امواج امیدبخش

۱۱۰ سال پیش شرکت گولیلمو مارکونی اولین سرویس تلگراف بی‌سیم را در اقیانوس اطلس به‌کار گرفت. مارکونی که همیشه به علم و الکتریسیته علاقه‌مند بود، در اوایل دهه ۱۸۹۰ کار روی ایده تلگراف بی‌سیم را آغاز کرد.

امواج امیدبخش

۱۱۰سال پیش شرکت گولیلمو مارکونی اولین سرویس تلگراف بی‌سیم را در اقیانوس اطلس به‌کار گرفت. مارکونی که همیشه به علم و الکتریسیته علاقه‌مند بود، در اوایل دهه ۱۸۹۰ کار روی ایده تلگراف بی‌سیم را آغاز کرد.

یعنی انتقال پیام‌های تلگرافی بدون اتصال سیم و آن‌طور که در تلگراف‌های برقی انجام می‌شد. این ایده جدید نبود؛ محققان و مخترعان بسیاری بیش از ۵۰ سال به بررسی تکنولوژی الکترومغناطیس و سیگنال‌های نوری پرداختند، اما هیچ‌کدام از نظر فنی و تجاری موفق نبودند. پیشرفت‌های نسبتا تازه‌ای از سوی هاینریش هرتز به‌دست آمد که در سال ۱۸۸۸ نشان داد انسان می‌تواند پرتو الکترومغناطیسی را تولید و شناسایی کند.

در آن زمان امواج عموما «هرتزیان» نامیده می‌شد و حالا به‌طور کل به آن امواج رادیویی می‌گویند. در جامعه فیزیک علاقه زیادی به امواج رادیویی وجود داشت، اما به‌عنوان یک پدیده علمی و نه به‌عنوان پتانسیل نهفته در آن به‌عنوان یک راه ارتباطی. فیزیکدان‌ها عموما به امواج رادیویی به‌عنوان شکل نامرئی نور نگاه می‌کردند؛ پدیده‌ای با برد کوتاه که تنها می‌توانست در امتداد خط افق دید گذر کند و درنتیجه دامنه آن به افق دیدی به شکل سیگنال‌های بصری محدود می‌شد و آن را برای ارتباط راه دور نامناسب می‌ساخت.

با مرگ هرتز در ۱۸۹۴ مطالعات پیشین او مورد بررسی قرار گرفت؛ ازجمله اثبات انتقال و تشخیص امواج رادیویی توسط فیزیکدان انگلیسی، الیور لوج و مقاله‌ای درباره کارهای هرتز توسط معلم مارکونی، آگوستو ریگی. مقاله‌ ریگی علاقه مارکونی به توسعه یک سیستم تلگرافی بی‌سیم بر مبنای امواج رادیویی را تازه کرد. موضوعی که مارکونی به آن توجه کرد، به نظر از سوی باقی مخترعان رها شده بود.

پیشرفت تلگراف رادیویی
مارکونی بیست ساله آزمایش روی امواج رادیویی را آغاز کرد و بسیاری از تجهیزات را در اتاق زیرشیروانی خانه‌اش ساخت. او آزمایش‌های اصلی هرتز را عملی کرد و به پیشنهاد ریگی از کوهرر استفاده کرد؛ یک آشکارساز اولیه براساس یافته‌های فیزیکدان فرانسوی، ادوارد برنلی در سال ۱۸۹۰ که در آزمایش‌های لوج هم استفاده شد که وقتی در معرض امواج رادیویی قرار می‌گرفت، مقاومت الکتریکی را تغییر می‌داد.

در تابستان ۱۸۹۴ او یک زنگ خطر توفان ساخت که با باتری، کوهرر و زنگ الکتریکی ساخته شده بود و وقتی خاموش می‌شد که امواج رادیویی تولیدشده توسط رعدوبرق را دریافت می‌کرد. در اواخر دسامبر ۱۸۹۴ مارکونی یک فرستنده و گیرنده رادیویی را به مادرش نشان داد؛ سازه‌ای که باعث می‌شد با فشار دادن یک دکمه از راه دور، یک زنگ در آن سوی اتاق به صدا دربیاید.

او با حمایت مالی پدرش به مطالعه و تحقیق ادامه داد و از ایده فیزیکدانانی که امواج رادیویی را آزمایش می‌کردند ایراد گرفت و به توسعه دستگاه‌ها ادامه داد. دستگاه‌هایی نظیر سیستم‌های فرستنده و گیرنده قابل حمل که قادر بودند از فاصله دور کار کنند. به این ترتیب آنچه را که اساسا یک تجربه آزمایشگاهی بود به سیستم ارتباطی مفیدی تبدیل کرد. در تابستان ۱۸۹۵ او تنظیمات و اشکال مختلف آنتن را امتحان کرد اما با وجود پیشرفت‌های به‌دست آمده، می‌توانست سیگنال‌ها را تنها تا نیم مایل بفرستد؛ فاصله‌ای که در سال ۱۸۹۴ الیور لوج آن را به‌عنوان حداکثر فاصله برای ارسال امواج رادیویی پیش‌بینی کرده بود.

پیشرفت در انتقال
پیشرفت در همان تابستان حاصل شد؛ زمانی که مارکونی متوجه شد با افزایش ارتفاع آنتن، محدوده بسیار بزرگ‌تری قابل دستیابی خواهد بود و با وام گرفتن از تکنیکی که در تلگراف باسیم استفاده می‌شد، فرستنده و گیرنده‌اش را به زمین وصل کرد. با این اوصاف این سیستم قادر بود سیگنال‌ها را تا دو مایل بفرستد.

آنتن تک‌قطبی فرکانس امواج را در مقایسه با آنتن دوقطبی که توسط هرتز استفاده می‌شد، کاهش داد و امواج رادیویی قطبی‌شده را عمودی ساطع می‌کرد. به این ترتیب او به این نتیجه رسید که با یافته‌ها و تحقیقات بیشتر، یک دستگاه می‌توانست مسافت طولانی‌تری را طی کند که این هم به لحاظ تجاری و هم به لحاظ نظامی ارزشمند بود. دستگاه آزمایشی مارکونی اولین سیستم انتقال رادیویی کاملا مهندسی و تجاری بود.

مارکونی در ژوئیه ۱۸۹۶ طرز کار اولین دستگاهش را به دولت بریتانیا نشان داد و بعد از آن سری بعدی برای بریتانیایی‌ها از راه رسید؛ در ماه مارس ۱۸۹۷ مارکونی سیگنال‌های رادیویی را تا فاصله ۶ کیلومتری فرستاد و در ماه مه ‌اولین ارتباط بی‌سیم دنیا را به دریا فرستاد. آزمایش در ولز پایه‌ریزی شد و یک پیام از کانال بریستول از دشت هلم به پنارت در فاصله ۶ کیلومتری فرستاده شد.

سپس تجهیزات انتقال پیام فورا به ساحل سامرست منتقل شد و فاصله به ۱۶ کیلومتر رسید. تحت‌تاثیر این اتفاق، ویلیام هنری پریس، مهندس برق و مخترع اهل ولز، کار مارکونی را در دو سخنرانی مهم در لندن به عموم مردم معرفی کرد و او رفته رفته مورد توجهات بین‌المللی قرار گرفت.

در دسامبر ۱۸۹۸ سرویس شناور چراغ‌دار انگلیسی اجازه برقراری ارتباط بی‌سیم بین فانوس دریایی فورلند جنوبی در دوور و شناور گودوین شرقی را با فاصله ۱۲ مایل صادر کرد.  در پاییز سال ۱۸۹۹ اولین نمایش از دستاوردهای مارکونی در ایالات‌متحده صورت گرفت. در ۱۵ نوامبر سنت پاول اولین کشتی مسافربری اقیانوس‌پیما بود که بازگشت قریب‌الوقوعش را به‌صورت بی‌سیم به بریتانیای کبیر گزارش داد.

انتقال اقیانوسی
با شروع قرن بیستم، مارکونی شروع به بررسی روش‌هایی کرد که بتواند سیگنال‌ها را به‌طور کامل از این سو به آن سوی اقیانوس اطلس بفرستد و به این ترتیب با تلگراف‌های کابلی به رقابت بپردازد. در سال ۱۹۰۱ مارکونی یک ایستگاه انتقال بی‌سیم در وکسفورد راه‌اندازی کرد تا پولدوی کورنوال را در انگلستان به کلیفدن ایرلند مرتبط کند. سیگنال به کمک آنتن ۱۵۰ متری که با کایت پشتیبانی می‌شد دریافت شد.

فاصله بین این دو نقطه چیزی حدود دو هزار و ۲۰۰ مایل بود. این موضوع یک پیشرفت علمی بزرگ محسوب می‌شد اما همچنان شک و تردیدهایی در مورد این ادعا وجود داشت. طول موج دقیقی که استفاده شد مشخص نیست، اما باید چیزی حدود ۳۵۰ متر با فرکانس ۸۵۰ کیلوهرتز بوده باشد. آزمایش‌ها در زمانی از روز انجام شد که کل مسیر اقیانوس اطلس در روشنایی روز بود. امروز ما می‌دانیم (گرچه مارکونی نمی‌‌دانست) که این بدترین انتخاب ممکن بود.

در این طول موج متوسط، انتقال از فاصله طولانی در روز روشن به‌دلیل جذب شدید نور خورشید در یونوسفر امکان‌پذیر نیست. این آزمایش نسنجیده نبود، مارکونی از قبل می‌دانست که باید منتظر شنیدن سیگنال تکراری سه کلیک باشد و گزارش‌ها حاکی از آن بود که این کلیک‌ها شنیده شدند، اما ضعیف و پراکنده. هیچ تایید مستقلی از این دریافت صورت نگرفت و تشخیص آن از نویزهای جوی دشوار بود. 

برای مواجهه با شک و شبهه‌ها، مارکونی آزمایش سازماندهی‌ و مستندسازی‌شده بهتری را آماده کرد. در فوریه ۱۹۰۲ مارکونی سوار بر کشتی اس.اس فیلادلفیا از بریتانیا به غرب رفت و سیگنال‌هایی را که از ایستگاه پولدو ارسال می‌شد به دقت ضبط ‌کرد. پیام‌های صوتی تا فاصله دو هزار و ۱۰۰ مایلی دریافت شد و بیشترین فاصله‌ها در شب به‌دست آمد.

این آزمایش‌ها برای اولین بار نشان داد که سیگنال‌های رادیویی برای انتقال طول موج‌های متوسط و بلند در شب بسیار دورتر از روز فرستاده می‌شوند.  در ۱۷ دسامبر ۱۹۰۲ اولین پیام رادیویی دنیا از ایستگاه مارکونی در خلیج گلیس کانادا به اقیانوس اطلس فرستاده شد. در ۱۸ ژانویه ۱۹۰۳ هم پیام تبریک رئیس‌جمهوری تئودور روزولت به ادوارد هفتم، پادشاه بریتانیا از طریق ایستگاه ماساچوست ارسال شد. 

مارکونی برای برقراری ارتباط بین کشتی‌ها در دریا شروع به ساخت ایستگاه‌هایی با قدرت بالا در دو طرف اقیانوس اطلس کرد. در سال ۱۹۰۴ یک سرویس تجاری برای ارسال خلاصه اخبار روزانه به کشتی‌های مشترک راه‌اندازی شد و سرانجام در ۱۷ اکتبر ۱۹۰۷ یک سرویس رادیوتلگراف منظم بین کلیفدن ایرلند و خلیج گلیس برقرار شد.

تایتانیک
نقشی که شرکت مارکونی در نجات دریایی ایفا کرد، آگاهی عمومی را نسبت به ارزش و اهمیت رادیو بالا برد و مارکونی را به شهرت رساند؛ به‌خصوص با غرق شدن دو کشتی تایتانیک در ۱۵ آوریل ۱۹۱۲ و لوزیتانیا در ۷ مه‌۱۹۱۵. اپراتورهای رادیویی تایتانیک، جک فیلیپس و هارولد براید توسط شرکت ارتباطات دریایی بین‌المللی مارکونی استخدام شدند.

پس از غرق شدن این کشتی بزرگ، بازماندگان با کمک کشتی کارپتیا نجات داده شدند. ارتباطات بی‌سیم به مدت ۷۲ ساعت میان کارپتیا و دیوید سارنوف که او هم توسط شرکت مارکونی استخدام شده بود، برقرار بود. در ۱۸ ژوئن ۱۹۱۲ مارکونی برای رسیدگی به تلفات تایتانیک در ارتباط با عملکرد تلگراف دریایی و رویه اضطراری در دریا مدارکی به دادگاه ارائه کرد. رئیس پست و تلگراف بریتانیا با اشاره به فاجعه تایتانیک گفت: «آنهایی که زنده ماندند، به دست یک مرد و اختراع شگفت‌انگیز او نجات پیدا کردند؛ آقای مارکونی.» 

طی سال‌های آینده شرکت مارکونی به محافظه‌کار بودن از لحاظ فنی شهرت یافت، به ویژه با ادامه استفاده از تکنولوژی ناکارآمد جرقه که تنها می‌توانست برای عملیات رادیوتلگراف استفاده شود، آن هم تا زمانی طولانی پس از آنکه مشخص شد آینده ارتباطات رادیویی با انتقال موج مداوم بسیار کارآمدتر است.


منبع: فرادید

پایان تراژیک آخرین شاه صفوی

اول آبان ماه سال ۱۱۰۱ شاه سلطان حسین صفوی تسلیم محمود افغان شد. اصفهان به تصرف کامل مهاجمان افغان درآمد و پایان حکومت صفویه رقم خورد.

 پایان تراژیک آخرین شاه صفوی

اول آبان ماه سال ۱۱۰۱ شاه سلطان حسین صفوی تسلیم محمود افغان شد. اصفهان به تصرف کامل مهاجمان افغان درآمد و پایان حکومت صفویه رقم خورد.

در این روز شاه سلطان حسین به شکلی باورناپذیر درماندگی و ناتوانی خویش را با گذاشتن تاج بر سر محمود افغان به اثبات رساند.

او شاهی بود با حرمسرایی که بیش از هزار زن در آن نگهداری می‌شدند. به گفته مورخان، مشغولیت شاه سلطان حسین در زمان حکومتش این بود که به جای سپهسالاران افرادی چون منجمان، حکیمان و ملایان را به دور خود نشاند تا درباره مسائل بسیار جزئی و پیش پا افتاده به بحث بپردازند.

مثلا در غیر موقع فصل سال، برای شاه خربزه می‌آوردند. این جماعت تشکیل جلسه می‌دادند و حکیم‌باشی بر روی سرد و گرم بودن یا قابض و مسهل بودن آن نظر می‌داد و منجم هم برای قاچ کردن و خوردن خربزه اسطرلاب می‌انداخت و مورد ساعت سعد و نحس را مطرح می‌کرد.

شاه سلطان حسین، پس از سقوط اصفهان و اسارتش، سال‌ها زندانی افغان‌ها بود. در سال ۱۱۰۴ ه. ش خبر رسید که عثمانی‌ها پس از فتح قزوین قصد دارند به اصفهان حرکت کنند و شاه سلطان حسین را دوباره به حکومت برسانند.

اشرف افغان با شنیدن این خبر از اصفهان فرار کرد. اشرف کسانی را فرستاد تا شاه سلطان حسین را به قتل برسانند. این‌گونه بود که شاه سلطان حسین در سال ۱۱۰۴ کشته شد و جنازه اش را به شهر قم منتقل کردند.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

هنگامی‌که پس از انقلاب روسیه سربازان انگلیسی به این کشور اعزام شدند، اصلی‌ترین دشمنانشان آلمان‌ها بودند (رقیبشان در جنگ جهانی اول)، اما اندکی بعد با بلشویک‌ها هم درگیر شدند و دست به قتل و زندانی کردن آن‌ها زدند. در جریان این درگیری زندانی ایجاد شد که روس‌ها آن را اولین اردوگاه کار اجباری در کشورشان می‌دانند.

فرادید| لوسی اش- هنگامی‌که پس از انقلاب روسیه
سربازان انگلیسی به این کشور اعزام شدند، اصلی‌ترین دشمنانشان آلمان‌ها بودند
(رقیبشان در جنگ جهانی اول)، اما اندکی بعد با بلشویک‌ها هم درگیر شدند و دست به
قتل و زندانی کردن آن‌ها زدند. در جریان این درگیری زندانی ایجاد شد که روس‌ها آن
را اولین اردوگاه کار اجباری در کشورشان می‌دانند.

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

“مارینا تیتووا” در حال گذاشتن گلی بر
مزار عموی پدرش که در “مودیوگ” جان باخت.

به گزارش فرادید به نقل از بی‌بی‌سی، قایق در
بستر رود “دوینا” از روبروی کلیساهای گنبد پیازی عبور می‌کرد و الوارهای
شناور بر روی آب را کنار می‌زند. بالاخره به دریای آزاد رسیدند و یک ساعت بعد یک
نقطه سیاه در افق پدیدار شد.

نزدیک‌تر که شدیم یک فانوس دریایی و چند برج
رادیویی نمایان شدند. من و همراهانم از قایق پایین آمدیم و راه خود را در امتداد
ساحل خالی و متروک ادامه دادیم. ناگهان گروهی از سگ‌ها ما را محاصره کردند. با عصبانیت
پارس می‌کردند. عادت نداشتند کسی را آنجا ببینند. تنها کسانی که در این نقطه
دورافتاده زندگی می‌کنند چند مرزبانان و هواشناس هستند.

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

در دوره شوروی، هرروز قایق‌های تفریحی به جزیره
مودیوگ می‌رفتند تا از یک موزه معروف دیدن کنند. این موزه در میان بقایای یک زندان
ساخته شده بود، زندانی که با گولاگ های موجود در شمال روسیه و سیبری خیلی فرق
داشت: مثلاً در سال ۱۹۱۸ ساخته شده بود، و مهم‌تر اینکه افراد مسئولِ این زندان انگلیسی
و فرانسوی بودند.

همکارم “ناتالیا گولیشوا” که در شهر
“آرخانگلسک” بزرگ شده، می‌گوید این منطقه شهرت ترسناکی داشت. مردم محلی آن
را “جزیره مرگ” می‌نامیدند.

او می‌گوید: “وقتی کوچک بودم بزرگ‌ترها به
ما می‌گفتند اگر بچه‌های خوبی نباشید سفیدها می‌آیند و شما را به مودیوگ می‌برند.
منظورشان را نمی‌فهمیدم. وقتی می‌پرسیدم ‘مودیوگ چیست؟ سفیدها چه کسانی هستند؟‘ مادربزرگم فقط می‌گفت
’شششش‘ و رویش را برمی‌گرداند.”

