اولین زن در مسابقات فرمول یک

فرادید| بیست‌وچهار اوت در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۵۷۲- کشتار سن بارتلمی

کشتار پروتستان‌های فرانسه به دست کاتولیک‌ها در
پاریس آغاز شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۱۴- تهاجم بریتانیا به واشنگتن

در جریان جنگ سال ۱۸۱۲، نیروهای بریتانیا به
واشنگتن حمله کردند و عمارت کنگره (که هنوز در حال ساخت بود) و کاخ سفید را به آتش
کشیدند.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۳۲- اولین زنی که بر فراز آمریکا پرواز کرد

“آملیا ارهارت” در پروازی ۱۹ ساعته از
لس‌آنجلس به نیوجرسی پرواز کرد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۴۹- اجرای پیمان آتلانتیک شمالی

پیمان آتلانتیک شمالی چهار ماه پس از امضا به
اجرا درآمد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۵۸- اولین زن در مسابقات فرمول یک

“ماریا ترزا” اولین زنی بود که با
ماشین مسابقه‌ای مازاراتی در مسابقات فرمول یک شرکت کرد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۶۸- پنجمین قدرت هسته‌ای جهان

فرانسه اولین بمب هیدروژنی را منفجر کرد و به
پنجمین قدرت هسته‌ای جهان تبدیل شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۸۱- محکومیت قاتل “جان لنون”

“مارک دیوید چپمن” به جرم قتل جان
لنون به بیست سال حبس محکوم شد.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۱۱- استعفای “استیو جابز”

هیئت‌مدیره اپل اعلام کرد استیو جابز از سمت مدیر
اجرائی شرکت استعفا داده و “تیم کوک” جانشین او شده است.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

فرار پس از هشت سال اسارت

فرادید| بیست و سوم اوت در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۳۰۵- اعدام “سر ویلیام والاس”

رهبر شورشی اسکاتلند به جرم خیانت توسط انگلیسی‌ها
اعدام شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۶۶- پیمان صلحِ پروس و اتریش

پیمان صلح پراگ میان پادشاهی پروس و امپراتوری
اتریش در پراگ امضاء شد و به جنگ میان پروس و اتریش پایان داد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۳۹- قرارداد عدم تجاوز

آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی “پیمان
مولوتف” را در مسکو امضاء کردند.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۷۳- سرقت بانک “نورمالمستورگ”

سرقت از بانک در استکهلم به گروگان‌گیری کشیده
شد. درنهایت چهار گروگان به همدردی با سارقان پرداختند؛ یک حالت روانی که اکنون به
“سندروم استکهلم” معروف است.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۸۲- ریاست جمهوری “بشیر جمیل”

رهبر شبه‌نظامیان مسیحی مارونی، توسط مجلس لبنان
به ریاست جمهوری برگزیده شد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۹- شیوع “ویروس نیل غربی”

نیویورک گزارش داد که هفت نفر از ویروس نیل غربی
جان باختند.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۶- فرار پس از هشت سال اسارت

دختر جوان اتریشی که در سن ده‌سالگی ربوده‌شده
بود، توانست هشت سال بعد از دست رباینده فرار کند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

گفت و گوی شاه و دیپلمات

ژاپنی به من بگو شما چگونه راه‌آهن ساخته‌اید؛ ای شاه ایران با کوشش ژاپنی و دانش خارجی.

 گفت و گوی شاه و دیپلمات

آدمی از روشن‌بینی و هوش این افسر ژاپنی درمی‌ماند. او که ١۴٠‌سال پیش به ایران آمده است، «آن»ی از این سرزمین را دریافته و نمایانده است که ایرانیان، خود، همچنان در گذر سده‌ها و دهه‌ها، نه‌تنها آن را دیده اما نادیده گرفته، بلکه، زخم‌هایش را در گذر تاریخ با خود همراه آورده‌اند؛ نیک که به نوشته‌های این فرستاده ژاپنی می‌نگری و آنها را می‌خوانی، درمی‌یابی بسیاری از گرفتاری‌های ایرانیان در گذار تاریخ، البته از ناآگاهی برنمی‌آمده و در دیگر بسترها ریشه داشته است.

«پستخانه و خط تلگراف ساخته‌اند، اما راه‌سازی نکرده‌اند و چاپارخانه‌ها با کمبود آدم و چاپارخانه‌دار و بدی وضع راه‌ها چندان به‌کار نمی‌آید، و مردم بیشتر کاروانی به هرجا سفر می‌کنند. به گمانم در ایران هم برای خطر نکردن و ایمن ماندن، دفاع مملکت را به دست بیگانگان سپرده‌اند».

نوبویوشی فوروکاوا، افسر ژاپنی و نویسنده «سفرنامه فوروکاوا» به تلخی یادآور می‌شود این وضعیت، نه به‌دلیل بی‌توجهی به رفاه کشور و مردمان آن، که، به دلیل پایبندی به باورهایی کهنه است که آثار و مآثر آن را در گوشه‌گوشه تاریخ این سرزمین می‌توان جست و یافت. او بر آن است ایرانیان از آن‌رو راه نساخته‌اند که می‌هراسند جاده هموار و خوب، راه یورش بیگانگان را بر آنان می‌گشوده و این اندیشه، یک هراس بزرگ تاریخی در گذر هزاره‌ها و سده‌های تاریخی در دل مردمان این سرزمین ریشه دوانده است. «هنوز و همچنان بر رسوم کهنه مانده‌اند.

دریغا! آیا اسکندر که تا تخت‌جمشید آمد [و آن‌جا را گرفت و ویران ساخت] پیش رویش برای این بود که راه‌های خوب ساخته شده بود [که اکنون متعذر می‌شوند که داشتن جاده‌های خوب و درست موجب پیشروی دشمن می‌شود!] چنین نیست… چرا می‌پندارند که نبودن راه و سخت‌گذر بودن خاک، مملکت را ایمن نگاه می‌دارد، و وسیله دفاعی طبیعی است». این افسر ژاپنی با اشاره به این‌که «این‌گونه فکرها کهنه شده است»، گویی در جایگاه و پوستین یک ایرانی میهن‌پرست تأکید می‌کند: «مردانی که در اندیشه [ترقی و تعالی] ایران‌اند، باید از هم‌اکنون به ساختن راه‌ها برآیند و سرمایه و نیروی ملی را در کار بیاورند تا بیابان‌های بی‌حاصل را آباد کنند. از این راه است که مملکت ایران اعتلا می‌یابد».

فوروکاوا سرانجام هشدار می‌دهد «اکنون در جنوب ایران شیر [بریتانیا] نشسته و در شمال قوش پیر [روسیه] کمین کرده است. ایران باید مراقب و هشیار باشد و خود را در برابر اینان حفظ کند».

دارالخلافه ناصری، عمارت سلطنتی، سال ١٢۵٩ خورشیدی
ناصرالدین شاه هنگام بازگشت از دومین سفر فرنگ، در شهر سن‌پترزبورگ روسیه با سفیر ژاپن در آن کشور دیدار کرد. آغاز جنبش تجدد و اصلاحات میجی در میانه سده نوزدهم میلادی موجب شده بود ژاپن به پیشرفت‌هایی اساسی در زمینه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دست یافته، آوازه‌اش به‌عنوان کشوری آسیایی بر سر زبان‌ها افتد. اشتیاق شاه قاجار به برپایی پیوندهای سیاسی با سرزمین شرق دور، سفر یک گروه سیاسی- نظامی را از دربار امپراتور میجی به ایران در پی آورد.

این گروه به سرپرستی یوشیدا ماساهارو، دیپلماتی میان‌رتبه با همراهی چند نظامی و بازرگان در ‌سال ١٢۵٩ خورشیدی برابر با ١٨٨٠ میلادی به ایران آمد و توانست دیداری ویژه با شاه ایران داشته باشد. گفت‌وگوی میان دو میزبان و مهمان، شاه ایران و دیپلمات ژاپنی در این دیدار، یک رخداد مهم تاریخی، دست‌کم برای ایرانیان به شمار می‌آید. یوشیدا ماساهارو، سرپرست گروه، با شاه ایران گفت‌وگو کرده، البته بیشتر، پرسش‌های کنجکاوانه او را پاسخ می‌دهد. فوروکاوا روایتگر این گفت‌وگوی جذاب میان شاه ایرانی و دیپلمات ژاپنی است.

ناصرالدین‌شاه در آغاز گفت‌وگو به یک مشکل تاریخی در ایران اشاره می‌کند که البته از آن آگاه بوده است و آن‌گونه که گواه‌های تاریخی نشان می‌دهد جز در مواردی اندک، هیچ‌گاه او و دیگر جانشینانش در دودمان قاجار، در پی حل آن برنیامدند: «شاه: سفرتان در ایران به سلامت انجام شد؟ با مشکلی روبه‌رو نشدید؟ یوشیدا: بسیار خوشوقتم که این سفر را بسلامت و خوشی گذراندیم، و چشم‌مان به جمال مهرآسای شاه روشن شد.

شاه: البته می‌دانم که راه خوب نیست، و کم‌وبیش دشواری داشته‌اید. امیدوارم که در آینده نزدیک در مسیرهایی راه‌آهن داشته باشیم. یوشیدا: برای گشت‌وگذار به ایران نیامده‌ایم. به شوق زیارت اعلیحضرت پادشاه آمده‌ایم، و برای دیدن و بر رسیدن اوضاع اینجا. پس سختی سفر را هیچ احساس نکردیم».

شاه ماجراجوی قاجار، همزمان با شناخت کاستی‌های ایران به‌ویژه در زمینه راه‌سازی و ارتباطات، گویی آگاهی‌هایی جالب درباره آغاز جنبش تجدد و اصلاحات امپراتور میجی در ژاپن داشته است. این را از پرسش‌های او می‌توان دریافت. آوازه پیشرفت‌های ژاپن با گذر از مرزهای بسیار، از شرق دور به ایران رسیده و ناصرالدین‌شاه را بر آن داشته بود به گونه‌ای ویژه فرستادگان دربار امپراتور را بپذیرد؛ تا آن‌جا که فوروکاوا نیز بر این مسأله تأکید می‌کند: «شنیدم که زیاد پیش نیامده بود که شاه با اتباع و نمایندگان خارجی چنین [از نزدیک و مفصل] گفت‌وگو کرده باشد».

شاه ایران رویاروی گروه ژاپنی، آن‌گونه که فوروکاوا تاکید کرده است، از جای برخاسته، ایستاده سخنی بیان می‌دارد که آگاهی بسیار درباره پاره‌ای گرفتاری‌های تاریخی ایران به‌ویژه در سده‌های متاخر می‌تواند به ما واگذارد. ناصرالدین شاه قاجار پس از تعارف‌های نخستین، مسأله‌هایی از گروه ژاپنی می‌پرسد که آگاهی او و طبیعتا دیگر کارگزاران حکومتی را نسبت به آنها می‌نمایاند: «شاه: شما [در ژاپن] راه‌آهن ساخته‌اید؟ یوشیدا: بله. ساخته‌ایم. شاه: این کار به وسیله خارجی شده است یا به دست ژاپنی؟ یوشیدا: همه کار به دست ژاپنی انجام شده است. شاه: چند کیلومتر راه‌آهن ساخته‌اید؟ یوشیدا: از توکیو Tokyo تا یوکوهاما Yokohama به مسافت ١٨میل و از کوبه Kobe تا اوءتسو Otsu به مسافت ٧٠میل خط‌آهن ساخته شده و خطوط دیگر در دست ساختمان است.

شاه: آیا ابزار کار را از کشورهای دیگر آورده‌اید؟ یوشیدا: ریل را از خارج خریدیم. اما چیزهای دیگر را خودمان فراهم کردیم. شاه: شما در ژاپن ماشین‌خانه قطار یا لوکوموتیو می‌سازید؟ یوشیدا: در آغاز کار، آن را از خارج خریدیم؛ اما حالا خودمان می‌توانیم بسازیم. شاه: [در این کار] به افراد فنی خارجی نیاز دارید؟ یوشیدا: اوایل به خارجی‌ها نیاز بود؛ اما اکنون همه کارها را خود ژاپنی‌ها می‌گردانند».

آنچه اما در این میانه با توجه ویژه شاه قاجار روبه‌رو می‌شود، شیوه حکمرانی امپراتور ژاپن است «شاه: آیا امپراتور امور مملکت را به خواست و اراده خود اداره می‌کنند؟ یوشیدا: اعلیحضرت امپراتور خود به کارهای مملکتی می‌رسند، و وزیران دولت معظم‌له را یاری می‌دهند. شاه: شنیده‌ام که شما دو مرجع مملکت‌داری را با هم دارید؛ یکی امپراتور که رئیس آیینی کشور است، و دیگری فرمانروای لشکری یا شوگون Shogun که اداره سیاسی مملکت را در دست دارد؛ آیا درست است که نهضت احیای قدرت امپراتور به تازگی صورت گرفته، و آیا این نهضت به معنی تحول در نظام سیاسی مملکت است؟ یوشیدا: پادشاهی ژاپن از دیرباز میان یک خاندان و نسل بعد نسل تداوم داشته است.

ما در مملکت‌مان دو پادشاه نداریم. از حدود سده دوازده در ژاپن نظام حکومت لشکری برقرار شد، که در آن شوگون یا سپهسالار کارها را اداره می‌کرد و امپراتور در حمایت این سپهسالاران بود. امپراتور میجی Meiji [امپراتور کنونی] که روی کار آمد، نظام سپهسالاری را بر هم زدیم [و قدرت فایق به امپراتور بازگشت]».

ناصرالدین شاه همچنین درباره قانون اساسی ژاپن می‌پرسد؛ پدیده‌ای که برای ایرانیان در آن روزگار ناآشنا می‌آمد و ربع قرن زمان برد تا بتوانند پس از پیروزی جنبش مشروطیت بدان دست یابند: «شاه: آیا قانون اساسی تازه در ژاپن پس از به سلطنت رسیدن امپراتور میجی تصویب و اعلام شد، یا که قانون اساسی از مدت‌ها پیش تدوین شده بود؟ یوشیدا: قانون اساسی ما از ٢۵٠٠‌سال پیش تاکنون هیچ‌گاه عوض نشده، و فقط اصلاح‌هایی در آن شده است و آن را با احوال و سیاست روز سازگار ساخته‌ایم». گفت‌وگو سرانجام پس از آرزوها و رویابافی‌ها درباره پیوند بیشتر دو ملت و دولت پایان می‌یابد.
 
فرنگی‌مآبی شاه قاجار و تصویر تیره فوروکاوا از ایران
نویسنده کتاب «سفرنامه فوروکاوا» از شاه قاجار و سرزمین زیر حکمرانی‌اش، تصویری دوگانه ارایه می‌دهد؛ شاهی که فرنگی‌مآبانه روزگار می‌گذراند و به پیروی از مظاهر تمدن نوین دل‌خوش است و در برابر، ایرانی که در جایگاه سرزمینی واپس‌مانده، خسته و غمگین در گردونه روزگار ره می‌سپارد. شاه ١۵ کاخ تابستانی دارد و ١٣۴زن در حرم و خود باشکوه رفتار می‌کند و به تجمل می‌گذراند و به اخذ مظاهر تمدن مسرور است و می‌بالد.

اما از تهران که پا بیرون بگذاریم یک‌سره بیابان بی‌انتهاست و اگر هم اراضی کشت‌شدنی این‌جا و آن‌جا باشد، زارعانش در خانه محقر یا زیر چادر سر می‌کنند و برای کمک به امر معاش خود دام نگه می‌دارند. فوروکاوا، شاه قاجار را حکمرانی مشتاق برای آگاهی از روش‌های پیشرفت تصویر می‌کند، اما همزمان کاستی‌های تاریخی سرزمینش را نیز هوشمندانه به رخ می‌کشد: «اما [بار دیگر که او را دیدیم] هنگامی بود که از کاخ تابستانی در دامنه البرز بازمی‌گشت … چند یساول سوار با شمشیر برهنه در دست در چپ و راست شاه می‌راندند و یکی هم با گرزه‌ای که سر نقره‌ای آن می‌درخشید سوار بود.

شاه در میان این موکب ملازمان و مراقبان سوار بر اسبی با زین و برگ زرکوب در حالی که چپ و راست او هفت- هشت سوار می‌رفتند، اسب می‌راند… موکب ملوکانه ترکیب و ترتیب خوب و شکوهمندی داشت؛ اما شاه لباس فرنگی پوشیده و عینک آفتابی زده و چتر آفتاب‌گیر فرنگی بالای سر نگه داشته بود».

این تصویر اما در قاب دیدگان افسر ژاپنی ناهمگون می‌آید: «این سیما و ظاهرش ناساز می‌نمود و شکوه شاهانه در آن نبود، و پیدا بود که در نفوذ رسم و راه اروپایی درآمده و فقط زینت ظاهر را فراگرفته است؛ چنان‌که در خیابان‌ها درختکاری شده و چراغ برای روشنایی نصب شده، نظام قشون از اتریش اقتباس شده، و ساختن قلعه نظامی از فرانسه گرفته شده است».

نوبویوشی فوروکاوا، افسر ژاپنی و نویسنده کتاب «سفرنامه فوروکاوا» به‌عنوان عضو نظامی و نایب‌رئیس گروه فرستاده‌شده به دربار ایران، در ستاد جنگ ژاپن در دوره امپراتور میجی کار می‌کرده است. او که در ماموریت‌ها به ایران، نشان شیروخورشید و به عثمانی، نشان مجیدی می‌گیرد، سفرنامه‌ای جذاب می‌نویسد. رهاورد نوشتاری او از این سفرها، امروزه یک منبع جذاب تاریخی، دست‌کم برای ایرانیان به شمار می‌آید.

در این میانه اما روایت دیدار گروه با ناصرالدین شاه قاجار و گفت‌وگوی دوسویه به‌ویژه پرسش‌هایی که شاه ایران مطرح می‌کند، در کنار نقدهای سیاسی- اجتماعی فوروکاوا از وضع ایران، روایتی جذاب پیش‌روی می‌گذارد. نگرش شاه قاجار نسبت به ژاپن و دگرگونی‌ها و اصلاحات امپراتور میجی، پرسش‌های آرزومندانه او درباره راه‌آهن، پذیرش وضع نابسامان جاده‌های ایران، همزمان که ماجراجویی‌ها و کنجکاوی‌های او در زمینه پیشرفت‌های دیگر کشورها و رویابافی‌هایش را درباره آینده ایران به نمایش می‌گذارد، در پس خود غمی تاریخی بر دل می‌نهد؛ این‌که شاه قاجار به نمایندگی هیأت حاکمه در آن زمانه، در قلمروی ذهنی، از وضع واپس‌ماندگی ایران آگاهی نسبی داشته اما در دنیای کنش و کوشش، نسبت به انجام اصلاحات بنیادین، کمتر روی می‌نمایاند.

برای آگاهی از علت این غم تاریخی، تنها کافی است توجه داشته باشیم، برای آغاز نخستین جنبش راه‌سازی به‌ویژه ساخت راه‌آهن سراسری، سه پادشاه پس از ناصرالدین شاه باید می‌آمدند و می‌رفتند و یک دودمان شاهی برمی‌افتاد. ایرانیان تنها در آغاز سده چهاردهم خورشیدی، با برافتادن قاجارها توانستند دستاوردهای شگفت‌انگیز جنبش راه‌سازی مدرن و کشیدن خط‌آهن سراسری را در توسعه کشور دریابند.


منبع: فرادید

چرخ ریسندگی که نماد انقلاب شد

خشونت‌ستیزی رکن اول ایمان و رکن آخر عقیده او بود. به جای استفاده از پارچه‌های انگلیسی، لباسی را که از پارچه‌های دستباف محصولات خود کشور هند تهیه می‌شد، به تن می‌کرد.

فراید| وحید محمود قره‌باغ*؛ تصمیم خود را گرفته بود. او مبارزه‌ای آرام و بدون خونریزی را به مردم یاد می داد. خشونت ستیزی رکن اول ایمان و رکن آخر عقیده ی او بود. به جای استفاده از پارچه‌های انگلیسی، لباسی را که از پارچه‌های دستباف محصولات خود کشور هند تهیه می شد، به تن می کرد.

او با چرخ ساده خودریسندگی می کرد و هر روز نزدیک به چهار ساعت مشغول بافتن کندرخشن بود. هدف او این بود که هموطنانش را تشویق به استفاده از نساجی داخلی بدون استفاده از محصولات بریتانیا کند. محصولاتی که دودمان صنعت نساجی کشورش را به باد داده بود. تمام دارایی او دو تنپوش و یک بستر بود. همین اقدام او کافی بود تا احساسات ملی غلیان کند و تبدیل به حرکتی بزرگ نه در تاریخ کشورش بلکه در تاریخ جهان شود.
 

چرخ ریسندگی که تبدیل به نماد انقلاب شد

گاندی و چرخ ریسندگی، نمادانقلاب

 چرخ ریسندگی که تبدیل به نماد انقلاب شد

 گاندی و چرخ ریسندگی، نمادانقلاب

دیری نگذشت که صنایع نساجی انگلیس به سمت ورشکستگی پیش رفتند. مردم، تجار و بازرگانان مراسم آتش‌سوزی پارچه‌های خارجی به راه می‌انداختند. تا بدان جا که در یک روز در بمبئی ۱۵۰۰۰۰ طاقه پارچه را آتش زدند. سیاستمداران بریتانیا سردرگم بودند. چرا که ضربه ای مهلک بر پیکر استعمار وارد شده بود.چنین بود که چرخریسندگی ساده گاندی تبدیل به نمادانقلاب هند شد.

بلی. او گاندی بود، پدر ملت. در واقع لقبی که به او نسبت داده بودند. برخی نیز به او باپو به معنای پدر می گفتند.او رهبر سیاسی و معنوی ۳۲۰ میلیون هندی بود. گاندی در طول حیاتش فقط یک بار از گوشت استفاده کرد. برخی مواقع پیش می آمد که هفته‌ها چیزی نمی خورد. او همواره اصل اهیمسا که بر مبنای نیازردن موجودات زنده بود، در زندگی‌اش پیاده می‌کرد.

او اعتقاد داشت که روزه برای جهان درونی به مانند چشم برای جهان برونی است. زمانی که در بین مردم ظاهر می شد، چنان ازدحامی می شد که غیر قابل تصور بود. برخی لباسش را لمس می کردند و برخی پایش را می بوسیدند. حیات توام با گذشت و سادگی او، مخاطب را به یاد فرانسیس آسیزی، قدیس معروف می اندازد. هم چنان که در این بازه تاریخی بین این دو کسی را نمی توان مثال زد. رژیم حاکم که چندین بار او را زندانی کرد، هر بار با شرمندگی و عذر خواهی این کار را انجام می داد.  

بارها توسط مردم مورد ضرب و شتم قرار گرفت ولی هیچ وقت به دنبال انتقام نشد. اسم اصلی او مهانداس کارامچاندگان گاندی بود که بعدها رابیند رانات تاگور، شاعر شهیر هندی اسم مهاتما به معنای روح بزرگ را برای اولین بار به او بخشید. گاندی فارغ‌التحصیل رشته حقوق ازکالج دانشگاهی لندن بود. او وقتی هجده سال بیش‌تر نداشت، پس از قبولی در امتحانات ورودی، برای تحصیل حقوق عازم لندن شد.

در لندن، چندین کتاب در آشنایی مسیحیت مطالعه کرد. تاثیر کتاب موعظه بر کوهسار را می توان در زندگی و مکتبش به عیان مشاهده کرد. سال ۱۸۹۱ گاندیپس از بازگشت به هند، ابتدا به کار وکالت در بمبئی مشغول شد. در جریان پرونده‌ای به آفریقای جنوبی رفت. او که متوجه وضع ناگوار هندیان در آفریقای جنوبی  شده بود، مدت بیست سال بدون هیچ چشم داشتی برای حل این معضل مبارزه کرد. در نهایت حکومت راهی جز تسلیم ندید. سپس گاندی به وطنش بازگشت.

در مارس سال ۱۹۲۲ گاندی به اتهام دست داشتن در واقعه سال ۱۹۲۱ به خاطر دست نوشته هایش، توقیف شد. او نه تنها مقاومتی نکرد، بلکه خود را از حق گرفتن وکیل نیز محروم کرد. دفاع او در مقابل اتهام دادستان، گاندی را بیشتر محبوب ساخت. در نهایت قاضی با اظهار تاسف از حکم او، گاندی را به شش سال زندان محکوم کرد.

گاندی یک ماه روزه گرفت به این منظور که وحدتی میان مسلمانان و هندوها بوجود آورد. او در سال ۱۹۳۰ به همراه چند صد هزار نفر هندی ۴۰۰ کیلومتر راه را که نزدیک به یک ماه طول کشید و به رژه نمک مشهور است، طی کرد تا بتواند از آب دریا نمک بگیرد. این اقدام باعث بی اعتبار شدن قانون مالیات نمک شد.در همین زمان بود که هندی‌ها را دعوت به تحریم کالاهای انگلیسی کرد. این واقعه چنان انعکاسی در سطح جهانی داشت که عاقبت انگلیس ناچارا تن به مذاکره داد.

او با قطار درجه سه مسافرت می کرد تا بیشتر با مردم و زندگی شان انس بگیرد. گاندی در طول ۲۹ سال، سیاست هند را متحول کرد ولی خودش تغییر نکرد.

سیاست ضد خشونت و مقاومت آرام گاندی (اصل ساتیاگراها)، مردم مستعمرات دیگر را نیز تحت تاثیر قرار داده بود. دکتر مارتین لوترکینگ، نلسون ماندلا و تنی چند از رهبران و شخصیت های آزادی خواه متاثر از شخصیت و شیوه گاندی بودند. هر چند قادر به ادامه روش او نشدند. به راستی گاندی را می توانیکی از بزرگ‌ترین رهبران تاریخ نامید.

هدف گاندی در زندگی، دست یافتن به بصیرت الهی بود. زندگی و مکتب او با برهما، اسلام، مسیحیت، هندوئیسم و بودیسم عجین شده بود و در رسیدن به اهدافش به کار می بست.  

در نهایت تلاش این فقید هندی به ثمر نشست. در سال ۱۹۴۷ کشور هند‌ با رهبری گاندیتوانست از زیر یوغ استعمار پیر انگلیس رهایی یابد.

چرخ ریسندگی که تبدیل به نماد انقلاب شد

گاندی رهبرانقلاب هند

 چرخ ریسندگی که تبدیل به نماد انقلاب شد

مقبره گاندی

چرخ ریسندگی که تبدیل به نماد انقلاب شد 

 تندیس مهاتما گاندی در میدان پارلمان لندن به عنوان اولین تندیس یک شخص هندی و تنها کسیکه مقام سیاسی رسمی نداشت.

تحمل مردی چون گاندی برای استعمار و دشمنان انسانیت و آزادی سخت بود. از این رو بر آن شدند تا او را حذف کنند. گاندی که بارها مورد سو قصد قرار گرفته بود عاقبت در ژانویه سال۱۹۴۸ وقتی که همراه مردم به سمت محل عبادت حرکت می کرد، توسط ناتورام قادسیبا شلیک سه گلوله به قفسه سینه، در سن هفتاد و نه سالگی در گذشت.

قتل گاندی همچون زندگیش، بازتاب گسترده ای داشت. وینستون چرچیل، با وجود این که دشمنی دیرینه ای با گاندی داشت، پیام تسلیت روانه هند کرد.

پاپ پیوس دوازدهم او را پیامبر صلح و دوست مسیحیت نامید. هری ترومن رئیس جمهور ایالات متحده و ژرژ بیدو نخست وزیر فرانسه، جهان را در عزای هند شریک دانستند. حتی رقیب او محمد علی جناح نیز در پیام تسلیت خود از او به عنوان یکی از بزرگترین مردان جامعه هندو یاد کرد. هند این مرد را در دامان تاریخ خود نگه خواهد داشت.

به گونه ای که زادروز گاندی در تقویم کشور هند به عنوان یک روز تعطیل ملی که گاندی جایانتی نام گرفته، ثبت شده است.

بلی. گاندی توسط هم میهنانش که به آنان عشق می ورزید و به دنبال اتحاد آنها بود، کشته شد.

*کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک


منبع: فرادید

از گم شدن مونالیزا تا ولیعهدی همسر دزیره

فرادید| بیست و یکم اوت در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۱۰- ولیعهدی “ژان باپتیست
برنادوت” در سوئد

“ژان برنادوت” در سال ۱۸۱۰ در آستانه
تبدیل شدن به فرماندار رم بود که ناگهان و به‌طور غیرمنتظره به‌عنوان جانشین
پادشاه سوئد “کارل سیزدهم” انتخاب شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۳۱- شورش بردگان به رهبری “نات
ترنر”

نات ترنر برده سیاه‌پوست آمریکایی رهبری نخستین
شورش پایدار بردگان در آمریکا را بر عهده داشت. این شورش در ایالت ویرجینیا صورت
گرفت و شورشیان ۵۰ سفیدپوستان را کشتند.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۱۱- گم‌شدن “مونالیزا” در لوور

شاهکار لئوناردو داوینچی از موزه لوور پاریس
دزدیده شد.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۴۰- درگذشت “لئون تروتسکی”

سیاستمدار و نظریه‌پرداز انقلابی و تبعیدشده، در
مکزیک موردحمله یک تروریست قرار گرفت و در بیمارستان جان باخت.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۵۹- پنجاهمین ایالت آمریکا

با امضای رئیس‌جمهور آیزنهاور، هاوایی به‌عنوان
پنجاهمین ایالت آمریکا تعیین شد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۶۱- آزادی “جومو کنیاتا”

رهبر جنبش استقلال کنیا پس از ۹ سال حبس توسط
مقامات استعماری انگلیس، در چنین روزی آزاد شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۷۲- تأسیس کنوانسیون ملی جمهوری خواهان

کنوانسیون ملی جمهوری خواهان در چنین روزی در
ساحل میامی تأسیس شد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

سقوط دولت مصدق از نگاه هرمیداس باوند

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تاریخ ایران را دستخوش تحولی عظیم کرد و پس از آن کشور به دو اردوگاه تقسیم شده بود، طرفداران شاه که با خلع مصدق دست بالا را پیدا کرده بودند و می‌کوشیدند ۲۸ مرداد را قیامی ملی علیه مصدق جلوه دهند و هواداران مصدق که ناباورانه آرمان‌های خود را برباد رفته می‌دیدند.

 سقوط دولت مصدق از نگاه هرمیداس باوند

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تاریخ ایران را دستخوش تحولی عظیم کرد و پس از آن کشور به دو اردوگاه تقسیم شده بود، طرفداران شاه که با خلع مصدق دست بالا را پیدا کرده بودند و می‌کوشیدند ۲۸ مرداد را قیامی ملی علیه مصدق جلوه دهند و هواداران مصدق که ناباورانه آرمان‌های خود را برباد رفته می‌دیدند.

در این میان البته گروه‌های دیگری نظیر حزب توده یا نیروهای مذهبی نیز بودند که به‌رغم آنکه در روزهای پایانی کار مصدق از همراهی با او اجتناب کردند ولی با خلع وی و افزایش قدرت شاه از طریق سرکوب‌های دامنه‌دار زاهدی این گروه‌ها نیز در شرایط دشواری قرار گرفتند. بنابراین از این تاریخ به بعد محمدرضاشاه کوشید شیوه سلطنت و اقتدار پدر را احیا کند، هرچند که این تلاش با خشونت بیشتر و موفقیت کمتر همراه شد.

موسسه ندای تاریخ روز پنج‌شنبه ۲۵ مرداد نشستی با حضور دکتر داوود هرمیداس باوند از اعضای جبهه ملی و استاد حقوق بین‌الملل برگزار کرد که طی آن دکتر باوند از روند وقایع منجر به کودتا به‌ویژه نقش نیروهای خارجی در این رویداد تصویری ارائه داد.

وی همچنین راهکارها و سناریوهای قدرت‌های غربی در برابر مصدق را مورد بررسی قرار داد. بخش نخست سخنرانی باوند که معطوف به چالش‌های حقوقی دولت مصدق در ملی کردن صنعت نفت و نقش انگلستان بود، در شماره گذشته به چاپ رسید. آنچه در ادامه می‌آید بخش دوم دیدگاه‌های وی در رابطه با نقش قدرت‌های خارجی فعال در عرصه سیاسی ایران است.

موضع شوروی در جریان ملی کردن
ظاهر امر عبارت از این بود زمانی‌که یک نهضت مبارزه ضد استعماری پدیدار می‌شود دولت شوروی به‌عنوان یک نظام داعی انترناسیونالیست سوسیالیست که ظاهرا مبارزه علیه استعمار را وجهه همت خود قرار داده بود باید از این رویداد دست‌کم حمایت لفظی می‌کرد. اما به سه دلیل استالین با این رویداد نظر موافقی نداشت. نخست آنکه استالین معتقد بود تحولاتی که فرآیند آن در طیف جهان غرب حل‌وفصل می‌شود، در خور اطلاق نهضت به معنای اصیل کلمه نبودند، به همین دلیل برای گاندی یا نهرو شخصیت انقلابی قائل نبود.

نکته دوم این که هر نهضت یا هر جنبشی که به نحوی ارتباط با دژ سوسیالیسم بین‌المللی نداشته باشد، در خور اعتماد و اطمینان نیست و سوم که مهم‌تر از همه بود آن که شوروی معتقد بود انگلستان یک امپریالیسم فرسوده و رو به افول است. آمریکا یک امپریالیسم حاد است و در شرایطی که نظام جنگ سرد شروع شده است، استراتژی مهار را در برابر شوروی در پیش گرفته و می‌کوشد تا جانشین انگلیس شود. بنابراین شوروی ترجیح می‌داد که وضعیت انگلستان تثبیت شود تا اینکه آمریکا جانشین آن شود.

به همین سبب از آغاز، حزب توده که تابع نظرات مسکو بود با ملی شدن صنعت نفت موضع مخالف داشت و به اشکال مختلف تلاش داشت در شرایطی که مصدق می‌کوشید مدیریت کند، اختلال ایجاد کند. اعتصاب کارگران صنعت نفت در آبادان از جمله این اقدامات بود. این گروه حتی به مصدق، «دکتر مصدق» نمی‌گفتند و وی را «مصدق‌السلطنه» می‌نامیدند یعنی یک عنوان اشرافی و استکباری دارد که به هیچ وجه صلاحیت رهبری نهضت را نداشت.

بنابراین تنها کارکرد حزب برپایی تظاهرات بسیار گسترده بود چون حزب تشکیلاتی و بسیار سازمان یافته بود. حتی وقتی هریمن (مشاورترومن رئیس‌جمهور وقت آمریکا) برای میانجی‌گری آمد، آن تظاهرات عظیم را برپا کردند و دو دختر هم خودشان را زیر تانک‌ها انداختند.

انگلیسی‌ها نیز تلاش می‌کردند به آمریکایی‌ها نشان دهند که دکتر مصدق توان مدیریت صحیح را ندارد و همان‌گونه که در چکسلواکی کمونیست‌ها موفق شدند علیه دولت دکتر بنش کودتا کنند، مماشات مصدق با حزب توده نیز سبب نفوذ خزنده و فزاینده کمونیست‌ها بر ایران خواهد شد. حزب توده هم فضایی را ایجاد می‌کرد که این امر القا شود.

بنابراین شوروی به دلایلی که اشاره کردم، نه تنها با ملی کردن موافق نبود، بلکه هر جریانی را هم که منجر به نافرجامی ملی شدن می‌شد حمایت می‌کرد. حتی بعد از مرگ استالین که مالینکوف آمد، پیشنهاد همزیستی مسالمت‌آمیز به کشورهای غربی را داد. بنابراین خواهان جلب نظر بلوک غرب به طرف شوروی بود.

آمریکا و ملی شدن
آمریکایی‌ها در ۱۹۴۵ در کنفرانس بین‌المللی انرژی پیشنهاد کردند که باید به امتیازات انحصاری پایان داده شود، چون بعد از جنگ بین‌الملل اول هم که فرانسه و انگلیس امتیازاتی از عثمانی گرفته بودند، آمریکا مدعی بود که این مناطق امتیاز گرفته شده از جمله مناطق جنگی است، آمریکا نیز در جنگ شرکت کرده است و بنابراین باید در این غنائم شریک باشد به این ترتیب آنها مجبور شدند در قراردادهای نفتی بازنگری کنند و به آمریکا سهم دهند. در آن تاریخ هم آمریکایی‌ها به نفت ایران اشاره کردند که انگلیس استدلال کرد ایران در جنگ شرکت نداشته و مشمول مناطق جنگی نیست.

اما در این کنفرانس بین‌المللی آمریکایی‌ها اصرار داشتند که آنها در جنگ شرکت کردند، هزینه‌های سنگینی متقبل شدند، بنابراین امتیازات انحصاری باید مشارکتی شود. اشاره به این نکته ضروری است که در روابط بین نظام بین‌المللی انرژی و مافیاهای هفت خواهران، این شرکت‌ها به هیچ‌وجه به‌دنبال خلع جایگاه یکدیگر نبودند و تنها رقابت درباره مشارکت بود. به این نکته اشاره می‌کنم چون برداشت ما در آن زمان عموما متفاوت بود.

انگلیسی‌ها پیشنهاد آمریکایی‌ها در آن کنفرانس را قبول نکردند، ولی پذیرفته بودند که مقادیر قابل‌توجهی نفت با قیمت ارزان به کمپانی‌های آمریکایی بفروشند. نکته دیگر آن بود زمانی‌که موضوع ملی شدن مطرح شد، آمریکایی‌ها با اصل ملی شدن موافق بودند. به‌خصوص در وزارت خارجه آمریکا گروهی به ریاست مک-گی معاون سیاسی وزارت خارجه آمریکا تشکیل شد که اینها معتقد بودند باید برای جلوگیری از نفوذ خزنده و فزاینده کمونیسم از ناسیونالیسم حمایت کرد.

بنابراین این جنبش را که یک جنبش ناسیونالیستی می‌دانستند به دو دلیل حمایت کردند. یکی آنکه در مقابل نفوذ چپ قرار داشت و دوم آنکه آمریکایی‌ها معتقد بودند انحصار باید دچار تغییر شود. حتی زمانی ‌که انگلیسی‌ها ناو جنگی فرستادند، آمریکایی‌ها شدیدا مخالفت کرده و گفتند: «این اقدام شما سبب می‌شود که شوروی براساس مواد ۵ و ۶ عهدنامه ۱۹۲۱ آزادی عمل پیدا کند و بتواند نیرو وارد کند.»

بنابراین در مرحله دوم آمریکا می‌کوشد نقش میانجی را ایفا کند و با شاتل دیپلماسی (رفت و آمد بین تهران و لندن) موجب شد که نهایتا انگلستان که ملی شدن را غیرقانونی می‌دانست اصل ملی شدن صنعت نفت را بپذیرد و به‌دنبال این پذیرش، هیاتی را به ریاست جکسون فرستاد. ظاهرا پیشنهاد مطرح‌شده به‌عنوان اینکه انگلستان خریدار نفت ایران شود چون مغایر با اصول ۹ ماده‌ای ملی شدن نفت بود، پذیرفته نشد. هیات بعدی نیز پیشنهاد مشابهی را با اندک تغییراتی مطرح کرد که باز هم ازسوی ایران رد شد. در مرحله سوم ایدن می‌گوید: «ما دیدیم مصدق در حال استفاده از کارت آمریکا علیه ما است و ما سعی کردیم این کارت را از دست او بگیریم.»

در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل که در پاریس برگزار شد (در این زمان هنوز ساختمان نیویورک به اتمام نرسیده بود) در آنجا ایدن به آچسن وزیر امور خارجه آمریکا پیشنهاد مشارکت می‌دهد. ابتدا آچسن استقبال نمی‌کند اما در پی ادامه مذاکرات به یک توافق می‌رسند که در نفت ایران مشارکت کنند.  مصدق به کشورهای خارجی اعلام کرد که ید آنها «در ایران ید امانی است و بنابراین شما خدمتی می‌دهید و منافعی می‌برید ولی باید زیرنظر دولت ایران باشد.»

پیشنهادهای مختلفی برای حل موضوع مطرح می‌شود، پیشنهاد بانک بین‌المللی و پیشنهاد ترومن- چرچیل پذیرفته نمی‌شود و پیشنهاد آخر که شبه اولتیماتوم به دولت مصدق است پیشنهاد آیزنهاور- چرچیل بود. در اینجا انگلیس و آمریکا به این نتیجه می‌رسند که با دولت مصدق امکان کنار آمدن نیست و تنها راه آن تغییر دولت است.

گام‌های کودتا
یادآوری این نکته ضروری است که همبستگی اعضای جبهه ملی تا ۳۰ تیر تقریبا تداوم داشت اما بعد از این تاریخ با تقاضای دکتر مصدق برای اختیارات بیشتر مورد مخالفت برخی دوستانش مانند آیت‌الله کاشانی، بقایی، مکی و… قرار می‌گیرد. بعد هم در جریان ۹ اسفند یک جدایی بین اعضای جبهه ملی صورت می‌گیرد.

بنابراین برای تغییر وضع موجود راه‌های پیش رو عبارتند از: ۱) روحانیونی که جایگاه ویژه‌ای داشتند چه در جریان انقلاب و چه در سنت روحانیت ایران از آیت‌الله بروجردی بخواهند که فتوایی بدهد که وضع موجود منجر به نفوذ کمونیسم در ایران می‌شود اما آیت‌الله بروجردی حاضر به صدور چنین فتوایی نمی‌شود. ۲) دومین گام از طریق مجلس بود. گفته می‌شد در این انتخابات ارتش دخالت کرده ولی با این حال ظاهرا دولت دارای یک اکثریت ضعیف در مجلس بود. در دولت مصدق صادرات نفت متوقف شده و اقتصاد بدون نفت بود.

دولت برای تامین نیازمندی‌های داخلی درصدد نشر اسکناس بود ولی چون پشتوانه‌ای وجود نداشت باید مخفیانه صورت می‌گرفت، چراکه به محض آگاهی از نشر اسکناس بدون پشتوانه نظام اقتصادی فرو می‌پاشید. در رای‌گیری که در مجلس شد، حسین مکی برای نظارت بر بانک مرکزی انتخاب شد و از آنجا که مکی مخالف سیاست‌های مصدق بود، مساله نشر اسکناس عملا ملغی شد. با این عملکرد مجلس درحالی‌که فکر می‌شد دولت در مجلس دارای اکثریت است، اما برای یکی از مهم‌ترین تصمیمات مصدق به شخصی رای داده شد که مخالف جدی بود، دکتر مصدق بر آن شد که مجلس را منحل کند.

این امر با مخالفت برخی دوستانش نظیر خلیل ملکی و صدیقی مواجه شد. ۳) سومین راه، فرمان شاه برای منصوب کردن نخست‌وزیر جدید بود. بنابراین فرمانی صادر شد و حدود یک بامداد به منزل دکتر فاطمی رفتند و با برخورد شدیدی وی را دستگیر کردند و سپس به منزل مصدق رفتند. بعد از آن اعلام می‌شود که این امر یک کودتای نظامی است. شاه هم از طریق رامسر کشور را ترک می‌کند. ۴) مرحله بعد عبارت از این بود که اگر فرمان شاه هم کاربرد نداشته باشد، برنامه چکمه عملیاتی شود.

انگلیسی‌ها سعی کردند بیشتر آمریکایی‌ها را جلو بیندازند. بنابراین وجوهی میان برخی از اقشار در مناطق مختلف تقسیم شد تا روند کار تسریع شود. به‌خصوص برادران رشیدیان در این جریان نقش ویژه‌ای داشتند. چون توده‌ای‌ها بعد از خروج شاه تظاهرات گسترده‌ای را انجام دادند و من به خاطر دارم که یکی از آنها با جیپی با بلندگو در خیابان‌ها می‌گشت و شعارش این بود: «ز جنبش توده‌ها شاه فراری شده!» این دست حرکات سبب شد که برخی از مردم که شاید نظر مخالفی هم نداشتند ولی دارای مال و مکنت بودند، از سلطه چپ در هراس بیفتند.

دکتر مصدق هم اعلام کرد به هیچ‌وجه هیچ گروهی اجازه تظاهرات ندارد. این فضا باعث شد که فرصتی برای گروه نظامیان بازنشسته که پیش‌تر نیز افشارطوس را از بین برده بودند، فراهم شود. مصدق حتی زمانی‌که زاهدی در مجلس متحصن شده بود و علیه وی دست به تحرکات می‌زد به جهت قداستی که برای مجلس قائل بود، حاضر نشد کاری علیه وی انجام دهد. از سوی دیگر مصدق مانند همه دیوان‌سالاران و میرزاهای قاجار اعتبار ذاتی برای سلطنت قائل بود و قصد براندازی آن را نداشت.

مجموعه این فرآیندها سبب شد که کودتایی به اهتمام انگلیس و آمریکا صورت گیرد. البته آنها هیچ لشکری پیاده نکردند. افسران بازنشسته ارتش با تانک به سمت خانه دکتر مصدق حرکت کردند و کسی که پشت تانک بود هم «حمید جهانبانی» فرزند سپهبد جهانبانی بود.

