زلزله ایتالیا

فرادید| بیست و هشتم دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

  1. ۱۸۳۲- استعفای اولین نخست‌وزیر آمریکا

“جان سی کالهون” اولین نخست‌وزیری بود که به دلیل اختلاف با رئیس‌جمهور “اندرو جکسون” استعفا داد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۸۵۶- زادروز “وودرو ویلسون”

بیست و هشتمین رئیس‌جمهور آمریکا در ایالت ویرجینیا متولد شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۸۹۵- نمایش اولین فیلم تجاری

برادران “لومیر” اولین فیلم تجاری را در پاریس به نمایش گذاشتند.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۰۸- زلزله ایتالیا

زمین‌لرزه‌ای باقدرت ۷٫۱ ریشتر شهر مسینا را لرزاند و جان ۸۰ هزار نفر را گرفت.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۶۸- حمله اسرائیل به فرودگاه بیروت

اسرائیل با حمله به فرودگاه بین‌المللی بیروت در لبنان، ۱۳ هواپیما را از بین برد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۸۱- تولد اولین نوزاد با لقاح مصنوعی

“الیزابت جردن کار” اولین نوزادی بود که به روش لقاح مصنوعی در نورفولکِ ویرجینیا متولد شد.

امروز در تاریخ

  1. ۲۰۱۲- منع فرزندخواندگی توسط آمریکایی‌ها

ولادیمیر پوتین قانونی را تصویب کرد که فرزندخواندگی کودکان روس توسط خانواده‌های آمریکایی را منع می‌کرد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

فرادید| از صد سال گذشته تا به حال تغییرات فراوانی در فرهنگ ها روی داده است، اما به هیچ عنوان از علاقه بریتانیایی‌ها نسبت به مراسم کریسمس کاسته نشده است. در اینجا، مجموعه‌ای از عکس هایی با حال و هوای کریسمسی در بریتانیا، اوایل و اواسط قرن بیستم به نمایش گذاشته شده اند.

۱ – کارمند اداری شهر لندن به همراه یک درخت کریسمس و جعبه‌ای مملو از بار در مسیر بازگشت به خانه، سال ۱۹۳۵ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲ – دستفروشان خیابانی در حال فروش هدایای کریسمس در خیابان Ludgate Hill، لندن، سال ۱۹۰۷ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۳ – بیماران بخش کودکان در بیمارستان شاهزاده ولز، پرتره‌ای از دوک ویندسور، سال ۱۹۲۴ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۴ – گروهی از خوانندگان کارول در مراسم Dickensian، منطقه Muswell Hill، سال ۱۹۲۶ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۵ – نمایش آشپز‌های جوان به همراه پودینگ ۶ فوتی در هتل برکلی (Berkeley)، سال ۱۹۲۸ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۶ – ستون بندی و مرتب سازی هدیه‌های کریسمس در انبار Mount Pleasant، لندن، سال ۱۹۲۶ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۷ – شیرینی غول پیکر کراکر کریسمس با محتوای ماشین (آستین) در نمایشگاه موتور Wanstead، سال ۱۹۲۹ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۸ – سانتا (بابا نوئل) با هواپیما مملو از اسباب بازی‌های کریسمسی، فرودگاه کریدون، لندن، سال ۱۹۳۰ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۹ – دخترکی جوان به همراه یک آدم برفی در Messrs Pascalls، لندن، سال ۱۹۳۰ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۰ – ویترین فروشگاه لباس‌های مردانه در خیابان Tottenham Court، سال ۱۹۳۲ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۱ – سگ خانوادگی داخل کالاسکه کودک در عقب خودرو، در مسیر سفر تعطیلات کریسمسی، سال ۱۹۳۴ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۲ – سانتا (بابا نوئل) در حال اهدا هدایای کریسمسی به کودکان، منطقه اسکس، شرق انگلستان، سال ۱۹۳۴ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۳ – دختر بچه خیره به ویترین فروشگاه، منطقه هوبرن لندن، سال ۱۹۳۴ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۴ – بازیکنان و مربیان باشگاه فوتبال لیور پول، در مراسم کریسمس، سال ۱۹۳۶ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۵ – صحنه‌ای از نمایش کودکان در مدرسه، خیابان Barrow Hill، لندن، سال ۱۹۳۷ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۶ – کودکان از مراسم کریسمس و صرف غذا در قطار لذت می‌برند، مسیر بازگشت به خانه، سال ۱۹۳۸ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۷ –جمعی از کودکان، لیتنسسون، لندن، سال ۱۹۳۸ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۸ – کیسه‌های شن و ماسه برای محافظت از پنجره‌های فروشگاه سلفریج، در اولین کریسمس جنگ جهانی دوم، سال ۱۹۳۹ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۱۹ – زنان با کلاه‌های کاغذی در کارگاه خیاطی لندن کار می‌کنند، طی جنگ جهانی دوم، لندن، سال ۱۹۴۰ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲۰ – کودکان مشتاقانه در انتظار رسیدن بابا نوئل به همراه هدایا هستند، سال ۱۹۴۰ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲۱ – دو نیروی عضو ارتش زنان انگلستان، در حال سورتمه سواری در نزدیکی اردوگاه لندن، سال ۱۹۴۲ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲۲ – کودکان بریتانیایی در صبح روز ۲۵ دسامبر، هدایای کریسمس خود را باز می‌کنند. سال ۱۹۴۵ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲۳ – بازیگر زن Patricia Plunkett بریتانیایی، کریسمس، لندن، سال ۱۹۴۸ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲۴ – ستاره‌های کریستالی ساخته شده از آلومینیوم در خیابان Regent، به عنوان نشانه‌های از برف و باران در کریسمس، سال ۱۹۵۵ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲۵ – برف بازی در پارک سنت جیمز، لندن، سال ۱۹۵۴ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲۶ – رانندگان تاکسی در خارج از ایستگاه در حال ساخت آدم برفی، سال ۱۹۵۶ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

۲۷ – کودکان در حال خواندن شعر کریسمس در یکی از خیابان‌های لندن، سال ۱۹۶۰ میلادی.

تصاویر کریسمس از سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۰

منبع: تلگراف
ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تاریخ سیاست غربی از منظر آشویتس

آگامبن می‌کوشد معنا و امکان‌پذیری شهادت را در این فصل روشن سازد، او در مقابل تفکری که می‌کوشد آشویتس را دست‌نخورده باقی بگذارد، شروع به سخن‌گفتن می‌کند و اعتقاد دارد هر شاهدی درون خود این عدم امکان شهادت را حمل می‌کند.

تاریخ سیاست غربی از منظر آشویتس 

چه چیزی کشتار یهودیان در خلال جنگ جهانی دوم و به‌ویژه اردوگاه کار آشویتس را از دیگر فجایع قرن بیستم متمایز می‌کند؟ قرنی که در آن کشتار‌های بسیاری رخ داد، کشته‌شدن نزدیک به ٢٠ میلیون روس در طول همان جنگ یا بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی، جنگ ویتنام یا خود نسل‌کشی کامبوجی‌ها و خیل عظیم جنگ‌های فاجعه‌باری که در قرن گذشته دیده‌ایم.

چرا اردوگاه کار نازی هم به لحاظ گستردگی و هم به لحاظ کیفی هنوز یک نمونه یکتا باقی مانده است؟ به عقیده بسیاری از متفکران آشویتس اولین کشتار با برنامه و قانونی بود که قرار بود در جریان آن ویروسی از بدن جامعه حذف شود. جورجو آگامبن، فیلسوف معاصر ایتالیایی که از اصلی‌ترین چهره‌های تفکر انتقادی اروپاست، در کتاب «باقی‌مانده‌های آشویتس: شاهد و بایگانی» بر همین وجه ممیز آشویتس دست می‌گذارد.

این کتاب در ادامه پروژه درخشان هوموساکر قرار می‌گیرد، مجموعه‌ای که با «هوموساکر: حیات برهنه و قدرت حاکم» آغاز شد و آگامبن سال‌ها درگیر ادامه و بسط این پروژه بود (پیش از این در یکی از مجموعه کتاب‌های رخداد با عنوان «قانون و خشونت» بخش‌هایی از این مجموعه به فارسی نیز ترجمه شده است).

آگامبن دلیل نوشتن این کتاب را سخن‌گفتن در برابر موضع «بیان‌ناپذیری» اردوگاه و سکوت درباره آشویتس می‌داند. فصل ابتدایی کتاب درباره امکان شهادت‌دادن به وقایعی است که ساکنان اردوگاه از سر گذرانده‌اند. از نظر آگامبن یکی از دلایلی که یک زندانی را در اردوگاه به زنده‌ماندن ترغیب می‌کرد آرزوی بدل‌شدن به یک شاهد بود یا به زعم پریمو لوی شهادت‌دادن برای برطرف‌کردن احساس گناهی که بازماندگان به دلیل زنده‌ماندن احساس می‌کردند.

در خلال یادداشت‌های یکی از بازماندگان آشویتس آمده است: «عزمم را جزم کردم به‌رغم هر آنچه شاید به سرم می‌آمد خودم را سربه‌نیست نکنم، چون نمی‌خواستم آن شاهدی را سرکوب کنم که می‌توانستم به آن بدل شوم».

فصل اول کتاب تقریبا پیرامون مسئله شاهد و امکان شهادت‌دادن می‌گذرد. آگامبن می‌کوشد معنا و امکان‌پذیری شهادت را در این فصل روشن سازد، او در مقابل تفکری که می‌کوشد آشویتس را دست‌نخورده باقی بگذارد، شروع به سخن‌گفتن می‌کند و اعتقاد دارد هر شاهدی درون خود این عدم امکان شهادت را حمل می‌کند.

جودیت باتلر درباره این کتاب می‌نویسد: «متن تأثیرگذار و تکان‌دهنده آگامبن در مورد اردوگاه‌های مرگ نازی این پرسش را پیش می‌کشد که وقتی سوژه‌ای که از ریشه‌های طبیعی خود کنده شده سخن می‌گوید، چه بر سر گفتار می‌آید.

با وجود اینکه برخی می‌گویند آشویتس شهادت‌دادن را ناممکن می‌سازد، اما آگامبن نشان می‌دهد چگونه آنکه سخن می‌گوید، این عدم امکان را در گفتار خود حمل و مرزی میان امر انسانی و غیرانسانی ترسیم می‌کند.

آگامبن وضعیت گفتار را در سرحد امر انسانی می‌کاود، وضعیتی که وحشت و بیان‌ناپذیری امر غیرانسانی را به دنبال دارد، همان امر غیرانسانی که شاهد خود در زبان است». آگامبن در این کتاب تقریبا آرشیو کاملی از یادداشت‌ها، خاطرات و مصاحبه‌های بازماندگان آشویتس را جمع کرده که خواندن هیچ‌کدام از شدت هول‌انگیزبودن چندان کار ساده‌ای نیست.

او پریمو لوی را مثال تمام‌عیاری از بازماندگان و شاهدان آشویتس می‌داند که پس از اسارت ١٠ ماهه در آشویتس تجربیاتش را به‌طور خستگی‌ناپذیر برای همه بازگو می‌کند (ص ١٨). اما «باقی‌مانده‌های آشویتس» صرفا گزارش و روایت از اردوگاه‌های کار نیست، بلکه آگامبن به تأسی از والتر بنیامین منظومه‌ای از تاریخ‌ها و روایت‌ها را در کنار ریشه‌شناسی مفاهیم در تاریخ سیاست غربی پی‌می‌گیرد.

او در فصل دوم سراغ گروهی از افراد در اردوگاه می‌رود که آن‌ها را تسلیم‌شده می‌نامیدند (تلفظ این واژه در آلمانی موزِلمان است). ریشه اصلی لغت در عربی به افراد مسلمان اطلاق می‌شود، اما نویسنده توضیح می‌آورد در حالی که تسلیم مسلمان بر این اعتقاد است که اراده الله هر لحظه و حتی بر کوچک‌ترین کار‌ها استوار است، تسلیم‌شده در آشویتس در عوض بر اساس ازدست‌دادن هرگونه اراده و آگاهی تعریف می‌شود: «گروه به نسبت بزرگی از مردانی که مدت‌ها پیش هر اراده واقعی به زنده‌ماندن را از دست داده بودند» (ص ۵١).

نام‌های دیگری که به تسلیم‌شدگان اطلاق می‌شد مردان مومیایی و مردگان متحرک بود. این گروه به‌طور استعاری مردگان متحرک نامیده نمی‌شدند، آن‌ها از باقی زندانیان جدا بودند و مأموران نازی برای آزار گروه‌های دیگر مردگان متحرک را کنار آن‌ها قرار می‌دادند که در مقابل کتک‌خوردن، تحقیر یا کشته‌شدن دیگران واکنشی بروز نمی‌دادند.

از این نظر، آن‌ها بیش از همه شبیه به کودکان مبتلا به اوتیسم رفتار می‌کردند: هر دو درک و فهم دنیای واقعی را از دست می‌دهند و به دنیای ذهنی عقب‌نشینی می‌کنند. در فلسفه ارسطو به این‌گونه افراد نبات-انسان گفته می‌شود که زیست بیرونی آن‌ها متوقف شده است، اما همچون گیاهان به زیست درونی ادامه می‌دهند.

دیگر نتیجه‌گیری آگامبن در این کتاب، تحت‌تأثیر آرای کارل اشمیت توضیح درباره وضعیت حاد به‌عنوان یک موقعیت سرحدی است. این موقعیت دقیقا همان کارکردی است که وضعیتی استثنائی دارد.

«درست همان‌طور که وضعیت استثنائی به برپایی و تعریف نظم قانونی اجازه بروز می‌دهد، می‌توان در مورد وضعیت عادی در پرتو وضعیت حاد – که در کنه خود نوعی استثنا است – قضاوت کرد و تصمیم گرفت».

در اینجا آگامبن از سورن کیرکگور نقل می‌کند: «استثنا امر عام و نیز خودش را توضیح می‌دهد، وقتی کسی بخواهد امر عام را مطالعه کند، فقط لازم است به دنبال یک استثنای واقعی بگردد». این سطور واجد همان حقیقتی است که آگامبن در کتاب مطرح می‌کند، آشویتس نه یک تصادف در سیر تاریخ غرب بلکه استثنائی به معنای کیرکگوری آن است که از آن طریق می‌توان این تاریخ را بررسی کرد.

او در ادامه خصلت متناقض شهادت‌دادن گروه تسلیم‌شده (افرادی که حرف نمی‌زنند) را میانجی فهم آشویتس قرار می‌دهد. برای فهم آشویتس نخست باید تسلیم‌شده را درک کرد. اگر نیاموزیم تا همراه با او به گورگون خیره شویم (گورگون در اساطیر یونان نام زنی با گیسوان مارشکل است که اگر کسی به چهره‌اش خیره می‌شد بدل به سنگ می‌شد) پس هیچ‌کس هرگز نمی‌تواند گورگون را توضیح دهد، زیرا کسی که یک بار او را نگاه کرده است زنده نمی‌ماند.

در این صورت گورگون یک ناچهره است. آگامبن درباره مواجه‌شدن تسلیم‌شده و گورگون می‌نویسد: «آنکه گورگون را دیده است نمی‌تواند توصیفی ساده برای تسلیم‌شده باشد. اگر دیدن گورگون به‌معنای دیدنِ نا‌ممکنی دیدن باشد، پس گورگون نام آن چیزی نیست که در اردوگاه وجود دارد یا روی می‌دهد، چیزی که تسلیم‌شده، و نه بازمانده، دیده است.

در عوض، گورگون آن ناممکنی دیدن را مشخص می‌کند که به ساکنان اردوگاه تعلق دارد». (ص ۶١)

در فصل سوم کتاب، با عنوان «شرم یا درباره سوژه»، آگامبن وضعیت بازماندگان را پس از آشویتس و احساس گناه ایشان را از زنده‌ماندن بررسی می‌کند. پیش از آگامبن، تئودور آدورنو نیز صورت‌بندی بی‌بدیلی درباره افرادی که به هر دلیل از آشویتس جان سالم به‌در بردند در «دیالکتیک منفی» ارائه می‌دهد: «آیا کسی که دست بر قضا جان سالم به‌در برده و قاعدتا باید در یکی از اردوگاه‌ها جان می‌باخت اجازه دارد پس از آشویتس به زندگی ادامه دهد؟ ادامه حیات چنین افرادی مستلزم سردبودن است: احساس گناه جانکاه کسانی که نجات یافته و در امان مانده‌اند.

انگار این گروه برای جبران این گناه باید در معرض خواب‌هایی قرار گیرند که در آن‌ها دیگر زنده نمی‌مانند، کل هستی و حیات این گروه بعد از آن واقعه خواب و خیالی بیشتر نبود». بازماندگان همیشه با این احساس دست به گریبانند چرا آن‌ها زنده ماندند و برادر، دوست یا همسایه‌شان کشته شد.

بازماندگان در واقع می‌دانستند که گناهکار نیستند، اما این قضیه هیچ تغییری در این واقعیت ایجاد نمی‌کند که انسانیت چنین شخصی به‌عنوان فردی دارای احساسات اقتضا می‌کند که خود را گناهکار بداند، در واقع پس از آشویتس سوژگی این افراد با احساس شرم پیوند می‌خورد.

آگامبن در ادامه دو نوع واکنش نسبت به نجات‌یافته را دسته‌بندی می‌کند، دسته اول افرادی، چون ترنس دس‌پرس که اعتقاد داشت بازماندگان نخستین گروه از انسان‌های متمدن‌اند که فراسوی اجبار‌های فرهنگ زندگی می‌کنند؛ فراسوی هراس از مرگ که به‌قدر کافی قوی و بیدار هستند که با مرگ روبه‌رو شوند و این چنین زندگی را در آغوش گیرند.

دسته دیگر واکنش‌ها شامل افرادی، چون بتلهایم می‌شود که احساس گناه در بازماندگان را تصدیق می‎‌کند. از منظر بتلهایم، فقط توانایی احساس گناه ما را انسان می‌کند، زیرا هیچ برتری‌ای نسبت به قربانیان و نجات‌یافتگان وجود ندارد. از منظر آگامبن، اما این واکنش‌ها دو روی یک سکه‌اند و «نوعی همبستگی پنهانی را فاش می‌کنند.

آن‌ها دو روی ناتوانی موجود زنده در جداکردن راستین بی‌گناهی و گناهکاری‌اند یعنی به مفهومی، ناتوانی از غلبه بر شرم خویش». (ص ١٠۵) آگامبن، اما برای توصیف خود درباره مفهوم شرم تحت‌تأثیر هایدگر می‌نویسد، «شرم چیزی نیست مگر احساس بنیادین یک سوژه بودن، به دو معنای ظاهرا وارونه این عبارت: منقاد و حاکم بودن.

شرم چیزی است که در همراهی مطلق سوژه‌شدن و سوژه‌زدایی، خسران نفس و تملک نفس، بندگی و حاکمیت تولید می‌شود» (ص ١١٩). از این منظر، شرم سرشتی سراسر متناقض‌نما دارد. برای توضیح بهتر این مفهوم آگامبن مثالی از شاعر سودایی اسپانیا فرناندو پسوآ ارائه می‌کند.

در تاریخ ادبیات معروف است پسوآ نام‌های مستعار بسیاری داشت. او در یادداشت‌های خود نوشته است با نوشتن هر شعری شخصیت جدیدی که نام مستعارش را از او گرفته درونش متولد می‌شد. آگامبن نتیجه می‌گیرد هر سوژه‌شدن نو، حاکی از سوژه‌زدایی است و در عین حال هر سوژه‌زدایی حاکی از تولد دوباره یک سوژه است.

در فصل پایانی کتاب، با عنوان «بایگانی و شهادت»، آگامبن برای توضیح مفهوم بایگانی و پیوند آن با شهادت، تفکرات فوکو و پروژه دیرینه‌شناسی‌اش را واکاوی می‌کند و به مفاهیمی که پیش از این در کتاب مطرح کرده وجه فلسفی‌تری می‌بخشد.

او درباره مفهوم بایگانی در اندیشه فوکو می‌نویسد، «بایگانی به‌منزله مجموعه قواعدی که رخداد‌های گفتار را تعریف می‌کند بین زبان به منزله نظام ساخت جمله‌های ممکن – یعنی امکان‌های سخن‌گفتن و پیکره زبان جای دارد که مجموعه آنچه گفته شده است، یعنی چیزهای عملا به‌زبان‌آمده یا نوشته‌شده را وحدت می‌بخشد». (ص ١۵٨)

آگامبن در ادامه این فصل مفاهیم پرتکرار در فلسفه خود را مانند بالقوگی، حدوث و بایگانی در نسبت با اردوگاه تشریح می‌کند. او معتقد است مقوله‌های فلسفی کتاب از آن دسته موضوعات بی‌آزارِ منطقی یا معرفت‌شناختی نیستند که به آشویتس بی‌ارتباط باشند، آن‌ها عملگرهای هستی‌شناختی‌اند، سلاح‌های ویرانگری که در نبرد زیست‌سیاسی برای هستی به‌کار می‌روند و به همین علت سعی دارد شهادت و امکان آن را از منظر فلسفی تشریح کند.

آگامبن در پایان کتاب سراغ یکی از مفاهیم الاهیاتی-مسیحایی می‌رود: «مفهوم باقی‌مانده»، و دراین‌باره می‌نویسد، «در مفهوم باقی‌مانده، آپوریای شهادت با آپوریای مسیحاباوری در نهایت مقارن می‌شود. درست همان‌طور که باقی‌مانده بنی‌اسرائیل نه بر کل قوم و نه بر بخشی از قوم، بلکه در واقع بر عدم تقارن کل و جزء دلالت می‌کند، و درست همان‌طور که زمان مسیحایی نه زمان تاریخی و نه ابدیت، بلکه در واقع انفصال جداکننده آنهاست، این‌چنین باقی‌مانده‌های آشویتس – شاهدان – نه مردگانند و نه بازماندگان، نه غرق‌شدگانند و نه نجات‌یافتگان؛ بلکه همان چیزی هستند که بین آن‌ها و از آشویتس باقی می‌ماند».

در نهایت کتاب «باقی‌مانده‌های آشویتس» سعی در ترسیم ساختاری دارد که نشان دهد آشویتس نه خاطره‌ای مربوط به گذشته که در نهایت از طریق مستندسازی و محاکمان سران نازی بایگانی شده است بلکه فاجعه‌ای است که همیشه چیزی از آن باقی می‌ماند و حل و فصل نمی‌شود. از نظر آگامبن، شعار «باشد که آن فاجعه هرگز دوباره روی ندهد» شعاری بی‌معناست، چون روشن است که آن «فاجعه» هم‌اینک همه‌جا حضور دارد.


منبع: فرادید

راوی تاریخ مردم

محسن آزموده|سال ١٣٨۵ زمانی که دانشجوی گروه فلسفه دانشگاه تهران بودم، در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران هنوز می‌شد حضور استادانی چون محمدرضا شفیعی‌کدکنی، محسن جهانگیری، محمد‌ابراهیم باستانی‌پاریزی و جلیل تجلیل را درک کرد؛ نام‌هایی بزرگ از نسل دوم استادان دانشگاهی ایران که حضورشان در این نماد آموزش عالی ایران همچون پشتوانه‌ای برای جوانانی تلقی می‌شد که نخستین گام‌های تحصیلی خود را بر می‌داشتند.
 

آن زمان چنان که اشاره شد، دانشجوی فلسفه بودم و بنابراین شاگرد بزرگانی چون کریم مجتهدی و محسن جهانگیری و غلامحسین ابراهیمی‌دینانی و رضا داوری‌اردکانی و راهی به محضر دکتر باستانی نداشتم که در آن زمان فقط دانشجویان دکترا را می‌پذیرفت و جوان خامی چون من جسارت حضور در محضرش را نداشت.
 
اما نمی‌شد حضور هر‌ روزه استاد باستانی‌پاریزی را که همچون ستونی قوام‌بخش نظام دانشکده تلقی می‌شد و هر روز صبح با آن هیبت فروتن، عصازنان از درب قدیمی آهسته و پیوسته به سرسرای دانشکده گام می‌گذاشت و پله‌های کوتاه و زرد را می‌پیمود تا به گروه تاریخ برسد، نادیده گرفت.
 
هشت سال بعد و در سال ١٣٩٣، چند ماه پس از درگذشت استاد دانشجوی گروه تاریخ شدم. اگرچه باز هم حضور باستانی در همه جای گروه محسوس بود، به خصوص در تالار باستانی‌پاریزی گروه تاریخ که عکسی از ایشان روی تابلویی نصب شده بود و زیر آن به دست خطی پیر و لرزان نوشته بود: «اگر امیدی در ترقی این مملکت باشد- به همین چاردیواری دانشگاه بسته است- که اتفاقا در طرح توسعه فیزیکی هم هست. متاسفانه هیچ‌جای دیگر سراغ ندارم که این امید را برآورده کند. رسیده‌ام به همان مرحله که خاقانی می‌فرمود: با همه ناامیدی‌ام روی سوی آسمان کنم/ آه که قبله دگر، نیست ورای آسمان.»

باستانی از نسل استادان
بنا بر تقسیم‌بندی روشن و گویای مقصود فراستخواه از ۵ نسل فرهنگ دانشگاهی در تاریخ صد‌ساله آموزش عالی در ایران، محمد‌ابراهیم باستانی‌پاریزی (١٣٩٣-١٣٠۴ خورشیدی) به نسل دوم یعنی استادان. در این تقسیم‌بندی نسل اول استادان استادان هستند، چهره‌های شاخصی چون بدیع‌الزمان فروزانفر، سعید نفیسی، رشید یاسمی، عباس اقبال‌آشتیانی، محمد قزوینی، محمد‌علی فروغی و علی‌اکبر سیاسی که حتی پیش از تاسیس دانشگاه تهران (١٣١٣ خورشیدی) در نخستین مدارس نوین آموزش عالی ایران تحقیق و تدریس می‌کردند، نسل دوم استادان هستند، شاگردان نسل اولی‌ها و در میان ایشان به نام‌های برجسته‌ای چون محمد‌باقر هوشیار، غلامحسین صدیقی، عباس زریاب‌خویی، عبدالحسین زرین‌کوب، ایرج افشار و محمد‌ابراهیم باستانی‌پاریزی بر‌می‌خوریم.
 
ویژگی بارز این نسل‌ها اصالت فرهنگی و بهره‌مندی ژرف و پایدار از سنت کهن و مواریث تاریخی در عین دغدغه‌مندی برای نیل به ارزش‌های متجدد و کوشش پیگیرانه برای یادگیری دانش جدید و برون‌رفت از وضعیت ادبار و انحطاط است. علت این پیوستگی نیز آن است که پژوهشگران این دو نسل کماکان با سنت فرهنگی دیرپا ارتباط وثیق دارند و بیشتر ایشان در گام‌های نخستین دانش‌اندوزی و پرورش فکری از آبشخورهای سنتی سیراب شده‌‎اند، بر خلاف نسل‌های پسین که به دلایل مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از این پیوستگی محروم ماندند.
 
تاثیر این پیوستگی با سنت فکری و میراث کهن فرهنگی را منش و روش باستانی‌پاریزی به وضوح می‌یابیم. او که در خانواده‌ای روحانی و فرهنگی در کرمان به دنیا آمده و بدین واسطه در بستر فرهنگ سنتی پرورش یافته، از نخستین دانش‌آموختگان رشته تاریخ و جغرافیای دانشگاه تهران بود. در آن زمان هنوز دو رشته تاریخ و جغرافیا به هم پیوسته بودند و تازه الان است که استادان نسل‌های بعدی دریافته‌اند که چه اشتباهی رخ داده است که این دو رشته‌ای که به طور سنتی به هم پیوسته‌اند، از یکدیگر جدا شدند.

«تاریخ‌نگاری من عندی»
دکتر باستانی تمام مراحل تحصیلی‌اش را در ایران گذراند. تحصیلات مقدماتی در دانشسرای کرمان و دکترای تاریخ از دانشگاه تهران با نگارش پایان‌نامه‌ای درباره ابن اثیر. البته او سال‌ها پیش از آن به نوشتن روی آورد. اولین نوشته‌هایش را در سال‌های نوجوانی در قالب روزنامه‌ای به نام باستان و مجله‌ای به اسم ندای پاریز نوشت و نخستین کتابش پیغمبر دزدان زمانی منتشر شد که تنها ٢٠ سال داشت.
 
آشنایی عمیق باستانی با ادبیات سنتی ایرانی، ذوق و قریحه سرشار ادبی و تجربه‌ روزنامه‌نگاری سه منبع اصلی نثر شیرین، روان‌، همه‌فهم و در عین حال محکم و استوار او تلقی می‌شوند. مهارت و استعدادی که به او این توانایی را داد تا از مرزهای دانشگاه عبور و بتواند تاریخ را به سطح جامعه و مردم منتقل کند.

خودش اصرار داشت که چندان به روش‌های علمی و نظریه‌پردازی‌های جدید آراسته نیست. در حضورستان در این زمینه نوشته است: «من اقرار دارم که این نویسندگی دیمی و تاریخ‌نگاری من‌عندی که مکتب اصلی آن دارالبرف پاریز بوده به درد دنیای امروز نمی‌خورد. نه دنیا دیده‌ام و نه از دانشگاه‌های خارجی دیپلم و باکالورا دارم، از سال‌ها پیش… در گوشه دانشکده ادبیات لخ‌لخی می‌کنم.» «لخ‌لخ» استاد به شهادت کتاب‌شناسی‌ای که علی دهباشی از آثار او گردآوری کرده، به معنای بیش از شصت کتاب و صدها مقاله است که بسیاری از آنها جزو پر‌مخاطب‌ترین آثار تاریخی و ادبی معاصر هستند و بعضا به چاپ‌های دهم و بیشتر رسیده‌اند.

انتقادهای زودهنگام
فروتنی و تواضع باستانی‌پاریزی در نگارش آثارش سبب شد که برخی از پژوهشگران جوان سبک تاریخ‌نگاری او را مشمول نقدهای تند و تیز و بعضا غیرمنصفانه سازند و به آنها اتهام‌هایی چون غیرعلمی، غیرروش‌مند، عامه‌پسند، سطحی، ناموثق و… بزنند و مدعی شوند که نثر روزنامه‌نگارانه و غیردانشگاهی باستانی برازنده کتاب‌های علمی تاریخی نیست و او در آثار متعدد و متکثرش ضوابط و قواعد تاریخ‌نگاری علمی انتقادی جدید را رعایت نمی‌کند، در آثار او جایگاه نظریه‌های جدید و نگرش روش‌مند روشن نیست و بر این اساس به جای تاریخ‌نگاری به قصه‌پردازی یا در بهترین حالت وقایع‌نگاری و شرح‌حال‌نویسی به سبک و سیاق قدما پرداخته و از این حیث ارزش چندانی ندارند.

در سال‌های اخیر و به خصوص بعد از درگذشت استاد به لطف عطف توجه استادانی چون کاوه بیات، عبدالرسول خیراندیش، منصور صفت‌گل و داریوش رحمانیان اما مشخص شد که بسیاری از این اتهامات بی‌پایه و اساس، سطحی و نادقیق است و برای بازخوانی آثار باستانی‌پاریزی و نقد و ارزیابی روش تاریخ‌نگاری او نیازمند عینک‌هایی جدید و چشم‌اندازی وسیع‌تر هستیم.
 
به دیگر سخن نادیده‌انگاشتن آنچه در بیان جدید روش‌شناسی و نگاه نظری در تاریخ‌نگاری جدید خوانده می‌شود، از سوی باستانی‌پاریزی نه امری سهوی و ناشی از ناآگاهی بلکه کاملا تعمدی و ناشی از نگرش خاص او به تاریخ و تاریخ‌نگاری است. بگذریم که باستانی‌پاریزی به گواهی آثار تصحیح و ترجمه و کتاب‌هایی چون سیاست و اقتصاد عصر صفوی نشان داده که اگر بخواهد سبک و سیاق خشک و رسمی دانشگاهی را در پیش بگیرد، می‌تواند در قامت یک تاریخ‌نگار «رانکه‌ای» ظاهر شود و این توانایی را دارد که برای هر صفحه از نوشته‌هایش ده‌ها منبع دست اول و ناب ارایه کند.
 
با این همه آنچه تاریخ‌نگاری باستانی را حتی در میان همنسلانش و چهره‌هایی چون عبدالحسین زرین‌کوب، عباس زریاب‌خویی، احسان اشراقی، نصرالله فلسفی و… متمایز می‌کند، آثاری چون مجموعه هفتی، گنجعلی‌خان، نون جو و دوغ‌گو، حضورستان، هزارستان و مار در تکده کهنه است که در آنها از سبک و سیاق تحقیقات دانشگاهی فراتر می‌رود و آثاری به واقع ادبی و هنری خلق می‌کند که می‌تواند طیف وسیعی از مخاطبان تاریخ و ادبیات را به خود جذب کند.
 
در سال‌های اخیر مقالات و نوشته‌های خوبی درباره سبک تاریخ‌نگاری باستانی‌پاریزی نگاشته شده که از آن میان می‌توان به این آثار اشاره کرد: نقد و نظر درباره تاریخ‌نگاری دکتر باستانی‌پاریزی، نوشته عبدالرسول خیراندیش، عضو هیات علمی دانشگاه شیراز (کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره ٧۵ و ٧۶، دی و بهمن ١٣٨٢)؛ پارادایم‌شناسی تاریخ‌نگاری باستانی‌پاریزی نوشته محمد‌علی رنجبر، استادیار گروه تاریخ دانشگاه شیراز، هویت و انسان ایرانی در تاریخ‌نگاری باستان پاریزی نوشته رضا شاه‌ملکی؛ باستانی‌پاریزی، شاعر لحظه‌های تاریخی نوشته کاوه بیات (جهان کتاب، سال ١٩، ش ١و ٢، ١٣٩٠)؛ یادمان استاد فقید دکتر محمد‌ابراهیم باستانی‌پاریزی به اهتمام حسن زندیه (انجمن علمی گوره تاریخ دانشگاه تهران، ١٣٩٣) و… خوشبختانه در این آثار آن نگاه سطحی و تند و تیز پیشین به روش تاریخ‌نگاری باستانی‌پاریزی خبری نیست و این پژوهشگران کوشیده‌اند بر وجوه ماندگار، ارزشمند و جدی نگرش تاریخی باستانی‌پاریزی تاکید کنند.

رند تاریخ‌نگار
داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران به درستی باستانی‌پاریزی را «رند تاریخ‌نگار» نامیده است، مورخی که «تاریخ‌نگاری‌اش اقدامی هوشیارانه بود که از مبنای هستی‌شناسی تا اتخاذ روش تحقیق پیوستگی منطقی داشت». برای شناخت ویژگی‌های تاریخ‌نگاری باستانی می‌توان میان روش و محتوای آثار او تمایز گذاشت، اگرچه درست‌تر آن است که این دو را در تعامل و ارتباطی منسجم با یکدیگر مورد ارزیابی قرار داد.
 
البته چنان که اشاره شد، باستانی در آثار شاخص و منحصر به فردش به سیاق تاریخ‌نگاری دانشگاهی عادت نداشت که به روش‌شناسی بپردازد و نظریه‌اش را روشن سازد، اما با دقت علمی در آثار او می‌توان این ویژگی‌ها را به عنوان روش تاریخ‌نگاری باستانی برجسته کرد.

پیش از هر چیز باید به سبک نگارش و قلم شیوا و روان و به دور از پیچیدگی‌های مرسوم زبان دانشگاهی نزد باستانی اشاره کرد. قلم باستانی بسیار ساده و بی‌پیرایه و در همان حال رسا و زیباست؛ ضمن آنکه طبع شاعرانه و طنازانه به او این امکان را داده که مضامین تاریخی مورد نظر خود را جذاب کند. اگرچه «در همان حال همین نثر روان و شعر زیبا موجب شده تا همگان جدیتی در کار او و اندیشه در پس نوشته‌هایش جست‌وجو نشود»؛ امری که چنان که رسول خیراندیش نوشته، تقصیر او نیست و به ضعف منتقدان در به کار بردن ویژگی‌های منحصر به فرد زبان فارسی باز می‌گردد.
 
خودش می‌نویسد: «به گمان من باید تاریخ و مطالب تاریخی طوری نوشته شود که برای گروه‌های بیشتر مردم و برای مردم کم‌اطلاع‌تر نیز قابل استفاده باشد… به نظر من هیچ تضادی میان دانشمند بودن واقعی و طرز بیان عامیانه سهل‌الفهم وجود ندارد» همین نکته نشان‌گر مخاطب‌شناسی او نیز هست. باستانی به گونه‌ای می‌نوشت که مردم بخوانند و بفهمند و از این رو خودش تعبیر «چندرسانه‌ای» (مولتی‌مدیا) را برای نوشته‌هایش به کار می‌برد.

دیگر ویژگی سبک نگارش باستانی، بیان طنازانه و سرشار از ظرافت‌های زبانی و اشاره به امثال و حکم است. این بیان طنازانه فقط به استعداد و مهارت نگارشی باستانی ربط ندارد، بلکه به نگرش کلی او به تاریخ نیز ربط دارد. «برای او همه‌چیز شوخی است. فقط یک چیز برایش جدی است و آن شوخ‌طبعی است. لاجرم برای او تاریخ نیز که چیزی جز شوخی نیست، شوخی کردن جدی‌ترین کار محسوب می‌شود»؛ ضمن آنکه نگارش طنازانه تاریخ، پرده از نگرش هستی‌شناختی او نیز بر می‌دارد.
 
باستانی «در بعد هستی‌شناختی تاریخ، نه فقط قائل به موجودیت صرف عینیت در تاریخ نبود، بلکه مشی تاریخ را در فراتاریخ نیز جست‌وجو می‌کرد.» او «صدای پای خداوند را می‌شنید و با این نگرش، به مطالعه و مشاهده تاریخ می‌پرداخت. او چون فیلسوفان نظری تاریخ به یکتایی مسیر تاریخ و نیروی محرکه واحد و منازل مشخص رای نداد؛ اما ورای تعدد راه‌ها و منازل کاروان تاریخ بشریت و نیروهای موثر آن، همچنان قائل به مشیتی بود که تاریخ را راه می‌برد و این مشیت نه اقتصادی بود و نه انسانی، بلکه بر آمده از اراده خداوندی بود که آغاز و غایت سرنوشت بشری را محتوم کرده بود.»
 
همچنین تاریخ برای باستانی، امری گذشته و پایان یافته نیست. او راوی «تاریخ زنده» (lived ‌history) است، یعنی هم تاریخ گذشته را به حال می‌آورد و «بدان حضور و عینیت می‌بخشد» و هم حال را چونان تاریخ ثبت و ضبط می‌کند، به گونه‌ای که هر رویداد و واقعه‌ای در لحظه اکنون برای او به مثابه واقعیتی تاریخی و قابل ثبت است، به دیگر سخن باستانی تاریخ را می‌زیست و تاریخی زندگی می‌کرد «از گفت‌وگو با اطرافیان تا نگریستن در اطراف و جوانب و بریدن قسمتی از یک روزنامه و… همه‌جا دنبال تاریخ بود». اطرافیان او سعی می‌کردند نزد او بیش از پیش رعایت ادب و احترام و عقل و فهم کنند، زیرا نگران آن بودند که رفتار ایشان چه بازتابی در آثار باستانی خواهد یافت.
 
تسلط باستانی به حوزه‌های متنوع ادبیات و تاریخ و سیاست و اقتصاد و ادبیات، همچنین به کار او سیاقی چندرشته‌ای داده است به گونه‌ای که خواننده آثار او خود را صرفا مخاطب اثری تاریخی نمی‌بیند، بلکه با متنی فرهنگی به معنای دقیق کلمه مواجه است، نوشتاری که هویت فرهنگی مخاطب با همه وجوهش را در نظر می‌گیرد. بی‌دلیل نیست که رضا شاه‌ملکی هویت و انسان ایرانی را مهم‌ترین رکن اندیشه باستانی می‌داند و معتقد است که در کتاب‌های پرشمار و مقالات فراوان او، روشن می‌شود که «باستانی‌پاریزی دغدغه ایران داشت، انسان ایرانی و فرهنگ ایرانی.»

مورخ مردم
در پایان اما بد نیست به محتوای آثار باستانی که در تناسبی عمیق با سبک تاریخ‌نگاری او بود، اشاره شود. «باستانی‌پاریزی به معنای درست و دقیق کلمه مورخ مردم بود. او مورخ و نویسنده‌ای بود که متناسب با نیاز جامعه و دردها و مصائب توده‌های مردم قلم می‌گرداند. او گذشته را در خدمت اکنون می‌آورد».
 
اهمیت این نکته هنگامی روشن‌تر می‌شود که به خاطر آوریم تاریخ‌نگاری ایرانی هم در دوران پیشامدرن و هم در روزگار جدید، هر یک به دلایل خود (که گاه مشترک هستند)، تحت سیطره نگاه دولت‌محور و نخبه‌سالار بوده و هست و به‌شدت سیاست‌زده. در این وضعیت آنچه مغفول می‌ماند مردمی است که به معنای واقعی کلمه تاریخ را ساخته‌اند، اما همیشه ذیل روایت‌های مرسوم نادیده انگاشته شده‌اند.
 
باستانی‌پاریزی، مورخی کنشگر و برآمده از میراث ارزشمند مشروطه، به اصالت مردم باور دارد و به همین خاطر است که از مردم و برای آنها می‌‌نویسد. بی‌دلیل نیست که تاریخ‌نگاری مرسوم و غالب به او اقبال نشان نداده اما مردم عادی آثارش را اینچنین در سطح وسیع می‌خوانند.
 
داریوش رحمانیان که بیش از دیگران بر این نگاه ویژه در آثار باستانی تاکید گذاشته، به درستی گفته است: «آثار باستانی‌پاریزی را باید با نگاه ویژه‌ای خواند. متاسفم که می‌گویم در اروپا این درک پیدا شد و در دانشگاه بن آلمان دو واحد درسی برای خوانش ترجمه برخی مقالات باستانی‌پاریزی اختصاص دادند تا دانشجویان اروپایی روش و منش باستانی را بیاموزند. اول منش مهم است، بعد روش اهمیت می‌یابد. کسی با آموزش نمی‌تواند سعدی یا حافظ شود، سعدی و حافظ جوهر و منشی دارند که اهمیت دارد.
 
باستانی‌پاریزی جوهر و منشی داشت که او را به مورخی مردمی و مردم‌محور بدل کرد. اگر با بصیرت و دانایی و روش‌مندی بتوانیم به ذخیره و میراثی که این مرد برای ما به جا گذاشت، توجه کنیم، آنگاه فکر تاریخی ما غنی می‌شود. متاسفانه ما در این زمینه خیلی عقب مانده‌ایم.»


منبع: فرادید

ماجرای غم‌انگیز عروسی ناتمام بم

 ماجرای غم‌انگیز عروسی ناتمام بم

نرگس جودکی| اسماء از زلزله وحشت داشت. به خلیل گفته بود نکند روز عروسی‌مان زلزله بیاید. زمین که می‌لرزید، دست همدیگر را می‌گرفتند. خلیل با عروس ترسیده شوخی می‌کرد و می‌خندید. چهارماه بعد از عقد هربار، اتفاقی عروسی را عقب می‌انداخت. تا چهلم این فامیل را برگزار می‌کردند، یکی از قوم و خویش عروس به رحمت خدا می‌رفت. اسماء و خلیل چند ماهی درگیر این مرگ‌ها بودند تا تاریخ ازدواجشان قطعی شد برای پنجم دی ١٣٨٢.

مادر اسماء خواب دیده بود. حضرت علی به خوابش آمده بود با شمشیر دو لب ایستاده بود مقابلش و می‌گفت می‌خواهم عروس و داماد را با خود ببرم. التماس کرده بود که بگذارید عروسی‌شان را برگزار کنند، بعد قسم خورده‌ بود سه‌روز روزه بگیرد. سه‌روز روزه گرفت.

اسماء لباسش را پسندیده بود و خواهر و برادرهای داماد در تدارک برگزاری مراسم باشکوهی در خانه بزرگ پدری بودند. کلبه سفیدی که در اتاق عروس ساختند، با پرده‌های یاسی و کاغذدیواری خوب جور درآمده بود. جعبه میوه‌ها را خواهرها یک روز قبل شستند و چیدند. به آشپز سفارش کردند صبح پنجشنبه خود را برساند که کار زیاد است و میهمان بسیار.

همه ‌چیز به خوبی جلوی چشم‌‌های اسماء پیش رفت. میهمان‌های زیادی از کرمان و شهرهای دیگر آمدند. عروس با لباس عروسی از آرایشگاه به خانه آمد و در کلبه نشست. صدای موسیقی شاد خانه را پر کرد. چین‌های دامن عروس چرخ می‌خورد و بر زمین می‌سایید. ساعت از ١٠ گذشته بود که زمین لرزید. دیوارها لرزید. اسماء می‌خواست به سمت در بدود که خلیل دستش را گرفت. زمین آرام گرفت و خنده‌ها به صورت‌ها برگشت. شام عروسی را با دستپاچگی خوردند و عروس و داماد را با کِل و صلوات از خانه داماد در میدان بسیج به محله مادر عروس در میدان پنجعلی‌زاده بردند. خواهر بزرگ لحظه آخر به شوخی گفت: «داداش، حالا از فردا صبح ما را فراموش نکنید!» صورت خلیل خسته‌تر از آن بود که بخندد.

شادی هنوز درهوای خانه منتشر بود و لب عروس و داماد به قدردانی از میهمان‌ها می‌جنبید. میهمانی تا پاسی از شب ادامه داشت. عده‌ای دل کندند و رفتند و گروهی ماندند. خلیل و اسماء صبح را ندیدند. ندیدند که دنیا زیرو رو شد، آب قنات‌ها گرم شد، چاه‌های کم آب جوشیدند. چاه‌های سیراب خشکیدند. زمین ناله می‌کرد، اما ناله‌های تن‌آزردگی‌ اسماء را کسی نشنید که بی‌مهری زمین را باور نمی‌کرد و نوازش پرخاشگرانه را تاب نمی‌آورد. هزاران زنده به دنیای مردگان پا گذاشتند و آنها که زنده ماندند، دیگر زندگان دیروز نبودند.

در آن ساعت‌های وحشت که پدر و مادر و برادرها و خواهرها زیر آوار بودند، مهری، چشم‌انتظار برادرش خلیل بود، اما خلیل که بنا بود چند سالی در گوشه‌ای از خانه بزرگ پدری زندگی کند، دیگر نیامد. برادرانی که جان به در برده‌ بودند، حجله عروس و داماد را ویران یافتند. طلسم یکی‌شدن شکسته بود.

صدیقه خانم، غسال شهر فرصت نکرد نوعروس را غسل کند. از میهمان‌های عروسی در خانه عروس ١٠نفری و در خانه پدری داماد بیش از ۵٠نفر جان دادند و در شهری که آن شب دی‌ماه چندین عروس داشت، هزاران تن مردند و هزاران تن زخم برداشتند. از آن شب فقط خاطره‌ای گریان ماند که هر دی‌ماه یادآوری می‌شود. پیش از طلوع آفتاب جمعیتی با شمع‌های روشن گورستان بزرگ شهر را نورانی می‌کنند و انگشتان لرزان بر گورهای سرد می‌لغزد.

میان جمعیت عروسی آن شب عروس و داماد دیگری هم بودند. علی از دوستان نزدیک خلیل بود. یک‌ماه از عقد ازدواجشان می‌گذشت. قرار بود بعد از مراسم عروسی به خانه‌ پدر علی در رستم‌آباد بروند اما تقدیر به دست زمین بود. قربانی می‌خواست انگار. لرزش زمین در ساعت ١٠ میهمان‌ها را ترسانده بود. هوا سرد بود و علی سختش آمده بود در آن ساعت شب تا رستم‌آباد بروند. ماندند و مردند.

فاطمه از آخرین دیدار با پسر و دامادش صورت با طراوت جوانش را به خاطر دارد و عروسش را در لباس میهمان و خز پالتویی که گردنش را پوشانده بود. فاطمه با فکر این‌که عروسی‌های بم تا نیمه‌شب طول می‌کشد، به رختخواب رفته بود. هر صبح با صدای بلند پدرشوهر که نماز می‌خواند، بیدار می‌شد. آن صبح انگار به خواب مرگ رفته بود. فاطمه با غرش زمین از خواب پرید و ناگهان احساس خفگی کرد. دستانش نمی‌توانست همسرش را در بسترش جست‌وجو کند. پاها حرکت نمی‌کرد. لگنش شکسته بود. ناگهان صداهای مبهمی شنید و برادرش آوار را کنار زد. فاطمه را به زحمت بیرون کشیدند. زمین سرخ و سیاه را دید و بیهوش شد فاطمه.

ساعت‌ها طول کشید تا فاطمه و دخترش وجیهه را به زحمت در عقب یک پراید به بیمارستان باهنر کرمان برسانند. بهوش آمد و روزها در بیمارستان بستری بود. دختر ١٢ساله‌اش ریحانه و شوهر و پدرشوهرش به عیادتش نیامدند. آنها که می‌آمدند هم، در هر ملاقات خبر مرگ داشتند که دایی و خاله و عمه و فلانی و فلانی هم رفتند. اینها درآمدی بود برای آن‌که بگویند مرضیه و علی هم در خانه دیوار به دیوار تو بودند و رفتند.

خانواده علی می‌خواستند پسرشان را به رستم‌آباد ببرند. برادر و پسرفاطمه می‌گفتند مرضیه بهتر است در زادگاهش دفن شود تا فاطمه که حالا کسی را ندارد، بتواند هر پنجشنبه به خاکستان برود. مرضیه و علی جدا از هم در زمین کرمان آرام گرفتند.

آن‌شب پنجم دی‌ماه در شهر عروسی بود. آن پنجشنبه‌شب در تالار شهر و در خانه‌ها جشن برپا بود. صدیقه خانوم غسال بم بعد از زلزله در بهشت‌زهرا چادر زد تا برای دفن زنان مرده کمک کند. پلیس از تن‌های متلاشی و چهره‌های خاک‌گرفته‌ عکس می‌گرفت و بعد آنها خاکشان می‌کردند. او صورت عروس محله‌شان را فراموش نمی‌کند. او گفته؛ اگر زمان به چهارم دی‌ماه برمی‌گشت و می‌شد کسی زنده بماند. او دوست داشت آن عروس به زندگی برگردد.

پنجشنبه خیلی از بمی‌ها به صرف شیرینی و شام دعوت بودند. خبرنگاران میان خرابه‌های شهر کارت‌های خاک‌گرفته عروسی را دیده بودند. عروسی طاهر و سعیده که می‌گفتند از خانواده‌های اصیل شهر بودند. مردی که در مراسم‌ دهل‌زده بود، آوار خانه عروس را نشان داده بود، اما زمین زمین ستمگری بود آن روز و تن عروس و داماد را بی‌جان به دستشان داد. شب‌های دیگری هم در شهر قرار عروسی داشتند، اما کارت‌های عروسی به دست میهمان‌ها نرسید. یکشنبه عروسی معصومه بود.

معصومه ٨ماه بعد عروس شد اما ٢٠٠نفر از میهمان‌ها در گور‌ها به خواب بودند. در ماه‌های بعد از زلزله چندین عروس و داماد زندگی مشترک را آغاز کردند با غمی که دل‌هاشان را چنگ می‌انداخت تا بگویند زندگی ادامه دارد و زمین را شرمسار کنند.

پی‌نوشت:
– عذرخواه بازمانده‌های این جشن‌ها هستم که در طول گفت‌وگو دچار رنج مکرر شدند. خانواده‌های رحیم‌نژاد، نظام‌آبادی، سینایی، زابلی‌نژاد و بیدرانی.
منبع: فرادید

دده‌سیاه در سنگلج

بررسی وضع اقتصادی و مشاغل زنان ایرانی در تاریخ، همواره با دشواری همراه بوده است. کمیابی سندهای تاریخی موجب شده است آگاهی ما از این پدیده اندک باشد. پاره‌ای روایت‌ها و سندها اما از کنش‌های اقتصادی و مشاغل زنان به‌ویژه در تاریخ معاصر بر جای مانده است که پژوهش درباره آنها آگاهی‌های کلی ارایه می‌دهد.

بررسی وضع اقتصادی و مشاغل زنان ایرانی در تاریخ، همواره با دشواری همراه بوده است. کمیابی سندهای تاریخی موجب شده است آگاهی ما از این پدیده اندک باشد. پاره‌ای روایت‌ها و سندها اما از کنش‌های اقتصادی و مشاغل زنان به‌ویژه در تاریخ معاصر بر جای مانده است که پژوهش درباره آنها آگاهی‌های کلی ارایه می‌دهد.

دده‌سیاه در سنگلج 

منصوره اتحادیه (نظام‌مافی) در نوشتار «رشد و توسعه شهر تهران در دوره ناصری (١٣٢٠-١٢۶٩ ه.ق)» در کتاب «اینجا طهران است» درباره مالکیت و خرده‌کنش‌های اقتصادی زنان در میانه‌های دوره قاجار می‌نویسد «زنان کمتر صاحب ملک شهری، چه خانه و چه دکان، بودند.

بعضی زنان، که به‌عنوان صاحب‌خانه نامیده شده‌اند، اغلب بیوه شخصی بودند که در خانه او زندگی می‌کردند، یا خواهر و یا مادر مردی دارای مکنت بودند. در ١٢۶٩ه.ق، ١درصد خانه‌ها به زنان تعلق داشت و در مورد دکان‌ها این رقم کمتر بود. بعضی از صاحبان خانه‌ها را به نام نامیده‌اند، مانند گلرخ یا زلیخای کرمانی، که در عودلاجان می‌زیسته‌اند و احتمالا فاحشه بوده‌اند.»

زنان شهری در آن دوره هنوز چندان به گستره فعالیت‌های شغلی وارد نشده بودند، اما بررسی‌های این تاریخ‌نگار از وجود زنانی شاغل آگاهی می‌دهد. او درباره شغل‌های زنان در دوره یادشده چنین روایت می‌کند «بعضی از زنان صاحب شغل بودند، مانند معلمی، دلاکی، مرده‌شویی یا دلالی… بعضی از زنان شغلی داشتند، مانند ضعیفه کاشی که شوهر ندارد و خانه‌اش را در بازار به نقاره‌چی اجاره داده بود.

بعضی از زنان حاجیه یا ملاباجی بودند، مانند ملاشهربانو، ظاهرا زنان محترم را به نام نمی‌نامیدند. طبق آمار نجم‌الملک در ١٢٨۶ ه.ق، تعداد ۴۶,٠۶٣ زن محترمه و زنان تجار، ٢.۵٢۵ کنیز و ٣.٨٠٢ خدمتکار زن وجود داشته‌اند.» نویسنده کتاب «اینجا طهران است» درباره پاره‌ای مشاغل ناپسند و انحرافی زنان در دوره قاجار نیز توصیفی ارایه می‌دهد «تعدادی نیز ظاهرا فاحشه بودند. مانند کوکب سبیلو یا زهرا گنده، یا آسیه مطرب یا گوهر امپریالی.»

اتحادیه همچنین از وجود زنان فقیر آگاهی می‌دهد که ناگزیر بوده‌اند به پاره‌ای مشاغل ویژه تن دهند «بعضی از زنان بسیار فقیر بودند، مانند زهرا غازچران و یا فاطمه مرده‌شور. عده‌ای سیاه بودند؛ احتمالا کنیزان آزاده‌شده‌ای بودند، که صاحب‌خانه هم بودند؛ مانند دده‌سیاه در سنگلج، گلین سیاه در محله بازار، یا کنیز سیاه انیس‌الدوله در سنگلج.»

وضعیت مالکیت زنان در واپسین سال‌های حکمرانی ناصرالدین‌شاه قاجار نسبت به سال‌های نخستین اما با اندکی دگرگونی همراه بوده است. این رشد مالکیت در میان زنان، در پژوهش منصوره اتحادیه نمایان شده است «در ١٣٢٠ ه.ق تعداد زنان صاحب‌خانه، به ٣/۵ درصد افزایش یافته بود که شاید بستگی به رشد ثروت یا آزادی بیشتر داشت، ولی اصل ثروت زنان تغییری نکرده بود… در ١٣٢٠ه.ق زنان بیشترین صاحب دکان و کاروان‌سرا بودند که امکان دارد مهریه یا ارث آنها بوده. انیس‌الدوله یکی از سوگلی‌های ناصرالدین‌شاه، در محله بازار ٩ دکان داشت.»

پاره‌ای از زنان شاغل و مالک، آنانی بودند که در حرمسرای شاهی حضور داشتند یا پس از مرگ شاه، از دربار رانده شده، در محله‌ها می‌زیستند. نویسنده کتاب «اینجا طهران است» با اشاره به آن دسته از زنان می‌نویسد «در این دوره، تعدادی از زنان ناصرالدین‌شاه، که در ١٣١٣ ه.ق به قتل رسید، در محلات مختلف شهر زندگی می‌کردند، ۵نفر در محله دولت، ٢نفر در سنگلج، ١نفر در عودلاجان، و ١نفر در محله دولت. تاج‌السلطنه دختر ناصرالدین‌شاه تعریف می‌کند که هنگام مرگ پدرش، زنانی را که فرزند نداشته‌اند از قصر بیرون رانده‌اند.»

جایگاه اقتصادی زنان در دوره قاجار، حتی در دوره‌های پیشتر با کنش‌های نیکوکارانه همواره پیوند داشته، به گونه‌ای که بخشی مهم از موقوفات شهری به این دسته از جامعه ایران وابستگی داشته است «بعضی از زنان، دکان و تکیه و مدرسه وقف کرده بودند، مانند مهد علیا که مدرسه‌ای ساخته بود. بعضی از زنان صاحب تعدادی دکان بودند، مانند سرورالدوله دختر سلطان مراد میرزا و عصمت‌الدوله دختر ناصرالدین‌شاه و زن معیرالممالک که بازار ارسی‌دوزها متعلق به او بود.»

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تشکیل "کو کلاکس کلان"

فرادید| بیست و چهارم دسامبر در تاریخ به روایت
تصویر

۱٫ ۱۸۱۴- پایان جنگ ۱۸۱۲

پیمان صلح و دوستی میان بریتانیا و آمریکا امضاء
شد و بدین ترتیب جنگ ۱۸۱۲ پایان یافت.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۶۵- تشکیل “کو کلاکس کلان”

گروهی از کهنه سربازان ارتش کنفدراسیون آمریکا جامعه
مخفی و نژادپرست “کو کلاکس کلان” را تشکیل دادند.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۳- فرمانده جدید نیروهای متفقین

طی جنگ جهانی دوم، رئیس‌جمهور “فرانکلین
روزولت” ژنرال “دوایت آیزنهاور” را فرمانده نیروهای متفقین تعیین
کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۵۱- استقلال لیبی

لیبی تحت رهبری “محمد ادریس” استقلال
خود از ایتالیا را بازیافت.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۵۳- تخریب قطار توسط فوران آتش‌فشان

فوران کوه “رواپهو” در نیوزیلند به
شهر “وایورو” رسید و قطاری که از “ولینگتون” به سمت “آوکلند”
در حرکت بود را از ریل خارج کرد. از ۲۸۵ سرنشین این قطار، ۱۵۱ نفر کشته شدند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۷۹- ورود تانک‌های شوروی به افغانستان

شوروی به بهانه حمایت از پیمان دوستی شوروی- افغانستان
در سال ۱۹۷۸، وارد این کشور شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۹۴- ربودن هواپیمای فرانسوی

چهار الجزیره ای هواپیمای ۸۹۶۹ “ایر
فرانس” را در الجزیره ربودند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

ونگوگ گوش خودش را برید

فرادید| بیست و سوم دسامبر در تاریخ به روایت
تصویر

۱٫ ۱۷۸۳- استعفای “جورج واشنگتن”

زمانی که جنگ انقلابی آمریکا با امضای پیمان
پاریس به پایان رسید، جورج واشنگتن از سمت خود به‌عنوان فرمانده کل قوا استعفا
داد. او در سال ۱۷۸۹ به‌عنوان اولین رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۸۸- ونگوگ گوشش را برید

“ونسان ون گوگ” این خودنگاره را پس از
دعوا با “پل گوگن” کشید. ون گوگ در شهر “آرل” گوگن را با یک
تیغ تهدید کرد. اما بر اثر پشیمانی و عذاب وجدان بخشی از گوش خودش را برید.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۱- تسلیم شدن نیروهای آمریکایی

در طول جنگ جهانی دوم، نیروهای آمریکایی در
جزیره “ویک” در برابر نیروهای ژاپنی تسلیم شدند.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۴۸- اعدام نخست‌وزیر سابق ژاپن

“توجو هیدکی” نخست‌وزیر سابق ژاپن و
شش رهبر جنگی دیگر در توکیو اعدام شدند.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۵۴- اولین پیوند کلیه موفق

اولین پیوند کلیه موفق در بیمارستان “پیتر
بنت بریگهام” در بوستون صورت گرفت. تیم جراحی کلیه “رونالد هریک”
را به برادر دوقلویش “ریچارد” پیوند زدند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۶۸- آزادی خدمه کشتی “پوبلو”

۸۲ عضو خدمه کشتی پوبلو پس از ۱۱ ماه اسارت در
کره شمالی آزاد شدند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۶- رأی به تحریم ایران

شورای امنیت سازمان ملل طی قطعنامه‌ای تحریم‌ها
علیه ایران را تصویب کرد.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۱۳- درگذشت “میخائیل کلاشنیکف”

مخترع روسی تفنگ AK-47 در سن ۹۴ سالگی در “ایژوسک” درگذشت.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

سونامی در ژاپن

فرادید| بیست و یکم دسامبر در تاریخ به روایت
تصویر

۱٫ ۱۸۹۸- کشف رادیوم

فیزیکدانان و شیمیدانان فرانسوی “پیر”
و “ماری کوری” حین مطالعه بر روی اورانینیت، اورانیوم را کشف کردند.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۳۷- نمایش “سفیدبرفی و هفت
کوتوله”

انیمیشن سفیدبرفی و هفت کوتوله از کمپانی دیزنی
برای نخستین بار در لس‌آنجلس به نمایش درآمد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۵- درگذشت ژنرال آمریکایی

“جرج پتن” ژنرال ارتش آمریکا در شهر
هایدلبرگ آلمان دچار حادثه رانندگی شد و در سن ۶۰ سالگی درگذشت.

سونامی در ژاپن

۴٫ ۱۹۴۶- سونامی در ژاپن

زلزله‌ای در زیردریا سبب ایجاد سونامی عظیم در
هونشو، ژاپن شد. بیش از دو هزار نفر کشته و پانصد هزار نفر بی‌خانمان شدند.

سونامی در ژاپن

۵٫ ۱۹۵۸- ریاست جمهوری چارلز دوگول

رأی‌دهندگان فرانسه چارلز دوگول را به‌عنوان
اولین رئیس‌جمهور جمهوری پنجم انتخاب کردند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۶۸- پرتاب آپولو ۸ به فضا

آپولو ۸ اولین فضاپیما با سرنشین انسان بود که
مدار زمین را ترک کرد، به دور ماه چرخید و به‌سلامت به زمین بازگشت.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۹۱- فروپاشی شوروی

در مرحله نهایی فروپاشی شوروی، ۱۱ جمهوری (از
۱۲) اعلام کردند که کشورهای مشرک المنافع تشکیل می‌دهند. چند روز بعد رهبر شوروی
“میخائیل گورباچف” اعلام کرد از سمت خود کناره‌گیری می‌کنند. بدین ترتیب
شوروی از میان رفت.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

اصناف و بازارهای اصفهان در دوره سلجوقیان

شبکه بازارهای اصفهان، در جریان محاصره شهر به دست قوای سلجوقی، دچار خسارات بسیار شد. با تصرف اصفهان و انتصاب خواجه عمید به حکومت این شهر و به مدد اتخاذ برخی تدابیر اقتصادی و مالی، بازارها حیاتی دوباره یافتند؛ چنانکه در اندک زمانی شبکه‌ای گسترده از بازارهایی که هر کدام متعلق به صنف خاصی بود، در اطراف مسجد جامع اصفهان ساماندهی شد و شروع به کار کرد. ناصرخسرو که در این دوره از اصفهان دیدار کرده، از بازارهای بسیار، با دربندها و دروازه‌های محکم و کاروانسراهای نیکو، با بیاعان (فروشندگان) و حجره‌داران بسیار حکایت کرده است.

شبکه بازارهای اصفهان، در جریان محاصره شهر به دست قوای سلجوقی، دچار خسارات بسیار شد. با تصرف اصفهان و انتصاب خواجه عمید به حکومت این شهر و به مدد اتخاذ برخی تدابیر اقتصادی و مالی، بازارها حیاتی دوباره یافتند؛ چنانکه در اندک زمانی شبکه‌ای گسترده از بازارهایی که هر کدام متعلق به صنف خاصی بود، در اطراف مسجد جامع اصفهان ساماندهی شد و شروع به کار کرد. ناصرخسرو که در این دوره از اصفهان دیدار کرده، از بازارهای بسیار، با دربندها و دروازه‌های محکم و کاروانسراهای نیکو، با بیاعان (فروشندگان) و حجره‌داران بسیار حکایت کرده است.

اصناف و بازارهای اصفهان در دوره سلجوقیان

او همچنین به کاروانی که با وی بود اشاره می‌کند که سیصد خروار بار داشته و بدون هیچ مانع و تعذری در شهر فرود آمده است.  از طرف دیگر وجود تمهیداتی چون شبکه‌های صنفی نظام‌مند و وجود بازارهای مخصوص هر صنف، رونق کار صنعتکاران و رونق کسب‌وکار در این دوره را دوچندان کرده بود. این شبکه‌های صنفی مرکب از استادان، خلیفه‌ها و شاگردان بود که از لحاظ حقوقی آزاد شمرده می‌‌شدند.

هر صنف رئیس خاص خود را داشت که وظیفه او جمع‌آوری تقسیم مالیات و باج و خراج اعضای خود و نیز برقراری نظم و مقررات بود.   از طرف دیگر ایجاد برخی امکانات در بازارها، همچون کاروانسراها، تسهیل امور تجاری و بازرگانی را در پی داشت. تعدد این کاروانسراها چنان بود که به نوشته ناصرخسرو در کوچه کوطراز اصفهان، پنجاه کاروانسرا دایر بود که در هریک بیاعان و حجره‌داران نشسته بودند کاروانسرا هم جایگاهی برای ارائه و فروش عمده کالا بود و هم میهمانسرایی برای پذیرایی تجار تازه وارد و بیگانه که به قصد معامله و انجام داد و ستد راهی اصفهان شده بودند.

در این بازارها، علاوه بر کاروانسراهای بزرگ و کوچک، امکانات دیگری چون حمام، سقاخانه و مسجد و دیگر امکانات رفاهی، جهت خریداران و فروشندگان، موجود بود. چنان که تنها در بازار مظفریه اصفهان در کنار حدود ۹۱۱ دکان و حجره این بازار، کاروانسراهای بزرگ و مجهز جهت رفاه حال و استراحت مسافران و خریداران و فروشندگان فراهم شده بود.

در این بازارها خرید و فروش هر روز، به جز جمعه و تعطیلات مذهبی، برقرار بود. علاوه بر بازارهای مرکز اصفهان، عمده‌فروشان، صادرکنندگان و بازرگانان دوره گرد در بازار یا کاروانسراهای اطراف شهر اصفهان به خرید و فروش مشغول بودند. محصولاتی چون زعفران، عسل، انواع پارچه و پرده از صادرات عمده تاجران شهر اصفهان بود.

واردات اصفهان نیز شامل کالاهایی بود که در این شهر وجود نداشت یا در سایر مناطق با کیفیت بهتری تولید می‌شد؛ از جمله این کالاها می‌توان به ظرف‌های چینی و حلبی، جواهر بحرین، عاج هند، دیبای رومی، تحفه چین، چوبینه طبرستان، خز کوفه و پوستین خراسان اشاره کرد.

نظارت مستمر بر تجارت و کسب‌وکار رایج در بازار اصفهان از مهم‌ترین تدابیر این دوره بود که از جانب ماموران مخصوصی انجام می‌گرفت. این ماموران تحت‌نظر محتسب انجام وظیفه می‌کردند. وظیفه این ماموران، به گفته خواجه نظام‌الملک، به طور کلی نظارت بر صحت عیار سکه‌ها، وزن سنگ‌های توزین و صحت کیل‌ها و امر به معروف و نهی از منکر بود. روسای اصناف مختلف نیز در کنار این ماموران، بر معاملات پولی با هدف که امکانی برای رباخواری فراهم نشود، نظارت می‌کردند.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

بدتر از ترکمانچای

همچنان‌که ‌در اوایل قرن نوزدهم دیگر کشورها به تبعیت از عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای روابط تجاری خود را با ایران تنظیم کردند، قرارداد گمرکی ایران و روس در اوایل قرن بیستم نیز مبنایی برای بقیه کشورها قرار گرفت. طبق معمول، رقیب سنتی روس‌ها، یعنی انگلستان اولین کشوری بود که خواهان انعقاد قراردادی مشابه با قرارداد روس‌ها شد.

بدتر از ترکمانچای

مظفرالدین‌شاه در سفر فرنگ (سن‌پترزبورگ)

جالب اینکه در روزی که خبر قرارداد گمرکی ایران و روس در روزنامه‌های روسیه منتشر شد در همان روز، هیات مخصوصی از طرف ادوارد هفتم پادشاه انگلستان، در قصر سلطنتی تهران نشان زانوبند را به شاهنشاه ایران تسلیم می‌کرد. ‌

انگلیسی‌ها اعتقاد داشتند با انعقاد قرارداد گمرکی ایران و روسیه به‌شدت سطح مبادلات بازرگانی آنها با ایران آسیب خواهد دید و در عوض، روس‌هاتجارت خارجی ایران را قبضه خواهند کرد. به همین دلیل هم پس از اینکه از مفاد قرارداد گمرکی باخبر شدند به‌شدت کارگزاران ایرانی قرارداد، خصوصا امین‌السلطان را سرزنش کردند و سرانجام با وعده و وعید توانستند تنها با فاصله چند ماه آنها نیز در سال ۱۳۲۰ق / ۱۹۰۳م قرارداد مشابهی را با قاجارها به امضا برسانند.

نکته جالب‌توجه سرعت عمل انگلیسی‌ها در اخذ این امتیاز بازرگانی بود؛ به این صورت که هنوز پنج روز به موعد بهره‌برداری از قرارداد گمرکی جدید توسط رقیب استعماری‌شان باقی مانده بود که آنها نیز موفق به انعقاد قرارداد گمرکی جدید با ایران شدند. دو دولت استعماری پس از اینکه امتیاز مشابه بازرگانی را به‌دست آوردند، به‌طور مشترک، نظام‌نامه گمرکی جدید را ـ بنابر فصل پنجم قرارداد گمرکی‌ـ برای اجرای این قرارداد تهیه کردند و این دو برای تحکیم سلطه استعماری خود بر ایران در کنار هم قرار گرفتند.

در واقع از سال‌های آغازین قرن بیستم انگلیسی‌ها به‌طور جدی بر آن شدند تا اختلافات و رقابت‌های استعماری خود را با روسیهبه‌طور مسالمت‌آمیز و دوستانه حل‌وفصل کنند. ایران یکی از مهم‌ترین مناطقی بود که باید انگلیسی‌ها در مورد آن با روس‌ها به تفاهم می‌رسیدند.

علت در پیش گرفتن این سیاست هم خطر بزرگ‌تری به نام آلمان بود که منافع استعماری بریتانیا را تهدید می‌کرد. به این ترتیب، زمینه‌های قرارداد ۱۹۰۷م که طی آن ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس تقسیم شد، درحال تدارک بود. پس می‌توان گفت که قرارداد گمرکی، مانند نقطه عطفی بود که بعد از آن دو قدرت استعماری به جای رقابت با هم، سیاست رفاقت و همکاری را برای سلطه هرچه بیشتر بر ایران در پیش گرفتند.

روس‌ها اینچنین در اوایل دو قرن متوالی نه‌تنها استقلال گمرکی ایران را از بین بردند، بلکه سرنوشت تجارت خارجی ایران را با دیگر کشورها مشخص کردند. با این تفاوت که اگر روس‌ها در عهدنامه تجاری ترکمانچای تعهدات متقابلی را در برابر ایران پذیرفتند، در قرارداد جدید هیچ‌گونه حقوقی برای ایران قائل نبودند و کاملا به‌طور یکجانبه شرایط خود را تحمیل کردند.

رضا صفی‌نیا در کتاب استقلال گمرکی ایران در رابطه با مضرات قرارداد گمرکی ایران و روس می‌نویسد:

قرارداد گمرکی ایران و روس مضار بزرگی را دارا بوده حتی می‌توان گفت که این قرارداد از عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای به مراتب بدتر بود. در گلستان و ترکمانچای با اینکه ایران مغلوب شده بود مع‌هذا این‌طور دست‌بسته تسلیم نشده بود و به‌طوری‌که نوشته‌ایم در عهدنامه‌های سابق تعهدات ایران در باب گمرک، تعهد متساوی و متقابل بود، ولی قرارداد گمرکی ۱۹۰۲ م کاملا یکطرفه و فقط به نفع روسیه بود. قرارداد جدید از سه لحاظ برای ایران مضر و کمرشکن بود:

اولا: از لحاظ سیاسی، اختیارات ایران را در امور گمرک خود سلب می‌کرد؛ دولت ایران نه می‌توانست تعرفه خود را تغییر دهد و نهحقوق صادرات و واردات را کم یا زیاد کند و نه نظام‌نامه گمرکی خود را بدون رضایت سفارت روس بنویسد. بنابراین هر هفت فصل قرارداد به منزله هفت قید و بندی بود که به سر و گردن و دست و پای ایران بسته می‌شد و ایران را در موقعیتی قرار می‌داد که می‌توان گفت از موقع دولت تحت‌الحمایه، حتی مستعمرات هم بدتر بود.

ثانیا: از لحاظ اقتصادی، انعقاد این قرارداد موجب زوال پاره صنایع ایران شد، زیرا دولت روسیه فقط درصدد جلب مواد خام ایران بود، مانند پشم و پنبه و کنف و پوست دباغی نشده و…، ولی مصنوعات و منسوجات ایرانی را یا از ورود به روسیه ممنوع کرده یا تابع حقوق سنگین قرار داده بود […].

ثالثا: از لحاظ مالی، […] در تعرفه جدید اولا ۳۴ قلم از واردات که چند قلم آن هم از واردات عمده محسوب می‌شد از ادای حقوق گمرکی معاف شده بودند. ثانیا حقوق معینه برای امتعه وارده از روسیه بسیار نازل بود مخصوصا حقوق واردات عمده به ایران از قبیل قندو منسوجات و نفت و شکر و غیره […] تعرفه جدید را اگر تعرفه «اختناق اقتصادی ایران» نام دهیم تصور می‌کنیم راه اغراق نپیموده‌ایم زیرا که صفت ممیزه آن ترویج تجارت و فلاحت روسیه در ایران و جلوگیری از تجارت ایران در روسیه بود و از بین رفتن آنها مستلزم تصرف بازار ایران به وسیله صناعت و تجارت روسیه تزاری بود.


منبع: فرادید

از آزادی هیتلر تا خدمت سربازی الویس

فرادید| بیستم دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۰۳- خرید منطقه لوئیزیانا

خرید منطقه لوئیزیانا تمام شد و مالکیت این
قلمرو به‌طور رسمی از فرانسه به آمریکا منتقل شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۲۴- آزادی هیتلر

هیتلر پس از گذراندن ۹ ماه در زندان آزاد شد. در
طول این دوران کتاب “نبرد من” را نوشت.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۵۷- الویس در ارتش

زمانی که الویس در حال سپری کردن تعطیلات در
عمارت جدیدش در گریسلند بود، برگه اعزام به خدمت سربازی در ارتش آمریکا را دریافت
کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۶۳- گشایش دیوار برلین به‌سوی برلین غربی

این دیوار برای اولین بار به روی برلین غربی باز
شد و به مردم اجازه دادند به مدت یک روز از خویشاوندان خود در قسمت شرقی دیدار
کنند.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۸۹- حمله آمریکا به پاناما

آمریکا به پاناما حمله کرد و یک دولت جدید مستقر
کرد. اما نتوانست “مانوئل نوریگا” را پیدا و دستگیر کند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۰۷- مسن‌ترین فرمانروای انگلستان

ملکه الیزابت دوم با پیشی گرفتن از ملکه
ویکتوریا که ۸۱ سال و ۷ ماه و ۲۹ روز زندگی کرد، به مسن‌ترین فرمانروای انگلستان
تبدیل شد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

هیتلر فرمانده ارتش آلمان شد

فرادید| نوزده دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۴۳- انتشار کتاب “سرود کریسمس”

کتاب معروف “سرود کریسمس” نوشته چارلز
دیکنز برای اولین بار در انگلستان منتشر شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۱۵- فرمانده جدید نیروهای بریتانیا

سِر “داگلاس هاگ” به‌عنوان فرمانده کل
نیروهای بریتانیا جایگزین “جان فرنچ” شد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۳۲- انتشار برنامه‌های بی‌بی‌سی در خارج

بی‌بی‌سی پخش برنامه‌های خود در خارج از کشور را
آغاز کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۴۱- هیتلر فرمانده ارتش آلمان شد

در پی تغییرات گسترده در فرماندهی عالی ارتش،
آدولف هیتلر فرمانده ارشد ارتش آلمان شد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۷۲- بازگشت آپولو ۱۷ به زمین

برنامه فرود آپولو بر روی ماه با بازگشت موفق سه
فضانورد به زمین پایان یافت. آپولو ۱۷ ده روز پس از پرتاب به فضا در آب‌های
اقیانوس آرام فرود آمد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۸۴- بازگرداندن هنگ‌کنگ به چین

بریتانیا با امضای یک توافق‌نامه قبول کرد
حاکمیت هنگ‌کنگ را در سال ۱۹۹۷ به چین بازگرداند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۸۶- آزادی “آندره ساخاروف”

شوروی اعلام کرد دانشمند هسته‌ای مخالف را از
تبعید آزاد کرده و همسرش “یلنا بونر لارنس” را مورد عفو قرار داده است.

امروز در تاریخ

۸٫ ۱۹۹۸- استیضاح بیل کلینتون

رئیس‌جمهور بیل کلینتون به دلیل گواهی دروغ و
ممانعت از عدالت در مجلس جمهوری‌خواهان استیضاح شد.

امروز در تاریخ

۹٫ ۲۰۱۵- مناظره “کلینتون” و
“سندرز”

نامزدهای ریاست جمهوری از حزب دموکرات در شهر
منچستر،نیوهمپشابر به مناظره پرداختند. آن‌ها درگیر بحثی تند اما مؤدبانه درباره
امنیت ملی، اقتصاد و ترس از تروریسم در آمریکا شدند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

ازدواج دوم "وودرو ویلسون"

فرادید| هجده دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۶۵- پایان برده‌داری در آمریکا

“ویلیام سوارد” وزیر امور خارجه وقت
آمریکا با صدور بیانیه اصلاحیه ۱۳ قانون اساسی را تأیید کرد. با این قانون برده‌داری
برای همیشه در آمریکا از میان رفت.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۰۳- خرید کانال پاناما توسط آمریکا

آمریکا امتیاز اجاره سالیانه منطقه کانال پاناما
را برای همیشه خریداری کرد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۱۵- ازدواج “وودرو ویلسون” با
“ادیت بولینگ گالت”

وودرو ویلسون بیست و هشتمین رئیس‌جمهور آمریکا در
واشنگتن دی سی با بولینگ گالت ازدواج کرد. این دومین ازدواج او بود. همسر اولش سال
قبل به دلیل بیماری کلیوی درگذشت.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۱۶- پایان نبرد “وردن”

در طول جنگ جهانی دوم، نبرد ده ماهه وردن با
پیروزی نیروهای فرانسوی به پایان رسید و یکی از حملات عمده المان را دفع کرد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۴۱- حمله ژاپن به هنگ‌کنگ

اولین گروه از نیروهای ژاپن به هنگ‌کنگ یورش
بردند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۵۶- پیوستن ژاپن به سازمان ملل

دکتر “ویکتور آندرس بلانده” رئیس
شورای امنیت سازمان ملل (چپ) در حال دست دادن با دیپلمات ژاپنی “توشیکازو
کازه” پس از رأی شورای امنیت به عضویت ژاپن در سازمان ملل.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۵۷- اولین نیروگاه هسته‌ای

نیروگاه هسته‌ای پنسیلوانیا شروع به کار کرد.
این نیروگاه اولین تأسیسات هسته‌ای برای تولید برق در آمریکا بود.

امروز در تاریخ

۸٫ بمباران ویتنام

پس از شکست مذاکرات صلح با ویتنام شمالی، رئیس‌جمهور
ریچارد نیکسون دستور شروع بمباران سنگین را صادر کرد.

امروز در تاریخ

۹٫ ۱۹۹۲- نخستین رئیس‌جمهور غیرنظامی در کره
جنوبی

بعد از سه دهه، “کیم یانگ سام” به‌عنوان
نخستین رئیس‌جمهور غیرنظامی کره جنوبی انتخاب شد.

امروز در تاریخ

۱۰٫ ۲۰۱۱- خروج آخرین نیروهای آمریکا از عراق

آخرین کاروان نیروهای آمریکا پس از جنگی ۹ ساله
عراق را ترک کردند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تجاوز گروهی در دهلی

فرادید| شانزده دسامبر در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۷۷۳- مهمانی چای بوستون

اعتراضات علنی مستعمرات سیزده‌گانه علیه مالیات
سنگین چای، نقطه آغاز انقلاب آمریکا در بوستون در سال ۱۷۷۵ بود.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۳۵- آتش‌سوزی بزرگ نیویورک

این آتش‌سوزی ۶۰۰ ساختمان در نیویورک را فراگرفت
و ۲۰ میلیون دلار خسارت به بار آورد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۵۰- اعلام آماده‌باش توسط ترومن

ترومن با توجه به موقعیت ضعیف آمریکا در جنگ
کره، برای مبارزه با “امپریالیسم کمونیستی” اعلام آمادگی کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۶۸- محمدعلی در زندان

محمدعلی دوره محکومیت ده‌روزه خود برای جرائم راهنمایی
و رانندگی را آغاز کرد. در آن زمان محمدعلی به دلیل امتناع در شرکت در جنگ ویتنام
به پنج سال زندان محکوم‌شده بود.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۹۸- دستور حمله هوایی به عراق

پس‌ازآنکه صدام حسین اجازه بازرسی سلاح‌های کشتارجمعی
را به سازمان ملل نداد، “بیل کلینتون” دستور حمله هوایی به عراق را صادر
کرد. در آن روز بیش از ۲۰۰ موشک بر عراق فرود آمدند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۲۰۰۷- برگرداندن کنترل بصره به عراق

ژنرال بریتانیایی “گراهام بینز” با
امضای تفاهم‌نامه‌ای به‌طور رسمی آخرین منطقه تحت کنترل خود در عراق را به این
کشور بازگرداند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۱۲- تجاوز گروهی در دهلی

“جیوتی سینگ پندی” دختر ۲۳ ساله هندی در
یک اتوبوس خصوصی مورد شکنجه و تجاوز ۶ مرد قرار گرفت. این تجاوز وحشیانه که سبب
مرگ او شد، خشم جوامع ملی و بین‌المللی را برانگیخت.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۱۶- هشدار آلودگی هوا در پکن

با تشکیل مه دود غلیظ در پکن، مقامات چین ۵ روز
“هشدار قرمز” اعلام کردند و از مردم خواستند از منزل خارج نشوند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

گراند هتل چرا تاسیس شد؟

در زمان قاجار میهمانان خارجی که از کشورهای بیگانه به ایران می‌آمدند، در سفارتخانه‌های کشور متبوع خود یا منازل و باغ‌های شمال تهران که به درباریان اختصاص داشت، مستقر می‌شدند. اقامت موقتی این میهمانان قاعدتا با مشکلاتی همراه بود و برای دولت ایران به رسم میهمان‌نوازی صورت خوشی نداشت. بعدها که ناصرالدین‌شاه به فرنگ‌ رفت و در هتل‌های آنجا اقامت کرد، هنگام برگشت تصمیم گرفت هتلی شبیه به هتل‌های آنجا که پذیرای وی شده بودند، تاسیس کند.

پروین بهمن‌پور| در زمان قاجار میهمانان خارجی که از کشورهای بیگانه به ایران می‌آمدند، در سفارتخانه‌های کشور متبوع خود یا منازل و باغ‌های شمال تهران که به درباریان اختصاص داشت، مستقر می‌شدند. اقامت موقتی این میهمانان قاعدتا با مشکلاتی همراه بود و برای دولت ایران به رسم میهمان‌نوازی صورت خوشی نداشت. بعدها که ناصرالدین‌شاه به فرنگ‌ رفت و در هتل‌های آنجا اقامت کرد، هنگام برگشت تصمیم گرفت هتلی شبیه به هتل‌های آنجا که پذیرای وی شده بودند، تاسیس کند.

گراند هتل چرا تاسیس شد؟ 
از این‌رو در بخشی از باغ اختصاصی سیف‌الدوله که بعدها مهاجر قفقازی به‌نام باقرخان قفقازی«باقراف» آن را خریداری کرد، در ۱۳۰۰ متر آن گراند هتل به‌سبک هتل‌های اروپایی ساخته شد. در واقع می‌توان گفت گراند هتل اولین هتلی بود که به‌سبک اروپایی در ایران ساخته شد و یکی‌از قدیمی‌ترین واحدهای اقامتی مدرن برای جهانگردان محسوب می‌شد. در حال حاضر سردر ساختمان گراند هتل به‌طور کامل تخریب شده و اکنون به انبار لوازم الکتریکی تبدیل شده است.

این هتل‌سابقا ۲۵ اتاق و یک سالن نمایش ۶۰۰ نفری داشت. با توجه به امکانات این هتل، هر وقت میهمان خاص و مشهوری از خارج به تهران می‌آمد، تنها مکانی که برای اقامتشان در نظر گرفته می‌شد، گراند هتل بود. به‌تدریج که هتل‌های دیگری در تهران نظیر هتل کانتیننتال، هتل فرمانفرما، هتل اقتصاد در خیابان اسلامبول، هتل گریگور در خیابان نادری، هتل کوکب شهر در خیابان ناصری(ناصرخسرو)، هتل اورینتال در میدان توپخانه، هتل تومانیانس در خیابان ارباب جمشید و… ساخته شد، گراند‌هتل از رونق افتاد.

این اماکن درواقع محل قرار و تجمع و آمد و رفت اعیان و اشراف بود و رفتن به آن یک نوع تشخص محسوب می‌شد.  آن زمان که هنوز دستگاه تصفیه آب و لوله‌کشی در تهران راه‌اندازی نشده بود، در میهمانخانه‌های مهم نظیر گراند هتل از طریق سماورهای بزرگ (یا مخزن آب) و لوله‌کشی کوتاه به تعدادی از اتاق‌ها و حمام‌ هتل آب گرم می‌رساندند و همین‌ مقدار محدود آب نیز به‌ندرت و با قیمت گران و درخواست بسیار میهمانان در لوله‌های اتاق‌ها جاری می‌شد.

 گراند هتل سالنی زیبا و تالاری در جلوی ایوان داشت که محلی بود برای اجرای برنامه‌های هنری و غیر از این به‌عنوان ناهارخوری نیز از آن استفاده می‌شد و بعد سالن بالماسکه و نمایش شد و بعدها هم حالت سینما را پیدا کرد. در آن روزگاران به سینما بعضی‌ها «سیم نما» و به تئاتر هم «تیارت» می‌گفتند.

