چه کسی سفارت انگلیس در تهران را ساخت؟

وایلد، سازنده سفارت انگلیس در تهران

داریوش شهبازی| انگلیس پیش از قاجاریه با ایران روابطی داشت، اما نه پیوسته و مدام، بلکه دو کشور بسته به سیاست روز خود گاه نزدیک و گاهی دور می‌شدند. این روابط از سوی طرفین هیچ‌گاه تهاجمی و سلطه‌جویانه نبود، تا اینکه سده نوزده و عصر استعماری انگلیس آغاز شد. در این موسم حکومت ایران به دست قاجاریه افتاد. در اوایل این حکومت، سلطه‌گر دیگر این عصر جهان، روسیه بر ایران تاخت و بخش عظیمی از خاک ایران را تصرف کرد و به سرزمین خود افزود.

وایلد، سازنده سفارت انگلیس در تهران
دو استعمارگر در این حادثه نحس شریک و هم داستان شدند و ایران باقیمانده را رها نکردند، زیرا می‌دانستند ترکان و کردان و از قوم لر یا دیگر مردمان این مرز و بوم این خفت و خواری را بر نمی‌تابند و شورش و هنگامه به‌پا خواهند کرد و خاک از دست رفته را باز پس خواهند گرفت.

چنان که شاه اسماعیل و نادر و آقامحمدخان و… گرفتند و این به مصلحت دو استعمارگر نبود؛ بنابراین به دربار فتحعلی شاه نفوذ کردند و بنا بر صلاح خویش، ایران را به حال محتضری درآوردند که نه می‌مرد و نه جان به‌در می‌برد. پس از آن برای ماندن در این سرزمین طرحی دراز دامان درانداختند و در پایتخت تازه تاسیس ایران رحل اقامت افکندند.

هر دو دولت با رقابتی تنگاتنگ در محله عتیق بازار قرب هم، هر یک زمینی تصرف کردند و عمارتی برای ایلچی خود بنا نهادند. نام باغ و قهوه‌خانه و… ایلچی بازمانده آن ایام است. سالیانی، چون گذشت درباریان را آسان‌تر از تصور به ثمن‌بخس خریدند و نفس مخالفانی، چون امیرکبیر و قائم مقام را بریدند و میخ خیمه تسلط و چیرگی را بر این خاک بی‌ادعا و مردم بی نوا کوبیدند و آنچه نباید کردند.

دو رقیب امکان حضور دیگر مدعیان فرنگ را در این میدان از آنان ستاندند و عرصه را برای عرض‌اندامشان تنگ کردند. بعد‌ها به قصد غلبه برتر محل سفارت را ارتقای کیفی دادند و باز هم در رقابت با یکدیگر همسایگی برگزیدند.

نخستین هیات ثابت نمایندگی انگلیس، در سال ۱۸۲۱ میلادی / ۱۲۰۰ خورشیدی در باغ ایلچی در محله بازار تهران گود زنبورکخانه استقرار یافت. با گذشت حدود چهل سال انگلیسی‌ها جایی خواستند با ابهت‌تر و مناسب نقش استعماری و دور از فشردگی محله بازار و هم برای فرار از آب آلوده و غیربهداشتی، زمینی وسیع در شمال حصار صفوی تهران در خیابان فردوسی کنونی تهران به قیمت بیست هزار تومان خریدند. بنای جدید سفارتخانه را به معمار مشهور آن زمان انگلیس جیمز وایلد سپردند.

وایلد معماری شناخته شده و باتجربه در خاورمیانه بود. طرح وایلد شامل چارچوب و پوشش آهنی ساخت انگلیس برای سقف بود. عملیات احداث به زودی آغاز شد. وی ابتدا خواست عملیات احداث را در اواخر سال ۱۸۷۱ / ۱۲۵۱ خورشیدی تمام کند، اما بر این داستان با اوضاع روز ایران، افتاد مشکل‌ها.

بخشی از سقف بنا در ژانویه سال ۱۸۷۱ در حین انتقال از انگلیس به ایران در دریا از دست رفت و بسیاری از آب‌رو‌های شیروانی که از جنس چدن بود، شکست. در روز ۱۸ مارس / اواخر اسفند دو کاروان شامل ۳۶۷ شتر که سقف آهنی را حمل می‌کرد، از بندر بوشهر در خلیج فارس به راه افتاد.

کاروان نخست چند هفته توسط ماموران مالیاتی ایران که در پی گرفتن پول بودند، توقیف شد. کمی پس از آزادی این کاروان مورد دستبرد راهزنان قرار گرفت و غارت و یکی از محافظان کاروان کشته شد و مهره‌های آهنی پوشش سقف از دست رفت.

افراد کاروان به ناچار بخشی از محموله را در کوه‌های نزدیک شیراز بر شانه‌های خود حمل کردند، تا عاقبت سقف بنا در ۲۴ ژوئن (اوایل تیرماه) به تهران رسید. مشکل دیگر کمبود مصالح لازم و مناسب بود و حتی به سبب قحطی شدید آن ایام و نبود قاطر برای حمل، بخش دیگری از محموله در بغداد زمین‌گیر شد. قفل‌های فرستاده شده عوضی بود و سختی‌های فراوان دیگر ساخت عمارت را بسیار دشوار کرد.

عاقبت با همه ماجرا‌ها بنای تاریخی سفارت انگلیس در ژوئن ۱۸۷۶ به پایان رسید و در اختیار ایلچی و دستیارانش قرار گرفت تا به افزایش قدرت دولت عصر ویکتوریایی کمک شایانی کند. این بنا شاهد حوادث بسیاری بوده است، نظیر؛ اجرای سالانه بزرگ‌ترین جشن دیپلماتیک تولد الیزابت دوم، بست‌نشینی سال ۱۹۰۶ / ۱۲۸۵ ش. دوران انقلاب مشروطه و حوادث فراوان دیگر.

این عمارت محل اقامت جورج کرزن که بعد نایب‌السطنه و فرمانفرمای انگلیس در هند شد در سال ۱۸۸۹، گرترود بل در سال ۱۸۹۲ و مورتیمر دوراند در سال ۱۸۹۵، چارلز هاردینگ (نایب‌السلطنه و فرمانفرمای بعدی هند) و سیسیل اسپرینگ- رایس و … بوده است. و، اما معمار این عمارت و دستیار او، جیمز ویلیام وایلد (۹ مارس ۱۸۱۴ – ۷ نوامبر ۱۸۹۲) معمار انگلیسی بود.

پدرش چارلز وایلد است. او در لینکلن زاده شد. وی از سال ۱۸۳۰ نزد معمار جورج بسوی George Basevi به آموزش پرداخت و پس از کارآموزی ابتدا در سبک گوتیک (Gothic style گوتیک سبکی معمول در قرون وسطی در اروپا بود) کار کرد و مهارت یافت و با طراحی یک کلیسا کارش را آغاز کرد و پس از آن و پیش از ۱۸۴۰ شش کلیسا طراحی کرد و در انگلستان به شهرت و آوازه فراوانی دست یافت.

سپس به معماری رومی پرداخت. او در ماه ژوئیه ۱۸۴۱ یک سالن ۲۸۵۰ صندلی را در لیورپول برای انجمن کشاورزی سلطنتی ساخت و از سال ۱۸۴۲ در مصر با کارل ریچارد لپسیوس Karl Richard Lepsius مصرشناس همکاری کرد و چندین سال در مصر گذراند. وایلد در سال ۱۸۴۸ به انگلیس بازگشت و در سال ۱۸۵۱ به‌عنوان معمار داخلی منصوب شد و برج Grimsby را در سال ۱۸۵۲ تکمیل کرد و موزه جنوبی کنزینگتن South Kensington را طراحی کرد.

در سال ۱۸۶۷، به‌عنوان دستیار ارشد معماری سرهنگ هنری اسکات منصوب شد. کلیسا‌های بسیاری در سراسر مدیترانه از آجر ساخته شده است. او با این مصالح آشنا شد و در طراحی عمارت سفارت تهران از آجر استفاده کرد. در سال ۱۸۶۹، طرح‌هایی برای ساختمان‌های سفارتخانه برای سفارت انگلیس در اسکندریه و سفارت در تهران فراهم کرد که تنها دومی ساخته شد.

ساخت سفارت انگلیس در تهران در ۱۸۷۱ آغاز شد و در ژوئن ۱۸۷۶ پایان رسید. او از سال ۱۸۷۸ تا ۱۸۹۲ سرپرستی موزه John Soane را بر عهده داشت. نقاشی‌های سفر او، در حال حاضر در موسسه گریفیث دانشگاه آکسفورد قرار دارد. موزه ویکتوریا و آلبرت نیز مجموعه‌ای از طرح‌های وی را نمایش می‌دهد.

دستیار نظارتی او در تهران، کاسپار پوردون کلارک بود. وی کسی است که همچنین در سال ۱۸۷۲ در اسکندریه برای نظارت بر دکوراسیون‌های تزئینی در کلیسای وایلد همکاری داشت. کلارک زاده سال ۱۸۴۶، پسر دوم ادوارد مارمودوک کلارک است.

او در سال ۱۸۶۷ در ساخت موزه کنزینگتن جنوبی با وایلد همکاری و بر تولید موزاییک نظارت داشت. کلارک از سال ۱۸۷۴، به‌عنوان مهندس ناظر بر ساخت عمارت سفارت تهران، نظارت داشت


منبع: فرادید

از احتسابیه تا بلدیه؛ پوست‌اندازی تهران

پوست‌اندازی یک شهر

به استناد منابع تاریخی، نخستین نهاد شهرداری تهران «احتسابیه» بود که به نوعی احیای نهاد «حِسبه» به حساب می‌آمد که از قدیم رایج بود، اما در تهران کمی این موضوع تفاوت داشت و با آنکه به‌عنوان پایتخت انتخاب شده بود تا زمان مرگ محمدشاه قاجار، خبری از تشکیلات شهری نبود و شهر را کلانتر‌ها اداره می‌کردند. کلانتر تهران با دستور مستقیم شاه انتخاب می‌شد و زیر نظر حاکم، اداره امور را در دست می‌گرفت.

ناصرالدین‌شاه این رویه را تغییر داد و نظم جدیدی را برای اداره تهران به‌عنوان الگوی سایر شهر‌های کشور به‌وجود آورد. این تغییر یکی از درس‌های سیاست بود که ناصرالدین‌شاه از سفر فرنگ و به‌خصوص از وزیر خود امیرکبیر آموخته بود؛ همان کسی که به دستور او کار جمع‌آوری گدایان سطح شهر و استخدام افرادی برای پاک کردن معابر از زباله‌ها و حفر نهر کرج و کشیدن آب آن به سمت تهران به انجام رسیده بود.

ناصرالدین‌شاه می‌دانست که کلانتر با توجه به محدودیت‌هایی که داشت، نمی‌توانست از پس اداره شهر برآید و باید سمت تازه‌ای برای نظم و نسق شهر به‌وجود آورد. پس نخستین پایه ایجاد نهادی به‌عنوان شهرداری در تهران با دستور او بسته شد؛ هر چند به این نهاد، شهرداری نمی‌گفتند و برداشتی از همان نهاد احتسابیه بود که در تاریخ میانه ایران وجود داشت.

احتساب‌الملک طهران
ناصرالدین‌شاه، دستور داد تا «احتسابیه» در تهران تاسیس شود؛ نهادی که او برای رتق و فتق امور شهری ایجاد کرده بود و جایگزین کلانتری در این کار می‌شد. به گفته «اعتمادالسلطنه» در «المآثر و الآثار»، شاه در سال ۱۲۷۵ قمری (۱۲۳۷ خورشیدی) «میرزا محمودخان کاشانی» را ملقب به «احتساب آقاسی» (شهردار) کرد و به این ترتیب نخستین شخص برای تسهیل و بهبود امور شهری به ریاست این اداره انتخاب شد. محمودخان یک سال بعد به لقب «احتساب‌الملک» سرافراز شد که مثل لقب پیشین، همان شهردار امروزی معنی می‌دهد.

جمله وقایع زمان نخستین شهردار تهران، شکایات مردم از نحوه اداره شهر و وضع نامناسب نظافت محلات بود. با این شکایات، آن طور که روزنامه وقایع اتفاقیه در شماره ۱۴ مورخ جمعه هفتم رجب ۱۲۶۷ گزارش داده است؛ محمودخان عمله‌های احتساب را به دسته‌های متمایز تقسیم و در تمیزی کوچه‌ها سعی بلیغ کرد.

بعد‌ها امنای دولت «ریکاها» را معین کردند تا در شهر دور بزنند و در جا‌هایی که کثافت و خاکروبه مشاهده می‌کنند به صاحبان خانه دستور دهند تا متعلقات خود را بردارند.

محمودخان به نظر می‌رسد تا سال ۱۲۸۱ قمری (۱۲۴۳ خورشیدی)، اداره امور تهران را در دست داشت، اما در ادامه به دلیل قحطی در تهران فوت کرد و جایش را به «چراغعلی‌خان سراج‌الملک» داد که او هم تا سال ۱۲۸۶ قمری (۱۲۴۸) خورشیدی، بر مسند احتسابیه تهران ماند و بعد جایش را به «آقاعلی آشتیانی» داد.

او پیشخدمت خاصه ناصرالدین‌شاه بود و حالا به اداره تنظیفیه و انتظامات شهردارالخلافه و حوالی برگزیده شده بود. در همین سال بود که در کنار احتسابیه، اولین اداره بهداشت یا «حفظ الصحه» به دست دکتر «تولوزان» پزشک مخصوص ناصرالدین‌شاه راه‌اندازی شد. سفر‌های فرنگ ناصرالدین‌شاه هرچند خسارت بار بود، اما برای تهران بد نبود.

او در دومین سفر فرنگ، فردی ایتالیایی به اسم «کنت دمنت فرت» را با خود به تهران آورد که مامور تشکیل اداره پلیس در تهران شد. به نوشته اعتمادالسلطنه؛ «در تشکیلات اداره پلیس تهران به زعامت کنت دمنت فرت در سال ۱۲۹۷ نایب کل اداره احتساب به همراهی مهندسی دارالخلافه به میرزا علی اشرف‌خان سرهنگ واگذار شد.»

دمنت فرت، رئیس نظمیه تهران هم شد و به‌خاطر اقدامات مفیدی که در تهران انجام داده بود، چهارراه و خیابانی را که لاله‌زار نو را به سفارت انگلستان و خیابان علاءالدوله (خیابان فردوسی) متصل می‌کرد، به نام کنت نام‌گذاری کردند. کنت بعد از تشکیل پلیس یا همان نظمیه در تهران، دست به نوشتن دستورالعمل بلدیه و نظمیه زد؛ کتابی که دستنامه‌ای برای تشکیل نهاد بلدیه و انجمن آن در دوره بعدی یعنی دوران مشروطه می‌شود.

آن‌طور که «محمد بیطرفان» در کتاب «مدیریت شهری نوین در ایران» می‌نویسد: «این دستورالعمل در سال ۱۲۹۶ قمری به تایید کامران میرزا نایب‌السلطنه – حاکم تهران- و به توشیح ناصرالدین‌شاه رسید. به نظر می‌رسد مفادی از این دستورالعمل بعد‌ها در نگارش نظام‌نامه انجمن بلدی مورد استفاده قرار گرفته باشد.»

اداره‌ای که با آمدن «مسیو کنت ژولین»، قوانین سختگیرانه‌ای برای سلامت می‌گذارد؛ «در این دوران یعنی نیمه دوم قرن نوزدهم- حدود سال ۱۲۶۹ خورشیدی- کشتن گوسفند در شهر ممنوع بود. فروش گوشتی که به مهر کشتارگاه ممهور نشده بود، غیرقانونی بود و همچنین خلافکار در هر صورتی جریمه می‌شد.»

همزمان با انتشار کتاب قانون کنت، قانون تشکیل احتساب به نگارش درآمد. به نظر مورخانی، چون دکتر باستانی پاریزی؛ «در این نسخه نفیس زمانی ذکر نشده، ولی ظن قوی بر آن است که از نوع دستورالعمل کنت دمنت فرت الگو گرفته باشد.

این نسخه که به قلم «مجیرالدین علی‌محمد‌خان کاشانی» نوشته شده است، در راستای قانونی برای احتساب دارالخلافه به نگارش درآمد. در این دستورالعمل بنا به نوع غربی آن، هزینه امور بلدی را بر دوش مردم نهادند. این قانون دارای دو بخش است که بخش اول با عناوین تشکیل احتساب، تکالیف و دخل دارای ۱۶ فصل و بخش دوم با عنوان صورت امتیازنامه دارای هفت فصل است.

صورت این امتیازنامه تا پنجاه سال شمسی اعتبار داشت.» از اقدامات کنت در امور بلدی، خبری در منابع نیست؛ ولی براساس کتابچه کنت، برای تنظیف شهر سالی ۲۰ هزار تومان برای اهالی شهر عوارض معین شده بود. در کنار آن هر ساله شش هزار تومان از جانب دولت صرف عمله احتساب- برای نظافت خیابان‌ها- به اداره احتساب کارسازی می‌شد.

البته جناب کنت بعد از مدتی با‌شاه به مشکل مالی برخورد و برای حل آن، اداره تنظیفیه و احتسابیه دارالخلافه ناصر را به‌طور کامل به «محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه» محول کرد.

ناصرالدین‌شاه در نامه‌ای به کامران‌میرزا حاکم تهران نوشت و اعتمادالسلطنه در خاطراتش منتشر کرد: «امر احتسابیه و تنظیف شهر طهران، نظر به اینکه قسمت عمده آن از عمله و دواب به صنیع‌الدوله سپرده بود و در انجام و اجرای مقررات همایونی تعهدات خوب و مقرون به صرفه دیوان و سهولت امر کرد و بعد از ملاحظه مجلس شورا به عرض حضور ما رسید، این خدمت را به طور کلیه به معزی‌الیه مرجوع و محول می‌فرماییم.»

اعتمادالسلطنه برخلاف حضور موفقش در «دارالترجمه سلطنتی»، در احتسابیه موفق نبود و در سال ۱۲۹۹ قمری (۱۲۶۱ خورشیدی) به علت عملکرد نامناسبش برکنار شد. البته او خودش را در خاطراتش دست کم نگرفته و معتقد است که «این کار گل پاک‌کنی از شهر است که با دسیسه نایب‌السلطنه از آن راحت شد.»

البته شاید هم درباره دسیسه نایب‌السلطنه بیراه نگفته باشد؛ چراکه بعد از او «کامران میرزا نایب‌السلطنه»، خودش با حفظ مقام رئیس احتسابیه شد و اداره نظمیه را به کنت داد و «ابوتراب‌خان نظم‌الدوله» معاونت کنت را برعهده گرفت، هم او که بعد‌ها در مقام معاون نظمیه، مامور استنطاق از «میرزا رضا کرمانی» قاتل ناصرالدین‌شاه شد و حکم اعدام او را اجرا کرد.

«میرزایوسف کاشمری» یکی از علمای زمان مشروطیت در کتاب «کلمه جامعه شمس» که با هدف آشنایی توده مردم با مشروطیت و ارتقای سواد سیاسی تنظیم شد، نوشت: «اگر به تدبیر و تنظیم امورات بلد و مدینه پرداخت او را متمدن نامند و علم او را علم تمدن خوانند که آن علم به اصلاح حال اهل مدینه و معاونت نمودن با اهل بلد است که لوازمات تهذیب اخلاق و رفع وحشی‌گری و فراهم کردن موجبات آسایش عموم اهالی را از حیث آب و تصفیه هوا و رفع کثافات و ذخایر ملزومات دائمی برای عموم از طریق علمی به وضع معمول بلد و به تصدیق عرف عقلای اهل مدینه و شور با اعضای اهل خبرت تهیه نمایند.»

«سیدضیاءالدین طباطبایی» که در آن دوران روزنامه‌نگاری جوان بود نیز درباره امور بلدی مقاله‌های زیادی نوشت و در نهایت به این جا رسید که در بلاد متمدن در حکومت مشروطه دولت در امور اداره بلدیه دخل و تصرف نمی‌کند. همزمان با این نوشته‌ها آنچه بهارستان‌نشین‌ها را به فکر راه انداختن یک بلدیه مستقل انداخت رسیدن شکایت‌های زیادی از سوی مردم درباره مشکلات شهری و معیشت‌شان بود.

نمایندگان مجلس اول که بیشتر نمایندگان اصناف مختلف بودند، کار‌های زیادی از جمله نوشتن نظام‌نامه داخلی مجلس و تدوین قانون مطبوعات و قوانین مدنی داشتند، اما بیشتر در مجلس با مردمی روبه‌رو بودند که عریضه به دست از آن‌ها توقع همراهی داشتند؛ عریضه‌هایی که مردم برای گرانی و کمبود ارزاق و احتکار کالا‌های اساسی می‌دادند، وقت زیادی از نمایندگان می‌گرفتند.

پوست‌اندازی یک شهر
پوست‌اندازی یک شهر
پوست‌اندازی یک شهر
پوست‌اندازی یک شهر
بخشی از یک مقاله به قلم بابک زارع
منبع: مدیریت شهری نوین، تجربه انجمن‌های بلدی در دوره مشروطه، محمد بیطرفان


منبع: فرادید

نقطه آغاز شکست نازی‌ها

نقطه آغاز شکست نازی‌هاروایت‌ها از جنگ جهانی دوم، پایان عمر سیاسی نازی‌ها در آلمان را به زمان خودکشی آدولف هیتلر نسبت می‌دهند. اما برخی محققان، نگاه دیگری به موضوع دارند؛ از نظر آن‌ها شکست نظامی و سیاسی آلمان هیتلری، نه در روسیه و آخرین پناهگاه هیتلر بلکه به واسطه سیاست‌های اقتصادی دوران زمامداری بود.

درواقع مبدأ شکست، اجرای سیاست‌های مداخله‌گرایانه با هدف حفظ معیشت و مدیریت بهتر شرایط جنگی بود. نازی‌ها در طول زمامداری دو سیاست به کار گرفتند. آن‌ها برای تحقق رویای خود ابتدا به سمت چاپ پول حرکت کردند؛ اما پس از بروز پیامد‌های تورمی این سیاست، با هف مقابله با تورم و مدیریت زمان جنگ به قصد پیروزی، اقدام به سیاست جیره‌بندی کردند.

این سیاست روز به روز گسترده‌تر می‌شد و کالا‌های متعددی را زیر چتر خود قرار می‌داد. تا جایی‌که برخورد با سوءاستفاده‌کنندگان از کوپن تا حکم اعدام نیز پیش رفت. با همه اینها، جیره‌بندی در نهایت نه تنها خیال نازی‌ها را از جنبه اقتصاد داخلی و کمک به مدیریت جنگی راحت نکرد، بلکه منجر به بحران «قحطی» شد.

در پایان این داستان، ده‌ها هزار نفر از آلمان‌ها پیش از آنکه بمب‌های متفقین بر سرشان فرود بیاید، به دست سیاست‌های اقتصادی دولت نازی و قحطی به وجود آمده، جان خود را از دست دادند.

نقطه آغاز شکست نازی‌ها
اقتصاد آلمان در دهه پایانی زندگی رایش سوم، صحنه اتفاقات عجیبی بود. در این سال‌ها سیاست‌گذاران آلمانی در ابتدا تصمیم گرفتند برای کنترل تورم ناشی از افزایش هزینه‌های دولت قیمت‌ها را سرکوب کنند. به این ترتیب نرخ‌های مصوبی تعیین و تخطی از این نرخ‌ها با مجازات‌های شدیدی از جمله اعدام روبه‌رو شد.

اما این سیاست در نهایت باعث کاهش شدید عرضه کالا‌های ضروری در اقتصاد آلمان شد. نازی‌ها تصمیم گرفتند با توزیع کوپن این کمبود را جبران کنند، اما این سیاست نه تنها شرایط را رقیق‌تر نکرد بلکه از یکسو بر تنگنای سمت عرضه افزود و از سوی دیگر باعث جریان یافتن اقتصاد غیررسمی و کنار رفتن پول ملی آلمان در مبادله کالا‌های ضروری شد.

نکته جالب توجه این است که برخی از اقتصاددانان عقیده دارند با توجه به تخلیه مزمن شوک جنگ در اقتصاد آلمان، این سیاست‌ها به مراتب مخرب‌تر از ترکش‌هایی بود که در میانه دهه ۱۹۴۰ به شهر‌های بزرگ آلمان شلیک می‌شد.

چهارسوار آخرالزمان
در مکاشفه یوحنا در کتاب عهد جدید از چهار سواری که حضورشان به معنای آخرالزمان و پایان زندگی بشر است نام برده‌شده‌است؛ جنگ، بیماری، قحطی و مرگ. نیمه دوم دهه ۱۹۴۰ برای کشور جنگ‌زده آلمان صحنه حضور این چهار سوار پیام‌آور مرگ بود.

طی این سال‌ها در حدود ۲۵ درصد از ساختمان‌ها و زیرساخت‌های این کشور وضعیت مخروبه داشت، قوت غالب مردم این کشور سیب‌زمینی بود و سبد مصرفی مردم این کشور تنها محدود به موادغذایی عمدتا نباتی بود که در آلمان کشت می‌شد. البته همه گرفتاری آلمان‌ها در این سال‌ها مربوط به جنگ نبود.

چرا که وضعیت معیشتی مردم آلمان حتی پیش از رسیدن فصل شکست در جنگ جهانی دوم از بسیاری از کشور‌های اشغال‌شده بدتر بود. در واقع به نظر می‌رسید که فاجعه معیشتی رخ داده در آلمان بیش از آنکه ناشی از تصمیم دشمنان آلمان پس از شکست باشد ناشی از تصمیماتی بود که خود سیاست‌مداران آلمانی برای عبور از شرایط دشوار جنگ اتخاذ کرده بودند، اما این سیاست‌ها خود به عاملی برای دشوارتر شدن شرایط تبدیل شد.

در آغاز دهه ۱۹۳۰ اقتصاد آلمان به سرعت در حال منبسط شدن بود. اقتصاد این کشور در سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۵ سالانه در حدود ۹ درصد بزرگ‌تر شده بود. بخش صنعت در این کشور در نیمه نخست دهه ۱۹۳۰ رشدی در حدود ۲۰ درصد را تجربه کرده بود.

در این سال‌ها در حدود ۵ میلیون شغل ایجاد شده بود و نرخ تورم که در حدود یک دهه پیش‌تر در اقتصاد آلمان سر به فلک گذاشته بود در محدوده ۱۵ تا ۱۸ درصد در نوسان بود. اما در میانه دهه ۱۹۳۵ و با شروع ورود به وضعیت زرد جنگ همه چیز در اقتصاد آلمان تغییر کرد.

شکست کنترل قیمت
در آغاز دهه ۱۹۳۰ هزینه نظامی آلمان برای تحقق رویای نازیسم به میزان زیادی افزایش یافته بود. این هزینه‌ها باعث افزایش شدید کسری بودجه دولت شد. دولت برای جبران کسری بودجه شروع به چاپ پول کرد و به این ترتیب نرخ تورم از اوایل سال ۱۹۳۴ شروع به حرکت به سمت محدوده ۲۰ درصد کرد.

دولت نازی برای کنترل شرایط تصمیم گرفت تا «دفتر نظارت بر قیمت‌ها» را که در سال ۱۹۳۱ با مسوولیت محدود ایجاد کرده بود، فعال‌تر کند. به این ترتیب کالا‌های مختلف بدون توجه به پارامتر‌های اقتصادی و هزینه‌هایی، چون هزینه جابه‌جایی با نرخی مصوب در سراسر آلمان عرضه می‌شد.

بخشی از نیروی ویژه هیتلر مسوولیت کنترل قیمت‌ها را بر عهده گرفت و نکته عجیب این بود که این ماموران ویژه، بسیاری از کسانی را که اقدام به عرضه کالا با قیمت بیشتر از نرخ مصوب می‌کردند، دستگیر و در برخی از موارد اعدام می‌کردند.

مهم‌ترین هدف سیاست‌گذاران آلمانی از این اقدام این بود که نرخ تورم را در محدوده کمتراز ۳۰ درصد نگه دارند. در طی سال‌های ۱۹۳۶ و ۱۹۳۷ به نظر می‌رسید که دولت آلمان توانسته به هدف خود یعنی مهار تورم دست پیدا کند. آلمانی‌ها حتی در این سال‌ها تجارت خارجی خود را محدود به کشور‌های تحت نفوذ خود کردند و بسیاری از کالا‌های وارد شده به آلمان نیز در عمل با ملاحظات ذهنی سیاست‌گذاران آلمانی قیمت‌گذاری می‌شد.

این قیمت‌گذاری دستوری توانست نرخ تورم را ویرایش کند، اما این سیاست یک نتیجه قابل پیش‌بینی دیگر نیز داشت: کمبود شدید کالا و مواد غذایی.

خودزنی در شرایط جنگی
کنترل قیمت‌ها به شدت عرضه کالا در آلمان را تحت تاثیر قرار داده بود به نحوی که پس از سال ۱۹۳۵ بسیاری از کالا‌های ضروری با کمبود شدیدی مواجه شدند. در آن سال‌ها آلمان در حال کشورگشایی بود و پس از فتح هر پهنه می‌توانست غنایم زیادی را از زغال‌سنگ رومانی گرفته تا نفت نروژ، به یغما ببرد.

از سوی دیگر اقتصاد آلمان از مدت‌ها پیش خود را آماده مواجهه با جنگ کرده بود و هزینه نظامی آلمان در نیمه نخست دهه ۱۹۳۰ (در محدوده ۱۰ درصد تولید ناخالص داخلی) تفاوت چندانی با سال‌های آغاز جنگ نداشت. این به این معناست که جنگ جهانی دوم یک شوک اقتصادی بزرگ برای اقتصاد آلمان نبود. اما سیاست‌های اعمال شده از سوی سیاست‌گذاران آلمانی، عرضه کالا در این کشور را با شوک بزرگی روبه رو کرده بود.

با بدتر شدن شرایط، سیاست‌گذاران آلمانی تصمیم گرفتند با جیره‌بندی کالا‌ها به مدیریت اوضاع بپردازند. به این ترتیب تمامی کالا‌های ضروری زندگی از صابون و نمک گرفته تا کره و مارمالاد یکی پس از دیگری در رده کالا‌های کوپنی قرار گرفتند.

در هفته پایانی ماه آگوست سال ۱۹۳۹، غذا، لباس، چرم و صابون در رده کالا‌های جیره‌بندی قرار گرفت. در این دوره شهروندان آلمانی تنها می‌توانستند نیاز‌های ابتدایی خود را آن‌هم با مجموعه محدودی از کالا‌ها تامین کنند. در این دوران در عمل میوه‌ها و مواد خوراکی وارداتی، حتی قهوه به‌عنوان نوشیدنی روزمره درآلمان نایاب شد و در عمل تنها گزینه موجود برای اکثریت قریب به اتفاق شهروندان آلمانی استفاده از کوپن‌هایی بود که دولت در اختیارشان قرار داده بود. این کوپن‌ها تقریبا برای تمامی مواد غذایی اختصاص داده‌شده بود به جز برخی از مواد غذایی خاص، میوه‌جات و سبزی‌های غیر وارداتی.

آلمان‌ها همچنین قوانین سختگیرانه‌ای برای مبادله کوپن یا دزدی کوپن‌ها وضع کردند و کسانی که کوپن‌ها را به جای خرید کالا می‌فروختند یا معاوضه می‌کردند به اردوگاه‌های کار اجباری فرستاده می‌شدند.

کوپن‌ها در ابتدا حدود ۱۲ قلم کالا را شامل می‌شد، اما رفته رفته تعداد کالا‌ها افزایش، اما میزان جیره اختصاص داده شده به هر فرد کاهش پیدا کرد. برای مثال تا پیش از ماه می‌سال ۱۹۴۲، جیره هر شهروند آلمانی از ۲ کیلوگرم مواد غذایی به کمتر از ۶۰۰ گرم کاهش یافت. در سوی مقابل نیز جرم سوءاستفاده از کوپن‌ها به اعدام تغییر پیدا کرده بود.

در این سال‌ها جیره‌بندی به قدری عجیب و غریب بود که حتی کسانی که به رستوران می‌رفتند باید کوپن مربوط به مواد غذایی مورد استفاده برای پخت غذا را به رستوران‌ها تحویل می‌دادند.

در دهه ۱۹۴۰ و با تضعیف موقعیت آلمان در جنگ رفته رفته اوضاع بدتر شد. به نحوی که در این سال‌ها در عمل پول ملی آلمان کنار گذاشته شد و مواد غذایی به چنان ارزشی رسیده بود که چند قرص نان با کالا‌های گران‌قیمتی، چون خودرو و پیانو تعویض می‌شد. با کمیاب شدن گوشت در این سال‌ها بسیاری از خانواده‌ها به شکار و پرورش حیواناتی، چون خرگوش روی آورده بودند.

البته این‌ها خانواده‌های خوشبخت بودند چرا که در آن سال‌ها تقریبا یک‌چهارم مردم آلمان گرسنه بودند و برخی حتی روی به خوردن گوشت مردگان آورده بودند. سیاست نازی‌ها در نیمه دوم دهه ۱۹۴۰ این بود که تمامی منابع خود را خرج جنگ کنند، به نحوی که اگر شکست خوردند چیزی برای غنیمت نیرو‌های متفقین باقی نماند، اما به نظر می‌رسید که سیاست‌های کنترل قیمت و پس از آن جیره‌بندی در کنار تاکید بیش از اندازه رایش سوم بر خودکفایی حداکثری اقتصاد آلمان، چنان بلایی بر سر اقتصاد آلمان آورده بود که در عمل بسیاری از شهروندان آلمان چیزی جز سیب‌زمینی برای خوردن نداشتند.

بررسی شرح حال ساکنان آن زمان آلمان نشان می‌دهد که در نیمه اول دهه ۱۹۴۰ مصرف مواد غذایی در آلمان حدود ۴۰ درصد کاهش داشته است. این کاهش در شرایطی رخ می‌داد که آلمان‌ها در دوره فتح تقریبا تمامی منابع غذایی اراضی اشغالی را به‌عنوان بخشی از پروژه کم کردن جمعیت اسلاو، به داخل مرز‌های آلمان انتقال می‌دادند و تا پیش از بمباران کلن در سال ۱۹۴۳، در عمل خسارت چشمگیری در آلمان به وقوع نپیوسته بود.

به همین دلیل برخی از اقتصاددانان عقیده دارند آن چیزی که باعث مرگ بیش از ده‌ها هزار نفر آلمانی گرسنه در بحبوحه جنگ جهانی بود، نه ترکش‌های جنگ بلکه ترکش سیاست‌هایی بود که مغز متفکران نازیسم برای عبور از روز‌های جنگ‌زده تقویم، آن را طراحی کرده بودند.

با روی کار آمدن نخستین دولت آلمانی پس از جنگ، لودویک ارهارد که یک اقتصاددان بود زمام سیاست‌گذاری اقتصادی در این کشور را بر عهده گرفت. ارهارد در نخستین تصمیم اعلام کرد که دیگر کنترل قیمت‌ها اعمال نخواهد شد. این تصمیم در کنار برخی دیگر از اقدامات اصلاحی از جمله کاهش مالیات و کاهش عرضه پول، خیلی زود شرایط را برای آلمان چندپاره آن روز‌ها تغییر داد.

به نحوی که با گذشت کمتر از هفت ماه، عرضه کالا و مواد غذایی به میزان چشمگیری افزایش یافت و دولت رسما اعلام کرد که دیگر کوپن‌های دریافت کالا جایی در اقتصاد آلمان نخواهد داشت. «دنیای اقتصاد» در شماره‌های آتی، اقتصاد آلمان پس از کنار گذاشتن کوپن، دوران آزادسازی اقتصادی و ترس‌هایی که در آن ایام وجود داشت را بررسی خواهد کرد.


منبع: فرادید

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟

در روز شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۳۷ هجری شمسی محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران پس از هفت سال زندگی مشترک، اسناد طلاق ثریا اسفندیاری بختیاری همسر دوم خود را امضا کرد.

هرچند دلیل این طلاق نازایی ثریا و نگرانی رجال حکومتی از آینده سلطنت اعلام شد، اما برخی شایعات از نارضایتی نزدیکان شاه از جمله اشرف پهلوی از ازدواج او با ثریا و نقش پررنگ آنان در وقوع این ماجرا حکایت داشت.

با این حال اشرف پهلوی با رد این شایعات بار‌ها در مصاحبه‌های گوناگون اعلام کرد که «با توجه به عشق شاه به ثریا اگر او می‌توانست فرزندی به دنیا بیاورد جدایی این دو غیرممکن بود.»

موضوع لزوم جدایی شاه از ثریا از ماه‌ها قبل مطرح بود، اما این طلاق بعد از کش و قوس‌های فراوان و تردید شاه در اتخاذ این تصمیم که در علاقه بسیار زیاد میان او و ملکه سابق ریشه داشت در میانه فروردین ۳۷ عملی شد و ثریا که از دو ماه قبل به تنهایی در آلمان به سر می‌برد دیگر به کشور بازنگشت.

بچه دار نشدن ثریا و شروع اختلافات
در ۱۳۳۳ ش، علیرضا برادر تنی محمد‌رضا بر اثر سانحه هوایی جان باخت. با مرگ او و تحریکات تاج­ الملوک و اشرف، مسئله ولایت عهدی شکلی جدی‌تر به خود گرفت، چرا که ثریا تا آن زمان نتوانسته بود فرزندی به دنیا آورد. از آن پس درمان ثریا توسط پزشکان متخصص خارجی آغاز و در سفر‌های متعدد به اروپا و آمریکا پی­گیری شد، اما ثمری نبخشید.

در سال ۱۳۳۶ ش، با دسیسه ­چینی اشرف این شایعه بر سر زبان‌­ها افتاد که، ثریا بختیاری‌­ها را بر دربار مسلط کرده و زمینه را برای طرد مادر و خواهران شاه فراهم آورده است. این مسئله ثریا را بیش از پیش آزرده خاطر ساخت. از این رو گفتگویی جدی بین او و شاه در مورد ولیعهد صورت گرفت. ثریا به شاه پیشنهاد کرد از سلطنت کناره­‌گیری کند و یا یکی از برادران ناتنی را برای ولیعهدی برگزیند؛ اما شاه نپذیرفت.

چندی بعد شاه گرفتن زن دیگری را تنها جهت بچه­ دار شدن مطرح کرد، ولی ثریا آن را مشمئزکننده خواند و تصمیم خود را در خصوص جدایی اعلام کرد. از این رو در بهمن ۱۳۳۶ ثریا به سوئیس رفت و در ۲۳ اسفند همان سال خبر طلاق آن دو منتشر گردید.

در طلاق نامه‌ای که در آلمان توسط گارد سلطنتی ایران به ثریا تسلیم شد، شرایط زیادی قید شده بود، از جمله: پرداخت دو برابر مهریه (حدود یک میلیون تومان)، حقوق ماهانه سی­ هزارتومان و عنوان شاهزاده سلطنتی و حق استفاده ازگذرنامه سیاسی. هم چنین محمدرضا پهلوی ارثیه­‌ای ۴۰ میلیون دلاری به اضافه ماهیانه ۳۰۰ هزار فرانک برای ثریا باقی گذاشت.

ثریا اسفندیاری پس از جدایی از شاه به علاقه همیشگی خود یعنی سینما پرداخت و حتی در فیلمی ایتالیایی نیز به عنوان بازیگر حضور یافت. او چندی بعد با کارگردانی ایتالیایی بنام فرانکو ازدواج کرد؛ ازدواجی که با مرگ زودهنگام همسرش در سانحه‌ای هوایی ناکام ماند. او پس از این تجربه، تا پایان عمر تنها ماند و سرانجام در چهارم آبان ۱۳۸۰ در پاریس درگذشت.

محمدرضا پهلوی هرچند در آذرماه ۱۳۳۸ با فرح دیبا پیوند زناشویی بست، اما پیش از آن تا ماه‌ها پس از طلاق ثریا گوشه‌گیر و منزوی شده بود، آنچنان که روایت وضعیت روحی شاه ایران تیتر اول بسیاری از رسانه‌های دنیا شد.

مجله خواندنی‌ها در شماره روز ۱۹ فروردین ماه ۱۳۳۷ خود گزارشی درباره شرایط شاه پس از طلاق ثریا دارد که مجموعه‌ای از مطالب نشریات داخلی و خارجی آن دوران درباره این موضوع را در بر می‌گیرد. متن کامل این گزارش در پی می‌آید:

«روزی که من موفق به دیدار شاهنشاه ایران شدم دیدم که شاهنشاه پشت یک میز تحریر، که رنگ چوب آن سفید است نشسته و لباس سیاه در بردارد. از قیافه شاهنشاه ایران آثار اندوه نمایان بود و با اینکه اطاق تزییناتی ساده داشت که بسیار تولید انبساط می‌شد معهذا لباس سیاه شاهنشاه ایران، و قیافه اندوهگین او هر کس را که وارد آن اطاق می‌شد آگاه می‌کرد که در قبال یکی از درام‌های بزرگ این عصر قرار گرفته است.

اطاقی که اعلیحضرت، در آنجا پشت میز تحریر جلوس کرده بودند، جزو یک عمارت دو طبقه است که در ضلع کاخ سلطنتی قرار گرفته و از وقتی که شاهنشاه و علیاحضرت ملکه ثریا ازدواج کرده بودند هر وقت می‌خواستند تنها باشند در آن کوشک به سر می‌بردند.

از یک هفته قبل از تاریخی که من به حضور شاهنشاه برسم، در آن کوشک و اطاق هر روز واقعه‌ای بدین ترتیب تکرار می‌شود که اعلیحضرت با عجله صبحانه خود را صرف می‌نمایند و بعد وارد اطاق مزبور می‌شوند. پشت میز تحریر می‌نشینند و یک آلبوم را ورق می‌زنند. هرگز بجای آلبوم مزبور، کتابی به دست نمی‌گیرند و به چیزی دیگر، در آن اطاق توجه نمی‌نمایند.

این آلبوم محتوی عکس‌های زندگی زناشویی شاهنشاه و ملکه ثریاست و اعلیحضرت را با لباس رسمی و علیاحضرت ملکه ثریا را با لباس عروسی که «کریستیان دیور» در پاریس دوخته است نشان می‌دهد. عکس‌های دیگر آلبوم عبارت است از تصاویر اعلیحضرت و ملکه ثریا با لباس اسکی در دامنه‌های البرز و با لباس ورزش هنگام گردش با قایق در سواحل فلوریدا در امریکا و با لباس زمستانی، سوار سورتمه روی رودخانه مسکوا در روسیه و با لباس معمولی هنگام قدم زدن در خیابان شانزه‌لیزه پاریس و با لباس فلانل در موقع تماشای فواره‌های روم در ایتالیا و بعد منظره ابراز احساسات از طرف مردم تهران هنگام مراجعت شاهنشاه از مسافرت‌های اروپا و امریکا. زیرا شاهنشاه ایران که عمر خود را وقف خدمت به ملت خود کرده بین ایرانی‌ها بسیار محبوبیت دارد و یگانه پادشاهی است که در مشرق زمین مورد علاقه مردم می‌باشد.

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟
امروز تهران مانند پادشاه خود غمگینست، زیرا می‌داند که شاهنشاه از تنهایی بسیار مکدر می‌باشد، ولی در تهران هیچ کسی نیست که معتقد نباشد که آلبوم عکس‌های شاهنشاه و ملکه ثریا، هرگز بسته نخواهد شد.

اولین مرتبه که شاهنشاه ایران متوجه گردیدند که تنهایی ایشان چقدر ناراحت‌کننده است شش روز بعد از اعلام جدایی، یعنی در روز نوروز بود. در روز نوروز در‌های کاخ قدیمی و زیبای گلستان گشوده می‌شود و در این روز هر کس در ایران دارای مرتبه و مقامی است به حضور شاهنشاه شرفیاب می‌گردد و تبریک عید را می‌گوید.

در آن روز بعد از اینکه موزیک نظامی سلام شاهنشاهی را نواخت، شاهنشاه وارد تالار کاخ گلستان شدند و رژه وجوه طبقات از حضور پادشاه ایران شروع شد. هر یک از آن‌ها بعد از اینکه به حضور می‌رسیدند دست شاهنشاه را می‌بوسیدند و پادشاه ایران در نوروز‌های دیگر، چند کلمه با آن‌ها صحبت می‌کرد، ولی در این نوروز شاهنشاه هنگام رژه وجوه طبقات، چیزی بر زبان نیاوردند.

مقدم اسفراء، سر راجر استیونس سفیر انگلستان که مردی بلند قامت و لاغر است و مو‌هایی پریشان دارد موظف بود که از طرف کور دیپلوماتیک، خیر مقدم بگوید. وی با صدایی که می‌کوشید بدون تاثر باشد خیرمقدم خود را گفت و بعد دو قدم جلو رفت و بیش از آنچه رسوم و آداب اقتضا می‌کرد مقابل شاهنشاه سر فرود آورد.

در ساعت نیم بعد از ظهر مراسم روز عید نوروز خاتمه یافت و شاهنشاه در تالار کاخ گلستان که در آن، تزیینات زرین و جواهرات سلطنتی می‌درخشید تنها ماند و در این موقع بود که بعد از هفت سال یک مرتبه پادشاه ایران به تنهایی خود پی برد و متوجه گردید که دیگر ملکه ثریا با چشم‌های بامحبت سبزرنگ خود در کنار وی وجود ندارد و او فقط باید به خاطرات گذشته عشق خود با ثریا اکتفاء کند.

آنچه سبب شد که این درام عشقی بزرگ و بی‌سابقه در تاریخ ایران پیش بیاید، نتیجه مشاوره شیوخ و معمرین بود. ده روز قبل از آن تاریخ در یک روز سه‌شنبه ساعت ده صبح، یازده تن از مشاورین که جزو رجال قدیمی ایران هستند در تالار مشاوره حضور یافتند و در انتظار ورود نفر دوازدهم، یعنی خود شاهنشاه بودند تا اینکه مذاکرات را شروع کنند، زیرا می‌دانستند که بدون شاهنشاه نمی‌توان تصمیمی گرفت. ولی وقتی اعلیحضرت وارد شدند پشت میز ننشستند بلکه در آستان در خطاب به حضار اظهار کردند آقایان، من میل ندارم در این مذاکرات که مربوط به زندگی خصوصی من است شرکت کنم و بعد از این جمله مراجعت نمودند.

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟
آن یازده نفر آگاه‌تر از آن بودند که ندانند به راستی برای شاهنشاه، بحث در خصوص جدایی بسیار مشکل است، ولی در قفای این موضوع خصوصی که با زندگی خود شاهنشاه تماس داشت یک مصلحت بزرگ دولتی موجود بود. زیرا طبق تحقیقات علمی مسلم شد که علیاحضرت ملکه ثریا نمی‌تواند ولیعهدی به شاهنشاه تقدیم کند و طبق قانون اساسی نمی‌شد که برادر شاهنشاه که از یک شاهزاده خانم قاجار بوجود آمده، ولیعهد بشود. باقی می‌ماند موضوع اینکه والاحضرت شهناز پهلوی دختر شاهنشاه ولیعهد شوند، ولی این راه حل هم طبق قانون اساسی و شعائر اسلامی ممکن نبود.

در گذشته یکی از سلاطین انگلستان ادوارد هشتم برای اینکه بتواند از سعادت زندگی خصوصی برخوردار شود از سلطنت استعفاء داد و با زنی که دوستش می‌داشت بسر می‌برد، ولی شاهنشاه ایران بیش از آن به کشور و ملک خود علاقه دارد که بتواند مانند دوک دوویندسور زندگی نماید و ایران هم بیش از آن محتاج شاهنشاه است که بتواند بی او بسر ببرد، چون امروز یگانه عاملی که می‌تواند استقلال و وحدت ایران را حفظ کند شاهنشاه است و تنها اوست که بین فشار روسیه در طول ۲۶۰۰ کیلومتر مرز روسیه و ایران و فشار سیاسی امریکا و انگلستان که شرکت‌های نفت آن‌ها اینک از نفت ایران استفاده می‌کنند و درآمد این نفت برای ایران که منبع درآمد قابل دیگری ندارد دارای جنبه حیاتی است، می‌تواند تعادل را حفظ نماید.