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

سفیدها نیروهای ضد بلشویکی بودند که از انقلاب ماه اکتبر ۱۹۱۷ سر برآوردند. مقامات
ارشدشان لباس‌های کرم رنگ به تن می‌کردند که به همین دلیل مردم آن‌ها را “سفیدها”
نامیدند. برخی از آن‌ها افسران نظامی مستبد بودند که می‌خواستند شیوه سلطنتی را
بازگردانند. عده‌ای دیگر از آن‌ها را سوسیالیست‌های معتدل، اصلاح‌طلبان، تجار،
ماهیگیران و کشاورزان تشکیل می‌دانند.

زمانی که بلشویک‌ها در پاییز ۱۹۱۷ قدرت را به دست گرفتند، روسیه هنوز درگیر جنگ
جهانی اول بود و در کنار متحدانش (بریتانیا، فرانسه و آمریکا) علیه قدرت‌های مرکزی
در آلمان، اتریش- مجارستان و عثمانی‌ها مبارزه می‌کرد.

بااین‌حال لنین به قدرت رسید؛ نه‌تنها با وعده نان و زمین‌های اشرافی، بلکه با
وعده برقراری صلح. زمانی که با آلمان معاهده صلح امضاء کرد، دولت‌های غربی به‌سرعت
برای بازگشایی جبهه شرقی اقدام کردند.

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

نیروهای بریتانیایی و فرانسوی در آرخانگلسک

در عرض چند ماه، ده‌ها هزار سرباز بریتانیا، فرانسه، آمریکا، کانادا، استرالیا
و سایر کشورها به روسیه اعزام شدند که بعدها به “مداخله متفقین” معروف
شد. بخشی از آن‌ها به جنوب و خاور دور روسیه رفتند و چهارده هزار نیرو تحت فرمان
بریتانیا به آرخانگلسک در نزدیکی مدار قطب شمال فرستاده شدند. به سربازان گفته‌شده
بود که مأموریتشان حفاظت از فروشگاه‌های نظامی و منع آلمان‌ها از ساخت پایگاه در
منطقه است.

اما سربازان خارجی در جنگ داخلی روسیه با سفیدها هم‌دست شدند. برخی
سیاستمداران اروپایی مانند “وینستون چرچیل” نگرانِ نفوذ و گسترش کمونیسم
در اروپا بودند.

به‌محض آنکه نیروهای متفقین در ۲ اوت ۱۹۱۸
وارد شهر آرخانگلسک شدند، دستگیری و زندانی کردن مردم آغاز شد. “لودمیلا
نیفوکوفا” مورخ روسی و متخصص دوره پس از انقلاب در شمال روسیه می‌گوید:
“آن‌ها تفاوت میان قرمزها و سفیدها را نمی‌دانستند و سردرگم بودند که به کی می‌توانند
اعتماد کنند. به همین دلیل تصمیم گرفتند تمام مظنونین را زندانی کنند.”

ازآنجاکه زندان اصلی شهر پر شده بود، مظنونین به جزیره مودیوگ در ۷۰ کیلومتری
شهر منتقل می‌شدند. اولین گروه از زندانیان وادار شدند در این جزیره ویران و
بادگیر، زندان‌های خود را بسازند.

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

زندانیان بلشویک در جزیره مودیوگ

قبل از ورود به جنگل، در امتداد ساحل راه رفتیم و از کنار یک برج مراقبت عبور
کردیم که به چند انبارگاه چوبی با سیم‌خاردارهای زنگ‌زده منتهی می‌شد.

درب با صدای غژغژ باز شد و ما به داخل یک خوابگاه طویل با صدها تخت قدم
گذاشتیم که محدوده هر یک با دو چوب مشخص‌شده بود. تخت‌ها مانند تابوت تنگ و کوچک
بودند.

“مارینا تیتووا” راهنمای موزه و اهل آرخانگلسک که با ما همراه شده
بود، روی یکی از تخت‌ها نشست و به فکر فرو رفت.

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

عموی پدرش یک طاق زن بود که در جنگ جهانی اول با آلمان‌ها جنگید. مدت کوتاهی
بود که نزد همسر و دختر کوچکش بازگشته بود که به اتهام جذب نیرو برای ارتش سرخ دستگیر و به مودیوگ منتقل شد.

امکانات استحمام و شست‌وشو در اختیار زندانیان قرار داده نمی‌شد و حتی یکدست
لباس اضافه برای تعویض نداشتند. خیلی زود همه زندانیان به شپش آلوده شدند. بیماری
تیفوس به‌سرعت آتش شیوع پیدا کرد. درمجموع بیش از هزار نفر در اینجا زندانی‌شده
بودند که بیش از ۳۰۰ نفر از آن‌ها جان باختند، یا از بیماری یا از شکنجه یا بر اثر
شلیک گلوله.

ما در بعدازظهر غم‌انگیز یک روز تابستان ازآنجا دیدن کردیم. از تصور وضع هوا
در زمستان قطبی که دمای هوا به منفی سی درجه می‌رسد، به خود لرزیدم. در موزه رهاشده
نشانه‌هایی از “سلول‌های یخ” وجود دارد که زندانیان یاغی را برای تنبیه
به آنجا می‌بردند. آن‌ها در این سلول‌ها یا هلاک می‌شدند یا اعضای بدنشان را از
دست می‌دادند.

یک روزنامه‌نگار معترض به نام “پائول راسکازوف” چندین ماه را در
مودیوگ سپری کرد. او در کتاب خاطرات خود از زندان شرایط وحشتناک و کمبود غذا را
توصیف کرده است.

او نوشته که “هرروز صبح پس از توزیع یک‌تکه نان خشک میان زندانیان، مردان
گرسنه و عصبانی حریصانه کف زمین کثیف، مرطوب و پر از کثافت را می‌گشتند و خرده‌نان‌هایی
که پیدا می‌کردند را به دهان می‌گذاشتند.”

راسکازوف برخلاف عموی مارینا از این اردوگاه جان سالم به در برد. گفته می‌شود
عموی مارینا سعی کرد فرار کند، اما خیلی ضعیف بود و نمی‌توانست سریع بدود. هنگام
فرار به او شلیک شد. در ورایتی دیگر از داستان گفته می‌شود که به همراه سیزده
زندانی دیگر دستگیر شد و همگی روز بعد اعدام شدند.

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

عموی مارینا و همسرش

مارینا زیر درختان صنوبر سنگ یادبودی را پیدا کرد که برای زندانیان فراری گذاشته‌شده
بود. همزمان که دو گل میخک قرمز را بر روی سنگ می‌گذاشت، مه غلیظی از میان درختان
پدیدار شد و باران نرمی شروع به باریدن کرد.

مارینا بعداً گفت: “شاید یک تصادف بود. اما برای من شبیه سلامی از گذشته
بود. شاید زندانیانی که در اینجا عذاب کشیدند و قصد فرار داشتند، دیدند که یاد و
خاطره شان هنوز ادامه دارد.”

از این مردان در دوران بیشتر یاد می‌شد. روی تپه‌ای کوچک در نزدیکی اردوگاه یک
ستون هرمی ۲۵ متری قرار دارد که با علامت ستاره قرمز، چکش و داس مزین شده است.
برخی از تکه‌های گرانیت کنده شده، اما هنوز هم می‌توان نوشته روی کتیبه را خواند:
“به یاد و خاطره وطن‌پرستانی که توسط مهاجمین تا سر حد مرگ شکنجه شدند.”

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

لودمیلا نیفوکوفا گفت: “این بنای یادبود از تمام کشتی‌ها و قایق‌هایی که
از جلوی جزیره عبور کنند دیده می‌شود. بازدیدکنندگان خارجی را معمولاً به مودیوگ می‌بردند
تا عذابی که هم‌وطنان و دولتشان متحمل شدند از یاد نرود.”

در نزدیکی بنای یادبود، یک سالن با شیشه‌های خاکی و دیوارهای پوشیده از
پوسترهای قرمز وجد داشت. بر روی پوسترها تصاویر شهیدانی بود که “جانشان را
برای انقلاب فدا کردند” و یا در این جزیره کشته شدند. در کتیبه‌ها این مکان
را به‌عنوان یک اردوگاه کار اجباری توصیف کرده‌اند.

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

تصاویری از “ژنرال ادموند ایرونساید” فرمانده بریتانیایی تمام
نیروهای متفقین در منطقه وجود دارد. نیفوکوفا می‌گوید که او بااینکه هیچ‌وقت به
جزیره نرفت، اما از رخدادهای آنجا خبر داشت.

او خاطراتش در روسیه را در دفترچه‌هایی چرمی می‌نوشت که اکنون در دست پسرِ ۹۳ ساله‌اش
است: “انگار شیوع بیماری در میان زندانی‌های جزیره مودیوگ آغاز شده است..
دسترسی به آنجا دشوار است و جیره غذایی زندانیان کم شده است.”

انگلیس اردوگاه را تأسیس کرد و برخی مسئولان سیاسی اداره آن را بر عهده
داشتند، اما به نظر می‌رسد برخی نگهبانان از مردم محلی بودند. ژنرال در دفترش می‌نویسد:
“نباید یک اردوگاه پرجنجال و رسوایی آور داشته باشیم. من باید مطمئن شوم که روس‌ها
با مردم خودشان خوب رفتار کنند.”

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

اما نیفوکوفا می‌گوید بهبود شرایط مودیوگ به‌هیچ‌وجه جزو اولویت‌های آیرونساید
نبود: “این مسئله برای او یک اقدام امنیتی ضروری بود. افراد زیادی روزانه در
خطوط مقدم جان می‌باختند. پس اگر زندانی‌ها هم می‌مردند برایشان شبیه به سقوط در
اقیانوس درد و رنج بود.”

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

جزیره مرگ: اردوگاه کار اجباری بریتانیا در روسیه

شهروندان شوروی تشویق می‌شدند که از اردوگاه زندانیان در مودیوگ بازدید کنند

بااینکه سالیان سال در شوروی اشاره‌ای به کشتارهای سرخ نشد، اما جرائم نیروهای
سفید به‌طور رسمی در کشور ثبت شد. مورخان می‌گوید هر دو طرف مرتکب جنایات و جرائم
جنگی شدند، اما در مقیاس‌های متفاوت.

“سفیدها و متحدانش بسیار عمل‌گرا بودند. آن‌ها می‌خواستند افرادی که تلاش‌هایشان
را تضعیف می‌کنند را از بین ببرند. حتی حاضر بودند تمام دشمنان خود را یکجا بکشند.
در سمت سرخ‌ها شرایط کاملاً فرق داشت، زیرا آن‌ها داشتند علیه رژیم سابق
(بورژوازی) می‌جنگیدند.”

منبع: BBC

ترجمه: گلناز یغمایی


منبع: فرادید

سفر محمد رضا پهلوی به نیویورک

فرادید| بیست و دوم اکتبر در تاریخ به روایت
تصویر

۱٫ ۱۷۹۷- اولین پرش‌باچتر در جهان

“اندره ژاک گارنرین” اهل فرانسه اولین
فردی بود که پرش‌باچتر نجات را انجام داد. او در پاریس از ارتفاع سه هزار فوتی به
پایین پرید و با موفقیت به زمین نشست.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۳۶- اولین رئیس‌جمهور منتخب جمهوری تگزاس

“سم هوستون” به‌عنوان اولین رئیس‌جمهور
منتخب تگزاس بر اساس قانون اساسی، شروع به کار کرد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۶۲- اعلام اخبار مربوط به “بحران
موشکی کوبا”

“جان اف کندی” از حضور پایگاه‌های
موشکی شوروی در کوبا خبر داد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۶۴- “ژان پل سارتر” برنده جایزه
نوبل

این فیلسوف فرانسوی به دلیل مطالعات ادبی، جامعه‌شناسی،
نظریات انتقادی و نظریه پسا-استعماری جایزه نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد. اما
از دریافت جایزه امتناع کرد و گفت “نویسنده نباید به خود اجازه دهد که به یک
موسسه تبدیل شود.”

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۷۹- سفر شاه ایران به نیویورک

دولت آمریکا به شاه برکنار شده ایران اجازه داد
بری دریافت مراقبت‌های پزشکی به نیویورک برود.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۸۱- لغو مجوز سازمان کنترل ترافیک هوایی

مجوز سازمان کنترل ترافیک هوایی به دلیل اعتصاب‌های
ماه اوت توسط دولت فدرال لغو شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۱۴- تیراندازی در پارلمان کانادا

مردی مسلح به سرباز نگهبان در یک مراسم یادبود شلیک
کرد و سپس به پارلمان کانادا وارد شد. او توسط سربازان معمولی حاضر در مراسم از
پای درآمد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

قرارداد کنسرسیوم، آغاز یک پایان

پس از شکست دولت دکتر مصدق، بحث قرارداد کنسرسیوم آغاز شد. از همه مهم‌تر اینکه در دوران ملی شدن یعنی ۱۹۵۳-۱۹۵۱، برخلاف تصور ایران که فکر می‌کرد با قطع صادرات نفتش، دنیا با کمبود نفت روبه‌رو خواهد شد، این شرکت‌ها با هم همکاری کردند و با افزایش تولید از کشورهای عربستان، عراق، کویت و آمریکا، نه‌تنها توانستند کمبود نفت ایران را تامین کنند بلکه در حدود سه برابر آنچه از ایران تولید و صادر می‌شد به بازار عرضه کردند.

 قرارداد کنسرسیوم، آغاز یک پایان
دکتر پرویز مینا از مدیران برجسته و پرسابقه صنعت نفت در دوران قبل از پیروزی انقلاب است که با تحصیلات مرتبط، تمام عمر خود را در صنعت نفت ایران و جهان گذرانده است.

دکتر مینا لیسانس مهندسی شیمی را از دانشگاه بیرمنگام اخذ کرده است و پس دوره‌ای کوتاه حضور در ایران، بار دیگربه منظور ادامه تحصیل به انگلستان بازگشت و موفق به اخذ درجه دکترا در رشته خود شد.

در بازگشت به ایران در بخش اکتشاف و تولید در شرکت ملی نفت‌کش ایران مشغول به کار شد و از آن پس سوابق اجرایی متعددی از جمله رئیس بخش تولید در دبیرخانه اوپک، مسوول جمع‌آوری و توزیع اطلاعات و آمار در زمینه فعالیت‌های اکتشاف و توسعه و تولید در کشورهای عضو اوپک، معاونت امور بین‌المللی و عضویت علی‌البدل هیات‌مدیره و سپس در سال ۱۳۵۳ به مدیریت امور بین‌المللی و عضویت هیات‌مدیره شرکت ملی نفت ایران منصوب شد.

وی که یک‌سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بازنشسته شده است، هم از دوران ملی شدن نفت خاطراتی دارد و هم در تحولات پس از آن خود مستقیما درگیر بوده است. وی خصوصا از دوران کنسرسیوم یعنی سال‌های ۱۳۳۳ تا ۱۳۵۲و خصوصا نحوه تنظیم روابط میان کنسرسیوم و شرکت ملی نفت ایران خاطراتی را دارد.

همچنین وی از ۱۹۸۰ تاکنون مشاور بین‌المللی در امور مربوط به نفت است. آنچه در ادامه می‌آید بخشی از مصاحبه فصلنامه اقتصاد انرژی در سال ۱۳۹۰ با این مدیر با سابقه نفتی در رابطه با قرارداد کنسرسیوم است.

فضای بین‌المللی نفت در آن موقع به این شکل بود که هشت شرکت عمده بین‌المللی نفت یعنی پنج شرکت آمریکایی، شرکت بریتیش‌پترولیوم، شرکت هلندی شل و یک شرکت فرانسوی در حدود ۹۰ درصد ظرفیت تولید، پالایش و توزیع نفت در جهان آزاد و حدود ۸۵ درصد ظرفیت ناوگان نفتکش‌های دنیا را در به‌طور انحصاری در اختیار داشتند.

علاوه بر قدرت فنی و اقتصادی، این هشت شرکت از حمایت کامل سیاسی، نظامی و اقتصادی دولت‌های خود برخوردار بودند. بنابراین باید در نظر داشت که ایران با یک قدرت عظیم بین‌المللی مواجه بود که اختیار عملیات تولید، تصفیه و حمل‌ونقل نفت دنیا را در اختیار داشت.

پس از شکست دولت دکتر مصدق، بحث قرارداد کنسرسیوم آغاز شد. از همه مهم‌تر اینکه در دوران ملی شدن یعنی ۱۹۵۳-۱۹۵۱، برخلاف تصور ایران که فکر می‌کرد با قطع صادرات نفتش، دنیا با کمبود نفت روبه‌رو خواهد شد، این شرکت‌ها با هم همکاری کردند و با افزایش تولید از کشورهای عربستان، عراق، کویت و آمریکا، نه‌تنها توانستند کمبود نفت ایران را تامین کنند بلکه در حدود سه برابر آنچه از ایران تولید و صادر می‌شد به بازار عرضه کردند.

در شروع سال ۱۹۵۱ که نفت ملی شد، کل تولید دنیای آزاد در حدود ۱۰ میلیون و ۹۰۰ هزار بشکه در روز بود، درصورتی‌که تولید نفت ایران در آن موقع حدود ۶۶۰ هزار بشکه در روز بود. اما همان‌طور که عرض کردم یک سال و نیم بعد، این هشت شرکت توانستند تولید جهان را به ۱۳ میلیون بشکه در روز برسانند، یعنی بیش از ۲ میلیون بشکه به تولید اضافه کردند که تقریبا ۳ برابر آنچه که در ایران در آغاز ملی شدن تولید می‌کرد، بود.

بنابراین در مقطع آغاز مذاکرات قرارداد کنسرسیوم، ایران در وضعی بود که دیگر دنیا احتیاجی به نفت ایران نداشت و وقتی که مذاکرات با کنسرسیوم آغاز شد شرکت‌های آمریکایی که حاضر شده بودند در کنسرسیوم نفت همکاری کنند، اکراه داشتند که تولید نفت ایران مجددا آغاز شود. چرا؟ برای اینکه شرکت‌های آمریکایی در کشورهای دیگری مثل عربستان، ونزوئلا، عراق و کویت سهیم بودند و فکر می‌کردند که اگر نفت ایران دوباره به بازار وارد شود، آنها مجبور هستند از تولید نفت در آن کشورها بکاهند.

بنابراین در چنین جوی مذاکرات کنسرسیوم آغاز شد. علاوه بر این از جنبه مالی، این شرکت‌های آمریکایی که در نهایت ۴۰ درصد سهم کنسرسیوم را به عهده گرفتند، در کشورهای ونزوئلا و عربستان اساس تسهیم منافع ۵۰-۵۰ را پیاده کرده بودند و بنابراین به هیچ عنوان حاضر نبودند شرایط مالی قرارداد در ایران بهتر از چیزی باشد که در عربستان و کویت و ونزوئلا حاکم بود چون می‌دانستند که اگر مزایای بیشتری به ایران بدهند، بلافاصله آن کشورها هم تقاضای تجدیدنظر در قرارداد را خواهند کرد.

پس در یک چنین شرایطی ایران چاره‌ای نداشت که بپذیرد قرارداد کنسرسیوم براساس تقسیم منافع ۵۰-۵۰ تنظیم شود و در درجه دوم اینکه شرکت‌های عضو کنسرسیوم جمعا حاضر شوند صادرات نفت ایران را به عهده بگیرند و به بازار عرضه کنند چون تمام بازار در اختیار خود آنها بود. به‌طور مثال در دوران ملی شدن، ایران سعی کرد چند محموله نفت به بازار عرضه کند، اما مجبور شد حدود ۵۰ درصد تخفیف بدهد.

در نهایت شرکت‌های بین‌المللی صادرات نفت ایران را به کلی قطع و احتیاج خود را از جای دیگر تامین کردند. بنابراین در یک چنین شرایطی بود که مذاکرات برای عقد یک قرارداد کنسرسیوم آغاز شد و همان‌طور که عرض کردم شرایطی را در ایران پیاده کردند که برابر بود با آنچه در کشورهای عمده تولیدکننده نفت مورد عمل قرار گرفت. در مورد شرایط شرکت‌ها برای ورود به ایران باید گفت: آن موقع با ملی شدن صنعت نفت و با جنبش سیاسی که در ایران علیه شرکت سابق نفت انگلیس – ایران شکل گرفته بود، شرکت بریتیش پترولیوم نمی‌توانست مجددا در ایران قرارداد امضا کند، بنابراین لازم بود که شرکت‌های بین‌المللی آمریکایی و حتی هلندی و فرانسوی وارد عمل شوند.

علاوه بر این، مسائل سیاسی در آن موقع فوق‌العاده مهم بود چون با اتفاقاتی که در آن سه سال در ایران افتاد وضع اقتصادی ایران به‌جایی رسیده بود که تقریبا ورشکسته بود. برای اینکه سه سال درآمد نفت ایران به کلی قطع شد و ایران مجبور بود تمام تاسیسات نفتی آبادان و مناطق نفت‌خیز را در یک وضع سالم و خوبی حفظ کند که این مساله خرج داشت.

همچنین حقوق تمام کارکنان و کارمندان ایرانی صنعت نفت باید پرداخت می‌شد والا اینها همه به جاهای مختلف می‌رفتند. صنعت نفت ایران دیگر درآمدی نداشت، بنابراین ایران به مرحله‌ای رسیده بود که در وضع بسیار سخت اقتصادی بود. علاوه بر آن مساله فعالیت حزب توده در ایران بود که آمریکا را به ترس انداخته بود که مبادا دولت اتحاد جماهیر شوروی از طریق حزب توده بتواند در ایران کنترل سیاسی را به عهده بگیرد.

در این شرایط آمریکایی‌ها علاقه‌مند بودند که نفت ایران دوباره شروع به فعالیت کرده و دوباره صادرات آن آغاز شود تا ایران از آن وضع وخیم اقتصادی خارج شده و بتواند به یک ثبات سیاسی دست یابد. بنابراین دولت آمریکا داوطلب شد شرکت‌های آمریکایی را تشویق کند تا در کنسرسیوم نفت ایران شرکت کنند. با وجود اینکه اکراه داشتند، مجبور بودند از تولید در سایر کشورها بکاهند.

بنابراین با فشار شدید دولت آمریکا، شرکت‌های آمریکایی و البته شرکت شل و BP هم که علاقه‌مند بودند در ایران سهمی داشته باشند، وارد عمل شدند و کنسرسیوم نفت ایران را تشکیل دادند و این کنسرسیوم بود که وارد مذاکره با ایران شد که ترکیبش را هم استحضار دارید. ۴۰ درصد، پنج شرکت آمریکایی بودند که هرکدام ۸ درصد سهم داشتند، ۴۰ درصد شرکت سابق نفت انگلیس – ایران بود و ۱۴ درصد شرکت شل بود و ۶ درصد هم شرکت فرانسوی.

باید گفت که در آن موقع بزرگترین تولیدکنندگان نفت به استثنای ونزوئلا که در آمریکای‌جنوبی بود همه در اطراف خلیج‌فارس بودند. یعنی در درجه اول شروع تولید نفت در منطقه در ایران بود، بعد کویت و عربستان و عراق. بنابراین این چهار کشور بودند که قسمت عمده نفت دنیا را تولید و صادر می‌کردند.

بر این اساس تمام شرکت‌های نفتی بین‌المللی و آن هشت شرکتی که قبلا عرض کردم، علاقه‌مند بودند که در کشورهای اطراف خلیج‌فارس سهمی از تولید و صادرات داشته باشند. بنابراین شکی نیست که همه نظرها متوجه ذخایر نفتی خلیج‌فارس بود و این حقیقتی است که همه در آن موقع به آن واقف بودند.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

ترکیب صادرات ایران در ۶دهه اخیر

۲۹ مهرماه روز ملی صادرات است. در اینجا بخشی از یک مقاله تحقیقی به قلم دکتر وحید نوشیروانی با ترجمه محمد تقی‌زاده‌مطلق را می‌خوانید.

۲۹ مهرماه روز ملی صادرات است. در اینجا بخشی از یک مقاله تحقیقی به قلم دکتر وحید نوشیروانی با ترجمه محمد تقی‌زاده‌مطلق را می‌خوانید.

ترکیب صادرات ایران در ۶دهه اخیر 

بندر امام (بندر شاپور سابق)

با آنکه آمارهای تجارت خارجی در شمار سامان‌یافته‌ترین اطلاعات اقتصادی در ایران بوده و ارقام رسمی در این زمینه از ۱۳۱۸/  ۱۹۰۰ انتشار یافته است، مشاوران بلژیکی اندکی پس از تصدی مدیریت گمرک ایران مشکلاتی را در تحلیل و تفسیر این آمارها پدید آوردند. این مشکلات به چهار نوع عمده تقسیم می‌شوند: نخست اینکه چون ارقام به قیمت‌های جاری‌ هستند، ارزیابی تغییرات ارزش واقعی تجارت خارجی مشکل عمده‌ای است. از ۱۳۱۵ش/  ۱۹۳۶ شاخصی برای قیمت‌های عمده‌فروشی واردات و شاخص دیگری برای صادرات در دسترس بوده است.

شاخص اول بیشتر مبتنی بر قیمت‌های داخلی کالاهای وارداتی است تا بر قیمت کالاها در مرز، از این رو تغییرات عوارض گمرکی و میزان عرضه کالا را در داخل منعکس می‌کند، مانند کمبودهای ناشی از سهمیه‌های وارداتی. شاخص قیمت‌های صادرات، شامل نفت نیست. مقایسه میان ارقام حجمی [وزن صادرات و واردات] به اندازه‌ای که ترکیب کالایی تجارت خارجی ثابت مانده است، شواهدی از تغییر ارزش واقعی تجارت در فواصل کوتاه‌مدت به دست می‌دهد، اما این مطلب در مورد کل دوره پهلوی و پس از پهلوی- که طی آن الگوی تجارت دستخوش دگرگونی‌های جدی شد- صادق نیست.

مشکلات ارزش‌گذاری تجارت خارجی، در تفسیر آمارهای آن نیز بروز می‌کند. تاجران برای اینکه از پرداخت عوارض گمرکی و از مقررات تجارت و مبادله بگریزند، ممکن است ارزش کالاهای خود را کمتر گزارش کنند. معمولا واردات، بیشتر و صادرات، کمتر قیمت‌گذاری می‌شود، اما شرایط ویژه‌ای ممکن است موجب بروز تمایلات دیگری شود، مثلا پس از تصویب قانون انحصار تجارت خارجی در ۱۳۰۹ش/  ۱۹۳۱، دوره کوتاهی پدید آمد که در آن گواهی‌های صادرات از پاداش کلانی برخوردار می‌شد، در این دوره تمایل آشکاری به ارزش‌گذاری غیرواقعی صادرات پدید آمد.

تحریف جدی‌تری که در ارزش‌گذاری واردات صورت می‌گرفت، ناشی از به کارگیری نرخ رسمی مبادله ارز در تبدیل قیمت‌های ارزی به ریال بود؛ روشی که پس از ۱۳۱۵ش/  ژوئیه ۱۹۳۶ رایج شد.

سهم نسبی صادرات نفت نیز به علت ارائه درآمد نفت به ریال- که براساس تبدیل آن به نرخ رسمی ارز، محاسبه می‌شد- دچار این تحریف بود. ناهماهنگی در به کارگیری همین روش نیز بر پیچیدگی مساله می‌افزاید. برای مثال، در برخی سال‌ها مؤسسه تجارت خارجی شوروی در ایران، قیمت کالاهایی را که از شوروی وارد شده بود، براساس بهای تنظیم شده گزارش داده است.

وجود این‌گونه ناهماهنگی‌ها در اطلاعات، مقامات بانک ملی ایران را به این نتیجه رساند که آمارهای گمرک در طول چندین سال را نمی‌توان حتی با آمارهای صادرات و واردات در طول یک سال مقایسه کرد. این گونه مشکلات در ارزش‌گذاری، معمولا در دوره‌هایی که مقررات شدید تجارت خارجی و ارزی اعمال می‌شود و نرخ ارز در بازار آزاد با نرخ‌های رسمی فاصله زیاد دارد، حادتر است.

سومین منشأ بروز مشکلات در تفسیر آمارهای تجارت خارجی، میزان شمول آنهاست. برای مثال، آمارهای رسمی اطلاعات راجع به واردات اسلحه را دربرنمی‌گیرند، قاچاق نیز گسترش بسیار دارد، هرچند میزان آن به‌طور طبیعی نسبت به میزان محدودیت‌هایی که حکومت اعمال می‌کند، نوسان می‌یابد. در اوایل دهه ۱۳۱۰ش/  ۱۹۳۰، تجار شکایت داشتند که طرح پیشنهادی دولت برای انحصاری کردن تجارت چای، سبب افزایش قاچاق آن شده است. آ. س. میلسپو آمریکایی ادعا کرده است که در طول جنگ جهانی دوم تریاک ایران عمدتا به‌صورت غیرقانونی صادر شده است.

سرانجام اینکه آمارهای رسمی ایران به‌طور مغشوش ارائه شده‌اند. در فاصله سال‌های ۱۳۰۷ و ۱۳۴۴ش، واردات بر حسب معاف بودن از مالیات گمرکی یا معاف نبودن از آن، متمایز می‌شدند. گروه معاف از مالیات شامل واردات شرکت نفت ایران و انگلیس و پس از ۱۳۱۲ ش/  ۱۹۳۳ کنسرسیوم و دیگر شرکت‌های نفتی و سازمان‌های مختلف دولتی بود.

صادرات نفت و دیگر کالاها جداگانه گزارش می‌شدند. خلاصه آمارهای منتشر شده درباره ترکیب کالاها و سمت و سوی تجارت خارجی، صرفا شامل واردات غیرمعاف از عوارض گمرکی و صادرات غیرنفتی است، اما هنگامی که کل واردات و صادرات بررسی می‌شود، الگوهای کاملا متفاوتی پدیدار می‌شود. پیش از ۱۳۱۵ ش برخی کالاها با وزن و برخی دیگر با واحد مشخص می‌شدند. اگر این محدودیت‌ها را در نظر بگیریم، آمارهای حجم تجارت می‌تواند اطلاعات مفیدی، به‌ویژه در مورد کالاهای خاص، در اختیار ما قرار دهد، زیرا مشکلات ارزش‌گذاری را که پیشتر مطرح کردیم، به وجود نمی‌آورد.

ترکیب کالایی صادرات ایران طی یک دوره بیش از شصت سال به‌طور بنیادی تغییر کرد. در این دوره نفت سهم فزاینده‌ای در صادرات داشت. هنگام کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، صادرات نفت حدود نیمی از کل صادرات را تشکیل می‌داد و تقریبا از صفر در دوره پیش از جنگ جهانی اول به این میزان افزایش یافته بود. سهم نفت در کل صادرات ایران، به‌جز برخی نوسانات جزئی و کاهشی شدید پس از ملی شدن صنعت نفت، همچنان رو به رشد بود و در اواسط دهه‌‎ ۱۳۶۰ ش به ۹۸ درصد رسید.

اما سهم خالص صنعت نفت در تراز پرداخت‌های ایران بسیار کمتر از آن بوده است که از این ارقام برمی‌آید، زیرا بخش بزرگی از درآمدهای نفتی به‌صورت سود عاید صاحبان امتیاز خارجی می‌شد. از زمان افزایش قیمت نفت در ۱۳۵۲ ش و به ویژه از زمان اخراج شرکت‌های نفت خارجی در ۱۳۵۸ ش درآمدهای ارزی ایران از نفت با صادرات نفت همخوانی بیشتری داشته است.

ترکیب کالایی صادرات غیرنفتی ایران به نحوی چشمگیر ثابت بوده و طی شصت سال گذشته، فرش و معدودی از محصولات کشاورزی بر آن غلبه داشته است. این اقلام پیش از جنگ جهانی اول عمدتا به روسیه صادر می‌شدند و حجم اصلی صادرات ایران را تشکیل می‌دادند. در دوره رکود شدید اقتصادی پس از جنگ و انقلاب ۱۹۱۷، صادرات اقلامی که نسبت به وزن خود گران‌قیمت بودند، جای اقلام پیشین را گرفت. مثل صدور قالی و تریاک به‌جای پنبه و برنج که یافتن بازارهای جدید برای صادرات آنها سودآور نبود.

در دوره رضاشاه (۱۳۲۰- ۱۳۰۴ ش) صادرات همچنان نسبتا متنوع بود. تجارت پنبه و برنج تاحدی احیا شد، هرچند سهم تجارت تریاک پس از دهه ۱۳۰۰ ش و در نتیجه اقدامات جهانی برای محدودکردن تجارت مواد مخدر، کاهش پذیرفت. سهم قالی و برنج در تجارت خارجی ایران در ۱۳۱۹ش که عمدتا تحت تسلط آلمان و شوروی بود، کاهش یافت، زیرا هیچ یک از این دو کالا برای برنامه‌های تسلیحاتی این دو کشور اولویت نداشتند.

در طول جنگ جهانی دوم که طی آن از ارزش واقعی صادرات کالا حدود ۷۵ درصد کاسته شد، ذخایر پنبه در کارخانه‌های داخلی که در دهه پیش از آن تاسیس شده بود، مصرف و به‌طور کلی پنبه از صادرات ایران خارج شد. اتحاد شوروی که در دوره جنگ از لحاظ مواد غذایی کمبود داشت، کوشید تا سهمی از صادرات برنج ایرانی را به خود اختصاص دهد و به این ترتیب برنج حدود ۱۰ درصد از صادرات غیرنفتی ایران را تشکیل می‌داد.

پس از جنگ تحولات مهمی روی داد. صادرات به معدودی از محصولات محدود شد؛ فرش، پنبه و خشکبار حدود ۶۰ درصد صادرات را در مدتی طولانی پس از جنگ تشکیل دادند. تنها زمان حکومت محمد مصدق (اردیبهشت ۱۳۳۰- مرداد ۱۳۳۲)- یعنی زمانی که برای تعدیل کاهش درآمدهای نفت، از صدور انواع گوناگون محصولات (عمدتا محصولات کشاورزی) حمایت شد- صادرات تنوع بیشتری یافت.

صادرات پنبه رونق یافت و چند سال منبع اصلی کسب ارز خارجی را تشکیل داد. پس از جنگ جهانی دوم صادرات برنج رونقی کوتاه‌مدت یافت، اما وقتی ایران واردکننده مواد غذایی شد، صادرات برنج نیز تقلیل یافت. به علت بالا رفتن دستمزدها، محدودیت‌های وضع شده برای جلوگیری از فرسایش خاک و محصولات مشابهی که به شیوه مصنوعی تولید می‌شدند، برخی محصولات صادراتی نظیر کتیرا، به تدریج توان رقابت خود را در بازار صادراتی از دست دادند.

از سوی دیگر، در دهه ۱۳۴۰ش/  ۱۹۶۰ صنایع جدیدی به تولید محصولات صادراتی رو می‌آوردند که انواع گوناگونی را از کفش و پوشاک بافتنی تا مواد شیمیایی دربرمی‌گرفت. با آغاز رونق نفت در ۱۳۵۲ش تقاضای داخلی و هزینه‌های رو به افزایش، مانع رشد این صنایع شدند، هرچند سهم نسبی آنها در صادرات تا انقلاب اسلامی تا حدی افزایش یافت.

بخشی از یک مقاله به قلم وحید نوشیروانی، برگردان: محمد تقی‌زاده مطلق

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

تصاویر دیدنی از رویدادهای چهل سال پیش

هواپیمای مافوق صوت کنکورد در حال برخاستن از باند پرواز فرودگاه بین المللی JFK در 20 اکتبر 1977

هواپیمای مافوق صوت کنکورد در حال برخاستن از باند پرواز فرودگاه بین المللی JFK در ۲۰ اکتبر ۱۹۷۷

گروه موسیقی راک بوستون در حال ژست گرفتن برای مجله کریم در ایالت ماساچوست در اوت 1977

گروه موسیقی راک بوستون در حال ژست گرفتن برای مجله کریم در ایالت ماساچوست در اوت ۱۹۷۷

وارن برگر، قاضی ارشد در حال اجرای مراسم سوگند جیمی کارتر به عنوان سی و نهمین رئیس جمهور آمریکا در واشنگتن در 20 ژانویه 1977

وارن برگر، قاضی ارشد در حال اجرای مراسم سوگند جیمی کارتر به عنوان سی و نهمین رئیس جمهور آمریکا در واشنگتن در ۲۰ ژانویه ۱۹۷۷

نوجوانان اتیوپیایی در قالب اونیفورم های کمونیستی سرخ رنگ در جشنی شرکت کرده اند. این جشن در پایتخت اتیوپی، آدیس آبابا و در 1 مه 1977 برگزار شد. در آن زمان کشور تنها توسط یک حزب کمونیست با عنوان جمهوری دموکراتیک خلق اتیوپی اداره می شد

نوجوانان اتیوپیایی در قالب اونیفورم های کمونیستی سرخ رنگ در جشنی شرکت کرده اند. این جشن در پایتخت اتیوپی، آدیس آبابا و در ۱ مه ۱۹۷۷ برگزار شد. در آن زمان کشور تنها توسط یک حزب کمونیست با عنوان جمهوری دموکراتیک خلق اتیوپی اداره می شد

میکرو کامپیوتر جدید TRS-80 شرکت ریدیوشک، برای اتصال به تلویزیون های معمول خانگی از یک صفحه کلید کامپیوتری استفاده می کرد. این عکس در سال 25 اوت 1977 گرفته شده است

میکرو کامپیوتر جدید TRS-80 شرکت ریدیوشک، برای اتصال به تلویزیون های معمول خانگی از یک صفحه کلید کامپیوتری استفاده می کرد. این عکس در سال ۲۵ اوت ۱۹۷۷ گرفته شده است

لیز خوردن و افتادن آتش نشانی که سعی در خاموش کردن آتش در قسمت یخ زده انباری در بخش غربی نیویورک را داشت. این عکس در 13 ژانویه 1977 گرفته شده است

لیز خوردن و افتادن آتش نشانی که سعی در خاموش کردن آتش در قسمت یخ زده انباری در بخش غربی نیویورک را داشت. این عکس در ۱۳ ژانویه ۱۹۷۷ گرفته شده است

صف خودرو های سفیدی که به دنبال خودروی حامل پیکر الویس پریسلی، خواننده راک اند رول، در ممفیس به راه افتاده اند. این عکس در تاریخ 19 اوت 1977 گرفته شده است

صف خودرو های سفیدی که به دنبال خودروی حامل پیکر الویس پریسلی، خواننده راک اند رول، در ممفیس به راه افتاده اند. این عکس در تاریخ ۱۹ اوت ۱۹۷۷ گرفته شده است

تصویری از یک زندانی سیاه پوست رودزیایی که برای جلوگیری از فرار کردن او، طنابی به دور گردنش انداخته اند. در پس زمینه عکس نیز، سربازان سواره نظام رودزیا نیز دیده می شوند. این عکس در رودزیای جنوبی و در سپتامبر 1977 گرفته شده است

تصویری از یک زندانی سیاه پوست رودزیایی که برای جلوگیری از فرار کردن او، طنابی به دور گردنش انداخته اند. در پس زمینه عکس نیز، سربازان سواره نظام رودزیا نیز دیده می شوند. این عکس در رودزیای جنوبی و در سپتامبر ۱۹۷۷ گرفته شده است

دیوید وتر 6 ساله اهل هوستون، برای اولین بار توانست با کمک پدر و مادرش، در خارج از حباب قرنطیه ای که در طول عمرش در آن زندگی کرده بود، راه برود. در این تصویر دیوید لباس مخصوصی با عنوان سامانه قرنطینه متحرک پوشیده است که توسط ناسا برای بیمارستان کودکان تگزاس با هزینه 20 هزار دلار طراحی شده بود. دیوید به صورت مادر زاد، از چندین بیماری شدید نقص سامانه ایمنی بدن رنج می برد. او در فوریه 1984 و در 12 سالگی در گذشت

دیوید وتر ۶ ساله اهل هوستون، برای اولین بار توانست با کمک پدر و مادرش، در خارج از حباب قرنطیه ای که در طول عمرش در آن زندگی کرده بود، راه برود. در این تصویر دیوید لباس مخصوصی با عنوان سامانه قرنطینه متحرک پوشیده است که توسط ناسا برای بیمارستان کودکان تگزاس با هزینه ۲۰ هزار دلار طراحی شده بود. دیوید به صورت مادر زاد، از چندین بیماری شدید نقص سامانه ایمنی بدن رنج می برد. او در فوریه ۱۹۸۴ و در ۱۲ سالگی در گذشت

نمایی از شهر نیویورک و پل بروکلین در حین غروب، در حالیکه شهر دچار خاموشی گسترده شده بود. این عکس در تاریخ 14 ژوئیه 1977 گرفته شده است

نمایی از شهر نیویورک و پل بروکلین در حین غروب، در حالیکه شهر دچار خاموشی گسترده شده بود. این عکس در تاریخ ۱۴ ژوئیه ۱۹۷۷ گرفته شده است

در جریان خاموشی گسترده در ژوئیه 1977، غارتگران اعم از پیر و جوان با شکستن شیشه های فروشگاه ها و سوپرمارکت ها به دزدی و غارت پرداختند

در جریان خاموشی گسترده در ژوئیه ۱۹۷۷، غارتگران اعم از پیر و جوان با شکستن شیشه های فروشگاه ها و سوپرمارکت ها به دزدی و غارت پرداختند

دیدار مناخم بگین، نخست وزیر رژیم صهیونیستی و انور سادات، رئیس جمهوری مصر در شهر اسماعیلیه در مصر. این دیدار در سال 1977 و به جهت ایجاد صلح در خاورمیانه صورت گرفت

دیدار مناخم بگین، نخست وزیر رژیم صهیونیستی و انور سادات، رئیس جمهوری مصر در شهر اسماعیلیه در مصر. این دیدار در سال ۱۹۷۷ و به جهت ایجاد صلح در خاورمیانه صورت گرفت

آرنولد پالمر، گلف باز آمریکایی در حال ضربه زدن به توپ گلف از بالای برج ایفل در پاریس در 13 نوامبر 1977

آرنولد پالمر، گلف باز آمریکایی در حال ضربه زدن به توپ گلف از بالای برج ایفل در پاریس در ۱۳ نوامبر ۱۹۷۷

تعقیب مردی ناشناس از سوی گروهی از معترضان به حضور محمد رضا شاه پهلوی در واشنگتن در تاریخ 15 نوامبر 1977. ظاهرا این مرد در حمایت از محمد رضا پهلوی صحبت هایی کرده بود

تعقیب مردی ناشناس از سوی گروهی از معترضان به حضور محمد رضا شاه پهلوی در واشنگتن در تاریخ ۱۵ نوامبر ۱۹۷۷٫ ظاهرا این مرد در حمایت از محمد رضا پهلوی صحبت هایی کرده بود

آنتونی کریتسیس در پیش روی خبرنگاران و پلیس در ایندیاناپلیس در ایندیانا، اسلحه را به سوی ریچارد هال گرفته است. این عکس در 10 فوریه 1977 گرفته شده است

آنتونی کریتسیس در پیش روی خبرنگاران و پلیس در ایندیاناپلیس در ایندیانا، اسلحه را به سوی ریچارد هال گرفته است. این عکس در ۱۰ فوریه ۱۹۷۷ گرفته شده است

تصویری از مایکل جکسون به همراه لولا فالانا در مراسم اهدای جوایز موسیقی در سال 1977

تصویری از مایکل جکسون به همراه لولا فالانا در مراسم اهدای جوایز موسیقی در سال ۱۹۷۷

در سال 1977، دو هواپیمای بوئینگ 747 با برخورد با یکدیگر منجر به کشته شدن 583 نفر شدند. از این حادثه به عنوان بدترین تصادف هوایی تاریخ نام می برند

در سال ۱۹۷۷، دو هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ با برخورد با یکدیگر منجر به کشته شدن ۵۸۳ نفر شدند. از این حادثه به عنوان بدترین تصادف هوایی تاریخ نام می برند

“پله” جادوگر فوتبال برزیلی، در تاریخ ۱ ژوئیه ۱۹۷۷ آخرین بازی خود را در قالب تیم نیویورک کاسموس در ورزشگاه ملی ژاپن در توکیو انجام داد

تصویری از اکران نخستین نسخه از فیلم جنگ ستارگان در 7 ژوئیه 1977

تصویری از اکران نخستین نسخه از فیلم جنگ ستارگان در ۷ ژوئیه ۱۹۷۷

کیم جونگ ایل، رهبر کره شمالی در حال آزمایش کردن رانندگی با یک ماکت هواپیمای جنگی در کره شمالی به تاریخ 2 اکتبر 1977

کیم جونگ ایل، رهبر کره شمالی در حال آزمایش کردن رانندگی با یک ماکت هواپیمای جنگی در کره شمالی به تاریخ ۲ اکتبر ۱۹۷۷

استخراج اولین بشکه نفت از خط لوله آلاسکا در 21 ژوئن 1977

استخراج اولین بشکه نفت از خط لوله آلاسکا در ۲۱ ژوئن ۱۹۷۷

تصویری از خط مونتاژ یک کارخانه در چین در 1977

تصویری از خط مونتاژ یک کارخانه در چین در ۱۹۷۷

حمل موشک های زمین به هوای SA-8 شوروی در میدان سرخ در جریان رژه سالگرد انقلاب بولشویکی در مسکو در تاریخ 7 نوامبر 1977. در پس زمینه عکس نیز تصویر بزرگی از ولادیمیر لنین دیده می شود

حمل موشک های زمین به هوای SA-8 شوروی در میدان سرخ در جریان رژه سالگرد انقلاب بولشویکی در مسکو در تاریخ ۷ نوامبر ۱۹۷۷٫ در پس زمینه عکس نیز تصویر بزرگی از ولادیمیر لنین دیده می شود

فرنک کالینز( سمت چپ)، رهبر حزب نازی آمریکا، در حالیکه بین هم قطاران نازی خود ایستاده بود، اعلام نمود که

فرنک کالینز( سمت چپ)، رهبر حزب نازی آمریکا، در حالیکه بین هم قطاران نازی خود ایستاده بود، اعلام نمود که “ما کماکان مصر به برگزاری راهپیمایی پیش از پایان سال در اسکوکی هستیم”. جالب است بدانید که پدر او فردی یهودی بود. این عکس در تاریخ ۴ ژوئیه ۱۹۷۷ گرفته شده است

نزاع یکی از اعضای گروه کو کلاکس کلان با یک سیاه پوست در آلاباما در 24 سپتامبر 1977

نزاع یکی از اعضای گروه کو کلاکس کلان با یک سیاه پوست در آلاباما در ۲۴ سپتامبر ۱۹۷۷

نمادی گروه کو کلاکس کلان شکسته و بر روی زمین افتاده است. در جریان تجمع و راهپیمایی این گروه در جورجیا در 2 ژوئیه 1977، یک سفید پوست به نام بادی کوکران توسط یک ماشین کوچک ورزشی به داخل جمعیت حمله کرد

نمادی گروه کو کلاکس کلان شکسته و بر روی زمین افتاده است. در جریان تجمع و راهپیمایی این گروه در جورجیا در ۲ ژوئیه ۱۹۷۷، یک سفید پوست به نام بادی کوکران توسط یک ماشین کوچک ورزشی به داخل جمعیت حمله کرد

رالف نادر در جریان کنفرانس خبری در 5 ژوئیه 1977 به دفاع از داشتن کیسه هوا و کمربند ایمنی برای خودروها نمود

رالف نادر در جریان کنفرانس خبری در ۵ ژوئیه ۱۹۷۷ به دفاع از داشتن کیسه هوا و کمربند ایمنی برای خودروها نمود


منبع: فرادید

محاکمه تاریخی یک جسد

وحید محمود قره‌باغ*|مردان با تجربه واتیکان، بر این اعتقاد بودند که قدرت سیاسی می‌بایست در دست سیاست‌مداران باشد. هر چند، فراموشی این امر گاهی باعث وقوع حوادثی می‌شد که جبران‌ناپذیر بود. 

روایت زیر نمونه‌ای مهم از این سنخ حوادث است. 

پاپ نه تنها حکم به نبش قبر داد، بلکه دستور داده بود تا او را محاکمه نیز بکنند. ولی آیا یک مرده را می‌توان محاکمه کرد؟ به هر حال جسد را بیرون آورده و لباس اسقفی بر تن پاپ کردند. سپس جسد بی‌جان را بر تخت سلطنت نشاندند. 

آن‌ها می‌خواستند پاپ را به جرم شهادت کذب و همچنین دروغ هایش محاکمه کنند. دادگاه تشکیل شد؛ دادگاهی که کاملا تحت نفوذ و سیطره کارگزاران، گماشته‌ها و عوامل سیاسی بود. در نهایت همین دادگاه رای به گناه کار بودن پاپ داد. 

مجازات او این بود که باید سه انگشت جسد را از بدنش جدا کنند و جسد را قبل از این‌که به رودخانه تایبر بیاندازند، در خیابان‌های شهر رم بر روی زمین بکشانند. 

محاکمه تاریخی یک جسد

پاپ فورموزوس

این مجازات پاپ فورموزوس بود. کسی که از سال ۸۹۱ تا ۸۹۶ میلادی در کلیسای واتیکان به عنوان بزرگ‌ترین مقام مذهبی و سیاسی روم و پیشوای کاتولیک‌ها بود. 

تمامی این جریانات به دستور پاپ استفان ششم صورت می‌گرفت. او شدیدا از سوی مردان سیاست تحت فشار بود تا بدان‌جا که دستور به محاکمه پاپ فورموزوس داد که نه ماه پیش مرده بود. 

محاکمه او را می‌توان یکی از وحشتناک‌ترین محاکمه‌های تاریخ نام برد. استفان ششم، خود یکی از پاپ‌های کلیسای کاتولیک روم بود که از سال ۸۹۶ تا ۸۹۷ میلادی در واتیکان خدمت می‌کرد. 

ولی ماجرا به این جا نیز ختم نشد. پس از این که جسد پاپ فورموزوس را از رودخانه بیرون آوردند، مردم زیادی پیرامون آن جمع شدند و اعتراضات گسترده‌ای علیه استفان ششم شکل گرفت. استفان که از تمامی مقام‌هایش عزل شده بود، روانه زندان شد و سرانجام در جولای سال ۸۹۷ میلادی به طرز مشکوکی در زندان خفه شد. 

محاکمه تاریخی یک جسد

محاکمه تاریخی پاپ فورموزوس

مرگ استفان، باعث تغییر مشی کلیسا شد. هر چند که این تغییر همیشگی نبود. در واقع مردان واتیکان نه تنها تصمیم گرفتند از سیاست فاصله بگیرند؛ بلکه به این نتیجه رسیدند که باید با احتیاط بیشتر پیش بروند.


منبع: فرادید

داستان یک عکس

در پنچاهمین سالمرگ چه گوارا، آژانس عکس مگنوم داستان عکسی را روایت می کند که به عنوان یک سمبل برای بسیاری از هواداران انقلاب کوبا و دیگر انقلاب های آزادی خواهانه در سراسر جهان تبدیل شده است.

فرادید| در پنچاهمین سالمرگ چه گوارا، آژانس عکس مگنوم داستان عکسی را روایت می کند که به عنوان یک سمبل برای بسیاری از هواداران انقلاب کوبا و دیگر انقلاب های آزادی خواهانه در سراسر جهان تبدیل شده است.

به گزارش فرادید به نقل از آژانس عکس مگنوم، در روز ۹ اکتبر سال ۱۹۶۷، ارنستو گوارا دلا سرنا – بیشتر با نام چه گوارا شناخته می شود – که یک انقلابی شناخته شده بود، توسط نیروهای مسلح بولیویایی اعدام شد. چه گوارا، انقلابی مارکسیست آرژانتینی و از رهبران انقلاب کوبا بود که به همراه فیدل کاسترو، سعی در سرنگونی حکومت باتیستا در کوبا داشتند. پس از سرنگونی باتیستا، او به ریاست بانک ملی کوبا منصوب شد و سعی کرد تا مناسبات تجاری کشور را از سمت آمریکا به سوی اتحاد جماهیر شوروی سوق دهد.  سه سال بعد نیز وزیر صنایع شد. در سال ۱۹۶۵، چه گوارا با ترک این پست، تلاش کرد تا ایده های انقلاب کوبا را به دیگر نقاط جهان گسترش دهد. در سال ۱۹۶۶، او تلاش نمود تا با بر انگیختن مردم بولیوی، حکومت وقت را سرنگون کند، اما دستگیر شده و در روز ۹ اکتبر سال ۱۹۶۷ به دست ارتش بولیوی در لا ایگرا کشته شد.

در سال ۱۹۶۲، رنه بری در قالب تیمی از مجله لوک (Look magazine) از هاوانا بازدید نمود. یکی از نتایج این سفر، عکس معروفی است که در آن چه گوارا در حال کشیدن سیگار برگ است. از این عکس به عنوان یکی از عکس های نمادین قرن بیستم یاد می کنند. رنه بری در مصاحبه با بوک کانتکت شیتس، داستان این عکس را بازگو کرد:

“من به همراه لورا برکیست، خبرنگار آمریکایی مجله لوک به ملاقات او رفتم. “چه” در روزهای پایانی سال ۱۹۶۲ به هنگام ملاقات لورا در نیویورک، او را به هاوانا دعوت کرده بود. به محض ورود به اتاق، متوجه شدم که پنجره ها با پرده پوشیده شده اند. از آنجاییکه عدم نور کافی می توانست در کار عکاسی من مشکل ساز شود، از او پرسیدم “امکان دارد که پرده ها را بالا بزنم؟” و او در جواب گفت: “نه، نیازی نیست.” چند دقیقه بعد متوجه شدم که او بسیار بر روی حرف هایی که در مصاحبه می زند، متمرکز است و از این روست که نمی خواهد که اتفاقات بیرون، حواس او را پرت کنند.

به محض ورود ما، مصاحبه آغاز شد، و پس از مدتی هر دوی آنها ( چه و لورا) کاملا بی اعتنا به من بودند. بحث داغ شده بود. بعضی اوقات او با حرارت خاصی صحبت می کرد، اما در بعضی مواقع نیز به سراغ کاغذ هایش می رفت. عکسی از او دارم که در حال کشیدن نقشی به سرعت بر روی یک کاغذ است. هر چند وقت یکبار، بر می خواست و اتاق را ترک می کرد و همیشه در حالیکه یک پوتین نظامی و اونیفورم جنگی به تن داشت، به اتاق باز می گشت. به خاطر دارم که زمانیکه در حال پک زدن به سیگار برگش بود، از او انتظار داشتم که به من نیز یک تعارف بزند اما او بسیار غرق در بحث بود. اگر چه این مساله برای من بد تمام نشد، چون به مدت دو ساعت تمام مشغول کار خودم بود و هیچ کدام از دو نفر کاری به من نداشتند. او حتی یکبار هم به من نگاه نکرد که این مساله در نوع خودش خیلی جالب و عجیب بود. من مرتب در حال چرخیدن به دور او بودم و حتی یک عکس هم ندارم که او به دوربین نگاه کرده باشد.

در سال ۱۹۶۶، آژانس عکس مگنوم به پخش این عکس ها در سراسر جهان اقدام نمود. برخی از دوستان از من پرسیدند: “رنه، می توانیم یک پوستر درست کنیم؟” و در ادامه آنها پوستر بسیار بزرگی از عکس چه درست کردند. و پس از آن بود که حکایت شهرت این عکس آغاز شد. مردم خواهان این عکس بودند. رونق واقعی این عکس در مه ۱۹۶۸ در پاریس اتفاق افتاد که این عکس بر روی پرچم هایی چاپ شده بود. پس از آن، هنگامیکه به هاوانا بازگشتم، در وزارت ارتباطات شاهد تی شرت هایی بودم که عکس من (عکس گرفته شده از چه) بر روی آنها حک شده بود و حتی چند تا از آن تی شرت ها را برای فرزندانم نیز خریدم. به فروشنده گفتم: “این عکس را من گرفته ام!” و تی شرت خودم را خریدم.

واقعا متاسفم که دیگر چه را ندیدم. آنچه که برای من اهمیت دارد، حفظ این عکس به عنوان چشم اندازی برای آینده است، به عنوان تصویر مردی که قصد داشت تا حد غایت برود. به باور من مبارزه ادامه دارد.”

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

دستگیری جان لنون و یوکو

فرادید| هجده اکتبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۶۷- پیوستن آلاسکا به خاک آمریکا

آمریکا پس از خرید آلاسکا از روسیه به مبلغ ۷٫۲
میلیون دلار، در این روز به‌طور رسمی مالکیت آن را به عهده گرفت. آلاسکا که به
برای منابع طبیعی وسیعش شهرت دارد، در ۳ ژانویه ۱۹۵۹ به چهل و نهمین ایالت آمریکا
تبدیل شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۹۲- خط تلفن میان نیویورک و شیکاگو

“الکساندر گراهام بل” خط تلفن ۱۵۲۰
کیلومتری را میان نیویورک و شیکاگو راه‌اندازی کرد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۲۲- تأسیس بی‌بی‌سی

قدیمی‌ترین سازمان خبررسانی جهان در این روز در
بریتانیا تأسیس شد. “جان ریث” به‌عنوان اولین مدیر این شبکه تعیین شد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۳۱- درگذشت “توماس ادیسون”

دانشمند و مخترع معروف آمریکایی در سن ۸۴ سالگی
از دنیا رفت.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۶۲- جایزه نوبل “فرانسیس کریک”،
“جیمز واتسون” و “موریس ویلکینز” 

به ترتیب از چپ به راست دکتر
“فرانسیس کریک”، “جیمز واتسون” و “موریس ویلکینز”به‌طور
مشترک برنده جایزه نوبل پزشکی شدند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۶۸- دستگیری جان لنون و یوکو

جان لنون و همسرش یوکو به دلیل داشتن ماری‌جوانا
در آپارتمانشان در لندن، توسط پلیس دستگیر شدند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۷۶- مراسم خاک‌سپاری رئیس مافیا در نیویورک

مراسم خاک‌سپاری “کارلو گامبینو” که
قدرتمندترین فرد در مافیای آمریکا بود، در شهر نیویورک برگزار شد. او در پانزدهم
اکتبر در خواب درگذشت.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۰۳- تبعید رئیس‌جمهور بولیوی

“گونزالو سانچز” مجبور شد از سمت خود
استعفا داده و کشور را ترک کند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تجارت در دوره غزنویان و سامانیان

در ایران در دوره‌های مختلف خاصه در دولت سامانی و غزنوی، مانند بیشتر جوامع، پیش از آمدن سرمایه‌داری بزرگ، نمونه‌هایی از سرمایه‌داری محدود در جاهایی که وجود داشتند سرمایه‌داری تجاری بود، نه صنعتی.

 تجارت در دوره غزنویان و سامانیان
بازرگانان مقدار زیادی از سرمایه خود را که کسبشان را می‌گرداندند، نه‌تنها از سود معاملات گذشته جمع می‌کردند، بلکه از درآمدهای حاصل از زمینی که از آن سودها به‌دست آورده بودند یا از املاک محتشمانی که مایل بودند از طریق پیمان‌نامه‌های گوناگون شرکت واگذاری سرمایه حاصل از درآمد املاکشان را به‌کار اندازند و نیز از عایدات دولت که در اداره این محتشمان بود، جلب سرمایه می‌کردند؛ خواه هنگامی که برای خزانه تجارت می‌کردند، خواه به‌عنوان سود جنبی جمع و مالیات کشاورزان به معنی وسیع آن که شامل برزگران، باغداران، دامپروران و صیادان می‌شد، همراه با کارگران معادن، کارگاه‌های جولاهی و فرشبافی و صاحبان حرفه که به آنها پیشه‌وران نیز می‌گفتند، متاع و کالاها را تولید می‌کردند.

یک بخش از کالاها را مولدان در روستاها و شهرها و با اشتغال زنان و مردان در قدم نخست برای مصرف شخصی و مازاد آن را به‌صورت کالا، برای مبادله به بازار عرضه می‌کردند. گرچه اقتصاد عمدتا به شکل طبیعی و خود مصرفی بود، موانعی برای مبادله و تولید کالا نیز وجود نداشت.

بنا بر مساعد بودن شرایط طبیعی یا سنت ویژه تولید کالای مشخص، نواحی مختلف یک کشور یا کشورهای مختلف در رشته تولید این یا آن کالا شهرت می‌یافتند و این امر سبب مبادله و بازرگانی وسیع‌تری در بین شهرها و کشورها می‌شد. راه‌های بازرگانی، خشکه و بحار را دربر می‌گرفت و در خراسان پیش از مغول راه ابریشم که پکن را به بغداد وصل می‌کرد، مهم‌ترین راه بازرگانی محسوب می‌شد.

از روایات و اشارات متعددی که در ادبیات کلاسیک منثور و منظوم فارسی دری در این رابطه به‌عمل آمده، می‌توان فهمید که لعل بدخشانی، فلفل هندی، گوگرد فارس، مشک تبتی، کاسه چینی، عقیق یمنی، ادیم و چرم طائف، شکر مصر و خوزستان، کاغذ سمرقند، چغندر هرات، زیره کرمان، دیبای روم و قسطنطنیه، قند بنگال، خرمای بصره، سرمه اصفهان، کفش همدان و بیهق، گلاب فیروزآباد، خر خراسان، صابون ترمز و… شهرت بسزایی داشته است.

منبع: سیدمحمد نوع‌پسند، هیرو موسوی، «سیاست‌های اقتصادی نظام‌های حکومتی سامانی و غزنوی»، مجله تاریخ اجتماعی و اقتصادی.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

خاموشی خالق روشنایی

توماس آلوا ادیسون، مهندس، مخترع، دانشمند و کارآفرین بزرگ آمریکایی ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱ چشم بر جهان فروبست. او چشم جهانی را به اختراعات بی‌بدیل خود روشن کرده بود.

 خاموشی خالق روشنایی

ادیسون دانشمندی خودآموخته بود. در آغاز تحصیل مدیر مدرسه‌اش به این نتیجه رسید که او شاگرد کودنی است، بنابرین از مدرسه اخراجش کردو توماس کوچک نزد مادرش درس خواند و نوشتن و اندیشیدن آموخت.

او در طول حیات علمی خویش توانست ۲۵۰۰ امتیاز اختراع را در ایالات‌متحده آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان به نام خود ثبت کند که رقمی حیرت‌انگیز و باورنکردنی به‌نظر می‌رسد. واقعیت این است که بیشتر اختراعات وی تکمیل شده کارهای دانشمندان پیشین بودند. ادیسون کارمندان و متخصصان پرشماری در کنار خود داشت که در پیشبرد تحقیقات و به سرانجام رسانیدن نوآوری‌هایش یاری‌اش می‌کردند.

دهنی زغالی تلفن، ماشین چاپ، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (نوعی دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی از جمله مواد و وسایلی هستند که به‌دست ادیسون و همکارانش ابداع یا تکمیل شدند. از او سخنان تامل برانگیزی نیز برجای مانده است از جمله این نقل مشهور: «من نمی‌گویم هزار بار شکست خوردم، می‌گویم من هزار راه که می‌توانست سبب شکست شود را کشف کردم. »توفیقات ادیسون زبانزد مردم جهان است اما بد نیست نگاهی هم بیندازیم به دو مورد از شکست‌هایش.

شکست مالی بزرگ
احتمالا یکی از بزرگ‌ترین شکست‌های مالی حرفه‌ای ادیسون، اختراع جدا‌کننده مغناطیسی سنگ‌آهن بوده است. این ایده که آزمایشگاه ادیسون در طول سال‌های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ درحال آزمایش و تجربه آن بود، بنا داشت که با استفاده از مغناطیس به جداسازی سنگ‌آهن از سنگ‌معدن‌های درجه پایین غیرقابل استفاده بپردازد.

این به آن معنی است که معادن رهاشده می‌توانستند بار دیگر از طریق استخراج آهن از شن و ماسه این سایت‌ها، سودبخش باشند، در آن زمان قیمت سنگ‌آهن به‌صورت بی‌سابقه‌ای افزایش یافته بود. آزمایشگاه ادیسون مشغول توسعه جداساز مغناطیسی سنگ‌آهن و کاربردی ساختن آن شد.

او حق دسترسی به ۱۴۵ معدن مخروبه را خریداری و یک پروژه آزمایشی را در معدن اوگدن در نیوجرسی آغاز کرد. ادیسون برای پرداخت هزینه این پروژه، به تدریج بیشتر سود شرکت جنرال الکتریک را برای ادامه کار به مصرف رساند. اما یک مشکل مهندسی منجر به عملی نشدن این پروژه شد و همچنین قیمت سنگ‌آهن نیز رو به نزول رفت که موجب شد ادیسون از جداکننده مغناطیسی سنگ‌آهن دست بردارد.

ماشین ارواح
ادیسون در اکتبر سال ۱۹۲۰ اعلام کرد که درحال کار  روی ماشینی برای برقراری ارتباط با دنیای ارواح است. پس از جنگ جهانی اول، اعتقاد به عالم ارواح به‌وجود آمد و بسیاری از مردم امیدوار بودند که علم بتواند وسیله‌ای برای ارتباط با ارواح رفتگان آنها ایجاد کند. ادیسون در مجلات مختلف صحبت کرد و برای نیویورک‌تایمز هم توضیح داد که دستگاه او قادر به ارتباط با جهان پس از مرگ است.

ادیسون با مخترع انگلیسی به نام «سر ویلیام کوک» که ادعا می‌کرد می‌تواند تصویر ارواح را ضبط کند، در ارتباط بود اما در این زمینه کاری از پیش نبرد. شاید نظریه تلفن ارواح او فقط یک شوخی با گزارشگران بوده است.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

دستگیری "آل کاپون"

فرادید| هفده اکتبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۶۱۰- تاج‌گذاری لوئی سیزدهم

لوئی سیزدهم پنج ماه پس از قتل پدرش “هنری
چهارم” در کلیسای “ریمز” تاج‌گذاری کرد. او هنگان تاج‌گذاری تنها ۹
سال داشت.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۸۸- اختراع فونوگراف تصویری

توماس ادیسون اختراع جدیدش “فونوگراف
تصویری” (اولین فیلم) را ثبت کرد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۳۱- دستگیری “آل کاپون”

خلاف‌کار معروف آمریکایی به اتهام فرار از
پرداخت مالیات به یازده سال زندان محکوم شد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۴۵- کودتای آرژانتین

ژنرال “خوآن پرون” طی یک کودتا به
حاکم مطلق آرژانتین تبدیل شد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۵۶- نخستین نیروگاه هسته‌ای بریتانیا

اولین نیروگاه هسته‌ای بریتانیا توسط ملکه
الیزابت دوم افتتاح شد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۷۳- اولین شوک نفتی

کشورهای عرب صادرکننده نفت اعلام کردند که
صادرات نفت به کشورهای غربی و ژاپن را کاهش می‌دهند که نتیجه آن تحریمی بود که تا
ماه مارس ۱۹۷۴ ادامه داشت.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۷۹- “مادر ترزا” برنده جایزه صلح
نوبل

مادر ترزا به دلیل امور خیریه در کلکته، هند
برنده جایزه صلح نوبل شد.

امروز در تاریخ

۸٫ ۱۹۸۹- زلزله سان‌فرانسیسکو

زلزله‌ای به قدرت ۷٫۱ ریشتر خلیج سانفرانسیسکو
در کالیفرنیا را لرزاند. در این زمین‌لرزه ۶۷ نفر کشته شدند و بیش از ۶ میلیارد
دلار خسارت به بار آمد.

امروز در تاریخ

۹٫ ۲۰۰۳- تایپه ۱۰۱

ساخت آسمان‌خراش ۱۰۱ طبقه‌ای در تایپه، تایوان
به اتمام رسید. این برج پس از برج خلیفه در دبی بلندترین برج جهان است.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

فرار انیشتین از آلمان نازی

۱۷ اکتبر سال ۱۹۳۳ آلبرت انیشتین، دانشمند بزرگ با فرار از دست حکومت نازی عازم آمریکا شد.

 فرار انیشتین از آلمان نازی

۱۷اکتبر سال ۱۹۳۳ آلبرت انیشتین، دانشمند بزرگ با فرار از دست حکومت نازی عازم آمریکا شد. این دانشمند یهودی اهل آلمان پس از اینکه آدولف هیتلر وی را دشمن رژیم نازی نامید و برای سرش جایزه تعیین کرد، ناچار شد وطن خود را ترک کرده و از آلمان بگریزد.

کارت فرود وی که به زمان ورود وی به دوور اختصاص دارد به تازگی در فرودگاه هیث‌رو کشف شده است. کارت که روی آن امضای مشهورترین برنده نوبل فیزیک دیده می‌شود، ورود انیشتین را در ۲۳ مه‌۱۹۳۳ به بلژیک به ثبت رسانده است، نکته جالب توجه در این کارت ثبت عنوان پروفسور در بخش شغل و ثبت ملیت سوئیسی در بخش ملیت کارت است.

این‌طور به‌نظر می‌آید که انیشتین طی واکنشی خشمگینانه نسبت به سیاست نازی‌ها از ملیت آلمانی خود دست شسته بوده است. همچنین در پشت این کارت اعلام شده که انیشتین راهی آکسفورد بوده است.

انیشتین از سال ۱۹۱۴ به عضویت آکادمی علوم پروس در برلین درآمده و به‌عنوان یکی از استادان این آکادمی مشغول به‌کار بود، اما پس از تسلط هیتلر بر آلمان و آغاز اقدامات سرکوبگرانه وی علیه یهودی‌های آلمان، انیشتین از سمت خود کنار گذاشته شد. او در نهایت در اکتبر سال ۱۹۳۳ به آمریکا مهاجرت کرد و در آنجا اقامت گزید. وی در سال ۱۹۲۱ به واسطه خدمات ارزشمندی که در زمینه فیزیک نظری ارائه کرده بود، جایزه نوبل را دریافت کرد.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

فرخی یزدی، روزنامه‌نگار مشروطه‌خواه

۲۵ مهر ماه ۱۳۱۸ محمد فرخی‌یزدی روزنامه‌نگار و شاعر شهیر معاصر در زندان قصر کشته شد.

 فرخی یزدی، روزنامه‌نگار مشروطه‌خواه

۲۵ مهر ماه ۱۳۱۸ محمد فرخی‌یزدی روزنامه‌نگار و شاعر شهیر معاصر در زندان قصر کشته شد. گفته شده که عامل قتل شخصی به اسم دکتر احمدی بوده که با تزریق آمپول هوا دست به این جنایت زده است.

فرخی فرزند محمدابراهیم سمسار یزدی در سال ۱۲۶۷ ه.ش در یزد دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی به آموختن فارسی و مقدمات عربی پرداخت دوره تحصیل او در مدرسه تا حدود شانزده سالگی ادامه یافت.

سپس به کارگری در نانوایی و پارچه بافی مشغول شد. در آغازین روز‌های مشروطیت و پیدایش حزب دموکرات در ایران فرخی از دموکرات‌های جدی و در شمار آزادی‌خواهان شهر یزد قرار گرفت. در اواخر سال ۱۲۸۸ش. به تهران رفت و اشعار و مقالات موثری درباره آزادی ایران انتشار داد که مورد توجه مردم و آزادی‌خواهان قرار گرفت. 

در اوایل دوره جنگ جهانی اول به بین‌النهرین مهاجرت کرد و مورد تعقیب انگلیسی‌ها قرار گرفت از این رو از بغداد به کربلا و از آنجا به موصل رفت و سرانجام پای برهنه از بیراهه‌ها به ایران بازگشت. در دوره نخست‌وزیری وثوق‌الدوله با حکومت وی و قرارداد ۱۹۱۹ به مخالفت پرداخت و مدت‌ها در شهربانی تهران زندانی شد در اواخر سال ۱۳۰۰ روزنامه طوفان را منتشر کرد.

روزنامه طوفان بیش از پانزده بار توقیف شد. فرخی در سال ۱۳۰۷ نماینده مردم یزد در مجلس شورای ملی شد و همراه با نماینده رشت (محمودرضا طلوع) در جناح اقلیت قرار گرفت و با مخالفت‌های شدید بدخواهان روبه‌رو شد.

او به ناچار ایران را ترک گفت و طوفان برای همیشه تعطیل شد. فرخی یک بار از طرف دولت اتحاد جماهیر شوروی برای جشن دهمین سال انقلاب کبیر روسیه دعوت شد و مدت یازده روز در آن کشور اقامت گزید. سپس به اروپا رفت و چند سالی در کشورهای مختلف زندگی کرد.

فرخی در سال ۱۳۱۱ به ایران باز بازگشت. او تحت نظر ماموران شهربانی قرار گرفت.  پس از مدتی در سال ۱۳۱۶ به اتهام بدهی سه هزار ریالی به آقای رضای کاغذ فروش به زندان افتاد در آنجا نیز به سبب اشعار تند خود به زندان قصر منتقل شد و در همانجا به زندگی‌اش پایان دادند.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

زوال خانه قمرخانم

دیباچه‌ای بر چرایی جدایی فقیر و غنی در ساختار محله‌های شهرهای ایرانی در تاریخ معاصر

 زوال خانه قمرخانم

خاطره خانه‌های اعیانی در خانه‌های قمرخانومی

در سال‌های ۴٨ تا ۵٠ شمسی، وقتی جریان مدرن‌سازی با شتاب در تاروپود زندگی ایرانیان پیش می‌رفت، تلویزیون ملی، در قالب یک مجموعه داستانی، شکل تازه زیست اجتماعی آدم‌هایی را به تصویر کشیده بود که در خانه‌ای با اتاق‌های تودرتو، پنجره‌هایی هلالی خور، مطبخی مشترک و حیاطی بزرگ و مشجر با حوضی در میانه و حس‌وحالی از گذشته‌ها، همه در کنار هم اما به سختی و رنج و در هجمه فقر و مصیبت‌های زندگی شهری نوظهور، زندگی می‌کردند،

خانه‌ای که به نام مالک اشرافی نه‌چندان موجه‌اش، قمرخانم لقب گرفته بود، روایت زیست آدم‌ها در این خانه چنان محبوب و فراگیر شد که این لقب به‌مثابه یک اصطلاح بر خانه‌هایی اطلاق شده است که بزرگ‌اند و معماری سنتی گذشته ایرانی را فرا یاد می‌آورند اما امروزه یا حکم انبار دارند یا مهاجران و آدم‌های مستاصل و قشرهای فرودست جامعه از سر ناچاری و با شرایط بهداشتی و فرهنگی بغرنج،زندگی در آنها را برگزیده‌اند و هر روز هم از تعداد آنها کاسته شده است، فروریخته‌اند و از یاد رفته‌اند، چون هماره سکونتگاه‌هایی موقف بوده‌اند برای بیغوله‌کردن یا خانه‌هایی فرسوده در بافتی شلوغ و پرازدحام که دیگر کسی دستی به در و دیوارشان نمی‌کشد، بلکه فقط سرپناه‌هایی هستند برای آدم‌های خسته‌ای که سوار بر ماشین دودی مدرن‌سازی به‌دنبال نانی برای بقا، روز را شب کرده‌اند.

این خانه‌های کهن با شاه‌نشین‌ها و حیاط و درختان انجیر و تاکشان، در بافت زندگی شهری جدید و ضرورت‌هایش، دیگر نماد دلبازی و زیست مرفه نبوده‌اند، بلکه اجباری بوده‌اند برای ادامه حیات. ریشه‌های تاریخی این تحول کجاست؟

چه پیشامدهای تاریخی‌ای همزیستی دیرینه میان فقیر و غنی را در دل این خانه‌ها و محلات از میان برد. شاید مهمترین دلیل این ماجرا که تبعات اجتماعی دراز دامانی در زندگی مردمان شهر به دنبال داشت، در سرعت همان ماشین‌دودی تجدد بود، وقتی شهر‌ها به ناگاه به سمت مدرن‌سازی پیش رفتند و دیگر بهانه‌ای برای زندگی در کهنسراها و میان ریسه‌های انگور و خمره‌های ترشی و کوچه‌های آشتی‌کنان باقی نماند.

این خانه‌ها و محلات قرار بود پوست بیندازد. قرار بود خیابان‌های عریض و طویل از میان خاطره‌ها بگذرند و زندگی اجتماعی فقیر و غنی رفته‌رفته از هم بگسلد. فقرا به خشت و آجر محلات امن قدیم پناه بردند و اغنیا به سوی زندگی تازه شتافتند.

آنها که در میان کوچه‌های تاریخ اجتماعی پرسه زده‌اند، معتقدند جرقه این اتفاق وقتی خورده شده که اسلوب معماری غرب در تهران محبوبیت پیدا کرده است. مصطفی مومنی در مقاله‌ای به نام «شهر تهران» که در کتاب «تهران؛ جغرافیا، تاریخ، فرهنگ» چاپ شده است، درباره این محبوبیت می‌نویسد: «معماری با سبک غربی از بناهای دربار شروع شد و سپس طراحی شهری تهران را دربرگرفت.

در ١٢٨۴، در دوره ناصری، معماری عمارت‌ها و قصر‌های ارگ، مانند حرمخانه و خوابگاه ناصرالدین شاه و کوشک شمس العماری، تحت اسلوب عمارت‌ها و قصر‌ها و ساختمان‌های اروپایی، به‌خصوص فرانسوی بود و معماری ایرانی با آمدن مهندسان و معماران اروپایی و تحصیل معدودی از دانشجویان ایرانی در فرانسه و تقلید از معماران فرانسوی به تدریج صبغه اروپایی به خود گرفت…

بخش قدیم شهر ویژگی سنتی اسلامی-ایرانی داشت و بخش جدید آن در بخش نوبنیاد غرب‌گرا، دارای ساختمان‌هایی به سبک و هندسه و هیأت اروپایی بود.» چنان که پیداست آن بخش قدیم با آن ویژگی‌های سنتی اسلامی- ایرانی متولیان تازه‌ای از میان فقرا پیدا کرد و اغنیا به تأسی از دربار و حکما سبک تازه زندگی را در گوشه‌های دیگری از شهر پی گرفتند.

با محبوبیت این معماری، کم‌کم شکل زندگی سنتی در شهرها دستخوش تغییر شد. یک تغییر کند و بطئی که ازجمله نخستین نشانه‌هایش گسست میان مردم در محله‌ها بود. گسستی که پیش از این به دلایل مختلف اتفاق نیفتاده بود، دلایلی جامعه‌شناسانه و محکم.

از گچبری سردر خانه حاجی تا دیوارهای ملال‌آور خانه فقیر
آدم‌های قدیمی‌تر که راویان واقعی تاریخ اجتماعی معاصرند، روزهایی را به یاد دارند که آدم‌ها فارغ از موقعیت مالی و طبقه اجتماعی‌شان در کنار هم و در یک محله می‌زیسته‌اند. گویی این آدم‌ها با همه تفاوت‌هایی که در جهان‌بینی و سبک زندگی داشته‌اند، همچون اعضای یک خانواده ضرورتا کنار هم بودن را برگزیده بوده‌اند.

فقیر و غنی، سناتور مجلس و کارگر کارخانه، دکتر علی خاکساری در کتاب «محله‌های شهری در ایران» بر این صبغه زیست خانوادگی در محلات سنتی تصریح می‌دارد و می‌نویسد: «در بحث پیرامون محله‌های سنتی شهرهای ایرانی، عدم‌تفکیک طبقات اجتماعی ازجمله مهمترین نکات قابل تامل است. به‌طوری که معمولا ثروتمندان در گروه‌های انحصاری، و جدا از طبقات فقیر و کم‌درآمد جامعه، جدا و ایزوله نمی‌شدند.

شاید بیش از هر چیز دیگری، ساختار خانوادگی موجود در آن دوران، حمایت متمولین از زیردستان را موجب می‌شد. بدین ترتیب این موضع، از آشفتگی‌ای که امکان داشت از فقر و محرومیت منسوبین نزدیک بروز کند، جلوگیری می‌نمود.»

این‌که چگونه این همزیستی بدون مشکل و مانعی به سرانجام می‌رسیده است را باید در تکمله‌ای جست‌وجو کرد که خاکساری در ادامه و درباره مدیریت محلات کهن روایت می‌کند: «در دوران گذشته محله‌ها عموما دارای یک ساختار سیاسی- مدیریتی بودند که در یک مجموعه بزرگ‌تر قرار می‌گرفت.

رئیس محله، یک کدخدا یا یک کلانتر بود که در همکاری با سایر مناصب شهری مثل محتسب، عسس، داروغه و… زیر قدرت رئیس یا حاکم شهر فعالیت می‌کرد.» این درهم‌تنیدگی و همزیستی البته دلایل محکم‌تر دیگری هم داشته است. بخشی از این چرایی را می‌توان در تحلیل‌های حسین سلطان‌زاده در کتاب «مقدمه‌ای بر شهر و شهرنشینی در ایران» جست‌وجو کرد، آن‌جا که می‌نویسد: «همبستگی‌ها و پیوندهای مذهبی موجب مغشوش‌شدن و تزلزل مرزبندی‌های اقتصادی و طبقاتی می‌شد. در بسیاری از محله‌های شهری، گروه‌های غنی، متوسط و کم‌درآمد در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند و در مواقع بحرانی همه گروه واحدی را تشکیل می‌دادند که در برابر عوامل خارجی کمابیش به‌صورت یکپارچه عکس‌العمل نشان می‌دادند.»

افزون بر این سلطان‌زاده در تحلیل‌های جامعه‌شناختی خود از ساختار محلات سنتی بر این باور است که حتی وجود اعیان و اشراف در هر محله‌ای نه‌تنها بازدارنده و آزاردهنده تلقی نمی‌شده، بلکه حتی اعتبار هر محله به وجود چنین خانواده‌هایی در محله و به تبع آن چنین همزیستی‌هایی بوده است: «اعتبار اجتماعی- اقتصادی هر محله بستگی به تعداد و قدرت مالی و اجتماعی اعیان محله داشت.

در اغلب موارد، با قدرت یافتن اعیان محله‌ای و کسب قدرت سیاسی و اشتغال در تشکیلات دولتی و دیوانی توسط آنان، سبب افزایش یافتن اعتبار آن محله می‌شد؛ اما بلافاصله با معزول و مغضوب‌شدن فرد یا افراد مزبور، از اعتبار محله نیز کاسته می‌شد و گاه با قتل اعیان محله و خراب شدن خانه‌های آنان، بقیه محله نیز از سوی ساکنان توانمند تخلیه می‌شد و به این ترتیب محله‌ای سیر انحطاط می‌پیمود.»

این تحلیل یادآور وجود محلات سنتی کهنی‌ در شهرستان‌های ایران است که اعتبار و حتی نام خود را از شخصیت‌هایی می‌ستانده‌اند که در آن محلات سکنی گزیده بودند و تا سال‌ها نام آنها بر تارک محله باقی بوده است، ازجمله علی خاکساری به محله‌ای به نام آقا در سبزوار اشاره می‌کند که ظاهرا محله زندگی یکی از شخصیت‌های مذهبی و روحانی محبوب و متنفذ شهر بوده است.

محمدحسین پاپلی‌یزدی در کتاب شازده حمام ضمن اشاره به این همزیستی چهره‌های متنفذ و ثروتمند در کنار فقرا و قشرهای فرودست، ضرورت آن را در اقلیم کم‌آبی مثل یزد، به موضوع آب نسبت می‌دهد و می‌نویسد: «در همین محله پشت باغ، منزل آقای سید جلیل جلیلی که خودش وکیل مجلس از یزد بوده است و پسرش آقای جلیلی سناتور استاد اصفهان و یزد بود و دامادشان آقای دکتر خطیبی رئیس شیروخورشید سرخ کل کشور بود.

در کنار منزل آقای جلیلی منزل حسن‌گر هم قرار داشت که خودش عمله بود و زنش کهنه‌شور بچه‌ها… به خاطر آب همه در یک محله و دور هم زندگی می‌کردند از یک مسجد استفاده می‌کردند، در یک حسینیه حاضر می‌شدند و زیر یک علم سینه می‌زدند.»

 البته روشن است که به‌هرحال نماد‌هایی در ساختار معماری خانه‌ها در این همزیستی فقیر و غنی در محلات وجود داشته است که خانه فقرا و اغنیا را بدان وسیله می‌شد از هم تمییز داد چنان که ناصر تکمیل همایون در «تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران»، از قول ارنست اورسل- جهانگرد بلژیکی- روایت می‌کند که «در این محله‌ها کوچه‌ها به قدری به هم شبیه بودند که به سادگی می‌شد یکی را به جای دیگری گرفت.

دیوارهای بلند گلی به‌طور یکنواخت و ملال‌آور چنان خانه را پشت‌سر هم پنهان می‌کردند که جز نوک بعضی از درختان حیاط چیز دیگری دیده نمی‌شد. این درخت‌ها از باغچه خانه‌ها سر بر آورده بودند. مگر مال اشخاص خیلی فقیر و ندار که خانه‌شان حیاط و باغچه‌ای نداشت. درهای کوتاه و کلفتی که بندوبست آهنی نداشت، در دل دیوار قرار گرفته بود و مستقیم به حیاط باز می‌شد.

اگر صاحبخانه به زیارت مکه توفیق یافته بود تصویر کعبه و درختان سرو را بالای سردر خانه گچ‌بری کرده بودند و مومنان از این تصاویر می‌دانستند این‌جا خانه یک حاجی است.» و چه کسانی می‌توانستند حاجی شوند؟ کسانی که تمول مالی لازم و اعتبار اجتماعی داشتند. درواقع این‌جا یک سفر دینی و معنوی، نمادی می‌شد بر سردر خانه خانواده غنی محله که می‌توانست به تعبیری گونه‌ای تسلط، اعتباربخشی و فخرفروشی به‌شمار آید.

حسین سلطان‌زاده هم در کتاب پیش گفته، بر این ویژگی‌ها و تمایزات میان خانه‌های فقرا و اغنیا مهر تایید می‌زند و مهمترین تفاوت را در مساحت خانه‌ها می‌داند، او می‌نویسد: «سیمای داخلی محله، منظری هماهنگ و متناسب را عرضه می‌کرد و کمتر خانه‌ای بود که در ارتفاع، خود را از سایر خانه‌ها متمایز کند. البته فضای ورودی خانه‌ها تا حد زیادی از این امر مستثنی بود و هر فضای ورودی کمابیش معرف موقعیت اقتصادی- اجتماعی ساکنان آن بود…

سطح زمینی که به هر خانه اختصاص داشت متناسب با میزان ثروت و دارایی ساکنان آن بود. اعیان و اشراف، خانه‌هایی بزرگ و متشکل از بخش‌های بیرونی و اندرونی، حیاط‌های بزرگ و گاه باغ کوچکی متصل به خانه داشتند، درحالی‌که خانه افراد کم‌درآمد و فقیر، تنها شامل چند اتاق و حداقل سرویس‌های لازم بود. بنابراین مساحت خانه‌ها با هم بسیار تفاوت می‌کرد و برای مثال بین ۶٠ تا ۶٠٠مترمربع یا بیشتر نوسان داشت.»

خداحافظی غنی از فقیر، فقیر از شهر
اما چه شد که راه اغنیا و محلات آنها از فقرا جدا شد؟ درست وقتی قرار شد شهرها گسترده شوند، گسترش شهرها همراه بود با دستکاری در محلات سنتی و خیابان‌کشی و تخریب برخی خانه‌ها یا کوچکتر و محدودکردن آنها و کم‌کم این خیابان‌کشی و تردد خودرو‌ها محلات کهن و سنتی شهری همچون تهران را به محلاتی شلوغ و ناایمن تبدیل کرد؛

علی خاکساری در تحلیل این موضوع می‌نویسد: «با گذشت زمان {این خیابان‌کشی‌ها و مدرن‌سازی‌ها}، سنگین‌ترین بار ترافیک و امور اقتصادی- تجاری شهر را بر بافت باارزش قدیمی مرکز شهر تحمیل می‌کند. محله‌های این شهر نیز که در طی زمان خصوصیات پیچیده و ارگانیک اجتماعی و فیزیکی را در جواب‌گویی به نحوه زندگی شهروندان شکل داده بود، دچار ازهم‌گسیختگی شد.»

در نتیجه اغنیا دیگر زندگی در این محلات را نمی‌توانستند برتابند و می‌کوشیدند به جانب دیگری بروند که امنیت و آرامش زندگی پیشین را در خود داشته باشد. همزمان با این تمایل، بافت شهری تازه ایجاب می‌کرد شهرهای بزرگ پذیرای مهاجران بیشتری از روستاها و شهرهای کوچکتر برای چرخاندن چرخه زیست اقتصادی شهر باشند؛

در برابر این واقعیت، واقعیت تاریخی دیگری هم وجود دارد و آن گسترش موج مهاجرت از روستاها به شهر بعد از مسائلی همچون اصلاحات ارضی است. فرخ حسامیان، گیتی اعتماد و محمدرضا حائری در کتاب «شهرنشینی در ایران» درباره این موج مهاجرت می‌نویسند: «پس از‌ سال ١٣۴٢ و شروع اصلاحات ارضی از آن‌جا که زمین‌های کافی به همه دهقانان نرسید (در کل سه مرحله حدود ۶٣/١‌میلیون خاوار که فقط نیمی از خانوار‌های روستایی ایران بودند، مشمول قانون اصلاحات ارضی شدند که بخش وسیعی از آنها هم فاقد زمین کافی بودند)

مهاجرت روستاییان به شهر در سال‌های بلافاصله پس از اصلاحات ارضی سرعت گرفت….{از سوی دیگر} با گسترش روابط سرمایه‌داری در شهرها و سپس در روستاها مانند گسترش نهادهای جدید در روستا نظیر شرکت‌های تعاونی و بانک‌ها که با دادن وام به دهقانان و نیز در اختیار گذاشتن کالاهای مصرفی جدید نیاز او را به درآمد پولی، بیشتر کردند و سرمایه‌گذاری‌های دولت، به‌خصوص در کارهای عمرانی نظیر ساختمان‌سازی، تأسیسات زیربنایی و غیره تقاضا برای نیروی کار افزایش یافته و شکاف دستمزد و سطح زندگی در شهر و روستا بیشتر می‌شود که موجب کنده‌شدن نیروی کار از روستا می‌گردد.»

چنان که پیداست شهرها با تغییرات خود در برابر این موج مهاجرت نیز قرار داشتند؛ تازه‌واردان به شهر از قواعد شهرنشینی پیشین ناآگاه بودند و در نتیجه باید شرایط تازه‌ای برای زیست آنها فراهم می‌شد. برای فهم بهتر این تحولات باز هم به نقل‌قولی از علی خاکساری در کتاب محلات شهری در ایران می‌پردازم: «مرکز شهرهای قدیمی که مکانی برای تجمع فعالیت‌های اجتماعی، تجاری، مذهبی، اداری و سیاسی بود، پس از گسترش جدید شهرها، باز هم به‌عنوان قطب سرویس‌دهنده به ساکنین بافت‌های قدیمی، جدید و نوساز عمل کرد.

بدین‌سبب فشار زیادی بر کالبد آن وارد آمد. به دنبال آن مهاجرین روستایی در جست‌وجوی کار نیز به طرف شهرها هجوم آورده و در خانه‌ها و محله‌های مسکونی قدیمی سکنی گزیند. این محله‌ها، هم به سازگاری آنان در انطباق با محیط جدید کمک کرده و هم امکان تجمع و ازدحام آنان را در خانه‌های مسکونی قدیمی، چه به‌صورت اجاره‌ای و چه به صورت مالکیت اجازه دادند.

بدین ترتیب افراد در طبقه محروم جامعه توانستند از نظر اقتصادی زندگی باصرفه و سطح پایینی را با هزینه مسکن اندک فراهم آورند. از سوی دیگر ساکنین متمکن قبلی مناطق مسکونی قدیمی، راغب بودند تا از امکانات شهری و خدمات اجتماعی جدید بهره‌مند شوند. در این میان شلوغی و ازدحام مناطق مسکونی به‌ویژه مناطق اطراف بازار به‌ جا‌به‌جایی این طبقه از جامعه به سوی نواحی اطراف شهر و مساکن نوساز سرعتی دوچندان بخشید.»

صاحبان تازه خانه‌های اعیانی که امروز دیگر به همان خانه‌های قمر خانمی تبدیل شده بودند، نمی‌توانستند پاسداران خوبی برای معماری سنتی باشند و در نتیجه این خانه‌ها همچون خاطره محلات کم‌کم از میان رفتند. ساکنان قدیم این خانه‌ها با سنت‌های زندگی در ساختار این محله‌ها آشنا بودند و برای نگهدای از آن دغدغه داشتند، اما ساکنان جدید، مهاجرانی غمگین بودند که نه شناختی از بافت قدیم داشتند و نه در قبال نگهداری و مرمت آن احساس مسئولیت لازم را داشتند، شاید برای این‌که رنج تامین معاش هم فرصتی برای چنین دغدغه‌هایی برای‌شان باقی نمی‌گذاشت. از دیگر سو، این ساکنان تهیدست و فقیر کم‌کم با تحولات تازه شهری مجبور به ترک این محلات سنتی قدیمی بودند.

محمدمنصور فلامکی در کتاب «باززنده‌سازی بناها و شهرهای تاریخی» درباره این تحولات می‌نویسد: «با توسعه شهر‌ها و ازدیاد تراکم روابط اجتماعی و بازرگانی و ساخت پاساژ و فروشگاه کمبود مسکن در شهر قدیم، به‌عنوان یک مسأله حاد و مورد توجه مطرح می‌شود و رفته‌رفته زاغه‌نشینی و حاشینه‌نشینی به صورت خودرو از سوی جمعی تازه‌وارد ایجاد می‌شود. همچنین برخی محله‌های فقیر و کم‌تجهیز‌تر داخلی شهر نیز به صورت نخستین میزبانان سکنه بی‌منزل شهر درمی‌آیند.»

چنان که پیداست با این تحولات نوظهور، غنی از فقیر جدا و فقیر هم مجبور به زندگی در حاشیه شهر شد و سرفصلی در زندگی اجتماعی معاصر ایجاد شد که خود تبعات اجتماعی متعدد به همراه داشت ازجمله عمیق‌تر شدن شکاف‌های اقتصادی میان طبقات شهری، بروز بزهکاری و تولد گروه تازه‌ای از حاشیه‌نشینان با خرده‌فرهنگ‌هایی تازه؛ چنان که علی خاکساری دراین‌باره می‌نویسد: «به‌دنبال حاشیه‌نشینی بر تعداد محله‌های فقیرنشین و محله‌های آلوده و کثیف افزوده شده است. این امر سبب می‌شود تا خرده‌فرهنگ‌های جدید در دل این محله‌ها و در ساختار شهرهای بزرگ رشد یابد.

ازجمله مهمترین خرده‌فرهنگ‌های پدید‌آمده می‌توان به خرده‌فرهنگ فقر اشاره کرد. اعتقاد به قضا و قدر، توجه به زمان حال و علاقه به مسائل و امور عینی، ماجراجویی و تن‌دادن به احساسات و امیال را از مظاهر آن دانسته‌اند.» آیا مطالعه همین خرده‌فرهنگ که فرزند مدرن‌سازی نابسامان، شتابنده و بی‌هدف بود، نمی‌تواند موضوعی مستقل برای یک مقاله باشد.


منبع: فرادید

اعدام "آلفرد روزنبرگ"

فرادید| شانزده اکتبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۵۴- زادروز “اسکار وایلد”

نویسنده پرطرفدار ایرلندی در دوبلین، ایرلند
متولد شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۳۴- آغاز راه‌پیمایی طولانی

کمونیست‌های چین در یک عقب‌نشینی نظامی از میان صعب‌العبور‌ترین
نواحی چین به غرب و شمال گریختند. این راه‌پیمایی ۳۷۰ روز طول کشید و بیش از ۹
هزار کیلومتر پیموده شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۶- اعدام “آلفرد روزنبرگ”

تئوریسین و انتشاردهنده اصلیِ ایدئولوژی نازی،
به دلیل جرائم جنگی به دار آویخته شد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۶۴- اولین بمب هسته‌ای چین

جمهوری خلق چین پنجمین کشوری شد که با موفقیت
بمب اتمی آزمایش کرد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۶۸- “درود قدرت سیاه”

در المپیک ۱۹۶۸، دو ورزشکار سیاه‌پوست آمریکایی
به نام‌های “تامی اسمیت” و “جان کارلوس” که به ترتیب مدال طلا
و برنز در رشته دوی ۲۰۰ متر کسب کرده بودند، حین دریافت جوایز و پخش سرود ملی
آمریکا مشت‌های گره‌کرده خود را بالا بردند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۱- قتل‌عام در رستوران تگزاس

تیراندازی مرگباری در کیلین، تگزاس رخ داد. فردی
مسلح در کافه‌تریای “لوبی” شروع به تیراندازی به مردم کرد و ۲۳ نفر را
به قتل رساند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۲- صدور دستور جنگ علیه عراق

جورج دبلیو بوش با امضای قطع‌نامه کنگره اجازه
جنگ علیه عراق را صادر کرد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

زنبورهای ایرانی

«شغل درویشی شغل آزادیست و کسانی که لیاقت کار کردن ندارند و یا از راهی که تعقیب نموده‌اند مأیوس برگشته‌اند بدرویشی و دریوزگی تن درمیدهند و تاج درویشی بر سر گذارده، پوست ببر را بر روی شانه میاندازند تا بتوانند با سهولت عصاره هم‌میهنان خود را بکشند».

 زنبورهای ایرانی

«اکنون معلوم است که بشهر بزرگی وارد می‌شویم زیرا گداهای زیادی را در کنار راه می‌بینیم که بامید گرفتن یک شاهی دعای زیادی نثار ما می‌کنند اما اگر چیزی به آنها ندهیم پی‌درپی دشنام و لعنت بدرقه ما خواهند کرد».

گداهایی که‌ هانری رونه دالمانی، عتیقه‌شناس و جهانگرد فرانسوی، در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختیاری» به‌عنوان نشانه‌ای از رسیدن به یک شهر بزرگ یاد می‌کند، با گذاری بر روایت‌های تاریخی برجای‌مانده از گذشته می‌توان دریافت یکی از پدیده‌های مهم و از ویژگی‌ها و نشانه‌های زیست اجتماعی بخشی از جامعه ایران در بسیاری از دوره‌های تاریخ به‌ویژه در سده‌های متاخر بوده است.

این مسأله در روایت‌های دیگر جهانگردان نیز به فراوانی به چشم می‌آید؛ آن‌جا که ژوانس فووریه در کتاب «سه‌سال در دربار ایران: خاطرات دکتر فووریه پزشک ویژه ناصرالدین شاه قاجار» می‌نویسد: «در ایرانی گدایی اقسام عدیده دارد و به همان نسبت که عدد گدایان بی‌شمار است طرق گدایی نیز لا تعدو لا تحصی است»، دیگر می‌توان پذیرفت با یک «مسأله» مهم در دوره‌هایی از تاریخ اجتماعی این سرزمین و جامعه روبه‌روییم.

گدایان که بر پایه این گزاره، اهمیت می‌یافته‌اند اما از چه بخش‌های جامعه بودند؟ آیا نشانه‌هایی از گونه‌ای سازمان‌یافتگی و وجود تشکیلاتی گسترده از این دسته در تاریخ می‌توان جست؟ میان گستردگی پدیده گدایی و نمود پررنگ گدایان در جامعه ایران با رخدادهای سیاسی، وضع اقتصادی و کنش‌های اجتماعی جامعه، آن‌گونه که منابع تاریخی روایت کرده‌اند، پیوندهایی وجود داشته که موجب می‌شده است این پدیده در گذار تاریخ پایداری و پایندگی داشته باشد.

گدایی پیش از آن‌که در گذر روزگار، از گذشته‌های دور تا زمانه کنونی، «ناهنجاری اجتماعی» به شمار آید، در تاریخ یک «طبقه اجتماعی» به شمار می‌آمده و با وضع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی جامعه‌ها پیوند داشته است.

گدایی یکی از پدیده‌های درنگ‌آمیز تاریخ اجتماعی ایران به شمار می‌آید و گدایان، دسته‌ای مهم در میان قشرها و طبقه‌های گوناگون جامعه بوده‌اند. منابع و گواه‌های تاریخی، در گام نخست بررسی پدیده گدایی و گدایان در تاریخ ایران، به‌ویژه در علت‌یابی و واشکافی پیوستگی و ماندگاری آن، ما را به یک قلمروی دیگر راه می‌نمایانند. درویش‌ها، نخستین و مهمترین بخش جامعه ایران در روزگار گذشته به شمار می‌آیند که با پدیده گدایی پیوندی استوار داشته، وضع «سازمان‌گونگی» این پدیده را در تاریخ ایران شدت می‌بخشیده‌اند.

طبقه درویشان یا دست‌کم بخشی از آنان، چنان که جهانگردان روایت کرده‌اند، هیچ‌گاه از گدایی به دور نبوده، تصویری روشن از پیوند با گدایی را در جایگاه یک کنش مهم اجتماعی در دوره‌های گوناگون تاریخ ایران بر جای گذاشته‌اند. «گدایی» و «درویشی» بدین‌ترتیب دو گستره و پدیده همراه و هم‌تراز به شمار می‌آمده‌اند.

ژان شاردن، جهانگرد پرآوازه فرانسوی که در دوره صفوی به ایران آمده است، در «سفرنامه شاردن» به درویشان یزد اشاره می‌کند که «حرفه‌شان گدایی است» و آنان را همانند راهبان کلیساهای لاتن» برمی‌شمرد که «در معابد کیش ترسایان برای گرفتن صدقه گرد می‌آیند… و جامه کهنه و صدقه می‌طلبند».

او چنین وضعیتی را از نگرش آن درویشان به دنیای میرا و زودگذر، برآمده می‌داند. شاردن آنان را این‌گونه می‌شناساند: «پشت پا به دنیا زده، از آن روی برگردانده‌اند؛ پول و ثروت در نظرشان خاک می‌نماید؛ عمر را به آوارگی و بی‌خیالی و سستی می‌گذرانند، از گدایی روزی می‌خورند». پاره‌ای خانقاه‌های درویشان بدین‌ترتیب به مکان‌هایی برای مراجعه درویشان گدامسلک بدل می‌شده است.

شاردن یک خانقاه بزرگ به نام بانی‌اش «بابا لقاط BabaLoghat» نام می‌برد که «صوفیان اجتماعات خود را در آن تشکیل می‌دهند، و هر روز جمع بسیاری از درویشان و بی‌نوایانی که از راه گدایی روزگار می‌گذرانند بدان جا روی می‌آورند، و اطعام می‌شوند».

شیوه گدایی آن‌ دست از درویشان دنیاگریز اما با گدایان معمولی تفاوت‌هایی داشته است؛ تا آن‌جا که پاره‌ای از جهانگردان، روش آنان را «کشیدن عصاره هم‌میهنان» تعبیر کرده‌اند. ‌هانری رونه دالمانی، جهانگرد و عتیقه‌شناس فرانسوی که در میانه‌های دوره قاجار به ایران آمده است، در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختیاری» روش‌های ویژه گدایی درویشان را چنین توصیف می‌کند:

«درویشان مانند گداها دست طلب به سوی کسی دراز نمی‌کنند آنها فقط در کوچه راه می‌روند و اشعاری می‌خوانند و یا ذکری می‌کنند و چون به عابری برسند به جای سلام می‌گویند یا هو… یا حق… و یا فقط به لفظ حق اکتفا می‌کنند و معنی این کلمه این است که ای عابر هر که می‌خواهی باش، مؤمن یا کافر در ادای مالیات خودت به درویش کوتاهی نکن[.] گاهی هم درویشان برای گرفتن مالیات چیزهای کم‌اهمیتی به عابرین می‌دهند از قبیل برگ سبز یا گل و یا میوه و یا نقل و در عوض پولی می‌گیرند».

این روش‌های گدایی، گاه با پاره‌ای آیین‌های ایرانی همزمانی می‌یافته است. این جهانگرد اروپایی، نوروز را بهترین زمان گدایی درویشان برمی‌شمرد، زیرا ایرانیان سرخوش از عید، سیل صدقه و احسان را در این هنگامه جاری می‌کرده‌اند: «بهترین موقع گدایی درویشان ایام عید نوروز است… هر عابری به امید این‌که در ‌سال نو خوشبخت شود چیزی به گدا یا درویش می‌دهد».

این دسته از درویشان اما خود نیز از پای ننشسته، برای دریافت سهم‌شان از ثروتمندان روش‌هایی نو می‌آفریده‌اند. دالمانی دراین‌باره می‌نویسد: «درویشان در بیرون خانه اعیان و اشراف و متمولین چادر کوچکی می‌زنند و در آن منزل می‌کنند و در جلوی چادر خاک و گل جمع می‌کنند و شاخه‌های سبزی در آن فرو می‌برند و پوست ببر و کشکول خود را به دیوار می‌آویزند و مشغول خواندن اشعار و اوراد خود می‌شوند و یا حق‌گویان مالیات خود را مطالبه می‌کنند».

او سپس به بستری اشاره می‌کند که به گسترش چنین شیوه‌هایی در میان درویشان خوگرفته به گدایی یاری می‌رسانیده است: «خیمه زدن درویش در بیرون خانه‌ای نشانه ابهت و جلال و قدرت صاحب خانه است[.] بسا می‌شود که مدت یک هفته درویش را در بیرون خانه نگاه می‌دارند تا مردم او را ببینند و بعد چیزی باو میدهند».

بیشتر این دسته گدایان، مکانی همیشگی نداشته، از این شهر به آن شهر می‌رفته‌اند. سنت گدایی بدین‌ترتیب در سراسر سرزمین ایران، حتی دیگر کشورها جابه‌جا می‌شده است. ژوانس فووریه، پزشک ویژه ناصرالدین‌شاه قاجار در کتاب خاطرات خود «سه‌سال در دربار ایران» روایتی جالب در این‌باره دارد: «کار ایشان بیشتر این است که پای پیاده از این شهر به آن شهر بروند و زندگانی را به سؤال [گدایی] بگذرانند.

تبری بر دوش و کشکولی در دست دارند و غالبا داستان رستم یا شرح حال علی بن ابی طالب و امام حسن و امام حسین [علیهم‌السلام] یا سرگذشت خود را به طریق نقالی روایت می‌کنند». او چنان درویشانی را پراکنده در میان کشورهای گوناگون شناسانده، می‌نویسد: «این دراویش سراسر ایران و هند و عربستان را می‌گردند و به نام کسانی که استطاعت زیارت کعبه یا مشاهد مقدسه را ندارند به آن نقاط می‌روند و خرج سفر خود را از همین مردم به تناسب توانگری ایشان می‌گیرند».

مسافرین در موقع گردش در شهرها بهیاکل عجیبی برمی‌خورند یعنی زنان گدایی را می‌بینند که در زوایای کوچه‌ها نشسته و دست تکدی بسوی عابرین دراز کرده‌اند، مخصوصا مشاهده روبند آنها که در اثر تماس با بینی، چرک و کثیف و سوراخ شده است کراهت‌آور است.

هانری رونه دالمانی در کتاب «سفرنامه از خراسان تا بختیاری»
جنگ‌هایی که گدا نمی‌کشد

جنگ‌هایی که گدا می‌سازد!

جست‌وجو در قلمروی پیچیده گدایی در تاریخ ایران، ما را از سرزمین درویشان برون آورده، به هنگامه تلخ جنگ‌ها و ویرانی‌ها می‌برد. یوداش تادیوش کروسینسکی، جهانگرد لهستانی، در کتاب «سفرنامه کروسینسکی: یادداشت‌های کشیش لهستانی عصر صفوی» روایت گدایی کور را بیان داشته که به تعبیر وی «اغرب غرایب» بوده است، از آن‌رو که «بعد از چند‌ سال قحط [برآمده از یورش افغانان به اصفهان و شهربندان آن] همان گدای کور را دیدم که نمرده، باز گدائی می‌کرد».

مهراب امیری نیز در کتاب «ده سفرنامه، یا، سیری در سفرنامه‌های جهانگردان خارجی راجع به ایران» داستان همان گدای کور را از زبان یک جهانگرد اروپایی بازگفته که به نظر می‌رسد منبع اصلی آن همان روایت کروسینسکی بوده باشد؛ تحلیل او اما از این رخداد جالب می‌تواند باشد:

«این موجب شگفتی است در جائی که هزاران تن از ثروتمندان بنام، در اثر گرسنگی جان خود را از دست داده بودند مشیت الهی بر این قرار گرفت، که از جان گدای کوری که از نعمت بینائی محرومش کرده بود حراست نماید و روزی او را از طریق تکدی تهیه و تدارک نماید. لااقل این داستان به ما نشان می‌دهد که در بعضی اوقات گدایان ممر درآمدی دارند که ثروتمندان از آن محروم هستند».

او باز هنگامی که از قربانیان یورش افغان‌ها به اصفهان سخن می‌راند به فراوانی گدایان و بینوایان اصفهانی در آن روزگار اشاره می‌دارد. از داستان آن گدای کور و دیرپای اصفهانی که بگذریم، جنگ اما از پدیده‌ها و رخدادهایی تاریخی به شمار می‌آید که نه‌تنها می‌توانست بستری مناسب برای پیدایش گدایان فراهم آورد که در گذار تاریخ به پیوستگی و ماندگاری آن در یک جامعه یا قلمرو یاری رساند.

نمونه‌ای روشن از چنین تاثیری را در یکی از لشکرکشی‌های بنیانگذار دودمان حکومتی قاجار می‌توان به تماشا نشست. گیوم آنتوان اولیویه، جهانگرد فرانسوی در کتاب «سفرنامه اولیویه: تاریخ اجتماعی – اقتصادی ایران در دوران آغازین عصر قاجار» دراین‌باره نوشته است: «آغا محمد شاه به تفلیس هجوم برد و این شهر را که پایتخت گرجستان بود، به قهر و غلبه تصرف کرد و به قتل و نهب فرمان داد. از پیران و مریضان، آنچه به جای مانده بود کشتند و آنچه جوان از مرد و زن یافتند به اسیری گرفتند».

شاه قاجار فرمان داد اسیران را به تهران بفرستند». این جهانگرد اروپایی وضع نزار آنان را در تهران چنین وصف کرده است: «آنان شبها در زمین خشک و خالی خفته، روزها را می‌گذاشتند که در شهر گردیده، و از عیسویان ساکنین تهران گدایی کنند. این عیسویان جمع قلیلی از ارامنه بودند که بسیار گدا و پریشان حال بودند. … ما اکثر اوقات اینها را می‌دیدیم که از دری به دری به گدایی رفته، و به حالت زار، خود را به مشقت از جایی به جایی می‌کشیدند».

نیازی نیست گفته‌ آید روزگار هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران و زمانه حکمرانی هیچ دودمانی در این سرزمین، از دیرباز تا دوره معاصر، بی‌جنگ و یورش به سرنیامده است؛ بدین‌ترتیب می‌توان دریافت سیل گدایان در پس این هنگامه‌های بلا چگونه در تاریخ ایران پدید می‌آمده و همچون زخمی بر تن جامعه بر جای می‌مانده است.

«در ایران، گدایان در هر گوشه و کنار به انتظار گرفتن خرده‌های نان ایستاده و قیافه بیمار و پر از جراحت آنها را در پشت هر دری می‌توان مشاهده کرد».

فرد ریچاردز در کتاب «سفرنامه فرد ریچاردز»
جاهایی که گداها بیشتر دیده می‌شدند

اکنون که با دسته‌هایی از گدایان و دو بستر گداپروری در تاریخ این سرزمین آشنا شدیم، در جست‌وجوی مکان‌هایی برمی‌آییم که گدایان در آن‌جاها بیشتر حضور داشتند. بیرون شهرها و بازارها، مکان‌هایی به شمار می‌آمدند که گدایان ایرانی بیشتر در آنها دیده می‌شدند.

ورودی شهرهای ایران در دوره‌های گذشته، بیشتر با گردهم‌آیی و پراکنش گدایانی زینت می‌یافته است که به آمدگان و رفتگان یورش می‌بردند تا از کف‌شان چیزی به دست آورند. این، تصویری به شمار می‌آید که جهانگردانی بسیار در سفرنامه‌های‌شان نقش بسته‌اند. ژوانس فووریه در کتاب «سه‌سال در دربار ایران» از یک اردو گدا در ورودی شهر تبریز سخن رانده که جلوی آنها را «مگر به زور چماق شاطرها» نمی‌شد گرفت.

او پاره‌ای از گدایان در ورودی شهرهای ایران را «عده‌ای خوره‌ای [جذامی]» می‌شناساند که همواره در بیرون شهرها جای دارند و «آنها را از آبادی‌ها دور کرده و ایشان را از نزدیکی به مراکز مسکونی ممنوع ساخته‌اند. این بیچاره‌ها هر وقت مسافری را در حین عبور می‌بینند به جلوی او می‌دوند و با یک دست صورت خود را می‌پوشانند و دست دیگر را به تکدی دراز می‌کنند».

پزشک اروپایی بر این باور است که «انصافا هیچ منظره‌ای از این تنفرانگیزتر و جانسوزتر در دنیا وجود ندارد». فووریه اما در اشاره به گدایان ورودی شهرها تنها نیست؛ روایت‌هایی فراوان و گوناگون از قلم دیگر جهانگردان در دوره‌های گوناگون تاریخ ایران دراین‌باره می‌توان خواند. ‌هانری رونه دالمانی، جهانگرد فرانسوی، در مسیر برون‌آمدن کاروان از شهری به سوی تهران عصر قاجار، هنگام گذر از دروازه شهر به گدایانی برخورده است که کاروانیان را زائر پنداشته، برای سلامتی‌شان دعا می‌کرده‌اند:

«ما هم چند شاهی بآنها دادیم. پس از خروج از دروازه بدسته دیگری از گدایان برخوردیم که مرکب بود از پسران و اشخاص کور و درویشانی که تبرزینی در دست داشتند و از ما طلب صدقه و احسان میکردند، باز هم چند شاهی بطرف آنها انداختیم که در گردوخاک جاده افتاد. گداها بطرف آنها دویدند و برای برداشتن آنها بمنازعه پرداختند».

او و همراهانش باز در مسیر نیشابور با «گداهای ژولیده و کثیف» رویاروی می‌شوند که دور آنها را گرفته «برای برانگیختن حس ترحم اتصالا اعضای ناقص و جراحات خود را نشان میدادند». عتیقه‌شناس فرانسوی در چاپارخانه شاهرود نیز به جمعیتی از گدایان برمی‌خورد که «با چشمان مریض و صورت‌های کریه آبله‌گون ایستاده بودند».

دالمانی «عزیمت از اصفهان» را نیز این‌گونه روایت می‌کند: «گداهای زیادی در اطراف ما صف کشیده‌اند و با حال تضرع طلب احسان می‌نماید در میان آنها پسر کوچکی است که صدایش قطع نمیشود و سایر گداها او را می‌زنند و از پیش خود می‌رانند». کاروانسراهای جاده‌ها به‌ویژه نزدیک به شهرها نیز مکان‌هایی برای گردهم‌آیی گدایان به شمار می‌آمد. ریچاردز انگلیسی در کاروانسرای نزدیک شهر یزدخواست از «وضع نامطبوع» گدایانی سخن رانده است که «با بیماریهای شدید و خفیف خود بر در کاروانسرا ایستاده بودند».

بازار، بخشی مهم در تاریخ شهرهای ایرانی به شمار می‌آید؛ گستره‌ای که نه‌تنها به کنش‌های اقتصادی و بازرگانی اختصاص داشته که بافتی اجتماعی و فرهنگی در شهرهای مشرق‌زمین به‌ویژه ایران در خود می‌گنجانده و جایگاهی مهم در ساختار شهری داشته است. بدین‌ترتیب طبیعی به نظر می‌رسد در جست‌وجوی گدایان به این گستره برسیم و سراغ «زنبورهای بازار» را بگیریم؛ گدایانی که یک نقاش انگلیسی با این لقب وصف‌شان کرده است.

فرد ریچاردز، جهانگرد انگلیسی در کتاب «سفرنامه فرد ریچاردز» هنگام توصیف بازارهای ایرانی و شوری که مردم در آن‌جا می‌یابند، یک دسته غمگین را از دیگران جدا می‌کند: «متکدیانی که دایما ناله می‌کنند و می‌توان آنها را «زنبورهای بازار» نامید». گداها یکی از اجزای بازاری بودند که در قاب دیدگان جهانگردان اروپایی سرزمین عجایب به شمار می‌آمد؛ همان‌گونه که ارنست اروسل، جهانگرد بلژیکی در روزگار قاجار آن‌جا را «دارالعجایب تهران» نامیده و یکی از شگفتی‌ها در نگاه او گدایانی بوده است که «برای جلب ترحم دیگران روی بدن خود زخم‌های دلخراشی ایجاد کرده بودند».

زنبورهای بازار، هنگام حضور مهمانان فرنگی که از دیگران متمایز بودند، گاه نقش‌هایی برعهده می‌گرفتند تا دریافتی‌شان افزایش یابد. دالمانی به چنین گدایانی در بازار اشاره می‌کند که کار پلیس را انجام می‌دادند: «گدائی هم که پیر بود و لباس کثیفی بر تن داشت دنبال ما افتاده بود و کار پلیس را انجام میداد و با چوبدستی خود مردم ولگرد را از اطراف ما دور می‌کرد و نمی‌گذارد که به ما نزدیک شوند و لباس کثیف خود را بلباس ما بمالند».

مسجد نیز از دیگر مکان‌های همگانی شهرها به شمار می‌آمد که گدایان به حضور یا گردهمایی نزدیک آن علاقه بسیار داشتند؛ شاید از آن‌رو که مردم هنگام حضور در آن‌جا، به پیروی از انگیزه‌های معنوی، آمادگی بیشتر برای کمک به گدایان داشتند. ارنست اروسل به تعداد زیاد گداها روی سنگ‌فرش‌های مسجد شاه تهران اشاره کرده که «با بی‌قیدی و بلاهت خاصی به ما نگاه می‌کردند.

چند شاهی به طرفشان انداختیم. بیش از آنچه از دیدن ما در این مکان مقدس دچار حیرت شوند، از دریافت این احسان ناچیز خوشحال شدند». آدام اولئاریوس، جهانگرد آلمانی نیز در کتاب «سفرنامه آدام اولئاریوس: ایران عصر صفوی از نگاه یک آلمانی» به مسجدی در یکی از شهرهای ایرانی اشاره می‌کند که نیازمندان به‌ویژه گدایان برای تکدی در آن‌جا گرد می‌آمده‌اند.

گداهای جذامی؛ رانده از جامعه
رواج پدیده گدایی پیرامون شهرهای ایرانی در روزگار گذشته، با مسأله‌هایی چون فقر، بیماری و رانده‌شدگی اجتماعی پیوند می‌یابد. بخشی از گدایانی که در روایت‌های جهانگردان، در بیرون شهرها، پیش‌روی رهگذران نمایان می‌شدند، نه گدا که فقیرانی به شمار می‌آمدند که به علت‌های گوناگون بیرون شهرها می‌زیستند.

اینان گاه تنگدستانی بودند که توانایی زندگی در شهر را نداشتند، گاه روستاییانی به شمار می‌آمدند که در دوره‌های خشکسالی و نبود محصول، به گدایی روی می‌آوردند. دسته‌ای دیگر از گدایان بیرون شهرها در مسیر جاده‌ها، پاره‌ای بیماران و رانده‌شدگان جامعه بودند. جذامیان از نمونه‌هان برجسته در این میانه به شمار می‌آمدند.

یاکوب ادوارد پولاک، پزشک اتریشی دربار ناصرالدین شاه قاجار، در کتاب «سفرنامه پولاک؛ ایران و ایرانیان» درباره توصیف جذامیان ایران، با اشاره به وجود موسسه‌ای آبرومند در مشهد «از توابع آستان قدس ازجمله موقوفات حضرت رضا که حامی غرباست» به‌عنوان تنها پناهگاه مناسب جذامیان ایران، از وجود دیگر «مأمن‌هایی برای جذامی‌ها» در «آذربایجان، خمسه و خلخال» یاد می‌کند که البته «عبارتند از کلبه‌های گلی مسکنت‌باری که در فاصله‌ای دور از شهر قرار دارند و بیشتر به لانه‌های حیوانات درنده شبیه‌اند تا مسکن و مأوای آدمیان».

این تیره‌بختان به روایت پولاک «فقط می‌توانند از کاروانهائی که از آن صفحات می‌گذرند تکدی کنند؛ در شهرها و قراء آنها را راه نیست، زیرا مردم آنها را نجس می‌شمارند و بیماریشان را ارثی می‌پندارند».

عموی گدای شاهِ هوسران
ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی در روزگار قاجار، از پدیده‌ای جالب در جامعه ایرانی یاد می‌کند که میان «شاه» و «گدا» در جایگاه والاترین و پست‌ترین رتبه‌های اجتماعی پیوند می‌داده است؛ شاهزاده‌های گدا! کنایه این جهانگرد اروپایی به فتحعلی‌شاه، دومین حکمران دودمان قاجار روی دارد که به تعبیر او «کمتر از هفتصد زن -که برای او ششصد بچه آورده‌اند- نداشت»

که موجب شده است جانشینان و بازماندگانش «از پنج‌هزار نفر» تجاوز کنند: «بدیهی است شاه فعلی نمی‌تواند به همه این شاهزاده‌ها -که قوم و خویش نزدیکش هستند- برسد.

به این جهت اغلب آنها با فقر و بیچارگی غیرقابل تصوری دست به گریبانند و حتی اکثر آنها در خانه‌ها نوکری می‌کنند. یک گدای پیری که اغلب پایگاهش دم دروازه شمیران است و همه مردم تهران او را خوب می‌شناسند همیشه با ذکر این‌که عموی بزرگ شاه است دست گدایی به سوی دیگران دراز می‌کند».

نمودی از این شیوه زیست درباری را به گونه‌ای دیگر در بستر جامعه و میان توده ایرانیان در روزگار یادشده می‌توان به تماشا نشست؛ آن‌جا که زادآوری بسیار، یکی از ویژگی‌های پاره‌ای از بخش‌های جامعه به شمار می‌آمده است. آدام اولئاریوس، به بسیاری از نوجوانان «بیکار و ولگرد» در شهرهای ایران اشاره می‌کند که بخشی از آنها به تعبیر وی دستاورد «مردان ایرانی زن‌باره» بوده که «کودکان بسیار به دنیا می‌آورند» و دسته‌هایی از آنها در کوچه و خیابان‌های شهر، به ولگردی و گاه گدایی روزگار می‌گذرانده‌اند.

ناله و ضجه یک گدای ناقص… ما گرسنه‌ایم
نقص عضو، از ویژگی‌هایی بوده که در میان گدایان ایرانی به چشم می‌آمده است. این پدیده می‌توانسته است دو سو داشته باشد؛ یک، فرد بر اثر معلولیت و ناتوانی در برآوردن نیازمندی‌ها به تنگدستی رسیده و گدایی پیش کرده و دو، عامدانه با ایجاد نقش در پاره‌ای اعضای بدن یا شاید تمارض به نقص عضو، در پی ایجاد حس ترحم در بیننده و رهگذر بوده است.

فرد ریچاردز، آن‌جا که از «سماجت گدایان ایرانی خارق‌العاده و ضجه و ناله‌های آنها بسیار نامطبوع و ناخوشایند» سخن می‌راند، تأکید می‌کند: «اغلب آنان از بیماری و نقص عضو رنج می‌برند». ارنست اورسل، جهانگرد بلژیکی نیز به «یک مشت گدا و گرسنه و بدبخت» در منطقه دروازه نوی پایتخت اشاره می‌کند که از رهگذران «با التماس پول و صدقه می‌خواستند» و «برای این‌که به هرکدام از آنها چیزی برسد، از سر و کول هم بالا می‌رفتند».

آنچه در این میانه اما به  عنوان یک ویژگی بیشتر به چشم این اروپایی می‌آید این است که «مردها یکی از اعضای ناقص بدن خود را نشان می‌دادند، و زن‌ها بچه‌های رنجور و رنگ‌پریده خود را… و همه یک‌صدا و یک زبان ناله می‌کردند: ما گرسنه‌ایم!»

متکدیان معتاد
منابع تاریخی، از وجود دسته‌ای «متکدیان معتاد» در تاریخ ایران آگاهی می‌دهند که در پی اعتیاد گسترده خویش به مصرف خشخاش، تریاک و مشتق‌های برآمده از آنها، در دوره‌های گوناگون تاریخی، به گدایی روزگار می‌گذراندند.

فرد ریچاردز، جهانگرد و نقاش انگلیسی در میانه‌های دوره قاجار، آنان را چنین وصف کره است: «تقریبا در هر قسمتی از ایران… افراد مخبطی یافت می‌شوند که خود را به ابلهی می‌زنند یا این‌طور می‌نمایند که گرفتار یکی از ارواح خبیث شده‌اند و برخی دیگر از آنها را در توقفگاه‌های بین جاده‌ها می‌توان دید.

اینها نمونه‌های وحشتناکی از متکدیان معتاد هستند که تن بیمار خود را در جامه‌های ژنده و کثیف پوشانیده‌اند و با قیافه‌های نفرت‌انگیز و ناامید به اتفاق کودکانی که نسخه اصل پدران خود هستند خود را به مسافران نشان می‌دهند».


منبع: فرادید

تغییر در ترکیب اصناف

تغییرات در بدنه اصناف در دوره پهلوی اول از زمینه‌های بروز کشمکش بین اصناف و مالیات‌گیرنـدگان بود. از آنجا که مقدار مالیات صنفی مقرر بین اعضای هر صنف سرشکن مـی‌شـد، تغییـر در ترکیب کمی شاغلین به یک صنف به عللی چون ترک شغل و گرایش به مشاغل پرکاربردتر و پردرآمدتر، با تاثیرگذاری بر مقدار مالیات پرداختـی هـریـک از اعضـا، موضـوع برخـی عریضه‌هاست.

تغییر در ترکیب اصناف

در این عرایض مانند عریضه صنف خرده‌ساز و دلوساز همدان در بهمن ۱۳۰۵، از مقامات خواسته شده که در موضوع پرداخت مالیات مقـرر، کـاهش قابل‌توجـه تعداد شاغلین به این صنف و کاهش تعداد دکان‌های آنها را مدنظر قرار دهند.

در پاسخ مقرر شــده کــه از «اصــناف بــی‌بضــاعت و فقیــر مطالبــه بقایــا هــم نشــود»، بی‌عدالتی در اخذ مالیات صنفی به‌واسطه تغییر در ترکیب اجتماعی شـاغلین بـه یک صنف، معضلی بود که گریبانگیر اصناف زیادی شد.

صنف ساغری دوز که در زمـان صدارت حاج میرزا آقاسی و رونق این نوع کفش در تهران، حدود سیصـد تومـان مالیـات صنفی می‌پرداخت، در حدود سال ۱۳۰۳ش که تعداد آنها در بازار تهران به بـیش از دو یـا سه نفر نمی‌رسید؛ ناگزیر به پرداخـت همـان مالیـات قبلـی بـود.

مسوولان امر در تهران متوجه شدند که با توجه به تغییرات اجتماعی از مجموع ۸۴ صنف فقط سی و اندی مجبور به پرداخت مالیات بودند. بسیاری از اصناف دیگر با وجـود افزایش قابل‌توجه در تعداد، همان مالیات گذشته را می‌پرداختند و بسیاری دیگـر بـا وجـود کاهش قابل‌توجه به رویه سـابق مالیـات مـی‌دادنـد.

در اسـدآباد همـدان به‌رغم از بین رفتن صنف صباغ در منطقه، مالیـات صـنفی همچنـان دریافـت مـی‌شـد و اصناف در تلگراف‌های متعدد به مجلس در این‌باره معتـرض بودنـد. صنف قناد شاهرود نیز با اشاره به کاهش قابل‌توجه افراد شاغل در این صـنف، ایـن کـاهش را کـه در نتیجه تنزل قیمت قند به‌واسطه واردات از روسیه می‌داند، در عدم توانـایی پرداخـت مالیـات صنفی قابل‌توجه می‌شمرد.

البته چنانکه در مـتن عریضـه نیـز قابـل مشاهده است، منظور از قناد در اینجا صنف قنادهای سنتی است که قند، گز و شیرینی‌هـای سنتی می‌ساختند. تحویلدار نیـز از کـاهش تعـداد افـراد شـاغل در اصـفهان یـاد کـرده است.

منبع: زهره شیرین‌بخش، «رابطه مالیاتی دولت و اصناف»، تحقیقات تاریخ اجتماعی، ۱۳۹۶.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

روز اولیا و مربیان

بیست و چهارم مهر، به‌عنوان روز پیوند اولیا و مربیان نام‌گذاری شده است.

 روز اولیا و مربیان

در هفته پیوند که از این روز آغاز می‌شود به دعوت مدیر مدرسه، اولیای دانش‌آموزان، در جلسه‌ای گرد هم می‌آیند و مدیر گزارشی از فعالیت‌های سال گذشته خود و همکارانش را به اولیا ارائه می‌دهد و مشکلات مدرسه را با آنها در میان می‌گذارد و در پایان تعدادی از اولیا برای عضویت در انجمن داوطلب می‌شوند.

بیست و چهارم مهر، به‌عنوان روز پیوند اولیا و مربیان نام‌گذاری شده است. در هفته پیوند که از این روز آغاز می‌شود به دعوت مدیر مدرسه، اولیای دانش‌آموزان، در جلسه‌ای گرد هم می‌آیند و مدیر گزارشی از فعالیت‌های سال گذشته خود و همکارانش را به اولیا ارائه می‌دهد و مشکلات مدرسه را با آنها در میان می‌گذارد و در پایان تعدادی از اولیا برای عضویت در انجمن داوطلب می‌شوند.

پس از رای‌گیری نمایندگان اولیا در انجمن تعیین می‌شوند. انجمن اولیا و مربیان یکی از قدیمی‌ترین نهادهای مدنی است. آغاز همکاری خانه و مدرسه در قالب انجمن به سال ۱۳۲۶ شمسی برمی گردد. در آن سال شورای‌عالی فرهنگ، تشکیل این انجمن‌ها را در همه آموزشگاه‌ها و شرح وظایف آنها را تصویب کرد.

در سال ۱۳۴۶ شمسی، انجمن اولیا و مربیان ایران تاسیس شد و به ثبت رسید. در مرامنامه انجمن آمده است: انجمن ملی اولیا و مربیان ایران سازمانی است غیرانتفاعی و غیردولتی، این موسسه با همکاری و پشتیبانی کسانی که به تربیت عمومی نونهالان و نوجوانان علاقه دارند تشکیل می‌شود و هدف‌های معین و مشخصی را بر محور سیاست‌های کلی آموزش و پرورش کشور و با معیارهای فدراسیون بین‌المللی اولیا و مربیان برای نیل به هدف‌های خود تعقیب می‌کند.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید