طنز؛ نبرد میزها

علی رمضان در نوشت:

زنگ تفریح زودتر از بقیه خودش را به کلاس رسانده بود و داخل میزمان نشسته بود. بین من و سالار. هرچقدر هم که کشیدیم و فشارش دادیم، باز از جایش تکان نخورد. فریبرز بغل‌دستی سابق اصغر که گنده‌ترین بچه مدرسه به حساب می‌آمد، پهن شده داخل نیمکت آخر کلاس، پایش را جای سابق اصغر دراز کرده بود و داشت ما را تماشا می‌کرد. بدون کفش و جوراب، کیف می‌کرد. بچه‌های میز جلویی فریبرز هم به اندازه من و سالار شاکی بودند. بوی پای فریبرز دماغ را می‌سوزاند.

سالار روی یک تکه‌کاغذ، طوری که اصغر نبیند، چیزی نوشت. بعد کاغذ را لوله کرد و خیلی آرام از پشت گردن اصغر انداخت داخل یقه من. سرم را بردم داخل جامیزی و کاغذ را خواندم.: ‌»با علامت من میز رو خالی کن… بعد من اینو هل میدم بیفته بیرون.» هیچ بعید نبود، با اصغر گاوبندی کرده باشد و همین که میز را خالی کنم، جایم را از دست بدهم. آن‌وقت مجبور می‌شدم بروم پیش فریبرز بنشینم و یک‌سال بسوزم و بسازم، اما چاره‌ای جز اعتماد نداشتم.

با چشمک سالار، خودم را از میز پرت کردم بیرون. سالار هم که پشتش را به اصغر چسبانده بود، پاهایش را به میله‌های پایینی میز ستون کرد و با یک حرکت سریع اصغر را انداخت بیرون. اصغر دراز به دراز، خوابید کف کلاس و من خیلی سریع برگشتم سر جای خودم. عملیات با موفقیت انجام شده بود اما مقاومت برای حفظ تمامیت میز هنوز ادامه داشت.

اصغر که انتظار چنین هماهنگی را از من و سالار نداشت، برای درخواست نیروی کمکی به سراغ فریبرز رفت. فریبرز هم که می‌دانست شکست اصغر دراین جنگ، یعنی پایان رویای او برای نشستن پابرهنه در کلاس، پاهایش را به پشت میز جلویی چسباند و پشتش را به دیوار انتهای کلاس تکیه داد. بعد هم با نعره یک دو سه، شروع کرد به هل‌دادن ردیف میزها به جلو. فریبرز داشت به تنهایی، یک ردیف از میزهای کلاس را جلو می‌برد و همزمان یک جمله را فریاد می‌زد: «اصغرو راه بدین… اصغرو راه بدین…»

بچه‌های میز جلویی که می‌دانستند با موفقیت فریبرز در فرستادن اصغر به میزی دیگر، باید تا آخر ‌سال بوی جوراب فریبرز را تحمل کنند، با تمام قوا در برابر پیشروی او مقاومت می‌کردند. اصغر هم که دیگر از ورود زمینی به داخل میز ناامید شده بود، یک نگاه به در کلاس انداخت و بعد خیلی سریع روی صندلی معلم رفت. بعد روی میز کلاس پرید و برای یک پرش بلند دورخیز کرد.

معلم آن زنگ، آقای فکور بود. در لحظه ورود آقای فکور به کلاس، اوضاع به این شرح بود.

اصغر بین زمین و آسمان داشت پرواز می‌کرد. می‌خواست از طریق هوایی، فاصله بین میز آقای فکور تا نیمکت ما را طی کند و بعد درست وسط میز فرود بیاید. من و سالار هم برای مقابله با این چتربازی اصغر، مدادهای تازه تیزشده‌مان را به سمت هوا گرفته بودیم. اینطوری فرود برای اصغر، واقعا دردناک می‌شد. میزهای کلاس، با فشار مداوم فریبرز، به صورت تپه‌ای از آهن و چوب و بچه درآمده بودند و فریبرز که دیگر از دیوار انتهایی کلاس خیلی فاصله گرفته بود، طوری داشت میز جلویی را دو دستی هل می‌داد که انگار میز، ماشینی است که باتری تمام کرده و باید هلش داد تا روشن شود.

آقای فکور با دیدن این صحنه مکث کوتاهی کرد. بعد دستی به موهای پرکلاغی‌اش کشید و رفت. درکلاس را هم پشت سرش کوبید. کلاس مثل یک عکس ثابت شد. حتی اصغر هم برای چند لحظه، همان‌طور معلق بین زمین و آسمان ماند. بعد اما روی مدادهای ما فرود آمد و آه سوزناکی کشید. فارغ از ناله‌های اصغر، همه‌جا ساکت بود. همه زل زده بودیم به در و منتظر ورود فراهانی بودیم. تنبیه سختی درپیش داشتیم.


منبع: برترینها

سال‌های اشغال و قحطی در ایران

گرچه یک روز پس از آغاز جنگ جهانی دوم، ایران طی اعلامیه‌ای بی طرفی خود را در این نبرد اعلام کرد و به اتباع خارجی نیز اخطار داد از هرگونه بروز احساسات  منافی با بی طرفی ایران بپرهیزند اما این امر نیز نتوانست مانع از سرایت آتش جنگ به خاک ایران شود.
 
در ۳ شهریور  ۱۳۲۰، نیروهای متفقین شامل انگلیس و شوروی بدون توجه به بی طرفی ایران از جنوب و غرب و از زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند به سمت تهران آمدند.  

اگرچه در آن زمان بهانه‌ متفقین برای حمله وجود عده‌ای جاسوس آلمانی در ایران عنوان شد اما حوادث بعدی نشان داد اشغال ایران بخشی از نقشه جنگی متفقین علیه هیتلر بوده است. چرچیل بعدها در این باره در خاطرات خود نوشته است:‌ لزوم ارسال انواع و اقسام ساز و برگ و مهمات برای شوروی از یک طرف و اشکالات روزافزون راه اقیانوس منجمد شمالی و نقشه‌های استراتژیکی متفقین در آینده از طرف دیگر بیش از پیش ما را بر آن می‌‌داشت که برای استفاده کامل از ایران به منظور ارتباط با شوروی اقدام فوری معمول داریم چاههای نفت ایران به منزله‌ عامل مهمی در جنگ به شمار می‌رفت عده‌ کثیری از آلمانیها در تهران استقرار یافته و جبهه‌ آلمان در ایران روز به روز بهتر می‌شد به هم خود در نقشه‌‌ی شورش در عراق و اشغال سوریه از طرف انگلیس و فرانسه که در فاصله‌ی کمی صورت گرفت ،‌نقشه‌های هیتلر را در خاورمیانه مواجه با اشکالات بسیار نمود. بنابراین ما از موقعیت استفاده کرده و بر آن شدیم که به روسها دست اتحاد بدهیم و به اتفاق مبادرت به لشکر کشی به ایران کنیم.

با یورش متفقین تمامی راه‌های کشور به خصوص خطوط راه آهن و شوسه تحت کنترل نیروهای اشغالگر در آمد. نیروی کار ایرانی برای تهیه تدارکات ارتش‌های درگیر در جنگ با نازل‌ترین دستمزد به کار گرفته شدند. منابع نفتی کشور غارت شد و بحران غذایی در کشور به اوج خود رسید.

زمزمه‌های برکناری شاه نیز از جلسه اضطراری دولت شنیده شد؛ فردای اشغال ایران هیئت وزیران در حضور شاه در کاخ سعدآباد تشکیل جلسه داد و رضاخان در این جلسه اعلام کرد که ابتدا تصمیم به خروج از کشور داشته است اما به توصیه مشاورانش ابتدا در دولت تغیراتی صورت دهد. بر این اساس محمدعلی فروغی را به نخست وزیری منصوب و او را مامور کرد با انگلیس و شوروی مذاکره کند اما شرط متفقین کنار رفتن رضاشاه از قدرت بود.

سرانجام رضاشاه ناچار به استعفا شد و توسط بریتانیایی‌ها بازداشت و به آفریقای جنوبی و سپس جزیرهٔ موریس تبعید شد و سلطنت به پسر و ولیعهد او محمدرضا منتقل شد. آلبوم زیر عکس ها نادر و کم یابی از سال های اشغال ایران به دست متفقین را نشان می دهد.

سال‌های اشغال و قحطی در ایران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
“لوئیز دریفوس” همسر وزیرمختار امریکا در حال توزیع غذا و مایحتاج از میان مردم گرسنه در حاشیه تهران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
“لوئیز دریفوس” همسر وزیرمختار امریکا در حال توزیع غذا و مایحتاج از میان مردم گرسنه در حاشیه تهران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
نشست ژنرال” دونالد اچ کانلی” فرمانده وقت نیروهای آمریکا در ایران و عراق در تهران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
ژنرال” دونالد اچ کانلی” فرمانده وقت نیروهای آمریکا در ایران و عراق پس از نشست خبری با خبرنگاران گفتگو می کند.
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
ژنرال “استنلی اسکات” از فرماندهان متفقین در تهران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
خلبانان انگلیسی، امریکایی و روسی در پایگاه هوایی متفقین در تهران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
پرستاران ارتش آمریکا در حال سوار شدن بر خودروهای نفربر نظامی
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
نیروهای پشتیبانی متفقین در حال تعمیر و ساخت ادوات جنگی در پایگاه کتفقین در تهران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
نوجوان ایرانی به نیروی آمریکایی برای بلند شدن هواپیمای بمب افکن به مقصد شوروی کمک می‌کند.
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
مکانیک ایرانی در حال تعمیر هواپیمای امریکایی پیش از پرواز به سمت شوروی
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
دو امریکایی سوار بر قطار پیش از حرکت به سمت شوروی به دو مرد گرسنه و قحطی زده کمک می کنند.
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
مهندسان آمریکایی و بریتانیایی پیش از حرکت لوکوموتیو حامل مواد کمکی به ارتش سرخ شوروی عکس یادگاری می گیرند.
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
“کلنل جانسون” از فرماندهان امریکایی قوای متفقین در کنار قطاری که تجهیزات و ادوات کمکی به سمت شوروی می برد.
سال‌های اشغال و قحطی در ایران

عکس یادگاری مهندس امریکایی و انگلیسی با لوکوموتیوی که قرار است ادوات و تجهیزات کمکی را به شوروی برساند.