از آن گذشته اوضاع سیاسی در خاورمیانه به سرعت در حال تغییر و تحول است و ناگزیر باید مسئله ولایت عهد در ایران، بطور قطعی حل شود و به همین جهت شورای شیوخ و رجال قدیمی ایران رای به جدایی دادند تا این شاهنشاه بتواند همسری دیگر انتخاب نماید و وی برای کشور ولیعهدی به شاه تقدیم نماید.

علیاحضرت ملکه پهلوی مادر اعلیحضرت شاهنشاه ایران بعد از وقوف برای شورای شیوخ به فرزند خود گفته به مناسبت عشقی که شما نسبت به ملکه دارید همان بهتر که این جدایی هنگامی که ملکه در ایران نیست و در سوییس بسر می‌برد انجام بگیرد، زیرا از جهات مختلف، بخصوص از نظر احساسات برای ملکه بهتر است و وی، چون در کلنی بین خانواده خود بسر می‌برد بهتر می‌تواند این واقعه را تحمل نماید. بعد از اینکه رای شورای شیوخ صادر گردید و آن رای به عرض شاهنشاه رسید پادشاه گفتند، چون ملکه در ایران نیست من نمی‌توانم در این خصوص تصمیمی بگیرم، زیرا این مسئله باید به اطلاع وی برسد.

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟
یکی از رجال که نسبت به دیگران شیخوخیت داشت گفت: اعلیحضرتا، این موضوع به اطلاع علیاحضرت در اروپا رسیده است و این مرد از قبیله بختیاری است و روسای این قبیله که قسمتی از اراضی نفت‌خیز ایران محل سکونت آن‌ها است می‌دانند که حضور ملکه ثریا در کنار شاهنشاه خیلی به سود آن‌هاست معهذا حتی آن‌ها نفع مملکت و ملت را به سود خود ترجیح دادند.

رای شورای شیوخ در ساعت یازده و نیم به عرض شاهنشاه رسید و در کلنی، این موضع ساعت هشت صبح است معهذا اعلیحضرت برای مذاکره با ملکه ثریا تا غروب آن روز صبر کردند، زیرا قلب ایشان گواهی نداد که این خبر را خود به اطلاع ملکه برساند. حتی بعد از اینکه شب شد شاهنشاه ایران نتوانستند که این خبر را به ملکه اطلاع بدهد و بالاخره در نیمه شب گوشی تلفن را برداشتند.

بین شاهنشاه و ملکه ثریا چهار هزار کیلومتر، یعنی به اندازه مسافت بین عقل و عشق فاصله بود معهذا شاهنشاه هنگام مکالمه بسیار متاثر به نظر می‌رسید. این مکالمه تلفنی که گاهی بر اثر بعد مسافت مختل می‌شد پنجاه دقیقه طول کشید و بالاخره ملکه ثریا با چشم‌های مرطوب گفت: هر تصمیم که شما بگیرید من برای انجام آن حاضر به فداکاری هستم.

باری تا روز نوروز، شاهنشاه ایران درست متوجه نشد چقدر تنهاست. آن روز در مراسم سلام و پس از آن هنگام بازدید پرورشگاه یتیمان به این موضوع پی برد. هر سال در روز عید نوروز شاهنشاه و ملکه ثریا به پرورشگاه یتیمان می‌رفتند و با آن‌ها غذا صرف می‌کردند. بعد از ورود به پرورشگاه ملکه ثریا به طرف قسمت دختران می‌رفت و شاهنشاه وارد تالار غذاخوری پسران یتیم می‌شد.

در آن روز شاهنشاه به تنهایی تالار غذاخوری دختران و پسران را بازدید کرد و هنگامی که می‌خواست از اطاق غذاخوری دختران خارج شود دیدند که شاهنشاه مقابل دخترکی که شاه را می‌نگریست ایستاد، و یک مرتبه چشم‌های پادشاه ایران از اشک مرطوب شد و در حالی که سیصد کودک فریاد زنده‌باد برآورده بودند و هلهله می‌کردند از فرط تاثر نتوانست بیشتر توقف کند و از پرورشگاه خارج شد.

اینک هر روز شاهنشاه، عکس‌های آلبوم مزبور را که عکس‌های جدید ثریا با آن افزوده شده می‌نگرد و این‌ها عکس‌های تازه ثریا می‌باشد که اخیراً به دست شاه رسیده و روزی به آقای حسین علاء وزیر دربار گفت: ثریا در حال غم و اندوه زیبا‌تر است و من هرگز ثریا را این طور زیبا ندیده بودم.

مدت دو هفته هر شب وزیر دربار طبق وظیفه‌ای که دارد سندی را مقابل شاهنشاه می‌گذاشت که امضاء کنید و این مدرک، طلاق‌نامه ملکه ثریا می‌باشد، ولی هر شب شاهنشاه به یک بهانه از امضای مدرک مزبور خودداری نموده و می‌گفتند فلان نکته را باید اصلاح کرد و فلان موضوع را تغییر داد. معلوم است که شاهنشاه ایران میل داشت که این موضوع به تاخیر بیفتد و هنوز قلب شاه حاضر نشده بود که مدرک طلاق را امضاء نماید. شاهنشاه دو مسافرت یکی به ژاپون و دیگری به امریکا در پیش دارد و تصور می‌کنند که این مسافرت‌ها قدری از اندوه شاه خواهد کاست.

و، اما راجع به آینده نظریه عموم این است که وقتی اندوه شاهنشاه کاهش یافت وی همسری برای خود انتخاب خواهد کرد که ولیعهدی به او بدهد و آنگاه تاجگذاری خواهد نمود و شاید در آن موقع قدری فراغت حاصل کند تا بتواند به زندگی خصوصی بپردازد؛ و به همین جهت تهرانی‌ها معتقدند در آلبومی که اینک در دست شاهنشاه می‌باشد در آینده عکس دیگری جا خواهد گرفت.»

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟
***
تا اینجا خلاصه مطالبی که مجله معروف فرانسوی «پاری ماچ» از قول فرستاده مخصوص خود در تهران منتشر ساخته از نظر خوانندگان گذشت، اینک خلاصه مطالب و اخبار جالب مطبوعات داخلی را در این خصوص به نظر خوانندگان خود می‌رسانیم:

ثریا هرگز فراموش نخواهد شد
مجله اطلاعات هفتگی چنین می‌نویسد: همه‌چیز و همه نشانه‌ها گواه بر این است که خاطره ثریا فراموش نخواهد شد. هنوز در سینما‌ها، پشت ویترین‌ها، در تقاویم و در هر کوچه و برزن عکس‌های شاهنشاه و ملکه سابق (ثریا) دیده می‌شود. این حادثه از نوع حوادثی نیست که چند روزی گرم و پرشور بر سر زبان‌ها باشد و یک مرتبه در فراموشی افتد. علیاحضرت ثریا فراموش نخواهد شد، چون که نه شاهنشاه می‌تواند او را فراموش کنند و نه اینکه ملت خاطره‌اش را از یاد خواهد برد.

شاه فرمان داده است که جمعیت سابق ثریا پهلوی تحت عنوان «جمعیت خیریه ثریا» به کارش ادامه بدهد، می‌گویند اطاق و همه کاخ ملکه سابق به همان صورت حفظ می‌شود. می‌گویند شاه هنوز از شدت تاثر لبخند به لب نیاورده است، همه این‌ها گواه بر این است که ثریا از یاد‌ها نخواهد رفت.

شاهنشاه با لحنی که تاثر و غم آن را شکسته کرده بود در روز اول سال چنین گفت: «متاسفم که در این ایام از نظر شخصی شریک شادی شما نیستم، زیرا چنانکه می‌دانید برای تامین آینده کشور و حفظ سلطنت موروثی ناچار شدم از همسر عزیزم که در سخت‌ترین مواقع شریک غم و یار وفادار من بود جدا شوم…»

روزنامه فرانسه «فرانس دیمانش» پس از درج متن پیام نوروزی شاهنشاه، رپرتاژی از فرستاده مخصوصش بنام «تلو کارلیه» انتشار داده و چنین نوشته است: «شاه پس از آنکه در ساعت شش و ۲۶ دقیقه صبحگاه پیام نوروزی را ایراد فرمودند: بلافاصله به کاخ گلستان مراجعت کردند، در کاخ قبل از آنکه به اطاق کار خود وارد شوند دستور دادند که در سراسر کاخ هیچکس پیچ رادیو را باز نگذارد، زیرا شاهنشاه ایران نمی‌خواست صدای خود را از رادیو بشنود، نمی‌خواست یادبود‌های روز‌های پیش زنده شود.»

همین مجله کمی پایین‌تر می‌نویسد: «.. شاه آن روز تا ساعت هشت و نیم که می‌بایست برای انجام مراسم سلام به کاخ گلستان بروند همچنان در اطاق خود پشت میزی که عکس ملکه ثریا بر روی آن قرار داشت نشسته بودند و خیره در چشمان همسر سابق خود می‌نگریستند. ثریا لبخند با وقار و جالب خود را در قلب شاهنشاه ایران می‌ریخت و همه جزئیات درام بزرگ را در سرش زنده می‌کرد…»

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟
قصر فرح‌آباد
فرح‌آباد در فروردین امسال خالی و غم‌انگیز بود – شاهنشاه بعد از ظهر روز اول سال تنهای تنها آنجا رفت و ساعت‌ها در گوشه‌های ساکت قصر راه رفتند. یکی از باغبان‌ها به تلو کارلیه رپرتاژیست فرانس دیمانش گفت: «شاهنشاه دو ساعت تمام در باغ راه رفتند. قیافه‌شان گرفته و اندوهگین بود و در بعضی گوشه‌های باغ مدت‌ها می‌ایستادند و فکر می‌کردند.» کسی چه می‌داند؛ شاید این «گوشه‌ها» خاطراتی را در خود داشت، خاطرات همسر سابق شاه را همچنان حفظ کرده بود و در روز اول سال بازگو می‌کرد. شاهنشاه آن روز مقداری قند با دست خود به دهان اسب سفیدی گذاشتند که مورد علاقه ملکه ثریا بود.

قصر مرمر خالی و غم‌انگیز بود
در ایران در روز اول سال تنها خانه‌ای که مراسم نیاکان و نوروز را برپا نداشته بود خانه شاه بود. شاهنشاه پس از برگزاری سلام برخلاف سال‌های پیش بر سر هفت‌سین ننشستند و هیچکس از اعضای خاندان سلطنتی را به حضور نپذیرفتند – همه روز را تنها بسر بردند و خانواده سلطنتی نیز به احترام اندوه شاه جشن و سروری برپا نداشتند، به این جهت قصر مرمر در روز نوروز خالی از نشاط به نظر می‌رسید.

شاه غمگین
همه اطرافیان و نزدیکان اعلیحضرت همایونی در این روز‌ها نگران وضع روحی معظم‌له هستند، شاهنشاه نسبت به سابق خیلی کمتر غذا میل می‌فرمایند. یکی از آجودان‌های نزدیک اعلیحضرت اظهار داشت که شاهنشاه متن اعلامیه رسمی دربار را به سفارتخانه‌‎های خارجی دائر به اعطای لقب «والاحضرت» به ثریا شخصا دیکته فرمودند، چون میل داشتند کاملا محترمانه و باوقار باشد.

دولت آلمان به پاس احترام و علاقه شدید شاهنشاه ایران به ثریا حق استفاده و نگاهداری بزرگترین نشان افتخار آن کشور را که سال گذشته به معظم‌لها هدیه کرده بود تصویب کرد. در صورتی که بر طبق نزاکت بین‌المللی فقط ملکه‌های رسمی می‌توانند از این نشان استفاده کنند و اگر از مقام خود خلع شوند می‌باید نشان را به دولت آلمان برگردانند.

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟
بازگشت از نیمه راه
یک خبر دیگر حاکی است که روز دوم فروردین شاهنشاه برای اجرای برنامه سالیانه خود که عبارت از مسافرت به بابل بود اقدام فرمودند. همه وسایل حرکت آماده شد و ساعت نه صبح شاهنشاه به سوی مازندران حرکت کردند. اما ناگهان در گچسر شاه امر به توقف دادند، در آنجا مدتی در هتل استراحت فرمودند. وقتی از ساختمان هتل بیرون آمدند شوفر در را گشود و تعظیم کرد. شاهنشاه لحظه‌ای خیره به چشمان شوفر نگریسته و سپس فرمودند: به تهران برگردیم.

پس از سال‌ها که شاهنشاه همه روز‌های نوروز را در بابل تا سیزدهم فروردین بسر می‌بردند امسال این برنامه ناتمام ماند و بدون شک نتوانستند بدون ثریا به بابل تشریف‌فرما شوند، چون قطعا در مدت هفت سال اخیر در قصر باشکوه و شاعرانه بابل از ثریا خاطرات فراموش‌نشدنی دارند که تجدید آن غم‌انگیز بود.

شایعات…
با اینکه در تهران منابع مطلع پیرامون موضوع جدایی خبر تازه‌ای ندارند، ولی مطبوعات اروپایی هنوز که سه هفته از انتشار اعلامیه رسمی دربار شاهنشاهی می‌گذرد در خصوص این واقعه قلم‌فرسایی می‌کنند. البته بعضی از این مطالب جز شایعات بی‌اساس چیز دیگری نیست مثل عکس‌هایی که بعضی از مطبوعات درباره عروس آینده ایران منتشر کرده‌اند و نام‌های مختلفی که در این‌باره چاپ کرده‌اند. هیچکدام از اسامی که تا به حال نوشته شده و آن‌ها را عروس احتمالی معرفی کرده‌اند مورد تایید مقامات مطلع واقع نشده است.

همچنین یک هفته است که بعضی از مطبوعات پیرامون احتمال آشتی ملکه مطالبی می‌نویسند که به عقیده محافل داخلی، چون شاهنشاه تصمیم خود را فقط به منظور حفظ مصالح کشور و ملت گرفته‌اند و در حقیقت عشق و محبت را قربانی احساسات شخصی کرده‌اند بنابراین تصور نمی‌رود که احتمالات و شایعات مطبوعات خارجی درباره آشتی و بازگشت ملکه تحقق یابد، ولی همانطور که گفته شد مطبوعات خارجی در این باره حدس‌هایی می‌زنند مثلا چند روز پس از اعلام جدایی شاهنشاه و ملکه ثریا برای نخستین بار روزنامه انگلیسی دیلی‌میل خبر داد که احتمال دارد بین شاه و ملکه سابق رفع اختلاف شود. این روزنامه از قول یک نشریه ایتالیایی نوشته بود که اعلیحضرت در نظر دارند که هنگام مسافرت به امریکا با ملکه ثریا در مجمع‌الجزایر آنتیل ملاقات کرده و مذاکراتی به عمل آورند.

روزنامه مذکور اضافه کرده بود که سخنگوی سفارت ایران در کلنی این شایعه را تکذیب نکرده و اظهار داشته که «وقوع هر پیشآمدی امکان‌پذیر است.» به دنبال انتشار این خبر اعلام شد که ملکه سابق مسافرت خود را که قرار بود به امریکای جنوبی و سپس اطریش، سوییس و پرتغال صورت گیرد به تعویق انداخته‌اند.

مسئله به تعویق افتادن اجرای مراسم رسمی طلاق نیز به شایعات احتمالی رفع اختلافات شاهنشاه و ملکه دامن زد، اما در این خصوص از منابع دست اول در کلنی کسب اطلاعات بیشتری ممکن نگردید.

آقای خلیل اسفندیاری پدر ملکه سابق و سفیر ایران در آلمان که به مناسبت عارضه شکستگی پا بستری بودند در هیچ یک از اجتماعات و از جمله مراسم نوروز شرکت نداشتند و خود ملکه سابق نیز در جشن‌های نوروزی حاضر نشدند.

خبرگزاری آسوشیتدپرس ضمن خبری که هفته گذشته از کلنی مخابره کرد خاطرنشان ساخت که بین اعلیحضرت و ملکه سابق هنوز ارتباط تلفنی برقرار است و هر روز شاهنشاه با همسر خود چند دقیقه بحث می‌کنند. این خبرگزاری در خبری که در چندین جریده مهم اروپایی و امریکایی و از جمله روزنامه معروف نیویورک هرالدتریبون منتشر شده خاطرنشان ساخته بود که اعضاء رسمی سفارت ایران در کلنی اظهار داشته‌اند ملکه سابق هنوز از اینکه صاحب فرزندی شوند کاملا نومید نیستند.

یک خبر دیگر حاکی از آن بود که آقای منوچهر قره‌گوزلو آجودان کشوری شاهنشاه که در کلنی اقامت داشته و می‌خواست عازم ایران شود به دستور تهران مراجعت خود را به تعویق انداخته است، وقتی از آقای قره‌گوزلو سوال شد آیا احتمال دارد اعلیحضرت و ملکه سابق در آینده نزدیکی با یکدیگر ملاقات کنند؟ وی اظهار داشت «این خبر بسیار خوب و مسرت‌بخش است»، اما از اظهارنظر صریح خودداری کرد.

در مقابل تمام این اخبار و شایعات که همگی حاکی از احتمال نزدیکی مجدد شاهنشاه و ملکه سابق بود چند روزنامه فرانسوی اطلاع دادند که احتمال رفع اختلاف وجود ندارد و والاحضرت اشرف پهلوی برای خاتمه دادن به جریان و ابلاغ آخرین پیام دوستانه و محبت‌آمیز شاهنشاه به کلنی وارد شده‌اند.

تا هفته گذشته تقاضایی برای تغییر نام خانوادگی ثریا نشده بود
روزنامه «دنیا» ضمن یک مقاله خبری تحت عنوان فوق می‌نویسد: تاکنون برای تغییر نام خانوادگی ملکه سابق ایران ثریا، تقاضایی از طرف وزارت دربار از اداره کل ثبت احوال کشور به عمل نیامده و نام خانوادگی ملکه سابق ایران به همان نام «پهلوی» باقی است.

نام خانوادگی ثریا تا یک روز قبل از عقد و ازدواج بنام اسفندیاری بختیاری بود، پس از اینکه از طرف حکیم‌الملک وزیر دربار وقت روی دستور اعلیحضرت از اداره کل ثبت احوال تقاضای تغییر نام فامیل ملکه به عمل آمده بود بنام پهلوی شناسنامه جدیدی با شماره ۳۲۷ صادر و به دربار ارسال گردید.

گفته می‌شود تغییر نام فامیل ملکه سابق ایران موقعی عملی است که گذرنامه سیاسی که هم اکنون در دست ایشان است به تهران عودت داده شود، همزمان با صدور شناسنامه جدید بنام فامیل اسفندیاری بختیاری گذرنامه دیگری به این نام صادر شود.

مطلعین می‌گویند با توجه به محبوبیت ملکه سابق ایران در بین مردم که در روز‌های اخیر خارج از اندازه گردید بعید است این تصمیم به زودی عملی شود، زیرا وضع ثریا با فوزیه تفاوت زیادی داشته و ملکه اسبق ایران پس از صدور حکم طلاق تابعیت مصر را مجددا پذیرفته بود و با این عمل خودبخود از تابعیت ایران خارج و نام فامیلی پهلوی نیز از ایشان سلب گردیده بود.

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟
تشریفات طلاق چگونه انجام یافت
شاهنشاه که تا روز جمعه گذشته درباره امضای اسناد طلاق ملکه ثریا اقداماتی نفرموده بودند بالاخره عصر روز شنبه این اسناد را امضا فرمودند. خبرگزاری‌های خارجی صبح روز یکشنبه اطلاع دادند که آقای حسین علاء وزیر دربار شاهنشاهی این خبر را تایید کرده و اظهار داشته‌اند که تشریفات در حضور امام جمعه تهران و آقای میراسکندری سردفتر رسمی دربار به انجام رسیده و به فرمان شاهنشاه دکتر محمدعلی هدایتی وزیر دادگستری ماموریت یافت که به آلمان مسافرت نموده اسناد را در کلنی به ملکه ثریا تسلیم نماید.

دکتر هدایتی بعدازظهر روز یکشنبه (پریروز) به اتفاق سرتیپ نصیری فرمانده لشکر گارد شاهنشاهی با هواپیمای لوفت‌هانزا تهران را به مقصد کلنی ترک گفتند. فرستادگان شاهنشاه حامل فرمانی از اعلیحضرت همایونی هستند که طی آن به ملکه ثریا عنوان «پرنسس» که معادل «والاحضرت» می‌باشد اعطاء شده است.

به ملکه سابق ایران ماهیانه در حدود سی‌هزار تومان مقرری داده می‌شود و پرنسس ثریا مادامی که ازدواج نکرده‌اند از این مقرری استفاده خواهند کرد. مهر ملکه سابق نیز که نیم میلیون تومان بود به فرمان شاهنشاه یک میلیون تومان پرداخت شده است. مقداری از جواهرات و اثاثیه و لباس ملکه ثریا به آلمان فرستاده شده و بقیه نیز به تدریج ارسال خواهد شد.

در اینجا برای اطلاع خوانندگان عین قباله نکاحیه شاهنشاه و ملکه ثریا را که تشریفات طلاق طبق آن انجام گرفته نقل می‌نماییم:

«به تاریخ ۲۳ بهمن‌ماه ۱۳۲۹ خورشیدی
زوج – اعلیحضرت همایون شاهنشاهی محمدرضا شاه پهلوی فرزند «اعلیحضرت فقید رضاشاه کبیر و علیاحضرت تاج‌الملوک خانم پهلوی» دارنده شناسنامه شماره ۲ دفتر سجل خاندان شاهنشاه پهلوی متولد روز چهارم آبان ۱۲۹۸ خورشیدی – مسلمان – شاهنشاه ایران

زوجه – علیاحضرت ملکه ثریا فرزند جناب آقای خلیل اسفندیاری بختیاری – دارنده شناسنامه شماره ۳۲۷ صادره از ثبت احوال اصفهان – متولد اول تیرماه ۱۳۱۱ مسلمه – تابعه ایران با حضور و اذن پدرش
زوج – عیال دیگر ندارد
نوع عقد – دائم. شروطی ندارد
صداق – یک جلد کلام‌الله مجید به انضمام یک عدد و نیم تاج برلیان و یک گلوبند برلیان که به زوجه واصل گردید و پنج میلیون ریال وجه نقد رایج که بر ذمه زوج (اعلیحضرت همایون شاهنشاهی) دین است که عندالمطالبت‌ها کار سازی دارند.
شهود – اینجانبان حاجی علی رزم‌آرا نخست‌وزیر و سیدحسن تقی‌زاده رییس مجلس سنا هر دو در مجلس عقد حاضر و شاهد وقوع عقد می‌باشیم.
معرفین – اینجانبان رضا حکم (سردار فاخر) رییس مجلس شورای ملی و ابراهیم حکیمی (حکیم‌الملک) وزیر دربار شاهنشاهی هر دو زوج و زوجه را معرفی و در مجلس عقد حاضر می‌باشیم.»

چرا ثریا، همسر دوم شاه مجبور به جدایی شد؟
مصاحبه اشرف پهلوی
روزنامه فرمان در شماره روز یکشنبه خود خلاصه‌ای از مصاحبه اشرف پهلوی را با روزنامه فرانسوی باری‌پرس انتشار داده و ضمن آن از قول اشرف چنین می‌نویسد: «درام شاه و ثریا دربار ایران را نیز مانند تمام جهان منقلب و متاثر کرد. در این خصوص مقالات و خبر‌های متعددی نوشته و خیلی چیز‌ها گفتند، ولی حقیقت بسیار ساده و در عین حال تاثرآور بود. برادر من قبل از اتخاذ این تصمیم مدت طولانی تامل و تفکر کردند و سرانجام به این فداکاری رضایت دادند. این کار هم مانند کار‌های مشابه آن یک تصمیم تاریخی بود. وظیفه سلطنت آسان نیست. من خودم به سختی متاثرم.»

اشرف سپس گفتند: «من ثریا را خیلی دوست می‌داشتم. او به علت مسافرت‌ها و زیبایی خود محبوبیت جهانی پیدا کرد و محبت و احترام کلیه افراد خاندان سلطنتی ایران را به خود جلب نمود. چون او یک همسر کامل و مخصوصا یک ملکه به تمام معنی بود. برادر من عشق خود را فدا کرده تا دوباره ازدواج کند، ولی تاکنون صحبتی از نامزد جدید به میان نیامده و هرچه در این مورد گفته شود نادرست است. شاهنشاه و افراد فامیل او دل و حوصله آن را ندارند که برای ملکه‌ای که غیبتش در تمام تهران احساس می‌شود و همه را غمزده و متاثر کرده جانشینی بیابند.»

