آزمایشگاه‌های شیطان در زمین

مجله همشهری سرنخ: پزشکان دیوانه و دانشمندان مجنونی که وحشیانه ترین آزمایش های تاریخ را روی انسان ها انجام داده اند.

وقتی از آزمایشگاه های شیطانی که آدم ها را مثل موش آزمایشگاهی می دیده اند صحبت به میان می آید، خیلی ها یاد اردوگاه های مخوف آلمان ها می افتند اما این فقط بخشی از ماجراست. واقعیت این است که شیطان های انسان نمای زیادی وجود داشته اند که سال های سال بدون هیچ مشکل جدی، از انسان ها به عنوان طعمه های زنده شان استفاده می کرده اند.

مرد مرگ آفرین آلمان

معروف ترین پزشکان شیطان، نازی ها هستند. بزرگ ترین موسسه های پزشکی که از انسان ها به عنوان موش آزمایشگاهی بهره می بردند در دوران رایش سوم پیشرفت زیادی کردند. در این دوران بود که با جواز شخص هیتلر، هر کس که غیر آریایی محسوب می شد، با هر شیوه ای که دژخیمان می پسندیدند تحت آزمایش قرار می گرفت. یکی از وحشتناک ترین اتفاقات رخ داده از این دست مربوط به اتفاقاتی است که در زمان ریاست «دکتر جوزف منگل» در اردوگاه آشویتس اتفاق افتاده است.

او که می خواست درباره عملکرد چشم بیماران پژوهش کند، عده ای کودک سالم را انتخاب کرده و داخل رگ های شان رنگ تزریق کرد. او می خواست بفهمد که اگر به بدن مواد اولیه سازنده رنگ را تزریق کند، با توجه به این که در رگ ها مایع رنگی جریان پیدا می کند، آیا این اتفاق می تواند بر دید چشم ها هم تاثیر بگذارد یا نه. او یک هدف ثانویه هم از انجام این کارها داشت؛ می خواست ببیند با تزریق رنگ مصنوعی می شود رنگ چشم ها را تغییر داد یا نه.

آزمایشگاه های شیطان در زمین

از آنجا که جان آدم ها برای دکتر جنایتکار هیچ اهمیتی نداشت، او به راحتی می توانست هر آزمایشی که دلش بخواهد را طراحی کرده و آن را بی هیچ دغدغه ای به اجرا بگذارد. یکی دیگر از ایده های او این بود که با چسباندن نمونه های انسانی به همدیگر، از آنها دوقلوهای چسبیده بسازد. شاید می خواست با این روش کاری کند که دو انسان از یکسری اعضای مشترک استفاده کنند. البته این ایده دوم هیچ وقت عملی نشد اما نشانه هایی وجود دارد که نشان می دهد دکتر منگل، به طور جدی طرح های عجیب و ایده های خاصش را پیگیری می کرده است.

سنجش واکنش انسانی، آزمایش هایی با طعم مرگ

نازی ها برای انجام آزمایش های وحشیانه شان عموما دنبال نمونه های جوان می گشتند چون اعضای بدن این افراد سالم بود و می شد آن را به هر شکلی در آورد. یکی دیگر از آزمایش های مخوف نازی ها در سال ۱۹۴۲ میلادی انجام شد. پزشکان نازی در اردوگاه «براناوچی» لهستان نمونه های آزمایشی انسانی را روی یک صندلی چوبی نشانده و با چکشی که به یک دستگاه زمان سنج وصل شده بود، به طور منظم ضربه هایی به سرش وارد می کردند. این آزمایش که قرار بود واکنش های انسانی به ضربه های مداوم را بسنجد، در نهایت باعث شد تا از هر دو نفر، یکی بر اثر این ضربه ها به مشکلات روانی دچار شود.

یکی دیگر از آزمایش های وحشیانه این گروه در اردوگاه زنان «راونستبروک» اتفاق افتاد. پزشکان رایش درباره نوع خاصی از زخم های خطرناک که معمولا در میدان های جنگی برای سربازان ایجاد می شد تحقیق کرده و دنبال پیدا کردن راه درمانی برای آن بودند. آنها به جای این که از موش های آزمایشگاهی استفاده کنند با روش های وحشیانه ای این آزمایش ها را روی انسان ها پیاده می کردند.

ماجرا از این قرار بود که پزشکان نوع خاصی از آنتی بیوتیک پیدا کرده بودند که احتمال می دادند برای شفای این مرض تازه مناسب باشد اما هیچ راه دقیقی وجود نداشت که بتوانند درستی حرف های شان را اثبات کنند. در نتیجه از زندانی های شان به عنوان نمونه آزمایشگاهی استفاده کردند.

آنها برای این که همه چیز طبیعی جلوه کند، دست و پای محکومان را با چنگک هایی زخمی کرده و کاری می کردند تا از رگ های شان خون بیرون بزند. زمانی که این زخم شبیه زخم های جنگی شد، روی آن را با پانسمان هایی که عمدا به باکتری آلوده شده بود باندپیچی کردند. نتیجه آزمایش های باکتریایی در نهایت موفقیت آمیز بود و باعث شد تا داروهای جدیدی کشف شوند اما کمتر کسی است که امروزه بتواند باور کند نوع خاصی از آنتی بیوتیک ها که حتی امروزه هم به کار می روند با مرگ عده ای از زنان بی گناه کشف شده اند.

سرنوشت مرگ آفرین های آلمان

پزشکانی که در این آزمایش های وحشیانه شرکت داشته یا آنها را طرح ریزی کرده بودند، بعد از پایان جنگ و با نزدیک شدن به روزهای سقوط رایش سوم به کشورهای دیگر گریخته و در مخفیگاه های پنهانی نازی ها در کشورهای دیگر – عموما چند کشور آمریکای جنوبی – پنهان شدند. عده کمی از این افراد که عموما از رده های پایین کادر پزشکی و پرستاری بودند، گرفتار شده و در نهایت به حبس های طولانی مدت، حبس ابد یا حتی مرگ با طناب دار محکوم شدند. هر چند با مرگ آنها عملا هیچ اتفاق خاصی رخ نداد و تمام کسانی که زجرکش شده و از میان رفته بودند هیچ وقت به زندگی برنگشتند.

آزمایشگاه های شیطان در زمین

طمع با کندن پوست بیماران

در نگاه اول این طور به نظر می رسد که پزشکان قاتل معمولا از قشری هستند که در زمینه علومی مثل جراحی قلب، مغز و اعصاب و … تخصص گرفته باشند اما واقعیت این است که پزشکان قاتل در هر لباس و با هر تخصصی که باشند می توانند روی انسان ها آزمایش کنند. در سال ۱۹۵۱ میلادی دکتر آلبرت کلی من که پزشک متخصص پوست بود، با نمونه های انسانی آزمایشگاهی، کاری را کرد که تا پیش از آن فقط در برخی از مخفوف ترین اردوگاه های کار اجباری دیده شده بود.

او زمانی که در زندان «هولمس برگ» در پنسیلوانیا کار می کرد به فکرش رسید روی بیماری هایی که نوعی کرم حلقوی باعث آنها می شد تحقیق کند. او که حسابی اخلاق پزشکی را از یاد برده بود، برای این که جنایت های ریز و درشتش لو نرود، روی معتادان و زندانیانی که حبس های طولانی مدت داشتند یا بابت مصرف بیش از اندازه مواد مخدر گرفتار شده بودند، آزمایش می کرد.

اگر تعداد این افراد کمتر می شد، او به ناچار داروهایش را روی کسانی آزمایش می کرد که به خاطر مشکل کوچکی وارد درمانگاه زندان شده بودند. او در طول این مدت روی نمونه های آزمایشگاهی اش، داروهایی را امتحان می کرد که در مراحل اولیه قرار داشته و برخی از آنها حتی اجازه امتحان شدن روی بدن انسان را هم نداشتند. با این وجود او مدارکی را جور کرده بود و با شرکت های بزرگ دارویی مکاتبه می کرد تا نشان دهد که داروهایشان روی نمونه های انسانی چه تاثیری می گذارد.

او برای ۲۳ سال بدون هیچ مشکلی نتایج پژوهش های کثیفش را به این شرکت ها می فروخت. پزشک شیطانی از این راه برای خودش ثروت انبوهی جمع کرد و در عین حال باعث شد تا مسیر تولید برخی از این داروها نیز هموار شوند. تا سال ها کسی باور نمی کرد پزشکی که قرار بوده حافظ جان بیماران زندانی باشد، برای شان مشکلات جدی ایجاد می کرده است.

وقتی مدارکی علیه «کلی من» به دست آمد مشخص شد که دست کم چند صد بیمار زندانی روی دست دولت مانده که به بیماری های متعدد و بعضا لاعلاج مبتلا شده اند. مسمومیت شدید، تب خال و عفونت در استخوان پا تنها بخشی از بیماری هایی بود که مشخص شد تا آن زمان عده ای را گرفتار کرده است.

سرنوشت پزشک متخلف: با وجود این که شواهد زیادی علیه دکتر وجود داشت اما او هرگز اتهاماتش را نپذیرفت و خودش را تا آخرین جلسه دادگاه بی گناه می دانست. در سوی دیگر مدارک انبوهی وجود داشت که نشان می داد دکتر واقعا گناهکار است. به همین خاطر او هر چند اعتراف نکرده بود اما به زندان افتاد و تا پایان عمر پشت سلول های سیمانی روز را به شب رساند.

آزمایش ژاپن برای انتقام گیری

«بخش ۷۳۱» یکی از مخوف ترین آزمایشگاه های پزشکی تاریخ بود که در زمان جنگ جهانی دوم طراحی شد. پزشکان ارتش ژاپن با مجوز رسمی دولت با انجام آزمایش هایی وحشتناک، ضمن این که راهی برای درمان بیماری های غیرقابل علاج پیدا می کردند، کسانی را که به هر دلیلی از شرکت در جنگ طفره رفته و تمایلی به رو در رویی با دشمنان ژاپن نشان نداده بودند، مجازات می کردند.

آزمایشگاه های شیطان در زمین

این شیوه های کشتار به خاطر درگیری شدید ژاپن در جنگ، عمدتا به شکل گروهی انجام می شد و به اندازه اردوگاه های آلمان نازی برنامه ریزی مشخصی نداشت. نظامیان ژاپنی، غیرنظامیانی را که برخلاف میل شان عمل کرده بودند، به شیوه خاصی قتل عام می کردند. یکی از این شیوه ها، آلوده کردن عده ای از حشرات – به خصوص کک – به ویروس طاعون بود. آنها این کک ها را نزدیک روستاهایی که اهالی شان از جنگ فراری بودند رها می کردند تا همه آنها را بکشند.

البته برای این که این بیمارهای خود ساخته را از دست ندهند و بتوانند با خیال راحت روی نمونه های انسانی مبتلا به یک بیماری ناشناخته و مرموز مطالعه کنند، گروهی از آنها را به بخش ۷۳۱ در یکی از بیمارستان های مشهورشان منتقل کردند. در یکی از بزرگ ترین کشتارهایی که بر اثر رها کردن عامل طاعون در ژاپن رخ داد، تمام اهالی روستای مشهور «مانچریا» کشته شدند.

پروژه بخش ۷۳۱ که ظاهری کاملا قانونی داشت در سال ۱۹۳۱ میلادی تحت عنوان پروژه «پیشگیری از بیماری» به صورت ملی و سراسری اجرا می شد اما از سال ۱۹۳۵ میلادی این پروژه به دست ارتش افتاد و به نظر می رسد که از همان زمان نیز به عنوان ابزاری برای کشتار مردم عادی استفاده شده است.

شیوه کشتار متحول می شود

از زمانی که یک پروژه انسان دوستانه به ابزاری برای کشتار مردم ژاپن تبدیل شد، عده قابل توجهی از «نافرمان های ارتش» کشته شدند. آنها در طول این مدت با ابتلا به بیماری های مختلف از جمله وبا، طاعون و برخی بیماری های ویروسی دیگر کشته می شدند. دولت چین که از گذشته درگیری های مختلفی با ژاپنی ها داشت، بعدتر اعلام کرد حدس می زند دست کم ۵۸۰ هزار نفر در این پروژه به کام مرگ فرستاده شده باشند.

این پروژه مرگبار تا حدود ۱۰ سال بعد همچنان ادامه داشت. حجم کشتارها در سال های پایانی پروژه «بخش ۷۳۱» آن قدر زیاد شده بود که گفته می شد برای ادامه تحقیقات، روش قدیمی یعنی قرار دادن کک یا جانور آلوده به ویروس روی بدن افراد جواب نمی دهد، به همین دلیل خون کسانی را که می مردند گرفته و آن را به بدن افراد سالم تزریق می کردند. با این روش، پزشکان شیطانی می توانستند مراحل بیماری را از همان جایی که باعث مرگ شده بود دوباره بسنجند و زمان شان کمتر هدر می رفت.

سلاخی محکومان به بهانه آزمایش

وقتی مردم روستاها تعداد شان رو به کاهش رفت، پزشکان ژاپنی بدون این که خم به ابرو بیاورند، سراغ نمونه های انسانی دیگری رفتند. آنها محکومان به اعدام یا محکومان حبس های طویل المدت – به خصوص کسانی که به دلایلی وارد درمانگاه زندان شده بودند – را به ویروس های مورد علاقه شان مبتلا می کردند.

این پروژه مخوف آرام آرام حالت زیرزمینی به خودش گرفت. در سال های پایانی، تعدادی از پزشکان «بخش ۷۳۱» بخش هایی از ارگان های زنده بدن را که سالم هم بودند، از بدن محکومان بیرون آورده و مورد آزمایش قرار می دادند. در مواردی هم که آزمایش ها حالت ماجراجویانه پیدا می کرد، بخش هایی از اعضای سمت چپ بدن را جدا کرده و به سمت راست پیوند می زدند. ناگفته پیداست که این بخش از پروژه کاملا با شکست مواجه می شد.

عاقبت جنایتکاران ژاپن: بعد از ورود ارتش شوروی به ژاپن، کسانی که این پروژه های عجیب آدم کشی را راه انداخته بودند، محاکمه شدند. بنا بر نقشی که در این پروژه داشته و میزان کسانی که باعث مرگ شان شده بودند، هر کدام به دو تا ۲۵ سال کار اجباری محکوم شدند. از آنجا که همه نمونه های آزمایشی جان باخته بودند، بعد از سال ها تنها یک نفر از کسانی که در آن آزمایش ها به عنوان موش آزمایشگاهی شرکت داشتند، شناسایی شد. او سال ها در مرکز بیماران روانی تحت درمان بود و هیچ وقت نتوانست خاطره آن آزمایش های تلخ را از ذهنش دور کند. او به خاطر تجربه های خاصی که داشت در یک مرکز تحقیقاتی پزشکی در ژاپن به عنوان مشاور کار می کرد.

آزمایشگاه های شیطان در زمین

دولت کانادا از دهه ۴۰ تا ۹۰ میلادی فرزندان بومیان را سوژه آزمایش کرده بود

آزمایشگاهی به وسعت مدرسه

سال ها پیش مدارسی در کانادا تاسیس شدند که در ظاهر کارشان آموزش خواندن و نوشتن به کودکان سرخپوستان کانادایی یا بقیه بومی هایی بود که از ابتدا در این کشور زندگی می کردند اما در اصل، اتفاق دیگری پشت دیوارهای سیمانی این مدارس در جریان بود. در این مدرسه ها که به صورت شبانه روزی اداره می شدند، بچه ها از سه سالگی از والدین شان جدا شده و تحت آزمایش های مختلف پزشکی قرار می گرفتند.

آزمایش برای سنجش حس ششم

این بچه های بیچاره در حوالی سال های ۱۹۴۰ میلادی تحت آزمایش های عجیبی بی رحمانه و غیر اخلاقی قرار گرفته بودند که تا پیش از آن نظیری نداشتند. بخشی از این آزمایش ها ربطی به آزمایش های معمول پزشکی نداشتند و صرفا به خاطر حس کنجکاوی پزشکان طراحی شده بودند.

یکی از این پرسش هایی که باعث شده بود تا بچه های بیچاره تحت آزمایش های عجیب قرار بگیرند، پی بردن به ساختارهای ژنتیکی اقوام بومی کانادا بود. آنها می خواستند بدانند ادعای بومی هایی که می گویند به دنیای غیب دسترسی دارند، چقدر واقعی است. به همین دلیل بچه های بیچاره را آزمایش می کردند تا متوجه شوند «حس ششم» در آنها چقدر خوب کار می کند. این طور که در اسناد به جا مانده از آن مدرسه دیده می شود، ۵۰ نفر از بچه ها صرفا برای همین یک آزمایش در نظر گرفته شده بودند.

ما پیشگو نیستیم

از آنجا که بچه ها در مدرسه شبانه روزی تنها بوده و بزرگ تری بالای سرشان نبود، پزشکان بدون هیچ دردسری آنها را به گروه های مختلف تقسیم بندی کرده و آزمایش های مختلفی انجام می دادند.

یک گروه دیگر از بچه های شش تا ۲۰ ساله بومی که در این مدرسه نگهداری می شدند در یک برنامه آزمایشی ویژه شرکت داده شدند تا «قدرت پیشگویی»شان مورد بررسی قرار بگیرد. در این آزمایش ویژه، کارت هایی با نوشته ها یا اشکال متفاوت روبروی شان قرار می گرفت و از آنها خواسته می شد حدس بزنند که پشت کارت ها چه چیزی نوشته شده است. نتایجی که در نهایت به دست آمد نشان می داد که این بچه ها لزوما هیچ قدرت پیشگویی خاصی ندارند و اگر جوابی را درست بر زبان آورده اند، صرفا به خاطر شانس و اقبال بوده است.

زمان سنج مرگ

بخش دیگری از آن چه اسمش تحقیق گذاشته شده بود، به میزان تحمل بچه ها نسبت به گرسنگی و کمبود مواد مغذی پرداخته است. در این بخش از آزمایش، بچه ها صرفا با یک نان تست بلغور جو تغذیه می شدند و نهار و شام شان هم مقداری سوپ رقیق بود. این وضع تغذیه آن قدر بد و وحشتناک بود که گروهی از بچه ها بر اثر سوء تغذیه مرده بودند و در دوره ای میزان مرگ و میر حتی به ۵۰ درصد هم رسیده بود. این در حالی بود که مدیران مدرسه و مسئولان بزرگسال غذای خوب و خوش پختی را می خوردند که بچه های شبانه روزی در آشپزخانه برای شان آماده کرده بودند.

آزمایش با هدف نسل کشی

در سال ۲۰۱۳ میلادی برای اولین بار اسنادی از «گرسنگی کشیدن» بچه های بومی در مدرسه های شبانه روزی منتشر شد که نشان می داد این کار از روی عمد و با هدف بررسی واکنش بدن این بچه ها صورت پذیرفته است. این اسناد تاکید می کرد که بچه ها صرفا به خاطر تحقیقات این گروه از کسانی که اسم خودشان را دانشمند گذاشته بودند، تحت این برنامه زجرآور قرار داده شده بودند.

در حالی که بعضی از طرفداران مدارس بومی در کانادا به دفاع از دولت وقت پرداخته و گفته بودند که آمار مرگ و میر در مدارس شبانه روزی دیگر هم بالا بوده است، آمار واقعی نشان می داد مرگ و میر – آن هم بر اثر سوء تغذیه – در مدارسی که برای بومی ها خدمات ارائه می داد خیلی زیاد بود. گزارشی که آن زمان منتشر شده نشان می دهد  که بیشتر از نیمی از این دانش آموزان بر اثر کمبود مواد خوراکی کشته شده بودند. این احتمالا بخشی از برنامه ای بوده که می خواست تا نسل این گروه از بومی ها را منقرض کرده یا تعدادشان را کمتر کند.

سرنوشت این آزمایش

این رسوایی آن قدر جدی و مهم بود که در نهایت باعث شد نخست وزیر وقت کانادا از رخ دادن این آزمایش های عجیب عذرخواهی کند. گفته می شد در این کلاس ها که تا سال ۱۹۹۶ میلادی دایر بوده، بیشتر از ۱۵۰ هزار دانش آموز شرکت کرده بودند.


منبع: برترینها

طنز؛ خوردن ِ من فریاد من است

محمدامین فرشادمهر در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:

هفته قبل شاهد عرض اندام و حاشیه‌سازی چند گلابی در عرصه سیاسی کشور بودیم. ماجرا مربوط می‌شود به گلابی خوردن یکی از نمایندگان عزیز در صحن علنی مجلس که حواشی زیادی را ایجاد کرد. ایشان در توضیح ماجرای پیش آمده و با حالتی اعتراضی گفت:‌«میوه مجلسی‌هاش رو رییس روسا میخورن، ما چندتا گلابی نمیتونیم بخوریم؟!

زمانی که گلابی خوردم میدونستم فضول‌ها [عکاسان و خبرنگاران اسبق] اینجا هستن و عکس می‌اندازن». ما با کمی تحقیق متوجه شدیم حرف ایشان صحت دارد و با علم به حضور عکاسان دو کیلو گلابی را خورده‌اند.

ایشان همچنین چون می‌دانستند بعدها یک فضول بی ادبِ کم کاپاسیتی (بنده) هم در ستون طنزش این مساله را سوژه می‌کند، سه کیلوی دیگر گلابی خورد. در ادامه هم وی درحالی‌که زیر بار این مسئولیت خطیر به عرق‌ریزی افتاده بود برای سلامتی سایر اقشار فضول جامعه از جمله منتقدان، فعالان سیاسی، متخصصان داخلی و گوارش، علی آقا کریمی، آقا مهدوی‌کیا، زندانی‌های تو زندون و میوه‌فروش‌های تو میدون، باقی یک خاور گلابی را نوش جان نمود.

وی همچنین با نگاه به دوربین و پردازش این فکر در ذهنش که «یعنی الان چند نفر از حوزه رای‌گیری من دارن برنامه رو نگاه میکنن؟» صدایش را بالاتر برد و افزود: «اصلا خوردم که خوردم. از این بیشترش رو هم می‌خورم. من طرفدار کشاورزها هستم. همون کشاورزهای نازنینی که قراره سری بعدی هم رای بدن، عمو (نان استاپ) نماینده ببینه». وی در پایان صحبت‌هایش نیز گفت من گلابی خوردم که به وضعیت وزارت جهاد کشاورزی و واردات میوه اعتراض کنم».

بدین ترتیب امروزه شاهد هستیم که «خوردن» یکی از موثرترین روش‌های مبارزه در عرصه‌های مختلف کشور است. کما اینکه قبلا هم مبارزان و فعالان اقتصادی زیادی را دیده‌ایم که به عشق این مردم و با مشقت، اسکناس‌ها را لوله کرده و خورده‌اند. یا دلسوزان عرصه مدیریت شهری، روستایی و محیط‌زیست که زمین‌ها، جنگل‌ها و کوه‌ها را خورده‌اند. یا برخی مسئولان و چهره‌های شناخته شده که برای حل مشکلات صورت مساله را (به انضمام خبرنگار و میکروفن و رسانه) خورده‌اند. یا برخی نمایندگانی که برای اعتراض به واردات گوشی‌های تلفن همراه، گول می‌خورند (و سلفی می‌گیرند).

به هرحال دو مساله جای شکر دارد. اول اینکه در این سال‌ها قدم‌های بزرگی در جهت رفع تبعیض برداشته‌ایم؛ یعنی گلابی‌ای که سال‌ها به‌دلیل عدم شایسته‌سالاری از اسم خودش هم شرمگین بود امروزه تیتر یک اخبار می‌شود. مساله دوم هم این است که در این سبک اعتراضی مذکور (بخور بخور)، اوضاع وزارت بهداشت‌مان بسامان است.


منبع: برترنها

طنز؛ سه دلیل برای رد صلاحیت نجفی!

احمدرضا کاظمی در نوشت:

همان‌طور که در جریان هستید متاسفانه یکی دو هفته پیش بود که آقای نجفی به‌عنوان شهردار تهران انتخاب شد.

خوشبختانه امروز شاهد بودیم که با عملکرد فوق‌العاده وزارت محترم کشور، در استعلام صلاحیتِ نداشته ایشان از مراجع بالادستی، برای مدیریت شهرداری تهران سرپرست گذاشته شده تا ببینیم در آینده چی پیش می‌آید و خدا را چه دیدید شاید زد و دوباره آقای قالیباف شهردار شد!

در این راستا بنده مهم‌ترین دلایلی که صلاحیت ایشان برای جلوس بر صندلی شهردار تهران را زیر سوال می‌برد، با شما در میان می‌گذارم:

۱٫ مطالبات مردمی و افکار عمومی

به‌طور حتم شما هم قبول دارید که به هرحال تغییر و تحولاتی که در کشور ایجاد می‌شود باید هم‌راستا و هم‌سو با رای و نظر جامعه باشد. اعضای محترم شورای شهر تهران باید بدانند که مردم ما، در انتخابات سال ۹۶ نزدیک به ۱۶ میلیون رای به آقای رئیسی نداده‌اند که امثال آقای نجفی شهردار پایتخت کشورمان بشود!

۲٫ مشکلات دودی

همان‌طور که می‌دانید، آقای نجفی در یکی از مصاحبه‌هایش با صبحت‌هایی تکان‌دهنده در کمال وقاحت به قلیانی بودنش اعتراف کرده و حتی کشیدن آن را به همراه خانواده مساله ناچیزی جلوه داده است!

البته این را هم تاکید کنیم که مشکل ما فقط با قلیان است وگرنه با سایر تفریحات دودی مشکلی نداریم و از عموم مردم که دیگر پنهان نیست، از شما چه پنهان، ما خودمان اهل بخیه‌ایم و نصف روز را در حال چرت زدن هستیم ولی خب همان‌طور که می‌دانید قلیان‌کشی یکی از خطوط قرمز اخلاقی ماست به‌خصوص وقتی بحث خانوادگی کشیدن و استعمال مختلط آن وسط باشد!

۳٫ وضعیت ظاهری نامطلوب

در هرکاری یک سری المان‌های ظاهری هستند که باید رعایت بشوند. چشم مردم هم به مرور زمان به این پارامترها عادت می‌کند. به‌طور مثال شما الان وارد یک بانک بشوید انتظار دارید یک سری کارمند با پیرهن آبی کاربنی و کت و شلوار سرمه‌ای تیره را ببینید. در محیط‌های نظامی هم وضعیت همین‌طور است و افراد شکل و شمایل تعریف شده‌ای دارند.

متاسفانه آقای نجفی فاقد دو پارامتر ظاهری بسیارمهم برای سمت شهرداری تهران است. البته حالا شاید ایشان بگوید «خوشگلی» یک بحث سلیقه‌ای و نسبی است و اصلا من در زمینه زیبایی چه کم از لاله قرمز (آقای قالیباف) دارم، در جواب ایشان باید بگویم حالا اگر این مورد را هم بپذیریم، فقدان پارامتر «بوری» که نه نسبی است و نه سلیقه‌ای‌رو چی میگی آقای نجفی!!؟!


منبع: برترینها

آرایش عجیب پزشک چینی برای آرامش بیماران

برترین ها: «بای شوفانگ» پزشک بیمارستان ویتیلیگو در پکن، چین است که شبیه شخصیت‌های سنتی اپرا لباس پوشیده و آرایش می‌کند تا بیماران احساس راحتی و آرامش بیشتری داشته باشند. این متخصص پوست چینی پس از اینکه متوجه شد برای بسیاری از بیمارانش سخت است درمورد بیماریشان با او صحبت کنند و این موضوع توانایی تجویز بهترین درمان برای آن‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد، تصمیم گرفت راهی پیدا کند که آن‌ها احساس راحتی بیشتری کنند.

بسیاری از افراد درمقابل پزشک ناراحت و مضطرب می‌شوند بنابراین فکر کرد ظاهر خود را تغییر اساسی دهد. بای در دو هفته اخیر هر روز صبح شبیه شخصیت‌های اپرا لباس می‌پوشد و با لایه‌ای ضخیم از آرایش سنتی صورتش را می‌پوشاند. تصاویر او با این لباس و آرایش واکنش‌های زیادی را در رسانه‌های اجتماعی چین برانگیخته است. درحالی که برخی افراد تلاش او را برای راحتی بیماران تحسین می‌کنند، برخی دیگر ضرورت و کارآیی این پوشش عجیب را مورد سوال قرار می‌دهند. اما باوجود این نظرات منفی او پای تصمیم خود ایستاده و ادعا می‌کند اکنون بیماران بیشتر تمایل دارند درمورد مشکلاتشان با او صحبت کنند. او همچنین حمایت مدیر بیمارستان را نیز دارد که معتقد است روش او می‌تواند موثر واقع شود. بای یک ساعت صبح‌ها صرف آرایش و یک ساعت بعد از کار صرف پاک کردن آرایش می‌کند. این آرایش سنگین روی پوست او نیز اثر می‌گذارد، اما ادعا می‌کند این فداکاری کوچک ارزش کمک به بیماران را دارد.

آرایش عجیب پزشک چینی برای آرامش بیماران 
آرایش عجیب پزشک چینی برای آرامش بیماران 


منبع: برترنها

طنز؛ استخدام و اشتغال سوزناک

علیرضا مصلحی در نوشت:

چندی پیش انتشار قوانین یک کارخانه داخلی، یاد و خاطره هیتلر را در دل‌ها زنده کرد. البته بنده اعتقاد دارم قوانین نازی‌ها در رایش سوم، نسبت به قوانین کارخانه مورد نظر خیلی هم ناز است. در هاله‌ای از بُهت و اندوه بودیم که فهرست بیماری‌های ممنوع برای استخدام در آموزش‌ و پرورش هم اعلام شد. از موهای زاید صورت تا ناباروری و سنگ‌کلیه!

با ادامه این روند در آینده نزدیک، مصاحبه‌های استخدامی به‌صورت زیر انجام خواهد شد.

– خودت رو معرفی کن بدبخت درمونده!

+ اصغر اصغرزاده هستم.

– از این به بعد هر موقع با من حرف می‌زنی اول و آخر جمله یه «قربان» میذاری. فهمیدی؟ خودت رو معرفی کن.

+ قربان اصغر اصغرزاده قربان.

– ولی «گربه‌نره» بیشتر بهت میاد. از این به بعد گربه‌نره صدات می‌کنیم. دوست داری؟

+ قربان نه قربان.

– پس از کار خبری نیست. گمشو بیرون.

+ قربان غلط کردم قربان.

– اسمت چیه؟

+ قربان گربه‌نره هستم قربان.

– خب گربه‌نره جان! درد و مرض خاصی نداری که؟

+ قربان نه قربان.

– حالا چک می‌کنیم معلوم میشه. این هم بگم ما دیسیپلین خاصی داریم. تا زمانی که اینجا کار می‌کنی حق نداری مریض بشی. یه سری تماشاگرنما استخدام کردیم اگه خدایی نکرده ببینیم عطسه می‌کنی با سنگ می‌زننت.

+ قربان اگه زبونم لال، روم به دیوار، سرفه‌ام بگیره چی کار کنم قربان؟

– چی؟ سرفه‌ات بگیره؟ سرفه کن تا بهت بگم بچه پر‌رو!

+ قربان چی میشه؟ بگید. من طاقتش رو دارم قربان.

– خودت حدس بزن عقب مونده!

+ قربان تماشاگرنما‌‌ها نارنجک می‌زنند قربان؟

– نه.

+ قربان شخصا از پشت میاید تکلَم می‌کنید قربان؟

– نه.

+ قربان میثاقیان میاد شوک میده قربان؟

– نه.

+ قربان پس چه گِلی به سرم می‌گیرید قربان؟

– تماشگرنماها یجوری بهت میگن «گربه‌نره! عزیزم! دقت کن»، که توی پخش مجبور بشن صداشون رو قطع کنند. این هم بدون در محیط کار، تمام وقت با دوربین تحت کنترلی اگه یه ثانیه ببینیم کار نمی‌کنی میدونی چی میشه؟

+ قربان یه سری تماشاگرنما استخدام می‌کنید که به صورت عملی بگن «گربه‌نره! عزیزم! دقت کن»، قربان؟

– نه. چندتا قلاده سگ گرسنه استخدام کردیم، ول می‌کنیم میان می‌خورنت.

+ قربان کار خوبی می‌کنید قربان. انسان نباید وقت تلف کنه قربان.

– آفرین گربه‌نره! البته این هم بگم ما یک سری مزایا و امتیازات برای کارکنان در نظر گرفتیم. اون‌قدرها هم دیگه سخت‌گیر نیستیم. مثلا میتونی در محیط کار از اکسیژن هوا استفاده کنی.

+ قربان باورم نمیشه قربان! اشک تو چشم‌هام جمع شده قربان. حالا من استخدام میشم قربان؟

– فکر نکنم. از قیافه‌ات خیلی خوشم نیومد. برو بیرون بگو نفر بعدی بیاد.


منبع: برترینها

وقتی از شایسته‌سالاری حرف میزنیم دقیقا از چه حرف میزنیم

زهرا ساروخانی در نوشت:

شاید باورتون نشه ولی شایسته‌سالاری از دو کلمه شایسته+سالار تشکیل شده. بخش «شایسته‌اش» پساتولده و به تلاش و ممارست شخص شما بستگی داره ولی بخش «سالارش»، پیشاتولده و از طریق ژن و روی حامل‌های X و Y با شما به‌دنیا میاد و عملکرد جد و آبادتون خیلی توش دخیله. اینجانب، دختر شایسته‌ فاقد سالاریت، به مدرک تحصیلی خویش نظری افکنده و جویای کار شدم تا چشمم به نام یک کارخانه تولید محصولات شیمیایی که حالا اشاره به چسب خاصی نباشه افتاد و بانگ همی‌زدم: اورکا اورکا. رفتم برای استخدام در کارخانه مزبور. اول خیلی نایس ازم پرسیدن: سالار؟ گفتم: مهمه؟ گفتن: سالارها بروشور قوانین ندارن،‌ صاف میرن واسه استخدام. گفتم: نه، فقط شایسته.

خیلی ایششش‌طور بروشور قوانین رو داد دستم. شروع کردم به خوندن قوانین کارخونه که ناگهان در بند کاف به مورد ناجوری برخوردم. از اونجایی که اسید معده‌ام یه ترکیبی با اثر مشابه آلو و انجیر تولید میکنه،‌ هر نیم‌ساعت یه‌بار به شدت گلاب به روتون. بروشور قوانین رو گذاشتم رو میز و گفتم: روم به دیفال، از پس فشار اون ۲۰دقیقه پایانی برنمیام. با عصبانیت گفت: لطفا اونایی که نمیتونن خودشونو نگه دارن نیان واسه استخدام، مرسی، اَه. کمی رفتم تو فکر و ناگهان بانگ همی دردادم: معلمی چه بدی داشت که یک‌بار امتحان نکردی؟ پس راهی وزارت آموزش و پرورش شدم. برگه قوانین رو داد دستم. گفتم: نمی‌پرسی سالار هستم یا نه؟ گفت: سالارها بیکار نیستن که بیان آموزش و پرورش. شروع کردم به خوندن قوانین و دیدم که ای دل غافل، بازم بند کاف داره در باب قلنج کمر و نفخ معده.

بدتر از همه، من چند تا موی زاید بالای چشمم و در بخش ابروم تتو کرده بودم. برگه قوانین رو دادم دست مسئول مربوطه و گفتم: من یه دور می‌زنم باز مزاحمتون میشم. رفتم و به‌عنوان عکاس پارلمانی استخدام شدم. روز اول کارم یه آقایی جلوم رو گرفت و گفت: شما؟ گفتم عکاس جدید خبرگزاری فلان. بهم تبریک گفت و برام آرزوی موفقیت کرد و گفت: نمیتونی بری تو. گفتم چرا؟ گفت: گلابی. یه لحظه خوشحال شدم که نگفت هلو چون من واقعا شبیه گلابی بودم. بهش گفتم: بله خودم هستم. گفت: فارس؟ تسنیم؟ کیهان؟ سالار؟ گفتم: نه، همون گلابی. با عصبانیت گفت: عکاس‌های رسانه‌های نامطلوب نمیتونن برن تو صحن عکاسی کنن. فهمیدم که منظورش همون هلو بود. سرافکنده از ساختمان مجلس هم خارج شدم. گفتم چرا نرم وزیر و وکیل و مدیرعامل بشم. واسه همین راهی نهاد ریاست جمهوری شدم. یه آقای عینکی با ریش بلند خاکستری و روی باز بهم خوش‌آمد گفت ولی خبری از بروشور قوانین نبود.

دلیلشو پرسیدم گفت: اینجا فقط سالارها میان که مشمول قوانین نمیشن. گفتم: روم سیا، من فقط شایسته‌ام. از تو کشوی میزش یه برگه قوانین درآورد و داد دستم. اینجا بند کاف همون صفحه اول بود: «ترجیحا حتما قطعا فقط مرد باشد». بلند شدم بیام بیرون که اون آقاهه با روی خوش بهم گفت: «تبعیض برای زنان ما قابل قبول نیست. جنسیت نمی‌تواند معیار درستی برای تصدی مسئولیت‌ها در جامعه باشد». خندیدم و گفتم: ۲۹ اردیبهشت گذشت حسن آقا. گفت: من ‌خواستم،‌ ولی نشد. لبخند تلخی زدم و از ساختمون ریاست جمهوری هم زدم بیرون.


منبع: برترنها

ماجرای دست دادن هیتلر با دختر یهودی

هانی بگ در زمان هجوم نازی‌ها به برلین و دستگیری اعضای خانواده‌اش در سال ۱۹۴۳، یک بچه مدرسه‌ای بود. بخت با او یار بود که در اردوگاه‌های نازی‌ها نیفتاد و بعدها رو در رو با هیتلر دیدار کرد. داستان نجات هانی بگ را در ادامه بخوانید.

ماجرای
هانی بگ پس از جنگ به انگلستان رفت و در حال حاضر در گویسبورو زندگی می‌کند
 

به گزارش بی بی سی انگلیسی، پدر هانی بگ (Hanni Begg) برای زمان حمله نازی‌ها و دستگیری اعضای خانواده‌اش یک برنامه چیده بود: خودکشی تمام اعضای خانواده با سیانور.
 
اما زمانی که نیروهای گشتاپو در سال ۱۹۴۳ به سراغ آن‌ها در آپارتمان سه طبقه‌شان رفتند، هم هانیِ ۱۴ ساله و هم پدرش بیرون از خانه بودند.
 
اما بخت با ماکس، برادر کوچکتر هانی، و خواهرش راث یاری نکرد. این دو باقی عمر کوتاهشان را در اردوگاه کار اجباری آشویتس سر کردند.
 
هانی که حالا ۸۶ ساله شده می‌گوید: «من دیگر هرگز برادر و خواهرم را ندیدم. البته می‌دانستم که دیگر هیچ‌گاه آن‌ها را نخواهم دیدم. برایم مثل روز روشن بود. با آن سن و سال کمم خیلی چیزها را می‌دانستم. من اصلا امیدی به دیدار مجدد آن‌ها نداشتم… پس از آن اتفاق به شدت گریه کردم، اما به تدریج مجبور شدم که با این قضیه کنار بیایم و زیاد به آن فکر نکنم.»
 

ماجرای
برادر و خواهر هانی باقی عمرشان را در اردوگاه آشویتس گذراندند
 

پس از مرگ مادر هانی به دلیل سرطان در سال ۱۹۳۹، پدر هانی در مورد تهدید زندگی‌شان توسط نازی‌ها به او هشدار داد.
 
هانی چیزهایی را به خاطر می‌آورد: «آن‌ها تمام پول ما را گرفتند و کتاب‌های سهمیه‌ای به ما نمی‌دادند. همان موقع، پدرم در مورد کتاب نبرد من هیتلر نکاتی را به من گفت. او گفت که اقدامات یهود ستیزی است ترویج پیدا خواهد کرد، اما من باید به عقبه خودم افتخار کنم.»
 
هانی در ادامه صحبت‌هایش نیز گفت: «پدر همچنین هشدار داد که روزی از گشتاپو نامه‌ای دریافت خواهم کرد که در آن نامه نوشته برای حفظ جان خودت به سراغت می‌آییم و تو را به اردوگاه منتقل خواهیم کرد. هر کس باید تمام متعلقات شخصی‌اش را در چمدانی ببندند تا در زمان بازگشت به ما تحویل داده شود.»
 
هانی خاطراتش را مرور می‌کند تا جزئیات بیشتری را به یاد آورد. او می‌گوید: «پدرم می‌دانست که تمام این‌ها دروغ است. او می‌گفت که به تبلیغات نازی‌ها گوش ندهید. او می‌گفت که ما هیچوقت راهی اردوگاه‌ها نخواهیم شد. او جعبه‌های را آورد که چهار قرص سیانور داخل آن بود. او می‌گفت زمانی که نامه را دریافت کردیم، قرص‌ها را می‌خوریم و با هم می‌میریم… این اتفاق که چهار نفرمان با هم بمیریم برایم رمانتیک بود.»
 
آن نامه هرگز به دستشان نرسید، اما گشتاپو به سراغشان رفت.
 

ماجرای
پدر هانی بگ کمی پیش از شروع جنگ، در آپارتمان مخروبه‌ای زندگی می‌کرد
 

هانی می‌گوید:« وقتی از مدرسه به خانه آمدم، بعضی از همسایه‌ها در خیابان منتظر مانده بودند و به من گفتند که به خانه نروم، زیرا گشتاپو در آنجا منتظر من است تا مرا به اردوگاه کار اجباری منتقل کنند. همین شد که چندین سال پدرم را ندیدم… چاره‌ای جز پنهان شدن نداشتم، اما افرادی بودند که همیشه به من کمک می‌کردند؛ البته آن کمک‌ها می‌توانست برای آن‌ها خیلی خطرناک تمام شود.»
 
دیدار با آدولف هیتلر، پیشوای نازی‌ها

او مدتی را با همسایه‌ها و برخی از دوستان خانوادگی زندگی کرد. آن‌ها هویت واقعی هانی را پنهان می‌کردند که یکی از این اقدامات، مدرسه رفتن او بود.
 
همین اتفاق بود که سبب شد او رو در رو با آدولف هیتلر دیدار کند.
 
او می‌گوید: «او به مدرسه ما سر زد. من در ردیف جلو ایستاده بودم و تنها دانش‌آموز یهودیِ آن کلاس بودم. البته چهره من به یهودی‌ها نمی‌خورد…»
 
هانی می‌گوید: «چندین محافظ از هیتلر مواظبت می‌کردند. من و هیتلر دست دادیم و تمام شد. همه‌اش چند ثانیه بیشتر طول نکشید… بعد از آن، از اینکه با هیتلر دست داده بودم، احساس شرمندگی داشتم، اما کاری نمی‌شد کرد… آن موقع زمان کافی برای فکر کردن نداشتم و اگر هم با او دست نمی‌دادم، ممکن بود خیلی گران برایم تمام شود.»
 

ماجرای
آدولف هیتلر به مدرسه محل تحصیل هانی سر زد، اما راز یهودی بودن هانی را فقط افراد معدودی می‌دانستند
 

جنگ به آخر خود نزدیک می‌شد. همان روزها بود که هانی از طریق یکی از دوستان توانست از حال و اوضاع پدرش باخبر شود. پدر هانی در خانه‌‎ای بمباران شده در شهر زندگی می‌کرد.
 
پدر هانی به سل مبتلا شده بود و در روز ۹ مه ۱۹۴۵، یعنی روزهای واپسین جنگ، از دنیا رفت. هانی پدرش را در حیاط خانه دفن کرد. پس از آن، خانواده‌ای دیگر سرپرستی هانی را به عهده گرفت.
 
دیری نپایید که یکی از دوستانش چشمش به یک آگهی خورد: اعزام زنان جوان آلمانی به بریتانیا برای گذراندن دوره‌‎های آموزش پرستاری برای سازمان ملی تامین بهداشت و درمان انگلستان (NHS) که به تازگی تاسیس شده بود.
 
هانی به بریتانیا رفت و در آنجا با یک پزشک ازدواج کرد. آن‌ها در گویسبورو در نزدیکی میدلزبورو ساکن شدند و تا امروز نیز در همان‌جا زندگی می‌کنند.
 
او می‌گوید: «آیا از اینکه زنده ماندم خوشحالم؟ نه لزوما همیشه. بارها از اینکه تنها فرد زنده مانده خانواده‌ام هستم، خودم را سرزنش کرده‌ام. چرا فقط من باید زنده می‌ماندم؟ کمی شانس با من یار بود که زمان آمدن نیروهای گشتاپو، من در خانه نبودم… در حال حاضر زندگی عادی و خوبی دارم. الان دیگر خودم خانواده‌‎ای دارم که بابت آن بسیار خرسندم.»

منبع: برترنها

طنز؛ دختران عجیب پسران غریب!

سوشیانس شجاعی‌فرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در نوشت:

[کل این متن در چهار ثانیه و درحالی ‌که یک دختر و یک پسر در بلوار کشاورز از روبه‌روی هم عبور می‌کنند، اتفاق می‌افتد!]

یک پسر لاغر و استخوانی با موهای آشفته و کیف اداری چرم مصنوعی بنددار روی دوشش، از ضلع جنوبی پارک لاله و پیاده‌روی بلوار درحال رفتن به سمت تقاطع کارگر است که برود خوابگاه که ناگهان یک دختر معمولی مقنعه‌پوش با کلاسوری که به قفسه صدری‌اش چسبانده، از روبه‌رویش می‌آید! مابقی متن در ذهن این دو اتفاق می‌افتد!

(پسر: وای… دختر… توی این شهر چقدر دختر زیاده! چقدر شبیه دختر رویاهامه… خدایا یعنی میشه این زنم بشه؟!… میومدیم همین بلوار، با هم از این بلال‌فروشیا بلال شیری می‌خریدیم! بعد غر می‌زد بلالش شیری نیست…! ببینم، اصلا دانشجوئه؟ چرا توی دانشگاه ندیدمش؟ نکنه دانشگاه آزادیه؟! اگه مال دانشگاه تهران نباشه، من نمی‌تونم باهاش ازدواج کنم! نه… من فقط دانشگاه تهرانی می‌خوام! یا شریف! که بچه‌مون باهوش بشه… که راحت بتونیم بریم خارج!)

(دختر: این پسره که داره از روبه‌رو میاد قصد ازدواج داره یا فقط میخواد باهام وقت بگذرونه؟! آسمون جل ریقو! اسب سفیدتو بستی توی پارک علف بخوره؟! قیافه‌اش از اون داغون نابغه‌هاست! لابد داره میره خوابگاهش! چه نگاهی هم می‌کنه! کلاغ اون چشماتو در بیاره! پسره هیز عبدل‌آبادی! البته شایدم داره به چشم خریدار نگاه می‌کنه! آره از سر و وضع داغونش معلومه از این دخترباز لمینتیا نیست! سرش به کارشه، مرد زندگیه! وای دلم براش رفت! بذار یه لبخند بهش بزنم ببینم فازش اگه ازدواجه که بیاد خواستگاری!)

(پسر: اوا لبخند زد!… وای… فکر کن از سر کار بیام خونه این لبخند رو ببینم… چقدر آرامش‌بخشه… عشق که میگن همینه… همین حس خوبی که یه لبخند میاره… ولی چرا لبخند زد؟! نکنه تیپ و قیافه‌مو مسخره کرد! نکنه فهمیده جورابم سوراخه؟! کیفمم که ریش ریشه… صورتم رو هم که یه هفته است اصلاح نکردم! آره… داره مسخره‌ام می‌کنه! مسخره خودتی… فکر کردی کی هستی؟ دختری که توی خیابون به هرکی لبخند بزنه، معلومه از چه قماشیه! بهتره که من لبخند نزنم و غرورمو حفظ کنم. توی کانال ۴٠۴ روش برای مخزنی نوشته بود: دخترها از مردهای مغرور خوششون میاد!)

(دختر: چرا لبخند نزد؟ چرا داره روبه‌رو رو نگاه می‌کنه؟! وای چه ضایع شد! حالا چیکار کنم؟ آخه بی‌شعور این لبخند احمقانه چی بود زدی؟! حالا چی فکر می‌کنه درباره‌ات؟ نکنه فکر کنه از این دختر هر جایی‌هام! نکنه فکر کنه بهش نخ دادم و بهش محتاجم؟ کثافت بی‌شعور! لیاقت ندارید… همه‌تون مثل همید! مردها همه‌شون سروته یه کرباسند! ایکبیری! بذار یه اخم کنم بفهمه هیچ صدایی نداره!)

(پسر: این چرا اخم کرد؟ معلوم نیست از کجای فیل افتاده! با خودش درگیره… باور کن می‌خواسته مسخره‌ات کنه! وگرنه چه دلیلی داره اول لبخند بزنه، بعد اخم کنه! نکنه دانشجوی تئاتره خواسته صورتک خنده، صورتک گریه رو اجرا کنه؟! نه بابا! قیافه‌اش به دخترهای دلبر تئاتر نمی‌خوره! همون فرضیه اول درسته… می‌خواسته منو مسخره کنه، قیافه‌مو، تیپمو، سر و وضعمو، محرومیت‌هامو! دختره هرزه خیال کرده دختر اتول‌خان رشته! حالا نباید یه تیکه کلفت بارش کنم فکر نکنه پخیه؟!)

و تیکه‌ای به دختر انداخت… دختر با نفرت جوابش را داد و سال‌هاست که این چهار ثانیه در ذهن نسل‌هایی که یاد نگرفتند با هم محترمانه صحبت کنند، تکرار می‌شود! سال‌هاست!


منبع: برترینها

طنز؛ مسئله ناموسی فوتبال و سیاست

پوریا عالمی در نوشت:

از ما پرسیدند چرا این‌طوری شد و همه از جمله حسن‌آقای خمینی و احمدآقای مسجدجامعی و… از دوران شهرداری آقای قالیباف تقدیر و تشکر کردند؟ ما می‌گوییم پسر چیزهایی هست که تو نمی‌دانی.

درواقع این‌طوری است که اگر همین دلاوران قبل از انتخابات همین تقدیر را از آقای قالیباف کرده بودند، کار به آنجا نمی‌رسید که آقای قالیباف و آقای روحانی در مناظره از خجالت هم دربیایند. بعد تکلیف مردم هم روشن می‌شد و رأیشان را نصف می‌کردند که نه این ناراحت بشود، نه آن.

والا این سیاست‌مدارهای ما یک کاری می‌کنند که ما نمی‌دانیم چه‌کار کنیم؛ مثلا ممدآقا، بقال سر کوچه که قسم خورده بود رأی نمی‌دهد و وقتی ادله ما و مناظرات را دید مطمئن شد باید رأی بدهد، دیروز از ما پرسید تو با قالیباف پدرکشتگی داری؟ گفتم نه به جان پدر جفتمان. گفت پس چرا این‌طوری زیرآب قالیباف را دم انتخابات زدی؟ گفتم والا من هم عین شما. من اگر می‌دانستم قالیباف چنین کارنامه روشنی دارد که حسن‌آقای خمینی و احمدآقای مسجدجامعی با بغض درباره کارنامه‌اش حرف می‌زنند غلط می‌کردم بگویم به روحانی رأی بدهی، چون که خودم در آن صورت می‌رفتم به میرسلیم رأی می‌دادم، چراکه میرسلیم ثابت کرد از همه بیشتر مرد حرف است.

علاوه‌براینها برای مردم سؤال شده پس آن املاک نجومی و بدهی‌‌ها و حقوق‌های نجومی که می‌گفتند، هم دولت، هم شهرداری و هم شورای شهر هپلی‌هپو کرده، چه بود و چرا مطرح شد و نتیجه آن پرونده‌ها چه شد؟

جواب ما روشن است. توی فوتبال هم قبل از بازی، بازیکنان و مربی‌ها جلو دوربین برای هم کُری می‌خوانند، اما شب و دور از چشم دوربین با هم می‌پارتی‌اند؛ یعنی پارتی می‌کنند. طفلکی ما هستیم که با پرسپولیس و استقلال ناموسی برخورد می‌کنیم و سر همین قضایای ناموسی سکته می‌کنیم. آنها خودشان اتفاقا خیلی کول هستند و حتی نمی‌فهمند ما سر برد و باخت آنها زندگی‌مان را می‌بازیم.


منبع: برترینها

گفتگو با معروف ترین جن گیر آفریقا

مجله همشهری سرنخ – اشکان خسروپور: سعید مشهورترین جن گیر در تمام آفریقاست. او که قبل از این که به عنوان شکارچی جن مشهور شود یک عطار معمولی بود. حالا کارش این است که با یک کوله پشتی پر از روغن و ورد مخصوص شکار جن، دنبال مردم ساده لوح بگردد. «جاستین فورنال»، خبرنگار «نشنال جئوگرافیک» مدتی با او همراه شده تا از زندگی و شیوه کار او گزارش تهیه کند.

ظرف روغن را روی سر راننده تاکسی خالی می کند. با خودم می گویم الان است که روغن از سر و گردنش پایین برود و پیراهنش را کثیف کند اما این طور نمی شود. مهم نیست که سعید چقدر روغن روی سر راننده بریزد. در هر صورت انگار روغن ها محو می شوند. بطری پر از روغن که ته کشید، سعید یک کلاه پلاستیکی را روی سر مرد گذاشت و آن قدر فشارش داد تا مایع چرب به خورد پلاستیک رفته و به جز یک لایه نازک چیزی روی پوست مرد باقی نماند. بعد راننده چشم هایش را بست و سعید شروع کرد به خواندن یکسری وردهایی که به زبان دیگری غیر از زبان آفریقایی بود.

گفتگو با معروف ترین جن گیر آفریقا 
در همین حین، مرد شروع به لرزیدن کرد، انگار تشنج کرده باشد. سعید نفسش را با خیال راحت، انگار جراحی بزرگی را با موفقیت تمام کرده باشد، بیرون داد و گفت: «دیدی؟ جن را این طوری بیرون می آوریم. جن بو داده بیرون آمد.»

این بخشی از مراسم جن گیری است که سعید، مرد زنگباری هر چند وقت یک بار آن را انجام می دهد. من – خبرنگار نشنال جئوگرافیک – در صندلی عقب تاکسی در شهر «استون تاون»، بخش قدیمی شهر زنگبار نشسته بودم که سعید گفت می تواند جنی را که در روح مرد راننده گیر کرده بیرون بکشد.

اسم کاملش سعید سلیمان محمد است. می گوید ادعا می کند که کارش جن گیری و گیاه شناسی است. البته او بیشتر از عنوان «دکتر علفی» استفاده می کند. راننده را خیلی اتفاقی پیدا کردیم. سعید به او پیله کرد که حالت خراب است و من می توانم کاری کنم که خوشبخت شوی. راننده هم از خدا خواسته، غر زد و بعد از مدتی حتی التماس کردن که روح ناپاک یا به قول خودش جن را از بدن او بیرون بکشیم. این طور شد که سه نفری سوار تاکسی شدیم و من توانستم یکی از عجیب ترین برنامه های جن گیری در دنیا را از نزدیک ببینم.

رمال های پول پارو کن

«جن گیری» یکی از مهم ترین تجارت های غیر رسمی در این روزهای آفریقاست. به خصوص در تانزانیا، کسانی که برای بیرون کردن روح اجنه از بدن شان به رمال های آفریقایی مراجعه می کنند، تعدادشان کم نیست. اینجا که زمانی یکی از مراکز مهم تجارت ادویه در دنیا بود، در قرن ۱۹ به خاستگاه بازرگانی برده تبدیل شده بود و حالا یک مرکز مهم جن گیری در دنیاست.

«سعید جن گیر» را خیلی اتفاقی در خلال یک پروژه فیلم مستند که درباره نوشیدنی های بومی ساخته می شد، ملاقات کردم. من قرار بود بخشی از کارهای مربوط به تولید را سر و سامان بدهم. آدم خونگرمی بود که رفتارش خیلی به دلم نشست. به خودم جرأت دادم و یک روز درخواستم را با او در میان گذاشتم.

مدت ها بود که دلم می خواست درباره سنت های درمانی و دارویی قدیمی و بومی در آفریقا پژوهشی انجام بدهم. سعید گفته بود گیاه ها و خواص دارویی شان را خوب می شناسد. در نتیجه فکر کردم آدم درستی را پیدا کرده ام. کمی با هم درباره گیاه و دنیای پزشکی حرف زدیم که فهمیدم سوژه ای که شکار کرده ام، بزرگ تر از این حرف هاست. کار اصلی او شکار اجنه بود. سعید برای این که کارش را راحت تر انجام بدهد و آن را اختصاصی کند، از گیاهان بومی آفریقا استفاده می کرد.

گفتگو با معروف ترین جن گیر آفریقا

حل مشکل آفریقا

سعید در طول این سال هایی که به دکتر علفی آفریقا معروف شده، حسابی روی بومی سازی این نوع خاص از کسب و کار پژوهش کرده. حتی می گوید که در این باره به نتایجی هم رسیده است. مثل این که می گوید: «در بعضی از مناطق جن ها بیشتر حضور دارند. انگار روی زمین، شهری ساخته باشند. برای مثال جزیره «پمبا» در آفریقا یکی از مهم ترین محل های زندگی اجنه در آفریقاست.»

او درباره تاثیر جن ها در زندگی مردم زنگبار هم کلی حرف برای گفتن دارد: «جن ها واقعی هستند و به نظرم بیشتر از هر جایی در آفریقا حضور دارند. می دانید که خیلی از مشکلات زنگبار به خاطر حضور اجنه در این منطقه از دنیاست. این را من از خودم نمی گویم. آدم های زیادی روزانه به من مراجعه می کنند و می خواهند که جن را از بدن شان بیرون بیاورم. تازه این آمار کسانی است که به من دسترسی دارند. خیلی از آدم های دیگر مشکل دار وجود دارند که نزدیک من نیستند اما طرز زندگی شان و آمار دولت نشان می دهد که وضع خوبی ندارند. آنها هم بیمار هستند و باید درمان شوند. منظورم بیماری معمولی نیست. اینها جن زده شده اند.»

جیغ یک زن، مرا جن گیر کرد

سعید یکی از قدیمی ترین و باسابقه ترین مدعیان جن گیری در آفریقاست. .می گوید جد بزرگش که از عمان به زنگبار مهاجرت کرده، یک عطار مشهور بوده است. او به خاطر کمبود آب و غذا به زنگبار که آن زمان بسیار مشهور و پر رونق بود، رفت و روش های درمانی خودش را به عنوان میراث خانوادگی به پسرانش انتقال داد. خانواده سعید از سال های دور به خاطر تبحری که در درمان بیماری های مختلف با استفاده از گیاهان دارویی داشتند، مشهور هستند. او هم از بچگی به این دنیا علاقه مند شده بود.

به دشت های اطراف شهر می رفت و گیاهان خودرو را می چید و سعی می کرد داروهایی را که دستورالعمل ساخت شان از پدربزرگش به ارث رسیده دوباره بسازد. او بعدتر به دبی رفت تا در رشته مهندسی مکانیک تحصیل کند اما فضای خشک آنجا را تاب نیاورد و دوباره به روستای قدیمی شان برگشت.

«روستا عوض شده بود. رفتار مردم هم تغییر کرده بود. کسانی را دیدم که با قرص های شیمیایی سر و کار پیدا کرده بودند. آن هم در حالی که خیلی از مشکلات شان یک درمان طبیعی داشت، درمانی که اجداد ما آن را پیدا کرده بودند.»

او آرام آرام درمان بیماران با روش های سنتی اجدادی را شروع کرد. وقتی کارش نتیجه داد، مشتری های بیشتری پشت در مطب خودساخته اش صف کشیدند. او بعد از مدتی حسابی معروف شد و کارش گرفت. سعید فکر می کرد به یک عطار توانمند تبدیل شده که می تواند بسیاری از بیماری ها را درمان کند. اما تمام تصورات او را جیغ شبانه یک زن به هم ریخت.

«نیمه شب بود که صدای جیغ یک زن را شنیدم. با عجله خودم را به خانه رساندم و دیدم که زن دارد به خودش می پیچد. خانواده اش گفتند که او دچار یک درد عضلانی عجیب شده است. من از اجدادم درباره جن ها چیزهایی یاد گرفته بودم و می دانستم او جن زده شده. بلافاصله کارهایی را که بلد بودم انجام دادم.

وردهایی خواندم تا این که بعد از چند دقیقه، جن به التماس افتاد و از من خواهش کرد که ادامه ندهم. من کوتاه نیامدم. باز هم به خواندن ورد ادامه دادم تا جن به گریه افتاد و عذرخواهی کرد. بعد هم بلافاصله بیرون رفت. البته پیش از رفتن، یک نامه عذرخواهی از جن گرفتم. می دانید؟ این نامه برگ برنده ما جن گیرهاست. اگر این کاغذ را در خانه فرد جن زده بگذارید، دیگر اجنه به آنجا حمله نمی کنند.»

داستان های خیالی از شکار جن ها

از آن زمان کار او حسابی گرفت. سعید دیگر فقط یک عطار مشهور نبود. به ادعای خودش، جن هم شکار می کرد و از این راه پول زیادی هم به دست می آورد. حتی می شود گفت که درآمد جن گیری از عطاری برایش بیشتر بود. او آرام آرام متدهای خاص خودش را برای شکار جن ابداع کرد و از خدماتش به دنیای انسان ها گفت. این روزها سعید از روش های عجیب و خود ساخته ای می گوید که برای بیرون راندن اجنه از خودش ابداع کرده: «یک بار برای این که جن ها را وادار کنم دست از سر اهالی یک خانه بردارند، مجبور شدم شش بز را بکشم. قراردادم با اجنه این طوری بود که گفتند شش بز را بکش تا ما برویم!»

سعید که حسابی سر حال آمده، از مبارزاتش با این موجودات، حسابی خیال پردازی می کند و با آب و تاب خاصی ماجراهای عجیب و باور نکردنی را تعریف می کند: «یک بار در طبقه بالای خانه ای ایستاده بودم که یکباره پله ها غیب شدند. هیچ راهی به بیرون نبود. اجنه حسابی سر به سرم گذاشته بودند.

دست آخر با هزار مکافات از آنجا بیرون آمدم. این که چیزی نیست. یک بار دیگر که وارد زمین ناشناخته ای شده بودم، چند نفر از مردهای جن زده دورم را گرفتند و دعوا راه انداختند. چشم های شان سرخ شده بود و دنبال دردسر می گشتند. گفتند می خواهند حالم را جا بیاورند. حسابی به دردسر افتاده بودم اما خوب می دانستم که آنها در حال عادی نیستند و جن زده شده اند. دعوای مان ساعت ها طول کشید تا در نهایت توانستم یک ضرب شست حسابی به این آدم ها و جن هایی که در جلدشان رفته بودند، نشان بدهم.»

شهر بزرگ اجنه کجاست؟

با مرد جن گیر در شهر قدم می زنیم. او تمام شهر را زیر پا می گذارد تا نشانه های وجود اجنه را به من نشان بدهد. او هر چیز غیرعادی که می بینیم را دلیل وجود اجنه می داند. جلوی یک در توقف کردیم و او گفت: «این در چوبی را می بینی؟ رویش کنده کاری شده و چیزهایی نوشته اند. البته نمی توانی این نوشته ها را بخوانی چون همه اش کار اجنه است.»

از او می خواهم تا جن ها را برایم توصیف کند اگر واقعا آنها را دیده و تا این اندازه خودش را به آنها نزدیک می داند، باید اطلاعاتی درباره شان داشته باشد. سعید خودش را نمی بازد. خیلی راحت و بی دغدغه اجنه را این طور توصیف می کند: «عمرشان زیاد است. شاید چند صد سال عمر داشته باشند. مثل آدم ها دو جنس نر و ماده دارند. آنها اکثرا مواقع می توانند خودشان را به شکل های مختلفی در بیاورند. وقت هایی که می توانم آنها را ببینم معمولا به شکل آدم هایی پیر با لباس قدیمی هستند.»

سعید می گوید آنها وقتی در بین مردم باشند معمولا آدم ها را اذیت می کنند. وقتی که بخواهند استراحت کنند به محل زندگی خودشان بر می گردند. «آنها شهرهای خودشان را دارند. جایی در وسط جنگل یا زیر دریا زندگی می کنند. بعضی های شان هم در محل هایی که آدم هست، سکنی گزیده اند. آنها معمولا عاشق جاهای قدیمی هستند، به خاطر همین هم هست که در جزیره پمبا عده زیادی از اجنه را می توانید ببینید. ویرانه های معابد و ساختمان های قدیمی آنجا پر از جن است.»

او که به قول خودش درباره این موجودات تحقیق کرده، می گوید: «شنیده ام که قلعه ای در زمان های دور اینجا بوده که مردم جن ها را در آن زندانی می کردند. مردم می گویند جن ها هنوز هم اینجا گرفتار هستند. جزیره پمبا پر جمعیت ترین شهر جن ها در آفریقا و حتی شاید تمام دنیاست.»

فاش کردن رموز خاص جن گیری

سعید جن گیر راه و روش خاص خودش را برای معامله با جن ها دارد: «یک ورد مخصوص دارم که به معنای شمشیر است. این جمله ها را چند بار تکرار می کنم، جن می میرد. البته همیشه نیازی نیست تا آنها را بکشم. معمولا با یک قول و قرار ساده با هم صلح می کنیم. در این قرارداد، آنها چیزی از ما می گیرند و در عوض ما را تنها می گذارند. اگر کار بالا بگیرد یا جن سر عقل نیاید، مجبور می شوم از همنوع هایم دفاع کنم. آنها را می کشم. البته یک نوع روغن جن هم وجود دارد که اگر آن را نداشته باشیم، ورد خالی به درد نمی خورد.»

او کوله پشتی اش را باز می کند تا محتویاتش را نشانم بدهد. ابزار کار او اینجاست. چند برگ کاغذ که ادعا می کند برای نوشتن قرارداد بین بیمارهایش و اجنه همراه اوست و چند بطری پر از روغن های مختلف. او از شیوه تهیه این روش ها هم برایم داستانی می گوید: «روغن ها معمولا از سیاه دانه هستند و تفاوت رنگ شان به خاطر ادویه ها و موادی است که در آنها ریخته ام.

گفتگو با معروف ترین جن گیر آفریقا 
یک ظرف بزرگ روغن و ادویه در خانه دارم. در زمان مخلوط کردن این مواد یکسری ورد می خوانم و وقتی ظرف روغن پر شد با خواندن ورد جدیدی در آن را می بندم. باید روغن های متنوعی درست کنم تا مطمئن باشم کارم را می توانم درست انجام دهم. می دانید که جن ها انواع مختلفی دارند و به این راحتی نمی میرند. محض اطمینان همیشه چند مدل روغن ضد جن همراهم دارم که اگر کسی گرفتار باشد، به دادش برسم.»

البته روغن فقط به درد کشتن نمی خورد و این طور که سعید می گوید، برای پیشگیری هم مصرف می شوند. «وقتی زنی توسط اجنه اسیر می شود، گاهی ممکن است مورد آزار یا حتی تجاوز قرار بگیرد. در چنین وقت هایی، روغن ضد جن حسابی به درد می خورد.» او برای این که حرف هایش را باور کنم یک داستان جدید می چیند تا خودش را مطلع نشان بدهد؛ درست مثل رمال ها: «جن ها اخلاق شان این طوری است که اگر از دختر مجردی خوششان بیاید، ولش نمی کنند. اصلا نمی گذارند طرف مردها برود. اگر هم ازدواج کرد، باز رهایش نمی کنند و مدام اذیتش می کنند.

یکی از معمول ترین کارهای شان این است که وقتی زن مورد علاقه شان از شوهرش باردار شد، در جلد زن می روند و وقتی زمان وضع حمل رسید، هزارتا نقشه می چینند تا نوزاد را بکشند. من برای این بانوان بیچاره هم یک راه حل جدید پیدا کرده ام. روغنی دارم که اگر تا زمان وضع حمل، هر شب به ۳۲ نقطه مشخص از بدن شان بمالند، جن فراری می شود. این روغن مخصوص کارش بستن محل نفوذ اجنه است و نسبت به بقیه قیمت بالایی دارد اما واقعا ارزش دارد که کسی برای خریدشان هزینه کند. می دانید که بچه برای زوج های جوان خیلی مهم است.»

ملاقات با یک جن واقعی!

او بعد از این، خواست تا چشمه هایی از هنرش را به من نشان بدهد. نزدیک یک خرابه قدیمی شده بودیم که مدتی ایستاد و گفت: «دلت می خواهد جن ببینی؟» بعد بدون این که به من نگاه کند، راهش را گرفت و وارد یکی از اتاق های ساختمان نیمه مخروبه شد. گربه ای آنجا بود که وقتی ما را دید، شروع کرد به دویدن در راهروهای ویرانه. سعید گفت: «باید او را دنبال کنیم.» در نتیجه راه افتادیم و وقتی به یکی از اتاق های نیمه تاریک ساختمان که راهی به بیرون نداشت وارد شدیم، گربه دیگر آنجا نبود. به من چشمک زد و گفت: «دیدی که غیب شد. او گربه نبود، جن بود.»


منبع: برترنها

تاثیرات جنگ هسته‌ای روی محیط زیست و نسل بشر

خطر وقوع جنگ هسته ای به اعتقاد بسیاری کاملا جدی است. در ادامه تاثیرات فاجعه ‌آمیز بمباران اتمی بر محیط سیاره و زندگی بشر را بررسی خواهیم کرد.

تاثیرات جنگ هسته‌ای روی محیط زیست و نسل بشر

رئیس‌جمهور آمریکا، دونالد ترامپ، به تازگی در جریان تهدید استفاده از قوی‌ترین سلاح‌های کشتارجمعی جهان در شبه‌جزیره کره، وعده داده است که در صورت لزوم، کره شمالی را به دلیل اقدامت تحریک آمیزش با «خشم و آتشی که جهان تاکنون به خود ندیده» مورد هدف قرار خواهد داد. بر اساس بررسی‌های تحلیل گران دفاعی بسیاری هم در سال‌های اخیر، خطر وقوع جنگ هسته ای و استفاده از بمب اتمی بر فراز اروپا و در شبه‌قاره هند افزایش یافته است.

از طرف دیگر، تصویب معاهده جدید منع گسترش سلاح‌ های هسته ای در چند ماه گذشته توسط سازمان ملل متحد در نیویورک آمریکا و رای موافق ۱۲۲ کشور جهان در این رابطه، باعث امیدواری ملت‌ها شده است. این معاهده که استفاده از سلاح ‌های اتمی برای کشورهای رای دهنده را ممنوع می‌کند، به اعتقاد بسیاری می‌تواند قدمی در جهت خلع سلاح اتمی کشورهای سراسر جهان باشد.

طرفداران معاهده تصویب شده اظهار می‌کنند که حتی وقوع کوچک‌ترین جنگ اتمی در ابعاد منطقه‌ای، باعث ایجاد بحران انسانی فاجعه آمیزی در سطح جهان می‌شود؛ اما تحلیلگرانی هم هستند که معتقدند خطر استفاده از بمب هسته ای در درگیری‌ها و تاثیرات این اقدامات، بیش از حد بزرگ نشان داده می‌شوند.

در اواخر سال خورشیدی گذشته، متایس ایکِن (Matthias Eken) از محققان رفتاری پیرامون سلاح های اتمی در وب سایت “The Conversation” نوشت که قدرت تخریب نسبت داده شده به این سلاح‌ها به طور گسترده‌ای اغراق‌آمیز است و بهتر است که در این زمینه کمتر از سناریوها و الفاظ آخرالزمانی استفاده شود. او اظهار کرد که در صورت منفجر شدن یک کلاهک ۹ مگاتنیِ بمب هیدروژنی یا همان گرماهسته‌ای در ایالت آرکانزاس آمریکا، تنها ۰٫۲ درصد از مساحت کلی ایالت تخریب خواهد شد که این رقم با توصیف‌های اغراق‌آمیز تحلیلگران در تضاد است.

تاثیرات جنگ هسته‌ای روی محیط زیست و نسل بشر

ایکن با اشاره به این آمار که تاکنون ۲ هزار بمب هسته ‌ای بر روی زمین منفجر شده‌اند و اینکه هیچ یک از آن‌ها تمدن بشر را تهدید نکرده‌اند، گفت که برای کاهش خطر این سلاح‌ها و اطلاع‌رسانی در مورد آن‌ها، بهتر است که در توصیف این خطرات اغراق صورت نگیرد.

اما تحلیل خوش‌بینانه ایکن با رویکردهای نگران‌کننده‌تری که در مورد خطرات وقوع جنگ هسته هشدار می‌دهند و عواقب احتمالی مصیبت باری که به حیاط بشر بر روی زمین پایان خواهند داد را گوشزد می‌کنند،‌ در تضاد است؛ پس چه منطقی پشت این رویکرد بدبینانه قرار گرفته است؟

وقوع یک جنگ هسته ای کوچک چه آثاری به جا می‌گذارد؟

بخش بزرگی از نگرانی‌های موجود به یک پژوهش نسبتا جدید مربوط می‌شود که اثرات غیرمستقیم انفجار اتمی را بر روی شرایط آب و هوایی و محیط زیست شبیه‌سازی کرده است؛ سناریوای که تاکنون بیش از همه مورد بررسی قرار گرفته، وقوع یک جنگ هسته ای فرضی در مقیاس منطقه‌ای، میان هندوستان و پاکستان است که در آن ۱۰۰ بمب اتمی با قدرت کلاهک استفاده‌شده در هیروشیما ژاپن، برای بمباران مناطق شهری، بین دو کشور رد و بدل می‌شود. البته باید توجه داشت که بمبی که در هیروشیما منفجر شد بر اساس استانداردهای امروزی جزو سلاح‌ های اتمی کوچک به حساب می‌آید!

تاثیرات جنگ هسته‌ای روی محیط زیست و نسل بشر
یکی از بمب‌های استفاده‌ شده در حمله اتمی به هیروشیما و ناکازاکی

همانطور که اشاره شد، تنش‌ میان این دو کشور که زرادخانه‌‌های آن‌ها جمعا ۲۲۰ بمب هسته ‌ای دارند، کم نیست؛ بنابراین، به نظر بسیاری از تحلیلگران بررسی نتایج یک جنگ احتمالی بین هند و پاکستان چندان هم دور از ذهن نخواهد بود.

تخمین زده می‌شود که در هفته اول این جنگ خیالی ۲۰ میلیون نفر به واسطه‌ی اثرات مستقیم انفجار، آتش‌سوزی‌های ناشی از انفجار و تشعشعات محلی، جان خود را از دست می‌دهند؛ این میزان کشته از تلفات جنگ جهانی اول هم بیشتر است!

اما این تمام ماجرا نیست؛ در یک انفجار هسته ‌ای احتمال به وجود آمدن آتش در مقیاس وسیع بسیار زیاد است و به همین دلیل حجم عظیمی از دود و گردوغبار وارد لایه استراتوسفر (لایه دوم از پنج لایه اصلی اتمسفر) خواهد شد.

در سناریو جنگ میان هند و پاکستان، چیزی در حدود ۶٫۵ تن دود و گردوغبار وارد لایه بالایی اتمسفر خواهد شد؛ این امر باعث جلوگیری از رسیدن نور خورشید به زمین،‌ کاهش چشم‌گیر دما در سطح جهانی و کم شدن میزان بارندگی کلی به مدت یک دهه می‌شود. اختلال اکولوژیکی ایجادشده تاثیر بزرگی بر میزان غذای تولیدشده در جهان خواهد گذاشت.

شاید فکر کنید که هند و آمریکا فاصله بسیار زیادی با هم دارند، اما در یک پژوهش نشان داده شده است که با وقوع چنین فاجعه‌ای، میزان تولید ذرت توسط آمریکا (بزرگ‌ترین تولیدکننده دنیا) در طول یک دهه به میزان ۱۲ درصد کاهش خواهد یافت. در چین هم کشت برنج در فصل‌های میانی سال ۱۷ درصد کم شده، تولید ذرت ۱۶ درصد و تولید گندم در زمستان نیز ۳۱ درصد کاهش می‌یابد.

از آنجایی که میزان ذخایر دانه در کل جهان تنها جوابگوی مصرف انسان‌ها به مدت ۱۰۰ روز می‌شود، این تغییرات در میزان تولید محصولات غذایی ۲ میلیارد از جمعیت سیاره را در خطر قحطی قرار می‌دهد.

تاثیرات جنگ هسته‌ای روی محیط زیست و نسل بشر
کاریکاتوری از نتایج احتمالی درگیری‌ میان آمریکا و کره شمالی

با در نظر داشتن زرادخانه‌ی نسبتا محدود کره شمالی، می‌توان گفت که جنگ هسته ای احتمالی میان آمریکا و این کشور کوچک‌تر خواهد بود، اما همچنان عده‌ی زیادی کشته خواهند شد و نتایج فاجعه بار اکولوژیکی این درگیری، سلامت جهانی را تا سال‌ها تحت تاثیر قرار می‌دهد. به علاوه، در صورت آغاز جنگ بین این دو کشور احتمال زیادی وجود دارد که ابرقدرت‌های دیگر هم وارد درگیری شوند و خرابی‌ها را از آنچه که هست،‌ بیشتر کنند.

اگر مقیاس جنگ هسته ای بزرگ‌تر باشد چه اتفاقی خواهد افتاد؟

تاثیرات وقوع جنگ اتمی در مقیاس بزرگ، بین دو ابرقدرت آمریکا و روسیه، به میزان قابل‌توجهی مخرب‌تر است؛ اکثر کلاهک‌های این دو کشور بین ۱۰ تا ۵۰ برابر از بمبی که هیروشیما را نابود کرد قوی‌ترند!

اگر این دو کشور تصمیم بگیرند که از سلاح های هسته ای استراتژیک خود، که به منظور هدف قرار دادن زیرساخت‌ها و شهرهای اصلی در یک جنگ تمام عیار طراحی شده‌اند، استفاده کنند، بیش از ۱۵۰ میلیون تن گردوغبار و دود غلیظ وارد اتمسفر خواهد شد. این اتفاق که به سناریو «زمستان هسته‌ای» معروف است، دمای جهان را به میزان ۸ درجه سانتی‌گراد کاهش داده و باعث متوقف شدن تولید مواد غذایی و قحطی‌زدگی بخش بسیار بزرگی از جمعیت انسان‌های می‌شود!

تاثیرات جنگ هسته‌ای روی محیط زیست و نسل بشر

متایس ایکِن معتقد است که احتمال عملی شدن هر یک از سناریوهای بررسی‌شده، بعید است؛ اما تحلیلگران بسیاری با او موافق نیستند و با وجود ممکن نبودن تعیین میزان دقیق احتمال ایجاد درگیری، خطر وقوع جنگ هسته ای را بعید نمی‌دانند. از طرف دیگر، با ادامه‌دار شدن سخنان تهاجمی دونالد ترامپ و کیم جونگ اون، رهبر فعلی کره شمالی، در مورد استفاده از بمب اتمی، می‌توان گفت که این خطر اگر بیشتر نشده باشد، کمتر هم نشده است.

با تمام این تفاسیر، واضح است که دکترین بازدارندگی هسته‌ای، یک قمار پرخطر است. سلاح های هسته ای امنیت ما را در مقابل حملات تروریستی تامین نمی‌کنند و در زمینه‌های بحرانیِ مهم‌تری چون افزایش سطح آب دریاها و اقیانوس‌ها، تغییرات شدید در آب‌وهوا، اسیدی شدن اقیانوس‌ها، کاهش تنوع زیستی و پدیده مقاومت آنتی‌بیوتیکی هم نمی‌توانند مورداستفاده قرار بگیرند.

چنین دلایلی باعث شده‌اند که سازمان‌های پزشکی و بهداشتی سراسر جهان برای غیرقانونی کردن استفاده از سلاح های هسته ای، با جان و دل تلاش کنند.

صرف‌نظر از اینکه چه تعداد انفجار هسته ای برای پایان دادن به نسل بشر نیاز است و یا اینکه میزان خطر وقوع یک جنگ اتمی چقدر است، می‌توان اطمینان داشت که بهترین راه مبارزه با یک فاجعه هسته‌ای و ریشه‌کن کردن سلاح‌های شوم و وحشتناک کشتارجمعی، توجه داشتن به اهمیت بسیار بالای پیش‌گیری نسبت به درمان است.

در ماه میلادی آینده کنفرانسی با نام “Health Through Peace 2017” در دانشگاه نیویورک، برای بحث و گفتگو در مورد تاثیرات سلامتی و محیط زیستی سلاح‌ های اتمی برگزار خواهد شد و موضوعات اصلی مطرح‌شده در این مطلب هم بخش مهمی از مباحث این کنفرانس خواهند بود.


منبع: برترنها

طنز؛ کارگرها خورده شدند

پوریا عالمی در نوشت:

بزرگ‌ترین مشکلی که کارگرها دارند، کارفرماهایی هستند که کارگرها را آدم حساب نمی‌کنند و نه حقوق آنها را به‌موقع می‌دهند، نه آنها را بیمه می‌کنند و نه شرایط ایمنی را برای کارگرها در نظر می‌گیرند که اینها هم دلیل دارد.

چرا حقوق کارگر را نمی‌دهند؟ چون پول‌دادن سخت است و شما وقتی پول می‌دهی، پول خودت کم می‌شود. پس کارفرما حق دارد حق کارگر را بخورد.

چرا کارگر را بیمه نمی‌کنند؟ چون بیمه‌کردن یعنی دردسر و فردا که خواستی کارگر را بیرون بیندازی قصه می‌شود. پس کارفرما حق دارد بیمه کارگر را بخورد.

چرا شرایط ایمنی را در نظر نمی‌گیرند؟ چون ایمنی یعنی سوسول‌بازی و کارفرما کارگر را سوسول نمی‌داند.

چرا کارگر را آدم حساب نمی‌کنند؟ چون وقتی کسی را آدم حساب کنی، فردا توقع پیدا می‌کند که مثل آدم باهاش رفتار شود و منزلت و حقوق انسانی داشته باشد. این‌طوری که دیگر نمی‌شود کار کرد. این‌طوری است که اصناف و سندیکا در ایران جزء صنایع سابیدنی مثل کشک محسوب می‌شوند و ایران عملا بهشت کارفرماست. حتی وقتی کارگرهای یک جایی که حق و حقوق‌شان خورده شده علیه کارفرمایشان اعتراض می‌کنند، سریع به این موضوع رسیدگی می‌شود و خانواده‌های کارگرها باید دنبال سند بگردند. حالا با تمام این اوصاف دیروز از «کانون سراسری انجمن‌های کارگران ساختمانی کشور» خبر رسیده که باعث شادی دست‌اندرکاران شده. اینکه «روزانه پنج کارگر ساختمانی در اثر حوادث ناشی از کار جان خود را از دست می‌دهند».این خبر یعنی در طول زمان مشکل کارفرماها حل می‌شود و کارگرها تمام می‌شوند.

حرف درشت: مثلا تعریف از خود نباشد، روزنامه‌نگاران هم یک انجمن داشتند که تبدیل به احسن شد و پودر شد. بعد آخر دولت قبلی که دست‌برقضا دولت آقای روحانی بود، قرار شد یک انجمن جدید داشته باشند و روزنامه‌نگارها هم کِیف کردند و سریع گفتند باشه. بعد که انتخابات تمام شد، روزنامه‌نگاران متوجه شدند منظور دولت از انجمن صنفی روزنامه‌نگاران درواقع یعنی سابیدن کشک. سابیدن کشک هم مزایای زیادی دارد؛ یکی اینکه باعث می‌شود سر آدم گرم شود، دو اینکه باعث خودکفایی در صنعت سابیدن می‌شود و سوم اینکه روزنامه‌نگاران ما تنها تخصصشان سابیدن کشک و آوردن نخودسیاه است. به همین دلیل دولت اعلام کرده روزنامه‌نگاران نیاز به سندیکا و صنف جداگانه ندارند و باید بروند زیرشاخه اتحادیه خشکبار و در شاخه کشک ثبت‌نام کنند.


منبع: برترینها

معبد زیبای «کی گومپا» در هند

برترین ها: «کی گومپا» یک معبد بودایی تبتی است که در تپه‌ای زیبا در ارتفاع ۴۱۶۶ متری سطح دریا نزدیک به رودخانه اسپیتی در هند قرار دارد. این معبد بزرگترین و قدیمی‌ترین معبد در منطقه لاهول و اسپیتی و مرکز آموزش‌های مذهبی کشیش‌های بودایی (لاما) است. حدود ۳۰۰ لاما در اینجا زندگی می‌کنند که تحصیلات دینی خود را همین جا گذرانده اند.

گفته می‌شود این معبد توسط درومتون، یکی از شاگردان معلم مشهور، آتیشا در قرن یازدهم ساخته شده است و حداقل هزار سال قدمت دارد و جشن هزار سالگی آن در سال ۲۰۰۰ با حضور دالایی لاما برگزار شد. این معبد بار‌ها مورد حمله مغولان قرار گرفته، مانند حمله قرن هفدهم آن‌ها در زمان حکومت دالای لامای پنجم. در قرن نوزدهم توسط ارتش‌های مختلف درگیر در جنگ مورد حمله قرار گرفت. یک آتش سوزی ویرانگر در دهه ۱۸۴۰ در آن اتفاق افتاد. در سال ۱۹۷۵ یک زلزله موجب آسیب فراوانی به این ساختمان شد. تکرار این حملات باعث شد مکررا مورد بازسازی و نوسازی قرار بگیرد و به مرور شکل ساختمان بیشتر شبیه یک قلعه دفاعی شد تا یک معبد.

این معبد نمونه شگفت انگیزی از معماری رهبانی است که در قرن چهاردهم به دلیل نفوذ چینی‌ها برجسته شد. حملات متعدد موجب شد معبد‌ها روی یکدیگر ساخته شوند. اتاق‌های کم و راهروهای باریکی در آن وجود دارد. معابر کم نور، راه پله‌ها مشکل و درهای اتاق‌های دعا کوچک هستند. دیوارهای معبد با نقاشی‌ها و نقاشی دیواری‌های زیبا، تانگکا (بنر تبتی نقاشی یا گلدوزی شده)، نسخه‌های ارزشمند، تصاویر گچی و سازهای بادی منحصربفرد تزئین شده است. همچنین مجموعه‌ای از سلاح‌ها برای دفاع از معبد هنگام حملات نیز وجود دارد.

معبد زیبای «کی گومپا» در هند 


منبع: برترنها

طوفان‌های بزرگ و مخرب تاریخ ایالات متحده

این روزها خبر از این می رسد که طوفان هاروی در راه رسیدن به ایالات متحده و شهر تگزاس است و به زودی بادهایی به سرعت ۱۲۵ کیلومتر در ساعت از سمت خلیج مکزیک با این شهر برخورد خواهند کرد. فصل طوفان های شدید در ایالات متحده از ماه ژوئن تا اواخر ماه نوامبر در اقیانوس اطلس ادامه دارد.

به همین دلیل ایالات متحده همواره یکی از کشورهایی بوده که از طوفان های شدید هر ساله خسارات شدیدی متحمل شده است که برآوردها نشان می دهد هر کدام میلیاردها دلار به این کشور خسارت وارد کرده و بحران های زیادی را برای مردم و دولت این کشور ایجاد کرده اند. در ادامه ی این مطلب می خواهیم شما را با ۱۵ طوفان سهمگین و مخرب تاریخ ایالات متحده که خسارات زیادی را به شهرهای این کشور وارد کردند آشنا کنیم.

۱۵- طوفان عقیق، ۱۹۹۵: ۵٫۱ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

در سال ۱۹۹۵، طوفان عقیق (Hurricane Opal) قبل از این که به آلاباما و تنسی برسد، فلوریدا را در نوردید و خساراتی بالغ بر ۵٫۱ میلیارد دلار بر جای گذاشت.


۱۴- طوفان ایزابل، ۲۰۰۳: ۵٫۳ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان ایزابل که بیشترین خسارت را در سال ۲۰۰۳ به ایالات متحده وارد کرد کارولینای شمالی را درنوردید و ۵٫۳ میلیارد دلار خسارت به جا گذاشت.


۱۳- طوفان فلوید، ۱۹۹۹: ۶٫۹ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان فلوید به خاطر باران های سیل آسایی که با خود به همراه آورد بسیار فاجعه بار شد و سیل های سهمگینی را در کارولینای شمالی به همراه آورد.


۱۲- طوفان هوگو، ۱۹۸۹: ۷٫۱ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان هوگو در رده ی طوفان های دسته چهارم قرار گرفته و در کارولینای جنوبی رخ داد. این طوفان باعث مرگ ۲۱ نفر شده و ۷٫۱ میلیارد دلار نیز خسارت در پی داشت. در آن دوران، طوفان هوگو به عنوان پرهزینه ترین طوفان تاریخ ایالات متحده شناخته می شد.


۱۱- طوفان جین، ۲۰۰۴: ۷٫۶ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان جین که در سال ۲۰۰۴ در فلوریدا رخ داد بیشترین تاثیر را بر هاییتی داشت. این طوفان باعث مرگ بیش از ۱٫۰۰۰ نفر شده و روی هم رفته بیش از ۷٫۶ میلیارد دلار خسارت را در پی داشت.


۱۰- طوفان استوایی آلیسون، ۲۰۰۱: ۹ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان استوایی آلیسون به عنوان پرهزینه ترین و کشنده ترین طوفان استوایی تاریخ ایالات متحده شناخته می شود که مرگ ۴۱ نفر را در پی داشته و خساراتی بالغ بر ۹ میلیارد دلار را باعث شد. این طوفان در خلیج مکزیک در نزدیکی تگزاس آغاز شده و سپس به سمت شرق رفته و سیل های عظیمی را در هیوستون تگزاس موجب شد.


۹- طوفان فرانسیس، ۲۰۰۴: ۹٫۵ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان فرانسیس در اقیانوس اطلس شکل گرفته و سپس فلوریدا را در نوردید. این طوفان چنان سهمگین بود که جرج دبلیو بوش، رییس جمهور وقت ایالات متحده را مجبور کرده که فلوریدا، و قسمت هایی از جورجیا، کارولینای جنوبی و شمالی را منطقه ی فاجعه زده اعلام نماید. روی هم رفته این طوفان ۹٫۵ میلیارد دلار خسارت را به این مناطق وارد نمود.


۸- طوفان ریتا، ۲۰۰۵: ۱۲ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

تنها چند هفته بعد از این که طوفان کاترینا باعث شد نیو اورلئان و بخش های دیگر لیوئیزیانا با خاک یکسان شود، طوفان ریتا شکل گرفت. این طوفان باران های سیل آسایی را در مناطق فاجعه زده و همچنین تگزاس در پی داشت که در کل ۱۲ میلیارد دلار به این مناطق خسارت وارد نمود.


۷- طوفان چارلی، ۲۰۰۴: ۱۵٫۱ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان چارلی که در رده ی طوفان های با قدرت ۴ قرار می گیرد در آگوست سال ۲۰۰۴ فلوریدا را درنوردید. در ابتدا پیش بینی ها نشان می داد که این طوفان تامپا را درخواهد نوردید اما به یکباره تغییر جهت داده و به همین دلیل خسارات زیادی بالغ بر ۱۵٫۱ میلیارد دلار را در پی داشت.


۶- طوفان آیرین، ۲۰۱۱: ۷٫۳ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان آیرین که در میان طوفان های با رده ی ۱ قرار می گیرد در سال ۲۰۱۱ کارولینای شمالی را درنوردید. این طوفان در نهایت به نیویورک سیتی رسید و با باران های سیل آسایی که به همراه آورد بیش از ۷٫۳ میلیارد دلار خسارت در پی داشت.


۵- طوفان ویلما، ۲۰۰۵: ۲۱ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان ویلما که رکورد سهمگین ترین طوفان به وقوع پیوسته در اقیانوس اطلس را در آن زمان به خود اختصاص داد در رده ی طوفان های درجه ۳ قرار گرفته و صدمات زیادی را به مکزیک، کوبا و شهر فلوریدا در ایالات متحده وارد کرد.


۴- طوفان اندرو، ۱۹۹۲: ۲۶٫۵ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

در حدود ۲۵ سال پیش طوفان اندرو که جزو طوفان های درجه ۵ طبقه بندی می شد فلوریدا را درنوردید. این طوفان باعث شد که دسترسی میلیون ها نفر به برق قطع شده و مناطق بسیاری را با خاک یکسان کرد و در ادامه بحران های زیادی را در آژانس مدیریت بحران فدرال ایالات متحده در پی داشت.


۳- طوفان آیک، ۲۰۰۸: ۲۹٫۵ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

سومین طوفان شدید در ایالات متحده با خساراتی به ارزش بیش از ۲۹٫۵ میلیارد دلار در سپتامبر سال ۲۰۰۸ اتفاق افتاد. طوفان آیک که در ساحل غربی آفریقا آغاز شده بود به دریای کارائیب رسیده و به در نهایت به خلیج مکزیک وارد شد. این طوفان درجه ۲ خسارات زیادی را به تگزاس وارد نمود.


۲- طوفان سندی، ۲۰۱: ۷۱٫۴ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان سندی با ۷۱٫۴ میلیارد دلار خسارت، دومین طوفان پرهزینه تاریخ ایالات متحده شناخته می شود. این طوفان با درجه بندی ۱، شهر نیویورک سیتی را در نوردیده و سیستم حمل و نقل را به کلی مختل نمود و در ادامه هزاران خانه را ویران ساخت.


۱- طوفان کاترینا، ۲۰۰۵: ۱۰۸ میلیارد دلار

بزرگ‌ترین و مخرب‌ترین طوفان‌های تاریخ در ایالات متحده

طوفان کاترینا بدنام ترین و مهیب ترین طوفان قرن ۲۱ تاکنون شناخته می شود. این طوفان در ابتدا با درجه شدت ۵ شهر میامی را در نوردید و سپس با درجه قدرت ۳ به لوئیزیانا رسید. این طوفان با بیش از ۱٫۲۰۰ نفر تلفات در رتبه ی سوم طوفان های با بیشترین تلفات در تاریخ ایالات متحده قرار گرفت و با ۱۰۸ میلیارد دلار خسارت، به عنوان پرهزینه ترین طوفان تاریخ ایالات متحده شناخته می شود.


منبع: برترنها

کشف کندوی عسل غول‌آسا در یک خانه (+عکس)

 یک زوج در شهر «لیسترشایر» انگلیس یک کندوی عظیم عسل را در سقف خانه‌شان پیدا کردند. این زوج با چکه کردن «عسل» از سقف حمام خانه متوجه وجود کندوی عسل غول‌آسا شدند.

خانه محل سکونت این زوج مربوط به قرن هجدهم میلادی بود. این کلونی کندوی عظیم عسل خود را در سقف حمام خانه ایجاد و به تولید عسل پرداخته بودند.


منبع: عصرایران

نگاه نافذ یک فیل (عکس)

عکس امروز نشنال جئوگرافیک نگاه نافذ یک فیل را نشان می دهد. فیل ها مژه های بلندی دارند که از چشم ها در برابر گردو خاک محافظت می کنند. آنها با وجود داشتن بینایی مناسب به خاطر گوش های بزرگشان دامنه دید محدودی دارند.

نگاه نافذ یک فیل (عکس)


منبع: عصرایران

سازه‌ای چوبی با قدمتی ۳ برابر بیشتر از اهرام مصر!

باستان‌شناسان در ۲۱ ژانویه ۱۸۹۴ مجسمه‌ روسی‌ای را کشف کردند که قدمتی ۱۱ هزار ساله داشت. در این مطلب به بررسی اسرار مخفی مجسمه شیگیر خواهیم پرداخت.

سازه‌ای چوبی با قدمتی ۳ برابر بیشتر از اهرام مصر!

شیگیر (Shigir) یک مجسمه باستانی از جنس چوب درخت صنوبر است که حکاکی‌های تاریخی بسیاری بر روی آن به چشم می‌خورد. باستان‌شناسان با حفر ۴ متر توانستند مجسمه شیگیر را به عنوان قدیمی‌ترین سازه بشری بیرون بیاورند. با توجه به اینکه قدمت این سازه چوبی به ۱۱ هزار سال می‌رسد، باستان‌شناسان عقیده دارند که با قدیمی‌ترین تندیس چوبی در جهان طرف هستیم! گفته‌ می‌شود که مجسمه شیگیر اسرار مخفی بسیاری را در خود نهفته کرده که ۳ برابر نسبت به اهرام مصر قدیمی‌تر هستند.

کارشناسان این سازه چوبی را به عنوان یک کپسول زمانی می‌شناسند؛ چرا که با واکاوی اسرار مخفی مجسمه شیگیر می‌توان به جزئیاتی از خلقت جهان دست پیدا کرد! با این وجود، باستان‌شناسان معتقدند ناگفته‌های بسیاری در مورد این تندیس باستانی وجود دارد که هنوز از آنان اطلاعاتی در دست نیست.

سازه‌ای چوبی با قدمتی ۳ برابر بیشتر از اهرام مصر!

مجسمه شیگیر توسط گروهی از معدنچیان طلا در کوه‌های اورال و در سال ۱۸۹۴ میلادی کشف شد. حکاکی‌های موجود بر سطح این تندیس چوبی پیام‌های اسرارآمیزی را از گذشته در دل خود پنهان کرده و همچنین قدمت ۱۱ هزار ساله این تندیس، پرسش‌های بسیاری را برای باستان‌شناسان به وجود آورده است. شیگیر یک تندیس چوبی با ۷ صورتک اسرارآمیز است که هم‌اکنون در موزه یکاترینبورگ (Yekaterinburg) کشور روسیه به نمایش درآمده و هرساله بازدیدکنندگان بسیاری را روانه این موزه می‌کند. به گفته دانشمندان، یکی از این هفت صورتک، چهره‌ای ۳ بعدی داردو باقی آنان به شکل اسرارآمیزی در بدنه آن مخفی شده‌اند. چندی بعد از کشف اولیه، مجسمه شیگیر توسط دو دانشمند آلمانی به مدت چندین سال مورد مطالعه قرار گرفت.

متاسفانه تاکنون هیچ کسی موفق نشده که پیام‌های حکاکی شده بر روی این تندیس را درک و یا تفسیر کند. با این حال به نظر می‌رسد که اسرار مخفی مجسمه شیگیر با گذشت نزدیک به دو قرن، همچنان باید در هاله‌ای از ابهام قرار داشته باشند. علاوه بر این، هیچ یک از کارشناسان نتوانسته‌اند علت شکل و شمایل ظاهری این مجسمه را شرح دهند. این تندیس دارای ۷ صورتک بوده و به نظر می‌رسد که توسط انسان‌های باستانی ساخته شده باشد، اما با این حال هنوز علت ارتفاع ۵٫۳ متری آن مشخص نیست. مجسمه شیگیر دارای ارتفاع بسیار بلندی است و دانشمندان را به این پرسش اساسی می‌رساند: چرا این مجسمه را در اندازه کوچک‌تری نساخته‌اند؟

سازه‌ای چوبی با قدمتی ۳ برابر بیشتر از اهرام مصر!

در طی یک کنفرانس علمی جدید در موزه یکاترینبورگ که در حضور جمعی از کارشناسان بین‌المللی برگذار شد، پروفسر میخائیل ژیلین (Mikhail Zhilin) گفت که این تندیس روسی از چوب درخت صنوبر و صورتک‌های آن به کمک ابزارهای سیلیکونی ساخته شده‌اند. سطح این مجسمه چوبی با سه وسیله ساینده در اندازه‌های مختلف جلا داده شده و با حکاکی‌هایی اسرارآمیز تزئین شده است.

کارشناسان نتیجه گرفتند که هفت چهره مربوط به این تندیس چوبی با دقت بسیار زیادی ایجاد شده‌اند که هنوز از ابزارهای مورد استفاده در ساخت آنان اطلاعات دقیقی در دست نیست.

سگ آبی (Beaver) حیوانی‌ست که چوب درختان را با دندان‌های خود می‌جود. دانشمندان بر این باورند که مردمان باستانی و سازندگان این بت روسی ، احتمالا با استفاده از ابزاری مشابه با دندان این حیوان چنین تندیسی را ساخته‌اند.

در ادامه این مطالعات، دانشمندان دریافتند که نشانه‌های موجود بر روی سطح مجسمه شیگیر، حکایت از آن دارد که مردمان باستانی آن زمان، احتمالا از دندان‌های سگ آبی برای ساخت این اثر بی‌نظیر استفاده کرده‌اند.

در حالی که جزئیات اندکی از این مجسمه اسرارآمیز رمزگشایی شده‌اند، هنوز کارشناسان از علت اصلی ساخت چنین تندیسی بی‌اطلاع هستند. آن‌ها عقیده دارند که اسرار مخفی مجسمه شیگیر بسیار پیچیده‌تر از آن هستند که در نگاه اول تصور می‌کنیم. برای مثال، ظاهر این مجسمه که دارای صورتک‌های انسان است، هیچ شباهتی به انسان‌های ۱۱ هزار سال قبل ندارد؛ حداقل با استناد بر برآوردهای ما از انسان باستانی!

سازه‌ای چوبی با قدمتی ۳ برابر بیشتر از اهرام مصر!

سازندگان این مجسمه باستانی سعی داشته‌اند چه پیامی را به ما منتقل کنند؟ حکاکی‌های صورت گرفته بر روی این مجسمه، با چه هدف و معنایی ایجاد شده‌اند؟ و سوال عجیب‌تر اینکه به چه علت مجسمه شیگیر ارتفاعی ۵٫۳ متری دارد؟ این‌ها از جمله سوالاتی هستند که دانشمندان با وجود مطالعات بسیار هنوز از پاسخ به آن بی‌اطلاع هستند.

پروفسور ژیلین به عنوان یکی از دانشمندان برجسته در موسسه باستان‌شناسی آکادومی علوم روسیه در هنگام بررسی این مجسمه باستانی گفت که قدمت این سازه چوبی، سه برابر بیشتر از اهرام مصر و سازه استون هنج در انگلستان است. وی در این باره گفت:

    مجسمه شیگیر یک شاهکار واقعی است و غنیمتی احساسی و عظیم را حکایت می‌کند. تندیس چوبی شیگیر بدون شک یکی از مهم‌ترین مجسمه‌های منحصر به فرد در تاریخ بشریت به شمار می‌رود و در واقع در مقایسه با سازه‌های باستانی دیگر بی‌نظیر است. این سازه ظاهری همچون یک موجود زنده داشته و در عین حال پیچیدگی بسیاری دارد. تمامی قسمت‌های این مجسمه با پیام‌هایی مرموز حکاکی شده که احتمالا سازندگان آن سعی داشته‌اند رموز علمی دوران خود را به ما منتقل کنند.

کارشناسانی که بر روی این تندیس چوبی مطالعه کرده‌اند، جمیعا به این نتیجه رسیده‌اند که پیام‌های موجود بر روی این سازه باستانی احتمالا تا همیشه یک رمز و راز کامل برای انسان مدرن باقی خواهد ماند.


منبع: برترینها

طنز؛ داستان مرد دانا و پرنده زیرک

وحید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میرزایی در نوشت:

روزی مرد دانا همین‌جور بیخودی نشسته بود و هیچ کاری نمی‌کرد. مدتی بود به دلیل این‌که مردم خودشان برای خودشان دانا شده بودند و دیگر نیازی به مرد دانا نداشتند و به او مراجعه نمیکردند، کمی از نظر اقتصادی دچار مشکل شده بود تا حدی که یک وعده غذا میخورد و دیگر حتی نمیتوانست آروغ ناشتا بزند. همین‌جور که نشسته بود، ناگهان پرنده‌ای بر چینه دیوار نشست. مرد دانا که شکم را خالی و پرنده را لذیذ دید، آن را به دام انداخت. پرنده که غافلگیر شده بود، رو به مرد دانا کرد و گفت: «ای مرد دانا! تو در طول زندگی خود گوشت قرمز و سفید بسیار خورده‌ای، کله‌پاچه و آبگوشت گوسفندی زیاد تناول نموده‌ای، شکم را انبان ساخته و هیچ‌وقت سیر نشده‌ای.

از خوردن بدن کوچک و جثه ریز و نحیف من آیا سیر میشوی؟ اما اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. آیا سعات و خوشبختی نیکوتر است یا بدن منِ پیزوری؟» مرد دانا لختی در خود فرو رفت و اندیشید، اما چون کسی در این دیار برای اندیشیدن پولی پرداخت نمیکرد، بلافاصله اندیشیدن را متوقف و پیشنهاد پرنده را قبول کرد. پرنده زیرک ابتدا کمی بال و پرش را از توی دست و پا جمع کرد، یکی از انگشتانش را به سمت مرد دانا گرفت و سپس گفت «بیا!» سپس دستش را پایین آورد و گفت «زرنگی؟ پند را بدهم بعد مرا آزاد نکنی؟ من را بلانسبت خر فرض کرده‌ای؟ پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم، می‌دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد دانا که آچمز شده بود پیشنهاد پرنده زیرک را پذیرفت.

پرنده گفت: «پند اول این‌که هرگز وارد عرصه سیاست مشو و سودای آن را نداشته باش.» مرد دانا بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست. گفت «پند دوم اینکه هر شب بعد از خوردن غذا  مسواک بزن.»

پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت: «‌اما پند سوم. عقل خودت رو دست کسی که عقلش کمتر از خودته نده! آخه چطوری با خودت فکر کردی که من می‌تونم بهت مشاوره‌ای بدم که به دردت بخوره؟!» مرد دانا از شنیدن این سخن سخت برآشفت اما مجددا لختی در خود فرورفت و سپس گفت: «عزیزم این بچه‌بازیا چیه. دو دقیقه اومده بودیم خودتو ببینیم، همش روی چینه دیوار نشسته بودی.

ببین من پندت رو گرفتم و خودم وارد سیاست نمی‌شم اما بهت کمک می‌کنم که پُست خوبی بگیری، خوبه؟» پرنده زیرک برگشت سرِ بام و گفت: چه پُستی؟ ..ستی …. ستی» مرد دانا گفت: «حالا چرا صدایت اکو شد، ‌ای پرنده زیرک؟»پرنده جواب داد: «ما پرندگان وقتی هیجان‌زده میشویم، صدایمان اکو میشود. حالا جان کلام را بگیر، حاشیه نرو.» مرد دانا گفت: «این‌طوری که نمی‌شود اول باید بیایی اینجا را امضاء بزنی تا با هم توافق کنیم.» سپس طوماری از جیبش بیرون کشید. پرنده فرود آمد تا طومار را امضاء کند. مرد دانا پرنده را گرفت و پرکَند و توی پیاز و رب‌انار خوابند و شام جوج خوشمزه‌ای زد.
مرد دانا پند پرنده زیرک و خوشمزه را همیشه آویزه‌ گوشش کرد و هر شب قبل از خواب مسواک زد، حتی وقتی که وارد سیاست شد.


منبع: برترنها

۱۰ تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا

مجسمه‌ها و تندیس‌ها عموما به عنوان نمادی از مسائل و پدیده‌های مختلف ساخته می‌شوند. در گوشه و کنار دنیا مجسمه‌های گوناگونی وجود دارند که هرکدام برای بزرگداشت شخصیتی بزرگ و یا اتفاقی مهم بنا شده‌اند. با اینکه اکثر این مجسمه‌ها معانی مشخصی دارند، اما برخی از آنها پیچیده‌تر بوده و برای دریافت مفهوم آنها به راهنمایی نیاز است. معمولا این مجسمه‌ها خلاقانه بوده و پیامی مهم را منتقل می‌کنند. بدون شک ساخت مجسمه‌ای بزرگ و نوآورانه راهکار خوبی برای ارسال پیامی مشخص به مخاطبان است. در این تاپ ۱۰ لیستی از ده مجسمه خلاقانه و بزرگ را گردآوری کرده‌ایم. با ما همراه باشید.

۱۰-شناگر لندن

این مجسمه که ۱۴ متر طول و ده متر ارتفاع دارد در کرانه جنوبی رودخانه تیمز بین برج پل و سیتی‌هال قرار گرفته و شناگری را نشان می‌دهد که از میان چمن‌ها عبور می‌کند. این مجسمه به سفارش برنامه تلویزیون London Ink ساخته شده.

 ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا

۹- عنکبوت لوئیس بورژوا

عنکبوت ۹ متری لوئیس بورژوا (Louise Bourgeois) از برنز، فولاد ضدزنگ و مرمر ساخته شده و در محوطه مرکز هنرهای مدرن تیت لندن قرار گرفته. این مجسمه یکی از شش نمونه‌‎ای است که این هنرمند مشهور ۹۵ ساله ساخته است.

 ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا

۸- مجسمه بودا مونیوا

مجسمه خوابیده بودا که در کشور برمه (میانمار) قرار دارد نمادی از مرگ بودا و ورود او به نیروانا است. این مجسمه که مونیوا نام دارد تو خالی بوده و افراد می‌توانند وارد بدنه‌ی ۹۱ متری آن شده و از ۹ هزار تصویری که مربوط به بودا و آموزه‌های اوست دیدن نمایند. این مجسمه در سال ۱۹۹۱ ساخته شده.

 ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا
ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا 

۷- شیر آب جادویی

این مجسمه که در آکوالند در کادیز اسپانیا نصب شده شیر آب جادویی نام دارد. در نگاه اول اینطور به نظر می‌رسد که این شیر بدون هیچ تکیه گاهی در آسمان قرار گرفته و جریان آب بی نهایتی را به سمت زمین سرازیر می‌کند. اما در حقیقت یک لوله بزرگ در میان جریان آبی که از بیرون مشاهده می‌شود قرار داشته که وظیفه نگه داشتن شیر و ارسال آب به بالا را برعهده دارد.

 ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا

۶- سگ نقره‌ای بزرگ، دنور کلرادو

این سگ شش متری در محوطه ورودی پناهگاه حیوانات قرار گرفته و درخشش فوق‌العاده‌ای در زمان طلوع آفتاب دارد. این مجسمه توسط لورا حداد و تام دروگان برای شهر دنور ساخته شده و شامل یک اسکلت فولادیست که با بیش از ۹ هزار تگ مربوط به سگ‌ها پوشیده شده که در نور آفتاب درخشش خاصی دارند و با هر نسیمی تکان می‌خورند. این سگ دوست داشتنی توجه توریست‌هایی که از منطقه می‌گذرند را به سمت خود جلب کرده و به مراجعان این پناهگاه حیوانات خوش‌آمد گویی می‌کند. این مجسمه در شب با چراغ‌های ال ای دی روشن می‌شود.

 ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا

۵- اره غول آسا، توکیو ژاپن

یکی از جالب ترین مجسمه‌های دنیا، مجسمه اره غول آسا در توکیوی ژاپن است که با طول ۱۵٫۴ متری خود، دسته قرمز و تیغه‌ای که وارد زمین شده نظر هر رهگذری را به سمت خود جلب می‌کند. این اره که در محوطه ورودی نمایشگاه بین المللی توکیو واقع شده توسط کلاس الدنبرگ و کوسیه ون بروگن طراحی و ساخته شده و عشاق، رهگذران کنجکاو و توریست‌ها را به سوی خود جذب می‌کند.

 ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا

۴- دختر رویا پرداز، سنت هلن انگلستان

در جایی بین لیورپول و منچستر، صورت بیست متری یک دخترِ به خواب رفته در بالای اتوبان شلوغ و پر رفت و آمد M62 به چشم می‌خورد. با چشم‌های بسته و حالت‌هایی که در صورت این دختر به چشم می‌خورد، می‌توانیم مطمئن باشیم که در رویایی عمیق فرو رفته. این مجسمه که ساخته Jaume Plensa است در محل سابق معدن زغال سنگ ساتون ساخته شده و نمادی از آینده و تمام اتفاقایست که ممکن است در آن رخ دهند.

 ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا

۳- حمام کننده

مجسمه Die Badende یا “حمام کننده” که چهار متر ارتفاع و بیش از سی متر طول دارد در تاریخ ۳ آگوست ۲۰۱۱ در دریاچه‌ای در‌هامبورگ نصب شد و به مدت ده روز در معرض دید عموم قرار گرفت. این مجسمه غول آسا که از جنس فوم و فولاد است توسط اولیور ووس رستینگ ساخته شده.
 

 ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا
۲- پل قاشقی و گیلاس

پل قاشقی و گیلاس (۱۹۸۵-۱۹۸۸) کاری مشترک از کلاس اولدنبرگ و همسرش کوسیه ون بروگن است. به دلیل ابعاد بزرگ این مجسمه و فرایند ساخت مشکل، عملیات ساخت آن در مرکز کشتی سازی نیو انگلند انجام شده است. وزن قاشق ۲۶۳۰ کیلوگرم و وزن گیلاس ۵۴۵ کیلوگرم است. این مجسمه بخش مهمی از فرهنگ مینسوتا بوده و مشهورترین قطعه در باغ مجسمه‌های مینیاپولیس است.

ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا 

۱-مجسمه عروسک، هند
یکی از عجیبترین مجسمه‌های دنیا در هند قرار دارد. توریست‌های داخلی و خارجی همه روزه از این عروسک بزرگ و عجیب بازدید کرده و با آن عکس می‌گیرند.

ده تا از بزرگ‌ترین و جذاب‌ترین مجسمه‌های دنیا

لازم به ذکر است که یکی دیگر از مجسمه‌های مشهور و زیبای دنیا، مجسمه “همیشه مرلین” است که توسط سیوارد جانسون ساخته شده و نمایانگر یکی از معروفترین سکانس‌های بازی مرلین مونرو در فیلم “زخم ۷ ساله” است. این مجسمه که در جولای ۲۰۱۱ ساخته شده ابتدا در شیکاگو و سپس در پالم اسپرینگ کالیفرنیا نصب شده است.


منبع: برترنها

حلقه‌های ازدواج رومیان باستان با ظاهری امروزی

قبل از توضیح در مورد حلقه های ازدواج باستانی و بخصوص حلقه های ازدواج رومیان باستان باید گفت که استفاده از حلقه در دوره نامزدی و ازدواج تاریخچه‌ ای بسیار طولانی دارد. ادعاهایی بسیاری وجود دارد که چه کسانی اول از همه شروع به استفاده از این حلقه‌ها کردند با این حال نمی‌توان از این حقیقت چشم پوشید که به دست کردن حلقه ازدواج یکی از قدیمی‌ترین و جهانی‌ترین رسومات است که تا به امروز نیز ادامه داشته است. در ادامه با ما همراه شوید.

سنت استفاده از این حلقه های ازدواج باستانی به دوره روم باستان، بازمی‌گردد. در حالی که ریشه این حلقه‌ها به مصر باستان یا یونان باستان بازمی‌گردد، الزامات قانونی دقیق برای نامزدی، عروسی و طلاق برای اولین بار در دوان رومی‌ها منصوب شد. بنابراین ایده‌ای کلی از چگونگی عملکرد ازدواج و چگونگی جا افتادن این تشریفات در آداب و رسوم جامعه آن دوران همگی از روم باستان آغاز شد.

استفاده از حلقه های ازدواج باستانی و قانونی کردن نامزدی در روم : در روم باستان ، ازدواج با نام‌های «justae nuptiae»، «justum matrionium» یا «ligitimum matrimonium» خوانده می‌شد. ازدواج‌ها باید مطابق با قانون روم می‌بودند. برای مثال، اصطلاح «connubium» یا «ازدواج قانونی» به معنی حق قانونی برای ازدواج کردن است و یکی از ضرورات قبل از ازدواج بود. چراکه همه افراد دارای «connubium» نبودند. افرادی که فاقد این حق بودند عبارتند از: افراد متاهل، خواجه‌ها و زوج‌هایی با روابط فامیلی به خصوص. همچنین در روم باستان، قوانین دیگری برای ازدواج وجود داشت مانند کسب رضایت والدین قبل از ازدواج و دارا بودن حداقل سن ازدواج (دختران ۱۲ سال و پسران ۱۴ سال) که خیلی هم مورد توجه قرار داشته است.

استفاده از حلقه های ازدواج باستانی در روم  در واقع به معنای پایبندی به قوانین مشخصی بود است و جای تعجب ندارد که این امر در آن دوران به عنوان یک قرارداد در نظر گرفته می‌شد. با در نظر گرفتن این موضوع، رد و بدل کردن حلقه نامزدی در روم باستان جنبه عمومی داشت و نشان می‌داد که قراردادی بین یک زوج و خانواده‌های آنها منعقد شده است.

علاوه بر این ، حلقه های ازدواج باستانی رومیان نشان دهنده این بود که حق مالکیت یک زن در حال واگذار شدن از یک مرد – پدر دختر – به مرد دیگری – همسر – است و بنابراین ، در روم باستان تنها زنان حلقه نامزدی به دست می‌کردند.

حلقه‌های ازدواج رومیان باستان با ظاهری امروزی
تندیسی از مراسم ازدواج در روم باستان

در روم باستان به زنان دو حلقه ازدواج داده می‌شد: یکی از جنس آهن و دیگری از جنس طلا. زنان حلقه آهنی را در خانه به دست می‌کردند و حلقه طلا را در محل‌های عمومی و به منظور تحت تاثیر قرار دادن مردم به دست می‌کردند. دلیل انتخاب آهن به عنوان ماده اصلی حلقه‌های ازدواج، نمادی از قدرت و تداوم این عهد بود.

طلا، نماد ثروت، ماده دیگری بود که رومیان باستان از آن برای ساخت حلقه ازدواج استفاده می‌کردند. در حالی که قوانین ضداسراف، پوشیدن حلقه‌های طلا را برای طبقات پایین‌تر جامعه ممنوع می‌کرد، اجرای این قوانین برای حاکمان بسیار دشوار بود. حتی بردگان نیز حلقه‌های آهنی خود را طلا اندود می‌کردند.

استفاده از حلقه‌های ازدواج طلا به ویژه در قرن سوم تا چهارم میلادی فراگیر شد. در این دوره، حلقه‌های طلا مجلل‌ تر و پر نقش و نگارتر شد که ثروت فرد و مهارت هنرمند سازنده آن را به رخ می‌کشید. رایج‌ترین نوع حلقه در ازدواج رومیان حلقه «فده» بود که طرح روی آن یک زوج را در آغوش یکدیگر نشان می‌داد یا یک جفت دست درهم گره خورده بود.

محبوبیت این حلقه‌ها برای قرن‌ها باقی ماند و هنوز هم بخشی از سنت نامزدی و ازدواج در ایتالیای امروزی و جهان است. همچنین باید اضافه کرد رومیان باستان براین باور بودند که یک عصب از انگشت سوم – انگشت حلقه – دست چپ مستقیما به سمت قلب می‌رود. با توجه به این حقیقت، حلقه‌های ازدواج در این انگشت پوشیده می‌شد؛ رسم دیگری که تا به امروز ادامه یافته است.

همچنین رومیان باستان اولین مردمی بودند که حلقه‌های نامزدی و ازدواجشان را حکاکی می‌کردند. یک نمونه از این کار را می‌توان روی حلقه «فده» که در موزه بریتانیای لندن به نمایش گذاشته شد، دید. کلمات Te amo parum روی این حلقه حکاکی شده است. این عبارت به معنی – من خیلی اندک دوستت دارم – یا – من تو را به اندازه کافی دوست ندارم – است.

یک تفسیر شیرین از این پیام این است که اهدا کننده حلقه قادر نیست به اندازه کافی معشوقه خود را دوست بدارد چراکه دوست داشتن معشوقه به قدری که وی لیاقتش را دارد، غیرممکن است.

حلقه‌های ازدواج رومیان باستان با ظاهری امروزی
یک حلقه طلای ازدواج پرنقش و نگار مزین به سنگ اونیکس که متعلق به قرن سوم میلادی است
 
حلقه‌های ازدواج رومیان باستان با ظاهری امروزی
روم حلقه ازدواج کلیدی رومیان باستان که این حلقه از آهن ساخته شده و مخصوص مردها بوده است.
 
حلقه‌های ازدواج رومیان باستان با ظاهری امروزی
حلقه‌های «فده» طلا متعلق به قرن دوم یا سوم میلادی. دست‌های بهم پیوسته طرحی محبوب برای حلقه ازدواج در آن دوره بوده است
حلقه‌های ازدواج رومیان باستان با ظاهری امروزی
حلقه های ازدواج باستانی

حلقه‌های ازدواج رومیان باستان با ظاهری امروزی
یک حلقه طلای رومی متعلق به قرن سوم میلادی با طرح کیوپید (خدای عشق)


منبع: برترنها