از اواخر سلطنت مظفرالدین‌شاه و دوران مشروطه که لاله‌زار رو به آبادانی نهاد، خیابان لاله‌زار نخستین خیابانی بود که در آن تئاتر و سینما و هتل ساخته شد و بزرگانی چون میرزاده عشقی، عارف قزوینی، علینقی وزیری، درویش‌خان و‌… که همه‌شان زاده انقلاب مشروطه بودند، بهترین آثار خود را در سالن گراند هتل به‌معرض نمایش گذاشتند.

پرویز خطیبی در کتاب خاطراتش می‌نویسد: «آن روزها به‌علت نبودن سرگرمی مثل رادیو و تلویزیون، مردم اکثرا به خرید صفحات گرامافون یا رفتن به کنسرت‌ها و نمایش‌هایی که سالی چند بار اجرا می‌شد، علاقه نشان می‌دادند. مثلا در سالن گراند هتل کنسرتی با شرکت بانو قمرالملوک وزیری داده شد که قیمت بلیت آن در بازار سیاه به ۳۰ و حتی تا ۴۰ تومان هم رسید. آن شب من برای اولین بار قمرالملوک را دیدم. وقتی پرده کنار رفت، قمر در یک ماه مصنوعی نشسته بود و اعضای ارکستر در قسمت پایین بودند.»

 زهره خالقی در صفحات ۹۳ و ۹۲ کتاب «آوای مهربانی» از قول ساسان سپنتا می‌نویسد: «قمر ‌در اولین کنسرتی که در گراند هتل(۱۳۰۳) اجرا کرد به کلانتری جلب شد و به او تاکید کردند و التزام گرفتند که بی‌حجاب ظاهر نشود و بدون اجازه شهربانی صفحه ضبط نکند…»

سپس می‌افزاید: «افسوس که از آن خاطره‌ها و شور و هیجان مردم در یک قرن پیش هیچ فیلم یا تصویری برداشته نشده تا بیانگر حقیقی آن شادمانی‌های بی‌غل‌و‌غش باشد و از این کنسرت‌ها عکس یا بلیتی دیده نشده است و در مورد شرکت زنان در اجرا و همین‌طور حضور زنان در سالن کنسرت.

اصولا حضور توام زن و مرد در سالن‌های عمومی تئاتر یا سینما در آن دوران رایج نبوده است چون سینماها نیز شب‌های خاصی برای خانم‌ها بلیت می‌فروختند و در یک مورد هم موسسان گراند هتل بالکن سینما را اختصاص به بانوان و پایین را اختصاص به آقایان دادند و این وضعیت تا حدود سال ۱۳۰۷ ادامه داشت.»

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

درآمد گمرک در دوره قاجار

در آمد اداره گمرک در اولین سال تاسیس (۱۲۷۷هـ ش) جمعا بالغ بر ۱۰ میلیون ریال بود که در سال ۱۳۳۸ هـ ش به بیش از ۹ میلیارد ریال افزایش یافت که این رقم برابر با یک‌سوم بودجه کل کشور بود. در قبال این درآمد هنگفت، هزینه اداری گمرک‌خانه در سال ۱۳۳۸ بالغ بر ۲۴۰ میلیون ریال، یعنی کمتر از ۳ درصد درآمد مذکور بود.

درآمد گمرک در دوره قاجار

ترخیص کالا در دوره قاجاریه و وضع مالیه کشور به واسطه جنگ‌ها، مسافرت‌ها و ضعف پادشاهان رو به رکود گذاشت و با زحمات طاقت‌فرسای امیرکبیر گام‌های سودمندی برداشته شد و برای وصول، نگهداری و مصرف خزانه مقررات جدیدی وضع گردید.

قبل از مشروطیت، شاهان تمام درآمدها و عواید کشور را دراختیار داشته و همه مخارج نیز به فرمان و تصویب آنها صورت می‌گرفت. در آن زمان مردم صاحب مجلس و پارلمان نبودند و شاه شخصی به نام وزیر دفتر (وزیر مالیه) را مامور می‌کرد تا بودجه کشور را تنظیم کند. در هر استان مسوول هر کتابچه در مرکز یک مستوفی بود. این مستوفیان عده‌ای کارمند داشتند که آنان را میرزا قلمدان می‌گفتند. رئیس مستوفی‌ها را مستوفی‌الممالک می‌نامیدند که همان وزیر مالیه بود.

با انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ اولین کابینه قانونی تشکیل شد و ناصرالملک به‌عنوان نخستین وزیر مالیه از مجلس شورای ملی رای اعتماد گرفت. ایشان با همان روال سابق ادامه کار داده و به دستور وی محل کنونی رادیو تهران که محل اداره گمرک بود به وزارت مالیه اختصاص یافت.

در سال ۱۲۸۹ ادارات هفت‌گانه وزارت مالیه تصویب و تشکیل شد و مهم‌ترین ادارات در آن زمان خزانه‌داری کل، گمرک و وصول عایدات بود. پس از مدتی محل وزارت مالیه به پارک اتابک، محل کنونی سفارت شوروی سابق، انتقال یافت.

منبع: تاریخ اقتصادی ایران، چارلز عیسوی

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

حقه انگلیس به فاجعه در خاورمیانه انجامید

با تاسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ که بی‌تردید و البته به صورت غیرمستقیم به بیانیه بالفور ارتباط داشت، مناقشه بر سر فلسطین، ابعادی وحشتناک به خود گرفت. این ماجرا از آن زمان تاکنون و البته در شکل‌های مختلف عرصه سیاست جهان را تحت تاثیر قرار داده است.

حقه انگلیس به فاجعه در خاورمیانه انجامید 
دی ولت| آنتونیا کلایکامپ، آرتور بالفور وزیر امور خارجه بریتانیا در نوامبر سال ۱۹۱۷ با هدف افزایش انگیزه‌های ایالات متحده آمریکا و روسیه در جنگ، به یهودیان وعده تاسیس یک «زادگاه ملی» در فلسطین را داد و این حقه کثیفی بود که به فاجعه انجامید.

دیپلماسی هنری است که منافع متقابل را چنان موازنه کند که همه طرف‌ها خود را برنده بدانند. با توجه به این تعریف می‌توان نتیجه گرفت آن نامه‌ای که آرتور بالفور وزیر خارجه بریتانیا در ۲ نوامبر ۱۹۱۷ ارسال کرد، یک فاجعه دیپلماتیک بود.

البته این فاجعه به خود این نامه ارتباطی ندارد. آرتور بالفور یا همان سیاستمدار باتجربه و کهنه‌کار که از ۴۰ سال قبل در پارلمان نماینده بود و از ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۵ نخست‌وزیری بریتانیا را بر عهده داشت، در آن روز جمعه طی نامه‌ای خطاب به نماینده و چهره برجسته صهیونیسم در بریتانیای کبیر یعنی «لیونل والتر روتشیلد»، تن‌ها از تلاش‌هایی اندک برای امری مهم گفت:

«دولت علیاحضرت ملکه نگاهی مثبت به تاسیس یک کشور بومی ملی برای مردم یهود در فلسطین دارد و از هیچ مساعدتی برای نیل به این هدف دریغ ندارد.»

این در حالی بود که بریتانیا مدت‌ها قبل موافقت کتبی خود را نیز در مورد حمایت از طرف دیگر این ماجرا اعلام کرده بود، زیرا «هنری مک ماهون»، کمیسر ارشد امپراتوری در مصر، در سال ۱۹۱۵ به حاکم وقت مکه یعنی «حسین بن علی» گفته بود که بریتانیا با تاسیس پادشاهی شامل محدوده‌ای از فلسطین تا سواحل خلیج فارس، موافق است.

البته تاسیس این پادشاهی با هدف پیروزی و غلبه بر امپراتوری عثمانی و در برابر قدرت فزاینده ترک‌ها شکل می‌گرفت؛ به همین خاطر بود که شورش اعراب در سال ۱۹۱۶ و با تحریک و سازماندهی آن مرد بریتانیایی یعنی «ادوارد لورنس» یا همان لورنس عربی، آغاز شد.

بی‌تردید بالفور از این داستان باخبر بود، به همین خاطر هم در نامه‌اش، به محدودیت‌ها برای تاسیس کشوری یهود و مخالفت‌های جهانی با آن اشاره کرد و نوشت: «البته مستحضر هستید که این مهم نباید حقوق مدنی و مذهبی جوامع غیریهودی حاضر در فلسطین و یا حقوق و موقعیت سیاسی یهودیان در دیگر کشور‌ها را مورد تردید قرار دهد.» البته گیرنده این نامه اصلا این محدودیت‌ها و شروط را قبول نداشت و یا حداقل آن را جدی نمی‌گرفت.

روتشیلد به هر حال ضمن اعلام موافقت بالفور گفت که «این مسئله بزرگترین رویداد در تاریخ ۱۸۰۰ ساله یهود به شمار می‌آید.»

از قرار معلوم رویای صهیونیسم یعنی بازگرداندن یهودیان سراسر عالم به وطنی که به ادعای آنان همان ارض موعود است، به کمک مهمترین قدرت جهانی آن روزگار به تحقق پیوست؛ اما دست‌اندرکاران عرصه سیاست خارجی بریتانیا در واقع با هر دو طرف این ماجرا غیرصادقانه و مزورانه رفتار می‌کردند؛ زیرا بریتانیا بر اساس توافقی کاملا جدی، اما محرمانه با متحد خود فرانسه در ماه می‌سال ۱۹۱۶، یعنی همان توافقی که بعد‌ها به پیمان سایکس – پیکو مشهور شد، از مدت‌ها پیش خاورمیانه را برای دوران پس از جنگ میان خود تقسیم کرده بودند.

لندن از فلسطین، اردن امروزی و عراق به عنوان سرزمین‌های میانی مهم در مسیر هندوستان یاد می‌کرد و در مورد مالکیت و استعمار این کشور‌ها ادعا داشت.

از سوی دیگر فرانسه خواهان لبنان، سوریه و مناطق کردنشین این منطقه بود. در این میان فلسطین به دلایل تاریخی و مذهبی داغ‌ترین حوزه محسوب می‌شد و قرار بر این بود که به صورت مشترک اداره شود.

بدین ترتیب هیچ اثری از «وطن ملی مردم یهود در فلسطین» و یا یک «امپراتوری عربی» دیده نمی‌شد و کاملا مشخص بود که بریتانیا هر دو طرف را فریب داده بود.

در نوامبر سال ۱۹۱۷ معلوم شد که برد با جامعه یهودیان حاضر در روسیه و آمریکا بوده است؛ زیرا روسیه در حال تغییر و تحولات اساسی ناشی از انقلاب بود و تمایلی برای جنگ مورد نظر لندن نشان نمی‌داد. ایالات متحده آمریکا هم که به شدت تحت نفوذ یهودیان قرار داشت تازه برای شرکت در جنگ در حال آماده کردن نیروهایش بود.

بدین صورت مشخص شد که این بار نیز بریتانیا آگاهانه دست به یک بازی کثیف زده است. «میشائل ولفس زون» مورخ آلمانی – اسرائیلی عقیده دارد: «بریتانیا به صورتی گستاخانه به همه طرف‌ها وعده داد و در نهایت به آنچه می‌خواست رسید.»

بریتانیایی‌ها پس از پیروزی سال ۱۹۱۸ نیز همین تاکتیک را با غوغا و هیاهو به کار گرفتند. در سال ۱۹۲۲ فلسطین به عنوان منطقه تحت قیمومیت بریتانیا اعلام و بیانیه بالفور به عنوان بخشی از پرونده قیمومیت که تعارضی با حقوق بین‌الملل ندارد به رسمیت شناخته شد.

در همان حال که صهیونیست‌ها با شتابی مثال‌زدنی در حال سازماندهی مهاجرت یهودیان به فلسطین و خرید زمین و املاک و تاسیس یک کشور مستقل بودند، اعراب فلسطینی یا همان صاحبان اصلی این سرزمین غالبا برای حفظ حقوق خود راه به جایی نبرده و چاره‌ای به غیر از اعمال خشونت نداشتند.

جنایات صهیونیست‌ها نیز در همان مدت کار را به جایی رساند که در اورشلیم و یافا موجی از یهودی‌ستیزی به راه افتاد و شورش‌هایی برپا شد. بخش‌هایی از جامعه یهودیان فلسطین نیز مسلح شدند.انگلستان این بار نیز از روش معمول خود در مناطق استعماری یعنی «تفرقه بینداز و حکومت کن» برای کنترل اوضاع استفاده کرد و در همان حال که از فلسطینی‌ها حمایت می‌کرد، یهودیان را علیه اعراب می‌شوراند.

بدین ترتیب لندن از مهاجرت یهودیان در جهت منافع خود بهره برد. در سال ۱۹۱۸ در کشور فلسطین ۶۶ هزار یهودی و بیش از ۵۷۳ هزار عرب زندگی می‌کردند.

این وضعیت تا سال ۱۹۳۶ به ۳۷۰ هزار عرب و ۹۵۵ هزار یهودی تغییر کرد. مهاجران یهودی غالبا از اروپای شرقی و آلمان هیتلری به فلسطین سرازیر می‌شدند؛ اما علی‌رغم آنکه از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۶ نزدیک به ۴۰ هزار یهودی آلمانی به مناطق تحت قیمومیت بریتانیا مهاجرت کردند، این رقم از سال ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۰ به ۱۳۵۰۰ مهاجر قانونی آلمانی کاهش یافت.

دلیل این کاهش این بود که بریتانیای کبیر نمی‌خواست در مناطق عرب‌نشین تحت سلطه‌اش به ویژه در مصر خطر شورش و طغیان را افزایش دهد. به عبارت بهتر بریتانیا ترجیح می‌داد که اعراب در جنگ علیه آلمان تقریبا در آرامش و سکون باشند.

با تاسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ که بی‌تردید و البته به صورت غیرمستقیم به بیانیه بالفور ارتباط داشت، مناقشه بر سر فلسطین، ابعادی وحشتناک به خود گرفت. این ماجرا از آن زمان تاکنون و البته در شکل‌های مختلف عرصه سیاست جهان را تحت تاثیر قرار داده است.

بیانیه بالفور که در واقع نباید هیچ ارتباطی با موضوع فلسطین داشته باشد، از نظر اکثریت اعراب یک خیانت و «علت اصلی» مناقشه خاورمیانه به شمار می‌آید. هرچند بسیاری از اسرائیلی‌ها نظر دیگری دارند و راه‌حل دو دولت و دو کشور را نخستین گام در جهت حل این مناقشه می‌دانند.

بسیاری از گروه‌های فلسطینی در اسرائیل و لندن به مناسبت یکصدمین سالگرد انتشار بیانیه بالفور، مراسم و تظاهرات برگزار کردند. آیدا توما سلیمان، نماینده عرب پارلمان اسرائیل ضمن انتقاد شدید از بیانیه بالفور اعتقاد دارد که بالفور با این کار حقوق سیاسی و ملی ملت فلسطین را پایمال و راه را برای بیرون راندن فلسطینیان از سرزمین خود در سال ۱۹۴۸ هموار کرد. به همین دلیل اعراب از پایان سال ۱۹۱۷ به عنوان پایان کار ۹۰ درصد از ملت فلسطین یاد می‌کنند.

در این میان تشکیلات خودگردان فلسطینی از دولت بریتانیا خواسته است که به صورت رسمی بابت اقدامات خود در آن سال‌ها عذرخواهی کند؛ اما سفارت بریتانیا در تل‌آویو واکنش سردی به این خواسته نشان داده و اعلام کرده است که بریتانیای کبیر به سهم و مشارکت خود در تاسیس کشور اسرائیل افتخار می‌کند!

منبع: تاریخ ایرانی

ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

فایده انقلاب اکتبر برای ایران و ترکیه

سده انقلاب اکتبر فرصتی شد تا آن تحول عظیم و پیامدهای عظیم‌ترش، بار دیگر محل توجه قرار گیرد. اما محبت اغلب کسانی که به اکتبر و شوروی پرداختند، معطوف به تصاویری بود که سازندگان جهان زخم‌خورده امروزی و قاتلان قریب ١۵٠ میلیون انسان ساخته بودند و هیچ‌کدامشان نگفتند که حداقل فایده انقلاب اکتبر -دست‌کم برای ایران و ترکیه- تضمین بقای آنان بود.

علی  پورصفر| سده انقلاب اکتبر فرصتی شد تا آن تحول عظیم و پیامدهای عظیم‌ترش، بار دیگر
محل توجه قرار گیرد. اما محبت اغلب کسانی که به اکتبر و شوروی پرداختند،
معطوف به تصاویری بود که سازندگان جهان زخم‌خورده امروزی و قاتلان قریب ١۵٠
میلیون انسان ساخته بودند و هیچ‌کدامشان نگفتند که حداقل فایده انقلاب
اکتبر -دست‌کم برای ایران و ترکیه- تضمین بقای آنان بود.

 هیچ‌یک از اینان کمترین اشاره‌ای به این حقیقت آشکار نداشتند که شوروی تنها حامی صمیمی جمهوری اسپانیا بود و هیچ‌یک از اینان نگفتند که فاشیسم هیتلری تنها به لطف قهرمانی‌های دولت و مردم شوروی، در پای بشریت افتاد. هیچ‌کس اشاره‌ای نکرد که پایه‌های صنعتی چین و هند با کمک‌های شوروی ساخته شد و از اتکای اساسی جنبش‌های ضداستعماری پس از جنگ جهانی دوم به شوروی، کمترین سخنی به میان نیامد.

هیچ‌کدام‌شان حتی گوشه‌چشمی به سد اسوان نداشتند که خطر گرسنگی را تا زمانی که رودخانه نیل جریان دارد از حیات مردم مصر دورکرده است؛ و به این نپرداختند که دولت شوروی تنها با دریافت بخشی از گازهای مشتعلی که کنسرسیوم فقط برای مصالح خود در برابر چشمان ایرانیان نابود می‌کرد، صنایع آهن و فولاد ایران را بنیاد نهاد و هیچ‌کدام‌شان کوچک‌ترین اشاره‌ای به محمد حسنین هیکل نداشتند که در کتاب «پاییز خشم» تأکید کرده بود: علی‌رغم اینکه برخورداری هر فرد مصری از کمک‌های شوروی، ١۵ برابر فرد هندی و ٢٠ برابر فرد چینی بود اما دولت شوروی هرگز نکوشید قراردادی با مصر منعقد کند که کوچک‌ترین تأثیری روی حاکمیت مصر داشته باشد.

یکی از این سخنرانان، مترجم توانا، آقای محسن حکیمی بودند که ادعای‌شان را درباره زیان‌های «مارکسیسم ایدئولوژیک» و دخالت آن در استحاله جنبش کارگری به ساختاری علیه خود، این‌گونه آغاز کرده‌اند که جنبش اتحادیه‌ای کارگری اروپا در میانه قرن ١٩، قابلیت سیاسی بین‌المللی یافته و از این طریق در سه رویداد جهانی: اتحاد ایتالیا، جنبش ضدبرده‌داری آمریکا و استقلال‌طلبی لهستان دخالت کرد.

بی‌تردید جنبش کارگری اروپای صنعتی در این دوران، حساسیت‌های شایسته‌ای نسبت به یک دسته از تحولات -فقط در اروپا و آمریکای شمالی- نشان داده و عکس‌العمل‌هایی فراخور مصالح بشریت داشته است. اما این واکنش‌ها بیشتر موافق منویات بورژوا-دموکراتیک و مشروط به میزان توافق آن با سوسیال-دموکراسی بود.

به قول اریک هابسبام، سوسیال‌دموکراسی و رهبران آن، به‌ویژه مارکس و انگلس، تنها از آن جنبش‌های ملی حمایت می‌کردند که به تضعیف ارتجاع اروپا و دولت‌های روسیه و آلمان و اتریش می‌انجامید و درهمین‌حال نسبت به پیامد قیام‌های ملی به رهبری اشرافیت قومی نظیر لهستان بدگمان بودند. چرا که می‌پنداشتند این‌گونه قیام‌ها قدرت مبارزه مردم را می‌کاهد و درصورت شکست، موجب تأخیرهای طولانی در مبارزات دموکراتیک می‌شود.

نکته اساسی اینکه جنبش اتحادیه‌ای انگلیس در این سال‌ها به‌شدت غیر‌سیاسی بود و از سال ١٨۶۶ وارد دورانی شد که آن را «خواب زمستانی چهل‌ساله پرولتاریا» نامیده‌اند. در این دوران نمایندگان طبقه کارگر به عمال بورژوازی در جنبش کارگری تبدیل شده و مانع از عمل سیاسی کارگران می‌شدند و با دخالت سازمان‌های کارگری در امر رهایی کارگران مخالفت داشتند.

آقای حکیمی با ادعای خود در حقیقت قدرت و نفوذی به جنبش کارگری داده‌اند که علی‌الاصول در روزگار مورد نظر هنوز فاقد آن بوده، و به‌همین سبب نیز دخالت جنبش کارگری جهان صنعتی در بسیاری از حوادث و تحولاتی که بعضا اهمیتی دوران‌ساز داشته‌اند، به تقریب ناممکن بوده است.

نظیر شورش تای‌پینگ در چین (١٨۵٠ – ١٨۶۵) که بزرگ‌ترین شورش بشریت علیه یک حکومت مستقر تا آن زمان بود و تناسب فراوانی با مطالبات دموکراتیک زمانه داشت؛ و یا شورش بزرگ هند در سال‌های ١٨۵٧–١٨۵٩ موسوم به «سپوی» یا «موتینی» که مارکس آن را بهترین متحد طبقه کارگر نامیده بود؛ و یا جنگ پاراگوئه با همسایگانش در سال‌های ١٨۶۵-١٨٧٠ که ٣٠٠ هزار نفر از جمعیت پاراگوئه –قریب نیمی از جمعیت– را نابود کرد؛ یا امحای نفوس در کنگو توسط پادشاهی بلژیک در فاصله میان ١٨٨۵ تا ١٩٠٠ که نمونه حیرت‌انگیزی از شناعت و قساوت سرمایه‌داری اروپایی و آمریکایی بود و قریب ١٠ میلیون کشته به‌همراه داشت؛ یا جنگ آمریکا با استقلال‌طلبان فیلیپین و پیروان امیلیو آگینالدو در سال‌های ١٨٩٩–١٩٠١ که در جریان آن بیش از یکصد هزار نفر از مردم به قتل رسیدند. واکنش برخی اتحادیه‌های کارگری در مورد اخیر حتی بدتر و پلید‌تر بود چراکه به گمان رهبران‌شان، پیشروی آمریکا در جهان، موجب رونق کسب‌وکار آمریکاییان می‌شد.

 

در عقاید آقای حکیمی اهمیت رادیکالیسم استقلال‌طلبی صدها هزارکارگر ایرلندیِ بریتانیا در تحریک رادیکالیسم کارگری انگلیس فراموش می‌شود و جای آن را استقلال‌طلبی اشراف لهستانی می‌گیرد که بیشتر حاوی توقعات فروخورده اشرافیت قدیمی لهستان و متحدان لیتوانیایی آن بود.

این هر دو خود همانند تزاریسم روسیه، دژ ارتجاع بودند و به همین سبب نیز از دهقانان پرشمار و همچنین از کارگران کم‌شمار لهستانی چیزی بیشتر از همدلی‌های نیم‌بند به دست نیاوردند و به جای آنان، بورژوازی ثروتمند و تکنوکرات‌ها و بوروکرات‌هایی که آرزوی اشرافی احیای عظمت پیشین لهستان را به ایدئولوژی خود تبدیل کرده بودند و کلیسای کاتولیک لهستان که کهنه‌پرستی‌های ارتجاعی آن از واتیکان نیز فزون‌تر بود و ضدیت مفرطش با روسیه و کلیسای ارتودوکس انتهایی نداشت، به اشرافیت پیوستند.

در کنار این نیروها که سوسیال‌دموکراسی تعلقی بدان‌ها نداشت، لیتوانیایی‌ها و اعقاب بارون‌های بالتیک، عمده خارجیانی بودند که بیشترین حمایت‌ها را از استقلال‌طلبی اشرافیت لهستانی به‌عمل آوردند. اینان حتی امروز نیز بر اصالت خرافات قرون وسطایی نسبت به روس‌ها اصرار دارند و همچنان از خصومت‌های کهنه به‌یادگار‌مانده از پیروزی دولت روسیه بر شهسوران لیتوانیایی تغذیه می‌کنند. تا آنجا که حتی به استخوان‌های سربازان ارتش سرخ که در جنگ با فاشیسم کشته بودند، ابقاء نکرده‌اند و گورستان آنان را تخریب می‌کنند و استخوان‌هایشان را بیرون می‌ریزند.

ایشان در سخنرانی خود به‌درستی از دولت انگلیس همچون تشکل سراسری سرمایه‌داران این کشور نام برده‌اند اما به طبقه کارگر توصیه می‌کنند که فکر تشکل سراسری خود را از طریق دولت کنار بگذارد و از اتخاذ هر دستگاه عقیدتی و تشکیل هرگونه سازمان فکری و نظری منضبط یا حزب مخصوص خود بپرهیزد و تنها با اتکاء به موجودیتش، خود را به‌صورت شورایی سازمان دهد.

آن ادعا که برای طبقه هنوز ناکافی، رسالت عینی و قابلیت مشارکت مؤثر در حوادث بزرگ جهانی قائل است، به خودی خود به این مدعا می‌رسد که قابلیت‌های گسترش‌یافته او، نیاز به تشکل در دولت را منتفی کرده و می‌تواند از طریق نظام شورایی، جامعه را اداره کند. آیا این نظریات بازگویی فرضیات پرودون و باکونین و یادآور خاطرات تلخ آنارشیسم روسی و اروپایی نیست؟

معرفت کاذب و پیوند آن با انکار تاریخ 

به یاد بیاوریم سرگذشت کمون پاریس و جماهیر شورایی انقلاب آلمان را در باواریا، روهر، سیلزی، برلین (١٩١٨– ١٩٢٠) که به‌دست ارتش امپراتوری سابق و حزب سوسیال-دموکرات و آدم‌کشان رسته‌های آزاد نابود شدند و هزاران نفر از طرفدارانشان به قتل رسیدند. تغافل عمده در سخنان آقای حکیمی آنجاست که برای طبقه کارگر اروپایی در روزگار مورد نظر و تنها بر پایه برخی عناصر مقدماتی، صلاحیتی قائل شده که هنوز فاقد آن بوده است.

تلقیاتی که جایگاه جهانی طبقه کارگر را، پیش از موعد چنین عالی می‌بیند و به دور از ابزار و مصالحی که چنین قابلیت‌هایی را می‌آفرینند، این ظرفیت را دارد که قابلیت‌های سیاسی و اجتماعی این طبقه را بیشتر از آنچه که هست ارزیابی کند و تنها حضور گسترش‌یافته‌اش را برای گذار به مراحل عالی‌تر کافی بداند.

تا امروز هنوز هیچ صورت‌بندی اجتماعی-اقتصادیِ حتی منقضی، و یا طبقات اجتماعیِ حتی محتضر، بدون تکانه‌ای دوران‌ساز، منتفی نشده‌اند و حدوث این تکانه دوران‌ساز منوط به اتحاد واقعیت عینی و قدرتمند طبقه با نظریه و سازمان نظریه‌پرداز پیش‌برنده، برای تصرف قدرت سیاسیِ رو به آینده است.

هرچند آقای حکیمی، وحدت چنین ابزاری را «تشکیل ایدئولوژی»، و نتیجه آن را «پیدایش سرمایه‌داری دولتی»، و عمل به مقتضیات آن را «فرقه‌گرایی ارتجاعی»، و انقلاب اکتبر را نتیجه این «قهقرا» نامیده‌اند؛ اما تصرف قدرت و تبدیل دولت تا امروز، کاراترین روش‌ها و ابزار خروج از گذشته و ساختمان آینده بوده و از قرار معلوم همین مسیر است که دولت را به سازمان خودگردانی مردمی می‌رساند.

البته در حوزه نظر، امکان گذار مسالمت‌آمیز همچنان برقرار است و حتی مقدورات آن نیز افزایش یافته، اما حتی این تقدیر نیز هنوز محتاج انگیزش‌هایی جداگانه و متناسب با آن‌ است تا محرک صعود به جایگاه جدید شود. کلیه صورت‌بندی‌های اجتماعی-اقتصادی تاریخ بشر از برده‌داری تا امروز از چنین معابری گذشته‌اند. مسیحیت اولیه و باورهای برخی آباء کلیسا، انگیزه‌های ثانوی انتقال از برده‌داری به فئودالیسم بودند و شعبه‌های اصلاح دینی –به‌ویژه کالوینیسم و پیوریتانیسم-، احزاب بورژوازی در مبارزه با فئودالیسم شدند. آیا انتقال به سوسیالیسم به چنین انگیزه‌هایی نیاز ندارد؟

آقای حکیمی در قسمت دوم گفتارشان به تأثیرات انقلاب اکتبر بر ایران پرداخته‌اند و در آغاز فرض کرده‌اند که سرمایه‌داری ایران، از بالا و به‌دست بریتانیا شکل گرفت و تحت حمایت او بسط یافت و همسویی‌هایش با اپوزیسیون مشروطه‌خواه، ناشی از تمایل او برای رشد مناسبات بورژوایی در ایران بود. ایشان برای فرار از تناقضات این نظریه و پیشگیری از برخی گمان‌ها، چند ناسزا نیز نثار بریتانیا می‌کنند و بورژوازی مخلوق او را ارتجاعی–بوروکراتیک می‌نامند و هیچ نمی‌اندیشند که با همین اوصاف، تمام مبارزات ملی ایرانیان را در ١۵٠ سال گذشته، به‌ویژه انقلاب مشروطیت و نهضت ملی‌کردن نفت را که با رهبری بورژوازی ملی ایران پیش رفت، زیر سؤال می‌برند.

گفتار ایشان انکار یک فرایند تاریخی است که از بنیه اجتماعی ایران و کیفیت نیروهای مولده و دامنه مراودات اقتصادی و اصول متناقض جاری در آن برآمده است. در این فرایند، طبقه‌ای شکل گرفت که در مجاری تنگناهای داخلی و خارجی، سمت‌وسویی متناسب با همان مجاری یافت و بدین ترتیب، طبقه‌ای ملی و با خصلت‌های ملی به فرمان دلالت‌های راهبر جامعه، به یکی از کانون‌های پیدایش بورژوازی کمپرادور تبدیل شد.

در ایران نیز همانند اغلب نقاط عالم، تجارت و سپس بورژوازی تجاری، مراتب پلکان وصول به تخت‌گاه طبقه بوده است. این طبقه هنگامی عینیت و فعلیت خود را آشکار می‌سازد که قدرت اجتماعی آن به سیاست گرایش یافته یا به آن رسیده باشد. چنین تحولی از رفعت جایگاه او در اقتصاد کشور به‌دست می‌آید و در ایران دست‌کم از نیمه اول قرن ١٣ ه. ق و یکصدسال پیش از مشروطیت، بازرگانان چنین جایگاه رفیعی داشتند. کدام مورخ است که از استقراض‌های مکرر حاجی‌میرزا آقاسی از بازرگانان ایران بی‌خبر باشد؟ یا نداند که امیرکبیر با استقراض ۵٠–۶٠ هزار تومان از دو، سه بازرگان تبریزی، ناصرالدین‌شاه را به تهران منتقل کرد و به تخت سلطنت نشانید؟

تعبیر آقای حکیمی درباره پیدایش و بسط بورژوازی در ایران، روایت دیگری از احکام مانیفست درباره بورژوازی است که گویا هرجا تسلط یابد، قرینه خود را می‌سازد و جهانی به‌سان و سیمای خویش نقش می‌زند. اما چنین نبود و مارکس و انگلس نیز پس از وقوف به نابرازندگی این توصیفات با طبیعت بورژوازی و دخالت استعمار در کاستن از ظرفیت‌های ترقی ملی و انکشاف اجتماعی–اقتصادی در مستعمرات، از تکرار آن دست کشیدند.

تاریخ بورژوازی ایران نیز بر ناسزاواری نسبت میان تکوین این طبقه و مداخلات بورژوازی بین‌المللی تأکید دارد. بریتانیا تا آغاز جنگ جهانی اول بیش از ٩/۵ میلیون لیره در ایران و یا در اروپا برای فعالیت در ایران، سرمایه‌گذاری کرده بود که از این میان بیش از ٢/٧ میلیون لیره برای نفت؛ یک میلیون لیره برای بانک شاهنشاهی؛ سه میلیون لیره برای سندیکای راه‌آهن ایران در اروپا؛ ١/٧ میلیون لیره قرضه به دولت ایران؛ ۴٠٠ هزار لیره برای تجارت قالی و بقیه آن متعلق به تلگراف و تجارت کالا و حمل و نقل بود (نک: ویلهلم لیتن، ایران از نفوذ مسالمت‌آمیز تا تحت‌الحمایگی، ص ٢١ – ٩١).

میزان سرمایه‌گذاری روسیه در ایران، بیش از دو برابر بریتانیا و بالغ بر ٢٠ میلیون لیره بود که قریب هشت میلیون لیره آن به راه‌سازی و بندر و خطوط آهن و شیلات و جنگل و معادن و حمل‌ونقل شهری و بین‌شهری و خطوط تلگراف اختصاص داشت و با عملیات فنی و صنعتی گسترده و انتشار نسبی فناوری همراه بود (لیتن، ص ٩٣– ١٢۵).

با همه این احوال سهم روسیه در پیدایش و بسط بورژوازی ایران، همانند سهم بریتانیا چنان ناچیز و بی‌مقدار می‌نماید که حتی می‌توان گفت، چنین سهم و نقشی به طور کلی در کار نبوده است. ماهیت هر دو استعمارگر مسلط بر ایران، در اساس یگانه بوده و امتیازی نسبت به یکدیگر نداشتند و هیچ‌کدام‌شان موافق تغییرات و ترقیات دوران‌نمای بورژوائی نبودند. زیرا هر دو، از هرگونه ترقی‌خواهی خالی شده بودند و برخلاف تصور آقای حکیمی حتی با عملیات خونین نظامی و تعطیل مشروطه و با تقسیم ایران به حوزه‌های نفوذ خود، به نابودی ملت و کشور ایران کوشیدند.

پشتوانه عقاید آقای حکیمی دراین‌باره، گویا موافقت سفارت بریتانیا در تهران با تحصن مشروطه‌خواهان در باغ سفارت است (جمادی‌الاول سال ١٣٢۴). این حادثه به تصوری ضد‌اجتماعی دامن زد که گویا مشروطیت از دیگ‌های باغ سفارت بیرون آمده است و اگر نظرات آقای حکیمی نیز از همین ناحیه برآمده باشد –که امیدوارم چنین نباشد- به خودی خود روی دیگر سکه‌ای ‌است که مستبدان و مرتجعان ضرب کرده بودند.

این تلقی نیز همچون گرایش نخست، بی‌بنیاد است چراکه سطوح متمایز رقابت‌های امپریالیستی را که ماهیتی یگانه دارند، همچون تمایلات متضاد استعمار و امپریالیسم علیه خود تلقی می‌کند. این غفلت به آنجا می‌رسد که امپریالیسم آلمان، علیرغم ماهیت پلیدتر آن نسبت به رقبایش، به هنگامی که ده‌ها هزار نفر از «هررو»‌های بی‌پناه را با گرسنگی و تشنگی در صحرای کالاهاری قتل‌عام می‌کرد و در همان روزگاری که به یکی از بزرگ‌ترین خون‌ریزی‌های تاریخ بشری در جنگ اول جهانی مشغول بود، همچون آزادی‌بخش ملت‌های مسلمان، ستوده می‌شد و انسان بزرگوار و مبارزی همچون ادیب پیشاوری منظومه قیصرنامه را به نام امپراتور آلمان می‌سرود.

آنچه را که همسوئی انگلستان با اپوزیسیون مشروطه‌خواه نامیده‌اند، واکنش او به نزدیک‌شدن‌های دو کشور روسیه و آلمان به یکدیگر و اقداماتی نظیر انعقاد قرارداد بیورکو میان آنان بوده است. بریتانیا همچنین از میانه‌های قرن ١٩ به مقاصد روسیه درباره شبه‌قاره هند سوءظن داشت و از همین طریق چالشی موسوم به بازی بزرگ میان دو کشور پدید آمد که تا پیش از تکمیل بلوک‌بندی‌های منتهی به جنگ جهانی اول ادامه داشت.

این چالش، بر سر مرزهای افغانستان که روسیه را از هند جدا می‌کرد، حتی به آستانه جنگ میان دو کشور رسید؛ اما پس از آنکه روسیه مرزهای افغانستان را به‌ رسمیت شناخت، اختلافات دو کشور نیز فروکش کرد. از سوی دیگر روسیه بنا به ملاحظات مختلف به آلمان نزدیک‌تر بود تا به انگلستان، و اگر در جریان صلح مسلح به بلوک انگلستان پیوست، نگرانی‌هایش از توسعه‌طلبی‌های آلمان در شرق اروپا محرک او به چنین اتحادی بوده است. بریتانیا نیز پس از آنکه خطر ائتلاف روسیه با آلمان برطرف شد، برای تحکیم دوباره موقعیت روسیه در ایران و ترمیم آسیب‌های ناشی از انقلاب مشروطه، همه‌گونه همکاری را با آن دولت به کار گرفت.

می‌دانیم که جنوب ایران از قرن ١٢ ه. ق، مطمح بورژوازی و دولت بریتانیا بود و در نیمه اول قرن ١٣ جای پای محکمی در آن برای خود ایجاد کرد و از اواخر دوره ناصری تا انقراض قاجاریه، جولانگاه اختصاصی او شد و اگر نظرات آقای حکیمی درباره بورژوازی ایران صحیح باشد، انتظار چنین است که نشانه‌های حضور و فعالیت این طبقه در جنوب -بویژه در اوان انقلاب مشروطیت- جلوه بیشتری نسبت به نیمه شمالی ایران داشته باشد.

اما چنین نبود. برای وقوف به علت آن، تنها اشاره به جلوگیری بانک شاهنشاهی ایران از تشکیل و فعالیت نخستین بانک بازرگانان ایرانی در سال‌های ١٣٠٨–١٣١٩ ه. ق، کفایت می‌کند (نک: وقایع اتفاقیه، ص ٣۶٧ و ٣٧۶ و ٣٨١ و ۶۴٣). پیامد اقداماتی از این دست، مشارکت نابسامان و کمتر بورژوا-دموکراتیک بسیاری از جنوبیان ایران در اعتراضات آغاز مشروطه‌خواهی و رویدادهای ناشی از آن است و به همین سبب سفیر بریتانیا درگزارش‌های خود به وزیر خارجه کشورش از قوت احساسات استقلال‌طلبی و ملت‌خواهی و ظلم‌ستیزی در نیمه شمالی ایران و اصالت وطن‌خواهی اهالی نیمه شمالی و تعقیب مقاصد سیاسی معین از جانب آنان در مقایسه با تقلید‌ها و منفعت‌طلبی‌های اهالی نیمه جنوبی مملکت می‌نویسد (کتاب آبی، ٢٣ مه و ١٨ ژوئن ١٩٠٧).

این گزارش‌ها نیز، با کوته‌بینی‌های بسیار همراه است. اما در یک نکته آن تردید نیست: دامنه بسط مفاهیم بورژوا دموکراتیک در نیمه جنوبی ایران تا وقوع انقلاب مشروطیت، محدودتر، و نفوذ آن نیز اندک بوده است. علت چنین گرایشی را باید خارج از مقدورات آن دو امپریالیست و نخست در بنیه اجتماعی ایران، و سپس در کاتالیزور‌های اطراف آن جست‌وجو کرد.

یعنی در پیدایش خودبنیاد بورژوازی ملی ایران و انتشار محدود برخی آرمان‌های بورژوا-دموکراتیک اروپایی، و استعمارستیزی ترقی‌خواهان مسلمان، و میهن‌دوستی‌های عربی و عثمانی و هندی، و تأثیرات جنبش سوسیال- دموکراسی روسیه همچون مخالف اصلی نظام تزاری بر هزاران کارگر ایرانی شاغل در واحد‌های صنعتی قفقاز و ماوراءقفقاز – از ولگا تا ارس- و انتشار این تأثیرات در نیمه شمالی ایران، و بی‌اعتنایی اپوزیسیون کارگری و دموکرات بریتانیا به حقوق و منافع مردم ایران (فعالیت‌های ادوارد براون و یارانش در انجمن ایران معرف حساسیت‌های عمومی اپوزیسیون قانونی بریتانیا نیست).

به گزارش تاریخ اقتصادی ایران، نیمی از تجارت ایران تا نیمه دوم قرن ١٩، متعلق به بریتانیا بود، اما بازرگانان انگلیسی خود در تجارت ایران حضور نداشتند و این بازرگانان ایرانی بودند که عمده کالاهای انگلیسی را از استانبول و مقداری نیز از خلیج‌فارس و هند به ایران می‌آوردند و توزیع می‌کردند.

در نیمه دوم قرن ١٩، روس‌ها به قدرت برتر در اقتصاد ایران تبدیل شدند و در سال‌های آخر، قریب ۶۵ درصد تجارت ایران را در اختیار داشتند. اولین شرکت‌های تجاری ایران نظیر امینی و منشوری و اتحاد و مسعودی و اسلامیه و عمومی، در همین سال‌ها تأسیس شدند و برخی سرمایه‌داران ایرانی به باشگاه سرمایه‌داران جهانی پیوستند، و کسانی مانند حاجی میرزا کریم صراف و شیخ ابوالقاسم تاجر و حاجی میرزا ابراهیم صراف و حاجی عبدالرحمان تاجر و حاج محمدحسین امین‌دارالضرب درصدد تأسیس بانک برآمدند.

ارزیابی سطحی از این گزارش‌ها، تصور دخالت مؤثر روسیه را در انکشاف مناسبات بورژوایی در ایران به‌دنبال دارد. اما چنین نیست، زیرا روسیه نیز همانند بریتانیا، از هرگونه ترقی‌خواهی تهی بود. آن بورژوازی را که روسیه و انگلستان در ایران بسط دادند، بیشتر دشمن ترقی و استقلال ملی بود و همان است که به توسعه بورژوازی کمپرادور ایران سرعت بخشید: جریانی از بورژوازی غیرملی که در تمام یکصدسال گذشته با هر شکلی از ترقی و دموکراسی و عدالت اجتماعی مخالفت داشت. همین بورژوازی است که تا انقراض سلطنت پهلوی، یکی از ارکان اساسی دیکتاتوری حاکم بر ایران بود و امروز نیز یکی از موانع عمده گسترش صنعت و اقتصاد ملی در ایران است.

بورژوازی ایران محصول بنیه اجتماعی- اقتصادی کشور است و درخواست بازرگانان و تولیدکنندگان کالاهای شهری ایران برای تحریم کالاهای خارجی و حمایت محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی از آنها در سال‌های ١٢۵٢ و ١٢۵٣ و ١٢۵٧ ه. ق، انعکاس حضور اجتماعی آنان است. بازرگانان ایران به مانند هر جای دیگری پیشگامان بورژوازی – به مثابه یک طبقه- بودند و با استیلای یک‌جانبه اقتصاد و سیاست خارجی بر سرزمین خود مخالفت داشتند.

اما ضعف و نفوذ ناکافی‌شان در طبقه و هیئت حاکمه فئودالی از یک‌سو، و استیلای روزافزون سیاست و اقتصاد استعماری بر ایران از سوی دیگر، مانع پیش‌روی اصولی بورژوازی تجاری و تأخیر در استعلای آن شد. بااین‌همه حرکت بورژوازی متوقف نشد و قریب یکصدسال به انواع گوناگون و در قامت صدارت امیرکبیر و سپهسالار و امین‌الدوله، و ساختارهایی نظیر محکمه تجارت، و حوادثی نظیر واقعه رژی و ترور ناصرالدین‌شاه، و در هیئت باورهای علمی و اجتماعی نوین اظهار وجود کرد و سرانجام خود را به انقلاب مشروطیت رسانید.

بورژوازی تجاری ایران با قابلیت‌های توسعه صنعتی و سیاسی، بنیادی بومی داشت و تاریخ نیز همان‌گونه که علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه درباره برخی مقاصد برادرزاده‌اش محمدشاه قاجار نوشته، گواه این حقیقت است: «… شاهنشاه جهان‌پناه را در ساعت جلوس عزم جزم آمد که آنچه اهل ایران را مایحتاج است، نگذارد که از خارجه آورند، بلکه ایشان را تربیت کرده، خود از عهده بافتن ملبوس و غیره بر‌آیند».


منبع: فرادید

شاه: آیا باید در مقابل مصدق صبر می‌کردم؟

 

شاه: آیا باید در مقابل مصدق صبر می‌کردم؟روزنامه «اطلاعات» ۱۷ آذر ۱۳۵۳ نوشت:

شاهنشاه آریامهر به «یان مک اینتیایر» نماینده بی‌بی‌سی (بنگاه سخن‌پراکنی انگلستان) که اخیرا به ایران آمده است افتخار شرفیابی دادند. در این شرفیابی نماینده بی‌بی‌سی سوالات متعددی در زمینه‌های مختلف معروض داشت که شاهنشاه آریامهر پاسخ‌های مقتضی فرمودند.

متن کامل این مصاحبه را در زیر می‌خوانید:

اعلیحضرتا، شما وارث القابی باستانی مانند «ضل‌الله» و «نایب پروردگار» و «قبله عالم» هستید؛ ولی مانند پدرتان، منتها با طرزی کاملا متفاوت، انقلابی در کشور خود به وجود آورده‌اید. حداقل چیزی که درباره این انقلاب می‌توان گفت این است که از طرف یک پادشاه چنین امری بی‌سابقه است. آنچه در مورد انقلاب در اندیشه مردم خطور می‌کند این است که انقلاب ملازم خشونت و نابودی است. ممکن است بپرسم: آیا در راه انقلاب خود مجبور به نابود کردن چیزهای ارزشمندی هم شده‌اید؟
خوشبختانه می‌توانم بگویم خیر، زیرا زمین‌هایی را که در گذشته به مالکان بزرگ تعلق داشت و معلوم نیست که چگونه و از چه راهی آن‌ها را به چنگ آورده بودند، نمی‌توان چیزهای پرارزشی دانست. زمین در گذشته همیشه به یک گروه زمین‌دار عمده تعلق داشت. پس از آن به تدریج گروه کوچکی از خرده‌مالکان به وجود آمدند، اما آن‌ها متشکل نبودند، شرکت‌های تعاونی نداشتند و هیچ نوع سیستم بانکی وجود نداشت که به آنان کمک کند. عده‌ای از خان‌های فئودال و برخی از به اصطلاح روحانیونی که از مالکان بزرگ پول گرفته بودند کوشیدند تا ایجاد آشوب کنند، ولی نابود کردن بساط آن‌ها به منزله نابود کردن چیز ارزشمندی نبود.

جامعه ایرانی از بسیاری جهات جامعه‌ای بسیار سنتی است. بدیهی است که برخی از بخش‌های این جامعه کمتر از سایر طبقات از اصلاحات شما خرسند بودند. ممکن است بفرمایید روش شما در برابر افراد برخی از خانواده‌های قدیمی کشور چگونه است؟
فکر می‌کنم آن‌ها نسبت به سابق تغییر کلی کرده‌اند. این عده در آغاز کار چندان از اصلاحات جانبداری نمی‌کردند، ولی به تدریج متوجه شدند که هیچ کس دلایل آن‌ها را نمی‌پذیرد و جامعه آن‌ها را طرد می‌کند. آن‌ها همچنین متوجه شدند که می‌توانند با آنچه برایشان باقی مانده است در این کشور در نهایت آرامش و آسایش زندگی کنند. تصور می‌کنم آنان نه تنها آرام و بی‌آزار شده‌اند، بلکه حتی خود را با اوضاع و احوال جدید وفق داده‌اند.

ضمن گفت‌و‌گو با اعلیحضرت به تصویر عالی پدرتان که روی میز در کنار شما قرار دارد نگاه می‌کردم. این امر مرا به یاد ماجرایی انداخت که مربوط به معظم‌له و سفرشان به ترکیه برای دیدار آتاتورک در سال‌های دهه ۱۹۳۰ است. آتاتورک عادت داشت در ضیافت‌های شبانه تا دیروقت بیدار بماند و مهمانانش را خیلی دیر به سر میز شام دعوت کند، ولی به طوری که می‌گویند پس از صرف اولین قسمت غذا پدرتان از جای خود برخاستند و گفتند که با کمال تاسف موقع خواب من فرا رسیده است و آتاتورک نیز مجبور شد اعلیحضرت را تا اقامتگاهشان مشایعت کند. با این وصف تصور می‌کنم اعلیحضرت رضاشاه کبیر به آتاتورک بسیار علاقه‌مند بودند. آیا از سیاستمداران گذشته و حال کسی مورد تحسین خاص آن اعلیحضرت هست؟
مسلما برخی از افراد برجسته تاریخ مورد تمجید من هستند، به ویژه موقعی که فکر می‌کنم که آیا کس دیگری اگر در اوضاع و احوال زمان آن‌ها قرار می‌گرفت به گونه‌ای دیگر عمل می‌کرد؟ به عنوان مثال آنچه امروز من می‌توانم با وسایل جدید در میدان جنگ انجام بدهم با آنچه روزگاری «مارلبورو» انجام داد طبیعتا فرق می‌کند. با این حال مارلبورو در زمان خودش بسیار خوب عمل کرد؛ بنابراین ما برای قضاوت درباره اعمال اشخاص مجبوریم امکانات و وسایل زمانی کسانی را که مورد تحسین و یا انتقادمان قرار می‌گیرند در نظر بگیریم.

آیا نسبت به برخی از زمامداران معاصر احترام خاص احساس می‌کنید؟ مقصودم سیاستمدارانی است که در قید حیات هستند.
در دنیای غرب نیز سیاستمداران بسیار محدود هستند. آن‌ها در اعمال و رفتار خود به قدری محدود هستند که می‌توان گفت تقریبا اسیر منافع تثبیت‌شده یا زندانی افکار تازه‌ای که چندان مشخص و روشن نیست (مانند عقاید و نظریات گروه به اصطلاح چپ‌گرایان نو) شده‌اند. در واقع می‌توانم بگویم برخی از آنان با آنکه افراد برجسته‌ای هستند تحت تاثیر دستگاه‌های خودشان یا گروه‌های تازه‌ای که کاملا غیرمسئول هستند بسیار بسیار محدود شده است. به عقیده من شاید این کار درست نباشد.

شما مدتی نسبتا طولانی بر کشور خود فرمانروایی کرده‌اید، زیرا اکنون بیش از سی سال از استعفای پدرتان و جلوس شما بر تخت سلطنت می‌گذرد. ممکن است سوال کنم احساس شما امروز درباره نحوه رفتار انگلستان و شوروی در سال ۱۹۴۱ چگونه است؟

بایستی بگویم در این مورد سوءتفاهم بزرگی روی داده است؛ زیرا پدر من اساسا هیتلر را دوست نداشت و علت آن این بود که اولا از ترک‌ها نحوه رفتار ارتش آلمان در جنگ جهانی اول و اشغال تقریبی خاک کشورشان توسط آلمان‌ها را شنیده بود، ثانیا او یک فرمانروای مقتدر بود و معمولا این نوع فرمانروایان علاقه‌ای به یکدیگر ندارند. این یک حقیقت است.

من فکر می‌کنم اشغال ایران به آن صورت که انجام گرفت اشتباه بود، زیرا به احتمال قوی پدرم حاضر می‌شد ایجاد آنچه را که ما بعدا بدان پل پیروزی بین انگلستان و آمریکا از یک طرف و اتحاد جماهیر شوروی از طرف دیگر لقب دادیم بپذیرد، بی‌آنکه این کار مستلزم برهم خوردن نظم و آرامش کشور بر اثر اشغال ارتش‌های شوروی و انگلستان باشد.

به همین جهت است که من فکر می‌کنم شما در اشغال این کشور به خاطر نیازهای ویژه خود بدون آنکه توجهی به اثرات بعدی آن داشته باشید اشتباه بزرگی مرتکب شدید. همان‌طور که گفتم اگر به طریق دیگری با او تماس می‌گرفتید نیازهای آنی و فوری شما بهتر تامین می‌شد.

اعلیحضرتا، چند سال قبل که شما مراسم بزرگداشت دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران را برگزار کردید، انتخاب تخت جمشید برای برگزاری این جشن‌ها مفهوم معنوی خاصی داشت. فضایل و سجایای ایران باستان که اعلیحضرت مایل‌اند در ایران امروز ابقا شود کدام است؟

حس انسان‌دوستی ایرانی. ما همواره با پیروان معتقدات و مذاهب مختلف با مساوات و عدالت کامل رفتار کرده‌ایم و این سرزمین پیوسته مامن و پناهگاه آنان بوده است، همچنان که در ایران باستان ایرانیان همیشه با خدمتگزاران خود تقریبا مانند اعضای خانواده رفتار می‌کردند. بدین ترتیب در ایران اختلافات طبقاتی و نژادی و مذهبی وجود نداشت.

اکنون نیز مایلم که این روحیه و فلسفه نیاکان ما که همواره با زیبایی خاصی در کتاب‌ها و آثار نویسندگان و شاعران پارسی وصف شده است ادامه یابد، زیرا از این راه مردم ما خواهند توانست در عین برخورداری از مواهب زندگانی امروزی، همچنان جنبه‌های انسانی و صفات و سجایای عالی بشری خود را حفظ کنند و ارزش این صفات و سجایا را آن‌طور که شایسته است بشناسند. این امر فقط از راه آمیختن معنویات با جنبه‌های مادی امکان‌پذیر خواهد بود.

اجازه دهید توجه اعلیحضرت را به یک مسئله مادی که اکنون برای ایران اهمیتی فراوان دارد، یعنی مسئله نفت جلب کنم. اخیرا آقای ویلیام سایمون وزیر خزانه‌داری آمریکا گفته است که اگر بهای نفت با هزینه تولید آن منطبق نباشد دلیلی ندارد که قیمت نفت به وضع فعلی برسد. علت واقعی افزایش بهای نفت فقط و فقط این است که گروه کوچکی از کشورها گردهم آمده‌اند تا بهای نفت را تحت کنترل خود درآوردند. آیا ممکن است اعلیحضرت نظر خود را در این مورد بیان فرمایند؟

نظر من این است که وی درست همان مطلبی را در جهت معکوس تکرار می‌کند که ما مدت مدیدی است جهان صنعتی را بدان متهم کرده‌ایم. ما مدت‌هاست که می‌گوییم شما ثروت ما را به بهای بسیار ناچیزی از چنگمان خارج کرده‌اید. در سال ۱۹۴۷ هر بشکه نفت ۲٫۷۱ دلار ارزش داشت ولی در سال ۱۹۵۹ بهای اعلام‌شده همان بشکه نفت ۱٫۷۹ دلار تعیین شد.

در حالی که در آن زمان بهای محصولات ساخته شما ۳۰۰ تا ۴۰۰ درصد افزایش یافته بود. این جریان مربوط به آن زمان است. شما به خوبی می‌دانید که از سال ۱۹۶۰ به بعد ما با چه تورمی دست به گریبان بوده‌ایم. این وضع را به افزایش ۳۰۰ تا ۴۰۰ درصد در قیمت‌ها در فاصله سال‌های ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۹ اضافه کنید. در چهار سال گذشته تورم فوق‌العاده‌ای در جهان وجود داشته است.

همین چند سال قبل بود که ما شکر را تنی ۵۰ دلار می‌خریدیم، در صورتی که اخیرا بهای آن به قیمت باورنکردنی تنی ۱۷۰۰ دلار رسید. البته اکنون دوباره بهای آن به تنی ۱۳۰۰ دلار کاهش یافته است، ولی به هر حال بهای آن به تنی ۱۷۰۰ دلار رسیده بود و من می‌توانم ارقام بسیاری را از این قبیل ذکر کنم.

بهای گندم که اکنون تنی ۲۵۵ دلار است چند سال قبل کمتر از ۵۰ دلار بود. ما نمی‌توانیم گندم و شکر و دیگر کالاهای شما را نخریم، زیرا به آن‌ها احتیاج داریم. اگر شما بگویید نفت تا حدودی به مسئله کشاورزی ارتباط دارد، در این صورت من از شما خواهم پرسید اگر با بهای گندم ارتباط دارد پس چرا از قیمت پنبه و قهوه کاسته شده است؟

به نظر می‌رسد که اقتصاد شما تا حد زیادی وابسته به اقتصاد غرب است. به نظر شما افزایش بهای نفت چه اثراتی بر اقتصاد غرب خواهد داشت؟

تا آنجا که به اطلاع من رسیده بهای جدید نفت فقط مسئول نیم تا ۱٫۵ درصد و حداکثر ۲ درصد از تورم غرب است.

شاهنشاها، ممکن است مزایای پیشنهاد اخیر خودتان را در مورد تعیین یک بهای واحد برای نفت تشریح بفرمایید؟

با اجرای این پیشنهاد وضع برای همه ما روشن خواهد شد. دیگر کمپانی‌های نفتی امکان دستکاری در بهای نفت را به میل خود نخواهند داشت و مصرف‌کننده خواهد دانست که چه مبلغی به چه کسی می‌پردازد و از این مبلغ چه مقدار به جیب تولیدکننده می‌رود، چه مقدار نصیب کمپانی‌ها می‌شود و چه مقدار به خزانه کشور خودش سرازیر می‌شود.

در برخی موارد مالیاتی که خزانه‌داری‌های بعضی از کشورهای اروپایی از هر بشکه نفت می‌گیرند بیش از درآمدی است که ما از محل فروش این منبع طبیعی خود به دست می‌آوریم، در حالی که این منابع روزی، احتمالا سی تا چهل سال دیگر، به پایان خواهد رسید.

فکر می‌کنید که سایر کشورهای اوپک پیشنهاد شما را بپذیرند؟
فکر می‌کنم آن‌ها همین کار را خواهند کرد؛ زیرا در آخرین اجلاس اوپک پیشنهاد ما که تعیین یک قیمت واحد برای نفت بود مورد قبول قرار گرفت. در آن اجلاس پیشنهاد کویت نیز برای یک قیمت واحد و ثابت که با پیشنهاد ما اختلاف اندکی داشت مطرح شد. علت این اختلاف کوچک آن بود که ما نفت را در کشور خود کاملا ملی کرده‌ایم؛ ولی کویتی‌ها یک قرارداد مشارکت بر مبنای ۶۰-۴۰ درصد با کمپانی‌های نفتی امضا کرده‌اند و تفاوت پیشنهاد ما با پیشنهاد کویت مربوط به همین امر است؛ اما اصول این پیشنهاد در کنفرانس قبلی پذیرفته شده است و پیشنهاد مذکور در کنفرانس آینده اوپک که در فاصله روزهای ۱۲ تا ۱۴ دسامبر تشکیل می‌شود بار دیگر مطرح خواهد شد.

اگر کشورهای عمده مصرف‌کننده نفت موفق به کاهش عمده واردات نفتی خود از کشورهای اوپک بشوند، پاسخ شما چه خواهد بود؟
در این صورت ما بسیار خوشحال خواهیم شد، زیرا منابع نفتی ما مدت بیشتری دوام خواهد یافت و از آن برای مصارف پتروشیمی استفاده خواهد شد.

آیا چنان تقلیلی بر بهای نفت تاثیر نخواهد گذاشت؟
خیر زیرا تولید نفت کاهش خواهد یافت و به طوری که گفتم از آن برای مقاصد دیگر استفاده خواهد شد.

چند ماه قبل هنگامی که اتحاد شوروی موافقت کرد مبلغ بیشتری بابت دریافت گاز طبیعی به ایران بپردازد کشور شما در زمینه‌ای دیگر یک پیروزی بازرگانی قابل توجه به دست آورد. اکنون که به تازگی از سفر مسکو بازگشته‌اید روابط کشور خود را با شوروی چگونه توصیف می‌کنید؟
تصور می‌کنم همکاری اقتصادی دو کشور بیشتر و باز هم بیشتر شود. با توجه به اینکه ایران و شوروی دارای ۲۵۰۰ کیلومتر مرز مشترک هستند می‌توان پیش‌بینی کرد که ما در آینده متقابلا به قسمی از خطوط آهن یکدیگر دسترسی خواهیم داشت. همچنین بندری در دریای خزر، کشور ما را به دریای بالتیک متصل خواهد کرد، به طوری که ما خواهیم توانست از این راه با کشتی تا لندن برویم. بدین ترتیب راه‌های زمینی و دریایی و همچنین خطوط آهن دو کشور را به یکدیگر متصل خواهند کرد. این امر کاملا طبیعی است، زیرا تجارت با یک کشور همسایه از دیگر انواع تجارت سهل‌تر است.

ولی دسترسی به ایران از جانب شوروی در گذشته چندان مورد استقبال نبوده است. آیا این‌طور نیست؟

این وضع در حال دگرگونی است. ما اکنون موافقت‌نامه‌های دوجانبه بسیار خوبی با یکدیگر داریم. ما خطوط آهن کشور خود را برقی خواهیم کرد و به علاوه اگر فکر تشکیل بازار مشترک اقیانوس هند به مرحله اجرا درآید، حتی اگر همه کشورهای منطقه در این طرح شرکت نکنند و حداقل نوعی توافق در این زمینه میان ایران و پاکستان و هند و افغانستان ایجاد شود، امکان دارد که برخی از کالاها از طریق کشور من و اتحاد شوروی و یا ترکیه روانه اروپا شود و همه کالاها از طریق ترعه سوئز حمل نشود.

پس روسیه دیگر دشمن سنتی مملکت شما نیست؟
من این‌طور فکر می‌کنم، زیرا مسئله صلح یا عدم صلح در جهان مطرح است.

اتحاد شوروی علنا چیزی در مورد نفت نگفته است. آیا شما در این مورد با سران آن کشور بحث کرده‌اید؟ و موضع آن‌ها در قبال جنگ نفت چگونه است؟
شوروی نه تنها خود یک کشور تولیدکننده نفت به شمار می‌رود، بلکه با توجه به ایدئولوژی خود در مورد مخالفت با استثمار ملت‌ها، چگونه می‌تواند با آنچه ما در حال انجام آن هستیم مخالفت کند؟

اعلیحضرتا، شما قسمتی از پولی را که از طریق فروش نفت عاید کشورتان شده است صرف تقویت شایان توجه نیروهای مسلح خود کرده‌اید. آیا هیچ یک از کشورهای همسایه ایران دلیلی برای نگران شدن از تقویت قوای نظامی ایران دارد؟
هر کسی قادر است دلایلی را برای آنچه مورد توجه اوست اقامه کند؛ اما این استدلال درست نخواهد بود؛ زیرا کشور ما وسیع است. ما ثروتمند هستیم و زمین کافی در اختیار داریم و هرگز سیاست ما سیاست تجاوز و توسعه‌طلبی نبوده است. فکر می‌کنم سیاست ما به عکس ثابت خواهد کرد که ما خواهان ثبات و حفظ وضع موجود هستیم.

در حال حاضر علل اصلی اختلاف شما با عراق چیست؟
عراق پس از جنگ جهانی اول توسط سر وینستون چرچیل خلق شد. قبل از آن تاریخ عراق به امپراتوری عثمانی تعلق داشت و بدین ترتیب این کشور یک کشور جدید و یک دولت جدید بود و انگلستان مسئولیت سیاست خارجی و امور دیگر عراق را به عهده داشت، به طوری که وقتی در سال ۱۹۳۷ یک پیمان مرزی میان ما و عراقی‌ها امضا شد، شما که در آن تاریخ تنها قدرت منطقه‌ای صاحب نیروی دریایی در اقیانوس هند و خلیج‌ فارس به شمار می‌رفتید و شط العرب را به خاطر مقاصد خاص خودتان تحت کنترل کامل داشتید، چند ماده در آن موافقت‌نامه گنجاندید که بسیار استعمارگرانه بود؛ زیرا چگونه می‌توان در یک معاهده تصریح کرد که رود مرزی قابل کشتیرانی که تصادفا ۶۵ درصد آب آن از کشور من سرچشمه می‌گیرد کاملا به یک کشور دیگر تعلق داشته باشد؟

این به معنای آن است که فی‌المثل رود دانوب در اروپا به طور کلی متعلق به یک کشور شود یا اگر کشورهای آلمان و فرانسه هر کدام ادعا کنند که رود راین به تنهایی به آنان تعلق دارد چه پیش می‌آید؟ اما حتی در این پیمان قدیمی نیز گفته شده است هر یک از دو طرف یعنی کشور من و عراق، می‌توانند بدون اعلام قبلی و حتی بدون اجازه طرف دیگر کشتی‌های جنگی یک کشور ثالث را برای بازدید بنادر خود دعوت کنند. بدین ترتیب مواد این قرارداد آن‌قدر متناقض است و به قدری با مقررات موجود بین‌المللی مباینت دارد که طبیعتا ما نمی‌توانیم این‌گونه نقض حقوق بین‌المللی را تحمل نماییم. این مبنای اختلاف ما با عراق است.

شما در حال حاضر عده معتنابهی از پناهندگان کرد را در خاک خود پذیرفته‌اید.
تا دو روز قبل تعداد آنان ۱۱۸ هزار و چند صد نفر بود. اکنون بیشتر شده‌اند.

آیا این یکی از علل اصطکاک شما با عراقی‌ها است؟

نمی‌دانم این امر تا چه حد می‌تواند عامل اصطکاک باشد ولی مطمئنا بار سنگینی بر دوش کشور من محسوب می‌شود.

تا چه حد سرنگون شدن رژیم سلطنتی در افغانستان بر روابط ایران با آن کشور تاثیر گذارده است؟
می‌توانم بگویم هیچ تاثیری نداشته است. واقعیت این است که ما مشتاق دوستی با آن کشور هستیم و بیش از همیشه به افغانستان کمک کرده‌ایم. آنچه برای ما مهم است وجود یک افغانستان قوی مستقل و مترقی است. همین و بس.

شما به دلایل گوناگون و آشکار از تجزیه پاکستان نگران شدید. آیا اکنون وضع مناطق واقع در مرزهای جنوب شرقی کشور شما به نسبت گذشته از ثبات بیشتری برخوردارند؟
خوشبختانه بلی. ما همواره سعی داشته‌ایم با متقاعد کردن هند و پاکستان با اینکه وجود اختلاف یا برخورد بین آنان به نفع هیچ یک از دو کشور تمام نخواهد شد یک کشور خیرخواه برای آن دو باشیم؛ اما همکاری آنان می‌تواند صلح را سرانجام برای شبه‌قاره به ارمغان آورد و آن‌ها می‌توانند از این راه توجهشان را به پیشرفت کشورهای خود معطوف سازند.

اعلیحضرتا، کدام قسمت از سیاست ملی علاقه مستقیم و شخصی شما را بیشتر به خود معطوف می‌کند؟ مقصودم این است که اگر شما شاه کشور نبودید و به جای یکی از وزیران خودتان بودید میل داشتید وزیر چه وزارتخانه‌ای باشید؟
در آن صورت مجبور می‌شدم چند وزارتخانه را در یک زمان اداره کنم، ولی سه زمینه اصلی مورد انتخاب من مسلما امنیت، امور خارجه و اقتصاد می‌بود. بدون اقتصاد نمی‌توان امنیت و سیاست خارجی داشت، ولی اقتصاد را می‌باید به دو بخش صنعتی و کشاورزی تقسیم کرد و در بخش کشاورزی بایستی محیط و آب و آبیاری را در نظر گرفت؛ بنابراین این امور چنان به یکدیگر پیوسته هستند که نمی‌توان گفت واقعا کدام وزارتخانه را انتخاب می‌کردم؟

بدین ترتیب به نظر می‌رسد که شاهنشاه فقط همچنان در مقام والای کنونی خویش خواهند توانست کارهای بزرگ خود را انجام دهند.

در حال حاضر بایستی چنین باشد؛ لکن ما سعی می‌کنیم اساس سیاست کشور را در چنان چهارچوب سیاسی مستحکمی پی‌ریزی کنیم که پس از چند سال تشکیلات مملکتی وظایفشان را به طور خودکار انجام دهند و کارایی یا عدم کارایی وزیر مربوط در کارها تاثیر نگذارد.

نخست‌وزیر شما در مصاحبه‌ با یک روزنامه‌نگار خارجی این نکته جالب را تذکر داد که «شما مسائل را از این کمیته به کمیته دیگر می‌برید و وقت خود را با حرف تلف می‌کنید، در حالی که ما در کشورمان فقط نزد شاه می‌رویم و سپس وارد عمل می‌شویم.» اعلیحضرتا به تدریج که اقتصاد ایران نیرومندتر و در نتیجه پیچیده‌تر می‌گردد آیا اتخاذ بعضی تصمیمات را به دیگران واگذار خواهید کرد؟
ممکن است اختیارات را واگذار نکنیم؛ ولی مسلما بیشتر و بیشتر مشاوره خواهیم کرد و در هر مورد که ضروری باشد از دستگاه‌های کامپیوتر استفاده خواهیم نمود و اگر لازم باشد از برخی شرکت‌های بسیار معتبر خارجی دعوت خواهیم کرد تا مطالعاتی انجام دهند و تصمیمات خود را با اتکا به بهترین اطلاعات گردآوری‌شده اتخاذ خواهیم کرد.

آیا ممکن است به دلایلی مجبور شوید برخی تغییرات سیاسی در کشور خود به وجود آورید؟ به خاطر دارم در شرح حالتان نوشته‌اید که پدرتان چندان از روش‌های دموکراتیک پیروی نمی‌کردند؛ زیرا در آن زمان فقط تعداد اندکی از رای‌دهندگان باسواد بودند. آیا تجربه کلی حکایت از آن نمی‌کند که آن‌گونه پیشرفت اقتصادی که شما در شرف نیل به آن هستید موجب افزایش تمایل مردم به شرکت بیشتر در امور سیاسی خواهد شد؟
امیدواریم این‌طور بشود، زیرا این درست همان چیزی است که ما خواهان آن هستیم.
 

ولی گروهی که از لحاظ سیاسی بی‌سوادند می‌کوشند که در فعالیت‌های سیاسی درگیر نشوند.
نه تا آن اندازه که شما می‌گویید؛ زیرا ما تاسیسات سیاسی متعددی داریم. ما در روستاهای کشورمان انجمن ده داریم و همه می‌توانند در انتخابات انجمن‌ها شرکت نمایند. ما شرکت‌های تعاونی داریم. اعضای تعاونی‌ها حتی اگر بی‌سواد باشند می‌توانند هر کس را که مایل‌اند انتخاب کنند؛ زیرا بی‌سوادان نیز حق رای دارند.

ما در هر ده خانه انصاف داریم و برخی از مردم ده که توسط بقیه روستاییان برای داوری در خانه‌های انصاف انتخاب شده‌اند رای خود را صادر می‌کنند. در برخی موارد قضات بدان‌ها کمک می‌کنند؛ ولی به هر حال آرائی که آنان صادر می‌کنند بی‌عیب‌و‌نقص است. ما انجمن‌های شهر و استان داریم. مجالس شورا و سنا نیز وجود دارد. این‌ها همه باعث می‌شود که بین چهار تا شش بار فرصت شرکت در انتخابات برای مردم به وجود آید؛ بنابراین مردم حتی قبل از اینکه کاملا باسواد شوند فرصت بیان عقیده خود را دارند و این دلگرم‌کننده است.

اعلیحضرت در اوایل سال جاری برخی از روزنامه‌نگاران آلمانی را به حضور پذیرفتید و یکی از آنان از شما پرسید آیا فکر می‌کنید ایران از لحاظ سیاسی به همان شیوه کشورهای غربی پیشرفت کند؟ اعلیحضرت پاسخ دادند که امیدوارند این‌طور نشود. کدام جنبه زندگی سیاسی کشورهای غربی بیشتر مورد انتقاد شاهنشاه است؟
این جنبه که می‌گذارند کارها به سر حد نهایی و افراطی خود برسد و آن‌گاه می‌گویند: خب ببینیم بعد چه خواهد شد؟ این جنبه که موقعی به فکر چاره می‌افتند که کار از کار گذشته است. در بسیاری موارد موقعی که کار از کار گذشت دیگر چاره‌ای برای مسائل نمی‌توان یافت. مقصود من این است که آن واکنشی را که باید نشان دهید اقلا قبل از آنکه دیر شود نشان دهید، نه آنکه آن‌قدر دست به دست کنید که آب از سرتان بگذرد.

این مسئله در مورد آغاز فعالیت‌های تروریستی و هواپیماربایی صدق می‌کند. اگر از آغاز کار روش محکمی اتخاذ می‌کردید می‌توانستید در همان وهله اول از بسیاری از حوادث وحشتناکی که از طریق هواپیماربایی، بمب‌اندازی و فعالیت‌های تروریستی رخ داد جلوگیری کنید. این چیزی است که به هیچ وجه برای من قابل قبول نیست. موضوع دیگری که مطلقا از نظر من قابل هضم نیست وجود کسانی است که هیچ احترامی برای پرچم و کشور خود قائل نیستند. من نمی‌خواهم تمام چیزهایی را که نمی‌پسندم برشمارم، ولی در جهان ما که سریعا تحول می‌یابد نمی‌توان ضعیف بود. نمی‌توان در مقابل آنچه برای بقای جامعه اهمیت حیاتی دارد بی‌تفاوت ماند، زیرا آرزویم این است که جامعه ما آزاد و کشورمان مستقل باشد.

اعلیحضرتا، اجازه دهید سوالی عکس سوال قبلی خود را مطرح کنم. به نظر شما کدام جنبه‌های زندگی سیاسی ایران بیشتر قابل انتقاد است؟
پاسخ این پرسش بسیار دشوار است، زیرا من سعی می‌کنم بزرگترین منتقد خودمان باشم؛ لکن ما به نحوی پیشرفت می‌کنیم که بسیار مشکل است چیزی را غیر از آنچه به نقاط ضعف طبیعت بشری مربوط می‌شود مورد انتقاد قرار دهیم. این انتقاد قاعدتا باید از تشکیلات اداری کشور بشود که به اندازه دوازده اصل انقلاب ما انقلابی نیست؛ ولی چگونه می‌توان واقعا از این امر انتقاد کرد؟ زیرا کارها توسط مردم این مملکت انجام می‌شود و آن‌ها انسان هستند. مردم ماشین نیستند که بتوان آنان را به طور دلخواه تنظیم کرد. ناچار ما بایستی مدتی صبر کنیم تا آنان بتوانند خود را با اوضاع و احوال جدید وفق دهند.

شاهنشاه در شرح حال خود نوشته‌اند موضوع درستکاری فردی یکی از بزرگترین مسائل ایران است که نه تنها در دولت و مشاغل آزاد بلکه در سایر شئون اجتماعی نیز اهمیت دارد. در چند روز اخیر که در ایران بوده‌ام، متوجه شده‌ام که حزب اقلیت، کنگره خود را تشکیل داده است و دبیرکل حزب مذکور در سخنرانی خود به این مسئله پرداخته و گفته است طی ۱۰ سالی که حزب دولتی قدرت را در دست داشته نشانه‌ای از مبارزه با فسادبه چشم نمی‌خورد.
این مطلب چندان حقیقت ندارد. در جاهایی که ما می‌توانیم وارد عمل شویم بسیار سختگیر هستیم، مخصوصا در نیروهای مسلح که ما دادگاه‌های ویژه و قوانین رسمی داریم و بسیاری از امرای خطاکار به طرز بی‌رحمانه‌ای از کار برکنار شدهد. در بخش غیرنظامی این کار بسیار مشکل است؛ زیرا موضوع به دادگاه برده می‌شود و می‌دانید دادگاه‌ها چگونه‌اند. نه اینکه در این زمینه هیچ کاری نشده است.

این صحت ندارد؛ زیرا اکنون ثروتمندترین مرد این مملکت در زندان به سر می‌برد. وی کارخانه‌های بسیاری از جمله کارخانجات قند داشت و می‌گویند در یکی از کارخانه‌های قند وی ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار لیره و یا رقمی در این حدود سوءاستفاده شده بود. او به خاطر این کار در زندان است و در انتظار محاکمه به سر می‌برد. وی ثروتمندترین مرد کشور است.

پس چطور می‌توانید بگویید هیچ اقدامی در جهت مبارزه با فساد به عمل نیامده است؟! این درست نیست؛ اما این اشکال هم وجود دارد که نمی‌توان در یک دادگاه کسی را به آسانی محاکمه کرد. اینان به سهولت می‌توانند از چنگال عدالت بگریزند. این مسئله مدت‌ها در مورد گانگسترهای آمریکایی صدق می‌کرد. تبهکاران می‌توانند از حمایت قوانین قضایی برخوردار شوند و این امر همواره به تبهکاران کمک کرده است.

مسئله دادگاه نکته دیگری بود که در سخنرانی رهبر حزب مخالف مطرح شد و وی دستگاه قضایی کشور را به مغرض بودن و عدم اجرای عدالت متهم کرد. آیا اعلیحضرت این نکته را که در حال حاضر سه قوه مملکتی در ایران کاملا از یکدیگر تفکیک نشده‌اند تایید می‌فرمایند؟
خیر، اما در عین حال می‌گویم اگر انجام این کار طبق سلیقه من انجام می‌شد سیستم انگلیسی را بر سیستم فرانسوی که ما داریم ترجیح می‌دادم.

چرا شما نمی‌توانید در این امور روشی را که مایلید اعمال کنید؟
علت این امر شاید آن باشد که مردم به سیستم جاری عادت کرده‌اند و این سیستم تثبیت شده است و یا اینکه تمام مردم و قضات در وزارت دادگستری آن‌قدر به این سیستم عادت کرده‌اند که با تغییر آن ممکن است فکر کنند دنیا بر هم می‌خورد؛ لکن ما مجبوریم به مردم بفهمانیم که سیستم دیگر به مراتب عملی‌تر است.

به عنوان مثال دیده‌ایم که این سیستم در ممالک عقب‌مانده بسیار مفید بوده است، زیرا خیلی عملی است. این بدان معنی نیست که کشور من عقب‌مانده است، بلکه بدان جهت است که ما فکر می‌کنیم با این سیستم می‌توانیم سریع‌تر از هر نوع سیستم دیگری رای صادر و عدالت را اجرا کنیم. برای روشن کردن این مطلب و ارائه آن به مردم کشور و وادار کردن آنان به قبول آن، فکر می‌کنم بایستی مرحله به مرحله کارها را انجام دهیم و به تدریج این سیستم را به کار اندازیم و یا لااقل از نکات مثبت سیستم قضایی انگلستان استفاده کنیم.

اعلیحضرتا، بسیاری از کسانی که به این کشور سفر می‌کنند پرسش‌هایی در مورد سازمان اطلاعات و امنیت مطرح می‌کنند. شاهنشاه بارها تصریح فرموده‌اند که این سوالات را مبالغه‌آمیز و خسته‌کننده می‌دانند. آیا ممکن است وظایف و قدرت سازمان مذکور را شرح دهید؟
بلی، کار این سازمان این است که از اجرای فعالیت‌های ضددولتی توسط اتباع ایرانی که در خدمت منافع خارجیان کار می‌کنند و فعالیت خارجیان در همین راه، ممانعت کند. فکر می‌کنم این وظیفه کلیه سازمان‌های اطلاعاتی در سراسر جهان است. شما احتمالا در کشورتان سه یا چهار یا پنج یا شش سازمان مختلف دارید که این کارها را انجام می‌دهند و بالاخره در سطح و مرحله خاصی این فعالیت‌ها را با هم هماهنگ می‌کنید، اما در کشور من کارها متمرکزتر است.

فراموش نکنید که قانون در ایران کمونیسم و همچنین فعالیت‌های کمونیستی را منع کرده است؛ بنابراین علاوه بر دیگر فعالیت‌های مستقیم بر ضد مصالح کشور، فعالیت کمونیست‌ها تحت مراقبت این سازمان قرار دارد. در حال حاضر تعداد افراد این سازمان بر روی هم حتی به ۳۰۰۰ نفر هم نمی‌رسد و به تازگی در نظر دارند آن را به این رقم برسانند. فکر نمی‌کنم این تعداد برای کشوری به وسعت مملکت من چندان زیاد باشد.

به عقیده شما می‌توان از نحوه اجرای وظایف ساواک به طرزی منصفانه انتقاد کرد؟
این امر بستگی به آن دارد که کدام نحوه اجرا مورد نظر باشد. فکر می‌کنم مقصود شما اتهاماتی باشد که در مورد شکنجه کردن مردم به این سازمان وارد آمده است. تصور نمی‌کنم این امر حقیقت داشته باشد، زیرا روش جدید سوال کردن از مردم به خودی خود شکنجه است، اما البته این نوعی شکنجه روانی حساب‌شده‌ای است که با مطرح کردن سوال‌های زیرکانه انجام می‌گیرد.

من این ادعا را رد می‌کنم و می‌گویم که دیگران هم این کارها را به طرق دیگری انجام می‌دهند. نه اینکه بگویم که مردم را شکنجه می‌کنند و آن‌ها را می‌شکنند، به هیچ وجه. قبل از هر چیز آنان در انجام این کار بسیار باهوش هستند و از این گذشته موقعی که بازجویی از کسی را آغاز می‌کنند قبلا مدارکی در این مورد دارند و اشخاص وقتی با این مدارک روبه‌رو می‌شوند مقاومت خود را از دست می‌دهند و همه چیز را اعتراف می‌نمایند، در نتیجه آنان چندان نیازی به استفاده از شکنجه آن‌طور که برخی از سازمان‌ها در سی یا چهل سال قبل از آن استفاده می‌کردند، ندارند.

اعلیحضرتا، آشکار است که شما به عنوان رهبر این کشور وظایف بسیار خطیری بر عهده دارید و زحمت طاقت‌فرسایی می‌کشید. با این حال اگر فراغتی داشته باشید مایلید اوقات فراغت خود را چگونه بگذرانید؟
اگر فراغتی داشته باشم احتمالا انرژی کافی برای انجام ورزش‌های گوناگون دارم و هر وقت بتوانم به اصطلاح به تعطیلات بروم یا به اسکی و یا برای شنا به کنار دریا می‌روم.

اعلیحضرت چند سال قبل ضمن صحبت با یک نقاش ایتالیایی فرمودند که در مورد هنر محافظه‌کار هستند و هیچ کس نمی‌تواند آن اعلیحضرت را مجبور کند که بگویند پیکاسو را دوست دارند. کدام نقاشان مورد علاقه شاهنشاه هستند؟
او گفته مرا کاملا درست نقل نکرده است، من برخی کارهای امپرسیونیست‌ها را دوست دارم و این بدان معنا نیست که آن‌قدرها کهنه‌پسند باشم.

آیا شما کلکسیونر آثار هنری هستید؟

نه چون امروز تابلوها بسیار گران است. ما هرچند وقت یک بار تابلویی به قیمت مناسب خریداری می‌کنیم؛ ولی هرگز یک، دو، سه و یا چهار میلیون دلار برای خرید یک تابلو نمی‌دهم، زیرا توانایی این کار را نداریم. البته کشور می‌تواند این کار را برای موزه‌های خود انجام دهد؛ اما من شخصا قادر به انجام این کار نیستم.

فکر می‌کنم اعتقادات مذهبی همواره نقش مهمی در زندگی اعلیحضرت داشته است. شما شرح داده‌اید که چگونه وقتی طفل خردسالی بودید حقایقی به شما الهام می‌شد. آیا این تجربه‌ها تا دوران بزرگسالی شما نیز ادامه یافته است؟
الهام نه، کلیه آن حالات در هفت سالگی من آغاز شد. یک یا دو تای آن رویا بود. برخی از آن‌ها رویا بود و برخی حالت مکاشفه داشت. من می‌توانستم چیزهایی را ببینم که دیگران نمی‌توانستند. این تجربه تا سنین شش و هفت سالگی ادامه داشت و سپس متوقف شد.

از نظر شما این تجربیات چه اهمیتی دارند؟
من فکر می‌کنم تحت حمایتی خاص قرار دارم و به همین دلیل است که هنوز زنده هستم. من برای انجام وظیفه‌ای ماموریت یافته‌ام و اعتقاد دارم که در انجام وظایفم نیرویی ماورا‌ءالطبیعه از من نگاهبانی می‌کند.

شما عملا بیش از ۳۳ سال است که بر تخت سلطنت قرار دارید. فکر می‌کنید تا چه مدت دیگر فعالانه این کشور را رهبری کنید؟
اگر بر این نظر و عقیده نبودم که باید پسرم را در زمان حیاتم به تخت سلطنت بنشانم و خودم در کنار او باشم، می‌گفتم تا روزی که مرگ طبیعی من فرا برسد؛ ولی این کار کی عملی خواهد شد؟ نمی‌توانم بگویم و نیز نمی‌توانم بگویم که تا چه موقعی از نظر روحی و جسمی آمادگی کامل برای انجام وظایفم خواهم داشت؛ اما این را می‌دانم که تا ۱۴-۱۳ سال دیگر شالوده این کشور چنان محکم و استوار خواهد شد که پس از آن فکر نمی‌کنم هیچ نوع خطری بتواند این کشور را تهدید کند.

آیا زمان آن نرسیده است که به مسئله نحوه تعلیم و تربیت ولیعهدتان جهت جانشینی خود بپردازید؟ من فکر می‌کنم شاهنشاه موقعی که خودشان در چنین سنی بودند در سوئیس تحصیل می‌کردند. این‌طور نیست؟
بلی، لیکن ما دیگر به انجام این کار نیازی نداریم. ما این نوع تعلیم و تربیت را (اگر نگویم بهتر از آن) در داخل مملکت خود داریم. من فکر می‌کنم وی به خاطر وظیفه‌اش بایستی به دو چیز بیشتر توجه کند: اول آنکه بایستی یک تربیت کاملا نظامی داشته باشد، دوم اینکه اقتصاد را خوب بداند؛ زیرا احراز چنین مقامی ایجاب می‌کند که او اطلاعات بسیار وسیعی داشته باشد.

بنابراین طبق نظر شما بایستی ولیعهد آموزش این دو را در داخل کشور ببیند.
بلی، اما پس از انجام این کار وی بایستی به کشورهای دیگر سفر کند تا جهان را بشناسد. من خوشحالم از اینکه او در تابستان گذشته به آمریکا سفر کرد و امسال نیز به کشور شما انگلستان آمد و در آنجا به وی بسیار خوش گذشت و راضی بازگشت.

اعلیحضرتا، اگر قرار بود کلیه کارها را از نو انجام دهید آیا سعی می‌کردید برخی از امور را به نحو متفاوتی به انجام رسانید؟ آیا کارهایی وجود دارد که احتمالا آن‌ها را انجام نمی‌دادید و آیا کاری وجود دارد که انجام داده‌اید و از انجام آن پشیمان باشید؟
پاسخ به این سوال بسیار مشکل است. قبل از هر چیز بایستی بگویم همان‌طور که می‌دانید من بسیار صوفی‌منش هستم. من فکر می‌کنم آنچه را که انجام داده‌ام بایستی به همان طریق انجام می‌شد، چون در انجام کارها موفق بوده‌ام و این امر به من جرات می‌دهد که معتقد باشم که راهی که رفته‌ام شاید صحیح بوده است؛ اما وقتی به عنوان مثال درباره دوره مصدق که شخص عجیبی بود فکر می‌کنم از خود می‌پرسم آیا صحیح بود که تا آن حد صبر می‌کردم؟ و یا بهتر بود که زودتر وارد عمل می‌شدم؟ آیا بایست تا بدین اندازه با برخی از مردم کشور خود و برخی از دوستان خارجی‌مان مدارا می‌کردم؟ آیا قبلا بایستی آن همه مدت با کمپانی‌های نفتی با ملایمت رفتار می‌کردم؟ بدیهی است که این سوالات را از خود می‌کنم، اما در بسیاری موارد جوابی برای آن‌ها نمی‌یابم.

منبع: تاریخ ایرانی


منبع: فرادید