طنز؛ مرحوم ترمودینامیکش خوب بود!

سعیده حسنی در نوشت:

من مُردَم، ۱۰ ماه پیش. اواسط آبان، یه روز از دفتر آموزش دانشکده اومدم بیرون و یک راست رفتم سراغ دکه‌ای که صداش می‌زنیم «زیرج» چون پایین پله‌هاییه که منتهی به دکه دیگه‌ای میشه که فردی به اسم ایرج صاحبشه. ما همیشه میریم زیرج. فرقی نداره بعد از کلاس باشه یا بعد از امتحانی که خوب دادی… امتحانی که بد دادی… زیر آفتاب سوزان خرداد یا سرمای استخون سوز دی… همیشه میشه رفت اونجا یه لیوان چایی نبات خورد و یه نخ سیگار کشید با رفقا و تف و نفرین حواله زندگی کرد. اما اون روز که رفتم، زیرج بسته بود. گفتن یه مدته رفته از اینجا، رفته بوفه یکی از دانشکده‌ها رو گرفته، یه جای بهتر و بزرگ‌تر. دیگه لازم نبود ساندویچ‌ات رو با گربه‌های بی‌چشم و روی دانشگاه تقسیم کنی یا چایی نباتتو در حالی که دستات از سرما یخ زده یا داری زیر آفتاب عرق می‌ریزی بخوری.

من همیشه نسبت به تغییر مقاوم بودم. فقط هم بحث مقاومت نبود، واهمه داشتم! حالا مثبت و منفی‌اش فرقی نداشت. تغییر که به سراغم میومد انگار که یه کپه غم جمع می‌شد رو قلبم. سنگین می‌شدم. غصه می‌خوردم. الانم داشتم غصه می‌خوردم. غصه اینکه دیگه اسم «زیرج» بی‌معنی میشه و باید زیرج رو از این به بعد «کلبه پارسا» صدا کنیم.

بی‌خیال چایی نبات شدم و رفتم تو اون پاساژ عجیب میدون انقلاب که پر از کتابای دسته دومه. کتابای دسته دوم‌رو ورق می‌زدم به امید پیدا کردن رد و نشونی از آدم قبلی‌ای که خونده‌شون. ول چرخیدن‌هام که تموم شد رفتم خونه.

بابام اعتقادی به سلام نداره. تنها جمله‌ای که بعد از دیدن من میگه اینه:«باز که دیر اومدی!» مامانم تو این زمینه خلاق‌تره و برای بیان منظورش از جمله‌هایی مثل « دیگه ول شدی»، «مرغ هم این ساعت خونه‌شه»، «برو همون جایی که تا الان بودی» و «چه عجب از این ورا» استفاده میکنه.

رفتم تو اتاقم، روز مزخرفی داشتم. بهم گفته بودن که نمیتونی لیسانس بگیری چون معدلت زیر ۱۲ شده، چون نمره پروژه‌ام صفر رد شده، چون من نمیدونستم خودم باید می‌رفتم یه فرم لعنتی رو از آموزش می‌گرفتم و چند تا کار مزخرف اداری انجام می‌دادم تا نمره پروژه تایید شه قبل از یه تاریخ مشخصی… من تصور می‌کردم این یه فرآیند خود به خوده! نبود، حالام در یک فرآیند برگشت ناپذیر نمره پروژه‌ام صفر رد شده بود. معاون آموزشی دانشکده گفت به من چه! استادم گفت به من چه! مسئول آموزش هم گفت به من چه! واقعا هم به اونا ربطی نداشت. من دانشجوی خوبی نبودم! من پنج سال تمام پولی رو که دولت خرجم کرده بود، پول مالیاتی که اون همه آدم‌های بدبخت پرداخته بودن رو به فنا داده بودم! خب باید چی کار می‌کردم؟ اصلا شما جای من بودید چی‌کار می‌کردید؟ خب من تمام قرصای سرترالین و والپروآت سدیم و ایمی‌پرامین و این آت و آشغالایی‌رو که حاصل تشخیص دکترای مختلف بود و همین‌طور مونده بود گوشه اتاقم با هم دادم پایین و خب حالام اینجام. مشغول خوندن کامنت‌های ملت زیر آخرین پستام. «چه زود رفتی»، «چرا رفتی». «روحت شاد». پست‌ها و استوری‌هایی که برام میذارن هم جالبه، «مرحوم صدای خوبی داشت…» «مرحوم معدلش پایین بود ولی ترمودینامیکش خوب بود!» حتی پیامایی که برام تو تلگرام میفرستن، پیامایی که دیگه تیک سین نمیخوره ولی خونده میشه و این خیلی حال میده.

دقیقا مطمئن نیستم می‌خواستم بمیرم یا نه… اون موقع که داشتم به زور اون قرصا رو می‌بلعیدم. ولی خب اینجوری شد دیگه و حالا دارم از مزیت‌هام به‌عنوان یه روح استفاده می‌کنم مثلا الان می‌دونم بین اونایی که روم کراش داشتن کودومشون منو بیشتر دوست داشت. هرچند که دیگه اهمیتی نداره.


منبع: برترینها

طنز؛ آبمیوه‌گیری خودش اومده فرهنگش نیومده

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

تبلیغات بخش خیلی مهمی از بازاریابیه و کسی که محصولی رو تبلیغ میکنه، قطعا میخواد اون محصول رو بفروشه! منتهی از اونجایی که تعداد کمی از وسایل و تکنولوژی‌ها مثل اتومبیل، موبایل، جی‌پی‌اس، اینترنت، دوربین عکاسی، آبمیوه‌گیری سه کاره و حتی مسواک، خودش اومده ولی فرهنگش نیومده، تبلیغاتشون هم با ریسک بالایی همراهه و برای اثرگذار بودن باید برن تو دل مخاطب.

یکی از این موارد تبلیغات اپراتورهای تلفن همراهه. از دو سه سال پیش یه سری پیامک به وسیله بعضی از اپراتورهای تلفن همراه (الکی مثلا ما ۵۰ تا اپراتور مختلف داریم!) ارسال می‌شد که نه زمانش مناسب بود، نه محتواش، نه جامعه هدفی که براش ارسال می‌شد. مثلا ساعت دو نصفه شب پیامک می‌اومد «در یه بند بگو چی تنته و جایزه بگیر». آخرشم در هرصورت یه ساعت دیوارى بهت میده.

چهار صبح پیام می‌اومد «دوس داری بدونی نامزد غیررسمیت الان داره به چی فکر میکنه؟» این کار یا باعث می‌شد پیرمرد ۹۰ ساله‌ای که پیام براش ارسال شده از وحشت ویبره سکته کنه و عمرش‌رو بده به شما، یا فردا صبحش تعداد طلاق در کشور سه برابر شه. تازه اگه در زمان مناسب برای فرد مناسب هم ارسال می‌شد، چون هزینه هر پیامک ۵۰ تومن بود، از پیامک دهم به بعد که تازه آشنایی داشت سر می‌گرفت، شارژ خط طرف تموم می‌شد و متاسفانه این دو کبوتر عاشق به هم نمی‌رسیدن.

داشتیم از دست این جور پیامک‌ها راحت می‌شدیم که بیلبوردها جاشون رو گرفتن که این هم از شانس ما دهه شصتی‌هاست. یادتونه بچه که بودیم، تا شخصیت زن و مرد فیلم‌های خارجی فاصله‌شون کمتر از سه متر می‌شد، بابامون می‌زد تو سرمون و می‌گفت «برو تو اتاقت کره خر، این فیلما مناسب سن تو نیست؟»

یعنی اون موقع رومون نمی‌شد جلوی تلویزیون بشینیم. تو مهمونی رومون نمی‌شد وقتی جمعیت زیاده رو مبل بشینیم. تو عروسی به طورکلی رومون نمی‌شد بشینیم و باید واسه بستگان و آشنایان هنرنمایی می‌کردیم که بهمون بخندن.

الان هم که بزرگ شدیم و حتی وزیر تحویل جامعه میدیم، رومون نمیشه از تو خیابون رد بشیم با این بیلبورداشون! طرف برای تبلیغ گلدون تابلو میزنه «منو ببر خونه‌تون»، واسه پلی‌استیشن میزنه «باهام بازی کن»، واسه صندلی می‌زنه «میخوام بهم تکیه کنی».

