این روزها در تماشاخانه‎ی ایرانشهر چه خبر است؟

تماشاخانه ایرانشهر در روزهای آغازین شهریور سال ۹۶ میزبان چند نمایش است.

عصرایران – در روزهای آغازین شهریور ۱۳۹۶ تماشاخانه ایرانشهر میزبان چهار اثر نمایشی است که این روزها روی صحنه می رود.

فروغ سارا‌پینا

نمایش «فروغ سارا‌پینا» به نویسندگی و کارگردانی محسن حسینی و با بازی محسن حسینی، روجا جعفریان، سپیده صیفوری، آزاده بهمنش، الهه مُونسی از ۵ تا ۳۰ شهریورماه ساعت ۱۹ در سالن استاد ناظرزاده کرمانی تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه می رود.

 هزار شلاق

نمایش «هزار شلاق» بر اساس متنی از ناصر حبیبیان و به کارگردانی احسان ملکی از ۵ شهریور تا ۴ مهرماه ساعت ۲۱ در سالن استاد ناظرزاده کرمانی این تماشاخانه اجرا می شود. در این نمایش مسعود شاکرمی، محمد صدیقی‌مهر، سعید زارع، داوود معینی کیا، الهه زحمتی به ایفای نقش می پردازند. این نمایش برنده‌ی تندیس نمایشنامه نویسی و برنده‌ی تندیس موسیقی از سی و سومین جشنواره بین المللی تأتر فجر و تقدیر کارگردانی از سی و سومین جشنواره‌ی بین المللی تئاتر فجر است.

رولور

نمایش «رولور» به نویسندگی و کارگردان پوریا کاکاوند و با بازی علی باقری و فربد فرهنگ از ۸ شهریور تا ۶ مهر ساعت ۱۹:۳۰ در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه می رود.

نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم

نمایش «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم» بر اساس متنی از پیام سعیدی و به کارگردانی جابر رمضانی، با بازی (به ترتیب حروف الفبا) شیوا ابراهیمی، علی باقری، آتیلا پسیانی، اصغر پیران، نگارجواهریان، ایمان صیادبرهانی، نیکامهر غفاریان، مریم نورمحمدی در سالن استاد سمندریان اجرا می شود. این نمایش از ۸ شهریور تا ۶ مهر ساعت ۲۱ روی صحنه می رود.

تماشاخانه‎ی ایرانشهر در تهران، خیابان طالقانی، خیابان شهید موسوی شمالی، ضلع جنوبی باغ هنر، جنب خانه هنرمندان واقع شده که میزبان علاقه مندان هنر نمایش است.


منبع: عصرایران

ایران در جشنواره‌ی «AOF» چه کرد؟

در بخش ویژه سینمای ایران در جشنواره «Action on Film» آمریکا در مجموع بیش از ۵۰ فیلم ایرانی به روی پرده رفتند.

به گزارش ایسنا، در بخش سینمای ایران سیزدهمین جشنواره بین المللی فیلم «Action on Film» که ۵۶ فیلم ایرانی در لاس‌وگاس آمریکا به نمایش درآمدند، در نهایت جایزه بهترین فیلم سینمایی به «آبجی» به کارگردانی «مرجان اشرفی زاده» رسید و عباس رزیجی برای فیلم «دم سرد» جایزه بهترین کارگردانی اول را از آن خود کرد.

همچنین گوهر خیر اندیش بهترین بازیگر شناخته شد و جایزه بهترین مستند به «جام حسنلو» از محمدرضا اصلانی، دیپلم افتخار بخش مستند به «جای خالی حضور» از  میثم حسن زاده، جایزه بهترین فیلم کوتاه داستانی به «آپارتمان مورچه‌ها» ساخته توفیق امانی، دیپلم افتخار فیلم کوتاه داستانی به «مهرآباد جنوبی» از امین اشرفی، جایزه بهترین فیلم کوتاه تجربی نیز به صورت مشترک به «مرگ موقتی زنبورها» به کارگردانی مریم فیروزی و «محاکمه زن ناشناس» از محمدرضا رکن الدینی اعطاء شد و مریم پیربند برای فیلم «سکوت» جایزه بهترین کارگردان زن را در یافت کرد.

همچنین «دیلیتینگ در حال استمراری» به کارگردانی مریم کتان فروش نیز به عنوان برنده بهترین انیمشن کوتاه بخش سینمای ایران در این رویداد سینمایی انتخاب شد.

سیزدهمین جشنواره بین المللی فیلم «Action on Film» از تاریخ ۱۷ تا ۲۶  اوت ۲۰۱۷ (۲۶ مرداد تا ۴ شهریورماه) درلاس وگاس آمریکا برگزار شد.


منبع: عصرایران

تبِ چاپِ کتاب مانند تبِ برندِ خاص است

این نویسنده که به تازگی رمان «شولا» را منتشر کرده است در گفت‌وگو با ایسنا، درباره تب نوشتن و نویسنده شدن اظهار کرد: ما تب نویسندگی نداریم بلکه تبِ داشتنِ کتاب داریم، زیرا نویسنده بودن معنا و تعریفی دارد، نیازمند ملزومات و میزانی از تحصیلات است، علاوه بر آن به تمرین و ممارست در نوشتن احتیاج دارد و فرد باید  عرصه نویسندگی را جدی بگیرد.  او افزود: البته چاپ کتاب نیز برای خود تعریفی دارد. بعد از نوشتن کتاب، آن را به ناشر می‌سپارند و ناشر بعد از خواندن کتاب و با توجه به قابلیت‌هایی که کتاب دارد حاضر می‌شود بر روی آن سرمایه‌گذاری و دستمزد نویسنده را پرداخت کند، بعد از چاپ کتاب نیز نسبت به توزیع آن در بازار اقدام کند تا به دست مخاطب برسد. این‌که فردی بخواهد مطالبی را که در فضای مجازی نوشته، سرهم کند و غالبا با هزینه شخصی خود آن‌ها را منتشر کرد، نامش کتاب‌ داشتن ‌هم نیست؛ آن‌ها در ظاهر صاحب کتاب هستند.

میرمیرانی تأکید کرد:  سرهم کردن  نوشته‌هایی که در فضای سایبری  منتشر شده‌اند و چاپ آن‌ها با هزینه شخصی به هیچ‌هنوان کتاب داشتن نیست چه رسد به نویسنده بودن، این کار در حد خرید از فلان فروشگاه معروف و پوشیدن لباس از یک برند است برای جلب توجه کردن.او در ادامه اظهار کرد: گوشی‌محور  شدن اینترنت از طرفی و کم‌هزینه شدن مکالمات از طرف دیگر  باعث فراگیر شدن نوشتن شد که این فراگیر شدن نوشتن صدماتی را در پی داشت؛ مثلا باب شدن  اشتباهات بسیار در ادبیات نوشتاری مانند هکسره. زمانی که نوشتن در جامعه‌ای که اکثریت باسواد دارد به این شکل درآمده است، طبیعی است که افرادی بخواهند نوشته‌های‌شان را صرف ‌نظر از این‌که قابلیت کتاب شدن دارند یا خیر، به شکل تفاخر ارائه دهند.

این نویسنده افزود: به نظر  برخی دوستان هرکاری که بدون زحمت حاصل شود خوب است، آماده‌خوری و   کار بدون سواد خوب است. زمانی که چاپ کتاب این‌قدر ساده است و می‌شود به راحتی صاحب کتاب شد، چرا کتاب نداشته باشند؟او درباره این‌که چگونه می‌توان نویسندگانی را که در کتاب اول متوقف شده‌اند در مسیر درست قرار داد، گفت : اگر دوستان با این نیت که یک کتاب‌ هم داشته باشند کتاب چاپ کنند مانند داشتن فلان برند لباس، نوشتن نیز برای‌شان هوس است و برای هوس یک کتاب کافی است، اما این گفته من به این معنا نیست که هرکسی یک‌ کتاب دارد برای هوس خود شروع به نوشتن  می‌کند.

میرمیرانی با بیان این‌که در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که اقبال به کتاب زیاد نیست، افزود: این اتفاق کار را برای نویسنده شدن سخت‌تر می‌کند. تب نویسندگی در ایران رایج نمی‌شود زیرا نویسندگی خیلی دشوار است و صبوری و دندان در جگر نهادن، خواندن و نوشتن و باز نوشتن می‌خواهد. نویسنده حتی نبود اقبال متناسب از سوی مخاطب را باید به جان بخرد تا در طول سالیان طولانی ردای نویسندگی بر تن کند.او یادآور شد: کسی که واقعا به نویسندگی علاقه دارد سختی‌ها  را به جان می‌خرد و اگر استعدادکی هم داشته باشد راه خود را پیدا می‌کند و نیازی به ننه من غریبم‌  هم نیست که من مستعد بودم و دولت‌آبادی نشدم. دولت‌آبادی مگر چگونه دولت‌آبادی شد؟ پارتی داشت؟ کسی دستش را گرفت؟ مگر جز این است که از روستایی از دل خراسان آمده و به دور از کلاس‌ها و گعده‌ها قلم زده و پیش‌ رفته است؟


این نویسنده تأکید کرد:  نویسنده شدن به دلیل سختی‌های بسیاری که دارد  و  دیده شدن در این عرصه  هم کم است، هیچ‌گاه به تب تبدیل نمی‌شود. متأسفانه دوستان سرنا را از سرگشادش می‌زنند.  برخی با تیراژ کم کتاب آن هم به هزینه خود به مدد فضای مجازی  به زور می‌خواهند دیده شوند تا  بگویند ما چه آدمی هستیم که کتاب داریم! آن‌ها می‌خواهند با خرید وجهه فرهنگی دیده شوند. نتیجه این اتفاق می‌شود تک‌کتاب و هوسناک بودن چاپ کتاب. نباید نام آن را بگذاریم تب نویسندگی؛ این تب برای دیده شدن در فضای سایبری است.او با بیان این‌که کارگاه‌های نویسندگی را قبول ندارد، خاطرنشان کرد: فن را می‌شود آموزش داد اما هنر قابل آموزش نیست. خیلی‌ها کلاس نقاشی می‌روند و چیزهایی نیز می‌کشند اما نقاش نمی‌شوند. به نظرم کارگاه نویسندگی بیشتر کمک‌حال اقتصادی دوستان نویسنده است و یا کسانی که در قید فرضیات هستند و کار کتاب نمی‌کنند. این‌ها را حاشیه‌هایی بر متن می‌دانم. کسانی که استعداد داشته باشند اگر به این کلاس‌ها بروند نویسنده نمی‌شوند زیرا این کلاس‌ها فرم‌ و قالب یک نویسنده را به خورد شاگردان می‌دهند تا فرم‌شان شبیه به فلان نویسنده ‌شود.

میرمیرانی گفت: هنر کلاس‌بردار نیست، اگر نویسندگی را یک هنر بدانیم از این کلاس‌ها چیز قابل عرضه‌ای بیرون نمی‌آید. اگر نویسنده‌ای ‌هم از دل این کلاس‌ها بیرون آمده، اگر کلاس نمی‌رفت شاید نویسنده بهتری می‌شد.او در پاسخ به این‌که چگونه می‌توان نارضایتی از میزان کتاب‌خوانی در جامعه و رغبت زیاد به نوشتن را کنار هم قرار داد، بیان کرد: از دوست ناشری شنیدم تعداد عناوین کتابی که به  زبان انگلیسی در سال منتشر می‌شود ۱۰۰ هزار عنوان است و این تعداد در زبان فارسی ۵۰هزار عنوان است که اگر این‌گونه باشد واقعا حیرت‌انگیز است، زیرا جمعیت کشورهای فارسی‌زبان و این‌که کتاب‌های فارسی به زبان‌های دیگر ترجمه نمی‌شود نشان می‌دهد که یک‌ جای کار می‌لنگد که من به آن می‌گویم عنوان‌های کاذب که چاپ‌های زیر ۵۰۰ نسخه دارند.این نویسنده افزود:  بیشتر کتاب‌هایی که  شمارگان‌شان زیر ۵۰۰ نسخه است در بازار توزیع نمی‌شوند و فقط در کارنامه کار یک انتشارات قرار می‌گیرند؛ در واقع کتابی بیرون نمی‌آید. از طرفی ما مخاطب کم داریم  و از طرف دیگر عناوین واقعی نیست و بیشتر به درد اداره آمار می‌خورد. ما کتاب‌فروشی بزرگ کم داریم و کتاب‌فروش مجبور می‌شود به جای ۱۵ جلد دو جلد کتاب بگیرد و دو جلد کتاب به چشم نمی‌آید که به فروش برود و در  قفسه‌ها گم می‌شود.


منبع: بهارنیوز

نومی راپاس؛ بازیگر مو کوتاه و سخت کوش هالیوود

: ستاره سوئدی مجموعه فیلم‌های اصلی «دختری با خالکوبی اژدها» از پروژه جدید و به شدت سختش برای نت فلیکس، «بیگانه» ریدلی اسکات و دیوید فینچر می گوید.

به نقل از ایندپندنت، نومی راپاس ممکن است سختکوش‌ترین بازیگر هالیوود باشد. این ستاره مو کوتاه سوئدی که یک بعد از ظهر در هتلی در مرکز شهر لندن نشسته، به تازگی کار فیلمبرداری دو فیلم جدید را تمام کرده که او را از لس‌آنجلس تا رم برد و با گذر از پایتخت کشورش، در نهایت به لندن، شهری که او آن را خانه می‌خواند، رساند. به عبارت دیگر، نومی راپاس به تعطیلات احتیاج دارد.

نومی راپاس؛ بازیگر مو کوتاه و سخت کوش هالیوود 

این بازیگر سخت کار می‌گوید «من خیلی به این مسئله عادت دارم، عاشق کارم هستم، اما این نخستین باری است که حس می کنم واقعا نیاز به کمی استراحت دارم.»

اگر یک نگاه به جدیدترین پروژه او یعنی «چه اتفاقی برای دوشنبه افتاد» بیندازید که روز جمعه هجدهم آگوست از طریق نت فلیکس منتشر شد، می‌بینید که منظورش چیست. در این فیلم تریلر علمی تخیلی که توسط تامی ویرکولا کارگردانی شده، راپاس با وظیفه عظیم وارد شدن به ذهن نه یکی، بلکه هفت خواهر چندقلوی یکسان مواجه شد. این خواهرها وانمود می‌کنند یک نفر هستند تا از دست یک سازمان شریر که به عنوان «دفتر واگذاری کودکان» شناخته می‌شود و ویلم دفو و گلن کلوس مسئولیت هدایت آن را بر عهده دارند، جان سالم به در ببرند.

گستره این چالش، هم از نظر فیزیکی هم احساسی، بر بازیگر اول این فیلم پنهان نبود. راپاس می‌گوید: «یادم می آید برای بیشتر بازه فیلم در یک اتاق با پرده سبز تنها بودم و فقط یک گوشی داشتم که دیالوگ های از پیش ضبط شده می گفت.» این تجربه ای بسیار عجیب و سخت برای او بود. او می‌گوید: «هر روز ساعت چهار صبح در باشگاه بودم و ساعت شش می آمدند دنبالم. برای شام بیرون نمی‌رفتم و هیچ کس را نمی‌دیدم. در حباب خودم زندگی می کردم. حتی یک میلیمتر هم فاصله اضافی در ذهنم وجود نداشت، تمام تمرکزم روی آن خواهرها بود. این فیلم حقیقتا من را تا افراطی‌ترین و شدیدترین نسخه خودم تا اینجای کار جلو برد. برگشتم و به نظرم به هشت یا نه فیلم جواب منفی دادم.»

او روزی را به یاد می آورد که بعد از چند هفته تنهایی، دفو سر صحنه برگشت. «ویلم بعد از ۱۰ هفته برگشت و در ۹ هفته قبل فقط خودم بودم و تا آن موقع دیگر حسابی عجیب و غریب شده بودم، گریه می‌کردم و می گفتم خیلی خوشحالم که تو اینجایی. خیلی برای خوشحال کننده بود که دوباره می توانم با یک انسان دیگر باشم.»

این تجربه فراگیر یک شخصیت دیگر را به ذهن می‌آورد، شخصیتی که شاید راپاس بهتر از همه به خاطر آن شناخته شده است: لیزبت سالاندر در اقتباس سوئدی سه گانه «هزاره» استیگ لارسون که فیلم اولش «دختری با خالکوبی اژدها» محصول سال ۲۰۰۹ بود. این نقشی بود که او را تبدیل به «یک دیوانه کامل» کرد.

نومی راپاس؛ بازیگر مو کوتاه و سخت کوش هالیوود

راپاس می‌گوید: «آن پروژه هم یک سال و نیم بود. ما هر سه فیلم را پشت سر هم ضبط کردیم و من داغان شده بودم. فیلمبرداری فیلم سوم را تمام کردم و یادم می‌آید که تهیه کنندگان آمدند و همه داشتند جشن می‌گرفتند. اما من باید می‌دویدم طرف دستشویی تا بالا بیاورم. بدنم داشتم لیزبت را طرد می‌کرد. من هیچ وقت آنقدر مریض نمی شوم اما آن روز نمی توانستم روی پاهایم بایستم. مثل یک جن گیری فیزیکی بود.»

راپاس نظری در مورد بازسازی سال ۲۰۱۱ دیوید فینچر از این مجموعه ندارد که رونی مارا در آن نقش‌آفرینی می کرد (با هیچ یک از این دو نفر ملاقات نکرده است) و تنها دلیلش برای این کار هم شعار اصلی اش در بازیگری است: هرگز خودت را تکرار نکن.

او می‌گوید: «به نظرم همه شان می دانستند که سفر من با لیزبت به پایان رسیده است. من هرگز به عقب نگاه نمی‌کنم بنابراین برای من آن بخش به پایان رسیده بود. حالا آن ها دارند برای فیلم چهارم بازیگر انتخاب می‌کنند و یک لیزبت جدید دارند و در حقیقت چند نفر از دوستان خودم قرار است تست بازیگری بدهند و به من زنگ زده‌اند تا به آن ها راهنمایی کنم.»

او اضافه می کند: «اما آن نسخه خودم بود. او در من زندگی می کرد. یک نوع داستان عاشقانه بین او و من است و فقط بین خودمان است بنابراین نمی توانم واقعا به کس دیگری در این کار کمک کنم.»

راپاس ممکن است هرگز بازسازی این فیلم را تماشا نکند اما این باعث نمی شود او به هیچ وجه نسبت به وجود آن احساس تلخی داشته باشد و می‌گوید رونی مارا «بازیگری فوق العاده» است و از این لذت برد که پیش از فیلمبرداری نسخه خودش، نیلز آردن اوپلف کارگردان فیلم، او را وادار کند فیلم «زودیاک» ساخته فینچر در سال ۲۰۰۷ را تماشا کند که برایش الهام بخش بود. «او در دنیای خودمان بود! وقتی شنیدم او دارد این فیلم را بازسازی می کند به نظرم خیلی ایده خوبی رسید.»

این بازیگر برای مدتی کوتاه از کد حرفه ای‌اش فاصله گرفت و در فیلم «بیگانه: کاوننت» سال ۲۰۱۷ ریدلی اسکات دوباره در نقش دکتر الیزابت شاو که در «پرومتئوس» هم آن را ایفا کرده بود، ظاهر شد. سردرگمی زیادی حول محور نقش او در این فیلم شکل گرفته چون در ابتدا تصور می شد نقش بسیار پررنگ تری داشته باشد، اما او بالاخره این مسئله را روشن کرده و گمانه‌زنی ها را شدت بخشیده که ممکن است شخصیتش در یک پیش درآمد بعدی دیگر هم بازی کند.

نومی راپاس؛ بازیگر مو کوتاه و سخت کوش هالیوود 

راپاس می گوید: «من اصلا قرار نبود در آن فیلم بازی کنم اما به نظرم ریدلی می خواست یک نوع پل بین فیلم ها بسازد. من ۱۰ روز بود که در سیدنی مشغول فیلمبرداری بودم و از او پرسیدم خب قرار است بمیرم دیگه؟ می خواهی الیزابت را بکشی. ریدلی هم گفت هممم. آدم هرگز نمی داند او چه کار می خواهد بکند. یک راز کامل است و خیلی او را دوست دارم.»

ترجمه ایتالیایی نام خانوادگی راپاس نشان از رفتار کاری دقیق او دارد: «پرنده شکاری». او توضیح می دهد که چطور مسئله نبرد برای برابری درآمد بین زنان و مردان در هالیوود باعث شد او تبدیل به یک نیروی تک نفره زنانه شود. «راستش را بگویم، در وهله‌ای تصمیم گرفتم هرگز خودم را به عنوان یک قربانی نبینم. تصمیم گرفتم وارد آتش بشوم و هرگز منتظر مردم نمانم که پیش من بیایند. من تست بازیگری نمی دهم؛ در کل زندگی ام پنج تست بازیگری داده ام. اگر من با کسی ملاقات کنم، با هم ارتباط برقرار می کنیم و یک پروژه پیدا می کنیم. بنابراین من تا حدود خیلی زیادی موتور محرک خودم هستم.»

نشانی هم از متوقف شدن او به چشم نمی خورد و این بازیگر تا تابستان آینده برنامه کاری کاملا پری دارد. علاوه بر فیلم «روشن» دیوید آیر و «استکلهم» که در آن او کنار اتان هاوک نقش آفرینی می کند، او برای یک فیلم بیوگرافیکی در مورد ماریا کالاس ساخته نیکی کارو کارگردان «نهنگ سوار» به دریا می زند.

او می خندد و چهره اش روشن می شود. می گوید «من معتاد هستم. بازیگری مواد من است. بهترین حرفه دنیاست.»


منبع: برترینها

گزیده سخنرانی «آیدین آغداشلو» در تورنتوی کانادا

: آیدین آغداشلو اخیراً در تورنتوی کانادا، در گالری آرتا متعلق به همسرش، درباره‌ی ادبیات معاصر ایران سخنرانی‌ای داشت. به گفته‌ی همسرش، این هنرمند سه ماهی است که در تورنتو به سر می‌برد. همسر این هنرمند می‌گوید: آیدین آغداشلو نقاش و نویسنده است. اولین مقاله‌اش را در ۲۳ سالگی در مجله‌ی اندیشه و هنر منتشر می‌کند، و مقاله‌نویسی او هم‌چنان ادامه دارد. او در حدود ۶۰۰ مقاله نوشته، و چاپ کرده. مجموعه‌ی مقالاتش به صورت مجموعه‌‌ای ۸ جلدی اخیراً تجدید چاپ شد.

مقالات آیدین در خصوص فیلم، سینما، سفرنامه‌، نقد کتاب‌های داستان، و تجلیل و تحلیل و ستایش از آثار هنری شرقی و غربی است. آیدین دوست و رفیقِ بسیاری از شاعران و نویسندگان بزرگ ایران بوده و هست، و از نزدیک شاهد شکل‌گیری آثارشان بوده. برای همین فکر می‌کنم که آیدین و نگاه او به عنوان یک منتقد و شاهد معاصر بتواند تحولات ادبی ایران را که در سال‌های اخیر شکل گرفته را برای ما تشریح کند.

شاعر گمنامی به‌نامِ «بیژن الهی‌» به شدت در حال کشف است

 در زیر اهمّ گفته‌های آیدین آغداشلو را می‌خوانیم:

شخصی در اینستاگرامم نوشته بود که چه معنی دارد یک نقاش درباره‌ی ادبیات صحبت کند. من هم در مقام جواب این هشت جلد کتابم را با خود به اینجا آوردم تا معلوم شود که من فقط نقاش نیستم. این کتاب‌ها توضیح می‌دهد که من نویسنده‌ام، و دوست دارم که نویسنده باشم.

مبحث سخنرانی امروز را به این جهت انتخاب کردم که بگویم چرا ادبیات معاصر ایران، دوره‌ی دشوار و بحرانی‌ای را دارد از سر می‌گذارند. ادبیاتی که من از آن سخن می‌گویم، معطوف به نثر است، و عمدتاً قصه‌نویسی است؛ و الّا شعر اقیانوس عظیمی است که مبحث خودش را می‌طلبد. نثر فارسی فراز و فرودهای زیادی داشته و بسیاری از انواع ادبی را هم می‌توان در آن سراغ گرفت: از سفرنامه تا حکمت و اندرزنامه‌ و … . فقط کافی است به نثر ابوالفضل بیهقی نگاهی بیاندازیم، تا ببینیم چه آتش‌بازی باشکوه و بی‌نظیری در نثر تاریخ بیهقی هست. چیزی که امروز مهم است و من می‌خواهم درباره‌اش صحبت کنم، ادبیات به مفهوم قصه‌نویسی است. خب ایرانی‌ها در قدیم، انواع دیگر ادبیات را داشته‌اند: مثلِ سفرنامه‌. آل‌احمد همیشه می‌گفت: من اگر از جایی تأثیر گرفته‌ام از نثر سفرنامه‌ی ناصرخسرو بوده.

این سیر طی می‌شود ولی این بخشی که من می‌خواهم به آن بپردازم، یعنی قصه نویسی؛ چندان پررنگ نیست… قصه‌نویسی جهان غرب، مسیر فوق‌العاده‌ای را طی می‌کند. در قرن هجدهم و مخصوصاً قرن نوزدهم، درخشان‌ترین نمونه‌های قصه‌نویسی را در ادبیات جهان غرب می‌توانیم سراغ بگیریم، و این عمر پربرکت و طولانی، روزبه‌روز تا زمان حال، رو به صعود است. نویسندگان بزرگی ظهور می‌کنند که یکی دوتا هم نیستند… امّا قصه‌نویسی ما چنین قدمتی را ندارد. شاید اگر قرار باشد ما معادلی برای دن‌کیشوت سروانتس از حیث قالب پیدا کنیم، شاید هزار و یک شب معادل مناسبی باشد… در حقیقت عمر واقعی ادبیات معاصر ایران، به دوران خیلی نزدیک‌تری برمی‌گردد.

شاید اگر ما بخواهیم جایی برای قصه‌نویسی به عنوان نقطه‌ی عزیمت پیدا کنیم، سید محمدعلی جمال‌زاده است و مخصوصاً قصه‌ی «یکی بود یکی نبود» که در سال ۱۳۰۰ منتشر شد. البته باز هم تکرار می‌کنم؛ منظور من قصه‌نویسی به معنای صرف قصه است؛ و الّا اگر بخواهیم به مقاله‌نویسی اشاره کنیم، به دوره‌ی پیش از جمال‌زاده بر‌می‌گردد. یعنی «چرند و پرند» دهخدا، که طنزها و مقالات درخشانی است، ولی قصه محسوب نمی‌شود. ما اگر به همین «یکی بود یکی نبود» دقت کنیم، می‌بینیم که به طرز شایسته‌ای به ناهنجاری‌های زمان خودش توجه کرده.

از ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۵ ما شاهد یکی از درخشان‌ترین ستاره‌های آسمان ادبیات ایران یعنی صادق هدایت هستیم. هدایت بوف‌کور را در ۱۳۱۵ نوشت و در ۱۰۰ نسخه چاپ کرد. وقتی از او پرسیدند که چرا انقد کم؟ جواب داد: من فکر می‌کنم تعداد افرادی که می‌توانند این کتاب را بخوانند از ۵۰ نفر هم تجاوز نمی‌کنند. این حرف به نوعی اوضاع و شرایط آن زمان ایران را می‌رساند. اما هدایت بیکار ننشست. او مدام کار کرد و مخاطب خودش را خلق کرد و ساخت… به نظر من بوف کور درباره‌ی تاریخ ایران است. این کتاب می‌گوید که چطور، هر چیزی در طول تاریخ به زمان هدایت که می‌رسد مچاله می‌شود، کنف می‌شود و می‌گندد. آن پیرمرد خنزرپنزری بوف کور، تجلی این تفکر است…

از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، دوره‌ی شکوفایی روشن‌فکری ایرانی است. این دوره‌، دوره‌ی خیلی مشخص و تعیین‌کننده‌ای است. در این دوره، همین طور نویسنده به وجود می‌آید و همین‌طور می‌نویسند. اغلب این‌ نوشته‌ها سیاسی و اجتماعی است. به همه چیز اشاره می‌کنند و قصه هم گه‌گاهی در این میان وجود دارد. نویسنده‌های این دوره، نویسنده‌های بزرگی هستند که اغلب هم از یاد می‌روند. نویسنده‌ای مثل محمد حجازی، نویسنده‌ی بسیار قابل توجهی است و کتاب‌هایش خیلی مهم‌اند. یا حسین‌قلی مستعان. مستعان به خاطر اینکه پاورقی‌ می‌نوشت مورد بغض روشنفکران متعددی در دوره‌های بعد قرار گرفت. امّا این‌ها اصلاً مهم نیست. هر کس که کاری انجام داده، جایگاهش ثابت و محفوظ است و از یاد نخواهد رفت.

یک‌بار صحبت مقایسه فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی بود. من در مقاله‌ای برای اینکه ادای دینی به پروین اعتصامی کرده باشم، اشاره کردم که اهمیت او در چیست. توضیح دادم که پروین اعتصامی شاعر بزرگی است. تمام عمرش را در خانه‌اش زندگی کرده. ازدواجش، سه چهار روز بیشتر طول نکشیده، و بقیه‌اش را باز در خانه‌ی پدرش گذرانده. خب آدمی که در خانه است چه می‌کند؟ به دور و برش نگاه می‌کند. در نتیجه شعرهایش گفتگوی بین نخود و لوبیا، یا بادیه و ماهی‌تابه است. در نتیجه این مقایسه‌ها همه از نادانی و بی‌خبری می‌آید.

نسل بعدی نویسندگان، پایه‌اش با نویسنده‌ی بزرگی مثل ابراهیم گلستان ریخته می‌شود. این یک ادبیات جدی است. ادبیات ژورنالیستی نیست دیگر. مثل کارهای حسین‌قلی‌خان مستعان هم نیست که آدم‌ها به شرور و درستکار تقسیم‌بندی شوند. در ادبیات ابراهیم گلستان ما با قصه‌نویسی به معنای معاصرش آشنا می‌شویم. او نویسنده‌ای است که حرف عمده‌ای برای گفتن دارد و نگاهش فوق‌العاده نافذ و درخشان است. نثر فوق‌‌العاده‌ای هم دارد. هرچند نمی‌توانم از این بگذرم که در این‌ سال‌ها، نثرش بسیار بسیار پیچیده‌تر و برای من هم که دوستارش بودم، نامفهوم شده است. ولی این اصلاً از اهمیت جایگاه او کم نمی‌کند. من هنوز هم فکر نمی‌کنم ابراهیم گلستان در طولِ هفتاد و چند سالی که از اولین قصه‌ای که نوشته، می‌گذرد؛ هنوز بتوانم معادل و نظیری با این کمال و این جامعیت برایش پیدا کنم.

شاعر گمنامی به‌نامِ «بیژن الهی‌» به شدت در حال کشف است

در نسل بعد از ابراهیم گلستان، مخصوصاً از دهه‌ی ۴۰ به بعد، ما شاهد طلوع نویسنده‌های متعددی هستیم. به تعداد اشاره می‌کنم، به کیفیت کار ندارم. از صادق چوبک که به معنای واقعی کلمه، قصه‌نویس بود، تا کسانی که راه خودشان را آرام آرام پیدا کردند مثل هوشنگ گلشیری، و خیلی‌های دیگر. این‌ها از سال ۱۳۴۰ به بعد به علت فراهم شدن نوعی فضای امکان دهنده، قابلیتی را که داشتند شکل دادند تا آن چیزی که از ادبیات جهانی می‌شناسیم را تولید کنند. از دهه‌ی چهل نویسندگان تازه‌ای ظهور می‌کنند. مثل آل‌احمد که قبل‌تر هم می‌نوشت ولی دوره‌ی شکوفایی‌اش در همین دهه است.

غلامحسین ساعدی و چوبک در همین دوره ظهور می‌کنند، و گلستان هم‌چنان می‌نویسد. در کنار این‌ها نسلی از نویسندگان متعهد چپی هم می‌نویسند. دهه‌ی چهل، در همه‌ی زمینه‌ها دهه‌ی درخشان و باشکوهی است. از هنرهای تجسمی بگیرید تا شعر، تا نثر و قصه‌نویسی.

در این دوره، هر اتفاقی افتاد به دوره‌های بعدی و به دوره‌ی انقلاب کشیده شد. سال‌های آغازین انقلاب، سال‌هایی بود که هر آدم بااستعدادی داشت می‌گشت و سراغ می‌کرد تا ببیند ادبیات ماقبلش چه بوده. در این دوره، نسل بسیار درخشانی از جوانان طراز اولی را داریم که هر چیزی که در گذشته‌ی بلافصل‌شان بوده را دارند می‌کاوند و جست‌وجو می‌کنند. شاعر درخشان گم‌نامی مثل بیژن الهی، که در دوره‌ی حیاتش هم خیلی شناخته نبود، امروز به شدت دارد کشف می‌شود. درباره‌اش مقاله‌ و کتاب می‌نویسند. می‌خواهند ببینند بیژن الهی کی بوده. می‌خواهند ببینند بهرام اردبیلی کی بوده؟ تک تک این‌ها را دارند جست‌وجو می‌کنند. پس این حرکت تا به امروز ادامه دارد.

در فاصله‌ی دهه‌ی چهل، یک نویسنده‌ی خیلی خاص، تعداد انگشت‌شماری داستان کوتاه می‌نویسد که من افتخار همراهی‌اش را در مجله‌ی اندیشه و هنر داشتم؛ یعنی شمیم بهار. تعداد قصه‌های شمیم بهار از ۱۵ تا تجاوز نمی‌کند. اما قصه‌های درخشانی دارد. نکته‌ی اصلی این است که به نظر من، سه تا از مهم‌ترین رمان‌هایی که در زبان فارسی نوشته شده، شمیم بهار در دوره‌ی بعد از انقلاب نوشته، و چون به طور همه‌جانبه‌ای، خودش را منزوی کرده، این‌ها را چاپ نمی‌کند، و نخواهد هم کرد.

نمی‌شد امروز درباره‌ی ادبیات معاصر ایران صحبت کنم بدون اشاره‌ به این جایگاه، و بدون اینکه اشاره‌ای بکنم به اینکه چه نویسنده‌های طراز اولی داریم که کم نوشته‌اند و کم کار کرده‌اند و کم‌ خودشان را ظاهر ساخته‌اند. در نتیجه وقتی این کارنامه را نگاه می‌کنیم، نباید تنها به نمونه‌های اصلیِ شناخته شده توجه کنیم. فراوان و متعددند نمونه‌هایی که جای کار، و جای بحث و جست‌وجو و کشف دارند.

درباره‌ی آل‌احمد هیچ‌‌وقت این تعهد را کنار نگذاشتم که بعد از افولِ جایگاه‌اش بعد از انقلاب، درباره‌اش صحبت نکنم. بسیار درباره‌اش صحبت کرده‌ام و سعی کرده‌ام توضیح بدهم که چرا چند قصه‌ی درخشان نوشته؛ قصه‌هایی که ماندگارند. یعنی قصه‌‌های سنگی بر گوری و قصه‌ی خیلی قدیمی‌اش، مدیر مدرسه. هر دو این‌ها از جذاب‌ترین نمونه‌های ادبیات معاصر ایران هستند.

جنبش چپ، آرام آرام، بعد از اشاعه‌ی همه‌ی پیام‌های اصلی‌‌اش، مطرح کردن مستقیم مسائل گوناگون را کنار گذاشت. روشنفکری ایران از زمان مشروطیت به بعد، یک روشنفکری چپ بود، و هر کسی که در این عرصه کار کرده چپ است. یعنی تمام نام‌هایی که تا الان اسم بردم به جز شمیم بهار و بیژن الهی، به نوعی چپ بودند. بعد از انقلاب این اشاره‌ی مستقیمِ نظرات فروکش کرد. نسل بعدی‌ای که آمد، نسلی بود که سعی کرد، عبور کند و طور دیگری نگاه کند. در نتیجه به گذشته نگاه کرد. بهرام بیضایی در بعضی از کارهای نمایش‌نامه‌‌ایش، به نثر قدیم‌تری برمی‌گردد و  با نثر عجیبی که خودش خلق می‌کند، می‌آمیزد. مثل کارنامه‌ی بُندارِ بیدَخش. در این کتاب، به زبان خاصی صحبت می‌کند که آمیزه‌ای است از زبان امروز و دیروز، که درخشان است…

در تمام عمرم به «هنر، باید»ها اعتراض کرده‌ام

اگر به فرهنگ بعد از انقلاب ایران نگاه کنیم، بخشِ سلطه‌جویی را درش پیدا می‌کنیم که بخش هنرمندانی است که به حوزه‌ی اندیشه تعلق دارند. آن‌هایی که از وظیفه‌ی هنر تعریفی دارند، مثل چپ‌ها. «هنر، باید» را من نمی‌فهمم. یعنی چه «هنر، باید»؟ در تمام عمرم اعتراض کردم از اینکه بگویم «هنر، باید». «هنر، باید»، سمی است که هر بوته‌ای را می‌خشکاند. «هنر، باید» سعی می‌کند هنر را برکشد، منظم کند، و آن را پیرایش دهد ولی این اتفاق نمی‌افتد. برعکس، هنر را می پژمراند. این «هنر، باید»ها در وجوه مختلفی ظاهر شده‌اند.

در زمینه‌ی ادبیات، ادبیات جنگ به وجود آمد. ادبیات دینی به وجود آمد. ادبیات مذهبی و ادبیات شهادت به وجود آمد. و البته نمونه‌های قابل توجهی در میان‌شان پیدا شد. فکر نکنید این‌ها را می‌گویم که رشوه‌ای به کسی یا چیزی بدهم. یا این‌ها عین نظرم نیست. نه! من نمونه‌های بسیار جالبی را دیده‌ام که چطور، با یک تصور بسیار احساساتی و معنوی، شکل و قالب خودش را پیدا کرده بود.

من در دوره‌ی معاصر، هم‌چنان شعرهای حسین منزوی را دوست دارم. شعری که در مورد امام حسین گفته را خیلی دوست دارم. فکر می‌کنم این شعر، یک شاهکار ادبیات است. ولی این‌‌ها، دوره‌بندی‌ای را شکل نمی‌دهند که دوره یا نحله‌‌ای فکری را به نحله‌های دیگر ترجیح دهد.

شاید اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، به این می‌رسیم که این جریانی که آغاز شده بود، با همه‌ی امید و نیرو و با همه‌ی خرجی که برایش شد، و با همه‌ی مراقبت و حفاظتی که ازش شد، الان دوره‌ی فرود خودش را می‌گذراند و همه تکرار زمینه‌های قبلی‌ است. امروز  جوهر و اسانسی که شدت احساسات را در  آثار هنری، به آدم منتقل می‌کرد، و امروزه دیگر خشک شده است، و من به شخصه نمونه‌ی فوق‌العاده درخشانی را دیگر نمی‌بینم. ادبیات معاصر ایران راه خودش را، در قالب تعدادی نویسنده‌ی جوان ادامه داده است. ما بعد از گلشیری، نسلی از قصه‌نویس‌هایی را داشتیم که کلاس قصه‌نویسی می‌گذاشتند و تدریس می‌کردند تا معنا روی زمین نماند و معوق نشود.

الان کسی نمی‌تواند از راه قلم‌اش زندگی کند. شرایط الان طوری است که هر کتاب در ۸۰۰، ۸۵۰ نسخه چاپ می‌شود. چه کسی با این‌ها می‌تواند زندگی‌اش را تأمین کند. دوستانی را داشته‌ام و دارم، که برای مستقل ماندن، زیاد نوشتند و زیاد چاپ کردند. اما کیفیت کارشان نزول کرد. فقط به این خاطر که زیاد می‌نوشتند تا زندگی‌شان را تأمین کنند.

 سانسور: چالشِ نفس‌گیرِ ادبیات معاصر ایران

چالش ادبیات معاصر در ایران، چالش بسیار بسیار خطیری است که اصلاً شوخی ندارد. هر نویسنده‌ای ناچار می‌شود هر قدر هم بخواهد اعلام استقلال کند، به نوعی در کانال‌های متعدد و مشخصی که کنده شده، قدم بزند. بسیاری‌شان شاید نمی‌دانند که در کانالی راه می‌روند که از پیش برایشان کنده شده. این یک مسئله‌ی جهانی است که بعد از انقلاب تحصیل شد. این مسئله‌ی دولت و نظام و حکومت نیست. آرام آرام این کانال‌ها کنده شدند، و نویسنده‌ها و قصه‌نویس‌های ما ناگزیر شدند که در این کانال‌ها حرکت کنند. این یک مشکل بزرگ بود.

مشکل معادل دیگری که ادبیات معاصر ایران را، به نظر من از نفس و جوهر انداخته، مسئله‌ی سانسور است. نمی‌دانم امروزه با این سانسور‌ها اصلاً چطور می‌شود یک قصه‌ی تمام و کمال را نقش داد. به همین دلیل است که من بسیار کم، و خیلی با احتیاط می‌خوانم. یعنی هنگام مطالعه، همیشه پیش خودم این پیش فرض را دارم که حتماً یک بخش مفقود‌ و حذف‌شده‌ای وجود دارد. سانسور فقط مسئله‌ی اخلاق و مقررات اجتماعی نیست. سانسور یک معنای خیلی خاصی دارد و این معنای خاص است که ادبیات معاصر ایران را از نفس انداخته. آن معنای خاص این است که: «من بهتر می‌دانم که تو این‌طوری فکر کنی». چه کسی می‌خواهد به من توصیه کند که من بهتر است طوری که او می‌گوید فکر کنم؟

شاعر گمنامی به‌نامِ «بیژن الهی‌» به شدت در حال کشف است

از اینجا نوعی ریاکاری و نوعی کلک زدن شروع می‌شود. دکتر ناصر وثوقی -آن بزرگواری که دیگر در میان ما نیست- در مجله‌ی اندیشه و هنر مقالاتی می‌نوشت که نثر خیلی عجیب و غریبی داشت. پر از لغات فارسی بود. یکبار من به شوخی ازش پرسیدم که آقای دکتر این چه زبان عجیبی است که در بعضی از مقالات شما هست؟ گفت من می‌خواهم طوری بنویسم که مردم بفهمند ولی ساواک نفهمد. در نتیجه راهی وجود ندارد. با سانسور، یا آدم فرمالیست می‌شود یا حقه‌باز. در نتیجه، این معضل، یک معضل اساسی است.

من نمی‌توانم مطمئن باشم که نسخه‌ای که به دست من رسیده، همانی است که نویسنده می‌خواسته برای منِ خواننده بنویسد. اصلاً خوب یا بد. هنرمندانه یا غیرهنرمندانه. فرقی برای من نمی‌کند. من الان در اصالت هر نسخه‌ای که به من می‌رسد تردید می‌کنم. سلیقه‌ای که من جایگاه و چند و چونش را نمی‌دانم، دارد از راه‌های پیچیده‌ و غیرمستقیمی به من زور می‌گوید. من نمی‌دانم چطور می‌شود سانسور را نظام‌مند و قانون‌مند کرد. در هر جای دنیا به هر حال چیزهایی هست که نمایش داده نمی‌شوند و قابلِ بازگو نیست.

اما آن فاجعه‌ای که در ایران اتفاق افتاده این است که نه‌تنها خود سانسور را مشکل می‌شود نظام‌مند کرد و نظام سلیقه‌ی آن آدمی است که در سن ۲۴ سالگی (که در سن درخشانی هم هست)، جایگاهی به او تفهیم می‌شود که برای همه‌ی آدم‌هایی که از معانی مختلفی می‌آیند تعیین تکلیف می‌کند. در نتیجه، ادبیات محکوم به رعایتِ سلیقه‌های فردیِ اغلب امتحان‌پس‌نداده و اغلب ابتدایی است، که ناچار می‌شود راه‌حل‌هایی را پیدا کند که این راه‌حل‌ها، همه مماشات، و همه تقلب است. چرا باید فکر کنند که هنرمند در جامعه‌اش زندگی نمی‌کند؟ هنرمند در جامعه‌اش زندگی می‌کند و بخشی از جامعه‌اش است.

ولی آن هنرمندِ بعداً بزرگ را بدهیم به دست کسانی که مطلق بر اساس احساسات‌شان فکر می‌کنند و این هنرمندان را محکوم کنیم به اینکه مطیع آن‌ها شوند. البته می‌توانیم چنین کاری کنیم، اما چه چیزی از آن حاصل می‌شود؟ از آن همان چیزی حاصل می‌شود که امروز در ایران شاهد آن هستیم.

من هر بار که صحبت کرده‌ام، از نسل جدیدِ نابغه‌های شگفت‌انگیز ایران معاصر گفته‌ام، و اشاره کرده‌ام که این‌ها چه جایگاهی دارند، و اینکه این نسل چقدر در همه‌ی زمینه‌ها درخشان‌ است. الان تئاتر ایران، تئاتر قابل توجهی است. پر از تجربه‌های شگفت‌انگیز است. تجربه‌هایی که  شما حتی در در دهه‌ی ۷۰ میلادی هم نمونه‌هایش را نمی‌توانید پیدا کنید. سینمای ایران نمونه‌ها و نظایر بسیاری دارد. اما نتیجه‌ای که من از ادبیات ایران می‌گیرم، برای خودم نتیجه‌ی تلخی است. یعنی فکر می‌کنم که ادبیات معاصر ایران، در کنار همه‌ی نوابغ درخشانی که حتی قبل از دهه‌ی ۳۰ عمرشان دارند زندگی می‌کنند، نفس‌گیر و نفس‌بُر است.

آن‌ها با مخاطب‌شان نمی‌توانند ارتباط برقرار کنند. نمی‌توانند مخاطب خودشان را بپرورانند. در نتیجه خودشان را به در و دیوار می‌زنند. البته اشکالی ندارد. هنرمند خودش را به در و دیوار می‌زند؛ مسئله‌ای نیست. اما خسته می‌شود. از نفس می‌افتد. عمر فعالش از یک دهه نمی‌گذرد. جوان‌مرگ می‌شود. بالاخره هر هنرمندی باید دایره‌ی مخاطبین خودش را جور کند. ولی وقتی دایره‌ی مخاطبینش‌ به این محدودی انتخاب می‌‌شود، آن‌وقت جامعه‌ی فرهنگی تبدیل به مجمع‌الجزایر می‌شود. مجمع‌الجزایری که هر جزیره‌ای، با جزیره‌ی نزدیکش فاصله دارد، و پلی نیست که از این جزیره به آن جزیره رفت. پس پخش و پراکنده می‌شوند.

ما گول نخوریم از اینکه تعداد عنوان‌ قصه‌هایی که در سال گذشته، در ایران چاپ شد، به اندازه‌ی تمام قصه‌هایی بود که از ابتدا تا به امروز چاپ شده است. چی چاپ شده؟ چطور چاپ شده؟ چقدر از حقیقت معنای هنرمند، به مخاطبین‌اش رسیده؟ مخاطبین محدود، ولی جدای از هم و دور از هم. این از نفس افتادگی را در هیچ جا اگر من سراغ نکنم، بیشتر از همه در ادبیات معاصر ایران سراغ دارم. من عمر طولانی‌ای کرده‌ام ولی خودم را در مقامی نمی‌دانم که راه‌حلی را عنوان کنم. فکر می‌کنم ما به یک بن‌بست بسیار مشخص و واضح رسیده‌ایم و این بن‌بستی است میان هنرمند و مخاطبش، میان هنرمند و سانسور، میان هنرمند و هنرمند. این مجمع‌الجزایر گسترده و وسیع، به تعداد عنوان‌ کتاب‌هایی که الان چاپ می‌شود، خبر از پراکندگی می‌دهد.

در ادامه‌‌ی سخنرانی، آغداشلو به سؤالات مخاطبین‌اش پاسخ داد.

در بابِ خاطره‌نویسی و مقاله‌نویسی

من خودم راجع‌به مقالاتم فکر کرده‌ام. بعضی از مقالات من قصه‌های کوتاه‌اند. ولی به هرحال من خودم را همیشه مقاله‌نویس دانسته‌ام. در مورد آل‌احمد هم همین‌طور است. آل‌احمد همیشه مقاله‌نویس بود. خاطره‌نویسی همیشه یک خطر اساسی داشته، و آن اینکه دروغ است. کسی که خاطره می‌نویسد، دروغ می‌نویسد. از سیمون‌دوبووار بگیرید، تا هر کس دیگری. اما دروغ مطبوع و دلپذیری است. من همیشه فکر می‌کردم اعترافات روسو، چه چیز هیجان‌انگیزی است. اما اعترافات چنین چیزی نبود.

در بابِ سینمای ایران و تمهیدات فیلم‌سازان در مقابل سانسور

تمهیدی که فیلم‌سازهای ایرانی پیدا کردند تا بتوانند کار کنند، در مورد هرکدام‌شان فرق می‌کند. یک‌ وقتی بهرام بیضایی می‌گفت که یکی از راه‌هایی که شما می‌توانید کارتان را انجام دهید این است که همه‌ی صحنه‌ها را خارجی بگیرید، تا یک‌وقت کسی ناچار نشود که در یک صحنه‌ی داخلی، به شکلی که در زندگی واقعی‌اش هست، ظاهر شود. در نتیجه فیلم‌سازان ایرانی، تمهیدشان را پیدا کرده‌اند. در جایی هم که تمهیدش را پیدا نکردند، فیلم‌شان اجازه‌ی اکران پیدا نکرد. مثل فیلم ۱۰ عباس کیارستمی. نمونه‌های موفق، همان‌هایی است که تهمیدشان را پیدا می‌کنند. نکته‌ی دوم تثبیت سینمای ایران، در سینمای جهان است. سینمای ایران در سطح بین‌المللی تثبیت شده است. به غلط یا به درست. این فرق می‌کند با ادبیات ما که بسیار کم معرفی، و ترجمه شده است. پس مسائل ادبیات معاصر ایران، به صورت مشکلات درونی درآمده، و حمایت جامعه‌ی جهانی را پشت سر خودش ندارد.

به سینمای قبل از ۵۷، شاید بیشتر با یک نگاه نوستالژیک نگاه می‌شود. ولی بدنه‌ی آن سینما، در اصل بدنه‌ی بدی بود. البته تعدادی نابغه بودند که داشتند کار خودشان را می‌کردند. داریوش مهرجویی تعریف می‌کرد  که وقتی داشته فیلم گاو را می‌ساخته، ناچار شده به خاطر تحمیل نظر رئیس ژاندارمری تمام خانه‌ها را با دوغاب سفید کند. چون معتقد بودند که سیاه‌نمایی است. چیزی که من می‌توانم بگویم بحث درباره‌ی سیستم و نابغه است. ما وقتی سیستم‌ها را مقایسه می‌کنیم، این سیستم‌ها هرکدام‌شان یک‌سری ویژگی‌‌‌هایی دارند.

در زمان شاه، شما اگر به مقام اعلی‌حضرت کاری نداشتید، بقیه‌ی کارها اشکال نداشت. بنابراین یک قالب تعریف‌شده وجود داشت که همه‌ی فیلم‌سازان خودشان را با آن تطبیق می‌دادند. ولی وقتی نگاه می‌کنید می‌بینید که بعضی از مهم‌ترین هنرمندان سینماگر آن دوره در حقیقت، میراث‌رسانِ دوره‌ی بعد از انقلاب شدند. بعد از انقلاب چند فیلم‌ساز به وجود آمد. در این تردیدی نیست.

یک‌وقتی آقای سیدمحمد بهشتی به من گفت که ما آمدیم بنیاد فارابی را تأسیس کردیم تا سینمای مبتذل را از بین ببریم. من اخیراً شنیدم که یکی از مدیران فرهنگی آن دوره، از طرف مدیران رسمی بعد، مورد اعتراض قرار گرفته بود که تو به چه حقی این همه فیلم را سوزاندی؟ یعنی خروارها فیلم را آتش زدند. من به شوخی، به آقای بهشتی عنوان کردم که بله، شما فارابی را به وجود آوردید که سینمای مبتذل را از بین ببرید، اما فیلم‌فارسی که از بین نرفت.

این فیلم‌هایی که الان دارند می‌سازند و مجوز می‌گیرند، مبتذل‌ترین چیزهای تاریخ بشریت است. پس نوع ابتذال فرق کرده. جسارت است که این را بگویم ولی الان حتی درمورد بعضی از مهم‌ترین فیلم‌های جایزه‌برِ بعد از دوران انقلاب، من می‌توانم بگویم که این‌ها در حقیقت دارند سریال تلویزیونی را به صورت تک فیلم می‌سازند. در هر دو دوره نوابغی وجود دارند. من فکر می‌کنم تعداد نوابغ سینمای ایران، از سال ۴۰ تا ۵۷، ده‌ها برابر تعداد نوابغ فیلم‌سازِ امروز است.


منبع: برترینها

شماره ۱۷۷ «فیلم نگار» منتشر شد

شماره جدید ماهنامه تخصصی فیلمنامه‌نویسی «فیلم نگار» زیر نظر بنیاد سینمایی فارابی منتشر شد.

شماره جدید ماهنامه تخصصی فیلمنامه‌نویسی «فیلم نگار» زیر نظر بنیاد سینمایی فارابی منتشر شد.

این شماره از ماهنامه تخصصی فیلمنامه‌نویسی «فیلم نگار» در ۳ بخش سینمای ایران، پرونده یک موضوع (صحنه در فیلمنامه) و فیلمنامه کامل به چاپ رسیده است.

در بخش سینمای ایران، پیش درآمد، بانک فیلمنامه، کشمکش (بررسی «فصل نرگس» بر اساس پنج گام کریستوفر بوکر، جایگاه قهرمان در فیلمنامه «بیست و یک روز بعد»، مفهوم زمان در فیلمنامه «بیست و یک روز بعد»، نگاهی به بازنمایی مسائل  اجتماعی در فیلمنامه «ساعت پنج عصر»، بسط عرضی فیلمنامه در «ساعت پنج عصر»، خوانشی جامعه شناختی از «ساعت پنج عصر»، ضعف ساختار فیلمنامه نویسی کمدی در فیلم «گذر موقت»، نگاهی به  فیلمنامه «گذر موقت»، پیش فرض و انفعال شخصیت دراماتیک در «بیوگرافی»)،  از زبان فیلمنامه نویس (گفت و گو با نگار آذربایجانی فیلمنامه نویس «فصل نرگس»، گفت و گو با محمدرضا خردمندان و احسان ثقفی فیلنامه نویسان «بیست و یک روز بعد»)، پشت ویترین (معرفی کتاب)، سینمای جاده ای به چاپ رسیده است.

در بخش پرونده یک موضوع (صحنه در فیلمنامه) نیز مطالبی چون مقدمه ای بر تئوری صحنه ها، کارکردهای صحنه در فیلمنامه، تعاریف و انواع صحنه در گفت و گو با امیر عربی، مقایسه نظریه های رابرت مک کی و سید فیلد درباره صحنه، مهندسی عواطف در صحنه، هدف صحنه، چهار مولفه صحنه، قوانین هشت گانه دراماتیک صحنه، ۲۰ خطای رایج در نگارش صحنه، نوشتن صحن های فوق العاده، آناتومی صحنه، چرخش صحنه و ده فرمان نوشتن صحنه چاپ شده است.

همچنین فیلمنامه کامل «درخشش» به نویسندگی استنلی کوبریک و دایان جانسن (بر اساس رمانی از استفن کینگ) و کارگردانی استنلی کوبریک، به همراه یادداشت علی افتخاری مترجم فیلمنامه ، سکانس برگزیده، قبض و بسط پیرنگ در فیلمنامه، اهمیت پرده اول فیلمنامه، نگاهی به عناصر اصلی، منازعه کوبریک و کینگ، استنلی کوبریک از «درخشش» می گوید و گفت و گوی جمعی درباره فیلمنامه آخرین مطالب در این شماره از ماهنامه «فیلم‌ نگار» است.

ماهنامه «فیلم نگار» زیر نظر بنیاد سینمایی فارابی به چاپ رسیده است.


منبع: عصرایران

تکمله‌ای بر اسکار !

محمد اطبایی مطلبی را در ادامه نوشتار قبلی‌اش با عنوان «تکمله‌ای بر اسکار!» منتشر کرد.

این پخش‌کننده سینمای ایران در این متن که در اختیار ایسنا گذاشت با اشاره به مطلب اخیرش با عنوان «باز هم تب اسکار» در ادامه نوشته است: «پس از مطلب دیروز نگارنده درباره جایزه اسکار خارجی و سینمای ایران، چندین و چند واکنش و اظهار نظر به طور مستقیم و غیر مستقیم واصل شد که ارائه توضیحاتی بیشتر را ضروری کرده است.

یکم) معیار انتخاب: این فهرست تنها و تنها نظر نگارنده بوده که تلاش داشته براساس کیفیت فیلم‌های به نمایش درآمده و مقررات و ضوابط آکادمی اسکار، با تساهل فهرست تا حد امکان، بلند بالاتری ارائه شود. شاید اگر فرد دیگری بود فیلم‌های دیگری مانند “زاد و بوم” (که من هنوز آن را ندیده‌ام)، “چاله”، “نیمه شب اتفاق افتاد”، “کارگر ساده نیازمندیم”، “متولد ۶۵”، “خانه‌ای در خیابان چهل و یکم”، “آباجان”، “امتحان نهایی”، “ویلایی‌ها”، “بیست و یک روز بعد”، “مبارک” و… را هم شامل می‌کرد. نظر کارشناسی بنده آن فهرست را اعلام کرد، به همین سادگی!

دوم) هنر و تجربه: از ۳ مهر سال گذشته تاکنون، ۶۰ فیلم بلند سینمایی و ۳۶ فیلم در گروه سینمای هنر و تجربه به نمایش عمومی در آمده‌اند و فیلم‌های هنر و تجربه بنا بر قوانین اسکار خارجی، امکان بررسی را ندارند چرا که قانون آکادمی تصریح دارد که یک فیلم بلند (بالای چهل دقیقه) باید حداقل در یک سینما و هفت روز متمادی به نمایش عمومی درآمده باشد و فیلم‌های گروه هنر و تجربه معمولا این استمرار هفت روز نمایش در یک سینما ندارند و اگر داشته باشند، می‌توانند در فهرست فیلم‌های مورد بررسی قرار بگیرند.

سوم) فیلمهای انیمیشن و مستند: این فیلمها می‌توانند در صورتی که بالای چهل دقیقه بوده و حداقل در یک سینما، هفت روز مستمر به نمایش عمومی درآمده باشند، شرایط بررسی را دارند و می‌توانند به عنوان نماینده یک کشور برای اسکار خارجی معرفی شوند. فیلم‌های مستند و انیمیشن در صورتی می‌توانند در بخش اسکار مستند و انیمیشن مورد بررسی قرار گیرند که در بازه زمانی تعیین شده از طرف آکادمی اسکار، حداقل در یک سینما و هفت روز مستمر در نیویورک و لس آنجلس به نمایش عمومی درآمده باشند.

چهارم) زمان تولید فیلم: در پاسخ به پرسش مطرح شده که آیا فیلم‌هایی که به هر علت ( از جمله توقیف)، بعد از چند سال به نمایش در می‌آیند، آیا شرایط بررسی برای معرفی به اسکار خارجی را دارند یا خیر. مقررات اسکار به سال تولید فیلم اشاره‌ای نداشته و ملاک، تنها زمان نمایش عمومی هر فیلم است و لذا فیلم‌هایی مانند “زاد و بوم” شرایط لازم برای بررسی را دارند.

پنجم) پخش کننده آمریکایی و موفقیت‌های بین المللی: طبیعی است که داشتن پخش کننده آمریکایی برای هر فیلم در وهله اول و موفقیت‌های بین المللی در گام بعدی تاثیر قابل توجهی در انتخاب و دیده شدن فیلم توسط اعضای آکادمی دارد اما شرط الزامی نیست. در میان همه فیلمهای ایرانی امسال، “لرد” ساخته محمد رسول اف، فارغ از آنکه این فیلم را دوست داشته باشیم یا خیر، بیشترین شانس را برای موفقیت در اسکار دارد اما این فیلم فاقد پروانه نمایش بوده و شانسی برای اکران در فاصله زمانی باقی مانده به پایان مهلت زمانی اسکار ندارد. از طرفی دیگر، فیلمی مانند “رگ خواب” که در میان فیلم‌های مورد علاقه نگارنده است و دارای کیفیت لازم برای معرفی به اسکار خارجی است و حضور لیلا حاتمی به عنوان یک چهره شناخته شده بین المللی نیز به فیلم کمک بسیاری می‌کنند، تا زمان تنظیم این گزارش، در جشنواره‌ای به نمایش درنیامده و فاقد فاکتور موفقیت بین المللی است. به هر حال کمیته ملی اسکار ایران بی‌تردید فیلمی مانند “رگ خواب” را نمی‌تواند نادیده بگیرد.

ششم)اکران فیلم‌ها: نگارنده تمامی فیلم‌های به نمایش عمومی درآمده را بر اساس اطلاعیه‌های شورای صنفی نمایش و سایت‌هایی مانند سینما تیکت، مورد بررسی قرار داده است و بر این اساس، فیلم “مالاریا” ساخته ارزشمند پرویز شهبازی که از دو هفته پیش در شهر یزد به نمایش عمومی درآمده است، از فهرست فیلم اکران شده جا مانده بود و باید متذکر شد که این فیلم بی‌تردید می‌تواند براساس کیفیت، پیشینه کارگردان و موفقیت‌های بین المللی آن در میان گزینه‌های نهایی قرار گیرد. فیلم “تابستان داغ” ساخته ابراهیم ایرج زاد نیز از روز چهارشنبه ۸ شهریور به نمایش عمومی درخواهد آمد و از جمله فیلم‌های دارای کیفیت برای بررسی اسکار خارجی است و بی تردید تا یک ماه آینده فیلم‌های دیگری هم به نمایش عمومی درآمده و شانس بررسی در کمیته ملی اسکار را خواهند داشت.

نگارنده همچنان معتقد است که در میان تمامی فیلم‌های واجد شرایط، “نفس”، “وارونگی”، “رگ خواب” و “مالاریا” دارای بخت بیشتری برای کسب موفقیت در اسکار فیلم خارجی بوده و نکته مهمتر، حمایت نهادهای مربوطه از فیلم منتخب در کارزار اسکار خارجی است.».


منبع: عصرایران

رضا کیانیان: وقتی همه از خودمان شروع کنیم اتفاق مبارکی می افتد

رضا کیانیان گفت: “درست است که می گویند تهران شمالی جنوبی است و شیب دارد و این هم صحت دارد اما ما می توانیم حوایج روزمره‌مان را با دوچرخه برطرف کنیم”.

به گزارش ایلنا،‌ عصر روز گذشته، ۵ شهریورماه، آیین اختتامیه نمایش‌های خیابانی دومین مرحله  پویش #از_خودمان_شروع_کنیم  با حضور دکتر مازیار حسینی معاون حمل و نقل و ترافیک شهردار تهران،سردارمهماندار رئیس پلیس راهور تهران بزرگ و رضاکیانیان هنرمند سینما و تلویزیون و فعال اجتماعی برگزار شد.

کیانیان در توضیح چگونگی شکل گیری این پویش فرهنگی گفت: “تمام این پویش به شکل حساب شده و حاصل بحث های مفصلی بود که با معاونت حمل و نقل و ترافیک شهرداری، پلیس راهور و من انجام شد و در نهایت کارش را باهشتگ #از_خودمان_شروع_کنیم ، آغاز کرد”.

وی افزود:” در دوره ای از بالا به پایین دستور داده می شد ولی امروز باید بیاییم پایین و خودمان را همسطح مردم کنیم و همین طور که می بینید امروز معاون حمل و نقل و ترافیک و رییس پلیس راهور تهران در این جمع حضور دارند و بین مردم هستند. وقتی اینچنین باشد و همه از خودمان شروع کنیم، مثل الان اتفاق مبارکی می افتد”.

کیانیان در ادامه به کاهش فاصله بین مسئولان و مردم اشاره کرد و گفت:” از سالیان قبل اینطور بوده که بین مردم و دولت یک شکافی وجود داشته که این شکاف باید پر شود. اگر مردم خودشان را از دولت بدانند و دولت نیز متقابلا خودش را از مردم بداند، اتفاق خوبی می افتد. به نظرم پویش #از_خودمان_شروع_کنیم  و این بودن همگی ما در کنار هم، گام های اولیه این اتفاق است”.

این بازیگر همچنین اظهار کرد:” سال ها پیش کمپین های دوچرخه سواری درست می شد ولی بنا به دلایلی جلوی آنها را می گرفتند اما امروز خود پرسنل نیروی انتظامی و شهرداری سوار دوچرخه می شوند و به سطح شهر می آیند. وقتی مردم پلیس را سوار دوچرخه ببینند احساس می کنند که پلیس با آنها فاصله ای ندارد. وقتی پلیس دوچرخه سوار بیاید مردم احساس امنیت پیدا می کنند و با خیال راحت سوار دوچرخه می شوند؛ بچه های مدرسه ای و دانشجویان هم با این امنیتی که به وجود می آید، می توانند برای تردد از دوچرخه استفاده کنند”.

کیانیان در ادامه صحبت هایش به نقدی که برخی بر استفاده از دوچرخه در تهران وارد می کنند، اشاره کرد و گفت:”درست است که می گویند تهران شمالی جنوبی است و شیب دارد و این هم صحت دارد اما ما می توانیم حوایج روزمره مان را با دوچرخه برطرف کنیم. می توانیم در محله مان با دوچرخه تردد کنیم و خریدهای روزانه مان را انجام دهیم. مثلا به جای اینکه وقتی برای خرید نان، میوه و… می رویم و ماشین مان را به شکل دوبله جلوی در مغازه پارک می کنیم و ترافیک به وجود می آوریم، از دوچرخه استفاده کنیم. با این کار هم خودمان کمتر اذیت می شویم و هم ترافیک نمی کنیم که دیگران اذیت شوند”.

وی در خصوص بحث احترام به عابرپیاده نیز یادآورشد:” رانندگان باید این را درنظر داشته باشند که ماشین از جنس آهن و سخت است اما عابری که در حال عبور از خیابان است بدنش مانند ماشین نیست و اگر به آن برخورد کند آسیب می بیند. پس همیشه باید مراقب عابران پیاده باشیم. متاسفانه برخی از رانندگان این مساله را رعایت نمی کنند و باعث آسیب دیدن عابران پیاده می شود. رعایت حریم عابر پیاده  و خط عابر یکی از مواردی است که رانندگان باید هنگام تردد در شهر باید به آن توجه داشته باشند”.


منبع: عصرایران

انتشار فراخوان چهارمین جشنواره «عکس ورزشی»

فراخوان چهارمین دوره جشنواره بین المللی «عکس ورزشی» در دو بخش اصلی منتشر شد.

سید محمد مختاری مدیر اجرایی چهارمین جشنواره بین المللی «عکس ورزشی» با اشاره به اینکه این جشنواره امسال در قالب یازدهمین جشنواره بین المللی «فیلم های ورزشی ایران» برگزار می شود، گفت: علاقه مندان می توانند تا ششم آبان امسال آثار را خود به دبیرخانه جشنواره ارسال کنند.

وی با بیان اینکه این دوره جشنواره «عکس ورزشی» با همکاری کلوپ عکس فوکوس (نمایندگی فدراسیون جهانی هنر عکاسی «فیاپ» در ایران) برگزار می شود، اظهار کرد: جشنواره در دو بخش عکس های ورزشی و عکس های پشت صحنه فیلم های ورزشی میزبان آثار علاقه مندان است و در بخش عکس های ورزشی، آثار می تواند مربوط به ورزش حرفه ای، ورزش آماتوری، ورزش عمومی، ورزش کارگری، ورزش محلات و … باشد. در هر بخش علاقمندان می توانند ۶ عکس در مجموع ۱۲ عکس برای ۲ بخش ارسال کنند.

وی در پایان متذکر شد: شرکت کنندگان جشنواره بین المللی عکس «خیام» و سایر جشنواره هایی که از دبیرخانه دیجیتال فوکوس استفاده کرده اند با همان نام کاربری و بدون نیاز به ثبت نام دوباره، می توانند در جشنواره شرکت کنند. شرکت کنندگان می توانند برای کسب اطلاعات بیشتر و مطالعه کامل فراخوان به سایت رسمی جشنواره به نشانی www.sport-film.com  مراجعه کنند.

یازدهمین جشنواره بین‌المللی «فیلم‌های ورزشی ایران» و چهارمین جشنواره «عکس ورزشی» زیر نظر فدراسیون جهانی  ficts به دبیری سید مجتبی علوی آذرماه امسال با همکاری کمیته ملی المپیک و پارالمپیک، وزارت ورزش و جوانان، وزارت کار و رفاه اجتماعی، شبکه ورزش، شهرداری تهران و سازمان سینمایی برگزار خواهد شد.


منبع: عصرایران

آغاز یک رویداد فرهنگی با نمایش «سهراب کشی»

با حمایت و توجه حامیان مالی جشنواره «آرتمیس»، نمایش «سهراب کشی» برای علاقه مندان به صورت رایگان روی صحنه می رود.

یحیی منصورموید، مدیر رسانه و تبلیغات جشنواره «آرتمیس» با اشاره به اینکه با هدف تکریم هنردوستان گرامی اجرای نمایش «سهراب کشی» به کارگردانی شاهو صالحی به صورت رایگان اجرا می شود، افزود: از روز ۸ شهریور جشنواره آرتمیس با کنسرت سالار عقیلی رسما آغاز به کار می کند.

به گزارش روابط عمومی این رویداد، وی اظهار کرد: اجرای نمایش «سهراب کشی» دوشنبه ۶ شهریور در ساعت ۲۱ بصورت رایگان خواهد بود که مخاطبان می توانند بلیت این برنامه را در سایت تیوال به صورت رایگان رزرو یا در محل اجرا تهیه کنند.

جشنواره شب‌های «آرتمیس» تا ۲۱ شهریور ماه امسال در حاشیه دریاچه خلیج فارس  تهران برگزار می شود. بخش اصلی جشنواره متمرکز بر برگزاری کنسرت‌ها است اما در کنار آن ویژه برنامه‌های نمایشی قرار است اجرا شود.

این جشنواره شهریور ماه امسال با اجرای هنرمندانی چون سالار عقیلی، رضا صادقی، حجت اشرف‌زاده، گروه «روناک»، حمید حامی، مانی رهنما، نیما مسیحا، گروه «سون»، قاسم افشار، محمدرضا عیوضی، حمید خندان، امید جهان، اشوان، رستاک حلاج و محمد زندوکیلی همراه خواهد بود و بلیت فروشی آن از در سایت تیوال خواهد بود.

همچنین با توجه به بالا بودن قیمت کنسرت‌ها در سالن‌های تهران برای حضور طیف بیشتری از مردم  با حمایت حامیان مالی این جشنواره قیمت‌ها از ۳۰ هزار تومان تا ۶۵ هزار تومان برای مخاطبان در نظر گرفته شده است.

علاقه مندان می توانند برای حضور در این نمایش و کنسرت های بعدی به سایت تیوال مراجعه و یا به نشانی انتهای همت غرب، بزرگراه شهید خرازی، میدان دریاچه، بولوار شهید جوزانی، شمال دریاچه شهدای خلیج فارس، پروژه آرتمیس مراجعه کنند.


منبع: عصرایران

در جست‌وجوی سبک باشید به مرگ می‌رسید

– امیر گنجوی: برادران داردِن برای ساخت دهمین فیلم بلندشان بار دیگر سراغ همان مقوله درام اجتماعی آشنایشان رفته‌اند و البته این‌بار عناصری از رمز و راز و ژانر نیز به آن افزوده‌اند. «دختر ناشناس» شاید بهترین مثال از یک فیلم ژانر است که این دو برادر ساخته‌اند؛ هرچند مضمون نابرابری اجتماعی همچنان بر فیلم سایه می‌اندازد. فیلم، داستان پزشکی را روایت می‌کند که از بازکردن در مطبش به روی یک مراجع ناشناس امتناع کرده و در ادامه آن فرد می‌میرد. او که خود را مسئول مرگ دختر می‌داند، با روش‌هایی تحلیلی که خاص یک پزشک است، سعی می‌کند نام قربانی و انگیزه‌ها و دلایل احتمالی مرگ او را پیدا کند.

بازی مسحورکننده آدل هینل، فیلم را اعتباری دوچندان بخشیده و باعث می‌شود که نتوان به‌سادگی از کنار آن گذشت. این سومین فیلم متوالی برادران داردن با این هنرپیشه توانمند محسوب می‌شود. متن این گفت‌وگو ابتدا به زبان انگلیسی پیاده شد که هادی آذری ترجمه فارسی آن را انجام داده است.

در جست‌وجوي سبک باشيد به مرگ مي‌رسيد

اولین دلیلی که باعث می‌شود فیلم‌های شما را دوست داشته باشم، درگیری شما با مقوله میرایی است و از دریچه این میرایی است که می‌توانیم به بهترین نحو انگیزه‌های شخصیت را درک کنیم. می‌توانید این رابطه میرایی و سینما را بیشتر باز کنید؟ به نظر شما سینما چگونه می‌تواند به مسائل اخلاقی بپردازد؟

لوک داردِن: بیایید با فیلم سکوت لورنا شروع کنیم. داستان این فیلم یک معلم خیابانی، یک مددکار اجتماعی را به تصویر می‌کشد که سعی می‌کند به معتادان، افراد بی‌خانمان و دیگر آدم‌های آسیب‌پذیر کمک کند. این دختر برادری دارد که معتاد است. از طرف یک گروه مافیایی آلبانیایی در بروکسل به برادر او پیشنهاد داده می‌شود تا با یک فاحشه آلبانیایی ازدواج کند تا این زن فاحشه بتواند ملیت بلژیکی به دست آورد و بعد از آن از او جدا شود تا آن فاحشه بتواند با یکی از اعضای مافیا ازدواج کند تا آن عضو مافیا بتواند تابعیت بلژیک را به دست آورد. ولی چرا این گروه مافیایی معتادها را انتخاب می‌کند؟ به این علت که به آنها گفته می‌شود برای این کار سه‌هزار یورو می‌گیرند، ولی یک سال طول می‌کشد که طرف تابعیت بلژیکی پیدا کند.

همچنین به آنها گفته می‌شود که در هنگام طلاق نیز پنج‌هزار یورو به آنها پرداخت می‌شود، ولی در واقعیت آنها هیچ‌وقت طلاق نمی‌گیرند چون مافیا طرف را با یک اوردوز به قتل می‌رساند. دختر که به‌عنوان مددکار اجتماعی قبلا با چنین مواردی مواجه شده، به برادرش می‌گوید این پیشنهاد را قبول نکند چون کشته می‌شود. ما چنین وضعیتی را تصور کردیم و از خودمان پرسیدیم چطور بدون گفتن این حقیقت، آن را دگرگون کرده و این واقعیت‌ها را به سؤالی اخلاقی بدل کنیم؛ یعنی آن زن دیگر یک فاحشه نیست، بلکه یک مهاجر است که به‌اشتباه با یک معتاد ازدواج کرده است، ولی آن فرد معتاد برای او مهم می‌شود، به‌طوری‌که نمی‌تواند او را بکشد. آیا دختر، او را می‌کشد یا نه؟

خب ما به این طریق این قضیه را به یک مسئله اخلاقی بدل کردیم. در نهایت در فیلم، زن می‌خواهد که آن فرد معتاد را نجات دهد، ولی موفق نمی‌شود زیرا هم می‌خواهد او را نجات دهد و هم پول را می‌خواهد. پس ما این مسائل را به مقوله اخلاقی تبدیل کردیم. آیا من باعث مرگ کسی می‌شوم؟ آیا می‌پذیرم که کسی بمیرد یا از مشارکت در این جنایت امتناع می‌کنم؟ در فیلم‌های ما اغلب این پرسش نجات‌دادن یا ندادن یک نفر از مرگ وجود دارد.

به نظرم این واضح‌ترین موضوع در آخرین فیلم شماست… .

لوک: خب، ما تلاش کردیم این کار را با روایت‌کردن داستان پزشکی انجام دهیم که در مطبش را به روی یک مراجع باز نمی‌کند و تلاش کردیم تا او را به یک کارآگاه پلیس تبدیل کنیم که در تلاش برای یافتن حقیقت است. او نه به دنبال مقصر، بلکه به دنبال یافتن نام دختر جوان است تا گمنام به خاک سپرده نشود چون اگر دختر گمنام به خاک سپره شود، مثل این است که او دوبار مرده باشد؛ یعنی پزشک می‌خواهد نام او را کشف کند و آن را بر مزارش بنویسد. این به معنای بخشیدن جانی دوباره به او نیست، ولی با این کار اجازه می‌دهد تا در آرامش بمیرد و به جامعه انسان‌ها برگردد. او در جست‌وجوی نام دختر، با فردی دیدار می‌کند که مسئول مرگ دختر است، ولی آنچه او به دنبال آن می‌گردد، نام دختر است.

 این مسئله من را به یاد هگل می‌اندازد که می‌گفت حیوانات علاقه‌ای به دفن مردگان خود ندارند، ولی آدم‌ها این کار را برای احترام به مردگان انجام می‌دهند. احساس می‌کنم که این مسئله جست‌وجو یا محترم‌شمردن مردگان مهم‌ترین پرسشی است که در کار شما مطرح می‌شود. در این فیلم نیز پیدا‌کردن نام دختر راهی برای ادای احترام به او است.

لوک: بله، این جسد دیر یا زود به وسیله کرم‌ها خورده شده یا سوزانده می‌شود، ولی نام او به‌عنوان نشانه‌ای از آن آدم برای همیشه باقی می‌ماند. این چیزی است که اهمیت دارد.

فیلم‌های شما بسیار تحت‌تأثیر امانوئل لویناس است که برای او نیز مسئله میرایی اهمیت بسیاری دارد. آن‌طور که او می‌گوید، میرایی مهم‌تر از دیگر ابعاد زندگی است.

لوک: من نوشته‌های زیادی از او خوانده‌ام، او را می‌شناسم و در کلاس‌های اخیرش در دانشگاه سوربن نیز شرکت کردم. وقتی قصد ساخت فیلمی را در پاریس داشتم، به صورت اتفاقی با او دیدار کردم هرچند آن فیلم هرگز ساخته نشد. خیلی‌وقت‌ها درباره نظرات لویناس با ژان پی‌یر صحبت می‌کنم هرچند نزدیک به ٣۵ سال از آن روزها می‌گذرد، ولی آن دیدار تأثیر زیادی بر من گذاشت. لویناس برای من یک جور کشف و شهود بود.

در جست‌وجوي سبک باشيد به مرگ مي‌رسيد 

فکر می‌کنم این فیلم نسبت به فیلم اولتان یعنی «قول» ظرافت‌های بیشتری دارد. منظورم این است که در مقایسه با فیلم اولتان که بیشتر دوربین روی دست فیلم‌برداری شده بود، صحنه‌پردازی شیک‌تر و بورژوایی‌تر است. آیا می‌شود این‌طور گفت که الان بیشتر به مسئله میزانسن توجه می‌کنید؟

ژان پی‌یر داردِن:  سؤال سختی است. من متوجه سؤال شما می‌شوم و می‌شود گفت تا حدی نظر شما درست است ولی این مسئله تصمیمی از پیش برنامه‌ریزی‌شده نبوده است. واقعیت این بود که در آن زمان این تنها راه فیلم‌ساختن بود. اما الان حرکات دوربین کمتر شده و اغلب دو شخصیت در کادر حضور دارند. بهترین جوابی که به این سؤال می‌توانم بدهم، این است که ما جمله‌ای از یک نمایش‌نامه‌نویس ایتالیایی به نام ادواردو دی فیلیپو را مدنظر قرار دادیم که می‌گفت  اگر در جست‌وجوی سبک باشید، به مرگ می‌رسید ولی اگر در جست‌وجوی زندگی باشید، به سبک دست خواهید یافت. این چیزی بود که ما می‌خواستیم به آن وفادار باشیم. منظورم این نیست که همیشه موفق به انجام آن شده‌ایم ولی امیدوارم توانسته باشیم گاهی اوقات در آن مسیر حرکت کرده باشیم.

این‌طور به نظر می‌رسد که این فیلم  ژانری‌ترین فیلمی است که تاکنون ساخته‌‌اید. این‌طور است؟

ژان پی‌یر: شاید شما چنین نظری داشته باشید به این خاطر که فیلم را از بیرون می‌بینید و شاید به همین دلیل مسائل را بهتر از ما می‌بینید ولی ما هیچ‌وقت نخواسته‌ایم که از فیلم‌های نوآر الهام بگیریم. با این حال، حرف شما تا حدی درست است و نمی‌توان این حس کندوکاو و کارآگاهی فیلم را انکار کرد. علاوه بر این، ما نه قاتل را می‌شناسیم و نه اسم مقتول را می‌دانیم و این جست‌وجو برای یافتن نام مقتول، ما را به جست‌وجویی دیگر می‌کشاند. دکتر در خطر قرار می‌گیرد و ما هیچ‌وقت نمی‌فهمیم  چه اتفاقی ممکن است برای او بیفتد. در صحنه‌ای از فیلم وقتی به دفترش برمی‌گردد و پدر برین هم آنجاست، این مسئله می‌توانست برای او گران تمام شود. ما او را می‌بینیم که شب‌هنگام در خیابان قدم می‌زند ولی از حس‌وحال فیلم‌های نوآر خبری نیست هرچند ممکن است بدون آنکه بدانیم از آن فیلم‌ها الهام گرفته باشیم.

یک تحول دیگر که برایم جالب است، این است که در فیلم‌های آخرتان از هنرپیشگان حرفه‌ای‌تری استفاده می‌کنید. این سومین‌باری است که به سراغ یک هنرپیشه حرفه‌ای می‌روید. آیا این مسئله دلیل خاصی دارد؟

لوک: بله. در این فیلم روشنایی بیشتری وجود دارد چون ما با آدل هینل برخورد کردیم. بازی او را در فیلم‌های دیگری دیده بودیم ولی او را یک روز عصر در مراسمی  هنگام دریافت جایزه‌اش از سوی جامعه نویسندگان پاریس از نزدیک ملاقات کردیم. در آنجا صحبت مختصری داشتیم و خیلی زود از هم جدا شدیم. با خودمان فکر کردیم ما بازیگری داریم که می‌تواند برای این فیلم به ما کمک کند. درواقع با خودمان گفتیم که این پزشک به لطف چهره‌اش می‌تواند آدم‌ها را به حرف بیاورد تا حقیقت را دریابد ولی هیچ‌وقت به خاطر جوانی، بی‌ریایی و معصومیتش، نمی‌تواند قضاوت کند. بی‌تجربگی و ناپختگی او به موتور کاوش و جست‌وجوی فیلم بدل خواهد شد. بی‌تجربگی او در زندگی درنهایت به نقطه قدرت او بدل خواهد شد. در عین حال، درست است که او بازیگری حرفه‌ای است و این تصمیم ما بود در سه، چهار فیلم آخرمان با بازیگری حرفه‌ای کار کنیم.

شما خیلی درباره خصوصیات چهره او صحبت می‌کنید. آیا این مسئله در هنگام انتخاب بازیگر نقش دارد؟

لوک: این مسئله بسیار مهمی است چون همان‌طور که ژان پی‌یر اشاره کرد، همه‌چیز صورت است. پزشک داستان ما نباید قضاوت کند و همچنین نباید وارد بازی شود. یعنی او احساس گناه می‌کند چون درِ مطبش را به روی مراجعش باز نکرده است. قسم می‌خورد که نمی‌خواهد دیگران را متهم کند. حرف او این است که من پزشک و محرم شما هستم پس حقیقت را به من بگویید تا بتوانم نام دختر را پیدا کنم.

او به دنبال پیداکردن مقصر یا مسبب مرگ دختر نیست. او اگر با کسی صحبت می‌کند، نمی‌خواهد از رابطه آن شخص با دختر بداند، فقط تنها چیزی که می‌خواهد بداند این است که او را در یافتن نام دختر کمک کند. او در جست‌وجوی حقیقت است و نیت پنهانی ندارد. او بسیار شفاف است و حساب‌وکتاب نمی‌کند و نمی‌خواهد کسی را فریب دهد. به همین دلیل بود که چهره و صورت آدل برای ما مهم بود زیرا در چهره او چیزی وجود دارد که نشان می‌دهد او اهل فیلم بازی‌کردن و کلک‌زدن نیست. او هنوز درگیر بازی‌های کثیف این دنیا نشده و به همین خاطر معصومیتی در چشم‌های او دیده می‌شود. با این حال، نگاه نافذی دارد. بعضی اوقات نگاه او سرد و سخت است و بعدی را نشان می‌دهد که احساسی نیست و برای شنیدن حقیقت به آدم‌ها نه التماس می‌کند و نه به اغوای آنها می‌پردازد.

در جست‌وجوي سبک باشيد به مرگ مي‌رسيد

مسئله چهره برای لویناس نیز مهم است. او فکر می‌کند که تمام مسائل اخلاقی با صورت آغاز می‌شود. به نظر من این مسئله با بعد میرایی که شما در فیلم‌هایتان دنبال می‌کنید، پیوند دارد. علت بسیاری از واکنش‌ها در فیلم شما این است که فردی ظاهری متفاوت دارد. این‌طور به نظر می‌رسد که در فیلم آخرتان، پزشک نمی‌تواند چهره دختر را از پشت در ببیند. شاید این هم جنبه‌ای اخلاقی داشته باشد.

لوک: هم دیدن و هم گوش‌کردن مسائل مهمی هستند چون از طریق گوش‌کردن است که حرف‌های آدم‌ها شنیده می‌شود. از این گذشته، فیلم با صحنه‌ای آغاز می‌شود که در آن، پزشک با گوشی‌اش دارد به نفس و ضرباهنگ زندگی گوش می‌کند. می‌خواستیم با این صحنه نشان دهیم  او آدمی است که به جای فضولی‌کردن، بیشتر گوش می‌دهد.

ژان پی‌یر: فضولی؛ واژه دقیقی است. او آدمی است که دیگران را سر حرف می‌آورد چون خوب گوش می‌کند. آدم‌ها منافع و علائق خود را فراموش  کرده و شروع  به گفتن حقیقت می‌کنند.

لوک: و صحنه‌ای که آن پسر می‌خواهد او را بزند، اصلا صحنه خشنی نیست چون او اجازه نمی‌دهد؛ نه مثل مسیح که آن طرف صورتش را هم جلو می‌آورد. او مانع پسر می‌شود و هم‌زمان نمی‌خواهد که دعوا کند. درادامه از پدرش تشکر می‌کند چون حقیقت را به او می‌گوید و به او کمک می‌کند تا نام دختر را کشف کند. او آدم آرامی است ولی آدم‌ها این را دوست ندارند. تحمل‌کردن کسی که می‌پذیرد  مانند بقیه گناهکار است و هم‌زمان درخواست کمک می‌کند، کار سختی است. این مسئله آدم‌ها را می‌آزارد چون او قبول می‌کند بگوید که مقصر است و این آدم‌ها را آشفته می‌کند. با این حال، ما باید دقت می‌کردیم که حکم یک قدیس را پیدا نکند. او باید یک آدم عادی باقی می‌ماند.

شما برادر هستید و با هم کار می‌کنید. همکاری‌تان چطور شروع شد و چطور پیش می‌رود؟

لوک: ما یک زوج پیر هستیم و این بدترین قسمت کار  است.

ژان پی‌یر: خُب، ما هر دو بر این باوریم که اشتراک ما بیشتر در حوزه ادبیات است مثل رمان ولی هر دو به تئاتر هم علاقه داریم. بعدها بود که سینما برایمان مهم شد ولی در جوانی شیفته ادبیات بودیم. ما رمان می‌خواندیم و درباره‌شان با هم صحبت می‌کردیم. این باعث می‌شد که به عنوان دو برادر بیشتر به هم نزدیک شویم.

لوک: بعدها با یک نمایش‌نامه‌نویس و کارگردان فرانسوی به نام آرمان گاتی کار کردیم که پدر معنوی ما نیز محسوب می‌شود. تجربه کارکردن با او بود که ما را به لحاظ فیزیکی هم، به هم نزدیک‌تر کرد. وقتی ژان پی‌یر برای تحصیل تئاتر به بروکسل رفت، من پیش خانواده ماندم. در آن زمان من لیسانس هنرم را گرفته بودم ولی بعد از اینکه به دانشگاه رفتم، اصلا راضی نبودم و این همان وقتی بود که گاتی از ما خواست تا با او کار کنیم. این همان‌جایی بود که ما دوباره به هم پیوستیم و با هم کار کردیم. بعد از آن به آلمان رفتیم و مدتی آنجا ماندیم ولی کار چندانی نمی‌کردیم. در سال‌های ١٩٧٣ یا ٧۴ بود که اولین دوربین‌های ویدئویی به بازار آمدند و تصمیم گرفتیم از آدم‌ها پرتره بگیریم.

ژان پی‌یر: این همان موقعی بود که خیلی از آدم‌ها مثل ما می‌توانستند با تصویر و صدا داستان‌هایی را روایت کنند بدون اینکه نیاز باشد به مدارس یا دانشکده‌های هنری رفته باشند. این نوآوری خلاقانه برای گروهی از هم‌نسلان ما مهم بود چون آدم‌هایی که می‌خواستند فیلم بسازند، می‌توانستند بلافاصله نتایج را به نمایش بگذارند. البته در آن زمان این دوربین‌های پولاروید عکاسی وجود داشت ولی امکان دیدن فیلم متحرک بلافاصله بعد از تصویربرداری، پدیده جدیدی بود. به همین دلیل،  ما به محله‌های کارگری می‌رفتیم و با دوربین تصویربرداری‌مان از آدم‌ها پرتره می‌گرفتیم و با فاصله زمانی اندکی، آنها را پخش می‌کردیم.


منبع: برترینها

شهره آغداشلو در دنیای مارول

فرح مدنی مادر دینا مدنی (رز روا)، مامور امنیت ملی است که در فیلم به دنبال دستگیری فرانک کستل یا پانیشر است.



جان برنثال پیش از این نقش پانیشر را «دردویل ۲» بازی کرده و حالا قرار است سریال اختصاصی خودش را رهبری کند. هنوز مشخص نیست که شخصیت آغداشلو چقدر در داستان تاثیر خواهد داشت. آخرین حضور آغداشلو در مدیوم تلویزیون در سریال علمی-تخیلی «وسعت» از شبکه‌ی سای فای است. البته «وسعت» اولین تجربه‌ی آغداشلو در ژانر علمی تخیلی نیست. او بازی در فیلم‌های «پیشتازان فضا: ماورا» و «مردان اکس: آخرین ایستادگی» را نیز در کارنامه دارد. «پانیشر» داستان فرانک کستل را روایت می‌کند که پس از کشتار خانواده‌اش تحت تعقیب است. او تبدیل به یک پیکارگر می‌شود که با جرم و جنایت مبارزه می‌کند. پیکارگری که برای مبارزه با جنایات از هیچ عملی فروگذار نیست و در بین خلافکارها به نام پانیشر (مجازاتگر) مشهور است. «پانیشر» تا پایان سال جاری توسط وبسایت نت‌فلیکس منتشر خواهد شد.


منبع: بهارنیوز

پردرآمدترین بازیگران جهان در ۲۰۱۷

این مجله از مارک والبرگ با ۶۸ میلیون دلار، بعنوان پردرآمدترین بازیگر مرد امسال نام برده است. دواین جانسون ملقب به راک (صخره) با ۶۴.۵ میلیون دلار عنوان دومین بازیگر مرد پردرآمد امسال را از آن خود کرده است.به گزارش یورونیوز اما استون برنده اسکار بهترین بازیگر زن امسال با ۲۶ میلیون دلار درآمد طی یک سال گذشته (از ژوئن ۲۰۱۶ تا ژوئن ۲۰۱۷) جنیفر لارنس را کنار زد و در ۲۸ سالگی عنوان پردرآمدترین بازیگر زن سال ۲۰۱۷ را به نام خود ثبت کرد.

اما استون به خاطر نقش‌آفرینی در فیلم «لالالند» جایزه اسکار امسال را از رقبا ربود.به گزارش مجله فوربس،‌ جنیفر آنیستون ۴۸ ساله با ۲۵.۵ میلیون دلار درآمد عنوان دومین زن بازیگر پردرآمد امسال را از آن خود کرد. این هنرپیشه که سال گذشته را بیشتر در تبلیغات تجاری سپری کرده به لطف شرکت‌هایی چون اسمارت واتر، لوازم آرایشی آوینو و شرکت هواپیمایی امارات صاحب چنین درآمدی شده است.

جنیفر لارنس طی دو سال ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ میلادی با به ترتیب ۵۲ و ۴۶ میلیون دلار پردرآمدترین بازیگر زن سال بوده امسال با ۲۴ میلیون دلار درآمد به جایگاه سومی قناعت کرد. درآمد این بازیگر ۲۷ ساله امسال نسبت به سال‌های گذشته کاهش چشمگیری داشته است.میزان عایدی ده بازیگر زن پردرآمد طی سال‌های اخیر روند نزولی داشته است. به گزارش مجله فوربس مجموع عایدی ده بازیگر پردرآمد امسال ۱۷۲.۵ میلیون دلار بوده که نسبت به سال گذشته ۱۶ درصد کاهش داشته است. این رقم در سال ۲۰۱۶ حدود ۲۰۵ و در سال ۲۰۱۵ نزدیک به ۲۲۸ میلیون دلار بوده است.در رده‌بندی پردرآمدترین بازیگران امسال ۱۴ جایگاه نخست به مردان اختصاص یافته و اما استون پردرآمدترین بازیگر زن در رتبه پانزدهم قرار گرفته است.اختلاف جنسیتی در پرداخت دستمزدهای هالیوود در سال ۲۰۱۵ و در پی هک شدن شرکت سونی جنجال‌برانگیز شد و اعتراض زنان بازیگر حتی پردرآمدترین آنها از جمله اما استون و جنیفر لارنس را به همراه داشت.

فهرست ده بازیگر مرد پر درآمد در سال ۲۰۱۷
۱- مارک والبرگ، ۶۸ میلیون دلار
۲- دواین جانسون، ۶۵ میلیون دلار
۳- وین دیزل، ۵۴.۵ میلیون دلار
۴- آدام ساندلر، ۵۰.۵ میلیون دلار
۵- جکی چان، ۴۹ میلیون دلار
۶- رابرت داونی جونیور، ۴۸ میلیون دلار
۷- تام کروز، ۴۳ میلیون دلار
۸- شاهرخ خان، ۳۸ میلیون دلار
۹- سلمان خان، ۳۷ میلیون دلار
۱۰- اکشی کومار، ۳۵.۵ میلیون دلار

فهرست ده بازیگر زن پر درآمد در سال ۲۰۱۷
۱- اما استون،‌ ۲۶ میلیون دلار
۲- جنیفر آنیستون، ۲۵.۵ میلیون دلار
۳- جنیفر لارنس، ۲۴ میلیون دلار
۴- ملیسا مک‌کارتی، ۱۸ میلیون دلار
۵- میلا کونیز،‌۱۵.۵ میلیون دلار
۶- اما واتسون، ۱۴ میلیون دلار
۷- چارلیز ترون، ۱۴ میلیون دلار
۸- کیت لانشت، ۱۲ میلیون دلار
۹- جولیا رابرتز، ۱۲ میلیون دلار
۱۰- امی آدامز، ۱۱.۵ میلیون دلار


منبع: بهارنیوز

لبخند ژوکوند مدیران

روزنامه بهار: اهمیت، اعتبار و تاثیری که حوزه فرهنگ و هنر در جزء  و کل یک جامعه می‌تواند بگذارد، از کسی پوشیده نیست. فرهنگ و هنر به دلیل گستردگی در ریشه‌های اجتماعی و فرهنگی جامعه، ارتباط تنگاتنگی هم با شهروندان جامعه دارد و هم خوراک فرهنگی و سرگرمی لازم برای آنها را تامین می‌کند. حوزه فرهنگ برای مردم و هم هنرمندانی که در آن فعال هستند، محل توجه و اهمیت است و در دولت جدید مطالبات زیادی هم مردم  و بیش از آن هنرمندان و اهالی فرهنگ از مسئولین دولت درخواست داشتند. مطالباتی که بیشتر بر فعالیت صنفی و درون سپاری فرهنگی تاکید داشت و تامین اجرای تعهدات را از مسئول دولتی درخواست می‌کرد. قطعا تا رسیدن به نقطه مطلوب و تامین نظر همگان راه بسیار است اما به نظر می‌رسد که بخشی از مطالبات اهالی فرهنگ و هنر که در وعده‌های انتخاباتی هم مستتر یا واضح مطرح بود، در حال عملیاتی‌شدن است.
***
اقدامات جدید مسئولین حوزه فرهنگ و هنر
در طی هفته اخیر دولت جدید در جایگاه خود مستقر شده و بعد از رای اعتماد گرفتن وزیر فرهنگ و هنر، این وزارتخانه در مسیر اجرایی شدن برخی مطالبات و وعده‌های انتخاباتی پیش رفته است. تصمیمات اجرایی برخی از مدیران اصلی و میانی که در آغاز هفته اخیر مطرح شد، نشان از آن دارد که دولت جدید به سمت عمل گرایی و میسر کردن برخی از درخواست‌ها گام برداشته است. حال اینکه این اقدامات و نظرات در ادامه فرآیند به چالش کشیده شوند و تبصره‌هایی به آن افزوده شود نیز دور از انتظار نیست اما در گام نخست، عملیاتی شدن وعده‌های انتخاباتی نویدبخش تغییر و توجه به درخواست‌های صنفی است.

صالحی امیری:فرهنگ بخشنامه‌ای نیست  
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در مراسم تودیع سیدرضا صالحی امیری و معارفه خود به‌عنوان وزیر ارشاد که در تالار وحدت برگزار شد، اظهار نظراتی داشت که نشان از تغییراتی در آینده است. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز در این مراسم گفت: خوشحالم امروز فرصتی برای خدمتگزاری فراهم شده و من به عنوان خادم فرهنگ و هنر در خدمت اهالی فرهنگ و هنر هستم. سید عباس صالحی ادامه داد: اگر پزشکان طبیب جسم هستند، اهالی فرهنگ و هنر طبیب روح و روان هستند و فرهنگ هوای حیات جامعه است و نمی‌توان این هوا را گلخانه‌ای اداره کرد. فرهنگ بخشنامه‌ای و آمرانه‌ای نیست. فرهنگ صحبت و رفاقت و همدمی و هم‌نفسی است. ایران جانش به فرهنگ و هنر جاودانه است. بد است نام ایران با ایران‌هراسی تعریف شود. هنر ایران می‌تواند نام ایران را دوباره بدرخشاند اما فقط به تاریخ وابسته نیستیم.صالحی همچنین تاکید کرد: امروز هنر روز ما جهانی است. امروز تنها کالایی که از ایران جهانی است، فرهنگ است. امروز در دنیا ایران را به خودرویی ایرانی نمی‌شناسند بلکه به اسکار سینمای ایران می‌شناسند در حالیکه ما برای خودرو بیشتر از  فرهنگ هزینه کردیم. وی در پایان خاطرنشان کرد: اگر می‌خواهیم سیاست و اقتصاد قوی داشته باشیم باید فرهنگ قوی داشته باشیم.

داروغه‌زاده: صدور مجوز کارگردان‌های اول به صنوف سینمایی سپرده شد
در ادامه روند تازه آغاز شده و مسئولین جدید وزارت فرهنگ و ارشاد، معاون نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی نیز از حذف پروسه طولانی صدور مجوز کارگردان‌های اول در وزارت ارشاد خبرداد و تاکید کرد که تأیید صلاحیت کارگردانی برای سینما وظیفه دولت نیست. از آنجا که صنف کاملا به بدنه سینما نزدیک است از این رو صنف بهتر از دولت‌ها می‌تواند درباره صلاحیت افراد، میزان تولیدات و همچنین وضعیت اکران نظر بدهد و عمل کند و بهتر آن است که دولت بحث‌های محتوایی و حمایت از اجرای قانون را تحت مدیریت خود قرار بدهد. روندی که پیش از این دولت نهم و دهم از این فراتر رفت و دولت وارد مسائل صنفی شد و روند طبیعی خانه سینما و بسیاری از مجموعه‌های هنری را دچار اختلال کرد.

این در حالی بود که هفته گذشته شرایط و ضوابط تهیه‌کنندگی فیلم‌های کارگردانان اول از سوی ابراهیم داروغه‌زاده (معاون نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی) اعلام شد و گروهی تصور کردند آیین‌نامه جدید باعث محدود شدن ساخت فیلم و سختگیری بیشتر می‌شود. داروغه‌زاده با رد این مسئله می‌گوید: ما قبلا روالی را در شورای پروانه ساخت داشتیم به این شکل که هر کسی می‌خواست به عنوان کارگردان فیلم اول پروانه ساخت بگیرد و فیلم بسازد، باید ابتدا به شورای پروانه ساخت درخواست می‌داد و این شورا صلاحیت وی را برای کارگردانی فیلم اول سینمایی بررسی می‌کرد و معلوم می‌شد آیا او توانایی کارگردانی در سینما را دارد یا خیر. این توانایی نیز براساس نمونه‌ کارهای ارائه شده، رزومه و سابقه فرد تعیین می‌شد. وی ادامه داد: ما مکاتبه‌ای با کانون کارگردانان و خانه سینما انجام دادیم و پیشنهاد دادیم مجوز تعیین صلاحیت کارگردان‌های اول توسط کانون کارگردانان تعیین و صادر شود همانگونه که در سال‌های نه چندان دور صلاحیت کارگردان‌های اول توسط کانون تعیین می‌شد.

معاون نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی افزود: کانون کارگردانان اعلام کرده شرایط سینما با سال‌های گذشته متفاوت شده و نوع فیلمسازی نیز باتوجه به گسترش فناوری تغییر کرده و همه‌گیر شده است به این معنا که فیلمسازی آسان و بسیار میسر شده لذا نمی‌توان مانند شرایط قبل درباره صلاحیت فیلمسازی افراد اعلام نظر کرد. وی ادامه داد: کانون کارگردانان پیشنهاد کرد به سمت ارتقای جایگاه تهیه‌کنندگان سینما حرکت کنیم یعنی اگر تهیه‌کننده‌ای صلاحیت تهیه فیلم را دارد و شورای عالی تهیه‌کنندگان نیز این صلاحیت را تایید می‌کند، تمام مسئولیت‌های ساخت فیلم به تهیه‌کننده واگذار شود. داروغه‌زاده با اشاره به اهمیت صنوف سینمایی ادامه داد: ما به دنبال آن هستیم که کارها را به صنوف بسپاریم. یکی از اصلی‌ترین‌ کارها در سینما تشخیص صلاحیت افراد برای فیلمسازی است که خود صنف باید انجام بدهد و طبیعی است تا فیلمی تهیه‌کننده نداشته باشد امکان ساخت ندارد.

داروغه‌زاده افزود: با شورای عالی تهیه‌کنندگان سینما جلساتی برگزار کرده‌ایم و مسئولیت نظارت بر این بخش برعهده این شورا است. اگر تخلفی در این بخش رخ بدهد و صنف نتواند به آن مساله رسیدگی کند طبیعتا ما مسئول رسیدگی هستیم زیرا مانند همه جای دنیا ضمانت اجرایی قانون برعهده دولت است. داروغه‌زاده افزود: با روند جدید تعیین صلاحیت کارگردانان فیلم اول به صنف و خانه سینما واگذار شده است و دیگر وزارت ارشاد صلاحیت کارگردان‌های اول را تایید نمی‌کند بلکه از نظر ما هر کارگردانی که توسط یک تهیه‌کننده حرفه‌ای و با معرفی‌نامه صنف به ما معرفی شود، ما او را به عنوان کارگردان می‌شناسیم و برایش پرونده تشکیل می‌دهیم.

 نحوه برگزاری و نظارت جشنواره‌ها و همکاری صنوف سینمایی
برگزاری جشن‌های فرهنگی نیز همواره با چالش‌ها و بحث‌های فراوانی از جمله نگاه دولتی و غیر دولتی یا تخصصی و غیر تخصصی همراه بوده‌اند. یا از منظر اجرایی و نظارتی با بروز مسائلی همراه بوده است که نیاز به نظارت و تعهد دولتی از طرفی و از سوی دیگر ارائه نظر کارشناسی و تخصصی از سوی فعالان صنفی دارند که عملکرد قابل تفکیک به فرآیند تخصصی شدن آن و غیر دولتی‌شدن اما با تضمین اجرای فراصنفی به پیشبرد آن کمک می‌کند. در این راستا محمدمهدی حیدریان (رئیس سازمان سینمایی) در حاشیه بازدید از جشنواره فیلم «سلامت» در پردیس چارسو درباره امکان همکاری بیشتر صنوف سینمایی در جشنواره فیلم فجر گفت: در بخش‌هایی همچون بخش‌های فنی و هنری صنوف جامع‌تر و بهتر می‌توانند نظر بدهند و قضاوت‌های این بخش‌ها باید به خود آنها واگذار شود و ما نیز این مسئولیت را به آنها واگذار می‌کنیم. وی همچنین در پاسخ به این سؤال که در برخی جشن‌ها که مستقیم به سازمان سینمایی مرتبط نیست اتفاقاتی می‌افتد و نتیجه آن اتفاقات کل سینما و سازمان سینمایی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، گفت: در این دوره از این ناحیه فشار کمتری وارد شد زیرا ما اختیار و مسئولیت را با هم می‌دهیم و این مساله نیز در آینده شفاف‌تر می‌شود یعنی اگر کسی متقاضی برگزاری جشن یا جشنواره‌ای است باید همه مسئولیت‌های آن را قبول کند و از آن پس ما مدعی هستیم زیرا وظیفه ما یک وظیفه نظارتی است و از نزدیک نظارت خواهیم کرد برای دوره بعدی هر جشن و یا جشنواره‌ای.  رئیس سازمان سینمایی در پاسخ به سؤال دیگری درباره شکل همکاری بیشتر سازمان سینمایی و سینماگران و خانه سینما گفت: برنامه کلان ما حرکت به سمت سپردن تصدی‌گری به بخش خصوصی است و تولی‌گری و سیاست‌گذاری در دولت انجام می‌شود. برخی نقش‌ها حاکمیتی است که دولت خودش آنها را برعهده می‌گیرد و ما هم در حوزه سینما آن را انجام می‌دهیم. وی ادامه داد: حتما ما به سمت تعامل بیشتر حرکت می‌کنیم و اینکه ما متصدی چراغ قرمز و سبز باشیم چنین وظیفه‌ای نداریم و حوزه فرهنگ حوزه چراغ سبز و قرمز نیست بلکه باید با گفت‌وگو به نتیجه برسیم شاید اقناعی صورت نگیرد اما شورا باید توضیحات خود را ارائه  و گفت‌وگو کند و حاصل این گفت‌وگوها تا ۸۰ درصد حل این مساله است.

در مسیر تعامل و مشارکت
در دولت جدید، مسئولین حرف از تعامل و مشارکت بین اهالی فرهنگ و هنر و مسئولین وزارت ارشاد می‌زنند. این رویکرد در صورت عملی شدن می‌تواند به هدر رفت هزینه ها، استعدادها و برنامه‌های کلان فرهنگی- اجتماعی کمک کند و بتواند دیدگاه‌ها و افراد مختلف را گرد هم آورد. رویکردهای جدید مدیران بخش‌های مختلف در اولین اقدامات شان رو به این سمت دارند اما اینکه این فرآیند عملی خواهد شد و نتیجه با نظر دلخواه و مطلوب هنرمندان و اهالی فرهنگ مطابقت دارد یا نه؟ یا اینکه این تعامل در ادامه به وجود خواهد آمد؟ را باید منتظر ماند و دید. اما در گام نخست رویکرد و اقدامات جدید نشان از عملی شدن برخی وعده‌ها و تامین مطالبات اهالی فرهنگ و هنر دارد که باید به فال نیک گرفت.


منبع: بهارنیوز

عصری با فخر عکاسی ایران در رشت

نشست عکاسی ماه از سوی انجمن عکاسان رشت با حضور استاد فخرالدین فخرالدینی عصر روز دوشنبه ششم شهریور ماه در رشت برگزار می شود.

برنامه ماه جاری نشست با عکاسان با عنوان عصری با فخر عکاسی ایران از سوی انجمن عکاسان رشت با همکاری دفتر رسانه پایگاه عکس چیلیک در سالن اجتماعات مجتمع خاتم الانبیاء شهر رشت برپا می شود.

به گزارش پایگاه عکس چیلیک، در این نشست صمیمانه استاد فخرالدین فخرالدینی به اتفاق همسرشان در سالن حضور یافته و ضمن نمایش تعداد ۴۰ قطعه از برترین پرتره های عکاسی شده توسط ایشان به تشریح و توضیح فنون و ظرافت های کار عکاسی آتلیه و شخصیت شناسی می پردازند.

«مهدی سروری» مدیرمسئول رسانه پایگاه عکس چیلیک هم به عنوان کارشناس مجری در این برنامه حضور خواهد داشت و در ضمن پرسش و پاسخ سعی خواهد کرد تا ابعاد ناپیدایی از پشت صحنۀ بسیاری از این عکس های فاخر را از چهره مشاهیر معاصر برای حاضرین رمزگشایی و بازگو نماید.

خیر مقدم الوند رضازاده ریاست انجمن عکاسان رشت و همچنین رونمایی و نمایش اثری از استاد به عنوان آخرین عکس به ثبت رسیده و نمونه چاپ اصلی برای حاضرین و معرفی کتاب نفیس  عکس های فخرالدین فخرالدینی و جشن امضا و رونمایی از عکسی از چهره یکی از مفاخر استان و پخش نماهنگ های متفاوتی از فعالیت استاد فخرالدینی از جمله برنامه های این نشست خواهد بود.

پروفسور محسن هشترودی، عزت ا.. انتظامی، هوشنگ ابتهاج(سایه)، مسعود معصومی، حسین بهزاد، محمدعلی کشاورز، محمود فرشچیان، هادی شفائیه، علی تجویدی، احمد عبادی، محمدرضا شجریان، عباس کیارستمی، سعید نفیسی، محمود دولت آبادی، اصغر بیچاره(ژوله)، لوریس چکناواریان، احمد شاملو، سیمین بهبهانی، آیدین آغداشلو، یدا.. کابلی خوانساری، غلامحسن امیرخانی، هابیل علی اُف، بهرام بیضایی، سیدمحمدحسین بهجت تبریزی(شهریار)، فرهاد فخرالدینی، فریدون مشیری، مرتضی ممیز، نصرت کریمی، هوشنگ مرادی کرمانی، و… از جمله شخصیت هایی هستند که عکس پرتره ایشان با ظرافتی خاص در نورپردازی و شخصیت شناسی به ثبت رسیده و در این نشست تخصصی عکاسی نمایش داده می شود.

استاد فخرالدین فخرالدینی متولد اسفندماه سال ۱۳۱۱ در آذربایجان و خانواده ای اهل هنر به دنیا آمد و بیش از پنجاه سال از عمر عکاسی خود را در آتلیه ای به نام آتلیه فخرالدین گذراند که این محیط بدون هیچ تغییری در نما و چیدمان و دکور، میزبان حضور بسیاری از چهره های ماندگار ادب و فرهنگ و هنر بوده است. چاپ دو عنوان کتاب نفیس « عکس های فخرالدین فخرالدینی » در قالب جلد نخست(+) و دوم(+) شامل هر نسخه در حدود هشتاد قطعه عکس از بهترین و ماندگارترین تالیفات استاد در عرصه عکس پرتره و چهره شناسی و نورپردازی و عکاسی آتلیه است.

نشست تخصصی عکاسی « عصری با فخر عکاسی ایران » ساعت ۱۶ روز دوشنبه ششم شهریورماه در سالن دکتر رحمدل مجتمع فرهنگی و هنری خاتم الانبیاء شهر رشت برگزار می شود.

مطابق با اعلام برگزارکننده شرکت در این نشست برای تمامی عکاسان و علاقمندان به هنر عکاسی آزاد و رایگان است.


منبع: عصرایران

جشنواره موسیقی شب‌های بداهه‌نوازی برگزار می‎شود

جشنواره موسیقی شب‌های بداهه‌نوازی پیانو برگزار می شود.

جشنواره موسیقی شب‌های بداهه‌نوازی پیانو با عنوان Show of Hands  از سوی نشر موسیقی هرمس و شرکت کلیک و با مشارکت بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران از ٢٢ شهریورماه به مدت شش شب در فرهنگ‌سرای نیاوران برگزار می‌شود.

به گزارش روابط‌عمومی بنیاد آفرینش‌های هنری نیاوران،  در اولین دوره این جشنواره ١١ هنرمند از ایران و هشت کشور دیگر در قالب ١٢ کنسرت مستقل (هرشب دو اجرا) به روی صحنه خواهند رفت و به‌ دور از مرزبندی‌های سبک‌شناسی اما با موضوعی واحد برنامه‌هایشان را برای علاقه‌مندان به موسیقی اجرا می‌کنند

جدول برنامه جشنواره موسیقی شب‌های بداهه‌نوازی پیانو بدین شرح  است:

چهارشنبه ۲۲ شهریور: مازیار یونسی (ایران)، تورد گوستاوسن (نروژ)
پنجشنبه ۲۳ شهریور: داوید سیس (اطریش)، وولفرت برده رده (هلند)
جمعه ۲۴ شهریور: بندیکت یاهنل (آلمان)، پیمان یزدانیان (ایران)
شنبه ۲۵ شهریور: کالین ولون (سوئیس)، نیک برتش (سوئیس)
یکشنبه ۲۶ شهریور: فرانسوا کوتوریه (فرانسه)، استفانو باتالیا (ایتالیا)
دوشنبه ۲۷ شهریور: مارجین واسیلفسکی (لهستان)، برنامه ویژه اختتامیه

دوازدهمین اجرا (اجرای اختتامیه) اجرائی خاص است که به عنوان یک هدیه ویژه تا یک هفته قبل از شروع فستیوال اعلام نخواهد شد!

گفتنی است اولین جشنواره موسیقی شب‌های بداهه‌نوازی پیانو با عنوان Show of Hands  از ٢٢ الی ٢٧ شهریورماه در سالن خلیج‌فارس فرهنگ‌سرای نیاوران برگزار می‌شود و علاقه‌مندان با خرید هر بلیت از سایت تیوال به تماشای دو اجرا خواهند نشست.


منبع: عصرایران

سریال «سرگذشت ناگوار»؛ جذاب و فانتزی اما سیاه

هفته نامه کرگدن – اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: درباره سریال «سرگذشت ناگوار»؛ داستان سریال جذاب، اما غم انگیز و در فضای سیاه و فانتزی روایت می شود و درباره بچه هایی است که با وجود ثروت هنگفتشان، در به در و آواره اند.

آشنایی با مرموزترین نویسنده دنیا

رامبد خانلری: هیچ کس «لمونی اسنیکت» را باور نمی کند. اطلاعات زیادی هم در مورد او در اینترنت پیدا نمی شود. بسیاری از مردم دنیا حالا با خودشان فکر می کنند که اسنیکت یک هویت جعلی است. او با کتاب «بچه های بدشانس» برای خود شهرتی جهانی رقم زد. بعد از انتشار کتاب نسخه سینمایی آن با بازی «جیم کری» ساخته شد.

در این فیلم «جود لا» نقش لمونی اسنیکت را بازی کرد و به هویت مرموز او پیچش بیشتری داد. حالا بسیاری از مردم دنیا لمونی اسنیکت را با شمایل لا تصور می کنند.

 سریال «سرگذشت ناگوار»؛ جذاب و فانتزی اما سیاه

جیم کری در این فیلم به ایفای سه نقش با گریم سنگین و متفاوت پرداخت. بسیاری از منتقدین یکی از دلایل اصلی موفقیت نسخه سینمایی بچه های بدشانس را درخشش جیم کری می دانستند، به همین خاطر وقتی صحبت از ساخت سریالی از روی این کتاب مشهور شد، این پرسش ذهن همه را درگیر کرد که چه کسی جای جیم کری را در این سریال پرخواهدکرد.

انتخاب اول «نیل پاتریک هریس» یا همان «بارنی» معروف سریال «آشنایی با مادر» انتخاب هوشمندانه ای بود. صحبت ها نشان می دهد که پاتریک هریس در کارش موفق بوده، اما من با وجودی که نسخه تلویزیونی بچه های بدشانس را به نسخه سینمایی آن ترجیح می دهم، فکر می کنم جیم کری با اختلاف زیاد این نقش ها را از نیل پاتریک هریس بهتر بازی کرد.

لمون اسنیکت ماجرای عاشقانه جالبی دارد. او عاشق زنی به نام «بئاتریس» است و تمام نسخه های بچه های بدشانس را به بئاتریس تقدیم کرده است. در کتاب «شروع ناگوار» اسنیکت به کلمه «مرده» اشاره می کند و ما از همین کلمه می فهمیم که عشق او مرده است، اما علت این مرگ مشخص نیست.

این ها لقب هایی است که لمونی اسنیکت در فصل چهارم کتاب «زندگینامه تایید نشده» برای خودش انتخاب کرده است:

۱٫    لمونی اسنیکت: داستان یک مرد و یک سازمان
۲٫    لمونی اسنیکت: داستان یک مرد و یک زن و چند کبریت
۳٫    لمونی اسنیکت: داستان یک مرد و یک زن و یک مرد دیگر

لقب اول نشان می دهد که احتمالا او عضو سازمانی بوده و شاید این هویت جعلی به خاطر وجد سازمان باشد. لقب دوم نشان می دهد که احتمالا بئاتریس خودش را سوزانده است و لقب سوم نشان می دهد که مرد دیگری هم در شکل گیری این دارم مستند نقش داشته است.

بئاتریس به احتمال زیاد مادر «بودلر»های یتیم است و آتش سوزی خانه بئاتریس همان آتش سوزی خانه بودلرهاست. آن مرد دیگر هم پدر آن ها، یعنی «برتراند بودلر» است که چون در یک مقاله از روزنامه ای این خبر اعلام شده که کلیه آتش سوزی های اخیر تقصیر لمونی اسنیکت است، با مادر بودلرها ازدواج کمی کند. بئاتریس تا ابد در خاطر لمونی اسنیکت ماند و لحظه ای فراموش نشد. حتی در کتاب زندگینامه تایید نشده هم عکسی از مردی می بینیم که در بالای قبری بی نام و نشان ایستاده است.

در کتاب زندگینامه تایید نشده مقاله ای با این عنوان می بینیم: «کشتی پیش از مورد حرکت کرد» که حاوی گزارش هایی از کشتی پراسپرو است که به جای ساعت هشت، ساعت پنج حرکت کرده است (سه ساعت زودتر) و در نامه ای از کاپیتان کشتی بیان می شود، اسنیکت برای فرار از کشور در هر زمانی که خواست می تواند وارد کشتی شود. این احتمال می رود که اسنیکت سر ساعت پنج وارد کشتی شده و کشتی همان زمان رفته است.

سریال «سرگذشت ناگوار»؛ جذاب و فانتزی اما سیاه

عاقل ها نبینند

المیرا حسینی: داستان بدبختی آدم ها دیدن دارد؟ بله، اگر به خوش ساختی و بامزگی سریال «سرگذشت ناگوار» باشد، چرا که نه؟ سریال از همان ابتدا و تیتراژش شما را انظار می دهد، بلکه التماستان می کند این روایت را نبینید، بس که پر از بدبختی و در به دری است.

آهنگ تیتراژ می گوید هیچ آدم عاقلی پای تماشای این ماجرای پر از خفت و آزار و بدشانسی نمی نشیند؛ اما شما به حرفش گوش ندهید. هر چند من هم موافقم که این سریال به درد زیادی عاقل ها نمی خورد؛ آن ها که دماغشان را بالا می گیرند و فقط سریال هایی عمیق و پرمعنا و جدی و فلسفی می بینند و باقی روایت ها از زندگی را قبول ندارند؛ ولی برای کسانی که هنوز کودک درونشان پرجنب و جوش است و از تماشای ماجراهای فانتزی ذوق می کنند، «سرگذشت ناگوار» به شدت توصیه می شود.

داستان درباره خانواده بودلر است که سه فرزند دارند. پدر و مادر در جریان یک آتش سوزی می میرند و خانه شان خاکستر می شود و بچه ها می مانند و آوارگی؛ بچه هایی که بسیار باهوش هستند و مخترع و کتابخوان و حتی آخرینشان که یک نوزاد است، اصلا به نوزادهای بی دست و پا نمی ماند و کارهای بسیاری از دستش بر می آید.

این سه بچه ثروت هنگفتی از پدر و مادرشان به ارث برده اند، اما تا بزرگ ترین فرزند که چهارده ساله است، هجده ساله نشود، چیزی دستشان را نمی گیرد. این است که فامیل دست چندمشان برای مال و اموالشان دندان تیز می کند و خودش را به آب و آتش می زند که بالاخره از این نمد برای خودش کلاهی دست و پا کند و پول این بچه های خوش قلب بینوا را بالا بکشد.

بچه ها هم دست به دست می شوند و بدبختی و بدشانسی را با خودشان به دوش می کشند و از جایی به جای دیگر منتقل می کنند.

روایت البته تلخ است، اما طنز و فانتزی دست به دست هم داده اند و از یک ماجرای غم انگیز، سریالی جذاب و دیدنی بیرون کشیده اند. ممکن است در ابتدای کار کمی کلافه شوید و تاخیر در آغاز داستان را برنتابید، اما به شما توصیه می کنم که به عنوان یک سریال بین حرفه ای دندان سر جگر بگذارید و سرگذشت ناگوار را دنبال کنید که قسمت به قسمت جذاب تر می شود رهاکردنش، دشوارتر.

 سریال «سرگذشت ناگوار»؛ جذاب و فانتزی اما سیاه

اگر می خواهید بیشتر راجع به فضای سریال اطلاعات داشته باشید، شما را ارجاع می دهم به ساخته های تیم برتون دوست داشتنی و عزیز که سبکش معرف حضورتان هست. رویدادهای عجیبی رخ می دهند که با هیچ منطقی سازگار نیستند. آدم های ابله که اعصابتان را خرد می کنند، در کنار انسان های شرور و بدذات که از انجام هیچ جنایتی فروگذار نمی کنند و مردم مهربانی که محبت و خوبی شان بی دریغ است و ممکن است این وسط جانشان را هم در راه خوبی کردن به دیگران بدهند. باهوش ها بی نهایت باهوشند و از پس انجام هر کاری بر می آیند و خنگ ها شور ابلهی و بی مغزی را در می آورند.

از بین همه شخصیت ها جذابتر، یکی  کنت اولاف است که یک شرور برتونی درست و درمان است و دیگری ساینی، فرزند کوچک خانواده که آن هم یک نوزاد برتونی تمام عیار است و مخاطب را انگشت به دهان می گذارد.

همین را به شما بگویم که یادداشت را تمام کنم: سریال سرگذشت ناگوار با فضای غریب و داستان پردازی عجیبش، طرفداران فانتزی و طنز سیاه را پای کار می نشاند و از هیچ حربه ای برای غافلگیرکردن و جذاب تر شدن سریال فروگذار نمی کند. ببینید و کیفش را ببرید.

ما را ز سر بریده می ترسانی؟

روناک حسینی: نبینید. یک چیز دیگر تماشا کنید. از هر آدم عاقلی بپرسید به شما می گوید به جای دیدن این سریال وقتتان را به تماشای فیلم بهتری بگذرانید یا اصلا کار دیگری کنید. هر کاری می کنید، فقط این سریال را نبینید. در تیتراژ سریال «حوادث ناگوار» همین طور که اسم ها و عنوان ها ردیف می شوند، ترانه ای هم پخش می شود که از بیننده می خواهد دست از تماشا بکشد و هرگز خودش را با دیدن بدبختی سه کودک یتیم، آزرده و غمگین نکند.

البته این ها را برای بازارگرمی می گوید و ساده ایم اگر فکر کنیم واقعا می گوید نبینید. بعد هم ما را درست و حسابی نمی شناسد. ما همان هایی هستیم که شاهد بودیم وقتی پرین با مادرش راهی دهکده ای در شمال فرانسه بود تا پدربزرگش را ببیند، چه مصیبت هایی دید. یادمان هست که مادرش در پاریس مریض شد و مرد و پرین مجبور شد تنها سفرش را ادامه دهد. بعد هم آن ادا اطوارهای پدربزرگش و آن زندگی محقر و پر از سختی.

ما هر بار که شاه، مادر توشیشان که می برد و خانه شان را آتش می زد، بغض می کردیم و هر بار که توشیشان در آزمایش شکست می خورد، حسرت می خوردیم. ما با ای کیوسانی بزرگ شدیم که در معبد کارهای سخت می کرد و مادرش با بی رحمی با او رفتار می کرد که مرد بار بیاید. ما شاهد فلاکت های نل و پدربزرگش بودیم و آدم های بدجنسی که در تعقیبش بودند و داستان زندگی کوزت را هزار بار شنیده ایم و هر هزار بار هم غصه خورده ایم. ما در کودکی، قصه اولیور توییست و مصائبش را بارها دوره کرده ایم و هر بار از دست مسئولان نوانخانه و فاگین پیر حرص خورده ایم. برای همین دنبال کردن ماجرای سه بچه بی پناه درست راست کار خودمان است.

 سریال «سرگذشت ناگوار»؛ جذاب و فانتزی اما سیاه

ما در این فضاهای خاکستری بزرگ شده ایم و به مه و دود و هوای نیمه تاریک این فیلم ها عادت داریم، اما خب نویسنده حوادث ناگوار تاکید می کند که به هیچ وجه از پایان خوش در این داستان خبری نیست. در ماجراها باید منتظر بدترین اتفاق ها باشیم و احتمال خوشبخت شدن بچه ها را هم باید کنار بگذاریم.

فضای سریال، درست شبیه به مجموعه رمان های بچه های بدشانس است؛ فضایی فانتزی که در آن سه کودک پشت سر هم بد می آورند. یکی از آن ها دختری ۱۴ ساله است که در کارهای فنی مهارت دارد؛ دیگری پسرکی ۱۲ ساله که اهل کتاب است و دیگری نوازی ۶ ماهه که عاشق جویدن چوب و سنگ و خلاصه هر چیز سفت و سخت است.

همان طور که از عنوان کتاب ها بر می آید، این کتاب ها مخصوص نوجوانان هستند و فضای سریال هم همان جور نوجوانانه است. با این حال محض تفریح و سرگرمی و تقویت باقیمانده روجیه نوجوانانه من، می توانیم در یک عصر تابستانی بنشینیم و حوادث ناگوار تماشا کنیم. البته در صورتی که فضای ماجراجویانه سریال را دوست داشته باشیم و در جریان داستان تساهل به خرج دهیم.

حوادث ناگوار درست مثل اغلب فیلم هایی که در کودکی دیده ایم، یک شخصیت منفی سمج دارد که دست از سر قهرمانان داستان بر نمی دارد. بچه ها هم تا جایی که توان دارند، از دست او می گریزند و ماجراهای سختی را پشت سر می گذارند. حالا باز تصمیم با خودتان است. اگر حوصله دارید تا الان فصل اول این سریال پخش شده است. اگر هم ترجیح می دهید شاهد اتفاق های خوب باشید با سریال بزرگسالانه تر و جدی تری می خواهید، حتی اگر تصادفا حوادث ناگوار را شروع کرده اید، متوقفش کنید و به توصیه تیتراژ ابتدایی، چیز دیگری ببینید.

مختصر و مفید درباره سریال «سرگذشت ناگوار»

تهیه و ترجمه: مستانه تابش

•    «سرگذشت ناگوار، داستان های لمونی اسنیکت» یا به طور خلاصه «سرگذشت ناگوار» یک کمدی سیاه امریکایی است که از روی مجموعه داستانی کودکانه به همین نام نوشته دانیل هندلر با نام مستعار لمونی اسنیکت ساخته شده است. این مجموعه کتاب در فاصله سال های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۶ منتشر شد. تاکنون ۶۵ میلیون نسخه از این مجموعه به ۴۰ زبان مختلف در سراسر جهان به فروش رسیده است.

 سریال «سرگذشت ناگوار»؛ جذاب و فانتزی اما سیاه

•    فصل اول این سریال از سیزدهم ِژانویه سال ۲۰۱۷ توسط نت فلیکس پخش شد این فصل شامل هشت اپیزود است که براساس چهار کتاب اول مجموعه ساخته شده است. نت فلیکس در سال ۲۰۱۴ اعلام کرده بود که قصد دارد با همکاری شرکت «تلویزیون پارامونت» شروع به ساخت این سریال کند.

•    بری ساننفیلد در زمان انتشار مجموعه کتاب های هندلر علاقه خود را برای ساخت این فیلم نشان داده بود و بعد از نهایی شدن قرارداد، هندلر را برای نوشتن فیلمنامه استخدام کرد، اما بعد به دلایل نامعلومی از این پروژه کنار گرفت و فیلم با کارگردانی برد سیلبرلینگ روی پرده رفت. حدود یک دهه بعد، یعنی در سپتامبر ۲۰۱۵، اعلام شد که ساننفیلد قرار است همراه با مارک هادیس سریالی را از روی این مجموعه کتاب ها بسازد.

•    نیل پاتریک هریس بازیگر، خواننده، میزبان تلویزیونی و کارگردان امریکایی که بیشتر به خاطر بازی در سریال «آشنایی با مادر» در نقش بارنی استینسون شناخته می شود و برای بازی در این نقش نامزد دریافت چهار جایزه امی شد، نقش کنت اولاف را در این سریال برعهده دارد. او برای بازی در این نقش مجبور بده روزی سه ساعت زیر دست گریمور بنشیند.

•    یکی از جنبه های اصلی کتاب که سازندگان سریال می خواستند به دقت آن را در مجموعه شان حفظ کنند، بی زمانی و بی مکانی داستان ها بود. ساننفیلد در یکی از مصاحبه هایش درباره این مجموعه گفته است که دوست داشته نوجوان ها خودشان جاهای خالی را پر کنند.

•    نیک اوراتا سازنده موسیقی فیلم هایی همچون «فوکوس» و «کوپرها را دوست داشته باش» موسیقی های این مجموعه را ساخته است.

•    اگرچه نت فلیکس آمار دقیق بینندگان سریال های این مجموعه را منتشر نکرده، اما گروه «سمفونی تکنولوژی» اعلام کرده است که فصل اول سریال سرگذشت ناگوار سه میلیون و ۷۵۵ هزار بیننده ۱۸ تا ۴۹ ساله داشته است. قسمت اول این مجموعه در هفته اول انتشار آن، به طور متوسط در هر دقیقه، یک بار دیده شده است.


منبع: برترینها

یادداشتی متفاوت از «نیل گیمن»

: اسم «نیل گیمن» برای بسیاری از علاقه‌مندان آثار فانتزی آشناست. او در یادداشت جدیدش حرف‌هایی را بازگو کرده که کمتر از یک نویسنده مشهور شنیده می‌شود.

«نیل گیمن» که حالا ۵۶ سال دارد، یادداشتی را درباره از دست دادن حافظه، آن‌چه باعث فروتنی نویسندگان می‌شود و مشهور شدن نوشته است. در ادامه، این یادداشت را که در «گاردین» منتشر شده می‌خوانید:

* از سال ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۸ آن‌قدر مشهور نبودم که یک صندلی آن‌چنانی در رستوران به من اختصاص بدهند، اما اگر نیاز بود با کسی حرف بزنم، برایم تماس می‌گرفتند. حالا آدمی هستم که در خیابان من را می‌شناسند، حس نمی‌کنم آدم مهربان نامرئی هستم که در حال مشاهده زندگی است. بخشی از زندگی بودن، همان است که به عنوان یک نویسنده می‌پسندم.

«نیل گیمن»؛ ترس‌، شهرت و روزهای خوب و بد

* هیچ چیز بیشتر از مطالعه فهرست پرفروش‌ترین‌های سال‌های گذشته، به یک نویسنده فروتنی یاد نمی‌دهد. به طور معمول خبر فیلم شدن بعضی از آن‌ها به گوشت می‌خورد. اکثر اوقات متوجه می‌شوی که کتاب‌های پرفروشِ امروز، فراموش‌شده‌های فردا هستند.

* برای تولدم یک لباس کابویی هدیه گرفتم، اما هرگز آن را نپوشیدم. یک بار بچه‌های محله‌مان داشتند کابوی و سرخپوست‌بازی می‌کردند، فکر کردم: بالاخره وقتش شد! دویدم داخل خانه و لباس‌های کابویی‌ام را پوشیدم. اما وقتی من رسیدم، بازی‌شان تمام شده بود و همه رفته بودند. اگر فقط تو باشی، پوشیدن لباس کابویی هیچ معنایی ندارد.

*‌ دلم برای سرعت دسترسی به حافظه‌ام تنگ شده. قبلا اگر دنبال یک کلمه می‌گشتم، نوک زبانم بود اما الان مثل این است که یک پیرمرد آرتروزی متشخص باید بلند شود، چندین و چند پله را به آرامی پایین برود و در کمد پر از گرد و غبارش، دنبال آن بگردد. سرانجام بعد از چهار روز، معمولاً ساعت ۱:۳۰ شب می‌نشینم و می‌گویم: «اوه آره! گرگ و میش. این کلمه‌ای بود که دنبالش می‌گشتم.»

* از وقتی با «لو رید» (خواننده، ‌نوازنده و ترانه‌سرای آمریکایی) شام خوردم، سعی می‌کنم از دیدار با افرادی که چهره‌های مورد علاقه‌ام هستند، دوری کنم. شام عالی بود اما در پایان، «لو رید» دیگر قهرمان من نبود. من قهرمان‌های زیادی ندارم. مسلماً از دیدار با «دیوید لویی» حذر کرده‌ام و وقتی با پسرش «دانکن جونز» دوست شدم، این کار خیلی سخت شد. وقتی سخت‌تر شد که خانه‌ام را به «وودستاک» بردم و او هم در همان محل زندگی می‌کرد. اما عاشق این هستم که «بوییِ» من همان «بوییِ» درون ذهنم است: یک «بوییِ» عجیب، پویا و داستان‌مانند که وقتی ۱۱ ساله بودم قهرمانم شد.

* معتقدم اگر به کارم ادامه دهم، یک روز کار خوبی می‌نویسم. در روزهای خیلی بد، فکر می‌کنم در گذشته باید چیزهای خوبی می‌نوشتم، این یعنی من آن را از دست داده‌ام. اما معمولا تصور می‌کنم توانایی‌اش را ندارم. شکاف بین آن چیزی که در ذهنم می‌سازم و مطلب غم‌انگیز و ناهنجاری که در واقعیت به وجود می‌آید، عمیق و زیاد است و آرزو می‌کنم می‌توانستم آن‌ها را به هم نزدیک‌تر کنم.

* از این‌که اتفاق بدی برای بچه‌هایم بیافتد، می‌ترسم، می‌ترسم اتفاقات وحشتناکی برای عزیزانم رخ دهد و یک شب ویدیویی از من در یوتیوب باشد که من را با چشمانی غم‌زده و اشک‌هایی که مثل مرواریدهای درشت روی گونه‌ام پایین می‌غلتد، ‌نشان دهد. و من نابینا و تنها در “زیرزمین” رها شده باشم.

«نیل گیمن»؛ ترس‌، شهرت و روزهای خوب و بد

* ‌وقتی ۱۳ ساله بودم، معلم انگلیسی‌مان من را کنار کشید و گفت: «سرت به کار خودت باشد. تو زیادی می‌دانی، سوال‌ها را جواب می‌دهی، به آدم منفوری تبدیل می‌شوی، فقط سعی کن همرنگ جماعت باشی.» پنج سال بعدی را به تلاش برای همرنگ شدن با جمع و خوب نبودن در کارهایی که مهارت داشتم، سپری کردم. توصیه وحشتناکی بود. درگیر کمرنگ بودن نباشید. سرتان را بالا بگیرید. شاید به شما شلیک کنند، اما شاید هم نکنند.

«نیل گیمن» داستان‌نویس و فیلمنامه‌نویس سرشناس انگلیسی است. از معروف‌ترین کارهای او می‌توان به رمان‌های «مرد شنی»، «خدایان آمریکایی»، «کورالاین» و «کتاب گورستان» اشاره کرد. جوایز «هیوگو»، «نبیولا»، «برام استوکر» و مدال‌های «نیوبری» و «کارنگی» از جمله افتخارهای این نویسنده آثار علمی – تخیلی و فانتزی هستند.

«گیمن» اولین نویسنده‌ای است که موفق به دریافت هر دو جایزه «نیوبری» و مدال «کارنگی» برای یک اثر شده است. او این جایزه‌ها را سال ۲۰۰۸ با رمان «کتاب گورستان» از آن خود کرد. رمان «اقیانوس در انتهای راه» در سال ۲۰۱۳ در جوایز کتاب ملی بریتانیا، عنوان کتاب سال را کسب کرد.

تاکنون بسیاری از کارهای این نویسنده انگلیسی ساکن آمریکا، مورد اقتباس سینمایی و تلویزیونی قرار گرفته است. «غبار ستاره‌ای» فیلمی است که سال ۲۰۰۷ براساس رمانی به همین نام از «گیمن» به روی پرده رفت. «رابرت دنیرو»، «کلر دینز»، و «میشل فیفر» دراین فیلم ایفای نقش کردند. نسخه انیمیشن استاپ ـ موشن «کورالاین» هم در سال ۲۰۰۹ ساخته شد. «ران هوارد» فیلمسار مشهور در سال ۲۰۰۹ نسخه سینمایی «کتاب گورستان» را کارگردانی کرد. شبکه «استارز» هم از سال ۲۰۱۵ اعلام کرده مجموعه‌ای تلویزیونی را براساس رمان «خدایان آمریکایی» گیمن در دست ساخت دارد. «برایان فولر» و «مایکل گرین» کارگردان‌ها و نویسندگان فیلمنامه اقتباسی این کار هستند.


منبع: برترینها

کندوان جهانی می‌شود؟

روستای صخره‌ای کندوان به‌رغم جاذبه‌هایش با معضلاتی رو به روست که به نظر می‌رسد رفع آن‌ها برای رسیدن به رتبه جهانی و ثبت در فهرست یونسکو زمان زیادی می‌طلبد.

به گزارش مهر، روستای کندوان به روستای صخره‌ای ایران معروف است، روستایی که زمانی مردم برای زندگی صخره‌ها را می‌کندند و در آن اتاقکی حفر و خودشان وسایل گرمایش و سرمایش را فراهم می‌کردند .حالا باقی مانده هایی از این خانه ها که اکنون به آنها خانه های کله قندی می‌گویند، محلی برای بازدید گردشگران داخلی و خارجی شده است.

مردم روستای کندوان قبل از اینکه به این منطقه از شهرستان اسکو بروند، در نزدیکی آن و زیر زمین خانه می‌ساختند که هنوز آثاری از خانه‌های زیرزمینی در منطقه‌ای به نام حیله‌ور موجود است. آخر هفته‌ها گردشگران زیادی به این منطقه می‌آیند تا از این خانه‌ها بازدید کنند هنوز خانه‌های کله‌قندی مخاطب زیادی دارد. می‌توان ورودی روستا را تماشا کرد که کیلومترها خودرو منتظر باز شدن مسیر رفتن به روستا هستند.

در ورودی روستا باید هر خودرو ده هزار تومان بابت عوارض پرداخت شود و رسیدن به این ورود مشروط به تحمل یک ترافیک سنگین است!‌ شاید برای توجیه برخی از راننده‌ها که بابت دادن این پول معترض هستند. این وضعیت زمانی است که گردشگران ورودی به روستا بسیار زیاد شوند. پس از آن ورودی روستا با نمای هتل صخره ای مواجه می‌شوید؛ هتلی که برای بازدید از یک اتاقش باید ۵ هزار تومان پول پرداخت کرد. این هتل شبیه هتل موزه است.

روستاییان در این روستای سنگی خانه‌های خود را اجاره می‌دهند؛ از شبی ۵۰ هزار تومان تا شبی ۱۵۰ هزار تومان. این قیمت بستگی به خدماتی دارد که هر صاحب خانه به مسافرش می‌دهد در برخی از موارد این نرخ با توافق بین گردشگر و صاحبخانه تعیین می شود. معمولا گردشگران بیشتر مایلند در خانه‌های کله قندی تمیز اقامت کنند.

روستاییان برای اینکه خانه خود را تبلیغ کنند از بنرها و تابلوهای زیادی برای جلب توجه بهره می برند که تعدد این تابلوها موجب شده تا نمای روستا شلوغ جلوه کند.

تعدادی از مالکان برای بزرگتر شدن اتاق خانه های خود دیواره های سنگی را تراشیده اند. این موضوع موجب شده تا برخی از خانه‌ها از لحاظ استحکام سست شوند. در مواردی نیز این خانه ها ریزش کرده اند.

داخل خانه‌های سنگی موبایل آنتن می‌دهد اما مالکان نمی‌توانند از گاز شهری استفاده کنند آن‌ها باید کپسول گاز را تا بالای صخره‌ها ببرند ولی آب لوله‌کشی و برق به همه خانه‌ها راه پیدا کرده است.

مردم روستا در کنار خانه‌های خود به فروش محصولات لبنی، عسل و خشکبار و گیاهان دارویی می پردازند. بازارچه‌ای نیز کنار رودخانه وجود دارد که بیشتر شبیه به حلبی بازار است چون با حلبی سقف زده و دیوارکشی کرده اند تا محلی برای فروش محصولات مختلف باشد در میان این محصولات صنایع دستی چینی نیز به وفور دیده می‌شود. در این میان گلیم و گبه و کیف‌های گلیمی فروش خوبی در این روستا دارند بیشتر صنایع دستی روستا نیز از اسکو به کندوان می‌آید.

رودخانه‌ای در کندوان جریان داشته که اکنون چند سالی است در آن سبزه می‌روید و در برخی از مناطق آن می‌توان خودرو پارک کرد چون مدتهاست که دیگر آبی ندارد و اکنون یکی از معضلات روستا و محلی برای تجمع زباله تبدیل شده است.

در بافت تاریخی روستای کندوان چند رده خانه‌های متفاوت می‌توان دید. خانه‌هایی که در دل کوه کنده شده و به آن کله قندی می‌گویند خانه‌هایی که بعدها از سنگ ساخته شد و خانه‌هایی که در ۱۵ سال اخیر با آجر و یا سیمان ساخته شده‌اند بعنوان ساختمان‌های جدیدالاحداث نمای این روستا را از بین برده‌اند به خصوص وقتی از بالای هر کدام از کله‌قندی‌ها بخواهی به تماشای نمای روستا بنشینی؛ آن وقت است که سقف ایزوگام شده آنها به چشم می آید.

روستای نمونه گردشگری کندوان درحالی با چنین معضلاتی رو به روست که این روستا برای ثبت جهانی در فهرست پیشنهادی میراث فرهنگی ایران در یونسکو قرار گرفته و ایران در نظر دارد تا آن را به عنوان میراث جهانی به دنیا معرفی کند. اما گویا با چنین معضلاتی این راه بسیار سخت طی خواهد شد.


منبع: عصرایران

روزنامه‌ای با یک‌صد سال پیشینه

قدیمی‌ترین نشریه مطبوعاتی بلاروس «زوِزدا» ۱۰۰ سالگی خود را جشن می‌گیرد.

رسانه‌های جمعی در شوروی سابق، کار خود را حتی در دوران جنگ نیز متوقف نکردند. امروز روزنامه «زوِزدا» با تیراژ ۲۰ هزار نسخه منتشر می‌شود. الکساندر لوکاشنکو، رئیس جمهور بلاروس نیز این جشن را به مجموعه کارمندان این روزنامه تبریک گفت.

به گزارش مهر، اولین شماره روزنامه یادشده همچنان در آرشیو ملی بلاروس حفظ شده است. ارگان کمیته مینسک مربوط به حزب سوسیال-دموکرات کارگری روسیه، شعار «کارگران تمام کشورها! با یکدیگر متحد شوید» را در آن زمان سر می‌داد. در حاشیه‌های این شماره، گزیده‌هایی از اینترنشنال و خبرهای حزبی وجود دارد. «زوِزدا» ی اجتماعی-سیاسی در همان زمان جهت گیری خود را مشخص کرد و بر این باور بود که تمام فراز و نشیب‌ها را باید پشت سر گذاشت.

این روزنامه صد ساله، ۹۰ سال است که به زبان بلاروسی به چاپ می‌رسد. در سال ۱۹۲۵ این نشریه به تدریج به این زبان روی آورد و در سال ۱۹۲۷ به طور کامل به عنوان یک روزنامه ملی مورد تایید قرار گرفت و از آن زمان به بعد هرگز شعار «روزنامه وطن به زبان مادری» را زیر پا نگذاشت.

یک روز پیش از جنگ جهانی دوم نیز این ابزار رسانه جمعی، آخرین اخبار و اطلاعیه درباره آغاز کمپین مقدماتی را اطلاع رسانی می‌کرد. زمانی که مینسک در این جنگ اشغال شده بود، «زوِزدا» ساکت ننشست و چهار شماره با تیراژ ۱۰ هزار نسخه توسط خبرنگاران آن در مخفی‌گاه‌ها بیرون آمد

در حال حاضر در خیابان «کولمان» یعنی محل چاپخانه مخفی این روزنامه، بنای یادبودی قرار دارد. «زوِزدا» مشهورترین نشریه در بلاروس است، چهار بنای یادبود به افتخار آن وجود دارد، یک بلوار و حتی یک قطار نیز به اسم «زوِزدا» نامگذاری شده‌اند. ۱۷۵ نفر در مجموعه این مرکز مطبوعاتی فعالیت دارند. «زوِزدا» امروز به صورت یک هُلدینگ ۱۰ نشریه را به یکدیگر پیوند می‌دهد.


منبع: عصرایران