منبع:
مجله خواندنیها، سال هجدهم، شماره ۵۸، صفحات ۳ الی ۱۰/ تاریخ ایرانی


منبع: فرادید

اشغال بوشهر از سوی نیروهای انگلیسی

اشغال بوشهر از سوی نیروهای انگلیسی

۲۳ژانویه سال ۱۸۵۷ نیروهای اعزامی انگلستان به ریاست «اوت رام» پس از شش هفته نبرد خیابانی، بندر بوشهر و حومه آن را تصرف کردند. در پی این حمله و تصرفات، دولت تهران مجبور به صرف‌نظر کردن از شهر هرات و غرب افغانستان شد.

نیروهای اعزامی انگلستان نهم دسامبر ۱۸۵۶ پس از یک گلوله‌باران شدید گام بر خاک وطن ما در ساحل بوشهر گذاشته بودند و از همان لحظه، نبرد خیابانی آغاز شده بود. دولت لندن اول نوامبر ۱۸۵۶ به ایران اعلان جنگ داده بود زیرا اخطارهای دیپلماتیک آن دولت به ایران که از هرات و غرب افغانستان خارج شود مورد بی‌اعتنایی تهران قرارگرفته بود. در نبرد خیابانی ۴۵ روزه، عمدتا مردم معمولی از شهر و حومه بوشهر دفاع می‌کردند.

وقتی دوست‌محمد خان، حاکم وقت قندهار و کابل در سال ۱۸۵۵ هرات را اشغال کرد، ناصرالدین‌شاه قاجار دستور لشکرکشی به آن شهر را صادر کرد. هرات شهری محل منازعه میان ایران، امپراتوری روسیه و بریتانیا بود. با تصرف هرات به دست ایران، دولت وقت بریتانیا به ایران اعلان جنگ داد.

چون حکومت ایران نسبت به واکنش بریتانیا بی‌اعتنا بود، بریتانیا در سال ۱۸۵۶ به بوشهر حمله‌ور شد و آن را به تلافی و جهت فشار به ایران برای خروج از هرات، اشغال کرد. این اشغال با معاهده پاریس در سال ۱۸۵۷ پایان یافت. ایران متعهد به خروج از هرات و به رسمیت شناختن افغانستان شد و نظامیان بریتانیایی بوشهر را ترک کردند.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تعطیلی سفارت انگلیس در دولت مصدق

تعطیلی سفارت انگلیس در دولت مصدق

۲۲ ژانویه سال ۱۹۵۲ به‌دنبال تیرگی روابط تهران و بریتانیا، سفارت انگلیس در تهران تعطیل شد. دولت مصدق به فعالیت‌های کارگزاران انگلیس بدبین بود و از هر فرصتی برای محدود کردن فعالیت‌شان بهره می‌برد. آن‌ها با مداخله در امور ایران موجب بی‌ثباتی و دردسر برای دولت شده بودند.

در پی تذکر شفاهی مصدق نسبت به اقدامات نسنجیده دیپلمات‌های انگلیسی، وزیر خارجه ایران در مردادماه ۱۳۳۰ در یادداشتی به سفارت انگلیس درباره سخنان چارلز کپر فرانسیس، کنسول آن کشور در خرمشهر، هشدار داد و آن را مداخله‌جویانه و خلاف روح مسالمت و دوستی دانست.

شپرد تذکر را جدی نگرفت و اظهارات کنسول را غیررسمی و کپر را کنسول مورد اعتماد دولت متبوعش خواند و فراخواندن وی را ضروری ندانست. طبق برخی اسناد موجود در آرشیو مرکز اسناد مجلس، کنسولگری‌های انگلیس در اقصی‌نقاط کشور اقدامات خودسرانه را جزئی از برنامه‌های خود می‌دانستند. دولت در ژانویه ۱۹۵۰ (دی ماه ۱۳۲۹) یادداشتی به سفارت ارسال کرد و به آن‌ها درخصوص کارشکنی‌های کنسولگری‌های آن کشور هشدار داد.

سفیر مغرور انگلستان که هیچ‌گاه حاضر نبود به نظر دولت و ملت ایران احترام بگذارد، تنها به دادن چند مراسله کم محتوا به وزارت خارجه ایران قناعت کرد. دولت ایران که بیش از این طاقت تحمل رویه نامطلوب کنسول‌های انگلیس را نداشت، از لحاظ حفظ مصالح عالیه کشور خود را محق و موظف دانست تا کنسولگری‌های انگلستان را تعطیل کند.

وزیر خارجه در نامه‌ای به سفارت انگلیس اعلام کرد «ترتیبی اتخاذ شود که تا سی‌ام دی ۱۳۳۰ همه کنسولگری‌ها، کنسولیاری‌ها و سرکنسولگری‌های انگلیس در تمام نقاط کشور تعطیل و منحل شود.» سفیر انگلیس از تصمیم دولت ایران ابراز تعجب کرد و آن را خلاف قوانین بین‌المللی دانست و پاسخ گفت: «دولت اعلی‌حضرت پادشاه انگلستان اطمینان دارد که ماموران کنسولی در ایران به نحوی که در یادداشت دولت ایران ذکر شده یا به هر نحو دیگری در امور داخلی ایران مداخله نمی‌کنند و نکرده‌اند.»

دولت ایران در واکنش به این سخنان، یادداشت شدیداللحنی به همراه چند سند به‌عنوان شواهد مداخلات کنسولگری‌ها برای سفیر فرستاد و انحلال کانون‌های مداخله‌جویانه را مهری بر ترک سیاست قدیم و پایه‌گذاری سیاست جدید خواند. به‌دنبال این نامه‌نگاری‌ها در سی ام دی‌ماه کنسولگری‌ها و مراکز فرهنگی آن کشور در سراسر ایران تعطیل شد.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

یکشنبه خونین و انقلاب ۱۹۰۵

یکشنبه خونین و انقلاب 1905

در این روز چند هزار نفر از کارگران اعتصابی روسیه برای تقدیم عریضه‌ای به تزار در تظاهراتی آرام و با خواندن سرودهای مذهبی (ا‌زجمله «خداوند تزار را حفظ کند») به سمت کاخ او حرکت کردند. در این عریضه درخواست‌هایی همچون بهبود شرایط کار، دستمزدهای عادلانه‌تر و کاهش ساعات کار به هشت ساعت و نیز پایان دادن به جنگ روسیه و ژاپن و نیز اعمال حق‌رای عمومی مطرح شده بود.

پیش‌زمینه این تظاهرات به یک ماه قبل از آن مربوط می‌شد یعنی زمانی که ۸۰ هزار نفر در شهر مسکو دست به اعتصاب زدند و پایتخت از برق و روزنامه محروم شد. مطابق آمار دولتی در این واقعه ۹۶ نفر کشته و ۳۳۳ نفر زخمی شدند. مخالفان تزار تعداد کشته شدگان را ۴۰۰۰ نفر اعلام کردند.

برخی دیگر گفته‌اند در این روز حدود ۱۰۰۰ نفر به قتل رسیدند. واقعه یکشنبه خونین باعث شد تا دیدگاهی که بسیاری از مردم فرودست روسیه نسبت به تزار داشتند و به او به چشم پدری مهربان نگاه می‌کردند، از بین برود و جای خود را به درگیری رو در رو میان مردم و حکومت تزاری بدهد. پس از یکشنبه خونین، فعالیت‌های مبارزاتی علیه حکومت تزاری شدت گرفت و به انقلاب ۱۹۰۵ روسیه انجامید.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تفریحات شب در نایت‌کلوب هتل دربند

هتل هیلتون؛ فیلم‌های فارسی، نقاشی دیواری هتل شد

«هنوز به مدرسه نمی‌رفتیم که آن سینما تعطیل شد و به جایش هتل بزرگی ساختند که معروف‌ترین و گران‌ترین هتل شهر بود. مسافرهای شیک و ‌تر و تمیز به هتل می‌رفتند و همیشه جلویش چند تا ماشین لوکس ایستاده بود. پول‌دارهای شهر جشن عروسی‌شان را در آن‌جا می‌گرفتند و ما از آن سوی میدان که می‌گذشتیم چراغ‌های چشمک‌زن و قطار ماشین‌ها را تماشا می‌کردیم و به صدای آهنگ و هیاهویی که از آن‌جا می‌آمد، گوش می‌دادیم. آن هتل، برای‌مان سمبل اشرافیت شده بود.

مثل هتل هیلتون در فیلم‌های فارسی. نمی‌دانستم بر سر سینما چه آمده است. آیا آن را خراب کرده و به جایش هتل ساخته بودند و یا به همان شکل برای بخشی از هتل استفاده می‌کردند؟ هیچ‌وقت حتی پایم به پله‌های مقابل هتل هم نرسید تا این موضوع را کشف کنم و نمی‌دانم چرا این را هیچ‌وقت هم از کسی نپرسیدم». این بخشی از روایت هوشنگ گلمکانی در یادداشت «سینما و نوروز» در شماره ۵٩ مجله «بخارا» به‌ سال ١٣٨۵ خورشیدی درباره هتلی بزرگ است که در زادگاهش گرگان ساخته می‌شود و جای سینما و خاطرات کودکی‌اش را می‌گیرد.

این خاطره کوتاه و خاطره‌های همسان آن، فضایی را در سال‌های حاکمیت پهلوی دوم در تاریخ معاصر نقش می‌بندد که در آن، روند پروژه‌هایی بزرگ مانند هتل‌سازی چنان محبوب، فراگیر و ناگزیر دانسته شده بود که حتی به بهای نابودی مرکزهای فرهنگی شهرها همچون سینماها نیز همچنان انجام می‌گرفته و پیوستگی می‌یافته است. هتل‌ها چنان که گلمکانی نیز یادآور شده است، در آن دوره افزون بر پاسخ به نیازهای مسافران و توریست‌ها و فرهنگ روبه‌رشد سفر در ایران سده‌های ۴٠ و ۵٠ خورشیدی، جنبه‌ای نمادین نیز یافته، به پاتوق اشراف و ثروتمندان بدل شده بودند؛ از همین‌رو است که آنها را همچون بخشی از تکاپوی حکومت برای مدرنیزاسیون در بافت زندگی اجتماعی مردم پنداشت، چنان که نمادهای غربی در معماری، نما و مبلمان این هتل‌ها نیز نمودی برجسته داشت.

منظره‌ای بزرگ که بر پرده سینمای قدیمی در هتل روایت گلمکانی نقش می‌بندد نیز همین ویژگی نمادواره هتل‌سازی‌ها و تجمل‌هایش در آن روزگار را به مخاطب خود می‌نمایاند. این منتقد سرشناس سینما، یادآوری خاطره‌اش را تا بازگشت به زادگاهش پی می‌گیرد؛ این‌که پس از سال‌ها پایش نه‌تنها به بهانه‌ای سرانجام به پله‌های هتل، که، به محوطه درونی و سالن قدیمی سینمایش نیز می‌رسد «رضا پیشنهاد می‌کند که به رستوران هتل بزرگ مرکز شهر برویم. به‌طور عجیبی خاطره سینمای قدیمی در آن لحظه از ذهنم گریخته است. […] از در رستوران وارد یک سالن سه گوش می‌شویم که کف آن چوبی است.

از آن‌جا قدم به سالن غذاخوری می‌گذاریم. […] ده پانزده متر که جلوتر می‌رویم، کف سالن حدود نیم‌متر گودتر و سقف بلندتر می‌شود. قدم به پایین که می‌گذارم ناگهان چشمم به سقف سالن می‌افتد. گچ‌بری‌های زیبا و پرنقش‌ونگار، پنجره چوبی سمت راست سالن، کف چوبی، آن قسمت بلندتر سالن و بالای سقف کوتاه همین قسمت … این‌جا همان سینمای قدیمی است. آوار گذشته‌ها بر سر و رویم هجوم می‌آورد. […] همه چیز دوباره در ذهنم زنده می‌شود. نیمکت‌های چوبی، تصاویر مبهمی از فیلم‌هایی که در آن‌جا دیده‌ام، قیل‌وقال پرشور بچه‌ها، بعدازظهرهای جمعه […] سالن با آن زمان تغییر زیادی نکرده است. اما بسیار تمیزتر از آن موقع به نظر می‌رسد. گچ‌بری‌ها را برق انداخته‌اند و روی پرده گچی سینما منظره بسیار بزرگی را نقاشی کرده‌اند».

صدای خواننده فرانسوی در هتل دربند
بنیاد پهلوی بر پایه داده‌های تاریخی، مهمترین متولی توسعه، تجهیز و نوسازی هتل‌های ایران در دهه‌های ۴٠ و ۵٠ خورشیدی بوده است. هتل دربند، از منظومه هتل‌هایی به شمار می‌آمد که این بنیاد بازساخت و به محبوبیتی فراوان در شمال پایتخت و ییلاقات دربند دست یافت.

نویسنده نوشتار «تحول و نوسازی در هتل‌های بنیاد پهلوی» در مجله «حقوق مردم» به ‌سال ١٣۵٠ خورشیدی دراین‌باره چنین روایت کرده است «از‌ سال قبل با دگرگونی در ساختمان کلبه و ایجاد پارکینگ دوطبقه با پوشاندن رودخانه دربند که مشکل مهمی از سال‌ها قبل در جاده باریک دربند به سربند ایجاد نموده بود، آسفالت خیابان‌های دربند، جعفرآباد- سعدآباد تا محوطه دربند به عمل آمد.

اینک هتل بزرگ دربند که در بهترین و خوش‌آب‌وهواترین منطقه کوهستانی پایتخت قرار دارد با مطالعات زیاد و ترسیم نقشه جامع این اقدامات در آن انجام گرفته است: کلبه، نایت‌کلوب شبانه هتل دربند از محیط کوچک قبلی تغییر کرده و با وسعت قابل‌توجهی با دکوراسیون‌های آمیخته به سبک شرقی و غربی قادر خواهد بود که لااقل ۴۵٠ الی ۵٠٠میهمان را پذیرایی نماید[.] این نایت‌کلوب دارای چندین بار، سالن غذاخوری، مبلمان مدرن، و سایر تأسیسات دیگر [است.] از برنامه مهم نوسازی دربند ایجاد ساختمان یک هتل ده طبقه در مجاورت هتل قدیم است […] محیط زیبای تابستانی هتل دربند از وضع سابق به کلی خارج و لژهای مخصوص و آلاچیق‌های زیبا، پوست رقص و جایگاه ارکستر آشپزخانه مدرن و سرویس‌های جدید و کلیه لوازم مربوط به یک هتل مدرن و مجهز و به‌خصوص پارکینگ دو طبقه که زیر این محیط ساخته شده میهمانان و مشتریان را از ناراحتی پارک اتومبیل آسوده ساخته است».

نکته جالب در این روایت درباره هتل دربند اما دعوت مسئولان هتل از خواننده سرشناس رادیو تلویزیون فرانسه و ارکستر معروف ایتالیا و خوانندگان اسپانیایی برای اجرای برنامه در این هتل بوده که از چند دیدگاه تحلیل‌پذیر است؛ از یک‌سو گویی ذایقه کسانی که به هتل دربند می‌آمده‌اند، با ذایقه همگانی مردم متفاوت بوده است که این پیام تاریخی را می‌تواند برساند که هتل‌ها مکان‌هایی لوکس و به اشراف و طبقاتی از مردم وابسته‌اند که سلیقه‌های توده‌ها را ندارند و می‌کوشند در فضای مدرن‌شده فکری و هنری روزگار بگذرانند. همچنین از دیگر سو ‌کوشش گردانندگان این‌گونه برنامه‌ها را برای جذابیت‌بخشی و متفاوت‌کردن برنامه‌های هتل‌ها می‌تواند نشان دهد که برای جذب مشتریان بیشتر و مشتاق‌تر برای هتل بوده است.

نویسنده این یادداشت همچنین تصریح می‌دارد نوسازی‌ها تنها به هتل دربند پایان نمی‌یابد و همگام با نوسازی هتل‌های پایتخت، دگرگونی‌های بنیادین درباره هتل‌های شمال نیز انجام می‌گیرد. این مسأله گویای آن است که حکومت به آنچه در پروژه هتل‌سازی توجه می‌کرده، بیش از پذیرایی از توریست و مسافر، جنبه‌ها خوشگذرانی و شادمانی و تجملاتی هتل‌ها بوده است. داده‌هایی گوناگون در میان اسناد برجای‌مانده از روزگار پهلوی دوم وجود دارد که نشان می‌دهند روند ساخت هتل‌های مدرن در شهر تهران در دهه‌های ۴٠ و ۵٠خورشیدی با امکانات و بسترهای مناسب دولتی و حاکمیتی همراه می‌شده است.

از میان ضابطه‌ها، به قانون واگذاری زمین به بنیاد پهلوی برای تأسیسات هتل هیلتون می‌توان اشاره کرد که به ‌سال ١٣۴٣ خورشیدی به تصویب رسیده است. دولت بر پایه این قانون به وزارت اقتصاد اجازه می‌داد «از یکصد هکتار اراضی بایر اوین که طبق تصویبنامه هیأت وزیران جهت نمایشگاه دایمی ایران تخصیص و به وزارت بازرگانی واگذار گردیده است هفت هکتار آن را که […] به امضای متصدیان مربوطه رسیده است به بنیاد پهلوی بلاعوض واگذار نماید».

یکی اما در میان همه هتل‌های پرآوازه تهران که نمادهای اشرافیت دانسته می‌شدند، از دیگر هتل‌ها تاریخی‌تر و جنجال‌برانگیزتر بوده است، به‌ویژه که بعدها از نماد اشرافیت به نماد رنج، محرومیت و آوارگی تبدیل شد؛ یک هتل بزرگ پنج ستاره که در سال‌های حاکمیت پهلوی‌ها «هتل اینترنشنال» یا «هتل هجرت» نام گرفت و قصه‌ها و روایت‌هایی فراوان از تاریخ در تن آهنین خود ثبت کرد.

تیمسار باتمانقلیچ، مالک هتل، آن بنای بزرگ را با مساحت چهار هکتار در ٨۵٠ اتاق و ۴ سالن اجتماعات، مجموعه ورزشی، آسانسور و امکانات دیگر، برای اسکان کارمندان عالی‌رتبه و رجال دولتی ساخته بود تا هر زمان که برای کار و گردش از شهرستان‌های مکان ماموریت خود به تهران می‌آمدند، جایی برای اسکان داشته باشند.

شکوه این بنا اما تنها یازده‌ سال برپا بود و پیوستگی داشت؛ هتل پس از بهره‌برداری به ‌سال١٣۴۶، تا‌ سال ١٣۵٧ خورشیدی که مالک و مدیر آن به دلیل پیوستگی به حکومت پهلوی از ایران گریخت، بدون مدیریت رها شد و پس از انقلاب، نخست با مصادره دانشجویان انقلابی دانشگاه علم و صنعت، به خوابگاه دانشجویان بدل شد، سپس با شعله‌ور‌شدن آتش جنگ، در میانه سال‌های ١٣۶٢ تا ١٣٧٠خورشیدی، استقرارگاه جنگ‌زدگانی شد که خاطره‌های آوارگی و اندوه خود را از زخم جنگ در خرمشهر به پایتخت آورده بودند؛ اندوهی که در نمای بنا نیز که هر روز چرک‌مُردتر و رنجورتر می‌شد، خود را می‌نمایاند.

زندانی‌شدن رئیس هتل سعدی شیراز
پرسه‌ای کوتاه در میان اندک داده‌های پیشینه هتل‌ها و پروژه هتل‌سازی در ایران نشان می‌دهد ماجرای هتل‌ها به تهران و شهرهای ساحلی شمال پایان نمی‌یابد، مثلا شهری همچون آبادان نیز که ماه‌هایی از‌ سال هوایی بسیار گرم و تحمل‌ناپذیر دارد و بدین‌ترتیب به جذب توریست چندان امیدوار نبوده، از پروژه مدرنیزاسیون در قالب هتل‌سازی، دور و برکنار نمانده است؛ جادوی نفت، شاید عاملی انگیزشی در این زمینه نیز به شمار می‌آمد.

نویسنده یادداشت «هتل بین‌المللی آبادان: یگانه هتلی که در بهترین نقطه بریم بنا گردیده است» در نشریه «بورس» به‌ سال١٣۵٠ خورشیدی درباره تنها هتل بین‌المللی آبادان، داده‌های جالب توجه ارایه داده که نشان می‌دهد کوششی جمعی برای افزایش سطح کیفی هتل‌ها در سراسر ایران در دهه‌های یادشده آغاز شده بود «وقتی به محوطه وسیع و سرسبز باغ بیست‌هزار متری قدم می‌نهی، همه‌جا چمن همه‌سو گل و همه طرف درختان زیبای خرما و شمشادهای نقره‌فام می‌بینی. جلو می‌روی بنای چهارطبقه مجللی با دکوراسیون کم‌نظیر در میان فضای سبز قد برافراشته است.

خودت را در دنیای دیگری حس می‌کنی. گرما را از یاد می‌بری و از این‌که در این فصل به خوزستان آمده‌ای نادم نیستی[.]مردانی که به چند زبان زنده دنیا تسلط دارند، با رویی گشاده به استقبالت می‌شتابند. خوش‌برخورد، مودب و آشنا به کلیه آداب معاشرت و میهمان‌نوازی […] اگر تنها باشی یک اتاق با همه تجهیزات و لوازم- و چنانکه بیشتر باشید آپارتمان لوکس و مبله مدرنی در اختیارت می‌گذارند».

نویسنده سپس در کنار اشاره به تریا و بار و ارکستری که سنگین و ملایم در گوشه‌ای از بنا همواره می‌نوازد، به بوتیک لباس برای بانوان و بانک و سالن آرایشی در محوطه چمن‌کاری می‌پردازد که نمایشی از نیازهایی تجمل‌گرایانه می‌تواند باشد که در آگهی‌های روزنامه‌ها و ورود ناگهانی کالاها و نمادهای زیست مدرن در جامعه ایران در نیمه نخست سده چهاردهم خورشیدی به‌ویژه در دهه‌های ٣٠ تا ۵٠خورشیدی در نگاه می‌نشیند.

با همه اینها روشن است بسیاری از شهرهای توریستی نیز تا سال‌ها هتل به اندازه کافی نداشته‌اند و از آن‌جا که جاده‌سازی و امکانات بهتر راه‌ها، مسافرت‌های بیشتر مردم را به شهرهای گوناگون در پی آورده بود، ساخت و تجهیز هتل‌ها اهمیت و بایستگی می‌یافت.

حسن صهبا یغمایی، دادستان وقت شیراز، در یادداشت «خاطره‌ای از نوروز سی‌سال پیش شیراز» که ‌سال ١٣۵٧ خورشیدی در «مجله وحید» منتشر شده است، به این مسأله چنین اشاره می‌کند «با آن‌که در آن زمان نه جمعیت ایران به اندازه جمعیت امروز بود و نه اتومبیل این‌قدر فراوان[،] ولی چون به همین نسبت مسافرخانه و هتل هم در آن اوان محدود و معدود بود- چند روز اول هر‌سال به علت ورود تعداد زیادی مسافر به شیراز مضیقه جا و مکان و احیانا مواد غذایی و غیره بروز و ظهور می‌کرد […] باری به خاطر می‌آورم که همه ساله از یکی دو ماه به عید نوروز مانده مسأله رزرو جا در هتل سعدی که یگانه هتل آبرومند شیراز بود جزء مشغولیات و مسائل روز شیرازی‌ها قرار می‌گرفت و گرفتاری رئیس شهربانی از همه بیشتر بود زیرا افراد صاحب مقامی که تصمیم به مسافرت به شیراز در ایام نوروز می‌گرفتند از رئیس شهربانی می‌خواستند که اتاق برایشان رزرو کند و چون جواب مثبت دادن به تمام تقاضاها به علت محدودیت اتاق هتل سعدی امکان نداشت رئیس شهربانی دچار محظور می‌شد و چند نفری از متقاضیان سرشان بی‌کلاه باقی می‌ماند و بارها هم اتفاق افتاده بود که با سفارش قبلی و رزرو شدن اتاق معذلک مسافری که زودتر به شیراز رسیده اتاق را اشغال کرده و مسافر مربوطه را بدون جا گذاشته بود و کشمکشی بروز می‌کرد که حتی کار به شکایت و دعوا و نزاع هم می‌کشید».

