مردی که ۸۴ بار نامزد دریافت جایزه نوبل شد

“آرنولد یوهانس زومرفلد” یکی از تأثیرگذارترین فیزیکدانان تمام دوران است. او هم به دلیل دستاوردها خود و هم تربیت ده‌ها دانشمند تأثیرگذار (ازجمله چهار دانشجوی دکترا و سه دانشجوی تحصیلات تکمیلی که برنده جایزه نوبل شدند) شهرت دارد. خودش به‌تنهایی ۸۴ بار نامزد دریافت جایزه نوبل شد.

مردی که 84 بار نامزد دریافت جایزه نوبل شد

فرادید| “آرنولد یوهانس زومرفلد” یکی
از تأثیرگذارترین فیزیکدانان تمام دوران است. او هم به دلیل دستاوردها خود و هم
تربیت ده‌ها دانشمند تأثیرگذار (ازجمله چهار دانشجوی دکترا و سه دانشجوی تحصیلات
تکمیلی که برنده جایزه نوبل شدند) شهرت دارد. خودش به‌تنهایی ۸۴ بار نامزد دریافت
جایزه نوبل شد.

او در ۵ دسامبر ۱۸۶۸ در کونیگسبرگ، پروس متولد
شد. در دانشگاهی در همین شهر دانشجوی ریاضیات و فیزیک شد و در ۲۴ اکتبر ۱۸۹۱ موفق
به کسب مدرک دکترا شد.

پس از اتمام دوره یک‌ساله خدمت اجباری در سال
۱۸۹۳، برخلاف بسیاری از دانشگاهیان به مدت هشت سال به خدمت ادامه داد. او با چهره
پروسی سرسخت که زخم شمشیر روی آن دیده می‌شد، بیشتر از اینکه شبیه افراد خرخون
باشد به سرهنگ‌ها شباهت داشت.

این زخم در سال اول دانشگاه و بر سر دوئل
شمشیربازی روی صورتش نشسته بود. فعالیت‌های آن دوران مانع مطالعاتش می‌شد که بعدها
از زمان تلف‌شده ابراز تأسف کرد.

او ظاهراً در راستای جبران این زمان به دانشگاه
“گوتینگن” رفت و دو یال به‌عنوان دستیار استادان باتجربه ریاضیات کار
کرد. در سال ۱۸۹۵ اجازه تدریس دریافت کرد. او به‌سرعت پیشرفت کرد و در سال ۱۸۹۷
مدیر گروه ریاضیات شد. در دانشگاه فنی آخن استاد رشته ریاضیات کاربردی شد. در
اینجا بود که نظریه هیدرودینامیکش را مطرح کرد. بعلاوه، در دانشگاه آخن به
“پیتر دبای” آموزش داد که بعدها در سال ۱۹۳۲ برنده جایزه نوبل فیزیک شد.

بااینکه خدمات او در پیشرفت دنیای فیزیک و پیشگامی‌اش
در نظریه کوانتوم حیرت‌آور است، اما اکثراً به توانایی خارق‌العاده‌اش در تدریس و
تربیت دانشمندان شناخته می‌شود. آلبرت انیشتین به او گفت: “آنچه درباره شما
تحسین می‌کنم این است که از استعدادهای جوان زیادی را کشف کردید.”

ریاضیدان دیگر “موریس کلاین” درباره
او افزود: “زومرفلد در نظریه الکترومغناطیس، نظریه نسبیت و کوانتوم پیشگام
بود. بعلاوه معلمی بزرگ و الهام‌بخش بود که برترین فیزیکدانان سی سال اول قرن را
تربیت کرد.”

بااینکه او با ۸۴ بار نامزدی برای دریافت جایزه
نوبل در این زمینه رکورددار است، اما هرگز جایزه را دریافت نکرد. او در تاریخ ۲۶
آوریل ۱۹۵۱ در سن هشتادودوسالگی، درحالی‌که نوه‌هایش را برای پیاده‌روی می‌برد،
تصادف کرد و درگذشت. در آن سن گوش‌هایش بسیار سنگین شده بود و صدای فریادهای هشدار
اطرافیان را نشنید و با یک کامیون تصادف کرد. این دانشمند دو ماه بعد بر اثر صدمات
سانحه از دنیا رفت.

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تصاویر/ عکس‌های کمتر دیده‌شده از بانوی جنجالی هند

ایندیرا گاندی دختر جواهر لعل نهرو در روز ۱۹ نوامبر سال ۱۹۱۷ میلادی در شهر الله آباد هندوستان متولد شد.

فرادید| ایندیرا گاندی یکی از سیاستمداران جنجالی و معروف هند دختر جواهر لعل نهرو در ۱۹ نوامبر سال ۱۹۱۷ میلادی در شهر الله آباد هندوستان به دنیا آمد.

ایندیرا از دانشگاه ویسوا بهاراری در بنگال فارغ التحصیل شد و در سن ۲۱ سالگی به عنوان عضو حزب کنگره ملی هند انتخاب شد.

در سال ۱۹۴۲ میلادی، ایندیرا با فیروز گاندی که اصالتی ایرانی داشت ازدواج کرد.

فیروز گاندی فقط تشابه اسمی با مهاتما گاندی داشت و  از فعالان حزب کنگره هم محسوب می‌شد.

در سال ۱۹۴۷ میلادی، هند استقلالش را کسب کرد و ایندیرا که پدرش جواهر لعل نهرو نخست وزیر هند شده بود، در کنار پدر به فعالیت سیاسی پرداخت.

در سال ۱۹۵۵ میلادی، ایندیرا عضو کمیته اجرایی حزب کنگره شد و به این ترتیب به یک چهره سیاسی ملی تبدیل شد.

در سال ۱۹۶۴ میلادی پس از درگذشت جواهر لعل نهرو، ایندیرا در دولت لعل بهادر به سمت وزیر اطلاع رسانی و رادیو و تلویزیون منصوب شد.

هنگامی که لعل بهادر در سال ۱۹۶۶ میلادی درگذشت، ایندیرا جانشین او شد.

او پس از یک دوره رکود سیاسی در انتخابات ژانویه سال ۱۹۸۰ میلادی به طور چشمگیری پیروز شد و به صحنه سیاست بازگشت.

اما سیک‌ها پس از حمله ارتش به معبد زرین و کشته شدن چند سیک در پی انتقام جویی از ایندیرا بر آمدند و سر انجام او را به قتل رساندند.

راجیو گاندی نخست وزیر بعدی هند، فرزند او بود.

عکس‌ها: hindustan times

ایندیرا و مهاتما گاندی در دهلی نو در بیست و یک نوامبر سال دو هزار و هفده

ایندیرا و مهاتما گاندی در دهلی نو در بیست و یک نوامبر سال دو هزار و هفده

ایندیرا گاندی (نفر سمت راست تصویر)

ایندیرا گاندی (نفر سمت راست تصویر)

ایندیرا گاندی و همسرش (فیروز گاندی) در مراسم ازدواجشان در سال هزار و نهصد  و چهل و دو

ایندیرا گاندی و همسرش (فیروز گاندی) در مراسم ازدواجشان در سال هزار و نهصد و چهل و دو

عکسی که توسط فیروز گاندی (همسر ایندیرا گاندی) در دوران ماه عسل و در منطقه کشمیر ثبت شده است

عکسی که توسط فیروز گاندی (همسر ایندیرا گاندی) در دوران ماه عسل و در منطقه کشمیر ثبت شده است

عکسی که توسط راجیو گاندی اندکی بعد از درگذشت فیروز گاندی در سال هزار و نهصد و شصت و یک ثبت شده است

عکسی که توسط راجیو گاندی اندکی بعد از درگذشت فیروز گاندی در سال هزار و نهصد و شصت و یک ثبت شده است

ایندیرا گاندی به همراه نوه هایش (راهول و پریانکا) در سال هزار و نهصد و هفتاد و پنج در باغ دفتر نخست وزیری

ایندیرا گاندی به همراه نوه هایش (راهول و پریانکا) در سال هزار و نهصد و هفتاد و پنج در باغ دفتر نخست وزیری

ایندرا گاندی در حال دریافت برنامه جامع در سال هزار و نهصد و شصت و هشت

ایندرا گاندی در حال دریافت برنامه جامع در سال هزار و نهصد و شصت و هشت

برچسب ها: ، ، ،


منبع: فرادید

آیا نواب صفوی، حسن صباح زمان بود؟

یک شب مانده به آغاز روزهای سوگواری تاسوعا و عاشورا، پرچم‌های سیاه در مساجد و شهرها و روستاها به اهتزاز درآمده‌اند.

یک شب مانده به آغاز روزهای سوگواری تاسوعا و عاشورا، پرچم‌های سیاه در
مساجد و شهرها و روستاها به اهتزاز درآمده‌اند. از درها و پنجره‌ها
پارچه‌های مشکی آویزان می‌شود و آن خیمه‌ای که در آن عمارت تاریک، میزبان
عزاداری مومنان است، سیاه است.

آیا نواب صفوی، حسن صباح زمان بود؟ 
صدای شیون و زاری ریتمیک به مدت دو روز از صبح زود تا پایان شب ادامه دارد و این مراسم‌ نه تنها در کوچه‌های بازار و میدان‌های بار بلکه در بلوارهای عریض و شیک به سبک آمریکایی تهران نیز به گوش می‌رسد. پسران نوجوان و مردان بالغ بالاپوش‌هایی مشکی‌رنگ می‌پوشند اما سینه و سرشانه‌هایشان لخت است. همه آن‌ها زنجیرهای نازک آهنی در دست دارند و آن را بر روی سر چرخانده و به صورت کاملاً هماهنگ و یکنواخت بر روی شانه‌های خود فرومی‌آورند و دیگر عزاداران با کف دست و یا با مشت‌های گره کرده بر روی بالاتنه‌های برهنه خود می‌کوبند.

بوی عرق و خون کالبدهای تب‌دار، صدای جرنگ جرنگ زنجیرها، صدای کوبیدن پاها، سرودهای شیون‌گون یکصدا، حرکات خلسه‌آور و چشم‌های شفاف و روشن عزاداران آن هم در زیر آفتاب سوزان سرزمین‌های شرقی، اتمسفری مخوف از سال‌های دور و تاریک قرون وسطی را در برابر دیدگان ما می‌آورد. آنچه که این روزها بر مردم خشمگین ایران در سراسر این کشور می‌گذرد، امری است که حتی خونسردترین کارشناسان امور مشرق زمین را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد.

عزاداران عاشورا در واقع برای شهادت حسین بن علی و برادرش حسن سوگواری می‌کنند. هر دو آن‌ها پسران داماد پیامبر اسلام یعنی پسران علی بودند که خود چهارمین خلیفه بود. در آن زمان اموی‌ها برای رسیدن به خلافت و کنار زدن علی، قیامی در عراق برپا کردند و در سال ۶۸۰ پس از میلاد بود که حسین را برای جنگ به کربلا کشاندند و تجزیه و انشقاق اسلام به شیعه و سنی در واقع از همان زمان شکل گرفت. پیروان ایرانی پیامبر اسلام همان شیعیان معتقد و متعصب هستند و مراسم عاشورا بزرگترین و مهم‌ترین مراسم آن محسوب می‌شود. یک هفته پس از عاشورا نیز بیمارستان‌های تهران مملو از بیمارانی است که در جریان مراسم عزاداری دچار مشکلات روحی و جسمی شده‌اند.

تا چند سال پیش بخش‌هایی از این مراسم به دلیل اعمال نفوذ کشورهای غربی تقریباً از بین رفته بود اما از چندی پیش بار دیگر با شور و حال خاصی اجرا می‌شود. در حال حاضر ایرانیانی که تحت تأثیر امواج دیگر کشورهای خاورمیانه و آسیای مرکزی هستند به شدت در تب و تاب ایده یک رنسانس اسلام‌گرایانه در خاورمیانه بسر می‌برند.

رهبر این به اصطلاح نوزایی مذهبی پیرمرد کوچک اندامی با ریش جو گندمی و عمامه سیاه و عبای پشمی مشکی است، پیرمردی به نام سید ابوالقاسم کاشانی. او درجه افتخاری «آیت‌الله» به معنی «نشانه خدا» را دارد. این روزها بسیاری از ایرانی ها در قهوه‌خانه های تهران این جمله را زمزمه می‌کنند: «آنچه این روزها در ایران می‌گذرد توسط کاشانی تعیین و هدایت می‌شود. اگر کاشانی نخواهد هیچ اتفاقی نمی‌افتد.»

یکی از نزدیکترین یاران کاشانی یک روحانی و شاعر به نام [شمس] قنات‌آبادی است و البته قنات‌آبادی هم مشاورت دکتر بقایی دبیرکل جبهه ملی و استاد فلسفه دانشگاه تهران را بر عهده دارد و صد البته رهبر اصلی جبهه ملی شخص دکتر محمد مصدق است. اما این نفت است که آتش جهنم سیاسی ایران را شعله‌ورتر می کند و شعله‌های آتش تعصب مذهبی هم با همین نفت زبانه می‌کشد و همین نفت سیاه و کثیف آبادان است که به مرهمی برای آزادی عربی بدل می‌شود.

کاشانی تنها رهبر و پیام‌آور یک نواندیشی اسلامی نیست بلکه یک سیاستمدار نیز هست. در خلال جنگ، با مفتی اعظم اورشلیم کار می‌کرد و با او صمیمیت زیادی داشت و البته با آلمانی‌ها نیز روابطی داشت تا شاید بتواند کشورش را از سلطه بریتانیای کبیر رها سازد. اما انگلیسی‌‌ها فورا کاشانی را بازداشت کرده و او را تا پایان جنگ به عنوان تبعید به فلسطین فرستادند.

در آن زمان مفتی اعظم برلین اخباری را در مورد آلمان مخفیانه برای کاشانی ارسال می‌کرد. کاشانی پس از بازگشت به ایران اقدام به تشکیل یک گروه تندرو به نام «مجاهدین اسلام» کرد اما گروه اصلی حامی کاشانی همان گروه موسوم به «فدائیان اسلام» است. اعضای این گروه به نوعی مایه وحشت ایرانی‌های غرب‌زده به شمار می‌روند.

امروزه هیچ سیاستمدار ایرانی حاضر نیست که سیاستی علیه و یا فقط مستقل از فدائیان اسلام اتخاذ کند. حتی مصدق هم چنین کاری نمی‌کند. به گزارش مطبوعات آمریکایی، فدائیان اسلام تا امروز دو بار به مصدق هشدار جدی داده‌اند. اولین هشدار در ماه می ۱۹۵۱ داده شد. در آن روز مصدق از خانه‌اش به سمت ساختمان پارلمان می‌رفت که ناگهان دو زن به اتومبیل حامل وی حمله بردند. نخست‌وزیر دو مرد نقاب‌زده را دید که تلاش داشتند به زور وارد خودرو شوند اما راننده مصدق پایش را روی پدال گاز فشار داد و آن زنان وحشت‌زده به سویی فرار کردند و آن مردان سیاه‌پوش در اولین فرصت ناپدید شدند.

مصدق با چشمانی اشک‌آلود خطاب به نمایندگان پارلمان گفت که زندگی‌اش در خطر دائمی قرار دارد و گفت که شاه محافظان شخصی خود را به او پیشنهاد می‌دهد. اما «رزم‌آرا هم همواره یک محافظ شخصی با خود داشت ولی کشته شد. من این را برای شاه هم گفتم. من خائن نیستم. من یک سیاست ملی را رهبری می‌کنم که از درون آن تروریست متولد نمی‌شود. اما دوستان با اجازه شما قصد دارم که برای انجام وظایفم به عنوان نخست‌وزیر در ساختمان مجلس زندگی کنم» و سپس در پشت همان تریبون مجلس از حال رفت و بی‌هوش شد و شش نماینده او را از آنجا بلند کردند. دومین هشدار فدائیان به مصدق در فوریه سال جاری بود. در آن زمان نماینده ویژه مصدق برای تاسیسات ایرانی – انگلیسی آبادان هدف گلوله‌های فدائیان اسلام قرار گرفت و از سوی این گروه اعلام شد که این گلوله‌ها می‌تواند شخص مصدق را از پای درآورد.

فدائیان اسلام از سنت‌های یک گروه مخفی بسیار قدیمی ایرانی پیروی می‌کنند، همان گروهی که به حشاشین معروف بودند. این گروه در سال ۱۰۹۰ توسط حسن صباح پایه‌گذاری شد. حسن صباح برای دستیابی به اهداف سیاسی و عقیدتی خود اقدام به تربیت تروریست‌هایی کارآمد و جسور کرد. محل اقامت وی و مقر حشاشین در قلعه‌ای واقع در الموت بود. الموت در شمال قزوین و کوه‌های حاشیه دریای خزر قرار دارد. صباح پس از آن که توسط فرمانداران محلی از مناطق کوهپایه‌ای رانده شد، این محل را برای خود و هوادارانش ساخت.

حسن صباح در دره‌ای محصور یک باغ بهشت ساخت و مردان جوانی «آکنده از اراده و انگیزه» را گردهم آورد و به وسیله تأثیر خلسه‌آور حشیش آنان را به آن باغ بهشت می‌کشاند. این جوانان پس از استعمال حشیش به خلسه فرو رفته و در عالم رؤیا خود را در میان حوریان بهشتی یعنی همان موجوداتی که در رویاهای خود داشتند می‌دیدند. بار دیگر به آن‌ها حشیش داده می‌شد و در همان حال از باغ بیرون برده می‌شدند. پس از بیداری بود که آن جوانان خیال می‌کردند و ایمان می‌آوردند که در بهشت بوده‌اند و این باور فریبکارانه از سوی استادان آن‌ها دامن زده می‌شد. به آن‌ها گفته می‌شد که اگر در راه حسن صباح کشته شوند برای همیشه در باغ بهشت زندگی خواهند کرد.

البته دانش و الطاف حسن صباح نیز مشوق این جوانان بود و از همان لحظه در زمره فدائیان حسن درمی‌آمدند و به آن‌ها لقب «فدائی» داده می‌شد، فدائیانی که حاضر بودند در لباس مبدل سراسر کشور را زیر پا بگذارند تا کسانی را که به باورها و رهبر آن‌ها اعتقاد نداشتند ترور کنند. تنها سلاح آنان یک خنجر بود. فدائیان نه از روی اجبار بلکه با اعتقاد به این که با این کار به بهشت وعده داده شده از سوی حسن صباح وارد می‌شوند اقدام به ترور افراد می‌کردند.

همان‌گونه که وایکینگ‌ها قهرمانان و الگوی سازمان اس‌اس محسوب می‌شدند، امروز پیروان حسن صباح الگوی فدائیان اسلام به شمار می‌آیند. این گروه نماد بیداری دوباره یک اسلام جنگجو و تولد دوباره یک حکومت ناسیونالیستی عربی در خاورمیانه به حساب می‌آیند.

رئیس اجرایی فدائیان اسلام نواب صفوی است. او مؤسس فدائیان اسلام محسوب می‌شود و آن‌گونه که در یک سروده جنگی آمده است «نامش در خیابان‌های تهران مانند رعد و برق می‌پیچد.» نواب تا ۷ سال پیش به عنوان طلبه در مساجد شیعه شهر نجف به تحصیل مشغول بود. تا اینکه روزی چشمش به روزنامه‌ای خورد که مقاله‌ای به قلم روزنامه‌نگار لیبرال و وکیل دادگستری یعنی کسروی در آن چاپ شده بود. کسروی در آن مقاله با موضوع مذهب از آزادی به سبک غربی نوشته بود. نواب با خشم و عجله نزد معلمش رفت و مقاله را بدون نام بردن از نویسنده به او نشان داد و پرسید: «آیا نویسنده این مقاله کافر است؟» و معلم بدون درنگ گفت: «او کافر است.»

نواب در ادامه پرسید: «آیا قتل یک کافر واجب است یا نه؟» و پاسخ شنید: «قرآن کشتن او را مجاز می‌داند.» نواب آن روزنامه را در درز عبای خود پنهان کرد و پای پیاده از نجف به سمت تهران راه افتاد و در کوچه‌های تنگ و تاریک بازار و محله‌های فقیرنشین گروهی از متعصبین مذهبی را به دور خود جمع کرد. این عده اولین گروه از جوانان فدائیان اسلام بودند.

روزی از روزها آن وکیل دعاوی یعنی کسروی برای دفاع از یکی از موکلینش به کاخ دادگستری رفت، غافل از آن که چهار مرد ناشناس تحت رهبری نواب صفوی انتظار او را می‌کشند. آن مردان در سالن دادگاه ماشه‌های سلاح‌های خود را چکاندند و آن مرد حقوقدان را با ۱۴ گلوله از پای درآوردند. آن روحانی معروف یعنی آیت‌الله کاشانی نیز این ترور را تأیید کرد. نواب صفوی یا همان طلبه معروف به اتهام آمریت ترور به دادگاه فراخوانده شد. در روزهای منتهی به قرائت حکم، خیابان‌ها و ورودی‌های اطراف کاخ دادگستری با گل پوشیده شده بود. جمعیت حاضر به هنگام ورود قضات به ساختمان دادگستری فریاد می‌کشیدند: «نواب صفوی و یارانش آزاد باید گردند.»

در جلوی درب سالن دادگاه تعدادی گوسفند دیده می‌شد. همه متهمان بی‌گناه شناخته شده و تبرئه شدند. به هنگام خروج از ساختمان دادگستری آن گوسفندها در مقابل پای آنان قربانی شدند و سپس بر روی دوش جمعیت به محل اقامت کاشانی برده شدند. در آن محل نیز جشن و سروری برپا شد. در مارس ۱۹۵۱ نخست‌وزیر و رئیس سابق ستاد ارتش یعنی ژنرال رزم‌آرا به دست یکی از افراد فدائیان اسلام ترور شد و این بار نیز کاشانی گفت: «من برای قاتل رزم‌آرا دعا می‌کنم.»

در موردی دیگر وزیر دربار شاه مجوز تبعید کاشانی از ایران را گرفت اما قبل از آن که پای آیت‌الله به تبعیدگاهش در لبنان برسد، جناب وزیر در تهران با گلوله فدائیان اسلام کشته شد و دولت بالاجبار حکم تبعید کاشانی را لغو کرد. مدتی پس از آن بود که سیفتون دلمر، روزنامه‌نگار انگلیسی از آیت‌الله تقاضای مصاحبه کرد. کاشانی در آن مصاحبه با حالتی تحقیرآمیز خطاب به آن خبرنگار انگلیسی گفت: «ای انگلیسی‌ها از ایران بیرون بروید و دست از نفت ملت بردارید وگرنه شما را بیرون خواهیم انداخت. این ملت مصمم است که به خیانت‌ها و سلطه انگلیس پایان دهد. این انگلیسی‌ها بودند که دولت‌هایی را انتخاب می‌کردند که منافع آنان را حفظ کنند و از این طریق روس‌ها را نیز به مبارزه و رقابت وامی‌داشتند. انگلیسی‌ها باید بروند و در این مورد هیچ تردیدی وجود ندارد. این ملت با چیزی غیر از این راضی نمی‌شود. تا زمانی که انگلیسی‌ها اینجا بمانند در امورات دولت و منافع ما مداخله خواهند کرد.»

و آیا به آنگلو ایرانی‌ها غرامت داده خواهد شد؟ کاشانی در حالی که سیگارش را بین دندان گرفته می‌گوید: «این مساله روشن خواهد شد که شرکت نفت به چه میزان به طرف ایرانی بدهی دارد و سپس در مورد غرامت تصمیم می‌گیریم.» سیفتون دلمر پس از آن اعتراف کرد که بعد از مصاحبه‌اش با آدولف هیتلر در ۱۸ سال پیش، مصاحبه با کاشانی «صریح‌ترین و در عین حال دشوارترین مصاحبه» بوده است. اما یک روزنامه‌نگار سوئیسی علت نفرت کاشانی از انگلیسی‌ها را در یک جمله کوتاه توضیح می‌دهد: «همه چیز زیر سر انگلیسی‌هاست.»

انگلیسی‌ها ادعا می‌کنند که روح جنگجویانه آن ناسیونالیسم عربی ساخته و پرداخته ماموران شوروی است اما کاشانی در مصاحبه‌ای که در روزنامه ایتالیایی آل‌پوپولو از او به چاپ رسیده صراحتاً از تضاد بی‌قید و شرط اسلام با کمونیسم گفته و بر آن تاکید کرده است. بر این اساس اسلام نیز درست به همان اندازه کلیسای کاتولیک از مارکسیسم – لنینیسم فاصله گرفته و دوری می‌کند. کاشانی این را نیز به خوبی می‌داند که پاپ، کمونیست‌ها را خارج از دین دانسته و آن‌ها را مرتد می‌داند.

کاشانی دو سال پیش به نمایندگی پارلمان انتخاب شد اما تا به امروز در هیچ یک از جلسات پارلمان شرکت نکرده است. طبق قانون نماینده پارلمان نباید بیش از ۷۰ سال سن داشته باشد و البته کاشانی ۶۷ ساله است اما در این نیز تردیدی نیست که سن واقعی او بیش از این است. فدائیان اسلام از راهیابی کاشانی به پارلمان برای آزادی نواب صفوی رئیس اجرایی این گروه از زندان استفاده کردند، امری که مصدق به شدت با آن مخالف است اما دولت تا به امروز موفقیتی در این مورد نداشته است. مصدق می‌داند که آزادی نواب صفوی می‌تواند به معنی کشته شدن دسته‌جمعی وزیران دولت او باشد. این در حالی است که فدائیان روزبه‌روز بیشتر به کاشانی نزدیک شده و حتی او را جانشین و نایب پیامبر می‌دانند. کاشانی نیز چندی پیش گفت: «نه تنها مسلمانان ایران بلکه مسلمانان سراسر جهان تحت رهبری من بوده و اوامر من را اطاعت می‌کنند.»

در ویلای بزرگ کاشانی واقع در کوهپایه‌های البرز که شیک‌ترین منطقه تهران محسوب می‌شود، عکسی رنگی از پاپ بر روی دیوار به چشم می‌خورد. آیت‌الله کاشانی در حالی که سیگار می‌کشد خطاب به «آیلین تراویس» روزنامه‌نگار می‌گوید: «قدرت پاپ دیگر فراتر از این عکس نمی‌رود اما من بسیار قدرتمند هستم.» کاشانی شمار پیروان خود را صدها میلیون نفر می‌داند.

نخستین پرسش تراویس از آیت‌الله این بود: «آیا به قتل به مثابه سلاح سیاسی اعتقاد دارید؟» و پاسخ کاشانی: «به صورت کلی و عمومی خیر. اما اگر کشتن یک فرد نتایجی سودمند داشته باشد بی‌تردید قابل توجیه است.»

و نتایج مثبتی که تا به حال از اقدامات فدائیان اسلام کاشانی حاصل شده به قرار زیر است:

  • قتل احمد کسروی، وکیل دادگستری و روزنامه‌نگار لیبرال در سال ۱۹۴۵حمله ناکام به محمدرضاشاه پهلوی در ۷ مارس ۱۹۵۰
  • ترور ژنرال رزم‌آرا نخست‌وزیر در روز ۷ مارس ۱۹۵۱
  • کوتاه زمانی پس از آن قتل عبدالحسین هژیر وزیر دربار
  • و چند روز پس از آن قتل عبدالحمید زنگنه وزیر فرهنگ به دست فردی به نام نصرالله قمی.

آخرین قربانی فدائیان اسلام دبیر کمیسیون ویژه نفت، دکتر حسین فاطمی بود که توسط شخص مصدق به این مقام منصوب شده است. دکتر فاطمی روز ۱۵ فوریه توسط یک پسر ۱۶ ساله عضو فدائیان اسلام هدف گلوله قرار گرفت. ضارب در حالی که ماشه هفت تیر را می‌کشید فریاد لااله‌الاالله سر داده بود و دکتر فاطمی بر اثر این حمله به شدت مجروح شد. مصدق با شنیدن خبر ترور فاطمی زیر گریه زد و پسرش یعنی دکتر غلامحسین مصدق را که خود یک پزشک است به بالین او فرستاد و دکتر مصدق پسر نیز به عنوان دستیار در طول عمل جراحی شکم دکتر فاطمی حضور داشت. البته در همان حال فدائیان اسلام اعلام کردند: «اگر فاطمی زنده بماند پزشک او را از پای درخواهیم آورد.»

دکتر فاطمی چندی بعد با هواپیمای شرکت هلندی ک.آل.ام به هامبورگ آمد و در بیمارستان الیزابت این شهر بستری شد. فاطمی اطمینان دارد که جراح معالجش یعنی دکتر تسوپفل بر خلاف مصدق در امان بوده و از دسترس فدائیان اسلام دور است اما کاشانی قصد دارد به زودی با دوستان خود در آلمان ملاقات داشته باشد. اکنون فدائیان اسلام باز هم تهدید کرده‌اند که چنانچه دولت ایران رئیس آن‌ها یعنی نواب صفوی را بی‌درنگ از زندان آزاد نکند، امیر علایی وزیر دادگستری دولت مصدق را خواهند کشت.

اما در حال حاضر ایران نخست‌وزیر جدیدی به نام قوام‌السلطنه دارد که پس از کناره‌گیری مصدق روی کار آمده و در اولین اقدام خود برای نیروهای ارتش و پلیس وضعیت فوق‌العاده اعلام کرده است. در حال حاضر تانک‌ها در خیابان‌های تهران رفت‌وآمد دارند و نخست‌وزیر جدید در وهله نخست علیه فدائیان اسلام اقداماتی انجام می‌دهد.

منبع: تاریخ ایرانی

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

زلزله‌های تمدن برانداز

زلزله ۳/ ۷ ریشتری‌ای که شامگاه روز یکشنبه سراسر غرب کشور و چند شهر عراق و اقلیم کردستان را لرزاند در تاریخ بارها اتفاق افتاده است.

زلزله ۳/ ۷ ریشتری‌ای که شامگاه روز یکشنبه سراسر غرب کشور و چند شهر عراق و اقلیم کردستان را لرزاند در تاریخ بارها اتفاق افتاده است. جغرافیدانان قدیم دست‌کم متفق‌القول بوده‌اند که دو شهر بزرگ و متمدن «حلوان» و «دینور» در اثر زلزله کاملا ویران شده است. حلوان نام یکی از شهرهای مهم دوره ساسانیان است که بنای آن را به قباد ساسانی نسبت می‌دهند. در واقع این شهر مرکز استانی به نام «شاذفیروز» بوده است که ۵ طسوج (کرانه) به «پیروز کواز» «جبال»، «صیمر»، «اربل» و «خانقین» را در برداشته است.

زلزله‌های تمدن برانداز 

ویرانه‌های این شهر، در غرب قلمرو ساسانیان در حوالی شهرستان سرپل ذهاب امروزی قرار دارد.  دهخدا حلوان را به معنای شیرینی و شیرین شدن چیزی آورده است. در واقع این نام اسمی پهلوی و صورت تغییر یافته آرمان، هالمان و هلوان است که به مرور زمان به‌صورت حلوان رایج شده است. جغرافی‌نویسان قدیمی، این شهر را در اقلیم چهارم و در آخرین حد جبال آورده‌اند.

حلوان چون یکی از ایستگاه‌های شاهراه معروف خراسان-تیسفون بود، اهمیت ویژه‌ای در تاریخ ایران دارد. علاوه بر موقعیت تجاری ممتاز، جایگاه نظامی و دینی آن نیز قابل توجه است، به‌گونه‌ای که این شهر یکی از پایگاه‌های نظامی و نقطه‌های مقاومت ساسانیان مقابل اعراب بود. به استناد اکتشافات باستان‌شناسی، حلوان مرکز زیست سه دین زرتشت، مسیح و یهود بوده است. مهاجرت عرب‌های مسلمان به این شهر در درازمدت باعث رونق تجاری بیشتر شهر شد. با گسترش اسلام در ایران، فریضه حج بر اهمیت شاهراه خراسان –بغداد دوچندان افزود.

حلوان تا زمان آل‌بویه (۴۴۸-۳۲۰ق) آن‌قدر بزرگ شد که جغرافی‌نویسانی مثل اصطخری، ابن حوقل و مقدسی آن را در شمار شهرهای بزرگ و آباد ذکر کرده‌اند. قرن هفتم همزمان با حمله مغول روند ویرانی شهر تسریع شد تا اینکه قزوینی در اواخر قرن هفتم و حمدالله مستوفی در میانه قرن هشتم آن را شهری متروک توصیف می‌کنند. ابن حوقل می‌نویسد: حلوان شهری است که روی کوه واقع شده و به عراق مشرف و در نقشه جزو آنجا نگاشته شده است. اما جیهانی از معدود جغرافی‌نویسانی است که حلوان را با توجه به اینکه در «حد اقلیم جبل» قرار دارد، علاوه بر عراق، در صورت نواحی جبال نیز ذکر کرده است و شاید یعقوبی تنها جغرافی‌نویسی باشد که این شهر را به صراحت در قلمرو جبال دانسته است. حلوان در مقام مقایسه با عراق، از نظر بارش باران و برف، پوشش گیاهی و حیوانی، تفاوت مشخص دارد.

برای تعیین محل دقیق شهر حلوان چند فرضیه ساده طرح شده است. فرضیه اول و شایع شهرستان سرپل ذهاب و فرضیه دوم دهستان زهاب امروزی را مشخص می‌کند. هر دو فرضیه ضعیف اما دربردارنده وجوهی از حقیقت است. در منابع، برای تعریف واحد جغرافیایی حلوان، کلماتی مثل استان، شهر، حوزه، منطقه، قصبه و ناحیه به‌طور متناوب به‌کار رفته است. وقتی حلوان به‌عنوان استان مطرح بود، شهرهایی مثل قصرشیرین و خانقین نیز در ردیف شهرهای آن محسوب می‌شدند ولی زمانی‌که حلوان به‌عنوان شهر یا قصبه مطرح می‌شد، مساحت جغرافیایی آن به مراتب کمتر بود؛ بنابراین با توجه به تناوب واحد جغرافیایی حلوان تعیین مرزها و حدود آن کاری سخت و البته غیرعلمی است.

اما با توجه به اشاره‌های منابع و یافته‌های باستان‌شناسی و ویرانه‌های به‌جا مانده می‌توان مرکز شهر حلوان را در اطراف پل این شهر، پل حلوان و بعدها پل ذهاب، تعیین کرد که از قضا آثار باستانی تاریخی مهم شهر در همان اطراف هستند. راز اینکه چرا حلوان به‌رغم ویرانی‌های طبیعی و غیرطبیعی زیاد، دوباره حیات خود را از سر گرفته، وجود رودخانه‌ها، سراب‌ها و چشمه‌های متعدد آن است. معنای کلمه زهاب- نام بخشی از منطقه حلوان -اشاره به این فراوانی دارد. ابن حوقل حلوان را شهری با آب‌ها و رودهای فراوان توصیف می‌کند و قزوینی به چشمه‌های گوگردی حلوان با خاصیت درمانی‌شان، اشاره دارد. اما مهم‌ترین منبع آبی شهر که از قضا به درستی نامش هم با شهر درهم آمیخته رودخانه الوند یا به عبارتی صحیح‌تر حلوان است.

 
بررسی جمعیتی، قومی و دینی شهر حلوان
آثار باستانی فراوان مثل نقش برجسته و کتیبه آنوبانی‌نی، نقش و کتیبه اشکانی، دکان داود و قلعه یزدگرد نشان از اهمیت شهر حلوان در تاریخ ایران باستان دارد. این شهر بر سرشاهراه اصلی خراسان- تیسفون قرار داشت و یکی از پایگاه‌های نظامی و اداری ایران بزرگ بود. حلوان در اوایل دوره ساسانیان، تجدید بنا شد و دروازه شرقی تیسفون، پایتخت ساسانیان بود. با توجه به این اهمیت می‌شود جمعیت قابل ملاحظه شهر را تصور کرد. در دوره اسلامی با مهاجرت قبایل عرب به این شهر جمعیت آن افزوده شد. خاندان جریر بن‌عبدالله بجلی و قعقاع‌بن‌عمرو در همان سال‌های اولیه ورود عرب‌ها به ایران، در حلوان ساکن شدند. توصیفی که جغرافی‌نویسان از شهر حلوان به‌دست می‌دهند ما را در تصور جمعیتی شهر یاری می‌رساند. ابن‌حوقل حلوان را نصف دینور می‌داند.

سوانح طبیعی، لشکرکشی‌های فاتحان و آشوب‌های داخلی چند عامل عمده برای توقف رشد جمعیتی شهر و در نهایت ویرانی آن بود. حداقل دو  زلزله معروف در سال ۳۴۷ ق و ۵۴۴ ق در تاریخ این شهر ضبط شده است. بیماری‌هایی مثل وبا و طاعون زمانی جمعیت این شهر را به‌شدت تحت تاثیر خود قرار داده‌اند. ابراهیم ینال طغرل سلجوقی در سال ۴۳۷ ق برای سرکوب ابوالشوک امیر سلسله محلی بنوعنازی به حلوان لشکرکشی کرد و آنجا را به آتش کشید و ویران کرد. در سال ۴۴۰ق نیز دوباره سلجوقیان آنجا را مورد تاخت و تاز قرار دادند. سم اسب‌های مغولان، حلوان را نیز بی‌نصیب نگذاشت. لشکر جورماغون نوین سردار اوکتای قاآن، حلوان را غارت کرد. لشکر هلاکو نیز برای فتح بغداد از غارت و ویرانی حلوان ابایی نداشت. کار به آنجا رسید که قزوینی در اواخر قرن هفتم و حمدالله مستوفی در میانه قرن هشتم حلوان را شهری متروک توصیف می‌کنند.