کودتا یا قیام
عده‌ای می‌کوشند رویداد ۲۸ مرداد را یک قیام مردمی جلوه دهند. در صورتی که در تمام اسناد منتشر شده از سوی انگلیس و آمریکا، این رویداد کودتا نامیده شده است. این درحالی است که اعلام انجام کودتا به نفع این کشورها نبود و حتی برخی اسناد در این رابطه را هنوز منتشر نکرده‌اند. در تمام دایره‌المعارف‌های بریتانیکا، آمریکا و شوروی سابق از این رویداد به نام «کودتای انگلیس و آمریکا» یاد شده است.

فراتر از آن در نظام بین‌المللی مفهومی به نام universal understanding وجود دارد؛ یعنی یک درک مشترک عمومی از یک رویداد که در این درک هرجا شما از رویداد ۲۸ مرداد سخن می‌گویید از آن با عنوان «کودتا» یاد می‌شود. بنابراین تمام اقدامات مربوط به فرآیند ملی شدن نفت می‌کوشید قانون اساسی مشروطه را احیا کند و اصلاحات و توسعه مترقیانه را در دستور کار قرار دهد تا در جریان آن حاکمیت از شاه به مردم منتقل و نظام پارلمانتاریسم حاکم شود که در قالب آن آزادی مطبوعات، انتخابات و احزاب میسر شود.

در نتیجه همان‌گونه که انقلاب مشروطیت به دلایلی که همسو با منافع و مصالح قدرت‌های خارجی نبود، دچار انانیت سیاسی شده بود، نهضت ملی شدن صنعت نفت هم با تمام پیروزی‌های سیاسی و حقوقی که در سطح بین‌المللی داشت، منتهی به کودتا و فرآیندهای بعدی آن شد.


منبع: فرادید

تصاویر/ آلبومی متفاوت از "جری لوئیس"

فرادید| جری لوئیس کمدین مشهور هالیوود روز یکشنبه در ۹۱ سالگی درگذشت.

به گزارش مجله تاریخ فرادید، مدیر برنامه‌های وی خبر درگذشت سلطان کمدی هالیوود در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ میلادی را تایید کرد. وی یکی از کمدین‌های بنام آمریکایی شناخته شده برای فارسی‌زبانان است. “پرفسور دیوانه” و “یانکی‌های لعنتی” از جمله فیلم های معروف او است. در سال ۲۰۱۳ و در جریان جشنواره کن از یک عمر فعالیت هنری جری لوئیس تقدیر شد.

به مناسبت درگذشت این ستاره قدیمی سینما نگاهی می اندازیم به یکی از متفاوت ترین آلبوم های عکس او که مربوط به آغاز فعالیت حرفه ای لوئیس است؛ در این مجموعه که در فوریه ۱۹۵۰ یعنی چندی پس از بازی در اولین نقش سینمایی او در فیلم “دوست من ایرما” برداشته شده او به استودیوی عکاسی “پیتر استاکپول” رفته و با یک شامپانزه عکس گرفته است. این کمدین قدیمی که به خاطر ژست ها و اداهای بامزه اش شهرت دارد در این عکس ها سعی کرده حین بازی با این شامپانزه تصاویری کمدی خلق کند.

برچسب ها: ، ، ، ، ، ، ،


منبع: فرادید

مهریه لاکچری در دوره قاجار

از اواسط عهد قجر، خانواده‌های ایرانی ترجیح دادند به جای شیربهای نقد، مهر دخترشان را بالا ببرند.

 مهریه لاکچری در دوره قاجار

از اواسط عهد قجر، خانواده‌های ایرانی ترجیح دادند به جای شیربهای نقد، مهر دخترشان را بالا ببرند.

به گزارش روزنامه وقایع اتفاقیه، اینکه یکی از دلایلی که اهمیت شیربها کم و مهریه در ایران خیلی مهم شد را باید در تاریخ دوره قاجار پیدا کرد؛ دوره‌ای که مردم از دو جهت در حال تغییر بودند؛ یکی آشنایی بیشتر با اصل دین به‌ دلیل گسترش سواد و زیادشدن تعداد روحانیون مطلع و دوم آشنایی ایرانیان با فرهنگ‌های غیرایرانی و ارتباط با مردمان عثمانی، عراق عرب و حتی غرب.

فکر می‌کنید مهریه یک عروس‌خانم از طبقه معمولی و متوسط شهری حدود صد سال پیش چه قدر بوده؟ چشم‌ها را ببندید و خودتان را در یک خانه با نرده‌های چوبی تصور کنید؛ خانه‌ای که دیوارهای حیاطش هم کاهگلی است و داخل خانه پر از مهمان است؛ امروز بله‌بران دارند.

حرف‌ها تمام شده و سر همه‌چیز به توافق رسیده‌اند. حالا وقت نوشتن قرارداد مهریه است. خانواده عروس فرستاده‌اند تا حاج‌آقا محمدعلی‌آقای اصفهانی بیاید که هم عروس و داماد را به هم محرم کند و هم چون تنها سواددار محله است، متن قرارداد را بنویسد.

آقامحمدعلی می‌نویسد: «بسمه تعالی/ با یاد خدا و صلوات بر پیغمبر خاتم (صلی‌الله) و خاندان گرامی او و با تأییدات ولی‌عصر (عجل‌الله تعالی فرجه) این کاغذ، قراردادی است که میان طرفین جناب کربلایی رضاقلی گیوه‌دوز، پدر عروس محترم مکرمه- آن موقع رسم نبود اسم عروس را در قرارداد بنویسند- از یک طرف و جناب حاج‌رضا بزازباشی، پدر داماد آقا جعفرعلی بزازباشی منعقد شده. مهریه قبول شده از این قرار است که یک جلد کلام‌الله مجید، آینه یک جام، لاله یک زوج، لباس سه‌دست، یک عقیق پنج‌تن، یک شمایل مرتضی علی (علیه‌السلام) و صد تومان پول بر ذمه می‌باشد. خدا مبارک فرماید ان‌شاءالله؛ شوال ۱۳۲۹ قمری.»

البته این مهریه یک عروس از طبقه متوسط جامعه در عهد قجر است که هم خانواده خودش و هم خانواده آقاداماد دستشان به دهنشان می‌رسیده وگرنه مهریه یک عروس‌خانم که مثلا پدر کارگر یا باربر داشت، خیلی کمتر از این چیزی می‌شد که در این قرارداد‌ها می‌نوشتند. حالا اینکه چطور روزگار چرخیده و فرهنگ و تعاریف چرا این‌قدر عوض شده که این روز‌ها گاهی مهریه دختر یک کارمند ساده از مهریه یک دختر کارخانه‌دار بیشتر می‌شود، از آن چیزهایی است که جامعه‌شناسان باید جوابشان را پیدا کنند.

مهریه دختران طبقه ثروتمند چقدر بوده است؟
سه پارچه آبادی در یزد، یک کمربند طلا که با سکه‌های اشرفی تزئین شده بود، یک نیم‌تاج مرصع و غرق در جواهر و ۱۰ دست لباس فرنگی (این آخری خیلی مورد توجه عروس‌خانم قرار گرفته بوده). در ضمن آقای داماد قبول کرده بود که ۶ هزار تومان هم شیربها بدهد.

طلاق در دوره قاجاریه
در دوره قاجار، زن در موارد خاصی همچون عدم دریافت نفقه از مرد، انحرافات اخلاقی یا ناتوانی جنسی مرد، می‌توانست درخواست طلاق کند و در صورت طلاق، وظیفه نگهداری کودکان از سوی مردان و مشکل پرداخت مهریه نیز مردان معمولی جامعه را از فکر طلاق زنانشان منصرف می‌کرد.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

از اشغال بروکسل تا اشغال چکسلواکی

فرادید| بیستم اوت در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۳۳- زادروز “بنجامین هریسون”

بنجامین هریسون بیست و سومین رئیس‌جمهور ایالات‌متحده
در چنین روزی در شهر “نورت بند” در ایالت اوهایو متولد شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۸۶۶- انتشار بیانیه ۱۵۷

رئیس‌جمهور “اندرو جانسون” یک سال پس
از پایان جنگ داخلی، بیانیه ۱۵۷ را صادر کرد که در آن گفته شد “اکنون صلح،
نظم، آرامش و اقتدار مدنی در سراسر آمریکا برقرار است.”

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۱۴- اشغال بروکسل توسط نیروهای آلمان

در طول جنگ جهانی اول، نیروهای آلمان شهر بروکسل
را به اشغال خود درآوردند.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۴۰- ترور “لئون تروتسکی”

نظریه‌پرداز انقلابی و سیاستمدار روسیه، در خارج
از “مکزیکو سیتی” موردحمله قاتلی به نام “رامون مرکادر” قرار
گرفت.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۶۸- اشغال چکسلواکی توسط شوروی

متحدان پیمان ورشو (شوروی، بلغارستان، مجارستان
و لهستان) به رهبری شوروی به چکسلواکی حمله کردند و به دوران کوتاه آزادی سیاسی که
به “بهار پراگ” معروف بود، پایان دادند.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۹۲- نامزدی “جورج اچ. دبلیو” بوش
برای دومین دوره

کمی بعد از نیمه‌شب، کنوانسیون ملی جمهوری‌خواهان
در هوستون، بوش و معاونش “دن کویل” را برای دومین دوره کاندید کرد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۲۰۰۷- انفجار هواپیمای چین

هواپیمای بوئینگ ۸۰۰-۷۳۷ تنها دقایقی پس از خروج
۱۵۷ مسافر و خدمه پرواز، در فرودگاه “اوکیناوا” منفجر شد.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۰۸- امضای معاهده دفاع موشکی

“کاندولیزا رایس” وزیر امور خارجه
امریکا و “رادلوس سیکورسکی” وزیر امور خارجه لهستان، معاهده سیستم دفاع
موشکی را در ورشو امضا کردند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

ضعف تشکیلاتی در حمایت از مصدق

نقش اجتماعی و سیاسی مردم در دوران پرفرازونشیب حضور بسیار مؤثر و ماندگار شادروان دکتر محمد مصدق از دیدگاه‌های متفاوتی قابل‌تأمل است. حضور توأم با شور و نشاط در عرصه‌ سیاسی به ٣٠ تیرماه ١٣٣١ انجامید؛ نهضتی که همراه با احساسات پاک و خالص ملی برآمده از هماهنگی و درک موقعیت و شرایط به وجود آمد و مرهون کوششی بود که مجموعه دولتمندان آن زمان با درایت کامل، با هماهنگی و بدون اختلاف دیدگاه سامان دادند.

ضیاء مصباح در شرق نوشت: نقش اجتماعی و سیاسی مردم در دوران پرفرازونشیب حضور بسیار مؤثر و ماندگار شادروان دکتر محمد مصدق از دیدگاه‌های متفاوتی قابل‌تأمل است. حضور توأم با شور و نشاط در عرصه‌ سیاسی به ٣٠ تیرماه ١٣٣١ انجامید؛ نهضتی که همراه با احساسات پاک و خالص ملی برآمده از هماهنگی و درک موقعیت و شرایط به وجود آمد و مرهون کوششی بود که مجموعه دولتمندان آن زمان با درایت کامل، با هماهنگی و بدون اختلاف دیدگاه سامان دادند.

با فاصله‌ای اندک، برنامه‌ریزی گروه‌های سازمان‌یافته و هدایت‌شده مزدوران داخلی و نقش آنان در برنامه‌های استعماری دولت‌های انگلیس و آمریکا با هماهنگی دربار منتهی به کودتایی شد که عاملی اساسی در ادامه حکومت دیکتاتوری وقت تا سال ۵٧ به‌شمار می‌رود. سیاهی‌لشکر در یک روز دو چهره متفاوت از خود نشان می‌دهد.

تا قبل از مردادماه ٣٢ حمایت مردم از دکتر مصدق غیرقابل‌انکار است اما، در روز کودتا مردمی که در یک خیابان به نفع دکتر شعار می‌دادند در مسیری دیگر مرگ او را می‌خواستند. شاید بتوان گفت در جنبش ملی‌شدن صنعت نفت، مردم حضوری از سر شور داشته‌اند، نه بر مبنای بلوغ سیاسی. این تغییر رویکرد مردم، از جمله اتفاقاتی است که از آغاز جنبش ملی‌شدن صنعت نفت شروع و به وقایعی منجر شد که زمینه‌ساز کودتای ٢٨ مرداد شد، اما اینکه چرا جبهه ملی، تشکل سیاسی معتبر، متشکل و دلسوز آن زمان نتوانست یا نخواست از هوادارانش بخواهد برای حمایت از رهبرشان در روزهای مانده به ٢٨ مرداد به خیابان بیایند، تا حدودی از همین شناخت نشئت می‌گرفت.

در این رابطه باید گفت جبهه ملی اول از احزابی چون ایران، ملت ایران، زحمتکشان و مجمع مجاهدین اسلام تشکیل شده بود و یک حزب تک‌بُعدی نبود که حمایت و حرکت آنان را به‌سادگی بتوان هدایت و مدیریت کرد. حزب ملت ایران به رهبری شادروان داریوش فروهر را ناسیونالیست‌های تندرو هدایت می‌کردند و از قدرت چندانی برای سازماندهی مردم برخوردار نبودند و به همین دلیل نقش چندانی در جریان ملی‌شدن صنعت نفت و مبارزه با کودتا ایفا نکردند.

حزب ایران دیگر حزب این ائتلاف، به وسیله گروهی از روشنفکران و استادان دانشگاه که اندیشه‌ ناسیونالیستی داشتند؛ مانند مهندس زیرک‌زاده، مهندس حسیبی، شاپور بختیار، نظام‌الدین موحد، کریم سنجابی و الهیار صالح بنیان‌گذاری شده بود و از پایگاه اجتماعی چندان مستحکمی برخوردار نبود و نمی‌توانست نقش مؤثری برای سازماندهی توده مردم داشته باشد.

حزب زحمتکشان به نسبت قدرت بسیج عمومی مردم را داشت، ولی به مرور و با شدت‌گرفتن اختلاف خلیل ملکی و مظفر بقایی (دو نفر از رهبران این حزب) و اعلام انشعاب خلیل ملکی و تشکیل گروه خط سوم، هرچند تا پایان وفادار به مصدق ماند، ولی وقوع این انشعاب بیانگر ضعف شدید تشکیلاتی و وجود اختلاف در نیروی تشکیل‌دهنده جبهه ملی بود.

مجمع مجاهدین اسلام به رهبری آیت‌الله کاشانی، قدرتمندترین عضو ائتلافی و دارای بیشترین نفوذ در بین توده مردم، در بزنگاه‌ها به‌خوبی از این نفوذ استفاده می‌کرد و در کسوت یک روحانی و حضور در مجالس و منابر به‌سادگی مردم را برای قیام تهییج می‌کرد و خروج آن در پی ائتلاف با جبهه ملی این حربه را از دست سیاسیون وقت خارج کرد.

بنابراین با افول جبهه ملی در پی خروج کاشانی و حزب زحمتکشان، ٢٨ مرداد به وقوع پیوست که به این مهم کمتر پرداخته شده است.برای آگاهی نسل جوان هوشیار و برومند از گوشه‌های ناگفته تاریخ معاصر کشورمان لازم می‌بیند هم‌زمان با شصت‌وچهارمین سالگرد فاجعه مرداد ١٣٣٢ یادآور شود:احزاب ایران، ملت ایران و مجاهدین اسلام رسما در تاریخ ١٠ آبان ١٣٢٨ اعلام موجودیت می‌کنند و در بیانیه رسمی آغاز به‌کار خود، تلاش برای ملی‌شدن صنعت نفت را جزء اهداف خود قرار دادند. ضمنا اعضای فعال جبهه ملی، دکتر مصدق را که از سال ١٣٢٣ در مخالفت با بحث واگذاری نفت شمال به شوروی نقش فعالی داشت به‌عنوان رهبر منصوب می‌کنند.

مرحوم دکتر مصدق در دفاعیات خود می‌گوید: «من یک گناه بیشتر نکرده‌ام و آن این است که تسلیم تمایلات خارجی نشده و دست آنان را از منابع ملی کشورم کوتاه کردم و در تمام مدت زمامداری از لحاظ سیاست خارجی و داخلی یک هدف داشتم و آن این بود که ملت بر مقدرات خود مسلط گردد و هیچ عاملی در سرنوشت مملکت جز اراد‌ه ملت دخالت نکند. امیدوارم تمامی طبقات و آحاد، افراد از پیر و جوان، در هر مسلک، مذهب و دین و در هر شغل و مقامی این معنا را به‌خوبی درک کنند…».

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تصاویر/ غارت خانه دکتر مصدق به دست کودتاگران

۶۴ سال پیش در چنین روزی نیروهای کودتاگر با ورود به خانه شماره ۱۰۹ در خیابان کاخ تهران آخرین قدم برای سرنگونی دولت قانونی دکتر مصدق را برداشتند؛ آنها خانه را غارت کردند و هزاران سند و نامه را برده یا سوزاندند.

فرادید| ۶۴ سال پیش در چنین روزی نیروهای کودتاگر با ورود به خانه شماره ۱۰۹ در خیابان کاخ تهران آخرین قدم برای سرنگونی دولت قانونی دکتر مصدق را برداشتند؛ آنها خانه را غارت کردند و هزاران سند و نامه را برده یا سوزاندند.    

به گزارش مجله تاریخ فرادید، در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ “کیم روزولت” مامور مخفی اداره اطلاعات امریکا سیا نقشه کودتایی که با همکاری اداره اطلاعات مخفی انگلیس و جمعی از افسران مخالف دولت و عوامل محمدرضا پهلوی طرح ریزی کرده بود را به اجرا در آورد و دولت مصدق که برای ملی کردن صنعت نفت حاضر به سازش با انگلیس نشده بود را از قدرت ساقط کرد.

در این تاریخ مصدق که به دنبال تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت، بیش از دو سال پیش به نخست وزیری رسیده بود در مذاکرات پی در پی با دولت بریتانیا حاضر به سازش نشد و حتی شکایت انگلیس به دیوان لاهه و شورای امنیت سازمان ملل متحد را نیز بی نتیجه گذاشت؛ پس از آن دولت انگلیس چاره را در برکناری نخست وزیر از سمت خود دید.

گرچه مصدق تا مدتی توانست در مقابل فشارهای عوامل داخلی و خارجی مقاومت کند اما انجام رفراندوم برای انحلال مجلس و تلاش برای تضعیف شاه باعث شد مخالفان داخلی و خارجی او برای برداشتنش متحد شوند.

در ۲۵ مرداد و سه روز قبل از کودتا شاه در فرمانی که ارتشبد زاهدی را به عنوان نخست وزیر معرفی می کرد اولین گام عملی برای عزل مصدق و کودتا را برداشت. مصدق پس از دیدن دستخط شاه آن را نپذیرفت؛ شاه در این زمان از کشور فرار کرد و منتظر به نتیجه رسیدن کودتا شد.  

سه روز پس از گام اول مرحله دوم عملیات آغاز شد و کیم روزولت فرمانده عملیات در صبح این روز با دادن پول به ارتشیان، ولگردان و اوباش تهران آنها را علیه دولت به خیابان ها کشاند.

مرحله نهایی عملیات با انتقال ارتشیان وفادار به شاه توسط تانک ها و ماشین های مستشاران امریکایی به درب خانه مصدق و تصرف آن انجام شد؛ نیروهای کودتاگر با ورود به خانه مصدق دست به غارت آن زدند آنطور که به روایت خبرنگار روزنامه کیهان “ظرف چند دقیقه خانه کاملا ویران و با خاک یکسان شد و هیچ‌ چیزی که به کوچکترین دردی بخورد، باقی نماند”. 

برچسب ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،


منبع: فرادید

شرایط تکنیکی کودتای ٢٨مرداد

«حدود ساعت ٩ صبح تظاهرات شروع شد که به‌ نظر من برای شروع تظاهرات خیلی زود بود». در گزارش او دقت خاصی بر زمان تسخیر رادیو دیده می‌شود: «[رادیو] حدود ساعت دو شروع کرد به پخش موسیقی [برنامه خود را قطع کرد]… حدود ۲:۳۰ موسیقی کاملا قطع شد و ما از هیچ طریقی نمی‌توانستیم خودمان را به رادیو تهران برسانیم یا از وضعیت آنجا خبر بگیریم… تنها نگرانی‌ام این بود که نکند ساختمان رادیو را چنان ویران کنند که دیگر نتوان آن را دوباه راه انداخت… حدود ساعت ۳:۳۰ دوباره پخشش را از سرگفت ولی حالا دیگر با لحنی مضطرب و آشفته هوادار زاهدی شده بود. راستش را بخواهید نمایش بی‌مسئولیت و احمقانه‌ای بود ولی خب هرچه بود در هواداری از زاهدی بود. حتی کسی را آورده بودند که ادعا می‌کرد زاهدی است و چشم‌های ما از حدقه بیرون زده بود [آن زمان زاهدی در مخفیگاهی پنهان شده بود]…». در ادامه روزولت توضیح می‌دهد که او شخصی (سند نام او را فاش نکرده است) را به‌دنبال یک تانک یا کامیون پر از سرباز فرستاد. در آن ماجرا بخت با آن شخص یار بود و اتفاقات با کمی تفاوت از اصل نقشه پیش رفت. روزولت درباره این اتفاق گفت: «خوشبختانه آن شب آن‌قدر اتفاقات عجیب و غریب رخ داده بود که این یکی در میان آنها گم شد و چندان بیشتر از اتفاقات دیگر توجه برنینگیخت».

 عکس‌های منتشر نشده از کودتای 28 مرداد

حسین جلالی| «ستون‌های
نظامی که برای تصرف پایتخت در حرکت‌اند، تانک‌هایی که میدان و چهارراه‌ها
را بسته‌اند، حمله نیروی زرهی و نظامیان به مقر رئیس دولت و گاه پروازها و
بمباران هوایی کاخ رئیس دولت. به‌این‌ترتیب، ماشین نظامی به راه می‌افتد،
موانع را در هم می‌شکند، دولتی را به ‌زور اسلحه سرنگون می‌کند و دولتی
دیگر را به گزینش رهبران پیروزمند، بر سرکار می‌آورد». شاید بتوان
تصویرسازی بالا را نمونه آرمانی (نمونه کامل) یک کودتا دانست؛ اما کودتا
چیست و آیا همه‌جا به همین صورت اتفاق می‌افتد؟ به‌ لحاظ تکنیکی، کودتای ۲۸
مرداد ۱۳۳۲ چگونه صورت گرفت؟ ابتدا نگاهی می‌اندازیم به اولین گزارش
نماینده سازمان سیا در ایران در روز‌های پرتلاطم مرداد ۱۳۳۲.

کرمیت روزولت گزارش می‌دهد: روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد/ نمای داخلی، کودتاگران
بخشی از گزارش جلسه سازمان اطلاعات مرکزی/ واشنگتن، بیست‌و‌هشتم اوت ۱۹۵۳
[ششم شهریور ۱۳۳۲]*

این
سند مکتوب، اولین گزارش کرمیت روزولت ـ رئیس شعبه خاورمیانه سازمان مرکزی
جاسوسی آمریکا ـ در سازمان سیا است. بخش عمده آن در خرداد سال جاری در کنار
اسنادی دیگر از وضعیت محرمانه خارج و در اختیار عموم قرار گفتند. البته
خیلی‌ها این سند را حاصل خیال‌پردازی و خودبزرگ‌بینی روزولت دانستند و در
صدق بسیاری از نکات آن، تشکیک کرده‌اند. روزولت شروع کرد: «ما شنبه‌شب [۲۴
مرداد] همه نشانه‌هایی را که نشان می‌داد طرح‌مان به بیراهه رفته، گزارش
کردیم. جیپ‌های بی‌سیم‌دار نرسیده بودند، خط تلفن قطع نشده بود، تانک‌ها در
شهر بودند؛ اما نمی‌شد فهمید به فرمان چه‌کسی هستند. به وضوح پیدا بود که
یک‌جای کار اشتباهی رخ داده. تیراندازی‌هایی هم می‌شد؛ اما نه زیاد…».
رئیس شعبه خاورمیانه سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا گزارش خود را این‌گونه
ادامه داد: «مصدق در ساعت هفت [صبح ۲۵ مرداد]، بیانیه‌ای در رادیو منتشر
کرد که تلویحا می‌گفت آمریکا دستی در این کار نداشته… که کودتا را گارد
شاهی ترتیب داده و شکست خورده است. در بیانیه مصدق، هیچ اشاره‌ای به فرمان
شاه، تلاش برای برکناری مصدق و انتصاب زاهدی هم نشده بود». کودتای ۲۵ مرداد
شکست خورد؛ اما کودتای ۲۸ مرداد پیروزمندانه دولت مصدق را سرنگون کرد.‌
روزولت وضعیت بین دو کودتا را این‌گونه توضیح داد: «بر آن شدیم بر این
مسئله متمرکز شویم که به ارتش و مردم ثابت کنیم این کودتا نبوده، بلکه
تغییر مشروع دولت بوده؛ ولی مصدق آن را در لفافه کودتا پیچیده است.

در
همین راستا، در نخستین گام، ترتیب مصاحبه‌ای را با خبرنگاران خارجی
دادیم… جلسه را ترتیب دادیم و زاهدی پسر آنجا بود و با خودش اصل «فرمان
شاه» مبنی بر انتصاب زاهدی به نخست‌وزیری و نیز چند نسخه فوتواستاتیک از آن
را هم آورده بود… بعد ما فرمان را از زاهدی پسر گرفتیم و پس از تهیه
نسخه‌ای فوتواستاتیک از آن، در گاوصندوق سفارت گذاشتیم… نسخه‌ای که بیشتر
پخش شد و بیشتر در روزنامه‌ها چاپ شد، نسخه ما بود. سپس بلافاصله دست به
کار تهیه بیانیه‌ای برای زاهدی خطاب به خبرنگاران و مردم شدیم. او با
خبرنگاران خارجی دیدار کرده بود حالا باید با مردم خودش حرف می‌زد… این
بیانیه صبح روز دوشنبه [۲۶ مرداد] چاپ شد». 

هندرسون،
سفیر آمریکا در ایران که یکی، دو ماهی محل خدمت خود را به قصد سفر ترک
کرده بود، بعد از شکست کودتای ۲۵ مرداد، به‌سرعت به ایران بازگشت و با مصدق
دیدار کرد. درباره محتوا و تأثیر این دیدار، اختلاف نظر وجود دارد؛ اما در
این سند روزولت تأکید می‌کند هندرسون به مصدق اطمینان داد که «هیچ
ایرانی‌ای را در مجموعه سفارت مخفی نکرده‌ایم».

 (تصاویر) کودتا علیه دولت مصدق

نوه
تئودور روزولت، رئیس‌جمهور سابق آمریکا، درباره کار تبلیغاتی سیا که از
چند سال پیش آغاز شده بود، گفت: «محتوایی که فراهم شد؛ یعنی کاریکاتورها و
یادداشت‌های روزنامه‌ها و از این قبیل، تا این زمان تأثیر فزاینده خودشان
را بر جای گذاشته بودند. منظور این است که بذری که پاشیدیم، روی خاک بایر
پاشیده نشده بود». ایران در سال‌های بعد از جنگ‌ جهانی دوم، شاهد اضافه‌شدن
بازیگر خارجی دیگری در سیاست خود بود؛ ایالات متحده آمریکا با قراردادهای
اقتصادی، رابطه خود را آغاز کرد و تا سال ۱۳۲۹، پنج قرارداد نظامی بین
ایران و آمریکا امضا شده بود. کم‌کم مستشارهای آمریکایی در ایران حضور پیدا
کرده و با افسران ایرانی رابطه‌ غیررسمی و دوستانه برقرار ‌کردند. در
زمستان ۱۳۲۵، شعبه سازمان نوبنیاد سیا در سفارت آمریکا به راه افتاد. از
سال ۱۳۲۷ این شعبه برنامه‌ای با نام عملیات «لعنت به حزب توده» را آغاز کرد
که کارشناس آن، دانلد ویلبر بود؛ فردی که در پوشش باستان‌شناس و کارشناس
تاریخ هنر وارد ایران شده بود. برنامه «لعنت» بر کار تبلیغاتی متمرکز بود؛
اما دایره فعالیت‌های آن به اینجا محدود نماند. در آن برنامه، عملیات دیگری
هم تعریف شد؛ «عملیات سیاه». این عملیات گردهم‌آوردن اوباش و چاقوکش‌ها
برای حمله به مراکز کارگری و حزب توده، بر‌هم‌زدن راهپیمایی‌های آنان و
همچنین حمله به اماکن مذهبی به اسم توده را در دستور کار قرار داده بود.

روزولت
در ادامه گزارش خود گفت: «حدود ساعت ٩ صبح تظاهرات شروع شد که به‌ نظر من
برای شروع تظاهرات خیلی زود بود». در گزارش او دقت خاصی بر زمان تسخیر
رادیو دیده می‌شود: «[رادیو] حدود ساعت دو شروع کرد به پخش موسیقی [برنامه
خود را قطع کرد]… حدود ۲:۳۰ موسیقی کاملا قطع شد و ما از هیچ طریقی
نمی‌توانستیم خودمان را به رادیو تهران برسانیم یا از وضعیت آنجا خبر
بگیریم… تنها نگرانی‌ام این بود که نکند ساختمان رادیو را چنان ویران
کنند که دیگر نتوان آن را دوباه راه انداخت… حدود ساعت ۳:۳۰ دوباره پخشش
را از سرگفت ولی حالا دیگر با لحنی مضطرب و آشفته هوادار زاهدی شده بود.
راستش را بخواهید نمایش بی‌مسئولیت و احمقانه‌ای بود ولی خب هرچه بود در
هواداری از زاهدی بود. حتی کسی را آورده بودند که ادعا می‌کرد زاهدی است و
چشم‌های ما از حدقه بیرون زده بود [آن زمان زاهدی در مخفیگاهی پنهان شده
بود]…». در ادامه روزولت توضیح می‌دهد که او شخصی (سند نام او را فاش
نکرده است) را به‌دنبال یک تانک یا کامیون پر از سرباز فرستاد. در آن ماجرا
بخت با آن شخص یار بود و اتفاقات با کمی تفاوت از اصل نقشه پیش رفت.
روزولت درباره این اتفاق گفت: «خوشبختانه آن شب آن‌قدر اتفاقات عجیب و غریب
رخ داده بود که این یکی در میان آنها گم شد و چندان بیشتر از اتفاقات دیگر
توجه برنینگیخت».

محکمات و متشابهات کودتا

واژه
کودتا مانند بیشتر واژگان علوم سیاسی به علت استفاده مکرر و مهم‌تر از آن
استفاده جانب‌دارانه سیاسیون از آن به سرنوشت بیشتر کلمات تخصصی علوم سیاسی
دچار شده است و باید قبل از هرچیز آن را روشن کرد: «اصطلاح فرانسوی
«کودتا» به معنی «ضربه بر دولت» است. مفهوم آن سرنگونی سریع دولت به دست
گروهی توطئه‌گر است که به‌طور معمول نظامی هستند». کودتا اگر نه همواره،
غالبا توسط نظامیان انجام می‌شود؛ بنابراین نمی‌توان آن را خالی از ابزار و
فنون نظامی در نظر گرفت. سرعت بالای انجام کودتا بخشی از ذات تکنیکی آن
است؛ سرعتی خیره‌کننده که به رقیب اجازه سازماندهی و مقاومت را نمی‌دهد.
توطئه‌گران همیشه بخشی از بدنه سازمان دولت هستند. کودتا با «عملیات‌های
کثیف» مثل رشوه‌دادن، دروغ‌پردازی، جاسوسی، قتل و… گره خورده است.

کودتا
انواع متفاوتی دارد. سهراب یزدانی در کتاب «کودتاهای ایرانی» از سه قسم
کودتای «سرنگونی دولت»، «پادگانی» و «درون حکومتی» نام می‌برد. کودتای
«درون‌حکومتی» به کودتایی اطلاق می‌شود که در آن رئیس قوه مجریه به‌منظور
افزایش و گسترش قدرت خود به‌صورت غیرقانونی کودتا کند، رقیبان خود را حذف
کند و قدرتش را افزایش ‌دهد. مارکس در «هیجدهم برومر لوئی بناپارت»، خواسته
یا ناخواسته به مسئله کودتا می‌پردازد و بین زمینه‌های اجتماعی و ابزار
کودتا فاصله‌گذاری می‌کند. کورتسیو مالاپارته در کتاب «تکنیک کودتا» بر این
باور است که کودتا مسئله‌ای ا‌ست کاملا فنی که در صورت رعایت تاکتیک درست،
می‌توان آن را در هر کشوری به کار بست. به‌عبارت دیگر او لزوما شرایط
اجتماعی را برای محقق‌شدن یک کودتا لازم نمی‌داند. شرایطی که از نظر
مالاپارته برای انجام کودتا واجب است بیشتر به ملاحظات تاکتیکی بستگی دارد.
برخلاف انقلاب که حاصل قیام، اعتصاب سراسری و تظاهرات‌های پی‌درپی است،
کودتا حتی با جمع کوچک اما سازمان‌یافته ممکن است.

دراین‌باره
می‌توان به کودتای کره جنوبی اشاره کرد؛ «در سال ۱۹۶۱، گروه ۲۵۰نفره
افسران کره جنوبی، با عده‌ای که از سه‌هزارو ۶٠٠ نفر بیشتر نبودند، مناطق
حساس سئول را در اختیار گرفتند. کره از ارتش مجهز و ورزیده‌ ۶٠٠ هزار نفری
برخوردار بود، نیروی عظیمی در کنار مرزهای کره شمالی داشت و یگان‌های نظامی
آمریکایی نیز در این سرزمین حاضر بوند که به‌ظاهر در آن ماجرا بی‌طرف
ماندند؛ بنابراین شورشیان در برابر مجموعه نیروهای دولتی ارزش رزمی
نداشتند. اما فرماندهان نمی‌خواستند با کودتاچیان درگیر شوند. آنها بهانه
آوردند که نبرد داخلی در صف نظامیان شکاف می‌اندازد؛ بنابراین ارتش از جایش
نجنبید و گروه کوچک توطئه‌گر حکومت را سرنگون کرد. چنان‌که پیداست، تعداد
کمّی کودتاگران همیشه تعیین‌کننده نیست. آنچه سرانجام به حساب می‌آید
موضع‌گیری پیکره اصلی ارتش است».

مالاپارته
با نگاهی به انقلاب اکتبر روسیه، که از دیدگاه او یک کودتا بوده، نشان
می‌دهد چطور با نیرویی منسجم (و نه پرتعداد) و با شناسایی درست نقاط کلیدی
می‌توان دولت مستقر را از پا درآورد. او با بررسی نقشه تروتسکی ـ‌ به‌عنوان
«تاکتیک‌پرداز» کودتای اکتبر ـ قبضه‌کردن بخش‌های خدماتی را بر بخش‌های
دولتی و اداری رجحان می‌دهد؛ بخش‌هایی مانند راه‌آهن، مراکز ارتباطی مانند
تلگراف و تلفن، بانک‌ها، سازمان آب، برق، گاز و… با این کار تروتسکی دولت
را کاملا فلج و عملا بی‌اثر کرد. با توجه به نکات گفته‌شده کودتا امری است
نوین که در دولت‌های جدید صورت می‌گیرد. باتوجه به افزایش مشارکت مردمی در
سیاست و فراگیرشدن راه‌های ارتباطی کودتاگران در قرن ۲۱ راه بسیار
دشوار‌تری از کودتاگران قرن بیستم دارند. تکثر نهادهای قدرت و شهروندان
سیاسی تاکتیک مدنظر تروتسکی را در جهان امروز بسیار سخت می‌کند. در بیشتر
کشورها سازمان‌های نظامی از هر گروه غیرنظامی دیگری متشکل‌تر و قدرتمندتر
هستند. این وضعیت در کشورهای توسعه‌نیافته که غالبا از نبود نهادهای
کار‌آمد سیاسی و همچنین از شکاف‌های اجتماعی- تاریخی عمیقی رنج می‌برند،
شدیدتر است. افسران تحت آموزش‌های خود عملا به یک نیروی حرفه‌ای و
سازمان‌یافته تبدیل می‌شوند. در کنار نظم و قدرت ارتش باید مؤلفه
حرفه‌ای‌بودن آن را نیز در نظر داشت.

یکی
از عوامل تشدید احتمال کودتا بی‌ثباتی و هرج‌ومرج سیاسی است. یعنی زمانی
که کشور با بحران سیاسی روبه‌رو باشد یا هنگامی که بحران‌های اجتماعی و
اقتصادی به بحران‌ سیاسی تبدیل شوند و سیاسیون در علاج آن ناکارآمد ظاهر
شوند، بستر برای کودتای ارتش مهیا می‌شود. معدود کودتاهای کشورهای
توسعه‌یافته نیز در هنگامه بحران رخ داده است. بعضی از پژوهشگران روحیه
نظامیان را نیز از عوامل مؤثر بر کودتا می‌دانند. آنان ارتشی‌ها را ذاتا
حامیان ثبات و امنیت می‌دانند به ‌نحوی که حتی تحرکات متعارف
اجتماعی‌ـ‌سیاسی نیز از منظر نظامیان عامل بی‌ثباتی قلمداد می‌شود. از نظر
«گودسپید» کودتا سه مرحله دارد: آماده‌سازی، حمله و تثبیت. آماده‌سازی
غالبا به دست هسته اولیه که متشکل از تعداد معدودی است، تشکیل می‌شود. هسته
اولیه مخالفان حکومت را شناسایی و با آنها ارتباط برقرار می‌کنند. بعد از
بررسی اولیه باید برنامه‌ریزی صورت گیرد. «کودتا مانند هر عمل نظامی دیگر
است، به این ترتیب که شرح عملیات باید به‌طور دقیق طراحی شود».مرحله دوم
حمله است. بعد از آغاز حمله، کودتاگران باید سریعا گروه‌ها، سازمان‌ها و
شخصیت‌های کلیدی را در وضعیتی قرار دهند که نتوانند سازماندهی و تحرکی از
خود نشان دهند. کودتاگران بر سرکوب و ارعاب مردمی که قصد مقاومت دارند یا
بر نارضایتی آنها از حاکمان مستقر حساب باز می‌کنند. کودتاچیان با تسخیر
مراکز ارتباطی اول دولت مستقر را مختل و از آن برای شروع پروپاگاندای خود
استفاده می‌کنند؛ به‌ نحوی که مردم و سازمان‌های پراکنده و سردرگم را در
بی‌ارتباطی‌شان با یکدیگر برای مقاومت دلسرد کنند. اهمیت این سازمان‌ها
باعث شده در کودتا و انقلاب، رادیو و تلویزیون جایگاهی نمادین داشته باشد.
دلیل شباهت‌ کودتاهای سراسر جهان، شباهت ارتش‌ها، سازوکار و سازمان‌های
دولت در عصر جدید است. استفاده از اوباش در کودتا قاعده‌ای ‌کلی نیست اما
می‌توان آن را در کودتاهای متعددی دید.

در
صورتی که کودتاچیان بتوانند دو مرحله اول ـ برنامه‌ریزی و حمله ـ را با
موفقیت پشت ‌سر بگذارند نوبت به مرحله آخر، یعنی «تثبیت» می‌رسد. اول باید
همه افراد و گروه‌هایی که می‌توانند برای پیروزی کودتا خطرآفرین باشند،
دستگیر یا حذف شوند. سپس کودتاچیان با بسیج طرفداران خود خیابان‌ها را
تسخیر کرده و هم‌زمان که کار را تمام‌شده نشان می‌دهند، نمایشی از مشروعیت
عمومی نیز برای خود برپا می‌کنند. در صورت شکست‌خوردن دولتمردان در مقابل
کودتاگران تنها عنصری که برای مقاومت باقی می‌ماند، سازمان‌های سیاسی
غیردولتی و مردم هستند که در اکثر مواقع توان ایستادگی در مقابل کودتا را
ندارند.

ممکن است کودتا در گام اول شکست بخورد
اما گاهی به فاصله کمی حمله دوم ترتیب داده می‌شود که بعضا به پیروزی نیز
می‌رسد. افراد و تشکیلاتی که از مقاومت و برخورد دولت جان سالم به ‌در
برده‌اند، زمان زیادی برای استفاده از ظرفیت‌های باقی‌مانده ندارند. از طرف
دیگر بعد از آغاز حمله کودتاگران در نقطه بی‌بازگشت قرار می‌گیرند و در
صورتی که هنوز فرصتی برای خود ببینند، از آن استفاده خواهند کرد.

(تصاویر) کودتا علیه دولت مصدق 

کودتای ایرانی

پژوهشگران
کودتا نظریات متعددی را در خصوص چرایی صورت‌گرفتن این پدیده، مطرح
کرده‌اند. در نظریه «نظامیان پرتورین» عامل کودتا مستقل‌شدن ارتش از دولت
است. این نظریه نمی‌تواند کودتای ۲۸ مرداد را توضیح دهد. در کودتای مرداد
ماه سال ۱۳۳۲ ارتش ماهیت مستقلی نداشت. حتی با این نظریه کودتای سوم اسفند
۱۲۹۹ را نیز نمی‌توان توضیح داد؛ چراکه «آنان [قزاق‌هایی که به فرماندهی
رضاشاه کودتا کردند] حتی از هدف واقعی حرکت خود ناآگاه بودند و از رهبر
نظامی‌شان پیروی می‌کردند».

اساسا یکی از تفاوت‌های نیروهای نظامی
ایران عصر پهلوی با کشور کودتاخیزی مانند ترکیه در همین است؛ ارتش ترکیه
حول ارزش‌های جدید و سکولاریسم و در ارتباط با طبقه متوسط تکوین یافته و
هویتی مستقل از دولتمردان برای خود قائل است، اما در ایران عصر پهلوی
نیروهای نظامی وابسته به شاه بودند. منطق حاکم بر ارتش ایران -نه حول
ملی‌گرایی و ارزش‌های مدرن – بلکه بر مبنای روابط حامی‌پرورانه شکل گرفته
بود. به همین علت هم ارتش در نبود رأس خود بلاتکلیف می‌شود، چه در ورود
کامل به کودتای ۱۳۳۲ و چه در سرکوب کامل مخالفان نظام شاهنشاهی در سال ۵۷.

در
صورتی که ارتش مبتنی بر روابط حامی‌پرورانه دست به کودتا بزند، باید
انتظار کودتای «درون‌حکومتی» را داشت. یعنی بخشی از حاکمیت با استفاده از
نیروهای نظامی دست به کودتا، حذف رقیب و افزایش قدرت خود بزند. مالاپارته
بر این باور است؛ اگر در یک سلطنت مشروطه، کودتایی رخ دهد «کودتاکننده حتما
یک درباری است، آن هم یک درباری صددرصد درباری‌صفت».

وضعیت
بحرانی رابطه نخست‌وزیر (مصدق) و شاه (محمدرضا پهلوی) را می‌توان در
ناکارآمدی نهادها از جمله قانون اساسی جست. «هر کدام از آنها قانون اساسی
را به سود خود تفسیر می‌کرد. آن قانون هم دارای چند نکته مبهم بود که زمینه
تفسیرهای گوناگون را فراهم می‌آورد… مسئله دایره مسئولیت و وظایف عملی
شاه هرگز در نظام مشروطه ایران حل نشد… یکی از دو هماورد باید در هم
می‌شکست و از صحنه سیاست بیرون می‌رفت. این همان مقطع بروز کودتا بود».

فهم
همه‌جانبه زمینه‌ها و کودتای ۲۸ مرداد کار پژوهشگران تاریخ است اما
نمی‌توان از نقش نیروهای خارجی در سقوط دولت مصدق چشم‌پوشی کرد. برنامه
کودتا را انگلستان آغاز کرد و آمریکا به سرانجام رساند. در بررسی نقش
نیروهای خارجی هر محقق در جایی از طیفِ زیاد تا کم ایستاده است.

بخش
درخور‌توجهی از سرمایه‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های این دو دولت بلوک غرب،
خرج تخریب چهره مصدق و نگران‌کردن نیروهای محافظه‌کار و مذهبی از حزب توده
شد. این تبلیغات همان‌طور که کرمیت روزولت هم اشاره می‌کند، بعد از مدتی به
ثمر نشست؛ اما آیا نباید پرسید که طرح انگلیسی چکمه و تکمیل‌شده آمریکایی
آن ـ آژاکس ـ برای سرنگونی دکتر مصدق و جبهه ملی در روز ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ چرا
به‌راحتی شکست خورد؟با گذشتن از کنار این نکات می‌توان در پشت آنها نوعی
هرج‌ومرج و بی‌برنامگی دید:اول، روزولت در حال توضیح‌دادنِ «شورا»‌یی است
که عصر دوشنبه، ۲۶ مرداد، در سفارت آمریکا برگزار شد و قرار بود تصمیمی
برای ادامه راه گرفته شود: «از آن دست بحث‌و‌جدل‌های معروف ایرانی بود.
چهار ساعتی از هر دری حرف زدند. هیچ پشیمان نیستم که بارها از جلسه بیرون
رفتم…». دوم جایی که روزولت در جواب به این سؤال که آیا بعد از اتمام
غارت خانه مصدق به آنجا خمپاره شلیک شد، گفت: «احتمالا  قبل از اینکه کسی
وارد ساختمان شود، خمپاره زدند؛ اما فکر نمی‌کنم اهمیتی می‌دادند که کسی در
ساختمان باشد یا نه. آن زمان بی‌مسئولیتی خاصی آنجا حاکم بود».

سوم،
وقتی روزولت از نگرانی‌اش در روز ۲۸ مرداد گفت: «نگرانی ما این بود که این
بار هم مثل تظاهرات‌های قبلیِ ایرانی‌ها، مردم برای ناهار و چرت قیلوله
دست از تظاهرات بردارند و به خانه‌هایشان بروند که این اتفاق در این مملکت
معمول است. حدود ساعت یک یا یک‌ونیم هر کاری داشته باشند، زمین می‌گذارند و
تا ساعت پنج عصر به ‌دنبال استراحت‌شان می‌روند». چهارم و در آخر، هنگامی
که روزولت تصویری از لحظه دیدار خود با زاهدی در مخفیگاه را شرح می‌دهد:
«حدود ساعت ١۶:١٠ به خانه‌ای که زاهدی در زیرزمین آن مخفی بود رفتم [رادیو
ساعت ١۵:٣٠ به صورت قطعی سقوط کرده بود] و دیدم زاهدی با زیرشلواری و
زیرپوش نشسته و با [نام محرمانه باقی مانده است] ناهار می‌خورد که او هم
لباس کثیف ورزشی و شلوار پاره‌ای به تن داشت. زاهدی یونیفرمش را با خودش به
زیرزمین برده بود… متأسفانه باتری رادیویی که به آنها داده بودند، تمام
شده بود و خبر نداشتند رادیو تهران را گرفته‌ایم».

*ترجمه بابک واحدی، شماره ۴۴ مجله اندیشه پویا


منبع: فرادید

زندگی خصوصی مصدق

قهرمان ملی‌شدن نفت در سال‌های پرآشوب جنگ دوم جهانی، موقعیتی مناسب برای مطرح‌شدن به‌عنوان نماد ناسیونالیسم ایرانی داشت. او که از یک خانواده اعیان قدیمی بود و وابسته به خاندان قاجار، از اوایل سده بیستم چهره‌ای برجسته در عالم سیاست به شمار می‌رفت. نجم‌السلطنه خواست مصدق با ضیاءالسلطنه، نوه ناصرالدین‌شاه نامزد شود و درنهایت این نامزدی به هم خورد؛ بعدها در ١٩سالگی با زهرا، دختر میرسید زین‌العابدین ظهیرالاسلام که سومین امام‌جمعه تهران بود، ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر به نام‌های احمد و غلامحسین و سه دختر به نام‌های منصوره و ضیااشرف و خدیجه بود. می‌گویند زهرا زیبارویی دلربا بود: بلندبالا، لاغراندام با چهره‌ای روشن، مصدق چهره زهرا را تا وقتی ‌که زن و شوهر می‌شدند، ندیده بود. بعد از پایان مراسم وقتی آن دو تنها شده بودند، زهرا چهره‌اش را به شوهر نشان داد. چهره او را آراسته بودند به هفت ‌قلم، مصدق از این موضوع دلگیر شد. به همسرش گفت: «خانم این چه وضعی است، لطفا بروید و صورت خود را بشویید». آن دو هرگز همدیگر را ترک نکردند؛ زمانی که در کودتای ٢٨ مرداد اوباش نزدیک می‌شدند تا خانه آنها را ویران کنند، با سختی بسیار زهرا را قانع کردند تا مصدق را ترک کند و از خانه شماره ١٠٩ خیابان کاخ به ‌جایی امن بگریزد. او اعتراض می‌کرد: «اگر آنها می‌خواهند شوهرم را بکشند، باید مرا هم بکشند». مصدق در شهریور ١٣۴۴ در جواب نامه‌ای که دختردایی‌اش برای تسلیت‌گویی مرگ زهرا به او فرستاده بود، نوشت: «بسیار از این مصیبت رنج می‌کشم. چون‌ که متجاوز از ۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد می‌آمد مرا تسلی می‌داد، در من تأثیر بسیار می‌کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده‌ام و او رفته است و چاره‌ای ندارم غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هرچه زودتر ببرد و از این زندگی رقت‌بار خلاص شوم.
اکنون در حدود ١٠ سال است که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام… گاه می‌شود که در روز چند کلمه هم ‌صحبت نمی‌کنم… این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده‌ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی‌شوند».

 «سرود به پایان رسیده است، فریاد شیرین اشتیاق، بر لب فسرده است» (فردریش نیچه).

(تصاویر) مصدق در دادگاه 

لیلا ابراهیمیان|
عاقبتِ سال‌های حصر و تبعید، پایان یک تراژدی است؛ مالک تبعیدی قلعه
احمدآباد، در آخرین روزهای زمستان سال ١٣۴۵، درگذشت. او سال‌های انزوا و
تنهایی را پشت‌ سر گذاشته، مثل همیشه دور از خانواده و همسرش. دیدار
خانواده تنها به ‌روزهای جمعه محدود می‌شود. نامه‌هایش طعم تلخ تنهایی و
ناامیدی می‌دهد: «از تنهایی رنج می‌کشم، فصل تابستان اغلب در خارج از عمارت
بودم و هر کس می‌آمد چند کلمه با او حرف می‌زدم ولی در این فصل زمستان که
هوا سرد است، در اتاق می‌مانم و بسیار بد می‌گذرد. کسی را هم نتوانستم پیدا
کنم که مورد اعتماد باشد و با او حرف بزنم. از روی حقیقت، دیگر نمی‌خواهم
زنده باشم».

محمد مصدق، این نامه را در بیستم بهمن
١٣۴٠ به پسرش محمود نوشته است. حرف‌هایش تلخ است و هرروز تلخ‌تر می‌شود.
سال‌ها برای آقای نخست‌وزیر سخت جانکاه می‌گذرد: «اکنون در حدود ١٠سال است
که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر
شده‌ام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبوده‌اید
و کسی مانع ملاقات شما نبوده و از این بابت آزاد بوده‌اید، با زندگی بنده
که در یک اتاق زندگی می‌کنم و گاه می‌شود که در روز، چند کلمه هم ‌صحبت
نمی‌کنم بسیار فرق دارد. این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده‌ای دارند و
تسلیم هوا و هوس دیگران نمی‌شوند». این را مصدق هشتم شهریور ۱۳۴۴ نوشت، در
پاسخ به نامه مریم فیروز، دختردایی‌اش و از اعضای حزب توده ایران. شش سال
قبل هم به پسرش، احمد شکوه کرد: «شما نمی‌دانید از تنهایی و حرف نزدن با
کسی چقدر به من بد می‌گذرد». (۲۳ بهمن ۱۳۳۸) نامه‌هایی که از قلعه به‌در
آمد حکایت پیرِ در حصری بود که آنجا را «زندان ثانوی» می‌نامید.


«کماکان در این زندان ثانوی به‌سر می‌برم. با کسی حق ملاقات ندارم و از
این محوطه قلعه نمی‌توانم پای به خارج گذارم و بر این طریق می‌گذرانم تا
ببینم چه وقت خداوند به این زندگی خاتمه می‌دهد». او قبلا هم محصور
احمدآباد بود. در دوران سال‌های حکومت رضاشاه؛ در سال ١٣٢٠ به خراسان تبعید
شد به مدت ١۵ روز. «ارنست پرون»، دوست دوران کودکی ولیعهد که از قضا
پزشکش، پسر مصدق بود، در این ماجرا دخالت کرد و شاه متقاعد شد که مصدق به
احمدآباد بازگردد. چند ماه بعد هم تهاجم روس و انگلیس و آمریکا به سلطنت
رضاشاه پایان داد، اما این‌بار او پیر و دل‌شکسته‌تر بود. روز عید سال ١٣۴١
آرزویش همین بود: «روزی نیست که از خدا مرگ نخواهم، آن‌هم چون مقدر نیست
به سراغم نمی‌آید و مرا در این زندان ثانوی واله و حیران گذاشته است».

مرگ
همسرش در ١٣۴۴ ضربه‌ای دیگر بر روح آزرده او بود، اما این غم یک‌سال بیشتر
‌طول نکشید. سرطانِ کام دهان و بی‌احتیاطی پزشک درمانگر در استفاده از
اشعه، سوختگی مخاط و خون‌ریزی دستگاه گوارش مجال زندگی را از او گرفت. در
ساعت شش صبح روز یکشنبه، ١۴ اسفند ١٣۴۵؛ همان زمان که روز رنگابه‌ای بر
سیاهیِ افق شرق می‌کشید، پس از دو بار عمل جراحی، درحالی‌که با انتقال خود
به خارج از کشور برای مداوا مخالفت کرده بود، در بیمارستان نجمیه و در میان
جمعی کوچک چشم بر دنیایی که چندان آن را دوست نمی‌داشت، فروبست؛ این آخرین
سکانس زندگی پیر محصور در قلعه احمدآباد است. او تا آخرین روزهای حیاتش
زندگی‌نامه نوشت و از احوالاتش گفت.

(تصاویر) مصدق در دادگاه 

پرده آخر

بیمار
اتاق شماره ۶٢ بیمارستان نجمیه تهران، بار دیگر به احمدآباد بازگشت؛ وصیت
کرده بود که در ابن‌بابویه کنار شهدای ٣٠ تیر دفن شود، اما شاه وصیتش را
نپذیرفت و بعد از نیم‌قرن از زمان فوتش هنوز آن ایرانی پرآوازه، نه در قبر
دائمش آرمیده و نه سنگ‌قبری دارد؛ هنوز زمان اجرای وصیتش نرسیده است. عصر
روز یکشنبه، روزنامه اطلاعات در خبری کوتاه، فوت دکتر مصدق را در چند خط
اعلام کرد. سهم رهبر ملی‌شدن صنعت نفت و نخست‌وزیر ۲۸‌ماهه ایران که با
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برکنار و سپس محاکمه و زندانی و دست‌آخر به احمدآباد
تبعید شد، همین چند خط نوشته از مطبوعات رسمی کشور بود. ساعت ١١:۴۵ آن روز
جنازه‌اش را به قلعه احمدآباد منتقل کردند در میان تنی چند از دوستانش و
خانواده. مهندس کاظم حسیبی که پس‌ از انتقال جنازه به احمدآباد رسیده بود
در یادداشت‌های خود می‌نویسد: «در راه دو ستون نظامی با ٢٠ دستگاه جیپ که
١٢ دستگاه مجهز به وسایل مخابراتی بودند و ١٠ ماشین با سرباز و اسلحه و
وسایل دیدم… در احمدآباد اتومبیل پلیس و ژاندارمری در داخل باغ بودند».
در آن روز سرد نیمه اسفند ١٣۴۵ پیکر دکتر مصدق، توسط یدالله سحابی غسل داده
شد و آیت‌الله سیدرضا زنجانی بر او نماز خواند. پس ‌از آن جنازه را در
صندوقی قرار داده و در اتاق دکتر به امانت به خاک سپردند. با مرگ مصدق،
رژیم برآمده از کودتا نفس به‌راحتی کشید، مصدق رفته بود.

در حبس مجرد

اگر
سکانس پایانی زندگی محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران، تراژیک بود، سقوط دولت
ملی با کودتای بیگانه، شوکرانی برای مصدق بود؛ شاید رمز ماندگاری‌اش در
تاریخ. دولتش نه با استیضاح و رأی مخالف مجلس که با کودتای بیگانه سرنگون
شد تا حماسه‌اش تکمیل شود در نهضت ملی ایران. چند ماه بعد، او در محکمه
نظامی با غرور و افتخار خود را تنها پیروز میدان کودتا و دادگاه خواند و به
آنچه کرده بود مباهات داشت. (جلیل بزرگمهر، مصدق در دادگاه تجدیدنظر
نظامی، ص ١٩۴). او سال‌ها بعد در مرور آن روزهای زندگی خود گفته است: «از
آنچه کرده‌ام و یکی از آنها عدم‌تسلیم بود تا هدف ملت ایران از بین نرود،
بسیار راضی و خشنودم والا من هم مثل دیگران می‌شدم که نه از خود اسمی و نه
از هدف ملت ایران سخنی در میان بگذارند».

برای
سیاست‌مداری چون او، وداعی نمادین‌تر از این ممکن نبود. دفاعش از خود در
دادگاه نظامی شاه ماندگار شد، بعد از آن سه سال حبس مجرد را تحمل کرد و عفو
شاهانه را نپذیرفت. در بخشی از «خاطرات و تألمات» نوشته است: «کسانی که
زندان مجرد را دیده و با آن سروکار داشته‌اند، می‌دانند که در این مکان،
آن‌هم به یک بی‌گناه و بی‌تقصیر چقدر سخت و بد می‌گذرد. در روزهای اول
زندان آن‌قدر خسته و ناتوان بودم که هیچ‌چیز، جز یک استراحت کامل چاره دردم
نمی‌کرد: مبارزه انتخاباتی دوره تقنینیه، مبارزه با شرکت نفت ایران و
انگلیس، کارهای کمیسیون نفت در مجلس شانزدهم، قبول مسئولیت اداره مملکت،
دفاع در شورای امنیت و دیوان بین‌المللی دادگستری، مخالفت‌های مغرضانه
داخلی، غائله ٩ اسفند و اشتهار پیش‌آمد غائله‌های دیگر تمام سبب شده بود که
با نگرانی بسیاری از هر پیشامد انجام‌وظیفه کنم…». او چند روز اول زندان
را استراحتی برای خود می‌دانست تا زمان دادگاه نظامی در دادگاه بدوی و
تجدیدنظر نظامی؛ نتیجه دادگاه سه‌ سال حبس برای او بود: «نه‌تنها شخص خودم
بلکه دستوردهندگان صدور رأی هم باور نمی‌کردند که من از این زندان جان
سلامت به در برم». بعد از آزادی از زندان لشکر ۲ زرهی در روز ۱۲ مرداد ۱۳۳۵
به احمدآباد تبعید شد، در میان عده‌ای سرباز و گروهبان که مأمور حفاظتش
بودند.

 (تصاویر) مصدق در دادگاه

اشرافی دموکرات

نجم‌السلطنه
ریزنقش و پریده‌رنگ بود؛ او برای بقا و حفظ موقعیتش می‌جنگید و از
فرصت‌های اندک موجود بهره می‌گرفت تا اینکه دارای نفوذی زیاد بر شاهزاده‌ها
و وزیران شد. او سواد چندانی نداشت اما فوق‌العاده باهوش بود. شهره به‌
صراحت و تندی زبان، خواهر شاهزاده عبدالحسین میرزای فرمانفرما، از گرمی و
صراحت طبع برخوردار بود. سه ‌بار، هر بار با مردانی سالخورده و ثروتمند
ازدواج کرد. سه ‌بار بیوه شد و با بی‌ثباتی مالی ملازم آن مقابله کرد. همسر
اول نجم‌السلطنه در ١٢۵٩ درگذشت. او به دنبال یک حکمرانی ایالتی
نابودکننده بسیار بدهکار شد. تازه‌بیوه، فقط ٢٧ سال داشت با دو دختر.
ازدواج دومش با میرزا هدایت‌الله وزیر دفتر، پدر مصدق دو سال بعد اتفاق
افتاد. میرزا هدایت‌الله از آخرین ازدواجش فقط صاحب دو فرزند شد؛ محمد و
آمنه. محمد در ۲۹ اردیبهشت ۱۲۶۱ در تهران و به روایتی در روستای آهو از
توابع آشتیان، به دنیا آمد.

وزیر دفتر ۴٠
سال از همسرش بزرگ‌تر بود و از ازدواج‌های قبلی‌اش چندین فرزند داشت. او
مرد قلم بود نه شمشیر. بعدها مصدق مقام پدرش را به ارث برد. بیهودگی این
نظام و بی‌ثمری دفاع از این شغل را در خاطرات و تألماتش چنین نوشت: «لفظ
مستوفی و دزد مترادف شده بود». مصدق نقل می‌کند: «یکی از مستوفیان فاسد، سه
چلچراغ بلور و یک جعبه‌سازی که دو عروسک رقاص داشت برای مادرم فرستاد،
پدرم بی‌اندازه ناراحت شده بود اما مادرم بی‌اختیار گفت: خودت که از
هیچ‌کسی چیزی قبول نمی‌کنی، این هدیه‌ای را هم که برای من آورده‌اند،
می‌خواهی رد کنی؟!» بعدها خود نیز چنین کرد؛ بار کامیون خربزه ارسالی
امیرتیمور کلالی، از مشهد را قبول نکرد و به دارالمجانین فرستاد. بعد از آن
مصدق، نریمان شهردار تهران را احضار کرد و گفت: «مطالعه کن و ببین چه محل
درآمدی پیدا می‌کنی که جیره مریض‌های آنجا را بالا ببری که مریض‌هایی که
آنجا می‌خوابند از لحاظ غذا و پرستار و دوا در مضیقه نباشند. بعد از آن بود
که جیره هر مریض از سه تومان به ١٠ تومان افزایش یافت». عشق مصدق به مادرش
به علاقه‌اش نسبت به پدر می‌چربید، اما این مشی پدر بود که او در پیش
گرفت.

در سال ١٢٧۴ پس از مرگ پدرش لقب
«مصدق‌السلطنه» را به ارث برد. او در این زمان تنها ١٣ سال داشت. مصدق چهار
سال را به‌عنوان مستوفی دربار نزد برادرش به شاگردی سپری کرد و سپس به سمت
مستوفی ولایت خراسان منصوب شد. مصدق به‌عنوان یک آریستوکرات جوانِ هوادارِ
آرمان مشروطه و عضو مخفی انجمن «آزادی‌خواه انسانیت» که عمدتا متشکل از
افراد خانواده آشتیانی بود، در ٢۵سالگی در اولین انتخابات مجلس در دوره
مشروطیت به وکالت «اعیان» اصفهان انتخاب شد ولی اعتبارنامه او به ‌دلیل سنش
که به ٣٠ سال تمام نرسیده بود، رد شد. اعتبارنامه او مورد اعتراض قرار
می‌گیرد: «میرزا داودخان مؤتمن‌الممالک، نماینده کرمان و عضو شعبه که تاریخ
وفات مرحوم مرتضی قلی‌خان وکیل‌الممالک والی کرمان و شوهر اول مادرم را
می‌دانست چنین استدلال نمود: اگر مادرم بلافاصله پس از چهار ماه و ١٠ روز
عده قانونی با پدر ازدواج‌ کرده بود و من هم ٩ ‌ماه بعد از آن متولد شده
بودم، باز ٣٠ سال نداشتم. چون این حرف جواب نداشت صرف‌نظر کردم». اما در
مجلس شانزدهم این اعتراض به سودش تمام می‌شود: «در کابینه وثوق‌الدوله که
هنوز قرارداد تصویب نشده ولی رویه کار دولت معلوم بود و من می‌خواستم از
ایران بروم و در یکی از ممالک اروپا اقامت کنم، احتیاج به گذرنامه داشتم که
طبق تصویب‌نامه هیئت وزیران گذرنامه به کسانی داده می‌شد که دارای سجل
‌احوال باشند. نظر به اینکه سال ولادتم در پشت قرآنی نوشته ‌شده بود که در
دست نبود آن را بدون تحقیق و تشخیص اختلاف سال قمری با شمسی در کلانتری ٣
شهر تهران نوشتم که شناسنامه صادر شد و موقع انتخابات دوره ١۶ تقنینیه طبق
آن شناسنامه از ٧٠ تجاوز می‌کرد. این بود عکس سنگ ‌قبر مرحوم وکیل‌الملک
کرمانی را که تاریخ وفاتش با تمام حروف روی آن منقوش است از نجف خواستم و
آن را به وزارت کشور فرستادم و با همان دلیل که مؤتمن‌الممالک ثابت کرده
بود ٣٠سال نداشتم، ثابت کردم که سالم از ٧٠ کمتر است که مورد تصدیق انجمن
مرکزی انتخابات قرار گرفت و اعتبارنامه‌ام را صادر کرد». (خاطرات و تألمات،
صفحه ۶١).

 (تصاویر) مصدق در دادگاه

راهی برای زندگی

رد
اعتبارنامه‌اش برای وکالت اصفهان سبب شد تا در سال ۱۲۸۷ خورشیدی برای
ادامه تحصیلات خود به فرانسه و سپس سوئیس برود؛ برای اخذ درجه دکترای حقوق
در دانشگاه نوشاتل نائل شد. در سفر دوم، خانواده‌اش او را همراهی می‌کردند؛
مادر، زهرا، ضیااشرف، احمد و غلامحسین.

در
آنجا دو فرزند بزرگ خود را به خانواده‌ای فرانسوی سپرد تا زبان بیاموزند
ولی غلامحسین خیلی کوچک‌تر از آن بود که به دیگران سپرده شود. زمانی که در
سوئیس بود از دو پسربچه محلی به دلیل دزدیدن میوه در دادگاه دفاع کرد، ولی
عیوب فرزندان خود را سخت می‌بخشید. یک‌ بار غلامحسین و احمد از باغ همسایه
مقداری انگور چیده بودند. وقتی این را فهمید فریاد زد: «هردوتان را
می‌کشم!» سال‌ها بعد وقتی نخست‌وزیر بود، ماجرای گرفتن نابحق تصدیق رانندگی
موتور‌سیکلتش را در نوشاتل که با خامی و سادگی سوئیسی‌ها همراه بود و نیز
ناشی‌گری خودش را به‌خاطر داشت. ظاهرا ممتحن مربوط به‌جای آنکه با داوطلب
همراه شود، او را فرستاده بود که به‌طرف دریاچه نوشاتل براند و بازگردد.
مصدق با خیال راحت تا دریاچه می‌راند، ولی در آنجا چون نمی‌تواند
موتورسیکلت را متوقف کند با یک کیوسک میوه‌فروشی تصادف و آن را سرنگون
می‌کند. فریاد میوه‌فروش بلند می‌شود: «خوک! خوک!» مصدق خسارت او را
می‌دهد، موتورش را مرتب می‌کند و به‌طرف ممتحن برمی‌گردد. او می‌گوید: مسیو
مصدق، مدت زیادی طول دادید. معلوم است که خیلی بااحتیاط می‌رانید. تبریک
می‌گویم. این هم گواهینامه شما». (میهن‌پرست ایرانی؛ صفحه ١١۵).

(تصاویر) مصدق در دادگاه 

مصدق در فرنگ

این
سال‌ها به مستوفی‌گری در ایالات و تحصیل در اروپا – نخست تحصیلات مالیه در
مدرسه علوم سیاسی پاریس، مقر فُکلی‌های زمان و سپس حقوق در دانشگاه نوشاتل
سوئیس- گذشت. در پاریس ترکیبی از جدیت، خجولی، زندگی ساده و اسرارآمیز از
خود بر جای گذاشت و شاید همین صفات او بود که دل از «رنه وی‌یه‌یار» دختر
٢١ساله یکی از صاحب‌منصبان مستعمراتی فرانسه ربود. آنها رابطه خود را
معاشرتی معنوی و متعالی توصیف کرده‌اند. تز دکترای مصدق در زمینه وضعیت ارث
در قوانین شیعه بود. مصدق در مدت اقامت در اروپا دچار بیماری مزمن زخم
معده و دل‌درد شد که تا پایان زندگی همراهش بود. همچنین حالت اغمای
گاه‌و‌بیگاهش نیز که به خاطرش معروف شد، ناشی از ناتوانی او در خوردن غذای
کامل بود. او بسیار معاشرتی، خوش‌قریحه و دلنشین بود؛ اما احتمالا همان
بیماری‌اش باعث بی‌میلی به معاشرت اجتماعی شده بود. در جنگ جهانی اول
به‌عنوان روشنفکری اصلاح‌طلب شهرت یافت. هنگام تدریس حقوق در مدرسه علوم
سیاسی تهران، سه کتاب پایه نوشت که عبارت‌اند از: «کاپیتولاسیون و ایران»،
«دستور در محاکم حقوقی» و «شرکت‌های سهامی در اروپا». او مقالاتی در مجلات
علمی -ادبی هوادار اصلاحات و «صدای ایران»، نشریات ملی‌گرای مخالف اشغالگری
روس و انگلیس می‌نوشت. هنگامی‌ که نوشته‌ای را درباره پذیرش مفهوم غربی
قاعده مرور زمان منتشر کرد، مورد انتقاد برخی قرار گرفت که آن را مخالف
شریعت قلمداد کرده بودند. در خاطرات خود نوشته است: «پریشان شدم از اینکه
پس از دیدن آن آموزش‌ها قادر به بیان عقایدم نبودم و در معرض انتقادات
نابجا و غیرمنصفانه قرار داشتیم. در شگفت بودم که چگونه و به چه نحوی
می‌توانستم از دانش خود برای خدمت به مملکت استفاده نمایم». در سال‌های
بعد، دو کتاب دیگر منتشر کرد: «مختصری از حقوق پارلمانی در ایران و اروپا» و
«اصول قواعد و قوانین مالیه در ممالک خارجه و ایران قبل از مشروطیت و دوره
مشروطه». کشوری که بعدها او لقب «وطن ثانوی» خود را به آن داد، سوئیس بود.
در خاطراتش درباره سوئیس می‌نویسد: «در آنجا بودم که قرارداد وثوق‌الدوله
بین ایران و انگلیس منعقد گردید… تصمیم گرفتم در سوئیس اقامت کنم و به
کار تجارت پردازم. مقدار قلیلی هم کالا که در ایران کمیاب شده بود خریده و
به ایران فرستادم؛ و بعد چنین صلاح دیدم که با پسر و دختر بزرگم که ۱۰ سال
بود وطن خود را ندیده بودند به ایران بیایم و بعد از تسویه کارهایم از
ایران مهاجرت نمایم. این بود که همان راهی که رفته بودم به‌قصد مراجعت به
ایران حرکت نمودم…».

 (تصاویر) مصدق در دادگاه

در پیِ نام
قهرمان
ملی‌شدن نفت در سال‌های پرآشوب جنگ دوم جهانی، موقعیتی مناسب برای
مطرح‌شدن به‌عنوان نماد ناسیونالیسم ایرانی داشت. او که از یک خانواده
اعیان قدیمی بود و وابسته به خاندان قاجار، از اوایل سده بیستم چهره‌ای
برجسته در عالم سیاست به شمار می‌رفت. نجم‌السلطنه خواست مصدق با
ضیاءالسلطنه، نوه ناصرالدین‌شاه نامزد شود و درنهایت این نامزدی به هم
خورد؛ بعدها در ١٩سالگی با زهرا، دختر میرسید زین‌العابدین ظهیرالاسلام که
سومین امام‌جمعه تهران بود، ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر به نام‌های احمد و
غلامحسین و سه دختر به نام‌های منصوره و ضیااشرف و خدیجه بود. می‌گویند
زهرا زیبارویی دلربا بود: بلندبالا، لاغراندام با چهره‌ای روشن، مصدق چهره
زهرا را تا وقتی ‌که زن و شوهر می‌شدند، ندیده بود. بعد از پایان مراسم
وقتی آن دو تنها شده بودند، زهرا چهره‌اش را به شوهر نشان داد. چهره او را
آراسته بودند به هفت ‌قلم، مصدق از این موضوع دلگیر شد. به همسرش گفت:
«خانم این چه وضعی است، لطفا بروید و صورت خود را بشویید». آن دو هرگز
همدیگر را ترک نکردند؛ زمانی که در کودتای ٢٨ مرداد اوباش نزدیک می‌شدند تا
خانه آنها را ویران کنند، با سختی بسیار زهرا را قانع کردند تا مصدق را
ترک کند و از خانه شماره ١٠٩ خیابان کاخ به ‌جایی امن بگریزد. او اعتراض
می‌کرد: «اگر آنها می‌خواهند شوهرم را بکشند، باید مرا هم بکشند». مصدق در
شهریور ١٣۴۴ در جواب نامه‌ای که دختردایی‌اش برای تسلیت‌گویی مرگ زهرا به
او فرستاده بود، نوشت: «بسیار از این مصیبت رنج می‌کشم. چون‌ که متجاوز از
۶۴ سال همسر عزیزم با من زندگی کرد و هر پیشامد که برایم رسید تحمل نمود و
با من دارای یک فکر و یک عقیده بود و هر وقت که احمدآباد می‌آمد مرا تسلی
می‌داد، در من تأثیر بسیار می‌کرد و آرزویم این بود که قبل از او من از این
دنیا بروم و اکنون برخلاف میل، من مانده‌ام و او رفته است و چاره‌ای ندارم
غیر از اینکه از خدا بخواهم که مرا هم هرچه زودتر ببرد و از این زندگی
رقت‌بار خلاص شوم.  

اکنون در حدود ١٠ سال است که از این قلعه
نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام… گاه
می‌شود که در روز چند کلمه هم ‌صحبت نمی‌کنم… این است وضع زندگی اشخاصی
که یک عقیده‌ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی‌شوند».

کودکی‌ای که گذشت

 عکس‌هایش
از دوران کودکی، چهره او را نشان می‌دهد با دهانی گشاد، جسمی کوچک و
بیمارگونه؛ به تقلید از پدر، پشت میز کوچکی نشسته و عصایش را در میان دو پا
گرفته است.

دستان خود را حلقه کرده بر
دور میز؛ درست مثل صاحب‌منصبی در انتظار. اما عکس‌های بعد از فوت پدر، محمد
١٠ساله را نگران نشان می‌دهد. پدر که فوت کرد همه اموالش به فرزند ذکور
بزرگش رسید؛ مادر ناراحت از این وضعیت با منشی خصوصی مظفرالدین میرزای
ولیعهد ازدواج کرد و دو فرزند خود محمد و آمنه را برداشت و راهی تبریز شد.
مصدق بعدها «پس‌انداختن اولاد متعدد از همسران مختلف» را به‌عنوان سرچشمه
کشمکش‌های خانوادگی توصیف کرد. او در ٩‌سالگی به‌اندازه کافی جاافتاده بود
که به دیدار بزرگان قوم برود. عشق مادر به فرزندش هم بسیار فوق‌العاده بود.

 در
کتاب «زندگی ملک‌تاج‌خانم نجم‌السلطنه» آمده است: «محمد به زیبایی رشد
می‌کند. نوعی معجزه است؛ چون پسران بی‌پدر معمولا نباید به این خوبی رشد
کنند». چند سال بعد که مصدق کار سیاسی را آغاز کرد و در معرض حمله بود به
تختخواب پناه برد. او به‌جای تسلی‌دادن فرزند با عصا به جانش افتاد: «بلند
شو… مگر تو نمی‌دانی که هرکس تحصیل حقوق کرد و در سیاست وارد شد باید خود
را برای هرگونه افترا و ناسزا حاضر کند… باید بدانی که وزن اشخاص در
جامعه به‌قدر شدایدی است که در راه مردم تحمل می‌کنند». گاهی با مادر به
تماشای تئاتر می‌رفت، در مجلس چای و شیرینی شرکت می‌کرد؛ کاری که بعدها آن
را ترک کرد و چنان که گاه به منزوی‌بودن شهره می‌شد.

داستان دو خانه

دو
خانه مصدق، هر دو خانه تاریخ شد، یکی زیر یوغ تانک‌ها و دیگری محبسی برای
او. در آهنی خانه ١٠٩ خیابان کاخ را در قلعه احمدآباد به یادگار حفظ کرده
بود؛ همیشه فریادهای اوباش و آن ماشینی که با سرعت به در خانه نخست‌وزیر
کوبیده بود، در مقابل چشمانش بود؛ چه بخت سیاهی داشت این در آهنی سفید.
روزهای بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خیابان کاخ، ویرانه‌های سوخته خانه شماره ۱۰۹
را نمایش می‌داد؛ ستاد و خانه معنوی نهضت ملی ایران که ویران‌ شده بود.
دفترهای کار و اتاق‌خواب محمد مصدق را غارت کرده بودند، از ده‌ها هزار سند و
نامه تا قرآن ‌خانه به یغما رفته بود. کاشی‌ها را از دیوار کندند و
سیم‌های وسایل برقی را از قرنیزها بیرون کشیدند. در گاوصندوق نخست‌وزیر را
از لولا درآوردند و فرش خانه را به چند تکه تقسیم کردند. مدتی بعد مصدق در
زندان لشکر ۲ زرهی، یکی از چیزهایی را به دست آورد که از خانه شماره ۱۰۹
خیابان کاخ به تاراج رفته بود، عینک مطالعه‌ای که در سفرش به آمریکا سفارش
داده بود. در باشگاه افسران، یکی از نگهبان‌ها به او گفت: «من می‌دونم
عینکتون کجاست»؛ چند دقیقه بعد عینک در دستان مصدق بود. چند هفته بعد که
غلامحسین مصدق دستگیر شد، یکی از فرش‌های خانه ١٠٩ را زیر پای دادستان
نظامی شناخت.

او مالک احمدآباد، دهکده‌ای
در ١٣۶کیلومتری تهران و دو منزل مسکونی در تهران بود. با قناعت زندگی
می‌کرد. می‌گفتند فقط دو دست کت‌وشلوار دارد و مازاد درآمد خود را صرف
بیمارستان خیریه‌ای می‌کرد که مادرش در تهران ساخته بود. مزرعه کشاورزی‌اش
در احمدآباد نمونه بود. پس از جنگ دوم جهانی، برای تأمین برق منزل خود یک
دستگاه ژنراتور خرید که تنها عصرها و تا ساعت ٩ شب از آن استفاده می‌کرد.
روشنایی منزل او عمدا با نور شمع تأمین می‌شد. مظفرالدین شاه یک‌ بار از
املاک او دیدن کرد تا شبکه آبیاری او را از نزدیک ببیند.

 (تصاویر) مصدق در دادگاه

 بار دیگر احمدآباد
مصدق
نام‌آشنا، در خلوت بی‌آشنا ١٠ سال‌ در حصر ماند؛ در سال‌های حکومت محمدرضا
پهلوی برگزاری مراسم بزرگداشت او از سوی حکومت وقت ممنوع بود تا تاریخ ۱۵
اسفند ١٣۵٧ که یکی از بزرگ‌ترین گردهمایی‌های سیاسی در سالروز درگذشت رهبر
نهضت ملی نفت بر مزار وی در احمدآباد برگزار شد. آیت‌الله سید محمود
طالقانی سخنران این مراسم بود. «دکتر مصدق مجموعه‌ای است از سلسله حوادث و
موج‌های قبل از خود و بعد از خود ما و شخص مخلص شما، با این وضع حال و
مزاجم که اینجا نشسته‌ام، اگر هر چه بگویم و هر چه به یادم هست با همه ضعف
حافظه کافی نیست، شاید اگر هم سکوت کنیم و در اندیشه فرو برویم و تذکرات
گذشته را به یاد آریم، این سکوت بیش از هزاران زبان‌ گویا باشد و گذشته و
وضع کنونی و آینده ما را ترسیم کند». به نوشته روزنامه اطلاعات یک ‌میلیون
نفر به احمدآباد رفتند.


منبع: فرادید

درگذشت الویس پریسلی

فرادید| شانزده اوت در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۸۹۶- کشف طلا در “یوکون”

“جورج کارمک” هنگام ماهیگیری در
رودخانه “کلوندایک” در منطقه یوکون کانادا، تکه‌های طلا پیدا کرد که سبب
مهاجرت “تب طلای کلوندایک” شد.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۴۶- درگیری مرگبار در هند

در “کلکته” هند درگیری‌های گسترده‌ای
میان مسلمانان و هندوها صورت می‌گیرد که بر سر استقلال پاکستان اختلاف‌نظر داشتند.
در این درگیری بیش از ۴ هزار نفر کشته و صدها هزار نفر بی‌خانمان شدند.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۵۴- انتشار مجله “اسپورت
ایلاستیتر”

مردم در حال خواندن اولین شماره مجله
“اسپورت ایلاستیتر” در منهتن، نیوروک.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۵۸- زادروز “مدونا”

“مدونا لوئیس سیکون” خواننده پاپ
آمریکایی در دیترویت، میشیگان متولد شد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۷۷- درگذشت الویس پریسلی

الویس پریسلی پادشاه راک در سن ۴۲ سالگی در خانه
خود در ممفیس، تنسی درگذشت.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۸۷- سقوط هواپیمای “نورت‌وست
ایرلاینز”

پرواز شماره ۲۵۵ در هنگام بلند شدن از دیترویت،
سقوط کرد و ۱۵۶ نفر کشته شدند. تنها بازمانده یک کودک چهارساله بود.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

گریختن ابدی

بنا به دلایل داخلی و خارجی، فرار شاه در سال ۱۳۳۲ با دومین فرار وی در ۲۶ دی ۱۳۵۷ برآیندی متفاوت داشت و شاه در سال ۵۷ دیگر نتوانست به قدرت بازگردد. این تفاوت‌ها چه بود؟ آیا ناشی از نوع واکنش نیروهای خارجی طرفدار شاه بود؟ دوران حکومت ۳۷ ساله محمدرضا شاه پهلوی با حوادث و تحولات متعدد سیاسی همراه بوده است.

بنا به دلایل داخلی و خارجی، فرار شاه در سال ۱۳۳۲ با دومین فرار وی در ۲۶ دی ۱۳۵۷ برآیندی متفاوت داشت و شاه در سال ۵۷ دیگر نتوانست به قدرت بازگردد. این تفاوت‌ها چه بود؟ آیا ناشی از نوع واکنش نیروهای خارجی طرفدار شاه بود؟ دوران حکومت ۳۷ ساله محمدرضا شاه پهلوی با حوادث و تحولات متعدد سیاسی همراه بوده است.

چه آغاز آن‌که با ورود نیروهای متفقین و اشغال بخش‌هایی از خاک ایران به وسیله آنان همراه بود و چه پایانش که با انقلابی اجتماعی برآمده از ائتلافی میان طبقاتی و گسترده همراه شد. یکی از مهم ترین وقایعی که در طول این دوران دو بار و در برهه‌های حساس تاریخی تکرار شد، فرار محمدرضا شاه از کشور است که هرچند هر دو بار در شرایط مشابه آشفتگی سیاسی و در زمانی که پایه‌های حکومت او لرزان بود اتفاق افتاد، اما هر یک نتایجی متفاوت داشت. ایران در سال ۱۳۳۲ تحت زمامداری محمد مصدق بود.

نخست‌وزیری از جبهه ملی ایران که برخلاف بسیاری از نخست‌وزیران پیشین و نخست‌وزیران بعدی دوران پهلوی دوم تحت امر محمدرضا شاه نبود. مصدق نخست‌وزیری خود را با اجرایی کردن قانون ملی‌شدن صنعت نفت ایران آغاز کرد. قانونی که اجرایش یک بار دیگر همچون انقلاب مشروطه مردم را روبه‌روی شاه و قدرت‌های خارجی قرار داد. سیاست خارجی مصدق بر اصل موازنه منفی استوار بود. یعنی ضمن حفظ بیطرفی و عدم تعهد، کسب و تقویت استقلال ملی را نیز هدف قرار داده بود.

از واگذاری امتیاز به قدرت‌های خارجی امتناع می‌کرد و مانع اعمال نفوذ قدرت‌های بیگانه در ایران بود. برخلاف آنچه از عهد قاجار مرسوم بود تلاشی در موازنه برقرار کردن آنها علیه یکدیگر به‌عمل نمی‌آمد. یک چنین سیاستی و رد صریح تقاضاهای خارجیان در بهترین حالت خود نیز برای نظام جهانی دشوار می‌نمود. ملی کردن نفت و جنگ سرد دولت ایران را شدیدا رویاروی بریتانیا قرار می‌داد، دشمنی ایالات‌متحده در مورد ایران را روزافزون می‌کرد و خصومت منفعلانه شوروی را نیز برمی‌انگیخت. (فوران، ۱۳۸۲:۴۳۴)

با اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت انگلیس و بعد از چندین دور مذاکره، دولت محافظه‌کار بریتانیا که به تازگی بر مسند کار قرار گرفته بود به جای یافتن راه‌حل، زمینه‌چینی را برای یک کودتا تدارک دید و برنامه‌اش را فعالانه تدوین کرد. در این طرح ایالات‌متحده آمریکا نیز سرانجام جانب بریتانیا را گرفت. آمریکا در نهایت تصمیم داشت شاه را بر تخت سلطنت خود نگه دارد و نقش برتر انگلستان در ایران را به خود اختصاص دهد.

به همین دلیل آیزنهاور با درخواست کمک ایران برای فروش و بازاریابی نفت مخالفت کرد. در این برهه زمانی آمریکا و انگلستان برای انجام کودتا علیه دولت مصدق به توافق رسیده بودند. شوروی نیز هرچند در جریان موضوع کودتا نبود، اما همچون این دو کشور از نهضت ملی نفت دلخوشی نداشت و به کمک دولت وقت نیامد.

دو هفته بعد از شروع زمامداری آیزنهاور در فوریه ۱۹۵۳ (بهمن- اسفند ۱۳۳۱) مقام‌های دو کشور بریتانیا و آمریکا دیدار کردند و در مورد سرنگونی دولت مصدق و انتصاب فضل‌الله زاهدی به نخست‌وزیری به توافق رسیدند و اسم رمز عملیات پاکسازی را نیز آژاکس نامیدند. شب ۲۵ مرداد سرهنگ نصیری فرمانده گارد سلطنتی از جانب شاه ماموریت یافت در حوالی نیمه شب به منزل مصدق برود و فرمان برکناری او از نخست‌وزیری و انتصاب زاهدی را به وی ابلاغ کند.

مصدق که آماده دریافت چنین فرمانی بود به گارد نخست‌وزیری دستور داد نصیری و گارد سلطنتی واقع در شمیران را بازداشت و توقیف کنند. به این ترتیب تلاش شاه در کودتا کاملا عقیم ماند (فوران، همان: ۴۴۱) در اینجا بود که شاه روز یکشنبه ۲۵ مرداد و برای نخستین بار به خارج از کشور فرار کرد.قدرت‌های خارجی تاثیرگذار در تحولات ایران به ویژه انگلستان و آمریکا بعد از فرار شاه از کشور در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ با تمام توان درصدد ایجاد شرایط بازگشت شاه به کشور بودند.

بعد از ناکامی کودتای ۲۵مرداد که از سوی کشورهای آمریکا و انگلستان برنامه‌ریزی شده بود، این کشورها درصدد برآمدند تا کار ناتمام مانده خود را کامل کنند تا شرایط را برای بازگشت شاه به کشور فراهم کنند. به این ترتیب کودتایی دیگر این بار در ۲۸ مرداد انجام شد و توانست دولت مصدق را از قدرت کنار بزند.

فرار بازگشت‌ناپذیر دوم
شاه یک بار دیگر و این بار برای همیشه در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ به‌دنبال اوج ‌گرفتن تظاهرات مردمی از کشور فرار کرد! ماهیت تحولات کشور و زمان فرار شاه اما با سال ۱۳۳۲ و زمان کودتای ۲۸ مرداد تفاوت‌های زیادی داشت.

درست است که در هر دو مقطع، محمدرضا شاه را در صف مخالفان و دشمنان داخلی و به‌ویژه خارجی ملت ایران می‌بینیم، اما در هر یک از این دو برهه‌ مهم و حساس کشور، ملت ایران دو هدف جداگانه را دنبال می‌کردند.در دو سه سال منتهی به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، ملت ایران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه با استعمارگران خارجی را دنبال می‌کرد؛ اما قیام ملت ایران در مقطع سال‌های ۱۳۵۷- ۱۳۵۶، هدف بنیادی‌تر، بزرگ‌تر و سرنوشت‌سازتر سرنگونی رژیم پهلوی و برقراری نظام سیاسی جدیدی را دنبال می‌کرد.

به عبارتی برخلاف فرار اول شاه از کشور در جریان کودتای ناموفق ۲۵ مرداد در فرار دوم شاه از کشور در سال ۱۳۵۷ نیروهای داخلی طرفدار او نتوانستند کاری از پیش ببرند. این بار برخلاف ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ که شاه با حمایت قاطعانه قدرت‌های خارجی و ارتش و برخی گروه‌های حاشیه شهری بر تخت سلطنت خود بازگشته بود ارتش در نهایت با وجود صرف میلیاردها دلار از طرف‌شاه نتوانست حمایت قاطعی از او به عمل آورد و در نهایت تصمیم به بی‌طرفی گرفت.

شاه بعد از بازگشت به کشور پس از موفقیت کودتای ۲۸ مرداد این جمله تاریخی را گفته بود که حکومتم را مدیون خدا، آمریکایی‌ها و ارتشم هستم؛ اما این بار برخلاف سال ۱۳۳۲ ارتش به‌عنوان آخرین دژ دفاعی شاه چندان مستحکم و قابل اعتماد نشان نمی‌داد.البته کارتر رئیس‌جمهوری وقت آمریکا، در آغاز سال ۱۹۷۸ و ۹ روز پیش از تظاهرات ۱۹ دی ۱۳۵۶ در کنار شاه، ایران را جزیره ثبات و وی را دوست نزدیک خود خواند و رضایت خود را از او ابراز کرد.

هرچند کارتر در پیگیری مساله حقوق بشر جدی نبود اما طرح آن به شدت اقدامات شاه را تحت‌الشعاع قرار داد و او را نسبت به حمایت‌های آمریکا از خود دلسرد کرد. (ملکوتیان، ۱۳۸۷: ۱۲۴) در این دوره و همزمان با بحران اقتصادی که گریبان رژیم شاه را گرفته بود، دولت‌ها و سازمان‌های خارجی نیز شاه را تحت فشار قرار دادند تا نظارت‌های پلیسی را تعدیل کند؛ اگر چه این سیاست‌ها بسیار دیر و پس از قیام مردم ایران دنبال شد.

در اواخر سال ۱۳۵۴، سازمان عفو بین‌الملل پی برد که ایران یکی از بزرگ‌ترین نقض‌کنندگان حقوق بشر در جهان است. نهاد محافظه‌کارتر کمیسیون بین‌المللی قضات در ژنو هم رژیم را به شکنجه زندانیان و نقض حقوق مدنی شهروندان خود متهم کرد و از شاه خواست وضع حقوق بشر در ایران را اصلاح کند. (آبراهامیان، ۱۳۹۲: ۶۱۴)دستگاه سیاست خارجی آمریکا نیز در آستانه انقلاب برخلاف سال ۱۳۳۲ از انسجام کافی برخوردار نبود و در حالی که برژینسکی خواهان برخورد کوبنده با مخالفان و همراهی آمریکا با شاه در این راه بود، وزارت امور خارجه و سفیر وقت این کشور در تهران با مشاهده امواج توفنده انقلاب کار شاه را تمام ‌شده می‌دانستند و به این ترتیب واکنش به فرار شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ و حمایت از او مانند فرار نخست وی که با کودتایی انگلیسی-آمریکایی همراه شد، با قاطعیت همراه نبود.

منابع

  • فوران، جان (۱۳۸۲)، مقاومت شکننده، تهران، انتشارات رسا.
  •  آبراهامیان، یرواند (۱۳۹۲)، ایران بین دو انقلاب، تهران
  • آبراهامیان، یرواند (۱۳۹۳)، کودتا، سیا و ریشه‌های روابط ایران و ایالات‌متحده آمریکا در عصر جدید، ترجمه ناصر زرافشان، تهران، انتشارات آگاه.
  • زیباکلام، صادق (۱۳۸۴)، مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی ایران، تهران: انتشارات روزنه
  • ملکوتیان، مصطفی (۱۳۸۷)، بازخوانی علل وقوع انقلاب اسلامی در سپهر نظریه‌پردازی‌ها، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

ناصرالدین شاه شکارچی

مطالعات تاریخی بیانگر این نکته است که شکار حیوانات به دست حکومتگران در ایران پیشینه‌ای طولانی دارد و از ابتدای ورود آریایی‌ها به فلات ایران رواج داشته است.

با بررسی‌هایی که نگارنده نسبت به اسناد دوره قاجار و به‌خصوص ناصرالدین‌شاه به‌عمل آورده است، ناصرالدین شاه را سخت دلباخته شکار و پرسه در دشت و دمن یافته، که هیچ فرصتی را برای شکار از دست نمی‌دهد و در این وادی هرگز خستگی بر او مستولی نمی‌شود و گاهی چنان دچار خوی درندگی خود می‌شود که بدون هیچ دلیل یا فایده‌ای دستور می‌دهد کمر کفتار بیچاره را دو نیم کنند و از فوران خون او دلشاد می‌شود، یا دستور می‌دهد که روده و جگر پلنگ شکارشده را درآورده ونمایش دهند، این‌گونه موارد و نمونه‌های فراوانی از این دست را خود ناصرالدین شاه در خاطرات روزانه‌اش قلمی کرده است- اما این نسخه متاسفانه به خط ناصرالدین شاه نیست و شخص دیگری آن را به رشته تحریر درآورده است و هرجا که ناصرالدین شاه حیوانی را صیدکرده به‌طور خلاصه درج کرده و اگرچه غلط‌های املایی این شخص از مخدومش بسیار کمتر است، اما به هیچ‌وجه قلمش توانایی ناصرالدین شاه را در پرداختن به توصیف و تعریف نداشته است- ناصرالدین شاه در متن خاطرات شکارهایش در مورد وضعیت هوا، روستاها و دشت و صحرا، آدم‌ها و حتی حیوانات و غیره با ریزبینی و هوشیاری خاصی قلمفرسایی کرده، چنانچه گویی خواننده آنجا حضور داشته، ولی نحوه نگارش نویسنده این یادداشت‌ها بسیار سرد و بی‌روح و در هر صفحه به چند عبارت کفایت کرده و برای چاپلوسی اغلب موارد این عبارت را که «بسیار شاهانه بود » تکرار کرده است.

به هر روی کاتب این نسخه قید کرده که شکارهایی که طی راه تهران تا سلطانیه انجام شده، به علت عدم حضور وی درج نشده، اما نگارنده این سطور مطالعه‌کننده گرامی را به روزنامه وقایع ‌اتفاقیه ارجاع می‌دهد. ضمنا باید اذعان داشت که یکی ازعلل انتخاب این متن قدمت آن است، چنانچه شروع دست نوشته مربوط به سال ۱۲۷۴ قمری یعنی زمانی که ناصرالدین شاه بیست وهفت ساله بوده می‌باشد و دیگر اینکه، تا حدی نمایانگر اوقات فراغت شخصی است که نیم قرن بر مقدرات این ملک وملت فرمان رانده، پس تقدیم علاقه‌مندان می‌شود- «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.»

تفصیل شکار که اعلیحضرت قدر قدرت همایون شهریاری روحی و روح‌العالمین فداه به دست مبارک زده‌اند، به تاریخ دویم شهر صفرالمظفر، مطابق سال فرخنده فال ئیلان‌ئیل، خیریت دلیل سنه ۱۲۷۴ الی آخر سال پیچی‌ئیل سنه ۱۲۷۷

سال ئیلان ئیل سنه۱۲۷۴
به تاریخ دویم شهر صفرالمظفر [۱۲۷۴ ]

در کوه پشت مسگرآباد، جرگه بسته شد، دو شکار زدند؛ اول یک تکه (گوسفند وحشی) شش ساله را با گلوله زدند، زخم‌دار شد که به قدردویست قدم راه رفت، میان کمر افتاد.

دویم، یک بز در ماهور خوابیده بود، قریب به سی قدم راه بود، با چهارپاره زدند که از جایش حرکت نکرد، سرش را بریدند.

به تاریخ سیم شهر ربیع‌الاخر[۱۲۷۴]: در شکارگاه چشمه انجیرک به کمین تشریف بردند، یک میش را قریب به شصت قدم راه بود، با چهارپاره زدند، زخم‌دار شد، قدری راه رفت، گرفته شد.

به تاریخ سیم شهر شعبان[ ۱۲۷۴]: در قرق پشت دولاب در کمه یک بز آهو قریب به چهل وپنج قدم راه بود که با چهارپاره زدند که تفنگ دود کرد، بز آهو سر جایش خوابید و اول آهویی بود که در پشت بوته و کمه زده شد و به دست مبارک ذبح کردند.

به تاریخ ششم شهر شعبان [۱۲۷۴]: یک چپش آهو (آهوی حدودا یک ساله) در قرق دولاب با چهارپاره زدند، پایش شکست آن روز پیدا نشد، این غلام فردا رفتم، تا وقت ظهر پیدا کرده، با اسب گرفتم به حضور مبارک آوردم.

به تاریخ نهم شهر شعبان [۱۲۷۴]: یک بز آهوی بسیار مقبول در کمه به دست مبارک با چهارپاره زدند، سی قدم راه بود که با دود تفنگ خوابید، از جایش حرکت نکرد.

به تاریخ بیست و دویم شهر شعبان[۱۲۷۴]: در صحرای کن در نهر مرحوم حاجی میرزا آقاسی نشستند، یک بز آهو را آهوگردان آورد و به شانزده قدم راه با چهارپاره زدند- قریب به صد قدم راه دوید، رفت و افتاد و به دست مبارک ذبح کردند.

به تاریخ چهارم شهر رمضان[ ۱۲۷۴]: در قرق دولاب، یک بز آهوی بسیار درشت را با چهارپاره در کومه به دست مبارک زدند، قریب به سی و هفت قدم راه بود، قدری دوید، افتاد.

به تاریخ دوازدهم شهر رمضان [ ۱۲۷۴]: در قرق دولاب بک بز آهو را با گلوله قریب به پانصد قدم راه، در تاخت زدند که پای راستش از بالای قاپ شکسته شد- یک فرسخ بیشتر جلو اسب دوانده شد، تا گرفته شد- چشم بد دور ماشاءالله الحق تیر شاهانه بود و هیچ‌کس چنین تیری نینداخته است.

به تاریخ دوازدهم شهر ذی‌قعده[ ۱۲۷۴]: در شهرستانک در دره پشت سراپرده، یک بزغاله به کمین با چهارپاره قریب به شصت قدم راه زدند، سر تیر افتاد. به تاریخ شهر ذی‌حجه[ ۱۲۷۴]: در شهرستانک دو شکار زده شد؛ اول در قلعه البرز یک تکه را با چهارپاره زدند زخمی شد، با کله شکار آمد، پهلوی چشمه بزرگ میان کمر اطرافش را پیاده گرفت، آن تکه را با چهارپاره زدند که از کمر غلت زنان رفت تا پایین کمر، پیاده‌ها گرفتند، سرش را بریدند- دویم یک تکه پنج سال دیگر را هم با گلوله قریب به چهارصد قدم راه بود زدند، از کمر افتاد،زیرکمر پیاده‌ها سرش را بریدند- ماشاءالله از تیرهای شاهانه بود.

سال یونت‌ئیل سنه ۱۲۷۵
نهم شهر صفرالمظفر [۱۲۷۵]: در کوه پشت مسگرآباد جرگه بسته شد، اول یک بزغاله را با چهارپاره به سی‌وچهار قدم راه زدند که با دود تفنگ غلتید.

دویم یک بز بسیار بزرگ سرگل خوب آمد، آن‌را هم با چهارپاره به شصت قدم راه زدند که غلت‌زنان آمد تا پایین دره.

به تاریخ هشتم شهر ربیع‌الاخر[۱۲۷۵]: که این غلام دره پشت کن را جرگه بسته بودم، سه شکار زده شد؛ اول یک بزغاله با چهارپاره زده شد، قریب به بیست قدم راه.

دویم یک بز دیگر را با چهارپاره قریب به هفتاد قدم راه بود، زدند. سیم یک بز دیگر رفته بود میان سوراخ کمر پنهان شده بود، موسی شکارچی رفت بیرون، آورد، قریب به چهارصد قدم راه بود که گلوله زدند، زخم‌دار شد، از آن کمر دوان دوان آمد، تا اینکه به پنجاه قدم رسید، دوباره با چهارپاره زدند، که همان جا خوابید.

به تاریخ پانزدهم شهر جمادی‌الاول [۱۲۷۵]: پهلوی راه توچال کوه زیرچال جرگه بسته شد، یک تکه پنج سال با گلوله قریب به ششصد قدم راه زدند که سرجایش غلتید. ماشاءالله از تیرهای شاهانه بود، چشم بد دور.

به تاریخ هفدهم شهر جمادی‌الاول [۱۲۷۵]: در کوه باغ گمش جرگه بسته شد، یک چپش رفت میان کمر پنهان شد. تشریف بردند بزنند، از کمر درآمد از برای کمر دیگر پرید که به روی هوا با چهارپاره زدند، افتاد.

به تاریخ بیست ودویم شهر جمادی‌الآخر [۱۲۷۵]: [در] دره ازگی جرگه بسته شد، چهار شکار زدند: اول یک بز با چهارپاره به هشتاد قدم راه زدند، سرجایش خوابید- دویم یک بزغاله را قریب به بیست‌وپنج قدم راه زدند، که دود تفنگ معدوم شد- سیم یک بز نوبند را هم به دویست قدم راه بود، در کمال تاخت باگلوله زدند. ماشاءالله بسیار تیر خوبی بود، الحق سرجایش غلتید- چهارم یک تکه هفت سال رفته بود در چاک کمر پنهان شد[ه بود] آن را هم قریب به پنجاه قدم راه بود، که با چهارپاره زدند، قدری دوید، با تیر دیگر زدند افتاد.

سال قوی ئیل سنه ۱۲۷۵: شکار عرض راه از دارالخلافه الی چمن سلطانیه که این غلام در رکاب مبارک حاضر نبود، باید از عالی جاهان رحمت‌الله‌خان و مصطفی قلی‌خان تحقیق شود.

به تاریخ۲۴ شهر ذی‌حجه[۱۲۷۵]: در سلطانیه در صحرای زیر اردو طرف الله‌اکبر دو بچه خرس و مادر را، عالیجاه مصطفی قلی‌خان صحرایی کرده، نگاه داشت- قبله عالم روحی فداه تشریف بردند، خرس را سواره چندین تیر زدند، تا افتاد و بچه خرس‌ها را زنده گرفتند- الحق عالی جاه مصطفی‌قلی‌خان در این فقره کار بسیار غریبی کرد و همچو کاری تا حال نشده بود.

[سال ۱۲۷۶]
به تاریخ شهر ربیع‌الاخر[۱۲۷۶]: [در] دره پشت کن جرگه بسته شد، یک بز را با چهارپاره قریب به هفتاد قدم راه زدند، سر تیر خوابید. این غلام در قزوین بود.

[ایضا] به تاریخ شهر ربیع‌الاخر[۱۲۷۶]: پشت دولاب، یک بز آهو را با چهارپاره زدند، پایش شکست، به قدر نیم فرسخ راه اسب دواندند، دوباره در پشت اسب یک تیر با چهارپاره زدند، افتاد و با دست مبارک ذبح فرمودند.

به تاریخ جمعه چهارم جمادی‌الآخر [۱۲۷۶]: تشریف بردند به جاجرود به تاریخ جمعه چهارم جمادی‌الآخر، سر راه کوه کوچک پشت توچال را جرگه بسته شد- یک بز دو ساله که [به] نوبند مشهور است، با چهارپاره قریب به هفتاد قدم هشتاد قدم راه بود زدند که از یال برگشت رفت میان غلام‌های حسین‌خان افشار، گرفتند، به حضور مبارک آوردند، از عقب چهارپاره خورده بود.

سه‌شنبه هشتم جمادی‌الآخر[ ۱۲۷۶]: کوه زیرچال جرگه بسته شد، سه شکار زدند: اول یک تکه بسیار بزرگ ۹ سال که به قدر یک یابو بود- پانصد، ششصد قدم را به تاخت می‌رفت که از عقب تفنگ صدا کرد، از جایش حرکت نکرد و غلتید، ماشاءالله تیر شاهانه بود، قوه هیچ‌کس نیست، الحق از دور کمرش گلوله گرفته بود- دویم یک بز را قریب به دویست قدم راه زدند، با دود تفنگ غلتید- سیم یک چپش هم در کمر پنهان شده بود- با چهارپاره زدند که همان سر جایش خوابید. به تاریخ شنبه پانزدهم جمادی‌الآخر: میان دو کوه کوک داغ سه ساعت به غروب مانده نشستند میان لات[؟] دوکوه- این غلام با موسی تفنگچی، پنج سوار دیگر را برداشته، رفتیم در کوه کوچک کوک داغ، چهار قوچ بود، اطراف آنها را سوار گذاشته، یک دفعه سرزده قوچ‌ها فرارا آمده، قریب به چهارصد قدم نزدیکی مکان که قبله عالم روحنا فداه تشریف داشتند، یک قوچ پنج ساله بسیار بزرگ را به تاخت، به گلوله زدند- با دود تفنگ معلق شد- ماشاءالله این هم از تیرهای شاهانه بود و کسی را قوه این تیر انداختن نیست.

سال پیچی ئیل سنه ۱۲۷۶
به تاریخ هیجدهم شهر شعبان۱۲۷۶: قبله عالم روحنا فداه هنگام رفتن قشون تشریف بردند بیرون ملاحظه فرمایند قشون را، در مراجعت دو بز آهو با چهارپاره به دست مبارک زدند- بز اولی پنجاه وپنج قدم راه بود- بز دویمی چهل و سه قدم راه بود-

به تاریخ دوشنبه بیست و چهارم شهر شعبان۱۲۷۶: تشریف فرمای آهو گردانی قورق پشت دولاب شدند، یک بزآهو را با چهارپاره قریب به ششصد قدم راه می‌شد، زدند- سر تیر غلتید.

به تاریخ بیست و نهم شهر شعبان روز دوشنبه [۲۹] ۱۲۷۶: چهارساعت به غروب مانده سوار شدند، در قرق دولاب یک تکه آهوی هفت ساله درشت، زیاد مقبول در کومه، به سی و پنج قدم راه، با چهارپاره زدند، قریب به پانصد قدم راه رفت، افتاد، الحق شکار به این زودی نشده، از وقتی‌که از جاده سوا شدند، تا زمانی که شکار را زدند و مراجعت فرمودند، یک ساعت بیشتر نشد. به تاریخ جمعه ششم شهر رمضان۱۲۷۶: چهار شکار زدند: اول دوآهو در ماهور خوابیده بود، به کمین تشریف بردند، یکی را با لوله اول زدند، سرتیر افتاد، یکی را با لوله دویم، یکی آخری به قدر یک میدان راه رفت، خوابید- قبله عالم روحنا فداه به قدر چهل قدم راه تشریف بردند تیر دیگر با چهارپاره زدند از جایش حرکت نکرد- دویم یک بزآهو را بالای سه‌تپه، به کمین خود تنها تشریف بردند، به قدر شصت قدم راه بود، با چهارپاره زدند، افتاد، به قدر دودقیقه بعد پاشد فرار کرد- سیم در آهوگردانی یک بزآهو را با چهارپاره زدند به قدر پنجاه قدم راه بود که با دود تفنگ غلتید. به تاریخ دوشنبه نهم شهر رمضان۱۲۷۶: تشریف‌فرمای آهوگردانی شدند، دو شکار زدند: اول پیش از ظهر در کومه بیست و پنج قدم راه بود، یک تکه هفت سال بسیار مقبول درشت را با چهارپاره زدند، دود تفنگ بلند شد، تکه از جایش حرکت نکرد.

دویم بعد از ظهر یک تکه آهوی پنج سال در کومه شصت و دو قدم راه بود، زده، زخم‌دار شده، فرار کرد، با لوله دویم زدند که سه چهار معلق خورد افتاد.

به تاریخ چهارشنبه دوازدهم شهر رمضان۱۲۷۶: پنج ساعت به غروب مانده تشریف‌فرمای آهو گردانی قرق دولاب شدند، یک بزآهو را به پنجاه و شش قدم راه با چهارپاره زدند، زخم‌دار شد- آن روز را گیر نیامد، فردا عالی جاه مصطفی‌قلی‌خان رفته پیدا کرده، به حضور مبارک آورد- ایضا روز چهارشنبه۱۲ رمضان یک بزآهوی دیگر را با چهارپاره به شصت و چهار قدم راه زدند که سر تیر خوابید، با دود تفنگ ماشاءالله.

به تاریخ بیستم شهر ذی‌قعده[۱۲۷۶]: که در شهرستانک کوه کفو جرگه بسته شد، سه شکار تکه و دو خرس زده شده: اول یک تکه ۹ سال بسیار بزرگ آمد، قریب به یکصدوپنج قدم راه بود، اول با چهارپاره زدند، نیفتاد، تیر دیگر با گلوله زدند، غلتید، به قدر یابو بود. دویم یک تکه سه سال آمد، از میان دره با چهارپاره زدند دویست سیصد قدم راه رفت، افتاد پیاده‌ها سرش را بریدند- سیم یک خرس ماده بسیار بزرگ آمد، قریب به سیصد قدم راه به تاخت رفت، با گلوله زدند، زخمی شد، رفت زیردرخت اورسی نشست، تیر دیگر با گلوله زدند که از بالای کوه غلت زنان، مثال یک سنگی غلتیده است تا آمده میان رودخانه [در] آب، آنجا فراش‌ها دویدند که بگیرندش، دست انداخته، چوب دست یکی از فراش‌ها را گرفت، فراش زور کرد چوب را بگیرد، چنان تکانی داد که فراش دو، سه معلق خورد، چوب را گرفت از دست فراش، به قدر سی، چهل نفر جمع شدند، با همه دعوا می‌کرد، تا قبله عالم روحنا فداه دوباره یک تیر زدند به کله‌اش که خوابید- چهارم یک تکه هشت سال بسیار بزرگ را به قدر ششصد قدم راه بود، با گلوله زدند که غلت‌زنان آمد تا ته دره- ماشاءالله از تیرهای شاهانه بود که هیچ پادشاه نینداخته بود- پنجم یک خرس نر بسیار بزرگ که کوهان سر شانه‌اش، مثل کوهان شتر بود، در بالای کوه رفته بود، زیر یک بهمن بسیار بزرگی که سرش برف بود و از زیرش آب می‌رفت، پیاده دورش را گرفته بود، آنچه کردند از سوراخ بیرون بیاورند، نیامد- آخر قبله عالم روحنا فداه از بالای سوراخ ملاحظه فرمودند، دیدند، قریب سی، چهل تیر تفنگ از گلوله و چهارپاره زدند، خیال می‌کردی هیچ گلوله و چهارپاره بر او اثر ندارد، آخر این غلام عرض کردم سرش را نظر بیاورید به سرش بزنید- سرش را به دقت نظر فرمودند با گلوله زدند به کله‌اش، غلتید میان آب، پنجاه نفر جمع شد[ند]، به زور از آن سوراخ بیرون آوردند- چنین جانوری کسی ندیده بود.

منبع: فاطمه قاضی‌ها، فصلنامه اسناد بهارستان، سال اول، شماره چهارم، زمستان ۱۳۹۰- تحت عنوان «قدیمی‌ترین سند بازیافته از شکارهای ناصرالدین‌ شاه قاجار»


منبع: فرادید

تلاش مصدق برای کمک به قوام

پس از رویدادهای خونین ۳۰ تیر که به کناره‌گیری قوام و بازگشت مصدق به نخست‌وزیری انجامید، به پیشنهاد و پیشگامی مظفر بقایی و شمس قنات‌آبادی مجلس شورای ملی در روز ١٢ مرداد ۱۳۳۱، لایحه ضبط اموال قوام را با رای بیش از ۹۰ درصد نمایندگان تصویب کرد.

پس از رویدادهای خونین ۳۰ تیر که به کناره‌گیری قوام و بازگشت مصدق به نخست‌وزیری انجامید، به پیشنهاد و پیشگامی مظفر بقایی و شمس قنات‌آبادی مجلس شورای ملی در روز ١٢ مرداد ۱۳۳۱، لایحه ضبط اموال قوام را با رای بیش از ۹۰ درصد نمایندگان تصویب کرد.

مصدق با این لایحه(طرح) مخالف بود و در دادگاه نظامی پس از ٢٨ مرداد نیز همین را گفته بود: «نه با این قانون [بخشودگی خلیل طهماسبی] و نه با قانونی که راجع به ضبط املاک قوام از مجلس گذشت، هیچ‌کدام موافق نبودم. چون این دو قانون بر خلاف اصول و تجزیه و تفکیک قوای ثلاثه از مجلس گذشته بود و یکی از جهات مخالفت بعضی اعضای جبهه ملی [بقایی، کاشانی، مکی و همفکرانشان] با من روی همین اصل بود.»

گزارش نشست‌های مجلس و یادمانده‌ها گواهی می‌دهند که از هنگام تصویب ماده واحده مصادره دارایی قوام، مصدق و وزیر دادگستری او بارها کوشیدند تا از اجرای این قانون جلوگیری کنند.

حسن ارسنجانی که از نزدیک‌ترین یاران قوام‌السلطنه بود، لایحه پیشنهادی مصدق را به مجلس راه چاره استخلاص (آزادی) قوام می‌داند و می‌نویسد: دکتر مصدق چاره‌ای که برای استخلاص قوام‌السلطنه اندیشیده تقدیم لایحه تعقیب قوام‌السلطنه به مجلس بود. لطفی وزیر دادگستری این لایحه را به مجلس برد و با وجود مخالفت دکتر بقایی و چند نفر دیگر که از ماه‌ها پیش به عشق تصرف اموال قوام‌السلطنه شب و روز نداشتند، تصویب شد.

مصدق و لطفی، ماده واحده ساده شده‌ای را در ٨ آبان به مجلس دادند. گزارش نشست یاد شده و نشست‌های آبان ماه مجلس، گواه بر این است که بقایی و یارانش با هیجان در برابر این کوشش مصدق و وزیر دادگستری ایستادگی کردند و شاه سرانجام در ١٢ آبان آن سال، لایحه ١٢ مرداد مجلس را که قوام را مفسد فی‌الارض می‌دانست، توشیح کرد. با این همه، دادگستری مصدق هرگز به اجرای آن تن درنداد.

ارسنجانی می‌نویسد؛ چاره قانونی که مصدق برای جلوگیری از اجرای قانون مصادره اموال قوام اندیشیده بود، لایحه «تعقیب قانونی» قوام بود. این لایحه را لطفی وزیر دادگستری به مجلس برد و مجلس با رای دادن به آن، رای پیشین را کنار نهاد و پیگیری حقوقی رفتار قوام‌السلطنه را به دادگستری واگذارد و از این راه، مصدق از مصادره دارایی و خانه قوام جلوگیری کرد.

«آن شب من در خیابان ویلا بودم. به دکتر فاطمی تلفن کردم که به مصدق‌السلطنه بگوید، انتقال قوام‌السلطنه با وجود «میهن پرستانی!» که بقایی و یارانش اطراف خانه گذاشته‌اند خالی از اشکال نیست.

دکتر فاطمی پس از نیم ساعت خودش آمد و گفت به سرتیپ کمال (رئیس شهربانی) دستور داده شده است که شخصا اتومبیل قوام‌السلطنه را اسکورت کند. سرتیپ کمال آمد، قوام‌السلطنه را لباس پوشاندند و سوار کردیم. سرتیپ کمال جلوی اتومبیل نشست و دو اتومبیل پلیس هم درعقب راه افتادند. به این ترتیب قوام‌السلطنه بعد از چند ماه دربه دری و خانه به دوشی، به خانه خودش مراجعت کرد.

چند نفر پلیس را جلوی خانه او گذاشتند که مراقبت کنند.» این رفتار قانون‌گرایانه مصدق با کسی است که از آغاز نخست‌وزیری او در سودای برکناری‌اش بوده و در ۲۷ تیر ۱۳۳۱، بی‌درنگ فرمان نخست‌وزیری را برای جایگزینی مصدق پذیرفته و آن بیانیه «کشتی‌بان را سیاستی دیگر آمد» را به همراه نوید پیگرد و سرکوب «انقلابی» هر کس که در برابرش پایداری کند، از رادیو به آگاهی مردم رسانده است.

منبع: سوداگری با تاریخ، نوشته محمد امینی.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تصاویر/ وقتی بحرین هنوز جزو خاک ایران بود

فرادید| ۴۶ سال پیش در چنین روزی جزیره بحرین، استان چهاردهم ایران در پی جدایی از سرزمین مادری، اعلام استقلال کرد و به کشوری مجزا تبدیل شد؛ ایران اولین کشوری بود که این استقلال را به رسمیت شناخت.

به گزارش مجله تاریخ فرادید، مجمع الجزایر بحرین از قدیم بخشی از امپراتوری ایران و قسمتی از سرزمین ایران بود، اما در دوره انحطاط قاجاریه، دولت انگلستان از ضعف دولت مرکزی برای جدا کردن این جزیره از ایران استفاده کرد. این کشور به موجب چند قرارداد با بحرین به تدریج بر نفوذ خود در آن سرزمین افزود و چندی بعد نیز اعلام کرد از شروع قرارداد با بحرین امپراتوری انگلیس در واقع شیخ بحرین را مستقل از ایران شناخته است. 

اعتراض ایران به دولت انگلیس در آن زمان حاصلی در بر نداشت و حتی پس از جنگ جهانی دوم نیز لوایحی در ایران به تصویب رسید و به موجب آن دولت ایران موظف شد که نسبت به احقاق حقوق ایران در بحرین اقدام کند. 

با این حال دولت ایران در زمان پهلوی بار دیگر نسبت به حق حاکمیت خود بر بحرین دست به اقدام زد. بر این اساس دولت در سال ۱۳۳۵ بحرین را به عنوان استان چهاردهم ایران اعلام کرد و از شیخ سلمان بن احمد الخلیفه شیخ بحرین خواست که وفاداری خود را به ایران نشان دهد. کار به جایی رسید که ایران تهدید به اقدام نظامی برای بازپس گیری بحرین کرد. این رویه اما پس از چند سال رفته رفته تغییر کرد و انگلیسی‌ها شاه را متقاعد کردند از حق حاکمیت بر این جزیره چشم پوشی کند. “سر دنیس رایت” سفیر اسبق انگلستان در ایران در سال ۱۳۴۶ طی گزارشی به دولت متبوعش می نویسد که شاه تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای “اشغال بحرین” ندارد، ولی به ملاحظه‌ افکارعمومی مردم ایران نمی‌تواند از “ادعای مالکیت بحرین” بدون دستیابی به امتیاز دیگری دست بردارد. گفته می شود شاه متقاعد شده بود با قبول حاکمیت ایران بر جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک از بحرین چشم پوشی کند.

روند قانونی جدایی بحرین از ایران در سال ۱۳۴۹ با گزارش دولت هویدا به مجلس آغاز شد.  کمتر از یکسال بعد از آن تهران و منامه مرزهای دریایی میان خود را تعیین و تصویب و روابط دوجانبه در همه زمینه‌ها آغاز شد. سرانجام در روز ۲۳ مرداد ۱۳۵۰ بحرین رسما اعلام استقلال کرد و ایران اولین کشوری بود که استقلال آن را به رسمیت شناخت. گزارش تصویری زیر یکی از معدود آلبوم های مصور از جزیره بحرین پیش از استقلال از خاک ایران است؛ این عکس ها که مربوط به سال ۱۳۳۱ است را “وی سندرز” عکاس انگلیسی برداشته است. در آن زمان دولت انگلیس سعی داشت با گسستن پیوند فرهنگی ایران و بحرین زمینه را برای استقلال این جزیره فراهم کند. “چارلز بلگریو” فرستاده انگلیس برای ۳۰ سال در این جزیره با نفوذترین چهره به شمار می رفت و ماموریت داشت این هدف را محقق کند.  

نمایی از بخش مدرن منامه با ساختمان های اداری و مسکونی

نمایی از بخش مدرن منامه با ساختمان های اداری و مسکونی

نمایی از ساحل شهر

نمایی از ساحل شهر “المحرق” و قایق های شناور

سلمان بن حمد آل خلیفه امیر وقت بحرین در کنار دو فرزندش

سلمان بن حمد آل خلیفه امیر وقت بحرین در کنار دو فرزندش

درب ورودی درمانگاه زنان در منامه

درب ورودی درمانگاه زنان در منامه

عکس یادگاری چارلز بلگریو با کراوات هایش در منامه

عکس یادگاری چارلز بلگریو با کراوات هایش در منامه

کودکان در حال بازی در محوطه باز یک مدرسه در منامه

کودکان در حال بازی در محوطه باز یک مدرسه در منامه

نمایی از کوچه های شهر

نمایی از کوچه های شهر “الحد” در بحرین

بچه ها در حال بازی کردن در یکی از مدارس تازه تاسیس انگلیسی ها در منامه

بچه ها در حال بازی کردن در یکی از مدارس تازه تاسیس انگلیسی ها در منامه

بلگریو در حال طراحی بخش قدیمی شهر منامه

بلگریو در حال طراحی بخش قدیمی شهر منامه

سلمان بن حمد آل خلیفه امیر وقت بحرین در ملاقات با چارلز بلگریو؛ او 30 سال در بحرین ماموریت داشت. نفوذ بلگریو در میان آل خلیفه تاجایی بود که برخی مورخان او را حاکم واقعی قطر می دانند.

سلمان بن حمد آل خلیفه امیر وقت بحرین در ملاقات با چارلز بلگریو؛ او ۳۰ سال در بحرین ماموریت داشت. نفوذ بلگریو در میان آل خلیفه تاجایی بود که برخی مورخان او را حاکم واقعی قطر می دانند.

“چارلز بلگریو” در حال گفتگو با یکی از محصلان مدرسه تازه تاسیس انگلیسی ها در بحرین

سلمان بن حمد آل خلیفه امیر وقت بحرین در بازدید از مقر پلیس بحرین در کنار دو تن از فرستادگان دولت انگلیس

سلمان بن حمد آل خلیفه امیر وقت بحرین در بازدید از مقر پلیس بحرین در کنار دو تن از فرستادگان دولت انگلیس

“چارلز بلگریو” در حال سرکشی از نیروهای پلیس بحرین؛ او پایه گذار نیروی نظامی و پلیس بحرین بود. او سرانجام در پی اعتراضات مردم این کشور را ترک کرد.

نمایی از یکی از کوچه های

نمایی از یکی از کوچه های “المحرق” و رهگذری که در حال عبور است.

بچه ها در حال بازی در ساحل دریا

بچه ها در حال بازی در ساحل دریا

همسر

همسر “بلگریو” در حال آموزش به کودکان بحرینی؛ او توانست با حمایت امیر وقت بحرین مدارسی در این جزیره تاسیس کند که در ان زمان به خاطر آموزش به شیوه غربی مورد انتقاد بود.

نمایی از قصر امیر بحرین در

نمایی از قصر امیر بحرین در “الرفاع”، روستای کوچکی از توابع شهر “دبا الفجیره” در نوار ساحلی کرانهٔ دریای عمان

برچسب ها: ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،


منبع: فرادید

بازگشایی سفارت آمریکا در کوبا

فرادید| چهارده اوت در تاریخ به روایت تصویر

۱٫ ۱۹۰۰- سرکوب “شورش مشت‌زن‌ها”

نیروهای بین‌المللی ازجمله دریانوردان نیروی
دریایی آمریکا وارد پکن شدند تا “شورش مشت‌زن‌ها” را سرکوب کنند. هدف
این شورش رهایی از نفوذ خارجی‌ها بود.

امروز در تاریخ

۲٫ ۱۹۳۵- امضای قانون امنیت اجتماعی

رئیس‌جمهور “فرانکلین روزولت” قانون
امنیت اجتماعی را در واشنگتن امضاء کرد.

امروز در تاریخ

۳٫ ۱۹۴۱- منشور آتلانتیک

آمریکا و بریتانیا بیانیه‌ای مشترک برای دنیای پس
از جنگ امضاء کردند. این سند یکی از اولین گام‌ها در راستای تشکیل سازمان ملل
محسوب می‌شود.

امروز در تاریخ

۴٫ ۱۹۴۵- ژاپن تسلیم شد

“هری ترومن” رئیس‌جمهور آمریکا با
اعلام خبر تسلیمی بی‌قیدوشرط امپراتوری ژاپن، به جنگ جهانی دوم پایان داد.

امروز در تاریخ

۵٫ ۱۹۴۷- استقلال پاکستان

پس از پایان سلطه بریتانیا در سال ۱۹۴۷، پاکستان
اعلام استقلال کرد.

امروز در تاریخ

۶٫ ۱۹۳۶- آخرین اعدام عمومی در آمریکا

جمعیت زیادی برای تماشای اعدام “رینای بتیا”
در “اوونزبورو”، کنتاکی جمع شدند. “بتیا” که به تجاوز به یک
زن ۷۰ ساله محکوم شد، آخرین فردی بود که درملأعام اعدام شد.

امروز در تاریخ

۷٫ ۱۹۹۷- حکم اعدام “تیموتی مک‌وی”

“تیموتی مک‌وی” به جرم بمب‌گذاری در
شهر اوکلاهاما به اعدام محکوم شد. براثر این انفجار ۱۶۸ نفر کشته و بیش از ۶۰۰ نفر
زخمی شدند.

امروز در تاریخ

۸٫ ۲۰۰۳- بزرگ‌ترین قطعی برق در آمریکا

بیش از پنجاه میلیون نفر از ساکنان نیویورک،
کلیولند و دیترویت و همچنین تورنتو و اتاوا در کانادا این قطعی برق را تجربه
کردند.

امروز در تاریخ

۹٫ ۲۰۰۹- آزادی مشروط “لاینت فروم”

“لاینت فروم” که برای تلاش به ترور رئیس‌جمهور
“جرالد فورد” در سال ۱۹۷۵ به حبس ابد محکوم شد، پس از سپری کردن ۳۴ سال
در زندان به طور مشروط آزاد شد.

امروز در تاریخ

۱۰٫ ۲۰۱۵- بازگشایی سفارت آمریکا در کوبا

سفارت آمریکا در کوبا پس از ۵۴ سال بازگشایی شد.

امروز در تاریخ

۱۱٫ ۲۰۱۶- “اوسین بولت” تاریخ‌ساز شد

دونده جامائیکایی با کسب مدال طلا در المپیک
ریو، اولین کسی است که سه بار برنده دو ۱۰۰ متر قهرمانی جهان شده است.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

کارگاه‌های شال‌بافی و نحوه مالیات‌ستانی

هنری پاتینجر از جمله ماموران سیاسى و نظامى هیات ژنرال مالکم، در هندوستان بود که در سال ۱۸۰۹ ماموریت یافتند از راه خشکى، قدرت طبیعى، اقتصادى، نظامى و راه‌هاى سوق‌الجیشى مناطق بلوچستان و ایران جنوب‌شرقى را بررسى کرده، ارزش اردوکشى در این نواحى را تعیین کنند.

کارگاه‌های شال‌بافی و نحوه مالیات‌ستانی

هنری پاتینجر از جمله ماموران سیاسى و نظامى هیات ژنرال مالکم، در هندوستان بود که در سال ۱۸۰۹ ماموریت یافتند از راه خشکى، قدرت طبیعى، اقتصادى، نظامى و راه‌هاى سوق‌الجیشى مناطق بلوچستان و ایران جنوب‌شرقى را بررسى کرده، ارزش اردوکشى در این نواحى را تعیین کنند.

ستوان پاتینجر شرح مسافرت و نقشه مسیر خود را در سال ۱۸۱۶ میلادى در بریتانیا منتشر کرد. در اینجا بخشی از سفرنامه او را که به وصف شهر کرمان و مردمانش پرداخته است می‌خوانید:

جمعیت شهر کرمان درحال‌حاضر (۱۸۰۹) بیش از سی هزار نفر نیست و قسمت کوچکی از این جمعیت را گبرها یا پارسی‌ها تشکیل می‌دهند ولی ارمنی و هندو و یهودی در شهر کرمان وجود ندارد. از دو اقلیت اولی گهگاهی عده‌ای برای کسب به‌اینجا می‌آیند. تجارت و بازرگانی کرمان اگرچه هنوز جالب‌توجه است ولی هیچ‌وقت نتوانسته است به همان وضعی که قبل از وارد شدن خرابی‌ها و کم‌شدن جمعیت داشته است، برسد و به احتمال قوی هیچ‌گاه هم نخواهد توانست وضع سابقش را دوباره احراز کند، زیرا که هر روزه دسترسی تجار و بازرگانان به شهر ساحلی و بندر ابوشهر یا بوشهر زیادتر می‌شود و این ارتباط و وابستگی مستلزم ضرر و زیان بندرعباس و در نتیجه کرمان می‌باشد. صنایع شال‌بافی و تفنگ‌سازی و نمدهای کرمان در سراسر آسیا شهرت دارد و به قسمی که گفته می‌شود یک‌سوم ساکنان شهر اعم از زن و مرد به این صنایع اشتغال دارند.

شال از پشمی که به‌نام سابق و باستانی این ایالت (کارامانیا) نامیده شده، ساخته می‌شود و من خود دیده‌ام که آنها از نظر دقت بافت و لطافت با شال‌های کشمیری رقابت دارند ولی از نظر نرمی و گرمی به پای آنها نمی‌رسند. گوسفندی که پشم آن برای بافتن شال به‌کار می‌رود (این غلط است که پشم گوسفندان خود می‌ریزد) بسیار کوچک بوده و پاهای کوتاهی دارد. این گوسفندها را طبق اوامر فتحعلی‌شاه به قسمت‌های مختلف مملکت برده‌اند، گرچه این حیوان در جاهای دیگر هم به زندگی خود ادامه می‌دهد ولی پشم آن صفات و کیفیات خوب خود را از دست می‌دهد و آنچه که در نظر گرفته نمی‌شود و به حساب نمی‌آید، آن است که این پشم در هیچ‌جای دیگر از مملکت به‌خوبی کرمان عمل نمی‌آید و کامل نمی‌شود. از این حقیقت مسلم و غیرقابل تردید می‌توان چنین نتیجه گرفت که در آب و هوا یا آب شهر کرمان خاصیتی هست که جاهای دیگر فاقد آن است و این کیفیت هم در ایالت کشمیر مشاهده می‌شود.

من تمام کارخانه‌های مهم بافندگی کرمان را سرکشی کردم ولی در طرز بافتن آنها چیز جالبی که قابل شرح باشد، ندیدم ولی در یکی از این کارخانه‌ها نمونه‌های پشمی را که به‌کار می‌برند، دیدم که جنس آن از هرنوع پنبه لطیفی که تابه حال دیده‌ام لطیف‌تر است و چند شالی که من اینجا خریدم به اندازه‌ای نرم و قشنگ می‌باشد که تجار هندی که بعدا شال‌ها را به ایشان نشان دادم قیمتی معادل ۵ برابر قیمتی که خریده بودم برای آنها تعیین کردند.

پشم پس از اینکه چیده شد و چندبار شسته و پرداخت شد، در محلولی که ترکیبات آن‌را هیچ‌کس جز سازندگان آن نمی‌دانند مدت چند هفته گذاشته می‌شود. این محلول ظاهرا از جوشانیدن برگ و پوست درختان مختلف به‌دست می‌آید و پشم را نرم و قابل خم‌شدن و مناسب برای ریسندگی می‌کند. عمل ریسندگی را زن‌ها انجام می‌دهند و نخی که تابیده شد به‌این‌ ترتیب برای کارگاه بافندگی حاضر و آماده می‌شود.

اهالی کرمان قسمت اعظم مصنوعات و محصولات خود را از قبیل شال و نمد و تفنگ فتیله‌ای به خراسان و کابل و بلخ و بخارا و ایالات شمالی می‌فرستند و در ازای آنها انقوزه و انواع صمغ و ریواس و روناس و سایر ادویه و پوست بخارایی و خز و ابریشم و فولاد و مس و چای دریافت می‌کنند. سه محصول اخیر به‌مصرف داخلی می‌رسد و بقیه را به هندوستان و سند و عربستان و سواحل دریای‌احمر صادر می‌کنند.

به‌این نواحی محصولات دیگری از قبیل پسته و برگ گل‌سرخ و غنچه گل به‌منظور ساختن مربا و انواع چسب و فرش و شمش صادر می‌شود و از کشورهای اولی قلع و سرب و آهن و مس و فولاد و فلفل و سایر ادویه وارد می‌شود و همچنین چیت‌های گلدار (اعم از اروپایی و هندی) و دبیت یا اطلس و ململ و چای و ساتن کیم‌خاب (پارچه‌های ابریشمی گلدار) و زرباف و دانه‌های کاکائو و چینی و بلورجات و ماهوت و کالای دیگر نیز واردات آنها را از کشورهای گفته‌شده تشکیل می‌دهد. از سند پارچه‌های سفید و لنگی الوان برای عمامه و از عربستان و سواحل دریای سرخ قهوه و خاک طلا و عاج و مشک و کندر و غلام و برده و نظایر آن وارد می‌شود.

عایدات شهر کرمان در سال ۱۸۱۰ میلادی فقط به مبلغ سالانه بیست و پنج‌هزار تومان بالغ می‌شد ولی به قراری که گفته می‌شود به سرعت در حال افزایش است. این عواید با اجازه اعلیحضرت شاه ازسوی شاهزاده برای مخارج دربار شاهزاده و نگهداری سپاه که منحصرا وظیفه آنها محافظت شهر و اطراف مجاور آن می‌باشد، اختصاص داده شده است.

این عواید از محل عوارض مالیات‌های بازار که نرخ آن بسیار سنگین است و مالیات سنگین بر شال و تفنگ تامین می‌شد، علاوه‌بر این برای هرشتر یا اسبی که به‌کاروانسراهای شهر وارد می‌شود مبلغ یک روپیه و برای هر یابو نیم روپیه و هر الاغ ربع روپیه و غیره پرداخت می‌شود. حساب مالیات‌های ایالت مرتبا در خزانه شاهی نگهداری می‌شود و موقعی که من در کرمان بودم یک نفر از پیشکاران برای این منظور به‌تهران احضار شده بود.

من نتوانستم که رقم دقیق و صحیح این مبلغ را به‌دست آورم ولی حدس می‌زنم که سالانه مبلغ ۵۰ هزار تومان به استثنای عوایدی که از بندرعباس به‌دست می‌آید بالغ می‌شود. این مبلغ از طریق مالیات بر املاک و اراضی و عوارضی که بر شهرهای مختلف وضع شده به‌دست می‌آید. این مبلغ با مقایسه به‌وسعت ایالت بزرگ کرمان ناچیز و کم به‌نظر می‌رسد ولی باید به‌خاطر داشته باشیم که این ایالت به‌طور کلی لم‌یزرع و خشک و کم‌جمعیت است. مجموع جمعیت این ایالت را نمی‌توان کاملا تخمین زد.

  • مسافرت سند و بلوچستان: اوضاع جغرافیایی و تاریخی، یک نقشه/ تالیف هنری پاتینجر ( ۱۸۵۶ – ۱۷۸۹)؛ ترجمه شاپور گودرزی، ص: ۸۳

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید