زندان‌های متحرکی که در شهر می‌چرخند

به گزارش ایسنا، این‌ها بارزترین مشکلاتی هستند که نظر هر شهروندی با سوار شدن به اتوبوس‌های بی آرتی جلب می‌شود اما  فرهنگ و روحیه‌ی مطالبه‌گری وجود ندارد تا نارضایتی خود را در این باره مطرح و حقوق‌ شهروندی‌شان را به مسوولان متولی یادآوری کنند.  تبلیغات شهری آنقدر بزرگ‌ و بزرگ‌تر شدند که حتی مثل یک حجاب روی اتوبوس‌های شهری را هم گرفته‌اند. تبلیغات بزرگی که در شهر می‌چرخند و حتی از فضای داخل اتوبوس‌ها هم با نقطه‌های ریزی که چشم را آزار می‌دهند، می‌گویند، به من نگاه کن! نقطه‌های تو خالی ریزی که به صورت فشرده کنار هم قرار گرفته‌اند، ایستگاه به ایستگاه و تا زمانی که به مقصد برسیم، چشم‌هایمان را آزار می‌دهند، ارتباط ما با دنیای بیرون از اتوبوس را قطع می‌کنند تا جایی که موجب سرگیجه‌ می‌شوند و ترجیح می‌دهیم چشم‌هایمان را ببندیم.

با وجود آنکه هنوز چرایی فضای کوچکی که در حمل و نقل شهری به زنان اختصاص داده‌اند برای بسیاری همچنان سوال است، این طور به نظر می‌رسد که پوشاندن شیشه اتوبوس‌ها با تبلیغات نیز ذهن پرسش‌گر شهروندانی که دقایقی وقت فکر کردن دارند و نگاهی به آسمان آلوده تهران می‌کنند، درگیر نشود. شهروندانی که بسیاری آنها از حضور این تبلیغات شاکی هستند. ستاره لیسانس مدیریت بیمه  دارد و هر روز برای رفتن به محل کارش از اتوبوس استفاده می‌کند. با اینکه با تبلیغات شهری مخالفتی ندارد اما از اینکه تبلیغات این چنینی ارتباطش را با بیرون قطع کرده، شاکی است و می‌گوید: «گاهی که با دوستان یا اعضای خانواده‌ در یک ایستگاه مشخص قرار می‌گذاشتم از پنجره به بیرون علامت می‌دادم تا آنها متوجه و بتوانند سوار شوند اما از زمانی که این تبلیغات روی اتوبوس‌ها نصب شده نمی‌توان بیرون آن یا بالعکس  را دید. وقتی وارد اتوبوس می‌شوم احساس می‌کنم وارد غار می‌شوم. ای کاش برای ما به عنوان یک شهروند هم ارزشی قائل می‌شدند.»

در قوانین تبلیغات شهری و محیطی به مواردی از جمله اینکه آگهی‌های‌ تبلیغاتی‌ نباید سبب‌ رنجش‌ اشخاصی‌ که‌ از برخی‌ معلولیت‌ها و یا بیماری‌ رنج‌ می‌برند شود، نباید القاء وحشت‌ و خشونت‌ کند، در جریان‌ موارد تبلیغاتی‌ باید کلیه‌ قوانین‌ مربوط‌ به‌ حمایت‌ از حقوقِ مادی‌ و معنوی‌ مؤلفان، مصنفان‌ و هنرمندان‌ و آیین‌ نامه‌های‌ مربوطه‌ رعایت‌ شود، آورده شده است اما به اینکه تبلیغات نباید حقوق شهروندی را زیر سوال ببرد یا موجب عصبانی شدن شهروندان نشود، هیچ اشاره‌ای نشده است.شهروند دیگری که از فضای بسته و تاریک دوری می‌کند، ترجیح می‌دهد به جای مترو از اتوبوس استفاده کند. ۵۰ سال از عمرش می‌گذرد، دلش می‌خواهد نور و جریان زندگی در خیابان‌ها را ببیند و می‌گوید: «وقتی سوار اتوبوس می‌شوم، احساس می‌کنم وارد زندان زنان شده‌ام چون هم فضا به اندازه کافی کوچک است و هم با چسباندن تبلیغات،  داخل اتوبوس‌ها به اندازه کافی تاریک شده‌اند. همین چند روز پیش خانم سالمندی را دیدم که چون نتوانسته بود بیرون اتوبوس را واضح ببیند، ایستگاهی که باید پیاده می‌شد را رد کرد، آنقدر عصبانی شد که شروع به فحاشی کرد. تا پایان روز ذهن من درگیر شده بود که چرا باید مشکل این چنینی یک زن سالخورده را به درجه‌ای از عصبانیت برساند که به زمین و زمان فحش دهد!»

یگانه دانشجوی رشته جامعه شناسی است و معمولا برای رفت و آمد به دانشگاه و محل کار از اتوبوس استفاده می‌کند. او هم معتقد است: «برچسب‌هایی که روی اتوبوس ‌چسبانده‌اند، دید را مخدوش کرده است به ویژه شب‌ها که به خانه بر می‌گردم، وقتی چراغ‌های داخل اتوبوس را روشن می‌کنند، انعکاس نور اجازه نمی‌دهد منظره بیرون و خیابان‌ها را ببینم. زمانی که شیشه‌ها محاصره نشده بودند، کودکان زیادی با تماشای منظره بیرون سرگرم می‌شدند اما از زمانی که این تبلیغات شکل گرفته، بارها دیده‌ام بسیاری از کودکان کلافه‌ می‌شوند و از اینکه نمی‌توانند با محیط بیرون سرگرم باشند گریه و بی‌قراری می‌کنند تا جایی که مادرهایشان راهم کلافه می‌کنند.  از طرفی فکر می‌کنم تماشای هر روزه اجسام بزرگ در حال حرکت که روی آنها تبلیغات چسبانده شده باعث خسته شدن مغز و توحش می‌شود.»

فاطمه هم که لیسانس ارتباطات دارد، معتقد است: «برچسب‌های تبلیغاتی بزرگ موجب شده، از بیرون نتوانی فضای داخل اتوبوس را ببینی و از داخل هم سردر گم باشی. بارها برایم پیش آمده با حضور در چنین فضایی سر درد بگیرم. به همین دلیل ترجیح می‌دهم آنقدر در ایستگاه منتظر بمانم تا سواراتوبوسی که تبلیغات ندارد، شوم.»
او درباره اینکه تبلیغات تا چه اندازه در ذهنش می‌ماند، می‌گوید: «جالب است که شاید با اولین نگاه، تبلیغی، ذهن من را درگیر کند اما در حالت عادی آن تبلیغ  را اصلا به یاد نمی‌آورم.»علیرضا هم معتقد است اگر مدیران بر این نوع پوشش اتوبوس‌ها مصر هستند، دست‌کم می‌توانستند مابه‌ازاهای صوتی یا تصویری در درون اتوبوس‌ها طراحی کنند تا هم مردم سردرگم نشوند و هم از زمانشان به نوعی بهره‌ی بهتری ببرند.راننده‌ها شاکیان دیگر تبلیغات اتوبوسی هستند. ۲۰ سالی می‌شود که راننده شرکت واحد است و اظهار می‌کند: «قبلا که برچسب‌ها تیره‌تر بود اما حالا بهتر شده است. از وقتی که تبلیغات را روی اتوبوس چسبانده‌اند، نه تنها من بلکه همکاران دیگر هم بارها شاهد دعوای مردم بوده‌ایم اما ما که کاره‌ای نیستیم. مردم هم که دست‌شان به جز ما به هیچ کس دیگری نمی‌رسد، عصبانیت‌شان را سر ما خالی می‌کنند. ما هم می‌گوییم اگر اعتراضی دارند با شماره ۱۸۱۸ تماس بگیرند. ما راننده‌ها در طول روز به اندازه کافی با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم می‌کنیم و دیگر توان روبرویی با چنین موضوعی را نداریم. حتی کسی بعد از چسباندن این تبلیغات  از راننده‌ها یا مردم هم نظر سنجی نکرد که آیا این تبلیغات مردم را عصبانی‌تر می‌کند؟ »

موضوع تبلیغات روی اتوبوس‌ها بارها از سوی رسانه‌ها مطرح شده است اما تا کنون فکری در این باره نشده است. حتی این اعتراض بارها از سوی خبرنگاران در توئیتر به گوش مسوولان مربوطه رسیده تا جایی که الهام فخاری- عضو شورای شهر تهران- در پاسخ به یکی از خبرنگاران در این باره پاسخ داد: «حق با شماست. خواسته مردم را به صورت تذکر کتبی مطرح کرده‌ایم و پیگیر مرحله بعدی اقدام قانونی هستیم. باید در بودجه ۹۷ اصلاح این موارد پیش بینی شود. در شورای استان تهران بر این اصلاح نظارت خواهیم داشت.»
منبع: بهارنیوز

علت جدایی سحر قریشی از همسرش

گروه هنری: سایت «آخرین خبر» نوشت: این هفته خبری که مربوط به سحر قریشی است بازدید زیادی داشت به همین بهانه نگاهی به زندگی این بازیگر داریم. سحر قریشی با سریال دلنوازان به شهرت رسید. بعد از مدتی ابهامات زیادی در رابطه با ازدواج وی مطرح شد. برای اینکه اصل ماجرا را بدانید با ما همراه شوید.

همسر اول سحر قریشی، مهران اخوان ذاکری بوده که مشوق او در بازیگری بوده است و در مصاحبه پایانی خود درباره علت جدایی از سحر قریشی گفته بود: سحر همیشه از من به عنوان مشوق خود یاد کرده است و در مصاحبه های مختلف گفته است که اگر همسرم راضی نباشد دیگر بازیگری نمی کنم و آنرا کنار می گذارم؛ یعنی بازیگری اگر بخواهد به زندگی خصوصی ام لطمه بزند آن را کنار خواهم گذاشت. وی در ادامه گفته بود: من دیگر دوست ندارم سحر بازیگری را ادامه دهد. وقتی سریال دلنوزان پخش شد سحر خیلی مشهور شد و رفتارش کم کم تغییر کرد و در حال حاضر شش ماهی می شود که از همسرم هیچ خبری ندارم. در دادگاه از او شکایت کردم تا جلوی کارش را بگیرم، اما چون خودم اجازه کار به او داده ام، تقاضایم برای ممنوع الکار شدنش رد شد. من از نظر شرعی راضی نیستم همسرم این کار را ادامه دهد.

اخوان ذاکری با اشاره به اینکه تقریبا اکثرا تهیه کنندگان با شنیدن عدم رضایت من از سحر در فیلم هایشان استفاده نکردند، گفته بود: تهیه کننده سریال دلنوازان با من برخورد بدی کرد و از او برای سریالش استفاده کرد. سحر در مصاحبه های زیادی گفته است دیپلم دارد. شما به من بگویید دیپلم را از کدام دبیرستان گرفته است؟ تصمیم خود را گرفته ام و می خواهم از او جدا شوم و طلاقش میدهم . حرفم را با این متن به پایان می برم که پروانه ها فراموش می کنند روزی کرم بوده اند!

پاسخ سحر قریشی در مورد طلاقش
سحر قریشی در برنامه دید در شب با اجرای رضا رشیدپور حضور پیدا بود که با سوال در مورد چگونگی طلاقش روبرو شد. او در این برنامه برای اولین بار در مورد طلاقش به طور کامل صحبت کرد و ادعاهای همسر سابقش را به طور کل رد کرد. سحر قریشی گفت در ۱۷ سالگی در سل ۱۳۸۴ عقد کردیم و اولین درخواست طلاقم قبل از شروع بازیگری و در سال ۱۳۸۵ بود. در آن زمان مادرم در انگلیس بود و پدرم هم در آمریکا زندگی می کرد. بعد از بازیگر شدن و معروف شدنم خانواده همسر سابقم تلفنم را پاسخ می دادند. خودشان را مدیر برنامه من معرفی می کردند و چند تا پیشنهاد کار راهم رد کردند. بعد از آن چند مصاحبه عجیب و غریب کردند. هیچکس از خوشبختی فرار نمی کند و من واقعا خوشبخت نبودم. زندگی من و همسر سابقم ۳ سال طول کشید.

به همین دلیل الان با ازدواج در سن کم خیلی مخالف هستم و به همه دوستانم توصیه می کنم در سن کم ازدواج نکنند. سنم که بالا رفت دیدگاهم تغییر کرد و برخلاف اینکه گفته شد من بعد از معروف شدن جوگیر شدم، حقیقت این بود که من بزرگ شدم نه جوگیر ! بعد از جدایی از همسر سابقم مادرم از انگلیس برگشت و با هم زندگی می کنیم. سحر قریشی در برنامه دید در شب رضا رشیدپور حضور یافته بود که با سوال خصوصی رضا رشیدپور در مورد اینکه با امید علومی چه نسبتی داری مواجه شد. سحر قریشی گفت: من در حال حاضر در شرایطی نیستم که بخواهم به تنهایی زندگی ام را ادامه دهم. از قبل امید را می شناختم و الان به صورت محرم (صیغه محرمیت) برای آشنایی بیشتر با هم رابطه داریم که اگر ان شاء الله تفاهم داشتیم در آینده ازدواج کنیم.

ازدواج سحر قریشی با آقای خواننده هم کنسل شد
چند ماه پس از حضور قریشی در دید در شب وی در مصاحبه اینترنتی تلویحا ماجرای ازدواج با امید علوی را هم رد کرد.

شایعه ازدواج سحر قریشی با مهدی طارمی
اخیرا هم شایعه‌ای در مورد ازدواج این بازیگر مشهور و مهدی طارمی فوتبالیست تیم پرسپولیس به وقوع پیوسته که سریعاً واکنش هر دو طرف را در برداشت. این شایعه با انتشار یک توئیت در صفحه مهدی طارمی شکل گرفت. البته مهدی طارمی سریعاً آن را تکذیب کرد. وقتی خبرنگاران در مورد این شایعه با سحر قریشی تماس گرفتند، وی جواب واضحی نداد و گفت: این موضوع باعث می شود مجددا در مورد این شایعه مصاحبه ای انجام دهم. سحر قریشی با خنده در ادامه پاسخ تلفنی‌اش گفته است: قرار است با چه کسی ازدواج کنم؟ فکر می کردم در مورد برادرم تماس گرفته اید تا با من مصاحبه کنید. در پایان این را بگویم که کاربران فضای مجازی از این گونه صحبت ها خیلی می گویند.
منبع: بهارنیوز

چرا لاله‌زار را ثبت ملی نمی‌کنیم؟

به گزارش ایسنا، ثبت ملی خیابان “لاله‌زار” یکی از قدیمی‌ترین محورهای فرهنگی تاریخی تهران که البته بیشتر نام آن باقی مانده تا کارکردهای آن و هر چه که این خیابان را می‌تواند پیشتر در قالبِ محوری فرهنگی تاریخی نشان دهد؛ حرف امروز و دیروز نیست.خیابانی که هنوز پُر است از نشانه‌های تاریخی و فرهنگی که هر روز به تخریب نزدیک‌تر می‌شوند، مگر یکی دو بنا مانند “خانه اتحادیه” یا “تئاتر نصر” که سایه محبت سازمان زیباسازی شهر تهران را روی سر خود گرفته‌اند. یا یکی از چند عمارت “پیرنیا” که به واسطه‌ی حضور یک بخش خصوصی فعال و سرپاست.اما لاله‌زار با وجود تبدیل بیش از نیمی از فضاهایش به کاربری‌های نامتوازنِ امروزی مانند بورس لوازم الکترونیک یا لوستر نسبت به تاریخ گذشته‌اش، هنوز نشانه‌های زیادی دارد که بر اساس آن‌ها می‌توان این خیابان را علاوه بر ثبت در فهرست آثار ملی، به وضعیتی پایدار و با ثبات برای تبدیل به محوری فرهنگی تاریخی رساند.
اما رجبعلی خسروآبادی، مدیر کل سابق میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان تهران در روزهای پایانی حضورش در این اداره کل در پاسخ به این پرسش که چرا، «لاله‌زار را ثبت ملی نمی‌کنیم؟» این طور پاسخ داد؛«نخست باید یک تعریف درست از ثبت ارائه دهیم. شاید کاری که اکنون در لاله‌زار انجام می‌شود و شهردار تهران نیز به آن تاکید دارد، مهمتر از بحث ثبت این خیابان باشد.»

او ادامه می‌دهد: «این‌که آن‌ خیابان یک راسته فرهنگی هنری برای شهر تهران شود؛ یعنی ما هر نقطه‌ی آن را حتی‌المقدور حفظ و بناهایی که تبدیل به کاربری‌های دیگر شده را به نوعی نوع بازسازی و به‌سازی کنیم، این کار بهتر از ثبت است.»وی با تاکید بر این‌که اگر در شرایط کنونی لاله‌زار بخواهیم این خیابان را ثبت کنیم دست بردن به آن سخت می‌شود، بیان می‌کند: «در آن شرایط بازگرداندن لاله‌زار به حالت گذشته‌اش تقریبا غیر ممکن می‌شود. میراث فرهنگی اگر قصد ثبت راسته خیابان‌هایی مانند لاله‌زار را دارد، نخست باید آن مکان‌ها را بازپیرایی کند و حتی‌المقدور با حوزه‌ی کاربری قبلی خود آنجا را ثبت کند و در نهایت آن‌چه که اتفاق می‌افتد را در فهرست آثارملی به ثبت برساند.»

ثبتِ لاله‌زار به عنوان یک محور تاریخی امکان‌پذیر نیست؟
خسروآبادی در پاسخ به این پرسش که آیا امکان ثبت این خیابان به عنوان یک محور فرهنگی تاریخی وجود ندارد تا شاید توجه به این منطقه بیشتر شود، ادامه می‌دهد:« در آن شرایط چیزی که در قالب خیابان لاله‌زار وجود دارد، ملاک می‌شود و تغییر آن طبق قانون قدری سخت‌تر است، درحالی که وضعیت کنونی لاله‌زار الحاقی به گذشته‌ی این خیابان است.»او تاکید می‌کند:« فرصتی که اکنون شهرداری تهران اعلام می‌کند تا این راسته خیابان، به راسته‌ای فرهنگی تبدیل شود، یک فرصتِ دیگر است. ما باید اکنون از آن فرصت استفاده کنیم و این وضعیت با حتی‌المقدورها به حوزه کالبدی قبلی خود بازگردانیم.»
او توضیح می‌دهد: «اگر خیابان مصطفی خمینی را ثبت می‌کردیم و قصد انجام تغییرات کنونی جداره‌ها را داشتیم، بسیار سخت بود. اکنون که این جداره‌ها شکل گرفته‌اند اگر بگوئیم ثبت معنادار است، چون جلوه واقعی خود را دارد و می‌توان آن را ثبت کرد، در حالی که اگر برخی مواقع قصد ثبت ملی تک پلاک را داشته باشند، داستان آن متفاوت است.»وی ادامه می‌دهد: «با این وجود باید توجه داشت که غلبه‌ی بافت، راسته و خیابان به سمت گذشته باشد، نمی‌توان لاله‌زار را به صورت صد درصدی به حالت گذشته برگرداند اما محدوده‌های مصطفی خمینی، بهارستان و جداره‌های آن‌ها یک حس مشابه بافت تاریخی می‌دهد.»
او با بیان این‌که معتقد است نباید همه‌ی ساختمان‌ها در قالبِ بافت تاریخی شوند، اضافه می‌کند: نقاطی وجوددارند که با بافت تاریخی همخوانی ندارد.

از آغاز نهضت ساماندهی فضاهای شهر حمایت می‌کنیم
خسروآبادی با اشاره به حمایت میراث فرهنگی از آغاز نهضت ساماندهی کف‌سازی، جداره‌ها و معماری بناها و نماسازی‌های برخی از خیابان‌های تهران، اظهار می‌کند: «این کار بهتر از این است که ما بخواهیم همه‌ی فضا را درقالب یک محورفرهنگی تاریخی دراوریم، کاری که تقریبا غیرممکن است.»او با اشاره به لزوم آینده‌نگری در محلاتِ تهران، ادامه می‌دهد:« ما می‌گوئیم توسعه لازمه‌ی وضعیتِ کنونی است. با این وجود نمی‌توان گفت ما شهر یا محله یا کوچه را توسعه نمی‌دهیم، این یک کارِ اجتناب‌ناپذیر است، از سوی دیگر با این تغییرات، تکنولوژی مانند آب، فاضلاب و برق نیز تغییر می‌کنند. بنابراین دیگر نمی‌توان برای احداث لوله‌های فاضلاب در سطح خیابان‌ها، سنگ فرش را نگه داشت. اما وقتی این اتفاق را هدایت کنید حتا اگر خراب هم شوند، مشخص است که پیش از این چه بوده‌اند.»

مدیر کل سابق میراث فرهنگی استان تهران؛ با تاکید براین که باید توسعه را در حد حفاظت و حفاظت را در حد توسعه معنا کنیم، بیان می‌کند: باید توسعه به گونه‌ای باشد که اصالت بسیاری از بناهای شهری، تاریخی و خاطره‌ای ما حفظ شود. شاید در یک راسته، یک خیابان و حتی چند مورد باشد که قابل دفاع نباشد. اما برعکس آن این است که ما نمی‌توانیم حفاظت را طوری معنا کنیم که مردم را از آن‌جا فراری دهیم.

او می‌گوید:« معتقدم برخی موارد کارکردی حفاظت باعث شده‌اند تا برخی از محلات تهران قدری از حالتِ احیای خود دور شوند. قطعا مدیریت شهری و دستگاه‌های مختلف نیز در این کار بی‌تاثیر نبوده‌اند. اما این نگاه که ما تعریف درستی از توسعه و حفاظت نداشتیم و این عدم شفافیت جائی باعث از بین رفتن فضا شده، نیز بی‌تاثیر نبوده است.»
وی اضافه می‌کند: «در این شرایط چون متوجه شده‌اند توسعه دیگر امکان‌پذیر نیست، لودر درون شهر و بافت‌های تاریخی انداخته‌اند و دلشان خوش است که شهر را توسعه داده‌اند. مانند خیابان کنونی ۱۵ خرداد که با لودر از میان بازار تهران عبور و آن را به دو بخش تقسیم کرده و نامش را خیابان ” بوذرجمهری” گذاشتند و دلشان خوش بود که دو بخشِ بین بازار را به یکدیگر وصل کرده‌اند، با این ترفند که راسته بازار را نصف کرده‌اند.»
به گفته‌ی او، اگر همان زمان نیز به این کار، درست‌تر نگاه می‌کردند، شاید به تعبیری در کنار توسعه‌ی این بخش از بازار تهران، می‌توانستند این بخش را نیز حفظ کنند، مانند بازار “اودلاجان”.
خسروآبادی نمونه‌ی این کار را بازار تاریخی “اودلاجان” می‌داند و می‌گوید:« آن پروژه نشان داد که می‌توان حفظ و توسعه را در کنار یکدیگر داشت. به اندازه‌ای که اکنون کسبه‌ی بازار آهنگرها از میراث فرهنگی تقاضا دارند تا مانند “بازار اودلاجان” آن فضا نیز مسقف شود و کارکردی شبیه آن پیدا کند.»
منبع: بهارنیوز

فرو ریختن یک ابهت پوشالی

روزنامه بهار: از واقعه پلاسکو که سایه‌ای از التهاب و اضطراب در فضای شهر تهران و حتی دیگر شهرها انداخته بود، یک سال گذشت. سایه‌ای از ناامنی شهرهای مان، کمبود امکانات امدادرسانی مان و متاسفانه عدم مدیریت بحران مان. این‌ها مهمترین مواردی است از فکر و یادآوری واقعه پلاسکو و امثال آن به ذهن می‌رسد. شهرداری تهران به مناسبت سالروز واقعه پلاسکو جان و باختن شهدای آتش‌نشان، نمایشگاهی گروهی از سه عکاس شهری در خانه هنرمندان برگزار کرده است. احمد آقاسیانی، یکی از عکاسان شهری است که آثارش در این نمایشگاه گروهی به نمایش در آمده است. او که خود را عکاسی شهری می‌داند، یکی از عکاسان حاضر در روزهای امدادرسانی به حادثه‌دیدگان پلاسکو بود. آقاسیانی در کارنامه کاری‌اش با روزنامه ایران همکاری و به طور تخصصی از تهران عکاسی کرده است. با این هنرمند گفت‌وگویی درباره این نمایشگاه عکس و واقعه پلاسکو کرده ایم که در ادامه می‌خوانید.

***
 درباره نمایشگاه و آماده سازی آثار نمایش داده شده در آن توضیح بدهید. چرا سراغ این سوژه رفتید؟
این نمایشگاه گروهی، آثاری از عکس‌های من، شایان محرابی و سبحان فرج ون است. ما در حوزه شهری و اجتماعی برای آژانس عکس تهران عکاسی می‌کنیم. این نمایشگاه هم با همکاری آژانس عکس و مرکز ارتباطات و امور بین‌الملل شهرداری تهران با نمایشگاه گردانی و انتخاب عکس احسان رافتی که دبیر آژانس عکس تهران است در گالری زمستان خانه هنرمندان برگزار شد. اگر بخواهم مشخص بگویم باید اضافه کنم که عکاسی شهری، سبک کاری مورد علاقه من است به ویژه عکاسی از تهران. چون تهران چندین چهره متفاوت دارد که بیشتر روی سیاسی آن دیده شده است. عکاسی از ساختمان ترمینال جنوب گرفته تا درخت‌های خشک شده توتستان‌های طرشت می‌تواند خیلی سریع به مسئله‌ای سیاسی تبدیل شود. حتی اگر از زیبایی‌های تهران عکاسی کنی، باز هم متهم به اینکه وارد بازی‌های سیاسی شده ای، می‌شوی. عکاسی از تهران به قدری گسترده است که من تا قبل از آتش سوزی پلاسکو از داخل آن عکاسی نکرده بودم و همیشه فکر می‌کردم که ساختمان هایی مثل پلاسکو حالا حالا‌ها هست و وقت برای عکاسی از آنها خواهد بود. برای همین عکاسی از محله‌های قدیمی با ساختمان‌های مخروبه و کلنگی تهران یا حمام‌های قدیمی و بافت فرسوده تهران که هر روز در حال تخریب هستند، برایم در اولویت بوده است. واقعیت این است که تهران هر روز قیافه‌اش در حال عوض شدن است.

 وقایع تلخ و بحرانی در کشور ما کم نیستند کما اینکه اخیرا هم شاهد غرق شدن کشتی سانچی و زلزله کرمانشاه بودیم. چرا واقعه پلاسکو در ذهن مردم تا این حد اثرگذار و التهاب برانگیز بود؟
ساختمان پلاسکو جدای از طراحی فضای داخلی و معماری مدرن آمریکایی‌اش و تاریخچه شنیدنی ساخت‌اش، حسی نوستالوژیک برای جوانان دهه پنجاه و شصت داشت. بازار خریدی از برندهای نایاب کفش ورزشی و لباس‌های اسپورت خارجی، خصوصا برای بچه‌های جنوب شهر خرید کردن از پلاسکو به تنهایی یک خرید لاکچری محسوب می‌شد. من احساس می‌کنم حس و حال بچه‌های تهران نسبت به حادثه پلاسکو با دیگران متفاوت باشد. مثل احساسات مردم بوشهر به حادثه سانچی. واقعا من به عنوان یک شهروند تهرانی از غرق شدن یک نفتکش، آن حسی که یک شهروند بوشهری یا بچه بندری در مورد غرق شدن ابرکشتی دارد را ندارم چون تجربه‌اش نکردم. همین طور که فروریختن یک برج برای یک تهرانی فقط ریختن یک ساختمان نیست. ریختن همه ابهت پوشالی شهری مثل تهران است.

 هنر در واکنش به وقایع بحرانی مثل واقعه پلاسکو یا غرق شدن کشتی سانچی یا زلزله کرمانشاه چگونه باید عمل کند؟
هنر در موارد این چنینی چند تا لایه را طی می‌کند. ساخت فیلم‌های اولیه گزارشی، مستند و تهیه عکس‌های مستند محض برای ثبت شواهد برای تاریخ، مواجهه اولیه هنر و هنرمند با همچنین شرایط بحرانی است. بعد از مدتی هنرمندان نگاه شان به اتفاقات شخصی و احساسی می‌شود، مثل نگاه آقای کیارستمی به زلزله رودبار در فیلم «زندگی و دیگر هیچ». اگر از عکاسی و فیلمسازی صحبت کردم چون این هنرها، هنرهای میدانی هستند و ماهیت شان بر حضور به موقع در وسط میدان حادثه و تصمیم گیری‌های درست است.

 هنرمندان و چهره‌های شناخته شده به واقعه پلاسکو واکنش نشان دادند و چه بسا در طی واقعه زلزله کرمانشاه حضور موثر داشتند. هنرمندان چطور می‌توانند در بحران‌های اجتماعی مثمر ثمر باشند؟
حضور اشخاص محبوب و نه صرفا معروف و شناخته شده در رسانه‌ها در زمان حادثه پلاسکو برای آتشنشان‌های خسته و داغ دیده خیلی تاثیرگذار بود و از طرفی فراموش نکنیم که در همان روزها افرادی هم بودند که با دوربین و فیلمبردار اختصاصی برای گرفتن عکس یادگاری به فضای بحرانی و متشنج حادثه وارد می‌شدند و این رویکرد به شدت روی روحیه خسته آتش‌نشان‌ها و روند امدادرسانی آنها تاثیر منفی می‌گذاشت. حتی خود عکاسان هم جلوی دست و پای آتش‌نشان‌ها بودند و ناگفته نماند که واقعا آتش‌نشان‌ها همیشه حواس شان به عکاس‌ها بود تا در مکان‌های خطرناک قرار نگیرند. اگر از یک آتش‌نشان در حال اطفاء حریق عکاسی می‌کردم وقتی برمی گشتم متوجه می‌شدم که آتش‌نشانی پشت سرم مراقبم بوده تا اتفاق بدی برایم نیافتد. از همه تاثیرگذارتر محبت و عشق مردم به آتش‌نشان‌ها بود. از لقمه‌های نان و پنیر تا نذری‌های حلیم و آشی که مردم برای آتشنشان‌ها می‌آوردند، می‌توانم یاد کنم. در نهایت اینکه هنرمندان زیادی برای همدردی به محل واقعه آمدند و از عکاسان و فیلمبرداران خواهش کردند که تصویری از آنها منتشر نشود.

 وقایع تلخ در کشور ما کم رخ نمی‌دهند اما اغلب در هنرها بازتاب جدی و کارکردی ندارند. چراهنر ما نتوانسته بازتاب و یادواره این وقایع باشد؟
یکی از اشتباهات هنر و ادبیات ما اشاره مستقیم احساسی به موضوع یا حادثه اتفاق افتاده است، آن هم وقتی که هنوز ما به سوالات اولیه مخاطبان مان جوابی نداده ایم. مثلا در مورد حادثه کشتی تایتانیک چندین فیلم مستند ساخته شده و به دلایل وقوع آن حادثه جواب‌ها داده شده و بعد از آن چندین فیلم دراماتیک بیگ پروداکشن ساخته شده که به احساسات انسان دوستانه مخاطبان جواب بدهد چون از نظر ذهنی مخاطب دیگر سوالی ندارد پس درگیری احساسی‌اش با موضوع حادث می‌شود. ولی ما در مورد حوادث این چنینی اگر در استخدام جناح سیاسی بانفوذ، وزارتخانه یا سازمان مرتبطی نباشیم، تحقیق کردن و رسیدن به جواب بسیار سخت یا نشدنی است.

 فکر می‌کنید نمایشگاه شما یادی از قهرمان‌های آتش‌نشان است یا تلنگری دوباره برای بررسی واکنش‌های اجتماعی ما در مواقع بحرانی؟
این گونه نمایشگاه‌ها را می‌توان نمایشگاه مناسبتی نام گذاری کرد که به همت شهرداری تهران برای یادآوری سالروز حادثه پلاسکو و شهادت ١۶ آتش نشان برگزار شد ولی این همه چیز در مورد پلاسکو نیست. نباید فراموش کرد که هنوز با گذشت این مدت، تجهیزات آتش نشانی تهران ناقص و حقیر است و هنوز شغل آتش‌نشانی جزو مشاغل سخت به حساب نمی‌آید. هنوز تهران در برابر آتش سوزی، زلزله، سیل، گرفتگی آبراه، آلودگی هوای حاصل از وارونگی، مگسک سفید باله و… تنها است و هنوز هنرمندان ما ارتباط کمی با شهر و خیابان‌شان دارند.

 اشاره کردید که هنرمند نسبت به وقایع جامعه رفته رفته نگاه شخصی و احساسی خودش را پیدا می‌کند که اغلب هم این دیدگاه شخصی ماندگار می‌شود. چطور یک نگاه شخصی می‌تواند اثری فراگیر بر جمعی از مخاطبان بگذارد؟ آیا این ماندگاری به خاطر القای جهان بینی خاصی است یا به دلیل جلب همدلی و تجربه‌های مشترک بین افراد است؟
در عکاسی و فیلمسازی مستند نگاه شخص به عنوان نباید در ارائه گزارش تصویری دخیل باشد ولی در آثار هنرمندان پیشرو مانند آقای کیارستمی، بهمن جلالی و احمد عالی نگاه شخصی را به اتفاقاتی مانند جنگ و زلزله و شهر را می‌بینیم… همه این اساتید از مستندنگاری به تحلیل‌های شخصی و نگاه مولف خود رسیدند که گاه شاعرانه هم بود. در اصل همه آنها بر مستندنگاری رسانه خود متعهد بودند ولی به لحاظ نوع روایت و ارائه به علایق خود رجوع می‌کردند. بهمن جلالی در عکاسی از جنگ، فضاهایی سورئال و بدون حضور انسان از نخلستان و ماشین‌های ایستاده در زمین و خرابه‌ها به رسانه‌ها ارسال کرد. در نهایت اینکه مخاطب بعد از دیدن مستند محض از هنرمند محبوب و مورد اعتمادش منتظر یک تحلیل یا حتی یک اشاره به اندیشیدن در عمق فاجعه یا حادثه را دارد.

 ظاهرا شما در طی روزهای امدادرسانی به حادثه دیدگان واقعه پلاسکو در محل حضو رداشتید، از تجربه خودتان چه هولناکی واقعه، امدادرسانی آتش نشان‌ها و چه هجوم مردم به آن محل بگویید؟
من از مانورهای زلزله که در سطح شهر تهران توسط شهرداری و هلال احمر و آتش‌نشانی برگزار می‌شود، عکاسی کردم ولی اینکه پلاسکو بسوزد و بعد از چند ساعت اطفا حریق، فرو بریزد خارج از انتظار بود و مردم و مسئولان شهری تهران را شوکه کرد. من نمی‌دانم چطور می‌شد این واقعه را بهتر مدیریت کرد تا امدادرسانی بهتری صورت بگیرد ولی ما که عکاس بودیم با هزاران کلک و ترفند مثل جعل برگه عبور و قرض گرفتن کاور در ساعات آخر شب نزدیک به سحر که مامورین کمتر در محل حضور داشتند، وارد سایت ساختمان پلاسکو می‌شدیم. باید بگویم که میدان عملیات، مدیریت مشخص نداشت و همین طور ورود به همه بخش‌ها ممنوع بود مگر روبه‌روی ساختمان که خطرناک ترین محل برای عکاسان و فیلمبرداران بود. حضور عکاسان و خبرنگاران از طرف رئیس‌ میدان که از سازمان آتشنشانی و ستاد مدیریت بحران شهرداری تهران بودند، بلامانع بود ولی به صورت سرخود نیروهای انتظامی با عکاسان وارد بحث و بازی دزد و پلیس می‌شدند. ماموران نیروی انتظامی و شخص رئیس پلیس تهران با حالتی عصبی که گویی در شرایط بحرانی توانایی تصمیم گیری نداشتند، شخصا با عکاسان و فیلمبرداران و خبرنگاران برخورد می‌کردند.

 در آن روزها همه نهادها و رسانه‌ها به هجوم مردم به محل حادثه انتقاد داشتند، برخی می‌گفتند که این ازدحام مردمی به دلیل ضعف فرهنگی است و بسیاری از عدم اعتماد مردم به رسانه‌های عمومی می‌گفتند. به عنوان یک شاهد عینی تحلیل‌تان از حضور مردم در محل چه بود؟
به نظرم رفتارهای خلاف استاندارد مردم در شرایط بحرانی و در مواقع امدادرسانی به کم کاری رسانه‌ها برمی گردد. مگر کمپین ساعت ٩ شب برای بیرون گذاشتن کیسه زباله‌ها از طریق رسانه‌ها  و تلویزیون باعث فرهنگ سازی نشد. هر کسی که به حضور مردم در محل حادثه و ایجاد اختلال در امدادرسانی اعتراض دارد، کافی است که از خودش و رسانه‌اش این سوال را بپرسد چقدر در جهت آداب و رسوم امدادرسانی توسط مردم در چنین شرایط بحرانی‌ای آموزش داده یا اطلاع رسانی کرده است. روز اول حادثه وسط تهران آب معدنی نبود، عکاسان غذا نداشتند، دستشویی نبود. وقتی مردم متوجه این کمبودها شدند برای آتش‌نشان‌ها لقمه می‌آوردند. زنان آتش‌نشان‌ها برای عکاسان و فیلمبرداران هم لقمه می‌گرفتند. یادم هست که همین مردم بسته‌های خرما، نان و پنیر می‌آوردند.
منبع: بهارنیوز

«شکل آب» به اسکار نزدیک‌تر شد

مراسم اعطای جوایز بیست‌ونهمین دوره جوایز سینمایی انجمن کارگردانان آمریکا (PGA) در حالی برگزار شد که فیلم «شکل آب» به کارگردانی «گیلرمو دل‌تورو» در رقابت با «بیمار بزرگ»، «بازی مالی»، «پُست»، «سه بیلبورد» و «زن شگفت‌انگیز»، در نهایت جایزه بهترین فیلم این رویداد سینمایی را از آن خود کرد. 
فیلم فانتزی «شکل آب» که در جشنواره فیلم ونیز ۲۰۱۷ جایزه شیر طلای بهترین فیلم را به خود اختصاص داد، در جوایز سینمایی گلدن گلوب نیز که در هفت شاخه نامزدها بود، دو جایزه بهترین کارگردانی و موسیقی متن را از آن خود کرده است.در ۱۹ دوره از ۲۷ دوره گذشته جوایز انجمن تهیه‌کنندگان آمریکا، برنده جایزه بهترین فیلم این رویداد سینمایی با برنده اسکار بهترین فیلم یکسان بوده است اما در دو سال اخیر این طور نبوده و در حالی که جایزه اصلی (PGA) به «لالا لند» و «کسری بزرگ» رسیده اما برنده اسکار فیلم‌های «مهتاب» و «اسپاتلایت» بودند.«مرد پرنده»، «۱۲ سال بردگی»، «آرگو»، «هنرمند»، «سخنرانی پادشاه»، «هرت لاکر»، «میلیونر زاغه‌نشین» و «جایی برای پیرمردها نیست» فیلم‌هایی هستند که در ۸ سال گذشته جایزه بهترین فیلم انجمن تهیه‌کنندگان آمریکا و اسکار را کسب کرده‌اند.در بخش بهترین انیمیشن و مستند جوایز انجمن تهیه کنندگان آمریکا در سال ۲۰۱۸ نیز به ترتیب «کوکو» محصول استودیو پیکسار و «جین» به کارگردانی «برت مورگان» برگزیده شدند.در بخش تلویزیونی این رویداد سینمایی «قصه ندیمه» (فصل ۱) بهترین سریال درام شناخته شد و جایزه بهترین تهیه‌کنندگی سریال‌های کمدی نیز به «خانم میزل شگفت‌انگیز» رسید.
منبع: بهارنیوز

نسخه خطی شاهنامه در آستان قدس

سید محمدرضا فاضل هاشمی در گفتگو با ایرنا افزود: شاعر بزرگ حماسه سرا حکیم ابوالقاسم فردوسی سال ۳۲۹ هجری قمری متولد شد و روز نخست بهمن ماه مصادف با سالروز تولد وی است. وی ادامه داد: قدیمی ترین نسخه شاهنامه در گنجینه مخطوطات کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی مربوط به قرن دهم هجری قمری است که توسط ‘محمد کشتی’ به کتابت درآمده و سال ۱۳۱۱ شمسی توسط میرزا رضاخان نائینی وقف آستان قدس رضوی شده است.

کارشناس مسئول اداره مخطوطات سازمان کتابخانه ها، موزه ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی گفت: نسخه های خطی شاهنامه از لحاظ هنری بسیار نفیس هستند و تعدادی از آنها مصور و دارای مجالس رزم است. یکی از این نسخه ها نیز کتابت شده در قرن یازدهم می باشد که توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران به کتابخانه مرکزی آستان قدس هدیه شده است. وی ادامه داد: در بخش کتابهای چاپی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی نیز هزار و ۷۰۰ جلد کتاب درباره شاهنامه به زبانهای فارسی، ترکی و اردو به قلم نویسندگان متعددی وجود دارد که به شرح داستانهای شاهنامه و تفسیر اشعار پرداخته اند.

او گفت: در مجموع از بین نسخ خطی موجود در گنجینه مخطوطات کتابخانه آستان قدس رضوی هشت هزار نسخه در موضوع ادبیات و مربوط به شاعران و نویسندگان بزرگ است. فردوسی با سرودن شاهنامه زبان پارسی را زنده و پایدار کرد بطوری که حتی در ادبیات جهان تاثیر گذاشته و شاعران بزرگی مانند گوته و ویکتور هوگو از آن به نیکی یاد کرده‌اند.

شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی حماسه ‌ای منظوم در بحر متقارب مثمن محذوف و دربر گیرنده ۶۰ هزار بیت از برجسته ‌ترین سروده‌های حماسه ‌ای جهان است. درون‌ مایه این شاهکار ادبی اسطوره‌ها، افسانه ‌ها و تاریخ ایران از آغاز تا حمله اعراب وقایع چهار دودمان پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان را مرور کرده است. شاهنامه به همه زبانهای زنده جهان ترجمه شده ‌است. حکیم ابوالقاسم فردوسی سال ۳۲۹ خورشیدی در روستای پاژ از توابع توس در خراسان دیده به جهان گشود و سال ۴۱۶ خورشیدی در سن ۷۸ سالگی چشم از جهان فرو بست و در همین مکان به خاک سپرده شد.
منبع: بهارنیوز

اپیدمی مترجم شدن هنرمندان و بازیگران

محمدرضا اربابی در گفت و گو با  ایرنا با اشاره به برخی چالش ها و خلاءهای صنعت ترجمه در ایران افزود: یکی از این خلاءها، موضوع آموزش و تربیت مترجم است، امروزه آموزش ترجمه به صورت آکادمیک انجام می شود و شاهد تدریس حداقل ترجمه یک زبان در دانشگاه ها و مراکز آموزشی آزاد هستیم اما خروجی کار، مطلوب و مناسب نیست.وی با بیان اینکه اغلب فارغ التحصیلان رشته ترجمه، دچار بحران اشتغال هستند، افزود: همین مساله باعث می شود این افراد قادر به رفع نیازهای بازار نبوده و بازار این کار به دست غیر متخصصان افتد.
اربابی با اشاره به وجود دست های بیگانه در بازار ترجمه ادامه داد: یکی از بزرگترین دلایل این مساله، نبود یک نهاد صنفی در این حوزه است تا بتواند ساز و کار صلاحیت بخشی افراد را برای ترجمه با اتکا به استانداردهای بین المللی ایجاد کند.

** میدان انقلاب، نماد ترجمه های زیرزمینی
وی میدان انقلاب تهران را نماد ترجمه های زیرزمینی دانست که افراد در آن بدون مجوز اقدام به ترجمه می کنند و اظهار داشت: ترجمه جزء مشاغل آزاد است و هر کسی می تواند در این حوزه فعالیت کند بنابراین وقتی افراد مجبور به اخذ مجوز برای ترجمه نباشند، نتیجه چیزی می شود که اکنون شاهد آن هستیم.رییس هیات مدیره انجمن صنفی مترجمان تهران با بیان اینکه اکنون شاهد بسیاری از ترجمه هایی هستیم که فاقد کد «آیسیک» هستند، توضیح داد: «آیسیک» یک کد جهانی برای تمام فعالیتهای اقتصادی است که در بسیاری از کشورها برای تعریف حوزه فعالیت اشخاص و شرکت ها استفاده می شود، در ایران نیز این استاندارد توسط وزارت صنعت، معدن و تجارت برای تعریف محصولات در بخش صنعت و خدمات تدوین شده و مورد استفاده قرار گرفته است.وی گفت: چندی پیش در یکی از جلسات کارگروه صیانت از حقوق مولفان، مصنفان و هنرمندان به این موضوع اشاره شد که چگونه ممکن است یک مترجم ۱۹ ساله، ۹۰ کتاب ترجمه کرده باشد، البته پاسخ مشخص است که این کار با کمک دست های بیگانه و بدون نظارت امکان پذیر است از این رو تا زمانی که فعالیت های حوزه ترجمه از کانال اصلی و درست صورت نگیرد و نظارتی بر آن نباشد، شاهد ترجمه هایی از این دست خواهیم بود.

** اپیدمی مترجم شدن هنرمندان و بازیگران
اربابی به اپیدمی ترجمه کتاب در بین هنرمندان و بازیگران اشاره کرد و اظهار داشت: بازیگر خواننده، خواننده مترجم و مترجم بازیگر می شود، دلیل آن هم وجود ناشری است که اقدام به انتشار چنین کتابی می کند.وی افزود: چنین ناشرانی بی توجه به فرایند ترجمه و تنها برای کسب سود، ترجمه هایی از این دست را با تصویری از یک بازیگر و یا هنرمند روی جلد کتاب منتشر می کنند و به این ترتیب باعث رونق کار خود می شوند تا جایی که شاهد بوده ایم چنین کتابی حتی جایزه کتاب سال را هم از آن خود کرده است.رییس هیات مدیره انجمن صنفی مترجمان تهران با تاکید بر ارزیابی ترجمه کتاب ها گفت: این کار نیاز به قانون ندارد و جامعه باید خود به این سمت حرکت کند که چه کتابی دارای چه ترجمه ای است، هرچند شایسته است چنین ترجمه هایی توسط دانشجویان مقاطع ارشد و دکتری مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا خروجی آن نیز مشخص شود.به گفته وی، در صورتی که بتوان نقدهایی خوب و چالش برانگیز بر ترجمه هایی از این دست داشت، دکان چنین کاسبی هایی تعطیل خواهد شد.

** سرخوردگی مترجمان از فعالیت در این حوزه
وی سرخوردگی مترجمان از فعالیت در حوزه ترجمه را یکی دیگر از چالش های این صنعت دانست و گفت: افراد زیادی وارد این حرفه می شوند اما یا توانایی حضور در بازار کار ترجمه را ندارند و یا بازار کار آمادگی جذب آنها را ندارد.به گفته اربابی، اکنون حدود ۵۰ هزار نیروی کار آماده به خدمت در حوزه ترجمه وجود دارد که به دلیل شفاف نبودن گردش کار این حوزه و نبودن حمایت های لازم از آنها، فعالیتی ندارند.رییس هیات مدیره انجمن صنفی مترجمان تهران به نجف دریابندری مترجم و نویسنده معاصر به عنوان یک مترجم اشاره کرد که با وجود سن بالا هنوز بیمه تامین اجتماعی نیست و از نظر مالی هم تامین نمی باشد.وی افزود: وظیفه نظام صنفی این است که با بهره گیری از مترجمان مشکل آنها را رفع کند

** رشد قارچ گونه وبگاه های ارائه دهنده خدمات ترجمه
اربابی با اشاره به دشواری های اخذ مجوز برای ارائه فعالیت های ترجمه ادامه داد: در چنین شرایطی شاهد رشد قارچ گونه سایت ها و وبگاه های ارائه دهنده خدمات ترجمه هستیم که بدون مجوز فعالیت می کنند.وی افزود: انجمن صنفی مترجمان تهران سال ۹۴ با مذاکره ای که با مرکز رسانه های دیجیتال و «ای نماد» داشت برای چنین وبگاه هایی محدودیت ایجاد کرده است.«ای نماد» نشانه‌ای است که از طرف مرکز توسعه تجارت الکترونیکی وابسته به وزارت صنعت، معدن و تجارت ایران به عنوان تاییدیه به فروشگاه‌های اینترنتی داده می‌شود.این نشانه به کسب و کارهای مجازی (کسب و کار اینترنتی و موبایل) با هدف ساماندهی، احراز هویت و صلاحیت آنها اعطا می شود.‌رییس هیات مدیره انجمن صنفی مترجمان تهران اضافه کرد: در سال ۱۳۹۳ انجمن صنفی مترجمان تهران با مجوز رسمی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی و با هدف حفظ حقوق و منافع مشروع و قانونی و بهبود وضع اقتصادی مترجمان تاسیس شد.به گفته اربابی، این انجمن در راستای تحقق اهداف کلان صنعت ترجمه و به منظور احقاق حقوق حقه مترجمان، کارآفرینی، ارتقای اقتصاد دانش بنیان در حوزه صنعت ترجمه و همچنین ایجاد فضای همگرایی اثربخش میان اجزای صنعت ترجمه تشکیل شده است.رییس هیات مدیره انجمن صنفی مترجمان تهران با بیان اینکه این انجمن عضو فدراسیون بین المللی مترجمان است، گفت: انجمن های صنفی به موجب قانون وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی، باید در هر شهر تاسیس شوند اما قرار است انجمن صنفی مترجمان تهران در مجمع عمومی درباره تغییر قلمرو از شهر به استان تهران تصمیم گیری شود.وی وضعیت ترجمه در سایر استان ها و شهرها را هم به مراتب بدتر از تهران توصیف کرد و ایجاد یک کانون و اتحادیه سراسری ویژه صنف مترجمان را برای رفع مشکلات و چالش های این حوزه ضروری دانست.
منبع: بهارنیوز

یک اشتباه تاریخی درباره برج آزادی

به گزارش ایسنا، جست‌وجو برای پیدا کردن اطلاعات تاریخچه‌ایِ هر کدام از بناهای تاریخی در اینترنت، معمولا مخاطب را با یکسری توضیحاتِ تکراری از سایت‌ها و صفحات مختلف مواجه می‌کند که یکی از مهمترین دلایل اعتماد مخاطب به آن‌ها، تکرار این‌ اطلاعات در تعدادِ سایت‌های بیشتری است؛ اما درستی و نادرستی آن‌ها هیچ‌گاه مورد بررسی قرار نمی‌گیرد.برج معروف «آزادی» در تهران نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ همان‌طور که پژوهشگر تاریخ به آن اذعان دارد که اینترنت علاوه بر فواید زیادی که همراه با خود دارد، مشکلاتی از این دست را نیز به دوش می‌کشد.حمیدرضا حسینی، پژوهشگر دانشنامه تهران برای به دست آوردن اطلاعات دقیق درباره‌ی آن چه برای برج آزادی رخ داده چیزی حدود ۱۰ ماه مطالعه و پژوهش می‌کند و با افراد نام‌آشنای این حوزه، مانند حسین امانت، معمار طراحِ برج و ایرج حقیقی، رئیس کارگاه ساختِ برج صحبت می‌کند. او به انجام این کار نیز بسنده نمی‌کند و می‌توان گفت؛ «تقریبا همه‌ی اسناد مربوط به برج آزادی را زیر و رو می‌کند و مجموعه‌ای از اسناد و مدارک مرتبط با ساخت این برج از جمله روزنامه‌ها و مجلات آن دوره و اسناد مربوط به شهرداری تهران، اسناد مربوط به انجمن شهر تهران – شورای شهر کنونی تهران -، اسناد شورای جشن‌های ۲۵۰۰ ساله و اسناد وزارت دربار را گردآوری و بررسی می‌کند تا به کم و کیف ساخت این برج دست آگاه شود.

وی نخست نسبت به روند بازنشر اطلاعات از فضای اینترنت گِله می‌کند و در گفت‌وگو با ایسنا می‌گوید: «یکی از آسیب‌هایی که فضای مجازی و اینترنت علاوه بر استفاده‌های بسیار خوبی که دارد ایجاد می‌کند، انتشار اخبار نادرست در وب سایت‌های مختلف و اخیرا شبکه‌های اجتماعی است. شخصی مطلبی را نوشته و منتشر می‌کند و سپس دیگران، حتی مراجع ذی‌صلاح بدون انجام هیچ تحقیقی به صورت کپی – پیست این مطالب را در صفحات و حتی سایت‌های رسمی منتشر می‌کنند و در نهایت این حرف به صورت یک روایت متواتر در می‌آید. تواتری که باعث پذیرش آن می‌شود.اما بعد از مدتی مواجه می‌شویم، حرفی که صدها سایت منتشر کرده‌اند و فکر کرده‌ایم به دلیلِ تعدادِ زیادِ بازنشرِ آن قابل اعتماد است، اشتباه بوده و صدها سایت، مطلب نادرستی را از روی یکدیگر کپی کرده‌اند.»

صفحه تاریخچه برج آزادی در سایت بنیاد رودکی
این پژوهشگر تهران تاکید می‌کند: «تاریخ دقیق افتتاح برج آزادی طبق اسناد معتبر و متعدد کاملا روشن است اما متاسفانه این تاریخ در مراجع مختلف به اشتباه ذکر شده و حتی در وب‌سایت بنیاد رودکی به عنوان اداره کننده برج آزادی نیز، تاریخ افتتاح این برج به اشتباه درج شده است.»
او که کارشناس ارشد رشته‌ی تاریخ با گرایش تاریخ معاصر است، در توضیح تاریخچه‌ی ساخت برج آزادی  به ایسنا می‌گوید: «ساختِ برج آزادی که قبل از انقلاب برج “شهیاد” نامیده می‌شد، بخشی از برنامه‌ی جشن‌های ۲۵۰۰ ساله‌ی شاهنشاهی بود و با هدف بزرگداشت ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایران ساخته شد. به همین علت نیز نام شهیاد را برای آن انتخاب کردند.»وی با اشاره به این‌که برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی به طور عمده در دو بخش برگزار شدند، می‌افزاید: «یک بخش از این جشن‌ها در تخت‌جمشید بود که شامل رژه ارتش‌های ایران در طول تاریخ می‌شد و بخش دیگر، افتتاح برج “شهیاد” در تهران بود.»

آگهی مسابقه طرح ساختمان شهیاد آریامهر (برج آزادی) در روزنامه اطلاعات،
روز دوشنبه، ۱۴ شهرویور ۱۳۴۵
حسینی توضیح می‌دهد: «برنامه جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، از سال ۱۳۳۷ در دستور کار دولت پهلوی قرار داشت و از ۱۳۳۹ نیز تصمیم گرفتند که بنای یادبودی را در مدخل غربی تهران – که در آن زمان “سه راه مهرآباد” نامیده می‌شد –  بسازند. اما به دلایل مختلف که بیشتر ناشی از مشکلات مالی و اجرائی بود، نتوانستند این کار را انجام دهند و زمان برگزاری جشن‌های ۲۵۰۰ ساله تا سال ۱۳۵۰ به تعویق افتاد.ابتدا تصمیم گرفته شد تا بنایی را به شکل تاق نصرت، با اعتباری بالغ بر شش میلیون تومان در این محدوده بسازند که طرح آن را نیز “امیر نصرت منقح” و “یوسف شریعت‌زاده” تهیه کردند، اما بعد از این که دست دولت در تخصیص اعتبارات، قدری بازتر شد و قیمت نفت افزایش پیدا کرد و برنامه جشن‌های ۲۵۰۰ ساله نیز مفصل‌تر شد، اعلام کردند که طرحِ “تاق نصرت” به اندازه کافی عظمت ندارد و تصمیم گرفتند که بنای عظیم‌تری را در این محدوده ایجاد کنند. سرانجام در شهریور ۱۳۴۵ فراخوان یک مسابقه معماری در روزنامه‌ها درج شد و شورای مرکزی جشن‌های ۲۵۰۰ ساله اعلام کرد که تهیه طرح ساختمانی به نام “شهیاد آریامهر” را به مسابقه می‌گذارد و از معماران دعوت کرد که طرح‌های خود را به دفتر این شورا ارسال کنند.»
به گفته‌ی او طرح “حسین امانت” که در آن زمان ۲۴ سال سن داشت و فارغ التحصیل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشته معماری بود، برنده‌ی مسابقه شد که نتیجه‌ی آن “برج آزادی” کنونی است.»
حسینی ادامه می‌دهد: «در ۱۱ آبان ۱۳۴۶ یعنی یک سال بعد از مشخص شدن طرحِ برنده، شاه، نخست وزیر –  امیرعباس هویدا – و شهردار وقت تهران به سه راه مهرآباد رفتند و در نقطه‌ای که اکنون پایه‌ی شمال غربی برج آزادی قرار دارد، لوح یادبود و سنگ بنای برج آزادی را زیر خاک دفن کردند، آن‌ها این کار را با الگو گرفتن از داریوشِ هخامنشی که الواح سیمین و زرین را به عنوان سنگ بنای تخت‌جمشید در زمینِ تخت‌جمشید دفن کرده بود، انجام دادند.»
او با اشاره به وجود مشکلات مالی و اجرایی برای ساخت برج آزادی که ناشی از ابعاد بزرگ این پروژه بود، ادامه می‌دهد: «یکی از مشکلات مهم، انتخاب پیمانکاری بود که از عهده این کار برآید. نهایتا شرکت “مَپ” به مدیریت “محمد پورفتحی” برای این کار انتخاب و عملیات ساخت برج از اردیبهشت ماه ۱۳۴۸ آغاز شد که تا مهر ۱۳۵۰ طول کشید. حتی تا چند روز قبل از جشن‌های ۲۵۰۰ ساله بخش‌هایی از کار مانند سنگ فرش میدان و جمع‌آوری داربست‌ها به پایان نرسیده بود.نهایتا برج شهیاد با یک کار شبانه‌روزی فشرده، آماده بهره برداری شد و در ساعت شش و نیم بعد از ظهر روز شنبه، ۲۴ مهرماه ۱۳۵۰ با حضور سه هزار مهمان داخلی و خارجی، شامل روسای کشورهای خارجی، سفرای خارجی مقیم تهران، روسای دانشگاه‌های کشور، مقامات لشکری و کشوری و خبرنگاران به دست محمد رضا پهلوی افتتاح شد.»


مراسم افتتاح برج شهیاد (آزادی) با حضور محمد رضا پهلوی و سران برخی کشورهای خارجی
 
۲۶ دی چه روزی است ؟/ انجامِ روند اداری را روز افتتاح برج آزادی می‌نامند؟
این پژوهشگر دانشنامه تهران در پاسخ به این پرسش که چرا حتی منابع رسمی، ۲۶ دی‌ماه را سالروز افتتاح برج آزادی ثبت کرده‌اند، می‌گوید: «شورای جشن‌های ۲۵۰۰ ساله، برای اجرای یک رویداد شکل گرفته بود و بعد از آن رویداد، دیگر موضوعیتی نداشت که این شورا برج شهیاد را اداره کند. بنابراین باید این برج را که در بخشی از آن موزه‌ای ایجاد شده بود، به نهاد ذیربط موضوع، یعنی وزارت فرهنگ و هنر تحویل می‌دادند تا به درستی اداره شود، نهادی که “وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی”، جای آن را گرفته است و همچنان اداره برج آزادی را برعهده دارد.»
او ادامه می‌دهد: «این کار در روز ۲۶ دی ماه همان سال یعنی -۱۳۵۰-  با امضای یک صورتجلسه انجام شد و شورای جشن های ۲۵۰۰ ساله، برج شهیاد را  به وزارت فرهنگ و هنر تحویل داد. این اقدام، فقط یک روند اداری بود و برخلاف آن چه که در خبرها آمده یا در سایت بنیاد رودکی نوشته شده، شاه پهلوی یا همسرش در این فرایند حضور نداشته‌اند.»


خبر افتتاح برج شهیاد (آزادی) در روزنامه کیهان،
به تاریخ یکشنبه، ۲۵ مهرماه ۱۳۵۰
برج آزادی در دو دوره ساخته شد
حسینی در ادامه به یک نکته‌ی دیگر تاکید می‌کند؛ «همه آن چیزی که اکنون به عنوان مجموعه فرهنگی برج آزادی می‌بینیم، در سال ۱۳۵۰ ساخته نشده است. البته بخش عمده آن شامل ساختمان برج و فضای داخلی آن بخش زیرزمینی که درست زیر خود برج قرار دارد، در این سال ساخته شد. تا این‌که در سال ۵۳ دولتِ وقت تصمیم گرفت موزه ششم بهمن را در فضایی در زیر میدان آزادی بسازد. ششم بهمن، روز رفراندوم انقلاب موسوم به شاه و مردم یا انقلاب سفید بود و دولت پهلوی می‌خواست با ساخت این موزه، به زعم خود، دستاوردهای ناشی از انقلاب سفید را معرفی کند.
تهیه طرح این موزه را نیز به حسین امانت واگذار کردند، او نیز در فضایی در عمق ۱۵ متری شمال برج آزادی، موزه‌ای را با امکانات بسیار پیشرفته و بخش‌های متنوع سمعی و بصری طراحی کرد که حدود دو سال بعد به بهره‌برداری رسید.»


بازدید محمدرضاپهلوی و همسرش از موزه ششم بهمن که ساخت آن در سال ۱۳۵۳ تصویب
و در ضلع شمالی برج آزادی، در عمق ۱۵ متری زمین ساخته شد
منبع: بهارنیوز

نمایش «روز عقیم» توقیف شد!

به گزارش ایلنا، رویا میرعلمی در صفحه اینستاگرام خود در حالی از توقیف نمایش «روز عقیم» به کارگردانی حسین کیانی خبر داده که این نمایش قرار بود امشب (دوشنبه ۲ بهمن) در دو نوبت ساعت‌های ۱۸ و ۲۰٫۳۰ در تالار چهارسوی تئاتر شهر روی صحنه برود.اجرای نمایش «روز عقیم» به نویسندگی و کارگردانی حسین کیانی برای حضور در سی و ششمین جشنواره تئاتر فجر با حاشیه‌های زیادی همراه بود. کیانی در نامه‌ای از دخالت برخی افراد نامعلوم در امور تئاتر فجر گفته و اعلام کرده بود «روز عقیم» خود را در جشنواره ۳۶ اجرا نخواهد کرد. در آن نامه سرگشاده که ۱۸ روز پیش از جشنواره منتشر شد، کیانی از دعوت شدن به شورای نظارت مرکز هنرهای نمایشی خبر داد و از جلسه‌ای گفت که طی آن نامه‌ای از نهادی غیرفرهنگی و خارج از مجموعه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به سمع و نظر او رسیده است که در آن به صراحت گفته شده نمایش «روز عقیم» حق اجرا در جشنواره تئاتر فجر را ندارد.پس از این نامه، فرهاد مهندس‌پور (دبیر سی‌ششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر) در واکنش به نامه‌ حسین کیانی به رسانه‌ها، از او خواست نمایش خود را در جشنواره اجرا کند و خواست تا از تصمیم خود مبنی بر عدم اجرای «روز عقیم» در جشنواره تئاتر فجر منصرف شود.در پاسخ به نامه مهندس‌پور، بار دیگر حسین کیانی دست به قلم شده در نامه‌ای به او پاسخ داد و واکنش مسئولانه مهندس‌پور را در روزگار مسئولیت‌گریزی مغتنم شمرد.اما شب گذشته رویا میرعلمی از توقیف این نمایش در ساعاتی پیش از اجرا در جشنواره خبر داد.
متنی که میرعلمی در اینستاگرام خود منتشر کرده، به شرح زیر است:
با عنایات مکرر مرکز هنرهای نمایشی اجرای روز عقیم در سی و ششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر توقیف شد و این در حالی‌ست که این نمایش در جدول جشنواره گنجانده شده و قرار بود ما فردا در دو سانس شش و هشت و نیم روی صحنه برویم و این در حالی‌ست که گروه اجرایی ما با تمام سختی‌ها و کاستی‌ها تمرین کرده آماده بودیم برای اجرا و این در حالی‌ست که ما نخواسته بودیم در جشنواره باشیم و از ما دعوت شده بود و این درحالی‌ست که ساعت ۱۰ همین امشب این حکم به حسین کیانی ابلاغ شد و این درحالی‌ست که ما اصلا حال خوبی نداریم. همین.
منبع: بهارنیوز

مورگان فریمن هالیوود را سرزنش کرد

به گزارش  مهر به نقل از ورایتی، مورگان فریمن که قرار بود در مراسم امسال اهدای جوایز بازیگران آمریکا با دریافت جایزه دستاورد یک عمر تجلیل شود، هنگام پذیرش این جایزه با سخنانی کوتاه ولی تاثیرگذار و متفاوت از نابرابری جنسیتی در هالیوود گلایه کرد.فریمن در این سخنرانی و با اشاره به مجسمه ای که به عنوان جایزه به وی اهدا شد، گفت: نمی‌خواستم این کار را بکنم، اما حالا به شما می‌گویم چه چیز این مجسمه و اهدای آن نادرست است؛ این که نگاهی مترقی وجود ندارد. در برابر ما همچنان نابرابری جنسیتی وجود دارد. شاید این حرف‌ها به معنی شروع چیزی باشد.فریمن پس از دریافت جایزه خود افزود: این فراتر از افتخار است، این به معنی جا داشتن در تاریخ است.
وی با تشکر از انجمن بازیگران، فرزندانش، همکار تجاری‌اش، همسرش در زندگی و نیز ریتا مورنو که این جایزه را به فریمن اهدا کرد، یادی از گذشته کرد که خودش در سال ۲۰۱۴ همین جایزه را به وی اهدا کرده بود.
این دو همدیگر را در ۵۰ سال اخیر می‌شناختند و همکاری با یکدیگر را از سال ۱۹۷۱ در سریال مدرسه‌ای «کمپانی الکتریک» شروع کرده بودند.

مورنو روی صحنه گفت: مورگان به نوعی چیزی بیش از فقط یک بازیگر است، او یک روایت‌گر، یک تهیه کننده، یک بشردوست و یک گنجینه ملی است.فریمن ۸۰ ساله که اسطوره‌ای سینمایی محسوب می‌شود، یک جایزه از انجمن بازیگران صحنه نیز دارد، دو گلدن گلوب گرفته و یک اسکار برای بازی در فیلم «دختر میلیون دلاری» در کارنامه‌اش است.وی زمانی گفته بود: زبان سرخ سر سبز می‌دهد برباد و حرف‌هایت تو را در حرفه‌ات پایین می‌کشد. این پس از آن بود که وی نقش‌های مهم را یکی پس از دیگری از دست می‌داد.بازیگر نامدار در مصاحبه‌ای با ورایتی گفته بود: من می‌خواهم نگرش مردم را عوض کنم. نگرش آنها درباره سیاهپوستان  به عنوان آمریکایی و درباره خود آمریکا، باید عوض شود.فریمن پنجاه و چهارمین دریافت کننده جایزه دستاورد یک عمر انجمن بازیگران بود. این جایزه هر سال برای یک عمر دستاورد بازیگری و نیز مشارکت بشردوستانه اهدا می‌شود.سال پیش لیلی تاملین این جایزه را دریافت کرد و برای سخنرانی‌اش درباره رییس جمهور جدید و مشابهت ‌دیدگاه‌هایش با نازی‌ها خبرساز شده بود.
منبع: بهارنیوز

چند روایت از خانه خبرساز «نیما»

به گزارش مهر، «بعد، انشعاب از آن حزب پیش آمد و مجله مردم رها شد و دیگر او را ندیدم تا به خانه شمیران رفتند. شاید در حدود سال ۲۹ و ۳۰ که یکی دوبار با زنم سراغشان رفتیم. همان نزدیکی‌های خانه آن‌ها، تکه زمینی وقفی از وزارت فرهنگ گرفته بودیم و خیال داشتیم لانه‌ای بسازیم. راستش اگر او در آن همسایگی نبود آن لانه ساخته نمی‌شد و ما خانه فعلی را نداشتیم. این رفت و آمد، بود و بود تا خانه ما ساخته شد و معاشرت همسایگانه پیش آمد. محل هنوز بیابان بود و خانه‌ها درست از سینه خاک در آمده بود و در چنان بیغوله‌ای آشنایی غنیمتی بود. آن‌هم با نیما… از سال ۱۳۳۲ به بعد- که همسایه او شده بودیم پیرمرد را زیاد می‌دیدم. گاهی هر روز در خانه‌هامان یا در راه. او کیفی بزرگ به دست داشت و به خرید می‌رفت یا برمی‌گشت. سلام و علیکی می‌کردیم و احوال می‌پرسیدیم و من هیچ در این فکر نبودم که بزودی خواهد رسید که او نباشد و تو باشی و بخواهی بنشینی خاطراتی از او گرد بیاوری و بعد کشف بشود که خاطراتی از گذشته خودت گردآورده‌ای…»
اینها بخشی از توصیف جلال آل‌احمد نویسنده نامدار ایران معاصر از نیما یوشیج. دو نویسنده و شاعر، دو دوست و همسایه‌ در شمیران تهران و ساکن در منازلی که امروز یکی به بیغوله تبدیل شده است و دیگری نیز با وجود یال و کوپال نوسازی، شش سال پس از فوت آخرین بازمانده‌اش، هنوز رویی از زندگی به خود ندیده، توگویی خانه‌هایشان هم خوی صاحبانشان را به خود گرفته‌اند. یکی ویران و افسرده و دیگری عصیان‌گر و ناسازگار با محیط.
داستان «خانه نیما» چیست؟
اواخر دی ماه سال جاری بود که معاون میراث فرهنگی استان تهران در خبری اعلام کرد که از دو ماه پیش‌تر و به درخواست مالک فعلی و با حکم دیوان عدالت اداری «خانه نیمه» از شمار آثار ثبتی میراث فرهنگی خارج شده و مالک قصد فروش و تخریب آن را دارد؛ این همان خانه منطقه شمیران تهران است واقع در محله دزاشیب. در کوچه‌ای به اسم رهبری که ساکنان آن می‌گویند پیش از این نام کوچه نیما را بر خود داشته است و البته خانه‌ای در ابتدای پیچ نخست آن که سال‌هاست متروکه است و اهل کوچه در این سال‌ها بیشتر با نام خانه سرهنگ شریف‌نیا می‌شناسندش. سرهنگ شهربانی که در حوالی سال ۱۳۳۴ این خانه را می‌خرد و البته گواهی تاریخ حکایت از خرید این منزل از «عالیه خانم» همسر نیما می‌دهد.
بازماندگان نیما نیز بر این مساله صحه می‌گذارند از جمله منوچهر آشتیانی که می‌گوید شاهد حضور شاعران در این خانه بوده است و البته جمع‌آوری ماترک مکتوب نیما توسط فرزندش برای مهاجرت به آمریکا.

مالک خانه نیما کیست؟
نام سرهنگ شریف‌نیا به‌عنوان مالک این خانه پس از نیما مطرح شده است. از قرار معلوم وی فرزند پیشکار منزل نیما بوده و در نهایت توانسته این منزل را تصاحب کند. پس از مهاجرت شراگیم یوشیج (تنها فرزند نیما) به آمریکا، ورثه چند باری درصدد تخریب و بازسازی این خانه بر می‌آیند که ناکام می‌ماند و در نهایت نیز پس از تخریب دیوارهای خانه توسط مالک وقت برای بازسازی، با پیگیری سیمین دانشور این خانه در زمره آثار ثبت شده در میراث فرهنگی قرار می‌گیرد و از تخریب کامل نجات پیدا می‌کند.
به دنبال این خبر شایعه تخریب این بنا و ساختن بنایی بلند مرتبه در آن قوت می‌گیرد تا جایی که زهره آشتیانی دبیر کمیته فرهنگی شورای شهر تهران در کانال خود در فضای مجازی عنوان کرد که در دومین بازدیدش از این منزل نیز نتوانسته وارد آن شود و نوشت: «به خاطر دارم در شورای شهر چهارم هم که به آن محله رفتم موفق به ورود به خانه نیما یوشیج نشدم چرا که مالکان آنجا نه تنها حاضر به فروش ملک نیستند بلکه مانع تخریب آن نمی‌شوند و اکنون این خانه به مامنی برای زندگی معتادان تبدیل شده است، و این بار نیز نتوانستیم وارد خانه شویم.»
به دنبال طرح این ادعا، واکنش اعضای شورای شهر تهران از جمله احمد مسجد جامعی به این اتفاق که هنوز از سوی مالک تایید نشده بود شروع شد و همه متفق القول از شهرداری تهران خواهان خرید این منزل و حفظ آن به عنوان تنها یادگار نیما در تهران شدند.
ماجرا اما فراتر از این هم رفت. جمعی از نمایندگان مجلس نیز با تذکری که ۴۷ امضا را پای داشت به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی برای ضرورت حفظ این خانه تذکر دادند و خواستار نگهداری آن شدند.
اما اصل ماجرا چه بود و چه کسانی به‌دنبال تخریب خانه نیما بودند؟
مالک: دنبال تخریب نیستیم
حامد سهرابی وکیل ورثه و مالکان فعلی خانه نیما در تهران است. وکیلی که در چند سال گذشته پیگیر پرونده این خانه بوده و تاکید دارد که بر خلاف فضاسازی‌های رسانه‌ای و خبری این روزها، موکلان وی به هیچ روی قصد تخریب این خانه را ندارند.
وی در گفتگو با خبرنگار مهر در این زمینه می‌گوید: ما از سال ۱۳۹۳ برای این خانه اقامه دعوا کردیم. خانه‌ای که تا آن روز میراث فرهنگی تنها آن را ثبت کرده بود بدون هیچ گونه اقدامی برای مرمت و نگاهداری آن. موکلان من از قضا افرادی بسیار فرهنگی هستند. سه معلم، یک پزشک و یک مهندس. تاکید دارند که تابع قانون هستند و اهل خلاف نیستند و بسیار هم فرهنگ دوست به شمار می‌روند. ما برای این خانه استعلام قانونی گرفتیم و کارشناس رسمی دادگستری را برای بررسی آن دعوت کردیم. با تایید این کارشناس این ملک هیچ جنبه ویژه معماری و تاریخی ندارد. یک ملک است با معماری ساده دوران پهلوی دوم و بر همین اساس حکم دادگاه خروج آن از ثبت بوده است.
وی با تاکید بر اینکه ثبت و استعلام دادگستری هیچ نشانی از علی اسفندیاری (نیما یوشیج) به عنوان مالک خانه اعلام نکرده تاکید می‌کند اولا اگر میراث فرهنگی مدعی این مالک است بر اساس ماده دوازده آئین نامه حفظ آثار فرهنگی باید برای حفظ ملک از مالک آن کسب رضایت کند. در کنار آن شورای نگهبان نیز در نظریه فقهی خود درباره قوانین مواریث فرهنگی عنوان کرده است که این قوانین درباره بناهایی که دارای مالک قطعی هستند غیرقابل اجراست. ما هم برپایه همین مستندات خانه را از ثبت خارج کرده‌ایم.
سهرابی در نهایت از برگزاری جلسه‌ای با شهرداری منطقه یک تهران خبر می‌دهد که قرار شده در آن درباره وضعیت این ملک تصمیم گیری شود و تاکید می‌کند: موکلان من افرادی اصیل هستند و حتی پیشنهاد اینکه خانه را مبدل به یک سفره‌خانه سنتی کنند را نپذیرفته‌اند و شأن این خانه را بالاتر از این دانسته‌اند. موکلان من گرچه مایل به فروش ملک هستند اما برای این کار عجله‌ای ندارند و اصلا هم بحث تخریب ملک از سوی آنها مطرح نیست کما اینکه به دلیل تبدیل شدن ملک به محلی برای جمع‌آوری نخاله‌ها و اخیرا محلی برای معتادان، تخریب آن نیز کار بسیار دشوار و پیچیده‌ای است.
شهرداری و دولت در ماراتن پاسخگویی
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پس از دریافت تذکر از نمایندگان مجلس چندان تکاپویی برای ورود به این معضل از خود نشان نداد تا اینکه مهدی قزلی مدیرعامل بنیاد شعر و ادبیات داستانی این وزارتخانه در صفحه شخصی خود در فضای مجازی صحبت از سرکشی خود به این منزل در «ساعاتی پس از نیمه شب روزهای آتی» را داده و عنوان می‌کند اگر شهرداری این ملک را خریداری کند، بنیاد تحت مدیریت وی حاضر است آنجا را مبدل به یک کتابخانه تخصصی برای شعر کند.
در طرف دیگر شهردای منطقه یک تهران نیز که پیش از این در ماجرای خرید و ترمیم منزل جلال آل احمد نیز گرفتار معضل حقوقی درازدامنی میان ورثه قانونی سیمین دانشور شده بود، اعلام کرده که پولی برای خرید این منزل ندارد و البته اجازه تخریب آن را هم نمی‌دهد.
در سوی دیگر اما شاعران و نویسندگان دست به تدارک نامه‌ای خطاب به شهردار تهران برای خرید این منزل شدند. اما این اقدام نیز کم‌حاشیه نبود. از سانسور اسامی برخی از شاعران که این نامه را امضا کردند تا پیشنهاد برزمین مانده یکی از شاعران برای گردآوری پول برای خرید این خانه.
خانه نیما چند؟
خانه نیما با مساحت تقریبی ۲۳۰ متر مربع در دزاشیب تهران واقع شده است. گرچه شش سال پیش از این منزل سیمین دانشور و جلال آل‌احمد در نزدیکی این منزل به قیمت ۵ میلیارد تومان از سوی شهرداری تهران خریداری شد که به نظر می‌رسد زمینی کوچک‌تر از این خانه دارد اما برخی گمانه‌زنی‌ها از قیمت بالغ بر بیست میلیارد تومانی این ملک خبر می‌دهد.
آنطور که این قصه خود روایت می‌کند این خانه با وضعیت فعلی چند سالی دیگر را با همین وضعیت سپری خواهد کرد تا پس از فروکش تب تند نیمادوستی و برگ رو کردن رسانه‌ای برای آن، در خاموشی و فراموشی و صد البته سکوت، کاملا تخریب شده و در نهایت مخروبه آن برای حفظ محیط زیست اجتماعی منطقه، به فروش برسد و برجی رنگین به جای آن سبز شود. فرجامی که بسیاری از مواریث فرهنگی ایران و تهران به خود دیده و خواهد دید.
…و هنوزم قصه بریادست،
وین سخن آویزه ی لب!
«که می افروزد؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل میاندوزد؟»
منبع: بهارنیوز

سخنان محکم در دفاع از زنان

به گزارش  مهر به نقل از دیلی میل، ناتالی پورتمن روز شنبه ۲۰ ژانویه در میان راهپیمایی هزاران زن در شهر لس آنجلس از سرگذشت دلخراش خود صحبت به میان آورد. او گفت که وقتی ۱۳ سالش بود پس از حضور در اولین فیلمش به نام «حرفه ای»، تروریسم جنسی را از طرف هواداران و رسانه ها تجربه کرد.برنده جایزه اسکار نقش اول زن بیان کرد که وقتی در سن ۱۲ سالگی در اولین فیلمش «حرفه ای» در نقش دختری بازی کرد که با یک آدمکش مزدبگیر دوست می شود تا انتقام خانواده اش را بگیرد یک سال پس از آن و هنگامی که فیلم اکران شد خیلی هیجان زده بود که اولین نامه رسیده از طرف هوادارانش را باز کند اما درون نامه مردی بی شرمانه از مساله تجاوز در مورد او صحبت کرده بود.پورتمن در جای دیگری از سخنان خود عنوان کرد: منتقدان فیلم در نقدهایشان از مسایلی جنسی زنان حرف می زدند. من حتی به عنوان یک دختر ۱۳ ساله به سرعت متوجه می شدم که اگر من خودم جنبه های جنسی ام را بیان کنم احساس ناامنی می کنم و اگر مردان بحث و موضوع شان بدن من باشد این شرمندگی بزرگی برای من است.

بازیگر «قوی سیاه» توضیح داد که از آن زمان تا به امروز که ۳۶ ساله است رفتار شخصی و حرفه ای خود را به گونه ای تطبیق داده که از چنین اتفاقاتی اجتناب ورزد حتی از پذیرفتن نقش هایی که صحنه های بوسه دارند نیز دوری می کند. پورتمن در مصاحبه ها هم  بر جنبه «خوره کتاب و جدی بودنش» تاکید کرده است و از این رو بیشتر به عنوان یک شخص «خودنما، محافظه کار، خوره و جدی» در نزد عموم مشهور شده است.او گفت: در سن ۱۳ سالگی پیامی که از جانب فرهنگ عمومی جامعه به من رسید برایم واضح بود، من احساس کردم که به پوشش اندامم و خویشتن‌داری در رفتار و در کارم نیاز دارم، به این دلیل که پیامم را به جهان برسانم که من شایسته احترام و امنیت هستم.پورتمن یکی از چندین زن مشهور حاضر در راهپیمایی زنان شهر لس آنجلس بود که در سالگرد مراسم تحلیف ریاست جمهوری ترامپ برگزار می شد.

یکی دیگر از این زنان اسکارلت جوهانسون بازیگر «گمشده در ترجمه» بود که در این مراسم اکثر سخنان خود را خطاب به جیمز فرانکو پس از آن که این بازیگر به سوءاستفاده جنسی از پنج زن متهم شد، اختصاص داد و گفت که «می خواهم سنجاق سینه ام را برگردانم» که این جمله به سنجاق سینه ای که فرانکو در مراسم گلدن گلوب در روز هفت ژانویه روی سینه زده بود اشاره دارد. جوهانسون خود یکی از بنیانگذاران اصلی جنبش «وقت تمام است» است.بازیگر «انتقام جویان» روز شنبه در راهپیمایی زنان لس آنجلس یک سخنرانی پرقدرت ارایه داد او در این نطق به جیمز فرانکو و ادعای حمایتش از جنبش «وقت تمام است» پرداخت. وی در میان انبوه جمعیت چنین بیان کرد: چگونه یک شخص در انظار عمومی از سازمانی که از قربانیان جنسی حمایت می کند دفاع کرده اما در زندگی شخصی اش به افرادی که قدرت کافی ندارند چشم طمع دارد.جوهانسون مستقیما نام فرانکو را در پشت میکروفون اعلام نکرد اما یکی از نمایندگانش به لس آنجلس تایمز اعلام کرد که منظور او دقیقا همان بازیگر فیلم «هنرمند فاجعه» بود.
منبع: بهارنیوز

سلبریتی‌ها و «آنجلینا جولی»

بسیاری او را به خاطر فعالیت های بشردوستانه اش در مناطق جنگ زده و تصمیمش برای به فرزند خواندگی پذیرفتن ۳ کودک از کشورهای در حال توسعه یک قدیسه می دانند. برخی دیگر نیز او را قهرمان مسایل مربوط به سلامتی زنان می دانند زیرا به طور مبسوط در مورد تصمیم خود مبنی بر انجام جراحی پیشگیرانه برای کاهش خطر ابتلا به سرطان سینه نوشته است.او و همسر سابقش برد پیت یکی از بانفوذ ترین و دوست داشتنی ترین زوج های هالیوودی بودند. اما اگر چه میلیون ها نفر این سلبریتی دوست داشتنی را می ستایند اما همه عاشق او نیستند. در ادامه مطلب به سلبریتی هایی اشاره خواهیم کرد که به هیچ عنوان در زمره طرفداران آنجلینا جولی قرار نمی گیرند.

 

۱- جنیفر آنیستون

 

جنیفر آنیستون زمانی که فیلم برداری فیلم «آقا و خانم اسمیت» در حال انجام بود، هنوز همسر قانونی برد پیت محسوب می شد. این همان فیلمی بود که در سال ۲۰۰۵ باعث به وجود آمدن عبارت برانجلینا شد و خیلی زود مشخص گردید که برد پیت و آنجلینا جولی به هم نزدیک شده اند.. تیم آنیستون در برابر تیم جولی بسیار جنجالی شد و حتی تی شرت هایی با طرح هایی از رویارویی این دو به بازار عرضه شد. وقتی که آنجلینا علناً اعلام کرد که برای همکاری با برد پیت عجله دارد آنیستون سخنان او را تقبیح کرد و بعد از مدتی اعلام کرد که این دو از اعتماد او سوء استفاده کرده و با هم وارد رابطه شده اند. وی گفت که در همان ابتدا رسانه ها در مورد رابطه این دو خبرسازی کرده بودند اما آنیستون به این حواشی توجهی نداشته بود. آنیستون زمانی متوجه ماجرا شد که دیگر خیلی دیر شده بود.

 

۲- چلسی هندلر

 


چلسی هندلر در یک برنامه زنده تلویزیونی آنجلینا جولی را «شیطان» نامید. اگر چه هندلر همواره به خاطر زبان تند و سخنان تمسخرآمیزش شناخته می شود اما وقتی جولی را شیطان نامید به آن اعتقاد داشت. وی ادعا کرد که سخنانش در مورد جولی هیچ ربطی به ظلمی که وی در حق آنیستون کرده ندارد:” هیچ ارتباطی با جنیفر ندارد. به عنوان یک زن وقتی یک دختر شیطان صفت وارد حریم خصوصی شما می شود متوجه می شوم. من از آنجلینا جولی متنفرم”. او جولی را یک «خانمانسوز» نامید و صفات دیگری نیز در وصف او به کار برد که قابل نقل نیستند. وی گفته که به هیچ عنوان نمی تواند با جولی رابطه ای دوستانه داشته باشد.


۳- اسکات رودین

 

اسکات رودین یکی از تهیه کنندگان هالیوودی است که شاید کمتر کسی او را با اسم بشناسد اما در پروژه های مشهوری به عنوان تهیه کننده حضور داشته است. در سال ۲۰۱۴ که هک ایمیل های شرکت سونی خبرساز شد، انتقاد شدید او از جولی که البته قرار نبود کسی از آن خبردار شود در معرض دید عموم مردم جهان قرار گرفت. وی ادعا کرده است که جولی قصد داشته دیوید فینچر را به کارگردانی فیلم «کلئوپاترا» که خود می خواست تهیه کنندگی و نقش اول آن را در اختیار داشته باشد ترغیب نماید در حالی که در آن زمان فینچر قصد داشت روی پروژه زندگینامه ای استیو جابز به تهیه کنندگی رودین کار کند.در این ایمیل جنجالی رودین به ایمی پاسکال، رییس استودیو سونی در آن زمان چنین گفته است:” من حرفه ام را به خاطر یک دختر لوس بی هنر که ۱۸ ماه است به این رویه خود ادامه می دهد تا یک فیلم را کارگردانی کند خراب نمی کنم. من هیچ میلی به ساختن فیلم با او و هر کسی که او هدایتش را برعهده داشته باشد و ما هیچ قدرتی روی او نداشته باشیم ندارم”.

 

۴- بیلی باب تورنتون

 

رابطه ی عاشقانه و ازدواج جولی و بیلی باب تورنتون نمونه زیاده روی عاشقانه در ملاء عام بود. آن ها قوطی های کوچکی به گردن انداخته بودند که خون طرف مقابل در آن قرار داشت و جولی نیز عبارت «بیلی باب» را روی دست خود خالکوبی کرده بود. اما تجربه آن دوران چیزی نیست که تورنتون با خوشحالی و لبخند آن را به یاد بیاورد. وی در این باره در مصاحبه ای چنین گفته است:” زمان عجیب و غریبی بود. هیچ وقت از آن خوشم نمی آمد”. تورنتون در مورد زمانی بین سال های ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۳ صحبت می کرد و نه خود جولی. اما بعدها جولی مقدمه کتاب زندگینامه بیلی باب تورنتون را برای او نوشت که می تواند بدین معنا باشد که تورنتون با گذشته خود آشتی کرده است.

 

۵- لارا درن

 

لارا درن اظهارنظر زیادی در مورد دیدگاهش نسبت به آنجلینا جولی نکرده است اما به نظر می رسد که نیازی به این کار نبوده است. دیرزمانی لارا درن و تورنتون با هم نامزد بودند که درن بازی در یک فیلم را پذیرفت، ناگهان وقتی برگشت دید که نامزدش عاشق جولی شده است، درست مانند همان کاری که برد پیت با جنیفر آنیستون کرد. وی در مصاحبه با ای بی سی نیوز در این مورد چنین گفته است:” من خانه را برای بازی در یک فیلم ترک کردم و وقتی که من بیرون از خانه بودم نامزد من ازدواج کرده بود و دیگر هیچگاه خبری از او نشنیدم”.


۶- امل کلونی

 

 

برد پیت رابطه دوستانه ای با جورج کلونی دارد. این دو بسیار خوش چهره، شیک پوش، ثروتمند و با استعداد هستند اما نباید انتظار داشت که آن ها رفت و آمد خانوادگی داشته باشند زیرا مشخص شده که امل کلونی به شدت از آنجلینا جولی بیزار است. گفته می شود که جولی علیرغم دعوت شدن به حضور در مراسم عروسی جورج و امل کلونی در آن شرکت نکرد زیرا با دیدگاه های سیاسی عروس موافق نبود. امل کلونی یک فعال مدنی، نویسنده و حقوقدان متخصص در حوزه حقوق بشر و قوانین بین الملل است. او وکالت جولین آسانژ، موسس ویکی لیکس که در منتشر کردن ایمیل های رودین در مورد آنجلینا جولی دست داشت را بر عهده گرفته بود به همین دلیل جولی دل خوشی از همسر کلونی نداشته و ندارد.


۷- جان وویت

 

آنجلینا جولی در طول زندگی خود رابطه ی متلاطمی با پدر معروف خود جان وویت داشته است. وی اسم خانوادگی پدرش را استفاده نکرده و بارها گفته که خیانت او به مادرش باعث شده که هم او و هم مادرش به شدت آسیب ببینند. جولی در این باره چنین گفته است:” داشتن رابطه صمیمانه با یک مرد متاهل زمانی که پدر خودم به مادرم خیانت کرد چیزی نیست که بتوانم آن را نادیده بگیرم”. این عبارات انسان را دچار سردرگمی می کند زمانی که ببینید وی درست همین کار را با جنیفر آنیستون کرد. جولی و پدرش در فیلم «تام ریدر» در سال ۲۰۰۱ همبازی بودند اما رابطه این دو از آن زمان سردتر از قبل نیز شده است. وویت ادعا کرد که دخترش به روان درمانی نیاز دارد.وی در مصاحبه ای در این مورد چنین گفت:” من در طی این ده سال هیچ گاه در مورد مشکلات روانی که وی همواره در رسانه ها به آن اشاره کرده است صحبت نکرده ام اما در پشت صحنه به طرق مختلف برای حل این مشکل اقدام کرده ام”. اگر چه این دو به مدت بیش از یک دهه با هم صحبت نمی کردند اما در سال ۲۰۱۱ بالاخره با هم آشتی کردند و وویت به صف تحسین کنندگان جولی پیوسته است. وی در مصاحبه ای در سال ۲۰۱۳ درباره دخترش چنین گفت:” عشق و تحسین من نسبت به دخترم را نمی توانم در قالب کلمات بیان کنم”.
منبع: بهارنیوز

بودن یا نبودن مسئله این است

شهنام شفیعی- روزنامه بهار
ارزش واقعی جمله معروف شکسپیر که بارها حتا به طنز شنیده ایم، در مورد ایران عزیز، امروز هویداست؛ سرزمینی که با روزمره گی- می‌توانید بخوانید بی خردی- ساکنانش به مرز نابودی و ویرانی کامل رسیده و برغم اخبار ناگواری که آینده هولناک نه چندان دور آن را به تصویر می‌کشند، همچنان بر طبل سودجویی و بهره کشی بیمارگونه اصرار می‌ورزد.

آثار خشکسالی همین امروز در دشت نیشابور قابل مشاهده است؛ کافی است به جنوب شهرستان (پیرامون منطقه بزق و استایش) بروید تا درختان سوخته و خشکیده بادام را در مقیاسی وسیع ببینید. جنگلی از بادام‌های کهنسال گاه چندصدساله که از نظر مقاومت به کم آبی جزو درختان شاخص ایران بوده و جنگلهای بنه و بادام وحشی از دیدگاه جنگل شناسی کاملا بومی و سازگار با اقلیم نیمه خشک نیشابور محسوب می‌گردد.وقتی این تناور دیرزی کوهپایه‌ای می‌خشکد، از نظر یک متخصص اقلیم شناس تنها یک معنی بیشتر ندارد؛ « افت شدید سفره‌های آب زیرزمینی و آغاز پدیده بیابان زایی».

 ادامه چنین وضعی از پیش معلوم است، پس چرا هیچکس کاری نمی‌کند؟ نه مردم، نه مسئولین؛ تاکید می‌کنم، هیچکس. بقول کردوانی کویرشناس؛ «آب نیست، نمی‌فهمید»  این موضوع بدیهی‌تر از آنست که احتیاج به سمینار و همایش و. . . داشته باشد. پرواضح است که صحبت از خودکفایی و اشتغال و…  در شرایط نابودی سرزمین، حکایت مریض بدحالی است که به فکر تغییر مبلمان و آرایش مو و غیره است. بر سر شاخ نشستن و بن بریدن! راستی چرا بیابانگردان نیمه وحشی عصر آهن و یا روستائیان مصیبت زده نیشابوری در دوره مغول، به حفظ منابع حیاتی و عواقب خشکسالی واقف بودند، ولی فرزندان باسواد و بظاهر متعهد ایشان در سده ۲۱ چنین شتابان، آب را تا آخرین قطره مصرف می‌کنند؟

به نظر می‌رسد نخست باید جلو خشکیدن چشمه‌ها و کاهش سطح آب‌های زیرزمینی را گرفت و همزمان با طرح پرسش هایی از این دست به ریشه یابی رفتار غیرمسئولانه زیست‌مندان این آب و خاک پرداخت.در واقع کشف رمز توسعه پایدار که در چند دهه گذشته تنها واژه‌ای برای توجیه طرح‌های عمرانی و دراختیار گرفتن بودجه‌های کلان از مجلس و سازمان برنامه و بودجه بوده است، امروز ضرورتی انکارناپذیر و نیازمند نگاهی همه‌جانبه در فرآیند اجرا به‌حساب می‌آید.
****
 نویسندگانی که تمایل دارند آثارشان در  ستون_سبز روزنامه بهار منتشر شود، لطفاً محتواهای خویش را در ۸۰۰ کلمه به رایانامه زیر ارسال نمایند:
Mohitzist-bahar@googlegroups. com
 
منبع: بهارنیوز

سانسور به در و دیوار رسیده است

روزنامه بهار: خانه نیما یوشیج که به ادعای بسیاری از بزرگان ادبی ما، نقطه آغاز و محفل روشنفکری و تاریخی معاصر بوده است و با اینکه در فهرست ثبت آثار ملی قرار داشت، به دلیل اعتراضات وراث آن از ثبت ملی خارج شد که این حکم از سوی نویسندگان و فعالان فرهنگی مورد اعتراض قرار گرفت.در حالی که فعالان ادبی نسبت به این حکم و وضعیت نامعلوم خانه نیما اظهار نگرانی می‌کنند، دارنده سند خانه نیما از تبدیل این خانه تاریخی به سفره خانه وعده داده است.آن هم خانه‌ای که حافظه‌ای از تاریخ ادبی ما را در خود دارد و مبدا آغاز شعر نو بوده است تا تاسف بر این حکم افزون تر شود.در کشاکش این وقایع و بلاتکلیفی این اثر مهم ملی با یوسف انصاری، منتقد ادبی گفت‌وگو کرده‌ایم که در ادامه آن را می‌خوانید.
***
 همان طور که در جریان هستید، خانه نیما یوشیج از ثبت آثار ملی به دلیل اختلاف وراث بیرون آمده است.درباره وضعیت نامعلومی که این خانه مهم که پایگاه ادبی معاصر ما محسوب می‌شود، چه دیدگاهی دارید؟
مسئله به نظر من خیلی ساده است، در کشوری که خود شخص نیما ارج و قرب ندارد و به قول براهنی افرادی بودند که اجازه نمی‌دادند شعر نیما به دانشگاه و کتاب‌های درسی وارد شود، در نتیجه هیچ انتظاری نداریم که خانه نیما را هم به عنوان یک نماد حفظ کنند.به همین دلیل هم اصلا دور از ذهن نبود که خانه نیما را بخواهند تخریب کنند همان طور که الان خانه هدایت هم همین اتفاق برایش افتاده است یعنی با اینکه تخریب‌اش نکردند ولی به دلیل عدم رسیدگی و تجمع آشغال در آن، به نوعی تخریب شده است.همین بلا را بر سر خانه نیما هم آورده‌اند.

 به نظرتان چرا لازم است خانه نیما یوشیج حفظ شود؟ آیا مسئولان امر متوجه اهمیت این خانه تاریخی نیستند؟
یک نسلی از روشنفکران به خانه نیما رفت و آمد داشتند، از شهریار بگیریم تا شاعرانی که شعر نو می‌گفتند.بسیاری در آن خانه رفت و آمد می‌کردند و با از بین بردن آن خانه، به نوعی همان نشانه‌های جریان روشنفکری از بین خواهد رفت و من فکر نمی‌کنم که فقط خانه نیما از بین می‌رود که به این ترتیب یکی از نمادهای روشنفکری پاک می‌شود و این رویکرد، ادامه همان سانسور گسترده‌ای است که حکومت همیشه داشته و خواهد داشت.همچنین فکر نمی‌کنم که حرف‌های ما هم تاثیری روی نتیجه کار بگذارد البته شاید به خاطر حرف‌هایی که ما می‌گوییم آن را تخریب نکنند ولی آن را در یک شرایطی مثل خانه هدایت نگه می‌دارند که خانه خود به خود تخریب شود.نگاه کنید شعر به چه وضع فلاکت باری رسیده است، چه در دوران اصلاحات و چه در دوره‌های دیگر که دیگران سر کار بودند، در نهایت سر نمادهای شعر هم این بلاها را می‌آورند.

 برخی از هنرمندان طی نامه‌ای از شهرداری خواسته‌اند که توضیح مشخصی درباره خروج این خانه از ثبت ملی بدهد.به نظرتان وقتی بحث وراث در میان است، این طور اقدامات می‌تواند موثر باشد؟
چرا جواب ندهد؟ اگر این اقدامات گسترده باشد و طیف وسیعی واکنش نشان بدهند، موثر است.به نظر من می‌شود تمام شاعران و نویسنده‌ها جمع شوند و شکایت کنند یا حداقل یک وکیل بگیرند چون این اتفاق اگر در هر کشور دیگری که بود یک جنایت محسوب می‌شد.در واقع وقتی شما حافظه ادبی یک ملتی را پاک می‌کنید غیر از جنایتی نیست. الان هم نسلی‌های ما و کسانی پیشتر  هم این کار شده که هستند این کار را می‌کنند. من این برخورد را ادامه همان روند سانسور می‌دانم و فکر می‌کنم که کار عملی با بیانیه دادن و اعتراض کردن به جایی نمی‌رسد.متاسفانه هر انجمن صنفی هم که داریم، واقعیت‌اش انجمن صنفی هم نیستند.کانون نویسندگان پیگیر این قضیه است ولی به کانون نویسندگان اجازه فعالیت نمی‌دهند و نمی‌تواند کار حقوقی انجام بدهد. انجمن‌های صنفی دیگر هم که اصلا آنقدر محافظه کار هستند که جلو نمی‌آیند.کار عملی این است که یک طیفی از شاعران و نویسندگان جمع شوند و یک شکایت دست جمعی به شهرداری تنظیم کنند.ما به این شورای شهر رای داده‌ایم که شاهد این اتفاق‌ها نباشیم ولی الان ما شاهد همان اتفاقاتی هستیم که در دوره اصول گراها می‌افتاد و در دوره اصلاح طلب‌ها هم دارد می‌افتد.این وضعیت خیلی فاجعه است.

پیشتر اعتراض می‌شد که شهردار و تیم حاضر در شهرداری همراستا با فعالیت‌های فرهنگی نیست اما ادامه آن وضعیت در این دوره هم تامل برانگیز است.
خیلی از این بودجه‌هایی که شهرداری به حسینیه‌ها، مساجد و جاهای دیگر می‌دهد را شامل امور فرهنگی می‌دانند و از این منظر نیما یک شاعر ضد فرهنگ بوده است. ضد فرهنگ از این بابت که چیزهایی که نوشته و افکاری که داشته، ضد فرهنگ مسلط بوده است. در مقابل شهرداری در همه دوره‌ها حافظ فرهنگ مسلط بوده است و شما هیچ گاه بنری درباره نیما ندیده‌اید که در سطح شهر باشد و هیچگونه مجسمه‌ای از نیما در سطح شهر ندیده اید. ما از قالیباف هیچ انتظاری نداشتیم کما اینکه خیلی تفاوت چندانی بین قالیباف و شهردار فعلی نمی‌بینم. فقط می‌دانم که قالیباف به این مسائل توجه نمی‌کرد  ولی شورای شهر جدید و شهردار فعلی که اصلاح‌طلب به نظر می‌رسند، در اولین اقدام اصلاحی‌شان قصد دارند خانه نیما را تخریب کنند! اگر اصلاح‌طلبی این است خب ما اصلا حرفی نداریم.به نظرم در اقدام اولیه لازم است یک تعداد زیادی از نویسندگان و فعالان فرهنگی شکایت دسته جمعی از شهردار تهران تنظیم کنند.

 ظاهرا وراث اظهار کرده‌اند که سند مشخصی به نام نیما یوشیج وجود ندارد و در نتیجه دادگاه هم به دلیل اختلاف بین وراث رای به خروج این خانه از ثبت ملی داده است.آیا اساسا راه حلی برای این چنین مشکلات قانونی وجود دارد؟
چرا وجود ندارد؟ همین بودجه‌هایی که شهرداری برای مداح‌ها و خیلی امور فرهنگی دیگر خرج می‌کند و اخیرا هم اعلام شد که چندین میلیارد پول از شهرداری معلوم نیست کجا رفته و صرف چه مواردی شده است، می‌توانست بخشی از آن برای خرید و حفظ خانه نیما هزینه شود و رضایت کسانی که سند آن خانه به نام شان است، تامین شود.اینکه یک دلالی بیاید و بگوید این ملک به اسم من است وشهرداری هم کوتاه بیاید که درست نیست و فکر نکنید که این نوع هزینه‌ها برای ارگانی مثل شهرداری ممکن نیست، این سازمان متاسفانه آنقدر خرج و مخارج دارد که اصلا معلوم نیست که کجا می‌رود.شما اگر الان بخواهید یک تابلو سر در مغازه‌تان بزنید هزارتا مراحل قانونی را باید طی کنید و باید یک پول هنگفتی خرج کنید تا بتوانید این تابلو را بزنید.چطور شهرداری در این مورد نمی‌تواند کاری انجام بدهد! نمی‌خواهند کاری انجام بدهند.یعنی شهرداری در مقابل چند تا دلال کم آورده است؟ من فکر می‌کنم که اینها همه بهانه است.رفته رفته روند سانسور از آدم‌ها به درو دیوار هم رسیده و این هم فکر شده است و این جور نیست که مثلا شهرداری در یک مخمصه‌ای گیر کرده باشد.یک دوره‌ای اگر یادتان باشد مجسمه‌ها گم می‌شدند، این حرکت آنقدر جادویی نبود که کسی نداند چه اتفاقی افتاده است.ما هم می‌توانیم حدس بزنیم که چه اتفاقی دارد می‌افتد! همان طور که کافه نادری و خانه صادق هدایت را به زباله دانی تبدیل کردند.پیش از این همین اتفاق برای کافه نادری مطرح شد.مکانی که حافظه ادبی ما را در خود حفظ کرده است.برای شخص من در و دیوار و آن ملک مهم نیست، مهم این است که وقتی سانسور نهادینه شود، از آدم‌ها به در و دیوار هم سرایت می‌کند.اول حذف بخش‌هایی از آثار و بعد خانه هدایت، کافه نادری و حالا هم خانه نیما.کم کم دور می‌شویم و می‌بینیم که در یک شهر بی‌حافظه داریم زندگی می‌کنیم.به نظر می‌رسد که این فکر شده و در حال اتفاق افتادن است.

 در کنار سانسوری که به آن اشاره دارید، یک نگاه جمعی هم در بین همه مردم به وجود آمده است و آن این است که به جان داشته‌های مان افتاده‌ایم و از آنها برای رسیدن به مدرنیته می‌گذریم.ما نسبت به آثار ملی، داشته‌های فرهنگی و ظواهر تاریخی مان بی‌توجه هستیم و آرشیو کردن و نگهداری از اسناد تاریخی برای مان بی‌اهمیت شده است.به نظر می‌رسد که ما به سمت مدرن شدن بدون تاریخ رفته ایم.این طور نیست؟
بله این نقد را هم می‌شود داشت.من به واسطه شغلی که دارم، گاهی با این وضعیت مواجه می‌شوم که مثلا تمام اسناد و مدارک سیمین دانشور از دست خط‌ها تا کتاب‌های شخصی‌اش سر از کتاب فروشی‌ها درمی آورد یعنی دلال می‌خرد و به کتاب فروشی می‌فروشد یا می‌بینم آن شخصی که این مدارک به او ارث رسیده و کتابخانه و اسناد سیمین دانشور را کاغذ پاره می‌بیند، چه باید کرد؟ حکومت‌ها می‌توانند در جهان بینی مردم شان تاثیر یگذارند و برعکس هم می‌تواند باشد یعنی جهان بینی مردم تاثیر می‌گذارد روی حکومت ها.وقتی حکومت‌ها هیچ ارزشی برای این نوع اسناد تاریخی قائل نیستند خب مردم هم هیچ ارزشی برای این چیزها قائل نیستند.سانسور فقط این نیست که که وزارت ارشادی وجود داشته باشد و خیلی نهادینه سانسور کند، خود اینکه ما خودمان خیلی چیزها را پخش می‌کنیم این هم سانسور است.سانسور ابعاد مختلف دارد، سانسور حکومتی، سانسور مردمی.آن برج و خانه چند طبقه از نظر عوام ارزش‌اش خیلی بیشتر از خانه نیما است ولی برای ملتی که ادعا می‌کند قرن‌ها ادبیات داشته و فرهنگ و ادبیات‌اش را صادر کرده است، این وضعیت اسفناک است.بدبختی است که هیچ نگرانی در مورد این نداشته باشیم که این تصاویر دارد پاک می‌شود! متاسفانه ما حساسیت‌مان را نسبت به مسائل مهم و فرهنگی از دست داده‌ایم.
منبع: بهارنیوز

درست ننویسید!/طنز

طیبه رسول‌زاده
امروز تصمیم داریم تفکرات مشعشمان را بر روی اوراق نانوشته بنویسیم تا تسلطمان را بر زبان فارسی بیازمائیم. آن‌قدر سر یکی دوتا غلط املایی با ما شوخی کرده‌اند که خودمان هم باورمان شده که حتما یک اشکالی هست. بالاخره ما سال‌های طویلی است که ریاست فرهنگستان لسان و ادب فارسی را بر عهده داریم. کلی کتاب درسی برای دبیرستانی‌ها نوشته‌ایم. البته خودمان دبستان را جهشی خوانده‌ایم. برای همین کمی پایه‌مان ضعیف است.

با این همه من از عزیزان مستغرق در توییتر سپاسگذارم که اشتباهاتم را گوشذد کردند. ولی یکی دوتا غلط املایی نمک زبان فارسی است. تازه نمی‌دانم چه کسی ما را ابوالمشاغل نامیده. این اصلا درست نیست. بهتر است به جای واژه عربی و نامانوس ابوالمشاغل بگوییم پدر کارهای سخت. حبذا از این معادل سازی. همین را باید برای استاد ولایتی هم سند کنم. البته الان دولت بودجه‌یمان را تقلیل داده. کلمه‌ای صد هزار تومن بیشتر برایمان سود ندارد. نمی ارزد واژه جدید تولید کنیم. چندتا کلمه تولیدی برای کتاب زیست داشته‌ایم که خیلی از جانب بزرگان استقبال شد. حتی معادل‌سازی‌ها را در کانال دکتر سمیعی هم گذاشته بودند. ولی این کار از این جیب به آن جیب کردن است.

این دولت مستعجل نمی فهمد ما هم خرج داریم. دخترم آن ور آب‌ها در یک خانواده شهیدپرور دارد بر علیه استکبار مبارزه می‌کند و زبان فارسی را نشر و گسترش می‌دهد. مبارزه هم خرج دارد مگر شوهر بیچاره‌اش چقدر می‌تواند دست خالی بر علیه خودشان بجنگد؟ دلار هم که گران شده. از بداقبالیمان یارانه‌مان را هم قطع کرده اند. دست نوشته‌هایمان را کسی نمی‌خواند ولی ما خیلی دولت پاک دست را دوست داشتیم. آن دوره هنوز نرم افزار رئیس‌جمهور را داشتیم. با این که کار با آن‌ را بلد نبودیم ولی گاهی بچه‌ها رویش اپلیکیشن‌های مورد نیازشان را نصب می‌کردند.

البته یک مدت است او هم از اصول گرایی جدا شده و به تنظیمات کارخانه برگشته. شاید هم بدافزار بوده ما با نرم افزار اشتباهش گرفتیم. کاش حداقل در مجلس رای می‌آوردم. حقوق نمایندگان زیاد نیست. ولی بالاخره جوی آبی بود که جاری می‌شد در زندگی‌مان. البته ریاست مجلس دردسرهایی هم داشت. لاریجانی با این که نایب رئیس بود خیلی اجازه نمی‌داد روی صندلی خودمان بنشینیم. ما هم که عصاره فضائل ملت، رویمان نمی‌شد چیزی بگوییم. ناراحت می‌شدیم. حالمان بد می‌شد. می‌رفتیم خانه، خانم چایی و نباتمان می‌داد بهتر می‌شدیم. بعد جرات پیدا می‌کردیم و می‌آمدیم صندلی ریاستمان را پس می‌گرفتیم. یک وقت‌هایی هم که بیکار بودیم وظیفه خطیر وساطت برای وزرای دولت قبلی را به عهده داشتیم.

دیروز با رایانک مالشی‌ام با یکی از نوه‌ها صحبت می‌کردم. پرسید: باباجان شما چه کاره‌اید؟ گفتم: من پدرِ زنِ پدر تو هستم. گفت: نه منظورم این است که شغلتان چیست؟ گفتم: پدر کارهای سخت ایران. گفت مگر این لقب دکتر ولایتی نیست؟ خواستم نصیحتش کنم، گفتم: آدم در زندگی خصوصی دیگران دخالت نمی کند عزیزم. اگر می‌خواستم جواب سوالاتش را در این باره بدهم همه حجم اینترنتم تمام می‌شد. بعد تا بچه‌ها بیایند برایم حجم بخرند نمی‌توانستم بروم توییتر. در «رای مفعولی» مشکلاتی پیدا کرده‌ام. گفتم از توییتری‌ها بپرسم درستش چیست؟ یک مدت است فیلترشکنم هم خوب کار نمی‌کند. این هم یکی دیگر از دلایل غیرقابل انکار ضعف این دولت است. اگر گردش آزاد اطلاعات را از دولت نهم و دهم می‌آموختند من مجبور نبودم چند ساعت در روز را پای اینترنت هدر بدهم. کلی کار مهمتر دارم. ما که بیکار نیستیم.  امروز خانم می‌گفت بیایید یکبار دیگر یک‌سفر برویم لندن. می‌توانیم از فروشگاه‌هایی که آف خورده لباس بخریم اینجا بفروشیم. کمک خرجمان است. فکر خوبی است. حداقل جلوی خانواده دیگر شرمنده نمی‌شویم. سعدی علیه الرحمه می‌فرماید:
من به یک کوه پر از درد شباهت دارم
از دل خسته خود قصد عیادت دارم
منبع: بهارنیوز

مراسم جوایز انجمن بازیگران آمریکا

فیلم «سه بیلبورد خارج از میزوری، اِبینگ» جایزه اصلی یعنی بهترین تیم بازیگری را از آن خود کرد و در بخش تلویزیونی نیز «این ما هستیم» شگفتی‌ساز شد و با شکست ‌دادن «قصه ندیمه» جایزه بهترین تیم بازیگری سریال درام را به خود اختصاص داد و سریال «ویپ» نیز برنده بهترین تیم بازیگری سریال کمدی نام گرفت.اسامی برندگان بیست‌وچهارمین دوره جوایز سینمایی انجمن بازیگران آمریکا (SAG) به شرح زیر است:بهترین تیم بازیگری در یک فیلم سینمایی: «سه بیلبورد خارج از میزوری، اِبینگ»بهترین بازیگر نقش اصلی زن: «فرانس مک‌دورماند» برای فیلم «سه بیلبورد خارج از میزوری، اِبینگ»بهترین بازیگر نقش اصلی مرد: «گری اُلدمن» برای فیلم «تاریک‌ترین ساعت»بهترین بازیگر نقش مکمل زن: «الیسون جنی» برای فیلم «من، تونیا»بهترین بازیگر مرد نقش مکمل: «سم راکول» برای فیلم «سه بیلبورد خارج از میزوری، اِبینگ»بهترین تیم باریگری در یک سریال درام: «این ما هستیم»بهترین بازیگر زن سریال درام:  «کلر فوی» برای «ملکه الیزابت دوم»بهترین بازیگر مرد سریال درام: «استرلینگ کی‌براون» برای «این ما هستیم»بهترین تیم بازیگری سریال کمدی: «ویپ»بهترین بازیگر زن سریال کمدی: «جولیا لوئیس-دریفیوس» برای «ویپ»بهترین بازیگر مرد سریال کمدی: «ویلیام اچ.میسی» برای «بی‌شرم»بهترین بازیگر زن در یک مینی سریال یا فیلم تلویزیونی: «نیکل کیدمن» برای «دروغ‌های کوچک بزرگ»بهترین بازیگر مرد در یک مینی سریال یا فیلم تلویزیونی: «الکساندر اسکارسگارد» برای «دروغ‌های کوچک بزرگ».جایزه انجمن بازیگران فیلم (Screen Actors Guild Award) تقدیری است که انجمن بازیگران فیلم از از اجراهای برجسته اعضای خود به عمل می‌آورد. تندیسی که این مراسم اهدا می‌کند به شکل مردی است که دو صورتک کمدی، و تراژدی را در دست دارد.


 
منبع: بهارنیوز

فرانسه چگونه ۸۹ میلیون گردشگر جذب می‌کند؟

در سال گذشته میلادی آلمانی‌ها با ۱۳ درصد، بیشترین سهم را در میان گردشگران خارجی ورودی به فرانسه داشتند.

کشور فرانسه در سال ۲۰۱۷ نیز توانست با جذب ۸۹ میلیون گردشگر، جایگاه خود را در رتبه نخست پربازدیدترین کشورهای جهان حفظ کند.

به گزارش ایسنا به نقل از لوکال، شمار گردشگران بین‌المللی که در سال ۲۰۱۷ وارد خاک فرانسه شدند، پس از دو سال رکودی که به سبب حملات تروریستی سه سال پیش تجربه کرد با هشت درصد رشد نسبت به ۲۰۱۶ همراه بوده است، اما این کشور اروپایی چگونه سالانه ۱.۵ برابر جمعیت خود توریست جذب می‌کند؟

پاریس، پایتخت فرانسه بدون شک جذاب‌ترین مقصد گردشگری این کشور برای گردشگران خارجی است که به تنهایی سالانه از ۳۰ میلیون گردشگر میزبانی می‌کند، که این میزان گردشگر در میان سایر شهرهای جهان بی‌نظیر است.

تصویر رومانیک این شهر، معماری شگفت‌انگیز، موزه لوور، برج ایفل و کافه‌های معروف از مهمترین جاذبه‌های پاریس هستند؛ البته نباید دیزنی‌لند پاریس را فراموش کرد که به تنهایی سالانه ۱۵ میلیون گردشگر را جذب می‌کند تا مهمترین جاذبه توریستی کل اروپا باشد.

بسیاری از فرانسوی‌ها هم به جای سفر به کشورهای دیگر ترجیح می‌دهند در خود فرانسه سفر کنند چرا که این کشور همه چیز از جمله سواحل زیبای شنی، کوه‌های پوشیده از برف و همچنین حومه بسیار وسیعی برای میزانی از توریست‌ها دارد. در واقع هر شهر فرانسه ویژگی‌های منحصر به فرد خود را دارد که این امر برای گردشگران داخلی و خارجی بسیار جذاب است، از پاریس گرفته تا لیون و مارسی و … .

فرانسه برای انواع توریست‌های خارجی چیزی برای عرضه دارد؛ به عنوان مثال آلمانی‌ها برای استفاده و لذت بردن از سواحل می‌آیند، بریتانیایی‌ها عاشق حومه و ییلاقات فرانسه هستند و آمریکایی‌ها نیز بیشتر مجذوب خانه‌های تاریخی و فرهنگ فرانسه هستند.

در سال گذشته میلادی آلمانی‌ها با ۱۳ درصد، بیشترین سهم را در میان گردشگران خارجی ورودی به فرانسه داشتند اما همه این گردشگران تنها برای بازدید از فرانسه به این کشور سفر نمی‌کنند. موقعیت جغرافیایی فرانسه به گونه‌ای است که بسیاری از افراد برای رسیدن به مقاصدشان باید از این سرزمین عبور کنند. بین ۱۵ تا ۲۰ میلیون نفر از شمار گردشگران سالانه فرانسه کسانی هستند که در مسیرشان به سمت ایتالیا و اسپانیا از این کشور نیز دیدن می‌کنند.

حدود ۸۰ درصد از کشور فرانسه را مناطق غیرشهری و حومه‌شهر تشکیل می‌دهد که جدا از پاریس، این بخش‌ها محبوب‌ترین مناطق نزد توریست‌های داخلی و خارجی هستد که از آن جمله می‌توان به دره لویر یکی از زیباترین مناطق فرانسه اشاره کرد. دره لویر بزرگترین منطقه در فرانسه است که تاکنون در لیست میراث جهانی یونسکو قرار گرفته است.

غذاها، فرهنگ و تاریخ فرانسه نیز از جمله دیگر جاذبه‌هایی است که سالانه میلیون‌ها نفر را به فرانسه می‌کشاند.


منبع: عصرایران

طرح چند پرسش درباره جشنواره موسیقی فجر

در اول برگزاری هر جشنواره ای پیام های مدیران اعم از وزیر، معاون، مدیر و رییس جشنواره با محتوای نویدبخش شروع یک جریان عظیم و پر از موفقیت را می دهد، اما چرا همین نوشته ها و جملات ارزشمند و پرمحتو به مرحله عمل نمی رسند ؟

سی و سومین جشنواره موسیقی فجر در حالی به پایان رسید که خالی از حاشیه نبود و انتظار می رود رییس این رویداد هنری توضیحاتی دقیق و روشن درباره این مسایل ارایه دهد.

به گزارش مهر، تا ساعتی دیگر با برگزاری مراسم اختتامیه سی و سومین جشنواره موسیقی فجر در تالار وحدت تهران و اجرای چند برنامه موسیقایی، سخنرانی، اهدای جوایز برگزیدگان جایزه باربد و شاید یک یا چند قدردانی برگ دیگری از برپایی بزرگ ترین رویداد موسیقایی کشور آن هم با تغییرات اساسی اعمال شده در سه ساله اخیر رقم می خورد ولی این یک پایان برای آغاز است. چرا آغاز؟ آغاز از این منظر که از فردای برگزاری مراسم اختتامیه، حمیدرضا نوربخش رییس جشنواره می ماند و تعداد زیادی پرسش که در این سه سال حضور او در این سمت بی پاسخ مانده است.

گرچه نمی‌توان منکر زحمات دست اندرکاران این جشنواره شد و اگر از دایره انصاف خارج نشویم فضای مدیریت و اجرای دوره های اخیر به گونه ای بوده که رسانه ها در هر جناحی را نسبت به جشنواره حساس تر کرده و باعث شده این رویداد در کنار جشنواره های عظیم و پر سر و صدایی چون فیلم و تئاتر حرفی برای گفتن داشته باشد، اما در این مجال کوتاه لازم است چند پرسش از مدیران جشنواره پیرامون سه دوره قبلی به ویژه دوره سی و سوم داشته باشیم.

قطعا انتظار پاسخ سریع از رییس جشنواره وجود ندارد اما انتظار می رود در آینده ای نه چندان دور و به دور از هر نگاه فردی و سلیقه‌ای بدانها جواب داده شود. چرا گفتیم «سلیقه‌ای» فقط به این جهت که در برگزاری چنین رویدادهایی نظر شخصی افراد و طرح‌های سلیقه ای زیاد وجود دارد و افراد هر یک مدیریت و سلیقه خود را محق می دانند و دیگران را نفی می کنند.

امروز شنبه ۳۰ دی ماه است و آخرین روز از برگزاری سی و سومین جشنواره موسیقی فجر به مدیریت حمیدرضا نوربخش. حمیدرضا نوربخشی که شاید پاسخ روشنی به برخی از ابهامات جشنواره نداده است اما حداقل مدیری بوده که مانند خیلی های دیگر پشت کسی قایم نشده و در موارد بسیاری همچنان در دسترس بوده است. اما او از امروز تا هفته ها و شاید ماه‌ها باید درباره جشنواره سی و سوم موسیقی فجر پاسخ دهد؛ پاسخ هایی که شاید گره کور ابهامات و حاشیه ها را باز کرده و فضای روشنی را پیش روی جشنواره موسیقی فجر در آینده قرار دهد.

غیبت هنرمندان نسل طلایی موسیقی ایران یا همان هنرمندان قهر کرده از جشنواره در همه حوزه ها طبق قول دو سال پیش مدیر جشنواره، ابهامات موجود در جایزه «باربد» اعم از حضور هسته مشاوران و مدیران جشنواره در بخش اصلی رقابت (از برادران پورناظری تا امیر عباس ستایشگر)، نحوه انتخاب هیات داوران و جزییات داوری آثار، مکانیزم انتخاب آثار شرکت کننده در جشنواره، نحوه انتخاب مدیران و مشاوران بخش های مختلف، خروجی بخش پژوهش جشنواره در مراکز یا مجموعه های علمی به تناسب رویکرد موجود، گزارش مالی انعقاد قرارداد با گروه ها و هنرمندان همه بخش های مختلف حتی بخش پاپ با در نظر گرفتن احترام به حریم شخصی افراد، حضور نهادهایی چون «موسسه توسعه هنرهای معاصر» و «انجمن موسیقی ایران» در جریان مدیریت جشنواره موسیقی فجر، کاهش چشمگیر مخاطبان به ویژه در بخش موسیقی ایرانی نسبت به جشنواره های گذشته، نحوه انتخاب سامانه های فروش بلیت جشنواره، کم توجهی به موضوع اطلاع رسانی و تبلیغات محیطی، انتخاب سالن بی کیفیت و تازه تاسیس «همایش ایرانیان» برای اجراهای بخش پاپ، چرایی به توافق نرسیدن با نهادهایی چون برج میلاد و سالن میلاد نمایشگاه بین المللی تهران برای میزبان بخش پاپ، کم توجهی ستاد جشنواره به اجراهای با کیفیت و تاکید روی حضور گروه ها و هنرمندانی که آثارشان بارها روی صحنه رفته است، کم توجهی به کیفیت و نوگرایی در بخش های مختلف و کم توجهی به تولید متمرکز آثار مرتبط با مناسبت هایی چون سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران و دفاع مقدس با استفاده از تجربیات بزرگان این عرصه از جمله مواردی است که حمیدرضا نوربخش باید برای هر یک از آنها پاسخی داشته باشد.

در اول برگزاری هر جشنواره ای پیام های مدیران اعم از وزیر، معاون، مدیر و رییس جشنواره با محتوای نویدبخش شروع یک جریان عظیم و پر از موفقیت را می دهد، اما چرا همین نوشته ها و جملات ارزشمند و پرمحتو به مرحله عمل نمی رسند و این خود حدیثی مفصل است که بی ارتباط با آنچه در این نوشته به آن اشاره شد، نیست.

همچنین در پایان امیدواریم روزی به این مرحله از شفافیت و بلوغ برسیم که رابطه منتقد، رسانه، مخاطب و مدیر به دور از تشنج و بداخلاقی شکل گیرد؛ حلقه گمشده ای که ای کاش هر چه زودتر آن را پیدا کنیم.


منبع: عصرایران

حفظ آرامش در لحظه‌های غم

مرجان یگانه پرست-روزنامه بهار: سال گذشته شاهد واقعه‌ای تلخ در دل شهر تهران و التهابی فزاینده در کل کشور بودیم: واقعه پلاسکو. هر چند در سالی که گذشت اتفاقات و بحران‌های بزرگی چون زلزله کرمانشاه و اخیرا هم غرق شدن کشتی سانچی و از دست دادن تعدادی از هموطنان مان را شاهد بودیم اما تلخی واقعه پلاسکو به جهت اثرگذاری‌اش در جامعه شهری تهران و مدیریت بحران آن که مستلزم صرف هزینه و امدادگران پر تعداد بود، عظیم بود و التهابی بی‌حد در دل شهروندان ایجاد کرده بود. ضمن اینکه آتش نشان هایی که در طی این واقعه جان خود را از دست دادند، نه برای خود که برای نجات دیگران دچار این حادثه شدند و این تلخی و داغ آن را مضاعف می کرد. هر چند مسئولیت اجتماعی و واکنش به مسائل جامعه در طی سال‌های اخیر فراگیر شده است اما در طی روزهایی که واقعه پلاسکو پیش آمد، هنرمندان نیز در کنار دیگر چهره‌های شناخته شده جهت ایجاد آرامش و البته دعوت مردم به همدلی و دوری از ازدحام در محل همراه شدند و به این موقعیت بحرانی واکنش نشان دادند. بسیاری در شبکه‌های اجتماعی یا در برنامه‌ها و تریبون‌هایی که داشتند، نسبت به همکاری مردم و ابراز احساسات به روح آتش نشان‌های از دست رفته واکنش نشان دادند. برخی نمایشگاه عکس برگزار کردند یا دلنوشته‌هایی به یاد این قهرمانان نوشتند. یکی از کسانی که در طی روزهایی که جامعه ملتهب از این اتفاق بود و مجبور به رصد و اعلام اخبار روزانه این حادثه بود، المیرا شریفی مقدم، گوینده شبکه خبر بود که به گفته وی اعلام اخبار مربوط به این واقعه یکی از سخت ترین روزهای فعالیت کاری‌اش بوده است.
***
 شبکه خبر در روزهایی که بحران پلاسکو رخ داد، اخبار لحظه به لحظه منتشر می کرد و یکی از گوینده هایی که در آن روزها جلوی دوربین این شبکه بود، شما بودید. تجربه انتشار اخبار این چنینی آسان نیست. هر چند ما امسال شاهد اتفاقات بدتری هم بودیم. لطفا از احساسات و تجربیات شخصی تان در طی آن روزها بگویید.
واقعه پلاسکو یکی از بدترین بحران هایی بود که در مدت فعالیت کاری من اتفاق افتاد. اولین واقعه تلخی که در طی کارم تجربه کردم و خبر آن را اعلام کردم، حادثه منا بود که بی‌نهایت تلخ و دردناک بود. حادثه ای که همه هموطنان را تحت تاثیر قرار داد و اعلام خبر آن بسیار سخت بود. بعد از این تجربه، اعلام خبر حادثه پلاسکو هم سخت بود برای اینکه عمق فاجعه خیلی زیاد بود و هر لحظه ما امید داشتیم که بتوانیم یک خبر خوب و امیدبخش از سلامت آتش نشان‌ها به مردم بدهیم. ده روز خیلی سخت را در طی آن روزها گذراندیم. ده روزی که پی در پی سر کار بودیم و با خبرنگارانی که در محل واقعه حضور داشتند، ارتباط مستقیم می گرفتیم تا خبر نویدبخشی به مردم بدهیم. ضمن اینکه خواهش می کردیم که مردم به محل حادثه نزدیک نشوند و آن منطقه را شلوغ نکنند تا گروه‌های امداد و نجات بتوانند کارشان را انجام بدهند. حتی به یاد دارم که شب اول واقعه بود و من روی آنتن تلویزیون قسم خوردم و از مردم خواهش کردم که به محل رجوع نکنند. خیلی از هموطنان مان یاری کردند و به اطلاع و خبرهایی که ما از طریق شبکه خبر اعلام می کردیم، در جریان اتفاقات قرار می گرفتند و محل حادثه را شلوغ نمی کردند اما متاسفانه برخی هم هستند که همیشه کار خودشان را می کنند و برای عکس گرفتن به
محل حادثه می رفتند. بهتر این است که همه دست به دست هم بدهیم تا بتوانیم یک بحران را پشت سر بگذاریم.

ویدئویی از شما در هنگام اعلام خبر جان باختگان ایرانیان در حادثه منا در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد که منقلب شدن موقع اعلام خبر را نشان می‌داد. در هنگام اعلام خبر واقعه پلاسکو پیدا کردن پیکر آتش نشان‌ها سعی داشتید آرامش خودتان را حفظ کنید. آیا دوباره آن حس و حال را تجربه کردید؟
شرایط سختی بود چون مجبور بودم که در لحظاتی، خبر بیرون کشیدن پیکر آتش نشان‌ها را اعلام کنم و اعلام این خبر واقعا آسان نبود. یادم نمی رود که در طی آن روزها دائم یک لیوان آب قند روی میزم در استودیو بود. یکی از آن روزها ۸ پیکر این عزیزان در طی یک یا دو ساعت از زیر آوار بیرون کشیده شد و خبر بیرون آمدن پیکر این عزیزان را اعلام کردیم. آن لحظه اوج درد و غم برای من بود اما به عنوان یک گوینده موظف بودم و هستم که روی احساساتم کنترل داشته باشم و آرامش خودم را حفظ کنم تا بیننده تحت تاثیر قرار نگیرد و متالم نشود. ما موظفیم با کنترل احساسات، آرامش را به مخاطب القا کنیم و این یکی از مهمترین وظایف رسانه‌ها در طی بحران‌های سخت است. ما در پشت دوربین به دلیل این که اخبار زودتر به دست مان می رسد، خیلی سختی می کشیم اما نمی گذاریم که مخاطب این مسائل را حس بکند. در طی واقعه کشتی سانچی هم در روز آخر مجبور شدم که خبر غرق شدن کشتی را اعلام کنم و اعلام خبر جان باختن هم وطنان مان برایم سخت بود. وقتی خبر را اعلام می کردم، بلافاصله واقعه پلاسکو به ذهنم آمد و آنها را با هم مقایسه کردم. در دوران فعالیت گویندگی، مشابه چنین اتفاقاتی متاسفانه می افتد و باید پذیرفت که این از ویژگی‌های کار ما است و باید با آرامش و احساس مسئولیت اخبار را اعلام کنیم.

 شبکه خبر در طی روزهای امدادرسانی به حادثه دیدگان واقعه پلاسکو مسئولانه عمل کرد و با انتشار لحظه به لحظه اخبار سعی در رفع التهاب عمومی داشت و این شبکه توانست در میان مردم همدلی ایجاد بکند، اتفاقی که مدت‌ها بود این رسانه نتوانسته بود به آن دست پیدا کند؟
به عنوان یک گوینده خبر و فعال در شبکه خبر می توانم بگویم که شبکه خبر همیشه سعی کرده در بحران‌های اجتماعی حضور ثابت داشته باشد و پای کار باشد و سریع ترین و بهترین اطلاعات را در اختیار مخاطبان قرار بدهد. در مورد پلاسکو هم این اتفاق افتاد. از طرفی بحرانی به این تلخی و بزرگی در کشورمان رخ نداده بود و مایه تاسف است که این اتفاق افتاد اما شبکه خبر در طی آن روزها سعی کرد که اطلاع‌رسانی درست کند و بتواند آرامش را به جامعه برگرداند. رسانه در شرایط این چنینی می تواند با مخابره اخبار و اتفاقاتی که در صحنه رخ می‌دهد، خودش را به مردم نزدیک کند و مردم هم دنبال کننده آن باشند. در این شرایط باید هر دو طرف به هم اعتماد و همکاری کنند. همان طور که ما در طی روزهای واقعه پلاسکو درخواست کردیم در صحنه حاضر نشوند و در آن منطقه ازدحام نکنند. اعتماد و همکاری متقابل کمک می کند تا بتوانیم بحران را مدیریت کنیم و پشت سر بگذرانیم.

به نظرتان چرا در طی بحران‌ها با هجوم مردم در صحنه حادثه روبه رو هستیم؟ در واقعه پلاسکو مردم به محل واقعه هجوم آوردند و به نوعی در امدادرسانی خلل ایجاد کردند و در زلزله کرمانشاه هم با حضور مردم و سلبریتی‌ها مواجه بودیم. خود شما هم نسبت به حضور افراد غیر مسئول در واقعه پلاسکو پستی منتشر کرده بودید. این نوع برخوردها ناشی از ضعف فرهنگی است؟ آیا راه حلی برای آن وجود دارد؟
من همان طور که در طی حادثه پلاسکو از مردم درخواست داشتم که در آن محل ازدحام نکنند تا امدادگران بتوانند به کارشان برسند، از هجوم سلبریتی‌ها در کرمانشاه هم مخالف بودم. شاید بخشی از این نوع برخورد و ازدحام در مناطق بحران زده به ضعف فرهنگی و نبود آموزش‌های درست مربوط می شود در شرایط عادی تری مثل تصادفات خیابانی هم هر روزه شاهد هستیم که مردم به جای کمک یا عدم ازدحام موبایل به دست می گیرند و از حادثه فیلم می گیرند تا آن را در فضای مجازی منتشر کنند. بدون اینکه به عواقب و تبعات آن فکر کنند. البته در مورد افراد شناخته شده و حضور آنها در مناطق بحران زده مسئله متفاوت است و نمی توان به آنها خرده گرفت چون اغلب حضور آنها به سرعت دادن و جلب امدادهای مردمی بیشتر کمک کرده است. حضور آن‌ها برای همدردی بیشتر با مردم است البته به نظرم بهتر است که همگی به نیروهای مسئول و امدادگر اعتماد کنیم و اجازه بدهیم که نهاد مسئول رفع بحران کارش را انجام بدهد. در پستی که من در شبکه اجتماعی منتشر کردم افرادی در پشت سر خبرنگار شبکه حضور دارند که در حال صحبت با موبایل و اقوام شان هستند و بعید می دانم که برای امدادرسانی به محل واقعه رجوع کرده بودند. در نهایت این نوع رفتارها با رفتار مسئولانه و حضور موثر رسانه‌ها قابل حل خواهند بود.
منبع: بهارنیوز