درگذشت "استیو جابز"

فرادید| پنجم اکتبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۲۹- زادروز “آرتور چستر”

بیست و یکمین رئیس‌جمهور آمریکا در ورمونت متولد
شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۳۱- اولین پرواز بدون توقف در فراز اقیانوس
آرام

“کلاید پنگبورن” و “هیو
هرندون” اولین پرواز بی‌وقفه بر فراز اقیانوس آرام را انجام دادند. آن‌ها ۴۱
ساعت پس از ترک ژاپن، به واشنگتن رسیدند.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۷- اولین سخنرانی ریاست جمهوری در
تلویزیون

رئیس‌جمهور “هری ترومن” اولین سخنرانی
تلویزیونی را از کاخ سفید ایراد کرد که درباره بحران غذایی در جهان بود.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۷۴- پسفر دور زمین

“دیو کونست” اولین فردی است که در دور
زمین سفر کرد. در ابتدا قرار بود این سفر را با برادرش “جان” انجام دهد،
اما جان توسط راهزنان کشته و خودِ دیو نیز زخمی شد. دیو این سفر را با برادر دیگرش
به نام “پیتر” ادامه داد. او ۱۴۴۵۲ مایل پیاده‌روی کرد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۸۹- “دالایی لاما” برنده جایزه
صلح نوبل

چهاردهمین دالایی لاما به دلیل مبارزه‌هایش برای
“آزادی تبت و رسیدن به راه‌حل مصالحت آمیز” برنده جایزه صلح نوبل شد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۹- برخورد دو قطار در لندن

در قطار مسافری در نزدیکی ایستگاه
“پدینگتون” در لندن برخورد کرده و ۳۱ نفر کشته شدند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۱۱- درگذشت “استیو جابز”

بنیان‌گذار اپل در “پالو آلتو” در
کالیفرنیا درگذشت. او ۵۶ سال داشت.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

فرنگی‌مآبی به جهنم این چه وضع است

دگرگونی‌های اجتماعی در جامعه ایران هیچ‌گاه به آسانی شکل نگرفته، دستاوردهای آن نیز آسوده به بار ننشسته است.

میل جامعه و مردمانش به آرامش و رکود، موجب می‌شده است دگرگونی‌ها به‌ویژه در زمینه اجتماعی، سنگین آیند؛ کسانی از این‌رو در مخالفت با آن دگرگونی‌ها و پیامدهایشان برمی‌خاستند. 

پاره‌ای در این میانه می‌کوشیدند صورتی ظاهرپسند به مخالفت‌های خود داده، نیت اصلی را در پس از آن صورت نهفته دارند. 

قهرمان میرزا «عین‌السلطنه» از آن جمله است. این شاهزاده قاجاری در کتاب «روزنامه خاطرات عین‌السلطنه» با روایت‌هایی طنزگونه، پدیده «فرنگی‌مآبی» را به نقد کشیده، تازیانه‌وار عبارت‌هایی در طعن رفتارهایی تجدددخواهانه ایرانیان در میانه‌های روزگار قاجار نوشته است. 

او در جایگاه یک قاجاری که در سنت‌های دیرینه جامعه ریشه دارد، از دگرگونی‌های جامعه رو به پیشرفت ایران بدان اندازه در هراس است که می‌کوشد، هرچند با نگرشی دل‌سوزانه، اما در واقع هراسناک، نوگرایی‌هایی نسل نوی ایرانی را به نقد کشد «دیروز منزل شارژدافر خیلی خوش گذشت. بسیاری از فرنگی‌ها جهت بازی آمدند. 

در اول ورود نزدیک چادر من شخص فرنگی را دیدم که کلاه پوست فلفل نمکی شبیه به کلاه‌های ایرانی بر سر گذاشته به او دست دادم. جلوی اطاق مستر کندی جلو آمد. دیدم آن شخص مترجمی می‌کند و به طریق فرنگی‌ها فارسی را حرف می‌زند. خیلی بدتر از سایر مترجمین لکنت کلی در زبان دارد. 

داخل اطاق شده باز مترجمی می‌کرد. من خودم می‌توانستم حرف بزنم و حرف آنها را بفهمم. سابق هم مترجم میانه نبود. این شخص نمی‌گذاشت من حرف بزنم و اصرار داشت که من فارسی حرف بزنم و من میل بر انگلیسی حرف‌زدن داشتم. 

باری از آن‌جا رفتیم به مکان بازی. همان شخص رفت لباس بازی دربر کرد و سر برهنه مراجعت کرد و مشغول بازی شد. من هم قدری بازی کردم. وقت آمدن از یکی از نوکرهای سفارت اسم آن شخص را پرسیدم. گفت نواب شیرازی است. خیلی تعجب کردم که فرنگی‌مآبی به جهنم! دیگر این وضع حرف‌زدن فارسی چه قسم بود». 

او سپس به گفت‌وگوی خود با نواب شیرازی اشاره می‌کند «وقتی که در اطاق بودم، پرسیدم شما کجا زبان فارسی را تحصیل کرده‌اید. بنا کرد به خندیدن که من اهل ایران هستم. گفتم من شما را نمی‌شناسم، چه می‌دانم کی هستید». عین‌السلطنه به مسأله‌ای اشاره می‌کند که هرچند در ظاهر درست می‌نماید اما نشانه‌ای از مخالفت‌هایی دیگر در برابر دگرگونی‌های جامعه ایران از میانه‌های عصر قاجار تا دهه‌های بعد می‌تواند به شمار‌ آید «باری تمام لباس و آداب و کلاه و رفتار که فرنگی بود یک طرف، این حرف‌زدن ایرانی را به قسم فرنگی یک طرف. به خدا از‌ هزار فرنگی فارسی را بدتر حرف می‌زد. با وجود اینکه اهالی شیراز خیلی فصیح هستند و شیرین و خوب فارسی را حرف می‌زنند، از کثرت فرنگی‌مآبی زبان را هم تغییر داده بود».

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

‌اسطوره‌های ایرانی اندیشه یا کارکرد؟

اسطوره‌سازی و اسطوره‌پروری از دیرباز با جامعه ایران پیوند داشته است. تاریخ این سرزمین را نمی‌توان نوشت و گفت، جز آن‌که به اسطوره‌هایش توجه داشت.

‌اسطوره‌های ایرانی اندیشه یا کارکرد؟

اندیشمندان نظرهایی گوناگون درباره جایگاه اسطوره در تاریخ و فرهنگ دیرینه ایران داشته‌اند؛ پاره‌ای آن را از ویژگی‌های سودمند و مثبت این سرزمین پنداشته، پاره‌ای دیگر بر آن بوده‌اند اسطوره و اسطوره‌سازی، یکی از ریشه‌های گرفتاری‌های تاریخی جامعه ایران به‌شمار می‌آمده است. 

محمدحسین باجلان فرخی در مدخل «اسطوره» در دایره‌المعارف بزرگ اسلامی درباره اسطوره و پیوند آن با علم می‌نویسد: «اسطوره روایتی بی‌انتهاست که هرچه در توجیه علمی آن پیش رویم، ژرفای خود را از دست می‌دهد.» 

او اسطوره را نه برآمده از اندیشه که کارکردمند برمی‌شمرد: «بیش از آن‌که اندیشه باشد، با کارکرد پیوند دارد و شیوه‌ای از شناخت عاطفی و ذهنی و درونی و موازی با شناخت عینی و بیرونی است.» 

این پژوهشگر سپس به کارکردهای اسطوره‌ها در سیر تاریخی جامعه می‌پردازد: «در گرایش به قدرت، برخی از اسطوره‌ها در مسیر تثبیت صاحبان قدرت به‌کار گرفته می‌شود. چنین اسطوره‌ای نه حقیقی که گرایشی ایدئولوژیک در جهت مقاصد تمامیت‌خواهان است و از همین‌روست که یکی دیگر از ویژگی‌های اسطوره انکار تمامیت‌‌خواهی و استبداد است.» 

باجلان فرخی اسطوره را از این منظر با نشانه متفاوت دانسته، می‌نویسد: «چنین است که نمادهای اسطوره‌‌ای معناهای متفاوتی دارند و از نشانه غنی‌ترند، چراکه نشانه یک‌سونگر است.» 

به روایت این پژوهشگر: «اگر سیاست را کاری در جهت روابط انسان‌ها در ساختن جهان بدانیم، اسطوره در چنبره قدرت، زبان سیاست است؛ اسطوره چه آیینی چه سیاسی و چه شاعرانه و هنری، زبان جمعی انسان آفریننده‌ای است که تلاش وی بر آن است که با کار و کوشش خویش، جهان و مناسبات اجتماعی را معنی بخشد.» 

این نویسنده سپس می‌نویسد: «ایدئولوژی زبانی عاری از سیاست دارد و سترده از شعر است و در جهت بازداشتن تاریخ از رشد به‌کار می‌رود؛ هم بدین سبب است که رمزها و نمادها را به باورهای درخودمانده تبدیل می‌کند و جامعه را از پویایی و جمع‌گرایی یا مردم‌گرایی بازمی‌دارد و همیشه چنین کاری به شهادت تاریخ، با فاجعه‌‌ای بزرگ همراه است.»

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

تاریخ یک مداوای بی‌مضایقه

گذر روزگار گاه دگرگونی‌هایی در زندگی اجتماعی مردمان یک سرزمین پدید می‌آورد که باور آن سخت می‌نمایاند.

تاریخ یک مداوای بی‌مضایقه

گذر روزگار گاه دگرگونی‌هایی در زندگی اجتماعی مردمان یک سرزمین پدید می‌آورد که باور آن سخت می‌نمایاند. 

شاید اگر فیلمی کوتاه از میزان دگرگونی‌های زندگی ایرانیان در یک سده اخیر وجود داشته باشد که بتوان به تماشا نشست، قطعا نگاه بیننده، جز با شگفتی درهم نخواهد آمیخت. بسیاری از این دگرگونی‌ها، زندگی را به سوی آسودگی راه نمایانده‌اند. پیشرفت‌ها در حوزه‌های گوناگون از آن دسته‌اند. 

بسیاری از فناوری‌هایی که در زندگی روزمره مردمان پدیدار شده‌اند، آسایشی برای‌شان به ارمغان آورده‌اند. در برابر، اما برخی دگرگونی‌ها آزاردهنده بوده‌اند. این وضع را در حوزه پزشکی به تماشا می‌توان نشست؛ نه این‌که پیشرفت‌های این حوزه چنین رنگی داشته باشند، که البته ترقی این علم، بسیار به یاری انسان‌ها آمده و در ایران نیز جز این نبوده است. آنچه در این زمینه آزاردهنده بوده، تغییری به شمار می‌آید که در پیوند میان پزشک و بیمار پدید آمده و این حرفه دیرینه فرهنگ ایران را از دایره کاری اخلاقی به شغلی با ویژگی درآمدزایی بدل ساخته است. بسیار دراین‌باره در ایران کنونی روایت کرده و نوشته‌اند. 

چنین وضعیتی، ما را به تاریخ می‌برد تا براساس روایت‌های تاریخی دریابیم گذشتگان در این حوزه مشخص چگونه رفتار می‌کرده‌اند. قطار تاریخ، ما را به راهروهای تودرتوی یک سده گذشته می‌برد.

این حرفه در تاریخ ایران سودآور نبوده است

اوژن اوبن، سفیر فرانسه در ایران عصر قاجار در کتاب «سفرنامه‌ها و بررسی‌های سفیر فرانسه در ایران، ایران امروز» با اشاره به وضع پزشکی قدیم ایران، آن را کاری برمی‌شمرد که از حوزه انتفاع و درآمدزایی به دور بوده است «طبابت در ایران حرفه سودآوری محسوب نمی‌شود». 

او سپس به وضع طبیبان در ایران عصر قاجار چنین اشاره می‌کند «در خانه‌های اعیان و اشراف، طبیب در حقیقت نوکر مورد اعتمادی است و به شخص ارباب وابسته است، حق‌القدم وی نیز از چند خروار غله در‌ سال تجاوز نمی‌کند. عده کمی از آنان در دانشکده‌های اروپا تحصیل کرده‌اند. تحصیل مرتب علوم پزشکی در ایران، جز در مدرسه دارالفنون تهران، در جای دیگر امکان‌پذیر نیست».

این سیاح فرانسوی فرآیند آموزش طب سنتی را در ایران چنین توصیف می‌کند «تعداد بیشماری از طبیبان تجربی کنونی، دانش و معلومات سنتی‌شان را از پدران خود، که از دوران «گالین» [امپراتور روم] و ابن‌سینا، سینه‌به‌سینه و نسل‌به‌نسل به دیگری منتقل شده، آموخته‌اند». او با اشاره به حضور پزشکانی مستقل در شهرها که توانسته‌اند مطب‌هایی برای خود دست‌وپا کنند، تصویری ارایه می‌کند که نشان می‌دهد حرفه طبابت در گذشته ایران، دستیابی به ثروت را اساسا در نظر نداشته است؛ آن‌جا که می‌نویسد پزشکان یادشده «وضع مالی چندان روبه‌راهی ندارند».

هزینه‌های طبابت آن پزشکان چگونه تامین می‌شد؛ اوژن اوبن دراین‌باره می‌نویسد «همه علاقه دارند به جای پول به طبیب معالج خود، هرازگاهی شال یا قالی هدیه دهند. به این جهت پزشکان ایرانی ناچارند به سود ناچیزی که از راه تهیه و فروش دارو برایشان عاید می‌شود، بسازند».

طبیب خجالت می‌کشید مطالبه کند

شاید برای آن‌که دریابیم نگاه پزشکان و دیگر افراد جامعه ایران در گذشته، دست‌کم در دوره قاجار که از آن بیشتر آگاهی داریم، به این حرفه مقدس چگونه بوده است، روایتی جذاب از زبان یک تاریخ‌نگار قاجاری بتواند ذهنیت‌مان را دراین‌باره روشن کند. عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من؛ تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه» می‌نویسد «دادن حق‌القدم بطبیب هیچ مرسوم نبود. طبیب می‌آمد، اگر مریضش می‌مرد خود خجالت می‌کشید چیزی مطالبه کند. 

اگر معالجه می‌شد، برحسب زیادی و کمی زحمتی که در رفت‌وآمد بالاسر مریض متحمل شده بود، حق‌العلاجی برای او می‌فرستادند، البته توانایی مریض هم در کمیت این حق‌العلاج مداخله داشت. بسا اتفاق می‌افتاد نصف شب دنبال دکترچه‌ای که نزدیک خانه مریض بود می‌فرستادند، بدبخت را زحمت می‌دادند، می‌آمد، دستوراتی می‌داد فردا صبح بزرگترهای خانواده که می‌شنیدند، این دکترچه را نمی‌پسندیدند، دنبال حکیم‌باشی دیگری میرفتند، این زحمت آقای دکتر هدر رفته بود. معهذا اگر دفعه دیگری باز هم از همین خانه پی دکتر می‌آمدند، از رفتن سر مریض مضایقه نمی‌کرد، زیرا امیدوار بود بواسطه معالجه مریض سرشناس شود و شهرت حاصل کند».

مستوفی نیز به توافقی نانوشته در میان ایرانیان اشاره می‌کند که در زمینه حق‌العلاج طبیبان داشته‌اند «اکثر برای اطباء، پارچه نابریده مثل برک و شال کرمانی یا اگر مریض خیلی اعیان و خدمتی که حکیم‌باشی انجام کرده بود اهمیت داشت، شال کشمیری می‌فرستادند. بیشتر اعیان، طبیب خاص برای خانواده خود داشتند که تمام مراجعات خانه اعم از آقا و خانم و نوکر و خدمتکار باو بود. آقای خانه هرچندی یک‌بار پول یا هدیه‌ای برای حکیم‌باشی می‌فرستاد ولی هیچ‌وقت قرار قبلی که آقا چه باید در‌ سال بدهد و طبیب چه اشخاصی را باید معاینه و معالجه کند در کار نبود».

چه چیز موجب می‌شد چنین وضعیتی شکل بگیرد؛ این تاریخ‌نگار خوش‌نام قاجاری برای‌مان در این زمینه توصیفی دارد «طرفین حق و حساب‌دان و باگذشت بودند، هیچ‌وقت اختلافی در میان نمیآمد و اگر آقای خانه مدتی حکیم‌باشی را فراموش می‌کرد، یک اشاره طبیب ب[ه] یکی از رجوع‌کنندگان خانواده موجب تذکار و کار حل می‌شد. 

