طنز؛ بروتالیتیِ شمس بر مولانا

بی قانون؛ ضمیمه طنز روزنامه قانون – مهرشاد مرتضوی: شمس و مولانا که فردا امتحان داشتند را در حال «فیفا ۱۳۳۸» پلی استیشن دیدم. سخت به ارض هم می تاختند و شمس، «روبرت بن کارلوس» بر نوک حمله نهاده، فرت و فرت دروازه مولانا را می گشود و کُری در می داد که «جلال الدین محمد بلخی اف سی اَم و جلال الدین محمد بلخی اف سی اَم و جلال الدین محمد بلخی اف سی اَم و جلال الدین محمد بلخی اف سی امَ، این بود جلال الدین محمد بلخی اف سی اَت؟!»

و مولانا گردن کج تر نهاده و زبان به ماله کشی و توجیه می گشود که «معاذا… که مریدی دروازه مراد خویش بگشاید.» سیزده هیچ بودند که مولانا شَلَخی روانه ساخت از میانه زمین و به سه کنج دروازه نشست، پس شاگرد بلخی دست بگذاشت و به سماع آمد.

درهمین اثنا، حافظ در بگشود و فریاد برآورد که: «صاحبدلان خدا را! بر اعصاب ما طبقه پاینیان ارابه می رانید؟» لیکن او هم که چشمش به سیستم افتاد، صیحه ای درداد و از ردایش کتیبه مورتال کامبت جدید را بیرون کشید و هر سه تن ذوق زده به لعب مشغول و مغفول گشتند.

در میانه بازی، آنجا که ساب زیرو، جِید را خشکانده و بر اون بروتالیتی همی زد، سعدی اذن ورود خواست و شمس فرمود: «بازه بیا تو!» و پس از دقایقی نظامی و باباطاهر عریان هم به جمع شان اضافه شدند.

پس پکیج تاریخ ادبیات این مرز و بوم کامل شد و تخمه ها شکستند و بازی ها کردند و داشتند فوتبال ها می دیدند که شاخه نبات، در به لگد گشود و حافظ را گفت: «مگه سه ساعت پیش نگفتم بچه رو ببر حموم، گفتی الان می برم؟ معلوم هست کدوم گوری هستی!» باباطاهر ملافه ای دور خود پیچید.

حافظ سریع تبلت کشید تا در دیوانش به دنبال شعر عاشقانه ای برای نرم کردن شاخه نبات بگردد اما شاخه نبات امانش نداد و گفت: «منت کشیات رو واسه اون خواهرای دریده ات نگه دار، سر و تهت رو می زنن پا میشی میای پیش این…» شمس و مولانا دوتایی میان حرفش پریدند و گفت: «ما دوتا فقط همخونه ایم!»

هر چه بود شاخه نبات گوش حافظ گرفت و او را برد و به بچه شویی گمارد. سعدی که این حال دید فریاد برآورد: «عشق است همه مجردا!» و دست در تشت پفک کرد که ناگاه هاتف از غیب تماس گرفت و گفت که از سه کتاب، دو کتابش مجوز ارشاد نگرفته و خود را فی الفور برساند! پس سعدی نیز از در بشد و نظامی هم موعد شیفت گشتش بود و باباطاهر هم که چیز چندانی تنش نبود و پیش آن دو یار شفیق و پر حاشیه، شرم حضور داشت، از کادر خارج شد. دوباره ماندند شمس و مولانا و فیفا و تا صبح بازی کردند و فردا دهی – دوازدهی گرفتند و به شکرانه پاسی، یک روز کامل دیگر هم بازی کردند.

از طرفی پروین اعتصامی که جزوه ها چاک داده بود و صداهای ضبط شده استاد را به گوش جان جویده بود، استرس گرفت و ۸٫۷۵ شد و هر چه «استااااد، استااااد» کرد، افاقه نکرد و شد آنچه که شد.

ما از این داستان نتیجه می گیریم که پاس شدن و افتادن، دست استاد است و شما نباید شب امتحان بیخود خودتان را خسته کنید.


منبع: برترینها

دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟

در دنیای دایناسورها اسم های عجیب و غریبی می شنویم مثل آراگوسور و یا آپاتوزاروس، لسوتوزوروس، استگوزاروس، براکیوزارید و…تا جایی که تلفظ اسم آنها تا حدودی سخت و دشوار است.
 
پرسش این است که دایناسورها چگونه نامگذاری می شوند و این اسم های عجیب و غریب و سخت را چگونه به خود می گیرند؟!
 

دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟
این موجودات جالب و ترسناک میلیون ها سال بر روی زمین زندگی می کردند، حجم های غول پیکری که با هر قدم خود زمین را می لرزاندند، دوران دایناسورها پیش از ۶۵ میلیون سال پیش به طور ناگهانی و به دلایل مرموزی به پایان می رسد

 
بنا بر پژوهش یک سایت زمین شناسی در آمریکا، هفتصد تا نهصد نوع مختلف از دایناسورها شناسایی شده اند. با وجود این، هنوز دانشمندان همه آنها را نام گذاری نکرده اند، اما همان تعدادی را که نام گذاری کرده اند تلفظ اسمهایشان سخت است.
 

دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟
 تا کنون فسیل انسان و دایناسور در کنار هم پیدا نشده است

 
 در پاسخ باید گفت نام دایناسورها براساس شکل ظاهری و فیزیک و جثه آنها گذاشته شده و از کلمات لاتین و یونانی برای توصیف آنها استفاده می شود.
 

دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟
تصویری از یک پاکیسفالوسور

 
برای نمونه سایت livescience در گزارش خود دلایل نام گذاری دایناسور پاکیسفالوسور Pachycephalosaurus را به این نام توضیح می دهد.
 
بر اساس این گزارش، این اسم برگرفته از یونانی از سه بخش تشکیل می شود، بخش اول اسم Pachy معنای ضمخت و غول پیکر را می دهد. بخش دوم کلمه با تلفظ Cephale به معنای سر است و قسمت آخر کلمه saurus معنای مارمولک را متبادر می کند.
 
یک روش دیگر نامگذاری هم بر اساس مکان کشف فسیل بود مثل دایناسور آلبرتوزاروس Albertosaurus که نام خود را از منطقه آلبرتا Alberta در کانادا گرفته است.
 

دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟
واژه دایناسور در سال ۱۸۴۲ توسط دیرینه شناسی به نام «ریچارد اوون»  ابداع شد. این کلمه از زبان یونانی می آید و به معنی «مارمولک ترسناک» است.
 
دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟
دانشمندان می گویند فسیل بزرگترین موجودی را که روی زمین زندگی کرده در آرژانتین پیدا کرده اند. طول این دایناسور ۴۰ متر و ارتفاع او ۲۰ متر بوده است و وزن او حدود ۷۷ تن برابر با مجموع وزن ۱۴ فیل آفریقایی برآورد می شود.

دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟
 برخی دانشمندان بر این باورند که پرندگان امروزی صورت تغییر شکل یافته گروهی از دایناسورها به نام «تروپودها» هستند

دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟
مقایسه جمجمه یک آرکئوپتریکس (دایناسور گوشتخوار از دوره ژوراسیک) با جمجمه یک پرنده دوران جدید
 
دایناسورها چگونه نام گذاری می شوند؟
شباهت جالب جمجمه یک خروس به موجودات ماقبل تاریخ 


منبع: برترینها

طنز؛ که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

دیگه این روزا هرچی به انتخابات نزدیک می‌شیم مشتری‌های ما فالگیرها بیشتر میشن. یه استاد توی دوره دکترا داشتم همیشه به من می‌گفت «پسر تو خیلی زرنگی. یه روزی می رسه که توی رقابت پوپول‌ها، تپل می‌شی» گفتم «یعنی چی استاد؟» گفت «یعنی از نمد پوپول‌ها کلاهی برای خودت می‌بافی.» پرسیدم «میشه یکم بشکافید استاد؟» گفت «همینو به عنوان هوم ورک فردا سر کلاس تحویل بده.» گفتم «استاااد…» گفت «حرف نباشه. فردام کوییز می‌گیرم.»

خلاصه عصبی شد و از کلاس رفت بیرون اما اون موقع فکر می‌کردم منظورش اینه که بعد از دفاع از پایان‌نامم نماینده مجلس می‌شم. اما حالا فهمیدم منظورش چیه. حق با اون بود. من تقریباً تو زمان انتخابات از فالگیری به اندازه یه جواهرفروشی لوکس، درآمد دارم.
داشتم به این قضیه پوپول و پوپولیست فکر می‌کردم که دیدم یه نفر با سینی چای اومد و گفت«خسته نباشی مرد زحمتکش، بفرما چای.» یه فیلمبردار هم ازش فیلم می‌گرفت. یه نگاه بهش انداختم، دیدم عزت‌الله ضرغامیه.

با تعجب گفتم «واااا؛ عزت تویی؟ عزت اینجا چیکار می‌کنی؟ تو الان باید توی کانال سرگرمی «خمیازه» پست بذاری؟ ادمینی خیر سرت.» گفت «بفرما چای. من خادم ملتم.» گفتم «مگه خادم ملت چای میده به مردم؟ اگه اینطوره که مادربزرگ من خادم واقعی ملت شریف ایرانه.» گفت «به هر حال من مال همین مردمم.» گفتم «اون که صد درصد. شکی توش نیست مال مردمی. اما آخه ما شما رو با شبکه پرس‌ تی‌وی و افق و اینا می‌شناسیم. چای بخوریم یا خجالت؟ راستی چی می‌مالیدی به این شبکه‌ها اینقدر رشد و افزایش پیدا کردند؟» گفت «پیروکسیکام» و هار هار خندید. گفتم «عزت نذار سر شوخی باز بشه. عزت نذار رومون تو روی هم باز بشه.

باز بشه دیگه من تا ته شکافتنش میرما. من هیچی واسه از دست دادن ندارم.» گفت «جدی فالگیری؟ اگه رئیس جمهوری بشم دو تا شبکه شبانه‌ روزی فالگیری می زنم برات تو صدا و سیما» گفتم «عزت اصلاً بدنت عادت کرده به شبکه زدن. یعنی رئیس‌جمهور شی قشنگ  ده  دوازده تا وزارت‌خونه اضافه می‌کنی به دولت؟» یهو دیدم به دوربین نگاه کرد و گفت «منتقد روحانی و عملکرد فردی و دولت او هستم و وی را رقیب اصلی خود می‌دانم.» پرسیدم «باشه حالا.

حالا چی شد خدایی تصمیم گرفتی رئیس‌جمهوری شی؟ دوربین مخفیه؟ جون عزت راسشو بگو.» گفت «من با انتخاب جمنا وارد صحنه انتخابات شدم» گفتم «آخی نازی، خودت مایل نبودی پس بمیرم، چی داری می‌کشی از این همه شوق خدمت! می‌خوای یه فال بگیرم ببینی چی می‌شه آخر این وارد صحنه شدنت؟ «یه فال برداشت و خوند» جهان اگر شکر آرد بدست چپ سوی تو/ به دست راست درون، بی‌گمان تبر دارد» با تعجب پرسید «دست راست؟ تعبیرش چیه؟» گفتم «والا تعبیر نمی‌خواد این شعر. خودش گویای همه چیزه؟ فقط گفتی با انتخاب جمنا وارد صحنه انتخابات شدی؟» گفت «آره، چطور؟» جواب دادم« هیچی همینجوری. ولش کن اصلاً.

خودت چطوری؟ روزی چندتا پست تو کانال سرگرمی خمیازه میذاری؟ «بدون توجه به سؤالم گفت» به سیاست «آجر روی آجر» پایبندم و معتقدم دولت‌ها باید کارهای خوب گذشتگان را تکمیل کنند همچنین سیاست‌ها و عملکردهای ناموفق را متوقف کرده و طرحی نو دراندازند.» گفتم «باشه شما تا طرحی نو درمی‌اندازی من میرم دیگه. شادمون کردی مرد. خدا شادت کنه.» اینو گفتم و با یه هشتک ازش خداحافظی کردم: «# که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند»


منبع: برترینها

طنز؛ تو خوبی و این همه اعتراف هاست!