کم مونده بنر بزنن «شنیدم خونه‌تون یه گوسفند دارین که سیگار میکشه، منو ببر نشونم بده» که البته تبلیغ مخصوص عینک‌های واقعیت مجازیه. چون همه میدونن که هیچ گوسفندی سیگار نمیکشه. فقط یه گونه بسیار نادر از کفتر هست که روپایی میزنه و نمونه‌ش هم تو خونه ماست. جهت تهیه بلیت پیام خصوصی بدین، هر پیام فقط ۵۰ تومن.


منبع: برترینها

رسم جالب قبیله هندی! (عکس)

یک قبیله هندی رسم جالب و خوبی برای تولد دختران دارند.

مردم قبایل مختلف با متولد شدن فرزندان خود رسم و رسومی دارند که آن‌ها را رعایت می‌کنند اما در میان برخی از این رسم‌ها برخی هم بسیار جالب هستند مانند رسمی که مردم این قبیله در هند برای به دنیا آمدن دختران خود دارند. هر ساله در روستاى پیپلانتری هندوستان با تولد هر دختر، اهالی روستا جمع شده و ۱۱۱ درخت را به افتخار او می‌کارند. آن‌ها اعتقاد دارند دختر موهبتی الهی است که مانند درختان برکت می‌آورد.

رسم جالب قبیله هندی! (عکس)


منبع: عصرایران

کوالای سفید در باغ وحش استرالیا به دنیا آمد (+عکس)

یک کوالای کمیاب سفید در باغ وحش استرالیا به دنیا آمد.

به گزارش  باشگاه حبرنگاران، کوالایی کمیاب با موهایی سفید در باغ وحش استرالیا به دنیا آمده است که همه کاربران فضای مجازی را با خود سرگرم کرده است.

بر اساس این گزارش، کوالاهای سفید در استرالیا کمیاب هستند و این کوالای تازه به دنیا آمده از اجداد بسیار قدیمی خود است که با این رنگ به دنیا آمده است. این پدیده آنقدر جذاب بوده است که مسئولان باغ وحش تصاویر کوالای کمیاب سفید را در شبکه اجتماعی فیس بوک به اشتراک گذاشتند و کاربران استفاده کننده از آن به کوالا خوش آمد گفته‌اند و برای او نام‌های مختلفی انتخاب کرده‌اند.


منبع: عصرایران

طنز؛ یک آدم شخم خورده‌ام من

علی هدیه‌لو در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

چندی‌ست ز دل خبر ندارم

آن شاپرکم که پر ندارم

از خون جگر ز بسکه خوردم

معدوم شد و جگر ندارم

من همچو مشایی آن درختم

نه سایه، نه گل، نه بر ندارم

مانند کویر لوت هستم

بسیارم و یک ثمر ندارم

مثل حسن‌ام ( رییس‌جمهور)

کاری به کَس دگر ندارم

هرکس که مخالف‌اند مردم

بگذارم و هیچ بر ندارم

وانکس که به میل مردمان است

کلا به طرف نظر ندارم

یا مثل جناب «آشنا»یم

جز محنت و دردسر ندارم

خبطی کنم و برای جبران

سوتی که از آن بتر ندارم

یا مثل وزیر کل ارشاد

سررشته‌ای از هنر ندارم

چون هاشمی‌ام ( وزیر بهداشت)

دست از گذر و سفر ندارم

من شاعر دلپریش مفلوک

یک سکه‌ی سیم و زر ندارم

یک آدم شخم خورده‌ام من

ترس و حذر از خطر ندارم

گفتند: زمان خر بگیری‌ست

خوشحال خودم که خر ندارم


منبع: برترینها

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (۴۳۴)

برترین
ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای
پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر،
لاین، واتس آپ، تلگرام و …. حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید
است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم
خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

******

۱٫ ‏من وقتی فهمیدم ارزش ها عوض شده که رفتم خونه مامان بزرگم شام زنگ زدن از بیرون پیتزا آوردن.

۲٫ رفیقای دبستان فقط اونجاش که بعد ۱۴ سال میبینیشون و میفهمی یه بچه ی ۳-۴ ساله دارن و تو هنوز موقع تیشرت پوشیدن سرتو میکنی تو آستینت.

۳٫ ‏دانشگاه آزاد فضاش اینجوریه که بیشتر از شهریه باید پول لباس بدی.

۴٫ ‏تو اتوبوس کناریم خوابش برد سرش اومد رو شونه های من، آخر مسیر بش وابسته شده بودم. شما چجور اینقد میرین تو رابطه و در میایین؟

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

حسن یزدانی تو ماهیا 

۵٫ در آینده مامان باباها به بچه هاشون میگن هیچ وقت وسط تایپینگ کسی نپر زشته.

۶٫ نصف ملت فقط با این جمله که میگه: “آنهایی که شب‌ها دیرتر به خواب می‌روند چیزهای بیشتری از زندگی می‌خواهند!” علاف بودن خودشونو توجیه میکن.

۷٫ ‏تو جویبار مغازه ها بجای باقی پول به مشتری دوبنده کشتی میدن.

۸٫ ‏حسن یزدانی یه جوری برد که تو Gif جا بشه.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

واکنش مربی کشتی گیر اسلواک به کشتی حسن یزدانی 

۹٫ مطمئن نیستم بعد از مرگ وقت کافى داشته باشم بخوابم.. هى میخوان بگن پاشو بیا برو به خواب فلانى بگو تو بهشتم یا با اموالم چه کنید.

۱۰٫ ‏یعنی یکی تو مسابقات کشتی مدارس و آموزشگاههای جویبار قهرمان بشه میتونه رو مدال المپیک و جهانی فکر کنه.

۱۱٫ حسن یزدانی دو دقیقه ده امتیاز گرفت، استقلال پنج هفته س داره فوتبال بازی میکنه چهار امتیاز گرفته.

۱۲٫ ‏صدای هادی عامل از تشک واسه کشتی ضروری تره.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

آسیبی که نخوردن پیتزا به روح میزنه خیلی بیشتر از آسیبی هست که خوردنش به جسم میزنه 

۱۳٫ ‏جویبار اینجوریه که با هرکی دست بدی باهات کشتی میگیره.

۱۴٫ ملت چه چیزایی از خدا میخوان.ما هم سن شما بودیم یه هفته التماس خدارو میکردیم شوت سوباسا به تیرک نخوره.

۱۵٫ ‏میخوام بدونم اگه رضا یزدانی از طریق جاده چالوس نرفته بود شمال چی داشت برا خوندن.

۱۶٫ الان زمانه خیلى خوب شده. ما بچه بودیم گم که میشدیم نصف ترس و گریمون به از پیدا شدن و کتک هاى بعدش بود.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

‏وقتی موقع دستبرد زدن به کتلت ها مادرت سر میرسه  

۱۷٫ تعمیرکاره گفت رادیات ماشینت خرابه. گفتم رادیات ماشینم خراب نیست. خراب اون تفکر کثیف توعه.

۱۸٫ ‏حالا از همه دیوونه تر آقا جونم بوده، رفته ماست بخره غیب میشه، بعد ٢ روز یهو زنگ زده من مکه م.کاروان محل نفر کم داشته این همونجورى با زیرشلوارى میره.

۱۹٫ ‏نوشته اگه ۱۰ تا گونی پولم داشته باشم ولی تو کنارم نباشی خوشبخت نیستم! شما یه گونی پول به من بده خودش که هیچ باباشم میشونم کنارت.

۲۰٫ ‏این جمله‌ی “اوکی بازم دستت درد نکنه” خیلی وقتا جای اینکه معنی تشکر داشته باشه معنی بی‌مصرف بازم به هیچ دردی نخوردی میده.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

اون آخراش دیگه داره تبدیل به سهراب سپهری میشه.. 

۲۱٫ ‏تو مراسم عقدم از هادی عامل دعوت می‌کنم بیاد اون‌جا که حلقه رو دست عروس میکنم و همه دست میزنن بگه داماد سالن رو به غوغاکده‌ای تبدیل می‌کنه.

۲۲٫ ‏تو پمپ بنزین آقاهه به خانومه گفت مکمل میخاین؟ خانومه گفت نه من دو ماهه دیگه باشگاه نمیرم! مکمل بنزین خود سوزى کرد.

۲۳٫ ‏ویس میدن بعد میگن چرا جواب نمیدی؟؟ اخه انتظار صدای همایون شجریان رو قطع کنم بیام ویس تو رو گوش بدم؟ توقعاتی دارید از آدما.

