شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (۴۳۲)

برترین
ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای
پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر،
لاین، واتس آپ، تلگرام و …. حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید
است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم
خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

******

۱٫ تو خونه ی ما هنوز به حمید لولایی میگن خشایار.

۲٫ ‏میگن برای هرچیزی راهی وجود داره، فقط باید راهش رو پیدا کنی… الان دارم فکر میکنم با چندتا تخم مرغ و گوجه چطور میشه “قرمه سبزی” درست کرد.

۳٫ منطقى ترین کار اینه که همین امشب با شهریوریاى مغرور بیعت کنیم، شوخى نیس که دوران حکمرانیشون داره فرا میرسه.

۴٫ یه بارم رفتم دماغمو عمل کنم دکتره یه نگا کرد گفت داداش شما صبرکن یکم دیگه علم پیشرفت کنه کلا سرتوعوض کن! مشکل تو فقط با عمل دماغ حل نمیشه.

 شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432)

کادو تولدم بابام خربده، ایشالا توش آی پد باشه.

۵٫ ‏صبونه هم آب پرتقال خوردم هم قهوه. طبق استانداردهای صداوسیما الان نصف مسیر «ثروتمند و بدجنس بودن» رو طی کردم.

۶٫ ‏اونی که گفته سحرخیز باش تا کامروا باشی ببین چه بدبختی بوده که سحرخیزی براش کامروایی محسوب میشده.

۷٫ ‏یسری با داداشم تو خونه تنها بودیم تو لباسشویی از درب جلوش با پارچ آب میریختم لباس بشورم داداشم گفت چکار میکنی احمق، رفت شلنگ آبو از حیاط آورد.

۸٫ ‏جالبه یکی از دوستان داییش ۶سال از خودش کوچکتره، سیگار دست داییش گرفته بود کتکش میزد.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

‏میخوام سه تا از این اسکوترا بخرم، یکی زیر پا یکی زیر کمر یکی زیر سر، تا بتونم بصورت دراز کشیده در سطح شهر تردد کنم. 

۹٫ ‏دستفروشای انقلاب ۳۰ ساله دارن کتابای سینوهه، ایرج میرزا و عایشه پس از پیامبر میفروشن. بابا دوتا کتاب غیر از اینا هم بیارید دیگه.

۱۰٫ ‏تو رو خدا لیگ برتر یه کشورو ببین:
نفت با برق بازی داره
فولاد با مس
خونه به خونه با پدیده شاندیز
سایپا با پیکان
صبا باتری با آلومینیوم!

۱۱٫ ‏به هرکی بگی «دوستت دارم» می‌ره؛ جز پشه‌ها، که با ذکر «منم همین‌طور» اون‌قدر می‌مونن که نابودت کنن.

۱۲٫ همه دخترا یه دوستی دارن که مادرشون بهش اعتماد داره بخوان برن جایی یا بپیچونن میگن با اون بودیم. گفتیم که مادرا اطلاع پیدا کنن.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

کارلو آنجلوتی نماینده ی منتخب شهرهای رم، میلان، تورین، لندن، پاریس، مادرید و مونیخ در مجلس شورای اسلامی 

۱۳٫ اینستا رو باز میکنم ریش حمید صفت میره تو چشمم.

۱۴٫ ‏ی سری رفتم زور خونه مرشد گفت برو وسط میل بزن. رفتم لپ تاپو اوردم وسط گود گفتم آدرس ایمیلو بدید، صدای ضرب رو بیشتر کرد که صدای اشک پهلوونا نیاد.

۱۵٫ اگه روتون نمیشه از گروهای خانوادگی لفت بدید عمدا یه استیکر ناجور بفرستید پشتش عذر خواهی کنید و لفت بدید.

۱۶٫ ‏۸ میلیون میدن میرن رحم گربشونو درمیارن حامله نشه هیکلش بهم نریزه؟ خدایا منو سیاره ی اشتباهی فرستادی :(((

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

چگونه؟ و از آن مهم تر، چرا؟!

۱۷٫ یه بار با پراید رفتم سرقرار, دختر گفت راستش نمیدونم چرا حس خوبی ندارم , گفتم وایسا سه تا مسافر بزنم کولر میگیرم میریم دیگه.

۱۸٫ ۲۸۸ تا نماینده رأی دادند برای وزیر ارتباطات
۹ تا از آرا باطله بوده
یعنی اون نه نفر رو برگه رأی چی نوشتند؟
اونا هم اسم فرهاد مجیدی مینویسند؟

۱۹٫ هر چی به خودم میگم محسن چاوشی قبل خوندن «تویی صور و منم راقص» معنیشو میدونسته، تو کتم نمیره.

۲۰٫ رفتم نمایندگی نایک لباس پاری سن ژرمن بخرم قیمت داد۳۲۰ تومن،باو خود نیمار هم لباسشو از تولیدی برادران کوشکی میخره.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

روز عکاس رو به همه عکاسان این مرز و بوم تبریک میگوییم. 

۲۱٫ این از من به شما وصیت: اگر وارد قهوه‌خانه‌ای در جنوب‌شهر شدید، تقاضای قلیان شیرطالبی و شیر نارگیل و دوسیب یخ و  امثالهم نکنید، می‌بوسندتان.

۲۲٫ سخن بزرگان از آل پاچینو و دی کاپریو هم تو کانالای تلگرام میذارن، یعنی نمیدونن دیالوگا رو خود بازیگرا ننوشتن؟

۲۳٫ یبار چند تا توریست هلندی به شهرمون گفته بودن Village، تا چند ماه مردم تو نماز جمعه بعد از مرگ بر آمریکا مرگ بر هلند هم میگفتن.

۲۴٫ من نمیدونم چرا همیشه کار خودم دم خود پرداز ٣٠ ثانیه طول میکشه اما کار نفر جلوییم ٣٠ ساعت.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

خدا بزرگه

۲۵٫ ‏بسکتبال اینجوریه که مثلا ساعت یازده شب گزارشگره میگه دو دقیقه زمان باقیست بعدش می‌بینی اذان صبح رو گفتن و هنوز ۲۲ثانیه باقی مونده.

۲۶٫ ‏الان تتلو میاد میگه اگه ناپدری حمید صفت حجابش رو رعایت می کرد، این اتفاق نمی افتاد.

۲۷٫ از همون پنج شیش سالگی که بابام گفت همراه خانوم پرستار برو بهت شکلات بده و گرفتنم ختنه کردن دیگه هرگز نتونستم به کادر پزشکی اعتماد کنم.

۲۸٫ روز جهانی عکاس رو فقط به اونی که از آزاده نامداری عکس گرفت تبریک بگید.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

۲۹٫ بعد از چندسال عمم رو دیدم کلى گلگى که اصلا منو یاد نمیکنى. گفتم عمه من خودم که یادتم هیچى، دوستام هم روزى چندبار یادت میکنن.

۳۰٫ معیار شیکی در صدا و سیما: پیراهن آستین بلند مردانه روی تیشرت، شال روی مقنعه‌ای فرو رفته در مانتو.

۳۱٫ شما دانشجوی دکترای دانشگاه استنفورد امریکا باش،فقط کافیه با یه آهنگ همخوانی کنی همونجا بابات میگه اگه درساتم اینطوری حفظ بودی خیلی خوب میشد.

۳۲٫ یه نوع دوست داشتن هست به نام دوست داشتن کوآلایی. به این صورت که شما طرف رو دوست دارید ولی ترجیح میدین بجای ابراز علاقه بگیرید بخوابید.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

‎‏وقتی اس ام اس واریز وجه به حسابت میاد 

۳۳٫ ‏جواب کنکور داداشم که اومده بود نتونستیم یه دفعه به بابام بگیم,  اول زنگ زدیم گفتیم رتبه ش تصادف کرده ولی حالش خوبه.

۳۴٫ یه یادی هم بکنیم از عزیزانی که طبق برنامه تابستونشون تا الان باید سه تا نرم افزار، دو تا زبان و بیست و پنج تا کتاب رو تموم میکردن.

۳۵٫ ‏یه مهمونی هم دعوت بودیم تم‌اش خز پارتی بود به ما نگفته بودن، ما همینجوری رفتیم هیچکی هم شک نکرد، چند نفر هم گفتن عالی ست کردی با تم.

۳۶٫ جدى با چه اعتماد به نفسى لایو میذارین اینستا. کاش بدونین چقد واسمون مهم نیستین.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

ما یه مشت سربازیم جون به کف
عزرائیل با اکیپ ما جوره پس 

۳۷٫ ‏قلیه ماهی یه ترکیبی از قرمه سبزی و مرغ ترشه که مرغاش ماهی شدن.

۳۸٫ امیدوارم وقتى میمیرم ساعت ٧ صبح دیر تر نباشه که الکى سر کار نَرَم اون روز.

۳۹٫ میگن اگه ده میلیارد بهتون بدن چیکار میکنین. من چون سکته میکنم خرج بیمارستان و قلبم میکنم.

۴۰٫ ‏من ماهی یبار میرم عابر بانک یه موجودی کافی نیست میگیرم که طرز کار باهاش یادم نره.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432) 

د لامصب اجازه بده بچه کامل متولد بشه بعد سلفی بگیر

۴۱٫ ‏الان وضعیت تتلو ازحمید صفت بغرنج تره. داره فکر میکنه که چجوری با حمید صفت، ریش، نا پدری، حجاب، قتل جمله بسازه.

۴۲٫ ‏با پراید رفتم سر قرار دختره گفت ماشین خودته؟ این چه سوالیه آخه؟ من اگه بخوام ماشین قرض بگیرم پراید قرض میگیرم؟ معلومه که ماشین خودمه.

۴۳٫ ‏عکس بچه میزارن میگن بخاطر این برید ازدواج کنید. بابا اون بچه آلمانیه. ما ازدواج کنیم بچمون نهایت شبیه علیرضا خمسه میشه.

۴۴٫ پسرا وقتی یه دختری که زشته ازشون میپرسه قیافم چطوریه برا اینکه نگن زشتی میگن خیلی قیافه با نمکی داری. اره خلاصه گفتم مطلع باشید داستان چیه.

۴۵٫ ‏چند روزه از بیخوابی رنج میکشم…تا اینکه امروز شروع کردم به درس خوندن.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (432)

الهه “هل نده حیوان” در ایران باستان


منبع: برترینها

طنز؛ بخش سوم: «مختصر» یا «کوتاه»؟

حسن غلامعلی‌فرد در نوشت:

آنچه گذشت:

در دو بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامه‌دیواری‌ای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند، سپس آن‌ها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامه‌دیواری‌شان بگویند و نمره بگیرند. و اما ادامه ماجرا:

دهخدا یقه پیراهنش را صاف کرد، موهای آشفته‌اش را شانه زد و همان‌طور که بازویش را می‌مالید نشست پشت میز و به ده‌نمکی گفت: «دیگه نبینم که کلاس منو به هم بریزیا!» ده‌نمکی ادای دهخدا را درآورد و سپس گفت: «من خودم روزنامه‌دیواری داشتم اما دیدم خیلی بی‌کلاسه برای همین زدم توی کار فیلمبرداری با گوشی! الانم دارم فیلم فخر و فُحش‌ها رو می‌سازم تا چشمتون در بیاد!»

پناهی آه کشید و چشم دوخت به دهخدا. دهخدا پرسید: «نوبت کی بود؟» مهاجری گفت: «ما!» دهخدا پرسید: «نام روزنامه‌دیواریت چیه؟» تا مهاجری خواست حرفی بزند مطهری سرفه‌ای ساختگی کرد، سپس سوی دهخدا رفت و در گوشش حرفی زد. دهخدا کمی سرخ و سفید شد و نگاهش را از مهاجری برداشت و به بختیاری گفت: «شما بگو!» مهاجری اعتراض کرد و گفت: «نوبت ما بود!» دهخدا گفت: «شما روزنامه‌دیواریت رو بذار روی میز، من خودم پس از کلاس باهات حرف می‌زنم!» این را گفت و به بختیاری اشاره کرد تا حرف بزند.

بختیاری گفت:«ما نام دنیای اختلاس رو انتخاب کردیم و تمرکزمون روی اقتصاد مدرسه و رابطه اقتصاد با اختلاسه» دهخدا سر تکان داد و پرسید: «حالا دستاوردی هم داشتین در این‌باره؟» بختیاری گفت:«دستاورد داشتیم ولی به دستاوردمون دستبرد زدن، الان فقط چند تا نام مختصر از اساتید اختلاس داریم مثل ب.ز و م.خ و س.م و اینا!» دهخدا گفت: «به‌جای مختصر بگو کوتاه یا فشرده!» مظفری خندید و گفت: «ول کنید اینا رو! نوبت منه» دهخدا گفت: «شما چرا خوشحالی؟» مظفری با خنده گفت: «وقتی بتونی با هزینه‌ای مختصر هی طنز و متن و اینا توی روزنامه‌دیواریت بذاری خوشحالی هم داره دیگه، مثلا من همین روزنامه دیواری‌مون که اسمش مهتابِ‌مُزد است رو همینجوری درآوردم!» دهخدا گفت: «مختصر به معنی کم نیست بلکه به معنی کوتاه و فشرده‌‌ست. نباید هی همینجوری در جمله‌ها ازش بهره ببرین» ناگهان بذرپاش فریاد زد: «خبرت!» دهخدا اخم کرد و گفت: «با ادب باش پسرم» بذرپاش گفت: «من با ادبم.

فقط خواستم جلب توجه کنم تا به روزنامه دیواری ما هم توجه کنی!» دهخدا پرسید: «نام روزنامه دیواری شما چیه؟» بذرپاش با غرور گفت: «خبر فلانت امروز! که مختصرش میشه خفا!» دهخدا با کلافگی گفت: «به جای مختصر بگو کوتاه!» زیباکلام از بذرپاش پرسید: «خط قرمزهای شما توی روزنامه‌تون چیه؟» بذرپاش گفت: «ما خط و خوط نداریم، تلاش‌مون اینه که قُبح فحش رو توی مدرسه بشکنیم!» گنجی گفت: «منم توی روزنامه جوال می‌خوام همین کارو کنم! می‌خوام بدون اینکه به خودم سوزن بزنم هی توی تن همه جوالدوز فرو کنم!» این را گفت و جوالدوزش را برداشت و افتاد به جان دهخدا. دهخدا همان‌طور که آخ و اوخ می‌کرد از جوان خواست تا کمکش کند. جوان با بی‌حوصلگی گفت: «بریم بیایم» و باز هم رفتند تا بیایند…


منبع: برترینها

طنز؛ این دندان‌درد لعنتی

علیرضا مصلحی در نوشت:

ابتدا تو را نادیده می‌گیرند، بعد به تو می‌خندند، سپس با تو می‌جنگند و در نهایت تو پیروز می‌شوی. (مهاتما گاندی)

قسمت اول (یک تیر کوچولو):

اولش با یه درد یواش شروع میشه. با یه تیر کوچولو. شاید هم اصلا نفهمی چی شده. مثل اولین پالس منفی‌ای میمونه که از یه نفر می‌گیری ولی نادیده‌اش می‌گیری. یه لبخند له می‌زنی و ادامه میدی. یه زمان به زندگیت نگاه می‌کنی می‌بینی سرشار از کود شده. رایحه‌اش همه جا رو برداشته. یه لبخند له‌‌تر می‌زنی به اون عزیزی که بالا سر کودها ایستاده میگی «کود ریز کی بودی تو؟»

قسمت دوم (یک گاز کوچولو):

با یه بستنی شروع میشه. با یه گاز کوچولو. همون تیر کوچولو الان پشت لبش سبز شده پدرسوخته. از دندون شروع میشه میپیچه تو جمجمه. نمیخوای قبول کنی مشکل از تو هست. فریاد می‌زنی: «جهان سوم جایی است که بستنی‌ها زیادی یخ می‌زنند تا دندان‌ها سرویس شود».

قسمت سوم (رویارویی):

شب با درد دندون از خواب می‌پری. بالاخره باهاش روبه‌رو شدی.

قسمت چهارم (و جنگ آغاز می‌شود):

میری داروخونه چندتا خشاب ژلوفن، چندتا خشاب نوافن، چندتا خشاب کودئین می‌گیری و میگی: «هاستا لا ویستا بیبی» و جنگ آغاز می‌شود. اولش هر هشت ساعت می‌خوری بعد هر ۶ ساعت بعد هر چهار ساعت و در نهایت هر نیم ساعت!

قسمت پنجم (سیم آخر):

جنگ بدجور بالا گرفته. نیاز به آتش سنگین داری. یه خشاب مسکن در جا می‌خوری. حس عجیبیه. کاملا های شدی. از موی سرت تا ناخن پاهات بی‌حس شده البته به جز دندونه! احساس می‌کنی به مهمات جدید نیاز داری. اسپری لیدوکائین رو خالی می‌کنی تو دهنت. داغ میشه. بی‌حس میشه. می‌خوابی. یک ساعت بعد پا میشی. دندون درد میگه: «صبح بخیر کوچولو!». از درون خُرد میشی. می‌زنی به سیم آخر. تصمیم می‌گیری سنتی رو با صنعتی ترکیب کنی. میری سراغ مواد صنعتی سنگین. روغن ترمز!

قسمت ششم (فروریزی):

با یه حالتی شبیه آوارگان لهستانی جنگ جهانی دوم داری از پله‌ها میری بالا. سرگیجه و حالت تهوع داری. از مشکلات قلبی و نارسایی کبد و کلیه رنج می‌بری. اثر مسکن‌هاست. پله‌ها تموم میشه. می‌رسی به مطب دندانپزشک. خانم منشی میگه«عزیزم بفرمایید انتهای راهرو سمت راست». میری تو اتاق. میشینی روی صندلی. لثه‌هات شدید زخم شده. بدجور می‌سوزه. تاثیر لیدوکائین و روغن ترمزه. دکتر دیر میاد، داد می‌زنی: «خانم منشی! عزیزم! پس این دکتره چی شد خبرت؟» خانم منشی با عصبانیت در رو باز میکنه میگه: «نیم ساعت با شلوار نشستی روی توالت فرنگی دقیقا داری چه غلطی می‌کنی؟» منظورش رو متوجه نمیشی. با تعجب میگی: «با شلوار؟ مگه دندون بالا نبود؟» میاد میکشه پرتت میکنه تو اتاق روبه‌رویی. رو یونیت دندانپزشکی خراب میشی.

قسمت هفتم (و یک پایان تلخ ):

چند روز گذشته. به حالت عادی برگشتی. موجودی حساب و مقدار پولی رو که تو مطب از کارتت کم شده رو چک می‌کنی. می‌کوبی تو پیشونیت. با خودت میگی«جا داشت یه ۲۰ روز دیگه تحمل می‌کردم. هنوز وایتکس و جوهرنمک رو امتحان نکرده بودم».

در انتها می‌خوام چند کلمه با خود دندون‌درد صحبت کنم.

تو بدترین اتفاقی هستی که تا حالا برای دنیا افتاده لعنتی! اول تویی بعد جنگ‌های جهانی بعد قحطی بزرگ چین و بعدش نسل‌کشی مغول. برو به کارهات فکر کن.


منبع: برترینها

طنز؛ سوءحسن برداشت

ماهنامه خط خطی – علیرضا کاردار: این روزها، و مخصوصا بعد از انتخابات ریاست جمهوری اخیر، بازار استناد به قوانین رونق گرفته است. یعنی هر کسی می خواهد چیزی بگوید و حتی فحش بدهد و فضیحت بار دیگران کند، می گردد قانونی پیدا می کند و براساس بند و تبصره های آن، دیگران را مستفیض می کند.

به همین دلیل، تحریف ها، شایعات، جعل و تکذیب خبرها هم دیگر کمر نگ شده است. البته، به جز بعضی دم و دستگاه ها که اسمشان را نمی آوریم، ولی بخش های خبری و تحلیلی، مصاحبه، میزگرد و امکان زیرنویس کردن دارند، که خب حساب آن ها جداست!

برای همین، تصمیم گرفتیم مانند همان بعضی ها که از هر حرفی هز چیزی را که دلشان می خواهد برداشت می کنند، به هیچ کس هم پاسخگو نیستند و از همه طلبکارند، ما هم چند جمله خبری را ذکر کنیم و از آن ها نتایج دلخواه خودمان را بگیریم، ببینیم چه مزه ای می دهد، شاید به مزاجمان سازگار آمد و ما هم زدیم توی کار آن ها!

خانم ابتکار: «به خاطر کباب، جنگل را به آتش نکشیم.»

برداشت ما: به خاطر کباب می توانیم فقط پارک ها، باغ ها و مراتع را به آتش بکشیم که درختانش از بین برود و تبدیل به زمین تجاری شود که در آن صورت کباب بیشتر می چسبد. همچنین، می توانیم ساختمان ها و خودروها را هم به آتش بکشیم که دل بعضی ها را کباب کنیم، ولی کاری به جنگل ها نداشته باشیم. از طرف دیگر، فقط به خاطر گریل یا سرخ کردن در انواع روغن های جامد پالم دار و مایع صنعتی وارداتی اجازه داریم جنگل را به آتش بکشیم. اگر مورد آب پز یا بخارپز هم بود، آتش زدن جنگل ایرادی ندارد.

چند مسئول: «صندوق عقب خودرو حریم خصوصی است، اما محل نشستن سرنشینان که از بیرون دیده می شود، عمومی است.»

برداشت ما: از این به بعد، می رویم در صندوق عقب خودرو هر کاری که دلمان خواست می کنیم و هر چیزی که بخواهیم جا به جا کنیم می گذاریمش در صندوق عقب. هیچ گشتی هم حق بازرسی صندوق عقب را ندارد و باید از همان پشت شیشه توی خودرو را نگاه کند و فقط می تواند به هرچه به چشمش خورد گیر بدهد و اگر شیشه ها دودی یا گلی بود و یا چیزی زیر صندلی و کف ماشین بود و به چشم نیامد، به خیر گذشته است. همچنین، هر خودرویی که درش باز بود به عنوان مکان عمومی تلقی می شود و می توانیم توی آن بنشینیم و روشن کنیم برویم، به جز بخش صندوق عقبش که مال خود صاحب خودرو باقی خواهدماند.

مدیرعامل زامیاد: «سال ۹۷، به طور عملی با نیسان آبی خداحافظی می کنیم.»

برداشت ما: تا قبل از سال ۹۷، هر کاری با نیسان آبی داریم انجام بدهیم و هر باری که خاور و کامیون هم توانش را ندارند با آن ببریم و هر سبقت غیرمجاز و ورود ممنوع و رد شدن از چراغ قرمز و کشیدن روی رانندگان دیگری را که دلمان می خواهد انجام بدهیم و مطمئن باشیم که بعد از سال ۹۷، باز هم شاهد هنرنمایی های نیسان های آبی در خیابان خواهیم بود تا دلمان برایشان تنگ نشود، مانند خداحافظی ورزشکاران و سیاست مداران و بازیگران.

وزیر ورزش و جوانان: «طرح حضور بانوان در ورزشگاه ها در حال پیگیری است و به دور از حاشیه، نهایی شدن آن را دنبال می کنیم.»

برداشت ما: «در حال پیگیری بودن» لفظ مودبانه «بی خیال شدن» است و بهتر است بانوان بی خیال حضور در ورزشگاه ها شوند و از طریق گیرنده ها رنگی در خانه خود، به دور از حاشیه، صحنه های آهسته مسابقات را تماشا کنند و به جای موج مکزیکی، چیپس مکزیکی درست کند و به همسران، فرزندان و برادرانشان بدهند و به جای تشویق ایسلندی، تخمه کانادایی تفت بدهند تا آقایان خانواده که به ورزشگاه می روند با خودشان ببرند. ولی می توانند با خیال راحت بوق و طبلشان را در خانه بزنند، به شرطی که به دور از حاشیه باشند و مزاحم همسایه ها و مردان خانه و امضاکنندگان طومارها نشوند.


منبع: برترینها

طنز؛ «به هیچ‌وجه» یا «به هیچ رو»؟

حسن غلامعلی‌فرد در نوشت:

آنچه گذشت:

در بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامه‌دیواری‌ای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند. سپس آن‌ها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامه‌دیواری‌شان بگویند و نمره بگیرند. و اما ادامه ماجرا:

دهخدا از آبدارخانه بازگشت، نشست پشت میزش و پرسید: «نوبت کی بود؟» حضرتی دستش را بالا برد و گفت: «ماییم، ماییم» دهخدا چند بار گردنش را نرمِش داد و سپس گفت: «خب شما بگو ببینم نام روزنامه‌دیواریت چیه و چه بخش‌هایی داره؟»

حضرتی گفت: «ما نام اعتضاد را برگزیدیم! بخش‌های بی‌شماری هم در روزنامه‌مون داریم…» یکی از شاگردها سخن حضرتی را برید و گفت: «ما به حضرتی کمک کردیم تا روزنامه دیواری درست کنه، قرار بود بهمون نفری بیست و پنج تومن بده اما پنج تومن داد گفت بقیه‌شو ندارم» حضرتی اخم کرد و گفت: «این حرف به هیچ‌وجه درست نیست» دهخدا گفت: «به جای به هیچ‌وجه بگو به هیچ رو»

حدادعادل گفت: «چرا الکی سختش می‌کنید؟ به جای جفتشون از کلمه اصلا استفاده کنید و خودتون رو راحت کنید!» دهخدا ابرو در هم کشید و گفت: «ما می‌خواهیم پارسی بیاموزیم نه اینکه برای واژگانِ پارسی برابرهای عربی بیابیم!»

قالیباف از حدادعادل پرسید: «این الان چی گفت؟» حدادعادل شانه بالا انداخت و گفت: «خیلی زبونش ثقیله! باید یه برنامه مترجم زبان بریزم توی گوشیم».

علی‌آبادی گفت: «برنامه‌شو نریزیا! به درد جرز لای دیوار هم نمیخوره، بدتر آبروت رو پیش خارجیا میبره» دهخدا کوبید روی میز و گفت: «چه خبره؟ خاموش!» سپس رو کرد به نجفی و پرسید: «نام روزنامه دیواری شما چیه؟» نجفی همان‌طور که عرق پیشانی‌اش را پاک می‌کرد پاسخ داد: «روزنامه دیواری ما خیلی پر و پیمانه، نامش همشاگردی‌ست و پر از آگهی‌های نیازمندی و تعریف و تمجید از کارهای شهردار مدرسه‌ است» قالیباف گفت: «این روزنامه دیواری مال من بود، حق من بود، سهم من بود، نجفی از من گرفتش!» دهخدا اخم کرد و پرسید: «مدرکی هم داری؟» رئیسی به قالیباف گفت: «ولش کن! بیا بشین پیش خودم!» کواکبیان پرسید: «نوبت ما نشد؟» دهخدا گفت: «داریم درباره روزنامه‌دیواری همشاگردی حرف می‌زنیم!» کواکبیان از گوشه چشم نگاهی به نجفی انداخت و گفت: «همشاگردی توی همه مدرسه پر شده، شما یکم به ما توجه کن!» دهخدا از نجفی پرسید: «شما حرفی نداری؟»

نجفی دوباره عرق پیشانی‌اش را پاک کرد‌‌ و پاسخ داد: «نه» سپس به سختی روزنامه دیواری‌اش را لوله کرد و با خنده گفت: «هنوز قلقش نیومده دستم!» دهخدا به کواکبیان گفت: «خب شما بگو!» کواکبیان نفسی عمیق کشید و سپس فریاد زد: «نام روزنامه ما کژدُم‌سالادی است» دهخدا خندید و گفت: «مگه خیاره؟ آخه کژدم که سالادی و غیر سالادی نداره!».

لاریجانی گفت: «نیش کژدم نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است» کواکبیان گفت: «کژدم ما به هیچ‌وجه نیش نداره، خوراکیه!» دهخدا گفت: «به جای به هیچ وجه بگو به هیچ رو».

زیباکلام گفت: «میشه برین سراغ روزنامه دیواری بعدی؟» دهخدا رو کرد به موسوی‌خوئینی‌ها و گفت: «شما بگو!» موسوی‌خوئینی‌ها گفت: «سلام!» ناگهان ده‌نمکی از ته کلاس فریاد کشید و دهخدا فریاد زد: «خاموش!» سپس به جوان اشاره کرد و جوان نیز با دستپاچگی فریاد زد: «بریم بیایم» و رفتند که بیایند…

ادامه دارد


منبع: برترینها

طنز؛ پسر نزهت خانم رو به وزیر علومی قبول کنین

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

قضیه از جایی شروع شد که چند نفر آن دوردورها بال‌بال می‌زدند و می‌گفتند: «من! من!» ولی رییس‌جمهور با خودش فکر می‌کرد «اینا دیگه زیادی به مطالبات اون ۲۴ میلیون نزدیکن. بذار یه وزیر اعتدالی‌تر بذارم» و رویش را از آن گزینه‌ها برمی‌گرداند. بعد می‌رفت سراغ گزینه‌های اعتدالی و خیلی زیرپوستی به آن‌ها پیشنهاد وزارت می‌داد. مثلا زنگ می‌زد دانشگاه شریف، می‌گفت: «به وزیر علوم وصل کنین».

– وزیر علوم نداریم اینجا!

+ وزیر علوم، همون که شماره اتاقش ۲۳۴ بود.

– ۲۳۴؟ دکتر فلانی رو می‌گین؟

+ بله بله، همون ایشون.

یا دم دانشگاه تهران منتظر می‌ماند، هر استادی از در خارج می‌شد، مثل آقای حاجیلو می‌پرید جلویش و می‌گفت: «وزیر علوم کی بودی تو؟» و آن استاد اگر برایش عارضه قلبی اتفاق نمی‌افتاد، عقب عقب فاصله می‌گرفت و در افق محو می‌شد. خلاصه هر کدام از گزینه‌های اعتدالی‌تر یک بهانه‌ای می‌آوردند و در می‌رفتند.

این طوری شد که لیست وزرا رفت مجلس، ولی داخلش وزیر علوم نبود. نماینده‌ها هی لیست را نگاه کردند، شمردند، کاغذ را برگرداندند، حتی وزن کردند. مدام حس می‌کردند یک چیزی کم است. هی بحث می‌کردند و می‌گفتند: «یعنی رحمانی فضلی لاغر شده؟ چطور ممکنه کرباسیان از طیب‌نیا لاغرتر باشه؟ فرهادی رژیم گرف… راستی وزیر علوم کو؟!»

و اینجا بود که ناگهان معادلات عوض شد و همه شروع کردند به گشتن برای وزیر علوم. هر فراکسیونی می‌خواست خودش وزیر را پیشنهاد بدهد. از فراکسیون مستقلین زنگ می‌زدند به روحانی، می‌گفتند: «پسر نزهت خانم اینا رو یادتونه؟ دو تا دکترا گرفته، خیلی هم پسر خوبیه. اگه خواستین معرفیش کنیم آشنا بشین، بلکه به وزیر علومی بپذیرینش».

کریمی قدوسی از فراکسیون اصولگرایان زنگ می‌زد. روحانی برمی‌داشت: «بفرمایید؟»

– کریمی قدوسی هستم.

+ امرتون؟

– وزیر علوم.

+ خب؟

– همین دیگه. من بیشتر حرف نمی‌زنم، فقط گوش میدم. شما بگین!

عارف از فراکسیون امید زنگ می‌زد به رییس‌جمهور. روحانی گوشی را برمی‌داشت و می‌گفت: «بفرمایید… الو… الو… چرا حرف نمی‌زنی؟ عارف خودتی؟»

خلاصه هی گذشت و گذشت و وزیر علوم انتخاب نشد. تا الان هم اگر به جلسات رای اعتماد دقت کرده باشید، یک رخوتی کل فضای مجلس را گرفته و به جز قدم زدن و تجمع و خوش و بش و کشتی گرفتن نماینده‌ها، اوج هیجانی که اتفاق می‌افتد، این است که یک نماینده حرفی بزند که صداوسیما مجبور شود پخش زنده را قطع کند و اعتقادش به آزادی بیان نمایندگان مجلس را بیش از پیش در چشم ما فرو کند.

در واقع نماینده‌ها منتظرند وزیر علوم معرفی شود که یکی‌شان برود بالا بپرسد چرا فضای دانشگاه‌ها این قدر بسته شده؟ و نفر بعدی بپرسد چرا فضای دانشگاه را زیادی باز کرده‌اید؟ و وزیر علوم از تعجب قفل کند و به نماینده‌ها خوش بگذرد.


منبع: برترینها

طنز؛ بیست و دو دقیقه‌ ناقابل کار روزانه مفید!

ماهنامه خط خطی – داوود قنبری:

مرکز پژوهش های مجلس:

متوسط ساعات کار روزانه مفید در بخش دولتی تنها ۲۲ دقیقه است.

[در یک اداره دولتی]

ارباب رجوع وارد اتاقی در یک اداره دولتی می شود. جلوی میز اول می ایستد. کارمندی مشغول مطالعه روزنامه است. از پشت روزنامه، چهره اش قابل دیدن نیست.

ارباب رجوع: سلام قربان! این پرونده من بالاخره بعد از سه ماه کامل شد، لطف بفرمایید یک امضا و مهر زیرش بزنید، تا من برم.

کارمند شماره یک با آرامش، روزنامه اش را کناری می زند.

ارباب رجوع [خوشحال]: سلام مجدد عرض می کنم. این پرونده ما رو یک نگاه می اندازین؟

فقط یک دونه مهر و امضا می خواد. سه ماهه که اسیر این کاریم.

کارمند شماره یک جرعه ای از قهوه اش می نوشد. دوباره روزنامه اش را باز می کند و شروع می کند به حل جدول.

ارباب رجوع [متعجب]: چی شد؟ الو داداش، با شمام. (تلاش می کند با سرفه و سر و صدا توجه کارمند شماره یک را جلب کند، اما موفق نمی شود.)

کارمند شماره یک، بدون توجه به ارباب رجوع، روزنامه را تا می کند. خمیازه ای می کشد و می گوید: آقا، پس این چای ما چی شد؟ گوش کن! سه حرفیه، رودی در کویر لوت.

ارباب رجوع: قربان، سلام مجدد عرض می کنم.

کارمند شماره یک: مخترع واشر سرسیلندر، شونزده حرفه!

ارباب رجوع: جااان؟ شونزده حرف؟!

کارمند شماره دو: به گمانم ناپلئون بناپارت.

کارمند شماره سه: بیشتر به ارنست همینگوی می خوره.

ارباب رجوع: اینجا چه خبره؟

به سمت میز کارمند شماره دو می رود.

ارباب رجوع: سلام قربان، ارادت دارم. این کار ما رو راه می ندازین بریم؟

کارمند شماره دو: آخه نمی شه…

کارمند شماره سه: صد دفعه گفتم با ارباب رجوع جماعت حرف نزن. ای بابا! عجب گیری کردیم ها.

ارباب رجوع: یعنی چی آقا؟ این کارها چیه می کنید؟ ببین با کیا شدیم هشتاد میلیون نفر.

کارمند شماره دو به کارمند شماره سه: بذار بهش بگم. داره مخمون رو می خوره.

کارمند شماره سه: باشه، ولی خیلی مختصر و مفید.

کارمند شماره دو: ببین ارباب رجوع گرامی، مگه اخبار رو نمی خونی؟

ارباب رجوع: اخبار؟ بله، گاهی اوقات.

کارمند شماره دو: همینه دیگه. از دنیا عقبی. مگه نشنیدی که مرکز پژوهش های مجلس اعلام کرده متوسط ساعات کار روزانه مفید در بخش دولتی تنها ۲۲ دقیقه است؟

ارباب رجوع: خوب حالا که چی؟

کارمند شماره دو: هیچی دیگه، ما امروز همه ۲۲ دقیقه کار مفیدمون رو انجام دادیم.

ارباب رجوع: حالا می گی چی کار کنم؟

کارمند شماره دو: هیچی، برو فردا با امیدواری بیا.

ارباب رجوع: امید؟ دیگه چه امیدی؟

کارمند شماره دو: با این امیدواری که وسط اون ۲۲ دقیقه فعالیت مفید ماها برسی.

ارباب رجوع: یعنی… آخه… من…

کارمند شماره دو: آقاجون، من رو بیشتر از این به حرف نگیر. برو به سلامت.

ارباب رجوع سلانه سلانه می رود.

کارمند شماره یک: اسم کوهی در موگادیشو! چهار حرفیه!


منبع: برترینها

طنز؛ تابستان خود را چگونه بگذرانیم؟

ماهنامه خط خطی – شهاب نبوی: طرف صحبت امروز من پول دارها نیستند. آن ها از من و شما بهتر می دانند چطور باید اوقات فراغتشان را بگذرانند. مخاطب امروز من آن نود و شش درصد باقیمانده است. ما کلی فکر کردیم تا برای گذراندن باقی تعطیلات تابستانی، پیشنهاداتی را به شما ارائه دهیم.

یک. نشستن پای برنامه های جذاب صدا و سیما. اصولا سیاست صدا و سیما بر روی نشاط اجتماعی قرار گرفته است. اصلا همه برنامه سازان آن «خنداننده برتر» هستند. خود من یک روز در حالی که داشتم مرغ بریان، از این دوازده هزار تومانی ها می خوردم، هم زمان تلویزیون هم نگاه می کردم. ناگهان، دیدم مرغ بریانم، در حالی که سینه اش در دهان من بود، بلند شده است و دارد توی اتاق می دود و غش غش می خندد. نگو تلویزیون داشته اخبار بیست و سی را پخش می کرده است.

دو. صفحات مجازی. یکی دیگر از پرکاربردترین سرگرمی های این فصل ولو شدن کنار پریز برق و غرق شدن در صفحات مجازی است. این مورد بسیار پرطرفدار است. شما اولش فقط می خواهی صفحه ات را چک کنی، اما این چک کردن از اوایل تیرماه شروع می شود و معمولا سی و یک شهریور به پایان می رسد. لایک کردن صفحات ببرها و پلنگ های مجازی و همچنین عضویت در تیم ملی فحش گذاری از دیگر سرگرمی های جذاب این دسته است.

سه. قلیان. مورد شایع دیگر در این فصل کشیدن قلیان است. اصلا تابستان است و دو سیب آلبالویش. اصولا زیر اجاق گاز در این مدت نباید خاموش شود. باید زغال شما همیشه سرخ و گل انداخته باشد. توصیه می شود همیشه قلیان را به همراه داشته باشید. هر آن ممکن است فرصت کشیدنش مهیا شود.

چهار. دیدار با شوهرعمه و شنیدن تحلیل های عمیق سیاسی اش. خیلی از تئوریسین ها و تحلیل گران بزرگ امروز، در تابستان و از روی بیکاری، به این سمت کشیده شدند. همان هایی که اگر همین متن را بخوانند، از درونش لااقل سی، چهل نماد انحرافی پیدا می کنند!

پنج. وسیله نقلیه عمومی گردی: این یکی تجربه بسیار کم خرج و شخصی خودم است. صبح ها سوار بی آرتی یا مترو می شوم. تا شب، همه ش خطوط را عوض می کنم و وقتم را می گذرانم. فقط در این مورد، برای اینکه بیشتر به شما خوش بگذرد. سعی کنید اول خط سوار شوید تا هم جای خنک گیر بیاورید، هم زیر دست و پا له نشوید.

شش. پیاده روی. اگر حس و حال راه رفتن دارید، غروب های تابستان وقت خوبی برای پیاده روی است، فقط حواستان باشد به خاطر گرم بودن هوا، لباس هایتان آب نرفته باشد؛ آن وقت مجبور می شوید، در انتها، مسیر پیاده روی تان را به سمت خیابان وزرا کج کنید.

هفت. مطالعه. این پیشنهاد مفت نمی ارزد. الکی و فقط برای اینکه آخرش را فرهنگی تمام کنم، مطرح کردم. زبانم لال، خدایی نکرده اگر وقت کردید، دو خطی هم کتاب مطالعه بفرمایید.


منبع: برترینها

طنز؛ همه شکایت دارند حتی پزشک معالج!

ماهنامه خط خطی – مهدی طوسی: گفته می شود در مراسمی که به خاطر اولین سالگرد عباس کیارستمی، فیلم ساز فقید ایران، در دانشگاه شهید بهشتی و با حضور تعدادی از اهالی سینما و وزیر بهداشت برگزار شد، ضمن اینکه گزارشی از روند پرونده پزشکی ارائه شد متوجه شدیم که همه به اتفاق پزشک معالج از روند درمان کیارستمی شکایت دارند! به نظر شما اگر به شکایت رسیدگی شود، نتیجه اعلام چه خواهدشد؟ پیش بینی ما این است:

– طی بررسی کارشناسی و دقیق ما، یکی از متهمان اصلی کودک چهار ساله ای است که در زمان ملاقات، به شکلی خزنده و مشکوک، از زیر دستان ماموران بیمارستان فرار کرده و خودش را به داخل بخش رسانده و بعد با زدن جیغ بلندی باعث ترس مرحوم کیارستمی شده و همین ترس انگیزه ترس وی از نظام پزشکی ایران شده است!

– کارخانه سازنده ساعت مچی دکتر معالج مرحوم کیارستمی نیز متهم است و ما داریم خانواده مرحوم را مجاب می کنیم از این کارخانه به مجامع جهانی شکایت کنند! چرا که این ساعت به قدری سنگین بوده که وقتی دکتر معالج دستش را روی شکم کیارستمی برای معاینه قرار می داده است، روی معده وی فشار سنگینی را تحمیل می کرده و لذا باعث آسیب شدید به سیستم گوارشی وی شده است!

– کارمند دون پایه بخش لاندری بیمارستان، که در بازبینی ملحفه ارسال برای مرحوم کیارستمی دقت لازم را نداشته، هم محکوم است. گفته می شود وقتی ملحفه را باز کردند بیندازند روی ایشان، یک سوسک ملاحظه شده است که جیغ بلند مرحوم را در پی داشته و این واکنش صدادار روی امعا و احشای ایشان تاثیر سوء داشته است! گفتنی است که در همین رابطه پرونده سوسک های بیمارستان نیز در دست بررسی است!

– با تحقیقات محیطی صورت گرفته متوجه شدیم که مرحوم کیارستمی از رنگ دیوارهای بیمارستان دلخور بده اند و اعتقاد داشته اند این رنگ بیمار را بیشتر بیمار می کند! به همین منظور، کارگر نقاش ساختمانی، که این رنگ را برای بیمارستان انتخاب کرده است، نیز تحت تعقیب قضایی قرار دارد!

– گفتنی است مرحوم کیارستمی، بدون هماهنگی با نظام پزشکی ایران، فرانسه را برای ادامه روند درمان خود انتقاد کردند و لذا کارمندی که بلیت فرانسه را به ایشان فروخته است نیز احضار شده است!


منبع: برترینها

طنز؛ آخر و عاقبت خبرنگاری

پوریا عالمی در نوشت:

خبرنگاری در خاورمیانه این‌طوری است که بابات همیشه تو را می‌بیند، می‌پرسد: «خب، پسرم می‌خوای در آینده چی‌کاره بشی؟» تو می‌گویی: «بابا من الان سر کارم… چند ساله…».

بابات می‌گوید: «همون دیگه… چندساله سر کاری… کی می‌خوای بری سر کار واقعی؟».
وقتی می‌رسی به یک نفر و حالت ازدواج پیدا می‌کنی و بهش سریع می‌گویی آی‌لاو‌یو. طرف می‌‌گوید اوکی. اما شغلت چیه؟

تو باافتخار می‌گویی: «من روزنامه‌نگارم هانی…»

هانی می‌گوید: «مگه هنوز روزنامه‌ها چاپ میشن؟! این موضوع مگه برای تاریخ مشروطه نیست؟!»

وقتی توی تاکسی نشستی و راننده می‌گوید: «دست همه توی یک کاسه است…»، تو هم سریع می‌گویی نه شما اشتباه می‌کنی و چندتا کاسه است که توی هرکدام دست چند نفر است! طرف هم بهت جواب می‌دهد: «حرف مفت می‌زنی… چی‌کاره‌ای اصلا؟» تو هم با یک غرور عجیبی می‌گویی: «من روزنامه‌نگارم…»؛ یعنی خیلی حالیم می‌شود و آقای راننده می‌گوید: «همون… یا حالیت نیست! یا راست گرفتی دروغ بگی!»

وقتی هم زنگ می‌زنی به دوست‌های قدیمیت آنها سریع می‌گویند: «اوه… شت… واقعا من سند ندارم برات وثیقه بذارم رفیق…» و وقتی تو می‌گویی «نه… من برای سند تماس نگرفتم…»، آنها می‌گویند: «اوخ… اوخ اوخ… راستش من الان دست‌وبالم خالیه… نمی‌تونم بهت پولی قرض بدم… ببینم تا حالا فکر نکردی با ماشین بری مسافرکشی؟»

بله. شما فکر می‌کنید تنها کاربرد روزنامه‌نگاری و خبرنگاری چیست؟ هیچی… شما نقش مرغ عروسی و عزا را دارید. یعنی چی؟ یعنی توی عروسی سر شما را می‌برند که شکم خوشحالان سیر شود و سرشان گرم. توی عزا هم سر شما را می‌برند که سر ناراحت‌ها از وضعیت موجود گرم شود و با بوی کباب‌شدن شما یاد و خاطره آن مرحوم را فراموش کنند.


منبع: برترینها

طنز؛بررسی ترانه ها، این قسمت؛ ای جان!

ماهنامه خط خطی – همایون حسینیان:

این مطلب: ترانه ای جان

«ای جان! قلب من آشفته دلداده مرنجان»

ترانه باز: مخاطب این شعر «جان» است. شاعر چون فامیلی «جان» را نگفته است، درواقع بخشی را به شنونده سپرده است که به میل خود جان را تصور کند. حال می تواند این «جان»، جان لنون باشد یا جان رنو! حتی می توان او را جان تراولتا یا جان وین یا… تصور کرد. شاعر آشفته دلداده از جان می خواهد که قبلش را آزار ندهد.

«ای جان! دستی بزن و گردش تقدیر بگردان»

ترانه باز: شاعر از «جان» می خواهد با یک دست زدن، تقدیری که در حال گردش است را بگرداند! حال چه جوری باید گردش را گرداند! این دیگر به عهده «جان» است و به شنونده ربطی ندارد!

«ای جان! ردی، خبری، پیک امیدی بفرستم/ تا کور شود چشمه‌‌ی تاریک حسودان»

ترانه باز: شاعر از «جان» می خواهد یک اعلام حیاتی بکند تا او بتواند چشم هایی که تاریک است را کور کند و حال حسودان را بگیرد. باز در این قسمت، چگونگی کور کردن چشمه تاریک به شنونده ربطی ندارد.

«دلبرا! جان جان جان جان جان جان»

ترانه باز: در این بیت، شاعر اسم دلبرش را تکرار می کند و از صنعت «تکرار اطوار» بهره برده است.

«مطربا! وای وای وای وای وای وای»

ترانه باز: در این بیت نیز همان صنعت «تکرار اطوار» به کار برده شده است و واژه «وای» شنونده را در چه کنم قرار داده است که بهره هم زمان از صنعت ابهام است. «وای» می تواند نشانه عشوه شاعر باشد و هم می تواند واژه انگلیسی به معنی چار باشد که یعنی ای مطرب! چرا نمی نوازی!

«های من! هی هی هی هی هی هی»

ترانه باز: «های» (high) به معنای بالاست و نشان دهنده فاز بالای شاعر است! و با تکرار «هی» دارد خود را نهیب می زند که چرا این قدر های شده ای.

«هوی من! های های های های های های»

این بیت نشان دهنده این است که شاعر از خط خطی خوان های حرفه ای و از طرف داران گربه ویژه این نشریه «هوی» است و تکرار «های» به معنای خندیدن با صدای بلند است. گویا شاعر در حین سرایش شعر، مطلبی را از خط خطی خوانده است و نتوانسته جلوی خنده خود را در شعر بگیرد.

«یا رب! به سمت من، یارم روانه کن. صبرم به سر رسیده/ با من بگو بگو، از راز قلب او. رنگ از رخم پریده»

ترانه باز: در این بیت، شاعر تحملش تمام شده است و از خدا می خواهد یار را روانه شاعر کند! و سپس، با تاکید، می گوید چون رنگ از رخش پریده است، باید راز قلب معشوق را بفهمد که چه هست.

«وای از شبی که بی یادش سحر شود هرگز چنین نباشد/ با تار گیسویش، دامی به وسعتم، بر قامتم تنیده»

ترانه باز: در قسمت اول، آرزو می کند که هیچ وقت بدون یاد یار شب را سحر نکند و در بخش دوم، توضیح می دهد که یار با گیسویش، به وسعت تن شاعر، دامی بر قامتش تنیده است. (تجسم این صحنه برای افراد زیر ۱۸ سال توصیه نمی شود). این شعر دارای یک پارادوکس است. در جایی شاعر می گوید که خبری از معشوق ندارد و برای دیدارش تحملش تمام شده است و در جای دیگر می گوید که یار او را به دام انداخته است و این امر نشان دهنده استفاده شاعر از صنعت «نقض غرض» است. در آخر، باید گفت شاعر خیلی های، های، های، های، های، های بوده است!


منبع: برترینها

طنز؛ شهردار پاستوریزه

وحید میرزایی در نوشت:

این روزها که بحث معرفی وزیران به مجلس داغ شده، بهارستان جای خوبیه برای فالگیری و کاسبی. واسه همین از صبح بساط فالگیری‌ام رو جلوی در مجلس پهن کردم. منتظر وزیران پیشنهادی یا حتی نماینده‌های مجلس بودم که بر عکس پیش‌بینی‌ام، یهو محمدعلی نجفی شهردار جدید تهران اومد سمتم و گفت«آقا یه فال برای من می‌گیری؟» گفتم«به به مخلص آقای نجفی. آقا ما شمارو خیلی دوست داریما. وقتی شنیدم شهردار شدی خیلی خوشحال شدم منتها راسش بیش از اینکه خوشحال شم، نگرانت شدم؟» با همون ادب و متانت خودش پرسید«چطور؟» گفتم «ببین شهردار شدن، اونم شهردار تهران روحیه خاص خودش رو می‌خواد؟ اینجا دانشگاه یا آموزش و پرورش نیستا. اینجا همه گرگ‌اند، پاره می‌کنند.»

یه‌کم خودش رو جمع و جور کرد و گفت «چه جوری یعنی؟ چه روحیه‌ای؟» گفتم«ببین محمدعلی جان؛ شما خیلی انسان شریف، مؤدب و با اخلاقی هستی، تجربه نه‌چندان دور شهرداری نشون داده باید دقیقاً برعکس باشی. مثلاً الان می‌دونی زمین تو بالا شهر تهران متری چنده؟» گفت«بستگی داره.» گفتم «د همین. بستگی نداره اتفاقاً. تو شهرداری، هرچی تیغت می‌بُره، ببرون. حالا می‌دونی نرخ فروش تراکم مناطق مختلف تهران چنده؟» گفت«خب بستگی داره..» زدم تو حرفش و گفتم «د همین. اصلاً بستگی نداره. با هر قیمتی دوست‌داری و حال می‌کنی باید تراکم بفروشی. شهرداری خرج داره. انتخابات خرج داره، هزار کوفت و زهر مار دیگه داره، نمی‌شه با مدیریت اخلاق‌مدار و اصولی اداره‌اش کرد. کلاس مطالعات اجتماعی نیست که.» همینجور مات و مبهوت نگاهم کرد. ازش پرسیدم«حالا اینارو ولش کن.

دست به آچارت خوبه؟» گفت«بد نیست. گاهی آبگرمکنمون شعله شمعکش خراب می‌شه، خودم درست می‌کنم.» پرسیدم «مثلاً با دم باریک یا انبردست یا گازانبر کار کردی تا حالا؟» با تعجب پرسید«چی بگم؟ کم پیش میاد برای آب‌گرمکن نیاز به گازانبر بشه.» گفتم«ای بابا تو هم مسخره‌اش رو درآوردی. این‌طوری که نمی‌تونی مدیریت کنی. دست به گازانبرتم خوب نیست پس. والا به نظرم شما برای این پست زیادی خوب و پاستوریزه‌ای.» یه کم عصبانی شد و گفت«یعنی چه؟ من اومدم همین روحیه رو عوض کنم. شهر نیاز به نفس کشیدن داره، نفس فرهنگی، نفس اجتماعی….» سی ثانیه سکوت کردم و تو چشماش خیره شدم. بعد دستم رو گذاشتم رو شونه‌هاش و کشیدمش کنار.

بهش گفتم«ببین عزیزم حالا شما داغی خیلی متوجه شهر تهران و شهرداری که تحویلت دادن و بدهی‌هاش و پرونده‌هاش نیستی. دو روز دیگه می‌بینمنت.» بهت زده پرسید«واقعاً نمی‌فهمم، یه‌کم توضیح می‌دی؟» گفتم«می‌دونی زمین متری ۲۰۰ هزار تومن بره، دو میلیون برگرده یعنی چی؟ می‌دونی تراکم متری۲۰ هزار تومن بره، متری ۲۵۰ هزار تومن برگرده یعنی چی؟ تو می‌دونی کارمند ساده شهرداری بره، سرمایه‌دار و ملاک برگرده یعنی چی؟ در کل می‌دونی دسته بره، نفر برگرده یعنی چی؟» سردرگم شده بود. تصوری که از شهرداری داشت به کل به هم ریخت.

من واقعیات رو بهش گفتم. باید با حقایق رو به رو می‌شد. یه کم فکر کرد و گفت«پس حتماً برام یه فال بگیر تا ببینم باید چه کنم.» جعبه فال رو گرفتم جلوش، چشماشو بست و یه فال برداشت«در یاب کنون که نعمتت هست به دست/ کین دولت و ملک می‌رود دست به دست.» پرسید«تعبیرش چیه؟» گفتم «معلومه دیگه. البته اینو شاعر صرفاً برای یادآوری و عبرت از گذشتگان گفته. حالا شما گوشه ذهنت داشته باش.» سریع سررسیدش رو درآورد و این شعر رو یادداشت کرد و رفت سوار همون خط مترویی شد که هفته پیش با عجله افتتاح شد. رفت که رفت.


منبع: برترینها

طنز؛ ذکر شیختنا و مولاتنا فدریکا موگرینی (رضوان ا… علیها)

حسام حیدری در نوشت:

آن مسئول سیاست خارجی اروپا، آن آمده بعد از اشتون و خاویر سولانا، آن خود به تنهایی پنج به‌علاوه یک، آن دارای چندین اکانت فیک، آن چپ‌گرای راست شده، آن که مدل ابروهایش مده، آن عامل طولانی شدن مذاکرات، آن در حال مکاتبات، آن رقیب کاترین اشتون، آن شال‌هایش هر سه تا یکی اشانتیون، آن به دنیا آمده در دوران جنگ سرد، آنکه دیگر یک ایرانی را تهدید نکرد، آن درس خوانده در دانشگاه ساپینزا، آن عاشق فلافل و بعدش پیتزا، آن که هیچ‌وقت بی‌اجازه دست نمی‌زد به موز و شیرینی؛ شیختنا و مولاتنا فدریکا موگرینی (کثر ا… سلفیها) از مفاخر ایتالیا و اروپا بود و صحبت فرانچسکو توتی و دل‌پیرو یافته بود و سلبریتی سیاسی بود و کرامات فراوان داشت.

در ابتدای کار او آورده‌اند که بچه‌ای درس‌نخوان بود و تنبلی می‌کرد و مشقش هیچ نمی‌نبشت. دیگر روز پدرش به خانه آمد و گفت: «امروز تو را بر مجلس یکی از بزرگان رم برم که سال‌ها است در این شهر است تا نصیحتت کند مگر درس گیری» پس به خانه‌ای شدند و شیخی خوش سیما بر آنجا بود. چون دختر بدید، دستی بر سرش کشید و گفت: «عمو شیطونی نکنه، عمو درس بخونه». فدریکا را از این کلام آتشی بر دل افتاد که هرگز دیگر آن آتش بننشست. پس بر پای شیخ افتاد و گفت: «تو کیستی و از کجایی؟» شیخ گفت: «حمید معصومی نژاد، ررررررررررررم»

پس از آن بود که قبولی عام گرفت و بر بیو خویش نوشت: «دنبالم نیا اسیرم میشی». پس بر هر مجلسی می‌شد؛ جمعی با او سلفی می‌گرفتند و بر هر طریقی می‌شد به دنبالش می‌دویدند و هرچه می‌نبشت؛ می‌گفتند: «زیبا بود بانو با اجازه شیر می‌کنم».

نقل است که فردی دقیق و حساس بود. روزی بر طریقی می‌رفت؛ مریدی او را صدا زد: «موگرینی موگرینی» وی برافروخت و گفت: «شما مردها کی می‌خواید رنگ‌ها رو یاد بگیرید؟ من موگرینی نیستم من «مو یشمی مایل به کله‌غازی‌ام» و این از افضل جملات بود.

در خبر است که مسئول مذاکرات بود و در فامیل‌شان برای هرکسی خواستگار می‌آمد خبرش می‌کردند که مذاکره کند. زود می‌آمد و می‌رفت سر اصل مطلب و شیربها و نفقه می‌گرفت و جهاز را گردن داماد می‌انداخت. دیگر روز شیخ ظریف از بهر مذاکره آمد. فدریکا اندورن شد و چون لختی گذشت بیرون آمد.

گفتند: «چه شد؟» گفت: «بابا من کم آوردم. این‌ها پول قر رقص چاقو رو هم دارن پای ما میزنن» و سیگاری روشن کرد. همچنین از او سبب طولانی شدن مذاکرات هسته‌ای را پرسیدند. گفت: «تا می‌اومدیم گرم صحبت بشیم؛ آقای علیفر از تهران تماس می‌گرفت. تلفظ اسم درست بازیکن‌های ایتالیا رو از من می‌پرسید»

نقل است که محبوب همگان بود و شمع محافل و مجالس بود. آورده‌اند روزی به مجلسی درآمد… ؛مریدی رقعه‌ای به او داد که: «یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی/ شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی» فدریکا رقعه به قشقاوی داد که ترجمت کن. گفت ترجمت ندانم فقط عکس خواستی بگو بگیرم. بعد از آن مریدی دیگر آمد. گفت: «ببخشید قصد مزاحمت ندارم، شما جزوه دارید؟» و مریدی دیگر آمد و گفت: «ببخشید شما خود خارج بودید؟ خود خود خارج؟» و همین‌طور می‌آمدند و سوال می‌پرسیدند و از نزدیک می‌دیدند و بهره‌ها می‌بردند از کمالات ایشان.

در آخر کار او آورده‌اند که از سیاست خارج شد و سلفی با دیگران گرفتن پیشه خود کرد و به مجالس مختلف می‌رفت و با علاقه‌مندان سلفی می‌گرفت. تا این که عمرش با پایان رسید. پس مریدان ناله‌ها کردند و بر فراق او اشک‌ها ریختند و نماینده‌ای از ادوار مجلس، پیوسته می‌گفت: «مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر، ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم» رحمه ا… علیها.


منبع: برترینها

طنز؛ تاریخچه ای متفاوت از اختراع یخ!

ماهنامه خط خطی – علی زراندوز: وقتی انسان اولیه متوجه شد در چله تابستان، دیگر نه با کل کل کردن با باجناقش دلش خنک می شود و نه با خاموش کردن های ناگهانی دیپلودوسو، دایناسور دم دراز (که بچه هایش به دمش برگ های بزرگ بسته بودند و با چرخاندن دم این جانور خنک می شدند و حکم کولر آن زمان را داشت!)، متوجه شد باید دلش را واقعا با یک چیز خنک، خنک کند! اما موضوع اصلی این بود که در چله تابستان هیچ جا یخ یافت نمی شد، مگر در قله کوه های بلند. پس انسان اولیه راهی آن نواحی شد و با رسیدن به یخچال های طبیعی، خودش را خنک کرد. اما مسئله اصلی این بود که نوک کوه خودش جای سردی بود و آنجا خوردن یخ اصلا مزه نمی داد! اگر هم انسان اولیه می خواست یخ را تا خانه اش همراه ببرد. همه اش در راه آب می شد. اینجا بود که انسان اولیه متوجه شد در جهان هستی یا قیر نیست یا قیف یا هر دو هست و متصدی اش رفته است مرخصی!

بنابراین، خیلی حکیمانه این بخش از تقدیرش را پذیرفت و برگشت پایین و دوباره مشغول کل کل کردن با باجناقش و خاموش کردن دم چرخانِ دیپلودوسوس شد و هم زمان، زیر لب، زمزمه می کرد: «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای/ که بر من و تو در اخیار نگشادست!»

اما چندی بعد و با شروع عصر یخ بندان روی کره زمین، همین انسان اولیه به جای یخ، این قدر دنبال یک فنجان آب جوش روی قله های آتشفشانی گشت، که آخر سر هم در را یافتن آن منجمد شد و جسدش چند هزار سال بعد در قالب یخ بزرگی کشف شد و نام مرد یخی، برای همیشه، روی نام برده جاودان شد. بیت: «انسان اولیه که یخ می گرفتی همه عمر/ دیدی که چگونه یخ انسان اولیه گرفت؟!»

کم کمر بشر متوجه شد به جز یخ، برخی انسان های دیگر هم هستند که بسیار خنک هستند! این عزیزان بسیار تلاش می کنند تا ما را بخندانند یا باحال به نظر برسند، ولی متاسفانه با وجود آن همه گلوکزی که می سوزانند، فقط بیشتر و بیشتر باعث سرمای درونی ما می شوند. خوشبختانه، در حال حاضر، بیشتر انسان ها مجری تلویزیون شده اند و آدمی می تواند بدون نگرانی از ناراحت شدن آن ها، یا کانال را عوض کند یا تلویزیون را خاموش کند و عدد یک را هم، تا آخر عمرش، به هیچ شماره ای نفرستد!

متاسفانه، در برخی موارد مشاهده شده است که بعضی از شرکت های فروش قرص های رهاشدن از سردی در ماهواره، در آگهی هایشان از این شعر مولانا سوءاستفاده می کنند و گویا می خواهند زبانم لال بگویند جناب مولانا در این شعر، محصولات آن ها را تبلیغ کرده اند: «مال و زرش کم ستان جان بده از بهر جان/ مذهب سردان مگیر یخ چه کند جز یخی؟!» در حالی که تقریبا بیشتر مولاناشناسان شرقی و مستشرقین غربی اتفاق نظر دارند که جناب مولانا این بیت را مدتی پس از آغاز فصل چهارم برنامه خندوانه سرود!

اما تقابل سرما و گرما در سیاست معاصر زمانی رخ داد که چندی قبل، دکتر احمدی نژاد اعلام کرد آب یخ رو باید اونجایی بریزن که می سوزه، نه جای دیگه! پس از این رویداد بود که مسابقه پرتاب آب یخ به رشته ای المپیک اضافه شد و لولو اعلام کرد اگر قول بدهند آب یخ کافی در اختیارش قرار بدهند، نه تنها آن چیز را نمی برد، بلکه آن هایی که برده را هم پس می آورد، زیرا در سرزمین لولوها، هوا به شدت گرم است و آن ها چون به یخ دسترسی ندارند، مجبورند از برخی چیزها سایه بان درست کنند و به خنکای آن پناه ببرند!

و در پایان، بد نیست یادی کنیم از نویسندگان طنزی که همیشه هوای دکه های روزنامه فروشی و کتاب فروشی ها را خنک و مطبوع نگه می دارند و اگر پا بدهد، حتی به رادیو و تلویزیون می روند و در ابعادی وسیع تر، از گرمایش سراسری کره زمین جلوگیری و انبساط جهان هستی را کندتر می کنند!
 تاریخچه ای متفاوت از اختراع یخ!

این سه بزرگوار در بیانیه ای اعلام کردند آب یخ را فعلا باید ریخت پای درختی که با پیت حلبی کاشته شده است. چون خود شما وقتی توی تابستان با یک پیراهن نازک این قدر گرمتان می شود، ببینید یک درخت که دور ریشه هایش حلبی است، قدر گرمازده می شود و محتاج آب یخ!


منبع: برترینها

طنز؛ مشکل خروج زن ایرانی حل شد

پوریا عالمی در نوشت:

شرایط جدید و آپ‌تودیت‌گرفتن گذرنامه منتشر شد و ما مجبور شدیم بند مربوط به خانم‌ها را برای شما توضیح مبسوط بدهیم:

بند ۴ – ۱) اجازه محضری برای بانوان متأهل از سوی همسر.

بند ۴ – ۲) بانوان مقیم خارج احتیاج به اجازه محضری همسر ندارند، همچنین اقامت با گذرنامه ایرانی قابل‌قبول است.

بند ۴ – ۳) بانوانی که همسر آنها فوت کرده، می‌بایست اصل گواهی فوت همسر یا اصل شناسنامه باطل‌شده همسر و بانوان مطلقه می‌بایست اصل طلاق‌نامه را ارائه کنند.

توضیحات ما

۴ – ۱) هر خانمی باید از سوی همسرش اجازه محضری بگیرد، اما همسر آن خانم برای تایلندرفتن نیازی به اجازه محضری ندارد؛ همین که بلیت هواپیما داشته باشد کافی است.

همچنین اگر همسر خانمی که می‌خواهد برود سفر، خودش تنهایی رفته باشد سفر خارجی و در دسترس نباشد که به خانمش اجازه محضری بدهد، خانمه باید صبر کند آقاهه از سفر برگردد، بعد استراحت کند، بعد آقاهه اگر خواست، برود محضر به خانمش اجازه بدهد از کشور خارج بشود، اگر هم که نه، نمی‌رود اجازه بدهد.

همچنین خانم‌های محترم یا باید رضایت ولی داشته باشند؛ یعنی باباشان بیاید اجازه بدهد یا رضایت همسر. درواقع معنی این حرف این است که خانم‌ها به‌تنهایی مثل باد هستند که دیده نمی‌شوند بنابراین برای حمل باد به بادکنک یا کپسول هوا؛ مثل پدر یا همسر نیازمندیم.

۴ – ۲) این بند نشان می‌دهد بانوان عزیز برای اینکه تنهایی از کشور خارج بشوند یک راه دارند و آن این است که اول قایمکی از کشور فرار کنند و بروند خارج مقیم شوند. آن‌طوری دیگر نیازی نیست اجازه همسر داشته باشند؛ چون قبلا ثابت کرده‌اند تنهایی بلدند در بروند و از لحاظ اداره گذرنامه برای خودشان مردی محسوب می‌شوند!

۴ – ۳) پس آن‌طور که ما متوجه شدیم، بانوان عزیز یا باید با شوهرشان بروند اداره گذرنامه یا با یک احضارکننده روح که روح آن مرحوم را ظاهر کند.

حرف درشت

مرد ایرانی واقعا در جهان بی‌نظیر است و حیف است که تمام شود. برخلاف زن ایرانی که بسیار زیاد است و حداقل هر مرد ایرانی یکی از آنها را دارد.


منبع: برترینها

طنز؛ ترکیدن در کره شمالی یا جنوبی

علیرضا لبش در نوشت:

در فرودگاه منتظر اعلام زمان پرواز نشسته بودیم.

اولی به بغل دستی‌اش گفت: کجا داری میری؟

دومی گفت: کره شمالی. تو کجا داری میری؟

اولی گفت: آمریکا.

دومی گفت: مواظب باش کره‌ای‌ها نترکوننت. سه میلیون نفر ثبت نام کردن تا بیان آمریکا را اشغال کنن.

اولی عرق روی پیشانی‌اش را پاک کرد و گفت: تو مواظب خودت باش. این آمریکایی‌ها خیلی کله خرن. میزنن کلا کره شمالی رو با ملتش محو میکنن میره پی ‌کارش. آب هم از آب تکون نمیخوره.

دومی کف دستش را خاراند و گفت: عجب شیر تو شیری شده دنیا.

اولی پوفی کرد و گفت: بیشتر شبیه خر تو خره. یا شیر تو خر. نمی‌دونم.

سومی که تا حالا ساکت نشسته بود و به صفحه گوشی‌اش خیره شده بود، گفت: خدا رو شکر که ما نوسازی کردیم. شورای شهر نو، شهردار جدید، کابینه یک کم جدید و رییس‌جمهور قدیمی مدل جدید تا ۱۴۰۰٫ کی بیان عوارض نوسازی رو ازمون بگیرن، خدا میدونه.

چهارمی که داشت دگمه بالای یقه سفیدش را باز می‌کرد تا هوا بخورد گفت: به زودی عوارض نوسازی رو هم پس می‌دید. وقتی نماینده علاقه‌مند به مجلس می‌فرستادید، باید فکر این روزها رو هم می‌کردید که یه روزی علاقه‌مند به گرفتن سلفی با موگرینی بشه و آبروتون رو ببره.

سومی گفت: اونکه قدیمی شد، رفت. سوژه جدید چی داری؟

چهارمی دگمه‌ یقه‌اش را دوباره بست و گفت: چرا تتلو قدیمی نمیشه، سلفی به این زودی قدیمی شد.

پنجمی که دورتر نشسته بود و مثل اینکه مادرش موهایش را عروسکی شانه کرده بود گفت: حالا اینا رو بی‌خیال. کره شمالی که عددی نیست. این کره جنوبی شاخ شده، میگه باید ایران رو از جام جهانی حذف کنن، ما بریم به جاشون.

آخه آبمون کم بود، نونمون کم بود، این بازیکن خارج فرستادنمون چی بود دیگه؟! حالا اگه نریم جام‌جهانی من چی کار کنم؟ من تور جام جهانی روسیه رو از همین حالا خریدم.

چهارمی دوباره دگمه بالای یقه‌اش را شل کرد و گفت: اصلا نباید بذاریم بازیکن بره بیرون از کشور که پر رو بشه. اون از نخبه‌مون که یک عکس درست و درمون نداشت بعد از مرگش بزنیم به دیوار، کلی بچه‌های فوتوشاپ کار زحمت کشیدن تا نوشته‌های بی‌تربیتی پشتش رو پاک کنن. این هم از ورزشکارامون.

من گفتم: هواپیما داره سوار میکنه.

همگی برای سوار شدن به هواپیما هجوم بردند.


منبع: برترینها

طنز؛ سرانجام ِ محمود و رفقا

پویان فراستی در نوشت:

خبر کوتاه و جانسوز بود. «رییس‌جمهور سابق برزیل به خاطر فساد به ۹ سال حبس محکوم شد» حالا امکان دارد این خبر برای مخاطبِ عادی، فقط کوتاه باشد مثل خبر چندین بار کاندیدا شدن محسن رضایی برای انتخابات ریاست‌جمهوری یا خبر تولید برق از زباله توسط قالیباف؛ اما برای طنزپرداز جماعت، خبر جانسوز هم هست.

لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا، مشهور به لولا؛ رفیق محمود احمدی‌نژاد بود. رییس‌‌جمهور سابق کشورمان که دوره‌ای مهره مار داشت و دور خودش کشورهای بزرگ و پیشرفته‌ای مثل جیبوتی و آنگولا را جذب می‌کرد این روزها به شدت تنها شده است. یکی از ویژگی‌های رییس دولت نهم و دهم همین اطرافیان جالب او هستند که هر کدام به سرنوشت جالب‌تری دچار شدند.

دوره‌ای رفیق جینگ محمود احمدی‌نژاد مرحوم هوگو چاوز بود. یعنی یک مدت یا محمود اینا ونزوئلا بودند یا هوگو اینا ایران، همه چی داشت به خوبی و خوشی پیش می‌رفت که گلچین روزگار در یک اقدام خوش‌سلیقه‌نانه(!) گل چاوز را از دنیا کند و برد. محمود هم برای این که غمش تسلی پیدا کند با پرواز مستقیم رفت ونزوئلا و با مادر مرحوم یک احوال‌پرسی ریزی کرد تا شاید دلش آرام گیرد. حالا اینکه آرام گرفت یا نه را ما کاری نداریم.

یک دوره مصباحی‌مقدم و پرویز فتاح از رفقای رییس‌جمهور هاله نور بودند اما این روزها آن‌ها هم صحبت از محاکمه احمدی‌نژاد می‌کنند.

یکی دیگر از بزرگوارانی که با احمدی‌نژاد نشست و برخاست زیادی داشت و گرفتار شد، محمدرضا رحیمی بود که مدتی در اوین شب را به صبح می‌رساند. بعد از آن هم نوبت به یکی از آن سه نفری رسید که هیچ دو نفری به اندازه آن‌ها شبیه به هم نبودند! که البته به تازگی از زندان بیرون آمده است. الان فقط از آن اکیپ دوست داشتنی یک احمدی‌نژاد باقی مانده و یک درخت. این روزها محمود هر روز به درخت تکیه می‌زند و نامه می‌نویسد.

جدیدا مشخص شده است که خود محمود هم بله! یک مقدار اندکی تخلف دارد و سر سوزن ذوقی! با این حساب کم کم از آن جریان فقط یک درخت باقی می‌ماند و دیگر هیچ!


منبع: برترینها

طنز؛ وزیر علوم همان دروازه‌بان مالدیو است

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

انتخاب شهردار تهران آدم را یاد بازی ایران-مالدیو می‌اندازد. همه از اول نتیجه را می‌دانند، ولی در ظاهر نه تنها چیزی از ارزش‌های تیم رقیب کم نمی‌شود، بلکه در کنفرانس مطبوعاتی قبل از بازی هر دو تیم یکدیگر را مستحق پیروزی و بازی را پایاپای و سخت توصیف می‌کنند. اما همین که بازی شروع می‌شود توی دروازه! در انتخاب شهردار هم شورای شهر همان اول ۲۱ رای به آقای نجفی داد، بعد با همه کاندیداهای نهایی تماس گرفتند و گفتند «اگه زحمتی نیست یه برنامه بنویسین بیارین واسه شهردار شدن. پذیرایی هم در وقت دیگری انجام خواهد شد».

نصف کاندیداها این جمله آخر را که شنیدند، بیخیال قضیه شدند. طرف مگر بیکار است برای شهرداری تهران با وضع فعلی و این همه بدهی اقدام کند، تازه سر جلسه یک ساندیس و کیک هم ندهند؟ خلاصه این‌طوری نصف کاندیداها پریدند.

بقیه هم شروع به صحبت می‌کردند، بعد از دو سه دقیقه سرشان را بلند می‌کردند و می‌دیدند اعضای شورا به آقای نجفی خیره شده‌اند و ایشان را زیر نظر دارند. در نتیجه خواستند وقت شورا را تلف نکنند و خودشان با خیال راحت کنار کشیدند. اما شورا خیلی اصرار داشت وقتش تلف شود، چون به هر حال رای‌گیری را برگزار کرد و در کمال ناباوری! آقای نجفی با ۲۱ رای شهردار تهران شد و توی دروازه.

صحبت از فوتبال شد؛ واقعا اوضاع فوتبال کشور هم چیزی از اوضاع شهرداری کم ندارد. چند روز پیش رقم بدهی باشگاه‌های پرسپولیس و استقلال اعلام شد و ما فهمیدیم که مرتضی حسینی بیخودی خودش را جلوی دوربین به در و دیوار استودیو نمی‌زد و سامانه ۳۰۹۰ تمام درآمد را دودستی تقدیم باشگاه‌ها کرده و آن‌ها هم بدهی‌های‌شان را کامل داده‌اند. فقط هر کدام ۱۰ دوازده تا شاکی خصوصی دارند که سرجمع شندرغاز (حدود ۴۰ میلیارد تومن) از این دو باشگاه طلبکارند.

از آن طرف همه اشخاص فدراسیونی و وزارتخانه‌ای و ورزشی و سیاسی و اجتماعی درباره اتفاقات فوتبال اظهارنظر می‌کنند و ایران را در آستانه محرومیت بین‌المللی قرار می‌دهند، به جز خود فوتبالی‌ها! انگار مثلا فوتبال، انتخابات ریاست‌جمهوری است که یک عده رایش را بدهند، یک عده دیگر مطالبات‌شان را مطرح کنند، در نهایت هم کابینه مطابق میل یک گروه سوم چیده شود.

یعنی شما ترکیب وزرای پیشنهادی را که نگاه می‌کنی، از همه طیف‌ها دستچین شده‌اند و فقط یک استاد رائفی‌پور کم است. تازه وزیر علوم هم هنوز در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. مثل این می‌ماند که ترکیب ۱۱ نفره تیمت را معرفی کنی، روبرتو کارلوس و زلاتان و نعیم سعداوی را بچینی کنار هم، دروازه‌بان هم یادت برود مشخص کنی.

پس می‌بینیم که فوتبال و سیاست و مدیریت شهری و در کل همه چیزمان به هم می‌آید و شرایط کاملا مشابه بازی ایران-مالدیو است. با این تفاوت که چند وقتی است مالدیو ماییم!


منبع: برترینها

به درخواست «آقای ربیعی» توجه نکنید!

احمدرضا کاظمی در نوشت:

این روزها گل سر سبد بحث‌های سیاسی کشور را یک مورد «حضور دوباره» و یک مورد «عدم حضور دوباره» تشکیل می‌دهد که اولی در مورد آقای رحمانی فضلی و وزارت کشور و دومی در مورد زنان و کابینه دولت است!

متاسفانه در این بین بسیاری از خبرهای مهم دیگر گم و کمرنگ شده‌اند! یک چیزی تو مایه‌های سکانس غرق شدن بچه پیمان معادی در دریا، توی فیلم درباره الی. جایی که هیچ‌کس متوجه عدم حضور اِلی بدبخت نشده بود چون همه روی بچه تخس پیمان زوم کرده بودند!

شما ببینید، جدا از خبرهایی مثل این که وحید خزایی پیج اینستاگرامش را بسته و امیرتتلو هم آن را از حالت پابلیک در آورده، در حالی‌که همه دارند در مورد آقای رحمانی فضلی و احتمال نگرفتن رای اعتماد او از مجلس حرف می‌زنند، آن گوشه موشه‌ها، در تاریکی و به قول معروف «اون آخرای مجلس» بدون اینکه من و شما در جریان باشیم؛ آقای ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی در حال تلاش و رایزنی برای گرفتن رای اعتماد دوباره از نمایندگان مجلس است.

آقای ربیعی که درچهارسال گذشته جهت بهبود وضعیت کار و رفاه اجتماعی، از مردم «صبر ایوب» را درخواست کرده بود؛ این روزها درخواست متفاوتی دارد و خواهان حمایت همه جانبه لیست امید از ایشان و سایر افراد پیشنهادی وزارت است. آقای ربیعی برای تحقق این مهم حتی به دیدار لیدر ممنوع‌التصویرطلبان هم رفته است و از ایشان درخواست پادرمیانی کرده که البته با پاسخ مبنی بر اینکه «نمایندگان منتخب مردمند و در تصمیم‌گیری مخیر هستند و بر اساس منافع ملی عمل خواهند کرد» مواجه شده است، این پاسخ در واقع حکم فرستادن OK یا استفاده از ایموجی لایک تلگرام در جواب درخواست‌های بلندبالای دوستان‌مان را دارد! در واقع پاسخ جناب ممنوع‌التصویر یک چیزی تو مایه‌های همان «باشه! بش میگمِ» خودمان بوده، منتهی کمی مودبانه و گفت‌وگوی تمدن‌هاطور!

اما این رویکرد مظلومانه و «تولو خدااااااا تولو ژوون هرکی دوچش دااالی به من رای اعتمااااااااات بده خوووووووو» که آقای ربیعی برای جلب اعتماد نمایندگان در پیش گرفته تنها سیاست ایشان نیست.

«پیرو اشاره‌ام به وجود تامل در عملکرد وزیر رفاه در مبارزه با فساد، وزیر رفاه تلفنی چنان به من تشر زد که شک ندارم اگر دادسرا داشت مرا شبانه جلب می‌کرد». این توییت جناب محمود صادقی نماینده مردم تهران در مجلس است که نشان می‌دهد آقای ربیعی برای گرفتن رای اعتماد از مجلس علاوه بر مذاکره، سایر گزینه‌ها را هم روی میز گذاشته است!


منبع: برترینها

طنز؛ بِلاروس؛ خوشگل شرق اروپا هستی بِلا!‏

فریور خراباتی در نوشت:

بلاروس، کشوری در شرق اروپا و در منطقه اروپای خاوری است (ببینید بعضی‌ها با پول ملت چه کارها که نمی‌کنند!) پایتخت این ‏کشور «مینسک» است و احتمالا محلاتی به نام «رباط صلیبی»، «تاندون» و «کشاله» بخش‌هایی از این شهر را تشکیل ‏می‌دهند. بلاروس را عده‌ای به اشتباه «روسیه سفید!» می‌نامند در حالی‌که روسیه خودش خیلی سفید است و دیگر سفیدتر از روسیه ‏نداریم و نام این کشور برگفته از «روتنیای سفید!» است. سال‌ها حکومت «ایوان آزارنده!» در آنجا حکمرانی می‌کرد و مردم آنجا ‏بارها به «آزارنده» گفتند: «حکومت آزارت نمیده؟» او نیز پاسخ داد: «نه!» و مردم گفتند: «اما پدر ما رو در آورده!» در نتیجه ایوان ‏آزارنده چون نمی‌خواست باعث آزار هیچ پدری شود، همه آن‌ها را کشت تا هیچ پدری به واسطه حکومت او در نیاید.‏

بلاروس از جمله مناطقی بود که تحت هجوم مغول‌ها قرار گرفت، در آن زمان حاکم بلاروس به مغولی‌ها گفت: «داداچیا اینجا این‌قدر ‏سرده که ما خودمونم داریم میریم، ببخشید تنهاتون میذاریم، همه‌اش مال خودتون!». بلاروس کلا در طول تاریخ مورد هجوم ‏واقع شده است. در جنگ جهانی اول توسط آلمان‌ها اشغال شد، پس از جنگ جهانی اول توسط روس‌ها اشغال شد، در جنگ ‏جهانی دوم توسط آلمان نازی اشغال شد، پس از جنگ جهانی دوم توسط شوروی اشغال شد. در همان دوران، بزرگ بلاروس ‏نگاهی به وضعیت کشور انداخت و گفت: «در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را!».‏

بلاروس در طول تاریخ خود چندین بار عضو کشورهای همسود (مشترک‌المنافع!) بوده و هفته‌ای سه بار با لهستان و لیتوانی ‏همسود می‌شدند اما به سود نمی‌رسیدند و کشورهای «هم‌ضرر» یا «مشترک‌الضرایر!» را تشکیل داده بودند. در نهایت هم ‏پادشاه وقت لهستان اعلام کرده: «بابا این‌طوری اصلا نمیشه، جمع کنید این مسخره‌بازی رِ، هرکسی کار خودش، بار خودش، ‏آتیش به انبار خودش!» در نتیجه بلاروس آغاز کننده این داستان شد که: «من یه شریکی داشتم، همه دار و ندارم رو بالا کشید، ‏کارخونه رو از چنگم در آورد، منم الان روی این تاکسی دارم کار می‌کنم!»

بلاروس در نهایت در سال ۱۹۹۲ و پس از فروپاشی شوروی، توانست استقلال خود را به دست بیاورد و کشوری مستقل شده و انتخابات ‏برگزار کند. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های این کشور، جذب دانشجو از کشورهای دیگر است، یعنی هرکس در کشور خودش در ‏یادگیری «تصمیم کبری» مشکل دارد، به بلاروس می‌رود و آنجا دکتر می شود. این ماجرا باعث شده که جامعه پزشکان خطاب به ‏وزیر علوم بلاروس بگویند: « خب دیگه خندیدیم… در دانشگاه رِ ببندید» به هرحال این کشور ثبات اقتصادی خوبی دارد و در تلاش ‏است که عضو اتحادیه اروپا شود و قبل از ترکیه و قبرس و بقیه کشورها، زنبیل جلوی اتحادیه اروپا گذاشته است!‏


منبع: برترینها