طنز؛ اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟!

محسن پوررمضانی در

گریس را مالیدم به صورتم. گفت: «بزن به همه‌جات!»

گفتم: «خوبه دیگه لباسم سیاهه، دیده نمی‌شه توی تاریکی.»

گریس را از دستم گرفت و گفت: «این که برای قایم‌شدن نیست! پیراهنت رو دربیار.»

گفتم: «شیما بس کن این کارا چیه؟»

بغض کرد و گفت: «می‌خوای اگه گرفتنت من بیوه بشم؟!»

پیراهنم را درآوردم و گفتم: «باشه بابا بیا هرکاری می‌خوای بکن.»

یک مشت گریس از توی قوطی چنگ زد و مالید به کمرم. از سرما عضلاتم منقبض شد.

گفت: «خودم توی تلگرام خوندم که دزده به خودش گریس می‌مالید تا کسی نتونه بگیرتش.»

گفتم: «اینقدر این خبرا رو نخون، پوک می‌شه مغزت.»

به مشت گریس مالید روی موهایم. گفتم: «موهام‌رو چه ‌کار داری؟»

برایم فرق وسط باز کرد و گفت: «چقدر بهت میاد.»

بعد موبایلش را آورد و با بدن نیمه لخت گریسی‌ام، سلفی گرفت و گفت: «من و همسر ژله‌ای همین الان یهویی.»

گفتم «چرا توی عکس حرف می‌زنی؟»

گفت: «عکس نبود که عزیزم، فیلم بود. لایو رفتم برات. ببین تا همین الان هفت تا لایک گرفته.»

با عصبانیت گفتم: تو از صحنه آماده‌شدنم برای دزدی فیلم گرفتی پخش کردی توی اینترنت؟!»

 لبخندی زد و گفت: «عزیزم اونا که فکر نمی‌کنن تو داری می‌ری دزدی.»

گفتم: «پس چه فکری می‌کنن؟»

موبایلش را نشانم داد که یکی زیر فیلمش نوشته بود: «وای چه ایده خوبی، خوشبخت باشید شیطونا!»

دوباره موبایلش را نشانم داد و گفت: «این همون گردنبند زهراست که بهت گفتم، خودش زیرش نوشته سه تا الماس داره توش.»

گفتم: «یعنی الان هم توی گردنشه؟! مگه از تو کولر نشنیده بودی که می‌خوان برن شمال!»
گفت: «چرا بابا،‌ رفتن. احتمالا گذاشته توی شکمِ مرغ‌های فریزرش. اون دفعه‌ای می‌گفت از ترسِ‌ دزد گردنبندش رو جاهای عجیب قایم می‌کنه،‌ ولی بیچاره نمی‌دونست

دزدش چقدر باهوشه!»

گفتم: «خب دیگه حالا، من می‌رم طبقه بالا، تو حواست باشه اگر کسی اومد خبر بدی.» بدون پیراهن زدم بیرون و رفتم طبقه بالا. سریع با کلیدی که از قبل شیما کپی

زده بود در را باز کردم و رفتم تو. همه‌جا تاریک بود. چراغ‌قوه را روشن کردم. دسته‌اش را گذاشتم توی دهانم و رفتم طرف فریزر. بیچاره‌ها اصلا مرغ نداشتند. همه‌اش

بسته‌های نان سنگک یخ‌زده بود و نخود سبز و سبزیجات. توی یخچال را هم نگاه کردم. یک سطل ماستِ مشکوک دیدم. دستم را کردم تویش و گشتم اما چیزی نبود. دست

ماستی‌ام را لیسیدم اما مزه‌ چرب و مزخرفی داشت و یادم نبود که دستم را هم گریس زد‌ه‌‌ام.     
رفتم توی اتاق خواب. دیدم گردنبند خیلی ساده روی میز توالت گذاشته شده. واقعا به عقل جن هم نمی‌رسید! همین‌که برش داشتم دست پشمالویی از زیرِ پتو دستم را

گرفت و با صدای خواب‌آلویی گفت: «کجا می‌ری زهرا؟!»

‌با دست آزادم چراغ‌قوه را از دهانم بیرون آوردم و صدایم را نازک کردم: «می‌رم دستشویی عزیزم.» خوشبختانه دستم چرب بود و توانستم راحت آزادش کنم. سریع زدم

بیرون و برگشتم خانه. شیما گردنبند را که دید، اولش ذوق کرد و بعد با تعجب پرسید:   «توی ماست قایمش کرده بود؟!» از خستگی دوش گرفتم و خوابیدم. صبحش که

رفتم سرِ کار موبایلم را چک کردم و دیدم شیما عکس جدیدی توی اینستاگرامش گذاشته و زیرش نوشته: «هدیه شوهر عزیزم برای سالگرد ازدواجمون.» ٣٣ تا لایک

گرفته بود و یک‌نفر زیرش نوشته بود: «وای چه گردنبند خوشگلی، قدرش رو بدون از این شوهرا کم پیدا می‌شه.»

نگاهم روی گردن شیما خشک شد. هنوز لکه‌های سفیدِ ماست روی حفره‌های زنجیرش معلوم بود.
منبع: برترینها

طنز؛ نگاه ویژه دولت به زنان

شهاب پاک نگر در نوشت:

من متوجه نمی‌شوم چرا ما باید به همه چیز نگاه جنسیتی داشته باشیم، چند هفته است که هر جا می‌رویم صحبت از این است که دولت و مجلس نسبت به زنان بی‌توجهی می‌کنند. حالا که لیست کابینه هم درآمده این اعتراض‌ها چند برابر شده. چطور وقتی ما یک راننده زن در خیابان می‌بینیم و تعجب می‌کنیم می‌شود تبعیض جنسیتی، اما شما که دنبال تعداد وزرای زن در کابینه‌اید، می‌شوید مدافع حقوق زنان. به هر حال از نظر ما زن و مردش فرقی نمی‌کند، همین که وزیر سالم باشد کافی است. از تمام این حرف‌ها که بگذریم ما تحقیق کردیم و دیدیم نه فقط ادعای شما در مورد بی‌مهری دولت و مجلس به زنان درست نیست بلکه خیلی هم پرمهری وجود دارد، مثلا موارد زیر را نگاه کنید:

الف) لیست وزرای پیشنهادی، نشانه موفقیت زنان در مدیریت کشور است. از قدیم گفته‌اند که «پشت هر مرد موفق یک زن موفق ایستاده است» یعنی ما با داشتن ۱۸ وزیر مرد به تمام دنیا نشان می‌دهیم که ۱۸ زن ایستاده‌‌ی موفق در سطوح بالای کشور داریم.

ب) همین سه‌شنبه که لیست وزرا منتشر شد اولین چیزی که در خبرگزاری‌ها و شبکه‌های اجتماعی مطرح شد، میانگین سنی وزرا بود، حالا فرض کنید وزرای خانم هم در کابینه حضور داشتند، هر روز یک خبرگزاری یا برنامه تلویزیونی می‌آمد و می‌گفت فلان کس سن واقعی‌اش را نگفته است و بعد از شعف این حجم از طنزپردازی غش و ضعف می‌کرد. اما چون دولت حذف این دست شوخی‌های زننده را در برنامه‌هایش دیده است، با یک پیشگیری درست، جلوی نصف آسیب‌های اجتماعی را گرفت.

ج) همین‌هایی که الان مدعی این شده‌اند که دولت و مجلس به خانم‌ها توجه نمی‌کنند، در طول هفته به خاطر توجه مجلسی‌ها به خانم موگرینی، آسمان و زمین را به هم دوختند. همین برخوردهای دوگانه است که نشان می‌دهد پشت پرده این اعتراض‌ها چیز دیگری است.

د) چون دولت همه دلایلش را در بوق و کرنا نمی‌کند، به این معنا نیست که بدون فکر تصمیم‌گیری شده است. به عنوان مشت، نمونه خروار عرض می‌کنم؛ شما تصور کنید وزیر ورزش و جوانان ما یک خانم بود، تیم ملی هم قرار بود جشن صعود به جام جهانی را برگزار کند. انصافا خیلی وجهه خوبی ندارد که وزیر به خاطر فشردگی جلسات نمی‌توانست در استادیوم آزادی حاضر بشود.

در پایان باید یادآوری کنیم که ما در دولت معاون امور زنان داریم در حالی‌که اصلا معاون امور مردان نداریم، پس اگر کسی بخواهد بابت تبعیض‌ها ناراحت بشود ما مردان هستیم نه زنان.


منبع: برترینها

طنز؛ «غرض ورزی» یا «بد اندیشی»؟

حسن غلامعلی‌فرد در نوشت:

دهخدا کتاب فارسی‌اش را باز کرد و از روی آن خواند: «چوپان دروغگو» سپس رو کرد به احمدی‌نژاد و گفت: «درس امروز رو بخون!» احمدی‌نژاد چشم تنگ کرد و گفت: «این درس به کلاس ما نمیخوره!» رسایی گفت: «دهخدا حتما یه غرضی داره!» غرضی با خوشحالی از دهخدا پرسید: «چرا به خودم نگفتی؟» حدادعادل گفت: «این‌قدر غرض‌ورزی نکنید آقای دهخدا!» دهخدا با کلافگی گفت: «به جای غرض‌ورزی بگو بد اندیشی» زیباکلام گفت: «دهخدا هیچ غرضی نداره، این‌قدر الکی به او بد اندیش نباشید!» غرضی سرش را کج کرد و با دل شکستی پرسید: «یعنی غرضی نداری؟» میرسلیم پرسید: «میشه من و روحانی دوئت کنیم و دو صدایی درس امروز رو بخونیم؟»

روحانی اخم کرد و گفت: «من سرما خوردم، صدام در نمیاد» قالیباف همان‌طور که لبخندی عصبی می‌زد به میرسلیم گفت: «تو که با روحانی قهر بودی!» میرسلیم بدون اینکه قالیباف را نگاه کند گفت: «من و روحانی خیلی هم به هم شبیهیم، شما هم این‌قدر غرض‌ورزی نکن!» دهخدا گفت: «به جای غرض‌ورزی بگو بد اندیشی» جهانگیری گفت: «برخی از دوستان کارشون از بد اندیشی گذشته و دارن دشمنی میکنن» دهخدا گفت: «غرض‌ورزی به معنی کینه‌توزی و دشمنی هم هست» بی‌مقدار خندید و گفت: «پس هر کی غرضی داره یعنی دشمنی داره» این را گفت و با نیرویی فراوان روی شانه‌ غرضی زد و گفت: «چطوری؟» دهخدا گوش بی‌مقدار را پیچاند و گفت: «هیچ وقت فامیلی کسی رو مسخره نکن» غرضی بغض کرد.

دهخدا همان‌طور که گوش بی‌مقدار را می‌پیچاند به غرضی لبخند زد و گفت: «گاهی غرض به معنی اراده، مراد و هدفه، پس ناراحت نباش» چشمان غرضی برق زدند، لبخندی دندان‌نما زد و با شوق گفت: «آخ جون، دهخدا منو دوست داره» دهخدا پوف کرد، گوش بی‌مقدار را رها کرد و سوی احمدی‌نژاد رفت و گفت: «زود باش درس چوپان دروغگو رو بخون!» مشایی سرش را روی شانه احمدی‌نژاد گذاشت و از دهخدا پرسید: «میشه به جاش شعر دو کاج رو بخونیم؟» بقایی گفت: «درس چوپان دروغگو پر از غرض‌ورزی‌ست، ما اگه جای چوپان دروغگو بودیم هیچ‌وقت فریاد آی‌گرگ آی‌گرگ نمی‌زدیم» مطهری پوزخند زد و زیر لب شعری خواند.