بی قانون؛ ضمیمه طنز روزنامه قانون – آیدین سیار سریع: هفته پیش در یک کوچه خلوت دو نفر سوار بر موتور پیچیدند جلوی منِ پیاده! یکی شان هیکل ورزیده ای داشت با ریش داعشی و سر تراشیده ای که در اثر ضربات چاقو شبیه تخته گوشت شده بود. رفیق موتورسوار کچل، جوان تر بود، لاغر و با شلوار کماندویی و کتانی سفید! با یک حرکت سریع از موتور پیاده شدند و با سینه هایی ستبر و دست های باز باشگاهی و دادادچی، خودشان را جلوی راهم قرار دادند. چند قدم نزدیک تر شدند. مرد کچلِ داعشی، ضامن چاقو را فشار داد و تیزی چاقو تِلپی پرید بیرون!

آب دهنم را قورت دادم و چسبیدم بیخ دیوار. مرد داعشی به کیفم اشاره کرد و گفت: «رد کن!» کیفم را تقدیم کردم و سر و ته اش کرد. چند ورق کاغذ و سه چهارتا کتاب و دفتر و خودکار ریخت بیرون! سری به تأسف تکان داد و به پسر جوان گفت: «تف تو شانس! هر چی هم نصیب ما می شه، نویسنده بدبخت بیچاره اس.»

بعد رو کرد به من و گفت: «پول مول چی داری؟» کارتم را در آوردم و دو دستی گرفتم جلوش: «پنجاه تومن تو کارت هست. رمزش هم دوازده هفتاد خدمت شما!» کارت را گرفت و گذاشت توی جیبش. گفتم: «شما کار نمی کنین؟» نوچه جوان با خشونت جواب داد: «نخیر!» سری به تاسف تکان دادم و گفتم: «متاسفم وافعا، اگه دولت اشتغال زایی می کرد مجبور به این کارا نمی شدین.»

داعشی که چاقویش را توی جیب عقب می گذاشت، گفت: «نه که کار نباشه داداش! ما خودمون کار نمی کنیم.» گفتم: «آخی… مشکل جسمی دارین؟!» نوچه دوباره با لحنی هجومی گفت: «نخیر!» ظاهرا فقط دیالوگ «نخیر» برایش نوشته شده بود. گفتم: «جسارته، پس چرا کار نمی کنین؟» منتظر بودم نوچه جوان بگوید نخیر که گنده لات کچل، جواب غیرمنتظره ای داد. جوابی که مدت هاست من را به فکر فرو برده. جوابی که زبان شناسان را مجبور به تجدید نظر در تئوری هایشان کرده و سمنتیکین ها (زبان شناسان) را وادار به تغییر شغل به تعویض روغنی کرده است.

لات کچل درجواب گفت: «چون ما خوبیم!» با تعجب پرسیدم: «خوبین؟» گفت: «آره داداش! من اصغر تایسون از خوبا و تیغ دارای خزانه ام. این بچه هم صمد اگزوز از متوسط الحالای نظام آباده!» گفتم: «چطور ایشون متوسط الحالن؟» گفت: «هنوز به درجه خوب بودن نرسیده.»

نوچه جوان با همان لحن عصبی گفت: «نخیر! نرسیدم.» این را گفت و سوار موتور شدند و رفتند. بعد از این اتفاق تحقیق کردم و فهمیدم معنی خوب در عصر ما کاملا تغییر کرده؛ یعنی من تا دیروز نمی توانستم خودم را هیچ جوره قانع کنم که کسی که در پرونده اش زورگیری، قتل عمد، تعرض و ایجاد رعب و وحشت دیده می شود، جزو خوب های زمانه باشد، تا اینکه دیدم زیر عکس بزرگواری با همین جرائم در صفحات شرارت نوشته اند: «صفر آقا سامورایی، از خوبای لب خط… در انتظار اعدام! براش دعا کنید!»

همین طور که برای صفر دعا می کنید، برای ما هم دعا کنید که مجبوریم با یک سری واژه از معنا تهی شده زندگی کنیم. ما بَدا، ما سوسولا، ما میرزا مقواها، ما انتلکت نماها…


منبع: برترینها

شش ابزار جاسوسی شگفت‌انگیز در دنیای مدرن!

ابزار جاسوسی فیلم‌های جیمز باند بسیار جالب هستند؛ چترهایی که سلاح در آن‌ها مخفی شده، برچسب‌های جعل اثرانگشت، تلفن‌هایی که قفل باز می‌کنند و صدها مورد دیگر که تعداد زیادی از آن‌ها تخیلی‌اند، تعدادی واقعی‌اند و تعدادی هم با جهش‌های تکنولوژی در عصر حاضر، منسوخ شده‌اند. اما ابزار جاسوسی تنها مختص فیلم‌ها نیستند؛ نیرویهای پلیس، دولت‌ها و آژانس‌های امنیتی هم از این ابزار برای دسترسی به اطلاعات مهم استفاده می‌کنند. بخش بزرگی از کارآمدی‌ این گجت ها در گرو مخفی بودن جزئیاتشان است، اما هر از چند گاهی اطلاعاتی در مورد این جزئیات به بیرون درز می‌کند. در ادامه با ما همراه باشید تا به بررسی ۶ مورد از روشها و ابزار جاسوسی دنیای مدرن بپردازیم.

شش ابزار جاسوسی شگفت‌انگیز در دنیای مدرن!

بسیاری از ابزار جاسوسی که در فیلم‌های قدیمی نمایش داده می‌شود، منسوخ شده‌اند؛ مانند ابزار استراق سمعی که شامل ضبط صوت، میکروفون، فرستنده و باتری می‌شدند، همگی سیم داشتند و به راحتی هم قابل مخفی کردن نبودند. اما جدیدترین ورژن این وسایل کاملا بدون سیم بوده و به کوچکی یک دکمه لباس هستند. از طرفی، گجت هایی که به بازار تکنولوژی معرفی می‌شوند کارهایی را انجام می‌دهند که سازمان‌های اطلاعاتی در دهه‌های گذشته برای انجامشان، میلیون‌ها دلار خرج می‌کردند. وینس هاوتون (Vince Houghton)، تاریخ نویس و مسئول موزه بین‌المللی جاسوسی واشینگتون آمریکا در همین رابطه می‌گوید:

    امروزه اسمارتفون ها کارهایی را انجام می‌دهند که ده سال پیش، ده ابزار مختلف هم قادر به انجام آن نبود.

ابزار جاسوسی با پیشرفته‌ای تکنولوژی پیچیده‌تر و قوی‌تر شده عمل سرقت اطلاعات محرمانه را بسیار ساده‌تر کرده‌اند.

۶- ابزار جاسوسی دوران جنگ سرد

به گفته هاوتون، جاسوسی به اندازه تمدن بشریت قدمت دارد. در قوانین حمورابی و همچنین کتاب عهد عتیق یهودیان از جاسوسی به عنوان روشی برای چیره شدن بر دشمنان یاد شده است، اما پیشرفت‌های تکنولوژی باعث شکوفایی روش‌های ابتدایی جاسوسی شده.

شش ابزار جاسوسی شگفت‌انگیز در دنیای مدرن!

در طول جنگ سرد که دوران طلای گجت های جاسوسی جیمز باندی بود، یک آدمکش بلغاری از چتری برای شلیک سم رایسین به یک پناهنده رژیم شوروی در لندن استفاده کرد؛ سم مهلکی که طرفداران سریال Breaking Bad با آن آشنا هستند. سازمان اطلاعات شوروی هم در آن دوران، ماتیکی با نام بوسه مرگ ساخته بود که یک گلوله را در فاصله نزدیک شلیک می‌کرد؛ گجت هایی مرگبار که تنها نوک کوه یخ ابزار جاسوسی دوران جنگ سرد هستند.


۵- گربه‌های جاسوس و تکنیک‌های فکر خوانی

در طول جنگ سرد ایده‌های عجیبی برای ساخت ابزار جاسوسی ارائه شد. بر خلاف سیستم طبیعی گوش حیوانات که نویزهای پس زمینه را حذف کرده و قابلیت تمرکز بر یک صدا را دارد، دستگاه‌های استراق سمع قدیمی تمامی صداها را با هم ضبط می‌کردند و کیفیت بسیار پایینی داشتند. به همین دلیل در بین دهه‌های ۵۰ و ۶۰ میلادی، ایده‌ای در سازمان اطلاعاتی آمریکا مطرح شد که از گوش حیوانات برای بهبود کیفیت صداهای ضبط شده توسط دستگاه‌های استراق سمع، استفاده شود. جاسوسان در گوش گربه‌ها میکروفون جاسازی کرده، در جمجمه این حیوانات فرستنده رادیویی می‌گذاشتند و در شکم آن‌ها باتری دستگاه ضبط صدا را قرار می‌دادند. از دم گربه‌ها هم به عنوان آنتن استفاده می‌شد. سپس ساعت‌های زیادی صرف تعلیم این حیوانات می‌شد تا برای جاسوسی آماده شوند؛ اما در هنگام عملیات، غرایز حیوانی بر گربه‌ها غلبه می‌کرد و کل عملیات خراب می‌شد. هاوتون در همین رابطه می‌گوید:

    آموزش گربه‌ها بازدهی بالایی ندارد. گاهی وقت‌ها این گربه‌های میلیون دلاری در حین عملیات به دنبال غذا سرگردان می‌شدند و گاهی هم در خیابان با ماشین تصادف می‌کردند و می‌مردند.

شش ابزار جاسوسی شگفت‌انگیز در دنیای مدرن!

همچنین، سازمان سیا برای دهه‌ها مبالغ زیادی خرج پروژه‌ای به نام استارگیت کرد که در آن از تکنیک‌های ذهن خوانی و تله پاتی برای دسترسی به اطلاعات محرمانه استفاده می‌شد. حتی در بعضی موارد، مخدرهایی مانند LSD برای کنترل ذهن به کار می‌رفتند؛ اما پس از مدتی این پروژه‌ها با شکست مواجه شدند.


۴- میکروفون تصویری

برخلاف تصور عمومی، تنها سازمان‌های اطلاعاتی نیستند که بر روی ابزار جاسوسی کار می‌کنند؛ مدتی پیش در دانشگاهی در تگزاس، دانشمندان بر روی روشی برای بازسازی مکالمات از طریق تصاویر کار کردند. در کنفرانس ۲۰۱۴ SIGGRAPH، این ایده مطرح شد که می‌توان با ضبط تصاویر محیطی که در آن مکالمه‌ای صورت گرفته، کلمات رد و بدل شده را بازسازی کرد.

شش ابزار جاسوسی شگفت‌انگیز در دنیای مدرن!

از آنجایی که از اصوات به صورت موج در محیط منتشر می‌شوند، وقتی از محیطی که در آن صدا وجود دارد تصویری گرفته شود، امواج صوتی که با چشم غیر مسلح قابل رویت نیستند در داخل تصاویر ضبط می‌شوند. این تصاویر پس از آنالیز، مکالمات صورت گرفته را آشکار می‌کند. با استفاده از این ابزار جاسوسی، استراق سمع بدون نیاز به میکروفون هم امکان پذیر است.


۳- هک ایمپلنت‌های پزشکی

هک کردن ایمپلنت‌های پزشکی فقط در سریال Homeland امکان پذیر نیست؛ تمامی دستگاه‌های پزشکی مانند پمپ‌های انسولین، ایمپلنت‌های الکتروشوک و ضربان سازهای قلبی که به صورت وایرلس قابل کنترل‌اند و از باتری استفاده می‌کنند، هم قابل هک کردن هستند. در کنفرانس بلک هت سکیوریتی (Black Hat Security) سال ۲۰۱۱ در لاس وگاس، هکری به نام جروم ردکلیف (Jerome Radcliffe) نشان داد که پمپ انسولین مورد استفاده خودش را هک کرده است. چند سال گذشته هم ضربات سازهای وایرلس بیماران قلبی قابل هک شناخته شد.

شش ابزار جاسوسی شگفت‌انگیز در دنیای مدرن!

با وجود اینکه تاکنون پرونده‌ای در مورد استفاده غیر قانونی از ایمپلنت‌های پزشکی برای اهداف جاسوسی ثبت نشده، دیوان محاسبات آمریکا، سازمان غذا و دارو را ملزم کرده است که کمپانی‌های سازنده چنین ایمپلنت‌هایی را مجبور به برطرف کردن ضعفهای موجود در محصولاتشان کند.


۲- ابزار جاسوسی دیداری

جاسوس‌های بین‌المللی تنها افرادی نیستند که به زیر نظر گرفتن رفتار اهدافشان علاقمنداند؛ تولیدکنندگان محصولات مختلف هم نیازمند کسب اطلاعات در مورد خریداران محصولاتشان هستند. این احتمال می‌رود که در آینده نه‌چندان دور، کمپانی‌ها تجاری از ابزار جاسوسی برای دستیابی به این اطلاعات استفاده کنند.

شش ابزار جاسوسی شگفت‌انگیز در دنیای مدرن!

کمپانی المکس (Almax) مانکن بیونیکی به نام آیسی (EyeSee) ساخته است که در داخل چشمش دوربین مخصوص قرار دارد. این مانکن که تفاوت ظاهری چندانی با سایر مانکن‌ها ندارد، از طریق دوربین جاسازی شده در سرش و برنامه تشخیص چهره، قادر است سن، جنسیت و نژاد خریداران محصولات را تشخیص داده و اطلاعات مربوط به خریداران را جمع‌آوری کنند. ایده آیسی شناسایی راحت‌تر مشتریان هدف محصولات خاص است.


۱- کدهای غیر قابل رمزگشایی

رمزگذاری امن اطلاعات از اهداف اصلی سازمان‌های جاسوسی است؛ کدهایی که توسط هیچ هکری قابل شکستن نباشند. در همین رابطه برخی بر این باوراند که رمزگذاری کوانتمی راه‌حل دستیابی به این هدف است. این روش با استفاده از قوانین فیزیک ذرات بنیادی، پیام‌ها را تنها برای گیرنده آن‌ها قابل رمزگشایی می‌کند.

شش ابزار جاسوسی شگفت‌انگیز در دنیای مدرن!

رمزگذاری کوانتمی هنوز در مراحل ابتدایی توسعه قرار دارد، اما در آینده نزدیک با عملی شدن آن، دولت‌ها و سازمان‌های جاسوسی سرمایه‌گذاری‌های عظیمی برای استفاده از این تکنولوژی انجام خواهند داد. به اعتقاد هاوتون، اولین کشوری که از این ابزار جاسوسی برای رسیدن به اهدافش استفاده کند، بسیار جلوتر از سایر کشورها خواهد بود.


منبع: برترنها

طنز؛ ترانه لوژی!

بی قانون؛ ضمیمه طنز روزنامه قانون – علی زر اندوز: از اولین روزی که بشر شروع به خواندن ترانه کرد، بسیاری از مردم گمان کردند ترانه خواندن فقط اهداف بزمی دارد در صورتی که ترانه همچون پیاز، لایه های عمیق تری هم دارد که جا دارد استاد فراستی در کنار نقد سینما، نیم نگاهی هم به نقد ترانه بیندازد تا معلوم شود بالاخره این ترانه ها درآمده یا نه! در این مطلب قصد داریم با کنار زدن نگاه سنتی به برخی ترانه های رایج؛ نشان دهیم ترانه هم به دلیل عمیق بودن، می تواند در کنار تاریخ و جغرافیا به فهرست کتاب های درسی اضافه شود که البته ناگفته پیداست برای تدریس این درس، از حالا باید به دنبال معلم های با جنبه و با دانش بود که تکه کلام هایی عمیق تر از: حالا از این ها! داشته باشند.

یه تیکه زمین!

ترانه: بهشت از دست آدم رفت، از اون روزی که گندم خورد/ ببین چی می شه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

تفسیر: آدم بهشت را از دست داد زیرا اهل بخور بخور بود و گندم خورد. حالا شما تصور کنید اگر کسی آفتابه دزد باشد و یک جو از حق مردم را خورده باشد چه بلایی باید بر سر خودش و دودمانش بیاید! آری! سزای آفتابه دزدی همین است.

ترانه: کسانی که تو این دنیا، حساب ما رو پیچیدن/ یه روزی هر کسی باشن، حساباشونو پس می دن

تفسیر: کسانی که در این دنیا، پول بیت المال را از حساب های مردم می پیچانند، یک روز هر کسی که باشند، حساب شان را پس می دهند. پس با این وجود چرا اینترپل در کانادا هم آدم را ول نمی کند؟ آقای اینترپل شما که از معانی عرفانی شعر پارسی سر در نمی آوری، چرا گیر الکی می دهی؟! منظور از «یه روزی» در اون بیت روز قیامت است، نه امروز!

ترانه: نذار بازی کنن بازم، برامون با همین نقشه/ خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن، نمی بخشه

تفسیر: ای مردم، اجازه ندهید دیگران با نقشه ای که من کشیدم و به وسیله آن، پول های بیت المال را بالا کشیدم و به کانادا آوردم، باز هم پول های شما را بالا بکشند. پس ای مال مردم خورهای بعدی، خلاقیت تان کجا رفته؟ من کلی زحمت کشیدم تا آن نقشه را طراحی کردم. حق کپی رایتش هم برای خودم محفوظ است! بروید و خودتان نقشه جدید بکشید، زیرا خداوند هرگز کسانی را که حق کپی رایت را رعایت نمی کنند، نمی بخشد!

ترانه: جهان بد جور کوچیکه، همه درگیر این دردیم/ همه یک روز می فهمن، چه جوری زندگی کردیم

تفسیر: جهان بسیار کوچک است و دست بالای دست بسیار است، خود من هم که مختلس دانه درشت بودم، اینجا در کانادا، به تور افراد دیگری خوردم که به اسم پروژه های ساختمانی سودآور، کلاه مرا برداشتند؛ ولی من زندگی آنها را آتش می زنم و کاری می کنم که همه مردم دنیا بفهمند چه جوری زندگی می کنند. اصلا می دهم از تمام زندگی شان یواشکی فیلمبرداری کنند و این فیلم ها (به خصوص جاهای خصوصی اش) را در شبکه های اجتماعی پخش می کنم… طرف فکر کرده این هم پول بیت الماله؛ نه داداش! این پول ها الان دیگه مال منه… یک قرونش هم حساب داره!

ببر!

ترانه: مستانه پاشید، اسب، سیاهی/ در پنجه نور، یالی رها را

تفسیر: ای خودروساز، ای مونتاژ باز، ای نور بالا زن! اکنون که قطعات چندین خودرو را روی هم پاشیدی و یک خودروی جدید با نامی جدیدتر خلق کردی، خوشحالم… به خصوص وقتی لوگوی خود را که کله یک اسب سیاه بود روی صندوق عقب آن چسباندی!

ترانه: طاووس داشتی، آهوی کوهی/ باور نداری این مُدعا را

تفسیر: خودرویی که تو ساختی، صندوق عقبش همچون بخش های انتهایی طاووس دشت است و گلگیرهایش همچون پاهای آهو… حتی فرانکشتاین هم که خودش این کاره بود، نمی توانست چنین مونتاژی را باور کند؛ چه برسد به ما آدم معمولی ها!

ترانه: من ببر صبرم، تا لمس دستت/ سیری نباشد این اشتها را

تفسیر: اما چون پولم به خرید خودروی خارجی نمی رسد، مثل ببری که برای گرفتن شکارش کمین می کند، من هم برای لمس ترمز دستی خودروی تو ثبت نام کردم و ماه ها سر کار بودم؛ ولی گویا اشتهای تو برای پول گرفتن از من سیری ندارد.

ترانه: بر صورتت به از گردنت آه/ عرضی بلندیم در طول کوتاه

تفسیر: اما عصبانی نشو… غلط کردم! نوبت تحویل خودروی مرا بیش از این عقب نینداز… صورت خودروی تو، حتی از صورت لامبورگینی و پورشه هم «به»تر است! هیچ آهی هم بر گردن تو نیست… حتی آه خودرو چپ شده ها یا تا صندوق عقب مچاله شده ها… آنها خود رانندگی بلد نبودند و بیهوده هر بار پس از مچاله شدن خودرویشان، حرف های بدی در باب طول و عرض و بلند و کوتاه، نثار تو کردند… اُف بر آنان باد!

ترانه: پیری نباشد اقدام ما را/ آسوده طی کن اندازه ها را

تفسیر: اما خودروهای تولیدی تو و اندام شان (لوازم یدکی شان) حتی پس از بیست سال تولید مداوم و بی تغییر، پیر نمی شوند و تازه هر سال گران تر هم می شوند! آسوده خاطر باش و با همین فرمان تخته گاز حرکت کن – حتی اگر بعضی ها معتقد باشند که: «ناله و نفرین مردم حتی از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک تر است!»

گریه نکن!

ترانه: آسون نشو ای همسفر / ویرون نشو ای در به در

تفسیر: ای آسان کاندیداشو… ای سابقا پاک دست و در حال حاضر، دم دست! برای رسیدن به پاستور، همسفر شو… از فکر رد صلاحیت شدن، ویرون و در به در نشو مهندس – حالا شاید هم تایید صلاحیت شدی داداش! (یه رد صلاحیت رو بندازی بالا تا بیاد پایین، صدتا چرخ می خوره!)

ترانه: منو بگیر از همهمه/ منو به خلوتت ببر

تفسیر: بیا و مرا از همهمه این همه کاندیدا که هی می گن به ما رأی بده، بگیر و به یکی از ویلاهای خوش آب و هوایت ببر، ای ساده زیست!

ترانه: معجزه کن خاتون من، تولدی دوباره کن/ منو ببر به حادثه، شبو پر از شراره کن

تفسیر: معجزه کن مهندس! من دوباره از داخل لپ لپ، متولد شو! مرا باز هم در حال و هوای مناظره های حادثه خیز قرار بده! راستی آن برق را هم روشن کن… آدم در این تاریکی فرق بین شراره و شروین را تشخیص نمی دهد؛ چه برسد به این که بتواند کاندیدای اصلح را انتخاب کند!

سفر!

ترانه: سفر کردم که از یادم بری دیدم نمی شه/ آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمی شه

تفسیر: به سفرهای استانی زیادی رفتم تا تو را از یاد ببرم ای صندلی ریاست ولی نشد داداش! زیرا عشق یک عاشقِ مدیریتِ جهانی، با ندیدن صندلی ریاست کم نمی شود.

ترانه: غم دور از تو بودن، یه بی بال و پرم کرد/ نرفت از یاد من عشق، سفر عاشق ترم کرد

تفسیر: غم از تو دور بودن باعث شد دیگر نتوانم در تریبون های پر مخاطب به اطلاع همگان برسانم که همه را چه کسی برده است! آه! که این سفرهای استانی اخیر، عاشق ترم کرد به تو ای صندلی!

ترانه: هنوز پیش مرگتم من، بمیرم تا نمیری/ خوشم با خاطراتم، اینو از من نگیری

تفسیر: الهی درد و بلای تو ای صندلی بخورد توی سر کسانی که چشم دیدن من و تیم پاک دستم را ندارند؛ ولی بدان و آگاه باش که من هنوز با خاطرات روزهایی که بر تو تکیه می زدم، خوشم… به خصوص آن روزهایی که از جمعیت می پرسیدم: «از ساعت چند اینجا هستین؟» و این خاطرات را کسی نمی تواند از من بگیرد!

ترانه: می خوام برگردم اما می ترسم/ می ترسم بگی حرفی نداری

تفسیر: می خواستم به سوی تو برگردم اما ترسیدم… ترسیدم که تو هم نتوانی مرا و مدیریت جهانی ام را درک کنی!

ترانه: بگی عشقی نمونده/ می ترسم بری تنهام بذاری

تفسیر: از این هراس دارم که بگویی بین من و تو دیگر چیزی باقی نمانده… می ترسم یک روز ببینم پاهای چوبی تو هم مثل پاهای چوبی پینوکیو، جان گرفته و داری از دست من فرار می کنی تا تنهایم بگذاری…
آهای صندلی تو هم؟!

برای آخرین بار!

ترانه: برای آخرین بار، خدا کنه بیاره/ تو این شب کویری، یه قطره از ستاره

تفسیر: ای کاش برای آخرین بار هم که شده باز هم اعلام کاندیداتوری کنی… در این شب خشک، بی کاندیدا، بی چیپس و ماست و موسیر و دلستر لیمویی، تو قطره ای هستی که از آسمان شکاف خورده یک ستاره چکیدی… (آه… ایزوگام هم ایزوگام های قدیم!)

ترانه: همیشه بودی و من، تو رو ندیدم انگار/ بگو، بگو که هستی، برای آخرین بار

تفسیر: تو همیشه کاندیدا بودی ولی من هرگز تو را ندیدم و هی به دیگران رأی دادم؛ اما اکنون و در این دوره از انتخابات می خوام به تو رأی بدهم. پس بگو، بگو که در این دوره هم کاندیدا هستی… لطفا برای آخرین بار کاندیدا شو…

ترانه: وقتی دوری، تنهایی نزدیکه/ قلبم بی تو می ترسه، تاریکه…

تفسیر: وقتی از صندوق های رأی دور می شوی، حتی کاندیداهای رقیب هم احساس تنهایی و غربت می کنند. قلب، ریه و شش من از نبودن تو می ترسند زیرا از کودکی تا چشم به جهان باز کردم، قبل از این که پرستار ضربه ای به پشتم بزند، پوستر انتخاباتی تو را سر و ته دیدم… من نسبت به دو چیز فوبیا دارم؛ یکی انتخاباتی که تو در آن کاندیدا نباشی و دیگری تاریکی!


منبع: برترینها

طنز؛ فضای انتخاباتی غزل حافظ

با تبریک فرارسیدن سال نو خدمت همه شما همراهان بی‌قانون امروز هم با تفسیری دیگر از حضرت حافظ مقبره آن مرحوم را به لرزه درخواهیم آورد. با ما باشید.

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید/ وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

تفسیر: حافظ در مصرع اول آمدن بهار را تبریک می‌گوید و در مصرع دوم از انگیزه‌های انتخاباتی این غزل رونمایی می‌کند. حافظ با بیان «وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» تلویحا می‌گوید این حجم احساس وظیفه در ایام منتهی به انتخابات نتیجه مصرف گل و استعمال‌های نادرست است.

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست/ فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

تفسیر: سعی شده تا جنجال‌ها و سر و صداهای انتخاباتی در این بیت به نمایش درآید. مرغ فریاد می‌کشد که ظرف آب پرتقال کجاست، نقاب گل از سرش می‌افتد و فریاد بلبل از وضعیت نابهنجار فرهنگی در دولت یازدهم به هوا می‌رود و اتومبیل گلِ ناهنجار را به پارکینگ منتقل می‌کند.

من این مُرَقع رنگین چو گل بخواهم سوخت/ که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید

تفسیر: می‌فرماید ما رفتیم آب پرتقال بخریم برای بچه‌ها ویتامین رسانی کنیم، دیدیم گران است. مرقع‌مان (لباس کهنه) را درآوردیم که مبادله کالا به کالا کنیم گفتند ارزان است، یه چیزی باید سر بدهید. همانجا خودسوزی کردیم، به جرم سیاه نمایی زنده ماندیم.

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز/ که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

تفسیر: می‌فرماید امروز که بنفش‌ها و بنفشه‌ها سر کارند گلت را بچین و استفاده کن که فردا معلوم نیست چه پیش خواهد آمد.

چنان کرشمه ساقی دلم از دست ببرد/ که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

تفسیر: می‌فرماید: یک روز روزنامه فخیمه کیهان را ابتیاع نموده، ستون گفت و شنود را مطالعه کردم و کرشمه ساقی دلم را برد و هنوز هم دلم خوب نشده است.

بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب/ که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید

تفسیر: ظاهرا ساقی کارش را به خوبی انجام داده و محصول نیز از کیفیت کافی برخوردار بوده که در این بیت شاعر با اشتباه گرفتن ساقی با دادگستر از او شکایت می‌کند که موسم رفت و ما هنوز آب پرتقال نخورده‌ایم. بعضی کارشناسان معتقدند این غزل نیمه کاره رها شده و به سرانجام نرسیده است. با تدقیق و مداقه در تاریخ ادبیات می‌توان اثر سه مرد را مشاهده کرد که در هنگام سرودن این بیت به محضر حافظ آمده‌اند و هنگامی که حافظ می‌گفته «بهار می‌گذرد» گفته‌اند: بهار تازه شروع شده است… بعد دستان هم را بالا برده‌اند و گفته‌اند: زنده باد بهار، زنده باد ایران… حافظ همانجا قلم و کاغذ و جوهر و دوات را به هوا پرت کرده و گریخته است. علت نیمه تمام ماندن غزل چیزی جز این نمی‌تواند باشد.


منبع: برترینها

اس ام اس های فلسفی (۴۳)

خیلی قشنگ است اگر بدانی:

 نمی توانی جلوی پیری را گرفت

 اما می توان روحی جوان داشت

 زیباست که ببینیم کسی میخندد و زیباتر اینکه بدانی خودت باعث خنده اش شده ای.

عمر، سالهای گذشته نیست،

سالهایی است که در آن زندگی کردی

________________________________________

وقتی زندگی شیرین است

بگو متشکرم و جشن بگیر…

و هنگامی که زندگی تلخ است

بگو متشکرم و بزرگ شو…

________________________________________

ترسوها هیچوقت شروع نمی کنن!

ضعیف ها هیچوقت تموم نمی کنن!

برنده ها هیچوقت بی خیال نمی شن!

________________________________________

جاده زندگی نباید صاف و هموار باشد

وگرنه خوابمان می برد!

دست اندازها نعمت بزرگی هستند..

________________________________________

هیچ کس در بستر مرگ آرزو نکرد که کاش بیشتر کار کرده بود و ثروت انباشته بود؛

اما بسیاری آرزو کردند که کاش با عزیزانشون مهربانتر بودند…

________________________________________

جهنم یعنی؛ وابستگی به قضاوت دیگران،

افراد بسیار زیادی در جهان هستند که

در جهنم به سر می برند !

زیرا سخت وابسته به داوری دیگرانند…

________________________________________

زنـــدگی را رنگ بزن”رنگ شــادی”

نگذار او رنــگت کند به”رنگ غـم”

تنها دو روز در سال هست

که نمیتونی هیچ کاری بکنی

یکی دیـروز، یکی فردا

امروز را دریابیم

________________________________________

گاهی گذشت میکنم

گاهی گذر

معنای این دو فرق میکند

بخشیدن دیگران دلیل ضعیف بودن من نیست

آنها را می بخشم چون آنقدر قوی هستم که میدانم آدمها اشتباه می کنند

بزرگترین هدیه گذشت آرامش است

________________________________________

ما از راه دور

به زندگی دیگران نگاه میکنیم

وبه نظرمان میرسد

که آنها برجاده های

هموارگام برمیدارند

جاده همواری وجودندارد

خودمان باید

راه راهموارکنیم!

جاده زندگیتون زیبا و هموار

________________________________________
 

اَدَب ومهربانی مانند عـــطر است

ما برای خـــودمان

استفاده میکنیم

اما دیــگران هم

از آن لذت میبرند

معطر کننده زندگی خود و دیگران هم باشیم

________________________________________

راز ایجاد یک زندگی شاد

در آن است که

کاری را بیشتر انجام دهید

 که از آن لذت می برید.

کاری که سعادت, نشاط, انگیزه, شوق و انرژی تان

 از آن نشات می گیرند

________________________________________

نگران این نباش که زندگی ات زیر و رو شود،

از کجا معلوم زیر زندگی ات بهتر از رویش نباشد ؟

________________________________________

به عجایب هفت گانه جهان باید یکی هم اضافه کرد

خود ما” انسان ها “

خودمان هم خودمان را نشناخته ایم

چه برسد به اینکه یکی بیاید کشفمان کند

عجیب بودن از تمام رفتارمان سرازیر است

یکی بهمان محبت میکند و تمام عشقش را به پایمان میریزد پسش میزنیم

یکی که اصلا ارزشش ندارد و ما را آدم حساب نمیکند عاشقش میشویم

خودمان هم نمیدانیم با خودمان چند چندیم

آری هشتمین عجیب جهان خود ماییم …

________________________________________

مهربان باش

اما از آدمهای پر توقع فاصله بگیر

مقیاست را به هم می زنند

و حرمت مهرت را می شکنند

آنها حافظه ضعیفی دارند

خوبی ها

را زود فراموش می کنند…


منبع: عصرایران

طرز تهیه دیزی با ظروف سفالی

مواد لازم برای دیزی با ظروف سفالی :










 ماهیچه گوسفندی  ۵۰۰ گرم
نخود   یک پیمانه
پیاز متوسط   یک عدد
لیمو عمانی  ۱ عدد 
سیب زمینی متوسط ۲ عدد
گوجه رنده شده ۱ عدد
دنبه گوسفندی کمی
رب گوجه یک قاشق غذاخوری
زیره،نمک،فلفل،زردچوبه و دارچین به مقدار لازم

طرز تهیه دیزی با ظرف سفالی :

نخود را از شب قبل داخل آب خیس کرده گوشت
را به همراه چربی، نخود، پیاز، گوجه فرنگی رنده شده زردچوبه و رب در ظرف
دیزی بریزید و پنج برابر حجم آنها آب اضافه کنید نمک و ادویه را نباید
ابتدا بزنید چون باعث دیر پز شدن گوشت می شود.

وقتی گوشت نیم پز شد نمک و ادویه و لیمو
عمانی را اضافه کنید. اگر مثل من از دیزی سفالی استفاده می کنید حتما باید
شعله پخش کن بگذارید اول شعله را زیاد کنید وقتی به جوش آمد شعله را کم
کنید یا داخل فر بگذارید. در ساعت آخر پخت سیب زمینی ها را اضافه می کنیم.


منبع: عصرایران

طنز؛ دُرفشان برترِ سال

بی قانون؛ ضمیمه طنز روزنامه قانون – آیدین سیار سریع: از آنجایی که ما وظیفه خودمان می دانیم که در مقابل برنامه های مخرب شبکه های ماهواره ای بیکار ننشینیم و با کپی برداری از آنها، پوزه شان را به خاک بمالیم، برنامه ای را برای استعدادیابی در داخل کشور تدارک دیدیم به نام «دُرفشان برتر». این مسابقه از چند ماه قبل با شرکت ده ها درفشان و گهربار شروعت شد و در پایان چهار درفشان به مرحله نهایی رسیدند.

شیوه برگزاری مسابقه این گونه است که درفشانان و گهرباران در مسابقه حاضر می شوند و بسته به توانایی شان دُر می فشانند و سخنان بی پایه و اساس تفت می دهند. چهار داور مسابقه بعد از بررسی های کارشناسی به آنها رأی می دهند و از میان آنها یک نفر برنده اسکل بلورین مسابقه می شود (چیه خب؟ اسکل هم مثل سیمرغ پرنده است دیگه). با ما باشید با گزارش فینال مسابقه درفشان برتر:

از بلندگوی استودیو اعلام می شود: خانم ها و آقایان! این شما و این مجری برنامه…دربند بی اعتمادی!

دربند بی اعتمادی با پیشانی به بلندای برج ایفل، شیک و پیک و خندان روی استیج می رود.

– سلام و شب بخیر… به برنامه امشب درفشان برتر خوش آمدید. برنامه امشب رو در حالی شروع می کنیم که تنها چهار شرکت کننده در مسابقه باقی موندن. چهار شرکت کننده ای که امشب براتون گوهرهاشون رو می فشونن… ن (صدای برخورد زبان با سقف دهان)… اما چهار داور داریم، مثل همیشه. (به معرفی داورها می پردازد):

شهرااام خاور… (شهرام با تی شرت آستین کوتاه و کلاه لبه دار وارد می شود.)

بابک لطیفی… (با کت و شلوار طرح دکمه ای و کلاه گل گلی بی حال و رمق در جایگاهش پخش می شود.)

رضا فوقانی… (با لبی خندان و شیشکی غران برای شهرام خاور روی سن می دود و برای تماشاگران دست تکان می دهد.)

جامد نیک پیک (با کتی با طرح گل بوته های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد دوان دوان به سمت جایگاه می رود.)

دربند بی اعتمادی: بسیار خب… اولین نفر از گروه شهرام خاور به فشوندن در و گوهر می پردازد. این شما و این عباس قدیمی مدال آور سابق کشورمون و از خوبان مدیریت شهری، عباس بیا…

عباس همراه با یک بز روی استیج می آید و آماده اجرا می شود. دربند بی اعتمادی صحنه را ترک می کند.

عباس (صدایش را صاف می کند): این بازیگر مازیگرا، سوسول موسولا که یه شاخ بز نمی تونن جدا کن میان در مورد مدیریت شهری اظهار نظر می کنن. آخه به تو چه؟ تو یه عکس با شورت ورزشی داری که در مورد مدیریت شهری نظر می دی؟ منی که می بینی رفتم شورا و برای شهرتون تصمیم می گیرم حقوق خوندم و جوونا رو هم خیلی دوست دارم. اینم مدالام! کتاب هم نوشتم در مورد نماز. دیگه چی کار باید می کردم که صلاحیت مدیریت شهری پیدا کنم؟ شما بگید!

حضار و تماشاگران در صحنه عباس قدیمی را تشویق می کنند. دربند بی اعتمادی به روی استیج می آید و سعی می کند دستش را روی شانه دورتر عباس بیاندازد اما هر کاری می کند دستش نمی رسد و بی خیال می شود.

دربند بی اعتمادی: خب… جامد جان!

نیک پیک: عباس جان… ترهات و لاطائلات شما رو شنیدم. تبریک میگم بهتون. کاملا بی ربط و غیرمنطقی بود. من به شخصه لذت بردم. به سرگروه تون تبریک میگم که مهمل مناسبی رو براتون انتخاب کرده بودن. براتون در این راه آرزوی موفقیت می کنم.

عباس خوشحال می شود و لبخند می زند.

دربند بی اعتمادی: بابک

بابک لطیفی: عباس جون… خیلی پرت گفتی. من خیلی دوست داشتم. دیگه بیشتر از این در توانم نیست حرف بزنم. براوو.

دربند بی اعتمادی: رضا فوقانی

فوقانی: ببین آقا عباس… مثل همیشه نبود. در و گوهر رو اون طور که ازت انتظار داشتیم نفشوندی. یه جا کوک نبود. یه جا ایراد منطقی هم داشت. اونجا که گفتی تو یه عکس با شورت ورزشی نداری چرا در مورد مدیریت شهری نظر میدی. الان هادی ساعی هم فقط با شلوار ورزشی عکس داره ولی عضو شوراست…

شهرام خاور: ایراد منطقی از شرکت کننده ها فوله!

فوقانی: شما یه لحظه برو تو گل بپلک، بذار ما نظرمونو بدیم.

خاور از خشم دندان به دندان می تابد.

فوقانی: کارکرد بز رو هم نفهمیدم. انتظار داشتم شما یه کاری با شاخ بز بکنی که متاسفانه این رو از شما ندیدم. شاید مجبور شی برای آهنگ نجات با دستگاه کارتخوان خیریه و بیمار رو به احضار عکس بگیری.

دربند بی اعتمادی: و آقای خاور.

 
خاور: عباس آقا… آفرین. عالی بود. من هیچ نقصی در اجرای شما ندیدم. هر کی میگه نقص داشتی کلاغ قصه بگیره تو دهنش. (نیم نگاهی به فوقانی) کاملا رو مهملی که می گفتی تسلط داشتی. تمرین کرده بودی. بهت تبریک میگم. دمت گرم.

دربند: مرسی از عباس… شرکت کننده بعدی حسام است از گروه جامد نیک پیک. حسام بیا…

ناگهان شخصی اشبه به الویس پریسلی به روی استیج می آید. دربند بی اعتمادی جا می خورد.

دربند: عزیزم فکر کنم اشتباهی اومدی. الان تایم استیج نیست. (به پشت صحنه) این حسام کجا موند باز؟ بگید بیاد آبرو نموند برامون.

اشبه به الویس: حسام منم عزیزم.

دربند: پس چرا تو مسابقه درفشان با تم الویس اومدی مرد حسابی؟

حسام: خدای من… شما هم متوجه این شباهت شدید؟ ای بابا… (نخودی می خندد) این تم از کودکی در ذات من نهادینه شده.

دربند: یقه ات اذیت نمی کنه؟

حسام: نه.

دربند: ولی پدر ما رو درآورده. بگیر اونور چش و چالمون کور شد. بیا این وسط… درت رو بفشان.

حسام میکروفن را در دست می گیرد، تو حس فرو می رود و می گوید:

(توضیح: غلط های نگارشی و تایپی موجود در متن به علت وفاداری گزارش به عین صحبت های ایشان در برنامه است، به گیرندگان خود دست نزنید.)

– وقتی شبکه فارسی ۱ اقدام به سریال های غیراخلاقی کرد، متاسفانه طلاق هایی موسوم به طلاق های فارسی ۱ شکل گرفت و بنیان خانواده خیلی از خانواده های ایران مورد هدف قرار گرفته و از هم پاشیده شد.

بعد از آن در نهایت رذالت، هویت ایرانی مورد تمسخر قرار گرفت. سکوت به منزله خیانت بود. طومار بسیاری از مردم ایران نشان از جریحه دار شدن احساسات و غیرت ایرانی بود. با طرح شکایت توسط اینجانب شبکه منحط و غیراخلاقی فارسی ۱ بسته شد. این نکته را متذکر می شوم شکایت ملت ایران علیه این شبکه بود نه شخص که افتخار وکلات این پرونده به عهده بنده بود و در آخر متذکر می شوم با اتحادی که بین وکلا در اکثر کشورها ایجاد کردم هر شخص و هر شبکه ای که بخواهد تمدن و فرهنگ چند هزار ساله ایران را به سخره بکشد، در هر نقطه ای از دنیا آنها را تعقیب خواهیم کرد.

حسام تعظیم می کند و با تشویق بی امان تماشاگران و حضار مواجه می شود. دربند بی اعتمادی روی استیج می آید و نظر داوران را می پرسد.

فوقانی: حسام عزیز… ما باید بلند شیم شما بشینین اینجا… ههه ههه ههه هههههه (شدیدا می خندد ولی هیچ کس نمی خندد) واقعا هر حرفی بزنیم تکراریه. من لذت بردم از این حجم اباطیلی که شما فرمودید و فکر می کنم سرگروهتون رو سربلند کردی.

بابک: حسام جون… من طبق معمول نمی دونم چی بگم ولی واقعا لذت بردم. این حجم از توهم رو تا حالا جایی ندیده بودم. یه جاهایی از جملاتت فعل نداشت که فکر کردیم فراموش کردی ولی بعدا فهمیدیم عمدا اینجوری گفتی که دری که می فشونی تاثیرگذار باشه. من دیگه از حال رفتم. آفرین.

شهرام خاور: آقای حسام!

حسام: بله؟

شهرام: شما چیزی می زنی؟

حسام: جان؟

شهرام: یعنی چیزی مصرف می کنی؟

حسام: خیر.

شهرام: تو حالت طبیعی اینجوری ای؟

حسام: بله!

شهرام: دمت گرم… آفرین.

نیک پیک: حسام جان اولا تبریک میگم بهتون. شما پیشرفت فوق العاده ای داشتید. کاملا رو ریتمی که با هم کار کرده بودیم در افشاندی. دُر توهم و میزان اعتماد به نفست کاملا اندازه بود. من مطمئنم کار شما به آهنگ نجات کشیده نمیشه.

دربند بی اعتمادی (رو به حسام): آهنگ نجاتت چی بود؟

حسام: امیدوارم کار به اونجا نکشه که به ضرر همه خواهد شد.

دربند: مگه می خواستی چی کار بکنی؟

حسام: قرار بود خیلیا رو زخمی کنم.

دربند: یعنی چی؟

حسام: می خواستم با اتحادی که بین وکلای بین المللی و دادگاه لاهه برقرار کردم شبکه من و تو رو به ورطه تعطیلی بکشونم.

دربند: بسیار خب… از حسام خداحافظی می کنیم. یک میان برنامه می بینیم و بر می گردیم.

تبلیغات املاک صفی پور پخش می شود. صفی پور با کلاه ایمنی ساختمان سیزده دقیقه یک بند حرف می زند اما روی صحبتش آهنگ پخش می شود و هیچ کس نمی فهمد چه می گوید. (واقعا چرا؟)

یک دابسمش هم به غایت خلاقانه از هموطنان عزیز با دوربین وی جی ای و کیفیت فول اچ دی پخش میشود: ویروون بشی ای دل الهی خون بشی ای دل… (دل بسیاری از مخاطبان ویرونشده و مشکل یبوست و بسیاری از هموطنان مرتفع می گردد.)

دربند بی اعتمادی: سلام دوباره خدمت شما بینندگان برنامه «درفشان برتر». دو نفر به روی استیج اومدن و دو نفر دیگه باید دُر و گوهرهاشون رو بفشونن. شرکت کننده سوم ما درفشونیه از گروه بابک لطیفی… این شما و این «بهروز»!

بهروز روی استیج می آید.

دربند بی اعتمادی: بهروز جان یه کم خودتو معرفی کن.

بهروز: آآآم… من بهروزم… اول یه بادی وزید من کارگردان شدم. بعد یه باد دیگه زد ما رو انداخت تو مجلس. بعد باد سرنوشت فرستادم کانادا… بعد که برگشتم یه نسیم دیگه زد که پرتم کرد تو صداوسیما و الان هم همه کارامو گذاشتم کنار، تمام تمرکزم رو گذاشتم روی پاشیدن در و گوهر.

دربند بی اعتمادی: بسیار خب، چی آماده کردی؟

بهروز: کالکشنی از گوهرفشانی هام.

دربند: خب من میرم، تو بفشان.

بهروز میکروفن را می گیرد و پشتش صفحات بزرگی روشن می شود و تصاویر تلخ و دردناکی از اصغر فرهادی در حال خوردن و بلعیدن جوایز خارجی، بریدن سر مخاطبان و حمله و یورش به سمت منتقدان نشان داده می شود.

بهروز: اصغر فرهادی فیلمساز خیلی بدیه که با کمک یک سری پاپاراتزی و جشنواره های فاسد خارجی الکی گنده شده. این اواخر هم که اینقدر خراب کرد که مجبور شد برای پرت کردن حواس ها از فیلم فروشنده، در مورد گورخواب ها به رییس جمهور نامه بنویسه. همه تون بدونید و هشیار باشین که هر کی با ما در افتاد ور افتاد. یکیش پرویز پرستویی که الان تو خیابون با سنگ می زننش ولی وقتی من تو خیابون راه میرم مردم همه تشکر می کنن و میگن بذارین دستتو ببوسیم که یه تنه داری با مافیای مخوف سینما داری مبارزه می کنی. چراغ ها روشن می شود. دربند بی اعتمادی  به روی استیج می آید و دستش را روی شانه بهروز می گذارد.

رضا فوقانی: بهروز جان بی نظیر بود. من واقعا فیوز پروندم. هه هههه ههه هههههه (روی زمین می افتد.) من همیشه پیگیر برنامه هات بودم. می دیدم قبلا یک ضرب لاطائل می گفتی، الان در دو ضرب هم می بینم کاملا آماده ای. سینمای ایران رو از این رو به اون رو کردی و باعث سربلندی سرگروهت شدی. تبریک میگم.

جامد نیک پیک: آقا بهروز… شما احساس منو نسبت به خودتون می دونین. من واقعا ارادت دارم بهتون ولی امروز انتظار داشتم راجع به داوران دو تابعیتی هم چیزی بگید.

بهروز: آخ… اونا رو یادم رفت.

جامد: با این حال خسته نباشید. براتون در ادامه مسیر آرزوی موفقیت می کنم.

شهرام خاور: آقا بهروز این دری که فشوندی مال خودت بود. ادا در نیاوردی. مثل بعضی ها در و گوهرت رو با فتوشاپ و دستگاه درست نکردی بدی دست مردم. البته تجربه شما از بقیه بیشتر بود. هر هفته برنامه داری و تمرین می کنی. ولی دمت گرم.

[بعد از صحبت های جنجالی شهرام خاور، حسین آقا سنددار غیرقابل انکار از خوبای مطبوعات تهران با انتشار یک ویدویوی کوتاه از فشاندن در و گوهر با دوربین موبایل ثابت کرد که گوهرفشانی اش کاملا طبیعی و اورجینال است و دهان مخالفان را بست.]

بابک لطیفی: بهروز جون؟

بهروز: جون؟

بابک لطیفی: من بهت افتخار می کنم. با احترام به همه من فکر می کنم بین شرکت کننده ها تو از همه بیشتر پیشرفت داشتی. این همه عقبگرد برای آدم با مطالعه و با سابقه ای مثل تو واقعا حیرت انگیزه. من واقعا لذت بردم و مطمئن باش همه جوره حمایتت می کنم… فشارم افتاد دیگه. دمت گرم.

دربند بی اعتمادی از بهروز خداحافظی می کند و می گوید:

– تنها یک نفر دیگر از شرکت کننده ها باقی مونده تا فضا رو با اومدنش عطرآگین کنه. شرکت کننده ای که می تونه به تنهایی مرزهای ژاژخایی رو جابجا کنه. دعوت می کنیم از «محمود» از گروه رضا فوقانی.

محمود با کاپشن شیری رنگ و با لبی خندان و دست هایی که برای تماشاگران و علاقه مندان تکان می دهد روی استیج می آید و بلافاصله یک کاغذ از جیبش در می آورد و شروع می کند به خواندن: بار دیگر بهاااار انسان هاااا فرا رسیده است و شکوفه هاااا…

دربند بی اعتمادی: وایسا ببینم چی میگی؟

محمود: دارم مقدمه شو می خونم.

دربند بی اعتمادی: وقت برای مقدمه نداریم. روال برنامه اینجوریه که من شما رو ترک می کنم، شما وایمیستی جلوی چهار پرودوسر و دُرت رو می فشونی.

محمود (با لبخند): شما تعیین می کنید یا من تعیین می کنم؟

دربند بی اعتمادی: دیگه روال برنامه است دکتر، شرمنده.

محمود (با لبخند): مخلص شما هم هستیم. پیروزی ملت نزدیک است. خواهیم دید.

دربند بی اعتمادی بهت زده و با چهره «خدایا این فازش چیه؟» صحنه را ترک می کند.

یکی از پرودوسرها می پرسد: خب آقا محمود چی برامون آماده کردی؟

محمود: یک نامه به دونالد ترامپ نوشته ااااام که چکیدهای از آن راااا… برایتاااان… می خواااانم.

– بفرمایید.

محمود: آقای ترامپ! کشور آمریکا را از خودبرتربینی، جنگ طلبی، نژادپرستی، خشونت، ثروت اندوزی و شب تو توییتر جواب ملت رو دادن نجات بده!

دربند بی اعتمادی دوباره به استیج بر می گردد. هر چهار پرودوسر از حیرت و شگفتی چسبیده اند به پشتی صندلی های شان.

دربند بی اعتمادی (به داوران): در حال حاضر می توانید اظهار نظر کنید؟

بابک لطیفی: چند لحظه فرصت بدین تا خودمونو پیدا کنیم.

دربند رو به دوربین: چند لحظه به داوران فرصت میدیم. محمود از اجرات راضی بودی؟

محمود: ملت باید راضی باشند. من خدمتگزار کوچک این ملت هستم.

دربند: جامد جان!

جامد نیک پیک: محمود جان هیچی نمی تونم بگم جز این که زدی صحنه و استیج و مسابقه و شرکت کننده ها و همه خوبا و سابقه دارای دُر افشانی رو لت و پار کردی. از نظر من شما به پاس سال ها فعالیت در عرصه گوهرباری و گلواژگی و ثبت جملات ماندگار لایق جایزه این سری از مسابقات هستی.

بابک لطیفی: محمود جون… لهم کردی واقعا. ضربه آخرو به من وارد کردی. هیچکی نتونسته بود اینقدر مختصر و مفید با این حال جامع و کامل، رایگان حرف بزنه! واقعا کفم برید. این که آدم از ترامپ بخواد این موارد رو اصلاح کنه مثل اینه که از کیم جونگ اون بخوای دموکراسی رو حاکم کنه. واقعا لذت بردم. از نظر من تو بهترینی. (با دستش شکل قلب می سازد.)

شهرام خاور: آقای محمود!

محمود: بله؟

شهرام خاور: آقا محمود!

محمود: جانم؟

شهرام: شما از گروه رضا فوقانی ای؟

محمود: بله.

شهرام: مطمئنی؟

محمود بله.

شهرام: میشه نباشی؟

محمود: چرا؟

شهرام: می خوام بگم تو فوق العاده ای، می ترسم پررو شه!

محمود: راحت باشید! بنده فوق العاده هستم و این را همه می دانند!

رضا فوقانی: محمود! عزیزم! محمودم! قشنگم! اینقدر که منو سربلند کردی می ترسم سرم بخوره به سقف… ها، ها، هاااااا، هاااااااااا، یااااااه وااای خداااا… خب… بسیار مفتخرم از این که این مدت با هم کار کردیم. من تنظیم می کردم تو دُر می فشوندی. یادم نمیره اون روز رو که برای صندلی ها سخنرانی می کردی و از جزیره کوچک در غرب آفریقا می گفتی و من پیانو می زدم. امروز هم همه چی رو درست اجرا کردی. بهت افتخار می کنم. از نظر من تو بهترین دُرفشان نه تنها این دوره بلکه در تمام اعصار هستی.

دربند بی اعتمادی از پرودوسرها تشکر و با رأی داوران محمود را به عنوان دُرفشان سال اعلام می کند ولی به محض این که می خواهند دست محمود را به عنوان برنده بالا ببرند، خود محمود شخصی به نام حمید را صدا می زند و اول همه فکر می کنند این هم جزئی از تبلیغات است و منتظر ورود قوطی رب گوجه بودند اما شخص کت و شلوار پوش لاغر اندامی به نام حمید روی استیج می آید و محمود دست او را بلند می کند و می گوید: من حمایت خودم را در این دوره از مسابقات از کلیه اشخاص تکذیب می کنم ولی برنده اصلی ایشان است!

داورها، حضار و تماشاگران، دربند بی اعتمادی و حتی حمیدرضا صفی پور از استیج فرار می کنند و سعی می کنند دنبال پناهگاهی برای خود بگردند. ویروون بشی ای دل، الهی خون بشی ای دل!


منبع: برترینها

طنز؛ مروری بر مواضع انتخاباتی رستم دستان

بی قانون؛ ضمیمه طتز روزنامه قانون – مهرشاد مرتضوی: اساطیر ما همواره در طول تاریخ به کمک مظلومان می شتافتند و سعی می کردند در زمان مشکلات همراه شان باشند. البته مشکلات امروز خیلی با دغدغه های گذشته فرق می کند. مثلا به لطف دکتر احمدی نژاد الان از هر خانواده چهار نفره یک نفر ادعای این را دارد که برای ریاست جمهوری مناسب است، رستم هم از این قاعده مستثنی نیست. در شاهنامه فردوسی (چاپ بی قانون) داریم که زال سر و روی رستم را می بوسد و به او می گوید: «پسرم برو هر وقت رییس جمهور شدی برگرد.» پس رستم به راه می افتد…

خوان اول

رستم از پیش زال حرکت کرد تا برای سخنرانی انتخاباتی به گوشه و کنار کشور سر بزند. پس از سخنرانی در زاهدان و دادن وعده برای به بند کشیدن دیو سفید به سمت کرمان حرکت کرد. در راه به بیشه ای رسید و لگام از سر رخش برداشت تا در دشت بچرد و خود به خواب رفت.

در آن دشت، شیری آشیانه داشت از عزیزان رانت خوار که در آن منطقه فعالیت اقتصادی می کرد و برای دادن شیتیل به منطقه آزاد چابهار رفته بود. چون بازگشت، دید رستم در آنجا خوابیده و اسبی در اطرافش می چرد. رستم را شناخت و با خود گفت: «برای تخریب مواضع رستم، باید ابتدا اسبش را از میان بردارم.» پس از میان بیشه جست تا بر گلوی رخش دندان بفشارد اما رخش که از خوب های رزمی کشور بود و حتی قصدهایی هم برای دور بعد شورای شهر داشت، با یک دولیاچگی زیبا دندان های شیر را درون دهانش ریخت و آن قدر او را زد تا بمیرد.

وقتی رستم از خواب برخاست و جسد شیر و بدن خونی رخش را دید، بر رخش غرید که: «چه کسی به تو گفت با شیر بجنگی؟ من خودم تو خواب بلد بودم حالشو بگیرم» و دستاوردهای مبارزه را به نام خودش زد و رخش را زین کرد و به سوی خوان دوم رفت.

خوان دوم

رستم به دشت کرمان رسید که برخلاف زابلستانِ سیل زده، یک قطره آب هم در آن پیدا نمی شد و محرومیت به حدی بود که لوله کشی گاز، لوله کشی آب و مال مخابرات خوابیده بود. همان لحظه بزی را دید و با خود گفت: «بهتر است دنبال این بز بروم و ببینم از کجا آب می خورد و سپس شاخ هایش را جدا کنم و توان مدیریتی خود را نشان بدهم.»

پس به دنبال بز رفت و برکه ای یافت و بز را گرفت و شاخ هایش را جدا کرد و خودش را هم کباب کرد و سیر و سیراب، خواست چرتی بزند. رخش هم زیر لب گفت: «حالا هی تو بخواب، من نگهبانی بدم!» اما رستم به او گوشزد کرد که با کسی درگیر نشود و سعه صدر داشته باشد و اگر شیری چیزی دید، رستم را بیدار کند تا از طریق مصالحه و مفاهمه با او برخورد کند.

دقایقی بعد، اژدهایی عظیم به برکه رسید. رخش رستم را بیدار کرد، اما اژدها بلافاصله پنهان شد. رستم، شاکی از رخش دوباره به خواب رفت. وقتی خوابش سنگین شد، اژدها دوباره نزدیک آمد و رخش رستم را صدا زد. رستم بیدار شد و باز اژدها را ندید و به رخش گفت: «دفعه دیگه الکی بیدارم کنی اون حکم معاون اولی که قولشو بهت دادم کنسله ها!» و باز به خواب رفت. بار سوم اما اژدها نتوانست پنهان شود و رستم او را دید و شمشیر کشید اما ناگهان یادش آمد که در سفرهای انتخاباتی چهره ای صلح طلب از خودش به نمایش گذاشته و گفت: «اِژ اِژ مهربونم، اسمتو بگو بدونم!»

اژدها که تا آن روز با چنین مبارز گوگولی ای مواجه نشده بود، اول کمی خجالت کشید، ولی بعد خودش را پیدا کرد و گفت: «منم اژدها، آتشین دم منم * مرا فحش دادی؟ میگم به ننه م!» اصلا اسم خودت چیه؟» و گریه کنان خواست که برود پیش مامانش. اما رستم که دید حوصله حضار سر رفته و دوربین های شان را غلاف کرده اند، سریع تیغ کشید و چنین داد پاسخ که: «من رستمم * ز دستان سامم، هم از نیرمم * اگر با من اینگونه تندی کنی * منم قهر، میرم میگم به ننه م!»

پس رستم و اژدها گلاویز شدند و رخش که دید زور اژدها برخلاف روحیه سوسولی اش بسیار زیاد است، دندان به تن او کشید و پوستش را از جا کند. رستم هم از غفلت حریف استفاده کرد و سر اژدها را برید و جویی از خون جاری شد. رستم شمشیر بر دست گرفت و خدا را شکر کرد و رو به شمشیر گفت: «من شکوه و توانم را از تو دارم». رخش گفت: «ما هم که قاق بودیم دیگه؟»

رستم سر و تن در چشمه شست و دوتایی به سمت خوان سوم به راه افتادند.

خوان سوم

رستم به سفرش ادامه داد، به جایی رسید پر از درخت و گیاه و آب روان. چشمه ای دید و در کنارش جامی پر از شراب و غذا و نان یافت و متعجب شد. در همین حال تعجب بود که مخالفانش از او فیلم گرفتند و گفتند: «رستم در مراسمی به منطقه پر درختی از سوئد که در آن شراب و زنان مورددار حضور داشتند رفته!» رستم داشت در اینستاگرامش این ادعا را تکذیب می کرد که زن جادوگر رستم را دید و خود را به شکل زیبارویی در آورد و نزد او رفت. رستم از دیدن او شاد شد و گفت: «جوووون! خدایا شکرت!» اما تا رستم نام خدا بر زبان آورد، جادوگر به چهره زشت خود برگشت و رستم بلافاصله با خم کمندش سر جادوگر را به بند آورد و او را با خنجر به دو نیم کرد. رخش از پاسخ ماند.

خوان چهارم

رستم که مشخص نبود واقعا قصد دارد در انتخابات شرکت کند یا یک بودجه ای گیرش آمده و باید هدر بدهد، طبق معمول یک بیشه و چراگاه پیدا کرد و ببر بیان (مردم چه اسمایی رو لباس شون می ذارن، ما جرأت نداریم به نیسان آبیمون بگیم ببر!) را تا کرد و زیر سرش گذاشت و از رخش خواست آهنگ لالایی ویگن را برایش بخواند تا خوابش ببرد. چشمان رستم تازه گرم شده بود که صاحب زمین با لگد به رستم زد و گفت: «پاشو بینیم، اسبت نصف محصولاتمو خورد!» رستم که خواب برایش مسئله ای ناموسی بود، از خشم گوش های صاحب زمین را گرفت و کند. صاحب زمین گریه کنان به نزد «اولاد تندرو» رفت و از او خواست رستم را به سزای اعمالش برساند.

اولاد به همراه دوستان موتورسوارش به رستم هجوم آوردند، اما رستم یکی پس از دیگری موتورهایشان را ترکاند تا به خود اولاد رسید. به اولاد گفت: «اگر راستش را بگویی و کمکم کنی با تو کاری ندارم. منزل آقای دیو سپید را به من نشان بده.»

اولاد پرسید: کجا بهتون آدرس دادن؟

رستم از روی کاغذ خواند: نوشته خیابون هفتم، نبش ببر بیان فروشی ایکات.

اولاد به رستم گفت: خودم هم مسیرم از آن سمت است، پس با تو می آیم. ضمنا تنهایی از پس ۱۲ هزار دیوی که بر سر راه هستند بر نمی آیی.

رستم خندید و گفت: «تو را با خودم می برم، ولی فقط گوشه ای بایست و تماشا کن چه بر سرشان می آورم و با گوشی من لایو بگیر و بذار اینستا تا طرفدارام ببینن.» پس با رخش و اولاد به سمت کوه اسپروز به راه افتادند.

خوان پنجم

رستم که هر لحظه از وعده های اولیه اش مبنی بر عطوفت و مهربانی با همه اقشار دور می شد، به لشکر دیوها رسید. ارژنگ دیو بیرون آمد و پرسید: «بگو کیستی کاین چنین عر زنی؟ * خیال کردی که دیوی و یا بتمنی؟»

رستم پاسخ داد: «منم رستمِ پورِ دستان داداچ * چو نامم شنیدی به دیوار بپاچ!»

سپس با اسب به سوی او تاخت و سر و گوشش را گرفت و سرش را از تن جدا کرد و به سوی بقیه دیوان انداخت و تنش را به دیوار پاچید! دیوها ترسیدند و قصد فرار کردند، رستم شمشیر کشید و آنها را کشت و رو به اولاد گفت: «خوب شد؟»

اولاد لایک داد و فیلمبرداری لایو را قطع کرد.

خوان ششم

رستم و اولاد و رخش به هفت کوه رسیدند و لشکر دیوها را دیدند که در راه نگهبانی می دهد. رستم به اطراف نگاه کرد و وقتی دید رخش حواسش نیست و دارد برای خودش می چرد، به اولاد گفت: «ببین داداش، تا الان خیلی مرام گذاشتی. اگه اینجا رو هم بگی چطوری رد کنم، رییس جمهور که شدم معاون اولی مال خودته.»

اولاد به او گفت: «این دیوها بسیار به موسیقی علاقمند بودند، اصلا به خاطر همین که کنسرت می خواستند، مجبور شدند محل زندگی شان را ترک و به اینجا بیایند. پس در راه برای شان آواز بخوان تا مسحور شوند و بتوانی از میان شان رد شوی.»

رستم صدای چندان خوبی نداشت و در دوره اول عکدمی هم یکی مانده به آخر شده بود. پس گفت: «اصلا من سبکم راک فارسیه!» و شروع کرد به خراش دادن روح و روان دیوها. اما چون دیوهای درمانده خیلی وقت بود موسیقی نشنیده بودند، به همین هم راضی شدند و جادو شده بر جای خود ماندند. رستم از میان دیوها عبور کرد و به غار دیو سفید رسید.

خوان هفتم:

رستم پا به غار نهاد و فریادی کشید. دیو از جا پرید و قفل فرمان را برداشت و به سمت رستم رفت. رستم با تیغ، تاندون یک دست و یک پای دیو را برید. دیو ناگهان غریو خنده سر داد و گفت: «اینجوری از سربازی معاف میشم.» رستم دید که با دیوی دیوانه طرف است، با خود گفت: «اگر من امروز زنده بمانم، از رقابت های انتخاباتی کنار می کشم.» دیو سپید با خود گفت: «از جانم ناامیدم. اگر از چنگ این اژدها رها شوم همه دیوها شام مهمون من!»

سرانجام رستم فریادی کشید و گرز گران بر سر دیو کوبید و او را به زمین زد. سپس جگر دیو را بیرون کشید و نزد اولاد برد و گفت: «جیگر برای جیگر ^_^» و بدین سان او را گول زد و هر چقدر که رخش و اولاد برای معاون اولی هزینه کرده بودند مالید. رخش پس از این که فهمید کل قضیه منتفی شده و تمام وعده ها پوچ بوده گفت:

«هزار آفرین باد بر زال زر * که پرورد مردی چنین کره خر

چه پر گوی و پر وعده و پر مثال * ولی در عمل گوشتکوب، بی خیال

 
مرا وعده بسیار دادی همی * نکردی عمل آنقدر، یک کمی

سپس وعده دادی به اولاد راد * کروکی کش و مرد آدرس نهاد!

ولی فرض کردی تو ما را دو بوق * بدادی همه ش وعده های دروغ

بر آن موی و بر هیکلت شرم باد * دم کاندیدای رقیب گرم باد

و دوتایی با اولاد به سوی ستاد انتخاباتی کاندیدای حزب مخالف دویدند.


منبع: برترنها

طنز؛ تعطیلات خود را چگونه گذراندم؟

داستان از عید چند سال پیش شروع شد که من در مقابل خانواده عمه نشسته بودم و چشمان‌شان بارسلونای ترسناک بود و من پاری‌سن‌‌ژرمن بی‌دفاع! بحث کلا حول محور من بود! عمه می‌پرسید: «هنوز دانشگاه می‌ری؟». اون یکی می‌گفت: «سر کار نرفتی؟» شوهرعمه می‌گفت: «فکر کنم سربازی رو به خاطر وزنت معاف بشی» و همه با هم، رضا روحانی‌وار می‌خندیدند. بعد از اون شب بود که تصمیم گرفتم بازی رو عوض کنم. چند سال تو انظارعمومی ظاهر نشدم. تو این مدت درسم تموم شد، سربازی رفتم، کار گیر آوردم، وزن کم کردم و برای عید امسال آماده شدم. کل تعطیلات در انتظارشون بودم. بالاخره ۱۲ فروردین اومدن. حرف و گفتگوها شروع شده بود و من منتظر بودم تا خودم رو بکوبم تو صورت‌شون.

شوهرعمه: «چه هوای خوبی شده». عمه: «سیزده به در احتمالا بارونیه». دخترعمه وسطی: «نه صبحش هوا خوبه».

نیم ساعت بعد

دختر عمه اولی: « من چک کردم از ساعت ۵ بارون شروع میشه. ولی چهاردهم آفتابیه. پانزدهم و شانزدهم نیمه ابری. هفدهم نیمه ابری همراه با مه صبحگاهی. هجدهم رگبار شدید.»

دخترعمه اولی همیشه سعی داره تو جمع اطلاعات عمومیش رو به رخ بکشه واسه همینه تا حالا خواستگار نداشته. باید مجلس رو دستم می‌گرفتم. پریدم وسط حرف‌شون: «خب اگه اجازه بدید از مبحث آب و هوا خارج بشیم و افکارمون رو ببریم سراغ اصل مطلب».

عمه:«خب چه خبر؟» یه لبخند زدم گفتم: «از کجا شروع کنم؟» گفت: «به کی می خوای رأی بدی؟» لبخند رو صورتم خشک شد.

یک ساعت بعد

دختر عمه اولی: «من تحقیق کردم محسن رضایی ۳۰ درصد رای میاره، بقایی ۲۰ درصد. غرضی ۱۰ درصد. روحانی و جلیلی هم هر کدوم ۳۵ درصد. با محسن رضایی می‌رن دور دوم.»

عمه: «راستی یارانه شما رو قطع نکردن؟»

دو ساعت بعد

عمه: «مال خواهر هوشنگ اینا رو قطع کردن. میشه اعتراض کنن؟»

دخترعمه اولی: «آره میشه. ابتدا وارد سایت می‌شن…»

سه چهار ساعت گذشته بود. نمی‌دونستم چه کار کنم. بین حرف‌هاشون شروع کردم حرف زدن: «من هم درسم تموم شد…» دخترعمه ادامه داد: «بعد باید مشخصات‌شون رو به صورت خوانا تو کادر زرد رنگ تایپ کنن».

بهم اهمیت نمی‌دادن. شونه راستم بی اختیار تیک گرفته بود. باید یه کاری می‌کردم. مثل دیوونه‌ها فریاد زدم: «دارم می‌رم آمریکا». یهو همه ساکت شدن. به من نگاه می کردن. چه حس خوبی. همون فرمون رو رفتم جلو: «تو مایکروسافت مدیر یه بخشم. بعد از ظهرها با بیل گیتس مین‌روب بازی می‌کنیم. چند تا دانشگاه هم تدریس می‌کنم. یه پام تگزاسه یه پام کانزاس. با دختر پرزیدنت هم نامزد کردم. بعد ازعید قراره بریم واسه حنابندون. درضمن سیکس پک هم دارم». به جهنم که چرند گفتم. مهم انتقام بود که گرفتم. یه نفس راحت کشیدم. یه دفعه همه‌شون با هم بلند شدن. منتظر بودم ایستاده تشویقم کنن اما تو یه صف به سمت در خروجی رفتن.


منبع: برترینها

طنز؛ ما خیلی خسته ایم خیییییلی!

اولین و سخت‌ترین کاری که هر کسی باید بعد از پایان تعطیلات و شروع روزهای کاری انجام بده، بیدار شدنه! اونم بیدار شدن ساعت ۷ صبح. بعد هم با دست و صورت نشسته و دکمه‌های بالا و پایین میرن سر کار و پخش میشن رو میزشون. تازه ساعت ۹ همه از نور چراغ بیدار میشن و میرن دست و روشون رو می‌شورن و میان صبحونه رو می‌خورن و شروع به بررسی پرونده‌ها و کارهاشون می‌کنن تا متوجه بشن که بالاخره باید از کجا شروع کنن؟!

یه ده دقیقه‌ای برنامه‌ریزی می‌کنن و بعد متوجه میشن که دیگه زیادی داره به مغزشون فشار میاد. در نتیجه میرن یه سری به دستشویی می‌زنن و میان یکی دو صفحه بی‌قانون می‌خونن و چهارتا خمیازه می‌کشن تا وقت ناهار برسه و برن زحمات این چند ساعتشونو جبران کنن و ریکاوری انجام بدن.

حالا فکر کن شما ۱۵ روز با ناهارت سیر خوردی و بعد ناهار هم حداقل دو ساعت خوابیدی، مگه یه روزه میشه به حالت طبیعی برگشت؟ در نتیجه برای اینکه خوابشون نبره (و اون جوری که تو فیلم بود، یخ نزنن) شروع به صحبت می‌کنن. تازه در حین این صحبت‌هاست که متوجه میشن از صبح تا حالا اصلا به همدیگه توجه نکردن و با مطرح کردن سوال «من شما رو صبح دیدم؟» شروع می‌کنن به روبوسی و تبریک سال نو. بعدش هم تعریف می‌کنن که عید کجاها رفتن. قشنگیش به اینه که همه رفتن شمال، همه هم یه جا رفتن! درواقع سیستم اینطوریه که یه نفر از ترافیک و اتفاقات اون منطقه میگه، بقیه هم با سر تایید می‌کنن و ابعاد دیگه‌ای از ماجرا رو میگن.

خوشبختانه امسال سوژه برای صحبت کم نیست و تو این ایام تعطیلات حوادثی رخ داده و افرادی برای شورای شهر ثبت‌نام کردن که عده زیادی‌شون این پتانسیلو دارن که تا دو سه ماه سوژه شوخی‌ها و جوک درست کردن‌های عزیزان باشن.

خوب شد گفتم جوک؛ مرحله بعد از تحلیل‌های سیاسی- اقتصادی- اجتماعی توی شرکت اینه که دوباره پرونده‌ها رو یه ورقی بزنن و نهایتا بر اساس حروف الفبا مرتبشون کنن و بعد برن سراغ تلگرام و برای همدیگه جوک بخونن. بعد از خونده شدن هر جوک هم همگی به مدت دو سه دقیقه قارت قارت می‌خندن و بعدش میگن: «آره اینو باجناقم برام فرستاد اتفاقا». خب چرا اصلا این کارو انجام میدین؟ اداره رفتن و کار کردن به چه قیمتی؟ چرا با جون خودتون و ما بازی می‌کنین؟ فشار تا کجا؟!

بالاخره هم ساعت موعود فرا می‌رسه و همه جیغ کشان به سمت خونه‌هاشون برمی‌گردن و با قیافه خسته و داغون ولو میشن رو مبل و به اعضای خونواده جوری القا می‌کنن که یعنی تا الان داشتیم تو معدن ذغال سنگ بدون بیل و کلنگ و با استفاده از دندون کار می‌کردیم! واقعا ماشاا… دلاور، خدا قوت پهلوان.

خلاصه پایان تعطیلات و شروع سال کاری جدید رو به همه عزیزان ۴۴ ساعت کار در هفته تبریک میگم، خصوصا اونایی که ۴ ساعت کار مفید دارن!


منبع: برترینها

رژه مد اردک ها در سیدنی (+عکس)

برایان هرینگتون، که نمایش اردک ها را اداره می کند، اعتقاد دارد که مدل های پرنده او به بااستعدادی مدل های انسانی هستند. هرینگتون ۶۰ ساله حدود ۳۰ سال است که این نمایش را مدیریت می کند و به اردک ها طبق آخرین مد هر رویداد لباس می پوشاند.

برترین ها – رژه عید پاک در بسیاری از قسمت های جهان اتفاق می افتد اما در سیدنی یک رژه بسیار ویژه انجام می شود. اردک ها با لباس و کلاه های صورتی، سبز و زرددر یکی از معروف ترین رویدادهای سالانه استرالیا رژه می روند.

این نمایش بخشی از نمایش ۱۴ روزه عیدپاک سلطنتی سیدنی است که بزرگ ترین رویداد سالانه در استرالیاست و حدود ۹۰۰ هزار بازدیدکننده را هر سال به سوی خود جذب می کند.
 

برایان هرینگتون، که نمایش اردک ها را اداره می کند، اعتقاد دارد که مدل های پرنده او به بااستعدادی مدل های انسانی هستند. هرینگتون ۶۰ ساله حدود ۳۰ سال است که این نمایش را مدیریت می کند و به اردک ها طبق آخرین مد هر رویداد لباس می پوشاند.

برایان هرینگتون که کشاورزی از نیوساوت ولز است خوک ها را نیز آموزش می دهد. علاوه بر رژه مد، نمایش اردک ها شامل مسابقه اردک ها نیز می شود.


منبع: عصرایران

طولانی ترین میدان مین جهان (+عکس)

برترین ها – ممکن است نام «صحرای غربی» را نشنیده باشید اما اگر نقشه های گوگل یا هر اطلس مدرن دیگری را بررسی کنید، منوجه می شوید این منطقه به وضوح در انتهای جنوبی مراکش قابل شناسایی است.

صحرای غربی یک کشور واقعی نیست و مرز سیاسی بین این منطقه و مراکش وجود ندارد، اما کاملا تحت کنترل مراکش هم نیست. این منطقه تاریخ پیچیده جنگی دارد و مانند بسیاری مناطق مورد مناقشه دیگر در جهان، یک ناحیه بسیار نظامی در مرکزش دارد که یک دیوار ماسه ای ۲۷۰۰ کیلومتری به نام دیوار صحرای غربی مراکش را دیوار مراکش دارد.

دیوار مراکش به ندرت در اخبار و بیرون آفریقا شناخته شده است. صحرای غربی تا سال ۱۹۷۵ تحت اشغال اسپانیا بود. وقتی اسپانیا کنترل آن را رها کرد، مراکش و موریتانی آن را بین خودشان تقسیم کردند و خواسته ساکنان بومی صحرا را که از سال ۱۹۶۰ خواستار استقلال بودند، نادیده گرفتند. در سال ۱۹۷۶ یک جنبش آزادی بخش ملی به نام جبهه پولیسارو شکل گرفت تا به حضور نیروهای خارجی در صحرای غربی پایان دهد. آن ها جمهوری دموکراتیک عربی صحراوی را به عنوان یک کشور مستقل اعلام کردند و جنگ شدت یافت.

در سال ۱۹۷۹ موریتانی عقب نشینی کرد اما مراکش همچنان منطقه را اشغال کرده بود. در این زمان، مراکش شروع به ساخت یک دیوار عظیم ۲۷۰۰ کیلومتری شنی برای تقسیم این سرزمین به دو منطقه کرد. نیمه غربی تحت اشغال مراکش و نیمه شرقی که منطقه آزاد نامیده می شد توسط شورشیان صحراوی سازمان پولیسارو کنترل می شد.
 
تخمین زده می شود ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر در بیابان خشک در کنار موریتانی و الجزایر زندگی می کنند که عمدتا پناهنده و عشایر هستند. خصومت مراکش و جبهه پولیسارو در سال ۱۹۹۱ رسما پایان یافت اما دیوار توسط هزاران نفر از نیروهای مراکش کنترل می شود. درتمام طول دیوار کمربندی از مین قرار دارد که طولانی ترین میدان مین پیوسته جهان نام دارد.

بیش از ۷ میلیون مین در قلمرو صحرا علاوه بر مهمات باقیمانده از جنگ وجود دارد. آسیب های جدی، از دست دادن اندام ها و مرگ های مکرر ناشی از انفجار تصادفی مین در میان غیرنظامیان بسیار اتفاق می افتد.


منبع: عصرایران

ساختمان های عجیب؛ برجی که هیچ پنجره ای ندارد (+عکس)

جالب است اشاره کنیم با اینکه این برج در ظاهر به اندازه ۴۰ طبقه بلندی دارد، اما ۲۹ طبقه ای است زیرا سقف داخلی طبقه ها بلندتر از حد معمول در نظر گرفته شده اند.

این برج با ارتفاع ۱۶۸ متری که به صورت یکپارچه و بدون هیچ پنجره یا منفذی ساخته شده، در خیابان ۳۳ توماس در سیویک سنتر در همسایگی نیویورک سیتی قرار دارد. ساختمان به طور کامل از بتن و گرانیت ساخته شده است.

در شهری همانند نیویورک که همه ساختمان ها بلند هستند، باز هم هر کسی که برای اولین بار از کنار این بنا عبور می کند، به آن خیره شده و از اینکه هیچ پنجره ای به بیرون ندارد، تعجب می کند.

داستان ساخت این آسمان خراش به سال ۱۹۷۴ میلادی باز می گردد. در آن تاریخ، کمپانی مخابراتی AT&T از معماری موسوم به «جان کارل وارنکه» درخواست کرد تا برای آن ها ساختمانی طراحی کند که در برابر حملات احتمالی هسته ای مقاومت کافی داشته باشد و ساکنین ساختمان را به مدت دو هفته پس از حمله هسته ای، در برابر تشعشعات رادیواکتیو محافظت نماید.

چنین نگرانی های در آن تاریخ چندان عجیب نبود و AT&T می خواست تا مطمئن شود که تجهیزاتشان سالم می ماند.

البته با اینکه این ساختمان برای اپراتور یاد شده ساخته شده بود، اما آن ها چند سال بعد از آن ساختمان نقل مکان کردند و در حال حاضر یک شرکت مخابراتی محلی در آن جا مشغول به فعالیت است.

جالب است اشاره کنیم با اینکه این برج در ظاهر به اندازه ۴۰ طبقه بلندی دارد، اما ۲۹ طبقه ای است زیرا سقف داخلی طبقه ها بلندتر از حد معمول در نظر گرفته شده اند.


منبع: عصرایران

طرز تهیه توپک مرغ سوخاری

در خانه شما هم مثل خانه ما فقط ران و
سینه مرغ می خورید؟ مثل ما بقیه قسمت های دیگر آن را نمی خورید امروز من
بال و گردن پشت را پختم با آب مرغ سوپ درست کردم با گوشت آن هم توپک مرغ
سوخاری. حتما امتحان کنید خیلی خوشمزه است اصلا بو نمی دهد برای کسانی که
به بوی مرغ حساسند.

مواد لازم برای تهیه توپک مرغ سوخاری :









 مرغ پخته ۲۰۰ گرم 
 سیب زمینی درشت آب پز ۲ عدد 
 پیاز ۱ عدد 
 سیر ۲-۳ حبه 
سویا سس ۲ قاشق غذاخوری
تخم مرغ ۱ عدد
پودر سوخاری به مقدار لازم
نمک و فلفل و ادویه به میزان لازم

 طرز تهیه توپک مرغ سوخاری :

فیله مرغ را به شیوه دلخواه بپزید. 

بعد که پخت بگذارید خنک شود و بعد آن را
بیندازید در دستگاه غذاساز پیاز و سیر را هم به آن اضافه کنید. سیب زمینی
آب پز را هم رنده کنید و همه این ها را با هم مخلوط کنید و نمک و فلفل و
سویا سس بزنید و بگذارید در یخچال به مدت یک ساعت سپس از مایه به اندازه
نارنگی بردارید و به شکل توپ در بیاورید کاملا در دست گرد کنید و اول در
تخم مرغ و بعد هم در پودر سوخاری بغلتانید.

روغن فراوان را بگذارید داغ شود و این توپک ها را در روغن شناور سرخ کنید.


منبع: عصرایران

برج هایی که برای گرفتن پشه ساخته شدند (+عکس)

برترین ها – در سال ۱۹۲۹ ریشتر کلاید تصمیم گرفت که تفریحگاه تابستانی خود را از شر پشه ها رها کند. او یک راه حل هوشمندانه، سازگار با محیط زیست و اقتصادی پیدا کرد.

ایده او این بود که روی ساختمانی به نام برج خفاش سرمایه گذاری کند، اختراع پژوهشگر تگزاسی «دکتر کمپبل» که اعتقاد داشت برج ها خانه جذابی برای خوابیدن خفاش ها فراهم می کنند و خفاش ها در بازگشت پشه ها را می خورند.
 
آقای پرکی برج خفاش چوبی عظیم را با هزینه زیاد ساخت و صدها خفاش را از تگزاس و کوبا آورد. متاسفانه برج خفاش هرگز به شکلی که او دوست داشت کار نکرد. به محض اینکه خفاش ها برای پرواز آزاد می شدند هرگز بازنمی گشتند. از ۱۴ برجی که دکتر کمپبل ساخت تنها سه برج هنوز پابرجا هستند.

حداقل یکی از برج های تگزاس بازسازی شده به طوری خفاش ها اکنون شب ها در آن به سر می برند. در سال ۱۹۸۲ برج خفاش کله قندی به عنوان یکی از اماکن تاریخی ایالات متحده ثبت شد.


منبع: عصرایران

آبشار آتش در آمریکا (+عکس)

فایر فال یا آبشار آتشین در پارک ملی یوسیمیتی-آمریکا- در نگاه اول مانند صحنه‌ای از یک فیلم فانتزی به نظر می‌آید.

به گزارش توریسم‌آنلاین، اما این آبشار، یک آبشار معمولی است که هنگام غروب آفتاب با تابش خورشید مثل آبشاری از گدازه‌های آتش‌فشانی، روشن می‌شود.

آبشار “هورستیل” آبشاری فصلی در زمستان و بهار است و ارتفاع آن ۶۵۰ متر است.


منبع: عصرایران

حراج قدیمی‌ترین وسپای جهان (+عکس)

گفته می‌شود این وسپا سومین موتورسیکلت وسپای ساخته شده در جهان است و از آنجاکه از سرنوشت دو وسپای قبلی خبری در دست نیست، قدیمی‌ترین وسپای شناخته‌شده در جهان به شمار می‌رود.

قدیمی‌ترین وسیله نقلیه شرکت موتورسیکلت‌سازی وسپای ایتالیا با قیمت پایه ۱۷۵ هزار دلار در انگلیس به فروش گذاشته شد.

 به گزارش باشگاه خبرنگاران، قدیمی‌ترین موتور وسپای جهان با قیمت پایه ۱۷۵ هزار دلار در یک حراجی در انگلیس به فروش گذاشته شد.

موتور وسپا پس از جنگ جهانی دوم به عنوان یک وسیله نقلیه ارزان برای جابجایی نیروها از سوی یک کارخانه موتورسیکلت‌سازی ایتالیایی با همین نام ساخته شد اما خرید این مدل خاص از وسپا چندان ارزان‌قیمت نیست.

گفته می‌شود این وسپا سومین موتورسیکلت وسپای ساخته شده در جهان است و از آنجاکه از سرنوشت دو وسپای قبلی خبری در دست نیست، قدیمی‌ترین وسپای شناخته‌شده در جهان به شمار می‌رود.

مسئولان حراجی موردنظر پیش‌بینی کرده‌اند قیمت نهایی این وسپا در جریان حراجی تا مرز ۳۵۰ هزار دلار نیز برسد.

به گفته مسئولان حراجی، این وسپا با موتور ۸۰ سی سی خود همچنان بدون هیچ مشکلی قادر به حرکت است و پلاک آن نیز تاکنون تعویض نشده است.


منبع: عصرایران