طبیب هم در مطب خود حق‌المعاینه معینی نداشت و گاهی مریض‌ها پنجشاهی دهشاهی لای نسخه روز قبل می‌پیچیدند و تقدیم می‌کردند ولی حکیم‌باشی‌ها نظری به آن نداشتند و از فقرا هیچ چیزی مطالبه نمی‌کردند، مطب نشستن برای حق معاینه گرفتن نبود بلکه برای حلال کردن درآمدهای دیگر و به منزله زکوه وجوهی بود که از اعیان می‌گرفتند، ضمنا مکتب عمل هم بود».

«نیاز»ی که «ناز» در پی نداشت

این روایت‌های تاریخی به گونه‌ای جذاب و گویا وضع پزشکی و رعایت اخلاق در آن را در گذشته ایران بیان می‌دارد. این‌که گذشتگان ایرانیان، طب را شغل نمی‌پنداشتند و پیش از درآمدهای به دست‌آمده از این حرفه، آنچه برای‌شان اهمیت داشت، سلامت بیماری بود که به آنان نیازمند بود. «این «نیاز» اما موجب نمی‌شد «ناز»ی پدید‌ آید که برآوردن آن، تنها با پول ممکن باشد؛ اخلاق، معیار پیوند میان بیمار و طبیب به شمار می‌آمد. چه خوش، روزگاری که اخلاق، سنجه پزشکی بود… .»


منبع: فرادید

قصه پرغصه «راه» در کویر

گذری در میانه تاریخ نشان می‌دهد مسأله راه و راه‌سازی در دوره‌هایی از روزگار دیرینه این سرزمین، تا زمان‌های بسیار فراموش‌شده بوده است.

قصه پرغصه «راه» در کویر

گذری در میانه تاریخ نشان می‌دهد مسأله راه و راه‌سازی در دوره‌هایی از روزگار دیرینه این سرزمین، تا زمان‌های بسیار فراموش‌شده بوده است. 

جز سایه‌روشن آنچه درباره راه‌های افسانه‌ای در ایران باستان بر جای مانده است، ازجمله راه شاهی و راه ابریشم، تا سده‌ها سخنی از راه‌های بسامان در پهنه زیست اجتماعی ایرانیان به میان نمی‌آید؛ دست‌کم تا دوره شاه عباس یکم صفوی که کوشید بنا به ضرورت‌های اقتصادی، راه‌های تازه در سرزمین پهناور ایران بسازد، همچنین راه‌های فرسوده کهن را تعمیر و تجهیز کند؛ راه‌هایی چون فیروزکوه به علی‌آباد و ساوه به قزوین که البته بعدها با بی‌توجهی پادشاهان و حکومت‌های بعدی از میان رفتند.

کویر و راه‌هایش در این میانه اما با نمادهای گلین تاریخی شناخته می‌شود، کاروان‌سراها و آب‌انبارها؛ بناهایی کهن‌سال در دل تفتیده کویر که مسافران را از گذشته‌های دور در دشواری‌های راه‌های پربیم و هراس‌انگیز کویری، التیام و امید می‌بخشیده است؛ راه‌هایی سخت که در آنها ریگ و باد و خشکی و اندوه با آدمیان سفر می‌کرده است. 

آب آب‌انبارها گاه تنها چیزی بوده که ادامه مسیر دشوار کویر را برای مسافران شدنی می‌کرده است؛ چنان که محمدحسین پاپلی‌یزدی در کتاب «شازده حمام» روایت می‌کند «آب‌انبارهای بین راه در دل کویرها با آن آبهای آلوده‌شان، برای مسافر تشنه و گرماخورده چه دلگرم‌کننده و آب آنها چه خنک و گوارا به نظر می‌آمد. 

آب آلوده و کثیف آنها را وقتی به صورت می‌زدی و خنک می‌شدی احساس می‌کردی از آب چشمه‌های خنک کوهستانی گواراتر است». چرا چنین بوده است؟ چون راه در کویر، تنها دشواری زیستن در این برهوت بزرگ را به یاد مسافران می‌آورده است؛ این‌که چگونه در دل آبادی‌های بی‌نور این گستره، آدم‌هایی بی‌کورسوی امید می‌زیند و برای رسیدن به شهر و دیاری دیگر رنج‌ها به جان می‌خرند؛ رنجی که تنها به بی‌آبی و خشکی و تفتیدگی زمین زیر پا منحصر نبوده و بحران‌های زیست انسان در این جغرافیا را دربرمی‌گرفته است و مردم گاه برای این‌که مشهدی و کربلایی بشوند، این رنج‌ها را به سخت‌ترین وجه به جان می‌خریدند؛ محمدابراهیم باستانی‌پاریزی در کتاب «از پاریز تا پاریس» در روایت سفر خود به عتبات عالیات، آن را با دشواری سفر و راه‌ها در زمان پدربزرگش مقایسه می‌کند «وقتی من از دامنه‌های کوه پاطاق کرمانشاه می‌گذشتم، به خاطرم می‌آمد که پدربزرگم می‌گفت که آن را پیاده طی کرده بود، تا مردم ده او را کربلایی زین‌العابدین بخوانند و همیشه از مشکلات این راه و گردنه‌ها با من صحبت می‌کرد. آخر او علاوه بر این طریق کوهستانی، بیابان‌های انار و یزد و کرمانشو و اردستان و نایین و سایر نقاط بین راه را هم پیاده پیموده و از چنگ دزدان گردنه زین‌العابدین جان به در برده بود».

گاه تنها مرکبی که می‌شد بر آن نشست و سختی راه و کویر سوزناک را برتافت، شتران نستوه بودند؛ از آن‌رو که راه‌ها در ایران تا آغاز دوره قاجار، بیشتر کوره‌راه‌هایی پر از سنگلاخ و ناهمواری بوده‌اند که تنها برای گذر چهارپایان به کار می‌آمده‌اند؛ راه‌هایی به اصطلاح مال‌رو! البته گویا پس از مسافرت‌های پی‌درپی ناصرالدین شاه قاجار به فرنگ که نخستین آن در‌ سال ١٢٩٠ قمری رخ داد، افسران و مهندسانی از اتریش و آلمان به ایران فراخوانده شدند تا راه‌های سنگی و ناهموار به شیوه تازه و سبکی نوین تجهیز شوند و جز چهارپایان، وسیله‌های چرخ‌دار نیز بتوانند از آن راه‌ها بگذرند. این بهسازی راه‌ها اما همه جاده‌های مسافرتی ایران را دربر‌نمی‌گرفت و به چند جاده مهم همچون تهران به بوشهر و هند منحصر بود که از قم، کاشان، اصفهان و شیراز می‌گذشت، یا راه تهران به قسطنطنیه که با گذر از مسیر قزوین، زنجان، میانه، تبریز و خوی به مقصد می‌رسید، یا راه تهران به بغداد و کربلا، نیز راه تهران به مشهد و تهران به کرانه‌های دریای خزر. ادوارد پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه قاجار در کتاب «سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان» درباره نبود راه سالم، مناسب و ایمن در ایران آن روزگار می‌نویسد «در کمتر کشوری است که طبیعت تا این اندازه برای جاده‌سازی مساعد باشد [اما] با وجود همه اینها در سراسر ایران هیچ جاده شوسه‌ای وجود ندارد. 

از همان جاده‌های کاروان‌رویی که هزاران ‌سال پیش وجود داشته عبور می‌کنند. از میان علل مختلفی که باعث شده است جاده‌سازی در بوته فراموشی و تعطیلی بیفتد باید قبل از همه از سستی و ندانم‌کاری حکومتها یاد کرد. دلیل دیگر عدم عنایت به جاده‌سازی که احمقانه است این است که دشمن نتواند به راحتی به مملکت سرازیر شود».

در هر حال چنان که نمایان است در این راه‌های بهسازی‌شده، کویر به‌ویژه در گستره سرزمینی یزد و کرمان و منطقه‌های پیرامونی آنها سهمی اندک داشته‌اند. این راه‌های رها در شن‌زارها تا سال‌ها و سده‌ها همچنان تنها به شتران و شترسواران شکیبا تعلق داشته است.

کاروان‌های شتر در گذشته چندین ساربان داشته‌اند و تقسیم مسئولیت‌ها یا به تعبیر بهتر، گونه‌ای زندگی سیار و رقصان در میان شن‌زارها در میان آنها جریان داشته؛ یکی جلودار یا بلد راه بوده، دیگری نان‌پز، آن یکی چای‌ساز، دیگری خورش‌ساز، یکی آب‌آور و دیگری هیزم‌بیار. آنها درواقع می‌دانستند کویر بیراهه‌ای فراخ همچون خود زندگی است و تنها با مشارکت و همدلی تا پایان آن می‌توان زیست، زنده ماند و به مقصد رسید. جالب است که این راه‌های سخت‌گذر و شتران نشخوارکننده‌اش، گاه اقتصاد کویرنشیان را هم می‌چرخانده‌اند. 

مردمان کویر، محموله‌های خود را حتی گاه نقدینگی‌شان را به شترداران می‌سپردند و بر شترانی بار می‌کردند که یقین داشتند رنج سفر را می‌توانند تاب آورند و به مقصد رسند؛ چنان که حسین بشارت در کتاب «یزد، شهر من» روایت می‌کند «یادم می‌آید که یک کاروان حدود ۴٠، ۵٠شتر خرمای پیاران که محصول اطراف حاجی‌آباد در حوالی بندرعباس است، برای پدرم می‌آوردند و این خرما را در کیسه‌های بافته‌شده از برگ‌های خرما که به آن سیس یا سله می‌گفتند حمل می‌کردند. چون وسایل حمل‌ونقل امروزی و همچنین سردخانه در کار نبود و خرمای رطب در هوای گرم زود فاسد می‌شد، این نوع خرما که حد فاصل بین خرمای خشک و رطب است مطلوب و مرسوم بود».

تا سال‌ها تنها پیک‌های حکومتی در جاده‌ها و راه‌های سخت‌گذر در رفت‌وآمد بودند؛ پیک‌هایی که آنها را محصلان با چوب و بی‌چوب مالیات‌ها و فرمان‌های حکومت می‌دانستند و سفر به دورترین نقطه‌های سرزمین پهناور ایران برای دریافت مالیات و ابلاغ فرمان‌های حکومتی، از مسئولیت‌هایشان به‌شمار می‌آمد، از این‌رو ناگزیر بودند رنج سفر را بر خود هموار دارند. همین وضع موجب می‌شد حکومت‌ها در بسیاری از دوره‌های تاریخ ایران به‌ویژه تا پیش از سده چهاردهم خورشیدی هرگز برای بهبود جاده‌ها نکوشند؛ چنان که جست‌وجویی در سندهای تاریخی نشان می‌دهد برای نخستین‌بار، در‌ سال ١٣٠١ خورشیدی، نیاز به پایه‌گذاری اداره‌ای به نام «اداره کل طرق و شوارع» برای ساختن، نگهداری و تعمیر راه‌ها و جاده‌ها احساس می‌شود. 

کویرنشینان حتی در سال‌های نزدیک‌تر به روزگار کنونی نیز از این سفرها و ره‌رویی‌هایشان با شتر در راه‌های تپه‌شنی کویر سخن به میان آورده‌اند که نشان می‌دهد راه و راه‌سازی، ازجمله کنش‌هایی بوده که بسیار دیر به آبادانی کویر آمده است. محمدحسین پاپلی‌یزدی در کتاب «شازده حمام» خاطره‌ای از سفر خود به‌ سال ١٣٣٣ خورشیدی روایت کرده که راه میان یزد تا روستای بیده در میبد را با سختی بسیار و زمانی دراز سوار بر شتر پیموده است، آن هم درست به همان شیوه رایج حرکت شبانه که اصطلاحا «شبگیر» نامیده می‌شد «اولین مسافرت من به بیده میبد بود روستایی دشتی که حدود ۴۵ کیلومتر با یزد فاصله داشت… در ‌سال ١٣٣٣ خاله خانم به یزد آمده بود و من می‌خواستم با خاله به بیده بروم[.] از یزد تا بیده جاده درست و حسابی نبود و هنوز راه یزد به میبد ماشین‌رو نبود و یا اگر بود ماشین چندانی نمی‌رفت. در هر صورت باید با شتر به بیده می‌رفتیم و این برای من جالب بود. 

تابستان بود و هوا گرم. طرف غروب که هوا ملایمتر شده بود خاله پشت شتر سوار شد و مرا هم جلو روی خودش نشاند و با چند شتر دیگر که آنها بار و سوار داشتند از یزد به طرف میبد راه افتادیم. راه خاکی و شنی بود و همه جا تپه‌های شن دیده می‌شد… شترها آرام شن‌های روان زیر پای خود را درمی‌نوردیدند. آبادیهای کنار راه هیچ‌کدام برق نداشتند و فقط در نور مهتاب، سیاهی خانه‌ها دیده می‌شد … بالاخره نیمه‌های شب به کاروانسرای شمسی رسیدیم. این آبادی کاروانسرا و بارانداز خوبی داشت. شترها ٧-۶ ساعت راه آمده بودند. تپه‌های ماسه بادی راه رفتن آنها را مشکل می‌کرد و شترها اذیت و خسته می‌شدند. آنها باید استراحت می‌کردند. آدمها هم ساعت‌ها بالای شتر درحال حرکت نشسته بودند و خسته بودند».

از پالکی روی الاغ تا بوی بنزین

به‌نظر می‌رسد جز شترها که با شکیبایی بسیار، راه‌پیمایی در کویر خشک و بی‌آب و راه‌های ناایمن و تپه‌های شنی را می‌توانستند تاب بیاورند، دیگر چارپایان نیز همچون مرکب‌هایی نیکو بودند و مردمان را هرچند به سختی بسیار اما سرانجام به سلامت به مقصد می‌رساندند. امروز خاطره بسیاری از کویرنشینان از سفرهای زیارتی و ره‌سپاری از روستا به شارستان، با نوای زنگوله همین الاغ‌ها و قاطرها یا به تعبیر محمدعلی اسلامی‌ندوشن «مال‌ها» همراه است؛ او در کتاب خاطرات خود «روزها» در این‌باره روایت کرده است «چون هنوز اتومبیل کمیاب بود و راهش به کبوده [زادگاه او] باز نشده بود، با مال یعنی الاغ و قاطر می‌بایست به شهر رفت، تا از آن‌جا اتومبیل گرفته شود … نخست بیابان و کویر و افق پهناور خلوت بود یعنی فاصله میان کبوده و شارسان که یک شبانروز گذاردند تا آن را پیمودند. زن‌های اعیان و ازجمله مادر و خواهرم سرنشین پالکی بودند و مرا گاه نزد آنها می‌فرستادند. من مرکب خاصی نداشتم و دست‌به‌دست می‌گشتم». 

شاید چنین پنداشته‌اید که این دوچندان و صدچندان‌شدن دوری مسافت تنها به دلیل کندی حرکت الاغ‌ها بوده اما این ماجرا یک سویه دیگر هم داشته است؛ این‌که راه‌ها ایمن نشده و بهبود نیافته، هنوز در شکل و قواره سنتی و پیشامدرن خود بر جای مانده بود. از همین‌رو است که اسلامی‌ندوشن در ادامه روایتش هرچند کاروان زیارتی را سوار بر اتومبیل توصیف می‌کند اما همچنان از دوری مسافت می‌نویسد «با آن‌که به نسبت زمان، سرعت خیره‌کننده‌ای داشت باز می‌بایست ساعات درازی را دربرگیرد تا به اصفهان و سپس قم برسد». 

او خود را کودکی می‌نمایاند که گاراژ و اتول‌هایش را همچون جهانی رویایی می‌دیده است؛ رویایی از زندگی بهتر در میان جاده‌ها با اتومبیل‌هایی بزرگ که در چشم کودک روستایی -که همیشه راه‌ها را با مال و شتر پیموده است- قامت کوهی داشته‌اند که آتش می‌کرده و با خرخر و دود، آدم‌ها را از رنج راه، تا اندازه‌ای هرچند اندک می‌رهانیده‌اند و از این‌رو بوی بنزین‌شان مستی‌آور و شادی‌آفرین بوده است. شوفرها با لباس چرب و دست‌های روغنی که چون رنج راه را می‌کاسته و به جنگ ناملایمات مسیر می‌رفته‌اند، در نظر کودک کویرنشین، چون ابرقهرمانی نیمه‌فرنگی جلوه می‌کردند، زیرا به تعبیر اسلامی‌ندوشن «می‌توانستند با علم و مهارت خود این اتومبیل‌های غول پیکر را به حرکت درآورند» و آدم‌هایی را که بارها در راه‌های کویری فرسوده و راه را به سختی به سوی شهر و آبادی پیموده‌اند، تا اندازه‌ای آسان‌تر به مقصد برسانند.

روایت هوشنگ مرادی‌کرمانی از سفرش در کودکی، از سیرچ به کرمان نیز باز روایت اسلامی‌ندوشن را فرایاد می‌آورد و همان دشواری گذر از کویر و گاه تنگه‌های کوهستانی‌اش را که رسیدن به سرمنزل را چونان سیر آفاق و انفس دشوار می‌کرده است. مرادی‌کرمانی در قصه زیبای «شما که غریبه نیستید» که در آن زندگی خود را توصیف کرده است، به دوازده ساعت رنج‌آور راه میان روستای زادگاهش تا شهر اشاره داشته، راه را ماری پیچ‌خورده ترسیم می‌کند که پیرامون کوه خرامیده و چه اندازه سربالایی و پرپیچ بوده است. 

نکته درنگ‌آمیزتر در روایت او اما آن‌جاست که با تماشای نخستین جاده، آن را بسیار بدیع و شگفت‌انگیز نقش می‌بندد؛ جاده ماهان «تا به حال جاده، راه بزرگ و صاف بدون گودال و سنگلاخ ندیده‌ام». این توصیف، هرچند ساده و کوتاه است اما واقعیت زمخت راه و راه‌سازی در کویر را در دوره‌ای نه‌چندان دور به دل قصه می‌کشاند؛ قصه که خود بهترین دستاویز برای دیدن و شناختن تاریخ مردم به شمار می‌آید، رویه‌ای تاریخی که ناگفته مانده است. این روایت را باز از قلم محمدابراهیم باستانی‌پاریزی در کتاب «از پاریز تا پاریس» درباره ساده‌ترین سفر زندگی‌اش می‌توان بازخواند که در نوجوانی‌اش رخ داده و در آن از روستای پاریز تا سیرجان رفته است «خورجینی پر از نان خشکه و یک پوست پنیر و یک شکمبه قرمه و مقداری جوزقند و مغز و کشک خلال بر پشت چارپا نهادیم و رختخواب را بر آن پوشیدیم و با بند تم لک آن را محکم بستیم و بر آن نشستیم و ده فرسنگ راه بین پاریز و سیرجان را یک شبه طی کردیم»؛ ده فرسنگ راه در یک شبانه روز!

در دل شهرها

قصه راه و راه‌سازی در دل شهرهای دیرینه‌ سال کویری اما دردناک‌تر است. به‌نظر می‌رسد با برآمدن دولت پهلوی اول، برنامه مدرنیزاسیون در بافت‌های شهری نیز جزو برنامه‌های زیرمجموعه راه‌سازی در سراسر ایران بوده، اما گاه تلاش برای مدرن‌سازی شهرها، خود ضربه‌هایی ویرانگر بر پیکره زندگی اجتماعی و میراث فرهنگی و تاریخی شهر وارد آورده است؛ گویی آن رنج بی‌راهی که در جاده‌ها فرساینده و هولناک بوده، در دل مناسبات شهری، به آن اندازه هراس‌انگیز نبوده است. حتی روایت کرده‌اند کاش کوششی برای راه‌سازی‌های امروزی در شهرها انجام نمی‌گرفت تا شکل زندگی سالم اجتماعی پیشین نگاه داشته می‌شد؛ گویی آن معماری و بافت شهری، نگه‌دارنده سلامت ریشه‌دار اجتماعی به شمار می‌آمد که در کویر جاری بوده است. 

حسین بشارت در روایت خود درباره تکاپوهای راه‌سازی در یزد می‌نویسد «یزد دارای چهار خیابان بود که شروع آن از محل میدان مجاهدین فعلی که به آن فلکه می‌گفتند بود. دو خیابان کوتاه داشت یکی به طرف میدان و فلکه مارکار به نام خیابان کرمان و یکی به طرف دبیرستان ایرانشهر که به کوچه متصل به گاراژ ناجی ختم می‌شد. یک خیابان هم که به طرف باغ ملی (محل فعلی شهرداری یزد) می‌رفت داشت و یک خیابان اصلی که به شمار سرازیر می‌شد و به محله قلعه کهنه که مرکز ادارات دولتی یزد شامل فرمانداری، ژاندارمری، شهربانی، دارایی و تلگرافخانه بود ختم می‌شد. 

بعد گویا تصمیم به احداث خیابان جدیدی گرفته بودند که در زمان کودکی من مسیر آن تخریب شد، از میدان امیرچخماق شروع و به میدان شاه قدیم یا میدان بعثت فعلی ختم می‌شد. احداث این خیابان خرابی‌های بزرگی برای آثار قدیمی و فرهنگی یزد به بار آورد. اول بازار یزد که از محل بازار مسگری فعلی شروع می‌شد و تا میدان امیرچخماق می‌رسید به کلی تخریب شد. و در این تخریب تیمچه کلاهدوز، کاروانسرای خواجه و کاروانسرای بیابانکی از بین رفت. بعدها سرای خواجه فعلی را در محل بارانداز کاروانسرای قدیم خواجه ساختند. میدان شاه قدیم یا میدان بعثت فعلی به‌طورکلی از شکل و هیأت قدیم خود افتاد. 

این میدان را از چهار طرف صفه‌هایی احاطه کرده بود. جبهه غربی آن صفه‌های چهار طبقه و دارای کاشی‌کاری زیبایی بود. وسط میدان یک سکوی کثیرالاضلاع به ارتفاع تقریبی یک متر بود که آن را کلک می‌گفتند. گویا شب‌های عاشورا روی آن هیزم و آتش فراوان روشن می‌کردند و اطراف آن تعزیه‌خوانی می‌کرده‌اند… بعدا دو خیابان دیگر شمالی و جنوبی این میدان را به‌صورت نزار فعلی درآوردند و قسمتی از جبهه جنوبی میدان را هم گرفتند و محل بارفروشی و مغازه کردند. در تخریب خیابان شمالی میدان بعثت که به امامزاده سیدگلسرخ می‌رود یکی از قدیمی‌ترین مدارس یزد یعنی مدرسه دو مناره به کلی تخریب شد.

بار منفی بهبود و گسترش راه‌های درون شهری در این روایت بیش از سودمندی‌ها و آسانی پیوندهای شهری است. نابودی سنت‌های اصیل کویری، چنان که دیگر میدان بعثت را با آن صفه‌ها و آن آتشدان میانه میدانش نمی‌توان انگاشت و غم‌انگیزتر تخریب مدرسه‌ای که تاریخ فرهنگی یک شهر بوده، تنها گوشه‌ای از دستاوردهای نامبارکی است که نویسندگان کویر به آنها اشاره کرده‌اند.

روایت تحلیلی و ژرف‌نگر پاپلی‌یزدی در کتاب «شازده حمام» درباره همین پدیده یعنی راه و راه‌سازی و مدرنیزاسیون در شهر یزد، گفته‌های پیشین را در وجهی دیگر روایی می‌بخشد. او نبود راه‌ها را درواقع بستری برای ماندگاری یک‌دستی اجتماعی در شهر دانسته، دراین‌باره می‌نویسد «در آن زمان در شهرها آب لوله‌کشی و تلفن نبود. خیابان‌ها هم آسفالت نبود. محدودیت منابع آب و ارتباطات اجازه نمی‌داد که ثروتمندان به وسط بیابان و کنار شهر بروند و محلات ثروتمندی درست کنند و یا فقرا را به کنار شهر بفرستند تا حاشیه‌نشینی را رواج دهند… آب لوله‌کشی و بعد تلفن و ماشین و خیابان آسفالت و دخالت شهرداری و ارگان‌های دولتی در تقسیم زمین از نظر متراژ و خیابان‌بندی و باصطلاح مدیریت فضایی کالبدی شهری اجازه داد که ثروتمندان در محله‌های مخصوص به خود و فقرا در محلات خاص خود جمع شوند… در عصر مدرن، آب لوله‌کشی و وسایل حمل‌ونقل و ارتباطات مدرن باعث شد که محلات ثروتمند و فقیر ایجاد شود و فقرا و ثروتمندان از نظر مکانی و فضایی از هم جدا گردند و چهره‌به‌چهره نشوند و همدیگر را نبینند و نشناسند و نبینند و حل مسأله‌شان فقط با زور و انقلاب ممکن باشد».

این پاره‌گفتارها شاید سویه‌ای دیگر از قصه رازآلوده و پرغصه راه و راه‌سازی را در تاریخ اجتماعی ایران فرایاد آورد؛ سویه‌ای که در آن جنبه‌هایی از زندگی، سنت‌ها و قواعد زندگی سالم گذشته، قربانی یک ظاهرسازی‌های فرمالیته شده و بازدهی آنها نه در بلندمدت که زودگذر بوده است.


منبع: فرادید

دیدار هیتلر و موسولینی

فرادید| چهارم اکتبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۲۲- زادروز “رادفورد بیرچارد
هیز”

نوزدهمین رئیس‌جمهور آمریکا در چنین روزی در
دلاور، اوهایو متولد شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۲۷- آغاز حکاکی در کوه راشمور

حکاکی تصاویر روسای جمهور آمریکا بر روی کوه
راشمور در داکوتای جنوبی آغاز شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۰- دیدار هیتلر و موسولینی

آدولف هیتلر و بنیتو موسولینی در “گذرگاه
برنر” در ایتالیا دیدار کردند. هیتلر برای مبارزه با بریتانیا به کمک ایتالیا
نیاز داشت.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۶۵- اولین سفر پاپ به آمریکا

“پل ششم” اولین پاپ حاکمی بود که به
آمریکا سفر کرد. علاوه بر ملاقات با رئیس‌جمهور جانسون، در کمتر از چهارده ساعت از
چندین مکان در نیویورک دیدن کرد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۹۲- برخورد هواپیما به ساختمان مسکونی

یک بوئینگ ۷۴۷-۲۵۸F به دو آپارتمان مسکونی در
آمستردام برخورد کرد. ۴۳ نفر از اهالی ساختمان‌ها کشته شدند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۲- پایان جنگ داخلی در موزامبیک

جنگ داخلی شانزده‌ساله در موزامبیک پایان یافت.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۹۳- پایان محاصره کاخ سفید در مسکو

پس از ده ساعت محاصره کاخ سفید روسیه و حمله با
تانک، معاون رئیس‌جمهور “الکساندر راسکوی” و “روسلان
حسبولاتوف” در مقابل “بوریس یلستین” تسلیم شدند.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۰۶- راه‌اندازی “ویکی لیکس”

ویکی لیکس توسط “جولیان آسانژ” راه‌اندازی
شد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

پوشاک زنان در عصر صفوی

ارزش و اهمیت مقام زن در تاریخ ایران بسی گسترده و قابل تامل است. در دوران صفویه‏ به واسطه رسمیت یافتن تشیع دوازده امامی، زن ایرانی در چارچوب اعتقادات مذهبی‏ وضع خاصی پیدا کرد. مورخان ایرانی عصر مورد نظر به واسطه عدم دسترسی به حرمسرا و مصاحبه‏های حضوری، نتوانستند گزارش‏های مفصل و دقیقی ارائه دهند.

ارزش و اهمیت مقام زن در تاریخ ایران بسی گسترده و قابل تامل است. در دوران صفویه‏ به واسطه رسمیت یافتن تشیع دوازده امامی، زن ایرانی در چارچوب اعتقادات مذهبی‏ وضع خاصی پیدا کرد. مورخان ایرانی عصر مورد نظر به واسطه عدم دسترسی به حرمسرا و مصاحبه‏های حضوری، نتوانستند گزارش‏های مفصل و دقیقی ارائه دهند.

آنچه از نوشته‏ های سیاحان برمی‏آید زنان در دوره صفویه دارای حجاب و پوشش خاصی‏ بوده‏ و در پرده زندگی می‌کردند. تعصب مردان ایرانی به حدی بود که زنان خود را در محدودیت نگه می‏داشتند و از دادن هر نوع آزادی امتناع می‏کردند و اجازه نمی‏دادند با مردان غریبه معاشرت کنند.

پوشاک زنان در عصر صفوی

پوشاک زنان در عصر صفوی نمونه‌ای از پوشش زنان عصر صفوی

ارزش و اهمیت مقام زن در تاریخ ایران بسی گسترده و قابل تامل است. در دوران صفویه‏ به واسطه رسمیت یافتن تشیع دوازده امامی، زن ایرانی در چارچوب اعتقادات مذهبی‏ وضع خاصی پیدا کرد. مورخان ایرانی عصر مورد نظر به واسطه عدم دسترسی به حرمسرا و مصاحبه‏های حضوری، نتوانستند گزارش‏های مفصل و دقیقی ارائه دهند.

آنچه از نوشته‏های سیاحان برمی‏آید زنان در دوره صفویه دارای حجاب و پوشش خاصی‏ بوده‏ و در پرده زندگی می‌کردند. تعصب مردان ایرانی به حدی بود که زنان خود را در محدودیت نگه می‏داشتند و از دادن هر نوع آزادی امتناع می‏کردند و اجازه نمی‏دادند با مردان غریبه معاشرت کنند.

نمایش لباس زنان در این دوره برحسب رسوم کشور ممنوع بود و نشان دادن آن را رسوایی می‏شمردند و معتقد بودند که با تماشای لباس یک زن‏ می‏توان به قامت وی پی‏برد. به هر حال حجاب و پوشش در دوره صفویه امری قابل تامل‏ بوده است و بزرگ‏ترین توهین برای مرد ایرانی آن بود که کسی روی زن او را ببیند.

با تمام این کوشش‏ها، زنان حرمسرا از موقعیت خاصی برخوردار بودند طوری که به «دولت‏ سایه» معروف شدند و در سیاست و مملکت‏داری دخالت کردند. از عصر شاه عباس به‏ بعد آنان قطب مهم سیاسی شده و در تعیین جانشین شاه اراده مستقیم داشتند.

برای تحقیق و بررسی در زمینه‏های مختلف اجتماعی و شناخت بهتر زوایای تاریخی‏ در یک‏جامعه، توجه به زندگی اقشار گوناگون مردم که در عین داشتن فرهنگ مشترک‏ دارای شیوه‏های فرهنگی خاصی هستند بسیار ضروری است.

در زمان صفویه سیاحان بسیاری به ایران سفر کرده و در سیاحت‏نامه‏های خود مطالب فراوانی درباره چگونگی اوضاع و احوال اجتماعی ایران، ازجمله وضعیت‏ پوشاک زنان نوشته‏اند. سیاحان مسلما بر اثر وضع اجتماعی به ندرت با زنان ایران‏ برخورد داشته‏اند. از این‏رو کمتر توانسته‏اند به‏طور مستقیم از آرایش آنها چیزی دیده‏ باشند. اطلاعات آنان بیشتر برمبنای گزارش کسانی است که با آنان رفت‏وآمد داشته‏اند، ولی از لحاظ پوشاک باید گفت آنان را در بازارها می‏دیدند و از قرار معلوم‏ در فروش آنها نیز دخالت‏هایی داشته‏اند.

برخلاف تغییرات متداول، سبک و مدل لباس براساس سنن و فرایض مذهبی‏ اجزایش تنظیم می‏شد. برای مثال عمامه و چادر و خلعت در ایران تا به امروز متداول است.

پوشاک به‏ جای مانده، ویژگی‏های اصلی پوشش در دوره صفویه را بیان می‏کند. به علاوه، گذشته از تاکید اروپایی‏ها بر علاقه ایرانی‏ها به تنوع سبک‏ پوشاک و بهایی که بابت تامین آن می‏پرداختند، منابع پراکنده‏ای نیز در خصوص طبقه‌بندی اجتماعی لباس زنان وجود دارد که دیدگاه‏های ارزشمندی درباره جنبه‏ای از تاریخ اجتماعی ایران که کمتر ثبت شده، فراهم می‏آورد.

دامنه محدود پوشاک برجا مانده از دوره صفویه تا حدی نتیجه مندرس شدن‏ طبیعت فرسودنی ابریشم‏های ظریف و پنبه‏ها، عادت به سوزاندن پوشاک سلطنتی به‏ منظور یافتن طلا و نقره به کار رفته در آن و به ویژه نابودی صندوقخانه دربار صفوی طی‏ غارت اصفهان در ۱۱۳۵ هـ.ق، است. از طرف دیگر تعبیر دقیق و اغلب صریحی که از لباس خانگی زنان شده است حائز اهمیت است زیرا معمولا زنان در ملأ عام‏ مستور بوده و تعداد قلیلی از ناظران مستقیما قادر به توصیف آنان شده‌اند.

پوشاک زنان صفوی در قرن ۱۶ میلادی را به‏طور کلی می‏توان متشکل از تن‏پوش‏های چندلایه و دوخته شده دانست. این تن‏پوش‏ها، کوتاه بودند، در میان تنگ‏ شده و سپس به‏سمت خارج همراه با چین‏های مواج باز و گشاد می‏شدند. انواع‏ پوشش سر و جواهر و زیورآلات نیز همراه آنان بود.

لباس‏ها در اوایل دوره صفویه هنوز هم سبک دوره تیموری را تداعی می‏کرد. پوشاک اصلی زنان تا حدودی قابل تعویض بود. مگر سربندها و روبنده‏های زنان، به‏ استثنای طبقاتی نظیر مهتران و درویشان. با وجود این، می‏توان گفت که سبک اصلی‏ لباس زنان در طبقات مختلف، با درجات مختلفی از ساده‏پوشی همراه بوده است.

دوران سلطنت شاه عباس اول (۱۰۳۸-۹۹۶ ق/ ۱۶۲۹-۱۵۸۸ م) مقارن با یکی از با شکوه‏ترین سده‏های تاریخ ایران بود، که لباس‏های مجلل، خود بیانگر آن است. اطلاعات به دست آمده از منابع مکتوب و سفر نامه‏ها، دقیق‏تر است. در این دوران زنان‏ انواع زیرپوش‏های راه‏راه یا چهارخانه نازک به تن می‏کردند و پیراهن را با زیر شلوارهای ساده یا راه‏راه جذاب که تا به زمین می‏رسید، می‏پوشیدند و گاهی یقه را با مروارید، حاشیه‏دوزی می‏کردند.

سپس انواع جدیدی از لباس‏ها ارائه شد که پوشش زنان را نیز دستخوش‏ تغییراتی کرد. ردای کوتاه‏تری همراه با چکمه‏های کوتاه و زربفت حاشیه‏دوزی‏ پوشیده می‏شد که تا ۸ یا ۱۰ سانتی‏متری بالای قوزک پا و نیم تاجی مثلث‏ شکل و زربفت که با انواع روبنده‏ها پوشیده می‏شد، متداول گردید. انواع جدید چادر نیز به وجود آمد که یک نوع آن مانند کیسه در بالا گره می‏خورد و نوع دیگر روبنده‏ توری داشت که به دو طرف پیشانی وصل می‏شد.

در زمان سلطنت شاه سلیمان نیز پوشاک زنان تغییر اساسی نکرد مگر آنکه به‏ مراتب زینتی‏تر و مرصع‏تر شده بود که البته برای به دست آوردن چنین جلال و جبروتی حتما باید بهای گزافی پرداخت می‏شد، بهایی که عاقبت باعث ورشکستگی‏ دولت صفویه گشت.

پوشاک زنان در دوره صفوی
شاردن درباره پوشاک زنان در این دوره می‏نویسد: پوشاک ایرانی قد و قامت را بلندتر از لباس‏های ما اروپاییان نمودار می‏سازد و ارزان تمام می‏شود. با وجود این، کشوری‏ وجود ندارد که در آن به قدر این سرزمین شکوه و تجمل ملبوسات، اعم از مردان یا زنان، بیشتر و زیادتر باشد. لباس زنان از بسیاری جهات همانند پوشاک مردان است. پیراهن را که قمیص می‏خوانند و کلمه شمیز از آن آمده است، از جلو تا ناف باز است.

بالاپوش‏های بانوان باریک است و یک شصت پهنا دارد. بانوان و نیز مردان ایرانی‏ دستکش بر دست نمی‏کنند. دستکش در مشرق زمین مفهومی ندارد. تنبان همان‏طور تا به‏ قوزک پا می‏رسد،ولی ساق‏ها بلندتر و تنگ‏تر و ضخیم‏تر است. چون بانوان هرگز جوراب به پای خویش نمی‏کنند. زنان با نیم‏چکمه‏ای پای خود را می‏پوشانند که تا چهار انگشت بالاتر از قوزک می‏رسد و آن یا کاردستی است یا اینکه از منسوجات‏ بسیار گران‏بها تهیه می‏گردد (شاردن،۱۳۳:۲۲۲).

تاورنیه نیز در این خصوص می‏نویسد: زنان ایرانی لباس‏های خیلی جذاب‏ می‏پوشند. لباس‏های زنان ایرانی از بالاتنه و پایین‏تنه مجزا نیست، روی هم و یکسره‏ است و با لباس مردان تفاوتی ندارد. از جلو باز و از ماهیچه پا به پایین تجاوز نمی‏کند. کمرشان را تنگ نمی‏بندند. آستینشان به دست و بازو چسبیده، تا پشت دست می‏رسد. بلندی شلوار زنان همچون مردان تا پاشنه پا می‏رسد. کفش زنان ایرانی با کفش مردانه‏ فرقی ندارد و رنگ آن خصوصا سبز و قرمز و زرد یا بنفش است (تاورنیه، ۱۳۶۱:۶۲۴).

دلاواله در سفرنامه‏اش آورده است که لباس زنان ساده است، منتهی از پارچه‏های‏ قیمتی ابریشمی با تار و پود طلایی بافته شده است و دارای نقش‏های زیبایی است. پارچه‏ای به نام زربفت یا میلک در کاشان بافته می‏شود که در تار و پود این پارچه طلا یا نقره و گاهی نیز هردو به کار رفته است. این پارچه‏ها منحصرا از طرف زنان مصرف‏ می‏شود، زیرا مردان فقط از قماش نخی لباس دارند که رنگ مخصوص براقی دارد. پیراهن‏ زنان ایرانی تنگ‏تر از ترکان است و به نظر من قشنگی آن را ندارد. زنان جوراب مخمل‏ یا زربفت و به‏طور کلی، هرچه مطابق سلیقه آنان باشد می‏پوشند (دلاواله، ۱۳۷۰:۱۴۷).

ژرژ مانواریک نیز در مورد البسه ایرانیان می‏نویسد: خیلی تنگ و خوش طراز است و زنان هم مانند مردان شلوار و جوراب‏های مخمل گلی می‏پوشند (شرلی، ۱۳۶۲:۸۷).

در مقابل این توضیحات مثبت سیاحان، دن گارسیا نظر دیگری دارد. او هنگام‏ بازدید از تخت‏جمشید می‏نویسد: امر شگفت و جالب، توجه آنکه در این بنای عظیم و ترکیب جالب که آن همه تصاویر از مردان وجود داشت، حتی یک زن به چشم‏ نمی‏خورد تا از روی آن بتوان درباره لباس زنان آن‏دوره قضاوت کرد. اگرچه با مشاهده‏ لباس‏های مردان که در نظافت و آراستگی و وقار و شکوه کم‏نظیر بود،می‏توان حدس زد که لباس زنان نه تنها دست کمی از مردان نداشته، بلکه نجیبانه‏تر و آراسته‏تر نیز بوده است. در این مورد فصل پانزدهم تو رات موید سخن ماست. اگرچه پوشش زنان‏ مشرق زمین در قرون اخیر بسیار بد و نامطبوع است (دن گارسیا، ۱۳۶۳:۱۸۷).

تاورنیه در مورد جنس و تزئینات پارچه‏های ایرانی می‏نویسد: دسته‏ای نیز هستند که کارشان منحصر به این است که از طلا و نقره با چسب صمغ روی تافته،گل و بوته‏ بسازند و زن‏ها این تافته‏ها را به مصرف پیراهن و زیرشلواری می‏رسانند و به قدری این‏ پارچه‏ها در ایران زیاده شده است که دیگر اعتنایی به پارچه‏های هندی ندارند…روی تافته‏ سیاه هیچ گل و بوته به کار نمی‏برند، زیرا رسم است که زنان در ایام قاعده تافته سیاه‏ بپوشند و این‏روش به‏طوری رسمیت پیدا کرده است که اگر مطربی بیاورند و رقاص‏ تافته سیاه پوشیده باشد چیزی نمی‏گویند تا به میل خود برقصد، اما هیچ‏کس نزدیک او نمی‏رود، بلکه هنگام صرف غذا هم آن رقاص باید تنها غذا بخورد (تاورنیه، ۱۳۶۱:۵۹۹).

در مورد لباس‏های قیمتی با تار و پود طلا، رستم التواریخ خبر جالبی آورده است. ابوالفتح خان بیگلر بیگی اصفهان خجالت می‏کشید از رعیت خلاف حساب چیزی‏ بگیرد. ناچار از متمولین شهر و بلوکات قرض خواست، ندادند. آن عالی جاه به‏ ملایمت و مداهنه فرمود که اگر امداد و اعانت به ما نکنید و ما از علیمردان خان‏ شکست بیابیم و آن‏دون ستم‏پیشه با ۵۰هزار صحرانشین داخل شوند، به جور و تعدی و شلتاق و تاراج، شما را مستاصل خواهند کرد… در جوابش عرض‏ نمودند…که نداریم. بعد فرمود، زبل خانه ملوک صفویه را بر آتش سوختند، یعنی‏ جامه‏های زربفت کهنه مستعمل مردانه و زنانه که در انبار جمع شده بود بیرون آوردند و بسوختند و مفتول طلا و نقره آنها را حاصل نمودند و به ضرابخانه بردند و درهم، دینار و مسکوک نمودند، از آن ۲۵هزار نفر قشون آراسته نمودند. (آصف، ۱۳۵۷:۲۴۷)

اگرچه عاقبت این جنگ به کار این بخش نمی‏آید ولی خالی از تنبه نیست. بعد از دستیابی علیمردان خان به اصفهان، زنان و دختران ماهروی حور طلعت در مسجدها و امامزاده‏ها و بقعه‏ها پناه بردند. (آصف، ۱۳۵۷:۲۴۹).

دلاواله راجع به روسری زنان در دوره شاه عباس می‏نویسد: روسری زنان شبیه پارچه‌ای‏ است که زنان بغداد هم به کار می‏بردند… رنگ روسری‏ها متفاوت است و دنباله آن از عقب تا روی زمین ادامه پیدا می‏کند….چند رشته مروارید، به طول چهار انگشت به بند پیشانی آنان‏ آویزان است که با حرکت سر به اطراف حرکت می‏کند و به علاوه دو رشته موی بلند نیز از طرفین صورتشان پایین ریخته و چهره آنان را در بر می‏گیرد (دلاواله، ۱۳۷۰:۱۴۷).

در مورد لباس زنان در بیرون خانه، دلاواله می‏نویسد: زنان موقعی که بیرون‏ می‏روند تمام بدن و چهره خود را به نحوی که در سوریه مرسوم است، با پارچه‏ سفیدی می‏پوشانند (دلاواله، ۱۳۷۰: ۱۴۶).

فیگوئروا می‏نویسد: زنان…شلوار و بالا پوشی مشابه مردان می‏پوشند. کفش‏های‏ مرد و زن چرمی و به رنگ‏های مختلف است با کف بسیار سخت و سفت و رویه‏های‏ کوتاه، به‏طوری که همچون سرپایی داخل منزل، پوشیدن و درآوردن آنها بسیار آسان است. میخ‏های ریز بسیاری به تخت آنها زده شده است. زنان از سر تا پای خود را با لباسی گشاد از پارچه‏های سفید رنگ می‏پوشانند و چنان در آن فرو می‏روند که چشم‏های‏شان به زحمت دیده می‏شود (دن گارسیا، ۱۳۶۳:۱۵۷).

کاتف نیز می‏نویسد: زنان در بیرون از خانه خود را به متقال نازکی می‏پیچند که‏ برخی از زنان، جوراب‏های ساق بلند مخملی می‏پوشند. تمام زنان و دختران، شلوار به پا می‏کنند. لباس روی آنان از کافتن تنگ و پیراهن بدون گلدوزی است (کاتف، ۱۳۵۶:۸۴).

اولئاریوس درباره وضعیت پوشاک زنان در دوران شاه صفی صفوی می‏نویسد: لباس زنان، نازکتر از مردان و مانند آنها گشاد است و به بدن نمی‏چسبد. آنان مانند مردان، پیراهن و شلوار می‏پوشند. جوراب‌هایشان از پارچه نازک قرمز و یا سبزرنگ است (اولئاریوس، ۱۳۶۹:۶۴۳).

تاورنیه می‏نویسد: زنان کلاه کوچکی به شکل برج به سر می‏گذارند و هرکس به‏ اندازه بضاعت و شأنش، کلاه خود را به جواهرات، زینت می‏دهد و بعضی از زیر کلاه‏ مقنعه‏ای ابریشمی به‏طرف پشت آویخته دارند که بر حسن و زیبایی آنها می‏افزاید. گیسوانشان را بافته و بر روی شانه می‏ریزند. زیرشلواری هم مانند مردان می‏پوشند که تا پاشنه پا می‏رسد و کفششان با کفش مردانه فرقی ندارد.

زنان هرمز به واسطه شدت‏ گرمای هوا فقط یک زیرشلواری و روی آن یک پیراهن بلند می‏پوشند. زنان ارامنه‏ مخصوصا نیم‏تنه چسبانی بی‏آستین، شبیه نیم‏تنه مردان در بر می‏نمایند و سرشان را در یک پارچه نازک پیچیده که دو سر آن را روی زنخدان گره می‏کنند. گیسو را بافته، در کیسه‏ای از مخمل یا اطلس یا قلاب‏دوزی کرده، به پشت‏سر می‏آویزند که تا زیر کمر می‏رسد. ثروتمندان خود را با جواهرات زیاد زینت می‏دهند (تاورنیه، ۱۳۶۱:۶۲۷).

شاردن درباره وضعیت پوشاک زنان در دوره شاه سلیمان صفوی می‏نویسد: شاهزاده خانم‏هایی که از دودمان شاهی می‏باشند این امتیاز را دارند که می‏توانند خنجر بر کمر خویش ببندند. زنان سر خویش را کاملا می‏پوشانند و از روی آن چارقدی‏ دارند که به شانه‏شان می‏رسد. هنگامی که‏ می‏خواهند از خانه بیرون روند، از روی همه ملبوسات، حجاب سفید بلندی می‏پوشند که از سر تا پایین و صورتشان را مستور می‏کند و به‏طور کلی جز مردمک ساده چیزی‏ مرئی نمی‏گردد.

عموما زنان چهار حجاب دارند: دو تا در خانه به سر می‏کنند و دو دیگر را هنگام خروج از منزل بر روی آنها می‏افزایند. نخست روسری است که برای‏ آرایش تا پشت بدن آویزان است. دوم چارقد است که از زیر ذقن می‏گذرد و سینه را می‏پوشاند. سوم حجاب سفیدی است که تمام بدن را مستور می‏کند و چهارم به شکل‏ دستمالی است که بر روی صورت نهند و مخصوص مساجد و معابد می‏باشد. این دستمال یا حجاب شبکه‏ای مانند دستباف نیمدار یا توری در مقابل چشمان دارد که‏ برای دیدن تعبیه شده است. پای‏افزار مردان و زنان در ایران همگی یکسان است و هیچ‏گونه فرقی وجود ندارد (شاردن، ۱۳۳۵:۲۱۸).

سانسون دراین‏باره می‏نویسد: طرز لباس پوشیدن زنان در ایران با لباس پوشیدن‏ مردها اختلاف چندانی ندارد فقط لباس خانم‏ها زر و زیور بیشتری دارد و طبعا درخشان‏تر است. البته، زنان هیچ‏گونه عمامه‏ای مثل مردان بر سر نمی‏گذارند. پیشانی‏ خانم‏ها از نواری که سه انگشت پهنا دارد، پوشیده شده است. این نوار با طلای مینا کاری شده، زینت یافته است و بر آن یاقوت و برلیان و مروارید می‏آویزند. خانم‏ها کلاه‏ پارچه‏ای ظریفی که با طلا آن را حاشیه‏دوزی کرده‏اند، بر سر می‏گذارند و شال ظریفی‏ را که حاشیه آن در کمال زیبایی گلدوزی شده است، دور کلاه می‏پیچند.

قسمتی از این‏ شال به پشت‏سر تا کمرشان آویزان می‏شود و در وقت راه رفتن بالا و پایین می‏رود و به وضع جالبی تکان می‏خورد. بر گردنشان گردن‏بندهای مروارید می‏آویزند و کمربندی‏ را که چهار انگشت عرض آن است و از ورقه‏های طلا پوشیده شده است، به کمر می‏بندند. روی ورقه‏های طلا قلم‏زنی شده است و اغلب اوقات روی آن جواهرات‏ قیمتی نصب می‏کنند. پیراهنی که در زیر می‏پوشند زربفت است و زمینه آن طلا یا نقره‏ است.