سال‌های اشغال و قحطی در ایران
زنان لهستانی آواره جنگ جهانی دوم در کمپ آوارگان در حومه تهران
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
زن و کودکان لهستانی آواره جنگ جهانی دوم در حال شستشوی رخت و لباس در کمپ آوارگان
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
زنان لهستانی در کارگاه دوخت لباس برای سربازان جنگ جهانی دوم در تهران کار می کنند.
سال‌های اشغال و قحطی در ایران
اردوگاه آوارگان جنگ جهانی دوم در تهران


منبع: برترینها

طنز؛ اعتراض مسی به چهاردرصدی‌ها!

فریور خراباتی در نوشت:

اساساً و اصولاً ما درکشورمان دو چیز خیلی زیاد داریم، اولی نفت است که خوشبختانه آن را صادر می‌کنیم، دومی آدم طلبکار است که متأسفانه روی دست‌مان باد کرده‌اند. برخی از این آدم‌های طلبکار این روزها به‌عنوان سردبیر برخی رسانه‌ها و مشاور برخی از سیاستمداران شده‌اند. همان طور که درجریان هستید تیم فوتبال استقلال تهران پریشب در یک مسابقه فوتبال مغلوب تیم العین امارات شد. پس از این شکست برخی از خبرگزاری‌ها و کانال‌های تلگرامی دلواپسان با انتقاد ازعلیرضا منصوریان اعلام کردند که بهتر بود او به جای حضور در میتینگ‌های سیاسی، تیم خود را درست ارنج می‌کرد.

پس از شنیدن این اظهارنظر زین‌الدین زیدان سرمربی رئال مادرید(که اسمش هم مشکل اخلاقی داره!) اعلام کرد که می‌خواهد به الجزایر برگشته و در زمین برادرش روی تراکتور کار کند که با وساطت بزرگان از تصمیم خود صرف‌نظر کرد. درهمین رابطه یکی از مشاوران لوله محور و گازانبرپرور نیز اعلام کرده که«افرادی که با دولت فعلی رابطه خوبی دارند، اهل تعامل و عقب‌نشینی در برابر دیگران هستند.»پس از شنیدن این جمله لیونل مسی ستاره آرژانتینی بارسلونا ضمن انتقاد از این رویه اعلام کرد: «وجداناً همه‌اش زیر سر این فضای مجازیه، من برای چهاردرصدی‌ها متأسفم، همین‌ها نذاشتن بارسلونا امسال قهرمان لالیگا بشه، اگه رونالدو چهاردرصدی نباشه، لابد شوهرعمه من چهاردرصدیه! نه به برجام!»

باور کنید بنده چند سالی بود که این سؤال در ذهنم ایجاد شده بود که چرا هشت سال مملکت ما از همه نظر و تا دسته زیر مشکلات فرو رفته بود، حال که نگاه می‌کنم، متوجه می‌شوم که خب هر علتی یک معلولی دارد، حالا اگر ما علت را هم فراموش کرده باشیم، معلول(یعنی همین مشاوران عزیز و فرهیخته و اندیشمند و پُرمغز و کلی صفت دیگر در همین وزن!) اصرار دارند که به ما یادآوردی کنند که چرا شرایط آن گونه بود.

وجداناً بنده اگر یکی از این مشاورها را ببینم، از او می‌پرسم: «خب دیگه خندیدیم، حالا شغل واقعی‌ات رو بگو!»البته ما منتظریم که دوستان پس از انتشار آهنگی جدید از تتلو هم اعلام کنند: «اصولاً هرکس با ماست، کارش درسته و اهل تعامل و عقب‌نشینی هم نیست.» چون تتلوی نازنین به طورکل گارد حمله دارد و پس از شکست استقلال در مقابل العین دلیل این شکست را«حضور نداشتن خودش در ترکیب استقلال» عنوان کرد. باور کنید اگر یک روز مایکل جکسون دلیل شکست بارسلونا را حضور نداشتن خود در ترکیب این تیم اعلام می‌کرد، او را به نزدیک‌ترین روانپزشک معرفی می‌کردند!


منبع: برترنها

لنگژنگ؛ شهر باستانی زنده در چین (+عکس)

لنگژنگ زادگاه فنگ شویی، سیستم هماهنگ کردن قوای روحانی و جریان انرژی از طریق چیدمان فضایی، نیز هست و طبق نظریه‌های فنگ شویی در مبارک‌ترین نقطه قرار دارد.

برترین ها – شهر باستانی لنگژنگ با قدمت ۲۳۰۰ ساله، یکی از چهار شهر بزرگ باستانی چین است. این شهر در شمال شرقی سیچوان قرار دارد و محل پیدایش سال نوی چینی و فانوس چینی است. خیابان‌های باریک شهر به روی ترافیک بسته هستند و با چایخانه هایی که همه با ویژگی‌های اصلی خود هستند پر شده است.

زیبایی این شهر باستانی از نظر معماری و فرهنگ اصیل کاملا بکر است. تصور اینکه این شهر صد‌ها سال پیش چگونه بوده نیاز به تخیل زیادی ندارد. راه رفتن در خیابان‌های آن حس واقعی زندگی در دوران باستان را به شما می‌دهد.

باتوجه به دور بودن این شهر، گردشگران خارجی به ندرت از آن بازدید می‌کنند و عمدتا چینی‌های بومی از آن بازدید می‌کنند که می‌خواهند در مناظر کشور خود کاوش کنند. مردم شهر بسیار خونگرم و صمیمی هستند، شاید به این دلیل که شهر آرام است و از جمعیت پر نشده است.

لنگژنگ زادگاه فنگ شویی، سیستم هماهنگ کردن قوای روحانی و جریان انرژی از طریق چیدمان فضایی، نیز هست و طبق نظریه‌های فنگ شویی در مبارک‌ترین نقطه قرار دارد.

ساختمان‌های شهر نیز در تطابق کامل با قوانین فنگ شویی ساخته شده اند. لنگژنگ واقعا یک شهر باستانی زنده در چین و بهترین مکان برای سفر در چین است.


منبع: عصرایران

ایستگاه مترو در ناکجا آباد! (+عکس)

اخیرا عکس‌هایی از ایستگاه مترویی در یکی از شهرهای چین منتشر شده که در مکانی متفاوت احداث شده است.

به گزارش توریسم‌ آنلاین، ایستگاه خط ۶ مترو در شهر “چونگ‌کینگ” -جنوب غربی چین- به جای اینکه در خیابان‌های عریض و پرجمعیت مملو از آسمانخراش بیرون بیاید، در میان زمینی پر از علف‌های هرز ساخته شده است.

این شهر، چهارمین شهر بزرگ چین استکه با وجود پیشرفت‌های فراوان و مدرن بودن اما ۳ ورودی خط ۶ ایستگاه مترو اش چندان به دل نمی‌نشیند!

کل خطوط مترو شهر سالانه ۶۳۰ میلیون نفر را جابه جا می کنند و یکی از شلوغ ترین متروهای دنیا به حساب می آید.


منبع: عصرایران

طنز؛ والدیر وی‌یرا یا حمید درخشان؟

مهرداد نعیمی در نوشت:

شیوه‌ تربیتی پدرم مثل مربی‌گری «والدیر وی‌یرا» بود. پدرم می‌آمد توی رختکن و رک و راست به ما می‌گفت: «فرزندان وضع زندگی ما داغونه، حقوقم همین‌قدره، فلان‌قدر بدهی دارم، امیدی به بهتر شدن وضعیت نیست، باید روی پای خودتون وایسید. برید توی زمین و هرچی در توان دارید ارائه بدید. باید گل بزنید، حالا چجوریش رو خودمم نمی‌دونم.»

اما شیوه‌ تربیتی خیلی از پدر و مادرها دقیقا برعکس، یعنی شبیه مربی‌گری حمید درخشانه ضعف‌ها را یا نمی‌بینند یا نمی‌گویند و در عوض همه‌اش از توانایی‌های نداشته‌شان حرف می‌زنند. مثلا ما یک دوستی داشتیم به اسم سپهر که ۳۰ سالِ آزگار با پدر و مادرش حتی یک گفت‌وگوی‌چالشی هم نداشت، هیچ‌وقت صحبت‌شان از وضعیت هوا و اوضاع پرسپولیس فراتر نمی‌رفت. پدرش همیشه از کارآمدی‌اش حرف می‌زد. تا اینکه سپهر در جشن تولد ۳۰ سالگی‌اش ناگهان متوجه شد که پدرش تلاش می‌کند لب به کیک نزند. بعد از کنجکاوی و اصرار شدیدبالاخره مشخص شد که پدرش مدتی است دچار مرض قند شده‌ و هفته‌ای یک‌بار انسولین تزریق می‌کند. سپهر از مخفی‌کاری پدر و مادرش خیلی ناراحت بود، چند روزی کمتر سراغ‌شان را گرفت اما خب این‌جوری نمی‌شد که… دوباره منت‌کشی پدر را کرد و بعد گفت: «راستی دیدی باز مهدی طارمی پنالتی خراب کرد؟» پدرش گفت: «آره نمی‌دونم کی به این بچه گفته پنالتی چیپ بزنه».

