زنان برای اولین بار در انگلستان رأی دادند

فرادید| چهارده دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۷۹۹- درگذشت جورج واشنگتن

اولین رئیس‌جمهور آمریکا در خانه خود واقع در
“پتوومک”، مریلند درگذشت.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۰۰- نظریه کوانتوم

دانشمند آلمانی “ماکس پلانک” نتایج
مطالعات خود درباره تشعشع بر جسم سیاه را منتشر کرد. مطالعات او نظریه کوانتوم را
به وجود آورد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۱۱- اولین مردی که به قطب جنوب رسید

کاوشگر نروژی “کاپیتان روالد آموندسن”
در کنار پرچم نروژ در قطب جنوب.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۱۸- آغاز رأی‌گیری از زنان در انگلیس

زنان برای اولین بار در انگلستان رأی دادند. در
اولین رأی‌گیری بیش از ۳۰ زن حضور یافتند.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۵۹- نخستین رئیس‌جمهور قبرس

“میخائیل خریستودولو موسکوس” معروف به
“اسقف ماکاریوس” یا “ماکاریوس سوم” به‌عنوان اولین رئیس‌جمهور
قبرس تعیین شد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۰۴- بلندترین پل جهان

این پل به ارتفاع ۳۴۳ متر است که در بالای
رودخانه تارن در جنوب فرانسه قرار دارد. این پل توسط رئیس‌جمهور وقت “ژان
شیراک” افتتاح شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۸- پرتاب کفش به سمت جورج بوش

“منتظر الزیدی” خبرنگار عراقی در
جریان یک کنفرانس خبری در بغداد با حضور بوش و نوری مالکی، کفش هایش را به سمت
جورج بوش پرتاب کرد.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۱۲- تیراندازی در مدرسه ابتدایی “سندی
هوک”

در این تیراندازی ۲۰ دانش‌آموز و ۶ نفر از
کارکنان مدرسه کشته شدند. کاخ سفید در پی این حادثه پرچم کشور را به حالت نیمه
برافراشته درآورد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

پایان قاجار در ایران

فرادید| دوازده دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۰۰- انتخاب واشنگتن به‌عنوان پایتخت آمریکا

امریکا رسماً واشنگتن دی سی را به‌عنوان پایتخت
کشور انتخاب کرد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۲۵- برکناری احمدشاه قاجار

“احمدشاه قاجار” برکنار شد و رضاشاه
پهلوی جای او را گرفت.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۱- اشغال کشتی “نورماندی”

آمریکا کشتی غول‌پیکر فرانسوی را که در شهر
نیویورک لنگر انداخته بود، تصاحب کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۶۳- استقلال کنیا

این کشور آفریقایی از زیر سلطه بریتانیا خارج شد
و دقیقاً یک سال بعد به جمهوری کنیا تبدیل شد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۷۵- محکومیت “سارا جین مور”

سارا جین مور برای تلاش به ترور رئیس‌جمهور فورد
مقصر شناخته شد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۸۵- سانحه هوایی

پرواز ۱۲۸۵ هواپیمایی “اَرو ایر”
اندکی پس از بلند شدن سقوط کرد و تمام ۲۵۶ مسافر و خدمه آن کشته شدند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۰- پایان دعوای “بوش” و
“ال گور”

دادگاه عالی فلوریدا پس از بازشماری آرا نتیجه
را ۵-۴ به نفع جورج بوش اعلام کرد و بدین ترتیب او برای دومین دوره رئیس‌جمهور
آمریکا شد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تصاویر/ زندگی و زمانه آخرین شاه قاجار

مهمترین حادثه داخلی در زمان سلطنت احمد شاه کودتای رضاخان بود که زمینه سقوط سلسله قاجار را فراهم کرد؛ در پی کودتا احمد شاه فرمان نخست وزیری را برای سید ضیاء صادر کرد اما کابینه وی ۱۰۰ روز بیشتر دوام نیاورد. پس از آن قوام‌السلطنه، مشیرالدوله، مستوفی‌الممالک و سپس رضاخان مامور تشکیل کابینه شدند. در دوران حکومت رضاخان مقدمات سلب قدرت از احمد شاه و انقراض سلسله قاجار فراهم شد و این سلسله نهایتاً به موجب مصوبه‌ای که در آبان ۱۳۰۴ در مجلس شورای ملی به تصویب رسید، منقرض گردید.

                                                

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

                                                               ۸۸ سال پیش در چنین روزهایی احمدشاه قاجار از سلطنت خلع شد

فرادید| سلطان احمد شاه قاجار درست ۴ سال و ۴ ماه پس از خلع قاجاریه از سلطنت ایران در ۳۲ سالگی به علت عارضه کلیوی در پاریس درگذشت. 

به گزارش مجله تاریخ فرادید، احمد شاه هفتمین و آخرین پادشاه سلسله قاجار که در ۹ آبان ۱۳۰۴ از سلطنت خلع شده و به اراده خود به اروپا رفته بود دیگر اجازه بازگشت به کشور نیافت و در تبعید جان سپرد؛ گفته می شود هیچ یک از مقامات دولتی در مراسم تشییع وی شرکت نکردند. 

آخرین شاه قاجار همانقدر زود از دنیا رفت که به سلطنت رسید؛ او در ۱۰ سالگی ولیعهد شد و در ۱۳ سالگی متعاقب فتح تهران توسط مجاهدین مشروطه‌خواه و پناهنده ‌شدن پدرش به سفارت روسیه به سلطنت رسید. با این حال تا ۱۸ سالگی و رسیدن به سن قانونی نقشی در اداره کشور نداشت و “عضد‌الملک” بزرگ خاندان قاجار که از سوی شورائی متشکل از علما و برخی نمایندگان مجلس اول و سران مجاهدین به نیابت سلطنت برگزیده شده بود، زمام امور را عهده‌‌دار بود.

احمد میرزا در سال ۱۲۹۳ و پس از رسیدن به سن قانونی تاجگذاری کرد و ۱۱ سال پادشاه بود. در طول این مدت مانند پدربزرگ و جد خود سفرهای متعددی از طریق استقراض از بانک‌های خارجی به اروپا انجام داد. سفر اول وی که در آبان ۱۲۹۸ آغاز شد، ۷ ماه و سفر دوم وی که در بهمن ۱۳۰۰ شروع شد ۱۰ ماه به درازا کشید.

مهمترین حادثه داخلی در زمان سلطنت احمد شاه کودتای رضاخان بود که زمینه سقوط سلسله قاجار را فراهم کرد؛ در پی کودتا احمد شاه فرمان نخست وزیری را برای سید ضیاء صادر کرد اما کابینه وی ۱۰۰ روز بیشتر دوام نیاورد. پس از آن قوام‌السلطنه، مشیرالدوله، مستوفی‌الممالک و سپس رضاخان مامور تشکیل کابینه شدند. در دوران حکومت رضاخان مقدمات سلب قدرت از احمد شاه و انقراض سلسله قاجار فراهم شد و این سلسله نهایتاً به موجب مصوبه‌ای که در آبان ۱۳۰۴ در مجلس شورای ملی به تصویب رسید، منقرض گردید. 

بدین ترتیب احمد شاه که دو سال قبل از این مصوبه و مقارن کودتای رضاخان در اروپا بسر می‌برد از سلطنت خلع و برادر و ولیعهد او محمدحسن میرزا به شکل موهن و تحقیر‌آمیزی از ایران خارج شدند. آخرین شاه قاجار نهایتا در غربت از دنیا رفت و جنازه‌اش طبق وصیت به عراق حمل شد و در کربلا نزد مقبره پدرش به خاک سپرده شد. 

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

احمد شاه قاجار در کودکی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

پرتره احمدشاه قاجار در کودکی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

احمد شاه قاجار در کودکی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

احمدشاه قاجار در نواجوانی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

عکس یادگاری احمد شاه و ملازمان با”کوزمینسکی” خلبان لهستانی که اولین پرواز برفراز آسمان ایران را انجام داد. این عکس در روزنامه “ایلوستراسیون” فرانسه منتشر شد. سال ۱۲۹۲ شمسی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

استقبال از کاروان احمدشاه قاجار در شهر ارومیه در سال ۱۲۸۹؛ او یک سال قبل از این عکس به سلطنت رسیده بود.

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

بازار ارومیه در روز ورود احمد شاه قاجار به این شهر. سال ۱۲۸۹ شمسی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

جمعی از اهالی شهر ارومیه منتظر استقبال از احمد شاه قاجار. سال ۱۲۸۹

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

بازار ارومیه در روز ورود احمدشاه قاجار به این شهر. سال ۱۲۸۹

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

  احمد شاه قاجار در مراسم استقبال رسمی از پادشاه ایران در “داوور” انگلستان. سال ۱۲۹۸ شمسی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

احمد شاه به اتفاق پرنس آرتور، پرنس ادوارد، لرد کرزن در ضیافتی در لندن. سال ۱۲۹۸ شمسی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

احمد شاه در جریان سفر رسمی به پاریس. سال ۱۲۹۸ شمسی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

احمد شاه قاجار در سال ۱۲۹۸ شمسی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

استقبال از احمدشاه در پاریس. سال ۱۳۰۰ شمسی

تصاویر/ آلبوم زندگی آخرین شاه قاجار

 احمد شاه در سفر فرانسه و در شهر “دوویل” در سال ۱۳۰۰ شمسی؛ او چهار سال پس از این عکس از سلطنت خلع شد.

مجموعه‌ای از بهترین تصاویر تاریخ ایران و جهان را اینجا ببینید 

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

هاوکینگ برنده ارزشمندترین جایزه علمی

فرادید| یازده دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۷۲- اولین فرماندار سیاه‌پوست

“پینکنی بنتون استوارت” اولین فرد سیاه‌پوستی
بود که به‌عنوان فرماندار در لوئیزیانا انتخاب شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۴۱- اعلام جنگ آلمان علیه آمریکا

آلمان و ایتالیا علیه آمریکا اعلام جنگ کردند.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۶۷- رونمایی از کنکورد

نمونه اولیه هواپیمای آلمانی- انگلیسی کنکورد
برای اولین بار در تولوزِ فرانسه به نمایش درآمد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۸۱- شکست محمدعلی

محمدعلی شصت و یکمین و آخرین مبارزه خود در
برابر “تروور بربیک” شکست خورد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۹۴- ورود نیروهای روسیه به چچن

هزاران سرباز روسی به همراه صدها تانک وارد
جمهوری چچن شدند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۰۹- انتشار بازی “پرندگان
خشمگین”

موفق‌ترین بازی در برنامه‌های موبایل در چنین
روزی منتشر شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۱۲- هاوکینگ برنده ارزشمندترین جایزه علمی

“استیون هاوکینگ” فیزیکدان بریتانیایی
برنده جایزه ۳ میلیون دلاری فیزیک بنیادی شد که باارزش‌ترین جایزه در دنیای آکادمیک
است.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

اولین رئیس‌جمهور زن در آرژانتین

فرادید| دهم دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۶۹- اولین ایالتی که به زنان حق رأی داد

“وایومینگ” اولین ایالتی بود که زنان
در آن حق رأی و سمت‌های رسمی پیدا کردند.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۰۱- اولین جایزه نوبل

اولین جایزه نوبل در استکهلم، سوئد و در زمینه‌های
فیزیک، شیمی، پزشکی، ادبیات و صلح اعطاء شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۸- اعلامیه جهانی حقوق بشر

مجموع عمومی سازمان ملل اعلامیه جهانی حقوق بشر
را تصویب کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۵۰- اولین سیاه‌پوست برنده جایزه نوبل

“رالف بانچ” اولین سیاه گوستی بود که
به دلیل میانجیگری در مسائل اسرائیل برنده جایزه صلح نوبلش شد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۹۶- تصویب قانون اساسی جدید در آفریقای
جنوبی

نلسون ماندلا قانون اساسی جدید و دموکراتیک را
در کشورش به تصویب رساند. بدین ترتیب قوانین کشور از حاکمیت اقلیت سفیدپوست به یک
دموکراسی غیر نژادی تغییر کرد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۸- راه‌اندازی ایستگاه فضایی بین‌المللی

اولین بخشِ ایستگاه فضایی بین‌المللی راه‌اندازی
شد. شش فضانورد درب‌های این ایستگاه واقع در ۲۵۰ مایلی سطح زمین را باز کردند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۷- اولین رئیس‌جمهور زن در آرژانتین

“کریستینا فرناندز” اولین رئیس‌جمهور
منتخب زن در آرژانتین شد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

نقش کاروانسراها در رونق تجاری یک شهر

یکی از مواردی که در رونق بازار و تجارت در هر منطقه موثر است و اهمیت تجاری شهر را نشان می‌دهد، کاروانسراهای آن منطقه است. هرچه کاروانسراهای شهری از نظر تعداد زیاد و از نظر کیفیت از رفاه و راحتی برخوردار باشند، نشان از حضور بازرگانان در آن شهر و دلیل بر شکوفایی تجارت می‌تواند باشد.

یکی از مواردی که در رونق بازار و تجارت در هر منطقه موثر است و اهمیت تجاری شهر را نشان می‌دهد، کاروانسراهای آن منطقه است. هرچه کاروانسراهای شهری از نظر تعداد زیاد و از نظر کیفیت از رفاه و راحتی برخوردار باشند، نشان از حضور بازرگانان در آن شهر و دلیل بر شکوفایی تجارت می‌تواند باشد.

کاروانسراها عامل رونق تجاری قزوین 

کاروانسراها بهترین وسیله آسایش مسافر و حفظ کالا و امنیت راه و تامین آذوقه و ایجاد ارتباطات محسوب می‌شده‌اند. اگرچه راه‌ها در سراسر ایران کیفیت خوبی نداشت و ارتباط کند بود، شبکه کاروانسراهایی که در کشور و در طول راه‌های تجاری اصلی قرار داشت، حداقل محل امنی برای اجناس و حیوانات باری تجار فراهم می‌آورد و همچنین امکانات عرضه کالاها و انجام معاملات کوچک را در توقف‌های شبانه در اختیارشان می‌نهاد. کاروانسراهای ایران بهتر از کاروانسراهای ترکیه ساخته شده و پاکیزه‌تر بودند.

کاروانسراها به‌ویژه برای استفاده مسافران تهیدست ساخته شده بودند و مسافران می‌توانستند تا هر مدتی که مایل بودند، بدون پرداخت پول، در آنجا بمانند. شاه‌عباس اول برای پیشبرد رونق بازرگانی امپراتوری صفویه در تلاش بود و بستگانش، بازرگانان ثروتمند و حکام محلی نیز از این کار او پیروی می‌کردند.

کاروانسراهای نوبنیاد در زمان شاه‌عباس اول، به‌صورت شبکه منظمی جمیع مراکز فعالیت بازرگانی را به یکدیگر متصل ساخت. این کاروانسراها به قدری مفید و مغتنم بود که در اندک مدتی طرف توجه سوداگران و مسافران قرار گرفت و با احداث آنها تردد کاروان‌ها و کار تجارت به طرز محسوسی افزایش یافت.

اهمیت این کاروانسراها در افزایش داد و ستد بسیار موثر بود. در همین راستا در قزوین نیز کاروانسراهایی ساخته شد. شاردن در سفرنامه‌اش به اهتمام مردم قزوین در ساختن کاروانسراها اشاره می‌کند. همچنین از تیمچه یا کاروانسرایی به نام «شاهی» نام می‌برد که دارای دویست و پنجاه حجره و یک حوض بزرگ بوده و دو ردیف دکان که در آنها جنس فروخته می‌شده، آن را به خارج مربوط می‌ساخته است.

فیگوئرا سفیر اسپانیا که در دوره شاه‌عباس اول از قزوین دیدن کرده بود، درباره کاروانسرایی که از سوی مادر شاه‌عباس (مهدعلیا) ساخته شده بود، سخن می‌گوید. این کاروانسرا اگرچه در دوره پایتختی قزوین ساخته شده بود اما از این جهت که در زمان سفیر مذکور همچنان فعال و پررونق بود، قابل‌توجه است.

او می‌گوید: «در آغاز روز به مبارک رسیدیم که بیش از چهار فرسنگ با قزوین فاصله نداشت. پس از عزیمت از این مکان، سفیر با طی دو منزل در روزهای۲۸ و ۲۹ ژوئیه، به کاروانسرای بزرگی رسید که هنگام آمدن در آن توقف نکرده بودیم. این کاروانسرا بی‌شک بزرگ‌ترین منزلی بود که در طول سفر خود دیده بودیم و با نفقه مادر شاه‌عباس ساخته شده بود.»

زینب‌بیگم دختر شاه‌طهماسب و عمه شاه‌عباس نیز که در قزوین برای مدتی از سال ۱۰۲۲ تا ۱۰۲۷ در حالت تبعید به‌سر می‌برد، صاحب کاروانسرایی در قزوین بوده است. اولئاریوس کاروانسراهای قزوین را از نظر معماری جالب دیده که بیشتر مورد استفاده بازرگانان بیگانه قرار می‌گرفته است.