روی این پیراهن یک نیم‏تنه زردوزی‏شده که بسیار زیبا می‏باشد، می‏پوشند. آستر نیم‏تنه از پوست سمور است. در زمستان نیم‏تنه، آستین دارد و در تابستان بدون‏ آستین می‏باشد. خانم‏ها هرگز جوراب نمی‏پوشند زیرا شلواری که به پا می‏کنند بلند است و تا زیر قوزک پایشان را می‏پوشاند. در زمستان پوتین‏های ساق‏بلندی را که‏ لبه‏های آن را زینت می‏کنند، می‏پوشند و در منزل مانند مردان کفش راحتی که از چرم‏ ساغری درست شده است به پا می‏کنند (سانسون، ۱۳۴۶:۱۲۲).

کارری درباره وضعیت پوشاک زنان در دوره شاه سلطان حسین صفوی می‏نویسد: لباس زنان فرق زیادی با لباس مردان ندارد. جلوی پیراهن باز است و با کمربندی بسته می‏شود. دامن پیراهن تا قسمتی پایین‏تر از زانو می‏رسد و آستین‏های پیراهن روی مچ‏ دست محکم می‏شود. زنان ایرانی کلاهکی روی سر می‏گذارند.

دور کلاهک زنان ثروتمند سکه‏های طلا و نقره و سنگ‏های قیمتی دوخته می‏شود. دختران و زنان جوان نوار پارچه‏ای از پشت‏سر آویزان می‏کنند که به کیسه‏ای مخملی منتهی می‏شود و گیسوان خود را توی آن کیسه جای می‏دهند و روی دوش می‏اندازند. کفش‏های زنان، شبیه کفش‏ مردان است، منتهی با رنگ‏های گوناگون و ظریف‏تر از آنها (کارری، ۱۳۴۸:۱۳۵).

بخشی از یک مقاله


منبع: فرادید

تلفیق هنر و تاریخ در علم

قدیمی‌ترین عَلَم‌های ایرانی که در موزه توپقاپی استانبول نگهداری می‌شود، مربوط به ترکمن‌های آق‌قویونلو و قرقویونلو بوده است که در دسته‌های سیاسی و مذهبی از آن استفاده می‌کرده‌اند.

 تلفیق هنر و تاریخ در علم

قدیمی‌ترین عَلَم‌های ایرانی که در موزه توپقاپی استانبول نگهداری می‌شود، مربوط به ترکمن‌های آق‌قویونلو و قرقویونلو بوده است که در دسته‌های سیاسی و مذهبی از آن استفاده می‌کرده‌اند.

این علم‌ها که در زمان شاه اسماعیل و پس از رواج تشیع مورد استفاده در دسته‌ها قرار گرفته است، از صفحه آهن به‌صورت تیغه‌ای باریک و بلند ساخته می‌شده است که در رأس آن علامت و نشان سنتی و قومی قبیله و در شیعه مذهبان نام الله، محمد، علی یا الله و پنج تن نقره‌کاری و کنده‌کاری می‌شده است.

تیغه آهن باریک و بلند با صفحه مدور و بزرگ‌تر در انتهای تیغه خاتمه می‌یافت که دور این قاب را با سر اژدها می‌آراستند. این علم‌ها روی دسته چوبی یا فلزی قرار گرفته و پیشاپیش دسته‌ها حمل می‌شده است.  شکل بسیاری از سر علم‌ها به‌صورت درختی بوده که سرهای اژدها از آن بیرون آمده است.

این سرعلم‌ها یادآور درخت مقدس (درخت زندگی) ایران باستان است که هنرمندان مسلمان، از جوهر معنایی آن در جهت معنا دادن به فاجعه کربلا که به بیانی حمله یزیدیان (اژدها) به شجره نبوت (درخت مقدس) است، بهره برده‌اند. اژدها (مار) در فرهنگ باستان، نماد اهریمن، برای سلطه بر درخت زندگی، ابتدا درصدد حمله به آب است تا آن را به آفت شوری و بدمزگی آمیخته و سبب خشکسالی در زمین شود و بر درخت زندگی تسلط پیدا کند.

در دوران زند و قاجار تزئینات دیگری نیز به علم اضافه شد. علم به‌عنوان نماد عزاداری زمانی‌که از دوردست یا از میان جمعیت پیدا می‌شود، گنبد و مناره‌های مقبره امام حسین (ع) را تداعی می‌کند. فرم‌های اصلی علم را تیغ می‌گویند که از جنس فنر (فلز فولادی) است؛ اما اجزای دیگر علم از جنس برنج و ورشو است.

طلا و نقره نیز گاهی در نقوش علم کاربرد داشته‌اند، به‌خصوص امروزه که روی تیغ‌ها را طلاکوب یا نقره‌کوب می‌کنند یا تکه‌هایی از طلا یا برنج را قلم‌زنی کرده و به‌صورت مشبک درمی‌آورند و به تیغ‌ها متصل می‌کنند. پرنده و حیوانات علم نیز از ورق آهن آب داده یا برنج آب داده ساخته می‌شوند.

در گذشته علم‌ها یک زبانه داشتند و تزئیناتی به آن متصل می‌کردند؛ ولی به تدریج تعداد تیغ‌ها زیاد شد و به شکل امروزی رسید. تعداد تیغ‌ها بستگی به سفارش‌دهنده علم دارد. گاهی از بچه تیغ استفاده می‌شود که حالت دو طفلان مسلم را دارد. علم «پنج تیغ» نیز به نیت پنج‌تن ساخته می‌شود.

معمولا تعداد تیغ‌ها باید فرد باشد؛ زیرا ما دوازده امامی هستیم و یکی از امامان ما غایب است و به همین دلیل یک تیغه کم می‌گذارند. روی تیغ‌ها معمولا آیاتی از قرآن و ان‌یکاد، قسمتی از زیارت عاشورا و همچنین اسامی ائمه نوشته می‌شود.

منبع: مروارید لطیف‌زاده، بررسی نقش فلز در اشیای ویژه عاشورا، فصلنامه هنر، ۱۳۸۸

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

زادروز گاندی

فرادید| دوم اکتبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۱۸۷- محاصره اورشلیم

سلطان “صلاح‌الدین ایوبی” ارتش
مسلمانان را علیه دولت‌های صلیبی رهبری کرد که منجر به فروپاشی کامل پادشاهی
اورشلیم شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۷۸۹- تصویب اصلاحات قانون اساسی

رئیس‌جمهور “جورج واشنگتن” اصلاحات
پیشنهادی قانون اساسی را برای تصویب به ایالات آمریکا فرستاد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۸۶۹- زادروز گاندی

گاندی در چنین روزی در “بندر پور” در
هند به دنیا آمد. او رهبر جنبش استقلال هند علیه حاکمیت بریتانیا بود. حمایت او از
نافرمانی مدنی بدون خشونت برجهان تأثیر گذاشت.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۲۵- نخستین آزمایش سیستم تلویزیون

مخترع اسکاتلندی “جان لای بیورد” نخستین
تصویر تلویزیونی را در قالب یک تصویر خالص به نمایش گذاشت.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۴۴- جنگ جهانی دوم- سرکوب قیام ورشو

نازی‌ها تلاش شورشیان لهستان برای آزادسازی شهر
ورشو را سرکوب کردند. سپس آلمان‌ها به‌طور سامانمند جمعیت ورشو را خارج کرده و شهر
را تخریب کردند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۸۵- مرگ “راک هادسون” از بیماری
ایدز

بازیگر معروف “راک هادسون” ۵۹ ساله،
نخستین شخصیت مشهور آمریکایی بود که از بیماری ایدز درگذشت.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۷- اجلاس دو کشور کره

رئیس‌جمهور “رو مو هیون” از کره جنوبی
با عبور از خط نظامی تعیین‌شده میان دو کشور وارد کره شمالی شد و با “کیم
جونگ ایل” دیدار کرد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

گلسرخی، دانشیان و یارانشان بازداشت شدند

در روز ۱۰ مهر ۱۳۵۲ سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) اعلام کرد ۱۲ نفر را که برای انجام سوء قصد علیه خانواده سلطنتی برنامه‌ریزی کرده بودند، بازداشت کرده است.

گلسرخی، دانشیان و یارانشان بازداشت شدند 

بازداشت‌شدگان که شامل گروهی از روزنامه‌نگاران و چهره‌های فرهنگی بودند، به اتهام تلاش برای ترور شاه و ربودن فرح و ولیعهد بازداشت شدند. اطلاعیه ساواک این افراد را شامل طیفور بطحایی، خسرو گلسرخی، کرامت‌الله دانشیان، عباسعلی سماکار، رضا علامه‌زاده، رحمت‌الله جمشیدی، شکوه فرهنگ‌رازی، ابراهیم فرهنگ‌رازی، مریم اتحادیه، مرتضی سیاهپوش، منوچهر مقدم سلیمی و فرهاد قیصری، دارای زیربنای فکری مارکسیستی معرفی می‌کرد.

به گزارش تاریخ ایرانی، ماجرا از این قرار بود که سماکار و علامه‌زاده که از کارمندان تلویزیون بودند و گرایش مارکسیستی داشتند، طرحی را میان خود مطرح می‌کنند که با مخفی کردن سلاح در دوربین فیلم‌برداری تلویزیون و وارد کردن آن به مراسم جشن سینمای کودک و نوجوان، فرح یا ولیعهد را که در برنامه شرکت می‌کردند گروگان بگیرند و آزادی زندانیان سیاسی را طلب کنند. سماکار از دوستش بطحایی می‌خواهد که برایشان اسلحه تهیه کند و بطحایی که خود با دانشیان، شکوه و ابراهیم فرهنگ، اتحادیه، جمشیدی و سیاهپوش گروهی برای مطالعات مارکسیستی تشکیل داده بود، پیشنهاد سماکار را می‌پذیرد. کرامت دانشیان سعی می‌کند که از طریق رابطی که او را از زندان می‌شناخته یعنی امیر فطانت با سازمان چریک‌های فدایی خلق تماس گرفته و اسلحه‌های مورد نیاز را تهیه کند.

امیر فطانت بدون آنکه دانشیان از آن آگاهی داشته باشد، در هنگام گذراندن دوران زندان، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهره‌های آنان تبدیل شده بود. فطانت پس از آگاهی‌اش از قضیه گروگانگیری، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک می‌گذارد. ساواک ترتیبی می‌دهد که اسلحه‌ای در اختیارشان گذاشته شود و سپس در حین اجرای برنامه دستگیر شوند، اما عضو گروه، برای تحویل گرفتن اسلحه سر قرار حاضر نمی‌شود.

عضو گروه که بر سر قرار حاضر نشد یعنی رحمت‌الله (ایرج) جمشیدی ماجرا را چنین روایت کرده است: «نحوه ورود من به ماجرا، از طریق دوستم خانم شکوه میرزادگی بود. من و خانم میرزادگی همکار بودیم و به همین دلیل من به دعوت ایشان وارد فعالیت‌های سیاسی شدم. اطلاعاتی که شکوه میرزادگی به من داد، از این حکایت داشت که من با تشکل سیاسی ریشه‌داری مواجه هستم؛ شکوه میرزادگی به من گفته بود که گروهی حرفه‌ای قصد دارند از میان درباریان گروگانگیری کنند. او هیچ‌وقت اسم اعضای گروه را برای من فاش نکرد. من از طریق شکوه میرزادگی با مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش هم آشنا شدم. حقیقت این است که از‌‌ همان روزهای اول مشخص بود که دارند بزرگنمایی می‌کنند. به من گفته بودند که گروه، کارهای چریکی و پارتیزانی می‌کند اما من چیزی به خاطر ندارم.

نقشه اولیه گروگانگیری در رستورانی که فکر می‌کنم «آلپاسو» نام داشت، در شرایط نامتعادلی مطرح شد، شکوه میرزادگی از من خواست با شخصی که عباس سماکار نام داشت، ملاقات کنم. قرار بود من با یک چریک و پارتیزان خبره ملاقات کنم و از او اسلحه بگیرم، اما وقتی با عباس سماکار ملاقات کردم، دیدم اصلا شباهتی به چریک‌ها ندارد. من هم از‌‌ همان ابتدا در مورد سماکار دیدگاه خوبی نداشتم.»

جمشیدی می‌گوید: «من قرار بود ساعت ۲ بعدازظهر روز چهارشنبه در تقاطع خیابان تخت جمشید و ایرانشهر شمالی حاضر شوم. من حاضر شدم اما از طرف مقابل من خبری نشد. همه‌چیز به هم ریخته به نظر می‌رسید و من در تماس تلفنی با شکوه میرزادگی به شدت از آشفتگی قرار‌ها گلایه کردم. پس از اینکه من موفق نشدم اسلحه را تحویل بگیرم، از محل دور شدم و چند ساعت بعد، به سمت همدان حرکت کردم. به هیچ عنوان مضطرب نبودم و در دلم از اینکه مسخره شده‌ام، احساس خوبی نداشتم، همان‌طور که حدس می‌زدم شکوه در مورد گروه و آدم‌های آن دروغ گفته بود. من فکر می‌کردم با گروهی صددرصد حرفه‌ای طرف هستم اما دیدم آن‌ها حتی قدرت ساماندهی قول و قرارهای خود را ندارند. من عصر‌‌ همان روز به همدان رفتم و در حالی که اصلا فکر نمی‌کردم، دستگیر شدم. ظاهرا یک نفر همه ما را لو داده بود.»

ماموران ساواک تصور می‌کنند که اعضای گروه مربوطه از نفوذی بودن فطانت آگاهی پیدا کرده و از این جهت است که در سر قرار حاضر نشده‌اند و بنابراین از بیم متواری شدن اعضای گروه ناچار می‌شود همگی آنان را فورا بازداشت کند. بازجویی و شکنجه آغاز می‌شود و اعضا لب به سخن می‌گشایند. ازجمله شکوه فرهنگ نام خسرو گلسرخی و منوچهر مقدم سلیمی را که اصلا در جریان طرح گروگانگیری نبودند به زبان می‌آورد. فرهنگ با خسرو گلسرخی شاعر جوان چپ‌گرا و همسرش عاطفه گرگین به عنوان خبرنگار سرویس ادب و هنر در روزنامه کیهان فعالیت می‌کرد و به اتفاق این دو و منوچهر مقدم سلیمی دوره‌های کتاب‌خوانی داشتند.

آن‌ها در دوره‌ای کوتاه گروهی فکری را تشکیل می‌دادند که در اوایل دهه ۵۰ به واسطه اندیشه‌های چپشان و تقابلی که با نظام سلطنتی احساس می‌کردند طرح حذف فیزیکی محمدرضا پهلوی را در سر پروراندند. در این میان شکوه از طریق روابط خاصی که با خلبان مخصوص شاه داشت، در جریان رفت و آمد‌ها و محل‌هایی که شاه در آن‌ها اقامت می‌کرد، قرار گرفته و اطلاعات جمع‌آوری شده‌اش را در اختیار گروه قرار می‌داد. بر اساس این اطلاعات طرح‌های ابتدایی متفاوتی ریخته شد، اما از آنجایی که هیچ یک از ایده‌ها عملی نبودند، مساله ترور شاه منتفی می‌شود. با به بن‌بست رسیدن ایده ترور، گروه گلسرخی به فکر شکل دادن یک گروه مطالعاتی مارکسیستی می‌افتند. اعضای این گروه بعد از برگزاری چند جلسه کتابخوانی همگی در‌‌‌ همان ابتدای شکل‌گیری گروه در سال ۱۳۵۰، دستگیر شدند.

ساواک با نقشهٔ برپایی دادگاه‌ها و محاکمات علنی این ۱۲ نفر سعی داشت ضمن مقتدر نشان دادن دستگاه‌های امنیتی، هر گونه انگیزه مبارزاتی را در جوانان بخشکاند و بیشترین بهره تبلیغاتی را از این مساله ببرد؛ اما گلسرخی شجاعانه در زندان و در مقابل بازجویان که به او می‌گفتند آن‌ها را نخواهند کشت، می‌گفت: من کاری نمی‌کنم که شما بتوانید مرا نکشید و یا کرامت دانشیان در این رابطه در زندان به سایر رفقایش گفت: اگر این پرونده خونی دهد و کسی از افراد متهم در این پرونده شهید شود، آن وقت تمام نقشه‌های ساواک برای بهره‌برداری از این پرونده سازی‌ها نقش بر آب شده است و همین طور هم شد.

تحلیل غلط ساواک و دفاع جانانه گلسرخی

عباس سماکار درباره تحلیل ساواک از دادگاه بازداشت‌شدگان سال ۵۲ می‌گوید: «حدس ساواک در اون موقع این بود که هیچکدام از ما مقاومت چندانی در دادگاه نکنیم و این ماجرا با خوبی و خوشی و با دادن چند تا حکم اعدام در مرحله اول و بعد هم بخشش شاهانه و محکومیت‌های ده پانزده ساله و پایین‌تر و بعد از چند سال هم آزاد کردن، یک وجه انسانی به رژیم بده که حتی کسانی رو که نسبت به جان شاه سوء قصد کردن چندان در زندان نگه نداشته و آزادشون کرده. علت این برداشت ساواک هم این بود که در وهله اول همونطور که گفتم تعداد زیادی از اعضای گروه ما از خودشون ضعف نشان دادند و فورا اعتراف کردند. یعنی بیشتر از همه ایرج جمشیدی و شکوه فرهنگ و ابراهیم فرهنگ و مریم اتحادیه و مرتضی سیاهپوش جزو کسانی بودند که خیلی زود وا دادند. ساواک حدس می‌زد که مقاومت در دادگاه حداکثر توسط یکی دو نفر صورت بگیره. به خصوص روی کرامت دانشیان زیاد حساب می‌کرد. چون که کرامت در مقابل توهین‌های بازجو‌ها دست به مقابله زده بود. در مورد خسرو گلسرخی ساواک چون فکر می‌کرد که خسرو در هیچ کدام از این طرح‌ها شرکت نداشته، حداکثر مقاومتش یک دفاع حقوقی باشه که بگه من اصلا شرکت نداشتم و این حرف‌ها بیخوده.»

برخلاف تصور ساواک اما خسرو گلسرخی که در ابتدا کمترین ارتباطی با موضوع پرونده نداشت در دادگاه بیش از دیگران مقاومت نشان داد. وی وقتی برای دفاع از خود پشت تریبون قرار گرفت، گفت: «من در دادگاهی که نه قانونی بودن و نه صلاحیت آن را قبول دارم از خود دفاع نمی‌کنم، به عنوان یک مارکسیست خطابم با خلق و تاریخ است هر چه شما بر من بیشتر بتازید من بیشتر بر خود می‌بالم چرا که هر چه از شما دور‌تر باشم به مردم نزدیکترم و هر چه کینه شما به من و عقایدم شدید‌تر باشد لطف و حمایت توده مردم از من قوی‌تر است حتی اگر مرا به گور بسپارید که خواهید سپرد، مردم از جسدم پرچم و سرود می‌سازند.»

او ادامه داد: «مولا علی می‌گوید قصری برپا نمی‌شود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند؛ نزدیکی‌های بسیاری وجود دارد. چنین است که می‌توان در این تاریخ از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و نیز از سلمان پارسی‌ها و اباذر غفاری‌ها…»

گلسرخی افزود: «زندگی امام حسین نمودار زندگی کنونی ماست که جان بر کف برای خلق‌های محروم میهن خود در این دادگاه محاکمه می‌شویم، او در اقلیت بود و یزید بارگاه و قشون و حکومت و قدرت داشت. او ایستاد و شهید شد هر چند که یزید گوشه‌ای از تاریخ را اشغال کرد ولی آنچه که در تداوم تاریخ تکرار شد راه حسین و پایداری او بود نه حکومت یزید. آنچه را که خلق‌ها تکرار کردند و می‌کنند راه حسین است.»

عباس سماکار می‌گوید: «تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمی‌کرد به اون شکل علنی بشه این موضوع در سطح یکی از پرونده‌های موجود قلمداد می‌شد. انگیزه ساواک هم برای علنی کردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود. اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک می‌شد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده می‌رسید.»

احکام دادگاه بازداشتی‌های ۵۲

در دادگاه اول، ۷ نفر از دستگیرشدگان یعنی گلسرخی، دانشیان، سلیمی، بطحائی، سماکار، علامه‌زاده، جمشیدی به اعدام محکوم شدند، اتحادیه و سیاهپوش به پنج سال حبس و سه نفر شامل شکوه فرهنگ، ابراهیم فرهنگ و قیصری هر یک به ۳ سال حبس محکوم شدند. در دادگاه تجدیدنظر که در سه شنبه دوم بهمن ماه ۱۳۵۲ تشکیل شد، حکم اعدام دو نفر از محکومین دادگاه اول یعنی سلیمی به ۱۵ سال و جمشیدی به ۱۰ سال تغییر پیدا کرد و پنج نفر از متهمان شامل بطحائی، گلسرخی، دانشیان، سماکار و علامه‌زاده همچنان به اعدام محکوم شدند. به فرمان شاه که در روزنامه‌های روز ۲۸ بهمن ماه ۱۳۵۲ انتشار یافت، سه نفر از محکومین یعنی بطحائی، سماکار و علامه‌زاده از مجازات اعدام عفو و به حبس ابد محکوم شدند، اما حکم اعدام دانشیان و گلسرخی هیچ تغییری نکرد و آنان را یک روز بعد از عفو ملوکانهٔ شاه، در بامداد ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ در میدان چیتگر تهران تیرباران کردند.

شکوه میرزادگی کجاست؟

شکوه فرهنگ مشهور به میرزادگی، بعد از عفو توسط شاه، جذب حزب رستاخیز شد و سردبیری نشریه «تلاش» را برعهده گرفت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در اسفند ۱۳۵۷ شکوه میرزادگی که قصد خروج از کشور را داشت، در فرودگاه مهرآباد توسط پاسداران انقلاب موقتا بازداشت شد. روزنامه اطلاعات نوشت: «شکوه میرزادگی از سرسپردگان حزب منحله رستاخیز و سردبیر مجله تلاش هنگام خروج از کشور توسط پاسداران انقلاب اسلامی دستگیر شد.» اطلاعات نوشت که شکوه میرزادگی متهم است که خسرو گلسرخی، دانشیان و یارانشان را به مأموران ساواک لو داده است. با وجود این اتهام وی بعد از چندی از یاران خارج شد و اکنون در کانادا زندگی می‌کند.

شایعه زنده بودن خسرو گلسرخی

مریم اتحادیه یکی از بازداشت شدگان بهمن ۵۲، سی و پنج سال بعد در بهمن ماه ۱۳۸۷ مدعی شد خسرو گلسرخی زنده است و در پاریس زندگی می‌کند. گروهی موسوم به «پارس» با محوریت مریم اتحادیه ادعا کرده بود به دنبال برنامه‌ریزی مشاورین شاه، فرح دیبا و ایرج گرگین برادر همسر گلسرخی پس از تعیین مقداری مقرری برای خسرو او را به جای اعدام به پاریس تبعید کردند و اخیرا مریم اتحادیه در یکی از کافه‌های پاریس با گلسرخی ملاقات داشته است. این موضوع چند روز بعد از سوی عاطفه گرگین همسر گلسرخی تکذیب شد.


منبع: فرادید

داستان یک اعدام وحشتناک

داستان یک اعدام وحشتناک

روش‌های مجازات محکومان و مجرمان در جامعه‌های گوناگون، یکی از نشانه‌های بیان تفاوت‌های گوناگون میان آن مردمان به شمار می‌آید. چنان روش‌هایی همچون بسیاری پدیده‌های دیگر اجتماعی، از بستر باورها، خلقیات و شیوه کلی زیست فردی و اجتماعی برمی‌خیزد که مردمان یک سرزمین در آن بالیده‌اند.

اگوست بن‌تان، افسر فرانسوی و فرستاده دربار ناپلئون به دربار فتحعلی شاه قاجار در کتاب «سفرنامه اگوست بن‌تان»، خاطره‌ای از یک مجازات سنگین و سخت در یک اردوی نظامی روایت کرده است که ما را با شیوه مجازات در ایران روزگار گذشته آشنا می‌سازد. او در بیان خاطره‌اش به «اعدام دزد در اردو» اشاره کرده و می‌نویسد «چند روز بعد من شاهد اعدام دزدی بودم. اول چشمان او را کور کردند سپس دست‌ها و دماغ و گوش‌هایش را بریدند و آنگاه او را خفه کردند و سرش را بریده مدت سه روز آن را در بازار اردو بر دار نگاهداشتند».

او هدف خود را از توصیف آن «اعدام وحشتناک» با جزییات، این‌گونه بیان می‌دارد که می‌خواسته است تفاوت روحیات ایرانیان را با غربیان در مجازات محکومان و مجرمان بنمایاند و به نگرش‌های متفاوت در زمینه «احساسات انسانی» اشاره کند. چنین روایت و برداشتی را در زمینه سختی مجازات در ایران آن روزگار اگر بپذیریم، آن را به بسیاری عامل‌های سیاسی و اجتماعی می‌توانیم پیوند دهیم. تاریخی سراسر جنگ، لشکرکشی و ویرانی، شاید یکی از عامل‌های پیدایش چنین خشونت‌هایی در گستره‌های اجتماعی به شمار آید.

استبداد دیرینه ایرانی و قدرت مطلقه حکمرانان و چیرگی آنان بر همه گستره‌های زندگی مردمان، همچنین نبود پدیده‌ای با نام «قانون» در دوره‌های پیاپی تاریخی، عاملی دیگر می‌تواند برشمرده شود، از آن‌رو که شیوه حکومت‌گری در یک سرزمین، پیوندی نزدیک با مناسبات اجتماعی دارد. پدیده مجازات‌های سنگین و خشن در تاریخ جامعه ایران، پدیده‌ای درنگ‌آمیز و نیازمند پژوهش به شمار می‌آید. تاریخ اجتماعی در این زمینه سخن‌هایی بسیار می‌تواند داشته باشد.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

کناره‌گیری مجددِ پادشاه یونان

فرادید| بیست و هفتم سپتامبر در تاریخ به روایت
تصویر

۱٫ ۱۵۴۰- تأسیس انجمن عیسی

پاپ پل سوم موافقت خود را با تأسیس فرقه
“یسوعی ها” اعلام کرد و انجمن عیسی تأسیس شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۷۷۹- “جان آدامز” مسئولِ مذاکره
صلح

کنگره قاره‌ای “جان آدامز” را مسئول
سفر به فرانسه و انجام مذاکره برای قراردادهای صلح و تجارت با بریتانیا کرد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۸۲۱- پایان جنگ استقلال مکزیک

جنگ مسلحانه‌ای به رهبری “آگوستین د
ایتوربید” به سلطه‌ی سیصدساله اسپانیا پایان داد. او ارتشش را برای اشغال مکزیکوسیتی
هدایت کرد و جنگ یازده‌ساله خاتمه یافت.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۲۲- کناره‌گیری مجددِ پادشاه یونان

پس از شکست یونان در جنگ با ترکیه، پادشاه
“کنستانتین اول” برای دومین بار از قدرت کناره‌گیری کرد و بزرگ‌ترین
پسرش “جورج دوم” جای او را گرفت. کنستانتین چهار ماه بعد در تبعید در
سیسیل از دنیا رفت.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۳۹- تسلیم شدن لهستان

ورشو پس از نوزده روز مقاومت، تسلیمِ نیروهای
آلمان شد و حداقل ۱۴۰ هزار نفر از سربازان لهستانی اسیر شدند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۴۰- امضای پیمان سه‌جانبه

نیروهای محور آلمان، ایتالیا و ژاپن با امضای
پیمان سه‌جانبه در برلین متحد شدند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۹۶- آغاز جنگ داخلی افغانستان

نیروهای طالبان کابل پایتخت افغانستان را اشغال
و رئیس‌جمهور “برهان‌الدین ربانی” را تبعید کردند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

پیدایش مدرسه‌های نوین در عصر قاجار

پیدایش نسل تازه مدرسه‌های ابتدایی و عالی، از میانه‌های روزگار قاجار، یکی از مهمترین بازتاب‌های دگرگونی‌های اجتماعی در ایران نو به شمار می‌آید.

 پیدایش مدرسه‌های نوین در عصر قاجار

پیدایش نسل تازه مدرسه‌های ابتدایی و عالی، از میانه‌های روزگار قاجار، یکی از مهمترین بازتاب‌های دگرگونی‌های اجتماعی در ایران نو به شمار می‌آید.

این دگرگونی بیشتر از آن‌رو اهمیت می‌یابد که نسلی نو از ایرانیان را بر پایه دانش‌های روزآمد جهانی می‌پروراند که بار دگرگونی‌های دهه‌ها و سده‌های بعد را بر دوش کشیدند.

سعید نفیسی در کتاب «تهران قدیم؛ گفت‌وگوی خانوادگی درباره تهران قدیم» که به ‌سال ١٣۵٣ خورشیدی منتشر شده است، درباره وضع آموزش‌وپرورش در ایران در میانه‌های عصر قاجار و دگرگونی‌های آن در روزگار نو چنین روایت کرده است «نخستین مدرسه جدید همان مدرسه دارالفنون بود که در ‌سال ١٢۶٨ هجری قمری میرزا تقی‌خان امیرکبیر نخستین صدراعظم ناصرالدین شاه به تاسیس آن اقدام کرد، ولی چون در آن زمان امیرکبیر در فین کاشان به حال تبعید می‌زیست مدرسه مذکور با حضور ناصرالدین شاه و میرزا آقاخان نوری صدراعظم و عده‌ای از فضلا و دانشمندان ایرانی و اروپائی افتتاح شد».

دارالفنون گرچه نخستین کوشش ایرانیان روزگار قاجار در دستیابی به دانش‌های نوین در سطح عالی آموزش به شمار می‌آمد اما شکل‌گیری پاره‌ای دبستان‌های نو را نیز زمینه‌ساز شد «مدتها این مدرسه یگانه آموزشگاه به روش جدید در تهران بود تا آن‌که فرانسویان و آمریکائیان مدارسی برای نوآموزانی که مسلمان نبودند دایر کردند و سپس در ٩٠‌سال پیش انجمنی از دانش‌دوستان در تهران تشکیل شد و اعضای انجمن هریک تأسیس یک مدرسه را به عهده گرفتند و بدین‌گونه مدارس علمیه، شرف، ثروت، ادب و اقدسیه، کمالیه و سادات در محلات مختلف تشکیل شد.

برخی از این دبستان‌ها تنها سه کلاس ابتدائی و برخی شش کلاس ابتدایی داشتند و تنها دبیرستان علمیه تا کلاس سوم متوسطه را داشت و کسانی که وارد رشته‌های علمی دارالفنون مانند پزشکی و مهندسی و معدن‌شناسی و فنون نظامی و غیره می‌شدند از‌ سال چهارم شروع می‌کردند و مدرسه علوم سیاسی هم که تشکیل شد همین حال را داشت». دیگر دگرگونی مهم جامعه ایران در زمینه فراگیری دانش‌های نوین، ورود دانش‌آموزان مسلمان ایرانی به مدرسه‌های اروپایی بود.

نفیسی دراین‌باره می‌نویسد «پس از چندی یک مدرسه روسی و یک مدرسه آلمانی در تهران دایر شد و اندک‌اندک دانش‌آموزان مسلمان هم به مدارس اروپایی رفتند. نخستین مدرسه دخترانه را نیز زنان تارک دنیای فرانسوی برای دختران عیسوی تأسیس کردند و سپس دبیرستان‌های دخترانه آمریکایی تأسیس شد و نخستین مدرسه دخترانه ایرانی در پنجاه‌سال پیش بکار آغاز کردند. حاج میرزا حسین‌خان سپهسالار هم در زمان صدارت خود یک مدرسه نظام تأسیس کرد و در زمان مظفرالدین شاه یک مدرسه فلاحت تأسیس کردند که مدیر آن فرانسوی بود و پس از چندی تعطیل شد».

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

دارالشفا نه، دارالموت

بررسی تاریخ اجتماعی مردمان یک سرزمین، از آن‌رو اهمیت دارد و نسبت به دیگر گونه‌های تاریخ‌پژوهی برتری می‌یابد که لایه‌های نادیده تاریخ زندگی مردم را می‌نمایاند.

 دارالشفا نه، دارالموت

 ژان شاردن جهانگرد پرآوازه فرانسوی

بررسی تاریخ اجتماعی مردمان یک سرزمین، از آن‌رو اهمیت دارد و نسبت به دیگر گونه‌های تاریخ‌پژوهی برتری می‌یابد که لایه‌های نادیده تاریخ زندگی مردم را می‌نمایاند.

از همین دریچه نو، تصویری دگرگونه از حکومت، جامعه و مردمان آن می‌توان دریافت.

بیمارستان، پدیده‌ای مهم در تاریخ تمدن بشری به شمار می‌آید. گزارش‌هایی گوناگون از وجود نهاد بیمارستان، البته با نام‌هایی گوناگون، در تاریخ ایران ثبت شده است؛ هرچند در چند سده متأخر تاریخ ایران، با تصویری ناخوشایند در زمینه وجود بیمارستان‌ها در ایران روبه‌رو می‌شویم.

ژان شاردن، جهانگرد پرآوازه فرانسوی که در دوره صفوی به ایران آمده است، درباره بیماری‌ها و بیمارستان در مشرق‌زمین می‌نویسد «پزشک بیمارستان از ساعت هشت صبح تا ظهر نزدیک در ورودی روی یک تخت چوبی قابل جابه‌جا کردن که قطرش بیش از سی‌وپنج تا چهل انگشت نیست می‌نشیند، و بیمارانی را که به او مراجعه می‌کنند معاینه می‌نماید».

اشاره بعدی شاردن نشان می‌دهد بیمارستان یادشده بر پایه آیین نیکوکاری و وقف شکل گرفته است «بهای دارو و غذای بیماران از محل درآمد موقوفات تأمین می‌شود.

اما … همیشه عده بیماران بسیار کم است، به همین جهت مبلغی که به مصرف تهیه غذا و داروی بیماران می‌رسد از آنچه اختلاس می‌کنند بیشتر نیست، و به جهات مشروح در ذیل عدّه بیمارانی که به بیمارستان مراجعه می‌کنند اندک است».

آنچه در نگاه شاردن درباره شمار اندک بیماران در میان ایرانیان عصر صفوی آمده است، ما را با دو تصویر از تفاوت‌های زندگی در جهان شرق و جهان غرب در روزگار گذشته روبه‌رو می‌کند «نخست این‌که برخلاف کشورهای اروپایی که مردم بر اثر ناسازگاری هوا آسان در معرض ابتلاء به انواع بیماری‌های دیر درمان قرار می‌گیرند مردم مشرق‌زمین چون از هوای لطیف و پاک برخوردارند کمتر بیمار و دردمند می‌شوند.

دو دیگر این‌که در این بیمارستان به خوشرویی و لطف و مدارا با بیماران رفتار نمی‌کنند و با مریضان و دیوانگان چندان سرد مهری و نامردمی روامی‌دارند که بیماران غالبا جان می‌سپارند از این رو مردم هنگامی که از بیمارستان که آن را دارالشفا می‌نامند سخن به میان می‌آورند با کنایتی تلخ و نفرت‌انگیز می‌گویند دارالشفا دارالموت است».

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

داده‌های مثبت و منفی

تجارت میان دو سیستم تجاری (ایران عهد زندیه و انگلیس) با ویژگی‌های خاص هریک نتایج متفاوتی داشت.

داده‌های مثبت و منفی

ارگ کریمخان زند

تجارت میان دو سیستم تجاری (ایران عهد زندیه و انگلیس) با ویژگی‌های خاص هریک نتایج متفاوتی داشت. اگر تجارت ایران را با انگلیسی‌ها به‌عنوان داده درنظر بگیریم، برای اقتصاد ایران نتایج و بازداده‌های مختلفی داشت که می‌توانیم آن را به دو بخش داده‌های مثبت و منفی تقسیم کنیم:

نتایج مثبت تجارت با انگلیس برای ایران

این نتایج مثبت را در دو بخش اقتصادی و سیاسی می‌توان بررسی کرد:

نتایج اقتصادی
۱) رونق بخشیدن به تجارت خارجی ایران، تامین نیازها از طریق کالاهایی که کمپانی به ایران وارد می‌کرد و صدور کالاهای ایرانی به خارج از کشور: دولت زند کشتی کافی برای تجارت در خلیج‌فارس و دریای عمان نداشت، از این‌رو به کمک کمپانی انگلیسی می‌توانست تا حدی این نقیصه را جبران کند. از سوی دیگر کریمخان با گنجاندن ماده‌ای در قرارداد که انگلیسی‌ها را ملزم می‌کرد، بخشی از بهای کالاهای خود را به‌صورت خرید کالا از ایران دریافت کنند، می‌کوشید صادرات ایران را افزایش دهد.

این کار به افزایش تولید داخلی ایران، به‌ویژه کالاهای موردتوجه اروپاییان چون ابریشم و کرک، منجر می‌شد. دولت زند برای احیای اقتصاد کشور، تسهیلاتی نیز در شیراز ایجاد کرد و در ازای مبلغ اندکی اجاره ماهانه، بازار و کاروانسرا در اختیار بازرگانان و خرده‌فروشان قرار داد. بنابر نوشته نیبور که در سال ۱۱۷۸ه.ق (۱۷۶۵م) از بوشهر دیدار کرده است، کمپانی هندشرقی انگلیس کالاهایی مانند پارچه‌های اروپایی و اجناس هندی را از سورات و بنگال به بوشهر می‌فرستاد و از بوشهر کالایی چون پارچه‌های ابریشمی یزد و کاشان، ابریشم خام گیلان، فرش، ریواس و سایر مواد دارویی ایران، پنبه، انواع میوه، گلاب و شراب شیراز را صادر می‌کرد.

در پی توافق دولت زندیه و انگلیسی‌ها تجارت در بوشهر رونق یافت و در فاصله سال‌های ۱۱۷۷ تا ۱۱۸۰ه.ق سالانه ۷۵۰عدل پشم از بوشهر به خارج صادر می‌شد و صادرات ابریشم نیز احیا شده بود.

۲) با جلوگیری از تجارت کمپانی هندشرقی انگلیس با برخی از حکام محلی در سواحل جنوبی ایران (میرمهنا و ملاعلی‌شاه)، عایدات این حکام محلی که از خان زند اطاعت نمی‌کردند، کاهش می‌یافت و در تنگنا قرار می‌گرفتند.

۳) صادرات برخی از کالاهای وارداتی به کشورهای همسایه و کسب درآمد برای ایران: پارچه و محصولات اروپایی و هندی به‌وسیله بازرگانان ایرانی خریداری و به کشورهای روسیه و عثمانی صادر می‌شد.

۴) توجه به ایجاد مرکز تجاری خلیج‌فارس در یکی از بنادر جنوبی ایران (بندر بوشهر) و دادن تسهیلات و امتیازاتی به انگلیسی‌ها.

نتایج سیاسی
۱) برقراری ارتباط مستقیم حکومت زند با انگلیسی‌ها: دولت زند به دلیل نداشتن نیروی دریایی نمی‌توانست سلطه خود را در سواحل جنوبی و جزایر ایرانی خلیج‌فارس اعمال کند. برای رفع مشکل، کریم‌خان درصدد ارتباط و همکاری با قدرت‌های خارجی حاضر در خلیج‌فارس برآمد و سعی کرد هر نوع ارتباط و همکاری با آنها از طریق دولت زند صورت گیرد زیرا اقدام خودسرانه برخی از حکام در کرانه جنوبی ایران در دعوت بیگانگان به تجارت و استقرار در خاک ایران، به منزله اعلام استقلال و عدم اطاعت از دولت مرکزی ایران بود.

اگر دولت زندیه در چنین قراردادهایی دخالت نمی‌کرد، نمی‌توانست سیاست‌های خود را در خلیج‌فارس پیاده کند و برای تامین منافع سیاسی و تجاری خود اقدامی نماید. برای نمونه حاکمانی چون میرمهنا، نصیرخان لاری و ملاعلی‌شاه بیشتر به فکر حفظ استقلال خود در برابر دولت مرکزی ایران بودند و حاضر نمی‌شدند مجری برنامه‌ها و سیاست‌های دولت زند شوند.

۲) استفاده از همکاری کشتی‌های جنگی انگلیسی برای سرکوب شورش‌ها: هدف دیگری که در قرارداد حاکم بوشهر با پرایس، نماینده کمپانی هندشرقی انگلیس گنجانده شده بود، استفاده دولت زند از توان نیروی دریایی انگلیس برای سرکوب شورش قبایل و حکام در سواحل خلیج‌فارس بود.

به عبارت دیگر وقتی کمپانی هندشرقی با دولت زند قرارداد می‌بست، موجب اشتراک منافع آنان می‌شد زیرا ثبات و موقعیت مستحکم دولت زند و ایجاد آرامش در ایران می‌توانست به افزایش درآمد کمپانی از تجارت با ایران منجر شود. دولت زند امیدوار بود در مواقعی که همکاری کشتی‌های انگلیسی برای سرکوب افرادی چون میرمهنا را تقاضا می‌کند، اگر کمپانی انگلیسی به دلیل حفظ منافع خود کشتی زیادی به کمک این دولت نمی‌فرستد، با دشمن وی نیز همکاری نکند.

همکاری محدود کشتی‌های کمپانی در جریان نبرد نیروهای زند با میرمهنا، در راستای تحقق این هدف حکومت کریم‌خان بود. همچنین صادق‌خان زند از جرویس، فرستاده شرکت انگلیسی، خواست که کمپانی یک کشتی جنگی برای گشت‌زنی در شمال خلیج‌فارس نگه‌دارد و سالانه مبلغ ۲۲هزار روپیه از محل درآمدهای مالیاتی و بندری دریافت کند.

۳) احتیاط کریم‌خان در ایجاد رابطه با انگلیسی‌ها: کریم‌خان به احتمال دخالت انگلیسی‌ها در امور ایران توجه داشت بنابراین می‌کوشید در قرارداد سال ۱۱۷۶ه.ق (۱۷۶۳م) با نماینده کمپانی هندشرقی انگلیس، راه این دخالت را ببندد. در قرارداد آمده بود که انگلیسی‌ها نباید به دشمنان شاه ایران پناه بدهند.

کریم‌خان که تا حدودی از سیاست و اقدامات انگلیسی‌ها در هند اطلاع یافته بود، می‌کوشید جلوی اقدامات احتمالی انگلیس در ایران را بگیرد و مانع از شورش احتمالی برخی از حکام و خاندان‌های محلی کرانه‌های خلیج‌فارس با حمایت انگلیسی‌ها علیه دولت زند شود. در رستم‌التواریخ آمده است:  «انگلیسی‌ها می‌خواهند به ریشخند و لطایف‌الحیل پادشاهی ایران را مالک و متصرف شوند. چنانکه ممالک هندوستان را به خدعه و مکر و تزویر و نیرنگ و حیله و دستان به چنگ آوردند.»

نتایج منفی تجارت با انگلیسی‌ها برای ایران
۱) خروج سکه‌های طلا از ایران (به دلیل تراز منفی تجارت با انگلیسی‌ها): کمپانی هندشرقی انگلیس در معامله با تاجران ایرانی پول نقد دریافت می‌کرد. کریم‌خان که این‌کار را موجب خروج پول و فقیر شدن مملکت و به زیان کشور می‌دانست، برای مقابله با این مشکل و جلوگیری از خروج سکه‌های طلا چاره اندیشید و طی فرمانی در سال ۱۱۸۳ه.ق (۱۷۶۹م) خروج پول طلا از کشور و تجارت با خارجیان به‌وسیله پول طلا را ممنوع کرد. «تجار انگلیس از امتعه ایران هرچه ممکن است ابتیاع کنند و در عوض امتعه خود ببرند و پول نقد نگیرند. چه خروج زر و نقره مملکت اسباب فقر می‌شود و مضر تجارت است.»

پس از این اقدام که برای مقابله با کمبود پول نقد در ایران صورت گرفت، تجارت کشور اندکی رو به بهبودی نهاد. برخلاف دوره کریم‌خان که محدودیت‌هایی نظیر الزام تجار انگلیسی به خرید کالاهای ایرانی در ازای وجه مال‌التجاره خود وجود داشت، در زمان جعفرخان زند، این محدودیت برداشته شد.

جعفرخان می‌کوشید حتی با دادن امتیازات تازه کمپانی انگلیسی را به تجارت با ایران ترغیب کند زیرا شرایط داخلی ایران به گونه‌ای بود که تجار خارجی تمایلی به تجارت با این کشور درگیر بحران داخلی نشان نمی‌دادند. جعفرخان لازم می‌دید که بار دیگر تجار انگلیسی را به گسترش تجارت با ایران تشویق کند تا شاید از این طریق بخشی از مشکلات رو به فزونی دولت زند را کاهش دهد، نتیجه آزادی تجار در خروج بهای کالاهای خود به‌صورت پول بود. صادرات ایران در ازای واردات کالا کاهش یافت به گونه‌ای که از سال ۱۲۰۵ تا ۱۲۰۶ه.ق (۱۷۹۰م) ۹۰درصد بهای کالاهای وارد شده از هند، به‌صورت نقدی پرداخت می‌شد.

۲) خروج مرکزیت تجاری خلیج‌فارس از خاک ایران: اوضاع ناآرام داخلی ایران و درگیری بین مدعیان قدرت پس از سقوط صفویه و حمله کشتی‌های فرانسوی به تاسیسات انگلیسی‌ها در بندرعباس در سال ۱۱۷۳ه.ق (۱۷۵۹م) موجب شد آنها به فکر یافتن مرکز تجاری خلیج‌فارس در خارج از خاک ایران باشند. از این‌رو بندر بصره موردتوجه قرار گرفت.

کریم‌خان برای بازگرداندن این مرکز به خاک ایران، امتیازاتی به انگلیسی‌ها داد و حتی به تصرف بصره پرداخت. گذشت زمان نشان داد که مرکزیت تجاری خلیج‌فارس در خاک ایران برای این کشور اهمیت زیادی دارد و نقش زیادی در رونق تجارت خواهد داشت، چنانکه امروزه بندر دبی در کشور امارات‌متحده‌عربی این نقش را از آن خود کرده است.

۳) معافیت مالیاتی تجار انگلیسی و تضعیف تجار ایرانی: واردات کالاهای خارجی که به تدریج بیشتر می‌شد، توان رقابت را از کالاهای مشابه داخلی (پارچه و ظروف) می‌گرفت و آنها را به ورشکستگی می‌کشاند. براساس ماده دوم قرارداد کریمخان زند با انگلیسی‌ها، نباید از مال‌التجاره‌هایی که در بوشهر یا جاهای دیگر صادر یا وارد می‌شد، حقوق گمرکی گرفته می‌شد.

این امتیاز باعث موقعیت بهتر تجار انگلیسی نسبت به تجار ایرانی می‌شد زیرا بازرگانان ایرانی مجبور بودند عوارض و مالیاتی به دولت زند بپردازند که میزان آن گاهی به ۵۰ درصد قیمت کالا می‌رسید. به این ترتیب کالاهایی که توسط تجار انگلیسی به ایران وارد می‌شدند، بسیار ارزان‌تر از کالاهایی بودند که به وسیله تجار ایرانی به کشور وارد می‌شدند و در عمل تجار ایرانی نمی‌توانستند با تاجران انگلیسی رقابت کنند و بازار واردات و صادرات تیران به‌دست بازرگانان وابسته به کمپانی هندشرقی و تجار انگلیسی دیگر می‌افتاد. معافیت گمرکی بازرگانان انگلیسی سبب کاهش عایدات حکام محلی و بروز اختلافات میان این حکام و دولت زندیه نیز می‌شد.

منبع: محمدکریم یوسف‌جمالی، سهیلا ترابی فارسانی و هدایت بهنام‌پور، «بررسی روابط تجاری ایران و کمپانی هندشرقی انگلستان در دوره زندیه براساس تئوری سیستمی»، تاریخ اسلام و ایران، ۱۳۹۳

برچسب ها: ، ، ،


منبع: فرادید

تکیه‌ها و جایگاه‌های عزاداری در دوره قاجار

قبل از دوره ناصرالدین‌شاه معتبرترین و وسیع‌‌ترین تکیه‌های تهران که تعزیه‌های دولتی در آن برگزار می‌شد تکیه حاج میرزا آقاسی بود که تکیه عباس‌آباد نیز نامیده می‌شد.

 تکیه‌ها و جایگاه‌های عزاداری در دوره قاجار

تکیه دولت

قبل از دوره ناصرالدین‌شاه معتبرترین و وسیع‌‌ترین تکیه‌های تهران که تعزیه‌های دولتی در آن برگزار می‌شد تکیه حاج میرزا آقاسی بود که تکیه عباس‌آباد نیز نامیده می‌شد.

اما به علت آنکه استقبال بسیار زیادی از طرف مردم از این برنامه‌های مذهبی می‌شد، ناصرالدین شاه در سال ۱۲۸۳ق دستور ساخت تکیه‌ای بزرگ‌تر را صادر کرد، این تکیه که بعدها به تکیه دولت معروف شد، در دوره قاجاریه محل معروف‌‌ترین و مفصل‌‌ترین مجالس روضه خوانی و عزاداری در تهران بود و در تمام کشور شهرت داشت. خانم کارلاسرنا در توصیف این تکیه می‌نویسد:

«این بنا از لحاظ وسعت، قابل توجه است. نمای خارجی آن آجری است. داخل آن شکل سیرکی بزرگ دارد و از لژهای بزرگ و کوچکی که روبه روی هم و در یک سطح قرار ندارند احاطه شده است…. دالان‌هایی که کاخ شاهی را به تکیه متصل می‌کند پیچ در پیچ و تاریکند. سر در اصلی، نوعی معماری جدید ایرانی است، مرکب از چند گنبد و طاق‌ها و برج‌های کوچک که با آجرهای رنگارنگ و شیشه‌هایی با قطع کوچک مزین شده است. سبک بنا سنتی و ظریف است.» عبدالله مستوفی نیز در توصیف این تکیه می‌نویسد:

«طبقه اول متعلق به وزرا و حکام است… و اعیان شهر به مناسبت خصوصیت با پیشکار حاکم یا رفاقت با وزیر به این طاق نماها با دعوت و بی‌دعوت می‌آمدند و اکثرا، ناهار هم به آنها داده می‌شد. پله‌های منبر…. را با جار و لاله و آیینه و گلدان… زینت می‌کردند… [غرفه‌هایی که متعلق به زنان خاصه دربار بود جداگانه] و جلوی این غرفه‌های فوقانی پرده زنبوری می‌کشیدند و هر غرفه متعلق به یکی از زن‌های شاه بود که آنها هم مهمان‌های خود را که از خانواده‌های اعیان بودند… دعوت کرده… و عصر برای تماشای تعزیه به غرفه مخصوص می‌آمدند و… بعد از ظهر… تمام روضه‌خوان‌های شهر یکی بعد از دیگری آمده روضه می‌خواندند….

در این تکیه، ۱۰ روز تمام عصرها روضه‌خوانی می‌شده و شب‌ها تعزیه‌خوانی و عده زیادی از روضه‌خوان‌های شهر در آنجا منبر می‌رفته‌اند، بعد از خاتمه روضه‌خوانی، دسته‌های سینه‌زنی با علم و بیرق عزا وارد می‌شدند و روبه‌روی اتاق شاه توقفی کرده سینه زده و از در خارج می‌شدند آخر همه دسته‌ها، دسته فراش‌های شاهی که حدود هزار نفر می‌شدند با لباس‌های مشکی وارد شده و سینه‌زنی و نوحه‌خوانی می‌کردند و بعد از آن هم تعزیه‌خوان‌ها و شبیه‌خوان‌ها وارد می‌شدند.

شکل‌گیری هیات‌های عزاداری
می‌توان اساسی‌‌ترین شاخصه عزاداری در عصر قاجاریه را توسعه هیات‌های عزاداری دانست، این هیات‌ها یکی از مردمی‌‌ترین تشکل‌های موجود در جهان‌اند که بدون کمک دولت‌ها و در پاره‌ای مواقع به‌رغم مخالفت و خشونت حکومت‌ها به‌وجود آمده و به حیات خود ادامه داده‌اند. بر همین اساس، امروزه می‌توان هیات‌های مذهبی را یافت که در دوره قاجاریه تاسیس شده و تا به امروز (به‌رغم فشار دولت‌های پهلوی) به کار خود ادامه می‌داده‌اند.

کارکردهای هیات‌های مذهبی را می‌توان اقامه عزا، تعظیم شعائر دینی، تعمیق دانش دینی و تقویت حافظه تاریخی جامعه شیعه ایران دانست. جلسات هیات‌های مذهبی در منازل، مساجد، حسینیه‌ها، تکایا و محله‌ها تشکیل می‌شود و غیر از ایام خاص، نظیر ماه محرم معمولا در طول سال جلسات خود را به‌صورت هفتگی یا بعضا ماهانه تشکیل می‌دهند.

در انتخاب روز برپایی جلسه نیز هیات‌ها با توجه به میل و سلیقه و با تکیه بر مستندات دینی و تاریخی، روز خاصی را انتخاب می‌کنند. تعلیم قرآن، آموزش احکام، وعظ و سخنرانی، خواندن روضه و خواندن ادعیه و… اموری است که در هیات‌ها رواج دارد. اوج رشد هیات‌های مذهبی و عزاداری را می‌توان در دوره ناصرالدین شاه دانست.

هیات‌های مذهبی اختصاص به تهران نداشت، بلکه وضعیتی مشابه نیز در سایر شهرها به خصوص در مراکز استان‌ها حاکم بود. به‌عنوان نمونه در یزد هر یک از ۱۷ محله، یک هیات عزاداری و دسته سینه‌زنی مخصوص ترتیب می‌دادند.

به نقل از مقاله «عزاداری در عصر قاجار» نوشته رضا رمضان نرگس

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تصاویر/ "اربیل" کردستان 85 سال قبل

فرادید| این روزها نام “اربیل” مرکز کردستان عراق به دنبال همه پرسی جنجالی برای استقلال این منطقه خودمختار به صدر اخبار رسانه های جهان امده است؛ نقطه ای که سابقه شهرنشینی در آن به ۶ هزارسال قبل بازمی گردد.

به گزارش مجله تاریخ فرادید، “اربیل” یکی از کهن ترین شهرهای کردستان و جهان است که نام آن در نوشته هاى سه هزار سال قبل سومرى و بابلى آمده و به همین خاطر این شهر یکی از کهن‌ترین مهدهای پیدایش تمدن انسان دانسته می شود؛ این شهر تاریخی در سده‌های میانه به یک کانون بازرگانی در جاده میان بغداد و موصل تبدیل شد.

در تاریخ معاصر عراق، مجلس منطقه خودگردان کردستان از سال‌ها پیش در شهر اربیل تشکیل شد، ولی کنترل آن تا زمان شورش کردها در پایان جنگ خلیج فارس، عملآ در دست صدام حسین بود. در سال۱۹۹۱ پس از درگیری میان دو حزب اصلی کردها یعنی حزب دموکرات کردستان عراق و اتحاد میهنی مجلس نامبرده منحل شد. ۵ سال بعد از این تاریخ حزب دموکرات توانست کنترل اربیل را در دست بگیرند. اقلیم کردستان در پی سرنگونی حزب بعث و صدام به یک حکومت خودمختار در شمال عراق بدل شد. 

از تاریخ گذشته اربیل عراق آلبوم های چندی برجای مانده که یکی از قدیمی ترین آنها مجموعه ای است با ۱۱ عکس که “اریک ماتسون” در سال ۱۹۳۲ برداشته است. این شرق شناس و عکاس امریکایی در آن زمان در عراق، شام و فلسطین سال‌هایی را به تحقیق و پژوهش در تاریخ و فرهنگ اسلام مشغول بود. در همان تاریخ کشور عراق پس از ۱۲ سال قیومیت دولت بریتانیا رسما مستقل شده بود.  

مجموعه عکس های ماتسون که به عنوان منابعی مهم از تاریخ معاصر اعراب به شمار می رود چندی بعد در آژانس عکسی با نام خودش “ماتسون” جمع آوری شد؛ در این مجموعه عکس هایی نیز از اربیل موجود است که از قدیمی ترین تصاویر برجای مانده از این شهر تاریخی و باستانی است.

نمایی از اربیل قدیم و دیواره های ارگ باستانی اربیل(سمت چپ تصویر) قدیمی ترین مکان های مسکونی در جهان؛ اربیل در زمان آشوریان مرکز دینی مهمی برای آیین پرستش ایزد ایشتار بوده است.

نمایی از اربیل قدیم و دیواره های ارگ باستانی اربیل(سمت چپ تصویر) قدیمی ترین مکان های مسکونی در جهان؛ اربیل در زمان آشوریان مرکز دینی مهمی برای آیین پرستش ایزد ایشتار بوده است.

نمایی از دیوارهای ارگ تاریخی و باستانی اربیل؛ این ارگ در بالای یک تپه مصنوعی 32 متری واقع شده است.

نمایی از دیوارهای ارگ تاریخی و باستانی اربیل؛ این ارگ در بالای یک تپه مصنوعی ۳۲ متری واقع شده است.

نمایی از شهر اربیل و دیواره های ارگ تاریخی-باستانی و ساکنان محلی؛ این ارگ در روزهای پر رونق خود به سه قسمت یا محله تقسیم میشده: سراها، تکیه ها و توپخانه.

نمایی از شهر اربیل و دیواره های ارگ تاریخی-باستانی و ساکنان محلی؛ این ارگ در روزهای پر رونق خود به سه قسمت یا محله تقسیم میشده: سراها، تکیه ها و توپخانه.

نمایی از شهر اربیل و دیواره های ارگ تاریخی-باستانی و ساکنان محلی؛ به روایت تاریخ در سال 331 قبل از میلاد جنگ

نمایی از شهر اربیل و دیواره های ارگ تاریخی-باستانی و ساکنان محلی؛ به روایت تاریخ در سال ۳۳۱ قبل از میلاد جنگ “گوگمل” در شهر اربیل و میان دو سپاه داریوش هخمنشی و اسکندر مقدونی رخ داد که منجر به شکست لشگر هخامنشی شد.

ساکنان اربیل قدیم در مقابل دوربین اریک ماتسون؛اربیل در طی دوره ساسانیان و خلافت عباسی، یکی از مراکز مهم مسیحیت بود.

ساکنان اربیل قدیم در مقابل دوربین اریک ماتسون؛اربیل در طی دوره ساسانیان و خلافت عباسی، یکی از مراکز مهم مسیحیت بود.

دروازه ورودی اربیل قدیم؛ در طول قرن بیستم ساختار شهری ارگ اربیل به طور قابل توجهی تغییر یافت و به موجب آن تعدادی از خانه ها و ساختمان های عمومی آن ویران شد.

دروازه ورودی اربیل قدیم؛ در طول قرن بیستم ساختار شهری ارگ اربیل به طور قابل توجهی تغییر یافت و به موجب آن تعدادی از خانه ها و ساختمان های عمومی آن ویران شد.

دروازه ورودی اربیل قدیم

دروازه ورودی اربیل قدیم

نمایی از مناره تاریخی در شهر اربیل قدیم؛ تنها بنای مذهبی این ارگ که امروزه همچنان برپاست، مسجد ملا افندی است.

نمایی از مناره تاریخی در شهر اربیل قدیم؛ تنها بنای مذهبی این ارگ که امروزه همچنان برپاست، مسجد ملا افندی است.

نمایی از شهر تاریخی اربیل

نمایی از شهر تاریخی اربیل

نمایی از شهر قدیم اربیل از فراز تپه باستانی-تاریخی؛ به علت استحکامات و شیب زیاد این تپه در طول تاریخ این ارگ از محاصره ها و حملات بسیاری در امان ماند اما در حمله مغول اشغال شد.

نمایی از شهر قدیم اربیل از فراز تپه باستانی-تاریخی؛ به علت استحکامات و شیب زیاد این تپه در طول تاریخ این ارگ از محاصره ها و حملات بسیاری در امان ماند اما در حمله مغول اشغال شد.

نمایی از تپه و ارگ تاریخی-باستانی اربیل؛ این تپه مصنوع، حاصل انباشت خانه ها و بناهای قدیمی در دوره های قبلی این ارگ است.

نمایی از تپه و ارگ تاریخی-باستانی اربیل؛ این تپه مصنوع، حاصل انباشت خانه ها و بناهای قدیمی در دوره های قبلی این ارگ است.

برچسب ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ،


منبع: فرادید

دیدار "خروشچف" و "آیزنهاور"

فرادید| بیست و پنجم سپتامبر در تاریخ به روایت
تصویر

۱٫ ۱۷۸۹- تصویب منشور حقوق در آمریکا

اولین کنگره آمریکا دوازده اصلاحیه را به قانون
اساسی آمریکا الحاق کرد که به “منشور حقوق” شهرت یافتند.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۱۵-
آغاز نبرد “لووس”

این نبرد در جنگ جهانی اول، حمله مشترکِ ارتش
انگلیس و فرانسه بود تا خطوط دفاعی آلمان در جبهه غربی را از بین ببرند. این نبرد
نخستین نمونه از استفاده‌ی ارتش انگلیس از گازهای سمی بود.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۵۷- بازگشت به دبیرستان “سنترال
های”

جنبش حقوق مدنی آمریکا اطمینان حاصل کرد که ۹ دانش‌آموز
سیاه‌پوستی که در ابتدا از رفتن به دبیرستان “سنترال های” منع شده
بودند، در کلاس‌ها حضور پیدا کنند. رئیس‌جمهور “آیزنهاور” در این موضوع
دخالت کرد و هزار سرباز را برای همراهی این دانش‌آموزان به مدرسه اعزام کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۵۹- دیدار “خروشچف” و
“آیزنهاور” در طی جنگ سرد

در طول جنگ سرد، رهبر شوروی “نیکیتا
خروشچف” با رئیس‌جمهور آمریکا “دوایت آیزنهاور” دیدار کرد. آن‌ها
بر سر برخی از مسائل به توافق رسیدند، اما حادثه جاسوسی سال ۱۹۶۰ هرگونه امید به
بهبود روابط در دوران ریاست جمهوری آیزنهاور را از بین برد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۸۱- اولین زن در دادگاه عالی آمریکا

“ساندرا دی اوکانر” به‌عنوان اولین
قاضی زن در دیوان عالی آمریکا سوگند خورد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۲- راه‌اندازی کاوشگر مریخ

کاوشگر مریخ ناسا مأموریت ۹۸۰ میلیون دلاری به
سیاره قرمز را آغاز کرد. کاوشگر درست قبل از ورود به مدار مریخ در ماه اوت ۱۹۹۳
ناپدید شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۹۷- دیدار بیل کلینتون با سیاه‌پوستان
مدرسه “سنترال های”

بیل کلینتون درب مدرسه “سنترال های”
در لیتل راک، آرکانزاس را باز کرد و از ۹ سیاه‌پوستی که چهل سال پیش قربانی نفرت
شده بودند، استقبال کرد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تصویب سند حقوقی شهروندان در آمریکا

اصلاحیه معروف قانون اساسی آمریکا موسوم به «منشور حقوق شهروندی» (Bill of Righrs) 25 سپتامبر سال ۱۷۸۹ به تصویب رسید.

اصلاحیه معروف قانون اساسی آمریکا موسوم به «منشور حقوق شهروندی» (Bill of Righrs) 25 سپتامبر سال ۱۷۸۹ به تصویب رسید.

در این اصلاحیه، موارد متعدد حقوق پایه از جمله آزادی بیان، ابراز نظر و عقیده، آزادی قلم و مطبوعات و آزادی تشکیل اجتماعات تضمین شد.

براساس همین قانون، انتشار روزنامه و هرگونه نشریه چاپی در آمریکا نیاز به دریافت پروانه از دولت نداشت.

بازرسی بدنی و منزل، مصادره و توقیف اموال و بازداشت فرد (اتباع و ساکنان قانونی آمریکا) نیز بدون حکم قاضی و حضور متهم در محکمه (با وکیل رسمی، در صورتی که فرد تقاضا کند) و بدون تفهیم حقوق ممنوع شد.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

رد رسمی چندهمسری توسط کلیسا

فرادید| بیست‌وچهار سپتامبر در تاریخ به روایت
تصویر

۱٫ ۱۷۸۹- تأسیس دیوان عالی ایالات‌متحده

قانون قضایی ۱۷۸۹ توسط کنگره تصویب و توسط رئیس‌جمهور
جورج واشنگتن امضاء شد. بدین ترتیب دیوان عالی با حضور شش قاضی تشکیل شد که باید
تا زمان مرگ یا بازنشستگی در دیوان خدمت می‌کردند.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۹۰- رد رسمی چندهمسری توسط کلیسا

رئیس کلیسای “مورمون” با انتشار اعلامیه‌ای
چندهمسری را تقبیح کرد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۸- تأسیس شرکت “هوندا”

“سوییچیرو هوندا” مهندس و صنعتگر
ژاپنی شرکت “هوندا موتور” را تأسیس کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۵۲- آغازِ “کی‌اف‎سی”

“هارلند سندرز” مؤسس KFC، بازاریابی دستور مخفی مرغ سوخاری خود را در میان
صاحبان رستوران آغاز کرد و در ازای هر مرغ فروخته‌شده مبلغ چهار سنت دریافت می‌کرد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۵۷- افتتاح ورزشگاه نیوکمپ

بزرگ‌ترین استادیوم اروپا در بارسلونا افتتاح
شد. ظرفیت این استادیوم بیش از ۹۹۳۳۰۰ نفر است.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۶- پیمان منع جامع آزمایش هسته‌ای

آمریکا و سایر قدرت‌های هسته‌ای در جهان، این
پیمان جامع را امضاء کردند تا به آزمایش و توسعه سلاح‌های هسته‌ای پایان دهند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۱۳- زمین‌لرزه در پاکستان

زلزله‌ای به قدرت ۷٫۷ ریشتر استان بلوچستان را
لرزاند که بیش از ۸۰۰ تن کشته و هزاران نفر زخمی شدند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید