکیلات هولیگانیسم و گروه های هوادار فوتبال در این کشور به قتل رسیده اند. این آمار پلیس برزیل است و خود هولیگان ها از رقم های بزرگ تری از قتل و جنایت حرف می زنند. زندگی هولیگان ها در برزیل تلفیقی از عشق و مرگ است. مواد مخدر و باندهای قاچاق و پسربچه های پابرهنه حکمرانی می کنند و اسلحه دست شان می دهند و فوتبال امید به زندگی را در آنها زنده نگه داشته است.

کشور قهوه، سامبا، موسیقی و البته مرگ های فجیع مثل مرگ کلودیو پائولیستا خبرنگار برزیلی که وقتی داشت از هولیگان ها و درگیری مسلحانه شان در اطراف مارکانا فیلم می گرفت، دزدیده شد و بعد از چند روز جسدش را در حوالی شهر پیدا کردند.


منبع: برترینها

گفتگو با قربانی فراموش شده اسیدپاشی در اصفهان

هفته نامه جامعه پویا – مریم طالبی: در فرودگاه امام خمینی (ره) روی صندلی های سالن انتظار نشسته اند؛ سهیلا  جورکش همراه پدرش راهی سفارت آمریکا در دوبی هستند. قرار است عمل جراحی روی شبکیه و قرنیه چشم چپ سهیلا انجام شود تا بینایی از دست رفته چشم سیهلا دوباره به او بازگردد؛ همان چشمی که دو سال پیش، قربانی اسید سوزان شد.

نهم مهر سال ۹۳ بود که اسیدپاشی هایی به صورت سریالی، دختران شهر اصفهان را طعمه قرار داد و در پی آن چهرا نفر در این اسیدپاشی ها قربانی شدند. با گذشت بیش از دو سال، از آن ماجرا، هنوز نام و نشانی از اسیدپاش یا اسیدپاشان به دست نیامده است. در این بین، اسیدپاشی به صورت دختری ۲۶ ساله در اصفهان، سر و صدیا بیشتری به پا کرد، دختری که حالا ۲۹ سالگی اش را می گذراند. در آن روزها حتی وزیر بهداشت هم به عیادت این دختر رفت و چشم های او را معاینه کرد. عمق سوختگی و شدت جراحات این دختر و و هم اینکه او جزء اولین قربانیان پرونده اسیدپاشی اصفهان به حساب می آمد، همه و همه در مطرح شدن نام «سهیلا جورکش» در رسانه های داخلی و خارجی بی تاثیر نبود.

 گفت و گو با «سهیلا جورکش»، قربانی فراموش شده اسیدپاشی در اصفهان

ساعت شش عصر آن روز تلخ، سهیلا در حالی که مشغول صحبت تلفنی با مادرش است و از استخر به خانه بر می گردد، ناگهان یک موتوری از پشت ماشینش، به او نزدیک می شود و اسید را به صورت سهیلا می ریزد. در نتیجه این جنایت، سر، صورت، گردن، چشم، ریه ها، قسمت های زیادی از پوست بدن و حتی خودروی سهیلا در اسید می سزود.

با سهیلا و پدرش در آخرین لحظات قبل از برخاستن هواپیما، به گفت و گو نشستیم. اوضاع روحی سهیلا آن قدرها خوب نبود که بتواند جواب همه سوال های ما را بدهد. ناصر جورکش، پدر سهیلا هم وسط مصاحبه به ما ملحق می شود و در گوشه ای از سالن فرودگاه، بی آنکه دختر بشنود، از دو سال تلخی حرف می زند که خانواده جورکش را مجبور به کشیدن جور خشونتی کور کرد.

اگر اسیدپاش این مصاحبه را بخواند، دوست داری چه حرفی به او بزنی؟

برای آن کسی که اسید به صورتم پاشید و باعث نابینایی من شد آرزوی بینایی و آگاهی دارم. چشم راستم که به طور کلی از بین رفته؛ اما اگر بینایی به چشم چپم بازگردد، او را می بخشم. اگر هم برای همیشه نابینا بمانم، ترجیح می دهم دیگر زنده نباشم، من مرگ را به نابینایی ترجیح می دهم.

اگر اسیدپاش پیدا شود، او را مجازات می کنی یا مانند آمنه بهرامی او را می بخشی؟

اسنان ها نباید انسانیت را نادیده بگیرند، از انسان فقط خوبی و بدی باقی می ماند. معتقدم چرا وقتی می توانیم درس نوع دوستی و عشق به همدیگر بدهیم، درس تنفر به هم یاد بدهیم. به همین دلیل من چندان دنبال این نیستم که فرد اسیدپاش دستگیر شود یا بخواهم از او انتقام بگیرم، زیرا با دستگیری او، بینایی به چشمان من باز نمی گردد. امید من فقط به خداست.

همین که تسلیم نشده ای و همواره برای زندگی ات می جنگی، الگوی خوی است برای کسانی که سریع تسلیم حوادث می شوند و به دلیل معلولیت و سانحه، خودشان را در گوشه خانه حبس می کنند. الان درمان چشمت در چه مرحله ای است؟

افرادی مانند دکتر زرین کلاه و وزیر امور خارجه برای رسیدن ما به آمریکا کمک کردند. در این راه ما با دو مسئله رو به رو بودیم؛ یکی مسئله نوبت گرفتن از دکتر پوستی که خودمان با رایزنی های متعددی که به واسطه دکتر سمیعی در آمریکا انجام  دادیم، توانستیم از او نوبت بگیریم.

مسئله دوم، دریافت نامه حمایت مالی از سوی دولت است. ما همچنان با مشکل  نبود حمایت مالی از سوی دولت دست و پنجه نرم می کنیم، تقاضایی که از مسئولان دارم این است که کاغذبازی ها و این بروکراسی پیچیده را کنار گذارند و تا دیر نشده، با حمایت مالی از من، بینایی را به چشمانم بازگردانند. نمی دانم مسئولانی که الان حاضر به حمایت ما نمی شوند، اگر جای ما بودند، آیا همین تصمیم را می گرفتند؟

گفت و گو با «سهیلا جورکش»، قربانی فراموش شده اسیدپاشی در اصفهان

آقای جورکش شما از وضعیت فعلی چشم سهیلا برایمان بگویید. شنیده ایم بینایی چشمش از دست رفته است.

چشم راست سهیلا که به طور کلی و از همان ابتدا بینایی خود را از دست داده بود؛ اما چشم چپش قدرت تشخیص نور و حرکت را داشت. متاسفانه در حال حاضر تمام بینایی چشم چپ هم از بین رفته است. دکترها بسیار امیدوارند بینایی به چشم سهیلا بازگردد، البته اگر به موقع بتوانیم اقدام کنیم. الان که با شما صحبت می کنم، باید برای انجام یک مصاحبه به سفارت آمریکا در دوبی برویم، چرا که تصمیم داریم برای انجام عمل جراحی چشم سهیلا به بوستن آمریکا سفر کنیم.

پزشکان حاذق زیادی از جمله دکتر شمس، به دکتر ناصری، دکتر احمدیه، دکتر جباروند و حتی خود وزیر بهداشت تلاش کردند برای چشمان سهیلا کاری انجام دهند؛ اما با وجود امکاناتی که در ایران هست، توانستند کاری از پیش ببرند تا اینکه کنگره پزشکی تهرانی در جلساتی به این نتیجه رسیدند که عمل جراحی در بوستن آمریکا و از سوی پزشکی که در این زمینه تبحر دارد، انجام شود.

پس به زودی عمل جراحی جدید سهیلا انجام می شود؟

هنوز با قاطعیت نمی دانیم، زیرا کاملا منوط به موافقت با ویزاست. ما مدارک کامل پزشکی را در اختیار سفارت قرار می دهیم؛ اما از آنجایی که انجام این عمل، هزینه های زیادی خواهدداشت، داشتن برگه حمایتی از سوی دولت، تضمین کننده فرایند دریافت ویزا خواهدبود تا دولت آمریکا زا تامین هزینه های عمل جراحی از سوی ما مطمئن باشد، به همین دلیل اگر این نامه حمایتی از سوی دولت ارسال و در آن قید شود که هزینه های این بیمار از طرف نهاد ریاست جمهوری کشور جمهوری اسلامی ایران تامین می شود، دیگر چالشی برای دریافت ویزا و انجام عمل جراحی چشمان سهیلا نخواهیم داشت.

خبر دارم که وزیر بهداشت، پیگیر درمان سهیلا بود؛ برای انجام این عمل جراحی جدید هم کمکی به شما کردند؟

از سوی وزارت بهداشت کمک هایی به ما شده که حدود ۲۵ هزار دلار، معادل ۱۰۰ میلیون تومان است، در حالی که همه می دانند مبلغی بیش از اینها برای انجام این عمل جراحی نیاز است، به همین دلیل وجود نامه حمایتی از سوی دولت برای ما بسیار حیاتی است. البته لازم است بگویم دکتر هاشمی، وزیر محترم بهداشت،  دستور ارائه این نامه را ارسال کرد؛ اما برخی مدیران رده پایین تر این وزارتخانه، مقاومت کردند، در حالی که اگر این نامه به دست ما برسد، دولت آمریکا دیگر بهانه ای برای نپذیرفتن ما نخواهدداشت. به ما اطمینان دادند اگر با این نامه حمایتی موافقت شود، سریع این نامه به سفارت آمریکا در دوبی ارسال خواهدشد.

آیا این عمل جراحی نیز مانند همان جراحی است که سال گذشته در اسپانیا انجام شد؟

زمانی که تعدادی از پزشکان در ایران، چشم سهیلا را جراحی کردند، قرنیه را برداشتند، پس از مدتی بافت های چشم عفونت کرد و بینایی سهیلا به طور کامل از بین رفت. با عملی که در اسپانیا انجام شد، از استخوان پا به شبکیه چشم پیوند زدند که باعث شد برای چند ماه بینایی برگردد؛ اما عفونت دوباره بازگشت. در جراحی ای که قرار است در آمریکا انجام شود، آندوسکوپی شبکیه به همراه کاشت قرنیه انجام می شود؛ از آنجایی که قرنیه وجود ندارد، بدن نمی تواند فشار چشم را کنترل کند. انجام این عمل بسیار ضروری است و از طرفی زمان کمی داریم.

گفت و گو با «سهیلا جورکش»، قربانی فراموش شده اسیدپاشی در اصفهان

چطور موفق شدید پزشکی را در بوستن پیدا کنید که برای حل مشکل چشم سهیلا تبحر داشته باشد؟

ما مدارک را برای عده ای از پزشکان آمریکا ارسال کردیم، تا اینکه با کمک دکتر سمیعی توانستیم این دکتر بوستنی را بیمابیم. زحمت نوبت گیری از این پزشک را هم  خود دکتر سمیعی کشید. البته وزیر بهداشت نیز بسیار پیگیر وضعیت چشم سهیلا است. او دوستی در آمریکا دارد که قرار است در صورت رسیدن ما به آمریکا، برای چاره اندیشی و راهنمایی ما، در کنارمان باشد.

می دانم که در این چند سال، شب ها و روزهای سختی را گذرانده اید. الان چه مشکلی بیشتر از همه، خانواده جورکش را آزار می دهد؟

دو سال و نیم است که درگیر وضعیت بینایی دخترم هستم و در این مسیر، هم شغل و هم بیش از یک میلیارد تومان سرمایه ام را از دست داده ام، در این بین کمک هایی از سوی وزارت بهداشت دریافت کرده ایم؛ اما برخلاف اینکه رییس جمهور بارها دستور پرداخت هزینه های تکمیلی ما را صادر کرده؛ برای دریافتش عاجزیم و نمی دانیم از کجا باید پیگیری کنیم. ما بارها در خواست دیدار مستقیم با شخص رییس جمهور را داشته ایم؛ اما هرگز موفق نشده ایم. اجازه دهید از همین تریبون هم استفاده و از شخص رییس جمهور محترم تقاضا کنم ما را به حضور بپذیرند، می خواهیم به ایشان بگوییم دستورها و سفارش های شما برای حمایت از ما به هیچ نتیجه ای نرسیده است.

هیچ خبر و سرنخی از اسیدپاش پیدا نشده است؟

اگر پیگیری هم انجام شده باشد، هیچ سرنخ یا اطلاعاتی در اختیار ما نگذاشته اند، هنوز نمی دانیم که او کیست. ای کاش مسئولان این شخص را پیدا کنند و به مراجع  قضایی تحویل دهند. در مملکت ما افراد زیادی جان خود را فدا کردند تا مردم در امنیت به سر ببرند، از جمله این عزیزان، دایی سهیلا است که با جان فشانی در برابر متجاوزان، به مقام رفیع شهادت رسید.

فکر می کنید اسیدپاشی که زندگی سهیلا را به تباهی کشید، چه جور آدمی است؟

این افراد، کسانی نیستند جز افراد تمامیت خواهی که کوته فکری در روان آنهابیداد می کند، این انسان ها بر فرهنگ یک مملکت ضربه سنگینی وارد می کنند که هرگز جبران نخواهدشد؛ باید جلوی این افراد ایستاد و در مقابلشان کوتاه نیامد، مسئولان باید این افراد بیمار را دستگیر کنند.

الان اوضاع روحی سهیلا چطور است؟ آیا توانسته با آن حادثه تلخ کنار بیاید؟

سهیلا دختر تحصیل کرده ای است و بسیار اتفاق می افتد که برای مشکلات دیگران، چاره جویی می کند، حتی کسانی هستند که برای مشورت در زمینه های مختلف، سراغ سهیلا می آیند. سهیلا به ظاهر و پیش ما، روی خوش نشان می دهد و هیچ ناراحتی یا افسردگی ای را از خود بروز نمی دهد؛ اما هم من و هم مادرش می دانیم که در تنهایی هایش، لحظات سخت و غمگینی را تجربه می کند.


منبع: برترینها

چه عواملی در تولد دوقلوها موثر هستند؟

تعداد دوقلوهایی که به دنیا می‌آیند طی سی سال اخیر بیش از ۷۵ درصد زیاد شده است. اما حقیقت پشت این مسئله چیست؟

 تعداد دوقلوهایی که به دنیا می‌آیند طی سی سال اخیر بیش از ۷۵ درصد زیاد شده است. اما حقیقت پشت این مسئله چیست؟
 

 چه عواملی در تولد دوقلوها موثر هستند؟

به گزارش تسنیم، هنگامی که خبر دوقلو بودن نوزاد به خانواده میرسد خانواده انگار شیرین ترین و بهترین خبر زندگی شان را شنیده اند.دوقلو زاییدن از خواسته های هر خانمی است که خداوند به بعضی خانواده ها آن را میبخشد.بنظر شما چه عواملی در رشد دوقلوها و به دنیا آمدن آن ها تاثیرگذار است؟چگونه میتوان این عوامل را تحریک کرد تا دوقلو زایید؟

امروزه تولد‌های چندتایی به میزان جالبی افزایش یافته است: تعداد دوقلوهایی که به دنیا می‌آیند طی سی سال اخیر بیش از ۷۵ درصد زیاد شده است. اما حقیقت پشت این مسئله چیست؟ متخصصان می‌گویند که تراکم این داستان در کنار افزایش اثربخشی درمان‌های باروری و بالا رفتن میزان چاقی در مادرانی که سن‌شان کمی بالاتر است بیشتر جریان دارد.

البته این‌ها تنها چند عامل محدود در پسِ تولد دوقلوها هستند. در اینجا به شانس یا احتمال ‌کلی تولد نوزادان دوقلو همراه با عواملی می‌پردازیم که می‌تواند این احتمال را افزایش دهد.

تقریبا ۴ درصد از نوزادانی که در ایالات متحده به دنیا می‌آیند دوقلو، سه‌قلو یا بیشتر هستند که البته حدود ۹۵ درصد از آنها دوقلو هستند.
 
 
۸ عامل که احتمال تولد نوزادان دوقلو را افزایش می‌دهند
وقتی پای صحبت دوقلوهای غیرهم‌سان به میان می‌آید، تعدادی از عوامل نقش مهمی در آن ایفا می‌کنند. (به خاطر داشته باشید که تولد دوقلوهای هم‌سان پدیده‌ای نادر بوده و به طور متناوب رخ می‌دهد). بنابراین اگر متوجه هر یک از عوامل زیر شدید، شانس داشتن دوقلو برایتان دو برابر خواهد شد:
 
در خانواده‌تان دوقلو دارید
در واقع وراثت، شانس داشتن بچه‌های دوقلو را برای شما افزایش خواهد داد – اما تنها از سوی مادر. حتی اگر شجره خانواده همسر شما پر باشد از دوقلوها، این مسئله، شانس باردار شدن شما برای به دنیا آوردن نوزادان دوقلو را افزایش نخواهد داد.
 
پیش از این صاحب دوقلو شده‌اید
تحقیقات نشان می‌دهد اگر قبلا سابقه زایمان نوزادان دوقلو را داشته باشید، احتمال آنکه دوباره بچه‌هایتان دوقلو باشند افزایش می‌یابد.
 
در سن بالا تصمیم گرفته‌اید مادر شوید
وقتی سن‌تان بالا می‌رود، شانس باردار شدن شما و زایمان دوقلو افزایش می‌یابد. محققان به تازگی دریافته‌اند میزان هورمون محرک فولیکول (FSH) در زنان بالای ۳۵ سال به مراتب از زنان جوان‌تر بالاتر بوده و همین مسئله باعث می‌شود بیش از یک تخمک در تخمک‌گذاری دخیل باشد.
 
سابقه بارداری دارید
در هر بارداری، شانس تولد نوزادان دوقلو کمی بیشتر می‌شود، و این احتمالا به این خاطر است که هر بارداری شما را کمی مسن‌تر می‌کند (که به خودیِ خود،‌ شانس تولد نوزاد دوقلو را افزایش خواهد داد)
 
تحت درمان‌های باروری بوده یا هستید
اگرچه درمان‌های مربوط به باروری آنچنان که باید و شاید شانس باروری را افزایش نمی‌دهند، اما هر نوع ابزار یا روش مربوط در ارتباط با افزایش قدرت باروری (خصوصا آنهایی که محرک تخمک‌گذاری هستند) شانس بارداری چندگانه را افزایش خواهند داد. حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد از زنانی که از داروهای محرکِ تخمدان استفاده کرده یا لقاح مصنوعی (IVF) انجام می‌دهند، شانس تولد دوقلو یا چندقلو برایشان بیشتر می‌شود.
 
اضافه‌وزن دارید
زنانی که شاخص حجم بدن‌شان پیش از دوران بارداری بیش از ۳۰ باشد نسبت به زنانی که این میزان در آنها کمتر است، شانس داشتن دوقلوهای ناهمسان در آنها افزایش می‌یابد؛ چرا که میزان عامل رشدِ انسولین‌مانند (IGF) در زنان قدبلندتر، بیشتر است که همین مسئله با بالا بردن میزان حساسیت تخمدان‌ها به FSH، شانش تخمک‌گذاری را افزایش می‌دهد.
 
قدتان بلند است
احتمال داشتن بچه‌های دوقلو در زنان قدبلند و چاق نسبت به زنانی که جثه کوچکی دارند بیشتر است. متخصصان می‌گویند بار دیگر علت این مسئله این است که میزان IGF در زنان قدبلند بیشتر گزارش می‌شود.
 
حقایق جالب درباره دوقلو‌ها
حال که درباره عوامل موثر در تولد دوقلوها دانستید، به نکات جالبی درباره داشتن دوقلوها و بزرگ کردن آنها می‌پردازیم.
 
احتمال دارد خیلی زود زایمان کنید
با در نظر داشتن این‌که بسیاری از خانم‌ها این روزها دوقلو حامله می‌شوند، به نظر می‌رسد که بارداری دوقلوها چیز چندان عجیبی نیست. اما به راستی داشتن دو بچه به جای یکی در شکم،‌ اتفاق بزرگی محسوب می‌شود. زنانی که دوقلو باردار هستند، خطر پره ‌اکلامپسی، دیابت‌ بارداری و زایمان زودهنگام در آنها بیشتر است.

تحقیقات نشان می‌دهد حدود ۶۰ درصد از دوقلوها زودتر از موعد به دنیا می‌آیند و دوران بارداری آنها حدود ۳۵ هفته طول می‌کشد. البته این به این معنا نیست که دوقلوهای شما از سلامت کامل برخوردار نیستند، اما در دوران بارداری باید جوانب احتیاط را بیشتر رعایت کرده و اگر دوقلوهایتان بعد از زایمان کمتر از ۲٫۵ کیلو وزن داشته باشند، باید در بخش مراقبت‌های ویژه نوزادان (NICU) نگهداری شود.

مادرانی که بچه‌های دوقلو می‌زایند، بیشتر در معرض افسردگی پس از زایمان قرار دارند آوردن یک نوزاد به خانه به اندازه کافی دشوار هست، چه برسد به دو تا.

تلاش برای غذا دادن و خواباندن دوقلوها واقعا خسته‌کننده خواهد بود و والدین نوزادان دوقلو حداقل در ماه‌های اول بعد از زایمان کمتر از والدین یک نوزاد می‌خوابند، تا زمانی که دوقلوها به یک برنامه هماهنگ برسند. خستگی می‌تواند همه چیز را برای شما با چالش مواجه کند.

شاید به همین خاطر است که مادران دوقلوها حدودا ۴۳ درصد بیشتر از مادرانی که یک بچه به دنیا می‌آورند، دچار افسردگی بعد از زایمان می‌شوند. شاید غیرممکن به نظر برسد که بخواهید زمانی را به خودتان اختصاص دهید – یا حتی بخواهید درباره احساس‌تان با پزشک صحبت کنید. اما به خاطر داشته باشید که درک و شناخت این مسئله که افسردگی بعد از بارداری چطور رخ می‌دهد هم می‌تواند در حال شما تأثیر زیادی داشته باشد.

سعی کنید حمایت اطرافیانتان را در این زمینه جلب کنید: فهرستی از نام دوستان، اعضای خانواده و پرستاران بنویسید تا کمک‌تان کند از این وضعیت بیرون بیایید و هرازگاهی برنامه‌ی مفرح داشته باشید. دوقلوهای شما دوست دارند مادرشان در بهترین وضعیت به آنها برسد.
 
اما این روند به مرور بهتر خواهد شد
خب، خبر خوب این است که بزرگ کردن بچه‌های دوقلو تا ابد کار دشواری نخواهد بود. در واقع سختی کار، تنها در سه ماهه اول بعد از زایمان است. پس از آن، خواهرها یا برادرهای هم سن و سال می‌توانند آنها را سرگرم کنند. به علاوه آنکه می‌توانید آنها را به یک مدرسه یا فعالیت‌های فوق برنامه بفرستید؛ بدون آنکه مجبور شوید بین این برنامه‌ها هر کدامشان را به یک جا ببرید چون اختلاف سنی ندارند. هم‌چنین به بازی‌ها و فیلم‌های مشابهی علاقه دارند، این مسئله باعث می‌شود سر کنترل یا نگاه کردن کانال با هم جنگ نداشته باشند و زمان خواب آنها هم به‌جای دو بار، یک بار و یک زمان خواهد بود.
 
دوقلوهای ناهمسان شما ممکن است هم‌سان باشند
تحقیقات اخیر در لندن نشان می‌دهد که به ۱۵ درصد از والدین به اشتباه گفته شده است که دوقلوهای همسان آنها، ناهمسان خواهند بود. اما این سردرگمی و اختلاف بابت چیست؟ بیشتر دوقلوهای همسان، یک کیسه آمنیوتیک و یک جفت دارند اما ۲۵ تا ۳۰ درصد از آنها دارای دو جفت مجزا و دو کیسه آمنیوتیک هستند.

با این حال، همه پزشکان این حقیقت را نمی‌دانند. در واقع ۸۱ درصد از پزشکان بر این باورند دوقلوهایی که جفت مشترکی ندارند دوقلوهای ناهمسان هستند. بنابراین اگر دوقلوهای شما جنسیت یکسانی داشته و بسیار شبیه هم بودند، این احتمال وجود دارد که هم‌سان باشند. اگر نسبت به این مسئله کنجکاو هستید می‌توانید با پزشک درباره آزمایش DNA آنها صحبت کنید.
 
رابطه دوقلوهای شما جالب و مبهوت‌کننده خواهد بود
دوقلوهای همسان ارتباط بهتری با هم دارند و پیوند قوی‌تری نسبت به دوقلوهای ناهمسان با هم دارند. اما شاید غیرممکن باشد که بتوان ارتباط بین دوقلوها را به یک روش تفکیک و مشخص نمود. ممکن است یکی از دوقلوها خوش‌برخوردتر باشد و برای آن دیگری صحبت کند.

ممکن است دوقلوهایتان واقعا از هم جدایی‌ناپذیر باشند و زبان خاص خودشان را داشته باشند. یا آنکه ممکن است زمانی که با هم هستند مثل سگ و گربه با هم بجنگند و در عین حال از جدا شدن از هم نفرت داشته باشند. در دوران جوانی و نوجوانی نخستین رابطه دوقلوها، رابطه‌ای است که با یکدیگر خواهند داشت. روشی که طی آن با یکدیگر سازش پیدا کرده و این واقعا زیباست.
 
رقابت بین دوقلوها همیشه هم بد نیست
زمانی که دو بچه هم‌سن در خانواده دارید، رقابت بین آنها اجتناب‌ناپذیر است. گاهی اوقات این می‌تواند چیز خوب و مثبتی باشد. ممکن است یکی از دوقلوها انگیزه بیشتری داشته باشد تا پیاده‌روی را امتحان کند وقتی می‌بیند که برادرش دائم در گشت و گذار است. زمانی هم که دارید رفتن به دستشویی را به آنها یاد می‌دهید، رقابت برای جیش کردن، فرآیند یادگیری را برای دوقلوها کوتاه‌تر خواهد کرد. اما رقابت زیاد هم چندان خوب نیست: سعی کنید بر توانایی‌های فردی دوقلوها تأکید کنید. و برای هر یک به شکل مجزا وقت بگذارید تا بتوانند شخصیت مستقل خود را نسبت به هم بپرورانند.


منبع: فرادید

راه های ترغیب مردم برای مشارکت در انتخابات

ماهنامه نسیم بیداری: محمدعلی الستی دکتری تخصصی علوم ارتباطات اجتماعی روزنامه نگاری و جامعه شناسی ارتباطات با مهم قلمدادکردن رای مردم در انتخابات، این مساله را عنوان می کند که باید ساز و کارهای مشارکت حداکثری مورد توجه تصمیم گیران قرار بگیرد تا انتخابات، مخصوصا انتخابات استراتژیک ریاست جمهوری در حالی رییس دولت را معرفی کند که رییس جمهور با بیشترین رای به این سمت تاثیرگذار برسد. ماحصل گفت و گو با «محمد الستی» پیرامون راه کارهای ترغیب مردم برای بالابردن مشارکت انتخاباتی در زیر می آید:

راه های ترغیب مردم برای مشارکت در انتخابات

تصمیم گیرندگان و دست اندرکاران نظام با چه راه کارهایی می توانند مردم را برای رای دادن تشویق کنند؟

برای ترغیب و افزایش مشارکت مردم در انتخابات ریاست جمهوری که اتفاقا امری بسیار مهم است در ابتدا باید انگاره هایی را که گروه های مختلف مردم در آن اولویت دارند، که با تسامح و تساهل تحت عنوان مطالبات و خواست ها مطرح می کنند را مورد توجه قرار داد. البته منظور از انگاره و چارچوب، چیزی فراتر از مطالبات و خواست های مردم است. مردم یک سری تعلقات خاطر ملی، مذهبی، عدالت خواهانه، توسعه و… دارند.

به طور طبیعی اگر دست اندرکاران یک دولت و یا یک حاکمیت سیاسی بتوانند به مردم ثابت کنند و آن ها را متقاعد کنند که مطالبات آن ها در انتخابات، تحقق بخش آن مطالباتی است که تحت عنوان شعار مطرح کرده اند، مشارکت در انتخابات به میزان بالایی افزایش خواهدیافت، یعنی آنچه را که مردم انتخاب کرده اند را در اولویت برنامه هایشان قرار بدهند. به این ترتیب احتمال افزایش مشارکت خیلی بیشتر خواهدبود، اما یکی از موضوعاتی را که بخواهیم بررسی کنیم، موضوعی است که از اواخر دهه ۶۰ خورشیدی پدیدار شده که رقابت و چالش میان دو جناح خاص اصول گرایی و اصلاح طلبی را شامل می شود که این دو گروه توسط عموم مردم به عنوان دو جناح حاکمیت تلقی می شود.

اگر بخواهیم این دو قطب را مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهیم، می بینیم که اصول گرایان متولیان اسلامیت نظام و اصلاح گرایان مدعیان جمهوریت نظام هستند. یعنی اصول گرایان از اسلامیت نظام دفاع می کنند و برای حفظ آن تلاش می کنند و اصلاح طلبان هم در تحقق و پایش جمهوریت تلاش می کنند و متولی آن هستند.

البته می توان گفت هم دافع از اسلامیت لازم است و هم تاکید بر جمهوریت.

بله. به هر حال نظامی که از روز نخست با عنوان جمهوری اسلامی بیان شده و کارش را شروع کرده است، قطعا به هر دو جناح و هر دو «وجه» و حمایت سازنده هر دو این دو گروه نیاز دارد.

راه های ترغیب مردم برای مشارکت در انتخابات

پس دلیل فاصله و حتی عناد ورزی هایی که بین آن ها مشاهده می شود، چه چیزی می تواند باشد؟

تمامیت خواهی.

تمامیت خواهی؟

بله. متاسفانه شاهدیم که بعضا در هر دو جناح، نوعی تمامیت خواهی وجود دارد. به این شکل که وقتی هر کدام از جناحین به قدرت می رسد و آن نور به قدرت رسیدن به چشم شان خورد، تمامیت خواه می شوند. جای تاسف دارد که مثلا در تنازع و جدال انتخاباتی، برای یکدیگر ارزش و اعتباری قائل نیستند و به راحتی هم را تخریب و تهدید و با اتهام هایی روبرو می کنند. اگر کار به چنین جایی کشیده شود، آن وقت مشارکت مردم به میزان قابل توجهی پایین می آید.

به طور خاص همین شرایطی را که در آن قرار گرفته ایم را تحلیل می کنم. فوت آقای رفسنجانی، فرصت نابی بود تا دو جناح یکدیگر را به رسمیت بشناسند، همدیگر را بپذیرند و به رقابت سالم سیاسی بپردازند و هیچ کدام از طرفین خود را در پشت رهبری پنهان نکرده و از ارزش، مقام و قداست رهبری سوءاستفاده نکنند.

اما سیاسیون به قدری بد عمل می کنند که خیلی از مردم احساس می کنند اصول گرایان طرف رهبری هستند و یا رهبری طرف اصول گرایان است و یا مثلا اصلاح طلبان با رهبری زاویه دارند. الان بهترین فرصت است که ذهن ها را پاک کنیم. به طور عینی باید تغییراتی در رفتار دولت صورت بگیرد که این ذهنیت مردم هم اصلاح شود. البته نوشتن آن برای شما و گفتن آن هم برای من سخت خواهدبود.

 راه های ترغیب مردم برای مشارکت در انتخابات

گروهی با انگیزه های سیاسی این تحلیل را دارند که هر چقدر مشارکت بیشتر بشود، اصلاح طلبان شانس بیشتری برای پیروزی دارند. به همین دلیل یک گروه دیگر ترجیحش این است که فضا را چالش برانگیز و بحرانی ببیند تا از این طریق، احتمال برنده شدنشان بالاتر برود. این که منافع ملی به راحتی آب خوردن، زیر سایه اهداف جناحی قرار می گیرد، چه تبعاتی خواهدداشت و چه کسی می تواند مانع کار آن ها بشود؟

اول این که همه ما مسئول هستیم. اما مقام معظم رهبری هستند که نظارت کامل دارند و باید القائات ایشان به گونه ای باشد که کسی جرات این کار را نداشته باشد که مبنای فکری نظام را در اختیار فضای جناحی خود بگیرد. همچنین من نمی توانم کسی را که منافع ملی را قربانی جناحی نماید، به عنوان آسیبی از سوی یکی از دو جناح بدانم. متاسفانه در هر دو جناح این آسیب مشاهده می شود. اما آن چیزی که مهم است اگر در یک سیاست گذاری کلان، هدف ما این باشد که به هر دو جناح این حق را بدهیم که با هم رقابتی سالم را تجربه کنند، طبعیی است که دشوار است و انرژی و وقت زیادی می برد.

البته اگر بخواهیم مشارکت عمومی و مردمی داشته باشیم، باید با این قضیه کنار بیاییم. همچنین این که می گویید اگر مردم مشارکت داشته باشند، احتمال پیروزی اصلاح طلبان بیشتر خواهدشد را می پذیرم. در شرایط موجود اگر مشارکت مردم بالا برود، احتمال موفقیت اصلاح طلبان بیشتر خواهدبود.

ریشه چنین پدیده ای در چیست؟

این شرایط هم زاییده رفتار نامناسب اصول گرایان است. اگر فرض کنیم که اصول گرایان ، ۳۰% آرا جامعه را در اواسط دهه ۶۰ خورشیدی در اختیار داشتند، حقیقتا رایی که داشتند، آن چیزی بود که می خواستند، نه آن چیزی که نمی خواستند. در ارتباط با اصلاح طلبان اگر همان موقع می خواستیم آمار بگیریم، من گمان نمی کنم که بیشتر از ۱۰% افکار، خواستار اصلاحات بودند. البته بعضی دیگر هم صاحب افکار دیگری بودند.

مثلا ما در کشورمان ممکن است بین ۵ الی ۷% سلطنت داشته باشیم. در چنین شرایطی اگر قرار بر این باشد که هر کسی به استناد آنچه که می خواهد، در انتخابات مشارکت نماید، اصول گرایان ما با حدود ۳۰% در انتخابات پیروز می شدند که رایی بسیار دموکراتیک هم بود، اما انحصارطلبی هایی که اصول گرایان از خود به طور غیرقابل انکاری بروز دادند یا آن طوری که با رد صلاحیت ها و بسیاری از اقدامات دیگر، فرصت برای بیان عقاید نمایندگان گروه های دیگر از دست رفت و سلب گردید، بسیاری از طرفداران اندیشه های دیگر، این بار به طور سلبی و براساس نخواستن آن۳۰% با یکدیگر متحد شدند.

 راه های ترغیب مردم برای مشارکت در انتخابات

به بیان دیگر مردم ما به مرحله ای رسیدند که می دانستند چه چیز را نمی خواهند، اما نمی دانستند چه چیز را می خواهند. براساس این وضعیت بود که پدیده ای مانند دوم خرداد ۷۶ را رقم زد. دوم خرداد ۷۶ حاصل این نبود که مردم سید محمد خاتمی را می شناختند و او را می خواستند، بلکه دوم خرداد ۷۶ نشان دهنده این بود که مجموع کسانی که این ۳۰% اصول گرایان و انحصار طلبی آن ها را نمی خواستند که به قدرت برسند. این ۷۰% رای به خاتمی نبود، نه گفتن به غیر از خاتمی بود. همان مساله ای که همچنان وجود دارد و الا اگر مردم مشارکت کنند، احتال پیروزی کاندیدای اصلاح طلبان بیشتر است، که آن محصول بیماری سیاسی و توسعه نیافتگی سیاسی است که همین اصول گرایان رقم زده اند.

بنابراین اگر می خواهند کار به اینجا نکشد، چون به اعتقاد من، مردم به خاطر انحصارطلبی یک گروه یا اقلیت با یکدیگر متحد شوند، یک حرکت پوپولیستی اتفاق می افتد. هر حرکتی که یک گروه برای نه گفتن به گروه دیگری بخواهد رای بدهند، پوپولیستی خواهدبود، زیرا آدم ها باید براساس خواسته های خود به شکل اثباتی و ایجابی رای بدهند و نماینده خود را انتخاب کنند.

اگر اصول گرایان نگران مشارکت مردم هستند و در کنار آن اصلاح طلبان هستند که رای مردم را درو کنند، برای نمایندگان اندیشه های مختلف، آزادی بیان و آزادی حضور در انتخابات به عنوان کاندیدا بگذارند، آن وقت است که به احتمال زیاد، رای همین اصلاح طلبان هم شکسته خواهدشد. طبیعی است وقتی یک کاندیدا پیدا بشود و نسبت به سایرین مقداری رنگ و بوی اصلاحات را داشته باشد، می تواند موفق شود.

می توان موقعیت روحانی در ۱۴ خرداد ۹۲ را هم نشانه ای از همین روند دانست؟

البته آقای روحانی به هیچ وجه اصلاح طلب نبودند و نماینده لیبرال ها هستند. روحانی از جناح راست برخاسته است، همچنان که در مقایسه با سایر کاندیداها خودشان را به سمت دیگری نشان می دادند، دیدیم که سیل آرا متوجه ایشان شد. بنابراین به نظر من اگر با شفاف کاری، بدون ریاکاری و غرض ورزی به دنبال مشارکت مردم هستیم، باید اولا اختلافات را کنار بزنیم تا این ذهنیت غلط که جناحی از حمایت های رهبری بیشتر از جناح دیگر برخوردار است مرتفع بشود.

راه های ترغیب مردم برای مشارکت در انتخابات

با توجه به فضای فعلی، میزان مشارکت در انتخابات ۲۹ اردیبهشت را چظور پیش بینی می کنید؟

کارنامه دولت یازدهم، سعی عده ای برای تکرار آنچه در ۷ اسفند ۹۴ پیش آمد و همچنین افزایش دید سیاسی لایه های مردم، به ما این امیدواری را می دهد که انتخابات ۹۶ با شور خاصی برگزار شود. همچنین با وجود این که تحلیل برخی، حکم به تزلزل جایگاه روحانی پس از رحلت آیت الله می دهند، نظر من این است که مردمی که تشییع میلیونی را برگزار کردند، سوار بر موجی که فقدان آیت الله به وجود آورده است، آمادگی این را دارند که انتخاباتی حماسه ساز را برگزار کنند.

شک ندارم که انتخابات دوازدهمین دوره ریاست جمهوری، یکی از پرشورترین انتخاباتی تبدیل خواهد شد که در این یکی دو دهه اخیر نظام اسلامی به ثبت رسیده است. البته این را هم باید ذکر کرد که کشور شرایط حساسی دارد و قرار داشتن در شرایط پسابرجام مردم را برای تکرار رای خود به حسن روحانی ترغیب می کند.

همچنین در پایان لازم به توضیح می دانم که تمامیت خواهی، مشارکت را پایان می آورد و با در نظر گرفتن ارزش زیاد مشارکت حداکثری برای نظام و منافع کشور، لازم است که گروه های سیاسی واقعا در عمل شرایطی را به وجود بیاورند تا مردم به این نگاه برسند، سیاسیون از هر سلیقه ای که باشند، چه چیزی غیر از تلاش توام با تاثیرگذاری فکر نکنند.


منبع: برترینها

سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

برترین ها: وقتی صحبت از ستاره های هالیوود می شود، ما فکر می کنیم که آنها باید همیشه بی عیب و نقض باشند، اما در واقع اینگونه نیست. اگر چه آنها جزو خوش تیپ ترین ها به حساب می آیند اما گاهی اشتباهاتی هم در لباس پوشیدن مرتکب می شوند که ما در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم.

عزیز انصاری

ما از عزیز که جزو یکی از خوش پوش ترین ها بوده است، انتظار نداشتیم که این لباس را بدون پاپیون، آن هم با آن یقه، به تن کند.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

کریس پرت

بهتر است وقتی می دانید که از این فاصله نزدیک قرار است از شما عکس بگیرند، کراوات خود را دقیق تر ببندید تا فاصله ای بین گره و یقه شما ایجاد نشود.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

کیفر ساترلند

این طور به نظر می آید که ساترلند علاقه زیادی به شلوار دم پا گشاد دارد ولی بهتر بود که برای این کفش، شلواری تنگ تر را انتخاب می کرد.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

دنیس هاسکینز

 همه چیز دنیس هاسکینز خوب به نظر می رسد، جز کت او که به نظر بیش از اندازه بلند است. در انتخاب کتی که به تن می کنید باید دقت کنید که کاملا سایز تن تان باشد. کت بزرگ تر از تن تان نه تنها هیچ چیزی را نمی پوشاند، بلکه شما را بی قواره نیز خواهد کرد.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

پانسل الگورت

ما هم الگورت را دوست داریم و هم روحیه ماجراجویانه او را، اما این تیپی که او انتخاب کرده است بیش از اندازه شلوغ است. بهتر بود که شلوار یا سویشرت اش را ساده انتخاب می کرد.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

نیک کانن

اگر چه نیک کانن عاشق کلاه است، اما این کلاه برای این موقعیت و تیپ او اصلا مناسب نیست. اصلا چرا باید چنین کلاهی را برای مراسم رسمی ام تی وی گذاشت؟

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

پیت دیویدسون

هر فرد عاقلی می داند که این کفش مناسب این کت و شلوار نیست. بهتر بود که پیت دیویدسون کفشی ساق کوتاه به پا می کرد تا با تیپ مینیمالیست او جور در می آمد.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

دونالد ترامپ جونیور

بهتر است علاوه بر گره کراوات، به قد آن نیز دقت کنید، کاری که ترامپ نکرد. قد کراوات باید به گونه ای باشد که انتهای آن تا روی کمربندتان آید.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

جاستین تیمبرلیک

مشکل جاستین کراوات اش است. اگر چه طرح کراواتی که انتخاب کرده به تنهایی زیباست اما به هیچ وجه با کتی که به تن کرده است جور در نمی آید. یادتان باشد که کراوات های طرح دار و چشمگیر را با کت های ساده به تن کنید.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

جاناتان فرناندز

پوشیدن کت قرمز یا عینک سفید هیچ اشکالی ندارد اما اگر دلتان می خواهد که کمی متفاوت تر و کلاسیک تر به چشم آیید، لازم نیست تک تک لباس ها و اکسسوری های خود را خاص انتخاب کنید. جاناتان فرناندز می خواسته به تیپ کسل کننده اش کمی تنوع دهد اما گویا در این راه زیاده روی کرده است. بهتر بود که او حداقل پاپیون اش را ساده انتخاب می کرد.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

لئوناردو دی کاپریو

از دی کاپریو بعید بود که هر دو دکمه کت اش را با هم ببندد. به نظر شما اگر دکمه پایینی را باز می گذاشت، بهتر نبود؟ 

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن


 

لوک ویلسون

لوک ویلسون هم در انتخاب کفش اش اشتباه کرده است.کفش او هیچ سنخیتی با کت و شلواش ندارد. کاش آن را کمی کلاسیک تر یا حداقل تیره تر انتخاب می کرد تا انقدر توی ذوق نمی زد.

سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن 

ویل یانگ

حتما شما هم با دیدن تیپ ویل یانگ تعجب می کنید! بله سوالات زیادی را باید از او پرسید. این که چرا پیراهنی به این بلندی به تن کرده یا که آن کراوات را برای چه بسته است؟ در کل نمی دانیم هدف یانگ از این تیپ چه بوده اما کاش قبل از انتخاب آنها کمی هم فکر می کرد.

 سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن

بن افلک

احتمالا از عجله زیاد بود که بن افلک پیراهن سفید خود را به طور کامل در شلوارش نگذاشت، وگرنه هر مردی می داند که جای پیراهن زیر شلوار است، نه زیر کمربند.

سوتی های هالیوودی ها در لباس پوشیدن 


منبع: برترینها

سنگ تمام «آنجلینا جولی» برای دختران افغانستان

ماهنامه زنان و زندگی – حسین صرافی: آنجلینا جولی با نقش آفرینی در هالیوود شناخته می شود؛ بازیگری که معمولا بالاترین دستمزد را می گیرد و تا به حال جوایز ارزنده- اسکار و گلدن گلوب- را دریافت کرده است. اما فعالیت های او به همین جا ختم نمی شوند. او نماینده ویژه کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان نیز هست. جولی که پیش از این بارها به افغانستان سفر کرده بود، تحت تاثیر وضعیت نا به سامان دختران افغان تصمیم گرفت تا در زمینه آموزش در این کشور اقداماتی را انجام دهد.

در سال ۲۰۱۳، جولی مصمم شد تا دبستانی را برای دختران در منطقه «قلعه گُدر»، در حاشیه شهر کابل، پایتخت افغانستان تاسیس کند. او برای تامین هزینه ساخت و تجهیز این مدرسه که هم اکنون ۳۰۰ دانش آموز را در خود جای داده است، یکی از ارزشمندترین جواهرات خود را به حراج گذاشت.

 مدرسه ای که آنجلینا جولی برای دختران افغانستان ساخت

قلعه گُدر که در نزدیکی کابل واقع شده است، معمولا به دلیل حجم زیاد پناهندگان در این محله شناخته می شود. این منطقه در فصل بهار پر از گل های صحرایی است و سبزی خیره کننده گندمزارهای آن چشم نواز می شود. با این وجود روستای واقع در این محل، در اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی شاهد نزاع خونین بین طالبان و اتحاد شمالی بوده است و تا زمان سقوط طابان در سال ۲۰۰۱، این روند ادامه داشت.

جنگ و درگیری های مداوم، سبب شده بود که تقریبا تمام خانواده های این روستا به کشورهای همسایه پناه ببرند و درواقع چیزی از زیرساخت های این روستا باقی نمانده بود. تا پیش از سال ۲۰۱۳ و با وجود گذشت ۱۲ سال از سقوط طالبان، قلعه گدر مدرسه نداشت و کودکان و به ویژه دختران، قادر به سوادآموزی نبودند.

سرانجام با کمک کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان، پناهندگانی که از خانه گریخته بودند، دوباره به آن بازگشتند. با وجود تخریب گسترده روستا، یکی از نخستین چیزهایی که آن ها درخواست کردند، مدرسه بود. با همین بهانه، آنجلینا جولی با همکاری کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان برای تحقق بخشیدن به رویای کودکان دست به کار شد.

 مدرسه ای که آنجلینا جولی برای دختران افغانستان ساخت

جولی هزینه ساخت این مدرسه را از طریق برگزاری حراجی بر ارزشمندترین جواهر هالیوود تامین کرد. مدرسه سه سال قبل تکمیل شد و از آن تاریخ تاکنون دختران جوان ساکن قلعه گدر از امکانات آموزشی مناسب بهره مند شده اند. این مدرسه دو شیفت صبح و بعد از ظهر دارد و تنها ۹ معلم در محل حضور دارند تا آن هایی را که تشنه آموزش هستند، سیراب کنند.
لازم به توضیح است یکی از مواردی که طالبان و سایر گروه های جهادی همواره برای جلوگیری از آن کوشیده اند، آموزش دختران و زنان بوده است. در طی سال های گذشته دست کم ۲۰ کلاس درس در افغانستان بر اثر مسمومیت به طور موقت تعطیل شده و چند صد دختربچه برای رفع مسمومیت راهی بیمارستان شده اند.

عامل بروز این مسمومیت ها، معمولا طالبان بودند که با نشر گازهای سمی در کلاس های درس سعی در ارعاب کودکان و خانواده های آنان داشتند. همچنین «ملاله یوسف زی»، دختر جوانی که ۵ سال پیش از ناحیه سر هدف گلوله طالبان پاکستان قرار گرفته بود و امروز به عنوان فعال حق کودکان برای آموزش شناخته می شود، صرفا به دلیل فعالیت هایش در این زمینه هدف حمله وحشیانه طالبان قرار گفت. به نظر می رسد دشمنی با آموزش زنان، موضوعی کلیدی در تفکر متحجرانه گروه های جهادی است و به همین دلیل، بسیاری از خیرین، از ترس اینکه هدف حمله گروه های تروریستی قرار گیرند، از این کار سر باز می زنند. با تمام این اوصاف، اهمیت آموزش در جوامع توسعه نیافته، بر همگان واضح است.

علاوه بر این، آموزش دختران و توانمندسازی زنان یکی از اصلی ترین برنامه های سازمان ملل به طور عام و کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان  به طور خاص است. این سازمان از این رویه برای بازگردندان پناهندگان به خانه هایشان نیز بهره می برد. گفتنی است با اینکه فقط سه سال از تاسیس این دبستان در قلعه گدر گذشته است، چهره منطقه به کلی تغییر کرده و والدین ترجیح می دهند دخترانشان در مدرسه تحصیل کرده و از اجبار کردن آنان به ازدواج خودداری می کنند.

این اقدام جولی، تنها بخشی از مجموعه اقداماتی است که او در نظر دارد با فروش خیریه جواهرات خود، عملی سازد. او معتقد است در کنار ارتقای توانایی خود در ساخت جواهرات و لذت بردن از جنبه های هنری این کار، می تواند در بهبود شرایط زندگی برای دختران جوان در گوشه ای از دنیا نیز موثر باشد. مجموعه جواهرات جدید جولی که با نام «مدل جولی» شناخته می شود، مجموعه ای از گردنبندهایی از جنس طلاست که جواهرات اصل سیاه رنگی روی آن ها تعبیه شده است. این مجموعه، دستبند، انگشتر و گوشواره هایی مشابه نیز دارد که از طرف بسیاری از رسانه های مد در جهان، مورد استقبال قرار گرفته است.

 مدرسه ای که آنجلینا جولی برای دختران افغانستان ساخت

برنامه حراج این جواهرات بنا به درخواست آنجلینا جولی برگزار می شود. اما نخستین برنامه حراج که با تبلیغات گسترده همراه بود و بسیاری از بازیگران و افراد مشهور از سرتاسر آمریکا در آن حضور داشتند، در گالری «تویل» در شهر کانزاس آمریکا برگزارشد.

آنجلینا جولی اولین بازیگری نیست که فعالیت های بشردوستانه ای چون تاسیس مدرسه در نقاط فقیر و درگیر در جنگ جهان برای او در اولویت قرار دارد. «اپرا وینفری»، مجری و بنرامه ساز برجسته تلویزیونی که سال ها به دلیل فعالیت علیه نژادپرستی در آمریکا در رسانه ها فعال بوده نیز پیشتر در «آفریقای جنوبی»، مدرسه تاسیس کرده است. همچنین «مدونا»، خواننده مشهور آمریکایی نیز به انجام کارهای خیریه معروف است. او نیز در «مالاوی» که یکی از فقیرترین کشورهای جهان است، مدرسه تاسیس کرده است.

آنجلینا جولی، بازیگر سینما و خیّر آمریکایی، پیش از این نیز به واسطه اقدامات بشردوستانه اش شناخته شده بود. او در حال حاضر ۳۰ خیریه فعال در سطح جهان، از جمله سازمان کمک رسانی افغانستان و بنیاد «یل هائیتی» را حمایت می کند. او از راه صرف وقت و با استفاده از شهرت و محبوبیت جهانی اش، سعی دارد زندگی بی بضاعتان را بهبود بخشد.

در حال حاضر، مدرسه آنجلینا جولی در افغانستان، به صدها دختر افغان کمک می کند تا به آموزشی که احتمالا آرزوی آن را داشته اند، دست یابند. او فقط سخن نمی گوید، جولی زن عمل است.

 مدرسه ای که آنجلینا جولی برای دختران افغانستان ساخت

آنجلینا جولی، متولد چهارم ژوئن ۱۹۷۵ است. او کار هنری را از سال ۱۹۸۲، وقتی که فقط ۷ سال داشت در کنار پدرش آغاز کرد. سپس در سال ۱۹۹۹، با نقش آفرینی در فیلم «دختر، از هم گسیخته» که محصول مشترک سینمای آمریکا و المان بود، جایزه بهترین هنرپیشه زن را در اسکار از آن خود کرد. سپس با بازی در فیلم اکشن «آقا و خانم اسمیت» خوش درخشید و دو سال قبل در فیلمی با ژانری متفاوت با نام «مالیفیسنت»، بیشترین درآمد را از طریق آگهی دریافت کرد.

موفقیت های جولی در زمینه فعالیت های خیریه نیز قابل تحسین است. او برای اقدامات بشردوستانه اش جایزه «جین هرشولت» را دریافت کرده است. جالب است که جولی در زندگی خصوصی اش نیز، همواره با تبعیض نژادی جنگیده است. او هم اکنون شش فرزند- سه کودک از کشورهای فقیر جهان به فرزندی پذیرفته شده اند- دارد.

آنجلینا جولی در سال گذشته میلادی از همسرش- برد پیت- جدا شد. این موضوع باعث شد رسانه ها به زندگی خصوصی اش توجه کنند. اما جولی، مصمم تر از هر زمان دیگری به فعالیت های خیرخواهانه اش ادامه می دهد.


منبع: برترینها

بدترین روغن ها برای سرخ کردن و پخت و پز

این روزها صبحت های بسیاری پیرامون انواع روغن ها برای سرخ کردن و پخت و پز بین مردن مطرح می شود. اما بهتر است در این بین با بدترین روغن ها برای پخت و پز و سرخ کردن آشنا شوید.

این روزها صبحت های بسیاری پیرامون انواع روغن ها برای سرخ کردن و پخت و پز بین مردن مطرح می شود. اما بهتر است در این بین با بدترین روغن ها برای پخت و پز و سرخ کردن آشنا شوید.

بدترین روغن ها برای سرخ کردن و پخت و پز

به گزارش بیتوته، یکی از اعضا هیئت علمی انستیتو تغذیه و صنایع کشور گفت: در رابطه با روغن ها معضلی که وجود دارد بخصوص در بحث روغن زیتون این است که یک نوع زیتون در بازار موجود است که که با پرس کردن زیتون روغن آن را استخراج می کنند که این نوع از روغن بهترین نوع روغن زیتون شناخته شده است اما نکته ای که وجود دارد این است در استخراج کردن این روغن مقدار تفاله از زیتون ها باقی می ماند که با افزود برخی از حلّال های ناشناخته و قرار دادن آنها در حرارت های فراوان روغن زیتون دیگری را تولید می کنند که مشکل اساسی همین حلّال ها هستند چرا که نمی دانیم ترکیبات این مواد از چه درست شده اند و از طرفی احتمال سرطان زا بودن این ترکیبات حلّالی بسیار زیاد است.

به گفته او نوع دیگر روغن زیتون، روغن تصفیه شده است که در نسبت به روغن زیتون های دیگر قیمت کمتری دارند اما برخی می پندارند روغن تصفیه شده روغن بدون خاصیت است که این تصور کاملا اشتباه است.

وی تاکید کرد: مردم اطلاعات روی روغن های خریداری شده را با دقت ملاحظه کنند لذا نوع آن روی بسته درج شده است و در مصارف خوراکی به هیچ عنوان از روغن زیتون هایی که هیچ ارزش غذایی ندارد استفاده نکنند و بدانند که این روغن زیتون ها در کشور غیر مجاز هستند و بصورت قاچاق وارد ایران می شوند.

عضو هیئت علمی انستیتو تغذیه و صنایع کشور اظهار داشت: چندی پیش سفری به کردستان – بانه داشتم در آن جا کالاهای قاچاق بسیاری را مشاهده کردم که هیچ گونه نظارتی روی این قبیل کالاها صورت نمی گیرد، چه خوب است وزارت بهداشت که متولی سلامت مردم است پاسخ گوی این گونه تخلفات از سوی سودجویان باشد.

وی در پایان خاطرنشان کرد: در بحث مصرف روغن یک نکته کلیدی وجود دارد، مردم باید بدانند برای چه مصرفی چه روغنی استفاده کنند و استفاده از یک نوع روغن برای تمامی پخت و پز ها کاملا اشتباه است چرا که یک زمانی نیاز به مقاومت بالا در سرخ کردن داریم که در اینجا باید روغن های سرخ کردنی استفاده کنیم حتی اگر در آن پالم داشته باشد زیرا می دانیم روغن پالم بهترین روغن در مصارف سرخ کردنی است همچنین زمانی که به حرارت ملایم نیاز بود قطعا روغن زیتون، هسته انگور و کنجد بهترین گزینه ها هستند.

لازم به ذکر است روغن کنجد برای سرخ کردنی های خیلی سنگین با دمای بالا بر خلاف آنچه که عموم جامعه می پندارند روغن مناسبی نیست. در رابطه با روغن های ناسالمی چون روغنهای جامد، به عنوان روغن های اشباع و با اسید چرب ترانس، بدترین نوع روغنها شناخته می شوند که افزایش ابتلا به بیماری های قلب و عروق، سکته های قلبی و مغزی، گرفتگی عروق و … را به همراه دارند.

برچسب ها: ، ، ، ،


منبع: فرادید

این علائم میگویند شما سادیسم دارید

سادیسم عبارت است از علاقه به آزار دادن دیگران به صورت جسمی، روانی و جنسی، طوری که این آزار رساندن موجب لذت و آرامش فرد آزاررسان شود.

سادیسم عبارت است از علاقه به آزار دادن دیگران به صورت جسمی، روانی و جنسی، طوری که این آزار رساندن موجب لذت و آرامش فرد آزاررسان شود.

به گزارش وب‌سایت ۱پزشک، سادیسم یا دگرآزاری  Sadism یا تمایل به آزاررسانی دیگران، در طبقه‌بندی‌های تازه روانپزشکی یک ویژگی شخصیتی محسوب می‌شود.

در گفتگوهای معمول بین عامه مردم، البته همیشه سادیسم به‌جا و برای اشاره به دگرآزاری استفاده نمی‌شود و گاهی برخی از آن به اشتباه استفاده می‌کنند.

سادیسم عبارت است از علاقه به آزار دادن دیگران به صورت جسمی، روانی و جنسی، طوری که این آزار رساندن موجب لذت و آرامش فرد آزاررسان شود. این افراد از تحقیر و تمسخر و آزار روحی یا جسمی و جنسی افراد به خصوص در حضور دیگران لذت زیادی می‌برند و گاهی رفتارهای پرخاشگرانه یا جنایتکارانه از خود بروز می‌دهند.

 این علائم میگویند شما سادیسم دارید

روان‌درمانی تحلیلی و رفتاردرمانی، شرکت در گروه‌های خودیاری و همچنین خانواده درمانی، کاهش استرس‌های محیطی و دارو برای درمان به کار می‌رود.

انواع سادیسم به قرار زیر است:

الف: سادیسم ذهنی – که شخص صحنه‌های سادیستی را تجسم می‌نماید ولی اقدام به آزار دیگران نمی‌نماید.

ب : سادیسم احساسی – که شخص از تحقیر و آزار روحی دیگران لذت می‌برد و از پایمال کردن شخصیت دیگران ارضاء می‌شود.

ج : سادیسم بدنی – که شخص به آزار دیگران می‌پردازد و از ضرب و جرح ساده تا قتل و سوزاندن افراد مورد نظر خود پیش می‌رود. (منبع)

سادیسم، یکی از وجوه شخصیتی تیره‌ای است که داشتن آن منجر به آسیب و ضرر و زیان برای دیگران می‌شود. سه ویژگی دیگر شخصیتی که مثل سادیسم، زیان‌آور هستند، اینها هستند:

    خودشیفتگی یا نارسیسیسم

    سایکوپات بودن یا فقدان حس همدردی

    ماکیاولیانیسم، تمایل به تسلط و سلطه به هر قیمت بر دیگران

بهترین مثال دنیای قدیم سادیسم، اصولا شخصی است که خود این صفت از نام او گرفته شده است: مارکی دو ساد. او یک نویسنده آثار اروتیک فرانسوی بود که درقرن هحدهم و اوایل قرن نوزدهم می‌زیست. به خاطر ضرب و جرحی که او بر قربانیان تجاوزهای خود وارد کرده بود به زندان و سپس آسایشگاه روانی فرستاده شد. 

شاید شما فیلم قلم‌پرها یا Quills را که بر اساس داستان زندگی او ساخته شده، دیده باشید. در این فیلم جفری راش نقش مارکی دو ساد را باز می‌کند. در ضمن کیت وینسلت، ژوکین فونیکس و مایکل کین هم در این فیلم حضور دارند.

از مارکی دو ساد که البته داستان و تاریخ خیلی جالبی دارد، اما زیاد هم نمی‌شود در موردش نوشت (!) که بگذریم، می‌رسیمبه ملموس‌ترین نمونه تلویزیونی حداقل در یک دهه اخیر برای بیشتر شماها: رمزی بلتون در سریال گیم آو ترونز.

این علائم میگویند شما سادیسم دارید

همان طور که گفتم عامه مردم از واژه سادیسم خیلی وقت‌ها به درستی استفاده نمی‌کنند و تازه خیلی وقت‌ها هم یک فرد که صفت سادیستیک بود به او داده می‌شود، واقعا سادیسم ندارد.

روانشناسان و پژوهشگران یک پرسشنامه دقیق ۹ سؤالی تهیه کرده‌اند که بر اساس آن می‌توان به طور دقیق گفت که یک فرد سادیسم دارد یا نه:

۱- از سر به سر گذاشتن مردم به طوری که آنها بدانند من آنها را تحت کنترل داردم، لذت می‌برم.

۲- از اذیت کردن اطرافیانم خسته نمی‌شوم.

۳- اگر توانایی و اختیارش را داشته باشم، به مردم آسیب می‌زنم.

۴-وقتی کسی را مسخره می‌کنم، از دیدن ناراحت شدنش، خوشحال می‌شوم.

۵- بی‌رحمی کردن به دیگران، هیجان‌انگیز است.

۶- از تمسخر مردم در جلوی دوستانشان، خشنود می‌شوم

۷- تماشای دعوا و منازعه مردم، تحریکم می‌کند.

۸- در مورد اذیت کردن کسانی که آزارم داده‌اند، فکر می‌کنم.

۹- هیچ وقت از روی عمد به کسی آزار نمی‌رسانم، حتی اگر از آن شخص خوشم نیاید.

این پرسشنامه جدید و شیوه طراجی آن، به صورت یک مقاله در مجله Personality and Individual Differences در ژانویه سال میلادی به چاپ رسیده است. به طوری که پیداست به جز سؤال نهم، پاسخ مثبت به دیگر سؤالان نشانه سادیستیک بودن شخص است.


منبع: فرادید

رفراندوم در ترکیه؛ تُرک ها به دنیا چه خواهند گفت؟

کشوری که نزدیک‌ترین و مهم‌ترین الگوی مشروطه‌خواهان ایرانی در قرن نوزدهم برای نزدیک شدن به تجدد محسوب می‌شد حالا در فضای پساکودتا و در روزی تاریخی بار دیگر نفس ما ایرانی‌ها را در سینه حبس کرده است. تجددخواهی آنها بار دیگر وارد مسیر خطیری شده است.

 سامان صفرزائی؛ “راه تجدد از مرزهای ترکیه عبور می کند. ترکیه برای ما آزمایشگاه است. آزمایشگاه خوبی ها و بدی ها.” آلن تورن

 پیروزی اردوغان یعنی شکست نیروهای متجدد
درست ۹ ماه از کودتای تابستان گذشته در ترکیه می گذرد و حالا جامعه زخم خورده ترکیه در رفراندوم تازه رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور قدرتمند این کشور شرکت کرده است. رفراندوم  ۱۶ آوریل (۲۷ فروردین) قانون افزایش اختیارات رئیس جمهور را به رای “آری” یا “نه” گذاشت، قانونی که پست نخست وزیری را حذف می کند، دست پارلمان را از انتخاب وزرا و قضات قانون اساسی کوتاه می کند و همه چیز را در اختیار رئیس جمهور قرار می دهد. ماجرا این است که اردوغان پس از کودتا، پس از سرکوب نیروهای مخالف خود که به طور خیره کننده ای همراه با نوعی فرصت طلبی برای سرکوب نیروهای مدنی مستقل نیز بود، همچنان سراسیمه برای تثبیت قدرت، افزایش سلطه و تضعیف مخالفان – البته ظاهرا به شیوه قانونی – در تکاپو است. پرسش هیجان انگیز شاید این باشد که جامعه ترکیه امروز در رفراندوم چه پاسخی به جاه طلبی های اردوغان می دهد، اما  پیش از طرح آن شاید پرسش اصلی این باشد که اساسا چه شد که کار به اینجا کشید؟

تاریخچه ای از خشونت

به صورت تاریخی عادت مالوف بر این است که هر گروه یا نهاد کودتاگری عمل نظامی سخت یا نرم خود برای از میان برداشتن نخبگان حاکم را به انگیزه های خیر از جمله میهن پرستی، مقابله با استبداد، بازگرداندن حاکمیت قانون و در نهایت وعده کشورداری ارزنده تر ربط می دهد. در اقلیمی چون ترکیه هم که اساسا کودتا سنتی دیرین در کشاکش های سیاسی نخبگان برای غلبه بر بن بست و برتری جویی به شمار می آید. سریال کودتا در آناتولی گرچه از دهه ۱۹۶۰ به بعد اوج گرفته است با این حال لحظه های آغازین آن در تاریخ مدرن به اواخر قرن نوزدهم در زمان زمامداری سلطان عبدالعزیز و امپراتوری عثمانی بازمی گردد و به طور متناقضی اصلاح طلبان و مشروطه خواهان برای فائق آمدن بر استبداد و اعلام قانون اساسی کلید کودتا را روشن کردند. گرچه هر نیروی پیشروی کودتاگری در نهایت برای پیاده کردن نقشه خود چاره ای ندارد جز اتحاد با نیروهای سیاسی که احتمالا اختلاف نظرهای جدی با آنها دارد.

به ویژه در ترکیه تشکیل این زنجیره های هم ارز نیز از موضوعات جذاب کتاب های تاریخ دانش آموزان است. در سال ۱۸۷۶ میدان «بایزید» و «فاتح» استانبول محل اجتماع و تظاهرات دانشجویان علوم مذهبی شد که در اعتراض به صدارت ندیم پاشا و حسن فهمی افندی شهر را به حال تشویش و ناآرامی درآورده بودند.

سلطان عبدالعزیز خیلی زود دست به عقب نشینی زد و چینش دولت را به دلخواه معترضین با تغییرات اساسی تنظیم کرد. محمود ندیم پاشا از مقام صدارت عزل و مترجم رشدی پاشا جای او را گرفت، مدحت پاشا که چهار سال پیش برای مدت کوتاه ۳ ماهه صدارت را عهده دار بود و پس از آن به یک نیروی اپوزیسیون مشروطه خواه بدل شده بود ریاست شورای دولت را بر عهده گرفت و حسین عونی پاشا نیز ریاست ارتش را عهده دار شد. ۳ مردی که تفاوت های سیاسی شگرفی داشتند: مدحت پاشا از دیدگاه غربی برای تجدد و مشروطه کردن قانون و خلاصی از شر استبداد مطلقه آمده بود، حسین عونی پاشا به قدرقدرتی ارتش و سیستم نظامی گرا گرایش داشت و مترجم پاشا نیز سیاستمداری نخبه گرا بود که جامعه را صغیرالفکر و کم خرد می پنداشت و ارزش چندانی برای قدرت گیری سیاسی جامعه قائل نبود، با این حال همین ترکیب بسیار ناهمگون بلافاصله به بروز کوچک ترین عقب نشینی از سوی سلطان فرهمند کودتای آرامی علیه او ترتیب داده و هم زمان گواهی فوت مرموز او را نیز امضا کرد.

 پیروزی اردوغان یعنی شکست نیروهای متجدد
۳۰ می ۱۸۷۶ مدحت پاشا و متحدانش موفق شدند حکم خلع سلطان را از مفتی اعظم کسب کنند، ۵ روز بعد (۴ ژوئن) جسد سلطان مخلوع در قصر چراغان پیدا شد، مچ های دست وی با جسمی تیز پاره شده بود و بر اثر خونریزی شدید شاه کشته شده بود.

مدحت پاشا از سوی بسیاری از تاریخ نگاران ترک و غربی به عنوان پدر مشروطه خواهی ترکیه مدرن خوانده می شود و کسی که بیش از هر کس در نیمه دوم قرن نوزدهم کوشش کرد تا بر سازگاری اسلام و دموکراسی تاکید کند و در واقع به نوعی از بنیان گذاران نخستین روشنفکری دینی و تجدیدنظرطلبی مذهبی برای هم خوان کردن حکمرانی دینی و حکمرانی مشروطه (جمهوریت مدرن) به شمار می آید. در عین حال چنان که شرح آن رفت وی را می توان از جمله نخستین کودتاگران تاریخ سیاست مدرن آناتولی معرفی کرد.

۱۴۰ سال پس از آن کودتا، رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور قدرتمند ترکیه که حزب متبوعش آک پارتی (عدالت و توسعه) در امور سیاسی و حکمرانی بیش از هر کس در تاریخ ترکیه یادآور آرمان های مدحت پاشای کبیر بوده اند در معرض کودتایی گرچه نافرجام اما با جوهره ای بسیار خشن و بی پروا قرار گرفت.

با این حال به طرز پارادوکسیکالی به نظر می آید اردوغان نیز به همان دلایلی تحت هجوم کودتاگران قرار گرفت که در قرن نوزدهم مدحت پاشا تصمیم به برانداختن بساط حکمرانی عبدالعزیز گرفت. در این صورت باید به درستی جریان فکری «خدمت» به رهبری فتح الله گولن را رهبر ارکستر کودتای اخیر معرفی کرد و نیروهای هم ارز با آن را در این برهه تاریخی که دارای هدف مشترک با گولن بودند، جست و جو کرد .

گولن در جامه مدحت

عمده تلاش مشروطه خواهان دینی ترکیه قرن نوزدهم همراه کردن نهاد دربار و شخص سلطان با قانون گرایی و ارائه آنتی تزهای حکمرانی مطلقه و مبارزه برای مسئول کردن حاکمان در مقابل (جامعه) بوده است. مدحت پاشا یک سال پس از کودتا نامه ای به سلطان عبدالحمید دوم نوشت که گرچه ۵ روز پس از نگارش آن از صدارت عزل و به تبعید رفت اما بازگوکننده تهور و ایمان راسخ مشروطه خواهان اسلام گرا در مبارزه برای شکستن چارچوب های استبداد است «مراد از اعلان مشروطه نفی استبداد و آگاهی دادن به ذات شاهانه در خصوص وظایفشان و تعیین وظایف مشخص به وکلای دولت و برقراری مساوات در بین مردم و حقیقتا توسعه بخشیدن به دولت بود… آنچه چهارصد سال باعث پس روی جامعه و دولت عثمانی شده است چاپلوسی و تملق است، بنده ذات ملوکانه را بسیار رعایت می کنم؛ اما در اجرای اموری که خلاف شرع شریف و مصالح و منافع ملت است نمی توانم از شما اطاعت کنم… آیا به نظام اداره جامعه بر اساس نظام مشروطه واقف هستید؟ آیا با این رویه ای که اتخاذ کرده اید دنبال زوال و انحطاط هستید؟»۲

اردوغان در زمره جوانانی قرار می گیرد که در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اواسط ۱۹۸۰ جذب جنبش های نوگرای اسلامی شدند که کوشش می کردند همچون نهضت مدحت پاشا تعادل درخشانی میان انگاره های مذهبی و انگاره های لیبرال دموکراسی برقرار کنند. نبوغ اردوغان باعث جنبش چشمگیر سیاسی وی شد و توانست در زمان دولت رفاه نجم الدین اربکان در دهه ۱۹۹۰ و پیش از کودتای ۱۹۹۷ به پست کلیدی شهردار استانبول دست یابد. اصلی ترین ایدئولوگ آن جریان فتح الله گولن بود که خطابه های بسیار موفقی پیرامون اسلام رحمانی و اسلام همخوان با مردم سالاری ارائه داد که نزد طبقات متوسط اجتماعی و سرمایه داران برخوردار از روحیات دینی بسیار محبوب بود و توانست در طی دو دهه اعضای جنبش «جماعت» یا «خدمت» را به طور فزاینده ای افزایش دهد، این جریان مهم ترین متحد سیاسی و اجتماعی برای تحقق پیروزی چشمگیر حزب عدالت و توسعه در دهه نخست هزاره سوم در انتخابات پارلمانی و شوراهای شهر محسوب می شود.

با این حال همین جریان از سال ۲۰۱۰ به این سو احساس کرد توسط اردوغان از پشت خنجر خورده است و پیکره این جنبش به دو جهت جریحه دار شد: نخست آن که اردوغان متاثر از حس تشویش سیاسی خزنده ای که بخشی از آن به دلیل تاریخ پردسیسه و بی ثباتی همیشگی نهاد دولت پس از جنگ جهانی دوم بود و بخش چشمگیری از آن به دلیل پارانویای شخصی اردوغان به عنوان سیاستمداری ذاتا تمامیت خواه…، احساس می کرد جنبش گولن ممکن است در پی توطئه علیه وی باشد و از همین رو با بروز تصادم هایی میان جماعت و آک پارتی که با مذاکرات سیاسی قابل حل و فصل بود، شمشیر را از رو بست و سیاست حذف و تصفیه را با چراغ خاموش در پیش گرفت.

از جهتی مهم تر تقریبا از سال ۲۰۰۷ که ترکیه به دلیل قدرت خارق العاده آک پارتی در مدیریت اقتصاد با رشد چشمگیر اقتصادی مواجه شده بود، اردوغان سرخوش از محبوبیت بالای خود نه تنها به بنیان های اساسی دموکراسی همچون آزادی مطبوعات، آزادی زنان، آزادی احزاب و اقلیت های نژادی و سیاسی بی اعتنا شد بلکه تمایلاتی آشکار به بنیان های اقتدارگرایی نشان داد و به طور مداوم بر تلاش خود برای ایجاد تغییرات غیرمتعارف در قانون اساسی و طولانی کردن – اگرنه مادام العمر کردن – حضور خود در بالاترین نقطه حکومت ادامه داد.

از نگاه جریان گولنی که برای سال ها تلاش سترگی کرده بودند تا بیان کنند که نوادگان مدحت پاشا یا به تعبیری نئواسلام گرایان مشروطه تبار به بازی در زمین دموکراسی و رعایت قوانین آن علاقه مند هستند و کوشش می کردند بدبینی موجود نزد نظام لائیک ترکیه و غرب در خصوص تمامیت خواهی بازیگران سیاسی اسلام گرا در امور داخلی و ماجراجو بودن آنها در به چالش کشیدن نظم بین الملل را برطرف کنند، اقدامات اردوغان درست خلاف جهت این انگاره سازی و در حقیقت خیانتی مسلم به جریانی بود که قصد داشت با بازگشت به آرای مدحت پاشا، اسلام سیاسی پایبند به قوانین بنیادین دموکراسی را احیا کند.

 پیروزی اردوغان یعنی شکست نیروهای متجدد
 گرچه با وزیدن نسیم بهار عرب در ابتدای سال ۲۰۱۱ و غرق شدن ۶ کشور خاورمیانه در گردابی از تغییرات پیش بینی نشده سیاسی و اجتماعی و برپا شدن فواره های عظیمی از خون، دو طرف برای بیش از دو سال اختلافات خود را کاملا علنی نکردند. با این حال نیرویی دیگر وارد منازعه شد و اختلاف گولن و اردوغان نیز علنا پیش رونده شد.

آغاز طوفان

بهار ۲۰۱۳ ساخت و سازهای غیرمتعارف شهرداری استانبول تحت سیطره آک پارتی در حوالی پارک گزی به خیزش ناگهانی جنبش گزی متشکل از جوانان و زنان ترک طبقه تحصیل کرده انجامید که به طور کلی می پنداشتند سیاست های اردوغان در تناقض با ماهیت حقیقی دموکراسی و لیبرالیسم قرار دارد. ترکیه ای که پس از بیش از یک قرن مبارزه برای دموکراسی چند سالی بود که طعم گوارای دموکراسی کم دغدغه و محترمانه را می چشید توسط اردوغان مجددا به سمت نوعی پیچیده از استبداد سیاسی برآمده از نظام پارلمانی گرایش پیدا می کند.

نظامی که مجددا می کوشد فردیت و سبک زندگی شهروندان را تحت سلطه خود درآورد. برآمدن این نیروی اجتماعی خودسازمان ده که جنبشی ذاتا اصلاح طلب بود و البته عمیقا توسط پلیس تحت رهبری اردوغان سرکوب می شد دو چیز را علنی کرد: اول اختلافات عمیق جنبش گولن و اردوغان در مواجهه با خیزش جنبش گزی در کلان شهرهای ترکیه، فتح الله گولن نیز که جنبش خدمت را در هم ارزی با خواسته های دموکراتیک گزی می دید و همچنین حزب خطاکار عدالت و توسعه را گوشه رینگ مشاهده می کرد علنا وارد میدان شد؛ حملات سختی علیه شیوه حکمرانی اردوغان وارد کرد و به طور طبیعی رسانه های نزدیک به جنبش گولن نیز در حمایت از وی و جوانان پرشور و دموکراسی خواه گزی اردوغان را به برگزیدن راه دیکتاتوری پارلمانی متهم کرد. در مقابل اردوغان نیز آشکار به تصفیه نهادهای آموزشی، قضائی و امنیتی از اعضای جنبش گولن و بازداشت آنها دست زد و عملا پایان ماه عسل بلندمدت جنبش «خدمت» و «آک پارتی» را اعلام کرد.

دومین موضوع علنی شده پس از سرکوب گزی، بازگشت یا در حقیقت حرکت نظام حکمرانی ترکیه به سمت و سوی نظام غیردموکراتیک بود. اردوغان شمایل سیاستمدارانی را به خود گرفت که از دموکراسی و جمهوریت تنها صندوق رای را می شناسد، اصول دیگر آن را لگدمال می کنند و در عین حال برای مهیا شدن لحظه ای ثانیه شماری می کنند که بتوانند در آن به طور کامل علیه نظام پارلمانی – لیبرالی حرکت کرده و قدرت را قبضه کنند.

در اوایل سال ۲۰۱۴ پس از علنی شدن فساد اقتصادی گسترده در حزب عدالت و توسعه و ماجرای نهان کردن پول ها در جعبه های کفش و اوج گیری مجدد تنش ها در ترکیه مصاحبه های مفصل با جامعه شناسان سیاسی و نظریه پردازان شهیر ترکیه انجام دادم، تقریبا تمامی آنها معتقد بودند که اردوغان همچنان به دلیل توانایی خود در مدیریت اقتصادی و نبود آلترناتیو واقعی در میان نیروهای سیاسیِ رقیب قادر است در انتخابات پیروز شود، در عین حال آنها این عقیده را مطرح می کردند که اردوغان در صورت عدم اصلاح سیاست های خود اعتبار خود به عنوان یک رهبر سیاسی حامی دموکراسی را از دست خواهد داد و تبدیل به یک نیروی سیاسی اقتدارگرا خواهد شد.

به بیان دیگر اردوغان از این قدرت برخوردار بود که ترکیه را از حرکت به سوی دموکراسی باثبات بازداشته و آن را به سمت دموکراسی بی ثبات یا نوعی از دیکتاتوری سوق دهد. در چنین فضایی دو نیروی اجتماعی و سیاسی قدرتمند در ترکیه، یعنی جنبش گولن و جنبش گزی، در چشم اردوغان به عنوان نیروهایی متخاصم تلقی شدند که شیوه مراجعه با آنها نه از راه گفت و گو و مذاکره و اصلاحات بلکه از طریق سرسخت باقی ماندن در برابر مطالبات آنها و سرکوب کنترل و تصفیه آنها تا زمان پیروزی احتمالی در انتخابات بعدی با شیوه های پوپولیستی می گذرد.

این مسیر در واقع نوعی از سرکوب جامعه مدنی تلقی می شود که به شیوه های بی رحمانه تر، گسترده تر و عریان تر در دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در اروپا و در حکومت هایی که در حال تغییر نظام لیبرالی پارلمانی به نظام فاشیستی بودند اجرایی شد، به دیگر بیان حاکمیت فاشیستی همان حاکمیتی تلقی می شود که از طریق انتخابات و پارلمان به قدرت می رسد، دست به سرکوب جامعه مدنی می زند و با حذف آن یا ارعاب کامل آن شرایط را برای ایجاد وضعیت کاملا تمامیت خواهانه مهیا می کند. گرچه اردوغان هرگز در رقابت رهبری با نیات واقعا فاشیستی ظاهر نشد، حزب عدالت و توسعه نیز به دلیل ریشه های دموکراسی خواهانه در برابر بروز چنین گرایش هایی دست به مقاومت زد و اساسا جامعه مدنی ترکیه نیز شجاعانه خود را غیر قابل سرکوب نشان داد، اما لاینحل ماندن ستیز و تخاصم شدید میان جنبش های سیاسی – اجتماعی برای مدتی طولانی به درازای سه سال در کنار بازگشت دوباره بخش هایی از گروه های کُرد به جنگ مسلحانه و وقوع پی در پی عملیات تروریستی مهلک، نخبگان سیاسی و نظامی اردوغان را مجاب کرده که در صورت ادامه حکمرانی اردوغان کشور مجددا گرفتار هرج و مرج و آنارشی اوایل دهه ۱۹۸۰ خواهد کرد.

هم زمان ارتش نیز که حالا ظاهرا فرماندهان ارشد آن نظامیان نزدیک به جنبش گولن یا لائیک بودند متقاعد شده بود که تنها راه عبور از اردوغان، عبور از روی او توسط تانک و بمباران اقامتگاهش توسط جنگنده های هوایی است. گرچه گولن نقش آفرینی در کودتا را تکذیب می کند و گرچه اردوغان همواره در میزان دسیسه چینی جنبش «خدمت» علیه او اغراق کرده است؛ اما وسعت و شدت کودتا به حدی بالا بود که به دشواری می توان تصور کرد رهبران جنبش جماعت از وقوع آن بی خبر بودند. گولن در بازی ترسناکی شرکت کرد که به لحاظ فرم و محتوا و زمان بندی تفاوت های چشمگیری با کودتای مدحت پاشا داشت، در راس آنها اینکه کودتای مدحت پاشا علیه سلطانی مسلوب الاختیار و کاملا مطلق گرا بود که در آن مقطع زمانی نه تنها مشروعیت مردمی خود را به طور کامل از دست داده بود، بلکه به شدت ضربه پذیر به نظر می رسید.

فراتر از این کودتای مدحت پاشا اقدامی بکر و تجربه نشده بود و آزمون و خطای مشروطه خواهی قرن نوزدهم به شدت قابل درک بود، هر چند همان اول ماجرا و با گذشت یک سال مشخص شد خلع سلطان از سوی او پایان کار نخواهد بود؛ اما در سال ۲۰۱۶ کودتا رخدادی به شدت تکرارشده ای بود که حافظه تاریخی مردمان آناتولی به شدت از آن گریزان بود. مایکل جی کاپلو سال گذشته به درستی در «فارین افرز» استدلال کرده بود که «مردم ترکیه یک باور قاطع و ثابت در قبال کودتاها دارند و آن «واپس گرایانه» دانستن این رویداد و داشتن این ایمان اساسی و ریشه ای است که هرگاه کودتایی روی می دهد، کشور به سوی دوره نزولی و عقب گرد دیگر از منظر دموکراسی و اصول حکومتی پای می گذارد و باورهای آزادی و استقلال طلبی اش سست تر می شود.»۳

پیش بینی آتیه سیاسی ترکیه و اردوغان در فضای پساکودتا دشوار است، اردوغان رهبر حزب اسلام گرای عدالت و توسعه برای چند سال به مقابله با جامعه مدنی و رسانه های آزاد پرداخته، موفقیت های اقتصادی سال های نخست حکمرانی اش به بازگشت بی ثباتی اقتصادی بدل شده و کشور ترکیه تحت زمامداری وی به مکانی مستعد برای بمب گذاری تبدیل شده است. هم زمان وی تاکنون در مقام رهبر نجات یافته از کودتا در قامت یک نابودگر تمام عیار و عمیقا انتقام جو ظاهر شده است که اراده اش برای بازداشت و قلع و قمع حدود ۱۱۳ هزار نفر- به روایت رسمی وزیر کشور، سلیمان سویلو، دنیا را به هراس وا داشته است. این حزبی بود که قرار گذاشته بود آرمان های مدحت پاشا را به حقیقت بدل کند و به الگویی تازه برای حکمرانی در کشورهای اسلامی بدل شود. از سوی دیگر جنبش گولن نیز دست کم در کوتاه مدت به عنوان جنبشی معرفی خواهد شد که از قرائت های اسلام رحمانی و منطبق بر دموکراسی فاصله گرفته و نشان داده است در شرایط ویژه به اقدامات شدیدا خشن و غیر دموکراتیک همچون کودتا دست می زند.

 پیروزی اردوغان یعنی شکست نیروهای متجدد
آیا دموکراسی ترکیه مقهور می شود؟

برنده معصوم کودتای نافرجام مردمانی بودند که شبانه شجاعانه به خیابان ها سرازیر شدند، مقابل تانک ها ایستادند و از جمهوریت سیستم حکمرانی خود دفاع کردند. تصور من این است که این «مردمان میدان» جملگی از طرفداران اردوغان نبوده اند بلکه تعداد قابل توجهی از آنها همان قشر متوسط تحصیل کرده و اصلاح طلبی هستند که شاکله جنبش گزی را تشکیل داده بودند و در شب کودتا در اندک زمانی که برای انتخاب دوراهی برآمده از شرایط کودتا داشتند متهورانه دومی را برگزیدند: سقوط اردوغان به قیمت سقوط جمهوری یا حفظ دولت قانونی نامطلوب.  این انتخاب گرچه ممکن بود در میان مدت گزنده باشد و ترکیه را در مسیر دموکراسی قرار ندهد، اما یک چیز را قطعی کرد و آن حذف بلندمدت و شاید الی الابد گزینه کودتا را از میز نخبگانی که در منازعات و تخاصم های سیاسی ترکیه درگیر می شوند حذف کرد.

تبعات منفی وقایع رخ داده افول چشمگیر محبوبیت نیروهای سیاسی اسلام گرا – هم آک پارتی و هم جنبش خدمت – در ترکیه خواهد بود، اردوغان اگر فضای سیاسی ترکیه را کماکان مشوش نگه دارد و دریچه تعامل و اصلاحات را نگشاید مدت زیادی دوام نخواهد آورد. فضای پساکودتا شاید به وی اجازه داد در سطح نهادها دست به تصفیه های گسترده بزند اما آن قدر به وی قدرت مخرب نمی دهد که قادر باشد نهاد انتخابات را زایل کند یا سیستم حزبی را تعطیل کند، در نتیجه از آن جا که وی نتوانست پروژه نرمال سازی امر سیاسی در ماه ها و سال های پس از کودتای نافرجام را به پیش ببرد در نخستین انتخابات بعدی (رفراندوم امروز) احتمالا شکست خواهد خورد. جنبش اجتماعی گزی با هر اسمی، احتمالا دیر یا زود با آرام تر شدن فضا به خیابان باز خواهد گشت و سهم خود را از پایداری در مقابل پروژه کودتا طلب خواهد کرد.

از دیدگاه هابرمارس قدرت سیاسی در ترکیه حال و روز اسف باری دارد و ستیز خواست های نیروهای اجتماعی و سیاسی وضعیت بحرانی پیدا کرده است: «پدیده بنیادین قدرت به معنای ابزاری کردن خواست دیگری [برای رسیدن به خواسته های خود] نیست، بلکه شکل گیری خواست مشترک در ارتباطاتی است که هدف آن رسیدن به توافق است.» در همین حال با قرائت کلود رفورت از امر سیاسی به طور متناقضی می توانیم با اشاره به مشارکت عمیق جامعه در تحولات سیاسی دو دهه اخیر ترکیه استدلال کنیم جامعه در تکاپوی سیاسی از وضعیت درخشان برخوردار است: «امر سیاسی در آن چیزی که ما فعالیت و کنش سیاسی می نامیم آشکار نمی شود بلکه در فعالیتی آشکار می شود که از طریق نهاد جامعه پدید می آید و از میان می رود.»۵

ترکیه امروز، همین امروز دوباره به مرکز توجهات بدل شده است، جامعه ای که دست کم دو دهه است خواستار همزیستی مسالمت آمیز است، امروز در رفراندومی شرکتی می کند که می پرسد آیا می خواهید اختیارات مردی که با جاه طلبی های اش کشور را به لبه پرتگاه کشاند، اما شما وی را نجات دادید، اما او به جای سر دادن آواز صلح؛ آوای سرکوب سر داد، اختیارات اش را افزایش دهید؟ بگذاریم ببینیم ترکیه در “روز حقیقت” چه چیزی به جهان خواهد گفت.

آیا دوران اردوغان مردم را بی اعتنا به آینده ای زیبا کرده است  یا آنها هنوز می خواهند برای دموکراسی مبارزه کنند؟ یک تحلیل واقع گرایانه این است که اردوغان در این انتخاب شکست خواهد خورد. هیچ دلیلی وجود ندارد که اردوغان با این همه دل شکستگی که برای نیروهای وفادار به خودش، طبقه متوسط، جوانان، زنان، کردها و حتی حامیان فرودست خود که زیر فشار اقتصادی در حال له شدن هستند، پدید آورده بتواند پیروز این مهلکه شود. بسیار محتمل است که جامعه بار دیگر نوای بغض آلود خود برای خواستن سیاستی دموکراتیک را سر دهد و از اردوغان بخواهد به همان مسیری بازگردد که در دهه نخست قرن جدید تجربه کرد. این تنها یک امید نیست، پیش بینی بر اساس واقعیات جامعه ترکیه است که به نظر هنوز از پا ننشسته است.

 پیروزی اردوغان در رفراندوم امروز چه معنایی دارد؟ به لحاظ سیاسی می تواند به معنای  آغاز دورانی کوتاه یا بلند از تاریکی باشد. تاریکی در سیاست چیزی نیست جز دست کشیدن جامعه از اندیشیدین و مشارکت در سرنوشت خود و واگذار کردن شرایط به قضا و قدر. پیروزی اردوغان یعنی بخش های متجدد جامعه مقهور نیروهای تمامیت خواه شده اند و توان تغییر شرایط  با ساز و کارهای غیر خشونت آمیز را از دست داده اند، یک نوع از مقهور شدن می تواند سرخوردگی شدید و عدم مشارکت سیاسی در رفراندوم امروز باشد. رخدادی که احتمال وقوع اش بسیار اندک است.

 کشوری که نزدیک ترین و مهم ترین الگوی مشروطه خواهان ایرانی در قرن نوزدهم برای نزدیک شدن به تجدد محسوب می شد حالا در فضای پساکودتا و در روزی تاریخی بار دیگر نفس ما ایرانی ها را در سینه حبس کرده است. تجددخواهی آنها بار دیگر وارد مسیر خطیری شده است.


منبع: برترینها

اخلاقِ عاشقی

ماهنامه اندیشه پویا – مصطفی ملکیان: مراد از عاشقی چیست و به چه چیزی عاشقی  می گوییم؟ عشق انسان به خدا منظور است یا عشق انسان به انسان؟ اگر عشق انسان به انسان منظور نظر است، آیا معنایی از عاشقی مراد است که در آن نیازهای جنسی و بیولوژیک یک مدخلیت دارد؛ یا آن معنای عاشقی که در آن غریزه جنسی هیچ شانی ندارد- مثل زمانی که می گویید عاشق استادتان شده اید؟ یا این که مراد از عاشقی، عشق به آرمان هاست؟

عشق یک مشترک لفظی است که معناهای متفاتی دارد. نه فقط عشق در فارسی، که حب در عربی، Love در انگلیسی و amour در فرانسه هم هر کدام به چندین و چند پدیده متفاوت اطلاق می شوند. بنابراین همه این الفاظ در زبان های مربوطه خودشان اشتراک لفظی دارند و برعهده ماست که با استفاده از قرائن برای مخاطب خود مشخص کنیم که مرادمان از عاشقی چیست.

خوب بود اگر این اشتراک لفظی نبود و به ازای هر کدام از مفاهیم یک لفظ علی حده و جداگانه وجود داشت؛ ولی حالا که چنین نیست باید میان منظورهای مختلف، فرق بگذاریم و گاهی منظور از عشق، عشق خدا به ماسوای خود است و طبق تلقی کسانی که به الاهیات عرفانی قایل اند، خدا به ماسوای خودش عشق می ورزد.

 اخلاق عاشقی

گاهی ما عاشق یک آرمان همچون عدالتیم و به کسی عشق می ورزیم چون او برای ما الگوی عدالت است. یک قسم دیگر عشق، عشق به پدیده های طبیعی است؛ من ممکن است به صبح بهاری یا غروب پاییزی عشق بورزم. یا شاید ما از عشق به وطن سخن بگوییم.

اگر این معانی عشق را کنار بگذاریم و بگوییم منظور ما عشق انسان به ماسوای خودش است، در این مرتبه هم با عشق به معناهای متفاوتی رو به روییم. چنان که عشق به هم خون، یک نوع از عشق انسان به انسان است. در این عشق ورزیدن، هیچ گونه گزینشی در کار نیست؛ شما تصمیم نگرفته اید که به پدر و مادر و فرزندان خود عشق بورزید و این عشق گویی به صروت ژنتیک در آدمیان وجود دارد.

اما نوع دیگر عشق انسان به انسان، عشقی است که به انسان دیگری داریم نه به حکم خون و ژنتیک بلکه به حکم غریزه جنسی. در این عشق، غریزه جنسی مدخلیت جدی دارد. اما پیش می آید که آدمی به انسان دیگری عشق می ورزد بدون اینکه غریزه جنسی در این عشق ورزیدن مدخلیت داشته باشد، بلکه ویژگی دیگر از ویژگی های محبوب، در این عشق مدخلیت دارد. این عشق نیز انواع مختلفی دارد.

گاهی من دوست دارم معاشر و مصاحب شما باشم- بی آن که در این رابطه، غریزه جنسی مدخلیتی داشته باشد- چون از معاشرت با شما نه لذت بلکه منفعت می برم؛ مثلا طرز تدریس شما برای من لذت بخش نیست اما از درسی که شما به من یاد داده اید منفعت می برم. گاهی هم مصاحبت با شما نه لذتی و نه منفعتی به من می بخشد، اما چون فضیلتی در شما می بینم به شما عشق دارم؛ مثل عشقی که به علی بن ابی طالب (ع) داریم. به زبان دیگر در این قسم از عشق ما اول عاشق یک فضیلت هستیم و بعد هر کجا آن فضیلت مصداق پیدا کرد ما عاشقش می شویم.

 
یک قسم دیگر عشق انسان به انسان، عشق ورزیدن به کسانی است که همراه با شما در راه رسیدن به یک آرمان مشترک تلاش می کنند. نمونه اش عشقی است که در احزاب سیاسی میان اعضای حزب وجود دارد. آدمی به میزانی که به یک آرمان عشق دارد به کسانی که برای تحقق آن آرمان کمک می کنند هم عشق می ورزد.

بنابرانی، عشق مصداق های متفاوتی دارد. ممکن است به نظرمان یاید که در توصیف برخی از این درجات لفظ دوستی یا لفظ محبت بهتر از لفظ عشق معنا را می رساند. با توجه به این که عشق اشتراک لفظی وسیعی دارد، دقیق شدن در ادب عاشقی و اخلاق عاشقی، متضمن دقیق شدن در منظور ما از عشق است. به همین منظور، در ابتدا مشخص می کنیم که منظور ما از عشق، عشق همراه با غریزه جنسی یک انسان به انسان دیگر است؛ عشق اروتیک.

قدمای ما و حتی برخی که هنوز با نگرش و ذهنیت قدیم به امور نگاه می کنند، تحت تاثیر بقراط و جالینوس چنین عشقی را مرض می دانستند. در کتب ابن سینا، محمد زکریای رازی و دیگر اطبای فرهنگ اسلامی، عشق در زمره امراض دسته بندی شده است. آن ها عشق را یک بیماری می دانستند که فرد در اثر غلبه سودا به آن مبتلا می شود. اما در فرهنگ جدید عشق کم کم ارزشمند و حتی تبدیل به پدیده تا حدی مقدس شد. اما امروز نیز که عشق آن تعریف بیمارگونه را از دست داده، برخی همچنان معتقدند که عشق هایی که در آن شور شیدایی هست، علامت عدم سلامت شخص عاشق است. اما من معتقد نیستم که عشق های پرشور و شیدا را بشود بیماری تلقی کرد.

عشق اروتیک سه مولفه دارد. مولفه اول آن شور و شیدایی است. مولفه دوم آن، تعهد و به گفته من التزام است، و این که من همه مثبتات زندگی معشوق را مثبتات زندگی خود و همه منفیات زندگی او را منفیات زندگی خود تلقی کنم. مولفه سوم هم محرمیت است؛ یعنی من بتوانم ذهن و روانم را پیش کسی که به او عشق می ورزم، شفاف و کریستالی کنم و سر سوزنی خودم را در مواجهه با او سانسور نکنم. در این صورت می توان از خود یک عشق سخن گفت. برخلاف آن هایی که مخالف عشق های پرشورند، من معتقدم که شور و شیدایی در عشق، ما را از اگوئیسم، نارسیسیسم و خودشیفتگی بیرون می آورد.

در ادامه می خواهیم از «اخلاق عاشقی» و «ادب عاشقی» بگوییم. اما وقتی از «اخلاق عاشقی» و «ادب عاشقی» سخن می گوییم، منظورمان چیست؟ بیان تفاوت اخلاق (ethic) و ادب (etiquette) مقدمه دوم بحث درباره اخلاق و ابد عاشقی است. ادب هر امری ناظر به موفقیت آن امر است و منظور از ادب عاشقی یعنی آن چه عاشق باید رعایت کند و در مقام عمل به آن التزام بورزد تا به موفقیت فرایند عاشقی لطمه نزد و این فرایند را به شکست نکشاند. اخلاق عاشقی اما کاری با موفقیت و عدم موفقیت ندارد، دغدغه اش این است که عاشق چونان عشق بورزد که وظیفه اخلاقی اش را انجام داده و فضایل اخلاقی را زیر پا نگذاشته باشد. در ادامه به اخلاق عاشقی و ادب عاشقی در عشق همراه با غریزه جنسی یک انسان به انسان دیگر می پردازیم.

اخلاق عاشقی

اخلاق عاشقی

اگر بخواهیم در عشق اروتیک عاشق فضیلت مندی باشیم و در فرایند عاشقی ضورابط اخلاقی را زیر پا نگذاریم چه اصولی را باید رعایت کنیم؟ اخلاق همواره ناظر به امور ارادی است و لذا خود عشاق شدن به این دلیل که امری است غیرارادی، اخلاق ندارد. در عشق  اروتیک دو ساحت است که اخلاق دارد. ساحت اول به زمینه های شکل گیری این عشق بر می گردد.

عشق وقتی پدید می آید که ملاقاتی صورت گرفته باشد و با توجه به این که زمینه سازی برای فراهم کردن ملاقات با انسان دیگر، امری ارادی است در این جا می توانیم از اخلاق سخن بگوییم. یک نظام اخلاقی سخت گیرانه شاید بگوید که شما وظیفه اخلاقی دارید زمینه هایی را که در آن ملاقاتی صورت می گیرد و ممکن است در نتیجه آن، عشقی پدید آید، فراهم نیاوری.

کسی که معتقد است عشق از نظر اخلاقی قبیح است، ممکن است بگوید که زمینه های شکل گرفتن این ملاقات را هم نباید پدید آورد. من وقتی در یک مهمانی تولد شرکت می کنم، یا شرکت نمی کنم امکان عاشق شدن خود را بیش تر یا کم تر کرده ام. مواجهه شرط لازم و نه شرط کافی عاشقی است، و می توان درباره اخلاق این مواجهه داوری کرد.

ساحت دومی که در آن می شود از اخلاق عاشقی سخن گفت، بعد از این است که به صورت غیراختیاری عشقی در دل آدمی پدید می آید. عاشق، رفتاربیرونی اش را که عبارت است از گفتار و کردار چگونه باید صورت بندی کند؟ حدیثی را اهل عرفان به پیامبر (ص) نسبت می دهند که می گوید «مَن عَشِقَ فعَفّ ثُمّ ماتَ، ماتَ شَهیدا».

در این حدیث که به پیامبر نسبت می دهند گفته شده که اگر کسی عاشق شد اما پاکدامنی را از دست نداد و گفتار و کردارش پاکدامنانه ماند و حتی این عشق را از معشوق کتمان کرد و در این حال از دنیا رفت، شهید از دنیا رفته است. در این حدیث گفته نشده که خودِ عاشق شدن خوب یا بد است بلکه بر رفتار پس از عاشق شدن تاکید شده است. اما فقط و فقط حس اولیه عاشق شدن است که غیرارادی است و رفتار و گفتار ما نمی تواند غیرارادی باشد. (تنها شکی که من دارم روی زبان بدن است، و این که آیا زبان بدن هم ارادی است یا نه؟ من هنوز نتوانسته ام بفهمم که به لحاظ روان شناختی زبان بدن چقدر ارادی است.)

با این توضیح، می توان به چهار ویژگی اخلاقی ناظر به رفتار عاشق اشاره کرد. اگر من عاشق شوم و چهار امر اخلاقی را در رفتار عاشقانه ام رعایت کنم از لحاظ اخلاقی به هیچ وجه قابل مذمت نیستم. به دیگر سخن، رفتار در رابطه عاشقانه اروتیک همین چهار شرط را بیش تر ندارد؛ و اگر این چهار شرط را در رفتار عاشقانه رعایت کنیم، اخلاق عشق را رعایت کرده ایم.

۱٫ یک شرط اخلاقی بودن رفتار عاشقانه این است که من برای ایجاد این ارتباط عاشقانه یا برای حفظ و استمرار آن فریبکاری انجام نداده باشم. اگر من برای ایجاد ارتباط یا برای حفظ و استمرار این ارتباط فریبکاری کنم عملی غیراخلاقی انجام داده ام. فریبکاری هم صرفا به معنای دروغ گفتن نیست بلکه غالب فریبکاری های ما کرداری است. مثلا من می دانم دختری که دوستش دارم با کسی وارد ارتباط دوستانه می شود که فلسفه بداند و من هر زمان که با او قرار ملاقات دارم یک کتاب فلسفی همراه خود دارم. در این جا گفتاری من چیزی نمی گوید اما کردار من تصور باطلی درباره من ایجاد می کند. من به لحاظ گفتاری دروغی نگفته اما رفتارم فریبکارانه و بنابراین غیراخلاقی بوده است. ما خیلی وقت ها با رفتارمان دیگران را فریب می دهیم.

 اخلاق عاشقی

۲٫ شرط دوم اخلاقی بودن رفتار عاشقانه این است که رفتاری نداشته باشم که اگر فردا این ارتباط عاشقانه قطع شد، طرف مقابل من از این ارتباط عاشقانه زیان ببیند. زیان دیدگی یا زیان نادیدگی نیز به شبکه مناسبات اجتماعی ربط دارد و این که ما در چه مکان و زمان و چه اوضاع و احوال اجتماعی زندگی می کنیم. اگر شما در فرانسه با کسی ارتباط عاشقانه برقرار کنید و آن دختر که طرف ارتباط عاشقانه شماست در این ارتباط دوشیزگی اش را از دست دهد، لطمه ای که به او می خورد متفاوت است با اتفاق مشابه در یک بافت اجتماعی دیگر.

شما در رابطه عاشقانه، نباید به لحاظ اخلاقی امکان زندگی خوب و خوش معشوق تان در آینده را از بین ببرید. چون تضمینی نیست به این که عشقی که دو نفر به همدیگر دارند تا ابد ادامه پیدا کند. عاشق باید همیشه در نظر بگیرد که روزی احتمال دارد این ارتباط فسخ شود.

۳٫ شرط سوم اخلاقی بودن رفتار عاشقانه این است که شخصانیت (personhood) طرف مقابل را کاملا حفظ کنیم و به رسمیت بشناسیم (نمی گویم شخصیت که با personality اشتباه نشود). اگر بخواهیم لغت آسان تر اما نادقیقی به جای شخصانیت به کار ببریم می توانیم بگوییم که در عاشقی باید انسانیت طرف مقابل را کاملا در نظر بگیریم. اما انسانیت معشوق به چیست؟ از زمان کانت بر این باوریم که من به انسانیت شما التزام نظری و عملی دارم در صورتی که به عقلانیت شما در مقام نظر و به آزادی تان در مقام عمل کاملا احترام گذاشته باشم.

اگر در مقام نظر عقلانیت شما را محترم نشمارم یا در مقام عمل آزادی شما را محترم نشمارم با شما معامله شخص نکرده ام بلکه معامله شی کرده ام؛ یعنی شما را کَس ندانسته ام، بکله چیز دانسته ام. اگر به شما بگویم که تو را دوست دارم به شرط این که تو فلان باور را نداشته باشی یا به شرط این که تو فلان آزادی را در مقام رفتار نخواهی، شما را به شی تبدیل کرده ام. شی شدن به لحاظ فلسفی برابر با ابزار شدن است. به تعبیر فلسفی شیئیت و ابزار بودن دو مفهوم اند اما یک مصداق دارند. این که بگوییم بزرگ ترین شاعر شیرازی قرن هفتم یا نویسنده بوستان و گلستان سعدی است، دو امر متفاوت است اما یک مصداق دارد. هر جا شی بودن مصداق پیدا کرد، ابزار بودن هم مصداق پیدا می کند.

۴٫ شرط دیگر اخلاقی بودن رفتار عاشقانه این است که رفتار عاشقانه ام، فی حد نفسه، نقض قراردادی که قبل از آن با شخص دیگری داشته ام نباشد. اگر من عاشق دختری شوم، و نسبت به دختر دیگری قبل از او تعهدی نداشته باشم و او هم به پسری قبل از من تعهد نداشته باشد، شرط اول محقق شده است.

اما اگر عاشق دختری شوم، اما رفتار عاشقانه ام با او به معنای نقض رفتاری باشد که قبلا بر وفق قراردادی با دختر دیگری- مثلا همسرم یا دوستم- بسته ام باشد، وارد قرارداد جدید شدن به معنای زیر پا گذاشتن قراردادی است که من با همسر یا دوستم داشته ام. به همین سان، طرف مقابل هم اگر وارد ارتباط شدنش با من به معنای این باشد که قراردادش را با شوهر خودش، یا دوست خودش زیر پا می گذارد عملش اخلاقی نیست.

اگر عاشق، پیش تر قراردادی داشته است، اخلاقی بودن فعل او در گرو تغییر یا فسخ قرارداد پیشین اوست. فسخ قرارداد- به این معنی که حالا که من عاشق فرد جدیدی شده ام قراردادم را با فرد پیشین فسخ می کنم- با یک سلسله شرایطی اخلاقی است، اما نقض قرارداد به هیچ وجه اخلاقی نیست. اگر قرارداد پیشین را فسخ نکنم و همسر یا دوست اول من همچنان فکر کند که من تحت شمول مفاد قرارداد با او زندگی می کنم اما عملا وارد ارتباط با فرد دیگری شوم، مسلما عملی غیراخلاقی مرتکب شده ام. پس ورود من به یک قرارداد جدید و ورود به یک ارتباط رفتاری عاشقانه جدید نباید به معنای این باشد که من قراردادی را که با فرد دیگری دارم نقض کرده باشم.

اما در صورتی که من در حین یک قرارداد با همسر یا دوستم، عاشق فرد دیگری شوم:

فسخ قرارداد پیشینی در چه صورتی اخلاقی است؟ فرض را بر این بگیریم که شما می خواهید به دلیل ورودتان به یک رابطه جدید، قرارداد پیشین خود را فسخ کنید اما طرف مقابل نمی خواهد این فسخ انجام بگیرد. در این جا دو نکته وجوددارد. اول این که با فسخ این قرارداد شما خساراتی به طرف مقابل وارد می کنید که قابل جبران است و می توانید به طرف مقابل بپردازید.

فرضا طرف مقابل در سال هایی که با شما زندگی کرده به میزان مشخصی در زندگی هزینه مالی کرده و شما می توانید این هزینه را به او پرداخت کنید. شما وظیفه دارید که این هزینه ها را بپردازید. اما یک سلسله خسارت ها مثل جوانی از دست رفته طرف مقابل هم هست که قابل پرداخت کردن نیست. این جا باید به طرف خسارت دیده وانهاد که کدامیک از این دو را ترجیح می دهد: می خواهد ارتباط قطع شود ولو هزینه های غیرقابل پرداختی همچنان باقی بماند یا اینکه می خواهد ارتباط حفظ شود.

اگر طرف مقابل می خواهد این قرارداد حفظ شود، از جهت اخلاقی راهی برای فسخ وجود ندارد. اما طرف مقابل که مخالف فسخ قرارداد است، باید بداند که در دل طرف مقابل عشقی نسبت به دیگری وجود دارد که دیگر نسبت به او وجود ندارد. باید بپذیرد که دیگر دل طرف مقابلش مثل سابق در اختیار او نیست و به شخص دیگری منعطف شده است. این واقعیت را باید بپذیرد و این واقعیت درواقع مصیبتی است علاج ناپذیر و از وجوه تراژیک زندگی. این جا از مواردی است که اخلاق کاری برای انجام دادن ندارد. برای همین هم می گویم وجه تراژیک زندگی، و نه مصیبت. چون هر مصیبتی تراژدی نیست؛ این مصیبت، مصیبتی است که از آن گریز و گزیری نیست.

آیا برای آن که طرف مقابل مان در موقعیت انتخابی تراژیک قرار نگیرد، می توانیم بنا بر مصلحت، پنهان کاری کنیم؟ کتمان حقیقت اگرچه خوشی زندگی تو را تضمین می کند اما خوبی زندگی تو را تقریبا نابود می کند. ما قدیسان اخلاقی نیستیم. اما از منظر اخلاقی فریب دادن بزرگ ترین ظلمی است که می شود به کسی کرد. درواقع در این جا باید یکی از دو ظلم را به طرف مقابل کرد یا ظلم این که حقیقت را به او بگوییم ولو از شنیدن حقیقت رنج ببرد؛ یعنی حقیقت را تقریر کنیم اما مرارت و درد و رنجش را به جای اینکه تقلیل دهیم، تکثیر کنیم.

 اخلاق عاشقی

راه دیگر هم این است که به او ظلم کنیم و و حقیقت را نگوییم تا از مرارت و درد و رنج او به ظاهر بکاهیم. به اعتقاد من، وقتی که تقریر حقیقت با تقلیل مرارت تعارض پیدا کرد، تقریر حقیقت مهم تر از تقلیل مرارت است. بنابراین در این جا هر چند گفتن حقیقت به طرف مقابل، درد و رنجش او را افزایش دهد، بهتر از آن است که چون درد و رنجش افزایش پیدا نکند، حقیقت را کتمان کنیم.

«حکم» من در اینجا بر اساس دیدگاه فضیلت گرایانه ای است که در اخلاق دارم. تاکنون هیچ دلیلی اقامه نشده که هرگاه انسان بین تقریر حقیقت (بیان آشکار حقیقت) و تقلیل مرارت (کاهش درد و رنج) تعارض پیدا کرد، یکی از طرفین را ترجیح داده است. سنخ روانی من این است که تقریر حقیقت اخلاقی تر است و معتقدم پنهان کاری شاید درد و رنج طرف مقابل را افزایش ندهد ولی تقریر حقیقت مقدم بر تقلیل مرارت است می گویم که اگر وارد قرارداد عاشقی جدیدی شدیم، باید صریحا به همسر یا دوست مان بگوییم که دیگر به مانند سابق عشقی به او نداریم.

به زبان ساده ما حقیقت را بیان می کنیم چون وظیفه اخلاقی ماست. اما اینکه طرف مقابل رنج می برد دیگر به عهده جهانی است که در آن برخی حقایق تا این حد تلخ برای آدمیان وجود دارد. این که جهان به صورتی ساخته شده که بعضی از حقایق این قدر خردکننده هستند و این قدر درد و رنج آدمیان را افزایش می دهند مسئولیتش با ما نیست. ما باید همواره حقیقت را بیان کنیم چون مسئول اعمال خودمان هستیم.

البته این را هم اضافه کنم که تا وقتی که عشق درونی در ارتباطات بیرونی جلوه پیدا نکرده است، ضرورتی نیست که طرف را از این واقعیت باخبر کرد. چون عاشق شدن دست خود ما نیست و چه بسا خودمان نیز از کتمان آن رنج می بریم. طرف مقابل وقتی رنج می برد که می بیند من در آن جهتی که در اختیار خود من بوده خلاف قرارداد عمل کرده ام، وارد رفتار عاشقانه با فرد دیگری شده ام، و حقیقت را کتمان کرده ام.

اگر فسخ قرارداد، منجر به اتفاق ناگواری همچون خودکشی طرف مقابل شود، آیا به لحاظ اخلاقی من محکوم ام؟ خودکشی طرف مقابل به خاطر فسخ شدن قرارداد، فسخ قرارداد را از اخلاقیت نمی اندازد. حتی می توانم بگویم که اگر کسی به من مراجعه کند و بگوید که عاشق شده و بین این که حقیقت را به همسرش بگوید یا نه، درمانده و تقریبا مطمئن است که همسرش با اطلاع از این اتفاق خودکشی می کند، من به آن فرد می گویم برو و حقیقت را بگو.

این که طرف مقابل خودکشی می کند، برخاسته از وجه تراژیک زندگی است. اما وقتی امر دایر است بین کتمان حقیقت یا بیان حقیقت، بیان حقیقت مقدم بر کتمان حقیقت است. اما آیا فردی که قراردادش را در این جا فسخ کرده، هیچ مسئولیتی در قبال این خودکشی ندارد؟ چرا دارد.

مسئولیت اعمال سابق، همیشه با من است. در این جا من به خاطر رعایت نکردن ساحت اول و بی توجهی به زمینه های عاشقی، و این که قبلا وسایلی فراهم آورده ام که با فرد دیگری مواجهه پیدا کنم، و بعد از مواجهه نگذاشته ام که عشق درونم بماند و آن عشق به رفتارم هم سرایت پیدا کرده، البته خطاکارم.

آیا در برابر نقض قرارداد، طرف مقابل نیز به لحاظ اخلاقی مجاز به نقض قرارداد است؟ فسخ قرارداد لزوما عملی ضداخلاق نیست اما نقض همیشه عملی ضداخلاقی است. اگر محرز شد که یکی از طرفین قرارداد را نقض کرده، طرف مقابل حق فسخ دارد نه وظیفه فسخ. طرف مقابل حق دارد قرارداد را فسخ کند، نه این که وظیفه داشته باشد فسخ کند. اما به جز حق فسخ، طرف مقابل نیز حق نقضِ متقابل ندارد. چون هیچ کسی هیچ وقت حق نقض قرارداد را ندارد و تکثیر خطا، خطا را تبدیل به صواب نمی کند. اگر طرف مقابل خطایی مرتکب شد، و آن خطا اسمش نقض قرارداد است، من نمی توانم بگویم پس من هم حق نقض پیدا کرده ام. من نهایتا حق فسخ و قطع ارتباط دارم.

آیا می توان توافق کرد که قراردادمان را به دلخواه نقض کنیم؟ شاید دو نفر توافق کنند که چون یکی از آن دو قرارداد را نقض کرده، از آن پس می توانند هر یک به نوبه خود قرارداد را نقض کنند. اما آیا اصلا خود این قرارداد اخلاقی است؟ اخلاق پیشاقرارداد متفاوت است با اخلاق پساقرارداد. در عاشقی سخن بر سر اخلاق پساقرارداد است و این که دو طرف باید به هر قراردادی که بسته اند التزام بورزند اما اخلاق پیشاقرارداد هم می گوید که هر قراردادی اخلاقی نیست.


منبع: برترینها