تاورنیه نیز از کاروانسراهای قزوین یاد کرده است و می‌نویسد: «این شهر سه کاروانسرا دارد که اطراف آنها بازار واقع شده و یکی از کاروانسراها خیلی بزرگ و راحت است.» از گفته وی برمی‌آید که این کاروانسراها پس از انتقال پایتختی به اصفهان، همچنان فعال بوده و امنیت داشته که این سیاح آنها را اینچنین راحت دانسته است. یکی دیگر از کسانی که در دوره شاه‌عباس اول سفری به ایران داشت، کاتف بود.

کاتف تاجر به سال ۱۶۲۳م/ ۱۰۳۳ق که در مسیر خود از مسکو به اصفهان از قزوین نیز گذشته، نظری در مورد کاروانسراهای قزوین دارد. او قزوین را قصبه‌ای بزرگ می‌داند که کاروانسراهای اردبیل و شماخی از همانند آن در قزوین بزرگ‌ترند. ساخت کاروانسراها برای بالندگی تجارت بسیار ضروری بود و امنیت راه را برای کاروان‌های بازرگانی که از ممالک مجاور می‌آمدند، به ارمغان می‌آورد. بر مبنای آنچه گفته شد روشن می‌شود که موقعیت ممتاز جغرافیایی و تجاری قزوین تا چه میزان می‌توانسته در استمرار رونق بازرگانی در این شهر اثرگذار باشد.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

جدایی چارلز و دیانا

فرادید| نهم دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۶۹- اولین چراغ راهنمایی

اولین چراغ راهنمایی خارج کاخ وستمینستر در لندن
نصب شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۶۸- اولین موشواره کامپیوتر

از موشواره کامپیوتر برای اولین بار در سان‌فرانسیسکو
رونمایی شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۹۰- اولین انتخابات مستقل در لهستان

“لخ والسا” بنیان‌گذار “اتحادیه
همبستگی” در اولین انتخاب مستقل کشوری پیروز شد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۹۲- جدایی چارلز و دیانا

شاهزاده چارلز و شاهزاده دیانا خبر جدایی خود را
اعلام کردند. (طلاق این دو در ۲۸ اوت ۱۹۹۶
به پایان رسید.)

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۹۲- ورود نیروهای آمریکا به
“موگادیشو”

نیروهای آمریکا وارد پایتخت سومالی شدند تا در
عملیات “بازگرداندن امید” راه تحویل کمک‌های بین‌المللی به مردم منطقه
را باز کنند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۰۲- ورشکستگی شرکت “یونایتد
ایرلاینز”

این شرکت پس از ضرر چهار میلیارد دلاری در دو
سال، اعلام ورشکستی کرد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۱۵- حمله به فرودگاه قندهار

حمله طالبان به
فرودگاه قندهار حداقل ۳۷ کشته برجای گذاشت.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

استاد سیاستی که فدای سیاست شد

استاد سیاستی که فدای سیاست شد (مطلب ارسالی آقای قره باغ)

وحید محمود قره‌باغ*؛ در دنیای پر رمز و راز سیاست نام یک شخص بیشتر در دامان سیاست ماندگار شده‌است. هر چند که چندین قرن از مرگ او می‌گذرد، اما سیاست‌هایش سرلوحه بسیاری از حاکمان، قدرتمندان و حتی مدیران در طول این چند سده قرار گرفته‌است. 

جالب‌تر این که برخی با وجود آن که ادعا می‌کنند سیاست‌هایشان از بینش او فرسنگ‌ها فاصله دارد؛ سیاست‌های او را ملکه ذهن خویش کرده‌اند. در واقع با مروری بر تاریخ کم یا بیش نمونه‌هایی از این نوع سیاست‌ها را خواهیم یافت.

در تعریف سیاست به طور خلاصه می‌توان گفت؛ سیاست دانشی است که در کنار ارتباط با مناسبات شهروندی، امنیت خارجی و تفاهم داخلی را با وجود عقاید متفاوت بوجود می‌آورد. 

سیاست از دیرباز جایگاه خاص در اندیشه یونانی و ایرانی داشته است و مترادف با عموم و شهر و در مقابل خصوصی و یا شخصی قرار گرفته است. خود واژه policy از واژه‌ی polis یونانی به معنای شهر گرفته شده است. 

از سویی در دنیای پر رمز و راز سیاست نام یک شخص بیشتر در دامان سیاست ماندگار شده است. هر چند او در طول حیاتش شخصیت‌های مهمی همچون پاپ و لویی دوازدهم را از نزدیک ملاقات کرده بود، ولی به جرات می‌توان گفت: هیچ کدام به مانند سزار بورجیا، شاهزاده حاکم واتیکان نتوانست در عمق شخصیت و روح او تاثیرگذار باشد. او که در ابتدا به سمت منشی‌گری دستگاه دولتی فلورانس گماشته شده بود توانست پله‌های ترقی را به سرعت طی کرده و وارد هیئت دیپلماتیک شود. 

این مهم، سرآغازی برای این شخصیت معروف سیاست جهت کسب تجربه در دنیای سیاست بود که بعد‌ها در سطر‌های کتاب شهریار او نمود پیدا می‌کند. او در جریان جنگ‌های داخلی تحت عنوان زندانی سیاسی روانه زندان شد و به دلیل نقشی که در توطئه کودتا داشت، شدیدا مورد شکنجه قرار گرفت. پس از آزادی دنیای سیاست را ر‌ها کرد و به کشاورزی و نویسندگی مشغول شد. گفتارهای سیاسی و اجتماعی دیگر کتاب مهم این شخصیت در باب سیاست است. 

نیکولو برناردو ماکیاولی معروف به نیکولو ماکیاولی، سیاست‌مدار و فیلسوف ایتالیایی در ۳ مه ۱۴۶۹ در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. البته گفتنی است نام او با ضد اخلاق بودن و جمله “هدف وسیله را توجیه می‌کند” نیز عجین شده‌است. در کشور ما ایران نام ماکیاول نیز به او اطلاق می‌شود و برخی با این نام، او و مکتبش را می‌شناسند. 

مکتبی به نام ماکیاولیسم که اصول و روش‌های دستوری ماکیاولی در باب سیاست و حکومت بر مردم است. البته او را بیشتر به عنوان شخصیتی که طالب حفظ قدرت باشد نیز می‌شناسند. ماکیاولی همچنین یک شاعر، آهنگساز و نمایشنامه‌نویس ماهر بود؛ دیدگاه او در مورد سیاست را می‌توان نقطه عطف سیاست در تاریخ نامید. ماکیاولی معتقد بود که سیاست به کلی از اخلاق مجزا است و استفاده از هر وسیله‌ای برای رسیدن به هدف را مجاز می‌دانست. او بنیانگذار فلسفه سیاسی مدرن است.

هر چند سعی شده، به نحوی وجهه‌ی ماکیاول توسط برخی شخصیت‌ها و افراد تطهیر شود؛ ولی نظریه‌های او که در کتاب شهریار بیان شده چهره‌ای دیگر از او به نمایش می‌گذارد. کتابی که برای خانواده مدیچی، حاکمان فلورانس نگاشته بود.

ماکیاول بر این عقیده بود، حکومت برای رسیدن به قدرت، تقویت، حفظ و همچنین بقای آن می‌تواند از کشتار، خیانت، ترور، تقلب و بسیاری روش‌های دیگر استفاده نماید. او هر گونه عمل منافی اخلاق، شرف و عدالت را به منظور دست‌یابی به هدف موجه می‌دانست. 

از نظر او رجال سیاسی می‌بایست به معنی واقعی کلمه واقع‌بین، مادی، سخت‌گیر و همچنین جدی باشند. تا بدان جا که اگر تکالیف دینی، اخلاقی و احساسات سد راه آنان شود؛ از آن‌ها عبور کرده و یگانه مقصودشان، هدف غایی آن‌ها باشد.

*کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک


منبع: فرادید

شهردار مغضوب

احمد نفیسی فرزند مهدی سال ۱۲۸۹ در اصفهان به دنیا آمد. او دوره ابتدایی را در دبیرستان «حکیم نظامی» اصفهان به پایان رساند و از دبیرستان سعدی دیپلم گرفت و در دانشگاه رشته علوم سیاسی خواند. نفیسی دوره فوق‌لیسانس را در رشته حسابداری صنعتی و امور اداری از «آمریکن یونیورسیتی» واشنگتن دریافت کرد. در بازگشت به ایران در سازمان برنامه به‌کار پرداخت و در وزارتخانه‌های مختلف شغل‌های زیادی را به عهده گرفت.

شهردار مغضوباحمد نفیسی فرزند مهدی سال ۱۲۸۹ در اصفهان به دنیا آمد. او دوره ابتدایی را در دبیرستان «حکیم نظامی» اصفهان به پایان رساند و از دبیرستان سعدی دیپلم گرفت و در دانشگاه رشته علوم سیاسی خواند. نفیسی دوره فوق‌لیسانس را در رشته حسابداری صنعتی و امور اداری از «آمریکن یونیورسیتی» واشنگتن دریافت کرد. در بازگشت به ایران در سازمان برنامه به‌کار پرداخت و در وزارتخانه‌های مختلف شغل‌های زیادی را به عهده گرفت.

از جمله: مدیر کل امور اداری سازمان برنامه، مدیر کل وزارت اقتصاد ملی، رئیس کل دفتر وزارت اقتصاد، بازرس اداره کل بودجه، معاون کل غله، مدیر رفاه اجتماعی سازمان برنامه، نماینده مدیرعامل و قائم مقام نخست‌وزیر در مراجع عمومی صاحبان سهام برنامه، عضو کمیسیون عالی تبلیغات سازمان برنامه، مدیر مجله «ایران‌آباد» و شهردار تهران. احمد نفیسی از طرفداران سرسخت امینی و عضو حزب ایران بود.

در سال ۱۳۳۳ وقتی «ابوالحسن ابتهاج» که در بانک بین‌الملل در واشنگتن مشغول بود، به‌عنوان مدیرعامل سازمان برنامه انتخاب شد و از احمد نفیسی خواست که با او همکاری کند، این‌گونه شد که احمد نفیسی از وزارت اقتصاد ملی به سازمان برنامه رفت. چند سالی مشغول کار در آنجا بود که به معاونت سازمان برنامه رسید.

هنگامی که «دکتر محسن نصر» شهردار تهران بود به معاونت شهرداری تهران رسید، در این زمان اداره امور شهر تهران با او بود تا اینکه در پنج خرداد ماه ۱۳۴۰ در زمان نخست‌وزیری «دکتر علی امینی» به‌عنوان شهردار معرفی شد و تا ۱۸ آذر ۱۳۴۲ که حکم بازداشت او صادر شد، در این سمت فعالیت داشت. وی در این زمان بود که «پارک ساعی» را ایجاد کرد، نفیسی زمانی که تاکسیرانی در ایران به‌خصوص تهران شروع به‌کارکرد یکی از اعضای سازمان مزبور بود و خود او نیز چندین دستگاه تاکسی داشته و کار می‌کرده است.

او از همان آغاز کار به‌عنوان شهردار موردتوجه شاه قرار گرفت، در این ایام شاه مرتب نفیسی را می‌پذیرفت و ساعت‌ها در دفتر مخصوصش با او صحبت می‌کرد. این سال‌ها توجه شاه به نفیسی برای همه آشکار بود؛ به‌طوری که اطرافیان او را نخست‌وزیر آینده می‌دانستند. «حسنعلی منصور» رئیس «کانون مترقی» و وزیر پیشین که علاقه داشت نخست‌وزیر بشود، چندبار از نفیسی خواست که اگر خودش نامزد نخست‌وزیری نیست، به او برای رسیدن به این مقام کمک کند.

بعد از برنامه «انقلاب سفید» و حوادث خونین خردادماه سال ۱۳۴۲ شاه همه قدرت را به دست گرفت و دیگر نمی‌خواست قدرتش را از دست بدهد و تحمل کسانی که فکر می‌کرد، برای او خطرآفرین شده بودند را دیگر نداشت و دیگر نمی‌خواست افرادی مانند نفیسی باعث نگرانی خاطر او باشند.

علل واقعی تیرگی روابط شاه با نفیسی معلوم نیست اما گفته می‌شود، توجه بعضی سفرای خارجی به نفیسی یا چاپ عکس بزرگ احمد نفیسی و «ژنرال دوگل» در یکی از مجله‌های معتبر فرانسه در جریان سفر «دوگل» به تهران سبب شد نظر شاه به نفیسی تغییر پیدا کند و از طرفی نفیسی نیز با «دکتر مهدی پیراسته» «وزیر کشور» اختلاف داشت و کار این دو به مشاجره و منازعه کشید.

در آن زمان «انجمن شهر تهران» وجود نداشت و وزیر کشور قائم‌مقام انجمن شهر بود و کارهای شهرداری تهران باید به تصویب و امضای وزیر کشور می‌رسید. کشمکش از هر دو طرف شدت یافت، نفیسی متکی به نمایندگان مجلس و مقامات عالیه کشور بود و «پیراسته» قاضی و قانوندان بود.

«دکتر پیراسته» که زمانی وکیل دادگستری بود، می‌دانست، پرونده‌های محکمه‌پسند چگونه ساخته می‌شود و با توجه با اختلافاتی که با نفیسی و عواملی که در شهرداری داشت، مکرر گزارش‌هایی درباره نفیسی به عرض می‌رساند. شاه هم که در این هنگام برای چنین گزارشاتی آمادگی پیدا کرده بود، پیراسته را تشویق به این کار کرد و تمام این‌ها به منجر به بازداشت‌شدن نفیسی و زندان رفتن او شد. نفیسی متهم به تصرف غیرقانونی در اموال دولت شده بود.

 او در طبقه زیرین وزارت دادگستری بازداشت شد. روز اول بازداشت، یک بازپرسی هشت ساعته از او می‌شود و به‌دنبال آن قرار بازداشت صادر می‌شود. نفیسی دو نفر را برای وکالت خود انتخاب می‌کند، یکی «صادق بهداد» و دیگری «محمد شاهکار» که نماینده مجلس شورای ملی بود.   «دکتر شاهکار» وکیل نفیسی در این پرونده به مهم‌ترین اتهام وی یعنی ماجرای خرید زمین رباط‌کریم پرداخت.

اوایل بازداشت نفیسی به غیر از وکلای مدافع افراد دیگری اجازه ملاقات با او در زندان را نداشتند و او به مطالعه کتب فارسی و انگلیسی و فرانسه و نیز نوشتن نامه برای دختر خود که در انگلستان تحصیل می‌کرد، مشغول بود. دستگیری نفیسی چون یک دفعه صورت گرفت، برای مردم موجب ابهاماتی شد که «محمدرضا شاه» در پاسخ به این ابهامات گفت: «مبارزه با فساد در این مملکت به‌طور قطع به عمل می‌آید و هر کسی ولو گذشته درخشانی داشته باشد، اگر منحرف شد، تحت‌تعقیب قرار خواهد گرفت» و در ادامه می‌گوید؛ «پرونده نفیسی در مرحله اتهام است و معنی اتهام محکومیت نیست.» از جمله کسانی که در این دوره با او ملاقات داشتند، «بهداد» وکیل مدافع او و دختر ۱۶ ساله‌ نفیسی و همسرش «نزهت نفیسی» نماینده مجلس شورای ملی بود که فقط در ۲۵ ساعت اول بازداشت موفق به یک‌بار ملاقات شده بود.

نفیسی اولین شهرداری نبود که تحت تعقیب قرار می‌گرفت؛ اما موقعیت او حساس بود، او ریاست نخستین «کنگره آزاد زنان» و «مردان ایران» را به عهده داشت و در انتخابات پارلمانی ۲۰۰ نماینده مجلس شورای ملی کم و بیش دخالت داشت، به‌علاوه طی ریاست بر شهرداری به ۵ تن از پادشاهان و روسای جمهور کشورهای بزرگ جهان کلید طلایی شهر تهران را اهدا کرد و به‌خاطر این موقعیت زندان و تعقیب هیچ‌یک از شهرداران تا آن موقع به اندازه نفیسی در جامعه اثر نگذاشته بود و زمانی که همه فکر می‌کردند او به وزارت برسد، سر از زندان درآورد.

شهردار مغضوب 

به هر صورت او در بازپرسی روز پنج‌شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۴۳ مدرکی به بازپرس می‌دهد مبنی بر اینکه «جمع پرداختی به مقاطعه‌کاران یک میلیون و چهارصد هزار تومان بوده است، آن‌هم سفته عهده بانک اصناف «سی میلیون تومان» و چون مورد مقاطعه تحویل قطعی نشده و بر فرض تحویل قطعی برابر ماده ۱۵ قرار داد منعقده فی‌مابین شهرداری و مقاطعه‌کار چنانچه به‌نظر کارشناسان هزینه زائد بر کار پرداخت شود، شهرداری مجاز است از اموال مقاطعه کار طلب خود را تامین کند.»  نفیسی در آن زمان گفته بود، چنانچه بخواهد با قید کفیل یا ضامن آزاد شود، چون اموال و اسنادی ندارد، در زندان می‌ماند؛ ولی دوستانش اعلام کردند که آماده‌اند هر نوع تضمین و کفیلی را بسپارند.

سرانجام دادگاه نفیسی

  پس از ۷ ماه بازداشت قرار مجرمیت احمد نفیسی در اواخر تیرماه ۱۳۴۳ صادر شد. بازپرس دیوان کیفری در این قرار که برای تایید دادستان دیوان کیفری فرستاده شده بود، برای مدیرفنی شهرداری نفیسی و سه نفر از مهندسان ناظر و یکی از مقاطعه‌کاران نیز قرار مجرمیت صادر کرد؛ اما بعد از دو سال بازجویی و تشکیل این پرونده قریب به ۱۳ کارتنی که هر کارتن شامل ۲۰۰۰ برگ بازجویی؛ یعنی ۲۶ هزار برگ تحقیق از احمد نفیسی و عده‌ای از مدیران‌کل شهرداری بود، در هفته اول آبان سال ۱۳۴۴ قرار مجرمیت وی رد شد. «آقای مخبر» بازپرس دادسرای دیوان کیفری قرار مجرمیتی علیه نفیسی و سایر متهمان در قریب به ۲۵۰ صفحه تنظیم و جهت صدور کیفرخواست و اظهارنظر دادستان دیوان کیفری به دادسرای دیوان کیفری فرستاد.

دادستان دیوان کیفری نیز پرونده مزبور را جهت اظهارنظر به «آقای پارسایی» دادیار دادسرای دیوان کیفر ارجاع کرد و وی پس از چند هفته مطالعه مجرمیت صادره از طرف بازپرسی دادسرا را رد می‌کند، به همین جهت «آقای صفوی» دادستان دیوان کیفر می‌گوید، چند روز آینده نظر «دادیار دادسرا» در مورد پرونده مورد مطالعه قرار خواهد گرفت و نظر قطعی اعلام خواهد شد؛ ولی مطالعه برای مدت نامعلومی به تعویق افتاد و به همین جهت آغاز محاکمه نیز به تعویق افتاد.

بالاخره نفیسی در شهریور سال ۱۳۴۵ با سپرده ۵۵۰ میلیون ریال آزاد شد و در نهایت پس از بحث‌ها و واکنش‌های فراوان محاکمه نفیسی در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۴۶ در شعبه اول دیوان کیفر آغاز شد؛ اما نتیجه کار به اعلام برائت نفیسی منتهی شد. موقعی که این حکم به وسیله شعبه دیوان‌عالی کشور صادر شد نفیسی با دریافت گذرنامه به سوئیس رفت. ضمنا تمام حقوق و مزایای عقب افتاده خود را دریافت کرد.


منبع: فرادید

حمله به "پرل هاربر"

فرادید| هفتم دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۴۳ قبل از میلاد- ترور “سیسرو”

“مارکوس تولیوس سیسرو” خطیب و
سیاستمدار رومی در “فورمیا” کشته شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۰۸- چهارمین رئیس‌جمهور آمریکا

“جیمز مدیسون” به‌عنوان چهارمین رئیس‌جمهور
آمریکا انتخاب شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۸۴۲- اولین کنسرت فیلارمونیک نیویورک

فیلارمونیک نیویورک (کهن‌ترین گروه ارکستر
کلاسیک آمریکایی) اولین اجرای خود را انجام داد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۸۷۷- رونمایی از اولین گرامافون

ادیسون اولین گرامافون را در برابر سردبیران
مشتاق “ساینتیفیک آمریکن” رونمایی کرد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۲۸- زادروز “نوآم چامسکی”

زبان شناس، فیلسوف، دانشمند شناختی، تاریخدان،
منتقد اجتماعی و فعال سیاسی در چنین روزی در فیلادلفیای آمریکا متولد شد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۴۱- حمله به “پرل هاربر”

هواپیماهای ژاپنی به پرل هاربر، هاوایی حمله
کردند و بدین ترتیب آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۷۰- اولین انتخابات عمومی در پاکستان

مردم برای شرکت در اولین انتخابات عمومی صف
بستند.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۰۴- نخستین رئیس‌جمهور افغانستان

“حامد کرزی” به‌عنوان نخستین رئیس‌جمهور
افغانستان سوگند خورد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

روایتی متفاوت از ماجرای دهقان فداکار

دهقان فداکار درگذشت؛ اسطوره‌ای که لحظه تولدش در اذهان ایرانیان، روز ۱۶ آبان ۱۳۴۰ بود. روزنامه اطلاعات در این روز با تیتر «یک واقعه حیرت‌آور در راه‌آهن تبریز» خبر از فداکاری دهقانی داد که سه روز پیش از آن، جان مسافران قطار تبریز – تهران را نجات داده بود. این «دهقان فداکار» ریزعلی خواجوی بود که از روز نخست شاید به خاطر خطای سهوی خبرنگار اطلاعات، به اشتباه نوشته، خوانده و معروف شد. ریزعلی خواجوی در واقع «ازبرعلی حاجوی» نام داشت؛ قهرمانی که اکثر ما برای نخستین بار در کتاب فارسی سوم دبستان با او و ماجرایش مواجه شدیم؛ با تصویر جوانی برهنه بر روی ریل راه‌آهن که لباس خود را آتش زده و بر سر چوبی گرفته بود تا راننده قطار را متوجه خطر ریزش کوه کند.

دهقان فداکار درگذشت؛ اسطوره‌ای که لحظه تولدش در اذهان ایرانیان، روز ۱۶ آبان ۱۳۴۰ بود. روزنامه اطلاعات در این روز با تیتر «یک واقعه حیرت‌آور در راه‌آهن تبریز» خبر از فداکاری دهقانی داد که سه روز پیش از آن، جان مسافران قطار تبریز – تهران را نجات داده بود. این «دهقان فداکار» ریزعلی خواجوی بود که از روز نخست شاید به خاطر خطای سهوی خبرنگار اطلاعات، به اشتباه نوشته، خوانده و معروف شد. ریزعلی خواجوی در واقع «ازبرعلی حاجوی» نام داشت؛ قهرمانی که اکثر ما برای نخستین بار در کتاب فارسی سوم دبستان با او و ماجرایش مواجه شدیم؛ با تصویر جوانی برهنه بر روی ریل راه‌آهن که لباس خود را آتش زده و بر سر چوبی گرفته بود تا راننده قطار را متوجه خطر ریزش کوه کند.

روایتی متفاوت از ماجرای دهقان فداکار

داستان آن شب

روزنامه اطلاعات در گزارشی که سه روز پس از این ماجرا منتشر کرد، ماجرای ریزش کوه را این‌گونه روایت می‌کند: «در آن شب که قطار مسافربری تبریز – تهران به طرف میانه می‌رفت، هوا سخت طوفانی بود و منطقه کوهستانی قرنقو از شدت وزش باد و ریزش باران به لرزه درآمده بود و در همین لحظه بود که یک دهقان باشرف ایرانی فانوس به دست از بیابان به طرف قریه خود که به «قلاچوک» معروف است می‌رفت. قطار مسافری از تونل هجده گذشت و مسافرین آن کوچکترین اطلاعی از سرنوشتی که لحظه‌ای بعد در انتظار آنان بود نداشتند.

در این موقع دهقان فداکار که نام وی ریزعلی خواجوی است هنگام عبور از روی خط صدای غرش مهیبی شنید که از کوه مجاور «ترانشه» و تونل راه‌آهن برخاست و لحظه‌ای بعد که روی خود را برگرداند متوجه شد که کوه ریزش کرده و راه را مسدود ساخته است… دهقان مزبور فرا رسیدن لحظه عبور قطار از آن نقطه را به خاطر آورد و به سرنوشت شومی که در انتظار مسافرین قطار و همنوعان وی بود اندیشید… ابتدا به طرف تونل دوید و فتیله فانوس خود را بالا کشید و سپس برای آنکه راننده قطار کاملا از وقوع حادثه باخبر گردد… لباس خود را درآورد و با نفت چراغ دستی خود آغشته کرد و با شعله چراغ آن را آتش زد و به وسیله این فانوس مشتعل به راننده قطار مسافری اعلام خطر کرد. خوشبختانه راننده و رئیس قطار متوجه این علامت خطر شدند… راننده بلافاصله دست بر روی شیر ترمز گذاشت و رئیس قطار دستگیره ترمز خطر را باز کرد و بالاخره قطار مسافربری پس از تکان‌های شدیدی که به خود داد از حرکت بازماند.»

ازبرعلی حاجوی در گفت‌و‌گو با خبرگزاری مهر در ۱۹ آذر ۱۳۹۰ ماجرای آن شب را این‌گونه روایت می‌کند: «این واقعه به حدود ۵۰ سال پیش و زمانی که حدود ۳۱ الی ۳۲ ساله بودم و یک فرزند داشتم بازمی‌گردد… اواخر پاییز بود که یک شب باجناغم میهمان من شده بود؛ ساعت ۸ شب یکباره از زیر کرسی بلند شد و گفت که الان یادم افتاد که فردا دوستانم برای فروش گوسفندان خود به تهران می‌روند و من هم باید بروم و از من خواست که او را به ایستگاه قطار در حدود ۷ کیلومتری منزلمان برسانم.

هرچه به او اصرار کردم که هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان، قبول نکرد. در نهایت با یک فانوس و تفنگ شکاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم. در راه برگشت به خانه دیدم که فاصله میان دو تونل بر روی خط‌آهن به خاطر ریزش کوه مسدود شده است و یادم آمد که قطار تا چند دقیقه دیگر از ایستگاه به سمت پایین راه می‌افتد، آن هم قطاری که پُر از مسافر است.

با خودم گفتم هرچه بادا باد. راه افتادم به سمت ایستگاه، اما حدود دو کیلومتر که مانده بود متوجه شدم که قطار از ایستگاه حرکت کرده و چون وزش باد فانوسم را خاموش کرده بود، چاره‌ای ندیدم جز اینکه کُتم را درآوردم و بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با کبریتی که همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان‌دوان بر روی ریل قطار به راننده علامت دادم…»

دهقان فداکار برهنه نشد

آنچه تاکنون از این رویداد خوانده و شنیده‌ایم، حکایت ایستادن قطار پس از دیدن پیراهن مشتعل‌شده ریزعلی است؛ تصویری که اتفاقا در داستان دهقان فداکار نیز روایت از برهنه شدن او و آتش زدن پیراهنش دارد و در نهایت اینکه راننده قطار با دیدن شعله‌های آتش، قطار را متوقف کرد؛ روایتی که روزنامه اطلاعات نیز به همین شکل آن را بیان می‌کند.

در حالی که روایت قهرمان اصلی داستان، با آنچه تاکنون شنیده‌ایم متفاوت است. ازبرعلی حاجوی گفته آنچه در نهایت موجب توقف قطار شد نه شعله‌های آتش که صدای گلوله‌هایی بود که وی به هوا شلیک می‌کند: «وقتی دیدم که راننده متوجه نمی‌شود، با تفنگ چند گلوله که به هوا زدم قطار ایستاد…»

دهقان فداکار چهارم آذر ۱۳۹۳ در جمع دانش‌آموزان کلاس سوم دبستان امام حسن مجتبی(ع) در گوهردشت کرج، دو نکته درس «دهقان فداکار» را اشتباه دانست و گفت: «نام اصلی من ازبرعلی حاجوی است اما در کتاب درسی دبستان «ریزعلی خواجوی» ذکر شده و نکته دیگر آنکه من برهنه نشدم و تنها کت خودم را درآوردم و آتش زدم اما لباس بر تن داشتم!»

پاداش و تشویق یا کتک و توهین؟!

آنچه همه ما شنیده‌ایم این است که با توقف قطار، راننده، رئیس قطار و مسافران از ریزعلی تشکر کردند. روایت روزنامه اطلاعات نیز همین‌گونه است: «مامورین قطار پیاده شدند و در این موقع بود که تازه متوجه شدند خطر عظیمی سر راه آن‌ها قرار گرفته بود. دهقان مزبور از طرف رئیس قطار مسافری در همان محل مورد تقدیر قرار گرفت و پاداشی به وی پرداخت شد و بلافاصله این خبر به تهران رسید و از نظر اهمیت موضوع، هیات‌مدیره راه‌آهن تشکیل جلسه داد و ضمن تایید تقدیر از اقدامات دهقان مزبور و رئیس قطار و راننده مجددا پاداش قابل توجهی در حق دهقان تصویب کرد و به ناحیه شمال غرب راه‌آهن دستور داده شد که فورا مامورین به قریه قلاچوک رفته و این دهقان را پیدا کنند و تبریک و تقدیر و پاداش هیات‌مدیره راه‌آهن را به وی تسلیم کنند.»

شاید باورش سخت باشد اما واقعیت ماجرا در ساعات نخستین چیز دیگری بود؛ دهقانی که در آن شب طوفانی پاییزی قطار را به خاطر برخورد نکردن با سنگ‌های سرازیرشده از کوه، متوقف کرده بود، اتفاقا به محض توقف قطار نه تنها مورد تقدیر قرار نگرفت که کتک مفصلی از مسافران و ماموران قطار خورد: «وقتی که راننده متوجه شد و وقتی قطار کم‌کم توقف کرد، همه ماموران و مسافران از آن بیرون ریختند و اول فکر می‌کردند که من قصد سوار شدن به قطار را داشته‌ام! به همین خاطر، آن‌قدر کتکم زدند که له و لورده شدم! وقتی به آن‌ها گفتم که چه اتفاقی افتاده و صحنه را نشانشان دادم، آن وقت بود که متوجه شدند، جان حدود هزار نفر نجات پیدا کرده است و آن‌قدر به شعف آمده بودند که بازرس قطار همان شب، تمام جیب‌هایش را گشت و ۵۰ تومان به من انعام داد.»

دهقان فداکار سال‌های بعد را چگونه گذراند؟

ماجرای دهقان فداکار هرچند از سال بعد از آن به عنوان ماجرایی که درس ازخودگذشتگی می‌داد در کتاب‌های فارسی دبستان‌ گنجانده شد؛ اما تا سال ۷۰ -۶۹ هیچ کس ریزعلی خواجوی واقعی را نشناخت؛ مردی که پس از آن حادثه راهی بیمارستان شد و مجبور شد برای مخارج درمان گوسفندانش را بفروشد: «چون لباس‌هایم را درآورده و لُخت شده بودم و عرق‌ریزان بر روی ریل دویده بودم، آن شب سرما خوردم و تمام بدنم عفونت کرد و ۱۵ روز در یکی از درمانگاه‌های میانه تحت درمان بودم و بعد از آن بود که برای ادامه درمان به تبریز رفتم، اما هزینه درمانم آن‌قدر بالا بود که حتی گوسفندانم را فروختم و خلاصه در آن دو سه ماه درمان، تمام دارایی‌ام را خرج کردم.

یک سال پس از حادثه، داستان آن شب وارد کتاب‌های درسی بچه‌ها شد، اما تا سال ۶۹ یا ۷۰ هیچ کس جز اهالی روستایمان نمی‌دانست که دهقان فداکار منم تا اینکه وقتی به خاطر بیماری در یکی از بیمارستان‌های تبریز بستری شده بودم، به طور اتفاقی و البته بعد از تحقیقات، من را شناختند.»

هرچند این شناخت نیز کمک شایانی به زندگی دهقان فداکار نکرد؛ چند سال بعد خبرنگاران ریزعلی و همسرش را در حوالی کرج یافتند. دهقان فداکار به علت ابتلا به بیماری به این دلیل که فرزندانش در تهران زندگی می‌کردند مجبور شده بود خانه‌ای را که در زنجان به او هدیه داده بودند، بفروشد و خانه‌ای در حصارک کرج بخرد تا نزدیک محل زندگی فرزندانش سکونت کند: «ریزعلی خواجوی به همراه همسر پیر و ترک‌زبانش چهار سالی است که در خانه کوچکی زندگی و روزگارشان را سپری می‌کنند. زندگی‌شان ساده به اندازه یک خانه کوچک در طبقه همکف یک آپارتمان است.»

دهقان فداکار که چند سال پیش در یک اقدام خیرخواهانه دیگر ضامن یک جوان ۳۷ ساله شده بود، به دلیل فوت آن جوان و عدم همکاری خانواده‌اش همچنان اقساط وی را می‌پرداخت: «چند سال پیش ضامن یکی از جوان‌های روستایمان شدم که او فوت کرد، گویا خیلی از اقساط را هم نپرداخته بود، بعد از آن بانک شروع به کم کردن آن از حقوق من کرد، وقتی به خانواده‌اش که وضع مالی خوبی هم دارند، مراجعه کردم همسرش گفت که این وام را نمی‌پردازد و بهانه آورد و از آن به بعد ماهی ۱۰۰ هزار تومان از حقوق ۳۰۰ هزار تومانی من کم می‌شد تا اینکه این ماه (آذر ۱۳۹۰) سه برابر کم کرده‌اند و چیزی از حقوقم برای زندگی نمانده است. تا حالا نزدیک ۵ میلیون از وام را پرداخت کردیم و بیشتر از ۶ میلیون مانده است.»

مصائب زندگی تا آنجا این اسطوره کودکان چند نسل این مرز و بوم را در تنگنا قرار داد که در آذر ۹۰ در گفت‌و‌گو با خبرگزاری فارس، سخنانش را با این جمله به پایان برد: «اگر الان می‌توانستم برای گذران زندگی حتی نگهبانی هم می‌کردم، اما توان بدنی ندارم.»

ماجرای ورود به کتاب‌های درسی و حذف از آن‌ها

دهقان فداکار یک سال پس از متوقف کردن قطار، وارد کتاب‌های درسی شد. او ماجرا را این‌گونه روایت کرده است: «یک روز در خانه بودم که در را زدند و گفتند رئیس آموزش‌و‌پرورش زنجان تو را خواسته، آخر آن موقع مدارس میانه زیر نظر آن ناحیه بود. گویا ماجرا را شنیده بود، من هم رفتم و آنجا از من خواست همه واقعه را برایش تعریف کنم، وقتی توضیح دادم آن را نوشت و سال بعد معلم روستا آمد در خانه‌مان که ازبرعلی مژده بده! تو رفتی توی کتاب‌های درسی! اسمم را گذاشته بودند دهقان فداکار.»

روایت نوستالژیکی که حالا چند سالی است از کتاب‌های درسی حذف شده است و حتی گله صریح ریزعلی نیز نتوانست آن را به کتاب‌های درسی بازگرداند: «من نمی‌دانم چرا درس دهقان فداکار از کتاب‌های درسی حذف شده است؛ به جای آنکه حمایت کنند، نام و آن ماجرا را از کتب درسی برداشته‌اند. پتروس (اشاره به داستان پتروس فداکار) انگشت خود را در یک سد نگه داشته و کم مانده همه آن را طلاکوب کنند.»

حذف درس «دهقان فداکار» حالا با خاموش شدن فانوس زندگی او بر تعداد منتقدان این ماجرا افزوده است تا جایی که امام جمعه تبریز و استاندار آذربایجان ‌‌شرقی با صدور پیام تسلیت مشترک این حذف را مورد انتقاد قرار داده‌اند: «خبر درگذشت ریزعلی خواجوی، معروف به دهقان فداکار باعث تاسف و تالم گردید، هرچند داستان دهقان فداکار از کتاب درسی حذف و فانوس اسطوره چندین نسل از مردم ایران و آذربایجان که به دلیل عارضه شدید ریوی در بیمارستان امام رضا(ع) تبریز بستری بود، با لبیک به دعوت حق خاموش شد، اما همواره در خاطرات ما باقی است.»

هرچند حذف این درس در فروردین‌ماه سال جاری توسط رضوان حکیم‌زاده، معاون وقت وزیر آموزش‌و‌پرورش که برای عیادت ازبرعلی حاجوی به منزل او در روستای قهرمانلوی میانه رفته بود، تکذیب شد و او به خبرنگار صداوسیمای مرکزی آذربایجان شرقی در این باره گفت: «چنین اتفاقی نیفتاده بلکه این داستان به بخش فداکاران کتاب بخوانیم پایه سوم ابتدایی منتقل شده است.»

پس از انتشار خبر درگذشت ریزعلی خواجوی، سید محمد بطحایی وزیر آموزش‌و‌پرورش در پاسخ به انتقادهای صورت‌ گرفته در این زمینه گفت: «موضوعات کتب درسی هر چند سال یک بار تغییر می‌کند؛ درس دهقان فداکار در کتاب فارسی سوم دبستان نیز جای خود را به نمادهای دیگری داده است.»

حال باید دید این نمادهای به‌روزشده تا چه حد می‌تواند در ذهن کودکان دبستانی جای باز کند و زنده بماند، همان‌گونه که «دهقان فداکار» در ذهن سلفشان برای همیشه ضبط و ثبت شد؟

منبع: تاریخ ایرانی


منبع: فرادید

درگذشت "نلسون ماندلا"

فرادید| پنجم دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۹۰۱- زادروز “والت دیزنی”

فیلم‌ساز معروف آمریکایی در چنین روزی در
شیکاگو، ایلینوی متولد شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۳۳- پایان ممنوعیت نوشیدنی‌های الکلی

با تصویب اصلاحیه ۲۱ قانون اساسی آمریکا و لغو
ماده هجدهم، دوره ممنوعیت نوشیدنی‌های الکلی در آمریکا پایان یافت.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۵۲- مه‌دود بزرگ در لندن

لندن گرفتار مه کشنده‌ای شد که به “مه‌دود
بزرگ” شهرت یافت و تا ۹ دسامبر ادامه داشت. این سبب مرگ هزاران نفر از ساکنان
لندن شد. این مه با ترکیب مه سرد با آلاینده‌های گوگردی ایجاد شد حاصلِ استفاده بیش‌ازاندازه
زغال‌سنگ بود.

امروز در تاریخ

۴٫ ۲۰۰۸- محکومیت سارق مسلح

قاضی‌ای در لاس‌وگاس “او. جی سیمسون” را
به جرم سرقت مسلحانه در یک هتل به ۳۳ سال زندان محکوم کرد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۲۰۱۳- درگذشت “نلسون ماندلا”

نلسون ماندلا رهبر ضد آپارتاید و اولین رئیس‌جمهور
سیاه‌پوست آفریقای جنوبی، در سن ۹۵ سالگی درگذشت.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۱۴- پرتاب آزمایشی فضاپیمای اوریون

فضاپیمای اورین که برای حمل انسان به فضا و
اکتشافات دور دست ازجمله سیره مریخ طراحی شده، اولین پرواز آزمایشی خود را به مدت
۴ ساعت انجام داد. این فضاپیما دو بار به دور زمین چرخید و قبل از فرود بر اقیانوس
آرام به ارتفاع ۳۶۰۰ مایل رسید.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

اولین شهردار زن در سان‌فرانسیسکو

فرادید| چهار دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۱۶- پنجمین رئیس‌جمهور آمریکا

“جیمز مونرو” از ایالت ویرجینیا به‌عنوان
پنجمین رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۷۸- اولین شهردار زن در سان‌فرانسیسکو

“دیان فاینشتاین” اولین زنی بود که
شهردار سانفرانسیسکو شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۹۱- آزادی “تری اندرسون”

“تری اندرسون” خبرنگار آسوشیتدپرس پس
از تقریباً هفت سال اسارت در لبنان آزاد شد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۹۲- ورود نیروهای آمریکا به سومالی

رئیس‌جمهور “جورج اچ بوش” ۲۸ هزار
سرباز آمریکایی را به سومالی فرستاد. جنگ‌سالاران این منطقه از رسیدن کمک‌های بشردوستانه
به هزاران نفر از مردم سومالی ممانعت می‌کردند.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۹۶- پرتاب “رهیاب مریخ”

این فضاپیما از دماغه کاناروال به سمت سیاره سرخ
پرتاب شد و در ماه ژوئیه ۱۹۹۷ بر مریخ فرود آمد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۰۹- فاجعه در کلوپ شبانه روسیه

براثر آتش‌بازی در داخل یک کلوپ شبانه در شهر
پرم، انفجار بزرگی رخ داد و جان صد نفر را گرفت.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۹- محکومیت “آماندا ناکس” به
قتل

دانشجوی ۲۲ ساله آمریکایی و دوست‌پسر ایتالیایی‌اش
به اتهام قتل هم‌اتاقی‌ بریتانیایی او “مردیت کرچر” در دادگاه پروجا محکوم
شدند. اما در سال ۲۰۱۱ دادگاه ایتالیا محکومیت‌هایشان را لغو کرد و هر دو آزاد
شدند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

سرگشتگی در ینگه‌دنیا

آشنایی ایرانیان با دنیای مدرن غرب، حکایت‌هایی فراوان دارد. ایرانیان در دوره شاه عباس یکم صفوی، از پویایی و رونق سرزمین‌شان شاید می‌توانستند سخن برانند اما با یورش افغان‌ها و در سیر رخدادهای پرفرازونشیب، از برآمدن نادر تا برتخت‌نشینی فتحعلی شاه قاجار، ورق برگشت و ایران در دوره‌ای از ناامنی، بی‌ثباتی و انحطاط فرورفت.

علیرضا عسگری| آشنایی ایرانیان با دنیای مدرن غرب، حکایت‌هایی فراوان دارد. ایرانیان در دوره شاه عباس یکم صفوی، از پویایی و رونق سرزمین‌شان شاید می‌توانستند سخن برانند اما با یورش افغان‌ها و در سیر رخدادهای پرفرازونشیب، از برآمدن نادر تا برتخت‌نشینی فتحعلی شاه قاجار، ورق برگشت و ایران در دوره‌ای از ناامنی، بی‌ثباتی و انحطاط فرورفت.

سرگشتگی در ینگه‌دنیا

یکی از تاریخ‌نگاران دوره نادری روایت کرده است که در دوازده سال سلطنت نادر، مردم دوازده ساعت رفاه و آسایش نداشتند. این روزگار با سده‌های جدید در تاریخ اروپا هم‌زمانی دارد؛ سده‌هایی که دولت- ملت‌های جدید غربی، به سیر تازه تمدنی و صنعتی و سیاسی وارد شدند که برتری و سلطه‌جویی بیش‌تر آنان را بر دیگر سرزمین‌های جهان در پی آورد. ایران همچون دیگر کشورهای آسیایی و آفریقایی، در بازی استعمار و سلطه‌طلبی، بازنده بود که این پدیده از جنبه تاریخی، گویی گریزناپذیر به شمار می‌آمد.

اگر در سیر رخدادهای تاریخی و جریان تمدنی ایران، روزگار صفویه را نقطه آغاز مقایسه با اروپای جدید بگذاریم، درمی‌یابیم آن ایران، توان رقابت با آن اروپا را یک بازی تاریخی نداشته، زیرا اساسا با قواعد بازی آشنا نبوده است. ایران به عنوان چهارراه تمدن- منطقه‌ای که همواره مورد توجه استعمار بوده است- دیر یا زود با غرب جدید باید روبه‌رو می‌شد و توان خود را محک می‌زد.

ایران عصر قاجار اما دیگر آن دولتی نبود که به روایت داریوش بزرگ، خدنگ‌اش تا دوردست‌ها برود. روس‌ها ضرب شست نخست را بر ایرانیان وارد کردند؛ ایرانیان در دو جنگ و معاهده دریافتند قواعد بازی دنیای جدید را نمی‌دانند. عباس میرزا، شاهزاده هوشمند قاجار، در یک نگرش و دریافت سنتی، نقطه آغاز آشنایی ایرانیان با غرب مدرن در نظر می‌آید. این نقطه آغاز را اگر بپذیریم، این آشنایی، در سراسر دوره قاجار، کج‌دارومریز پیش رفت، هرچند به علت‌هایی، نتوانست آن توان را برای بازی به ایرانیان آن روزگار بدهد.

ایرانیان در آن روزگار از یک بافت کاملا متفاوت فرهنگی و تاریخی و ناآشنا با دوره مدرن، برآن شدند مدرنیسم را دریابند، به همین دلیل شناخت‌شان از غرب به گفت‌وگویی ناشنوایانه بدل شد. آنان ابزارهای این شناخت را نیز نداشتند. جامعه‌ای که اندکی پس از جنگ‌های جانشینی کریم خان زند و جنگاوری‌های آغامحمد خان قاجارِ تازه به تخت رسیده، جز مکتب‌های سنتی، نهاد دیگر آموزشی و علمی ندارد، چگونه نخبگانی می‌تواند بپروراند که بتوانند این فهم را راه بگشایند؟ فهم فرهنگ مدرن در واقع به آشنایی گام‌به‌گام با آن و ممارست نیازمند است؛ ایرانیان اما از همان نخست، توپ و تفنگ و ارتش را «غرب» پنداشتند.

سفرهای جهانگردان و آمدوشد دانش‌آموختگان در غرب، با گذر زمان، رفته‌رفته تا دوره مشروطه، دریافتی از مفهوم‌های غربی، نه البته خود چیستی «فرهنگ غرب» در پی آورد که اوج آن، گرته‌برداری از قانون‌های فرانسوی و بلژیکی برای ساختن مسیر و جامعه‌ای نو در ایران بود. این تقصیر و گناه هیچ‌یک از منورالفکرها و قلم‌به‌دستان جامعه نبود، باد بی‌نیازی تاریخ بود که می‌وزید؛ بدین‌معنا که فهم فرهنگ جدید به نهادهای نو و دگرگون‌های تازه، همچنین متخصصان نیاز داشت.

اگر از چرایی فهم فرهنگ مدرن بگذریم و بگوییم که به هر روی فهم و شناخت این فرهنگ و سازه معنایی که کلان‌روایت‌هایش را به سراسر جهان رساند، برای خودسازی و ایستایی و پویایی در برابر آن لازم بود، به هر صورت به زمان و کوشش و نهادینگی نهادهای دانش‌آموزی و فرهنگی در جامعه نیاز داشت. هدف چنین انگاره‌ای حتی پیکره یک ساختمان بزرگ به نام دانشگاه نیست، که، آن دانشگاه باید روح داشته باشد تا معنا و کارکرد یابد و روح آن چیزی جز تخصص، روش‌شناسی و ابتکار، نه تقلید، نیست.

همچنین نهاد بسیار ریشه‌دار و سنتی سلطنت، اساسا دگرگونی و حرکت به سوی تجدد را چندان خواستار نبود؛ روایتی از زبان ناصرالدین شاه قاجار گفته شده است که پس از سه بار سفر به فرنگ، گفت وزیران من فرق کلم را از استکهلم نباید بدانند. زمانی که دستگاه سلطنت در جامعه جنگ حیدری و نعمتی یا میان اقوام ایرانی تفرقه به راه می‌انداخت و زمانی که چاکران درگاه قبله سلطان قوی‌شوکت می‌جست نه عالمان دانش‌صولت، جامعه نمی‌توانست پویایی داشته باشد. اگر کسی در این میانه می‌خواست دگرگونی پدید آورد -کسانی چون امیرکبیر یا میرزا حسین خان سپهسالار- یا تبعید یا طرح‌هایش به لطف بدگویی درباریان و آن چاکران درگاه، در نطفه خفه می‌شد.

آشنایی ایرانیان با ایالات متحده آمریکا اما، رخدادی مهم در تاریخ روابط خارجی این سرزمین به شمار می‌آید. ایرانیان با کشورهای نیرومند اروپایی مانند انگلستان، فرانسه، پروس و روسیه، به گونه سنتی دست‌کم از روزگار صفوی یا اندکی پیش‌تر آشنا بودند. ینگه‌دنیا را اما تنها از راه عثمانیان و سفیران دیگر کشورهای اروپایی می‌شناختند.

سفر یک سفیر یا ایلچی ایرانی به آمریکا به روزگار حکم‌رانی ناصرالدین قاجار در واقع گشایش مسیری نو برای سیاست خارجی ایران برشمرده می‌شد. ایران قاجاری در کشمکش میان دو نیروی بزرگ آن روزگار یعنی امپراتوری‌های روسیه و بریتانیا به‌سرمی‌برد و نیروی سوم، همانگونه که در روی‌آوری ناکام فتحعلی شاه قاجار به ناپلئون رخ نمود، فضایی برای تنفس می‌توانست فراهم آورد. شمال و جنوب زیر دو بازوی انبر قدرت‌های جهانی بود و چکشی در این میانه آن قفس شیشه‌ای را می‌توانست خرد کند.

نخست فرانسه، سپس آمریکا و در روزگار پسین یعنی پهلوی اول، آلمان برای مردمان غرب آسیا حکم این چکش را داشتند. گمان سیاسی ایرانیان البته روی کاغذ درست می‌آمد؛ انداختن روسیه و انگلیس به جان یکدیگر،  فرصتی برای ابراز وجود ایران می‌توانست فراهم آورد، اما نه ایران نه آن متحد سوم، شرایط اتحاد دوگانه را نداشتند.

اوج روی‌گردانی ایران از دو قدرت سنتی سیاسی و پناه‌بردن به نیروی سوم، در جنگ‌های یکم و دوم جهانی رخ نمود؛  جایی ویلهلم را حاجی ویلهلم خواندند و گفتند «جاودانی به جهان دولت آلمانی باد/ نیست از دولت او روس و بریطانی باد» و زمانی سبیل هیتلری میان مردم رواج یافت و مردم به آلمان به چشم ناجی نگریستند که رویاروی روس و انگلیس قد برافراشته بود. آشنایی ایرانیان با غرب، حکایتی غریب می‌نماید، که نه به نظریه توهم توطئه، نه به خودتحقیری می‌تواند فروکاسته آید؛ تاریخ این آشنایی را تنها باید خواند، فهمید و کوشید تحلیل‌هایی منطقی و علمی از این تاریخ ارایه داد.

روایت یک سرگشتگی تاریخی

ناصرالدین شاه قاجار در سال ١٨٨٨ میلادی، به حسینقلی خان صدرالسلطنه، پسر میرزا آقاخان نوری فرمان داد در جایگاه ایلچی به واشنگتن برود. صدرالسطنه پیش از آن با مسوولیت ژنرال قنسول در هند به سر برده بود. او از راه عثمانی به اروپا و از آنجا سوار بر کشتی اقیانوس‌پیما به قاره آمریکا ره سپرد. ایلچی قاجار که به بعدها در میان ایرانیان به «حاجی واشنگتن» آوازه یافت، یک سالی به عنوان سفیر در آنجا ماند.

وی در آمریکا با توماس فرانسیس بایارد وزیر امور خارجه دیدار کرد، سپس به دیدار گروور کلیولند، رییس جمهور آمریکا رفت تا زمینه برای پیوندهای سیاسی و تجاری میان دو کشور گشوده شود. وی در گزارش‌هایش، شرحی از حکومت و سیاست در آمریکا را ثبت کرده است. درباره شخصیت نخستین سفیر ایران در آمریکا، بخشی از نوشتار «دانشنامه جهان اسلام» قابل توجه است «حسینقلی خان یک سال در آمریکا ماموریت داشت و خودش در گزارش اول صفر ١٣٠۶ به این مطلب اشاره کرده است، ولی حدود هشت ماه در این کشور ماند و در عین حال، توانست تصویری واقعی از جامعه آمریکا ارائه دهد.

آمریکا از نظر وی با ایران تفاوت چندانی نداشت و معتقد بود که اگر ایرانیان نیز به خود آیند، می‌توانند در اندک مدتی همپای آنان شوند […] نکته جالب توجه درباره حسینقلی خان، تصور نادرستی است که از او در برخی منابع آمده است. اعتمادالسلطنه به صراحت او را دیوانه خوانده است. احتشام‌السلطنه واژه افتضاحات را درباره ماموریت وی […] به کاربرده است. از جمله اعمالی که به حسینقلی خان نسبت داده اند، ذبح گوسفند در روز عید قربان در ساختمان سفارت است […] صرف‌نظر از معلوم نبودن منبع این مطلب، در اصل آن نیز شک وجود دارد زیرا او در محرم ١٣٠۶ وارد آمریکا شده و پس از هشت ماه، یعنی در رمضان همان سال آنجا را ترک کرده بود. پس از مراجعت حسینقلی خان، مردم تهران او را حاجی واشنگتن خواندند، وی پس از بازگشت از آمریکا لقب صدرالسلطنه گرفت و وزیر فوائد عامه شد».

روایت فیلم «حاجی واشنگتن»، ساخته زیبای علی حاتمی، با روایت حقیقی او در تاریخ، متفاوت می‌آید؛ البته هدف علی حاتمی نه پرداختن به تاریخ حاجی واشنگتن، که، نقد جامعه قاجار است. حاجیِ فیلم، منورالفکری به شمار می‌آید که به ینگه‌دنیا می‌رود اما از فرهنگ جدید سرگردان می‌شود. برای حاجی راه‌اندازی سفارت‌خانه در حکم آن است که « امروز هر ایرانی می‌تواند بگوید من هم سری دارم میان سرها».

دیدار او با رییس جمهور بسیار جالب است؛ هنگام خواندن نامه قبله عالم به رییس جمهور، گویی برابر ناصرالدین شاه ایستاده است، او را امپراتور بی‌تاج امریک می‌خواند که هنگام شنیدن نام ناصرالدین شاه «منقلب شده و چهار ستون بدنشان به لرزه افتاد، خوف یا فرط سرور، اگر ترس بود، ترس کوچک‌تر از بزرگتر».

حاجی از مترجم خود می‌پرسد «حقیقتا ما تمدنی کهن داریم یا کهنه؟» و او پاسخ می دهد «کهنه». حاجی یک ایرانی منورالفکر است که نظام جدید را نمی‌تواند درک کند. او گرچه نیت خیر دارد اما همچنان در بستر سنتی خویش می‌اندیشد و رفتار می‌کند. او حتی رییس جمهوری آمریکا را حضرت رییس می‌خواند. کارها اما درست پیش نمی‌رود؛ پس از گشایش سفارت، کسی به آنجا نمی‌آید زیرا نه ایرانیان سودای سفر به ینگه‌دنیا داشتند و نه هیچ آمریکایی در آن روزگار می‌خواست به ایران بیاید. تنها نامه‌ای نیز که می‌رسد از سوی سفیر عثمانی است که البته حاجی، در فیلم، با عصبانیت و بدون درک و درایت سیاسی پاره می‌کند. این، نشان‌دهنده همان ضعف دیپلماتیک ایران در دوره قاجار است که از ضعف سیاست‌ورزان آن روزگار در بهره‌گیری از دانش سیاست و روابط دولت‌ها می‌شد.

فیلم علی حاتمی، سفر حاجی را بدون دستاورد روایت می‌کند و برآن است ایران توانی برای همکاری با آمریکا ندارد. حاجی در صحنه‌ای برای گردش به شهر رفته، در یک مسابقه تیراندازی، جلیقه ضد گلوله برنده می‌شود و می‌گوید گرچه نتوانستیم ارتش و توپ و تفنگ تحفه ببریم، دست‌کم جان شاهی با این جلیقه محفوظ می‌ماند. حاتمی اما روایت را در صحنه ذبح گوسفند به اوج می‌رساند؛ آنجا است که نقد تند خویش را از جامعه قاجار ارایه می‌دهد. حاجی که خدمتکاران سفارت را مرخص کرده است، گوسفندی در روز عید قربان ذبح می‌کند و با عصبانیت به نظام قاجار می‌تازد.

او می‌گوید حاجی می‌توانست رعیت قبله عالم باشد یا نوکر قبله عالم «مملکت را تعطیل کنیم، دارالایتام درست کنیم، بهتر است، مردم نان شب ندارند، چه انتظار از این دودمان با آن سرسلسله اخته داریم […] چهره‌ها تکیده از تریاک […] آن چهار آب‌انبار شاه عباس هم کرم برداشته». دلگیری‌های حاجی در جایگاه نماینده طبقه منورالفکر که سوادی دارد و از هنر بهره‌ای برده است، از نظام سیاسی و اجتماعی شاهانه است که در آن همه چیز در قبله عالم خلاصه می‌شود و نسبت به مردم و وضعیت آن‌ها بی‌توجه است.

او از جباریت ناصرالدین شاه می‌نالد که در قالب میرغضب و گزمه نمایان می‌شود، همچنین از نبود سلامتی و بهداشت و حتی نان روزانه مردم روایت می‌کند. سرنوشت حاجی در فیلم، سرگشتگی است. او که ریزه‌خوار خوان قبله عالم بود، به نام او به ینگه‌دنیا رفت تا «برای دولت آبرویی بخرد اما کدام آبرو».

سفارت‌خانه متروک می‌شود. مترجم سفارت که حشمت یافته است، بر گوش‌اش سیلی می‌نوازد. فرمان می‌آید که به تهران بازگردد. حاجی در آغاز ورود، شیفته واشنگتن شده بود «الله اکبر، چه قیامتی، نعوذ بالله خود بهشت است […] پاریس و وین ابرقو هستند پیش واشنگتن». این نگرش در نخستین سفرنامه‌های ایرانیان از سفر و ماموریت به غرب همچون سفرنامه میرزا صالح شیرازی نیز نمودار می‌شود. او اما در پایان، هنگامی که می‌بیند دولت آفتاب‌طلعت شاهنشاهی سلطان قوی‌شوکت پارس، برای آمریکا اهمیتی ندارد و ایرانیان در معادله‌های سیاسی جهان، از همسایه خود، عثمانی، بسیار عقب‌ترند، سرگشته و حیران می‌شود. 

سرگشته میان قدیم و جدید

حاجی واشنگتن، فیلمی به کارگردانی و نویسندگی علی حاتمی، با بازی عزت‌الله انتظامی، اسماعیل محمدی، ریچارد هریسون، لودویکو دللویویو و با موسیقی متن زنده‌یاد محمدرضا لطفی، فیلم‌برداری مهرداد فخیمی و تدوین موسی افشار است که در سال ١٣۶١ تولید و پخش و در سال ١٣٧٧ بازنشر شد. این فیلم، داستان حسینقلی خان صدرالسلطنه، نخستین سفیر ایران در آمریکا را در دوره قاجار به تصویر می‌کشد که میان قدیم و جدید، حیران و سرگشته می‌شود.


منبع: فرادید

سرگشتگی در ینگه‌دنیا

آشنایی ایرانیان با دنیای مدرن غرب، حکایت‌هایی فراوان دارد. ایرانیان در دوره شاه عباس یکم صفوی، از پویایی و رونق سرزمین‌شان شاید می‌توانستند سخن برانند اما با یورش افغان‌ها و در سیر رخدادهای پرفرازونشیب، از برآمدن نادر تا برتخت‌نشینی فتحعلی شاه قاجار، ورق برگشت و ایران در دوره‌ای از ناامنی، بی‌ثباتی و انحطاط فرورفت.

علیرضا عسگری| آشنایی ایرانیان با دنیای مدرن غرب، حکایت‌هایی فراوان دارد. ایرانیان در دوره شاه عباس یکم صفوی، از پویایی و رونق سرزمین‌شان شاید می‌توانستند سخن برانند اما با یورش افغان‌ها و در سیر رخدادهای پرفرازونشیب، از برآمدن نادر تا برتخت‌نشینی فتحعلی شاه قاجار، ورق برگشت و ایران در دوره‌ای از ناامنی، بی‌ثباتی و انحطاط فرورفت.

سرگشتگی در ینگه‌دنیا

یکی از تاریخ‌نگاران دوره نادری روایت کرده است که در دوازده سال سلطنت نادر، مردم دوازده ساعت رفاه و آسایش نداشتند. این روزگار با سده‌های جدید در تاریخ اروپا هم‌زمانی دارد؛ سده‌هایی که دولت- ملت‌های جدید غربی، به سیر تازه تمدنی و صنعتی و سیاسی وارد شدند که برتری و سلطه‌جویی بیش‌تر آنان را بر دیگر سرزمین‌های جهان در پی آورد. ایران همچون دیگر کشورهای آسیایی و آفریقایی، در بازی استعمار و سلطه‌طلبی، بازنده بود که این پدیده از جنبه تاریخی، گویی گریزناپذیر به شمار می‌آمد.

اگر در سیر رخدادهای تاریخی و جریان تمدنی ایران، روزگار صفویه را نقطه آغاز مقایسه با اروپای جدید بگذاریم، درمی‌یابیم آن ایران، توان رقابت با آن اروپا را یک بازی تاریخی نداشته، زیرا اساسا با قواعد بازی آشنا نبوده است. ایران به عنوان چهارراه تمدن- منطقه‌ای که همواره مورد توجه استعمار بوده است- دیر یا زود با غرب جدید باید روبه‌رو می‌شد و توان خود را محک می‌زد.

ایران عصر قاجار اما دیگر آن دولتی نبود که به روایت داریوش بزرگ، خدنگ‌اش تا دوردست‌ها برود. روس‌ها ضرب شست نخست را بر ایرانیان وارد کردند؛ ایرانیان در دو جنگ و معاهده دریافتند قواعد بازی دنیای جدید را نمی‌دانند. عباس میرزا، شاهزاده هوشمند قاجار، در یک نگرش و دریافت سنتی، نقطه آغاز آشنایی ایرانیان با غرب مدرن در نظر می‌آید. این نقطه آغاز را اگر بپذیریم، این آشنایی، در سراسر دوره قاجار، کج‌دارومریز پیش رفت، هرچند به علت‌هایی، نتوانست آن توان را برای بازی به ایرانیان آن روزگار بدهد.

ایرانیان در آن روزگار از یک بافت کاملا متفاوت فرهنگی و تاریخی و ناآشنا با دوره مدرن، برآن شدند مدرنیسم را دریابند، به همین دلیل شناخت‌شان از غرب به گفت‌وگویی ناشنوایانه بدل شد. آنان ابزارهای این شناخت را نیز نداشتند. جامعه‌ای که اندکی پس از جنگ‌های جانشینی کریم خان زند و جنگاوری‌های آغامحمد خان قاجارِ تازه به تخت رسیده، جز مکتب‌های سنتی، نهاد دیگر آموزشی و علمی ندارد، چگونه نخبگانی می‌تواند بپروراند که بتوانند این فهم را راه بگشایند؟ فهم فرهنگ مدرن در واقع به آشنایی گام‌به‌گام با آن و ممارست نیازمند است؛ ایرانیان اما از همان نخست، توپ و تفنگ و ارتش را «غرب» پنداشتند.

سفرهای جهانگردان و آمدوشد دانش‌آموختگان در غرب، با گذر زمان، رفته‌رفته تا دوره مشروطه، دریافتی از مفهوم‌های غربی، نه البته خود چیستی «فرهنگ غرب» در پی آورد که اوج آن، گرته‌برداری از قانون‌های فرانسوی و بلژیکی برای ساختن مسیر و جامعه‌ای نو در ایران بود. این تقصیر و گناه هیچ‌یک از منورالفکرها و قلم‌به‌دستان جامعه نبود، باد بی‌نیازی تاریخ بود که می‌وزید؛ بدین‌معنا که فهم فرهنگ جدید به نهادهای نو و دگرگون‌های تازه، همچنین متخصصان نیاز داشت.

اگر از چرایی فهم فرهنگ مدرن بگذریم و بگوییم که به هر روی فهم و شناخت این فرهنگ و سازه معنایی که کلان‌روایت‌هایش را به سراسر جهان رساند، برای خودسازی و ایستایی و پویایی در برابر آن لازم بود، به هر صورت به زمان و کوشش و نهادینگی نهادهای دانش‌آموزی و فرهنگی در جامعه نیاز داشت. هدف چنین انگاره‌ای حتی پیکره یک ساختمان بزرگ به نام دانشگاه نیست، که، آن دانشگاه باید روح داشته باشد تا معنا و کارکرد یابد و روح آن چیزی جز تخصص، روش‌شناسی و ابتکار، نه تقلید، نیست.

همچنین نهاد بسیار ریشه‌دار و سنتی سلطنت، اساسا دگرگونی و حرکت به سوی تجدد را چندان خواستار نبود؛ روایتی از زبان ناصرالدین شاه قاجار گفته شده است که پس از سه بار سفر به فرنگ، گفت وزیران من فرق کلم را از استکهلم نباید بدانند. زمانی که دستگاه سلطنت در جامعه جنگ حیدری و نعمتی یا میان اقوام ایرانی تفرقه به راه می‌انداخت و زمانی که چاکران درگاه قبله سلطان قوی‌شوکت می‌جست نه عالمان دانش‌صولت، جامعه نمی‌توانست پویایی داشته باشد. اگر کسی در این میانه می‌خواست دگرگونی پدید آورد -کسانی چون امیرکبیر یا میرزا حسین خان سپهسالار- یا تبعید یا طرح‌هایش به لطف بدگویی درباریان و آن چاکران درگاه، در نطفه خفه می‌شد.

آشنایی ایرانیان با ایالات متحده آمریکا اما، رخدادی مهم در تاریخ روابط خارجی این سرزمین به شمار می‌آید. ایرانیان با کشورهای نیرومند اروپایی مانند انگلستان، فرانسه، پروس و روسیه، به گونه سنتی دست‌کم از روزگار صفوی یا اندکی پیش‌تر آشنا بودند. ینگه‌دنیا را اما تنها از راه عثمانیان و سفیران دیگر کشورهای اروپایی می‌شناختند.

سفر یک سفیر یا ایلچی ایرانی به آمریکا به روزگار حکم‌رانی ناصرالدین قاجار در واقع گشایش مسیری نو برای سیاست خارجی ایران برشمرده می‌شد. ایران قاجاری در کشمکش میان دو نیروی بزرگ آن روزگار یعنی امپراتوری‌های روسیه و بریتانیا به‌سرمی‌برد و نیروی سوم، همانگونه که در روی‌آوری ناکام فتحعلی شاه قاجار به ناپلئون رخ نمود، فضایی برای تنفس می‌توانست فراهم آورد. شمال و جنوب زیر دو بازوی انبر قدرت‌های جهانی بود و چکشی در این میانه آن قفس شیشه‌ای را می‌توانست خرد کند.

نخست فرانسه، سپس آمریکا و در روزگار پسین یعنی پهلوی اول، آلمان برای مردمان غرب آسیا حکم این چکش را داشتند. گمان سیاسی ایرانیان البته روی کاغذ درست می‌آمد؛ انداختن روسیه و انگلیس به جان یکدیگر،  فرصتی برای ابراز وجود ایران می‌توانست فراهم آورد، اما نه ایران نه آن متحد سوم، شرایط اتحاد دوگانه را نداشتند.

اوج روی‌گردانی ایران از دو قدرت سنتی سیاسی و پناه‌بردن به نیروی سوم، در جنگ‌های یکم و دوم جهانی رخ نمود؛  جایی ویلهلم را حاجی ویلهلم خواندند و گفتند «جاودانی به جهان دولت آلمانی باد/ نیست از دولت او روس و بریطانی باد» و زمانی سبیل هیتلری میان مردم رواج یافت و مردم به آلمان به چشم ناجی نگریستند که رویاروی روس و انگلیس قد برافراشته بود. آشنایی ایرانیان با غرب، حکایتی غریب می‌نماید، که نه به نظریه توهم توطئه، نه به خودتحقیری می‌تواند فروکاسته آید؛ تاریخ این آشنایی را تنها باید خواند، فهمید و کوشید تحلیل‌هایی منطقی و علمی از این تاریخ ارایه داد.

روایت یک سرگشتگی تاریخی

ناصرالدین شاه قاجار در سال ١٨٨٨ میلادی، به حسینقلی خان صدرالسلطنه، پسر میرزا آقاخان نوری فرمان داد در جایگاه ایلچی به واشنگتن برود. صدرالسطنه پیش از آن با مسوولیت ژنرال قنسول در هند به سر برده بود. او از راه عثمانی به اروپا و از آنجا سوار بر کشتی اقیانوس‌پیما به قاره آمریکا ره سپرد. ایلچی قاجار که به بعدها در میان ایرانیان به «حاجی واشنگتن» آوازه یافت، یک سالی به عنوان سفیر در آنجا ماند.

وی در آمریکا با توماس فرانسیس بایارد وزیر امور خارجه دیدار کرد، سپس به دیدار گروور کلیولند، رییس جمهور آمریکا رفت تا زمینه برای پیوندهای سیاسی و تجاری میان دو کشور گشوده شود. وی در گزارش‌هایش، شرحی از حکومت و سیاست در آمریکا را ثبت کرده است. درباره شخصیت نخستین سفیر ایران در آمریکا، بخشی از نوشتار «دانشنامه جهان اسلام» قابل توجه است «حسینقلی خان یک سال در آمریکا ماموریت داشت و خودش در گزارش اول صفر ١٣٠۶ به این مطلب اشاره کرده است، ولی حدود هشت ماه در این کشور ماند و در عین حال، توانست تصویری واقعی از جامعه آمریکا ارائه دهد.

آمریکا از نظر وی با ایران تفاوت چندانی نداشت و معتقد بود که اگر ایرانیان نیز به خود آیند، می‌توانند در اندک مدتی همپای آنان شوند […] نکته جالب توجه درباره حسینقلی خان، تصور نادرستی است که از او در برخی منابع آمده است. اعتمادالسلطنه به صراحت او را دیوانه خوانده است. احتشام‌السلطنه واژه افتضاحات را درباره ماموریت وی […] به کاربرده است. از جمله اعمالی که به حسینقلی خان نسبت داده اند، ذبح گوسفند در روز عید قربان در ساختمان سفارت است […] صرف‌نظر از معلوم نبودن منبع این مطلب، در اصل آن نیز شک وجود دارد زیرا او در محرم ١٣٠۶ وارد آمریکا شده و پس از هشت ماه، یعنی در رمضان همان سال آنجا را ترک کرده بود. پس از مراجعت حسینقلی خان، مردم تهران او را حاجی واشنگتن خواندند، وی پس از بازگشت از آمریکا لقب صدرالسلطنه گرفت و وزیر فوائد عامه شد».

روایت فیلم «حاجی واشنگتن»، ساخته زیبای علی حاتمی، با روایت حقیقی او در تاریخ، متفاوت می‌آید؛ البته هدف علی حاتمی نه پرداختن به تاریخ حاجی واشنگتن، که، نقد جامعه قاجار است. حاجیِ فیلم، منورالفکری به شمار می‌آید که به ینگه‌دنیا می‌رود اما از فرهنگ جدید سرگردان می‌شود. برای حاجی راه‌اندازی سفارت‌خانه در حکم آن است که « امروز هر ایرانی می‌تواند بگوید من هم سری دارم میان سرها».

دیدار او با رییس جمهور بسیار جالب است؛ هنگام خواندن نامه قبله عالم به رییس جمهور، گویی برابر ناصرالدین شاه ایستاده است، او را امپراتور بی‌تاج امریک می‌خواند که هنگام شنیدن نام ناصرالدین شاه «منقلب شده و چهار ستون بدنشان به لرزه افتاد، خوف یا فرط سرور، اگر ترس بود، ترس کوچک‌تر از بزرگتر».

حاجی از مترجم خود می‌پرسد «حقیقتا ما تمدنی کهن داریم یا کهنه؟» و او پاسخ می دهد «کهنه». حاجی یک ایرانی منورالفکر است که نظام جدید را نمی‌تواند درک کند. او گرچه نیت خیر دارد اما همچنان در بستر سنتی خویش می‌اندیشد و رفتار می‌کند. او حتی رییس جمهوری آمریکا را حضرت رییس می‌خواند. کارها اما درست پیش نمی‌رود؛ پس از گشایش سفارت، کسی به آنجا نمی‌آید زیرا نه ایرانیان سودای سفر به ینگه‌دنیا داشتند و نه هیچ آمریکایی در آن روزگار می‌خواست به ایران بیاید. تنها نامه‌ای نیز که می‌رسد از سوی سفیر عثمانی است که البته حاجی، در فیلم، با عصبانیت و بدون درک و درایت سیاسی پاره می‌کند. این، نشان‌دهنده همان ضعف دیپلماتیک ایران در دوره قاجار است که از ضعف سیاست‌ورزان آن روزگار در بهره‌گیری از دانش سیاست و روابط دولت‌ها می‌شد.

فیلم علی حاتمی، سفر حاجی را بدون دستاورد روایت می‌کند و برآن است ایران توانی برای همکاری با آمریکا ندارد. حاجی در صحنه‌ای برای گردش به شهر رفته، در یک مسابقه تیراندازی، جلیقه ضد گلوله برنده می‌شود و می‌گوید گرچه نتوانستیم ارتش و توپ و تفنگ تحفه ببریم، دست‌کم جان شاهی با این جلیقه محفوظ می‌ماند. حاتمی اما روایت را در صحنه ذبح گوسفند به اوج می‌رساند؛ آنجا است که نقد تند خویش را از جامعه قاجار ارایه می‌دهد. حاجی که خدمتکاران سفارت را مرخص کرده است، گوسفندی در روز عید قربان ذبح می‌کند و با عصبانیت به نظام قاجار می‌تازد.

او می‌گوید حاجی می‌توانست رعیت قبله عالم باشد یا نوکر قبله عالم «مملکت را تعطیل کنیم، دارالایتام درست کنیم، بهتر است، مردم نان شب ندارند، چه انتظار از این دودمان با آن سرسلسله اخته داریم […] چهره‌ها تکیده از تریاک […] آن چهار آب‌انبار شاه عباس هم کرم برداشته». دلگیری‌های حاجی در جایگاه نماینده طبقه منورالفکر که سوادی دارد و از هنر بهره‌ای برده است، از نظام سیاسی و اجتماعی شاهانه است که در آن همه چیز در قبله عالم خلاصه می‌شود و نسبت به مردم و وضعیت آن‌ها بی‌توجه است.

او از جباریت ناصرالدین شاه می‌نالد که در قالب میرغضب و گزمه نمایان می‌شود، همچنین از نبود سلامتی و بهداشت و حتی نان روزانه مردم روایت می‌کند. سرنوشت حاجی در فیلم، سرگشتگی است. او که ریزه‌خوار خوان قبله عالم بود، به نام او به ینگه‌دنیا رفت تا «برای دولت آبرویی بخرد اما کدام آبرو».

سفارت‌خانه متروک می‌شود. مترجم سفارت که حشمت یافته است، بر گوش‌اش سیلی می‌نوازد. فرمان می‌آید که به تهران بازگردد. حاجی در آغاز ورود، شیفته واشنگتن شده بود «الله اکبر، چه قیامتی، نعوذ بالله خود بهشت است […] پاریس و وین ابرقو هستند پیش واشنگتن». این نگرش در نخستین سفرنامه‌های ایرانیان از سفر و ماموریت به غرب همچون سفرنامه میرزا صالح شیرازی نیز نمودار می‌شود. او اما در پایان، هنگامی که می‌بیند دولت آفتاب‌طلعت شاهنشاهی سلطان قوی‌شوکت پارس، برای آمریکا اهمیتی ندارد و ایرانیان در معادله‌های سیاسی جهان، از همسایه خود، عثمانی، بسیار عقب‌ترند، سرگشته و حیران می‌شود. 

سرگشته میان قدیم و جدید

حاجی واشنگتن، فیلمی به کارگردانی و نویسندگی علی حاتمی، با بازی عزت‌الله انتظامی، اسماعیل محمدی، ریچارد هریسون، لودویکو دللویویو و با موسیقی متن زنده‌یاد محمدرضا لطفی، فیلم‌برداری مهرداد فخیمی و تدوین موسی افشار است که در سال ١٣۶١ تولید و پخش و در سال ١٣٧٧ بازنشر شد. این فیلم، داستان حسینقلی خان صدرالسلطنه، نخستین سفیر ایران در آمریکا را در دوره قاجار به تصویر می‌کشد که میان قدیم و جدید، حیران و سرگشته می‌شود.


منبع: فرادید

راهنمایی به سوی مرگ

بخشی از زیست انسان‌های رهاشده در سرزمین‌های محکوم به جنگ و اختناق و رنج، به گفت‌وگو با انسان‌هایی می‌گذرد که کار و پیشه‌شان، گذراندن آدم‌ها از مرزهای رنج به‌سوی سرنوشت‌هایی دیگر است؛ در جست‌وجوی جغرافیایی امن‌تر و آرام‌تر. روایت مروان و سه مرد هم‌قطارش نیز همین روایت در تاریخ معاصر فلسطینی‌ها به شمار می‌آید.

نسیم خلیلی| «مروان از مغازه مرد چاقی که کارش قاچاق آدم از بصره به کویت بود، بیرون آمد، خود را در خیابان سقف‌داری دید که بوی خرما و سبدهای بزرگ حصیری همه جایش را گرفته بود […] هیچ ایده‌ای درباره طرح تازه‌ای برای زندگی نداشت […] آن‌جا داخل مغازه، آخرین رشته‌های امید که سال‌ها همه چیز را درونش به هم پیوسته بود، قطع شد. آخرین حرف‌های مرد چاق سرنوشت‌ساز و نهایی بود. به نظرش مثل تیری بود که در جمجه‌اش خالی کرده باشند.

– پانزده دینار … نمی‌شنوی؟»

راهنمایی به سوی مرگ

بخشی از زیست انسان‌های رهاشده در سرزمین‌های محکوم به جنگ و اختناق و رنج، به گفت‌وگو با انسان‌هایی می‌گذرد که کار و پیشه‌شان، گذراندن آدم‌ها از مرزهای رنج به‌سوی سرنوشت‌هایی دیگر است؛ در جست‌وجوی جغرافیایی امن‌تر و آرام‌تر. روایت مروان و سه مرد هم‌قطارش نیز همین روایت در تاریخ معاصر فلسطینی‌ها به شمار می‌آید.

آدم‌هایی گریخته از شرایط پیچیده فلسطین، به شیوه‌های گوناگون -قانونی و البته بیشتر غیرقانونی- به سوی عراق و کویت می‌روند تا شاید به یک زندگی بهتر برسند، یا دست‌کم موقعیت کار بیابند و برای خانواده پول بفرستند تا امید داشته باشند که با آن پول به زادگاه خود می‌توانند بازگردند، یک دو ریشه زیتون بخرند و اتاقکی برای زندگی بسازند… .

غسان کنفانی که در ١٩٣۶ میلادی در منطقه عکا زاده شده و پس از ‌سال سخت ١٩۴٨ میلادی زیر فشار نیروهای صهیونیستی از سرزمین مادری به سوی جنوب لبنان کوچیده است، در کتاب «مردانی در آفتاب» روایت‌هایی از گونه‌ای همراهی و یاریگری برآمده از این شرایط سخت ترک وطن از یک‌سو و دستیابی به پول برای گذران زندگی با گذراندن انسان‌ها از مرز از سوی دیگر، آورده است که هم رنج و بی‌رحمی انسان‌ها را در شرایط سخت مهاجرت بازمی‌تاباند، هم در زیر پوست خود، گونه‌ای همدلی گروهی میان آدم‌هایی را نهفته دارد که در سرنوشت مشترک شوم در تاریخ با هم سهیم‌اند.

محور این یاریگری مردی است که در این روایت داستانی، ابوالخیزران نام دارد؛ مردی که می‌خواهد آدم‌هایی درمانده همچون مروان را که نوجوانی مردد و کم‌پول است، با هزینه‌ای کمتر از مرز بگذراند. گفت‌وگوهای او و مردانی که سودی از مهاجرت غیرقانونی دارند، محتواهایی همدلانه در خود دارند که آدم‌های هم‌سرنوشت در موقعیت‌های خطیر و رنج‌آور زندگی می‌نمایانند «روراست بگویم […] من باید به کویت بروم[.] به خودم گفتم بد نیست حالا که می‌روم چند نفر را هم با خودم ببرم و پولی درآورم […] چقدر می‌توانی بدهی؟»

تفاوت ابوالخیزران در این روایت با قاچاق‌بر آغاز قصه در همین واپسین جمله است «چقدر می‌توانی بدهی؟» او خود نرخی معین نمی‌کند و بدین‌ترتیب می‌خواهد کاری کند آنها که برای رفتن و کنده‌شدن از زندگی بحران‌زده‌شان در سرزمینی جنگ‌زده پشتوانه‌ای ندارند، باز هم راهی برای گریز داشته باشند. اهمیت هم‌زیستی این آدم‌ها و پیوندخوردن‌شان با مردی همچون ابوالخیزران که کابوس شکنجه‌های گذشته‌اش را می‌بیند، از آن‌رو است که رنج‌ها و دلواپسی‌های این آدم‌ها، پیامد نبرد ١٩۴٨میلادی میان عرب‌ها و اسراییل است؛ جنگی که بازتاب‌های آن را در زندگی اجتماعی و رنج‌های انسان‌های سراسیمه این قصه به روشنی می‌توان بازیافت؛ آدم‌هایی که رهایی از سرزمین‌شان را در هر شرایطی، از ماندن در آن بهتر می‌دانند.

«ابوالخیزران راننده ورزیده‌ای بود. قبل از سال١٩۴٨ در فلسطین پنج‌سال برای ارتش بریتانیا کار کرده بود و وقتی ارتش را رها کرد و به مجاهدان پیوست، همه می‌گفتند بهترین راننده خودرو‌های بزرگ است، برای همین مجاهدان در طیره برای انتقال زرهی قدیمی که در یک عملیات از یهودی‌ها به غنیمت گرفته بودند، از او کمک خواستند […] یک بار [نیز] توانست یک تانکر حمل آب را بیش از ۶ساعت در یک نمکزار گل‌آلود براند، بی‌آنکه مثل همه دیگر خودرو‌های آن کاروان در گل گیر کند.» ابوالخیزران در این روایت نیز با تانکری شبیه همان به یاری سه مرد فلسطینی می‌آید که می‌خواهند با زمان و پول کمتر خود را به بهشت ذهنی‌شان در کویت برسانند.

«- پس می‌خواهی ما را درون تانکر آب ماشین بیندازی؟ – دقیقا. با خودم گفتم حالا که این جایی و ماشینت بازرسی نمی‌شود چرا از فرصت استفاده نمی‌کنی و دو قرش پاک و پاکیزه درنمی‌آوری؟ مروان به ابوقیس و بعد به اسعد نگاه انداخت آنها هم نگاهی پرسشگر رد و بدل کردند:

– […] در چنین گرمایی چه کسی می‌تواند در یک مخزن در بسته بماند؟ – […] می‌دانید چه می‌کنیم؟ پنجاه متر مانده به مرز توی مخزن می‌روید، پنج دقیقه در مرز کار داریم، پنجاه متر که از مرز گذشتیم می‌آیید بالا […] در مطلاع، نقطه‌ مرزی کویت هم پنج دقیقه دیگر همین عملیات را اجرا می‌کنیم، بعد تمام! دیگر رسیده‌اید به کویت!»

رنج ابوقیس، مروان و اسعد در سرزمین مادری‌شان، فلسطین، چنان بود که فرورفتن در مخزن سوزان تانکر ابوالخیزران را تاب آوردند؛ ابوالخیزرانی که در نقش یک یاریگر در صحرای بصره نمایان شده بود. نویسنده این روایت اما از این یاری‌رسان کارکشته در راندن خودروهای زرهی، شخصیتی پیچیده نقش می‌بندد؛ پیچیدگی‌هایی که به‌نظر می‌رسد در وجود همه انسان‌هایی نهفته است که در تاریخ پرآشوب این جهان، در بحران و رنج می‌زیسته‌اند.

این پیچیدگی‌ها اما موجب می‌شود در روند رخدادها و دشواری‌های پیش‌رو، از نقش یک یاریگر که می‌داند هم‌میهنانش تنها با ترک وطن به زندگی می‌توانند ادامه دهند، ناخواسته به یک جنایتکار تبدیل شود. ابوقیس، مروان و اسعد به دلیل درنگ پیش‌بینی‌نشده ماموران پاسگاه مرزی در امضای برگه‌های ابوالخیزران، در تانکر گداخته جان می‌دهند و هرگز به کویت نمی‌رسند؛ قصه یاریگری ابوالخیزران این‌گونه پایان می‌یابد: «اولین جنازه سرد و خشک بود، آن را روی شانه انداخت، اول سر را بیرون داد بعد از پاهایش گرفت و بالا انداخت و شنید که با سروصدای زیاد روی مخزن فروغلتید و درنهایت با صدای خفه‌ای روی شن افتاد.

بازکردن دست‌های جنازه بعدی از دستگیره آهنی کار سختی بود، بعد آن را از پا کنار دهنه کشید و از بالای شانه به بالا پرت کرد […] صاف رفت و صدای بر زمین خوردنش آمد […] اما سومی از بقیه راحت‌تر بود […] جنازه‌ها را -یکی‌یکی- از پا گرفت و به کنار خیابان کشید، جایی که ماشین‌های شهرداری معمولا آن‌جا می‌ایستند تا زباله‌ها را خالی کنند تا اولین راننده‌ای که اول صبح می‌آید آنها را ببیند. […] جلو که رفت یاد چیزی افتاد. ماشین را خاموش کرد و پیاده به جایی برگشت که جنازه‌ها را گذاشته بود. پول‌ها را از جیب‌هاشان درآورد، ساعت مروان را از دستش بیرون آورد و همچنان که روی کنار کفشش راه می‌رفت به سمت ماشین برگشت». این حکایت تلخ یاری‌رسانی به انسان‌های جنگ‌زده و رنجوری در تاریخ به شمار می‌آید که یاری‌شان گاه راهنمایی به سوی مرگ است. 


منبع: فرادید

راهنمایی به سوی مرگ

بخشی از زیست انسان‌های رهاشده در سرزمین‌های محکوم به جنگ و اختناق و رنج، به گفت‌وگو با انسان‌هایی می‌گذرد که کار و پیشه‌شان، گذراندن آدم‌ها از مرزهای رنج به‌سوی سرنوشت‌هایی دیگر است؛ در جست‌وجوی جغرافیایی امن‌تر و آرام‌تر. روایت مروان و سه مرد هم‌قطارش نیز همین روایت در تاریخ معاصر فلسطینی‌ها به شمار می‌آید.

نسیم خلیلی| «مروان از مغازه مرد چاقی که کارش قاچاق آدم از بصره به کویت بود، بیرون آمد، خود را در خیابان سقف‌داری دید که بوی خرما و سبدهای بزرگ حصیری همه جایش را گرفته بود […] هیچ ایده‌ای درباره طرح تازه‌ای برای زندگی نداشت […] آن‌جا داخل مغازه، آخرین رشته‌های امید که سال‌ها همه چیز را درونش به هم پیوسته بود، قطع شد. آخرین حرف‌های مرد چاق سرنوشت‌ساز و نهایی بود. به نظرش مثل تیری بود که در جمجه‌اش خالی کرده باشند.

– پانزده دینار … نمی‌شنوی؟»

راهنمایی به سوی مرگ

بخشی از زیست انسان‌های رهاشده در سرزمین‌های محکوم به جنگ و اختناق و رنج، به گفت‌وگو با انسان‌هایی می‌گذرد که کار و پیشه‌شان، گذراندن آدم‌ها از مرزهای رنج به‌سوی سرنوشت‌هایی دیگر است؛ در جست‌وجوی جغرافیایی امن‌تر و آرام‌تر. روایت مروان و سه مرد هم‌قطارش نیز همین روایت در تاریخ معاصر فلسطینی‌ها به شمار می‌آید.

آدم‌هایی گریخته از شرایط پیچیده فلسطین، به شیوه‌های گوناگون -قانونی و البته بیشتر غیرقانونی- به سوی عراق و کویت می‌روند تا شاید به یک زندگی بهتر برسند، یا دست‌کم موقعیت کار بیابند و برای خانواده پول بفرستند تا امید داشته باشند که با آن پول به زادگاه خود می‌توانند بازگردند، یک دو ریشه زیتون بخرند و اتاقکی برای زندگی بسازند… .

غسان کنفانی که در ١٩٣۶ میلادی در منطقه عکا زاده شده و پس از ‌سال سخت ١٩۴٨ میلادی زیر فشار نیروهای صهیونیستی از سرزمین مادری به سوی جنوب لبنان کوچیده است، در کتاب «مردانی در آفتاب» روایت‌هایی از گونه‌ای همراهی و یاریگری برآمده از این شرایط سخت ترک وطن از یک‌سو و دستیابی به پول برای گذران زندگی با گذراندن انسان‌ها از مرز از سوی دیگر، آورده است که هم رنج و بی‌رحمی انسان‌ها را در شرایط سخت مهاجرت بازمی‌تاباند، هم در زیر پوست خود، گونه‌ای همدلی گروهی میان آدم‌هایی را نهفته دارد که در سرنوشت مشترک شوم در تاریخ با هم سهیم‌اند.

محور این یاریگری مردی است که در این روایت داستانی، ابوالخیزران نام دارد؛ مردی که می‌خواهد آدم‌هایی درمانده همچون مروان را که نوجوانی مردد و کم‌پول است، با هزینه‌ای کمتر از مرز بگذراند. گفت‌وگوهای او و مردانی که سودی از مهاجرت غیرقانونی دارند، محتواهایی همدلانه در خود دارند که آدم‌های هم‌سرنوشت در موقعیت‌های خطیر و رنج‌آور زندگی می‌نمایانند «روراست بگویم […] من باید به کویت بروم[.] به خودم گفتم بد نیست حالا که می‌روم چند نفر را هم با خودم ببرم و پولی درآورم […] چقدر می‌توانی بدهی؟»

تفاوت ابوالخیزران در این روایت با قاچاق‌بر آغاز قصه در همین واپسین جمله است «چقدر می‌توانی بدهی؟» او خود نرخی معین نمی‌کند و بدین‌ترتیب می‌خواهد کاری کند آنها که برای رفتن و کنده‌شدن از زندگی بحران‌زده‌شان در سرزمینی جنگ‌زده پشتوانه‌ای ندارند، باز هم راهی برای گریز داشته باشند. اهمیت هم‌زیستی این آدم‌ها و پیوندخوردن‌شان با مردی همچون ابوالخیزران که کابوس شکنجه‌های گذشته‌اش را می‌بیند، از آن‌رو است که رنج‌ها و دلواپسی‌های این آدم‌ها، پیامد نبرد ١٩۴٨میلادی میان عرب‌ها و اسراییل است؛ جنگی که بازتاب‌های آن را در زندگی اجتماعی و رنج‌های انسان‌های سراسیمه این قصه به روشنی می‌توان بازیافت؛ آدم‌هایی که رهایی از سرزمین‌شان را در هر شرایطی، از ماندن در آن بهتر می‌دانند.

«ابوالخیزران راننده ورزیده‌ای بود. قبل از سال١٩۴٨ در فلسطین پنج‌سال برای ارتش بریتانیا کار کرده بود و وقتی ارتش را رها کرد و به مجاهدان پیوست، همه می‌گفتند بهترین راننده خودرو‌های بزرگ است، برای همین مجاهدان در طیره برای انتقال زرهی قدیمی که در یک عملیات از یهودی‌ها به غنیمت گرفته بودند، از او کمک خواستند […] یک بار [نیز] توانست یک تانکر حمل آب را بیش از ۶ساعت در یک نمکزار گل‌آلود براند، بی‌آنکه مثل همه دیگر خودرو‌های آن کاروان در گل گیر کند.» ابوالخیزران در این روایت نیز با تانکری شبیه همان به یاری سه مرد فلسطینی می‌آید که می‌خواهند با زمان و پول کمتر خود را به بهشت ذهنی‌شان در کویت برسانند.

«- پس می‌خواهی ما را درون تانکر آب ماشین بیندازی؟ – دقیقا. با خودم گفتم حالا که این جایی و ماشینت بازرسی نمی‌شود چرا از فرصت استفاده نمی‌کنی و دو قرش پاک و پاکیزه درنمی‌آوری؟ مروان به ابوقیس و بعد به اسعد نگاه انداخت آنها هم نگاهی پرسشگر رد و بدل کردند:

– […] در چنین گرمایی چه کسی می‌تواند در یک مخزن در بسته بماند؟ – […] می‌دانید چه می‌کنیم؟ پنجاه متر مانده به مرز توی مخزن می‌روید، پنج دقیقه در مرز کار داریم، پنجاه متر که از مرز گذشتیم می‌آیید بالا […] در مطلاع، نقطه‌ مرزی کویت هم پنج دقیقه دیگر همین عملیات را اجرا می‌کنیم، بعد تمام! دیگر رسیده‌اید به کویت!»

رنج ابوقیس، مروان و اسعد در سرزمین مادری‌شان، فلسطین، چنان بود که فرورفتن در مخزن سوزان تانکر ابوالخیزران را تاب آوردند؛ ابوالخیزرانی که در نقش یک یاریگر در صحرای بصره نمایان شده بود. نویسنده این روایت اما از این یاری‌رسان کارکشته در راندن خودروهای زرهی، شخصیتی پیچیده نقش می‌بندد؛ پیچیدگی‌هایی که به‌نظر می‌رسد در وجود همه انسان‌هایی نهفته است که در تاریخ پرآشوب این جهان، در بحران و رنج می‌زیسته‌اند.

این پیچیدگی‌ها اما موجب می‌شود در روند رخدادها و دشواری‌های پیش‌رو، از نقش یک یاریگر که می‌داند هم‌میهنانش تنها با ترک وطن به زندگی می‌توانند ادامه دهند، ناخواسته به یک جنایتکار تبدیل شود. ابوقیس، مروان و اسعد به دلیل درنگ پیش‌بینی‌نشده ماموران پاسگاه مرزی در امضای برگه‌های ابوالخیزران، در تانکر گداخته جان می‌دهند و هرگز به کویت نمی‌رسند؛ قصه یاریگری ابوالخیزران این‌گونه پایان می‌یابد: «اولین جنازه سرد و خشک بود، آن را روی شانه انداخت، اول سر را بیرون داد بعد از پاهایش گرفت و بالا انداخت و شنید که با سروصدای زیاد روی مخزن فروغلتید و درنهایت با صدای خفه‌ای روی شن افتاد.

بازکردن دست‌های جنازه بعدی از دستگیره آهنی کار سختی بود، بعد آن را از پا کنار دهنه کشید و از بالای شانه به بالا پرت کرد […] صاف رفت و صدای بر زمین خوردنش آمد […] اما سومی از بقیه راحت‌تر بود […] جنازه‌ها را -یکی‌یکی- از پا گرفت و به کنار خیابان کشید، جایی که ماشین‌های شهرداری معمولا آن‌جا می‌ایستند تا زباله‌ها را خالی کنند تا اولین راننده‌ای که اول صبح می‌آید آنها را ببیند. […] جلو که رفت یاد چیزی افتاد. ماشین را خاموش کرد و پیاده به جایی برگشت که جنازه‌ها را گذاشته بود. پول‌ها را از جیب‌هاشان درآورد، ساعت مروان را از دستش بیرون آورد و همچنان که روی کنار کفشش راه می‌رفت به سمت ماشین برگشت». این حکایت تلخ یاری‌رسانی به انسان‌های جنگ‌زده و رنجوری در تاریخ به شمار می‌آید که یاری‌شان گاه راهنمایی به سوی مرگ است. 


منبع: فرادید

آگاتا کریستی ناپدید شد

فرادید| سوم دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۹۲۶- آگاتا کریستی ناپدید شد

رمان‌نویس انگلیسی در خانه‌اش در “سانینگ‌دیل”،
بارکشر خارج و ناپدید شد. او یازده روز بعد از هتلی در هروگیت سر در آورد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۴۴- جنگ داخلی در آتن

جنگ میان کمونیست‌ها و دموکرات‌ها آغاز شد. جبهه
آزادی‌بخش ملی کنترل اکثر بخش‌های یونان را به‌استثنای پایتخت و سالونیک را در دست
گرفت.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۶۷- اولین پیوند قلب در انسان

گروهی از جراحان به سرپرستی “کریستین
بارنارد” در “کیپ‌تاون”، آفریقای
جنوبی اولین عمل جراحی پیوند قلب را انجام دادند. این عمل بر روی “لوئیس
واشکانسکی” انجام شد که ۱۸ روز با قلب اهدائی زندگی کرد. قلب متعلق به یک
کارمند بانک ۲۵ ساله بود که در حادثه رانندگی جان باخت.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۷۶- تلاش به ترور “باب مارلی”

در کنسرت رایگانی که توسط “مایکل
مانلی” نخست‌وزیر جامائیکا برگزارشده بود، دو بار به سمت باب مارلی شلیک شد. این
کنسرت باهدف کاهش تنش‌ها میان دو گروه سیاسی متخاصم برگزار شد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۸۹- اعلام خاتمه جنگ سرد

رئیس‌جمهور آمریکا “جورج بوش” و رهبر
شوروی “میخائیل گورباچف” با انتشار بیانیه اعلام کردند که خصومت‌های
دیرینه میان دو کشور رو به پایان است. هر دو رهبر گامی فراتر برداشته و پایان جنگ
سرد را اعلام کردند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۸۴- فاجعه بوپال

این فاجعه در اثر نشت گاز سمی دفع آفاتِ “متیل ایزوسیانات” در کارخانه آمریکایی “یونیون کارباید” در شهر بوپال هند رخ داد.  در این واقعه بیش از سه هزار نفر کشته شدند

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

صعود به جام جهانی با گل غفور جهانی

سال ۱۳۵۶ بود و رقابت‌های مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین. تیم ملی فوتبال ایران که تا آن موقع رنگ جام جهانی را به خود ندیده بود، می‌خواست طلسم‌شکنی کند. انگار دیگر وقتش بود. نسل طلایی تیم ملی که آن روزها در آسیا آقایی می‌کرد، حالا آرزوهای بزرگتری در سر داشت و در رویاهایش حضور در جمع بزرگان فوتبال دنیا را می‌دید. جام جهانی آن دوره تنها با ۱۶ تیم برگزار می‌شد و از آسیا و اقیانوسیه هم فقط یک تیم مسافر این جام بود. این بود که آن نسل برای ماندگاری در تاریخ فوتبال ایران‌ راهی سخت در پیش داشت.

سال ۱۳۵۶ بود و رقابت‌های مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین. تیم ملی فوتبال ایران که تا آن موقع رنگ جام جهانی را به خود ندیده بود، می‌خواست طلسم‌شکنی کند. انگار دیگر وقتش بود. نسل طلایی تیم ملی که آن روزها در آسیا آقایی می‌کرد، حالا آرزوهای بزرگتری در سر داشت و در رویاهایش حضور در جمع بزرگان فوتبال دنیا را می‌دید. جام جهانی آن دوره تنها با ۱۶ تیم برگزار می‌شد و از آسیا و اقیانوسیه هم فقط یک تیم مسافر این جام بود. این بود که آن نسل برای ماندگاری در تاریخ فوتبال ایران‌ راهی سخت در پیش داشت.

صعود به جام جهانی با گل غفور جهانی

روز تاریخی ورزشگاه آزادی

رقابت‌های مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۸ در منطقه آسیا و اقیانوسیه در دو مرحله انجام می‌شد. ایران در مرحله نخست، کار سختی نداشت و عربستان و سوریه چندان موی دماغی نبودند. روز ۱۷ دی‌ ۱۳۵۵، در ریاض، با دو گل غلامحسین مظلومی و یک گل حسن روشن، عربستان را بردیم و بعد هم با تک گل علی پروین، سوریه را.

در دور برگشت، سوریه که کارش را تمام‌شده می‌دید، اصلا رنج سفر به ایران را هم به خودش راه نداد تا ما با خیالی آسوده و این بار با امیدهایمان از عربستان پذیرایی کنیم؛ امیدهایی که دست‌کمی از قدیمی‌ها نداشتند و با گل‌های محسن یوسفی و حبیب شریفی، عرب‌ها را در روز دوم اردیبهشت ۱۳۵۶ بدرقه کردند.۱

در مرحله بعدی اما قصه رنگ دیگری داشت. پنج تیم برتر آسیا و اقیانوسیه در این مرحله حاضر بودند و بلیت جام جهانی فقط سهم یکی از آن‌ها می‌شد. ایران برای صعود باید از پس استرالیا، کره جنوبی، کویت و هنگ‌کنگ برمی‌آمد که به جز این آخری، همه‌شان رقبایی جدی بودند؛ چه کره جنوبی که برای ما حریفی همیشگی بود، چه استرالیای پردبدبه با مربی انگلیسی‌اش و چه کویت که با مربی‌گری ماریو زاگالو آن روزها در اوج بود و شاید بیشتر از هر زمان دیگری مستحق صعود به جام جهانی.

مرحله دوم برای ما روز ۲۹ خرداد کلید خورد؛ روزی که با دو گل حسین کازرانی و غفور جهانی با دستی پر از هنگ‌کنگ برگشتیم. دو هفته بعد، نتیجه زورآزمایی‌مان در زمین کره جنوبی تساوی بدون گل بود. در بازی بعدی اما شاگردان حشمت مهاجرانی پیروزی مهمی به چنگ آوردند.

آن‌ها استرالیا را در ملبورن با تک گل حسن روشن شکست دادند تا به کویتی برسند که آن روزها نام مربی سرشناسش برای ایرانی‌ها کابوس بود. بازی برابر کویت در ششم آبان‌ماه، نخستین بازی خانگی ما در این مرحله به شمار می‌رفت. با توجه به حساسیت بازی، ورزشگاه آزادی که آن موقع آریامهر خوانده می‌شد، جمعیت فراوانی را به خود دید. از در و دیوار ورزشگاه، تماشاچی آویزان بود. روزنامه اطلاعات فردای آن روز، تعداد تماشاچیان را ۱۲۰ هزار نفر تخمین زد و آن را بی‌سابقه خواند.۲

البته شاید این استقبال عجیب، بی‌ارتباط با خبری نباشد که چند روز پیش از مسابقه در رسانه‌ها منتشر شد. خبر از این قرار بود که بازی روز جمعه مقابل کویت، «به هیچ عنوان» برای تهرانی‌ها از تلویزیون پخش نمی‌شود. آن روزها برای اینکه رقم فروش بلیت لطمه‌ای نخورد و استقبال از مسابقه کم نباشد، برخی مسابقات فقط برای شهرستانی‌ها پخش می‌شد.

البته در برخی مسابقات حساس ملی و باشگاهی با وجود اینکه ابتدا اعلام می‌شد مسابقه پخش نمی‌شود، در نهایت چنین چیزی عملی نمی‌شد. این بار اما ماجرا فرق داشت و با تاکید قید شده بود این مسابقه به هیچ عنوان پخش نمی‌شود. روز جمعه چنان مردم به سمت ورزشگاه هجوم بردند که ولیعهد رضا پهلوی دست به کار شد و خود، دستور پخش بازی را برای تهرانی‌ها صادر کرد.۳ آن مسابقه سرنوشت‌ساز را ایران با تک گل غفور جهانی برد تا روزنامه اطلاعات فردای آن روز تیتر بزند: «تیم ملی فوتبال ایران به آرژانتین نزدیکتر شد».۴

تیمی که برد اما هو شد

بازی بعدی ما دو هفته بعد در همین ورزشگاه و در برابر کره بود. حسن روشن در آن دیدار دو گل زد و تیم ما را تا اواخر بازی ۲ بر ۱ از حریف پیش انداخت. تا آن لحظات دیگر خیلی‌ها ایران را در نزدیکی جام جهانی می‌دیدند؛ اما گل دقیقه ۸۸ کره داستان را تغییر داد و بازی‌های باقی‌مانده را حساس‌تر کرد، گرچه ایران بازی بعدی را با ۳ گل از هنگ‌کنگ برد.

ظاهرا نحوه بازی تیم که چند تغییر نسبت به بازی‌های قبل داشت، چندان چنگی به دل نمی‌زد؛ طوری که حتی صدای تماشاگران را هم درآورد. تیترهای مجله «کیهان ورزشی» پس از این بازی، اشاره به همین داستان دارد: «تماشاگران خشمناک هنگ‌کنگ را تشویق می‌کردند!» و «تیم ملی بار دیگر هو شد.»

یادداشتی با عنوان «پیروزی بی‌فروغ» که در همین شماره «کیهان ورزشی» به چشم می‌خورد، نقدی بر نحوه بازی تیم دارد: «برای ما هنوز بعد از این همه سال، فوتبال عبارت است از یک دروازه که در آن سوی زمین ایستاده و باید توپ را درون آن کوبید. حال از چه راهی، با چه مقدماتی، با چه شیوه‌ای و با چه ترتیبی، معلوم نیست. گاهی بساط عیش خودش جور می‌شود…»۵

این دست از انتقادها را در دیگر نشریات هم می‌توان سراغ گرفت. مجله «دنیای ورزش» در مطلبی با تیتر «لقمه لذیذ هنگ‌کنگ هم قابل هضم نبود!» از نبود به قول خودش فکر بازی در تیم و تکیه بر بازی فردی، تکنیک شخصی و حوادث انتقاد کرده است.۶ تیتر روزنامه اطلاعات شاید سرراست‌تر از سایر نشریات، حکایت از همین قصه دارد: «تیم ایران گل زد ولی بازی نکرد!»۷

آن روزها هر پیروزی به جای سه امتیاز، فقط دو امتیاز داشت و در نتیجه تیم ایران با شش مسابقه، چهار برد و دو مساوی، ۱۰ امتیازی بود و در صدر جدول قرار داشت و نگاهش به بازی تیم‌های کویت و استرالیا بود؛ مسابقه‌ای که با پیروزی یک بر صفر کویت تمام شد تا با سوختن شانس استرالیا برای صعود، رقابت به دو تیم ایران و کویت محدود شود. کویت با چهار پیروزی، یک مساوی و دو باخت و یک بازی بیشتر از ایران و ۹ امتیاز، در رده دوم قرار داشت.

گره خوردن سرنوشت ما با استرالیا

حالا دیگر همه نگاه‌ها به بازی ایران و استرالیا بود. ۲۰ سال پیش از آنکه استرالیا پل صعود ما به جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه باشد، سرنوشت ما برای صعود به بازی با این تیم گره خورده بود. ما برای اینکه خیالی آسوده داشته باشیم و سرنوشتمان به بازی سخت آخر در زمین کویت و اما و اگرها نکشد، باید استرالیا را می‌بردیم؛ تیمی که نماینده دوره پیشین آسیا و اقیانوسیه در جام جهانی ۱۹۷۴ آلمان بود.

استرالیایی‌ها برای صعود انگیزه نداشتند ولی شاید بی‌میل نبودند که انتقام بازی رفت را از ایران بگیرند. این نکته‌ای است که جیمی شولدر انگلیسی، مربی این تیم هم به آن اشاره دارد: «شاید با این پیروزی بتوانیم زخم شکست در ملبورن را مرهم نهیم.» این مربی، پیش از بازی در مصاحبه‌ای، بازی ایران در ملبورن را حسابگرانه و حرفه‌ای خواند و از غفور جهانی به عنوان کلید بزرگ پیروزی در آن مسابقه یاد کرد: «او علاوه بر خطراتی که در نقش یک مهاجم برای ما ایجاد کرد، به تنهایی مانع از نفوذهای یاری‌دهنده هر دو مدافع وسط تیم من شد. در حالی که ما روی کارهای نفوذی این دو فوق‌العاده حساب می‌کردیم.»

او در پاسخ به اینکه در تیم ایران بیشتر روی چه بازیکنانی حساب می‌کند، به جز جهانی، قاسم‌پور و کازرانی را هم نام برد: «درباره غفور که گفتم. قاسم‌پور هم به نظر من یک بازیکن خلاق و استثنایی است. او وقتی پا به توپ می‌شود، دست به کارهایی کاملا پیش‌بینی‌نشده می‌زند. کازرانی هم درشت‌ترین مروارید خط طلایی تیم شما یعنی خط دفاعتان می‌باشد.»۸

آن روزها یکی از دغدغه‎های فوتبال‌دوستان این بود که آیا حسن روشن به بازی با استرالیا می‎رسد یا نه؟ روشن در میانه بازی‌ها دچار مصدومیت شده بود و حضورش در این بازی روشن نبود. برخی از خبرها هم حکایت از این داشت که او در نیمه دوم در صورتی که بازی برای ایران گره بخورد، به زمین خواهد رفت.

به جز این، همه چیز برای تیم ملی روبه‌راه به نظر می‌رسید. سازمان هواشناسی هوای تهران را در روز بازی کمی تا قسمتی ابری و غبارآلود و حداکثر دما را ۱۷ درجه بالای صفر پیش‌بینی کرد و این‌ها یعنی مسابقه در هوایی مساعد برگزار می‌شد. حشمت مهاجرانی که امیدواری زیادی برای این مسابقه داشت، صبح روز قبل از بازی، سری به مشهد مقدس زد و عصر همان روز هم به تهران بازگشت.۹

پیروزی ایران برابر استرالیا جدا از اینکه فوتبال ایران را جهانی می‌کرد، می‌توانست پاسخی به منتقدان باشد. این نکته‌ای است که اصغر شرفی مربی وقت تیم ملی که ظاهرا دل پری از برخی کارشناسی‌ها داشت نیز پیش از بازی به آن اشاره می‌کند: «وقتی دو اتومبیل با هم تصادف می‌کنند، عده‌ای فورا در محل حادثه کاردان فنی می‌شوند یا وقتی یکی بیمار می‌شود همه اطرافیان او برایش نسخه می‌پیچند. حالا وضع فوتبال ما هم این‌طور شده است. همه ادعای کارشناسی می‌کنند و برای ما نسخه می‌نویسند… تیم ما فردا پیروز می‌شود و به همه این حرف‌ها خاتمه می‌دهد.»۱۰

مسابقه‌ای که نقدها را به تعریف بدل کرد

بالاخره ساعت ۱۶ روز جمعه ۴ آذر ۱۳۵۶ رسید و میشل کتابچیان داور فرانسوی ایرانی‌الاصل، سوت بازی تاریخی ایران و استرالیا را به صدا درآورد. یک کشور چشم به دست‌های ناصر حجازی و ساق‌های حسن نظری، نصرالله عبداللهی، حسین کازرانی، آندرانیک اسکندریان، علی پروین، حسن نایب‌آقا، محمد صادقی، ابراهیم قاسم‌پور، غفور جهانی و رضا عادلخانی دوخته بود تا با پیروزی در این بازی، برای نخستین بار طعم حضور ایران در جمع ۱۶ تیم برتر جهان را حس کند.

انتظار ایرانیان برای گل به یک نیمه هم نرسید، دقیقه ۴۴ بود که با پاس علی پروین و ضربه غفور جهانی، نه تنها ورزشگاه که کل ایران از شادی به هوا پرید. حرکت منجر به گل پروین سبب شد ۲۰ سال پیش از اینکه جواد خیابانی، خداداد عزیزی را غزال تیزپا بخواند، روزنامه اطلاعات لقبی مشابه را برای پروین برگزیند: «دقیقه ۴۴ کاپیتان پروین با آن جثه کوچک ولی پرتعصب و تحسین‌برانگیزش با فراری در جبهه راست کاری کرد که بالاخره رویاها رنگ شیرین واقعیت گرفت. او از میان دو زردپوش استرالیا چون آهو گریخت و از نزدیک خط کرنر توپ را با حداکثر سرعت و عین دقت روی دهانه دروازه استرالیا فرستاد. آلن ماهر دروازه‌بان حریف باز هم همان اشتباهی را کرد که در بازی رفت در ملبورن مرتکب شد و منجر به گل پیروزی ما شد…»

بیهوده نبود که بازیکنان پس از این گل به سمت پروین رفتند و سرمست از شادی بر سرش ریختند و به این زودی‌ها هم حاضر نبودند دست از سرش بردارند؛ این‌قدر که مهاجرانی مجبور می‌شود به زمین برود و آن‌ها را به ادامه بازی بخواند!۱۱

این گل تنها گل آن بازی بود و جواز صعود ایران به جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین. به این ترتیب ایران پس از تیم‌های آرژانتین میزبان، آلمان غربی (قهرمان دوره پیش)، برزیل، پرو، اسکاتلند، هلند، سوئد، لهستان، اتریش، مکزیک و فرانسه دوازدهمین تیم صعودکننده به آن دوره بازی‌ها بود.

تیم ما در آن بازی با یک تیر دو نشان زد؛ هم تاریخ‌ساز شد و برای نخستین بار به جام جهانی راه یافت و هم با یک بازی تماشاگرپسند، دل منتقدان را به دست آورد. برای همین نشریات آن زمان پس از بازی در کنار تیترهایی مثل «دیشب قلب فوتبال ایران از غرور و افتخار لبریز شد»۱۲ به تعریف از بازی تیم پرداختند، مثل اینکه بازی ایران حسابی به دل فوتبال‌دوستان نشسته بود. تیتر کیهان گواه این مدعاست: «تیم ایران بعد از نتیجه خوب فوتبال خوب نمایش داد.»۱۳

روزنامه اطلاعات هم در تعریف و تمجیدهایش از بازی ایران، استرالیا را به گنجشکی تشبیه کرد که در چنگال سیمرغ گرفتار بود!۱۴ انگار به قول نویسنده «کیهان ورزشی» بازی تماشایی ایران کدورت یک هفته‌ای را از بین برده بود.۱۵

اما یکی از بهترین نمونه‌های تغییر موضع منتقدان را در همین مجله «کیهان ورزشی» می‌توان سراغ گرفت. چنانکه اشاره شد، این نشریه پس از بازی برابر هنگ‌کنگ در یادداشتی با عنوان «پیروزی بی‌فروغ» به انتقاد از بازی ایران پرداخته بود. پس از بازی با استرالیا، نویسنده آن یادداشت دوباره دست به قلم شد و به تعریف از هویت ایرانی بازی تیم ملی در آن دیدار پرداخت و عنوانش را هم گذاشت: «پیروزی پرفروغ!»۱۶

با این پیروزی، دیگر بازی ایران و کویت، به دیداری تشریفاتی بدل شد اما برد ایران در آن بازی آخر سبب شد تا ما بدون حتی یک شکست، این مرحله را پشت سر بگذاریم. بیهوده نبود که ایرانیان پس از این بازی‌ها با چراغانی و پخش شیرینی، خوشحالی‌شان را بروز دادند و جشنی ملی برپا کردند.

پی‌نوشت‌ها:

۱. روزنامه کیهان، شنبه ۵ آذر ۱۳۵۶، شماره ۱۰۳۲۵، ص ۷

۲. روزنامه اطلاعات، شنبه ۷ آبان ۱۳۵۶، شماره ۱۵۴۴۹، ص ۵

۳. همان، دوشنبه ۲ آبان ۱۳۵۶، شماره ۱۵۴۴۶، ص ۴؛ همان، شنبه ۷ آبان ۱۳۵۶، شماره ۱۵۴۴۹، ص ۵

۴. همان، ص ۱

۵. کیهان ورزشی، شنبه ۲۸ آبان ۱۳۵۶، شماره ۱۲۲۳، ص ۸ و ۱۰

۶. دنیای ورزش، شنبه ۲۸ آبان ۱۳۵۶، شماره ۳۷۰، ص ۶ و ۷

۷. روزنامه اطلاعات، شنبه ۲۸ آبان ۱۳۵۶، شماره ۱۵۴۶۷، ص ۱

۸. همان، دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۵۶، شماره ۱۵۴۶۹، ص ۱۰

۹. همان، پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۵۶، شماره ۱۵۴۷۱، ص ۴

۱۰. روزنامه کیهان، پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۵۶، شماره ۱۰۳۲۴، ص ۳

۱۱. روزنامه اطلاعات، شنبه ۵ آذر ۱۳۵۶، شماره ۱۵۴۷۲، ص ۵، ۱۰ و ۱۸

۱۲. دنیای ورزش، شنبه ۵ آذر ۱۳۵۶، شماره ۳۷۱، ص ۶ و ۷

۱۳. روزنامه کیهان، شنبه ۵ آذر ۱۳۵۶، شماره ۱۰۳۲۵، ص ۸

۱۴. روزنامه اطلاعات، شنبه ۵ آذر ۱۳۵۶، شماره ۱۵۴۷۲، ص ۱۰

۱۵. کیهان ورزشی، شنبه ۵ آذر ۱۳۵۶، شماره ۱۲۲۴، ص ۸

۱۶. همان، ص ۴

منبع: تاریخ ایرانی


منبع: فرادید

آغاز ریاست جمهوری کاسترو

فرادید| دوم دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۰۴- تاج‌گذاری ناپلئون

ناپلئون بناپارت در کلیسای جامع نتردام در پاریس
تاج‌گذاری کرد. او اولین فرانسوی‌ای بود که پس از هزار سال عنوان امپراتور را کسب
کرد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۲۳- اعلام “دکترین مونرو”

رئیس‌جمهور مونرو در پیام سالانه خود به کنگره
خواستار رویکردی جسورانه در سیاست خارجه آمریکا در منع گسترش استعمار یا دخالت‌های
قدرت‌های اروپایی در کشورهای تازه استقلال‌یافته قاره آمریکا بود.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۲- اولین واکنش زنجیره‌ای هسته‌ای

“انریکو فرمی” فیزیکدان ایتالیایی و
برنده جایزه نوبل، اولین واکنش زنجیره‌ای هسته‌ای مصنوعی را در آزمایشگاه خود در
دانشگاه شیکاگو شبیه‌سازی کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۵۹- فروپاشی سد در فرانسه

سد “مالپاست” در فرانسه فروریخت و بیش
از ۴۰۰ نفر کشته شدند. شهر “فرژو” که قدمتش به دوران سزار بازمی‌گشت،
توسط سیل عظیم ویران شد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۷۶- آغاز ریاست جمهوری کاسترو

“فیدل کاسترو” با گرایش سیاسی
مارکسیست- لنینیست، از سال ۱۹۶۱ تا ۲۰۱۱ رئیس حزب کمونیست کوبا بود.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۱۵- کشتارجمعی در “سن برناردینو”

زوجی که به داعش اعلام وفاداری کرده بودند، در
مهمانی کارمندان بخش بهداشت عمومی شهرستان سن برناردینو در جنوب کالیفرنیا شروع به
تیراندازی کردند. قبل از اینکه پلیس دو مهاجم را از پا درآور، ۱۴ نفر کشته و ۲۱
نفر دیگر زخمی شدند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وبسایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید