عزمی هست تا حرفی از خشونت‌های خانوادگی زده نشود و فجایع آن انکار شود

گروه فرهنگی: خانه امن یک NGO است که به زنان خشونت دیده و در معرض خشونت کمک‌های حقوقی می‌کند. این مرکز توسط تعدادی از متخصصان حقوقی و روانی با هدف کمک به بهبود جامعه شکل گرفته است. این افراد، چشمداشت مالی ندارند و در جهت سلامت جامعه، مشاوره رایگان می‌دهند. تهمینه میلانی کارگردان سینمای ایران بعد از چهار سال با یک اثر جدید به سینما بازگشته است. میلانی در تازه‌ترین ساخته خود “ملی و راه‌های نرفته‌اش” بازهم به مشکلات اجتماعی با تاکید بر رفتارهای که با زنان می‌شود، پرداخته است. موضوع اصلی آخرین ساخته تهمینه میلانی خشونت خانوادگی است همزمان با اکران این فیلم با میلانی گفتگو کرده‌ایم.

                      بسیاری از زنان که در محیط‌های بسته بزرگ می‌شوند خودباوری و اتکا به نفس کافی ندارند
فیلم ملی و راه‌های نرفته‌اش خشونتی شبیه به آنچه در بچه‌های طلاق ارایه داده‌اید، دارد. انگار که جوانِ ملی و راه‌های نرفته‌اش همان کودک بچه‌های طلاق است. فیلم دو خشونت را نشان می‌دهد. انگار ما با یک نوع رفتار خشن خوب و یک رفتار خشن بد مواجه هستیم. رفتاری که خانواده ملیحه (ماهور الوند) با وی انجام می‌دهند به نظر رفتار مثبتی می‌آید تا اجازه ندهند وی با کسی ازدواج کند که اصلاً همسر ایده‌آلی نیست؟

 رفتار خانواده ملی و مخالفت آنها با ازدواج او، نشان کمی از علاقه و بیشتر مخالفت با موقعیت اقتصادی و اجتماعی سیامک دارد. آنها سیامک را درشان خود نمی‌دانند. عقاید، خواست و نیاز ملیحه در خانواده خود اهمیتی ندارد و برای همین مصلحت او درنظر گرفته می‌شود. او همانند دختران هم طبقه‌ی خودش، باید از نطرات بزرگ‌ترها اطاعت کند و وظیفه‌ی خانه‌داری را بر دوش بکشد و اگر خطایی از او سر زد، تنبیه شود. ملی بدون هیچ تبحری در زندگی، قصد تغییر این شرایط را دارد، برای همین  زمانی که با سیامک آشنا می‌شود، تصمیم می‌گیرد همسراو شود تا خود را از شر باید و نبایدهای خانواده و مشت و لگدی که گه‌گدار نصیبش می‌شود رهایی یابد، غافل از آنکه بیرون از خانه هم ممکن است شرایط ایده‌آل نباشد. این رفتاری است که بسیاری از زنان  که در محیط‌های بسته بزرگ می‌شوند وخودباوری و  اتکا به نفس کافی ندارند، از خود نشان می‌دهند.  همانند نیّر که برای فرار از محیط خشن خانه، با مردی بی آزار، افسرده و کم هوش ازدواج کرده است.  خشونتی که خانواده مَلی و نیّر  به آنها  روا می‌دارند ناشی از کلیشه‌های تربیتی و تعصب کوراست. مراقبت سختگیرانه از موجودی که می‌تواند آبروی خانواده را به باد بدهد! با همین منطق اورا زیر کنترل شدید قرار می‌دهند. یکی از مخاطبین اصلی این فیلم  دخترانی با شرایط مَلی و نیّر است. ما به آنها هشدار می‌دهیم که که تصور نکنند که اگر با هر راهکاری از محیط تنگ خانه بگریزند، لزوماً موقعیت بهتری می‌یابند. فیلم ” مَلی و راههای نرفته‌اش ” نمایشی است از چاله به چاه افتادن، که تنها فرد تصمیم گیرنده مقصر نیست، بلکه عوامل متعددی این  موقعیت تلخ را رقم می‌زنند و در نهایت دود آن به چشم همه‌ی افراد خانواده و البته جامعه می‌رود.
 
                                                       در فیلم صحنه خشن نداریم
خشونتی که در فیلم نشان داده می‌شود بسیار آزاردهنده و عریان  است چرا به سمت این حجم از خشونت و اثرات آن رفتید ؟

احتمالاً منظورتان حس خشونت و عواقب آن است، وگرنه ما در فیلم، صحنه خشن نداریم و  به‌طور مستقیم خشونت را به نمایش نمی‌گذاریم. فکر می‌کنم معصومیت و مظلومیت مَلی که دختری پذیرنده با سقف آرزوهای کوتاه است، این حس را در شما به وجود آورده است و این عالی است. همانطور که دیدید  ما کتک خوردن و یا ضرباتی که به بدن ظریف او فرود می‌آید را  نمایش نمی‌دهیم. و فقط آثار ناشی از این  رفتار خشونت آمیز به تصویر می‌کشیم. حتی درآفرینش درام هم مراقب بودیم اغراقی صورت نگیرد و به قول معروف با نمایش اشک و آه، اشک شما جاری نشود، بلکه با درک شرایط ناگزیر مَلی و شکسته شدن روح و جسم یک انسان بی‌پناه، درام شکل بگیرد و شما را به فکر وادارد و لازمه‌ی آن حس علاقه‌ی تماشاگران به شخصیت ملی بود که خوشبختانه موفق شدیم.
                              مسولین وزارت ارشاد مانع از ساخت فیلم‌هایی با محوریت زنان شدند
 شما بعد از ساخت فیلم بچه‌های طلاق به سمت آثار دیگری همچون آتش‌بس، دوزن گرایش پیدا کردید اما بعد از سال‌ها دوباره فیلمی را ساختید که درون‌مایه آن خشونت خانوادگی است. با توجه به اینکه برای بیشتر فیلم‌های خود پژوهش می‌کنید آیا همچنان معتقدید که مسئله خشونت خانوادگی بسیار مهم است؟

 البته  فیلم‌های “دو زن”، “واکنش پنجم  و “زن زیادی” هم نمایشی از خشونت است، اما نه خشونت فیزیکی. بلکه خشونتی که ردی بر جای نمی‌گذارد. همچنین موضوع فیلم “نیمه پنهان” هم خشونت اجتماعی و سیاسی است.
به دلایل بسیار و در دوره‌های متفاوت، مسولین وزارت ارشاد مانع از ساخت فیلم‌هایی با محوریت زنان شدند و راه مرا سد کردند. چندین فیلمنامه نوشتم که به آنها پروانه ساخت ندادند، به ناگزیر به علایق ثانویه روی آوردم و فیلم‌هایی همچون “سوپراستار” و “آتش‌بس”  را ساختم. البته نمی‌خواهم بگویم ” آتش‌بس”ها یا “سوپراستار” را دوست ندارم. آنها فیلم‌های قابل توجهی هستند، که هم به لحاظ نگارش و هم ساخت، فیلم‌های سختی بودند  و من بسیار دوستشان دارم اما الویت من، ساخت فیلم درباره‌ی زنان است.  مسائل اجتماعی یک شبه رخ نمی‌دهد و یک شبه نیز به ذهن من راه پیدا نمی‌کنند. در طول زندگی روزمره، با مطالعه کتب مختلف، رسانه‌ها، تحقیقات و تماسهایی که مردم با من می‌گیرند با  مشکلات اجتماعی آشناتر می‌شوم. هر مشکل اعم از حضانت، خشونت، بدسرپرست و… به صورت دسته‌بندی شده درکامپیوتر و البته  ذهن من جای می‌گیرد. همچنین برای هر موضوعی تقریباً تحقیقات و بررسی‌های جداگانه‌ای را به صورت مکتوب و شفاهی جمع‌آوری می‌کنم. از میان این تحقیقات ناگهان قصه‌ای خودش را به من تحمیل می‌کند که نتیجه آن می‌شود فیلم دو زن یا واکنش پنجم یا فیلم‌های دیگرم.
 فیلم “ملی و راههای نرفته‌اش” نیز از دل همین مطالعات به وجودآمد. و با آنکه به نطر دشوار می‌آمد اما مرا رها نکرد.
                       ساخت فیلم درباره زنان خانه‌دار و نجیب سخت‌تر از ساخت فیلم درباره زنان آسیب دیده است
چرا دشوار؟
 ساخت فیلم درباره زنان آسیب‌دیده همچون زنان معتاد، خیابانی و روسپی یا حتی یک زن کار آفرین سخت نیست،  زیرا ویژگی‌های داستانی و دراماتیک دارد. اما  ساخت فیلم درباره زن خانه‌دار و زن نجیب خانه خیلی سخت است. چون این نوع زنان از لحاظ شخصیتی اوج و فرود کمی دارند.ما در فیلم “مَلی و راههای نرفته‌اش” مشکلات کوچک و کمرنگ  زنان خانه‌دار را کنار هم قرار داده‌ایم تا رشد پلکانی شخصیت او و خشونتی که ابعادش بزرگتر می‌شود را به نمایش بگذاریم. از توهین کلامی وقتی سیامگ او را خنگ صدا می‌زند یا می‌گوید: من عاشق چشم‌های خنگ تو هستم، همچنین قطع ارتباط با خویشان و دوستان مَلی و سرانجام خشونت فیزیکی.تا جایی که مَلی دست به شکایت می‌زند تا همسرش را خاطر خشونت فیزیکی به زندان بفرستد.
تا پیش از این،  نوع خشونت سیامک ناپیدا بود و مدرکی به جا نمی‌ماند، اما اینبار با کبودی و شکستگی داستان تغییر می‌کند و این سؤال را به وجود می‌آورد که چرا قانونگذار برای شکستن قلب و رو ح انسان‌ها ارزشی قائل نیست؟ در ادامه با تنبیه شدن سیامک، او شکل خشونت خود را تغییر می‌دهد. اینبار با نادیده گرفتن و بی‌توجهی به مَلی که باز هم ردی به جای نمی‌ماند. معتقدیم که این نوع از خشونت که شکل پیچیده‌تری از خشونت فیزیکی دارد گرچه نمایشی نیست، اما تاثیرات بسیار مخرب‌تری دارد. همچنین خشونت‌های جاری در جامعه که ممکن است رد فیزیکی به جا نگذارد اما تأثیر مخربی دارد. 
نگاهی به دور و بر خود بیاندازید. وقتی در خیابان،  مردی در حال رانندگی به  به زنی که رانندگی می‌کند، می‌گوید:  زنیکه چه کسی به تو گواهینامه داده؟! خشونت است. او بی‌آنکه به عواقب کلام خود فکر کند، روح زنی را که نمی‌شناسد، آزرده می‌کند.

                       اگر در چرخه‌ی خشونت گرفتار شوید، احتمال ناچیزی وجود دارد که از آن خلاص شوید
 آیا خشونتگر متعلق به طبقه خاصی است؟
البته که نه. او می‌تواند باسواد یا بیسواد باشد. ثروتمند یا فقیر، مذهبی یا غیرمذهبی. حتی می‌تواند پدر خوبی باشد اما همسر خود را کتک بزند.
 از نظر شما چرخه این خشونت هیچ راه فرار و پایانی برای کسی که اعمال خشونت می‌کند، ندارد؟

اگر در چرخه‌ی خشونت گرفتار شوید، احتمال ناچیزی وجود دارد که از آن خلاص شوید. مگر آنکه با آگاهی از خودتان و دلایل خشونت، قصد پایان دادن به آن را داشته باشید. خشونتی که سیامک (میلاد کی‌مرام) انجام می‌دهد از روی قصد نیست بلکه داده‌هایی که از دوران کودکی  وارد ذهن او شده؛ او را فرد خشنی بار آورده است. اگر دقت کنید در چند صحنه از فیلم، سیامک  قصد ندارد همسرش را بزند و به همین منظور  به خودزنی روی می‌آورد اما بازهم در نهایت موفق نیست و به خشونت متوسل می‌شود. من با نظر آقای رییسی موافقم که  اگر کسی که خشونت می‌کند، نداند که باید برای آن تاوانی بدهد، قطعاً به رفتار خشن خود ادامه می‌دهد زیرا این روش را برای خود روش درستی می‌داند.

                      وقتی خشونت در فرد نهادینه شود، فرد تصور می‌کند که روش او درست است
اما رفتار این فرد فقط در خانه خشن نیست آیا نباید چنین فردی با خود بیاندیشد که چرا این میزان خشن است؟



وقتی خشونت در فرد نهادینه شود، فرد  تصور می‌کند که روش او  درست است و همان روش  را دنبال می‌کند. سیامک در ناخوداگاه خود روش پدر را دنبال می‌کند. او نه تنها رفتارهای خشونت‌آمیز خانواده، بلکه تمامی اعمالی که انجام می‌دهد، از  آنها یاد گرفته است. حتی تعریف عشق نیز برای وی همان تعریفی است که از پدر و مادرش آموخته است. راه فرار از این چرخه خشونت بستگی مستقیم با این مساله دارد که خشونتگر چه کسی است برای حل این مشکل  چه میزان آگاه است. فرد خشن  باید  ابتدا بپذیرد که این رفتار غلط است و بخواهد  که به خود و خانواده و اصلاح رابطه با آنها کمک کند. در غیر اینصورت اگر  این مساله را یک امر عادی بداند طبیعی است که هیچ حرکت اصلاحی نخواهد داشت.

 

                                      نمی‌توان مسائل اقتصادی را دلیل اصلی خشونت خانگی دانست
چه میزان خشونتی که امروز در جامعه وجود دارد ریشه در مشکلات اقتصادی دارد؟


 از دید من،  نمی‌توان مسائل اقتصادی را دلیل اصلی خشونت خانگی دانست. اما خشونت‌های اجتماعی را چرا؟ به‌ویژه از زمانیکه فاصله‌ی طبقاتی رو به افزایش گذاشته است، خشونت در سطح شهر بسیار بیشتر دیده می‌شود. اما فراموش نباید کرد افرادی هم وجود دارند که از لحاظ شغلی و موقعیت اقتصادی مشکلات بسیاری دارند، اما به دلیل آموزه‌های درست کودکی، رفتار خوبی با جامعه و خانواده‌های خوددارند و فادرند مسائل را از هم تفکیک کنند. مثال عملی و علمی این مساله رفتاری است که ما در محیط‌های کاری و در خانواده انجام می‌دهیم.  اغلب ما در محیط کار دربرابر خواست‌های گاه زورگویانه روسای خود حتی اگر دستور درستی نباشد گرچه حس بدی داریم، اما تمکین می‌کنیم و هیچ چیز  نمی‌گوییم. اما ممکن است در برابر فرزند خود چنین رفتاری نداشته باشیم. یعنی در مقابل فرادست خشم خود را کنترل می‌کنیم و در مقابل فرودست آن را رها می‌کنیم. پس نتیجه می‌گیریم که گرچه احساس قابل کنترل نیست، اما خشم کاملاً قابل کنترل است. بسیاری از رفتارهای خشن اجتماعی، ریشه در مشکلات اقتصادی ندارد بلکه غالباً ریشه در تربیت نادرست و  در قوانین تبعیض آمیز حقوقی دارد که غیرقابل انطباق با زندگی امروز است. وقتی قانون به شکلی کاملاً یک طرفه بیشترین حقوق را به مرد داده است و اگر حقی برای زن قائل شده است، آن را به‌صورتی طراحی کرده است که موقعیت فرادست داشته باشد، برای خشونت خط پایانی نمی‌بینم.

                                وضعیت جامعه به  صورت اتوماتیک به مرد قدرت مالکیت زن را می‌دهد
 منطورتان چیست؟



 حقوقی که قانونگدار  برای زن در ازدواج در نظر گرفته است همچون مهریه، نفقه، مسکن و … به شکلی است که موجب  می‌شود مرد همیشه در موقعیت فرادست قرار بگیرد. این نگرش به صورت اتوماتیک به مرد قدرت مالکیت زن را می‌دهد، چون به‌نوعی زن را می‌خرد. وقتی حس مالکیت در مرد به وجود می‌آید، به خود حق می‌دهد تا همان رفتاری را بکند که پیش از این در مورد رها کردن خشم به فرزندان عرض کردم. او مالک و رییس است، پس حق دارد. البته این فقط مردها نیستند که خشن هستند بلکه ما زن خشن نیز داریم،  اما نسبت آنها کمتر از مردان است. خشونتی که زنان نشان می‌دهند،  بیشتر کلامی است که موجب  تحقیر مردان می‌شود.


در بخش هایی از فیلم به ماهواره و فضای مجازی اشاره کرده‌اید اما زیاد به تاثیر آنها نپرداختید؟
 قطعا روی تربیت و رفتار اقشار خاصی تاثیر گذاشته است، اما نه به آن اندازه که رسانه‌ها و فضای مجازی و تلویزیون اعلام می‌کنند. طبعا ماهواره به تنهایی نمی‌تواند علت اصلی رفتارهای غلط باشد  اما می‌تواند تشدیدکننده باشد.
 دوست ملی (ماهور الوند) که نقش آن را آلسا فیروزآذر بازی می‌کند به جای مبارزه با خشونت و یا فرار از آن به سمت رابطه با فردی دیگر حرکت می‌کند و به نوعی خیانت کرده است؟
معتقد نیستم که شخصیت نیر خیانت می‌کند. او زن زیبا و جوانی  است که  از محیط  خشن و نامن خانواده‌ی خود فرار می‌کند و  همسری اختیار می‌کند که خشن نباشد. اما همسر او گرچه برایش خانه ساخته است، اما قابلیت برآورده کردن نیازهای جنسی و عاطفی او را  ندارد. از آنجا که نیّر هم اتکا به نفس و آگاهی کافی در امور اجتماعی ندارد، در جهت پاسخ دادن به نیازهای خود، به زن و فرزند معشوقش، جفا و به‌نوعی خشونت روا می‌دارد که در عرف اجتماعی نامش خیانت است. عمل اوگر چه  به‌شدت آسیب زاست، اما قابل تأمل است.
متاسفانه از این قبیل ارتباطات مخرب در خانواده‌هایی که تنها با یکدیگر و در یک دایره بسته معاشرت می‌کنند، به‌وفور دیده می‌شود اما عزمی وجود دارد که حرفی از آن زده نشود و  این قبیل فجایع انکار شود!
شماره تماسی که در فیلم نشان می‌دهید و خانه امن آیا واقعا وجود دارد؟



 بله واقعی است. خانه امن یک NGO است که به زنان خشونت دیده و در معرض خشونت کمک‌های حقوقی می‌کند. این مرکز توسط تعدادی از متخصصان حقوقی و روانی با هدف کمک به بهبود جامعه شکل گرفته است. این افراد،  چشمداشت مالی ندارند و در جهت سلامت جامعه، مشاوره رایگان می‌دهند. از آنجا که مراحعه‌کننده دیدار حضوری با این مشاوران ندارد، به‌سادگی مسائل خصوصی خود را با آنها در میان می‌گذارد و مشاوره می‌گیرد. جالب است بدانید نام آقای رییسی که در فیلم به مَلی مشاوره می‌دهد، نام حقوقدانی است از اعضای خانه امن، که با تماسی که با ایشان داشتم، مشاور حقوقی فیلمنامه شدند.

گفتگو: علی زادمهر



 


منبع: بهارنیوز

سیمرغ فیلم کوتاه اهدا می‎شود

به فیلم برگزیده این بخش سیمرغ بلورین اهداء خواهد شد که این تصمیمات پس از تصویب در شورای سیاستگذاری جشنواره قابل اجرا می شود.

در جلسه دوم ابراهیم داروغه زاده دبیر جشنواره ملی فیلم فجر باشورای مرکزی انجمن صنفی فیلم کوتاه جمع بندی نهایی درباره حضور فیلم‌های کوتاه داستانی در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر انجام شد.

به گزارش عصرایران به نقل از روابط عمومی جشنواره ملی فیلم فجر، در این جلسه که صبح امروز در سازمان سینمایی برگزار شد جمع بندی شد تا در این دوره جشنواره، کاندیدای بهترین فیلم دوره آتی جشنواره فیلم کوتاه تهران و جشن مستقل فیلم کوتاه خانه سینما که ماه گذشته برگزار شد (حداکثر ۱۰ فیلم) بامدت زمان زیر ۱۵ دقیقه در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر حضور داشته باشند.

به فیلم برگزیده این بخش سیمرغ بلورین اهداء خواهد شد که این تصمیمات پس از تصویب در شورای سیاستگذاری جشنواره قابل اجرا می شود.

سی و ششمین جشنواره ملی فیلم فجر به دبیری ابراهیم داروغه زاده بهمن ماه سال جاری برگزار می‌شود.


منبع: عصرایران

خواننده معروف کادیلاک اش را استارت زد (+عکس)

خواننده پاپ کشور با انتشار عکسی از ماشین کادیلاکش خبر از روشن کردن آن بعد از ۴۴ سال داد.

به گزارش میزان، فریدون آسرایی خواننده پاپ کشور با انتشار عکسی از ماشین کادیلاکش خبر از روشن کردن آن بعد از ۴۴ سال داد و نوشت: بعد از سال‌ها ماشین کادیلاک رو بیمه کردم و راه انداختم و باورتون نمیشه به راحتى استارت زد و روشن شد و این ماشین بعد از ۴۴ سال از خیلى از ماشین هاى امروزى بهتر کار میکنه؛ آیا قدیما زندگى بهتر بود؟

خواننده معروف کادیلاک اش را استارت زد (+عکس)
منبع: عصرایران

بیست‌سال است که با ماست

احمد ابوالفتحی
مقدمه‌ بازمانده‌ روز برای من یکی از متون مهم در روند آموختن داستان‌نویسی بود. هم مفهوم لحن را از مسیر آن مقدمه درک کردم و هم با تکنیک درخشانی که شهریار مندنی‌پور «گفتن‌نگفتن» می‌نامیدش آشنا شدم. تکنیکی که در هر داستان موفق مدرنی تا حدی خودنمایی می‌کند و یکی از اوج‌های بروز آن در بازمانده‌ روز است. تکنیکی که با استعانت از مصرع معروف حکیم میرفندرسکی بهتر می‌توان توضیحش داد: صورتی در زیر دارد هر چه در بالاستی. حالا این تکنیک از بدیهیات داستان‌نویسی ما شده اما سال ۱۳۷۵ گویا بسیار تازه بوده. من سال ۱۳۸۰ به کشف بازمانده‌ روز نائل شدم و همان‌موقع هم این نوع از روایت بدیع و بکر بود و سخن گفتن از آن شوق برانگیز. این که سهل است. مفهوم لحن هم در ۱۳۷۵ مفهوم آشنایی نبوده. اگر این نکته که لحن راوی در داستان الزاما لحن نویسنده یا مترجم نیست امر جاافتاده‌ای بود، لابد لازم نمی‌شد که برای رفع سوءتفاهم‌های احتمالی، نجف دریابندری در مقدمه‌ بازمانده‌ روز تلاش کند که مفهوم لحن را برای مخاطبش جا بیندازد. تلاشی بود که لااقل به من کمک کرد و چیزی یادم داد.

ایشی‌گورو در ذهن من بیش از آثارش با آن دو نکته که از مقدمه‌ بازمانده‌ روز یاد گرفتم پیوند دارد. راستش این است که بازمانده‌ روز را در اولین برخورد با لذت نخواندم. شاید هم به این خاطر که بیشتر به چشم متن آموزشی به آن نگاه می‌کردم تا متنی برای لذت بردن. لذت را بعدها بردم و چه لذت نابی. لذتی که بعدتر به‌ویژه به وقت خواندن داستان‌های مجموعه‌ی شبانه‌ها تکرار شد. آن زمان در حال کشف موسیقی راک بودم و خواندن شبانه‌ها لذتی حیرت‌آور داشت.بیست‌سال است که ایشی‌گورو با ماست. در این مدت نویسنده‌های زیادی آمده‌اند و رفته‌اند. سلبریتی‌وار درخشیده‌اند و مدتی بعد افول کرده‌اند. کجاست آن میل وافر برای خواندن آثار جمپا لاهیری یا لیری (یا هر تلفظ دیگری که درست است)؟ چرا تب تندش  این‌قدر زود به عرق نشست؟ هر چه خاک تب اوست بقای عمر تب موراکامی باشد. برای محبوبیت جناب موراکامی آرزوی طول عمر می‌کنم و امیدوارم با فرو  نشستن تب، چیزی از ایشان باقی بماند هر چند امید ندارم که این اتفاق رخ بدهد…

بیست‌سال است که ایشی‌گورو با ماست. کتاب‌هایش با ترجمه گاه متوسط و گاه بد و در موارد استثئایی قابل قبول در این بیست‌سال منتشر شده و فروش آنچنانی نداشته. سینه‌چاکانش هم (اگر سینه‌چاکی هم دارد) او را نامزد هرساله‌ی نوبل تلقی نمی‌کردند (یا کمتر این‌کار را می‌کردند.) ولی در این بیست سال او بود. همین حوالی بود و کارش درست بود و به ما یاد می‌داد و لذت می‌بخشید. نه خودش را توی چشممان فرو می‌کرد و نه برای دیده شدن گوش‌آزارانه جیغ می‌کشید. بود و آثاری منتشر می‌کرد که مشخصه‌ اصلی‌شان «ادبیت»شان بود. آثاری که چیزی به جهان ادبیات اضافه می‌کردند. یاد می‌دادند.

آثاری که باعث می‌شدند مقدمه‌هایی مملو از آموزش بر آن‌ها نوشته شود. آثاری از جنس سنگ زیرین آسیاب؛ آثاری که باید باشند تا آثار امثال موراکامی به پشتوانه‌ آن‌ها بتوانند بچرخند. ادبیت را مصرف کنند و خودشان هم توسط مخاطب سینه‌چاک مصرف شوند و به اتمام برسند. در این بیست‌سال او بود و پیش از آن هم بود اگر چه ما نمی‌شناختیمش. بعد از این هم خواهد بود. حالا با نوبلی که گرفته بسیار بیش از پیش شناخته خواهد شد و صد البته که این شناخته شدن از نوع شناخته شدن اکثریت غالب برندگان نوبل نخواهد بود. برندگانی که مصرف شدند و به پایان رسیدند. او خواهد بود. از جمله نوبلیست‌هایی خواهد بود که نامشان فراموش نخواهد شد. شناختش را مدیون نجف دریابندری هستیم. امیدوارم سایه آقا نجف همچنان بر سر ما باقی باشد.


منبع: بهارنیوز

بازاریابی جهانی برای صنایع‌دستی ایرانی

معاون صنایع‌دستی کشور گفت: باید یک موسسه بین‌المللی تجارت الکترونیک به شورای جهانی صنایع‌دستی معرفی کنیم تا به معرفی و فروش آثاری که مهر اصالت دارند بپردازد.

بهمن نامورمطلق معاون صنایع دستی سازمان میراث فرهنگی در گفتگو با مهر با اشاره به این که یکی از مشکلات اساسی در زمینه صنایع دستی، بازاریابی جهانی و تجاری سازی است، گفت: در اجلاس اخیر آسیا و اقیانوسیه که در کویت برگزار شد، اعضا به این نتیجه رسیدند که موسسات بین‌المللی را در ارتباط با تجارت الکترونیک معرفی کنند تا آثاری که موفق به دریافت مهر اصالت شورای جهانی صنایع دستی شده‌اند، معرفی و به فروش برسند. هند، چین و ایران، موسساتی را معرفی کرده‌اند تا به ارائه و فروش آنلاین آثار فاخری بپردازند که در غرب آسیا و اقیانوسیه تولید می‌شود.

معاون صنایع‌دستی با اشاره به این که فاصله زیادی بین نمایندگان ایران در بخش دولتی با بخش خصوصی وجود دارد، ‌ گفت: ما یک زمان، غایب بزرگ نشست‌ها و فعالیت‌های شورای جهانی صنایع دستی بودیم و امروز حاضر بزرگ این شورا هستیم اما هنوز نمایندگان ما در بخش خصوصی به ویژه در زمینه موسسات بین‌المللی فروش الکترونیک و تجاری‌سازی، نمی‌توانند با برخی اعضای شورا چون هند و چین رقابت کنند. برای مثال گردش مالی سایتی چون «علی بابا» در یک روز با همه فروش سالانه ما برابری می‌کند.

نامور مطلق همچنین بیان کرد: هندی‌ها تعجب کرده بودند که ما محمل‌های قانونی درست کرده‌ایم که موجب توسعه شهرهای جهانی شود و زیرساخت‌های لازم توسعه این شهرها را در برنامه ششم توسعه پیش‌بینی کرده‌ایم. به عبارتی این که مجلس به اهمیت توسعه زیرساخت ها در شهرهای جهانی پی برده و آن را مصوب کرده برایشان جالب بود.

معاون صنایع‌دستی ارائه طرح مادر جهانی صنایع‌دستی از سوی ایران به شورای جهانی صنایع‌دستی خبر داد و افزود: معاونت صنایع دستی طی یک فراخوان از  استان‌ها خواست مسن‌ترین هنرمند صنایع‌دستی را که سال‌ها در این حوزه فعالیت کرده و حداقل ۹۰ سال دارد، معرفی کنند. در نتیجه متوجه حضور بانویی ۱۰۷ ساله در سیرجان کرمان شدیم که گلیم شیریکی‌پیچ می‌بافت؛ از ماه‌نسا شهسواری‌پور در بیست‌وهشتمین نمایشگاه صنایع‌دستی به‌عنوان مادر صنایع‌دستی ایران تجلیل و از سوی معاونت صنایع‌دستی و هنرهای سنتی به او گواهی اعطا شد.

نامور مطلق با بیان اینکه همه‌ اعضای شورای جهانی صنایع دستی در بخش غرب آسیا و اقیانوسیه از طرح مادر جهانی صنایع دستی استقبال کردند، گفت: چینی‌ها و هندی‌ها اعلام کردند در این زمینه تحقیق می‌کنند تا بتوانند مسن‌ترین هنرمند صنایع‌دستی خود را معرفی کنند. شورای جهانی هم از این موضوع استقبال کرد و قرار شد اعضای آسیا و اقیانوسیه نیز این موضوع را در کشورشان مطرح کنند. آن‌ها درباره نحوه گزینش مشکل داشتند که ما نحوه گزینش خودمان را ارائه دادیم. درصدد هستیم هر استان یک مادر صنایع‌دستی داشته باشد و مسن‌ترین فرد به عنوان پدر یا مادر صنایع دستی جهان معرفی شود.

معاون صنایع‌دستی کشور در پاسخ به این که قرار است چه تسهیلاتی برای مادر صنایع دستی در ایران فراهم شود گفت: من پیگیری پرداخت مستمری مادر صنایع‌دستی بوده و نامه‌ای نوشته‌ام تا حمایت‌هایی هم از طریق معاونت صنایع‌دستی کشور صورت گیرد و تنها به نام‌گذاری اکتفا نشود و اگر فردی حداقل افتخاری برای ما به همراه می‌آورد ما نیز حداقل وظایف خود را در این زمینه انجام دهیم. معاونت صنایع‌دستی نمی‌تواند اقدامی برای بیمه هنرمندان بالای ۵۰ سال انجام دهد اما می‌تواند ماهانه مبلغی را که به‌عنوان مستمری از سوی وزارت ارشاد به هنرمندان پیشکسوت داده می‌شود برای آنها نیز در نظر بگیرد.


منبع: عصرایران

«دستم را بگیر» پخش می شود

مسابقه «دستم را بگیر» به تهیه کنندگی و کارگردانی سعید ابوطالب با شعار  «یک نفر را به زندگی برگردانیم» از شبکه افق پخش خواهد شد.

به گزارش روابط عمومی برنامه، مجموعه تلویزیونی «دستم را بگیر» به کارگردانی و تهیه کنندگی سعید ابوطالب، یک رئالیتی شو در قالب مستند – مسابقه است که  به موضوع یافتن راه حل‌های ساده برای حل آسیب‌ها و مشکلات اجتماعی می‌پردازد.

هدف از مستند – مسابقۀ «دستم را بگیر» به تصویر کشیدن فعالیت افراد معمولی جامعه است که با انگیزه های شخصی سعی در شناخت موضوعاتی مثل بچه‌های کار ، کولبران ، بازماندگان از تحصیل در مناطق دور دست  ، بیماران خاص و  دیگر نیازمندان و آسیب دیدگان  اجتماعی دارند و قصد یاری رساندن به آنها بدون استفاده از نهادها و امکانات دولتی را دارند.

 تصویر برداری از رقابت ۷ گروه حاضر در این  پروژه بزرگ همزمان در استان‌های مختلف و نقاط مرزی همچون کردستان ، جنوب کرمان ،  جزیره میتو در خرمشهر ، حاشیه‌های تهران و  شهر مشهد و …. انجام شده است.

در این مسابقه بینندگان تلویزیونی، گروهی که روش و اقدامش را در کمک به دیگران می‌پسندند را بعنوان گروه برتر انتخاب می‌کنند و به آنها با توجه به روششان در کمک رسانی و ارتباطشان با موضوع و کمک به همنوعان رای می‌دهند.

شعار این مجموعه تلویزیونی « یک نفر را به زندگی برگردانیم » است  و بدین منظور از فعالان اجتماعی ، دانشجویان ،خبرنگاران و مستندسازان دعوت شده  تا به‌عنوان گروه‌های خیر شرکت داشته باشند . گروه‌های دو تا سه نفره موضوعشان را انتخاب کردند تا در یک بازه زمانی دو ماهه بتوانند مشکل یک فرد یا یک خانواده را حل کنند ، شرایط بهتری برای او ایجاد کنند و امید به زندگی را در او ایجاد کنند. در این مسیر طولانی بعضی از گروه‌ها کاملا موفق می‌شوند و بعضی از گروه‌ها نمی‌توانند به وعده خود عمل کنند و در نهایت بینندگان برنامه از طریق تلویزیون به این گروه‌ها رای می‌دهند.

این گروه برنامه ساز اولین بار رئالیتی شو را با مجموعه مستند – مسابقه  سرزمین دانایی به تلویزیون آوردند و سپس قالب یا گونه «رئالیتی شو» را در مجموعه پرطرفدار «رالی ایرانی» در نمایش خانگی نیز تجربه کردند.

عوامل اصلی این برنامه عبارتند از: تهیه کننده و کارگردان : سعید ابوطالب ، مدیر تولید :احمد مرادی،دستیاران تهیه کننده: محمد هادی شیرازی ، علیرضا تهرانی ،محمد جواد کربلایی ، دستیار کارگردان : یاسر سنایی ، اعضای گروه طراحی:سید محس حسینی ، محمود کریمی ، دکتر سهیل عظیمی و یاسر سنایی .


منبع: عصرایران

درباره «فلسفه خرافات»؛ روشنفکرانی که وظایف‌شان را انجام ندادند!

هفته نامه کرگدن – مریم گودرزی: گفت و گو با سید یحیی یثربی درباره کتاب «فلسفه خرافات»، باورهای غلط مردم و روشنفکرانی که می توانستند با خرافات مقابله کنند اما وظایف روشنفکرانه خود را انجام ندادند.

اکثر ما کتابه های فلسفی را به زبان دشوار و غیرقابل فهم شان می شناسیم. مخصوصا اگر نام یکی از اساتید فلسفه روی جلد آن ها باشد. فلسفه برای ما مفاهیم غیرقابل دسترسی است که گاهی حکم پیراهن پادشاه را پیدا می کنند و همه وانمود می کنیم آن ها را فهمیده ایم ولی واقعیت چیز دیگری است. اما کتاب های سید یحیی یثربی این گونه نیستند.

یثربی می خواهد روشنگری را به واسطه بازگوکردن فلسفه زیرساخت های اجتماعی ما گسترش دهد، برای همین کتاب هایش را به چنان زبان ساده ای می نویسد که هر کسی بدون نیاز به فرهنگ واژه های فلسفی بتواند بخواند و در زندگی روزمره اش از دانش آن بهره بگیرد. یکی از کتاب های بسیار کاربردی یثربی «فلسفه خرابات» است که موضوع گفت و گوی ما با او شد.

روشنفکر نداریم

وقتی کتاب فلسفه خرافات را مطالعه می کنیم، «زبان ساده» اولین ویژگی ای است که جلب توجه می کند. ویژگی ای که معمولا در کتاب های فلسفی دیده نمی شود. مخاطب شما چه کسانی هستند؟

زبان معمولا ساده است، ولی بعضی وقت ها راجع به مطالبی صحبت می شود که ذهن مردم عادی آن را نمی فهمد و این کار را مشکل می کند؛ مثلا می گویند «تشکیک در وجود»؛ در این جا هم زبان ساده است. دو کلمه است، نه بیشتر. ولی این دو کلمه به چیزهایی دلالت می کنند که واقعیت ندارند. اگر هم واقعیت داشته باشند، قابل فهم نیستند. بنابراین من همیشه سعی می کنم از مسائلی قابل فهم نیستند. بنابراین من همیشه سعی می کنم از مسائلی حرف بزنم که مردم آن ها را بفهمند.

بنابراین کلمات بی معنا و قلنبه سلنبه را کنار می گذارم. فلسفه چیزی جز فهم نیست. تفکر فلسفی در آشپزی هم اجرا می شود. می توانید بنویسید فلسفه آشپزی. فلسفه یک چیز معین نیست، مثل چیزی که الان در جامعه ما رسم کرده اند؛ مثلا می گویند «فلسفه وجود عالی»، یا «وجود مطلق» یا «مطلق وجود». این ها هم مفاهیم ذهنی هستند و هیچ گونه معرفتی برای مخاطب ایجاد نمی کنند.

مگر مردم عادی چقدر نیاز دارند که از جریانات فکری- فلسفی روز اطلاع یا در آن حضور داشته باشند؟

من از وضع جامعه شدیدا گله مندم و به آن نقد دارم. تفکر روشن و روشنفکری وضعیتی دارد که من از آن راضی نیستم. روشنفکری ماجرای غم انگیزی در ایران دارد. به این شکل که تفکر عمیق و درست و دور از خرافه ترویج نمی شود، بلکه آن چیزی که الان درجامعه ما ترویج می شود خرافات است. مردم ما طوری شده اند که با کوچک ترین ترفندی فریب می خورند. یکی از انرژی درمانی می کند، یکی طالع بینی می کند، یکی درویش تربیت می کند، یکی از راه دور شفا دادن یاد می دهد و آن ها را به عرفان کیهانی و حلقه وصل می کند و بالاخره هر کسی از هر طرف که بتواند مردم را دست می اندازد.

ذهن مردم ما افسانه ای است، به خاطر همین هر افسانه ای گفته شود در جامعه خریدار دارد. ذهن مردم عقلانی نیست و عادت به خردورزی نداریم. مثلا من به جای «فلسفه خرافات» بنویسم «من فلان شب خوابیده بودم، ساعت چهار نصب شب پاشنه پای من به زبان آمد و با من حرف زد» بیشتر مشتری پیدا می کند. جامعه ما از عقلانیت خیلی دور شده و برای همین من لازم دیدم این کتاب را بنویسم.

برخی از این خرافات که به آن اشاره کردید در جامعه کارکرد دارد و جواب می دهد. اگر سیستم خرافات بتواند در جامعه ای کار کند وجودش چه اشکالی دارد؟

سوال خوبی است. ولی مسئله این جاست که کار بی اساس جواب نمی دهد. مثلا کسانی که انرژی درمانی می روند، شفا پیدا نمی کنند. همچنین در این میان هستند کسانی که اگر آن جا نمی رفتند، خوب می شدند؛ این ها همان کسانی هستند که می گویند «ما انرژی درمانی رفتیم و خوب شدیم» و به این ترتیب امثال این پدیده ها را میان مردم ترویج می کنند.

من خودم در بچگی چند سالی چیزهایی به اسم دعا می نوشتم؛ از هشت سالگی تا شانزده سالگی. در این مدت مثلا چهل نفر می آمدند من برای بچه های شان دعای آبله می نوشتم. خب آبله که همه را نمی کشد. از این بچه ها ده نفر خوب می شدند و بقیه می مردند. آن مرده ها هیچ وقت نمی گفتند فلانی چیز نوشت ولی اثر نکرد اما این ده نفر می شدند مبلغ من.

این ها نتیجه واقعی نیست. الان در هندوستان بیشتر از یک میلیون مرکز شنفادهنده داریم. این ها مردم را شفا نمی دهند. کسانی که خوب می شوند به حساب این مراکز می گذارند و کسانی که می میرند به حساب این مراکز نمی گذارند و می گویند شاید عقیده مان خراب بوده یا شک داشتیم و نشد.

مثالی که از کودکی تان آوردید مربوط به خیلی سال پیش است. در طول این سال ها که بیش از نیم قرن است، تحصیلات جایگاه ویژه ای یافته و رشد کرده. آیا نسبت به این رشد خرافات کمتر نشده است؟

نه، من روشن اندیشی را در حال عقبگرد می بینم. نه تنها مردم ما روشنفکرتر نشده اند که خرافی تر هم شده اند.

روشنفکر نداریم

شما خرافه پرستی را نقطه مقابل روشنفکری گرفته اید. صد سال است روشنفکری در ایران پا گرفته ولی هنوز خرافات بین مردم رواج دارد.

چون در ایران روشنفکری وجود ندارد. در غرب روشنفکری درست به معنی دقیق کلمه به وجود آمد. در صد سال از فیزیک ارسطو رسیدند به فیزیک نیوتن. در صد سال از استبداد رسیدند به دموکراسی. اما در جامعه ما چون روشنفکری به معنای دقیق کلمه نیست در این صد سال پیشرفت هم نداشته ایم. ما در هیچ زمینه ای یک نظریه قابل قبول جهانی از طرف روشنفکران نداریم، چون فکری در کار نبوده.

مثلا میرزا ملکم خان عمقی نداشت مثل هیوم نبود، مثل فرانسیسی بیکن و کانت نبود. مثلا آخوندزاده ذهن بسیار عوامانه و سطحی داشت. از آن ها بگیرید تا این معاصران، درست است لیسانس و دکترا دارند ولی ذهنشان، ذهن روشنی نیست. به خاطر همین نتوانستند در جامعه تحولی ایجاد کنند. حتی یک مقدار عقبگرد هم شده است.

یعنی این تقصیر روشنفکران است؟

تقصیر کل مردم است. در غرب یک عده روشنفکر پیدا شدند و روی دیگران هم تاثیر گذاشتند. در جامعه ما هیچ وقت چنین گروهی پیدا نشد. من دولت و حکومت را مقصر نمی دانم. ما روشنفکر نداریم، معترض داریم. مخالف سیاسی داریم. ما عادت داریم مخالف سیاسی را روشنفکر بدانیم. مثلا اگر یک نفر رییس جمهور یا نخست وزیر باشد و قدرت داشته باشد، ما به او روشنفکر نمی گوییم ولی اگر او را زندانی کنند می شود روشنفکر.

بنابراین تحول جامعه ما براساس اعتراض است، نه بر اساس تفکر. مثلا تحول جامعه لیبی براساس اعتراض بود. مردم بیدار نشده بودند، بلکه از قذافی بیزار شده بودند. در نتیجه اعتراض کردند، جامعه به هم خورد و درست شدنش مانده با خدا.

شما به بازار خرافه اعتراض دارید و آن را باعث عقب ماندن ما می دانید. گیریم روشنفکر آن گونه که مد نظر شماست نداریم، فلسفه که داشته ایم.

نه، روشنفکر یعنی فیلسوف. فیلسوف یعنی روشن اندیش. ما در جامعه فلسفه را به صورت قصه می گوییم. الان در دانشکده های ما در هزار جا «شک» دکارت را تدریس می کنند اما نه استاد مزه شک را می فهمد و نه دانشجو.  چرا؟ چون این ها را به صورت داستان می گوییم. وارد عمل نمی شود. چطور دانشجو شک را بفهمد وقتی استاد هم مزه آن را نچشیده؟ به قول عین القضات، روزی هزاران جنازه به گورستان می برند و یکی از آن ها مزه شک را نچشیده.

پس پیشینه فلسفی ما هیچ کمکی نکرده است؟

بله، ما پیشینه فلسفی خوبی داریم. فیلسوفانی مثل ابوعلی سینا، ابوبرکات بغدادی و ابن رشد داشته ایم. اصولا چراغ روشن اندیشی در غرب به وسیله این ها روشن شد. یعنی وقتی آثار ابن رشد و ابن سینا ترجمه شد، غرب از خواب غفلت بیدار شد، اما ما این چراغ را خاموش کردیم.

ولی در زمان همین فیلسوفان بزرگ هم اوضاع ایران- از این نظر که شما می گویید- چندان تعریفی نداشته.

چون آن ها نهایت کار نبودند. ما باید ابن سینا را گاماول می گرفتیم و صدها گام بعد از او بر می داشتیم ولی در همان گام اول میخکوب شدیم. اما غرب این گام اول را از ما گرفت و هزاران گام پیش رفت.

دلیل این پیشرفت نکردن در ایران این نبوده که همین گام اول هم تقلید بوده؟

من معتقد نیستم که یک نژادی بتواند فکر کند و نژاد دیگری نتواند. این درست نیست که هیچ علمی هم آن را تایید نمی کند. ولی قبول دارم که بیداری ای که در یونان باستان پیداشد، در جامعه عصر عباسی واقعا رخ نداد و به نوعی تقلید بود، اما چون اسلام یک دین عقلانی بود و معتزله هم خیلی عقلانیت را ترویج کرد به موفقیت های خوبی دست یافت و می توانست پیشرفت کند.

مشکل این جا بود که موجی از عرفان و اشعریت این عقلانیت را سرکوب کرد و گرنه شاید چراغ روشن اندیشی به وسیله ما به سراسر جهان می رفت و همه جا را روشن می کرد. الان هم من از شما خواهش می کنم تاریخ فلسفه برتراند راسل را ببینید، جلد دوم فصل دهم می گوید ابن رشد و ابن سینا در شرق اسلامی نقطه پایان بودند ولی در غرب مسیحی نقطه آغاز. یعنی این ها در آن جا حرکت را آغاز کردند ولی در این جا دفن شدند.

روشنفکر نداریم

در بخشی از کتاب نوشته اید مشکل اصلی ما این است که روش یا نقشه راه داریم. مظنور از این روش یا نقشه راه چیست و چگونه به دست می آید؟

ما یک معرفت شناسی بازدارنده داریم. ما می گوییم ذهن حکیم (ذهن ملاصدرا و ابن سینا) منطبق با واقعیت جامعه است و خلاف نظر حکما هم محال است. این معرفت شناسی به ما می گوید که ما هرچه باید داشته باشیم در گذشته داشته ایم و در آینده هم نباید چیزی تولید کنیم، چون خلاف نظر آن ها حرف زدن غیرممکن است.

اول باید به این نتیجه برسیم که ما در گذشته چیزهای خوبی داشته ایم ولی هزاران چیز خوب هم نداشته ایم. این نداشته ها را باید به ابتکار ایجاد کنیم. اگر ما بتوانیم این در را باز و کار کنیم امکان حرکت داریم. ولی اگر معتقد باشیم که هر چه می خواهیم داریم و تلاش کنیم که حتی مسائل امروز را با نظریات ملاصدرا حل کنیم، آن وقت همیشه رو به عقب خواهیم بود و به جلو حرکت نخواهیم کرد.

روش درست تفکر هم این است که ما با واقعیت درگیر شویم و جشممان را نبندیم؛ «چشم بسته از جهان سخن نگو». ما باید اول این جهان را بشناسیم و با شناخت همین آب و خاک و مسائل مربوط به فیزیک و شیمی ترقی کنیم و یک جهان بینی کامل با یک فلسفه و اندیشه درست داشته باشیم. ما اگر بخواهیم انتزاعی فکر کنیم، یعنی ذهن خود را فعال کنیم ولی چشممان را ببندیم، دچار خرافات خواهیم شد.

برای مثال اگر چشم خود را ببندیم، ذهن به ما می گوید اسب دو نوع است، یکی بالدار و دیگری بی بال. بعد از اوصاف آن ها می گوییم اما وقتی چشممان را باز کنیم می بینیم که اسب بالدار اصلا وجود خارجی ندارد. ما چشم بسته سخن می گوییم. ما وجود را موضوع فلسفه قرار می دهیم. وجود به خودی خود چیزی نیست و فقط یک مفهوم انتزاعی است. ما باید موجودات جهان را بشناسیم. قرآن کریم هرچه از ما می خواهد به نشانه های خدا در زمین و آسمان دقت کنیم و با ذهن خشک و خالی خودمان به سراغ خداشناسی نرویم.

ما باید- به اصطلاح اهل کلام- از شاهد به مقصود برویم. از جهان محسوس به نامحسوس برویم. بنابراین اگر ما توانستیم چشممان را باز کنیم و پیرامونمان را ببینیم و نشناسیم امکان دارد کل جهان را هم بشناسیم.

در جایی دیگر از کتاب نوشته اید که روشن بینی باید در اختیار مردم قرار گیرد و خودشان انتخاب کنند و نباید روشنفکران برای مردم تصمیم بگیرند.

فقهای ما مسئله می گویند مردم هم می دانند که این ها رفته اند و در منابع اسلامی تحقیق کرده اند و در نتیجه حرف آن ها را قبول می کنند، اما دانشمندان ما نباید نظر بدهند، بلکه مردم را باید با واقعیت رو به رو کنند. مثلا استاد فیزیک نباید یک نظریه را به دانشجو بگوید و برود. او باید دست دانشجو را بگیرد و ببرد آزمایشگاه و بگوید بیا آزمایش کن ببین واقعا این نظریه درست است یا نیست. ما باید در فلسفه هم دست مردم را بگیریم و با واقعیت رو به رو کنیم.

واقعا چنین چیزی امکان پذیر است؟ همه مردم که نمی توانند روشنفکر شوند.

همه روشنفکر نمی شوند ولی روشنفکری در یک درصد محدودی جریان پیدا می کند. بعد یک عده واسطه می شوند، مثل فیلمسازان و داستان نویسان و نمایشنامه نویسان و شاغران؛ آن ها این ایده ها را میان مردم می برند. در اروپا همه کانت را نمی فهمند ولی یک عده نظریه او را با این امکانات می برند میان مردم. ما فیلسوفانی می خواهیم که نظریه بدهند. بعد هنرمندان آن نظیه ها را میان مردم ببرند.

الان این روش را در جامعه نداریم و ایده های فلسفی به مردم نمی دهیم. سریال های ما بازتابی است. یعنی اگر در جامعه کلک هست و همه سر هم کلاه می گذارند و همدیگر را فریب می دهند، سریال های ما همین را بازتاب می دهند.

هنرمان آینه ای است، ایده نمی توانند بدهند. ولی در جوامع روشنفکری هنرمندان ایده های فلسفی نیست. مثلا مردم اگزیستانسیالیسم را نمی فهمند ولی به وسیله هنر به مردم گفته می شود.

الان در جامعه ما نظریه نیست و به جای این که جامعه تفکرمحور باشد اعتراض محور است. ذهن جامعه ما فقط درگیر این است که با این دولت و آن دولت مخالفت کند و از دزدی ها بگوید. یعنی رابطه دولت و اپوزیسیون دارم. روشنفکران ما اپوزیسیون هستند، یعنی مخالف محور روشنفکری ماست. در حالی که روشنفکران باید بیایند نظریه بدهند چنان که کانت و هیوم و دکارت و خیل عظیمی از دانشمندان نظریه دادند. ما یک خیل عظیم معترض داریم که مشت بلند کرده اند و با هر حکومت و دولتی که سر کار آمده درافتاده اند، اما ذهن شما را با تفکری مشغول نمی کنند.


منبع: برترینها

«ایشی‌گورو» نوبل را به مسیرش برگرداند

به گزارش ایسنا، «هافینگتون پست» هم مانند بسیاری از رسانه‌های جهان از انتخاب امسال آکادمی سوئدی نوبل ابراز خوشحالی کرده و نوشته است: آکادمی نوبل نمی‌توانست با انتخابی بهتر از این، خاطره جایزه ناشیانه و خجالت‌آور سال گذشته را بشوید و ببرد.روز پنجشنبه (پنجم اکتبر) نام «کازوئو ایشی‌گورو» به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۷ اعلام شد. او که بیشتر برای نگارش رمان‌های «بازمانده روز» و «هرگز رهایم مکن» شناخته شده است، به خاطر نثر نافذ و ملایم و اکتشافات کاملا ماهرانه‌اش در زمینه احساسات فردی و فرهنگی، خاطرات و بقا هم شهرت دارد.تعلق گرفتن جایزه نوبل به او، حداقل به گرمی از سوی طرفداران ادبیات انگلیسی پذیرفته شد. «نیل گیمن» داستان‌نویس انگلیسی از او به عنوان «نویسنده‌ای شگفت‌انگیز و فردی فوق‌العاده» یاد کرد و «جویس کرول اوتس» نویسنده مطرح آمریکایی توییتی درباره «کارهای غم‌انگیز و زیبا»ی او پست کرد.

این واکنش‌ها در تناقضی فاحش با سال گذشته قرار دارد.  آکادمی نوبل ۱۳ اکتبر ۲۰۱۶ با اعلام نام «باب دیلن» ـ خواننده، ترانه‌سرا و (ما فرض می‌کنیم) شاعر ـ‌ به عنوان برنده، بسیاری از اهل دنیای ادبیات را خشمگین کردند.
برای مثال «پروچیستا خاکپور» نویسنده ایرانی ـ آمریکایی در توییتر خود نوشت: احساسات من درباره نوبل ادبیات را می‌شود در یک ایموجی خلاصه کرد: برای برادران سفیدپوستی که سواد خواندن ندارند، چه روز خوبی است!
«گری اشتینگارت» هم نوشت: کمیته نوبل را کاملا درک می‌کنم؛ ‌کتاب خواندن سخت است.«لینکلن میچل» هم در توییترش نوشت: می‌دانید بیشتر باید چه چیزی را در فرهنگ‌مان تجلیل کنیم؟ موسیقی که خیلی طرفدار دارد!

تصویر «کازوئو ایشی‌گورو» در سایت جایزه نوبل
بسیاری از منتقدان از کمیته نوبل انتقاد کردند و گفتند این آکادمی سعی داشته مخاطبان گسترده‌تر و کمتر ادبی را از خود راضی کند و از مسیر منحرف شده است. برخی دیگر گفتند این یک کم‌محلی تعمدی به نویسندگان آمریکایی دیگری همچون «فیلیپ راث» بوده که زیاد درباره‌شان حرف زده می‌شود. وقتی سال ۲۰۱۶ جایزه نوبل را به یک آمریکایی می‌دهند، نفر بعدی به این زودی آمریکایی نخواهد بود.اما حالا همه این اتهامات در مه لذت‌بخش نوبلیست شدن «ایشی‌گورو» بخشیده و حتی به نظر می‌رسد فراموش شده است. آکادمی نوبل نمی‌توانست با انتخابی بهتر از این خاطره جایزه ناشیانه و خجالت‌آور سال گذشته را بشوید و ببرد.

«ایشی‌گورو» هم مثل «باب دیلن»، در آمریکا شهرت دارد (‌البته او مثل «دیلن»، آمریکایی نیست). جایزه نوبل ادبیات جهان را دربرمی‌گیرد و به همین دلیل گاهی سراغ نویسندگان و شاعرانی می‌رود که برای خوانندگان آمریکایی شناخته‌شده نیستند. اما بدنامی انتخاب شدن «دیلن» نمی‌توانست جز با گزینه‌ای همان‌قدر آشنا اما از لحاظ ادبی متفاوت، جبران شود. «ایشی‌گورو» که کتاب‌هایش به بیش از ۴۰ زبان دنیا ترجمه شده و اقتباس‌های خوبی از آن‌ها ساخته شده، دقیقا چنین انتخابی است.علاوه بر این، برگزیدن «ایشی‌گورو» نشان از این داشت که جایزه نوبل را به محبوبیت نمی‌دهند. گرچه نوبلیست شدن «باب دیلن» غافلگیرکننده بود،‌ او یکی از گزینه‌های همیشگی شرط‌بندی‌ها بود، درست مثل «هاروکی موراکامی» رمان‌نویس ژاپنی که این را مدیون طرفداران پروپاقرصش است. امسال لیستی از محبوب‌ترین نویسنده‌ها در سایت‌های شرط‌بندی منتشر کردند و از چهره‌هایی چون «مارگارت اتوود»، «موراکامی» و «نگوگی وا تیونگو» نویسنده کنیایی نام بردند.

«ایشی‌گورو» که در ناگازاکی به دنیا آمده و بیشتر عمرش را در انگلیس سپری کرده، به ندرت جزو گزینه‌های شرط‌بندی‌های ادبی بود. «ایشی‌گورو» به خوبی تعادل را برقرار کرد؛ او گزینه‌ای غیرقابل پیش‌بینی بود اما در عین حال، ناآشنا هم نبود و مهارت ادبی او کاملا ثابت شده است. «موراکامی» یا «اتوود» اما مورد علاقه تعداد بیشتری بودند ولی انتخاب آن‌ها به‌ویژه در زمان کنونی که حال و هوای سیاسی و سوررئال دارد، ریسک راضی کردن سلیقه عمومی را به همراه داشت. نویسنده‌ای به نسبت ناشناخته‌تر ـ حداقل از دید آمریکایی‌ها ـ مسلما می‌توانست تعهد آکادمی نوبل به ادبیات حرفه‌ای را نشان دهد. نوبل «ایشی‌گورو» حداقل سه پیام دارد: نوبل به ادبیات اهمیت می‌دهد، نوبل مرتبط است و نوبل تصمیمات خودش را دارد، خیلی ممنون.با این‌که همیشه افراد مخالفی هم وجود دارند، تا این‌جا نوبل «ایشی‌گورو» با اشتیاق و نفسی آسوده از سوی جامعه ادبیات مواجه شده است. بخشی از این خوشی، به دلیل آشنایی منتقدان انگلیسی و آمریکایی با کارهای این نویسنده و اشتیاق برای نوشتن درباره اوست. روی دیگر این هیجان هم مسلما برمی‌گردد به این‌که جایزه نوبل پتانسیل کشاندن مخاطبان جدید به سمت نویسندگان کمتر شناخته‌شده را دارد. سال ۲۰۱۴ معرفی «پاتریک مودیانو» رمان‌نویس فرانسوی به عنوان برنده نوبل موجب آشفتگی جهان انگلیسی‌زبان شد، اما این جایزه کارنامه او را ارتقا بخشید و تقاضا برای ترجمه کارهای او به زبان انگلیسی افزایش پیدا کرد.
همان‌طور که رویه آکادمی نوبل در مورد «دیلن» نشان داد، آن‌ها اهمیت نمی‌دهند که چه کسی بیشترین سود را از این جایزه خواهد برد. روش‌های آکادمی رازآلود است و فرآیند این انتخاب هم باید پنهانی باشد و همین باعث جذابیت خاص جایزه نوبل در مقابل شفافیت دیگر جایزه‌های همچون «من بوکر» می‌شود.به احتمال زیاد آکادمی نوبل در سال ۲۰۱۸ نویسنده‌ای غیرانگلیسی‌زبان را به ما معرفی می‌کند، شاید یکی از کمتر شناخته‌شده‌ها را. امروز به «ایشی‌گورو» تعلق دارد؛ داستان‌سرایی متفکر و دقیق. برای نوبل هم این یک شروع دوباره بی‌نقص است.


منبع: بهارنیوز

گزارشی از معرفی برنده جایزه نوبل ادبیات

روزنامه بهار: نوبل ادبیات در بین نویسندگان جهان از اهمیتی ویژه برخوردار است زیرا ضمن ارج نهادن به فعالیت‌های سالیانه یک نویسنده آن هم از سوی متخصصین و کارشناسان ادب شناس، این موفقیت جهانی به دیده شدن آن نویسنده کمک می‌کند و همچنین دوباره دیده و خوانده شدن دیگر آثار او را به همراه خواهد داشت. علاوه بر این بسیاری از علاقه مندان دنیای ادبیات و ناشران فعال در جهان به این انتخاب چشم دوخته‌اند زیرا پیروز این جایزه مهم جهانی، راهنمایی برای آن‌ها نیز هست و جستجو خواهند کرد که دلیل این انتخاب چه بوده است و خواهان و خواننده آثار نویسنده مطرح پیروز خواهند شد. در حالی که به نظر می‌رسید هاروکی موراکامی بیشترین اقبال را برای انتخاب شدن در این جشن ادبی را داشت، دیگر نویسنده ژاپنی‌تبار یعنی کازوئو ایشی‌گورو موفق به کسب نوبل ادبیات شد.
***
انتخابی دور از احتمالات اما بدون ایجاد شوک
برنده جایزه ادبی نوبل در حالی معرفی شد که به نظر می‌رسید در لیست نهایی این نگوگی وا تیونگو، نویسنده کنیایی و هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی هستند که از شانس بالاتری برای بردن جایزه ادبی نوبل برخوردارند اما این آکادمی نویسنده ژاپنی تبار دیگری را به عنوان برنده سال ۲۰۱۷ معرفی کرد اما این انتخاب موجب بروز شوک در دنیای ادبیات نشد. سال پیش با انتخاب خواننده و‌ترانه سرای آمریکایی جنجال زیادی به پا شد و این وقتی شدت گرفت که باب دیلن هیچ احساساتی بروز نداد و برای این رفتار حتی از سوی یکی از اعضای آکادمی بی‌ادب و متکبر خوانده شد. او در مراسم اهدای جایزه نیز شرکت نکرد و به جای آن چهار ماه بعد به سوئد رفت تا جایزه‌اش را در مراسمی خصوصی بگیرد. او گفت متن سخنرانی نوبل را برای این نوشته تا بتواند پول جایزه را دریافت کند و آن را دقیقا در آخرین لحظه به آکادمی ارائه کرد و بدتر از همه بعدا این ادعا مطرح شد که او بخش‌های مهمی از متن سخنرانی‌اش را از وبسایتی با عنوان اسپارک‌نوتز برداشته که متون تاثیرگذار نویسندگان مختلف را گرد می‌آورد.

 امسال نیز از چهره‌های متفاوت و عجیب و غریبی برای دریافت این جایزه یاد شد از جورج‌آرآرمارتین نویسنده رمان‌های بازی تاج و تخت گرفته تا کنیا وست خواننده جنجالی اما انتظار می‌رفت آکادمی امسال دست به انتخابی منطقی‌تر بزند. امسال داوران آکادمی نوبل ادبیات متشکل از ۱۸ سوئدی بودند و در نهایت از میان همه حدس و گمان ها، نام کازوئو ایشی‌گورو به عنوان برنده مهم‌ترین جایزه ادبی جهان اعلام شد؛ نویسنده‌ای که تا کنون چهار بار نامزد من بوکر شده و یک‌بار این جایزه را به خانه برده است.

لحظه اعلام نام برنده نوبل ادبیات
 ‌سارا دانیوس، سخنگوی هیات داوران آکادمی نوبل ـ رمان بازمانده روز برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷ را یک شاهکار واقعی خواند. به گزارش گاردین، سخنگوی هیات داوران آکادمی نوبل هنگام اعلام نام ایشی‌گورو به عنوان برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷، سبک او را‌ترکیبی از جین آستین و فرانتس کافکا توصیف کرد و افزود: اما باید کمی از مارسل پروست را هم به این‌ترکیب اضافه کنیم، بعد کمی تکان می‌خوریم، نه خیلی زیاد و بعد به نوشتار او می‌رسیم. او نویسنده‌ای بی‌عیب و کامل است.  ‌دانیوس سپس رمان غول مدفون این نویسنده انگلیسی را رمان محبوب خود از میان آثار او معرفی کرد اما بازمانده روز را یک شاهکار واقعی توصیف کرد که شبیه به رمانی از پی. چی. وودهاوس شروع می‌شود و شبیه به آثار کافکا پایان می‌پذیرد.سخنگوی اعضای آکادمی نوبل در ادامه با اشاره به انتخاب حاشیه‌برانگیز سال گذشته آکادمی سوئدی و اعطای جایزه نوبل ادبیات به باب دیلن، خواننده و‌ترانه‌سرای آمریکایی گفت که امیدوار است انتخاب امسال دنیا را خوشحال کند. ما فردی را برگزیدیم که فکر می‌کنیم واقعا یک رمان‌نویس درخشان است.

یک نویسنده ژاپنی تبار، برنده جایزه نوبل ادبیات
 ‌کازوئو ایشی‌گورو، رمان‌نویس انگلیسی ژاپنی‌تبار صدوچهاردهمین برنده جایزه نوبل ادبیات است که پا جای پای نام‌هایی همچون شیموس هینی، تونی موریسون، گابریل گارسیا مارکز، مو یان و پابلو نرودا گذاشته است.  ‌ایشی‌گورو در اولین مصاحبه خود درباره نوبلیست شدنش گفت: کسب جایزه نوبل افتخاری بزرگ و به معنای آن است که من پا جای پای بزرگترین نویسندگانی که تاکنون زیسته‌اند، گذاشته‌ام. نویسنده بازمانده روز ادامه داد: جهان در وضعیتی بسیار ناپایدار است و من امیدوارم تمام جوایز نوبل، نیرویی باشند برای پیش بردن دنیا به سمتی مثبت. عمیقا تحت تاثیر قرار می‌گیرم اگر به نحوی بخشی از این جَو باشم و به مثبت‌ شدن فضا در این زمان بی‌ثبات کمکی کنم. ‌کازوئو ایشی‌گورو، نویسنده انگلیسی ژاپنی‌تبار متولد ۸ نوامبر ۱۹۵۴ ناگازاکی است اما در پنج‌سالگی همراه با خانواده، وطنش را به مقصد انگلیس‌ترک کرد. او مدرک کارشناسی رشته انگلیسی و فلسفه را از دانشگاه کنت دریافت کرد و بعد از یک سال مشغولیت به داستان‌نویسی، دوباره به تحصیل روی آورد و مدرک کارشناسی ارشد نویسندگی خلاق را از دانشگاه ایست انگلیکا کسب کرد. او از سال ۱۹۸۲ شهروند انگلیسی محسوب می‌شود.

او هنگام بحث درباره میراث ژاپنی و تأثیر آن بر‌تربیتش می‌گوید: من کاملا مثل انگلیسی‌ها نیستم، چون پدر و مادری ژاپنی در خانه‌ای ژاپنی‌زبان مرا بزرگ کرده‌اند. پدر و مادرم فکر نمی‌کردند که قرار است مدتی به این بلندی در این کشور زندگی کنیم. آن‌ها احساس مسئولیت می‌کردند که ارتباط من را با ارزش‌های ژاپنی حفظ کنند. من پیشینه‌ای متمایز دارم. جور دیگری فکر می‌کنم و دیدگاه‌هایم اندکی با بقیه فرق دارد.هر چند دو رمان اول او در ژاپن اتفاق می‌افتند، با این حال خود او در مصاحبه‌های متعدد تأکید کرده که با ادبیات ژاپن آشنایی چندانی ندارد و آثارش شباهتی به ادبیات ژاپن ندارند. هرچند بعضی نویسندگان ژاپنی تأثیری دورادور بر کار او داشته‌اند، ایشی‌گورو خود تأثیر سینماگران ژاپنی مانند یاسوجیرو ازو و میکیو ناروسه را بیش‌تر می‌داند. برنده نوبل ادبیات امسال، یکی از مطرح‌ترین نویسندگان انگلیسی‌زبان ادبیات داستانی است و تاکنون چهار بار نامزد جایزه من بوکر شده است. رمان بازمانده روز او که در ایران توسط نجف دریابندری ترجمه شده است، جایزه من بوکر سال ۱۹۸۹ را برایش به ارمغان آورد. همچنین رمان‌های بازمانده روز و هرگز رهایم مکن او به صورت فیلم سینمایی درآمده‌اند. تایم در سال ۲۰۰۸، این رمان‌نویس را در رتبه ۳۲ از لیست ۵۰ نویسنده بزرگ انگلیسی از سال ۱۹۴۵ به بعد قرار داد.

جشن هواداران موراکامی برای نوبل ایشی‌گورو
مردم ژاپن که در انتظار اعطای جایزه نوبل ادبیات به هاروکی موارکامی گرد هم آمده بودند، تعلق گرفتن مهم‌ترین جایزه ادبی جهان به کازوئو ایشی‌گورو دیگر هموطنشان را جشن گرفتند. کمتر از یک ساعت از اعلام نام برنده نوبل ادبیات گذشته و عکسی منتشر می‌شود که جمعی ژاپنی را در حال جشن و خوشحالی نزدیک یک معبد در توکیو نشان می‌دهد. اما این مردم در اصل برای جشن گرفتن نوبلیست شدن ایشی‌گورو گردهم جمع نشده‌اند؛ آن‌ها از طرفداران هاروکی موراکامی، نویسنده مشهور ژاپنی هستند که تصور می‌کردند نوبل امسال بالاخره به رمان‌نویس محبوب‌شان می‌رسد. با این حال این مردم، از شنیدن خبر اعطای جایزه به ایشی‌گورو هم خوشحال شدند و جشن گرفتند. با این که ایشی‌گورو در پنج سالگی زادگاهش را به مقصد انگلیس‌ترک کرد، هنوز هم هموطنانش او را ژاپنی می‌دانند.

احمد پوری: آکادمی درست انتخاب کرده است
احمد پوری ایشی گورو را مستحق گرفتن نوبل ادبیات دانست و از این انتخاب آکادمی نوبل دفاع کرد. این نویسنده و مترجم درباره کازوئو ایشی‌گورو، برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷ گفت: گورو به نظر من کسی است که حق گرفتن نوبل را دارد. او نویسنده بزرگی است. هر رمان او را که می‌خوانید فکر می‌کنید، نویسنده دیگری آن را نوشته است. این مساله یکی از برجستگی‌های آثار این نویسنده است. این نویسنده و مترجم ادامه داد: چیزی که در رابطه با گورو بی‌نظیر است، لایه لایه بودن آثار اوست. این یکی از شاخصه‌های هنری این نویسنده است که ابتدا لایه‌های عشقی، بعد لایه‌های سیاسی و بعد شخصیت‌ها را بازنمایی می‌کند.این مترجم ادبیات درباره  انتقاد برخی از نویسندگان که چرا بیشترین برندگان جایزه نوبل از اروپا انتخاب شده است؟ گفت: به نظر من نباید این مساله را زیاد به حساب پارتی‌بازی بگذاریم. طبیعی است وقتی رشد فرهنگی در جایی زیاد است، نویسندگان و هنرمندانش بیشتر هستند. اگر به شما هم بگویم نویسندگان را بشمارید، ناخودآگاه نام تعداد زیادی از نویسندگان اروپایی را برخواهید شمرد.

اسداله امرایی: گورو شایسته نوبل بود
اسداله امرایی با بیان اینکه برندگان نوبل قابل پیش‌بینی نیستند، ایشی‌گورو را شایسته برنده شدن نوبل ادبیات دانست.اسداله امرایی درباره ایشی گورو و برگزیده شدن او در جایزه نوبل ادبیات گفت: فکر می‌کنم برگزیده شدن این نویسنده در نوبل امسال از مواردی است که کسی بابت آن دلخور نخواهد شد. ایشی‌گورو به عنوان کسی که کار کرده و خوب کار کرده از نظر من شایستگی این را داشت که نوبل بگیرد. با این حال نقدهای آکادمی نوبل وجود دارد مبنی بر اینکه چرا کسانی که شایسته‌تر بودند، جایزه نمی‌گیرند؛ مثلاً فونتس که جایزه نگرفت و مرد یا کَرول اوتس.این مترجم درباره مقایسه موراکامی و ایشی‌گورو با توجه به ژاپنی بودن هر دو این نویسندگان، ادامه کرد: موراکامی را باید در سنت ادبیات آمریکایی طبقه‌بندی کرد. او به شدت تحت تاثیر رئالیسم یقه چرک‌ها است؛ رئالیسم چرک که در اینجا به اسم رئالیسم کثیف‌ترجمه شده است، گرایش موراکامی به ادبیات آمریکایی است. او به شدت تحت تاثیر ریموند کارور است. اما ایشی‌گورو در سنت ادبیات انگلیسی جای می‌گیرد.

فاصله گرفتن نوبل از خاص‌نویس‌ها
به عقیده سهیل سُمی، مترجم چندین اثر کازوئو ایشی گورو، انتخاب این نویسنده به عنوان برنده جایزه ادبی نوبل، نوعی واکنش آکادمی نوبل به انتخاب سال گذشته و فاصله گرفتن از خاص‌نویس ها بوده است. سهیل سمی درباره جهان داستانی این نویسنده، گفت: ایشی گورو از لحاظ تماتیک، روی ژانرهای مختلفی در حوزه روایت داستانی کار کرده است از جمله ژانر علمی – تخیلی در کتاب هرگز رهایم مکن یا ژانر روانشناختی در رمان تسلی‌ناپذیر و یا ژانرهای دیگر از جمله آخر الزمانی.


منبع: بهارنیوز

فریدون فروغی؛ تنهایی و خودکشی

نیما نوربخش
۱- دو روز بزرگتر از داریوش اقبالی بود و سه سال کوچکتر از شهرام شبپره. اگر نمی‌شکست حالا همسن محمدباقر نوبخت سخنگوی دولت روحانی بود با یکی دوماه اختلاف. اکنون اما ۱۶ پاییز از آن صبح لعنتی بودار می‌گذرد. ۱۸ ساله بودم که پر کشید. درست سال ۱۳۸۰٫ در رشت دانشجو بودم. درست همان شهری که قرار بود اولین کنسرت بزرگش آنجا برگزار شود. به شریکش علی فومنی گفته بود: می‌خواهم تمام عواید این کنسرت را به تیم فوتبال سپیدرود بدهم. بی‌خود نبود که فرهاد مهراد قهرمان ملی می‌دانستش و پرویز قلیچ خانی او را بسان تختی و دلاور موسیقی می‌نامیدش. قلب صحنه برای دوباره دیدنش تند می‌تپید اما روزهای آخر دستور از تهران رسید که مرغ ما یک پا دارد. مجور نمی‌دهیم که نمی‌دهیم. دستش بشکند آنکه فریدون‌ترانه خوان را ناامید کرد. به دوستدارانش بر نخورد اما تاریخ را نمی‌شود لای زرورق پیچاند؛ فریدون فروغی دق نکرد در ۵۱ سالگی خودکشی کرد. قرص‌ها کار خودشان را کردند؛ قلبش ایستاد و تمام. درست بسان تختی.

۲٫ هم پیش از انقلاب ممنوع الفعالیت شده بود و هم پس از انقلاب. از آن طنزهای تلخ تاریخ است. او با آن حجم صدای منحصربفرد و معترض و با تمام اعتقادش‌ترانه هایی سیاسی می‌خواند. سال ۵۴ مسعود امینی‌ترانه ضد حکومتی سال قحطی را به او می‌دهد و فریدون هم می‌خواند. چندی بعد در لاهیجان همین‌ترانه را در میان دانشجویان منتقد حکومت اجرا می‌کند. غافل از اینکه ساواک خبردار شده. همین می‌شود که مهر دو سال ممنوع‌الفعالیتی بر کارنامه اش می‌خورد. البته فریدون معتقد بود مسعود امینی خودش ساواکی بوده و با آنها سر بازداشتش ساخت و پاخت کرده. جالب آنکه سال ۵۶ و با اعلام فضای باز سیاسی، فریدون همین قطعه سال قحطی را منتشر می‌کند و آب از آب تکان نمی‌خورد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی سرود معروفی می‌سازد با‌ترجیع بند: اله اله تو پناهی بر ضعیفان یا اله… که علاوه بر خودش بعدتر هاتف آن را می‌خواند و تا همین چند سال پیش هم از صداوسیما پخش می‌شد. هاتف که با این سرود معروف شد به جبهه‌ها رفت و حوالی سال ۶۲ به تهران برگشت، نارضایتی اش را چمدان کرد و رفت به لس آنجلس. فریدون اما همین جا ماند. همچنان تنها همچنان افسرده.

۳- خیلی درد دارد فریدون فروغی باشی، برای گرفتن مجوز حتی سیگار را‌ترک کنی و مجبور باشی برگه عدم اعتیادت را زیربغل بزنی و پله‌های وزارت ارشاد را بالا و پایین بروی. تازه بعدش هم برگردند بگویند این هیچ، شنیده‌ایم بهایی هستی نمی‌توانیم به تو مجوز بدهیم. اینجاست که دنیا روی سرت خراب می‌شود. هرچه قسم و آیه هم می‌آوری کسی حرفت را باور نمی‌کند. مخبرها آمار غلط داده اند. ظاهرا دوست دختر دوران نوجوانی در شیراز، بهایی بوده و رفت و آمدهای چند ساله فریدون به آن حوالی این شک را پررنگ کرده که نکند او هم بهایی است. خودش هم با شنیدن این حرف‌ها از کوره در می‌رفت و می‌گفت: به من می‌گویند که اگر مجوز می‌خواهی، باید در رسانه‌ها اطلاعیه بدهی که بهایی نیستی. آخر من چرا باید برای چیزی که نیستم، اطلاعیه بدهم؟!

۴- نمی‌دانم دهه ۵۰ چه خبر بود که این اعتیاد لعنتی دست از سر ابرستاره‌ها برنمی داشت. فرهاد که به خیابان‌ها افتاد و داریوش منزوی شد و فریدون هم آلوده. همین زهرماری باعث شد دو بار در دهه شصت به زندان بیفتد. یکبار زندان کچویی و یکبار هم قزل حصار. نمی‌دانم اگر پدرش کارمند اداره دخانیات نبود آیا بازهم روزی یکی دو پاکت سیگار دود می‌کرد؟ چقدر هر سه خواهرش این برادر ته تغاری را ناز دادند که اگر دود را کنار بگذاری برایت فلان می‌کنیم و بیسار. اما گوشش یدهکار این حرف‌ها نبود. ازدواج هایش هم دوامی نداشت و روح سرکش فریدون را پناهگاه نمی‌بود. سال ۵۱ با گلی فتوره چی ازدواج کرد که به دوسال هم نکشید و فکر می‌کنم سال ۷۳ با سوسن معادلیان که این یکی هم بیشتر از سه سال به درازا نکشید. برای فریدون تنها همدم همیشگی، مادرش بود و بس. هم او که با مستمری بازنشستگی و اجاره طبقه پایین منزلش در تهران پارس خرج او را هم می‌داد. هم او که سه دختر زایید و نذر کرد بچه چهارمش پسر شود که شد. هم او که ۱۰ صبح ۱۳ مهر۸۰ زار می‌زد فریدونم رفت، پسرم مرد… و هم او که بعد از این مرگ، دوام نیاورد، آنقدر غصه خورد تا دق کرد و رفت پیش تنها پسرش. مادر است دیگر، مادر.


منبع: بهارنیوز

مروری بر کارنامه پنجاه ساله‌ی داریوش مهرجویی

هفته نامه صدا – کریم نیکونظر: کارنامه پنجاه ساله داریوش مهرجویی چنان غنی، متنوع و باشکوه است که هر تماشاگری را به تحسین وا می دارد. مهم نیست که فیلم های جدیدتر او منتقدان را شگفت زده نمی کند، مهم نیست که به تمام زیبایی شناسی سابقش پشت کرده و فیلم هایی رها و یله و پرشورتر می سازد، مهم اینجاست که مهرجویی پنجاه سال تمام و به اندازه عمر یک آدم جا افتاده فیلم ساخته و فیلم هایش نه تنها روی سینمای ایران که در زندگی بسیاری از تماشاگران تاثیر گذاشته است.

چنین تاثیر شگرفی مایه مباهات است نه فقط برای خود کارگردان که حتی برای معاصرانش، برای کسانی که او را دوست دارند و فیلم هایش را می بینند. سینمای مهرجویی حالا و در ۵۰ سالگی آغاز فیلمسازی اش می تواند دستمایه تحلیل شود، هم به عنوان یک کل به هم پیوسته که اوج و فرودهای متعددی دارد و هم به شکل جزئی و فیلم، فیلم که آکنده از تجربه های صوتی – تصویری و مضمون ها و لحن های متفاوت است.

۱٫ وقتی از سینمای داریوش مهرجویی حرف می زنیم دقیقا از چه حرف می زنیم؟ از چه نوع فیلمی می گوییم؟ به فضاهای انتزاعی کافکایی یا آجرهای برشتی اشاره می کنیم یا ملودرام هایی به سبک و سیاق ایبسن مد نظرمان است که گاه به زیبایی شناسی برگمان نزدیک می شود و گاه کیشلوفسکی را به یاد می آورد؟

 مروری بر کارنامه پنجاه ساله‌ی داریوش مهرجویی

از کدام مهرجویی حرف می زنیم؟ مهرجویی «گاو» و «پستچی» یا مهرجویی «هامون» و «بانو»؟ اینها دنیاهایی متفاوت از هم اند، جهان هایی که گاه موازی و گاه حتی متضاد با هم قرار می گیرند. آن چه قهرمان «نارنجی پوش» انجام می دهد مخالف رفتار حمید «هامون» است، کاری که تقی «پستچی» می کند دور از جهانبینی است که در «نارنجی پوش» و «طهران؛ روزهای آشنایی» به چشم می خورد.

این تنوع و تضادها ما را با مهرجویی چندوجهی روبرو می کند؛ با کارگردانی که انگار بدون آینده نگری، برنامه قبلی یا طراحی مشخص، بنا به حس و غریزه شخصی و البته توجه به سفارش اجتماعی فیلم ساخته است.

گاه وقفه هایی او را به کلی از مسیر بیرون انداخته اما او سرسختانه به مسیر برگشته است، گاه خود خواسته راه دیگری را انتخاب کرده و لجوجانه و با وجود انواع نقدها و تکفیرها، راهش را ادامه داده است، گاه هم چنان عقبگرد کرده که تماشاگر را به حیرت واداشته.

اما او، دست کم تا ۱۵ سال پیش به خوبی نبض زمانه را در دست داشته، سلیقه و خواست عمومی را با شم قوی اش درک کرده و مطابق آن فیلم ساخته است. او هیچ وقت به خواست طبقه اش پشت نکرده، کدام طبقه؟ طبقه روشنفکر چپ که علاوه بر نگرانی های روزمره دلواپس حال و روز بشری و روح و روان او بوده است.

داریوش مهرجویی تلاش کرده بین علایقش (هجو، جنگ، کمدی، اگزیستانسیالیسم و عرفان شرقی) با خواست اجتماعی (نقد اجتماعی، تمثیل، اعتراض) رابطه برقرار کند. همان اندازه که شیفته ادبیات بوده و از داستان های ایرانی و خارجی و نمایشنامه های درجه یک اروپایی وام گرفته، جهان خودش را پایه ریزی کرده است. صافی ذهن او بین عناصر ناهمگون اتحاد برقرار کرده و شبیه یک کولاژ جذاب، یک کل واحد را سروشکل داده.

کافی است به «هامون» نگاه کنید؛ ترکیب «هرتزوگ» سال بلو با «بوف کور» صادق هدایت. زندگینامه کی یر که گور، «دمیان» هرمان هسه، اندیشه عرفانی گورجیف و تفکرات سید حسین نصر و داریوش شایگان به ملغمه ای نامفهوم بدل نشده، که فیلم مهرجویی به حدیث نفس دست کم چند نسل روشنفکران ایرانی بدل شده است و نسل های بعد را چنان در تاروپودش گرفتار کرده که با هر بار تماشای آن متوجه حال نزار روشنفکری جامعه ایرانی می شوند.

«گاو» با همه تفاسیر سیاسی/ فلسفی، بیشتر به «مسخ» کافکا شبیه است و «باتو» به نمایشنامه های ایبسن. همان قدر که «پری» وام دار جی دی سالینجر است، وام دار دن هم هست و جالب اینجاست که همه این فیلم ها واکنشی است به فضای اجتماعی؛ «طهران؛ روزهای آشنایی» سال ۱۳۸۸ ساخته شده درست در روزهای بحرانی جامعه ایرانی، «نارنجی پوش» محصول سال ۱۳۹۰ و واکنشی به دوره بی عملی عمومی است، «هامون» در اوج بلاتکلیفی روشنفکران عرفی و سردرگمی شان تولید شده و «درخت گلابی» در روزهایی ساخته شده که گذار از ایدئولوژی مسئله روز بوده است.

اختگی حمید هامون، مریم «بانو»، محمود «درخت گلابی» و علی «سنتوری» ادامه زندگی مشقت بار، استثمار شده، محروم مانده و تلخ تقی «پستچی» است. همان زندگی شوم و بیراه نجات مثل حسن که در گاوش ذوب می شود. زمانه ساخت هر کدام از این فیلم ها، علیرغم تنگناها نشان می دهد که مهرجویی درک عمیقی از خواست طبقه منورالفکر داشته: «گاو»، «آقای هالو» و «پستچی» هنوز هم از جنبه تمثیلی بررسی می شوند و نگاه سیاسی آنها به تحلیل وجه شاعرانه شان می چربد.

همه این فیلم ها حاصل نگرش روشنفکری است که دهه ۹۰ شمسی ایران را درک کرده، با جمع نویسندگان از غلامحسین ساعدی تا گلی ترقی و احمد شاملو و فروغ فرخزاد دم خور بوده و بیش از سایر فیلمسازهای آن زمانه، تحت تاثیر جلال آل احمد و احمد فردید بوده است. جهانی که او را احاطه کرده، هم به غرب گرایش دارد هم به شرق و در هر دو گرایش، رنج و محنت و مسئله خودآگاهی و اضمحلال و استثمار مهم بوده است.

 مروری بر کارنامه پنجاه ساله‌ی داریوش مهرجویی
این درست خلاف تجربه زیستی او در دهه های بعد است، وقتی که طبقه مستضعف قدرت می گیرد دیگر نگاه همدلانه با آنها به کار فیلمساز انتقادی نمی آید. در این دوره گرایش مهرجویی به طبقه متوسط و مرفه جلب توجه می کند: طبقاتی که یا ارزش مشخصی در زندگی شان ندارند یا ارزش های شان را به کلی از دست داده اند.

می گویند هنریک ایبسن در دوره ای نمایشنامه هایی برای طبقات متوسط میانمایه می نوشت. او به خلاف استریندبرگ مخالف شورش علیه سنت های نمایشی بود و در دل همان ملودرام های میانمایه محبوب طبقه متوسط کار می کرد ولی هم در متن و هم در مضمون آنها را ارتقا می داد و مجذوب سنت ها نمی شد.

در ایران شبیه ترین شخص به او، مهرجویی (و بعد اصغر فرهادی) است؛ کسی که با همان داشته های معمول و گاه عامه پسند سینما کار می کند اما مغلوب آنها نمی شود. («فیلا» را نگاه کنید و داستان مهناز انصاریان را بخوانید تا متوجه تفاوت های ماهوی آنها شوید.) او هم مثل ایبسن بعد ۷۰ سالگی تصمیم گرفته بیشتر به سمت علایق شخصی اش برود و دست به تجربه های تازه ای بزند. همان کاری که کوروساوا هم کرد.

و اینها یعنی توجه به جفنگیات، جدا شدن از مفاهیم عمیق فلسفی و بیان صریح و موثر عقیده «نارنجی پوش» یا «چه خوبه که برگشتی» به شکل بیمارگونه و تشدید شونده مدام روی یک مضمون مانور می دهند و آن را بحرانی تر می کنند. انگار که هسته مرکزی آن بیش از پرداخت قصه اهمیت دارد. همه چیز ساده و سهل انگارانه به نظر می رسد و موقعیت ها بیشتر مطرح، هجو و ساختارشکنانه است و پوچ و متعارض با کل فضا و داستان فیلم اند.

مهرجویی در قصه پردازی این فیلم ها روی نقاطی مکث می کند و آنها را گسترش می دهد که به نظر بی فایده می رسد اما در عین حال موقعیت جفنگ آدم ها و ناتوانی شان را نشان می دهد. در عین حال خودش را از قید عبوس بودن خارج می کند. زندگی در فیلم های تازه مهرجویی سهل تر است و هدف ها دست یافتنی تر.

شام یک شب در «مهمانی مامان»، بازسازی خانه در «طهران؛ روزهای آشنایی»، پاک کردن خانه و شهر از زباله در «نارنجی پوش» و غافل نشدن دو دوست از هم در «چه خوبه که برگشتی» ساده اند و بیشتر به حکایت های کهن ایرانی می مانند. قصه هایی با بیان موجز که ما را درون خود می کشاند تا از لابلای واژه ها به قصه ای دیگر، حکایتی دیگر برسیم.

این وسط «دختر دایی گمشده» و «آسمان محبوب»، فارغ از موفقیت و شکست و کیفیت شان، تجربه هایی غنی برای رسیدن به یک بیان سینمایی هجوگونه، متافیزیکی و ذهنی هستند که قرار است بعدها در فیلم های (به ظاهر) رئالیستی اش امتداد پیدا کند.

او در این آثار به همه قواعد دراماتیک و زیبایی شناختی قبلی اش پشت پا می زند، از میزانسن های دقیق، دوربین موقر و بازی های درونگرا و زیرپوستی می گذرد و نوعی طغیان را تداعی می کند: دوربین به راحتی فضاهای مختلف را به هم وصل می کند. بازی ها برونگرا و پرشور و اغراق آمیز می شوند و میزانسن های دقیق به نوعی میزانس های اتفاقی و تصادفی بدل می شوند.

این مهرجویی تازه مخالفان بسیار دارد و بیشتر این مخالفت ها به خاطر نادیده گرفتن خواست عمومی است. این که او دیگر تابع شرایط فیلم نمی سازد. خودش می گوید کارنامه او محصول گریزناپذیر سانسور است. محدودیت هاست که سیر او را کج و معوج کرده، راستش، توقیف سه فیلم مهم او، دایره مینا، بانو و سنتوری، راه را برای ارتقای سینمای مهرجویی بست. فارغ از احساس افسردگی شخصی او که نتیجه بدیهی سانسور به حساب می آید، ترس و دلهره و خودسانسوری هم از آن نشأت می گیرد.

مهرجویی بعد از هر فیلم توقیفی ناچار شد داستانی را انتخاب کند که به کلی با اثر توقیف شده متفاوت است و این، یعنی هر بار از جایی دیگر شروع کردن. یک فیلمساز چند بار می تواند از اول شروع کند، مسیرش را تغییر دهد و در عین پایبندی به اصول خودش، همراه جامعه اش باشد؟ ۵۰ سال حضور در سینمای ایران مهرجویی را آبدیده کرده، اگرچه او را به این نتیجه رسانده که برای دل خودش با حساسیت های تازه اش و زیبایی شناسی حاصل از دوربین دیجیتال و تولید ارزان فیلم بسازد.

این مهرجویی به کلی متفاوت است با مهرجویی که منتقدان او را خوب می شناسند. برای این که داریوش مهرجویی جدید را به جا بیاورید باید به کیچ، اغراق، بزرگنمایی؛ هجو و جفنگ توجه کنیم و البته یادمان باشد از کسی حرف می زنیم که در آستانه هشتاد سالگی است و حوصله اش به اندازه گذشته نیست.

مروری بر کارنامه پنجاه ساله‌ی داریوش مهرجویی

۲٫ اما می شود فیلم های مهرجویی را با توجه به لحن و فضا و رویکرد هم بررسی کرد. مثلا رویکرد ابسورد و رهای او را می شود در «الماس ۳۳» دید. سال های سال این فیلم را خارج از کارنامه فیلمسازی مهرجویی فرض می کردند اما «الماس ۳۳» فیلمی مهم در کارنامه مهرجویی بود که به شکل ناخودآگاه علایقش را نشان می داد. اولین فیلم او، اثری کمیک و ماجراجویانه بود و به آثار جیمزباند شباهت داشت و اکشن و حادثه و ماجرا در آن حرف اول را می زد ولی مهرجویی آن را بدل به اثری ابسورد کرده بود، با موقعیت هایی پوچ و هزل گونه که ربطی به دنیای فیلمفارسی آن زمان نداشت.

بعدها که «دختردایی گمشده» را ساخت سروکله این نگاه پرنشاط و بی اعتنا به قواعد پیدا شد و کمی که گذشت در «مهمان مامان»، «آسمان محبوب»، «سنتوری»، «طهران؛ روزهای آشنایی»، «نارنجی پوش» و «چه خوبه که برگشتی» قوام پیدا کرد. از این نظر «الماس ۳۳» نه فیلمی پرت که مثل کلید درک جهان تازه مهرجویی عمل می کند؛ فیلمی منفعل از حال و هوای جامعه، خنده دار و ساده است که البته بسیار دقیق و با حوصله ساخته شده است، مثل «میکس» که نه فقط فیلمی درباره سینما که اثری است درباره شیوه نگریستن به زندگی، این که همه چیز را سهل بگیریم و خوش باشیم. یا نه، متعهدانه راه خودمان را در پیش بگیریم.

فیلم به نفع برداشت اول عمل می کند و مهرجویی در فیلم های دیگرش از «تهران؛ روزهای آشنایی» تا «آسمان محبوب» پی آن می رود ولی این فیلم ها کجا و مشهورترین آثار مهرجویی کجا! مثلا به «گاو» و «پستچی» نگاه کنید؛ این دو در عین وابستگی شان به واقعیت به شیوه داستان های کافکا، سیاه، تو در تو و خوددار و سردند. هر دو در فضاسازی از قالب کلیشه ای روستایی بیرون می زنند و فیلم هایی اند محصول جهان تیره و تار و گاه سوررئال مورد علاقه سازنده. اگرچه «پستچی» فیلمی به مراتب پیچیده تر است و زبانش به تمثیل نزدیکتر، ولی در عین حال به اندازه «گاو» درباره اختگی و یک شخصیت استثمار شده است.

«پستچی» در اجرا پخته تر است؛ سکانس مهمانی فیلم را نگاه کنید تا متوجه شوید چطور دوربین آدم ها را یکی یکی نشان می دهد تا به شخص مورد نظر برسد. اما مهرجویی «آقای هالو» را هم ساخته است. فیلمی که در موقعیتی پارودیک تلاش می کند قصه (این روزها) کینه یک روستایی در شهر را زنده کند. روستایی ساده دل در دل متروپلیس تهران گرفتار می شود و همه چیزش را از دست می دهد. استثمار اینجا هم هست ولی رویکرد بصری و فضاسازی کاملا رئالیستی است، بیشتر از «پستچی» و «گاو» به «دایره مینا» نزدیک است.

آخرین فیلم سینمایی مهرجویی قبل انقلاب، کوششی در سینمای نئورئالیستی است. «دایره مینا» صریح، تلخ و گزنده و به شدت واقع نماست تا جایی که به سیاه نمایی متهم می شود. نگاه عبوس و جدی مهرجویی بعد از «پستچی» تشدید شده و فیلم، عاری از شلنگ تخته اندازی های مرسوم اوست، موقعیت های کمیک آن اندک است و همه چیز زیر بار جدیت مضمون کمر خم کرده، نگاه منتقدانه به زیست مردم و فساد در دل شهر، بازنمایی نگاه روشنفکر معترض ایرانی به طبقه پایین جامعه است: تیره و تار همراه با دلسوزی و ترحم.

توقیف این فیلم مسیر مهرجویی را تغییر می دهد. خودش گفته است که او بعد از این فیلم درگیر فلسفه و عرفان می شود و «هامون» را می نویسد ولی فیلمی که می سازد بیشتر شبیه «پستچی» است. «حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق» به تمثیل نزدیک تر است تا واقع گرایی، اگرچه مهرجویی آن خشم و تلخی سابق را ندارد و کنار عصیان، موقعیتی ابسورد هم گنجانده است. صحنه خواب پسربچه فیلم را به یاد بیاورید: او بازیگر نمایشی تخت حوضی است که ناظم مدرسه را در نقش حاکم خونخوار می بیند.

فیلم نتیجه سردرگمی هنرمند روشنفکر در بعد انقلاب است، زمانی که نه رویکرد انقلابیون مشخص است نه تکلیف سینماگران. هر کس برای همراهی با تفسیر شرایط موجود فیلم می سازد و از قضا فیلم های همه روشنفکران سینما هم توقیف می شود (چریکه تارا و مرگ یزدگرد بیضایی، حاجی واشنگتن حاتمی، خط قرمز کیمیایی)، مهرجویی هم بی نصیب نمی ماند و توقیف «حیاط پشتی…» او را برای مهاجرت راسخ تر می کند. حضور او در پاریس و دیدارهای مکررش با ساعدی به تولید چند فیلمنامه می انجامد، تا جایی که وقتی «اجاره نشین ها» را می سازد، بسیاری جهان بینی فیلم را به تقی ساعدی نزدیک می دانند ولی «اجاره نشین ها» فیلم جسورانه ای است: خلاف جریان روز حرکت می کند و به جای دغدغه های فلسفی به زندگی به مفهوم عامش می پردازد. فیلم کمدی است و پر از صحنه های هجوگونه و فانتزی که البته راه به تفسیر و تأویل هم می برد.

 مروری بر کارنامه پنجاه ساله‌ی داریوش مهرجویی
ولی بدون این تلقی ها هم می شود دغدغه های مهرجویی را در بازنمایی زندگی نوین ایرانی دید: از خانه های تازه ساز تا انفعال ساکنین خانه، از ترس و دلهره نسبت به کارگران تا هم نوایی و مراسم غذاخوران با آنها، روحیه کاسب کار و مزورانه برخی در برابر آدم های ترسو و ناتوان.

قرائت مهرجویی غمخوارانه است اما تغییر رویکرد نسبت به «دایره مینا» و فیلم های قبلی او بیشتر توجه را جلب می کند و همین نگرش است که کسی مثل محسن مخملباف را به عنوان حامی رویکرد انقلابی به فکر نابودی کارگردان و فیلمش می اندازد. «شیرک» نتیجه ترس از برخورد تند جامعه سیاست زده روز است. با این که به نظر می رسید مهرجویی قبل انقلاب با نگاه سوسیالیستی روشنفکران همدل باشد ولی او در سال های بعد انقلاب نگران برخورد همان نیروها می شود، کسانی که دیدگاه عدالت خواه داشتند و نه فقط در عرصه اقتصاد و سیاست که فرهنگ را هم تابعی از آن فرض می کرند. «شیرک» ربطی به جهان مهرجویی ندارد.

فیلمی است که حیاتش در همان سال اکران تمام شد ولی «هامون» بازگشت مهرجویی به اوج است: فیلم، از هم گسیختگی، تنگنا، ناتوانی و سردرگمی روشنفکر ایرانی را به تصویر می کشد. در عین حال زندگی طبقه متوسط را دقیق تر نشان می دهد. ریاکارانه با این طبقه برخورد نمی کند و در کلام، لباس ها، صحنه پردازی و … به واقعیات این طبقه وفادار می ماند. برای اولین بار پس از انقلاب از ادبیات کتاب های روشنفکری و شعر حرف می زند، در برابر جریان سرمایه داری  واکنش نشان می دهد و ساختار از هم گسیخته اش نشان از ذهن پریشان شخصیت اصلی اش دارد.

«هامون» فیلم کالت نسل های مختلف می شود و اهمیتش را در نمایش زندگی روشنفکران ایرانی و بازنمایی کمدی و طنازانه آن می یابد. این فیلم اعتماد به نفس مهرجویی را بالا می برد و او را وارد حیطه دیگری می کند: «بانو»با داستانی که یادآور «ویریدیانا»ی لوئیس بونوئل است: بی پروا به طبقه فقیر می تازد اما هدفش نقد این طبقه نیست که بیشتر نمایش اضمحلال، از خودبیگانگی و فروپاشی زنی است که در خانه ای کهنه، منفعلانه زندگی می کند.

«بانو» از معدود فیلم های دهه شصت است که قهرمان زن دارد و زن را در معرض آسیب های مردانه و قدرت او قرار می دهد. رویکردی که در «سارا» هم امتداد پیدا می کند و بعدتر در «پری» وجهی عرفانی به خود می گیرد. «بانو» توفیف شد ولی مهرجویی طاقت آورد و مسیرش را تغییر نداد. «سارا» محصول همان نگاه و اندیشه پدید آورنده «بانو» است، همان تک افتادگی، سردرگمی و کلافگی زنانه که مردهای پر توقع و حق به جانب سببش هستند. مهرجویی از ایبسن وام می گیرد و مثل «خانه عروسک» جهانی مملو از بی اعتمادی و غرور می سازد.

اینجا شلختگی های «هامون» دیده نمی شود و مسیر تازه مهرجویی – که از «بانو» شروع شده – به ساخت فیلم هایی زن محور، با ظاهری ساده اما اعماقی پر التهاب و پیچیده منتهی می شود. «پری» اقتباسی است از «فرنی و زویی» سالینجر ولی زیادی خودنمایانه است و پر تکلف. دغدغه شخصیت ها خاص و منحصر به فرد است و خیلی خیلی شخصی. فیلم چنان کارگردانی دقیق و هوشمندانه ای دارد که هنوز هم زبانزد است اما موقعیت خاصش مانع ماندگاری اش می شود. درست به خلاف «لیلا».

اوج پختگی مهرجویی «لیلا»ست. با قصه ای به ظاهر معمولی و پیش پا افتاده درباره زنی که باردار نمی شود. چه چیز آن را به نسخه غنی و تکامل یافته سینمای مهرجویی بدل می کند؟ جزئیات، جزئیات و باز هم جزئیات. احتمالا داریوش مهرجویی برای هیچ فیلمی به اندازه این یکی وقت صرف نکرده است، فیلم به نوعی نمایش روانشناسی زنانه/ مردانه بدل می شود. به تمایل لیلا برای فروپاشی و اضمحلال (مثل «بانو») و مبارزه ای که چیزی جز نابودی خودش را در پی ندارد می پردازد و فضایی اندوهگین و نزدیک به دنیای ذهنی لیلا می سازد.

مروری بر کارنامه پنجاه ساله‌ی داریوش مهرجویی

«لیلا» در طراحی تمام صحنه ها دقیق و هوشمندانه است. شخصیت اصلی فیلم باهوش است و رفتار او آگاهانه و خودخواسته و چنان ما را با این تصمیم همراه و همدل می کند که شخصیت مرد به نظرمان دورو و ریاکار به نظر می رسد. «لیلا» حدیث نفس کسی نیست ولی مهم ترین ملودرام تاریخ سینمای ایران است، مهم تر از «گزارش» عباس کیارستمی و پیشروتر از «چهارشنبه سوری». پرونده دوره فیلم های زنانه مهرجویی که دچار انفعال اند با «لیلا» بسته می شود، اگرچه می شود «مهمان مامان» را هم در این طبقه گنجاند ولی مهمان مامان از نظر فضاسازی و فرم شباهتی به چهار فیلم دیگر مهرجویی ندارد.

«درخت گلابی» بازگشت به انفعال مردانه است، پایانی است بر «هامون» که انگار قهرمانش به ته خط رسیده: فیلمی درباره نویسنده ای عقیم که به درختی بی بار شبیه شده. وقتی نویسنده به درون خودش می خزد و گذشته اش را مرور می کند، تازه حفره های عمیق وجودش را کشف می کند. مانیفست مهرجویی در اینجا شکل می گیرد: رهایی از ایدئولوژی تنها راه زندگی خوب و بی افسوس است. «میم» دخترک فسقلی اما جذاب و پرشور «درخت گلابی» بدل به نیروی مولدی می شود که محمود از آن دور افتاده است.

مهرجویی پس از «درخت گلابی» به کلی سمت و سویش را تغییر می دهد. «دختردایی گمشده» که حدفاصل «لیلا» و «درخت گلابی» ساخته شد راه را به او نشان می دهد، تمایل به نمایش هجو و موقعیت های ابسورد از همانجا شروع می شود. «میکس» متصور کمیک و ابسورد مهرجویی از فرآیند فیلمسازی است: کار برای کارگردان درون فیلم جدی است اما جهان نمی خواهد که او این قدر جدی با قضایا برخورد کند. درست مثل «مهمان مامان»: کل ماجرا تهیه شام برای عروس و داماد است اما خود این ماجرا به مبارزه و بعد ضیافتی باشکوه بدل می شود.

در دل همه این موقعیت ها لحظات فانتزی، کمدی و غیرعادی اما خنده دار حضور دارد (صحنه ملاقات کارگردان با آهنگساز در «میکس» و صحنه بخیه زدن ماهی حوض در «مهمان مامان» را به یاد بیاورید). «طهران؛ روزهای آشنایی» هم دست کمی از «مهمان مامان» ندارد و بر طبل خوشی می زند و به اتحاد و همیاری آدم ها دلخوش می کند. تمام فیلم موقعیت های کوچولوی ابسوردی هستند که کنار هم مانیفست مهرجویی را بیان می کنند: خوش باش و نگرانی به خودت راه نده!

«سنتوری» امتداد این نگاه است، قهرمانش مثل کارگردان «میکس» سرسختانه می جنگد اما در آخر، وسط گروهی از درمان شدگان از اعتیاد، خوش تر از زمان های دیگر به نظر می رسد. او در آنجا تسلیم زندگی شده، ساز می زند و لذت می برد؛ انگار که آن تجربه مهیب او را سر عقل آورده تا تسلیم اراده جهان شود. مثل «آسمان محبوب» که انگار رازورزی در زندگی را تایید می کند و از تماشاگرش می خواهد خود را به جریان های غیرعقلانی اما حقیقی بسپارد و زندگی را نه در قالب ریاضی و معادله که با وجود همه ابهام هایش ببیند.

مهرجویی در این دوران، مهرجویی شنگول و سرخوش است، کارگردانی است که سخت نمی گیرد، نه در مضمون و نه در ساختار! ولی این وسط تک فیلم هایی هم هستند که هیچ ربطی به قبل و بعد خودشان ندارند. «بمانی» یک جور بازگشت مهرجویی به سینمای رئالیستی آن هم به شیوه «دایره مینا»ست؛ فیلمی خشن، جدی و عبوس که مثل فیلم های دهه پنجاه مهرجویی در واکنش به اتفاقی در جامعه تولید شده. واقعیت این است که مهرجویی در دهه هشتاد، بعد از تجربه «میکس» آرام آرام از فضای ملتهب اجتماعی فاصله می گیرد و مدینه فاضله خودش را می سازد.

این اتوپیا، فیلم های او را به حکایت های کهن ایرانی نزدیک می کند و واکنش به جامعه را در لایه های زیرین می برد ولی «بمانی» گریزی به سینمای تندخوی مهرجویی است که هر چقدر در ایران قدر نمی بیند در جهان مورد توجه قرار می گیرد ولی راه مهرجویی ادامه «بمانی» نیست. او شیفته جهان ابسورد است و در «نارنجی پوش» و «چه خوب که برگشتی» آن را تشدید می کند.

مروری بر کارنامه پنجاه ساله‌ی داریوش مهرجویی

سنتوری

موقعیت هایی طنز همراه با اغراق و سبک بصری متفاوت با سایر فیلم های مهرجویی اینجا بیشتر به چشم می آید. او می خواهد فیلم های ارزان، ساده، واضح و پر انرژی بسازد. دوربینش را مثل قلم مو روی بوم رها می کند و هر چه که در قابش جا می گیرد نشان دهد. وسواس «فیلا» را پشت سر گذاشته و شیفته بازیگوشی فرمی است، آن هم با ساده سازی همه اجزای داستان و خلاصه کردنش در هسته آتشفشانی فیلم. به همین دلیل فیلم های او شبیه به جنس های بنجل تجاری به نظر می رسد؛ انگار که او عمدا می خواهد تصور ما را از جنس خوب و جنس بازاری به چالش بکشد. اما «اشباح» چه؟ آیا مثل «شیرک» باید از آن بگذریم؟

روی کاغذ همه چیز عالی است: قصه ای که شبیه داستان های گلی ترقی است با فیلمبرداری محمود کلاری و بازی مهتاب کرامتی و همایون ارشادی. ولی روی پرده ما با یک شگفتی روبروییم، با اثری که سر هم بندی شده است. نه می شود آن را در قالب ابسورد و هجو تفسیر کرد، نه می شود برای چنین اجرای سطحی و سردستی دلیل و برهان تراشید. «اشباح» حتی کیچ هم نیست، فیلمی است که شکل نگرفته.

برای شناخت مهرجویی نباید تنها به فیلم هایش اکتفا کرد، باید رمان هایش را خواند، ترجمه هایش از نمایشنامه های سام شپارد و اوژن یونسکو را با دقت مطالعه کرد، به نمایش هایی که اجرا کرده رجوع کرد و بعد به فیلم های او در دوره های مختلف توجه کرد. همه آنها کنار هم منظومه ای می سازد که ما را با برهه های مختلف دستور زبان و لحن و بیان های متفاوت او آشنا می کند. داریوش مهرجویی ۵۰ سال تمام است که در سینما فعال است، به اندازه عمر یک آدم پیر. با چند فیلم و نقد و مقاله نمی شود تکلیف سینمای او را مشخص کرد. او ایبسن سینمای ماست.

مروری بر کارنامه پنجاه ساله‌ی داریوش مهرجویی 


منبع: برترینها

بازی رضا عطاران در فیلم مهران احمدی

به گزارش عصرایران به نقل از روابط عمومی «مصادره»، این فیلم اولین تجربه کارگردانی بلند سینمایی مهران احمدی است که به تهیه‌کنندگی محمدحسین قاسمی، با فیلمنامه‌ای از علی فرقانی در لوکیشن کالیفرنیا مقابل دوربین مسعود سلامی می‌رود.

در این فیلم کمدی که برای نمایش در جشنواره فیلم فجر آماده می‌شود، رضا عطاران، هومن سیدی، بابک حمیدیان، میرطاهر مظلومی، هادی کاظمی، مزدک میرعابدینی، سیامک صفری، لوسینه گیراگوسیان، میلنا واردانیان، آلیسا میلکستیان و مهران احمدی به همراه بازیگران کودک امیر صدرا حقانی و هارمیک سوقومونیان ایفای نقش می‌کنند.

در خلاصه داستان فیلم آمده است: «ایران خیلی بزرگه ولی ما هم خیلی بدشانسیم…»

دیگر عوامل فیلم سینمایی «مصادره» عبارتند از: کارگردان: مهران احمدی، نویسنده: علی فرقانی، مدیر فیلمبرداری: مسعود سلامی، طراح صحنه و لباس: اصغر نژاد ایمانی، طراح گریم: نوید فرح مرزی، مدیرصدابرداری: عباس رستگارپور، جلوه‌های ویژه کامپیوتری: فرید ناظر فصیحی، دستیار اول کارگردان و برنامه‌ریز: روزبه سجادی حسینی، منشی صحنه: فائزه گرکانی، جلوه‌های ویژه میدانی: آرش آقابیک، مدیر تدارکات: امیر یمینی، مدیر تبلیغات: حامد بارئی طبری، تبلیغات فضای مجازی: آریان امیرخان، عکاس: طاها آبیار، مستند پشت صحنه: رضا رشیدی‌فر، طراح لوگو: محمد روح‌الامین، مدیر تولید: بهزاد هاشمی، مشاور کارگردان: نرگس آبیار، سرمایه‌گذار: سیدمحمد امامی، جانشین تهیه‌کننده: سجاد پهلوان‌زاده و تهیه‌کننده: محمدحسین قاسمی.


منبع: عصرایران

حضور مستند ایرانی در دو جشنواره جهانی

«رویاهای دم صبح» به کارگردانی مهرداد اسکویی به ۲ جشنواره جهانی راه یافت.

فیلم «رویاهای دم صبح» به کارگردانی مهرداد اسکویی در جشنواره فیلم مستند حقوق بشر نایروبی از تاریخ ٨ تا ١٢ نوامبر برابر با ۱۷ تا ۲۱ آبان حضور دارد.

به گزارش عصرایران به نقل از مهر، به تازگی نیز مهرداد اسکویی برای حضور در جشنواره دوسالانه مستند «یاماگاتا» به ژاپن سفر کرده است.

فیلم «رویاهای دم صبح» در این جشنواره تنها فیلم ایرانی است و در بخش مسابقه «جریان های جدید آسیا» رقابت می کند و در بخش «جریان‌های جدید آسیا» در کنار ۲۰ فیلم دیگر از کشورهایی مانند چین، هنگ‌کنگ، هند، ژاپن، کره جنوبی، فیلیپین، تایوان و آمریکا روی پرده می‌رود.

این بخش در جشنواره دوسالانه فیلم «یاماگاتا» ژاپن که از معتبرترین جشنواره های مستند جهان است، ویژه فیلم‌هایی است که به شیوه‌های جدید و جسورانه بیان در سینمای مستند تاکید دارد.


منبع: عصرایران

ثبت رکوردی تازه در تاریخ جوایز اسکار

یکی از نکات جالب توجه در فهرست فیلم‌های معرفی شده برای رقابت در بخش بهترین فیلم‌های غیرانگلیسی‌زبان اسکار، حضور پررنگ فیلمسازان زن است.

به گزارش خبرآنلاین، برای اسکار سال ۲۰۱۸ در مجموع ۹۲ کشور نمایندگان خود را به آکادمی علوم و هنرهای سینما معرفی کرده‌اند. این تعداد فیلم در بخش بهترین فیلم‌های غیرانگلیسی‌زبان اسکار رکورد تازه‌ای است و پیش از این سابقه نداشته است. سال گذشته ۸۵ کشور در این بخش شرکت‌ کرده بودند.

در این دوره کشورهای هندوراس، هاییتی، لائوس، موزامبیک، سنگال و سوریه برای نخستین بار گام به رقابت برای اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان گذاشته‌اند.

از آنجا که اسکار معتبرترین و مشهورترین جایزه سینمایی جهان است، دست یافتن به جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان برای سینمای هر کشوری از اهمیت بسیار برخوردار است و از این روی اغلب کشورها با بهترین‌های خود وارد گود رقابت می‌شوند.

در این دوره از اسکار نیز نام‌های آشنای دنیای سینما چون میشائیل هانکه با فیلم «پایان خوش» به نمایندگی از اتریش، آندری زویاگینتسف با فیلم «بی‌عشق» به نمایندگی از روسیه و روبین کامپیلو با فیلم «۱۲۰ تپش در دقیقه» به نمایندگی از فرانسه در میان شرکت‌کنندگان این بخش به چشم می‌خورد.

آنجلینا جولی نیز با فیلم «نخست پدرم را کشتند» یکی از مدعیان اصلی این بخش است. شاید عجیب به نظر برسد، چون ایالات متحده آمریکا در این بخش از اسکار نماینده‌ای ندارد. این کارگردان و بازیگر آمریکایی با فیلمی از کشور کامبوج در این بخش رقابت می‌کند. او یکی از ۲۶ کارگردان زن حاضر در این بخش است.

«نفس» ایرانی در رقابت اسکار

بخش بهترین فیلم‌های غیرانگلیسی‌زبان اسکار نودم از حیث حضور فیلمسازان زن هم حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد. در میان ۹۲ اثر حاضر در این بخش ۲۶ فیلم ساخته فیلمسازان زن است که نماینده ایران نیز یکی از آن‌ها است.

«نفس» به کارگردانی نرگس آبیار، امسال نماینده کشورمان است. سال گذشته با فیلم «فروشنده» به کارگردانی اصغر فرهادی، اسکار برای دومین بار به این فیلمساز و به ایران رسید. «نفس» در سی‌وچهارمین دوره جشنواره فیلم فجر، بهترین فیلم از نگاه ملی شد و جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل را برای شبنم مقدمی به ارمغان آورد. نرگس آبیار برای کارگردانی «نفس» در جشنواره «شب‌های سیاه تالین» جایزه بهترین کارگردانی را دریافت کرد.

البته نرگس آبیار تنها کارگردان زن ایرانی حاضر در این بخش نیست و آناهید آباد، دیگر فیلمساز ایرانی نیز با فیلم «یه وا» به نمایندگی از کشور ارمنستان در این بخش حضور دارد.

افغانستان دیگر همسایه ایران نیز فیلم یک کارگردان زن را به اسکار فرستاده است. فیلم «نامه‌ای به رییس‌جمهور» به کارگردانی رویا سادات نماینده افغانستان در این بخش است.

فیلمسازانِ زن مدعی

اما بدون شک به غیر از آنجلینا جولی، یکی از مدعیان اصلی در میان کارگردانان زن حاضر در این بخش، ایلدیکو انیدی برنده خرس طلایی جشنواره فیلم برلین است. او با فیلم «درباره تن و روح» به نمایندگی از کشور مجارستان به آکادمی معرفی شده است.

از نماینده لهستان هم نمی‌توان به سادگی گذشت. آگنیشکا هولاند بازیگر و فیلمساز سرشناس با فیلم «رد پا» نماینده سینمای لهستان است. «رد پا» هم مانند فیلم «درباره تن و روح» در جشنواره فیلم برلین حضور داشت و جایزه آلفرد باوئر را از آن خود کرد. هولاند در هشتادوچهارمین دوره اسکار نیز با فیلم «در تاریکی» نماینده لهستان در اسکار بود و به جمع پنج نامزد نهایی راه یافت اما در نهایت رقابت را به اصغر فرهادی و فیلم «جدایی نادر از سیمین» واگذار کرد.

کشورهایی که به زنان کارگردان اعتماد کردند

فلسطین هم در این دوره از اسکار با فیلم «واجب» از یک فیلمساز زن در اسکار حاضر شده است. آن ماری جاسر فیلمساز و شاعر فلسطینی پیش از این نیز با فیلم «وقتی دیدمت» به نمایندگی از فلسطین در بخش بهترین فیلم‌های غیرانگلیسی‌زبان اسکار شرکت کرده بود.

افغانستان، آرژانتین، استرالیا، ارمنستان، بلغارستان، کامبوج، کرواسی، اکوادور، هاییتی، گرجستان، مجارستان، ایران، لائوس، لوکزامبورگ، مکزیک، هلند، فلسطین، پاناما، پاراگوئه، لهستان، سنگاپور، اسلونی، اسپانیا، سوییس، تایوان و تایلند کشورهایی هستند که به فیلمسازان زن اعتماد کرده و آثار آن‌ها را به نمایندگی از کشور خود به اسکار فرستاده‌اند.

برای درک بهتر اهمیت حضور پررنگ زنان فیلمساز در این بخش از جوایز اسکار بد نیست بدانید که از آغاز اهدای جوایز اسکار در سال ۱۹۲۹ تا سال ۲۰۱۷ تنها یک زن؛ کاترین بیگلو برای فیلم «مهلکه»، جایزه بهترین کارگردانی اسکار را از آن خود کرده است. البته در بخش بهترین‌ فیلم‌های غیرانگلیسی‌زبان اوضاع اندکی بهتر است و فیلم‌هایی چون «آنتونیا» در سال ۱۹۹۵ و «در دنیایی بهتر» در سال ۲۰۱۰ از فیلمسازان زن اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان را دریافت کرده‌اند.

رقابت سخت زنان با فیلمسازان مرد

زنان فیلمساز در نودمین دوره اسکار برای رسیدن به جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان به غیر آثار هانکه و زیاگینتسف فیلم برنده نخل طلای هفتادمین دوره از جشنواره فیلم کن را نیز پیش رو دارند. «میدان» به کارگردانی روبن استلوند هنگام برگزاری جشنواره کن از شانس‌های اصلی نخل طلا شمرده نمی‌شد اما در پایان همه را شگفت‌زده کرد شاید در اسکار هم شگفتی دیگری رقم بزند، هر چند در این میدان کار دشوارتری پیش رو دارد.

از دیگر مدعیان حاضر در بخش بهترین فیلم‌های غیرانگلیسی‌زبان نودمین دوره اسکار، زیاد دویری لبنانی و فیلم «توهین» است. این فیلم در بخش رقابت اصلی هفتادوچهارمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد و جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره را برای کامل الباشا به ارمغان آورد.

نماینده آرژانتین در بخش بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان اسکار نیز در بخش غیررقابتی جشنواره ونیز نخستین نمایش جهانی خود را تجربه کرده است. فیلم «زاما» به کارگردانی لوکرسیا مارتل با اقتباس از رمانی به همین نام ساخته شده است. مارتل از فیلمسازان زن شناخته شده جهان است.

شیوه انتخاب بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان

مراحل انتخاب نامزدهای اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان در دو مرحله صورت می‌گیرد. در مرحله نخست چند صد نفر از اعضای آکادمی علوم و هنرهای سینما در لس‌آنجلس فیلم‌های تایید شده برای حضور در این بخش را از میانه اکتبر تا میانه دسامبر تماشا می‌کنند. این گروه شش فیلم را انتخاب می‌کنند که به همراه سه انتخاب کمیته اجرایی جایزه بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان آکادمی، ۹ فیلم حاضر در فهرست اولیه نامزدهای اسکار را تشکیل می‌دهند.

در مرحله بعد گروه‌هایی ویژه در لندن، نیویورک و لس‌آنجلس دعوت می‌شوند تا پنج نامزد نهایی را انتخاب کنند. آن‌ها در یک پایان هفته در ماه ژانویه هر روز به تماشای سه فیلم می‌نشینند و در نهایت به فیلم‌های برتر از دیدگاه خود رای می‌دهند.

بخش بهترین فیلم‌های غیرانگلیسی‌زبان از سال ۱۹۴۷ به جوایز اسکار افزوده شد و در سال ۱۹۵۶ نخستین دوره رقابتی آن برگزار شد. سهم سینمای ایران از تمام اسکارهای اهدا شده در این بخش دو اسکار اصغر فرهادی برای فیلم‌های «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» است.

نودمین دوره جوایز اسکار چهارم مارس سال ۲۰۱۸ با اجرای جیمی کیمل در لس‌آنجلس برگزار خواهد شد.


منبع: عصرایران

واکنش نویسندگان به معرفی برنده نوبل

«جویس کرول اوتس» داستان‌نویس مطرح آمریکایی درباره اعطای مهم‌ترین جایزه ادبی جهان به «ایشی‌گورو» گفت: «ایشی‌گورو» با آثار داستانی خردمندانه و غمگینش که یادآور نقاشی‌های تک‌رنگ نقاش معروف ایتالیایی «جورجیو دکیریکو» است به واکاوی در موضوع هویت می‌پردازد که با دوران از هم گسیخته کنونی بسیار مرتبط به نظر می‌رسد. معروف‌ترین رمان او «بازمانده روز» نام دارد که به شایستگی و در فیلمی دوست‌داشتنی مورد اقتباس قرار گرفته است اما رمان مورد علاقه من در میان آثار وی، داستان تمثیلی و ضدآرمانشهری «هرگز رهایم مکن» است که داستانی ترسناک را در بی‌تکلف‌ترین شکل ممکن روایت می‌کند.

«نیل گیمن» داستان‌نویس و فیلمنامه‌نویس سرشناس و ۵۶ ساله انگلیسی که جایزه‌هایی چون «نیوبری»، مدال «کارنگی» و جایزه کتاب سال بریتانیا را در کارنامه دارد نیز پس از معرفی برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷ گفت: از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدم. «کازوئو ایشی‌گورو» نویسنده‌ای خوب، جدی، درخشان و سخت‌کوش است که هرگز از پرداختن به موضوعات بزرگ و یا ورود به ژانر علمی تخیلی و یا فانتزی نهراسیده و از همه آن‌ها به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به ایده‌هایش استفاده کرده است. «گیمن» در ادامه این انتخاب را از سوی کمیته جایزه نوبل انرژی‌بخش و هوشمندانه معرفی کرد.

«سباستین بری» نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس ایرلندی که دو بار برنده جایزه ادبی «کاستا» شده و دو بار هم به جمع نامزدهای جایزه «بوکر» راه یافته درباره برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷ اظهار کرد: «ایشی‌گورو» برنده جایزه نوبل ادبیات شده است و دوستان نویسنده و همکاران او، خوانندگان و مترجمان آثارش در سراسر جهان با شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدند. با مرگ «شیموس هینی» شاعر و نویسنده معروف ایرلندی و برنده نوبل، این حس القا شد که قلب او نیز از دنیای نویسندگی رفته است. «شیموس» روحی درخشان و فوق‌العاده داشت و اکنون می‌توانید دقیقا چنین کلماتی را درباره «ایشی گورو» بزرگ به کار ببرید. کمیته جایزه نوبل بسیار هوشمند است و پس از اعطای جایزه نوبل سال گذشته به «باب دیلن»، جایزه امسال را به یکی از بزرگ‌ترین طرفداران «دیلن» داد. «جوف کنراد» هفت و یا هشت داستان شاهکار پیاپی نوشت درست همان کاری که «ایشی‌گورو» انجام داد و امروز می‌توانیم او را همچون «شیموس هینی» در زمره نویسندگان حقیقتا جنتلمن تاریخ دنیای ادبیات قرار دهیم.

«اندرو موشن» شاعر و نویسنده نامدار که بین‌ سال‌های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۹ به مدت ۱۰ سال ملک‌الشعری بریتانیا بوده است نیز در واکنش به انتخاب برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷ گفت: بزرگ‌ترین ارزش و فضیلت دنیای تخیلی «ایشی‌گورو» این است که همزمان بسیار شخصی و در عین حال عمیقا آشناست؛ دنیایی از سرگشتگی، انزوا، مراقبت، تهدید و شگفتی. او چگونه این کار را انجام می‌دهد؟ با قرار دادن اصول داستان‌های خود بر ترکیبی از ذخایر ادبی باریک‌بینانه و دقیق و نشانه‌هایی به همان اندازه واضح از قدرت عاطفی. این ترکیبی قابل توجه و مسحورکننده است و فوق‌العاده است که اعطاکنندگان جایزه نوبل آن را مورد تقدیر قرار دادند.

«مادلین تین» نویسنده کانادایی برنده بوکر نیز گفت: «کازوئو ایشی‌گورو» وارد افکار شما می‌شود و اسباب و وسایل را در درون ذهن شما جابه‌جا می‌کند. او کلماتی را در ذهن شما می‌گیرد و آن‌ها را به چیزی دیگری تبدیل می‌کند و شما را نیز همزمان تغییر می‌دهد. از ابتدا رمان‌های او را دوست داشتم. او رمان به رمان به ایجا تغییر در ما ادامه می‌دهد و این کار را به چه روشنی و با چه قدرتی انجام می‌دهد. او با نوعی آزادی درونی می‌نویسد که بسیار مهم و نادر است.


منبع: بهارنیوز

برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷ را بشناسید

به گزارش ایسنا، «کازوئو ایشی‌گورو» نویسنده انگلیسی ژاپنی‌تبار متولد ۸ نوامبر ۱۹۵۴ ناگازاکی است اما در پنج‌ سالگی همراه با خانواده، وطنش را به مقصد انگلیس ترک کرد.او مدرک کارشناسی رشته انگلیسی و فلسفه را از دانشگاه «کنت» دریافت کرد و بعد از یک سال مشغولیت به داستان‌نویسی، دوباره به تحصیل روی آورد و مدرک کارشناسی ارشد نویسندگی خلاق را از دانشگاه «ایست انگلیکا» کسب کرد. او از سال ۱۹۸۲ شهروند انگلیسی محسوب می‌شود.او هنگام بحث درباره میراث ژاپنی و تأثیر آن بر تربیتش می‌گوید: من کاملا مثل انگلیسی‌ها نیستم، چون پدر و مادری ژاپنی در خانه‌ای ژاپنی‌زبان مرا بزرگ کرده‌اند. پدر و مادرم فکر نمی‌کردند که قرار است مدتی به این بلندی در این کشور زندگی کنیم. آن‌ها احساس مسوولیت می‌کردند که ارتباط مرا با ارزش‌های ژاپنی حفظ کنند. من پیشینه‌ای متمایز دارم. جور دیگری فکر می‌کنم و دیدگاه‌هایم اندکی با بقیه فرق دارد.

حروف اسم ژاپنی «ایشی‌گورو» به معنای سنگ و سیاه هستند. دو رمان اول او در ژاپن اتفاق می‌افتند با این حال خود او در مصاحبه‌های متعدد تأکید کرده که با ادبیات ژاپن آشنایی چندانی ندارد و آثارش شباهتی به ادبیات ژاپن ندارند. این نویسنده در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۹۰ می‌گوید:‌ اگر اسم مستعاری انتخاب می‌کردم و کس دیگری پیدا می‌کردم که از عکسش به جای عکس خودم استفاده کنم، مطمئنم کسی به ذهنش نمی‌رسید که بگوید این آدم مرا یاد فلان نویسنده ژاپنی می‌اندازد. هرچند بعضی نویسندگان ژاپنی تأثیری دورادور بر کار او داشته‌اند، «ایشی‌گورو» خود تأثیر سینماگران ژاپنی مانند «یاسوجیرو ازو» و «میکیو ناروسه» را بیش‌تر می‌داند.برنده نوبل ادبیات امسال، یکی از مطرح‌ترین نویسندگان انگلیسی‌زبان ادبیات داستانی است و تاکنون چهار بار با کتاب‌های «هنرمندی از جهان شناور»، «بازمانده‌ روز»، «وقتی یتیم بودیم» و «هرگز رهایم مکن» نامزد جایزه «من بوکر» شده است. رمان «بازمانده روز» او که در ایران توسط «نجف دریابندری» ترجمه شده است، جایزه «من بوکر» سال ۱۹۸۹ را برایش به ارمغان آورد.

به جز «منظره رنگ‌پریده تپه‌ها»، همه رمان‌ها و مجموعه داستان‌های کوتاه او نامزد جایزه‌های معتبر ادبی شده‌اند. رمان‌های «بازمانده روز» و «هرگز رهایم مکن» او به صورت فیلم سینمایی درآمده‌اند. «آنتونی هاپکینز» و «اما تامپسون» بازیگران سرشناسی هستند که در «بازمانده‌ روز» ایفای نقش کرده‌اند.رمان «هرگز رهایم مکن» او که در سال ۲۰۰۵ به چاپ رسید، نامزد جایزه‌ بوکر، جایزه «آرتور سی. کلارک» و همچنین نامزد جایزه‌ انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا شد. این اثر ادبی به زبان‌های فارسی، روسی، فرانسوی، آلمانی، هلندی، فنلاندی، بلغاری، ژاپنی، ایتالیایی، ایسلندی، چینی، اسپانیایی، دانمارکی، پرتغالی و… ترجمه شده است. این رمان از سوی مجله «تایم» به عنوان بهترین رمان سال ۲۰۰۵ معرفی شد.

هفتمین رمان «ایشی‌گورو» با عنوان «غول مدفون» در سال ۲۰۱۵ به چاپ رسید. «تایم» در سال ۲۰۰۸، این رمان‌نویس را در رتبه ۳۲ از لیست «۵۰ نویسنده بزرگ انگلیسی از سال ۱۹۴۵ به بعد» قرار داد.«سارا دانیوس» سخنگوی هیات داوران آکادمی نوبل روز گذشته (پنجشنبه ۵ اکتبر) هنگام اعلام نام «ایشی‌گورو» به عنوان برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷، سبک او را ترکیبی از «جین آستین» و «فرانتس کافکا» توصیف کرد و افزود: «بازمانده روز» او یک شاهکار واقعی است که شبیه به رمانی از «پی.چی. وودهاوس» شروع می‌شود و شبیه به آثار «کافکا» پایان می‌پذیرد.«ایشی‌گورو» هم در اولین مصاحبه خود درباره نوبلیست شدنش گفت: کسب جایزه نوبل افتخاری بزرگ و به معنای آن است که من پا جای پای بزرگترین نویسندگانی که تاکنون زیسته‌اند، گذاشته‌ام.نویسنده «بازمانده روز» ادامه داد: جهان در وضعیتی بسیار ناپایدار است و من امیدوارم تمام جوایز نوبل، نیرویی باشند برای پیش بردن دنیا به سمتی مثبت. عمیقا تحت تاثیر قرار می‌گیرم اگر به نحوی بخشی از این جَو باشم و به مثبت‌ شدن فضا در این زمان بی‌ثبات کمکی کنم.


منبع: بهارنیوز

غوطه‌ور در پست‌ترین نقطه زمین!

«از ایران پرواز مستقیمی به اردن وجود ندارد. می‌توان از طریق امارات به اردن رفت. فرودگاه بین‌المللی اردن، به نام «ملکه عَلیا»، در ۳۰ کیلومتری جنوب عَمّان (یا اَمّان) واقع شده. عمّان پایتخت اردن است و حدود چهار میلیون نفر جمعیت دارد.نام کامل اردن، پادشاهی اردن هاشمی است که این اسم را از سال ۱۹۴۹ گرفته. ملک عبدالله دوم از سال ۱۹۹۹ به تخت پادشاهی نشست و ظواهر از محبوبیت قابل قبول وی در بین عامه مردم حکایت دارد.»

به گزارش ایسنا، این سفرنامه حاصل سه روز گشت و گذارِ «میثم هدایت» ـ‌ مترجم، پژوهشگر و راهنمای گردشگری ـ در کشور اردن است که این مدت زمان را برای دیدن آثار معروفی چون شهر باستانی پترا، بحرالمیت و پایتخت اردن، کافی می‌داند.«برای ورود به اردن باید ۴۰ دینار پرداخت کرد. واحد پول اردن دینار است و هر دینار تقریبا ۱.۴ دلار ارزش دارد، یعنی حدود ۵۳۰۰ تومان با احتساب دلار ۳۸۰۰ تومان. پس ارزشش حتی از پوند هم بیشتر است، اما به این معنا نیست که اردن مردم ثروتمندی دارد. حقوق پایه در اردن حدود ۳۰۰ دینار، یعنی تقریباً ۱.۶ میلیون تومان است، اما به گفته خودشان با کمتر از ماهی ۵۰۰ دینار در عمّان نمی‌شود تاب آورد. متوسط حقوق‌ها همان ۵۰۰ دینار است، هرچند فاصله حقوق‌ها مثل جاهای دیگر بسیار زیاد است.

هزینه تاکسی از فرودگاه تا هتل‌های داخل شهر حدود ۲۰ دینار است. در داخل شهر نرخ صرافی‌ها خیلی بهتر از فرودگاه است، پس بهتر است پول را در داخل شهر تبدیل کرد.در رستوران‌های محلی عمّان با یک تا سه دینار می‌شود غذاهای خوب، محلی و خوشمزه‌ای خورد. مثلا شاورمای اردنی را با ۱.۵ دینار می‌توان امتحان کرد، اما در رستوران‌های شیک‌تر برای یک همبرگر باید تا ۱۰ دینار هزینه کرد.

در یکی از رستوارن‌های شهر هنگام صحبت با صاحب آن متوجه شدم که فلسطینی است و دو شاگرد اردنی دارد. این طور که معلوم بود، فلسطینی‌ها به عنوان بخش عظیمی از جمعیت اردن کاملاً پذیرفته شده هستند و بین آن‌ها و اردنی‌های بومی اصطکاکی وجود ندارد. این کشور در سال‌های گذشته پذیرای مهاجرانی از کشورهای منطقه بوده، به طوریکه از جمعیت حدود ۹.۵ میلیون نفری آن، تقریباً یک چهارم فلسطینی هستند و ۱.۵ میلیون نفر هم از آوارگان سوری. بسیاری از عراقی‌هایی هم که از ناامنی کشورشان فرار کرده‌اند به اردن پناه آورده‌اند.
پترا، شهر گل سرخ
شناخته شده‌ترین اثر باستانی اردن، شهر باستانی پِترا (البتراء) است. از عمّان تا پترا را می‌توان با اتوبوس رفت. شرکتی به نام جت (JETT) که از شناخته شده‌ترین شرکت‌های اتوبوسرانی در اردن است، هر روز سرویس رفت و برگشت به پترا دارد، آن هم با بلیتی به قیمت ۱۰ دینار. با تاکسی‌های کولردار هتل نیز می‌توان به پترا رفت؛ راننده‌هایش انگلیسی بلدند، اما کرایه‌شان حدودا ۲۰ برابر کرایه اتوبوس است!اتوبوس پترا هر روز ساعت۶:۳۰ صبح حرکت می‌کند. از عمّان تا این شهر باستانی حدود سه ساعت راه است. میانه‌ی مسیر اتوبوس‌ها معمولا ۲۰ دقیقه‌ای در یک رستوران بین‌راهی پاکیزه با کلی سوغات، توقف دارند.

پترا یکی از عجایب هفتگانه جدید است. به خاطر رنگ قرمز سنگ‌هایش، غربی‌ها به آن لقب The Rose-Red City داده‌اند، یعنی شهری به رنگ گل سرخ. تقریباً نیمی از پترا داخل سنگ تراشیده شده و نیمی دیگر در فضای باز ساخته شده است. پترا حدود ۲۴۰۰ سال پیش پایتخت حکومت نبطی‌ها بوده. نبطی‌ها که اعراب بادیه نشین بودند از نزدیکی پترا به شاه‌راه تجاری غرب و شرق در دوران باستان استفاده کرده و شهرشان را به یک قطب تجاری تبدیل کرده بودند.

سیستم ذخیره و توزیع آب پترا بسیار پیشرفته بوده برای اینکه جمعیت زیاد و کاروان‌های عبوری با مشکل کمبود آب مواجه نشوند. سدها و تونل‌های هدایت سیلاب از آن زمان تا به حال پابرجا هستند.بلیت ورودی پترا برای خارجی‌ها ۵۰ دینار و برای اردنی‌ها یک دینار است. راه اصلی ورود به پترا یک شکاف باریک به طول۱۲۰۰ متر با دیواره‌های بلند است که سیق (السیق) نام دارد. سیق برای من جذابترین قسمت مسیر بود. ارتفاع دیواره‌ها تا ۲۰۰ متر هم می‌رسد و عرض مسیر در باریک‌ترین نقطه ۳ متر است. می‌شود مسیر سیق را سوار بر اسب یا ارابه طی کرد، اما پیشنهاد می‌شود این مسیر برای درک بهتر با پای پیاده طی شود. کمی مانده به انتهای سیق، دورنمایی از سالمترین و معروفترین بنای پترا مشخص می‌شود، به نام خزانه (الخزنه).

خزانه و شترهای آماده به خدمتی که صف کشیده‌اند تا گردشگرها را در داخل پترا بگردانند.مسیر اصلی بازدید از خزانه شروع می‌شود و البته مسیرهای فرعی جالب و زیادی هم وجود دارند. بستگی دارد چقدر زمان داشته باشید. اگر بازدید شما یکروزه باشد بهتر است خیلی به بیراهه نزنید.بزرگترین اثری که بعد از خزانه عرض اندام می‌کند، آمفی‌تئاتر است که قرن اول بعد از میلاد در دل کوه کنده شده است. زمانی که سالم بوده تا ۵۰۰۰ نفر را در خودش جا می‌داده است.کمی جلوتر از آمفی تئاتر یکی از معدود ساختمان‌های تک در پترا، به نام قصر البنت نمایان می‌شود. اعراب بادیه‌نشین عقیده داشتند که این بنا متعلق به دختر فرعون بوده و به همین خاطر این اسم را رویش گذاشته‌اند، هرچند اینجا هم یک معبد بوده است.

مقصد بعدی صومعه (الدیر) است، یکی دیگر از بناهای سالم‌تر در پترا، اما راه رسیدن به آن طولانی است و خیلی‌ها ترجیح می‌دهند با چهارپایان این مسیر را طی کنند. تا صومعه حدود ۸۵۰ پله سنگی راه هست که بسته به سرعت، یک تا دوساعت طول می‌کشد. البته که مسیر زیبا است!

در طول مسیر اعراب بادیه‌نشین چای هیزمی، صنایع دستی و سربند می‌فروشند. فروشندگان سربندها را به شیوه سنتی خودشان برای گردشگران می‌بندند تا به خوبی جلوی آفتاب را بگیرند و حس بادیه‌نشینی القاء ‌کنند!

داخل بروشورهای گردشگری گفته شده که مثل دیگر بناهای پترا، صومعه هم یک معبد بوده، پس صومعه نام دقیقی برای این محل در دوره نبطی‌ها نمی‌تواند باشد.
بحرالمیت؛ دریاچه‌ای پایین‌تر از دریا
مقصد بحرالمیت بود و وسیله‌ی سفر ون‌های همان شرکت حمل و نقل اردنی. بلیت این ون‌ها را با هماهنگی هتل می‌توان از شب قبل و به صورت تلفنی رزرو کرد و صبح روز بعد پاسپورت به دست داخل ایستگاه عبدلی بود. از هتل روتانا تا ایستگاه عبدلی، جایی که می‌توان با اتوبوس و ون به هر جایی از اردن سفر کرد، با پای پیاده پنج دقیقه راه است. هتل روتانا در سال ۲۰۱۶ بهره‌برداری شده و با ۱۸۸ متر ارتفاع و ۵۰ طبقه، بلندترین ساختمان عمّان به شمار می‌آید که از بیشتر نقاط شهر هم دیده می‌شود.
یکی از بزرگترین جاذبه‌های طبیعی اردن «بحرالمیت»، دریای مرده یا The Dead Sea است. شگفت‌انگیزترین نکته بحرالمیت، موقعیت حساس جغرافیایی آن است! این دریاچه نسبتاً کوچک با طول ۵۰ کیلومتر و عرض ۱۵ کیلومتر در مرز سه کشور قرار دارد؛ از شرق به اردن و از غرب به اسرائیل و فلسطین. در قسمتی از مسیر تابلویی دیده می‌شود که نشان می‌دهد هم‌تراز با آب‌های آزاد هستیم. از آن قسمت به بعد مسیر کاملاً سراشیبی است، یعنی به سمت ارتفاع منفی! بحرالمیت با ارتفاع منفی ۴۲۷ متر از سطح دریا، پست‌ترین نقطه کره خاکی است.
دلیل نامگذاری بحرالمیت مشخص است، آنقدر آب این دریاچه نمک دارد که موجود زنده‌ای در آن تاب نمی‌آورد. یک‌سوم آب دریاچه از نمک است، تقریباً هشت تا نه برابر مقدار نمک آب اقیانوس‌ها. این حجم از نمک باعث به‌وجود آمدن سنگ نمک‌های زیبایی شده که در ساحل فراوان است.بحرالمیت کسی را غرق نمی‌کند! حجم زیاد نمک باعث می‌شود براحتی و بدون تقلا روی آب غوطه‌ور شوید. حتی می‌توانید کتاب مورد علاقه‌تان را روی آب بخوانید!
به کسی برای غرق شدن در بحرالمیت هشدار نمی‌دهند، ولی برای تماس آب دریاچه با چشم، چرا! برای همین خیلی‌ها وقتی وارد دریاچه می‌شوند یک بطری آب شیرین هم همراه‌ دارند.

گل و لای کف بحرالمیت خواص پوستی دارد، برای همین در صنایع داروسازی و آرایشی-بهداشتی خیلی استفاده می‌شود. البته می‌شود به‌صورت دست اول هم از این ماده شفابخش استفاده کرد! کافی است خودتان را به کسانی بسپارید که یک سطل از گل دریاچه جمع کرده‌اند و سه دینار می‌گیرند که چند مشت از این گل را به تن و بدن گردشگرها بمالند. کمی که در آفتاب دراز بکشید گِل روی بدن خشک می‌شود و بعد می‌توانید برای گل‌زدایی داخل دریاچه شوید!گردشگران اجازه دارند برای رفتن به دریاچه فقط از تفرجگاه‌های مشخص استفاده کنند که هزینه ورودی آنها بسته به امکاناتشان متفاوت است. کف ورودی برای گردشگران خارجی ۱۰ دینار است، ولی توصیه می‌شود با پرداخت ۲۰ دینار، از  تفرجگاه‌هایی استفاده کنید که دوش، استخر، سایبان و امکانات اولیه بیشتری دارند و خیلی هم خلوت تر هستند.

ون‌ها معمولا ساعت ۴:۳۰ عصر منطقه را به سمت عمّان ترک می‌کنند. از این فاصله می‌توان استفاده کرد و سری هم به چشمه‌ها و آبشارهای آبگرم مَعین (حمامات المعین) زد. هزینه این مسیر اضافه را می توان به صورت توافقی با راننده ون مشخص کرد. چشمه‌ها در مسیر شهر تاریخی مادبا هستند و نیم ساعتی با بحرالمیت فاصله دارند. گردشگران خارجی خیلی کمتر به این نقطه می‌آیند و هزینه ورودی برای آنها ۱۵ دینار است.
محلی‌ها می‌گویند؛ در آن منطقه بیش از ۱۰۰ چشمه آبگرم وجود دارد. در برخی نقاط این چشمه‌ها به خاطر حجم بیشتر آب و سقوط از ارتفاع به شکل آبشار درآمده‌اند. از بین سه آبشاری که در این سفر دیدم، یکی در اختیار یک هتل لوکس بود.دمای آب در نقاط مختلف آبشار بسته به سرچشمه آن متفاوت است، اما بیشتر نقاط حدود ۴۰ درجه است و بسیار مطبوع. البته بعضی چشمه‌ها دمای بیشتری دارند، طوری که نمی‌شود وارد آب شد. هرچند دمای آن‌ها به دمای آبگرم قینرجه در استان اردبیل حتی نزدیک هم نمی‌شود.

گفته می‌شود آبگرم قینرجه با ۸۶ درجه دما، داغ ترین آبگرم دنیا است. در مجموعه تفریحی قینرجه آب چشمه را با آب سرد ترکیب می‌کنند تا بتوان تنی به آب زد، اما کمی دورتر از مجموعه، حوض سرپوشیده‌ای وجود دارد که آب اصلی قینرجه در آن است. در سفری که به این آبگرم شگفت‌انگیز داشتم، برای امتحان چند تخم مرغ داخل کیسه گذاشتم و داخل حوض نگه داشتم و تعجبی نداشت که در آن حرارت آب‌پز شدند!تصویر کامل‌تری از بحرالمیت که در آن چهار کشور متجلی شده اند! خاک اردن، سمت دیگر دریاچه در راست فلسطین، در سمت چپ، اسرائیل و من با تیشرت تهران‌نشانم از ایران در وسط!

عمّان؛ تاریخ و فرهنگ
در مرکز پایتخت اردن، وسط خیابان‌های شلوغ، مسجد بزرگ الحسینی قرار دارد که در سال ۱۹۲۴ در زمان ملک عبدالله ساخته و در سال ۱۹۸۷ بازسازی شد. این مسجد، با سنگکاری صورتی- سفید ملایمش، در واقع مسجد نسبتاً کوچکی بود.

فواره عهد روم باستان (نیمفیوم یا سبیل الحوریات) در فاصله کمی از مسجد الحسینی واقع شده است. این فواره در حال بازسازی بود. از مطالعه بقایای آن به این نتیجه رسیده‌اند که در وسط حوضی با مساحت ۶۰۰ متر مربع و عمق سه متر قرار داشته است.با یک پیاده‌روی سبک می‌شود به تماشاخانه روم باستان (المدرج الرومانی) رسید. تماشاخانه‌ای نسبتاً سالم با ظرفیت ۶۰۰۰ نفر که رو به شمال ساخته شده و به همین خاطر آفتاب کمتر چشم تماشاچی‌ها را می‌زند. تماشاخانه همزمان با فواره ساخته شده، یعنی قرن دوم میلادی.

باورش سخت بود که همچنان از این تماشاخانه استفاده می‌شود، آن هم برای کنسرت! تبلیغات زیادی در سطح شهر بود که همان شب در تماشاخانه اجرای زنده موسیقی برقرار است. اجرا با حضور گسترده پلیس از ترس حملات خرابکارانه انجام شد.این هم نمایی از تماشاخانه که از فراز معبد هرکول گرفته شده است.
در قسمت جلویی تماشاخانه، دقیقاً در بخش ورودی، دو راهرو روبروی هم وجود دارد که الان موزه مردم شناسی شده و بازدیدکننده‌ها را با آداب و سنن، لباس، صنایع دستی و خوراک اعراب بادیه نشین آشنا می‌کند.
در کنار تماشاخانه اصلی، یک تماشاخانه نقلی هم در همان دوران ساخته شده که سالم مانده و گنجایش ۵۰۰ نفر را دارد. اسمش اودیون (مسرح الأودیون) است و همچنان برای نمایش ها و اجراها از آن استفاده می شود.
مقصد بعدی ارگ عمّان (القلعه) بود. ارگ بالای یکی از هفت تپه شهر واقع شده و دید خوبی به شهر دارد. تماشاخانه‌های روم باستان، مساجد بزرگ و مرکز شهر همگی از ارگ قابل مشاهده هستند. از زمانی که ارگ ساخته شده، یعنی قرن دوم بعد از میلاد، تا زمان خلافت امویان در قرن هشتم میلادی مورد استفاده بوده است. چشمگیرترین بنای آنجا معبد هرکول (معبد هرقل) نام دارد که ستون های بلندش را می‌شود از خیلی نقاط شهر دید. از همه جالب‌تر این که بخشی از یک دست و آرنج بزرگ سنگی در کنار معبد وجود دارد که گفته می‌شود از مجسمه‌ای به بلندی ۱۳ متر باقی مانده. اسم این معبد هم از عظمت این مجسمه گرفته شده.

هیچ حفاظی دور معبد هرکول وجود ندارد و مردم برای عکس گرفتن وارد آن می‌شوند، روی پایه ستون‌ها می ایستند، به ستون‌ها تکیه می‌دهند و هزار کار مخرب دیگر.

با فاصله کمی از معبد هرکول، بقایای کاخ امویان و مسجدی که فقط ستون‌ها و بخشی از دیوار آن پابرجاست، به چشم می‌خورد. تصویر زیر کاخ امویان است که معمولا با مسجد امویان اشتباه گرفته می‌شود. در واقع این ساختمان که گنبد چوبی آن جدید است، بارگاه و ورودی کاخ بوده که از جاهای دیگر سالم‌تر مانده است.
یک موزه کوچک ولی بسیار ارزشمند داخل ارگ هست که خیلی‌ها یا آن را نمی‌بینند یا وقتی برایش نمی‌گذارند، اما بسیار دیدنی است، آثار خیلی سالمی دارد و چشم انداز مفیدی از تاریخ ارگ عمّان ارائه می‌دهد. نکته تأسف‌بار این که مراقبت خوبی از آثار موزه نمی‌شود و بسیاری از آن‌ها حتی داخل حفاظ هم نیستند. یاد دوستی افتادم که شدیداً گلایه‌مند بود از این که گردشگران آنقدر روی گُـل‌های نیلوفر آبی که روی ستون‌های تخت جمشید وجود دارد، دست کشیده‌اند که کاملاً آن‌ها را ساییده‌اند. اگر این صحنه‌ها را می‌دید قطعاً امیدوار می‌شد.
مثلا سردیسی را که مربوط به روم باستان است و از فواره باستانی داخل شهر پیدا شده، در فضای باز و در دسترس قرار داده‌اند. چه بسا روزی کوله‌پشتی گردشگری به آن گیر کند و نابود شود!

در خلال پایتخت‌گردی، می توان غذای ملی اردن به نام مَنسَف را هم امتحان کرد. مَنسَف طرفداران زیادی دارد و از گوشت بره، برنج، ماست جوشیده‌ای که شبیه کشک است و خلال بادام درست می‌شود. البته در رستوران‌های حرفه‌ای، منسف مرغ هم پیدا می‌شود. برای تهیه منسف، گوشت را در ماستِ جوشیده گوسفندی می‌پزند و از همین ماست داغ در کنار غذا هم استفاده می‌کنند تا یک بار دیگر گوشت غرق در ماست شود.این غذا هم در مقایسه با ایران ارزان‌تر است، چرا که با همه‌ی مخلفاتش شد هفت دینار.سیگار کشیدن در بیشتر رستوران‌های اردن عادی است. با یک انگلیسی زبان که سال‌ها ساکن عمّان بود و زبان انگلیسی تدریس می‌کرد این مسئله را مطرح کردم که گفت تا چند سال پیش حتی داخل اتوبوس‌ها هم سیگار می‌کشیدند و الان هم گاهی این کار را می‌کنند.

در اردن مثل ایران، راننده و عابر پیاده در نبردی پایان‌ناپذیر تلاش می‌کنند زودتر عبور کنند و به همدیگر اجاره عبور ندهند! برای ما ایرانی‌ها که این فضا آشنا است، عبور از خیابان کار سختی نیست، ولی گردشگران خارجی اکثراً رد شدن از خیابان‌های عمّان را یک ماجراجویی مهیج و پرخطر می‌بینند!در هنگام غروب، با عبور از خیابان‌های شلوغ پایتخت می‌توان به خیابان رین‌بو (شارع الرینبو) رسید که مقر کافه‌ها و موسیقی شبانه و شب‌گردی است. »


منبع: بهارنیوز

وزیر ارشاد: فرصت اندکی داشتم

سید عباس صالحی در این‌باره به ایسنا گفت: با شروع ماه محرم برنامه موسیقایی برگزار نشده است. من یک ماه تا قبل از محرم فرصت داشتم و همانطور که پیش از این گفته بودم این یک ماه را برای بحث‌های برنامه‌ای، گفت‌وگوها و مشورت‌ها گذاشته بودم. من برای حضورهایی که جنبه رسمی داشتند، فرصت اندکی داشتم.او در پاسخ به این پرسش که چرا در جریان برگزاری جشنواره ملی موسیقی جوان که جشنواره مهمی در حوزه موسیقی کشور محسوب می شود حضور پیدا نکرده است، اظهار کرد: من از دوستان پرسیدم که آیا وزیرهای قبلی در این رویداد شرکت کرده‌اند یا خیر؟ نتیجه بر این شد که گفتم فرصت باقی هست که در سال آینده شرکت کنم.وزیر ارشاد ادامه داد: این جشنواره کار خوبی بود. به ویژه با حضور استاد حسین علیزاده ( ردیف‌دان و نوازنده تار و سه‌تار)به عنوان شخصیتی که در داوری آن نقش زیادی داشتند و بقیه حوزه‌های جشنواره و عزیزان دیگری که در آن سهیم بودند.صالحی تاکید کرد: طبعا فضای ماه محرم و صفر این شرایط را دارد که برنامه‌های موسیقایی در آن وجود ندارد. انشالله بعد از محرم و صفر در برنامه‌های پیش رو از جمله جشنواره موسیقی فجر شرکت خواهم کرد.


منبع: بهارنیوز

دایره المعارف هفت اقلیم سریال «بازی تاج و تخت»

هفته نامه کرگدن – روناک حسینی: حتما شده موقع تماشای گیم آو ترونز فکرتان به این مشغول شود که تاریخ داستان چه زمانی است و هفت اقلیم کجا واقع شده اند؛ این دایره المعارف جمع و جور به پرسش هایتان پاسخ می دهد.

«مادر جان اسنو چه کسی است؟» آن روز در رستوران سانتامونیکا بولوار، بنیف وویز به این سوال مارتین جواب می دهند. در لحظه پاسخ، شعفی عمیق هر سه نفر را در بر می گرد. آن ها می فهمند هر سه به یک دنیا تعلق دارند و زمان آن رسیده که با زنده کردن دنیای میان خطوط کتاب ها، جهان را آشفته کنند. ویز رمان «ترانه آتش و یخ» را با اشتیاق در سی و شش ساعت خوانده است و خواندن صد صفحه از کتاب، بنیف را متقاعد می کند که از کتاب های مارتین سریالی تلویزیونی بسازد.

اسپویلر نباشیم

ترانه آتش و یخ، نام مجموعه رمان هایی است که جورج آر. آر. مارتین از سال ۱۹۹۱ نوشتنشان را آغاز می کند. جلد اول این سری داستان ها به اسم «بازی تاج و تخت» سال ۱۹۹۷ به بازار می آید و تبدیل می شود به کتابی پرفروش. قسمت اول سریال ۱۷ آوریل ۲۰۱۱ از شبکه اچ بی او پخش می شود، در حالی که هوادارانش پیش از پخش اولین قسمت چشم انتظار آن بوده اند. از ابتدای راه، این سریال موفقیت تجاری بزرگی برای صاحبانش به همراه می آورد و آن طور که در گزارشی در روزنامه گاردین آمده است، تا سال ۲۰۱۴ این سریال بزرگ ترین مجموعه درام تلویزیونی است که بیش از همه سریال ها در موردش صحبت می شود.

 دایره المعارف هفت اقلیم «گیم او ترونز»

هواداران این سریال در نقاط مختلف دنیا در شبکه های اجتماعی با گذاشتن نام شخصیت های داستان روی خود، از حاشیه های داستان، زندگی خصوصی بازیگران سریال و هر آنچه برای یک هوادار جذاب است، حرف می زنند.

در این بین بزرگ ترین خطر برای علاقه مندان به این سریال، اسپویلرها هستند. اسپویلرها زودتر از دیگران سریال را می بینند، از داستان سر در می آورند و اطلاعات بیشترشان را با دیگران به اشتراک می گذارند. آن ها تا جایی پیش رفته اند که می گویند سرورهای شبکه اچ بی او را هک کرده اند و به فیلمنامه قسمت پخش نشده ای از سریال و چند قسمت پخش نشده از مجموعه های دیگر این شبکه تلویزیونی دسترسی پیدا کرده اند. در این روزها که فقط هفت بازی تاج و تخت در حال پخش است، به دور از اسپویل، از چیزهایی نوشته ایم که هر بیننده این سریال باید بداند.

جغرافیای داستان مارتین

سریال داستان زمانی را روایت می کند که قاره های وستروس و ایسوس به پایان یک تابستان ده ساله نزدیک می شوند. شعار «زمستان در راه است» از همان قسمت اول از جریان اصلی داستان خبر می دهد، با وجود این در بازی تاج و تخت می توانیم سه خط اصلی را دنبال کنیم. خط داستانی اول، روایت رقابت خانواده های اشرافی است برای به دست آوردن تخت آهنین و پادشاهی هفت اقلیم. دومین خط داستانی همان نزدیک بودن زمستان است که نه فقط سرما و برف و تندباد که موجوداتی غریب را با خود می آورد.

زمستانی که در این سریال از آن حرف زده می شود، تنها مرگ موقت طبیعت و خاموشی درخت ها و جنگل ها نیست. این زمستان تمامی بشریت را نابود خواهدکرد. خط سوم داستانی این سریال، روایت فرزندان شاه پیشین هفت اقلیم است که در تبعید به سر می برند و بنا بر پیشگویی ها در سودای پس گرفتن تاج و تخت، هر آنچه دارند فدا می کنند.

برخلاف تصور برخی از بینندگان سریال، جغرافیای ساختگی مارتین به وستروس محدود می شود. سرزمین پادشاهی در وستروس قرار دارد، اما سرزمین های شرقی مرموزتر و پیچیده تر هستند. ایسوس قاره شرقی است که به وسیله دریای باریک از وستروس جدا شده است. شهرهای آزاد، خلیج بردگان، برهوت سرخ، دریای دوتراکی و والریا در این منطقه قرار دارد. سوتوریوس قاره جنوبی است که چیز زیادی از آن نمی دانیم. بعداز دریای تابستان به سوتوریوس می رسیم که هم جنگل های پهناور و هم صحراهای بزرگی دارد.

 دایره المعارف هفت اقلیم «گیم او ترونز»

تنها سواحل شمالی سوتوریوس کشف شده اند و می گویند حیوانات درنده و طاعون، سهم کسانی است که راهی این سرزمین های جنوبی شوند. نات، جزیره اشک ها و دماغه باسیلیسک، بخش های شناخته شده سوتوریسو هستند. نات مردمانی دارد صلح جو با پوستی تیره و شفاف و چشمان طلایی. آن ها از میوه ها تغذیه می کنند و اعتقاد دارند نباید به حیوانات آزاری رساند. ناتی ها اغلب از سوی برده داران به بردگی گرفته می شوند، چرا که اهل صلح هستند و بردگان خوبی محسوب می شوند.

وستروس همان سرزمین هفت اقلیم است که در سریال مدام از آن گفته می شود.

چرا هفت اقلیم؟

وستروس ۹ بخش دارد که به اضافه وحشی های آن سوی دیوار، در کل ده سرزمین جداگانه است؛ اما چرا هفت پادشاهی، پادشاهی شمال، پادشاهی دره، پادشاهی جزایر و رودخانه ها، پادشاهی صخره، پادشاهی ریچ، پادشاهی سرزمین های طوفان و پادشاهی دورن، همان هفت پادشاهی هستند که اگان با فرمانروایانشان جنگید تا حاکم وستروس شود.

درواقع اگان تارگرین برای نخستین بار یک سرزمین یکپارچه ایجاد کرد و همه هفت پادشاهی به غیر از دورن ها را مطیع خود ساخت. در هر کدام از این بخش ها خاندان های مهمی زندگی می کنند و بر هر بخش، یکی از این خانواده ها حکومت می کند. شاه هفت اقلیم هم در سرزمین پادشاهی بر تخت آهنین می نشیند. به غیر از مردم شمال وستروس که به خدایان قدیم معتقدند و مردم جزایر آهن که خدایان مغروق را باور دارند، باقی پیرو مذهب هفت هستند؛ مذهبی که در یکپارچه کردن وستروس نقشی موثر داشت.

فتنه هایی که تخت آهنین به پا می کند

تخت آهنین داستانی دارد که در قسمت های مختلف سریال به آن اشاره های دوری می شود، اما تا به حال داستان دقیقی از آن روایت نشده است. در یکی از قسمت های بازی تاج و تخت، لرد بیلیش و لرد واریس از سیاستمداران کارکشته سریال، دیالوگی دارند که در آن اشاره ای به تخت آهنین می شود. گفته می شود اگان تارگرین، این تخت را از شمشیرهای مخالفانش ساخته است که همه را از سر راهش برای پادشاهی هفت اقلیم برداشته است. نفس بالریون رعب سیاه، یکی از اژدهایان اگان، این شمشیرها را ذوب کرده و کوه سلاح را به تخت پادشاهی تبدیل کرده است. بیلیش به واریس می گوید: «این داستانی است که مجبوریم آن قدر تکرارش کنیم که فراموش کنیم دروغی بیش نبوده است.»

مبدا تاریخ بازی تاج و تخت

اگان کیست؟ اگان تارگرین یا اگان اژدها که به اگان فاتح هم معروف است، فاتح قلمروهای وستروس و موسس خاندان تارگرین است. فتح اگان به عنوان مبدا تاریخ در بازی تاج و تخت در نظر گرفته شده است البته می توان نگاه دقیق تری به مبدا تاریخ داشت. اگان اهل جزیره دارگون استون در بخش شرقی وستروس بود که غربی ترین پایگاه ممالک مستقل والریا هم محسوب می شد. خاندان اگان بیش از یک قرن قبل از نابودی والریا در آن جا ساکن شده بودند.

 دایره المعارف هفت اقلیم «گیم او ترونز»

تارگرین ها رسم داشتند که درون خانواده ازدواجکنند. اگان به جای ازدواج با یکی از خواهرانش با هر دو ازدواج کرد. هر سه پیش از ازدواج در اژدهاسواری تبحر بسیار داشتند. اگان سال ها برای تصرف وستروس برنامه ریزی کرد.

روی میز بزرگی نقشه ای از وستروس حک کرد و در آن مرزهای قلمروهای هفتگانه را رسم نکرد. او معتقد بود وستروس باید به یک کشور تبدیل شود. اگان با دو خواهرش سوار بر سه اژدها، وگار، مراکسس و بالریون رعب سیاه، شش قلمرو از هفت پادشاهی را فتح کرد و در نهایت استقلال حکومت دورن ها را پذیرفت. او برای متحد کردن سرزمین ها به مذهب هفت گروید و به این شیوه پشتیبانی اعضای این فرقه را هم به دست آورد. زمانی که سپتون اعظم این فرقه او را در اولدتاون تدهین کرد، به عنوان مبدا رسمی تاریخ شناخته می شود.

خدایان مذهب هفت

پیروان مذهب هفت، هفت خدا دارند و در هر حالت خدایی را دعا می کنند که در آن زمان به خصوص به کارشان می آید. پدر نماینده قضاوت است و برای عدالت او را دعا می کنند. مادر نماینده پرورش فرزندان است و باروری و شفقت او را صدا می زنند. جنگجو نماینده قدرت در نبرد است. او برای کسب شجاعت و پیروزی خوانده می شود. آهنگر نماینده صنعت و نیروی بدنی است. زمانی خدای آهنگر را دعا می کنند که بنا باشد کاری به پایان برسد یا نیاز به نیروی بدنی برای کاری باشد.

عجوزه نماد دانایی است. او فانوسی در دست دارد و دعاکنندگان را راهنمایی می کند. غریبه اما خدای عجیب تری است؛ نماینده مرگ و ناشناخته ها. این خدا را کمتر صدا می زنند، اما آنان که طرد شده اند از او کمک می خواهند. محل دعای پیروان مذهب هفت، سپت است و کاهنان معبد سپت، سپتون و سپتا نامیده می شوند.

نیم نگاهی به سرزمین های شرقی

ایسوس جایی است که تا این جای سریال، به غیر از قسمت های مربوط به قدرت گرفتن دنیریس تارگرین و البته سفر ماجراجویانه آریا استارک، چندان مرکز توجه نیست. بیشتر رویدادها مربوط به خاندان های وستروس است و پادشاهی هفت اقلیم و دنیای آن سوی دیوار وایت واکرهایی که در راه هستند. برای شناختن ایسوس باید به گذشته های دور، پیش از پیروزی ایگان تارگرین سفر کنیم. البته نه تا عصر قهرمانان که در آن دوران ظاهرا هیچ اژدهایی نه در وستروس و نه در ایسوس وجود نداشت.

تاریخ ایسوس با والریایی ها پیوند خورده است. والریایی ها قومی از اقوام شرقی بودند که سرزمین های زیادی از شرق را فتح کردند، اما هرگز از دریای باریک رد نشدند. آن ها هم اعتقاد داشتند وستروس دورافتاده تر از آن است که ارزش فتح  کردن داشته باشد.

خاندان تارگرین هم از والریایی ها بودند و استقرار آن ها در جزیره ای در دریای باریک به نام دراگون استون، از معدود تحرکات والریایی ها به سمت غرب بود. ۱۱۴ سال پیش از پیروزی ایگان، اتفاقی افتاد که تقریبا تمام معادلات را به هم زد. فاجعه والریا که دنیس خیالباف، از خانواده تارگرین دوازده سال قبل از وقوع، آن را پیش بینی کرده بود، روی داد.

امپراتوری والریا به دلایل نه چندان معلوم و شناخته شده ای از بین رفت. ظاهرا این اتفاق بر اثر یک زلزله بزرگ روی داد که چهره بخش شرقی را به کلی دگرگون کرد. در جریان این زلزله، شبیه جزیره والریا از بین رفت و پایتخت والریا نابود شد. آب های اطراف آن که به دریای دودزا معروف است، تا قرن ها بعد سمی بود و این شبه جزیره دیگر بازسازی نشد.

بعدها این محل به عنوان تبعیدگاهی برای مردان سنگی استفاده شد تا بدون آلوده کردن دیگران، در انزوا بمیرند. بعد از این اتفاق، امپراتوری از هم پاشید و حکومت های مستقل موسوم به شهرهای آزاد به وجود آمدند. پتوس یکی از همین شهرهای آزاد است که دنریس تارگرین سفر خود را از آن جا شروع کرد. شهر آزاد دیگر، لیس، زادگاه لرد واریس، یکی از سیاستمداران داستان بازی تاج و تخت است. تایروش زادگاه داریو، معشوق دنریس و شهر ولانتیس که بسیاری رویدادها در آن می گذرد هم از شهرهای آزاد هستند. اهالی این شهرها و همچنین ساکنان خلیج بردگان به زبان والریایی صحبت می کنند.

دایره المعارف هفت اقلیم «گیم او ترونز»

۱۵۰ سال انقراض

تارگرین ها به شیوه ای که گفته شد، به وستروس راه پیدا کردند، اما پیش از آن ها نوادگان روینار از خاندان های ایسوسی به وستروس مهاجرت کرده بودند. آن ها در دورن ساکن بودند و با ازدواج با اهالی آن جا خاندان قدرتمند مارتل، حاکمان دورن، را به وجود آوردند. هیچ کدام از وستروسی ها شیوه مقابله با سپاه اگان و اژدهایانش را نمی دانستند، به غیر از دورنی ها که مشورت نوادگان روینار را داشتند. ظاهرا به همین دلیل هم اگان توانست همه وستروس را متحد خود کند، اما از پس دورن برنیامد.

آخرین پادشاه وستروس از خاندان تارگرین، شاه دیوانه بود که در نهایت باقی خاندان ها علیه او شورش کردند. بعد از مرگ او، رابرت براتیون همه را با خود متحد کرد و بر تخت آهنین نشست. آنچه در این سریال می بینیم، از روزهای آخر سلطنت رابرت آغاز می شود. دنریس، بازمانده خاندان تارگرین، موفق می شود صد و پنجاه سال بعد از نابودی آخرین اژدها، سه اژدها به دنیا بیاورد و برای پس گرفتن تاج و تخت راهی سرزمین پادشاهی شود.

اقتباس های مارتین

ظاهرا جورج آر. آر. مارتین، نویسنده ترانه آتش و یخ، تحت تاثیر جی. آر. آر. تالکین بوده است که او خود یکی از فانتزی نویسان بزرگ محسوب می شود. تالکین را با سه گانه ارباب حلقه ها می شناسیم و با دنیایی که او ساخته است تا حدودی آشنایی داریم. آنچه مارتین در ترانه آتش و یخ به تصویر می کشد، برخلاف دنیای ارباب حلقه ها، جنگ میان تاریکی و روشنایی نیست. او به گفته خودش دنیای خاکستری رنگ را تصویر کرده است که به دنیای واقعی نزدیک تر است.

در مطلبی چاپ شده در روزنامه گاردین، درباره دنیای مارتین این چنین توضیح داده شده است که او در واقع با خلق جهان ترانه آتش و یخ با استفاده از تاریخ قرون وسطی در اروپا، تاریخی جایگزین خلق کرده است؛ تاریخی که مارتین برای ما ساخته است، وجه داستانی شده شخصیت ها و مکان های واقعی هستند. جنگ میان خانواده لنیستر و خانواده استارک، برگرفته از جنگی واقعی است که در میانه قرن پانزدهم روی داده است و به نبرد رزها معروف است.

شخصیت سرسی از شخصیت ایزابلا، ملکه فرانسه در قرن های سیزده و چهارده میلادی، گرته برداری شده که در زمانه خود به گرگ فرانسه شهرت داشته است. دو تراکی ها همان مغول هایی هستند که با اسب هایشان امورات می گذراندند.

 دایره المعارف هفت اقلیم «گیم او ترونز»

دیوار شمالی که مارتین در داستانش از آن حرف می زند، ظاهرا دیواری است مشهور به دیوار هادریان که به دستور امپراتور هادریان، امپراتور روم در قرن دوم میلادی، در شمال انگلستان امروزی ساخته شد تا مرزهای شمالی امپراتوری روم را در برابر حمله های قبایل سلتی حفظ کند. آیرون بورن ها یا ساکنان جزایر آهن، از وایکینگ ها اقتباس شده اند و نابودی والریا، از افسانه آتلانتیس وام گرفته شده است.

داستانی که امروز با چندین و چند لایه میلیون ها نفر از مردم دنیا را مسحور خود کرده است، حاصل خالقیت مارتین و دو فیلمسازی است که پیشنهاد ساخت سریال از ترانه آتش و یخ را دادند؛ دنیایی که مارتین با ترکیب کردن تاریخ و افسانه ساخته است، دنیای است یکپارچه که موجب شده هزاران نفر در دنیا، دست از زندگی در دنیای واقعی بشویند و خود را در رویدادهای بازی تاج و تخت غرق کنند و حتی برای دختربچه هایشان شناسنامه ای با اسم «خالیسی» بگیرند.


منبع: برترینها

نویسندگان بزرگ به چه موسیقی هایی علاقه‌مند بودند؟

روزنامه هفت صبح:

گابریل گارسیا مارکز

گابریل گارسیا مارکز رمان نویس، روزنامه نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود که در سال ۱۹۸۲ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. او را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان «صد سال تنهایی» می شناسند که یکی از پرفروش ترین کتاب های جهان به شمار می رود.

 نویسندگان بزرگ جهان به چه موسیقی هایی علاقه مند بودند؟

او در بوگاتا، پایتخت کلمبیا به مدرسه رفت و خیلی زود به نوشتن روی آورد. مارکز از سال های جوانی به روزنامه نگاری پرداخت و در کنار گزارش های واقعی، نخستین داستان های کوتاه خود را منتشر کرد. گارسیا مارکز یکی از نویسندگان پیشگام رئالیسم جادویی است. او در سال ۱۹۷۲ سفری به اسپانیا داشت تا دیکتاتوری فرانکو را از نزدیک درک کند. حاصل این تجربه، رمان «پاییز پدرسالار» بود. مارکز به راستی عاشق موسیقی بود. او که شیفته همه نوع موسیقی از موسیقی تجاری گرفته تا کنسرتوهای بلایارتوک بود، می گوید: «پای هر نوع موسیقی در میان باشد، قلم از نوشتن باز می ماند.»

مارکز خود را در زمینه موسیقی صاحب نظر می دانست و عقیده داشت شاعران و نویسندگانی که فاقد دانش موسیقی هستند یا دست کم به موسیقی عشق نمی ورزند، درکی از هنر ندارند. او هنگام نوشتن رمان «پاییز پدرسالار» به موسیقی کنسرتو شماره سه بلابارتوک، آهنگساز و موسیقی دان مجار گوش می داد. همانطور که لا به لای نوشته های کتاب، نوای این موسیقی به گوش می رسد، او خود به این نکته مهم اشاره می کند که از موسیقی برای نوشتن رمان های جاودانه اش الهام گرفته است: «در کلمبیا نوعی از موسیقی موسوم به وایه ناتو وجود دارد که با گذشت زمان گسترش یافت و به موسیقی محبوب ملی تبدیل شد. شاید برای شما باعث شگفتی باشد اگر بگویم طرح و اندیشه کتاب «صد سال تنهایی» خود را از وایه ناتو گرفته ام.»

مارکز بزرگ ترین بیان موسیقایی نسل خود را آثار «پرس پرادو» می داند. او دلبسته و شیفته موسیقی بود و این عشق را در دل آثار خود زنده نگه داشته است.


میلان کوندرا

میلان کوندرا نویسنده اهل چک، از سال ۱۹۷۵ به فرانسه تبعید شد و نهایتا به تابعیت این کشور درآمد. قبل از انقلاب ۱۹۸۹، حکومت کمونیستی کتاب های او را در چک ممنوع کرده بود. میلان کوندرا تاکنون چندین بار نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات بوده است.

 نویسندگان بزرگ جهان به چه موسیقی هایی علاقه مند بودند؟

او ترجیح می دهد به دور از هیاهوی شهرت زندگی کند و کمتر با رسانه ها گفت و گو می کند. پدرش، لودویک کوندرا، نوازنده پیانو و شاگرد لئوش یاناچک بود و ریاست آکادمی موسیقی برنو را برعهده داشت. علاقه کوندرا به موسیقی در بسیاری از آثار او به ویژه رمان شوخی پیداست. لودویک، شخصیت این رمان، دانشجوی جوانی است که به دلیل مسخره کردن ارزش های نظام حاکم، از دانشگاه و حزب بیرون انداخته می شود. در حقیقت، زندگی و درگیری های لودویک، تجربه نسل رمان نویس و همچنین، تجربه گروهی از مردم چکسلواکی را در حکومت توتالیتر بازگو می کند.

او در سال ۱۹۴۸ تحصیل خود را در رشته ادبیات و زیبایی شناسی در دانشگاه چارلز در پراگ شروع کرد. میلان کوندرا، نوزاندگی پیانو را از پدرش آموخت و بعدها به تحصیل در باب موسیقی شناسی و ترکیب موسیقی پرداخت. تاثیرات موسیقی و موزیک جاری در متن را می توان به وضوح در آثارش دید.

او می گوید موسیقی در پیچیده ترین شکل خود، همچون یک زبان است. موسیقی، روزنه هایی در تن باز می کند که روح می تواند برای رسیدن به صفای یکرنگی از آنها بیرون آید.

کوندرا از ترکیب موسیقی برای توصیف زندگی فرد استفاده می کند. کوندرا اغلب به موضوعات موسیقی علاقه مند است و به نقل از لئوش یاناچک و باتوک، همواره موسیقی محلی چک را تجزیه و تحلیل می کرد. علاوه بر این، به عنوان مثال، در شوخی، او گزیده های موسیقی را به متن متصل می کند، یا از شوئنبرگ صحبت می کند. فضای رمان های کوندرا، فضایی آزاد، شفاف، آکنده از تخیل و خلاقیت، سرشار از صدها حقیقت نسبی متضاد و ناهمگون است. میلان کوندرا دوست دارد رمان هایش همچون سمفونی باشند و درون مایه های وجودی انسان را به ترنم درآورند. بهترین رمان های او را می توان نوعی «سمفونی هستی» نامید و زیبایی و بی کرانگی هنر رمان را در آن ها ستود.


هاروکی موراکامی

آثار هاروکی موراکامی، این نویسنده برجسته ژاپنی، تم تنهایی دارند. او در سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت. به گفته خودش در آوریل ۱۹۷۸ هنگام تماشای مسابقه بیسبال، ایده اولین کتابش، «به آواز باد گوش بسپار » به ذهنش رسید. انتشار این اثر برایش جایزه نویسنده جدید گونوزو را به همراه داشت.

 نویسندگان بزرگ جهان به چه موسیقی هایی علاقه مند بودند؟

در سال ۱۹۸۰ رمان پینبال، اولین قسمت از سه گانه «موش صحرایی» را منتشر کرد و در سال ۱۹۸۱ پس از فروش کلوب جازش، نویسندگی را پیشه حرفه ای خود ساخت. در سال ۱۹۸۲، رمان «تعقیب گوسفند وحشی» از منتشر شد که در همان سال جایزه ادبی نوما را دریافت کرد.

در سال ۱۹۸۵، کتاب «سرزمین عجایب و پایان جهان» را منتشر کرد که جایزه «جونیچی» را گرفت. در سال ۱۹۹۱ در دانشگاه پرینستون و دو سال بعد از هاوارد تفت به تدریس پرداخت و در سال ۱۹۹۶ جایزه «یومیوری» را از آن خود کرد. موراکامی از ابتدا به موسیقی کلاسیک، جاز و راک بسیار علاقه داشت. در رمان «کافکا در کرانه» به «ارکستر سه نفره آرشیدوکِ» بتهوون گوش می سپارد و او را از ته دل تحسین می کند.

در کتاب «گربه های آدمخوار»، به آهنگ «قلب نازنین» هنری مانچینی، از آهنگسازان و رهبران ارکستر مشهور ایتالیایی اشاره می کند و در همین کتاب از جاز شادمانه بابی هکت، جک تی گاردن و بنی گودمن می گوید. راک هم در فضای کتاب «از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم»، با خواننده همراه می شود: «گاهی حین دویدن به موسیقی جاز گوش می دهم ولی اغلب راک را ترجیح می دهم چون کوبش سازها در آن بهترین مکمل برای ریتم گام ها در دویدن است. از میان گروه های راک هم بیشتر خواهان شنیدن آهنگ های ردهات چیلی پپرز، گوریلاز، بک و چند گروه قدیمی تر از جمله کریدنس کلیر واتر ریوایول و بیچ بویز هستم.» ناگفته پیداست که صدای موسیقی کلاسیک، جایز و راک در آثار موراکامی پیوسته از لا به لای نوشته هایش به گوش می رسد.


مارسل پروست

مارسل پروست نویسنده و مقاله نویس فرانسوی به دلیل نگارش اثر عظیمش با عنوان «در جست و جوی زمان از دست رفته»، یکی از بزرگ ترین نویسندگان تاریخ ادبیات قلمداد می شود. پدرش آدرین پروست، پزشکی سرشناس بود و مادرش ژن وی، زنی فرهیخته و علاقه مند به هنر و ادبیات.

 نویسندگان بزرگ جهان به چه موسیقی هایی علاقه مند بودند؟

در سال ۱۸۹۴ رفت و آمد هرچه بیشتر پروست به محافل اشرافی فوربور سن ژرمن، محله اشراف پاریس آغاز شد و تدارک لیسانس ادبیات در سوربن با درس خصوصی نزد دارلو فراهم گشت. در سال ۱۸۹۶ رمان بی اعتنا و کتاب خوشی ها و روزهای او با مقدمه آناتول فرانس و تصاویر مادلن لومر منتشر شد.

چندی پس از آغاز نگارش اثر عظیمش، جایزه ادبی گنکور به «در سایه دوشیزگان شکوفا» تعلق گرفت و پروست ناگهان معروف شد. او و رنالدو آن، موسیقی دان جوان ونزوئلایی، دوست نزدیکش بسیار در اپراها و سالن ها حضور می یافتند. برای نخستین بار با سونات در دومینور برای پیانو و ویلن اثر سن سان آشنا شد که در رمانش به صورت سونات ونتوی درآمد. رنالدو آن از افرادی بود که بر زندگی پروست تاثیر قابل توجهی گذاشت.

پروست عاشق موسیقی بود و تا جنگ جهانی اول قصد کرده بود تا حد ممکن و به کمک دستگاهی سخت و آزاردهنده، آثار واگنر را در خانه اش و به تنهایی گوش کند. در دوره جنگ یا حتی تا حدود سال ۱۹۲۰ در چند وهله و همیشه در دل شب، کوارتت کاپه را به خانه خود در آپارتمان خلوت بولوار دسمان فرا می خواند تا کوارتت های آخر بتهوون را بشنود.

شیفتگی او را نسبت به موسیقی می توان در رمان مشهورش به وضوح دید: «نخستین نت های سمفونی پنجم بتهوون، از تقدیری که در خانه ما را می زند چیزهایی می گوید که هیچ تصویر ذهنی دیگری نمی تواند بیان کند. به شخصه فکر می کنم آن چه را که قطعه انترمتزو ۶۴ اثر بِرامس در باب حیرت به ما نشان می دهد، هرگز هیچ فیلسوفی نتوانسته بگوید. در قطعاتی از موسیقی باخ هم تمامی انرژی پیدایش جهان به عنوان قسمتی از دلایل یگانگی خداوند جریان دارند.»


رومن رولان

رومن رولان، نویسنده فرانسوی در سال ۱۸۶۶ در خانواده ای مرفه به دنیا آمد. در ۱۴ سالگی به همراه خانواده اش برای تحصیل راهی پاریس شد، در نوجوانی با افکار باروخ اسپینوزا آشنا شد و لئو تولستوی را کشف کرد. در سال ۱۸۸۹ در رشته تاریخ ادامه تحصیل داد و در ۱۸۹۵ به رم رفت و در رشته هنر دکترا گرفت. رساله دکترای او در مورد تاریخ اپرای اروپا پیش از ژان باتیست لولی و الساندرو اسکارلتی است.

 نویسندگان بزرگ جهان به چه موسیقی هایی علاقه مند بودند؟

پس از اخذ دکترا، سه سال در مدرسه عالی به تدریس تاریخ هنر اشتغال داشت و از آن پس دوره ای کوتاه در دانشگاه سوربن تاریخ موسیقی تدریس کرد. سپس در سال ۱۹۱۲ به نوشتن روی آورد و طی هشت سال تا ۱۹۰۴ رمان ۱۰ جلدی ژان کریستف را به رشته تحریر درآورد.

رومن رولان، در سال ۱۹۱۰ مفتخر به دریافت نشان لژیون دونور شد و در سال ۱۰۱۳ جایزه بزرگ آکادمی فرانسه را به دست آورد. در سال ۱۹۱۶ نیز به جایزه ادبی نوبل دست یافت.

او عاشق موسیقی و آهنگ های بتهوون بود. از جمله آثار او می توان به زندگی بتهوون اشاره نمود. «ژان کریستف»، رمانی موزیکال است؛ به طوری که مخاط غرق در آن شده و فقط به موسیقی گوش می سپارد. ژان کریستف، موسیقیدان آلمانی که پس از درگیری با پلیس مجبور به ترک کشور می شود، به فرانسه مهاجرت می کند.

زندگی ژان کریستف تا حد زیادی به زندگی و اندیشه های بتهوون، موتسارت و واگنر شباهت دارد. در کتاب «موسیقی دانان دیروز و امروز»، از اثار رولان در مورد تاریخ مسویقی، او موسیقی را آواز قرون و گل تاریخ می خواند.
رویای رومن رولان این بود که زندگی اش را وقت موسیقی کند. اصلا نمی توانست از آن بگذرد. عاشقش بود و می خواست هر لحظه از زندگی اش را به آن اختصاص دهد. از این رو نوای موسیقی همواره لا به لای نوشته هایش موج می زند.


کازو ایشی گورو

کازو ایشی گورو، نویسنده انگلیس ژاپنی تبار است که خانواده اش وقتی پنج ساله بود به انگلستان مهاجرت کردند. ایشی گورو مدرک کارشناسی خود را در زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت در سال ۱۹۷۸ و مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته نویسندگی خلاقانه در سال ۱۹۸۰ از دانشگاه انگلیای شرقی دریافت کرده است. در سال ۱۹۸۶ برای کتاب هنرمندی از جهان شناور، برنده جایزه وایت بِرد و در سال ۱۹۸۹ برای کتاب بازمانده روز، برنده جایزه بوکر شد.

 نویسندگان بزرگ جهان به چه موسیقی هایی علاقه مند بودند؟

از بین آثار او کتاب های «وقتی یتیم بودیم» و «هرگز رهایم مکن» نیز به فهرست نهایی جایزه بوکر راه یافتند. در سال ۲۰۰۸، مجله تایمز او را از برترین نویسنده های انگلیسی از سال ۱۹۴۵ قرار داد. رمان «تسلی ناپذیر»، در شهری بی نام در اروپای مرکزی اتفاق می افتد و رمان «بازمانده روز» هم در خانه ای اشرافی حول و حوش  جنگ جهانی دوم.

او می گوید: «اصلا نمی خواستم نویسنده شوم، عاشق موسیقی بودم و زیاد از کتاب ها سر در نمی آوردم. تا ۲۳ سالگی که ناگهان فکر کردم می خواهم درباره ژاپن بنویسم؛ کشوری که در پنج سالگی ترکش کرده بودم و حالا خاطره های آن کم کم داشت از بین می رفت.»

او درباره موسیقی و سبک هایش چیزهای زیادی می دانست. اما برای این که درباره نویسندگی هم بداند، شروع کرد به ترانه سرایی و درواقع این کار برایش تمرین نوشتن بود.

ایشی گورو در «شبانه ها» سراغ موسیقی رفته است. او شخصیت های معروف تاریخ موسیقی غرب را لا به لای شخصیت های داستان هایش قرار می دهد. ایشی گورو در داستان «خواننده»، شخصیت خیالی تونی گاردنر را که خواننده ای معروف است، کنار فرانک سیناترا، خواننده معروف ده هفتاد آمریکا و گلن کمپل، خواننده، آهنگساز و گیتاریست آمریکایی که آلبوم هایش در دهه ۶۰ و ۷۰ خیلی پرطرفدار بوده، می آورد.

رد پای تاریخ معاصر موسیقی در تک تک داستان های این مجموعه به چشم می خورد. اسم خواننده ها و آهنگسازهای معروف موسیقی غرب در آثار او، عشق نویسنده به موسیقی را به وضوح به خوانندگان نشان می دهد.


آنتوان چخوف

آنتون پاولوویچ چخوف، داستان نویس و نمایش نامه نویس برجسته روسی در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید. او را مهم ترین داستان کوتاه نویس بر می شمارند و پس از شکسپیر، بزرگ ترین نمایش نامه نویس می دانند. چخوف در ۴۴ سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت. او در سال های ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه بر آموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نام های مستعاری به نوشتن بی وقفه داستان و طنز در مجله های فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادرانش را تامین می کرد. در سال ۱۸۸۴ اولین مجموعه داستانش با نام «قصه های ملپامن» منتشر شد.

 نویسندگان بزرگ جهان به چه موسیقی هایی علاقه مند بودند؟

چخوف بعد از پایان تحصیلاتش در رشته پزشکی به طور حرفه ای به داستان نویسی و نمایش نامه نویسی روی آورد. در سال ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامه پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایش نامه او به نام «در جاده بزرگ» به روی صحنه برود که کمیته سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. در سال ۱۸۸۵ داستان های مراسم تدفین، دشمن و… در روزنامه عصر جدید با نام اصلی چخوف منتشر شد. انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا می کرد، برایش به ارمغان آورد.

پدر چخوف، شیفته موسیقی بود و همین شیفتگی او را به ورشکستگی کشاند. چخوف و آثارش از جهات مختلف با دنیای موسیقی ارتباط دارند. از میان آهنگسازان معاصرش، او با چایکوفسکی و راخمانینوف ارتباط دوستانه ای داشت. در آثار چخوف، فرم های موسیقایی و به ویژه فرم سونات را برجسته می شمارند. خود چخوف هم از یکی از داستان هایش به نام خوشبختی با عنوان سمفونی آرام یاد کرده است.

یکی از بهترین مثال ها برای نشان دادن این ارتباط موسیقایی داستان «راهب سیاه پوش» است که او به فرم سونات مانند در ساختار داستان اشاره کرده است. برخی آثار چخوف به چایکوفسکی و راخمانینوف هدیه شده و البته راخمانینوف قطعاتی را با الهام از اثار چخوف تصنیف کرده است. چخوف به طور خاص به رومانس کوتاه و خوش پرداخت چایکوفسکی با نام «دوباره، همچنان تنها» علاقه داشت. او به گونه ای موسیقایی می اندیشد و می نویسد و رد پای موسیقی را در آثارش به وضوح می توان دید.


جیمز جویس

جویس به ۱۳ زبان آشنایی داشت و دست کم به ایتالیایی و فرانسه مسلط بو.

 نویسندگان بزرگ جهان به چه موسیقی هایی علاقه مند بودند؟

درک موسیقی برای فهم ادبیات جویس و نوشته های او بسیار حائز اهمیت است. همچنین شعر و داستان جویس، برای آهنگسازان و نوازندگان الهام بخش بود. جویس استعداد موسیقی قابل توجهی در آوازخواندن، نواختن پیانو و گیتار و همچنین ساختن ملودی داشت. تدریس آواز جویس توسط وینسنت اوبراین و بنئتتو پالمیری صورت گرفت. او در سال ۱۹۰۴ در جشنواره موسیقی «فش کویل» موفق به دریافت مدال برنز شد. جویس همچنین مکرر از ملودی ایرلندی استفاده می کرد و اغلب موسیقی های سازنده نوشته های جویس از آثار پییر بولز، کلاوس هوبر، ربکا سوندرز، تورو تاکمیتسو و جرارد پیچیچ الهام گرفته شده بودند.

جویس علاقه خاصی به تنظیمات موسیقی کار خود داشت، با بسیاری از آهنگسازان ارتباط داشت و به خصوص به تنظیمات اولیه پالمر علاقه مند بود. استفاده ماهرانه جویس از ساختارهای موسیقی از جمله موتزارت و واگنر در اولیس و رستاخیز فینگان ها قابل ستایش و استفاده او از ساختارهای اپرا و آوازخوانی در داستان تحسین برانگیز است.


منبع: برترینها