طنز؛ مشروح اخبار: هر چه می‌کشیم از دولت می‌کشیم

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

با عرض سلام خدمت شما بینندگان عزیز شبکه خبر، مشروح اخبار زیرنویسی را به سمع و نظرتان می‌رسانیم.

در همایش مقابله با ریزگردها که صبح دیروز برگزار شد، رییس‌جمهور بر مباحثه نفر به نفر و هدر دادن تمام سرمایه‌های کشور برای قانع‌کردن ریزگردها تاکید کرد. دکتر روحانی که ما همچنان در مدرک دکترای ایشان تشکیک قایلیم، صبح دیروز اعتراف کرد تنها ۲۰ درصد ریزگردهای موجود در کشور منشا داخلی دارند و توسط دولت یازدهم ایجاد شده‌اند و برای تهیه ۸۰ درصد بقیه، دولت پول نفت داده، ریزگرد گرفته. رییس‌جمهور در ادامه گفت: «تلاش‌هایی که ما برای خشک کردن دریاچه ارومیه انجام دادیم را هر دولت دیگری انجام می‌داد، الان ساقه طلایی تحویل می‌گرفت. ولی متاسفانه ما حتی در خشک کردن دریاچه هم ناتوان هستیم».

رییس بانک مرکزی از اختلاس شونصد هزار خیلی میلیاردی پرده برداشت. این اختلاس که مستقیما زیر نظر دولت یازدهم انجام پذیرفته و ریال به ریالش از زیر کت آقای حسین فریدون عبور کرده، بی‌سابقه‌ترین اختلاس در تاریخ بشر است و در نوع خود یک رکورد محسوب می‌شود. البته سخنگوی دستگاه قضا، این خبر را مستقیما تایید نکرده، ولی ایشون نمیگه اختلاس شده، ما که می‌دونیم اختلاس شده! تازه سخنگوی دستگاه قضا در طول مدتی که خبرنگار ما درباره این مساله از ایشان سوال می‌پرسید، پنج بار پلک زدند که مشخصا به معنای تایید این مساله است.

میزان مجوزها به آثار ادبی و هنری و فرهنگی در ۲۰۰ سال اخیر به پایین‌ترین میزان خود رسید. معاون وزیر ارشاد در این‌باره به خبرنگار ما اعتراف کرد: «امسال پنج کتاب و دو فیلم مجوز پخش نگرفتند که برای سال آینده موانع این امر مرتفع خواهد شد». ما گوش‌مان از این حرف‌ها پر است و این قدر شنیده‌ایم «برو فردا بیا درست میشه» که معنی حرف معاون وزیر ارشاد را کاملا می‌فهمیم. ضمنا وی به شکل مشخص به مرتفع‌ شدن این مشکل اشاره می‌کند که یعنی ارتفاع کوه مشکلات افزایش می‌یابد و سال بعد با تعداد بیشتری از مجوز ندادن‌ها روبه‌رو خواهیم بود.

اکنون به یک خبر ورزشی که با وجود کارشکنی‌های دولت به‌دست ما رسیده توجه کنید. کارلوس کی‌روش، سرمربی تیم ملی یک‌هفته پس از دیدار با رییس‌جمهور از سخنان در گوشی او پرده برداشت. به گفته مترجم همزمان پرتغالی به فارسی ما، روحانی در گوش کی‌روش گفته است: «مبادا تیم تو جام جهانی نتیجه بگیره‌ها! سه تا باخت میارین برمی‌گردین. گل بزنین اینا می‌ریزن تو خیابون دوباره!» به گفته مترجم ما، کی‌روش در حالی که هق هق گریه سر می‌داد، در ادامه حرف‌هایش تاکید کرد تا امروز از روحانی می‌ترسیده و جرات نمی‌کرده این مسائل را بازگو کند، اما دیگر طاقت نیاورده و با وجود خشونت همیشگی روحانی، سخن گفته.

بینندگان عزیز می‌توانند در کنار یک نماهنگ زیبا، چهره آقای روحانی را که همیشه اخم می‌کند، ببینند.

در پایان، وضع هوای کشور را تا پایان دولت یازدهم افتضاح و در شروع دولت دوازدهم افتضاح‌تر پیش‌بینی می‌کنیم. این حق ما نبود آقای روحانی! (مجری کتش را روی صورتش می‌کشد و ادای گریه کردن در می‌آورد)


منبع: برترینها

طنز؛ همه راه‌ها به منشأ خارجی ختم می‌شود

شهرام شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی در نوشت:

حسن روحانی: «٨٠‌درصد گردوغبارهای سرزمینی در ایران، منشأ خارجی دارد»

دکتر عباسی: بفرما. حالا هی من بگویم باید تنگه هرمز را ببندیم تا با اعمال دکترین فشار از بالا و پایین و نه چانه‌زنی بی‌مصرف، منشأ خارجی را وادار به عقب‌نشینی کنیم.

خسرو معتضد: در تاریخ آمده همین منشأ خارجی در کودتای ٢٨ مرداد نقش داشته و لاغیر. یعنی صددرصد خارجی بوده و اصلا هرگونه منشأ داخلی تکذیب می‌شود. شاهد هم دارم. یکی از بستگان منشأ حرف مرا تأیید می‌کند.

وزیر بهداشت: هرچه می‌کشیم، از همین منشأ خارجی است. نمونه‌اش هم پرونده عباس کیارستمی که فردا سالگرد درگذشتش است و این‌طور که در گزارش پرونده پزشکی ایشان درج شده، علت درگذشت ایشان هم منشأ خارجی و به‌ویژه فرانسه بوده است.

تتلو: من هم آخر با بی‌توجهی مسئولان پرسپولیس و استقلال مجبورم بروم تو لیگ منشأ خارجی فوتبال بازی کنم. آن‌وقت گادوین که منشأ خارجی است، تو منشأ داخلی ما بازی می‌کند. منشأ تو، منشأیی است.

مسعود فراستی: حالا من الان حرف بزنم، می‌گویند بی‌ادبی. اصلا هرچی…. به…. خارجی و منشأ خارجی و فیلم خارجی و…. وقتی می‌گویم تتلو بهتر از دی‌کاپریو است، چون منشأ خارجی را درک کردم و منشأ ندیده نیستم.

یک یوز درحال انقراض: خدمت ریاست محترم جمهوری سلام عرض می‌کنم. ضمن تبریک به خاطر کشف منشأ خارجی در پدیده ریزگردها از شما خواهش می‌کنم منشأ انقراض نسل مرا هم مورد توجه و مداقه قرار دهید. اگر خارجی است که بزنید دمارش را در بیاورید. اگر داخلی است، عریضه بنویسید بلکه پایشان را از روی دمب ما بردارند. می‌دانم دم درست است نه دمب. اما دمب برای من قشنگ‌تر است.

حسام نواب صفوی: این جناب منشأ را بدهید دست من طومارش را چنان می‌پیچم که یادش برود در امور داخلی ما دخالت کند. من با استفاده از علم حقوق و آهار یقه با این پدیده برخورد و ریزگرد جماعت را از هر کشور و قوم و قبیله‌ای باشد، وادار به عقب‌نشینی خواهم کرد.

عباس جدیدی: بالاخره روزی منشأ خارجی را خاک خواهم کرد. بی‌دوپینگ. بی‌سلفی. بی‌حاشیه. این اسم کتاب بعدی من است.

دکتر روازاده: ما از هر جنبنده‌ای بپرسیم مشکلت چیست، می‌گوید؛ عوارض خارجی. هم یبوست بیماری وارداتی است، هم رویم به دیوار اسهال. اصلا ما در تاریخ هیچ‌کدام از اینها را نداشته‌ایم. یک روز با نوشابه و پاستیل به ژن‌های ما حمله می‌کنند. یک روز با ریزگرد و گردوغبار. ٨٠‌درصد را هم قبول ندارم. ١٣٠‌درصد گردوغبارهای سرزمینی در ایران، منشأ خارجی دارد.

کارلوس کی‌روش: من منظورتان را نمی‌فهمم. من خودم خارجی هستم اما از خارجی ضربه خوردم. می‌دانید که ما قبل از بازی با چین دیداری تدارکاتی با خدمه‌های خارجی هتلمان در دوبی داشتیم و می‌دانیم ضرب شست یعنی چی. بنابراین خارجی ضرر دارد. مثل همین برانکو که کلا رو اعصاب من است، کاملا منشأ خارجی دارد. اما من جزو خارجی‌های منشأدار نیستم و خوب هستم.


منبع: برترینها

طنز؛ رسانه ملی سبب خیر شود

پدرام ابراهیمی در نوشت:

در ساعات آخر ماه مبارک رمضان، پس از فرستادن نامه تقدیر و تشکر به ریاست محترم سازمان صدا و سیما، به سراغ ملت شریف رفتیم و نظر آن‌ها را درباره عملکرد تلویزیون در این مناسبت‌ها جویا شدیم.این هم نتایج جویا شدن‌ما:

ویرگول: سلام میا‌نسال ارجمند. شما از برنامه‌های تلویزیون در ماه مبارک رمضان راضی بودید؟

میانسال: بله عالی بودند.

ویرگول: مثلا کدوم برنامه‌ها؟

میانسال: سریال‌ها خیلی خوب بودند. من همه‌شون رو می‌دیدم، با تکرارهاشون!

ویرگول: می‌شه بفرمایید چه انتظاری از یک سریال تلویزیونی دارید؟

میانسال: فرزندم اگر می‌خواهی همیشه احساس رضایت داشته باشی، هیچ توقعی از هیچ چیزی نداشته باش!

ویرگول: دختر خانم خوبی عمو؟ شما برنامه‌های تلویزیون رو دوست داری؟

دختر خانم: خیـــــــلـــــــی!

ویرگول: پس به نظرتون برنامه‌ها بهتر شدند.

دختر خانم: ماشششــــــالااااااا!

ویرگول: حال‌تون خوبه؟

دختر خانم: عــــــااااااااااااالــــــی!

ویرگول: قربان کدوم برنامه‌های تلویزیون در ماه مبارک، برای شما مفیدتر بودند؟

قربان: برنامه‌های حوالی غروب.

ویرگول: می‌شه بگید کدوم بخشش بیشتر مفید بود؟

قربان: اون‌جاهاش که می‌گفتیم «اِ الان وقتشه» و صدای تلویزیون رو می‌بستیم و ربنای شجریان رو از گوشی موبایل پخشمی‌کردیم!

(خانمی هست که خیلی هم شرایط مصاحبه ندارد ولی در این گرما دیگر می‌خواهیم کارمان را کنیم و برگردیم تحریریه)

ویرگول: سلام خانم. ببخشید با این حال‌تون مزاحم می‌شیم؛ شما برنامه‌های تلویزیون رو در ماه مبارک…

خانم نمی‌گذارد سؤال به انتها برسد: بـــــلــــه… ایح ایح ایح (سیلاب سرشک)

ویرگول: خب اینکه گریه نداره. می‌شه بفرمایید کدوم برنامه رو بیشتر دنبال می‌کردید؟

خانم می‌نشیند زمین و تاپ تاپ دست‌هایش را روی پاهایش می‌کوبد و خاک بر سر ریزان می‌گوید: معلـــوم نیـــست؟ ییح ییح ییح (ضجه مویه و خنج انداختن صورت)

ویرگول: چرا، فکر کنم فهمیدم. مزاحم نمی‌شیم، ادامه بدید.

(میکروفن را می‌گردانیم به سمت نفر کناری)

ویرگول: دوست عزیز شما از تاثیر این برنامه‌ها برامون بگید؟

دوست عزیز: واقعا رسانه ملی در این‌ماه باعث نزدیکی بیشتر من به خدا شد و بابت این مساله خودم رو مدیونش می‌دونم.

ویرگول: احسنت. می‌شه بگید چطور شد که این‌طور شد؟

دوست عزیز: متاسفانه تا قبل این ماه خیلی ناسزا می‌گفتم ولی در این ماه رمضان که تلویزیون می‌دیدم به حرمت این ماه جلوی خودم رو می‌گرفتم که این باعث ترک اون عادت مذموم و پالایش زبان و روح من شد. البته هنوز سر بیست و سی لحاف گاز می‌گیرم که اون هم ان‌شاءا… درست می‌شه.


منبع: برترینها

طنز؛ ما مردم خوشحال عصبانی

علیرضا لبش در نوشت:

این غربی‌ها هم عجب موجوداتی هستند. اخیرا موسسه معلوم‌الحالی به نام گالوپ اعلام کرده که ایرانی‌ها، عصبانی‌ترین مردمان جهان هستند. ما عصبانی هستیم؟! ما مردم به این لطافت و مهربانی؟! ما از برگ در باران لطیف بهاری هم حساس‌تر هستیم. از گل نازک‌تر به همدیگر نمی‌گوییم. وقتی به در می‌رسیم ده هزار بار به همدیگر تعارف می‌زنیم. وقتی پشتمان به کسی است، می‌گوییم: ببخشید و طرف مقابل می‌گوید: گل پشت و رو ندارد. واقعا معلوم است که همه تحقیقات و پژوهش‌هایشان هم شبیه این است. شما اگر پژوهش‌ها و نظرسنجی‌هایتان درست بود که این ترامپ موطلایی رییس‌جمهورتان نبود. همان‌وقت هم اعلام کردید که بر اساس نظرسنجی‌ها کلینتون رییس‌جمهور می‌شود، دیدید نشد؟! حالا ما عصبانی‌ترین مردم دنیا هستیم؟! یک عصبانیتی نشان‌تان بدهیم که آن سرش ناپیدا.

ما فقط بعد از تصادف با قفل فرمان همدیگر را کمی نوازش می‌کنیم، آخر این کجایش عصبانیت است؟ یا در ورزشگاه به سوی تیم حریف یا تیم داوری، پاره آجر و تکه‌های بتونی و صندلی پرتاب می‌کنیم؛ این‌را می‌گویید خشونت؟ این را می‌گویید عصبانیت؟ اگر ترقه و بطری آب به سمت داور پرتاب نکنیم که بازی بی‌مزه می‌شود. ما عصبانی نیستیم، فقط کمی نیاز به هیجان داریم.

خوب ما در راهپیمایی دوست داریم کمی علیه رییس‌جمهور خودمان شعار بدهیم. درست است که ما به ایشان رای نداده‌ایم ولی حالا که رای آورده رییس‌جمهور ما هم هست. خوب ما می‌خواهیم به ایشان کمی انتقاد تند کنیم. شما به این می‌گویی عصبانیت؟! عصبانیت ندیده‌ای؟ بیایم رگ‌هایم را توی خونت بریزم، بفهمی عصبانیت یعنی چه؟ بیایم چشمامو تو چشمات بریزم تا بفهمی یک من ماست چقدر کره دارد؟

ما مردم آرام و مهربانی هستیم و خیلی دیر عصبانی می‌شویم. اگر در هر کشوری موقع افطار این همه سریال و برنامه بی‌ربط از تلویزیون پخش می‌شد و تلخ‌ترین برنامه تلویزیون را به نام ماه عسل به شما قالب می‌کردند، تا به حال چند ده تلویزیون را در خانه خورد و خاکشیر کرده بودید، ولی ما فقط تا به حال یکی دو تا تلویزیون شکسته‌ایم.

به این می‌گویید عصبانیت؟! اگر قیافه مجری ماه عسل هر شب موقع افطار جلوی چشم‌تان باشد، می‌فهمید عصبانیت یعنی چه.

در این گرما و آلودگی هوا و گرد و خاک، بیکار هم باشی، شپش توی جیبت قاب بیاندازد، همسر گرامی‌ات هم بخواهد برود خرید، از شما پول بخواهد، شما جای ما، بفرما لبخند بزن! حالا اگر کمی خشمگین شدیم و چند تا فریاد ساده سر دادیم، به این می‌گویید عصبانیت؟!

نه مثل اینکه شما متوجه نمی‌شوید، گل پشت و رو ندارد و این حرف‌ها هم برای شما کارساز نیست، حتما باید بیاییم و رگ‌هایمان را توی خون‌تان بریزیم تا بفهمید که ما عصبانی نیستیم.


منبع: برترینها

طنز؛ بیانیه دانشمندان درباره برخی شعارهای خود جوش!

 علی زراندوز در نوشت:

ایرانی‌ها همچنان در فهرست عصبانی‌ترین مردم جهان قرار دارند. رییس موسسه نظر سنجی گالوپ در حضور خبرنگاران این خبر را اعلام کرد و وقتی خبرنگاران از ایشان درخواست کردند منابع آماری‌اش برای این ادعا را به آن‌ها نشان دهد، نامبرده ۴۷ آمارگیر این موسسه را در محل نشست خبری حاضر کرد که همگی دست و پا شکسته و ویلچرنشین شده بودند. یکی از آمارگیرها نیز به دلیل وخامت حال، در سی‌سی‌یو بستری بود! ایشان با نشان دادن این افراد گفت: «این‌ها همکاران بنده هستن که به ایران سفر کرده بودن تا در این رابطه از مردم سوال‌هایی رو بپرسن تا جامعه آماری و سوال‌هامون دقیق باشه… ولی خب، ملاحظه می‌کنین دیگر! به جز تن و بدن داغون خودشون، نتونستن چیز دیگه‌ای از اونجا بیاورن!»

دکتر قالیباف در یک ورک شاپ حاضر شد تا بخشی از کوله‌بار تجارت مدیریتی خود را به جوانان منتقل کند. به گزارش خبرنگار ما، دکتر قالیباف در ابتدای این ورک‌شاپ از همه چهار درصدی‌ها خواست تا کلاس آموزشی وی را ترک کنند. ولی زمانی که مدیر ورک‌شاپ در گوش ایشان گفت فقط همان چهار درصدی‌ها توان پرداخت شهریه ورک‌شاپ شما را داشتند؛ بحث را عوض کرد و گفت: «مدیریت از نظر بنده در حالت کلی به سه دسته تقسیم میشه. مدیریت دوطبقه‌ای، مدیریت سوراخ کردنی و مدیریت مرتفع‌سازی… شما اصلا مهم نیست در چه زمینه‌ای مدیر هستین… هر وقت دیدین در بخشی از سیستم زیر دست‌تون شلوغی، تراکم و ترافیک وجود داره، سریع اون قسمت‌رو دو طبقه کنین! هر جا هم دیدین انسداد وجود داره و کارها جلو نمیره، سریع در آن بخش یک سوراخِ تونل‌مانند ایجاد کنین.

بحث مرتفع‌سازی هم برای زمانی جواب میده که شما می‌بینین مثلا در یک‌بخش از سازمان زیر نظرتون جای یک مدیر تعبیه شده ولی شما قول مدیریت اونجا رو به ۲۳ نفر دادین… اینجا است که باید مرتفع سازی کنین طوری‌که در یک فضای سه*چهار متر همه این ۲۳ تا مدیر جا بشن و مدیریت کنن!» در پایان این ورک‌شاپ، یکی از جوانان حاضر از دکتر قالیباف پرسید: «ببخشید استاد! درباره روش مدیریتی زل زدن به دوربین، چیزی یادمون نمی‌دین؟» و دکتر قالیباف گفت: «شرمنده دیگه… اون فوت کوزه‌گری است که نزد استاد باید محفوظ بماند و فقط به اهلش سپرده می‌شود!»

دانشمندان علم همجوشی هسته‌ای (فیوژن) اعلام کردند پس از چهل‌سال بررسی حادثه شعار دادن، علیه رییس‌جمهور وقت که به گفته عده‌ای به صورت خودجوش بوده، توانسته‌اند به مفاهیم بنیادی عظیمی در علم خودجوشی و همجوشی دست پیدا کنند. آن‌ها در بیانیه‌ای که در این رابطه منتشر کردند، اعلام نمودند: «ما با برخی از این افراد گفت‌و‌گو کردیم تا به حقایقی درباره زوایای پنهان علم خودجوشی پی‌ببریم . آن‌ها اعلام کردند سر ساعت، دقیقه و ثانیه مشخصی ناگهان ته دل همه‌شان قلقلک آمده و جوشش خاصی را در ناحیه چسبیده به طحال‌شان احساس کردند.

این جوشش بر خلاف سایر جوشش‌ها یک جوشش سر زبان‌دار بوده و به آن‌ها گفته، باید علیه رییس‌جمهور منتخب مردم شعار بدهند وگرنه این جوشش‌ها از نواحی داخلی بدن، به ناحیه صورت این افراد منتقل می‌شود تا بازدن جوش‌های درشت و قرمز، نتوانند تا ۶ ماه در هیچ مهمانی و عروسی‌ای حاضر شوند! یکی از این افراد به محققان ما گفت: من هفته دیگه‌اش عروسی خواهر زنم بود… شما جای من بودی حاضر نمی‌شدی چهار تا شعار کشککی بدی ولی با صورت پر از جوش تو عروسی خواهر زنت حاضر نشی؟!» در پایان این بیانیه دانشمندان اعلام کردند مشغول بررسی رابطه این خودجوشی با بالا رفتن نقطه‌جوش بعضی‌ها از نتایج برخی انتخابات هستند!


منبع: برترینها

طنز؛ دیدار داماد ترامپ با حسام نواب صفوی

علی زراندوز در نوشت:

سفیر سوییس در ایران به عنوان وزیر امور خارجه کابینه جدید آمریکا انتخاب شد! به گزارش خبرنگار ما، رییس‌جمهور جدید آمریکا درباره این انتخاب تعجب برانگیزش گفت: «بنده هر چی تحقق و تفحص کردم، از ایشان مسلط‌تر به امور سیاست خارجی آمریکا پیدا نکردم زیرا در این ۴۰ ساله، ما هر جای دنیا هر کاری کردیم، این طفلکی را احضار کرده‌اند و از چون و چرای ماجرا سین – جیم‌اش کردند… خلاصه که اگه اغراق نباشه، ایشان حتی از من هم به سیاست خارجی آمریکا واردتره!» البته شایع شده است که سفیر سوییس در ایران، این پیشنهاد را رد کرده و دلیل آن‌را هم بیماری آرتروز شدید مفاصل و ساییدگی کشکک زانوهایش در مسیر رفت و آمد به وزارت امور خارجه ایران اعلام کرده است!

در حاشیه بازدید داماد دونالد ترامپ از خاورمیانه، حسام نواب صفوی و داماد ترامپ در کشور ترکیه به صورت اتفاقی با هم دیدار و گفتگو کردند. خبرنگار ما در تماس تلفنی با حسام، از وی درباره جزییات این دیدار اتفاقی جویا شد و پاسخ شنید: «راستش من داشتم تو یه کافه برای خودم قهوه می‌خوردم و برای دادگاهی کردن چرچیل، استالین و روزولت به خاطر اشغال ایران در جنگ جهانی دوم نقشه می‌ریختم که دیدم داماد ترامپ وارد کافه شد و با دیدن من گفت: «تو همونی هستی که شبکه فارسی‌وان رو تعطیل کردی؟» بعد سر میز من نشست و با هم حرف‌های زیادی زدیم.

اون سفره دلش رو پیش من باز کرد و از من خواست یه جوری طلاق ایوانکا رو ازش بگیرم چون همه جوونی‌اش رو برای این دختر و بابای قلدر و پولدارش پادویی کرده و دلش می‌خواد آخر عمری یه زندگی آزاد داشته باشه و زنی بگیره که وقتی از سر کار میاد خونه، ببینه بوی قرمه سبزی که برای آقاشون پخته، کل محل رو برداشته! راستش من قول دادم کمکش کنم… البته به شرطی که اون هم به من کمک کنه نوه – نتیجه‌های روزولت رو در آمریکا شناسایی کنم تا بتونم غرامت اشغال ایران در جنگ جهانی دوم رو ازشون بگیرم!» متاسفانه در این لحظه زنگ تلفن همراه آقای نواب صفوی به صدا در آمد و ایشان در حالی‌که می‌گفت: «آخ ! آخ! ترامپه… فکر کنم دهن لق‌ها ما رو فروختن!» تلفن خبرنگار ما را قطع کرد!

عباس جدیدی در حضور خبرنگاران، دویست و چهل و سه هزارمین کت خود را برای گرفتن حق مردم، پاره کرد! به گزارش خبرنگار ما، عباس جدیدی که از چهل سال قبل، اعتراض مدنی «کت پاره کردن» را برای گرفتن حق مردم باب کرده، در بیشتر مجادله‌ها و معضلات شهری شهروندان حاضر بوده و کتی پاره کرده و رفته! جدیدی پس از پاره کردن کتش به خاطر اعتراض به چند گزارش و سخنرانی، به خبرنگاران گفت: «بنده چهل ساله که برای مردم دارم کت پاره می‌کنم ولی هنوز به نتیجه دلخواه نرسیدم و احساس می‌کنم این چالش باید از پاره کردن کت فراتر برود!» خبرنگاران وقتی متوجه منظور عباس جدیدی شدند که نامبرده بلند شد و پیراهن تک تک آن‌ها را پاره کرد و گفت: «مخالفان من بدونن… حالا که پاره شدن کت من براتون مهم نیست، هر وقت کار بدی بکنین من پیراهن این خبرنگارها رو پاره می‌کنم! از کت من شرم نمی‌کنین، از پیراهن و شلوار این خبرنگارها شرم کنین!»


منبع: برترینها

طنز؛ لطفا میوه‌ها رو نریزید تو مریض‌ها!

فریور خراباتی در نوشت:

یکی از مباحثی که ما در آن قطعا مدت‌هاست به درجه استادی رسیده‌ایم، همین بحث ادغام کردن و چند کاربری کردن اماکن عمومی است. به عنوان نمونه سازمان هوافضای کشور با پارک‌ها و بوستان‌های کشور مدت‌هاست که ادغام شده است. همچنین در روز سیزده ‌بدر هر سال، پارک‌های کشور محلی برای لیگ جهانی والیبال می‌شود و جوانانی که آش و کتلت و جوجه به بدن زده‌اند، چنان آبشار می‌زنند که موزرسکی تیم والیبال روسیه باید برود جلو و بوق بزند.

چندی پیش بود که طرح ادغام مدارس دولتی با سازمان میوه و تره‌بار ارائه شد که واقعا جذاب بود. شما در نظر بگیرید، معلم تاریخی جلوی تخته ایستاده و همین‌طور که یک دستش توی جیبش است نگاهی به بیرون می‌اندازد و با میوه‌فروش مذکور می‌گوید: «داداشیا! کچلیک کیلویی چند؟» و رو به بچه‌ها ادامه می‌دهد: «کجا بودیم؟ آهان! وی در خانواده فقیری پا به جهان گشود و…»

در بحث بیمارستان هم کلا سال‌هاست کاری کرده‌ایم که ابوعلی سینا اسم خودش را به «شاپور صاف‌کار» تغییر داده و اعلام کرده که هیچ ارتباطی با علم پزشکی نداشته و ندارد و در بیانیه نیز عنوان کرده: «فحش گذاشتم هرکی بگه من طبیب بودم.اصلا اون طبیبی که می‌گفتن خوابه من نبودم، من نقش حبیب‌شون رو ایفا می‌کردم». ما در دولت سابق یک بیمارستان را در حالی افتتاح کردیم که هنوز اتاق‌های عمل آنجا تفکیک نشده بود، بخش پذیرش و اورژانس هم نداشت. در نتیجه بیماران برای رسیدن به تخت بیمارستان باید با یکدیگر کشتی می‌گرفتند و برنده می‌توانست در بیمارستان بستری شود. اتاق‌های عمل هم که معلوم نبود به چیِ چه کسی و کیِ چه چیزی هستند کلا! شوهر خاله من به‌خاطر پا درد به اتاق زایمان رفت، بعد پزشک موردنظر از اتاق بیرون آمد از ما مشتلق گرفت و گفت: «خوشبختانه حال مادر و پسر هر دو خوبه!»

اما در آخرین شاهکاری که ما به خرج داده‌ایم، توانسته‌ایم میدان میوه‌ و تره‌بار در پارکینگ مجاور یک بیمارستان احداث کنیم. البته به نظر می‌رسد مسئولان عزیز میزان عرضه و تقاضا را در نظر گرفته‌اند، به این صورت که شما قیمت خیار (حالا!)‌ را که نگاه می‌کنید، قلب و طحال‌تان دچار مشکل شده و باید سریعا به دکتر مراجعه کنید که با تمهیداتی که مسئولان… (فعلش به مغزم نمیرسه!) ‌آهان! با تمهیداتی که مسئولان اندیشیدن(!) شما بلافاصله می‌توانید در این بیمارستان بستری شوید. گاهی اوقات هم ممکن است همین‌طوری که روی تخت چرخ‌دار دراز کشیده‌اید، پرستار به شما بگوید: «پدر جان اگه عجله نداری بری توی بخش، من واسه شام نیم کیلو گوجه و دو کیلو بادمجون می‌خوام!» این‌طوریاست!


منبع: برترینها

طنز؛ برداشت‌های گوناگون از یک روایت در جهان

شهرام شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی در نوشت:

روایت: مردی شخصی را ﺑﺮ ﺧﺮى ﺳﻮار دﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺧﻮد ﺑﻨﺸﺎن! ﭼﻮن ﻧﺸﺴﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﺗﻮ، ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! ﭼﻮن اﻧﺪﮐﻰ رﻓﺘﻨﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﻣﺎ ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! آن شخص ﮔﻔﺖ: ﻓﺮود آى! ﭘﯿﺶ از آن ﮐﻪ ﮔﻮﯾﻰ: ﺧﺮ من ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! و ﻣﻦ آزﻣﻨﺪﺗﺮ از ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪم.

اسحاق جهانگیری: مردی دید رقیبش پیروز انتخابات شده، گفت مرا هم بر خر مراد بنشان. ﭼﻮن ﻧﺸﺴﺖ ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﺗﻮ، ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! ﭼﻮن اﻧﺪﮐﻰ رﻓﺘﻨﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﻣﺎ ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! پیروز انتخابات ﮔﻔﺖ: ﻓﺮود آى! ﭘﯿﺶ از آن ﮐﻪ ﮔﻮﯾﻰ: ﺧﺮم ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! و ﻣﻦ آزﻣﻨﺪﺗﺮ از ﺗﻮ ﻧﺪﯾﺪم.

پادشاه قطر: مردی شخصی را بر خری سوار دید و ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺧﻮد ﺑﻨﺸﺎن! ﭼﻮن ﻧﺸﺴﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﺗﻮ، ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! ﭼﻮن اﻧﺪﮐﻰ رﻓﺘﻨﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﻣﺎ ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! آن شخص ﮔﻔﺖ: تو پادشاه عربستان نیستی که فکر می‌کنی باید همه چیز را صاحب شوی؟

CNN: مردی ترامپ را بر خری سوار دید و گفت: مرا نیز بر خر خود بنشان. ﭼﻮن ﻧﺸﺴﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﺗﻮ، ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! ﭼﻮن اﻧﺪﮐﻰ رﻓﺘﻨﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﻣﺎ ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! ترامپ گفت: پیاده شو. من خودم با همین کلک صاحب این خر شدم.

رئیس‌جمهوری اوکراین: مردی شخصی را ﺑﺮ ﺧﺮى ﺳﻮار دﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺧﻮد ﺑﻨﺸﺎن! ﭼﻮن ﻧﺸﺴﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﺗﻮ، ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! ﭼﻮن اﻧﺪﮐﻰ رﻓﺘﻨﺪ، ﮔﻔﺖ: ﺧﺮ ﻣﺎ ﭼﻪ زرﻧﮓ و ﺷﺎد اﺳﺖ! کمی دیگر رفتند، گفت خر من چه زرنگ و شاد است. زود از خرم پیاده شو. این‌طوری بود که روسیه کریمه را از اوکراین گرفت.

خبرگزاری کره‌شمالی: شخصی مردی را ﺑﺮ ﺧﺮى ﺳﻮار دﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺧﺮ فرمانروای کره ﺑﻨﺸﺎن! مرد گفت بنشین اما این خر جزو اموال دولت نیست و خر من است. از مرد جای خر در کره استفاده کردند و سال‌هاست بار می‌برد.

یک صنعتگر چینی: مردی شخصی را ﺑﺮ ﺧﺮى ﺳﻮار دﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺧﻮد ﺑﻨﺸﺎن! گفت نمی‌شود. دارم خر را صادر می‌کنم ایران. مرد گفت بنده خدا، اول پوستش را بکن و صادر کن بعد خودش را که در این دو منفعت است. آن شخص به وجد آمد و مرد را در آغوش گرفت و سپس پوست هر دو را کند و گوشت‌شان را چرخ کرد و همه را با هم صادر کرد. برای همین ایرانی‌ها در تلگرام می‌گویند گوشت چرخ‌کرده نخوریم.

روزنامه لوموند: مردی شخصی را ﺑﺮ ﺧﺮى ﺳﻮار دﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺧﻮد ﺑﻨﺸﺎن! گفت: نمی‌نشانم. مرد گفت: باید بنشانی. چون از لفظ باید استفاده کرد تمام کارکنان حمل‌ونقل عمومی سه روز اعتصاب کردند و هیچ جنبنده‌ای کسی را جابه‌جا نکرد.

یک مخالف دولت ونزوئلا: مردی شخصی را ﺑﺮ ﺧﺮى ﺳﻮار دﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻣﺮا ﻧﯿﺰ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺧﻮد ﺑﻨﺸﺎن! آن شخص گفت خرم مریض است و توان ندارد. مرد گفت: من مادورو هستم. ٣٧ ساعت در باب لزوم به اشتراک گذاشتن امکانات برای رفاه عمومی سخنرانی کرد و سرانجام صاحب خر را به جرم جاسوسی برای آمریکا به زندان انداخت.


منبع: برترینها

طنز؛ ارتباط رباعی و آتش‌سوزی پلاسکو!

فریور خراباتی در نوشت:

همان‌گونه که دیدید برج گرنفل لندن هم در آتش سوخت و این نشان داد که دکتر قالیباف در تهران بهترین شهردار دنیا بوده است (همین‌طوری الکی!) روزنامه‌ای که ارگان رسمی شهرداری تهران است هم همین نظر را دارد. دوستان پس از آتش‌سوزی در برج گرنفل لندن فقط یک جعبه شیرینی در دست نگرفته و توی شهر از مردم بابت این آتش‌سوزی مشتلق نگرفته‌اند. واقعا این اتفاق نشان داد که ما چقدر آدم‌های نمک‌نشناسی هستیم که از شهردار تهران بابت آتش‌سوزی و خاکستر شدن و جانباختن آتش‌نشان‌ها در حادثه پلاسکو تشکر و قدردانی نکرده، به ایشان لوح تقدیر ندادیم و خاک کت این بزرگوار را نتکاندیم.

یعنی شهرداری‌هایی که در شهر آن‌ها یک برج یا حداقل یک خانه در آتش نمی‌سوزد توله سگ هستند؟ باور کنید این دوستان تا دویست سال دیگر هرجایی که آتشی روشن شود، می‌آیند و به خودشان گرفته و از خودشان تقدیر کرده و به خودشان لایک نشان می‌دهد (به ما هم لایک نشان می‌دهد.)

شعرا و ادیبان زبان پارسی هم بارها در اشعار خود از شهرداری تهران تشکر و قدردانی کرده‌اند، خصوصا فردوسی که دیگر خیلی تابلو کرده و در شاهنامه که البته با کمک معاونت فرهنگی شهرداری تهران منتشر شده، نوشته: «آتشی بر شده تابناک یکی/ میان آب و باد از بر تیره خاک». یا مثلا خیام که البته اوایل یک سری مسایل هم داشته که به کمک معاونت فرهنگی شهرداری این انحرافات تا حدی کنترل شده در یکی از رباعی‌های خود که قبلا هم وجود نداشته و معاونت فرهنگی شهرداری اصلا مخترع رباعی بوده، سروده: «سوزنده چو آتش است لیکن غم را/ سازنده چوب آب زندگانی است بخور!» که البته کلمه آخر مصرع دوم خیلی هم لحن زیبنده‌ای ندارد. باور کنید اگر معاونت فرهنگی شهرداری تهران نبود که ما امروز رباعی نداشتیم، باباطاهر هم یک آدمی بود که نهایتا بدون پوشش مناسب در سطح شهر تردد می‌کرد اما به لطف این عزیزان است که ما امروز همه‌اش مثنوی نمی‌خوانیم.

در نتیجه با حمایت‌های این ارگان دوست‌داشتنی شعرا مجبور شدند در حمایت از آتش‌سوزی و حتی فواید آتش‌سوزی اشعاری به‌سرایند و چون این فواید پیدا کردن‌شان کار سختی بود و وجدانا در قالب قصیده و غزل نمی‌توان به فواید آن اشاره کرد، مجبور شدند به سبک توییتر، رباعی بنویسند.

فردوسی نازنین که واقعا در حمایت از شهرداری تهران هرکاری لازم بوده انجام داده و به سبک «من درختم!» در شاهنامه خود سروده: «شب تار جوینده کین منم/ همان آتش تیز برزیم منم!» در نتیجه امسال چهارشنبه‌سوری را که جشن بگیریم و آتش روشن کنیم، مدیران اسبق شهرداری اعلام می‌کنند: «شما به اینا میگید آتیش؟ آتیش همونی بود که ما روشن کردیم!» و بدین سان گند می‌زنند به تصورات ما از چهارشنبه‌سوری.


منبع: برترینها

طنز؛ چطوری یک خارجی را در خارج بشناسیم؟

پوریا عالمی در نوشت:

امروز در سفرنامه‌مان به شما آموزش می‌دهیم در خارج چطوری بفهمید کی خارجی است و کی نیست؟

۱- در رستوران‌های معروف و گران، کسی قدیمی‌تر، اصیل‌تر، فرهنگی‌تر و خارج‌الاصل‌تر است که طولانی‌ترین، بلندترین، عمیق‌ترین و دقیق‌ترین فین جهان را بکند. بی‌شوخی. ما خودمان  پرسیدیم برای بینی‌ستردن کجا برویم؟ به ما گفتند شما ایرانی هستی؟ گفتیم چطور؟ گفتند ایرانی‌ها سوسول هستند، راحت باش و همین‌جا سر میز کارت را بکن.

۲- ما یک‌بار توی مترو یکهو صدای انفجار انتحاری شنیدیم که پلیس بعد از تحقیق اعلام کرد جای نگرانی نیست و یک پیرمرد خارجی دماغش را گرفته.

۳- توی اتوبوس دیروز یک خانوم از حال رفت و هی گفت هلپ می. منتها مردم ککشان هم نگزید و یکی‌شان در پاسخ به تعجب ما گفت: ما مالیات میدیم و این وظیفه دولته که به ما سرویس بده. حالا اگر توی ایران یک نفر از حال می‌رفت چی؟ شش نفر هم‌زمان می‌دویدند که بهش سی‌پی‌آر و تنفس مصنوعی بدهند.

۴- چندتا خارجی هم دیدیم که آشغالشان را از پنجره پرت می‌کردند پایین. پرسیدیم چرا؟ گفتند ما مالیات می‌دهیم که دولت بهمان سرویس بدهد دیگر.

۵- خارجی‌ها برخلاف ما ایرانی‌ها سلام و خداحافظی درست‌وحسابی ندارند و وسط حرف یکهو می‌روند. برخلاف ما که خداحافظی را نیم‌ساعت کش می‌دهیم که طرف آسیب روحی نخورد.

۶- تقریبا هر شهری که ما رفتیم یک نمایشگاه  از آثار هنرمندان درجه‌یک برپا بود. این دیگر اوج ادا و غرب‌زدگی خارجی‌هاست. چون ما سال‌هاست با آثار کمال‌الملک و فرشچیان نمایشگاه می‌زنیم و هیچ مشکلی هم نداریم که آثار هنرمندان دیگر را ببینیم.

۷- خارجی‌ها تا به چمن می‌رسند سریع ولو می‌شوند و یک کتاب درمی‌آورند و دِ بخوان که ثابت می‌کند دلیل اینکه آمار مطالعه در ایران پایین است این است که شهرداری اجازه نمی‌دهد ما وارد چمن بشویم.

۸- خارجی‌ها تا ساحل می‌بینند سریع می‌کنَند و ولو می‌شوند و یک کتاب درمی‌آورند و دِ بخوان. این موضوع هم ثابت می‌کند چون ایرانی‌ها اهل مطالعه نیستند و اهل قلیان هستند، دریاچه ارومیه و زاینده‌رود از بین رفته و دولت مسئول نیست.

۹- خارجی‌های (غیرآمریکایی) در همه اماکن عمومی و خصوصی سیگار روشن می‌کنند چون آلودگی هوا ندارند. این موضوع ثابت می‌کند در ایران چون آلودگی هوا داریم سیگار را ممنوع کرده‌اند.


منبع: برترینها

طنز؛ دهه شصتی‌ باشه

پدرام ابراهیمی در نوشت:

ما گل‌های خندان اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت (متولدین ۶۵ به بالا باید در آزمون ورودی این دهه شرکت کنند) اگر به قرن‌های آینده و یا حتی جهان‌های موازی هم برویم، این دهه مثل دوال‌پا به ما می‌چسبد و می‌آید و کلا ما به هر مجلسی می‌رویم می‌بینیم این دهه قبل از ما آنجا نشسته و چون در آن دهه به ما خوش گذشته و خیلی کیف کردیم، علاقه خاصی به آن دوران داریم که این علاقه باعث شده بعضی دوستان باهوش از این کارها بکنند:

غلام سیب زمینی‌هایی که پدر مرحومش برای او مخفی کرده را پس از حدود ۳۰سال از چاهی در زیرزمین خانه پیدا می‌کند. پوست آن‌ها را با دستگاه فرِز می‌گیرد. سونا خانم (خاله حدودا هفت هزار ساله غلام) روغن کرمانشاهی که در زمان راهزنی در دار و دسته حسام بیک از یک کاروان بلند کرده را می‌آورد. غلام سیب زمینی‌ها را با لیزر نظامی ورقه ورقه کرده و سرخ می‌کند.

حاصل کار، یک پکیج کامل رهایی شامل سرطان تضمینی، سکته قلبی بی‌برگشت، انسداد کلیه عروق، فشار خون حداکثری به اضافه حلوا و خرمای رایگان است.

سونا خانم: غلام جون خاله، این آشغالو کی ازمون می‌خره؟

غلام: خاله بذار فردا برم چراغ برق ببینم کسی دیسک و صفحه‌ چینی نمی‌خواد.

سونا خانم: آها ننه فهمیدم! رو کاغذش بزن چیپس دهه شصت!

الان دو سال از این ماجرا گذشته و غلام و سونا خانم در کالیفرنیا زندگی می‌کنند و کتاب مشترک‌شان با نام The Revolution of Sonah پرفروش‌ترین کتاب موفقیت سال شده.

مجید به برادرش: مردم چه توقعی دارن؟ بابا خب ساندویچه دیگه. میای استادیوم بیست تومن پول بلیت می‌دی چیزی نیست. اون‌وقت دو تومن پول ساندویچ می‌دی توقع داری توش جوجه کباب بریزیم؟

حمید: نون بُلکی ما فقط دو هفته از پختش می‌گذره؛ مشکل اینجاست که اون کالباسی که از سال ۸۱ داریم خیس می‌کنیم و خمیرشو می‌مالیم لای نونا، دیگه تقریبا طعمشو از دست داده. نمی‌دونم باید چیکار کنیم.

مجید: ما شکست خوردیم. من که جز این کار و آموزش زومبا کار دیگه‌ای بلد نیستم. اینجا آخر راهه. حلالم کن داداش…

حمید: وای چرا زودتر به فکرم نرسیده بود؟! یه چرخ می‌خریم روش تابلو می‌زنیم ساندویچ مارتادلای دهه شصت!

چند روز بعد ازدحام جلوی چرخ دستی این برادران به حدی رسید که نیروی انتظامی مجبور شد دخالت کند. آن‌ها اکنون صاحب بزرگ‌ترین مرکز پیوند اعضای گربه در خاورمیانه هستند.


منبع: برترینها

طنز؛ روش‌های شناسایی یک ایرانی در خارج (۳)

ما پریروز و دیروز و امروز در سفرنامه‌مان برای شما فاش کردیم و می‌کنیم که چطوری ایرانی‌ها را در خارج بشناسیم (البته بلانسبت شما!):

١۶- در رستوران یک‌باره می‌بینید که در گوشه‌ای بحث در می‌گیرد و دعوا می‌شود و دو نفر به سمت هم هجوم می‌برند و یکی مچ طرف مقابل را می‌خواهد بشکند؛ نگران نشوید، چیزی نیست چون دوتا هم‌وطن می‌خواهند غذای آن یکی را حساب کنند.

١٧- افرادی در موزه‌ها به‌شدت خیره می‌شوند، به اثر؟ نه. به مخاطب اثر. آنها یا هم‌وطن هستند یا «انسان‌شناس».

١٨- از بین گروه‌هایی که مشغول تماشای آثار تاریخی هستند، یک گروه سر این موضوع بحث می‌کند که ایده همه اینها را از ایران دزدیده‌اند و دارند باهاش پز می‌دهند. آن گروه قطعا کجایی است؟

١٩- توی خارج یک‌سری اصرار دارند که حتما از مترو و اتوبوس و خودروهای جمعی استفاده کنیم، دلیلش هم هزینه زیاد تاکسی در خارجه نیست. آنها یک‌دفعه موافق و مبلغ ازجان‌گذشته حفظ محیط زیست و آلودگی هوای خارج می‌شوند، درحالی‌که در داخل حتما از ماشین شخصی استفاده می‌کنند و خیلی نگران آلودگی هوا بشوند آژانس می‌گیرند.

٢٠- یکی از ایرلاین‌ها اعلام کرد: آن برادر عزیزی که غذا، هدفون، آبمیوه، بالشت و پتوی هواپیما را برده، عیبی ندارد، فقط لطفا فرمان هواپیما را برگردانید، خلبان لنگ شماست.

٢١- هر ایرانی اصیل در فرنگ، شبیه کشمش در شیرینی کشمشی با یک نظر قابل‌شناسایی است.

حرف درشت

دیروز و امروز بعضی از دانشمندان و مخاطبان این ستون گلایه کرده‌اند که در این ستون به ایرانی‌ها توهین شده و ایرانی‌ها خیلی خوبند.

ما هم ضمن تأیید حرف ایشان، اعلام می‌کنیم: باشه، تو خوبی!


منبع: برترینها

طنز؛ همه چیز در باب ورود زنان به ورزشگاه

بالاخره میزبانی ایران در مسابقات لیگ جهانی والیبال هم پایان یافت و موضوع ورود بانوان به ورزشگاه‌ها تا یک‌سال بعد و شروع دوباره لیگ جهانی بایگانی شد. موضوع حضور بانوان عزیز در سالن مسابقات همیشه با چالش همراه بوده است. سعی کردیم هرچه در و همسایه گفتند را یک‌جا جمع کنیم، ببینیم اصلا با خودمان چندچند هستیم.

من نمی‌دانم بانوان ایرانی فقط درخواست حضور در مسابقات والیبال را دارند یا که چی؟ یعنی مسابقات دو و میدانی ارزش دیدن ندارد؟ یا هندبال؟ یا چون مسابقه بین‌المللی نیست، دیدنش هم خیلی مهم نیست. البته بالاغیرتاً حق دارند. به نظر من تماشای همین مسابقات لیگ برتر فوتبال را هم اگر آزاد کنند بعد از دو هفته هیچ خانمی نمی‌رود ورزشگاه؛ بس که بد و بی‌ریخت بازی می‌کنند. برای همین دور از ذهن نیست که فعلا اولویت اصلی حضور در سالن مسابقات بین‌المللی باشد.

یکی از راه ‌حل‌هایی که همیشه در این‌جور مواقع به ذهن مسئولان ما می‌رسد و عجیب است که تا حالا عملیاتی‌اش نکرده‌اند، این است که بگویند هر مرد ایرانی فقط یا با خواهر و مادرش می‌تواند برود ورزشگاه یا با همسرش. مثل قدیم‌ها که ورود پسران مجرد به شهربازی را ممنوع کرده بودند. این‌طوری هم کسی دیگر فحش خواهر و مادر نمی‌دهد، هم یک نوع آپشن برای تشویق جوانان به ازدواج است. به شما قول می‌دهم خیلی از پسرها تمایل به ازدواج پیدا کنند و خیلی از دخترها هم از پیش‌شرط‌های عجیب و غریب برای مهریه‌شان خواهند گذشت.

یکی دیگر از راه ‌حل‌ها این است که اجرای مسابقه و ورود بانوان به ورزشگاه‌ها را کنتورات بدهیم به یکی از برنامه‌های خندوانه یا دورهمی. شما فکر کن مسابقه والیبال یا فوتبال جزیی از برنامه خندوانه باشد و بین هر گیم رامبد جوان برنامه اجرا کند و حاضران در استودیوی ضبط خندوانه هم بشوند تماشاگران والیبال. یا اصلا والیبال را ببرند تو استودیو خندوانه بازی کنند. به همین راحتی مشکل ورود بانوان به استادیوم‌ها حل می‌شود. درواقع تبدیل استادیوم به استودیو یکی از بهترین راه حل‌ها خواهد بود.

سوالی که همیشه در ذهن من وجود دارد این است که چطور مردم اعم از زن و مرد و متاهل و مجرد و پیر و جوان می‌توانند بروند سینما با هم فیلم ببینند اما نمی‌شود بروند ورزشگاه. یعنی بانوان عزیز می‌توانند در سالن‌های کوچک و جمع و جور و تاریک سینما – حتی با حداقل تماشاچی – فیلم ببینند اما… صدای دوستان ما در خانه سینما و انجمن‌های صنفی سینمایی درآمد که این چه مثالی بود ما زدیم. راست می‌گویند. هیچ بعید نیست دوستان از این شبیه‌سازی سوءاستفاده کنند و به جای رفع مشکل ورود بانوان به ورزشگاه، بیایند ورودشان به سالن‌های سینما را هم منع کنند. خب، اصلا حرفمان را پس می‌گیریم، ولی بالاغیرتاً راه حل بینابینی همین است‌ ها، نه سیخ می‌سوزد نه کباب. مسابقات را در سالن‌های سینما پخش کنید تا مردم با خواهر و مادر و غیره‌شان بتوانند بروند سینما مسابقه والیبال ببینند.

همین الان به من خبر دادند حق‌التحریر بابت این مطلبم نمی‌گیرم، چون قبلا این روش پیاده شده و از ورود زنان به سالن‌های سینما به منظور تماشای مسابقات والیبال جلوگیری کرده‌اند. به من هم می‌گویند کپی‌کار، لذا همین‌جا مطلب را درز می‌گیرم چون خورد تو ذوقم.


منبع: برترینها

طنز؛ فوت و فن لایه کردن

علی رمضان در نوشت:

تخصص اصغر لایه کردن توپ پلاستیکی بود. مارک هم فقط شقایق. در هر محله کسی که می‌توانست این‌قدر خوب توپ لایه کند، امتیازات ویژه‌ای داشت. همیشه بازی بود و نخودی نمی‌شد. هیچ‌وقت مجبور نبود پشت دروازه بایستد یا توپ خیس را از داخل جوب آب دربیاورد و خشک کند. وظیفه‌ او مشخص بود، لایه کردن توپ. برای همین امتیازات هم بود که اصغر رازش را به ما نمی‌گفت و ما هم چاره‌ دیگری نداشتیم.

اصغر عشق ماهی لجنی بود. ما هم دستمان را گذاشتیم روی همین نقطه‌‌ضعفش. همین که تیزی آفتاب کم شد، من و اصغر و سالار و فریبرز راه افتادیم سمت کانال. همراهمان سیم تلفن، چندتایی سوزن و یک گونی نان خشک داشتیم. بیشتر نانی را که برای طعمه آورده بودیم، فریبرز بین راه خورد. با دستش سوزن را مثل قلاب خم می‌کرد و این هم باجش بود. اصغر که دید چیز زیادی برای طعمه نداریم، گفت: «باید ملخ بگیریم.» بعد هم خودش دست به کار شد. خوابید روی زمین و چمباتمه زد تا اولین ملخ را شکار کند.

همه چیز برای غافلگیری مهیا بود. فکرش را هم نمی‌کردیم مسأله به این سادگی حل شود. اصلا حواسش به ما نبود. سالار نگاهی به من انداخت. با چشمش داشت می‌خندید. فریبرز بی‌حرف پیش آمد و پایش را گذاشت روی اصغر. اصغر زیر وزن فریبرز صاف شد. هنوز نمی‌دانست که دارد چه اتفاقی می‌افتد. فریبرز جفت پا روی کمر اصغر فشار آورد. اصغر آن زیر دست و پا می‌زد و به فریبرز فحش می‌داد. هنوز فکر می‌کرد همه چیز در حد مسخره‌بازی است. سالار که آمد جلو، اصغر تازه فهمید قضیه جدی است. دست‌های اصغر را گرفت و یک دور پیچ داد. من هم پریدم روی پاهای اصغر و محکم نگهش داشتم. بعد از چند ثانیه، یک‌ دفعه شروع کرد به عربده زدن و لگد پراندن. حق داشت بیچاره، تقریبا داشت از وسط باز می‌شد. از یک‌جایی به بعد، دیگر زور من نمی‌رسید. فریبرز پاها را گرفت و من رفتم بالای سرش. انگشتم را گذاشتم روی چشم اصغر و شروع کردم به فشار دادن. اصغر ناله کرد که «آخه چی می‌خواید از جونم… نامردا.» فریبرز بی‌خیال گفت: «رمز لایه‌کردن… رمز لایه کردنو بگو تا ولت کنیم.» بعد هم بلافاصله پاهای اصغر را بازتر کرد. دیگر چیزی نمانده بود که به صدوهشتاد برسد.

اصغر داد زد که «صد‌سال دیگه‌ام نمی‌گم… بمیرم هم نمی‌گم.»

فریبرز مچ پاهای اصغر را دستش گرفته بود و مثل قیچی باز و بسته می‌کرد. بازی‌اش گرفته بود. سالار یک زوری به بازوهای اصغر آورد که یعنی بجنگ تا بجنگیم. ناگهان فریبرز دست‌هایش را باز کرد و پاها تقریبا از وسط شکفته شد. اصغر از همان زیر به زحمت سرش را چرخاند و نگاه متعجبی به پاهایش انداخت. یک لحظه بغضش گرفت و بعد شروع کرد به جیغ‌کشیدن؛ داشت پاره می‌شد.

سرم را بردم پایین، گوش‌ اصغر را کشیدم دم دهانم و گفتم: «بگو اصغر… باور کن ما نمی‌خوایم این‌قدر اذیت بشی… نگاه کن… داری جر می‌خوری… تورو خدا بگو و تمومش کن.»

در چشم‌های اصغر اما اثری از شکست نبود. همه‌اش تقصیر این فیلم‌های تلویزیون بود. بس که آدم‌خوب‌ها زیر شکنجه ساواکی‌ها و بعثی‌ها طاقت آورده بودند، دیگر هیچ‌کداممان حاضر نبودیم به این راحتی چیزی را لو بدهیم. خودم هم اگر بودم الان داشتم مثل اصغر نعره می‌کشیدم و در هوا تف می‌انداختم. آفتاب داشت غروب می‌کرد و ما هنوز مشغول کلنجار رفتن با اصغر بودیم که آن اتفاق افتاد. فریبرز همان‌طور که داشت با پای اصغر قیچی می‌زد، ناگهان دستش را بد باز کرد و باعث به وجود آمدن آن صدای وحشتناک اما به‌یادماندنی شد. بعد از صدا، سه تایی روی زمین افتادیم. روی خاک‌ها غلت‌ می‌زدیم و می‌خندیدیم. آن‌قدر خندیده بودم که از چشمم اشک می‌آمد. وقتی خودمان را جمع و جور کردیم که دیگر اصغر رفته بود و راز لایه‌‌های افسانه‌ای‌ را هم با خودش برده بود!


منبع: برترینها

طنز؛ ایرباس‌های نو و افکار کهنه

سوشیانس شجاعی‌فرد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ در نوشت:

ایرباس‌های جدید که آمدند به ایران، گویی دوش آمده بود به قم! چنانکه آقای روحانی خاطرات آن را تعریف کرده! (این جمله توضیحی را عمدا آوردم که قلم قرمز روی خط اول نیاید!) یک عمر این مردم را عادت داده بودند به هواپیماهایی که صدای موتور و صدای کنده‌شدن بال چپ و قژقژکردن کف و چکه‌کردن سقف جزیی از نوستالژی این مردم بود! مردم با آن هواپیماها ایمان بیشتری داشتند و تا برسند به مقصد ۶بار دعای سفر را می‌خواندند! حالا از این فقره که بگذریم، باید از مصایب راه‌اندازی این هواپیماها برایتان بگویم. اگر با ایرلاین خارجکی سفر رفته باشید، حتما می‌دانید این مونیتورهای روبه‌روی صندلی شما علاوه بر کارکرد اصلیش که گذاشته‌اند، برای تمدد اعصابتان روی آن خط بکشید و یادگاری بنویسید، کاربردهای فرعی دیگری هم مثل نمایش فیلم و پخش موسیقی و اجرای بازی دارد که خب این قلم هم مثل سایر اقلام باید منطبق بر سبک زندگی اجباری- ایرانی ما بشود! مبادا آقای حدادعادل عزیزم سوار یکی از این طیاره‌ها شود و ببیند ‌ای دل غافل، توی مانیتور که نه، روی نمایشگر صور قبیحه و الحان منکره و لعبات مذمومه نشان داده می‌شود و حضرتش مجبور به نامه‌نگاری شود! بنابراین خود مسئولان شرکت هواپیمایی، مثل ما که قبل از این‌که گوشمان را بپیچاند، خودمان طنزهایمان را چک و خنثی و مطهر می‌کنیم، شروع کردند به عوض‌کردن محتوای قبلی با چیزی که باید مردم ببینند و بشنوند!

جلسه تغییر محتوای مانیتورهای ایرباس!

حاضران: ریاست اداره گزینش محتوا، مدیرکل سبک زندگی هوایی- ایرانی، میکروفن شنود، معاونت سختگیری، پسرخاله مدیرعامل، محمدرضا شریفی‌نیا

مدیر سبک زندگی هوایی- ایرانی (سزها): خب آقایون خوشامد میگم بهتون، سریع وارد موضوع جلسه بشیم من برم به سریالم برسم! جناب گزینش محتوا بفرمایید از تولوز چه برایمان آورده‌ای؟!

رئیس اداره گزینش محتوا (گزمح): گزینشم به حضور شما که کار سختی داریم! کلا این ایرباس‌ها برای کلمبیا آماده شده بود! کلمبیا هم که معرف حضور آقایان هست! حتما آنالیا و مونس مونس یادتونه! خلاصه مشکل اول ما وجود این سریال‌های کلمبیاییه که توی بخش سریال‌ها بارگذاری شده!

معاونت سختگیری: آقا همه‌رو از دم شیفت دیلیت کنید! به بنده هم یک ماموریت بدهید در معیت آقا رسایی‌مون بروم آن‌جا خود آنالیا رو ارشاد فرهنگی کنم!

شریفی‌نیا: البته جناب معاون، مردم که همه از دم آنالیا رو دیدند و کل عکسای عفیف و غیرعفیفش رو از اینترنت گرفتند! بنده پیشنهاد می‌کنم به جای این سریال‌های مذموم و غیراخلاقی، کیمیا و معمای شاه و کارآگاه علوی رو پخش کنیم!

مدیر سزها: ماه پیکر هم خوبه، یا حتی حریم سلطان… چیه؟ چرا اینطوری نگاه می‌کنید؟ بده مردم با تاریخ کشورشون آشنا بشن؟! چرا زل زدید به من؟ خب یکم هم سانسورش می‌کنیم؟! آخ! هوی… چرا پا میکوبی روی پام؟!

میکروفن شنود: یک دو سه، داره ضبط میشه دیگه؟ ایول! شما شنبه خودتو کارگزینی معرفی کن! جناب پسرخاله مدیرعامل خوش اومدید!

مدیر گزمح: بله، عرضم به حضورتون که یک‌سری موسیقی هم توی این مانیتورها هست که بیشتر مناسب کلمبیا و برزیل و کارناوال‌هاشونه!

معاونت سختگیری: شیفت دیلیت! والسلام!

شریفی‌نیا: آخه مومن، ندیدی هواپیما دو تا چرخ جلوش که از زمین بلند میشه همه خودشونو خلع لباس می‌کنند؟! گیریم همه چیز رو شیفت دیلیت کردی، با رویش ناگزیر مردمی که دو روز بعد توی ارمنستان و ترکیه و دوبی کنسرت میرند، چه کار می‌کنید؟! به نظر من جایگزین کنید، چند تا حامد زمانی و دو تا از این غمگین شادها که آدم نمی‌دونه سینه بزنه یا بشکن، بگذارید سر و تهش هم میاد! جای فیلم هم اخراجی براتون ساختیم ‌هزار تا! اخراجی ١، ٢، ٣، ۴، همین‌جور برو تا انتها!

مدیر گزمح: آقای شریفی‌نیا، خدا سایه شما رو از سر این مردم کم نکنه که یک جای تنفسی براشون قائلید! امثال شمان که چراغ هنر این مملکت رو روشن نگه داشتند! ختم جلسه!


منبع: برترینها

طنز؛ سورئالیسم مضاعف در ماه عسل

زهرا ساروخانى در نوشت:

مجری: مرسی که چشمای قشنگتونو به ماه عسل دوختید، مرسی که هستید. میریم سراغ مهمون اول برنامه.

تن‌تن: من خیلی بدبختم. اصلا معلوم نیست پدر مادرم کجان. یه عمر زیر دست خانوم کاستافیوره و کاپیتان هادوک بزرگ شدم. یا باید سر قیمت جواهرات خانوم کاستافیوره با برو بچه‌های چهارراه استانبول چک و چونه می‌زدم، یا واسه کاپیتان هادوک در به‌در دنبال عرق نعنا و کاسنی می‌رفتم. خلاصه که خیلی بیچاره‌ام.

مجری: تن‌تن جان، می‌خوام یه خبری بهت بدم که می‌دونم اصلا انتظارشو نداری. در اصل تو پسر دیوید بکهام بودی، ولی پرستار بیمارستان اشتباهی تو رو جابه‌جا کرده. قرار بود خیلی خوشبخت بشی،‌ واقعا متاسفم.

تن‌تن: من واقعا شوکه شدم، نمی‌دونم چی بگم.

مجری: هیچی نگو، فقط گریه کن، ترجیحا شونه‌هات تکون بخوره. دوستان فیلم‌بردار زوم کنید رو صورتش. بریم سراغ مهمون بعدی.

چوبین: من از همون اول خلقت خاک بر سر بودم. کلا گردن که ندارم، پاشنه پام چسبیده به حلقم، صورتم ۹۶ درصد وزن بدنم رو به خودش اختصاص داده، لباس مناسب هم که تنم نیست. اون از برونکا که چپ میرم راست میام، بال‌هاشو باز می‌کنه می‌گه یوهاهاها، من از خوف خودمو خیس می‌کنم. اون از مادرم که سانسور شد و من هیچ وقت نتونستم قسمت آخرو ببینم.

مجری: چوبین جان، شاید مادرت اتفاقی این برنامه رو ببینه. چی می‌خوای بهش بگی؟

چوبین: می‌خوام بهش بگم مادر جان، اگر پوشش مناسبی داشتی کار به اینجاها نمی‌کشید.

مجری: مادرش، دقت کن. بریم قصه مهمون بعدی رو بشنویم.

سوباسا: من زیاد پرحرفی نمی‌کنم، فقط برای اینکه بفهمید من چقدر بدبختم یک کلمه میگم: «عمو جون».

-جمعیت بلند بلند گریه می‌کنند-

مجری: سوبا جان،‌ ما می‌خواستیم عموتو بیاریم تو برنامه تا کدورت‌ها رفع بشه اما هزینه بلیت برزیل به تهران زیاد بود، منصرف شدیم ولی یه پیغام برات فرستاده و گفته «اون خانومی که وسط تماشاگرا بود و همش تشویقت می‌کرد و با هم از جلوی ستاد روحانی رد شدید، کی بود؟ به مامانت بگم؟ بگم؟ دهن ما رو باز نکنید».

سوباسا: عمو جون من مخلص‌تون برم، غلط کردم. حله، شما عموی واقعی من، اون هفت تا گل آلمان به برزیل هم صاف بخوره تو فرق سرم.

مجری: بچه‌ها هماهنگ کنید آشتی کنون رو به صورت آنلاین همین‌جا برگزار کنیم. بریم سراغ مهمون آخر.

جودی: من تو نوانخانه به دنیا اومدم، اون مرتیکه بابالنگ دراز با هزارتا منت و نامه و التماس، پول دانشگاهم رو داد. آخرشم باهم ازدواج کردیم، ولی خیلی زود فهمیدم که همش اهل شیطنت بود.

مجری: همسرتون اینجا هستن. به ما گفت که از شیطنت‌های بسیارش متاسفه ولی به هیچ وجه قول نمیده دست از شیطنت برداره. ما در برنامه ماه عسل و جلوی نگاه‌های جذاب مردم، می‌خوایم که اونو ببخشی و برگردی سر زندگیت.

جودی: الان که فکرشو می‌کنم، می‌بینم که اون حق داشت شیطنت کنه، من معذرت می‌خوام. برمی‌گردم سر خونه زندگیم. من واقعا خوشبخت‌ترین زن دنیا هستم.

مجری: آفرین جودی خانوم، واقعا مردی هستی واسه خودت… وقت‌مون تموم شده، این برنامه جزو بهترین برنامه‌هامون بود، حسابی گریه کردیم و صورت‌مونو خنج کشیدیم و کف و خون قاطی کردیم. مرسی که ما رو انتخاب کردید. ماه‌تون عسل.


منبع: برترینها

طنز؛ روش‌های شناسایی یک ایرانی در خارج (۲)

پوریا عالمی در نوشت:

ما دیروز و امروز در سفرنامه‌مان برای شما فاش کردیم چطوری ایرانی‌ها را در خارج بشناسیم (البته بلانسبت شما!):

١١- وقتی همه پشت چراغ قرمز عابر پیاده ایستاده‌اند یک نفر می‌زند به خیابان؛ که صدالبته او ایرانی نیست و یک بچه‌محل یا نِیتیو خارجه است که اعصاب‌معصاب ندارد. ایرانیه کو؟ احسنت، او قبل از نِیتیو بی‌اعصاب، دویده و رفته آن‌طرف خیابان.

١٢- توی فروشگاه‌ها نیازی نیست دنبال ایرانی‌ها بگردید چون ایرانی‌ها دارند از آن ته فروشگاه یکی را که این سر فروشگاه است صدا می‌کنند: «اکبر… اکبر بیا از اون کفش‌ها که قاسم از پالادیوم گرفته بود داره اینجا مفت».

١٣- ایرانی‌ها اصولا فکر می‌کنند که اقلیت خارج هستند چون در مترو، اتوبوس، فروشگاه، کافه، رستوران و صف دستشویی با گفتن این جمله که «خوبه اینجا هیشکی فارسی نمی‌فهمه» و دوتا نکته آموزنده و علمی – پژوهشی درباره هیکل و ابعاد نفر جلویی، مرزهای انسان‌شناسی را جابه‌جا می‌کنند.

١۴- وقتی با ایرانی‌های مسافر و توریست که سه، چهار روز آمده‌اند خارج، صحبت می‌کنی، طوری درباره ایران صحبت می‌کنند که انگار کلا سه، چهار روز ایران رفته بودند سفر و الان برگشتند کشور خودشان.

١۵- دو گروه وقتی درباره ایران حرف می‌زنند فکر می‌کنی مسئول مشکلات تو هستی و آنها هیچ‌کاره‌اند! گروه اول ایرانی‌هایی که آمده‌اند خارجه مسافرت. گروه دوم نامزدهای ریاست‌جمهوری ایران.


منبع: برترینها

طنز؛ موج‌سواری در منزل

محمدامین فرشادمهر در نوشت:

موج‌سواری یکی از هزاران نشانه‌های ابتذال در غرب است که طی آن جوانان با بیژامه‌هایی تا زانو موسوم به شلوارک روی آب به عمل سخیف ورزش و سرگرمی می‌پردازند. انجام این ورزش بدین شکل است که با یک تخته وارد دریا می‌شوند و در دو دسته ایستاده و درازکش روی امواج سواری می‌کنند. خانواده‌های بیدار و هشیار در غرب همواره بر لزوم استفاده از پسته و آدامس تَرک تخته به جای این سرگرمی به فرزندانشان تأکید و توصیه دارند. با پیشرفت تأسفبار تکنولوژی و روی کار آمدن ماهواره‌ها و شبکه‌های اجتماعی، یکی از تهاجمات عرصه فرهنگی همین موج‌سواری بوده. یعنی بیخ گوشمان می‌شنیدیم که عده‌ای از جوانان فریب‌خورده با انداختن تیوپ تراکتور در دریای مازندران و سوار شدن روی آن، دچار این ابتذال آن هم نه به صورت انفرادی بلکه به صورت دسته جمعی و گروهی شده‌اند.

لذا مسئولان و دلواپسان همیشه بیدار پا به صحنه گذاشته و مدلی کاملاً بومی از موج‌سواری را ارائه دادند. مدل بومی شده که از صفر تا صد آن توسط متخصصین داخلی تهیه و تولید شده، بدین شکل است که فقط کافی‌ است در جریان اخبار روز قرار بگیریم و به شکلی کاملاً مفرح و رندوم هرگونه باد اعم از موسمی و دائمی را به حوالی خط ریش ربط بدهیم. مثلاً به این دلیل که بازیکنان یک تیم، شب قبل از بازی قیمه بادمجان خورده بودند و رنگ بادمجانی به بنفش نزدیک است، باخت تیم را به ستاد دکتر روحانی و روی کار آمدن ایشان ربط می‌دهیم. یا مثلاً در مورد اخیر، فاجعه تروریستی تهران کاملاً به دکتر روحانی مرتبط است.

چرا که اولاً اگر ایشان روی کار نمی‌آمد داعشی‌ها متنبه شده و نهایتاً در محیط‌های شلوغ و پرجمعیت ساز می‌زدند و پول هنر دستشان را می‌خوردند. ثانیاً حالا که ایشان روی کار آمدند، می‌توانستند با تداوم تحریم‌ها، وضعیت اقتصادی را به مرحله‌ای برسانند که داعشی‌ها به دلیل گرانی اجناس، پولشان برای خرید وسایل تهیه بمب در داخل کفاف ندهد و شکست بخورند. ثالثاً اصلاً ایشان می‌توانستند با بستن کمربند انتحاری و حمله به همه کشورهای دنیا رفته رفته، داعش را به حاشیه ببرند تا ما شاهد عملیات تروریستی و خشونت در هیچ جای دنیا نباشیم!

به هرحال همان‌طور که گفته شد موج‌سواری سرگرمی خوب و قابل تأملی است که می‌توانیم در کنار خانواده و در محیطی گرم به آن بپردازیم. خوشبختانه سوژه هم کم نیست و کافی‌ است کمی بهتر نگاه کنیم. از مشکلات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی و سیاسی در هرگوشه از دنیا بگیرید، تا سیاه شدن زودهنگام موز در یخچال! همه را به این دولت ربط بدهید و لذت ببرید.


منبع: برترینها

طنز؛ چرا ترامپ با پاپ بابا کرم نرقصید؟

علیرضا لبش در نوشت:

انتخابات تمام شده، همه مردم برگشته‌اند سر کار و زندگی‌شان، اما برخی هنوز دست بردار نیستند و به جای اینکه نتیجه را قبول کنند و برای انتخابات بعدی ضعف‌های‌شان را برطرف کنند و گفتمان‌شان را کمی برای مردم شیرین‌تر کنند، هنوز در حال جرزنی و اتهام‌زنی به حریف پیروز هستند. نماینده مجلسی گفته که چرا وزرای دولت به اتهامات کاندیداها جواب داده‌اند، این یک‌جور تقلب است. وزرا باید اجازه می‌دادند کاندیداها هر چه دل‌شان می‌خواست می‌گفتند و بعد از آن‌ها تشکر می‌کردند. ما اتهامات دیگری که متوجه پیروز انتخابات است را می‌نویسیم تا دوستان بازنده اگر خواستند از این‌ها هم استفاده کنند:

چرا یکی از کاندیداهای طرفدار دولت، شعر ما گل‌های خندانیم، فرزندان ایرانیم را خواند و این شعر را به نفع دولت مصادره کرد، ولی به کاندیداهای ما اجازه ندادند در برنامه‌های خاله شادونه و عمو پورنگ شرکت کنند و آهنگ‌های زیبایی که برای کودکان تهیه کرده بودند، بخوانند و کودکان را متوجه خوشگل بودن و بور بودن کاندیداهای مورد نظر ما بکنند؟!

۲- چرا ترامپ بعد از انتخابات به عربستان رفت و با پادشاه آنجا رقص شمشیر کرد؟ حتما با این کار خود می‌خواست از کاندیدای دولت حمایت کند وگرنه چرا با آهنگ معروف خواننده محبوب ما، هی جیگیلی جیگیلی جیگیلی اخماتو وا کن، با جناب پاپ، بابا کرم نرقصید؟

۳- چرا همه خواننده‌ها و بازیگران و هنرمندان شاخص و مطرح، از دولت حمایت کردند و فقط یک خواننده خالکوبی شده بغبغویی را برای ما گذاشتند؟

۴- چرا تیم العین قبل از انتخابات به استقلال ۶ گل نزد که حقانیت ما ثابت شود و همگان بفهمند که هر کسی از نامزد جناح مقابل ما حمایت کند، شیش‌تایی می‌شود. چرا در یک تبانی کثیف این اتفاق بعد از انتخابات افتاد که کار از کار گذشته بود؟ چرا حتی رئال مادرید بعد از انتخابات یوونتوس را چهارتایی کرد؟ چرا فرانچسکو توتی قبل از انتخابات از دنیای فوتبال خداحافظی نکرد؟ اگر این اتفاق می‌افتاد نود درصد رای جناح دولت ریزش می‌کرد. همه این‌ها نشان از تخلفات گسترده دارد.

۵- چرا قبل از انتخابات هوا خنک بود ولی به محض اینکه انتخابات برگزار شد هوا جوری گرم شده که آدم از خانه که بیرون می‌رود از گرما آب می‌شود؟ چرا هواشناسی پاسخگوی این حمایت آشکارش از دولت نیست؟

۶- چرا ویدیوی آن‌ها آن‌قدر تاثیرگذار بود ولی کسی به ویدیوی ما وقعی ننهاد؟ مشکل از تَکرارمان بود یا از لهجه‌مان؟ حالا ما لهجه یزدی نداریم و نمی‌توانیم تَکرار کنیم، مردم نباید به ما رای بدهند؟ اصلا این یک تخلف واضح است که از یک لهجه شیرین که سرمایه ملی است، از طرف یک آدم معلوم‌الحال و ممنوع‌التصویر در جهت منافع جناح خاصی استفاده شود.

۷- چرا قبل از انتخابات توی هلیم، پنبه و پشم نمی‌ریختند؟ مگر کلاهشان قبل از انتخابات پشم نداشت؟ پنبه به روی همه‌شان بمالند.

۸- چرا قبل از انتخابات زنان را برای دیدن مسابقات ملی به ورزشگاه راه نمی‌دادند، چرا بعد از انتخابات این کار را کردند تا ما نتوانیم جلوی زن و بچه مردم یک دل سیر فحش بار داور و ماور بکنیم؟ حیف که این مطلب را هم زن و بچه می‌خوانند وگرنه دهان‌مان را بسته نگه نمی‌داشتیم.

این همه دلیل، باز هم شما بگویید این انتخابات سالم‌ترین انتخابات بوده است.


منبع: برترینها

طنز؛ برنده برزیل، بازنده قالیباف

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

دوران بچگی ما مثل الان نبود که تیکی تاکا و روحیه کار تیمی و این سوسول بازی‌ها جریان داشته باشد. قهرمان فوتبالی ما در دنیای کارتون سوباسا بود (که بعدها فهمیدیم عموی سوباسا قهرمان واقعی است) و در دنیای حقیقی هم مارادونا و روبرتو کارلوس که وقتی توپ را می‌گرفتند، هم تیمی محترم هرچقدر دهان خودش را چاک می‌داد که «پاس بده» این بزرگواران توجهی نمی‌کردند و صفر تا صد زمین را در می‌نوردیدند و با توپ می‌رفتند داخل دروازه حریف.

ولی قسمت دشوار ماجرا از آنجا شروع می‌شد که یک مسابقه مهم فوتبال با صبحی یا بعدازظهری شدن مدرسه ما هم زمان بود. در این شرایط مجبور بودیم با هزار خواهش و تمنا، وظیفه خطیر فوتبال دیدن را به مادر خانواده بسپاریم تا هرچند اعتقاد داشتند «۲۲ تا نره خره می‌دوئن دنبال یه توپ که چی بشه؟» اما به خاطر گل روی ما بازی را تماشا می‌کردند تا بعدا برای‌مان تعریف کنند. منتها وقتی به خانه می‌رسیدیم و درباره بازی انگلیس و برزیل سوال می‌کردیم، مادر گرامی می‌فرمودند: «من فکر کردم آلمان داره گل می‌زنه! آخه گزارشگره گفت باتیستوتا!» حالا کاری نداریم که آلمان وسط بازی برزیل و انگلیس چه کار می‌کند؟ و باز هم کاری نداریم که اصلا باتیستوتا آرژانتینی است. ولی ضربه نهایی را آنجا می‌خوردیم که می‌پرسیدیم: «حالا زردها برنده شدن یا سفیدا؟» و ایشان می‌گفتند: «آبی‌ها!» و متوجه می‌شدیم کلا به جای انگلیس و برزیل، بازی پاس تهران و استقلال رشت را تماشا کرده‌اند.

کاملا بی‌اختیار به یاد این نکته افتادیم که آقای موسوی لاری در تحلیل انتخابات ریاست‌جمهوری فرمودند: «بازنده انتخابات قالیباف و برنده آن هاشمی‌طبا بود». البته ما قطعا موافق این نکته هستیم که کاپ اخلاق حق آقای هاشمی‌طباست. به خاطر همین هم سایر گزینه‌های برنده و بازنده انتخابات را با دلیل می‌آوریم که ببینید انتخابات بیشتر از یکی، دوتا برنده داشته.

برنده رئیسی- بازنده قالیباف: خب مشخصا این داستان مربوط به انتخابات داخلی بین گزینه‌های جمناست که از بین آن‌ها یکی باید کنار می‌رفت که آقای رئیسی برنده و آقای قالیباف بازنده شد.

برنده جلیلی- بازنده قالیباف: آقای جلیلی چون احتمال می‌داد در نهایت آقای رئیسی گزینه اصولگرایان است، اصلا وارد انتخابات نشد و برد کرد. در مقابل، آقای قالیباف خودش را در این چالش قرار داد و باخت.

برنده هاشمی- بازنده قالیباف: اگرچه محسن هاشمی کلا نامزد شورای شهر بود، ولی باز هم نتیجه انتخابات نشان داد او برنده شده و قالیباف چون به احتمال زیاد همین شهرداری تهران را هم از دست می‌دهد، بازنده شده است.

برنده محسن رضایی- بازنده قالیباف: محسن رضایی برنده اصلی این انتخابات بود. چون بالاخره به این خودباوری رسید که در یک انتخابات شرکت نکند. «بازنده قالیباف» را هم به تاسی از خود بزرگوار، از بندهای قبلی «کپی» کردیم.

برنده روحانی- بازنده رئیسی: گفتیم یادی هم از خود رای‌گیری کرده باشیم. وگرنه اینکه چه کسی رییس‌جمهور شده زیاد مهم نیست. البته برخی کارشناسان معتقدند اگر آقای قالیباف مانده بود، شاید نتیجه دیگری رقم می‌خورد. پس باز هم می‌شود گفت قالیباف بازنده انتخابات بوده!

بنابراین ما نتیجه می‌گیریم که فوتبال دیدن را به افرادی که در جریان مسابقات فوتبال نیستند نسپاریم و هر کس کاری را که بلد است انجام بدهد.


منبع: برترینها