مورخان تاریخ‌های اسلامی، هنگام ذکر فتوح و شورش‌های محلی، ساکنان حلوان را با عنوان «الاکراد» معرفی می‌کنند. اما کاربرد این کلمه در آن زمان، بیشتر از اینکه ناظر به مفهومی قومی باشد، واجد معنا و شیوه‌ای از زندگی –کوچ‌نشینی- است. اما به تدریج کاربرد این کلمه معنای قومی پیدا می‌کند تا اینکه در نیمه قرن ششم هجری، سلطان سنجر سلجوقی قسمت غربی ایالت جبال را کردستان نامید. علاوه بر پیروان دین زرتشت، که دین رسمی ساسانیان بود، پیروان ادیان مسیح و یهود نیز در حلوان حضور داشتند.

کریستینسن حلوان را به‌عنوان یکی از اسقف‌نشین‌های مسیحی معرفی می‌کند.مقدسی به محله یهودیان و کنیسه آنها در حلوان که از سنگ و گچ ساخته شده اشاره دارد. جالب است که مانی در اوایل دوره ساسانی نیز زمانی حلوان را به‌عنوان پایگاه خود انتخاب کرد. با ورود اسلام به این منطقه، بعد از چند قرن مقاومت دینی، عاقبت اکثریت این شهر دین اسلام را پذیرفتند. بعد از پذیرش اسلام تا زمان ویرانی حلوان مذهب غالب اهل سنت بود.

بررسی تاریخ حلوان
شهری به نام حلوان، به‌طور مشخص از زمان ساسانیان حیات خود را آغاز کرد. اما این شهر با اسامی دیگر از قبیل پادیر، حل، خل، اکارسالو، کالمانو، بلاشگرد، هالمان و چند اسم دیگر در دوره قبل از ساسانیان نیز معروف بوده است. بنای حلوان و در واقع تجدید بنای آن را به قباد ساسانی نسبت می‌دهند. حلوان در مسیر شاهراه اصلی ایران، خراسان- تیسفون قرار داشت و به نوعی دروازه شرقی پایتخت ساسانیان بود. رونق و شکوفایی اقتصادی شهر، نتیجه عبور کاروان‌های تجاری از آن بود. حلوان از صادرکننده‌های عمده محصولاتی از قبیل انجیر، انار، انگور، ریواس و توت بود. از آنجا که در این شهر، آتشگاه کلیسا و کنیسه در کنار هم زیست کرده‌‌اند می‌توان رونق دینی را هم برای حلوان تصور کرد. زمانی که فاتحان مسلمان از راه می‌رسند، شهر پایگاه نظامی یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی می‌شود. قلعه یزدگرد مرده‌ریگ آن دوران است. در فتوح‌البلدان آمده است که جریربن عبدالله بجلی با صلح حلوان را فتح و از کشتار پرهیز کرد.

اما به نظر می‌رسد واقعیت چیز دیگری باشد. به روایت طبری، خسرو شنوم آخرین والی ساسانی حلوان به همراه دهقان این شهر به نام زیبنی، در نبردی سخت از قعقاع بن‌عمرو شکست خوردند. زیبنی کشته شد و خسرو فرار کرد. بعد از تب و تاب حمله مسلمانان، حیات شهر از سرگرفته شد.  دو سلسله محلی حسنویه و بنی عنازی در تاریخ حلوان اهمیت خاص دارند. این خاندان همزمان با آل‌بویه حکومت دارند. سلطه خوارزمشاهیان به حلوان متزلزل بود. لشکرکشی محمد خوارزمشاه به غرب خلافت اسلامی برای تصرف بغداد موفقیت‌آمیز نبود. لشکر جور ماغون سردار مغولی و سال‌ها بعد هلاکو، بنیان‌گذار ایلخانان، حلوان را شهری متروک ساخت. آخرین نفس‌های تمدنی شهر حلوان را لشکرکشی تیمور قطع کرد. به واقع سده هشتم قرن خاموشی حلوان است. تا اینکه در اوایل دوره صفویه در فاصله چند کیلومتری از ویرانه‌های حلوان شهر زهاب حیات خود را شروع کرد.

 
دینور، شهر آباد
در گذشته‌های دور دینور محل سکونت انسان‌ها و اقوام گوناگون بوده است، حتی نخستین سکونتگاه بشر حداقل در محدوده خاورمیانه در دینور است (تپه شیخی‌آباد در روستای کرتویج علیا دینور) ولی آنچه از منابع تاریخی معتبر آمده است که در گذشته و در دوران رونق دینور در این شهر اعراب و اکراد زندگی می‌کرده‌اند و از آنجا که دینور به‌عنوان یک شهر ارتباطی مطرح بوده از اقوام و قومیت‌های گوناگون در آن زندگی می‌کرده‌اند. چنان که در کتاب «حدود العالم من المشرق و المغرب» آمده: «دینور شهری است برابر وی (لمغان) بر کرانه رود نهاده و اندر وی جای بازرگانان است از همه خراسان و اندر وی بتخانه‌ها است و اندرین شهر بازرگانان مسلمانند مقیم و این شهر آباد است با نعمت.»   شهر باستانی دینور در چهارم ه.ش در اثر زلزله تخریب شده است.

قصر شیرین، شهر مادها و هخامنشیان
قصر شیرین به زمان مادها برمی‌گردد و در دوره هخامنشیان راه تجاری بوده و به دروازه آسیا شهرت یافته است و نام آن منسوب است به شیرین زن مسیحی خسرو پرویز دوم که در زمان خود در این مکان قصری به‌نام او بنا کرده است. نام قدیمی قصرشیرین در نزد یونانیان آرمیتا (‌AREMITA‌) بوده است، بیشترین آثار تاریخی قصر شیرین مربوط به دوره ساسانیان است و آثار تاریخی آن عبارتند از: باغ شیرین، بقایای کاخ شیرین، چهار قاپی، نهر شاهگدار، حوش کوری، سرای شاه عباسی و …‌

ابودلف مسعر بن‌المهلهل الخزرجی در آغاز سده چهارم هجری قصرشیرین را به‌صورت شهری «دارای ساختمان‌های بلند و بزرگ» که «دید انسان از تعیین ارتفاع آن عاجز و فکر از پی بردن به آن قاصر است» توصیف کرده است. اما یعقوبی در سال ۲۸۷ هجری قمری از ویرانه‌های قصر یاد می‌کند و ابن اثیر از تخریب بیشتر آن در زلزله سال ۳۴۵ قمری خبر می‌دهد. با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سال ۱۳۵۹ قصر‌شیرین نخستین شهر از ایران بود که به دست ارتش بعث عراق اشغال شد.

ارتش عراق با ورود به شهر به تخریب آن پرداخت، چنان که تمام ساختمان‌های شهر در مدت کوتاهی ویران شد و فقط یک ساختمان باقی ‌ماند که به‌عنوان مقر نیروهای بعثی مورد استفاده قرار می‌گرفت. آثار تاریخی شهر نیز همگی تخریب شدند. پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۷ اهالی شهر مجددا به بازسازی آن پرداختند و شهر را از نو بنا کردند. این شهر هم اکنون گسترش یافته و به شهری بزرگ و جذاب تبدیل شده است. ‌‌ قصر شیرین از دیرباز به‌دلیل نخل‌های بلند و همچنین محصولات متنوع کشاورزی مورد توجه بوده‌ است. این شهر همچنین از دیرباز مکانی برای همزیستی اقوام مختلف کرد و مذاهب مختلف بوده ‌است.‌

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

سه روایت از زنان قاجار؛ ساکنان منطقه پشت‌بام

میرزا تقی‌خان فرزند آشپز مخصوص قائم‌مقام فراهانی بود و هیچ نسبتی با این طبقه‌ها نداشت. برای همین هم ناصرالدین‌شاه یگانه خواهر تنی خود را که تنها ١۶‌سال داشت، به عقد امیرکبیر ۶۴ساله درآورد. قصه ازدواج امیرکبیر با عزت‌الدوله ملک‌زاده خانم یک روی خوش دارد و در پسِ خود، ماجرایی غم‌انگیز را نهفته است. امیرکبیر برای این‌که بتواند با خواهر ناصرالدین‌شاه ازدواج کند باید از همسر خود جدا می‌شد؛ جان‌جان خانم دختر شهبازخان، دختر عموی امیرکبیر بود که از او صاحب ٣ فرزند، یک پسر و دو دختر شد.

زنان قاجار؛ ساکنان منطقه پشت‌بام
 

مهدی یساولی| حضور زنان در تاریخ‌نگاری ایرانی، در اسناد و مدارک معتبرِ به جای‌مانده از گذشته، پیچیده و تا اندازه‌ای زیاد رازآلوده است. این مسأله از برداشت جامعه ایرانی نسبت به زنان برآمده است. از همین‌رو است که تصویر و شناختی بسیار کمرنگ از زنان در تاریخ نسبت‌ به مردان داریم. عکس‌های تاریخی، دریچه‌ای مناسب به شمار می‌آیند که حضور زنان را در تاریخ ایران بازمی‌تابانند. این بازتابش هستی و حضور زنان در تاریخ ایران، همراه با روایت‌هایی نوشتاری که پاره‌ای تاریخ‌نگاری‌ها و خاطره‌نویسی‌ها برجای گذارده‌اند، واقعیت‌هایی از حضور زنان ایرانی در روزگاران گذشته ارایه می‌کند.

مشهورترین عقدنامه تاریخی ایران؛ اثاثیه صدارت!

اثاثیه صدارت نامی است که تاریخ‌نگاران قاجار بر این شاهزاده پرآوازه گذارده‌اند؛ عزت‌الدوله ملک‌زاده خانم، خواهر ناصرالدین‌شاه قاجار و همسر میرزا تقی‌خان فراهانی «امیرکبیر»! چرا این لقب بر شاهزاده خانم گذاشته شده است، داستانی دراز دارد که عبدالله مستوفی، کارگزار خوشنام حکومتی در اواخر قاجار در کتاب «شرح زندگانی من» برایمان روایت می‌کند:

«ازدواج دختر شاه با پسر وزیر و خواهر شاه با خود وزیر، در ایران سابقه تاریخی دارد به‌حدی که بِرمان‌های قدیم ایرانی هم رسیده و حکایات فارسی از این داستان‌ها پر است. حاجی میرزا آقاسی، آخوند ایروانی، در سن پیری، عمه شاه را گرفت، عزت‌الدوله خواهر ناصرالدین‌شاه را دیدیم که جزو اثاثه صدارت شده بود، ابتدا زن امیر نظام [امیرکبیر] و بعد از او زن پسر میرزا آقاخان و بعد از او زن عین‌الملک که اگر عمرش وفا می‌کرد به‌ صدارت هم می‌رسید و بعد از او زن یحیی‌خان معتمدالملک برادر میرزا حسین‌خان مشیرالدوله شد.»

اشاره ظریف مستوفی به ازدواج‌های پیاپی عزت‌الدوله با کسانی است که یا صدراعظم بوده یا به این جایگاه رسیده یا دست‌کم اگر عمرشان وفا می‌کرده است، به این جایگاه رفیع در دربار قاجار می‌رسیده‌اند. مشهورترین ازدواج عزت‌الدوله که به تعبیر عبدالله مستوفی «خواهر پشت و کالبدی و عزیزکرده شاه» بوده، اما نخستینِ آنها است؛ آن‌جا که در نوجوانی به عقد امیرکبیر درمی‌آید. سند این ازدواج عقدنامه‌ای نفیس است که مشهورترین سند ازدواج به جای‌مانده از تاریخ ایران است. این عقدنامه نفیس که نزدیک یک متر ارتفاع دارد، اکنون در کتابخانه و موزه ملی ملک نگهداری می‌شود.

عقدنامه میرزا محمدتقی خان امیرکبیر و عزت‌الدوله، خواهر تنی ناصرالدین شاه قاجار از دو جنبه دارای اهمیت است؛ یکی ویژگی تاریخی و دیگر مضمون‌های هنری به کاررفته در آن. این سند از نوع عقدنامه‌های توماری و در اندازه ۵/١٣١ در ۵/٩٣ سانتی‌متر است. بالا و سمت چپ این عقدنامه مهر ناصرالدین شاه قاجار به چشم می‌خورد که با خطی خوش نوشته شده است «حمدالله ملکه السلطان بن سلطان بن سلطان». این موضوع نشان می‌دهد عقد امیرکبیر و خواهر ناصرالدین‌شاه یک ازدواج معمولی نبوده، بلکه یک فرمان و حکم به شمار می‌آمده است.

اطلاعات تاریخی را زیر و رو می‌کنیم تا قصه این ازدواج را به یاد آوریم. میرزا محمدتقی‌خان امیرکبیر در تأمین هزینه‌های سفر ناصرالدین میرزای ولیعهد از تبریز به تهران و نشستن او بر تخت سلطنت قاجار نقشی مهم داشت. ناصرالدین‌شاه جوان برای قدردانی از زحمات امیر، او را به مقام صدارت عظما برگزید. آن زمان رسم بود که صدراعظم یا سران حکومتی باید با خاندان سلطنتی یا خانواده اشراف نسبتی داشته باشند.

میرزا تقی‌خان فرزند آشپز مخصوص قائم‌مقام فراهانی بود و هیچ نسبتی با این طبقه‌ها نداشت. برای همین هم ناصرالدین‌شاه یگانه خواهر تنی خود را که تنها ١۶‌سال داشت، به عقد امیرکبیر ۶۴ساله درآورد. قصه ازدواج امیرکبیر با عزت‌الدوله ملک‌زاده خانم یک روی خوش دارد و در پسِ خود، ماجرایی غم‌انگیز را نهفته است. امیرکبیر برای این‌که بتواند با خواهر ناصرالدین‌شاه ازدواج کند باید از همسر خود جدا می‌شد؛ جان‌جان خانم دختر شهبازخان، دختر عموی امیرکبیر بود که از او صاحب ٣ فرزند، یک پسر و دو دختر شد.

بنا به گفته دکتر پولاک، پزشک ویژه ناصرالدین‌شاه، امیر در زمان صدارت از این زن جدا شد. عزت‌الدوله در روز جمعه ٢٢ ربیع‌الاول ١٢۶۵ قمری با تشریفاتی جالب و باشکوه با هشت‌هزار تومان نقد اشرفی ناصرالدین شاهی ١٨ نخودی و یک جلد کلام‌الله مجید به رسم کابین به ازدواج امیر درآمد.

اکیدا اخطار می‌شود دیپلم قابلگی بگیرید!

سه روایت از زنان قاجار؛ ساکنان منطقه پشت‌بامموضوع طب در تاریخ ایران دست‌کم در دوره معاصر با دگرگونی‌هایی بسیار روبه‌رو شده است. آنچه از اسناد و مدارک تاریخی برمی‌آید، گذار از طب سنتی به پزشکی نوین در سده‌های ١٣ و ١۴هجری با کشاکش‌هایی همراه بوده است. حوزه زایمان و قابلگی، گوشه‌ای از گستره طبابت ایران است که از این دگرگونی‌ها برکنار نبوده است.

جعفر شهری در جلد سوم کتاب «طهران قدیم» در بخش زایمان، به گرفتاری‌هایی اشاره می‌کند که کمبود قابله‌ها و ماماها و نبود تشکیلات منظم در این زمینه برای زنان باردار پدید می‌آورده است «… تا آن‌که علایم زایش ظاهر شده دل و کمر زائو به درد آمده… نزدیکی وضع حمل را معین نماید که ماما برایش پیغام فرستاده تا اگر بی‌خبر درد (چارخشت [درد زائیدن])اش رسیده بود به احضارش بشتابند و اِشکال و دردسر وقتی بود که ماما سر زائوی دیگر رفته زائوهای پیش نوبت داشته باشد و فرستادگان معطل و مجبور به صبر زایاندن زائو، یا زائوهایش بشوند که (وامصیبتا) می‌گردید و جمله (خوب بود ترا عقب ماما بفرستند) برایشان صدق کرده، که گاهی بچه آمده زائو کنار نشسته هنوز آنها در آنجایی که بودند التماس به ماما می‌کردند.»

دولت در سال‌های پایانی دوره قاجار کوشید مسائل مربوط به حوزه زایمان و مامایی را به سامان درآورد. آنگونه که اسناد روایت می‌کنند، مدرسه قابلگی در‌ سال ١٢٩٨ خورشیدی بنیان گذارده شد. در سال‌های بعد، دولت با صدور اعلان‌هایی در مطبوعات شرایط ورود به این مدرسه را به آگاهی داوطلبان می‌رساند. به ‌عنوان نمونه در روزنامه اطلاعات به تاریخ ٢٧ شهریور ١٣٠۵ خورشیدی به یک آگهی برمی‌خوریم که رئیس‌کل صحیه شرایط داوطلبان مدرسه قابلگی را اعلام کرده است.

کوشش‌های دولت در زمینه ساماندهی امور قابلگی و مامایی به این‌جا منحصر نشد. نظام‌نامه مدرسه قابلگی در‌ سال ١٣٠٧ به تصویب رسید. همزمان با این اقدامات که برای محدودکردن فعالیت‌های قابله‌های سنتی و تشویق دختران و زنان جوان برای فراگیری علوم مربوط به این حوزه انجام می‌گرفت، دولت همچنین برآن شده بود جلوی مداخله‌های ماماها را در امور تخصصی طب بگیرد. وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه با انتشار اطلاعیه‌ای در روزنامه ایران به تاریخ ٢٧مرداد ١٣٠٣خورشیدی، به قابله‌هایی که از حدود وظایف خود بیرون رفته بودند، اخطار داد «…کسانی که اجازه قابلگی دارند حق دخالت در عملیات جراحی نداشته در مواقع لزوم بایستی به اطبا و جراحان متخصص رجوع نمایند.»

 ولوله ای در اهالی پشت بام

یک تصویر تاریخی گاه می‌تواند دنیایی پیش روی بیننده بگشاید. شبیه همین عکس که گردهمایی زنان یک روستا بر پشت‌بام را در جشن عروسی در گذشته نشان می‌دهد. این عکس ما را به دنیایی می‌برد که در آن زنان در دوره‌هایی از تاریخ ایران، ساکن منطقه پشت‌بام بوده‌اند.

کارلاسرنا، جهانگرد ایتالیایی دوره ناصرالدین‌شاه، در سفرنامه‌اش «مردم و دیدنی‌های ایران» در کنار اشاره به آتش‌بازی به‌ عنوان یکی از تفریحات ایرانیان، از یک پدیده جالب مربوط به دنیای زنان پرده سه روایت از زنان قاجار؛ ساکنان منطقه پشت‌بامبرمی‌دارد «شرقی‌ها از هر نوع تفریح چشم‌نواز لذت می‌برند، چنانکه برای ایرانیان هیچ تفریحی لذت‌بخش‌تر از آتش‌بازی نیست و هیچ حادثه‌ای شاد به حساب نمی‌آید مگر آن‌که با آتش‌بازی توأم باشد.

در همه اعیاد و جشن‌ها ازجمله سه جشن بزرگ ملی – نوروز، تولد و یا جلوس شاه بر تخت سلطنت- و همچنین اعیاد مذهبی و جشن‌های خانوادگی، آتش‌بازی تفریحی الزامی است و همه مردم از زن و مرد و توانگر و بینوا و جوان و پیر در این تفریح شرکت می‌کنند. کثیر زنان چادری که در پشت‌بام‌ها برای تماشا گرد آمده‌اند، بیش از پیش منظره این پرده نقاشی شرقی را تکمیل می‌کند.» اشاره به عبارت «ساکنان منطقه پشت‌بام» درواقع توصیف وضعیتی است که زنان در گذشته به‌ویژه دوره قاجار با آن روبه‌رو بوده‌اند.

بسیاری از تفریحات زنان تا اواخر دوره قاجار به اندرونی خانه‌ها و مکان‌هایی مشخص همچون زیارت‌گاه‌ها، بازارها، روضه‌خوانی‌ها، تماشای تعزیه، حضور در طبیعت همزمان با برخی سنت‌های ایرانی همچون نوروز و سیزده‌به‌در محدود می‌شد. جنبش مشروطیت ایران در اواخر دوره قاجار بسیاری از ساختارهای کهن و البته کهنه سیاسی و اجتماعی ایران را بر هم زد. تکان‌های این حرکت بزرگ، دگرگونی‌هایی جدی در باورهای ایرانیان پدید آورد.

زنان ایرانی در زمره کسانی بودند که از این جنبش در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی تأثیر پذیرفتند. مشروطیت و سپس آغاز جریان نوسازی اجتماعی در اواخر قاجار و پهلوی اول، دنیایی تازه را پیش روی زنان پستونشین گذاشت. زنانی که تفریح خود را به حمام‌رفتن و دورهمی‌های خاطره‌انگیز اما ملال‌آور، گشت‌وگذار در بازارها و تماشای شکوه و عظمت! لشکریان و کشوریان از بالای پشت‌بام‌های خانه‌ها منحصر می‌دانستند، با شرایطی تازه روبه‌رو شدند و تغییرات تازه در جهان، ولوله‌هایی در سرشان انداخت.

بنیانگذاری و اداره انجمن‌های سیاسی و اجتماعی و مدرسه‌های نوین؟ آن هم برای زنان و با حضور و مدیریت آنان؟ رفتن به سینما و حضور در کنسرت‌های موسیقی؟ دوچرخه‌سواری؟ رفتن به کافه و رستوران؟ زن ایرانی با باورهای متعلق به سده‌های پیش آیا می‌توانست چنین تغییری را دریابد؟ جامعه زنان هر چند در برابر این دگرگونی‌ها ایستاد اما «چینی نازک تنهایی» او سست‌تر از آن بود که در برابر دگرگونی‌های تازه ترک برندارد. زنان با این دگرگونی‌ها از اندرونی‌ها و پشت‌بام‌ها پایین آمدند و با روی باز به دنیای جدید وارد شدند.


منبع: فرادید

تأثیر انقلاب اکتبر بر ایران؛ وقتی سایه تزار کنار رفت

بازخوانی تاثیر انقلاب اکتبر بر ایران در سمپوزیوم «ایران و انقلاب ۱۹۱۷؛ پیامدها و میراث انقلاب اکتبر بر دولت و جامعه ایرانی» از سوی انجمن ایرانی تاریخ روز چهارشنبه (۱۷ آبان ۹۶) در آرشیو ملی برگزار شد.

بازخوانی تاثیر انقلاب اکتبر بر ایران در سمپوزیوم «ایران و انقلاب ۱۹۱۷؛ پیامدها و میراث انقلاب اکتبر بر دولت و جامعه ایرانی» از سوی انجمن ایرانی تاریخ روز چهارشنبه گذشته (۱۷ آبان ۹۶) در آرشیو ملی برگزار شد. در این نشست علیرضا ملائی ‌توانی (رئیس پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)، رضا بیگدلو (استادیار تاریخ پژوهشگاه مطالعات اجتماعی ناجا)، حسین زرینی (پژوهشگر حوزه قفقاز)، جواد مرشدلو (پژوهشگر حوزه روسیه و قفقاز)، نیره دلیر (دبیر انجمن علمی تاریخ) و حبیب‌الله اسماعیلی (پژوهشگر تاریخ و فرهنگ) در سخنانی به بیان تاثیرات این انقلاب بر ایران پرداختند.

 تأثیر انقلاب اکتبر بر ایران؛ وقتی سایه تزار کنار رفت

خاستگاه جریان فرهنگی چپ
رضا بیگدلو در سخنانی به تبیین خاستگاه جریان فرهنگی چپ پرداخت: «این جریان عمدتا برآمده از انقلاب اکتبر روسیه بود. انقلاب اکتبر روسیه بر مبنای اندیشه‌ کمونیستی در قرن بیستم در ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهان را دچار تحولی شگرف کرد و جریانی کلان در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پدید آورد که در بسیاری از مناطق جهان و از جمله ایران منشا اثرات عمده‌ای شد.»

وی افزود: «در این مقطع جریان فرهنگی به عنوان منظومه نسبتا منسجمی از ارزش‌ها، باورها، عقاید، سبک زندگی، هنر و اندیشه‌های سیاسی پذیرش اجتماعی می‌یابند و در مرتبه بعد به نیروهای اجتماعی تبدیل می‌شوند که به نوبه خود می‌توانند منشا تحولات اجتماعی و سیاسی در جامعه باشند. اندیشه برآمده از سوسیالیسم در ایران منجر به پیدایش یک جریان فرهنگی در عرصه‌هایی مانند موسیقی، هنر، سینما، تاریخ‌نگاری و… شد و آثاری را تولید و عرضه کرد که از سوی مخاطبان خاص خود به مصرف می‌رسید.»

این پژوهشگر تاریخ با اشاره به تاثیر اندیشه‌های چپ در ایران طی دو مرحله از آغاز تا کودتای ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ و از کودتای ۲۸ مرداد تا پیروزی انقلاب اسلامی، این مراحل را این‌گونه تبیین کرد: «در مرحله نخست به طور کلی جریان‌های فرهنگی – سیاسی جدید در ایران همانند بسیاری از کشورهای دیگر عمدتا در برخورد با مدرنیته و اندیشه‌های اروپایی به وجود آمد که یکی از این اندیشه‌ها سوسیالیسم است. تاثیر این اندیشه را از دوره ناصری بر فکر و ذهن روشنفکران، نویسندگان و متفکران می‌بینیم که یکی از مشهورترین آن‌ها میرزا آقاخان کرمانی است.»

بیگدلو همچنین گسترش اندیشه‌های سوسیالیستی و شکل‌گیری گروه‌های مختلف سوسیال‌دموکرات در خاورمیانه را به طور کلی متاثر از روسیه و به ویژه قفقاز دانست: «گروه‌های متعدد سوسیالیستی در آنجا فعال بودند؛ در سال ۱۹۰۴ حزب سوسیال‌دموکرات قفقاز تاسیس شد و بلافاصله در سال ۱۹۰۵ گروه سوسیال‌دموکرات‌های ایرانی با نام همت شکل گرفت. در دوره انقلاب مشروطه اثرات و گسترش اندیشه‌های سوسیالیستی در داخل ایران بیشتر و بیشتر شد. در این میان محمدامین رسول‌زاده که از قفقاز می‌آمد در ارگان خود روزنامه «ایران نو»، بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات کمونیسم را مطرح کرد؛ مطالبی که در نشریات دیگر آن دوره نیز کم‌و‌بیش به چشم می‌خورد.»

انقلاب اکتبر در یک ماه به ثمر نرسید
حسین زرینی، پژوهشگر حوزه قفقاز در ادامه این مراسم در سخنانی تحت عنوان «نگاهی به اقدامات ارتش سفید یا ضدانقلاب روس» اظهار داشت: «در بررسی تکاپوهای ارتش سفید به این نتیجه رسیدم که انقلاب اکتبر در یک ماه به ثمر نرسید؛ بلکه در پشت صحنه فعالیت‌هایی در جریان بوده است، از جمله اینکه ارتش سفید با حمایت‌های انگلیسی‌ها درصدد مقابله با انقلاب سرخ بود. انگلستان با حمایت‌های بی‌دریغ و مکرر از ارتش سفید دوست نداشت نهال سرخ کاشته‌شده، به ثمر برسد.»

وی افزود: «انگلیس می‌کوشید با کمک ارتش سفید یا ضدانقلاب روسیه، نهال انقلاب سرخ را از ریشه برکند. از طرفی آندرو دنکین، رهبر شاخه‌ای از ارتش سفید به نام ارتش داوطلب، در عرصه حضور داشت. این ارتش اقداماتی برای مقابله با انقلاب سرخ انجام داد و در گام نخست یک حکومت در منطقه قفقاز با عنوان حکومت قفقاز و خزر به وجود آورد، در حالی که در روسیه انقلاب شده و حکومت در دست انقلابیون بود.»

این پژوهشگر حوزه قفقاز ادامه داد: «حکومت قفقاز و خزر که از سوی شاخه‌ای از ارتش سفید تشکیل شد، اقدام به چاپ اسکناس و توزیع آن میان آذربایجان، ارمنستان و گرجستان کرد و آن‌ها را به استفاده از این پول‌ها در داد‌و‌ستدهایشان واداشت. این در حالی بود که سه کشور آذربایجان، ارمنستان و گرجستان نیز دولت‌هایی به وجود آورده و بعد از مدت‌ها سایه تزارها را از سر خودشان دور می‌دیدند؛ این دولت‌ها به راحتی تن به حکومت قفقاز و خزر نمی‌دادند و می‌خواستند بر مبنای حکومت‌های خاص خود سرزمین‌های تحت اداره را بگردانند.»

 به زعم زرینی، اوج موفقیت‌های ارتش سفید در سال ۱۹۱۹ بود، یعنی دو سال پس از انقلاب روسیه؛ چراکه آن‌ها در این سال توانستند تمام اوکراین را تصرف کنند، منطقه‌ای که تحت اختیار ارتش سرخ بود و تروتسکی با آن‌ها قراردادهایی داشت. ارتش سفید به دنبال تصرفاتش تا نزدیکی مسکو حرکت کرد؛ اما در نزدیکی مسکو، ارتش سرخ موفق شد آن‌ها را شکست دهد. اگر آن‌ها می‌توانستند مسکو را به تصرف خود درآورند بی‌تردید تاریخ روسیه مسیری متفاوت را می‌پیمود.

از انقلاب فرانسه تا انقلاب اکتبر

جواد مرشدلو، پژوهشگر حوزه قفقاز، سخنران دیگر این سمپوزیوم بود که مطالب خود را تحت عنوان «انقلاب اکتبر و چرخش راهبردی در مناسبات فکری» ارائه داد و در آغاز توجه مخاطبان را به انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر به عنوان نقاط عطف تاریخ غرب و شرق جلب کرد: «فاصله میان شکل‌گیری انقلاب فرانسه تا انقلاب اکتبر را باید بسیار مهم تلقی کرد، به عبارتی به همان میزان که می‌توان انقلاب اکتبر را طلوع یک خورشید در شرق و یا شکل‌گیری قبله‌ای شرقی برای روشنفکران و اندیشمندان دانست تا پیش از انقلاب اکتبر، انقلاب فرانسه مبنای یک درخشش فکری و پاریس، قبله روشنفکری در نظر گرفته می‌شد.»

مرشدلو سپس در تبیین نقاط افتراق و اشتراک این دو نقطه عطف گفت: «ایدئولوژی انقلاب فرانسه ماهیت سوسیالیستی و دموکراتیک‌لیبرال داشت، یعنی در واقع واجد این دو ایدئولوژی بود؛ اما در شرق شاهد جریان‌های روشنفکری به سمت اعلامیه حقوق بشر و شهروندی هستیم. از طرفی مضامین اعلامیه حقوق شهروندی سویه‌های چپ‌گرایانه داشت، مضامینی مانند مساوات و برابری برای نخستین بار مطرح شد و طبقات در فرانسه کنار رفت و یک نظام حقوق شهروندی شکل گرفت، یعنی همه در یک جایگاه طبقاتی به نام شهروند قرار گرفتند و این اتفاق بسیار مهمی بود، زیرا نظام طبقاتی را به چالش می‌کشید.»

به عقیده این پژوهشگر حوزه روسیه و قفقاز، روسیه جزو کشورهایی بود که ملت آن به شدت از انقلاب فرانسه تاثیر پذیرفت: «از دوره پطر کبیر به بعد دوره غرب‌گرایی است، به طوری که وقتی الکساندر یکم به عنوان تزار وارد پاریس شد، هویت اوراسیایی روسیه مجددا در حال شکل‌گیری بود، یعنی روسیه در میانه شرق و غرب. پطر کاملا گرایش به غرب داشت و انکار نمی‌کرد، در دربار کاترین دوم نیز تا حد زیادی گرایش به غرب‌گرایی و زبان فرانسه وجود داشت. این فضا به نوبه خود شاعران، نویسندگان، متفکران و هنرمندان و به طور عمومی فضای فرهنگ روسیه را متاثر کرد. اگرچه این سخن به معنای آن نیست که همه فضای فرهنگی روسیه را تحت تاثیر قرار داده بود بلکه در ذات فضای فرهنگی روسیه گرایش‌های نهیلیستی و… وجود داشت که کاراکترهای خاص خود را داشتند.»

گفتمان غالب مد نظر مرشدلو در این دوره روسیه اما گفتمان روشنگری بود که به زعم وی ما‌به‌ازای خود را در فضای فرهنگی قفقاز تعریف می‌کرد: «قفقار در کنار کلکته هندوستان و استانبول در عثمانی یکی از کانون‌های مهم و تاثیرگذار در شکل‌گیری اندیشه یا گفتمان روشنفکری در ایران معاصر به شمار می‌آید. به عبارتی در حالی که اندیشه فکری در کلکته به چاپ می‌رسید، در تفلیس نیز یک کانون روشنفکری روشنگرانه در حال شکل‌گیری بود که نماد بارز آن فتحعلی آخوندزاده است.»

مواجهه دومرحله‌ای انقلاب روسیه با ایران
نیره دلیر، دبیر انجمن علمی تاریخ، در ادامه این نشست با سخنانی تحت عنوان «سیاست و دیپلماسی ایران در قبال انقلاب فوریه و انقلاب اکتبر روسیه»، انقلاب دومرحله‌ای روسیه را مانعی در راه عملی شدن عهدنامه ۱۹۱۵ خواند: «یک سال پس از آغاز جنگ اول جهانی، در عهدنامه ۱۹۱۵ که بین دو دولت بریتانیا و روسیه تزاری منعقد شد، تمامیت ارضی و استقلال ایران به طور کامل نادیده گرفته شد، اما حوادثی رخ داد که هیچگاه این عهدنامه در محو کامل استقلال ایران به اجرا درنیامد. این حادثه، انقلاب روسیه بود که در یک سال دو انقلاب در ماه‌های فوریه و اکتبر را تجربه کرد. نابودی سیستم تزاری در طی انقلاب فوریه ۱۹۱۷ در روسیه، این امید را در میان ایرانیان ایجاد کرد که این انقلاب بتواند سرآغاز تحولی جدید در راستای رهایی از سلطه استعمار تزاری باشد، اما دولت موقت پس از نخستین انقلاب سال ۱۹۱۷، با اعلام پیروی از سیاست خارجی تزارها ایران را ناامید کرد. برخلاف انتظار، دولت موقت انقلاب فوریه اعلام کرد که تغییری در سیاست خارجی خود اتخاذ نخواهد کرد و همچنان به عهدنامه دوره تزاری متعهد خواهد بود.»

تصمیمی که دیری نپایید؛ چراکه اندکی بعد دولت بلشویکی لنین با شعارهای تند انقلابی در ماه اکتبر همان سال، توانست دولت موقت را ساقط کند و دولت را به دست گیرد. «انقلاب دوم در ماه اکتبر با تغییراتی جدی در سیاست داخلی و خارجی نسبت به دولت موقت فوریه، درباره ایران نیز تصمیماتی جدید اتخاذ کرد.»

دبیر انجمن ایرانی تاریخ در ادامه با بیان اینکه با روی کار آمدن بلشویک‌ها تغییراتی اساسی در عرصه سیاست بین‌المللی رخ داد، به تبیین این تغییرات پرداخت: «آن‌ها حملات تندی را علیه کشورهای سرمایه‌داری آغاز کردند و با چرخش در اصول مارکسیست و اعلام سیاستی جدید از سوی لنین علاوه بر انقلاب کارگری درون کشورهای صنعتی، کوشیدند با کمک به مردم مستعمرات و شبه‌مستعمراتی چون هند و ایران قیام‌هایی را از سوی آن‌ها و از ناحیه بیرونی علیه کشورهای استعمارگر – که در این دوره مهمترین آن امپراتوری بریتانیا بود – ترتیب دهند و بدین‌گونه به جنگ همه‌جانبه با کاپیتالیسم دست یازیدند.»

چرا در روسیه انقلاب شد؟
دلیر در ادامه سخنان خود به چرایی شکل‌گیری انقلاب روسیه پرداخت: «جنگ اول جهانی اصلی‌ترین علت خارجی بروز انقلاب فوریه ۱۹۱۷ بود، هرچند علل و پیش‌زمینه‌های بسیاری در وقوع انقلاب نقش داشتند، اما اثرات مخرب این جنگ بزرگ که خارج از توان روسیه بود، مهمترین عامل تسریع انقلاب در این مقطع خاص بود. طولانی شدن جنگ و تلفات سنگین انسانی و مادی، نافرمانی نیروهای نظامی را در پی آورد تا جایی که تیپ یا هنگی که کاملا آماده جان‌فشانی در راه تزار باشد، پیدا نمی‌شد. این امر، مشکل بزرگ تزار بود.»

این پژوهشگر تاریخ معاصر سال‌های پایانی حکومت تزارها را چنین توصیف کرد: «رژیم تزار با سقوطی تمام‌عیار از جنگ گرفته تا اداره روستاها روبه‌رو شده بود. سه سال جنگ چنان فشاری بر بودجه روسیه وارد آورده بود که با وجود کمک‌های اقتصادی متفقین، قیمت‌ها همچنان بالا می‌رفت و کالاها کمیاب می‌شد. این مسائل آشکارترین عوامل تشنج عمومی به شمار می‌آمد. پنج میلیون سرباز روسی حاضر در جبهه‌ها، تجهیزات کامل نداشتند و مواد غذایی مناسب به دستشان نمی‌رسید. نحوه نامساعد اداره جنگ، نفرت فزاینده عمومی نسبت به جنگ در میان توده‌های کارگران و دهقانان، فشارهای روزافزون بر سربازان در سنگرها، ناهنجاری‌های اقتصادی، تب‌و‌تاب درون اقشار روشنفکر و خرده‌بورژوا، سرنگونی استبداد و تحول در پیش را روز‌به‌روز نزدیکتر می‌کرد.»

مواجهه ایران با انقلاب روسیه
به عقیده دلیر مواجهه ایران با انقلاب اکتبر و روی کار آمدن بلشویک‌ها در مرحله نخست تحت تاثیر دخالت‌های انگلیس قرار گرفت: «پس از روی کار آمدن بلشویک‌ها و برکناری اعضای دولت موقت در طی انقلاب اکتبر، انگلیسی‌ها که در این دوران بدون رقیب در ایران میدان‌داری می‌کردند، از ترس انتشار افکار انقلابی روس‌ها در لشکر قزاق‌های ایران و ایجاد تشنج در اوضاع ایران، تصمیم به برکناری سرهنگ کلرژه – هواخواه حکومت انقلابی روسیه – گرفتند. از این رو، با کمک سرهنگ استاروسلسکی، از ضدانقلابیون روس، کلرژه را بازداشت و استاروسلسکی فرمانده بریگارد قزاق ایران شد.»

مرحله دوم این مواجهه اما از نقطه‌ای آغاز شد که دولت بلشویکی درصدد فراهم آوردن مقدمات رابطه با دولت ایران برآمد: «مهمترین دلیل روس‌ها برای برقراری روابط با دولت ایران را می‌توان در نیاز انقلابیون برای به رسمیت شناخته شدن در عرصه بین‌المللی به عنوان یک دولت دانست. ایران به عنوان همسایه روس‌ها با مناسبات دیرینه اقتصادی و سیاسی می‌توانست به عنوان نخستین کشوری که دولت بلشویکی را به رسمیت شناخته است، مطرح شود. این امر آغازی مجدد بر ورود روس‌ها به ایران و تلاش در رقابت با انگلیسی‌ها بود. بلشویک‌ها برای کاهش نفوذ آن‌ها، طرح‌ها و سیاست‌های جدید را در ایران آغاز کردند.»

بحران به رسمیت شناختن دولت روسیه
علیرضا ملائی ‌توانی، رئیس پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی نیز در این نشست، در سخنانی با موضوع «انقلاب روسیه و سرنوشت بریگاد قزاق»، به بحران سیاست خارجی ایران در هنگامه انقلاب اکتبر اشاره کرد و آن به رسمیت شناختن دولت روسیه بود: «سخن این بود که آیا باید دولت روسیه را به رسمیت بشناسیم یا خیر؟ در این میان وقتی به آثار آن دوره رجوع می‌کنید، می‌بینید وقتی که نمایندگان دولت انقلابی به ایران می‌آمدند، واکنش‌های خیلی بدی نسبت به آن‌ها صورت گرفت؛ به رغم اینکه جامعه روشنفکری ایران از این سفرا استقبال کرد اما جامعه سیاسی و بسیاری نخبگان از این فضا پشتیبانی نکردند. این پرسش پیش می‌آید که چرا چنین وضعیتی رخ می‌دهد، چرا ما نسبت به نمایندگان دولت انقلابی روسیه در ایران بی‌مهری می‌کردیم؟ علت آن است که هنوز دولت انقلابی روسیه ثبات پیدا نکرده بود و در یک وضعیت کاملا بحرانی قرار داشت، نیروی انقلابی و ضدانقلاب به شدت با هم می‌جنگیدند و اتفاقا جنگ‌های خونینی در حوالی مرزهای ایران رخ داده بود! از طرفی بخشی از نیروهای بریتانیا نیز در کنار نیروهای روسی در حال مبارزه بودند. طبیعتا در چنین وضعیتی ایران نمی‌توانست دولت انقلابی را به رسمیت بشناسند؛ چراکه سرنوشت آن کاملا مبهم بود.»

آخرین پرده گسست در جهان ایرانی
حبیب‌الله اسماعیلی، پژوهشگر تاریخ و فرهنگ در سخنانی با عنوان «آخرین پرده گسست در جهان ایرانی، پیامدهای انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷» انقلاب روسیه را فصلی نو در گسست ایران از آسیای مرکزی دانست: «انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷ و به دنبال آن سقوط امارت بخارا در سال ۱۹۲۰،‌‌ در گسست تاریخی ما و آسیای مرکزی فصلی نو گشود. بر خلاف ادعای کسانی که جدایی ما و آسیای مرکزی را به ۷۰ سال حاکمیت سوسیالیسم و به موضوع تغییر خط محدود می‌کنند، به نظر می‌رسد فراتر از این علل نزدیک، باید به علل و زمینه‌های دور نیز توجه شود تا زمینه شکل‌گیری فهمی واقع‌بینانه‌ و موثر در ایجاد مناسباتی سودمند برای همه طرف‌ها حاصل شود.»

وی سپس با ذکر پیشینه‌ای از تاریخ مراودات میان ایران با کشورهای آسیای مرکزی، به جست‌و‌جوی ریشه‌های این گسست نه در انقلاب روسیه که در جنبش‌های چپ‌گرای پیش از آن در آسیای مرکزی پرداخت: «قبل از وقوع انقلاب اکتبر، چپ‌گرایان جنبش روشنفکری جدید در امارت بخارا، در فاصله کوتاه نیمه دوم قرن ۱۹ تا دو دهه ابتدای قرن ۲۰ با سرعتی عجیب از فرایند پان‌اسلامیسم و پان‌ترکیسم متاثر از غازان و عثمانی عبور کردند و به عصر سوسیالیسم انقلابی روسی وارد شدند. این میراث در دو جلوه ناسیونالیسم ازبکی و متعاقبا ناسیونالیسم تاجیکی با سوسیالیسم درآمیخت و در عمل به خلق ملت‌هایی جدید یاری رساند.»

وی در پایان در اثبات سخنان خود به برخی نشریاتی که توسط روشنفکران جدیدیه این دوره منتشر می‌شد، اشاره کرد: «روشنفکران جدیدیه در این دوره برای بیان افکار خود نشریات متعددی منتشر می‌کردند. برخی از این نشریات، مانند هفته‌نامه «آیینه» دوزبانه (فارسی تاجیکی و ازبکی) بودند و برخی نیز مانند «شعله انقلاب» که موضوع سخن ماست تک‌زبانه و ‌به فارسی تاجیکی منتشر می‌شدند. شعله انقلاب را سید رضا علیزاده (۱۹۴۵-۱۸۸۷) بعد از سقوط امارت بخارا منتشر ‌کرد… ناگفته نماند که علیزاده نیز از تصفیه‌های استالینی جان سالم به در نبرد و در ۱۹۴۵ در زندان جان باخت. شعله انقلاب با اینکه ارگان رسمی فرقه اشتراکیون بخارا بود، از همان ابتدا با اتهامات دو گروه مواجه شد. علیزاده آن‌ها را ازبک‌ها و ازبک‌نمایان تاجیک‌تبار می‌نامید که فارسی تاجیکی را نه زبانی بومی که وارداتی و متعلق به ایرانیان مهاجر می‌دانستند.»

منبع: تاریخ ایرانی


منبع: فرادید

راه‌پیمایی علیه مرگ

فرادید| سیزدهم نوامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۸۷- درگیری‌های یکشنبه خونین

معترضان از تمام نقاط لندن به نزدیکی میدان
“ترافالگر” آمدند تا به اوضاع بیکاری اعتراض کنند. میان آن‌ها و پلیس شهری
درگیری‌های شدیدی رخ داد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۴۱- تجدیدنظر در قانون بی‌طرفی

کنگره آمریکا با تغییر قانون بی‌طرفی به کشتی‌های
آمریکایی اجازه داد در صورت نیاز به مناطق جنگی بروند. این لایحه اولین بار در سال
۱۹۳۰ تصویب شد که آمریکا تصمیم داشت در جنگ‌های خارجی دخالت نداشته باشد. اما با
آغاز جنگ جهانی دوم، رهبران و سیاستمداران آمریکا به این نتیجه رسیدند که نیاز به
بازنگری دارد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۵۶- اعتراض در اتوبوس آلاباما

دیوان عالی آمریکا قوانینی که خواستار جداسازی
نژادی در اتوبوس‌های شهری و ایالتی بود را متوقف کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۶۹- راه‌پیمایی علیه مرگ

بیش از ۴۵ هزار نفر با پوشیدن پلاک‌های نظامیان کشته‌شده
در جنگ ویتنام، در سکوت از گورستان ملی آرلینگتون به سمت واشنگتن دی سی حرکت
کردند.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۸۵- فوران آتش‌فشان در کلمبیا

فوران کوه “نوادو دل روئیس” یکی از بدترین
فوران‌های آتش‌فشانی در تاریخ است که شهر “آرمرو” را نابود کرد. بیش از
۲۳ هزار نفر کشته شدند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۱۵- حملات تروریستی پاریس

بدترین حمله به خاک فرانسه از زمان جنگ جهانی
دوم، توسط ستیزه جویان داعش صورت گرفت. آن‌ها در حملاتی هماهنگ در ورزشگاه، رستوران‌ها،
خیابان‌ها و یک سالن کنسرت در پاریس، بیش از ۱۳۰ نفر را کشته و بیش از ۳۵۰ نفر را
زخمی کردند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

زمین‌لرزه‌های ایران در صد سال گذشته

بیش از هفتاد درصد از شهرهای ایران در معرض زمین‌لرزه های مخرب قرار دارند. این نتیجه جمع بندی‌هایی است که در خصوص زلزله در ایران صورت گرفته است. با توجه به آمار بالای زلزله و تلفات آن در ایران باید پدیده ایمن سازی سازه‌ها جدی گرفته شود تا در آینده کمتر شاهد حوادث تلخی مثل جانباختن هموطنانمان در زلزله کرمانشاه باشیم.

فرادید| تا جاییکه آمار در دسترس است در تاریخ کشور همیشه با زمین‌لرزه‌هایی مواجه بودیم که تلفات بالای جانی و مالی را به همراه داشته است. هر بار هم پس از این اتفاقات از لزوم نوسازی و رعایت ساخت وسازه ها بر اساس پیش بینی زلزله سخن به میان می‌آید. اما ظاهرا با خوابیدن تب و تاب خبرهای زلزله مسوولین و نهادهای مرتبط هم به خواب می روند.

در مورد زلزله اخیر هم از الان با توجه به تصویرهای ارسال شده ناایمن بودن مسکن های مهر – که نوساز هم- هستند، بحث‌های این چنینی آغاز شده است.

 زلزله کرمانشاه اتفاق غم‌انگیزی است که دل هر انسانی را به در می‌آورد و باید امیدوار بود با رعایت اصول، کمتر شاهد چنین حوادثی باشیم.

در ادامه به بررسی تعدادی از مهمترین زلزله های تاریخ معاصر ایران می‌پردازیم:

کاج‌درخت خراسان ۱۳۰۲
این زلزله در تاریخ ‎ ۳ خرداد ۱۳۰۲ ساعت ۵ صبح رخ داد. بزرگی آن ۵. ۷ در مقیاس ریشتر اعلام شده‌است. شمار کشتگان زلزله حدود ۲۲۱۹ نفر بوده‌است.

سنگچال ۱۳۳۶
زمین‌لرزه سنگچال یا زمین‌لرزه بندپی در تاریخ ‎ ۱۱ تیر ۱۳۳۶، حدود ساعت ۵ صبح رخ داد. ژرفای این زلزله ۳۵ کیلومتر بود. بزرگی آن ۱. ۷ در مقیاس ریشتر اعلام شده‌است. شمار کشتگان زلزله حدود ۱۲۰۰ نفر بوده‌است.

البته در گزارشی دیگر عمق این زلزله ۱۴ کیلومتر اعلام شد. این آمارهای مختلف در مورد عمق زلزله در زلزله اخیر سرپل ذهاب هم دیده می‌شود.

بوئین زهرا ۱۳۴۱
در حدود ساعت ۱۱ شامگاه ۱۰ شهریور ۱۳۴۱ زمین‌لرزه‌ای شهرستان بوئین‌زهرا را لرزاند. بزرگی این زمین‌لرزه ۲. ۷ ریشتر بود که موجب مرگ حدود ۲۰ هزار نفر شد. در این زمین‌لرزه بسیاری از آثار و مکان‌های قدیمی و تاریخی شهرستان بویین زهرا از جمله “قلعهٔ باستانی رودک” از بین رفت.

فردوس ۱۳۴۷
زمین‌لرزه دشت بیاض و فردوس، دو زمین‌لرزه پیاپی بود که در دو روز منطقه دشت بیاض، کاخک و فردوس را ویران کرد.

زمین‌لرزهٔ نخست، به شدت ۳. ۷ ریشتر و در ساعت ۱۷ بعد از ظهر ۹ شهریور ۱۳۴۷ دشت بیاض، خضری، کاخک و روستا‌ها و شهرهای اطراف را لرزاند. فردای آن روز، صبح ۱۰ شهریور ۱۳۴۷، شهر فردوس با زلزله‌ای به بزرگی ۴. ۶ ریشتر ویران شد.

کشته‌شدگان این دو زمین‌لرزه در آمارهای مختلف، بین ۷۰۰۰ تا ۱۲۰۰۰ نفر بیان شده‌اند. همچنین در این زمین‌لرزه، حدود ۱۲۰۰۰ خانهٔ مسکونی ویران شد و حدود ۷۰۰۰۰ نفر بی‌خانمان شدند.

در آن زمان بسیاری از مقامات کشور و مراجع تقلید به این زلزله واکنش نشان دادند و جشن هنر شیراز لغو شد. رهبر انقلاب بعد‌ها با ذکر خاطره‌ای از امداد رسانی ضعیف در این زلزله از سوی حکومت محمدرضا شاه انتقاد کردند.

طبس ۱۳۵۷
زمین‌لرزه طبس، زمین‌لرزه‌ای بود به شدت ۸. ۷ ریشتر که در ساعت حدود ۷ بعد از ظهر روز ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۷، شهر طبس و روستاهای مجاور آن را ویران کرد.

رودبار و منجیل ۱۳۶۹
زمین‌لرزه ۷٫۴ ریشتری منجیل- رودبار در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد در پنجشنبه ۳۱ خردادماه ۱۳۶۹ در نزدیکی شهر رودبار و روستاهای تابعه در استان گیلان و شمال غرب استان زنجان در ناحیه طارم علیا بروز نمود و تا شعاع ۱۰۰ کیلومتری از مرکز زمین‌لرزه، موجب خسارات جانی و مالی فراوان گردید.

ارتعاشات حاصل از امواج لرزه‌ای در استان‌های زنجان و گیلان و در بخشهایی از استان‌های آذربایجان شرقی، تهران، مرکزی، مازندران، سمنان، همدان و کردستان به مدت حدود ۶۰ ثانیه احساس گردید و موجب وحشت عمومی شد، لیکن خسارات جانی و مالی به همراه نداشت.

این زمین‌لرزه در یک منطقه پرتراکم از نظر جمعیت اتفاق افتاد، بطوریکه علاوه بر روستاهای موجود در منطقه چندین شهر مهم کشور نیز تحت تأثیر آن قرار گرفتند.

کارشناسان کانون زلزله مذکور را  حدود ۱۹ کیلومتری از سطح زمین اعلام کردند و علاوه بر حدود ۳۵۰۰۰ نفر که بر اثر این رویداد جان خود را از دست دادند، بیش از ۲۰۰ هزار واحد مسکونی تخریب شدند و خسارات عمده‌ای به تأسیسات و اماکن عمومی در استانهای گیلان و زنجان که متأثر از این زمین‌لرزه بودند، وارد آمد و حدود ۵۰۰۰۰۰ تن بی‌خانمان شدند.

زمان رخداد زلزله بسیاری از مردم استان گیلان در دقایقی پس از ساعت ۲۴ پنجشنبه سرگرم تماشای مسابقات فوتبال جام جهانی ۱۹۹۰ ایتالیا بودند که زمین به یکباره لرزید و این‌چنین بود که به دلیل بیدار بودن، بسیاری از افراد توانستند به‌هنگام وقوع فاجعه از منازل بگریزند و زیر آوار نمانند.

زلزله رودبار تاثیر گذارترین زلزله در زمینه ساخت و ساز اصولی و مقاوم سازی در برابر زلزله و حوادث طبیعی بود و نقطه عطفی در مطالعات زلزله شناسی و مهندسی زلزله در ایران شد، به‌طوری‌که مطالعه زمین‌لرزه بخشی از سرفصل‌های دروس زلزله‌شناسی مهندسی و همچنین پهنه‌بندی خطر زلزله را به خود اختصاص داد.

عباس کیارستمی برای بزرگداشت قربانیان، سه‌گانهٔ کوکر (سه‌گانه زلزله) را با ساخت فیلمی در این منطقه تکمیل کرد.

قائن ۱۳۷۶
زمین‌لرزهٔ قائن یا اَردِکول زمین‌لرزه‌ای مهیب بود که در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۷۶ ساعت ۱۲ ظهر استان خراسان را لرزاند. بزرگی این زمین‌لرزه که شدیدترین زمین‌لرزهٔ منطقه از سال ۱۳۷۶تا آن زمان بود، ۳. ۷ اندازه‌گیری شد و مرکز آن در روستای اردکول در ۲۷۰ کیلومتری جنوب مشهد قرار داشت.

زمین‌لرزهٔ قائن سومین زمین‌لرزه‌ای بود که در سال ۱۳۷۶ درکشور رخ می‌داد و خساراتی عظیم بر جای می‌گذاشت. بر اثر این زمین‌لرزه منطقهٔ بیرجند–قائن ویران گشت؛ ۵۶۷ نفر کشته، بیش از ۳۰۰ نفر مجروح و ۵۰۰۰۰ نفر آواره شدند؛ همچنین ۱۵۰۰۰ واحد مسکونی تخریب شد یا آسیب دید. میزان تلفات این زمین‌لرزه در افغانستان ۵ نفر اعلام شد.

البته یکی از دلایل آمار پایین تلفات نسبت به قدرت زلزله عدم حضور روستاییان در فضای بسته و کار بر روی مزارع زعفران بود.

میزان تخریب‌ها در اطراف و مرکز زمین‌لرزه تقریباً ۱۰۰ درصد اعلام شد که عمدتاً ناشی از شیوهٔ ناصحیح ساخت‌وساز در مناطق روستایی بود.

سازمان زمین‌شناسی آمریکا زمین‌لرزهٔ قائن را مرگ‌بارترین زمین‌لرزهٔ سال ۱۹۹۷ توصیف کرد. ۲۱۵ پس‌لرزه بر شدت خرابی‌ها افزود و بسیاری از بازماندگان را مجبور به ترک منطقه کرد.

بعد‌ها مشخص شد که زمین‌لرزه بر اثر گسیختگی در امتداد گسلی که در زیر خط مرزی ایران–افغانستان واقع بود، ایجاد شده‌است.

بوئین زهرا ۱۳۸۱

زمین‌لرزهٔ سال ۱۳۸۱ بوئین‌زهرا در تاریخ ۱ تیر ۱۳۸۱ در شمال‌شرق کشور که روی گسل بزرگی قرار گرفته بود، رخ داد. مرکز این زمین لرزه در نزدیکی شهرستان بوئین‌زهرا و چنگوره در جنوب استان قزوین بود. بزرگی ریشتر این زمین‌لرزه  ۵. ۶اندازه‌گیری شده است.

در زمین‌لرزه بوئین‌زهرا دست‌کم ۲۶۱ نفر کشته و ۱۵۰۰ تن دیگر نیز زخمی شدند. این زلزله ۲۰ پس‌لرزه نیز در پی داشت.

بر اثر این رخداد حدود ۵۰۰۰ ساختمان آسیب جدی دیدند. در استان قزوین، ۱۲۰ ساختمان کاملاً ویران شده و ۵۰ روستا متحمل خسارات سنگین گردیدند.

در همدان بخش‌هایی از گنبد “برج‌های دوقلوی خراقان” به همراه دیوارهٔ بنا که تاریخ ساخت آن به هزار سال پیش (دوره “سلجوقیان”) بازمی‌گشت، درهم‌کوبیده شده و تخریب گردیدند.

بم ۱۳۸۲
زمین‌لرزه بم، زمین‌لرزه‌ای بود به شدت ۶. ۶ ریشتر که در ساعت ۵ بامداد ۵ دی ۱۳۸۲ شهر بم و مناطق اطراف آن در شرق استان کرمان را لرزاند.

طبق آمار رسمی این زمین‌لرزه حدود ۲۶ هزار قربانی، ۳۰ هزار مجروح و بیش از صدهزار نفر بی‌خانمان به جای گذاشت.

“ارگ بم” که با ۲۵۰۰ سال قدمت بزرگترین سازه گلی جهان بود، به کلی ویران شد. همچنین در این حادثه تلخ، “ایرج بسطامی” خواننده مطرح موسیقی سنتی کشورمان درگذشت.

زرند ۱۳۸۳
زمین‌لرزه زرند در تاریخ ‎ ۴ اسفند ۱۳۸۳، در حدود ساعت ۵ صبح در شهرستان زرند استان کرمان رخ داد. ژرفای این زلزله ۷ کیلومتر بود، و بزرگی آن ۴. ۶ در مقیاس ریشتر اعلام شده‌است.

برآورد‌ها نشان می‌دهد که نزدیک به ۸۰۰۰ ساختمان در زمین‌لرزه آسیب دیده یا خراب شده‌است. شمار کشتگان زلزله حدود ۹۱۲ نفر بوده‌است. تعداد زخمیان ۱۴۱۱ نفر برآورده شده‌است.

قشم ۱۳۸۴
زمین‌لرزه قشم در یکشنبه ‎ ۶ آذر ۱۳۸۴، ساعت  ۵  صبح رخ داد.و بزرگی آن ۹. ۵ در مقیاس ریشتر  اعلام شده‌است. شمار کشتگان زلزله حدود ۱۳ نفر بوده‌است. تعداد زخمیان ۱۰۰ نفر برآورده شده‌است.

بروجرد ۱۳۸۵
زمین‌لرزه بروجرد در تاریخ ‎ ۱۱ فروردین ۱۳۸۵، ساعت  ۴ صبح شهرستانهای بروجرد و دورود در شرق استان لرستان را تکان داد که مخرب‌ترین زمین لرزه این سال در کشور بود. این زمین لرزه با دو پیش‌لرزه و بیش از یکصد و پنجاه پس‌لرزه همراه بود.

ژرفای این زلزله ۷ کیلومتر بود، و بزرگی آن ۱. ۶ در مقیاس ریشتر اعلام شده‌است. نکتهٔ مثبت در کاهش تعداد کشته‌ها، پیش‌لرزه ضعیف‌تر شب قبل بود که باعث شد مردم در بیرون از خانه‌ها بخوابند.

این زمین لرزه باعث کشته شدن ۶۳ نفر و زخمی شدن بیش از  ۴۵۰ نفر از مردم ناحیه بروجرد و دورود شد. 

فرسودگی بافت مسکونی در شهر بروجرد و روستاهای شهرستان‌های بروجرد و دورود موجب تخریب تعداد زیادی از واحدهای مسکونی شد. این زمین لرزه بیش از ۵۵۵ میلیارد تومان خسارت برجای گذاشت. موجب تخریب سی و نه اثر تاریخی بروجرد شد که بیشتر آن‌ها در محدوده بافت تاریخی قرار داشتند.

بندرعباس ۱۳۸۷
زمین‌لرزه بندر عباس در تاریخ ‎ ۲۰ شهریور ۱۳۸۷، در هرمزگان رخ داد. ژرفای این زلزله ۱۲ کیلومتر بود. بزرگی آن ۱. ۶ در مقیاس ریشتر بدست آمده‌است. شمار کشتگان نزدیک به ۷ نفر گزارش شده‌است.

فهرج ۱۳۸۹
زمین‌لرزه فهرج یا زمین‌لرزه حسین‌آباد در تاریخ ‎ ۲۹ آذر ۱۳۸۹، ساعت ۱۲ رخ داد. ژرفای این زلزله ۱۲ کیلومتر بود. بزرگی آن  ۵. ۶ در مقیاس ریشتر بدست آمده‌است. تلفات این زلزله ۱۱ کشته و ۱۰۰ مجروح بود. بیست روستا در ناحیه فهرج در این زلزله ویران شدند. ۸ پس‌لرزه بزرگ نیز پس از این زمین‌لرزه در این منطقه اتفاق افتاد.

دامغان ۱۳۸۹
در تاریخ ۵ شهریور ۱۳۸۹ در ساعت ۲۳: ۵۳ دقیقه زمین‌لرزه‌ای به بزرگی ۵ ٫ ۹ ریشتر شهرستان دامغان را لرزاند. این زمین‌لرزه علاوه بر استان سمنان در بخش‌هایی از استان‌های تهران و مازندران نیز احساس شد.

مرکز لرزه‌نگاری کشوری مرکز این زمین‌لرزه را ۹۸ کیلومتری شرق سمنان در محلی موسوم به بارانداز میانه از توابع استان سمنان اعلام کرد که در ساعت ۲۳  به وقوع پیوسته‌است. در پی این زمین‌لرزه، در حدود ۷۵ پس لرزه در این منطقه ثبت شد.

این زمین‌لرزه به چند روستا آسیب رسانده و ۴ کشته و ۱۹ زخمی بر جای گذاشت. در حدود یک هزار واحد مسکونی در این روستا‌ها بین ۳۰ تا ۱۰۰ درصد تخریب شده‌اند.

آذربایجان ۱۳۹۱
زمین‌لرزه‌های آذربایجان شرقی (۱۳۹۱) دو زمین‌لرزهٔ کمابیش شدید بودند که در روز شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۱ مناطقی از استان آذربایجان شرقی را لرزاندند؛ زمین‌لرزه‌ای با بزرگی ۴. ۶ ریشتر در ساعت ۱۷ در ۱۷ کیلومتری اهر و زمین‌لرزه‌ای با بزرگای گشتاوری ۳. ۶  حدودا در همان ساعت  در ۱۰ کیلومتری ورزقان.

کانون هر دو زمین‌لرزه در عمق حدود ده کیلومتری زمین بود. زمین‌لرزه، در استان‌های آذربایجان غربی، گیلان، زنجان و اردبیل نیز احساس شد. همچنین این زمین‌لرزه در باکو، پایتخت جمهوری آذربایجان، نیز احساس شد.

بر اثر این زمین‌لرزه در شهرستان‌های اهر، ورزقان و هریس، ۳۰۶ نفر کشته و بیش از ۵۰۰۰ نفر مجروح شدند. در مجموع ۱۵۵ هزار نفر دچار حادثه شدند.

در محدوده این زمین‌لرزه‌ها ۱۸ هزار واحد مسکونی دچار آسیب شده در مجموع ۴۱۰ روستا دچار تخریب شده و ۶۵ روستا به طور کامل از بین رفته‌اند. ۱۲ روستای شهرستان ورزقان به طور کامل تخریب شده که هر یک از این روستا‌ها حدود ۹۰۰ تا هزار نفر جمعیت داشتند که کمتر از ۴۰ درصد آن‌ها جان خود را از دست داده‌اند.

 همهٔ زیرساخت‌های مخابراتی ناحیهٔ ورزقان به هم ریخته و تمامی خطوط قطع شدند. ۶۰ روستای منطقه میان ۵۰ تا ۷۰ درصد و شش روستای شهرستان اهر به‌کلّی تخریب شده‌اند. خسارت‌های واردشده به شبکهٔ برق ۲۵ روستای زلزله‌زده این استان ۱۲ میلیارد تومان برآورد شد.

در مقایسه با زلزله بم به دلیل شرایط منطقه‌ای و فصل کاری روستاییان تلفات جانی کمتری داشت، ولی شدّت تخریب و آسیب‌های وارده به تأسیسات فراتر از زمین‌لرزه بم است. از ۲۱ مرداد تا ۲۷ اسفند ماه آن سال، در مجموع ۳۲۲ پس‌لرزه به ثبت رسیده‌است.

زهان ۱۳۹۱
زمین‌لرزه زهان، زمین‌لرزه‌ای بود با شدت ۵. ۶ ریشتر که در ساعت ۲۰ شامگاه چهارشنبه ۱۵ آذر منطقه زهان در استان خراسان جنوبی را لرزاند. آمارها، از کشته‌شدن ۶ نفر و زخمی‌شدن ۱۴ نفر در این زمین‌لرزه خبر دادند. در اثر این زمین‌لرزه، ۱۵ روستا بین ۲۰ تا ۸۰ درصد تخریب شدند.

دشتی ۱۳۹۲
زمین‌لرزه دشتی، زلزله‌ای به بزرگی ۱. ۶ در مقیاس ریشتر بود که ساعت ۱۶ روز ۲۰ فروردین ۱۳۹۲، در عمق ۱۲ کیلومتری زیر زمین در شهرستان دشتی استان بوشهر رخ داد، کانون این زمین‌لرزه در ۹۰ کیلومتری بندر بوشهر در استان بوشهر بوده است.

این زمین‌لرزه در کشورهای قطر و بحرین نیز احساس شد، همچنین در ابوظبی نیز چند ساختمان تجاری تخلیه شدند.

این زلزله ۳۷ نفر کشته و حدود ۸۵۰ مجروح بجای گذاشت. همچنین حدود ۳۱۰۰ واحد مسکونی تخریب شد.

لحظاتی بعد از اولین زلزله زلزله‌ای به بزرگی ۴. ۸ ریشتر و در ساعت ۱۶ زلزله‌ای به بزرگی ۳. ۵ ریشتر مجدداً این منطقه را لرزاند. این منطقه تا یکماه پس از اولین زلزله ۱۱۳۲ بار لرزیده و ۶۰ زمین‌لرزه آن بالای ۲. ۵ ریشتر بوده است.

رهبر انقلاب و بسیاری از مقامات این واقعه را تسلیت گفتند. همچنین در واکنش‌های جهانی بان کی‌مون، دبیر کل وقت سازمان ملل ضمن ابراز تاسف و همدردی با ملت ایران به ویژه خانواده‌های قربانیان، جهت هرگونه حمایت بین‌المللی که ممکن است لازم باشد، اعلام آمادگی کرد. پاپ فرانسیس، رهبر کاتولیک‌های جهان هم از این واقعه ابراز تأسف کرده و با بازماندگان این حادثه ابراز همدردی کرد.

سراوان ۱۳۹۲
زمین‌لرزه سراوان، زمین‌لرزه‌ای ۵. ۷ در مقیاس ریشتر بود که ساعت ۱۵ روز ۲۷ فروردین ۱۳۹۲، در عمق ۹۵ کیلومتری در نزدیکی شهر گُشت از توابع شهرستان سراوان در استان سیستان و بلوچستان رخ داد.
 
همچنین این زلزله استان فارس، استان هرمزگان و بخش‌هایی از استان خراسان جنوبی را نیز لرزاند.

معاون پژوهشگاه بین‌المللی زلزله‌شناسی و مهندسی زلزله این زلزله را بزرگترین زلزله ایران در ۵۰ سال گذشته عنوان کرد.

این زمین‌لرزه در شهرهای ابوظبی، دوبی، دوحه، دهلی نو، کراچی و کویته و بلوچستان پاکستان نیز احساس شد.

این زمین لرزه با زمین لرزه طبس از نظر مقدار ریشتر برابر بود که زمین لرزه طبس در حدود ۱۵۰۰۰ کشته به جای گذاشت. اگر چه شدت این زلزله قوی‌تر از زمین لرزه‌های قبلی در ایران بود، ولی با توجه به عمق و تراکم جمعیت در آن منطقه تعداد تلفات کم‌تر از دیگر زلزله‌ها بود. تنها قربانی این زلزله در ایران یک خانم بود که در دامنه کوه برای جمع‌آوری گیاه دارویی رفته بود و به علت افتادن تکه‌های سنگ کوه جان خود را از دست داد.

این زلزله در پاکستان ۳۴ نفر کشته و حدود ۱۰۵ مجروح بر جای گذاشت.

گوهران ۱۳۹۲
زمین لرزه گوهران به بزرگی ۲. ۶ در مقیاس ریشتر بود که ساعت ۶ روز ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۲، در عمق ۱۵ کیلومتری زیر در نزدیکی شهر گوهران از توابع شهرستان بشاگرد در استان هرمزگان رخ داد.

مورموری ۱۳۹۳
زمین لرزه مورموری به بزرگی ۲. ۶ در مقیاس ریشتر  بود که ساعت ۷ روز ۲۷ مرداد ۱۳۹۳، در عمق ۱۰ کیلومتری زیر در شهر مورموری از توابع شهرستان آبدانان در استان ایلام رخ داد و موج این زمین لرزه در استان‌های خوزستان، کرمانشاه و لرستان نیز احساس شد. در طی این زمین لرزه منطقه مورموری و نواحی اطراف آن بیش از ۵۹۶ پیش لرزه و پس لرزه را تجربه کردند که بزرگترین پس لرزه رخ داده با قدرت ۸. ۵ ریشتر بود.

خراسان رضوی ۱۳۹۶
زمین‌لرزه ۱۳۹۶ خراسان رضوی زمین‌لرزه‌ای به بزرگی ۱. ۶ ریشتر بود که ساعت ۱۰ روز ۱۶ فروردین ۱۳۹۶، در عمق ۱۰ کیلومتری زیر زمین در شهرستان فریمان استان خراسان رضوی رخ داد.

چهار روستا در خراسان رضوی تخریب شد و خبرگزاری‌ها از کشته شدن دو نفر و زخمی شدن چهارده نفر دیگر خبر دادند.

کرمانشاه ۱۳۹۶

 زلزله ۷.۲  ریشتری در ساعت ۲۱ و ۴۸ دقیقه 
یکشنبه ۲۱ آبان ماه در ۳۰ کیلومتری شمال غرب سرپل ذهاب و ۳۲ کیلومتری جنوب
غرب حلبچه رخ داده است. این زلزله را حدود ۱۵۰ میلیون نفر در ایران و
عراق و در هر دو پایتخت احساس کردند.

تاکنون ۳۲۸ جسد توسط پزشکی قانونی استان کرمانشاه معاینه و
برای آنان جواز دفن صادر شده است.( آمار تغییر می کند)


منبع: فرادید

استالین حاکم شوروی

فرادید| دوازده نوامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۹۲۷- استالین حاکم شوروی

“استالین لئون تروتسکی” از حزب
کمونیست به زندگی حرفه‌ای بزرگ‌ترین رقیب سیاسی خود پایان داد و به رهبر بی چون‌وچرای
اتحاد جماهیر شوروی تبدیل شد. او از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۵۲ به‌عنوان دبیر کل حزب
کمونیست فعالیت کرد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۴۸- حکم اعدام برای نخست‌وزیر ژاپن

هفت نفر از مقامات نظامی و دولتی ژاپن به دلیل
ارتکاب جرائم جنگی طی جنگ جهانی دوم، در یک دادگاه بین‌المللی به اعدام محکوم
شدند. در میان محکومین ژنرال “هیدکی توجو” حضور داشت که از سال ۱۹۴۱ تا
۱۹۴۴ نخست‌وزیر ژاپن بود.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۸۰- پرواز “وویجر ۱” اطراف زحل

“وویجر ۱” دومین فضاپیمایی بود که در
اطراف زحل پرواز کرد. اهداف اصلی آن کاوش مشتری و زحل و قمرهای بزرگِ او دو سیاره
بود.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۹۰- به تخت نشستن امپراتور “آکی‌هیتو”

امپراتور “آکی‌هیتو” (سمت چپ) در لباس
سنتی ژاپنی در کاخ امپراتوری. در سمت راست امپراتریس “میشو” دیده می‌شود.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۹۰- پیشنهاد “وب جهان‌گستر”

پیشنهاد اولیه وب جهان‌گستر رسماً توسط “تیم
برنرز لی” پژوهشگر علوم رایانه مطرح شد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۰۱- سقوط پرواز ۵۸۷

پرواز ۵۸۷ هواپیمایی آمریکا (ایرباس A300) به سمت جمهوری دومینیکن، اندکی پس از بلند شدن از
فرودگاه جان اف کندی سقوط کرد و تمام ۲۶۰ سرنشینش کشته شدند. پنج نفر نیز روی زمین
جان خود را از دست دادند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

استالین؛ آخرین کتابخوان آزاد شوروی

شکاف و تضادها میان واقعیت و تبلیغات در زندگی ژوزف استالین، در واقع با بررسی تاریخ تولد وی آغاز می‌شود.

شکاف و تضادها میان واقعیت و تبلیغات در زندگی ژوزف استالین، در واقع با بررسی تاریخ تولد وی آغاز می‌شود. در زندگی‌نامه کوتاه و رسمی استالین می‌خوانیم که وی در روز ۲۱ دسامبر سال ۱۸۷۹ در شهر گوری واقع در شمال غربی تفلیس متولد شده است؛ اما در واپسین روزهای شوروی سابق برای محققان مشخص شد «ژوزف ویساریونویچ جوگاشویلی» که بعدها نام حزبی «استالین» به وی دادند، در ۱۸ دسامبر ۱۸۷۸ به دنیا آمده است. اینکه مهمترین رهبر اتحاد جماهیر شوروی به چه علت می‌خواست یک سال جوان‌تر باشد، از جمله معماهای بی‌شماری است که او برای نسل‌های آینده باقی گذاشت.

پدر جوگاشویلی کفاش و مادرش یک دهقان‌زاده بود. دوران کودکی وی در خانه و خانواده و مناسباتی ساده و معمولی سپری شد. او در خانه‌ای ساخته‌شده از آجر و سنگ چشم به جهان گشود. این خانه امروز بخشی از یک موزه است. پدر و مادر ژوزف جوگاشویلی، پسر باهوششان را که «سوسو» صدا می‌زدند به یک دبستان مذهبی فرستادند. جوگاشویلی پس از پایان دوران دبیرستان به مدرسه علوم مذهبی ارتدوکس یونانی در تفلیس پایتخت گرجستان رفت؛ گرجستانی که در آن زمان یکی از استان‌های روسیه تزاری محسوب می‌شد. ژوزف جوان، شخصیت بعدی خود را در آن مدرسه ساخت و در آنجا بود که با قدرت کلام آشنا شد و افزون بر آن سازوکارهای کنترل و نظارت رذیلانه را یاد گرفت.

امیل لودویگ، نویسنده آلمانی – سوئیسی و بیوگرافی‌نویس معروف در سال ۱۹۳۱ از قول استالین نوشت که در آن مدرسه شبانه‌روزی جاسوسی و خبرچینی می‌شد: «ساعت ۹ صبح زنگ چای و صبحانه زده می‌شد و ما به سالن غذاخوری می‌رفتیم؛ اما وقتی به اتاق‌هایمان برمی‌گشتیم متوجه می‌شدیم که همه کشوها طی این مدت بیرون کشیده و تفتیش شده است.» استالین که در سال ۱۹۳۱ رئیس بزرگترین سرویس مخفی جهان نیز بود در ادامه صحبت‌هایش برای لودویگ این پرسش را اضافه می‌کند: «چه نکته مثبتی در این کار وجود داشت؟»

ویدیو/ استالین؛ آخرین کتابخوان آزاد شوروی

به گفته استالین ظاهرا مدیریت آن مدرسه شبانه‌روزی قصد داشت که دانش‌آموزان مذهبی را از مکتب مارکسیسم که روزبه‌روز طرفداران بیشتری در میان جوانان سراسر روسیه پیدا می‌کرد، دور نگه دارد. این امر ممنوعه اما ژوزف جوان را نیز مجذوب خود کرد. جوگاشویلی ۱۵ ساله جزوه‌ها و رساله‌های مارکسیستی را به طور کاملا مخفیانه مطالعه می‌کرد. پسری که همچنان از سوی پدر و مادرش «سوسو» خطاب می‌شد و شعر هم می‌سرود، از سال ۱۸۹۶ کلاس‌های آموزش مارکسیسم را در همان مدرسه مذهبی سازماندهی کرد. دو سال بعد به عضویت حزب کارگر سوسیالیست روسیه درآمد و در آنجا به بلشویک‌های طرفدار لنین ملحق شد.

جوگاشویلی در آن دوره کارکنان و کارگران یک کارگاه تعمیراتی راه‌آهن را در یک آپارتمان شخصی واقع در تفلیس جمع می‌کرد و اصول و مفاهیم اولیه سوسیالیسم را به آنان آموزش می‌داد، به همین دلیل توجه کارگران تفلیسی را به خود جلب کرد و در میان آنان از محبوبیت برخوردار شد. استالین بعدها از این کارگران به عنوان «نخستین استادان من» یاد کرد. او این‌گونه تلاش می‌کرد نظر مثبت مردم را به خود و حزب مورد علاقه‌اش جلب کند.

استالین از سوی مردم عادی مورد تحسین قرار می‌گرفت؛ اما طبقه روشنفکر علاقه و احترام چندانی برای او قائل نبودند و خیلی زود به وی مظنون شدند. هنگامی که فعالیت‌های سیاسی جوگاشویلی فاش شد، تصمیم به ترک مدرسه گرفت و در ماه می ۱۸۹۹ با آن مدرسه مذهبی خداحافظی کرد. استالین در اوایل ۲۰ سالگی تصمیم گرفت به صورت حرفه‌ای فعالیت سیاسی و انقلابی کند. او تا مدتی برای تامین مخارج خود تدریس خصوصی می‌کرد و سپس به عنوان همکار رصدخانه تفلیس مشغول به کار شد.

اما پس از آنکه ماموران حکومتی خانه جوگاشویلی را تفتیش کردند، او نیز به ناچار زندگی مخفی و فعالیت‌های زیرزمینی را انتخاب کرد. نخستین بار در آوریل ۱۹۰۲ بازداشت شد و پس از آن بارها طعم زندان و همین‌طور تبعید سیبری را چشید. هر بار که آزاد می‌شد به سازماندهی گروه‌های بلشویکی می‌پرداخت و شب‌نامه و مقاله می‌نوشت. استالین این توانایی و استعداد را داشت که موضوع‌ها و مباحث پیچیده را به زبان ساده و قابل فهم درآورد و توضیح دهد.

ویدیو/ استالین؛ آخرین کتابخوان آزاد شوروی

جوگاشویلی در سال ۱۹۰۵ و در جریان یک نشست حزبی نسبت به «عناصر وراج و پرحرف» هشدار داد. او گفت «حزب نباید جای عناصر تک‌روی وراج باشد بلکه باید حزب جنگ باشد و سازمانی برای رهبران.» از لحن این جوان بیست و چند ساله عطش قدرت می‌بارید، لنین این رفیق جوان و پرانرژی را می‌پسندید.

جوگاشویلی در سال ۱۹۱۲ به سردبیری روزنامه حزبی پراودا رسید. وی در آنجا برای نخستین بار از نام مستعار «استالین» به معنی پولادین استفاده کرد و رساله «مارکسیسم و مشکلات ملی» را در سال ۱۹۱۳، با همین نام منتشر کرد. پیش از آن البته برای یک دوره آموزشی و مطالعاتی از سوی حزب به شهر چند فرهنگی وین اعزام شده بود. این کارگزار جوان حزب، برداشت‌های خود را در چارچوب یک نظریه گردآوری کرد و عقیده داشت: «یک ملت، اجتماعی پایدار از انسان‌هایی است که فرهنگ آن در سرشت روانی آن‌ها آشکار می‌شود.» به عبارت دیگر دکترین مارکسیستی استالین به روان‌شناسی ملی نیز توجه داشت و خیلی زود مشخص شد که این به گفته لنین «گرجی باشکوه» بیشتر مرد عمل است تا تئوری.

از جمله اقدامات پرسروصدای جوگاشویلی رویدادی بود که وی در ۲۶ ژوئن ۱۹۰۷ در تفلیس سازماندهی آن را بر عهده داشت. در آن روز گروهی ۲۰ نفره متشکل از زنان و مردانی که جوگاشویلی رهبری آنان را بر عهده داشت به یک کاروان حامل پول بانک مرکزی روسیه حمله کردند. سارقان با پرتاب نارنجک به سوی خودروی زرهی بانک و سپس شلیک به سوی ماموران محافظ و نیروهای پلیس، شهر را به آشوب و خون کشیدند. بر اثر این عملیات ۴۰ نفر کشته و ۹۰ نفر مجروح شدند.

غنیمت حاصل از این کشتار پرسروصدا تقریبا ۲۵۰ هزار روبل بود که با معیارها و ارزش پول امروز معادل چندین میلیون یورو است. این پول توسط رفقای داخلی برای سازمان حزب در تبعید فرستاده شد. البته بعدها دستگاه تبلیغاتی شوروی سابق همواره در مورد این عملیات سکوت ‌می‌کرد. از قرار معلوم رهبران شوروی سابق از این ابا داشتند که اقدامات و عملیات‌های آنان در دوران قبل از انقلاب با رفتارها و اقدامات راهزنانه و مافیایی شباهت پیدا کند.

در سال ۱۹۰۷ هیچ کس تصورش را هم نمی‌‌کرد که جوگاشویلی ۱۰ سال بعد به وزارت برسد. در مارس ۱۹۱۷ و کوتاه‌ زمانی پس از سقوط حکومت تزار، استالین از تبعید سیبری بازگشت، به پتروگراد رفت و به رفقای بلشویک ملحق شد. او در آوریل ۱۹۱۷ از سوی رهبران حزب به عضویت کمیته مرکزی درآمد و در همین منصب بود که مقدمات قیام بلشویک‌ها را آماده کرد. بدین ترتیب سهمی از قدرت گرفت و در دولتی که ریاست آن بر عهده لنین بود، یعنی همان «شورای کمیساریای خلقی» به عنوان مسئول و در واقع وزیر امور ملیت‌ها منصوب شد.

لنین، استالین را فردی بسیار توانا در امر تضمین و بقای قدرت می‌دانست. به همین خاطر استالین در خلال جنگ داخلی، از سوی حزب به خطوط مختلف جبهه پرم واقع در کرانه اورال و پتروگراد اعزام شد. او در تزاریتسین واقع در کرانه‌های اورال یعنی در همان شهری که بعدها با نام استالینگراد شهرتی جهانی یافت، به سبکی به شدت سختگیرانه رهبری خود را نشان داد.

به دستور استالین انبار غله شهر مصادره، مخالفان اعدام و منتقدان تحت عنوان مشاوران و همکاران ارتش تزار تحت حصر و بازداشت خانگی قرار گرفتند. در سال ۱۹۱۹ به دلیل توانایی‌های نظامی، بالاترین نشان نظامی شوروی به وی اعطا شد. این شهرت نظامی به استالین کمک کرد تا پس از پایان جنگ داخلی به ترقی خود ادامه دهد. در آوریل سال ۱۹۲۲ کمیته مرکزی حزب بلشویک‌ که اکنون به حزب کمونیست شوروی تغییر نام یافته بود، استالین را به سمت دبیرکل انتخاب کرد. بدین صورت مجموعه دستگاه و تشکیلات حزب در اختیار استالین قرار گرفت.

ویدیو/ استالین؛ آخرین کتابخوان آزاد شوروی

اگرچه استالین همواره خود را «بهترین و وفادارترین شاگرد و همرزم لنین» عنوان می‌کرد اما لنین که در آدم‌شناسی استاد بود، طی نامه‌ای به کنگره حزب در ۲۴ دسامبر ۱۹۲۲ هشدار داد: «رفیق استالین پس از رسیدن به مقام دبیرکلی قدرت بی‌حد و اندازه‌ای را در دستان خود متمرکز کرد و من باور ندارم که او برای همیشه از این قدرت در جهت صحیح استفاده کند.» چند روز بعد لنین این جمله را نیز به اظهارات خود اضافه کرد که استالین فردی عصبی است و نمی‌تواند در مقام دبیرکل شکیبایی به خرج دهد، به همین خاطر به رهبران حزب پیشنهاد داد که راه‌های خلع وی را از این مقام بررسی کنند.

استالین به هیچ عنوان انتشار آن نامه را برنمی‌تابید، به همین خاطر تنها در داخل حزب به قرائت نامه لنین اکتفا شد. استالین در آن روزها نیز مانند دهه ۱۹۲۰ همواره خود را یکی از مدافعان دموکراسی درون‌حزبی معرفی می‌کرد. او در سال ۱۹۲۳ همچنان اصرار داشت که اعضای شاخه‌های کارگری حزب در مسکو باید انتخاب و نه انتصاب شوند. با این حال استالین دست به تغییراتی بنیادین در حزب زد؛ حزبی که از سال‌ها پیش به نوعی تحت نفوذ افکار تروتسکی و هوادارانش قرار داشت.

حزب بر اساس «توصیه و ماموریت لنین» در سال‌های ۱۹۲۴ و ۱۹۲۵ نزدیک به ۵۰۰ هزار عضو جدید به ویژه از میان کارگران جوان جذب کرد. استالین نیز دستور اکید داد که اعضای جدید باید کتاب او را به نام «درآمدی بر بنیان‌ها و اصول لنینیسم» که در سال ۱۹۲۴ و در دانشگاه سوردلوف مسکو چاپ شده بود، به عنوان دوره آموزشی مطالعه کنند؛ اما او در این کتاب تعریفی از لنینیسم ارائه می‌داد که در عمل و آشکارا با رهبر تازه درگذشته انقلاب، فاصله‌ای بسیار داشت.

در دوران لنین نیز اختلاف عقیده و جریان‌های مختلف در حزب وجود داشت اما استالین در سال ۱۹۲۴ اعلام کرد که حزب نمی‌تواند فراکسیون‌های مختلف را تحمل کند و تنها در صورتی می‌توان حزب را تقویت کرد «که از عناصر اپورتونیست» پاک شود، بدین ترتیب استالین در عرض تنها چند سال حزبی جدید ساخت. در مارس سال ۱۹۲۱ شمار اعضای حزب هنوز ۷۰۰ هزار نفر بود در حالی که این تعداد تا سال ۱۹۳۳ به بیش از ۳٫۱ میلیون نفر افزایش یافت.

حزب کمونیست در سال‌های آخر دهه ۱۹۲۰ و سال‌های نخست دهه ۱۹۳۰ در واقع یک جنبش جوانان بود. استالین نیز با تکرار این حرف که شما جوانان رهبران جدید کشور هستید، به شور و شوق این اعضای جوان دامن می‌زد، به این ترتیب به صورتی کاملا آشکار از الیت حزب فاصله گرفت.

در کنگره اتحادیه جوانان کمونیست (کومسومول) که در ماه می ۱۹۲۸ برگزار شد، استالین به شدت علیه «بوروکرات‌های جدید» تاخت و هشدار داد: «کمونیست – بوروکرات، خطرناک‌ترین نوع بوروکرات‌ها است» زیرا «آن‌ها بوروکراسی خود را زیر پرچم عضویت در حزب پنهان می‌کنند.» او در ادامه از سقوط و انحطاط اخلاقی برخی از اعضای حزب کمونیست شکایت کرد.

از قرار معلوم گزارش‌هایی از فساد در میان رهبران محلی حزب و دولت، به ویژه در اسمولنسک و آستراخان واقع در جنوب روسیه، به دست استالین رسیده بود. بر اساس این گزارش‌ها ظاهرا رهبران حزب در جنوب و در گروه‌های بزرگ اقدام به برگزاری میهمانی‌های پرزرق‌و‌برق می‌کردند، همچنین در این میهمانی‌ها روسای شرکت‌های خصوصی با پرداخت رشوه‌های نقدی و غیرنقدی به مقام‌های حزب، مناقصه‌های دولتی را به نفع خود تمام می‌کردند.

استالین در همان جلسه به نحوی از اراده خود برای تربیت طبقه جدید از رهبران حزبی گفت؛ رهبرانی که توسط شخص او شکل داده شده و مانند او پولادین باشند. در همان کنگره کومسومول در سال ۱۹۲۸، دبیرکل از لزوم «توانایی‌های علمی و کادر جدید متخصصان بلشویک در تمام عرصه‌ها» سخن گفت. جوانان حاضر در کنگره با این سخنان دبیرکل به شدت احساساتی شدند و او را تشویق کردند، حمله‌های لفظی استالین به رهبران فاسد حزب و بوروکرات‌ها نیز بر این شور و نشاط می‌افزود. به باور این جوانان، استالین هیچ‌گونه ضعف اخلاقی نداشت، به یک آپارتمان کوچک و غیرمبله در بخش پیشخدمت‌های دربار سابق تزارها در کرملین بسنده کرده بود و هیچ چیز از خودش نداشت.

ویدیو/ استالین؛ آخرین کتابخوان آزاد شوروی

بر خلاف دیدگاه‌های تروتسکی در مورد یک انقلاب جهانی، استالین پروژه‌ای به مراتب در دسترس‌تر را دنبال می‌کرد؛ یعنی «ایجاد و ساخت سوسیالیسم در یک کشور». اولین برنامه پنج‌ساله شوروی در اکتبر ۱۹۲۸ آغاز شد و بیش از همه توسعه صنایع سنگین در اولویت قرار گرفت. وضعیت بغرنج و نابسامان سرزمین شوراها در آن زمان، در یکی از تصمیم‌های «کاملا محرمانه» دفتر سیاسی در جولای ۱۹۲۹ کاملا مشخص است. رهبری حزب مشخصا تاکید داشت صنایع تسلیحاتی در «وضعیت به شدت نامناسبی» قرار دارد و افزون بر آن «شکاف خطرناک میان صنعت و نیازهای دفاعی» کاملا آشکار است.

استالین پیش از این یعنی در سال ۱۹۲۷ در اتاق کارش در کرملین ملاقاتی با ژنرال‌های ارتش سرخ داشت که در آن ژنرال‌ها اقرار کردند که ارتش توانایی ندارد در موارد جدی از کشور دفاع کند؛ زیرا به شدت از کمبود و نبود تانک، سلاح‌های صنعتی و هواپیماهای مدرن رنج می‌برد. او می‌خواست این وضع تغییر کند، به همین خاطر صنعتی‌سازی کشور را با استفاده از همه ابزار و امکانات موجود آغاز کرد. قرار بر این شد که هزینه واردات ضروری تکنولوژی و افراد متخصص با صدور غلات به کشورهای مربوطه پرداخت شود. این راهکار در عمل به قیمت جان میلیون‌ها نفر بر اثر قحطی و گرسنگی تمام شد. با این حال از نظر استالین همه این فقر و فلاکت و مرگ‌و‌میرها در برابر منافع توسعه‌طلبانه کشورش اهمیتی نداشت و به حساب نمی‌آمد.

 او دیدگاه خود را درباره وضعیت کشور، در چهارم فوریه ۱۹۳۱ و در برابر بیش از ۷۰۰ کارگزار حزبی و اقتصادی از سراسر شوروی به صراحت اعلام کرد: «روسیه قدیم به دلیل عقب‌افتادگی‌ها به صورتی پیوسته ضربه خورده است.» به گفته استالین اگر خواهان تداوم استقلال کشور باشیم «باید آن را در کمترین زمان از قید عقب‌افتادگی رها کنیم.» استالین در همان جلسه اظهار عقیده کرد که اتحاد جماهیر شوروی از کشورهای پیشرفته به اندازه پنجاه تا صد سال عقب است. راه‌حل او برای جبران این عقب‌افتادگی این بود: «ما باید این فاصله را به ۱۰ سال کاهش دهیم. یا این کار را انجام می‌دهیم و یا له می‌شویم.» ۱۰ سال بعد ارتش آلمان نازی خاک شوروی را مورد تجاوز قرار داد.

استراتژی استالین، به الیت جوان و تازه‌نفس از میان صدها هزار مهندس و کارگر متخصص تکیه داشت. بسیاری از آن‌ها خیلی زود به مدیریت بخش‌های مهم صنعتی و غیرصنعتی منصوب شدند. بدین ترتیب اساس قدرت در رژیم شوروی بر پایه ترکیبی از نبوغ فنی و اتحاد سیاسی در حزب کمونیست استوار شد. نسل رهبران آینده شوروی، از میان همین الیت جوان شکل گرفت؛ افرادی چون لئونید برژنف که کارگرزاده‌ای اهل اوکراین شرقی بود و بعدها به دبیرکلی حزب حاکم و صدر هیات‌رئیسه اتحاد جماهیر شوروی رسید. جوانان همین نسل نیز در کمتر از چند سال کارخانه‌های بزرگ تراکتورسازی، صنایع زرهی و سدها و نیروگاه‌های برق را ساختند.

با این حال وضعیت زندگی کارگران بی‌اندازه دشوار و نابسامان بود. کارگران تراکتورسازی استالینگراد با دست‌های بدون دستکش و خونین خود، در سرمای زیر ۳۸ درجه و در حالی کار می‌کردند که باد سوزان و مرگبار مناطق استپی به درون سالن‌های کارخانه نفوذ می‌کرد. این کارگران در روزهای نخست برای فرار از سرمای کشنده سوراخ‌هایی در زمین حفر کرده بودند و به درون آن پناه می‌بردند، در مرحله بعد در سنگرهای چوبی بیتوته می‌کردند؛ اما در آنجا هم از آزار ساس‌ها و موریانه‌ها در امان نبودند.

در چنین موقعیتی نشریه حزبی «بلشویک» در جولای ۱۹۳۷ طی مطلبی این پرسش را مطرح کرد که «رژیم چگونه می‌خواهد معمار سوسیالیسم باشد؟» نویسنده مقاله اظهار نظر کرده بود که «متخصص سرخ» کسی است که «دانش آمریکایی و دیدگاه روسی را تلفیق کند. ویژگی اصلی او نیز وفاداری بی‌اندازه به حزب و سوسیالیسم و نفرت بی‌پایان علیه دشمنان است.»

با این حال دشمنان امروز غالبا همان رفقای دیروز بودند. در سخنان و فرمان‌های استالین همواره از تروتسکیست‌ها به عنوان عناصر منحرف یاد می‌شد. او در سال ۱۹۳۷ رسما از تروتسکیست‌ها با عنوان «ماموران فاشیسم» یاد کرد. رژیم استالین «تروتسکیست‌ها» را از مدت‌ها پیش، از زمره هواداران رژیم جدا کرده بود، رهبر آنان یعنی لئو تروتسکی نیز در تبعید به سر می‌برد. تروتسکیست‌ها در سال‌های دهه ۱۹۳۰ هیچ حضور سازمانی و رسمی در کشور نداشتند. استالین نیز که می‌دانست مردم هرگز علاقه‌ای به تروتسکی نداشته و ندارند، از وی به عنوان عامل اصلی تورم اقتصادی یاد می‌کرد.

در کنگره‌ای که در پایان ژانویه و آغاز فوریه سال ۱۹۳۴ برگزار شد، استالین همه را به وحدت فراخواند. اعضای رده‌بالای حزب کمونیست برای دبیرکل هورا می‌کشیدند و دست می‌زدند؛ اما بسیاری از این تشویق‌کنندگان خبر از سرنوشت شوم خود نداشتند؛ چراکه تنها کمتر از نیمی از ۱۲۲۵ عضو صاحب حق رای که در کنگره ۱۹۳۴ حضور داشتند، توانستند از پاکسازی‌های پنج سال آینده جان سالم به در ببرند. دادگاه‌های نمایشی از سال ۱۹۳۶ علیه اعضای قدیمی دفتر سیاسی از جمله گریگوری زینوویف و نیکلای بوخارین برگزار شد.

از قرار معلوم استالین از سال‌ها پیش یعنی از همان سال‌های دهه ۱۹۲۰ در انتظار فرصتی مناسب برای این پاکسازی‌ بود. در اواسط دهه ۱۹۳۰ گزارش‌هایی از سوی سرویس‌های امنیتی و کمیسیون مرکزی نظارت حزب به دست او رسید که حاوی تصویری هشداردهنده از وضعیت حزب بود. بر اساس این گزارش بسیاری از نقاط کشور توسط قدرتمندان فاسدی اداره می‌شد که وفاداری خود را در قبال پول و رشوه می‌فروختند و این رشته سر دراز داشت. استالین خود را گرفتار در باتلاق خیانت و توطئه می‌دید و احساس می‌کرد پیرامونش پر از خائنان و توطئه‌چینان بالقوه است. او به همین خاطر صراحتا گفت که قصد دارد بوروکرات‌های حزبی را به صورت جمعی سرکوب کند.

رهبر وقت شوروی سوسیالیستی طی مصاحبه‌ای با «روی ویلسون هوبارد» گزارشگر آمریکایی در اول مارس ۱۹۳۶ اعلام کرد که بر اساس قانون اساسی جدیدی که در سال جاری رسمیت می‌یابد، همه سازمان‌های عمومی و غیرحزبی اجازه می‌یابند کاندیداهای خود را برای انتخابات معرفی کنند و از این پس چنین انحصاری برای کمونیست‌ها وجود ندارد. استالین در همان مصاحبه گفت: «انتخابات با رای مخفی» به مثابه «شلاقی در دست ملت علیه نهادهای فاسد قدرت» عمل خواهد کرد.

 منظور استالین این نبود که یک سیستم چند حزبی تکثرگرا با برنامه‌های رقابتی سیاسی روی کار خواهد آمد؛ اما بر اساس آن دسته از اسناد آرشیوشده‌ای که از سوی تاریخ‌دان اهل مسکو یعنی «یوری شوکوف» مورد ارزیابی قرار گرفته است چنین برمی‌آید که رهبر وقت شوروی به دنبال ابزاری بود که بتواند با کمک آن و به عبارت دیگر به کمک انتخابات رقابتی، رقبای بالقوه و دشمنان حزبی خود را برای همیشه از دور خارج کند. افراد قدرتمند در دیگر ولایات و استان‌ها از پیشنهاد استالین استقبال و به فرمان او عمل کردند. در عین حال از او درخواست کردند که مجوز قتل شمار بالایی از دشمنان را صادر کند. استالین نیز با این پیشنهاد مخالفتی نکرد.

در یکی از نشست‌های دفتر سیاسی حزب که در مارس ۱۹۳۷ برگزار شد، استالین به وضوح نشان داد که تا چه اندازه الیت حزب را کوچک می‌شمارد. او در این نشست طی سخنانی گفت که بسیاری از کارگزاران حزب در میهمانی‌های پرسروصدا غرق شده‌اند، برای خود مراسم سان و رژه ترتیب می‌دهند و «گرفتار خودپرستی و غرور» شده‌اند. او در همان جلسه آرزو کرد افرادی که مجیزش را می‌گویند به جهنم بروند، بدین ترتیب وحشتناک‌ترین دوره در تاریخ اتحاد جماهیر شوروی آغاز شد؛ دوره‌ای که از آن با عنوان «پاکسازی بزرگ» سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸ یاد می‌کنند.

فرمان‌های استالین و جنون قدرت ماموران محلی وضعیتی فاجعه‌بار درست کرد؛ در پایان دادگاه‌های زنجیره‌ای، افرادی سادیسمی در انتظار محکومان بودند تا آنان را به شکنجه‌گاه‌های زیرزمینی سرویس‌های مخفی ببرند و زجرکش کنند. تاریخ‌نگار روسی، شوکوف، می‌گوید: «جوی که عامدانه برای تحقیر افراد درست شده بود رفته‌رفته به یک بیماری روانی توده‌ای و جمعی بدل شد.» به عبارت بهتر این جنون و سادیسم به درون توده‌های مردم نیز سرایت کرد.

چهره کلیدی این دوران وحشت «نیکلای یژوف»، در پایان سپتامبر ۱۹۳۶ از سوی استالین به ریاست سازمان امنیت و اطلاعات شوروی منصوب شد. این کارگزار باسابقه حزب نیز هر آنچه از دستش بر‌آمد انجام داد و با شعار «هرچه بیشتر، بهتر از هرچه کمتر است» از خونریزی‌های بسیار دریغ نکرد. در دوران یژوف؛ یعنی در خلال سال‌های ۱۹۳۷ و ۱۹۳۸، صدها هزار نفر در پشت سیم‌خاردارهای گولاگ اسیر و حداقل ۶۸۱۶۹۲ نفر تیرباران شدند.

تبلیغاتچی‌های شوروی تا مدت‌ها پس از مرگ استالین ادعا می‌کردند که جناب رهبر از ابعاد این ترورها آگاهی و اطلاع نداشته است. پرونده‌ها و اسنادی که طی این سال‌ها از سوی حزب منتشر شد و در دسترس عموم قرار گرفت، اما خلاف این ادعا را ثابت می‌کند. بر این اساس استالین از فوریه ۱۹۳۷ تا اکتبر ۱۹۳۸ دستور تیرباران ۳۸۹۵۵ نفر را صادر کرد که قبلا در دادگاه‌های فرمایشی محکوم شده بودند. تنها در روز ۱۲ دسامبر ۱۹۳۸ فرمان قتل ۳۱۶۷ نفر دیگر نیز به امضای او رسیده بود. در نهایت موج این کشتارها و ترورها دامن یژوف یا همان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت را نیز گرفت. یژوف در نوامبر ۱۹۳۸ به فرمان استالین از مقام خود خلع و چند ماه بعد بازداشت و در سال ۱۹۴۰ تیرباران شد.

هنگامی که بالاخره استالین به آن کشتارهای دسته‌جمعی و جنون‌آمیز پایان داد، از حزب نیز چیزی بیشتر از یک سازمان سیاسی باقی نمانده بود. این بخش باقی‌مانده نیز بیشتر به یک سازمان نظامی شباهت داشت، البته استالین هم همین را می‌خواست. او در نشست کمیته مرکزی در مارس ۱۹۳۷ یعنی در همان زمانی که کشتارها و پاکسازی‌ها کلید زده شد، گفته بود که سه تا چهار هزار نفر از کارگزاران رده‌بالا باید «فرماندهی حزب ما را به دست گیرند.» آن سی تا چهل هزار کارگزار میان‌رده نیز از سوی استالین به عنوان «بدنه افسری حزب» در نظر گرفته شدند. این در حالی بود که «۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار کارگزار پایین‌رده» ‌باید «بدنه افسران جزء حزب» را تشکیل می‌دادند.

موج پاکسازی‌ها دامان فرماندهان وقت ارتش سرخ را نیز گرفت و ۳ تا ۵ ژنرال بلندپایه و ۱۳ تا ۱۵ فرمانده رده‌ بالا قربانی آن کشتارها شدند. تضعیف ارتش شوروی از سوی استالین در حالی انجام می‌گرفت که در همان دوران گزارش‌های کاملا موثقی در مورد اراده حزب نازی آلمان و هیتلر رهبر این حزب برای جنگ به دست استالین رسیده بود؛ اما ظاهرا کشتن و از دور خارج کردن کودتاچیان و رقبای بالقوه برای او اولویت داشت.

زندگی شخصی استالین نیز در سال‌های نخست دهه ۱۹۳۰ دستخوش تغییراتی دراماتیک شد؛ همسر اول و گرجی‌اش، «کاتو سوانیدزه»، مدت کوتاهی پس از تولد پسرش یاکوف در سال ۱۹۰۷ درگذشت. ۱۱ سال بعد استالین با دختری به نام «نادژدا آلیلویوا» که یازده سال از خودش کوچکتر و از خانواده‌ای کارگری آمده بود ازدواج کرد. از همسر دوم وی یک پسر به نام واسیلی در سال ۱۹۲۱ و یک دختر به نام سوتلانا در سال ۱۹۲۶ متولد شدند. افزون بر آن‌ها استالین یک پسرخوانده به نام «آرتیوم سرگیف» نیز داشت که در واقع پسر یکی از رفقای درگذشته او بود.

ازدواج با آلیلویوا پایانی تراژیک داشت. نادژدا پس از مشاجره‌ای شدید با استالین در جریان یکی از میهمانی‌های سالگرد انقلاب در نوامبر ۱۹۳۲، با شلیک یک گلوله به مغز خود، به زندگی‌اش پایان داد. آرتیوم، پسرخوانده استالین، به خاطر می‌آورد: «پس از این تراژدی استالین به شدت تغییر کرد. از آن زمان به بعد ندرتا شوخی می‌کرد، کمتر می‌خندید و چهره‌اش غالبا و به صورت ناگهانی درهم می‌رفت.»

استالین بعد از نادژدا دیگر ازدواج نکرد. چند سال بعد با دختری به نام «والنتینا (والیا) ایسنومنیا» که ۳۹ سال از خودش کوچکتر بود، روابطی بسیار نزدیک برقرار کرد. والیا در واقع دهقان‌زاده‌ای بود که زمانی در یک کارخانه، کارگری می‌کرد. او بعدها به عنوان پیشخدمت در ویلای استالین در حومه جنوب غربی مسکو مشغول به کار شد. والیا با درجه گروهبانی سازمان امنیت از سال ۱۹۴۶ تا پایان عمر استالین در همین خانه زندگی کرد.

 با این حال تبلیغاتچی‌های شوروی از استالین به عنوان مردی یاد می‌کردند که خانواده‌ای ندارد اما پدر ملت است، مردی که در واقع با اتحاد جماهیر شوروی ازدواج کرده است. آرتیوم پسرخوانده استالین به یاد می‌آورد که وی در آن خانه ویلایی همیشه فرنچ نظامی به تن داشت و هرگز لباس راحت نمی‌پوشید. رهبر مقتدر شوروی حتی در آن خانه ویلایی به دور از مسکو نیز وقت استراحت نداشت و میز تحریری در اتاق خوابش گذاشته بود. هر روز پرونده‌ها با هواپیما از مسکو به ویلای او واقع در آبخازی ارسال می‌شد.

استالین زمان زیادی را به مطالعه کتاب اختصاص می‌داد. پسرخوانده‌اش می‌گوید: «همیشه با انبوهی از کتاب، روزنامه و بروشور احاطه شده بود.» غالبا روی یک کاناپه به پشت می‌خوابید و مطالعه می‌کرد. او عشق و علاقه عجیبی به آثار کلاسیک از جمله کتاب‌های گوته، شکسپیر و داستایفسکی نشان می‌داد. به کتاب‌های تاریخی نیز علاقه‌مند بود و «شهریار» ماکیاولی، خاطرات بیسمارک و کتاب‌هایی در مورد قیصر روم را همیشه مطالعه می‌کرد.

 جالب آنکه نوشته‌های رقبای حزبی‌اش از جمله تروتسکی و کامنف را نیز می‌خواند و ترجمه کتاب «نبرد من» هیتلر را نیز در کتابخانه‌اش داشت. بدین ترتیب می‌توان گفت در آن بزرگترین کشور دنیا، آخرین کتابخوان آزادی که می‌توانست بدون ترس و نگرانی آثار ممنوعه را بخواند کسی نبود به غیر از ژوزف استالین که با مدادهایی به رنگ‌های آبی و بنفش و سبز در حاشیه کتاب‌ها چیزهایی می‌نوشت. او در حاشیه کتابی که تولستوی درباره تزار ایوان یا همان ایوان مخوف نوشته، این واژه را نوشت: «معلم».

استالین در بیستمین سالگرد انقلاب در نوامبر ۱۹۳۷ دوستان و رفقای فرهیخته‌اش را با نگرشی جدید از تاریخ شگفت‌زده کرد و گفت: «اگرچه تزارها کارهای بد زیادی انجام دادند، اما بزرگترین حسنشان این بود که انسجام و اتحاد این امپراتوری بزرگ را حفظ کردند.» استالین، تزار ایوان یا همان ایوان مخوف را می‌ستود و جنگ خونین وی علیه طبقات اعیان و بالادست را در برابر دوستان کمونیست خود تحسین می‌کرد.

او در جنگ علیه نیروهای هیتلر توانست میلیون‌ها نیروی غیرکمونیست را تجهیز و با تکیه بر میهن‌پرستی روسی عازم جبهه‌ها کند. رهبر شوروی در یک سخنرانی در میدان سرخ مسکو در تاریخ نوامبر ۱۹۴۱ خطاب به سربازان گفت که آن دشمن پشت دروازه‌های مسکو «آن‌قدرها هم که نیروهای مرعوب اطلاعاتی امنیتی می‌گویند قوی نیست.» استالین در این سخنرانی بار دیگر از ژنرال ارتش تزار یعنی الکساندر سووروف و میخائیل کوتوسوف به عنوان کسانی که ناپلئون را به زانو درآوردند، تقدیر کرد. او همیشه پرتره‌های این دو فرمانده تاریخی روسیه را در کنار پرتره لنین در اتاق کارش داشت. جالب آنکه سربازان استالین در جبهه‌های جنگ با این شعار به سوی دشمن حمله می‌بردند: «به خاطر استالین، برای میهن!»

این شاگرد سابق مدارس مذهبی، از پتانسیل‌های مسیحی‌های ارتدوکس روس شناخت خوبی داشت. رژیم کمونیستی طی همه آن سال‌ها دست به سرکوبی وحشتناک علیه کلیسا زده بود و حتی گروهی به نام «جنبش کافران» به عنوان بازوی نیروهای دولتی، ساختمان بسیاری از کلیساها را به طویله تغییر داده بود؛ اما چند ماه پس از آغاز جنگ یعنی سال ۱۹۴۱، وضعیت تغییر کرد.

 در این سال استالین با رهبران کلیسای روسیه دیدار کرد و از زحمات و تلاش‌های آنان برای جمع‌آوری کمک‌های نقدی برای تهیه تانک تقدیر به عمل آورد. در همان جلسه نیز مجوز انتخاب اسقف و انتشار نشریه‌ای در مسکو را برای کلیسا صادر شد. توجه به کلیسا خطر سیاسی چندانی به همراه نداشت؛ زیرا استالین همه فعالیت‌های کلیسا را از طریق یک شورای دولتی زیر نظر داشت؛ مدیر این شورا همزمان ریاست بخش کلیساهای سرویس اطلاعات و امنیت شوروی را نیز بر عهده داشت.

اینکه استالین بدون آنکه از نظر ذهنی دغدغه‌ای داشته باشد، توانست سیاست خود در قبال کلیسا را تغییر دهد مسئله‌ای است که پسرخوانده وی در یک مصاحبه به آن پرداخته است. آرتیوم سرگیف در آن مصاحبه می‌گوید که اگرچه استالین هرگز در خانه مراسم مذهبی برگزار نمی‌کرد اما «هیچ وقت حرف رکیکی علیه مذهب بر زبان نمی‌آورد، عباراتی مانند خدا را شکر و پناه بر خدا از جمله عبارت‌هایی بود که وی همواره به کار می‌برد.»

این سیاست جدید در قبال کلیسا، «ووچد» (نامی که استالین به خودش داده بود و به معنی رهبر و پبشوا است) را از محبوبیت مردمی بیشتری برخوردار کرد و بدین ترتیب مذهب ارتدوکس و باور به استالین به ستون‌های آن جامعه پدرسالارانه بدل شد. «دیوید براندربرگر» مورخ آمریکایی عقیده دارد که رهبر سرخ به کمک این بلشویسم ملی و ملی‌گرایانه توانست «حس مدرنی از هویت ملی روسی» به مردم اعطا کند.

پس از پیروزی بر هیتلر، استالین به عنوان رهبر شوروی طی یک نشست در کاخ کرملین که روز ۲۴ می ۱۹۴۵ برگزار شد از عبارت «برای سعادت ملت روسیه» استفاده کرد. این در حالی بود که دستگاه تبلیغاتی شوروی همواره از استالین به عنوان «پدر همه ملت‌های روس و غیرروس» یاد می‌کرد. استالین در آخرین حضور عمومی خود که به مناسبت کنگره حزب کمونیست در روز ۱۴ اکتبر ۱۹۵۲ صورت گرفت، باز از همان لحن و ادبیات بلشویک ملی‌گرایانه استفاده کرد. او ادعا کرد که با توجه به نفوذ ایالات متحده آمریکا در غرب اروپا: «اینک بورژوازی حقوق و استقلال ملت‌ها را در برابر دلار می‌فروشد.» استالین به کمونیست‌ها توصیه کرد که همواره به عنوان نیروهای میهن‌پرست «نیروی هدایتگر ملت» باشند.

اعتراض و ناخشنودی برخی کمونیست‌ها از این احساسات میهن‌پرستانه اما در همان سال ۱۹۵۲ موجب وحشت استالین از وفادارترین یاران و دوستان خود شده بود. به عنوان مثال او گمان می‌کرد پزشکان یهودی قصد دارند او و دیگر رهبران شوروی را به قتل برسانند. استالین در اواخر سال‌های دهه ۱۹۴۰ در یکی از گردهمایی‌ها به شدت علیه یهودیان تاخته و آنان را به صورت ضمنی گروهی بی‌ریشه خوانده بود. از قرار معلوم تمایل یهودیان شوروی به اسرائیل، خوشایند استالین نبود. به هر حال در اواخر همان سال ۱۹۵۲ شمار زیادی از پزشکان یهودی کرملین به دستور استالین بازداشت و مورد شکنجه قرار گرفتند.

 روز ۱۳ ژانویه ۱۹۵۳ روزنامه حزبی پراودا در مقاله‌ای به قلم استالین خبر داد که پزشکان بازداشت‌شده از سوی «سرویس‌های مخفی آمریکا خریده شده بودند» و «در یکی از سازمان‌های اطلاعاتی جاسوسی صهیونیستی» عضویت داشته‌اند. پس از این ماجرا ترس از پیگرد و بازداشت یهودیان شوروی را فرا گرفت؛ اما هرگز این اتفاق تکرار نشد زیرا روز ۵ مارس ۱۹۵۳ استالین در خانه ویلایی خود در کونزوو بر اثر سکته مغزی درگذشت.

در روز تشییع‌ جنازه استالین، نیکلای، یکی از چند کشیشی که سال‌ها پیش در کرملین ملاقات کرده بود برای وی دعا خواند. این کشیش نیز یکی از قربانیان ترورهای سرخ محسوب می‌شد. او در سال ۱۹۲۳ در مسکو بازداشت شده و مدت‌ها در زندان بوتیرکا به سر برده بود. حضور این کشیش در پای تابوت استالین معانی بیشتری نیز داشت. به اصطلاح نیم نسل پس از انقلاب، این شاگرد سابق مدرسه مذهبی یعنی استالین، سنت‌های امپریال امپراتوری روسیه را احیا کرد و نیم نسل بعد اتحاد جماهیر شوروی منحل شد. روسیه گام‌به‌گام به قطار سنتی دولت و کشوری بازگشت که از نظر معنوی پیوندی تنگاتنگ با کلیسای ارتدوکس روس داشت.

منبع: تاریخ ایرانی


منبع: فرادید

علوم در بستر تاریخ

دکتر حسینعلی نوذری استاد علوم است و عمده فعالیت‌های علمی وی معطوف به ترجمه و تالیف آثاری در این رابطه بوده است اما کتاب «فلسفه تاریخ» وی برای پژوهشگران حوزه تاریخ بسیار حائز اهمیت و منبعی قابل استناد به‌شمار می‌آید.

دکتر حسینعلی نوذری استاد علوم است و عمده فعالیت‌های علمی وی معطوف به ترجمه و تالیف آثاری در این رابطه بوده است اما کتاب «فلسفه تاریخ» وی برای پژوهشگران حوزه تاریخ بسیار حائز اهمیت و منبعی قابل استناد به‌شمار می‌آید.

علوم در بستر تاریخ

اعتقاد وی به عدم تفکیک رادیکال میان رشته‌های علوم انسانی موجب شده تا عمده مطالعات وی جنبه بین‌رشته‌ای داشته باشد. نظر به همین شیوه مطالعه و فعالیت، «انجمن ایرانی تاریخ» و «پژوهشکده تاریخ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» در سلسله نشست‌های تاریخ و مطالعات بین‌رشته‌ای روز دوشنبه ۱۵ آبان در محل پژوهشگاه میزبان دکتر نوذری بود تا آرای «پیتر برک» به‌عنوان یکی از مهم‌ترین نظریه پردازان حوزه تاریخ اجتماعی را مورد بررسی قرار دهند. آنچه در ادامه می‌آید بخش نخست‌سخنرانی این استاد علوم سیاسی است.

مقدمه

در کتاب «تاریخ و نظریه اجتماعی» پیتر برک به‌طور گذرا اشاراتی را به تاریخ اجتماعی کرده است و به‌خصوص ربطی که تاریخ اجتماعی در حوزه تحلیل مسائل و موضوعات اقتصادی و اجتماعی و همین‌طور در حوزه تاریخ خرد دارد. پیتر برک مفهوم تاریخ اجتماعی را در پیوند نزدیک با حوزه دیگری که در رابطه با مطالعات فرعی تاریخ هست به‌کار می‌گیرد و به‌طور مشخص در حوزه تاریخ اجتماعی کاری ندارد و کار او بیشتر در ارتباط با تاریخ فرهنگی است.

من نگاه کلی به تاریخ اجتماعی خواهم انداخت و روند تکوین و تکامل آن را که از سال‌های آغازین تا نقطه اوج و اعتلای تاریخ اجتماعی هست بیان می‌کنم. در حقیقت تلاش دارم بگویم تاریخ اجتماعی در پاسخ به چه ضرورت‌ها و بر مبنای چه مناسبت‌ها و context (زمینه‌ها) سر بر آورده است. همچنین با نگاه به آبشخورهای موضوع، کاربردهای آن را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

تعریف تاریخ اجتماعی

تاریخ اجتماعی به لحاظ هویتی یکی از رشته‌های فرعی تاریخ‌نگاری به حساب می‌آید. موضوعی که توانسته جای خود را در مطالعات تاریخی باز کند و امروزه به‌صورت یک رشته مطرح شده است. در گذشته بیشتر به‌صورت یک جریان یا گرایش مطرح بود، ولی امروزه به‌عنوان یک رشته اهمیت دارد. در ایران نیز در دو دهه اخیر به این موضوع توجه ویژه‌ای شده است و در همین پژوهشگاه علوم انسانی نشریه‌ای با عنوان «تاریخ اجتماعی» به همت دکتر یوسفی‌فر راه‌اندازی شده که نشان‌دهنده یکی از جهت‌گیری‌های آغازین تاریخ اجتماعی است.

تاریخ اجتماعی در یک دید کلی یعنی توجه به حوزه‌هایی که تا پیش از آن در حاشیه قرار گرفته بود و مورد توجه مورخان و کاربران تاریخ نبود. توجه به زندگی روزمره، توجه به نقش اجزا و عناصر مختلفی که زمینه‌ها و شرایط را برای وقوع آن‌چه تا پیش از این به‌عنوان تاریخ کلان یا به لحاظ سنتی تاریخ مردان و وقایع بزرگ از آن یاد می‌شد، فراهم کرده است.

این رویکرد میان مورخان غربی به‌صورت یک پارادایم مطرح شده به این معنا که تا به تاریخ اجتماعی پرداخته نشود، تاریخ‌های بزرگ جز نقل حوادث چیز دیگری نخواهند بود. بنابراین خواهیم دید که خود تاریخ اجتماعی از جهتی نیز این فراز و فرودها را تجربه کرده است و در یک جایی تلاش بر این شد که تاریخ اجتماعی از یکی از مسائل اساسی که موضوع تاریخ کلان یا تاریخ سنتی است، خود را دور کند.

مقوله‌ای که در تاریخ سیاسی مورد توجه قرار گرفته است، مقوله عام و اساسی هست که نه تنها تاریخ سیاسی، بلکه تاریخ‌های عمومی و تاریخ به معنای عام هم آن موضوع یا مساله را در دستور کار خود قرار می‌دهند. یعنی تغییر و تحولاتی که در حوزه دولت و در عرصه سیاسی رخ می‌دهد و این یک بحث اساسی است که از دیرباز تاریخ به جنگ‌ها، روی کار آمدن سلسله‌ها و خاندان‌های حکومت‌گر، همچنین به علل و عواملی که موجب ظهور و سقوط نظام‌های سیاسی یا نظام‌های حکومتی شدند، پرداخته است. تاریخ اجتماعی تلاش دارد که زمینه‌ها و شرایطی را طرح کند تا عوامل حاشیه‌ای که کمرنگ تلقی می‌شدند، نقش خود را در پردازش و ایجاد شرایط و بسترهای پدید آمدن رویدادها مشخص کنند.

اهمیت مطالعات بین رشته‌ای

با این تعریف یکی از عوامل اصلی که موجب رشد و گسترش تاریخ اجتماعی یک رشته شد، چرخش بین رشته‌ای بود که در دهه  ۱۹۶۰- ۱۹۵۰ رخ داد. مطالعات بین رشته‌ای درحال حاضر خود را به‌عنوان یک امر انکارناپذیر مطرح کرده است اما در سال‌های ۱۹۳۰-۱۹۲۰ به تعبیر فرناند برودل چنین همکاری اصلا محل عنایت نبود و هر یک از رشته‌ها هویت خود را در نوعی استقلال جست‌وجو می‌کردند و به این ترتیب احساس نیاز در همکاری نیز میان این رشته‌ها وجود نداشت و گفت‌وگوی احتمالی میان این رشته‌ها، گفت‌وگوی میان ناشنوایان بود. این همان مضمون محوری است که «پیتر برک» نیز در کتاب خود به تفصیل به آن پرداخته است.

بنابراین مفهوم چرخش بین رشته‌ای زمینه را برای ظهور و کار کرد تاریخ اجتماعی و بسط و گسترش آن فراهم می‌کند. به عبارت دیگر تاریخ اجتماعی نیز مانند دیگر رشته‌هایی که در علوم اجتماعی و علوم انسانی وجود دارد از یک سرشت و ماهیت بین رشته‌ای برخوردار است. عنوان و صفت اجتماعی که به تاریخ افزوده شده موید همین همکاری است. 

بنابراین از این منظر، تاریخ اجتماعی بیش از هر رشته دیگری وامدار رشته جامعه‌شناسی است و تا پیش از سال‌های دهه ۶۰ در واقع یکی از اصلی‌ترین رشته‌هایی که به شکل‌گیری تاریخ اجتماعی کمک می‌کند، اقتصاد به‌عنوان یک رشته و یک علم است. این معنا را می‌توان از طریق نشریات، آثار، کتاب‌ها و جریان‌هایی که به‌عنوان تاریخ اجتماعی و اقتصادی در آلمان، فرانسه، آمریکا و ایتالیا شکل می‌گیرد به وضوح دید و بعدها است که تاریخ اجتماعی در دهه‌های ۶۰،۵۰ و۷۰ تلاش می‌کند که وجه مستقلی حتی نسبت به اقتصاد برای خود تعریف کند.

البته این امر به معنای نفی همکاری نیست. یعنی در عین حالی که تاریخ اجتماعی در کنار سایر رشته‌های خرد سر بر می‌آورد، ولی همچنان مانند همه رشته‌های فرعی دیگر ضرورت همکاری و استفاده از مفاهیم، رویکردها و نظریه‌های دیگر رشته‌ها را حفظ کرده و برای اینکه این رشته بتواند تحلیلی دقیق از مسائل ارائه دهد، باید از داده‌های این رشته‌ها نیز استفاده کند.

مناسبات تاریخ اجتماعی و سیاست

نکته دیگر این است که ضرورت متمایز کردن و فاصله گرفتن تاریخ اجتماعی از تاریخ سیاسی هم به وجه غالبی بر می‌گردد که گفتمان سیاسی بر حوزه‌های تاریخ‌نگاری تحمیل می‌کرد. تا ظهور تاریخ اجتماعی، تاریخ‌نگاری واجد هویت مشخصی بود که از بیرون برای آن رقم می‌خورد و هیچ منافاتی بین آن با تاریخ‌نگاری نمی‌دیدند. به عبارتی غلبه و سیطره وجه سیاسی چه در تاریخ‌های کلاسیک و چه در تاریخ‌های جدید وجود داشت.

سخن مورخان اجتماعی این بود که در تاریخ‌های کلاسیک ما بیش از آنکه با عنصر تاریخی سروکار داشته باشیم با عنصر سیاسی سروکار داریم و سرشت دولت‌ها، کارویژه‌های آنها، تحولاتی که در نظام‌های سیاسی رخ می‌دهد و حتی پرداختن به مقولاتی مانند جنگ‌ها، پیمان‌ها، مقاوله‌نامه‌ها و… بیانگر آن سرشت سیاسی است که در موضوعات تاریخی به‌گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر برای خود جا باز می‌کند و این وجه آنچنان پررنگ می‌شود که تاریخ در حاشیه قرار می‌گیرد و فضا یا کل مرکز به گفتمان سیاسی تعلق می‌گیرد.

به همین دلیل است که تاریخ اجتماعی یکی از مبرم‌ترین وظایف خود را فاصله‌گرفتن از سیاست می‌داند.  البته این امر بعدها به‌صورت یکی از نقاط ضعف تاریخ اجتماعی در آمد. از یکسو ما کسانی مانند «جی. ام ترولیان» را می‌بینیم که کتابی دارد با عنوان «تاریخ اجتماعی انگلستان» که طی آن به ارزیابی جایگاه تاریخ اجتماعی در انگلستان می‌پردازد. وی در آنجا زمانی که به تعریف تاریخ اجتماعی می‌رسد «آن را تاریخی می‌داند که عنصر سیاست از آن جدا شده است.»

این تعریف بارها در پرداختن به تعریف تاریخ اجتماعی مورد استناد قرار گرفته و به همان میزان مورد انتقاد نیز واقع شده است. از جمله «پیتر برک» از آن به‌عنوان «یک تعبیر مفتضح» یاد می‌کند که کاری نکرد جز آن‌که یک فرض (یعنی حذف سیاست) را به‌ یک گزاره عمومی تبدیل کرد.  تا مدت‌ها این گرایش در تاریخ اجتماعی وجود دارد اما در همان حال یعنی در دهه ۴۰ و در فاصله بین دو جنگ جهانی ما شاهد آن هستیم که یک جریانی با عنوان تاریخ مردم  (his tory of people) شکل می‌گیرد که به‌ویژه در آلمان قابل مشاهده است.

این جریان روی یکسری از اجزا و عناصر مشخصی که بیانگر تاکید بر وجوه سنتی، گرایش‌های مردمی و پوپولیستی است و به‌ویژه تاکید بیش از حد بر وجه ناسیونالیسم و ملت‌گرایی می‌پردازد. به یک معنا شاهد نزدیک شدن تاریخ اجتماعی و اقتصادی در آلمان در خلال سال‌های ۱۹۴۵-۱۹۳۵ به مولفه‌ها و آموزه‌هایی که حزب ناسیونال سوسیالیسم تعیین می‌کند، هستیم. در اینجا تاریخ اجتماعی به سمت نوعی رادیکالیسم می‌رود و به وجوهی اهمیت می‌دهد که به هرحال صبغه سیاسی دارد یعنی حزب و دولت هستند که جهت‌گیری‌ها را تعیین می‌کنند و تاریخ اجتماعی بدون اینکه ابایی داشته باشد با سیاست رابطه نزدیک و دقیقی برقرار می‌کند.

لزوم نگاه چندبعدی

هر دو رویکرد آسیب‌شناسی‌هایی را برای تاریخ اجتماعی در پی داشته است. یکی بردن تاریخ اجتماعی به سمت توجه به رفتار سیاسی و اقدامات و کارکردهای نظام سیاسی است که وجه مخرب و مصیبت‌بار آن توجیه رفتارهای نازیسم و فاشیسم است و یک‌وجه دیگر آن هم رفتن به سمت نوعی محافظه‌کاری در شکل بی‌سیاستی است. یعنی تاریخ به سیاست نپردازد.

در حالی‌که تاریخ نمی‌تواند داعیه بین‌رشته‌ای داشته باشد و در عین حال به یکی از اساسی‌ترین رشته‌ها بی‌توجه باشد. در چنین رویکردی این معنا غالب است که چون تاریخ در اینجا بعد اجتماعی پیدا می‌کند، بنابراین در پیوند با رشته‌ای مانند جامعه‌شناسی ارتباط بیشتری خواهد داشت.  در صورتی‌که وقتی ما عنوان اجتماعی را در اطلاق به یکی از رشته‌ها به‌کار می‌بریم به این معنا نیست که به حوزه‌های دیگر نمی‌توانیم بپردازیم. زمانی که ما سراغ تاریخ محلی، تاریخ خانواده، تاریخ کار یا تاریخ زنان می‌رویم، به این معنا نیست که به‌طور تک‌بعدی این عوامل را بررسی می‌کنیم و به اجزا و عناصر روانشناختی، فرهنگی، اقتصادی و مذهبی در آن موضوع بی‌توجه باشیم.

به‌طور مثال پروتستانتیسیم در رواج مفهوم کار در اروپا نقش اساسی داشت یا به تعبیر وبری نقش اسلام در اهمیت دادن به‌کار در برابر رهبانیت در بررسی تاریخ کار باید در نظر گرفته شود. بنابراین واژه اجتماعی، محدوده‌های پردازش متنوعی دارد و ساختارهای اجتماعی، تحولات اجتماعی، جنبش‌ها، گروه‌ها و طبقات، شرایط کار، شیوه‌های زیستی و معیشتی، نقش خانواده‌ها و حتی کارها و مشاغلی که در خانه صورت می‌گیرد، نقش جماعات محلی، موضوع شهرنشینی، جابه‌جایی‌های طبقاتی، جایگاه گروه‌های قومی، نژادی و زبانی و نقشی که آنها در تحرکات و تحولات اجتماعی دارند در تاریخ اجتماعی بررسی می‌شود.

زمانی‌که ما مفهوم تحول اجتماعی و نقش این گروه‌ها را بررسی می‌کنیم، با ضرورت پیوند اجتناب‌ناپذیر تاریخ اجتماعی با کارکردهای سیاسی مواجه می‌شویم. بنابراین نمی‌شود تاریخ اجتماعی را در رابطه با پرداختن به امور سیاسی یک تاریخ عقیم بدانیم. این امر خلطی است که از بحث ترولیان پدید آمده و زمانی که پیتر برک از این تعبیر با عنوان مفتضح یاد می‌کند هم دقیقا ناظر به همین معنا است که چگونه یک تاریخ اجتماعی می‌تواند خصلت بین‌رشته‌ای داشته باشد و در همان حال خود را از پرداختن به یکی از مباحث اساسی دور کند.  مفهوم تحول اجتماعی را پیتر برک به‌صورت عاریه از حوزه مطالعات جامعه‌شناسانه وام می‌گیرد.

در این مفهوم ما با دگرگونی‌ها و تحولاتی که در زیرساخت‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رخ می‌دهد، سروکار داریم. عمده اشکال تحول اجتماعی را که موجب تغییر و تحولات سطحی و روبنایی یا زیربنایی و رادیکال در مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی می‌شود، می‌توان در چند شکل خلاصه کرد: اصلاح، کودتا، قیام، شورش و در نهایت انقلاب اجتماعی و سیاسی که همه این مفاهیم کارکردهای سیاسی دارند.

درست است که تحول اجتماعی یک مفهوم جامعه‌شناسانه است ولی در چارچوب پارادایم‌ها و الگوهای گفتمان سیاسی قابل تحلیل است. یعنی مفاهیمی که به آن پرداخته می‌شود در حوزه مناسبات میان ساختار سیاسی و ساختار اجتماعی (قدرت و جامعه) معنا و هویت می‌یابد.  یکی از مضامین اساسی در حوزه مطالعات تاریخ اجتماعی پرداختن به مساله تحول اجتماعی است. بنابراین من فکر می‌کنم تلاش برای سیاست‌زدایی از تاریخ اجتماعی بعد از ترولیان راه به جایی نبرد. یعنی ما در سال‌های دهه ۸۰ (اوج اعتلای تاریخ اجتماعی) به بعد، شاهد ظهور اشکال پویاتری از تاریخ اجتماعی هستیم.

نقش اقتصاد و جمعیت‌شناسی

در کنار توجه به فرآیندهای اقتصادی، نکته مهم دیگری که در تاریخ اجتماعی مطرح است، توجه به ساختارهای جمعیت‌نگارانه و دموگرافیک است. مثالی در این رابطه آن است که از قرن ۱۸ به این سو با وقوع انقلاب آمریکا (۱۷۷۶) و انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) ما شاهد تحولاتی در صورت‌بندی‌های کهن هستیم که طی آن نظم کهن و ساختارهای مبتنی بر آن فرومی‌پاشند یا دست‌کم تضعیف می‌شوند.

مورخان اجتماعی با بررسی این فرآیند و بعد از آن دو رویداد مهم قرن نوزدهم یعنی انقلاب صنعتی و رشد پدیده شهرنشینی مهم‌ترین دستورکارهای خود را در مطالعات دوره معاصر پیدا می‌کنند. انقلاب صنعتی خود موجب رشد بی‌رویه مهاجرت جمعیت از مناطق روستایی به مناطق شهری به منظور کار در کارخانه‌ها شد و به این ترتیب بسیاری از کسانی‌که تا پیش از این در مزارع و کشتزارها کار می‌کردند و مزد چندانی نداشتند، در شرایط جدید می‌توانند در قبال کار خود به‌صورت نقدی و رسمی مزد دریافت کنند.

این امر موجب افزایش جمعیت در مناطق شهری و حومه‌ها شد که طی آن ترکیبات جمعیتی جدید در شهرهای بزرگ پدید آمد. امتداد این فرآیند در قرن بیستم و بعد از دو جنگ جهانی که امکانات بهداشتی رو به بهبود گذاشت و درآمدها افزایش یافت، منجر به افزایش جمعیت در سطح جهان شد. کار مورخان اجتماعی در رابطه با جمعیت‌شناسی بررسی علل افزایش جمعیت، علل و زمینه‌های این امر و تبعات و پیامدهای آن است.

زمانی‌که مورخان اجتماعی این امر را در دستور کار خود قرار می‌دهند ناگزیر یک بازگشت به گذشته در اشاره به آراء مالتوس، اسمیت و حتی جلوتر به نظریات ریکاردو دارند و در اشاره به افزایش جمعیت به دهان‌های بی‌شمار (مصرف‌کنندگان زیاد) و دست‌های کم (تولیدکنندگان محدود) می‌پردازند. در اینجا مورخان اجتماعی با پژوهش در باب جمعیت به یکی از آسیب‌های اساسی که در جریان تاریخ برای جامعه پدید آمده است، پاسخ می‌دهند.


منبع: فرادید

واقعیاتی پنهان در مورد نبرد «دانکرک»

ماه می ۱۹۴۰ بود و اعمال رهبران و البته افراد عادی مشخص می کرد که جنگ به کدام سو می رود. در مورد این واثعه اختلافات و ابهامات بسیاری وجود دارد اما تاریخدانان بر سر موضوعات خاص و اصلی توافق دارند.

داستان واقعی نبرد دانکرک که در فیلم حماسی کریستوفر نولان با نام «دانکرک» (Dunkirk) به شکلی دراماتیک به تصویر کشیده شده است چیزی فراتر از یک نبرد بین نیروهای متحدین و متفقین در طول جنگ جهانی دوم بود.

واقعیاتی پنهان در مورد نبرد «دانکرک»

ماه می ۱۹۴۰ بود و اعمال رهبران و البته افراد عادی مشخص می کرد که جنگ به کدام سو می رود. در مورد این واقعه اختلافات و ابهامات بسیاری وجود دارد اما تاریخدانان بر سر موضوعات خاص و اصلی توافق دارند.

در حالی که ارتش آلمان به سمت هلند، لوکزامبورگ و بلژیک پیشروی می کرد و قصد تصرف فرانسه را داشت، اوضاع برای سربازان فرانسوی و بریتانیایی بغرنج شده بود. نیروهای متفقین عقب نشینی کردند اما در منطقه ای ساحلی در فرانسه که ساحلی صخره ای و خشن بود این سربازان بین دریا و تیراندازی نیروهای آلمانی گرفتار شدند.

حدود ۱۵٫۰۰۰ سرباز در مقابل نیروهای آلمانی مقاومت کردند تا قایق ها به صورت بی وقفه سربازان را از ساحل خارج کرده و به مکان امنی برسانند. این ۱۵٫۰۰۰ سرباز موفق شدند با شجاعت خود جان بیش از ۳۰۰٫۰۰۰ سرباز متفقین را از کشتاری بیرحمانه نجات دهند. اما داستان به همین جا ختم نمی شود.

۱-نبرد دروغین و شکست خط دفاعی ماژینو لاین

برای درک چیزی که باعث شد نیروهای متفقین در چنین شرایط دردناک و طاقت فرسایی در ساحل دانکرک گرفتار شوند در ابتدا باید به سپتامبر سال ۱۹۳۹ بازگردیم. بر اساس گزارش روزنامه ی تلگراف، در این ماه لهستان به تصرف نیروهای آلمانی درآمد و نیروهای متفقین توانی برای مقابله با آن ها نداشتند. بریتانیا و فرانسه تنها نظاره گر ماجرا بودند و صبر پیشه می کردند و این سکوت مرگبار و ناخوشایند هفت ماه تمام به طول انجامید. این دوره سکوت هفت ماهه را «نبرد دروغین» (Phoney War) می نامند و در این مدت تمام دنیا نفس خود را در سینه حبس کرده و در ترس و وحشت فرو رفته بود.

بین نیروهای آلمانی و متفقین دو خط مستحکم دفاعی وجود داشت: خطوط دفاعی آلمانی ها موسوم به «سیگفرید لاین» و استحکامات دفاعی مشهور فرانسوی ها موسوم به «ماژینو لاین» (Maginot Line). خط ماژینو لاین شامل صدها ساختمان و ۵۰ سنگر مستحکم بود که با هدف جلوگیری از تکرار صدمات و حملاتی که در جنگ جهانی اول رخ داد در مرزهای فرانسه ساخته شده بودند. مشکل این بود که این خط دفاعی در جنگل های آردن، که در مرز بین فرانسه و بلژیک قرار داشت، بسیار باریک و نفوذ پذیر شده بود و از آن جایی که این دو کشور روابط دوستانه ای داشتند فرانسه فکر نمی کرد که روزی مجبور شود در مرز این منطقه مجبور به دفاع شود.

علاوه بر این، جنگل آردن خود سد و سپر مستحکمی در برابر هر نیروی مهاجمی به شمار می آمد. ماژینو لاین در مرز بین فرانسه و آلمان بیشترین و قوی ترین استحکامات را داشت اما با سقوط بلژیک نیروهای آلمانی از جنگل آردن گذشته و با ساخت جاده هایی بسیار دقیق و موثر بیش از ۱٫۵۰۰ تانک آن ها وارد خاک فرانسه شدند. ماژینو لاین سقوط کرد و در ۲۴ می، تنها ۱۴ روز پس از ورود ارتش آلمان به هلند، آن ها به دانکرک رسیدند.

۲- عقب نشینی به دانکرک و دستور تخلیه نیروها

اینجاست که تاریخدانان دچار اختلاف می شوند. برداشت های متفاوتی از اتفاقاتی که بعد از حمله آلمانی ها به فرانسه رخ داد وجود دارد. در آن زمان ارتش فرانسه از نظر تعداد بهترین شرایط را داشت- زمانی که جنگ آغاز شد بیش از ۵ میلیون جوان به خدمت فراخوانده شدند و البته تاریخ با آنان چندان مهربان نبود. فرانسوی ها تلاش های زیادی برای متوقف کردن آلمان ها انجام دادند و علیرغم کهنه بودن و خارج از رده بودن تجهیزات توانستند صدمات سختی به ارتش آلمان که از بهترین و جدیدترین تجهیزات برخوردار بود وارد نمایند.

امروزه نظر تاریخدانان بر این است که سربازان فرانسوی که در خط مقدم بودند شجاعانه مقاومت کردند، جنگیدند و نه تنها فرار نکرده بلکه با فداکاری خود شرایط را برای دیگر نیروهای به دانکرک و دیگر سواحل فرانسه مهیا نمودند.

در واپسین روزهای ماه می همه به شکست متفقین مطمئن بوده و متفقین نیز خود به این نتیجه رسیدند که از لحاظ تعداد سرباز و تجهیزات توان رویارویی با ارتش مجهز و قدرتمند آلمان را ندارند. در آن زمان رهبری نیروهای بریتانیایی که به کمک فرانسوی ها شتافته بودند بر عهده ی ژنرال گورت بود و وی باید بین ادامه ی مقاومت در برابر ارتش آلمان با وجود تمامی نابرابری ها و احتمالاتی که بر علیه آن ها بود و عقب نشینی نیروها به امید سازماندهی مجدد و مبارزه در روزی دیگر یکی را انتخاب می کرد. بدین ترتیب وی دستور عقب نشینی و تخلیه نیروها را صادر کرد.

۳- توقف رازآلود آلمان ها

در ۲۴ می، هیتلر به سربازانش دستور داد که خارج از ساحل دانکرک متوقف شوند. چرا؟! هیچ کس دلیل این کار را با ۱۰۰ درصد اطمینان نمی داند. نیروهای متفقین شکست سختی خورده و به سمت نابودی کامل پیش می رفتند، هیچ امید و انگیزه ای برای مبارزه نداشتند اما یکی از بزرگ ترین سوالات تاریخ جنگ انی است که چرا هیتلر دستور قتل عام باقیمانده ی این نیروهای خسته و درمانده را صادر نکرد.

در هر نبردی تصمیماتی گرفته می شود که مسیر جنگ را تغییر می دهد و این تصمیم نیز یکی از همان ها بود. دستور این بود که ۴۸ ساعت جنگ متوقف شود، احتمالاً برای استراحت، تجدید قوا ، سازماندهی مجدد و آمادگی برای وارد کردن ضربه نهایی. تا آن زمان نیروهای آلمانی دو هفته بی وقفه را با تمام قدرت و توان جنگیده بودند و نشانه هایی از خستگی در آن ها دیده می شد. در طرف دیگر هرمان گورینگ بر این نکته اصرار داشت که نیروی هوایی تحت فرمان او می تواند دانکرک را برای باقیمانده نیروهای متفقین به جهنم تبدیل کرده و با کمترین تلفات زمینی به جنگ پایان داده شود. یک تئوری دیگر نیز وجود دارد و آن این که هیتلر با این کار می خواست با متفقین گفتگو کرده و صلح برقرار کند. نامه هایی فرستاده شد که حاوی سخنانی در مورد شکست کامل نیروهای متفقین بود اما این پایان کار نبود.

۴- هماهنگ کننده عملیات تخلیه نیروها در طول تاریخ نادیده گرفته شد

تمامی نیروهای متفقین در ساحل فرانسه موضع گرفتند و فرماندهان نظامی بریتانیا نیز در شرایط بغرنجی برای تصمیم گیری قرار داشتند. آن ها باید جمع زیادی از سربازانی که در تله گرفتار شده بودند را از ساحل تخلیه می کردند و زمان زیادی نیز برای برنامه ریزی نداشتند. دریادار برترام رمزی مسئولیت این کار را بر عهده داشت و نقش او در عملیاتی که «دینامو» (Dynamo) نامگذاری شد نادیده گرفته شده است. رمزی برنامه ریزی عملیات تخلیه و نجات را در ۱۹ می آغاز کرد و روز ۲۶ می کشتی ها به راه افتادند.

نقش رمزی در جنگ جهانی دوم در همین جا به پایان نرسید و چند سال بعد یکی از فرماندهانی بود که عملیات حمله به نرماندی (D-Day) را طرح ریزی کرد. وی در عملیات «شعله» که به آزادسازی کامل آفریقا و همچنین حمله به سیسیل در سال ۱۹۴۳ نیز نقش برجسته ای داشت. جالب این که او ۵ سال پیش بازنشسته شده و تنها در ابتدای جنگ جهانی دوم به ارتش بازگشته بود. اما چرا اسمی از وی برده نشد؟ در روز ۲ ژانویه ۱۹۴۵ وی در حال ترک انگلیس به سمت بروکسل بود که در هنگام برخاستن هواپیمایش دچار سانحه شد.

۵- نیروهای متفقین با شرایط بسیار ناگواری مواجه شدند

اگر چه هیتلر دستور آتش بس موقت داده بود اما نیروهای آلمانی خیال نداشتند اجازه ی تخلیه آسان و بی دردسر را به سربازان درمانده متفقین بدهند. پرتاب خمپاره روی سر آن ها همچنان ادامه داشت و بمب افکن های آلمانی نیز از آسمان مرگ را به سربازان گرفتار در ساحل هدیه می دادند. آن ها چاره ای به جز صبر کردن و گوش دادن به صدای بمب هایی که روی سرشان ریخته می شد نداشتند. این بمباران چنان شدید بود که بندر دانکرک در ۲۷ می به طور کلی نابود شد و این مشکلی دیگر را به وجود می آورد. حالا دیگر جایی برای کشتی های بزرگ بریتانیایی برای پهلو گرفتن وجود نداشت. در روز ۲۹ می به کشتی های بزرگ نیروی دریایی بریتانیا دستور ترک ساحل داده شد.

مشکلات دیگری نیز وجود داشت. ساحل دانکرک بسیار کم عمق بود و کشتی های کوچک و بزرگ بریتانیایی نمی توانستند در چنین آب کم عمقی وارد شوند. بدین ترتیب کشتی های بزرگ مجبور بودند دور از ساحل و در آب های عمیق مانده و قایق ها نیروها را از ساحل به این کشتی ها برسانند.

حتی این قایق های کوچک نیز باید چند صد متر دور از ساحل صبر می کردند تا سربازان خود را به آن ها برسانند. با شروع نخلیه نیروها حدود ۱۵٫۰۰۰ سرباز فرانسوی و بریتانیایی در طول ساحل دانکرک مستقر شده و سعی کردند جلوی پیشروی نیروهای آلمانی به سمت ساحل را بگیرند. نبردی سنگین بین جنگنده های دو طرف نیز آغاز شد.

۶- هیچ کسی انتظار موفقیت عملیات تخلیه را نداشت

رمزی و فرماندهان بریتانیایی باید واقع گرا می بودند به همین دلیل با توجه به شرایط موجود و گرفتار شدن بیش از ۲۵۰٫۰۰۰ نفر در ساحل دانکرک آن ها روی نجات ۴۵٫۰۰۰ نفر از آن ها حساب کرده بودند نه بیشتر. در ابتدا این عملیات کاملاً خوشبینانه به نظر می رسید و در روز اول عملیات تنها ۷٫۶۶۹ از ساحل نجات داده شدند و روز دوم؟! ۱۷٫۸۰۴ نفر. روز اول هدف کشتی ها بیشتر شناسایی و سنجیدن شرایط بود تا نجات نیروها. بعد از پایان عملیات مشخص شد که تعداد مردان تخلیه شده از ساحل دانکرک ۳۳۸٫۰۰۰ بوده است.

۷- صدها قایق شخصی وارد معرکه شدند

رمزی و مردانش به تمامی قایق های شخصی دستور دادند که به این عملیات بپیوندند، از قایق های ماهیگیری گرفته تا قایق های تفریحی و کشتی های بخار. در سال ۲۰۱۵ بیش از ۵۰ فروند از این قایق ها به مناسبت ۷۵ اُمین سالگرد عملیات دانکرک در این منطقه گرد هم آمدند و تعدادی از سربازانی که در این عملیات نجات یافته بودند نیز سوار آن ها بودند.

۸- بر اساس کشته ها این عملیات یک شکست تلقی می شد

آن چه که در ساحل دانکرک رخ داد را از جنبه های مختلف می توان بررسی کرد و در روزهای بعد از پایان تخلیه نیروها، بریتانیا این عملیات را غم انگیز اما افتخارآمیز می نامید. برخی آن را «معجزه دانکرک» می نامیدند زیرا در مدت تخلیه آب های کانال انگلستان که همواره پرتلاطم بودند به صورت معجزه آسایی آرام باقی ماند. از ۹۳۳ کشتی که در عملیات تخلیه شرکت داشتند ۲۳۶ کشتی به خانه بازنگشتند و ۶۱ کشتی دیگر نیز به شدت صدمه دیدند. با سقوط دانکرک بیش از ۴۰٫۰۰۰ سرباز فرانسوی به اسارت درآمدند، ۶۸٫۱۱۱ نفر از نیروهای کمکی بریتانیایی کشته شدند و ۱٫۰۰۰ شهروند دانکرکی نیز دوشادوش سربازان جان خود را از دست دادند.

در طول کل عملیات بیش از ۲۹۰٫۰۰۰ سرباز فرانسوی کشته شده و در مقابل آلمان ها تنها ۲۷٫۰۷۴ سرباز خود را از دست دادند. در روز ۵ ژوئن، هیتلر اعلام کرد:” دانکرک سقوط کرد… و با آن بزرگ ترین نبرد تاریخ به پایان رسیده است. سربازان! اعتماد من به شما هیچ محدودیتی ندارد. شما مرا ناامید نکردید”.

۹- سرنوشت کسانی که مقاومت کردند بسیار دردناک بود

تخلیه این تعداد نیرو با هزینه ای سنگین میسر شد و این هزینه را کسانی پرداخت کردند که در ساحل جلوی پیشروی های آلمان ها را گرفته بودند داستان مقاومت شجاعانه آن ها در آن زمان حتی گفته هم نشد اما حدود ۴۰٫۰۰۰ نفر به اسارت نیروهای آلمانی درآمدند و پای پیاده به آلمان فرستاده شدند، جایی که اردوگاه های کار اجباری در انتظار آن ها بود. داستان های خوفناک دیگری نیز در مورد آن ها گفته شد گروهی از سربازان گردان سلطنتی نورفولک در پارادایز فرانسه در مقابل گروهی از نیروهای زبده اس اس قرار گرفتند تا آن ها را در مدت تخلیه سرگرم کنند.

بعد از اتمام مهمات، محاصره شده و بعد از این که تمامی وسایل باارزششان برداشته شد به جوخه اعدام سپرده شدند. دو سرباز زنده ماندند و با رساندن خود به بریتانیا داستان گروه خود را بازگو کردند. افسری که دستور اعدام این سربازان را داده بود بعدها دادگاهی شده و به دار آویخته شد. در منطقه ی وورمهوت نیز اتفاق مشابهی رخ داد و تنها یک سرباز جان سالم به در برد.

۱۰- چرچیل تمام عملیات را یک «فاجعه» توصیف کرد

نجات افراد زیادی در این عملیات نوعی معجزه و ناشی از شجاعت و فداکاری سربازان بود. اما در حالی که رسانه ها آن را یک معجزه بزرگ می دانستند چرچیل که تازه چند هفته پیش به نخست وزیری رسیده بود در سخنرانی همراه با گریه مردم در روز ۴ ژوئن اعلام کرد که این پایان مقاومت نخواهد بود اما این عملیات را یک «فاجعه نظامی بزرگ» توصیف کرد. وی در سخنرانی خود در مجلس عوام چنین گفت:”ما از جزیره خود دفاع خواهیم کرد، هر هزینه ای که داشته باشد ما در سواحل خواهیم جنگید، در روی زمین نیز مبارزه خواهیم کرد، در مزارع و خیابان ها خواهیم جنگید، روی تپه ها خواهیم جنگید؛ اما هیچگاه تسلیم نخواهیم شد”.

منلع: برترین ها


منبع: فرادید

لنین؛ معمار انقلابی که مومیایی شد

لنین یا همان مردی که بعد از مرگش «تزار خردمند» نیز نامیده شد به روشنگری، پیشرفت، دانش، فناوری و به ویژه به شخص خودش بسیار اعتقاد داشت.

 شوروی در کودتا و جنگ زاده شد

اشپیگل| گئورگ بونیش، عملیات بسیار مهم براندازی تنها چند ساعت به طول می‌انجامد و در نهایت دقت طراحی شده است. نیروهای مسلح از ساعت دو بامداد چهارشنبه هفتم نوامبر ۱۹۱۷ مهمترین نقاط استراتژیک پتروگراد، پایتخت روسیه، را به اشغال خود درمی‌آورند. این نقاط عبارتند از: پل‌های پنج‌گانه روی رودخانه نوا، ایستگاه مرکزی راه‌آهن، اداره مرکزی پست، اداره تلگراف و بانک مرکزی.

 ملوانان شورشی رزمناو «اورورا»، این کشتی جنگی را به رودخانه نوا آورده و لوله توپ آن را به سوی کاخ زمستانی مقر دولت که به شدت از آن محافظت می‌شود، نشانه رفته‌اند. رئیس دولت وقت «الکساندر کرنسکی» موفق به فرار می‌شود اما دیگر اعضای کابینه وی کمی بعد بازداشت می‌شوند.
 
به زودی اعلامیه‌های مربوط به این پیروزی بر روی همه دیوارها می‌چسبد: «قدرت دولتی در اختیار نهاد شورای کارگران پتروگراد متشکل از نمایندگان کارگران و سربازان قرار گرفته است.» این یک کودتاست که البته از سوی افکار عمومی چندان جدی گرفته نمی‌شود؛ زیرا قدرت با کمترین جنجال و سروصدایی جابه‌جا شده و تنها شش نفر در این متروپل میلیونی بر اثر کودتا جان خود را از دست داده‌اند.
 
یک شاهد عینی که در واقع یک خبرنگار آمریکایی به نام جان رید است، می‌نویسد: «زندگی روزمره با همان یکنواختی معمول جریان دارد.» ترامواها در حرکت هستند، مغازه‌ها، رستوران‌ها و حتی نمایش‌خانه‌ها نیز مانند قبل فعالیت دارند. مردان یونیفورم‌پوش در برابر درهای بسته ساختمان بانک مرکزی نگهبانی می‌دهند. جان رید از یک نگهبان می‌پرسد: «شما از کجا دستور می‌گیرید؟ از دولت؟» و پاسخی کوتاه و قاطع می‌گیرد: «دولت از بین رفته است، خدا را شکر.»
 
این روزنامه‌نگار چند چهارراه آن‌سوتر با یک سروان ارتش روبه‌رو می‌شود و از او می‌پرسد: «آیا واقعا قیامی به وقوع پیوسته است؟» و آن افسر در حالی که شانه بالا می‌اندازد، می‌گوید: «فقط خدا می‌داند و بس.» به باور این جناب سروان، بلشویک‌ها «حتی سه روز هم دوام نمی‌آورند» و این اشتباهی بس بزرگ است.
 

لنین یا همان رهبر بلامنازع بلشویک‌ها، تازه چند روز پیش و در حالی که ریش خود را زده و سر طاسش را با کلاه‌گیس پوشانده، مخفیگاه خود در پایتخت فنلاند را با عجله ترک کرده است. او در ساعات اولیه پیروزی و در حالی که به شدت هیجان‌زده است، خطاب به لئو تروتسکی یکی از سازمان‌دهندگان این براندازی می‌گوید:

«گذار از عدم مشروعیت و هرج‌و‌مرج به قدرت، مسیری به شدت ناهموار و دشوار است.» آن مرد کوچک‌اندام و ۴۷ ساله در حالی که لبخندی بر لب دارد به زبان آلمانی می‌گوید: «این کار یک نفر را به سرگیجه می‌اندازد.» تروتسکی در مورد این لحظه تاریخی نوشته است: «بعد از این تنها اظهارنظر کم‌و‌بیش شخصی که من از لنین شنیدم، گذار آسان به وظایف و تکالیف روز میسر شد.»

 
وظایف و تکالیف روز فرمولی جالب است. رویداد روز ۷ نوامبر در پتروگراد، جهان را تغییر داد؛ در این شهر بود که سنگ بنای نخستین دولت سوسیالیستی و به عبارتی سنگ بنای یک امپراتوری سرخ گذاشته شد. امپراتوری‌ای که بیش از هفت دهه دوام آورد و در همین پتروگراد بود که دموکراسی نوپا و نظام پارلمانی بار دیگر برافتاد و ملغی شد. شخص لنین این نظام دولت‌مدار را می‌ستود و آن را به مراتب دموکرات‌تر از بهترین جمهوری‌های «پارلمانی – بورژوایی» می‌دانست.
 
در آغاز کار یک رژیم تمامیت‌خواه و اقتدارگرا به صورت نامحسوس شکل گرفت، رژیمی که با سرکوب، خفقان و ترورهای وحشیانه در نهایت میلیون‌ها انسان را به کام مرگ کشاند. لنین از بلشویک‌ها به عنوان «ژاکوبین‌های قرن بیستم» یاد می‌کرد و عقیده داشت که بلشویسم باید به یک دیکتاتوری «بزرگ، فناناپذیر و فراموش‌نشدنی پرولتاریا» بدل شود: «قدرتی که به هیچ قانونی محدود و وابسته نباشد.»
 

لنین یا همان مردی که بعد از مرگش «تزار خردمند» نیز نامیده شد به روشنگری، پیشرفت، دانش، فناوری و به ویژه به شخص خودش بسیار اعتقاد داشت. به باور «رابرت سرویس»، مورخ بریتانیایی، هیچ چیز نمی‌توانست در باور لنین به اینکه ایده و آرمانی درست و کامل دارد، خللی وارد کند.

این تاریخ‌نگار بریتانیایی، لنین را «روشنفکر گوشه‌گیر»ی می‌داند که زندگی‌اش به شدت تحت تاثیر بیش از دو دهه زندان، سرگردانی و تبعید و صد البته توطئه، دسیسه و وحشت بود. به همین خاطر به افراد اندکی اعتماد می‌کرد. او هرگز به مصالحه و آشتی سیاسی باور نداشت، در عوض به باور «مانفرد هیلدرمایر»، کارشناس ارشد امور روسیه:

«عطش سیری‌ناپذیر او به قدرت، اقتدارطلبی و عزم آهنینش به هیچ عنوان تغییرپذیر نبود.» لنین، مردی بود که از هیچ شروع کرد و معمار اتحاد جماهیر شوروی شد، به عبارت دیگر نخستین استاد معمار این نظام و کشور به حساب می‌آمد.

 

کشور روسیه در شمال غربی دریای بالتیک و در منتهی‌الیه شرقی پاسیفیک قرار دارد. روسیه سرزمین گوناگونی‌هاست و بیش از ۱۳۰ زبان مختلف در این کشور مورد استفاده قرار می‌گیرد. جمعیت این سرزمین بین سال‌های ۱۸۶۰ تا ۱۹۱۳ در حال انفجار بود، طی این مدت از ۷۴ میلیون به ۱۶۴ میلیون نفر افزایش یافته بود و صد البته کشوری عقب‌افتاده به شمار می‌آمد که توسط حاکمانی مستبد، همان تزارهای مذکر و مونث، اداره می‌شد.

البته در ادبیات قیصرهای آلمان از این سیستم سیاسی به عنوان سیستمی یاد می‌شد که «استقلال» در صدر مانیفست آن قرار دارد. انحصار و تمرکز نامحدود قدرت در این نظام استبدادی رفته‌رفته جامعه سیاسی‌شده روسیه را متوجه هدفی کرد که رسیدن به آن با ابزاری چون آشوب، تظاهرات و البته ترور میسر بود.

 

احزاب، محافل و جنبش‌های انقلابی تحت عنوان مدافع حقوق کارگران، دهقانان و مردم عادی به وجود آمدند و به زبان ساده گفتمانی جدید را آغاز کردند. در آن زمان نزدیک به ۸۰ درصد از کارگران و دهقانان روسیه از حداقل سواد محروم بودند.

شمار کنشگرانی که سرنگونی این نظام سلطنتی سرکوبگر را می‌طلبیدند و در رویای سیستمی عادلانه‌تر و بهتر بودند روز‌به‌روز افزایش می‌یافت. یکی از این فعالان سیاسی الکساندر برادر بزرگتر لنین بود. الکساندر در ماه می سال ۱۸۸۷ و به جرم همدستی و مشارکت در طرح ترور تزار اعدام شد. هنگامی که از لنین پرسیده شد: چه برنامه‌ای برای بعد از انقلاب و اداره کشور دارد، پاسخی داد که پیامی روشن در خود داشت: «چه کاری در این رابطه دارم؟ این راهی است که توسط برادرم از پیش تعیین و نوشته شده بود.»

 
لنین در واقع یک نام جنگی است که شخص لنین اهمیت و معنای آن را در ابهام قرار داد. رهبر انقلاب اکتبر در واقع «ولادیمیر ایلیچ اولیانف» نام داشت که روز ۲۲ آوریل ۱۸۷۰ در شهر کوچک سیمبیرسک در ولگا متولد شده بود. مادرش ماریا، تباری آلمانی داشت و پدرش ایلیا فردی فرهنگی و مهم به شمار می‌آمد. جالب آنکه خانواده لنین از طبقه‌ای به شمار می‌آمد که همواره مورد لعن و نفرین بلشویک‌ها قرار داشت؛ یعنی طبقه «خرده‌بورژوا».
 
اولیانف جوان به دانشگاه رفت، در رشته حقوق تحصیل کرد و صد البته به آثار کارل مارکس علاقه‌ای فراوان نشان داد. زندگی لنین در آن زمان از محل ثروت خانوادگی و همان مناسبات خرده‌بورژوایی تامین می‌شد. با این حال مارکس اثری شگرف بر او داشت و همواره این جمله مارکس را تکرار می‌کرد که «فلاسفه تنها تفاسیری مختلف از جهان ارائه می‌دهند و حال زمان تغییر دنیا فرا رسیده است.» اولیانف با آن تفکرات تند سیاسی بر آن بود که این نظریه را در عمل پیاده کند.
 
لنین در سال ۱۸۹۹ و در حالی که به عنوان یک وکیل دعاوی و به جرم «شورش»، در دهکده شوخنسکویا واقع در جنوب سیبری در تبعید به سر می‌برد، نخستین اثر مهم خود را به نام «توسعه سرمایه‌داری در روسیه» به رشته تحریر درآورد. لنین در این کتاب نظریه‌ای را مطرح کرد که خلاصه آن به این صورت بود: یک سیاست مارکسیستی باید در وهله نخست روی طبقه کارگر صنعتی به عنوان طبقه مستعد و آماده انقلاب تمرکز کند و تازه در مرحله بعد به سراغ دهقانان برود.
 
ولادیمیر اولیانف در سال ۱۹۰۲ به آلمان تبعید و در شهر مونیخ ساکن شد و در آنجا بود که نام لنین را برای خود انتخاب کرد. او با نوشتن رساله‌ای به اصطلاح برنامه‌محور و هدفمند به نام «چه باید کرد؟»، در میان محافل مارکسیستی شهرتی در خور برای خود کسب کرد. تاثیر این اقدام به زودی روسیه را نیز تکان داد. در این نوشتار آمده بود که با حرف و ادعاهای بی‌اساس در «محافل روشنگرانه» نمی‌توان استبداد را سرنگون کرد، این کار مستلزم یک کادر حزبی قدرتمند متشکل از انقلابی‌های حرفه‌ای است: «یک سازمان متشکل از انقلابیون تشکیل می‌دهیم و روسیه را زیر و رو خواهیم کرد.»
 

سازمان مورد اشاره لنین در واقع حزب کارگران سوسیال‌دموکرات روسیه بود که نهادی غیرقانونی شناخته می‌شد و در تبعید فعالیت داشت؛ اما این حزب نیز از همان آغاز کار دو جناح مختلف و مخالف را در درون خود جای داده بود: جناح تحت تسلط لنین ساختاری خشک و نظامی را می‌طلبید، اما جناح مقابل از افرادی معتدل‌تر تشکیل شده بود که به اصول احزاب توده‌ای و مردمی باور داشتند.

در نشست‌های حزبی در مورد بحث خشونت نظرات متفاوتی ابراز می‌شد. لنین طرفدار اقدام مسلحانه بود و عقیده داشت برای تامین نیازهای حزب می‌توان به اقداماتی چون سرقت از بانک‌ها نیز دست زد؛ اما جناح دیگر حزب کاملا مخالف این ایده‌ها بود.

 در جریان کنگره حزب که در جولای ۱۹۰۳ در لندن برگزار شد، گروهی از هیات اعزامی به هنگام انتخاب اعضای کمیته مرکزی، جلسه را ترک کردند. به همین خاطر طرفداران لنین ناگهان حائز یک اکثریت البته حداقلی شدند.

از آن زمان اکثریت طرفدار لنین در حزب، «بلشویک»ها و گروه اقلیت مخالف لنین «منشویک»ها لقب گرفتند. البته گروه میانه‌رو و معتدل اقلیت، تنها در نشست‌های حزبی رفتاری متعادل از خود نشان می‌دادند، در حالی که در زندگی و عمل سیاسی‌شان چندان هم معتدل و پاک نبودند.

 لنین استاد بازی با کلمات بود و این نام‌گذاری را کاملا هدفمند انجام داد. جالب آنکه او عادات و اصولی را در زندگی خود رعایت می‌کرد که همخوانی چندانی با یک رهبر روس نداشت و کمی غیرمعمول بود. لنین در زندگی شخصی خود از نوعی ریاضت هدفمندانه پیروی می‌کرد: سیگار نمی‌کشید، به ندرت الکل مصرف می‌کرد، فردی کاملا مصمم و قاطع بود و در رعایت نظم و صرفه‌جویی به شدت افراطی عمل می‌کرد.
 
با این همه زندگی شخصی و زناشویی لنین چندان هم بدون ماجرا نبود. او در یک محفل مارکسیستی در سن‌پترزبورگ با زنی تحصیلکرده به نام «نادژدا کروپسکایا» آشنا شد و در دوران تبعید با وی ازدواج کرد؛ اما در همان دوران «اینسا آرماند» جوان و زیبا که دختر یک خواننده فرانسوی اپرا بود، موهایی بلوطی‌رنگ داشت، لباس‌های شیک و زیبا به تن می‌کرد و کلاه‌هایی فاخر بر سر می‌گذاشت، به عنوان معشوقه وارد زندگی لنین شد. این رابطه برای مدت‌ها مخفی بود و در محافل حزبی از اینسا تنها به عنوان «همرزم» لنین یاد می‌شد.
 
یکشنبه ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵، سن‌پترزبورگ. نزدیک به ۱۰ هزار کارگر به صورتی کاملا مسالمت‌آمیز در برابر کاخ تزار جمع شده‌اند و «عدالت و حمایت» می‌طلبند. حمایت در برابر فقر و کمبودهای فزاینده‌ای که جنگ طولانی علیه ژاپن و تورم و قحطی ناشی از آن به وجود آورده است. عدالت در واقع مترادف آزادی است یعنی آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی اعتصاب و آزادی فراخوان برای تظاهرات؛ اما سربازان وحشت‌زده بدون اخطار به سوی جمعیت آتش می‌گشایند و ۱۳۰ تظاهرکننده را می‌کشند و یکصد نفر را مجروح می‌کنند.

 این «یکشنبه خونین» البته پیامدی بس خشونت‌بار داشت؛ پس از آن جنبش انقلابی بدون توقف آغاز شد، ناآرامی‌های مردمی بیش از بیست شهر بزرگ روسیه را فرا گرفت و اعتصاب‌ها در سراسر کشور آغاز شدند. در همان حال دریانوردان مستقر بر رزمناو پوتمکین سر به شورش برداشتند و در ادامه ناآرامی‌ها دو هزار نفر کشته شدند. این شورش‌ها و اعتصاب‌ها نزدیک به یک سال ادامه داشت.

 در نخستین سال انقلاب روسیه، تیپی کاملا جدید از قدرت سیاسی به وجود آمد، تیپی که به نحوی خیره‌کننده سریع شکل گرفت و بعدها کشور و دورانی به نام «شوروی» یا کشور شوراها را پایه گذاشت. این به اصطلاح شورا در آغاز کار تنها یک نهاد اعتصابی در یک کارخانه نساجی روستایی بود که خیلی زود خود را به شکل یک شورای کارگری در همه شاخه‌های صنعتی نشان داد.

برای حاکمان مستبد سن‌پترزبورگ کاملا روشن بود که بعد از قیام‌های دهقانی، اعتصاب کارکنان راه‌آهن و حمله به کاخ سلطنتی، چاره‌ای جز این ندارند که واکنشی درخور و آرامش‌بخش نشان دهند، به همین خاطر دوما تاسیس شد، نهادی که مانند پارلمان و دست‌کم محل نمایندگان ملت عمل می‌کرد. هنگامی که تزار روسیه در اکتبر سال ۱۹۰۵ مانیفستی را اعلام کرد که بر اساس آن برقراری حقوق بشر در همه ابعاد آن وعده داده شده بود، لنین نیز به این وعده اعتماد کرد و به وطن بازگشت.

 اما هنوز مشکلات لنین به پایان نرسیده بود؛ زیرا همچنان تحت تعقیب پلیس مخفی روسیه قرار داشت. او بار دیگر در پایان سال ۱۹۰۷ به تبعید فرستاده شد، پس از خروج از روسیه به هلسینکی و از آنجا به ژنو، پاریس، کراکو، برن و در نهایت به زوریخ رفت. لنین هدفی داشت که برای رسیدن به آن تعلل نمی‌کرد؛ او قصد داشت از بلشویسم یا به تعبیر سیاست‌پژوه مشهور اوژن کوگون «از دیالکتیک لنینی مارکسیسم ارتدوکس» در جهت رسیدن به آن هدف و به هر قیمت ممکن کمک بگیرد. یکی از پیامدهای این کار، جدایی قطعی از منشویک‌ها در سال ۱۹۱۲ بود. پس از آن بلشویک‌ها روزنامه اختصاصی خود یعنی «پراودا» را در سن‌پترزبورگ منتشر کردند.
 
هنگامی که جنگ اول جهانی در تابستان ۱۹۱۴ آغاز شد، لنین بر خلاف دیگر نیروهای اپوزیسیون، همه توان خود را برای «شکست و سقوط سلطنت تزارها» به کار گرفت. او همزمان بر این باور بود که این جنگ می‌تواند «به جنگی داخلی بدل شود» و سپس «انقلاب پرولتاریا» را رقم زند.
 

یکشنبه خونین سن‌پترزبورگ اما پایه‌های امپراتوری عظیم روسیه را سست کرد. اقتصاد این کشور بزرگ از همان آغاز چهارمین سال جنگ فروپاشید و تهیه مواد سوختی و دیگر مواد خام به ماموریتی ناممکن بدل شد؛ موجودی آرد گندم در شهرهای بزرگ به شدت کاهش یافت و رستوران‌ها و سالن‌های غذاخوری تعطیل شدند.

در آغاز کارگران دست به تظاهرات زدند، سپس در روز هشت مارس در پتروگراد (نام جدید سن‌پترزبورگ از زمان آغاز جنگ) هزاران زنی که از مدت‌ها پیش در صف طولانی تهیه مواد غذایی در انتظار به سر می‌برند، به کارگران معترض پیوستند. این همه، تغییر و تحولی غیرمنتظره به حساب می‌آمد. کوساک‌ها که در واقع نیروهای ویژه پلیس به شمار می‌آمدند به تظاهرکنندگان تعرض نکردند. شمار سربازان فراری که به صف مردم می‌پیوستند نیز روز‌به‌روز بیشتر می‌شد.

 تزار نیکلای دوم به نوعی تسلیم شد. ظاهرا خاندان رومانف پس از سه قرن حکومت به پایان کار خود رسیده بود. دولتی موقتی و در آغاز محافظه‌کار زمام امور کشور را به دست گرفت؛ اما نهاد یا به عبارتی دولت موازی دیگری نیز به وجود آمد که همان شورای پتروگراد یا شورای کارگران و سربازان فراری بود.

بدین ترتیب حاکمیتی دوگانه شکل گرفت که اگرچه آزادی‌هایی شکننده‌ مانند آزادی تجمعات و مطبوعات را به ارمغان می‌آورد، اما همزمان شاهد ارتشی در حال اضمحلال بود. به باور هیلده مایر همه این رویدادها زمانی اتفاق افتاد که «امپراتوری روسیه در بهترین مسیر به سوی تشکیل دولتی دموکراتیک» قرار داشت.

 در این مرحله مهم و تعیین‌کننده اما بار دیگر لنین در کشور حضور نداشت. او در زوریخ نشسته و به نوشته یکی از رفقای نزدیکش «خود را زندانی کرده» بود. او پولی نداشت، وضعیت در زمان جنگ به شدت خراب بود. در چنین موقعیتی دولت برلین به کمک لنین آمد.

دولت قیصر آلمان، رهبر بلشویک‌های روسیه را یک سلاح مخفی می‌دانست که می‌تواند روسیه را از درون بی‌ثبات و این دشمن جنگی آلمان را تضعیف کند. ظاهرا در این زمان کسی تصور نمی‌کرد که یکی از پیامدهای احتمالی حمایت از لنین می‌تواند به قدرت رسیدن او باشد. به این صورت سیاستمدار مصمم روسی با قطار از طریق آلمان به سمت شمال رفت.

 شب شانزدهم آوریل، ساعت ۲۳ قطار فنلاندی حامل لنین وارد ایستگاه پتروگراد شد و در میان فریادهای شادی مردم و پرچم‌های سرخ و گروه موزیک مورد استقبال قرار گرفت. به همین مناسبت نیز آبجوی رایگان در میان مردم حاضر در ایستگاه توزیع شد.

تا زمان ورود لنین به پتروگراد تشتت آرای زیادی در میان نیروهای بلشویک بر سر چگونگی تشکیل دولت وجود داشت؛ اما اینک لنین بر خلاف تصور همه نه تنها از ادامه جنگ و آشتی با بورژوازی حمایت نکرد، بلکه اعلام داشت که جنگ باید پایان یابد، نیروهای ارتش و پلیس منحل و زمین‌ها میان کشاورزان تقسیم شوند و امور کارخانه‌ها به دست کارگران بیافتد: «همه این کارها توسط شوراها انجام گیرد!» پیامد این موضع غیرآشتی‌جویانه که به «تز آوریل» معروف است، حرکت و تغییر سریع و بی‌وقفه تاریخ جهان بود.

 خط مشی استراتژیک و برنامه‌ریزی‌شده حزبی که توسط انقلابی‌های حرفه‌ای اداره می‌شد، به اصطلاح با نخستین ضربه از بین رفت و حزب به دست گروه ناراضیان پوپولیست افتاد. در این مرحله کارگران، دهقانان و سربازان خسته از جنگ در گروه‌هایی متشکل ‌شدند و شمار بلشویک‌ها از ۲۰ هزار نفر در آغاز سال ۱۹۱۷ به ۴۰۰ هزار نفر در ماه اکتبر همان سال افزایش یافت.

بلشویک‌ها در انتخابات حوزه مسکو که در ۲۴ سپتامبر همان سال برگزار شد، اکثریت مطلق را به دست آورده و با پرشی ۱۱٫۵ درصدی از حمایت نزدیک به ۵۱ درصد از مردم کل کشور برخوردار شدند. جالب آنکه هیچ کس حتی شخص لنین نیز انتظار این پیروزی را نداشت. او در ژانویه سال ۱۹۱۷ زمانی که هنوز در زوریخ اقامت داشت، طی یک سخنرانی به زبان آلمانی گفته بود: «ما پیرمردها شاید نتوانیم نبرد نهایی انقلاب آینده را شاهد باشیم.»

 پس از پایان حکومت تزارها، کشور برای چند ماه هیچ متولی رسمی نداشت، یک قیام چپ‌گرایانه شکست خورد و کودتای بورژواها به فرماندهی ژنرال «لاور کورنیلوف» نیز ناکام ماند. لنین نیز به کشوری نزدیکتر به روسیه یعنی فنلاند رفت. فنلاند از سال ۱۸۰۹ یک دوک‌نشین روسی خودمختار بود که در آن زمان در آستانه استقلال کامل قرار داشت.

 در آغاز ماه اکتبر، تروتسکی به دبیرکلی شوراهای پتروگراد انتخاب و در واقع جانشین یکی از منشویک‌ها شد. صد البته این انتخاب حکایت از تغییری مهم و نمادین داشت. بلشویک‌ها پیش از آن، اداره دفاع از پایتخت را در اختیار گرفته و نهادی به نام «کمیته نظامی انقلاب» تشکیل داده بودند. این کمیته نقشی کلیدی در هنگام کودتا بر عهده داشت.

 لنین در اقامتگاه خود در فنلاند پیروزی نهایی را کاملا نزدیک می‌دید؛ اما اکثر هم‌قطارانش چنین باوری نداشتند. آن‌ها همچنان به راه‌های مسالمت‌آمیز برای رسیدن به قدرت اعتقاد داشتند و بر این عقیده بودند که باید هرچه زودتر انتخابات سراسری در روسیه برگزار شود.

از مهلت تشکیل مجمع نمایندگان مشروطه مدت‌ها می‌گذشت. در همان زمان لنین مقاله‌ها و نامه‌های بسیار تند و تیزی می‌نوشت و به گفته «نیکلای زوخانوف» ناشر چپ‌گرای روسی: «نماینده تندترین نظریه‌های آنارشیستی» به شمار می‌آمد. لنین بارها به توصیه مارکس مبنی بر اینکه «هنر قیام» در شناخت درست زمان است، تاکید می‌کرد و عقیده داشت از دست دادن چنین زمان و موقعیتی نشان از «حماقت محض و یا خیانت محض» است.

 
دو واژه حماقت و خیانت تاثیر خود را داشت، رهبر انقلاب روسیه از موقعیت استفاده کرد و کارگزاران ارشد حزب را مخاطب قرار داد: «دولت متزلزل است. باید آخرین ضربه را وارد کنیم.» و عاقبت کمیته مرکزی حزب با «قیام مسلحانه» موافقت کرد. تاریخ این قیام از سوی لنین تعیین شد: روز هفتم نوامبر یا همان روز مافوق همه روزها.
 
بر اساس گفته‌ها و نوشته‌های تروتسکی، در آن زمان دیگر وزیری وجود نداشت و کمیساریای خلق کشور را اداره می‌کرد. کابینه در واقع شورای کمیساری خلق بود که دبیرکلی آن را لنین بر عهده داشت، بحث بر سر دولت کارگری یا دهقانی بالا گرفته بود و همه به نوعی بر سر قدرت می‌جنگیدند. به گفته بسیاری از کسانی که آن دوره را دیده بودند این مقطع دشوارترین مقطع انقلاب به شمار می‌رفت.
 
بدین ترتیب کشور در آستانه سقوط قرار گرفت و چیزی نگذشت که آن جنگ داخلی خونین و وحشیانه آغاز شد. مواد غذایی و سوختی نیز روز‌به‌روز نایاب‌تر شد. کمیساریای خلق در روز ۸ نوامبر دو فرمان صادر کرد که هر دو به نوعی هسته اصلی «نظریه‌های آوریل» محسوب می‌شدند. این کمیساریا و به عبارتی دولت جدید روسیه در «فرمان مربوط به صلح» به همه دولت‌های در حال جنگ پیشنهاد می‌داد که بی‌درنگ پیمان صلح ببندند و مذاکرات مربوطه را آغاز کنند. لنین نیز در مارس ۱۹۱۸ با آلمان و اتریش – مجارستان پیمان صلحی حاوی شرایط دشوار به امضا رساند. بر اساس این پیمان، روسیه بخش‌هایی وسیع از امپراتوری خود از جمله لهستان، لیتوانی و کورلند را از دست داد.
 

در فرمان مربوط به «زمین و مستغلات» آمده بود که معادن و ذخایر زیرزمینی، جنگل‌ها و دریاها همگی تحت مالکیت دولت درمی‌آیند، همچنین تصمیم در مورد چگونگی مالکیت خصوصی بر عهده شورای منتخب ملت خواهد بود. فرمان مربوط به زمین‌ها در واقع بر اساس برنامه کشاورزی حزب سوسیال انقلابی بود، برنامه‌ای که تاریخ تدوین آن به ۱۹۰۵ بازمی‌گشت.

این فرمان اخیر در واقع ترفندی برای جذب هرچه بیشتر دهقانان به انقلاب و پیوستن آن‌ها به بلشویک‌ها به شمار می‌رفت. فرمان بود که پس از فرمان صادر می‌شد: فرمان جدایی دولت از کلیسا، فرمان هشت ساعت کار در روز، فرمان ممنوعیت کار کودکان، فرمان دولتی شدن بانک‌ها، فرمان محدودیت آزادی مطبوعات و فرمان تاسیس سازمانی برای مبارزه با ضد انقلاب و خرابکاران، همان سازمانی که به «چکا» معروف شد. این سازمان به سرعت اقدامات غیرقانونی خود را آغاز کرد، به نوعی یک پلیس مخفی قدرتمند با اختیارات گسترده به حساب می‌آمد.

 اما همه این اقدام‌های شتاب‌زده و سختگیرانه نیز نتوانست این واقعیت را پنهان کند که قدرت بلشویک‌ها تا چه اندازه شکننده است. لنین که با همه وجود برای برپایی نظام تک‌حزبی تلاش می‌کرد، تحت فشار رفقای پرنفوذش بالاخره مجبور شد در پایان ماه نوامبر با انقلابیون سوسیالیست و سندیکای کارگران راه‌آهن تشکیل ائتلاف بدهد.

بر این اساس سوسیالیست‌ها و سندیکا هشت کرسی در شورا از جمله کمیسیون‌های دادگستری، کشاورزی، پست و حمل‌و‌نقل را از آن خود کردند. با این حال این ائتلاف یک اتحاد موقت و کوتاه‌مدت بود و به هیچ عنوان سمت‌وسوی آینده را نشان نمی‌داد و پس از چند ماه اثری از آن باقی نماند؛ زیرا انقلابی‌های سوسیالیست، قرارداد صلح با آلمان را به رسمیت نمی‌شناختند.

 
در انتخابات مجمع قانون اساسی، روشن شد که بلشویک‌ها بر خلاف آنچه تصور می‌کردند، چندان جایگاهی در میان مردم ندارند. در این انتخابات که در پایان نوامبر ۱۹۱۷ برگزار شد، حزب سوسیالیست‌ها بیش از نیمی از آرا یعنی ۴۲ میلیون رای را از آن خود کرد. این در حالی بود که تنها کمتر از یک‌چهارم آرا یعنی ۹٫۸ میلیون رای نصیب بلشویک‌ها شد.

 هنگامی که مجمع قانون اساسی در ماه ژانویه کار خود را در پتروگراد آغاز کرد، باز هم روزهایی پرتنش در انتظار روسیه بود. در آن روزها سربازان گرسنه و سرگردان در پایتخت پرسه می‌زدند و دزدی و جنایت به میزان نگران‌کننده‌ای افزایش یافته بود.

صد البته لنین از این موقعیت برای پیشبرد اهداف خود نهایت استفاده را برد و ضمن تحقیر مجمعی که به صورت دموکراتیک و با رای مردم انتخاب شده بود، اعلام کرد: «با این وضعیت هرگز نمی‌توان قدرت سوسیالیستی را به دنیا نشان داد.»

 

از سوی دیگر تلاش‌ها برای رهایی اقتصاد کشور از هرج‌و‌مرج و سقوط نتیجه‌ای نداشت و نرخ تورم به صورتی وحشتناک افزایش می‌یافت. مردم و غالبا ساکنان شهرها همواره از گرسنگی رنج می‌بردند و در سرمای وحشتناک زمستان بی‌پناه بودند؛ زیرا هیزم موجود در کشور به مصرف صنایع می‌رسید.

در همین دوران تجارت غیرقانونی، رشدی سرطانی یافت. هیچ یک از جناح‌های موجود از جمله بلشویک‌ها راه‌حلی برای رهایی کشور از این منجلاب نداشتند، به همین خاطر در سال ۱۹۲۱ سیاست جدید اقتصادی مبنی بر کشاورزی اشتراکی به اجرا درآمد و فاجعه را کامل کرد.

 در پایان دسامبر ۱۹۲۲ اتحاد جماهیر شوروی رسما تاسیس شد. در آغاز کار چهار جمهوری روسیه، روسیه سفید، اوکراین و ماورای قفقاز در آن حضور داشتند. در آن زمان لنین به شدت بیمار بود. افزون بر آن رهبر شوروی از پیامدهای حمله‌ای تروریستی رنج می‌برد که در تابستان ۱۹۱۸ علیه وی صورت گرفته و بر اثر آن از ناحیه گردن و ریه مجروح شده بود؛ اما این بیماری ظاهرا او را به اندیشه واداشت و تا اندازه‌ای اقدامات خود را زیر سوال برد.

او در مقاله‌ای نوشت: «حزب به شدت بیمار است» و این دستگاه حزبی دیگر به کاری نمی‌آید. او به صراحت گفت که تشکیلات کارگری و کشاورزی شوروی در نوع خود ضعیف‌ترین است و کشور نیاز به یک دیوان محاسبات یا کمیته‌ای مرکزی برای مبارزه علیه فساد و دیوان‌سالاری دارد. رهبر افسانه‌ای شوروی در نامه خود نوشت که هیچ چیز با دوران رومانف‌ها تفاوت نکرده و آن تزاریسم کهنه «تنها با رنگ و لعاب شوروی» مزین شده است.

 

لنین در ۲۱ ژانویه ۱۹۲۴ درگذشت. جسد مومیایی‌شده وی همچنان مانند دوران شوروی در مقبره‌اش قرار دارد و این تصور را در بیننده تقویت می‌کند که روسیه هرگز با نفوذ و تاثیرات او وداع نکرده است. این جسد مومیایی‌شده به طور مرتب توسط متخصصان مربوطه مرمت می‌شود و در تابوتی از جنس شیشه ضد گلوله قرار دارد. دیدار از این جسد که در کنار دیوار کرملین است به غیر از روزهای جمعه و یکشنبه از ساعت ۱۰ تا ۱۳ برای عموم آزاد است.

منبع: تاریخ ایرانی

ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی


منبع: فرادید

درگذشت "یاسر عرفات"

فرادید| یازده نوامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۶۲۰- امضای پیمان “می‌فلاور”

۴۱ مهاجر بریتانیایی پس از ورود به بندر “پروینستون”
پیمان “می فلاور” را امضاء کردند. این پیمان مساوات میان افراد و نفی
هرگونه حکومت و تشکیلات اداری در سرزمین جدید را تضمین می‌کرد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۸۵- تولد ژنرال “جرج پتن”

“جرج اسمیت پتن” یکی از بزرگ‌ترین ژنرال‌های
آمریکایی در جنگ جهانی دوم در چنین روزی در کالیفرنیا متولد شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۸۸۹- چهل و دومین ایالت آمریکا

واشنگتن به‌عنوان چهل و دومین ایالت آمریکا
پذیرفته شد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۱۸- پایان جنگ جهانی اول

در این روز امپراتوری شکست‌خورده آلمان با
رهبران متفقین پیمان اتمام جنگ امضاء می‌کند که به چهار سال فاجعه جنگی پایان داد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۷۲- بازگرداندن پایگاه “لانگ
بین” به ویتنام

ارتش آمریکا این پایگاه را به نیروهای ویتنام
جنوبی بازگرداند که بیانگر پایان دخالت نظامی آمریکا در جنگ ویتنام بود.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۲- اعطای حق روحانیت به زنان

کلیسای انگلستان به امکان کشیش شدن زنان رأی
مثبت داد. بدین ترتیب برخلاف مخالفت‌های کلیسای کاتولیک رم، سنت قدیمی روحانیت
مردانه شکسته شد.

امروز در تاریخ

۷٫ درگذشت “یاسر عرفات”

اولین رهبر حکومت خودگردان فلسطین در سن ۷۵
سالگی بر اثر سکته مغزی درگذشت. او از سال ۱۹۶۹ تا ۲۰۰۴ به‌عنوان رئیس سازمان آزادی‌بخش
فلسطین فعالیت کرد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

چه کسی به انقلاب اکتبر خیانت کرد؟

هنگامی که جنگ اول جهانی، همه صبر و شکیبایی طبقه کارگر را در برابر استبداد تزاری به پایان رساند، دوران پادشاهی موروثی در روسیه نیز به سر آمد و در فوریه ۱۹۱۷، یک دولت موقت بورژوا و ضعیف اداره امور کشور را به دست گرفت. بدین ترتیب بار دیگر تروتسکی از تبعید بازگشت و در تابستان ۱۹۱۷ به حزب بلشویک لنین پیوست. این بار نیز باور مشترک این دو نفر به قطعی بودن انقلاب پرولتری توانست بر اختلاف نظرهای گذشته غلبه کند.

 اشپیگل| راینر تراوب؛ هنگامی که برای نخستین بار به اتهام آشوبگری‌های سوسیالیستی بازداشت شد، ۱۸ سال داشت. او که پسر یک زمین‌دار اوکراینی بود، در آن زمان یعنی در سال ۱۸۷۹ هنوز «لئو برونشتاین» نام داشت. این شورشی جوان از دوران زندان و متعاقب آن تبعید سیبری، برای مطالعات عمیق و کسب دانش استفاده کرد. در همان دوران تبعید، مقاله‌های درخشانش در مطبوعات زیرزمینی را با نام مستعار «قلم» می‌نوشت.

پس از چهار سال موفق شد خود را در میان کاه‌های بار زده در ماشین یک روستایی پنهان کرده و فرار کند. برونشتاین جوان، نام یکی از ناظران زندان را برای گذرنامه جعلی خود انتخاب کرد و با همین نام یعنی «تروتسکی» شهرت جهانی یافت، سپس راهی اروپای غربی شد.

صبح یکی از روزهای پاییز ۱۹۰۲ زنگ در خانه یکی از هموطنان تبعیدی‌اش را در لندن به صدا درآورد. این شخص همان کسی بود که نوشته تحلیلی مارکسیستی‌اش به نام «توسعه سرمایه‌داری در روسیه» و اثر تبلیغاتی انقلابی‌اش به نام «چه باید کرد؟» مورد علاقه تروتسکی بود؛ تروتسکی این دو اثر را بلعیده بود. تروتسکی از پشت در فریاد زد «قلم اینجاست!» و ولادیمیر ایلیچ لنین که ترسیده بود با عجله از بستر بیرون آمد. از قرار معلوم نه تن‌ها رهبر آینده انقلاب در مورد این میهمان سرزده کنجکاو بود، بلکه تروتسکی نیز به همین اندازه در مورد میزبان کنجکاوی نشان می‌داد.

اما اگرچه تروتسکی پرشور و جوان با آن مردی که ۹ سال از او بزرگتر بود، به دلیل اعتقاد به اصول اساسی مارکسیسم پیوندهای زیادی داشت، اما روابط شخصی میان این دو نفر تا بهار ۱۹۱۷ بار‌ها تحت تاثیر مشاجرات سیاسی قرار گرفت. تروتسکی در سال ۱۹۰۴ حملات خود را با هشداری آغاز کرد که در حکم نوعی پیشگویی بود و نحوه مدیریت لنین در حزب را مورد انتقاد قرار می‌داد: «در آغاز کار سازمان حزبی را جایگزین کلیت حزب کردند، سپس کمیته مرکزی را به جای آن سازمان آوردند و در نهایت دیکتاتوری کمیته مرکزی جای همه چیز را می‌گیرد.»

هنگامی که در سال ۱۹۰۵ اخبار تجمع در برابر کاخ زمستانی تزار و کشتار مردم دهان به دهان می‌چرخید، تروتسکی ۲۵ ساله تصمیم گرفت به مسکو بازگردد و هنگامی که اعتصاب عمومی در پترزبورگ در اکتبر ۱۹۰۵ ناگهان به شورای منتخب کارگران (شوروی بعدی) ختم شد، او هم از به اصطلاح مخفیگاه خود خارج شد.

این سخنران کاریزماتیک که گاه در کسوت شورشی و گاه در کسوت فردی با سخنان نیش‌دار ظاهر می‌شد، به خوبی با زبان طبقه کارگر و کشاورز آشنا بود؛ اما این را نیز می‌دانست که باید شنوندگان شهری و بورژوا را هم تحت تاثیر قرار دهد. این به اصطلاح تریبون مردمی در مدتی کوتاه به دبیرکلی اولین شورای کارگران تاریخ رسید، سخنگویی ۲۰۰ هزار کارگر کارخانجات را بر عهده گرفت و به نطق‌های آتشین خود برای این مخاطبان ادامه داد.

وی با توانایی‌ها و شناخت مناسبش از مقتضیات زمان، توانست در میان طبقه زحمتکش جایگاهی ویژه برای خود کسب کند. اگرچه رژیم استبدادی در کمتر از دو ماه برای او مشکل ایجاد کرد؛ اما تروتسکی با آن صدای دل‌نشین و زنگ‌دار در دادگاه به دفاع از خود پرداخت و توانست با همان دفاعیه به هدف خود برسد و به گفته شاهدان عینی آن دادگاه را به تریبونی افسانه‌ای علیه رژیم تزار بدل کند؛ اما با وجود محبوبیت زیاد باز هم حکم تبعید علیه وی صادر شد. البته این بار هم تروتسکی در اولین فرصت موجود فرار کرد و به اروپای غربی رفت.

هنگامی که جنگ اول جهانی، همه صبر و شکیبایی طبقه کارگر را در برابر استبداد تزاری به پایان رساند، دوران پادشاهی موروثی در روسیه نیز به سر آمد و در فوریه ۱۹۱۷، یک دولت موقت بورژوا و ضعیف اداره امور کشور را به دست گرفت. بدین ترتیب بار دیگر تروتسکی از تبعید بازگشت و در تابستان ۱۹۱۷ به حزب بلشویک لنین پیوست. این بار نیز باور مشترک این دو نفر به قطعی بودن انقلاب پرولتری توانست بر اختلاف نظرهای گذشته غلبه کند.

تروتسکی در سپتامبر ۱۹۱۷ بار دیگر از ریاست کمیته کارگری به دبیرکلی شاخه حزب در پایتخت رسید و کوتاه زمانی بعد، از سوی بلشویک‌ها برای ریاست «کمیته نظامی انقلابی» برگزیده شد؛ بدین ترتیب سازماندهی قیام نوامبر عملا در اختیار تروتسکی قرار گرفت.

اما آن دولت انقلابی که نام پیشنهادی تروتسکی یعنی «شورای کمیساریای خلق» را یدک می‌کشید، چگونه می‌توانست در کشوری پهناور، عقب‌افتاده، ویران از جنگ و ملتی که چهارپنجم آن را دهقانان تشکیل می‌دادند، طرح‌های سوسیالیستی خود را محقق کند؟ لازم به ذکر است که بخش اعظم کشاورزان نیز سواد خواندن و نوشتن نداشتند.

رهبران به اصطلاح جهانی‌اندیش و جهان‌وطنی انقلاب اکتبر ایمان داشتند که در کوتاه مدت می‌توان یک انقلاب سوسیالیستی در اروپای غربی به راه انداخت. این سناریوی روند واحد و پویای بین‌المللی، توسط شخص تروتسکی و پیش از قیام سال ۱۹۰۵ به عنوان چشم‌انداز سیاسی یک «انقلاب دائمی» مطرح شد و توسعه یافت.

لنین نیز بر این باور بود که زنجیره جهانی امپریالیسم در ضعیف‌ترین حلقه خود یعنی روسیه از هم گسسته است. صدور انقلاب به کشورهای توسعه‌یافته همسایه روسیه باید در جهت تحقق آرمان ساخت گام به گام سوسیالیسم صورت می‌گرفت.

اما این آرمان در حد یک آرزو باقی ماند. صرف‌نظر از برخی ناآرامی‌های کوتاه‌مدت مانند آنچه در سال‌های ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ در برلین اتفاق افتاد و به قیام اسپارتاکوس برلین شهرت یافت، اکثریت کشور‌ها و اکثریت طبقه کارگر اروپای غربی، اصلاحات را به انقلاب ترجیح می‌دادند؛ اما روسیه بر خلاف همه این کشور‌ها به دلیل همان انقلاب بلشویکی، برای سال‌ها گرفتار جنگ داخلی شد. آن ماموریت غیرممکن یعنی تشکیل یگان‌های جنگی و انقلابی آن هم از دهقانانی که زمانی به عنوان سرباز از خاکریزهای جنگ اول جهانی گریخته بودند، در واقع ایده تروتسکی بود.

مردی که زمانی به عنوان نویسنده نام «قلم» را یدک می‌کشید، اینک بنیانگذار و فرمانده کل ارتش سرخ شوروی بود و چهره‌ای کاملا متفاوت از خود به نمایش می‌گذاشت.

تروتسکی در نهایت بی‌رحمی فرمان اعدام سربازان فراری را صادر کرد و با ارتش سرخی که شمار افرادش به پنج میلیون نفر افزایش یافته بود به پیروزی رسید؛ اما بهایی که بابت این پیروزی پرداخت شد، بسیار گزاف و وحشتناک بود. به عبارت دیگر در چهار سال نخست پس از انقلاب، هشت تا ده میلیون نفر کشته شدند که این رقم چهار برابر بیشتر از کشته‌شدگان جنگ اول جهانی است.

شعار «همه چیز در اختیار شورا» به فراموشی سپرده شد، بخش بزرگی از پرولتاریای حاکم نیز جان خود را بر اثر جنگ داخلی از دست دادند، سیستم زنجیره‌ای و افقی فرماندهی «کمونیسم جنگی» کاملا تغییر یافت و قدرت در انحصار حزب لنین باقی ماند.

اقتصاد نابودشده شوروی کمتر از یک‌پنجم دوران پیش از جنگ تولید داشت، به همین خاطر تروتسکی پیشنهاد «نظامی‌سازی کار» و «دولتی‌سازی سندیکاها» را ارائه داد. در داخل حزب نیز چهره یک «کارگر اپوزیسیون» به خود گرفت و تقاضای بازگشت به دموکراسی شورایی را مطرح کرد. در مقابل لنین هم از «علاقه خاص تروتسکی به اقدامات اداری» خرده گرفت و آن را مورد انتقاد شدید قرار داد. در همان زمان یعنی در سال ۱۹۲۱، موج اعتصاب‌ها به مناطق نظامی پتروگراد نیز رسید. خواست این معترضان برپایی «شوراهایی بدون کمونیست‌ها» بود.

بدین ترتیب رژیم کمونیستی در آستانه سقوط قرار گرفت و این تروتسکی بود که در مارس ۱۹۲۱ این غائله را در خون خفه کرد. کنگره دهم حزب بلشویک‌ها نیز همزمان نه تن‌ها اپوزیسیون کارگری را محکوم، بلکه با توجه به وضعیت نابسامان موجود، تشکیل هرگونه فراکسیون علیه «کمیته مرکزی تن‌ها حزب قانونی» را نیز ممنوع اعلام می‌کرد؛ اما این خط مشی جدید و عجیب در تضاد کامل با سنت‌های حزبی بود که از آغاز کار با منازعات علنی جناح‌های سیاسی درون خود روبه‌رو بود. تا آن زمان هیچ کس دموکراسی درون حزبی و حقوق اقلیت را زیر سوال نبرده بود.

لنین در مارس ۱۹۲۲ برای نخستین بار دچار سکته مغزی شد. در ماه آوریل پست جدید دبیرکلی ایجاد شد و مردی در این پست جای گرفت که تا قبل از آن از جایگاه ویژه‌ای برخوردار نبود.

او هم‌سن تروتسکی بود؛ مردی به نام ژوزف جوگاشویلی ملقب به استالین. هنگام مرگ لنین در سال ۱۹۲۴ شمار بلشویک‌هایی که از سال ۱۹۱۷ در حزب حضور داشتند، به شدت کاهش یافته بود و کمتر از یک درصد از اعضای حزب را تشکیل می‌داد. چه کسی می‌توانست در آینده این حزب و روسیه سرخ را اداره و رهبری کند؟

در داخل و خارج شوروی ظاهرا همه چیز حکایت از بخت بلند فرمانده ارتش سرخ به عنوان جانشین لنین داشت و یا دست‌کم او را کاندیدای نخست این پست می‌پنداشت؛ اما تروتسکی با وجود سوابق و جایگاهش، در داخل حزب دوستان زیادی نداشت. از قرار معلوم اصرار او برای نظامی‌سازی مشاغل و دولتی کردن سندیکا‌ها به قیمت محبوبیتش تمام شده بود.

در سال ۱۹۲۳ «آناتولی لوناچارسکی» که یکی از اعضای دولت انقلابی و به عبارتی وزیر آموزش در کمیساریای خلقی بود، طی مقاله‌ای تصویری ناخوشایند و اغراق‌آمیز از تروتسکی ارائه داد. او ضمن تاکید بر «استعدادهای وافر تروتسکی در دریای بزرگ رویدادهای سیاسی»، از وی به عنوان «شاید بزرگترین سخنران عصر ما» یاد و همزمان به او حمله کرد:

«ناتوانی در بروز استعدادهای انسانی و فقدان جذابیت، تروتسکی را به یک تنهایی عمیق کشانده و لنین نیز این مسئله را تایید می‌کرد. او به عنوان یک انسان از گونه زورگویان است و زبانی تند دارد.» نویسنده به همین دلایل نتیجه گرفت: «او حتی برای کارهای کوچک حزبی نیز شایستگی ندارد.»

استالین حیله‌گر سکوت پیشه کرده بود و چندان حضور علنی نداشت. او از پست تازه و کلیدی خود یعنی دبیرکلی حزب در جهت جذب سیستماتیک هواداران و زمین‌گیر کردن مخالفان سود می‌برد. استالین برای جلوگیری از روی کار آمدن تروتسکی، به محافل رهبران حزب نزدیک شد و در دفتر سیاسی به دو بلشویک کهنه‌کار و قدیمی یعنی زینوویف و کامنف پیوست؛ به نوعی یک «سه‌گانه» تشکیل داد.

این دو نفر، اما ظاهرا دبیرکل یا همان استالین را به شدت دست‌کم می‌گرفتند و خبر نداشتند که زمانی در آینده بخش بزرگی از «گارد قدیمی» بلشویک‌ها و از جمله خودشان به دستور استالین و به عنوان «ضد انقلاب» تیرباران خواهند شد.

استالین و زینوویف به ویژه برای افسانه‌سازی از «لنینیسم» (واژه‌ای که لنین هرگز آن را بر زبان نیاورد) و خطاناپذیری این الگو و رهبر فقید تلاش زیادی به خرج می‌دهند. پیکر بی‌جان لنین بر خلاف خواست متوفی و بر خلاف خواست بیوه وی به مانند فراعنه مصری مومیایی شد و در یک مقبره به نمایش درآمد.

تروتسکی در جریان کنگره موقت حزب در سال ۱۹۲۴ سکوت کرد؛ اما نفرت از نگاهش می‌بارید. او حتی کلمه‌ای در این مورد صحبت نکرد که لنین در بستر مرگ از وی خواسته بود با استالین متحد شود؛ اما در نامه‌ای دیکته‌شده به رهبران حزب در مورد دبیرکل هشدار داد. لنین هشدار داده بود که «استالین قدرت بی‌حد و اندازه‌ای را در دستان خود متمرکز کرده» و باید از این مقام خلع شود.

از سوی دیگر استالین در سال ۱۹۲۵ اعلام کرد: از آنجایی که رویای انقلاب جهانی بر باد رفته است باید به «ساخت سوسیالیسم در یک کشور» توجه خاص نشان داد و این خط مشی را مترادف و منطبق بر لنینیسم عنوان کرد. او که خود را وفادارترین شاگرد لنین می‌دانست به شدت علیه «تروتسکیسم» تاخت و آن را دشمن همیشگی حزب معرفی کرد.

در حالی که دیکتاتور آینده گام به گام قدرت خود را تثبیت می‌کرد، تروتسکی با تحقیر به وی می‌نگریست، این مرد گرجی را کاملا دست‌کم می‌گرفت و او را بوروکراتی متوسط به شمار می‌آورد؛ اما تازه هنگامی نگران شد که حکم عزل خود از فرماندهی ارتش سرخ در سال ۱۹۲۵ را دریافت کرد.

تروتسکی از همان زمانی که در اکتبر ۱۹۲۶ طی اظهاراتی به استالین تاخت و او را «گورکن انقلاب» لقب داد، در واقع پایان کار خود را رقم می‌زد؛ زیرا در کمتر از یک سال یعنی در سال ۱۹۲۷ از حزب و در سال ۱۹۲۹ از کشور اخراج شد.

تروتسکی در تبعید نیز همواره به خائنان و «خیانت به انقلاب» حمله می‌کرد. او در کتابی به همین نام خواهان احیای دموکراسی شورایی و سیستم چندحزبی شد. ظاهرا تروتسکی می‌دانست که در بسیاری از ایستگاه‌های زندگی در تبعیدش می‌تواند از شر استالین در امان باشد؛ اما نمی‌تواند از شر ماموران و جاسوسان او خلاصی یابد.

هنگامی که حاکم کرملین خبردار شد که تروتسکی در مکزیک زندگی می‌کند و در حال نوشتن زندگی‌نامه او (استالین) است، به سه گروه از یگان‌های مرگ دستورات و ماموریت‌هایی ویژه داد.

تروتسکی و همسرش در سال ۱۹۴۰ در یک قلعه بسیار محافظت‌شده در مکزیک زندگی می‌کردند؛ اما ظاهرا ماموران از این قلعه کارآمدی بیشتری داشتند. یکی از این ماموران با منشی تروتسکی رابطه برقرار کرد و به وسیله او به داخل خانه راه یافت. این مامور که خود را یکی از طرفداران پروپاقرص تروتسکی معرفی می‌کرد، طرحی اولیه از یک کتاب با خود داشت.

او از استاد خواست نقدی بر آن بنویسد. در همان حال که تروتسکی برای خواندن آن نسخه دست‌نویس روی میز تحریر خم شده بود، «رامون مرکادر» استالینیست متعصب اسپانیایی، چکش مخفی‌شده در زیر کت خود را بیرون کشید و با تمام قدرت بر پشت سر قربانی خود کوبید.

بدین ترتیب این تن‌ها تریبون خلق در روز ۲۱ آگوست ۱۹۴۰ جان خود را از دست داد. برای آخرین بار طی پنج روز ۳۰۰ هزار نفر از هواداران لئو تروتسکی از مقابل جنازه وی رژه رفتند. قاتل یعنی مرکادر بازداشت و به زندان طولانی محکوم شد. در سال ۱۹۴۰ به فرمان استالین نشان لنین به مرکادر اعطا گردید و پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۶۰ لقب «قهرمان اتحاد جماهیر شوروی» به او تعلق گرفت.

منبع: تاریخ ایرانی

  ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

اولین مردی که تراکتور راند

نوامبر امسال صد و سی و سومین سالروز تولد هری فرگوسن، مخترع تراکتور است. هری جورج هری فرگوسن یک مهندس و مخترع بریتانیایی زاده ایرلند بود که به‌خاطر نقشش در پیشرفت تراکتورهای مدرن کشاورزی و همچنین ساخت اولین ماشین چهارچرخ فرمول یک به اسم فرگوسن پی۹۹ شناخته‌شده است.

نوامبر امسال صد و سی و سومین سالروز تولد هری فرگوسن، مخترع تراکتور است. هری جورج هری فرگوسن یک مهندس و مخترع بریتانیایی زاده ایرلند بود که به‌خاطر نقشش در پیشرفت تراکتورهای مدرن کشاورزی و همچنین ساخت اولین ماشین چهارچرخ فرمول یک به اسم فرگوسن پی۹۹ شناخته‌شده است. او همچنین اولین ایرلندی بود که هواپیمای خودش را ساخت و با آن پرواز کرد. امروز نام او بر سر در شرکت مسی فرگوسن، شرکت صنایع سنگین آمریکایی، به چشم می‌خورد.

تحول در شخم

هری فرگوسن استعداد مکانیکی‌اش را خیلی زود و از کودکی بروز داد. او به ساختن هواپیما علاقه‌مند شد. هواپیمای خودش را طراحی کرد و ساخت و در ۳۱ دسامبر ۱۹۰۹ برای اولین‌بار با آن پرواز کرد. طی جنگ‌جهانی اول هری فرگوسن یک کارگاه مکانیکی به نام خودش باز کرد و نمایندگی شرکت تراکتورسازی آمریکایی اُورتایم را بر عهده گرفت. شکی نیست که این تازه آغاز ماجرای هری با تراکتورها است. در سال ۱۹۱۹ او توسط هیات کشاورزی ایرلند استخدام شد تا راندمان استفاده از تراکتورهای کشاورزی که در آن کشور استفاده می‌شد و تولید مواد غذایی را بهبود ببخشد.

او به این نتیجه رسید که اصلی‌ترین مشکل موجود در آن زمان طراحی و ساخت پیچیده تراکتورها بود که بسیار خام، ابتدایی و سنگین بود. فرگوسن تصمیم گرفت تراکتوری طراحی کند که از تمام محصولات آن زمان به مراتب بهتر باشد. او نخستین دستگاه گاوآهن مکانیکی را ساخت و آن را روی ماشین‌ فورد مدل تی نصب کرد.

این گاوآهن از دو خیش خم‌شده تشکیل شده و به عقب تراکتور نصب شده بود که فنرها را متوازن می‌کرد تا راننده بتواند با استفاده از اهرم کنار صندلی‌اش آن را به آسانی بلند کند و فرود بیاورد. اما اواخر ۱۹۱۷ که این گاوآهن راه‌اندازی شد، شرکت خودروسازی فورد-موتور تولید فوردسون-اف را آغاز کرد که این امر بازاری را که ممکن بود برای این تراکتور به‌وجود بیاید، به کل از بین برد. فرگوسن پس از فروختن سهام نسخه اصلی گاوآهن، طراحی فوردسون-اف را آغاز کرد.

جدا شدن از زمین و بالا رفتن تراکتور زمانی که گاوآهن به یک مانع برمی‌خورد، از مشکلات اصلی فوردسون-اف بود. ایده فرگوسن برای حل این مشکل یک اتصال دوتایی متشکل از دو رابط موازی برای ایجاد یک چیدمان نیمه ثابت بین تراکتور و گاوآهن بود. این رابط‌ها طوری طراحی شده بودند که گاوآهن را تا عمق جایی که کار می‌کردند پایین بکشند. با قرار دادن وزن گاوآهن و نیروهای درگیر در شخم‌زنی روی تراکتور، نیروی کشش بهتری به‌دست آمد.

چند شرکت به طرح فرگوسن ابراز علاقه کردند؛ ازجمله آلیس چالمرز، راشتون، رنسامز و شرکت خودروسازی روور. مثبت‌ترین مذاکرات با شرکت موریس موتور انجام گرفت که با ساخت یک تراکتور با استفاده از سیستم هیدرولیک فرگوسن موافقت کرد اما در لحظه آخر به‌دلیل رکود اقتصادی اواخر دهه ۲۰ و ۳۰ به‌هم خورد. درنتیجه فرگوسن ساخت تراکتور خودش را شروع کرد و در ۱۹۳۳ آن را در کارگاهش در بلفاست سر هم کرد. بسیاری از اجزای سازنده آن خریداری شده بودند، ازجمله موتور هرکول و گیربکس دیوید براون.

تراکتور با اتصال سه‌تایی فرگوسن کامل شد. سیستم کنترل بارگیری فرگوسن که در تراکتور جدید استفاده شده بود، هنگام استفاده از ابزارهایی که مخصوص این تراکتور طراحی شده بودند، نیروی کشش مضاعفی به آن می‌بخشید. ساخت دستگاه به پایان رسید. نمونه اولیه به چهار جزء تقسیم می‌شد: موتور، محفظه کلاچ، گیربکس و محور عقب که در کنار همدیگر قرار گرفته بودند. کلاچ یک تک‌‌صفحه بود و یک گیربکس ثابت سه‌سرعته نیرو را به محور عقب مورب مارپیچی انتقال می‌داد. ترمزهای مستقلی هم برای کمک به دورزدن نصب شده بودند و تراکتور روی چرخ‌هایی سوار شده بود که شبیه اولین مدل‌های فوردسون بود. این تراکتور با بنزین و نفت سفید کار می‌کرد.

با استفاده از نمونه اولیه که بسیار شبیه فوردسون بود، فرگوسن تصمیم به تولید این تراکتور گرفت. دیوید براون از هادرسفیلد بعضی از اجزای موردنیاز این تراکتور را تهیه کرد و بعد از مذاکراتی که صورت گرفت، با شرکت جدید تراکتور دیوید براون به توافق رسید. رنگ تراکتور به‌رغم میل فرگوسن و به تشویق بقیه کارکنان از مشکی به خاکستری تغییر کرد. نمایش این مدل تراکتور توسط هری فرگوسن و در خانه هنری فورد راه را برای توافقات بعدی هموار کرد. توافقی که بر اساس آن فورد باید تراکتورها را می‌ساخت و فرگوسن از طریق تشکیلات فروش خودش آنها را می‌فروخت.

تیم طراحی فورد به همراه تیم طراحی فرگوسن با استفاده از مزیت پیشرفت‌های روزبه‌روز در مهندسی خودرو، تراکتور مدرن فورد-فرگوسن مدل ۹N را ساخت. برای سرعت بخشیدن به تولید، از اجزای استاندارد استفاده می‌شد و به غیر از سیستم هیدرولیک فرگوسن، این تراکتور به‌خاطر استفاده‌ از موتور مدل مرکوری و اجزای دیگر که با بقیه محصولات هم‌دوره فورد یکی بود، نسبتش با فورد را کاملا نشان می‌داد. ظاهر آن هم بسیار هم‌سو با مدل‌های آن زمان فورد بود. پیوند هیدرولیک، فرگوسن اصل بود اما با تلفیق یکسری اجزای عمدتا استاندارد مربوط به خودرو که در ماشین‌ها و کامیون‌های فورد استفاده می‌شد. محور جلوی میله‌ای زاییده افکار تیم طراحی فرگوسن بود.

سرآخر ۹N به بریتانیا رسید. کمبودهای زمان جنگ باعث تولید یک مدل سودمند با چرخ‌های فولادی و بدون استفاده از باطری‌های الکتریکی شد. ادزل فورد، بزرگ‌ترین پسر هنری فورد که در طراحی ۹N هم دست داشت، در سال ۱۹۴۳ از دنیا رفت. در ۱۹۴۵ هنری فورد دوم رئیس امپراتوری فورد شد. نگرش و رفتار او نسبت به تولید تراکتوری که از سوی تشکیلات دیگری فروخته می‌شد خصمانه بود. هنری فورد دوم متوجه شد که فهم تجاری نادرست پدربزرگش باعث ایجاد چنین مشکلی شده است؛ توافقی که شاید نوشتنش ساده باشد، بعدها می‌تواند مشکلات زیادی به بار بیاورد. بنابراین توافق فروش میان فورد و فرگوسن در ۱۹۴۷ به پایان رسید. رابطه میان فورد و فرگوسن خراب‌تر شد و تا سال ۱۹۴۸ فورد تراکتورهای خودش را می‌ساخت. ۸N که نسخه پیشرفته ۹N بود با رنگی جدید و از طریق تشکیلات فروش خودشان فروخته می‌شد.

تحول در شخم 

تراکتور جدید فورد یک جعبه دنده چهارسرعته داشت با هیدرولیک پیشرفته‌تر که از کنترل بارگیری فرگوسن بهتر بود. در آن زمان TE-۲۰ در انگلیس در حال ساخت بود. تراکتوری که از نظر طراحی بسیار مشابه ۸N بود. فروش آزمایشی در ۲۹ مارس ۱۹۵۱ آغاز شد. درنتیجه معرفی ۸N فورد، ادعای خسارت و زیان ناشی از فسخ قرارداد با تشکیلات فرگوسن و استفاده غیرمجاز از سیستم فرگوسن که دارای حق انحصاری بود، از تراکتور جدید فورد بالغ‌بر ۲۴۰ میلیون دلار شد. پس از فرآیند طولانی و پرهزینه، فرگوسن با مبلغ ۹ میلیون و ۲۵۰ هزار دلار موافقت کرد. مبلغی که تنها استفاده غیرمجاز از سیستم هیدرولیک فرگوسن را پوشش می‌داد، در نتیجه خسارت ناشی از فسخ قرارداد به‌دلیل موفقیت سریع تراکتور TE-۲۰ نادیده گرفته شد.

پس از به شکست انجامیدن توافق معروف، هری فرگوسن به‌دنبال شرکتی برای تولید تراکتورهایی با طراحی خودش بود و صنعت خودرو هم در آن زمان و پس از اتمام قراردادهای دوران جنگ به دنبال پروژه‌های دیگری بود. هری یک کار مناسب در بنر لین در شهر کاونتری پیدا کرد. با محدودیت‌های دولت در تهیه مواد خام، فرگوسن سعی کرد با نزدیک شدن به دولت آن زمان درخواستش مبنی بر خرید مواد لازم برای ساخت تراکتور را مطرح کند اما در ژوئیه ۱۹۴۷ همه در پی ساخت یک موتور جدید برای ماشین‌های خانوادگی پس از جنگ بودند. هری فرگوسن فکر کرد می‌تواند چیزی را که در ذهن دارد طراحی کند، اما برای شروع به کار محصول، موتور آن باید از جای دیگری تهیه می‌شد. این تراکتور نسخه پیشرفته مدل ۹N با چهار گیربکس و یک موتور با دریچه سرباز بود.

مطمئنا سیستم فرگوسن ایرادهایی داشت که یکی از آنها نیاز به یک اپراتور بود که از ابزارهای مناسب در تراکتور استفاده کند تا به حد نهایی کارآیی خود برسد. اشکال دوم این بود که تراکتور با بنزین کار می‌کرد. در ۱۹۴۶ بنزین هنوز سهمیه‌بندی می‌شد. بنابراین نیاز به یک موتور با ضریب فشردگی پایین‌تر و بخارساز مناسب بود. هنگامی که مدل TVO تولید شد هیچ مدل بدون اکتانی برای صادرات وجود نداشت. موتور بنزین با محور توان‌دهی به ۲۸ اسب بخار پیشرفت کرد.

فرگوسن تمایلی به افزایش توان تولید تراکتور نداشت. مشکل اینجا بود که مدل TVO با محور توان‌دهی تنها به ۲۶ اسب بخار می‌رسید و مشخص شد که با استفاده از موتوری با حفره بزرگ‌تر، نیرو می‌تواند افزایش پیدا کند. با رقابت شرکت‌های تولید تراکتور به نصب موتورهای دیزلی در محصولاتشان، همه خواستار نسخه دیزلی TE-۲۰ بودند. از آنجا که هری خودش طرفدار موتورهای دیزلی نبود، کمی زمان برد تا او راضی به ساخت تراکتور دیزلی شد. همه تصور می‌کردند که TE-۲۰ تا همیشه ادامه خواهد داشت، اما این مدل حالا دیگر در دنیای غرب با مدل‌های جدیدتر جایگزین شده است.


منبع: فرادید

حسین فاطمی که بود و چه کرد؟

کودتاچیان پیروز مأموریت داشتند که هرجا فاطمی را دیدند، بکشند. دوره سخت اختفای فاطمی از ٢٨ مرداد تا ١۶ اسفند ١٣٣٢ طول کشید. حسین فاطمی پس از دستگیری، در ١٩ آبان ١٣٣٣ اعدام شد.

قلمی به اندازه یک ارتش 

درست صد سال پیش، در سال ١٩١٧ انقلاب روسیه اتفاق افتاد و جهان آغوشش را به روی کمونیسم گشود، پایه‌های سلطنت قاجار فروریخت و تهران سرگشته، به تماشای آمدوشد مردان و زنان متجدد ایستاد، جنگلی‌ها در شمال نیروی مهمی بودند، فرقه دموکرات در آذربایجان، انگلیس‌ها در جنوب! بیشتر اصلاح‌طلبان ایران نیز مشغول محاسبه مزایا و معایب «تمرکزگرایی» و «تمرکززدایی» بودند.

در چنین شرایط سیاسی و اجتماعی، حسین فاطمی در خانواده‌ای متنفذ که به شیوه ملوک‌الطوایفی بر نائین اصفهان استیلا داشت به دنیا آمد. حسین فاطمی در دوران دبیرستان نخستین تجربه‌های روزنامه‌نگاری‌اش را در نشریه هفتگی «باختر» کسب کرد، «باختر» در اصفهان توسط برادر بزرگ‌ترش، نصرالله سیف‌پور، مدیریت می‌شد.

دو سال پس از همکاری با برادرش در پی اختلاف‌نظری که با او پیدا کرد به تهران مهاجرت کرد و در سال ١٣١۶ وارد دنیای بزرگ مطبوعات ایران شد. در بدو ورودش به تهران در نامه‌ای به احمد ملکی، مدیر روزنامه آزادی‌خواه «ستاره»، نوشت: «ازآنجاکه همکاری با مطبوعات خود یک نوع مطالعه و تحصیل است، به این وسیله می‌خواهم رابطه خود را با ادبیات، فرهنگ و سیاست قطع نکنم»,٢ ملکی او را پذیرفت؛ حسین مشغول کار و نوشتن شد و در مدت کوتاهی مورد توجه پیش‌کسوتان روزنامه‌نگاری قرار گرفت.

