طنز؛ نرم افزار گمشده محمود

علیرضا لبش در نوشت:

حدادعادل، چند روز پیش جمله‌ای تاریخی در مورد احمدی‌نژاد مطرح کرد که باعث واکنش تمامی اندیشمندان زنده و فقید جهان شد.

او گفته بود: احمدی‌نژاد مانند یارانه‌ای است که ما نرم‌افزار آن را نداریم. واکنش برخی دانشمندان را در زیر می‌خوانید:

پروفسور اسفندیار درختی: من هم فقط پسوردش را دارم اما خیلی از نرم افزارش سر در نمی‌آورم.

بیل گیتس: من رایانه‌ای به نام احمدی‌نژاد نساخته‌ام، لطفا اصولگرایان عزیز ایرانی از تماس گرفتن بی‌وقفه با دفتر من دست بردارند.

احمدی نژاد: آن نرم افزار قدیمی را لولو برد. شما برو آب را بریز آنجایی که می‌سوزد.

استاد لولو: من در کارِ بردن نرم‌افزار نیستم، حوزه علاقه‌مندی‌های من مشخص است. هر چیزی که نرم‌افزار نیست.

مرحوم استیو جابز: همان‌طور که کارشناس بزرگ کامپیوترهای ایران، چیزی از نرم‌افزار احمدی‌نژاد نمی‌داند، من هم چیزی در مورد نرم‌افزار ترامپ نمی‌دانم. هموطنان عزیز، لطفا تن مرا در گور نلرزانید.

دکتر حمید زندان بافت: من در جلد پنجم کتاب خاطرات زندانم، نکاتی درباره نرم‌افزار دکتر نوشته‌ام که در زندان مانند خیلی چیزهای دیگر درک کردم.

رییس اتحادیه کت و شلوار: ما هنوز در شناخت سخت‌افزارش هم مانده‌ایم، چه برسد به نرم‌افزارش.

رییس حزب جمهوری خواهان: برای سردرآوردن از نرم‌افزار ترامپ اول باید از نرم‌افزارهای مشابهش سر در بیاوریم.

شرکت اپل: نرم‌افزار آیفون ۸، هیچ ربطی به نرم‌افزار احمدی‌نژاد ندارد.

علی منصور: اگر چند بازی دیگر به من فرصت بدهند، هم استقلال را به صدر جدول برمی‌گردانم و هم نرم‌افزار احمدی‌نژاد را پیدا می‌کنم.

سخنگوی چشم بادامی‌ها: ما یک نرم افزار از روی زمین پیدا کرده‌ایم و روی اون نصب کرده‌ایم. خیلی نرم‌افزار کارایی است اما گاهی اوقات هنگ می‌کند، شاید این همان نرم‌افزار گم شده شما باشد.

استاد تتلو: من که چیزی به اسم نرم‌افزار ندارم، اگه منظورتون از نرم‌افزار تتو باشه، که من تتوهام از هر کسی خوشگل‌تره.

استاد بزرگ جواد خیابانی: نرم‌افزار احمدی‌نژاد، خیلی بهتر از نرم‌افزار ترامپه اما انصافا نرم‌افزار ترامپ هم چیزی کم از احمدی‌نژاد نداره.

شرکت‌های چینی: چرا از اول به خودمان نگفتید. الان ما نرم‌افزارش را روی یک میلیون نفر در چین سوار کرده‌ایم. فقط مشکل اینجاست که چهار سال دوام نمی‌آورند.

مردم: از مسئولان عزیز خواهش می‌کنیم، اول یک کلاس کامپیوتر بروند، بعد رایانه‌شان را روشن کنند.


منبع: برترینها

طنز؛ پسر نوح با بدان بنشست

ماهنامه خط خطی – شهرام شهیدی:

پسر یکی از بزرگان اهل تمیز: توانایی هایم از دو تا ژن خوب آمده.

برادر حاتم طایی: راست می گی. منم همین گرفتاری را داشتم.

پسر نوح: جانا سخن از زبان ما می گویی. #هم‌دردی

آدولف هیتلر: بخشکی شانس. چرا نظریه ژن برتر به فکر من نرسیده بود؟

آگهی مزایده: یک فقره ژن برنده المپیاد ریاضی با یک قرص نان تعویض می شود. میدان ونک، دست فروش مستقر در ضلع شمال غربی.

مامور بازرسی فرودگاه به همکارش: اخوی، ایشون را نگرد. ژن خوب داره. حله

نسخه جدید یک فیلم سینمایی: خوب، بد، ژن!

نظریه علمی: هر ژنی از پدر به فرزند منتقل شود، ژن سکوت منتقل نمی شود که نمی شود. آدم داشته ایم سی سال سکوت کرده، اما پسرش مثل بعضی تیم ها توی ده دقیقا، سه تا گل به آب داده!

فرزند دکتر مصدق: آقازاده هم آقازاده های قدیم، بی دردسر، بی حاشیه. والله با این نوناشون.

یک مقام سیاسی: فرزندم، سال ها در ستایش سکوت برایت گفتم و این را سیره زندگی و فعالیت سیاسی ام کردم. در یک مصاحبه هر چه را رشته بودم پنبه کردی.

آگهی: یک ژن خوب کارنکرده در حد نو به مزایده گذاشته می شود. صد در صد تضمینی. این ژن دست یک آقازاده بوده. فقط می رفته آفریقای جنوبی و بر می گشته.

یوزپلنگ ایرانی: دخترم، ببین، ژن ما خوب نبوده که توی این دنیا دوام نیاوردیم.

سعدی شیرازی: اشتباه کردم. جور استاد به ز مهر پدر نیست، بلکه ژن پدر به ز جور استاد است.

یک منتقد: گیرم پدر تو بود عارف، از ژن پدر تو را چه حاصل؟

آگهی: یک فقره ژن خوب. نصب در محل، با خدمات پس از فروش و ضمانت سی ساله.

معرفی بازی: چهار نفر می نشینند دور هم. اولی می خواند: یک ژن خوب دارم روزی دو تا مزایده می بره. دومی: چرا دو تا؟ سومی: پس چند تا؟ چهارمی: سه تا. و این مکررا ادامه می یابد.

در مراسم خواستگاری: پدر عروس: آقا داماد چه کاره هستند؟ پدر داماد: ژن خوب دارن!

آگهی: یک فقره ژن خوب مفقود شده است. از یابنده تقاضا می شود با اولین آقازاده تماس بگیرد.

فرهنگ فولکلور: نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، یک ژن خوب دلپذیر آوردیم، دخترتون را بردیم… نون و پنیر، فرش حصیر، کماج شیر، ارزونی تون، ژن خوب را بده بیاد که کارمون لنگ یک امضاست.

باوری سنتی: ژن باید خوشگل باشه، خوشگل و کمی چاق.

حافظ شیرازی: پدر یکی روضه رضوان به دو گندم بفروخت، پدر یکی هم ژن بهش داد رفت آسمون!

دکتر قاسم اکسیری فرد: من تا حالا فکر می کردم به خاطر تُن صدای زنانه از تدریس کنار گذاشته شده و از دانشگاه اخراج شده ام. بگو دلیلش این نبوده و علت اخراجم فقدان ژن خوب بوده. بخشکی ژن!

شیخ اجل: پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت این فرزند تو است، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش. ادیب خدمت کرد و متقبل شد و سالی چند بر او سعی کرد و به جایی نرسید و پسران ادیب در فضل و بلاغت منتهی شدند. ملک دانشمند را مواخذت کرد و معاتبت فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی. گفت بر رای خداوند روی زمین پوشیده نماند که تربیت یکسان است و طباع مختلف.


منبع: برترینها

بزرگ تری گفتن، کوچک تری گفتن!

اگر بخواهیم بزرگ تر را از کوچک تر و نیز کوچک تر را از بزرگ تر تمیز دهیم، باید به چند مورد توجه کنیم. اگر نکات و فرمول های زیر را به خوبی و با دقت بخوانید، به سادگی خواهید توانست چیزهای بزرگ را از چیزهای کوچک تشخیص دهید.

ماهنامه خط خطی – حسن غلامعلی فرد: اگر بخواهیم بزرگ تر را از کوچک تر و نیز کوچک تر را از بزرگ تر تمیز دهیم، باید به چند مورد توجه کنیم. اگر نکات و فرمول های زیر را به خوبی و با دقت بخوانید، به سادگی خواهید توانست چیزهای بزرگ را از چیزهای کوچک تشخیص دهید.

– تخلفات پیشین همیشه از تخلفات پسین بزرگ تر است!

همیشه به یاد داشته باشید که تخلفات دولت های گذشته از دولت کنونی (حالا هر کنونی ای که بود!) بیشتر است. بارها در خبرها دیده و خوانده ایم که هرگاه دولتی جدید سر کار آمده است، از فرمول «دولت قبل آن قدر بد کار کرده که ما دستمون بسته است» استفاده کرده است. پس، هر گاه دولت جدیدی سر کار می آید، از همین فرمول بهره می برد.

– آمار کنونی همیشه از آمارهای پیشین بزرگ تر است!

در هر زمانی که زندگی کنید، آمار زمانه شما از آمار زمانه پیشین بزرگ تر و درازتر است. البته که با آمدن دولت های جدید آمارهای پیشین یکهو کوچک و نمودارها کوتاه می شوند و آمارهای تازه جای آمارهای قبلی خواهند رویید که هم بزرگ ترند، هم درازتر.

– تپه های احمدی نژادی از همه تپه ها بزرگ ترند!

به یاد داشتن این فرمول می تواند شما را به راحتی به پاسخ صحیح برساند و قبول شدن شما در کنکور بسیار ساده خواهدبود.

– بابک زنجانی بعلاوه خاوری از پنجاه میلیون بزرگ تر است یا کوچک تر؟

این فرمول نیز از آن فرمول های کار راه انداز است. هرگاه در جلسه امتحان به یکی از این دو اسم رسیدید، بدانید که گشادیِ علامت بزرگ تر همیشه سوی این دو اسم میل می کند.

– همیشه حقوق شما از هزینه ها کوچک ترند.

این فرمول مادر همه فرمول هاست. شما با دانستن این فرمول، می توانید بفهمید که چه چیزی بزرگ تر است و چه چیزی کوچک تر. البته دانستن این فرمول سبب بروز افسردگی و پیدا شدن اختلالات عصبی می شود، پس به محض یادگیری این فرمول هرچه سریع تر به روان پزشک مراجعه کنید و به هیچ وجه اخبار را دنبال نکنید. اصلا به شما چه که فلانی چقدر اختلاس کرده است؟

 – زور مسئولان همیشه از شما بیشتر است.

این فرمول یا سبب بالا رفتن شما از پله های ترقی می شود، یا اینکه روزگارتان را سیاه و بیچاره تان می کند. ارگ شخص چاپلوس و جاه طلبی هستید، با به کارگیری این فرمول و چیدن بادمجان دور قاب مسئولین، می توانید به همه چیز برسید. اما اگر شخص مغرور و معتقد به زندگی سالمی هستید، کلاهتان پس معرکه است. خدا به دادتان برسد!

– سن خانم ها همیشه از سن شناسنامه ای آن ها کوچک تر است.

اگر این نکته را فراموش کنید، اسمتان را در فهرست تحریمی ها خواهندنوشت و روی کاناپه به خواب خواهید رفت!

– خون آریایی شما و تمدن دو هزار و پانصد ساله تان از همه دنیا بزرگ تر است.

این فرمول، فرمولی سُکرآور و توهم زاست. از به کاربردن این فرمول همراه با دارو و قرص برهیزید. همچنین، این فرمول را در جای خشک و خنک نگه دارید تا خدایی نکرده خیس نشود! شاید از خودتان بپرسید پس مبحث مساوی چه شد. باید بدانید که در این دوره و زمانه، هیچ چیزی با هیچ چیزی مساوی و برابر نیست. پس اگر در سوالات امتحانی چشمتان به علامت مساوی افتاد، یقین داشته باشید که آن سوال حتما انحرافی است و باید با طراح آن برخورد شود!


منبع: برترینها

طنز؛ ایرانی های جبر و احتمالات

ماهنامه خط خطی – پری سا شمس: ایرانی ها مردمانی ریاضی دان هستند. آن ها به اعداد بزرگ خیلی خیلی علاقه دارند. اگر در زبان فرانسه یک حروفی است که نوشته می شود، اما خوانده نمی شود، در فارسی هم یک صفرهایی است که نوشته می شود، ولی خوانده نمی شود. ایرانی ها این صفر بی مصرف را مقابل همه قیمت ها می گذارند تا هوش مخاطب را به چالش دربیاورند؛ مثلا، یک بار برای نغمه اس ام اس بانک آمد و او از خوشحالی مثل اسب شیهه کشید که چهارصد و پنجاه هزار تومان به حسابش واریز شده است و او می تواند از پس مخارج لیزر موهای زایدش بربیاید، اما بعد که ما صفر اضافه را حذف کردیم، فهمیدیم این همان چهل و پنج هزار تومان یارانه است.

هر چند که نغمه بعد از فهمیدن این موضوع دچار ریزش ناگهانی شد و نیازش به لیزر به کل از بین رفت، ولی خب اعصابش هم بهم ریخت و چند صدای کش دار از خودش بیرون داد.

یک بار هم بابابزرگ نغمه که به استفاده از گیاهان دارویی سنتی خصوصا گیاه خشخاش علاقه دارد، زنگ زد برایش با پیک مقداری گیاه داروی بفرستند. در ایران، به خاطر وجود همین صفر اضافه، کمتر کسی اسکناش در جیبش دارد، چون با یک اسکناس صدهزار ریالی که می شود ده هزار تومان، یک تف هم کف دست شما نمی اندازند. پس شما برای گذران زندگی، ناچاری اسکناس های زیادی با خودت داشته باشی. ایرانی ها که دوست دارند سبک سفر کنند، به جای اسکناس یک دانه کارت می گذارند در جیبشان و همه جا کارت می کشند، از همین رو است که گدایان سر چهارراه هم دستگاه کارت خوان دارند. آن دلیوری گیاهان دارویی هم دستگاه پوز داشت.

پدربزرگ نغمه رفت یک لوله گیاه گرفت و بعد کارت کشید، اما حواسش نبود و یک صفر اضافه زد و کل موجودی حسابش به فنا رفت. او که از شوق خریدش سر از پا نمی شناخت، بلافاصله خودش را به پستوی خانه رساند و مشغول شد. دو سه ساعت بعد بود که فهمید بیش از دو سه میلیون تومان کارت کشیده. آن وقت بود که به حال سکته افتاد، اما از آنجا که خریدش یک خرید غیرقانونی بود، جرئت نکرد به پلیس گزارش بدهد، بنابراین ترجیح داد یک سکته بکند. به خاطر آن صفر اشتباهی، دهان پدربزرگ که مورد عنایت قرار گرفته بود، کج شد و کج ماند.

با این حال، ایرانی ها به چیزهای بزرگ خیلی علاقه دارند، برای همین هم عددهای بزرگ را خودشان گنده می کنند؛ مثلا، یک روز، من و مادر نغمه رفتیم سبزی خوردن خریدیم که شد هزار تومان و یک بسته ماست خریدیم که شد دو هزار تومان. نیم ساعت بعد، مادر نغمه به پدرش می گفت تو از خرج و مخارج خبر نداری. دو پر سبزی و یک ظرف ماست و کوفت و زهر مار خریده شده پنجاه هزار تومان! من نمی دانم او کی کوفت و زهرمار را خرید، اما خوب یادم هست که فقط یک اسکناس پنج هزار تومانی خرج کرد.

یک بار هم پدر نغمه داشت به یک نفر می گفت خانه مان مشتری دارد یک میلیارد، اما ما نمی فروشیم. فردای همان روز، دیدم که به بنگاهی چاقی می گفت اگر پونصد میلیون مشتری پیدا کنی، بهت پنجاه تومان شیتیل می دهم.

در ایران، هرچه اعداد مهم اند، اما آمارها پر از رمز و رازند. به تعداد مسئولین ایران، آمارهای متفاوت وجود دارد؛ مثلا، خود من هرگز نفهمیدم چند نفر در ایران ایدز دارند و نفهمیدم چند دانه یوز ایرانی هنوز زنده است و نفهمیدم کی، کِی، چقدر اختلاس کرده، از بس که هر کی یک عددی می پراند.

اما هرچه در ایران آمار مهم نیست، نمودار مهم است. ایرانی ها قبلا یک رییس جمهور داشتند که همه چیز را با نمودار نمی نمود و از این طریق رقبای انتخاباتی اش را از میدان به در می کرد. آن قدر آن رییس جمهور را مردم دوست می داشتند که بعد از او استفاده از نمودار را به کل رها کردند تا کپی رایت نمودارها تنها برای آن بزرگوار محفوظ بماند.

در ایران، جبر هم با اینکه طرفدار چندانی ندارد، اما خیلی رایج است، هرچند که احتمالات رواج بیشتری دارد. مردم مدام درگیر احتمالات هستند. آن ها هی احتمال می دهند که نرخ ارز، مسکن، نفت و طلا یک چیزی بشود، اما چون احتمالاتشان ضعیف است، معمولا همان جبر را پاس می کنند و در احتمالات شکست می خورند و برای همین دیفرانسیل عقب همه آن ها تاب برداشته است.

خلاصه که اگر گذرتان به ایران افتاد، بدانید که با ملتی ریاضی ندان طرفید که هیچ وقت دو دوتایشان چهارتا نمی شود، اما همچنان مهمان نوازترین مردمی هستند که روی زمین می توانید پیدا کنید…


منبع: برترینها

طنز؛ لطفا دست از سر ریاضی بردارید

ماهنامه خط خطی – مهدی استاداحمد: خیلی از ماها وقتی مدرسه می رفتیم، از ریاضی بدمان می آمد، اما وقتی بزرگ شدیم، دیدیم که ریاضی بر همه چیز زندگی و در همه چیز زندگی تاثیر دارد. به این دلیل بود که بلافاصله بعد از بزرگ شدن، کوچک شدیم. از ما که گذشت، اما لازم است جوان ترهای مجلس (منظورم آن مجلس نیست) درباره تاثیر ریاضی بر امور مختلف اطلاع داشته باشند تا در آینده مثل ما نشوند، یا اگر هم مثل ما شدند، دانسته به این روز بیفتند.

نخواهد کرد حس بی نیازی
کسی از علم شیرین ریاضی

ریاضی محض سیاست

ریاضی یکی از تعیین کننده ترین مولفه ها در سیاست است. موضع گیری های سینوسی شخصیت های سیاسی می تواند مثال خوبی بر این مدعا باشد. از سویی دیگر، قوانین ریاضی در سیاست با آنچه ریاضی دانان از ریاضی می دانند فرق دارد؛ مثلا، قوانین ریاضی در سیاست به گونه ای است که تمام دولت ها می توانند با ارائه آرام و ارقام کاملا علمی ثابت کنند که در دوره شان وضعیت همه چیز از همه دولت های دیگر بسیار بهتر بوده. یا برای اینکه معلوم شود چه عددی بزرگ تر است یکان را با دهگان جمع می زنند تا به نتیجه برسند؛ مثلا، اگر بخواهند معلوم کنند که ۱۶ بزرگ تر است یا ۲۴، ۱ و ۶ را با هم جمع می زنند که می شود ۷٫ سپس ۲ و ۴ را جمع می زنند که می شود ۶٫ به این ترتیب، مشخص می شود که کدام عدد بزرگ تر از کدام عدد است.

ریاضی ای پسر مال کتاب است
ولیکن در عمل درد و عذاب است
از این رو روی کاغذ در سیاست
تمام چیزها روی حساب است

ریاضی محض عشق

شاید باورش سخت باشد، شاید هم باورش آسان باشد. در هر حال، در دنیای عشق و عاطفه نیز به شدیدترین وجه ممکن ریاضی حکم فرماست؛ مثلا، دخترخانمی از آقایی پیشنهاد ازدواج دریافت می کند که ۵۰ میلیون تومان پول نقد در حسابش دارد. از سویی دیگر، از آقای دیگری پیشنهاد ازدواج دارد که براساس لیست دارایی هایش، در یکی از حساب هایش یک میلیون و چهارصد هزار تومان دارد و در حساب دیگری سیصد و پنجاه و دو هزار تومان و در یکی دیگر از حساب هایش یازده هزار و دویست تومان.

با یک حساب کتاب سرانگشتی دختر خانم متوجه می شود که اگر با مورد دوم که سه حساب دارد ازدواج کند خوشبخت تر خواهدشد. چرا که در این گونه موارد مبلغ پول داخل حساب تعیین کننده نیست، بلکه تعدد حساب ها تعیین کننده است.

دارایی اندک عامل بی باری ست
اشک است که از چشم حسابم جاری ست
«ای عشق فقط حساب دستت باشد»
این چند هزارمین شب ییکاری ست

ریاضی محض خنده

آیا می دانید علی رغم تلاش بعضی مسئولان، ریاضی هنوز هم در اقتصاد تاثیر دارد؟ البته نقش ریاضی در اقتصاد آن قدرها پررنگ نیست که بشود درباره اش حرف زد. اما در عوض بعضی از مسئولان، به ویژه در ایام انتخابات، آن قدر حرف می زنند که حسابش را دستشان در می رود و بعدا نمی دانند چه گفته اند و چه نگفته اند، قرار بود چه کار کنند و چه کار کرده اند و چی گفته اند و چی شده است. وعده های اقتصادی نامزدها هم آن چنان بر ریاضی استوار است که کمر ریاضی می شکند. از این دسته از مسئولان خواهش می کنیم دست از سر ریاضی بردارند و کمی وعده های غیرعلمی به مردم بدهند تا ریاضی کمی استراحت کند و نفس بکشد.

می گفت اگر که دوست می دارید
یک چند به حال خود مرا بگذارید
با سوز و گداز علم ریاضی می گفت
یک ثانیه دست از سر من بردارید


منبع: برترینها

طنز؛ اخبار برگزیده ماه

ماهنامه خط خطی – مهرشاد مرتضوی:

اخبار انتگرالی

خط ۸ متروی تهران هم به مدد آقای قالیباف افتتاح شد و ایشان مساحت جدید متروی تهران را با انتگرال محاسبه و اعلام کردند. البته، بدخواهان شهردار سابق اصرار دارند که مترو، علاوه بر مساحت، به پارامترهای دیگری از قبیل، برق، ریل و واگن هم نیاز دارد که قرار شده است شهردار بعدی تهران زحمتش را بکشد تا در این پروژه عظیم دوران آقای قالیباف، سهم کوچکی هم داشته باشد.

آقای قالیباف همچنین، اعلام کردند خط ۹ مترو را هم از شمال شرقی به جنوب غربی کشیده اند و در پاسخ به سیاه نمایانی که می گفتند: «پس چرا ما نمی بینیم؟» خطی را که از شمال شرقی تا جنوب غربی روی نقشه تهران کشیده بودند نشان دادند.

اخبار رادیکالی

اطرافیان رییس جمهور سابق، که خیلی تاکید دارند همه شان زیر رادیکال جمع شوند، یکی پس از دیگری در دادسرا حاضر می شوند، پاکدستی و حقانیت خودشان را ثابت می کنند و سپس به زندان می روند. آخرین قهرمان این جمع تا لحظه نگارش متن، آقای بقایی است که بعد از ۲۰ روز بازداشت، بیرون آمد و به اندازه ۵۰ سال خاطره تعریف کرد و بعد بر سر همه فریاد کشید و حضار هم لایک زدند و بعضی هایشان هم برگ افشاندند. بعد هم مقرر شد برای شاخ و شانه های جدیدی که کشیده اند مجددا احضار شوند. خود آقای احمدی نژاد هم همچنان توی دوربین لبخند می زند و روی جیبش دست می کوبد که یعنی اسامی اینجاست!

اخبار معادله ای

رییس جمهور در واکنش به مطالبات مردمی برای چینش کابینه، که از وی خواسته بودند دولت دوازدهم را ضعیف تر از دولت قبل نچیند، به معادله بسیار سنگین «رحمانی فضلی- رحمانی فضلی» رسید و نتیجه گرفت که چون برابرند، پس ضعیف تر نیستند. مردم در حالی که از پاسخ مانده بودند و کلمات «۲۴ میلیون» و «وزیر زن» داخل سرشان می چرخید، مدتی به روحانی خیره شدند و سپس گفتند: «هیچی» و رفتند.

اخبار حسابی

چهلمین روز درگذشت مریم میرزاخانی، یک آدم حسابی و حسابی، فرا می رسد. به همین مناسبت، مردم از مسئولان درخواست کردند تا امکانات بیشتری را برای نخبگان فراهم کنند. مسئولان هم بعد از کلی فکر، به این نتیجه رسیدند که اول از همه، کیفیت اتوبوس ها را بالا ببرند تا به دره سقوط نکند. سپس، وزارت راه و شهرسازی تصمیم گرفت برای آن ها خانه بسازد، اما چون گران در می آمد، ترجیح داد همان راه را بسازد و نخبگان هم راه را گرفتند و رفتند که رفتند.


منبع: برترینها

طنز؛ دست وزارت بهداشت رو شد

پوریا عالمی در نوشت:

۱- معاون بهداشت وزارت: طبق آمارها از هر ۱۰ ایرانی بالای ۱۸ سال، ۹ نفر دچار کم‌تحرکی هستند.

ما رسما این حرف را رد می‌کنیم. در مملکتی که اگر سه‌شیفت کار نکنی و مثل چی صبح تا شب دنبال نان ندوی، چطوری می‌شود ۹ نفر از ۱۹ نفر کم‌تحرکی داشته باشند؟ اگر علمی هم بخواهی نگاه کنی، از هر ۱۰۰ نفر ایرانی، یک نفر آقا و آقازاده هستند که آنها از صبح تا شب تکان نمی‌خورند و فقط می‌خورند و ۹۹ نفر دیگر تکان‌ها را می‌خورند و می‌دوند تا در خوردن این دلاوران وقفه نیفتد. پس معلوم‌دار شد که آمار وزارت بهداشت غلط محض است و از هر ۱۰۰ نفر ایرانی، یک‌نفر تا ته می‌خورد و ۹۹ نفر دچار بیش‌دوندگی هستند.

۲- وزارت بهداشت: از هر ۱۰ نفر ایرانی، یک نفر فشار خون دارد.

ما این آمار را هم رد می‌کنیم. وقتی در حالت عادی برای مدیریت زندگی به ۱۰ جای آدم فشار می‌آید، امکان ندارد که از هر ۱۰ ایرانی یک  نفر فشار خون داشته باشد. تازه این فشار خون تنها فشاری است که وزارت بهداشت بلد بوده ثبت کند وگرنه فشارهای اصلی به جاهای اصلی دیگر است و فشار خون توی آن فشارها شوخی است.

۳- وزارت بهداشت: از هر ۱۰۰ ایرانی، دو نفر الکل مصرف می‌کنند.

که این آمار هم به نظر ما دروغ محض است. همه‌ش دو نفر؟ ما که می‌گوییم همین دو نفر را هم وزارت بهداشت اعلام کرده که جامعه چشم نخورد وگرنه اگر اعلام می‌کرد الکل اصلا در ایران مصرف ندارد، آیا خارجی‌ها ما را چشم نمی‌زدند؟

۴- وزارت بهداشت: از هر ۱۰۰ نفر ایرانی، یک نفر سیگار می‌کشد.

بفرما. یا آن دونفری که گفتند الکلی هستند، الکی است یا تا آنجا که ما تحقیق کردیم، بعد از الکل، یک نخ سیگار روشن می‌کنند. پس شاید هم آمار مصرف سیگارشان الکی است. ما نمی‌دانیم.

۵- وزارت بهداشت: بیماری‌های قلبی و عروقی نخستین علت مرگ‌ومیر ایرانیان است.

خب این هم خوب است. البته اگر ما از دست مسئولان دق نکنیم، ممکن است از خوشحالی جوش بزنیم و با مراجعه به پزشک برای جوش‌هامان دچار خطای پزشکی بشویم و بخشی از روده‌مان را بریزند دور، در نتیجه اگر در تصادفات جاده‌ای هم زنده بمانیم و از آلودگی هوا نمیریم و زیر بار قرض‌وقوله نزاییم، در نهایت همان‌طور که وزارت بهداشت گفته، حتما با بیماری‌های قلبی و عروقی می‌میریم.


منبع: برترینها

طنز؛ تاریخچه ای متفاوت از کشف ریاضیات

ماهنامه خط خطی – علی زراندوز: انسان اولیه زمانی به اهمیت شمارش و ریاضیات پی برد که هم زمان، تعداد بره ها و بچه هایش رو به فزونی نهاد و می خواست حساب آن ها را داشته باشد تا بقیه اهالی قبیله بره هایش را نبرند و بچه ای به بچه هایش اضافه نکنند! اینجا بود که انسان اولیه برای شمارش، سیستم چوب خط را ابداع کرد و به ازای هر بچه یا بره، خطی روی تکه چوبی می کشید و با مقایسه تعداد خط ها با آمار بچه ها و بره هایش، به کم و زیاد شدن آن ها پی می برد.

با آغاز کشورگشایی برخی تمدن ها، فاتحان برای محاسبه طلاها و اموالی که از سرزمین های فتح شده کشف می کردند، نیاز به اعداد را احساس کردند و بشر برای اولین بار، عدد را اختراع کرد. در همین دوره بود که با ازدیاد اموال، کم کم وسوسه اختلاس هم به جان مسئولان خزانه ها افتاد و عده ای از آن ها با دستکاری این اعداد، اموال زیادی را از خزانه به حساب های شخصی شان در بانک های سوییس و کانادا منتقل می کردند!

البته همین اعداد دست آن ها را در مواقع حسابرسی رو می کرد و به همین دلیل، بشر مختلس متوجه شد اعداد تیغ دو سر تیزی هستند که هم می توان با آن از اموال خزانه برید، هم با آن می توانند سرشان را به باد بدهند!

در مصر باستان، اعداد بیشتر برای این بود که مردم بدانند فلان رامسس، رامسس چندم از سلسله چندم است. امادر یونان باستان، اعداد بسیار دارای اهمیت بودند. فیثاغورث از ریاضی دان های یونانی ای بود که بیشتر عمرش را در راه هندسه و تبیین قانون کسینوس ها صرف کرد، ولی پس از فوتش، دولت یونان در بیلبوردهایی که به مناسبت فوت ایشان در سطح شهر نصب شده بود، واژه کسینوس را به کلی سانسور کرد و تا قرن ها مردم یونان نمی دانستند فیثاغورث دقیقا کجای ریاضیات را اعتلا بخشیده است!

ابوریحان بیرونی هم از دانشمندان مطرح ریاضی بود که حتی توانست فرمولی برای محاسبه شعاع کره زمین ارائه کند، ولی مردم آن زمان به جای اینکه به این کشفیات ریاضی توجه کنند، مرتب از او می پرسیدند، «استاد، شما اگر خیلی ریاضی حالیته، بگو ببینیم یارانه این ماه رو دقیقا چه تاریخی واریز می کنن!»

با آغاز دوران دموکراسی در جوامع بشری، تعداد آرا می توانست تعیین کننده بسیاری از اتفاق های مهم باشد و به همین دلیل شمارش آرا از مهم ترین شمردنی های ریاضی- تاریخی شد. جالب اینجاست که پس از هر انتخاباتی، جناح بازنده اصرار دارد که در شمارش آرا مشکلاتی به وجود آمده است که اگر آن مشکلات نبود، الان کاندیدای آن ها رای آورده بود و داشت پست های توییتری در ضایع کردن رقیب می گذاشت! نمونه اش هم انتخابات اخیر ریاست جمهوری در کشورمان، که برخی جناح ها هنوز هم فکر می کنند مسئله شکستشان بیشتر از نوع دیدگاهشان به مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به خاطر این بوده است که شمارنده های رای های آنها دیر به دیر نوک انگشت هایشان را تف می زدند و برگه های رای آن ها سه تا یکی شمرده شده است!

نگارنده بسیار مایل بود به نقش ریاضیات در دوره قاجار هم اشاراتی داشته باشد، ولی هرچه تحقیق کرد، متوجه شد اعداد در این دوره فقط دو کاربرد داشت: یکی برای محاسبه تعداد زنان موجود در حرم سرا و دیگری برای نگه داشتن حساب تعداد کشورهایی که شاه هنوز از آن ها برای سفر به فرنگ، پول دستی نگرفته بود!

در دوران معاصر، ریاضی دان ها به جایگاهی بالاتر از خود ریاضی رسیده اند، به طوری که در حال حاضر، خانم مریم میرزاخانی بیشتر از ریاضیات معروف شده است و بچه ها دوست دارند نمره های میرزاخانی ۲۰ شود و در آینده، یک میرزاخانی دان بزرگ شوند و البته حواسشان هم هست که مثل فیثاغورث نباشند و در زمینه هایی از این علم فعالیت کننده که پس از فوتشان دستاوردهایشان قابلیت ارائه در بیلبوردهای سطح شهر را داشته باشد!


منبع: برترینها

طنز؛ سواد لذت بردن از زندگی

شهرام شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی در نوشت:

علی ربیعی: سواد لذت‌بردن از زندگی نداریم.

داخلی- خانه پرهام- غروب

پرهام: ببین بابام هم دیگه بهم پول قرض نداد، گفت: مگه من سر گنج نشستم هی میای منو بدوشی؟ با تیپا انداختم بیرون. حالا نمی‌دونم برقمون را قطع می‌کنن یا نه.

خانم پرهام: عسیسم ولش کن. برق می‌خوایم چیکار. سواد لذت‌بردن از زندگی خودش چلچراغه که من و تو داریم! اصلا بی‌برق رمانتیک‌ترم هست ‌هانی!

داخلی- زندان- غرووب

زندانی اول: بالاخره اومدی؟ حکمت چی شد؟

زندانی دوم: تف تو این زندگی. برام حبس ابد برید. دیگه روی بیرون رو نمی‌بینم. چه غروب گندی

زندانی اول: برو بابا بی‌سواد. اگه سواد لذت‌بردن از زندگی داشتی، می‌فهمیدی حبس ابد خیلی هم شیرینه. لذت ببر ازش. وزیر گفته. بیخود که نمیگه.

خارجی- بزرگراه‌ هاشمی سنگین!- صبح زود

صمد: ببین قربونت بشم. ماشین که داره میاد نگاه می‌کنی. اگه سرعت داشت بی‌خیال میشی. چون می‌کشتت. پراید و پژو را بی‌خیال میشی، چون چیزی گیرت نمیاد. بنز و پورشه که اومد، می‌پری وسط که بزنه بهت. حالیته؟ دیه خوب میدن.

رفیق صمد: شما انگار سواد زندگی نداری. پسرم اگر کلیه‌هاش را از دست داده و خانمم سرطان داره و پسرم کارش را از دست داده و برادرم از داربست افتاده و فلج شده و بیمه هم نبوده، عوضش خانواده ما با تلاش مسئولان و همت مقامات مسئول سواد لذت‌بردن از زندگی داره و تو این موضوع دکترا گرفتیم. پس دنیا به هیچی‌مون نیست. همه‌چی هم آرومه. من هم خیلی خوشحالم. برو خدا روزیتو جای دیگه بده.

داخلی- آپارتمان- عصر

مالک: آقا شما مگه مامور نیستی؟ بریز اسباب و اثاثیه درب و داغون اینا را بیرون. هی ندارم ندارم. نداری به جهنم که نداری. مگه من یتیم خونه باز کردم؟

مستأجر: مالک عزیز واحد شماره ٨. عطف به موارد مطروحه در مذاکرات گذشته و به‌ویژه مکالمه تلفنی شب گذشته به استحضار می‌رساند. اینجانب با مشخصات درج‌شده در قرارداد اجاره متاسفانه با وجود داشتن سواد زندگی امکان پرداخت اجاره‌بهای ملک شما را ندارم. لذا ضمن عدم واریز مبلغ مذکور چون از سواد لذت‌بردن از زندگی برخوردارم، خدمت‌تان عارضم که برو بینیم بااااااا. هرکار دلت میخواد بکن. هرررری!

داخلی- وزارت ارشاد- ١٠ صبح

نویسنده: جناب ممیز. ببینید اصلا نمی‌فهمم من باید جای کلمه سینه کوه چی بذارم این جا؟ سینه را که نمیشه حذف کنم؟ کلمه سینه که عیبی نداره. مگه سینه مرغ بده یا قابل حذفه که سینه کوه باید حذف بشه. بعدش هم من اگر نوشتم، به قول طبری منظورم تاریخ طبری است نه احسان طبری.

ممیز: آقاجان آب بخور جوش نیاری. شما باید تو کلاس‌های من شرکت کنی با مفهوم «سواد لذت بردن از زندگی» آشنا بشی. داستانت ممیزی شده که شده باشه. فدای سرت. سواد لذت‌بردن از زندگی اینو بهت یاد میده که اگر من بزنم تو گوشت هم، حالشو ببری.

 خارجی- ورزشگاه آزادی- بعدازظهر

تماشاچی یک: سه گل خوردیم. بازی را باختیم. دو تا اخراجی دادیم. محرومیت تماشاچی‌ها و مربی و بازیکن‌هامون حتمیه. اون‌وقت تو نشستی هرهر می‌خندی؟ شادی و خوشحالی و خندانی؟

تماشاچی دو. من تازه فارغ التحصیل شدم و «سواد از زندگی لذت‌بردن» را با نمره‌های عالی کسب کردم. ۶ تا هم بخوره. وقتی من باسوادم انگار چهار تا زدیم. ما اینیم.


منبع: برترینها

طنز؛ نسخه ایرانی بازی نهنگ آبی رونمایی شد

افشار جابری در نوشت:

نسخه‌ ایرانی بازی مخوف نهنگ آبی به بازار آمد. سازنده‌ این بازی خطرناک گفته است چون ایرانی‌ها خیلی حساس هستند، این نسخه فقط ۱۰ مرحله به شرح زیر دارد که در نهایت موجب خودکشی کاربر می‌شود‌.

۱- از یک اثر باستانی دیدن کن، اما تصویر یک نهنگ را به عنوان یادگاری روی یکی از سرستون‌های آن حکاکی نکن.

۲- ساعت ۰۵:۲۰ صبح از خواب بیدار شو و دو ساعت ورزش مفید انجام بده.

۳- شجاع باش‌. امروز یازده و نیم خط کتاب مطالعه کن، ولی پز آن را به کسی نده.

۴- راه برگشتی نیست. ۲۴ ساعت وارد تلگرام نشو.

۵- اگر هنوز زنده‌ای حتما تقلب کرده‌ای، در نتیجه باید تنبیه بشوی. ۱۰ بار از پل عابر پیاده استفاده کن.

۶- امروز از لوازم آرایشی استفاده نکن.

۷- امروز به یک نفر که بدبختی‌هایش را برایت توضیح می‌دهد، ثابت نکن که از او بدبخت‌تری‌.
۸- درجه‌ صدای تلویزیون را روی یک عدد فرد بگذار.

۹- اگر گواهینامه داری، فقط ۱۰ دقیقه بین خطوط رانندگی کن، تو رو خدا! اگر گواهینامه نداری انصافاً بی‌خیال رانندگی شو.

۱۰- قوی باش. مرگ پایان همه‌ بازی‌هاست. به یه مسافرت یک روزه برو ولی عکسش رو نذار توی اینستاگرام.


منبع: برترینها

طنز؛ بازی با دسته خراب

محمدامین فرشادمهر در نوشت:

در چند روز آینده، لیگ بازی‌های رایانه‌ای در حالی برگزار خواهد شد که شاهد حضور پرشمار شرکت‌کننده‌های آقا و خانم هستیم. از آنجا که متوجه شدیم شرایط مناسب برای حضور بانوان در رشته فیفا وجود ندارد، ضروری دیدیم برای فراهم شدن شرایط امن و مناسب، قواعدی را در قالب یک آیین‌نامه تدوین کنیم. این قواعد را به‌صورت موردی برای چند بازی معروف ملاحظه می‌فرمایید:

– فوتبال ۹۹: – عدم استفاده از دکمه شوک– هیچ‌یک از دو گِیمر (بازیکن/ شرکت کننده) حق ندارد بگوید دسته بازی‌اش خراب است. – عدم استفاده همزمان از کارلوس و رونالدو در نوک حمله منتخب جهان (به‌دلیل خرد شدن اعصاب بازیکن مقابل و احتمال استفاده از الفاظ نامناسب) – اورتگا یا به اردوی تیم دعوت نشود، یا در ترکیب اصلی نباشد، یا اگر بود گل نزند، اگر بود و گل هم زد، گزارشگر باید یا سریع اسمش را بخواند یا با نام دیگری صدایش کند.

– ورزشگاه انتخابی از لحاظ ساختاری و فیزیکی مناسب حضور تماشاگران خانم باشد. همچنین با شروع بازی صدای تلویزیون کامل بسته شود که صدای تماشاگران به گوش گیمرها نرسد. – در صورتی که یکی از گیمرها مرد و یکی از گیمرها زن بود، گذاشتن وقت اضافه و پنالتی و هروقت و قرار دیگری که باعث شایبه کش‌دادن بشود، ممنوع است. بازیکنان تیم گیمر آقا در صورت تمارض باید مستقیما از زمین اخراج شوند.

– جی‌تی‌اِی (GTA): – تصویر اول بازی باید با صحنه آهسته‌های والیبال ایران و برزیل پر‌شود. – شخصیت بازی به هیچ‌عنوان نباید در اماکن خلوت توقف کند یا با سرعت پایین رانندگی نماید. – پرسه زدن شخصیت بازی بدون ماموریت خاص در خیابان ممنوع است. اگر ماموریت نداشت باید با آژانسی چیزی کار کند چون بیکاری دلیل اصلی بسیاری از مشکلات است. – شخصیت بازی باید در شهرهای بسیار سرد و برفی و به دور از هرگونه ساحل، ساکن و مستقر باشد.

– بازی‌های مورتال کمبت و کراش (از جمله کراش پیاده و کراش موتوری و هرنوع کراش و تیک دیگری) ممنوع است. البته در مورد مورتال کمبت، انجام بازی بدون نگاه کردن به نمایشگر و فقط با شنیدن صدای دیش دیش ضربات بلامانع است.


منبع: برترینها

طنز؛ رخساره! بی تو دنیام یه چیزی کم داره

علیرضا مصلحی در نوشت:

چشم‌هام رو بستم. تو دلم گفتم: «آرزو می‌کنم تا نهایت یک هفته دیگه، ۱۰ سال بزرگ‌تر بشم». زیر لب زمزمه کردم: «رخساره دارم میام. تحمل کن!» و شمع‌ها رو فوت کردم. رخساره یکی از دخترهای محل بود. چشم عسلی، ابرو کمون، گیسو کمند. فقط یه مشکل کوچیک داشت، حدود ۱۰ سال از من بزرگ‌تر بود که اون هم با درایتی که همیشه داشتم، شب تولد ۱۲ سالگیم حلش کردم.

داستان از ۶-۷ ماه قبلش شروع شد که تو مسیر برگشت از مدرسه، رخساره رو تو کوچه بالایی دیدم. دنبالش کردم و خونه‌شون رو یاد گرفتم. چند ماه تحت نظرش گرفتم. زندگیش رو کامل آنالیز کردم. از تمام زیر و بمش باخبر بودم. انصافا زن زندگی بود. پنهان‌کاری رو باید میذاشتم کنار، باید عشقم رو می‌ریختم بیرون. بالاخره یه روز دل رو زدم به دریا و تصمیم گرفتم خیلی باقدرت عشقم رو بریزم بیرون. از وسط بلوار یه گل کندم. رفتم سر راه همیشگی‌اش یه گوشه قایم شدم. رخساره اومد. قدم‌زنان رفتم سمتش. رسیدم بهش. گفتم: «خانوم،ببخشید!» جواب داد: «بفرمایید!» قلبم انگار تو سرم می‌زد. هول شدم گفتم: «ساعت چنده؟» جواب داد: «۶ و نیم». یه نفس کشیدم گفتم: «پس این گل برای شما». با لبخند ازم گرفت و تشکر کرد.

یه نکته اینجاست. دیدید خارج یه بچه مریض رو میبرن تو مسابقه فوتبال، میذارن الکی گل بزنه؟ قضیه من و رخساره دقیقا همین بود. با این تفاوت که خارج بچه‌ها گل میزنن، من گل می‌دادم. رخساره با همون دید من رو نگاه می‌کرد. خوب که فکر می‌کنم تو چشم‌هاش یه «آخی حیوونکی» غلیظی هم دیده میشد. ولی اون موقع این چیزها حالیم نبود. مطمئن بودم که رخساره در دام عشقم گرفتار شده.

یک ماه از تولد ۱۲ سالگیم گذشت ولی ۱۰ سال بزرگ‌تر نشده بودم. باید یه کاری می‌کردم. رخساره طفلک منتظر بود. پسر خاله‌هام یه فکر بکر داشتند. من می‌خوابیدم رو تخت، اون‌ها دست‌ها و پاها و کله‌ام رو می‌کشیدند و من با رویای رخساره کش می‌اومدم.

بعد از سه ماه کشش، احساس کردم به اندازه کافی بزرگ شدم. کت و شلوار بابام رو پوشیدم، رفتم در خونه رخساره اینا. زنگ زدم. صدای پاش اومد. چشم‌هام رو بستم. در باز شد. گفتم: «رخساره! بی‌تو دنیام یه چیزی کم داره!» چشم‌هام رو باز کردم. جلوم یه سیبیل دیدم که یه آدم بهش وصل بود. پدرزنم این شکلی نبود. گفتم: «ببخشید رخساره هستش؟» گفت: «رخساره کیه دیوونه؟!» گفتم: «مگه خونه خانومم اینا اینجا نیست؟» گفت: «انگار حالت خوش نیست مترسک. برو پی کارت. رخساره مخساره نمی‌شناسم. ما تازه اومدیم».

رخساره اینا از اونجا رفته بودند و من موندم با یه سری مفصل و رباط و تاندون کش اومده.

حالا چندین سال از اون ماجرا گذشته و من هنوز شُلم. بعضی وقت‌ها با یه تکون، دست و پا و گردنم درمیره. هفته پیش تو جلسه خواستگاری مهریه رو که گفتند فشار عصبی بهم وارد شد. دست‌ها و گردنم دررفتند، آویزون شدند. عروس غش کرد. مادرش داد زد: «زامبی زامبی». مادرم گفت: «به خدا زامبی نیست. فقط تو کوچیکی یه سه ماهی کشیدنش. الان باباش جاش میندازه صاف میشه». پاهام هم در رفت. کامل مچاله شدم. در نهایت پدر عروس با خاک‌انداز جمعم کرد، ریخت تو کوچه. خدا لعنتت کنه رخساره. گل تو رخسارت رخساره. یه کلام با مهربونی و عطوفت می‌گفتی: «برو گمشو پسره‌ عوضی بی همه چی».


منبع: برترینها

طنز؛ برمه، ما میانمار نیستیم، خود ماریم!

فریور خراباتی در نوشت:

کشورهای جهان را از الف شروع کرده‌ایم تا به «ی» ختمش کنیم، به صورت اتفاقی امروز به برمه (یا همان میانمار!) رسیده‌ایم که این روزها دارد عین ساعت کار می‌کند و عین ساعت مسلمانان را می‌کشند. این کشور در جنوب شرقی آسیا با ۶۰ میلیون جمعیت قرار دارد که به بخشی از جامعه سیاست‌مداران لایک نشان می‌دهند.

پایتخت میانمار شهر نایپیدوا است اما بزرگ‌ترین شهر آنجا، رانگون است و دولتمردان آنجا حوصله ترافیک نداشته و مردم را در شهر شلوغ ریخته و خودشان به یک شهر خلوت رفته‌اند.

حدود ۸۹درصد از مردم میانمار را بودایی‌ها تشکیل می‌دهند و مسیحیان و مسلمانان در اقلیت قرار دارند، یعنی دولت میانمار اصرار دارد آن‌ها در اقلیت باشند و کم کم به نادر و کمیاب تبدیل‌شان کرده و به صفر مطلق برسانند.

در سال ۲۰۰۸ طوفان سهمگینی به نام «نرگس» در میانمار، جنوب این کشور را ویران کرد اما با اعتراض بودایی‌ها همراه شد زیرا آن‌ها بر این باور بودند که چرا «نرگس‌ها» رو می‌ریزید توی بودایی‌ها؟ و از طوفان «نرگس» خواهش کردند که دفعه بعد به سمتی بیاید که اقلیت‌های مذهبی دیگری آنجا زندگی می‌کنند و اگر قبول نمی‌کند، اصلا نیاید!

مردم این کشور بسیار «دالای لاما» را دوست دارند اما به اسم این بزرگوار که شبیه ترانه‌های فرامرز اصلانی است نمی‌آید که پیروان او که معمولا یک لباس نارنجی می‌پوشند و دنبال یه لقمه برنج می‌گردند، این‌قدر خشن باشند.

نخستین قومی که به برمه رفتند، مردم «پیو» و «مون»‌ بودند. پیوها در توضیح خود می‌گفتند: «یه تیر ماهی مغرور هستم که کارمند جیب بابامم!» پس از آن‌ها اقوام «کارون» که بسیار سرخوش بودند و مدام «میخوندند با بلمبرون و می‌رقصیدند با نی‌انبون!» وارد برمه شدند و در نهایت «کاچین‌ها» هم وارد برمه شدند که اقوام قبلی خطاب به یکدیگر گفتند: «کاچین بِه از هیچی!».

در سال ۱۹۶۲ ژنرال «نی‌وین» که معتقد بود: «بشنو از نی چون کودتا می‌کند!» دولت «اونو!» را با کودتا برکنار کرد و خطاب به «او‌نو!» گفت: «از این به بعد او یِس!» و دوران سرکوب بزرگ در برمه آغاز شد.

آنگ‌سان سوچی، معروف‌ترین شخصیت سیاسی تاریخ برمه از اوایل دهه ۹۰ میلادی در این کشور ظهور کرد و همواره در بازداشت به سر برد و زمانی هم که رییس‌جمهور شد به دلیل اقامت فرزندش در بریتانیا موفق به گرفتن رای اعتماد نشد و یک نفر دیگر جانشین او شد اما همه کاره میانمار همین خانم سوچی است و رییس‌جمهور فعلی در حد هویج هم برش ندارد.

سوچی که جایزه صلح نوبل را برده، این روزها به شدت مشغول برخورد با اقلیت‌های مذهبی است و دست ارتش این کشور به کم هم نمی‌رود، به صورت گروهی مردم بی‌گناه را به دیار باقی می‌شتافتانند(از خودم ساختم!)


منبع: برترینها

طنز؛ شست مبارک

پوریا عالمی در نوشت:

الان یک‌طوری شده که همه مسئولان حرفشان را دارند توی توییتر و اینستاگرام می‌زنند. عیبی هم ندارد. این دلاوران فکر می‌کرده‌اند برای بازکردن یک اکانت و حساب کاربری در توییتر و اینستاگرام حتما باید نماینده مجلس و عضو دولت بشوند که مصونیت سیاسی داشته باشند.

موضوع جالب هم اینجاست که این عزیزان یک‌طوری توی اینترنت درباره وضع مملکت صحبت می‌کنند که انگار چند نفر دیگر جز آنها نماینده مجلس و مسئول هستند و این عزیزان به‌عنوان خبرنگار کار خبری می‌کنند و می‌روند از تو مجلس توییت می‌کنند.

عیبی هم ندارد. فقط یک‌طوری شده که بابای ما خیال می‌کند مسئول مملکت ماها هستیم که توی توییتر و اینستاگرام هستیم و نمایندگان شهروند- خبرنگار هستند.

دم شما هم گرم. فقط شما زحمت بکش یک‌بار محض نمونه هم که شده فقط وزرای مربوطه را برای فیلترینگ استیضاح که هیچی، سؤال هم که هیچی، با موبایل بهشان SMS بزن که «داداش فیلتر رو چیکار می‌کنی؟» ما می‌گوییم آن نماینده خدوم و امیدوار علاوه بر استفاده از فیلترشکن، از شست مبارکش هم در راه احقاق حقوق مردم استفاده کرد.

یک راه دیگر هم که دلاوران در پیش گرفته‌اند این است که می‌روند دیدار زندانی‌های سیاسی و عکس می‌گیرند و در اینترنت منتشر می‌کنند (البته هر شونزده ماه یک‌بار). خب اینکه کار شهروندان است. شما به‌عنوان مقام مسئول اگر راست می‌گویی پاشو برو داخل زندان باهاشان ملاقات کن. ما قول می‌دهیم عکس شما را توی فتوشاپ بگذاریم در کنار زندانیان سیاسی و منتشر کنیم. خیالت راحت.

حالا این چهارسال دولت و مجلس هم تمام می‌شود. رزومه اساتید می‌شود ۶۰۰ لایک سیاسی، ١٧ توییت تند، ۴٠ توییت بامزه، ۵٣٠ عکس سلفی با چهره‌ها، دوتا هم عکس با فعالان سیاسی و اجتماعی، چند ملک و زمین به‌عنوان ارزش افزوده، شونزده مدیرعاملی و هیئت‌مدیره سهم آقازادهگی، حواله ورود ماشین خارجی یا پمپ‌بنزین، حواله تراکم در شمال شهر و کمی هم نطق میان‌دستور.


منبع: برترینها

طنز؛ حقایقی است که باید بدانی

علیرضا مصلحی در نوشت:

سال گذشته دقیقا در چنین روزهایی خبری مهمی در رسانه‌های داخلی منتشر شد. خبری که میانگین امید به زندگی در بخشی از جوانان را چند سال افزایش داد. خبری که باعث کاهش روند خروج ارز از کشور شد. خبری که مژده‌دهنده تحولات عظیمی بود. خبر این بود: رییس سازمان میراث فرهنگی اعلام کرد:«ایران علاقه‌مند به استفاده از تجربیات تایلند در توسعه گردشگری است». با انتشار این خبر موجی از شادی و نشاط، گروهی از جوانان را در برگرفت. افرادی در کوی و برزن شادمانه می‌دویدند و فریاد می‌زدند: «یِسسسس، یِسسسس». در همان ایام یکی از دوستان با من تماس گرفت و درحالی‌که شور و شعف در لحنش هویدا بود گفت:«چند میلیون جلو افتادم. سفر تایلند رو کنسل کردم.

بالاخره سر و سامون گرفتم». در پس زمینه حرف‌هایش صدای هلهله و شادی به گوش می‌رسید. گویا پدر و پدربزرگش در حال پایکوبی به سبک مردمان ایسلند بودند. خانوادگی خیلی رفیق هستند. اما آن‌طور که فکر می‌کرد نشد. الان چند ماهی است که هر هفته با سازمان میراث فرهنگی تماس می‌گیرد و درحالی‌که نشانه‌های افسردگی در لحنش هویداست، می‌پرسد:«پس این تایلند چی شد لعنتی‌ها؟» درست است که در خیلی از مسائل با هم اختلاف نظر داریم ولی روحیه مطالبه‌گری‌اش را دوست دارم.موضوع تایلند در واقع بهانه‌ای بود تا مساله‌ اصلی را بیان کنم. آن مساله این است. «واقعیت همیشه نسخه هیجان‌انگیز از اتفاقات نیست.

همیشه آنچه که انتظار و باور داریم اتفاق نمی‌افتد. معمولا وقایع دوست دارند ما را غافلگیر کنند پدرسوخته‌ها». بگذارید مثالی بزنم. یکی دیگر از دوستان ما همیشه آرزو داشت با یک دختر قدبلند ازدواج کند. ۹۵ درصد دختران قد‌بلندی را که دیده بود عاشق‌شان شده بود. آن پنج درصد هم اولش عاشق بوده اما متوجه شده که آن‌ عزیزان مانکن‌های پلاستیکی هستند و به ناچار صرف نظر کرده. ساعت هشت صبح اولین روز کاری‌اش در یک شرکت با خانمی قدبلند که قرار بود همکارش باشد روبه‌رو شد. رأس ساعت هشت و ۱۵دقیقه به شدت عاشق شد و ساعت سه بعد از ظهر همان روز از آن خانم خواستگاری کرد. حالات عجیبی داشت.

آرزوی چندین ساله‌ای که با رویای آن، زندگی‌اش را ‌گذرانده بود، در یک قدمی‌اش می‌دید. راه می‌رفت و شعر می‌خواند. «پوشیده چون جان می‌روی اندر میان جان من/ سرو خرامان منی ای رونق بستان من». و در نهایت به این جمع‌بندی می‌رسید که «من یه پرنده‌ام آرزو دارم تو باغم باشی». بالاخره ازدواج کردند. خیلی شاد و راضی بود. مدتی​ ازش بی‌خبر بودم. هفته پیش که دیدمش می‌گفت دارد پروسه طلاق را می‌گذراند. ناراحت شدم. شوکه شدم. ازش پرسیدم: «آخه چرا؟! تو که خوشحال بودی.

تو که به همون که می‌خواستی رسیدی. سرو خرامان یادت رفت؟» دود سیگار را از دماغش بیرون ‌داد و گفت: «چی بود بابا؟ یه مشت دست و پا. با اون اخلاقش». گفتم: «تو که از همه چی راضی بودی!». سیگار بعدی را آتش زد و جواب داد: «کدوم رضایت؟ همه‌اش ظاهری بود. از ماه دوم منو مرتیکه هَوَل صدا می‌کرد. دراز نکبت. حیف از اون همه احساس». داستان عجیبی است. البته به نظرم عبارت «مرتیکه هَوَل» فحش نبوده. نوعی صفت بوده که با موصوف کاملا همخوانی دارد.بگذریم. همان‌طور که گفتم، واقعیت همیشه نسخه هیجان‌انگیز از اتفاقات نیست. همیشه آنچه که انتظار و باور داریم اتفاق نمی‌افتد و این‌ها‌ همان حقایقی است که باید بدانید.


منبع: برترینها

طنز؛ انتخاب حساس بین احمدزاده و احمدزاده

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

آقای ضرغامی در یک برنامه تلویزیونی حضور پیدا کردند و جوری صحبت کردند که ما حس کردیم هنوز رییس صداوسیما هستند و اگر هم نیستند، صداوسیما روزی سه بار می‌آید پیش‌شان و مشورت می‌گیرد. ایشان ضمن بازکردن یک خاور نوشابه برای خودشان، به مطالبی اشاره کردند که دود از کله مخاطبان بلند شد و اگر دیدید امروز هوای تهران کمی تا قسمتی آلوده است، علتی جز حرف‌های آقای ضرغامی ندارد. ما به چند مورد از صحبت‌های ایشان اشاره می‌کنیم که اگر هم برنامه را ندیده‌اید، به آلودگی هوای شهر کمک کنید:

ضرغامی: «دست تهیه‌کنندگان برای انتخاب مجری کاملا باز است. اگر کسی بگوید که مجری با هماهنگی کسی کاری را انجام می‌دهد، حرف درستی نیست». جوری می‌گویند دست تهیه‌کننده باز است، انگار تهیه‌کننده برنامه‌اش را کامل می‌چیند، با تیم نویسنده و کارگردان صحبت می‌کند، بعد تصمیم می‌گیرد که از بین لری کینگ، اپرا وینفری و احمدزاده کدام را انتخاب کند که خب به‌طور مسلم اولویت با احمدزاده است. درحالی‌که در عالم واقع، تهیه‌کننده دو لیست در دست دارد که اولی شامل ۵۲ مجری فعال صداوسیما می‌شود و لیست دوم هم شامل مجری‌هایی که در حال حاضر ممنوع‌الکار هستند. در نتیجه ۵۰ گزینه حذف می‌شوند و انتخاب نهایی می‌ماند بین احمدزاده و احمدزاده (که به اشتباه دو بار اسمش در فهرست چاپ شده بود). تازه کسی هم چیزی را با مجری هماهنگ نمی‌کند و مجری به دلخواه خودش می‌تواند بگوید «چشم» یا «بله، حتما».

ضرغامی: «مردم باید فیلم تایتانیک را ببینند». البته تلویزیون هم چندین بار، نسخه‌های مختلفی از تایتانیک را پخش کرده و اگر دو بار دیگر پخش می‌کرد، فقط تیتراژ فیلم باقی می‌ماند. برای عزیزانی که موفق نشده‌اند تایتانیک را از تلویزیون ببینند باید عرض کنیم این فیلم ماجرای یک گلدان و یک آباژور را روایت می‌کند که در یک کشتی مجلل عاشق هم می‌شوند. آباژور تلاش‌های بی‌شماری برای به‌دست آوردن دل گلدان انجام می‌دهد و بارها با یک کیسه کود جلوی کابینش می‌رود، ولی درست لحظه‌ای که احساس متقابل شکل می‌گیرد، کشتی شروع به غرق شدن می‌کند و گلدان به داخل قایق نجات می‌پرد. ولی سیم آباژور به کشتی گیر می‌کند و غرق می‌شود.

ضرغامی: «زمانی که من وارد سینما شدم دیگر شکستن شیشه‌های سینما‌ها پایان یافت». یعنی کسانی که داشتند شیشه سینما را می‌شکستند، ناگهان با دیدن آقای ضرغامی گفتند: «وای ضرغامی اومده!» و رفتند نفری سه متر شیشه خریدند و سالن‌ها را ترمیم کردند و چون فهمیده بودند بعدش قرار است برود تلویزیون، رفتند سراغ شیشه‌های تلویزیون!

ایشان در ادامه حرف‌هایی هم راجع به انتخابات اخیر و قبلی و قبل‌تری‌اش زدند که ما نمی‌توانیم بزنیم. جوری هم مطرح‌شان کردند که اول چشم‌مان گرد شد، بعد فک‌مان افتاد و در آخر گفتیم:«پس واقعیت اینجوری بود. چقدر اشتباه می‌کردیم!» و متنبه شدیم.

خلاصه برنامه هم این بود که فقط ضرغامی خوب است، بقیه می‌توانند به نسبت «کم‌بد» یا «خیلی‌بد» باشند.


منبع: برترینها

طنز؛ جوگیر نباشیم

پویان فراستی در نوشت:

تخصص هموطنان در ایرانیزه کردن همه چیز آن‌قدر بالاست که اگر در ژاپن بودیم می‌توانستیم از این فعالیت برق تولید کنیم. مثلا همین بازی ایران و کره جنوبی را در نظر بگیرید.

سعید عزت‌اللهی در یک حرکت دیدنی، شیوونگ‌چو از کشور کره جنوبی را به خاک و خون کشید و در آخر با یک کارت قرمز از زمین بازی بیرون رفت. حالا اینکه این چه ربطی به اول متن داشت به خودم مربوطه اما به‌طور کلی ایرانیان تلاش قابل توجهی نسبت به شور همه چیز را درآوردن دارند.

در صنعت خودروسازی عزیزان اول یک پیکان زدند بعد یک نفر در کارخانه نشسته بود گفت: «اسی نظرته پشتش رو دراز کنیم؟ من هفته قبل با اهل و عیال رفته بودم شمال فقط تونستم یک تن لوازم با خودم ببرم.

اگر یکم پشتش جا دارتر دربیاد خیلی راحت‌تر میشه سه تن وسیله بار زدها» اسی هم گفت: «بابا دمت گرم! چه مخی هستی تو!» بعد هم تو کارخونه داد زد: بچه‌ها درازش کنید.. درازش کنید».

این شد که پیکان وانت متولد شد از آن زمان تا حالا ایرانیان هر خودرویی که می‌بینند برای زنده نگه‌داشتن یاد اسی و رفیقش درازش می‌کنند و یک وانت شیک مجلسی ازش درست می‌کنند و به نوبه خود شورش را در می‌آورند.

در فعالیت‌های اجتماعی هم وضع به همین منوال پیش می‌رود. مثلا شخصی زمانی در اروپا شاید هم انگلستان که جزیره کوچکی در غرب آفریقاست به رفیقش گفت: «ببین انصافا بیا وقتی سوار اسب میشی یکم کمتر الاغ باش!

این‌قدر این حیوون زبون بسته رو نزن!» رفیقش هم از اون به بعد کمی کمتر الاغ بود و دقیقا همینجا استارت حمایت از حیوانات زده شد اما الان در کشور ما یک عده پیدا شدند که میگن شما اگر سگ خریدی بهش کمتر از بیف استراگانوف و سس تارتار بدی جنایتکاری!

یا حتی معتقدند اگر موشی در خیابان زیر ماشین بمیره باید طرف غرامت بده. شما ببین اگر بخواهیم شور همه چیز را در بیاوریم تا کجا میره ماجرا.

یا مثلا در قرن۱۹ یک خانمی آمد گفت: «این انصافا نامردیه که ما زن‌ها هم کار ‌کنیم اما حقوق کمتر بگیریم و حق رای نداشته باشیم» باقی بانوان هم گفتند: راست میگی.

این‌طوری جرقه حقوق برابر خانم‌ها و آقایان زده شد، اما در کشور ما یک عده معدودی دیگر خیلی شور قضیه را درآوردند. یعنی اگر یک خانم دزدی هم انجام بده و آقایان بگن باید طرف مجازات بشه برخی شورش می‌کنند که وامصیبتا!

شما در سراسر تاریخ در سر ما زدید. چرا به حقوق خانم‌ها احترام نمیذارید؟ و…» و این عزیزان هم به نوبه خود شور ماجرا را در می‌آورند. خلاصه اینکه جوگیر نباشیم. احسنت!


منبع: برترینها

طنز؛ داستان مرد دانا و دباغ به عادت روی آورده

وحید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میرزایی در نوشت:

روزی مردی راهش را گم کرد و به بازار عطرفروشان رسید. همینجور که داشت می‌رسید، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم همیشه در صحنه دور او جمع شدند و مطابق معمول در باب بیهوشی وی اظهارنظر و فضل کردند. یکی ضربان قلبش را گرفت و گفت: «وی به دلیل آلودگی هوا و اضطراب دچار حمله قلبی شده و نیاز به آنژیوگرافی دارد.» یکی دستش را مالید و گفت: «متابولیسم بدنش دچار اختلال شده و اگر روزی ٢ لیوان شیر مصرف می‌کرد، هرگز دچار چنین مشکلی نمی‌شد.» یکی لباس او را در‌آورد و گرمازدگی را مشکل اصلی وی عنوان کرد. دیگری به طب سنتی اعتقاد داشت، برایش عود و عنبر ‌سوزاند و مخلوط آویشن، گلپر و چهارتخمه به انضمام کمی عنبر نسارا تجویز کرد.

راننده مرکبی نیز از دور رسید و فشار اقتصادی ناشی از تورم نقطه به نقطه و نیز حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه و تنش‌های منطقه را دلیل بیهوشی وی عنوان کرد. کلا تحلیل‌های تخیلی بر مردم عرضه داشت. یکی هم آن وسط دهان مرد را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا مواد روانگردان خورده است یا نه؟ که در این لحظه ناگهان مرد به هوش آمد و گفت: «دهانت را می‌بویند، مبادا گفته باشی دوستت دارم» و مجددا بیهوش شد؛ از کودکی آرزو داشت یک‌بار این شعر را در جایی استفاده کند.

القصه هر کسی چیزی می‌گفت؛ اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان در صحنه بودند و حال مرد بد و بدتر می‌شد. در همین حال مرد دانا که پیشتر وصف حالش رفت، سر رسید. مردم که او را دیدند به استقبالش رفته و ماوقع را شرح دادند. مرد دانا مثل همیشه به جهت حفظ پرستیژکاری، لختی در خود فرو رفت و اندیشید. سپس گفت: «من این مرد را می‌شناسم و دوای دردش پیش من است؛ منتها در این روزگار اندیشیدن بدون هزینه امکان‌ناپذیر است. لذا لااقل هزینه ایاب و ذهاب مرا بدهید لامصبا. الان یه دکتر می‌آوردین کلی پول ویزیت باید می‌دادین.» مردم پذیرفتند و ١٠٠ درهم به علاوه ٩ درصد ارزش افزوده به وی پرداختند.

علی‌ایحال مرد دانا بر بالین فرد بیهوش حاضر شد. باز لختی در خود فرو رفت و گفت: «من او را می‌شناسم. این مرد دباغ است و کارش پاک‌کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع شده است و بوی خوش عطر را برنمی‌تابد.» مردم از این حرف‌های مشمئز‌کننده مرد دانا کمی درهم شده و برخی محل حادثه را ترک کردند؛ اما حقیقت این بود و هیچ‌گاه گریزی از حقیقت نیست. مرد دانا کمی اطراف را نگریست. الاغی را دید که مشغول قضای حاجتی سنگین است. صبر کرد تا قشنگ کارش تمام شود، سپس کمی سرگین بدبوی الاغ را برداشت و با زیرکی سرگین را جلوی بینی مرد گرفت. بله درست است، داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ گویی از نو متولد شده باشد، به هوش آمد. مردم از دیدن این صحنه کف و خون بالا آورده و از تعجب تمام موهای بدنشان همچون میخ سیخ شد.

پایان‌بندی اول) مرد دباغ از مرد دانا تشکر کرد و از او خواست توصیه‌ای به وی کند. مرد دانا گفت: «ببینین مرد دباغ، حالا من خیلی نمی‌توانم موضوع را باز کنم. دفعه قبل که باز کردم، برایم داستان شد. اما همین را سربسته بگویم که بدان مشکل جامعه امروز «عادت‌کردن» است. مراقب باش که هیچ‌گاه به شرایط موجود عادت نکنی و تغییر را سرلوحه زندگی‌ات قرار دهی. در ضمن یه حمومی هم گاهی بری، بد نیست.»

پایان‌بندی دوم) متاسفانه بعد از این اتفاق به دلیل اعتراض جامعه پزشکان به خاطر این داستان، مجوز دانایی مرد دانا توسط مراجع ذیربط باطل و مرد دانا برای دو ‌سال از ارایه خدمات مربوط به اندیشیدن و دانایی منع شد.


منبع: برترینها

طنز؛ فلاکسیون عشلی‌های مهلبون ^_^

تو دهه چهل نهایت توقع بچه‌ها از پدر و مادر این بود که اجازه بدن سالی یه بار، اونم زمستونا و زیر کرسی، پاشونو دراز کنن. کم کم مطالبات افزایش پیدا کرد و به خریدن چسب و سیریش واسه بادبادک و بعدها در کمال پررویی و بی‌شرمی به درخواست خرید دوچرخه رسید.

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

تو دهه چهل نهایت توقع بچه‌ها از پدر و مادر این بود که اجازه بدن سالی یه بار، اونم زمستونا و زیر کرسی، پاشونو دراز کنن. کم کم مطالبات افزایش پیدا کرد و به خریدن چسب و سیریش واسه بادبادک و بعدها در کمال پررویی و بی‌شرمی به درخواست خرید دوچرخه رسید. هرچی نسل‌ها جلوتر اومدن، توقعات افزایش پیدا کرد و بچه‌ها ایکس باکس و پلی‌استیشن می‌خواستن.

بعد کار به جایی رسید که بچه، کارنامه اول ابتدایی‌اش رو می‌آورد میذاشت جلوی باباش، می‌گفت معدلم ۲۰ شده، برام موبایل بخر با خط رُند کد ۱٫ احتمالا نسل بعدی به‌دنیا که میاد یه هفته بعد تبلت می‌خواد و از سرعت وای‌فای خونه هم انتقاد میکنه.

ولی یه مسیر موازی هم وجود داره که مربوط به ما معمولیا نمیشه و مختص ژن‌های خوب و آقازاده‌هاست. فرآیند پیشروی مطالبات اونا هم مثل ما از پا دراز کردن شروع شد، ولی از دوچرخه به بعد راهمون از هم جدا شد و وقتی ما از بابامون سِگا می‌خواستیم، اونا سه دانگ خونه میخواستن. وقتی بچه‌های معمولی موبایل میخوان، ژن‌خوب‌ها به باباشون میگن برامون اپراتور بخر.

الان هم که دیگه مستقیم میرن پیش ددی جان، میگن «ارشد دولتی قبول شوم، شهردار کردنم را بلدی؟»

البته اعتراضی هم نداریم. بالاخره ژن داریم تا ژن. من که نمیتونم برم با گروه خونی O+ و کد ژنتیکی GAT شهردار یا عضو شورای شهر بشم، چون اصلا مدیریت تو خونم نیست! همین عزیزان هستن که باید برن با غریزه مدیریتی خودشون پست‌ها رو بگیرن و برای کشور زحمت بکشن. مثلا تو همین نسل بعدی، توی شوراهای شهر و روستا دیگه بنر نمیزنن «فلانی، خادم مردم» یا «فلانیِ خدمتگزار آمد، نه به اشرافی‌گری». جاش بزرگ توی پوستر مینویسن «ترجیح می‌دهید پسر فلانی عضو شورای شهر شود یا برادر بیساری که در سه شورای قبل کاری برای شهر نکرده؟» و کنار عکس هر نامزد، فرمول DNA اون نامزد رو هم مینویسن که یه وقت آدم اشتباهی به‌خاطر تشابه اسمی وارد شورا نشه.

ولی خواهشمون از عزیزانِ خوش‌ژن اینه که بچه‌هاشونو لوس بار نیارن. چون با روندی که داریم پیش میریم، دو سه نسل دیگه قراره لیست‌های انتخابات مجلس از بین همین آقازاده‌ها چیده بشه و تنها نگرانیمون اینه که اصولگراها اسم لیستشونو بذارن «گل‌های صحن علنی» و اصلاح‌طلب‌ها هم واسه خودشون اسم «فلاکسیون عشلی‌های مهلبون» رو انتخاب کنن. اون وقت انتظار دارین با این شیوه نام‌گذاری، نماینده دست و دلش بره که به سمت خبرنگارهای خاطی و مزاحم دو تا مشت ول کنه؟


منبع: برترینها

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (۴۳۷)

برترین
ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای
پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر،
لاین، واتس آپ، تلگرام و …. حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید
است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم
خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

******

۱٫ ‏اونایى که تا الان داشتن علف رول میکردن دو هفته بعد باید نون پنیر رول کنن ببرن مدرسه.

۲٫ نتایج ارشد اومد، سربازی قبول شدم.

۳٫ ‏ما چون پول نداشتیم هر سال روز عید قربان بابام منو میفرستاد توی حیاط با صدای بلند بع بع کنم.

۴٫ یارو رتبه ش ۲۴ شده اومده میگه دارم از استرس میمیرم، پس کی جوابا میاد؟ ایشالا جواب تو رو میارن سر قبرت به بازماندگانت میدن، ابوجهل.

۵٫ ‏اولین نژادپرست تاریخ شیطان بود که گفت چون من از جنس آتشم به آدم که
از جنس خاکه سجده نمیکنم. بعد هم به آدم گفت مرتیکه عبدل‌آبادی. 
شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437) 

عکس لو رفته از آخرین آیفون ساخت اپل. همونطور که می‌بینید جک هدفون،
دکمه‌ها، پورت شارژ، صفحه و بدنه حذف شدن و گوشی سبک‌تر شده. فقط ۴۹۹۹ دلار 

۶٫ ‏رفته بودم خاستگاری، پدر عروس گفت کار و خونه و ماشین و پس انداز داری؟ گفتم ببین همین امشب که اینجام هم باید پادگان میبودم، مرخصی گرفتم.

۷٫ ‏امسال عید قربان بیایم فرهنگای خوب جا بندازیم، به جای گوسفند بیایم کتاب سر ببریم.

۸٫ روزى که کم خوابیدى و بى حوصله اى هیچى رو مخ‌تر از این نیس که یه آدم پر انرژى کنارت باشه، دوس دارى بزنى لهش کنى.

۹٫ ‏بنظرم روی نون تافتون فقط دو سه تا سوراخ بصورت نمادین بزارن که هم سنت ها حفظ بشن هم مرباها.

۱۰٫ برنامم واسه لاغر کردن اینه چایی بخورم، برنامم واسه چاقیم همینه، در واقع برنامم واسه کل زندگیم همین بوده.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437) 

وقتی مجبورت میکنن رشته ای که دوست نداری رو بخونی -_- 

۱۱٫ کره بعداز مرگ جومونگ دیگه اون کره سابق نشد.

۱۲٫ هر طعمی که چی توز باهاش چیپس نساخته و امیر تتلو هم باهاش آهنگ نخونده، الفاخر تنباکوشو زده.

۱۳٫ ‏انقد تو بیلبوردا با عکس پریز برق و دو شاخه از عفاف و پاک دامنی نوشتن که آدم خجالت میکشه تو اتاقی که پریز برق و دو شاخه هست شلوارشو عوض کنه.

۱۴٫ دست‌فروشه اومد توی واگن گفت: «خب آقایون اگر سکوت کنید شروع می‌کنیم.» انگار میخواد انتگرال درس بده.

۱۵٫ ‏انتگرال شاید یه روزى به کار بیاد ولى ینفعل منفعل انفعال چى؟

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437) 

وقتی میفهمی شام لازانیا بوده و چیزی برات نذاشتن 

۱۶٫ ‏باید قبول کرد انسان هنوز پاسخ آماده‌ای برای کسی که در توالت را می‌زند پیدا نکرده.

۱۷٫ ‏انقد شکست عشقی میخورید الان باید رفته باشید دسته دو ، اینجا چیکار میکنید.

۱۸٫ ‏با سرعت ۱۸۰ تا میرفتم افسر جلومو گرفت گفت خودت نمیترسی اینقد تند میری؟ گفتم من فقط از عصبانیت آدمای مهربون میترسم. ۲۰۰ جریمه کرد گفت ازین چطور.

۱۹٫ ‏حضرت ابراهیم میخواست سر حضرت اسماعیل رو ببره یهو حمیده خیر آبادی با یه سینی چایی میاد میگه خُبه خُبه پدر و پسر خوب…عه، حاجی داری چکار میکنی؟

۲۰٫ ‏الان به نظرم مداحا نشستن دارن با آهنگای حامد همایون مرثیه میسازن، مردم کوفه بجوشید بخروشید که در کوچه یزید است، از شما شمر ستمکار بعید است!

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437)

‎‏آخرین باری که تیم کی روش گل خورد 

۲۱٫ رفتم سنگ بخرم گفت گرانیت داریم متری ۱۲۰ تومن. گفتم ارزانیت ندارین؟ زیر ۵۰ تومن در بیاد. با پاره سنگ افتادن دنبالم روانیا. معلوم بود فروشنده نیستن.

۲۲٫ تنها تفاهمی که با خانواده دارم زمان بندی دستشویی رفتنه.

۲۳٫ ‏تتلو گفته کنسرت بذارم چادر اجباریه. اونوقت بیان با چادر بشینن تو بخونی “کی از پشت لباستو می‌بنده”؟ چه گرفتاری شده این بنده خدا!

۲۴٫ ‏انقدر گفتید گداها مایه دارن که یه دختر هست تو مترو همش گدایی می کنه یه ماهه دارم رو مخش کار می کنم مخشو بزنم ولی هی میگه به منه بدبخت کمک کن.

۲۵٫ تو تلگرام ویس فرستاده ۴دقیقه و ۱۷ثانیه! با خودش چی فکر کرده نمیدونم، من تنها کسی که ۴ دقیقه به حرفاش گوش دادم هایده بود و بس.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437) 

هی میگم این بهنام بانی رو یه جا دیدما 

۲۶٫ ‏تاکسیا یه قانون دارن که میگه مسافری که نمیخواد بیاد تو ماشین ما همون بهتر بره زیر ماشینمون.

۲۷٫ ‏با داداشم یه جا دعوامون شد ۱۰ نفره ریختند سرمون وسطش دیدم داداشم هم با اونا داره منو میزنه گفتم چته شهرام؟ گفت اینجوری از یه خانواده ۲ نفر کتک نمیخورن.

۲۸٫ ‏ما همون نسلى هستیم که تو دبیرستان بهمون گفتن اینارو بعدا تو دانشگاه بهتون درس میدن و تو دانشگاه گفتن همان طور که قبلا خواندید.

۲۹٫ ‏این پشه هایى که دور لامپ می چرخن قبل از اینکه ادیسون لامپو اختراع کنه دقیقا چه غلطى میکردن؟

۳۰٫ ‏تو خیابون ماشینه آدرس پرسید گفتم دنبالم بیا. بعد کلا یادم رفت پشت سرمه.رسیدم دم خونه ماشینو پارک کردم، یارو گفت داداش چیکار کنم؟ بیام بالا؟

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437) 

‎وقتی تو عروسی داری غذا میخوری و یهو فیلمبردار میاد بالا سرت 

۳۱٫ ‏دختردایی‌ کلاس یازدهمی ناخن کاشته، گفت میگم ناخونامو کوتاه کنه که اول مهر خیلی تو چشم نباشه؛ ما یه جوری سیبیل داشتیم که چنگیز می‌گفت رخصت.

۳۲٫ روابط خارجی ایران و روسیه رو خانوم فتانه به بهترین نحو بیان کردند؛ هم نامهربونه، هم آفت جونه، هم با دیگرونه، هم قدرم ندونه ندونه ندونه.

۳۳٫ قدیم میخواستن کسی رو از عزا در بیارن بعد چهلم لباس رنگی میبردن براش، الان باید بریم عکس تلگرام و اینستاگرام طرف رو از مشکی در بیاریم.

۳۴٫ نکنه واقعا فکر میکنید کله پاچه هایی که میخورید گوسفندش به مرگ طبیعی مرده و قبلش کارت اهدای عضو پر کرده که الان مخالف عید قربانید؟

۳۵٫ به نظرم ماهیت اصالت بشر،متاثر از تلاشی متاخر از وجود میتونه باشه
[رابطه ها قبل از تشکیل_لوکیشنِ کافه]

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437) 

وقتی بعد سگا بازی کردن میری برای ضبط 

۳۶٫ ‏همسایمون با قربانی کردن گوسفند مخالفه، هرسال عید قربان میره از قصابی گوشت میخره، ایشالا که گوشتای قصابی اهدایی از خود گوسفندا باشه.

۳۷٫ فرشید امین باز از نسترن آهنگ خوند؟ بابا الان باید از نوه‌ی نسترن بخونی دیگه.

۳۸٫ یه وقت زشت نباشه ما قراره فردا گوسفند بکشیم بخوریم. آخه تو بقیه کشورهای جهان اول گوسفندا هم حق تحصیل و کار و ازدواج دارن.

۳۹٫ یه جوری میگن اسب حیوان نجیبی است انگار بقیه حیوونا شیش جیب میپوشن.

۴۰٫ اخبار میگفت معتادا ازصندوق صدقات پول برمیدارن امروز یکی رو دیدم داره پولا رو میریزه تو کیف کتکش زدم، مرتیکه همه ش داد میزد من از کمیته امدادم.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437) 

جورى که پلنگا رژ لب میزنن 

۴۱٫ بچه که بودیم وقتی توکوچه میخواستیم فوتبال بازی کنیم با اینکه ۳تا یار هم کم داشتیم اما واسه این ک شبیه فوتبال رسمی بشه منو همیشه میذاشتن ذخیره.

۴۲٫ حس غروری که موقع دیدن اون قسمت زیرنویس فارسی که میگه”تقدیم به همه ی پارسی زبانان دنیا” دارم رو موقع دیدن تخت جمشید با اونهمه عظمت ندارم.

۴۳٫ دلم از اون عروسیا میخاد که ۴۰ نفر سوار یه مینی بوس میشدیم و عر میزدیم دنبال ماشین عروس میرفتیم.

۴۴٫ ‏تو حیوونا واقعا دارکوب رو نمی فهمم. صبح تا شب تق تق نوک میزنه تو درخت. خب مرد حسابی تو هم عین جغد ساکت بشین جلوتو نگاه کن.

۴۵٫ ‏+ دیدمت!
_ منم دیدمت عزیزم
.
(رابطه ها شبای زنجیر زنی)

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (437)

‏وقتی با شریکت رو یه خاور کار میکنی


منبع: برترینها