۲۴٫ ‏خونوادگی پانتومیم بازی میکردیم، به بابام گفتم ادا اسکل رو در بیاره که یکم بخندیم.رفت اجرا کنه با دستش من رو نشون داد ثانیه اول همه گفتن اسکل.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

‏مهدى فخیم زاده ۲۰۰ هزار تومن، دستشون درد نکنه 

۲۵٫ ‏اگه این وقت و دقتی که که صرف تنطیم دمای آب حموم میکنم رو صرف برنامه نویسی میکردم الان تو شرکت مایکروسافت کنار بیل گیتس بودم.

۲۶٫ ‏رفتم به یه پسره که یه بار دوسال پیش پرزنتم کرده بود تو نتوورک پی‌ام دادم داداش آئودی مدنظرتو خریدی یا نه. بلاک کرد حمال=)))))

 
۲۷٫ ‏عه یه سوراخ تنگ و تاریک که از توش صدا های مشکوک میاد؛ بیاید به جا اینکه فرار کنیم بریم توش که سرویس بشیم. (منطق فیلم ترسناک)

۲۸٫ ‏اولین روزی ک رفتم رزمی،استاد ی کیسه بوکس داد گف فک کن این کیسه دشمنته. ببینم چیکار میکنی، بعد یه ربع اومد گفت من یه چیزی گفتم، چرا روش تف میکنی.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

واکنش رقبا در مواجهه با حسن یزدانی 

۲۹٫ خیلی وقته روز زن نبوده، چیزی شده؟

۳۰٫ شما امیرکبیر نیستی که تو حموم بکشنت یه دوش بگیر هموطن!

۳۱٫ به امید روزی که وقتی تو موزیک پلیرا می‌زنیم بره آهنگ قبلی نره اول آهنگ فعلی.

۳۲٫ هیچ وقت به یک فلفل نگید شیرین، روحیشون حساسه به صورت دسته جمعی ناراحت میشن یهوو دیدی اون وسط یکی انتقام گرفت.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

تابستون داره تموم میشه و هیچ کاری نکردم 

۳۳٫ من واس اینکه خارجی ها و آمریکایی ها توالت هاشون آب و آفتابه نداره گرفتار وطن شدم وگرنه الان یونایتد استیت بودم به مولا.

۳۴٫ آشنای محترم وقتی از کنارت رد میشم بهت سلام نمیکنم واقعا ندیدمت، اگه میدیدمت سرمو میکردم تو گوشی.

۳۵٫ ‏اگه تو ایران خانم دکتر نداشتیم،نصف ماشین بنگاه دارا رو دستشون میموند.

۳۶٫ ‏سالاد شیرازی اگه شیرازیه که باید به راحتی درست بشه. مثلا خیار و گوجه رو با نایلون مغازه بذاری سر سفره یه گاز خیار یکی گوجه یه قلپ آبلیمو روش.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434)

شارژرم گل داده ^__^

۳۷٫ ‏ملت تو اینستا همینجور پیش برن تا هفته ی دیگه ناپدری حمید صفت رو به جرم قتل اعدام میکنن.

۳۸٫ تو اسنپ مقصد رو زدم”همونجایی که دلبر خونه داره” پیام اومد “بار دیگه از این مسخره بازی ها در بیاری میبریمت جایی که عرب نینداخت”.

۳۹٫ استرس یعنی از تو گالریت یه عکسی رو به بابات نشون بدی شروع کنه ورق زدن. انالله و اناالیه راجعون.

۴۰٫ ‏ولی ما اگه توی سوییس هم به دنیا می اومدیم، الان درگیر جنگ های اروپای میانه بودیم.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434) 

وقتی میبینی برای یکی دیگه داره با دود قلب میفرسته 

۴۱٫ ‏حسن یزدانی یه جور کشتی میگیره انگار کار واجبی داره باید بهش برسه دیرش شده.

۴۲٫ ‏راننده اسنپ کولر گرفت تا اینجا جیکم نزد. آخرش گفت ۵ تا ستاره بدید اگه راضی بودید. گفتم ۵ تا ستاره چیه من کهکشونارم به پات میریزم دیوونه.

۴۳٫ ‏دوستم هر وقت لباس میخره به داداش  دوقلوش میگه بپوش ببینم بهم میاد؟ :))

۴۴٫ ‏وقتى طرف قانع شد که امکانات آیفون چیزى نیست که فکر میکرد، پناه میبره به این که امنیت آیفون بالاست. انگار سخنگوى طالبانه دنبال شبکه امن میگرده.

۴۵٫ ورزش کردن تا اونجاش خوبه که تو زمستون گرمکن و کتونی بپوشی بدویی تا دکه سیگار بگیری.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (434)

چرا دیر کرده این سرویس


منبع: برترینها

عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا

نخلستان «الچه» (به عربی: إلش)، در «پالمیرال دی الچه» اسپانیا، یک باغ و مزرعه ی درخت نخل است که در شهر الچه در استان الیکانته اسپانیا قرار گرفته و بزرگترین باغ نخل اروپا به شمار می رود. تعداد نخل های این باغ در حدود ۱۱ هزار نفر است. این نخلستان ها توسط مسلمان و در دوران حکومت مرابطین ایجاد شده و گسترش یافته است.

شایان ذکر است که  در ۷۱۱ میلادی لشکر مسلمانان به فرماندهی “طارق بن زیاد” لشکریان رودریگ پادشاه ویزیگوت که بر اسپانیای مسیحی سلطنت می کرد را در سواحل رودخانه ریوبارباته درهم می شکند. این سرآغاز فتح اسپانیا توسط مسلمانان بود.  از آن پس نزدیک به ۸۰۰ سال سرزمین اسپانیا که درآن زمان آندلس نام گرفته بود شاهد شکوفایی تمدنی بود که تا به امروز آثار آن در اسپانیا باقی مانده است. باغ نخل الچه یکی از یادگارهای از حضور ۸۰۰ ساله مسلمانان در اسپانیا است.

عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 
عکس‌هایی از عربی‌ترین شهر اسپانیا 


منبع: برترینها

هیولای پرنده دریای خزر (+عکس)

قایق پرنده هیولای دریای خزر، در دوران جنگ سرد در شوروی طراحی و ساخته شد و ۹۲ متر طول داشت و طول بال‌هایش نیزبه ۳۷.۶ متر می‌رسید و حداکثر وزن آن برای برخاستن ۵۴۴ تن بود.

 قایق‌های پرنده یکی از تسلیحات نامتعارف شوروی در دوران جنگ سرد بود و برای نخستین بار بطور گسترده در نیروی دریایی شوروی بکار گرفته شد و یکی از اسرار مهم نظامی اتحاد شوروی به شمار می‌رفت، بطوریکه سرویس‌های اطلاعاتی ایالات متحده مدت‌ها در مورد ماهیت این ماشین‌های غول‌آسا دچار سردرگمی بودند.

قایق پرنده هیولای دریای خزر «Caspian Sea Monster» نیز در زمره همین قایق‌ها به شمار می‌آید. این قایق در سال های ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۵ در دفتر طراحی روستیلاف الکسیف طراحی شد و از لحاظ اندازه و ظرفیت ترابری بی نظیر بود.

در نخستین تصاویر ارسال شده توسط ماهواره های جاسوسی سیا حروف KM روی بدنه این وسیله نقلیه عجیب دیده می‌شد که سیا آنرا مخفف Kaspian Monster  عنوان کرد در حالیکه مخفف عبارت korabl market بود که در زبان روسی به معنای «کشتی پرتوتایپ» یا «نمونه اولیه کشتی» است.

این قایق ۹۲ متر طول داشت و طول بال‌هایش نیزبه ۳۷.۶ متر می‌رسید و حداکثر وزن آن برای برخاستن ۵۴۴ تن بود. در ادامه تصاویری از این قایق عجیب را می بینید.


منبع: عصرایران

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید

برترین ها: ابزارهای حرفه‌ای عکاسی گاهی هزاران دلار برایتان تمام می‌شود، اما می‌توانید با هزینه بسیار بسیار کم هم عکس‌های خیره کننده‌ای بگیرید. اگر زمان و صبر داشته باشید، و نگران این نباشید که دست هایتان کثیف می‌شود، ترفندهای ساده‌ای هستند می‌تواند نتایج مشابهی با کیت‌های پشرفته گران قیمت به شما ارائه دهند. برای اینکه عکاس بهترین شوید تعدادی از این راه حل‌های هوشمندانه را برایتان جمع آوری کرده ایم که مهارت‌های شما را تا حد زیادی ارتقا می‌دهند. به یاد داشته باشید که عکاسی یک زمین بازی است و هیچ روش درست یا غلطی وجود برای رویارویی با آن وجود ندارد. اگر کار می‌کند، پس می‌توان از آن استفاده کرد.
 
از یک ورق فویل آلومینیومی برای عکاسی بوکه (پس زمینه مات) استفاده کنید.

 در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید!

از یک چای صاف کن برای یک سایه هوشمندانه استفاده کنید.

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

از آکواریوم برای عکاسی زیر آب استفاده کنید

 در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید!

از یک تکه پارچه و یک مقوا برای ایجاد یک سیستم پس زمینه یکپارچه ارزان و قابل حمل استفاده کنید.

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

درک بصری را بااستفاده هوشمندانه از پرسپکتیو دستکاری کنید

 در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید!

بااین روش گوشی را به سقف چسبانده و برای گرفتن عکس از بالا برای اینستاگرامتان استفاده کنید

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

شکل یک قلب را روی مقوا ببرید تا عکاسی بوکه به شکل قلب ایجاد کنید.

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

از عینک آفتابی خود به عنوان فیلتر استفاده کنید

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

با این روش یک عکس فوری ماکرو بوکه بگیرید

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

از یک سی دی برای ایجاد لنز فلر

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

استفاده از کیسه پلاستیکی آغشته به وازلین برای ایجاد اثر لنز سافت فوکوس

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

ایجاد بخار با وسایل معمولی

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

با کیسه‌های پلاستیکی رنگی یک اثر هنری رنگی خلق کنید

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

بااستفاده از تور یک سلفی متفاوت بگیرید

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

لرزش دوربین را با یک کیسه عدس کاهش دهید

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 

بااستفاده از یک محفظه خالی سی دی یک محافظ باران برای دوربینتان بسازید

در کمتر از ۳ دقیقه یک عکاس حرفه‌ای شوید! 


منبع: برترنها

داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته

شاید هر روزه در اخبار اتفاقات و موردهای عجیب و غریبی را ببینید که شما را شگفت زده خواهند کرد اما داستان پیرمردی ۸۲ ساله اهل استان فارس که ۶۰ سال است حمام نرفته از دسته داستان هایی به شمار می آید که علی رغم سادگی موضوع، بغرنج، ناراحت کننده و باور نکردنی به نظر می رسد.

شاید هر روزه در اخبار اتفاقات و موردهای عجیب و غریبی را ببینید که شما را شگفت زده خواهند کرد اما داستان پیرمردی ۸۲ ساله اهل استان فارس که ۶۰ سال است حمام نرفته از دسته داستان هایی به شمار می آید که علی رغم سادگی موضوع، بغرنج، ناراحت کننده و باور نکردنی به نظر می رسد. از همه ناراحت کننده تر این که وی غذایش را از میان زباله ها تامین کرده و مدفوع حیوانات را دود می کند. وی که کثیف ترین (البته با کمال تاسف به معنای تمیز نبودن) مرد جهان لقب گرفته در روستای دژگاه در شهرستان فراشبند استان فارس زندگی می کند.

داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته

وی که عمو حاجی نام دارد در گفتگو با روزنامه ی انگلیسی زبان «تهران تایمز» گفته است که بیش از ۶۰ سال از آخرین حمام وی می گذرد. وی دلیل دوری خود از آب را ترس از مریض شدن عنوان کرده است. حتی یک بار گروهی از مردان روستا سعی کرده بودند برای او حمامی فراهم کنند اما عمو حاجی ترسیده و فرار کرده بود. بدون شک این کار باتوجه به حمام نرفتن این پیرمرد به مدت ۶۰ سال برای این مردان نیز به اندازه ی عمو حاجی سخت بوده است. از آن زمان تاکنون سخن گفتن از حمام برای عمو حاجی دردناک بوده و او را عصبانی می کند.

داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته

اما مشکل او تنها با حمام نیست زیرا از هر گونه تماسی با آب تمیز نیز دوری می کند. عموحاجی روزی ۵ لیتر آب تمیز را با استفاده از قوطی حلبی زنگ زده و کثیف خود می نوشد. همچنین او علاقه ای به خوردن غذای سالم ندارد و بخش زیادی از غذایش را غذاهای ته سطل های آشغال تشکیل می دهد. عادت عجیب دیگر وی این است که مدفوع حیوانات را در پیپ بزرگش ریخته و دود می کند. البته نباید فکر کنید که عمو حاجی با چنین شرایط ناسالمی هیچ اهمیتی به سلامت و ظاهر خود نمی دهد. او مرتباً ریش های  بلندش را کوتاه می کند هر چند که برای این کار نیز روش خاص و غیرمعمول خود را دارد.

داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته

وی به جای استفاده از تیغ و قیچی ترجیح می دهد موهای خود را روی آتش بسوزاند و برای دیدن خود نیز از یک آینه ماشین استفاده می کند. عمو حاجی در زمینه ی پوشیدن لباس نیز زیاد به خود سخت نمی گیرد و در تمام طول سال تقریباً یک لباس را به تن دارد و تنها در فصل زمستان از یک کلاهخود جنگی برای در امان ماندن سرش از سرما و بارش برف و باران استفاده می نماید. او علاقه ی زیادی نیز به خوابیدن در چهاردیواری ندارد و زمین را خانه ی خود می داند.

داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته

عمو حاجی بیشتر سال را در یک حفره ی شبیه قبر گذرانده و زمستان را نیز در چهاردیواری ساده ای که مردم روستا برای وی ساخته اند زندگی می کند. جالب این که برخی معتقدند وی در دوران جوانی شکست عشقی خورده و از آن ببعد به این شرایط دچار شده است اما عمو حاجی در سخنان خود گفته که علیرغم سبک زندگی عجیب و غریب و سن بالایش همچنان به ازدواج فکر می کند و اگر زنی پیدا شده و با شرایط او مشکلی نداشته باشد ازدواج خواهد کرد.

داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 
داستان عجیب پیرمردی که ۶۰ سال حمام نرفته 


منبع: برترینها

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

معماهای زیادی در تاریخ وجود دارد که حتی دانشمندان را به حیرت واداشته است به طوری که هیچ پاسخی برای این معماها ندارند. اما خوشبختانه با تکنولوژی های جدید امروزی بسیاری از این معماهای تاریخی حل شده اند. مطالب زیر را با دقت بخوانید تا به حقایق خیره کننده ای درباره تاریخ و اسرار آن برسید.

ناپدید شدن تمدن نازکا

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

مردم نازکا به دلیل نقاشی های عظیم روی سطح بیابان نازکا در پرو معروف شده اند. نقاشی هایی که تنها از بالا مفهوم پیدا می کنند. به گفته دانشمندان مردم نازکا از این خطوط با حرکت در بین آن ها برای ارتباط با خدایان استفاده می کردند. اخیرا ناپدید شدن این تمدن نیز کشف شده است. محققان دانشگاه کمبریج دریافته اند که این قوم به دلیل خشکسالی در اثر قطع درختان از بین رفته اند.


بدنه سرهای ایستر آیلند

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

بالاخره معمای سرهای ایستر آیلند توسط شخصی به نام ثور هیردال کشف شد. او نخستین کسی بود که در این مکان حفاری انجام داد. در نتیجه این حفاری بدنه سرهای ایستر کشف شد. ارتفاع بعضی از آن ها حدود ۶ متر است. این مجسمه ها با ابزارهایی که در آن زمان معروف بوده استفاده می شده است.


گورستان نهنگ در شیلی

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

گورستان نهنگ عظیمی در بیابان آتاکاما در شیلی یافت شده است. دانشمندان نمی توانستند دلیل این کشتار گروهی را کشف کنند تا زمانی که دریافتند باقیمانده این نهنگ ها مربوط به دوره های زمانی متفاوتی است. نخستین آن ها حدود ۲۰ هزار سال گذشته رخ داده است و دلیلش رشد جلبک های سمی در دریا بوده است.

یادداشت های مرموز در یکی از نسخه های ادیسه کشف معماهای تاریخی

یکی از نسخه های ۵۰۰ ساله ادیسه هومر دارای یادداشت های دستی عجیب و غریبی است. متیلی و جولیا آکتا دریافتند که این یادداشت ها گونه عجیبی از خلاصه نویسی توسط ژان کالون است. با پیشرفت های تکنولوژی و دسترسی کامل اطلاعاتی دریافتند که این یادداشت ها جالب تر از خلاصه نویسی هستند. آن ها ترجمه های فرانسوی از زبان یونانی هستند.


گودال سیاه فلوریدا

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

باستان شناسان سالهاست که این گودال در رودخانه Aucilla ایالت فلوریدا را کشف کرده اند. این گودال بسیار سیاه رنگ است و تا قبل از جسی هالیکان پروفسور دانشگاه ایالت فلوریدا غواصی به سمت آن نرفته است. او در کشفیاتش در این گودال عاج های فیل را کشف کرده است که شیارهایی بوسیله ابزارهای انسانی روی آن ها دیده میشد. بنابراین دریافتند که انسان ها حدود ۱۴۵۰۰ سال گذشته در این مکان می زیسته اند.


نخستین کامپیوتر یونانی ها

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

Antikythera نخستین کامپیوتر دنیا در کشتی غرق شده ای مربوط به ۵۰ الی ۸۰ سال قبل از میلاد مسیح کشف شده است. اخیرا دانشمندان هدف از ساخت این ابزار را کشف کرده اند. این ابزار وسیله جهت یابی بوده است. دومین مکانیسم مشابه این ابزار هزاران سال بعد اختراع شده است.


سپاه گمشده کامبیز دوم (کمبوجیه)

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

۵۲۴ سال قبل از میلاد مسیح سپاه پادشاه ایرانی کامبیز دوم برای جنگ با حبشه اعزام شد. حدود ۵۰ هزار سرباز اعزامی هرگز از جنگ بازنگشتند و دانشمندان بعدها کشف کردند که آن ها در جنگ نمرده اند بلکه در اثر طوفان شن جان خود را از دست داده اند.


سنگ های سرگردان در دره مرگ

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

دیدن سنگ های سرگردان در دره مرگ کالیفرنیا مو را به تن راست می کند و به نظر می رسد به محض دور شدن از آن ها این سنگ ها حرکت می کنند. هیچ توضیحی برای این پدیده وجود نداشت تا زمانی که رالف لورنز ثابت کرد که در طول زمستان در اطراف این سنگ ها توده های یخی شکل می گیرد و با گرم شدن هوا سنگ ها روی زمین سر می خورند.


قبرستان گمشده ریچارد سوم

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

گفته شده صومعه ای که ریچارد سوم در آن دفن شده بود زمانی که توسط شخصی خریداری شد تخریب شده و بقایای جسد او به دریا انداخته شده است. اما دانشمندان به امید پیدا کردن قبر او به کشفیات خود ادامه داده و سرانجام موفق شده اند. با انجام آزمایشات تست دی ان ای روی بقایای جسدی که پیدا کرده اند به این نتیجه رسیده اند که جسد متعلق به ریچارد سوم است.


سرنشینان گمشده کشتی ماری سلست

مرموزترین معماهای تاریخی سرانجام کشف شدند

ماری سلست کشتی مرموزی است که در سال ۱۸۷۲ کاملا سالم و بدون هیچ سرنشینی پیدا شده است. دکتر آندریا سلا در اثر تحقیقات به نتایجی درباره معمای این کشتی رسیده است. حدود ۱۷۰۰ بشکه الکل در این کشتی وجود داشت که ممکن است ایجاد انفجار نامرئی کرده باشد. انفجاری که موجی از باد بدون دود و آتش می سازد. ممکن است سرنشینان این کشتی را ترک کرده و در دریا غرق شده باشند.


منبع: برترنها

طنز؛ فرار مغز… چشم، زبان بناگوش، کله و پاچه

عابد کریمى در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت؛

این روزها شررخان به معضلی بزرگ و اساسی پی برده است. معضلی که بنیاد جامعه و خانواده‌ها را به‌صورت جدی هدف گرفته و به‌دنبال تخریب استحکامات است. این معضل اساسی تا حدی به مشکل تبدیل شده و در میان ما رسوخ کرده که استاد مشهور شررخان با چشم و حس چشایی خود این موضوع را لمس کرده است.

متاسفانه چیزی که جای افسوس و تاسف دارد این است که هنوز مردم درک درستی از مفهوم فرار مغزها ندارند و گمان می‌کنند مهاجرت نخبگان و تحصیل کردگان ماست که تاثیر منفی روی پیشرفت جامعه خواهد داشت و جای خالی آن‌ها؛ به رکود اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تبدیل می‌شود. در صورتی‌که این برداشت و طرز فکر بسیار غلط تشریف دارد.

فرار مغزها مبحثی فراتر از این بحث‌ها است. زیرا این اختلاف بین مغزها و کارکرد آن‌هاست که سرنوشت مردم و جایگاه جامعه ما را رقم می‌زند. حضور مغز، زبان، بناگوش و کله و پاچه جایی اهمیت پیدا می‌کند که تاثیر آن در جامعه دردی از مردم دوا کند، اگرنه برای فرار هر مغزی هم نمی‌توان حسرت خورد و آه و ناله سر داد.

البته شما نیز اگر کمی دقت کنید و با چشم و گوش باز موضوع را برانداز کنید به این نتیجه خواهید رسید که آنچه در جامعه ما مهم است فرار مغزهای واقعی و تاثیرگذار است نه مغزهایی که هیچ جایگاهی در جامعه ندارند و ما می‌توانیم با حضور آدم‌های کوچک و دمِ دستی عدم حضور افرادی که به‌عنوان نخبه و دانشمند شناخته می‌شوند را حل و فصل کنیم.

حال باید به چیزی که شررخان می‌گوید به‌صورت جدی و منطقی دقت کنید. زیرا شررخان آن‌قدر وقت و فرصت اضافه ندارد که حرفش را دوبار برای شما تکرار کند، بدانید و آگاه باشید که از دیدگاه عالمانه و فاضلانه شررخان، مغز اگر چشم و کله و پاچه درست و حسابی داشته باشد بیشتر به حل مشکلات اساسی جامعه می‌پردازد و تلاش می‌کند با خوشمزگی و چربی و لذیذ بودن کافی، شکم برخی افراد را به قدری سیر و پُر کند که اضافه وزن پیدا کنند، بیشتر وقت خود را به خواب اختصاص دهند و دیگر فکر آزار و اذیت، اختلاس و خالی کردن جیب همنوعان خود را نداشته باشند. در کنار راضی نگه‌داشتن افراد مذکور و دوستان گرامی اگر این مغز واقعی و نخبه توان ابتلا به بیماری‌های قلبی، عروقی و قند را هم داشته باشد و یا بتواند یکی… دو سکته اساسی و جانانه فراهم کند که دیگر نور علی نور خواهد شد و مغزی استثنایی به حساب می‌آید.

قابل ذکر است در هر صورت این مغزها کارکردهای متفاوت و تاثیر بسیار خوبی در جامعه دارند، زیرا اگر حتی فرد مورد استعمال این مغز نخبه از دوستان زیر خط فقری مانند همین شررخان ساده زیست و درویش مسلک باشد، باز هم جای شکر دارد چون یک سکته کوچک کارشان را به بیمارستان و درمان می‌کشاند و به این دلیل کوچک و جزیی که هزینه درمانش موجود نیست کار به بهشت زهرا خواهد کشید و در نهایت آرامشی ابدی را به ارمغان خواهد آورد.

پس نتیجه این خواهد شد که باید از فرار مغزهای واقعی و تاثیرگذار جامعه جلوگیری کنیم، نه مغزهای نخبگان و دانشمندان که بود و نبودشان در جامعه هیچ تاثیری ندارد و برعکس با عده‌ای آدم پرمدعا و افسرده روبه‌رو هستیم که فقط یاد گرفته‌اند دخالت و فضولی زیادی بکنند.

و چنین است که استاد سخن شررخان نیز در وصف فرار مغزهای نخبه و لذیذ، طبع شاعرانه را به کار می‌اندازد و می‌گوید:

مغزی که حضورش به وطن مقدور است

بی‌شک سفرش به هر ولایت زور است

قربانِ بناگوش و سر و مغز و زبان

حتی اگر آن چشم سیاهش شور است


منبع: برترینها

روش جالب چوپان های قرن نوزدهم فرانسه

برترین ها: منطقه لندز در جنوب غربی فرانسه، با یک جنگل کاج بزرگ پوشیده شده است. درواقع، این بزرگترین جنگل کاج دریایی اروپاست، کاج دریایی یک گونه بومی منطقه مدیترانه است. اما صد سال پیش، کاملا فرق می‌کرد. به جای جنگل، یک دشت بزرگ از افق تا افق کشیده شده بود. این دشت از بوته‌های کوتاه و تیغ‌های خشک پوشیده شده بود که به طور دوره‌ای توسط مردم محلی سوزانده می‌شدند تا برای گوسفندان چراگاه ایجاد شود.

در اواسط قرن نوزدهم، حدود یک میلیون گوسفند در این منطقه وجود داشت. چوپانان این گوسفند‌ها در دامنه‌های طولانی حرکت می‌کردند از چوب پا‌ها استفاده می‌کردند که چندین مزیت داشت. این چوب پا‌ها به آن‌ها اجازه می‌داد گله‌های گوسفند را از دور مراقبت کنند و به واسطه قدم‌های بلندی که ایجاد می‌کرد در مدت زمان کمتر مسافت بیشتری را طی کنند. از همه مهم‌تر به آن‌ها اجازه می‌داد، از زمین نرم و گلی که بعد از بارش‌های سنگین ایجاد می‌شد راحتتر عبور کنند. در حقیقت، عملا کل جمعیت این منطقه هنگام باران از این چوب پا‌ها استفاده می‌کردند. این سیستم نقل و انتقال چنان کارآمد بود که می‌توانستند کاملا پا به پای اسب هایشان بروند. مردم محلی به این حالت حمل و نقل منحصربفرد «پاهای بزرگ» می‌گفتند.

چوب پا‌ها از چوب‌های یک و نیم متری ساخته می‌شدند و یک پایه و بند برای حمایت از پا‌ها داشتند. چوپانان یک چوب بلند استفاده می‌کردند که هم برای راه رفتن و هم برای هدایت گوسفندان به کارشان می‌آمد. آن‌ها از کودکی مهارت‌های فوق العاده آن را تمرین می‌کردند. آن‌ها می‌توانستند روی چوب پا یک سنگریزه را از زمین بیرون بیاورند، گل بچینند، روی یک پا بدوند و… راه رفتن با چوب پا با توسعه سیستماتیک کاشت جنگل‌های کاج که چشم اندازه و اقتصاد منطقه را تغییر می‌داد منسوخ شد.

چوپانانی که با چوب پا راه می‌رفتند 


منبع: برترنها

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی اخیر

برترین ها: میلیون‌ها نفر در آمریکا شاهد خورشیدگرفتگی تماشایی ۲۱ آگوست ۲۰۱۷ بودند. اما شاید هیچکس بیش از دانشمندان، محققان و فضانوردان ناسا این پدیده را تحسین نکنند. در انتظار این رویداد که بعد از ۹۹ سال رخ می‌داد، این سازمان حتی یک وبسایت مخصوص خورشیدگرفتگی ۲۰۱۷ راه اندازی کرد. ناسا برای توانایی در گرفتن عکس‌های باورنکردنی از منظومه شمسی مشهور است؛ بنابراین عکس‌های جالبی از این خورشیدگرفتگی گرفته اند. ناسا بهترین عکس هایی که از زمین یا خارج از زمین از این پدیده گرفته را منتشر کرده است. این تلاش برای جذب مردم به موارد مرتبط با فضا و تشویق آن‌ها به نجوم است.

 

عکس ترکیبی که از ۴ فریم تشکیل شده و ایستگاه فضایی بین المللی را با شش فضاپیما نشان می‌دهد که از مقابل خورشید با سرعت ۵ مایل در ثانیه عبور می‌کنند. پارک ملی Northern Cascades در واشنگتن.

 بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷

تصویر ترکیبی از ۱۱ فریم که فرآیند خورشید گرفتگی را از دبیرستان مدرس در اورگان نشان می‌دهد.

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

مدرس، اورگان

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

تصویر ترکیبی از پیشرفت خورشیدگرفتگی از دریاچه رز در پارک ملی Northern Cascades در واشنگتن.

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

مدرس، اورگان

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

تصویر خورشیدگرفتگی از مرکز پرواز فضایی گوادارد ناسا در گرینلند، مریلند

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

اثر حلقه الماس دیده شده از مدرس، اورگان

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

تصویر ترکیبی از ۹ تصویر که فرآیند خورشید گرفتگی جزئی را در نزدیکی بنر در وایومینگ نشان می‌دهد.

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

تصویر ترکیبی که فرآیند خورشیدگرفتگی را از مدرس، اورگان نشان می‌دهد.

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

تصویر عبور ماه از خورشید که توسط SDO در نور ماورابنفش شدید گرفته شده است.

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

دریاچه رز، واشنگتن

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 

عبور سایه ماه از اقیانوس آرام

بهترین عکس‌های ناسا از خورشیدگرفتگی سال ۲۰۱۷ 


منبع: برترینها

طنز؛ چه ‌کسی سیب‌ها را خواهد شُست؟!

محسن پوررمضانی در نوشت؛

ساعت ١٠صبح بود و هنوز گیجِ خواب بودم که کسی درِ اتاق را زد. حسین که روی زمین خوابیده بود، گفت: «فحشِ ناموسی گذاشتم اگه یه دفعه دیگه در بزنی.»

سعید خوابِ خواب بود و صدای خروپفش از تخت پایینی می‌آمد. باز هم صدای در آمد و حسین داد زد: «بی‌شرف بذار بخوابیم، سرصبحی.»

برای چند ثانیه صدایی نیامد، بعدش کسی با صدای آهسته گفت: «اتاق آقای ایمان رضایی؟»

سریع از توی تخت بلند شدم و شلوارک و پیراهن پوشیدم. به حسین و سعید هم تشر زدم که بیدار شوند، اما فایده‌ای نداشت. سریع در را باز کردم. توی راهرو پدرم کنار یک گونی ایستاده بود، گفت: «چرا درو باز نمی‌کردی پس؟»

گفتم: «ببخشید خواب بودم.»

گونی را بلند کرد و آورد توی اتاق و گذاشت زمین «اتاقت اینجاست؟!»

حواسم به وضع اتاق نبود. ته‌سیگارهای از توی قوطی تن‌ماهی سرریز کرده بود روی زمین.

زغال‌ های سرِقلیان موکت را مثل پنیر لیقوان سوراخ‌سوراخ کرده بود و از توی سطل آشغال بوی گند و کپکِ غذاهای نیم‌خورده می‌آمد. حسین که تازه بیدار شده بود، نگاهی بهم کرد و گفت: «چی شده؟ بازم نگهبان جدید اومده؟»

حسین را به پدرم نشان دادم و گفتم: «هم‌اتاقی‌ام حسین… حسین جان ایشون پدرم هستن.»

حسین سعی کرد خودش را جمع و جور کند. ملافه را دور خودش پیچید و آمد با پدرم دست داد. پدر گفت: «شما هم ریاضی می‌خونی؟»

حسین گفت: «از ما دیگه گذشته حاجی، هفت هشت‌سالی هست تموم کردم. این‌جا میام واسه دیدن بچه‌ها.»

پدر گفت: «استاد دانشگاهی؟!»

حسین از روی تخت لباس‌هایش را برداشت و پوشید: «یه‌جورایی. کار پایان‌نامه و مقاله بچه‌ها رو می‌کنم و یه پولکی هم می‌گیرم. به جان شما هیچ استاد دانشگاهی با این قیمت کار نمی‌کنه.» بعدش کتری و لیوان‌ها را از کوهِ ظرف‌های نَشُسته بیرون کشید و رفت بیرون که چای بگذارد.

حسین که رفت، مهدی تک‌بُر گردن کشید توی اتاق و گفت: «ایمان شلم یکی کم داریم میای؟!»

گفتم: «دیشب صرف شد، ممنون.»

می‌خواستم چیزی بگویم تا جوِ اتاق عوض شود که حسین با لگد در را باز کرد و با سه تا چایی توی دستش آمد تو. سعید از خواب پرید و گفت: «چته وحشی؟»

حسین گفت: «درست زِر بزن، مهمون داریم.»

سعید را به پدرم نشان دادم و گفتم: «آقا سعید، دانشجوی فوقِ فلسفه…»

سعید رویش را برگرداند: «خفه بابا، دهنتو ببند بذار بخوابیم…»

حسین لیوان‌های چای‌ را گذاشت زمین و پدر گفت: «هشت ترمه است، می‌خوان اخراجش کنن، یه کم سگیه. از خوش‌شانسی بچه‌‌های ۱۱۰چایی درست کرده بودن، اصرار که بیا برات بریزم.» روی چای پر از حباب بود. پدر چایش را فوت کرد و قلپ‌قلپ خورد. چیزی نمی‌گفت.

شبیه کسی شده بود که تازه فهمیده روی سردر سازمان ملل هیچ شعری از سعدی نوشته نشده. برای رفتنم به دانشگاه کلی خرج کرده بود و پزش را به در و همسایه داده بود. حالا حباب آرزوهایش ترکیده بود توی صورتش. قلپ اولِ چای را که خوردم، مزه‌ ریکا را حس کردم. اتاق ۱۱۰ داشت انتقام باخت دیشبش را می‌گرفت. پدر چای را نیمه‌خورده رها کرد و گفت باید برود به کارهایش توی شهر برسد.

شب گونی‌ای را که پدر آورده بود رو باز کردم، پر از سیب بود. تا صبح شلم زدیم تا هرکس باخت برود چند تا سیب بشورد.
منبع: برترنها

طنز؛ آنچه درباره گلابی باید بدانیم…

وحید میرزایی در نوشت:

معرفی اجمالی:

گلابی میوه‌ای است سبز یا زرد رنگ، آبدار و مخروطی شکل که دارای طعمی خوش و نیکو است. گلابی را شاه‌میوه یا آمرود هم می‌نامند و به میوه پیوندی آن شاه‌آمرود گویند. بر همین اساس به گلابی‌های کوچک بچه آمرود می‌گویند و بین گلابی بازها دشنام «پدر آمرود» و «آمرود تو روحت» رایج است.

گُلابی درختی است از رده دولپه‌ای‌ها که به دلایل نامعلومی از خانواده گل‌سرخیان و از زیر خانواده مالیده(Maloideae) می‌باشد. شاید به خاطر همین اسم‌های خط قرمزی است که کلا گلابی حرف و حدیث پشتش زیاد است و خیلی‌ها گلابی را به دلیل همین حواشی در سبد خانواده قرار نمی‌دهند. گلابی‌ها برخلاف ظاهر غلط‌انداز و بعضی بدن‌نمایی که دارند، بسیار مهربان هستند که مورد حسادت سایر میوه‌ها قرار گرفته و در طول تاریخ مظلوم واقع شده‌اند. میوه این گیاه از لحاظ گیاه‌شناسی جزو میوه‌های کاذب به شمار می‌آید و به همین دلیل خوردن آن به افرادی که مسئولیت‌های مهم اجرایی و قانونگذاری دارند، مانند نمایندگان مجلس توصیه می‌شود.

از گلابی‌های خارجی که در ایران کشت می‌شوند، می‌توان به آنژو، وینترنلیس، بارتلت، دوشس، ژاندارک، باسه، کولمار، بوره ژیفار و دوینه دوکومیس اشاره کرد. با تمام احترامی که باید برای گلابی قایل بود این اسامی بیشتر می‌خورد نام بازیگران در تیتراژ پایانی یک فیلم باشند تا نام گلابی. ژاندارک آخه؟! یک نوع گلابی ایرانی نیز بسیار مشهور و لذیذ است. این نوع گلابی جنگلی که در کهکیلویه می‌روید را «انجوجک» می‌نامند. این نوع گلابی بسیار شجاع و جسور است و از هیچ چیز نمی‌ترسد. فقط حیف که میوه آن قابل استفاده نیست.

خواص

چون گلابی میوه‌ای آبدار و حاوی ویتامین C است، در زیبایی پوست بسیار موثر است. یکی از خواص گلابی ملین بودن آن است به همین دلیل خوردن آن کلا به صلاح نیست و به برخی افراد توصیه نمی‌شود. دانه‌های گلابی از جنس سلولز است و در دستگاه گوارش هضم نمی‌شود. از این رو با عبور از دستگاه گوارش، معده، روده و هر چی که هست را پاک می‌کند و می‌شورد می‌برد پایین. خیلی پایین.

گلابی و سیاست

گلابی سالیان دراز میوه‌ای بوده است که کمتر مورد احترام قرار گرفته و در کنار موز، شلیل و دیگر میوه‌ها هیچ جایگاه اجتماعی نداشته است. اما از آنجایی که در همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد، این میوه مظلوم چندی پیش به صدر اخبار سیاسی کشور رسید. تا جایی که یکی از نمایندگان مجلس آن را به صحن علنی آورد. بسیاری از مردم نسبت به این حرکت واکنش نشان دادند. برخی این حرکت را بی‌توجهی نماینده نسبت به اتفاقات مجلس تلقی کردند. عده‌ای دیگر عنوان کردند که خوردن میوه در محل کار اشکالی ندارد و وی با اینکار می‌خواست کلسیم و فسفرش را تامین کند تا با تمرکز بیشتری مسائل را دنبال کند.


منبع: برترینها

طنز؛ دیپلماسی زیرپوستی

قاضی‌پور، یکی از نمایندگان اندیشمند که قبلا فیلم نظرات و شوخی‌های او درآمده و دانشجوهای فلسفه و اندیشه روی آن تزها و پایان‌نامه‌ها کار کرده‌اند، درباره گلابی‌خوردن خود در مجلس گفت: «آن روز گلابی خوردم تا رئیس‌جمهور و وزیر جهاد کشاورزی واردات….

پوریا عالمی در نوشت:

قاضی‌پور، یکی از نمایندگان اندیشمند که قبلا فیلم نظرات و شوخی‌های او درآمده و دانشجوهای فلسفه و اندیشه روی آن تزها و پایان‌نامه‌ها کار کرده‌اند، درباره گلابی‌خوردن خود در مجلس گفت: «آن روز گلابی خوردم تا رئیس‌جمهور و وزیر جهاد کشاورزی واردات میوه خارجی را قطع کنند و می‌دانستم آن بالا فضول‌هایی وجود دارند و عکس می‌گیرند. ملت باید می‌دانستند که نمایندگان از مردم، کشاورزان و کارگران حمایت می‌‌کنند». به این حالت می‌گویند دیپلماسی زیرپوستی.

ما واقعا طرفدار آقای قاضی‌پور هستیم و همیشه ایشان را آغازگر جریان‌های عمیق می‌دانسته و می‌دانیم. به همین مناسبت و با تشکر از ایشان، پیش‌بینی می‌کنیم فردا یکی از نماینده‌ها به‌جای نطق بیاید پشت تریبون و بنشیند کنار میکروفون و یک هندوانه قاچ کند تا بدون یک کلمه نطق، آن بالایی‌ها و رئیس‌جمهور بفهمند که کشت هندوانه آب زیادی هدر می‌دهد.

یا مثلا فردا ممکن است یکی را در حال دوشیدن شیر گاو در راهروی مجلس ببینیم، بعد طرف بگوید دلیلش این است که آن بالایی‌ها بفهمند باید به بخش دام کشور توجه کنند.

یا ممکن است یکهو یکی آن‌طرف صحن را تراکتور بیندازد و شروع کند به شخم‌زدن و بگوید غیرمستقیم دارد نشان می‌دهد که مسئولان اگر بیل‌زن هستند، باید باغچه خودشان را بیل بزنند و خوب نیست اعصاب مردم را شخم بزنند.

یا حتی ممکن است فردا یکی با لباس ورزشی و دوبنده مشکی بیاید و گوشه مجلس یک دشک تاتامی پهن کند و برود روش و بعد بگوید می‌خواسته غیرمستقیم به آن بالایی‌ها بگوید باید اخلاق ورزشکاری داشته باشند. خدا همه ما را عاقبت‌بخیر کند.


منبع: برترینها

چرا چند دقیقه قبل از زنگ خوردن ساعت بیدار می‌شویم؟

این اتفاق به خاطر ساعت داخلی بدن است که به طور غیر ارادی برای زود بیدار شدن زمانبندی شده است. ساعت زیستی بدن شما به طور خودکار در فواصل معینی بدون نیاز به زنگ هشدار برای انجام کار به خواب می رود و بیدار می شود.

تقریبا حالت عجیب و شایعی در میان ما وجود دارد، به این صورت که چند دقیقه قبل از این که ساعت زنگ بخورد از خواب بیدار می شویم. اغلب این حالت آزاردهنده است، زیرا پنج دقیقه از خوابمان از دست رفته است.  با این وجود یک تفسیر علمی و منطقی برای آن وجود دارد.

چرا چند دقیقه قبل از زنگ خوردن ساعت بیدار می‌شویم؟

این اتفاق به خاطر ساعت داخلی بدن است که به طور غیر ارادی برای زود بیدار شدن زمانبندی شده است. ساعت زیستی بدن شما به طور خودکار در فواصل معینی بدون نیاز به زنگ هشدار برای انجام کار به خواب می رود و بیدار می شود.
 
پروتئین PER

بدن از پروتئینی به نام PER برای تنظیم فشار خون، تعداد ضربان قلب و همچنین تنظیم چرخه ی خواب استفاده می کند. این پروتئین باعث می شود تا شما در هنگام نزدیک شدن به موعد خواب، احساس خواب آلودگی کنید و هر روز صبح در یک تایم مشخص از خواب بیدار شوید.
 

چرا چند دقیقه قبل از زنگ خوردن ساعت بیدار می‌شویم؟

 
هورمون های استرس

در این میان یک ساز و کاری در جسم اتفاق می افتد که متعمدانه پیش از صدای زنگ ساعت شما را از خواب بیدار می کند. بدن شما نمی خواهد به طور ناگهانی و با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شوید، و به همین دلیل هورمون های استرس مثل هورمون کورتیزول را در بدن منتشر می کند تا این اتفاق به تدریج رخ دهد و به جای بیدار شدن ناگهانی با صدای زنگ ساعت، با آرامش بیشتری از رختخواب برخیزید.

 چرا چند دقیقه قبل از زنگ خوردن ساعت بیدار می‌شویم؟


منبع: برترینها

طنز؛ بخش پایانی: «انتها» یا «پایان»؟

حسن غلامعلی‌فرد در نوشت:

آنچه گذشت:

در سه بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامه‌دیواری‌ای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند، سپس آن‌ها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامه‌دیواری‌شان بگویند و نمره بگیرند و اما ادامه ماجرا:

دهخدا همان‌طور که زخم‌های روی تنش را می‌مالید گفت: «امیدوارم دیگه کسی با خودش جوال‌دوز توی کلاس نیاره» این را گفت و با خشم چشم دوخت به گنجی و بذرپاش و ده‌نمکی. عنادی گفت: «بهتره بریم سر اصل مطلب» دهخدا به عنادی گفت: «شما بگو نام روزنامه دیواریت چیه و چه بخش‌هایی داره» عنادی گفت: «نام روزنامه دیواری ما جامِ غم است و بیشتر نوشته‌هایش درباره فیلم‌ها و سریال‌ها‌یی‌ست که توی تلویزیون نمایش داده میشن» روحانی گفت: «دیگه وقتشه که به روزنامه دیواری دلخواه ما بپردازین!» دهخدا پرسید: «کدوم؟» فاضلی گفت: «ما رو میگه!» دهخدا پرسید: «نام روزنامه دیواریتون چیه؟» فاضلی گفت: «سیران!» دهخدا لب ورچید و پرسید: «حالا چرا سیران؟» فاضلی لبخند زد و گفت: «خب شکم‌مون سیره دیگه!»

دهخدا پرسید: «روزنامه‌ دیواریتون چه بخش‌هایی داره؟» فاضلی پاسخ داد: «بخش‌های حمایتی از جریان‌های همسو!» جهانگیری با غرور غرید و گفت: «آفرین» نیکویی لبخند زد و گفت: «به‌به، چه غرش مقتدرانه‌ای! یادم باشه توی روزنامه دیواریم بنویسمش!» دهخدا از نیکویی پرسید: «شما هم روزنامه دیواری داری؟ اگه داری نامش چیه؟» نیکویی پاسخ داد: «بله داریم، نامش قارونه! یه بخش طنز هم توش داریم به نام بی‌قارون!» این را که گفت یک دسته سبیل که دست و پا و عینک داشت را نشان داد و گفت: «اینم مرعشیه! بی‌قارون رو این درمیاره!» دسته‌ سبیل کمی اِهِن اِهِن کرد و به گوشه کلاس خزید تا به کلاس‌های آموزش طنزنویسی‌اش برسد.

جهانگیری باز هم غرید و گفت: «خسته شدیم» نیکویی اخم کرد و گفت: «چقدر غرشتون فالش بود، کلاس که جای غرش نیست» شریعتمداری انگار که بُل گرفته باشد به نیکویی گفت: «تو که چند دقیقه پیش از غرشش تعریف کردی، حالا چی شد یهو؟» باهنر چانه‌اش را خاراند و گفت: «پس این کلاس کی تموم میشه؟» دهخدا گفت: «هنوز چند نفر موندن» سپس رو کرد به عبدالهی و گفت: «نوبت شماست» عبدالهی گفت: «آرمان تو اِی اِف اِم!» دهخدا انگار که نفهمیده باشد پرسید: «چی؟» عبدالهی پاسخ داد: «نام روزنامه دیواریمون رو گفتیم» قالیباف گفت: «چرا زنگ رو نمیزنن؟ من و رضایی و میرسلیم میخوایم بریم باشگاه!» شجاع‌پوریان گفت: «ما هنوز نام روزنامه دیوار‌مون رو نگفتیم، بگیم؟» دهخدا گفت: «بگو!» شجاع‌پوریان گفت: «ما نام هموِلی رو انتخاب کردیم.

چون سرانه مطالعه کلاس پایینه خودمون میدونیم خونده نمیشیم، برای همین گفتیم ول کنیم بندازیم بدوییم بریم تا انتها!» دهخدا آه کشید و گفت: «به جای انتها بگو پایان!» فرهادی پرسید: «پایانش به کجا میرسه؟» مشایخی آه کشید و گفت: «به وصال!» دهخدا رو کرد به وصال و گفت: «شما هم بگو!» وصال گفت: «ما نام شهربند رو برگزیدیم.

هر بخشی که باقی روزنامه‌ دیواری‌ها دارن ما هم داریم، اگه اونا بخش تازه‌ای بذارن ما هم میذاریم». مطهری گفت: «دیگه کم کم داریم به انتهای کلاس میرسیم» دهخدا گفت: «به جای انتها بگو پایان» جوان گفت: «به احترام زنگ پایان کلاس از جا بلند شین!» همه شاگردها برخاستند و تا زنگ به صدا در آمد جیغ‌کشان و هورا هورا گویان از کلاس بیرون رفتند. دهخدا ایستاد پشت پنجره. نخی سیگار از جیب کتش در آورد. سیگار قد کشید و هم‌قد دهخدا شد و دست انداخت دور گردن دهخدا و پرسید: «آتیش داری عشقی؟» دهخدا فندکش را به سیگار داد و کمی بعد سیگار دهان گشود و دهخدا را کشید.


منبع: برترینها

ردپای هنر سیلو در استرالیا

برترین ها: بیش از صد سال است که سیلوهای غلات در ویکتوریا در استرالیا چشم اندازه روستایی این ایالت را تعریف می‌کنند. اکنون این برج‌های غلات به آثار هنری عظیمی در تکریم کشاورزان این منطقه تبدیل شده اند. در دسامبر ۲۰۱۵، هنرمند خیابانی گیدو وان هلتن یک نقاشی دیواری بزرگ روی چهار سیلوی بلااستفاده در شهر بریم ایجاد کرد که الهام بخش «دنباله هنر سیلو» شد. مجموعه‌ای که شامل نقاشی دیواری هایی روی سیلوهای شمال غرب ویکتوریا می‌شد. این مجموعه امسال تکمیل شد و یک مسیر ۲۰۰ کیلومتری را پوشش می‌دهد. این مجموعه بزرگترین گالری فضای باز استرالیا است و انتظار می‌رود هزاران گردشگر را برای کمک به اقتصاد محلی و تقویت روحیه مردمی که دوران سختی را در خشکسالی گذراندند، جذب کند.

این دنباله از Rupanyup آغاز می‌شود، جایی که هنرمند روسی جولیا ولچکوا یک طرح تک رنگ از دو ورزشکار محلی را نقاشی کرده است.

 ردپای هنر سیلو در استرالیا

نقطه بعدی شیپ هیلز است که در آن چهار چهره روی شش سیلو نقاشی شده است. این پرتره‌ها نماد اهمیت به مردم محلی است.

 ردپای هنر سیلو در استرالیا
ردپای هنر سیلو در استرالیا 

 نقاشی بعدی چهار نفر از ساکنان بریم و نماینده جامعه کشاورز در دوران
خشکسالی است. این نقاشی دیواری نشانه محلی و الهام بخش دنباله هنر سیلو
است.

ردپای هنر سیلو در استرالیا 
ردپای هنر سیلو در استرالیا 

نقاشی بعدی در Lascelles است. در اینجا هنرمند ملبورنی «رون» پرتره دو کشاورز محلی را نقاشی کرده، جف و مریلین هورمن که به مناظر روستایی نگاه می‌کنند. خانواده هورمن چهار نسل است که در این منطقه کشاورزی و زندگی می‌کنند.

ردپای هنر سیلو در استرالیا
ردپای هنر سیلو در استرالیا
 

هنر سیلو در شهر Patchewollock به پایان می‌رسد، جایی که فینتان مگی یک چوپان و کشاورز محلی به نام نیک را نقاشی کرده است.

ردپای هنر سیلو در استرالیا 


منبع: برترینها