طنز؛ مطالبات یک دلواپس از رئیس جمهوری!

فریور خراباتی در نوشت:

دلواپسان کلاً گونه جذابی هستند که یک کلونی حداقلی را تشکیل می‌دهند اما مطالبات حداکثری دارند.اگر کاندیدای آنها به‌عنوان رئیس جمهوری انتخاب می‌شد، توقع این عزیزان تو‌دل‌برو و دوست‌داشتنی این بود که رئیس جمهوری جواب این سؤال را بدهد: «چرا در گنجه بازه؟».یا نهایتاً رئیس جمهوری کاری کند که وقتی رانندگی می‌کنیم و توی سربالایی قرار داریم، نیم کلاچ اشتباه نگیریم و ماشین خاموش نشود.در نهایت هم رئیس جمهوری موردنظر آنها در پاسخی کارشناسانه می‌گفت: «ما اصلاً توی کشورمون از این بیماری‌ها نداریم.»

حالا که رئیس جمهوری این بزرگواران انتخاب نشده، مطالبات‌شان از اینجا به آنجا رفته است. در همین رابطه یک دلواپس روز گذشته به یک خبرنگار گفت: «ببینید دو دو تا چهارتا! توقعات ما از آقای روحانی توقعات زیادی نیست که، همین که دوستان زحمت بکشند و وزارتخانه نان سنگک و امور نان تافتون را به جای وزارت امورخارجه که یک وزارتخانه غربی است، راه‌اندازی کنند تا هر روز صبح وزیر این وزارتخانه نان سنگک یا تافتون تازه دم در خانه مردم بگذارد، بخشی از مطالبات ما برطرف شده است، سر راه یک پنیر خامه‌ای هم بخرند.» دلواپس دیگری نیز خطاب به یک گزارشگر اعلام کرد: «آیا دولت چهاردرصدی‌ها حتی نمی‌خواهد کولر خانه ملت را خاموش کند؟ ما به آقای روحانی رأی نداده‌ایم(واقعاً هم رأی نداده‌اند!)‌که پدرمان در این سن و سال از روی تخت بیدار شود و تا پذیرایی برود و کولر را خاموش کند، پس نقش دولت در این میان چیست؟!»

همچنین دلواپس دیگری نیز در صفحه اینستاگرام خود نوشته:«متأسفانه رئیس جمهوری هر روز صبح به ما صبح‌بخیر نمی‌گوید که نشانه بی‌توجهی ایشان به خواسته‌های احساسی ملت است. وقتی جایی می‌رود از قبل به ما اطلاع نمی‌دهد تا در جریان باشیم، شب‌ها برای ما توی تلگرام نمی‌نویسد: شبت شیک و پرتقالی هانی! خب این چه وضع‌اش است؟ نه به برجام واقعاً!»

در نهایت هم یکی از روزنامه‌های دوست‌داشتنی و عزیز کشورمان که کلاً در پیش‌بینی نتایج انتخابات، تحلیل سیاسی را از اینجا به آنجا برد، می‌نویسد: «عدم توجه دولت خسته‌ها به مطالبات مردم!» و سرمقاله‌نویس جوان و خوش‌فکر این روزنامه هم در یک یادداشت بلندمرتبه می‌نویسد: «ظاهراً رئیس جمهوری این روزها بیشتر از اینکه فکر نان تافتون ملت باشد، درگیر نفت و روابط بین‌الملل، تورم و رکود و مسأله ازدواج جوانان است که واقعاً جای حیرت دارد.»


منبع: برترینها

طنز؛ رایم نوش جونم رایت کوفتت شه

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

با‌وجود اینکه فقط در سال گذشته بیست‌و‌شش‌گونه گیاهی و جانوری دیگر هم منقرض شدند، ولی هنوز هستند افرادی که معتقدند انتخابات چیز خوبی نیست و حتما باید زور بالای سر آدم‌ها باشد. ما نه در پاسخ به این دوستان، که در صحبت با دیوار، مزایای رای‌گیری و انتخابات را می‌شماریم، شاید در انتخابات بعدی دیوار هم قانع شد و رای داد!

یک- در بسیاری از کشورهای دنیا انتخابات وجود ندارد یا اگر وجود دارد، رقابت بین رابرت موگابه و آرای باطله است. اگرچه معمولا آرای باطله با اختلاف بسیار زیاد اول می‌شود، ولی چون دست ندارد و نمی‌تواند زمام امور را به دست بگیرد، رابرت موگابه هی می‌شود رییس‌جمهور. هر کاری هم می‌کند و به او اعتراض می‌کنند، می‌گوید: «گزینه دیگه‌ای دارین؟» و بقیه هم یا قانع می‌شوند یا توسط نیروهای زحمتکش امنیتی موگابه قانع شویده می‌شوند!

دو- رای دادن جای غر زدن باقی می‌گذارد. یعنی اگر کسی با رای مردم به جایی رسید، پس‌فردا می‌توانید به او اعتراض کنید و بگویید چرا فلان وعده را که دادی عمل نکردی؟ چرا طرح تفکیک قیمه‌ها و ماست‌ها را به خوبی اجرا نکردی؟ چرا این کلیده کار نمی‌کنه؟ کی این قفلو عوض کرده؟ و سوالاتی از این دست.

سه- شما اگر برای رای دادن اقدام کنید، می‌فهمید که صفی طولانی‌تر از صفوف به هم فشرده حلیم در ماه رمضان هم می‌تواند شکل بگیرد و از این به بعد که داخل صف می‌ایستید، غر نزنید و نگویید: «حالا همه واسه ما به حلیم‌خوری افتادن، اونم با نمک!».

چهار- و اما مهم‌ترین فایده رای دادن، درک این نکته است که چندین نوع رای وجود دارد؛ یعنی فقط رای به افراد نیست که کیفیت یک انتخابات را تعیین می‌کند، بلکه باید ابتدا ببینیم رای رقیب و خودمان چقدر بوده، بعد با یک حساب و کتاب سرانگشتی به همه اعلام کنیم که رای حریف (حتی بالای ۲۰ میلیون) اَخ است، اما رای خودمان حتی اگر ۱۰ رای هم باشد حاصل زحمت و عرق ریختن کاندیدای‌مان بوده و نوش جانش اصلا! در مجموع می‌توان گفت: رای رقیب اه اه، رای خودمون به به. این شکلی، در انتخابات بعدی همه مردم قانع می شوند به نامزد مورد نظر ما رای بدهند که چهارتا رای حلال ببرند سر سفره زن و بچه‌شان.

نکته آموزشی هم این است که اگر در خیابان با یک رای‌ندهنده مواجه شدید و او شروع کرد بگوید: «اگر رای دادن چیزی را عوض می‌کرد…» با اکثریت آرا بزنید جای بینی و گوشش را عوض کنید که متوجه شود حتی اگر رای دادن چیزی را عوض نکند، رای ندادن قطعا دکوراسیون چهره‌اش را عوض خواهد کرد.


منبع: برترینها

طنز؛ روش سهراب

پوریا عالمی در نوشت:

تا دیروز چند روش روشنفکری را آموزش دادیم. امروز روش سهراب سپهری را یاد می‌دهیم:
سهراب سپهری سه فعالیت حرفه‌ای در زندگی داشت:

١- نقاشی
٢- شعر
٣- ریش

وقتی ما جوان بودیم، کتاب‌خواندن برخلاف امروز سخت بود، اما وقتی ما با نقاشی‌های سهراب سپهری آشنا شدیم، متوجه شدیم نقاش‌شدن آسان است. به همین دلیل ٩٠  درصد نقاشی‌های معاصر، چهارتا خط روی یک بوم بزرگ است. البته نکته اینجاست که برخلاف باقی دنیا که هنر را از طراحی کوزه و طراحی رئال شروع می‌کنند، آرتیست‌های ما کارشان را از چهارتا خط روی بوم ٢×٢ شروع می‌کنند. درحالی‌که دوتا خط راست را نمی‌توانند بکشند.
سهراب البته شعر هم دارد که شعر خوب‌گفتن حوصله می‌خواهد.

در نتیجه نسل جوان از بین سه فعالیت اصلی سهراب سپهری؛ یعنی شعر عمیق، نقاشی دقیق و ریش پرحجم، به فعالیت در ریش پرحجم گرایش پیدا کرده است.

قدیم، ریش، عینک و پیپ روشنفکران و هنرمندان را ازشان می‌گرفتی، آثارشان می‌ماند. امروزه ریش پرحجم (مدل رابینسون کروزوئه) را ازشان بگیری، اثری ازشان نمی‌ماند.


منبع: برترینها

طنز؛ چگونه بدون خواندن درس آن را پاس کنیم

طیبه رسول زاده در نوشت:

کم‌کم به دوره شیرین امتحانات پایان ترم نزدیک می‌شویم. می‌دانیم که بارها در گوگل سرچ کرده‌اید: «چگونه بدون خواندن درس آن را پاس کنیم» و نتیجه‌ای نگرفته‌اید. اما امروز دیگر سختی‌های‌تان به پایان می‌رسد. چون ما تصمیم گرفته‌ایم به این سوال شما پاسخ دهیم.

بمان: سعی کنید همه جزوه‌های لازم را تکمیل کنید و آن را از اولین دانشجوی دختر کلاس که دیدید بگیرید که اگر در نهایت نتوانستید درس را پاس کنید، عشق را آغاز کرده باشید. سپس هر روز به دفتر استاد مراجعه کنید و نمونه سوالاتی که در امتحان می‌آید را با سماجت از او بخواهید. انقدر اصرار کنید که اگر شما را تحویل حراست دانشگاه نداد، لااقل برای دفع شرتان چند سوال را به سمت‌تان پرت کند. از طرفی شاید در این مراجعه‌های پی‌در‌پی توانستید برگه سوالات امتحانی را هم در فرصتی مناسب پیدا کنید و به دوستان‌تان هم بفروشید.

بگیر: یکی دیگر از روش‌های متداول پاس شدن، دوستی با استاد درس مربوطه است. این روش سطوح متفاوتی دارد که بنا به سختی کار مقدار نمره هم تغییر می‌کند. مثلا با عوض کردن ویندوز لپ‌تاپ استاد، نمره ۱۲؛ با خریدن کتاب استاد نمره ۱۴؛ و با خریدن یک کادوی ناقابل در حد یک کیف چرم یا یک خودنویس برند نمره ۱۸ را از آن خود کنید. نمره ۲۰ کلاس هم نشوید به نفع خودتان است. عزیزانی که کارشان با نمره ۱۰ راه می‌افتد، می‌توانند برای استاد پیام‌های تبریک و فیلم‌های طنز بفرستند یا او را از در کلاس تا خودرو با قربان صدقه‌های بی‌مورد همراهی کنند.

ببین: این روش نخ نما ولی در عین حال کار آمد است. انواع راه‌های تقلب در امتحان وجود دارد که شما بر حسب توانایی‌تان می‌توانید آن را انتخاب کنید.‌ از نوشتن روی برگه و دست و پا و دستمال کاغذی تا بردن هندزفری. اما در این راه چند مانع بزرگ دارید. اول باید مراقب دوربین‌های دانشگاه باشید که حواس‌شان به همه چیز هست. اگر خودتان را لو ندهید از این مرحله رد می‌شوید چون معمولا کسی به این فیلم‌ها توجه نمی‌کند. مشکل بعدی نگاه تیز‌بین و ول‌نکن مراقب‌هاست. آن‌ها جوری به تو زل میزنن که انگار مچت را گرفته‌اند. راه‌حل این مشکل این است که اول جلسه امتحان به او نگویید خسته نباشید و در طول آزمون به او لبخند نزنید. روی برگه‌تان خیمه سنگین بزنید جوری که انگار قربانی تقلب هستید نه متقلب. با دوست‌تان که اهل تقلب نیست هماهنگ کنید. از او بخواهید حالا که تقلب نمی‌رساند مشکوک به‌نظر برسد تا حواس مراقب متوجه او باشد نه شما.

بمیر: روش ناکارآمدی که معمولا در آن موفق نمی‌شوید درس خواندن است. چون در طول ترم در کلاس‌ها حضور نداشته‌اید و از درس چیز زیادی نمی‌دانید و امتحان میان‌ترم هم نداده‌اید، به احتمال زیاد خواندن چندبرگ جزوه در شب امتحان کمکی به شما نمی‌کند. ولی داستانی غم‌انگیز از زندگی‌تان را در انتهای برگه بنویسید و از استاد بخواهید به‌خاطر بیماری‌های متعدد روحی و جسمی که خود و خانواده‌تان با آن درگیر است به شما یک نمره ۱۰ بدهد.‌


منبع: برترینها

طنز؛ وقتی فردوسی و خیام ژاژ خاییدند!

فریور خراباتی در نوشت:

یکی از شخصیت‌های سیاسی که چندی پیش در حرکتی چرخشی و غیرقابل پیش‌بینی اعلام کرد که «درخت» است و ما فکر نمی‌کردیم یک درخت بخواهد در مورد چیزی اظهارنظر کند و احتمال می‌دادیم که برود و یک گوشه‌ای شکوفه بزند و میوه بدهد و… اما در کمال تعجب این درخت این روزها بشدت در مود نامه‌نگاری است. پس از خواندن این نامه‌ها نخستین کسی که به آنها واکنش نشان داد، علی‌اکبر دهخدا بود که از آن دنیا اعلام کرد: «مهندس جان، من تا وقتی زنده بودم، میکانیک بودم داداچی!» و از زبان فارسی اعلام برائت کند.

 
به هرحال ما نامه «درخت» مذکور (فضا سوررئال شده‌ها) ‌در مورد فردوسی و خیام را خواندیم، فقط یک جاهایی از این نامه را متوجه نشدیم، مثلاً مهندس(درخت!) ‌یک جایی نوشته: «همان طور که ذکر شد میزان اثرگذاری این افراد برجسته، متفاوت بوده است و خواهد بود. نقش این افراد در برخی مواقع حساس تاریخی، بسیار درخشان ارزیابی می‌شود.» بنده خواهش می‌کنم، تمنا می‌کنم، استدعا می‌کنم که دانشمندان کشور این اطلاعات و این سطح آگاهی را همین‌طور ناغافل و یک‌هویی در سطح جامعه رها نکنند، لااقل شلخته درو کنید تا چیزی برای خوشه‌چین‌ها باقی بماند.

همین مانده که دوستان یک عکسی از فردوسی و خیام و سعدی منتشر کنند که این سه بزرگوار دست یکدیگر را گرفته و بالا برده‌اند و می‌گویند: «زنده‌باد بهار!» اطلاعات این دوستان همین قدر در مورد مسائل اجتماعی و فرهنگی زیاد است که اثرات آن را هشت سال با تمام اعضا و جوارح‌مان حس کردیم. یک زمانی هم می‌خواستند دستی به سر و گوش کتب تاریخی بکشند و کار ناتمام استاد معتضد را تمام کنند و ضربه نهایی را به تاریخ بزنند.

بدین صورت که کتاب‌های تاریخ از زمان دولت نهم آغاز می‌شد و در کتاب تاریخ یک مقدمه ای می‌نوشتند که: «تاریخ اصلاً اون چیزی نیست که تا الان خوندید، اولاً در گذشته اصلاً کشور وجود نداشته، اسکندر مقدونی وقتی به اینجا لشکر کشیده متوجه شده که کشوری وجود نداره و راهش‌ رو گرفت و برگشت. یزدگرد سوم هم که اصلاً پادشاه نبوده، آسیاب‌بان مروی هم به خاطر یک مسأله ناموسی و خانوادگی او را به قتل رسانده و هم‌اکنون هم تحت پیگرد قرار دارد.» که خوشبختانه شانس آوردیم استادان دوران مسئولیت‌شان به پایان رسید و تاریخ قسر در رفت، حالا روزی دو سه تا ضربه به ادبیات می‌زنند و باعث ژاژ خاییدن سعدی و خیام می‌شوند.


منبع: برترینها

طنز؛ طعم شیرین گاردریل!

مهرداد نعیمی در نوشت:

یک‌بار یکی از دوستان منو به دورهمی‌ای دعوت کرد که خودشم نیومد! یعنی کلا فقط یه‌نفر اومده بود. وقتی به سمتش رفتم جوری خوشحال به هوا پرید که انگار سردار آزمون با لباس روستوف به بایرن‌مونیخ گل زده باشه! پرسیدم: «تنهایید؟»

گفت: «بهرام هستم. آره هیشکی نیومد… اما مهم نیست. دوتایی کلی با هم اختلاط می‌کنیم!».

خواستم بگم آخه من چه اختلاطی با شما دارم بکنم؟ ولی مِنو رو به من داد و گفت: «ناهارت به حسابِ من…».

گفتم: «خودم حساب می‌کنم».

نگاه غضب‌آلودی کرد و گفت: «من خیلی بدم میاد حرفم زمین بیفته».

داشتم غذا رو انتخاب می‌کردم که موبایلش زنگ خورد. چند ثانیه بعد نگران به هوا پرید. گفت: «همسرم تصادف کرده بیمارستانه… باید زود خودمونو برسونیم بیمارستان».

خواستم بگم: «من چرا بیام بزرگوار؟» ولی کیفمو برداشت و دستمو هم جوری که انگار من سوباسا باشم و خودش عموی سوباسا، گرفت و کشید.

با چنان سرعتی رانندگی می‌کرد که خودِ شوماخر اگه کنارش نشسته بود، هر چند ثانیه ‌یک‌بار کمربندشو چِک می‌کرد که حتما بسته باشه! نزدیک بیمارستان تلفنش دوباره زنگ خورد. قبل از جواب‌دادن، رو به من گفت: «به جانِ یدونه الهه‌ام اگه خبر بدن تموم کرده، ماشین رو از بالای پل پرت می‌کنم پایین!».

خدایا… عجب گیری افتادیم… اون‌ور خط خواهر زنش بود. جیغ می‌زد که: بیاااا دیگه بهرام. دیر شددددد… .

بهرام همان‌طور که مُماس با گاردریل رانندگی می‌کرد، داد زد: «گوشی رو بذار دمِ گوش الهه باهاش حرف بزنم».

خواهرزن: «نمی‌شنوه که. توی کُماس».

بهرام: «گفتم بذااار کنار گوشش. زووووود».

حالا تصور کنید از همین جاهای ماجرا یک ماشین پلیس هم افتاده بود دنبال‌مون، بالاخره گوشی کنارِ گوشِ الهه قرار گرفت و بهرام بدون اینکه توجهی به حضور من کنه، شروع به صحبت کرد: «الهه… منو تنها نذار الههههههه. اونم امروز… روزِ تولدم… یادته خاطراتمونو؟…».

لامصب خاطرات‌شون هم مثل آدم نبود! بهرام شُر شُر اشک می‌ریخت. تا حالا ندیده بودم یک نفر این‌قدر همسرش رو دوست داشته باشه! جمله‌ آخرش رو جوری بلند فریاد زد که قاعدتا باید پرده‌ای برای گوش الهه نمونده باشه: «الههههههه من بدونِ تو خودمو می‌کشممممم…».

کمی فرمان را به سمت گاردریل کج کرد. همزمان الهه از آن‌ور خط گفت: «بهرام… بهرام… کار احمقانه‌ای نکنیااا… من سالمم. با بچه‌ها دمِ در بیمارستان با کیک وایسادیم سورپرایزت کنیم…».

نیمه‌ دوم جمله‌ بالا رو من نشنیدم. حدس می‌زنم فقط….چون بهرام با شنیدن صدای الهه چنان سورپرایز شد که کنترل ماشین از دستش در رفت و من از پنجره به بیرون پرتاب شدم و با کله رفتم توی گاردریل! هنوز هم وقتی اسم الهه میاد، جیغ می‌کشم میرم زیرِ تخت! نکنید… جانِ مادرتون وقتی بلد نیستید، سورپرایز نکنید کسی رو… . چه کاریه آخه؟ مریضید؟ آخه عقل درست حسابی هم ندارید که… با اون ایده‌هاتون… خدا لعنت‌تون کنه…!


منبع: برترینها

طنز؛ سریال ادامه‌دار کشف تخلفات انتخاباتی!

علی زراندوز در نوشت:

دونالد ترامپ که برای بازدید از یکی از کشورهای عربی به منطقه آمده بود، بدون این که موفق به دیدار با روسای سیاسی بلند پایه این کشور شود، راهی آمریکا شد… . در همین رابطه یکی از نزدیکان ترامپ به خبرنگار ما گفت: «راستش در این سفر، دختر آقای ترامپ نتوانست ما را همراهی کند و آقای ترامپ، خودش به تنهایی راهی این کشور شد ولی متاسفانه در کاخ هر کدام از مسئولان بلند‌پایه این کشور عربی رفتیم، وقتی از آیفون تصویری دیدند دختر آقای ترامپ همراه‌شان نیست، به این بهانه‌ها که پادشاه خونه نیستن… وزیر سرما خوردن… وکیل کار دارن… ما را پیچاندند! راستش آقای ترامپ اصلا فکر نمی‌کرد تا این حد روابطش با کشورهای عربی خانواده‌محور باشد!

دانشمندان اعلام کردند، توانسته‌اند قرص کوچکی بسازند که تمام نیازهای تغذیه‌ای انسان در طول روز را تامین می‌کند و با خوردن یک عدد از این قرص‌ها، یک انسان بزرگسال، دیگر نیازی به خوردن و آشامیدن هیچ نوع خوراکی و غذایی ندارد. به گزارش خبرنگار ما، در نشست خبری اعلام این کشف بزرگ علمی که جهان علم را تکان داد، یکی از کاندیداهای ریاست‌جمهوری ۴۰ ساله اصولگرایان هم حاضر بود. نامبرده، پس از اعلام خبر این کشف با عصبانیت مراسم را ترک کرد اما قبل از ترک سالن با صدای بلند به این کشف اعتراض کرد و گفت: «این دیگه چه وضعشه؟ شما نمی‌گین با این کشفیات‌تون کلا وعده‌های انتخاباتی ما رو زیر سوال می‌برین؟ حالا ما چطوری این همه آدم سیر رو راضی کنیم بهمون رای بدن؟!».

شورای کشف تخلفات انتخاباتیِ انتخاباتِ ۴۰ سال قبل اصولگرایان، در بیانیه‌ای فهرست جدیدی از تخلفات دولت ۴۰ سال قبل را در زمان برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری، رو کرد. در بخش‌هایی از فهرست تخلفات کشف شده، آمده است:

«۱- باریک بودن شکاف انداختن رای در صندوق! متاسفانه بسیاری از طرفداران ما چون برای انداختن برگه رای‌شان در صندوق مجبور بودند از سد این شکاف بگذرند، عملا رای دادن هر کدام از طرفداران ما، یک ساعتی طول کشید و لازم بود دست اندرکاران امر، یا اندازه شکاف‌ها را تغییر دهند یا زمان رای‌گیری را تا سه روز تمدید نمایند!

۲- وجود خودکارهای مشکوک در حوزه‌های رای‌گیری: این خودکارهای هوشمند به نوعی طراحی شده بودند که اگر کسی می‌خواست نام کاندیدای ما را روی برگه رای بنویسد، خودکار شروع می‌کرد با او صحبت کردن و می‌گفت: داداش من! خواهر من! ننویس… یادت رفته دوره‌های قبل رو؟ و در ادامه هم آهنگی از خواننده‌ای به نام تتلو پخش می‌کرد که شنیدن همین آهنگ، کلا نظر رای‌دهنده را به شدت عوض می‌کرد!

۳-بعضا مشاهده می‌شد که در برخی حوزه‌های رای‌گیری به رای‌دهنده‌ها گفته می‌شد، می‌توانند به هر کاندیدایی که دل‌شان خواست رای بدهند؛ در حالی‌که همه می‌دانند که انسان باید در امور مهم به عقلش رجوع کند نه دلش!

۴-در برخی حوزه‌های رای‌گیری، در راستای اهدافی مشکوک تعدادی آب سرد کن و لیوان یک‌بار مصرف قرار داشت و از دولتی که ما را متهم به دادن وعده‌های شکمی به مردم می‌کرد، واقعا بعید بود که با آب خنک، رای مردم را به نفع خودش برگرداند… هر چند که همه ما می‌دانیم در هوای گرم و صف طولانی، هیچ چیز نمی‌تواند مثل یک لیوان آب خنک، جگر آدم را حال بیاورد و رای‌اش را برگرداند!».


منبع: برترینها

طنز؛ بسه دیگه به پلنگ‌های ایرانی توجه کنید

علیرضا مصلحی در نوشت:

دوران انتخابات تموم شد؛ البته نه به این سادگی. مثل هر پدیده دیگه‌ای یه سری اثرات جانبی داشت که بعضا مخرب هم بود. مثلا سلمونی محله‌مون قبل از انتخابات برای اینکه تحلیل‌هاش تکراری نباشه، یه سری سرفصل جدید باز کرده بود. از چگونگی استقلال ازبکستان می‌گفت. مساله قفقاز جنوبی رو مورد بررسی قرار می‌داد. درباره تمدن بین‌النهرین نکات ارزشمندی رو بیان می‌کرد. حتی این اواخر در مورد علل مهاجرت پنگوئن‌ها صحبت‌های جامعی ‌کرد. اما متاسفانه موج انتخابات رسید و اون هم برگشت به مباحث کلیشه‌ای قدیمی و ما از این دریای علم بی‌نصیب شدیم.

تا چند وقت پیش سوار تاکسی که بودیم به علت تکراری شدن سوژه‌ها، بعضی راننده‌ها به یه‌جور خلاقیت غریبی تو سوژه‌یابی رسیده بودند. مثلا یادمه یه روز نشسته بودم تو تاکسی، راننده گفت: «فاصله این دو تا چهارراه قبلا کمتر بود. چرا الان این‌قدر زیاده؟ هر چی می‌ریم، نمی‌رسیم!». یعنی خلاقانه‌ترین و ناب‌ترین اعتراضی بود که تا اون موقع شنیده بودم. ولی در کمال تاسف با رسیدن موج انتخابات صنف رانندگان هم دوباره به همون مباحث تکراری گذشته روی آورد و دیگه از اون چشمه جوشان خلاقیت خبری نبود.

داستان به همین‌جا ختم نمیشه. موج انتخابات به یه شکل دیگه وارد فضای مجازی شد. جو اینستاگرام کلا انتخاباتی بود. کامنت‌ها پر شده بود از شعار و بحث و تحلیل. الان چند وقته کسی به دندون‌های اون عزیز لمینت‌نشان به اندازه کافی توجه نکرده. کسی ویدیوهاش رو پخش نکرده؛ البته این ‌رو بگم که من خدا خدا می‌کردم یه روز تو خیابون ببینمش. هر وقت می‌خواستم مسواک بزنم یادش می‌افتادم و مسواک رو پرت می‌کردم تو آینه می‌اومدم بیرون، واسه همینه الان یه ساله مسواک نزدم. ولی بالاخره من هم آدمم، سنگ که نیستم. نمی‌تونم ببینم به این روز افتاده. من تحمل دیدن یه ماهی، بیرون از آب رو ندارم. لایک و کامنت و توجه شما مثل آب می‌مونه برای اون ماهی لمینتی کوچولو و این مدت با بی‌رحمی ازش دریغ کردید. بمیرم براش.

همه‌ این‌هایی که گفتم به کنار، از پلنگ‌های ایرانی چیزی نپرسید که دلم خونه. طفلک با هزار امید و آرزو یه عکس گذاشته، زیرش نوشته: «نگاهت کافی‌است تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم». بعد بی‌ملاحظه‌ها کامنت گذاشتن: «#به_عقب_برنمی‌گردیم».

با یه دل پر درد نوشته: «تا کی به امید دیدنت به جاده خیره شوم». بی‌عاطفه‌ها کامنت گذاشتن: «#تا۱۴۰۰باروحانی».

چند روز بعد دوباره عکس گذاشته، نوشته: «امروز حالم خوب بود. لاک زدم». به جای اینکه بگن: «مانا باشی بانو»، کامنت گذاشتن: «#رئیسی_بیا». نکنید این کارها رو. جواب لاک زدم، رئیسی بیا نیست.

واقعا جای تاسف داره. آخه این چه وضعیه؟ حداقل هوای پلنگ‌های مظلوم ایرانی رو داشته باشید.

حرفم تمومه. گفتنی‌ها رو گفتم. شما رو با وجدان‌هاتون تنها میذارم.

برم یه کم بغبغو کنم دلم باز شه.


منبع: برترینها

طنز؛ فـاز بقـا

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

ضمن تبریک به کاندیدای برنده، هواداران‌شون، اعضای ستادشون، همچنین کاندیداهای بازنده، کاندیداهایی که انصراف دادن و بعد به خودشون گفتن عجب کاری کردیم، هواداران اون‌ها، اسپانسرهاشون، خواننده‌های دو طرف، دوستان تخریب‌گر و تهمت‌زن و سایر بستگان و آشنایان و آرزوی بالا رفتن دولت و ملت در امور کشور و پایین اومدن اون دوست عزیزی که سه سال پیش جوگیر شد و از دیوار سفارت رفت بالا، اون بالا یادش اومد از ارتفاع می‌ترسه، توجه شما رو به پدیده همیشگی کشور و یار و یاور طنزنویسان در روزهای سخت بی‌سوژگی جلب می‌کنم. این شما و این دکتر احمدی نژاد.

این عزیز که از همون چند ماه پیش یه سوء‌تفاهم جزیی براش ایجاد شده و عرصه انتخابات رو با سیرک پهلوان خلیل عقاب اشتباه گرفته بود، موقع رای دادن هم نشون داد HCl + NaHCO3 از کنده بلند میشه. البته درباره رای خود ایشون اخبار ضدو‌نقیضی منتشر شده و می‌گفتن از اونجایی که هیچ‌کدوم از این نامزدها رو، حتی با وجود اینکه کل کابینه‌اش تو ستاد یکیشونه، قبول نداره و معتقده «هیچی، کار دست و پای خود آدم نمیشه» رای مخدوش انداخته و توش گل و بته کشیده و نوشته زنده باد بهار.

اما یه سوال همچنان برای بشریت حل نشده باقی مونده، فاز آقای بقاییه. حداقل می‌دونیم برای بشر عادی سوال حل نشده‌ایه، ولی احتمال داره آقای مشایی یه کانکشن‌هایی داشته باشه که جواب سوال ما رو بده. تا اون موقع، ما فقط می‌تونیم حدس بزنیم. ماجرا از این قراره که آقای بقایی تحت‌تاثیر تبلیغات آقای احمدی‌نژاد، رو برگه‌اش نوشته دکتر محمود احمدی‌نژاد.

حالا احتمالی که ما میدیم اینه که احمدی‌نژاد قبل از زمان اعلام تایید صلاحیت‌ها، بقایی رو داخل اتاقی حبس و ارتباطش رو با تمام وسایل ارتباطی قطع می‌کنه. بقایی هم با توجه به سابقه طولانی مدت دکور بودن تو ویدیوها، چندین روز بدون آب و غذا و اکسیژن و حرکت اونجا می‌مونه تا روز رای ‌گیری. بعد احمدی‌نژاد بهش میگه: «حال کردی استراتژی رو؟ هزینه رد صلاحیتو بالا بردم یکیمونو تایید کردن. از این به بعد هم خودت میشی معاون اولم. متخصص و از بازداشت گذشته هم که هستی و راه و چاه رو می‌شناسی». این میشه که بقایی از ته دل به احمدی‌نژاد رای میده و به هر کس هم تو راه میرسن، یه تنه میزنه و میگه: «ببین! رییس‌جمهور آینده مملکته‌ها! ماشاا…» و دوتایی شاد و خندان دستاشونو تاب میدن و بعد از رای گیری، میرن پارک تاب بازی کنن.

همه اینا رو گفتم که بگم اگه تتلو از یه کاندیدا حمایت می‌کنه تعحب نکنین، چون هر کسی باید مهره‌های متنوع دور خودش داشته باشه. آقای احمدی‌نژاد هم اگه آدم جدیدی به خودش جذب نمی‌کنه، واسه اینه که جنسش کاملا جوره!


منبع: برترینها

طنز؛ گفت‌وگوهای پس از تَکرار!

رئیس دفتر رئیسی: سلام صبح بخیر. قربان جناب قالیباف پشت خطه. وصل کنم؟

 رئیسی: دیگه چی میخواد از جون ما؟ این‌قدر ٩۶درصد ۴درصد کرد که ٩۶درصدی‌ها رفتن اونور.

 بهش بگو شما ما را هم لوله کردی با این کارهات

 رئیس دفتر رئیسی: چشم

 رئیسی: به جاش این تتلو را بگیر ببینیم کار جدید چی داره؟ کمی دلمون باز بشه.

 رئیس دفتر رئیسی: الان میگیرمش.  

جهانگیری: به مسئول پیگیری امور مردمی بگو با شهرداری هماهنگ کنه تولید برق از زباله‌ها متوقف نشه که برق خونه‌های مردم نره و بتونن اخبار پیروزی روحانی را پیگیری کنن… نرو بابا… شوخی کردم پسر. خ خ خ خ

رئیس دفتر رئیسی: قربان تماس گرفتم چندبار. یکی برداشته میگه تتلو داره با وزیر ارشاد صحبت میکنه. بحث‌شونم انگار سر مجوز کنسرت تو مشهده.

رئیسی: نه بابا؟ چی فکر کرده؟ براش پیغام بذار بگو تو را با علیرضا افتخاری اشتباه گرفته بودیم. اصلا هم فکر کنسرت منسرت نباشه این طرف‌ها.

 میرسلیم: سلام اخوی زنگ زدم تبریک بگم این مقدار رأی را.

رئیس دفتر رئیسی: این صدای یک نوار ضبط شده است. پیغام بگذارید و گوشی را قطع کنید. بعدش هم دیگر زنگ نزنید.

تتلو: داداش در و داف را پیچوندم. منتها هرچی زنگ میزنم، بی‌وفایی می‌کنی. گوشی را بردار ببینم این کنسرت ما چی شد؟ تتلیتی‌ها بلیت خریدن‌ها. می‌خوایم بریم فضا و فاز برداریم بد رقم. زنگ بزن‌ هانی. بای بای  

هاشمی‌طباء: من خودم به روحانی رأی دادم. خانمم هم به روحانی رأی داد. پسرم هم به روحانی رأی داد. پیدا کنید پرتقال‌فروشی را که به من رأی داده. فازش چی بوده؟ اما خدایی‌اش هرکی به من رأی داده، معلومه عاشق اکسپورت اورینت بوده.

تتلو: به اون آقاهه که لوله درست می‌کرد… اسمش چی بود… حالا هرچی اصلا. بهش بگین من مدیر برنامه‌هام به روحانی رأی داد، اخراجش کردم. میتونه بیاد جای اون بشینه و تتلیتی‌ها را رفت‌وروب کنه. دستش هم بازه. هروقت دلش تنگ شد، لوله‌شون کنه.

صدای کسی از پشت در: بقایی‌جان، سرو روانم، درختکم، یه تماس با قالیباف بگیر بگو شعاردادن لِم خودشو داره. به ‌زودی یک دوره کلاس مقدماتی میذارم بگو دوستان شرکت کنند. دو واحد پوپولیسم درمانی، سه واحد شعبده پوپولیتی، دو واحد روش‌های ارایه یک شعار بی‌محتوا و از آن‌جور کلاس‌ها و بگو کلاس نذارن واسه من بیان سر کلاس ضرر نمی‌کنن.

میرسلیم: وقتی رأی می‌دادیم، تعداد بیکاران کشور ایکس نفر بود. وقتی رأی‌ها را شمردیم، آمار بیکاران ایکس به‌علاوه یک‌نفر بود. چرا؟ چون قالیباف هم به خیل بیکاران اضافه شد. من از شما می‌پرسم…

همان صدای پشت در: «من از شما می‌پرسم» جمله من است و کپی‌رایت دارد. شما از خودت مایه بگذار.

میرسلیم: خب من در راستای آزمون‌های آمادگی کنکورم پرسشی دارم. دولتی که هنوز شروع به کار نکرده و باعث افزایش بیکاری شده، وقتی سر کار بیاید، چه می‌کند؟

صاحب همان صدا: برو بابا بیکاری‌ها!

هیلاری کلینتون: کاش ملت آمریکا هم درک مردم ایران را داشتند و دنبال پوپولیسم نمی‌دویدند. اومدیم تهاجم فرهنگی کنیم، یهو سالتوی فرهنگی خوردیم.


منبع: برترینها

طنز؛ عشق در یک نگاه

علی رمضان در نوشت:

ساعت آکواریوم محل بود. یعنی همان وقتی که مدرسه‌های دخترانه تعطیل می‌شد و شلوار شش‌جیب‌ها، پیله‌دارها و فاق‌بلندها جمع می‌شدند سر کوچه و زل می‌زدند به رفت‌وآمد آینده‌سازان کشور.

پسرها با عبور هرشخص قابل ذکری، اصوات عجیبی ازخودشان درمی‌آوردند. تمام چیزی که همه بلد بودند، همان‌هایی بود که دربرنامه‌های آموزشی رازبقا می‌دیدند، اما جفت‌یابی درکوچه و خیابان، خیلی سخت‌تر از طبیعت بود. هیچ دختری به خاطر هنر سو‌کشیدن و موچ‌موچ‌کردن، دل به هیچ نرینه‌ای نمی‌باخت، اما بهار بود و نرهای امیدوار، با آن هیکل‌های قمبلی و سینه‌های کفتری، همگی منتظر رسیدن عشق در یک ‌نگاه بودند. اگر بشر توان گرد‌افشانی داشت. سر کوچه ما حتما یک تپه گرد مرد، جمع می‌شد.

این وسط اما بعضی وقت‌ها اتفاقاتی می‌افتاد که حال محل را عوض می‌کرد. مثل اتفاقی که برای فری پشت‌مو بلند افتاد. فری داشت طبق معمول لاف می‌آمد: «قبلی چشمک زد… با انگشتش هم دو داد…» اما بقیه زیربار نمی‌رفتند و می‌گفتند؛ دختره فقط خاک داخل چشمش بوده و داشته پلک می‌زده. فری همیشه به در و دیوار می‌زد که کلی کشته مرده دارد و برای همین دیگر حنایش رنگی نداشت. درحالی ‌که همه درگیر بحث نخ‌دادن و ندادن طرف بودند، ناگهان خود طرف یعنی همان دختر مورد بحث، ازهمان مسیری که رفته بود، برگشت. همین‌طور، زل‌زل به چشم‌های فری خیره مانده و جلو می‌آمد. چیزی نمانده بود که فری بالاخره به تجربه عشق دریک نگاه نائل شود اما ناگهان جثه پسر ریزنقشی که تا کمر فری بود، از پشت دخترک زد بیرون. پسر درحالی‌ که انگشت سبابه‌اش بین دو چشم فری را نشانه رفته بود، با صدایی که بیشتر شبیه ناخن‌کشیدن به شیشه بود، از دختر پرسید: «همین بود؟»

و دختر با جواب آره داداش، نسبت خانوادگی‌اش را به رخ تمام محل کشید. داداش درهمان چند قدمی که تا شروع دعوا فاصله داشت، پیراهنش را درآورد و عضلات پیچ واپیچ و بدن پرزخمش را به رخ سینه کفتری‌‌ها کشید. چند متر به فری مانده شتاب گرفت و بعد ناگهان پرید بالا. پرش بلندش جبران قد کوتاهش را می‌کرد. یه‌تا پرنده داداش، جفت‌پا وسط سینه فری فرود موفقیت‌آمیزی داشت. ضربه آن‌قدر فرو رفت که تا آب‌گاه رسید و نفس فری تا آخر دعوا بالا نیامد. پشت‌مو پهن زمین شد. از آنجایی که دعوا درمحل ما یک‌جور بازی گروهی به حساب می‌آمد. باقی چشم‌چران‌ها هم به پشتوانه یک‌جور حمایت صنفی، پشت فری درآمدند و ریختند سر داداش.

اما داداش که انگار دعوا برایش یک‌جور فعالیت روزمره بود، یک قدم هم پا پس نکشید، بدون این‌که خودش را خسته کند، ضربه‌ها را جاخالی می‌داد و به لطف قد کوتاهش، به راحتی مشتش را درنقاط حساس حریفان فرود می‌آورد. گردوخاک که خوابید، بروسلی زمان، یکه و تنها ایستاده بود و باقی خوابیده، داشتند از درد خودشان را به زمین می‌مالیدند. درحالی ‌که پرچم محل ما به پایین‌ترین سطح خودش درچند‌ سال اخیر رسیده بود و جوان اول‌های محل روی هم می‌لولیدند، قد داداش از قبل، بلندتر به نظر می‌رسید. آرام آرام از بین نعش بقیه راهش را باز کرد و رفت بالای سر فری. انگشت‌ سبابه و اشاره‌اش را مثل ضربه افعی در اژدها وارد می‌شود، برد جلوی چشم‌های فری و جلو و عقب کرد. همه منتظر بودیم تا دستش را بکند آن داخل و کاسه چشم فری را بکشد بیرون. اما مثل همه قهرمان‌ها درست در لحظه آخر منصرف شد و از خیرش گذشت.

خواهر و برادر، بعد از به خاک و خون‌کشیدن محل، در غروب به سمت افق حرکت کردند. ساعت آکواریوم محل تا مدت‌ها بعد از این اتفاق تعطیل شد و فری به لطف چشم‌هایی که از کاسه درنیامده بود، چند ‌سال بعد دریک نگاه، عاشق دختر نذری بیار همسایه شد.


منبع: برترینها

طنز؛ متأسفانه فقرا قبلاً مازراتی داشتند!

در حال حاضر ما در نخستین انتخاباتی قرار داریم که دولتمردان آن در کمال تعجب و شگفتی از دستاوردهای خودشان حرف می‌زنند و شگفت‌انگیزتر این است که دستاوردها متعلق به دوره خودشان است. مثلاً در گذشته افرادی بودند که در تبلیغات خود کشف…

فریور خراباتی در نوشت:

در حال حاضر ما در نخستین انتخاباتی قرار داریم که دولتمردان آن در کمال تعجب و شگفتی از دستاوردهای خودشان حرف می‌زنند و شگفت‌انگیزتر این است که دستاوردها متعلق به دوره خودشان است. مثلاً در گذشته افرادی بودند که در تبلیغات خود کشف آتش و اختراع سنگ‌ پا را به خودشان اختصاص می‌دادند و هیچ واهمه ای هم از نگاه کردن به دوربین و بیان این دستاوردها نداشتند. اما دولت یازدهم می‌آید و در مورد دستاوردهای خودش صحبت می‌کند، مگر قاعده به این صورت نیست که شما باید از دستاوردهای دیگران به نفع خودتان استفاده کنید؟‌یا ما به طورکل جریان را بد متوجه شده‌ایم؟

یکی دیگر از مسائلی که بشدت این روزها باب شده، کلی‌گویی است.مثلاً یک زمانی تورم ما خیلی خوشگل و شیک بالای ۴۰ درصد بود، آن زمان هیچ‌ کس اعتراض خاصی به گرانی قیمت‌ها و سفره‌ای که قرار بود با نفت پر شود اما با«لایک!» پر شده بود، نداشت. اما الان که تورم متأسفانه و در کمال شرمندگی تک رقمی شده، ناگهان عده‌ای عصبانی شده و فریاد می‌زنند: ‌«مردم فقیر شده‌اند!». واقعاً هم راست می‌گویند، چون مردم الان در خانه‌هایشان فقط یک دوربین عکاسی دارند که به محض ورود کاندیداها به خانه‌هایشان از این بزرگواران عکس بگیرند، دیگر هیچ چیز قابل ملاحظه‌ای سر سفره‌هایشان نیست.اصلاً چرا راه دور برویم؟ شخصاً در زمان دولت‌های رنگین نهم و دهم یک بوگاتی و یک مازراتی داشتم که متأسفانه یکی از اعضای دولت یازدهم پس از پیروزی در انتخابات با بنده دست به یقه شد و به زور کتک این دو خودرو را از زیر پایم بیرون کشید.

مسأله دیگر بحث فدا شدن است… ببخشید! قاطی کردم. مسأله دیگر بحث مسکن است که دوستانی که تا دیروز فریاد می‌زدند که دولت های نهم و دهم بود که مردم را خانه‌ دار کرد، الان از مشکل مسکن صحبت می‌کنند، بنده فکر می‌کنم که احتمالاً تصور این دوستان این است که شخص رئیس جمهوری به خانه‌های مردم رفته و به آنها گفته: ‌«تا سر برج باید از اینجا بلند شید!»‌ چون نمی‌شود که مردم یک زمانی مسکن داشته باشند و یک زمانی مسکن نداشته باشند.دوستان یک طوری از مسکن مهر حمایت می‌کنند که بنده گاهی فکر می‌کنم «کاخ کرملین»‌را از روی این خانه‌ها الگوبرداری کرده‌اند، به همین دلیل توصیه می‌کنم همین بزرگوارانی که به« نخریدن خانه‌های مسکن مهر توسط مردم به دلیل کم‌ کاری دولت یازدهم» اعتراض دارند، خودشان بروند و یک ماه آنجا زندگی کنند، اگر گرگ آنها را نخورد یا اسیر راهزن‌ها نشدند، آن وقت قول می‌دهیم ما هم خانه‌های این طرح شگفت‌انگیز را بخریم!


منبع: برترینها

طنز؛ قهری؟ رای که میدی؟!

پدرام ابراهیمی در نوشت:

محمدباقر قالیباف آرزوی گفتن سومین «نه» را به دل ما گذاشت و خودش محترمانه کنار رفت و حالا دو گزینه مشخص‌تر از قبل در مقابل ماست: پل یا دیوار. البته این دو گزینه، سه حالت دارد: رای به پل، رای به دیوار (تو مایه‌های روم به دیوار) و رای ندادن (که می‌شود همان رای به دیوار). بعد از این صغرا کبرای بسیار نامحسوس، چند سوال از افراد موسوم به آرای مردد، آرای خاموش و قهرکرده‌های عزیز می‌پرسیم. پاسخنامه هم نداریم. برای خودتان جواب بدهید کفایت می‌کند.

یک- اگر وسط مردادماه در خانه‌ای زندگی کنید که با محله و نما و سیم‌کشی و علی‌الخصوص لوله‌کشی روکار آن مشکل دارید در این شرایط با اینکه امکان استفاده از کولر را دارید، آن را روشن نمی‌کنید؟ که چی؟

دو- شده شبی -گلاب به روی‌تان- راست‌روده شوید و همسرتان (اعم از زن یا شوهر) برای شما نبات‌داغ بیاورد و بگویید: «نه! این درمان‌ها مقطعیه. صبر می‌کنم بریم دکتر ریشه‌ای درستش کنم». خب عزیز دل، اول باید بتوانی از خانه خارج شوی، بعد ریشه‌ای و فلان. ریشه‌ات تا صبح از روده‌ات درمی‌آید!

سه- در شرایطی که باید با نردبان از دیوار مرتفعی بالا بروید، به جای پله اول و دوم و سوم، همان اول سعی می‌کنید پا روی پله آخر بگذارید؟ یا نردبان را کناری می‌اندازید و بالا می‌روید؟ (این مورد آخر با حامیان بعضی کاندیداها خط رو خط شد. ببخشید).

چهار- فرض کنید ناراحتی قلبی دارید و بقیه فکر می‌کنند تمارض و لوس‌بازی و از این حرف‌هاست. اگر قلب‌تان درد بگیرد، تا زمانی که به مرکز درمانی برسید، زیرزبانی و پروپرانولول استفاده می‌کنید یا صبر می‌کنید تا وراث باور کنند درد دارید؟! (البته معمولا مادرها از این سیستم‌ها دارند که برای هر کار ما می‌گویند: «خدا مرگم بده از دست کارای تو!» هفته‌ای هشت روز هم می‌روند دکترهای متنوع!).

و سوال آخر- هر کسی به چیزی افتخار می‌کند و این حق اوست. فضولی دلیلش هم به ما نیامده. فقط سوال اینجاست که اگر به دورانی برگردیم که در فرودگاه‌های جهان تا پاسپورت ما را می‌دیدند، هزارجور تست دی.ان.ای و قرنیه و… می‌گرفتند (که اثر انگشت محترمانه‌ترین‌شان بود) یا دوباره روزهایی بیاید که –زبانم لال- از گیِت‌هایی ردمان کنند که از گفتنش هم شرم دارم، آیا صفحه انتخابات شناسنامه‌تان را مثل تسوکه می‌گیریم جلوی روی مامور که بگوییم: «عوضش تا حالا رای ندادم؟ سفیدِ سفیده!». بیا برنگردیم.


منبع: برترینها

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (۳۹۶)

برترین
ها: نوشته های طنزِ حاصل ذهن خلاق هموطنان ایرانی از ابتدای
پیدایش SMS و ایمیل تا به امروز در شبکه‌های اجتماعی نظیر توئیتر، وایبر،
لاین، واتس آپ، تلگرام و …. حضور همیشگی و پررنگی داشته و دارند. بعید
است که سوژه ای در صدر اخبار و صحبت های روز دنیا یا ایران باشد و مردم
خلاق ما در راه طنازی و لطیفه سازی برای آن سوژه اقدامی نکرده باشند!

سعی داریم در این سری مطالب گزیده ای از این نوشته ها را در اختیار شما قرار دهیم که امیدواریم مورد استقبال شما عزیزان قرار گیرد.

******

۱٫ ‏وقتی که آدم قراره شب برگرده به رختخوابش اصلا چه کاریه که صبح ازش بیاد بیرون؟ چرا اینقدر کار بیهوده می‌کنیم ما؟

۲٫ یه جوری میگن اسب حیوان نجیبی ست که انگار بقیه حیوونا سر کوچه وای میستن دختر بازی میکنن.

۳٫ ‏من اول فکر میکردم “مادرخرج” یه فحشه، بعد یه بار رفتیم بیرون من مادرخرج شدم فهمیدم از صدتا فحش هم بدتره!

۴٫ تو بیوی این شاخای اینستا جوری با حجم زیادی از شروط و تهدیدها مواجه میشی که انگار اومدیم خواستگاری.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

وقتی آنتی ویروس رایگان رو لپتاپت نصب میکنی 

۵٫ ‏یه استاد هست فامیلش آغاسیه بعد میگه برید تو سایت من هرچی واسه دانلود گذاشتم بگیرید. بهش میگم من فول آلبوم شما رو دارم، ناراحت شد انداختم بیرون.

۶٫ کریم بنزما اگه ایرانی بود قطعا الان داشت تو خیابون زند شیراز پاسور و سی دی میفروخت.

۷٫ ‏ما یه یعقوبعلی داریم بهش میگیم یَقَل. خانومش تازه فهمیده کلی حال کرده. حدس زدیم که دلیلش شاید این باشه که میتونه بهش بگه یَقَل ام، بیا بغلم.

۸٫ ‏چطوری ممکنه از بوی رنگ و بوی بنزین بدتون بیاد؟ من حتی اگه عطرش بود میزدم به خودم میرفتم بیرون.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

من وقتی ظهر از خونه میزنم بیرون تو این هوا 

۹٫ ‏تو ترانه‌های با مضمون شکست‌ عشقی‌تون از ترکیب قرص خواب استفاده نکنین ه‍م می‌فهمیم چقد پاره شدین.

۱۰٫ بابا این حرفا چیه میزنین؟به یارو میگم داره از دماغت خون میاد،گفت یکی رو تو مغزم کشتم. حالا ۵ دقیقه پیش خودم دیدمش دستش تا مچ تو دماغش بود.

۱۱٫ دادن حق طلاق و حق خروج از کشور و حق تحصیل و کار به همسر که هنر نیست. عاشق اونه که حق آخرین نون خامه ای رو بده بهش.

۱۲٫ منی که به شما می‌گم حتمن رای بدید برام فرقی نداره. من سه هفته دیگه از ایران می‌رم. من نگران چهار هفته دیگه‌م که بر می‌گردم.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

‏گفتم یه جا قبلا دیدمش نگو تو GTA بوده 

۱۳٫ مامانا دروغ می‌گن، مامانا برای اعلام ساعت صبحگاهی خیلی دروغ می‌گن.

۱۴٫ فاز اون افرادی که میرن پای صندق رای اسم تتلو یا حامد همایون رو مینویسن درک نمیکنم. ابله این رای سرنوشت خودته لااقل بنویس اقام داریوش.

۱۵٫ تتلو عکس گذاشته ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم :))))) امسال رای گیری تو اردیبهشته.

۱۶٫ به نظرم یه بار چهارسال بدون رییس جمهور پیش بریم ببینیم اصلا فرقی می‌کنه اوضاع؟

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

من با ۳۲ سال سن هنوز از این میترسم 

۱۷٫ تبلیغات انتخاباتی فقط اون که تتلو گفت اگه دوس دارین من دوباره بیفتم زندان به روحانی رای بدین.

۱۸٫ تو انقلاب یکم بچرخی حتی میتونی سوالای شب اول قبر رو بگیری. نتونستی میتونی پول بدی نکیر و منکر قبولت کنن.

۱۹٫ موجوداتی ماشین رو کنار اتوبان پارک می‌کنن میرن از درخت‌های وسط اتوبان آویزون میشن که توت نرسیده بخورن! الان فصلش شده.

۲۰٫ این دافایی که کاندیدای شورای شهر شدن بنرای تبلیغاتیشون آدمو یاد دیوارای ارایشگاه زنونه میندازه.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

جیسون استاتهام در انتخابات شورای شهر تبریز 

۲۱٫ یه رفیق دارم ۴ سال پیش یه بار به برنامه نوبت شما زنگ زده اونم وسطش قطع شده بعد تا الان همه جا توی پروفایل هاش مینویسه فعال سیاسی.

۲۲٫ من هر جا برم خواستگاری لیست اموال کاندیدارو با خودم میبرم میگم اینا اینه وضعیتشون از من چه توقعی دارید.

۲۳٫ ‏آقا من دلم تنگ میشه برا مناظره چیکار کنیم؟ باید چار سال دیگه صبر کنیم برا سیزن جدیدش یعنی؟

۲۴٫ عشق باید دوطرفه باشه ولی متاسفانه ته‌دیگ ماکارونی اصن نمیدونه عشق چی هست.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

وقتی بهت میگه هرجور راحتی 

۲۵٫ از نظر پسرها سه تا رنگ اصلی داریم، ولی از نظر دخترها حتی آبی آسمانی جمعه با آبی آسمانی شنبه فرق داره.

۲۶٫ به این فکر کنین که اول مهر متولدین ۱۳۷۸ میرن دانشگاه و یک دقیقه سکوت کنین.

۲۷٫ کنسرت های رضا گلزار خیلی جالبه، دخترا واسه خودِ رضا گلزار میرن، پسرا میرن چون دختر زیاد میره، رضا گلزار هم فکر میکنه صداش خوبه.

۲۸٫ ‏من هنوز معتقدم تو فیلم تایتانیک ، جک اگه آخر فیلم جای لاس زدن با رز دو تا بیست متر قورباغه و کرال پشت میرفت از سرما یخ نمیزد.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

وقتی یه ستاره دریایی دلگییییره و تنها 

۲۹٫ آیا مى دونستین هاشمى طبا یه برادر داره به اسم دى جى طبا، این درس خوند دکتر شد اون درس نخوند تو رادیو جوان ریمیکس میده بیرون.

۳۰٫ چقد خوشگل تو شهرمون ریخته ما خودمون خبر نداشتیم. (تبلیغات شورای شهر)

۳۱٫ هوای اهواز داره وارد وضعیتی میشه‌که جای کرم ضد آفتاب باید پودر سوخاری بمالیم.

۳۲٫ دو واژه ی “بارون” و “دیوونه” رو از ترانه سراها بگیری، موسیقی پاپ کشور رسما فلج میشه.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

‏نزدیک انتخاباته همه چی آزاده :)))))))))))) 

۳۳٫ خدا رو شکر تو این هوای گرم هر جا رو نگاه میکنی یه ستاد انتخاباتی هست که داره شربت میده.

۳۴٫ ‏«حضرت عباسی» یه کلمه ایه که استفاده ازش ربطی به فرهنگ و دین و ایمان نداره، انیشتین هم یه جاهایی واسه اثبات نظریش به کار میبرد.

۳۵٫ ‏بعضی وقتا جوری از روحانی تعریف میکنن که میترسم اگه رای آورد بگه شما لیاقت منو ندارید و جمع کنه بره رییس‌جمهور سوئیس شه.

۳۶٫ دیوار دانشگاه یه اطلاعیه زده بودن که به واجدین شرایط هشت میلیون وام میدن، رفتیم شرایطو خوندیم دیدیم راحت ترینش اینه که فرزند دو شهید باشی.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

پس معنیش اینه

۳۷٫ هیچوقت از یه دختری که خط چشم دنباله دار کشیده نپرسین چرا دیر کردی.

۳۸٫ دختره ۱۳ سالشه پی ام داده میگه من برنامه غذایی مخصوص‌دارم که بچم خوشگل‌بشه. من هم سن این بودم یه هفته التماس میکردم شوت سوباسا به تیرک نخوره.

۳۹٫ موقع آموزش رانندگی اینقدر تند میرفتم، استاده بهم گفت؛ پسرجان پشت ماشین نوشته تحت تعلیم نه تحت تعقیب.

۴۰٫ تو دستشویی شیر آبو نیم دور می پیچونی کل آبِ شهر ازش میپاشه به درُ دیوار و سرُ صورتت، حالا ۱۷دور باید بتابونی تا بسته شه.

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396) 

مای اپل واچ 

۴۱٫ رفته بودیم عروسی، برادر عروس یه جوری با شوق و ذوق میرقصید که قشنگ مشخص بود از اینکه اتاق دیگه مال خودش شده خوشحاله.

۴۲٫ طرف رو توی توییتر آنفالو کردم رفت فیسبوک آنفرندم کرد تو تلگرام هم بلاک. حالا تو خیابون هم که پیاده میرم حواسم به ساختمانای بلند هست مبادا تک تیر انداز نزنه منو.

۴۳٫ ننم داشت شام میذاشت ، گفتم زیاد بزار ، یه یه بار مصرف هم ببرم واسه ممدباقر، گشنه نخوابه.

۴۴٫ یکی از فانتزیای کواکبیان اینه که خدا بهش یه دختر بده اسمش رو بذاره “کوکب”.

۴۵٫ این خط لوله ی سراسری که میگن همون دانشگاه دولتی خودمونه؟

شوخی‌های جالب شبکه‌های اجتماعی (396)

اینجاست که باید ماشین و بزاری و فرار کنی


منبع: برترینها

طنز؛ من به کالباس رأی می‌دهم

علی رمضان در نوشت:

نخستین انتخابات در مدرسه ما، حال و هوای عجیبی داشت. تا آن موقع، کسی نظر ما را نپرسیده بود. یعنی در هیچ موردی نظرمان را نپرسیده بودند. حتی همان اول مهر که کله صبح بیدارمان کردند و از زیر پتو کشیدنمان بیرون و با دهان خشک، فرستادنمان مدرسه، باز هم نظرمان را نپرسیدند، که اصلا از این وضع آلاخون والاخون، خوشمان می‌آید یا نه. در شرایط برابر اگر سگ را هر روز صبح با چوب می‌زدند، از لانه‌اش بیرون نمی‌آمد اما ما مجبور بودیم برویم مدرسه، به دنبال علم بهتر از ثروت. حالا قرار بود، برای نخستین‌بار نظر ما را هم بپرسند.

اسمش شورای دانش‌آموزی بود. اما دقیقا نمی‌دانستیم یعنی چه. کسی هم چیزی در این مورد نمی‌گفت. قرار بود چند نفری انتخاب شوند و بروند داخل شورا. حالا این‌که وقتی بروند داخل، قرار است چه کار کنند معلوم نبود. هرکس هم که دوست داشت می‌توانست داوطلب شود و برای همین تقریبا تمام مدرسه می‌خواستند داوطلب شوند. با این وضع هیچ‌کس برای رأی دادن باقی نمی‌ماند.

آقای ناظم اما حواسش جمع‌تر از این حرف‌ها بود. برای همین هم دفتر معاونت به‌عنوان محل ثبت‌نام تعیین شد. نخستین مرحله ثبت‌نام، رسیدن خدمت جناب فراهانی بود. بعد از مشخص شدن محل ثبت‌نام، نصف بچه‌ها از خیر کاندیداتوری گذشتند. هیچ معلوم نبود آدم همین‌طور که می‌رود دفتر فراهانی، همان‌طور هم بیاید بیرون. ممکن بود یک لحظه دستت خط بخورد، ببینی اشتباهی زیر یک تعهدنامه‌ای، برگه قبول مسئولیتی، اعتراف‌نامه‌ای چیزی را امضا کردی و نفهمیدی.

بعد از این‌که نخستین جگردار از دفتر معاونت بیرون آمد، معلوم شد مراسم پرکردن فرم همین‌طور خالی خالی هم نبوده. فراهانی قبل از این‌که دست کسی به کاغذ درخواست کاندیداتوری برسد، چندتایی سوال می‌پرسید. سوال‌هایی که مشخص می‌کرد، اصلا طرف صلاحیت پر کردن فرم را دارد یا نه.

تخصص فراهانی یک‌جور آچارکشی حسابی بود که ظرف چند دقیقه معلوم می‌کرد، طرف نشتی دارد یا نه. جادوی فراهانی در چشم‌هایش بود. چشم در چشم نگاهت می‌کرد و طوری زل می‌زد که انگار از همان‌جا می‌رود داخل و تا انتهایت را می‌بیند. اگر نگاهت را می‌دزدیدی یا سرت را می‌انداختی پایین هم باز فرقی نمی‌کرد. انگار با چشم‌هایش می‌رود داخل سرت و همه‌چیز را می‌بیند.

اگر نشتی نداشتی و نم پس نمی‌دادی، تازه صلاحیت گرفتن فرم را پیدا می‌کردی. از لحظه پر کردن فرم تا شمردن آرا، و حتی بعد از پیروزی در انتخابات، درست‌تر بگویم تا لحظه فارغ‌التحصیلی، فراهانی همچنان نشتی افراد را رصد می‌کرد. کسی نمی‌توانست از این سیستم چند لایه سوراخ در برود.

این‌طور بود که رقابت، بین تنگ‌ها و آنهایی که ادای تنگ‌ها را در می‌آوردند، آغاز شد. محل تبلیغات، تابلوی اعلانات مدرسه بود. شور و حال عجیبی بین بچه‌ها، حاکم شد. بازار وعده و وعید داغ بود. یکی می‌خواست امتحانات خرداد را حذف کند، آن یکی بوفه را مجانی می‌کرد و یکی هم از جنس خودمان بود و می‌خواست خشتک‌های پاره را بدوزد و کفش‌های کهنه را واکس بزند. هرچه به روز انتخابات نزدیک‌تر می‌شدیم، وعده‌ها بزرگتر و عجیب‌تر می‌شد. آن وسط یکی از نامزدها خامی کرد و قول بستن دفتر معاونت را داد. همان روز فراهانی اسمش را روی تابلو خط زد و پسر بیچاره تا یک ماه بعد از انتخابات، بین موتورخانه مدرسه و دفتر معاونت، در رفت و آمد بود.

دانش‌آموزها توجهی به شعارها نداشتند و بیشتر دنبال وعده‌های عملی بودند. برای همین هم یکی از نامزدها توانست به راحتی از بقیه جلو بزند. چون یک زنگ قبل از انتخابات، رفت بوفه و برای کل مدرسه، سفارش ساندویچ کالباس داد. خوب می‌دانست که نقطه ضعف ما همین نمک‌گیر شدن است. به حرمت نان و نمک، نامزد کالباسی با اختلاف زیادی رأی آورد. آن روز، ما گربه‌هایی بودیم که داشتیم وسط حیاط خودخوری می‌کردیم.


منبع: برترینها

طنز؛ قالیباف باید معلم پرورشی می‌شد

مهرشاد مرتضوى در نوشت:

مناظره
آخر انتخابات ریاست‌جمهوری یه جوری بود که در واقع باید مثل بازی‌های لیگ
قهرمانان اروپا با ۱۰ ثانیه تاخیر پخش می‌شد و اون زیر صفحه یه علامت هشدار
میذاشتن که هر وقت چراغ می‌زد، گوش بچه‌های زیر ۱۰ سالی که دم دستمون بودن
رو می‌گرفتیم که حرف زشت یاد نگیرن!

با این حال مناظره این قدر
نکات آموزنده داشت که قشنگ نقش مدرسه رو برای همه مردم بازی می‌کرد. اصلا
پیشنهاد می‌کنیم سالن مناظره‌ها رو برای اینکه چهار سال خاک نخوره به‌عنوان
مدرسه استفاده کنن و از شخصیت‌های سیاسی هم بخوان که بیان توش تدریس کنن.
یه لیست از درس‌هایی که این عزیزان می‌تونن ارائه بدن رو هم آماده کردیم:

هاشمی‌طبا- ادبیات فارسی و انگلیسی:
آقای هاشمی طبا نشون داد دود از کنده بلند میشه و هنوز هم با اینکه نیم
قرن از دوران مدرسه رفتنشون گذشته، روی شعرهای کتاب ادبیات مسلط هستند. کاش
چند تا مناظره دیگه هم ادامه پیدا می‌کرد تا ایشون آرایه‌های ادبی داخل
ابیات مثل مراعات نظیر و تلمیح رو هم برامون توضیح بدن. استاد در زبان
انگلیسی هم مسلط هستند و یک کلمه رو این قدر تکرار می‌کنن که ملکه ذهن دانش
آموز بشه. مثلا الان اگه یه نفر از من بپرسه how are you به جای
گودمورنینگ جواب میدم «اکسپورت اوریِنتِد!».

قالیباف- پرورشی: اصلا
درستش این بود که به جای آقای آقاتهرانی، دکتر کاپیتان شهردار لوله‌شناس
قالیباف به‌عنوان معلم اخلاق دولت قبل فعالیت می‌کردند. چون تنها چیزی که
دولت نهم و دهم کم داشت، کپی بود و آقای قالیباف می‌تونست تجربیات ارزشمند
خودشو در اختیار دوستان قرار بده. از بحث دور نشیم؛ آقای قالیباف دیروز
نشون دادن که ادب مرد نه، ولی به به به دولت او! کلماتی از ایشون شنیدیم که
که فقط معلم‌های پرورشی مدارس دهه ۶۰ در حالی که با شلنگ دنبال دانش‌آموز
می‌دویدن فریاد می‌زدن و قشنگ به پرورش دانش‌آموز کمک می‌کردن که پس فردا
تو دعوا اگر کتک نمی‌تونه بزنه، حداقل چهار تا فحش بده دلش خنک شه!

روحانی- مدیر مدرسه:
آقای روحانی نشون داد کاملا می‌تونه مثل مدیر مدارس عمل کنه. یعنی پرونده
همه دانش‌آموزها دم دستشه و تا یکیشون خلافی کرد، سریع پرونده‌اش رو
می‌تونه دربیاره و بزنه زیر بغلش، برش گردونه به دامان خانواده.

رئیسی- ریاضی:
آقای رئیسی تو مناظره یه جوری اعداد و ارقام رو دقیق می‌گفتن که اویلر و
لاگرانژ از پاسخ می‌ماندن! مثلا ایشون به قاچاق حدود ۱۸ میلیارد دلاری
اشاره کردن و بعد ادامه دادن که ۱۶٫۲ میلیارد دلار قاچاق میشه! الان که
بیشتر بهش فکر می‌کنیم، خودمون هم از پاسخ می‌مانیم.

میرسلیم- فیزیک و تربیت بدنی:
آقای میرسلیم که مشخصا با‌توجه به تخصص‌شون می‌تونن تربیت بدنی رو درس بدن
و از طریق همین تربیت بدنی، مفاهیم اقتصاد رو هم به دانش‌آموزان منتقل
کنن. در کنارش فیزیک مکانیک هم بلدن تدریس کنن. فقط از دانش‌آموزها خواهش
می‌کنیم مثل آقای میرسلیم زیاد اتومبیل‌ها رو از نزدیک بررسی نکنن، چون یه
وقت دود میره تو حلق‌شون و صداشون دیگه هیچ‌وقت صاف نمیشه.

جهانگیری- زیست، شیمی، هندسه، گسسته و سایر درس‌های باقی‌مونده: مدرسه خودمه، دوس دارم اختیار نصف درس‌ها رو بدم به جهانگیری!


منبع: برترینها

طنز؛ گاهی به آسمان – اگر شد – نگاه کن

پوریا عالمی در نوشت:

محمدباقرجان سلام.

من پوریام. شما شهرداری، من روزنامه‌نگار. ما با هم در ارتباطیم؛ یعنی من ١٢ سال است که هرروز شما را یاد می‌کنم. چه زمان‌هایی؟ آها… صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم و می‌خواهم بروم پارک بدوم می‌بینم که نزدیک‌ترین پارک به‌دردبخور – هرجای تهران که باشم – با من نیم‌ساعت فاصله دارد. برای همین از شما یاد می‌کنم. بعد که می‌خواهم بروم سر کار تصمیم می‌گیرم پیاده‌روی کنم، اما چون پیاده‌رویی وجود ندارد مجبور می‌شوم مثل بتمن روی  در و دیوار و کاپوت ماشین‌ها بپرم و پیش بروم. درست وقتی که از لای دوتا گلگیر ماشین دارم خودم را رد می‌کنم و یکهو می‌بینم زیر پام یک چاله با عمق شش متر وجود دارد، دقیقا همان‌موقع که یک پام این‌ور چاله شهرداری است و یک پام آن‌ور چاله و صدای قرچ شکافتن درز شلوارم را می‌شنوم، از شما یاد می‌کنم.

اینها هیچی، وقتی سوار مترو می‌شوم و به دلیل کمبود واگن و زیادبودن جمعیت با دوروبری‌هام احساس تنگی جا و نفس می‌کنم، از شما یاد می‌کنم. راستش وقتی توی پل صدر؛ چه طبقه اولش، چه طبقه دومش، چه طبقه پانزدهمش توی ترافیک دوساعت گیر کردم و دارم می‌ترکم و به هزینه ساخت این پل مفید فکر می‌کنم، از شما یاد می‌کنم. وقتی توی تونل توحید، توی ترافیک دارم به دیوار نگاه می‌کنم از شما یاد می‌کنم. شب‌ها وقتی آشغال‌ها را مأموران زحمتکش نصفش را کف خیابان جا می‌گذارند از شما یاد می‌کنم. حتی وقتی یکهو می‌بینم چند نفر دارند به زیبایی دست‌فروش‌ها را از سر راه جمع می‌کنند و می‌ریزند توی نیسان شهرداری از شما یاد می‌کنم. با دیدن آسمان زیبای تهران در عکس‌های قدیمی از شما یاد می‌کنم و وقتی می‌بینم که ما توانسته‌ایم درخت‌ها را از سر راه برداریم و راه را برای ماشین‌ها باز کنیم با خوشحالی خارج‌ازوصفی از شما یاد می‌کنم.

وقتی می‌بینم کوه را مثل انسان‌های غارنشین توانسته‌ایم سوراخ کنیم و مجتمع بسازیم و باعث زیبایی شهر و اصلاح اضافات کوه بشویم با غرور از شما یاد می‌کنم. من هربار که باران می‌آید و خیابان‌ها رودخانه می‌شوند و می‌بینم اولین‌بار برای اینکه داشتم در خیابان غرق می‌شدم رفتم شنا یاد گرفتم، از شما و از شنا یاد می‌کنم. هربار می‌بینم یک خانه بلااستفاده قدیمی بعد از مدت‌ها در شمال شهر چراغش روشن شده و یک کارگر زحمتکش شهرداری از ملک چندصدمتری با رضایت‌خاطر بیرون می‌آید، از شما یاد می‌کنم. اصلا اینها که چیزی نیست، وقتی می‌بینم شما از فیس‌بوک و توییتر چون فیلتر است استفاده نمی‌کنی و استاتوس‌هات را روی بیلبوردها و پل‌های عابر پیاده می‌نویسی، از این خلاقیت و فیلترمندی کیف می‌کنم و از شما یاد می‌کنم.

محمدباقرجان

من واقعا فن شما هستم. می‌گویند تیمور لنگ وقتی در نبردی شکست خورده و ناامیدانه در خرابه‌ای پنهان شده بود، می‌بیند که مورچه‌ای دانه گندمی را به دهان گرفته و می‌خواهد از دیواری بالا برود، اما هربار به زمین می‌افتد. مورچه اما دست از تلاش برنمی‌دارد و بعد از ۴٠ بار موفق می‌شود بار سنگین را به بالای دیوار ببرد. می‌گویند تیمور لنگ با دیدن این صحنه متأثر می‌شود و برمی‌گردد و به میدان نبرد می‌رود و جنگ را پیروز می‌شود. حالا راستش من هم مثل او، هربار که شما کاندیدای ریاست‌جمهوری می‌شوی و از شکست سنگین دچار یأس و افسردگی نمی‌شوی و بار دیگر در انتخابات شرکت می‌کنی، واقعا از ته دل کیف می‌کنم و از شما درس می‌گیرم. آفرین بر این همت.

محمدباقرجان

شاید فکر کنی من آدم مسخره‌ای هستم و مثل حرفی که به رئیس‌جمهور در مناظره زدی، اهل «کثافت‌کاری» هستم. نه واقعا. من واقعا فن شما هستم. به نظرم مدیر توانمندی هستی و توانسته‌ای ١٢ سال شهردار پایتخت ایران باشی. راستش تنها نکته من این است که توی مناظره‌ها یک‌طوری دولت روحانی را می‌کوبی که من جلو رفقام که مهاجرت کرده‌اند شرمنده می‌شوم. چون من تا دیروز می‌گفتم ایران گل‌وبلبل و همه‌چیز اوکی است و ما داریم به جلو حرکت می‌کنیم. راستش این‌طوری که شما توی مناظره، کشور را شستی و گذاشتی کنار، من دیگر حرفی برای گفتن ندارم و نمی‌دانم دقیقا از چی داشتم دفاع می‌کردم. خلاصه خواستم بگویم دوتا رأی بیشتر ارزش ندارد، این دعواها تمام می‌شود، یا اسم شما از صندوق درمی‌آید یا یکی دیگر. فرداش چی؟ با این حجم افسردگی و دلسردی‌ای که در مردم ایجاد کردی چه می‌کنی؟

محمدباقرجان

بعد از حرف‌هایی که در مناظره‌ها زدی، دلم خیلی گرفت و آه کشیدم و خواستم سرم را بلند کنم و به آسمان نگاه کنم و کمی برای خودم و خودت دعا کنم. دیدم متأسفانه این برج‌ها در کوچه‌های شش‌متری، آسمان را از ما گرفته‌اند و راه دعا بسته است. چه‌کار کنیم محمدباقرجان؟ من مرده، شما زنده، اگر وقت می‌شود قبل از مناظره گاهی به آسمان نگاه کن.

قربانت؛ هم‌وطن شما، پوریا


منبع: برترینها

طنز؛ گلابی برجام و جشن خودکفایی کود!

شهرام شهید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی در نوشت:

شنگول از پشت پنجره تو کوچه را نگاه کرد و گفت: مامان چرا چند روزه زباله‌هامون را نمی‌برن. کوچه پر از سوسک و موش شده. حبه انگور گفت: اینطوری حتما باز خاموشی زیاد میشه. آخه زباله‌ها را نبرن چطوری برق تولید می‌کنن؟ بزبزقندی گفت: هرچی می‌کشیم از این آقای قالیبافه. رفته هرچی ملک نجومی تو تهران بوده سند زده به نام رفتگرها. این بنده‌های خدا هم درگیر اسباب‌کشی هستن و نمی‌رسن بیان زباله‌ها را جمع کنن. یکهو از بیرون صدا آمد. یک وانتی پشت بلندگو داد می‌زد: سیب‌زمینی، پیاز، گلابیِ برجام… خونه‌دار زنبیلو بردار و بیا. شنگول سرش را از پنجره کرد بیرون و گفت: گلابی برجام دیگه چه صیغه‌ایه؟ راننده گفت: همون گلابی نطنزه دیگه. بعد از مناظره دیروز و حرف‌های رئیسی اسمش را گذاشتیم گلابی برجام. شنگول گفت: خب یک‌کیلو از این گلابی برجام میدی؟ درختی که جلوی در بود، گفت: نخر.

این گلابی تو نارمک ارزون‌تره! شنگول گفت: وا! ‌هاشمی‌طبا روی نیمکت پردیس روبه‌روی خانه نشسته بود و به افق‌های دور خیره شده بود. یکهو گفت: شنگول جان فراخنابودن را رها کن. ما گل‌های خندانیم. خودمان باید قدم برداریم بیاییم سمت کالا. کالا که مثل سایه نیست خودش بیاد. بیاد هم از مبادی غیررسمی میاد که قشنگ نیست. منگول گفت: این روزا همه یا درخت شدن یا گل‌های خندان. از بس کود تو مملکت زیاد شده، اینجوریه‌ها. ‌هاشمی‌طبا گفت: بله امروز جشن خودکفایی گندم می‌گیریم اما چهار‌سال پیش جشن خودکفایی کود می‌گرفتن! فرقش اینه. شنگول گفت: اَه یاد بوش افتادم. اصلا گلابی نخواستیم. پنجره را بست. چند دقیقه بعد در زدند. حبه انگور گفت: کیه‌کیه درمیزنه؟ صدا از پشت درگفت: پستچی‌ام.

خوشگل موطلایی خونه است؟ مامانشون گفت: اشتباه زنگ زدی. زنگ مغازه لوله‌کشی بغلی را باید بزنی. پستچی گفت: زنگ زدم کسی باز نکرد. میشه شما نامه را تحویل بگیری؟ بزبزقندی گفت: خب حتما رفتن یه جا لوله کنن بیان. حالا نامه از کجا اومده؟ پستچی گفت: انگار مردم بعد از دیدن فهرست دارایی‌های ایشان در تلویزیون دلشان کباب شده. یک کمپینی راه انداخته‌اند برای جمع‌کردن کمک‌های مردمی. انگار این کمک‌ها را با این نامه فرستادن. شنگول یواش گفت: مامان در را باز نکنی. دستت بخوره اثر انگشت شما میمونه رو پاکت. بزبزقندی خطاب به پستچی گفت: من دستم بنده. برمیگردن خودت بده بهشون. کمی که گذشت، بچه‌ها دیدن هیچ صدایی از تو کوچه نمیاد، خیلی غیرطبیعی بود. مامانشون لای در را باز کرد.

درخت هنوز آن‌جا بود. گفت: سلام عرض کردم. به بهار خوش آمدید. بربزقندی گفت: ایییییش! میرسلیم از ته‌کوچه لخ‌لخ‌کنان می‌آمد. درخت بهش گفت: مهندس چرا لب و لوچه‌ات آویزونه؟ میرسلیم جواب داد. یک عمر رئیس فدراسیون نجات غریق بودم. قرار بود اگر این رفقای هم‌جناح تو مناظره‌ها غرق می‌شدن، نجاتشون بدم اما این جهانگیری و‌ هاشمی‌طبا تیوپ‌هامو سوراخ کردن. خودمم اونقدر آماده نیستم بزنم به دل آب. ازطرفی می‌ترسم رفقا غرق بشن و اصولگراها یک عمر منو مقصر بدونن. درخت خندید. بزبزقندی هم خندید. گفت: بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر/ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ در را بست و گفت: بچه‌ها چند روز زباله تولید نکنین تا تکلیف شهردار بعدی هم مشخص بشه.


منبع: برترینها

طنز؛ سبزیجات سیاسی

پوریا عالمی در نوشت:

هرگونه شباهت این میوه‌ها با سیاست‌مداران ربطی به این میوه‌ها ندارد و مسئولیت آن با دیگر میوه‌‌هاست.

کدو: اصولا گرایش سیاسی خاصی ندارد. بودونبودش در قابلمه محسوس نیست. روی مخ بعضی‌هاست و بهش حساسیت دارند. به‌همین‌دلیل اگر در بعضی خورشت‌ها شرکت کنند، دیگران لب به غذا نمی‌زنند.

بادمجان: کدوی قلدر. او کدویی است که با کت و شلوار تیره حضور پیدا می‌کند. با گول‌زدن لپه، از باقی قیمه‌ها اعلام استقلال و حزب قیمه‌بادمجان را تشکیل داده است.

خیار: پای ثابت همه جلسات. اصولا کم حرف می‌‌زند و زود تمام می‌شود. درست است که سروزبان شیرینی دارد، اما اصولا باطن و ته تلخی دارد و آخر جلسات را با تلخی تمام می‌کند. بااین‌حال چون سر شیرینی دارد، مردم آخر و عاقبت تلخش را فراموش می‌کنند.

خیارچمبر: پیش‌کسوت خیار است. خیار پیر؛ خیاری که خاصیت و شیرینی خیار را ندارد و چون به‌موقع دیده نشده و روی دست مانده، فقط پیر شده است.

ترب: سیاست‌مداری که حرفی برای گفتن ندارد، اما بلد است خودش را وارد جلسه کند.

تربچه‌نقلی: بچه سیاست‌مداری که همراه پدر تربش در جلسه‌های سیاسی شرکت می‌کند تا پیشرفت کند. حالا پیشرفت کند چی می‌شود؟ ترب.

سبزی‌خوردن: حزب جوانان سبزیجات که بدون اینکه معلوم شود چی‌به‌چی است ازشان استفاده می‌شود و خورده می‌شوند و تمام می‌شوند. سبزی‌خوردن‌ها بعضی‌وقت‌ها انشعاب می‌کنند و با پنیر می‌ریزند روی هم که البته یک ترکیب سبزی‌خوردن و پنیر یک لقمه بیشتر نمی‌شود و همان اول کارشان به آخر می‌رسد.

ریواس: پدرخوانده سبزیجات. معلوم نیست فایده‌اش چیست، اما سبزیجات بااحترام از او حرف می‌زنند.

کرفس: پدر معنوی سبزیجات. می‌گویند فایده زیادی دارد و در ترکیب سبزیجات نقش زیادی دارد. او اصولا اگر در جمع سبزیجات باشد، امنیت سبزیجات تأمین می‌شود چون کرفس خیلی گوشت‌تلخ است. کرفس هم مثل بادمجان یک‌بار تلاش کرد با لپه‌ها دست‌به‌یکی کند و حزب خورش کرفس را ساخت که متأسفانه مقبولیت پیدا نکرد و با رابطه‌هایی که داشت توانست به‌عنوان غذای سازمانی هفته‌ای یک‌بار در ادارات دولتی سر ناهار حضور پیدا کند.

سیب‌زمینی: سیاست‌مداری که رگ ندارد و تحت هر شرایطی، با هر آشپزی، با هر غذایی، به هر شکلی، در صحنه حضور دارد.


منبع: برترینها

طنز؛ لطفاً سوار دستاوردهای دولت نشوید مرسی اه!

فریور خراباتی در نوشت:

دلواپسان عزیز، گرامی و تو دل برو، در این چهار سال هر چه توانستند نثار دولت و دستاوردهایش و خصوصاً برجام کردند. ما هم که زبان‌مان از توضیح تفاوت‌های الان با چهار سال پیش الکن است از بیخ! در نتیجه می‌خواهیم یک مرور‌ ریزی روی اتفاقات این چهار سال انجام دهیم.

روابط بین‌المللی: ما در دولت‌های درخشان نهم و دهم به سطحی از روابط بین‌المللی رسیده بودیم که به کومور می‌گفتیم: «داداچی!» و زمانی که رئیس دولت به نیویورک می‌رفت تا سخنرانی کند، دیپلمات‌های کشورها می‌خواندند: «تو کلاس منتظر زنگ تفریح می‌شینم، تا که این زنگ بخوره تو حیاط تورو ببینم» بعد همین‌طور که حرکات موزون انجام می‌دادند سالن را ترک کرده و رئیس دولت ما هم مثل سیامک انصاری به دوربین زل می‌زد.

فروش نفت: فروش نفت در آن دوران به این صورت بود که ما با روش«بازرگان هندی» نفت خود را می‌فروختیم، یعنی نفت می‌دادیم و به جایش«برنج هندی» و «عروسک چینی» وارد می‌کردیم. کار به جایی داشت می‌رسید که واحد فروش نفت از«بشکه» به «استکان» تغییر کرده بود. پول‌های نفت را هم می‌دادیم به«ب.ز.» رفقا تا فکری برایش در بانک‌های خارجی بکنند.

تورم: هیجان انگیز‌ترین بخش دولت سابق. یعنی امروز یک جنسی را می‌خریدید، ممکن بود از فردا دیگر توان خرید آن را نداشته باشید.در عین حال کارخانه‌ها با پایین آوردن سطح کمی و کیفی محصولات تازه زحمت می‌کشیدند و تورم را مهار می‌کردند.به این صورت که شما یک بسته چیپس می‌خریدید، تا در آن را باز می‌کردید یک صدایی از دهانش در می‌آورد و ته بسته یک دانه چیپس بود که نگاه مظلومانه‌ای به شما می‌کرد و می‌گفت: «عزیزم من تنهام، لطفاً منو نخور!».حتی ما یک بار به رستوران رفتیم، درخواست شیشلیک داشتیم اما وقتی قیمت‌ها را دیدیم به گارسون گفتیم: «همون شیشکی همیشگی!».

هواپیما: در یک دوره‌ای شرایط به گونه‌ای بود که بنده پیشنهاد دادم نام وزارت راه را به«وزارت سقوط هواپیما و راه» تغییر بدهند. سوار هواپیما که می‌شدیم، هواپیما به زبان می‌آمد و می‌گفت: «بچه‌ها لطفاً منو نجات بدید، نذارید سقوط کنم».کاپیتان شهبازی در آن دوران روزی سه هواپیما را از سقوط حتمی نجات می‌داد.حالا که می‌بینم یکی از دلواپسان و منتقدان دولت سوار ایرباس می‌شود و از تهران به تبریز می‌رود، دلم می‌خواهد بگویم: «لطفاً سوار دستاوردهای دولت نشوید، مرسی اه!»


منبع: برترینها