سپهر خیلی متعجب گفت: «چیپ نزد که. یه جوری زد که سر از کهکشان‌های دیگه درآورد».

این بحث نیم ساعتی ادامه پیدا کرد و سپهر تازه متوجه شد که پدرش یک ماهی هست که تقریبا بینایی‌اش را هم از دست داده، اما تلاش کرده بود سپهر متوجه قضیه نشود! سپهر خیلی به هم‌ریخته بود. به مادرش گفت: «این چه وضعشه؟ چرا خبرای به این مهمی رو از من مخفی می‌کنید؟».

جمله‌اش را چند بار تکرار کرد اما مادرش جوابی نداد. کم‌کم متوجه شد که مادرش هم چند وقتی است شنوایی‌اش را از دست داده و او هم نگذاشته سپهر خبردار شود. سپهر با کمی تجسس بیشتر فهمید که یک برادر بزرگ‌تر هم داشته که در همان سنین کودکی رفته زیر تریلی و مُرده، ویلای شمال‌شان را سیل برده و زمینش را هم همسایه‌ها بالا کشیده‌اند، پدرش ورشکست شده و چند سالی است خانه‌ مردم را نظافت می‌کند، عموی‌شان سرطان گرفته و برای درمان به خارج رفته، انگشت‌های پای مادرشان در حادثه‌ای قطع شده، عمه‌ سپهر بعد از خیانتِ شوهرش سکته کرده، دایی‌اش ۲۰ سال است که به کُما رفته و کلی از این دست خبرها!

هیچ‌کدام این‌ها را بروز نداده بودند، با خودشان هم تعارف داشتند. حالا خیلی از آدم‌ها همین مشکل را با درون خودشان دارند. با احساسات‌شان، با افکارشان. به خودشان هم دروغ می‌گویند. مثلا مطمئن هستند که در فلان زمینه ناتوان و عاجز هستند اما بیخود ادعای کارآمدی می‌کنند، یقین دارند که در فلان موضوع اطلاعات خاصی ندارند اما با اعتماد به نفس کاذبی وارد گود می‌شوند. حالا اشاره به شخص خاصی نباشه. خودتون می‌دونید کیا رو میگم!


منبع: برترینها

اس ام اس رحلت امام خمینی (ره) (۲)

می سوخت چو شمع تا سحر در شب مرگ

بشکفت گل از گل رخش در تب مرگ
آرامتر از همیشه با یاد خدا
گل خنده زد و نهاد لب بر لب مرگ

_________________________________

هر دل شد حجله ای برای غم تو
هر دیده چو دجله است در ماتم تو
از یاد نرفته ای که دلها با توست
دل نیست مگر دلی که شد همدم تو

 _________________________________

دل به عشق اش داده ام دلداده ام
بَهراین دل، دل فکاری گریه کن
می رسد خرداد و داد از یاد ِاو
کی توانم بردباری، گریه کن

_________________________________

افسوس که نو بهار آخر گردید
آن باغ پر از شکوفه پر پر گردید
اندوه ، اندوه از فراق آن گل
کز بوی خوشش جهان معطر گردید

 _________________________________

دنیا به عزای تو یتیمانه گریست
هر مرد و زن و عاقل و دیوانه گریست
من کودک معصوم یتیمی دیدم
آنروز چه مظلوم و غریبانه گریست

_________________________________

تصویر تو را چو خاک در قاب گرفت
آئینه شکست و گریه بر آب گرفت
ای هم نفسم نماز آیات بخوان!
خورشید به گل نشست و مهتاب گرفت

_________________________________

تنها نه دل و سینه و سر میسوزد
خورشید و ستاره و قمر می سوزد
هر شب که به گلزار تو آیم بینم
از داغ تو لاله تا سحر می سوزد

_________________________________

هر کجا پا بنهی حسن وی آنجا پیداست
هرکجا سر بنهی سجده‏گه آن زیباست
همه سرگشته آن زلف چلیپای ویند
در غم هجر رُخش، این همه شور و غوغاست

_________________________________

گریه کن ابربهاری گریه کن
بامن از این سوگواری گریه کن
دل ندارد طاقت هجران او
بادل من خود به یاری گریه کن

_________________________________

تو بودی مظهری از استقامت
کلامت ثابت و بود با صلابت
تو رفتی با دلی آرام به باقی
پیامت ماند ولی جای تو خالی

_________________________________

بنویس از غم آیینه و گل
بنویس از سپر سینه و گل
بنویس عشق دگرگون شده است
چهره آیینه گلگون شده است
بنویس از غم هجران بنویس
باز از داغ جماران بنویس

_________________________________

ذرّات وجود، عاشق روی وی‏اند
با فطرت خویشتن، ثناجوی وی‏اند
ناخواسته و خواسته دلها همگی
هر جا که نظر کنند، در سوی وی‏اند

_________________________________

درفراق چهرۀ مـولای خویش
نایدازمن هیچ کاری گریه کن
چون دهم شرح غم اش را با کسی
تا همیشه، سوگواری گریه کن

_________________________________

بر دل من چو می نهی داغ فراق خود چه غم
هر چه نهی بنه که من سر با رضات می نهم
خون جگر چه می شود، کاسه به کاسه سر به سر
از سر مژه می چکد ، قطره به قطره نم به نم

_________________________________

زخمی‏ که‏ به ‏قلب‏ شیشه‏ هامان‏ جاری‏ است
در خونرگ سبز ریشه ‏هامان جاری است
با حنجره بریده هم می‏خوانیم
فریاد تو در همیشه ‏هامان جاری است

_________________________________

با رفتن تو ترانه بی‏مفهوم است
منظومه عاشقانه بی‏مفهوم است
باید که چو ابر روز و شب گریه کنیم
لبخند در این زمانه بی‏مفهوم است

_________________________________

بغض به سینه می رود پهنه به پهنه لب به لب
اشک زدیده می رود چشمه به چشمه، یم به یم
همچو هزار در غمت شاخه به شاخه، گل به گل
ناله زدل برآورم سینه به سینه، دم به دم
بر سر زلف عقده با حوصله شان می کشم
حلقه به حلقه مو به مو، طره به طره خم به خم
رحلت جانسوز امام خمینی(ره) تسلیت باد

_________________________________

گل رفت و شمیم خوشش اینجاست هنوز
بلبل به هوای گل چه شیداست هنوز
رفتی ز جهان اگر چه ای روح خدا
لیکن علم مهر تو بر پاست هنوز
رحلت جانسوز امام خمینی(ره) تسلیت باد


منبع: عصرایران

تولد یک جزیره در برابر چشمان ملوانان (+عکس)

رکنا – آیا تا به حال شاهد تولد یک جزیره بوده اید؟ اگر نه پای ماجرای شنیدنی این قایقرانان بنشینید.

ما ممکن است به چشم خود نبینیم، اما زمین در حال تغییر مستمر بوده و بقدری کند است که به چشم نمی‌آید اما هر از گاهی این تغییرات بسرعت انجام می‌شوند که آن موقع است انسان از این همه شگفتی انگشت حیرت به دهان می برد. ماجرا از این قرار است که خدمه یک قایق «میکن» دراقیانوس آرام جنوبی متوجه تغییر رنگ عجیب آب شدند، آنها جلوتر رفتند تا آن را بررسی کنند، اما زمانی که متوجه علت این تغییر رنگ شدند دیگر تقریبا خیلی دیر شده بود تا خود را نجات دهند.

آنها مشغول قایق‌رانی بودند که سایه غیرعادی را در آب می بینند، وقتی نزدیک شدند تصور کردند به تپه‌ای ماسه ای رسیده‌اند اما آن کاملا چیز دیگری بود، مقدار زیادی سنگ‌های خارا در سطح آب شناور بودند که در یک نگاه شبیه ساحل بود.آنها تصمیم گرفتند نزدیک‌تر بروند و مسیر قایق را تغییر دادند.

خدمه قایق که می خواستند از میان آن عبور کنند، پشت سر خود خطی در میان سنگ برجای گذاشتند و متعجب بودند چه چیزی این انبوه سنگ را به وجود آورده ، هرچه هم جلوتر می‌رفتند میدان سنگی بزرگتر می‌شد و آنها نگران تر بنابر این سرعت خود را زیاد کردند تا وقتی که خوب دور شدند و ناگهان صدای غرشی توجه آنها را به خود جلب کرد، به عقب نگاه کردند و دیدند آب می‌جوشد.

سرچشمه این سنگ‌های خارا آتش‌فشان زیرآبی بود که در آن زمان فوران کرده بود،پس لنگر انداختند تا این رویداد عظیم را با چشم خود از نزدیک ببینند، دود انبوهی آسمان را پر کرده بود و زمانی که هوا صاف شد متوجه چیز عجیبی در سطح آب شدند،بله آن خشکی بود!

آنها باور نمی‌کردند که شاهد تولد یک جزیره جدید بوده اند بنابر این به قدری نزدیک‌تر شدند تا مطمئن شوند خطای دید نبوده است و متوجه شدند که رویداد عجیبی که با چشمان خود دیدند یک رویا نبوده، البته ناگفته نماند که آنها خیلی شانس آورده بودند! نه تنها شاهد یک صحنه عجیب بودند…بلکه توانسته بودند جان خود را هم نجات بدهند.


منبع: عصرایران

چرا انسان ها غالب هستند؟

در ۱۰۰ هزار سال پیش، گونه‌های انسان مانند متعددی بر روی زمین می زیستند. قبایلی از نئاندرتال های خشن و چهارشانه وجود داشتند که پای به اروپا و شمال غرب آسیا گذاشتند. دنیسوان های غارنشین هم در قاره آسیا پدیدار گشتند. افراد کوتاه قامت هابیت مانندی به نام هومو فلورسینز در اندونزی سکنی گزیدند. سرانجام، انسان های مدرن در قاره آفریقا اسکان یافتند.

چرا انسان ها غالب هستند؟
مقایسه پهلو به پهلوی نئاندرتال و جمجمۀ انسان مدرن از موزه تاریخ طبیعی کلیولند

در حدود ۶۰ هزار سال پیش، چند هزار نفر از انسان های مدرن آفریقا را ترک گفته و به مناطق دیگری مهاجرت کردند. از آنجا که مهاجرت انسان های مدرن به سرزمین های جدید در طول نسل ها و به کُندی صورت می گرفت، آنان با نئاندرتال ها، دنیسوان ها و انسان های هابیت مانند مواجه گشتند. همه این گونه ها ریشه در گروه های هومینین ( نژادهای انسان در گذشته) داشتند که در طول موج نخست مهاجرت از آفریقا خارج شدند. تحلیل DNA نشان می دهد که انسانهای مدرن با این انسانهای بیگانه رابطه جنسی برقرار کردند، اما سایر جزئیات برخورد آنها با یکدیگر نامعلوم باقی مانده است. بقای انسان تنها چیزی است که بطور قطع به وقوع پیوست.

عامل موفقیت انسان چه بود؟

گروهی از کارشناسان آخرین تعابیر خود را از شواهد ژنتیکی و فسیلی در پنجمین فستیوال علمی جهانی در نیویورک به بحث گذاشتند. بنا به گفته کارشناسان، موفقیت و بقای انسان را می توان به عنوان “انتقام آدم های عجیب و غریب” تعبیر کرد. کریس استرینگر، دیرین انسان شناس موزه تاریخ طبیعی لندن گفت: اگرچه اندازه مغز نئاندرتال ها با مغز انسان ها مساوی بود، اما شکل جمجمه های فسیل شده آنان اشاره به این واقعیت دارد که انسان ها دارای لب پیشانی نسبتا بزرگتری بودند. این ناحیه از مغز مسئولیت کنترل قدرت تصمیم گیری، رفتار اجتماعی و تمایل های منحصربفرد انسانی از قبیل خلاقیت و تفکر انتزاعی را بر عهده دارد. نئاندرتال ها قوی تر از ما بوده و بالاتنه ی بسیار نیرومندی داشتند.

قدرت بدنی نئاندرتال ها سازگاری آنان را در برابر آب و هوای سرد اروپا تقویت می کرد. ما در مقایسه با نئاندرتال ها موجودات بسیار ضعیفی بودیم چرا که فاقد هرگونه برتری فیزیکی نسبت به آنان بودیم. می توان اینطور استنباط نمود که نیروی مغز بر نیروی عضلانی غلبه کرد. اجداد ما به جای اینکه در نبردی حماسی دشمنان شان را قلع و قمع کنند، با اتکا به قدرت بقای زیرکانه خود جان سالم به در بردند و بر تعدادشان افزوده شد. در حالیکه برادران قوی هیکل ما تسلیم فرشته مرگ شده و منقرض گردیدند.

برای مثال، مغز ما را در گسترش دادن رژیم های غذایی یاری کرد. دندان های نئاندرتال ها بسیار بزرگتر از دندان های ما بود. فلذا ما قسمتی از مهارتهای تفکر انتزاعی خود را در پردازش غذا به کار گرفتیم که یکی از مزایای اصلی برای بقا محسوب می شد. استرینگر در ادامه افزود: «هر قدر میزان پردازش غذا قبل گذاشتن آن در دهان بیشتر باشد، صرفه جویی بیشتری در انرژی می شود. اگر مایلید فرزندانتان زنده بمانند، می توانید همین کار را برایشان انجام دهید.»

چرا انسان ها غالب هستند؟

ابزارهای شکار قدیمی مثل تله و تورهای ماهیگیری نشان از مهارت و کارآمدی انسان به‌ عنوان شکارچی دارند. الیسون بروکس، استاد انسان شناسی در دانشگاه جورج واشنگتن می گوید:« انسان های مدرن از ابزارهایی برخوردار بودند که زمینه را برای دستیابی به رژیم های غذایی قابل اطمینان، متعادل و متداوم فراهم می ساخت.»

یکی دیگر از مهارت های شناختی قابل توجه، منجر به گسترش سریع ابزارهای نوین و به اشتراک گذاری دانش و اطلاعات مربوط به بقاء شد: ما قابلیت های بی بدیلی در برقراری روابط و برهمکنش های اجتماعی داشتیم و هنوز هم داریم. بر طبق گفته بروکس، واکاوی سکونت گاه های انسان باستان در آفریقا باعث پیدا شدن مخفی گاه های ابزارهای سنگی گردیده است که صدها کیلومتر با محل استخراج سنگها فاصله دارند. پس وجود یک شبکه تجاری-ارتباطی چند منظوره و پیچیده به تایید می رسد. بروکس بیان کرد:« ما شاهد یک روش کاملا متفاوت برای سازماندهی اجتماعی در انسان های مدرن هستیم که با آنچه که در میان نئاندرتال ها مرسوم بود، تفاوت دارد. نئاندرتال ها فاقد چنین قابلیتی بودند.»

دلیل عدم برخورداری نئاندرتال ها از این قابلیت ها چه بود؟

احتمالا چنین فعالیت هایی نیازمند برخورداری از توانایی های ارتباطی جامع بوده است که سوال مهمی را در رابطه با مرگ سایر نژادهای انسان بر می انگیزد: آیا نئاندرتال ها، دنیسوان ها و هومو فلورسینزها قدرت کلامی و زبانی داشتند؟ اگر جواب مثبت است، سیستم ارتباطی آنان تا چه حد پیشرفته بود؟ اگر می توانستند حرف بزنند، پس این دلیل محکمی برای چیره شدن ما بر آنها نیست. اما اگر فاقد توانایی صحبت کردن بودند، دلیل مبرهن و آشکاری است. اد گرین، زیست شناس ژنوم در دانشگاه کالیفرنیا، سانتا کروز و عضو تیم تحقیقاتی که ژنوم نئاندرتال ها را در سال ۲۰۱۰ میلادی با کمک DNA بدست آمده از فسیل ها مرتب کردند، اینطور بیان می کند:« اگر درباره تمام آن چیزی که می دانید به تامل بپردازید و نتایج خودتان را با هر آنچه که به شما گفته شد مورد محاسبه قرار دهید، به اهمیت تکلم، زبان و توانایی برقراری ارتباط پی می برید.»

چرا انسان ها غالب هستند؟

احتمالا نئاندرتال ها دارای نوع متفاوتی از زبان بودند. آنان ظاهرا ژنی داشتند که وجودش برای زبان در انسان ها اهمیتی حیاتی دارد. آنان مردگان خود را دفن می کردند. احتمال پیدایش چنین ایدۀ پیچیده ای در میان قبیله ای از لال ها بسیار بعید بنظر می رسد. اما بروکس می گوید که شاید آنان فاقد تار های صوتی لازم برای برقراری ارتباطات پیچیده بودند. احتمالا صداهایی که آنان تولید می کردند، زیاد واضح نبوده است، مثل صداهایی که بچه دو ساله تولید می کند. به همین منظور، ارتباط آنان به گروه های کوچک محدود می شد، نه با دیگران در قالب یک شبکه ارتباطی وسیع. سر در آوردن از خواسته های افرادی که لهجه متفاوتی داشتند، برای آنان غیر ممکن بود.

ترکیب مهارتهای رفتاری و شناختی باعث شد تا انسان ها بر سایر نژادها چیره شوند و انسان ها به حاکمان زمین تبدیل شوند. انسان ها این برتری را مدیون مغز هایشان هستند. هفت میلیارد انسان وجود دارد و شاید صد هزار میمون وجود داشته باشد. ما نه تنها تمامی نژادهای انسانی را کنار زده ایم، بلکه در حال غلبه بر سایر میمون های بزرگ نیز هستیم. به گفته گرین، بزرگترین خطری که انسان را تهدید می‌کند، موفقیت اوست. ما به گونه‌ای از زمین بهره برداری می کنیم که در گذشته سابقه نداشته است. اما خوشبختانه، انسان ها آنقدر با هوش هستند که بتوانند راه حلی برای این مسئله پیدا کنند.


منبع: برترنها

طنز؛ شاید برای شما هزار سال هم اتفاق نیفتد

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

خداحافظ ای پیرو رضا عنایتی

فرانچسکو توتی پس از ۲۵ سال حضور در رم از دنیای فوتبال خداحافظی کرد. درست است که این میزان وفاداری به یک تیم، در بین برخی از زوجین هم مشاهده نمی‌شود، ولی از لحاظ وفاداری به فوتبال، ما خودمان نمونه‌های بهتری از جمله رضا عنایتی و مهدی رجب‌زاده را داریم. اصلا یکی از احتمالاتی که برای خداحافظی توتی مطرح می‌شود، این است که دیده حتی رضا عنایتی هم خداحافظی کرده، بعد خجالت کشیده و گفته من هم کفش‌هایم را آویزان می‌کنم.

حالا شما فکر کنید دو روز دیگر خدای نکرده بوفون هم از فوتبال خداحافظی کند. آیا در آن صورت نباید کلا در فوتبال را تخته و زمین چمن‌ها را گلدان کنیم؟ دیگر انگیزه‌ای برای تماشای فوتبال باقی می‌ماند؟ کودکان و نوجوانان به عشق چه کسی روی آسفالت کوچه قیچی برگردان بزنند؟ کی اشکامونو پاک می‌کنه شبا که چمپیونزه؟

تفسیر به رای، غذا، اکسیژن و دیگران

تفسیر به رای در کنار اکسیژن و غذا جزو نیازهای حیاتی پدرهای ایرانی است. مثلا اگر ماشین پدری را قرض بگیرید و مگسی روی ماشین بنشیند و عطسه‌ای بکند و جلوی دهانش را نگیرد و یک خال روی ماشین بیفتد، ایشان شمشیر از نیام بر می‌کشد و شما را به هشت قسمت کاملا نامساوی تقسیم می‌کند. ولی در مقابل اگر خودش همین‌طور که با سرعت ۲۱۰ کیلومتر بر دقیقه داخل کوچه ۶ متری در حال حرکت است، یک لودر کوچک و بی ارزش را که همان اطراف پارک شده نبیند و ماشین را به آن لودر بکوبد و بعد باقیمانده‌های ماشین را داخل خاک‌انداز به پارکینگ خانه برگرداند، سری به تاسف تکان می‌دهد و می‌گوید: «بالاخره تصادف واسه همه هست دیگه!».

یا مثلا تلگرام را باز می‌کنید، می‌بینید آقای موحدی‌کرمانی در توجیه آن قضیه رای حلال و حرام فرموده‌اند: «بالاخره تخلف در انتخابات یک امر طبیعی است».

هفت زبان زنده دنیا در یک جلسه

تبلیغات پیامکی به حدی رسیده که هر لحظه منتظریم پیام بیاید: «شارژر ۱۲ کاره، اصل چینه، از بانه آوردم، ۲۰ تومن مغازه فقط پنج تومن. برای سفارش به ۲۰۰۰۵۰ پیامک بزنید». یعنی یک چیزهایی داخل این پیام‌ها می‌بینیم که فکر نمی‌کردیم وجود داشته باشد. مثلا «پیوند مو با لیزر و چسب- آب دهان گستران ماستمال»، «فروش قطعات یدکی خودرو با نصب در محل، اتومبیل هم نداشته باشید قالپاق که لازم دارید!»، «لیزر موهای زائد، داروگ، کی می‌رسد باران؟» و «آموزش هفت زبان زنده دنیا فقط در یک جلسه».

یک ساعت‌هایی از شبانه روز هم پیام می‌دهند که در ذهن شما ثبت شود. مثلا صبح از خواب بیدار می‌شوید، می‌گویید: «دیشب خواب دیدم سوار یه اسب صورتی شدم، دارم میرم اندرزگو، یهو دست و پامو گرفتن شروع کردن رو سرم مو بکارن. کارشون که تموم شد یه سری دیگه اومدن با لیزر همون موها رو از بین بردن». اپراتور محترم، یک ساعت‌هایی از شبانه روز مخصوص خواب است، آن را هدر ندهیم.


منبع: برترینها

لنگژنگ؛ شهر باستانی زنده در چین

برترین ها: شهر باستانی لنگژنگ با قدمت ۲۳۰۰ ساله، یکی از چهار شهر بزرگ باستانی چین است. این شهر در شمال شرقی سیچوان قرار دارد و محل پیدایش سال نوی چینی و فانوس چینی است. خیابان‌های باریک شهر به روی ترافیک بسته هستند و با چایخانه هایی که همه با ویژگی‌های اصلی خود هستند پر شده است.

زیبایی این شهر باستانی از نظر معماری و فرهنگ اصیل کاملا بکر است. تصور اینکه این شهر صد‌ها سال پیش چگونه بوده نیاز به تخیل زیادی ندارد. راه رفتن در خیابان‌های آن حس واقعی زندگی در دوران باستان را به شما می‌دهد. باتوجه به دور بودن این شهر، گردشگران خارجی به ندرت از آن بازدید می‌کنند و عمدتا چینی‌های بومی از آن بازدید می‌کنند که می‌خواهند در مناظر کشور خود کاوش کنند. مردم شهر بسیار خونگرم و صمیمی هستند، شاید به این دلیل که شهر آرام است و از جمعیت پر نشده است.

لنگژنگ زادگاه فنگ شویی، سیستم هماهنگ کردن قوای روحانی و جریان انرژی از طریق چیدمان فضایی، نیز هست و طبق نظریه‌های فنگ شویی در مبارک‌ترین نقطه قرار دارد. ساختمان‌های شهر نیز در تطابق کامل با قوانین فنگ شویی ساخته شده اند. لنگژنگ واقعا یک شهر باستانی زنده در چین و بهترین مکان برای سفر در چین است.


منبع: برترنها

طنز؛ نامه چارلی چاپلین به تتلو

شهرام شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی در نوشت:

پسرم تتلو! اجازه بده تو را پسرم خطاب کنم. این‌جا شب است و تو چون در موضع روشنی هستی، هرجا باشی حتما روز است. به زحمت توانستم بی‌آن‌که مردگان را بیدار کنم، خودم را به این‌جا برسانم و برایت نامه بنویسم.

در هر دو دنیا لحظه‌ای تصویر تو از چشمان من دور نشد. تصویر تو آن‌جا روی میز است. درتمام زیرزمین‌های تهران تا پاریس. از الان بلیت کنسرتت درپاریس را رزرو کرده‌ام. می‌دانم تو هم به ‌زودی به این‌جا خواهی آمد.

فعلا تو درتهران می‌خوانی و می‌رقصی. خوش‌آوازی و خوش‌رقصی نعمت‌های بزرگی است. تتلو  تو بزرگ خواهی شد و خوش‌رقصی‌ات همه جهان را درخواهد نوردید.

تتلوی عزیزم. من به تو خواهم گفت؛ دلقک‌بودن خوب است. من همه عمر دلقک بودم اما تو بالاغیرتا همان خوانندگی‌ات را ادامه بده و هوس نکن قدم به حرفه آبا و اجدادی من بگذاری. شغل من برای تو نان و آب  نمی‌شود.

شنیده‌ام نقش اخیر تو در ایران بسیار مورد توجه قرار گرفته، اما اگر بغ‌بغوی تتلیتی‌ها برایت فرصت کمی می‌گذارد، بدان من هم سن پدربزرگ تو هستم و شب‌های درازی بر بالین فرزندانم نشسته‌ام و حالا خوب می‌دانم اگر کسی ساعت‌های زیادی هم تشکش را خیس نکند، باز شب دراز است و تا وقتی قلندر بیدار نشود خطر خیس‌کردن تشک وجود دارد.

بله. من چارلی هستم. من با آن شلوار گشاد پاره‌پاره رقصیدم. تو هم با لباس‌های پاره‌پاره می‌رقصی. دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه… هر دو سوزانند اما این کجا و آن کجا؟ لایک‌های بی‌شمار تتلیتی‌ها، گاه تو را به آسمان‌ها خواهد برد. عزیزم. هروقت حس کردی تو ازهمه بهتر می‌خوانی و می‌رقصی، کمی درشهر قدم بزن و این حرف چاپلین پیر را به یاد بیاور که همیشه کسی هست که بهتر از تو می‌رقصد. گاهی از زیرزمین روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن یا لااقل حالا که به روی زمین نمی‌آیی و ربنای استاد شجریان هم «تحت‌الشعاع» تشخیص داده شده و زیرزمینی تلقی می‌شود، درهمان زیرزمین کمی به آن ربنا گوش کن و هرروز دُز ِگوش‌دادنت را ببر بالا. این تنها چیزی است که از اُوِردُز کردنش پشیمان نمی‌شوی.

اگر بالاخره روزی روی زمین آمدی، حال راننده تاکسی‌ای را که ترا به منزل می‌رساند، بپرس، اما یک وقت حال زنش را نپرسی. درست است که در نامه به دخترم از او خواستم حال زن راننده تاکسی را هم بپرسد اما با سابقه‌ای که تو داری، بهتر است بی‌خیال این سوال شوی که دعوا راه نیندازی. به جایش حال رفتگر کوچه‌تان را بپرس و از او بخواه بگذارد یک شب در املاک نجومی‌ای که از شهرداری گرفته، کنسرت بگذاری. بعد کم‌کم به جای این‌که بخوانی «کی از پشت لباستو می‌بنده» حتما خواهی خواند؛ «کی از پشت به من خنجر زده.»

می‌دانم کدام طیف این روزها برای تو هورا می‌کشد. به خاطر هنر می‌توان برهنه به روی صحنه رفت و پوشیده‌تر بازگشت، اما هیچ چیز و هیچ‌کس دیگر دراین جهان نیست که شایسته آن باشد که خواننده و رقصنده‌ای فکرش را به خاطر او برهنه کند. شنیده‌ام حدادعادل در ایران کتابی نوشته است؛ به نام «فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی» من این کتاب را نخوانده‌ام اما بی‌ذره‌ای شک به تو می‌گویم، برهنگی فرهنگی هزاران مرتبه بدتر از فرهنگ برهنگی است.

چاپلین


منبع: برترینها

طنز؛ رُند از دنیا برویم

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

یکی از خوبی‌های تمام‌شدن انتخابات این است که طنزنویسان دیگر سوژه ندارند و می‌توانند خودشان را با خیال راحت داخل نزدیک‌ترین جوی آب غرق (یا در صورت خالی بودن ضربه مغزی) کنند.

به همین خاطر به سطح جامعه رفتیم تا پیش از خودکشی یک ستون دیگر هم بنویسیم و طلب‌مان را از مدیرمسئول محترم رُند کنیم که رند از دنیا رفته باشیم. ابتدا به حسینیه ارشاد رفتیم، جایی که هنوز هم صف رای‌دهندگان عزیز تمام نشده و مسئولان برای اینکه دل مردم نشکند و صف ایستادن‌شان هدر نرود، چند دیگ آش و حلیم تعبیه کرده‌اند، ولی موج جمعیت به قدری است که نیاز به دیگ سیار هم به شدت احساس می‌شود.

همین‌طوری قدم‌زنان در خیابان‌ها راه می‌رفتیم که دیدیم یک عزیز زحمتکشی دارد جدول کنار خیابان را خراب می‌کند. دلیل را که جویا شدیم، گفت فقط دارد رنگ اضافه روی جدول را می‌تراشد. چون ظاهرا برای انتخابات یک دست رنگ اضافه زده بودند، ولی الان دیده‌اند صندوقی که رای من در آن نجوشد، بهتر است که آرای سیاه در آن بجوشد. در نتیجه رنگ‌های اضافی را می‌خواهند بردارند و بزنند به زخم زندگی پس از بیکاری.

همین‌طور که از پاسخ مانده بودیم، سرمان را بلند کردیم و دیدیم رسیده‌ایم به خیابان بهشت. جایی که تا سه هفته پیش شورای شهر بود، ولی یکی، دو هفته‌ای است که عاشقان فنون شرقی در آن به اجرای حرکات نمایشی در سبک تالو، سانچو، کیک دبیرینگ و تایچی جدیدی می‌پردازند و شور و حال خاصی به سالن داده‌اند.

در گوشه گوشه سالن هم کارتن‌های خالی به چشم می‌خورد که در آن وسایل شخصی و قاب عکس و این چیزها چیده بودند و منتظر بودند وانت بیاید اثاث‌شان را ببرد. یواش از جلوی پیرمردی که وسط آن شلوغی خوابیده بود رد شدم و خودم را به آقای چمران رساندم که داشت برگ‌های گلی را می‌کند و با خودش تکرار می‌کرد: «میشه، نمیشه، میشه، نمیشه» پرسیدم: «بزرگوار چی شده؟ چی میشه؟» ایشان توضیح دادند که می‌خواهند ببینند بالاخره محسن هاشمی شهردار می‌شود یا باید مثل بقیه شروع کنند به جمع‌کردن اسباب و اثاثیه؟

در همین لحظه علیرضا دبیر هم در حالی که مشتش خونی بود بالای سرمان آمد و پرسید: «امکانش نیست دو تا شهردار از شورای شهر انتخاب کنن که جا باز شه؟» همین‌طور که به مشتش خیره بودم عرض کردم: «دست من نیست، وگرنه شورای شهرداری ۲۱ نفره تشکیل می‌دادم با این حال شما!».

پیش از اینکه بلایی سرم بیاید از آنجا خارج شدم و به قدم زدن ادامه دادم. در میان ساخت و سازها و تعمیرات بافت‌های فرسوده، به خانه‌ای رسیدم که داشتند درش را سفید رنگ می‌کردند. نقاش می‌گفت: «شاید همین روزها این در عوض شه».


منبع: برترینها

اشکال عجیب نمکی در شورترین دریاچه جهان

برترین ها: دریای مرده در اردن قرار دارد و شورترین و کم ارتفاع ترین دریاچه جهان است و مجبورید ۴۲۳ متر پایین تر از سطح دریا بروید تا به سطح و ساحل این دریاچه برسید. سطح شوری این دریاچه ۳۳٫۷ درصد است که ۸٫۶ برابر شورتر از اقیانوس است. یعنی در هر لیتر آب آن ۳۴۰ گرم نمک حل شده است. غلظت شدید نمک آن مانع زندگی آبزیان ماکروسکوپی مثل ماهی ها و گیاهان شده اما مقادیر کمی باکتری ها و قارچ های میکروبی در آن وجود دارند. آب این دریاچه آنقدر چگال است که غرق شدن در آن غیرممکن است و یکی از سرگرمی های مورد علاقه بازدیدکنندگان این است که در حال خواندن روزنامه یا شناور روی سطح آب از خودشان عکس بگیرند.

آب دریاچه حاوی بیش از ۳۵ نوع ماده معدنی از جمله منیزیم، کلسیم، پتاسیم، برم، گوگرد و ید است. این شیمی عجیب موجب پیدایش برخی اشکال کریستالی جالب توجه اما گذرا در آن شده است. در تالاب های کم عمق  در فواصل منظم، این اشکال آثار هنری طبیعی هستند: میلیاردها اتم باردار به شکل های هندسی پیچیده به شکل آثار هنری کریستالی منحصربفردی در آمده اند. چشمگیرترین این مجسمه های طبیعی «قارچ های نمکی» هستند که قطر کلاهک آن ها به نیم متر می رسد.

در دهه های اخیر دریای مرده به سرعت در حال کوچک شدن است زیرا از آب رودهایی که وارد آن می شود و منبع تغذیه دریاچه هستند برای کشاورزی، صنعت و معدن استفاده می شود. هرچه آب دریاچه کم شود، ویژگی های دریاچه و مناطق اطراف آن به طور قابل ملاحظه ای تغییر می کند و تعداد کمتری از این پدیده های نمکی در دریا باقی خواهند ماند. در حال حاضر میزان تبخیر از میزان آب وارده بیشتر است و در نهایت کل منطقه به دشتی از گل و لای تبدیل خواهد شد.

اشکال عجیب نمکی در شورترین دریاچه جهان 


منبع: برترنها

طنز؛ روحیه پرسشگری

محمد شعبانی‌نژاد در نوشت:

یه‌بار من و ایمان و نریمان نشسته بودیم پای تلویزیون و بازپخشِ تکرارِ یکی از سریال‌های پرطرفدار صدا‌و‌سیما رو نگاه می‌کردیم و پوریا پورسرخ رو می‌دیدیم که داشت وسط تابستون تو باشگاه با دو لایه گرمکن ورزش می‌کرد که یهو از دیوار واحد بغلی صدای ضربات محکم و پیاپی به گوش‌مون رسید. نریمان گفت: «شبیه صدای درزدن‌های «شلدون» توی بیگ‌بنگ تئوری بود»، ولی ارزیابی جمعی‌مون از این صدا در این موقعیت این بود که همسایه داره می‌زنه به دیوار تا بلندی صدای تلویزیون رو کاهش بدیم. اما این ضربه‌ها در روزهای بعد هم ادامه پیدا کرد و ما هم هر سری به جای اینکه بریم بپرسیم چرا می‌کوبی؟ صدای رسانه ملی رو کم کردیم. حتی به مرور اهداف این کوبیدن‌ها در ذهن ما وسعت یافت و برداشت‌های متفاوتی کردیم. مثلا وقتی شیر آب باز بود و از دیوار صدا می‌اومد، آب رو می‌بستیم. وقتی شارژ ساختمون رو نداده بودیم، می‌رفتیم شارژ رو می‌دادیم. وقتی رمز وای‌فای سخت بود، عوضش می‌کردیم، چند تا صفر می‌ذاشتیم. وقتی موهامون رو کوتاه کرده بودیم و بهمون نمی‌اومد و همسایه می‌زد به دیوار، صبر می‌کردیم تا بلند بشه.

تا اینکه یه روز هیچ کار زشتی نکرده بودیم و باز هم صدای ضربه به دیوار اومد. اونجا برامون سوال شد که چرا بی‌حساب و کتاب داره می‌کوبه؟ (انگار کوبیدن با حساب یا با کتاب اشکالی نداره). باوجود مخالفت‌های بعضی از ما که معتقد بودند الان داره برای تشکر مشت می‌زنه به دیوار، بالاخره رفتیم در خونه‌شون رو زدیم و پرسیدیم: «چی می‌زنید… به دیوار؟ بنایی دارید؟»

گفت: «نه.»

– «کیوکوشین کار می‌کنید؟»

+ «نه.»

– «دارت پرت می‌کنید؟»

+ «نه!»

– «برای جشن تزیین می‌کنید؟»

+ «نه آقا!»

– «ستاد راه انداختی شیطون؟»

+ «نه عزیزم! این چه حرفیه؟»

– «پس حتما یه تابلو فرش زدید به دیوار و هر روز بهش لگد می‌زنید که ارزشش بره بالا!»

+ «نه!»

گفتم: «دیگه پس چه کاریه غیر از کلنگ‌زنی تا بهره‌برداری که انقدر طول میکشه؟ چیکار می‌کنی با این دیوارِ حمال؟»

گفت: «درست صحبت کن!»

گفتم: «با این دیوار زبون‌بسته چیکار می‌کنی حمال؟»

گفت: «داریم سریال بیگ‌بنگ تئوری نگاه می‌کنیم. بعضی جاهاش شلدون محکم و پیاپی می‌کوبه به در. اگه از اول می‌پرسیدی بهت می‌گفتم».

وقتی فهمیدیم ماجرا چی بوده، برگشتیم خونه و همراه با صدای بیگ‌بنگ‌شون به زندگی‌مون ادامه دادیم. کاری هم به بلندی صداش نداشتیم. ایمان که دلیل شکست ما رو ندیدن سریال بیگ‌بنگ تئوری می‌دونست، شروع کرد به تماشای سریال تو لپ‌تاپش. ما هم هر جا صدای در زدن شلدون اومد، صدای پوریا پورسرخ رو کم کردیم. حتی وقتی تلویزیون خاموش بود. هیچ‌وقت هم دیگه از هیچ‌کس سوال نپرسیدیم، چون به این نتیجه رسیده بودیم که هرچی نریمان بگه درسته.


منبع: برترینها

طنز؛ خدایا منو بکش

علیرضا مصلحی در نوشت:

لامصب شمشیر دولبه است. تا یه اندازه‌اش خوبه، ولی اگه زیادی بزرگ بشه هم خلق‌ا… رو اذیت می‌کنه، هم ممکنه خودت رو به فنا بده. «اعتماد به نفس» رو میگم. اعتماد به نفس‌های گنده شده انواع مختلف داره. چند نمونه‌اش رو با هم بررسی می‌کنیم.

یه نوع اعتماد به نفس داریم به نام اعتماد به نفس افق زاویه‌ای. مثلا عزیزی در چهار سال مسئولیتش افق زاویه بدنش به شکلی بوده که نیمی از جوک و طنز کشور رو تامین کرده. بعد با همین افق زاویه دوباره نامزد شده. دیگه در این مورد حرفی ندارم.

مدل بعدی، اعتماد به نفس نجومیه. به‌عنوان مثال یکی از بازیگران بزرگ مملکت، حالا نمی‌خوام نام ببرم، دوست ندارم به محسن افشانی خاصی اشاره بشه. به هر حال فرمودند: «ساختن یکی مثل من ۴۰ میلیارد هزینه داره». اینکه کیلو چند حساب کردند که این‌قدر نجومی دراومده، در پرده‌ای از ابهامه! اگه لطف کنند در مورد نحوه قیمت‌گذاری یه توضیح شفاف بدن ممنون میشیم. حالا این‌ به کنار. بیاید از یه زاویه دیگه بریم تو دل ماجرا. اگه برای استاد افشانی تا حالا ۴۰ میلیارد هزینه شده، شاید ما هم یه چند میلیاردی خرج برداریم. بنده از همین تریبون اعلام می‌کنم که هر هزینه‌ای که قراره واسه من بشه که در آینده یه چیزی بشم رو همین الان خشکه حساب کنند، قول میدم دیگه هیچ هزینه‌ای رو دست‌تون نذارم. قول میدم باقی زندگیم رو کاملا به بطالت بگذرونم. قول شرف میدم تمام تلاشم رو بکنم که هیچی نشم.

یه نوع اعتماد به نفس دیگه داریم به نام اعتماد به نفس تراوشی.

برای نمونه یکی از شاعران کشور، قطعه شعری سروده که اول ازتون دعوت می‌کنم بخونیدش بعد عرض می‌کنم.

«بوسه‌های کنسرو شده‌ات را/ از یخچال بیرون می‌آورم/ دوست داشتنت یخ زده/ و دستانم جایی میانِ سس مایونز و گوشتِ چرخ کرده/ به دنبالت می‌گردند/ تو فاسد شده‌ای/ و من این را چند روز پس از تاریخ انقضایت می‌فهمم/ حالا که دیگر مسمومت شده‌ام».

شاید باورتون نشه ولی یه نفر این تراوشات شاعرانه رو ریخته بیرون. واقعا نمی‌دونم چی بگم. زبونم قاصره. کلامم در قالب کلمات قابل انتشار نمی‌گنجه. خدایا منو بکش. آخه تو چه جوری پای یخچال و کنسرو و سس مایونز و گوشت چرخ‌کرده رو کشیدی وسط و به رابطه و عشق و خیانت ربطش دادی؟ تو که یک تنه پدر صور خیال و شعر و ادبیات فارسی رو درآوردی! چه طور‌ تونستی این کار رو با ما بکنی؟

اگه انتقاد نکنیم فردا یکی دیگه احتمالا به این صورت شعر میگه: «تو کالباس ۸۰ درصد من بودی/ اما گربه‌ها را درونت دیدم/ ای کلک/ سوسیس نامرد یک‌بار این بازی کثیف را با من کرده بود/ دیگر فریب نمی‌خورم/ نه نه/ دیگر تو را نمی‌خورم».

پیشنهاد می‌کنم یه ستون تو روزنامه طنز «بی‌قانون» بدن به بزرگوارانی که به سرودن این گونه اشعار علاقه دارند، بهشون بگن: «شما فقط شعر جدی بنویسید». مطمئن باشید می‌زنند مرزهای طنز رو جابه‌جا می‌کنند.


منبع: برترینها

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

موز، پرتقال و کیوی میوه هایی هستند که در این فصل به وضوح در همه ی میوه فروشی ها می بینید. با این وجود میوه های بسیاری در جهان وجود دارد که به دلیل کمیاب بودن اکثر افراد هیچ اطلاعی در مورد آن ها ندارند اما ممکن است به زودی آن ها نیز مانند میوه های دیگر به میوه هایی رایج تبدیل شوند که در سر هر میزی خواهید دید.

برای آشنایی با این میوه های حیرت انگیزی که به ندرت نامی از آن ها شنیده اید با ادامه ی مطلب همراه باشید.

۱- چریمویا (Cherimoya)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه بیش از هر چیز دیگری شباهت زیادی به بستنی دارد. چریمویا مانند یک بستنی ساده در دهان شما آب خواهد شد و در درمان اسهال خونی و کاهش تب بسیار مفید است. اما نکته ی جالب این که دانه های آن سمی هستند.


۲- دوریان (Durian)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

نکته ی جالب و عجیب در مورد این میوه این است که علی رغم بوی نسبتاً بد مزه ی بسیار خوبی دارد. این میوه حاوی سولفور ارگانیک است که بوی نسبتاً تند آن از همین موضوع نشاًت می گیرد. در کل دوریان مزه ای مانند ترکیب آجیل و پنیر می دهد و فشار خون را به شدت افزایش خواهد داد.


۳- جک فروت (Jackfruit)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه ی درختی بسیار بزرگ بوده و وزن آن تا ۳۴ کیلوگرم و طول آن تا ۹۰ سانتیمتر نیز خواهد رسید. مزه ی جک فروت شبیه ترکیبی از موز، آناناس و انبه است در حالی که هسته های سرخ شده ی آن مزه ای مانند شکلات دارند.


۴- جابوتیکابا (Jabuticaba)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

مزه ی جابوتیکابا بسیار شبیه انگور است و از آن برای ساختن ژله و نوشیدنی استفاده می شود و پوسته ی خشک شده ی آن در برزیل برای درمان آسم مورد استفاده قرار می گیرد.


۵- توت معجزه گر (Miracle berry)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این نوع توت نادر به نظر می رسد که ویژگی های معجزه کننده ای دارد. اگر یک دانه از این میوه را بخورید تا یک ساعت بعد هر چه بخورید مزه ای شیرین خواهد داشت.


۶- موز قرمز

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه های شیرین مزه ای مانند تمشک یا انبه دارند و مقدار پتاسیم، بتاکاروتن و ویتامین c آن ها بسیار بیشتر از موز معمولی است.


۷- کیوانو (Kiwano)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه را خربزه ی شاخدار و خیار یا خربزه ی شاخدار آفریقایی نیز می نامند. این میوه در حالت رسیده مزه ای شبیه ترکیبی از خیار، کیوی و موز خواهد داشت.


۸- تارماریلو (Tamarillo)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

تارماریلو از خانواده ی گوجه فرنگی و فلفل قرمز است. این میوه مزه ای شبیه گوجه فرنگی های ملس و میوه ی گل ساعتی (passion fruit) دارد و برای دسر و چاشنی بسیار لذیذ است.


۹- دست بودا (Buddha’s hand)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه به خاطر پوست بسیار خوشبوی شبیه گل بنفشه خود بسیار قیمتی است. قسمت خمیری داخل این میوه خوراکی نبوده و مزه ای شبیه پوست پرتغال دارد. انگشت های زرد این میوه برای پختن ماهی و درست کردن سالاد به کار می روند.


۱۰- سالاک (Salak)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه را به خاطر پوسته ی زبر و قرمز متمایل به قهوه ایش میوه ی مار نیز می نامند. این میوه ی خوشبو قابلیت خوراکی دارد و طعم آن شبیه ترکیب آناناس، موز و آجیل است. پوست آن نیز بسیار خشن و زبر بوده و در پوست کندن آن باید بسیار دقت کرد.


۱۱- ساپوتی سیاه (Black sapote)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه در حالت رسیده از لحاظ مزه و بافت بسیار شبیه پودینگ شکلات است و میوه ی سالم و مفیدی به شمار می آید. ساپوتی سیاه یکی از معدود میوه هایی است که در صورت رسیده شدن رنگ آن تیره خواهد شد.


۱۲- ملوثریا اسکابرا (Melothria scabra)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه ی کوچک و زیبا علی رغم شباهت بسیار زیادش به هندوانه مزه ی شیرینی ندارد. مزه ی آن بیشتر شبیه مزه ی خیار و کمی آب لیمو است.


۱۳- بیریبا (Biriba)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه نیز در صورت رسیدن رنگ سیاه به خود خواهد گرفت و مزه ای شبیه کیک پای لیمو خواهد داشت.


۱۴- ساپودیلا (Sapodilla)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه مزه ای شبیه یک نوشیدنی شکری داشته و دانه های آن چنگگ هایی دارند که در صورت خورده شدن در گلوی شما گیر خواهند کرد به همین دلیل قبل از خوردن باید آن ها را بردارید.


۱۵- برد فروت (Breadfruit)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه را می توان در مراحل مختلفی خورد. وقتی که رسیده باشد مزه اش شیرین و گوشت آن مثل خامه است و در حالت خامی مزه ای شبیه نان تازه پخته شده دارد.


۱۶- لیموی انگشتی استرالیایی (Australian finger lime)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

مغز این میوه شباهت بسیاری به تخم ماهی دارد و به آن «خاویار لیمو» نیز گفته می شود. دانه های آبدار این میوه مزه ای شبیه لیموی معمولی دارند و در زیر دندان خرد می شوند.


۱۷- کاپواچو (Cupuaçu)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه ظاهری بسیار شبیه نارگیل دارد و معمولا به جایآن مورد استفاده قرار می گیرد. کاپواچو مزه ای بسیار خاص و شبیه شکلات دارد.


۱۸- لونگان(Longan)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

این میوه را معمولا برادر کوچکتر لیچی (litchi) می نامند. لونگان شیرین و آبدار است و بوی بسیار تندی نیز دارد. این میوه حاوی مقادیر زیادی شکر، ویتامین c، کلسیم، آهن و فسفر است.


۱۹- آکبیا (Akebia)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

آکبیا میوه ای شیرین است و بوی خوشی دارد و مزه ی آن بسیار شبیه تمشک است. این میوه را به عنوان دسر می خورند و پوست آن نیز بسیار خوردنی است.


۲۰- هالا فروت (Hala fruit)

۲۰ میوه عجیب و کمیاب که چیزی در مورد آن‌ها نشنیده اید

هالا فروت میوه ی یک درخت شبیه کاج است که در مناطق خاصی از اقیانوس آرام مانند جزایر ساموآ و هاوایی می روید. این میوه را به صورت خام یا پخته نیز می توان خورد و حتی از آن به عنوان خلال دندان نیز استفاده می شود. قطعه های آن را به اتصال به هم به شکل گردنبند درست کرده و از برگ های آن نیز برای بهبود بیماری های خاصی استفاده می کنند. این گیاه خواص دارویی زیادی دارد.


منبع: برترینها

کوهی که آدم می خورد! (+عکس)

برترین ها – در جنوب غربی بولیوی در بالای یکی از بلندترین شهرهای جهان، قله مخروطی شکل «کرو ریکو» به نام کوه غنی قرار دارد. این نام به دلیل مقادیر عظیم نقره موجود در آن به این کوه داده شده است. اسپانیایی ها فکر می کردند کل کوه از سنگ معدن نقره ساخته شده است. در سال ۱۵۴۵ یک شهر معدنی کوچک در پای این کوه به وجود آمد و حدود ۳ میلیون نفر از مردم بومی مجبور بودند در این معادن کار کنند و صدها هزار نفر تلف شدند یا از کار زیاد، گرسنگی و بیماری کشته شدند.
 
حدود پنج قرن بعد، به نظر می رسد شرایط کمی تغییر کرده است. ده ها مرد و پسرجوان هنوز در این معادن از فروریختن غارها می میرند. قرن ها استخراج و هزاران سوراخی که در این کوه به وجود آمده آن را ناپایدار کرده و این خطر جدی وجود دارد که کل پایین بیاید. گفته می شود حدود ۸ میلیون نفر از قرن ۱۶ تا به حال در کرو ریکو مرده اند. هرجند تعیین تعداد دقیق افرادی که در این کوه جان خود را از دست داده اند مشکل است اما بدون شک رقم بزرگی است و به همین دلیل لقب «کوهی که آدم می خورد» را به آن داده اند. درحالیکه بسیاری در اثر حوادث جان خود را از دست می دادند، بیشترین تلفات از بیماری سیلیکوزیس، یک بیماری ریوی ناشی از تنفس گرد و غبار جانشان را از دست می دادند. این بیماری علائم مزمن برونشیت، تب، درد قفسه سینه، کاهش وزن، ضعف و در نهایت مرگ به دنبال دارد. تعداد بسیار کمی تا ۴۰ سالگی زنده می مانند و تقریبا ۱۴ زن در هر ماه بیوه می شوند.
 


منبع: عصرایران

پیدا شدن فسیل موجود غول‌پیکر دریایی در روسیه

پلیوسورها در حدود ۱۳۵ میلیون سال قبل می‌زیسته‌اند، یعنی پس از یک رخداد انقراض بزرگ در ۱۴۵ میلیون سال پیش اما این موجودات، مدت‌ها قبل از انقراض گسترده دایناسورها در ۶۶ میلیون سال پیش از بین رفتند.

تابناک باتو – فسیلی از یک گونه‌ی ناشناخته‌ی خزنده‌ی آبزی با جثه‌ای به اندازه‌ی یک اتوبوس توسط دانشمندان در روسیه کشف شده است.

این جانور عظیم الجثه، گونه‌ای از پلیوسور می‌باشد که دارای سری به طول حدود ۱٫۵ متر است. بیشتر سر این جانور را ساختاری شبیه به یک منقار بلند و باریک تشکیل می‌دهد. این ساختار، چیزی شبیه به دلفین‌های رودخانه‌ای امروزی است.

این فسیل در سال ۲۰۰۲ میلادی در سواحل رود ولگا در نزدیکی شهر اولیانوفسک روسیه پیدا شده بود اما به تازگی به عنوان یک گونه‌ی جدید شناسایی شده است. این جانور به نام «Luskhan itilensis» نامگذاری شده که به معنای «روح حاکم ولگا» است.

پیدا شدن فسیل موجود غول‌پیکر دریایی در روسیه

پلیوسورها متعلق به خانواده‌ی پلسیوسورها هستند که در حقیقت، دایناسور نبوده‌اند اما در زمان دایناسورها و در دوره‌ی ژوراسیک در میان درندگان مشهور و قدرتمند ماقبل تاریخ، زندگی می‌کرده‌اند. این موجودات، شکل بدنی غیر معمولی داشتند. پلیوسورها دارای چهار باله، یک نیم تنه‌ی سفت و گردنی در اندازه‌های مختلف بودند.

باریکی منقار یا نوک این گونه‌ی جدید، درک دانشمندان را نسبت به سیر تکاملی پلیوسورها تغییر می‌دهد. دکتر والنتین فیشر (Valentin Fischer)، مدرس دانشگاه لی‌یژ (Liège) بلژیک و نویسنده‌ی اصلی مقاله‌ای در این مورد در مجله‌ی «کارنت بیولوژی» (Current Biology) گفت: «این یک ویژگی چشمگیر و قابل توجه است، همانطور که بررسی‌ها نشان می‌دهند، پلیوسورها در شرایط اقلیمی وسیع‌تری از آنچه که قبلاً فرض می‌شد، سکونت داشتند.»

پلیوسورها در حدود ۱۳۵ میلیون سال قبل می‌زیسته‌اند، یعنی پس از یک رخداد انقراض بزرگ در ۱۴۵ میلیون سال پیش اما این موجودات، مدت‌ها قبل از انقراض گسترده دایناسورها در ۶۶ میلیون سال پیش از بین رفتند.

این گونه‌ی جدید، بزرگترین پلیوسور در میان سایر پلیوسورها نبود. فسیلی از یک پلیوساروس کِوانی (Pliosaurus kevani) که سری به طول دو متر داشت، توسط یک صاحب رستوران به نام کوان شیهان (Kevan Sheehan) در پای یک صخره در ساحل ژوارسیکی دورست (Dorset) به تدریج از زیر خاک بیرون آورده شده بود و در سال ۲۰۰۹ میلادی رونمایی شد. حدس زده می‌شود که طول کامل این حیوان حدود ۱۵ متر بوده است.

پلیوسور دیگری نیز در سال ۲۰۰۸ میلادی در جزیره شمالگان سوالبارد (Svalbard) یافت شد. برآورد می‌شد که آرواره‌های این حیوان بتوانند فشاری حدود ۱۵ هزار کیوگرم در هر ۲٫۵ سانتی‌متر را وارد کنند. این نیرو برابر با ۱۱ برابر قدرت آرواره‌های تیرانوسوروس رکس (Tyrannosaurus rex) و ۱۳ برابر نیروی حاصل از گاز گرفتن یک کروکودیل امروزی است.


منبع: عصرایران

برجی که توسط کلاغها حفاظت می شود

برترین ها: برج تاریخی لندن در ساحل شمالی رودخانه تیمز قرن هاست که توسط کلاغ ها محافظت می شود. با این پرندگان به شکل سلطنتی رفتار می شود، خدمتکاران به طور منظم به آن ها گوشت می دهند و سلامت آن ها به دقت کنترل می شود. اما آن ها هرگز اجازه ندارند زمین برج را ترک کنند زیرا اعتقاد بر این است که اگر کلاغ ها بروند، تاج و تخت و برج سقوط خواهد کرد.

کلاغ های وحشی قرن هاست که در این برج زندگی می کنند. طبق افسانه های محلی، کلاغ ها اولین بار از بوی جنازه دشمنانی جذب این برج شدند که در آن اعدام شدند. عمل نگهداری پرندگان برای حفاظت از پادشاهی به زمان شاه چارلز دوم برمی گردد که از سال ۱۶۶۰ تا ۸۵ حکومت کرد. بااین حال باتوجه به گفته های مورخ جف پارنل، کلاغ های اسیر در برج قبل از سال ۱۸۰۰ نبوده اند و احتمالا حیوانات خانگی کارکنان به شمار می رفتند. هرکدام از این افسانه ها که درست باشد، در این برج، آن ها افسانه ها را بسیار جدی گرفته اند.

بال این کلاغ ها کوتاه می شود و قادر به پرواز نیستند اما در یک کاخ سلطنتی زندگی می کنند و منتظر خدمتکاران می مانند و درست مثل اعضای خانواده سلطنتی با آن ها رفتار می شود. به آن ها میوه تازه، پنیر، تخم مرغ آب پز و گوشت تازه و همچنین ویتامین و سایر مکمل های غذایی داده می شود. درحالیکه بسیاری از این پرندگان رفتار خوبی از خود نشان می دهند، گاهی یک کلاغ ممکن است رفتار ناشایست داشته باشد یا ساکنان برج را ناراحت کند و حذف شود، چنان که برای جورج کلاغ سیاه اتفاق افتاد که آنتن تلویزیون برج را خراب کرد و در نتیجه انتصاب خود را از دست داد.

برجی که توسط کلاغها حفاظت می شود 


منبع: برترنها