طنز؛ «راجب» غلط است

دهخدا در کلاس را باز کرد و دید داوری ایستاده بود پای تخته و روی آن نوشته بود: «راجب بقایی چه می‌دانیم؟» دهخدا اخم کرد و گفت: «شما چرا بی‌اجازه اومدی پای تخته؟» رائفی‌پور پوزخند زد و گفت: «شما همین حالا اومدی، از کی باید اجازه می‌گرفت؟» عباسی…

حسن غلامعلی‌فرد در نوشت:

دهخدا در کلاس را باز کرد و دید داوری ایستاده بود پای تخته و روی آن نوشته بود: «راجب بقایی چه می‌دانیم؟» دهخدا اخم کرد و گفت: «شما چرا بی‌اجازه اومدی پای تخته؟» رائفی‌پور پوزخند زد و گفت: «شما همین حالا اومدی، از کی باید اجازه می‌گرفت؟» عباسی با صدای بلند گفت: «دهخدا تمامیت‌خواهه» ازغدی با اخم گفت: «یک روزی گندش درمیاد که دهخدا وابسته به سرویس‌های جاسوسی غربیه» روازاده با خنده گفت: «همین سرویس‌های غربی سبب ریزش موی جوان‌های ما شدن» دهخدا با کلافگی گفت: «چی می‌گین شما؟ گوزن چه ربطی به شقایق داره؟» مطیعی با حالتی شاعرانه گفت: «چو نیک بنگری همه چی به همه چی ربط داره» داوری فریاد زد: «چرا هر وقت من می‌خوام از قشنگی‌های احمدی‌نژاد و بقایی بگم شما بحث رو عوض می‌کنید؟» دهخدا به نوشته‌ روی تخته اشاره کرد و پرسید: «چرا نوشتی راجب؟ اینجوری غلطه، باید بنویسی راجع به، همچنین پیش‌تر هم گفته بودم که بهتره به جای راجع به از واژه‌ برای بهره ببریم».

احمدی‌نژاد به داوری لبخند زد و گفت: «اینا رو ولشون کن، بگو واسه ابراز علاقه‌ات به من حاضری چی کار کنی؟ داوری گفت: «قلمم رو می‌زنم به نامت!» رسایی با خشم رفت پای تخته، نوشته‌ داوری را پاک کرد و جای آن نوشت: «بیایید راجب آزادی بیان حرف بزنیم!» دهخدا پوف کرد و گفت: «همین چند دقیقه پیش گفتم که راجب غلطه، باید بنویسی راجع به، که معنی رجوع کردن بده، در ضمن چرا آزادی بیان رو اینقدر خرچنگ قورباغه نوشتی؟» زیباکلام با شیطنت گفت: «انگار به تازگی با این دو تا کلمه آشنا شده، هنوز دستش به نوشتنش عادت نداره» رسایی فریاد زد: «من خیلی هم طرفدارِ…» کمی دچار لکنت شد و سپس ادامه داد: «همین چیزی که نوشتم هستم» سپس رو کرد به تتلو و پرسید: «مگه نه عزیز دلم؟» تتلو انگشتش را گذاشت روی قلبش و به رسایی گفت: «جات اینجاست عشقی!

امروزم می‌خوام برم اسمت رو اینجام تتو کنم» رئیسی با ناراحتی به تتلو گفت: «تو که قول قلبت رو به من داده بودی» ضرغامی گفت: «پس من چی؟» تتلو گفت: «برای همه‌تون جا هست» مطهری با پوزخند گفت: «مگه جای خالی هم مونده روی تنت؟» تتلو کمی فکر کرد و گفت: «اگه جا کم اومد بازم آمپول بدنسازی به خودم می‌زنم تا حجم بیارم و جا باز کنم» دهخدا چندشش شد و گفت: «بسه دیگه، دلم آشوب شد» رسایی با اعتراض گفت: «چرا حق آزادی بیان تتلو رو به رسمیت نمی‌شناسین؟» تاج‌زاده گفت: «حالا که حرف از آزادی بیان شد من باید بگم که…» اما رسایی حرف تاج‌زاده را برید و با پرخاش گفت: «نشنوم صداتو!» زیباکلام اخم کرد و گفت: «آزادی بیان فقط مال تتلوست؟ ما گیلاسیم؟» دهخدا شقیقه‌اش را مالید و با کلافگی به داوری و رسایی گفت: «می‌بینید چه بلبشویی راه انداختید؟ برید بشینید سر جاهاتون» بقایی با بغض گفت: «ای‌کاش داوری، داوری، در کار، در کار…» داوری گفت: «شب متنش رو می‌ذارم کانال عزیز دلم، خودتو ناراحت نکن، پوست و استخون شدی» ناگهان تتلو جیغ کشید. دهخدا با ترس پرسید: «چی شد؟» تتلو همانطور که درد می‌کشید گفت: «بذرپاش گیر داده که اسم منو هم باید تتو کنی، هی من می‌گم اسمت نقطه زیاد داره دردم می‌گیره، اما توی گوشش نمی‌ره، مدادشو فرو کرد توی گوشم» دهخدا پوزخند زد و به تتلو گفت: «حالا تازه اولشه!» این را گفت و نوشته‌های روی تخته‌سیاه را پاک کرد.


منبع: برترینها

جادوگر دیوانه‌ای که عاقبت بلعیده شد!

الحظرد به مدت دهها سال به تنهایی در بیابان بی آب و علف “الربع الخالی” مسافرت کرد و وقتی از سفر عجیب خود بازگشت بنا به گفته ی صاحب نظران شرارت بارترین کتاب تاریخ را تحت عنوان «العزیف» به نگارش در آورد.

به دلیل فکرهای عجیب و غریبش به او لقب «مرد عرب دیوانه» را داده بودند. عبدالله الحظرد یا «عبدول الحظرد» آنگونه که در نوشته های غربیان آمده بر این باور بود که روش ایده آل برای شناخت تاریخ و آنچه در زمان های قدیم بر روی زمین اتفاق افتاده است را دارد. در حالیکه بسیاری ادعا می کردند که قدرت پیشگویی آینده را دارند “الحظرد” ادعا می کرد همه ی آنچه در گذشته اتفاق افتاده را می داند و می تواند با مخلوقاتی که پیش از انسان ها (!) بر روی زمین زندگی کرده اند گفتگو کند.

جادوگر دیوانه ای که عاقبت بلعیده شد!

 
الحظرد شاعری بود که در زمان حکومت أمویان می زیست. او به مدت دهها سال به تنهایی در خرابه های بابل و بیابان بی آب و علف “الربع الخالی” مسافرت کرد و وقتی از سفر عجیب خود بازگشت بنا به گفته ی صاحب نظران شرارت بارترین کتاب تاریخ را تحت عنوان «العزیف» به نگارش در آورد. العزیف در زبان عربی به معنای “صدای حشرات” است که در سکوت شبانه به گوش می رسد، اما بنا بر باوری عامیانه العزیف صدای جن هایی بوده است که شبها با هم گفتگو می کردند.
 

جادوگر دیوانه ای که عاقبت بلعیده شد!

 
الحظرد می گفت که با جن ها و فرازمینیان مستقیما دیدار کرده و اسرار جادو گری و رمز و راز مردگان و زبان خاص آنان را آموخته است. هر چند این کتاب بیش از هر چیز یک کتاب تاریخی است اما در آن طلسم ها و زبان های عجیب و غریب و تصاویر نامفهوم و ترسناکی هم به چشم می خورد. او می گفت همه ی عکس های کتاب را براساس واقعیت کشیده است.
 

جادوگر دیوانه ای که عاقبت بلعیده شد!

 
کتاب درباره ی کائناتی می گوید که میلیون ها سال پیش بر روی زمین زندگی می کردند و روزی دوباره برای پس گرفتن سیاره ی زمین بازخواهند گشت.
 

جادوگر دیوانه ای که عاقبت بلعیده شد!

 
کتاب به زبان های مختلفی ترجمه شد. در زبان یونانی به آن “نکرونومیکون” گفته می شود. در برهه ای از زمان واتیکان دستور داد تا همه ی نسخه های ترجمه شده را بسوزانند، می گویند یک نسخه ترجمه شده در کتابخانه ی واتیکان وجود دارد، اما اکنون از نسخه ی عربی کتاب اثری نیست. نویسنده ی ژانر وحشت آمریکایی به نام «هوارد لاوکرافت»در داستان های خود کتاب العزیف را دوباره نویسی کرده است تا جایی که  آنرا نسخه ی انگلیسی “العزیف” می دانند. پیدا نشدن نسخه ی عربی این کتاب باعث شده تا برخی درباره ی وجود شخصیتی به نام “عبدالله الحظرد” دچار تردید شوند.
 

جادوگر دیوانه ای که عاقبت بلعیده شد!
 هوارد فیلیپس لاوکرافت نویسنده آمریکایی ژانر وحشت، خیال‌پردازی و علمی–تخیلی می‌باشد.

 
پایان زندگی الحظرد این جادوگر دیوانه هم در نوع خود بسیار جذاب است. ابن خلکان (مورّخ) می نویسد: الحظرد پس از عمری سحر و جادو بالأخره روزی بنا به گفته ی شاهدان عینی در مقابل چشم مردم توسط موجود وحشی و هولناکی بلعیده شد و از صحنه ی روزگار محو گردید!

جادوگر دیوانه ای که عاقبت بلعیده شد!

هیچ کسی درباره ی حقیقت داستان زندگی او به طور کامل نمی داند، آیا شما داستان الحظرد و کتابش را باور می کنید؟!


منبع: برترنها

الو رئیس جمهور!

ماهنامه خط خطی – معصومه پاکروان:

(بعد از چند بوق، خانم ابتکار تلفن را جواب می دهد.)

روحانی: سلام خانم ابتکار.

ابتکار: سلام آقای رئیس جمهور منتخب، خدا قوت. در خدمتم!

روحانی: راستش برای این که از هیاهوی پساانتخاباتی فاصله بگیرم چند روزی می خوام با خانم بچه ها برم سفر.

ابتکار: چه فکر خوبی.

روحانی: از اونجایی که هم شما آمار محیط زیست ایران رو از بَرید، می خواستم بدونم اگر با خانم بچه ها بریم سمت سیاهکل، انتخاب خوبیه یا نه.

ابتکار: وای خیلی عالیه. طبیعتش فوق العاده است. آبشارش بی نظیره. فقط لباس ضد گلوله، به تعداد اعضای خانواده همراهتون دارین؟

روحانی: لباس ضد گلوله واسه چی؟

ابتکار: چون اونجا تحت تصرف شکارچی هاست، هر کی غیر خودشون از اونجا رد بشه، فکر می کنن محیط بانه، با برنو می کشنش.

روحانی: اوه، پس ریسکش بالاست، بهتره نریم، دشمن شاد نشیم. اما به نظرتون بریم تالاب شادگان بهمون خوش می گذره؟

ابتکار: اتفاقا عالیه. چه جای خوبی رو انتخاب کردین. اونجا تا چشم کار می کنه، از پوشش گیاهی پر شده. بالای سرتونم پلیکان زرد و فلامینگو پرواز می کنه. فقط جسارتا ماسک اکسیژن و جلیقه نجات به تعداد اعضای خانواده همراه تون دارید؟

روحانی: اینها برای چی؟

ابتکار: چون اونجا میزان آلودگی هوا اینقدر بالا می ره که نمی دونی تا کجا می ره. از طرفی هم قایق های تفریحی تالاب شادگان مطمئن نیستن. بهتره وسایلی که گفتم همراه تون باشه تا خطری تهدیدتون نکنه!

روحانی: عجب، پس به خاطر امور اجرایی در این زمان خطیر، از این گزینه صرف نظر کنم بهتره. آن وقت به نظرتون بریم سمت برازجان چطور؟

ابتکار: یعنی باید به این همه حُسن انتخاب شما احسنت گرفت. بی دلیل نیست دور اول با اقتدار برنده شدید چون برازجان توی این فصل فوق العاده زیبا می شه. چشمه هاش بی نظیرن، فقط جسارتا چراغ نفتی و قایق نجات می تونین همراه تون ببرید؟

روحانی: ای بابا. اینها برای چی؟

ابتکار: آخه اونجا تا یک بارون می زنه، احتمال قطع درخت و برق و وقوع سیل بیداد می کنه.

روحانی: یعنی واقعا به شما می گن مدیر دلسوز، که به تمام حیطه کاری تون اشراف دارید.

ابتکار: سلامت باشید، وظیفه است.

روحانی: حالا من باز گزینه های روی میزم رو بررسی می کنم و با شما در میان می ذارم.

ابتکار: به نظرم با وزیر راه هم در تماس باشید، خوبه. چون بهتون می گه از کدوم جاده برید که کمتر تلفات می ده… یا کدوم خطوط رو انتخاب کنید تا سالم تر به مقصد برسید.

روحانی: حتما. سپاسگزارم از شما بانوی وزین و وزیری موزون… انشاءالله در کابینه بعدی می بینمتون.

(بالاخره این مکالمه بعد از کلی تعارفات، تمام می شود.)


منبع: برترینها

چرا میمون‌ها نمی‌توانند حرف بزنند؟

میمون ها از نخستی‌سانان اجتماعی هستند که با وجود هوش بالا و شباهت‌های دیگری که به ما دارند، قادر به حرف زدن نیستند؛ تحقیقات جدید دلیل این تفاوت را روشن‌تر کرده‌اند.

چرا میمون‌ها نمی‌توانند حرف بزنند؟
پروفسور تِکامسه فیچ

در مقاله‌ی چاپ‌شده از تحقیق لیبرمن بر روی میمون رزوس که در سال ۱۹۶۹ در ژورنال Science به چاپ رسید، اینگونه آمده است:

    با بررسی میمون رزوس متوجه محدودیت‌های آناتومی این حیوان شدیم.

محققان برای رسیدن به این نتیجه قالبی گچی از گلوی میمونی که به دلایل طبیعی مرده بود، ساختند. زبان یک میمون زنده هم که تحت تاثیر داروی آرام‌بخش بود، موردبررسی قرار گرفت و با ثبت حالت‌هایی که زبان این حیوان قادر به قرار گرفتن در آن‌ها بود، دامنه‌ی صوتی میمون رزوس اندازه‌گیری شد؛ تمامی اطلاعات نشان دادند که این گونه‌ی جانوری قادر به تلفظ حروف صداداری مانند ای کشیده (E) نیست. این حرف در بسیاری از زبان‌ها پر استفاده است.

در ادامه تحقیق لیبرمن، تصاویر اشعه ایکس از حنجره‌ی نوزاد انسان که در ابتدای تولد زبانی مانند میمون‌ها دارد، تهیه شد. زبان انسان پس از شروع فرآیند رشد، به سمت داخل گلو جابجا شده و باعث ایجاد مهارت صحبت کردن می‌شود.

به علاوه، لیبرمن در تحقیق خود ادعا کرد که مجرای صوتی نئاندرتال‌ها هم شبیه به نوزاد انسان بوده است. طبق اظهارات او، نئاندرتال‌ها با وجود داشتن توانایی محدودی برای صحبت کردن، نمی‌توانستند که به وضوح حرف بزنند.

لیبرمن که از دهه‌ی هشتاد تحقیقاتش را بر روی مغز نخستی‌سان‌ها متمرکز کرد، از سال ۱۹۶۸ اظهار کرده بود که هیچ یک از این پستان داران به جز انسان، توانایی مغزی برای شکل دادن به مکالمات پیچیده را ندارند.

این در حالی است که در دسامبر ۲۰۱۶، تیمی متشکل از زیست‌شناسان شناختی و انسان‌شناس‌ها با استفاده از تجهیزات پیشرفته، آزمایش‌های لیبرمن را تکرار کردند. تِکامسه فیچ که زمانی از دانشجویان لیبرمن بود هم در این تیم تحقیقاتی حضور داشت؛ اما نکته‌ی اصلی در تکرار آزمایش، افزودن تصاویر اشعه ایکس از میمون‌های رزوس زنده، در هنگام غذا خوردن یا سروصدا کردن، بود. بارت دِ بوئر (Bart de Boer)، از نویسندگان تحقیق سال ۲۰۱۶ و یکی از متخصصان تکامل گفتاری دانشگاه وریج بروکسل، در همین رابطه می‌گوید:

    در این آزمایش داده‌های بیشتری در مقایسه با حالتی که از قالب‌های گچی یا سیلیکونی استفاده شده بود، به دست آمد. این اطلاعات نشان دادند که مجاز صوتی میمون رزوس قابلیت تولید رنج بیشتری از صداها را دارد.

این محققان با استفاده از ۹۹ عکس اشعه ایکس از گلوی میمون رزوس، فضای سه بعدی گلو و دهان حیوان را شبیه‌سازی کردند و با بررسی جریان هوا در این فضا، گستره‌ای فرضی از اصوات گفتاری که میمون‌ها تولید می‌کنند را به دست آوردند. بر طبق این اطلاعات، نتیجه شد که پتانسیل آوایی میمون رزوس هشت برابر بیشتر از آن چیزی است که در سال ۱۹۶۹، اعلام شده بود.

چرا میمون‌ها نمی‌توانند حرف بزنند؟

دانشمندان به کمک مدل شبیه‌سازی شده جمله «آیا با من ازدواج می‌کنی؟» را از دهان میمون رزوس ابراز کردند. کلمات تولیدشده غیرمعمول و شبیه به صدای شخصیت «گالوم» از سری فیلمهای ارباب حلقه‌ها بودند؛ اما در عین حال با شنیدن صوت، شنونده به خوبی از منظور مطلع می‌شد.

از همه مهم‌تر اثبات شد که میمون رزوس قادر به تلفظ حروف صدادار «اَ»، «اِ»، «آ» و «ای» است. بوئر در همین رابطه اظهار کرد که رنج صداهایی که پیش از این توانایی تولید آن‌ها به میمون‌ها نسبت داده می‌شد، بسیار محدود بوده است و برای یافتن سر منشا به وجود آمدن توانایی صحبت کردن در سیر تکامل باید تحقیقات آینده را بر روی تکامل شناختی متمرکز کرد. بر طبق صحبت‌های بوئر بازخوردها و نظرات‌ دریافت شده از طرف متخصصان تکامل (به جز لیبرمن)، در مورد نتایج تحقیق، مثبت و دلگرم‌کننده بوده‌اند. او در ادامه می‌گوید:

    در سال‌های گذشته ایده‌ی مهم‌تر بودن نقش توانایی‌های ادراکی نسبت به شکل آناتومی صوتی، در میان متخصصان تکامل بیشتر موردتوجه قرار گرفته بود.

این در حالی است که لیبرمن از مقاله‌ی سال ۲۰۱۶ به عنوان سلسله اشتباهاتی که به منظور گمراهی مسیر علم انجام شده‌اند، یاد کرد و نتایج به دست آمده را به‌عنوان تاییدی بر تحقیقات خود قلمداد نمود. طبق اظهارات او گفتار شبیه‌سازی شده نشان می‌دهد که میمون‌ها قادر به تلفظ حرف «ای» کشیده، مانند کلمات دیدن یا پریدن، نیستند و حروف صدادار «او» و «آ» را هم به سختی تلفظ می‌کنند؛ ای کشیده در میان حروف صدادار جایگاه ویژه‌ای دارد و بر اساس مطالعات انجام‌شده، سایز مجرای صوتی افراد را می‌توان برای اساس ای کشیده‌ای که تلفظ می‌کنند، تخمین زد.

لیبرمن می‌گوید که صدای ای کشیده به سادگی قابل تشخیص است و تنها یک راه برای تلفظ آن در مجرای صوتی انسان وجود دارد. این در حالی است که حروف صدادار دیگر را به روش‌های مختلفی می‌توان تلفظ کرد. برای تلفظ این حرف صدادار انسان‌ها زبان خود را به سمت بالا و جلوی دهان جابجا می‌کنند و در عین منقبض کردن فضای جلوی دهان، حفره‌ای به نسبت ده به یک را بر روی حنجره ایجاد می‌کنند. اما نخستی‌سانان دیگر مانند میمون‌ها به دلیل صاف بودن زبان، قادر به این کار نیستند. همچنین، با شنیدن تلفظ ای کشیده افراد می‌توانند طول مجرای صوتی گوینده را تخمین بزنند و از منظور طرف مقابل با خبر شوند.

چرا میمون‌ها نمی‌توانند حرف بزنند؟

بوئر با قبول اینکه ای کشیده مختص صحبت کردن انسان‌هاست، اظهار کرد که ممکن است میمون‌ها روش دیگری برای با خبر شدن از سایز مجرای صوتی داشته باشند. فیچ هم می‌گوید که اهمیت ای کشیده هنوز جای بحث دارد و تمامی کارشناسان بر روی جایگاه این حرف صدادار هم‌نظر نیستند. هردوی این دانشمندان در آخرین گزارش خود اهمیت ای کشیده را زیر سوال برده‌اند که این امر از نظر لیبرمن قابل قبول نبوده است. کارشناسان دیگری مانند آنا بارنی (Anna Barney)، مهندس آکوستیک پزشکی از دانشگاه ساوت‌همپتون انگلستان هم با نظر بوئر و فیچ موافق هستند.

لیبرمن در جدیدترین اظهارنظر خود در مورد مقاله‌ی فیچ، به نقل قولی از چارلز داروین در مورد وضعیت مخصوص و نسبتا خطرناک نای انسان در هنگام غذا خوردن اشاره کرده است؛ طبق صحبت‌های لیبرمن نخستی‌سانان دیگر چینش آناتومی متفاوتی دارند و به همین دلیل، رنج اصوات تولیدی توسط انسان بیشتر است. البته این مزیت گفتاری احتمال خفگی در هنگام غذا خوردن را هم افزایش می‌دهد.

بوئر در جواب می‌گوید که هدف اصلی اثبات این موضوع بود که شکل مجرای صوتی میمون‌ها مانع گفتار ابتدایی و بدوی این موجودات نمی‌شود؛ بنابراین ممکن است که توانایی‌های گفتاری قبل از تغییر سیستم حنجره و در زمانی که اجداد ما مجرای صوتی شبیه به میمون‌ها داشتند، شکل گرفته باشد.

بحث بر سر این موضوع هم چنان ادامه دارد، اما مهم‌ترین نکته تلاش دانشمندان برای روشن‌تر کردن مسیر تکامل انسان است که از طریق رقابت و تحقیقات آکادمیک و به صورت اصولی و علمی صورت می‌گیرد.


منبع: برترنها

معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین

هنوز معماهای زیادی بر روی زمین وجود دارد که حل نشده و دانشمندان توجیه دقیق علمی برای آن ها پیدا نکرده اند. در این گزارش، قصد داریم شما را با ۷ مورد از شگفتی های جهان که هنوز یک معما باقی مانده اند آشنا سازیم. با ما همراه باشید:

آبشار «شعله ی ابدی»، ایالات متحده ی آمریکا

آبشار شعله ی ابدی، یک آبشار کاملا طبیعی است که طبیعت خودش درست کرده و هیچ عامل انسانی در شکل گیری آن دخالت نداشته است. در قلب آبشار شعله ی کوچکی می رقصد که در زیر جریان شدید آبشار همچنان به رقص آتشین خود ادامه می دهد. می گویند علت این پدیده ی طبیعی شگفت انگیز به دلیل وجود گاز طبیعی موجود در حفره های سنگ است. گاهی شعله به دلیلی ممکن است خاموش شود و باید دوباره آن را روشن کرد. بر اساس یک باور عامیانه هرکس شعله را دوباره روشن کند ثروتمند خواهد شد.

معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین
معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین

 


دولمِن ها (پرتغال، هند، روسیه، اسپانیا، ایرلند و کشورهای اسکاندیناوی)

این پدیده ی طبیعی عبارت است از سازه های صخره ای بزرگی که اغلب شبیه میز هستند. دولمن ها در بسیاری از نقاط مختلف جهان وجود دارند. موضوع عجیب این صخره ها فقط شکل عجیبشان نیست بلکه از نیروی متمایزی هم برخوردارند. ساعت ها، تجهیزات هوشمند و مکانیکی در کنار این “میز صخره ها” دچار اختلالات جدی می شوند.
 

معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین


رود پنج رنگ، کلمبیا

این رود در همه ی فصل های سال به جز تابستان رنگ عادی دارد، اما در فصل تابستان به پنج رنگ مختلف از جمله، قرمز، صورتی، آبی، سبز و زرد در می آید. گفته می شود دلیل این موضوع گیاهان و جلبک هایی است که درون آن قرار گرفته، بومیان می گویند دلیل چنین رنگی وجود گنجینه های مرجانی در زیر آب است.

معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین
معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین


جنگل سنگ، چین

می توان آن را یکی از عجایب کشور چین به شمار آورد. صخره های عظیم الجثه ی آهکی که در طول میلیون ها سال و بر اثر تغییرات زمین شناسی شکل گرفته اند. در قسمت زیر این جنگل سنگی غاری به نام «کوئیفنگ» وجود دارد که ما بین ماه های آگوست تا نوامبر هر سال گردآب شگفت انگیزی در آن شکل می گیرد. این گرداب هر سی دقیقه پدیدار و پس از چند دقیقه نمایش دل انگیز پنهان می شود.
 

معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین


تپه ی آهن ربایی، هند

این تپه در هند به نیروی جاذبه ی معکوس خود شهرت دارد. اگر اتومبیل خود را به حالت خلاص روی این تپه قرار دهید به جای این که به سمت پایین حرکت کند، به طرف بالا کشیده می شود. برای این پدیده ی عجیب توجیه علمی پیدا نشده. برخی می گویند این اتفاق توهم و خطای انسانی در تشخیص جهت شیب است.
 

معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین


آبشار خون، قطب جنوب

معمای حل نشده ی دیگر آبشارهای قرمز رنگ موسوم به آبشار خون در قطب جنوب است. این آبشارها در دمای صد درجه زیر صفر هم یخ نمی زنند. مجموعه ای از پژوهش ها ثابت می کند که رنگ قرمز موجود در این آبشارها به دلیل باکتری های نادر و کمیابی است که فقط در چنین فضایی رشد می کنند.
 

معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین

 


قلعه ی فرانگوکاستلو، یونان

هر سال تقریبا در اواخر ماه مِی سایه های شبیه به سربازان پیاده و سوار بر اسب که از دیر آگیوس تا قلعه ی فرانگوکاستلو در حرکت هستند به چشم می خورد. این پدیده هر صبح زود و در شرایط معینی از جمله زمانی که دریا آرام است و رطوبت هوا بالاست دیده میشود. پدیده ی سایه های در حرکت به مدت ده دقیقه وجود دارند و سپس ناپدید می شود. یک بار نیروهای آلمانی که این منطقه را اشغال کرده بودند، با دیدن سایه ها ترسیدند و به سمت آن ها شلیک کردند.

معماهای شگفت‌انگیز و حل نشده‌ی سیاره‌ی زمین 


منبع: برترینها

حقایقی شوکه کننده در مورد میزان ادرار در استخر‌های شنا!

قبل از اینکه دوباره برای آب تنی به استخر موردعلاقه خود بروید، لازم است بدانید که در اکثر موارد مقداری ادرار در استخر ها وجود دارد؛ در ادامه تحقیقات انجام‌شده در این رابطه را بررسی خواهیم کرد.

حقایقی شوکه کننده در مورد میزان ادرار در استخر‌های شنا!

در یک نظرسنجی در سال ۲۰۱۲ مشخص شد که یک نفر از هر پنج نفر حداقل یک ‌بار در استخر شنا ادرار می‌کند. بر طبق صحبت‌های کارلی جییِر (Carly Geehr)، از اعضای پیشین تیم ملی شنای آمریکا هم تقریبا تمامی شناگران المپیکی این کار را انجام می‌دهند!

انجمن شیمی آمریکا (ACS) تخمین می‌زند که چیزی بین ۳۰ تا ۸۰ میلی‌لیتر ادرار به ازای هر یک نفر در استخرها وجود دارد. مطالعه‌ای هم که در سال ۱۹۹۷ در این رابطه انجام شد، میزان ۷۰ میلی‌لیتر را تخمین زده بود. با این حال اگر عدد ۸۰ میلی‌لیتر را مبنا قرار دهیم، برای رسیدن به مقدار یک لیتر ادرار باید ۱۲ نفر از استخر استفاده کنند. از طرف دیگر، یک استخر شنای استاندارد المپیکی ۲٫۵ میلیون لیتر آب را در خود جای می‌دهد؛ پس آنقدرها هم جای نگرانی نیست!

حقایقی شوکه کننده در مورد میزان ادرار در استخر‌های شنا!

اما اعداد اعلام‌شده در تحقیقات فقط برآوردهایی از مقدار واقعی هستند. از آنجایی هم که میزان ادرار موجود در استخرها به سختی قابل اندازه‌گیری است، تنها منبع اطلاعاتی ما همین برآوردهاست. درست است، دانشمندان در اندازه‌گیری میزان ادرار در استخرها مشکل دارند؛ یعنی این موضوع که با ادرار کردن در استخر، مواد شیمیایی افزوده‌شده به آب باعث می‌شوند که رنگ آب به بنفش یا قرمز تغییر کند هم شایعه‌ای بیش نیست.

ادرار انسان شامل اجزا مختلفی از جمله آب، نمک، پروتئین و مواد زائد و دفعی دیگر می‌شود. در سال ۲۰۱۳ نتایج یک تحقیق نشان داد که حداکثر ۳ هزار ماده‌ی شیمیایی مختلف در این مایع وجود دارد که همگی مختص ادرار نیستند و در مواد دیگر هم یافت می‌شوند.

بر طبق صحبت‌ها یکی از اساتید شیمی دانشگاه ایندیانا به نام ویلیام کارول (William Carroll)، ادرار حاوی ترکیبات آلی مختلفی است که شبیه به مواد ارگانیک دیگر هستند. کارول در مصاحبه‌ای با وب سایت لایو ساینس (Live Science) اظهار کرد که وقتی این ترکیبات با مواد گندزدایی مانند کلر (Chlorine) تماس پیدا می‌کنند، به واسطه‌ی خواص ضدعفونی کننده ماده موردنظر، ترکیبات به مولکول‌هایی اصلی و ابتدایی تجزیه می‌شوند. بنابراین تنها چیزی که از ادرار در استخر باقی می‌ماند، مولکول‌هایی تجزیه‌شده است که تشخیص منشا آن‌ها از میان ادرار و مواد آلی دیگر غیرممکن است.

راه حلی شیرین برای اندازه‌ گیری ادرار در استخر ها!

در یک مقاله‌ که در ماه مارس ۲۰۱۷ به چاپ رسید، پژوهشگرانی از کانادا روشی برای تعیین میزان ادرار در استخرها پیشنهاد کردند که به نوعی واکنش‌های شیمیایی رخ‌داده را دور می‌زند؛ این پژوهشگران یکی از ترکیبات موجود در ادرار را هدف قرار دادند که با مواد شیمیایی دیگر ادرار و کلر افزوده‌شده به آب استخر واکنش نمی‌دهد. این ترکیب یک شیرین‌کننده‌ی مصنوعی به نام اسسولفام پتاسیم (Acesulfame potassium) است.

نویسندگان این مقاله که در ژورنال Environmental Science & Technology Letters چاپ شد، میزان اسسولفام پتاسیم موجود در ۲۲ استخر شنا و ۸ جکوزی را اندازه‌گیری کردند و مقدار این ماده را در آب آشامیدنی دو شهر کانادا، موردبررسی قرار دادند.

میزان اسسولفام پتاسیم اندازه‌گیری شده از ۳۰ نانوگرم تا ۷۱۱۰ نانوگرم به ازای هر لیتر، متغیر بود که دلیل گستردگی این بازه، فاکتورهایی چون روش فیلتر کردن آب و تعداد افرادی بود که از استخرها استفاده می‌کردند. همچنین، در این تحقیق ادعا شد که به صورت میانگین غلظت این شیرین کننده‌ی مصنوعی در ادرار، ۴ هزار نانوگرم به ازای هر یک میلی‌لیتر آب است.

حقایقی شوکه کننده در مورد میزان ادرار در استخر‌های شنا!

با مبنا قرار دادن غلظت اسسولفام پتاسیم اندازه‌گیری شده از ۲۲ استخر و ۸ جکوزی موردبررسی، محققان ۱۵ نمونه را در یک بازه زمانی سه هفته‌ای، از دو استخر شنا جمع‌آوری کردند؛ بر اساس اطلاعات موجود، تخمین زده شد که میزان ادرار در استخری ۸۳۰ هزار لیتری، ۷۵ لیتر است و یک استخر ۱۰۰ هزار لیتری هم حدودا، ۳۰ لیتر ادرار درون خود دارد.

درست است، تصور ۷۵ لیتر ادرار می‌تواند کمی حال به هم زن باشد، اما در استخری با ظرفیت ۸۳۰ هزار لیتر، این مقدار تنها ۰٫۰۱ درصد کل آب موجود است؛ تقریبا مانند قطره‌ای در یک سطل بزرگ!

اگر مدرک بیشتر برای اثبات وجود ادرار در استخر ها نیاز دارید، دفعه بعدی که در یک مجتمع آبی هستید به بوی آب توجه کنید؛ شاید فکر کنید که بویی که معمولا به استشمام آن عادت دارید، مربوط به کلر باشد، اما برخلاف انتظار این بو ناشی از وجود ترکیبی به نام نیتروژن تری‌کلرید (Trichloramine) است که از واکنش ماده شیمیایی اوره با کلر موجود در آب به وجود می‌آید. اوره در عرق و ادرار انسان یافت می‌شود!


منبع: برترنها

طنز؛ وقتی شأن و شئونات بانوی ایرانی ته می گیرد!

ماهنامه خط خطی – سمیرا بابایی: ساخت یک آگهی تبلیغاتی موفق می تواند برای شما، درست مثل نویسنده شدن در اینستاگرام، کار بسیار آسانی باشد. توصیه من الگوبرداری از شیوه های تبلیغاتی داخلی است، چون همان طور که می دانید، تبلیغات در غرب اشکال های عمده زیادی دارد، از جمله آن که زنان در غرب ابزار هستند (که البته این رویکرد هنگام ساخت تبلیغات برای ابزارهای واقعی – مثل آچار فرانسه – توسط زنان، ایرادهای فلسفی پیدا می کند، زیرا دقیقا مشخص نیست کدام ابزار مشغول تبلیغِ کدام ابزار است!)

خوشبختانه بانوان ما در عرصه تبلیغات داخلی توانسته اند به جایگاه چشم خواهرسو (چیه؟ خواهرشوهر اصفهانی ندیدید تا حالا؟) در آری، دست پیدا کنند. به عنوان مثال، بانوان ایرانی در تبلیغات اجناس مهم و تاثیرگذاری چون اسکاچ، مایع ظرفشویی، وایتکس و مواد شوینده همیشه نقش اول را ایفا می کنند و تصویر بانوی مایع ظرفشویی به دست، در ذهن فرزندان ما، درست به اندازه تصویرِ اولین قدم نیل آرمسترانگ بر روی ماه، در ذهن بچه های خارجی ها، نقش بسته است!

شاید عده ای سیاه نما و از آب گل آلود ماهی بگیر، الان بخواهند بگویند که پس چطور در تبلیغات بانک ها و شرکت های سرمایه گذاری و سایر تبلیغات باکلاس، آقایان همیشه نقش اول را بازی می کنند. در جواب این عزیزان باید گفت همان مدیرعامل، بانکدار یا سرمایه دار آقایی که شما در این تبلیغات ملاحظه می کنید، اگر یک همسر مایع ظرفشویی و شوینده به دست نداشت، الان به جای حضور اتوکشیده در تبلیغات تلویزیونی، به خاطر زندگی در محیطی پر میکروب، با لباس بیمارستان، ریش در آمده و موهای ژولیده، روی یکی از تخت های بیمارستان بستری شده بود و وضعیت شرکتش هم روی هوا بود. به قول یک ضرب المثل معروف چینی: «خارج از کادر تبلیغاتیِ هر مردِ موفق و پولدار، یک زن مایع شوینده به دست ایستاده است!»

اما با همه اینها، مدتی است یک شرکت تولید قابلمه پا را فراتر از این مباحث عادی و روزمره گذاشته است و در تبلیغاتش مدعی می شود که قابلمه هایی در شأن بانوان ایرانی وارد بازار کرده است. در اینجا لازم است به این مسئله مهم توجه بفرمایید که رابطه شأن و قابلمه، از دیرباز در جوامع مختلف بشری، رابطه علت و معلولی بسیار آشکاری بوده است. به این مثال که گفتگوی دو بانوی ایرانی در مراسم جهازبرون شهلا جون است، توجه کنید:

– شهلا جون، شأنت هم که بیست و چهار پارچه است، بزنم به تخته!

– مرسی لیدا جون… هرچی باشه، به نسوزی و نچسبی شئونات شما نمی رسه که!

فقط امیدواریم به زودی شاهد تولید آچار سگدست و لوله پولیکاهایی در شأن و غیرت مرد آریایی هم از طرف این شرکت باشیم تا مسئله تناسب بین حقوق مردان و زنان کاملا رعایت شده باشد و آقایان گله مند نباشند که هر چی شأن است داده اند دست خانم ها!

اما خوشبختانه برخلاف غربی ها که در تبلیغات شان از زن ها استفاده ابزاری می کنند، در کشور ما، وقتی پای تبلیغات عمومی (مثلا بیلبوردی) وسط است، تا جایی که امکان دارد، سعی می شود حتی البسه خانم ها هم بر تن آقایان عرضه شود! از جمله تلاش های فراجنسیتی از این دست، تبلیغ بیلبوردیِ یک دم نوش گیاهی به وسیله تصویر آقای بازیگری جا افتاده و هیول ابعاد (خیلی بزرگ، هیولاوار، رجوع شود به فرهنگ واژگان تبلیغاتی!) است که با لبخندی عریض، در کنار خالِ گوشتی نمکین و نگاهی نافذ، مشاهده می شود که در کنار این تصویر، هیوج فونت (همان هیول فرنگی، رجوع شود به بالا) نوشته شده است: «نیوشا!»

این تضاد مابین آنچه می بینیم و آنچه می خوانیم باعث می شود چنان تپش قلب بگیریم و از داخل ترک بخوریم که ناچار شویم خیلی سریع به یک عطاری یا سوپرمارکت برویم و یک بسته دم نوش گل گاوزبان بگیریم و درجا دم کنیم و بخوریم تا حال مان سر جایش بیاید… نه! جان من تبلیغ از این موثرتر و زودبازده تر داریم مگر؟


منبع: برترینها

طنز؛ دولت در سایه!

ماهنامه خط خطی – حسن غلامعلی فرد: آقای آسیب پذیر روی شاخه ای دراز کشیده و به چهچه پرندگان گوش سپرده بود که ناگاه بوی زغال و تنباکوی دوسیب به مشامش خورد. آسیب پذیر سرفه کرد و همان طور که از بوی تنباکوی دوسیب دلش آشوب شده بود، نگاهی به پایین درخت انداخت و دید جماعتی از سیاستمدارانِ تندرو در سایه درخت نشسته اند و با هم گفتمان و زد و خورد می کنند.

قالیباف شاخه ای از درخت جدا کرد و درون زغال انداخت و شروع به باد زدن کرد. آسیب پذیر فریاد زد: «برای چی شاخه رو می کَنی؟» قالیباف زیر لب چیزی گفت و به باد زدنش ادامه داد.

شریعتمداری جوجه کباب ها را به سیخ کشید و سیخ جوجه ها را به رئیسی نشان داد و از نگاهش پیدا بود که می خواست بداند جوجه ها را درست به سیخ کشیده یا نه. رئیسی نگاهی کارشناسانه به جوجه کباب ها انداخت و سرش را به نشانه تایید تکان داد. شریعتمداری سیخ جوجه ها را به کوچک زاده داد تا او، آنها را به قالیباف برساند.

آسیب پذیر تا چشمش به جوجه کباب ها افتاد، دلش ضعف رفت و همان طور که آب دهانش را می بلعید، گفت: «اومدین پیک نیک؟» رئیسی نگاهی به بالای درخت انداخت و با شور و حرارت خاصی گفت: «ما دولت در سایه تشکیل داده ایم.» آسیب پذیر نگاهی به جوجه کباب ها که روی آتش زغال طلایی رنگ می شدند انداخت، دلش به قار و قور افتاد و گفت: «واقعا توی این هوا جوجه کباب خیلی می چسبه. من که مدت هاست این غذا رو نخوردم.»

قالیباف جوجه ها، گوجه ها و فلفل های کباب شده را روی نان سنگک گذاشت و همه سیاستمداران تندرو به خوردن کباب مشغول شدند. آسیب پذیر آن قدر دهانش آب افتاده بود که چند پرنده روی گونه هایش نشستند و از دهان او آب خوردند. وقتی پرنده ها رفتند، آسیب پذیر پرسید: «کبابش خوشمزه است؟» جلیلی با بی تفاوتی، از گوشه چشم نگاهی به آسیب پذیر انداخت و گفت: «دولت در سایه باید تمام قوا را پوشش دهد!» این را گفت و جوجه کباب را به دندان کشید.

آسیب پذیر که از تماشای کباب خوردنِ آنها دلش حسابی ضعف کرده بود، گفت: «معلومه حسابی آبدار و خوش نمک شده. من که خیلی وقته کباب نخوردم.» میرسلیم بدون این که به آسیب پذیر توجه کند، روی جوجه کبابش سس آلفردو ریخت و چون سبیل نداشت با خیال راحت جوجه های سس سده را به معده فرستاد.

آسیب پذیر وقتی دید آنها قصد ندارند او را در پیک نیک شان شریک کنند، تصمیم گرفت به بوی کباب بسنده کند. پس نفسی عمیق کشید تا شاید بوی کباب به مشامش برسد اما هر چه بو کشید، جز بوی زغال و تنباکوی دوسیب بوی دیگری به مشامش نخورد. پس با دلخوری روی شاخه دراز کشید و زیر لب گفت: «حتی بوش رو هم برای خودشون برداشتن و نذاشتن که بوش در بیاد! این هم از مزایای در سایه بودنه لابد!» این را گفت و با شکمی گرسنه و دهانی آب افتاده به افق های گم و گور خیره شد.


منبع: برترینها

تجربه «بدترین کابوس» در غارهای آبی

سه ماه پیش، “زیسکو گارسیا” بدترین کابوس هر غواص را تجربه کرد. اکسیژنش در غار تمام شد و برای زنده ماندن از منفذهای غار استفاده می‌کرد. اما پس از سپری کردن یک روز در غار، دیگر امیدی به نجات نداشت.

به گزارش بی‌بی سی، روز یکشنبه ۱۵ آوریل “زیسکو گراسیا” در آب‌های جزیره “مایورکا” شروع به غواصی کرد. او معلم زمین‌شناسی است و تعطیلات آخر هفته خود را صرف جستجو و نقشه‌برداری از سیستم پیچیده غارهای زیرآبی می‌کند. او می‌گوید “دنیای زیرآب در مایورکا بسیار زیباتر است.”

تجربه «بدترین کابوس» در غارهای آبی
زیسکو در حال حمل چهار کپسول هوا که هر کدام برای یک ساعت تنفس کافی هستند.

او و دوست غواصش “گولم مسکرو” قصد داشتند در غار “Sa Piqueta” غواصی کنند که یک کیلومتر پس از ورودی غار به دالان‌ها و مسیرهای پرپیچ‌وخمی منتهی می‌شود. یک ساعت شنا کردند تا به آنجا برسند.

گارسیا مشغول جمع‌آوری نمونه از سنگ‌های غار شد و مسکرو رفت تا از دالان مجاور نقشه‌برداری کند. پس از اتمام کار داشتند به خانه بازمی‌گشتند که بدشانسی‌ها آغاز شد. گارسیا و مسکرو به‌طور اتفاقی در یک تقاطع به هم برخورد کردند. این برخورد گل‌ولای ته غار را بلند کرد و دیدشان تار شد.

تجربه «بدترین کابوس» در غارهای آبی
غواص‌ها باید همیشه با طناب به سطح آب متصل باشند

سپس متوجه شدند طنابی که آن‌ها را به‌سوی ورودی غار راهنمایی می‌کرد، پاره شده است. گارسیا که ۵۴ سال دارد گفت: “این طناب تنها برای یافتن مسیر است. احتمالا به سنگ‌ها برخورد کرده و پاره شده بود. یک ساعت را برای یافتن طناب صرف کردیم، اما موفق نشدیم.”

با سپری شدن این زمان با ارزش، هر دو درخطر بزرگی بودند. اکسیژنی که برای ورود و خروج از غار به همراه داشتند را مصرف کردند و تنها مقدار کمی از اکسیژن اضطراری برایشان باقی‌مانده بود.

تجربه «بدترین کابوس» در غارهای آبی

گراسیا به یاد آورد که دیگر غواص‌ها از یک حفره هوایی در یکی از دالان‌های نزدیک حرف می‌زدند. مسکرو را تا آنجا هدایت کرد. هر دو می‌دانستند تنها به اندازه یک نفر اکسیژن باقی‌مانده.

گراسیا گفت: “تصمیم گرفتیم من در منفذ هوایی غار بمانم و مسکرو به دهانه غار برود و کمک بیاورد. از من لاغرتر بود و به اکسیژن کمتری نیاز داشت و من در تنفس هوای غار (که کربن دی اکسید بیشتری دارد) با تجربه تر بودم.”

مسیر را روی نقشه مشخص کردند. قسمت‌هایی از مسیر مشخص نبود و احتمال داشت مسکرو گم شود: “مانند رانندگی در جاده‌ای مه‌آلود بود. مسکرو نمی‌خواست من را رها کند اما می‌دانستیم تنها راه نجات همین است.”

تجربه «بدترین کابوس» در غارهای آبی

گارسیا دالان را بررسی کرد. تالاب ۸۰ متر طول و ۲۰ متر عرض، و آب از سقف غار ۱۲ متر فاصله داشت. فهمید که آب سطح برکه قابل‌نوشیدن است. یک سنگ صاف و بزرگ پیدا کرد، خود را از آب بیرون کشید و روی آن نشست. دو تا از چراغ قوه هایش از کار افتاده بودند و باتری سومی هم رو به اتمام بود. مجبور بود در تاریکی انتظار بکشد: “تنها برای آب خوردن آن را روشن می‌کردم.”

کاری از دستش برنمی آمد، جز اینکه در تاریکی منتظر بماند و امیدوار باشد. گارسیا گفت: “از خود می‌پرسیدم چرا بعدازاین همه سال غوصی، الان این اتفاق برایم افتاد. در هفت تا هشت ساعت اول امیدوار بودم که مسکرو موفق می‌شود. اما با طولانی شدن انتظار، کم‌کم ناامید می‌شدم. فکر می‌کردم مسکرو مرده است و کسی از من خبر ندارد.”

گارسیا به عزیزانش فکر می‌کرد: ” دو فرزند دارم. یک پسر ۱۵ ساله و یک دختر ۹ ساله. فکر می‌کردم که هنوز چقدر جوانند و بدون من چه اتفاقی برایشان می افتد.”

بااینکه خونسرد و آرام بود، اما تنفس کربن دی اکسید رویش تاثیر گذاشته بود. هوایی که روی زمین تنفس می‌کنیم حاوی ۰٫۰۴ درصد کربن دی اکسید است، اما هوای غار ۵ درصد.

“سردرد داشتم. بااینکه بسیار خسته بودم اما نمی‌توانستم بخوابم؛ ذهنم مشوش بود.”

تجربه «بدترین کابوس» در غارهای آبی
غواصان خیلی راحت در غارهای مایورکا گم می‌شوند و جان می بازند.

زمان از دستش خارج‌شده بود، اما حس کرد بعد از چند روز صدای بلندی بالای سرش می شنود. فکر کرد مسکرو برای نجاتش آمده است. ” اول فکر کردم تیم نجات است. اما بعد فهمیدم گروهی سعی دارند سنگ‌های غار را حفاری کنند. فهمیدم دنبال من هستند و بسیار خوشحال شدم.”

اما اندکی بعد صداها خاموش شد و گارسیا تاریکترین لحظه‌ی ناامیدی را تجربه کرد.

تجربه «بدترین کابوس» در غارهای آبی
تصویری از گارسیا در حین غواصی

“فکر می‌کردم بدون آب و غذا خواهم برد، دقیقا همان مرگی که کابوسِ تمام غواصان است. باتری چراغ قوه تمام‌شده بود و می‌دانستم در تاریکی نمی‌توانم خودم را به آب آشامیدنی برسانم. تصمیم گرفتم به سمت جایی که تجهیزاتم را رها کردم شنا کنم و چاقویم را بردارم تا بتوانم میان مرگ طولانی و سریع انتخاب داشته باشم.”

در همان لحظه صدایی شنید: “فکر کردم باز هم توهم است، اما نور غواصی را دیدم که روشن و روشن تر می‌شد. دوست قدیمی‌ام “برنات کلمور” بود. به داخل آب پریدم و او را در آغوش گرفتم.”

تجربه «بدترین کابوس» در غارهای آبی
گارسیا (راست) و دوستش برنات کلمور

مسکرو موفق شده بود تیم نجات را مطلع کند. اما غواصان دید کافی نداشتند و تلاش هایشان بی ثمر مانده بود. به همین دلیل سعی کردند حفره‌ای در سنگ‌ها ایجاد کنند و به گارسیا آب و غذا برسانند، اما این تلاش هم بی نتیجه ماند. یک روز منتظر ماندند تا گل‌ولای آب بخوابد و سپس کلمور به نجاتش رفته بود.

کلمور مجبور بود گارسیا را ترک کند تا با تیم نجات تماس بگیرد: “هشت ساعت طول کشید تا مرا از غار بیرون آوردند. اما این بار انتظارم پر از امید و خوشحالی بود.”

او روز دوشنبه ۱۷ اوریل و پس از ۶۰ ساعت، از غار خارج شد.


منبع: برترینها

طنز؛ کار و کتک!

احمدرضا کاظمی در نوشت:

این روزها یکی از دغدغه‌های سیاسی مردم بحث کابینه آینده دولت و وزرای آینده هستند. دوستان اصولگرا طی یک سری انتظارات بسیار معقول و بحق، از آقای روحانی می‌خواهند کابینه دولت دوازدهم، گلچینی از بهترین‌های ابی، قمیشی، هاید… ببخشید؛ گلچینی از بهترین‌های کابینه دولت نهم و دهمِ آقای احمدی‌نژاد باشد. رویایی که برای این عزیزان حکم یک چیزی تو مایه‌های تیم منتخب جهان بازی فیفا ۹۸ را دارد و مثل این است که الان یک تیم فوتبال به اسم «رئال بارسلون» تاسیس بشود که رونالدو و مسی مهاجم‌هایش باشند!

یک‌سری دیگر از دوستان این‌وری و چپیِ از نوع خیلی چپ هم هستند که کف مطالبات‌شان از آقای روحانی حضور کیم‌کارداشیان در وزارت ارشاد است! با این وجود، در این بین هنوز هم در کابینه فعلی دولت چهره‌هایی حضور دارند که چپ و راست و بالا و پایین و سایر جهت‌های سیاسی کشور، از حضور آن‌ها در دولت بعدی استقبال می‌کنند. یکی از این چهره‌ها وزیر بهداشت و درمان، آقای قاضی‌زاده هاشمی است. کسی که این روزها از شدت دودلی و تردید هندزفری توی گوشش گذاشته و صبح تا شب «یه دل میگه برم برم! یه دلم میگه نرم نرم» عارف را پلی می‌کند.

از این طرف هم آقای روحانی عکس ایشان را گذاشته پشت صفحه گوشی‌ موبایلش و شب‌ها قبل از خواب در حالی که هندزفری توی گوشش است و به تصویر آقای قاضی‌زاده هاشمی زل زده آهنگ «بیا بیا! نرو نرو! بمون پیشم!» گوش می‌کند! خوشبختانه در این راستا اخیرا خبرهای خوبی هم به گوش رسیده مبنی بر اینکه جناب وزیر از موضع سرسختانه قبلی‌اش کمی کوتاه آمده و گفته «برای ماندن در وزارت بهداشت تضمین می‌خواهم، چون نمی‌شود هم کار کرد هم کتک خورد».

منتها تنها تضمینی که ما می‌توانیم فعلا به ایشان بدهیم این است که یک مدت با خبرهای عباس جدیدانه ایشان مبنی بر «ملاقات وزیر بهداشت با فلانی در بیمارستان+عکس» و «عیادت آقای قاضی‌زاده از فلانی در بستر بیماری+فیلم» شوخی نکنیم! این از ما طنزنویس‌ها، اما خب بنده شخصا بعید می‌دانم از جانب کسانی که نه تنها کار نمی‌کنند بلکه کتک هم می‌زنند، فحش هم می‌دهند و دمپایی و پاره آجر و گوجه فرنگی هم پرتاب می‌کنند، تضمینی به ایشان ارائه شود!


منبع: برترینها

هواپیمایی برای سرکار رفتن!

اگر شما هم از آن دسته از افراد هستید که هر روز بابت مسیر خانه تا محل کارتان شکایت می کنید و ناراضی هستید، احتمالا این گزارش باعث می‌شود نسبت به راه خودتان حس بهتری خواهید داشت!

هواپیمایی برای سرکار رفتن!

کِرت فون بَدینسکی مهندس مکانیک یک شرکت در سان‌فرانسیسکو است، او که در لس‌آنجلس زندگی می‌کند، هر روز کاری ساعت ۵ صبح بیدار می‌شود، دوش می‌گیرد، صبحانه می‌خورد و با خودرو ۱۵ دقیقه در راه است تا به فرودگاه برسد، در آن‌جا با هواپیمای تک‌ موتوره ویژه هیئت مدیره به مدت ۹۰ دقیقه پرواز می‌کند و به اوکلند می‌رود و سپس از آن‌جا با یک خودروی دیگر به سان‌فرانسیسکو و دفتر محل کار خود راهی می‌شود. او از ساعت ۸:۳۰ صبح تا ۱۷ کار می‌کند و عصر هم با برگشتن از همین مسیر در حدود ساعت ۲۱ شب به خانه می‌رسد!

هواپیمایی برای سرکار رفتن!

کِرت می‌گوید: «هربار به کسی می‌گویم که هر روز از لس‌آنجلس به سان‌فرانسیسکو می‌روم، او سه بار این سوال را می‌پرسد که «هرروز؟ هرروز؟ هرروز؟» در حقیقت همه از اینکه من چنین کاری را ر روز انجام می‌دهم، خیلی تعجب می‌کنند.»

شرکتی که کِرت در آن کار می‌کند، در ابتدا در لس‌آنجلس بود، اما مدیران تصمیم می‌گیرند به سان‌فرانسیسکو نقل مکان کنند، چون معتقد بودند در آن‌جا استعدادهای بیشتری وجود دارد. این مهندس هم که نمی‌تواند خانواده‌اش را به سان‌فرانسیسکو ببرد، از طرفی هم نمی‌تواند شغلش را از دست بدهد؛ به همین دلیل مجبور است هر روز این مسیر را طی کند.

هواپیمایی برای سرکار رفتن!

بدینسکی ماهانه دو هزار و ۳۰۰ دلار را برای پروازهایش هزینه می‌کند، او در این هواپیمای تک موتوره با ۸ نفر دیگر هم همسفر است و با توجه به اینکه هر روز از فرودگاه استفاده می‌کند و از قبل بررسی‌های مورد نیاز برای او انجام شده، می‌تواند هواپیما را یک راست به مقصد پارکینگ ترک کند و لازم نیست از گیت‌های امنیتی عبور کند. با همه این اوصاف باز هم پروازها و رفت آمد او ۶ ساعت از کل روز او را دربرمی‌گیرد.

 هواپیمایی برای سرکار رفتن!

حتما اگر شما هم با کِرت صحبت کنید، متوجه می‌شوید او از این مسیر هر روزه خیلی هم هیجان‌انگیز است، با این‌حال اختلافات جدی آب و هوایی میام این دو شهر یکی از مشکلات این مهندس است، چون گاهی وقت‌ها لس‌آنجلس آفتابی است، در حالی‌که در سانفرانسیسکو هوا ابری و خیلی گرم می‌شود. البته ترافیک اوکلند تا سانفرانسیکو هم از مشکلاتی است که کِرت با آن دست و پنجه نرم می‌کند.


منبع: برترینها

طنز؛ گونه شناسی: «لاما»ها

ماهنامه خط خطی – مجید دواچی: برخلاف ترامپ و سایر سفیدپوست های مهاجر تازه وارد، لاماها قرن های متمادی است که ساکن آمریکا هستند و اصلا هم به فکر ممنوعیت ورود سایر حیوانات به این قاره نیفتاده اند. یک روز، یکی از سرخ پوست های اینکا به یکی از این لاماها گفت: «قربان دستت! ممکن است بار من را ببری آن طرف رشته کوه آند؟»

لاما هم که در رودربایستی قرار گرفته بود، این کار را برایش انجام داد. اینکای مورد اشاره چند بار دیگر این تقاضا را مطرح کرد و لامای بخت برگشته هم اجابت کرد. به مصداق اینکه لطف امروز وظیفه فرداست، الان کلیه لاماها به کار باربری و حمل و نقل سنگین کوهستانی مشغول اند و اصلا این کار جزئی از هویت و فلسفه زندگی شان شده است.

اسپانیایی های مهاجم، در سال ۱۵۳۳، پدر اینکاها را در آوردند، ولی وضعیت لاماها فرقی نکرد و همچنان بار روی دوش شان بود. در الفبای اسپانیایی، یک L بی خاصیت وجود داشت که نمی دانستند با آن چه کنند، تا این که چشم شان به این حیوان افتاد و اسمش را گذاشتند LLAMA. به نظر من، با یک دانه L هم کار راه می افتاد، ولی به هر حال، کار نیکو کردن از پر کردن است. لاما را در اسپانیایی، لی آه ما تلفظ می کنند، چرا که تلفظ صحیح اسپانیایی اش همین است.

اصلا آدم نباید کلمات را به صورت درست تلفظ کند، دقیقا مثل عزیزانی که هنوز جلسه دوم کلاس زبان شان تمام نشده، در موقع تعجب، چنان wow می گویند که گل جماعت انگلیسی زبان دنیا بیایند پیش شان تلفظ صحیح این کلمه و تفاوت مخرج تلفظ w و v را یاد بگیرند.

لاماها دوست دارند در مناطق کوهستانی مرتفع زندگی کنند. سایر حیوانات را با سنگ هم بزنید حاضر نیستند بروند در آن ارتفاع زندگی کنند، بس که هوایش رقیق است و نفس آدم یعنی همان حیوان در نمی آید. اما لاماها چون چیزی در مورد اکسیژن به گوش شان نخورده است، مشکلی هم در این باره ندارند. به نظر من، همین مسئله ثابت می کند اگر این قدر درباره خطرات آلودگی هوا، شاخص سلامت هوا، میزان مجاز فلان آینده و … حرف و حدیث راه نمی انداختند، مردم کلان شهرها هم متوجه آلودگی هوا نمی شدند و مثل سابق زندگی شان را می کردند. کلا ما عادت داریم مشکل ایجاد کنیم و بعد هم مثل یک موجودی در حل آن بمانیم.

لاماها متعلق به خانواده شترها هستند ولی خیلی وقت پیش تصمیم گرفتند که راه خودشان را جدا کنند و در حال حاضر هم دیگر مشخصات ظاهری خانواده متبوعشان را ندارند. این خیلی اشتباه است که بگوییم لاما مثل شتر می ماند، با این تفاوت که کوهان ندارد. من دقیقا نمی دانم شتری که کوهان نداشته باشد چه چیزش به شتر می ماند که اینها لاماها را شبیه آن می دانند. به هر حال، اشتباه کردن و اصرار بر روی اشتباه از مشخصات موجود دوپا است.

لاماها سرشان در حساب و کتاب است و می دانند که دقیقا چه مقدار بار باید حمل کنند. اگر شما حتی یک کیلو اضافه بر این مقدار، بار روی لاما بگذارید، او وسط راه پهن می شود و جان به جانش کنی از جایش تکان نمی خورد تا این که شما بیایی و آن بار اضافه را از روی دوشش، یعنی پشتش، برداری. ایشان بعدا اگر حس و حالش را داشت و دلش خواست، بلند می شود و کارش را انجام می دهد. البته اگر پشیمانی و ندامت واقعی را از این اجحاف و زورگویی در چشمان شما ببیند.

به هر حال، از این موضوع می شود نتیجه گرفت ما آدم ها با لاماها خیلی تفاوت داریم، چرا که هر چه بارمان می کنند صدای مان در نمی آید. نهایتا دو سه تا هشتگ می زنیم و در حالی که بار اضافه را به دوش می کشیم و بارکشی خود را به نحو احسن انجام می دهیم، از بار اضافی شکایت می کنیم!

لاماها در روابط اجتماعی خود بسیار رک و بی پرده هستند. مثلا اگر از شما خوش شان نیاید، اصلا سعی نمی کنند این علاقه نداشتن را مثل آدم ها زیر لبخندی تصنعی پنهان کنند و مرد و مردانه روبروی شما می ایستند و تف می کنند توی صورت تان. البته بعضی آدم ها هم چنین اخلاقی دارند، ولی انصافا این حد از رک بودن را من توصیه نمی کنم. خود دانید.

بعضا مشاهده شده است که لاماها حوصله شان از زندگی سر می رود و می زنند به سیم آخر و خل و چل بازی. کسی هم نزدیک تر از ملت پرو دم دست شان نمی بینند و می افتند به جان آنها. البته تا حدی هم حق دارند. هر چه باشد، اجداد همین پرویی ها بودند که اولین بار درخواست حمل بار را به لاماها دادند. از آنجا که لاما حیوان باهوش و تحصیلکرده ای است و به راحتی می تواند تا ده بشمارد، چنین خشونت فیزیکی از او بعید است، ولی گویا در دنیای لاماها هم تحصیلات، فهم و شعور نمی آورد.

بعضی لاماها در این موارد، به روانشناس یا مشاور مراجعه می کنند ولی چون معمولا این کار هم وجهه خوشایندی ندارد و هم هزینه بردار است، ترجیح می دهند دسته جمعی بروند پشت کوه و آنجا علف نشخوار کنند و بحث سیاسی کنند. تجربه ثابت کرده است این کار باعث آرامش لاماها می شود و بسیار مفید فایده است. بگذریم.

همه بچه لاماها در فصل بهار به دنیا می آیند، البته این موضوع ربطی به آنها ندارد و بیشتر نشان هماهنگی والدین شان در امر تولید مثل است. آلکاپاها که لاماهای اهلی شده هستند، هیچ گاه به صورت وحشی دیده نشده اند. متقابلا، گواناکوها و ویکوناها که گونه وحشی لاماها هستند، نیز هیچ گاه به صورت اهلی یافت نشده اند.

خوشبختانه در این مورد می توان گفت این با آن در و پیگیر قضیه نشد و اصولا کش دادن قضایا کار درستی نیست. ویکونای نر از شش تا پانزده همسر اختیار می کند. ممکن است کسانی ذوق زده شوند و بگویند خوشا به حالش، فقط سرسره ناصری کم دارد این جناب، ولی هیچ وقت نباید زود قضاوت کرد. یک لحظه تصور کنید پانزده همسر وی، هم زمان، مهریه شان را بگذارند اجرا. فکر کنم صرف تصور چنین وضعیتی موجب تصدیق بشود و نیازی به توضیح بیشتر نباشد.

از این مسئله که بگذریم باید دانست که در فصل جفت گیری، دو ویکونای نر آن قدر بر سر تصاحب ویکونای ماده می جنگند تا یکی کشته شود. اینجاست که می گویند هر که پانزده تا زن خواهد، جور دوئل و بکش بکش کشد!


منبع: برترینها

زندگی عجیب یک پسر داخل محفظه حبابی

مجله همشهری سرنخ – ندا بهجتیان: زندگی درون حباب، برای بعضی شاید شبیه شوخی باشد اما برای دیوید وتر تنها راه برای ادامه زندگی بود. دیوید پسری اهل تگزاس بود که به خاطر سندروم «نقص دستگاه ایمنی» مجبور بود تمام عمر خود را در یک حباب پلاستیکی زندگی کند و به همین دلیل به «پسر حبابی» مشهور شد.

وقتی دیوید وتر در سال ۱۹۷۱ به دنیا آمد پدر و مادرش کارول و جوزف، می دانستند که به احتمال خیلی زیاد مبتلا به سندروم نقص ایمنی خواهدبود. پسر بزرگ تر خانواده که او نیز دیوید نام داشت در هشت ماهگی به همین دلیل جان خود را از دست داده بود.

پزشکان به زن و شوهر جوان گفته بودند که چون این بیماری در خانواده آن ها ارثی است، احتمال این که تمام نوزادان پسرشان چنین مشکلی داشته باشند بسیار زیاد است.

دیوید در بیمارستانی در تگزاس به دنیا آمد و از همان ابتدای تولد، دکتر «رالف ویلسون» تنها راه زنده ماندنش را دور نگه داشتن او از اطرافیان دانسته بود، روشی که در زمان کودک قبلی خانواده هیچ کس به آن ها پیشنهاد نکرده بود و به همین خاطر او بسیار زود جانش را از دست داد. زندگی برای دیوید فقط از طریق ماندن در حباب امکان پذیر بود، چون دیوید به غیر از انسان ها باید از دست زدن به هر وسیله ضدعفونی نشده در زندگی عادی نیز پرهیز می کرد اما طبق نظر پزشکان، این کودک ضعیف، شانس بزرگی برای زنده ماندن داشت.

 زندگی عجیب یک پسر داخل محفظه حبابی

خواهر او، کاترین که دو سال بزرگ تر از او بود، کاملا سالم به دنیا آمده بود و حالا می توانست با اهدای مغز استخوان به برادرش او را هم از مغز نجات دهد.

با وجود کاترین، حباب طراحی شده برای دیوید بسیار ساده و موقتی ساخته شد تا به سرعت و پس از انجام  آزمایش های لازم پیوند انجام شده و دیوید از حباب خارج شود، اما نتایج آزمایشات ناامیدکننده بود، گروه خونی کاترین و دیوید با یکدیگر مطابقت نداشت. با این حال پزشکان معتقد بودند که شاید بتوان این مشکل ار پس از گذشت چند سال از سر راه برداشت، به همین خاطر حباب مجهزتری برای دیوید طراحی شد.

دیوید وتر اولین کودکی بود که به خاطر جلوگیری از مرگ زودرس، متخصصان پزشکی زندگی در حباب را برای او توصیه کردند.

سال های ابتدایی زندگی دیوید، در بیمارستان کودکان تگزاس گذشت اما با بزرگ شدن او، پزشکان مانعی برای انتقالش به خانه و گذراندن بقیه عمرش در کنار افراد خانواده ندیدند، به همین خاطر دیوید به خانه ای که در دابین تگزاس داشتند منتقل شده و در کنار پدر، مادر و خواهرش زندگی جدیدش را آغاز کرد. او در خانه و در کنار خانواده اش بود اما همیشه نظاره گر زندگی آن ها از داخل اتاق حبابی خود بود.

تا قبل از مورد دیوید، تنها راه مقابله با بیماری نقص ایمنی، نگهداری کودک مبتلا در یک اتاق ایزوله بود تا زمانی که روی او پیوند مغز استخوان انجام شود اما اتاق هر چقدر هم که ایزوله می شد باز هم دارای باکتری هایی بود که برای این فرد ایجاد عفونت می کرد و در نهایت جان شان را می گرفت، به همین خاطر از همان زمان تولد، دیوید به داخل حبابی ایزوله و کاملا استریلیزه منتقل شد، به این ترتیب او تنها ۲۰ ثانیه زندگی در هوای آزاد را تجربه کرد، همچنین در تمام طول عمر کوتاهش هیچ گاه تماس مستقیم با هیچ فردی حتی مادرش نداشت.

قرار بود در همان ماه های اول تولد پیوند مغز استخوان انجام شود، آزمایش خون روی دیگر اعضای خانواده نیز انجام شد اما هیچ کدام از آن ها برای این عمل با او هماهنگ نبودند و هیچ اهداکننده دیگری نیز پیدا نشد.

زندگی عجیب یک پسر داخل محفظه حبابی

زندگی درون حباب

آب، غذا، پوشک، لباس و حتی هوایی که وارد حباب می شد از قبل استریل می شد یعنی قبل از ورود به حباب، چهار ساعت در محفظه ای با گاز اکسید اتیلن و دمای ۶۰ درجه سانتیگراد قرار داده می شد و سپس می توانست برای یک تا هفت روز داخل حباب شود. طبق اسناد موجود در بیمارستان و شبکه خبری پی بی اس، حتی آبی که دیوید با آن غسل تعمید داده شد نیز از قبل استریل شده بود.

تازه پس از این که این وسایل داخل حباب می شد، دیوید فقط می توانست با استفاده از دستکش های پلاستیکی که به دستانش پوشانده می شد به آن ها دست بزند، از همه بدتر صدای کمپرسور هوایی بود که حباب را پر می کرد و همچنین فیلترهایی که هوای داخل حباب را از وجود باکتری ها تمیز نگه می داشتند، آن قدر صدای آن بلند و آزاردهنده بود که ارتباط برقرار کردن با دیوید را بسیار دشوار می کرد.

والدین کودک و دکتر «جان مونتگومری»- پزشک مخصوص دیوید- همیشه سعی می کردند تا دیوید زندگی معمولی ای مانند کودکان دیگر داشته باشد، تمام وسایل مورد نیاز او از جمله تلویزیون، اسباب بازی و حتی کتاب و دفترهای آموزشی برای او داخل حباب قرار داده شده بود و او تمام درس های خود را داخل همان حباب مانند دیگر کودکان هم سن و سالش می آموخت.

 
به غیر از حبابی که دیوید در خانه داشت حبابی نیز برای او در بیمارستان قرار داده شده بود که او یک یا دو هفته از ماه را باید برای درمان در آن جا می گذارند. زمانی که دیوید چهار سال داشت یک روز به اشتباه سوزن یکی از سرنگ ها در داخل حباب جا ماند و دیوید با استفاده از آن سوراخی روی دیواره حباب ایجاد کرد. همان زمان بود که ناگهان حال کودک بد شد و پدر و مادرش او را به سرعت به بیمارستان منتقل کردند.

در این زمان بود که یک روانپزشک با زبان کودکانه برای او به خوبی توضیح داد که میکروب ها چه هستند و چه خطراتی برای او دارند، خوشبختانه این بار دیوید توانست از خطر بگریزد.

هرچه دیوید بزرگ تر می شد بهتر می توانست بفهمد که زندگی خارج از حباب می تواند برای او مرگبار باشد.

 زندگی عجیب یک پسر داخل محفظه حبابی

پدر دیوید در مصاحبه با مجری شبکه خبری ام بی سی گفته بود «دیوید از همان ابتدا هرگز از ما نپرسید که چرا در حباب زندگی می کند و مانند دیگران آزاد نیست تا هر جایی می خواهد برود، گویا برایش کاملا عادی بود که همه را از داخل حباب ببیند و حتی مادرش او را با دستکش های مشکی در آغوش بگیرد، دیوید هرگز گرمای آغوش پدر و مادرش را به خوبی احساس نکرد و نتوانست شیرینی بازی با خواهرش را درک کند.»

تابستان ها برای دیوید بسیار سخت و طاقت فرسا می گذشت، چرا که دمای هوای داخل حباب چند برابر می شد که خنک نگه داشتن آن بسیار دشوار بود و هم اینک او نیز مانند دیگر پسربچه های هم سن و سال خود دوست داشت بیرون از خانه دوچرخه بازی کند، در چمن ها بدود و حتی به شنا برود. اما دیوید همیشه در خانه بود و همه چیز را از داخل حباب تماشا می کرد.

بالاخره ترس از آینده در نه سالگی به سراغ دیوید آمد. او همیشه از پزشکان خود می پرسید که آیا می شود روزی او هم مانند یک انسان عادی به زندگی ادامه دهد.

قدم زدن با لباس فضانوردی

در سال ۱۹۷۷ دانشمندان ناسا از تحقیقات خود استفاده کرده و لباسی شبیه لباس فضانوردان برای او طراحی کردند تا دیوید نیز بتواند برای یک بار هم که شده قدم به دنیای خارج از حباب بگذارد. این لباس با شلنگی دو و نیم متری به دستگاه کمپرسور و فیلتراسیون متصل بود و همچنین وزنش آن قدر زیاد بود که تحمل آن برای یک پسربچه آسان به نظر نمی رسید، با این حال دیوید از داشتن آن بسیار خوشحال بود چرا که می توانست با کمک این لباس کمی قدم بزند.

اولین باری که دیوید لباس را پوشید هم خودش و هم والدینش بسیار احساس خطر می کردند اما وقتی دیدند همه چیز به خوبی رعایت شده است اجازه دادند تا دیوید هر بار که خواست آن را بپوشد.

هر بار که دیوید می خواست لباس را بپوشد ۲۸ قدم از هر طرف، استریل می شد تا او پای خود را روی محیط آلوده نگذارد.

 زندگی عجیب یک پسر داخل محفظه حبابی

قدم زدن در دنیا و بازی با کاترین، یکی از بزرگ ترین آرزوهای دیوید بود که برآورده شد اما از همه مهم تر این بود که بالاخره پدر و مادرش توانستند برای اولین بار او را هر چند با لباسی حجیم در ۲۹ جولای ۱۹۷۷ در آغوش بگیرند.

دیوید تنها هفت بار این لباس را پوشید چرا که با بزرگ تر شدن دیوید، لباس برایش کوچک شد و ناسا دیگر لباس بزرگ تری برای او نساخت.

مدتی پس از آن خبر بسیار وحشتناکی به این خانواده رسید. اگر پیوند مغز استخوان به سرعت انجام نمی شد او با این روال نمی توانست به زندگی ادامه دهد.

هدیه تولد

در سال ۱۹۸۲ دیوید به عنوان هدیه تولد خواست تا آسمان پر از ستاره را تماشا کند. او به والدین خود گفت تنها آرزوی من برای سالگرد تولدم این است که ستاره های شب را ببینم. جوزف و کارول پسرشان را به مدت ۲۰ دقیقه برای تماشای آسمان پرستاره با حباب و با زحمت فراوانی از خانه بیرون بردند.

ویروس قاتل

در تمام این مدت دیوید تنها از جدایی بین خودش و دنیای بیرون و اینکه نمی تواند مانند خواهرش کاترین، پدر و مادرش را به راحتی در آغوش بگیرد، ناراحت بود.

در طول مدت بیماری دیوید در حدود ۱٫۳ میلیون دلار برای درمان او هزینه شد اما هیچ اهداکننده ای که بتواند به او مغز استخوان اهدا کند پیدا نشد تا اینکه در سال ۱۹۸۴، گروهی از پزشکان در بوستون به این نتیجه رسیدند که می توانند عمل پیوند مغز استخوان را بدون این که گروه های خونی با یکدیگر مطابقت داشته باشند انجام دهند به همین خاطر پزشکان ریسک بزرگی انجام داده و خواستند تا پیوند را از خواهر او انجام دهند.

پیوند با موفقیت انجام شد و بدن دیوید هم این پیوند را پس نزد اما چهار ماه بعد دچار عفونت شدید مونونوکلئوز شد. او همچنان درون حباب زندگی می کرد و حتی از پس عمل نیز از حباب خارج نشده بود و به همین خاطر وجود عفونت در بدنش برای پزشکان عجیب به نظر می رسید. حرارت بدن او هر لحظه بالاتر و بالاتر می رفت و از دست پزشکان هم کاری ساخته نبود تا این که چند روز بعد دیوید به طور مرتب دچار تهوع خونی شد.

 زندگی عجیب یک پسر داخل محفظه حبابی

در بیست و دوم فوریه همان سال، دیوید برای اولین بار در طول عمرش در حباب خارج شد تا در بخش مراقبت های ویژه نگهداری شود، اما دیگر بسیار دیر شده و دیوید به کما رفته بود.

این اولین باری بود که افراد خانواده اش توانستند او را با دست بدون دستکش لمس کنند اما دیوید دیگر نمی توانست آن ها را احساس کند و چند ساعت بعد بر اثر لنفوم بورکیت در سن دوازده سالگی درگذشت.

پس از انجام کالبدشکافی مشخص شد که مغز استخوان کاترین دارای ویروسی نهفته بوده که در آزمایش ها مشخص نشده است و در بدن دیوید به خاطر ضعف شدیدی که داشت موجب نوعی سرطان نادر غدد لنفاوی شده بود.

حالا نزدیک به نیم قرن از تولد دیوید وتر می گذرد، اولین پسری که در حباب زندگی کرد. اما حالا کودکان زیادی در سراسر دنیا با سندروم نقص ایمنی متولد می شوند که به راحتی زندگی می کنند و دیگر سختی هایی که دیوید در زندگی کوتاه خود تحمل کرد را نمی چشند. بدن کودکانی که با سندروم آلیمفوسیتوسیس متولد می شوند قادر به ساختن گلبول سفید نیست و به همین خاطر به سرعت دچار عفونت می شود، عفونت های کوچک که در بیشتر افراد با آنتی بیوتیک های معمولی قابل درمان است می تواند در این کودکان موجب مرگ شان شود. خوشبختانه امروزه ۹ کودک از ۱۰ کودکی که با این مشکل به دنیا می آیند درمان می شوند.


منبع: برترینها

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد! (۱۶+)

برای شروع باید گفت که این پست هیچ ربطی به رد یا تایید وجود ارواح ندارد. اینکه این ۲۵ عکس واقعی هستند یا با فتوشاپ درست شده‌اند بر عهده‌ی بیننده‌ی عکس است، ما فقط چیزی که به دستمان رسیده است را به شما نشان می‌دهیم. با این حال همه‌ی ما داستان‌های کسانی که با ارواح درگیر بوده‌اند یا ارواح را دیده‌اند را شنیده‌ایم؛ پس احتمال اینکه این عکس‌ها واقعی باشند هم وجود دارد. در ادامه با این سری عکس‌های جالب و شوکه کننده از ارواح با ما همراه باشید.

۱. لیدی براون

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این عکس در سال ۱۹۳۶ در انگلستان گرفته شده‌است. این عکس یکی از اولین عکسهای ماوراء الطبیعه‌ی گرفته شده به حساب می‌آید. گفته می‌شود که این لیدی دوروتی واپل بوده که توسط شوهرش در خانه تا زمان مرگ زندانی شده بوده است.


۲. سرباز

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این عکس در طول جنگ داخلی آمرکیا در زیرزمین خانه‌ای که در حال بازسازی بوده است گرفته شده است و ظاهرا روح یک سرباز متفق را نشان می‌دهد.


۳. روح قبرستان

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این عکس توسط خانمی به نام خانم اندروز، درحالکیه به قبر کودک خود در کوئنزلند استرالیا در دهه‌ی ۱۹۴۰ سر می زده است گرفته شده است.


۴.کلیسای Worstead

 ۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

 هنگامی که پیتر برتلوت به کلیسای Worstead در انگلستان رفته بود، این عکس را هنگامی که همسرش در حال دعا بود گرفت.


۵. صورتی در پنجره

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

گفته می‌شود که این روح برده‌ای است که در حال فرار بوده و کشته شده و هنوز هم در ساختمان است.


۶. راه پله

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

در این پلکان‌ها ظاهرا چندین بار ارواح دیده شده‌اند و این عکس توسط یک زوج کانادایی در سال ۱۹۹۶ گرفته شده‌است.


۷. فردی جکسون

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این تصویر نیروی هوای سلطنتی را در سال ۱۹۱۹ نشان می‌دهد. فردی جکسون که در عکس مشاهده می‌کنید، مکانیکی است که ۲ روز پیش از گرفتن این عکس کشته شده بود.


۸. شیطان در بیمارستان

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این عکس توسط یک پرستار در بیمارستانی ناشناس گرفته شده است. این عکس شیطان را بالای سر یک بیمار نشان می‌دهد. ادعا شده که بیمار مدت کوتاهی بعد فوت کرده‌است.


۹. روح در عروسی

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این عکس توسط Neil Sandbach که درحال عکسبرداری از یک مراسم عروسی در انگلستان بوده گرفته شده است. صاحبان این مکان ادعا کرده‌اند که پیش از این هم مشکلاتی با دیده شدن روح یک پسر بچه داشته‌اند.


۱۰. گاوچران

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این عکس در یک قبرستان در آریزونا گرفته شده و گاوچرانی مخفی را نشان می‌دهد.


۱۱. SS watertown

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد! 

SS watertown اسم یک تانکر نفت بود که از طریق کانال پاناما به نیویورک می‌رفت. در بین راه ۲ نفر از خدمه به دلیل استنشاق گاز درگذشتند و طبق رسم و رسوم آنها را در دریا انداختند. از آن موقع به بعد مردم ادعا می‌کنند که صورت آنها را در امواج اطراف کشتی مشاهده می‌کنند.


۱۲. بانوی پیر و سگش

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

طبق گفته‌های شوهر این خانم،  در هنگام انداختن این عکس هیچکس در پشت در ورودی خانه جدیدشان در شیکاگو وجود نداشت.


۱۳. آسایشگاه Wavery hills

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد! 

این عکس توسط پرستاری که در این آسایشگاه( دیوانه خانه) کار می‌کرده گرفته شده است.


۱۴. مزرعه‌ی گل تلفونی

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

گفته می‌شود این مزرعه که در لوئیزیانا قرار دارد خانه‌ی بیش از ۱۲ روح است که بیشترشان برده بوده‌اند.


۱۵. روحی در صندلی عقب

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

در سال ۱۹۵۹، زمانیکه میبل چینری وشوهرش برای سر زدن به قبر مادرش می‌رفتند، میبل سرش را برگرداند و این عکس را از شوهرش درحالیکه در ماشین منتظر آمدن او بود انداخت. پس از ظاهر کردن عکس او از دیدن کسی که در صندلی عقب نشسته بود و عینک زده بود شگفت زده شد. میبل تا زمانیکه خودش از دنیا رفت قسم می‌خورد که آن روح، روح مادرش بوده است.


۱۶. روح Amity ville

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد! 

این خانه متعلق به مردی بوده است که تمام خانواده‌اش را به قتل رسانده بوده است. این خانه هنوز هم وجود دارد؛  یکی از صاحبان بعدی آن، این عکس را درحالیکه در خانه تنها بوده‌اند انداخته است.


۱۷. مادری که فوت کرد

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این عکس که توسط پدر این دختر گرفته شده در اینترنت غوغایی به پا کرد.  بسیاری بر این باورند که این شبح، روح مادر مرحوم کودک است که با او بازی می‌کند.


۱۸. روح در پنجره

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این هم یکی دیگر از عکس‌هایی است که در اینترنت سروصدا به پا کرد؛ بخاطر زن شبح مانندی که پشت پنجره‌ خانه وجود دارد.


۱۹. روح پل

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

بر طبق افسانه‌ها، این روح زنی است که توسط شوهر سربازش در رودخانه انداخته شده و غرق شده است. روح او اکنون در پل سرگردان است.


۲۰. گرفتن بازو

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

وقتی حرف از عکس‌های روح دار می‌شود، باید گفت که این یکی دیگر از عکس‌هایی است که در اینترنت جنجال به پا کرد.


۲۱. روح خانواده‌ی کوپر

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

این عکس از« روح آویزان» توسط خانواده‌ی کوپر در خانه‌ی جدیدشان در تگزاس در دهه‌ی ۱۹۵۰ گرفته شده است.


۲۲. شبح گورستان

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

گفته می‌شود که این گورستان، تسخیر شده‌ترین گورستان آمریکاست. ظاهرا این روح دوست دارد که شب‌ها در نزدیکی جاده ظاهر شود. برخی رانندگان ادعا کرده‌اند که بعد از برخورد به این روح ماشین‌شان آسیب دیده‌است.


۲۳. گورستان Bechelors Grave

 ۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد!

 این گورستان برای سال‌های متمادی محل دیده شدن ارواح بوده است. این عکس خانم جوانی را نشان می‌دهد که بر سنگ قبر نشسته است.


۲۴. شبح Haigh hall

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد! 

گفته می‌شود که روحی که در تصویر مشاهده می‌کنید، همسر شوالیه‌ای است که در قرن ۱۴ مرده است.


۲۵. خانه‌ی Whaley

۲۵ عکس شوکه کننده از ارواح که باور نخواهید کرد! 

 از زمان مرگ مرموز خانواده‌ی Whaley، این خانه محل دیده شدن ارواح این خانواده بوده است.


منبع: برترینها

طنز؛ با اجازه، غرقتون می کنم

ماهنامه خط خطی – مهرشاد مرتضوی: کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. آن طرف تر، مردی که صید خوبی داشت، روی ماسه ها نوشت: دریای سخاوتمند. جوانی غرق شد. مادرش نوشت: دریای قاتل. موجی نوشته ها را شست. دریا گفت: به قضاوت دیگران اعتنا نکن، اگر می خواهی دریا باشی.

***
کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. آن طرف تر، مردی که صید خوبی داشت، روی ماسه ها نوشت: دریای سخاوتمند. جوانی غرق شد. مادرش نوشت: دریای قاتل. موجی نوشته ها را شست. دریا گفت: به قضاوت دیگران اعتنا نکن، اگر می خواهی دریا باشی. کودک، مرد و مادر لایک زدند و با اجازه شیر کردند.

***
کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. آن طرف تر، مردی که صید خوبی داشت، روی ماسه ها نوشت: دریای سخاوتمند. جوانی غرق شد. مادرش نوشت: دریای قاتل. موجی نوشته ها را شست. دریا گفت: به قضاوت دیگران اعتنا نکن، اگر می خواهی دریا باشی. موج بقیه نوشته ها را هم شست و گفت: نخوام دریا باشم، کی رو باید ببینم؟ دریا از پاسخ ماند.

***
کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. آن طرف تر، مردی که صید خوبی داشت، روی ماسه ها نوشت: دریای سخاوتمند. جوانی غرق شد. مادرش نوشت: دریای قاتل. موجی نوشته ها را شست. دریا هم گفت: همه کس و کارتونه.

***
کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. آن طرف تر، مردی که صید خوبی داشت، روی ماسه ها نوشت: دریای سخاوتمند. جوانی غرق شد. مادرش نوشت: دریای قاتل. موجی آمد و هر سه را برد که دیگر کامنت الکی ندهند.

***
کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. آن طرف تر، مردی که صید خوبی داشت، روی ماسه ها نوشت: دریای سخاوتمند. جوانی غرق شد. مادرش نوشت: دریای قاتل. موجی نوشته ها را شست. دریا گفت: این عرقگیر منم بشور، بی زحمت.

***
کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. موجی یک لباس زیر برایش آورد. کودک گفت: آخ جون! و لباس زیر به دهان گرفت و زود پرید.

***
کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. دریا مهربان نگاهش کرد. کودک آی دی تلگرامش را گرفت.

***
کفش کودکی را دریا برد، کودک روی ساحل نوشت: دریای دزد. دریا دوچرخه کودک را هم برد و گفت: آن قدر فحش بده که جونت دربیاد.

***
کفش کودکی را دریا برد. کودک روی ساحل نوشت: شیر سماور. موجی فلفل آورد و در دهان کودک ریخت.

***
کفش کودکی را دریا برد. این جوری می خواین فقر رو ریشه کن کنید، آقای روحانی؟ سوال من رو جواب بدین!


منبع: برترینها

دانستنی جالب درباره‌ی یک رفتار عجیب در گربه‌ها

اگر شما هم از علاقه مندان به نگهداری حیوانات خانگی به خصوص گربه ها هستید، شاید کنجکاو باشید تا دلیل یکی از رفتارهای عجیب گربه ها را بدانید. گاهی اوقات گربه ها طوری رفتار می کنند انگار که در حال ورز دادن چیزی هستند.
 
این حرکت عجیب و در عین حال شایع بین گربه ها دانشمندان را در تحلیل علمی دقیق برای آن دچار سردرگمی کرده است. با این وجود نظریه های مختلفی پیرامون این رفتار که به آن kneading گفته می شود وجود دارند.
 

دانستنی جالب درباره‌ی یک رفتار عجیب در گربه‌ها

 
دانشمندان می گویند گربه ها این رفتار را به صورت خودکار و غریزی انجام می دهند، زیرا گربه های کوچکی هم که با شیر مادر تغذیه می کنند چنین رفتاری دارند. گربه های کوچک این حرکت را به طور غریزی در هنگام شیر خوردن انجام می دهند تا با تحریک گیرنده های عصبی بدن مادر خود باعث جریان یافتن بیشتر شیر او شوند. دانشمندان می گویند این کار گربه ها در ماه های اول پس از تولد کاملا غیر ارادی است.
 

دانستنی جالب درباره‌ی یک رفتار عجیب در گربه‌ها

 
اما نظریه ی دوم می گوید این کار گربه ها نمایشی از احساس خوشحالی و خوشبختی است. گربه ها وقتی که دارند کاری شبیه به ورز دادن را انجام می دهند که در بغل صاحب خود یا نزدیک او نشسته باشند. آنها با این روش احساس خوشایند خود را در همراه بودن با صاحب خود یا کسی که با آنها مهربان بوده است را ابراز می کنند.
 
“هانک گرین” متخصص رفتار شناسی گربه ها می گوید، جای هیچ نگرانی نیست اگر گربه ها به طور مداوم این کار را انجام بدهند، وقتی گربه ها اقدام به ورز دادن می کنند نشانه ای از این است که همه چیز خوب است و آنها هیچ خطری را احساس نمی کنند. بنابراین اگر آنها روی بالشی در نزدیکی شما نشستند و آن را ورز دادند تعجب نکنید.
منبع: برترینها

راحت‌ ترین شغل دنیا! (عکس)

راحت‌ترین شغل دنیا را می‌توانید به عنوان رایج‌ترین شغل در هتل پیدا کنید.

به گزارش باشگاه خبرنگاران، کسانی هستند که به دنبال مشاغلی آسان می‌گردند تا زحمت زیادی برای آن نکشند. از شغل‌های رایج در برخی از هتل‌ها، گرم‌کن تخت است.

افرادی با لباس تمیز و مخصوص قبل از ورود مسافران درون تختشان می‌خوابند تا هنگام ورود گرم باشد. در کشورهای اروپایی، حقوق این کار سالی ۷۳ میلیون است.

راحت‌ ترین شغل دنیا! (عکس)

 


منبع: عصرایران

دختر جوانی که پیر شده است (+عکس)

این زن اهل مینه سوتا در مورد اختلال نادر پوستی اش می‌گوید: پوستم بزرگ ترین نگرانی و علت کمبود اعتماد به نفس در من هست اما مدتی هست که با این شرایط خودم را همراه کرده ام و حالا حس بهتری دارم.

دختر ۲۶ ساله آمریکایی که بخاطر بیماری نادرش, شبیه پیرزن ها شده است, درباره بیماری اش صحبت کرد.

 به گزارش تابناک، سارا گیورتز زمانی که
۱۰ ساله بود پزشکان اختلال عجیب پوستی وی را تشخیص دادند، او به سندرم اهلر
دانلس که به واسطه آن پوست در ساخت کلاژن ناتوان می​شود مبتلاست.

این زن اهل مینه سوتا در مورد اختلال نادر
پوستی اش می‌گوید: پوستم بزرگ ترین نگرانی و علت کمبود اعتماد به نفس در
من هست اما مدتی هست که با این شرایط خودم را همراه کرده ام و حالا حس
بهتری دارم.

سندرم اهلر دانلس چیست؟

این سندرم برگرفته از نام دو دکتر به نام
های ” ادوارد اهلر ” از دانمارک و “هنری الکساندر دانلس” از فرانسه می باشد
که به توضیح این سندرم پرداختند. سندرم اهلر دانلس به گروهی از اختلالات
ژنتیکی نادر گفته می‌شود که باعث نقص در سنتز کلاژن در انسان می‌گردد.
علائم شایع آن شامل:کبود شدگی، مفاصل سست و لغزنده، هیپرالاستیسیتی پوست و
ضعف بافتی می باشد.

شدت وخامت این سندرم میتواند از خفیف تا
تهدید کننده حیات فرد متغیر باشد. این سندرم تا کنون درمان قطعی نداشته هست
و درمان اکثر جنبه حمایتی برای فرد دارد.


منبع: عصرایران

طنز؛ حق انسانی ما

ماهنامه خط خطی – افشین محمد: یکی از مهم ترین حقوق انسانی ما، که از اعلامیه حقوق بشر جا مانده و به آن هیچ اشاره ای نشده است، حق طبیعی هر انسان در بیدار شدن از دنده چپ است. هر انسانی حق دارد برخی روزها از دنده چپ بلند شود و از اول صبح، همین جوری بی دلیل، به تمام دنیا و مافیها و حتی ماوراءالطبیعه گیر دهد.

او حق دارد غر بزند و تلخی کند، با خودش و روزش لجبازی کند و مثلا به جای ورزش کردن به اندازه مصرف یک ماهش شکلات بخورد. او می تواند در سردترین روز سال، با لباس تابستانی بیرون بیاید و مثل قندیل یخ بزند. او حق دارد که به جای دمنوش آرامش، عصاره گزنه بنوشد و از تلخی آن، بیهوش شود.

او حق دارد به همه چپ چپ نگاه کند و در هنگام رانندگی، بین خطوط رانندگی نکند! احتمالا در این روز، پشت تک تک چراغ قرمزها می ماند، با تک تک همکارانش دعوا می کند، جای پارک پیدا نخواهد کرد. در دستشویی با قطعی آب مواجه خواهد شد. در پیاده رو چند قطره مایع با منشأ نامعلوم درون یقه اش می ریزد، رئیسش او را به دلایل واهی توبیخ می کند، پایش در یک چاله مخفی آب گل آلود فرو می رود و صندلی اش در محل کارش به شکلی جادویی به خاردارترین کاکتوس عالم امکان تبدیل می شود.

او در این روزِ چپ آغاز، خانواده و دوستانش را شقه شقه می کند و برخی هم در مقابل، او را قیمه قیمه خواهند کرد!

داشتن این روز حق طبیعی همه ماست.

آنچه حق طبیعی ما نیست، بلکه شانس ماست، داشتن دوستی، رفیقی، خلاصه آدمی است که ناز ما را بکشد و مسبب آرامش ما بشود و همچون آبی گوارا، تشنگی مان را فرو نشاند.

که البته این گونه نازخر، از گونه های در معرض انقراض است و در صورت وجود هم، در آن روز خاص، یا نیست یا بودنش خود مایه تکمیل عذاب آن روز خواهد شد و ما را به شکر خوردن خواهد انداخت.

خوشبختانه علی رغم نبودن این حق مسلم در اعلامیه حقوق بشر، این روز، خودش به ما سر می زند و گاهی حتی دیده شده که آمده و جاگیر هم شده است!

ضمن تشکر از این روز و دنده چپ، از ریاست «سازمان ملل در عمل نامتحد» درخواست عاجل دارم که این حق طبیعی بشر در اعلامیه حقوق بشر درج گردد.

چه بسا با این کار، دنده چپ از خیر سر زدن هر روزه به ما ایرانیان بگذرد!


منبع: برترینها

طنز؛ ماجرای سفر به قطر

تقریبا سه ساله که هر روز دارم کار می کنم، حتی جمعه ها و روزهای تعطیل، دیگه خسته شدم، دیگه نمی کشم. گاهی وقت ها در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد. الان قشنگ احساس می کنم داره می تراشه.

ماهنامه خط خطی – وحید میرزایی: تقریبا سه ساله که هر روز دارم کار می کنم، حتی جمعه ها و روزهای تعطیل، دیگه خسته شدم، دیگه نمی کشم. گاهی وقت ها در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته می خورد و می تراشد. الان قشنگ احساس می کنم داره می تراشه.

خلاصه، به پیشنهاد یکی از همکارها برای این که از این حال و هوا دربیایم، قرار شد برم سفر. اول گفت: «برو تایلند.» نگاه نافذی بهش انداختم و گفتم: «تایلند نه. سواحلش بهم نمی سازد. یک بار رفتم، رفلاکس معده گرفتم.» گفت: «خب برو فرانسه.» گفتم: «نه بابا. چیه اونجا؟ دو دقیقه می خوای قدم بزنی، اونجا زارت عاشق آدم می شن.» گفت: «خب برو همین کشورهای حاشیه خلیج فارس. چه می دونم اماراتی، قطری.» گفتم: «امارات که هرگز، اما قطر بد نیست.»

خلاصه، با لنج و به صورت قاچاقی رفتم قطر. به محض رسیدن، سوار تاکسی شدم. راننده تاکسیه نگاهی بهم کرد و گفت: «کل شیء تعمل أنفسهم.» گفتم: «جااااان؟» یک کم فارسی بلد بود. گفت: «همه اش کار خودشونه.» گفتم: «چطور؟» گفت: «همین داستان قطع روابط کشورهای عربی با قطر.» گفتم: «آهان، از اون لحاظ. پس شما هم خودشون دارید؟» گفت: «اصلا اول خودشون مال ما بوده، بعد رفته کشورهای دیگه.» گفت: «ببین، الان نون توی کارهای خدماتی مثل کار شماست.

شما همین الان برو کاخ پادشاهی امیر قطر، بساط دستفروشی ات رو پهن کن. اگر تا شب به اندازه کل عمرت پول در نیاوردی، خاک بریز روی این شست.» گفتم: «کدوم شست؟» شستش رو نشونم داد و گفت: «این شست.» گفتم: «باشه، حالا بندازش مردم می بینن.»

پیشنهاد وسوسه انگیزش رو قبول کردم و بساطم رو پهن کردم جلوی در کاخ امیر قطر. هنوز یک ربع نگذشته بود که دیدم امیر قطر و پنجاه شصت نفر همراهاش از کاخ اومدند بیرون. پرسیدند: «اینجا چه غلطی می کنی؟» گفتم: «دستفروشم. ناخن گیر هشت کاره، سوزن نخ کن دو کاره، جوراب نانو… دارم. بدم خدمتتون؟» ولیعهد قطر رو به محافظ ها کرد و گفت: «این رو بندازیدش بیرون. اگر هم مقاومت کرد، گردنش رو بزنید.» گفتم: «عزیزم، چرا این قدر خشونت؟ اصلا کی خواست به تو بفروشه؟ من اومدم وسایل مورد نیاز امیر قطر رو تأمین کنم، تا در مقابل تنش با همتایان عربش هر چی لازم شد داشته باشه. شما فعلا ماستت رو بخور.»

امیر قطر خوشش اومد و به ولیعهدش گفت: «ببند دهنت رو. بذار ببینم چی داره توی بساطش.» یهو دیدم ولیعهد ساق پاش رو گرفت، فریادی زد و خودش رو به زمین انداخت. پرسیدم: «چه اش شد این؟» امیر قطر گفت: «ولش کن. داره تمارض می کنه که وقت تلف شه.» گفتم: «که داور سوت پایان بازی رو بزنه؟» گفت: «آره، از کوچیکی همین طوری بود.» گفتم: «به هر حال این حرکت حداقل یک کارت زرد داره.» گفت: «حالا پر رو نشو. چی داری توی بساطت؟ کرم ضد چروک و موشک بالستیک هم داری؟» گ

فتم: «ببین امیر جان…» زد وسط حرفم و گفت: «اسم من امیر نیست مردک. اسمم تمیم بن حمد آل ثانیه.» گفتم: «واقعا؟! من تا حالا فکر می کردم اسمت امیره، فامیلت قطر. ببخشید. ببین تمیم بن حمد آل ثانی، جنس های من توی منطقه خاورمیانه، شاخ آفریقا و حوزه کونکاکاف حرف نداره. به خیلی ها جنس خوب فروختم. از خدا بیامرز هوگو چاوز بگیر، تا حسنی مبارک ذلیل شده. یک جاسوئیچی هشت کاره بردار مشتری می شی. هم جاسوئیچیه هم دربازکن و فلش مموری و هدفون. وای فای هم داره.» گفت: «باشه. بهت اعتماد می کنم.»

چشمش خورد به یک کتاب حافظ. گفت: «این چیه؟» گفتم: «این فروشی نیست.» دیدم به معاونش اشاره کرد و اون هم مجوز حق برداشت دویست هزار بشکه میعانات گازی از میدان مشترک گازی رو بهم داد. گفتم: «آقا دمتون گرم. فقط نمی شه پولش را بهم بدین؟ این طوری یک کم سختمه.» توجه نکرد و گفت: «چی هست حالا؟» گفتم: «کلیات حافظه. کتاب شعر حافظ شیرازی. ما ایرانی ها خیلی بهش اعتقاد داریم.

شما که درست فارسی بلد نیسی به کارت نمی آد. می خوای چی کار؟» گفت: «به تو ربطی نداره. بده من.» بهش دادم. با تعجب نگاهش کرد و گفت: «حالا چی کارش کنم؟» گفتم: «لاش رو باز کن.» لاش رو باز کرد. پرسیدم: «چی اومد؟» گفت: «نمی دونم. بیا خودت بخون.» این بیت حافظ رو براش خوندم: «من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش / هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت.»

پرسید: «حالا یعنی چی؟» راستش ترسیدم تعبیر واقعی بیت حافظ رو بهش بگم. برای اولین بار توی زندگی ام مجبور شدم دروغ بگم. ببهش گفتم: «ببین امیر جان، ببین تمیم بن حمد آل ثانی. حافظ می گه مخور غمه گذشته، گذشته ها گذشته. شما به فکر خودش باش. اصلا هم به این چهار کشور که باهات قطع رابطه کردن توجه نکن. به غضروف زانوی چپ ولیعهدت. فقط بدون که آینده روشنی در انتظارته.» این رو که شنید، برق توی چشم هاش پدیدار شد و با رقص شمشیر به طرف کاخ رفت و همون جور محو شد.


منبع: برترینها