بذرپاش گفت: «این مطهری همش غرض‌ورزی میکنه!» دهخدا فریاد زد: «این‌قدر لغات عربی رو با واژه‌های پارسی نیامیزید! ورزیدن واژه‌ای پارسی‌ست و آمیختنش با لغتی عربی غلط است» غرضی دوباره دلش شکست و پرسید: «چرا شما امروز گیر دادین به ما؟» دهخدا با کلافگی گفت: «ای بابا، من به شما چه کار دارم؟» سپس زنگ کلاس به صدا در آمد و جز غرضی باقی شاگردها از کلاس بیرون رفتند. دهخدا از غرضی پرسید: «چرا نمیری؟» غرضی لبخند زد و گفت: «من می‌دونم شما یه غرضی داری» این را گفت و با کنجکاوی زل زد به دهخدا. دهخدا آه کشید، سپس چشم دوخت به سقف و زیر لب گفت: «خدایا پس کِی تموم میشه؟»


منبع: برترینها

طنز؛ پدر پولدارِ مترو

شهرام شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی در نوشت:

ما قانون بقای عدم ایمنی در حمل‌ونقل داریم. یعنی غیرایمن‌بودن وسایل نقلیه عمومی هرگز از بین نمی‌رود بلکه از حالتی به حالت دیگر منتقل می‌شود. مثلا همین فرودگاه امام و پروازهای خارجی‌اش دیگر بعید است با ورود هواپیماهای نو حاصل از برجام فعلا روی سانحه هوایی ببیند. (بزنم به تخته خدای‌ناکرده یکهو چیزی نشود بگویند چشمش شور بود یا خبر داشت می‌خواست رد گم کند و بیایند با توسری و پس‌گردنی مرا ببرند) اما همان مشکلات ایمنی گذشته در صنعت هوایی کشور منتقل شده به زیرزمین. کجا؟ طبق گزارش منتخبان شورای شهر آینده، به متروی تهران. خط ِ…م م م م بگذارید اول یک بازی برایتان پخش کنم:

شورای شهر: یک مترو دارم هفت تا خط داره
قالیباف: چرا هفت تا؟
شورای شهر: پس چند تا؟
قالیباف: هشت تا.
شورای شهر: چرا هشت تا؟
قالیباف: پس چند تا؟

می‌بینید فولکلور چه تأثیری در سیاست و آبادانی این کشور دارد؟ یک بازی ساده مرغ دارم می‌تواند بر تعداد خطوط متروی تهران اثر بگذارد. مترو کلا این روزها منشأ خیلی اتفاقات دیگر هم هست. خودکشی اندوهبار مسافران را عرض نمی‌کنم. اتفاقا موضوعی که به آن اشاره می‌کنم، خیلی هم موضوع پرخیر و برکتی است. محسن ‌هاشمی که چند روز دیگر- اگر بالاخره مهدی چمران رضایت بدهد، از پشت میز بلند شود- وارد شورای شهر تهران می‌شود، اعلام کرده؛ «مترو پدر پولدار می‌خواهد». آدم یاد این تصادف‌های ساختگی می‌افتد که یک بنده خدای گرفتاری از شر استیصال و درماندگی خودش را می‌اندازد جلوی ماشین بلکه پولی گیرش بیاید و به محض وقوع تصادف هفتاد و هشت مادر و سی و پنج پدر پیدا می‌کند. حالا که قرار است مترو صاحب پدر پولدار بشود، ببینیم چه کسی می‌تواند این نقش را به عهده بگیرد. فقط هرکس پدر مترو شد، باید قول بدهد کولرهای مترو را خاموش نکند و اما گزینه‌های پدری:

گزینه اول: ب.ز نامبرده سوراخ مترو را می‌فروشد به خریداران دکل نفتی و با استفاده از آپشن پاک‌کردن صورت‌مسأله، موضوع مترو را برای همیشه فیصله می‌دهد.

گزینه دوم: هدایتی. این سرمایه‌دار مشهور فورا ١٠ لژیونر و ستاره فوتبال را برای هدایت مترو خریداری می‌کند. اسم مترو را می‌گذارد متروی پرسپولیس. بعد از شکایت دولت اسمش را عوض می‌کند می‌گذارد متروی سرخپوشان. بعد از چند وقت هم مترو را می‌گذارد و می‌رود در افق محو می‌شود.

گزینه سوم: توتال فرانسه. پدر خارجی فعلا در قانون جرم نیست. البته فقط در آن حالت اعطای شهروندی به فرزند امکان‌پذیر نیست. بنابراین اگر مترو را بدهیم به او فرزندش دیگر شهروند تهران محسوب نمی‌شود و خارجی خواهد شد. مترو خارج هم که خیلی کیفیت دارد. به همین سادگی کیفیت مترو تهران ارتقا پیدا می‌کند. فقط باید برخی اصولگراها با عقد قرارداد با توتال مخالفت نکنند که نشدنی است!

گزینه چهارم: اصلا با طرح موضوع مخالفت کنیم. یک جنبش فمنیستی درست و حسابی همین حالا باید با این پدیده در شورای شهر آینده بشدت برخورد کند. یعنی چی «مترو پدر پولدار می‌خواهد»؟ لابد فردا می‌گویید مترو مادر خانه‌دار می‌خواهد. نه‌تنها تو کابینه‌تان خانم راه ندادید بلکه مترو را هم پراندید؟ عجبا!


منبع: برترینها

طنز؛ چیزهایی که از تحلیف نشنیدیم

محمدامین فرشادمهر در نوشت:

روز شنبه مراسم تحلیف رییس‌جمهور دوره دوازدهم نیز برگزار شد. در این مراسم به دلیل اتصالی و سایر مسائل بخش‌هایی از صحبت‌های رییس‌جمهور به گوش مخاطبان نرسید. ما هرچه که پخش نشده بود را به‌صورت پراکنده و موردی در این نوشتار برای‌تان آورده‌ایم.

دکتر روحانی:

– ما مطابق میل برخی از دوستان، تمام سعی‌مان را می‌کنیم که علاوه بر مخالفت وزارت فرهنگ‌مان با موسیقی؛ وزارت‌نیرو با آب و برق و باد، وزارت‌کار با اشتغال، وزارت نفت با سفره‌های پلاستیکی و وزارت‌اقتصاد هم با پول مملکت مخالفت کنند. اینجوری این دوستان خوش‌شان می‌آید و چهار سال دوم راحت‌تر برای‌شان می‌گذرد.

– ما متاسفانه در بخش گندم به خودکفایی رسیده‌ایم که امر بسیار نکوهیده و بدی است و چشم‌انداز جامعه را ضعیف می‌کند. بنابراین در دوره بعدی به فکر دگرکفایی خواهیم بود.

– عزیزان نماینده دقت کنید که یک‌وری ایستادن و لب غنچه کردن‌تان موقع سلفی گرفتن با خانم موگرینی، زیبایی چندانی در عکس‌ها به شما اضافه نمی‌کند. عکس‌های امروز را هم حتما در گروه بگذارید.

– دوستان دلواپس لطفا در چهارسال آینده تعارف نکنید و با هرچه گفتیم و هر طرحی که به آینده مملکت مربوط می‌شد مخالفت کنید، ما دوست داریم.

– ما تمام سعی‌مان را می‌کنیم تا در راستای استفاده صلح آمیز از فناوری هسته‌ای، برای نابودیِ… [پراید نقره‌ای به شماره شهربانیِ…، چرا روی پل همسایه‌ها پارک کردی برو ماشینت رو جابه جا کن]

– ما قبلا که جوان‌تر بودیم و بنیه‌مان قوی‌تر بود، می‌گفتیم هدف ما پیشبرد مسائل با گفت‌وگویی برد‌-برد و مسالمت‌آمیز است؛ کلا فراموشش کنید. از این به بعد فقط سعی می‌کنیم کشورهای دیگر را شَتَک کنیم.

– دوست عزیزی که داری خمیازه می‌کشی، این‌رو چی میگی؟! پاشو برو سر جات بخواب برادر. مابقی دوستان هم دقت کنند که صندلی‌ها به اندازه کافی بُر خورده، الکی جابه‌جا نشوید!

– در نهایت از همه عزیزان رده بالا که از کشورهای دور و نزدیک تشریف آوردن تشکر می‌کنم. به خصوص رابرت گابریل کاریگامومبه موگابه که حدود ۳۰ سال رییس‌جمهور زیمباوه بوده و هست و خواهد بود. یکی از دوستان به نام رابینسون هم در نامه‌ای که داخل یک بطری به آب انداخته بود، از عدم حضورش به خاطر اینکه مدت‌هاست کشتی‌ای از آن حوالی عبور نمی‌کند، عذرخواهی کرد.

– جناب ربیعی وزیر کار، صبر ایوب را برای ما درخواست کردند، امیدواریم شما هم ما را از دعای خیرتان بی‌نصیب نگذارید.


منبع: برترینها

طنز؛ ذکر شیخنا و مولانا رامبد جوان (قدس‌ا… روحه العزیز)

حسام حیدری در نوشت:

آن فرشته جونده، آن رب‌النوع خنده، آن معروف به فرید جینگل‌بِرد، آن خسرو شکیبایی را شاگرد، آن ممنوع‌کننده ورود آقایان، آن عمو پورنگ بزرگسالان، آن سلسله جبال نمک، آن که در مسابقات می‌زد کلک، آن چهره‌اش گشاده، آن در حال گسترش خانواده، آن آشپز اسپاگتی در هشت دقیقه، آن کارگردان کاربلد و باسلیقه، آن مرغِ سحرِ دولت‌شاه، آن جواهرنگارِ صورتِ ماه، آن همیشه از زندگی راضی، شیخنا و مولانا رامبد جوان تبریزی (طول‌ا… سیزن خندوانه الی ثانی عشر) پادشاه استندآپ بود علی‌الاطلاق و جیم کری ایران بود به استحقاق و از سینه چاکان آب بود و او همان است که کمپین‌های فراوان داشت و کت جادویی می‌پوشید و نیما و دانیال و مهرداد نعیمی و شاه‌حسینی در طریقش بودند و جمعی بر او تولی کنند و ایشان را رامبدیان گویند.

در ابتدای کار او آورده‌اند که چون به دنیا آمد؛ گفت: «به نام خدا… سلام… رامبد جوان هستم در بیمارستان… اینجااااا بخش زایماااااااان» و جمله حاضرین برایش کف زدند. پس صدایی آمد که پیوسته می‌گفت: «خنده خنده خندوانه بمب انرژی داره، خنده خنده خندوانه شادی به لب می‌آره» و جمله خلق را از شنیدن این اوراد حال خوش گشت و نعره‌ها می‌زدند و دست می‌کوفتند.

پس از آن او را عجیب کرداری بود و تا چهار سال هر که را می‌دید؛ ۱۵ ثانیه به او خیره می‌شد و لبخند می‌زد و صبح‌ها چون از خواب برمی‌خاست کمربند خیالی بر کمرش می‌بست و می‌گفت: «چیریک» و هر کجا می‎‌رفت می‌خندید و هرچه می‌دید می‌خندید. دیگر روز از مغازه میوه‌فروشی می‌گذشت. هندوانه دید و هر هر بدان خندید. مغازه‌دار گفت: «می‌خندی؟ باید بخریش» پس چند وانت هندوانه به او انداخت و گران حساب کرد. شیخ چون قیمت هندوانه دید؛ فهمید کلاه بر سرش رفته. بر پشت وانت نشست و با خود می‌گفت: «با این هندوانه حال جماعتی خوش کنم و جوارح جمعی جراحت دهم و بسیار پول در آورم» و حقا که خوش کرد و جراحت داد و پول در آورد.

نقل است به مجلسی شد. گفتند: «کیستی؟» گفت: «جوانم» گفتند: «مشکل مسکن و ازدواج داری؟» گفت: «ندارم» گفتند: «بی‌کاری و طلب اشتغال داری؟» گفت: «ندارم» گفتند: «علاقه زیاد به استحمام داری؟» گفت:«ندارم» بزرگی در آن جمع بود. گفت: «برو که جوان نیستی و از جوانی فقط نامی داری».

نقل است که بسیار بامزه بود و شوخی‌های خنده‌دار می‌کرد و پیوسته نمک می‌ریخت. او را گفتند: «اسم بچه‌ات را چه خواهی گذاشت؟» گفت:«برنامه کودک و نو» و قارت قارت خندید.

در خبر است که اذکار و اوراد خاصی بلد بود که فقط خودش معنی آن می‌دانست و از آن جمله بود: «دو و دو و دو و دو» و «چیکو چیکو چیکو چیکو چیک چیک» و این‌ها را روزی دو نوبت می‌خواند و حالش خوش می‌گشت و او را جملات عالی است و بهترینش آن است که به بینندگان می‌گفت: «جای شما اینجاس و می‌دونم که جای ما هم همونجای شماس» و این از افضل جملات بود.

و کسی در آخر عمر وصیتی خواست. گفت: «تو را وصیت کنم به خرید تلویزیون‌های هوشمند اسنوا که چهار ورودی اچ.دی.ام.آی دارد و به خرید شارژ از هف‌هشتاد و بردن یک خودروی خفن در قرعه‌کشی و به‌صرفه‌جویی در مصرف آب و به شرکت در رای‌گیری خنداننده‌شو و…» و همین‌طور می‌گفت تا همه را حوصله سر رفت.

پس قابض‌الروح بر او وارد شد و گفت: «از سه تا یک بشمر» و چون شمرد؛ گفت: «بریم، نیایم» و رفتند و برنگشتند. آنگاه مریدی فریاد می‌زد: «بشارت باد بر شما رفتن مردی که ننشست جز در مقابل مهمان و نه ایستاد جز به افتخار مردم ایران».

بعد از وفات او را در خواب دیدند که در یخچال اسنوا به سمتی می‌بردند و می‌گفتند: «این است حال مردی که یخ بود و حال مردم خویش یخ کرد». رحمه‌ا… علیه.


منبع: برترینها

طنز؛ از دفتر خاطرات دبیر کل سازمان ملل

علی مسعودی‌نیا در نوشت:

صبح زود بیدار شدم. رفتم دوش گرفتم و خواستم قبل از رفتن به جلسه با وزیر امور خارجه کنگو صبحانه بخورم که تلفن زدند و خبر دادند گروه بوکوحرام در مرز چاد ۴۰ نفر را به رگبار بسته. لابد انتظار دارند یک‌کاره بلند شوم بروم چاد وسط این گرما. منشی را صدا زدم و از او خواستم بیانیه‌ای تنظیم کند در محکومیت این جنایت. بعد زنگ زدم به وزیر امور خارجه فرانسه و از او خواستم تا کشورش را مجاب کند برای مداخله نظامی در مساله نیجریه. او هم گفت: زرشک! به من چه؟ اینجور وقت‌ها یاد من میفتی؟ به عشقت آمریکا بگو… حرف‌های‌مان نیم‌ساعتی طول کشید و من دیر به جلسه رسیدم.

طرف کنگویی ناراحت شده و رفته بود. گویا بلافاصله هم با خبرگزاری‌های خارجی مصاحبه کرده و گفته بود که آقای دبیرکل به مسائل آفریقا بی‌توجه است. مزخرف می‌گوید. اتفاقا آفریقا به مشکلات دبیرکل بی‌توجه است. به معاونم گفتم برود به هتل محل اقامت او و برایش در اسرع وقت یک وقت ملاقات ویژه بگذارد. نماینده فلسطین در سازمان هم زنگ زد و گفت ماجرای شهرک‌سازی همچنان ادامه دارد و بیانیه قبلی ما چیزی را عوض نکرده. گفتم تا عصر امروز بیانیه دیگری تنظیم خواهیم کرد که شدید‌اللحن باشد و قول دادم با آمریکایی‌ها هم تماس بگیرم تا پادرمیانی کنند. او هم گفت برو به درک و گوشی را گذاشت. در جلسه ظهر مساله عراق را بررسی کردیم. چند تن از حاضران در جلسه معتقد بودند که خود سازمان باید نیرو بفرستد به عراق. گفتم حتما بررسی می‌کنم.

یکی از دیپلمات‌های اسلوونی گفت: شما ۸۰ درصد از عمرت را در حال بررسی هستی! یک کاری بکن! قول دادم بیانیه‌ای صادر کنم. از جلسه که آمدم بیرون سردرد و تهوع داشتم. رفتم به اتاقم تا قدری بخوابم. هنوز چشم‌هایم گرم نشده بود که رییس‌جمهور افغانستان زنگ زد. طالبان باز هم در مرکز شهر کابل حمله انتحاری انجام داده بودند. گفتم حالا که ما آن‌جا نیروی امنیتی نداریم. اما یک بیانیه می‌دهیم و این حمله را محکوم می‌کنیم. خیلی عصبانی شد و گفت بیانیه را به جای صادرکردن کار دیگری بکن. از آنجایی که ساعت چهار با نمایندگان آمریکای مرکزی جلسه داشتم، مجبور شدم قید خواب را بزنم و دوباره دوش بگیرم. با همان سردرد کذایی رفتم سر جلسه.

نماینده السالوادور مدام غر‌و‌لند می‌کرد و من هم در حالی نبودم که بفهمم چه می‌گوید. گفتم یک بیانیه در حمایت از کشورش صادر خواهیم کرد. عصبانی شد و به انگلیسی لهجه‌دار یک ردیف کلمه پشت‌هم گفت که همه‌شان با «اف» شروع می‌شد. در زمان تنفس جلسه همسرم زنگ زد. گفت دخترمان با همسرش اختلاف شدیدی پیدا کرده و می‌خواهد جدا شود. گفتنش درست نیست، اما خیلی خوشحال شدم. بالاخره امروز کاری پیش آمد که امکان دارد بتوانم بدون صدور بیانیه در حل و فصلش مفید باشم. گفتم فردا مرخصی می‌گیرم و می‌آیم خانه. بعد نشستم و با خیال راحت متن بیانیه‌ها را تنظیم کردم. عجیب که دیگر نه سردرد داشتم و نه تهوع.


منبع: برترینها

طنز؛ اینجا گودبای پارتی دولته! اینجا گودبای پارتی دولته!

احمدرضا کاظمی در نوشت:

مراسم تحلیف ریاست‌جمهوری در حالی تمام شد که حاشیه‌های جالبی به‌همراه داشت. جوری که اگر ما یک برنامه ۹۰ سیاسی داشتیم، کارگردانش به‌راحتی می‌توانست ۶ ساعت برنامه در مورد این مراسم بسازد! در ادامه ما هم به نوبه خودمان به گوشه کوچکی از این حواشی اشاره خواهیم داشت:

غایب بزرگ مراسم

مراسم تحلیف امسال مهمانان خارجی زیادی داشت. از پرجمعیت‌ترین کشور جهان یعنی چین گرفته تا کشورهایی که جمعیت‌شان از تعداد فالوئرهای پیج «تیمارستان» در اینستاگرام هم کمتر است، شما اگر یکی از این نقشه‌های کره زمین را روی میزتان دارید آن را بچرخانید و بعد با انگشت نگهش دارید، هر نقطه‌ای که نوک انگشت‌تان قرار بگیرد به احتمال ۹۹ درصد یک نماینده در این مراسم داشته است. با این وجود جای خالی یک کشور در این مراسم به شدت احساس میشد که اصلا بدون حضورش مراسم را از رسمیت انداخته بود. آقای روحانی به‌عنوان صاحب مجلس در تمام مدت مراسم یک چشمش به درب سالن بود و امید داشت که حداقل یک سفیری چیزی از جانب آن‌ها فرستاده شود و مدام به آقای جهانگیری می‌گفت «برو دم در ببین اینا نیومدن؟!». اما متاسفانه مراسم بدون وجود آن‌ها تمام شد تا «جیبوتی» غایب بزرگ این مراسم لقب بگیرد.

شموشک نوشهر ۰ – پاس همدان ۰

تا قبل از آشنایی با سریال‌های صداوسیما من فکر می‌کردم بعد از قرص‌های آنتی‌هیستامین این بازی‌های فوتبال لیگ برتر هستند که حتی از میکس چنجه کباب با ماست موسیر و دوغ آبعلی هم خواب‌آورترند اما دیروز تصویری از خمیازه عمیق آقای میرسلیم در مراسم تحلیف منتشر شد که نظر من را نسبت به خواب‌آورترین چیز‌های جهان تغییر و «مراسم تحلیف» را در صدر جدول قرار داد.

روبرتو باجوی عالم سیاست

باجو برای ما دهه شصتی‌ها چیزی فراتر از یک اسطوره فوتبالی بود به‌طوری که شاید حتی الان هم برای خیلی‌ها عکس با او بزرگ‌ترین فانتزی باشد. همه ما یک زمانی پوسترهایش را در کنار سیلوستر استالونه و آرنولد شوارتزنگر به دیوار اتاق می‌کوبیدیم. دیروز هم پس از پایان مراسم چند تن از نمایندگان مجلس با ذوق و شوق توصیف‌ناپذیری خود را به نزدیکی خانم موگرینی رساندند تا از فاصله چند متری از او فیلم بگیرند یا با وی سلفی بیندازند. این حرکت نمایندگان محترم به من ثابت کرد که ما هم روبرتو باجو گیرمان نمی‌آید وگرنه عباس جدیدی‌های خوبی هستیم!


منبع: برترینها

طنز؛ «استقبال» یا «پیشواز»؟

حسن غلامعلی‌فرد در نوشت:

دهخدا در حال نوشتن روی تخته‌سیاه بود که فهمید چند نفر پشت سرش ایستاده بودند. هنگامی که برگشت احمدی‌نژاد و مشایی را دید که با چند گلدان شمعدانی که با طناب به هم پیوند زده بودند پشت دهخدا و نزدیکِ در ایستاده بودند. دهخدا گردِ گچ را از سر آستین کتش تکاند و گفت: «برای چی بی‌اجازه اومدین پای تخته؟» مشایی با غرور گفت: «ما سر خودیم» احمدی‌نژاد از این سخن مشایی نیرو گرفت و گفت: «اجازه ما دست خودمونه» دهخدا نفسی عمیق کشید و گفت: «چرا اومدین پای تخته؟» احمدی‌نژاد گفت: «آی یارُم میاد، دلدارُم میاد» مشایی با دلی شکسته به احمدی‌نژاد نگاه کرد، احمدی‌نژاد به مشایی چشمک زد و گفت: «کلاغ دم سیاه قار قارو سر کن، مسافرم میاد شهرو..‌‌.» دهخدا با کلافگی حرف احمدی‌نژاد را برید و گفت: «بسه دیگه.

پرسیدم چرا اومدین پای تخته؟» مشایی پاسخ داد: «ما برای استقبال از مهاتما گاندی زمانه، مالکوم ایکس دوران، نلسون ماندلای امروزی و شاه‌ماهی کلاس یعنی بقایی اینجا گرد هم آمده‌ایم» دهخدا پوف کرد و گفت: «بهتره به جای استقبال بگی پیشواز، بعد هم اینکه مگه بقایی کجا بوده؟» رحیمی از ته کلاس گفت: «رفته بود آبخوری تا آب خنک بخوره» احمدی‌نژاد گفت: «این دسته‌گل رو هم براش ساختیم تا بهش بگیم چقدر مَرده» دهخدا رو کرد به احمدی‌نژاد و گفت: «یعنی توی همین دو دقیقه که بقایی رفته آبخوری شما دسته‌گل ساختین؟» جهانگیری با اخم گفت: «شمعدونیای لب پنجره رو برداشتن با طناب بند رختای بابای مدرسه بستن‌شون به هم» دهخدا با خشم پرسید: «از بابای مدرسه اجازه گرفتین؟»

مشایی پوزخند زد و گفت: «همچین طناب طناب میکنه انگار دکله، ما سهم‌مون رو از مدرسه برداشتیم، تازه شمعدونیا رو هم با گلدونش برداشتیم تا مدافعان حقوق شمعدانی‌ها اعتراض نکنن»، ابتکار گفت: «یعنی زمین‌خواری تو روز روشن». تا دهخدا خواست حرفی بزند بقایی در کلاس را باز کرد. احمدی‌نژاد با خوشحالی جیغ کشید و دسته گلی که ساخته بود را دور گردن او انداخت. بقایی زیر سنگینی گلدان‌ها کمرش خم شد اما به روی خودش نیاورد و همان‌طور که با آستینش دهانش را پاک می‌کرد گفت: «اگه احمدی‌نژاد بگه بمیر من هیچی نمی‌گم، فقط می‌پرسم چطور؟» مطهری پوزخند زد و زیر لب گفت: «مگه چطورش مهمه؟» مشایی با هیجان گفت: «ببین چقدر آدم اومدن استقبالت!»

دهخدا با کلافگی گفت: «به جای استقبال بگو پیشواز، بعد هنگامی که گفتی این همه آدم همین خودتون دو نفر رو گفتی؟» بقایی به مشایی گفت: «توی آبخوری کلی ازتون تعریف کردم، چندتا هوادار هم براتون پیدا کردم، باید یه برنامه بذاریم دفعه بعد همه با هم بریم آبخوری» مرتضوی گفت: «بچه‌های دم آبخوری خیلی با مرامن» رحیمی گفت: «به سلامتی سه کَس، آبخور و دکل‌خور و لولو و بر و بَکس» دهخدا لب ورچید و گفت: «اینا که از سه نفر بیشتر شدن» رحیمی گفت: «خواستم قافیه جور بشه» بقایی همان‌طور که زیر سنگینی گلدان‌ها عرق می‌ریخت از احمدی‌نژاد پرسید: «برای دسته گل که پول ندادی؟» احمدی‌نژاد گفت: «نه خیالت راحت» سپس یکدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند و کلاس در هاله‌ای از آغوش و بوسه و یکسری سخنان غیرقابل پخش فرو رفت!


منبع: برترینها

طنز؛ راز بقایی

پوریا عالمی در نوشت:

از ما می‌پرسند نظر کارشناسی و روشنفکری و پزشکی و پرتودرمانی و عرفانی ما درباره ماجرای آقای بقایی (که همراه آقای احمدی‌نژاد صلاحیتش برای نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری ۹۶ تأیید نشد، اما برای هشت سال ریاست‌جمهوری صلاحیت داشت) چیست؟ و چرا او به زندان افتاد؟ و چرا آزاد شد؟ و آن‌دفعه که رفته بود حبس، سر چی بود؟ و این‌دفعه چی‌شد؟

نظرات مشعشع ما: ببینید یک کارتون بود موقع بچگی‌های ما به اسم میگ‌میگ. یادتان است؟ هیچ‌وقت این بنده‌خدا به شترمرغه نرسید و همیشه همه‌جور بلا هم سرش می‌آمد. ما هر شب آرزو می‌کردیم که خدایا چی میشه میگ‌میگ که این‌قدر گرسنه و پابرهنه است، برسه به شترمرغه و حالش را ببرد؟ اما هرگز این اتفاق نیفتاد. تا کی؟ تا موقعی که پسر دیوید بکام یک روز به باباش گفت: بابا خیلی دوست دارم یه روز میگ‌میگ شترمرغه رو بخوره.

بابای پسر دیوید بکام هم یک تکست زد به کمپانی سازنده انیمیشن و گفت در این قسمت میگ‌میگ شترمرغه رو بخوره. هزینه رو کارت‌به‌کارت می‌کنم. باورتان نمی‌شود هنوز کامل کارت‌به‌کارت نکرده بود که میگ‌میگ شترمرغه را گرفت و پدرش را درآورد و خوردش و تمام. حالا حکایت آقای بقایی است. توی محله ما یکی را گشت بگیرد، تا شش‌ماه طرف دمپایی لاانگشتی هم توی خانه نمی‌پوشد، بعد آقای بقایی به قول سخنگوی قوه قضائیه، هم اتهام مالی دارد، هم اتهام استفاده از موقعیت دولتی دارد و هم اتهام توهین دارد، بعد ایشان هم از انفرادی می‌آید و برای ریاست‌جمهوری ثبت‌نام می‌کند. هم دوباره که می‌گیرندش، ۲۰ میلیارد وثیقه دارد که بگذارد و از زندان بیاید بیرون، هم بلد است جلو در زندان برای سخنگوی قوه قضائیه خط‌ونشان بکشد. دمش هم گرم.

دم پسر دیوید بکام و بابای پسر دیوید بکام هم گرم. ما که نه بابامان دیوید بکام است، نه ۲۰ میلیارد تومان وثیقه داریم، مجبوریم شارژ ساختمان را هم به‌موقع بدهیم که یک موقع آبمان را قطع نکنند، چون دستمان به جایی بند نیست. چه برسد به اینکه برای رئیس ساختمان شاخ‌وشانه بکشیم… خلاصه نظر ما این است که میگ‌میگ هنوز توی تلویزیون ما هیچ‌وقت به شترمرغه نمی‌رسد و هردفعه هم دست و پاش می‌ماند زیر سنگ. میگ‌میگ فقط توی خانه دیوید بکام می‌تواند شترمرغه را کبابش کند و بخورد. یعنی چی؟ یعنی شما کماکان از پوشیدن دمپایی لاانگشتی در خیابان امتناع کنید که مشکلی پیش نیاید. این است نظریه راز بقایی.


منبع: برترینها

طنز؛ متروی اسقاطی با آیتم‌های هیجان انگیز

شاهین قدیانی در نوشت:

در حالی‌که در همه دنیا خدمات‌رسانی در حال پیشرفت است، در متروی تهران-کرج خدمت رسانی حالت عقب‌گرد دارد و به سمت صفر میل می‌کند.

در حال حاضر متروی تهران-کرج برای تعمیرات و خدمات پیشتیبانی روزهای جمعه تعطیل شده و روزهای دیگر هفته نیز ساعت پایان کار خود را کاهش داده است و بعید نیست تا چند وقت دیگر یک مترو صبح زود کارمندان را از کرج به تهران برساند و همان مترو بعد از ظهر آن‌ها را برگرداند. البته متروی تهران-کرج خیلی سوسکی‌طور و تدریجی به این وضعیت رسید.

یعنی در ابتدا تهویه‌های مترو از کار می‌افتاد. بعد برق مترو قطع می‌شد. بعد درهای مترو خراب شده بود و بعضی مواقع مترو به صورت اپن و درباز حرکت می‌کرد و مسافران می‌توانستند از هیجان پرتاب نشدن به بیرون استفاده کنند.

بعد از مدتی مترو با سرعت خیلی کم حرکت می‌کرد و متوجه می‌شدی که کلا موتورهای محرکه خاموش شده و راننده توی دنده خلاص انداخته و سعی می‌کند تا واگن‌ها را به ایستگاه برساند.

متروهای داخلی تهران هم وضعیت بهتری ندارند. در حالی‌که اوایل مترو آن‌قدر بی‌صدا بود که انسان متوجه نمی‌شد کی راه می‌افتد اما حالا برخی مواقع توی صادقیه اعلام می‌شود ایستگاه بعد تهرانپارس، چراغ‌های تونل‌ها همزمان روشن و خاموش می‌شود، از سیم‌های سقف واگن‌ها جرقه بیرون می‌زند و از کف مترو صدای کشیدن آهن روی سنگ به گوش می‌رسد و خلاصه تونل وحشت پارک‌ها در مقابل متروی تهران لاس‌وگاس است.

جدیدا که آیتم‌های هیجانی خیلی بیشتری هم به مترو اضافه شده مثلا دو قطار بهم می‌زنند، افراد فرت و فرت خود را زیر مترو می‌اندازند و همین که تونل‌ها فرو نریخته و خاصیت سوراخ بودن خود را از دست نداده‌اند باید خدا را شکر کرد. البته نباید تمام تقصیرات را گردن سخت افزارهای موجود انداخت.

یعنی وقتی توی واگنی با مثلا ۵۰ نفر ظرفیت ۲۴۰ نفر سوار می‌شوند و فردی ۱۰ درصد شکم خود را وارد واگن می‌کند و درب مترو مدام روی اثنی عشر وی خورده و دوباره باز می‌شود و فرد هر بار ۱۰ درصد شکم خود را وارد می‌کند تا سرانجام با فشار به نفرات عقبی واگن، سوار می‌شود مترو که هیچ، ناو هواپیمابر هم بعد از مدتی ساقط می‌شود.


منبع: برترینها

طنز؛ می‌دوزم، پس هستم

وحید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میرزایی در نوشت:

از وقتی مدرک دکترام رو گرفتم، برای پیدا‌کردن کار وسواسم بیشتر شده و تن به هر کاری نمیدم. صبح همین استدلال رو برای بابام کردم. اول ١٠ ثانیه نگاهم کرد. بعد چشمهاش رو تنگ کرد و زبونش رو آروم آورد بین لبهاش. نفسش رو داد تو و یهو داد بیرون. سرعت بازدم و فاصله مولکولی بین زبون و لب‌های بالایی و پایینی باعث ایجاد صدای ناهنجاری شد. دیگه به این برخوردها عادت کردم. .

تو همین حین چشمم افتاد به آگهی استخدام نیازمندی‌های همشهری که آگهی یه کارگاه خیاطی برای استخدام چند تا خیاط و دستیار بود. صبح علی‌الطلوع رفتم برای مصاحبه. حدود دویست نفر برای مصاحبه صف کشیده بودند. دو ساعت نشستم تا نوبتم شد. مصاحبه‌کننده هم یه مرد میانسال بود با موهای جو گندمی و یه تیک عصبی توی دستاش به‌طوری که هر چند دقیقه یک‌بار دستش رو به حالت برش پارچه درمی‌آورد و چند ثانیه مولکول‌های هوا رو می‌برید. پرسید: «تحصیلاتت چیه؟» گفتم: «دکترای اقتصاد دانشگاه تهران.» پرسید: «پس اینجا چه غلطی می‌کنی؟ الان باید وزیری، وکیلی چیزی باشی.» گفتم: «خوشبختانه کشور به سمتی پیش رفته که وزرا و وکلا رو شوق خدمت مشخص میکنه تا تحصیلات و تخصص.» تیک عصبی‌اش فعال شد و گفت: «ببین پسر؛ من میخوام چند تا خیاط آروم و بی‌سروصدا استخدام کنم.

تو انگار خیلی سر و صدات زیاده. بگو ببینم اگه یه نفر بیاد بگه یه لباس مناسب برام بدوز، از کجا می‌فهمی چی به دردش میخوره؟» گفتم: «بالاخره یه چیزی تنشه دیگه. از همون میشه فهمید طرف چی‌کاره است؛ مثلا اگه کت‌وشلوار آبیِ نفتی با پیراهن آبی آسمونی تنش باشه، حتما کارمند بانکه. اگه پیراهن فسفری با کت قهوه‌ای و شلوار آبی براق بپوشه و یقه پیراهنشم تا ته ببنده قطعا مجری اخبار صداوسیماست. اگه مجری خانم باشه احتمالا چادر داره یا نهایتا مقنعه و مانتو بلند. کلا کار سختی نیست.» سرش رو به نشانه رد حرفام تکون داد و گفت: «دِ همین. اشتباهت همینه. من ٢٠ساله لباس آدم‌های گنده‌ای رو تو مملکت دوختم. به این چیزها نیست که. پیچیده‌تر از این حرفاست. تو فکر کردی مردم همه جا یه سبک لباس میپوشن؟ من مشتری داشتم اول کارمند بانک بوده، سفارش کت‌وشلوار با پارچه معمولی مقدم داده. بعد از چند ‌سال کار توی بانک، دیگه زیر فاستونی متری ٣٠٠‌هزار تومن نمی‌پوشید. چند ‌سال بعدش اومد بهم سفارش تیشرت و شلوارک داد.

الانم تو کازینو‌های کانادا دیده شده با همون شلوارکی که من براش دوختم. لباس‌ها شخصیت دارند، الکی نیست که. همین کارمندای صداوسیما همه مشتری‌های من بودند.» گفتم: «عجب.» گفت: «ببینم میتونی آدم هم بدوزی؟» گفتم: «یا خدا. الان این سوال مصاحبه است.» گفت: «آره بخش روانشناسی و هوشه» گفتم: «نه والا.» گفت: «باید بتونی. ما اینجا سفارشاتی داریم که ازمون میخوان مثلا لب‌های طرف رو بدوزیم که زیاد حرف نزنه. یا مثلا مورد داشتم یه نفر این‌قدر خندیده بود که از شدت خنده نیاز به رفو داشت که من انجامش دادم.» گفتم: «اینارو جدی میگی یا شوخی می‌کنی؟» دوباره تیک عصبی‌اش فعال شد و گفت: «من با تو شوخی دارم؟ اینا چیزایی که تو جامعه هست. پس چی یادتون میدند تو دانشگاه؟» گفتم به خدا هیچی به ما یاد نمیدند. درد ما همینه. دیگه حوصلم رو نداشت. گفت: «بفرما بیرون. برو همون اقتصادت رو بخون.» از خیاطی اومدم بیرون و تو راه دیدم سر در یه سینما نوشته «کارگر ساده نیازمندیم» ببین چقدر وضع کار خراب بود که ٢٠٠٠ نفر صف کشیده بودند. این صحنه رو که دیدم به فکر حرفای صبح بابام افتادم و تو افق محو شدم؛ محوِ محو.


منبع: برترینها

طنز؛ «خلافت سایبری» داعش

پوریا عالمی در نوشت؛

دیروز باخبر شدیم، گروه داعش «خلافت سایبری» را درباره عملکرد کاربران اینترنتی راه‌اندازی کرده است. به همین منظور شما را با این مقوله بیشتر آشنا می‌کنیم؛

١- داشتن یوزرنیم به شرطی آزاد است که پسورد آن حتما کلمه «آی لاو داعش» یا «عشق من ابوبکر بغدادی» باشد. طبیعی است اگر کسی یوزرنیمش را هم «آی‌لاو داعش ات جیمیل دات کام» بگذارد جزء رستگاران است.

٢- بازکردن حساب کاربری و ساختن ایمیل در «یاهو» نه‌تنها مجاز نیست که حرام است و صرفا باید ایمیل منتسب به «خلیفه» باشد.

٣- لایک‌کردن در اینترنت مجاز است، به شرطی که مرد، مرد را لایک کند و زن، زن را.

۴- گذاشتن کامنت مرد برای زن، اگر به قصد ازدواج و آشنایی بیشتر باشد مجاز است، منتها یکی، چراکه از قدیم گفته‌اند یک کامنت مجاز است.

۵- تگ‌کردن محرم، نامحرم را روی هر عکسی، حتی اگر منظره و کوه و دشت باشد کاملا ممنوع است.

۶- دایرکت‌دادن به شرطی مجاز است که دایرکت‌دهنده عکس دایرکت خود را + دلایل خود برای ما بفرستد.

٧- عکس سلفی به شرطی مجاز است که سِلفی نباشد و سَلَفی باشد. در غیراین‌صورت سِلفی‌گیرنده بلاک خواهد شد.

٨- سرچ‌کردن در گوگل به شرطی مجاز است که منجر به پیداکردن ما بشود.

٩- داشتن هرگونه اپلیکیشن ممنوع است به‌جز اپلیکیشن انتحاری.

١٠- خرید اینترنتی اگر با پرداخت حق‌الداعش باشد ایرادی ندارد، در غیراین‌صورت پول شما از سوی داعش ضبط خواهد شد.

١١- استفاده از هشتگ # من_ داعش_ رو_ میخوام_ یالا توصیه می‌شود.

١٢- شارژ ایرانسل پذیرفته می‌شود.
منبع: برترینها

طنز؛ به رقص آ

محسن پوررمضانی در نوشت؛

سر خیار را نمک زدم و گذاشتم پای لثه‌ آسیای چپم. دردش کلافه‌ام کرده بود و هر کاری به فکرم می‌رسید می‌کردم تا شاید دردش کم شود. هر ماه کرایه‌ خانه و بدهی‌ها فلجم می‌کرد. یک هفته‌ آخر ماه را فقط نان و ماست می‌خوردم و تهش پولی برای دندانپزشکی نمی‌ماند. برادرم دستم را کشید و گفت: «خجالت نمی‌کشی، عروسی داداشته، اون وقت تو اینجا نشستی خیار می‌خوری؟!»

گفتم: «به جون داداش حامد من اصلا بلد نیستم برقصم.»

طوری دستم را کشید که نزدیک بود با صورت بخورم زمین و به سختی تعادلم را حفظ کردم. خیار را گذاشتم توی جیب کتم و دودستی دستش را گرفتم و به حالت التماس گفتم: «تو رو خدا داداش، من ناظم مدرسه‌ام… اگه یکی از بچه‌های مدرسه ببینه خیلی ضایع است…»

زورش خیلی زیاد بود و من را مثل سورتمه می‌کشید. وقتی دستم را ول کرد، خودش شروع کرد به چرخاندن دست‌‌ها و تاب دادن باسنش. من و برادرم وسط سالن بودیم.

 دیجی گفت: «به افتخار برادر داماد…»

 مردهایی که روی صندلی‌هایشان نشسته بودند، شروع کردند به ریتمیک دست زدن. هنوز توی شوک بودم که برادرم دست‌هایم را گرفت و بالا و پایین برد. مثل عروسک خیمه‌شب‌بازی خودم را در اختیارش قرار دادم تا هر جوری که می‌خواهد حرکتم دهد. یکی از دست‌هایم را ول کرد و سعی کرد من را بچرخاند دور خودش که آرنجش محکم خورد، طرف چپ صورتم. از درد نعره‌ای زدم «آی‌ی‌ی‌ی‌ی…»

 دیجی گفت: «حالا وای وای… وای وای وای وای…»

ناگهان همه بلند شدند و دورم دایره زدند و برادرم هم رفت کنار آنها. دورم می‌چرخیدند و دست می‌زدند. ناخودآگاه دستم را گذاشتم روی جایی که درد می‌کرد. بقیه هم دستشان را گذاشتند روی صورتشان. توی اوضاع بدی گیر کرده بودم. باید کاری می‌کردم. به جای مغز، شکمم شروع به کار کردن کرد. نان‌های کپک‌زده و ماست‌های ترش کار خودشان را کرده بودند. دست دیگرم را گذاشتم روی شکمم و مالشش دادم. بقیه هم همین‌ کار را کردند.

 دیجی گفت: «ماشالا برادر داماد…»

 زن‌ها از سالن کناری کِل کشیدند. دردم بیشتر می‌شد و همین‌طور که شکم را مالش می‌دادم، چند بار نشستم و پا شدم تا شاید دردش آرام شود. بقیه هم نشستند و پا شدند.

دیجی داد زد: «شاباش شاباش… بریز و بپاش»     

مردها یکی، یکی جلو آمدند و اسکناس‌هایی را توی جیب و کت و یقه‌ام می‌گذاشتند. دست‌ هایم روی صورت و شکم بود و همچنان پیچ‌وتاب‌خوران می‌‌نشستم و بلند می‌شدم.  

دیجی گفت: «آقایان خانم‌ها، بفرمایید شام…»

مثل ماشینی که وسط اتوبان ترمز کرده، حرکت سریع آدم‌ها را کنار خودم حس می‌کردم. نشستم و دست‌هایم را گذاشتم روی سرم تا لِه‌ام نکنند. وقتی سرم را بالا آوردم همه رفته بودند، به جز یک نفر که روبه‌رویم ایستاده بود و با موبایلش از من فیلم می‌گرفت.  علی بود، دانش‌آموز کلاس پنجم. گفت: «آقا خوب می‌رقصید‌یا…»

این را گفت و دوید به سمت در خروج. نای دویدن نداشتم. هر چقدر داد زدم: «علی‌جان… علی‌آقا… پفیوز وایستا…» فایده‌ای نداشت. دندانم دوباره شروع کرد به درد گرفتن. خیار را از توی جیب کتم درآوردم و گذاشتم پای لثه‌ام. پول‌های توی یقه و جیبم را بیرون کشیدم و شمردم. به اندازه‌ یک هفته‌ کاری پول جمع شده بود و می‌توانستم بروم دندانپزشکی.

چند روز بعد از مدرسه اخراج شدم.

رفتم سراغ کار جدیدم. فقط کافی بود بفهمم کجا عروسی برگزار می‌شود، بقیه‌اش دیگر کار سختی نبود.

منبع: برترینها

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (۴۲۱)

برترین
ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای
پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر،
لاین، واتس آپ، تلگرام و …. حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید
است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم
خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

******

۱٫ ‏کاش گیم آو ترونزو میدادن دست صدا و سیما تو یه اپیزود یه عروسی میگرفت جمع میشد میرفت انقدرم پول خرج نمیشد.

۲٫ ‏از ماکان بند تقاضا دارم یه اهنگ هم درموردِ در زدن قبل از وارد شدن بخونن.

۳٫ ‏اگه یه ساز بخریم ٣ ماه کلاس بریم ولی یه ویدیو از اجرامون نذاریم توییتر و اینستا، جلو در و همساده زشت میشه درسته؟

۴٫ خواهر دوستم ٨٠٠تومن داده عطر که ١٠٠میلى بیشتر نیس. یعنى هر پیس که بزنه میشه ٨ هزار تومن. نمیدونم چطور بغض نمیکنه. هر پیس = هات داگ با پنیر

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

وقتی میگن با همین امکانات کم باید پیشرفت کنی

۵٫ آیفون داشتن به تنهایی ملاک نیس خرجای جانبیش زیاده مثلا باید خونه آسانسور دار داشته باشی.

۶٫ مجری تلوزیون گفت همین الان به پدر مادرتون گل بدید، بعد پدر مادرم وایسادن من رو نگاه کردن، فضا طوری شد که نزدیک بود از تو کلاهم گل دربیارم.

۷٫ ‏از شرایط مشهور شدن فقط “وی در خانواده ای فقیر دیده به جهان گشود”ش رو دارم.

۸٫ ‏سه راه برای پولدار شدن وجود داره:
یا بابات برات پول در بیاره.
یا بابای مردم رو برای پول دربیاری.
یا بابات دربیاد تا پول در بیاری.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

بابا بی‌خیال داداش، ناراحت نباش، حالا مگه ما به تکامل رسیدیم چی‌ شد؟ 

۹٫ ‏تنها جای زندگیم که مدیریتش میکنم وقتیه که کیک و آبمیوه میخورم ، مدیریت میکنم که آبمیوه م زودتر تموم نشه کیکه بمونه تو گلوم پایین نره.

۱۰٫ ‏تو مشهد به مناسبت روز دختر همایش دوچرخه‌سواری آقایون گذاشتن. این طالبیا که جدید آوردیم خیلی شیرینن، پس بیا دو کیلو ازین کلم‌قرمزا ببر.

۱۱٫ برا من هنوز تو Is Typingــه بهش میگم سلام جانم، بفرما.

۱۲٫ ‏یه بار با بابام نشستم فیلم ببینم، سکانس اول فیلم یه یارویی داشت تو یه راهرویی میرفت دوربین پس کله اش بود. بابام گف این کیه؟

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

آیا می‌دانستید که زنان میانسالی که در روضه و مهمانی بیشتر از سه ثانیه
روی شما مکث می‌کنند در حال تصور شما با لباس عروس برای پسر خود هستند؟ 

۱۳٫ کار ازاده نامداری به کنار ولی اینکه تو سوراخ موش هم رفته باشی مردمانی از پارس تورو پیدا میکنند عجیبه.

۱۴٫ البته اون عکس قرمه سبزى که میذارى مینویسى همین الان یهویى، واسه تو یهوییه مامانت از ٨ صبح تو آشپزخونه بود.

۱۵٫ آیا میدانید اگر اسم سگتونو نذارید جسی قبول نیست و میان ازتون میگیرن؟

۱۶٫ فامیل خوب فامیلیه که باهاش رفت و آمد ندارى.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

متأسفانه این بار هرچه پیگیری کردم نتونستم روز پسر رو وارد تقویم کنم. 

۱۷٫ تو طول سال اونقدر روز زن و دختر داریم که هرموقع میخام تقویم رو باز کنم قبلش یه یاالله میگم.

۱۸٫ وقتی میگید «… کجای دلم بذارم ؟ » دوس دارم بگم بذارید رو بطن راست نزدیک فیبرهای پورکینز . البته بعد از اینکه یه سیلی خوابوندم تو گوش تون.

۱۹٫ با اضافه شدن امکان نوشتن بیو واسه تلگرام دوباره شاهد گلبرگ های مغروری که میمیرند ز بی آبی در تلگرام خواهیم بود.

۲۰٫ امیدوارم اگه سردار آزمون رفت لیگ ایتالیا برنداره عکس مونیکا بلوچی رو بذاره استوری و بگه داداشیت فدات بشه که دیگه تحمل نمیکنم.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

اگه انگلیسى بلد باشى زودتر به بیرجند میرسى 

۲۱٫ هر کارمند به طور متوسط سه بار در روز صحنه ی تقدیم استعفاش و خروج از شرکت رو تو ذهنش مرور میکنه.

۲۲٫ از کارتم موجودی گرفتم، کودکی را در کوچه زدم.

۲۳٫ بچه بودیم برقا محل رفت همه زنگا رو فشار دادیم تو، قیر چسبوندیم روش، زنگا همه از این بلبلی ها بود، برقا که اومد محل صدا جنگل میداد.

۲۴٫ یه سرى هم هستن میگن ینى متولد ٧٩ امسال میره دانشگاه؟ نه ابله فقط شما ها رفتید اینا به سناشون تافت زدن.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

‏بوسه فقط بوسیدن پیشونی‌ش 

۲۵٫ ژن خوب باعث پیشرفت نمیشه، اون زن خوبه که باعث پیشرفت میشه. (در دایرکت منتظر مینشیند)

۲۶٫ باتری گوشی اومد زیر ده درصد، قشنگ دیدم او میدوید و من میدویدم، او سوی ترن آف، من سوی شارژر.

۲۷٫ قرقیزستان اسمش یجوریه که انگار باید روغن کاری بشه.

۲۸٫ انقد به باباها واسه کولر خاموش کردن گیر ندین، منم از وقتی خودم پول برق میدم به نظرم هوا عالیه.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

میوه لاکچری 

۲۹٫ یه جوری گرمه که وصیت کردم اگه مردم خاکم نکنن. تیکه تیکه‌م کنن بذارن تو فریزر که هم خنکه هم شاید مهمون اومد گوشت نداشتن.

۳۰٫ ‏لعنت بر همسایه ای که کباب کوبیده درست میکنه و لعنت بر کولری که این دود رو میاره داخل خونه.

۳۱٫ ‏دقت کردین از تولد تا دو سالگی هیچی یادمون نیس؟اگه گریه اون موقعمون دلیلی جز گرسنگی و دسشویی داشته باشه یکم قضیه ترسناک میشه.

۳۲٫ ‏بچه تر بودم گم میشدم بعدش پیدا میشدم مادرم یجور کتکم میزد که انگار از پیدا شدنم ناراحته.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

وقتی بهش میگی “دوستت دارم” و جواب میده “مرسی” 

۳۳٫ اسم دانشگاه «هوهن‌هایم» اشتوتگارت یه‌جوریه که انگار طرف سیب‌زمینی داغ تو دهنش بوده و داشته‌ “ها” می‌کرده بعد اصوات خروجی رو گذاشتن اسم شهر.

۳۴٫ ینی میخوام بگم روز جهانی تالاب ها داریم ولی روز پسر نداریم.

۳۵٫ ‏هرکی میاد تو اتاقم ازش خواهش میکنم که هر بار این در رو، محکم ببند برو.

۳۶٫ ‏یه دختر تو دانشگاه ما بود هرچی بهش تنه میزدم جزوهاش بریزه عاشق بشیم، سفت جزوهاشو میگرفت نمیریخت اخر یه تکل از پشت زدم بهش رفت بیمارستان.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421) 

بیا قطعات اصلیش ام داره، باز برین بگین ایران بده 

۳۷٫ عباس جدیدی گفته واگذاری املاک شهرداری نجومی نیست. مریخیه! بنظرم جدیدی فک میکنه نجوم اسم یه سیاره ست که مثلا کوچیکتر از مریخه.

۳۸٫ همیشه فکر میکردم چیزی بدتر از صدای ضبط شدم وجود نداره تا اینکه فیلم رقصیدنم توی عروسی داداشمو دیدم.

۳۹٫ یه زمانی نصف سایت‌های ایرانی اولشون Bia2 بود، نصف دیگه آخرشون Fa بود.

۴۰٫ قیمت محصولات نمایندگیای چرم جوریه که به جاش بری یه گاو بخری ارزون تر در میاد.

 شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421)

ای بی ادب ..
همون تو بمونی بهتره 

۴۱٫ فال حافظ گرفتم جالب نبود. دوباره گرفتم بازم خوب نبود. بار سوم هم اون چیزی که من میخواستم نیومد. قشنگ حافظ داشت میگفت …هم بخوری فایده نداره.

۴۲٫ _داری چیکار میکنی الان؟
+به قشنگترین دختر دنیا پی ام میدم
_وای، چقدر رومانتیک ^_^
+اره، منتها الان انلاین نیست،واسه همین دارم با تو چت میکنم

۴۳٫ نوشته از شیراز کسی هست بریم پینت بال نفری ۹۰۰ تومن من ۹۰۰ هزار تومن پول بدم باید بهم کلاشینکوف بدن چند نفرو واقعا بکشم نه تفنگ پینت بال.

۴۴٫ ‏اون پسری که زنگ میزنه روزی دو ساعت باهات میحرفه لارج نیس، طرح زده ساعتی ۱۵۰ تومن.

۴۵٫ این روزها از بس سریال می‌بینم، خواب دیدم جان اسنو از گیسو برازنده خوشش اومده ولی قباد نمی‌ذاره بهم برسن. ولی نفهمیدم آخرش چی شد خلیل کبابی رفت آقا ماشالله رو گرفت یا نه

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (421)
عاقبت اعتماد کردن به آدما


منبع: برترینها

طنز؛ ورزش زمینه اعتیاد

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

امروز به سراغ ورزش کشور می‌رویم. جایی که دست کمی از سیاست ندارد و اتفاقاتی در آن می‌افتد که اگر تهیه‌کننده «داستان‌های باورنکردنی» گذرش به فدراسیون می‌افتاد، حداقل دو فصل سریال ازش در می‌آمد.

از جمله تصمیمات قشنگی که گرفته می‌شود، این است که یکهویی سه بازیکن استقلال را به دلیل حضور نداشتن در تیم ملی امید محروم می‌کنند، بعد که بازیکنان درخواست بررسی مجدد می‌دهند، عزیزان فدراسیون می‌گویند: «حالا وقت هست» و ماجرا را موکول می‌کنند به هفته سوم لیگ! در حالی که پارسال یک تیم دیگر همین کار را کرد و بازیکنانش خیلی با عزت و احترام بازی هم کردند. احتمالا سال بعد هم این اتفاق برای یک تیم دیگر می‌افتد و کمیته انضباطی حکم جلب بازیکنان را می‌گیرد. اصلا ثبات در تصمیم‌گیری بیداد می‌کند.

از آن طرف، باشگاه نفت تهران سه سال است پول بازیکن و مربی و بدنساز و پزشک و آبدارچی و هیچ‌کس را نداده. طلبکاران تهدید می‌کنند که می‌روند دم در باشگاه، باشگاه چیزی نمی‌گوید. تهدید می‌کنند که می‌روند دم در وزارت نفت، وزارت نفت چیزی نمی‌گوید. آخرش جدی جدی پا می‌شوند می‌روند دم در وزارت نفت، یکهو وزارت نفت اعلام می‌کند تیم چهار سال است واگذار شده و بروند بگردند دنبال مالک فعلی‌اش. خوب است دست بیرانوند به معاون وزارت نفت برسد و او را پرت کند، وسط وزارت کار فرود بیاید؟ چرا ما را مسخره کرده‌اید؟ چرا پول مردم را نمی‌دهید؟ این‌ها را جواب بدهید آقای روحانی… ببخشید خط رو خط شد.

باشگاه پرسپولیس هم که الان دو سال و نیم است هر روز می‌خواهد مدیرعاملش عوض شود. یعنی صبح آقای طاهری با چهارتا کارتن خالی می‌رود باشگاه، شروع می‌کند جمع کردن میزش. تا ساعت ۱۲ خبری نمی‌شود، زنگ می‌زند به فدراسیون، اعلام می‌کنند امروز که گذشت، حالا تا ببینیم فردا چه می‌شود. بعد دوباره تا چهار بعدازظهر مشغول پهن کردن وسایل است و باز فردا همین بساط تکرار می‌شود.

تازه این‌ها مال فوتبال بود که خیلی وضعش خوب است و به آن توجه می‌کنند. شما حساب کنید رشته‌ای مثل شمشیربازی که به تازگی هم پنجم جهان شده چه وضعی دارد. بازیکنان یک ماه مانده به مسابقات، می‌روند فدراسیون و درخواست امکانات می‌کنند. رییس فدراسیون دست می‌کند این جیب نه، آن جیب نه، جیب ساعتی هم نه، در نهایت می‌گوید «ندارم که امکانات. سه ماه دیگه بیاین».

ورزشکاران وقت و انرژی می‌گذارند و خواندن تقویم را به او آموزش می‌دهند و باز تکرار می‌کنند که مسابقات یک ماه دیگر است. آخرش رییس فدراسیون دست می‌کند داخل میز و نفری یک خلال دندان به آن‌ها می‌دهد و آرزوی موفقیت می‌کند. ورزشکاران ما هم با همین خلال دندان می‌روند و پنجم جهان می‌شوند.

خلاصه اینکه می‌گویند «ورزش دشمن اعتیاد» کاملا شایعه است. با این وضع رسیدگی و توجه، قطعا ورزشکاران آخرش می‌روند معتاد می‌شوند!


منبع: برترینها

طنز؛ ناتالی پورتمن فقط با یک کلیک

مهرداد نعیمی در نوشت:

نسل جدید اینترنت ۵G پرسرعت، پرقدرت، پر شتاب و پر از چیزهای دیگر در حال آزمایش است و قرار است به‌زودی در دسترس عموم باشد و کاربران می‌توانند تنها با فشار دادن یک دکمه به نهایت خوشی مجازی برسند. به‌زودی شما با یک کلیک می‌توانید ناتالی پورتمن، کِیتی پری و ماریون‌کوتیار را به‌صورت آنلاین تماشا کنید فیلم‌هاشون رو… پس اگر قصد خودکشی دارید دست نگه دارید. اگر افسردگی پیشه کرده‌اید، ترمز دستی را بکشید… از همه مهم‌تر قیمت این اینترنت است که طبق خبرها تنها ده درصد گرانتر از اینترنت‌های قبلی است و سرعتش حدودا ۱۲۱۰ مگ بر ثانیه است. از ویژگی‌های این اینترنت می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱٫ بازشدن سایت‌های یاهو و گوگل تنها با تصمیم و قصد قلبی کاربر، در واقع مخاطب کافی‌ست که قصد ورود به این سایت‌ها را داشته باشد تا صفحه‌ مذکور به‌صورت خودجوش خودش باز گردد!

۲٫ توانایی لایک و دایرکت نویسیِ هرچه سریع‌تر پست‌ها و استوری‌های ماندگارِ خوش‌قامتانِ خوش‌پوشِ اینستاگرام و همچنین امکان ابراز همدردی سریع و اعلام آمادگی و همبستگی با آن‌ها به‌عنوان اولین نفر در زیر پست‌هایی همچون: «رزیتا فیلینگ داون، امروز کلی سکسکه کردم، گلوم دلد گلفت، یه عااالمه گریه کلدم»

نکته نه‌چندان مهم‌: ببینم مگه از تجربه‌ اینترنت ۴G و ۴٫۵G لذت بردید که الان بیخودی خوشحال شدید؟ چرا واقعا فکر کردید چنین سرعتی رو در اختیار ما می‌گذارند؟ ما هنوز برای اینترنت با سرعت یک مگ باید کارت دانشجویی و قباله و سند ببریم مخابرات تا شاید قبول کنند. بعد همان سرعت یک مگ را هم می‌بینی سرعت دانلودش حداکثر ۲۰۰ کیلو بایت است. که همان هم پهنای‌باند کمی دارد و اکثرا غیرقابل استفاده است. این سرویس پرسرعت هم مانند سایر امکانات بی‌ارزش این جهانی مختص کشورهای اروپایی است و به خودتان نگیرید، در همین راستا:

۱ . شاید من را به داشتن مازوخیسم و سادیسم محکوم کنید اما خداییش احساس تکلیف کردم که کمی شما را در معرض این اخبار قرار بدهم. آخه یکی دو کیلو بایت نیست که، اون‌ها با موبایل، در عرض یک دقیقه فیلم بلورِی سه‌بعدی دانلود می‌کنند… .

۲ . اصلا افزایش ناگهانی سرعت چیز خوبی نیست. باید یاد بگیریم که در هرکاری سرعت را آرام‌آرام افزایش دهیم. در همین راستا صبر کنید تا مسئولان آرام آرام خدمت‌رسانی کنند. این‌طوری چیزی نمی‌فهمیم و چیزی حس نمی‌کنیم اما اگر یکهو بیایند سرعت اینترنت را ۱۰ برابر کنند آن‌وقت اینترنت دان‌مان پاره می‌شود!

۳ . اگر روزی وضعیت اینترنت درست شود، ایران ناگهان بزرگ‌ترین رشد و پیشرفت تاریخ حیات هستی را خواهد داشت و مثلا از سرعت چهارکیلوبایت به چهارگیگابایت خواهد رسید و قطعا نام پرآوازه کشورمان در کتاب گینس ثبت و یحتمل نیمی از ملت ذوق مرگ خواهند شد. نیمی دیگر هم خودشان را از دره‌ها و کوه‌ها به پایین پرت خواهند‌کرد. بنابراین در یک روز همه مشکلات حل خواهد شد. چی از این بهتر؟

۴ . همین حالا و با همین سرعت لاک‌پشتی، میلیون‌ها نفر می‌روند برای بهبود وضعیت دریاچه‌ همیشه ارومیه عدد یک را زیر پست کامنت می‌کنند، حالا تصور کنید سرعت بیشتر هم بود. واویلا… پس بی‌خیالِ اینترنتِ پرسرعت. ایشالا دفعه بعدی درباره محاسن بیکاری در محضر شما گرامیان خواهیم بود.


منبع: برترینها

طنز؛ چقدر «بدنسازی» خوبه!

احمدرضا کاظمی در نوشت:

راستش چند وقتیه که دیگه می‌خوام قید کار فرهنگی و طنز و نویسندگی رو بزنم! الان شما توی بیوگرافی اینستاگرامتون اگه نوشته باشید Iranian model یا Fitness، ارج‌و‌قربش از صدتا «نویسنده» و «طنزپردار» و امثال اینا بیشتره!

ما می‌شینیم دو ساعت فکر می‌کنیم متن می‌نویسیم در مورد مریم میرزاخانی و از مرده‌پرستی و نخبه‌کشی جامعه و دولت انتقاد می‌کنیم طرف نخونده میاد فحش میده که تو غلط میکنی اسم اون مرحوم رو میاری توی طنزت!

یارو گولاخ‌بدنسازی و دماغ عملی هم عکس یه رادیکال که گوشه‌اش نوار مشکی داره رو میذاره توی صفحه‌اش، بعد همونی که به ما فحش میداد میاد زیرش مینویسه «وای عزیزم! چه قلب رئوف و نازکی داری بر خلاف هیکل درشت و خشنت! چه تسلیت هوشمندانه و خلاقانه‌ای! قلب صورتی+ قلب زرد + قلب بنفش+ بوس». خب الان فرق من و اون گولاخ چیه به‌جز یه سیکس‌پک ناقابل و یه پشت بازو و یه کول آرنولدی؟ بگذریم…

این مقدمه رو گفتم که بهتون بگم تقریبا حدود دو هفته‌ای میشه که منم دارم باشگاه بدنسازی میرم.

البته من قبل از این هم چندین سال سابقه باشگاه رفتن داشتم منتها به‌صورت «منقطع»، یعنی چیزی حدود ۱۰ سال میشه که سالی دوماه (با فاصله ۱۰ماه از هم) باشگاه میرم و از اون‌جایی که شما در بدو ورود به باشگاه وقتی که یه مدت زیاد کار نکردید باید به تمرین با دمبل‌های نیم کیلویی پلاستیکی و میله هالتر خالی اکتفا کنید، تا الان تغییر خاصی توی بدنم ایجاد نشده و همچنان در ناحیه شکم به‌جای داشتن سیکس‌پک، هیچ‌پک دارم!

البته این دفعه تصمیمم برای فیتنس کاملا جدی و رونی‌کلمنانه‌ هستش چون این سری با یکی از دوستای خوبم دارم میرم باشگاه و همون‌طور که می‌دونید حضور یک نفر دوم در کنارتون برای بدنسازی از داشتن نفر دوم برای قدم زدن زیر بارون هم ضروری‌تره!

من الان تمام انگیزه و امیدم رو توی باشگاه از همین دوستم می‌گیرم، چون اون برخلاف من که دنبال افزایش وزن هستم، برای کاهش وزن و آب کردن چربی اومده باشگاه و این یعنی من همین الان چند لِوِل از اون جلوترم و در مرحله «صفر» قرار دارم در حالی که اون باید فعلا دنبه آب کنه و بعد تازه به فکر شکل دادن به عضلاتش باشه! خب توی این شرایط وقتی داخل باشگاه بین اون همه هیکل‌های تراش خورده، رفیقتون رو زیر پرس‌سینه ۱۰۰ کیلویی در حال نعره کشیدن و زور زدن برای آب کردن ۱۰۰ گرم پی و دنبه می‌بینید واقعا لذت بخشه و بهتون انگیزه میده!

اما انگیزه اصلی تازه بعد از باشگاه شروع میشه، وقتی که شما بعد از یک تمرین سنگین دو ساعته حسابی گرسنه میشین و خودتون رو به نزدیک‌ترین چلوکبابی می‌رسونید ولی دوستتون باید زل بزنه به غذای شما و در بهترین حالت سالاد بخوره، اونم تازه بدون سس مایونز!


منبع: برترینها

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (۴۲۰)

برترین
ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای
پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر،
لاین، واتس آپ، تلگرام و …. حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید
است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم
خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

******

۱٫ ‏۱۲ شب خبر فوری زدن تومان واحد رسمی پول شد؛ قشنگ معلومه رییس بانک مرکزی خوابش نمی‌برده، چند تا غلت زده بعد گوشیشو برداشته خبرو گذاشته تو سایت.

۲٫ ‏من با کم شدن صفرها خیلی غریبه نیستم. ترم چهار بودم که بعد امتحان الکترونیک باخودم گفتم ۲۰میشم. نمره‌ها اومد. شده بودم ۲. امان از این صفرها.

۳٫ ‏یه جا رفتیم خواستگاری، جا پارک نبود. حالا ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی همین چیزهای کوچیک جلوی چیزهای بزرگ رو میگیره.

۴٫ قورباغه نر برای جلب توجه جفتش قورقور میکنه، طاووس نر دمشو باز میکنه، ولی منو خر فقط زل میزنیم تو چشم طرفمون.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

وقتی از خواب بیدار میشی میبینی موبایلت که رمز هم نداشته، نیست 

۵٫ ولی جدی اگه میخواین قربون صدقه ی کسی برین گیلکی یاد بگیرین. یه بلامیسر میگی دل سنگ آب میشه. تی جانه رِ بیمیرم که دیگه اصن کولاک میکنه.

۶٫ یه جا رفتیم خواستگاری، آخرش پدر دختره از بابام پرسید «خودت حاضری یکی مثل پسرت دامادت بشه» بابام یه نگاهی بهم کرد گفت بعدن مزاحم میشیم.

۷٫ ‏یبارم به رفیقم گفتم حال و روزم خوش نیست، گفت نه نباید اینجوری باشی، منم دیدم حرفش خیلی تاثیر گذاره دیگه اونجوری نبودم.

۸٫ دلم میخواد مثل توی فیلما از ماشین پیاده شم دزدگیر بزنم و برم، ولی همیشه بایدقفل فرمون و قفل پدال بزنم بعدشم دورتادور ماشین بچرخم درارو چک کنم.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

اونقدر ازش پرسیدن که کلافه شده

۹٫ ‏اون پرسنلى که سوار این ماشیناى نظافت میشن تو فرودگاه و پاساژا ضمن دور دور ماشینشون زمینم تمیز میکنه، اونارو کجا استخدام میکنن من برم؟

۱۰٫ ‏چیزى به روز دختر نمونده، مراحل کات کردنو شروع کنید.

۱۱٫ ‏تاثیری که دختر همسایه ی پشت شیشه بر بازی فوتبال بچه های محل داشت، قراردادهای میلیاردی روی بازیکنای استقلال پرسپولیس نداشت.

۱۲٫ ‏رفیقم پارسال یه تتو رو گردنش زده، از اون موقع من رخ اینو ندیدم، توالتم میخواد بره نیم رخ میره.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

از باب ترجمه به انگلیسی

۱۳٫ ‏ژن برتر فقط جمشید هاشمپور که تو فیلم فارسی های دهه شصت ۲۰تا تیر میخورد تو قلبش و نمیمرد!

۱۴٫ ‏ولی عنبر نسا بیشتر بهش میخوره اسم سوگلی یکی از پادشاهان قاجار باشه تا پشگل الاغ ماده!

۱۵٫ ‏چرا به دانشجو ها بن خرید سیگار نمی دن؟ ما چیمون از تریاکی ها کمتره؟ تازه تحصیل کرده هم هستیم.

۱۶٫ با دختر تو پارک بودیم یهو باباش اومد، گفتم نترس بگو داداشمه، گفت اخه فامیلیمون یکی نیست خنگ.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

‎با رایزنی هایی ک انجام دادم بالاخره تونستم تریاک رو آزاد کنم 

۱۷٫ این که میگن توی ساعات اوج مصرف وسیله برقی روشن نکنید همش دروغه. من یه بار ۴ صبح جاروبرقی روشن کردم بابام با دو لول آقابزرگ افتاد دنبالم.

۱۸٫ ما مال نسلی هستیم که وقتی جا نبود، یه نفر هم سمت چپ راننده می‌نشست. ما رو از چی می‌ترسونید؟

۱۹٫ حالا جدیدأ هفت هشت ملیون پول دوربین میدن میندازن گردنشون، بعد یکی دیگه با گوشی ازشون عکس میگیره.

۲۰٫ ولی دخترا برن سربازی خوبه ها، کچل میکنن و چون هیچی ترسناک تر از دختری که موهاش رو کوتاه کرده نیست، کسی جرات نداره حمله کنه.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

بلاخره خریدمش
اگه بار داشتید یه خبر بدید 

۲۱٫ یخچال مث پروفایل اونیه که دوسش داری، شایدم چیزی توش نباشه و تغیری نکنه‌ها ولی باز میری چکش میکنی.

۲۲٫ کاش لیواناى چایى، شعورشون میرسید وقتى خالى میشن، خودشون برن خودشونو پر کنن.

۲۳٫ از دستفروش داشتم گیلاس میخریدم کیلویی ۸تومن. یهو داد زد: برس هر قلم میوه کیلویی ۴تومن! بعد منو نگاه کرد باز داد زد: به جز گیلاس!!!

۲۴٫ ‏توشهربازی جیغ میزدم. یارو گفت چتـه؟ گفتم همه میان شهربازی جیغ میزنن دیگه. گفت آره ولی نه وقتی رو چمنا نشسته باشن.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

‏پاور بانک‌های قبل از تو، همه سو تفاهم بود 

۲۵٫ ‏آقا پس این تریاکاى مارو کى میدن، بدن درد داریم به خدا.

۲۶٫ پیاز یجوری گرون شده که رفتم سفره خونه پیاز سفارش دادم گفتم اگه امکان داره کنارش یه دیزی هم بیار.

۲۷٫ خدا لیمو عمانى رو جاى گوشت زیر دهن هیچ مسلمونى نفرسته.

۲۸٫ امریکا ۱۲ تا پلیس افغانو اشتباهی کشته. هواپیمای مسافربری ایرانم که اشتباهی زدن. وقتشه کره شمالیم یه بمب بزنه تو کاخ سفید بگه ببخشید اشتباه شد.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

در آینده ای نه چندان دور

۲۹٫ گوسفند هم بودم و با گوسفندان زندگی میکردم تپش قلب و استرس منو رها نمیکرد. از کجا معلوم فردا علف باشه؟ اگه پشممو بد بزنن تا پاییز درست میشه؟

۳۰٫ هروقت احساس کردی خیلی تنهایی به اون لیوان تو گونی برنج فکر کن.

۳۱٫ خود من با آهنگای حامد همایون واقعا گریه کردم . چون داشتیم میرفتیم مسافرت سی دی دیگه ای نبود تو ماشین گوش بدیم . خیلی گریه کردم.

۳۲٫ پسرعموم عکس نامزدش رو نشون داد وگفت دماغشو عمل کنه خوشگلترم میشه، یهو مادربزرگم از اونطرف اتاق گفت: پشم سیاه با شستن سفید نمیشه فقط تمیز میشه.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

هر بار این خرو محکم نبند نروووو 

۳۳٫ ‏رسمى شدن تومن رو به همه ى کسایى که انگشتشونو مى ذاشتن رو صفر آخریه تا بتونن قیمتارو بخونن تبریک مى گم.

۳۴٫ ‏رفیقم رفته اسپری ضد آفتاب فرانسوی خریده ۱۵۰ هزار تومن، گفتم آفتاب بفهمه اینهمه پول دادی باهات لج میکنه کلا اشعه سرطانزا برات میفرسته.

۳۵٫ ‏زرنگ فقط اونى که الان نشسته داره اپلیکیشن «وافور» رو مى‌نویسه واسه خدمات فروش آنلاین تریاک دولتى به خمارهاى عزیز.

۳۶٫ ‏یسری استادمون یه مسئله ریاضی رو پای تخته نوشت گفت اینو کی حل میکنه؟ گفتم زمان ، استاد زمان همه چیو حل میکنه. پشماش ریخته بود.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

وقتی اس ام اس واریز میاد

۳۷٫ اون چیزی که بقیه میزنن لاسه اونی که خودمون میزنیم گفتگوی فلسفی پیرامون مباحث اجتماعی.

۳۸٫ خاطرات سربازی کسایی که تعریف کردن:
همه ارشد بودن
هیچکی پست نداده
همه هم حداقل یه بار زدن تو گوش فرمانده.

۳۹٫ ‏ازسربازی برگشتم با حالت خدادادعزیزی بعد گل به استرالیا دوییدم دم خونه عشقم فهمیدم شوهرکرده با حالت حمیداستیلی بعدگل به امریکا برگشتم خونه.

۴۰٫ ‏من به این دولت رای دادم و براش رای جمع کردم الانم نمیتونم تنهاش بذارم. اگه تریاک دولتی توزیع کنه مجبورم بگیرم و استفاده کنم.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420) 

میگن شیرها بعد از دیدن این تتو دست به خودکشی دسته جمعی زدند 

۴۱٫ ‏از فردا استوری اینستاگرام پر وافوریایی میشه که پشت ۲۰۶ دارن داریوش گوش میدن.

۴۲٫ ‏داعشیا یه خواننده دارن که سبک سنتی میخونه بش میگن علیرضا انتحاری.

۴۳٫ دختراومد بنگاه گفت گربه دارم باید خونه ۲ خوابه بگیرم. بنگاهی ازما پرسید شما چی؟ گفتیم ما خودمون خونه داریم یه خونه یه خوابه واسه سگمون میخوایم.

۴۴٫ ‏هزارتومن پول میدید به بچه بهش میگید هرچی دوس داری برو واسه خودت بخر، انتظار دارید سیگاری نشه؟

۴۵٫ یه جوری برای نفهمی به خر مثال میزنن، انگار بقیه حیوانات اوقات فراغتشون رو با حل معادلات لگاریتمی پر میکنن. دقیقا فرق خر با زرافه چیه
 شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (420)

‏وقتی تو ماشین دوستت نشستی، حامد همایون میذاره


منبع: برترینها

طنز؛ ای ساربان، لینکین‌پارکِ‌من کجا می‌بری؟

زهرا ساروخانى در نوشت:

همون‌طور که مستحضرید، پدری دلسوز و همسری مهربان، مرحوم مغفور شادروان، برادر چستر بنینگتون، از اعضای بَند لینکین‌پارک و از خوبای اِل‌اَی و راک، دار فانی را وداع گفت. البته این‌بار خوش سلیقگی گلچین روزگار مطرح نبود، بلکه این چستر بوده که خودشو انداخته در آغوش گلچین روزگار و گفته ما دو تا رو کجا می‌برید. روحش شاد و یادش گرامی. بله بله، حتما با این مقدمه متوجه شدید که منم یکی از اون آدم باکلاسام که یک روز جوون بودم، بر و رویی داشتم و عاشق لینکین‌پارک بودم.

حالا اینکه میگم بر و رو، خودتون عامل زمان رو توش ضرب کنید دیگه. این عامل زمان به شخصه برای من در حجم سیبیل‌هام تعریف میشه. دقیقا یادمه اولین باری که تو هواپیما مهماندار پَک غذا رو گذاشت کف دستم و گفت «بفرمایید آقا کوچولو» درجا افسرده شدم و به لینکین‌پارک پناه بردم. الان رو نگاه نکنید که تصور سیبیل داشتن دخترا عجیبه، اون سیبیل‌ها هنوزم وجود دارن ولی بهشون اجازه ظهور و بروز داده نمیشه. زمان ما نتیجه کنکور که میومد، مقدمات رو می‌چیدیم تا شب قبلی که داشتیم می‌رفتیم ثبت نام دانشگاه بالاخره اجازه بدن یه پرده پشت لب رو از سیاهی دربیاریم.

البته سال ۸۴ و پس از مشاهده رییس‌جمهور منتخب از صدا و سیما، افسردگی و اعتیادم به لینکین‌پارک به اوج رسید. دوستم یه نوار کاست برام زده بود و به غلط روش نوشته بود «لینکینگ پارک» یعنی ing رو اضافه کرده بود به لینک و من همیشه فکر می‌کردم یه جور اسم و فعله؛ یعنی میرن پارک و در حال استمراری به هم لینک میشن. کاست رو می‌ذاشتم تو واکمن قرمزم و موظف بودم هر وقت آهنگ تکنو گوش میدم (اون موقع‌ها چه می‌فهمیدیم راک چیه، هرچی دوبس دوبس داشت می‌گفتیم تکنو) باید عینک آفتابی بزنم و گوشه دیوار وایستم، کف پای راستم رو تکیه بدم به دیوار و به سمت چپ خیره بشم.

از این هِدسِت‌های کوچیک سوسول بازی هم مُد نبود، مورد داشتیم پنج کیلو و هفتصد گرم، یه قلمبه‌ای هم وسطش داشت که در ارتفاع دو متری از سر قرار می‌گرفت و حس موهای ملکه‌ بزرگ تو سریال یانگوم به آدم دست می‌داد، یعنی چنان در نقش فرو می‌رفتم که هر وقت مامانم با عصبانیت میومد تو اتاقم می‌گفت: «یک ساعته داریم صدات می‌زنیم مگه نمی‌شنوی؟» مثل همون کره‌ای‌ها جلوی پاش زانو می‌زدم و می‌گفتم: مادر، خواهش می‌کنم منو مجازات کن.

معنی آهنگ‌های خارجکی رو هم نمی‌فهمیدیم و فقط با دهن بسته آهنگش رو می‌زدیم و حتی بعدها هم نفهمیدیم با این تفاوت که لیریک‌اش رو از گوگل پیدا می‌کردیم و تو جمع جوری از حفظ می‌خوندیم که انگار ته لیسنینگ و آخر سبک راک‌ایم. البته علاقه من به لینکین پارک به دوران دانشگاه هم کشید، یعنی دوران به باد دادن سیبیل در ترم اول، به باد دادن ابرو در پایان ترم دوم، خط چشم خلیجی از ترم سوم تا ترم ششم و بازگشت به اصل خویشتن و اکتفا به یک رژ لب کمرنگ در سال آخر.

بحث سیبیل رو پیش کشیدم تا بگم بعضی از هنرمندها با آثارشون چقدر طولانی مدت و از عنفوان کودکی در کنار ما هستن. از دوران پیشا سیبیلی تا پسا سیبیلی و بعد دوباره پسا بدون سیبیلی. مرگ این هنرمندا ناراحت کننده است. مخصوصا وقتی‌که اون هنرمند با هنرش در لحظات تلخ زندگی کنارته، ولی خودش در تلخی و افسردگی از دنیا میره. خواستم به یکی از هنرمندان محبوب زندگیم ادای احترامی کرده باشم و بگم هنرمند مردمی در قلب ما زنده می‌مونه، و هنرش در فکرمون جاخوش میکنه و در ادامه، تتلو دقت کن.


منبع: برترینها