یغمایی در این یادداشت، خاطره‌ای از همزمانی مسافرت وزیر وقت خارجه، وکیل مجلس و اشرف پهلوی به شیراز روایت می‌کند که کمبود هتل لوکس و آبرومند برای پذیرایی از این مقامات، گرفتاری شگفت و پیچیده پدید آورده بود. از این یادداشت شاید این‌گونه بتوان نتیجه گرفت هتل‌ها نه برای مردم ساده کوی و برزن که هوس زیارت و سیاحت داشته‌اند، که، بیشتر برای اعیان و حکومتیانی ساخته و تجهیز می‌شدند که گاه حتی برای اقامت در اتاق مجلل یک هتل با هم رویارویی می‌شده، گاه برای همان یک اتاق هتل، حتی بدون حکم و دلیل یکدیگر را به زندان می‌انداخته‌اند، چنان که در خاطره یغمایی، رئیس هتل سعدی به جرم آن‌که ناچار شده است اتاق رزروشده برای وزیر خارجه را به وکیل مجلس بسپارد، بازداشت می‌شود.

ستاره فرمانفرماییان، دختر عبدالحسین میرزا فرمانفرما شاهزاده قاجاری، در کتاب «دختری از ایران» درباره سفر و هتل در ایران پس از سال‌های پایانی دهه ١٣١٠ خورشیدی، با اشاره به اشرافی‌بودن و کم‌شماری هتل‌ها در جریان سفر گروهی دانش‌آموزان و مربیان‌شان به اصفهان و شیراز و تخت‌جمشید می‌نویسد «هنوز چنین مسافرت‌هایی به‌خاطر عدم‌امنیت راه‌ها، در کشور باب نبود. تهران تنها شهری بود که در آن هتل به شکل غربی وجود داشت و در شهرهایی چون اصفهان و شیراز و تبریز و مشهد نیز چندتایی مسافرخانه وجود داشت. بیشتر این هتل‌ها و مسافرخانه‌ها زن‌ها را نمی‌پذیرفتند بنابراین سفر زن‌ها وابسته به این بود که در شهر مقصد فامیل و دوستانی داشته باشند».

به پشتوانه این داده‌ها، انگاره‌های پیشین را می‌توان بازخواند که هتل‌ها در روزگار پهلوی، نماد اشرافیت جامعه‌ای بودند که مردم طبقه متوسط به پایین، از شکوه، تجمل و مدرنیسم نهفته در آنها سهم نداشتند.

جشن‌های ٢۵٠٠ ساله و هتل‌های نوساز شاهانه
ضرورت ساخت هتل در دهه‌های ۴٠ و ۵٠ خورشیدی اما چگونه بیشتر حس شد؟ حکومت پهلوی دوم، آن‌گونه که داده‌های تاریخی می‌نمایانند، مجموعه هتل‌هایی را مشخصا برای تدارک و پذیرایی از سیل میهمانان خارجی دعوت‌شده به جشن‌های ٢۵٠٠ساله ساخت.

روایت هوشنگ نهاوندی، رئیس دفتر محمدرضا پهلوی در کتاب «آخرین روزها؛ پایان سلطنت و درگذشت شاه»، سندی روشن دراین‌باره به شمار می‌آید «چگونه باید از شاهان، روسای‌جمهوری و شخصیت‌های درجه اول سیاسی استقبال و از آنان پذیرایی می‌شد؟ شاه بر این عقیده بود که باید این میهمانان در هتل‌هایی که به همین منظور ساخته می‌شود جای داده شده و از آنان پذیرایی شود. ساختمان هتل اینترکنتنانتال که کورش نامگذاری شده بود؛ و هتل دیگری که در نزدیکی تخت‌جمشید قرار داشت و داریوش نام گرفته بود و با شیوه معماری آن‌جا همخوانی داشت، در شرف پایان بود.

به عقیده شاه به پایان بردن ساختمان و تجهیز آن هتل‌ها کافی بود و بقیه میهمانان را نیز می‌شد در شیراز، در کاخ‌های زیبای قرون هجده و نوزده و یا در ویلاهای اشراف و ثروتمندان محلی سکونت داد. اما اندیشه برپا کردن یک خیمه‌گاه کرباسی که در سپتامبر ١٩٧٠ مطرح شد و هدف از آن، ایجاد مجموعه‌ای از خیمه‌ها به سبک قدیمی و همخوان با عظمت و شکوه کویر پیرامون تخت‌جمشید بود از سوی وزارت دربار پیشنهاد شد و نظر شهبانو فرح را جلب کرد».

یک جشن پرسروصدای حکومتی بدین‌ترتیب به ساخت هتل‌ها و البته هزینه ساخت خیمه‌گاهی بزرگ و بی‌کاربرد بعدی انجامید. همین جشن، تجملات آن و چنین اشرافی‌گری‌هایی، در گذر زمان در جامعه ایران به یکی از نقطه‌های ضعف حکومت در دست منتقدان انقلابی‌اش بدل شد که آن جشن و پیامدهایش را اشرافیگری حکومت می‌دانستند و بر آن بودند آن شکوه و تجمل ظاهری، در پس طمطراق خود، رنج و تنگدستی مردمی را می‌پوشاند و از یاد می‌برد که هرگز به هتل‌های مجلل و نوساز و چنان جشن‌های شاهانه راه نداشتند.

* برگرفته از نام کتاب «تفریحات شب» که محمد مسعود، روزنامه‌نگار سرشناس دهه ١٣٢٠ خورشیدی در نقدی تند نسبت به وضع فرهنگی- اجتماعی ایران عصر پهلوی نگاشت.


منبع: فرادید

چه کسی ناجی یهودیان بود؟

چه کسی ناجی یهودیان بود؟

وقوع جنگ جهانی دوم را می‌توان یکی از فجایع بزرگ تاریخ بشر دانست. جنگی که بیشترین آمار تلفات در میان همه جنگ‌های تاریخ را به خود اختصاص داد و در آن میان کشتار جمعیت‌های مختلفی که رهبر آلمان نازی آنان را برای شکوه رایش‌سوم مناسب ارزیابی نمی‌کرد. یهودیان از جمله این جمعیت‌ها بودند که نازی‌ها طی برنامه‌ای هدفمند به‌عنوان راه‌حل نهایی دست به کار ارسال آنان به اردوگاه‌های کار اجباری و سپس کشتار سیستماتیک آنان شدند.

به این ترتیب به‌زودی در بسیاری از کشور‌هایی که با دولت‌های محور هم‌پیمان بودند، تعقیب و آزار یهودیان آغاز شد. در این میان جمعیت‌هایی از یهودیان ایران نیز در این کشور‌ها زندگی می‌کردند که در این روزگار با دشواری بسیاری مواجه شدند. روایت‌های مختلفی در مورد نجات شماری از این افراد و چگونگی آن وجود دارد.

رضا آذری شهرضایی پژوهشگر تاریخ ضمن سخنرانی خود در نخستین کنفرانس تاریخ روابط خارجی ایران تلاش کرد ضمن بازخوانی این روند، روایت غالبی که در این رابطه طی سال‌های اخیر شکل گرفته است را نیز دگرگون کند و نشان دهد که وزارت خارجه ایران تا چه میزان در جریان نجات کلیمیان ایرانی طی جنگ جهانی اول تاثیرگذار بوده است.

کنش فردی یا نهادی
جنگ جهانی دوم پیامد‌های اسفباری برای جهانیان به همراه داشت. مصائب این جنگ ایرانیان را نیز تحت‌تاثیر قرار داد، به‌خصوص با اشغال ایران توسط متفقین خسارت‌های مادی و معنوی زیادی را متحمل شدیم که سلسله‌وار می‌توان به مسائلی نظیر اخذ امتیاز نفت شمال که روس‌ها درخواست داشتند، غائله آذربایجان و عدم خروج نیرو‌های شوروی از ایران اشاره کرد که مسائلی کلان است که در تاریخ ایران طی جنگ جهانی دوم مطرح است، ولی ما کمتر به مسائل جزئی توجه کرده‌ایم.

از جمله چیزی که من می‌توانم در این زمینه اشاره کنم اتباع ایرانی است که در خارج از کشور بودند و نقشی که وزارت خارجه در حفظ و نگهداری آنان ایفا کرد. تمرکز من روی کلیمیان به این جهت است که در سال‌های اخیر کتابی چاپ شد به نام «در سایه شیر» و در این کتاب ادعا شده است که دیپلماتی به نام «عبدالحسین سرداری» نقشی نجات‌دهنده داشته و صد‌ها نفر از کلیمیان ایرانی و غیرایرانی را با صدور پاسپورت نجات داده است و از او به‌عنوان شیندلر ایرانی یاد می‌کنند.

این امر موجب شد که من به پژوهش در این رابطه بپردازم تا به پرسش‌هایی در این رابطه پاسخ دهم، نخست آنکه آیا اقدام این فرد شخصی بوده است یا در چارچوب قوانین و مقررات وزارت‌خارجه صورت گرفته است. نکته دیگر اینکه آیا در این فرآیند اشخاص دیگری نیز نقش داشتند یا فقط خود این فرد نقش داشته است و پرسش دیگر آنکه آیا گستره این عملیات نجات تنها در فرانسه‌ویشی بوده یا در مناطق دیگر اروپا نیز بوده است؟

با رجوع به اسناد وزارت‌خارجه و بررسی‌هایی که انجام دادم، متوجه شدم که این یک کار جمعی بوده و براساس دستورالعمل‌های وزارت خارجه انجام شده است و شخصی به نام «دکتر قدیمی نوایی» که وزیر مختار ایران در برن بوده، نقش مهم‌تری از آقای سرداری ایفا کرده است.

وی تقریبا عملیات را در سراسر اروپا بر عهده داشته و مدام به وزارت‌خارجه گزارش می‌دادند و معاون وقت وزارت خارجه محمدعلی همایون‌جاه راسا پیگیر این موضوع در آن زمان بوده است. همچنین با اداره حقوقی در تماس بوده و در رابطه با آن مشورت می‌کردند. به این ترتیب این یک کار جمعی بوده است و اگرچه این فرد یعنی «عبدالحسین سرداری» نیز در این امر مشارکت داشته، اما بخشی از یک طرح بزرگ‌تر بود که وزارت‌خارجه آن را دنبال می‌کرد و تلاشی جمعی به این منظور بوده است.

تلاش کشور‌های حافظ منافع
زمانی‌که ایران اشغال شد، سفارت سوئد در بالکان، رومانی و بلغارستان و سفارت سوئیس در یونان و فرانسه‌ویشی حافظ منافع ما بودند و، چون ایران اشغال شده و جزو متفقین بود، تمام روابط ما با دول محور قطع شده و ما باید از طریق سفارتخانه‌هایی که در این دو کشور داشتیم، اقدام می‌کردیم.

سوئدی‌ها نقش بسیار مهمی ایفا کردند و صد‌ها نفراز ایرانیان را نجات دادند. در رومانی تقریبا یهودیان این کشور را به قتل رسانده بودند و اموال آنان را مصادره کردند، اما با حمایتی که سوئد انجام داد با خواست و فشار‌های دولت ایران، نماینده سفارت سوئد در بخارست مدام با وزارت خارجه رومانی در تماس بود و توانستند کلیمی‌های ایرانی را در بخارست از مرگ رهایی دهند.

پیگیری وزارت خارجه
من بخشی از مکاتبه را برای شما می‌آورم تا به نقش وزارت‌خارجه در این زمینه پی ببرید. آقای محمدعلی همایون‌جاه، معاون وزارت امورخارجه خطاب به سفارتخانه‌های ایران در برن و آنکارا مشکلات یهودی‌های ایرانی را در رومانی برشمرده و پیش‌بینی‌های لازم را برای رفع مشکلات یهودی‌های ایرانی این‌گونه بیان می‌کند: «تصور می‌رود این مشکلات در نتیجه نداشتن روابط و عدم وجود قرارداد کنسولی باشد.

چون بنابر اصل مسلم حقوقی، اگر دولتی بر اثر حق مالکیتی که دارد خود را محق در ضبط قسمتی از اموال اتباع کلیمی خود بداند، نمی‌تواند به ملاحظات نژادی و مذهبی اتباع کلیمی دول دیگر را که برای امور تجارتی یا کار‌های دیگر در آن کشور اقامت دارند، شامل شود.» من این مورد را از میان خیل مکاتبات صورت گرفته به‌عنوان نمونه می‌آورم تا روشن شود که اقدامات صورت گرفته به هیچ‌وجه شخصی نبوده و همه از سوی وزارت‌خارجه دنبال می‌شد.

در بلغارستان نیز به همین صورت بود. در آن کشور وضعیت به مراتب بدتر بود و شمار زیادی از یهودیان را به اردوگاه‌های کار جمعی می‌فرستادند. در این کشور نیز با مکاتبات و مشورت‌های حقوقی ایران، سفارت سوئد در نجات ایرانیان کلیمی نقش مهمی ایفا کرد.

در یونان سفارت سوئیس حافظ منافع ما بود و در آنجا هم با تلاش‌های وزارت خارجه اقداماتی به منظور رهایی یهودیان ایرانی در آن کشور صورت گرفت. در فرانسه‌ویشی نیز همین مسائل وجود داشت که آقای سرداری در آنجا دیپلمات بودند. با این همه به‌نظر می‌رسد نقش آقای قدیمی‌نوایی در این فرآیند مهم‌تر بود و آقای سرداری تنها جزئی از این پازل بود و با دستورات آقای قدیمی‌نوایی دست به اقدام می‌زد.

به این ترتیب با رجوع به اسناد وزارت خارجه می‌توان پی‌برد که حفظ و مراقبت از اتباع یهودی ایرانی از وظایف وزارتخانه‌های ایران در سوئیس و سوئد بود و این وظایف توسط افراد مختلف دنبال می‌شد و وزارت خارجه ایران با ارسال دستورالعمل‌هایی سفارتخانه‌ها را هدایت و رهبری می‌کرد. این یک کار جمعی بود نه فردی و حاصل کنش یک قهرمان، بلکه نهاد وزارت‌خارجه ایران در پشت آن قرار داشته است.


منبع: فرادید

تلاش‌های جنبش جنگل در برقراری ارتباط با بلشویک‌ها

جنگلی‌ها به‌دنبال متحد
منابع حاکی از آن است که مدت‌ها پیش از ورود بلشویک‌ها به انزلی، در ۲۸ اردیبهشت (۲۹ شعبان ۱۳۳۸)، روابط و همکاری‌هایی بین جنبش جنگل و بلشویک‌ها وجود داشت. یکی از نخستین گزارش‌های روشنی که از چنین روابطی گفت‌وگو می‌کند، سندی است مربوط به اسفند سال ۱۲۹۶ (مارس ۱۹۱۸) این سند که تاریخ آن مربوط به حدود ۵ ماه پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه است و نشان می‌دهد که پیش از آن نیز (یعنی از همان روز‌های آغازین حکومت نوین روسیه) روابطی بین جنبش و بلشویک‌ها وجود داشته است.

این گزارش گفت‌وگویی است بین مهدی فرخ، کارگزار دولت در گیلان با «اتحاد اسلام» (رهبری جنبش)، پیرامون مساله نفوذ و گسترش بلشویسم در گیلان. در همین گزارش، نظر کارگزار دولت، اتخاذ سیاست بی‌طرفی است نسبت به نمایندگان دولت‌های جدید و قدیم روسیه، یعنی نمایندگان تزار‌ها و بلشویک‌ها.

اما اتحاد اسلام به کارگزار گوشزد کرد که «باید به ماموران دولت جدید بلشویک‌ها در کمال فوریت رسمیت داد» و اینکه بلشویک‌ها معاهداتی را با هیات اتحاد اسلام انجام داده‌اند، مبنی بر اینکه اقدامات سختی ضدماموران سابق روس که تغییر مسلک نداده‌اند، انجام دهند و نیز کمک‌های جدیدی – نظیر تحویل سلاح و … – به ایرانیان (اتحاد اسلام) کنند. این سند، نشان‌دهنده عمق و میزان روابط همکاری جنبش جنگل و بلشویک‌ها، تا تاریخ یاد شده است و اینکه اتحاد اسلام به‌شدت خواهان نفوذ و رسمیت یافتن بلشویک‌ها در ایران بود.

جنگلی‌ها به‌دنبال متحد.
اما از سال ۱۲۹۷ (۱۳۳۶)، روابط جنگل با بلشویک‌ها؛ به‌ویژه به‌دلایل رویداد‌های داخلی رو به افزایش نهاد. بنا به نوشته یقیکیان، میرزا در اواخر جنگ جهانی اول، چون موقعیت خود را در برابر دولت مرکزی ناتوان می‌دید، از بیم حمله مرکز، به بلشویک‌های قفقاز روی آورد و از آنان درخواست اسلحه و کمک کرد. از این‌رو در ماه مه ۱۹۱۸ (اردیبهشت ۱۲۹۷) هیاتی را به ریاست یکی از نزدیکان و محرمانش به نام میرزا ابوطالب آموزگار، به بادکوبه فرستاد.

یقیکیان که خود نیز به‌عنوان مترجم این هیات را همراهی می‌کرد، چگونگی سفر را توضیح داده است. این هیات، در بادکوبه با «استپان شاهومیان» رئیس کمیسر‌های ملی آذربایجان، دوبار ملاقات کرد و درخواست‌های میرزا را مطرح کرد، اما نتیجه‌ای نگرفت.

پس از آن، جدی‌ترین کوشش میرزا در برقراری ارتباط با بلشویک‌ها، همان سفر معروف و پرخطر وی به لنکران بود. چگونگی سفر پرماجرای وی را به لنکران، منابع به‌طور مفصل شرح داده‌اند. با وجود دشواری‌های بسیار این سفر، هنگامی که وی به لنکران رسید، به‌دلیل جنگ‌هایی که بین انقلابیون و ضدانقلاب جریان داشت، موفق به ملاقات با بلشویک‌ها نشد و در نتیجه بدون هیچ دستاوردی بازگشت.

پس از این سفر نافرجام بود که میرزا خواهرزاده خود، میرزا اسماعیل جنگلی را در مرداد همین سال، برای مذاکره با بلشویک‌ها و دریافت اسلحه و مهمات به باکو اعزام کرده بود. اما او نیز نتوانست با رهبران انقلاب دیدار کند و نظر آنان را درباره جنبش جنگل و ایران دریابد و تنها توانست به اندازه یک بار قاطر تفنگ تهیه کند. در مهرماه همین سال (۱۲۹۸) باز میرزا خواهرزاده خود را به باکو، احسان‌الله خان را به تفلیس و منشی خود را به اصفهان برای ملاقات با بختیاری‌ها فرستاده بود.

با این همه، روابط جنبش با بلشویک‌ها زمانی جدی‌تر شده بود که واحد‌های ارتش سرخ وارد آستارا شده بودند یا در حال ورود به آنجا بودند. در مورد زمان ورود این واحد‌ها و نیز اعزام نمایندگان جنگل به آنجا نیز در منابع اختلاف نظر وجود دارد و تاریخ دقیقی هم برای آن ملاقات ذکر نشده است.

بنا به نوشته فخرایی، نامه‌ای از کمیته لنکران و نیز نامه‌ای از «پطروسک» که در روستای «اشکلن» دریافت شد، حاکی از آن بود که نیرو‌های شوروی درصدد نفوذ به خاک ایران بودند. از این‌رو، پس از مشاوره در زیده، تصمیم گرفته شد که سعدالله درویش و حاجی‌محمدجعفر کنگاوری به آستارا اعزام شوند تا از چگونگی امر و منظور از آمدنشان به ایران آگاه شوند. اما اینان هنوز به آستارا نرسیده بودند که شلیک توپ‌های سنگین روس‌ها انزلی را لرزاند.

اما گزارش یقیکیان در این باره دقیق‌تر به نظر می‌رسد. وی می‌گوید پس از آنکه سران واحد‌های ارتش سرخ وارد آستارا شدند، نمایندگانی از جنگل برای مذاکره با آنان به آنجا اعزام شدند.

یقیکیان سپس می‌افزاید، با اعزام این نمایندگان، برای من روشن شد که اتحاد اسلام تصمیم گرفت با بلشویک‌ها متحد شود، به‌شرطی که شرایط جنگلی‌ها توسط روس‌ها پذیرفته شود. اما یقیکیان نیز تاریخ این ملاقات و نام نمایندگان اعزامی را ذکر نمی‌کند. به هر حال، داستان آستارا و روابط با بلشویک‌ها، چنانکه از برخی منابع برمی‌آید، مربوط به اوایل سال ۱۹۲۰ (فروردین- اردیبهشت ۱۲۹۹) و در آستانه ورود بلشویک‌ها به انزلی است.

به‌طور کلی، نشانه‌هایی وجود دارد که در اوایل سال ۱۹۲۰ (۱۲۹۹)، بلشویک‌ها به‌شدت در گیلان فعالیت داشته‌اند. حتی برخی این نظر را -که شبی در ماه مه ۱۹۲۰ بلشویکی در جنگل‌های گیلان ظاهر شد و به رهبران جنگل اطلاع داد که بلشویک‌ها قرار است در انزلی پیاده شوند- داستانی ساده‌لوحانه دانسته و این مساله را بسیار پیچیده‌تر از این‌ها می‌دانند. در این باره، به نظر می‌رسد که در اوایل سال ۱۹۲۰، جنگلی‌ها نمایندگانی را برای مذاکره با بلشویک‌ها به آستارا فرستاده بودند.

همچنین، پیش از اعزام این نمایندگان، دو کمونیست به نام‌های «حسین وزیرف» و «میخائیل میرزویان» -یکی از سوی بلشویک‌ها و دیگری از جانب کمونیست‌های ایرانی- به گیلان آمده، با کوچک‌خان مذاکره کرده بودند و زمینه پیاده شدن بلشویک‌ها را در انزلی فراهم ساخته بودند.

حتی فراتر از این نیز گفته شد که پیش از ورود بلشویک‌ها، کمیته مشترکی از جنگلی‌ها و بلشویک‌ها، برای هماهنگی حرکتشان، در باکو تشکیل شده بود و پارتیزان‌های جنگلی بلشویک‌ها را از باکو تا انزلی همراهی کرده‌اند. مجموعه این داده‌ها نشان می‌دهند که پیش از ورود بلشویک‌ها به انزلی، روابط تنگاتنگی میان جنبش و انقلابیون بلشویک برقرار بوده و ورود آنان به انزلی نیز با آگاهی و هماهنگی جنبش بوده است.

منبع: ابوطالب سلطانیان، «زمینه‌ها و علل روی آوری جنبش جنگل به بلشویک‌ها»، جستار‌های تاریخی، ۱۳۹۶.

برچسب ها: ، ، ،


منبع: فرادید

۳۰ سال قبل؛ جنگ نفتکش‌ها در خلیج‌ فارس

۳۰ سال قبل؛ جنگ نفتکش‌ها در خلیج‌ فارس
این سناریو غیرواقعی و البته همزمان از نظر نمادین قدرتمند و تاثیرگذار است. در پشت آن درهای شیشه‌ای آسمان‌خراش یا همان هتل‌هایت دبی، عرب‌هایی را می‌بینیم که دشداشه‌های سفید به تن دارند و با همین لباس مشغول پاتیناژ هستند و سطح یخی و بسیار صیقلی پیست را خراش می‌دهند. از قرار معلوم چیزی به نام صلح نمی‌تواند در این مکان چندان هیجان‌انگیز باشد؛ زیرا در این دنیای پر از تجملات و آکنده از بوتیک‌های گران‌قیمت در کنار این پیست پاتیناژ، از جنگ هیچ اثری نیست و بیشتر به یک شایعه شبیه است.

اما این مسئله در مورد سوئیت‌های طبقات فوقانی این هتل صدق نمی‌کند؛ زیرا در این سوئیت‌ها شبکه‌های خبری آمریکایی به اصطلاح اتاق‌های جنگ برپا کرده‌اند و آن‌ها را «اتاق‌های وضعیت جنگی» می‌نامند. در این اتاق‌ها انواع و اقسام دستگاه‌های مخابراتی صوتی و تصویری نصب شده و این همه برای رصد رویدادهایی است که در آب‌های دریای آن سوی افق جریان دارد.

