«صدا» رفع توقیف شد

 سیدعلی مجتهدزاده در توئیتر اعلام کرد: «همین امروز که با مساعدت مسئولان عالی قضائی و بالاخص سرپرست محترم دادسرای فرهنگ و رسانه دستور رفع توقیف هفته نامه صدا صادر شد، تفهیم اتهام تبلیغ علیه نظام در سی و هشت بند به جناب راعی مدیرمسئول هفته نامه انجام شد.»شعبه ۴ دادسرای فرهنگ و رسانه ۲۱ اردیبهشت ماهتوقیف هفته‌نامه صدا را ابلاغ کرده بود.
منبع: بهارنیوز

آثاری که برای خوانندگان‌شان ثروت می‌سازد

این مدرس دانشگاه و پژوهشگر درباره میزان نمود و تاثیر ادبیات کهن در آثار ادبی معاصر اظهار کرد: اگر بپذیریم که آثار کلاسیک کتاب‌هایی هستند که تأثیر خاصی بر جای می‌گذارند و همچنان که به عنوان امری فراموش‌نشدنی بر جای می‌مانند، در یاد و ناخودآگاه جمعی یا فردی پنهان می‌شوند، آثار کلاسیک را نه به عنوان وظیفه و از روی احترام، بلکه تنها از سر عشق می‌خوانیم؛ آثاری که برای خوانندگان و دوستداران‌شان ثروت می‌سازد. در این صورت بی‌تردید این مفاهیم و مصادیق در ناخودآگاه ذهن ما وجود دارند و در پدیداری هر اثری به نوعی خود را نشان می‌دهند. با رجوع به آثار گوناگونی که در دوران معاصر پرداخته و ارائه شده، می­‌توان به شاخص­‌هایی در مورد میزان توجه به آثار کلاسیک در دوران معاصر دست یافت؛ شاخص­‌هایی از قبیل تعداد ارجاعاتی که در زبان فارسی و زبان‌های خارجی به این آثار شده، تعداد کتاب­‌ها، مقالات، شرح و تفسیر، تصحیح و حاشیه‌نویسی­‌هایی که بر روی این آثار نگاشته شده، میزان تأثیری که نویسندگان از شیوه نگارش این آثار پذیرفته‌اند، میزان تاثیرپذیری جامعه و فرهنگ عامه از این آثار در قالب ضرب‌­المثل، ارسال­‌المثل و تمثیل‌­ها، گستره جغرافیایی انتشار این آثار و … همه نشان‌دهنده تاثیرپذیری آثار دوران معاصر از آثار کلاسیک است. 

او با اشاره به این‌که در یک نگاه کلی می‌­توان تجلی و حضور آثار کلاسیک را به دو گروه عمده «جامعه علمی و پژوهشی (جامعه خاص)» و «جامعه عام» تقسیم کرد، گفت: در جامعه علمی و پژوهشی که دربرگیرنده کلیه پژوهش‌­ها و تحقیق­‌هایی است که به گونه علمی و مستند بر روی آثار کلاسیک، اندیشه، فکر، زبان ، هنر و نیز شخصیت آن‌ها صورت می­‌گیرد، روند پژوهشی «بیشتر آگاهانه و کمتر ناخودآگاه» است. یعنی محققان و نویسندگان در این عرصه با اراده خویش و با استناد به مدارک و شواهد علمی در جهت تبیین، شناخت و معرفی دقیق­‌تر از آثار کلاسیک بدان می­‌پردازند و با تکیه بر این آثار در مقوله‌­های فرم و ساختار، به نقد و بررسی می­‌پردازند و بدین ترتیب می‌توان حضور آثار کلاسیک را در میان معاصران محقق بازیافت. بازتاب این امر را می­‌توان در مواردی از جمله تقلید از شیوه نگارش آثار کلاسیک در متون نظم و نثر در داستان‌­نویسی، تاریخ­‌نگاری، نمایشنامه­‌نویسی، طنز، خاطره‌نویسی، روزنامه‌نگاری، ترجمه و … مشاهده کرد.نیازکار افزود: برای مثال با نگاهی به آثار نثرنویسان دوران معاصر و بررسی سبک و سیاق نوشتاری آنان به شیوه و یا تقلید از نگارش نثرنویسی سعدی، گرایش محققان، اندیشمندان و سعدی­‌پژوهان به آثار سعدی و نیز  همزیستی سعدی با ما در دوران معاصر آشکار می‌شود. این تأثیر در داستان­‌نویسی معاصر ما در آثار نویسندگانی چون محمدعلی جمالزاده، محمد حجازی و رسول پرویزی با توجه بیشتری به نثرنویسی و حکایت‌نویسی «گلستان» جلوه‌گر است.

این سعدی‌پژوه با بیان این‌که نویسندگان سنت­‌گرایی چون جمالزاده و محمد حجازی که مضمون­‌گرا بودند، بیشتر از جنبه مضمونی و ساختار پندآموز حکایات سعدی متأثر شده‌اند، گفت: ویژگی‌های چشمگیر این آثار در زمینه نگارش، زبان و محتوا از دیدگاه تاریخ‌­نگاران به دور نمانده است، چنان‌که شیوه نثرنویسی سعدی را سرلوحه خود قرار داده‌اند؛ عباس اقبال آشتیانی، فریدون آدمیّت، محمدابراهیم باستانی پاریزی و… در نثر خود با تلفیق روایات، حکایات، نثر و شعر و با برخورداری از شیوه ایجاز و رسایی و روانی کلام، طرز سعدی را در پیش گرفته‌­اند.او استفاده از ظرفیت‌­های زبانی در قالب طنز  را فرصتی برای این‌که سعدی نکات حِکَمی را در قالب طنز ارائه کند و پدیده­‌های حاکم بر جامعه را به عرصه نقد بکشد، دانست و اظهار کرد: توانمندی وی در این عرصه نیز در دوران معاصر مورد تقلید و تضمین طنزپردازان است. «طنز فاخر سعدی» ایرج پزشک‌زاد، «گفتار طرب­‌انگیز» عمران صلاحی، «چرندوپرند» علی اکبر دهخدا و «التفاصیل» فریدون توللی گواه این مدعا است.این مدرس دانشگاه در شیراز همچنین گفت که بهره‌­مندی شاعران معاصر از زبان، اندیشه و هنر آثار کلاسیک به گونه‌های «تاثیرپذیری مستقیم»، «تاثیرپذیری غیر­مستقیم»، «تضمین»، «اقتباس» و «مضمون‌گرایی» همچنان تداوم یافته است؛ چنان‌که در آثار آنان قابل مشاهده است، مانند بهره‌­مندی مستقیم یا غیر­مستقیم از مضامین آثار کلاسیک در انواع هنرها همچون نقاشی، خوشنویسی، آواز و موسیقی و غیره.

فرح نیازکار به اثرپذیری عوام از ادبیات کهن نیز اشاره و در این‌باره بیان کرد: در جامعه عام نیز تاثیر آثار کلاسیک در میان مردم و همزیستی با آنان موجب شده تا به دقایق و نکات ارزشمندی از مسائل فرهنگی و اجتماعی آن‌ها دست یابند و با تأمین ذوق و سلیقه‌­های‌شان، از زبان آنان با خودشان سخن گویند. کلام‌شان چنان در مردمان تاثیر گذاشته که پس از گذر قرن­‌ها می­‌توان این تأثیرگذاری را در نزد فرهنگ عامه و در عرصه­‌های گوناگون بازیافت. بسامد بسیار جملات و ابیات نغزی که از آثار کلاسیک بر افواه همگان جاری است، نشان از تأثیر آثار کلاسیک بر ذهن مردمان و همزیستی این آثار  با همگان در دوران‌­ مختلف دارد. این تاثیرپذیری از آثار کلاسیک «بیشتر ناخودآگاه و کمتر آگاهانه» در زمینه­‌های «بهره­‌مندی از ضرب‌المثل­‌ها، حکایات و داستان­‌ها در روابط و مکالمات عمومی مردمان»، «بهره‌­مندی از ارسال‌المثل»، «بهره‌­مندی از تمثیل» و «رواج اشعار و عبارات حکیمانه آثار کلاسیک در فرهنگ عمومی همچون نگارش شعرهای کلاسیک بر روی اسکناس، چاپ تمبر، کارت‌پستال و غیره» است. با این اوصاف شناخت ادبیات کهن و کلاسیک می‌تواند تاثیری بسزا در کار نویسندگان امروز داشته باشد. او در پایان و در پاسخ به سوالی درباره آسیب‌های مطالعه نکردن ادبیات کلاسیک توسط شاعران و نویسندگان امروز گفت: اگر در مورد تاثیرگذاری آثار کلاسیک با ساختاری که ذکر شد، هم‌عقیده باشیم، بی شک نداشتن آشنایی و شناخت از این آثار منجر بدان می‌شود که در وهله نخست آثار پدیدآمده در هویت و سنت ما ریشه نداشته باشد و گاه از استغنای آگاه‌مندی نیز برخوردار نباشد؛ چنان‌که بسیاری از آثار منتشرشده دوران ما از این امر مستثنا نیستند.
منبع: بهارنیوز

معرفی دو بازیگر جدید در نمایش «مارلون براندو»

نمایش «مارلون براندو» به نویسندگی و کارگردانی مهران رنج‌بر این روزها تمرین‌های خود را برای اجرا در تماشاخانه سپند سپری می‌کند.سارا رسول‌زاده و یلدا عباسی از بازیگرانی که پیش از این در نمایش «خانه برناردا آلبا» به کارگردانی دکتر علی رفیعی به ایفای نقش پرداختند، به پروژه «مارلون براندو» پیوستند.امین تارخ بازیگر با سابقه سینما، تئاتر و تلویزیون نیز در نمایش «مارلون براندو» به ایفای نقش می‌پردازد.«اکتیران» سرمایه‌گذار این اثر نمایشی است.دیگر بازیگران «مارلون براندو» نیز به زودی معرفی می‌شوند.عکس خبر از محمدصادق زرجویان است.
منبع: بهارنیوز

این تاخت‌وتازها به ضرر سینما است

مجید قاری زادهبا بیان اینکه او نیز طعم شکست را در زمان اکران فیلم‌هایش‌ تجربه کرده است، اظهار کرد: من با اکران آخرین فیلمم یعنی “رفقای خوب” طعم شکست را تجربه کردم و متوجه شدم انگار هیچ نظارتی در سینمای ما وجود ندارد و سالن‌دار رها شده و فقط دنبال بالابردن فروش خود است. نکته حائز اهمیت این است که چنین اتفاقی سال‌هاست آرام آرام شروع شده و الان در یک شیب تند قرار گرفته است.او ادامه داد: سال‌ها پیش به مسئول وقت سازمان سینمایی گفتم تعداد زیادی فیلم تولید می‌کنیم و در جشنواره به نمایش می‌گذاریم اما آیا همه این فیلم‌ها رنگ پرده می‌بینند و اکران عمومی می‌شوند؟ من طعم زمین خوردن و شکست را می‌دانم به همین دلیل حال فیلمسازانی که اثرشان الان روی پرده است را به خوبی می‌دانم.کارگردان فیلم “پسران آجری” و “زن امروز” تاکید کرد: بی‌عدالتی از جایی آغاز می‌شود که تهیه‌کننده، پخش کننده و سالن‌دار یک نفر باشند. بی‌قانونی‌های بسیاری در این مسیر رخ می‌دهد و این اختلاف به وجود آمده به نفع عده‌ای است و برای همین دوست ندارند برطرف شود.

وی گفت: مسئولین سازمان سینمایی برای حل این مشکل باید از بدنه سینما پرس و جو کنند نه اینکه فقط به بازخوردهایی که شوراها و مشاوران‌شان که گاهی خود علت به وجود آمدن این شرایط شده‌اند بسنده کنند.این فیلمساز با اشاره به اینکه تا دهه هفتاد جدول اکران سالانه وجود داشته و زمان روی پرده رفتن هر یک از آثار سینمایی تا پایان سال مشخص بوده، عنوان کرد: من چندین فیلمم به همین صورت روی پرده رفت اما این شیوه به مرور حذف شد با این حال قرار نبود اتفاقی که الان افتاده است هم رخ بدهد. من در زمان آقای سیف الله داد در شورا بودم، آن زمان همه اهالی سینما سر جای خودشان بودند و یک تهیه کننده همزمان سالن‌دار و پخش کننده نبود تا کلیه برگ‌های برنده در دستش باشد. در واقع هر ساله زمانی که جشنواره به پایان می‌رسید جدولی تدوین می‌شد که برنامه نمایش فیلم‌ها از عید تا پایان اسفند را برنامه ریزی می‌کرد.

این نویسنده و تهیه کننده افزود: در آن زمان هم می‌گفتند عدالت برقرار نمی‌شود اما نسبتا بخش خصوصی راضی‌تر بود. با این حال ما نباید دوباره همان کارها را انجام دهیم بلکه باید از آن به عنوان یک تجربه استفاده کنیم. در شرایط فعلی به نظر می‌آید آرام آرام تهیه‌کننده‌های بخش خصوصی از بین رفته‌اند من نمی‌گویم دوباره برگردند بلکه باید برای مهار کردنشان قانونی به وجود بیاید. به طور مثال فیلم هایی که پروانه نمایش می‌گیرند باید نوبت‌ اکرانشان رعایت شود و یا اینکه آماری تدوین شود تا مشخص کند پخش کننده‌ها چگونه با سالن داریشان به سینمای ایران ضربه می‌زنند همانطور که پیش از انقلاب با وجود فیلم‌های وارداتی سینمای ما دچار مشکل شد اکنون به گونه‌ای دیگر همین اتفاق در حال وقوع است.مجید قاری زاده در پایان صحبت‌های خود گفت: ما سال‌هایی را پشت سر گذاشتیم که در ماه رمضان فروش‌ها بالا بوده است و اگر امسال این اتفاق نمیافتد، علتش این است که وقتی اکران‌های نوروز طولانی و زیاد می‌شوند و فیلم‌های زیادی هم زمان روی پرده می‌روند تماشاچی جوان رقبتش به سینما را از دست می‌دهد. ما ذائقه تماشاچی را عوض کرده‌ایم و به سمتی رفته‌ایم که هنرمان تنها بردن چند سلبریتی به یک کشور خارجی و فیلمبرداری در آنجاست. شرایط به گونه‌ای است که انگار سینما بزرگتر ندارد. در نهایت این تاخت و تازها به ضرر کلیت سینما است و شرایط مطلوبی پیش رو نخواهد بود.
منبع: بهارنیوز

دخالت بیش از حد در ادبیات کودک

این نویسنده و پژوهشگر ادبیات کودک و نوجوان درباره ‌این‌که برخی فکر می‌کنند نوشتن در حوزه ادبیات کودک کار راحتی است و با نوشتن چند جمله کودکانه می‌توانند صاحب کتاب شوند، اظهار کرد: نمی‌شود وضعیت یک حوزه را با یک عامل و یا یک پدیده توضیح داد. ممکن است عده‌ای نسبت به ادبیات کودک ساده‌اندیشی داشته باشند و فکر کنند مثلا با نوشتن دو خط با زبان بچه‌گانه می‌توانند ادبیات تولید کنند، طبیعتا از این کتاب‌ها هم در بازار وجود دارد اما به نظرم این واقعیت ادبیات کودک نیست و تازگی هم ندارد.او در ادامه افزود: در حوزه‌های دیگر هم از این جنس پدیده‌ها وجود دارد؛ مثلا حوزه روان‌شناسی از کتاب‌های زرد پُر است یا در حوزه سیاست هم همین‌طور است. از طرف دیگر کتاب‌های خوب و باکیفیت هم وجود دارد. اگر بخواهیم ادبیات کودک را نسبت به سایر حوزه‌ها درنظر بگیریم شاید در تولید کتاب کودک مشکلی نداشته باشیم. اما ممکن است از نظر مخاطب و مصرف‌کننده چنین دیدگاهی وجود داشته باشد.سیدآبادی سپس بیان کرد: در یکی‌ دو دهه اخیر اوضاع در ادبیات کودک با در دسترس بودن کتاب‌های باکیفیت‌تر و فعالیت نهادهایی که کارشان ارزیابی کتاب و ارائه فهرست‌های کتاب مناسب است، فرق کرده است. همچنین رسانه‌ها  هم توجه بیشتری به این حوزه دارند و به نظرم اوضاع خیلی نگران‌کننده نیست.

نویسنده مجموعه‌های «قصه‌های شیرین مغزدار»  و «قصه‌های بزغاله زنگوله‌پا» همچنین گفت: پدیده دیگری که شاید به ساده‌انگاری در ادبیات مرتبط باشد این است که نگاه عوامانه یا نگاه رمانتیک نسبت به برخی از مفاهیم مانند “حقوق کودک” و “خشونت” داریم و توجه نمی‌کنیم که “خشونت” یا “حقوق کودک” در کلیت یک متن معنا پیدا می‌کند. گاه شده با عنوان یک کتاب یا تصویری از کتاب یک قضاوت عمومی شکل گرفته که با کلیت کتاب ناسازگار است و این موضوع به مدد شبکه‌های اجتماعی اتفاق می‌افتد.سیدآبادی درباره این‌که به نظر می‌رسد ادبیات کودک در میان متولیان فرهنگی و دانشگاهیان هم جدی گرفته نمی‌شود و این موضوع چه تبعاتی را به دنبال دارد، اظهار کرد: فکر می‌کنم یکی از مشکلات ادبیات کودک در ایران این است که دولت اعم از قوه مجریه و نهادهای عمومی و حاکمیتی بیش از حد در آن مداخله دارند. بخش زیادی از کتاب‌ها را ناشران دولتی منتشر می‌کنند و  در بخش دیگری نهادها و کتابخانه‌های دولتی با خریدهای عمده در بازار کتاب مداخله می‌کنند. تقریبا می‌توانیم بگوییم فضا به گونه‌ای است که کتاب کودک وضعیت طبیعی ندارد. فکر می‌کنم  این مشکل جدی‌تری است تا این‌که چرا دولت کاری نمی‌کند.

او در ادامه خاطرنشان کرد: چرا مشکل جدی‌تری است؟ برای این‌که ارتباط نویسنده را با مخاطب قطع می‌کند و فهم ما را  به عنوان نویسنده از مخاطب دچار مشکل می‌کند. اگر  خریدهای انبوه و دستکاری در تقاضاهای مخاطبان نباشد ما نویسندگان با مخاطبان به فهم مشترکی می‌رسیم و تلاش می‌کنیم خواسته‌های آن‌ها را در نظر بگیریم و همزمان تلاش می‌کنیم ادبیات نازلی تولید نکنیم. الان من فکر می‌کنم نویسنده کودک و نوجوان فهمی از مخاطب خود ندارد و نمی‌فهمد کتابی که فروش رفته، چطور فروش رفته است؛ یک‌دفعه کتابخانه‌ای سه‌هزار نسخه از کتاب را خریده است یا نه مردم خریداری کرده‌اند؟ این اختلال در فهم از مخاطب نتیجه این نوع مداخله است.نویسنده  کتاب‌های «پسری که با یوزپلنگ حرف زد» و «بابابزرگ سبیل‌موکتی» سپس گفت: البته من منظورم  این نیست که نهادهای دولتی کنار بکشند  یا در واقع کارهایی را که باید انجام بدهند، انجام ندهند. من فکر می‌کنم نهادهای دولتی بیشتر بر دو حوزه متمرکز شوند؛ یکی این‌که به تولید کاری نداشته باشند  و آن را به مردم واگذار کنند و دیگر این‌که باید در ترویج کتاب‌خوانی کار کنند یعنی کاری کنند تا بچه‌ها بیشتر کتاب بخوانند؛ مثلا در بعد افزایش دسترسی بچه‌ها به کتاب در همه مناطق، چه مناطق محروم و مناطق دیگر فعالیت کنند.

علی‌اصغر سیدآبادی در پاسخ به این پرسش که چه راه‌کارهایی برای تقویت رشته ادبیات کودک پیشنهاد می‌کند گفت: ما الان نمی‌توانیم بگوییم کمبود رشته دانشگاهی در زمینه ادبیات کودک داریم؛ شاید برعکس شده باشد. دانشگاه شیراز سالی چند نفر فارغ‌التحصیل بیرون می‌دهد، دانشگاه بهشتی، دانشگاه هرمزگان و چند دانشگاه دولتی و آزاد و پیام‌ نور این رشته را دارند. به نظرم مشکل اصلی این نیست که تعداد دانشگاه‌ها کم است، به نظرم حتی زیاد هم هست. مشکل اصلی شاید این باشد که حاصل این رشته‌ها قرار است چه شود؟ قرار است فارغ‌التحصیلان رشته ادبیات کودک چه کاری انجام دهند؟ آیا قرار است همه منتقد و نظریه‌پرداز ادبیات کودک شوند؟  قرار است همه نویسنده شوند؟ می‌خواهند استاد دانشگاه شوند؟ مگر چند نفر می‌توانند جذب دانشگاه شوند؟ اگر بازار کار را نگاه کنیم می‌بینیم فارغ‌التحصیلان این رشته بازار کار ندارند. فکر می‌کنم بیشتر سردرگمی وجود دارد، یعنی بدون توجه به این‌که تقاضایی وجود داشته باشد فارغ‌التحصیلانی وارد جامعه می‌شوند که معلوم نیست برای چه این تحصیلات را دارند و برای چه درس خوانده‌اند.

 نویسنده کتاب‌های «بادکنک به شرط چاقو»، «مینی‌بوس دایی» و «روزها دیوها از آدم‌ها می‌ترسند» با بیان این‌که تکثیر شدن  ادبیات کودک در دانشگاه‌ها بیشتر مد روز شده است، گفت: به نظرم یکی‌ دو دانشگاه رشته ادبیات کودک را داشته باشند، بس است و تکثیر شدن این رشته بیشتر مد روز است و دانشگاه‌ها بدون توجه به این‌که بحث نظری در این زمینه به اندازه کافی در کشور وجود دارد و بدون این‌که استاد کافی و مسلط به ادبیات کودک داشته باشند و بدون آن‌که تمایزی  بین دانشگاه‌های مختلف که رشته ادبیات کودک و نوجوان دارند، وجود داشته باشد، اقدام به راه‌اندازی این گرایش می‌کنند. به نظرم  دانشگاه‌ها از این جهت که برای چه دارند فارغ‌التحصیل می‌فرستند و آن‌ها قرار است چه‌کاره  شوند، به بازنگری نیاز دارند.
منبع: بهارنیوز

آرنولد و ترمیناتور به دنبال تلافی شکست قبلی

تریلر آخرین قسمت از چندگانه علمی‌-تخیلی “ترمیناتور: سرنوشت تلخ” (Terminator: Dark Fate) که طبق اعلام “جیمز کامرون” دنباله‌ مستقیم “ترمیناتور” و “ترمیناتور ۲: روز داوری” است ساعاتی پیش منتشر شد. این دنباله که کارگردانی آن به “تیم میلر” سپرده شده “آرنولد شوارتزنگر” و “لیندا همیلتون” را برای ایفای نقش‌های قبلی خود بازگردانده است. دیگر بازیگران فیلم شامل “ناتالیا ره‌یس”، “گابریل لونا”، “برت آزار”، و “جود کالی” در نقش “جان کانر” می‌شوند. “جیمز کامرون” نظارت کرده و نسبت به دنباله‌های قبلی همکاری نزدیک‌تری در تولید داشته است.در گذشته‌های نه چندان گزارش شده بود که کامرون معتقد است چندگانه‌ی “ترمیناتور” به پایان راه رسیده، اما درحین فیلمبرداری “آواتار” باید ایده‌هایی به ذهن فیلمساز خطور کرده و او را برای بازگشت ترغیب کرده باشد. این بدین معناست که قسمت جدید به داستان دو شماره‌ی اول فیلم گره می‌خورد.علاوه بر این، با توجه به اینکه تأیید شده بود شوارتزنگر بار دیگر نقش T-800 را بازی می‌کند، هواداران منتظر بودند لونا را در نقش “ترمیناتور” جدید ببینند. همین قدر می‌دانیم که شخصیت لونا با “مدیسون” با بازی “مکنزی دیویس” مبارزه خواهد کرد.

سه‌شنبه گذشته شوارتزنگر از طریق شبکه‌های اجتماعی اعلام کرد که اولین تریلر “ترمیناتور: سرنوشت تلخ” تا ۴۸ ساعت آینده عرضه می‌شود. “تیم میلر” پیش از این فیلم “ددپول” را کارگردانی کرده بود. “لیندا همیلتون” در دنباله‌های قبلی فیلم که با نقدهای منفی مواجه شده بودند حضور نداشت، اما اکنون که این قسمت مستقیماً به “روز داوری” متصل می‌شود او آماده‌ی بازگشت شده است.”ترمیناتور” آخرین بار در سال ۲۰۱۵ با “ترمیناتور: جنسیس” به سینما بازگشت. در آن فیلم به کارگردانی “آلن تیلور”، “امیلیا کلارک” ستاره‌ی “بازی تاج‌وتخت” در نقش “سارا کانر” بازی کرد، اما بدترین نقد‌های چندگانه را دریافت کرد و در گیشه شکست خورد.”ترمیناتور: سرنوشت تلخ” ۱ نوامبر امسال در آمریکا اکران می‌شود.
منبع: بهارنیوز

دومین جایزه رسمی کن ۲۰۱۹ اهدا شد

 فیلم «زندگی نامرئی یوریدیس گوسمائو» ساخته کریم آینوز از برزیل موفق به کسب جایزه بخش نوعی نگاه جشنواره فیلم کن ۲۰۱۹ شد.نادین لبکی فیلمساز لبنانی که ریاست هیات داوران این بخش را برعهده داشت، اسامی برندگان را اعلام کرد که در میانشان «ژاندارک» برونو دومون و فیلم مستقل «بالا رفتن» هم جای داشت.کارگردان «کفرناحوم» و گروه داورانش از میان ۱۸ فیلم بلند این بخش، برندگان را تعیین کردند. بخش نوعی نگاه در واقع دومین جایزه مهم جشنواره فیلم کن را تشکیل می‌دهد.بخش نوعی نگاه در کنار بخش مسابقه و سینه فونداسیون بخش‌های رقابتی رسمی جشنواره کن را تشکیل می‌دهند.«زندگی نامرئی یوریدیس گوسمائو» ساخته کریم آینوز ملودرامی درباره دو خواهر در دهه ۱۹۵۰ در ریودوژانیرو و ششمین فیلم بلند کارگردان ۵۳ ساله برزیلی است. وی پیشتر در سال ۲۰۰۲ با اولین فیلمش با عنوان «مادام ساتا» در بخش نوعی نگاه حضور داشت.

جایزه دوم هیات داوران به «آتش خواهد آمد» ساخته الیور لاکس از فرانسه اهدا شد. وی پیشتر جایزه بخش هفته منتقدان جشنواره کن را در سال ۲۰۱۶ با اولین فیلم بلندش با عنوان «میموزا» دریافت کرده بود.کانتمیر بالاگوف فیلمساز ۲۷ ساله روسی نیز جایزه بهترین کارگردانی را برای فیلم «قددراز» دریافت کرد. این درام درباره دو زن جوان است که در دوره پس از جنگ جهانی دوم باید زندگی‌شان را دوباره بسازند.یک جایزه ویژه به نام Coup de Coeur هم به دو فیلم به صورت مشترک اهدا شد؛ «عشق یک برادر» ساخته مونیا چوکیا از کبک که فیلم افتتاحیه این بخش بود و فیلم «بالا رفتن» ساخته مایکل آنجلو کاوینو.«آزادی» ساخته آلبرت سرا فیلمساز اسپانیایی نیز جایزه ویژه گروه داوری را برد و «ژاندارک» به کارگردانی برونو دومون با تقدیر ویژه داوران روبه رو شد.جایزه بهترین بازیگر به کیارا ماسترویانی دختر کاترین دونو بازیگر پرآوازه فرانسوی و مارچلو ماسترویانی فیلمساز شهیر ایتالیایی برای بازی در «در شبی جادویی» فیلمی کمدی از کریستوف اونوره تعلق گرفت.
منبع: بهارنیوز

فیلم ترنس مالیک منتقدان کن را ۲دسته کرد

نمایش فیلم «یک زندگی پنهان» ساخته ترنس مالیک که در جشنواره کن امسال در بخش رقابتی به نمایش درآمد منتقدان را به ۲ دسته تقسیم کرده است. شماری از منتقدان می‌گویند این کارگردان یک استاد سینماست که در اوج کارش قرار دارد و دیگران می‌گویند این فیلمی ضعیف است.«یک زندگی پنهان» درباره مردی اتریشی است که نمی‌پذیرد برای آلمان نازی بجنگد. این فیلم امسال یکی از کاندیداهای دریافت جایزه نخل طلای کن است و این در حالی است که مالیک سال ۲۰۱۱ با فیلم «درخت زندگی» یک بار نخل طلا را برده است.داستان این فیلم در منطقه برفی کوه‌های آلپ آغاز می‌شود و بعد تبدیل به درامی می‌شود که داستانش در یک زندان به وقوع می‌پیوندد. تقریباً تمام منتقدان از آن به خاطر فیلمبرداری فوق‌العاده‌اش تجلیل کرده‌اند و گفته‌اند فیلم به زیبایی توانسته پس‌زمینه‌های طبیعی و لحظه‌های صمیمی خانوادگی را به تصویر بکشد.آگوست دیل که نقش شخصیت اصلی داستان را بازی می‌کند در کنفرانس خبری جشنواره گفت: مالیک طی کل مراحل فیلمبرداری به ما آزادی بسیاری داد و در عین حال زاویه‌ها و لنزهای بسیار گسترده‌ای را انتخاب کرد که اجازه می‌داد کل صحنه را در اختیار داشته باشد.

اما مالیک که از حضور در مجامع عمومی خودداری می‌کند و در پیش‌نمایش فرش قرمز فیلمش و رخداد رسانه‌ای هم حاضر نبود، تقریباً در تمام موارد دیگر باعث اختلاف نظر منتقدان شده است.بعضی از منتقدان گفتند این فیلم نتوانست به اندازه کافی وارد عمق انگیزه‌های قهرمانش بشود.تاد مک‌کارتی از هالیوود ریپورتر نوشت: به جای پرداختن به اجزای سنگین اخلاقی، مذهبی و سیاسی داستان، مالیک توجه خود را به مسائل دیگر جلب کرده و این‌ها را کم‌رنگ کرده است.اما ورایتی از فیلم به عنوان بازگشتی حماسی به فرم قبلی یاد کرد و در تحسین فیلم نوشت: این فیلم توانسته به عنوان اکتشافی در باورهای شخصی، نمایشی بسیار خوب به مخاطب ارائه کند.مالیک یکی از رقبای کوئنتین تارانتینو است که با فیلم درام پرستاره‌اش «روزی روزگاری در هالیوود» بازگشته است. از دیگر چهره‌های اصلی رقابت امسال فیلم نیمه‌اتوبیوگرافیکی پدرو آلمادوار یعنی «درد و شکوه» است.هفتادو دومین دوره جشنواره فیلم کن که به عنوان بزرگ‌ترین رخداد سینمایی جهان شناخته می‌شود، تا بیست‌وپنجم مه (شنبه چهارم خرداد) ادامه خواهد داشت.
منبع: بهارنیوز

توضیح رشیدپور درباره مصاحبه با روحانی: مسئول مصاحبه با رئیس جمهور بودم نه مناظره

رضا رشیدپور درباره گفتگوی شب گذشته خود با رئیس جمهوری توضیحاتی ارائه کرد.

به گزارش ایسنا، رشیدپور در برنامه «حالا خورشید» ضمن تشکر از نقدهای مردم به مصاحبه وی با رئیس جمهوری، در در واکنش به این نقدها گفت:

سه نکته را مردم بدانند.

من مسئول مصاحبه با رئیس جمهوری بودم نه مناظره با ایشان.

من وظیفه داشتم از مشکلات و دغدغه مردم پرسش کنم، نه اینکه به آنها پاسخ دهم.

زمان برنامه باید طولانی‌تر می‌بود چرا که بخش مهمی از پرسش‌ها باقی مان


منبع: عصرایران

۱۰۰ اثر برتر تاریخ سینما از نگاه منتقد تلگراف

اولین فهرست ارایه شده به یکی از منتقدان روزنامه تلگراف لندن به نام «تیم رابی» اختصاص دارد.

تیم رابی منتقد روزنامه تلگراف ۱۰۰ فیلم برتر تاریخ سینما را به انتخاب خود معرفی کرد و درباره دلایل برخی انتخاب هایش توضیح داد.

به گزارش مهر، هر ساله فهرست های پرشماری از بهترین و یا محبوب ترین آثار تاریخ سینما از سوی موسسات، روزنامه ها و مجلات سینمایی ارایه می شود که خواندن این فهرست ها برای دوستداران این هنر جذابیت هایی را در بر دارد و سینمادوستان همیشه با نکته بینی خاصی به این لیست ها نگاه می کنند و به دنبال پیدا کردن فیلم های محبوب خود در این فهرست ها هستند و البته همیشه نیز به فقدان بسیاری از فیلم های مورد علاقه شان واکنش نشان می دهند.

سال جدید میلادی نیز مثل اکثر سال های گذشته با ارایه چنین فهرست هایی آغاز شده است. اولین فهرست ارایه شده به گروهی از منتقدان و یا موسسه سینمایی خاصی مربوط نیست بلکه به یکی از منتقدان روزنامه تلگراف لندن به نام «تیم رابی» اختصاص دارد. رابی که پنج سال پیش ۲۰ فیلم محبوب زندگی خود را انتخاب کرده بود امسال یک فهرست ۱۰۰ تایی از آثار مورد علاقه خود را منتشر کرده است که با اکثر فهرست های قبلا دیده شده تفاوت دارد.

تلگراف با این توضیح که «بله، نام فیلم های همشهری کین و پدرخوانده دیده می شود اما انتخاب های دیگر ممکن است شما را متعجب کند» از این لیست به عنوان محبوب ترین آثار سینمایی از دیدگاه منتقد خود تیم رابی نام می برد و البته به خوانندگان آن نیز هشدار می دهد که این ۱۰۰ فیلم انتخاب شده، بزرگترین فیلم های تاریخ سینما مثل لیست های ارایه شده از سوی «موسسه فیلم بریتانیا» و یا دیگر موسسات سینمایی نیست بلکه انتخاب صرفا یک منتقد سینمایی است که این فیلم ها را به صدها اثر محبوب دیگرش ترجیح داده است.

تیم رابی در واکنش به نادیده گرفتن آثار استودیو جیبلی (استودیو انیمه سازی که بیشتر با آثار هایائو میازاکی در دنیا شناخته می شود) و دیگر فیلم های مهم سینما چنین می گوید: بسیاری از فیلم های دیگر وجود داشتند که با وجود شیفتگی من به آنها از گذاشتن شان صرف نظر کردم درحالی که همه آنها را دوست دارم.

او همچنین بیان می کند که تلاش کرده خود را به انتخاب تنها یک فیلم از یک فیلمساز محدود نکند و برای این مورد آلفرد هیچکاک را مثال می زند که سه فیلم در این فهرست دارد.

این منتقد سینمایی درباره این که شاید بپرسید چرا تعداد کمی فیلمساز زن در این فهرست وجود دارد نیز می گوید: باید پذیرفت که نه تنها در این جا بلکه در تاریخ این صنعت، فیلمساز زن کم وجود دارد و اگر در این فهرست به صورت ساختگی تعداد فیلم های کارگردانی شده توسط زنان را افزایش می دادم بیشتر به فریب کاری شباهت داشت تا یک واقعیت.

او در پایان در مورد این فهرست این چنین می گوید: من تمام تلاش خود را کردم که از انتخاب فیلم های «محبوب شما» و یا «مهم ترین ها از دیدگاه تاریخ» اجتناب کنم مگر این که این فیلم ها در میان فیلم های محبوب خودم نیز قرار داشته باشند. همه این فیلم هایی که این جا می بینید یا در اولین و تنها باری که آنها را دیده ام برایم جذاب و متفاوت بوده اند یا دیدن آنها را تا بیش از ۲۰ بار هم ادامه داده ام.

قبل از معرفی فیلم های انتخاب شده توسط تیم رابی به آمارهای این فهرست نگاهی گذرا بیندازیم.

جدیدترین فیلم این فهرست «کارول» ساخته تاد هینز محصول ۲۰۱۵ و قدیمی ترین آن «دکتر مابوزه: قمارباز» (۱۹۲۲) اثر کارگردان نامدار سینما فریتز لانگ است. در این لیست تنها سه فیلم «پدرخوانده»، «همه چیز درباره ایو» و «۱۲ سال بردگی» جایزه اسکار بهترین فیلم را از آن خود کرده اند. همان گونه که در بالا اشاره شد آلفرد هیچکاک با داشتن سه فیلم در کنار اف دبیلیو مورنائو با همین تعداد فیلم رکورددار است در حالی که بسیاری از کارگردان های بزرگ سینما همچون بیلی وایلدر، ژان لوک گودار، یاسوجیرو اوزو، میکل آنجلو آنتونیونی، روسلینی، آیزنشتاین و … هیچ فیلمی در این فهرست ندارند. دهه ۷۰ سینما با داشتن ۱۸ فیلم بیشترین سهم را در میان محبوب ترین آثار منتقد تلگراف به خود اختصاص داده و دهه اخیر که تنها ۲ سال تا پایان آن باقی مانده است با داشتن چهار فیلم کمترین سهم را از میان فیلم های محبوب تیم رابی در اختیار دارد.

اولین انیمیشن این فهرست «داستان اسباب بازی» جان لستر و «عصر جدید» چاپلین اولین فیلم کمدی آن است که به ترتیب در رتبه های ۱۷ام و ۲۸ام قرار دارند. با این حال می توان با نگاهی کوتاه متوجه شد که فیلم های معمایی در میان محبوب ترین آثار تیم رابی نقش پررنگی دارند و فیلم هایی چون «سرگیجه»، «لورا»، «جاده مالهالند» و «مخمل آبی» از جمله فیلم های پرشمار معمایی این فهرست هستند. تیم رابی با توضیحاتی کوتاه برای هرکدام، دلیل انتخاب این فیلم ها را بیان می کند که در این جا به چند مورد از آنها اشاره می شود.

وی از «چنگ برمه ای» ایچیکاوا به عنوان یکی از پراحساس ترین فیلم هایی که تاکنون ساخته شده است یاد می کند، «روزی روزگاری در غرب» را عالی ترین وسترن اسپاگتی و رفقای خوب را بهترین فیلم اسکورسیزی می نامد. «بدنام» را به عنوان بهترین فیلمنامه ای که هیچکاک آن را تبدیل به فیلم کرده است معرفی می کند و از نقش آفرینی هالی هانتر در «پیانو» به عنوان بهترین نقش آفرینی در سکوت پس از آمدن صدا به سینما یاد می کند. این منتقد در معرفی «انجیل به روایت متی» بیان می کند که آخرین حرف سینما درباره حضرت عیسی را یک شاعر مارکسیست زده است و از «خط سرخ باریک» مالیک که در کمال تعجب در جایگاه اول این فهرست قرار دارد به عنوان اثر هنری سترگی که هیچگاه مشمول زمان نمی شود نام می برد.

فهرست تیم رابی از این قرار است:

۱-خط سرخ باریک (ترنس مالیک-۱۹۹۸)

۲- پرسونا (اینگمار برگمان-۱۹۶۶)

۳-درخشش (استنلی کوبریک-۱۹۸۰)

۴- سانشوی مباشر (کنجی میزوگوچی-۱۹۵۴)

۵-جاده مالهالند (دیوید لینچ-۲۰۰۱)

۶-روانی (آلفرد هیچکاک-۱۹۶۰)

۷-تصنیف نارایاما (شوهی ایمامورا-۱۹۸۳)

۸-طلوع آفتاب (اف دبلیو مورنائو-۱۹۲۷)

۹-گوشواره های مادام دو (ماکس افولس-۱۹۵۳)

۱۰- ژان دیلمان، شماره ۲۳ که‌ دوکومرس، ۱۰۸۰ بروکسل (شانتل آکرمن-۱۹۷۵)

۱۱- آمبروسون های باشکوه (اورسن ولز-۱۹۴۲)

۱۲-بری لیندون (استنلی کوبریک-۱۹۷۵)

۱۳-سرگیجه (آلفرد هیچکاک-۱۹۵۸)

۱۴-مخمل آبی (دیوید لینچ-۱۹۸۶)

۱۵-مکالمه (فرانسیس فورد کاپولا-۱۹۷۴)

۱۶-هانا و خواهرانش (وودی آلن-۱۹۸۶)

۱۷-داستان اسباب بازی (جان لستر-۱۹۹۵)

۱۸-نشویل (رابرت آلتمن-۱۹۷۵)

۱۹- بچه های بهشت (مارسل کارنه-۱۹۴۵)

۲۰- انجیل به روایت متی (پیر پائولو پازولینی-۱۹۶۴)

۲۱- بوی خوش موفقیت (الکساندر مکندریک-۱۹۵۸)

۲۲-سقوط خانه آشر (ژان اپشتاین-۱۹۲۸)

۲۳-پدرخوانده (فرانسیس فورد کاپولا-۱۹۷۲)

۲۴-تصادف (دیوید کراننبرگ-۱۹۹۶)

۲۵-خیابان ۴۲ ام (لوید بیکن-۱۹۳۳)

۲۶-توهم بزرگ (ژان رنوا-۱۹۳۷)

۲۷-آندری روبلف (آندری تارکوفسکی-۱۹۶۶)

۲۸-عصرجدید (چارلی چاپلین-۱۹۳۶)

۲۹-چهارصد ضربه (فرانسوا تروفو-۱۹۵۹)

۳۰-تعطیلی (جرج کیوکر-۱۹۳۸)

۳۱-کلئو از ۵ تا ۷ (آنیس واردا-۱۹۶۲)

۳۲-بیگانه ها (جیمز کامرون-۱۹۸۶)

۳۳-ستاره ای متولد می شود (جرج کیوکر-۱۹۵۴)

۳۴-ولگردها (فدریکو فلینی-۱۹۵۳)

۳۵-اتوبوسی به نام هوس (الیا کازان-۱۹۵۱)

۳۶-خواب گران (هاوارد هاکس-۱۹۴۶)

۳۷-شبح آزادی (لویی بونوئل-۱۹۷۴)

۳۸-سریر خون (آکیرا کوروساوا-۱۹۵۷)

۳۹-بخش‌گویی، نیویورک (چارلی کافمن-۲۰۰۸)

۴۰-چراغ گاز (تورولد دیکینسون-۱۹۴۰)

۴۱-پاریس، تکزاس (ویم وندرس-۱۹۸۴)

۴۲- مردی که لیبرتی والانس را کشت (جان فورد-۱۹۶۲)

۴۳-پاتر پانچلی (ساتیا جیت رای-۱۹۵۵)

۴۴-آرواره ها (استیون اسپیلبرگ-۱۹۷۵)

۴۵-همشهری کین (اورسن ولز-۱۹۴۱)

۴۶-من کوبا هستم (میخاییل کالاتازوف-۱۹۶۴)

۴۷-دنباله رو (برناردو برتولوچی-۱۹۷۰)

۴۸-از درون گذشته (ژاک ترنر-۱۹۴۷)

۴۹- آگیره، خشم پروردگار (ورنر هرزوگ-۱۹۷۲)

۵۰- زنی تحت تاثیر (جان کاساویتس-۱۹۷۴)

۵۱-آخرین خنده (اف دبلیو مورنائو- ۱۹۲۴)

۵۲-پیانو (جین کمپیون-۱۹۹۳)

۵۳-امن (تاد هینس-۱۹۹۵)

۵۴-روباهای کوچک (ویلیام وایلر-۱۹۴۱)

۵۵-دکتر مابوزه: قمارباز (فریتز لانگ-۱۹۲۲)

۵۶-مرد سوم (کارول رید-۱۹۴۹)

۵۷-لورا (اتو پرمینجر- ۱۹۴۴)

۵۸-کارول (تاد هینس-۲۰۱۵)

۵۹- استلا دالاس (کینگ ویدور-۱۹۳۶)

۶۰-بدنام (آلفرد هیچکاک-۱۹۴۶)

۶۱-ژنرال (باستر کیتن-۱۹۲۷)

۶۲-بی آفتاب (کریس مارکر-۱۹۸۳)

۶۳-بچه رزماری (رومن پولانسکی-۱۹۶۸)

۶۴-شب شکارچی (چارلز لوتن-۱۹۵۵)

۶۵-همه چیز درباره ایو (جوزف ال منکیه ویچ-۱۹۵۱)

۶۶-لبوفسکی بزرگ (جوئل کوئن-۱۹۹۸)

۶۷-رفقای خوب (مارتین اسکورسیزی-۱۹۹۰)

۶۸-چترهای شربورگ (ژاک دمی-۱۹۶۴)

۶۹-بعد از ظهر سگی (سیدنی لومت-۱۹۷۵ )

۷۰-تولد (جاناتان گلیزر-۲۰۰۴)

۷۱- ساوت پارک: گنده‌تر، درازتر و کوتاه‌نشده (تری پارکر-۱۹۹۹)

۷۲-کری (برایان دی پالما-۱۹۷۶)

۷۳-النا (آندری زویاگینتسف-۲۰۱۱)

۷۴- باغ فینزی کوینتینی (ویتوریو دسیکا-۱۹۷۰)

۷۵-پرتو سبز (اریک رومر-۱۹۸۶)

۷۶-بلید رانر (ریدلی اسکات-۱۹۸۲)

۷۷-ونوس بلوند (جوزف فون اشترنبرگ-۱۹۳۰)

۷۸-قاتل گوسفند (چارلز برنت-۱۹۷۸)

۷۹-ارباب و فرمانده (پیتر ویر-۲۰۰۳)

۸۰-خط آبی باریک (ارول موریس-۱۹۸۸)

۸۱-مارگارت (کنت لونرگان-۲۰۱۱)

۸۲-کالیفرنیا اسپلیت (رابرت آلتمن-۱۹۷۴)

۸۳-دهه ی بیست پرجنب و جوش (رائول والش-۱۹۳۹)

۸۴-دوازده سال بردگی (استیو مک کویین-۲۰۱۳)

۸۵-سه گانه بیل داگلاس «دوران بچگی من، قوم من، راه خانه ام» (بیل داگلاس ۸-۱۹۷۲)

۸۶- تابو (اف دبلیو مورنائو-۱۹۲۷)

۸۷-معلم پیانو (میشاییل هانکه-۲۰۰۱)

۸۸-پنج قطعه آسان (باب رافلسون-۱۹۷۰)

۸۹- بانو ایو (پرستون استرجس-۱۹۴۱)

۹۰- دانشجوی شاهزاده در الد هیدلبرگ (ارنست لوبیچ-۱۹۲۷)

۹۱- روزی روزگاری در غرب (سرجیو لئونه- ۱۹۶۸)

۹۲- خون به پا خواهد شد (پل توماس اندرسون-۲۰۰۷)

۹۳- اشک های تلخ پترا فون کانت (رینر ورنر فاسبندر-۱۹۷۲)

۹۴- جیب بر خیابان جنوبی (سام فولر-۱۹۵۳)

۹۵-قوش (کن لوچ-۱۹۶۹)

۹۶-شاد در کنار هم (وونگ کار وای-۱۹۹۷)

۹۷- وانیا در خیابان چهل و دوم (لویی مال-۱۹۹۴)

۹۸- چنگ برمه ای (کن ایچی کاوا-۱۹۵۶)

۹۹- مری پاپینز (رابرت استیونسون-۱۹۶۴)

۱۰۰- زندگی خصوصی هنری هشتم (الکساندر کوردا-۱۹۳۳)


منبع: عصرایران

پشت پرده تنها روستای جهانی ایران ‌

به گزارش ایسنا، «روستای کلپورگان اولین منطقه ثبت شده در خطه بلوچستان محسوب می‌شود» این جمله را معاون صنایع دستی کشور در مراسم جشن ثبت جهانی کلپورگان مطرح کرد. روستایی که  فقط ۷۰ کیلومتر با مرز پاکستان فاصله دارد و بسیاری از مردان آن مجبورند برای تامین معاش زندگی، قاچاق سوخت یا انسان ‌کنند.
این روستا بدون آنکه زیرساخت‌های جهانی شدن را داشته باشد عنوان جهانی را کسب کرد. عنوانی که مشخص نیست تا چه اندازه می‌تواند به پیشرفت صنایع دستی این منطقه کمک کند و چه لزومی دارد وقتی منطقه، روستا یا شهری زیرساخت‌ها و فرهنگ لازم برای پذیرفتن عنوان جهانی را ندارد، اسم آن را بر سر زبان‌ها بیندازیم؟
زنان روستای کلپورگان هنر هفت هزار ساله‌شان را حفظ کرده‌اند. گرچه بسیاری از نقوشی که روی سفال‌ها زده می‌شود، دست خوش تغییرات شده است، شیوه پخت و حتی شکل برخی از ظرف‌هایی که ساخته می‌شود تغییر کرده است، اما ادامه سفالگری همچنان بیانگر اصالت هنر آن منطقه است.در حالی سفالگران این منطقه با افتخار عنوان جهانی شدن را سپر می‌کنند که هیچ ایده‌ای برای بالا بردن کیفیت یا حتی تهیه بسته بندی مناسب برای عرضه محصولات شان ندارند و در نهایت سفالی  که می‌فروشند را در کیسه میوه تحویل مشتری می‌دهند!

وقتی گردشگری وارد قدیمی‌ترین کارگاه سفالگری آن می‌شود و تصمیم می‌گیرد قطعه‌ای از سفال آنجا را به یادگار بخرد با قیمت‌های عجیب و غریبی که هیچ منطقی پشت آن وجود ندارد، مواجه می‌شود و وقتی درباره دلیل قیمت‌های بالا می‌پرسند، صنعتگران با افتخار جواب می‌دهند «اینجا جهانی شده است».شاید نباید از مردم این خطه انتظار چندانی داشت، زیرا زمانی که پرونده ثبت جهانی روستا توسط معاونت صنایع دستی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به شورای جهانی صنایع دستی ارائه شد، روح سفالگران و صنعتگران روستا هم از آن خبر نداشت و متولی این کار باید پیش از ارائه پرونده برای فرهنگ‌سازی، آماده کردن زیرساخت‌های کارگاهی و گردشگری منطقه فکری می‌کرد تا صنعتگران به اشتباه برداشت نکنند که فقط می‌توانند از عنوان جهانی روستایشان بهره‌برداری مالی کنند.   

گردشگری که یک مسافت طولانی را در جاده‌ای با حداقل استانداردها و تابلوهای راهنمایی و نبودن اقامتگاه‌های بین راهی تا سراوان و روستای کلپورگان طی می‌کند تا از نزدیک بتواند نخستین روستای جهانی آسیا و اقیانوسیه را ببیند، توقع دارد وقتی به مقصد  می رسد حداقل امکانات برای اقامت و استراحت او وجود داشته باشد.
هرچند که بعد از ثبت این روستا، صحبت‌هایی از اختصاص ۹۰۰  میلیون تومان برای زیرساخت‌های گردشگری این منطقه شده است، اما هنوز بودجه‌ی آن پرداخت نشده است.  مشکلات مردم این روستا انگشت شمار نیستند. اهالی کلپورگان با آبی که در منبع خانگی ذخیره می‌کنند، کارهای روزمره‌شان را انجام می‌دهند. کمبود آب موجب شده که در سال گذشته دو خانواده از روستا به سراوان مهاجرت کنند و بسیاری از درختان خرما خشک شوند. امکانات بهداشتی و پزشکی ندارند، از حداقل خدمات روستایی برخوردارند و سیستم حمل زباله ندارند به همین دلیل در اطراف بسیاری از خانه‌ها انبوهی از زباله‌های پراکنده دیده می‌شود.

کارگاه سفالگری و موزه زنده کلپورگان
مردم روستای تازه جهانی شده کلپورگان آشنایی کافی برای چگونگی روبرو شدن با گردشگران را ندارند، چون پیش از این کمتر گردشگری سراغ روستایشان را می‌گرفته است.میل به تغییر سبک زندگی، ساخت خانه‌هایی با زرق و برق بیشتر و لوکس در مردم روستا بیداد می‌کند. با این حال عدم اعتماد به مردم روستا از سوی مسوولان موجب شده، مشارکت محلی برای آباد کردن روستایشان پایین بیاید. از طرفی هنوز بودجه ۹۰۰ میلیون تومان به این منطقه تزریق نشده است، مردم به هم محلی‌ها و اعضای شورای دِه تهمت می‌زنند تا بدانند چه بلایی سر این مبلغ آمده است.دسترسی به اینترنت در این روستا ممکن نیست. دانشجویان و پشت کنکوری‌ها برای ثبت نام و انتخاب واحد مجبورند تا سراوان که حدود نیم ساعت با روستای کلپورگان فاصله دارد، بروند. طبیعتا در چنین شرایطی کسب و کار مجازی برای سفالگران و صنعتگران این روستا نیز وجود ندارد. حتی مغازه دارن اطراف جاده گاهی مجبور می‌شوند با دستگاه کارت خوان به پشت بام بروند تا اتصال‌شان با شبکه بانکی برقرار شود. هیچ شعبه بانکی یا دستگاه خودپردازی در این روستا وجود ندارد.نبود پمپ بنزین یکی دیگر از مشکلات این روستا است گرچه شغلی برخی از مردم این است که گالن‌های سوخت را اطراف جاده بچینند و کار سوخت رسانی را انجام دهند.


عرضه انرژی در روستای جهانی کلپورگان / عکس از کبریا حسین‌زاده
یکی از جاذبه‌های این روستا عبور نیسان‌های پر از آدم است که گاهی از جاده و گاهی از بیابان با سرعت باد رفت و آمد می‌کنند. نیسان‌هایی که به (افغانی کِش) معروف هستند. ماشین‌هایی که تحت هیچ شرایطی توقف نمی‌کنند حتی اگر یکی از مسافرانش روی زمین بیفتد.کلپورگان تنها دو کارگاه سفالگری دارد. یکی کارگاه قدیمی که تقریبا همه صنعتگران سفال‌هایشان را در آن پخت می‌کنند و به موزه زنده ایران هم معروف است. دیگری کارگاه بهزیستی که حدود یکسالی می‌شود راه اندازی شده است. دختران نوجوان و جوان روستا هر روز برای آموزش سفالگری به کارگاه می‌روند. برخی هم در خانه‌هایشان مشغول به کار هستند.روستای کلپورگان حتی یک فروشگاه برای عرضه سفال ندارد گرچه معاون صنایع دستی سیستان و بلوچستان اخیرا به ایسنا، گفت: فروش سفال در فضای کارگاه را ممنوع کردیم و با هماهنگی  و همکاری دهیاری بخش فروش را به چند مغازه‌ای که روبروی کارگاه وجود دارد، منتقل کردیم.
بهروز عیسی‌زهی همچنین در نخستین نشست شورای برنامه‌ریزی شهرها و روستاهای ملی و جهانی صنایع دستی با بیان اینکه روستای کلپورگان به تازگی ثبت شده و اقدامات زیادی تاکنون برای آن انجام نشده است، بیان کرد: در این مدت کوتاه تور اختصاصی برای انجمن سفال و سرامیک داشتیم. همچنین ۱۵ بهمن‌ماه نشست تخصصی بسته‌بندی سفال کلپورگان برگزار می‌شود. همچنین ۹۰۰ میلیون تومان اعتبار برای ایجاد زیرساخت در نظر گرفته شده است زیرا شهر سراوان فاقد امکانات و زیرساخت‌های لازم برای پذیرش گردشگر است که امیدواریم هرچه زودتر این زیرساخت‌ها فراهم شود.کلپورگان دیدنی‌ها و شنیدنی‌های کمی ندارد. هنر سوزن دوزی و سفالگری زنان این روستا را باید همراه با صدای سازهای مردانش شنید.   
کبریا حسین‌زاده – ایسنا


دومین کارگاه سفالگری کلپورگان که آن را بهزیستی ساخته است
منبع: بهارنیوز

منوچهر اسماعیلی به روایت خودش

منوچهر اسماعیلی متولد هشتم فروردین ۱۳۱۸ در کرمانشاه است. او به جای بسیاری از بازیگران ایرانی و خارجی صحبت کرده و به تدریج صدایش جزو شخصیت و ویژگی‌های فردی آن بازیگر شده است که از جمله آنها می‌توان به آنتونی کویین، گریگوری پیک، چارلتن هستن، یول براینر، ریچارد برتن، سیدنی پوآتیه، پیتر فالک و مارچلوماسترویانی اشاره کرد.
«خاک»، «تنگنا»، «قیصر»، «بلوچ»، «داش آکل»، «حسن کچل»، «دایره مینا»، «سوته دلان»، «رضاموتوری»، «غزل»، «دایی جان ناپلئون»، «ضربت»، «خط قرمز»، «هزاردستان»، «تاراج»، «طلسم»، «مادر»، «بایکوت» ، «دستفروش»، «عروسی خوبان»، «پرستار شب»، «سرب»، «مهاجر»، «ردپایی بر شن» ، «بهار»، «بای سیکل ران»، «دزد عروسک‌ها»، «حماسه مجنون»، «سرعت»، «امام علی(ع)»، «کاراگاه»، «دکل»، «ترن»، «دو خواهر»، «پهلوانان نمی‌میرند» و «ناخدا خورشید» ازجمله آثار ایرانی هستند که اسماعیلی در آنها نقش گفته و یا سرپرستی دوبلاژشان را بر عهده داشته است.
این دوبلور پیشکسوت مهرماه ۱۳۸۶ با حضور در ایسنا از تاریخچه دوبله فیلم در ایران و خاطراتش سخن گفت که به بهانه بزرگداشتش در جشنواره فیلم فجر پیش رو، آن را بازخوانی می کنیم.
آغاز فعالیت هنری با تئاتر
اولین علاقه من تئاتر بود، آن زمان تئاتر جایگاه محکمی داشت و کار عموم کسانی که علاقمند به سینما بودند، از تئاتر شروع شده بود. این حرفه در مدارس، دبیرستانها و دانش‌سراها بسیار جا افتاده بود و علاقمندان را دور خودش جمع می‌کرد. سینمای آن موقع مطلوب همه نبود و خیلی طول کشید تا زمینه برای ورود خیلی از افراد به سینما فراهم شد. تئاتر هم چند دسته بود، تئاتر “روحوضی”، “خانوادگی” و تئاترهای سنگین.
تجربه تئاتری من تقریبا به دوران دبیرستان برمی‌گردد که هیچ وقت هم به طور حرفه‌ای ادامه پیدا نکرد. من به همراه بهروز وثوقی که همکلاس بودیم و چند نفر دیگر نمایش ترجمه‌ای گیر آوردیم و به روی صحنه بردیم و در ادامه هم اجراهایی را در دو سانس برای خانواده‌ها که از طرف وزارت فرهنگ دعوت می‌شدند، در دبیرستان “شهناز” و تالار “فردوسی” داشتیم. عمده کارهای آن را هم شخصی بنام “محمد سخن سنج” انجام می‌داد.
مخالفت پدر با فعالیت هنری
سال ۱۳۳۶ بود که به‌دلیل علاقه به کار هنری ترک تحصیل کردم. پدرم در آن زمان برای نصب ضریح حضرت زینب (س) عازم سوریه بود. پدرم آدم بسیار مذهبی بود و بدون هیچ قید و شرطی با فعالیت هنری من مخالفت داشت. زمانی هم که او از سوریه برگشت دیگر از آنها جدا شده بودم و با مادربزرگم زندگی می‌کردم.بعد از رفتن پدرم، آقای “محمد سخن‌سنج” با من تماس گرفت و گفت: «مکانی به نام “آژانس هنرپیشگان” روبه‌روی سفارت انگلیس درست شده است» و من هم ۲۳ تومانی را که مدرسه برای ورزش از ما گرفته بود، پس گرفتم و به آنجا رفتم و ثبت نام کردم تا به این وسیله وارد کار تئاتر و سینما بشوم.
با حضور پدرم هرگز فرصت نداشتم که ادعای این را داشته باشم که وارد این کار بشوم. او هم مانند هر پدری از این موضوع هراس داشت که من منحرف شوم، یعنی تصورش این بود که این راه خوبی نیست. ما در “سلسبیل” خیابان کارون، زندگی می‌کردیم، روبروی کوچه ما سینما بود و هرگز من را برای خرید آنجا نمی‌فرستادند و حتی از آنجا عبور هم نمی‌کردیم، می‌گفتند: «آنجا محل عبور شیاطین است» ما هم می‌پذیرفتیم که آدمهایی که از آنجا عبور می‌کنند آدمهای خوبی نیستند. اما در واقع اینگونه نبود، شاید آن فرد منزلش آنجا بود یا نه همینطوری از آنجا عبور می‌کرد، مثل الان که مردم از جلوی سینما عبور می‌کنند، این حال و روز آن سنوات بود، ما به زحمت توانستیم خودمان را تبرئه کنیم.
مدرسه‌ی اسلامی و قاری قرآن
آن موقع‌ها کسی به کسی نمی‌گفت: «صدایت خوب است». به نظرم خود فرد می‌فهمد که صدایش خوب است، جایش کجاست و حالا تا پرورش پیدا کند که بحث دیگری است.
من زمانی به خاطر اینکه قاری‌ قرآن بودم تحسین شدم. در مدرسه اسلامی درس می‌خواندم وهر روز هشت صبح پشت میکروفن می‌رفتم و ۱۰ دقیقه قرآن می‌خواندم. پدرم آن زمان از همه قاری‌های ایران بالاتر بود. پدرم زمانی که زنده‌یاد صبحی زنده بود، چند بار به رادیو دعوت شد و در مکه در مسجدالحرام اذان و قرآن خوانده بود و این تلاوتش مورد تایید قرار گرفته بود.
لهجه، لحن، ادای صرف و نحو او و تلفظش و مفاهیمی که در قرآن هست، در ما هم به طریق اولا محرز شد. برادرم فریدون که دو سال از من کوچکتر و من، صدایمان در قرائت قرآن خوب بوده و هست.
مسافر جامانده از ایتالیا
در سال ۳۶ با خواندن یک آگهی در روزنامه‌ متوجه شدم، موسسه‌ای به‌ نام “داریوش فیلم” برای دوبلاژ در ایتالیا امتحان می‌گیرد و یک مرد و پنج زن را پذیرش می‌کند. در آن دوره هیچ شناختی از کار دوبله نداشتم. یکی از دوستان ترغیب کرد به آنجا بروم. با دوستم به آنجا که در خیابان نادری واقع شده بود، رفتیم. اما ساعت امتحان به بعدازظهر موکول شده بود. بعدازظهر که من رفتم دوستم نیامد. باغ مملو از دختر و پسر بود و شاید بالای هزار نفر به آنجا آمده بودند که تست بدهند و من آخرین نفری بودم که رفتم و از حادثه روزگار آخرین نفری هم بودم که امتحان دادم.
منوچهر اسماعیلی
در آنجا، “الکس آقابابیان” صاحب “داریوش فیلم” که در ایتالیا هم فیلم‌ها را به‌همین نام دوبله می‌کرد، به همراه یک آمریکایی از علاقه‌مندان تست می‌گرفتند و در نهایت بنده انتخاب شدم. فردایش مادرم را بردم و او رضایت داد تا به ایتالیا بروم. قرار شد که روزی ۶۰ لیره که به پول ما ۷ تومان می‌شد بگیرم. اما در نهایت به دلایلی که مقادیری از آن بر خودم روشن بود و مقادیری روشن نبود از این سفر جا ماندم.
فهیمه راستکار، منوچهر زمانی و خانمی به اسم ناهید که همسر آقای زمانی بود، از اولین کسانی بودند که برای کار دوبله به ایتالیا رفتند. در سال ۱۳۳۸ دوباره از من برای ایتالیا با قراردادی شاید دهها برابر آنچه که در روز اول نوشته بودیم و مادرم امضا کرده بود دعوت کردند، اما دوستانم به خاطر اینکه دوبله دیگر در ایران پا گرفته بود نگذاشتند بروم. البته در این فاصله خیلی‌های دیگر رفتند و دوباره برگشتند و کم‌کم کار دوبله در ایتالیا صرف نمی‌کرد چون مالیات را بر فیلمهایی که در خارج دوبله می‌شد، اضافه کردند و این باعث شد دوبله در ایتالیا از رونق بی‌افتد. درهمان سال مجددا درس‌ام را هم ادامه دادم و با مشکلاتی که پیش رو بود، سال ۴۰ دیپلم گرفتم.
در اولین کار به جای یک عکاس صحبت کردم که هیچ‌وقت او را ندیدم
آقای زمانی یک فیلم فرانسوی را دوبله کرد و از من هم به‌عنوان کسی که در فیلم‌ها “سیاه لشکر” است و ضمنا باید با این کار آشنا بشود برای اولین‌بار استفاده کرد. در آن فیلم زنده‌یاد زندی، فهمیه راستکار، آقای زندی‌نژاد، حیدر صارمی، آقای مانی، آقای بنایی، منصور متین و ایرج دوستدار به عنوان دوبلور حضور داشتند.در اولین کارم که هرگز اکران نشد و اگر هم شد من آن را ندیدم، به جای یک عکاس صحبت کردم که خودم او را نمی‌دیدمش. اصلا این کار را نمی‌شناختم و کم‌کم با آن آشنا شدم. من صحبتهای یک عکاسی را که دو جمله داشت می‌گفتم و مرحوم ایرج دوستدار به پشتم می‌زد که دیالوگ را بگویم و در زمان نمایش آن فیلم، چون چهار تا عکاس در آن بودند، متوجه نمی‌شدم کدام‌شان من هستم.
خیابان بهار روبه‌روی بیمارستان “شهربانی” استودیویی بود که برای ‌اولین‌بار در آن استودیو کار کردم. استودیوی دیگری هم در کوچه تئاتر فردوسی به نام “دی سی آی” بود که یک آمریکایی به نام “مستر نایمن” در آنجا کارهای فنی را انجام می‌داد. بنده از سال ۳۶ نقش‌های کوتاه و نقش دوم و سوم را می‌گفتم. در سال ۳۸ و ۳۹ که دبیرستان می‌رفتم، جز اولین فیلمهایی که حرف زدم “اوکی کرول” بوده که با آقای “عطااله کاملی” کار کردم. ایشان قبل از من فعال بودند. در استودیو سانترال در میدان ۲۴ اسفند کنار سینمای “سانترال”، سالن بزرگی بود که کار دوبله در آنجا انجام شد. قبل از اینکه من وارد این کار شوم فیلمهای “نورمن ویزدم” در آنجا دوبله می‌شد. سیامک یاسمی، منوچهر زمانی، عباس خسروانی و مرحوم زرندی کار می‌کردند و خیلی‌های دیگر که من نمی‌شناسمشان یا الان نیستند، مثل هوشنگ بهشتی، تقی ظهوری، ناصر ملک‌مطیعی، سارنگ، محتشم، ژاله علو و ..که به عنوان پایه‌گذاران دوبله ایران می‌توان از این عزیزان نام برد.
با مدیریت کسمایی در “دروازه‌های پاریس” نقش اول شدم
بعد از دوسال که نقش‌های کوتاه را می‌گفتم، در فیلم “دروازه‌های پاریس” به مدیریت دوبلاژ علی کسمایی که کمک زیادی به من کرد، نقش اول را گفتم. آن زمان مجددا برای تحصیل به دبیرستان می‌رفتم. این فیلم در واقع فتح‌باب بود و مثل بمب صدا کرد و همان زمان “پرویز دوایی” نقدی راجع به دوبله این فیلم در مجله فردوسی نوشت و در کار من و صدایم جست و جوی عجیبی داشتند که خودم متوجه آن نبودم. مطلب بسیار جالبی بود که از پشت تلفن برای من خواندند، خودم آن مجله را پیدا نکردم.
بدین ترتیب یک سری دشمن پیدا کردم، ولی کار خوب راه خودش را پیدا می‌کند و جلو می‌رود. “دروازه‌های پاریس” یکی از کارهای شاخص من بود. بعد از این فیلم هم “قایقرانان ولگا” را کار کردم و “بن هور” در سال ۴۱ اوج کارم بود.
آغاز دوبله در ایران
دوبله در ایران با فیلمهای عربی و ترکی و در برخی موارد “هندی” شروع شد، بعد هندی‌ها این کار را گسترش دادند و فیلمهای بیشتری وارد کردند، مثل الان که هم بنزین است و هم گاز دوگانه سوز؛ آن زمان هم فیلم دوبله و هم زبان اصلی بود، به همین دلیل تبلیغ فیلمها به زبان شیرین فارسی همیشه جذاب بود و هر کس به ذوق و شوق خودش آن را می‌گفت. اگر فیلمهای دوبله استقبال نمی‌شد هرگز کار دوبله دوام پیدا نمی‌کرد. فیلمها موفق بود و بر روی آنها بسیار دقت می‌شد.
در ابتدا با سیستم “اپتیک” کار می‌شد، بعدها “مگنت” پیش آمد. همان آقای آمریکایی در “داریوش فیلم” آنرا پایه‌ریزی کرد که پاشیدنی بغل فیلم یا نوار با مخارج کمتر باشد،‌ قبل از آن با نوار ضبط سیمی که ریلها با سیمهای نازک که صداها روی آنها ضبط می‌شد، کار انجام شد، کم‌کم رفت جلو تا به جایی رسید که “مگنت” حاکم شد و گسترش پیدا کرد. به‌ندرت در سالهای نزدیک ۴۰ فیلمی را غیر دوبله می‌دیدیم، اگر هم بود به خاطر ادعای آنها بود که عده خاصی می‌خواهند فیلم را به زبان اصلی ببینند، بعد به سینما که می‌رفتیم بیشتر ردیف‌ها خالی بود، می‌گفتیم «پس این مشتاقان کجا هستند که می‌خواهند فیلم را به زبان اصلی ببینند؟!» درحالی که روشنفکران خیلی عجول بودند اما کسانی هم مثل پرویز دوایی بودند که از این کار به جا و درست نقد و هم دفاع می‌کردند.
زمانیکه فیلمهای خارجی دوبله می‌شد، فیلم‌های ایرانی زمین خورده بود و کاری انجام نمی‌شد. در سال شاید ۱۵ تا فیلم هم ساخته نمی‌شد. به‌ اعتراف خودشان یکی از عواملی که کمک کرد، فیلمها دوباره پا بگیرد همین افرادی بودند که فیلمهای خارجی را دوبله می‌کردند و این صداها کم کم رفت به گوش مردم رسید واین صداها را عینا روی پرسوناژهایی که در فیلمها دعوت می‌شدند و بازی می‌کردند منتقل کردند. از مرحوم فردین تا همین آقای ملک‌مطیعی و تعدادی از همین دوبلورها مثل آقای بهروز وثوقی بودند که وارد سینما شدند و مطرح شدند.
تیپ مشهور “پیتر فالک”
انتخاب تیپ با مدیر دوبلاژ است. اوست که کاری را که در حال توفیق است تشویق می‌کند و کاری را که در حال عدم توفیق است ، نهی می‌کند. اما بعضی از تیپ‌ها بازتابش فوق تصور بود، مثل تیپ معروف “پیتر فالک” که اولین بار در سال ۴۳ در فیلم “معجزه سیب” به مدیریت دوبلاژ مرحوم زرندی استفاده شد. نسخه اصلی فیلم را که دیدم گفتم کار را تعطیل کنید و یک روز به من وقت بدهید. تمام روز را پیاده توی گاراژها و قهوه‌خانه‌های پایین شهر رفتم و هر تکه‌ای از نقش را از جایی گرفتم و بعد که دیالوگ اول را در استودیو گفتم همه تعریف و تمجید کردند. این تیپ بعدها به جای “بیک ایمانوردی” هم در فیلم‌های ایرانی استفاده شد و مورد اقبال مردم بود و از این صدا خوششان می‌آمد. صدا رفت روی این کاراکتر و سوارش شد و با هم می‌رفتند جلو، گوینده‌های “بیک” خیلی متغیر و متنوع بودند ولی با آن تیپ بیشترین نقش را داشت و به همین دلیل موفق بود.
صحبت به جای “آنتونی کویین” ، “گریگوری پک” و ..
هنرپیشه‌های مطرح زیادی بودند که من بطور ثابت جایشان حرف می‌زدم، افرادی چون “آنتونی کویین”، “گریگوری پک”، “چارلتن هستن”، “لارنس اولیویه”، “مارچلو ماستریانی”، “سیدنی پوآتیه”، “راد استایگر”، “فرانک سیناترا”، “ایومونتان”، “ویلیام هولدن” و از ایرانی‌ها هم بهروز وثوقی و بیک‌ایمانوردی بودند که در اکثر فیلم‌هایشان من صحبت کرده‌ام. البته گاهی اوقات هم بوده که نمی‌توانستم کار کنم و یا سر مسائل مالی به توافق نرسیدیم به هر حال باید در این کار هماهنگ باشیم، استرس برای این کار مناسب نیست و محیط کار تا هماهنگ و شاداب نباشد کار درست پیش نمی‌رود.
در سال۴۳ یا ۴۴ بود که “ویلیام هولدن” به دعوت “اخوان” به استودیو “مولن روژ” آمده بودند و با دیدن دوبله فیلم‌هایشان خیلی خوششان آمده بود، فرستاند دنبال من که ایشان دارند فیلم می‌بینند، بیایید، گفتم: «من الان تو سندیکا هستم و خیلی گرفتارم ایشان اگر هستند، بعدا بیایم » خیلی بهشان برخورد. گفتند: «آقای “ویلیام هولدن” هستند. من گفتم: خوب من هم اسماعیلی هستم.»
یک بار هم “گری گوری‌پک” در سال ۵۶ برای جشنواره “بز بال‌دار” به ایران آمده بودند که “جمشید شیبانی” صحنه را جور کردند که من با ایشان عکس بگیرم. بعد هم مرا پیش “سرگیوانداچوک” برد تا “گری‌گوری پک” به هتل ونک آمد و عکاسها هم ریختند و نزدیک به ۵۰ تا هنرپیشه ایرانی به دورش جمع شدند و در نهایت نوبت به من نرسید. “گری‌گوری‌پک” با حالت عصبانیت از هتل بیرون زد و نگاه چپی هم به “سرگیوانداچوک” انداخت. این موقعیتی بود که می‌خواستم عکس بگیریم، اما نشد. ولی با آقای سرگیوانداچوک” عکس گرفتیم که در مجله جوانان هم چاپ شد و گفتگویی هم با هم داشتیم.
روایت “قیصر” و….
تمایل ندارم زیاد درباره‌ی کارهای داخلی صحبت کنم. همزمان با “قیصر” کار دیگری هم بنام “دور دنیا با جیب خالی” بود که در ایتالیا ساختند و من چند ترانه جای “بیک” خوانده بودم. تهیه‌کننده این کار آقای شباویز بود و کارگردانش هم فکر می‌کنم خسرو پرویزی بود. “قیصر” هم که کار آقای کیمیایی بود و دوبله شد.
همه موفقیت این فیلم را پای کیمیایی بگذارید. کاری را که از من خواستند انجام دادم و هیچ وقت چیزی را به کسی تحمیل نکردم و چنین ادعایی ندارم. از من خواسته می‌شد که مثلا این لحن باید این طوری باشد من سعی می‌کردم لحن را گیر بیاورم، حالا اگر موفق شدم آن بخش توفیق حرفه‌ای خودم بوده است ولی متن، متن کیمیایی بوده و فیلم هم کار او بوده است.
در “قیصر” کاراکترها مهم بودند و من جای وثوقی و مشایخی صحبت کردم و برای نقش “فرمون” صدای خود ملک‌مطیعی در آن زمان با ما هماهنگ نبود با اینکه آن زمان از دوبله دور نبود و خیلی فیلمها را دوبله کرده بود و زمینه دوبله دستش بود و پیشکسوت این کار محسوب می‌شد ولی آن زمان این‌طور خواسته شده بود و برای نقش ایشان بین دو نفر مانده بودم یا باید از “چنگیز جلیلوند” استفاده می‌کردم یا “ناظریان” که هر دو جای ناصر ملک‌مطیعی در فیلمهای مختلف صحبت کرده بودند. خود من هم صحبت کرده بودم، ولی اینجا جا نداشت و در نهایت “چنگیز جلیلوند” انتخاب شد.
جای “خان دایی” هم قرار نبود صحبت کنم و از مرحوم ناظریان دعوت کردیم که آقای مشایخی ممانعت کرد و گفت‌: «اگر می‌شود خودت این کار انجام بده.» برای “بهمن مفید” هم خودش آمد. آقای کیمیایی گفت: «چون متن را حفظ است، خودش بگوید» و آمد چند بار فیلم را دید و جای خودش حرف زد. “اعظم” را هم که ژاله کاظمی گفت.
بعد از “قیصر” نقش‌های “بهروز وثوقی” را من می‌گفتم تا فیلم “گوزن‌ها”؛ که شیطنت چند روزنامه‌نگار باعث شد خود وثوقی جای خودش صحبت کند. از قول من در روزنامه‌ها نوشتند که فلانی مدعی است که موقعیت وثوقی مرهون صدای من است. من نمی‌توانستم به دلیل اینکه این فیلم ساخته شده و قرار است من جای کسی صحبت کنم یا دوبله کنم راه بیفتم، بروم به مجلات بگویم:« به خدا من نگفتم» به هرحال از این فیلم کنار کشیدم و نرفتم و سرپرستی دوبله را به آقای کسمایی دادند. از صحبت‌هایی که مطرح شده بود رنجیده بودم. به هر حال “گوزن‌ها” به آن شکل دوبله شد، ولی بعد زمان “سوته‌دلان” علی حاتمی نگذاشت چنین اتفاقی بی‌افتد و جلسه‌ای گذاشت و معلوم شد که من این حرف را نزدم. ما کاری که بخواهند انجام می‌دهیم، نخواهند هم اصراری به انجام آن نداریم، برای همین تا پای ضبط هم پیش رفتند و “علی حاتمی” نپذیرفت.
بعد از انقلاب و دعوت برای دوبله‌ی فیلم‌های عربی
از سال ۵۷ تا سال ۶۶ اجازه کار نداشتم که این بیشتر به خاطر دوبله فیلم‌های ایرانی بود. سال ۶۶ توسط محسن مخملباف به حوزه هنری دعوت به کار شدم تا فیلم‌هایشان را به عربی دوبله کنم.
من به زبان عربی مسلط نیستم اما تاحدی با آن آشنا هستم. حدود ۳۰ نفر از دوستان عراقی، لبنانی، مصری و سودانی را که بعضیهایشان هم در رادیو برون مرزی کار می‌کردند را جمع و تربیت کردم و کارمان را از فیلمهای ۱۶میلیمتری مثل “مرگ دیگری” آغاز کردیم و تا فیلم‌هایی مثل “بایکوت” ادامه دادیم.
“هزاردستان” و شعبان استخونی
“هزار دستان” را در سال ۶۶ کار کردیم که من به جای آقای انتظامی، کشاورز، مشایخی و جمشید لایق که فکر می‌کنم در مجموع ۵ نفر بودند صحبت کردم. البته از اول قرار نبود همه را من بگویم، یک شب در استودیو فیلم کار، منزل آقای منصوری، مرحوم حاتمی دفترچه‌ای آورد و همه هنرپیشه‌ها که بیشتر از ۱۰۰ نفر بودند را با من تبادل نظر کرد. با دخالت تلویزیون تغییراتی در مدیریت دوبلاژ این مجموعه داده شد و با پا در میانی آقای دادگو ما توافق کردیم که آقای کسمایی در راس کار باشند. ولی در مورد پرسوناژها مرحوم علی حاتمی با من مشورت می‌کرد. گوینده‌های توانایی مثل ناصر طهماسب هم در اینکار حضور داشتند و ایشان شاید بیشتر از من هم نقش گفتند و همین طور مرحوم نوذری هم به عنوان راوی حضور داشت. برای سلامت کار تا جایی که می‌شد صحنه‌هایی که من نقششان را می‌گفتم و روبروی هم بودند را جدا جدا می‌گرفتیم.
یکی از نقش‌هایی که من می‌گفتم “شعبان استخوانی” بود که همه خصوصیات این کاراکتر توسط علی حاتمی مشخص شده بود و نظر خاصی روی گویش او داشت. مرحوم حاتمی در تمام لحظه‌های دوبله کار حضور داشت و توضیحات کامل را به همه می‌داد.
“مادر” و آخرین همکاری با علی حاتمی
“مادر” آخرین همکاری من با مرحوم حاتمی است. در این فیلم هم جای سه شخصیت اصلی صحبت کردم، پسر بزرگ خانواده که نقش آنرا محمد علی کشاورز بازی می‌کرد و آقای حاتمی گفت، همان شعبان استخوانی را مقداری ارتقاء بده و در واقع حساب بانکی‌اش را زیاد کردیم و چهار تا کلمه آلمانی هم در حرفهایش آوردیم. پسر عقب افتاده خانواده با بازی اکبر عبدی که آن هم شبیه که نه؛ ولی از جنس “سوته‌دلان” بود که در واقع باید گفت، هیچ کدام از پرسوناژها در تفکر علی حاتمی از دسترسش دور نبودند و هر کدام در یک جایی در فیلمهایش حضور داشته‌اند و برادر ناتنی که جمشید هاشم پور آنرا بازی می‌کرد و برای این نقش آقای فردوسی‌زاده مترجم زبان عربی خیلی به من کمک کرد و با حضور او تمام اعراب‌گذاری‌های را رعایت کردم. البته زیاد با این زبان غریبه نیستم و سابقه ذهنی‌ام از ادای کلمات خیلی زیاد است و با یک بار گفتن ایشان توانستم صحبت کنم.
مرحوم علی حاتمی چند بار سر فیلمبرداری این فیلم در همان خانه‌ای که می‌خواست کار کند، در خیابان سوم اسفند ماه از من دعوت کرد که با حال و هوای فیلم آشنا شوم. با علی حاتمی از “حسن کچل” که شروع کارش بود رفیق بودم و به همین دلیل علاقه خاصی به هم داشتیم و این همکاری از آن کار که پیش صدا ضبط کردیم تا فیلم آخرش ادامه داشت.
از کارهای علی حاتمی اصلا نمی‌توان گذشت، خود او معتقد بود و بارها و بارها هم گفت: «که من فیلمم را در زمان دوبله هرس می‌کنم و به بار می‌آورم و معتقد بود که لحن کارهایشان در دوبله در می‌آید.»
چند تا فیلم هم مثل “دلشدگان” سر صحنه گرفت و دوبله نکرد، یکی هم “حاجی واشنگتن” بود که تقریبا همه هنرپیشه‌ها به جز یکی دو نفر خودشان صحبت کردند و جایی برای دوبله آنچنانی نداشت، ولی “کمال‌الملک” و”مادر” او مثال زدنی است. ایمان بچه‌ها پشت حاتمی بود و لحظه‌ای که حضور نداشت ما کار نمی‌کردیم و صبر می‌کردیم بیاید و بدون دستور او حتی یک کلمه هم نمی‌گفتیم. با اینکه اطمینان کامل داشت ولی به خودمان اجازه نمی‌دادیم. این اعتقاد این احترام را برای همه ما واجب می‌کرد.
و “ناخدا خورشید”ی که دوست دارم
من عاشق “ناخدا خورشید” ناصر تقوایی هستم. این فیلم زمانی کار شد که صدابرداری همزمان کم‌کم داشت متداول می‌شد. من در این فیلم به جای “داریوش ارجمند” به لهجه جنوبی صحبت می‌کردم. البته من با این لهجه آشنا هستم و از قبل هم که با آقای تقوایی کار می‌کردم خودش می‌دانست که خانواده‌ی همسرم هم بوشهری هستند و پدر خانم من پسر “رییس علی دلواری” بوده به خصوص که در آبادان و اهواز و خرمشهر بزرگ شدم. درسته که متولد کرمانشاه هستم، ولی بیشتر عمر را آن طرفها گذراندم و گویش‌های جنوب را می‌شناسم. در این میان شخص “تقوایی” یک موهبتی در آن موقع بود، که لهجه بوشهر با آبادان را تفکیک می‌کرد و می‌گفت که تفاوتهایش در چه چیزهایی است و نظارت کامل داشت. فیلم‌های دیگری که در آن منطقه ساخته شده چنین دقتی پشتش نبوده و همینطوری گفته می‌شد.
مردم برای صدا به سینما می‌رفتند
گاهی اتفاق افتاده بود که کاری را انجام می‌دادیم بعد از آن فرد دیگری آن را انجام می‌داد یا ادامه می‌داد و مورد اقبال قرار گرفته و تست می‌خورد؛ همچون کار زنده‌یاد “زرندی” روی “نورمنویزدوم” فقط او بود که می‌توانست این کار را جذاب کند و هر کسی غیر از او دست به این کار می‌زد، فقط آن کار را با سر زمین می‌زد و کسی از آن استقبال نمی‌کرد. حتی فیلم‌هایی که در ایتالیا کار می‌شد اگر جای “آلبرتو سورلی” مرحوم سرشار حرف نمی‌زد، ما هم که گوینده این کار بودیم زودتر از همه متوجه می‌شدیم و می‌دیدیم، در حالیکه‌ی فیلمهای ایتالیایی مملو از جمعیت می‌شد اما از این فیلم‌ها استقبال نمی‌شد و مردم انگار به هم خبر می‌دادند که آن صدا، صدای همیشگی نیست. در واقع مردم برای صدا می‌رفتند و درست هم بود. نخوردن صدا و در نیاوردن نقش مساله‌ای است که هنوز هم مردم به آن اعتراض می‌کنند و آن را به زبان می‌آورند.
به‌دنبال نقش در “ری”، “شاه‌عبدالعظیم” و ….
من برای چند نقش “بکر” که نمی‌شناختم می‌رفتم و در خیابان می‌گشتم از بقالی و نانوایی و فروشگاه “بنگاه” و اتوبوس دنبال چهره‌هایی بودم که قرار بود جایشان حرف بزنم. یکی را در “خیابان ری” و دیگری را در “شاه عبدالعظیم” گیر آوردم و یکی دیگر را در قبرستان پیدا کردم، یکی را در نانوایی، یکی را در دالانهایی که اتوبوسها می‌رفتند، مسافر سوار می‌کردند. به هر حال بخش اعظم این آدمها و کاراکترها را به طور عینی از خود جامعه پیدا کردم و اگر راضی نمی‌شدم، نمی‌رفتم. مثلا “چی‌چو” یکی از آنهاست، این نقش را من همینط‌ور “هلو برو تو گلو” ننشستم و بگویم. قرار بود در این فیلم مرحوم مقبلی حرف بزند که نشد، وقتی که مرا برای این کار دعوت کردند و فیلم را نگاه کردم، گفتم: کار را تعطیل کنید. رفتم گشتم در یک نانوایی سنگکی شاطری را پیدا کردم، درست قد و قواره‌اش همین بود، چند کلمه با او حرف زدم، صدایش را ضبط کردم دیدم این صدا مال اوست گذاشتم، رویش و موفق هم شد. در مورد “پیتر فالک” و بقیه هم همینطوری پیش رفت.
صحبت کردن جای چند شخصیت در یک فیلم
صحبت کردن جای چند شخصیت در یک فیلم برای اولین‌بار در سال ۴۱ در دوبله فیلم “فانی” به مدیریت دوبلاژ محمد علی زرندی اتفاق افتاد و ایشان تشخیص داده بود که این فیلم پرسوناژش زیاد است و از من خواست جای دو شخصیت صحبت کنم، که هر دو را هم رو در روی هم گفتم. دیگران هم خودشان را تست زدند که بعضی‌ها موفق و بعضی‌ هم ناموفق بودند. اصلا اینکه در یک فیلم جای چند نفر صحبت کنی، هیچ وقت تعداد شخصیتها مشخص نیست و تابلوی ایستی وجود ندارد.
چندی پیش یکی از دوستان که من خیلی به ایشان علاقمند هستم گفت: «من چه کار کنم؟» گفتم: «باید بروی پشت نقش، برای این نقش باید به کالبدش به‌روی و تمام احساسش را باید بگیری آن موقع تو را به جلو می‌برد، یعنی آن آدم را باید بشناسی، اگر شناختی، صدا به مدد تو می‌آید و ارتعاشهای تو را کمک می‌کند. ولی اگر نشناسی همان می‌شود که در آن فیلمها شد.» ما در وهله‌ی اول از خود هنرپیشه کمک می‌گیریم، از او دور نمی‌شویم، یک لحظه نباید از او دور شد.
اگر فرض کنید در یک فیلم من چند تا نقش گفتم، هر جا آزار دیدید بدانید من گوینده موفقی نبودم. کسی که جای نقش حرف زده، باید آن نقشها شما را راحت تا انتهای داستان با خودش ببرد، نه مزاحمتی تولید کند که حواستان را پرت کند و نه‌ اینکه ببنید او بازی دیگری دارد و چیز دیگری می‌گوید و کلام با او هماهنگ نیست. من تمام تاکیدم روی حس کاراکتر است فقط حس، جز حس چیزی دیگری حاکم نیست و همه‌اش حس است.
حجم صدای خوب، موثر است و بارها شده نقشی که به من پیشنهاد می‌شود را قبول نکردم، چون دیدم آزار می‌بینم. اول خودم، باید خودم را بتراشم تا قاعده کار در بیاید. بعدش که آن در بیاید، می‌بینیم خودم فرسوده می‌شوم به خاطر همین، این کار را انجام نمی‌دهم.
اهمیت تمرین
دوره‌ی ما هیچ کس به اجبار، کسی را وادار به انجام کاری نمی‌کرد، یعنی باید اول با خودت صادق می‌بودی و باشی. مثلا نقشی جلوی رویت گذاشته‌اند باید تمرین کنی. فرض کنید، پیش من “مهین معاون‌زاده”، آن طرف هم “علی تابش” آن طرف هم مرحوم محتشم در حال نقش گفتن هستند، من هم یک صفحه دارم، من از ترس اینکه از چشم اینها نیفتم وقتی آنها می‌گفتند، برای ضبط آماده‌اند و من هم بدون اینکه آماده باشم، بگویم: آماده‌ام. درست نبود و من هیچ‌وقت این کار را نمی‌کردم. می‌گفتم: من به ۳ دور تمرین نیاز دارم و همه کسانی که فیلم را دوبله می‌کردند، درک این موضوع را داشتند و این فرصت را می‌دادند.
علی کسمایی به جای ایجاد سرعت در کار ، زمینه درک را فراهم می‌کرد، یعنی به گوینده می‌گفت: «تا نفهمیدی، بی‌خودی نگو، هیچ امتیازی برای تو ندارد که بگویی من ۳ بار فیلم را دیده‌ام، آماه‌ام ضبط می‌کنیم، این کار به دلیل اینکه مکانیکی است، ارزشی ندارد. هر کسی از بیرون هم بیاید ۴ بار فیلم را ببیند، می‌فهمد ولی سرمایه‌ی لازم را ندارد. ما آن چیزی را می‌خواهیم خرج کنیم ، همچون شتر دو کوهانه‌ای که جایی افتاده است و باید از ذخیره‌اش مصرف کند.»
ما این کار را با معرفت یاد گرفتیم
ما این کار را با معرفت یاد گرفتیم. امروز سیستم کار عوض شده، همه جوانانی که در این کار هستند می‌شناسیم، بعضی‌ها خیلی خوب هستند، بعضی‌ها خوبند ولی بی‌استعدادند، بعضی‌ها وقیح هستند، یعنی ما نگران هستیم که اینها مسائل بد این کار را بگیرند، بالاخره هر کاری نقاط ضعفی هم دارد؛ همه چیز که نقاط مثبت نیست. کسی که وارد این کار می‌شود باید از هر جهت منصف باشد. اولش نگاه کند که در چه شرایطی زندگی می‌کنند و با چه شرایطی به اینجا رسیده است. از این به بعد هم با همان احتیاط باید جلو بیاید، مثلا فرض بفرمایید من ۵۰ سال است که در این کار هستم، اینها پچ‌پچ می‌کنند و می‌گویند: «اینها فسیل شدند» امروز برای درآوردن یک تکه فسیل کسی سالها عمرش را می‌گذارد، تحصیل می‌کند آخر هم چیزی گیرش نمی‌آید. تو به همین راحتی می‌گوی اینها فسیل هستند؟ اینها خطراتی هستند که هم برای خودشان و هم صنفی که وارد آن می‌شوند وجود دارد، حالا چه این صنف و چه صنف دیگری به خصوص این صنفی که همه‌اش معرفت است.
این کار را ما با معرفت یاد گرفتیم. معرفت باید باشد و با معرفت هم باید به دیگران آن را تحویل بدهیم. متاسفانه بعضی‌ها اینطور نیستند و آدم را دلسرد می‌کنند، یه مقداری هم شرایط باعث آن شده است، بعضی دستگاه‌ها اینها را صدا می‌کنند می‌گوید ما به شما میدان می‌دهیم کار کنید ولی در عوض خبر بیاورید به ما بگویید: «مثلا فلانی امروز با چایی‌اش چند تا قند خورد» و اینها هم متوجه نیستند که آمدند کدام کار را یاد بگیرند و آن کاری که سفارش شده معنا و درس دیگری دارد و تا بیاید به خودش بجنبد از دو طرف بدهکار شده و نمی‌تواند موفق عمل کند. هم بن کارگری را گرفته، هم مرغ و پلو را خورده‌ است.
متاسفانه همانطور که بعضی از آنها آدمهای بسیار شریفی هستند، بعضی هم حیثیت این کار را به خطر می‌اندازند. البته در این کار صداهای خوب زیاد داریم، ولی کسی که پشتش سرمایه‌گذاری باشد کم است، درحالیکه این موضوع بسیار مهم است.
سرعت باطل به دوبله داده‌اند
امروز یک مقدار به دوبله سرعت باطل داده‌اند. یکی از دلایل افت دوبله می‌تواند سرعت اضافه شده به کار باشد، به هر حال هر کاری متولی خوب و دلسوز می‌خواهد، آن متولی که خودش احساس می‌کند به درد این کار نمی‌خورد و برای این کار کارساز نیست، باید به همان اندازه هم شجاعت داشته باشد و کنار برود و شخص دیگری را جایگزین بکند. آن زمان راه نجات برای هرکاری هست.
مقداری هم دروغ و دغل به این کار اضافه کرده‌اند، بنابراین کار متولی با انصاف و درستی ندارد. در دیالوگ دست می‌برند، علنا تحریف می‌کنند و اگر بگویی امانت‌داری ریشخندت می‌کنند. نمی‌دانم اینها عاقبت فرهنگ این مملکت را کجا می‌خواهند ببرند؟! من نمی‌دانم بخصوص در تلویزیون که اصلا یک نفر آدم مسوول برای این کار نیست.
فیلم خریداری می‌شود می‌آید اینجا و به راحتی در کار دست برده می‌شود، خود شما دوست دارید در دیوان “حافظ ” دست ببرند، ما از دنیا توقع امانت‌داری داریم، ولی خودمان امانت‌دار نیستم. خیلی هم که حرف بزنی می‌گویند: به تلویزیون راهش ندهید. اگر یادتون باشد صحبت کردیم و سند آوردیم که به داد این کار برسید، نگذارید اشخاص زیر این مسائل خودشان را پنهان کنند ما مسوول هستیم. اینها اول اهانت مستقیم به ماست.
فیلم “بینوایان” چارلز دیکنز که در همه خانه‌ها موجود است و همه می‌دانند از یک طفل نامشروع شروع می‌شود، حالا شما این سریال را خواهید دید که این بچه پدر مشروع دارد من به همین دلیل کار نکردم. با این وضعیت پس تکلیف ظرافتهای این کار چه می‌شود؟ یا فیلم خارجی نخرید یا اگر می‌خرید، بگذارید آدم خودش کار را درست ‌کند. مثل اینکه جایگاه مدیر دوبلاژ برای آنها مشخص نیست. مدیر دوبلاژ کسی است که بر اساس آنچه در جامعه مطرح است، فیلم را مطابقت می‌دهد. اما الان به جای کلمات، سوژه تطبیق داده می‌شود.
جایگزین کردن پیشکسوت‌ها
این حرفها که راجع به جایگزین کردن جوانها به جای پیشکسوت‌ها مطرح می‌شود، کارشناسانه نیست. مثل اینکه ما بگوییم وقت آن است که ۴ تا کورش کبیر و ۵ تا بزرگمهر انتخاب بکنیم، نه این موضوع “سرنا را از سر گشاد زدن” است.
بارها گفته‌ام، ما کسی را که استعدادش را داشته باشد باید از هر جا که هست او را به این حرفه بیاوریم، حتی اگر “هنرپیشه” بود. اینها هم که جوان هستند باید آموزش ببینند و امکانش نیست به سرعت جایگزین ‌شوند. اینکه جای مرحوم مقبلی یا جای مرحوم ژاله کاظمی پیدا کنیم این طور اظهار نظر کردن یک‌مقدار کم لطفی است، ولی اساس این کار و آن چه به این کار حیثیت و آبرو و تامین می‌دهد آنها را باید زمینه‌هایش را آنقدر قوی و فاخر بکنید که این گله و شکایت و بی‌احترامی‌هایی که بهشان می‌شود کم بشود، آدمهای جدید هم این چیزها را ببینند در حرفه‌ای که آخرش این طوری بشود، یا نمی‌آیند یا به یک راه دیگر می‌روند.
روزگاری می‌خواستم بازیگر شوم اما …
روزی می‌خواستم در عرصه سینما بازیگر بشوم یا زمانه به من این فرصت را نداد یا مناسب این کار نبودم. بنابراین حالا که اینجا هستم باید کار خودم را انجام بدهم. البته سابقه بازی در فیلم “شبهای زاینده‌رود” آقای مخملباف و”میرزا کوچک خان” را برای آقای قویدل دارم. نقش احسان‌الله‌خان را درآن فیلم در سال ۶۱ بازی کردم، ولی این فیلم آنقدر طولانی و پر از آدم ومطلب است که فرصت برای کار برای هیچکس ندارد، جز چند تا آدم شاخص از جمله میرزا، یا رضاشاه یا دکتر حشمت بقیه را نفس کار اجازه نمی‌دهد که روی آنها تامل شود. این علاقه هیچ وقت از بین نمی‌رود و به پیشنهاد و زمینه کار بستکی دارد.
یک بار زمان فیلم “رییس” بود، نقشی که آقای ارجمند بازی کردند را به من پیشنهاد کردند و من هم برای ورود به این کار این نقش را نپسندیدم. البته بیشتر همسرم اجازه این کار را نمی‌داد. حتی در مکالمه‌ای که بین آقای کیمیایی و همسرم شد سعی کرد قانعش بکند، نمی‌گفت من اجازه نمی‌دهم، می‌گفت: «ایشان گناه دارد ۵۰ سال برای خودش آبرو خریده حالا در این فیلم گوشت بندازد، دهن سگ بعد با تیر بزنند بیفتد زمین معنای بدی دارد.»
من توجه نکرده بودم، فهمیدم زن باهوشی دارم. به آقای کیمیایی هم گفتم هیچ کاری نمی‌توان کرد، درست است از آن سنینی که من باید می‌آمدم نقش یک جوان اول را بازی می‌کردم گذشته است ولی همیشه فیلم روی جوان اول نگذشته است، الان هم نمی‌گذرد بعدها همینطوری خواهد بود.
بالاخره کسانی که علاقمند هستند تصوراتی از من دارند، بنابراین من اجازه ندارم آن را بشکنم، قطعا نگران این موضوع هستم. آن زمان علی حاتمی هم پیشنهاداتی برای بازیگری به من می‌داد.
شما بهروز وثوقی نیستید؟
در مراسم زنده‌یاد نوذری در بهشت زهرا (س) با همسر، دختر و دامادم ایستاده بودم که بسیار هم شلوغ بود، یکی از خانمهایی که تازه مشهور و چهره شده بود، آمد جلو سلام و احوالپرسی کرد و گفت: «خوشا به حالتان که کسی شما را نمی‌شناسد.» شهرت دنیای خودش و مزاحمت خودش را دارد، نه می‌شود مدارا و نه می‌توان مهار کرد. یک بار ماشینم در آمل خراب شد، جلوی یک تاکسی را گرفتم کاپوت را زده بودم بالا داشتم برایش توضیح می‌دادم، دیدم سر از موتور برنمی‌دارد. گفت: شما بهروز وثوقی نیستید. گفتم: بهروز وثوقی که نه. گفت: «من نفهمیدم چی گفتید دوباره بگویید چی شده» خلاصه نگذاشت دست به هیچ‌چیزی بزنم، کارش را رها کرد و رفت گاراژ دو تا مکانیک آورد هشت تا وایرنو و شمع و چراغ قوه خرید و چند ساعت برای من کار کرد. واقعا این از هرچیزی برای من بالاتر بود و هر کاری کردم پول نگرفت وبا اصرار می‌خواست شام به منزلش بروم.
حضور در تبلیغات بیشتر جنبه‌ی اقتصادی دارد
حضور در تبلیغات به عنوان گوینده از روی تمایل است، چیزی نیست که ما بگوییم بروید یا نروید، بیشتر جنبه اقتصادی دارد تا ابتکاری. آن جاهایی که کار نمایشی است و می‌بینیم بعضی کارها را به طور انحصاری یک نفر انجام می‌دهد. الان می‌بینیم در فاصله آگهی تبلیغاتی که برای یک فیلم پخش می‌شود همه را یک نفر می‌گوید. آن آدمها اگر بعضی‌ها در کار دوبله هستند خودشان باید از کارشان محافظت کنند آنها را کسی نمی‌تواند بگویید، من اختیار کار خودم را دارم بارها هم به من پیشنهاد شده ولی نکردم، بعضی‌ها هم اگر چنین کاری می‌کنند به دلیل این است در جاهایی دیگر به آنها کم محلی می‌شود و دستمزد و کار درستی در دوبله دریافت نمی‌کنند، آگهی می‌گویند که به اندازه ۵،۶ تا فیلم از لحاظ اقتصادی پول می‌گیرند.
نگاه به پشت سر
وقتی به پشت سر نگاه می‌کنم از لحاظ کار اصلا نمی‌توانم ناراضی باشم. راضی بودم که هنوز ادامه می‌دهم ولی آسفالت را برایمان خراب کردند. راه صاف را خراب کردند و در برخی مواقع اذیت‌ و آزارمان دادند.
خانواده
۲ تا دختر دارم که یکی اینجاست و دیگری سوئیس است. آن که ایران است این اواخر اظهار تمایل کرده بود تا وارد دوبله شود و رفت امتحان داد و قبول هم شد والان هم کار می‌کند.
حرف پایانی
امیدوارم آنهایی که این مصاحبه را می‌خوانند یا می‌شنوند به جای اینکه خشم‌شان بگیرد به فکر چاره باشند.اصولا هر شغلی پایه‌هایش باید محکم ، فاخر و با احترام باشد. هر نوع بی‌احترامی، اهانت، سست کردن کل جامعه است. این حرفها را بنیادین بگیرند که به درد همه می‌خورد نه کلی گویی. از بالا تا پایین اگر بخواهند در مقابلش گارد بگیرند من یک نفرم ولی جلوی احساس و فهم و شعور را نمی‌توان گرفت.
جامانده از صحبت‌های منوچهر اسماعیلی
* بعد از چند سال که در این کار بودم، مرحوم پدرم متوجه شد که تقریبا ترسش برای ورودم به هنر افراطی بوده است.
*در دوره‌ای زمان تحصیل در دبیرستان به خاطر ماموریت پدرم در اهواز زندگی می‌کردیم و در آنجا کار پلاکارد نویسی فیلم را می‌کردم و ماهی ۶۰ تومان حقوق می‌گرفتم.
* شاید اولین کاری که از من مورد توجه قرار گرفت، نقش “پیتر فالک” در فیلم “معجزه سیب”، یا “تری توماس” در”دنیای دیوانه دیوانه” بود که بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
بعضی فیلمهای فارسی هم مثل فیلم “قیصر” بود که دیالوگهایش حفظ می‌شد. این کارها معمولا در تداوم مشخص می‌شد که مورد اقبال قرار گرفته است.
* فیلم در جای خودش، دوبله هم در جای خودش، من شخصا هیچ وقت ادعا نداشتم که به درصد توفیق فیلمی اضافه کردم شاید کم کردم، ولی هیچ وقت ادعایی نکردم این قضاوت و داوری و انصاف مال بعد از من است، مال من نیست.
*من همه کارهایم را دوست دارم، کارهای مرحوم حاتمی را همیشه دوست داشتم کارهای آقای تقوایی را هم دوست داشتم، کارهایی که برای آقای کیمیایی کردم خیلی دوست داشتم و دارم.
*بعضی از هنرپیشه‌ها برایشان مهم بود، که من بجایشان حرف بزنم و گاها به دلایلی که برای خودم محفوظ است، حرف نزدم.
*دوبله مثل این می‌ماند هنرپیشه کارش را خوب انجام داده وعرصه به من سپرده شده، من هم باید کار خودم را انجام بدهم. مثل زمینه‌ای که یک طراح کشیده و حالا رنگ آمیزی آن با من است.
* نقشی که برایم خاطره شده باشد زیاد بوده ، هر کدام از فیلمها، احساس خودش را دارد.
*با هم دوره‌هایم به آن شکل رفت و آمد ندارم و سر کار همدیگر رامی‌بینیم.
*با مهرجویی درفیلم “الماس ۳۳ “که شروع کارش بود همکاری داشتم و یکی دو تا فیلم هم بعدا با او کار کردم.
* دیگر هرگز به طرف تئاتر کشیده نشدم وهر چه بود دوران قبل از ورودم به این کار و شاید مدت کوتاهی که مشغول این کار بودم و هنوز آموخته نشده بودم بود.
* بهروزوثوقی همکلاسی خود من بود و خود من به این کار آوردمش. آقای اخوان چند تا فیلم ساختند که در همه آنها بهروز شانس این را پیدا کرد که هم دوبله کند و هم در فیلم بازی کند.
* من و مرحوم منوچهر نوذری تقریبا با هم با چند ماه اختلاف وارد کار دوبله شدیم.
* دهه ۴۰ و ۵۰ دوران طلایی دوبله ما بوده است وچیزهایی که از آن زمان به یادگار مانده این را می‌گوید. مثل هالیوود که زمانی عرصه و دوره پاکی را داشت ولی آلان ندارد.
* اگر در کار ما کسی استعداد داشته باشد، اول باید خودش را پیدا کند. ولی اگر تقلید کار و یا به نوعی سارق است بگذارید، سارق بماند.
منبع: بهارنیوز

کاهش شمار سینماروهای برزیل

تحلیل‌گران بر این باورند که بحران اقتصادی سرانجام به سطح سینماها نیز کشیده شده و طبقات پایین‌تر اجتماعی دیگر توان خرید بلیت سینما را ندارند.

بحران اقتصادی در برزیل به سطح سینماها هم رسید و شمار فروش بلیت سینماها در سال ۲۰۱۷ با کاهشی چشمگیر روبه رو شد.

به گزارش مهر به نقل از اسکرین دیلی، سینماهای برزیل سال پیش کمتر از قبل بلیت فروختند، هر چند فروش کلی در باکس آفیس این کشور به رقم ۲.۷ میلیارد رئال برزیل برابر ۸۴۴ میلیون دلار آمریکا رسید که افزایشی ۴.۷ درصدی نسبت به سال ۲۰۱۶ را نشان می‌داد. این امر نشان دهنده بالا رفتن قیمت بلیت است.

نبود فیلم‌های بزرگی چون «۱۰ فرمان» که سال پیش‌تر موفق شد تا رکورد سینمای برزیل را با فروش ۳۰.۱ میلیون بلیت بشکند، موجب شد تا سینماهای برزیل در سال ۲۰۱۷ در نهایت ۱۸.۵ میلیون بلیت بفروشند که در واقع به نسبت سال ۲۰۱۶، کاهشی ۳۸.۵ درصدی را نشان داد.

در نتیجه باکس آفیس داخلی کاهشی ۲۸.۷ درصدی را ثبت و فروشی ۷۹ میلیون دلاری را تجربه کرد. این در حالی بود که شمار فیلم‌های نمایش داده شده در سال ۲۰۱۷ برابر با شمار فیلم‌هایی بود که سال ۲۰۱۶ روی پرده رفتند که ۱۵۴ عنوان فیلم داخلی را دربرمی‌گرفت.

تحلیل‌گران بر این باورند که بحران اقتصادی سرانجام به سطح سینماها نیز کشیده شده و طبقات پایین‌تر اجتماعی دیگر توان خرید بلیت سینما را ندارند تا حتی بتوانند فیلم‌های متوسط و با بودجه پایین داخلی را تماشا کنند.


منبع: عصرایران

پرونده‌ فیلم عیاری در ماهنامه هنروتجربه

شماره ششم هنروتجربه هم اکنون در کیوسک‌ها مطبوعاتی و مراکز ارایه محصولات فرهنگی در دسترس علاقه‌مندان است.

ششمین شماره از دوره جدید مجله هنروتجربه با تصویری از کیانوش عیاری و بهناز جعفری به بهانه نمایش فیلم «بیدارشو آرزو» در گروه هنروتجربه، منتشر شد.

به گزارش عصرایران به نقل از گروه هنروتجربه، در این شماره به نقد فیلم‌های اکران شده در هنروتجربه، گزارش‌های مختلفی از جلسات نقد و بررسی، آیین دیدار با عوامل فیلم‌ها و مسائل مربوط به این گروه سینمایی پرداخته شده است. این شماره با یادداشت منوچهر محمدی با عنوان «مرزهای سینمای هنروتجربه»، آغاز می‌شود و پس از آن در گزارش «از شنبه‌های هنروتجربه تا نمایش خانگی» به فعالیت‌های این گروه سینمایی در دی‌ماه پرداخته شده است.

سیدرضا صائمی یادداشتی درباره «بازنمایی موسیقی در سینمای هنروتجربه» و بهرنگ ملک محمدی در «سینما هرگز نلرزید!» درباره زلزله اخیر تهران به عنوان سرفصل تازه‌ای برای سینمای داستانی مطالبی را نوشته‌اند.

احمد طالبی‌نژاد، جابر قاسمعلی، محسن آزرم، سحر عصرآزاد، ، عزیزالله حاجی‌مشهدی، منوچهر دین‌پرست، علی نعیمی، علیرضا نراقی درباره «بیدارشو آرزو»، رویا فتح‌الله‌زاده، منوچهر دین‌پرست درباره «دختر…پدر…دختر»، فریبا اشویی و محمدی‌نیا درباره «نسیان»، احمد طالبی‌نژاد، عزیزالله حاجی‌مشهدی، زهرا مشتاق، ندا قوسی درباره «هجوم»، سحر عصرآزاد، ساسان گلفر و محمد تقی‌زاده درباره «فیلم‌های کوتاه آیدا پناهنده»، رضا حسینی و یاسمن خلیلی‌فرد درباره «تمارض»، حمیدرضا گرشاسبی، علی نعیمی و مینو خانی درباره «کله سرخ»، عزیزالله حاجی‌مشهدی درباره «انزوا» مطالب و نقدهای کوتاهی نوشته‌اند.

در این شماره به فیلم‌های «شبح کژدم» ، «بانی لیک گم شده»، «گوتینگ آمریکایی»، «پسران وحشی»، پرداخته شده است. محمد حقیقت کتاب «روزگار فرخ » نوشته سعید نوری و نیوشا صدر کتاب «فیلم مردم‌نگار» نوشته کارل هایدر را معرفی کرده‌اند.

از گفت‌وگوهای منتشر شده در این شماره نیز می‌توان به گفت‌وگو با کیانوش عیاری کارگردان «بیدار شو آرزو»، پناه‌برخدا رضایی کارگردان «دختر…پدر…دختر»، محسن آخوندپور کارگردان «نسیان» و بخش دوم گفت‌وگویبهنام بهزادی و ابراهیم مختاری کارگردان «برگ جان» اشاره کرد.

شماره ششم هنروتجربه هم اکنون در کیوسک‌ها مطبوعاتی و مراکز ارایه محصولات فرهنگی در دسترس علاقه‌مندان است.


منبع: عصرایران

«هجوم»، فیلم ترسناکی است که ترسناک نیست

ماهنامه سینمای هنر و تجربه – سحر عصرآزاد: شهرام مکری و عبد آبست به عنوان کارگردان و بازیگر تعامل تنگاتنگی در فیلم «هجوم» داشته اند که به نوعی نقطه تلاقی دیدگاه های مشترک و دغدغه مندی آن ها نسبت به سینمای تجربی، آشنایی زدا و ساختارشکن است؛ سینمایی که در رقابت نابرابر با سینمای گیشه به گونه ای مظلوم واقع شده و آن ها خود را حافظ منافع این سینما می دانند. در این گفت و گو به کالبدشکافی رابطه این دو سینما و «هجوم» به عنوان مصداق سینمای ساختارشکن، از وجه بازیگری و کارگردانی و به خصوص تابعیت از الگوهای ایرانی روایت پرداختیم.

در «هجوم» آن چه موجب آشنایی زدایی شده، نامعلوم بودن زمان و مکان و جغرافیا و پرداختن به جماعتی ناملموس مثل خون آشام هاست که در کنار آن از اسم های این جایی استفاده کرده اید. با این که تلاش کرده اید لباس، گریم و… را از سویه متداول خارج کنید، ولی همچنان بر بستری آشنا نمود پیدا کرده اند، مثل استفاده از تتو که امروز متداول است، ولی در فیلم شکلی غیررایج دارد و اعضای دو تیم توسط آن متمایز می شوند. این ها باعث شده با خوانش جدیدی از این وجوه رو به رو شویم و از سطح اولیه و متعارف خود ارتقا پیدا کنند؛ نه لزوما به سطحی بالاتر، بلکه نامتعارف. با این تحلیل موافق هستید؟

شهرام مکری: اگر بخواهم بگویم که فیلم «هجوم» در چه حوزه ای آشنازدایی می کند، باید به فرمول های ژانری اشاره کنم. درواقع می توانم بگویم چطور با پدیده آشنای ژانر، برخوردی غیرآشنا انجام می دهد. مثلا دوستی می گفت «هجوم» فیلم ترسناکی است که ترسناک نیست. این را به عنوان نکته منفی می گفت، ولی واقعیت این است که این نکته خصیصه اش است. یعنی «هجوم» قرار است فیلم ترسناکی باشد که ترسناک نیست. قرار است فیلم خون آشامی (ومپایری) باشد که ترسناک نیست، چون نمی خواهد شما را از هیبت ومپایرها بترساند. مثلا در مورد «تنها عشاق زنده می مانند» جیم جارموش؛

فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است 

شهرام مکری

عده ای می گویند ما نمی توانیم فیلم ترسناک ببینیم، چون از نظر روحی می ترسیم، ولی می توانید به آن ها بگویید فیلم جارموش را بدون نگرانی ببینید. درست است که داستان در مورد ومپایرها و خون خوردن است، ولی بیشتر از ان، در مورد موسیقی، عشق و… است. یعنی صرفا حضور ومپایرها نشانه ای از ترسناک بودن فیلم نیست. به همین دلیل فکر می کنم برخورد با ژانر می تواند برخوردی آشنازدا باشد و این حوزه مورد نظرم است.

عبد آبست: البته عادت سینمای ایران هم هست.

مکری: آن را به عنوان بخش دیگری در نظر می گیریم. اگر داستان «هجوم» ر آمریکای جنوبی اتفاق می افتاد و زبان آمریکای لاتین را داشت، فکر می کنم ۹۹٫۹ درصد این را نمی پذیرند.

ناامن از چه نظر؟

آبست: ناامن از نظر آن چه تا قبل از این بوده، چون تا به حال یک آرامش خیالی داشته و حالا ما آن را برهم ریخته ایم. گوشی آیفون می تواند مثال خوبی باشد؛ یادم هست اوایل که مدل لمسی ارائه شده بود، تعدادی از دوستان حتی تحصیل کرده من استفاده نمی کردند و می گفتند دکمه ای بهتر است! یادم هست در یکی از نمایش های «تمارض» وقتی فیلم شروع شد و روی پرده سبز نوشت «این جا آبادان؛ مرز ایران و عراق است»، همان موقع یک نفر بیرون رفت. برای من جالب بود این فرد چقدر کلاسیک است که وقتی در پلان یک با چنین چیزی مواجه می شود، این قدر به او بر می خورد که از سالن بیرون برود.

مطمئن هستید که به این خاطر بیرون رفت؟

آبست: حسن من این است، چون هیچ چیز دیگری غیر از این نبود و احتمالا وقتی بیرون رفته، با خودش گفته این چه کار مسخره ای است! به هر حال عده ای به دیدن چیزی به صورت مداوم عادت کرده اند و شما با این کار، عشق و آرامش را از آن ها می گیرید. یادم است در نمایش «دیوار چهارم» امیررضا کوهستانی، خودش به من می گفت که مردم می گویند ما به تئاتر می رویم تا نور برود و ما به صحنه نگاه کنیم، اما الان شما نور را روی ما انداختی و ما معذب هستیم و بعضی حتی عصبی می شدند. یک دلیل آن، این است که مخاطب به یک سری عادات خودش عادت می کند که نمی خواهد آن ها را تغییر دهد و در موقعیتی ناموزون قرار بگیرد.

مکری: درواقع امنیتی که در حوزه آشنایی وجود دارد، به خطر می افتد. مثال ساده اش این است که ما نسبت به هر چیزی که می شناسیم، احساس تسلط و آرامش بیشتری داریم تا نسبت به چیزهایی که نمی شناسیم. پدیده ای که برای ما ناشناخته باشد، ترسناک است.

آبست: این موضوع فقط در شروع بحث مطرح است و این که اثر درست است و کیفیت دارد یا نه، بحث دیگری است. به نظرم این موقعیت خطرناکی به خصوص برای هنرمندان است که به چیزی عادت کنند و آن را برهم نزنند. در مورد «هجوم»  باید بگویم نکته ای که فیلم شهرام برای من دارد، این است که تکرار هست، ولی تکرار علیه تکرار است.

فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است 

عبد آبست

به نظر من در فیلم های آقای مکری از آثار کوتاه تا دو فیلم بلند آخر، با تکرار فرم بر بسترهای دراماتیک مختلف رو به رو هستیم. تکرار علیه تکرار چه مصداقی دارد؟

آبست: به نظر من کاری که شهرام می کند، ضدخودش است. من این اثر را و کار هر هنرمندی را که ضدخودش باشد، می پذیرم. بعضی ها این کار را در آثار هنری لودادن خودشان می دانند؛ اینکه به نظر می آید در «هجوم» همان فرم «ماهی و گربه» اجرا شده است. اما فیلم در دقیقه ۱۰ همه چیز را به هم می ریزد و خاصیتی پیدا می کند که من اسمش را خاصیت مولکولی می گذارم. یعنی از یک جایی به بعد تکثیر و پخش می شود و هر مخاطبی به نسبت خودش، میزانی از این ها را دریافت می کند. یعنی همان تکرارشوندگی را که مخاطب پیش از این می دانسته، در همه حوزه ها به هم می زند.

در «ماهی و گربه» بازی ها مخصوصا در مورد جوان ها شمایلی رئالیستی دارد و در همان چرخش ها این حضور رئالیستی را دوباره تکرار می کند. مثلا من صحنه ای را دوباره اجرا می کردم و آن ضد چیزی می شد که قبل از آن داشتم اجرا می کردم. ذهنی که بخواهد ظاهرسازی کند، می گوید این کار رئالیستی است، در حالی که یک کار ضدرئالیستی است. در «هجوم» هم تکرار است، ولی زیر پای خودش می زند و این گونه است که یک اثر هنری در شروع مرا به هیجان می آورد. چون اولین ویژگی ای که دارد، این است که علیه خودش است و شمشیر را روی خودش کشیده و این موضوع، آن را برنده می کند. ولی مردم از این دید نگاه نمی کنند و فقط می گویند بازی ها رئالیستی است؛

بدون توجه به این که مثلا من یک اکت را چهار بار عین هم انجام داده ام و این دیگر رئالیستی نیست. یک سکانس- پلان مثل «ماهی و گربه» اگر قرار بود خطی پی برود، ۳۰ دقیقه می شد، اما الان ۱۲۸ دقیقه است و ضدخودش عمل می کند. به نظر من این خاصیت درخشان کار شهرام است؛ صرف نظر از این که من در این دو فیلم حضور داشته ام یا نداشته ام. هیجان این فیلم ها برای من، در این است.

من عبارت «ضدخودش» را این طور تعبیر می کنم که هر بار در قصه می چرخیم، با عوض شدن کاراکترها، بازیگرها و موقعیت هایشان مواجه می شویم که باعث می شود زاویه نگاه ما به آن چه دیده ایم، عوض شود و یک جهان بینی و دید جدید به ما بدهد. می خواهم بدانم تحلیل خود شما از این تکرارشوندگی که به نوعی به آن متهم می شوید، چیست؟

مکری: مشکلی که من با این نوع نگاه دارم، این است که شیوه مواجهه ما با پدیده ها این است که می خواهیم همه شبیه چیزی شوند که ما دوست داریم؛ به جای این که آن ها را همان طور که هستند، ببینیم و بپذیریم. من با همه جای دنیا آشنایی ندارم و نمی توانم بگویم یک خصلت صرفا ایرانی است. ولی در اطرافم می بینم که به طور مثال دوست داریم آدم ها آن طور که ما دوست داریم، لباس بپوشند، نه آن طوری که  خودشان دوست دارند.

در مورد کتاب هایی که می خوانیم، دوست داریم کتاب ها طوری که ما دوست داریم پیش بروند، نه آن طوری که خودشان هستند. به نظرم این موضوع ریشه تاریخی و اجتماعی دارد و همه این ها در آن دخیل هستند، ولی نتیجه این می شود که مثلا وقتی فیلمی را می بینیم، چون شبیه چیزی که ما فکر می کنیم نیست، نقدش می کنیم، نه از منظر آن چه خود فیلم ادعای آن را دارد. فیلم در نهایت به ادعایی که خودش دارد، پاسخ می دهد.

 فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است

مثلا فیلم ترسناک مدعی است که شما را می ترساند، فیلم کمدی مدعی است که شما را می خنداند و فیلم فلسفی مدعی است که شما را به فکر وا می دارد. ولی ما در حالی که فیلم کمدی دوست داریم، فیلم فلسفی می بینیم و می گوییم چرا ما را نمی خنداند؟ پس فیلم بدی است، چون ما رفته بودیم بخندیم و سرگرم شویم. چون به نظر ما «سینما یعنی سرگرمی» و یک جمله هم می سازیم و کل مجموعه را زیر سوال می بریم! چون می خواهیم همه سینما را شبیه فکر خودمان کنیم، تعاریف خودمان را تئوریزه می کنیم و غیر آن را نمی پذیریم یا برعکس.

یعنی می گوییم «سینما یعنی فکر کردن» و وجوهات سینمای سرگرمی را نمی پذیریم، در حالی که اگر فکر کنیم خود فیلم مدعی چه چیزی است و آیا در ساحتی که خودش ادعا می کند، پاسخگو هست یا نه؟ می توانیم بگوییم سلیقه و نیاز امروز زندگی من، دیدن این جور فیلم ها نیست که مثلا غمگین شوم. ولی این به معنای آن نیست که چون این فیلم مرا نمی خنداند و سرگرم نمی کند، کل سینما را زیر سوال ببرم.

 
آبست: به نظرم اگر این پرسش را مطرح کنیم که کدام فیلم برای چه قشر مخاطبی است، این مشکل حل می شود. اگر بخواهید تاثیرگذاری این فیلم هایی را که میلیاردها می فروشند، روی صنعت سینما حساب کنید، نمی توانید این تاثیرگذاری را با میزان مخاطب یا فروش بسنجید. کافی است مثلا تعداد مخاطبان فیلم های دیوید لینچ را با میزان تاثیرگذاری آن بر جامعه بزرگ سینمایی مقایسه کنید. حتما فروش آن چنانی نداشته و حتی خیلی کم بوده، ولی تاثیرگذاری زیادی داشته است. یا میزان تاثیرگذاری فیلم های آقای کیارستمی بر سینمای دنیای باید سنجیده شود، نه میزان مخاطب یا این که آیا سینمای او سرگرمی است؟

سرگرمی برای چه گروه مخاطبی؟ قطعا سینما او برای علاقه مندان آثارش سرگرم کننده است که مثلا پنج بار فیلمش را می بینند، ولی برای عده ای هم سرگرمی نیست. همان طور که ممکن است فیلم هایی که به عنوان سرگرمی فروخته می شود، برای من و شما نه تنها سرگرم کننده نباشد، بلکه مسخره به نظر بیاید. در مورد سینمای سرگرمی ایران و جهان هم یک تفاوت اساسی وجود دارد و آن هم این است که فیلم های سرگرم کننده جهانی مثل «بت من»، «سوپرمن» و فیلم های جیمز کامرون، تکنیک را هم افزایش می دهند و روی سینمای هنری تاثیر می گذارد، ولی سینمای گیشه ایران انگار هیچ وظیفه ای در این حیطه ندارد. در حالی که وظیفه آن هاست که تکنیک را ارتقا بدهند، چون پول بیشتری در می آورند.

اما الان این وظیفه افتاده روی دوش فیلم سازانی مثل شهرام که هم کیفیت را بالا ببرند، هم تکنیک را ارتقا دهند و هم فروش بکنند! پس فیلمی که گیشه ۲۰، ۲۵ میلیارد تومانی دارد، چه می کند؟ انگار هیچ مسئولیتی ندارد و تازه بد و بیراه می گویند که چرا فیلم های شما سرگرم کننده نیست! خب شما که سرگرمی درست می کنید، فیلمی بسازید که مطابق سلیقه من هم باشد و مرا هم سرگرم کند. من با فیلمی مثل «آواتار» سرگرم می شوم؛ نه از نظر اندیشه ای، بلکه از نظر تکنیک که در آن به کار رفته هیجان زده می شوم. اما یک فیلم سرگرم کننده ایرانی برایم خسته کننده است و به جای این که مرا بخنداند، ناراحتم می کند.

فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است

مکری: یک نکته دیگر هم در مورد تکرارشوندگی در فیلم های خودم باید اضافه کنم. مثلا در مورد آقای عباس کیارستمی می توان گفت ایشان یک بار برای ساخت فیلمی به روستایی رفت و بعد دوباره به روستا رفت و فیلم دیگری ساخت و این قضیه در فیلم هایشان تکرار شد. یا ساتیا جیت رای سه گانه معروفش را در هندوستان با زندگی نامه یک کاراکتر ساخت. اتفاقی که در این مدل سینما می افتد، این نیست که فکر کنیم حوزه کار یک فیلم ساز باید دائم تغییر کند، یعنی آقای کیارستمی باید فیلم بعدی اش را نوار می ساخت و بعدی را علمی- تخیلی.

ما از آقای کیارستمی توقع داشتیم که همان جهان سینمایی خودش را دائم برای ما گسترده تر کند؛ همان طور که مثلا از ساتیا جیت رای و کوروساوا توقع داشتیم. اما اتفاقی که در سینمای ایران می افتد، این است که توقع داریم فیلم سازان آن طور که ما انتظار داریم، فیلم بسازند. در نتیجه وقتی فیلم کمدی مد است، می پرسیم چرا فلانی فیلم کمدی نمی سازد که نشان بدهد می تواند؟ بعد می گوییم چرا پلیسی نمی سازد تا بدانیم این کار را هم می تواند انجام دهد؟

 
مصداق های زیادی هم دارد، مثل بهروز افخمی، فرزاد موتمن و…

مکری: سینمای آمریکا یک بُعد صنعتی قوی دارد که می تواند فیلم ساز را به عنوان تکنسین ارتقا دهد، یعنی فیلم ساز- تکنسین را در حد یک آرتیست بالا بیاورد. در آن بُعد رایدلی اسکات یا جیمز کامرون می توانند فیلم های مختلفی در ژانرهای مختلف بسازند و آن بُعد صنعتی آن ها را پشتیبانی می کند. ولی در بقیه کشورهایی که بُعد صنعتی سینما را ندارند، فیلم سازهایی مهم تر، موفق تر و ماندگارتر شدند که توانستند سبک یا نگاه شخصی خودشان را در فیلم سازی گسترش دهند؛ مگر این که وابستگی های تکنیکی را همان طور که عبد اشاره کرد، به هنر تبدیل کنند.

نکته ای که می خواهم اشاره کنم، این است که ما پذیرفته ایم از پپسی کولا طعم پپسی را داشته باشیم، یا مثلا عادت کرده ایم ساندویچی که از آن خرید می کنیم، نان بولکی با جعفری داشته باشد و روز بعد نان فانتزی و روز دیگر آشپزش عوض شود، دیگر به دل ما نمی چسبد. چون فکر می کنیم برندسازی (حتی از بُعد صنعتی) این است که شما در مسیر آن چه هستید، حرکت کنید و آن را باکیفیت تر ارائه دهید.

آدم هایی که توقع تغییر از آدم دارند، اگر به من بگویند شهرام تو باید جهان فیلم سازی است را در همین مدلی که هستی، گسترده تر کنی، من هم جواب می دهم که در این زمینه سعی می کنم. سعی می کنم «هجوم» و «ماهی و گربه» به لحاظ کیفیت، ساختار، مدل و تکنیک، جهان یکدیگر را گسترده کنند. اما این که به من بگویند تو که فیلم این جوری ساخته ای، حالا یک کمدی پاپ برای مردم بساز، نمی گویم دوست ندارم، ولی فکر می کنم که ضرورتش چیست؟ چرا باید این کار را انجام دهم؟

نکته مهم دیگر در مورد مفهوم مردم، مخاطب عام یا پاپ وجود دارد، که برای من جالب است. در جامعه ای که ۵۰ میلیون نفر آن می توانند سینما بروند، اگر برای مدل سینمایی که به آن سینمای بدنه اصلی می گوییم، یک میلیون نفر تماشاچی داشته باشیم و برای فیلمی مثل «ماهی و گربه» ۲۰۰ هزار نفر تماشاچی، چگونه است که «ماهی و گربه» می شود مخاطب خاص و فیلم یک میلیونی می شود مخاطب عام؟! غافل از این که ۴۹ میلیون نفر اصلا به سینما نمی روند. پس تعریف مخاطب عام در سینمای ما چیست؟

فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است 

درواقع هر کسی که به سینما می رود، مخاطب خاص است!

مکری: دقیقا، عده ای مخاطب ایرانی داریم که به سینما می روند. یک میلیون نفر می روند فیلم هایی را می بینند که در فروش به حساب می آوریم و ۲۰۰ هزار نفر هم فیلم های هنری می بینند. اختلاف ما ۸۰۰ هزار نفر آدم در جامعه ۸۰ میلیونی است. کسانی که می گویند باید فیلم را برای مردم ساخت و به اصطلاح هوای مردم را دارند، نمی دانند که این مردم آوازهای هندی و سریال های ترکیه ای را دوست دارند؟ خب آن ها را بسازند؟ مردم فیلم های خارجی دوست دارند، پس آن ها را اکران کنند!

ما وقتی خودمان را پشت مردم پنهان می کنیم، چرا پشت آن ۴۹ میلیون که سینما نمی آیند، خودمان را پنهان نمی کنیم؟ ما در سینمای ایران یک مخاطب خاص داریم و اختلافمان هم ۸۰۰ هزار نفر است.

آبست: تازه اگر مخاطبی را که در جشنواره های خارجی این فیلم ها را می بیند، حساب کنیم (مثلا «ماهی و گربه» و «تمارض» در جشنواره های خارجی زیادی به نمایش درآمدند و فروش خارجی داشته اند)، اختلاف ها کمتر هم می شود. چون بسیاری از این فیلم های سینمای بدنه این امکان را ندارند که به خارج از کشور بروند.

مکری: این که مخاطب با یک فیلم، در طول زمان و در یک بازه فشرده زمانی چگونه برخورد می کند، یک بحث جدی است. آیا ما می توانیم بگوییم فیلم های آقای کیارستمی در ایران، با وجودی که هیچ کدام یک هفته هم روی پرده نبودند، کم مخاطب بوده اند؟ تازه ما کپی رایت نداریم، بلکه کپی غیرقانونی داریم و پکیج های فیلم ها را کنار خیابان می فروشیم و هیچ کاری هم نمی توانیم در این مورد بکنیم. با این وجود همه این ها را نادیده می گیریم و می گوییم آقای کیارستمی فیلم ساز سینمای خاص است و در مقابل مثلا «خالتور» فیلم سینمای عام.

متر ما برای «خالتور» یک میلیون نفر است و برای فیلم های آقای کیارستمیِ مخاطب خاص چیست؟ من فکر می کنم تعداد مخاطب خاصی که فیلم های آقای کیارستمی را در طول زمان دیده اند، قطعا ۱۰۰ برابر «خالتور» است. این که ما نتوانستیم مکانیسم رساندن پول به جیب کمپانی تولیدکننده فیلم های آقای کیارستمی را فراهم کنیم، مشکل ماست نه مشکل تعریف کردن فیلم آقای کیارستمی.

سنگ بنای این تفکر درباره تعریف مخاطب، فروش و… از ابتدا بر تفسیرها و تحلیل های غلط بنا شده و به همین دلیل در تبیین مفاهیم اولیه دچار مشکل است.

آبست: اصلا این تعریف همراه با گارد است؛ می گویند مردم اما نمی گویند کدام مردم؟ و پشت آن قایم می شوند و برهمین اساس اجازه توهین کردن به دیگران را به خودشان می دهند.

فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است 

مردم این را می خواهند، مردم آن را نمی خواهند! کمدی می فروشد، پس مردم کمدی می خواهند!

آبست: مثلا فیلمی مثل «خالتور» و «زرد» در روز چند سانس دارند؟

مکری: مثلا تعداد سالن ها را در تهران ۳۰ سالن در نظر بگیرید و تعداد سانس ها را پنج سانس.

آبست: شما فیلمی را در ۴۰۰ سانس روزانه به مردم نشان می دهید و سانس هنر و تجربه گاهی ساعت دو ظهر است. حالا سانس ساعت دو  «هجوم را که با سالن پر می رود، با سانس ساعت دو «خالتور» مقایسه کنید که تعداد کمی مخاطب دارد، پس این اجحاف را در سانس هم داریم. اگر سانس های هنر و تجربه از ساعت شش به بعد شروع می شد، اوضاع کمی فرق می کرد. به نظرم اگر «هجوم» را هم در ۴۰۰ سانس اکران می کردند، می توانست خیلی بیشتر بفروشد، ولی هیچ کدام از این ها را در نظر نمی گیرند و فقط می گویند مخاطب ندارد. این را می گویند و در می روند!

مکری: برای من جالب است که مثلا می گویند فلان فیلم پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران است. در حالی که «فروشنده» آقای اصغر فرهادی فروش ۴۰ میلیون دلاری در خارج از ایران داشته  وقتی این رقم را ضرب در ۴۰۰۰ تومان دلار کنیم و در آمار فروش تاریخ سینمای ایران جا دهیم، آن وقت می بینیم که پرفروش ترین فیلم سینمای ایران کدام بوده است. مگر این که بگوییم پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران اکران شده در ایران. در این صورت باید فروش و درآمد فیلم های آقای  مخملباف، پناهی، کیارستمی و… را نادیده بگیریم، چون نظام اقتصادی برای این ها نداریم.

نظام اقتصادی سینمای ایران یعنی تصویر شهر. برای ما مهم نیست که درآمدهای بین المللی و فروش فیلم ها چقدر است؟ اسپانسرهای بین المللی آن ها چه کسانی هستند و چقدر از آن ها توانستیم درآمدزایی کنیم؟ منظور ما از همه واژه ها به همین اندازه اشتباه است. به همین دلیل نمی گوییم پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران «جدایی نادر از سیمین» آقای اصغر فرهادی است. چون این فیلم ایرانی در بازار گسترده تری در جهان اکران شده و ما معیاری برای احتساب فروش جهانی آن نداریم.

آبست: احتمال چون ویزا کارت نداریم و نمی توانیم این حساب کتاب ها را انجام دهیم! همین امسال در جشنواره برلین فیلم «کلوزآپ» آقای کیارستمی دو تا سه بار در سالن ۸۰۰ نفره با بلیت ۱۱ یورو نمایش داده شد و سالن پرشده بود. به پلو ایران ۲۰۰۰ نفر هرکدام نزدیک به ۵۰ هزار تومان پول دادند و حساب کنید در طول زمان و در کل چه رقم بزرگی نادیده گرفته می شود.

فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است 

حضور هنرمندان در اکران فیلم هجوم

در «هجوم» تلفیق و خوانشی جدید از چند ژانر داریم؛ ژانر معمایی- پلیسی، خون آشامی، آخرالزمانی. با توجه به این که این ژانرها به شکل مجزا یا تلفیقی، سابقه چندانی در سینمای ما ندارند، انتخابشان در یک فیلم، جسورانه بوده، حتی صرف نظر از این ایده تلفیق و رویکرد جدید به ژانرها چگونه شکل گرفت و در چه روندی پیش رفت؟

مکری: در پاسخ شما می خواهم به شکل گیری سینمای رئالیسم در بعد از انقلاب که فیلم های درخشانی هم در این حیطه ساخته شده، اشاره کنم؛ سینمای اجتماعی به مفهوم سینمایی که ابعاد رئالیستی خودش را طی می کند. موفقیت سینمای رئالیسم در گرو مدل برخوردی بود که اداره ارشاد با فیلم هایی داشت که خوانش آن ها راحت و قابل فهم باشد. سیاستی که دولت حمایت کرد و گفت داستان هایی در مورد آدم هایی بگویید که آن ها را می شناسیم و می دانیم چه هستند.

از طرفی اقبالی که به این فیلم ها شد، باعث شد در طول ۳۸ سال خیال پردازی را در سینمای ایران فراموش کنیم و یادمان برود که می توانیم به خانه ای فکر کنیم که در آن صندلی ها به سقف چسبیده اند. ما می توانیم فیلم آمریکایی ببینیم که آدم های آن بال داشته باشند، همان طور که بچه ها در خانه «بِنتن» و «سوپرمن» می بینند. ولی نمی توانیم در جامعه ایرانی این را تصور کنیم، نمی توانیم در جامعه ایرانی این را تصور کنیم، نمی توانیم تصور کنیم که هنرپیشه های ما در فیلمی بال داشته باشند. چون یک پرورش ۴۰ ساله روی سینمای ما سایه انداخته است.

این پرورش می گوید شما باید آینه ای در مقابل جامعه باشید و جامعه روشن فکری، منتقدان، دولت و جشنواره ها هم این را تایید کردند. پس دلیلی وجود ندارد که بخواهید از آن شانه خالی کنید، چون در غیر این صورت می خواهید حمایت از چه کسی بگیرید؟ منتقد که همان را می گوید، روشن فکر می گوید همان خوب است و موافق و مخالف در همان پوزیشن فیلم می سازند. در نتیجه بمباران جهان رئال بر سینمای ایران سایه انداخت.

به طوری که چیز دیگری باقی نماند. ما یک زمانی «دیگه چه خبر» و «من زمین را دوست دارم» داشتیم که در آن ها تخیل وجود داشت. اما حالا اگر من بگویم که می خواهم فیلمی بسازم که عنصر خیال یا ومپایر در آن باشد، می گویند کمدی است؟ یعنی این را می پذیرند. می گویم نه. سوال بعدی این است که شما پدرت ومپایر بوده یا مادرت؟! می خواهند بگویند ریشه اجتماعی تو برای ساخت چنین فیلمی کجاست؟

آبست: این را سیاسی نمی دانید؟ به هر حال بعد از انقلاب هیئت سیاسی که روی کار آمد و قدرت را در دست گرفت، باید طبق شعارهایی که می داد، حقوق مردم را یکسان تقسیم می کرد. وقتی به مشکل برخورد کرد و نتوانست حقوق را یکسان تقسیم کند، به سیستم بلوک شرقی که قبلا بود، پر و بال داد و فیلم های رئالیسم اجتماعی به مردم تحویل داد تا بگوید ما به شما توجه می کنیم و این طور نیست که حواسمان به شما نباشد. این هم سندش!

فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است 

مکری: دقیقا ایده هنر بلوک شرقی بود. هنر بلوک شرقی می گفت رئالیسم سوسیالیستی؛ یعنی رئالیسمی که در آن مثلا لبخند کشاورزان را نشان بدهیم که خوشحال اند کشاورزی می کنند یا فقرا خوشحال اند که پولی ندارند. یعنی جامعه را نشان بدهید که رئالیسم باشد و در انتها نشان دهید این چقدر شادی آفرین است. همین رئالیسم در دست پروپاگاندا به رئالیسمی تبدیل شد که در ستایش طبقات محروم حرف می زد.

همین رئالیسم در دست منتقد به رئالیسمی تبدیل شد که امروز به آن سیاه نما می گویند. این رئالیسم نمی خواست مشابه رئالیسم بلوک شرقی باشد، بلکه می خواست آینه ای در مقابل جامعه باشد، ولی هر دو ریشه در رئالیسم و پرداخت های ایدئولوژیک داشتند. حالا اگر شما می خواستید پایتان را از این محدوده بیرون بگذارید و مثلا فیلمی بسازید درباره حمله گودزیلا به تهران، یا زلزله در تهران، می گفتند مگر آمده؟ این قدر ساده!

یعنی وقتی نیامده، پس نمی توانید چنین فیلمی بسازید. من می خواهم خیال کنم که در تهران زلزله آمده، یا برج آزادی فروریخته، یا کله برج میلاد در کتاب خانه ملی افتاده است. می توانم این ها را خیال کنم؟ می گویند نه نمی شود! این تفکر کار فیلمی مثل «هجوم» را سخت می کند. چون شما با فیلمی مواجه می شوید که آدم هایش پرواز می کنند، خون می خورند و… اولین سد در مقابل فیلم «هجوم» همین تفکر است.

اتفاقی که برای این فیلم در جشنواره فجر افتاد، همین بود که هیئت محترم انتخاب گفتند اصلا این چیست؟ ما همه فیلم هایمان را می فهمیم که آدم ها در آن ها راه می روند، حرف می زنند، روسری و چادر دارند، قرمه سبزی می خورند و… ولی این فیلم یعنی چه؟ این ها را گفتم تا به این نکته برسم که مواجهه با ژانر مشکل بنیادین این چنینی در سینمای ما دارد. حالا فیلمی مثل «هجوم» می خواهد بگوید نه تنها یک ژانر، بلکه چند ژانر دارم؛ آخرالزمانی هستم، ومپایری هستم، جنایی- پلیسی هستم، مدل شیوع بیماری هم دارم.

من شخصا اگر فیلمی مثل «هجوم» ببینم، می گویم چه فیلم نترسی. الان هم خوشحالم عده ای هستند که تمهیدات آن نوع سینما را فهمیده و دیگر تن به بازی سینمای بدنه نمی دهند. من به نسل مخاطب جدیدی که در راه است، خیلی امیدوار هستم و امیدوارم مناسبات سینمای ایران را تغییر بدهند.

آبست: به نظرم این فیلم به عاداتی که سینمای ایران در این ۴۰ سال برای مخاطب ساخته، باج نمی دهد. این که می گویی نترس، واقعا همین طور است. این خیلی هیجان انگیز است که عده ای صف می کشند تا بروند و فیلم را ببینند.

 فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است

 
با توجه به تحلیلی که از سابقه سینمای ایران دارید، وقتی تصمیم گرفتید این بار نوآوری را آگاهانه به حد اعلای خود در فیلم برسانید، در کنار تاثیرگذاری در روند سینمای ایران و طول زمان، چه تصوری از بازخورد مقطعی مخاطب داشتید؟

مکری: همان طور که اشاره کردید، وقتی قرار است از مدل ها و ژانرهای سینمایی حرف بزنیم، ناچاریم از سینمای دنیا مثال بزنیم، چون تجربه چندانی نداریم تا بگوییم در سینمای ایران این کار را انجام داده ایم. به همین دلیل خیلی دوست دارم وقتی سر کلاس یا با دوستان در این مورد صحبت می کنم، فکر کنم می توانم حرف جدیدی برای آن ها داشته باشم. مثلا اگر کسی فیلمنامه ای برای من آورد که در آن آدم ها پرواز می کنند، نگویم این مثل سینمای ایران نیست و نباید دنبال این جور چیزها بروی، یا باید تخیلت را محدود کنی و نمی توان به این چیزها فکر کرد.

من وقتی به یک فیلم فکر می کنم، ابتدا به این فکر می کنم که چه کار کنم تا احساسم این باشد که هیچ محدودیتی در مقابلم وجود ندارد؟ هیچ کسی حتی مخاطبم نمی تواند مرا محدود کند. حتی مخاطب کلیشه شده، منتقد یا جامعه سینمایی کلیشه شده نمی توانند مانع حرکت من شوند. می خواهم یگویم من در ذهنم توانسته ام بلندپروازانه و جاه طلبانه تخیل کنم و البته برای پیدا کردن سرمایه مکافات وجود دارد. پیدا کردن مخاطب، منتقد همراه (نه صرفا موافق) که ماجرا را بفهمد و با خودش فکر کند که نمونه این فیلم را در سینمای ایران نداریم و… ما برای همه این ها گرفتاری و مشکل داریم.

در نتیجه وقتی از من می پرسید چه شد چنین فیلمی ساختم، باید بگویم من فکر کردم بعد از «ماهی و گربه» امتیازاتی برای ساخت فیلم دارم. همان طور که عبد هم اشاره کرد، با این که «ماهی و گربه» یک فیلم تجربی بود، اما توانست سرمایه خودش را به سرمایه گذار برگرداند و موفقیت هایی پیدا کند و منتقدان و مخاطبانی داشته باشد که دوستش دارند. من می توانستم برای دفعه دیگر همان بازی را انجام دهم، ولی این بار بازی را جاه طلبانه تر کردم و با خود فکرکردم اگر فیلمی محافظه کارانه تر بسازم، بعد خودم را سرزنش می کنم که چرا از این موقعیت استفاده نکردم؟ به خاطر همین فیلم را در ژانرهایی ساختم که همیشه دوست داشتم این مدل فیلم سازی را تجربه کرده باشم.

چقدر به جایگاه و تاثیر فیلم در درازمدت فکر کردید و روی جاه طلبی شما تاثیرگذاشت؟

مکری: به هر حال اتفاقی که در مورد «ماهی و گربه» یا «تمارض» و «هجوم» می افتد، این است که در آینده بیشتر مورد قضاوت و بررسی قرار خواهندگرفت. الان ما یک نمونه فیلم بلک باکس در سینمای ایران داریم که صرف نظر از شباهت ها و تفاوت ها با نمونه های خارجی، می توانیم به آن ارجاع دهیم. می توانیم بگوییم مثل آن فیلم که آدم ها فارسی حرف بزنند و قصه را به آن شکل روایت کنیم. به نظرم این ها فیلم هایی هستند که در طول زمان بیشتر در موردشان حرف زده خواهدشد و البته ممکن است بیشتر در معرض خطر حذف یا نادیده گرفته شدن، قرار بگیرند، اما ریسک سینما در همین است.

 فرم «هجوم» برآمده از نمایش سنتی شبیه‌خوانی است

یک روز به دوستی گفتم اطمینان خسته کننده است و اگر می خواهیم هیجانی وجود داشته باشد، باید امیدوار باشیم. وقتی به چیزی مطمئن هستیم، در مورد آن هیجان زده نمی شویم، ولی وقتی منتظر چیزهای جدید هستیم و نمی دانیم برنامه ما چیست؟ هیجانی سراغمان می آید که سینمای ما به این هیجان نیاز دارد. مشکلی که من با سینمای ایران دارم، این است که اگر وسط یک فیلم سینمایی بیرون بروم و وسط فیلم دیگری وارد سالن شوم، متوجه نمی شوم فیلم عوض شده است.

چون نه دکوپاژ فرق دارد، نه فیلم برداری، نه بازیگرها و نه دیالوگ گفتن ها. دوست دارم سینمای ایران آن قدر نمونه های مختلفی داشته باشد که بتوانیم بگوییم مثلا ما فیلم پلیسی ا یرانی یا ترسناک ایرانی دوست نداریم. مشکل این جاست که ما هیچی نداریم و فقط یک مدل فیلم در سینمای ایران داریم که مجبوریم همان را ببینیم.

آبست: این  ایده سرمایه داری است؛ یعنی عادت دادن مخاطب به یک نوع سلیقه یا غذا مثل مک دونالد و بعد سود بردن از آن. یادم هست زمان جشنواره فجر به «هجوم» یا «تمارض» می گفتند فیلم غربی و من معنی این را نمی فهمیدم. در صورتی که آن گروه فیلم ها تابع نظام سرمایه داری هستند و مخاطب را به یک سلیقه عادت می دهند و می خواهند جیب او را خالی کنند.

آقای روحانی جمله جالبی دارد که می گوید ما رفتیم پولمان را از آمریکایی ها گرفتیم، شدیم ضدانقلاب و رییس جمهور قبلی که پول را به آن ها داد، انقلابی شد! یعنی همه چیز را وارونه می کنند. آن ها هستند که مخاطب را به یک سری بازیگر چاق بداستیل عادت می دهند، آن ها هستند که مردم را مک دونالدخور می کنند، آن ها هستند که از خصلت های جامعه سرمایه داری در قالب بلوک شرق تمام سود خود را می برند، بعد هم به غیرخودی فحش می دهند.

به نظرم همه چیز شکل پلاستیکی گرفته و آدم ها فقط می گویند همه چیز باید به یک شکل باشد و بحث را می بندند. اما اگر پای میزی بنشینید و روی فیلم ها بحث کنید، پاسخی ندارند. آن ها همان کاری را می کنند که در جامعه آمریکایی می کنند، فقط فرقش این است که آن جا هم کیفیت را ارتقا می دهند، هم جا را برای فیلم های مستقل باز می گذارند و مکانیسم خودشان را دارند. اما این جا سیستم سرمایه داری از نوع عقب مانده اش را جا می اندازند تا مردم سرگرم شوند و مسائل سطح پایین برایشان مهم شود. متاسفانه در ایران پمپاژ ابتذال به شکل بی نظیری در جامعه پخش می شود.


منبع: برترینها

«محمد رسول ا… (ص)»؛ فیلمی برای همیشه

این روزها فیلم سینمایی «محمد رسول ا… (ص)» به کارگردانی مجید مجیدی به عنوان حاصل تلاشی حدوداً هشت ساله برای تولید اثر بیگ پروداکشنی در سطح جهانی، پس از دو سال انتظار، در قالب نسخه ای باکیفیت به شبکه نمایش خانگی آمده است. این فیلم تاریخی که به روایت داستان زندگی پیامبر اسلام (ص) می پردازد، پرهزینه ترین و بزرگ ترین پروژه فیلم سازی تاریخ سینمای ایران محسوب می شود و ویژگی های ممتازی دارد. امروز به مهم ترین دلایلی می پردازیم که ما را ترغیب می کند تا این اثر فاخر را برای تماشا انتخاب کنیم.

فیلمی برای همیشه

ورای یارکشی های معمول

«محمد رسول ا… (ص)» یک اثر ملی محسوب می شود که موضوعش در طبقه بندی های معمول ژانری سینمای ایران قرار نمی گیرد. این اثر به دلیل محتوای خود، فراتر از آن است که مورد حب و بغض طیف های مختلف واقع شود؛ چرا که به طور کلی هر ایرانی درباره موضوع نمایش زندگی پیامبر اسلام (ص)، فارغ از برخی انتقادات معمول هنری و سینمایی، احساس همدلی می کند. همچنین موضوع فیلم که قرار است یک سه گانه از زندگی پیامبر اسلام (ص) باشد، نوید دو قسمت به مراتب جذاب تر را می دهد؛ چرا که این قسمت، زندگی حضرت محمد (ص) را از سال تولد ایشان تا دوازده سالگی روایت می کند و دو قسمت بعدی قرار است به ترتیب به زندگی ایشان از دوازده سالگی تا بعثت و از بعثت تا زمان وفات، بپردازد.

بنابراین این امیدواری وجود دارد که بخش های بعدی، بر اساس سیر تاریخی، حاوی اتفاقات جذاب تری از جمله جنگ های صدر اسلام، وقایع مربوط به دعوت به دین اسلام، نمایش وحی در غار حرا و… باشد که می تواند تا سال ها در کارنامه سینمای ملی ایران بدرخشد. همچنین از دیگر نقاط قوت موضوع فیلم که می تواند بیننده را به تماشایش ترغیب کند، واقعی بودن قصه است؛ به طوری که فیلم نامه پس از پژوهش های طولانی و جدی و بر اساس روایات معتبر و مورد تأیید مسلمانان و نه فقط شیعیان، به رشته تحریر درآمده. بنابراین مخاطب می تواند علاوه بر لذت بردن از جنبه های هنری و سینمایی فیلم، از وجه آگاهی بخشی تاریخی آن نیز بهره مند شود.

 
زبان رنگارنگ تصاویر

ویژگی ممتاز «محمد رسول ا… (ص)» در مقایسه با دیگر آثار مشابه تاریخی این است که مخاطب بین المللی را هم لحاظ کرده و تمام تمرکزش بر دیالوگ ها یا تصاویر جنگ ها نیست. مجید مجیدی به عنوان یکی از باسابقه ترین و شناخته شده ترین کارگردانان ایرانی در عرصه بین المللی و اولین فیلم ساز ایرانی که فیلم اش به جمع پنج نامزد نهایی اسکار راه یافته، قبلاً در آثاری مانند «رنگ خدا»، «بچه های آسمان» و به ویژه «آواز گنجشک ها» نشان داده بود که آثارش بیشتر از آن که به دیالوگ ها و واژگان شخصیت ها مبتنی باشد، در ساختن فیلم هایی مبتنی بر زبان تصاویر جذاب و رنگارنگ و موسیقی های دلنشین تبحر دارد. این اثر هم با توجه به رسالت های بین المللی اش، به وضوح دیالوگ های کمتری نسبت به آثار مشابه دارد و زبان کارگردان چیره دست، در واقع تصاویر جذاب هماهنگ با موسیقی هستند، نه صرفا دیالوگ های پرشمار.

مجیدی که هشت سال از عمرش را صرف این پروژه کرده، در حالی که شاید می توانست در این سال ها چند فیلم در سطح اول سینمای ایران بسازد، به خوبی به زبان تصاویر با مخاطب اش سخن می گوید و با استفاده از لوکیشن های متنوع، از حرکات فنی دوربین در تصاویر غار حرا گرفته تا لوکیشن های خوش آب ورنگ و جذاب یثرب، پیامش را در قالب تصاویر و موسیقی متناسب عرضه می کند.

همچنین با توجه به محدودیت قابل درک کارگردان در نمایش چهره پیامبر اسلام (ص)، مجیدی به خوبی از پس دکوپاژ و مدیریت حرکت دوربین برآمده است و به تناسب، در مقاطع مختلف فیلم از دوربین استفاده می کند تا روایت قصه برای مخاطب تکراری و ملال آور نشود. به نحوی که گاهی پیامبر (ص) را از پشت به تصویر می کشد، گاهی آن حضرت را در شمایلی نورانی و با استفاده از تکنیک های نورپردازی به مخاطب عرضه می کند و گاهی هم دوربین در جایگاه چشم آن حضرت قرار می گیرد که مجموع این موارد نشان دهنده تسلط کارگردان بر فرم فیلم است.

 فیلمی برای همیشه

جذابیت های دراماتیک

با توجه به برهه تاریخی خاصی که فیلم درصدد روایت آن است، یعنی کودکی پیامبر اسلام (ص)، ممکن است بیننده گمان کند که فیلم خالی از جذابیت هایی دراماتیک و روایت های جذاب و پرکشش است. اما باید بدانید که این اثر اولاً روایتگر جنگ موسوم به اصحاب فیل در سال تولد پیامبر اسلام (ص) با بالاترین کیفیت فنی و جلوه های ویژه در سطح جهانی است. همچنین در بقیه فیلم هم موقعیت های دراماتیک و تعلیق های جذابی وجود دارد که از مهم ترین آن ها می توان به سکانس مربوط به زنده به گور کردن دختر توسط عرب جاهل، صحنه های مرگ عبدالمطلب و آمنه، روایت ماجرای شعب ابی طالب و نابودی عهدنامه، ضمانت کردن برده در بازار توسط پیامبر (ص)، ورود ایشان به کلیسا، سکانس مربوط به قربانیان دریا و… اشاره کرد.

همچنین اگر به دیالوگ های تاریخی جذاب علاقه مند هستید و قبلاً تحت تاثیر دیالوگ های آثاری مانند «امام علی (ع)»، «ولایت عشق» و «مختارنامه» قرار گرفته اید، باید بدانید که «محمد رسول ا… (ص)» نیز حاوی دیالوگ های جذابی است که به زبانی شیوا نگاشته شده اند. کامبوزیا پرتوی فیلم نامه نویس اثر، رکورددار جایزه بهترین فیلم نامه جشنواره فجر است که پیشتر برای «کافه ترانزیت»، «من، ترانه ۱۵ سال دارم» و «فراری» سیمرغ بلورین جشنواره را به خانه برده است.

تولید در بالاترین سطح فنی

در تمام این مدت به کرات از کیفیت فنی بالای فیلم «محمد رسول ا… (ص)» سخن گفته شده است. فیلم برداری این اثر را «ویتوریو استورارو» بر عهده دارد که با سه جایزه اسکار در کارنامه اش برای فیلم های «اینک آخرالزمان»، «آخرین امپراتور» و «سرخ ها» یکی از مهم ترین نقاط قوت فنی این اثر محسوب می شود. موسیقی زیبای این کار را هم «ا…راخا رحمان» آهنگ ساز نامدار هندی ساخته است که او هم سابقه کسب جایزه اسکار را دارد. طراحی صحنه هم کار «میلژن کرکا» ست که پیش از این جایزه امی را گرفته. طراحی صحنه در سطحی فراتر از سینمای ایران صورت گرفته، به طوری که بخش مهمی از بودجه فیلم صرف ساخت شهرک سینمایی پیامبر اعظم (ص) شده که در آن ماکت بناهای مقدس مکه و مدینه در مقیاس های واقعی ساخته شده است.

اگر این اسامی و افتخاراتشان برایتان کافی نیست تا به تماشای این اثر بنشینید، بد نیست بدانید که جلوه های ویژه بصری یکی از مهم ترین نقاط قوت «محمد رسول ا… (ص)» است و تصاویر مربوط به جنگ اصحاب فیل که در آفریقای جنوبی فیلم برداری شده، نقطه اوج این ویژگی منحصربه فرد محسوب می شود.

تصاویر مربوط به مزرعه پنبه نیز از جمله صحنه های چشم نواز این اثر به شمار می رود. نکته دیگر درباره حساسیت و وسواس کم نظیر کارگردان در امور فنی و هنری فیلم این است که مجیدی برای انتخاب لوگوی این اثر که مزین به نام پیامبر گرامی اسلام (ص) است، از میان ۲۶۰۰ اثری که در مسابقه سراسری طراحی نام نوشت پیامبر اعظم (ص) شرکت کرده بودند، هیچ کدام را نپسندید تا در نهایت جلیل رسولی این لوگوی زیبا و متناسب را طراحی کند.

بازیگـرانی از جهان دیگر

در نگاه ابتدایی شاید فکر کنید که وزن فهرست بازیگران این فیلم تناسب چندانی با عظمت پروژه ندارد؛ اما باید بدانید که اولویت اصلی عوامل «محمد رسول ا… (ص)» از بین بردن هرگونه دلالت و یادآوری قبلی از کاراکترهایی بوده است که بازیگران این اثر پیشتر بازی کرده اند؛ موضوعی که قبلا هم نمونه اش در آثار مشابه وجود داشته و باعث شده بود که مثلا فرج ا… سلحشور از یک بازیگر برای نخستین حضورش در مقابل دوربین، در نقش حضرت یوسف (ع) استفاده کند. مجیدی اما این ریسک را نکرده و از تجربه و تسلط هنری بازیگرانش چشم نپوشیده است.

او به همین منظور از علیرضا شجاع نوری در نقش عبدالمطلب استفاده کرده که تقریباً از زمان فیلم ماندگار «روز واقعه» و ایفای تحسین برانگیز آن نقش، نقش اول فیلم مهمی را بر عهده نگرفته بود. صدای مهدی پاکدل هم به همین دلیل توسط دوبلور صداگذاری شده است که بیننده به یاد بازی های قبلی او نیفتد. بقیه بازیگران هم چنان در نقش هایشان حل شده اند که کمتر بیننده ای با دیدن تصاویر آن ها در «محمد رسول ا… (ص)» به یاد آثار قبلی آن ها می افتد؛ گویی این بازیگران، ضمن حفظ قدرت های فنی شان در بازیگری، برای اولین بار است که مقابل دیدگان مخاطب به ایفای نقش می پردازند.

 فیلمی برای همیشه

موفقیت ژانر جدیدی در سینما

مخاطبان ایرانی سینما در طی سال های اخیر ثابت کرده اند که علاقه خاصی به سریال های ژانر تاریخی-مذهبی دارند و موفقیت آثاری چون «مختارنامه»، «ولایت عشق»، «تنهاترین سردار»، «یوسف پیامبر» و… نشانگر همین موضوع است. با این حال آثار تاریخی هیچ وقت نتوانسته بودند در عرصه سینما مخاطب را به خود جذب کنند. تا پیش از اکران فیلم پیامبر اسلام (ص)، تجربه سینمای ایران نشان داده بود که فیلم های تاریخی، از اثر پرخرجی همچون «ملک سلیمان» گرفته تا آثاری مانند «راه آبی ابریشم» با ستاره ای مانند رادان و همین اواخر «یتیم خانه ایران» نمی توانند چندان با استقبال مردم در گیشه مواجه شوند.

عده ای هم دلیل استقبال نکردن مردم از ژانر تاریخی در سینما را اطمینان مخاطب به این موضوع که فیلم های این سبک دیر یا زود در تلویزیون پخش خواهند شد، می دانستند. با این حال «محمد رسول ا… (ص)» معادلات را بر هم زد و علاوه بر وجوه اهمیت ملی و بین المللی اش، در گیشه هم به فروش خوبی دست یافت. اگر این فیلم را در سینما ندیده اید، تماشایش با کیفیت بالا در نمایشگرهای خانگی می تواند پیشنهادی جذاب برای خانواده های ایرانی باشد.


منبع: برترینها

رونمایی از اولین ویدئوی فیلم «سوءتفاهم» با بازی مریلا زارعی و هانیه توسلی (فیلم)

واکنش رییس سازمان حفاظت محیط زیست به خبر حذف بودجه گرد و غبار سردار نقدی: بنیه اقتصادی آمریکا امروز توان آغاز یک جنگ را ندارد سنای آمریکا رای به بازگشایی دولت داد الجزیره: حمل و نقل از فرودگاه قاهره به آمریکا ممنوع شد MPT-76 ساخت ترکیه!(+عکس) موگرینی: قدس باید پایتخت ۲ کشور باشد توییت ضدایرانی دفتر نمایندگی آمریکا در سازمان ملل سانچس به منچستر رفت میخیتاریان به آرسنال روحانی: به اضطرار دستمان روی فیلترینگ رفت/ قیمت ارز بلند مدت نخواهد بود/ پرونده مسکن مهر تا پایان سال بسته می شود/ بودجه مهار ریزگردهای خوزستان حذف نخواهد شد آغاز گفت‌و گوی زنده تلویزیونی رییس‌جمهور

جشنواره وب ایران؛ اگر تمایل دارید می توانید به عصر ایران رأی دهید (+لینک)  (۵۷ نظر)

صداوسیما؛ ملکه‌ای که دوست دارد به او بگویند زیباست  (۴۰ نظر)

ایران سرزمین سوال‌های بی‌جواب  (۲۹ نظر)

از حاج محمدحسین امین الضرب تا اینترنت ۵G : ایران را از انقلاب چهارم صنعتی محروم نکنید  (۲۴ نظر)

چهل سال پیش، چهل سال بعد  (۲۴ نظر)

درخواست عباس عبدی از سردار سلیمانی: یک ساعت صرف دیدار با آن نوجوانی کنید که پرچم ایران را آتش زد  (۲۳ نظر)

داستان روستایی که مردمش یونجه می خورند (+عکس)  (۲۰ نظر)

روایت زوجی با ۶ فرزند که ۴ ماه پیش از تهران به روستایی در گیلان مهاجرت کرد (+عکس)  (۱۵ نظر)


منبع: عصرایران

دستور معاون رئیس‌جمهور برای رسیدگی به خانه نیما یوشیج

معاون رئیس‌جمهور در نامه‌ای به معاون میراث‌فرهنگی کشور خواستار سامان‌دهی و رسیدگی به وضعیت خانه نیما یوشیج شد.

به‌گزارش ایسنا، کمتر از یک ماه پیش، خبرهایی مبنی بر خروج از ثبت خانه “نیما یوشیج” در منطقه‌ی شمال تهران و در چند متری خانه “سیمین و جلال” منتشر شد، خبرهایی که بیشتر نشان از تخریب این بنا توسط مالک جدید آن داشتند، اما همه‌ی کاری که تا امروز انجام شده بود، درخواست‌های نهادهای مختلف و دوستداران میراث فرهنگی و هنر و ادب برای نگه داشتن خانه این شاعر و هنرمند بود.

تا این‌که امروز دوشنبه دوم بهمن، معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در نامه‌ای به معاون میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی دستور رسیدگی به وضعیت خانه‌ی “نیما یوشج” را داد.

به گزارش مرکز روابط‌عمومی و اطلاع‌رسانی سازمان میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری، در متن نامه علی‌اصغر مونسان معاون رئیس‌جمهوری و رئیس سازمان میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری، خطاب به محمدحسن طالبیان معاون میراث‌فرهنگی آمده است: «با توجه به اتفاقات اخیر درخصوص تهدید خانه نیما یوشیج، وظیفه روشن سازمان میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری در حفظ آثار تاریخی و فرهنگی، ضروری است اقداماتی عاجل درخصوص حفظ این اثر صورت گیرد.

با عنایت به ثبت خانه نیما یوشیج در سال ۱۳۸۰ ازسوی سازمان میراث‌فرهنگی به شماره ۴۶۰۳ در فهرست آثار ملی ایران، به‌رغم رأی اخیر دیوان عدالت اداری مبنی بر خروج اثر مذکور از این فهرست، این خانه همچنان از منظر کارشناسی واجد ارزش‌های ثبتی است.

لذا از جناب‌عالی انتظار می‌رود از تمام امکانات و اختیارات قانونی و حقوقی بهره جسته و مانع هرگونه تخریب و آسیب به ارزش‌های این اثر شوید و در اسرع وقت نیز گزارش اقدامات انجام‌شده را به اینجانب اعلام نمایید.»

پیش از این نیز جمعی از اهل قلم و هنر با امضای بیانیه‌ای خواستار حفظ خانه «نیما یوشیج» در تهران شدند، همچنین گروهی تلگرامی با نام «خانه‌ام ابری است» با هدف جلوگیری از تخریب خانه‌ نیما یوشیج در تهران، راه‌اندازی شد و در این بین‌ علاوه بر هشدارهای شورای شهر تهران و برخی از مسئولان میراث‌فرهنگی، همگی بر لزوم حفظ این خانه تاکید کرده بودند، اما هیچ نهاد یا دستگاهی تا پیش از این خود را موظف به انجام اقدامی در این زمینه نمی‌دید.


منبع: عصرایران

پایان ماراتن ۱۰ روزه موسیقی فجر

به گزارش مهر، مراسم اختتامیه سی و سومین جشنواره موسیقی فجر شنبه شب ۳۰ دی ماه با معرفی برگزیدگان «جایزه باربد» در بخش های مختلف و اجرای چند برنامه موسیقایی در تالار وحدت تهران برگزار شد.
در ابتدای این برنامه پس از تلاوت قرآن مجید و پخش سرود ملی جمهوری اسلامی ایران، تیزری از روند برگزاری سی و سومین جشنواره موسیقی فجر برای حاضران در برنامه پخش و پس از آن ارکستر ملی ایران به رهبری فریدون شهبازیان و خوانندگی سالار عقیلی قطعه های «جام مدهوشی» با شعر بیژن ترقی، آهنگسازی علی تجویدی و تنظیم فریدون شهبازیان، «ایران» با شعر افشین یداللهی و آهنگسازی بابک زرین را اجرا کرد.سید عباس سجادی مجری مراسم بعد از اجرای این بخش، یاد و خاطره جان باختگان حادثه نفتکش سانچی را گرامی داشته و از تماشاگران خواست تا برای شادی روح این عزیزان فاتحه ای را قرائت کنند.

گزارش آماری آقای رییس و بیان یک نکته به مدیران دولتی
حمیدرضا نوربخش رییس سی و سومین جشنواره موسیقی فجر نیز در بخشی از مراسم اختتامیه بیان کرد: مروری بر جشنواره موسیقی طی سه دهه گذشته به خوبی نشان دهنده تاثیرهای ژرف موسیقی در همه بخش های فرهنگی است. خوشبختانه این ظرفیت بالا در حوزه اقتصادی نیز نمایان شده به طوری که نیمی از بودجه جشنواره از محل درآمد فروش بلیت حاصل شده است.وی ادامه داد: از دوره سی و یکم جشنواره به بعد میزان فروش بلیت ها جهش زیادی داشت به طوری که در دوره بعدش فروش بخش بین الملل نیز هم‌سطح فروش موسیقی پاپ شد. این در حالی است که در دوره های قبل بخش پاپ بیش از ۸۰ درصد درآمد جشنواره را به خود اختصاص می داد.رییس سی و سومین جشنواره موسیقی فجر اظهار کرد: نکته دیگری که می توانیم به آن اشاره کنیم، دقت در داوری و ارائه راهکارهای مناسب برای بالندگی جشنواره است. خوشبختانه در چند دوره اخیر با حمایت های وزارت ارشاد و به ویژه معاونت هنری و دفتر موسیقی با تغییراتی در بخش های مختلف از جمله جایزه باربد رو به رو بودیم و مخاطبان جشنواره با استقبال گرم خود نشان دادند که این رخداد را به خوبی دنبال می کنند.
نوربخش تاکید کرد: جشنواره موسیقی فجر آیینه تمام نمای موسیقی در همه شاخه های آن است و اتفاقا به همین دلیل همه هنرمندان باید در برگزاری آن سهیم باشند.

رییس جشنواره عنوان کرد: جشنواره موسیقی فجر با نگاه کیفی به ارزیابی آثار پرداخت ولی جذابیت آثار و استقبال مخاطب هم شرط اصلی حضور گروه ها بود؛ هرچند که شرط نهایی نبود.این خواننده موسیقی ایرانی در بخش دیگری از صحبت های خود گفت: شریف ترین هنرمندان در عرصه موسیقی هستند زیرا با وجود تمام مشکلاتی که در این چهار دهه حل نشده اند همچنان با امید و پشتکار مشغول فعالیت هستند. مساله لغو کنسرت ها، فعالیت زنان موسیقیدان در همه کشور، مساله کُپی رایت، رونق بخشیدن به صنعت نشر و از همه مهم تر روشن شدن تکلیف سیاست های کلی موسیقی باید از سوی وزارت ارشاد دنبال شود.پس از صحبت های نوربخش لوکا چیارلا هنرمند ایتالیایی شرکت کننده در این دوره از جشنواره، قطعاتی را برای مخاطبان اجرا کرد.

معرفی برگزیدگان دو بخش موسیقی کلاسیک و موسیقی ایرانی جایزه باربد
به گزارش خبرنگار مهر، بعد از اجرای این بخش نوبت به اهدای جوایز بخش های مختلف «جایزه باربد» رسید که در ابتدا جوایز «بخش موسیقی کلاسیک» و «بخش موسیقی ایرانی» در حضور وارطان ساهاکیان، هوشنگ کامکار، محمد سریر و ایرج راد به برگزیدگان اهدا شد.در بخش آهنگسازی موسیقی کلاسیک لوح تقدیر به پریسا پیرزاده برای نوازندگی در آلبوم «وکالیز» تعلق گرفت. جایزه باربد این بخش مشترکا به علیرضا مشایخی برای آلبوم «سپکتروم» و کارن کیهانی برای آلبوم «باغ بی برگی» اهدا شد.در بخش آهنگسازی موسیقی بی کلام ایرانی نیز لوح تقدیر به احسان ذبیحی فر برای آلبوم «چهارگان» تقدیم شد. این در حالی است که نام این هنرمند در بین اسامی نامزدهای معرفی شده از سوی ستاد جشنواره وجود نداشت. در این بخش میلاد درخشانی برای آلبوم «حرف بزن» جایزه باربد را دریافت کرد.در بخش آهنگسازی موسیقی با کلام ایرانی هم جایزه باربد به کاوه صالحی برای آلبوم «این هم حکایتی است» تعلق گرفت.در بخش خوانندگی آلبوم با کلام ایرانی علیرضا قربانی برای آلبوم «فروغ» به عنوان بهترین خواننده، جایزه باربد را دریافت کرد.

وی پس از دریافت جایزه خود با قدردانی از هیات داوران جایزه باربد بیان کرد: در هنر چیزی به عنوان جایزه و رتبه بندی خیلی صادق نیست و جایزه همواره در اولویت های بعدی هر هنرمندی قرار می گیرد بنابراین گرفتن این جایزه برای من چندان جای خوشحالی ندارد چون همه هنرمندانی که در این فضا حضور دارند شایسته دریافت جایزه هستند.اجرای چند قطعه در حوزه موسیقی نواحی توسط تعدادی از هنرمندان برگزیده موسیقی اقوام کشورمان در قالب گروه موسیقی «سازینه» به سرپرستی پیمان بزرگ نیا برنامه دیگری بود که حین اجرای مراسم اهدای جایزه باربد برگزار شد.

قدردانی از دو هنرمند پیشکسوت موسیقی نواحی
قدردانی از مقام هنری ابراهیم قادری از هنرمندان پیشکسوت موسیقی منطقه مهاباد و فرج علیپور نوازنده پیشگام کمانچه و خواننده موسیقی نواحی منطقه لرستان در حضور سید عباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، حجت الاسلام مازنی مدیر کمیته فرهنگ و هنر کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، سید محمد مجتبی حسینی معاون هنری وزیر ارشاد، فرزاد طالبی مدیر کل دفتر موسیقی وزارت ارشاد، قاضی زاده هاشمی عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی بخش دیگری از آیین اختتامیه جشنواره موسیقی فجر بود.
دورنمای وزیر ارشاد از جشنواره سی و چهارم موسیقی فجر
سید عباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی پس از اجرای این بخش از برنامه بیان کرد: موسیقی ایرانی با نمایه هایی شناخته می شود. این موسیقی نمایه ای از ملیت و ایرانیت ماست. ما کمتر موسیقیدان ایرانی را می شناسیم که برای مام وطن نخوانده باشد.وی ادامه داد: بزرگان ادبیات ایران با نوای موسیقی ایران جاودانه شدند و ما صدها و هزاران بیت از این بزرگان را با موسیقی شنیده و در جان فرو برده ایم. من معتقدم موسیقی ایرانی نوایی از مقاومت است. ساز موسیقی ایرانی هم با جان مردم این سرزمین همراه بوده و در روزهای سختی همراه این مردم بوده است. حتی ما دیدیم در ایام انقلاب اسلامی و در جوش و خروش خیابان ها این موسیقی بود که با مردم درآمیخت و دهها قطعه از دل مردم برآمد و در جان آنها نشست. در جریان دفاع مقدس هم این موسیقی ایرانی بود که در این دوره پرحادثه حضور داشت. کما اینکه ما فتح خرمشهر را با موسیقی جاودانه «خجسته باد این پیروزی» و چندین موسیقی دیگر به خاطر داریم.

صالحی گفت: همان گونه که جغرافیای ایران زیباست موسیقی ایرانی هم زیباست. موسیقی ایرانی نمایه ای از معنویت شرقی است که با موسیقی ایرانی پیوندی عمیق دارد. اگر موسیقی ایرانی را با این نمایه ها می شناسیم باید قدر این موسیقی را نیز در دیپلماسی فرهنگی خود بدانیم. موسیقی ایرانی می تواند یادآور ارزش های اخلاقی، ملیت و قومیت ما باشد که بزرگان این مرز و بوم گام به گام آن را به پیش آوردند.وی تاکید کرد: جشنواره موسیقی فجر فرصتی برای استفاده از تجربیات پیشکسوتان و استعداد جوانان است. این رویداد فرصتی برای گفتگوی جهانی از طریق موسیقی است که باید آن را تقویت کرد و از ضعف های آن کاست. این جشنواره فرصتی برای اصحاب موسیقی ایران است و در آغاز راه جشنواره سی و چهارم از بزرگان موسیقی می خواهیم از قوت ها و ضعف های این رویداد بگویند تا ما استوارتر باشیم. به طور حتم با این پیشنهادها و نقدها است که سی و چهارمین جشنواره موسیقی فجر را پرفروغ خواهیم کرد.
معرفی برگزیدگان بخش موسیقی تلفیقی و بخش موسیقی دستگاهی
پس از صحبت های وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نوبت به اهدای جوایز دو بخش موسیقی تلفیقی و موسیقی دستگاهی در حضور قاسم رفعتی، محمدرضا چراغعلی، میلاد کیایی، حمیدرضا نوربخش، مظفر شفیعی و بهرام جمالی رسید.در این بخش جایزه باربد آهنگسازی موسیقی تلفیقی بی کلام به گلنوش صالحی برای آلبوم « ۱۰ تیر» تعلق گرفت. در بخش آهنگسازی موسیقی تلفیقی با کلام هم لوح تقدیر به فرزاد میلانی برای آلبوم «نوستالژی» تعلق گرفت. جایزه باربد بخش موسیقی تلفیقی با کلام نیز به میلاد درخشانی برای آلبوم «حرف بزن» تعلق گرفت.میلاد درخشانی پس از دریافت جایزه اش گفت: خیلی شب خوبی است که دو آلبوم من مورد تایید و موفقیت قرار گرفت. من این جوایز را به پدر و مادر و برادرم پدرام درخشانی تقدیم می کنم.در بخش موسیقی دستگاهی بی کلام جایزه باربد به قاسم رحیم زاده برای آلبوم «آواز رود» اهدا شد. ضمن اینکه در بخش آهنگسازی موسیقی دستگاهی با کلام هنرمندی حائز دریافت جایزه باربد نبود اما مجید مولانیا برای آلبوم «در عشق زنده باید» و محمد عشقی برای آلبوم «سرو بالا» لوح تقدیر این بخش را دریافت کردند.در بخش خوانندگی موسیقی دستگاهی با کلام هیات داوران هیچ آلبومی را حائز دریافت تندیس جایزه ندانسته اما سالار عقیلی برای آلبوم «میهن وطنم خوش تر» و وحید تاج برای آلبوم «در عشق زنده باید» لوح تقدیر دریافت کردند.سالار عقیلی پس از دریافت لوح قدردانی خود بیان کرد: این لوح ها و جوایز ملاک نیست بلکه ملاک تاثیر گذاری اثر است. امیدوارم ما هنرمندان فقط در مراسم ختم همدیگر را ملاقات نکنیم و در مکان و جای دیگر با هم به گفتگو نشسته و انقدر از هم فاصله نداشته باشیم.اجرای چند قطعه موسیقایی توسط گروه «مهتاب» به سرپرستی احسان ذبیحی فر بخش دیگری از آیین اختتامیه سی و سومین جشنواره موسیقی فجر بود.

در بخش بهترین ناشر، موسسات «ایران گام» به مدیریت صدرالدین حسین خانی و «پردیس موسیقی معاصر» به مدیریت اردوان جعفریان لوح تقدیر و موسسه «پرده هنر موسیقی» به مدیریت امیر عباس ستایشگر جایزه باربد بهترین ناشر را در حضور محسن رجب پور، علیرضا قربانی، غلام علمشاهی و علی عزیزی دریافت کردند. محسن رجب پور قبل از معرفی برگزیده این بخش بیانیه مشترک مجمع صنفی ناشران موسیقی و کانون ناشران خانه موسیقی را قرائت کرد.امیرعباس ستایشگر بعد از دریافت جایزه خود گفت: این دو سال بهترین دورانی بود که ناشران با دفتر موسیقی وزارت ارشاد همکاری داشتند. به طور حتم این جایزه فقط برای قدردانی از یک ناشر جوان بوده وگرنه دیگر ناشران قدیمی و مطرح هستند که باید این جایزه را دریافت کنند. من با افتخار بخش معنوی جایزه ام را به محمدرضا شجریان تقدیم می کنم.در بخش موسیقی پاپ نیز جایزه باربد آهنگسازی موسیقی پاپ به کاوه یغمایی برای آلبوم «ناگهان رفته» تعلق گرفت. ضمن اینکه در بخش خوانندگی موسیقی پاپ نیز مهدی یراحی برای آلبوم «آینه قدی» جایزه باربد را دریافت کرد.

مهدی یراحی بعد از دریافت جایزه خود گفت: دیروز هوای اهواز شهر من خیلی خراب بود و من خیلی نگران هم استانی هایم هستم به همین جهت می خواستم از این تریبون یادی از این عزیزان کنم.
در بخش برگزیدگان رسانه نیز برگزیدگان به شرح زیر اعلام شد:
بخش موسیقی گروه هنر خبرگزاری مهر؛ علیرضا سعیدی/ سایت موسیقی ما؛ سما بابایی/ برنامه رادیویی مترونُم؛ مهدی شاه رضایی/ روزنامه اعتماد؛ نیوشا مزیدآبادی/ برنامه چراغ از رادیو تهران؛ امیرحسین ثقفی/ تهیه کننده برنامه خیابان در شبکه جام جم؛ بهزاد حقیقت/ سایت موسیقی نوا.
سید عباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاداسلامی، سید محمد مجتبی حسینی معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، فرزاد طالبی مدیر کل دفتر موسیقی وزارت ارشاد، مظفرشفیعی، هوشنگ کامکار، بهروز وجدانی، محمد سریر، فاضل جمشیدی، میلاد کیایی، کارن کیهانی، مهدی یراحی، رضا شایسته، احسان تارخ، داود گنجه ای، حسین علیشاپور، احسان عبدی پور، میلاد درخشانی، محسن رجب پور، محمدرضا چراغعلی، ناصر ایزدی، پوریا اخواص، وحید تاج، ابوالفضل صادقی نژاد، بیژن بیژنی، داریوش پیرنیاکان، بهرام جمالی، فرج علیپور، علیرضا قربانی، صدرالدین حسین خانی، مهیار علیزاده، زید الله طلوعی، محمد حسین ایمانی خوشخو، محمد فرنود، حجت الاسلام مازنی، علیرضا شفقی نژاد، مهدی افضلی، مرتضی باقرنژاد و تعدادی دیگر از هنرمندان از جمله مهمانان ویژه این مراسم بودند.
منبع: بهارنیوز

خورشید مطبوعات جهان از کجا طلوع کرد؟

به گزارش ایسنا، بیش از ۴۰۰ سال پیش نشریه‌ای با عنوان «مجموعه‌ای از اخبار قابل‌توجه و به‌یادماندنی» توسط یوهان کارولوس در فرانسه منتشر شد؛ روزنامه‌ای که بعدها به نام «ریلیشن» شناخته شد و ۷۰ سال هم بیشتر عمر نکرد.«ریلیشن» نخستین نشریه‌ای بود که به صورت هفتگی منتشر می‌شد، طیفی از موضوعات را پوشش می‌داد، متمرکز بر عامه‌ی مردم بود، آگهی و مهمتر از همه تداوم در انتشار داشت؛ اما با این وجود «ریلیشن» از بسیاری جهات شبیه نشریات امروزی نبود. طبیعتاً در آن دوران دسترسی به اخبار کار ساده‌ای نبود و به همین خاطر هم نمی‌توان «ریلیشن» را به معنای خاص کلمه روزنامه نامید، اما به هر حال انتشار آن گام مهمی برای رسیدن به مفهوم امروزی روزنامه بود.با وجود اینکه «ریلیشن» به صورت هفتگی منتشر می‌شد، از آن با عنوان روزنامه یاد می‌شود؛ که البته با توجه به شرایط آن زمان چندان هم نامناسب به نظر نمی‌رسد. در زمانه‌ای که مردم اخبار شهرهای اطراف خود را طی چند هفته یا حتی چند ماه دریافت می‌کردند، استفاده از واژه روزنامه برای نشریه‌ای که اخبار را به صورت هفتگی منتشر می‌کرد، معقول به نظر می‌رسد.

البته در تاریخ به برخی دیگر از این نشریه‌ها اشاره شده است که حتی بعضاً تاریخ انتشار تعدادی از آنها به پیش از «ریلیشن» بازمی‌گردد، اما به دلیل نداشتن تنوع موضوعی و تداوم در انتشار نمی‌شود واژه روزنامه را به آنها اطلاق کرد؛ چراکه اغلب در آنها صرفاً تصمیمات حکومتی، جنگی و یا مدح و ثنای پادشاهان درج می‌شده است.در آن دوران پستچی‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای در گردآوری و انتشار اخبار داشتند؛ آنها خبرها را از دلیجان‌ها یا پیک‌های سواره می‌گرفتند و به نوعی نقش خبرنگار و یا خبربیار را ایفا می‌کردند و از آنجایی که در آن دوران خبرها به مفهوم امروز چندان زیاد نبودند، هر چیزی که به دستشان می‌رسید بدون هیچگونه ویرایشی چاپ می‌شد. مقالات به طور عمده با حروف سربی چیده می‌شدند و با ماشین‌هایی که از چوب ساخته شده بودند به چاپ می‌رسیدند.
چند سال طول کشید که پس از روزنامه «ریلیشن» روزنامه‌ها در سایر کشورها نیز پدیدار شوند و در واقع شروع انتشار روزنامه به مفهوم امروزی را به «رایمکوند زایتونگن» که در سال ۱۶۵۰ در لایپزیک آلمان شش روز در هفته منتشر می‌شد، نسبت می‌دهند.

روزنامه «ریلیشن»

در ادامه این گزارش تلاش شده تا مروری بر روزنامه‌هایی که برای نخستین بار در برخی از کشور های جهان منتشر شده‌اند، صورت بگیرد.
نخستین روزنامه ایرانی با خط نستعلیق
روزگاری که فارسی‌نگاری مطبوعاتی در جهان گام به دهه ششم حیات گذاشت و دست کم حدود ۳۰ عنوان ضمیمه و نشریه فارسی برون‌مرزی انتشار پیداد کرده بود، مطبوعات چاپی فارسی در ایران متولد شد. بر این اساس سال ۱۲۵۲ قمری، عمر مطبوعات ایران با انتشار پیش شماره نخستین نشریه ادواری چاپی آغاز شد. بنیان‌گذار این نشریه بی‌نام که اغلب از آن با عنوان‌های «کاغذ اخبار»، «اخبار»، «اخبار و وقایع شهر»، «اخبار شهر»، «نشریه میرزا صالح»، «روزنامه بی‌نام» و «اولین روزنامه ایرانی یاد می‌شود»، میرزا محمدصالح شیرازی کازرونی بود.
این روزنامه که ترتیب انتشار آن ماهانه بود و از نظر محتوا جزو نشریه‌های خبری قرار می‌گرفت، در چهار صفحه با قطع ۴۰*۲۴ منتشر می‌شد. صفحه اول و چهارم آن سفید بود و مطالبش در یک روی کاغذ در صفحه‌های دوم و سوم به چاپ می‌رسید. به نظر می‌رسد که چون برخی از نسخه‌های آن دیوارکوب می‌شد این شیوه را برگزیده بودند. تنها تصویر این نشریه نشان دولتی ایران بود که در سرلوحه آن قرار داشت و همچنین تیترهای این نشریه با خط نسخ و متن آن با خط نستعلیق خوش‌نویسی شده بودند و چاپ آن نیز سنگی بود.البته در دوره سلطنت ناصرالدین شاه، تعداد نشریات داخلی افزایش پیدا کرد و در واقع می‌توان گفت که بنیاد روزنامه‌نگاری فارسی را در عهد ناصری امیرکبیر گذاشت. سه سال پس از گذشت پادشاهی ناصرالدین شاه و در دوران صدارت امیرکبیر سومین نشریه ایران با عنوان «اخبار دارالخلافه طهران» و از شماره دوم با عنوان روزنامه «وقایع‌ اتفاقیه» پا گرفت. هدف امیرکبیر از انتشار این روزنامه تربیت و آگاهی مردم ایران و مقابله با شایعه‌سازان بود. او به مباشران روزنامه توصیه کرده بود که اطلاعات درست به خوانندگان بدهند تا رضایت‌شان جلب شود تا به روزنامه اعتماد پیدا کنند.

یکی از شماره‌های روزنامه «وقایع اتفاقیه»
نخستین روزنامه آمریکایی که بلافاصله توقیف شد
روزنامه «پابلیک اکرنسز» (Public Occurrences) در ۲۵ سپتامبر سال ۱۶۹۰ به سردبیری بنیامین هریس در بوستون منتشر شد. این روزنامه‌ تنها یک شماره منتشر شد و به سرعت توقیف و ناشر آن نیز بازداشت شد. شاید به همین دلیل است که از تاریخ آغاز انتشار روزنامه‌های مدرن آمریکا در سال ۱۷۳۴ یاد می‌شود؛ زمانی که روزنامه هفتگی «نیویورک» منتشر می‌شد. گفته می‌شود که این روزنامه در صفحه نخست خود با تیتری درشت و ادبیاتی نسبتاً تند از سیستم اداری از دفتر فرمانداری ماساچوست و رفتار بد کارمندان این دفتر با مردم انتقاد کرده بود؛ همین مطلب باعث شد تا دستور توقیف این نشریه صادر شود.همچنین نخستین روزنامه سیاهپوستان آمریکا نیز در سال ۱۸۲۷ با عنوان «ژورنال آزادی» (Freedom Journal) منتشر شد.
 انتشار نخستین روزنامه عربی‌زبان در لبنان
«البشیر»؛ نخستین روزنامه عربی‌زبان است که در بیروت به چاپ رسید. این نشریه توسط گروهی از  مسیحیان به صورت هفتگی منتشر می‌شد. مسلمانان بیروت نیز در سال ۱۸۷۴ هفته‌نامه «ثمرات‌الفنون» را راه‌اندازی کردند که پس از مدتی و انقلاب ترک‌ها به «الاتحادالعثمانی» تغییر نام داد. این نشریه در تاریخ لبنان به ادبیات و شیوه محافظه‌کارانه‌ شهرت دارد.روزنامه «سوریه» نیز اولین روزنامه سوریه محسوب می‌شود که از ۱۹ اکتبر ۱۸۶۵ آغاز به کار کرد و به زبان عربی و ترکی، منتشر می‌شد.در عراق نیز فرماندار لیبرال عثمانی، مدحت پاشا، در ۱۸۶۸سال نخستین روزنامه این کشور را با عنوان «الزوراء» تأسیس کرد که این روزنامه نیز به زبان‌های عربی و ترکی منتشر می‌شد. مهمترین هدف از تاسیس روزنامه «الزوراء» حمایت از سیاست‌های دولت بود و به طور کلی متون و اخبار رسمی را منتشر می‌کرد.از «صنعاء» نیز به عنوان قدیم‌ترین روزنامه شبه جزیره عربستان یاد می‌شود. این روزنامه در سال ۱۸۷۹ تأسیس شد و همانند سایر نشریات رسمی آن دوره که زیر نظر حکومت عثمانی فعالیت می‌کردند به زبان‌های عربی و ترکی چاپ می‌شد. 
همزمان با تجددگرایی پای روزنامه به افغانستان باز شد
تایخ تولد روزنامه در افغانستان با تاریخ تجدد در این کشور همزمان است. سرآغاز تجددگرایی در افغانستان هم به دوران حکومت امیر شیرعلی‌خان در سال ۱۸۶۳ میلادی بازمی‌گردد و در همین دوره تاریخ روزنامه‌نگاری در کشور افغانستان آغاز و نخستین نشریه رسمی این کشور راه‌اندازی شد.در زمان حکومت امیر شیر علی خان به دلیل برخی فعالیت‌های اجتماعی قشر آگاه و روشنفکر جامعه، تغییراتی در برخی امور نظامی، اقتصادی، تجاری و مهمتر از همه فرهنگی به وجود آمد. در همین دوران نخستین دستگاه چاپ سنگی از هند به افغانستان آمد و به دنبال آن اولین نشریه افغانستان به زبان فارسی در کابل به چاپ رسید
این روزنامه در سال ۱۲۵۳ شمسی با نام «شمس‌النهار» منتشر شد و مسئولیت آن را میرزا عبدالعلی خان (رئیس نخستین مطبعه لیتوگرافی در افغانستان) بر عهده داشت. «شمس‌النهار» در شانزده صفحه و ظاهرا در ماه دو یا سه مرتبه منتشر می‌شده است. گفته می‌شود که مقالات این روزنامه عمدتاً توسط عبدالقادر پیشاوری، منشی امیرشیرعلی‌خان منتشر می‌شده است. البته چند مترجم نیز در تحریریه این نشریه حضور داشتند که به ترجمه اخبار و متون خارجی می‌پرداختند و ظاهرا این مترجمان، اولین پیشگامان تاریخ ترجمه در افغانستان محسوب می‌شوند.
در این میان برخی منابع تاریخی نیز نخستین روزنامه افغانستان را روزنامه «کابل» می‌دانند که در سال ۱۲۸۴ در دوره محمد اعظم‌خان منتشر می‌شد و از سیدجمال‌الدین اسدآبادی به عنوان بانی و موسس این روزنامه یاد می‌کنند. اما آنچه تمام صاحب‌نظران بر آن اتفاق نظر دارند، این است که سید جمال‌الدین به امیرشیر علی خان پشنهاد کرد تا در افغانستان نشریه‌ای منتشر شود و امیر نیز پشنهاد سید جمال را پذیرفت و دستور به انتشار شمس النهار داد.همچنین دایره المعارف آریانا، سید جمال‌الدین را ناظر بر انتشار «شمس‌النهار» دانسته است، ولی با توجه به اینکه در آن زمان سید جمال در افعانستان حضور نداشته و در «شمس‌النهار» نیز اشاره‌ای به نام او نشده است، به نظر می‌رسد که او بیشتر ناظر بر انتشار این روزنامه بوده باشد.

روزنامه «شمس‌النهار»
* اطلاعات تاریخی این گزارش از کتاب «تاریخ مطبوعات ایران» به قلم سیدفرید قاسمی و پیوست «پیشینه مطبوعات جهان» به قلم یونس شکرخواه برگرفته شده است.
منبع: بهارنیوز