طنز؛ ترانه لوژی!

بی قانون؛ ضمیمه طنز روزنامه قانون – علی زر اندوز: از اولین روزی که بشر شروع به خواندن ترانه کرد، بسیاری از مردم گمان کردند ترانه خواندن فقط اهداف بزمی دارد در صورتی که ترانه همچون پیاز، لایه های عمیق تری هم دارد که جا دارد استاد فراستی در کنار نقد سینما، نیم نگاهی هم به نقد ترانه بیندازد تا معلوم شود بالاخره این ترانه ها درآمده یا نه! در این مطلب قصد داریم با کنار زدن نگاه سنتی به برخی ترانه های رایج؛ نشان دهیم ترانه هم به دلیل عمیق بودن، می تواند در کنار تاریخ و جغرافیا به فهرست کتاب های درسی اضافه شود که البته ناگفته پیداست برای تدریس این درس، از حالا باید به دنبال معلم های با جنبه و با دانش بود که تکه کلام هایی عمیق تر از: حالا از این ها! داشته باشند.

یه تیکه زمین!

ترانه: بهشت از دست آدم رفت، از اون روزی که گندم خورد/ ببین چی می شه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

تفسیر: آدم بهشت را از دست داد زیرا اهل بخور بخور بود و گندم خورد. حالا شما تصور کنید اگر کسی آفتابه دزد باشد و یک جو از حق مردم را خورده باشد چه بلایی باید بر سر خودش و دودمانش بیاید! آری! سزای آفتابه دزدی همین است.

ترانه: کسانی که تو این دنیا، حساب ما رو پیچیدن/ یه روزی هر کسی باشن، حساباشونو پس می دن

تفسیر: کسانی که در این دنیا، پول بیت المال را از حساب های مردم می پیچانند، یک روز هر کسی که باشند، حساب شان را پس می دهند. پس با این وجود چرا اینترپل در کانادا هم آدم را ول نمی کند؟ آقای اینترپل شما که از معانی عرفانی شعر پارسی سر در نمی آوری، چرا گیر الکی می دهی؟! منظور از «یه روزی» در اون بیت روز قیامت است، نه امروز!

ترانه: نذار بازی کنن بازم، برامون با همین نقشه/ خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن، نمی بخشه

تفسیر: ای مردم، اجازه ندهید دیگران با نقشه ای که من کشیدم و به وسیله آن، پول های بیت المال را بالا کشیدم و به کانادا آوردم، باز هم پول های شما را بالا بکشند. پس ای مال مردم خورهای بعدی، خلاقیت تان کجا رفته؟ من کلی زحمت کشیدم تا آن نقشه را طراحی کردم. حق کپی رایتش هم برای خودم محفوظ است! بروید و خودتان نقشه جدید بکشید، زیرا خداوند هرگز کسانی را که حق کپی رایت را رعایت نمی کنند، نمی بخشد!

ترانه: جهان بد جور کوچیکه، همه درگیر این دردیم/ همه یک روز می فهمن، چه جوری زندگی کردیم

تفسیر: جهان بسیار کوچک است و دست بالای دست بسیار است، خود من هم که مختلس دانه درشت بودم، اینجا در کانادا، به تور افراد دیگری خوردم که به اسم پروژه های ساختمانی سودآور، کلاه مرا برداشتند؛ ولی من زندگی آنها را آتش می زنم و کاری می کنم که همه مردم دنیا بفهمند چه جوری زندگی می کنند. اصلا می دهم از تمام زندگی شان یواشکی فیلمبرداری کنند و این فیلم ها (به خصوص جاهای خصوصی اش) را در شبکه های اجتماعی پخش می کنم… طرف فکر کرده این هم پول بیت الماله؛ نه داداش! این پول ها الان دیگه مال منه… یک قرونش هم حساب داره!

ببر!

ترانه: مستانه پاشید، اسب، سیاهی/ در پنجه نور، یالی رها را

تفسیر: ای خودروساز، ای مونتاژ باز، ای نور بالا زن! اکنون که قطعات چندین خودرو را روی هم پاشیدی و یک خودروی جدید با نامی جدیدتر خلق کردی، خوشحالم… به خصوص وقتی لوگوی خود را که کله یک اسب سیاه بود روی صندوق عقب آن چسباندی!

ترانه: طاووس داشتی، آهوی کوهی/ باور نداری این مُدعا را

تفسیر: خودرویی که تو ساختی، صندوق عقبش همچون بخش های انتهایی طاووس دشت است و گلگیرهایش همچون پاهای آهو… حتی فرانکشتاین هم که خودش این کاره بود، نمی توانست چنین مونتاژی را باور کند؛ چه برسد به ما آدم معمولی ها!

ترانه: من ببر صبرم، تا لمس دستت/ سیری نباشد این اشتها را

تفسیر: اما چون پولم به خرید خودروی خارجی نمی رسد، مثل ببری که برای گرفتن شکارش کمین می کند، من هم برای لمس ترمز دستی خودروی تو ثبت نام کردم و ماه ها سر کار بودم؛ ولی گویا اشتهای تو برای پول گرفتن از من سیری ندارد.

ترانه: بر صورتت به از گردنت آه/ عرضی بلندیم در طول کوتاه

تفسیر: اما عصبانی نشو… غلط کردم! نوبت تحویل خودروی مرا بیش از این عقب نینداز… صورت خودروی تو، حتی از صورت لامبورگینی و پورشه هم «به»تر است! هیچ آهی هم بر گردن تو نیست… حتی آه خودرو چپ شده ها یا تا صندوق عقب مچاله شده ها… آنها خود رانندگی بلد نبودند و بیهوده هر بار پس از مچاله شدن خودرویشان، حرف های بدی در باب طول و عرض و بلند و کوتاه، نثار تو کردند… اُف بر آنان باد!

ترانه: پیری نباشد اقدام ما را/ آسوده طی کن اندازه ها را

تفسیر: اما خودروهای تولیدی تو و اندام شان (لوازم یدکی شان) حتی پس از بیست سال تولید مداوم و بی تغییر، پیر نمی شوند و تازه هر سال گران تر هم می شوند! آسوده خاطر باش و با همین فرمان تخته گاز حرکت کن – حتی اگر بعضی ها معتقد باشند که: «ناله و نفرین مردم حتی از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک تر است!»

گریه نکن!

ترانه: آسون نشو ای همسفر / ویرون نشو ای در به در

تفسیر: ای آسان کاندیداشو… ای سابقا پاک دست و در حال حاضر، دم دست! برای رسیدن به پاستور، همسفر شو… از فکر رد صلاحیت شدن، ویرون و در به در نشو مهندس – حالا شاید هم تایید صلاحیت شدی داداش! (یه رد صلاحیت رو بندازی بالا تا بیاد پایین، صدتا چرخ می خوره!)

ترانه: منو بگیر از همهمه/ منو به خلوتت ببر

تفسیر: بیا و مرا از همهمه این همه کاندیدا که هی می گن به ما رأی بده، بگیر و به یکی از ویلاهای خوش آب و هوایت ببر، ای ساده زیست!

ترانه: معجزه کن خاتون من، تولدی دوباره کن/ منو ببر به حادثه، شبو پر از شراره کن

تفسیر: معجزه کن مهندس! من دوباره از داخل لپ لپ، متولد شو! مرا باز هم در حال و هوای مناظره های حادثه خیز قرار بده! راستی آن برق را هم روشن کن… آدم در این تاریکی فرق بین شراره و شروین را تشخیص نمی دهد؛ چه برسد به این که بتواند کاندیدای اصلح را انتخاب کند!

سفر!

ترانه: سفر کردم که از یادم بری دیدم نمی شه/ آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمی شه

تفسیر: به سفرهای استانی زیادی رفتم تا تو را از یاد ببرم ای صندلی ریاست ولی نشد داداش! زیرا عشق یک عاشقِ مدیریتِ جهانی، با ندیدن صندلی ریاست کم نمی شود.

ترانه: غم دور از تو بودن، یه بی بال و پرم کرد/ نرفت از یاد من عشق، سفر عاشق ترم کرد

تفسیر: غم از تو دور بودن باعث شد دیگر نتوانم در تریبون های پر مخاطب به اطلاع همگان برسانم که همه را چه کسی برده است! آه! که این سفرهای استانی اخیر، عاشق ترم کرد به تو ای صندلی!

ترانه: هنوز پیش مرگتم من، بمیرم تا نمیری/ خوشم با خاطراتم، اینو از من نگیری

تفسیر: الهی درد و بلای تو ای صندلی بخورد توی سر کسانی که چشم دیدن من و تیم پاک دستم را ندارند؛ ولی بدان و آگاه باش که من هنوز با خاطرات روزهایی که بر تو تکیه می زدم، خوشم… به خصوص آن روزهایی که از جمعیت می پرسیدم: «از ساعت چند اینجا هستین؟» و این خاطرات را کسی نمی تواند از من بگیرد!

ترانه: می خوام برگردم اما می ترسم/ می ترسم بگی حرفی نداری

تفسیر: می خواستم به سوی تو برگردم اما ترسیدم… ترسیدم که تو هم نتوانی مرا و مدیریت جهانی ام را درک کنی!

ترانه: بگی عشقی نمونده/ می ترسم بری تنهام بذاری

تفسیر: از این هراس دارم که بگویی بین من و تو دیگر چیزی باقی نمانده… می ترسم یک روز ببینم پاهای چوبی تو هم مثل پاهای چوبی پینوکیو، جان گرفته و داری از دست من فرار می کنی تا تنهایم بگذاری…
آهای صندلی تو هم؟!

برای آخرین بار!

ترانه: برای آخرین بار، خدا کنه بیاره/ تو این شب کویری، یه قطره از ستاره

تفسیر: ای کاش برای آخرین بار هم که شده باز هم اعلام کاندیداتوری کنی… در این شب خشک، بی کاندیدا، بی چیپس و ماست و موسیر و دلستر لیمویی، تو قطره ای هستی که از آسمان شکاف خورده یک ستاره چکیدی… (آه… ایزوگام هم ایزوگام های قدیم!)

ترانه: همیشه بودی و من، تو رو ندیدم انگار/ بگو، بگو که هستی، برای آخرین بار

تفسیر: تو همیشه کاندیدا بودی ولی من هرگز تو را ندیدم و هی به دیگران رأی دادم؛ اما اکنون و در این دوره از انتخابات می خوام به تو رأی بدهم. پس بگو، بگو که در این دوره هم کاندیدا هستی… لطفا برای آخرین بار کاندیدا شو…

ترانه: وقتی دوری، تنهایی نزدیکه/ قلبم بی تو می ترسه، تاریکه…

تفسیر: وقتی از صندوق های رأی دور می شوی، حتی کاندیداهای رقیب هم احساس تنهایی و غربت می کنند. قلب، ریه و شش من از نبودن تو می ترسند زیرا از کودکی تا چشم به جهان باز کردم، قبل از این که پرستار ضربه ای به پشتم بزند، پوستر انتخاباتی تو را سر و ته دیدم… من نسبت به دو چیز فوبیا دارم؛ یکی انتخاباتی که تو در آن کاندیدا نباشی و دیگری تاریکی!


منبع: برترینها

طنز؛ فضای انتخاباتی غزل حافظ

با تبریک فرارسیدن سال نو خدمت همه شما همراهان بی‌قانون امروز هم با تفسیری دیگر از حضرت حافظ مقبره آن مرحوم را به لرزه درخواهیم آورد. با ما باشید.

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید/ وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

تفسیر: حافظ در مصرع اول آمدن بهار را تبریک می‌گوید و در مصرع دوم از انگیزه‌های انتخاباتی این غزل رونمایی می‌کند. حافظ با بیان «وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» تلویحا می‌گوید این حجم احساس وظیفه در ایام منتهی به انتخابات نتیجه مصرف گل و استعمال‌های نادرست است.

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست/ فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

تفسیر: سعی شده تا جنجال‌ها و سر و صداهای انتخاباتی در این بیت به نمایش درآید. مرغ فریاد می‌کشد که ظرف آب پرتقال کجاست، نقاب گل از سرش می‌افتد و فریاد بلبل از وضعیت نابهنجار فرهنگی در دولت یازدهم به هوا می‌رود و اتومبیل گلِ ناهنجار را به پارکینگ منتقل می‌کند.

من این مُرَقع رنگین چو گل بخواهم سوخت/ که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید

تفسیر: می‌فرماید ما رفتیم آب پرتقال بخریم برای بچه‌ها ویتامین رسانی کنیم، دیدیم گران است. مرقع‌مان (لباس کهنه) را درآوردیم که مبادله کالا به کالا کنیم گفتند ارزان است، یه چیزی باید سر بدهید. همانجا خودسوزی کردیم، به جرم سیاه نمایی زنده ماندیم.

ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز/ که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

تفسیر: می‌فرماید امروز که بنفش‌ها و بنفشه‌ها سر کارند گلت را بچین و استفاده کن که فردا معلوم نیست چه پیش خواهد آمد.

چنان کرشمه ساقی دلم از دست ببرد/ که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

تفسیر: می‌فرماید: یک روز روزنامه فخیمه کیهان را ابتیاع نموده، ستون گفت و شنود را مطالعه کردم و کرشمه ساقی دلم را برد و هنوز هم دلم خوب نشده است.

بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب/ که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید

تفسیر: ظاهرا ساقی کارش را به خوبی انجام داده و محصول نیز از کیفیت کافی برخوردار بوده که در این بیت شاعر با اشتباه گرفتن ساقی با دادگستر از او شکایت می‌کند که موسم رفت و ما هنوز آب پرتقال نخورده‌ایم. بعضی کارشناسان معتقدند این غزل نیمه کاره رها شده و به سرانجام نرسیده است. با تدقیق و مداقه در تاریخ ادبیات می‌توان اثر سه مرد را مشاهده کرد که در هنگام سرودن این بیت به محضر حافظ آمده‌اند و هنگامی که حافظ می‌گفته «بهار می‌گذرد» گفته‌اند: بهار تازه شروع شده است… بعد دستان هم را بالا برده‌اند و گفته‌اند: زنده باد بهار، زنده باد ایران… حافظ همانجا قلم و کاغذ و جوهر و دوات را به هوا پرت کرده و گریخته است. علت نیمه تمام ماندن غزل چیزی جز این نمی‌تواند باشد.


منبع: برترینها

طنز؛ دُرفشان برترِ سال

بی قانون؛ ضمیمه طنز روزنامه قانون – آیدین سیار سریع: از آنجایی که ما وظیفه خودمان می دانیم که در مقابل برنامه های مخرب شبکه های ماهواره ای بیکار ننشینیم و با کپی برداری از آنها، پوزه شان را به خاک بمالیم، برنامه ای را برای استعدادیابی در داخل کشور تدارک دیدیم به نام «دُرفشان برتر». این مسابقه از چند ماه قبل با شرکت ده ها درفشان و گهربار شروعت شد و در پایان چهار درفشان به مرحله نهایی رسیدند.

شیوه برگزاری مسابقه این گونه است که درفشانان و گهرباران در مسابقه حاضر می شوند و بسته به توانایی شان دُر می فشانند و سخنان بی پایه و اساس تفت می دهند. چهار داور مسابقه بعد از بررسی های کارشناسی به آنها رأی می دهند و از میان آنها یک نفر برنده اسکل بلورین مسابقه می شود (چیه خب؟ اسکل هم مثل سیمرغ پرنده است دیگه). با ما باشید با گزارش فینال مسابقه درفشان برتر:

از بلندگوی استودیو اعلام می شود: خانم ها و آقایان! این شما و این مجری برنامه…دربند بی اعتمادی!

دربند بی اعتمادی با پیشانی به بلندای برج ایفل، شیک و پیک و خندان روی استیج می رود.

– سلام و شب بخیر… به برنامه امشب درفشان برتر خوش آمدید. برنامه امشب رو در حالی شروع می کنیم که تنها چهار شرکت کننده در مسابقه باقی موندن. چهار شرکت کننده ای که امشب براتون گوهرهاشون رو می فشونن… ن (صدای برخورد زبان با سقف دهان)… اما چهار داور داریم، مثل همیشه. (به معرفی داورها می پردازد):

شهرااام خاور… (شهرام با تی شرت آستین کوتاه و کلاه لبه دار وارد می شود.)

بابک لطیفی… (با کت و شلوار طرح دکمه ای و کلاه گل گلی بی حال و رمق در جایگاهش پخش می شود.)

رضا فوقانی… (با لبی خندان و شیشکی غران برای شهرام خاور روی سن می دود و برای تماشاگران دست تکان می دهد.)

جامد نیک پیک (با کتی با طرح گل بوته های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد دوان دوان به سمت جایگاه می رود.)

دربند بی اعتمادی: بسیار خب… اولین نفر از گروه شهرام خاور به فشوندن در و گوهر می پردازد. این شما و این عباس قدیمی مدال آور سابق کشورمون و از خوبان مدیریت شهری، عباس بیا…

عباس همراه با یک بز روی استیج می آید و آماده اجرا می شود. دربند بی اعتمادی صحنه را ترک می کند.

عباس (صدایش را صاف می کند): این بازیگر مازیگرا، سوسول موسولا که یه شاخ بز نمی تونن جدا کن میان در مورد مدیریت شهری اظهار نظر می کنن. آخه به تو چه؟ تو یه عکس با شورت ورزشی داری که در مورد مدیریت شهری نظر می دی؟ منی که می بینی رفتم شورا و برای شهرتون تصمیم می گیرم حقوق خوندم و جوونا رو هم خیلی دوست دارم. اینم مدالام! کتاب هم نوشتم در مورد نماز. دیگه چی کار باید می کردم که صلاحیت مدیریت شهری پیدا کنم؟ شما بگید!

حضار و تماشاگران در صحنه عباس قدیمی را تشویق می کنند. دربند بی اعتمادی به روی استیج می آید و سعی می کند دستش را روی شانه دورتر عباس بیاندازد اما هر کاری می کند دستش نمی رسد و بی خیال می شود.

دربند بی اعتمادی: خب… جامد جان!

نیک پیک: عباس جان… ترهات و لاطائلات شما رو شنیدم. تبریک میگم بهتون. کاملا بی ربط و غیرمنطقی بود. من به شخصه لذت بردم. به سرگروه تون تبریک میگم که مهمل مناسبی رو براتون انتخاب کرده بودن. براتون در این راه آرزوی موفقیت می کنم.

عباس خوشحال می شود و لبخند می زند.

دربند بی اعتمادی: بابک

بابک لطیفی: عباس جون… خیلی پرت گفتی. من خیلی دوست داشتم. دیگه بیشتر از این در توانم نیست حرف بزنم. براوو.

دربند بی اعتمادی: رضا فوقانی

فوقانی: ببین آقا عباس… مثل همیشه نبود. در و گوهر رو اون طور که ازت انتظار داشتیم نفشوندی. یه جا کوک نبود. یه جا ایراد منطقی هم داشت. اونجا که گفتی تو یه عکس با شورت ورزشی نداری چرا در مورد مدیریت شهری نظر میدی. الان هادی ساعی هم فقط با شلوار ورزشی عکس داره ولی عضو شوراست…

شهرام خاور: ایراد منطقی از شرکت کننده ها فوله!

فوقانی: شما یه لحظه برو تو گل بپلک، بذار ما نظرمونو بدیم.

خاور از خشم دندان به دندان می تابد.

فوقانی: کارکرد بز رو هم نفهمیدم. انتظار داشتم شما یه کاری با شاخ بز بکنی که متاسفانه این رو از شما ندیدم. شاید مجبور شی برای آهنگ نجات با دستگاه کارتخوان خیریه و بیمار رو به احضار عکس بگیری.

دربند بی اعتمادی: و آقای خاور.

 
خاور: عباس آقا… آفرین. عالی بود. من هیچ نقصی در اجرای شما ندیدم. هر کی میگه نقص داشتی کلاغ قصه بگیره تو دهنش. (نیم نگاهی به فوقانی) کاملا رو مهملی که می گفتی تسلط داشتی. تمرین کرده بودی. بهت تبریک میگم. دمت گرم.

دربند: مرسی از عباس… شرکت کننده بعدی حسام است از گروه جامد نیک پیک. حسام بیا…

ناگهان شخصی اشبه به الویس پریسلی به روی استیج می آید. دربند بی اعتمادی جا می خورد.

دربند: عزیزم فکر کنم اشتباهی اومدی. الان تایم استیج نیست. (به پشت صحنه) این حسام کجا موند باز؟ بگید بیاد آبرو نموند برامون.

اشبه به الویس: حسام منم عزیزم.

دربند: پس چرا تو مسابقه درفشان با تم الویس اومدی مرد حسابی؟

حسام: خدای من… شما هم متوجه این شباهت شدید؟ ای بابا… (نخودی می خندد) این تم از کودکی در ذات من نهادینه شده.

دربند: یقه ات اذیت نمی کنه؟

حسام: نه.

دربند: ولی پدر ما رو درآورده. بگیر اونور چش و چالمون کور شد. بیا این وسط… درت رو بفشان.

حسام میکروفن را در دست می گیرد، تو حس فرو می رود و می گوید:

(توضیح: غلط های نگارشی و تایپی موجود در متن به علت وفاداری گزارش به عین صحبت های ایشان در برنامه است، به گیرندگان خود دست نزنید.)

– وقتی شبکه فارسی ۱ اقدام به سریال های غیراخلاقی کرد، متاسفانه طلاق هایی موسوم به طلاق های فارسی ۱ شکل گرفت و بنیان خانواده خیلی از خانواده های ایران مورد هدف قرار گرفته و از هم پاشیده شد.

بعد از آن در نهایت رذالت، هویت ایرانی مورد تمسخر قرار گرفت. سکوت به منزله خیانت بود. طومار بسیاری از مردم ایران نشان از جریحه دار شدن احساسات و غیرت ایرانی بود. با طرح شکایت توسط اینجانب شبکه منحط و غیراخلاقی فارسی ۱ بسته شد. این نکته را متذکر می شوم شکایت ملت ایران علیه این شبکه بود نه شخص که افتخار وکلات این پرونده به عهده بنده بود و در آخر متذکر می شوم با اتحادی که بین وکلا در اکثر کشورها ایجاد کردم هر شخص و هر شبکه ای که بخواهد تمدن و فرهنگ چند هزار ساله ایران را به سخره بکشد، در هر نقطه ای از دنیا آنها را تعقیب خواهیم کرد.

حسام تعظیم می کند و با تشویق بی امان تماشاگران و حضار مواجه می شود. دربند بی اعتمادی روی استیج می آید و نظر داوران را می پرسد.

فوقانی: حسام عزیز… ما باید بلند شیم شما بشینین اینجا… ههه ههه ههه هههههه (شدیدا می خندد ولی هیچ کس نمی خندد) واقعا هر حرفی بزنیم تکراریه. من لذت بردم از این حجم اباطیلی که شما فرمودید و فکر می کنم سرگروهتون رو سربلند کردی.

بابک: حسام جون… من طبق معمول نمی دونم چی بگم ولی واقعا لذت بردم. این حجم از توهم رو تا حالا جایی ندیده بودم. یه جاهایی از جملاتت فعل نداشت که فکر کردیم فراموش کردی ولی بعدا فهمیدیم عمدا اینجوری گفتی که دری که می فشونی تاثیرگذار باشه. من دیگه از حال رفتم. آفرین.

شهرام خاور: آقای حسام!

حسام: بله؟

شهرام: شما چیزی می زنی؟

حسام: جان؟

شهرام: یعنی چیزی مصرف می کنی؟

حسام: خیر.

شهرام: تو حالت طبیعی اینجوری ای؟

حسام: بله!

شهرام: دمت گرم… آفرین.

نیک پیک: حسام جان اولا تبریک میگم بهتون. شما پیشرفت فوق العاده ای داشتید. کاملا رو ریتمی که با هم کار کرده بودیم در افشاندی. دُر توهم و میزان اعتماد به نفست کاملا اندازه بود. من مطمئنم کار شما به آهنگ نجات کشیده نمیشه.

دربند بی اعتمادی (رو به حسام): آهنگ نجاتت چی بود؟

حسام: امیدوارم کار به اونجا نکشه که به ضرر همه خواهد شد.

دربند: مگه می خواستی چی کار بکنی؟

حسام: قرار بود خیلیا رو زخمی کنم.

دربند: یعنی چی؟

حسام: می خواستم با اتحادی که بین وکلای بین المللی و دادگاه لاهه برقرار کردم شبکه من و تو رو به ورطه تعطیلی بکشونم.

دربند: بسیار خب… از حسام خداحافظی می کنیم. یک میان برنامه می بینیم و بر می گردیم.

تبلیغات املاک صفی پور پخش می شود. صفی پور با کلاه ایمنی ساختمان سیزده دقیقه یک بند حرف می زند اما روی صحبتش آهنگ پخش می شود و هیچ کس نمی فهمد چه می گوید. (واقعا چرا؟)

یک دابسمش هم به غایت خلاقانه از هموطنان عزیز با دوربین وی جی ای و کیفیت فول اچ دی پخش میشود: ویروون بشی ای دل الهی خون بشی ای دل… (دل بسیاری از مخاطبان ویرونشده و مشکل یبوست و بسیاری از هموطنان مرتفع می گردد.)

دربند بی اعتمادی: سلام دوباره خدمت شما بینندگان برنامه «درفشان برتر». دو نفر به روی استیج اومدن و دو نفر دیگه باید دُر و گوهرهاشون رو بفشونن. شرکت کننده سوم ما درفشونیه از گروه بابک لطیفی… این شما و این «بهروز»!

بهروز روی استیج می آید.

دربند بی اعتمادی: بهروز جان یه کم خودتو معرفی کن.

بهروز: آآآم… من بهروزم… اول یه بادی وزید من کارگردان شدم. بعد یه باد دیگه زد ما رو انداخت تو مجلس. بعد باد سرنوشت فرستادم کانادا… بعد که برگشتم یه نسیم دیگه زد که پرتم کرد تو صداوسیما و الان هم همه کارامو گذاشتم کنار، تمام تمرکزم رو گذاشتم روی پاشیدن در و گوهر.

دربند بی اعتمادی: بسیار خب، چی آماده کردی؟

بهروز: کالکشنی از گوهرفشانی هام.

دربند: خب من میرم، تو بفشان.

بهروز میکروفن را می گیرد و پشتش صفحات بزرگی روشن می شود و تصاویر تلخ و دردناکی از اصغر فرهادی در حال خوردن و بلعیدن جوایز خارجی، بریدن سر مخاطبان و حمله و یورش به سمت منتقدان نشان داده می شود.

بهروز: اصغر فرهادی فیلمساز خیلی بدیه که با کمک یک سری پاپاراتزی و جشنواره های فاسد خارجی الکی گنده شده. این اواخر هم که اینقدر خراب کرد که مجبور شد برای پرت کردن حواس ها از فیلم فروشنده، در مورد گورخواب ها به رییس جمهور نامه بنویسه. همه تون بدونید و هشیار باشین که هر کی با ما در افتاد ور افتاد. یکیش پرویز پرستویی که الان تو خیابون با سنگ می زننش ولی وقتی من تو خیابون راه میرم مردم همه تشکر می کنن و میگن بذارین دستتو ببوسیم که یه تنه داری با مافیای مخوف سینما داری مبارزه می کنی. چراغ ها روشن می شود. دربند بی اعتمادی  به روی استیج می آید و دستش را روی شانه بهروز می گذارد.

رضا فوقانی: بهروز جان بی نظیر بود. من واقعا فیوز پروندم. هه هههه ههه هههههه (روی زمین می افتد.) من همیشه پیگیر برنامه هات بودم. می دیدم قبلا یک ضرب لاطائل می گفتی، الان در دو ضرب هم می بینم کاملا آماده ای. سینمای ایران رو از این رو به اون رو کردی و باعث سربلندی سرگروهت شدی. تبریک میگم.

جامد نیک پیک: آقا بهروز… شما احساس منو نسبت به خودتون می دونین. من واقعا ارادت دارم بهتون ولی امروز انتظار داشتم راجع به داوران دو تابعیتی هم چیزی بگید.

بهروز: آخ… اونا رو یادم رفت.

جامد: با این حال خسته نباشید. براتون در ادامه مسیر آرزوی موفقیت می کنم.

شهرام خاور: آقا بهروز این دری که فشوندی مال خودت بود. ادا در نیاوردی. مثل بعضی ها در و گوهرت رو با فتوشاپ و دستگاه درست نکردی بدی دست مردم. البته تجربه شما از بقیه بیشتر بود. هر هفته برنامه داری و تمرین می کنی. ولی دمت گرم.

[بعد از صحبت های جنجالی شهرام خاور، حسین آقا سنددار غیرقابل انکار از خوبای مطبوعات تهران با انتشار یک ویدویوی کوتاه از فشاندن در و گوهر با دوربین موبایل ثابت کرد که گوهرفشانی اش کاملا طبیعی و اورجینال است و دهان مخالفان را بست.]

بابک لطیفی: بهروز جون؟

بهروز: جون؟

بابک لطیفی: من بهت افتخار می کنم. با احترام به همه من فکر می کنم بین شرکت کننده ها تو از همه بیشتر پیشرفت داشتی. این همه عقبگرد برای آدم با مطالعه و با سابقه ای مثل تو واقعا حیرت انگیزه. من واقعا لذت بردم و مطمئن باش همه جوره حمایتت می کنم… فشارم افتاد دیگه. دمت گرم.

دربند بی اعتمادی از بهروز خداحافظی می کند و می گوید:

– تنها یک نفر دیگر از شرکت کننده ها باقی مونده تا فضا رو با اومدنش عطرآگین کنه. شرکت کننده ای که می تونه به تنهایی مرزهای ژاژخایی رو جابجا کنه. دعوت می کنیم از «محمود» از گروه رضا فوقانی.

محمود با کاپشن شیری رنگ و با لبی خندان و دست هایی که برای تماشاگران و علاقه مندان تکان می دهد روی استیج می آید و بلافاصله یک کاغذ از جیبش در می آورد و شروع می کند به خواندن: بار دیگر بهاااار انسان هاااا فرا رسیده است و شکوفه هاااا…

دربند بی اعتمادی: وایسا ببینم چی میگی؟

محمود: دارم مقدمه شو می خونم.

دربند بی اعتمادی: وقت برای مقدمه نداریم. روال برنامه اینجوریه که من شما رو ترک می کنم، شما وایمیستی جلوی چهار پرودوسر و دُرت رو می فشونی.

محمود (با لبخند): شما تعیین می کنید یا من تعیین می کنم؟

دربند بی اعتمادی: دیگه روال برنامه است دکتر، شرمنده.

محمود (با لبخند): مخلص شما هم هستیم. پیروزی ملت نزدیک است. خواهیم دید.

دربند بی اعتمادی بهت زده و با چهره «خدایا این فازش چیه؟» صحنه را ترک می کند.

یکی از پرودوسرها می پرسد: خب آقا محمود چی برامون آماده کردی؟

محمود: یک نامه به دونالد ترامپ نوشته ااااام که چکیدهای از آن راااا… برایتاااان… می خواااانم.

– بفرمایید.

محمود: آقای ترامپ! کشور آمریکا را از خودبرتربینی، جنگ طلبی، نژادپرستی، خشونت، ثروت اندوزی و شب تو توییتر جواب ملت رو دادن نجات بده!

دربند بی اعتمادی دوباره به استیج بر می گردد. هر چهار پرودوسر از حیرت و شگفتی چسبیده اند به پشتی صندلی های شان.

دربند بی اعتمادی (به داوران): در حال حاضر می توانید اظهار نظر کنید؟

بابک لطیفی: چند لحظه فرصت بدین تا خودمونو پیدا کنیم.

دربند رو به دوربین: چند لحظه به داوران فرصت میدیم. محمود از اجرات راضی بودی؟

محمود: ملت باید راضی باشند. من خدمتگزار کوچک این ملت هستم.

دربند: جامد جان!

جامد نیک پیک: محمود جان هیچی نمی تونم بگم جز این که زدی صحنه و استیج و مسابقه و شرکت کننده ها و همه خوبا و سابقه دارای دُر افشانی رو لت و پار کردی. از نظر من شما به پاس سال ها فعالیت در عرصه گوهرباری و گلواژگی و ثبت جملات ماندگار لایق جایزه این سری از مسابقات هستی.

بابک لطیفی: محمود جون… لهم کردی واقعا. ضربه آخرو به من وارد کردی. هیچکی نتونسته بود اینقدر مختصر و مفید با این حال جامع و کامل، رایگان حرف بزنه! واقعا کفم برید. این که آدم از ترامپ بخواد این موارد رو اصلاح کنه مثل اینه که از کیم جونگ اون بخوای دموکراسی رو حاکم کنه. واقعا لذت بردم. از نظر من تو بهترینی. (با دستش شکل قلب می سازد.)

شهرام خاور: آقای محمود!

محمود: بله؟

شهرام خاور: آقا محمود!

محمود: جانم؟

شهرام: شما از گروه رضا فوقانی ای؟

محمود: بله.

شهرام: مطمئنی؟

محمود بله.

شهرام: میشه نباشی؟

محمود: چرا؟

شهرام: می خوام بگم تو فوق العاده ای، می ترسم پررو شه!

محمود: راحت باشید! بنده فوق العاده هستم و این را همه می دانند!

رضا فوقانی: محمود! عزیزم! محمودم! قشنگم! اینقدر که منو سربلند کردی می ترسم سرم بخوره به سقف… ها، ها، هاااااا، هاااااااااا، یااااااه وااای خداااا… خب… بسیار مفتخرم از این که این مدت با هم کار کردیم. من تنظیم می کردم تو دُر می فشوندی. یادم نمیره اون روز رو که برای صندلی ها سخنرانی می کردی و از جزیره کوچک در غرب آفریقا می گفتی و من پیانو می زدم. امروز هم همه چی رو درست اجرا کردی. بهت افتخار می کنم. از نظر من تو بهترین دُرفشان نه تنها این دوره بلکه در تمام اعصار هستی.

دربند بی اعتمادی از پرودوسرها تشکر و با رأی داوران محمود را به عنوان دُرفشان سال اعلام می کند ولی به محض این که می خواهند دست محمود را به عنوان برنده بالا ببرند، خود محمود شخصی به نام حمید را صدا می زند و اول همه فکر می کنند این هم جزئی از تبلیغات است و منتظر ورود قوطی رب گوجه بودند اما شخص کت و شلوار پوش لاغر اندامی به نام حمید روی استیج می آید و محمود دست او را بلند می کند و می گوید: من حمایت خودم را در این دوره از مسابقات از کلیه اشخاص تکذیب می کنم ولی برنده اصلی ایشان است!

داورها، حضار و تماشاگران، دربند بی اعتمادی و حتی حمیدرضا صفی پور از استیج فرار می کنند و سعی می کنند دنبال پناهگاهی برای خود بگردند. ویروون بشی ای دل، الهی خون بشی ای دل!


منبع: برترینها

طنز؛ تعطیلات خود را چگونه گذراندم؟

داستان از عید چند سال پیش شروع شد که من در مقابل خانواده عمه نشسته بودم و چشمان‌شان بارسلونای ترسناک بود و من پاری‌سن‌‌ژرمن بی‌دفاع! بحث کلا حول محور من بود! عمه می‌پرسید: «هنوز دانشگاه می‌ری؟». اون یکی می‌گفت: «سر کار نرفتی؟» شوهرعمه می‌گفت: «فکر کنم سربازی رو به خاطر وزنت معاف بشی» و همه با هم، رضا روحانی‌وار می‌خندیدند. بعد از اون شب بود که تصمیم گرفتم بازی رو عوض کنم. چند سال تو انظارعمومی ظاهر نشدم. تو این مدت درسم تموم شد، سربازی رفتم، کار گیر آوردم، وزن کم کردم و برای عید امسال آماده شدم. کل تعطیلات در انتظارشون بودم. بالاخره ۱۲ فروردین اومدن. حرف و گفتگوها شروع شده بود و من منتظر بودم تا خودم رو بکوبم تو صورت‌شون.

شوهرعمه: «چه هوای خوبی شده». عمه: «سیزده به در احتمالا بارونیه». دخترعمه وسطی: «نه صبحش هوا خوبه».

نیم ساعت بعد

دختر عمه اولی: « من چک کردم از ساعت ۵ بارون شروع میشه. ولی چهاردهم آفتابیه. پانزدهم و شانزدهم نیمه ابری. هفدهم نیمه ابری همراه با مه صبحگاهی. هجدهم رگبار شدید.»

دخترعمه اولی همیشه سعی داره تو جمع اطلاعات عمومیش رو به رخ بکشه واسه همینه تا حالا خواستگار نداشته. باید مجلس رو دستم می‌گرفتم. پریدم وسط حرف‌شون: «خب اگه اجازه بدید از مبحث آب و هوا خارج بشیم و افکارمون رو ببریم سراغ اصل مطلب».

عمه:«خب چه خبر؟» یه لبخند زدم گفتم: «از کجا شروع کنم؟» گفت: «به کی می خوای رأی بدی؟» لبخند رو صورتم خشک شد.

یک ساعت بعد

دختر عمه اولی: «من تحقیق کردم محسن رضایی ۳۰ درصد رای میاره، بقایی ۲۰ درصد. غرضی ۱۰ درصد. روحانی و جلیلی هم هر کدوم ۳۵ درصد. با محسن رضایی می‌رن دور دوم.»

عمه: «راستی یارانه شما رو قطع نکردن؟»

دو ساعت بعد

عمه: «مال خواهر هوشنگ اینا رو قطع کردن. میشه اعتراض کنن؟»

دخترعمه اولی: «آره میشه. ابتدا وارد سایت می‌شن…»

سه چهار ساعت گذشته بود. نمی‌دونستم چه کار کنم. بین حرف‌هاشون شروع کردم حرف زدن: «من هم درسم تموم شد…» دخترعمه ادامه داد: «بعد باید مشخصات‌شون رو به صورت خوانا تو کادر زرد رنگ تایپ کنن».

بهم اهمیت نمی‌دادن. شونه راستم بی اختیار تیک گرفته بود. باید یه کاری می‌کردم. مثل دیوونه‌ها فریاد زدم: «دارم می‌رم آمریکا». یهو همه ساکت شدن. به من نگاه می کردن. چه حس خوبی. همون فرمون رو رفتم جلو: «تو مایکروسافت مدیر یه بخشم. بعد از ظهرها با بیل گیتس مین‌روب بازی می‌کنیم. چند تا دانشگاه هم تدریس می‌کنم. یه پام تگزاسه یه پام کانزاس. با دختر پرزیدنت هم نامزد کردم. بعد ازعید قراره بریم واسه حنابندون. درضمن سیکس پک هم دارم». به جهنم که چرند گفتم. مهم انتقام بود که گرفتم. یه نفس راحت کشیدم. یه دفعه همه‌شون با هم بلند شدن. منتظر بودم ایستاده تشویقم کنن اما تو یه صف به سمت در خروجی رفتن.


منبع: برترینها

طنز؛ ما خیلی خسته ایم خیییییلی!

اولین و سخت‌ترین کاری که هر کسی باید بعد از پایان تعطیلات و شروع روزهای کاری انجام بده، بیدار شدنه! اونم بیدار شدن ساعت ۷ صبح. بعد هم با دست و صورت نشسته و دکمه‌های بالا و پایین میرن سر کار و پخش میشن رو میزشون. تازه ساعت ۹ همه از نور چراغ بیدار میشن و میرن دست و روشون رو می‌شورن و میان صبحونه رو می‌خورن و شروع به بررسی پرونده‌ها و کارهاشون می‌کنن تا متوجه بشن که بالاخره باید از کجا شروع کنن؟!

یه ده دقیقه‌ای برنامه‌ریزی می‌کنن و بعد متوجه میشن که دیگه زیادی داره به مغزشون فشار میاد. در نتیجه میرن یه سری به دستشویی می‌زنن و میان یکی دو صفحه بی‌قانون می‌خونن و چهارتا خمیازه می‌کشن تا وقت ناهار برسه و برن زحمات این چند ساعتشونو جبران کنن و ریکاوری انجام بدن.

حالا فکر کن شما ۱۵ روز با ناهارت سیر خوردی و بعد ناهار هم حداقل دو ساعت خوابیدی، مگه یه روزه میشه به حالت طبیعی برگشت؟ در نتیجه برای اینکه خوابشون نبره (و اون جوری که تو فیلم بود، یخ نزنن) شروع به صحبت می‌کنن. تازه در حین این صحبت‌هاست که متوجه میشن از صبح تا حالا اصلا به همدیگه توجه نکردن و با مطرح کردن سوال «من شما رو صبح دیدم؟» شروع می‌کنن به روبوسی و تبریک سال نو. بعدش هم تعریف می‌کنن که عید کجاها رفتن. قشنگیش به اینه که همه رفتن شمال، همه هم یه جا رفتن! درواقع سیستم اینطوریه که یه نفر از ترافیک و اتفاقات اون منطقه میگه، بقیه هم با سر تایید می‌کنن و ابعاد دیگه‌ای از ماجرا رو میگن.

خوشبختانه امسال سوژه برای صحبت کم نیست و تو این ایام تعطیلات حوادثی رخ داده و افرادی برای شورای شهر ثبت‌نام کردن که عده زیادی‌شون این پتانسیلو دارن که تا دو سه ماه سوژه شوخی‌ها و جوک درست کردن‌های عزیزان باشن.

خوب شد گفتم جوک؛ مرحله بعد از تحلیل‌های سیاسی- اقتصادی- اجتماعی توی شرکت اینه که دوباره پرونده‌ها رو یه ورقی بزنن و نهایتا بر اساس حروف الفبا مرتبشون کنن و بعد برن سراغ تلگرام و برای همدیگه جوک بخونن. بعد از خونده شدن هر جوک هم همگی به مدت دو سه دقیقه قارت قارت می‌خندن و بعدش میگن: «آره اینو باجناقم برام فرستاد اتفاقا». خب چرا اصلا این کارو انجام میدین؟ اداره رفتن و کار کردن به چه قیمتی؟ چرا با جون خودتون و ما بازی می‌کنین؟ فشار تا کجا؟!

بالاخره هم ساعت موعود فرا می‌رسه و همه جیغ کشان به سمت خونه‌هاشون برمی‌گردن و با قیافه خسته و داغون ولو میشن رو مبل و به اعضای خونواده جوری القا می‌کنن که یعنی تا الان داشتیم تو معدن ذغال سنگ بدون بیل و کلنگ و با استفاده از دندون کار می‌کردیم! واقعا ماشاا… دلاور، خدا قوت پهلوان.

خلاصه پایان تعطیلات و شروع سال کاری جدید رو به همه عزیزان ۴۴ ساعت کار در هفته تبریک میگم، خصوصا اونایی که ۴ ساعت کار مفید دارن!


منبع: برترینها

طنز؛ تموم شو عمو ببینه

گاهی فقط می‌خوای تموم بشه. فقط می‌خوای تموم بشه و فکر و ذهنت ذره‌ای به این سمت نمی‌ره که بعد از اون تموم شدن، چه برنامه و نقشه‌ای باید داشته باشی. مثل یکی دو سال آخر دوره احمدی‌نژاد. مثل ده دقیقه آخری که توی درمانگاه زیر سرُم هستی. یا مثل همین امروز. امروز از امسال.

سالی که هر بار اخبار رو چک کردی، یکی از دست رفت، سرمایه‌ای هاپولی شد، رودی خشکید، ساختمانی فروریخت – چه سیمانی چه اخلاقی- دروغی، تهمتی، ناروایی بی‌محابا و با گردنی افراشته، گفته و نوشته شد. مثل امسال که هر کسی از تو پرسید: «فلان بازیگر بود تو اون فیلمه، خب؟» می‌دونستی جمله بعد، جمله خوبی نیست. مثل سالی که سایه سوءتفاهم‌های عمدی و تهدید و شکایت و توقیف، یک لحظه کوتاه نشد.

مثل سالی که رفاقت‌ها در اون بیشتر و بیشتر کمتر و کمتر شد. معاشران، بیش از پیش یک مشت هویت نامشخصِ بی‌مسئولیت توییتری و اینستاگرامی شدند و دیگه خوب خوبه‌اش آشنایان واقعی تو در تلگرام هستن. با پیام‌های عمومی صد من یه غاز. با ندیدن پیام‌های تو. با دیدن و جواب ندادن‌ها. آره فقط می‌خوای تموم بشه وقتی این‌همه بد و این‌همه خبر بد رو و این حجم از نارفیقی، حق‌خوری و زیرآب‌زنی رو در یک ظرف تاریخی به اسم سال نود و پنج می‌بینی.

البته هر عقل سلیمی (اگه زیر این آوار لمینیت و سیلیکون و عضله‌ پودری عقلی مونده باشه که حالا سلیم باشه یا غیرسلیم یا میرسلیم) می‌دونه که نه تقصیر تقویمه نه تقصیر ماه و سال؛ ولی خب بالاخره باید این مشت رو به یه کیسه بوکسی چیزی کوبید و الان چیزی دم‌دست‌تر از سال ۹۵ پیدا نمی‌کنم. فقط می‌خوام تموم بشه، در حالی که می‌دونم سال بعد سال بهتری نخواهد بود ولی این زندگی و بازیگراش آدم رو به جایی می‌رسونن که به جای شروع تازه، در آرزوی پایان باشه. فقط وسط این همه دود و بخار، یه دلخوشی بزرگ و قطعی وجود داره؛ اینکه تموم شدن، سوخت و سوز نداره. تنها آرزوییه که نه دعا می‌خواد نه تلاش. بشین تو اتاقت و به دیوار روبه‌رویی خیره شو. درو می‌بندم که صِدام اذیتت نکنه. خداحافظ.


منبع: برترینها

طنز؛ چهارشنبه‌سوری خود را چگونه گذراندید؟

البته واضح و مبرهن است که چهارشنبه‌سوری از سنت‌های چند ١٠٠ساله ما ایرانیان است که درسال‌های اخیر یا به ترقه و آتش‌بازی می‌گذرد یا از ترس پلیس همه داخل خانه‌ها می‌مانند و لایف استایل خودشان را دارند و دلستر و ماست موسیرشان را می‌خورند! خلاصه این‌که مردم چگونه چهارشنبه‌سوری را گذراندند که قابل گفتن نیست! گفتیم سری به سلبریتی‌ها بزنیم ببینیم آنها چه کردند؟!

قالیباف: شهردارتهران سرگشته و دلشکسته از حادثه پلاسکو محله به محله رفته و هر کپه آتشی که دیده، با یک نگاه درجه حرارتش رو حدس زده و بعدم در ٩ثانیه آتش رو خاموش کرده! هی ملت داد زدن که مرد حسابی یه کف دست آتیشه، چرا نمیری بذاری به چارشنبه‌سوریمون برسیم، اصلا انگار نه انگار!

سخنگوی آتش‌نشانی: بنده خدا خسته شد از بس آتش‌های چهارشنبه‌سوری را تکذیب کرد، یک نوار پر کرد با عکسش داد دست صداوسیما و رفت که از روی آتش بپرد!

سه یار دبستانی: احمدی‌نژاد و مشایی و بقایی فکر کردند که خب حالا چکار کنیم که توی چشم بیاییم، بلند شدند رفتند قاشق‌زنی ، توی زنبیلشان کمتر از دکل نفتی و ٣۵‌میلیارد و ساختمان ولنجک می‌ریختند، شاکی می‌شد، نامه می‌نوشت! مشایی هم که دستانش را بالای سرش تکان می‌داد که من آتشم، بپرید از روی من! بعد هرعکس می‌خواست از رویش بپرد، دستش را بلند می‌کرد طرف کله میشد زمین! بقایی هم که یک گوشه آجیل مشکل گشایش را می‌خورد و هی می‌گفت، من رئیس‌جمهوری میشم! من رجل سیاسیم! من فدا میشم!

کواکبیان: همزمان با پریدن از روی آتش رو به دوربین می‌گوید: درشب آتش‌بازی، از روی آتش، بازی بازی پریدیم!

حسن روحانی: ایشان با اشاره به گشایش‌های انجام‌شده در امر واردات ترقه‌های جدید و آبشار و بالن‌های آرزو گفت؛ یک چهارشنبه‌سوری چی بود؟ اون هم تحریم بودیم! ولی اکنون با رشادت فرزندان شما…

میرسلیم: ایشان عادت دارد ساعت ٨شب بخوابد و برنامه خاصی نداشت!

مینو خالقی: بنده خدا تا آمد از روی آتش بپرد، همچین وسط زمین و هوا که دو سانت مانتویش بالا رفت، عکسش را گرفتند و کلا تا آخر عمرش از حضور در هر انتخاباتی محروم شد!

محسن رضایی: آقا محسن یک روزهایی لباس نظامی می‌پوشد، یک روزهایی کت و شلوار، فلذا ما نمی‌دانیم موقعی که شوخی ما را می‌خواند، چی پوشیده! تلفنش را هم نداریم که زنگ بزنیم بپرسیم چی پوشیدی؟! بنابراین با حضرت ایشان شوخی نکنیم، بهتر است!

صدف طاهریان: این صدف که گوهر کون‌و‌مکان است، درنوشابه‌فروشی‌های ترکیه که سالن‌های بزرگی دارد و مردم بعد ازخوردن کوکاکولا و پپسی‌کولا و حتی دلستر از خود بی‌خود شده و با هم دعوا می‌کنند، چهارشنبه‌سوری خود را گذراند.

خسرو معتضد: کل شب را به دیدن اینستاگرام و استوری‌های گوهر کون و مکان گذراند و آخر شب با دلی پر آه و چشمی پرآب و مثانه‌ای پر ز غم، سر بر بالین گذاشت!

ولیعهد عربستان: درعربستان پریروز جارشنبه‌زوری بود و به همین مناسبت ولیعهد دستور داد با چند حمله هوایی به مردم یمن، آنها را دراین مراسم شریک کنند.

جواد خیابانی: خیابانی دیشب میزبان تعدادی از فامیل بود و از سر شب داشت می‌گفت؛ امروز که چهارشنبه سوریه در واقع سه‌شنبه‌شب هست و سه‌شنبه‌شب در واقع همون شب چهارشنبه است که هنوز سه‌شنبه است و چهارشنبه نشده ولی ما به احترام نیاکان‌مان و به منظور پاسداشت سنت‌هامون شب چهارشنبه رو که در واقع همون سه‌شنبه‌شبه.

ترانه علیدوستی: ترانه عزیز دلمان، هر‌سال چهارشنبه‌سوری- ١٠٠سال هم که بگذرد و بخواهد فراموش کند و مثل بقیه خوش باشد- باز یاد حادثه تلخی می‌افتد که درچنین روزی برای برادرش افتاد. ترانه‌جان، وسط خوش‌خوشی چهارشنبه‌سوری، یاد برادرت بودیم. امیدوارم دیشب تو هم وسط غم و غصه ته دلت، همچی خوش‌خوش بودی!


منبع: برترینها

طنز؛ ترین های سال ۹۵

ماهنامه خط خطی – حسن غلامعلی فرد: اگر میگو و ماهی زیاد خورده باشید، حتما خاطرتان هست که در مطلب نوروزی سال ۹۵، گروه رصدخانه با اکثریت آرا، موجودی به نام «ترامپ» را به عنوان شخصیت سال انتخاب کردند که همین موجود چندین ماه بعدش رییس جمهور شد و نشان داد که تیم رصدخانه تا چه حد کارشان درست است.

ما خودمان هم تا پیش از انتخاب ترامپ، فکرش را هم نمی کردیم که تا این حد کارمان درست باشد و مو لای درزِ شخصِ انتخابی مان نرود. آن گاه بود که به توانایی های مان پی بردیم و یابو برمان داشت که خیلی خفنیم. پس باد در غبغب انداختیم و سینه ستبر کردیم و زبان از نیام دهان بیرون کشیدیم تا امسال نیز طبق روال این دو سه سال اخیر به انتخاب «ترین»های سال ۹۵ بپردازیم. امیدواریم مجلاتی نظیر تایمز و امثالهم هنگام انتخاب شخصیت سال، کمتر از ما الگوبرداری کنند و کمی هم خودشان فسفر بسوزانند!

شخصیت سال

انتخاب شخصیت سال کار پیچیده ای است و نیاز به فرمول ها و برآوردهای بی شمار دارد. هیئت رصدخانه برای انتخاب شخصیت سال به چهار گوشه جهان سفر کرد (البته به صورت مجازی) و در آخر با اینکه سفرهای درازی رفتند، به این نتیجه رسیدند که هیچ کجا قشنگ تر از وطن نبود. یعنی از بس در وطن خودمان کاندیداهای مناسب برای انتخاب شخصیت سال داریم که لازم نبود این قدر بگردیم.

پس تلسکوپ های رصدخانه مان را میان شخصیت ها چرخاندیم. هر چند شخصی به نام عباس جدیدی مدام جلوی لنزهای تلسکوپ ما پیدا می شد و کار رصد را برای ما سخت کرده بود اما پس از چشم چرانی ها… ببخشید… پس از چشم دواندن های بسیار سرانجام چند کاندیدا برای این بخش پیدا کردیم.

کاندیداهای این بخش عبارتند از:

* حسام نواب صفوی؛ به دلیل اعتراف وی به وکیل شدن از جانب ملت ایران علیه شبکه مخوف و خانمان برانداز فارسی وان و بستن این شبکه ماهواره ای، آن هم بدون دریافت پشیزی حق الوکاله. اصولا همین نکته که وکیلی در دنیا پیدا شده است که کار می کند، اما پول نمی گیرد خودشاز آن اتفاقات عجیب و غریب سال است!

* ترامپ؛ به دلیل انتخاب شدن برای پست ریاست جمهوری آمریکا و دادن وعده های عجیب و غریب و نیز تبدیل کردن ویزا و گرین کارت به کاغذپاره و کشیدن دیوار بین آمریکا و مکزیک و خیلی کارهای دیگر که هنوز بویش در نیامده!

 طنز؛ ترین های 95

* مردم آمریکا؛ به دلیل انتخاب ترامپ.

* نادر قاضی پور؛ به دلیل ضرب و شتم و یک، به قول خودشان، شوخی دستی با یک خبرنگار و نیز پاره کردن لایحه بودجه.

* عباس جدیدی؛ به دلیل اثبات نظریه «عقل سالم در بدن سالم است» و نیز به دلیل آموزش «زاویه افق بدن در عکاسی» و همچنین اضافه کردن «شکستن شاخ بز» به آزمون های مخصوص سیاستمداران.

* محمدباقر قالیباف؛ به دلیل این که نامبرده سال هاست شهردار تهران هستند و اعتقاد دارند راه ورود به ساختمان پاستور از شهرداری تهران می گذرد. وی به دلیل مدیریت گازانبری و تبدیل کردن تهران به شهری رو کار (به دلیل خالی بودن زیر تهران!) و نیز مدیریت جالب ایشان در مواقع بحرانی و همچنین اعتقاد نداشتن به «عذرخواهی» در فهرست ما قرار گرفتند. لازم به ذکر است برخی از دلایل انتخاب ایشان را ننوشته ایم، زیرا محدودیت کلمات داریم و حوصله اش را هم نداریم!

و اما هیئت داوران ضمن تقدیر از بازی زیرپوستی عباس جدیدی، محمد باقر قالیباف را به دلیل باز کردن دید مردم برای انتخابات و نیز به دلیل عذرخواهی نکردن به عنوان شخصیت سال بر می گزیند. (هر چند این انتخاب چیزی از ارزش های آقای عباس جدیدی کم نمی کند!)

 


فیلم و سریال سال

تیم رصدخانه برای انتخاب فیلم و سریالِ سال سختی ها و مشقات بسیاری تحمل کرد. بدین صورت که داوران مجبور شدند صبح تا شب و شب تا صبح پای تلویزیون بنشینند و سریال های آبکی صدا و سیما و سایر ست لایت ها را تماشا کنند. برخی از اعضا به قدری تحت تاثیر سریال ها قرار گرفتند که مشاعرشان را از دست دادند و اکنون در بخش روانی بیمارستانی که نخواست نامش فاش شود بستری شده اند.

کاندیداهای این بخش عبارتند از:

* سریال برخورد ماموران سد معبر شهرداری با دستفروشان به دلیل بازی های زیرپوستی و نیز وفور صحنه های اکشن و صداگذاری های مناسب.

* سریال آلودگی هوا به دلیل تداوم در ساخت و تمام نشدن این سریال!

* سریال معمای شاه؛ سریال سیاسی – موزیکال معمای شاه به دلیل تلفیق تمام ژانرها در یک ژانر و خط بطلان کشیدن بر برخی خطوط قرمز که ما خودمان قبلا جرئتش را نداشتیم از آنها رد شویم.

 طنز؛ ترین های 95

* سریال عکس های عباس جدیدی؛ به دلیل استفاده مناسب از صحنه و نیز دقت به جزییات تصویر مانند شیوه صحیح کارت کشیدن در دستگاه پوز و ایستادن کنار برانکارد.

و در بخش بین الملل:

* فیلم کودتای ترکیه به دلیل کوتاه و موجز بودن و نیز بیش از حد ساده و همه فهم بودنش!

و اما هیئت داوران، ضمن تقدیر از فیلم کودتای ترکیه، در این بخش سریال سیاسی – موزیکال معمای شاه را به عنوان فیلم و سریال سال انتخاب می کند.


سوتی سال

سوتی بخش جدایی ناپذیر از ماهیت انسان است. در دنیا کسی نیست که سوتی نداده و ندیده باشد اما گاهی برخی سوتی ها چنان بر جان و مال و روح آدم می نشینند که هیچ رقمه نمی شود آثارشان را شست. تیم رصدخانه برای انتخاب سوتی سال میلیون ها سوتی را بررسی کرد و از بین آنها سوتی ترین های شان را انتخاب کرد.

* «فارسی وان را من بستم». از الویس پریسلیِ صحنه ها، جناب آقای نواب صفوی.

* خرید هزاران دسته بیل و دسته تی به دست دولت.

* تکذیب های عباس جدیدی، پیرامون عکس هایش کنار متوفیان.

 طنز؛ ترین های 95

* سفرهای استانی محمود احمدی نژاد.

* تکذیبیه هایی که پیرامون فرو ریختن ساختمان پلاسکو مدام از پی هم می آمدند.

* جواد خیابانی (توضیح ندارد!)

و اما هیئت داوران، ضمن تقدیر از تکذیب کنندگان خبرهای پیرامون ساختمان پلاسکو، در این بخش تکذیب های عباس جدیدی را به دلیل تابلو بودن بیش از حد و نیز مداومت در تکذیب به عنوان سوتی سال انتخاب می کند.


شیء سال

انتخاب شیء سال بسیار سلیقه ای و چالش برانگیز بود. هر کدام از اعضای رصدخانه شیء مورد نظر خودشان را به عنوان شیء سال انتخاب کرده بودند و حتی برخی از داوران در فهرست اشیاءشان «ترامپ پلاستیکی» را نوشته بودند. البته به دلیل این که ترامپ پلاستیکی محلی از اعراب نداشت، وی را با گزینه دیگری به نام کلاه همایون جابجا کردیم که در ادامه خواهید خواند.

کاندیداهای این بخش عبارتند از:

* ایرباس؛ به دلیل ورودش به ایران پس از چند سال و نیز برپا نمودنِ موجِ «از – پاسخ – می مانم» در فضای مجازی.

*کوآدروکوپر (توضیح ندارد)

* شاخ بز؛ به دلیل این که به گمان آقای عباس جدیدی اگر بشکند، کسی که آن را شکسته می تواند وارد کارهای سیاسی شود.

طنز؛ ترین های 95

و اما هیئت داوران خط خطی، ضمن تقدیر از ایرباس، در این بخش شاخ بز را به عنوان شیء سال انتخاب می کند و از جناب آقای عباس جدیدی برای معرفی این شیء گرانبها و به شدت سیاسی بسیار سپاسگزار است.


آمار سال

ارائه آمار از آن کارهایی است که سیاستمداران، ورزشکاران، دلاوران و نام آوران علاقه خاصی به آن دارند. پس بیراه نیست که تیم رصدخانه میان آمارهای ضد و نقیض بگردند و آن دسته از آماری را که بهتر به ما آمار می دادند انتخاب کنند. انتخاب آمار سال کار بسیار اعصاب خرد کنی بود. برخی آمار ما را یاد خاطره های پیش انداختند و اعصاب مان را هم خط خطی کردند. سرانجام تیم رصدخانه توانست به تعدادی از خفن ترین کاندیداهای آمار سال برسد.

کاندیداهای این بخش عبارتند از:

* آمار پراکندگی بدحجابی در مشهد، که برادرِ آقای سعید جلیلی تهیه و تدارک دیده بودند. البته ما هر چه تحقیق کردیم متوجه نشدیم این آمار چگونه گرفته شده است و مثلا سر هر چهارراه کسی را گمارده بودند که چشم بچرخاند و آمار بگیرد یا نه.

* دولت اعلام کرد در سال ۹۵ چندین هزار فرصت شغلی پدید آورده است. لازم به ذکر است تیم رصدخانه هر چه توی تلسکوپ نگاه کرد فرصت شغلی تازه ای نیافت و ما نفهمیدیم این چند هزار فرصت شغلی دقیقا در کجا پدیدار شده اند.

 طنز؛ ترین های 95

* دولت اعلام کرد در سال ۹۵ تورم را کنترل کرده است، فقط ما نفهمیدیم که چرا برخی از اقلام یکهو ده بیست سی هزار تومان گران شدند.

* آمارهایی که عباس جدیدی به دوربین ها می داد!

و اما هیئت داوران، ضمن تقدیر از برادرِ جناب آقای سعید جلیلی در این بخش آمارهای آقای جدیدی به دوربین ها را به عنوان آمار سال انتخاب می کند و امیدوار است جناب جدیدی در آینده ای نه چندان دور که یکی از مشاغل شان کمتر خواهد شد، حتما به عنوان آماربگیر یا آماربده مشغول به کار شوند.


پیشنهاد سال

مملکت ما آبستن پیشنهادات است. البته این پیشنهادات همیشه هم سازنده نیستند و در برخی موارد مشکل زا و حساسیت برانگیز می شوند. ما برای این که بتوانیم پیشنهادات بامزه سال را بررسی کنیم، سراغ برخی از چهره های پیشرو در این زمینه رفتیم اما تا ما را دیدند پیشنهاد دادند متواری شویم وگرنه هر چه دیدیم از چشم خودمان دیدیم. اما ما بیدی نبودیم و نیستیم که با این بادها بلرزیم. پس کمر همت را بالا زدیم و به جمع بندی نهایی رسیدیم.

کاندیداهای این بخش عبارتند از:

* پیشنهاد خانم ابتکار مبنی بر طرح انتقال تعطیلات تابستانی دانش آ»وزان به زمستان. ایشان گمان کرده اند اگر دانش آموزان زمستان ها تعطیل باشند، هوا کمتر آلوده می شود اما به این فکر نکرده اند که ممکن است این طرح به آلوده تر شدن هوا در زمستان و نیز کم آبی شدید در تابستان (جهت خنک کردن مدارس) منجر شود. حالا این وسط شما به فکر پدر و مادرهایی باشید که مجبورند زمستان ها به مسافرت بروند. یخ می زنند بندگان خدا!

 طنز؛ ترین های 95

* پیشنهاد استاندار تهران مبنی بر طرح عقیم سازی قبر خواب ها و کارتن خواب ها.

* پیشنهاد عباس جدیدی مبنی بر تغییر افق زاویه بدن هنگام عکس برداری. لازم به ذکر است که این پیشنهاد قرار است به صورت کتاب در آید و فرمول های آن در دانشگاه های هنریِ معتبر جهان آموزش داده شود.

و اما هیئت داوران، ضمن تقدیر از استاندار تهران، در این بخش پیشنهاد عباس جدیدی را به عنوان پیشنهاد سال انتخاب می کند و امیدوار است ایشان همچنان به طرح پیشنهادات شان بپردازند و دست از سر کچل ما بردارند.


آنتی انتخاب مردمی سال

در این بخش، اعضای رصدخانه به سراغ مردم رفتند و از ایشان پرس و جو کرده اند که به نظر شما انتخاب مردمی سال را به چه کسی بدهیم! البته دروغ چرا تا قبر آ آ آ! ما آنقدر وقت نداشتیم که سراغ مردم کوچه و بازار برویم پس مجبور شدیم مردم مورد نظرمان را از میان همین اعضای تحریریه انتخاب کنیم. پس سراغ ایشان رفتیم و نظرات ایشان را جویا شدیم. راستش… دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ! ما آن قدر وقت مان کم بود که حتی فرصت نکردیم سراغ تحریریه برویم. پس نگارنده این متن خودش را جای مردم گذاشت، جای ایشان انتخاب کرد و جای ایشان هم تصمیم گرفت. که البته چیز جدید و عجیبی نیست!

طنز؛ ترین های 95

کاندیداهای این بخش عبارتند از:

* حسام نواب صفوی؛ * عباس جدیدی * جم تی وی * دعوای کارلوس کی روش و برانکو * راه ندادن مردم به آمبولانس ها و تجمع بی مورد مقابل ساختمان پلاسکو * شاخ های اینستاگرام.

و اما مردم ضمن تقدیر از شاخ های اینستاگرام در این بخش عباس جدیدی را به عنوان آنتی انتخاب سال انتخاب کردند و از ایشان می خواهند که کمی آهسته تر زیبا!


جمع بندی

سرانجام انتخاب «ترین»های سال تمام شد و هیئت داوران با تلاشی شبانه روزی، از پس این انتخاب های نه چندان دور از ذهن بر آمدند. در این دوره رکورد بیشترین نامزدی و بیشترین فلانِ سال شدن شکست، چنان که در اتفاقی نادر جناب آقای عباس جدیدی در هر هفت بخش کاندیدا شدند و در اتفاقی نادرتر در پنج بخش به عنوان فلانِ سال انتخاب شدند. حتی فیلم تحسین شده لالا لند هم با این که در بیشتر جشنواره ها بیشترین کاندیداتوری و بیشترین دریافت جایزه را داشته است اما هنوز هم فاصله زیادی با آقای جدیدی و رکورد ایشان دارد. در انتها متن پایانی انتخاب فلان های سال را خطاب به آقای جدیدی با هم می خوانیم:

«خسته نباشی دلاور

خدا قوت پهلوان!»


منبع: برترینها

طنز؛ نامه‌های جهانی از شخصیت‌های جهانی

اگر دوازده سال پیش می‌شنیدیم که اسفندیار رحیم مشایی به رییس دولت اصلاحات نامه نوشته، تعجب می‌کردیم. البته دلیلش بیشتر این بود که هنوز کسی به اسم مشایی را نمی‌شناختیم! ولی امروز با خیال راحت می‌توانیم درباره روحیه نامه‌نگارانه احمدی‌نژاد و اطرافیان حرف بزنیم و بعد از نامه‌های متعدد احمدی‌نژاد به ترامپ، اوباما، بان‌کی‌مون، سانگ ایل گوک، مونگ سینگ جی، کینگ کونگ و بقیه موجودات زنده روی این کره خاکی، موقع گفتن این خبر که مشایی به رییس دولت اصلاحات نامه نوشته لبخند هم بزنیم!

تا لحظه‌ای که داریم این متن را می‌نویسیم، خبری از محتوای نامه به دست‌مان نرسیده، ولی احتمال می‌دهیم یک چیزی تو مایه‌های «به جون خودم ما که از اول اصلاح‌طلب بودیم، اگه باور نمی‌کنید یه نسخه کیهان هم به پیوست ضمیمه می‌کنم! حالا بیاین امسال یه ویدیوی ۱۰ ثانیه‌ای بدین، دعوت کنین مردم به بقایی رای بدن. ما هم در عوض قول میدیم ۲۰درصد از «ممنوع ال» بودن‌های شما رو برداریم که میشه حدود ۲۰۰ تا!» واقعا گزینه دیگری به ذهن‌مان نمی‌رسد که البته ایراد از پایین بودن قدرت تخیل ماست و مطمئنیم وقتی محتوای نامه منتشر شود، همه با هم زمین را گاز خواهیم زد.

از محتوا که بگذریم، داشتیم فکر می‌کردیم حیف است نامه‌نگاری عزیزان حلقه دولت نهم و دهم به داخل کشور منتهی شود و این نامه‌ها بهتر است ابعاد جهانی پیدا کنند. اما محتوای این نامه‌ها چه خواهد بود؟

نامه احمدی‌نژاد به پوتین: «ولادیمیرکم، اکنون که روسیه روزهای سردی را می‌گذراند، می‌خواستم از تو به خاطر عدالتی که در ساخت خانه‌ها به خرج داده‌ای و همه را به یک اندازه و در ابعاد قوطی کبریت ساخته‌ای تشکر کنم. می‌دانم که این همه زحمت خسته‌ات کرده، اما توصیه‌ام برایت این است که زمین‌های لم‌یزرع سیبری را به یاد بیاوری که از جنگ جهانی به این‌ور بلااستفاده مانده و در آن‌ها مسکن مهر بسازی، برای لوله‌کشی آب و گاز هم خدا بزرگ است. حیف این همه زمین خالی نیست همین‌طوری یک گوشه افتاده؟ قربان تو، خادم کوچک مردم جهان در کسوت مدیر جهانی، محمود». سپس نامه را از زیر در سفارت روسیه می‌اندازد داخل.

نامه مشایی به کیم جونگ اون: «سلام به اونِ عزیز! اکنون که داری در آب‌های دریای چین شمالی بمب اتم امتحان می‌کنی، گوشه چشمی هم به نامه من داشته باش. این بمب‌ها بسیار خطرناک هستند و اگر داده باشی چینی‌ها برایت بسازند، شک نکن که از هر سه بمب، یکی‌اش بر می‌گردد و می‌خورد در کشور خودت. پس بگذار بچه‌ها را بفرستم تا روح‌های سرگردان را از اطراف موشک‌هایت دور کنند و مشکل برطرف شود. کاش الان پیشت بودم و می‌زدم تخت سینه‌ات و می‌گفتم «شجاعت! شجاعت!» نامه را در هوا غیب می‌کند و ناگهان روی میز کیم جونگ اون ظاهر می‌شود.

نامه بقایی به مدودف: «دیمیتری چطوری؟ همونایی که محمود به پوتین نوشته بود رو بخون، در سطح پایین‌تر به خودت بگیر». رنگ پرچم‌ها را اشتباه می‌گیرد و نامه را به سفارت هلند می‌برد.

نامه رحیمی به احمدی‌نژاد: «داداش اگه منو یادته یه وثیقه بذار دم انتخاباتی بیایم بیرون از اینجا، به دردت می‌خورما! فدایی داری». زندانبان نامه‌اش را می‌گیرد و به پرونده پیوست می‌کند.


منبع: برترینها

طنز؛ خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد؟

تو شغل ما یعنی فالگیری، یه نکته خیلی مهمه؛ ابیاتی که رو کاغذ نوشته میشه و جلوی مشتری گذاشته میشه، باید سرشار از امید و خوشبینی به آینده باشه. اگر هم شعری از دستتون در رفت، باید طوری تعبیرش کنین که غم‌انگیزترین و حزن‌انگیزترین اشعار، مفهومی معادل«امشو شوشه لیپک لیلی لونه» رو برای مشتری تداعی کنه. چون کلاً صدا و سیما مردم رو طوری عادت داده که چیزی رو دلشون می‌خوان بشنون که خودشون دوست دارن. حالا خیلی مهم نیست که اون موضوع درست باشه یا غلط، راست باشه یا دروغ. مثلاً همین دیروز. دیدم از دور یه خانم داره میاد پای بساط فالگیریم.

یه چشمش خون بود یه چشمش اشک. نزدیکتر که شد با تعجب بهش گفتم «چرا چیزی سرت نیست؟» گفت «من خارجیام، مشکلی نیست.» گفتم «اِ… جدی؟ منم آدم فضایی‌ام. داشتم از سیاره پلوتون یه توک پا می‌رفتم زحل، سر راه اومدم اینجا پشمک یزدی بخرم که دستخالی نباشم. یهو گرفتنم، گفتن کشور دچار بحران نبود فالگیر متعهد و دلسوز شده، وظیفه آدم فضاییت ایجاب می‌کنه که بیای به مردم خدمت کنی و فالشون رو بگیری. اینه که موندگار شدم. اینم شاخمه، لول کردمش تو پیراهنم که پیدا نباشه.! زن حسابی یه چیزی سرت کن الان میان زیر پیراهن منو پرچم می‌کنن.» همین‌جور که داشت زار زار گریه می‌کرد گفت «باشه حالا.

تو مطلبِ تو که من پیدا نیستم، متن نوشتاریه، تصویری که نیست.» دیدم راست می‌گه. اشکاشو که پاک کرد، تازه شناختمش. خانم «پارک گئون های» رئیس جمهوری عزل شده کره جنوبی بود. گفتم «آبجی تو کجا، اینجا کجا؟ شنیدم رسماً عزل شدی. بیا بشین تعریف کن» نشست کنارم. آهی کشید و گفت «چی بگم؟ اتهام فساد اقتصادی بهم زدن گفتن منابع مالی کشور رو به تاراج بردم.» گفتم«خب؟» گفت «همین دیگه» گفتم «همین؟! بابا شما خارجی‌ها چرا اینجوری این؟ به خاطر یه اختلاس کوچیک اخراج شدی؟!» گفت «فقط همین که نه.

یه دوست صمیمی هم داشتم که توی نهاد ریاست جمهوری وارد شد و با اطلاع از اسرار و اسناد مالی، به بیت المال دست اندازی کرد.» گفتم «وا… دست‌اندازی خالی هم شد جرم؟ یه جوری میگی انگار جریان انحرافی راه انداخته بود تو کشور. حقیقتاً خیلی سوسولین. البته حقتونه. وقتی تو کشورتون یه ساعت برق میره، نصف دولتتون استعفا میده، یا تا یه مسئولی اختلاس می‌کنه سریع افشا میشه، همینه دیگه. حقتونه. تو کشور ما دکل با جاش گم شد آب از آب تکون خورد؟ نخورد دیگه.» اینارو که گفتم دیدم خوابش برده.

داد زدم «خانم دارم حرف می‌زنما. تو پیت ساکسیفون نمی‌زنم که.» گفت:«خواب چیه؟ یه ساعته رسیدم ایران، همه گیر دادن که خوابم. بابا ما چشمامون اینجوریه.» گفتم «آهان… آره، یانگومم همینطوری بود. حالا غصشو نخور. بیا یه فال بردار کل زندگیتو بریزم رو داریه.» چشماش رو بست و برداشت «خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد؟/ بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش» پرسید «حالا یعنی چی؟» چشمام رو مثل خودش تنگ کردم و گفتم «من هیچی نگم بهتره. زندگینامه رئیس جمهوری سابق مارو بخون، همه چی دستت میاد»


منبع: برترینها

چگونه از بازجویی نوروزی جان سالم به در ببریم؟

اگر شماهم از آن دسته افرادی هستید که در ایام نوروز با سوالات زیادی روبرو می‌شوید و نمی‌دانید چه جوابی به آنها بدهید این گزارش را بخوانید.

 «درس‌ت تموم نشد؟»« حالا چقدر حقوق می‌گیری؟»«از خونتون راضید؟ چندمتری‌ه؟»«تو نمی‌خوای ازدواج کنی؟» این‌ها همه سوالاتی هستند که باید تا رسیدن ایام نوروز جواب درخوری برایشان پیدا کنید. چون قرار است بارها و بارها با این سوال‌ها مورد پرسش قرار بگیرید و تا جواب قاطعی ندهید نمی‌توانید که محل موردنظر را ترک کنید. اگر شما از آن دسته افرادی هستید که به یکباره «حرف‌دلتان» را بی‌کم و کاست می‌زنید و کلی دلخوری بار می‌آورید و یا اینکه جواب واقعی راست و پوست کنده را تحویل سوال کننده می‌دهید و بعد کلی پشیمان می‌شوید. ما شما را در جواب دادن به متداول‌ترین سوالات نوروزی یاری می‌کنیم. فقط کافیست جواب‌ها را خوب به خاطر بسپرید. این شما و این هم سوالاتی که باید در ایام نوروز جواب بدهید:

چگونه از بازجویی نوروزی جان سالم به در ببریم؟

چندسالته؟

جوابی که باید بدهید: چند می‌خوره؟ همین حدودا که گفتید.

حرف دلتان: همون جواب پارسالم، به اضافه “یک”!

جواب واقعی:  ۲۴ سال

درس‌ تموم نشده؟

جوابی که باید بدهید: تموم میشه.

حرف دلتان: مگه شما تا الان جای من درس می‌خوندید!

جواب واقعی: چند واحد مونده! نمی‌دونم چرا تموم نمیشه!

نمی‌خوای ادامه تحصیل بدی؟ ارشد نمی خونی؟

جوابی که باید بدهید: فعلا دارم استراحت می‌کنم. الان نمی‌خوام بهش فکر کنم.

حرف دلتان: شما رئیس سازمان سنجشی؟!

جواب واقعی: چرا بابا، پوست خودمو کندم. چندتا کلاس نوشتم کلی پول جزوه و آزمون دادم. من باید امسال قبول شم وگرنه خودمو می‌کشم.

سر کار نمی ری؟

جوابی که باید بدهید:  کاری که در شان خودم باشه هنوز پیدا نکردم./ جایی مشغول هستم.

حرف دلتان: حالا هی بیکاری منو به روم بیارید/ الان می‌خواد بپرسه چقدر حقوق می‌گیری؟

جواب واقعی: یعنی هرجا که فکر کنید برای کار رفتم. پیدا نمی‌شه که نمیشه. کار نیست که./  چرا بابا صبح کله سحر می‌ریم شب میایم سرماه هم به هزارتا بهونه کسر حقوق می‌خوریم.

چگونه از بازجویی نوروزی جان سالم به در ببریم؟

حالا چقدر حقوق می‌گیری؟

جوابی که باید بدهید: بهتر است اینجا سرفه کنید و بحث را هرطور شده عوض کنید و یا بحث نجومی بگیران را وسط بیندازید./آجیل بفرمایید! ( خیلی با معنا به ظرف آجیل خیره می شوید)

حرف دلتان: فیش حقوقی رو بیارم حله؟

جواب واقعی: یه جوری حقوق می‌دن انگار صدقه میدن به آدم.

خواستگار داری؟

جوابی که باید بدهید: بالاخره هر دختری خواستگار داره دیگه.

حرف دلتان:  تو خوبی! فقط دخترای شما دارن!

جواب واقعی: چی بگم والا. تو دلمون موند یه آدم حسابی بیاد در این خونه رو بزنه! ( به گل های قالی خیره می شوید!)

حالا چراشوهر نمی کنی؟

جوابی که باید بدهید: هنوز فردی که موردنظرم هست را پیدا نکرده‌ام و فعلا درسم برایم واجب‌تر است.

حرف دلتان:  مگه جای شما رو تنگ کردم؟

جواب واقعی:  کو شوهر؟ شما یه پسر خوب معرفی کن. دیگه این کم کاری از شماهاست.

حالا چرا زن نمی گیری؟

جوابی که باید بدهید: مجردی خیلیم بد نمی‌گذره/ ان شاءالله به موقع‌ش ازدواج هم می‌کنیم.

حرف دلتان:  دختر مجرد داری؟

جواب واقعی: کی میاد زن من بشه آخه!

می‌خوای مورد خوب برای ازدواج معرفی کنم؟

جوابی که باید بدهید: دیگه این حرف‌ها رو باید به پدر و مادرم بگید؟

حرف دلتان: ای بابا؛  یعنی کی رو می‌خواد قالب کنه؟!

جواب واقعی: حالا مشخصاتش چی هست؟

دختر خوب سراغ داری؟

جوابی که باید بدهید: دختر خوب که زیاده

حرف دلتان:  حالا مگه پسر تو خیلی خوبه؟

جواب واقعی: دختر خودم. دختر خواهرم. دختر عمه‌ام. این همه دختر خوب!

کی سربازی می‌ری؟

جوابی که باید بدهید: از سربازی که نمیشه فرار کرد. ان شالله نوبت ماهم میرسه

حرف دلتان:  مدام بدبختی‌های آدمو به روی آدم بیارید

جواب واقعی: دنبال اینم بتونم یه جوری کسر خدمت بگیرم. خیلی می‌ترسم!

آشنا نداری برای سربازی؟

جوابی که باید بدهید: نه آقا ما اهل این کارها نیستیم

حرف دلتان:  حالا خودش معاف بوده‌ها ببین چه گیری به من می‌ده

جواب واقعی: به هردری زدم نشد که نشد. فکر کنم عین دوسال رو باید یه جای سخت پابکویم

خونه تون اجاره ایه؟ چقدر پول پیش دادی؟ چقدر اجاره می دید؟

جوابی که باید بدهید: از قدیم گفته‌اند، اجاره نشینی خوش نشینی.‌ همیشه پول خونه رو خدا یه جوری رسونده

حرف دلتان: خوب شد بالاخره با کلی وام و قسط یه خونه خریدید که بیاید پزشو به ما بدید/ پارسال خودشو یادش رفته دربه‌در دنبال خونه می‌گشت.

جواب واقعی:  والا کلی وام گرفتیم پول پیش بدیم. انقدرم بی انصاف اجاره رو برده بالا دیگه هیچی واسه خودمون نمی‌مونه

خونه‌تون چندمتره؟

جوابی که باید بدهید: خدا رو شکر انقدری هست ۴تا آدم توش راحت زندگی کنند.

حرف دلتان: متر بدم خدمتتون!/ سند قولنامه رو بیارم؟

جواب واقعی: خونه نیس که قد لونه مرغِ!

چقدر لاغر شدی؟ رژیم گرفتی؟

جوابی که باید بدهید: شما خیلی وقته منو ندیدید شاید به خاطر همین اینطوری فکر می‌کنید.

حرف دلتان:   می‌خواد بگه من قبلا چاق بودم!

جواب واقعی: معلومه که لاغر شدم. از دوماه قبل لب به هیچی نزدم.

خوش گذشته ها چرا انقدر چاق شدی؟

جوابی که باید بدهید: شما خیلی وقته منو ندیدید شاید به خاطر همین اینطوری فکر می‌کنید.

حرف دلتان:  یعنی چشماش مثل خط‌کش می مونه / ماشاءالله ترازو!

جواب واقعی: خاک برسرم یعنی ان‌قدر بد شدم؟ حالا چیکار کنم؟

بچه نمی خوای؟ چرا بچه‌دار نمی‌شید؟

جوابی که باید بدهید: ان شاءالله به موقع خودش

حرف دلتان: یعنی تا این حد زندگی ما به شما مربوطه؟

جواب واقعی: من باردارم ولی نمی‌خوام بگم

چقدر پوستت خوب شده؟ چیکار کردی؟ چه دکتری رفتی؟

حرفی که باید بزنید: ممنونم چشماتون قشنگ می‌بینه وگرنه چیزی نیست.

حرف‌دلتان: حالا چشمم نکنه خوبه!

جواب واقعی: از پارسال تا حالا درگیرم کلی خرج کردم این جوش‌های صورتم خوب بشه.

رمز وای‌فای‌تون چنده؟

حرفی که باید بزنید: حالا اومدید یکم خودتونو ببینیم.

حرف دلتان: :(((

جواب واقعی: A#B۳۴۵%SAEID۱۳&۶۴


منبع: برترینها

طنز؛ «رودربایستی»

دهخدا درِ کلاس را باز کرد و دید رسایی ایستاده پای تخته و با چهره‌ای سرخ درون نِی فوت می‌کند. دهخدا به رسایی تشر زد: «باز دو دقیقه چشم من رو دور دیدی؟» کوچک‌زاده به حمایت از رسایی از جایش برخاست و گفت: «تقصیرِ جهانگیریه‌. از رسایی خواست تا از ارتباط گوسفندان با شیرها حرف بزنه. رسایی هم توی رودرواسی قرار گرفت». دهخدا نفسی عمیق کشید و گفت: «نخست اینکه بهتره به جای رودرواسی بگی رودربایستی، بعد هم مگه رسایی خودش زبون نداره که شما به جاش حرف می‌زنی؟» سپس رو کرد به رسایی و گفت: «شما که بلد نیستی نی بزنی چه اصراری داری تا نی بزنی؟»

رسایی ناگهان خشمگین شد و نی را انداخت زیر پایش و لگدکوبش کرد و با خشم گفت: «تقصیر منه که می‌خواستم برای گوسفندان لحظاتی آرامش‌بخش بیافرینم تا با خیال راحت یک شیر را به عنوان ارشد انتخاب کنن». غرضی سرش را خاراند و گفت: «شیر که گوسفندا رو می‌خوره!» دهخدا لبخند زد و پرسید: «این جریان شیر و گوسفند چیه؟» جهانگیری خندید و گفت: «رسایی طبق معمول سوتی داده، الانم توی رودرواسی با خودش مجبور شده سر حرفش بمونه» دهخدا نشست روی صندلی‌اش و گفت: «همین چند دقیقه پیش گفتم که بهتره به جای رودرواسی بگی رودربایستی».

بقایی یکهو سیخ سر جایش ایستاد و مانند کسی که می‌خواهد سرود بخواند با صدای بلند گفت: «راه من راه احمدی‌نژاد است». مطهری پوزخند زد و گفت: «منظورش از راه، جاده خاکیه!» دهخدا همان‌طور که هاج و واج مانده بود، پرسید: «دست‌کم پیش از اینکه یکهو فریاد بزنی یه اجازه‌ بگیر! این حرف شما چه ربطی به کلاس داشت؟» احمدی‌نژاد با لبخند گفت: «بقایی تازه از حبس در اومده، یه مدت در فضای شهری نبوده، فعلا داره آب‌بندی می‌شه، یواش یواش بهش عادت می‌کنید!» مشایی برای اینکه حرف را عوض کند، گفت: «من درختم» یکی از شاگردها که ماسک زیدان به صورتش زده و بدجور از دست مشایی دلش پر بود، فریاد زد: «پس منم تبرم» و با سر به شکم مشایی کوبید. ته کلاس آشوب شد. شاگردها افتاده بودند به جان هم.

بعضی‌ها هم به مشایی طناب بسته بودند و سعی می‌کردند روی شاخه‌اش تاب بسازند، البته مشایی دل به کار نمی‌داد و هی تاب‌شان را پاره می‌کرد. شاگردی که ماسک زیدان زده بود، ماسکش زیر دست و پا افتاد. دهخدا تا او را دید جلوی اسمش توی دفتر یک نمره منفی نوشت و فریاد زد: «قاضی‌پور! دیگه تغییر چهره فایده نداره!» این را که گفت سوی نی‌‌ای که رسایی روی زمین انداخته بود رفت، آن را برداشت، سرش را با چراغ‌الکلی ضد عفونی کرد و سپس بدون اینکه رودربایستی کند به نی زدن پرداخت. شاگردها بدون اینکه به نوای حزن‌انگیز نی توجه کنند توی سر و کله‌ یکدیگر می‌زدند تا سرانجام زنگ خورد و همه‌ به جز دهخدا که برای دل خودش نی ‌می‌زد، دوان دوان از کلاس بیرون رفتند.


منبع: برترینها

طنز؛ بازیگرای ما و بازیگرای اونا!

چند روز پیش فیلم «ماشینیست» با بازی «کریستین بیل» را می‌دیدیم. شخصیت اصلی فیلم مردی است که از بی‌خوابی شدید رنج می‌برد و به همین خاطر هیکلش فوق‌العااااااده لاغر و استخوانی شده است. می‌گویند کریستین بیل برای بازی در این نقش چیزی حدود ٣٠ کیلوگرم وزن کم کرده است و بیش از سه ماه روزانه فقط یک عدد بادام و کمی کنسرو می‌خورده! واقعا این خارجی‌ها استانداردهای عجیبی دارند. فکر کنم اگر به این آقای بیل پیشنهاد بازی در نقش یک «جسد» را بدهند، خودش را واقعا می‌کشد که نقشش باورپذیر دربیاید! شما این روانی‌ها را با بازیگران خود ما مقایسه کنید خدایی! به‌خصوص اینهایی که توی فیلم‌های سوپرمارکتیِ سینمای خانگی بازی می‌کنند. طرف نقش یک آدم عادی را هم حتی باورناپذیر بازی می‌کند! خدایی کار سختی‌ است! مثال دیگری برایتان بزنم؛ مثلا همین مرحوم «هیث لیجر» را می‌گویند دلیل جوانمرگی‌اش خو گرفتن بیش از حدش با نقش «جوکر» در فیلم بتمن بوده که او را افسرده کرده و باعث شده بود به مواد مخدر پناه ببرد! می‌گویند او برای بازی در این فیلم چند ماه خودش را در اتاقی حبس و جلوی آیینه تمرین می‌کرده! البته بازیگران ما هم ساعات زیادی را جلوی آینه وقت صرف می‌کنند، منتها نه برای تمرین گریه و خنده، وحشتزدگی و … بلکه برای میک‌آپ، مدل دادن به مو، ست کردن لباس، آرایش و عشوه!

ما الان در بین فیلم‌ها و سریال‌های‌مان سکانس‌هایی داریم که مثلا طرف پسر جوان و شوهر مهربانش در آن، جلوی چشم‌هایش با ماشین از تپه پرت می‌شوند پایین و جفت‌شان زنده‌زنده آتش می‌گیرند و بعد هم عینهو کباب ته‌ ماهیتابه‌ای از وسط دو شقه می‌شوند، اما خانم بازیگر حتی یک قطره اشک هم نمی‌ریزد تا مبادا ماتیک و خط چشمش خراب شود! حتی جیغ و داد هم نمی‌کند که مبادا صدایش بگیرد و تارهای صوتی‌اش اذیت شود، توی سر و صورتش هم که اصلا نمی‌زند چون پوستش حساس است، کلا همین‌جور عین ماست چکیده موسیرِ سون ایستاده و زیر لب می‌گوید: «وااای!» حالا همین نقش را اگر بدهید یکی مثل مونیکا بلوچی بازی کند، از سه ماه قبل خودش را توی اتاق حبس می‌کند تا با کاراکتر خو بگیرد. بعد می‌رود یک مدت توی آتش‌نشانی و ستاد حوادث غیرمترقبه کار می‌کند تا این‌جور حوادث را از نزدیک ببیند و بتواند با سکانس ارتباط برقرار کند. موقع فیلمبرداری هم یک‌جوری خودش را می‌زند و جیغ و داد می‌کند و آسفالت‌های کف خیابان را گاز می‌گیرد که دل کارگردان و تهیه‌کننده کباب بشود و بیایند زیر بغلش را بگیرند از کادر خارجش کنند! خودش هم به قدری در نقشش فرومی‌رود که تا یک‌سال لباس سیاه می‌پوشد و تا دوست و رفقایش برایش لباس سفید نبرند، رخت عزا را درنمی‌آورد!

متاسفانه این روزها ما شاهد یک «بازیگرسالاری» عجیب در سینمای‌مان هستیم! به‌طوری که مورد داشته‌ایم که پروژه سینمایی با هزینه ٢٠ میلیاردی را یک ماه عقب انداخته‌اند تا یک عدد جوش زیرپوستی که روی لُپ آقای بازیگر زده بوده، برطرف شود. نگاه به امثال نوید محمدزاده و محسن تنابنده که ذاتا بازیگر هستند نکنید، این روزها اگر شما دماغ توک بالا، چشم رنگی، موی لخت، لب‌شتریِ قرمز، نگاه خمار و قد بالای یک متر و هشتاد و پنج نداشته باشید و بخواهید وارد عرصه بازیگری شوید، کارتان از استخدام شدن با مدرک کاردانی کشاورزی در سازمان ناسا هم سخت‌تر است. یعنی این‌جور بگویم که شما شاید بتوانید با شلوارک توپ‌توپی قرمزوآبی و تی‌شرت آستین‌حلقه‌ای صورتی وارد اجلاس عمومی سازمان ملل متحد بشوید و آن‌جا در صحن علنی سخنرانی کنید، اما بدون ویژگی‌هایی که گفتم بعید است بتوانید وارد سینما بشوید!


منبع: برترینها

طنز؛ نوروز، از برنامه تا اجرا

یکی از ویژگی‌های اکثر ما اینه که نمی‌دونیم دقیقا چی می‌خوایم. نمونه‌اش هم همین تعطیلات نوروز. از اول بهمن داریم برنامه‌ریزی می‎کنیم که عید رو چی کار کنیم. منتها عید که می‌رسه هیچ کدوم از اون کارها رو انجام نمی‌دیم و به جای همه‌اش می‌خوابیم. از طرفی همه معتقدیم که عید هر سال باید کارای جدید کرد و تجربه‌های جدید به دست آورد (مخصوصا توی سفر) ولی عید که میشه بیشتر همون تجربه‌های قبلی رو تکرار می‌کنیم که ملکه ذهن‌مون بشه. برنامه‌های روی کاغذ و عملی عید یکی از هم‌وطنان رو با هم بررسی می‌کنیم که شما اعتقاد به برنامه‌ریزی در کشور رو با پوست و خون و سایر مخلفات خودتون حس کنین:

۲۹ اسفند تا ۴ فروردین:

برنامه: سفر به مناطق تاریخی کمتر دیده شده و اقامت در روستاها، خوردن غذای محلی و بازگشت به منزل/ اجرا: ۲۹ اسفند حرکت به سمت شمال، ۲ فروردین رسیدن به شمال بعد از سپری کردن چند روز در ترافیک، ۳ فروردین چرخیدن در پاساژهای شمال و ماندن در صف رستوران‌ها، ۴ فروردین حرکت از شمال، ۷ فروردین رسیدن به شهر خود (تا همین‌جای برنامه ۳ روز عقبیم، بنابراین فرض می‌کنیم که ۴ فروردین پرواز کردن و به شهرشون رسیدن!)

۵ تا ۱۰ فروردین:

برنامه: چرخیدن در طبیعت، مطالعه و دیدن فیلم، وقت گذراندن با خانواده و دیدن بستگان/ اجرا: خوابیدن تا لنگ ظهر، یکی کردن صبحانه و ناهار، مجددا خواب، زنگ زدن به نصف فامیل و آماده‌سازی برای حمله، حمله به منزل فامیل و درو کردن ۲۰ تُن آجیل و میوه، مقاومت صوری در برابر تعارف فامیل برای شام ماندن، شکستن مقاومت و درو کردن ۱۰ تُن دیگر غذا، کوبیدن دست روی شکم، بازگشت به منزل، گرفتن عیدی بچه‌ها با وعده «می‌ذارم بانک بزرگ شدی باهاش خونه بخری»، خواب تا فردا ظهر.

۱۱ تا ۱۳ فروردین:

برنامه: تنظیم مجدد ساعت خواب جهت آمادگی برای روزهای کاری، بررسی فعالیت‌های نوروزی خانواده، جمع‌بندی مطالعات، لذت بردن از آخرین روزهای تعطیلات و گردش در روز طبیعت/ اجرا: غر زدن و تکرار «چرا تموم نمیشه، حال‌مون به هم خورد»، کوبیدن سر به دیوار و کج‌خلقی با اعضای خانواده، شنیدن «چرا این تعطیلات تموم نمیشه بری شب خسته بیای فقط بخوابی» از همسر گرامی، حمله به بوستان‌ها و تبدیل آن‌ها به تلی از خاکستر در روز موسوم به طبیعت و خوردن مقدار بیشتری از هله هوله در این روز.

۱۴ فروردین:

برنامه: بیدار شدن در صبح زود، بیدار کردن فرزندان و رساندن آن‌ها به مدرسه، رفتن به محل کار با روحیه خوب و پرانرژی/ اجرا: بیدار شدن بعد از ۲۷ بار زنگ خوردن ساعت، فحاشی به زمین و زمان، خوردن به در و دیوار، رفتن به سر کار و دیدن چهره‌های مشابه خود در صورت همکاران، افسوس خوردن به جهت زود تمام شدن تعطیلات کوفتی!


منبع: برترینها

طنز؛ ببینیم چی می‌شود

دیروز در خبرها اعلام شد که اسامی ۵۰ بدهکار عمده بانکی اعلام خواهد شد

همین حرف موجب شد ما را استرس بردارد و مثل ژله به خود بلرزیم. شاید شما بپرسید چرا؟ و بپرسید مگر من جزء بدهکاران عمده بانکی هستم که ترس برم داشته است؟

ببینید اول از همه اعلام کنم که من الان متواری شده‌ام و به صورت قایمکی دارم زندگی می‌کنم. نه به این خاطر که بدهکار عمده بانکی هستم، بلکه به این دلیل که من مطمئن هستم اینها اول من را می‌گیرند. چطور؟

سر هدفمندی پرداخت یارانه‌ها هم اعلام کردند هرکی وضعش توپ است و از دریافت یارانه انصراف نداده باشد، یارانه‌اش قطع خواهد شد. بعد وزرای دولت و خود رئیس‌جمهور اعلام کردند برای اینکه باب انصراف باز شود، از دریافت یارانه انصراف می‌دهند. ما در آن لحظه مات ماندیم. چون اصلا باورمان نمی‌شد که تا الان خود مسئولان یارانه بگیرند که بخواهند به صورت نمادین انصراف بدهند. خلاصه اول ماه که رسید به ما اعلام کردند یارانه ما قطع شده چون وضع ما توپ است. به همین نور چراغ، من متحیر مانده‌ام اگر در جامعه، من جزء مرفهین بی‌درد هستم که یارانه‌ام را هدفمند قطع کرده‌اند، مستمندان چه وضعی دارند؟ من که هیچی، ما هرکی بدبخت‌تر از خودمان دیدیم گفت یارانه‌اش را به دلیل خوشبختی قطع کرده‌اند.

می‌بینید؟ حالا از کجا معلوم که اینها توی ۵۰ تا بدهکار عمده بانکی اسم ما را ننوشته باشند؟ چون من آن‌دفعه که رفتم اجاره‌خانه‌ام را حواله کنم،‌ هزار تومان پول خرد نداشتم که به متصدی بانک بدهم و بهش گفتم: طلبت. حتما اینها‌ هزار تومان ما را بررسی کرده‌اند و دیده‌اند بدهکاری عمده محسوب می‌شود و فردا می‌آیند ما را می‌گیرند و تا ریال آخرش را می‌کشند بیرون.

باور کنید حس منِ شهروند معمولی، احساس همان خرسی است که توی جنگل داشت فرار می‌کرد. ازش پرسیدند چرا فرار می‌کنی؟ حالا بماند چی گفت.

وصیت

سوفیا… عشق من… من به‌عنوان میدون دوم اعلام می‌کنم من هم مثل بابک زنجانی بدهی‌‌ام را (حالا یا هزار تومان یا چند هزار‌ میلیارد تومان) نمی‌دهم تا ببینیم چی می‌شود. عاشق عمده تو؛ میدون دوم.


منبع: برترینها

طنز؛ شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد وقتی در تاکسی نشسته‌اید، بر اساس یک جمله نصفه راننده که درباره ترافیک نقدی دارد، یک‌باره مسافر کناری شروع می‌کند به صحبت.

آقا شما چه ساده‌ای. این ترافیک رو خودشون درست می‌کنند که ما حواس‌مون پرت بشه و سرمون گرم باشه به این چیزها. خود من یک عمو دارم که توی بخش رنگ سایپا کار می‌کنه، می‌گه اینا یک برنامه دارن که پراید بدن به مردم مفتی. مردم زرت زرت باهاش تصادف کنن و خیابون‌ها بند بیاد. اصلا این ریزگردهای اهواز هم کار خود ایناست. ما یک عمو داریم که توی ترابری جابه‌جایی ریزگردها کار می‌کنه. اون شب که اومده بوده خونه‌مون می‎‌گفت اینا رفتن پول دادن به عراق که ریزگردهاش رو با پنکه‌های بزرگ بفرسته این‌ور. بعد اهواز که از سکنه خالی شد، نفت رو بفروشن به آمریکایی‌ها و دلار از توش در بیارن.

همین دایی خانم من توی ثبت‌احوال کار می‌کنه. اون شب که خونه ما اومده بود می‌گفت همین خانم ابتکار، پدر و مادرش مال شوروی بودن و اصلا ایرانی نیست که بخواد دل بسوزونه. اصلا شما می‌دونی ابتکار یعنی چی؟ به روسی میشه پارازیت. من خودم رفتم دیدم توی دیکشنری روسی. این از قصد پارازیت می‌ندازه توی خونه‌ها که مردم مریض بشن و اینا برن زمین‌های اوشان و فشم رو بفروشن و زمین‌خواری کنند. همین پسرخاله باجناق ما یک زمین داشت توی شهسوار، می‌گفت ریختن اونجا و تمام زمین‌ها رو دارن پاساژ می‌کنن که بفروشن به اماراتی‌ها.

همین پسر روحانی رو مگه نشنیدین؟ طرف رفته فرودگاه مهرآباد رو خریده، توریست‌ها که میان ایران، ازشون نفری هزار دلار می‌گیره که بتونن وارد بشن. اگر بدونی چه پولی به جیب زده. اینا رو که من از خودم نمی‌گم، باجناق ما توی فرودگاه مهرآباد کشاورزی می‌کنه، اون می‌گفت. شما فکر کردی همین سمندی که الان من و شما توش سوار شدیم توی یه کشور دیگه چنده؟ ها؟ سی‌هزار تومان آقا. همین پسردایی ما که توی ایران‌خودرو کار می‌کنه می‌گفت این سمندها رو به ما میدن سی‌میلیون، توی نیکاراگوئه دارن سی تا هفتادهزار تومان می‌فروشن. ما حواس‌مون نیست دیگه. دارن پوست ما رو می‌کنن، اما ما حواس‌مون نیست.

همین احسان علیخانی فکر می‌کنی برای یک برنامه چقدر می‌گیره؟ دختر خاله من توی برنامه ماه عسل گریموره، می‌گفت شبی سی میلیارد دارن بهش پول می‌دن. همین کی‌روش، اون روز خود آقای منصوریان داشت توی برنامه خندوانه می‌گفت: برای هر بازی شصت‌میلیون دستمزد می‌گیره. خودش نه‌ها، مترجمش. خودش برای هر بازی هفتصد‌میلیون داره می‌گیره. بعد طرف یک شوت تا حالا نزده. اینا رو روزنامه‌ها نمی‌نویسن که، ورداشته طرف روزنامه زده، توش داره کاریکاتور و طنز چاپ می‌کنه.

فکر می‌کنی هر کدوم از طنزنویساش چقدر می‌گیرن؟ باورتون نمیشه، ما یک فامیل داریم توی بی‌قانون اسمش مسعوده، می‌گفت به هر کی بابت هر ستون یک شمش طلا می‌دن و هر ماه به اینا یک پژو ۲۰۶ می‌دن. این‌جوری داره پول مملکت هدر می‌شه. به یک مشت آدم بی‌مزه دارن کلی پول می‌دن که الکی وردارن هرهر کرکر کنن، ما حواس‌مون از این ترافیک پرت بشه. بی‌زحمت من همین چراغ پیاده می‌شم. اصلا همین چراغ‌های سر چهارراه‌ها می‌دونید چرا سبز و قرمز و زرد داره؟ ببخشید من باید پیاده شم، نشد اینو هم براتون تعریف کنم… .


منبع: برترینها

طنز؛ بالاخره نادان یا بی‌تربیت؟

 ما یک پسرخاله داریم که به اظهارات مشعشع معروف است. یکی از درخشان‌ترین افاضات ایشان این است که بعد از یک عمر بی‌بند و باری، لاقیدی و دون ژوان بازی وقتی زمان همسرگزیدنش رسید با حالتی متفکر به افق خیره شد و گفت: می‌دونی چیه … به نظر من دختر خوب وجود نداره! این مثال را زدم که بگویم دایره دید انسان خیلی مهم است و آدم عاقل کسی است که می‌داند دایره دید و دنیای هر شخص محدود است و نمی‌توان بر پایه آن و صرفا با اتکا بر آن قضاوت درستی داشت. با این پند اخلاقی بی‌ربط(!) می‌رسیم به سوژه امروز.

جمعه‌شب لیلا اوتادی در برنامه هفت حضور پیدا کرد و گفت: جز پنج، شش خبرنگار بقیه نادان هستند! بهروز افخمی که خیلی به رعایت ادب در برنامه‌اش حساس است گفته‌های ایشان را به این شکل تصحیح کرد: و البته بی‌تربیت! و اینگرید برگمن سینمای ایران در واکنش گفت: بله، منظورم همین بود.

چند سوال در ذهنمان وول می‌خورد که عرض می‌کنیم:

سوال اول) منظور استاد اوتادی از پنج شش نفر چیست؟ بالاخره پنج نفر خبرنگار دانا و باتربیت داریم یا شش نفر؟ الان بین نفر ششم و هفتم دعوا شده و دنیای مطبوعات و رسانه در سردرگمی و بلاتکلیفی به سر می‌برد. لطفا در این مورد شفاف‌سازی شود.

دوستان از اتاق فرمان اشاره می‌کنند که سیستم این‌گونه است که ابتدا خانم اوتادی پنج نفر را خودشان انتخاب می‌کنند. نفر ششم و هفتم در مرحله پی آف برای کسب سهمیه رقابت می‌کنند.

سوال دوم) لیلا اوتادی می‌گوید: خبرنگارها نادانند. افخمی می‌گوید: بی‌تربیت هم هستند. اوتادی می‌گوید: منظورم همون بود.

خانم محترم! ما که مسخره شما نیستیم. «منظورم از نادان بی‌تربیته» یعنی چی؟ چرا ما را همه‌اش در این وضع قرار می‌دهی؟ چیه این تعلیق‌های هیچکاکی؟ بالاخره نادان یا بی‌تربیت؟ الان گروه عظیمی از خبرنگاران سینمایی منتظرند ببینند در کدام گروه قرار دارند. این‌طور که نمی‌شود. دقیق مشخص کنید.

سوال سوم) سوال سوم من این است که خانم اوتادی واقعا این افرادی که میکروفن به دست می‌آیند سمتش و با ولع می‌پرسند «خانم اوتادی آیا شایعه ازدواج شما با جومونگ صحت دارد؟» را خبرنگار می‌داند؟ جسارتا یک سوال دیگر، این‌که چرا یک خبرنگار باسواد و آدم حسابی که شایعه دستمزد اوتادی و مدل شدن او برای لامبورگینی و این دست مسائل مهم نیست باید با ایشان به گفت‌وگو بنشیند؟ چه صحبتی با هم می‌توانند داشته باشند؟ جدی‌ترین مصاحبه ایشان چه مصاحبه‌ای بوده؟ و اصولا این‌که لیندسی لوهان و هیلاری داف از مافیای ‌هالیوود و کم سوادی خبرنگاران و منتقدین صحبت کنند برای خانم اوتادی کمی خنده‌دار نیست؟

سوال چهارم) سوال آخر این است که وقتی بهروز افخمی که در برنامه‌اش حرف از ادب و تربیت و این مسائل قشنگ می‌زند آدم بعد از مصور شدن چهره فراستی در ذهن باید سرش را به کجا بکوبد؟ در ادامه روشنگری‌ها و شفاف‌سازی‌ها اگر به موضع دقیق کوبیدن سر هم اشاره شود ممنون می‌شویم.


منبع: برترینها

طنز؛ چطوری بدون تکان‌دادن خودمان خانه‌تکانی کنیم؟

چیزی که مشخص است این است که خانه‌تکانی نیاز به این دارد که ما خودمان هم تکان بخوریم؛ اما تکان‌خوردن چیز الکی‌ای نیست و از چند جهت مهم است. 

١. شما اگر خودت را یک تکانی بدهی و دلیل موجه نداشته باشی، به اتهام تکان‌دادن خود ممکن است گرفتار شوی. 

٢. قدیم توی مملکت آدم‌هایی بودند که این‌قدر وضع‌شان توپ بود که توپ تکان‌شان نمی‌داد؛ اما هیچ‌کس خبردار نمی‌شد؛ منتها الان توی اینستاگرام آدم‌هایی هستند که از هر تکانی که می‌خورند فیلم می‌گذارند.

٣- قدیم مردم خانه و زندگی داشتند و ریشه می‌گرفتند و از سر تفنن سالی یک بار خانه‌تکانی می‌کردند. الان که کسی خانه و زندگی و ریشه ندارد و اجاره‌نشین هستند ، چی را خانه‌تکانی کنند؟

۴. الان در واقع به یکی بگویی چرا خانه‌تکانی نمی‌کنی، ممکن است از عصبانیت بهت حمله کند. چون می‌گوید: من همین دو ماه دیگه اسباب‌کشی‌مه… خانه‌تکانی رو بکنم توی جیبم؟

۵. یک راه هم این است که آقای احمدی‌نژاد و آقای بقایی را دعوت کنید خانه؛ چرا؟ چون آنها تا حالا هر جا رفته‌اند زیر و رو شده. 

۶. راه بعدی این است که محمودرضا خاوری، پدر سه هزار میلیاردی ایران یا دیگر کسانی را که پرونده فساد اقتصادی دارند، دعوت کنید منزل و نیم‌ساعت تنهاشان بگذارید. اینها طوری‌ آش را با جاش جمع می‌کنند که هیچی به جا نماند. در واقع اینها به هیچی رحم ندارند و نه‌تنها به پول‌های توی گاو‌صندوق بیت‌المال که به خودکار جلوی باجه بانک هم رحم نمی‌کنند، در نتیجه گرد و غبار هم به جا نمی‌گذارند و خانه شما تکانده می‌شود.

  ٧. این همسایه ما هر شب هر شب پارتی می‌گیرد و طوری می‌لرزانند ساختمان را که کل خانه ما هم تکان‌تکانده می‌شود. اینها را بگویید بیایند همسایه‌تان شوند چون هر شب خانه‌تکانی می‌شوید.

وصیت: سوفیا… عشق من… همه در سال جدید چیزهای قدیمی و کهنه و ازکارافتاده را با چیزهای نو و به‌روز و خفن عوض می‌کنند، آیا تو نمی‌خواهی در سال جدید خانه بابات را با خانه من عوض کنی و جای بابات بیایی پیش من زندگی کنی؟ شوخی ندارم‌ها سوفیا… یک سال شد که از من اصرار، از تو انکار و از بابات انتحار. من تا آخر این هفته به تو وقت می‌دهم که تکلیف من و خوانندگان این ستون را روشن کنی. نازکردن هم حدی دارد سوفیا. عاشق بی‌حوصله و خسته تو؛ میدون دوم.

 دوتا چیز گرفتنی است و دادنی نیست: یکی حق، دومی عیدی.


منبع: برترینها

طنز؛ چگونه یک فیلم انتخاباتی بسازیم؟

ابتدا یک حیاط انتخاب کنید که بهتر است حیاط منزل و دارای باغچه باشد. برای کادری زیبا، در بک‌گراند حیاط تعدادی پیت حلبی، موتورگازی و آت و آشغال روی هم تلنبار کنید که نشانه مردمی بودن و خاکی بودن شما باشد.

لوکیشن که اوکی شد، با دو سه تا از دوستان تماس بگیرید تا شما را در فیلم‌تان همراهی کنند. ترجیحا دوستانی را انتخاب کنید که صورت‌شان هیچ میمیک، ‌حالت و احساسی نداشته باشد. دوستان که اوکی شدند، نوبت به طراحی لباس می‌رسد.

کت با گرم‌کن ورزشی، زیرشلواری با پیراهن مردانه سفید، کت و شلوار با دمپایی و لباس‌های این‌چنینی همگی شما را به یک ستاره بدل می‌کند و به درخشندگی بیشتر شما کمک خواهند کرد. در مرحله بعدی باید از کودک همسایه بخواهید که با موبایل پدرش به کمک شما شتافته و به شما برای گرفتن تصاویر بکر کمک کند تا بعد بتوانید آن فیلم را در شبکه‌های مجازی بگذارید و محبوب شوید.

حال که همه چیز برای شما مهیا است، باید زرنگ بوده و یک روز خاص را برای فیلمبرداری در نظر بگیرید. پیشنهاد ما به شما روز درخت‌کاری است. پس شما و دوستان در حالی‌که نشان می‌دهید برای درخت حاضرید جان بدهید، در یک خط صاف مثل سربازان ایستاده و در حالی‌که در درون خوشحال هستید و در پوست خود نمی‌گنجید، اما صورت‌تان مثل بتونه دیوار بی‌حالت است، رو به دوربین کرده و از این روز و درختی که پیش‌تر کاشتید صحبت می‌کنید.

فراموش نکنید جملاتی که می‌گویید نباید درباره چیز خاصی باشد، زیرا در حقیقت شما درختی نکاشته‌اید و این امر نباید لو برود. اما می‌توانید فیلم خود را با تکاندن شلوار شروع کرده که نشان دهد شما خیلی درخت کاشته‌اید.

سپس نوبت به دوستان شما می‌رسد تا درباره بهار، شهامت، عروس چقدر قشنگه، بیلچه چه خوش آب و رنگه و کلا مسائل مهمی صحبت کنند و دائم به شما اشاره کنند و شما را پرزنت کنند.

فیلم که تمام شد یک جمله هم به انگلیسی بگویید که ترجیحا صدای شما از خارج قاب بیاید و دوربین در این زمان، آسمان را نشان می‌دهد.


منبع: برترینها

طنز؛ خاطرات یک رییس جمهور سابق

فاطمه محمدی در نوشت:

۱. از وقتی شغلم به پایان رسیده کارهام چند برابر شده. هر روز برای خرید از خونه‌مون می‌کوبم می‌رم سر کوچه رییس‌جمهور جدید تا از اونجا برای اهل و عیالم خرید کنم. فقط حیف که تریبونی دستم نیست که به مردم بگم از کجا خرید کنن.

۲. باید صبح تا شب مراقب همه باشم تا خطا مطا ازشون سر نزنه. کل کشورهای جهان رو باید زیر نظر بگیرم. هر روز دارم برای رییس‌جمهور یکی‌شون نامه می‌نویسم تا شاید بتونم خادم ملت‌های دیگه‌ام باشم! انقدر نامه نوشتم که دستام تاول زده، ولی کیه که قدر بدونه. نُو بادی لاوز می!

۳. بیست و چهار ساعته در حال یاد گیری زبان انگلیسی‌ام. آخه الان یاد گرفتنش برای من واجب‌تره.

بالاخره کم کسی که نیستم. دتس می! در ضمن رؤسای جمهور خرفت کشورهای دیگه هیچ به خودشون زحمت نمی‌دن فارسی یاد بگیرن تا بتونن نامه‌های منو بخونن، بنابراین من باید زبان یاد بگیرم. اوه مای گاد، از خودگذشتگی هنوز هم از ویژگی‌های برجسته بنده است!

۴. کاش روزها طولانی‌تر بودن، من که واقعا وقت کم میارم. علاوه بر یادگیری زبان بخش عمده‌ای از وقتم رو صرف یادگیری حضور در شبکه‌های اجتماعی می‌کنم. البته کمی سخته چون شکستن فیلترشون واقعا زمان بره. باز هم تکرار می‌کنم، دتس می!

۵. من تپه‌های زیادی رو گشتم و خدمات فراوانی رو انجام دادم اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم درخت کاشتن انقدر سخت باشه. هر چند که سالی یک بار این کار رو می‌کنم، (اهمیت دادن به محیط زیست هم از ویژگی‌های برجسته بنده است) اما هربار برام یه تجربه جدید می‌سازه.

امسال موفق شدم این کار رو گروهی انجام بدم و حالا کوله‌باری از تجربه‌ام اَند یو نُو (گاهی وقتا فکر می‌کنم زبان انگلیسی باعث شده دست و دلم به فارسی حرف زدن نره).

۶٫ شاید برخی فکر کنند شغل من به عنوان خادم ملت به پایان رسیده، اما باید بگم من از خدمت دست بردار نیستم.

آی دُنت گیو آپ! اخیرا دوست عزیزم تصمیم به خدمت صادقانه گرفته و من هم از این طریق می‌خواهم ملت را مستفیض کنم. وای، مثل اینکه واقعا کلی کار دارم که باید انجام بدهم. از فکرشون سر درد میشم اصلا. اُ لا لا، گاد هِلپ می!


منبع: برترینها