طنز؛ اپوزیسیون قبل از تو سوءتفاهم بود!

پوریا عالمی در نوشت:

دیروز و قبلا نوشتیم که ما وقتی به رفتار بعضی از اساتید اصلاح‌طلب نگاه می‌کنیم، به دوروبری‌های محمود احمدی‌نژاد حسادت می‌کنیم که محمود تا آخرین نفس پشتشان را می‌گیرد و مثل فیلم‌هندی‌ها حاضر است درحالی‌که خودش تیر خورده، تا آخرین گلوله از آنها دفاع کند. بعد گفتیم که فیلم‌های حمید بقایی و مشایی و احمدی‌نژاد را در این چندماه جرئت نکردیم توی خانواده و همراه مادرمان نگاه کنیم، چون به مادرمان قول دادیم شلوغی نکنیم و کار سیاسی نکنیم و اگر مادرمان ببیند اینها توی فیلم‌ها چی دارند می‌گویند و چطوری می‌روند تو دل این و آن، فکر می‌کند ما با اپوزیسیون و گروه‌های برانداز ارتباط گرفتیم! و اضافه کردیم این‌طور که احمدی‌نژاد و بقایی دارند از حقوق زندانی‌ها دفاع می‌کنند و می‌گویند توی بازداشت سخت می‌گذرد، آدم فکر می‌کند واقعا اصلا برخی گزارش‌ها قبل از فیلم‌های احمدی‌نژاد و بقایی سوءتفاهم بود!

خلاصه ما واقعا می‌خواستیم دیگر بی‌خیال قضیه بشویم و ماستمان را بخوریم که حمید بقایی با ارسال نامه‌ای خطاب به قاضی حیدری، رئیس شعبه ۱۰۵۷ دادگاه کارکنان دولت، خواستار برگزاری علنی دادگاهش در روز ۲۵ مهر شد.

متن نامه حمید بقایی را با هم می‌خوانیم و بعد ما می‌رویم توی افق گم می‌شویم و شما هم بعد از خواندن این نامه آن را از بین ببرید که بعد قصه نشود. ممنون.

جناب آقای حیدری
قاضی محترم شعبه ١٠۵٧ دادگاه کارکنان دولت
با سلام همان‌طور که استحضار دارید مطابق قانون برگزاری جلسات دادگاه‌ها به صورت علنی می‌باشد، اخیرا اخباری در سطح عمومی شنیده شده که حاکی از آن است که حکم محکومیت اینجانبان از هم‌اکنون و قبل از تشکیل دادگاه مشخص و تعیین شده است و حتی این‌گونه گفته می‌شود که جلسات دادگاه صرفا برای رعایت صورت ظاهری و نمایشی است؛ لذا جهت رد این اخبار و همچنین اثبات استقلال دادگاه و غیرسیاسی‌بودن پرونده لطفا دستور فرمایید تمامی جلسات دادگاه با حضور عموم مردم به صورت کاملا علنی برگزار شود. قطعا در آینده تاریخ ایران علنی‌بودن دادگاه و قضاوت منصفانه شما در این زمینه به ثبت رسیده و خط بطلانی خواهد بود بر این تصور که دادگاه تصمیم خود را برای محکومیت اینجانبان از قبل اخذ نموده است.
حمید بقایی

منبع: برترینها

طنز؛ جاج سرپایی در مترو!

علی بایبوردی در نوشت:

وقتی سوار مترو میشی، اگه له نشی، اگه پولت تموم نشه انقدر که از فروشنده‌های مترو خرید می‌کنی، اگه احساس بیهوشی نکنی وقتی سرت زیر بغل یه مرد خسته‌ست که سال‌هاست با حموم و عطر قهره، اگه گوشی و کیف پول و کل دارایی‌های منقول و غیرمنقولت رو نزنن. ممکنه شانس باهات یار باشه و بشینی. حالا که نشستی یا باید با گوشیت بازی کنی که من پیشنهاد نمی‌کنم چون همه‌ چشم‌ها میفته رو گوشیت، یا باید شروع کنی مردم رو تو دلت جاج کنی. مطمئن باش خودت رو کسی جاج نمیکنه چون «اُنلی گاد کن جاج یو». شروع کن، چرا اون آقا کفشش اینجوریه؟ حتما پولداره، چرا اون پیرهنش یقه دیپلماته؟ حتما کاره‌ایه. چرا اون زوج جوان رعایت نمیکنن وسط مترو؟ اگه یهو بابای آدم بیاد تو واگن چی؟ این تبلیغ‌ها چیه رو در و دیوار؟ چرا کریم باقری باید خمیردندون تبلیغ کنه؟ حالا تبلیغ کنه عیب نداره ولی حداقل لبخند بزنه بفهمیم چقدر تاثیر داشته. والا با اون اخمی که کرده انگار اسلحه بالا سرش بوده.

 این وسطا حواست باید به زنگ موبایل هم باشه، یکی گوشیش اندرویدیه ولی زنگش برای آیفونه، اون آیفون دوست داشته اما پولش نمیرسیده. یه نفر زنگ موبایلش موسیقی متن فیلم گراویتیه، اون حتما یه مهندس هوافضاست. یه نفر زنگش آهنگ شیپ آف مای هارتِ استینگه. اون حتما یه کافه گرد قهاره که شبا باید به ۱۷ نفر همزمان بگه شبت بخیر عجیجم. یکی زنگ موبایلش وطنم ای شکوه پابرجای سالار عقیلیه. اون حتما شب میره یه پست میذاره میگه ما خودمون کوروش کبیر داریم ولی بقیه به ما آموختند فلان در حالی که فلان یک سردار ایرانی است. یکی اصلا زنگ موبایل نداره و گوشیش یا سایلنته یا ویبره، اون آدم ترسناکه، نه به اندازه‌ دختری که لاک نمیزنه بلکه خیلی بیشتر. حتما از یه جلسه خیلی مهم برگشته وگرنه کی تو این گرما کت میپوشه دکمه بالارم میبنده؟ من همچین کسایی رو دیدم اگه کنارشون بشینی باختی. یکی زنگ موبایلش یه آهنگ از خواننده محبوبشه. حتما ادمین فن‌پیج‌های اون خواننده هم هست وگرنه کی آهنگ‌های اونو گوش میده؟

فک کنم دیگه به ایستگاهی که می‌خواستی رسیدی. تا میای بلند شی و با هل و فشار خودت رو برسونی جلوی در، یهو خواننده محبوب دل‌ها با صدای بلند میخونه: مهین تاج، آفت، شهپر، مهوش پریوش چه بد کرد شوهر کرد…

دیگه نوبت خودته، اون نوجوون ۱۴ ساله که یواشکی میخنده تا اون پیرمردی که بلند بلند میخنده کارشون از جاج گذشته، رسما دارن با غلتک از روت رد میشن. بهتره زودتر پیاده شی از مترو و بری یه گوشه به زنگ موبایل زشتت فکر کنی.


منبع: برترینها

چرا عشق من احمدی‌نژاد است؟

پوریا عالمی در نوشت:

بعد از اعلام این خبر که «وکیل‌مدافع حمید بقایی، معاون اجرائی محمود احمدی‌نژاد در دوران ریاست‌جمهوری‌اش، گفته محمود احمدی‌نژاد در جلسه دادگاه بقایی که در روز ۲۵ مهرماه برگزار می‌شود شرکت می‌کند»، مردم از ما سؤال کردند علت حضور احمدی‌نژاد در دادگاه چیست؟ و چرا احمدی‌نژاد این اواخر درباره اقتصاد و سیاست خارجی و وضعیت داخلی مملکت زیاد اظهارنظر می‌کند؟ پاسخ کاملا روشن است. از قدیم گفته‌اند که همیشه متهم به سر صحنه برمی‌گردد! الان هم آقای احمدی‌نژاد هر چندوقت یک‌بار در عرصه سیاست خارجی و اقتصاد و اینا آفتابی می‌شود تا عادی جلوه کند! دقیقا توی شرلوک هولمز هم این‌طوری بود که هر کسی درباره مقتول بیشتر حرف می‌زد، آخرسر معلوم‌دار می‌شد همه‌چیز زیر سر خودش بوده.بعد هم همه شاکی هستند که چرا محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور سابق ایران (بله… شاید الان باور نکنید، ولی نام‌برده هشت سال رئیس‌جمهور شما بوده) درباره وضعیت بازداشت معاونش، حمید بقایی، این‌طور تند اظهارنظر می‌کند و همه را تهدید می‌کند؟

حتی خود بقایی هم طوری از روند بازداشتش حرف می‌زند که ما که نه سر پیازیم، نه ته پیاز، وقتی ویدئوهای این دو نفر را خطاب به مسئولان بلندپایه می‌بینیم، احساس خطر می‌کنیم و سریع چراغ‌ها را خاموش می‌کنیم که کسی نیاید ما را به اتهام اطلاع از جرم با خودش ببرد. جدی می‌گویم. الان شما بزنی ماهواره اپوزیسیون این‌طوری حرف نمی‌زنند، اما نظر ما این است که دم احمدی‌نژاد گرم که پشت آدم‌هاش درمی‌آید. توی اصلاح‌طلب‌ها این‌طوری است که وقتی می‌روی برای بازپرسی، می‌بینی علاوه بر مدعی‌العموم، چهارتا از اساتید در گوش بازپرس می‌گویند ما که قبلا بهتان گفته بودیم! این پسره چموش است و تند می‌رود و حرف ما را گوش نمی‌کند و راستش برای خودش خوب است یک‌مدت آب خنک بخورد تا عقلش بیاید سر جاش! البته الان بعضی از این اساتید اصلاح‌طلب می‌گویند این عالمی باز چموش شد و گیر داد به ما. حیف ما که این‌همه پشت او درآمدیم. پاسخ ما هم این است که بله! شما پشت ما درمی‌آیید، منتها ما را به‌عنوان جاده‌صاف‌کن می‌فرستی در منطقه مین و بعد از پشت ما که سوت شدیم و رفتیم هوا، درمی‌آیید و به راه بی‌خطرتان ادامه می‌دهید…

هی هی هی… مثل اینکه دلمان خیلی پر است! درواقع طوری دلمان پر است که بعید نیست عکس احمدی‌نژاد را تتو کنیم روی بدنمان و اگر این‌دفعه کاندیدا شد حاضر باشیم براش همان کارهایی را بکنیم که رحیمی‌ها و بابک زنجانی‌ها و بقایی‌ها و… کردند.


منبع: برترینها

چرا ما هَوَل شدیم؟

پوریا عالمی در نوشت:

چندوقت پیش مسئولان محیط زیست اعلام کردند: توله‌خرس بخت‌برگشته‌ای که گذرش به اینجا افتاده بوده بر اثر برخورد با یک اتومبیل از بین رفته است. البته ما دسترسی به خرس نداریم، اما شرط می‌بندیم هرجایی به غیر از جایی که مردم با سنگ و چوب و ماشین دنبالش کنند، از اینجا براش بهتر است. خلاصه توی اینترنت و رسانه‌ها موجی درست شد که ‌ای ایرانی با ماشین خرس را زیر نکن که زیر خواهی شد.

در همین کمپین بود که ٩٩ درصد ایرانیان اعلام برائت کردند و گفتند ما ایرانی نیستیم و اگر هم ایرانی باشیم یک ایرانی اصل هستیم که در جای دیگری شعبه نداریم و بعد ٩٩ درصد آنان عکس خرس را روی تنشان تتو کردند و گفتند اگر یک تار مو از خرس ایرانی کم بشود، ما خودمان را می‌خراسیم؛ یعنی می‌خراشیم. (ایرانیان اصیل با توجه به اینکه هفت‌سین در ابتدا هفت‌شین بوده، جای سین و شین را در کلماتشان عوض می‌کنند!)خلاصه دیروز تسنیم و روزنامه ایرانی فیلمی را منتشر کردند که این فیلم ثابت می‌کند برای اولین‌بار مردم و مسئولان دست به هم داده‌اند و هدفشان یکی است و همه می‌دانیم هدف و وسیله با هم ارتباط دارند، اما موردی که مردم و مسئولان را با هم همدست کرده است چیست؟

پاسخ خیلی ساده است. مردم و مسئولان با چوب و کلت افتاده‌‌اند به جان توله‌خرسی که گفته بودند ماشین بهش زده. این مردم عزیز و آن مسئولان محترم چنان متحد و تیمی کار می‌کنند که خرس بدبخت که توله‌ای بیش نیست، چندبار فریاد می‌زند: اینجا یک آدم پیدا نمی‌شود به داد من برسد؟ چندسال پیش که مردم در میدان کاج هنگام یک نزاع خیابانی فقط از صحنه چاقوکشی با موبایل فیلم گرفتند، دانشمندان تعجب کردند و پرسیدند: اوه اوه… چرا مردم نرفتند کمک؟اما فیلمی که دیروز منتشر شده نشان می‌‌دهد احتمالا اگر در واقعه میدان کاج کسی هم می‌خواسته به کمک برود، کمک آن یکی می‌رفتند که چاقو توی دستش بوده.یا فیلسوفان دچار تردید شدند که صحنه اعدام چه چیز جذابی دارد که ملت از کله صبح ساعت را روی زنگ می‌گذارند که خواب نمانند و آفتاب‌نزده می‌روند سر صحنه اجرای حکم و با موبایل موبه‌موی آن را فیلم می‌گیرند؟پاسخ ما این است که این اتفاقات تقصیر ما مردم نیست. موبایل ما دوربین فیلم‌برداری دارد و تقصیر سازندگان موبایل‌هاست که با گذاشتن دوربین روی گوشی، مردم را این‌طوری هَوَل فیلم‌گرفتن می‌کنند. بنابراین ما از مدیران کارخانه‌های موبایل‌سازی اپل، سامسونگ، نوکیا و… فردا می‌رویم شکایت می‌‌کنیم تا حساب کار دستشان بیاید.


منبع: برترینها

طنز؛ داستان شاگرد رِند و امری که مشتبه شد

وحید میرزایی در نوشت:

روزی مردی دانا همینجوری نشسته بود و داشت به تأثیر میزان دانایی‌اش بر جامعه می‌اندیشید که ناگهان از طرف آموزش و پرورش دعوت به همکاری به‌عنوان معلم پایه دوم دبستان شد. مرد دانا که اوضاع مالی را خراب می‌دید، تصمیم گرفت با شروع سال تحصیلی جدید پیشنهاد آموزش و پرورش را بپذیرد. اما این پایان ماجرا نبود؛ شاگردان مکتب که از درس و مشق و اول مهر خسته شده بودند، با هم مشورت کردند که با هر حیلتی شده، درس و مکتب را تعطیل کنند. یکی از شاگردان که از همه زیرک‌تر بود، گفت:«همه به نوبت به مکتب می‌آییم و یکی‌یکی به معلم می‌گوییم چرا رنگ و رویتان زرد است؟ مریض هستید؟ وقتی همه این را بگوییم، او باور می‌کند و خیال بیماری در او شکل می‌گیرد.» شاگردان حرف کودک زیرک را پذیرفتند و با هم پیمان بستند که همه در این کار متفق باشند.

اول شاگرد رندِ زیرک وارد شد و به مرد دانا گفت «خدا بد ندهد؟ چرا رنگ و رویتان زرد است؟ بمیرم الهی. اسهال هم دارین؟» مرد دانا گفت: «نه حالم خوب است. برو بشین سر درس ات، موهاتم فردا کوتاه کن. چیه انگار سگ لیس زده». شاگرد دوم آمد و گفت «وای؛ وای چرا رنگتون زرده آقا؟ تب مالت نگرفته باشین حالا؟ اسهال هم دارین؟» شاگرد سوم وارد شد و گفت«رنگ به رو ندارید آقا معلم. شاید سردیتون کرده. اسهال هم دارین؟» همین‌طور سی شاگرد آمدند و همه چنین گفتند. معلم کم‌کم یقین کرد که حالش خوب نیست. شاگرد زیرک که کار مرد دانا را تمام دید، همراه با شاگردان دیگر خندیده و به بذله‌گویی پرداختند.

مرد دانا این صحنه را دید و پس از پرتاب گچ به وی، گفت«چه خبره ته کلاس؟ چیزی هست بگین ما هم بخندیم.» سپس رو به شاگرد زیرک کرد و گفت«برو گمشو از کلاس بیرون.» و او هم رفت و گم شد از کلاس بیرون. القصه مرد دانا که امر بر وی مشتبه شده بود که بیمار است، پاهایش سست شده و به خانه آمد و قضای حاجتی سخت و سنگین نمود. زنش گفت «چرا زود برگشتی مرد؟ چه خبر شده؟» مرد دانا با عصبانیت به همسرش گفت: «مگر کوری؟ نمی‌بینی؟ چرا به من نگفتی که رنگ صورتم زرد است؟ تازه اسهال هم دارم.» زن گفت: «ای مرد تو حالت خوب است. چرا اینجوری می کنی؟ چیزی شده؟ کسی چیزی گفته؟» مرد دانا گفت: «تو هنوز لجاجت می‌کنی. از اول ازدواجمون تاحالا یه جوشونده ندادی دست من.

لعنت به این زندگی.» زن کمی گریست و گفت: «اصلاً الآن آینه می‌آورم تا در آینه ببینی که رنگت کاملاً عادی و نچرال است. ای نادان.» مرد دانا که آتش خشمش زبانه می‌کشید گفت«آینه هم مانند تو از حقیقت چشم می‌پوشد… پوشد… پوشد…» این را با صدای اکو شده گفت و مجدداً به سمت مستراح دوید، سخت و سنگین. پایان‌بندی اول) فردای آن روز شاگرد زیرک نزد مرد دانا آمد و همه چیز را اعتراف کرد.

مرد دانا که در این داستان فرصت نکرده بود لختی در خودش فرو برود، سریع فرو رفت و اندیشید که حقیقتاً وقتی امری بر آدمی مشتبه می‌شود، نتیجه‌اش جز تباهی نیست. و باز اندیشید توهم قدرت ازهمه بدتر است و باز می‌خواست بیندیشد که از بالا تذکر دادند بیش از این جلو نرود. پایان‌بندی دوم) متأسفانه بعد از این اتفاق جامعه پزشکی به خاطر آنچه توهین به این شغل شریف می‌دانست، اعتراض کرد و مجوز دانایی مرد دانا باطل گشته و وی برای دو سال از ارائه خدمات مربوط به اندیشیدن و دانایی منع شد.


منبع: برترینها

طنز؛ بانک کشکی

الان اوضاع طوری است که مردم یک عمر کار می‌کنند و دوزار پول جمع می‌کنند و بعد پولشان را می‌برند بانک و در صندوق می‌گذارند که وام بگیرند، بعد پولشان را می‌خورند و خلاص.هیچ‌جای جهان این‌طوری به فکر مردم نیستند و مردم را سرگرم نمی‌کنند. ما دیروز رفتیم در جمع سپرده‌گذاران سپیده و کاسپین و…

پوریا عالمی در نوشت:

الان اوضاع طوری است که مردم یک عمر کار می‌کنند و دوزار پول جمع می‌کنند و بعد پولشان را می‌برند بانک و در صندوق می‌گذارند که وام بگیرند، بعد پولشان را می‌خورند و خلاص.هیچ‌جای جهان این‌طوری به فکر مردم نیستند و مردم را سرگرم نمی‌کنند. ما دیروز رفتیم در جمع سپرده‌گذاران سپیده و کاسپین و… که پولشان خورده شده و پرسیدیم مشکلتان چیست که هرروز تجمع می‌کنید؟ گفتند: ما مشکلی نداریم و از مسئولان ممنونیم. هیچ‌جای دنیا مردم این‌قدر سرگرمی ندارند؛ ما یک روز جلوی مجلس تجمع می‌کنیم، یک روز جلوی قوه قضائیه و یک روز جلوی ریاست‌جمهوری. خیلی حال می‌دهد و ته عشق‌وحال است. یکی از نمایندگان مجلس نیز دیروز با حضور در جمع معترضان گفت: من با پارک ملت هماهنگ کردم، یه‌روزدرمیون برید پارک تجمع کنید که حال کنید. معترضان بعد از حضور این مقام مسئول یقه‌شان را دریدند و زار گریستند.

حرف درشت١: ما در مملکتی به‌سر می‌بریم که برای چاپ یک کتاب ۶٠ صفحه‌ای، ۶٠٠ جا گیر می‌دهند و آخرش مجوز هم نمی‌دهند، اما می‌توانی بروی سر کوچه یک مغازه اجاره کنی و تابلو بزنی «صندوق قرض‌الپس‌نده» یا «بانک فلان» و پول مردم را بخوری.

حرف درشت٢: ما یک آگهی از بانک مرکزی دیدیم که می‌گفت مردم گول بانک‌های غیرمجاز را نخورند! بانک؟ غیرمجاز؟ الان طرف کانال تلگرام دارد، از شش‌جا مجوز بهش می‌دهند. واقعا با خودتان چند چندید؟


منبع: برترینها

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (۴۴۶)

برترین
ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای
پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر،
لاین، واتس آپ، تلگرام و …. حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید
است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم
خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

******

۱٫ ولی اینستا باید یه قابلت جدید بذاره مثلا اگه یکی بیشتر از ۵ تا استوری تو روز گذاشت گوشیش منفجر شه.

۲٫ از بعضیا که میپرسی اسم بچه تونو چی گذاشتین، یه چیزی میگن که مجبور میشی بعد بپرسی به سلامتی حالا دختره یا پسر!؟

۳٫ خود استیون هاوکینگ هم شیرکاکائو نذری میبینه یه نیش ترمز میزنه دو تا میگیره ، بعد به ما میگن نذری نگیرین. ولم کن پدرجان.

۴٫ یه کفش قیمت کردم ۲ میلیون تومن طرف گفت چرم تمساحه، غلط نکنم میخوان با پول پوست مادرشون خرج بچه های تمساح رو بدن.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

وقتی با هم قرار میذارید هفته اول دانشگاه نرید، ولی همدیگه رو تو کلاس می‌بینید 

۵٫ با این همه تلاشی که بی‌بی‌سی فارسی برای همه پرسی اقلیم کردستان داره انصافاً ظلمه حق رای نداشته باشه.

۶٫ یبار دویست تومن دادم مشاور، مشکلم رو واسش گفتم یه مکث طولانی کرد شعر آری آری زندگی زیباست رو واسم خوند. اونجا واسه ۲۰۰ تومنم زدم زیر گریه‌.

۷٫ رفیقم پیام داد نمیای تبریز؟ گفتم الان درگیرم. شما بیاین. جواب داد با خانواده تو راه مشهدیم. بابا دو دقیقه صبر کن شاید درگیریم تموم شد.

۸٫ ‏تو کنسرتا به عقبیا میگن شله، تو هیئتا به عقبیا گیر میدن، سر کلاسم که میگن اون عقبیا چرا گوش نمیدن، آقا چکار دارید به ما عقبیا؟؟

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

عجب دافی 

۹٫ شوهرخالم دو هفته رفته ترکیه برگشته به نیجریه میگه نایجریا.

۱۰٫ امروز: با فاتح تریم، کلینزمن و کاپلو برای مربیگری استقلال صحبت کرده ایم.
فردا: فیروز کریمی سرمربی استقلال شد. / لیپی گزینه اصلی کمک مربی

۱۱٫ ‏اتفاقا من خودم سنج و دمّام زدم . زدنش خیلی راحته. فقط کافیه موقع زدن این ریتمو تو ذهنت داشته باشی : جریان چی چیه .. جریان چی چیه.

۱۲٫ ‏فقط منتظرم امسال ایسلندی سینه بزنن تا ضامن کمربند انتحاری رو بکشم.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

اسم گروه به کنار، شیفته ی قوانینش شدم 

۱۳٫ زمان مدرسه به ما می‌گفتن فردا برگه امتحانی بخرید بیارین ازتون امتحان می‌خوایم بگیریم. مثه این بود که به اعدامی بگی برو طناب بخر دارت بزنیم.

۱۴٫ ‏اگه مطمئن باشم کسی که پول قرض میکنه دیگه پیداش نمیشه، خودم داوطلبانه به یه سری پول میدم که دیگه نبینمشون.

 
۱۵٫ ‏اگر حس کردی تباه هستی، به اون آدم‌هایی فکر کن که ۶:۳۰ صبح به رادیو پیام میدن «لطفا حاضری منو بزززززنید.»

۱۶٫ ‏من اگه جزء هله هوله و تنقلاتم بودم همون تخمه ژاپنی میشدم که هیشکی نمیخوردش.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446)
 

خدایا خودت به یونتوس رحم کن:)))

۱۷٫ ‏اینو چند خریدین؟ (اولین عکس العمل بابام نسبت به کادویی که براش گرفتیم)

۱۸٫ ‏اینا موی سفید نیست اینا یه مش جدیده که اسمش مِش استرسیه.

۱۹٫ ‏نحوه پخت غذاى چینیا اینجوریه که میکننش تو آب جوش میگن پخت درمیارن میخورنش، حالا هرچیو، گوشت، سبزى، مرغ، سگ، آدمیزاد.

۲۰٫ حالا من اگه گربه هم بودم دخترا تو خونشون بز نگه میداشتن.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

وقتی نصاب محل رو تو هیئت میبینی 

۲۱٫ یبار رفتیم واسه قربونی هیئت گوسفند بخریم یارو گفت سفید یا سیاه؟ گفتم فرقش چیه؟ گفت اونا سفیده، اینا سیاه. آخرسر یه قهوه ای خریدیم آوردیم.

۲۲٫ سوم دبیرستان‌ یه ‌روز قرار شد بابام‌ بیاد دنباالم، رفته بود جلو ‌مدرسه راهنماییم.

۲۳٫ قیافه ی شتر مرغ  همیشه جوریه که انگار فراتر از تصورش ظاهر شدی.

۲۴٫ ‏+ اقا اجازه میشه بریم دسشویی ؟
– زنگ تفریح چکار میکردی پس؟!!
+ اقا مگه شما میخواین تفریح کنید میرین مستراح

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

وقتى به بچه هاى فامیل رو میدى 

۲۵٫ ‏یکی از دخترای فامیلمون علت ازدواج زودهنگامشون رو یکنواخت شدن زندگی عنوان کردن، خوب یکی این بچه رو یه پارکی باغ وحشی چیزی ببره.

۲۶٫ ‏سیاچشمون چرا تو نگات دیگه اون همه وفا نیست؟ (۳ نمره)

۲۷٫ ‏ظرف منست او، پُر بُکنیدش.
(فریادهای مردم در صفوف غذای هیئت)

۲۸٫ ‏اگه شور و شعور حسینی داشته باشی میزاری اون نذری به نیازمندا برسه.
(برای بار هفتم به ته صف میرود)

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

داداش نذرت قبول 

۲۹٫ ‏ولى خداروشکر محرم شد، با این سرعتى که همه داشتن ازدواج میکردن دیگه چیزی نمیموند واسه ما.

۳۰٫ ‏حس غریبیه. اینایی که امسال میرن دانشگاه وقتی ما داشتیم جام جهانی ٩٨ تماشا میکردیم هنوز به دنیا نیومده بودن.

۳۱٫ ‏یه قانونی تو لواشکا هس  که میگه اگه  پلاستیک یه طرفو به راحتی کندی پلاستیک طرف دیگه دهنتو سرویس میکنه تا کنده شه.

۳۲٫ ‏چندتا موزاییکو تو حیاطمون رنگ آبی زدم که هرکی از گوگل ارث خونمونو دید بگه اینا استخر دارن.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

شمام این بیماریو داشتین که مارک مدادرنگى رو باشه یا فقط من بودم؟ 

۳۳٫ پاییز و زمستون بدیش اینه اگه ظهر بخوابی ۶ بعد از ظهر بیدار بشی، نمی‌دونی ۶ صبحه یا ۶ عصر، باید بری مدرسه یا سرکار، شام یا صبحانه، چرا هیچکس خونه نیست؟

۳۴٫ همین که مدرسه نمیرم، منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفس که فرو میرود ممد حیاتست و چون بر میآید مفّرح ذات.

۳۵٫ تنها کسی که بهم گفت خانومم ناظم دبیرستانم بود که هی باصدای نازک و تیزش میگفت خانومم مقنعت گشاده خانومم ناخونات بلنده خانومم سیبیلات کجاست؟

۳۶٫ هفته اول مدرسه مامور بهداشت بودم ، بچه ها روزی یکبار ناخونا رو میگرفتن ، بعد از یه هفته گفتن نمیخواد مامور باشی ناخن برای بچه ها نمونده.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

با خودش جنس برده ایسگاه فضایی :)))) 

۳۷٫ فرزند وسط مثه وسط کلوچه شیرینه
[سعی میکند با مثال های نامربوط به خودش روحیه دهد]

۳۸٫ ‏قدیما ظرف یکبار مصرف نبود دختر همسایه دوبار میومد، یه بار نذری میاورد، یه بار میومد واسه ظرفش، آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت.

۳۹٫ این ترم هم که گذشت. انشالله از ترم دیگه.

۴۰٫ کاکرو تو دلش:سوباخوشحالم که باهات مسابقه میدم
سوبا تو دلش جواب داد:منم همینطور
این تازه خوبشه
سوبا تو دلش گفت:ما میبَریم
میزوگی تو تماشاچیا:حتما سوبا

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446) 

۴۱٫ اسم بچه رو می‌ذارید کوشا؟ بابا شاید حالشو نداشت.

۴۲٫ اگر آمریکا کوه‌های (راکی) داره ما چرا قله‌های (جمشید آریا) ‌ نداشته باشیم؟

۴۳٫ عزیزانم اگر میرید سینما، تئاتر، کنسرت، لازم نیست در استوری اینستاگرام برای ما فیلمی ۶۰ قسمتی تهیه کنید. شما خوش باشید انگار ما خوشیم. بخدا.

۴۴٫ اول دبیرستان یه همکلاسی داشتیم وسط زنگ عربی مامانش اومد دنبالش گفت داریم‌می‌ریم استرالیا. هنوزم به نظرم ‌خوشبخت ‌ترین آدمی بودکه تو زندگی دیدم.

۴۵٫ ‏تو تاکسی بودم جلو ایستگاه صلواتی ترافیک بود راننده گفت ملت گشنه ی ما واسه ی چای خیابون رو بند میارن. رسیدیم دید عدسی میدن جفت پا رفت رو ترمز.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (446)

داداش یکی دیگه بده واسه مریض میخوام


منبع: برترینها

طنز؛ فرق مدرسه‌های جدید و قدیم

پوریا عالمی در نوشت:

 قدیم باید سر را با نمره چهار می‌زدی. الان همین که به مدرسه سر بزنی اوکی است.

قدیم اگر موهات بلند بود، ناظم با ماشین وسط کله‌ات چهارراه باز می‌کرد. الان بچه‌ها به ناظم می‌گویند جلو در مدرسه طاق بستان باز کند تا تونل شود و برای ورود به مدرسه تنوع ایجاد شود.

قدیم ما از ناظم و مدیر می‌ترسیدیم. الان بچه‌ها با ناظم و مدیر زنگ تفریح پلیس‌بازی می‌کنند.

قدیم یکی از شیوه‌های دقیق تربیتی‌، زدن کشیده و سیلی توی گوش بچه بود. الان توی گوش بچه حلقه است می‌رود مدرسه.

قدیم اگر ما شلوار لی می‌پوشیدیم و تی‌شرت، از مدرسه اخراج می‌شدیم. الان همین که بچه چیزی تنش باشد مدیر تشکر می‌کند.

قدیم ما مشق شب داشتیم و تازه ساعت ٩ هم باید می‌خوابیدیم. الان شب‌ها باباها که می‌خوابند، بچه‌ها تازه ماهواره را روشن می‌کنند.

قدیم ما پول توجیبی‌مان قدر کرایه مینی‌بوس و تاکسی‌مان بود. الان جلو در مدرسه می‌گویند بالاتر از پنج میلیون تومان پول نقد و کش همراه کسی نباشد.

قدیم ما بابای مدرسه داشتیم که خیلی بداخلاق بود. الان مامان مدرسه هست که خیلی هم مهربان است.

قدیم اوج لاکچری این بود که توی مدرسه غیرانتفاعی می‌گفتند ناهار می‌دهند. الان همراه ماساژ تایلندی غذا می‌گذارند توی دهان بچه که بهش فشار نیاید.

قدیم بوفه مدرسه یک ساندویچ داشت که از لاش کالباس را رد کرده بودند و درواقع نان معطر به کالباس بود. الان بوفه مدرسه شده رستوران و بچه‌ها زنگ تفریح باربیکیو می‌کنند آن گوشه.

قدیم اوج خلاف ما این بود که آخر دبیرستان یک سیگاری، چیزی بکشند. الان بچه از آخر هفتم- هشتم سیگاری می‌پیچد؛ به قول آمار وزارت بهداشت.

قدیم ما باید مدرک می‌گرفتیم که یک‌ کاره‌ای بشویم و آخرش هم بی‌کار می‌ماندیم. الان هم مثل قدیم است و کلاه نخبه‌ها پس معرکه است.

بعد می‌گویند دشمنی عالمی با اول مهر و مدرسه و این چیزمیزها چیست. شما یک دلیل دوستی بیاور اگر راست می‌گویی.


منبع: برترینها

طنز؛ کتاب جدید دبستان

علیرضا لبش در نوشت:

آقای رییس‌جمهور در مراسم بازگشایی مدارس گفته‌اند که وقتی امروز کتاب‌های درسی را باز می‌کنیم غیر از عوض شدن جلد، فونت، عکس وتغییر بعضی عبارت‌ها نسبت به زمانی که ما درس می‌خواندیم، تغییر چندانی نکرده است. درست هم گفته‌اند. ما هم چند تغییر برای درس‌های معروف کتاب‌های درسی پیشنهاد می‌کنیم:

درس تصمیم کبری:

نام کبری به صغری شاخ اینستا تغییر کند. چون تصمیمی که می‌‌گیرد آنچنان هم بزرگ نیست. صغری شاخ اینستا گوشی آیفون ۸ را زیر درخت جا بگذارد و ممد لمینت آن گوشی را پیدا کند و عکسش را در اینستا به اشتراک بگذارد و از آنجایی که این دو جزو پر فالوئرهای اینستا هستند و به هم می‌آیند با هم ازدواج کنند و پیج مشترک راه‌اندازی کنند.

درس دهقان فداکار:

دهقان فداکار منتظر بماند تا قطار از ریل خارج شود و همه مسافرانش نابود شوند و بعد عکس حادثه را در اینستا بگذارد و کلی لایک دریافت کند.

درس چوپان دروغگو:

چوپان دروغگو گوسفندها را اختلاس کند و برود کانادا و از آنجا استوری بگذارد که گرگ آمده است و گوسفندان را دریده است. صاحبان گوسفندان هم برای شکایت، هر روز جلوی بانک مرکزی جمع شوند و اعتراض کنند. بانک مرکزی هم بگوید چوپان دروغگو جزو چوپان‌های مجاز ما نبوده است و به ما هیچ ربطی ندارد.

درس روباه و کلاغ:

روباه برای کلاغ آواز بخواند و عده‌ای بیایند و روباه را به خاطر برگزاری کنسرت در محل نامناسب دستگیر کنند. کلاغ هم یک گوشه‌ای بنشیند و نان و پنیرش را بخورد.

درس روباه و خروس:

خروس بعد از اینکه در دهان روباه آواز خواند، روباه موبایلش را درمی‌آورد و از او عکس می‌گیرد. زیرش هم می‌نویسد: شام امشب خروس پلو. سگ‌های روستا هم عکس را توی رختخواب لایک می‌کنند و می‌خوابند.

درس شیر و روباه:

روبهی بی‌دست و پا یک گوشه‌ای افتاده است و گدایی می‌کند و شیرهای مختلف، نیم‌خورده غذای خود را به او می‌دهند. شب که می‌شود، روبه بی‌دست و پا ناگهان بلند می‌شود و می‌‌فهمیم که خیلی هم با دست و پا بوده و فقط تمارض می‌کرده. پلیس او را تعقیب کند و وارد خانه‌اش شود و ببیند کلی پول و پله از راه گدایی کسب کرده است.

درس حسنک کجایی:

حسنک در تلگرام مشغول چت کردن با اکرم است. صدای حیوانات بلند شده ولی حسنک همچنان مشغول چت است. امین برادر اکرم متوجه چت کردن این دو می‌شود و می‌آید در خانه حسنک و یقه‌اش را می‌گیرد. حسنک هم حسابی به خدمت امین می‌رسد و به او می‌گوید: همین کارها را می‌کنید که نیمی از دختران دهه۶۰ مجرد مانده‌اند. امین می‌گوید: داداچ داری اشتبا می‌زنی. برو به حیواناتت برس که آبرویت را نبرند و هی نگویند: حسنک کجایی.


منبع: برترینها

طنز؛ رفع تبعیض موجود بین استقلال و پرسپولیس

آیدین سیارسریع در نوشت:

ما تا قبل از این فکر می‌کردیم سیاستگذاری دوستان در حوزه ورزش این‌گونه است که اوضاع دو تیم پرطرفدار پایتخت به‌صورت یکی در میان و نوبتی کشمشی شود. مثلاً دو سال پرسپولیس تحت تدابیر شدید اندیشه‌های مربیان وطنی نتایج «درخشان» می‌گرفت و استقلال در اوج بود. دو سال دیگر بنا بر این می‌شد که استقلال تحت اندیشه‌های مربیان وطنی قرار بگیرد و پرسپولیس موفق شود. تا اینکه حسادت‌ها و تنگ نظری‌ها باعث شد که این سیستم قشنگ و موفق دچار مشکل شود.

در دو فصل اخیر استقلالی‌ها گفتند چرا پرسپولیس مربی خارجی آورده، نتیجه می‌گیرد و قشنگ بازی می‌کند؟ دوستان دیدند این تبعیض اصلاً انسانی نبوده و در شأن تیم‌های استخوان دار و پرسابقه پایتخت نیست، رو به استقلالی‌ها کردند و گفتند: عزیزم غصه نداره که، الان درستش می‌کنیم. کاری نداره که. یه کاری می‌کنیم اونا هم مثل شما بشن. به این ترتیب مشاهده می‌فرمایید که پرسپولیس در روزهای اخیر به دلیل شکایت تیم ریزه اسپور ریزه ریزه و آسه آسه دو فصل از نقل و انتقالات محروم شد و مهدی طارمی هم چند ماه باید در سرزمین‌های ناشناخته و لیگ گامبیا و تیم مالاگا توپ بزند تا محرومیتش تمام شود.

در این بی‌پولی ۷۹۰ هزار یورو هم باید به باشگاه شاکی پرداخت شود. از آن طرف هم استقلال با بحران انتخاب سرمربی مواجه است. البته در واقع مربی‌های مطرح جهان با بحران انتخاب استقلال مواجه‌ هستند. از فاتح تریم به‌عنوان گزینه اصلی هدایت استقلال نام برده می‌شود. در همین رابطه دوستان بشدت در ترکیه مشغول مذاکرات هستند و از استانبول از طریق اسکایپ با پرویز مظلومی مذاکره می‌کنند. با یورگن کلینزمن هم صحبت‌هایی شده و گفته می‌شود کلینزمن صمد مرفاوی را به مسئولان باشگاه پیشنهاد کرده است.

بعضی منابع آگاه هم از دودلی مسئولان برای انتخاب میان دو گزینه کاپلو و اسکوچیچ خبر داده‌اند که باید دید در نهایت از بین مرفاوی و پرویز مظلومی چه کسی هدایت استقلال را بر عهده می‌گیرد. به هرحال امیدواریم اولویت دوستان انتخاب سرمربی داخلی باشد چون زبان بازیکن ما را بهتر می‌فهمد، اگر هم سرمربی خارجی انتخاب شد لطف کند و با خودش زمین تمرین مناسب، توپ، تیردروازه، لباس، بازی دوستانه و از همه مهمتر اسپانسر بیاورد که همه کارها روی دوش مدیریت باشگاه نباشد.


منبع: برترینها

طنز؛ محرک عشقی!

مهرداد نعیمی با همراهی علی رضازاده در نوشت:

«با خیال تو رد شدم از شب تنهایی، هر کجا که من بعد از این ‌می‌رسم آنجایی»

وقتی ترانه‌ «عطر خاطره» از رادیو پخش شد، نادر حرف‌هایش نیمه‌تمام ماند، شاید به یاد آورد که صدها بار با خودش رویاپردازی کرده بود که بهار مسافرش باشد. ما واقعا نمی‌دانیم بعدش چه اتفاقی افتاد!

این سه خط بالا، پایان احمقانه و بی‌مزه‌ قصه‌ایست که قرار است بخوانید. پایانش را همین اول آوردیم که به انتهای داستان فکر نکنید: نادر جوانی بود ۳۴ ساله، شوخ‌طبع، سخت‌گیر، کاریکاتوریست، مغرور، رُک و بی‌ادب، با موهایی بلند و زبانی تلخ! تصمیم به ترک اعتیاد گرفته بود. نوع اعتیادش را کسی نمی‌دانست اما می‌خواست هرچی که هست را ترک کند. معمولا تنها چند ساعت پس از ورود به کمپ، از طریق چاه دستشویی فرار می‌کرد، نگهبان کمپ می‌دید که جا خیس است و نادر نیست، از نادر فقط یک یادداشت کوتاه و خیس باقی می‌ماند که: «یوهاهاها، هنوز زاییده نشده معماری که دیواری طراحی کنه که منو بیشتر از سه ساعت حبس کنه!» این جمله‌ خون بسیاری از معماران دنیا را جوش آورد و بالاخره معماری به نام مسعود مرعشی دیواری ساخت که کسی نمی‌توانست سه ساعته از آن خارج شود که البته هیچ‌وقت ازش استفاده‌ای نشد.

چند وقت بعد نادر دوباره به کمپ برگشت و این‌بار برخلاف همیشه از آنجا فرار نکرد. یکی از معتادان کمپ به‌نام غلام، معتقد بود که مصاحبت با شخصیت بی‌بدیل او دلیل ماندنِ نادر بود اما واقعیت این بود که نادر عاشق شده ‌بود. فی‌الواقع ورود نادر همزمان بود با اضافه شدن دختری به اسم بهاره به‌ عنوان پرستار در کمپ! بهاره دختری جوان و نسبتا زیبا بود که صبح‌به‌صبح از کرج خودش را به کمپ می‌رساند و تمام روز با روی زیاد و انرژی گشاده، وقتش را در اختیار معتادان می‌گذاشت. نادر در یک نگاه عاشق بهاره شد و حالا پایه‌ترین عضو کمپ بود. کم‌کم حسودی‌اش می‌شد که بهاره برای معتاد دیگری وقت بگذارد. از نظرِ او بهاره مشاور شخصی و رسمیِ او بود. هر روز برایش آهنگ عطرِ خاطره را می‌گذاشت و بهاره هم لبخندی تحویلش می‌داد. نادر ماند و اعتیادش را ترک کرد و بعد از ترخیص، در اولین‌قدم همراه پدر و مادرش به خواستگاری بهاره رفت. بهاره هم که پیر و فرتوت شده‌بود، انتظارات آنچنان بالایی نداشت و قبول کرد.

چند ماهِ رویایی برای نادر سپری شد تا اینکه بهاره خبر داد که باید برای پروژه‌ای به اتریش برود اما زود برمی‌گردد و به عشقِ نادر پای‌بند است اما نادر پس‌از این اتفاق هیچ‌وقت نادر سابق نشد. در واقع شد همان نادر اسبق! دوباره افسرده، فقط روی کاغذ طراحی سیاه‌قلم می‌کرد. هرچه فواصل تماس‌های بهاره دیرتر می‌شد، نادر به اعتیاد دوباره نزدیک‌تر! صبح‌ها می‌کشید و شب‌ها مسافرکشی می‌کرد! سال‌ها گذشت و نادر با هر جور آدمی برخورد کرده ‌بود، بعضی‌ها دیگر اشباح را سوار نمی‌کنند اما برای نادر فرقی نداشت و همه بوگندوها، علفی‌ها، هیپی‌ها، ولگردها و باج‌گیرها را سوار می‌کرد! تا اینکه یک روز بهاره مسافر نادر شد! بهاره که در نگاه اول نادر را شناخته بود، آرام روی صندلی عقب نشسته‌بود و منتظر واکنشی از نادر بود. فکر کرد شاید اگر حرفی بزند، نادر صدایش را به یاد می‌آورد. گفت: «تجریش می‌رید دیگه؟»

نادر: «بله»

بهاره عصبی شده ‌بود، یک‌ربع در سکوت گذشت و نادر به رادیو بیشتر توجه می‌کرد تا مسافرش. بهاره بالاخره دل به دریا زد و گفت: «نادر وانمود نکن منو یادت نمیاد…»

نادر سرش را برگرداند و با خشم عجیبی به چشم‌های بهاره خیره شد و گفت: «چرا باید بشناسمت؟ چرا فکر کردی اون‌قدر ارزش داری که یه بخش از ذهنم رو برای حفظ خاطراتت نگه دارم؟» در همین‌لحظه بود که ترانه‌ عطر خاطره از رادیو پخش شد.


منبع: برترینها

طنز؛ نویسندگی و استرس!

احمدرضا کاظمی در نوشت:

نمیدونم خبر علمی بود یا فرهنگی‌هنری، فقط یادمه مضمونش این بود که «نوشتن» یکی از راهکارهای غلبه بر استرسه و میتونه فشارهای روحی آدم رو کم کنه! شخصا با خوندن این یه خبر به تموم خبرهای علمی شبکه چهار شک کردم و از امروز میخوام صبح و ظهر و شب سوسیس آلمانی و کالباس مارتادلا بخورم! اگه تحقیقاتشون در سرطان‌زا بودن سوسیس و کالباسم مثل این تحقیقاتشون در مورد فواید نویسندگی بوده، پس یعنی قطعا خوردن فست‌فود موجب افزایش طول عمر، بهبود سلامتی، افزایش راندمان قلب، تناسب اندام، خلاصی از چربی کبد، کاهش فشار و چربی خون و خلاصه موجب بهبود عملکرد ارگان‌های حیاتی بدن میشه!

یکی نیست بگه آخه مرد حسابی اگه قرار بود کسی با نوشتن تخلیه شه که من الان باید همه اعضا و جوارح درونی بدنم اومده باشه بیرون ازم! آقای محقق! آقای پرفسور! آقای دانشمند! یه نگاه به موهای سفید اطراف سر منِ ۲۷هشت ساله بنداز بعد بگو نوشتن استرس رو کاهش میده، اینجوری بود که من الان روزی فقط دوتا ستون توی «بی‌قانون» می‌نویسم و الان باید ریلکس‌ترین آدم ایران باشم و مثل دکتر حلت و دکتر هلاکویی و… سیمنار غلبه بر استرس و مثبت‌اندیشی و آرامش درونی برگزار کنم! آقای دکتر! شما یه نگاه به قیافه «مهرداد نعیمی» بنداز بعد بگو نوشتن خوبه! توی خندوانه هم مینویسه تازه، در کنار رامبد جوان و مهراب‌قاسم‌خانی!

یعنی دو دقیقه توی چشمای این آدم زل بزنی تموم خاطرات زندگیت از کودکی گرفته تا بزرگسالی میاد جلوی چشمت، هیچی هم که نگه و فقط نگات کنه موهای بدنت عینهو صحنه‌های حماسی فیلم‌های کریستوفرنولان سیخ میشه و ضربان قلبت میره بالا، حالا اگه لب به سخن وا کنه که واسه خودش یه پا نهنگ آبیه و میتونه ظرف یه نصف‌روز هزارتا دلیل قانع‌کننده برات بیاره که قبل از رسیدن به ۳۰سالگی بهتره خودتو بکشی! یا اصلا چرا راه دور بریم، داداش تو «آیدین‌سیار سریع» رو از نزدیک دیدی؟

طرف متولد هفتاده ولی از نزدیک ببینیش کمِ کم میگی ۴۸ سال رو رد کرده، سیاهی موهاشم حتی طبیعی نیست و فکر می‌کنی یه آدم میانساله که کلاه‌گیس میذاره یا در بهترین حالت موهاش رو رنگ میکنه! خیلی دوست دارم بدونم اون کسی که گفته نوشتن استرس آدم رو کم میکنه تا حالا متن‌هاشو واسه «مریم آقایی» و «سعیده حسنی» ایمیل کرده؟ جناب محقق! جناب دانشمند! جناب دکتر! میدونی طنز هزار کلمه‌ای بنویسی، متن ۴۰۰کلمه‌ای برگرده یعنی چی؟ میدونی ستون ۴۰۰ کلمه‌ای بنویسی، «لم داده با کیبورد» برگرده یعنی چه؟ میدونی «لم داده با کیبورد» بنویسی، «جمله قصار» برگرده یعنی چه؟ دِ نمیدونی لامصب! اگه میدونستی هیچ‌وقت نمیگفتی نوشتن استرس آدم رو کم میکنه.


منبع: برترینها

طنز؛ سیاستمداران و دوران مدرسه

فریور خراباتی در نوشت:

در مورد شخصیت‌های بزرگ و دوران تحصیلی‌شان که در تمام کتاب‌ها معرفی آنان با وی در خانواده فقیری چشم به جهان گشود روبه‌رو هستیم و اغلب نوابغ هم با تک ماده سیکل را به زور گرفته‌اند. اما خوشبختانه سیاستمداران ما همه شاگردان موفقی بوده‌اند و خوشبختانه مدارک دکترای آنها(حتی تا سطح آکسفورد) اثبات‌کننده این ادعاست. اما اگر نگاه واقع‌گرایانه‌ای به دوران تحصیلی آنها داشته باشیم به نظر می‌رسد؛ وزیر مسکن سابق در درس خاصی تبحر نداشتند، فقط با کاغذ موشک درست کرده و توی کلاس پرتاب می‌کردند.

در دوران ایشان وزارت راه به وزارت راه و سقوط هوایی تبدیل شد و هواپیمای آنتونف از نظر فناوری کمی ازاین موشک‌های کاغذی پیشرفته‌تر بودند. محمد جواد ظریف متأسفانه خیلی لبخند می‌زند و اصلاً دیپلماسی لبخند را ایشان وارد سیاست ما کرده‌اند درحالی که ما در گذشته سیاست کشدار داشتیم که اسمش خوب نبود اما منظور مدلی از مذاکره بود که عین پنیر پیتزا کش می‌آمد و طول می‌کشید. دکتر ظریف در دوران دانش‌آموزی از شاگردهایی بوده که معلم مدام به او می‌گفته: اگه چیز خنده‌داری هست بگید تا ما هم بخندیم!

دکتر قالیباف اما در دوران مدرسه استاد انجام کاردستی بوده و احتمالاً موفق به دریافت چندین جایزه منطقه‌ای و استانی شده است. ایشان بعدها به‌عنوان شهردار تهران این کاردستی‌ها را به‌عنوان تونل و پل و ایستگاه مترو توی چشم بقیه فرو کرد. اسحاق جهانگیری هم در دوران مدرسه منتقد معلم‌های سال‌های قبل بوده و مدام رو به دوربین و از پشت نیمکت می‌گفته: مردم ایران هوشیار باشید، آقای معلم پایه سوم ریاضی به خودت بیا، ما توی جدول ضرب مشکل داریم، پس فردا این بچه‌ها وزیر اقتصاد می‌شوند و افزایش قیمت دلار را نشانه پویایی اقتصاد می‌دانند.

آقای نیکزاد وزیر مسکن هم در درس حرفه و فن نمونه بوده‌اند. ایشان در امتحان نهایی توانسته‌اند از وسایل به درد نخور یک سازه بسازند که فقط به درد همان درس می‌خوردند و به کار کسی نمی‌آمدند، بعدها همین فرمول را در مورد مسکن مهر اجرا کردند. البته این چیزهایی که ما گفتیم سند تاریخی خاصی ندارند اما خوشبختانه ما هم خیلی درگیر سند معتبر تاریخی نیستیم و اغلب یک چیزی می‌پرانیم و آن را مستند تاریخی صدا می‌زنیم.اول مهر را خلاصه به همه وزیران، سیاستمداران و مدیران آینده کشور تبریک عرض می‌کنیم و امیدواریم معلمان عزیز حواس‌شان به آینده ما و خودشان باشد.


منبع: برترینها

طنز؛ اول مهر یعنی چی؟

 
شنبه اول مهر است و اول مهر یعنی؛

آغاز ١٢ سال تحصیل برای اینکه مشخص شود دیپلم فایده ندارد.

یعنی شما بعد از ۱۲ سال می‌‌فهمی نه زبان انگلیسی یاد گرفتی، نه دیکته فارسیت خوب شده، نه بلدی ضرب و تقسیم کنی.

اول مهر یعنی ما از فردا رسما یکی از دلایل آلودگی هوا، ترافیک شهری و مصرف آب و برق و گاز الکی در مملکت هستیم.

اول مهر یعنی ما از فردا یکی از دلایل سختی کار معلمان خواهیم بود، از بس از دست ما حرص خواهند خورد.

اول مهر یعنی روزی یک دانه موهای مادر ما سفید می‌شود که هرروز داد می‌زند: پوریااااااااااااااااااااااااااااا یعنی چی نمیرم مدرسه؟

اول مهر یعنی استرس اینکه بچه را سالم تحویل بدهی ببرند اردو.

اول مهر یعنی تا لیسانس و حتی پزشکی هم درس بخوانی، بعد بروی هرجای دنیا بگویند باید دوباره امتحان بدهید و درس بخوانید.

اول مهر یعنی ما به دلیل خواندن کتاب‌هایی بدون‌خلاقیت به مدت ۱۲ سال، عملا هر میلی به کتاب‌خوانی درونمان وجود داشته باشد، از بین برود و خلاص.

اول مهر یعنی وارد طرح یکسان‌سازی بچه‌ها شدن و بعد از ۱۲ سال همه شبیه‌سازی‌شده بیاییم بیرون و دنبال کار بگردیم.

اول مهر یعنی مسابقه مدرسه‌های غیرانتفاعی که همان درس‌های مدرسه‌های دولتی را به صورت لاکچری تحویل ما بدهند؛ دقیقا شبیه پژو آر- دی. موتور پیکان و بدنه پژو.

اول مهر یعنی تسلیت به جوشش و هیجان و انگیزه و خلاقیت و بدوبدو و کشف دنیا. یعنی تبریک به «همینی که هست».

اول مهر یعنی آغاز ۱۲ سال تمرین پیاده‌نظام سربازصفری برای رفتن به دو سال سربازی.


منبع: برترینها

طنز؛ بیکارستان شهر علم و ادب، کار و تلاش

عابد کریمی در نوشت:

با توجه به آمار بیکارها و افراد غیرشاغل کشور که تعدادشان نزدیک به سه میلیون و ۴۰۰ هزار نفر اعلام شده است، شررخان طرح تاسیس و ساخت شهر جدید بیکارستان را برای تمامی بیکاران عزیز پیشنهاد می‌دهد.

همان‌طور که همگی مطلع هستیم مشکل بیکاری و عدم شغل مناسب در جامعه، معضلی کهنه و تاریخی است. اگر بخواهیم بیشتر از این منتظر بمانیم تا شرایط مناسب فراهم شود و بنا بر نظر کارشناسان اقتصادی، متصدیان اشتغال‌زایی و کارآفرینان، سرمایه و دانش بیاورند و به دادِ بیدادِ بیکاران محترم و گرامی برسند، دیگر کار از کار که چه عرض کنم، بیکاری از کار خواهد گذشت و به زودی باید فاتحه عزیزان بیکار را خواند. پس لازم است به فکر چاره‌ای بود، که به لطف استاد گرامی جناب شررخان همیشه راه حلی اساسی برای هر مشکل باپایه و بااساس وجود دارد.

راه حل جنجال‌آفرین شررخان از آنجا آغاز می‌شود که ابتدا منطقه‌ای بی‌سکنه با وسعت مناسب در گوشه‌ای از کشور در نظر گرفته شود و با کلنگ‌زنی و احداث شهری جدید با نام بیکارستان موافقت به عمل آید، شهری بزرگ که جمعیت عظیم سه میلیون و ۴۰۰هزار نفری بیکاران را که با احتساب خانواده چیزی نزدیک به ۱۰ میلیون نفر تخمین زده می‌شوند را در خود جای دهد.

راهکار اساسیِ جمع‌آوری بیکاران و اسکان آن‌ها در شهری جدید که خودشان موظف خواهند بود آن را اداره و مدیریت کنند بسیار مثمر ثمر خواهد بود زیرا بیکارستان به کلان‌شهری پیشرفته و فَراموفق تبدیل می‌شود و افسار گسیخته به سوی آینده‌ای روشن چهارنعل پیش خواهد رفت. البته دلایل محکم شررخان برای موفقیت شهر جدید بیکارستان، بسیار واضح و بدون ابهام است از آن جهت که به طور معمول افراد بیکار در جامعه ما آدم‌های باسواد و تحصیل کرده و یا افراد باتجربه و متخصصی هستند که توان و دانش کافی برای موفقیت دارند، اما دوستان و آشنایان و روابط فامیلی لازم برای استخدام و اشتغال را ندارند. پس با این تفاسیر ما با چند میلیون نیروی تحصیل کرده، باسواد، متخصص و حرفه‌ای روبه‌رو هستیم که مدت‌هاست تشنه کار و تلاش هستند و بدون ادعا و غرور کاذب از پتانسیل کافی برای ترقی و پیشبرد اهداف شهر و شهروند برخوردار هستند.

از زاویه‌ دیگر چون شهروندان شهر بیکارستان شغلی ندارند، بی‌شک از قدرت فساد، خیانت، قوم‌گرایی بند پ و امثالهم خبر ندارند و با این رویکردهای کذایی و جامعه‌برانداز ناآشنا و غریب هستند، پس در سلسله مراتب اداره شهر بیکارستان از این‌گونه معضل‌ها و رابطه‌ها استفاده نخواهند کرد.

لازم به ذکر است برای موفقیت بی‌پایان شهر بیکارستان باید قانون یا تبصره‌ای به قوانین این شهر افزود، قانونی که بنا بر آن نباید اجازه داد پای هیچ جنبنده شاغلی به عنوان مدیر یا مسئول از هر ارگان، اداره یا مرکزی به این شهر باز شود. زیرا با حضور این افراد دوباره پای اقوام، آشنایان و دوستان برای اشتغال به مدیریت شهری باز خواهد شد و فساد اداری و بیکاری به بیکارستان سرازیر می‌شود.


منبع: برترینها

طنز؛ شعرا، ما هم مثل شما معمولی بودیم!

فریور خراباتی در نوشت:

در مورد مفاخر ادبی و تاریخی و اساطیری و آثار باستانی ما اصولاً رویکرد و رویه جذابی داریم. یعنی بصورت طوفان کاترینا می‌آییم و یک بخشی را نابود کرده و سراغ بقیه بخش‌ها می‌رویم.

به‌عنوان نمونه چند سال پیش سازمان ثبت شرکت‌ها اعلام کرد که اسامی شرکت‌ها باید بصورت«سه سیلابی یا بیشتر» باشد اما مردم این سه سیلابی را با سه سیرابی اشتباه گرفتند و هرکس به آنجا می‌رفت و می‌خواست یک شرکت خدمات نظافت و نگاه‌داری از سالمندان تأسیس کند، نام آن را مثلاً می‌گذاشت «شرکت پاکبانان داریوش و کمبوجیه تقی‌زاده و شرکا با مسئولیت محدود!» به این صورت نخستین شوخی ما با مفاخر تاریخی‌مان آغاز شد.

کمی بعد نوبت واگذاری مفاخر ادبی به کشورهای دیگر شد. مولانا که رفت، ابوسعید ابی‌الخیر را که یکی از کشورهای همسایه مثل نیمار حق فسخ قراردادش را داد و به نام خود زد و از آنجایی که ما دست به فروش‌مان خوب بود، چند صباح دیگر بعید نبود که آگهی‌هایی با این مضامین منتشر می‌کردیم؛ الف- یک شاعر قرن سوم فول‌اسپرت با تخفیف بیمه، فقط خریدار واقعی، ب- به ازای خرید سه شاعر، یک سوزنی سمرقندی بصورت رایگان دریافت کنید، ج- برای دریافت شاعر در قرن موردنظرتان، عدد آن را به این شماره پیامک کنید و یک سشوار شارژی هم هدیه بگیرید، د- به علت مسافرت، یک شاعر با دیوان و مجموعه آثار فوری به فروش می‌رسد.

 
حالا امروز آمده‌ایم و در مقبره این بزرگواران همه کار می‌کنیم بجز آن کارهایی که باید انجام دهیم. مثلاً شما به مقبره فردوسی می‌روید، می‌خواهید شاهنامه بخوانید، یک نفر همین طوری که لب‌ پایینش را گاز می‌گیرد آرام در گوش شما می‌گوید: «فردوسی آدم متواضعی بود، دوست نداشت کسی آثارش رو بلند بخونه!» شما دیوان را می‌بندید و پی کارتان می‌روید.

سر مزار حافظ حاضر می‌شوید تا در کنسرت یکی از خوانندگان سنتی کشور که هنوز مشخص نیست با چه اعتماد به نفسی قصد برگزاری کنسرت دارد، حاضر می‌شوید که همان آقایی که سر مزار فردوسی بود بالای سر شما می‌آید و می‌گوید: «هیچ میدونی حافظ توی دوره خودش از مخالفان سرسخت برگزاری کنسرت و اینجور عیاشی‌ها بود؟». شبانه و مثل نینجاها به سر مزار سعدی می‌روید که با او کمی خلوت کنید که دوباره همان آقا را می‌بینید که در حال فروختن‌ آش ماست است و به شما می‌گوید: «آرامگاه سعدیه و‌آش ماستش!»‌آش ماست را می‌خورید، سردی‌تان می‌کند، چای نبات هم آنجا وجود ندارد تا مجبور شوید به خانه‌تان بروید و دست ازسر آن پیرمرد بردارید!


منبع: برترینها

طنز؛ مطالبات ما از رئیس‌جمهوری

شهرام شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی در نوشت:

یک.

رئیس سازمان بهزیستی کشور گفته اورژانس اجتماعی جلوی ۵٠٠٠ خودکشی را گرفته است.

البته ایشان نگفته چند نفر از این ۵٠٠٠ نفر عزیزی که از خودکشی‌شان جلوگیری شده، هنوز زنده‌اند. این‌طور که خبرنگارهای ما تحقیق کرده‌اند، زحمات سازمان بهزیستی در کاهش آمار مرگ‌ومیر به ثمر نمی‌رسد؛ چون دوستانی که اقدام به خودکشی کرده بودند پس از مشاوره برای این‌که به دستور پزشک هوایی تازه کنند، می‌روند سفر و در تصادفات جاده‌ای و سقوط اتوبوس به دره فوت می‌کنند.

دو.

می‌گویند پزشکان سراسر کشور با امضای بیانیه‌ای از محمدرضا عارف خواستند از این به بعد اگر خواست سکوتش را بشکند و چیزی بگوید، یادش باشد بعضی خبرها را باید یواش یواش به ملت داد و اعلام ناگهانی خبر، ضریب سکته قلبی و البته مغزی را بالا می‌برد. نه فقط خبر بد که خبر خوب هم این‌طوری است؛ مثلا از لحظه‌ای که ایشان گفته «در انتخابات‌ سال ۹۸ ائتلاف نمی‌کنیم» آمار سکته و آنفارکتوس بشدت در کشور بالا رفته. نمی‌دانید مردم بعد از شنیدن این خبر چقدر شادمانی کردند. هر چند خیلی از احزاب و گروه‌ها و جبهه‌های سیاسی هم زانوی غم بغل کرده‌اند و می‌گویند ددم وای یعنی اگر با ما ائتلاف نکنند ما می‌میریم؟

سه.

فردی به دکتر مراجعه کرده بود، در هنگام معاینه بازرس وزارت بهداشت از راه می‌رسد و از دکتر می‌خواهد مدارک نظام پزشکی‌اش را ارایه کند. دکتر، بازرس را کنار می‌کشد و می‌گوید: عزیزم گیر نده. من دکتر واقعی نیستم! بالاغیرتا این پول رو بگیر و بی‌خیال شو. بازرس هم پول را می‌گیرد و راهش را می‌گیرد و از کلینیک می‌رود بیرون. بیمار

دوان دوان خودش را می‌رساند به بازرس و می‌گوید که مرد حسابی تو باید گزارش می‌دادی که او دکتر نیست؛ الان زنگ می‌زنم پلیس. بازرس دستپاچه می‌شود و می‌گوید جان مادرت این کار را نکن. من بازرس واقعی نیستم و بیچاره می‌شوم. بیا این پول را بگیر و بی‌خیال من بشو. بیمار پول را می‌گذارد تو جیبش و دوباره راه می‌افتد سمت کلینیک. بازرس می‌گوید اما تو به‌عنوان مریض می‌توانی از آن دکتر قلابی شکایت کنی. بیمار می‌گوید: بدبختی من هم بیمار واقعی نیستم و فقط آمده بودم خودم را مریض جا بزنم یک گواهی پزشکی بگیرمو بروم. حالا هم این پول را می‌دهم به او که گواهی را زود صادر کند!

این داستان را چرا تعریف کردم؟ نمی‌دانم. شاید چون صبح در خبرها شنیدم با وجود تشکیل کارگروه برای حل بحران کاهش سطح آب دریاچه ارومیه و وعده دولت به حل مشکل ‌این دریاچه اوضاع در آن از خط قرمز گذشته است.

چهار.

تست هوش: با توجه به این‌که محمدجواد لاریجانی گفته مقصود اصلاح‌طلبان از کنسرت مجلس بزن و برقص است، لطفا مقصود اصولگراها از کنسرت را تشریح فرمایید. با توجه به محتوای پاسخ احتمالی رسم شکل ضرورت ندارد؛ چون ما نمی‌توانیم شکل آن را چاپ کنیم.


منبع: برترینها

طنز؛ بلاک‌شدن بهتر از کباب‌شدن

پوریا عالمی در نوشت::

دولت قول داده بود جوان‌گرایی کند و از زنان در مدیریت کلان کشور استفاده کند. الان مردم شاکی هستند پس چی شد؟ به نظر ما دولت به قولش عمل کرد؛ مثلا در جوان‌گرایی خیلی از جوانان ما الان سر کار هستند. چطوری؟ این‌طوری که الان سر کار هستند دیگر. آقای احمدی‌‌نژاد برای اینکه نمی‌توانست برای جوانان کار درست کند، به آنها وام ازدواج می‌داد که بروند سر کار و یادشان برود که کار ندارند. خوشبختانه الان وضعیت طوری است که جوانان نمی‌توانند با وام ازدواج هم بروند سر کار و همچنان سر کار هستند.

پس متوجه شدیم آقای روحانی واقعا جوان‌گرا هستند، چون آنچه جوان در آینه بیند پیر در خشت خام بیند. الان جوانان ما روزی چهارساعت به آینه زل می‌‌زنند تا به مدل مناسبی برسند و عکس بگیرند و در اینستاگرام از خودشان منتشر کنند. خود ما با اینکه الان سی‌وپنج، شش سال بیشترمان نیست، با سیاست‌های دولتی طوری پیرمان درآمده که دیروز که رفتیم خواستگاری به ما گفتند آقازاده چه‌کاره‌اند؟ گفتم بابا من واسه خودم آمدم خواستگاری که گفتند شما با این سن‌وسال چه رویی داری؟ نکند شما هم نیاز به نگهداری دارید؟ بعد هم بزرگ‌ترین لطف را واقعا آقای روحانی در حق جوانان کرد که به آنان مسئولیت نداد.

شما فکر کن این‌همه سال آدم‌های پیر و سن‌وسال‌دار وضعیت اقتصاد و جامعه را درست! کردند، بعد الان مسئولیتش را یک جوان برعهده بگیرد که همه اینها به اسم جوان‌ها تمام شود؟ از طرفی الان ٩٩درصد جوانان ما ممکن است بی‌کار باشند و پول درنیاورند و علاف باشند، اما خوشبختانه همه آنان مدیر هستند. البته توی کانال‌های تلگرامی مدیرند که این چیزی از ارزش‌های آنان کم نمی‌کند. ما حتی دیدیم همین کانال‌های تلگرامی هیئت‌مدیره دارند و چندتا ادمین مسئولیت آنها را برعهده دارند که واقعا به قول اندیشمند و فیلسوف معاصر که گفت «بغ‌بغو» آدم از این‌همه درایت و جوان‌گرایی به بغ‌بغو می‌افتد.

یکی دیگر از مسائل، تبعیض بود که بین جوانان با ژن معیوب و جوانان با ژن خوب وجود داشت و همه‌چیز می‌رسید به ژن‌خوب‌ها که خوشبختانه این هم حل شد و جوانان معمولی امروزه می‌توانند با لایک‌کردن و کامنت‌گذاشتن در اینستاگرام مشارکت اجتماعی قابل‌قبول و تأثیرگذاری داشته باشند، طوری که امروزه خیلی از جوانان ما بلاک شده‌اند درحالی‌که قبلا کباب می‌‌شدند. ما امروز مسئله مهم قول دولت در جوان‌گرایی را بررسی کردیم. فردا مسئله زنان را حل می‌کنیم و خلاص.


منبع: برترینها

طنز؛ من چیم از نوید محمدزاده کمتره؟

آیدین سیارسریع نوشت:

سلام. اسم من پرهامه. من بعد از بیست و شش سال عمری که از خدا گرفتم بالاخره فهمیدم تو این زندگی چی میخوام. هدف من مثل اهداف بقیه آدم ها نیست. رسیدن به این هدف نیازمند تلاش و پشتکار بیشتریه. شاید یه روز نیاز باشه جون خودم رو هم در این راه فدا کنم. اون هدف چیزی نیست جز سلبریتی شدن!

جدیدا با راه تازه ای برای سلبریتی شدن آشنا شدم: استندآپ کمدی! خودم با چشم خودم دیدم این کمدین های خندوانه هر کدومشون تو اینستاگرام بالای ۱۰۰ k فالوئر دارن. تقریبا از همه کارهایی که تا الان برای سلبریتی شدن کردم راحت تره. یه شب میری جلوی دوربین، چهار تا جوک و خاطره تعریف می کنی، یهو چند ده هزار طرفدار پیدا می کنی که زیر پستات جامه می درن و به منتقدات فحش میدن. البته من الان منتقد ندارم ولی اگه سلبریتی بشم مسلما منتقدانی پیدا خواهم کرد که باید فحش بخورن.

اصلا با تصورش هم دلم قیلی ویلی میره. ژوله رو یادتون میاد؟ ده پونزده سال تو مطبوعات و تلویزیون بهترین کارها رو می نوشت ولی از مردم که می پرسیدی متن های ژوله رو خوندین می گفت آره! میشل استروگف، بیست هزار فرسنگ زیر دریا … با ژول ورن اشتباهش می گرفتن ولی یه شب رفت تو این خندوانه، حالا بیا و ببین … چه بروبیایی داره. داغ دلم تازه شد … بگذریم … شاید فکر کنین هدف من از شرکت تو مسابقات استعدادیابی بروز استعداد و توانایی هامه. ولی سخت در اشتباهید. چون استعدادها و توانایی های من مثل روز واسه همه روشنه.

من تو این مسابقات شرکت می کنم که بعدش بتونم افشاگری کنم. تو این دوره و زمونه هیچی مثل افشاگری فالوئر نمیاره. میخوام تو دوره بعدی استندآپ کمدی خندوانه شرکت کنم و بعد حذف بشم و صفحه های اینستاگرام پر شه از تیترهایی مثل «پیشنهاد بی شرمانه حسن معجونی به پرهام»، «افشاگری پرهام از پشت پرده خندوانه: اشکان خطیبی گفت باید کلیه ات را به من بدهی تا انتخابت کنم»، «رامبد جوان پول می گرفت تا ما را به مرحله بعد ببرد»، «ماجرای اعتیاد شدید شقایق دهقان از زبان پرهام» … آخ آخ! اگه برم اون تو همه شونو لو میدم. رسواااا می کنم!

اواسط هفته همه صفحه های اینستاگرام پر شده بود از جایزه نوید محمدزاده. وقتی دیدمش خیلی حرص خوردم. واقعا پول و رابطه تو سینما حرف اول رو می زنه. وگرنه چرا به من نباید جایزه بدن؟ صبح تا شب تو این خونه دارم با سیگار و زیرپوش تردد می کنم. هر دفعه خواهرم میخواد بره بیرون میگم رقیه نرو! بیوی اینستاگرامم رو از یه آبانی مغرور به «من یه ببر کرد فروردینی ام» تغییر دادم. میرم، میام، کله مو می زنم تو دیوار مثل شهاب حسینی. چند وقته فعل رو از جمله هام حذف کردم تا مثل اصغرفرهادی پایانم باز باشه، زندگیم مثل فیلم های درام ایرانی تو فلاکت و مصیبت غوطه وره، صبح تا شب کتک می خورم و بهم تعرض میشه و اطرافیانم می میرن، حتی بابام نمی دونه من پسرشم ولی من می دونم اون پدرمه … با این حال یه تقدیر خشک و خالی تو این سینمای مافیایی از ما نشد. واقعا این فضا و این سینما انگیزه ها رو تو جوون ها می کشه.

احساس می کنم هیچ راهی برای سلبریتی شدن نمونده. دیگه ناامید شدم. میخوام برم تگزاس، طوفان هاروی لباس هامو ببره و عکس هام تو فضای مجازی منتشر بشه. بعد برگردم ایران و تا سه هفته پست بذارم «لعنت بر قضاوت کنندگان»، «ایشالا سیل لباسای رو بند رختتون رو ببره به همین وقت عزیز» و … بلکه چهار تا صفحه اینستاگرام از ما هم خبری کار کردن. خسته شدم به خدا. دعام کنید!


منبع: برترینها

طنز؛ تو رو خدا شعر نگو عمو ببینه

علیرضا مصلحی در نوشت:

امروز در تقویم به عنوان روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شده. میخوام در مورد همین شعر و ادب یه مقدار صحبت کنم.

یه زمانی، یادش به خیر، شاعرها اینجوری شعر می‌گفتند «درعین گوشه‌گیری بودم چو چشمِ مستت/ وکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل» اما الان اوضاع یه مقدار متفاوته. مثلا شاعر در یک قطعه‌ ادبی ارزشمند می‌فرماید: «بوسه‌های کنسرو شده‌ات را/ از یخچال بیرون می‌آورم/ دوست داشتنت یخ زده/ دستانم/ جایی میان سس مایونز و گوشت چرخ کرده/ به دنبالت می‌گردند».

یعنی انسان بعد از شنیدن این شعر میتونه از غصه بمیره.‌ شاعر به طرز عجیبی در تلاشه به سهم خودش شعر و ادب فارسی رو چند قدم به پرتگاه نزدیک‌ کنه. آخه لامصب سس مایونز و گوشت چرخ کرده‌ها رو تو چجوری ریختی تو شعرها؟!

البته تلاش برای هدایت شعر و ادب فارسی به ته دره به همین جا ختم نمیشه. عزیز دیگری این‌گونه سروده «پیانو می‌شُپَند یک شوپن به پشت یک پیانو/ و ما نمی‌شنویم/ و ما نمی‌شنویم/ و ما نمی‌شنویم/ و ما نمی‌شنویم/ و ما و ما/ و ما/ ومانمی/ شنویم/ و ما/ شنویم/ و ما نمی‌شنویم/ نمی‌شنویم».

با معنیش کاری ندارم، آخه عقل بشر هنوز به اون سطح نرسیده که بتونه درک کنه. با بررسی ظاهر شعر متوجه شدم شاعر سعی داشته با تکرار حروف «پ» و «ش» از صنعت واج‌آرایی استفاده کنه که از بخت بد، این صنعت با سنت قاطی شده و به این شکل که می‌بینید دراومده. احتمالا اگر بزرگوار می‌خواست از حروف «ل» و «س» استفاده کنه، به این صورت می‌سرود «بابلیس بر سر/ تریلوژیِ تولستوی در دست/ و یواشکی لواشکی را می‌لیسد/ می‌لیسد می‌لیسد/ می/‌ لیسد/ و می‌لیسد/ می‌/ می/ ‌لیسد/ می‌لیسد می‌لیسد/ می‌لیسد/ می‌لیسد».

یه سری دیگه از اشعار هستند که شاعرِ گرامی به طرز هوشمندانه‌ای با استفاده از ایده‌های کانال خانم‌های قرررری سروده. یه مورد رو مرور می‌کنیم.

«چه لذتی بدهد/ دیدن الکلاسیکو/ روی کاناپه دو نفره/ …»

جاهای خالی رو خودتون در منزل پر کنید. البته مواردی هم هست که فراتر از این حرف‌هاست که ما در اینجا از ذکرشون معذوریم. فقط این رو بگم که ملک‌الشعرای بهار و شهریار، ایرج میرزا را کردند تو اتاق در رو بستند تا با شنیدن این جور شعرها از راه به در نشه.

گاهی شاعر احوالات غریبی داره. به این دو اثر ژرف وعمیق توجه کنید.

«ما چند نفر بودیم/ که با یک گلوله کشته شدیم/ گلوله‌ای که هرگز شلیک نشد».

«ما چند حباب کوچکیم/ در تکه‌ای از یخ/ می‌بینی/ چون نیستیم/ هستیم».

در تعریف اسکیزوفرنی آمده است: «علایم این بیماری اغلب به صورت توهم دیداری و شنیداری، خیالات عجیب وغریب و آشفتگی فکری و کلامی است». حالا یه بار دیگه اون دوتا ژرف رو بخونید. من هم دیگه حرفی ندارم.

و اما اتفاق عظیمی که زحمات چندین ساله و شبانه‌روزی تمام بزرگواران را عاقبت به نتیجه رسوند و شعر و ادب فارسی رو به منتها الیه دره رهنمون ساخت.

«لینگا، لینگا، ددیی/ هاپو، پیشی، ببعی/ قدقد، جاجو، جوجو/ قوقولی قو، بق بقو/ بابا، تاتی، قاقایی/مامان، […]، لالایی».

بعد از انتشار این شاهکار، سعدی و مولانا همدیگه رو بغل کردند و سال‌ها بی‌وقفه گریستند. نیما و اخوان سوار بر قایق سهراب به مکان نامعلومی فرار کردند و از سرنوشت حافظ اطلاعی در دست نیست.

و نکته آخر اینکه تعدادی از این خزعبلات، ببخشید تعدادی از این اشعار در قالب کتاب‌های مجموعه شعر، چاپ و منتشر شده.


منبع: برترینها