در این اتاق‌ها گاه صدای پیام اضطراری ناخداهای نفتکش‌هایی که از سوی بمب‌افکن‌های میراژ عراق و یا قایق‌های تندروی ایران مورد حمله قرار گرفته‌اند و صدای فرماندهان کشتی‌های مین‌روب انگلیسی و صدای گوش‌خراش هلی‌کوپترها در شب به گوش می‌رسد. در عین حال هستند کسانی که روی فرکانس این گیرنده‌ها می‌آیند و خود را «میمون فیلیپینی» و شبیه به آن معرفی و تهدید می‌کنند: «سگ‌های کثیف! تا فردا صبح همگی شما را خواهیم کشت.» و این ارتباط‌های بی‌سیم تنها راه ارتباط با مناقشه‌ای است که از زمان نخستین درگیری و کشمکش‌ها میان ابرقدرت آمریکا و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران جریان دارد.

این کشمکش‌ها البته در هفته گذشته به اوج خود رسید. ایالات متحده آمریکا که در حال حاضر نیروهای عملیاتی و تسلیحاتی به مراتب بیشتر از آنچه در سال ۱۹۴۴ و در حمله نورماندی داشت، در خلیج [فارس] مستقر کرده است، تنها نظاره‌گر بی‌عمل و دست‌و‌پابسته جنگ میان ایران و عراق است و بیم آن می‌رود که واشنگتن نیز به این جنگ تا به امروز هفت ساله وارد شود.

جمعه گذشته وضعیت از این نیز خطرناکتر شد. ساعت ۷:۲۵ صبح یک موشک ایرانی موسوم به «کرم ابریشم» به نفتکش ۸۱ هزار تنی «سی آیل سیتی» اصابت کرد. این کشتی از جمله تانکرهای کویت است که با اسکورت کشتی‌های مجهز به سلاح‌های سنگین و تحت پرچم آمریکا رفت‌و‌آمد می‌کند. کویتی‌ها تلاش کردند که این موشک را قبل از اصابت به آن کشتی منهدم کنند که البته تلاشی بیهوده بود.

موشک کرم ابریشم (با کلاهک ۴۵۰ کیلوگرمی حاوی مواد منفجره) هنگامی به سی آیل سیتی برخورد کرد که این نفتکش به آرامی در حال نزدیک شدن به پایانه نفتی الاحمدی کویت بود. در آن زمان هیچ کشتی جنگی آمریکایی در آن نزدیکی نبود؛ زیرا آمریکایی‌ها به دلایل امنیتی و همچنین مخفی‌کاری به آب‌های کویت نزدیک نمی‌شدند. بر اثر این حمله ۱۸ نفر از سرنشینان آن نفتکش از جمله ناخدا و بی‌سیم‌چی که هر دو آمریکایی بودند زخمی شدند.

پرزیدنت رونالد ریگان و پنتاگون تا همین چندی پیش همواره هشدار می‌دادند که چنانچه یک کشتی حامل پرچم آمریکا مورد حمله قرار گیرد، دست به حملات تلافی‌جویانه خواهند زد. به همین خاطر انتظار می‌رفت مقر موشک‌های کرم ابریشم در نزدیکی تنگه هرمز و در شبه‌جزیره فاو – همان جزیره‌ای که موشک از آن به سمت نفتکش شلیک شد – مورد حمله قرار قرار گیرد؛ اما آمریکایی‌ها تا شنبه صبح هیچ واکنشی به این اقدام ایران نشان ندادند.

از مدت‌ها پیش انتظار چنین مناقشه‌ای می‌رفت. ارتش ایران روز سه‌شنبه گذشته برای چهارمین بار در عرض هشت روز یک فروند موشک از نوع اسکاد – بی به سوی بغداد شلیک کرد. عراق ادعا می‌کند که این موشک در کنار یک مدرسه ابتدایی منفجر شده و ۳۲ نفر را که اکثر آنان کودکان بین ۶ تا ۱۱ ساله بوده‌اند به کام مرگ کشانده است؛ اما وزارت دفاع ایران اعلام کرد این حمله تهران کاملا هدفمندانه و به منظور تلافی حملات عراقی‌ها به شهر اصفهان انجام شده است.

نیروهای زرهی و توپخانه ارتش ایران روز چهارشنبه نیز بندر بصره را بمباران کردند و بر اثر این بمباران‌ها هشت نفر کشته شدند. یک روز بعد از آن یک فروند موشک ایرانی، نفتکش ۲۷۵ هزار تنی «سونگاری» حامل نفت کویت را هدف قرار داد. در همان حال در ۲۰۰ کیلومتری شرق این محل، یک نفتکش اجاره‌ای ایران به نام «پگاسوس ۱» هدف حملات جنگنده‌های عراقی قرار گرفت و در آتش سوخت. این سیزدهمین کشتی بزرگ ایران بود که تنها در عرض ۱۰ روز در نزدیکی سواحل این کشور و توسط موشک‌های اگزوسه عراق هدف قرار می‌گرفت.

بالا گرفتن تهدیدآمیز جنگ نفتکش‌ها، آمریکا را در وضعیتی تناقض‌آمیز قرار داده است؛ اگرچه ایالات متحده در آغاز تصمیم داشت تنها با کمک کشتی‌های اسکورت و تقویت ناوگان خاورمیانه امنیت بیشتری در خلیج [فارس] برقرار کند اما این دریای به وسعت ۲۲۴ هزار کیلومتر مربعی که کمی کوچکتر از نصف دریای بالتیک است، ناگهان به جهنمی بدل شد. به دلیل حضور آمریکا، ایران و عراق برای حملات و تهاجم‌های بیشتر تحریک شدند.

شمار مواردی که طی آن نفتکش‌ها به آتش کشیده و یا بر اثر اصابت گلوله‌های مسلسل‌های سنگین سوراخ‌ سوراخ شده‌اند به ناگاه افزایش یافت. به دلیل سرعت این رویدادها کشتی‌های جنگی نمی‌توانند امنیت دریانوردی را در این منطقه تضمین کنند. تا قبل از حضور کشتی‌های اسکورت آمریکا در آب‌های کویت در پایان ماه جولای سال جاری، به طور متوسط فقط هفت کشتی در طول ماه توسط عراق و ایران مورد حمله قرار می‌گرفت.

۳۰ سال قبل؛ جنگ نفتکش‌ها در خلیج‌ فارس
به تازگی کیفیت سلاح‌های به کار گرفته شده در جنگ نفتکش‌ها نیز تغییر کرده است. کشتی نفتکش آمریکایی سونگاری که با پرچم لیبریا رفت‌و‌آمد می‌کرد نیز احتمالا مورد اصابت موشک‌های کرم ابریشم ایران قرار گرفته است.

کاروان کشتی‌های آمریکایی تازه روز سه‌شنبه به آب‌های کویت رسید. این کاروان قوی‌ترین ناوگان کشتی‌های اسکورتی به شمار می‌آید که آمریکا تا به امروز به خلیج [فارس] اعزام کرده است. این ناوگان شامل هشت کشتی جنگی است که وظیفه حفاظت از چهار تانکر نفتی از جمله سی آیل سیتی را بر عهده دارند و البته این کشتی‌های اسکورت از سوی یک ناو هواپیمابر نیز رصد می‌شوند.

پنتاگون سعی دارد با استقرار ۴۵ فروند کشتی جنگی در منطقه میان کویت و دریای عمان یک حوزه امن تحت تسلط خود پدید آورد. اکنون نیز ۱۶ یگان ویژه، هسته سخت نیروهای آمریکا را در خلیج [فارس] تشکیل می‌دهند و ناو ۱۵ هزار تنی «لاسال» در واقع مقر دریادار هارولد برنسن است. این ژنرال آمریکایی از همان محل به فرماندهی نیروهای کلاه‌سبز آمریکا در خاورمیانه مشغول است.

معاون برنسن یعنی دریادار «دنیس ام. بروکس» در عرشه ناو موشک‌انداز و اتمی «لانگ بیچ» در خلیج عمان حضور دارد و از روی عرشه همین ناو بخش مهمی از یگان‌های عملیاتی را هدایت می‌کند. این یگان‌های عملیاتی در واقع از یک ناو هواپیمابر ۷۹ هزار تنی به نام «رنجر» همراه با ۹ کشتی اسکورت و تعداد زیادی زیردریایی تشکیل شده است. این ناو در قسمت شمال یعنی در نزدیکی آبراه هرمز همراه با ناو جنگی باقی‌مانده از دوران جنگ دوم جهانی یعنی ناو مسلح به موشک‌های کروز به نام «میسوری» و البته شماری اژدرافکن، بمب‌افکن و کشتی کوچک به گشت‌زنی مشغول است.

در همین حال حضور چند ده ناو شوروی و بیش از ۳۰ فروند کشتی جنگی کشورهای غربی عضو پیمان ناتو در این منطقه به تنش‌ها دامن می‌زند. نیروی دریایی فرانسه با ناو هواپیمابر خود به نام «کلمنسو» در سه گروه مختلف اقدام به عملیات می‌کند و این عملیات‌ها غالبا بیرون از خلیج [فارس] انجام می‌شود. افزون بر آن کشتی‌های جنگی نیروهای دریایی سلطنتی بریتانیا نیز حضوری چشمگیر در این منطقه دارند. مشهورترین ناوگان بریتانیا «اندرومدا» نام دارد که متشکل از ۹ کشتی جنگی است که در جنگ فالکلند حضور داشتند. سه مین‌روب نیز طی هفته‌های گذشته به این مجموعه ملحق شده‌اند. کشتی‌های اسکورت نیروی دریایی ایتالیا نیز مانند بریتانیا و آمریکا در نزدیکی کویت به عملیات مشغولند. سه کشتی کوچک ایتالیا به نام‌های «گرچاله»، «سیروکو» و «پرسئو» شمار زیادی از جاشوها و نیروهای مزدور و غیرکادر ثابت را با خود حمل می‌کنند و ماموریتی سه ماهه دارند.

اینکه چگونه وضعیت در خلیج [فارس] تا این اندازه به وخامت گرایید به پنجشنبه دو هفته پیش یعنی به زمانی بازمی‌گردد که هلی‌کوپتر نیروهای ویژه آمریکا یا همان «تسک فورس ۱۶۰» با پاسدارانی که بر عرشه کشتی ایران اجر حضور داشتند درگیر شد و به سوی سه قایق تندروی نیروهای ایرانی آتش گشود. در این درگیری یکی از قایق‌های ایرانی به قعر دریا فرو رفت و به دو قایق دیگر خسارت‌های سنگینی وارد آمد.

در حال حاضر کشتی‌های جنگی آمریکایی به نوعی آسمان منطقه را نیز به اشغال درآورده، رفت‌و‌آمدهای هوایی بین‌المللی را زیر نظر گرفته‌اند و هویت هواپیماهای مسافربری را نیز بررسی می‌کنند. این روزها خلبان‌های هواپیماهای مسافربری شرکت گلف‌ایر قبل از هر پرواز از فرودگاه‌های امارت شارجه واقع در شمال شرقی دبی این هشدار را از برج مراقبت دریافت می‌کنند: «از نظر ناوهای جنگی آمریکا هر هواپیمای ناشناسی دشمن محسوب می‌شود. ما از نیت آمریکایی‌ها خبر نداریم اما شما هویت خود را اعلام کنید.»

رزمناو آمریکایی «کید» در بخش جنوبی خلیج [فارس] یعنی در همان منطقه‌ای که زمانی نیروی دریایی شاه حضور داشت، وظیفه گشت‌زنی را بر عهده دارد. در حال حاضر ناوهای جنگی ایران در نزدیکی سواحل امارات متحده عربی با این پیام روبه‌رو می‌شوند: «ناو ایرانی، اینجا یک ناو آمریکایی حضور دارد. رادار جنگی خود را فورا خاموش کنید، این تنها اخطار ما به شماست.»

ژنرال برنسن در شرق مسیر دریایی به سمت کویت و تاسیسات نفتی الاحمدی نوعی مانع الکترونیکی نصب کرده است تا از عبور کشتی‌های متفرقه آگاه شود. در این میان هلی‌کوپترهای سیاه‌رنگ MH-6 نیز که در بحرین مستقر شده‌اند نقشی کلیدی را برای نیروهای آمریکایی ایفا می‌کنند. همین هلی‌کوپترها بودند که روز ۸ اکتبر امسال در نزدیکی جزیره فارسی ایران با قایق‌های تندروی سپاه پاسداران درگیر شدند.

اینکه پس از حمله به کشتی سی آیل سیتی، آمریکایی‌ها دست به یک حمله متقابل محدود خواهند زد یا نه یا اینکه واشنگتن چگونه از این حمله جان سالم به در خواهد برد، امری است که فعلا از سوی طرف غربی در خلیج [فارس]، اظهار نظری در مورد آن نمی‌شود. البته «طارق عبدالرحمان المواجد» وزیر اطلاعات بحرین عقیده دارد: «بزرگترین خطر این است که کسی یک حرکت اشتباه انجام دهد.»

کیت گریوز، مفسر بی‌بی‌سی در دبی اما می‌گوید: «جنگ آمریکا علیه ایران اجتناب‌ناپذیر است.» یکی از تحلیلگران امور خلیج [فارس] به نام «دونالد کِر» از انستیتوی بین‌المللی تحقیقات استراتژیک لندن بر این باور است که «شاید آمریکایی‌ها و ایرانی‌ها فاصله خود را از یکدیگر حفظ کرده و یک حمله دریایی هرگز انجام نشود.» به باور آقای کِر تهران در گذشته و در موقعیت مشابه «واقع‌گرایی آگاهانه‌ای» از خود نشان داده است؛ زیرا می‌داند یک درگیری رودررو با ارتش آمریکا می‌تواند پیامدهای زیادی داشته باشد.

ژنرال برنسن وظیفه یگان‌های تحت امر خود را این می‌داند که جنگ میان عراق و ایران را به گونه‌ای خاموش کند تا از گسترش آثار آن به کشورهای فراآتلانتیکی و سواحل غربی جلوگیری به عمل آید؛ اما صدام حسین، رئیس‌جمهور عراق، به هیچ عنوان نمی‌خواهد در این وضعیت آچمز گرفتار و اسیر استراتژی آمریکا شود. او پا را از این نیز فراتر گذاشته و روز چهارشنبه هفته گذشته تهران را به بزدلی متهم کرده است؛ زیرا از نظر وی ایران جسارت حمله به کشتی‌های آمریکایی را ندارد! او تاکید کرد که عراق طبیعت و خوی تهاجمی ایران را به زانو درخواهد آورد!

با این حال حمله به کشتی سی آیل سیتی، حکومت ایران را در مرحله نخست از وضعیتی دشوار بیرون کشید. غربی‌ها ادعا می‌کردند که تهران پس از اینکه بارها از آمریکا به تحقیر یاد کرده و به این کشور لقب «شیطان بزرگ» داده در ورطه ترس گرفتار شده است؛ اما حمله به آن کشتی، این ادعاهای آمریکا را بی‌اثر کرد و تهران نفسی تازه‌ کشید.

اکنون پرزیدنت علی خامنه‌ای رئیس‌جمهور ایران در آیین نماز جمعه در دانشگاه تهران این سوال پرمعنی و طعنه‌آمیز را مطرح می‌کند: «می‌پرسید آن موشک از کجا آمد؟ پاسخ این سوال را آمریکایی‌ها از همه بهتر می‌دانند.»

منبع: تاریخ ایرانی

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

اتهام آزار جنسی برای "بیل کلینتون"

 فرادید| هفده ژانویه در تاریخ به روایت تصویر

  1. ۱۷۷۳- عبور اولین کشتی از مدار جنوبگان

کشتی “رزولوشن” متعلق به کاپیتان “کوک” اولین کشتی بود که از مدار جنوبگان عبور کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۲۹- پخش “ملوان زبل”

کارتون “ملوان زبل” برای اولین بار در سینمای “تیمبل” به نمایش گذاشته شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۴۲- زادروز “محمدعلی”

بوکسور حرفه‌ای آمریکا در چنین روزی متولد شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۴۶- اولین جلسه “شورای امنیت سازمان ملل”

اعضای سازمان ملل در اولین جلسه شورای امنیت در لندن.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۷۷- اعدام “گری گیلمور”

گری گیلمور توسط جوخه آتش در ایالت “یوتا” اعدام شد. او اولین کسی بود که پس از برقراری مجدد قانون اعدام در آمریکا (۱۹۷۶) اعدام شد. او محکوم به قتل یک زوج کهن‌سال بود.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۹۴- زمین‌لرزه در لس‌آنجلس

زمین‌لرزه‌ای در لس‌آنجلس، کالیفرنیا جان ۵۴ نفر را گرفت و میلیاردها دلار خسارت به بار آورد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۹۵- زمین‌لرزه در کوبه

زمین‌لرزه‌ای به بزرگی ۷٫۲ ریشتر بیش از ۶ هزار را در کوبه، ژاپن کشت.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۹۸- اتهام آزار جنسی برای “بیل کلینتون”

رئیس‌جمهور کلینتون از سوی “پائولا جونز” به آزار جنسی متهم شد.

امروز در تاریخ 

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

تاج‌گذاری ملکه الیزابت

در سال ۱۵۵۹ در چنین روزی ملکه الیزابت تاج گذاری کرد. و همچنین “ریچارد نیکسون” عملیات نظامی در ویتنام شمالی را به حالت تعویق درآورد تا شاید مذاکرات صلح میان وزیر امور خارجه‌اش “هنری کیسینجر” و رهبر ویتنام شمالی “لو دوک تو” به نتیجه برسد.

 فرادید| پانزده ژانویه در تاریخ به روایت تصویر

  1. ۱۵۵۹- تاج‌گذاری ملکه الیزابت

“الیزابت اول” به‌عنوان ملکه انگلستان در “وستمینستر ابی” تاج‌گذاری کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۸۶۱- اختراع بالابر

“الیشا گریوز اوتیس” نخستین آسانسور با ترمز اتوماتیک را اختراع کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۲۹- زادروز “مارتین لوتر کینگ”

دکتر لوتر کینگ رهبر حقوق مدنی و برنده جایزه صلح نوبل، در چنین روزی در آتلانتا، جورجیا متولد شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۴۳- اتمام بزرگ‌ترین ساختمان اداری جهان

ساخت پنتاگون، دفتر مرکزی وزارت دفاع آمریکا، در این روز به پایان رسید.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۷۳- تعلیق اقدامات نظامی در ویتنام

“ریچارد نیکسون” عملیات نظامی در ویتنام شمالی را به حالت تعویق درآورد تا شاید مذاکرات صلح میان وزیر امور خارجه‌اش “هنری کیسینجر” و رهبر ویتنام شمالی “لو دوک تو” به نتیجه برسد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۷۶- حبس ابد برای “سارا جین مور”

“سارا جین مور” به دلیل تلاش برای ترور رئیس‌جمهور “جرالد فورد” به حبس ابد محکوم شد.

امروز در تاریخ

  1. ۲۰۰۱- ویکی‌پدیا آنلاین شد

دائره‌المعارف رایگان ویکی‌پدیا در فضای وب قرار گرفت.

امروز در تاریخ

  1. ۲۰۰۹- معجزه در رودخانه “هادسون”

هواپیمای مسافربری “یو اس ایرویز” پس از برخورد با گله پرندگان و از کار افتادن دو موتورش، به‌سلامت در آب‌های رودخانه هادسون در نیویورک فرود آمد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

دومین ازدواج مرلین مونرو

 فرادید| چهارده ژانویه در تاریخ به روایت تصویر

  1. ۱۷۸۴- تصویب معاهده پاریس

معاهده پاریس که به جنگ انقلابی میان پادشاهی بریتانیا و ایالات‌متحده پایان داد، در تاریخ ۳ سپتامبر ۱۷۸۳ تصویب شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۸۷۵- زادروز “آلبرت شوایتزر”

“آلبرت شوایتزر” موسیقیدان، فیلسوف، پزشک و برنده جایزه صلح نوبل، در چنین روزی در کایزرسبرگ، آلمان متولد شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۴۳- آغاز کنفرانس کازابلانکا

نخست‌وزیر بریتانیا “وینستون چرچیل” و رئیس‌جمهور آمریکا “فرانکلین روزولت” به همراه رئیس ستاد مشترک در مراکش دیدار کردند تا درباره مرحله بعدی جنگ جهانی دوم گفتگو کنند.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۵۴- ازدواج “مرلین مونرو” و “جو دی‌ماجیو”

مرلین مونرو با ستاره بیس‌بال “جو دی‌ماجیو” ازدواج کرد. این دومین ازدواج مونرو بود و ۹ ماه بیشتر به طول نینجامید.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۷۲- تاج‌گذاری ملکه مارگارت

ملکه مارگارت دوم در دانمارک به فرمانروایی رسید. او اولین ملکه دانمارک از سال ۱۴۱۲ بود.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۹۴- امضای توافق کرملین

“بیل کلینتون” و “بوریس یلستین” رئیس‌جمهور روسیه این توافق را امضاء کردند تا از استفاده موشکی و همچنین زرادخانه هسته‌ای اوکراین را از بین ببرند.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

۴۹ سال پیش شوروی یک انسان در مدار زمین قرار داد

 49 سال پیش شوروی یک انسان در مدار زمین قرار داد
“شوروی یک انسان در مدار زمین قرار داد” این تیتر بسیاری از روزنامه‌های جهان در روز سه‌شنبه ۲۴ دی ماه ۱۳۴۷ بود. در شرح این تیتر روزنامه‌ها در آن زمان نوشتند: «مسکو یونایتدپرس- دانشمندان شوروی امروز یک سفینه سرنشین دار بنام “سایوز ۴ ” در مدار زمین قرار داد. سرنشین این سفینه یک سرهنگ ارتش شوروی بنام «ولادیمیر شاتالف» می‌باشد.

خبرگزاری تاس بعد از ظهر امروز ضمن اعلام خبر پرتاب سفینه جدید گفت: حال سرهنگ «شاتالف» خوب است و دستگاه‌های سفینه بطور عادی کار می‌کند. دانشمندان شوروی نیز اعلام کردند که با سفینه تماس رادیوئی برقرار کرده‌اند. سایوز ۴ در ساعت ۹/۱۱ دقیقه بامداد امروز بوقت تهران بوسیله یک موشک بسیار قوی در مدار زمین قرار داده شد. حداکثر ارتفاع سفینه ۲۲۵ کیلومتر و حداقل آن ۱۷۳ کیلومتر است و هر ۸۸ دقیقه و ۲۵ ثانیه یک بار به دور زمین می‌گردد. سرهنگ «شاتالف» ۴۱ ساله است و افسر نیروی هوائی شوروی است ولی مدت ۶ سال تحت تعلیمات فضائی بوده است«.

گرچه در اطلاعیه‌های کلیشه‌ای خبرگزاری رسمی شوروی صحبتی از هدف پرتاب سفینه سایوز ۴ نبود اما حدس زده می شد که شوروی یک سفینه سرنشین دار دیگر در مدار زمین بفرستد تا به سایوز-۴ متصل شود. این گمان روز بعد با خبر پرتاب دومین ناو سایوز با سه سرنشین قوی‌تر شد و به زودی جامه حقیقت پوشید. علاوه بر اتصال دو سفینه خبر رسید که دو نفر از فضانوردان با یک راهپیمایی از سایوز-۵ خارج شده و به سایوز-۴ رفته‌اند. این نخستین اتصال دو سفینه سرنشین‌دار و جابجایی فضانوردان بشمار می رفت.

عملیات اتصال دو ناو و انتقال دوفضانورد از سایوز-۵ به سفینه-۴ در آن زمان به قدری هیجان انگیز بود که به تیتر اول روزنامه‌ها تبدیل گردید و آنها با آب و تاب این خبرها را دنبال می‌کردند. پرواز دو سایوز سرانجام در ۲۸ دی با فرود سایوز-۵ به پایان رسید و مطبوعات نوشتند: سایوز ۵ در ساعت یازده و نیم به وقت تهران در منطقه‌ای واقع در دویست کیلومتری جنوب غربی شهر کوستانائی واقع در شمال قزاقستان به زمین نشسته است.

 اما واقعیت به این سادگی رخ نداد. سایوز-۵ در مسیر بازگشت به زمین دچار مشکل بزرگی گردید. بخش سرنشین‌دار از قسمت مداری جدا نشد و جدا نشدن قسمت موتوری، بخش فرودی را نه تنها ۱۸۰ درجه چرخاند و باعث شد با قسمت سر وارد لایه‌های جو شود که آن را دچار حرکات غیرطبیعی و ناموزون کرد. داغ کردن بخش‌هایی از سفینه که فاقد پوشش ضد حرارتی بودند خطر های جدی به بار آورد. از جمله سوختن لاستیک عایق در ورودی ناو بود که گاز سمی را در اتاقک سفینه پراکنده می‌کرد. “وولینف” فضانورد سایوز-۵ دچار مشکل تنفس گردید. لاستیک عایق‌بندی دریچه می‌سوخته است و هر لحظه ممکن بود کاملاً از بین برود و در باز شود.

حتی بعضی قسمت‌های فلزی هم در حال ذوب شدن بودند. چرخش مرگ آور سفینه تا زمانی که تسمه‌های اتصال بخش فرودی و موتوری سوخت، ادامه داشت. اما حتی بعد از جدا شدن بخش موتوری، چرخش سفینه ادامه پیدا کرد. در ارتفاع ۱۰ کیلومتری چتر نجات باز شد اما چرخش اجازه نمی‌داد چتر درست کار کند در نتیجه فرود خیلی محکم صورت گرفت و باعث شکستن دندان‌های بالای فضانورد شد.

کیهان نوردان، سایوز ۴ و ۵ طبق رسم آن زمان پس از بازگشت به مسکو، در خیابان مورد استقبال مردم قرار گرفتند و راهی کرملین شدند تا در مراسم رسمی، مدال بگیرند. ماشین حامل کیهان نوردان سایوز ۴ و ۵ در نزدیکی در ورودی کاخ کرملین هدف تیراندازی فردی قرار گرفت که می‌خواست در حقیقت “برژنف” را ترور کند اما به طور اشتباه به خودروی کیهان نوردان شلیک کرد. مدتی بعد اعلام شد که تحقیقات نشان می‌دهد شخص تیرانداز دچار اختلالات روانی است و او را به بیمارستان روانی فرستادند!!

اما این هم باز تمام ماجرا نبود و بخش پنهانی این ماموریت تنها بعد از فروپاشی شوروی افشا شد. در حالی که رسانه‌ها با تیتر “ساختمان پایگاه شوروی در فضا شروع شد” عملیات انجام شده توسط فضانوردان سایوز ۴ و ۵ را گامی در جهت ایجاد ایستگاه فضایی در مدار زمین می‌دانستند، واقعیت چیز دیگری بود. این پرواز در حقیقت بخشی از تمرین فضانوردان روس برای سفر به ماه به شمار می‌رفت.

49 سال پیش شوروی یک انسان در مدار زمین قرار داد

در برنامه آمریکایی سفر به ماه یعنی آپولو، ناو اصلی و مه نشین از طریق دریچه‌ای به هم راه داشتند و فضانوردان می‌توانستند به مه نشین رفته و یا از آن به سفینه اصلی برگردند اما سفینه اصلی و ناو مه نشین روس‌ها بر خلاف نوع آمریکایی، تنها می‌توانستند به هم متصل شوند و فضانورد باید با راهپیمایی خود را از یک سفینه به دیگری برساند. به همین دلیل تمرین چنین عملیاتی لازم بود. کاری که باید گروهی از فضانوردان روس در جریان پرواز شکست خورده سایوز-۱ انجام می دادند و میسر نشد.

به هر حال روس‌ها در مسیر سفر به ماه با مشکل سخت افزاری مواجه شدند و موشک بالا برنده آنها که به اختصار “ان-۱ ” نامیده می‌شد نتوانست از پس آزمایش‌ها رو سفید بیرون آید و تمامی پرتاب‌های آن با انفجار و سقوط مواجه گردید و بالاخره آنها را وادار کرد به کلی از فرستادن انسان به ماه صرفه نظر کنند چون دیگر حریف کاملا پیش افتاده بود. اما روس‌ها با مانور ماهرانه در دو طرح موازی فرستادن کاوشگران بدون سرنشین برای آوردن خاک از ماه و پرتاب ایستگاه مداری وانمود کردند اصولا برنامه‌ای برای فرستادن انسان به ماه را نداشته‌اند!

ولی در هر صورت، پرواز سایوزهای ۴ و ۵ و آنچه انجام دادند به عنوان برگ مهمی در تاریخ فضانوردی به ثبت رسیده و این تجربه توانست در انجام برنامه‌های فضایی بعدی روسیه کمک موثری باشد.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

سالروز ملی شدن بانک‌های ایران

سالروز ملی شدن بانک‌های ایران
 تمام بانک‌های ایران در روز ۱۸ خردادماه ۱۳۵۸ با تایید مصوبه دولت موقت در شورای انقلاب، ملی اعلام شدند. این قانون که به تصویب دولت موقت جمهوری اسلامی و به تایید شورای انقلاب رسید، با واکنش‌های متفاوتی مواجه شد. عزت‌الله سحابی که پس از علی‌اکبر معین‌فر به‌عنوان رئیس سازمان برنامه و بودجه در دولت مهندس بازرگان مشغول به‌ کار شد، درباره موافقان و مخالفان ملی شدن بانک‌ها می‌گوید: «در هیات دولت روی این قانون بحث زیادی صورت گرفته بود. جناح چپ هیات دولت که مهندس معین‌فر، مهندس کتیرایی و مهندس طاهری از جمله آنها بودند، موافق ملی شدن بانک‌ها بودند.

تمام بانک‌های ایران در روز ۱۸ خردادماه ۱۳۵۸ با تایید مصوبه دولت موقت در شورای انقلاب، ملی اعلام شدند. این قانون که به تصویب دولت موقت جمهوری اسلامی و به تایید شورای انقلاب رسید، با واکنش‌های متفاوتی مواجه شد.

عزت‌الله سحابی که پس از علی‌اکبر معین‌فر به‌عنوان رئیس سازمان برنامه و بودجه در دولت مهندس بازرگان مشغول به‌ کار شد، درباره موافقان و مخالفان ملی شدن بانک‌ها می‌گوید: «در هیات دولت روی این قانون بحث زیادی صورت گرفته بود. جناح چپ هیات دولت که مهندس معین‌فر، مهندس کتیرایی و مهندس طاهری از جمله آنها بودند، موافق ملی شدن بانک‌ها بودند. در مقابل این گروه دکتر مولوی، رئیس کل بانک مرکزی با ملی کردن بانک‌ها مخالف بود.

استدلال دکتر مولوی این بود که به جای آنکه از ابتدا بانک‌ها ملی شود، همچون صنایع در ابتدا دولت اداره کلیه بانک‌ها را اعم از خصوصی و دولتی بر عهده بگیرد و پس از حسابرسی تکلیف آنها را مشخص کند. دکتر مولوی که کار‌شناس باتجربه‌ای در امور اقتصادی و به‌ویژه بانک‌ها بود می‌دانست که تعدادی از بانک‌ها و به ویژه بانک‌های خصوصی ورشکست شده‌اند و معتقد بود پس از حسابرسی و مشخص شدن وضعیت مالی بانک‌ها، در صورت ورشکستگی، دیگر دولت تاوان و غرامتی پرداخت نخواهد کرد و صاحبان سهام تاوان آن را پرداخت خواهند کرد، ولی در هر صورت، دولت موقت و پس از آن شورای انقلاب، ملی کردن بانک‌ها را تصویب کردند. تصویب این لایحه با استقبال همه گروه‌های سیاسی مواجه شد و همه این اقدام شورای انقلاب را مورد تایید قرار دادند.»

پیام مهندس بازرگان درباره ملی شدن بانک‌ها
در پی اعلام ملی شدن بانک‌های ایران، مهندس مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت پیامی خطاب به ملت ایران صادر کرد. متن این پیام بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم
هموطنان عزیز از آنجایی که بانک‌های خصوصی وضع نامساعد زیان‌باری پیدا کرده بودند، دولت لازم دانست برای حفظ حقوق و سرمایه‌های ملی و به منظور تضمین پس‌اندازهای مردم و جلوگیری از اتلاف سپرده‌ها مدیریت کلیه بانک‌های خصوصی را بر عهده گیرد. به این وسیله به اطلاع عموم می‌رسانم که با تصویب شورای انقلاب اسلامی کلیه بانک‌های کشور از تاریخ ۱۷خرداد ماه ۱۳۵۸ ملی اعلام گردید، به این ترتیب کلیه بانک‌ها در اختیار دولت و متعلق به ملت بوده، سپرده‌ها و پس‌انداز‌ها تضمین می‌شود. دولت موقت جمهوری اسلامی انتظار دارد بدهکاران بانک‌ها در ایفای تعهدات خود تسریع کنند و کارکنان بانک‌ها در حکم اجرای قانون همکاری لازم را بنمایند.

نظر به اینکه طبق ماده ۲ قانون ملی شدن بانک‌ها تنها امضا مدیرانی که از طرف دولت معین می‌شوند دارای اعتبار قانونی خواهد بود روزهای شنبه ۱۹ و یکشنبه ۲۰ خرداد ماه جاری کلیه بانک‌ها تعطیل می‌شوند و از روز دوشنبه ۲۱ خرداد فعالیت عادی خود را ان‌شاءالله بعون‌الله تعالی و به همت و همکاری مردم از سر می‌گیرند. امیدوارم به یمن روز با سعادت میلاد مظهر عدل و رحمت علی علیه‌السلام این عمل دولت موقت موجب بسط عدالت و برکت بشود.»

بازتاب‌های داخلی و خارجی ملی شدن بانک‌های ایران
اعلام تصمیم دولت بازرگان درباره ملی کردن بانک‌ها با واکنش‌های سریع و دامنه‌داری در محافل داخلی و بین‌المللی روبه‌رو شد و بسیاری از کار‌شناسان و خبرگزاری‌های دنیا این اقدام دولت را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند. از آن جمله مفسر خبرگزاری فرانسه بود که با خوش‌بینی بسیار درباره تصمیم دولت در مورد بانک‌ها اظهارنظر کرد و نوشت که این اقدام، اعتبار بانکی و اقتصادی ایران را در محافل بین‌المللی بالا برد.

همزمان خبرگزاری یونایتدپرس آمریکا نوشت که «بانک‌های خارجی در تهران از اقدام ملی کردن بانک‌ها تکان خوردند»، خبرگزاری تاس شوروی از اظهارنظر در این باره خودداری کرد. اما رادیو لندن ملی شدن بانک‌ها را به‌عنوان اقدامی که در ‌‌‌نهایت به سود طبقه متوسط مردم ایران خواهد بود، ارزیابی کرد.

سالروز ملی شدن بانک‌های ایران

 در داخل ایران هم مطبوعات مختلف به تحلیل دلایل و تبعات ملی کردن بانک‌ها توسط دولت موقت پرداختند و از آن جمله روزنامه کیهان در یادداشت روز ۱۹ خرداد ماه نوشت: شاید بزرگ‌ترین گام انقلابی دولت موقت بازرگان ملی کردن بانک‌ها در ایران باشد. این اقدام هرچند متهورانه به نظر می‌آید، اجتناب‌ناپذیر بود. دیگر جای تردید نیست که دولت موقت سرانجام از قدرت بیکران خود که منبعث از مردم انقلابی است استفاده معقول و مشروع می‌کند و در جهت رفاه توده مردم و به حرکت درآوردن چرخ‌های اقتصادی و اعتلا و آبادانی مملکت گام بر می‌دارد.

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

اولین سیاه‌پوستی که مدال افتخار گرفت

 فرادید| سیزده ژانویه در تاریخ به روایت تصویر

  1. ۱۸۴۲- تنها بازمانده بریتانیایی در جنگ افغانستان

اولین جنگ انگلیس- افغانستان که در سال ۱۸۳۹ آغاز شد، بزرگ‌ترین شکست برای انگلیس را در پی داشت که در آن ۲۰ هزار سرباز کشته شدند. “دکتر ویلیام بریدون” تنها عضو این ارتش بزرگ بود که از کابل زنده برگشت.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۰۸- آتش‌سوزی در خانه اپرای “رودز”

آتش‌سوزی در خانه اپرای “رودز” در پنسیلوانیا جان ۱۷۱ نفر را گرفت.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۱۵- زمین‌لرزه بزرگ در ایتالیا

ویرانگرترین زلزله‌ایتالیا به قدرت ۷ ریشتر شهر اوتسانو را لرزاند. تنها پنج درصد از جمعیت شهر نجات یافتند.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۳۰- چاپ داستان مصور “میکی موس” در روزنامه

پس از پخش و موفقیت میکی موس در سال ۱۹۲۸، داستان‌های مصور این شخصیت کارتونی برای اولین بار در روزنامه‌ها چاپ شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۹۷- اولین سیاه‌پوستی که مدال افتخار گرفت

رئیس‌جمهور کلینتون به “ونون بیکر” مدال افتخار اهدا کرد. او سرباز جنگ جهانی دوم بود.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۹۹- اعلام بازنشستگی “مایکل جردن”

مایکل جردن در یک کنفرانس خبری به همراه همسرش “جوانیتا”، پس از سیزده فصل بازی اعلام بازنشستگی کرد.

امروز در تاریخ 

  1. ۲۰۰۰- کناره‌گیری “بیل گیتس” از مدیریت مایکروسافت

مدیرعامل مایکروسافت در یک کنفرانس خبری اعلام کرد مدیریت شرکت را به “استیو بالمر” واگذار خواهد کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۲۰۰۱- زمین‌لرزه در “السالوادور”

زلزله‌ای به قدرت ۷٫۹ ریشتر شهری در السالوادور را ویران کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۲۰۰۴- مرگ قاتل زنجیره‌ای

“دکتر هارولد شیپمن” بزرگ‌ترین قاتل زنجیره‌ای بریتانیا، یک روز قبل از تولد ۵۸ سالگی خود را در سلول زندان حلق‌آویز کرد. شیپمن که به “دکتر مرگ” شهرت یافت، در طول ۲۳ سال جان ۲۵۰ نفر از بیمارانش را گرفت. او در سال ۲۰۰۰ محکوم شد.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

اولین زنی که به‌تنهایی پرواز کرد

 فرادید| یازدهم ژانویه در تاریخ به روایت تصویر

  1. ۱۸۷۹- آغاز جنگ “زولو”

جنگ زولو علیه حکومت استعماری انگلیس در آفریقای جنوبی آغاز شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۰۸- پارک ملی “گرند کنیون”

“تئودور روزولت” گرند کنیون را به یک پارک ملی تبدیل کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۳۵- اولین زنی که به‌تنهایی پرواز کرد

“آمیلیا ارهارت” برای اولین بار به‌تنهایی از “هاوایی” به “اوکلند” پرواز کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۴۲- تسخیر مالایا توسط ژاپن

ژاپن “کوالالامپور” در مالایای بریتانیا را تسخیر کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۸۹- سخنرانی خداحافظی “ریگان”

ریگان سخنرانی خداحافظی خود را برای ملت ایراد کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۲۰۰۸- درگذشت “ادموند هیلاری”

“سر ادموند هیلاری” کوهنورد نیوزیلندی و اولین کسی که در سال ۱۹۵۳ از اورست بالا رفت، در سن ۸۸ سالگی بر اثر حمله قلبی درگذشت.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ، ،


منبع: فرادید

خروج کره‌شمالی از پیمان هسته‌ای

فرادید| دهم ژانویه در تاریخ به روایت تصویر

  1. ۴۹ پیش از میلاد: عبور سزار از “روبیکن”

با عبور ژولیوس سزار از رودخانه روبیکن، جنگ داخلی آغاز شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۸۶۳- اولین خط قطار زیرزمینی در لندن

اولین راه‌آهن زیرزمینی در لندن افتتاح شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۰۱- کشف نفت در تگزاس

فوران نفت از یک منطقه حفاری در “اسپیندلتاپ هیل” (میدان نفتی در شرق تگزاس)، صنعت نفت را برای همیشه تغییر داد. از این چاه روزانه ۸۰ هزار بشکه نفت استخراج می‌شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۲۰- معاهده ورسای

جامعه ملل پیمان ورسای را تصویب کرد و رسماً به جنگ جهانی اول با آلمان پایان داد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۲۰- تشکیل جامعه ملل

با به اجرا درآمدن معاهده ورسای، جامعه ملل نیز تشکیل شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۴۳- بازدید روزولت از کشور خارجی در طول جنگ

“فرانکلین روزولت” اولین رئیس‌جمهور آمریکا بود که در زمان جنگ از یک کشور خارجی بازدید کرد. او به همراه نخست‌وزیر بریتانیا “وینستون چرچیل” از سربازان آمریکایی در شمال آفریقا بازدید کرد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۴۶- اولین جلسه سازمان ملل متحد

اولین مجمع عمومی سازمان ملل که از ۵۱ کشور تشکیل‌شده بود، در لندن برگزار شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۶۴- انتشار اولین آلبوم بیتلز در آمریکا

اولین آلبوم این گروه موسیقی در آمریکا منتشر شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۶۷- اولین سناتور آفریقایی‌تبار

“ادوارد بروک” از ماساچوست، اولین آفریقایی‌تباری است که به‌عنوان سناتور برگزیده شد.

امروز در تاریخ

  1. ۱۹۸۴- برقراری روابط میان آمریکا- واتیکان

آمریکا و واتیکان پس از ۱۱۷ سال به‌طور کامل روابط دیپلماتیک خود را از سر گرفتند.

امروز در تاریخ

  1. ۲۰۰۳- خروج کره شمالی از پیمان هسته‌ای

کره شمالی اعلام کرد که از پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای خارج می‌شود.

امروز در تاریخ

ترجمه: وب‌سایت فرادید

برچسب ها: ،


منبع: فرادید

نامه دردسرساز از یک زندیق

مهدی یساولی| داستان، ظهر یک روز سرد زمستانی از کنار حوض آب آغاز می‌شود. «جشن فرخنده» جلال آل احمد، ما را به میانه‌های دهه ١٣١٠ خورشیدی می‌برد. پسرکی داستان را برایمان روایت می‌کند «ظهر که از مدرسه برگشتم بابام داشت سر حوض وضو می‌گرفت». پدر، متدین و پیش‌نماز مسجد است «توی محل همه بهش حاجی آقا می‌گفتند». حوض میانه حیاط وضوخانه پدر در خانه است «بیا دستت را آب بکش، بدو سر پشت‌بون حوله منو بیار [..]دویدم به طرف پلکان بام. ماهی‌ها را خیلی دوست داشت. ماهی‌های سفید و قرمز حوض را. وضو که می‌گرفت اصلا ماهی‌ها از جاشان هم تکان نمی‌خوردند». پسرک هنگامی که از پشت‌بام بازمی‌گردد، هنگام رفتن درون خانه، صدای در را می‌شنود «بدو ببین کیه. اگه مشد حسینه بگو آمدم. هروقت بابام دیر می‌کرد از مسجد می‌آمدند عقبش. در را باز کردم. مامور پست بود. کاغذ را داد دستم و رفت. نه حرفی نه هیچی». نامه، آغاز یک دگرگونی است «وازش کن بخون. [..]بابام رو کرسی نشسته بود و داشت ریشش را شانه می‌کرد که سر پاکت را باز کردم. چهار خط چاپی بود. [..]فقط اسم بابام را وسط خط‌های چاپی با قلم نوشته بودند. زیرش هم امضای یکی از آخوند‌های محضردار محلمان بود که تازگی کلاهی شده بود. تا سال پیش رفت‌وآمدی هم با بابام داشت. – ده بخوان چرا معطلی بچه؟ و خواندم: «به مناسبت جشن فرخنده ١٧ دی و آزادی بانوان مجلس جشنی در بنده منزل …».

خواندن متن نامه، اما پایان نمی‌یابد؛ ضربه به اندازه‌ای کاری است که جایی برای تردید برجای نمی‌گذارد «بابام کاغذ را از دستم کشید بیرون». عصبانیت ناگهانی پدر، گریز پسر را در پی می‌آورد «دررفتم. عصبانی که می‌شد باید از جلوش دررفت. توی حیاط شنیدم که یک‌ریز می‌گفت: – پدرسگ زندیق! پدرسوخته ملحد! به زندیقش عادت داشتم. اصغر آقای همسایه [کفترباز]را هم زندیق می‌گفت. اما ملحد یعنی چی؟ اینرا دیگر نمی‌دانستم. اصلا توی کاغذ مگر چی نوشته بود. از همان یک نگاهی که به همه‌اش انداختم فهمیدم که روی‌هم‌رفته باید کاغذ دعوت باشد». آنچه بر کاغذ آمده بود، گویی همچون تندبادی بر آب حوض میانه حیاط خانه، «حاجی آقا» را آشفته کرد «یادم است که اسم بابام که آن وسط با قلم نوشته بودند خیلی خلاصه بود. از آیه‌الله و حجه‌الاسلام و این حرف‌ها خبری نبود که عادت داشتم روی همه کاغذهایش ببینم. فقط اسم و فامیلش بود؛ و دنبال اسم او هم نوشته بود “بانو” که نفهمیدم یعنی چه. البته می‌دانستم بانو چه معنایی می‌دهد. هرچه باشد کلاس ششم بودم و امسال تصدیق می‌گرفتم. اما چرا دنبال اسم بابام؟ تا حالا همچه چیزی ندیده بودم». هم‌زمان با عصبانیت پدر از خواندن نامه جنجالی، جلال آل احمد، مادر را از زبان پسرک اینگونه تصویر می‌کند «دویدم سراغ مطبخ. مادرم داشت بادمجان سرخ می‌کرد. مطبخ پر بود از دود و چشم‌های مادرم قرمز شده بود. مثل وقتی که از روضه برمی‌گشت». او نماینده زن سنتی ایرانی است که در آن نامه دردسرساز «بانو» خطاب شده است «- عباس! باز فریاد بابام بود. خدا دیگر چکارم دارد؟ از آن فریاد‌ها بود که وقتی می‌خواست کتکم بزند از گلویش درمی‌آمد. دویدم. [..]برو مسجد بگو آقا حال نداره. بعد هم بدو برو حجره عموت بگو اگه آب دستشه بگذاره زمین و یک توک پا بیاد اینجا» مادر هواخواه پسر درمی‌آید «- آخه بذار بچه یک لقمه نون زهرمار کنه … مادرم بود. نفهمیدم کی از مطبخ درآمده بود. ولی می‌دانستم که حالا دعوا باز درخواهد گرفت و ناهار را زهرمارمان خواهد کرد. – زنیکه [..]باز تو کار من دخالت کردی؟ حالا دیگر باید دستتو بگیرم و سر و [..]برهنه ببرمت جشن».

لرزه‌هایی بر آن قامت استوار
برهم‌ریختگی پدر متدین از خواندن نامه و آگاهی از درون‌مایه آن، نمادی از واکنش بخش‌های سنتی جامعه در برابر آن بخش از برنامه‌های فرهنگی و اجتماعی حکومت پهلوی اول به شمار می‌آید که به گونه‌ای مستقیم باور‌های دینی و عرفی آنان را هدف می‌گیرد و در ریزترین بخش‌ها به زیست روزمره‌شان وارد می‌َشود. جلال آل احمد، پسرک داستان را در این موقعیت، سرگشته تصویر می‌کند؛ او نمی‌داند چه شده و از علت خشم پدر ناآگاه است. او و خانواده‌اش در موقعیتی تازه‌اند که برایشان خشم همراه با شگفتی همراه آورده است «بابام چنان سرخ شده بود که ترسیدم. عصبانیتهایش را زیاد دیده بودم. سر خودم یا مادرم یا مرید‌ها یا کاسبکار‌های محل. اما هیچوقت به این حال ندیده بودمش. [..]مادرم حاج‌وواج مانده بود و نمی‌دانست کجا به کجاست و من بدتر ازو. رگ‌های گردن بابام از طناب هم کلفت‌تر شده بود. جای ماندن نبود». پدر، نماد واقعی از یک مرد، پدر و شوهر سنتی در ساختار خانواده ایرانی در تاریخ به شمار می‌آید؛ همانی که ستاره فرمانفرماییان، دختر شاهزاده قاجاری عبدالحسین میرزا فرمانفرماییان، در کتاب «دختری از ایران؛ خاطرات خانم ستاره فرمانفرماییان»، جایگاه او را از زبان مادرش روایت می‌کند «مادرم پیوسته به ما می‌گفت: – سر نماز و وقت دعا، از خداوند بخواین پدرتون صد و بیست سال عمر کنه. [..]او بدین‌وسیله نقش حیاتی وی در زندگی افراد تحت تکلف‌اش را یادآوری می‌کرد. من هم دل‌ام می‌خواست پدرم همیشه زنده بماند، چرا که فقدان او فروپاشی خانواده و متعلقات‌اش را به دنبال داشت. فرهنگ مردسالاری در جامعه‌ی ایران، به زن باورانده بود که اگر به مردی تکیه نکند و از سوی او حمایت نشود، نمی‌تواند روی پای خود بایستد و سرانجام در جامعه مضمحل خواهد شد». همین پدر با آن جایگاه دست‌نایافتنی‌اش اکنون در تنگنا افتاده است.

پسرک به مرید‌های پدر پیام رساند که آقا امروز به مسجد نمی‌آید و باید خود برای نماز قامت ببندند. او که پی عمو به حجره‌اش در بازار رفته است، اینجای داستان ما را با نمایی دیگر از آن دگرگونی مهم، اما دردسرساز که در نامه نیز آمده بود، آشنا می‌کند «داستان کاغذی را که آمده بود و حرفی را که بابام به مادرم گفته بود همه را برایش گفتم. دو سه بار «عجب! عجب!» گفت: [.. عمو]عبایش را از دوش برداشت و تا کرد و گذاشت زیر بغلش و شبکلاهش را از توی جیبش تپاند و از در حجره آمدیم بیرون. می‌دانستم چرا این کار را می‌کند. پارسال توی همین تیمچه جلوی روی مردم یک پاسبان یخه عمویم را گرفت که چرا کلاه لبه‌دار سر نگذاشته؛ و تا عبایش را پاره نکرد دست ازو برنداشت. هیچ یادم نمی‌رود که آنروز رنگ عمو مثل گچ سفید شده بود و هی از آبرو حرف می‌زد و خدا و پیغمبر را شفیع می‌آورد. اما یارو دستش را انداخت توی سوراخ جاآستین عبا و سرتاسر جرش داد و مچاله‌اش کرد و انداخت و رفت». خشم پدر از آن نامه به اندازه‌ای است که حتی با آمدن عمو نیز فرونمی‌کاهد «از پشت در اطاق بابام که می‌گذشتم فریادش بلند بود و باز همان “زندیق” و “ملحد” را شنیدم. لابد به همان یارو فحش می‌داد که کاغذ را فرستاده بود».

پسرک ناگهان به یاد می‌آورد که مدرسه دیر شده است «یعنی دیر نشده بود، اما وضع من جوری بود که باید زودتر می‌رفتم». «وضع»‌ی که این کودک را نیز به خود درگیر کرده، با آن نامه بی‌پیوند نیست «بله دیگر سر همین قضیه شلوار کوتاه! آخر منکه نمی‌توانستم با شلوار کوتاه بروم مدرسه! پسر آقای محل! مردم چه می‌گفتند، و اگر بابام می‌دید؟ از همه این‌ها گذشته خودم بدم می‌آمد. مثل این بچه‌های قرتی که پیشاهنگ هم شده بودند و سوت هم به گردنشان آویزان می‌کردند و “شلوار کوتاه کلاه بره … “» بله دیگر هیچکس از متلک خوشش نمی‌آمد و همین جوری شد که آخر ناظم از مدرسه بیرونم کرد که “یا شلوارت را کوتاه کن یا بیا برو مکتب‌خونه”». اجبار ناظم مدرسه که البته از جایی بالاتر سرچشمه می‌گرفت، البته برای پسرک چاره‌پذیر بود «مادرم همان‌وقت این فکر به کله‌اش زد. به پاچه‌های شلوارم از تو دکمه قابلمه‌ای دوخت و مادگی آنرا هم دوخت به بالای شلوارم؛ و باز هم از تو، و یادم داد که چطوری دم مدرسه که رسیدم شلوارم را از تو بزنم بالا و دکمه کنم و بعد هم که درآمدم بازش کنم و بکشم پایین [..]سعی می‌کردم از همه زودتر بروم مدرسه؛ و از همه دیرتر دربیایم. زنگ آخر را که می‌زدند آنقدر خودم را توی مستراح معطل می‌کردم تا همه می‌رفتند و کسی نمی‌دید که با شلوارم چه حقه‌ای سوار کرده‌ام [..]، اما هرچه بود دیگر ناظم دست از سرم برداشت».

حجاب‌ها که رفت زنان از پشت بام‌ها رفت‌وآمد کردند

منصوره اتحادیه، تاریخ‌نگار و نویسنده، در گفت‌وگو با روزنامه شهروند به تاریخ ٢١ دی ١٣٩۴ خورشیدی با تیتر «پهلوی اول که رفت زنان به حجاب بازگشتند»، به دشواری و ناممکنی کشف حجاب برای بخشی بزرگ از زنان ایرانی اشاره کرده، از پیامد‌های آن سخن رانده است «وقتی حمام رفتن برای آنان سخت بوده، حتی گزارش شده که از راه پشت‌بام‌خانه‌ها صورت می‌گرفته است، بی‌شک برداشتن حجاب برای آنان ناممکن به نظر می‌رسیده است. من دوره کودکی را به یاد دارم که اهل خانه درباره کشیدن روسری و چادر از سر دوستان و آشنایان سخن می‌گفتند. بخشی از این اجبار را البته از مدرسه‌ها آغاز کردند. هم معلمان هم دختران مدرسه باید اونیفرم مخصوص با یقه سفید آهارزده بر تن می‌کردند». نما‌های دیگر پیوند داستان با وضعیت فرهنگی- اجتماعی نهفته در پسِ آن، هنگامی است که پسرک عصر از مدرسه بازمی‌گردد «خواهر بزرگم با بچه شیرخوره‌اش آمده بود خانه ما. خانه‌شان توی یکی از پسکوچه‌های نزدیک خودمان بود؛ و روز هم می‌توانست بیاید و برود. سروگوشی توی کوچه آب می‌داد و چشم آجان‌ها را که دور می‌دید بدو می‌آمد. سرش را با یک چارقد قرمز بسته بود. لابد باز آمده بود حمام. بچه‌اش وق می‌زد و حوصله آدم را سرمی‌برد». جلال آل احمد هرچند به گونه‌ای نرم و راویانه واکنش‌های زنان را نسبت به برنامه کشف حجاب حکومت می‌نمایاند، اما روایت‌هایی گوناگون از واکنش‌های تند لایه‌های سنتی جامعه در برابر این برنامه وجود دارد. ستاره فرمانفرماییان از یک نفرت بزرگ سخن می‌راند «زن‌های مومن و متدین ایران، از رضا شاه به خاطر دستور کشف حجاب، نفرت داشتند. [.. هرچند]کسی یارای مخالفت با این دستور را نداشت. وقتی به مادرم گفته شد که باید چادر قدیمی‌اش را کنار بگذارد، از شدت حیرت و ناراحتی بی‌هوش شد. از نظر زنان این دستور به مراتب از مبارزه با آخوند‌ها و مصادره‌ی املاک و اموال و کشتار مردم زشت‌تر بود…. او در حضور بتول خانم رضا شاه را نفرین می‌کرد و می‌گفت: – آخه این شاه شیطان‌صفت از خدا نمی‌ترسه … خدا لعنت‌اش کنه!».

این واکنش‌ها نسبت به دگرگونی‌های جامعه به ویژه در زمینه پوشش، در میان ایرانیان در روزگار پیش‌تر نیز وجود داشته و تنها به روزگار پهلوی اول و دخالت رسمی و آمرانه حکومت منحصر نمی‌شده است. بخشی از ناهمراهی‌ها در این زمینه، به میانه‌های روزگار حکمرانی ناصرالدین شاه قاجار بازمی‌گردد. منصوره اتحادیه در کتاب «زنانی که زیر مقنعه، کلاهداری کردند (زندگانی ملک‌تاج خانم نجم‌السلطنه)» نخست می‌نویسد «موقعیت زنان نیز به مرور تحول می‌یافت که مورد پذیرش همگان نبود. در خارج از منزل کماکان رعایت حجاب الزامی بود، ولی زنان جوان چادر‌های قدیمی که به چادر “کمری” شهرت داشت- که همراه با روبنده و چاقچور پوشیده می‌شد- را به کناری زدند و چادر “چرخی” که کوتاه و جلوی آن باز بود به سر گذاشتند و صورت را با پیچه می‌پوشاندند». او سپس به پاره‌ای واکنش‌ها اشاره می‌کند عمادالسلطنه سالور برادر عین‌السلطنه [شاهزاده قاجار و نویسنده کتاب «روزنامه خاطرات عین‌السلطنه»]در خاطراتش که هنوز منتشر نشده است، به این مُد جدید باب‌شده اشاره دارد. او در ٢۵ ذیقعده ١٣٢۵ ق، می‌نویسد: مُد و طرح لباس و کفش و …، بسیار در این یک سال تغییر کرده. نقدا اغلب پیچه می‌زنند و دستی طوری می‌کنند که سر را قدری بلند کنند و تمام صورت پیدا باشد. [..]این لباس بیرون خانم‌ها مُد است، روبند خیلی کم شد. اهل خانه من تمام روبند می‌زنند و نگذاشته‌ام پیچه بزنند». اتحادیه باز جایی دیگر در همین کتاب می‌نویسد «این‌گونه تغییرات مورد پسند و قبول همگان نبود و هنوز هم بسیاری از مردن به زنان خود اجازه نمی‌دادند با این پوشش از خانه خارج گردند. [..]کماکان اغلب زنان اعیان و همطراز نجم‌السلطنه برای خرید از خانه خارج نمی‌شدند. اجناس را یا دلاله‌ها به منزل می‌آوردند، یا پیشکار و گیس‌سفیدان را برای خرید به بازار و دکان‌ها می‌فرستادند».

شفای قنداق تفنگ جایگزین شفای توپ مرواری
نویسنده داستان «جشن فرخنده» در میانه نقد‌های جدی خود به بخشی از برنامه‌های فرهنگی و اجتماعی حکومت پهلوی اول، اما از گرداندن قلم نقد به سوی جامعه بازنمی‌ماند. او در روایت خویش، به پاره‌ای باور‌های بی‌پایه میان ایرانیان آن روزگار نیز گوشه می‌زند؛ آنجا که گفت‌وگوی مادر و دختر را درباره بیماری نوزاد و راه‌های درمان آن در باور توده روایت می‌کند «مادرم چایی مرا که می‌ریخت داشت به خواهرم می‌گفت: – میدونی ننه؟ چله سرش افتاده. حیف که توپ مرواری رو سر به نیست کرده‌ن. وگنه [وگرنه]بچه رو دو دفعه که از زیرش رد می‌کردی انگار آبی که رو آتش بریزی». گزارش‌هایی گوناگون در روایت‌ها و منابع تاریخی درباره باور‌های توده نسبت به گره‌گشایی‌های این توپ وجود دارد. جلال عبده، دیپلمات ایرانی در دوره پهلوی در کتاب «چهل سال در صحنه؛ خاطرات دکتر جلال عبده» در این‌باره نوشته است «در شب چهارشنبه‌سوری در میدان ارگ مراسم مخصوصی برگزار می‌شد. در وسط میدان توپ عظیمی به نام توپ مروارید روی سکوئی قرار داشت … زن و مرد و دختر و پسر اطراف توپ نامبرده جمع می‌شدند و دختران سعی داشتند از روی لوله توپ بگذرند و به این‌ترتیب بر این باور بودند که بخت آنان باز می‌شود». آن توپ جادویی در باور توده هرچند دیگر نیست، اما آن باور‌ها راه خود را می‌روند و در هنگامه‌های مشکل‌ها، گریزگاهی دیگر می‌جویند «- حالا بیا یک کار دیگه بکن ننه. ورش دارد ببر دم کمیسری از زیر قنداق تفنگ درش کن. – مادر مگه این روز‌ها می‌شه اصلا طرف کمیسری رفت؟ خدا بدور! – خوب ننه چرا نمیدی شوهرت ببره؟ سه دفعه از زیر قنداق تفنگ دوش کنه بعد هم یک گوله نبات بده به صاحب تفنگ».

ننه، از پسرک می‌خواهد برای حمام خانگی هیزم بیاورد؛ همان حمامی که همچون یک گریزگاه برای زنانِ سرگشته از برنامه حکومت، میهمان پاره‌ای خانه‌ها شده بود «این حمام سرخانه هم عزایی شده بود. از وقتی توی کوچه چادر را از سر زن‌ها می‌کشیدند بابام تصمیم گرفته بود حمام بسازد و هفته‌ای هفت روز دودود می‌داشتیم که نگو؛ و بدیش این بود که همه زن‌های خانواده می‌آمدند و بدتر اینکه هیزم‌آوردنش با من بود». روایت سیدعبدالله انوار در گفت‌وگو با روزنامه شهروند به تاریخ ٣٠ خرداد ١٣٩۶ خورشیدی با تیتر «٢٨ مرداد مردم غافلگیر شدند»، نقشی دیگر از این سیاست آمرانه حکومت پهلوی اول را می‌نمایاند. او که ١٧ دی ١٣١۴ در آن برنامه حکومتی حضور داشته است، می‌گوید «کشف حجاب در زمان رضاشاه با سخت‌گیری بسیار همراه شد. آنگونه که به یاد دارم کلاس چهارم ابتدایی بودم ما را به دانشسرای مقدماتی، دانشگاه کنونی خوارزمی بردند. رضا شاه نیز با همسر و دخترش به دانشسرا آمدند و رضاشاه گفت: من دلم می‌خواست که نصف مردم ایران هم عین نصف دیگر مردم ایران شوند. بعد از این نطق هم بر شدت سختگیری بر نپوشیدن چادر بیشتر شد و از آنجا که مادرم مذهبی و محجبه بود، در زمان ممنوعیت پوشیدن چادر اصلا نتوانست از خانه بیرون بیاید و ناچار شدند که در منزل برایش حمام بسازند تا برای حمام‌رفتن ریسک خروج از خانه را به جان نخرد».

آن عطر ناآشنا و شگفت‌انگیز

درآمدن صدای در و رسیدن دو میهمان ناشناس، اما مسیر روایت جلال آل احمد را به سویی می‌برد که پسرک سرانجام درمی‌یابد ماجرای آن نامه پردردسر چه بوده است «رفتم دم در. یک صاحب‌منصب بود و دنبالش یک زن سرواز. یعنی چارقد به‌سر. همسن‌های خواهر بزرگم. چارقد کوتاه گل‌منگلی داشت. هیچ زنی با این ریخت توی خانه ما نیامده بود. کیف به دست داشت و نوک‌پنجه راه می‌رفت. [..]روی کول صاحب‌منصب دو تا قپه بود و من نمی‌شناختمش. یعنی چکار داشت؟ اول شب با این زن سرواز. صبح تا حالا توی خانمان همه‌اش داشت اتفاقات تازه می‌افتاد. یک‌دفعه نمی‌دانم چرا ترس برم داشت. [..]نکند باز مشگلی برای جواز عمامه بابام پیدا شده باشد؟ شاید به همین علت نه امروز ظهر مسجد رفت نه مغرب؟». صاحب‌منصب نزد پدر رفته، دختر «سرواز» نیز به اتاق دیگر پیش ننه راهی می‌شود. پسرک کنجکاوانه، به بهانه‌هایی از این اتاق به اتاق دیگر می‌رود تا دریابد آنجا چه می‌گذرد «صاحب‌منصب داشت به لفظ قلم حرف می‌زد: – بله حاج‌آقا. متعلقه خودتان است ترتیبش را خودتان بدهید؛ که آمدم بیرون. دیگر متعلقه یعنی چه؟ یک امروز چند تا لغت تازه شنیده بودم. [..]گفتم بروم ببینم دیگر این زنکه کیست».

پسرک هنگام پای‌گذاردن به اتاق زنان، بویی شگفت حس می‌کند «یک جفت کفش پاشنه‌بلند دم در بود. [..]یک بوی مخصوصی توی اطاق بود که اول نفهمیدم. اما یک‌مرتبه یادم افتاد. شبیه بویی بود که معلم ورزشمان می‌داد. به‌خصوص اول صبح‌ها. بله بوی عطر بود. از آن عطرها. لب‌هایش قرمز بود و کنار کرسی نشسته بود». آن عطر عجیب شاید بسیاری دیگر ره‌آورد‌های غرب را به یاد جامعه ایران در آن روزگار می‌آورد؛ به همان اندازه ناآشنا است، که گفت‌وشنود دختر جوان با ننه درباره علت ناخوشی نوزاد «- خانوم امروز مزاجش کار کرده؟ و خواهرم گفت: – نه خانوم‌جون. همینه که دلش درد میکنه. گفتم نبات‌داغش بدن شاید افاقه کنه. اما انگار نه انگار؛ و مادرم پرسید؟ – شما خودتون چند تا بچه دارین. زنیکه سرش را انداخت زیر و گفت: – اختیار دارین من درس میخونم. – چه درسی؟ – درس قابلگی. سرش را تکان داد و خندید». پذیرش این دگرگونی بزرگ، این که دختری در آن سن نه تنها ازدواج نکرده و چندین بچه ندارد، که درس نیز می‌خواند، از سوی این زن که شاید نماد زنان سنتی جامعه می‌تواند باشد، به همان اندازه دشوار می‌آید که پذیرش حضور دختر دکتر خلیل خان ثقفی در مدرسه امریکایی از سوی مظفرالدین شاه قاجار. حسین محبوبی اردکانی در کتاب «تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران» واکنش شاه و پاسخ خلیل خان را چنین روایت کرده است «میگویند تو دخترت را بمدرسه امریکائی گذاشته‌ای که در آنجا درس بخواند من [مظفرالدین شاه]گفته‌ام همچو چیزی ممکن نبوده دروغ است حالا خودت هم بگو که دروغ است». واکنش ننه نسبت به شاه قاجار، اما مترقی‌تر می‌نماید؛ البته که جامعه ایران در میانه روزگار مظفرالدین شاه تا پهلوی اول، دگرگونی‌ها بسیار از سر گذرانده است. او با آگاهی از دانش‌آموختگی دختر صاحب‌منصب، دختر خود را برمی‌انگیزد نوزاد بیمارش را به او نشان دهد «مادرم رو کرد به خواهرم و گفت: – پس ننه چرا معطلی؟ پاشو بچهکت رو نشون خانم بده».

دگرگونی‌هایی سخت و تازه همه در پی گریزگاه

همه چیز خانه در آن روز برای پسرک ناآشنا و شگفت می‌آید. او گویی در پی گریزگاهی است؛ همین می‌شود که به کوچه پناه می‌برد و با ابوالفضل، دیوانه محله سر خود را گرم می‌کند. تاب آنجا را نیز ندارد «بلند شدم که برگردم خانه؛ که در خانه‌مان صدا کرد و از همان‌جا چشمم افتاد به صاحب‌منصب و دخترش که داشتند درمی‌آمدند. لابد خیلی بد می‌شد اگر مرا با ابوالفضل دیوانه می‌دیدند. فوری تپیدم پشت ابوالفضل [..]وقتی از جلو ابوالفضل گذشتند دختره داشت می‌گفت: – آخه صیغه یعنی چه آقاجون؟ و صاحب‌منصب گفت: – همه‌اش واسه دو ساعته دختر جون. همینقدر که باهاش بری مهمونی». پسرک گیج و سرگشته است «یعنی از چه حرف می‌زدند؟ یعنی قرار بود دختره صیغه بابام بشود؟ برای چه؟ آها … آها … فهمیدم. [..]برگشتم خانه». این، اما پایان داستان نیست. پدر نیز پی گریزگاهی است تا ننگ حضور در آن «جشن فرخنده» بر دامان‌اش ننشیند. او، اما باید چه راهی برود؟ زنان که در پستو‌ها پنهان شدند و سال‌ها در خانه نشستند؛ پسرک که هر بار هوای گریز داشت یا به پشت بام راه می‌برد یا در کوچه سرگردان می‌شد؛ او، اما چه کند «فردا صبح که رفتم سر حوض وضو بگیرم دیدم در اطاق بابام قفل است. ماهی‌ها هنوز ته حوض خوابیده بودند. اما پولک‌های رنگی توی پاشوره ریخته بود. گله‌بگله و تک‌توک. یک جای سنگ حوض هم خونی بود. فهمیدم که لابد باز بابام رفته سفر. هر وقت می‌رفت قم یا قزوین در اطاق را قفل می‌کرد؛ و هر شب که خانه نبود گربه‌ها تلافی مرا سر ماهی‌هایش درمی‌آوردند. وقتی برگشتم توی اطاق از مادرم پرسیدم: – حاجی آقا کجا رفته؟ – نمیدونم ننه کله‌سحر رفت! عموت می‌گفت: می‌خاد بره قم».

گریز پدر از تهران برای خودداری از شرکت در «جشن فرخنده»، واقعیتی تاریخی را می‌نمایاند. او نماینده آن بخش از جامعه ایران است که در برنامه‌های فرهنگی و اجتماعی حکومت حضور نیافت و نزدیک به یک دهه به اندرون خانه‌ها گریخت. آن گریز، اما همیشگی نبود. گریز موقت، با برافتادن حکومت پهلوی اول در پی برافروختن شعله‌های جنگ دوم جهانی و حضور متفقین در ایران، پایان یافت؛ آنجا که به روایت منصوره اتحادیه در گفت‌وگو با روزنامه شهروند به تاریخ ٢١ دی ١٣٩۴ خورشیدی با تیتر «پهلوی اول که رفت زنان به حجاب بازگشتند»، حتی زنانی نیز که ناگزیر حجاب برداشته بودند، در شرایط نو، باز به سنت پیشین بازگشتند و پوشیده شدند.

گریزان از کوچه، پناه‌برده به پشت بام

جلال آل احمد در داستان کوتاه «جشن فرخنده» در کتاب «پنج داستان» نگرش خود را نسبت به کنش‌های فرهنگی و اجتماعی دولت پهلوی اول بازمی‌تاباند. کتاب «پنج داستان» در سال ١٣۵٠ خورشیدی، دو سال پس از درگذشت جلال آل احمد منتشر شده است. این نویسنده پرآوازه در هر پنج داستان کتاب، رخداد‌ها و دگرگونی‌های فرهنگی و اجتماعی ایران در دو دهه نخست سده چهاردهم خورشیدی را با نگاهی انتقادی روایت می‌کند. او همچون منتقدی اجتماعی به سیاست‌هایی می‌تازد که دولت ایران در آن روزگار در فرآیند تجدد و مدرنیزاسیون، به گونه‌ای آمرانه کوشید جامعه ایران را دگرگون کند. کنش‌های برآمده از این سیاست‌ها، همراهی‌ها و ناهمراهی‌هایی بسیار در جامعه ایران، پیش روی خود دید. آل احمد در کنار نقش‌بندی ویژگی‌های سنتی و پذیرفته‌شده جامعه، دگرگونی‌ها را نیز روایت می‌کند؛ روایت او، اما سویه دارد؛ نویسنده منتقدانه با آن دگرگونی‌ها رویاروی می‌شود. داستان «جشن فرخنده»، به ١٧ دی ١٣١۴ خورشیدی اشاره دارد؛ روزی که پهلوی اول همراه با همسر و دختران‌اش- در وضعیت بدون حجاب و روبنده- در جشن فارغ‌التحصیلی دختران بی‌حجاب در دانشسرای مقدماتی حضور یافت و برنامه کشف حجاب را رسما اعلام کرد. جلال آل احمد در این داستان وضعیتی را روایت کرده است که این برنامه جنجال‌برانگیز حکومت پهلوی اول، برای بخشی بزرگ از ایرانیان پدید آورد و در کنار هدف‌گذاردن پوشش آنان، حتی زیست روزمره‌شان را نیز دگرگون کرد؛ تا آنجا که پاره‌ای از زنان، در هراس از ماموران حکومتی و شهربانی، تا سال‌ها از خانه بیرون نیامدند، دسته‌هایی از زنان برای رفتن به حمام و دید و بازدید آشنایان، راه پشت بام‌ها و رفت‌وآمد‌های پنهانی شبانه را پیش گرفتند و پاره‌ای خانواده‌ها از همین نیز چشم پوشیده، حمام خانگی ساختند تا زنان‌شان ناگزیر نباشند به کوچه و خیابان راهی شوند. «جشن فرخنده» روایتی از زیست روزمره بخشی از مردمان جامعه ایران در نخستین دهه‌های سده چهاردهم خورشیدی به شمار می‌آید.

برچسب ها: ،


منبع: فرادید