در این زمان جهان در گیرودار جنگ دوم بود، مطبوعات نوپای ایران زیر تیغ سانسور رضاشاه بودند و به‌شدت کنترل و نظارت می‌شدند. حسین فاطمی در ٢١سالگی اولین درگیری با شهربانی را در پی سوءظنی که شهربانی به مقاله «ای‌کبوترها»ی او پیدا کرد تجربه کرد. بعد به اصفهان بازگشت و سردبیر روزنامه «باختر» شد.

در اصفهان در مقاله‌ای نمایندگان مجلس را به‌‌دلیل عملکرد ضعیفشان عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی خواند و به همین سبب زندانی شد. با اشغال ایران از سوی متفقین، رفتن رضاشاه و آغاز حکومت محمدرضاشاه، درهای زندان‌ها باز شد و حسین فاطمی نیز با عزمی راسخ‌تر برای مبارزه قلمی با استبداد آزاد شد.

پس از شهریور ٢٠ فضای سیاسی باز شد، با وجود معتبربودن قوانین ممنوع‌کننده سابق، در عمل آزادی نطق و قلم تأمین شد؛ امتیاز روزنامه به‌راحتی به دست می‌آمد و جراید با عناوین مختلف چاپ و منتشر می‌شدند.

در همین زمان حسین فاطمی اولین فعالیت آشکار سیاسی خود را در اصفهان آغاز کرد. مجلس بزرگداشتی برای سیدحسن مدرس در مجلس نوی اصفهان برگزار کرد و برای اولین‌بار مدرس را «شهید» خواند,۴ در این زمان محمدعلی فروغی، نخست‌وزیر ایران بود، محمدرضاشاه جوان قدرت چندانی نداشت و ایران اشغال‌شده را عملا فروغی اداره می‌کرد، فروغی می‌کوشید شاه را اصلاح‌طلب و مردم‌دوست نشان دهد و طرحی با عنوان «پیمان سه‌جانبه» برای خارج‌کردن ایران از وضعیت اشغال و تبدیل آن به اتحاد با دولت‌های متفق پیشنهاد داد.

افکار عمومی ایران با این طرح مخالف بود و آن را قرارداد دوستی با دشمن اشغالگر می‌دانست؛ حسین فاطمی در روزنامه «باختر» مقاله‌ای تند علیه قرارداد منتشر کرد و فروغی را عامل خارجی و دشمن ملت ایران خواند. در پی انتشار این مقاله روزنامه «باختر» توقیف و فاطمی بازداشت شد.

فاطمی پس از آزادی از زندان تصمیم می‌گیرد روزنامه «باختر» را به تهران منتقل کند و با کمک همفکرانش مخالفت با کابینه فروغی را ادامه دهد.

تأمل در موضع‌گیری‌های سیاسی فاطمی در سال‌های اول دهه ٢٠، شیوه مبارزه و جایگاهی را که او در میدان سیاسی به دنبالش بود، نشان می‌دهد. شماره اول «باختر» در ١۴ تیر ١٣٢١ در زمان دولت اول علی سهیلی، منتشر می‌شود، فاطمی در این شماره در سرمقاله‌ای با عنوان «خدا، ایران، آزادی» به شرایط دوران جنگ جهانی دوم و اهمیت حضور همه طبقات به‌ویژه «پابرهنه‌ها» در صحنه سیاسی می‌پردازد.

آشنایی با محمد مسعود، مطرح‌ترین روزنامه‌نگار ایران پس از شهریور ٢٠، تأثیر زیادی در گام‌های بعدی فاطمی گذاشت. در دهه ٢٠ «باختر» سرسخت‌ترین منتقد حکومت پهلوی بود و حملات تند فاطمی به پهلوی‌ها تا ١٢ سال بعد ادامه یافت.

در تیرماه ١٣٢٢، جبهه مطبوعاتی «آزادی» از سوی گروهی از نشریات میانه‌رو و چپ شکل گرفت، حسین فاطمی نیز با وجود اختلاف‌نظری که با حزب توده داشت به این جبهه پیوست، در ابتدا مشی جبهه دفاع از مشروطیت، قانون اساسی و تقویت قوای ملی در برابر بیگانگان بود، در سال ١٣٢٣ بر سر تقاضای اتحاد جماهیر شوروی از نفت شمال، بین حسین فاطمی و اعضای توده‌ای جبهه اختلاف‌نظر شدید به وجود آمد، فاطمی از جبهه جدا شد و از آن تاریخ روزنامه‌های حزب توده تا سال‌ها به فاطمی و برادرش سیف‌پور می‌تاختند.

در پاییز ١٣٢٣ جبهه مطبوعاتی «استقلال» به تحریک سیدضیاءالدین طباطبایی تشکیل شد، هدف این جبهه مبارزه با حزب توده و اتحاد جماهیر شوروی اعلام شد و حسین فاطمی همراه با ٢٩ مدیر روزنامه دیگر به آن پیوست. پس از مدتی جبهه «استقلال» از تب‌وتاب افتاد و تناقضات برنامه‌های سیدضیاء آشکار شد و فاطمی از جبهه جدا و به یکی از منتقدان سیدضیاء تبدیل شد,٩ نزدیک‌شدن حسین فاطمی به حزب توده و سیدضیاء موقتی و جداشدن از آنها در راستای سیاست‌های آزادی‌خواهانه فاطمی بود.

در آبان‌ماه ١٣٢٣ بحران نفتی در ایران پدید آمد، مجلس چهاردهم برقرار شد و محمد مصدق به‌عنوان نماینده اول مردم تهران وارد مجلس شد. مجلس چهاردهم کانون حمله شدید علیه شاه بود,

حسین فاطمی با دقت تحرکات درون مجلس را پیگیری می‌کرد و در این میان معتقد بود از میان رجال موجود تنها محمد مصدق و احمد قوام می‌توانند رسالت تاریخی خود را برای حفظ کشور ایفا کنند؛ مصدق را به‌عنوان کسی که بیمی از قدرت و امیدی به زر نداشت و قوام را به‌عنوان چهره‌ای وطن‌پرست که نمی‌تواند منافع ملی را نادیده بگیرد می‌شناخت، از‌این‌رو روزنامه «باختر» حامی دولت اول قوام (١٣٢١) و دولت دوم قوام (١٣٢۴) بود.

موضوع نفت از مجلس چهاردهم به بعد به موضوع حساس سیاسی تبدیل شد، در همین مجلس برای مقابله با فشار شوروی برای گرفتن امتیاز نفت شمال ایران، محمد مصدق طرحی قانونی را به تصویب رساند که دولت از مذاکره درباره امتیاز نفت تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران هستند منع می‌شد١٢ در این میان هم‌راهی و هم‌نظری ناخودآگاه حسین فاطمی و محمد مصدق به‌تدریج شکل می‌گرفت. با این حال، مصدق در سال‌های ١٣٢٠-١٣٢۴ بر خلاف فاطمی از سیاست «موازنه مثبت» قوام انتقاد می‌کرد,١٣ مصدق سیاست «موازنه منفی» را طرح کرد و اساس آن این بود که دولت به هیچ‌کدام از خواستاران امتیاز اعم از انگلیس، آمریکا و شوروی امتیاز جدیدی ندهد.

در سال ١٣٢۴، عمر مجلس تأثیرگذار چهاردهم به پایان رسید و فاطمی جهت ادامه تحصیل به فرانسه رفت. در مدتی که فاطمی در پاریس بود، احمد قوام نخست‌وزیر ایران شد، محمد مصدق نیز به قوام به‌عنوان تنها دولت‌مرد قادر به گفت‌وگو با روس‌ها رأی داد,١۴ در سال ١٣٢۵ قوام محدودیت‌های تحمیل شده بر حزب توده را تعدیل کرد و ١٠ روزنامه دست‌راستی را تعطیل کرد و حکومت فرقه دموکرات بر آذربایجان را به‌رسمیت ‌شناخت و حزب دموکرات را تأسیس کرد، حزبی که همچون شمشیر دو دم چپ و راست را نشانه رفته بود، در همین زمان مصدق در مجلس پانزدهم به‌عنوان نماینده حضور نداشت و از دولت قوام به علت تضعیف قدرت مجلس و پیش گرفتن سیاست «موازنه مثبت» انتقاد می‌کرد.

حسین فاطمی در پاریس به فعالیت‌های سیاسی و مطبوعاتی خود ادامه داد و پس از سه سال و اندی با دریافت مدارک دیپلم مدرسه مطالعات عالی بین‌المللی، دیپلم مدرسه روزنامه‌نگاری، دیپلم مدرسه مطالعات عالی اجتماعی، دیپلم مدرسه اجتماعی١۶ و کسب مدرک دکترا در سال ١٣٢٧ به ایران بازگشت.

٣ در سال ١٣٢٧ اوضاع سیاسی تهران متشنج بود، ترور نافرجام محمدرضاشاه در دانشگاه تهران رخ داد و فاطمی به همراه ناصر نجمی میتینگی در میدان بهارستان ترتیب دادند که در آن محمد مصدق خواستار تشکیل یک جبهه واحد برای تداوم‌بخشیدن به مبارزات آگاهانه مردم ‌شد‌١٧، همه این شرایط به علاوه سابقه حملات قلمی فاطمی به شاه در روزنامه «باختر» برای فعالیت مطبوعاتی او موانعی ایجاد کرد، بااین‌حال شماره اول روزنامه «باختر امروز» در هشتم مرداد ١٣٢٨ منتشر شد.

در این زمان شاه برای تهیه جنگ‌افزارهای نظامی و کمک‌های اقتصادی به آمریکا وابسته بود. انتخابات مجلس شانزدهم در راه بود و دکتر مصدق چند روز پیش از شروع انتخابات از مدیران جراید ازجمله حسین فاطمی دعوت کرد تا جراید خود را در اختیار مردم بگذارند و از سلامت انتخابات مجلس شانزدهم دفاع کنند,١٨ از این تاریخ همراهی وفادارانه فاطمی با دکتر مصدق آغاز شد.

هیئت هفت‌نفره مدیران جراید به همراه دکتر مصدق تصمیم گرفتند برای روشنگری و همراهی افکار عمومی با خود دست به تحصن بزنند. تحصن یک روز پیش از سفر شاه به آمریکا صورت گرفت و خبر آن در جراید اصلاح‌طلب کشور منتشر شد، در پی همین تحصن هسته اولیه «جبهه ملی» شکل گرفت.

با تلاش‌های جبهه ملی هشت نفر از اعضا به مجلس شانزدهم راه یافتند و دکتر مصدق نماینده اول تهران شد. به‌نظر می‌رسید که در مجلسی با بیش از ١٣٠ نماینده انتخاب این هشت نفر اهمیتی نداشته باشد، اما در ماه‌های بعد ثابت شد که این هشت نفر با پشتیبانی طبقات متوسط نه تنها توانستند مجلس، بلکه شاه و کل کشور را تحت تأثیر قرار دهند.

در این زمان مسئله کشور مسئله نفت بود، حسین فاطمی اهداف جبهه ملی را دنبال می‌کرد و مصدق در جایی گفته بود: «قلم دکتر فاطمی به اندازه یک ارتش به ما یاری می‌رساند»,٢٠ در پاییز سال ١٣٢٩ مبارزات برای تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت به اوج خود رسید، فاطمی در «باختر امروز» مقالات تندی علیه مخالفان طرح ازجمله نخست‌وزیر رزم‌آرا نوشت و در آذرماه دستگیر شد، آن شب تهران خشم‌آلود می‌غرید، مردم به دستگیری فاطمی اعتراض کردند و سه شبانه‌روز بیشتر بازداشت فاطمی طول نکشید.در این زمان فاطمی گفت:

اگر دفاع از حقوق ملت و بیان عقیده  میلیون‌ها انسان محروم و گرسنه جرم است «من به تکرار آن مباهات می‌کنم».٢١در ٢٩ اسفند ١٣٢٩ طرح ملی‌شدن صنعت نفت ایران به تصویب مجلس شانزدهم رسید. در همین زمان در مجلس پیشنهاد نخست‌وزیری مصدق مطرح شد، مصدق موافقت خود را اعلام کرد و اجرای قانون ملی‌شدن صنعت نفت را در رأس برنامه‌های خود قرار داد، در ١٢ اردیبهشت ١٣٣٠ مصدق اعضای کابینه خود را به مجلس معرفی کرد، حسین فاطمی را نیز به‌عنوان معاون سیاسی و پارلمانی خود معرفی کرد. انتخاب فاطمی برای این سمت ابتدا با مخالفت مجلس مواجه شد اما با دفاعیات فاطمی و مصدق سرانجام مجلس به فاطمی رأی اعتماد داد.

فاطمی به‌عنوان سخنگوی دولت هر روز کنفرانس مطبوعاتی داشت و همچنان سرمقالات «باختر امروز» را می‌نوشت تا از تشنجات ناشی از اخبار غیرموثق و شایعات جلوگیری کند,٢٣ پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت ایران، شرکت نفت ایران و انگلیس از دولت دکتر مصدق نزد دادگاه بین‌المللی لاهه شکایت کرد. مقابله عملی و قلمی فاطمی در برابر فشار انگلیس در فضای بین‌المللی ادامه داشت.

حسین فاطمی برای پیشبرد اهداف جبهه ملی از مقام معاونت سیاسی دکتر مصدق استعفا داد و در انتخابات مجلس هفدهم کاندیدای نمایندگی از تهران شد تا بتواند در مجلس بازوی حمایتی قوی‌تری برای دکتر مصدق باشد، فاطمی رأی آورد اما در تاریخ ٢٣ بهمن ١٣٣٠ ترور شد و به دلیل بستری‌شدن در بیمارستان نجمیه عملا نتوانست در مجلس فعالیت خاصی انجام بدهد ولی با کار روزنامه‌نگاری تأکید کرد که «مجلس هفدهم در مقابل ملت و تاریخ مسئولیت بزرگی دارد». و به‌نفع مردم و کشور است که مجلس با تمام قوا از نهضت ملی حمایت کند. در همین زمان با تلاش‌های مصدق و یارانش شکایت انگلیس از دولت ایران در دیوان لاهه رد شد.

با رأی مجلس، در ٢١ تیرماه ١٣٣١ فرمان نخست‌وزیری برای بار دوم به دکتر مصدق داده شد. دکتر مصدق می‌بایست برای پیشبرد مذاکرات نفتی و مقابله با تحریم خرید نفت ایران توسط انگلستان و آمریکا کاری می‌کرد؛ پس با توسل به حق قانونی نخست‌وزیر جهت تعیین وزیر جنگ از شاه خواست وزارت جنگ را به او واگذار کند، شاه مخالفت کرد و مصدق استعفا داد، مجلس به نخست‌وزیری احمد قوام رأی موافق داد و در ٢۶ تیر ١٣٣١ فرمان نخست‌وزیری قوام از طرف شاه صادر شد.

در ٣٠ تیر مردم به حمایت از مصدق دست به اعتصاب عمومی زدند و در پی درگیری با نیروهای نظامی تعدادی از آنها کشته و مجروح شدند اما در نهایت مردم پیروز شدند، قوام عزل شد و مصدق دوباره نخست‌وزیر ایران شد. در مهرماه ١٣٣١ مذاکرات دولت دکتر مصدق با انگلیس پس از ١٩ ماه به بن‌بست رسید و با تصویب هیئت وزیران قطع رابطه سیاسی ایران با انگلیس عملی شد. در این زمان حسین فاطمی، وزیر امور خارجه دولت مصدق شد. انگلیس در پی قطع رابطه با ایران به آمریکا روی آورد و ورود مأمور ارشد MI-۶، به واشنگتن نقطه آغاز برنامه‌ریزی جدی برای سقوط دولت مصدق بود.

در پی توطئه شاه و گروه‌های مخالف مصدق، دولت کنترل اوضاع را از دست داد. در تیرماه ١٣٣٢ نمایندگان مخالف دولت، مجلس را تحریم کردند و از شرکت در جلسات مجلس خودداری کردند، مصدق برای اینکه شمار بیشتری از نمایندگان به صف مخالفان دولت نپیوندند و دولت اکثریت را در مجلس از دست ندهد، مجلس را منحل کرد و قرار شد با انتخابات در مردادماه ١٣٣٢ مجلس جدید تأسیس شود.

با انحلال مجلس زمینه برای کودتا فراهم شد و در شب ٢۴ مرداد ١٣٣٢ کودتای نظامی توسط افسران و گارد شاهنشاهی اجرا شد، در همان شب حسین فاطمی دستگیر شد و در نیمه شب فرمان عزل مصدق و نصب زاهدی در مقام نخست‌وزیری به مصدق ابلاغ شد اما مصدق، نصیری و سربازان گارد سلطنتی را توقیف کرد و در پی آن شاه کشور را به قصد بغداد ترک کرد، حسین فاطمی همان شب آزاد شد و در سه روز منتهی به کودتا در مقالات تندش مخالفت صریح و قطعی خود را با شاه اعلام کرد و با قاطعیت از حذف شاه و خاندان پهلوی نوشت,٢۶ در صبح روز ٢٨ مرداد ١٣٣٢ گروهی از اراذل و اوباش دفتر روزنامه «باختر امروز» را تخریب کردند.

کودتاچیان پیروز مأموریت داشتند که هرجا فاطمی را دیدند، بکشند. دوره سخت اختفای فاطمی از ٢٨ مرداد تا ١۶ اسفند ١٣٣٢ طول کشید. حسین فاطمی پس از دستگیری، در ١٩ آبان ١٣٣٣ اعدام شد. از آن پس محمدرضاشاه تبدیل به قدرت مسلط در کشور شد، ساواک رفته‌رفته شبکه‌های خود را گسترش داد و تا مدت‌ها ابرهای سیاه استبداد بر ایران سایه افکند.


منبع: فرادید

شکست هیتلر در "کودتای آبجوفروشی"

فرادید| هشتم نوامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۷۹۳- گشایش عمومی موزه لوور

این موزه فرانسوی که از ماه اوت افتتاح شده بود،
در چنین روزی آغاز به پذیرش عموم مردم کرد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۶۴- پیروزی مجدد آبراهام لینکلن

رأی‌دهندگان شمالی از رهبری و سیاست‌ها لینکلن
حمایت کردند و او برای دومین دوره رئیس‌جمهور ایالات‌متحده شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۸۹۵- کشف اشعه ایکس

فیزیکدانی به نام “ویلیام کنراد رنتگن”
اولین فردی بو که این اشعه را کشف کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۸۹۲- پیروزی مجدد “کلیولند”

رئیس‌جمهور پیشین “گروور کلیولند” با
شکست “بنجامین هریسون” اولین فردی است که برای دو دوره غیر متوالی وارد
کاخ سفید شد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۲۳- کودتای مونیخ

اولین تلاش آدولف هیتلر برای رسیدن به قدرت با
شکست روبرو شد که این رخداد به “کودتای مونیخ” یا “کودتای
آبجوفروشی” شهرت یافت.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۳۲- ریاست جمهوری “فرانکلین روزولت”

فرماندار دموکرات نیویورک با شکستِ “هربرت
هوور” به ریاست جمهوری رسید.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۶۰- ریاست جمهوری “جان اف کندی”

سناتور ماساچوست با شکست دادن معاون رئیس‌جمهور
“ریچارد نیکسون” به ریاست جمهوری رسید.

امروز در تاریخ

۸٫ ۱۹۸۸- ریاست جمهوری “جورج اچ دبلیو
بوش”

او با شکست دادن فرماندار ماساچوست “مایکل
دوکاکیس” به کاخ سفید راه یافت.

امروز در تاریخ

۹٫ ۲۰۱۶- پیروزی دونالد ترامپ

دونالد ترامپ از حزب جمهوری‌خواه با شکست دادن
هیلاری کلینتون، به‌عنوان چهل و پنجمین رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب شد. جمهوری‌خواهان
در سنا و مجلس نمایندگان اکثریت کرسی‌ها را کسب کنند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

خشت‌های طلای ناصرالدین‌شاه برای عتبات

دولت قاجار بر خلاف زندیه و افشاریه از ماهیت مذهبی پررنگی برخوردار بود. در این میان، عتبات برای شاهان قاجار اهمیت فراوانی داشت. می‌دانیم که جنازه آقا محمدخان را برای خاکسپاری به نجف تشییع کردند.

دولت قاجار بر خلاف زندیه و افشاریه از ماهیت مذهبی پررنگی برخوردار بود. در این میان، عتبات برای شاهان قاجار اهمیت فراوانی داشت. می‌دانیم که جنازه آقا محمدخان را برای خاکسپاری به نجف تشییع کردند. مظفرالدین شاه، محمد علی شاه و احمد شاه نیز در کربلا به خاک سپرده شدند. علاوه بر بحث مذهبی، عتبات برای قاجارها چون در دست رقیب آنها، یعنی عثمانی بود، اهمیت سیاسی داشت. به همین دلیل در کنار زیارت، مهاجرت و حضور مداوم ایرانی‌ها را در عتبات می‌بینیم.

بر خلاف دولت عثمانی، قاجارها و مخصوصا از دوره ناصرالدین شاه در راستای همین سیاست مذهبی و سیاسی به تعمیر و بازسازی عتبات توجه جدی نشان دادند. علیرضا عضدالملک(۱۳۲۸- ۱۲۳۸ق) در اواخر سال ۱۲۸۳از طرف ناصرالدین شاه مامور شد ۴۰۰‌صندوق پر از خشت‏هاى طلاى گنبدهاى مطهر امام‌هادی(ع) و امام حسن عسکرى(ع) را به عتبات ببرد و در کاظمین به شیخ عبدالحسین تهرانى تحویل دهد. شیخ عبدالحسین تهرانى ملقب به «شیخ العراقین»،‏ مجتهدى فاضل و مقبول عامه بود. در دولت عثمانى نیز اعتبار زیادی داشت. وی بر بیشتر تعمیرات و تاسیسات عتبات‌عالیات از جانب ناصرالدین شاه سمت مواظبت و مراقبت داشت.

خشت‌های طلای عتبات در کاروانسرای سرپل ذهاب

کاروان خشت‌های طلا با ۳۰۰ نفر آدم و ۷۰۰ حیوان پنج‌شنبه ۱۲ ذی‌الحجه سال ۱۲۸۳ق. به سرپل ذهاب می‌رسد. عضدالملک «دو هزار قدم» از جاده اصلی منحرف می‌شود تا دکان داود -گوردخمه‌ای منتسب به دوره ماد – را ببیند. به گفته عضدالملک مردم محلی تصویر مرد مغ زیر گوردخمه را «شبیه مبارک حضرت داود» و گوردخمه را دکان آهنگری وی می‌دانند. ملک نیاز خان، سرهنگ گوران و حاکم وقت سرپل ذهاب به استقبال کاروان رفت.

سوارهای آراسته همراه حاکم سرپل با اسب‌های عربی و ساخت‌های نقره و اسلحه خوب مقابل نذر همایونی بازی کردند و اسب تاختند. فوج گوران جوان و رشید بودند. لباس نظامی نداشتند و رخت کردی پوشیده بودند. کاروان با عبور از تنگه میانکل و پل معروف شهر به کاروانسرای شاه عباسی سرپل ذهاب پایین‌تر از کوه باستانی پاتیر می‌رسد.

در محوطه کاروانسرا چادر به پا کردند و خشت‌های طلا را تحت مراقبت قراولان آنجا گذاشتند. ملک نیاز خان با قربانی و شیرینی از میهمانان شریف خود پذیرایی کرد. اما یک مساله موجب نگرانی عضدالملک بود، سیل بغداد. طبق تشریفات و آداب دیپلماتیک باید هدیه همایونی ابتدا به بغداد می‌رفت که پاشانشین عراق بود. سیل بغداد و اطراف آن امکان انجام تدارکات با شکوه پذیرایی و استقبال از کاروان ایران را غیرممکن می‌کرد.

ضمن اینکه امکان حرکت زمینی از بغداد به سمت سامرا نبود. به همین دلیل خشت‌های طلای عتبات در کاروانسرای شاه عباسی سرپل ذهاب ماندگار شد. عضدالملک هم نگران ماموریتش بود و هم دوست داشت محرم در کربلا باشد. کارپرداز ایران در کاظمین خواستار توقف کاروان و نگهداری خشت‌های مبارک تا مناسب شدن شرایط شد.

توقف در سرپل ذهاب یک مشکل بزرگ داشت: بدی شرایط آب و هوایی. کاروان در اواخر فروردین و در واقع در اردیبهشت ماه سرپل بود که در آن فصل به علت گرمای زیاد نه از کاروان خبری بود و نه از مردم محلی، چراکه به ییلاقات کوچ می‌کردند. مُکاری‌ها یا خربنده‌ها به توقف اعتراض کردند و عضدالملک مجبور شد دستمزد آنها را بیشتر کند. روزها بسیار گرم و شب‌ها بی‌نهایت سرد بود.

آب رودخانه حلوان ناگوار و غلیظ و دشت پر از جانور موذی بود. مار و عقرب زیادی داشت. اهالی محلی به عضدالملک می‌گویند در ماه خرداد آنقدر عقرب زیاد می‌شود که حتی نمی‌توان یک ساعت در کاروانسرا زنده ماند. آذوقه کاروان رو به تمامی بود. نان در سرپل به خرواری ده تومان و جو شش تومان رسیده بود اما با این قیمت هم کمیاب بود. تعدادی از خدمه کاروان مریض شدند. نان سرپل کیفیت نداشت.

خشت‌های طلای عتبات در کاروانسرای سرپل ذهاب 

۱۸ ذی‌الحجه به مناسبت عید غدیر جشنی بر پا کردند و شیرینی و شربت و سکه‌های شاهی اشرفی بین مردم پخش شد. این اولین گزارش درباره جشن غدیر در سرپل ذهاب است. سربازان فراهانی به قانون نظام شادیانه زدند و عیدانه گرفتند. جمعه، ۲۰ ذی‌الحجه به ناچار کاروان خشت‌های طلای عتبات به ییلاق بزمیر آباد در حدود ۴۰ کیلومتری ضلع شمال غربی شهرستان سر پل ذهاب و در دامنه بزرگ‌ترین قله رشته کوه‌های زاگرس (دالاهو) رفت.

عضد الملک از هوای پاک، آب سرد و گوارا و گل‌های زیبای بزمیرآباد شگفت‌زده می‌شود و آن را قطعه‌ای از بهشت توصیف می‌کند. اینجا است که مقام عالی‌رتبه دولت قاجار ملک نیاز خان گوران را ستایش می‌کند و او را جوانی عاقل و کاردان بیان می‌کند. غذا و خوردنی کاروانیان بیشتر گوشت گوسفند و بره و مرغ و برنج و نان و لبنیات و میوه‌جات بود.

در شب ۲۳ ذی‌الحجه باران شدیدی بارید که عضدالملک نگران خشت‌های طلا می‌شود و در نهایت که آسیبی نمی‌رسد آن را کرامت بیان می‌کند. در شب اول محرم سال ۱۲۸۴ق. کاروانیان چهار ساعت عزاداری کردند و این اولین گزارش عزاداری محرم در سرپل ذهاب است. صبح روز محرم بالاخره خبر اجازه حرکت رسید و کاروان باید تا ۱۵ محرم به بغداد می‌رسید.


منبع: فرادید

دردسر مهاجران لهستانی در زمان رضاشاه

به دنبال حمله متفقین در شهریور ۱۳۲۰ و فروپاشی حکومت رضاشاه، کمبود خواربار وغله یکی از دشواری‌های اصلی ایران بود. به این خاطر، شماری از شهرهای ایران، به ویژه در شمال و غرب با ناآرامی و غارت روبه‌رو شدند؛ به‌طوری که گزارش‌های خاطره‌نویس‌ها و شاهدان گواه این مطلب است.

به دنبال حمله متفقین در شهریور ۱۳۲۰ و فروپاشی حکومت رضاشاه، کمبود خواربار وغله یکی از دشواری‌های اصلی ایران بود. به این خاطر، شماری از شهرهای ایران، به ویژه در شمال و غرب با ناآرامی و غارت روبه‌رو شدند؛ به‌طوری که گزارش‌های خاطره‌نویس‌ها و شاهدان گواه این مطلب است.

میزبان در بحران 

دولت، برای تامین آذوقه و خواربار شهرها با معضل جدی مواجه شد و دیری نپایید که کمبود خواربار به بحران عمومی تبدیل شد. یکی از علت‌های اصلی این معضل، اشغال ایران از سوی ارتش‌های بیگانه و حضور گسترده نیروهای متفقین در ایران بود. آنها مسبب کمبود ارزاق عمومی و صعود سرسام‌آور بهای کالاهای مصرفی از جمله نان شده بودند.

به‌طوری‌که شاهدان متذکر شده‌اند، آنها علاوه بر اینکه خود مصرف‌کننده اصلی خواربار از جمله نان بودند، محصول غله ایران را نیز به خارج صادر می‌کردند. در میان نیروهای متفقین، نیروهای شوروی سهم بسزایی در تداوم بحران نان داشتند، زیرا آنها از حمل غله از مناطق تحت نفوذ خود به نواحی قحطی زده ممانعت می‌کردند. علاوه بر حضور نیروهای متفقین در ایران عوامل دیگری چون عدم جمع آوری به موقع محصول به علت وجود ناامنی و غارتگری، قطع ارتباط منظم بین شهرها و روستاها و احتکار گندم از سوی برخی مالکان در ایجاد بحران تاثیر داشت.

این بحران به قدری مشکل بود که برای تهیه کالایی مانند نان در تجمعاتی که در برابر نانوایی‌ها تشکیل می‌شد، درگیری‌هایی بین نانوایان و مردم به‌وجود می‌آمد. روزنامه «نسیم شمال» ضمن اشاره به درگیری‌های بین مردم و نانوایان، دکان‌های نانوایی را به علت شلوغی بیش از حد آنها با رویکرد طنزآمیز به شهر فرنگ تشبیه کرده بود.

با این اوصاف، حضور تعداد زیادی پناهنده لهستانی در کشور نه تنها نیاز به خواربار را افزایش می‌داد، بلکه با سهیم کردن آنها در ارزاق مصرفی شهروندان به بحران خواربار در سطح کشور به‌خصوص در تهران دامن می‌زد. ارتش انگلیس مسوولیت تغذیه آوارگان لهستانی را با هزینه خود برعهده گرفته بود. اما گزارش‌ها خلاف این امر را نشان می‌دهند.

به‌طوری‌که بر پایه برخی اسناد هر روز در سطح شهر کامیون‌هایی دیده می‌شد که به‌طور غیرقانونی از محل ارزاق عمومی شهروندان ایرانی، برای لهستانی‌ها خواربار حمل می‌کردند. به این علت، نشریات، خریدهای مکرر مهاجران لهستانی را یکی از عوامل اصلی کمبود خواربار و نان تهران می‌دانستند.

اطلاعات در این زمینه در تاریخ ۱۲ آبان ۱۳۲۱ با عنوان «تاثیرخریدهای مهاجران لهستانی در خواربار تهران» می‌نویسد: «چون شکایاتی به وزارت خواربار رسیده بود که علت عمده ترقی خواربار در تهران خریدهای روزانه مهاجران است موضوع مورد توجه آقای شریدان مستشار وزارت خواربار واقع شده و درنتیجه کمیسیونی مرکب از دو نفر نمایندگان صلیب سرخ آمریکا با حضور وزیر مختار لهستان و نمایندگان مهاجران لهستانی تشکیل شده و آقای شریدان نظریه دولت ایران را راجع به طرز معاش مهاجران بیان کردند که خریدهای مهاجران هم از حیث کمیت و هم از حیث کیفیت تاثیر کاملی در اوضاع خواربار اهالی پایتخت کرده و موجب تنگی و گرانی و نایابی اجناس می‌شود؛ به‌خصوص اینکه خریدها یکجا و یک قلم انجام می‌شود.

بالاخره، پس از مذاکرات شریدان پیشنهاد کرد کمیته‌ای مرکب از سه نفر مطلعان ایرانی و نماینده سفارت آمریکا و نماینده سفارت لهستان و انگلیس و نماینده مهاجران لهستانی تشکیل شود و خواربار مهاجران درنهایت صرفه‌جویی و سختی جیره‌بندی شود و به‌طوری که خوراک آنها به کلی ساده و بدون هیچ‌گونه تجمل تهیه شود.»

دردسر مهاجران لهستانی در زمان رضاشاه 

و نیز همان نشریه در تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۲۱ درباره محدود کردن خرید خواربار مهاجران لهستانی می‌نویسد: «مساله خوارباری که برای مهاجران لهستانی همه روزه در پایتخت تهیه و مقدار آن جلب توجه کرده بود در کمیسیونی که با حضور آقای شریدان و نماینده سفارت‌های آمریکا و انگلیس و لهستان و نماینده خود مهاجران تشکیل یافت تاثیر خریدهای سنگین آنها تصدیق شد و حتی نمایندگان آمریکا و بریتانیا صریحا اظهار موافقت کردند که از لحاظ تامین آسایش اهالی تهران باید در خرید خواربار مهاجران تخفیف کلی داده شود و پس از مطالعه کامل موافقت شد که خرید خواربار لهستانی‌ها تحدید شود.

به‌عنوان مثال گوشتی که قبلا ۴۲۰۰ کیلو مصرف روزانه لهستانی‌ها بود و از سوی آنها خریداری می‌شد من بعد مقدار خرید آنها به ۲ هزار کیلو پایین آورده خواهد شد و همین‌طور اقلام خوراکی دیگر نیز به این شکل خواهد بود.» صورت احتیاجات روزانه مهاجران لهستانی که در تاریخ ۱۲/  ۲ و۱۶/  ۲/  ۱۳۲۱ به سرپرست آنها تحویل داده شده است در اسناد وجود دارد.

علاوه بر این، ازآنجاکه کمبود قماش برای تولید لباس نیز در مدت زمان استقرار آنها در تهران به وجود آمده بود. احتمالا نقش آنها در این زمینه بی‌تاثیر نبوده است. بر پایه یکی از اسناد به دست آمده، مقدار زیادی پارچه از سوی سرپرست لهستانی برای تهیه لباس برای کودکان از ریاست کل اداره معاملات خارجی تقاضا شده بود که با درخواست آنها موافقت شده بود.

ازآنجاکه کمبود خواربار و بحران نان علاوه بر تهران در بندر انزلی، اصفهان، و قزوین نیز وجود داشت و گزارش‌ها حاکی از وضعیت وخیم اقتصادی و کمبود خواربار در این شهرها بود. ظاهرا حضور مهاجران لهستانی در این شهرها نیز به بحران خواربار دامن می‌زد.

برای مثال، درحالی‌که بر اثر کمبود آرد و خواربار قتل و غارت در شهر اصفهان اتفاق می‌افتاد، برپایه یکی از اسناد، سرپرست مهاجران لهستانی این شهر به نام «دیموویسکی» در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۳۲۱، علاوه بر درخواست تامین مایحتاج لهستانی‌های مقیم از استاندار، برای تعداد دیگر از اتباع که قرار بود بعدا وارد شوند، درخواست کالاهایی به این شرح کرد: شکر، دو کیسه؛ آرد سفید، یک کیسه؛ و برنج صدری، ۳ کیسه.

درنتیجه، با رسیدن حدود ۳۰۰ نفر دیگرا ز مهاجران لهستانی به اصفهان در ۲۸خرداد همان سال، وی درخواست خود را تکرار کرد و با آن موافقت شد. در قزوین، درحالی‌که بحران نان و خواربار این شهر را فلج کرده بود. برپایه گزارش یکی از اسناد، متفقین حاضر در شهر علاوه بر اینکه خود مصرف کننده خواربار به شمار می‌رفتند برای لهستانی‌های مقیم این شهر تقاضای ۱۲ کیلوگرم گوشت گوسفند و گاو و همین مقدار سبزیجات و پیاز و سیب‌زمینی و مقداری میوه کرده بودند و از فرماندار شهر خواسته بودند مساعدت‌های لازم را در این زمینه فراهم بیاورد. بندرانزلی نیز به علت ورود و اسکان عده زیادی از مهاجران لهستانی با کمبود خواربار و ارزاق روبه رو شده بود.

به‌طوری‌که، به علت مصرف بالای برنج در این شهر و کمبود آن، کارکنان اداره بندر تقاضای مقداری برنج کرده بودند. حضور آنها در مشهد نیز تاثیر زیادی بر بحران خواربار گذاشته بود. به‌طوری که، در سال‌های حضور آنها در مشهد یعنی در سال ۱۳۲۱ و ۱۳۲۲ به علت کمبود ارزاق عمومی قحطی و گرسنگی شدید بین مردم رواج یافته بود که دامن آن همه خانواده‌ها را گرفته بود.

بنابراین، به علت بروز چنین مشکلاتی بود که وزارت امور خارجه از سفارت شوروی در تهران خواسته بود که به علت کمبود خواربار در کشور از ورود مهاجران غیرنظامی لهستانی از خاک این کشور به ایران جلوگیری کند. اما، با درخواست آنها با ورود به ایران موافقت نشد؛ زیرا بر پایه یکی از اسناد حدود ۷۰ هزار نفر دیگر در خاک شوروی منتظر بودند تا به خاک کشور وارد شوند.


منبع: فرادید