غزل حافظ برای آهنگسازان جذاب است

تاریخِ سراسر افتخار ادبیاتِ فارسی شاعران فراوانی را به خود دیده است؛ ادبیات فارسی منظومه‌ای را می‌مانَد که شاعرانش هر یک به واقع اختران و ستارگانِ پرفروغ و جاودانِ آسمانِ پرنورِ شعر فارسی به حساب می‌آیند. در این آسمان پُرنور اما تعدادی اختر، نسبت به دیگران فروغ بیشتری دارند و در همه روزگاران همواره درخشیده‌اند و درخشان مانده‌اند.از این کواکبِ تابان، یکی فردوسی است که به شاهکارِ شاهنامه‌اش نامی شده و دیگری نظامی است که داستان‌های عاشقانه «خسرو و شیرین» «لیلی و مجنون» و «هفت‌پیکر» همواره بر سر زبان‌ها بوده و آن یکی، مولانای عارف و شوریده‌ است که مثنوی و غزلیاتش جهانی شده و آن دیگری، شیخِ شابِ عاشقِ عارفِ شیرین سخن شیراز است که «قند کلامش» چه در قصاید و غزلیات، چه در «بوستان» و «گلستان» در کامِ هر صاحب‌ذوقی قند مکرر است.ناصر خسرو با آن زبان فخیمش و سنایی که «حدیقه» اش همواره باغِ بی‌خزان است و عطار با آن غزل‌های قلندرانه‌اش و آن «منطق الطیر» تمثیلی‌اش در کنارِ خیام و باباطاهر و خاقانی و انوری و رودکی و فرخی و منوچهری و عنصری و معزی و صائب و مسعود سعد و جمال و کمال اصفهانی و خواجو و جامی، دیگر ستارگان فروزانِ آسمان ادب فارسی‌اند. البته نباید معاصرانی چون بهار و شهریار و سایه و اخوان و نیما و شاملو و قیصر و پروین و فروغ و سهراب را نیز از قلم انداخت.

به هر روی، با هر عینک و دوربین و تلسکوپی که به این آسمانِ پرستاره بنگریم، بسته به میزانِ دیدمان اخترانِ پرنوری را خواهیم دید از شاعران نامدار گرفته تا شاعران کم‌تر مشهور؛ اما یکی از ستارگانِ بزرگ و بسیار درخشانی که حتی با چشم غیر مسلح نیز می‌توان به‌خوبی در آسمانِ شعر فارسی رصدش کرد و دید، بزرگی است به نام «حافظ شیرازی»؛ هم او که لسان‌ الغیبش می‌دانند و خوانند.بیستم مهر ماه، روز حافظ است؛ شاعری که عارف است و عارفی که شاعر است. غزلش را گرچه همگان می‌فهمند و درک می‌کنند، اما در عین حال هر کسی نمی‌تواند ادعا کند که شعرش را به تمامی فهمیده است و اصل منظور خواجه را دریافته.حافظ افزون بر ادبیات، در موسیقی ایرانی نیز حضوری پررنگ دارد. غزل حافظ همواره جزو انتخاب‌های نخستین آهنگسازانی است که می‌خواهند برای ملودی خود شعری از میان آثار قدما برگزینند. برای آوازخوانان نیز حافظ جزو گزینه‌های اصلی است و به همین دلیل است که آوازهای بسیاری با صدای بزرگان موسیقی ایران شنیده‌ایم که شعر آنها، غزلی از حافظ بوده است.

در میان آوازها و تصنیف‌های استادانی چون تاج اصفهانی، غلامحسین بنان، حسین قوامی، عبدالوهاب شهیدی، اکبر گلپایگانی، حسین خواجه امیری، محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، علی رستمیان، شهرام ناظری، حسام‌الدین سراج، ایرج بسطامی، علی اصغر شاهزیدی، مظفر شفیعی، قاسم رفعتی، علی جهاندار و بسیاری دیگر از نامداران آواز ایران آثار درخشان و خاطره‌انگیزی وجود دارد که شعر آن‌ها از حافظ است.آنچه در ادامه می‌آید دیدگاه سه تن از اهالی موسیقی درباره چرایی جذابیت شعر حافظ برای موسیقی و آواز ایرانی است. مظفر شفیعی (خواننده و مدرس آواز)، حسین پرنیا (آهنگساز و نوازنده سنتور) و عبدالجبار کاکایی (شاعر و ترانه‌سرا) از راز جذابیت موسیقایی غزل حافظ گفته‌اند.

** حافظ نمی‌توانسته از علم موسیقی بی‌بهره باشد
عبدالجبار کاکایی، از ترانه‌سرایان موفق هم‌روزگارمان که ترانه‌های او را با صدای خوانندگان مختلفی چون فریدون آسرایی، محمد اصفهانی و سالار عقیلی شنیده‌ایم، معتقد است در عصر حافظ، این حافظ بوده که زبانِ شعر را به تکامل رسانده است.او می‌گوید: حافظ در دوره‌ای ظهور کرد که سبک عراقی به کمال رسیده بود و بعد از خواجوی کرمانی و شاعرانی چون کمال‌الدین اسماعیل که دنباله‌روی سبک عراقی بودند، زبانِ شعر در عصر حافظ با حافظ به تکامل رسید.این ترانه‌سرا کلام خود را درباره غزل حافظ این‌طور پی می‌گیرد: به شعر حافظ هم «قول» اطلاق می‌شود و هم «غزل»؛ به این اعتبار که «قول» را قوالی کنند، بخوانند و با لحن اجرا کنند. یحتمل شعرهای حافظ بارها و بارها با لحن اجرا شده است. خود حافظ نیز ظرافت خاصی در شعر خود دارد که در بلاغت آن را تکرار حروف می‌خوانند. در اغلب بیت‌ها، حافظ اصرار عجیبی در تنظیم هجاهای کوتاه و بلند دارد؛ مانند نحوه جایگیری مصوت بلندِ «آ» در این مصراع: «من که شب‌ها، ره تقوا، زده‌ام با دف و چنگ».شاعر مجموعه «عذاب دوست داشتن» این‌ طور نتیجه می‌گیرد که: پس این آدم نمی‌توانسته از علم موسیقی و خواندن غزلِ با لحن بی‌بهره باشد و طبیعی است که وقتی کسی این حالت را داشته باشد، شعرش نیز مطابق با الحان سروده می‌شود و قابلیت لحن‌پذیری دارد.شعر حافظ نیز از زمره شعرهایی است که این قابلیت لحن‌پذیری را دارد، از این‌رو آهنگسازانِ بسیاری همواره به غزل‌های حافظ توجه داشته‌اند. البته این جدای از جذابیت‌های محتوا، نگاه و مضمون شعر حافظ است.

** خوش‌ترکیبیِ وزن غزل‌های حافظ
عبدالجبار کاکایی با تأکید بر غنای موسیقایی شعر حافظ، گفت: ما بحثی تحت عنوان موسیقی درونی شعر داریم که بخشی از این موسیقیِ درونی، «لفظی» است و بخشی هم «معنوی». برای مثال «مراعات‌النظیر» هم می‌تواند نوعی موسیقی در شعر ایجاد کند، اما این موسیقی دیگر از نوع لفظی نیست، بلکه موسیقی معنوی است و از لحاظ معنایی درک می‌شود. مثلاً آوردن واژه «شب» در برابر واژه «روز»، نوعی ریتم معنوی است که ذهن آن را احساس می‌کند؛ می‌توان کلمه دیگری را در برابر «شب» قرار داد، اما در آن صورت، این ریتمِ معنوی برهم خواهد خورد. به هر ترتیب می‌توان گفت که حافظ هم موسیقی لفظی و هم موسیقی معنوی را در شعر خود به کمال رسانده است و چون حق شعر را از این لحاظ به‌جا آورده، طبیعی است که شعرش نیز به موسیقی نزدیک شده باشد.این شاعر بر نقش خوش‌ترکیب بودن وزن غزل‌های حافظ در جذابیت آن برای اهالی آواز و موسیقی تأکید می‌کند و می‌گوید:‌ این را نیز باید توجه داشت که حافظ از اوزان خوش‌ترکیب استفاده کرده است؛ بر فرض مثال از بحور و زحافات بحر «هزج» (بر اساس رکنِ عروضی «مفاعیلن») زیاد استفاده کرده است؛ بحوری که معمولاً در آواز ایرانی مورد استفاده قرار می‌گیرد. بنابراین، این نیز می‌تواند از جمله دلایلی باشد که شعر حافظ در موسیقی ایرانی زیاد مورد استفاده قرار گرفته است.

** حافظ، جمع سعدی و خیام است
کاکایی همچنین معتقد است: ترکیب غم و شادی در فرهنگ محتوایی آثار حافظ به وضوح وجود دارد. ما شاعری مثل سعدی را داریم که عموماً شاعر خوش باشی است : «به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست».
سعدی نگاه خوش‌باشی به جهان دارد. شاعری هم داریم مانند خیّام که بسیار اندوهگین و فلسفی و مأیوس است.حافظ از کسانی است که این دو احساس را با هم جمع کرده است؛ برای همین است که می‌گوید: «با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام». به نظر می‌رسد با روحیه انسان ایرانی، این حال و هوای موجود در شعر حافظ بیشتر نزدیک باشد.این ترانه‌سرا این را نیز درباره حافظ می‌گوید که حافظ انسان را درگیر مباحث کلامی و فلسفی نمی‌کند.کاکایی تصریح دارد: ما نمی‌دانیم حافظ جبری بوده یا قائل به جبر نبوده است و یا اینکه به قضا و قدر و مسئله رؤیت خدا چگونه می‌نگریسته؛ زیرا او هر بار به نوعی اظهار نظر کرده است؛ گویی کلکسیونی از اندیشه‌های مختلف را در شعر خود جمع کرده است، بی‌آنکه بخواهد با مخاطب تضارب اندیشه و یا تعاطی فکر داشته باشد.

** حافظ یک کلکسیونر بسیار ماهر است
شاعر کتاب «دنیای بی‌آواز» می‌گوید: حافظ در مباحث کلامی ورود نکرده و در الهیات آنچه از شعر او استنباط می‌شود، یکی «وحدت وجود» است و دیگری، «عشق»؛ یعنی خداوند و عشق به خداوند؛ دو عنصری که در مقابل آن‌ها انسان مقاومتی ندارد.
البته باید توجه داشت که حافظ مانند مولانا جدل کلامی نمی‌کند تا بخواهد موضوعی را اثبات کند. حافظ مسئله‌ ای را مطرح می‌کند، اما در غزل بعدی رد و انکار آن را می‌گوید. بنابراین، به نظر می‌آید که حافظ یک کلکسیونر بسیار ماهر است که ویترین شعر خود را طوری می‌چیده که مشتری‌هایش زیاد باشند.
تساهل و تسامحی در اندیشه حافظ وجود دارد که سعی می‌کرده با همه ارتباط برقرار کند و شاید به همین دلیل است که «لسان الغیب» و زبانِ حال همه مردم شده است، چون هر کسی در شعر حافظ می‌تواند اندیشه‌ها و عقاید خود را پیدا کند.

** تصویرسازی و تنوع ریتم موجود در غزل‌های حافظ
مظفر شفیعی، از خوانندگان و مدرسان مطرح آواز در روزگار ما است. این خواننده که سابقه فراگیری آواز نزد روانشاد اسماعیل مهرتاش و محمدرضا شجریان را در کارنامه خود دارد، یکی از سه داور برنامه «شب آواز ایرانی» نیز بوده است.مظفر شفیعی نیز معتقد است که حافظ با موسیقی آشنا بوده است. او می‌گوید: در آغاز باید به این توجه داشت که حافظ موسیقی را می‌شناخته است؛ و از این‌رو است که وزن‌های گوناگون و ریتم‌های متفاوتی همراه با مفاهیم مختلف در شعر حافظ وجود دارد. به دلیل همین تنوع وزن و ریتم و مفهوم در غزل‌های حافظ است که آوازخوانان و خوانندگان می‌توانند حتی برای گوشه‌های مختلفِ یک دستگاه یا آواز به راحتی شعر مورد نظر خود و متناسب با آن گوشه را از غزل‌های حافظ بیابند.

این مدرس آواز ایرانی همچنین با اشاره به محتوای عرفانی، نصیحت‌گونه، عاشقانه و اجتماعی شعر حافظ، می‌گوید: برای مثال وقتی خواننده می‌خواهد در دستگاه نوا آواز بخواند، به سراغ شعری عرفانی می‌رود و با مراجعه به دیوان حافظ، در اندک زمانی به‌ آسانی می‌تواند شعر متناسب با این دستگاه را بیابد.
شفیعی دیگر جذابیت‌ شعر حافظ برای آواز ایرانی را قابلیت «تصویرسازی» شعر خواجه شیراز می‌داند. وی اظهار می‌کند: قابلیت تصویرسازی موجود در شعرهای حافظ کمک می‌کند تا آوازخوان به سراغ شعر وی برود. نمونه‌اش اینکه بنده امروز می‌خواهم در جایی آواز بخوانم و همین‌طور در ذهنم یک سه‌گاه کوتاهی با ریتمی زیبا آمد. برای این آواز ناخودآگاه این غزل حافظ به ذهنم آمد: «دردم از یار است و درمان نیز هم». این غزل براساس جایی که قرار است در آنجا بخوانم و نیز در تناسب با دستگاه سه‌گاه بسیار مناسب است و همان‌طور که گفتم، به آسانی نیز به ذهن من رسید.

** همه فهم بودن شعر حافظ، آن را برای آواز جذاب می‌کند
رسایی و بیان زیبای شعر حافظ، دیگر ویژگی غزل‌های حضرت لسان‌ الغیب است که مظفر شفیعی به آن اشاره می‌کند: رسایی و بیان مفاهیم فهم‌شدنی برای همه مردم، از نکته‌های بسیار مهم شعر حافظ است که موجب می‌شود خواننده برای آواز به سراغ شعر او برود. البته معنی شعرهای حافظ گاه بسیار دشوار است اما در قیاس با شعرهای سبک هندی طوری است که هر کس با هر دانش و میزانِ درک، می‌تواند از شعر حافظ برداشت و دریافتی حتی شخصی داشته باشد؛ و این کار را برای آواز راحت می‌کند، به شرط آنکه خواننده، خود، شعر و مفهومِ آن را به خوبی درک کرده باشد و موسیقی کلامی آن را یافته باشد.برای رسیدنِ به این درک، خوانندگان جوان باید مطالعه شعری و ادبی فراوانی داشته باشند. استاد شجریان همیشه می‌گفتند که خواننده طوری باید شعر را درک کرده باشد که گویی خودِ او شعر را سروده است.این مدرس آواز همچنین معتقد است که شیرینیِ بیان حافظ به‌گونه‌ای است که بسیاری از بیت‌هایش را می‌توان به آواز خواند. او همچنین به موسیقی کلام حافظ نیز اشاره می‌کند: موسیقی شعر حافظ آن ‌قدر غنی است که می‌توان شعرش را به زیبایی دکلمه کرد. شورانگیزی و شورآفرینی شعر حافظ و اینکه نخوت و سستی را دور می‌کند هم از دیگر جذابیت‌های شعر او است و همه این‌ها سبب می‌شود که خواننده و موسیقی‌دان ناخودآگاه به سراغ شعر حافظ برود. البته این، بدین معنا نیست که ما از شعرهای دیگر بزرگان ادبیات فارسی غافل شویم. ما باید هم شعر دیگر شاعران ادبیاتِ کُهنمان را بخوانیم و هم شعر شاعران معاصر را.

** اسماعیل مهرتاش و محمدرضا شجریان و حافظ
خواننده آلبوم «راست» با اشاره به جایگاه شعر حافظ در نگاهِ استادانِ خود، یعنی روانشاد استاد اسماعیل مهرتاش و استاد محمدرضا شجریان، گفت: در ردیف شعری استاد مهرتاش، بیشترِ شعرها براساس غزل‌های حافظ و نیز سعدی است؛ و همین گویای توجه ایشان به شعر حافظ است. استاد شجریان نیز توجه بسیاری به شعر حافظ دارد و در عین حال که شعر شاعران گوناگون را اجرا کرده‌اند، اما همیشه به ما می‌گفتند که شعر حافظ یک چیز دیگر است. در کل ایشان به حافظ ارادت فراوانی دارد و بسیاری از شعرهای حافظ را هم به بهترین شکل اجرا کرده است.

** حافظ، جامعه‌شناسی فرازمان است
بسیاری از مردم، آهنگ «گل‌پونه‌ها» را با صدای سوخته روانشاد ایرج بسطامی شنیده‌اند. این تصنیف، یکی از ساخته‌های حسین پرنیا است؛ آهنگسازی که افزون بر ایرج بسطامی، با خوانندگان دیگری همچون علیرضا افتخاری، ایرج بسطامی و رضا رضایی پایور نیز همکاری داشته است.پرنیا بر جنبه اجتماعی و انتقادی شعر حافظ تأکید دارد. او حافظ را شخصیتی کاملاً جامعه‌شناس و نقّاد می‌داند و می‌گوید: در واقع حافظ یک دانایِ فرازمان بوده که توانسته در قالب غزلیات خود جامعه‌اش را به نقد بکشد. این، به حیطه اجتماعی شعر حافظ باز می‌گردد که طبیعی است برای طرح به زبان موسیقی نیز دارای جذابیت است. اما اگر بخواهم از جنبه فرا اجتماعی شعر حافظ سخن بگویم، باید تصریح کنم که کلام عارفان و بزرگانی چون حافظ ذومراتب است و به همین سبب کلام آنان مسائلی را فراتر از جهان ماده در بر ‌می‌گیرد. به همین دلیل است که در هر زمان توانسته‌ایم با شعر حافظ یا بزرگانی مانند حافظ ارتباط برقرار کنیم و به نوعی حرف دل خودمان را در کلام آنان بیابیم. حافظ نیز با تسلطی که به علوم زمان خود و نیز معانی و مفاهیم بلند ادبی داشته، توانسته شعرهایی برجای بگذارد که همه ما خودمان را در آیینه این اشعار ببینیم.

** شعر حافظ تعقلی است، نه تفألی!
آهنگساز آلبوم «پادشاه فصل‌ها» می‌گوید: البته من در ارتباط با شعر حافظ نقدی دارم به کسانی که حافظ را در جامعه من در حد تفأل‌زدن مطرح می‌کنند؛ در حالی که به نظر من شعر حافظ تفألی نیست، بلکه تعقلی است.
حافظ در شعر خود جامعه‌ ای اخلاقی را معرفی می‌کند که فراتر از جامعه مدنی یا دینی است؛ یعنی اینکه مدنیت جامعه در گرو اخلاقی‌ بودنِ آن است. از این‌رو، به نظر من حافظ دریچه‌ای از زندگی و جامعه را به روی ما باز می‌کند که ما همه چیز را باید از این دریچه بنگریم و گویی این جامعه مورد نظر حافظ بسیار هم به واقعیت جامعه انسانی نزدیک است.به نظر من حافظ شاعری است که در عاشقانه‌های خود نیز ابایی نداشته بگوید که آدمی زمینی است، مانند جایی که می‌گوید «دلم رمیده لولی‌وشی است شورانگیز».این آهنگساز در پاسخ به اینکه هنگامی که در مقام آهنگساز به سراغ شعر حافظ می‌رود، بیشتر به جنبه عاشقانه شعر حافظ توجه دارد یا به جنبه اجتماعی یا عارفانه شعر او، می‌گوید: البته من هم به جنبه اجتماعی شعر حافظ توجه دارم و هم به جنبه عاشقانه شعر او و هم به عارفانگیِ غزل‌هایش، اما من همواره حافظ را یک نگاه تیزبین در جامعه و یک نقّاد بسیار بااخلاقِ اجتماعی نگاه می‌کنم و چه در موسیقی آوازی، چه در موسیقی ریتمی و کلامی به شکل تصنیف و ترانه، بیشتر با این دیدگاه به سراغ شعر حافظ می‌روم.پرنیا همچنین با یاد کردن از محمدرضا شجریان و آثار بسیاری که وی با شعر حافظ خوانده است، تصریح می‌کند: یکی از کسانی که در حوزه موسیقی بسیار توانسته حافظ را در جامعه ما پررنگ نماید، استاد شجریان است که با آوازهایی که از شعرهای حافظ خوانده، به خوبی حافظ را در آواز خود معرفی کرده است.


منبع: بهارنیوز

«ایشی‌گورو» به روایت دوستی قدیمی

به گزارش ایسنا، «گاردین» نوشت: پنج‌شنبه گذشته «کازوئو ایشی‌گورو» عنوان برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۷ را از آن خود کرد. دوست قدیمی او که ویراستار انتشارات «فیبر اند فیبر»‌ است، داستان رشد کردن و مشهور شدن این نویسنده انگلیسی را به زبان خودش روایت می‌کند.دوست قدیمی‌ام که «ایش» صدایش می‌کنم، پشت میز آشپزخانه نشسته و ایمیل‌هایش را چک می‌کند. هنوز دوش نگرفته و موهایش را نشسته. نیم ساعت دیگر، رسانه‌های جهان در راه خانه او در «گلدرز گرین» در شمال لندن هستند. او در حالی که رخدادهای یک روز عجیب و غریب را مرور می‌کند، با سردرگمی می‌پرسد: «آخر چطور همه این‌ها می‌دانند من کجا زندگی می‌کنم؟» همان‌طور که خودش گفته، تا زمانی که «بی‌بی‌سی» خبر را تأیید نکرد، افتخار نوبلیست شدن از سوی سوئدی‌ها را به خود نگرفت.

پنج‌شنبه هفته گذشته «کازوئو ایشی‌گورو» – نویسنده‌ای که من ۴۰ سال است از نزدیک می‌شناسم – برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۷ شد. درست سر ظهر، سخنگوی آکادمی سوئدی در میان آیینه‌های سفید و طلایی‌رنگ، با بیانیه‌ای کوتاه درباره جایزه به جمع رسانه‌های بین‌المللی آمد: «کازوئو ایشی‌گورو… نویسنده انگلیسی که با رمان‌های سرشار از احساسش…» در ادامه این جملات، اشاراتی به «آستین»، «کافکا» و «پروست» شد و بعد هم جنجال‌های همیشگی: چطور؟ چی؟ کی؟ و چرا؟در سال برکسیت (خروج انگلیس از اتحادیه اروپا)، چنین نتیجه‌ای که از سوی برنامه «خط مقدم» رادیو ۴ به عنوان «یک پیروزی‌ بزرگ برای نویسندگان انگلیسی» توصیف شد، معنای کنایه‌آمیز خاصی دارد؛ به نوعی یادآور این مطلب است که ادبیات ما دیدگاهی جهانی و بی‌همتا را نمایان می‌کند. علاوه بر این، این موضوع دوست من را در حلقه چهره‌هایی چون «ساموئل بکت»، «دوریس لسینگ»، «ویلیام گلدینگ»، «شیموس هینی»، «وی.اس. نایپل» و «هارولد پینتر» – ابَرچهره‌های شعر و نثر در زبان انگلیسی – قرار می‌دهد.

بعد از خوابیدن هیاهو و جنجال‌ها، به من گفت که اولین واکنشش ناباوری صرف بود؛ «شایعه بود؟ خبر کذب بود؟»
در فضای خصوصی‌اش او این اتفاق را «سوررئال» و کاملا خنده‌دار می‌دید: «آخرین چیزی که انتظار داشتم.»
جدا از اشاره‌های آکادمی نوبل، لذتی خاموش و همیشگی در کنایه‌های کمدی انسانی کارهای «ایشی‌گورو» وجود دارد، تمی که احساسات بی‌نظیر انگلیسی و ژاپنی را بیان می‌کند.جدیدترین نوبلیست انگلیسی، در سال ۱۹۵۴ در ناگازاکی به دنیا آمد. مادرش که هنوز در قید حیات است و عمیقا به این دستاورد پسرش افتخار می‌کند، از انفجار اتمی جان سالم به در برده. پدرش که اقیانوس‌شناس بود، سال ۱۹۵۹ خانواده‌اش را به انگلیس برد و در نزدیکی گیلدفورد سوری اسکان داد. «ایش» همیشه گفته که والدینش ذهنیت مهاجران را نداشتند، چون همیشه فکر می‌کردند به وطن برمی‌گردند. او ۱۵ ساله بود و تنها کودک غیرسفیدپوست مدرسه که بالاخره تصمیم ماندن در انگلیس گرفته شد.

وقتی سال ۱۹۷۹ برای اولین‌بار او را در لابی انتشارات «فیبر اند فیبر» دیدم، ویراستار جوانی بودم و به دنبال استعدادی نو. «ایشی» که تازه دوره نگارش خلاق UEA را (دانشگاه ایست انگلیا) ـ که در آن از «آنجلا کارتر» و «مالکولم بردبری» درس گرفته بود – گذرانده بود، یک گیتار و دستگاه تایپ مارک «اُلیمپیا»یی را در چمدان آبی تمیزش حمل می‌کرد. با شلوار جین کهنه و موهای بلند و شبیه مریدان «باب دیلن»، ترانه می‌سرود و آرزویش بود نوازنده شود. (هنوز هم بیشتر روزها گیتار می‌زند).اما او تا همان زمان هم، روح آماتور سنت ادبی انگلیسی را کسب کرده بود. تا زمانی که به یک ستاره راک تبدیل شد، به داستان‌نویسی ادامه داد و بعد از شروع تحصیل در UEA آن را خاتمه داد. سه داستان کوتاه اخیرش را به من در «فیبر» ارائه کرد.

سال‌هاست برنگشته‌ام به این مسائل نگاه کنم، اما نمی‌توانم غریب بودن مسحورکننده‌شان را فراموش کنم، کیفیت بی‌نظیر نوشته‌های او تا امروز که ترکیبی عجیب از انگلیسی کلاسیک و نثر تهدیدکننده ژاپنی هستند. گرچه تأثیرات غیرقابل اجتنابی از «یان مک‌ایوان» در کارهایش دیده می‌شد، بدون شک کار یک نویسنده جوان با صدایی نو بودند. من سریع او را پذیرفتم و خیلی زود با تحویل گرفتن ۱۰۰ صفحه از اولین رمانش از «دبورا راجرز» مدیر برنامه‌هایش، مشعوف شدم. برای آن کار، ما بدون هیچ تردیدی، سخاوتمندانه ۱۰۰۰ دلار به او پرداخت کردیم.

«رابرات مک‌کرام» و «ایشی‌گورو» – سال ۱۹۹۰ – دفتر انتشارات «فیبر» در لندن
وقتی «منظره رنگ‌پریده تپه‌ها» که داستان متأثرکننده یک خانواده ژاپنی مهاجر به انگلیس بود، در سال ۱۹۸۲ به چاپ رسید و مورد توجه قرار گرفت، منتقدان او را در ژانری که آن زمان ناآشنا بود، گنجاندند: ادبیات داستانی انگلیسی نویسندگان چون «تیموتی مو» که زندگی‌شان شروعی بیگانه و غیرانگلیسی داشت.گیر انداختن «ایش» البته همیشه سخت بود، او نه این بود و نه آن. او به طرز بی‌نقصی متمرکز، مراقب و بانزاکت بود، مردی عمیقا مودب که همیشه با ظرافت‌های هر موقعیتی هماهنگ می‌شد. او هیچ وقت شلوغ‌کاری نمی‌کرد، چه در نوشتن چه در زندگی.در کل موجود نادری به نظر می‌رسید، هنرمندی بدون نَفس، گرچه من می‌دانستم که او از درون به اعتقادات و تفکراتش عمیقا پایبند است. آن‌چه در شخصیت و کارش ثبات دارد، انسانیت، شوخ‌طبعی و بروز طبیعی ارزش‌های متمدنانه است.

شغل روزانه «ایش» در سال‌های اول کارش، فعالیت در مرکز خیریه «سایرنیاس» ناتینگ هیل بود. او در آن‌جا با «لورنا مک‌دوگال» فعال اجتماعی آشنا شد. شاهد ازدواج‌شان در سال ۱۹۸۶ «دس هوگن» نویسنده ایرلندی بود که با شاخه‌ای از شکوفه‌های درخت گیلاسی در راه دفتر ثبت عقد، دسته گلی برای‌شان درست کرد.بسیاری از ارزش‌های «ایش» در آن زمان شکل گرفته بود. او بیش از آن‌چه از من انتظار می‌رفت، با کارگران اجتماعی همذات‌پنداری می‌کرد؛ جزو آدم‌های نسل‌ دهه ۷۰ باقی ماند که ایده‌آل‌گرایی‌شان آن‌ها را ترک نمی‌کرد.
«ایش» با اقلیت‌ها و حاشیه‌نشین‌ها همذات‌پنداری می‌کرد. اما در سال ۱۹۸۳ که به عنوان بهترین رمان‌نویس جوان بریتانیایی از سوی «گرانتا» برگزیده شد، رویکردش روشن‌تر شد. در آن سال جوان‌ترین نویسنده در گروه «مارتین ایمیس»، «جولین بارنز»، «ویلیام بوید» و «یان مک‌ایوان» بود. شهروند انگلیسی نبود، بنابراین تصمیم قطعی گرفت که بشود.

«ایش» در این‌باره گفته است: «نمی‌توانستم خوب ژاپنی حرف بزنم، اما احساس انگلیسی بودن می‌کردم و آینده‌ام بریتانیا بود. این مسأله همچنین مجوز من می‌شد برای ورود به گردونه جوایز ادبی.» او هنوز هم در ژاپن، ژاپنی دیده می‌شود و آن‌ها او را به عنوان یکی از خودشان تجلیل می‌کنند.«هنرمند دنیای شناور» (۱۹۸۶) کتاب بعدی «ایش» که محبوب‌ترین اثر او برای من است، ‌یکی از کارهایی است که شهرت او را تضمین کرد. داستان این کتاب در ژاپنِ پس از جنگ روایت می‌شود و زندگی رنج‌آور نقاشی را توصیف می‌کند که با لکه‌های ننگین پنهانی گذشته‌اش مواجه می‌شود.

این کتاب جایزه «ویتبرد» را برد و «ایش» رسما وارد صحنه شد. یکی از همکاران سابقم در «فیبر» توصیه «ایش» برای باقی ماندن در فضای ادبی لندن را این‌گونه روایت می‌کند: «وقتی با نویسنده‌های دیگر گرد هم جمع می‌شوید، مشکلی ندارد اگر کمی ترس به دل ناشران و مدیران برنامه بیاندازید. هرگز درباره خودِ کتاب صحبت نکن، بلکه همیشه به یک صفحه خاصی اشاره کن، تا متوجه شوند تو آن را خوانده‌ای!»چنین بصیرتی به طور طبیعی در آدم وجود دارد. با این‌که «ایش» به ندرت از کارش عمیق حرف می‌زند، نظریات زیادی درباره فرآیند خلاق دارد. من صدها ساعت در کنارش بوده‌ام و نوشته‌هایش را خوانده‌ام، اما تا جایی که یادم می‌آید هرگز گفت‌وگوی عمیقی درباره این‌که چه در سر دارد، نداشته‌ایم. بله به عنوان یک ترانه‌سرا، او با اول‌شخص روایت می‌کند و بله، بُعد شِبه‌گوتیکی در تخیلات او وجود دارد، اما این تا جایی است که او جلو می‌رود. به نظرم او برای رمز و راز هنرش احترام قائل است. با این وجود، این هرگز او را از تحقیق عمیق درباره سوژه بعدی‌اش بازنمی‌دارد.

وقتی در سال ۱۹۸۷ به من گفت دارد کارهای «پی.جی. وودهاوس» را می‌خواند و به «Right Ho, Jeeves» علاقه نشان می‌داد، فهمیدم خبری هست. دو سال بعد، «بازمانده روز» را عرضه کرد، رمانی درباره یک سرپیشخدمت که بخشی از آن در بریتانیا روایت می‌شود و تنها او می‌توانست آن را به نگارش دربیاورد. این کتابی است که از سوی آکادمی نوبل این‌گونه توصیف شده: «اثری که تم‌های خاطرات، زمان و خودفریبی را به هم تنیده است.»«بازمانده روز» سال ۱۹۸۹ برنده جایزه «بوکر» شد و پس از آن «تسلی‌ناپذیر» (۱۹۹۵) آمد که می‌تواند شاهکار او باشد. «تسلی‌ناپذیر» رمانی مسخ‌کننده درباره دادگاه‌های یک پیانیست کنسرت و تور است که تا حدی از زندگی «ایش» در مدار پیشرفت ادبی الهام گرفته شده است.با این‌که من دیگر ویراستار کارهای او نیستم، همچنان دوست باقی مانده‌ایم. من و «ایش» همیشه با هم ملاقات می‌کنیم، و معمولا برای صرف غذایی چینی، که به سنتی در رابطه طولانی‌مان تبدیل شده است. دوست من بذله‌گو، بامحبت و فهیم است و ذخیره عمیقی از خرد و همذات‌پنداری در دلش دارد. در دنیای آشفته، ناراحت و بی‌ثبات امروز، او صدای میانه‌روی، آداب‌دانی، انسانیت و وقار است. اعضای آکادمی نوبل باید به خودشان افتخار کنند.


منبع: بهارنیوز

فعلا صلاح نمی‌دانند در تلویزیون باشم!

به گزارش ایلنا، رامین پرچمی که این روزها در نمایشی با موضوع دفاع مقدس به نام «غسالخونه» حضور دارد، پیش از این هم در اثر «پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد» علیرضا نادری با موضوع جنگ تحمیلی روی صحنه رفته بود. او حضور در دو نمایش دفاع مقدسی به صورت متوالی آن هم بعد از مدت‌ها ممنوع‌الکاری، آن را «کاملا اتفاقی» توصیف کرده و گفت: باید بگویم در کل حضورم در این دو نمایش خیلی اتفاقی بود. این دو کار هیچ ربطی هم بهم ندارند و مسائل متفاوتی را مطرح می‌کنند گرچه حتی تسبیحی که در دو نمایش به دست دارم هم یک تسبیح است با این‌وجود شخصیت‌ها شبیه هم نیستند اما برای هر دو تسبیحی لازم بود.پرچمی خاطرنشان کرد: برعکسِ «پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد»، متن «غسالخونه» برایم جذابیت بیشتری داشت و کلیت متن هم دل‌نشین‌تر بود. نمی‌گویم کار آقای علیرضا نادری بد است و در حدی نیستم که بخواهم متن ایشان را نقد کنم اما نقش «دوست‌علی» را در غسالخونه خیلی دوست داشتم و با علاقه آن را بازی کردم.

یکی از مسئولان ارشاد به من گفت ما از شما گله داریم که نیامدی برای حل مشکل‌ات!
این بازیگر در پاسخ به این سوال که چطور متوجه شد که ممنوع‌الکار است؟ گفت: هیچ‌وقت هیچ‌کس به من چیزی نگفت! همان اوایل که از زندان بیرون آمدم؛ طبیعی بود که فکر کنم مدتی ممنوع‌الکار خواهم بود. تمام جو موجود و صحبت‌هایی که می‌شد و تجربه و سابقه قبلی همه نشان می‌داد که به این زودی‌ها اجازه کار نخواهم داشت؛ حداقل در تلویزیون. ولی خودم پیگیرش نشدم چون مدتی هم تهران نبودم.پرچمی ادامه داد: حدود سال ۹۳ بود که خیلی اتفاقی آقایی به اسم سعید چاری که می‌خواست یک فیلم سینمایی بسازد سراغم آمد و گویا چند ماه هم دنبال من گشته بود؛ همان شب که قرار بود متن را بخوانم به دلیل مشکلی دیگر که سوءتفاهم بی‌ربطی بود؛ افتادم زندان و هفت ماه آنجا بودم و دوباره این قضیه قطع شد. فردای آن روز که از زندان بیرون آمدم حس کردم خیلی بد شده که قول داده‌ام و ناگهان خبری از من نشده؛ به آقای چاری زنگ زدم عذرخواهی کنم که گفت بیا شهرک دفاع مقدس، هنوز کسی جایگزین تو نشده است. رفتم سکانس‌هایم را بازی کنم اما آن فیلم هیچ وقت ساخته نشد. همان روز یکی از بازیگران کار؛ کسی به اسم امیر زریوند بود؛ به من گفت می‌توانی تئاتر کار کنی؟ آقای چاری گفت من اجازه‌اش را از ارشاد گرفته‌ام و مشکلی برای تئاتر و سینما ندارد. گفت نمایشنامه‌خوانی «هملت با سالاد فصل» را داریم که قبول کردم و آن را در چارسوی تئاتر شهر اجرا کردیم، که اولین کار من بعد از مدت‌ها ممنوع‌الکاری بود.

بازیگر نمایش «غسالخونه» تشریح کرد: همان نمایشنامه‌خوانی باعث شد نمایشنامه‌خوانی دیگری با گروه دیگری به اسم «اسب» کار کنم و بعد نمایشنامه بعدی را خودم کار کردم و بعد کار روی روال افتاد و دیگران متوجه شدند هستم و حضور دارم. یکبار هم خانم لعیا زنگنه با من تماس گرفت و پرسید دوباره در بازیگری هستم یا نه و گفت بیا برویم تلویزیون صحبت کنیم. که رفتیم و صحبت کردیم و فهمیدم هنوز در تلویزیون نمی‌توانم کار کنم. با ارشاد صحبت کردم گفتند در سینما و تئاتر مشکلی ندارم. بعد از آن کارهای دیگر همین‌طور پیش آمد.پرچمی با بیان اینکه «آیا باید پیگیر باشید تا جوابی به شما بدهند که ممنوع‌الکار هستید یا نه» گفت: برای من جالب بود که یکی از مسئولان ارشاد به من گفت ما از شما گله داریم که نیامدی برای حل مشکل‌ات! گفتم مگر کسی به من اعلام کرده بود که ممنوع‌الکاری؟ یا کسی حکمی داده بود و چیزی گفته بود؟ از کجا باید بدانم مشکلم چیست و باید کجا بروم دنبالش؟ گفتند نه؛ شما باید می‌آمدی و تقاضا می‌کردی. گفتم من اصلا با این روال آشنا نیستم ولی از این به بعد چشم! اما راستش هنوز هم که می‌دانم باید پیگیری کنم اما چون خیلی آدم پیگیری نیستم؛ می‌گویم موضوع خودش در روند عادی جلو می‌رود و حل می‌شود. شاید اتفاقا اگر دنبالش باشم سریع‌تر هم اتفاق بیفتد. برای من هم لازم است چون کار دیگری ندارم که انجام دهم.

کسانی هستند که فعلا صلاح نمی‌دانند در تلویزیون حضور داشته باشم
این بازیگر تئاتر و سینما با تاکید بر اینکه «به‌نظر می‌رسد موضوع ممنوع‌الکاری و زمان آن کاملا سلیقه‌ای است» به خاطره‌ای اشاره کرد و گفت: حدود یک ماه پیش هماهنگ کردند برای برنامه «ادابازی» به خندوانه بروم و حتی هم‌گروهی‌ام هم مشخص و بخشی از کار فیلمبرداری شد. در لحظه آخر که قرار بود کل برنامه ضبط و قرعه‌کشی شود نامه‌ای، تلفنی چیزی شد که این آقا نمی‌تواند کار کند.پرچمی ادامه داد: سوال این بود که برای رسیدن به همان بخش از کار هم قطعا چند مرحله را پشت سر گذاشته بودم و مشکلی نداشتم حالا آن لحظه آخر چه دلیلی وجود داشت که جلوی کارم را گرفت؟ جز سلیقه چیز دیگری نمی‌تواند باشد. چون تهیه‌کننده گفت استعلام‌ها را کرده‌ایم و جواب‌ها را گرفته‌ایم مشکلی نبوده. اما دقیقا لحظه آخر این اتفاق می‌افتد. مشخص است که کسی یا کسانی هستند که فعلا صلاح نمی‌دانند در تلویزیون حضور داشته باشم. نمی‌دانم چرا؟!
او یادآور شد: حتی اگر قرار بود مجازاتی بشوم، اگر اشتباهی کردم ۷-۸ سال به خاطرش ممنوع‌الکار بودم و همه اینها انجام شده. اگر قرار بود بروم خارج از کشور یا هر کار دیگری کنم؛ دیدند عملا این اتفاق نیفتاده و من نمی‌خواهم ایران را ترک کنم. یک بار خیلی اتفاقی به برنامه پخش زنده شبکه دو رفتم و در آن حضور داشتم. مدیر برنامه هم بدون اینکه بداند ممنوع‌التصویرم من را از بین جمعیت صدا کرد و من آنجا دیده شدم. فردایش سایت‌های رجانیوز و مانند آن نوشتند که “آی این آقای فتنه ۸۸ در تلویزیون چه کار می‌کند…..” همین باعث شد مدیر شبکه توبیخ شود.

بازیگر سریال «در پناه تو» در ادامه خاطرنشان کرد: در واقع از اینجا و اینطور متوجه می‌شوید که ممنوع‌الکار شده‌اید. وقتی کسی سراغ شما نمی‌آید؛ یا اگر سراغت می‌آید بعدش می‌رود و خبری نمی‌شود و بعدا می‌فهمی که آن بنده خدا رفته و استعلام کرده؛ اما رویش نشده بگوید چنین اتفاقی افتاده. مدتی هم که کار نکنید دیگران شما را از یاد می‌برند. مورد من که اینطور بود و دیگران دنبال دردسر نبودند که سراغ من بیایند. چه کاری است؛ حتما باید من را می‌خواستند که سراغم بیایند اما مشابه من خیلی‌ها بودند که راحت می‌توانستند بازی کنند و دردسری هم نداشتند. یعنی بخش عمده‌اش به سلیقه کارگردان برمی‌گردد و کسی مثل من که اگر پیگیر بود؛ می‌توانست تا حدی اوضاع را پیش ببرد.

ارشاد گفته این آقا نباید نقش پلیس مثبت را بازی کند!
پرچمی با بیان اینکه «مدتی که بازی نمی‌کردم فعالیت هنری دیگری نداشتم» گفت: جز همان چند نمایشنامه‌خوانی و دو، سه آهنگی که خواندم، یکی از مسائلی که باعث شد خیلی‌ها بفهمند ایرانم و زنده هستم، مصاحبه‌ای بود که مجله تماشاگران با من کرد. نمی‌دانم چطور ناگهان با من مصاحبه کردند که خیلی هم جنجالی از آب درآمد. خیلی از حرف‌ها را زدم که تاکنون نزده بودم؛ بعدش چند مصاحبه جسته گریخته دیگر هم داشتم.او با اشاره به اینکه «همین حضورم در دو نمایش به صورت متوالی باعث شد یک فیلم سینمایی با آقای مسعود تکاور کار کنم» گفت: در این فیلم نقش کوچکی داشتم. این هم البته با خاطره جالبی همراه است؛ آقای تکاور مرا برای نقشی می‌خواست که پلیس مثبتی بود؛ مثل اینکه ارشاد گفته نه این آقا نباید نقش پلیس مثبت را بازی کند! اما چون در کار بودم آقای تکاور لطف کرد و نقش کوتاه دیگری به من داد. که برای من همین که یک کار سینمایی و تصویری بازی کردم؛ خوب بود. کار آقای تکاور اولین کار تصویری‌ام بعد از مدت‌ها بیکاری بود و حالا صحبت‌های دیگری هم شده؛ احمد احمدی قرار است کاری را تهیه کند که گفته حتما در آن هستی و آقایان اسدزاده و تبریزی هم وعده‌هایی داده‌اند.پرچمی تصریح کرد: هیچ وقت فکر نمی‌کردم برگشتن به نقطه صفر اول سخت باشد و اینقدر زمان ببرد. خیلی زودتر از اینها انتظار داشتم وارد کار شوم اما مثل اینکه خیلی پروسه طولانی‌مدتی است. باید صبوری کنم تا به جایی که بیست سال پیش بودم، برسم. اما اشکالی هم ندارد، بالاخره این هم یک تجربه است.


منبع: بهارنیوز

نمایشِ واقعی و واقعیت‌های نمایشی

مانی پارسا- روزنامه بهار
بخش اول
داوران داوری می‌کنند و خود در معرضِ داوری قرار می‌گیرند.اگر این داوران و عقبه‌های احتمالیِ جریانِ داوری را در جایگاهی نمی‌دانیم که شعرِ ما را قضاوت کنند، چرا دفترمان را برای قضاوت‌شدن تقدیم می‌کنیم؟ شاعری که دفترش را برای قضاوت‌شدن می‌فرستد، چه می‌جوید؟ ــ لَختی دیده‌شدن.جز این است؟ اگر برگزیده شد که فبه‌المراد، اگر نشد اعتراضی می‌کند لَختی دیده می‌شود.این خاصیتِ جوایز است در ولایتِ ما.هیچ برناگزیده‌ای نمی‌گوید ماستِ من ترش بود برگزیده نشد.اگر جایزه می‌دهیم و می‌گیریم باید این سازوکار را درک کنیم.بر کسی که برگزیده نمی‌شود نمی‌توان خرده گرفت که چرا اعتراض می‌کنی؟ به‌فرض که اعتراض از سرِ حسادت و بخل باشد؛ این هم جزئی از سازوکارِ جایزه‌ست؛ هرچند، به باورِ من، اعتراض‌ها از سرِ حسادت و بخل هم نیست الزاماً.اعتراض فرصتی‌ است برای حرف‌زدن و خالی‌کردنِ خشمی انباشته از هزار دردِ بی‌درمان؛ نیز پاسخ به اعتراض، و حتی با غلظتِ بیش‌تر.

آن‌چه در پاسخ به معترضان می‌گوییم خود اعتراض است.چرا فکر می‌کنیم فردِ معترض یک‌سره پرت می‌گوید، مغرض است، یا ریگی درشت‌دانه به کفش دارد؟ ریگ البته دارد.همه دارند.اما ریگ، اولاً آن‌قدر که فکر می‌کنیم درشت نیست، و ثانیاً، خودِ شخص که ریگ در کفشِ خودش نمی‌گذارد؛ ریگ‌ها جاری‌ و ساری‌اند و هر آن ممکن است بخزند تو کفش‌ها. در بیابانِ بی‌آب‌وعلفِ روزمره‌اندیشی‌های ما چیزی که فراوان است، ریگ! کی می‌تواند بگوید ریگی به کفش ندارد؟ هیچ تفاوتی میانِ امیال و آمال و نیّاتِ برگزیدگان و هوادارانِ ایشان، و برناگزیدگان و هوادارانِ ایشان نیست.جایزه فرصتی برابر برای دیده‌شدن و حرف‌زدن است.

 بنده مدعیات و آرای برگزیدگان و برناگزیدگان و گزینشگران را درخورِ بحث و ارزیابی می‌دانم، نه داد و گرفتِ جایزه را.جوایزِ ادبی نمایش‌هایی اجتماعی‌اند و هر کس در نمایش نقشِ خویشتنِ خود را بازی می‌کند. سه کاراکترِ اصلیِ این نمایش عبارتند از داورانِ گزینشگر، برگزیدگان، و برناگزیدگان.افراد در جایگاهِ خود مستقر می‌شوند و یکدیگر را به ناز یا سیلی می‌نوازند.آن‌که برای تو جنابِ مستطاب است، برای یکی دیگر مستشارِ مزدبگیرِ مجمعی خیالی‌است و برعکس.کاراکترهای اصلی حتماً آنقدر باهوش‌ تشریف دارند که بدانند هواداران، موافقان و مخالفان نیز نقشِ خود را بازی می‌کنند و سنگِ خود را به سینه می‌زنند. این نمایش در نظرم شباهت می‌برد به نمایشِ میرِ نوروزی.پیام روشن است: اگر میر شدی، هوا برت ندارد.دیری میر نمی‌مانی.پس به آن‌ها که میر نشده‌اند گوش بسپار تا میرانِ شهر نیز گوش‌سپردن بیاموزند.همین یک‌بار را می‌توانی گوش بسپاری و همین یک‌بار را می‌توانند سخن بگویند آن‌ها که چون تو داعیه میری دارند.پنج روزِ بعد، همه بازخواهند گشت به روالِ طبیعیِ زندگی، نمایش تمام، صحنه تمام.حالا برو جان بکّن پیِ یک سطر شعرِ ناب، هرطور که خودت ناب را تعبیر می‌کنی اصلاً.یادمان باشد: بیش از پنج روزی نیست حکمِ میرِ نوروزی.پیمانه شعر و حرفِ ما را زمان می‌پیماید نه جایزه.نمایش را تبدیل نکنیم به قضیه دریفوس.نه موضوع آن‌قدر که فکر می‌کنیم عظیم است، نه ما آن‌قدر که خیالات می‌فرماییم امیل زولا و موریس بارس‌ایم.رستم خیلی وقت است از شاهنامه رفته است! ماها جملگی اداهای رستم‌ایم، اداهای شعریم، اداهای نقدیم، اداهای پهلوانی در میدانِ حکمتیم.ماها به لطفِ «ویکی‌پدیا» باسوادیم قربان! مُشتی مَشتیِ خجسته‌حال و خجسته‌قالیم که با صِرفِ نامزدی در جایزه «مهرگان» هم کِیف‌مان تا ابد کوک می‌شود و چهار خط زندگی‌نامه ادبی‌مان سرجمع می‌شود دو جمله که: در خانواده فلان و بهمان به دنیا آمد و خبرِ نامزدی‌‌اش برای دریافتِ جایزه «مهرگان» نُخُست‌بار در ساعتِ شش و هفده دقیقه و چهل‌وشش ثانیه عصرِ روز دوشنبه بیست‌وسومِ اَمردادِ سالِ یک‌هزار و سیصد و فلانِ خورشیدی از طریقِ دوستانِ هم‌راه و هم‌دلِ سایتِ محترمِ فلان به جهانِ خارج درز کرد!
 در نظرِ من مسئله جایزه خلاصه می‌شود در مباحثی که پیش می‌آورد، هم از حیثِ ادبی، هم از حیثِ اجتماعی.از حیثِ ادبی، چهارچوبِ نظریِ مکتوبات و مدعیاتِ موافقان و مخالفان محلِ تأمل و ارزیابی است و از حیثِ اجتماعی تحرّکی که جایزه در فضای ادبی پدید می‌آورد محلِ تحلیل و تأمل است.تحلیل و تأمل درباره وجهِ اجتماعی کارِ جامعه‌شناسان است که امیدوارم بدان توجه کنند. در این یادداشت می‌کوشم مدعیاتِ نظریِ یکی از مکتوباتِ مربوط به جایزه شعرِ شاملو، بیانیه شماره۲ را ارزیابی کنم.

می‌فرماید: «در هر دوره تاریخی، دگرگونی‌ها و تغییراتِ اجتماعی، تجربه‌ها و شکل‌های زندگی را متحول می‌کند، تحولاتی که ناگزیر بر مختصاتِ تفکر، مناسبات و روابطِ انسانی و زمینه‌های آن تأثیرِ بسزایی دارد».
 ۱٫«نسبتِ دگرگونی‌ها و تغییراتِ اجتماعی» با «تجربه‌ها و شکل‌های زندگی» یک‌سویه نیست.اگر این‌طور فرض کنیم که تغییراتِ اجتماعی، تجربه‌ها و شکل‌های زندگی را یک‌سویه و جبّارانه متحول می‌کنند، خلاقیتِ ادبی را از حیّزِ انتفاع ساقط می‌کنیم.برزگانِ ادب، از حیثِ تأثیرپذیری‌شان مکرّم نمی‌شوند، از حیثِ اثرگذاریشان در تاریخ جایگاهی می‌یابند.اگر بنا باشد جایزه شاملو در زمانه ما به کسی تعلق گیرد که هرچه بیشتر از تغییراتِ اجتماعی متأثر شده است، ازقضا باید به مغلوط‌ترین و بی‌محتواترین اشعار جایزه داد، چون، از دیدِ بنده، زمانه ما یکی از بی‌محتواترین و مغلوط‌ترین دوره‌های تاریخِ ایران است.شاعری که از دگرگونی‌ها و تغییراتِ اجتماعی و زبانی تأثیر می‌پذیرد ارجح است، یا شاعری که بر آن تأثیر می‌نهد؟ از این جمله «جبریّت»ی مراد می‌شود که با هر نظریه‌ای هم‌خوان باشد، با شعر و اندیشه شاملو هم‌خوان نیست.شاملو در دوره خود شاعری آوانگارد بود.اگر نبود که دستِ بالا به سیاقِ نوقدمایی‌ها شعر می‌گفت و با کشیدنِ «سنگِ الفاظ و قوافی» بر دوش تن و روح نمی‌فرسود.
 ۲٫«تأثیرِ بسزایی دارد»؛ کیفیت و کمیتِ این تأثیر چیست؟ اگر نمی‌دانیم یا لازم نمی‌دانیم توضیح دهیم بهتر است اصلاً نگوییم.فرار از توضیح دقیق و اندیشیده موضوع با ذکرِ صفاتی چون «بسزا»، «عجیب»، «فراوان»، «بسیار» و…یکی از بیماری‌های زبانی و فکریِ ما است.

 می‌فرماید: «شعرِ ایران‌زمین، دیرینه‌ترین هنری است که تحولات و تجربه‌های تاریخی در دوره‌های مختلف آن را متأثر از خود کرده و در یکصد سالِ اخیر، همزمان با انقلابِ نیمایی و پس از آن، وضعیت‌ها و تجربه‌هایی متنوع را از سر گذرانده و اکنون هم شاهدِ حضورِ انواعِ گرایش‌ها، تجربه‌های متفاوت و رویکردهای متنوعِ زیباشناسی در آن هستیم». سخن از همان جبریّتی‌ است که پیشتر ذکرِ آن رفت.آیا انقلابِ نیمایی، انقلابی محض در حوزه شعر بود؟ اثرِ تحولات و تغییراتی که موجدِ انقلابِ نیمایی شد، چه و چگونه بود؟ آن اثر را در تغییرِ محتوای شعر دوره مشروطه و پس از آن نیز دیده بودیم؛ در وجودِ نیما آن تحولات چگونه به تغییرِ بنیادینِ شکلِ شعر انجامید؟ آن تغییرِ بنیادین که نیما موجدِ آن بود، بر ذهنیتِ جملگیِ ایرانیان اثر نهاد نه فقط بر ذهنیتِ شاعران.انقلابِ نیما، از حیثِ ماهیت و شکل، شباهت می‌بَرَد به انقلابِ کوپرنیکی، نه فی‌المثل به انقلابِ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه.انقلاب‌های علمی و هنری، گویای تغییرِ پارادایم‌‌ِ معرفتیِ رایج‌اند.پارادایمِ جدید، پارادایمِ پیشین را نسخ می‌کند و قواعدی نو پیش می‌نهد.نیما، پارادایم‌ساز و قاعده‌نگارِ روزگارِ نو در سپهرِ فرهنگِ ایران است و نام و فکر و شعرش در تاریخ ماندگار است چون تکین است.اگر نیما به جبرِ زمانه تن داده بود، دستِ بالا تغییرِ محتوا را برمی‌تافت و شعرش چیزی نمی‌بود جز ادامه بی‌گسستِ شعرِ مشروطه، و امروز هم از آن گرایش‌های متنوع که می‌فرمایند خبری نبود. می‌فرماید: «در این میان، جوایزِ ادبی به نسبتِ استقلالِ عمل و برخورداری از سازوکاری شفاف و داشتنِ معیارهای زیباشناسانه، منطبق بر نظریه‌های ادبی، اصولِ حرفه‌ایِ نقد و نگاهِ غیرِ جانبدارانه، یکی از امکان‌هایی است که می‌تواند زمینه شناساییِ آثارِ ممتاز و پویا و معرفیِ آنها را به جامعه فراهم آورد و به ارتقای کیفیتِ آثارِ ادبی کمک کند».
 کیست آنکه مستقل است و الخ؟ مقصود متولیانِ جایزه است، یا داورانِ جایزه؟ آیا مراد این است که نهادِ جایزهی شعرِ شاملو به یکی از نظریه‌های ادبی و زیبایی‌شناسی التزام دارد و فی‌المثل بر اساسِ «نقدِ مارکسیستی» یا «نقدِ فرمالیستی» آثار را داوری می‌کند؟ اگر چنین است باید صراحتاً مطرح شود. شاعری که اثرش به الزاماتِ فرمالیستی یا مارکسیستی ملتزم نیست سبک‌سنگین می‌کند که بفرستد اثرش را یا نه.اگر فرستاد یعنی معیارها را پذیرفته است.

 می‌فرماید: «جایزه شعرِ احمدِ شاملو، امسال برای سومین سالِ متوالی به همتِ مؤسسه «الف».«بامداد» و سرکار خانم آیدا سرکسیسان، با هدفِ ارج نهادن به بیش از نیم‌قرن فعالیتِ خلاقانه فرهنگی و ادبیِ یکی از بزرگترین شاعرانِ معاصر و کمک به رشد و اعتلای شعرِ امروزِ فارسی، برگزار شده است».
دو هدف برای این جایزه در نظر گرفته‌اند: ارج نهادن به احمد شاملو، و کمک به اعتلای شعرِ امروزِ فارسی.بر من روشن نیست که اهدای جایزه به دیگران چگونه می‌تواند ارج نهادنی به شاملو باشد.آیا با جایزه‌دادن به نامِ شاملو او را ارج می‌نهیم؟ آیا اساساً شاملو به ارج نهادنِ ما نیاز دارد؟ صریح عرض می‌کنم: شاملو از این ارج‌گذاری بهره‌ای نمی‌برد؛ آیدای عزیز نیز و مؤسسه «الف».«بامداد» نیز.ارجِ این جایزه اسماً و رسماً می‌رسد به داورانِ گزینشگر، برگزیدگان و برناگزیدگان به شرطِ اعتراض.جایزه صرفاً می‌تواند ادعا کند که می‌کوشد شاعرانِ برگزیده را ارج نهد؛ همین و بس.هدفِ دوم نیز منطقی به نظر نمی‌رسد.جوایز نمی‌توانند الزاماً به اعتلای ادبیات یاری رسانند.جوایز حاشیه‌هایی بر جریان‌های ادبی‌ هستند.نمی‌توانند برای کلیتِ شعر هنجار تعیین فرمایند.آیا بهتر نیست بگوییم جایزه احمد شاملو برای ارج نهادن به شاعرانِ برگزیده داوران راه‌اندازی شده است؟

 شاخص‌ها و معیارها:
 می‌فرماید: «گسترشِ تجربه‌ها، تنوع و تکثرِ نگاه‌ها و عوض شدنِ برخی مصادیقِ زیباشناخت نسبت به گذشته و مواجهه با آثار و گرایش‌هایی که در رابطه با شعر و ادبیات ادعاهایی گوناگون را ابراز می‌دارند، قضاوت و داوری درباره اعتبارِ آرای مختلف را با دشواریِ بسیاری روبه‌رو می‌کند؛ به نظر بهترین شیوه برای درک از مصادیقِ نو و ادعاهای تازه، در موردِ شعر، توجه به نظریه‌های متأخرِ ادبی و همچنین توجه به میزانِ موفقیتِ تجربه‌های نو در پیوند با امورِ زیباشناسانه در زبان است.هیأتِ داوران در بررسی‌های خود، توجه به این مسئله را مدِ نظر قرار دارده است».
 ۱٫دقیقاً کدام‌یک از نظریه‌های ادبی این‌طور برداشت می‌شود که داوران با اتکا به نظریه‌های ادبی دفاترِ شعر را بررسی و قضاوت کرده‌اند.چه‌طور امکان دارد نه با یک نظریه، بل با نظریه‌های ادبی قضاوت کنیم؟ نظریه‌های ادبی کلی واحد نیستند.هر نظریه بر اسلوب و معرفتی مشخص بنیاد دارد.نظریه‌های ادبی گوناگونند و اغلب با یکدیگر معارض‌اند.نمی‌توان هم به نظریه مارکسیستیِ نقد قائل بود، هم به نظریه فرمالیستیِ نقد.یعنی اگر فلان دفتر با اتکا به نقدِ فرمالیستی بیارزد، گزینش می‌شود و اگر دفتری دیگر با اتکا به نقدِ مارکسیستی بیارزد، ایضاً؟ در این صورت هر دفتری می‌ارزد.پس چه معیاری سبب می‌شود دفتری بیارزد و دفتری نیارزد؟
 ۲٫کدام «امور»ِ زیبایی‌شناسی؟ مگر زیبایی‌شناسی وزارت‌خانه است که «امور» داشته باشد؟ زیبایی‌شناسی نیز چونان نظریه‌های ادبی دانشی است متکثر با رویکردهای متفاوت و متعارض. یک زیبایی‌شناسی نداریم؛ زیبایی‌شناسی‌ها داریم.باید روشن شود معیارهای کدام نظریه و فلسفه زیبایی‌شناسی را سنجه گزینش خود قرار داده‌ایم؟
 می‌فرماید: «سازوکارِ جوایزِ ادبی، بی‌نسبت با عنوانِ آن جوایز نیست.جایزه شعرِ احمد شاملو، با نامِ شاعری گره خورده که در حوزه زبان و محتوا پیشنهاداتی نو به شعرِ فارسی ارائه کرده و در عینِ حال شعرِ او علاوه بر نخبگان و روشنفکران، در بینِ طیفِ گسترده‌ای از مردم دهان به دهان می‌چرخد؟ از این رو، هنگامِ داوریِ آثار هم به خلاقیت و پیشنهاداتِ نو توجه شده و هم به امکانِ تکثر و ارتباط‌پذیری بینِ طیف‌های مختلفِ اجتماعی».


منبع: بهارنیوز

نقد «تهرانی‌ها»‌ی محبوب این روزهای کتاب فروشی‌ها

«فیلم پایان‌نامه رحمت حق‌وردی به خاطره کاترین مولر و پرنده‌هایش تقدیم شده است. در این فیلم سه‌دقیقه‌ای… دختر دوچرخه‌سواری در تمام طول فیلم از پشت‌سر تصویر شده است. طراحی ساده شخصیت فیلم همه بینندگان را به یاد کاترین مولر معروف می‌انداخت. دختر دوچرخه‌سوار از فضاهای جنگلی، شهری، اتوبان و… می‌گذرد و در تمام مدت دم‌اسبی‌اش تکان می‌خورد.

به‌تدریج نور روز تغییر می‌کند و حالت روحی و مود دخترک هم از طریق حرکات سر، موزیک و سرعت رکاب‌زدن تصویر می‌شود. پایان فیلم وقتی است که دختر روی پل توقف کرده است و به رودخانه و به جریان گذرای رود که رشته‌هایی شبیه موهایش دارد نگاه می‌کند. دست‌هایش را از روی فرمان دوچرخه برمی‌دارد و بالا می‌آورد و به خودش کش‌وقوس می‌دهد. از خارج کادر صدای نواختن سوت می‌آید. دختر به خنده می‌افتد و فیلم تمام می‌شود.»

 آرشه در دوات

ایتالو کالوینو، در سطرهای آغازین «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» می‌نویسد: «پیداکردن حالت مطلوب برای خواندن، آسان نیست.» او به خواننده پیشنهاد می‌دهد: «راحت‌ترین حالت را انتخاب کن، نشسته، لمیده، چمباتمه، درازکش، به پشت خوابیده، به پهلو خوابیده، دمرو، توی مبل، نیمکت، مبل متحرک، راحتی، عسلی یا توی ننو». اما، خواننده ما، خواننده رمان «تهرانی‌ها»، در هر حالتی که باشد، باید تلاش کند تا رمان «‌تهرانی‌ها» را به جای دست، با پا، بله، دقیقا با پا بگیرد و سطرها و واژه‌ها را با پا لمس کند. با پا بخواند. باید با «پا» روی متن راه برود.

یوهان پلاسما، از «چشمان پوست» می‌گوید، از دیدن از راه پوست، از دیدن از راه لمس کردن. اگر چنین است، نقاد خوش دارد، از «گوش‌های پوست»، «از گوش‌های پا» سخن بگوید. رمان «تهرانی‌ها»، رمانی در ستایش موسیقی است. اما چیزی از آن نخواهیم شنید، مگر ابتدا «کر» شده باشیم. آن موسیقی که در جست‌و‌جوی آن هستیم، با پا، با رکاب‌زدن، با بافه مو، با موی دم‌اسبی، با سر، با تکان‌های سر نواخته شده است.

با جان. دقیق‌تر: با تن. با «نت»های «تن». در فیلمی که رحمت حق‌وردی به یاد کاترین ساخته است، کاترین مولر، دوست، همسایه و دانشجوی دانشگاه موسیقی که ویولن می‌نوازد، می‌نواخته است، ویولنی در کار نیست. کاترین ویولن نمی‌نوازد. حرکت دست روی دسته ‌ساز، روی تارهای ویولن دیده نمی‌شود. در «تمام مدت» این «دم‌اسبی‌اش است» که تکان می‌خورد. «حالت روحی» و «مود» او، با «حرکات سر»، با «موزیک» و با «سرعت رکاب‌زدن» تصویر شده است.

او با مو، با رکاب‌زدن می‌نوازد. اما، «بیک رادشم» چگونه ویولن می‌نوازد؟ «بیک ویولن را روی شانه می‌گذاشت و با چانه نگهش می‌داشت. بعد پنجه چابک دست چپ روی دسته ساز مثل خزنده فرزی بالا و پایین می‌دوید.» مساله حیوان‌شدن کافکایی، مساله قرائتی دلوزی از «حیوان‌شدن» نیست. دست‌کم صرفا این نیست. مساله خزیدن است.

لمس‌کردن تنانه موسیقی. با تمام تن نواختن. دقیق‌تر: مساله این است: به‌ناچار، تاکید می‌شود، به‌ناچار با تمام تن نواختن، وقتی هنرمند فلج می‌شود. وقتی «قطع ید» می‌شود، او که می‌نوازد. «حریرچی»ها، ساواکی‌های دربار آریامهر ، سگ‌های دله انگشت‌های بیک رادشم را می‌شکنند. خرد می‌کنند. «هنر افلیج». کورش اسدی، شیوا ارسطویی، امیرحسین خورشیدفر. «تهرانی»ها روی نمودار رمان‌ها و داستان‌هایی قرار می‌گیرد که «هنر افلیج» را طرح و مساله‌ساز می‌کنند. روی نمودار داستان کوتاه «برزخ» از کورش اسدی در مجموعه داستان «پوکه باز» و رمان «من و سیمین و مصطفی» از شیوا ارسطویی. در داستان «برزخ» مرد، «قهرمان مسابقه ماشین‌رانی» در پی دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی رخ‌داده، از راندن، بازمانده است. پیست، نیست.

«پیشانی‌اش را چسباند به جام خنک پنجره… ماشین کنار خیابان بود، قراضه و با در تو رفته طرف راننده و سقف مچاله… برگ‌های زرد سقف را پوشانده بود. در باک بنزین روی صندوق عقب بود.» در رمان «من، سیمین و مصطفی» بالرین، رقصنده، دیگر نمی‌رقصد. «بالرین‌ها دیگر نمی‌رقصیدند. پیانیست‌ها دیگر پیانو نمی‌زدند. دلم لک زده بود برای تمرین باله.» «هنر افلیج» دو راهکار ژنریک و پالتیک، بیش‌تر ندارد: یک: دست‌کشیدن از «فعل» هنری و بدل‌کردن هنر به ایده. دو: جانور شدن، خزیدن، بدل به ماشینی دیگرشدن، با پا نواختن. با پا نوشتن. به این بازمی‌گردیم. این‌جا، تابلوی «دنیای کریستینا» از «اندرو وایت» هم هست.

در آموزشگاه هنری مهین، سر کلاس شاپور صبری. کریستینا، زنی فلج و ازپاافتاده که بر ویلچر نمی‌نشیند، بر دست‌ها می‌جنبد و کشان‌کشان در دوروبر خانه‌اش، بر علف‌زار، می‌خزد. یک: نیروهایی که بدن را به‌سوی زمین می‌کشند. اصطکاک تن با زمین، خزیدن، با تن نواختن. دو: نیروهایی که بدن را از زمین جدا می‌کنند و به پرواز درمی‌آورند. دقیق‌تر: نیروهای خط پرواز. دلوز می‌گوید: «سر به زیر افتاده: پرتره- عکس، سر برافراشته: آوای موسیقی.»١ اینجا، رونویسی می‌کنیم. بدن فروافتاده، بدنی که می‌خزد و بدنی که بال درمی‌آورد، بدنی که پرواز می‌کند. بدن- خزنده و بدن- پرنده. «تهرانی‌ها»، سوای بدن‌هایی که می‌خزند یا میل فرورفتن در زمین و دریاچه را دارند، رمانی درباب «خط پرواز» نیز هست.

«چشم‌هایش را بست. بال درآورد و پرواز کرد. اول مثل مرغ خانگی می‌پرید و فرود می‌آمد تا این‌که بالاخره قوتی در بال‌هایش حس کرد و از زمین جدا شد… کاترین را دید که سوار بر دوچرخه در مسیر سنگفرش خیابان پیش می‌رفت. موهای طلایی‌اش به اهتزاز درآمده بود. رحمت… بر فراز سر کاترین بال می‌زد… به‌جای اسم کاترین صدایی شبیه آواز مرغان دریایی از حنجره‌اش خارج شد، کاترین را صدا می‌زد اما کاترین از آن صدا ترسیده بود. با خود گفت… من قوه ناطقه را از دست خواهم داد تا پرواز کنم.» شاپور صبری و بنیامین، پسر بیک رادشم، سوار پونتیاکی هستند. روی کاپوت پونتیاک تصویر یک پرنده، پرنده آتشین، پرنده‌ای گوییا، چون سیمرغ، حک شده است و انگار پونتیاک، پونتیاک- پرنده، پونتیاک- سیمرغ است. «صدای موتور پونتیاک مثل خرخر هیولا بود.

آرشه در دوات 

شاپور احساس کرد به‌تدریج از زمین جدا می‌شوند.» همه چیزی در یک ازجادررفتگی، با موج موسیقی رفتن و از خود کنده‌شدن، کشیده‌‌شدن به سوی خط پرواز. بارها و بارها، صدای بال‌بال‌زدن چیزها و آدم‌ها در این رمان شنیده می‌شود. اما مساله صرفا این نیست. چیز مهم‌تری در بین است. مساله، مساله «تا»خوردگی «خط پرواز» روی «خط خزیدن» است. آدم‌ها از سویی بال درمی‌آورند، اما از سوی دیگر می‌خزند. پرنده- آسمان، خزنده- زمین. مساله چیست؟

فرو رفتن در آسمان یا فرو رفتن در زمین؟ مساله این است: شیرجه‌زدن. دلوز در «کافکا، به سوی ادبیات اقلیت» می‌نویسد: «مساله، مساله حرکت عمودی راست و مستقیم سر به سمت آسمان یا در امتداد چشم‌ها نیست، مساله بیرون‌زدن سر از سقف نیست، مساله همان‌طور که میمون کافکا در گزارش به آکادمی، می‌گوید: با کله توی چیزی رفتن است.»٢ بنیامین، همکلاسی کاترین در دانشگاه موسیقی، گاه‌گاهی، وسوسه می‌شود تا با سر توی دریاچه شیرجه بزند. کاترین، در ثانیه‌های پایانی کنسرت، ناگهان دست از نواختن می‌کشد، از سالن بیرون می‌دود‌، می‌رود و با ماشین هنوز آن قدری نرانده، در دریاچه فرو می‌افتد، فرو می‌رود و غرق می‌شود.

سوای «خط پرواز»، میلی شدید و سوزان، کاترین، بنیامین و کریستینا را به شیرجه رفتن، به فرو رفتن در زمین، به خزیدن روی زمین می‌کشد. شیرجه: پریدن به سوی قوس صعودی و سپس با سر فرورفتن در قوس نزولی. در آنی، خط پرواز، با سر توی چیزی رفتن، انگاره‌های دلوزی با انگاره‌ای هایدگری، با انگاره «زمین» در «خاستگاه کار هنری» چفت‌و‌بست می‌شود. منوچهر ذبیحی، استاد بیک رادشم، در مصاحبه با مجله‌ای درباره این که موسیقی از کجا می‌آید می‌گوید: «منبع حقیقی موسیقی آسمان است. بله موسیقی از آسمان می‌آید.» این پاسخ هیچ ربطی به انگاره دلوزی–کافکایی «با سر توی چیزها فرو رفتن» و «خط پرواز» ندارد.

این پاسخ، پاسخی استعلایی، بل، دقیق‌تر، متافیزیکی است که می‌پندارد موسیقی ره‌آورد گونه‌ای از عروج، والایش و قرارگرفتن در مدار قوس صعودی است و چیزی از پیوند موسیقی و هبوط، قرارگرفتن در مدار قوس نزولی، از آدمی بدل به حیوان شدن، از شیرجه‌رفتن و بیش‌تر از آن از خزیدن در آن به چشم نمی‌آید. این موسیقی هنوز موسیقی ارتعاشی-صوتی است، موسیقی لمسی نیست و کاری با موسیقی از ره‌گذر پوست، کاری با گوش‌های پوست ندارد.

آیا داریم، این‌چنین با آب‌و‌تاب، تردستانه، تفسیری من‌عندی روی رمان «تهرانی‌ها» سوار می‌کنیم؟ آیا، به طورکل، بر کردوکارهای ریتوریک، بلاغی و بوطیقای داستان چشم بسته‌ایم و کاری به کار چگونگی ساخته‌شدن آن نداریم؟ نخست، با نگاه‌داری به آموزه‌های دلوز، بیش‌تر در سودای این هستیم که «رمان چه می‌کند؟»، «رمان چه می‌تواند بکند؟» و در نسبت با این، چندان دغدغه‌دار و داغ‌دار چیستی رمان نیستیم.

اما اگر از منظر چیستی رمان نیز بنگریم، خرافه‌های ادبی پایتخت٣، از آن سلسله خرافه‌هایی که درباب «رمان شهری» ساخته و پرداخته شده است، اتفاقا، با آن همه کبکبه و دبدبه و هیمنه درباره عناصر داستان، روش‌های نوشتن داستان و… آن‌چنان چیزی در چنته ندارند تا درباب طرز تولید رمانی چون «تهرانی‌ها» بگویند. چرا؟ چون هیچ نمی‌توانند بگویند چگونه از دل همان عناصر داستان و روش‌های نوشتن که آموزش می‌دهند، رمانی چون «تهرانی‌ها» بیرون آمده است؟

آن‌ها شیفته شباهت‌ها و هم‌ارزی‌سازی‌های صوری‌اند. اما ما می‌گوییم، نه هر گردی همان گردو است. آن‌چه خرافه‌های ادبی پایتخت نمی‌دانند، «منطق تفاوت» است. چگونه یک رمان بدل به رمانی تکین می‌شود؟ چگونه ناگهان، رمان «تهرانی‌ها»، چون پتک، چون رمانی تکین، به‌مثابه درخشان‌ترین رمان دهه نود تاکنون، بر سر سپاه سیاه‌مشق‌نویس‌های ادبی دهه فرود می‌آید و آن‌ها هاج‌و‌واج می‌پرسند: چه‌طوری این‌طوری شد؟

مساله این است: این «چه طوری این‌طوری شد؟» را «منطق تفاوت»، «نقد درون‌ماندگار» اثر ادبی و فلسفه ادبیات توضیح می‌دهد. ما با شیوه‌های تکین ساخته شدن اثر ادبی کار داریم و اگر از عناصر داستان هم چیزی بگوییم، با سویه تکین آن‌ها کار خواهیم داشت، نه با سویه آموزشی آن. کارکرد «موزه هنرهای معاصر» در رمان تهرانی‌ها چیست؟ آیا تهرانی‌ها‌، رمانی در باب شهر تهران، دقیق‌تر، رمانی شهری است؟

پرسش این است: موزه هنرهای معاصر، مساله «شهر» را در پیش می‌گذارد یا مساله «زمین» را؟ مساله، مساله چشم‌چرانی، دیدزدن مکان‌ها و گونه‌ای از پلکیدن (الف- پلکیدن با لام ساکن: پلک زدن ب- پلکیدن با لام مکسور: چرخیدن دور و ورِ جایی) است یا گونه‌ای حفاری خزنده‌وار و فرورفتن در دل زمین؟ خرافه‌های ادبی پایتخت، پاسخ را آماده در جیب دارند: موزه، شهرواره است. اما، این‌جا، موزه بیش از آن‌که چارچوبی برای قرائتی جامعه‌شناسانه فراهم کند، چارچوبی برای گونه‌ای از «جامعه‌شناسی شهری»، میانجی است برای یورش به «اقتصاد سیاسی» و «صنعت فرهنگ» منضم به آن.

درواقع، تهرانی‌ها بیش از آن‌که رمانی شهری باشد، رمانی در باب «اقتصاد سیاسی» و «صنعت فرهنگ» است. در باب بدل‌شدن «صف اقتصادی» به «صف فرهنگی». در فصل اول، در جشنواره فیلم فجر، هنگام اکران «سلام سینما»، آدم‌ها را می‌بینیم ایستاده در صف سینما. در صف طولانی سینما، در قحط بلیط جشنواره. گوییا، صف‌های اقتصادی طویل دهه شصت، در نخستین سال‌های دهه هفتاد، جای خود را به صف‌های فرهنگی داده‌اند. مساله، مساله «جیره‌بندی فرهنگی» است.

اما ما فعلا، این هردو را به سود گونه‌ای از فلسفه ادبی کنار می‌گذاریم. باید پرسید دالان پیچ‌درپیچ، راهروی پیچ‌در‌پیچ، دقیق‌تر، رمپ موزه هنرهای معاصر که دور خود پیچ می‌خورد و به دل موزه، به دل زمین فرو می‌رود، چه پیوندی با دریاچه‌ای دارد که بنیامین می‌خواهد با سر توی آن شیرجه برود؟ چه چیزی شاپور صبری را که از رمپ موزه فرو می‌رود، با کاترین و بنیامین که میلی سوزان برای شیرجه‌رفتن در دریاچه دارند پیوند می‌دهد و چه چیزی، هرسه را با کریستینا که بر روی زمین می‌خزد تا این اندازه به سوی زمین، به سوی خزیدن و فرورفتن می‌کشاند؟ «از مارپیچ شیب‌دار پایین رفت. …مارپیچ بی‌انتها و ابدی.

سکوت ابتدای نوار کاست نگهبان را به اشتباه انداخت. حالا بعد از بی‌صدایی طولانی و بدون خلل، بلندگوهای موزه صدای عجیب و ممتدی را به گوش شاپور رساند که به تدریج و نامحسوس اوج می‌گرفت. هوهویی مثل لبریزشدن حوض وقتی که هر رخنه و جای خالی پر شده باشد. آن‌گاه وقتی هیچ نقطه بدون صدا باقی نمانده بود توامان صدای دیگری که یادآور رپ‌رپ‌زدن و روشن‌شدن لامپ‌های لوله‌ای دراز بود، با تن سرخوش و زخمه‌های فرار، توقع شکل‌گیری ملودی را ایجاد کرد… نقطه‌های ساده ضرباهنگ منظم و بی‌شیله‌پیله‌ای مثل نبض را سر دادند… نبض بود، بزرگ‌تر و ژرف‌تر. طنین قلب شاپور صبری؟

صدایی که مثل رعد از برق جدا شده؟ طنین قلب موزه یا قلب زمین؟…. ضرباهنگ موزیک تمام تنش را می‌لرزاند… احساس کرد تنش مثل لامپ بزرگی می‌درخشد. نوری که از تن او ساطع می‌شد به دیوارهای بتونی موزه برخورد می‌کرد و تغییر مسیرهای سریع می‌داد…». نخست، آن‌چه شنیده می‌شود، بیش از آن‌که صدا باشد، طنین سکوت است. شاپور صبری، موسیقی نمی‌شنود، غیاب موسیقی را می‌نیوشد.

این موسیقی موسیقی‌ای نیست که با گوش‌کردن عادی شنیده شود. باید به آن گوش جان سپرد. گوش تن. باید سراپا گوش بود. اول باید کر شد تا بعد، کلا گوش شد. دوم این‌که، این موسیقی نیست که ساده به گوش برسد، چون بیش از آن‌که ارتعاشی صوتی باشد، شبیه ضربان زیرپوست است و مانند نبض که زیرپوست می‌زند، باید آن را لمس کرد. اگر نتوانیم بگوییم، شاپور صبری در فضای موسیقی درون موزه شیرجه زده است و با سر توی آن فرورفته است، می‌توانیم بگوییم دارد در موسیقی شنا می‌کند. موسیقی او را دربر گرفته است. او دارد موسیقی را لمس می‌کند. گوش جان‌سپاری، تن– گوش شدن، سراپا گوش شدن و با گوش‌های پوست، صدا را لمس کردن، در این‌جا، به هیچ‌روی، قرائتی من‌عندی نیست.

 حتی چیزی نیست که آنی در گوشه‌ای از رمان درخشیده باشد و سپس در زیر لایه‌های رمان گم شده باشد. القصه، از کلاه شعبده‌بازی منتقد بیرون نیامده است. «کوه‌های دوردست یکدست سفید بودند. دشت‌ها سفید. همه‌چیز سفید بود. تنها چیزی که آن سفیدی بی‌پایان را خدشه‌دار می‌کرد خطوط سیاه عمودی نازکی بود که از تنه چنارهای بلند اطراف جاده پیدا بود. حریرچی خیره شده به بیرون و احساس کرد مرسدس بنز سر جایش ثابت است. کوه‌ها روی ریلی حرکت می‌کنند و از کنارشان می‌گذرند. تا آن روز، سکوت را چیزی جز بی‌صدایی نمی‌دانست، اما یک‌دفعه احساس کرد در عمق سکوت و عدم فرو می‌رود… سکوت قابل لمس بود. در استخری از سکوت فرو رفت…». یک: سکوت صرفا بی‌صدایی نیست، بل حالتی چون فرورفتن و دربرگرفته‌شدن است.

دو: سکوت قابل لمس است. اما در پاره‌هایی که از فیلم رحمت حق‌وردی درباره کاترین، فرورفتن شاپور صبری در رمپ موزه و فروشدن حریرچی در سفیدی قابل لمس سکوت نقل شد، چیز دیگری نیز سوسو می‌زند. بل، شدتی کورکننده دارد: «تصویر صدا». صدا بدل به تصویر صدا شده است. مهم‌ترین دقیقه رمان تهرانی‌ها، دست‌یازی به سوی «تصویر صدا» است. پیش‌نیاز تجسم «تصویر صدا» تفکیک صدا از تصویر است.

مساله به هیچ‌روی بر سر ادغام تصویر–صدا نیست. مساله «حک‌کردن» صدا در تصویر نیست، مساله «فک‌شدگی» صدا از تصویر است. مانند «فرم» یک «محتوا». تنها وقتی می‌توان از «فرم» یک «محتوا» سخن گفت که پیشاپیش این دو از هم منفک شده باشند. پاره فروشدن شاپور صبری در رمپ موزه‌، از این زاویه اگر بنگریم، نیز، از پاره‌های بسیار مهم این رمان است. «صدایی که مثل برق از رعد جدا شده؟». بازنویسی می‌کنیم: صدایی که مثل تصویر (برق) از صدا (رعد) جدا شده. «شاپور گفت قطعه الکترونیک گل‌های عشق جوئل فاجرمن را باید بتواند از تصویر برنامه دیدنی‌ها جدا کند.

باید هر طور شده آن را به خلاء ببرد و در محیطی از هیچ شناور کند.» تنش صدا–تصویر در این پاره بیش از این‌ها «شدت» دارد. این‌ها که گفته شد، صدای شاپور صبری است، ضبط‌شده روی پیام‌گیر تلفن پوران شعاع. تنش صدا–تصویر مدام باز می‌گردد. سینک صدا–تصویر. تصویر باسمه‌ای صدا: «موزیک برنامه تقلیدی از باران عشق چشم‌آذر… تصاویر دور آهسته از جزئیات برداشته شده است.

شبنم روی گلبرگ، جنبش شاخه درخت… تعدادی پرنده، تعدادی اشخاص سالخورده… فواره چرخان شادی‌بخش و خیال‌انگیز…». یک: تصویر ناب صدا. دو: تصویر باسمه‌ای صدا. نام رمان تهرانی‌ها می‌توانست این باشد: «در جست‌وجوی تصویر ناب صدا». اما، آیا تصویر ناب صدا چیزی چون بخار است؟ یا چیزی چون نور؟ «ورسیون آندره از این آهنگ با… سبکی و معلقی و بخار (مثل جایی در پیاده‌رو مقابل خشک‌شویی که ناگهان بخار با شدت بیرون می‌پاشد) قطعه‌ای را که سبز آبی یا صورتی کثیف بود از نور کورکننده روشن کرد… روزنامه‌ها اسمی بر آن نگذاشتند. مثلا نگفتند: نور زمستانی.» جایی دیگر می‌نویسد‌: «بعد صدای جیغ را شنید.

جشممم صدای جیغ نوری از خود ساطع کرد.» زیباتر، دقیق‌تر و با شدت هرچه تمام‌تر این «تصویر ناب صدا» در گفت‌وگوی کاترین و رحمت دیده می‌شود. کاترین به رحمت می‌گوید: «سوت فالش است اما من خوشم می‌آید. چون سوت از درون سینه و گرما بیرون می‌آید احساس دارد و زیباست. چون در سرما سوت می‌زنی بخار از لبت بیرون می‌آید و فکر می‌کنم این بخار شکل حقیقی موزیک است.» مساله چیست؟ گرمای صدا؟ هرم صدا؟

آیا سکوت و سرما، آیا فضاهای یخ‌زده، چون هرم صدا را بدل به بخار می‌کنند و به آن شکل می‌دهند، روشنگاه «شکل صدا» هستند؟ در فصل پایانی، فرامرز نامی هست که نقاش است و نشانه‌ها حاکی است، او فرامرز پیل آرام‌، نقاش مکتب سقاخانه و نقاش «نقاشی–خط» است. روایت چرخ می‌خورد، به سوی نقاشی–خط پرتاب می‌شود و در آنی رمان بدل به ستایش از نقاشی–خط و نقاش «نقاشی–خط» می‌شود. اما به‌راستی نقاشی–خط چیست؟ جز نقاشی از «تصویر صدا». آیا واج، واژه و کلمه نوشته شده، آری خط، فی‌نفسه، چیزی غیر از «تصویر صدا» است؟

اما این یک تله است. تصویر ناب صدا، شکل حقیقی موزیک، همان سوت فالش رحمت حق‌وردی، همان بخار دهان او است. رضا براهنی: «چندصدایی». محمد مختاری: «چشم مرکب». براهنی: ترکیب–تکثیر صداها. مختاری: ترکیب–تکثیر تصویرها. دهه شصت دهه سکوت است. دهه ایماژیسم. دهه مراقبه، دهه پاییدن خاموش تصویرها. محمد مختاری در «سحابی خاکستری» می‌نویسد: «صدا که حذف شده است از گلوی اجسام.» محمدعلی سپانلو در «خانم‌زمان» می‌گوید: «صدا هست، اما دهان نیست.» براهنی دچار جنون موسیقایی می‌شود. مختاری مجنون تصاویر می‌شود. براهنی: فوران اصوات. مختاری:

 فوران تصاویر.

در دهه شصت تفکیک و تنش بین «صدا – تصویر» شدت می‌یابد. اما هنوز مانده است تا دست‌یازی به سوی «تصویر صدا» و «صدای تصویر». رضا قاسمی. امیرحسین خورشیدفر. نموداری دیگر در حال شکل گرفتن است. رضا قاسمی: «صدای تصویر». امیرحسین خورشیدفر: «تصویر صدا». رضا قاسمی، پیش‌تر در «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» به دیدار «صدای تصویر» رفته است و آن را طرح و مساله‌ساز کرده است. همسایه راوی، شب‌ها، مدام، روی دیوار، شیئی را می‌کشد، می‌مالد و چنان صدای خشی‌خشی درمی‌آورد که خواب را به چشم او حرام می‌کند. خش‌خشی شبیه کشیدن جارو روی دیوار. چیزی چون سمباده‌زدن دیوار، حتی. بعدتر، راوی درمی‌یابد، همسایه جوانش نقاش است و شب‌ها روی دیوار نقاشی می‌کند. «- این را تازه کشیده‌ام. – ولی مدت‌هاست سروصدایش را می‌شنوم. اوایل گمان می‌کردم دیوار اتاق‌تان را گردگیری می‌کنید. – چیزهای قبلی را پاک می‌کنم و به جایش چیزهای تازه می‌کشم.» این صدا، صدایی نیست که روی تصویر چفت شده باشد. سینک شده باشد.

این صدا، صدای خودِ خود تصویر است. ماتریالیستی‌ترین صدای تصویر. «صدای ناب تصویر». پیش از آن‌که چشم تصویر را دیده باشد، گوش آن را شنیده است. مساله این است: الف– خورشیدفر: تصویر صدا، لامسه‌ای‌کردن صدا. ب– رضا قاسمی: صدای تصویر: صوتی‌کردن نقاشی. دقیق‌تر: ارتعاشی‌کردن تصویر. امیرحسین خورشیدفر: «تهرانی‌ها». رضا قاسمی: «وردی که بره‌ها می‌خوانند». این دو روی نمودار دیگری از رمان‌هایی که درباب موسیقی هستند نیز قرار می‌گیرند. هرچند «وردی که بره‌ها می‌خوانند» بیش از آن‌که درباب موسیقی باشد، درباب «آلات موسیقی»، در باب ساختن ساز است.

اما مهم‌ترین تفکیک–تنش رمان تهرانی‌ها، مربوط به جدایی هنرمند از ابزار کار هنری، مربوط به جدایی ایده هنرمند از امکان اجرای اثر هنری و مربوط به فاصله تئوری–عمل و توانش–کنش، بالقوگی و فعلیت است.

رحمت حق‌وردی انیمیشن‌سازی که در آلمان انیمیشن خوانده، به ایران آمده، فیلم‌نامه‌ای با عنوان «منطق‌الطیر» به اداره «ساختمان» ارائه کرده و سال‌ها است که در عطش ساختن این انیمیشن می‌سوزد. بیک رادشم ویولن‌نوازی که حریرچی‌ها، ساواکی‌ها، انگشت‌های دستانش را شکسته‌اند، خرد کرده‌اند و نمی‌تواند بنوازد. حریرچی بازجویی که می‌خواسته شاعر شود اما بازجویی قریحه شاعری‌اش را از بین برده است و پوران شعاع که می‌خواهد داستان بنویسد.

تهرانی‌ها از سویی دیگر پایی در توصیف «اقتصاد سیاسی» و «صنعت فرهنگ» منضم به آن نیز دارد و از این ره‌گذر به‌خوبی جدایی هنرمند از «ابزار کار هنری» را هم صورت‌بندی می‌کند. هنرمندان رمان تهرانی‌ها، این گروه «افلیج»، «هنر فلج» را بدل به ایده می‌کنند.

آن‌ها از «لمس‌کردن» اثر هنری ناتوانند و تنها ایده آن را در سر می‌پرورانند. اما، این خود رمان‌نویس، خود رمان است که پیش‌روی «رمان افلیج» فارسی، پیش‌روی رمان ابتر و سترون فارسی طرحی نو در می‌اندازد و به‌جای پناه‌بردن به ایده رمان، امکانات ژنریک رمان و امکانات ژنریک موسیقی را سرهم‌بندی، ترکیب و ادغام می‌کند و «آرشه در دوات» می‌زند و به جای آن‌که با قلم بنویسد، با «آرشه» می‌نویسد. این رمان نوشته نشده است، نواخته شده است.

مثل نقاشی که دست ندارد و با پا می‌کشد، رمان‌نویس نیز، هرگاه نتواند با امکانات رمان، رمان بنویسد، چون هنرمندی افلیج، چون هنرمندی جداشده از ابزار کارش، چون نویسنده‌ای بی قلم، باید ریشه، آرشه یا مته به دست گیرد. جلال ‌آل‌احمد در آغاز مجموعه داستان «زن زیادی» متنی را «به عنوان مقدمه» افزوده است: «رساله پولوس رسول به کاتبان». در این متن کاتب به بند کشیده شده است و دست‌هایش در «کند» و «زنجیر» است و گوییا نمی‌تواند تا بنویسد. اما کاتب از پای نمی‌نشیند و کلام حقیقت را با پا بر ریگ می‌نویسد: «دیوارها بر پا بود و خورشید می‌تافت و می‌دید که آن جلیلی دیگر کلام را به نوک پای خویش بر ریگ نوشت.» مساله این است: با «پا» نواختن. با «پا» نوشتن. با «پا» خواندن. آیا زمان آن نرسیده است تا «حس‌آمیزی» را از مداری رمانتیک وارد مداری ماتریالیستی کنیم؟


منبع: برترینها

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور

هفته نامه صدا – بابک توانایی: پرویز شاپور ۱۸ سال پیش در نیمه مردادی گرم در بیمارستان عیوض زاده درگذشت؛ بیمارستانی در خیابان شیخ هادی که نزدیک محل سکونتش بود. او چندین دهه از عمرش را در کوچه پس کوچه های محله جامی و شیخ هادی و جمهوری گذرانده بود. خانه ای در خیابان کسری که تنها چند کوچه از خانه اردشیر محصص بالاتر بود و حالا خانه ای است فراموش شده.

پرویز شاپور کارمند وزارت دارایی بود. از آن وزارتخانه ثروتمند ماهانه مقرری اش را می گرفت ولی دلش با طنز و کاریکاتور و طراحی و در یک کلمه دلش با مطبوعات بود. مطبوعاتی که از قبلِ آن چیز دندانگیری نصیبش نمی شد و ظاهرا در آغاز با یک جور کنجکاوی پایش به آن باز شد و دیگر نتوانست از آن دل بکند و خودش را خلاص کند. تا پایان عمر رابطه مستمرش را با مطبوعات و مجلات طنز حفظ کرد و در همان مطبوعات توانست طنزنویسی صاحب سبک شود و مهر قالبی را به نام خود بزند.

پرویز شاپور زندگی غم انگیزی داشت. با آن که طنزهایی با نام کاریکلماتور می نوشت در تار و پود اغلب شان غمی نهفته بود که خیلی زود خنده را بر لب مخاطب می خشکاند. یکی از کاریکلماتورهایش این بود که «غم، کلکسیون خنده ام را به سرقت برد»؛ جمله ای به شدت تصویری که بارها سابقه اش را در شعرها و رمان ها و داستان های ادبیات جهان شاهد بوده ایم.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

بدون شک جدایی او از فروغ فرخزاد چنان آواری به مرور زمان بر جسم و روح او فرود آورد که هیچ گاه نتوانست از زیر آن آوار تاریخی رها شود و خودش را بیرون بکشد. نام او گره خورده بود به نام فروغ فرخزاد، شاعری که با مرگی غم انگیز در دهه سی زندگی از دنیا خداحافظی کرد. شاپور همه تلاشش را کرد که از کنجکاوی مطبوعات و رسانه خودش را در امان دارد و از پرسش های آنها فرار کند.

در همه ۳۳ سالی که بعد از مرگ فروغ زندگی کرد، بارها مطبوعات دست به بزرگداشت و ستایش زندگی و شعر شاعری زدند که ادبیات معاصر خودش را به او مدیون می داند اما در همه این صفحه ها که سال به سال روی هم بیشتر تلنبار می شدند، جایی برای پرویز شاپور ظاهرا نبود و این به خاطر تاکتیکی بود که شاپور در سال های بعد از مرگ فروغ در پیش گرفته بود: سکوت. سکوتِ شاپور، در یک دهه پایانی عمرش انگار او را بیش از پیش منزوی و کم رمق کرد و در یک کلام می توان گفت او از تاکتیک خودش خسته شده بود و به چیزهایی پناه برده بود برای آرامش و فراموشی. خودش گفته بود: «همه مردم جهان به یک زبان سکوت می کنند.»

اما اینها همه فقط حاشیه ای است بر زندگی مردی که بیش از چهار دهه جمله های قصار و حکیمانه ساخت و قالبی را ابداع کرد که پیشنهاد تازه ای بود برای ژرف اندیشیدن.

گفتگو با کامیار شاپور درباره زندگی پدرش؛ پرویز شاپور

پدرم طرفدار عشق افلاطونی شد

مجید حسینی: پرویز شاپور ۱۸ سال پیش از دنیا رفت و برای پسرش، کامیار یا آن طور که خودش صدا می زد کامی، تصویری که از او باقی مانده تصویر مردی است طناز و البته غمگین. پرویز شاپور بعد از جدایی از فروغ فرخزاد به تنهایی خو گرفت و طرفدار عشق افلاطونی شد. او مبدع کاریکلماتور بود و در تاریخ طنز معاصر فارسی نیز او را با همین لقب می شناسند.

وقتی پرویز شاپور از دنیا رفت شما بزرگ شده بودید و سال ها با او زندگی کرده بودید. الان که به گذشته نگاه می کنید چه تصویری از او در ذهن دارید؟

– پدرم در ذهن من خیلی حضور دارد. مدام یادش می کنم و در رابطه با خیلی کارها به یاد می آورم که پدرم چه رفتاری می کرد. الان هم دارم کتابی می نویسم که خاطرات من از اوست و همین طور حرف ها و کارهایی که از او به ذهنم می آید. بعضی از این خاطرات خیلی خنده دار است و البته وقایعی هم در این خاطرات بلندمدت هست که حزن آلود و غمگین است. حدود ۲۰۰ صفحه از این کتاب را نوشته ام و خب دِینی است که به پدرم دارم. نامه هایی که پدرم به من – زمانی که انگلیس بودم – نوشته بود شهریور بیرون می آیند و توی این نامه ها متوجه شدم او چه حمایت های مالی بی دریغی از من کرده بود.

گفتید خاطرات طنز آمیزی از او توی ذهن تان هست، خب مثل چی؟

– بعضی از اینها جذابیت شان به خاطر لحن پدرم است. مثلا با لحن خاصی تعریف می کرد که دو نفر از گاوی شیر می دوشیدند. یکی شان که رئیس بود هی می گفت بدوش بدوش و آن یکی که کارگرش بود هی می گفت من می گم نر است و شما هی می فرمایید بدوش! خب این خاطره فکاهی نیست ولی خصوصیتی مخصوص به پرویز شاپور دارد. این طنزها از تجربه زندگی با او در ذهن من مانده.

یا مثلا در ایام قدیم که حمام عمومی و خزینه بود پدرم می گفت وقتی من بچه بودم دایی ام یک بار مرا به حمام برد و آنجا نمره ای گرفتیم و وارد شدیم. آنجا دایی ام به حمامی گفت «بستن بیاور». من فکر می کردم منظورش بستنی است و ذوق کردم اما بعد دیدم حمامی دو سه تا لُنگ آورد و شروع کرد به بستن آنها دور ما. اینها ماجراهای خنده دار خاطرات من از پدرم است. اما صحنه های حزن آلود و غم انگیز فراوانی هم در زندگی پدر بود.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

تصویر سیاه و سفیدی از پدر در ذهن شما هست که هم شادی دارد هم غم، اما این غم و اندوه ها از کجا می آمد؟

– خب کلا زندگی همین طور است، اما غم های پدرم منشأهای مختلفی داشت. احساس می کنم که شاید این غم ها به خاطر فقدان فروغ بوده باشد یا به خاطر مسائل اقتصادی. ولی عمده اش به نظرم اقتصاد بود. پدرم کارمند وزارت دارایی بود و دوره ای که از انگلیس برگشتم او بازنشسته بود. او چندان علاقه ای به درست کردن اقتصادش نداشت و عمده علاقه اش به کارهاش بود.

می خواهید بگویید سر مسائل اقتصادی ناراحت بود؟

– نه ناراحت نبود. برداشت من این بود که او غمگین است. به خصوص سال های آخر عمرش احساس غمگینی می کرد ولی درباره اش حرف نمی زد. گاهی در شرایطی قرار می گرفتیم که سخت بود و غمگین می شد.

هویت پرویز شاپور گره خورده به کاریکلماتور؛ این کاریکلماتورها چطور به ذهنش می آمدند؟

– کارش سیر خاصی داشت. پدرم بعد از ازدواج با فروغ به اهواز رفت و دو سه سالی زندگی مشترک داشتند. تابستان وقتی هوا گرم می شد فروغ مرا به تهران می آورد ولی پدرم اهواز می ماند و کار می کرد. از همان زمان که در اهواز بود برای مطبوعات محلی طنز می نوشت. وقتی تهران آمد توی مجله توفیق نوشت و جزو هیئت تحریریه شد و بعضی از مطالبی که آنجا نوشت، برعکس کاریکلماتورهاش طولانی بودند.

در همین مجله مطالب طنزی مثل «یادداشت های دختر حوا» نوشت درباره دخترهای شیک و پیک آن دوران که جمله های کوتاهی بودند. در واقع جنین کاریکلماتورها آنجا شکل گفت. بعد از سال ها که توی توفیق بود با کسانی مثل اردشیر محصص و بیژن اسدی پور و عمران صلاحی آشنا شد و با محصص خیلی دوستی کرد. محصص بود که پدرم را تشویق کرد به طراحی کردن. محصص قناسی هایی را که در کار پدرم بود دیده بود دوست داشت. این بود که هم طراحی می کرد هم طنز می نوشت و بعد هم کاریکلماتور نوشت که آقای شاملو این اسم را روی کارهاش گذاشت. کسان دیگری هم می نوشتند مثل جواد مجابی یا منشی زاده. البته من از سابقه تاریخی قضیه خبر ندارم.

ولی کار آنها قبل از کار پرویز شاپور احتمالا نبوده.

– من استناد می کنم به نامه های خودش که به من نوشته بود. طبق آن نامه ها که شهریور منتشر می شوند شاملو به جواد مجابی حمله کرده بود سر همین قضیه کوتاه نویسی. ظاهرا احساس کرده بود مجابی تقلید کرده و شاملو به او حمله کرده.

خُب وقتی به دوران پختگی رسید و فرم را پیدا کرده بود کاریکلماتورها چطور به ذهنش می آمد؟

– پدرم وقتی درگیر این کار شده بود و حرفه ای شده بود به کافه ای می رفت به اسم کافه آنوش که نزدیک خانه ما، یعنی خیابان جامی بود. می رفت آنجا و در ازدحام کافه کار می کرد اما نمی دانم آنجا کاریکلماتور می نوشت یا نه. من ندیدم. اما میدانم آنجا زیاد طراحی کرد. ما در خانه دو طبقه ای زندگی می کردیم که پایین اش مادربزرگ و عمویم بودند و طبقه بالا هم من و پدرم بودیم. پدر اتاق ساکتی داشت رو به باغ.

از وقتی یادم می آید پدرم به خاطر کمردرد روی تخت دراز می کشید و دفتر و قلم را دست می گرفت و چیزهایی را که به ذهنش می رسید بلندبلند می خواند تا خوب چکش کاری کند. همانطور درازکش توی دفترچه اش می نوشت. البته سال آخری دیگر نمی نوشت. روی تخت دراز می کشید و من قلم و کاغذ به دست می گرفتم و او می گفت و من می نوشتم. الان از پدرم دوتا کتاب توی بازار است که اولی کتاب قطوری به نام «قلبم را با قلبت میزان می کنم» است که حاصل چند دهه کاریکلماتورنویسی اوست و یکی هم کتابی به اسم «پایین آمدن درخت از گربه» که کم حجم است و یادگار سال های آخر است.

بعد از فوت مادربزرگم که طبقه پایین زندگی می کرد گاهی من و عموخسرو پایین می نشستیم، پدرم از پله ها پایین می آمد و می گفت «کار جواب کرده.» گاهی نمی توانست تمرکز کند و می گفت هر چه زور می زند دیگر چیزی به ذهنش نمی آید.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

پرویز شاپور با مطبوعات همکاری زیادی کرد. درست است که خودشان کارمند وزارت دارایی بودند ولی چیزی از مطبوعات نصیب شان می شد؟

– مطبوعات تریبون پدرم بود و هر کاری که می کرد از طریق مطبوعات ارائه می شد. مطبوعات ستون عمده ای بود در کارش و تمام زندگی با مطبوعات سرش را گرم می کرد.راجع به درآمد از راه مطبوعات می گفت همین که پول قلم و کاغذ را از طریق آنها در بیاورد راضی است اما این درآمد خیلی ناچیز بود. وقتی برای توفیق کار می کرد گاهی برادران توفیق چیزی به او می دادند که اصلا قابل توجه نبود. در دوره جدید هم فقط برای گل آقا می نوشت که پول خیلی ناچیزی هر ماه یا دو ماه یکبار به او می دادند.

پس درآمدی نبود که بتواند به آن اتکا کند؟

– اصلا. مردم فکر می کنند کسی که شهرت دارد درآمد هم دارد اما این طور نبود. پدرم با آن که شهرت زیادی پیدا کرده بود، از نظر مالی چیزی نداشت. کسانی مانند پدرم و اردشیر محصص کارهای ژورنالیستی زیادی کردند ولی درآمد ناچیزی داشتند. مطبوعات تریبون شان بود و برای شان اهمیت داشت، توی مطبوعات پدرم آشنا زیاد داشت و گاهی از طریق همین مطبوعات کمپین هایی برای کمک به کسانی راه می انداخت که یک نمونه اش احقاق حق عموی ام بود که شرکت نفت در حقش ظلم کرده بود.

گفتید  مطبوعات برای پدرتان اهمیت داشت و به آن زیاد فکر می کرد. هیچ وقت شده بود درباره آینده صفحه های طنز در مطبوعات حرفی بزند؟ که ممکن است کاریکلماتور یا طنز مطبوعاتی سطحی شود و به ابتذال کشیده شود.

– پدرم بارها در نامه هایش نوشته بود که کارهایش تا وقتی در مطبوعات چاپ نشوند نمی تواند آنها را ارزیابی کند. این طوری قوت و ضعف کارها را می دید و آنها را برای کتابش انتخاب می کرد. او راجع به کار خودش مطمئن بود و به آن ایمان داشت. مدعی بود که قالب کاریکلماتور را خودش به وجود آورده و می گفت خیلی از کسانی که علوم می خوانند آن دانش را فقط پس می دهند، ولی معتقد بود خودش چیزی را به اسم کاریکلماتور خلق کرده. بنابراین به نوآوری خودش اطمینان داشت.

اما مسئله ابتذال و لودگی در طنز مطبوعاتی مسئله جدیدی نیست و حتی در دوره سابق هم بود. کار پدرم و اردشیر محصص کارهای سنگین و فاخری بودند. یادم می آید آن موقع اردشیر محصص صفحه ای گرفته بود در مجله زنان و کاریکاتور می کشید ولی کارش دوام نیاورد و بعد از سه چهار نوبت آن صفحه را بستند چون با ذائقه ها جور نبود. راجع به آینده طنز باید بگویم چنین نگرانی همیشه بوده و مختص به ایران هم نیست. اما درباره پدرم می توانم بگویم کتاب های او ریشه گرفتند و الان هم مدام تجدید چاپ می شوند. البته محبوبیت کارهایش از شعرهای فروغ کمتر است و سیر تجدید چاپ کتاب هایش هم کمتر است از شعرهای فروغ.

از فروغ صحبت کردید. آن جدایی تاثیر زیادی روی زندگی پدر شما گذاشت، هیچ وقت درباره آن جدایی با شما صحبت کرد؟

– خیلی کم. پدرم تودار نبود ولی راجع به این موضوع خیلی کم صحبت می کرد. گاهی حرف می زد و چیزهایی می گفت. تا آنجا که خودش به من گفت علت جدایی شعر «گناه» بوده است.

یعنی این شعر این اندازه برای پرویز شاپور گران آمده بود؟

– بله، تاثیر زیادی گذاشت و البته عجیب هم نبود. وقتی به آن دوران و خصوصا ایران آن دوران نگاه کنیم، ماجرای جدایی آنها که پیش آمد، اوایل دهه ۵۰ میلادی بود. بیتل ها دهه ۶۰ میلادی آمدند و برای این که به شما نشان دهم مردسالاری در انگلیس دهه ۶۰ چطور بوده به آهنگی اشاره می کنم که بیتل ها بعدا سعی کردند آن را از سابقه کارشان حذف کنند. بیتل ها آهنگی دارند که در بخشی از ترانه اش می گویند «معشوقه ام، من بیشتر ترجیح می دهم تو را مُرده ببینم تا با مرد دیگری.» این را گفتم که بگویم نباید پدر را خیلی هم مقصر بدانیم. البته نمی خواهم پدرم را تبرئه کنم، اما به هر ترتیب من آن موقع نمی توانستم روی این ماجرا تاثیری داشته باشم.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

وقتی بزرگ تر شدید سعی نکردید درباره تصمیم پدر قضاوتی کنید؟

– پدرم نگذاشت من فروغ را ببینم اما کی می دانست این طور می شود؟ کی می دانست فروغ در ۳۲ سالگی تصادف می کند و می میرد. سرنوشت بود. پدرم نشریاتی را که راجع به فروغ نوشته بودند آرشیو کرد تا همه آنها را تحویل من بدهد و من خودم بخوانم و قضاوت کنم. حاصل آن آرشیو شد کتاب «جاودانه زیستن، در اوج ماندن» که انتشارات مروارید چاپشی کرده. اینکه پدرم چرا آن کار را کرد به خودش مربوط است ولی این رفتارش را محکوم می کنم که اجازه نمی داد من فروغ را ببینم.

کار درستی نکرد. استدلال پدرم این بود که من «دو هوائه» می شو. خُب من با این که فروغ را ندیدم کلا «دو هوائه» هستم. وقتی ۱۸ سالم شد کم کم شروع کردم به معاشرت با خانواده مادرم و آن موقع هم دیگر فروغ رفته بود.

تا ۱۸ سالگی اجازه نداشتید؟

– مسئله اجازه نبود. از آن طرف هم کسی سراغی از ما نمی گرفت. یادم هست دبستانی بودم که دوستم با خانواده اش ما را با خانواده به شمال دعوت کرده بود. خانواده دوستم از خانواده های مقامات بالا و ثروتمند بود. ما را بردند در مُتلی در شمال فریدون، دایی من، آنجا برنامه داشت. من او را روی سِن دیدم.

روز بعد وقتی داشتیم توی ساحل قدم می زدیم ناگهان دیدم فریدون رد شد ولی هیچ آشنایی نداد و اشاره ای نکرد. خود فروغ یک بار وقتی کلاس هشتم بودم آمد دم مدرسه که دیدمش. پدرم موافق نبود من ارث مادرم را بگیرم. خب چه عرض کنم؟ چیزی هم نمانده بود که به من برسد. البته من از کتاب های فروغ چیزهایی می گیرم ولی بقیه چیزها را خدا می داند که کجا رفتند.

وقتی بزرگ شدید پدرتان تفسیر خودش را از شعر «گناه» به شما نگفت؟

– نه. اما مطمئنم که یکی دو بار پدرم گفت علت جدایی آنها سر شعر «گناه» بود؛ ولی هیچ وقت آن را برای من تحلیل نکرد.

شما چطور؟ کنجکاو شدید که این شعر را بخوانید و تفسیرش کنید؟

– البته که کنجکاو شدم و رفتم خواندم اما این فقط یک شعر است و چیز مستندی در کار نیست و من اطلاع بیشتری هم ندارم. کارهای هنری زیادی را می بینیم که تنها یک ادعا هستند و طبیعتا عملی را هم بر نمی انگیزند. پدرم یک بار از فروغ صحبت کرد و گفت فروغ شعر را به نشریه ای داد و آن نشریه به جای شعر فروغ شعر پریای شاملو را منتشر کرده و البته فروغ خیلی هم خوشحال شده بود. یا مثلا پدرم می گفت یک روز با فروغ به بازار رفته بودند تا از حجره آقای گل نراقی یک دست فنجان گلسرخی بگیرند.

یکی از مسیرها را با درشکه رفته بودند و فروغ از درشکه خوشش نیامده بود. من بر اساس این حرف ها از مادرم تصویر ساختم، نه بر اساس شعرهایش. دو نفر بودند که درباره فروغ حرفی نزدند. یکی پدرم بود و یکی هم ابراهیم گلستان. گلستان، سکوتش را اخیرا شکست ولی پدرم برای همیشه سکوت کرد و با مطبوعات درباره فروغ حرفی نزد.

پرویز شاپور امیدی داشت آن زندگی دوباره شکل بگیرد؟

– فکر نمی کنم. اما آن جدایی روی پدرم تاثیر بدی داشت. پدرم یک پسردایی داشت به نام دکتر ضرابی، ایشان می گفتند پرویز بعد از آن جدایی بود که به الکل پناه برد و دیگر هیچ وقت ازدواج نکرد. اواخر عمر البته عقایدش هم تغییر کرده بود. توی طرح ها هم این را می شد دید که به سمت عشق افلاطونی رفته و طرفدار این عشق شده است.

من پرویز شاپورم، مبدع کاریکلماتور (اسلایدشو)

کاریکلماتور بعد از پرویز شاپور به کدام سمت و سو رفت؟

رؤیا صدر – طنزنویس و پژوهشگر: می گویند زمانی که پرویز شاپور همکار روزنامه توفیق بود نوشته هایش را روی کاغذهای بسیار کوچکی به اندازه دو بند انگشت برای ستون هایی چون «برخورد عقاید و آرا» و «دارالمجانین» می نوشت. این نوشته ها بنا بر چیزی که مسعود کیمیاگر آن را «ناآشنایی و نبودن زمینه ذهنی لازم» میان مسئولین وقت نشریه می خواند اکثرا از سبد نوشته های غیر قابل چاپ سر در می آورد!

شاپور بعدها گفت که فشار روی او برای نوشتن به سبک های معمول آن روزها به نتیجه ای نرسید، چرا که قلم موجز و نگاه شاعرانه و بازیگوشانه شاپور، در قالب های مرسوم نمی گنجید. پس از آن این گونه نوشته ها از او در «خوشه» منتشر شد و توسط احمد شاملو «کاریکلماتور» نام گرفت. آن روزها کمتر کسی فکر می کرد که این جملات کوتاه به عنوان سبکی مستقل در طنز به رسمیت شناخته شود، که اگر این گونه بود شاید وسواس بیشتری برای نامگذاری خوش آهنگ تر آن صورت می گرفت!

در این میان برخی کاریکلماتور را شیوه شخصی و خصوصی شاپور می دانند که با او شروع و با او تمام شده است. شکی نیست که کاریکلماتورهای شاپور علیرغم تمام تمامی فراز و فرودهایش به خاطر برخورداری از شاعرانگی و ظرافت، یکه و بی مانند است، ولی این امر تداوم نوع ادبی «کاریکلماتور» را پس از او نفی نمی کند.

هنر شاپور بازتعریف قالبی است که جسته و گریخته جای پای آن را در آثار ادبی دیده ایمن و بر بیان دریافت های شاعرانه، شوخ طبعانه و تصویری استوار است. چندی پیش در «دایره اتفاق نویسندگان تاجیک» شاعری این شعرش را برایم خواند: «حیران اندیشه بادم/ که گیاه را می بوسد؟ و به خاک می افکند». این اثر را می توان به خاطر برخورداری از بازی های زبانی که گفتنی ها را به شکلی موجز و شوخ طبعانه در ذهن، دیدنی می کند، کاریکلماتور خواند.

از این دست نمونه ها در آثار آدبی کلاسیک و مدرن ایران و جهان می توان یافت. از این رو آثار شاپور نه آغازگر کاریکلماتور است و نه نقطه پایان آن، بلکه تعریف دوباره و تعیین محدوده آن به عنوان یک نوع ادبی است. آثار او با همه فراز و نشیب هایش راهی را پیش روی طنز فارسی گشود که در جهان رسانه ای شده امروز بیش از هر زمان دیگر روز آمد است. بی سبب نیست که برخی گفته اند شاپور ده ها سال از زمان خود جلوتر بود.

رویکرد به پست های مینیمال، در ابتدا موجی بود که وبلاگستان با خود آورد و فضای رسانه ای را تحت تاثیر قرار داد. بعدها با گسترش رسانه ها و رویارویی مخاطب با حجم عظیمی از پیام و انتقال پیام به کوتاه ترین شکل ممکن بیش از پیش اهمیت یافت و بر ذائقه مخاطب اثر گذاشت و به همین نسبت طیف گسترده کاربران فضای مجازی را به استفاده از قالب کاریکلماتور کشانید. تا آنجا که مهدی فرج اللهی سال ها پیش در یادداشتی خبر از شناسایی بیش از ۳۰۰ کاریکلماتورنویس داد.

شک نیست که تعداد زیادی از آثار این افراد از ارزش ادبی لازم برخوردار نبوده و چه بسا با تعریف کاریکلماتور (که مبتنی بر حضور همزمان سه مولفه ایجاز، نزدیک ساختن وجه نوشتاری زبان به وجه دیداری و طنز است) فاصله گیرد ولی نمی توان از حضور نویسندگانی در کاریکلماتور امروز چشم پوشید که به تناسب فضای ذهنی و یا زبان زمانه به نوآوری و یا ارائه سبک جدید دست زده اند، مثل سهراب گل هاشم که مضمون اجتماعی و سیاسی به آن داده، و یا مثل نجیب الله دهزاد (نویسنده افغان) که کابوس افغانستان جنگ زده را با تلخ ترین زبان در کاریکلماتورهایش تصویر کرده است. اگرچه در این میان کاریکلماتور در سایه رشد تعداد کاربران فضای مجازی و روز آمدیش «هاله کمیابی» خود را از دست داده و در این میان آثاری به تولید انبوه می رسد که ممکن است اکثر آنها از حداقل ارزش نیز برخوردار نباشد.


منبع: برترینها

"آوانتاژ" نماینده سینمای ایران در فستیوال معتبر لایپزیک آلمان

فیلم مستند سینمایی “آوانتاژ”به کارگردانی محمد کارت و تهیه کنندگی آبان عسکری و محمد کارت پس از موفقیت در جشنواره های داخلی، در اولین حضور خارجی خود به شصتمین دوره فستیوال “لایپزیک” آلمان راه یافت.

جشنواره بین‌المللی فیلم‌های مستند  لایپزیگ، بزرگ‌ترین جشنواره آلمان و یکی از مهم ترین و قدیمی‌ترین فستیوال‌های بین المللی مستندهای هنری دنیا با درجه کیفی الف محسوب می‌شود که شصتمین دوره آن سی‌ام اکتبر تا پنجم نوامبر ۲۰۱۷ در شهر لایپزیک آلمان برگزار خواهدشد و عوامل این فیلم مستندسینمایی برای حضور در این فستیوال دعوت شده‌اند.

مدیریت پخش بین‌المللی “آوانتاژ” را علیرضا شاهرخی در اداره کل تامین برنامه و رسانه بین الملل سیما  برعهده دارد. این فیلم محصول شبکه مستند سیماست.

از عوامل اصلی آن می‌توان به جواد رزاقی‌زاده فیلمبردار،اسماعیل علیزاده تدوینگر، صبا ندایی آهنگساز،مهدی کارت صدابردار، آرش قاسمی صداگذار، امین مختاری و مهرداد خانی دستیار کارگردان، حمیدرضا فطوره‌چیان و سیندخت رحمیان کالریست،احسان رضازاده طراح گرافیک، حسن شرف الدین مترجم،رضا تاری‌وردی زیرنویس، اشاره کرد.


منبع: عصرایران

سریال «الویس پریسلی» ساخته می‌شود

کمپانی اپل موزیک حق ساخت یک سریال تلویزیونی بر اساس زندگی «الویس پریسلی» ـ اسطوره موسیقی راک ـ را به دست آورد.

این سریال ابتدا قرار بود توسط کمپانی «واینستاین» ساخته شود اما ظاهرا حواشی اخیر پیرامون «هاروی واینستون» یکی از بنیانگذاران این کمپانی و اخراج وی موجب شده کمپانی اپل موزیک حق ساخت این سریال را در دست گیرد.

به گزارش ایسنا به نقل از ایندی‌وایر، این اولین سریال تلویزونی است که قرار است در «گریسلند» عمارت شخصی «الویس پریسلی» در ممفیس ساخته شود.

کمپانی «وایسنتاین» پیش از این در تبلیغ سریال «الویس پریسلی» عنوان کرده بود، این سریال بخشی از یک پروژه بزرگ مرور زندگی چند اسطوره موسیقی از جمله «مایکل جکسون» است و قرار است در ۸ تا ۱۰ قسمت ساخته شود و هر قسمت به یک جنبه از زندگی وی بپردازد و همه آرشیو شخصی متلعق به او از جمله ژورنال‌ها، لباس‌ها، خوردروها و خانه‌اش در اختیار تیم سارنده قرار بگیرد.

«الویس آرون پریسلی» (۱۹۷۷- ۱۹۳۵) خواننده و هنرپیشه‌ آمریکایی و یکی از موفق‌ترین شخصیت‌ها در هنر معاصر و موسیقی آمریکای قرن بیستم بود. مرگ او در سن ۴۲ سالگی به محبوبیتش بین هوادارانش افزود. او در دوران شکوفا شدن سبک «راک اند رول» به ویژه در نیمه‌ دوم دهه ۱۹۵۰ بر آن حکمرانی می‌کرد، چنان که به «سلطان راک اند رول» مشهور شد. «پریسلی» از سال ۱۹۵۶ به بعد، با اجرای ۴۵ ترانه که از هر کدام از آن‌ها بیش از یک میلیون نسخه به فروش رفت و همچنین بازی در ۳۳ فیلم سینمایی و حضور در برنامه‌های تلویزیونی و کنسرت‌ها،‌ موفقیت‌ اقتصادی رکوردشکنی را کسب کرد.


منبع: عصرایران

زخمی که مدام تازه می‌شود!

مرجان یگانه پرست- روزنامه بهار
و هنوز داغ بر دل نشسته رفتن استاد پر افتخاری چون عباس کیارستمی، از یاد رفتنی نیست و عاملی که این داغ را بر دل هنرمندان و دوست داران این هنرمند نشاند یعنی جامعه پزشکی، همچنان بر همان مدار پیشین خود می‌چرخد و قصد کوتاه آمدن و پذیرش ندارد. پذیرش خطایی که در روند درمان این استاد عزیز موجب شدند و در ادامه نیز با کژ رفتاری و بداخلاقی‌های بسیار و چه بسا نخوت گرایانه  از موضع خود عقب ننشستند؛ و خوب می‌دانیم که در این سرزمین،  عذرخواهی بر خطای رفته امری بعید به نظر می‌رسد اما اظهار شرمندگی کمترین واکنشی بود که جامعه پزشکی به عنوان طبقه نخبه می‌توانست از خود بروز دهد و برخلاف جریان معمول جامعه عمل کند. اما دریغ که جامعه نخبگان کم از سطح آن ندارد و چه می‌توان گفت جز دریغا!
***

* دردی چنان سترگ   اما بی التیام، بی عذرخواهی
پرواز عباس کیارستمی از میان ما، شوک بزرگی برای جامعه هنری و دوست داران او چه در داخل و چه در خارج از ایران بود. یک سال و اندی از رفتن این هنرمند بزرگ و صاحب نام می‌گذرد و این درد، این داغ التیام نمی‌گیرد… و چه دردناک پروازی، پرواز به واسطه خطای پزشکی که در کشور ما به ویژه در سال‌های اخیر به مدد  انتشار اخبار و گسترش شبکه‌های اجتماعی که موجب شده‌اند دیگر اخبار مخفی نمانند، امری متداول است. اما درگذشت یکی از شاخص‌ترین هنرمندان این مملکت به دلیل خطای پزشکی بی نهایت رقت انگیز و سؤال برانگیز است: این که عیار جان آدم‌ها در جامعه پزشکی ما چقدر است؟ و سئوالی که پیش می‌آید این است که وقتی با یکی از شاخص‌ترین چهره‌های جامعه بدین گونه رفتار می‌شود و نه تنها خدماتی قابل توجه ارائه نمی‌شود، واکنش قابل قبولی هم در قبال خشم برانگیخته مردمی و دوست دارانش از سوی سازمان نظام پزشکی بروز داده نمی‌شود. درد را از هر طرف که بخوانی درد است. درد رفتن یک هنرمند شاخص یک سو، درد عدم پذیرش جامعه پزشکی و افت اخلاقی آنها در واکنش به خطای خود یک سوی دیگر.

* شرح ماوقع: وقتی خود به کشتن چهره‌ها مشغولیم
کارگردان فیلم «طعم گیلاس »که روزگاری به واسطه نوع نگاه و جهان‌بینی‌اش در جهان دیده شد، ۷ فروردین ماه سال ۹۵ در پی شدت گرفتن مشکلات جسمی، با نظر پزشکان معالج در بیمارستان جم بستری شد. کیارستمی به دلایل متعدد، از جمله خونریزی داخلی، چهار عمل جراحی را پشت سر گذاشت. در طول درمان، بنا به تشخیص تیم معالج برای کنترل شرایط بیماری، عباس کیارستمی در خواب مصنوعی به سر می‌برد. در همین زمان، محمد شیروانی بعد از ملاقات با کیارستمی در بیمارستان، مطلبی را در صفحه شخصی خود در فیس‌بوک نوشت که در آن از نارضایتی و انتقاد شدید کیارستمی از جراحی انجام شده خبر داد، در این یادداشت به نقل از کیارستمی گفته شد: من باورم نمیشه دیگه بتونم روی پا وایسم و فیلم کار کنم. اون تو  دستگاه گوارش  رو داغون کردند.
و چندی نگذشت که کیارستمی پس از گذراندن دوره نقاهت در تهران برای ادامه درمان به فرانسه رفت اما پس از چند روز به علت لخته شدن خون، سکته مغزی کرد و در پاریس درگذشت. رسیدگی به پرونده مرگ این هنرمند که فاجعه‌ای پزشکی بود در بین اهالی هنر، رسانه‌ها و البته دوست داران کیارستمی، بارها مطالبه و مطرح شد. این در حالی بود که در پی پیگیری‌ها و واکنش‌های اهالی هنر و رسانه، در مقابل،  جامعه پزشکی جبهه گرفت. در نهایت پس از کش و قوس‌های بسیار، اواخر شهریور ماه امسال بود که سخنگوی قوه قضاییه در حاشیه رسیدگی به پرونده قتل بنیتا از محکومیت پزشک پرونده کیارستمی هم خبر داد. محسنی اژه‌ای در یک نشست خبری اعلام کرد برای پزشک معالج کیارستمی کیفرخواست صادر شده است. این خبر آرامشی نسبی بود بر داغی که بر دل نشسته بود.

* ضربه نهایی: وقتی خطای پزشکی، کاه عنوان می‌شود
و اما گویی جامعه پزشکی سر آن ندارند که این داستان به پایان برسد و پرونده مختومه شود. جامعه پزشکی چه بخواهد و چه نخواهد در مواجهه با مرگ کیارستمی به درستی مدیریت نکرد و بسان دیگر مسئولین کشوری که اشتباهات شان را نمی‌پذیرند و عذرخواهی نمی‌کنند، رفتار کرد و چه بسا با نفرت پراکنی و نخوت گرایی این زخم را تازه می‌کند. به تازگی رئیس سازمان نظام پزشکی با گذشت بیش از یک سال از فوت مرحوم کیارستمی با لحن و بیانی نسنجیده اظهار داشته است: در مورد این پرونده از کاه، کوه ساخته شد و علت فوت کیارستمی خونریزی مغزی ناشی از تجویز داروها در خارج از کشور بود.
ایرج فاضل در ارتباط با پرونده مرحوم کیارستمی اظهار داشت: این پرونده به سرانجام رسید ولی به نتیجه آن توجه نشد. به عنوان رئیس سازمان نظام پزشکی به هیچ عنوان تأیید نمی‌کنم که برای هر بیماری دادگاهی ویژه تشکیل بدهیم. تشکیل دادگاه ویژه برای هر بیماری درست نیست و شخصیت آن هم هر کسی باشد فرقی ندارد چرا که به نظرم آنچه که داریم را بی‌اعتبار می‌کند و خدمت به مردم به شمار نمی‌رود. رئیس سازمان نظام پزشکی اولین خطا در مورد پرونده مرحوم کیارستمی را تشکیل دادگاه ویژه برای آن برشمرد و گفت: برای هیچ بیماری نباید دادگاه ویژه تشکیل دهند در ارتباط با این پرونده به نظرم موضوع به بیراهه رفت و تحت تأثیر مطبوعات و جامعه پرونده مسیر طبیعی را طی نکرد. فاضل با بیان اینکه سرانجام مرحوم کیارستمی به دلیل عارضه‌ای بی‌ارتباط با عمل جراحی‌اش فوت کرد، گفت: خونریزی مغزی ناشی از داروهایی که در خارج از ایران برایش تجویز کرده بودند، سبب فوت آن شد و مردم باید از این مسئله آگاه باشند. وی خاطرنشان کرد: متأسفانه همیشه سعی می‌کنیم از کاه، کوه بسازیم و خبررسانی‌های ما خوب و دقیق برای مردم نیست. پرونده کیارستمی نیز از این موضوع مستثنی نبود.

* واکنش پسر کیارستمی: خطای پزشکی کاه است؟ !
پس از صحبت‌های رئیس سازمان نظام پزشکی پسر مرحوم کیارستمی واکنش نشان داد. وی گفت: آیا مرگ پدرم کاه بوده؟ خطای پزشکی کاه است؟ مرگ یک بیمار به دلیل خطای پزشکی کاه است؟
 بهمن کیارستمی در رابطه با صحبت‌های رییس جدید سازمان نظام پزشکی در مورد پایان یافتن نتیجه پرونده پزشکی عباس کیارستمی گفت: تا قبل از تغییر رییس سازمان نظام پزشکی، گروه قبلی حداقل تلاش می‌کردند تا به نوعی پیگیر پرونده پدرم باشند اما از زمانی که گروه جدید مستقر شده به طور کلی همه چیز تغییر کرده است. در جلسه آخری که با وزیر بهداشت و رییس قبلی سازمان نظام پزشکی داشتیم، قرار بر این شد که این پرونده در کمیسیون عالی نظام پزشکی بررسی شود. فرزند عباس کیارستمی درباره صحبت‌های رییس جدید سازمان نظام پزشکی می‌گوید: جمله آخر رییس سازمان نظام پزشکی بیشتر از همه من را ناراحت کرد. سئوال من از آقای فاضل این است که منظورشان از کاه چیست؟ آیا مرگ پدرم کاه بوده؟ خطای پزشکی کاه است؟ مرگ یک بیمار به دلیل خطای پزشکی کاه است؟

* واکنش‌های هنرمندان به حرف‌های جنجالی رئیس سازمان نظام پزشکی
از جمله هنرمندانی که نسبت به حرف‌های جنجالی رئیس سازمان نظام پزشکی واکنش جدی نشان داد، حامد بهداد بود؛ هنرمندی که در طی این مدت هیچ گاه ساکت ننشست.
بهداد در یادداشتی نوشت: قضیه شکل اول، شکل دوم. شکل اول: فرض کنیم و بپنداریم اینکه، اگر آقای فاضل، مرگِ عالیجناب عباس کیارستمی و علت‌اش را کاه می‌پندارد برخاسته از میزان نظر واقعی‌اش در این باره است. و نه خدای ناکرده از سر بی انصافی و توهین و زین قبیل! شکل دوم: فرض کنیم و میدانیم که اگر همین ایشان، کیارستمی و مرتبهء بلند وی را می‌شناخت، در حسرتِ نبودِ این قله‌ءِ رفیعِ فرهنگیِ وطنش، زار می‌گریست و دستِ کم فقدانش را کاه نمی‌خواند. فرض محال: ‌ای کاش عالیجناب کیارستمی از نخست در بیمارستان آزاد بستری می‌شد.
باران کوثری نیز درباره صحبت‌های رئیس سازمان نظام پزشکی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: کاه و کوه حکایت امثال شما و جایگاه تان است نه از دست رفتن جان پرمایه‌ جواهری چون کیارستمی… اگر ما بر سر جان از دست رفته‌ عزیزمان نجابت نمی‌کردیم و کوه می‌ساختیم، امروز شما با ادب و احترام بیشتری حرف می‌زدید. کوه ندیده‌اید جناب دکتر. کوه، عزیز از دست رفته‌ ما بود که شما فرصت شناختنش را نداشته‌اید، ‌وگرنه تماشای یک صحنه از شعر فیلم‌هایش کافی بود تا ادبیات شما را تغییر دهد. حبیب رضایی نیز در واکنش به این صحبت‌ها نوشت: تنمان به کاه طبیبان نیازمند مباد که دردها، کوه می‌شود حتما. قسم پزشکی برای حفظ جان آدمی است، نه تحقیر آن، آقای دکتر! همین.

* آنچه می‌ماند دریغ است و دریغ!
یک سال و سه ماه است که عباس کیارستمی را از دست داده ایم. نه ما که جهان بی کیارستمی شده است. که داوری بسیاری از جشنواره‌ها خالی از حضور این هنرمند صاحب نام و سبک شده است و بر کسی پوشیده نیست که رفتن او چه شوک بزرگ و چه فاجعه عظیمی بود. نقطه ننگی بر سابقه جامعه پزشکی که روزگاری برترین افتخارات و مباهات ملی را از آن خود کرده بود و به عنوان طبقه نخبه اما زحمت کش و اثرگذار در اجتماع محترم بودند اما بعد از مرگ شوک برانگیز و نحوه برخورد با کیارستمی‌ای که هنرمندی شاخص بود و نه فردی معمولی (که گویای دردناک‌تر این موضوع است که وقتی با هنرمند شاخص کشور چنین برخورد می‌شود با مردم عادی و ساده این جامعه چه طور رفتار می‌کنند؟)، آنچه از یاد رفتنی نیست و داغ بر دل شده است، نحوه برخورد جانب دارانه و دور از اخلاق جامعه پزشکی در کم و عادی جلوه دادن مرگ این هنرمند است! تنها می‌توان گفت که انشاله تن مان به «کاه»  طبیبان نیازمند مباد!


منبع: بهارنیوز

​کودکان شما این بازی‌ها را می‌دانند؟

در زمانی نه چندان دور در کنار اینکه بازی‌ها تنوع بسیاری داشتند، برخی از آنها با سر و صدای زیادی نیز همراه بودند. بخشی از بازی‌ها در فضای باز و بخشی دیگر در فضای بسته انجام می‌شد و هر کدام بخشی از حواس کودک را تقویت می‌کرد. با اینکه روش زندگی‌ها تفاوت پیدا کرده و کودکان و نوجوانان به جای ابزار بازی با تبلت، گوشی تلفن همراه سرگرم می‌شوند اما هنوز هم  کودکانی که بازی‌های دوران پدر و مادر خود را یاد گرفته‌اند به انجام آن تمایل نشان می‌دهند. برخی از بازی‌های قدیمی ازجمله «لی لی حوضک»، «عمو زنجیر باف»، «دستمال»، «گانیه»، «گرگم و گله می‌برم»، «یک قل دوقل» و غیره به تقویت حواس، دقت و تخیل کودکان و برخی دیگر به رشد اجتماعی کودک، پرورش ماهیچه‌ها، افزایش نیروی استقامت، تامل در گروه و فعالیت‌های گروهی کمک می‌کند. در ادامه این مطلب برخی از بازی‌های قدیمی یادآوری می‌شوند.

«لی لی حوضک» یک بازی دسته جمعی است و از نوع بازی‌های آرام و کم تحرک محسوب می‌شود. این بازی حداقل دو و حداکثر ۶ نفره در گروه سنی ۳ تا ۵ سال برگزار می‌شود. این بازی نه تنها کودکان را سرگرم، بلکه به تقویت قوه تخیل و آموزش شعر خوانی نیز کمک می‌کند. این روزها هر کسی این شعر را به سبک خودش تعریف و اجرا می‌کند و موقع معرفی انگشتان دست، از داستان دزدی گرفته تا خوردن گنجشکی که در حوض آب افتاده است یاد می‌شود در حالی که در اجرای اصلی این بازی نجات گنجشکی که در حوض آب افتاده آموزش داده می‌شود.لی لی حوضکدر اجرای اصلی این بازی آمده است: لی لی حوضک، جوجو اومد آب بخوره، افتاد تو حوضک. منظور از جوجو، انگشت کوچک بچه است و حوضک هم کف دست اوست. با خم کردن انگشت کوچک کودک به طرف کف دست، تصاویر شعری برای کودک تجسم می‌شود و راوی می‌گوید: «این درش آورد» منظور انگشت دوم است که آن را به طرف کف دست کودک خم می‌کند. در هنگام اشاره به انگشت سوم کودک گفته می‌شود «این خشکش کرد»، وقتی نوبت به انگشت اشاره کودک می‌رسد، گفته می‌شود «این نازش کرد». در مرحله آخر تمام انگشت‌ها به طرف کف دست خم می‌شوند به جز انگشت شصت و از کودک پرسیده می‌شود «کی پرواز داد؟» که در نهایت به «من من کله گنده» ختم می‌شود.   

همه کودکان از گذشته گرفته تا امروز با «عمو زنجیر باف» خاطره دارند. این بازی گروهی مناسب کودکان ۱۰ تا ۱۲ سال است که در فضای باز انجام می‌شود. این بازی به مشارکت در فعالیت گروهی و آشنایی و تمرین ضرباهنگ (ریتم) کمک می‌کند.گفته می‌شود «دستمال» بازی که تنها ابزار آن یک دستمال است، بازی بومی منطقه تهران بوده است و در فضای باز انجام می‌شود. همه رده‌های سنی می‌توانند در این بازی گروهی شرکت کنند. دستمال بازی به ایجاد روحیه همکاری و تعاون و تسریع در انجام عمل‌ها و عکس العمل‌ها و تقویت عضلات پا کمک می‌کند.

برای انجام این بازی، بازیکنان به دو گروه مساوی تقسیم می‌شوند. آن گاه مقابل هم و به فاصله ده قدم از یکدیگر در دو صف قرار می‌گیرند. سرگروه بازی یک دستمال بین دو صف می‌گذارد، طوری که فاصله‌ی آن از دو دسته به یک اندازه باشد. با فرمان سرگروه، نفر اول هر دو صف باید به سرعت دویده و دستمال را بر دارند. بازیکنی که زودتر دستمال را برداشته و به جای خود برگردد، برنده بازی است. البته به شرطی که طرف مقابل او نتواند دستش را به بدن او بزند. پس از پایان بازی دو نفر اول، نوبت به دو نفر دوم صف می‌رسد و به همین ترتیب بازی ادامه پیدا می‌کند تا همه نفرات دو صف به پایان برسد. در پایان گروهی که تعداد برنده‌هایش بیش‌تر باشد، برنده اصلی شناخته می‌شود.

  «گانیه» یکی دیگر از بازی‌هایی است که به حفظ تعادل، تقویت عضلات پا، ایجاد هماهنگی بین دست، پا و چشم کمک می‌کند. این بازی در محدوده زمین مربع یا مستطیل شکل انجام می‌شود. قبل از بازی، بازیکنان در دو تیم یارکشی می‌کنند. اعضای یک تیم در سراسر زمین بازی پراکنده می‌شوند، اما اعضای تیم دیگر به صورت تک نفری و لی لی وارد زمین بازی می‌شوند و سعی می‌کنند دست خود را به بازیکنان تیم مقابل بزنند. بازیکنی که از حالت لی لی خارج شود، از بازی حذف می‌شود. در صورتی که پای هر کدام از بازیکنان دو تیم نیز از زمین بازی خارج شود، او نیز سوخته است و باید از زمین بیرون برود. بازی تا زدن آخرین نفر باقی مانده در زمین ادامه خواهد داشت. بعد از آن جای دو تیم با هم عوض می‌شود.

«گرگم و گله می‌برم» نیز یکی دیگر از بازی‌های دسته جمعی است که معمولا کودکان ۷ تا ۱۳ سال آن را در فضای باز، زمین صاف و هموار برگزار می‌شود. تعداد بازیکنان حداقل پنج نفر است اما هرچه تعداد بچه‌ها بیش‌تر باشد، بازی شیرین‌تر و سرگرم کننده‌تر است. این بازی به چابکی، سرعت عمل، تقویت عضلات دست و پا، آموزش وحدت و همدلی استقامت و دفاع از یاران در هنگام خطر کمک می‌کند.  گرگم و گله می‌برم«یک قل دوقل» دو تا چهار نفره و در فضای بسته و به وسیله ۱۰ سنگ برای هر نفر برگزار می‌شود و معمولا رده سنی ۱۰ تا ۱۵ سال آن را انجام می‌دهند. بازیکنان سنگ‌های خود را روی هم می‌ریزند. یکی از آن‌ها همه‌ی سنگ‌ها را در مشت خود می‌گیرد و به هوا پرتاب می‌کند. در این فاصله دست خود را زیر سنگ نگه می‌دارد و هنگامی که سنگ‌ها روی دست او قرار گرفتند، دوباره آن را به هوا می‌اندازد اما این بار هنگام فرود آمدن سنگ‌ها، آن‌ها را در مشت خود می‌گیرد و سعی می‌کند تا جایی که ممکن است تعداد کم تری سنگ روی زمین بریزد، سپس سنگ‌های مشت خود را می‌شمارد. اگر تعداد آنها فرد باشد، بازنده و در غیر این صورت برنده است و به عنوان جایزه نصف سنگ‌های مشت خود را برای خود کنار می‌گذارد  و بقیه را برای دور بعدی بازی می‌گذارد.

«هفت سنگ» هم بازی گروهی است که در فضای باز انجام می‌شود. این بازی به وسیله هفت تکه سنگ و یک عدد توپ انجام می‌شود که به ایجاد روحیه همکاری، تقویت و مهارت در نشانه گیری، بهبود سرعت و تمرکز حواس کمک می‌کند. در این بازی از بین بازیکنان دو نفر به عنوان استاد انتخاب می‌شوند. این دو استاد یاران گروه خود را انتخاب می‌کنند. آن گاه سنگ‌ها را از بزرگ به کوچک روی هم می‌چینند و گروه اول (شروع کننده بازی) در مقابل سنگ‌ها و به فاصله حدودا پنج متر از آن‌ها می‌ایستد. افراد گروه دوم هم پشت سنگ‌ها قرار می‌گیرند. سپس یکی از افراد گروه اول، توپ را به طرف سنگ‌ها پرتاپ می‌کند. اگر توپ به سنگ‌ها اصابت کند، گروه دوم توپ را بر می‌دارد و به قصد زدن گروه اول، آنها را دنبال می‌کند. گروه اول هم سعی می‌کند در موقعیتی مناسب، دوباره سنگ‌ها را روی هم بچیند به طوری که توسط یاران حریف هم زده نشود. این گروه در صورت موفقیت برنده شده و دوباره شروع کننده بازی خواهد بود. اما اگر هنگام پرتاپ، توپ به سنگ‌ها اصابت نکند، گروه اول بازنده است و جای دو گروه عوض می‌شود.     


منبع: بهارنیوز

رونمایی پوستر بین المللی فیلم «زندگی بدون زندگی»

پوستر بین المللی فیلم «زندگی بدون زندگی» به کارگردانی کاوه معین فر با طراحی بنفشه جهانگیری در آستانه نمایش در جشنواره فیلم توکیو رونمایی شد.

به گزارش عصر ایران، پوستر فیلم سینمایی «زندگی بدون زندگی» به کارگردانی کاوه معین فر و تهیه‌کنندگی جعفر محمدی که در اولین حضور بین المللی خود به بخش مسابقه «آینده آسیا» سی امین جشنواره جهانی توکیو ژاپن راه یافته است رونمایی شد.

سی امین جشنواره بین‌المللی فیلم توکیو از تاریخ ۲۵ اکتبر تا سوم نوامبر در پایتخت ژاپن برگزار می‌شود و عوامل این فیلم در توکیو حاضر خواهند شد. سایت جشنواره توکیو در معرفی «زندگی بدون زندگی» آن را فیلمی افسونگر خوانده است.

همزمان نیز سایت فیلم به نشانی lifewithoutlifemovie.com راه اندازی شده است.

عباس عطایی، امیر وزّان و مرجان صادقی بازیگران اصلی این فیلم هستند که در خلاصه داستان آن آمده است: ساتیار مدرس موسیقی است و پدرش به سرطان مبتلا شده و در میانه مرگ و موسیقی این زندگی است که جریان می یابد.

عوامل این فیلم عبارتند از نویسنده و کارگردان: کاوه معین فر، تهیه کننده: جعفر محمدی، مدیر فیلمبرداری: آرش ساسانی، مدیرصدابرداری: محمد صالحی، آهنگساز: نیما عظیمی نژاد، طراح صحنه: سعید هنرمند، طراح گریم: مینا اصلانی، طراح لباس: بنفشه جهانگیری، تدوین: امیر تقدیری، طراحی و ترکیب صدا: حسن مهدوی، جلوه های ویژه کامپیوتری: وحید قطبی زاده، مدیر تولید: امیر حقیقی، سعید پاکار، لابراتوار دیجیتال: شرکت پیشگامان سینمای آریا، دستیار اول کارگردان و برنامه ریز: علی نصیر، دستیار اول فیلمبردار: سید مهدی حسینی، مجری اول گریم: افشین اصلانی، دستیار کارگردان: امیر مهدی صادقی، گروه فیلمبرداری: فرهاد شکری، آرش میرزاخانی، حسین شباهنگ، علی یزدانی، مهدی اسدی، گروه صدابرداری: اسفندیار سلطانزاده، میلاد ملکی، گروه صحنه: سعید رحیمی، اصغر امامی، دستیار تدوین: مانا نجاران، عکاس: پوریا نوری، تدارکات: بلال محرابی، امور مالی: حدیث ماکیانی، هماهنگی: مسعود طاهری، حمید حقیقی، مشاور رسانه ای: رضا میرمحرابی، بازیگران: عباس عطایی، امیر وزّان، مرجان صادقی، حامد اردلان، آناهیتا ایزدی پارسا، علیرضا پیام یار، اصغر بیات، رامبد خانلری، محدثه محمدزاده، سینا نیکوکار، حسام الدین باتمانی، فریاد قربانی، مهرداد خدیر، حمیدرضا غریب، حسین اسماعیلی، هادی اردلان، محمد مهدی رحیمی، علی کرمی، سعید شیخی، شاهین امیریفر، گروه موسیقی زیگ و گروه رقص کردی دوازده سواره مریوان.

رونمایی پوستر بین المللی فیلم «زندگی بدون زندگی»


منبع: عصرایران

زندگی شاعرانه در یک کافه‌ی مُرده

نطفه شعر نو در کافه‌ها بسته شد. روی همین صندلی‌ها که اخوان لنگرودی
شعرهای زیبایش را سروده است. زمان، زمانه دهه ۴۰ و به تعقیب آن، دهه ۵۰
بود و تک و توک کافه‌های موجود پایتخت که نه آنقدر شیک بودند و نه آن قدر
بی‌مایه فطیر، پناهگاه جوان‌های افسارگسیخته و عاشقی شدند که می‌خواستند از
رقص کلمات بر کاغذ، شور و هیجانِ انقلابی بیافرینند.

کافه‌ها آنها را از خیابان‌ها جمع کردند و پناه دادند تا نطفه‌های خلاقیت و نوآوری را بارور کنند. کافه فیروز یکی از همین کافه‌ها بود که امروز مرده است؛ با خاک یکسان شده و دیگر اثری از آن در خیابان جمهوری به جا نیست اما اثر پررنگ او، چون جوهری که از قلم پاشیده باشد، صفحه به صفحه تاریخ شعر معاصر را رنگی می‌کند و نشت می‌کند به صفحه بعدی.

 زندگی شاعرانه در یك كافه مُرده
لطفا سفارش دهید

برای خوردن یک عصرانه در کافه‌ای که دیگر وجود ندارد، آماده باشید. پیشنهادتان چیست؟ تلخ یا شیرین؟ سرد یا گرم؟ قهوه گارسن‌های خارجی کافه فیروز را ترجیح می‌دهید یا چای‌های ارزانش را؟ «راهی فیروز می‌شدیم؛ چرا که قهوه و چای کافه نادری گران بود. چای فیروز لذت بخش‌تر در دهان می‌نشست و هم جماعت اش که برخوردشان برای ما مطبوع‌تر و دلنشین‌تر بود.

بعد از کنکاش فهمیدیم که در ظهرهای دوشنبه، بچه‌های روزنامه فردوسی در فیروز جمع می‌شوند…، از عبدالعلی دستغیب که نقدهایش بیشتر صفحات فردوسی را پر می‌کرد تا آل احمد، معروف ترین و پرشورترین نویسنده آن روزگار و حسن قائمیان، یار غار هدایت…. شاید امروز وجه نوستالژیک دهه ۴۰ و ۵۰ و البته روشن شدن اهمیت کافه‌های آن دوره، چندان در ذهن و خاطرِ ما غالب شده باشد که چنین چای مخصوصی که قندِ پهلویش، بزرگان  ادبیات و فرهنگ این مملکت هستند را با گران‌ترین کافه‌های تهران امروز عوض نکنیم اما کیست که امروز بداند درست چند صدمتر آن طرف‌تر از کافه نادری، کافه‌ای در خیابان جمهوری بوده که امروز دیگر حتی تلِ خاک ویرانی‌اش پیدا نیست.

به همین‌خاطر آنچه از یادگاری‌های مهدی اخوان لنگرودی در کتاب «از کافه فیروز تا کافه نادری» به جا مانده، آخرین تلاشِ دستان فیروز است بر تاریخ معاصر و بعد از آن… هیچ! ساختمان کافه فیروز را خراب کردند، جایش یک عروسک فروشی ساختند و حالا هم شده است یک بانک. کسی از همسایگان و عابران خیابان جمهوری هم نمی‌داند که شاملو و براهنی در همین کافه رو در روی هم ایستادند و برای هم شاخ و شانه کشیدند، حتی نمی‌دانند که این همان کافه‌ای بوده که خشم نصرت رحمانی از ظلم روزگار را آرام می‌کرده است. با این حساب، رفتن به چنین کافه‌ای –حتی اگر مرده باشد- باز هم عملی شدن یکی از آرزوهای بشر است؛ رفتن به گذشته.

 زندگی شاعرانه در یك كافه مُرده
صندلی‌تان را انتخاب کنید

پیشنهادتان برای انتخاب صندلی چیست؟ مثلا اگر در کافه نادری بودید، انتخاب صندلی کنارِ صادق هدایت می‌توانست دلنشین باشد، در کافه هتل مرمر، می‌توانستید با مشیری، شیرینی و چای بخورید اما در کافه فیروز چطور؟ کدامیک از صندلی‌ها را انتخاب می‌کردید؟

صندلی‌ نزدیک به اهالی شعر یا ترجیح می‌دادید به حرف‌های سیاسیون گوش بدهید؟ «در فیروز، فقط شعرخوانی و قصه خوانی نبود. مسائل سیاسی روز، مسائل روشنفکری و حوادث گوناگونی که در جهان رخ می‌داد به بحث کشیده می‌شد. همه ما خبرگزاری‌های سیاسی بودیم که دهان به دهان و سینه به سینه خبرها را به هم می‌گفتیم. ترس و هولی از هیچ‌کس نداشتیم، نه از ساواک، نه از آدم‌های مشکوکی که با آشنایی و حرکت‌های مشکوک‌شان، سوفله‌خور ساواک بودند.» جخ! اما زمان را از مادری مهربان نزاد. عمرِ جهان را بر او گذراند تا امروز که خیلی از کافه‌ها، اَدای سرو فلان قهوه پیدا کرده‌اند اما درون‌شان خالی است.

خیلِ کافه‌هایی که به‌خاطر باز شدن شرایط اجتماعی و سیاسی کشور، باز شده‌اند تا نفسِ تهران را تازه کنند اما مولد و زاینده نیستند. از اهمیت کافه‌ها در دهه ۴۰ بسیار گفته‌اند، گروهی آن را کپی بلوغ کافه‌ها و روشنفکری فرانسه می‌دانند و گروهی دیگر مدافع این واقعیت هستند که شعر نو پس از نیما نیاز به سنگری داشت که بتواند رو در روی شعر کلاسیک بایستد و چه جایی بهتر از کافه‌ها که پای انجمنِ حافظی‌ها و دیگر غزلسرایان و قصیده سرایان از آن کوتاه بود.

این چنین است که کافه نادری، کافه فیروز، کافه فردوسی یا همان کافه سبیل، کافه مرمر، رستوران گل رضائیه، کافه سلمان، کافه لقانطه، قنادی یاس و… را می‌توان یک پایگاه به‌حساب آورد، درست شبیه به آنچه سارتر و دوبوار از کافه نشینی مطرح می‌کردند؛ مکانی برای بودنِ کمی اجتماعی‌تر و متعهدترِ اهالی ادبیات. از میان این کافه‌ها، فیروز یک خاطره صرف از دهه ۴۰ و ۵۰ نیست؛ نمونه و الگویی است از آنچه یک کافه باید باشد و جای خالی‌اش چون صندلی‌ که دیگر بر آن نمی‌توان نشست، هر روز و هر روز زخمی‌تر می‌شود.

محل گفت‌وگوی روشنفکرانه درباره شعر ‌
   

مهدی اخوان‌لنگرودی

 زندگی شاعرانه در یك كافه مُرده

سال‌های سال، خاطرات دهه ۴۰و ۵۰در ذهن من مانده بود؛ دوستان شاعر و ادیبی که در این دوره با آنها در کافه‌ها و محافل ادبی تهران زندگی می‌کردم، تمام آن اتفاقات ریز و درشت، نشست‌ها، گفت‌وگوها، مجالس پر از شعر و خاطره، همه و همه با من بودند و در ذهنم شکل نوستالژی به‌خود گرفته بودند. به‌نظرم آن دوره یک دوره منحصر به فرد بود، بچه‌هایی که در کافه‌ها به شعرخوانی و بحث می‌پرداختند همگی از چهره‌های مهم ادبی دوره خود و حتی حال حاضر بوده‌اند. کافه فیروز و کافه نادری، از کافه‌های مهم آن روزگار بودند و از قدیمی‌ترین چهره‌های معاصر ادبیات، همچون صادق هدایت تا چهره‌های جدیدتری چون شاملو، م.آزاد و نصرت رحمانی در این کافه‌ها حضور داشته‌اند، نفس کشیده‌اند و زندگی کرده‌اند.

بنابراین پرداختن به خاطرات شخصی‌ام از این کافه‌ها، حتما یک بعد دیگر هم داشته و صرفا روایت شخصی و حدیث نفس نبوده است. نمی‌شود از نقش کافه‌های آن دوره در روشنفکری چشم‌ پوشید. شروع به‌کار روشنفکری در هر جایی، از معبر شاعران و نویسندگان آغاز می‌شود، روشنفکرها با مطالعه آثار شعری و داستانی، عرصه‌های تازه‌ای را به روی خود باز می‌کنند و روشنفکری بال و پر می‌گیرد. بنابراین نقش این کافه‌ها خودبه‌خود مشخص است؛ آنها محل‌هایی برای آشنایی و گفت‌وگوی روشنفکران با نویسندگان و شاعران بودند و اگر در کل دنیا نگاه کنیم، می‌بینیم که کافه‌هایی از این دست، همیشه جزو تأثیرگذارترین جریان‌های فکری بوده‌اند. حتی در اتریش که هم‌اکنون محل سکونت من است، کافه‌هایی وجود دارند که پاتوق نویسندگان و هنرمندان اتریشی هستند و عمری ۱۰۰ ساله دارند.

کافه خونه

 زندگی شاعرانه در یك كافه مُرده
 هر چقدر هم تعداد کافه‌های شهر بیشتر و بیشتر شود و منوها از قهوه‌های گوناگون تنوع بگیرد، باز هم هیچ‌وقت، هیچ‌چیز جای آماده‌ کردن سنتی قهوه و پیچیدن عطر و بوی خاص آن در محیط منزل را نمی‌گیرد.

 چگونه یک قهوه ترک درجه یک درست کنیم؟

بعد از رعایت نکات پیش‌گفته، بهتر است به سراغ نحوه آماده‌‌ کردن یک قهوه ترک دلچسب برویم. آنچه نیاز داریم عبارت است از قهوه، آب و درصورت تمایل کمی شکر. بهترین وسیله برای دم‌کردن قهوه جذوه یا همان قهوه‌جوش است؛ ظرفی که از بالا به پایین پهن‌تر می‌شود، دهانه‌اش کوتاه است و دسته بلندی دارد. قهوه‌جوش را در بسیاری از فروشگاه‌ها می‌توان یافت اما اگر در منزل نداشتید، از تهیه قهوه منصرف نشوید. یک دیگ کوچک یا حتی شیرجوش هم برای دم‌کردن قهوه کارمان را راه می‌اندازند.

برای درست کردن قهوه ترک، دانه‌های قهوه باید خوب آسیاب شده باشند و به حالت کاملا نرم و پودری دربیایند. برای هر فنجان، کوچک قهوه‌خوری، یک قاشق مرباخوری قهوه و هم اندازه همان فنجان، آب سرد را در قهوه‌جوش می‌ریزیم و هم می‌زنیم تا کاملا مخلوط شوند، اگر طبع‌مان با قهوه شیرین‌ شده سازگار باشد، شکر را هم به این ترکیب اضافه می‌کنیم که معمولا مقدار آن معادل نصف قهوه است.

حالا قهوه‌جوش را روی حرارت ملایم قرار می‌دهیم. در این مرحله به‌هیچ وجه قهوه را هم نمی‌زنیم اما از آن دور هم نمی‌شویم چون چند دقیقه بعد با گرم‌ شدن ظرف، حباب‌های ریزی در اطراف آن هویدا می‌شود و قهوه شروع به بالا آمدن می‌کند؛ و ما پیش از اینکه قهوه به مرحله جوشیدن جدی برسد آن را از روی حرارت برمی‌داریم. اگر بخواهیم قهوه طعم قوی‌تری داشته باشد این مرحله یعنی بالا آمدن قهوه و برداشتن آن از روی حرارت را تا دو بار دیگر نیز می‌توانیم تکرار کنیم اما باید مراقب بود که قهوه روی حرارت نجوشد، چون طعم بدی پیدا می‌کند.

شاید در کافه‌ها دیده باشید که معمولا همراه با سرو قهوه ترک، یک لیوان کوچک آب هم می‌آورند که باید پیش از خوردن قهوه نوشید تا طعم دهان تازه شود و قهوه مزه قوی‌تری پیدا کند. اگر دوست داشته باشیم یک لایه کف قهوه روی فنجان‌مان شکل بگیرد، می‌توانیم بعد از دم‌کردن قهوه کف روی آن را با یک قاشق برداریم و در فنجان‌ها بریزیم؛ یا هنگام ریختن قهوه در فنجان به‌جای ریختن‌اش از وسط از کناره‌ها فنجان را پُر کنیم.

طریقت کافه نشینی
 
در میان انبوه خاکستری شهر شلوغ و دغدغه‌های ریز و درشت روزگاری که به بیرحمی و داستان‌های عجیب و غریبش شهره است، یک نوشیدنی دلچسب در محیطی آرام با معاشرانی همراه، غنیمتی با ارزش خواهد بود. درست به همین دلیل هم هست که این روزها کافه‌ها پوسته قدیمی‌شان به عنوان سرگرمی لوکس شهرنشینی در ساعات فراغت را کنار زده و به ضرورتی آرام‌بخش برای معاشرت‌های روزمره، قرارهای کاری، دورهمی‌های دوستانه و حتی جمع‌های خانوادگی تبدیل شده‌اند. کافه‌نشینی حالا دیگر تنها به فرآیندی برای استراحت و رفع خستگی و کافه‌ها به مکانی برای خوردن و نوشیدنی محدود نیستند.

کافه‌نشینی حالا بخش مهمی از سبک زندگی مدرن است، نوعی کنش اجتماعی که ریشه در تاریخ دارد؛ زمانی در حوالی قرن‌های ۱۸ و ۱۹ میلادی که کافه‌ها اغلب همان حیاط خانه‌های طبقه نسبتا مرفه اما نیکوکار و فرهنگی بودند و میزبان هنرمندان، روشنفکران، فعالان اجتماعی و سیاسی معمولا متعلق به طبقه متوسط می‌شدند.

به این ترتیب طریقت جمع شدن در محیطی صمیمی و راحت برای معاشرت و حتی شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی و سیاسی که از سال‌ها پیش ایجاد شده، حالا یک بار دیگر در شهر ما به صورت جدیدی خودش را پیدا کرده است. امروز هر چند کافه‌ها ظاهر و ترکیب‌های متنوع و جدیدتری به خودشان گرفته‌اند‌ اما همچنان میزبانی لایق هستند برای گذراندن اوقاتی از شبانه‌روز به صرف آسایش، معاشرت، خلوت، مشورت، بحث و گفت‌وگو، فکر و اندیشه، غم و شادی، حضور در فعالیت‌های اجتماعی و البته خوردن و آشامیدن.

کافه کامبیز
 
هر روز صبح به آنجا می‌آید. نگاهی به روزنامه‌ها و مجلات کیوسک مجاور می‌اندازد، از کتابفروشی طبقه همکف عبور می‌کند، از پله‌ها بالا می‌آید، با کافه‌چی سلام و علیک می‌کند، قلم و دفترچه‌اش را روی یکی از میزهای کافه می‌گذارد، کیف کوچکش را پشت محل استقرار کافی‌مَن‌ها پارک می‌کند و بعد از ورانداز کافه و آدم‌ها، شاید روزنامه‌ای دست بگیرد و سر جایش بنشیند؛ جایی که چندوقت یک‌بار در کافه تغییر می‌کند. او طراح است. او کاریکاتوریست است و مرتب در حال یافتن زوایای تازه از جایی که تقریبا هر روزش را در آن می‌گذراند. کامبیز درمبخش کاریکاتوریست پیشکسوت امسال ۷۵ ساله شد.

در ۷۵ سال عمرش کارهای زیادی کرده و با روزنامه‌ها و مجلات فراوانی همکار بوده که اغلب تعطیل شده‌اند. در زندگی‌اش تغییرات زیادی دیده و با آدم‌های زیادی روبه‌رو شده اما آنچه در این سال‌ها تغییر نکرده سنت کافه‌نشینی در زندگی اوست.

سنتی که نه‌فقط در سبک‌زندگی او بلکه ردپایش در زندگی اغلب روشنفکران نسل او و پیش از او قابل جست‌وجواست. از آغاز دهه ۲۰ به این‌سو، آرام‌آرام کافه‌تریا و کافه‌قنادی‌هایی در تهران سر برآورد و رونق گرفت که خیلی زود به پاتوق‌های روشنفکری تبدیل شدند؛ پاتوق‌هایی برای دیدار، گفتن و شنیدن، حتی نوشتن و خواندن. به‌عبارت بهتر بعد از شهریور ۱۳۲۰، کافه‌نشینی در میان روشنفکران بیش از گذشته باب شد.

کافه‌نشینی هم مثل خودِ روشنفکری، شاید در آغاز کالایی وارداتی به‌حساب می‌آمد اما از آن سال‌ها به‌تدریج بومی شد، سنت خودش را ساخت و اهالی و پاتوق‌های خودش را یافت تا بسیاری از نویسندگان، شاعران و هنرمندان آن روزگار، کافه‌های مخصوص به‌خودشان را در گوشه و کنار شهر به نام بزنند. کافه نادری پاتوق اصحاب ربعه بود.

گروهی با محوریت صادق هدایت و عضویت مجتبی مینوی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی که به قول بزرگ علوی «جوجه‌نویسندگان تازه از تخم درآمده می‌خواستیم سری توی سرها دربیاوریم.» بعدها در دهه ۴۰ این جلال آل‌احمد نویسنده و روشنفکر عاصی بود که کافه‌نشینی را در میان گروهی از جوانان نویسنده و شاعر و تئاتری رونق بخشید تا از بام تا شام به هوای دیدار و گفت‌وگو با او راهشان را به سمت کافه‌های خیابان نادری کج کنند.

همزمان، سیروس طاهباز سردبیر مجله «آرش» صاحبان کافه ریویرا را به دروازه‌بانان مقالات ماهنامه‌اش تبدیل کرد تا فروغ و آزاد و دیگران مقالات شان را در آنجا به امانت بگذارند، و زیر گوش او، شمیم بهار، آیدین آغداشلو و علی گلستانه، ریویرا را برای خوش‌نشینی‌های غروب روزهای «اندیشه و هنر» بهترین مأمن یافتند. آن‌سوتر بیژن الهی، فیروز ناجی و بهرام اردبیلی به همراه دوستان شاعر و هنرمندشان کافه هتل تهران‌پالاس را پاتوق کرده بودند و کمی آن‌سوتر پرویز تناولی و دو تن از دوستانش مهیای راه‌اندازی کافه‌گالری خودشان می‌شدند که محل اجتماع نقاشان نوگرا بود.

در آن روزگار، کامبیز درمبخش هم کافه‌نشینی‌های مخصوص به‌خودش را داشت؛ یک‌بار برایم تعریف کرده بود که بیش از هر کسی با پرویز شاپور کافه‌نشینی را تجربه کرد. آن زمان در روزنامه‌ها و مجلات فراوانی مشغول به‌کار بود اما شاپور، از بهترین دوستانش بود و بعدازظهرهای زیادی را بعد از کار، ساعت‌ها در کافه‌ای می‌نشستند و از عالم و آدم حرف می‌زدند. کافه‌های فراوانی را در زندگی‌اش تجربه کرده است از فردوسی و تهران‌پالاس تا ریویرا و نادری و البته، کافه‌ای که می‌گوید اهالی تئاتر به آن رفت‌وآمد داشتند و نامش «فیاما» بود.

کامبیز درمبخش هنوز عادت دارد که ساعت‌ها در کافه بنشیند و ضمن گپ‌زدن با دوستان یا خبرنگارانی که برای گفت‌وگو با او به کافه‌کتاب ثالث – پاتوق این روزهایش – آمده‌اند، از تماشای مردم داخل کافه ایده بگیرد و طرح بزند.

این اتود زدن‌ها عادتی است که از کافه‌نشینی‌های قدیم تا همین امروز برایش باقی مانده است. حالا سال‌ها از آن روزهای کافه‌نشینی با شاپور و دیگرانی چون عمران صلاحی، اردشیر محصص و… می‌گذرد. آنها در این دنیا نیستند اما درمبخش هنوز هم سنت کافه‌نشینی را رها نکرده است. شاید زندگی در اروپا و دوری چندساله از دوران پرفراز و نشیب ایران در سال‌های پس از انقلاب باعث شد او همچنان کافه‌نشینی را ترک نکند. در روزگاری که بسیاری از کافه‌نشینان دهه ۴۰ از دنیا رفتند و آنها که ماندند در باتلاق روزمرگی سالیان بعد حل شدند و کافه‌نشینی را رها کردند، کامبیز درمبخش از واپسین میراث‌داران سنت کافه‌نشینی روشنفکران دهه‌های پیش است.

هرچند، شاید با گسترش کافه‌ها که این روزها به ساعت و روز به تعدادشان افزوده می‌شود، او بتواند پرچم این سنت را به‌دست روشنفکران نسل بعد از خویش بسپارد. اما هرچه پیش بیاید حقیقت این است که درمبخش شاید از معدود بازماندگان، یا بهتر بگوییم؛ تنها بازمانده نسل روشنفکران کافه‌نشین است.


منبع: برترینها

بازیگران قبل از انقلاب، بعد از انقلاب چه شدند؟

بازیگرانی که پس از یک دوره ممنوع‌الکاری به سینما بازگشتند چه سرنوشتی پیدا کردند؟ مرور کارنامه‌شان می‌گوید هیچ‌کدام موفق نبودند.

ناصر ملک‌مطیعی، دوره‌ای ناخواسته و در دورانی خواسته، از سینما دور بود. او در کارنامه‌اش چند فیلم قابل دفاع دارد و همین باعث وجاهت او شده است. نظری هست که می‌گوید ملک‌مطیعی تصمیمی معقول گرفته که حاضر نشده در سال‌های اخیر جلوی دوربین باشد و استناد این دیدگاه، کارنامه دیگر بازیگرانی است که سرنوشتی همچون او داشتند؛ ایرج قادری، سعید راد، سعید کنگرانی، گرشا رئوفی، محمد متوسلانی، آفرین عبیسی و کتایون امیرابراهیمی.

مرحوم قادری، سعید راد و محمد متوسلانی در فیلم‌هایی که بازی کردند، هرگز نتوانستند موقعیت پیشین را تکرار کنند تا این فرضیه اثبات شود که حیات این دسته، به سینمای فارسی پیوند خورده. در روزگاری که این نوع فیلم‌ها خریدار ندارد، برای بازیگرانش هم جایگاهی نمی‌توان متصور بود.

ایرج قادری

آیا کارگردان وبازیگران فیلمفارسی قبل از انقلاب، در کارهای بعد از انقلاب موفق بودند؟ 

مهم‌ترین فیلم‌های قبل از انقلاب: فیلم‌های زیادی قبل از انقلاب بازی کرده که از بینشان شاید به زور بتوان دو، سه تا نسبتا شاخص پیدا کرد که یکی از آنها «کوچه مردها»ست؛ البته او در فیلم «چهارراه حوادث» هم بازی کرده که در آنجا نقش فرعی دارد.

 اولین فیلم بعد از انقلاب: سال ۶۱ در فیلم «دادا» به کارگردانی خودش بازی کرد و قرار بود در «تاراج» هم ایفاگر نقش «زینال بندری» باشد که به او مجوز بازی ندادند تا سال ۸۴ که در فیلم «آکواریوم» به کارگردانی خودش یکی از نقش‌های اصلی را برعهده گرفت.

 ماحصل کارش چه بود: بعد از آن در همه فیلم‌هایی که کارگردانی کرد، نقش اصلی را هم برعهده گرفت.

قبل از آن چه می‌کرد: فقط اجازه داشت کارگردانی کند که البته بعد از «تاراج» هم مجوز کارگردانی‌اش باطل شد تا اینکه در سال ۷۳ با ساخت «می‌خواهم زنده بمانم» دوباره اجازه کارگردانی گرفت.

سعید راد

آیا کارگردان وبازیگران فیلمفارسی قبل از انقلاب، در کارهای بعد از انقلاب موفق بودند؟ 

 مهم‌ترین فیلم‌های قبل از انقلاب: «صادق کرده»، «تنگنا»، «خداحافظ رفیق» و…

اولین فیلم بعد از انقلاب: سال ۶۰ در فیلم «جنگی مرز» بازی کرد و بعد از آن تا سال ۶۳ توانست در ۶ فیلم دیگر هم بازی کند که مهم‌ترینشان «عقاب‌ها» و «دادشاه» بود. فروش بالای «عقاب‌ها» کار دستش داد و ممنوع‌الکار شد تا سال ۸۱ که احمدرضا درویش برای فیلم «دوئل» از او دعوت به کار کرد.

 ماحصل کارش چه بود: «دوئل» اولین فیلم او بود که با صدای خودش در آن بازی می‌کرد اما بازی او چندان مورد توجه قرار نگرفت و از‌همین‌رو بعد از آن در فیلم شاخصی بازی نکرد. شاید مهم‌ترین نقشش بعد از «دوئل»، نقش رضاشاه در سریال «در چشم باد» باشد.

 قبل از آن چه می‌کرد: بعد از اینکه در دهه ۶۰ ممنوع‌الکار شد، از ایران رفت و در آمریکا به کارهای دیگری غیر‌از بازیگری مشغول شد.

محمد متوسلانی

آیا کارگردان وبازیگران فیلمفارسی قبل از انقلاب، در کارهای بعد از انقلاب موفق بودند؟ 

 مهم‌ترین فیلم‌های قبل از انقلاب: او همراه با گرشا و سپهرنیا گروه سه نفره‌ای تشکیل داده بودند که کارشان ساخت فیلم‌های کمدی، آن هم از نوع ناب فیلمفارسی‌اش بود.

 اولین فیلم بعد از انقلاب: سال ۷۳ مسعود جعفری‌جوزانی، مجوز بازی او را از ارشاد گرفت و نقش منفی فیلم «دل و دشنه» را به او سپرد.

ماحصل کارش چه بود: «دل و دشنه» برخلاف کارهای قبلی جعفری‌جوزانی، نه در جشنواره تحویل گرفته شد و نه گیشه خوبی داشت، از‌همین‌رو بازگشت محمد متوسلانی هم در سایه همین دیده‌نشدن قرار گرفت؛ البته او بعد از آن هم در فیلم‌های «شب روباه» و «بانی چاو» در نقش اصلی بازی کرد که در آنها هم به موفقیتی نرسید.

 قبل از آن چه می‌کرد: اجازه بازی نداشت اما در سینما به‌عنوان کارگردان کار می‌کرد. اولین فیلمی که بعد از انقلاب کارگردانی کرد، «کفش‌های میرزانوروز» بود که اتفاقا کار موفقی هم از آب درآمد. فیلم‌های بعدی او هیچ‌کدام موفق نبودند.

گرشا رئوفی

آیا کارگردان وبازیگران فیلمفارسی قبل از انقلاب، در کارهای بعد از انقلاب موفق بودند؟ 

 مهم‌ترین فیلم‌های قبل از انقلاب: یکی از سه رأس مثلث متوسلانی و سپهرنیا که مهم‌ترین فیلم‌هایش همان کمدی‌های سه نفره بود و کار شاخصی در کارنامه‌اش دیده نمی‌شود؛ البته «سه دیوانه» یک‌سروگردن بالاتر از بقیه فیلم‌هایش است.

 اولین فیلم بعد از انقلاب: سال ۶۰ در یکی از همان فیلم‌های خان و خان‌بازی‌های دهه شصتی به نام «عصیانگران» بازی کرد اما بعد از آن تا ۱۰ سال در هیچ فیلمی بازی نکرد.

ماحصل کارش چه بود: بعد از ۱۰ سال در فیلم «دو نیمه سیب» با کیانوش عیاری کار کرد اما فیلم بعدی‌اش با نام «سرحد» حسابی ناامیدکننده بود؛ فیلمی که در آن نقش یک قاچاقچی را داشت. این فیلم به‌ دلیل ضعف ساختاری درجه کیفی «ج» گرفت و در تعدادی سینماهای درجه دو و سه اکران شد. آخرین فیلم گرشا هم «دختر ایرونی» بود که در آن نقش پدر هدیه تهرانی را بازی می‌کرد.

سعید کنگرانی

آیا کارگردان وبازیگران فیلمفارسی قبل از انقلاب، در کارهای بعد از انقلاب موفق بودند؟
 

 مهم‌ترین فیلم‌های قبل از انقلاب: زیاد فیلم بازی نکرد اما کارهای مهمی در همان کارنامه کم‌تعدادش دیده می‌شود که بهترینشان «دایره مینا» است. او البته سابقه بازی در سریال «دایی‌جان ناپلئون» را هم دارد.

 اولین فیلم بعد از انقلاب: جزء بازیگرانی بود که بعد از انقلاب به کارش ادامه داد و سال ۵۹ در فیلم «فصل خون» به کارگردانی حبیب کاوش بازی کرد که این فیلم، کار موفقی نبود.

 ماحصل کارش چه بود: باوجوداینکه همکاری اولش با حبیب کاوش در «پرواز در قفس» فیلم موفقی از کار درآمد اما همکاری دوم آنها اثری شکست‌خورده بود و بعد از آن در فیلمی با نام «گرداب» بازی کرد که توقیف شد. کنگرانی بعد از این فیلم به نوعی ممنوع‌الکار شد تا سال ۸۳ که در فیلم «ازدواج به سبک ایرانی» حسن فتحی جلوی دوربین رفت. بازی به‌شدت ضعیف او موجب شد بعد از آن هیچ کارگردانی سراغش نرود.

آفرین عبیسی

آیا کارگردان وبازیگران فیلمفارسی قبل از انقلاب، در کارهای بعد از انقلاب موفق بودند؟ 

مهم‌ترین فیلم‌های قبل از انقلاب: شاخص‌ترین فیلمش «طوقی» علی حاتمی است؛ البته او به غیر ‌از طوقی فقط در سه فیلم دیگر بازی کرد. عبیسی سال ۴۳ با فیلم «لیلی و مجنون» کارش را شروع کرد و سال ۵۰ هم با بازی در دو فیلم «کاکو» و «پل» به کارش پایان داد.

 اولین فیلم بعد از انقلاب: سال ۱۳۸۷ با فیلم هنری «کودک و سرباز» رضا میرکریمی فعالیت بازیگری‌اش را از سر گرفت.

 ماحصل کارش چه بود: او با نام اصلی‌اش «صغرا عبیسی» فعالیتش را بعد از بازی در فیلم «کودک و سرباز» به شکل پیگیر ادامه داد و بعد از آن در فیلم‌های زیادی جلوی دوربین کارگردان‌های مختلف رفت اما در هیچ فیلمی نقش برجسته‌ای نداشت و شاید با ارفاق بتوان از نقش او در فیلم‌های «عصر روز دهم» و «قدمگاه» به‌عنوان شاخص‌ترین کارهایش نام برد.

کتایون امیرابراهیمی

آیا کارگردان وبازیگران فیلمفارسی قبل از انقلاب، در کارهای بعد از انقلاب موفق بودند؟ 

مهم‌ترین فیلم‌های قبل از انقلاب: مهم‌ترین فیلمش همان «حسن‌کچل» علی حاتمی است که در آن نقش چهل گیس را بازی می‌کند. امیرابراهیمی با نام مستعار «کتایون» در سینمای قبل از انقلاب فعالیت داشت و در بیش از ۴۵ فیلمفارسی بازی کرد.

اولین فیلم بعد از انقلاب: اولین حضورش جلوی دوربین سال ۸۰ و با بازی در سریال «بدون شرح» اتفاق افتاد؛ یعنی درست زمانی که ۵۵ سال داشت و حدود ۲۷ سال از آخرین حضورش جلوی دوربین گذشته بود.

 ماحصل کارش چه بود: امیرابراهیمی در ادامه در سریال «کوچه اقاقیا» بازی کرد اما آنجا هم نقش اصلی نبود؛ تا اینکه سال ۸۳ پریسا بخت‌آور به توصیه همسرش، اصغر فرهادی، او را برای بازی در نقش اصلی سریال «من یک مستأجرم» انتخاب کرد. امیرابراهیمی بعد از آن بیشتر در نقش‌های فرعی جلوی دوربین رفت و در هیچ کار شاخصی بازی نکرد.


منبع: برترینها

دو جایزه بین‌المللی برای سینمای ایران

به گزارش ایرنا، چهارمین دوره جشنواره بین‌المللی زیروپلاس ZeroPlus طی روزهای ۸ تا ۱۵ مهرماه ۹۶ در شهر «تیومن» روسیه برگزار شد.فیلم مستند «سوزنگرد» به کارگردانی معصومه نورمحمدی، جایزه ویژه بخش فیلم‌های علمی این جشنواره را بدست آورد.در این بخش ۱۰ فیلم از کشورهای روسیه، آمریکا، برزیل، چین، مکزیک، لهستان، فنلاند، ترکیه، کره‌جنوبی و ایران رقابت داشتند.مستند «سوزنگرد» درباره‌ فرشی منحصر به فرد از عصر صفویه است که به کشور ژاپن برده شده و در مراسمی ۱۰۰۰ ساله با نام «گیون ماتسوری»، به عنوان نماد زیبایی و قدرت به نمایش گذاشته می‌شود.

«روتوش» از یک جشنواره چینی جایزه گرفت
نخستین دوره جشنواره فیلم Jinzhen چین میزبان پنج فیلم کوتاه ایرانی با عنوان های «هستی» به کارگردانی کمال پرناک، «سکوت» به کارگردانی علی عسگری و فرنوش صمدی، «مراقبت از ژوناس» به کارگردانی قصیده گلمکانی، «روتوش» به کارگردانی کاوه مظاهری و «مردی که اینجا نبود» به کارگردانی عطا مجابی در سه بخش مسابقه بین‌المللی، جایزه بزرگ و سیلک رُد بود که در نهایت کاوه مظاهری با فیلم کوتاه «روتوش» موفق به کسب جایزه سوم بخش مسابقه سیلک رُد شد.این جشنواره در نخستین دوره خود با میزبانی از مهم‌ترین فیلم‌های کوتاه سال در عرصه بین‌المللی، در پنج سالن سینمای شهر هانچنگ به دبیری تام پالمن از تاریخ ۱ تا ۸ اکتبر برابر با ۹ تا ۱۶ مهرماه برگزار شد.

«عکس‌ها حرف می‌زنند» به آکادمی شیلی راه یافت
فیلم «عکس ها حرف می زنند» به کارگردانی افشین امیاری به بخش مسابقه فیلم های بلند آکادمی فیلم و هنر جنوب – شیلی راه یافت. فستیوال SOUTH FILM & ARTS ACADEMY FESTIVAL از ۲۳ مهر ماه در شیلی شروع به کار خواهد کرد.این فیلم پیش از این برگزیده بخش بلند داستانی فستیوال دریای کاراییب، فیکمارک ونزوئلا و… شده بود.«عکس ها حرف می زنند» قصه فیلمسازی است که سعی دارد با تلفیق سینما به عنوان هنری متحرک و ناطق و عکاسی به عنوان هنری ثابت صامت فرم روایتی جدیدی را تجربه کند که به پدیده ای ثابت ناطق می رسد. فیلمساز به مدت یک هفته در آتلیه ای مستقر می شود تا روزی یک سوژه را پیدا کند که حاضر باشد از او عکسی گرفته شود و از آن مهم تر حاضر باشد داستان عاشقانه زندگی اش را بازگو کند یعنی بعد از شنیدن کلمه عشق به یاد اولین کسی و داستانی که می افتد آن را بازبان خود روایت کند. تا مخاطب بدون هیچ پیش قضاوتی به تصویر شخص خیره شده و به داستانش گوش دهد.این فیلم ۶۲ دقیقه ای شهریور ۱۳۹۵ در مشهد فیلمبرداری شد و جزو فیلم های ارزان است که به دور از تشریفات مرسوم فیلمسازی و با حذف عوامل غیرضروری با رقمی اندک ساخته شده است.افشین امیاری کارگردان این فیلم پیش از این فیلم، سه فیلم کوتاه به نام های «تحویل بهار» ۱۰۰ ثانیه، «روزمردگی» ۱۷دقیقه، «غذا تمام شد!» ۱۹ دقیقه ساخته است.مبینا نظرخوانی، فرزاد براتیان، ملیکا گنجی، مجتبی مرادزاده، مسعود صابری بهداد، هایده رضازاده و شایان صابری بهداد بازیگران این فیلم هستند


منبع: بهارنیوز

انتقاد یک تهیه‌کننده از وضعیت قاچاق فیلم

این تهیه‌کننده سینما در گفت‌وگو با ایسنا با تاکید بر اینکه “به تاراج رفتن اموال اهالی سینما چند سالی است مطرح شده است” بیان کرد: زمانی فیلم‌ها را از روی پرده سینماها ضبط و پخش می‌کردند، که مدتی است جلوی آن گرفته شده ولی اکنون از فیلم‌های توزیع شده در قالب DVD، کپی‌های قاچاق می‌زنند و مثلا ۱۰ فیلم را در یک DVD می‌گنجانند و عملا این کار یک نوع دزدی و بازی کردن با سرمایه اهالی سینما و صاحب اثر است.او ادامه داد: شبکه‌های اینترنتی به کرّات به توزیع رایگان این فیلم‌ها می‌پردازند. با وجود اینکه دسترسی به شبکه‌های فارسی زبان خارج از کشور کمتر از شبکه‌های داخلی است، آن‌ها هم در حال غارت کردن سینمای ایران هستند. وقتی همه این‌ها را کنار هم می‌گذاریم، گویی تهیه ‌کننده تبدیل شده است به مسیر توزیع یک اثر تا عده دیگری از آن به منافع خودشان دست پیدا می‌کنند.

ساداتیان با اشاره به اینکه “به خاطر بحث‌هایی که در چند سال گذشته وجود داشته، یک کمیته صیانت تشکیل شد و با متخلفان برخورد می‌کرد”، افزود: از آن جایی که بسیاری از مسئولان قضایی با این پدیده آشنایی ندارند، بعد از آن که مجرمان را می‌گرفتند و تحویل این مراکز می‌دادند، نمی‌دانستند با آن‌ها چطور برخورد بکنند، به همین خاطر منجر به آزادی آن‌ها می‌شد.

تهیه کننده فیلم‌های «به رنگ ارغوان» و «چهارشنبه سوری» گفت: مسئولان قضایی باید بتوانند متناسب با جرم متخلفان، آن‌ها را جریمه کنند و این حکم باید به گونه‌ای باشد که بازدارندگی داشته باشد. اخیرا شنیدم شعبه اختصاصی هم برای رسیدگی به این تخلفات شکل گرفته است که امیدوارم در تمام مراکز استان‌ها هم محقق شود.او با تاکید بر اینکه در آن شعبه می‌شود تخصصی‌تر با این تخلفات برخورد کرد” گفت: با تشکیل شعبه رسیدگی به تخلفات به این دلیل که اطلاعات سیستم‌های قاچاق در یک جا متمرکز می‌شوند، قضات محترم نسبت به این تخلفات مسلط‌تر می‌شوند و این امر مطلوبی است.

تهیه‌کننده فیلم سینمایی “انتهای خیابان هشتم” درباره وضعیت قاچاق فیلم در کشور اضافه کرد: وضعیت قاچاق در کشور  فاجعه است. آمارهایی که جسته و گریخته در دست هست، نشان می‌دهد که فقط چیزی حدود ۱۵ درصد از منافع مالی در توزیع فیلم به تهیه‌کننده اثر برمی‌گردد و در واقع ۸۵ درصد قاچاق می‌شود. در نتیجه هر چه این مقدار بیشتر به دست تهیه‌کننده برسد و وارد چرخه سینمایی شود، هم تولیدات می‌تواند شکل بهتری پیدا کند و هم اینکه کار بیشتری برای اهالی ۶ هزار نفری سینما ایجاد شود.

ساداتیان با بیان این نکته که “متأسفانه امروزه اوضاع و احوال سینما خوب نیست، زیرا همه چیز در حال به یغما رفتن است.” درباره وجود خلا قانونی در سیستم نظارتی گفت: یک بخش دیگر این است که چون تنوع جرایم در شهر تهران زیاد است، رسیدگی به این افراد به خاطر درگیری‌های دیگری که در شعبات قضایی وجود دارد به درستی انجام نمی‌شود و تا کنون یک جرم فرعی تلقی می‌شده. اگر برخورد با متخلفین جدی گرفته شود می‌تواند جنبه بازدارندگی داشته باشد.این تهیه کننده سینما ادامه داد: اکنون همه فیلم‌ها سند مالکیت دارند ولی مثل این است که یک سند اتومبیل داشه باشی ولی ماشینت را دزدیده باشند، حالا چکار می‌توانی انجام دهی؟ اینکه چگونه بشود خاطی را پیدا کرد و بعد اگر آن را هم پیدا کنید، چطور به آن رسیدگی می‌شود مهم است. به این دلیل که تاکنون شعبات مختلفی به این امر می‌پرداختند و قضات وقوف کافی به این امر نداشتند، غالبا افراد خاطی را تبرئه می‌کردند و یا با یک جریمه مختصر مالی آن‌ها را آزاد می‌کردند. این شرایطی را به وجود آورده بود که اگر روزی فرد خاطی دستگیر هم شد، بداند که اتفاق خاصی برایش نمی‌افتد.

او در پایان صحبت هایش به قانون کپی رایت اشاره کرد و افزود: باید رعایت قانون کپی رایت در کشور شکل بهتری پیدا کند، مصوبه بهتری ایجاد شود، بازنگری به قوانین انجام شود و با خاطیان هم جدی‌تر برخورد شود که شاید تا حدی این امر مهار می‌شود. همانطور که با سیستم توزیع مواد مخدر به شدت برخورد می‌شود، در این زمینه هم سختگیری‌های بیشتری باید اعمال شود تا جنبه بازدارندگی داشته باشد و این جرایم را به حداقل‌ رساند.
به گزارش ایسنا، اخیرا دبیر کل ستاد صیانت از آثار سینمایی و سمعی و بصری اعلام کرد که شعبه‌ رسیدگی به جرایم متخلفان آثار سمعی و بصری تشکیل می‌شود.


منبع: بهارنیوز

شماره جدید «سینما و ادبیات» منتشر شد

شصت و سومین شماره مجله «سینما و ادبیات» منتشر شد.

این شماره به سینمای آمریکا و سینماگر مطرح و کم‌کار آن ترنس مالیک اختصاص دارد که این روزها با دو فیلم «رادیگان» و «آهنگ به آهنگ» دوباره نظرها به او جلب شده است. در ایران مالیک با «درخت زندگی‌»اش معرف سینمادوستان است. سینمای خاص مالیک چه از منظر ساختاری، چه از نظر معنایی که به مخاطب منتقل می‌کند، آرای متفاوت و گاه متضادی برانگیخته است. مالیک کمتر تن به گفت‌وگو می‌دهد. در همین شماره ترجمه میزگرد ترنس مالیک، ریچارد لینکلیتر (کارگردان آمریکایی و ستایشگر مالیک) و مایکل فاسبیندر (بازیگر جدیدترین فیلم ترنس مالیک «آهنگ به آهنگ») آمده است.

سینمای سیاسی و تعریف و مولفه‌های آن بخش سینمای ایران این شماره مجله است. میزگرد فریدون جیرانی، فرهاد توحیدی، کمال تبریزی، امید روحانی و جواد طوسی به این موضوع پرداخته است. سهم سینمای ایران از سینمای سیاسی چقدر است و سینمای اجتماعی ایران و سینمای سیاسی چه تفاوت‌ها و شباهت‌هایی دارند؟ مطالب عباس بهارلو، محسن خیمه‌دوز، نیوشا صدر و مهرزاد دانش کامل‌کننده این بخش است.

ذهنی‌نویسی امروزه بخش اعظمی از روایت داستانی را به خود اختصاص داده و بسیاری از آثار بزرگ دنیا به همین سیاق نگاشته شده است. یکی از مطرح‌ترین آثار ادبی دنیا «اولیس» اثر جیمز جویس و بسیاری از داستان‌های ویرجینیا وولف در هوای روایت ذهنی نفس می‌کشند. اما حد و مرز این ذهنی‌گرایی و پیوند ذهنی و عین و چگونگی اجرای روایت ذهنی در گفت‌وگوی منوچهر بدیعی و پویا رفویی و یادداشت‌های احمد اخوت، فرخنده آقایی، شاپور بهیان، حسین پاینده، ابوتراب خسروی و… آمده است.

اما این شماره «سینما و ادبیات» پرونده‌ای درباره دوزبانگی در ادبیات دارد. این پرونده به نویسنده‌هایی می‌پردازد که زبان مادری‌شان غیر از زبانی است که به آن می‌نویسند. در این پرونده بر تجربه خاص دوزبانگی نویسندگان ایران و جهان تمرکز شده و مطلب جومپا لاهیری در این پرونده منتشر شده است.

بخش هیروگلیف در این شماره به مسئله «بیان» می‌پردازد. «ادبیات در معنای وسیعش «بیان» است یا «بیانگر»». و تحولات هنرهای بصری چه تأثیری بر خلق ادبی گذاشته‌اند؟

سینمای خاورمیانه از دیگر بخش‌های مجله است که تبعات ترومای جنگ در زمینه استعماری و پسااستعماری را مورد تحلیل قرار داده است.


منبع: عصرایران

صدور مجوزهای ساخت و نمایش ۷ فیلم

شوراهای پروانه ساخت و نمایش به تازگی برای ۴ فیلم مجوز نمایش و برای ۳ اثر مجوز ساخت صادر کردند.

به گزارش خبرآنلاین، نمایش چهار فیلم «دختری با شال قرمز» به تهیه‌کنندگی جهان خادم‌المله، کارگردانی و نویسندگی قاسم فهیم‌خواه در ژانر اجتماعی، «همه چی عادیه» به تهیه‌کنندگی، کارگردانی و نویسندگی محسن دامادی در ژانر کمدی اجتماعی، «خیابان دیوار» به تهیه‌کنندگی مصطفی کیایی، کارگردانی و نویسندگی بهمن کامیار در ژانر اجتماعی و  «کاتی و کوتی و ستاره» به تهیه‌کنندگی بیتا منصوری، کارگردانی رضا مجلسی و نویسندگی مشترک امیر ثابت و رضا مجلسی در ژانر کودک و نوجوان صادر شد.

همچنین فیلمنامه‌های «فرشته آبی» به تهیه‌کنندگی مقصود جباری، کارگردانی محسن اورنگ و نویسندگی لیلا منصوری در ژانر اجتماعی، «دوستت دارم ری‌را» به تهیه‌کنندگی کیوان علی‌محمدی، کارگردانی مشترک کیوان علی‌محمدی و امید بنکدار و نویسندگی مشترک کیوان علی‌محمدی و علی‌اکبر حیدری در ژانر اجتماعی و «از این خبر خوشحال نیستی؟» به تهیه‌کنندگی سلیمان علی‌محمد، کارگردانی سیدعلی هاشمی و نویسندگی جابر قاسمعلی در ژانر اجتماعی، موافقت شورای صدور پروانه ساخت سازمان سینمایی را اخذ کردند.


منبع: عصرایران

مدیراجرایی یازدهمین جشنواره فیلم‎های ورزشی منصوب شد

با حکم سیدمجتبی علوی، دبیر یازدهمین جشنواره فیلم های ورزشی ایران، مژگان زرگر به عنوان مدیراجرایی یازدهمین جشنواره فیلم های ورزشی منصوب شد.

به گزارش ستاد خبری یازدهمین جشنواره فیلم های ورزشی ایران، زرگر پیش از این به عنوان معاون بین الملل و مدیرجشنواره های انجمن سینمای جوانان ایران و مدیر اجرایی چندین جشنواره سینمایی و رویداد فرهنگی از جمله ۱۲ دوره جشنواره بین المللی فیلم کوتاه ایران، جشنواره بین المللی فیلم وحدت اسلامی، جشنواره ایران زمین، جشنواره صنعت و معدن و مدیر دبیرخانه و ارزشیابی جشنواره فیلم شهر و … فعالیت داشته است.

جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی ایران، نماینده انحصاری فدراسیون جهانی فیلم های ورزشی (FICTS) است که به عنوان مرحله مقدماتی جشنواره فیلم های ورزشی به شمار می آید و وظیفه انتخاب تولیدات و آثار فیلم سازی ورزشی را برعهده دارد. این جشنواره به منظور رقابت بین فیلم سازان، برنامه سازان، کشف استعداد های جوان و معرفی چهرهای خلاق، همگام با سیاست های ورزش کشور، کمیته ملی المپیک یا پارالمپیک وFICTS، در راستای حمایت از تولید و عرضه فیلم های ورزشی برگزار خواهد شد.

علاقه مندان جهت شرکت در یازدهمین جشنواره بین المللی فیلمهای ورزشی ایران و چهارمین جشنواره عکس ورزشی، می توانند تا ۲۵ آبان ماه با مراجعه به سایت جشنواره به نشانی www.sport-film.com نسبت به ثبت نام و ارسال آثار خود به دبیرخانه جشنواره اقدام کنند.

یازدهمین دوره جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی ایران با همکاری وزارت ورزش و جوانان، کمیته ملی المپیک و پارلمپیک ، وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی، سازمان صداوسیما، شهرداری تهران و دیگرنهاد های مرتبط با فدراسیون ورزشی کارگران از ۲۶ تا ۲۹ آذر ماه به دبیری سید مجتبی علوی در تهران برگزار می شود.


منبع: عصرایران

فراخوان مهمترین رویداد سینمای ایران منتشر شد

عصرایران – فراخوان مهمترین رویداد سینمای ایران منتشر شد. این فراخوان که امکان ثبت‌نام بر روی سایت جشنواره فیلم فجر از اول آبان ماه فراهم خواهد بود، از سوی روابط عمومی سی‌وششمین جشنواره ملی فیلم فجر به شرح ذیل منتشر شده است:

«با استعانت از درگاه ایزد متعال، سی‌وششمین جشنواره ملی فیلم فجر با هدف معرفی و تقدیر از آثار برگزیده یک سال تلاش سینمای ایران و اعتلای تولیدات ملی و حمایت از آثار برتر، همزمان با جشن‌­های سی‌ونهمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران از تاریخ ۱۲ تا ۲۲ بهمن‌ماه ۱۳۹۶ در بخش­‌های زیر برگزار می­‌شود.

۱- سودای سیمرغ

آثار بلند سینمایی که تا بهمن‌ماه ۱۳۹۶ در داخل و خارج از کشور به نمایش درنیامده‌­اند، می‌­توانند متقاضی شرکت در این بخش باشند. آثاری که در دوره­‌های قبل توسط هیأت انتخاب بازبینی شده باشند، نمی‌­توانند متقاضی شرکت در این دوره باشند.

هیأت انتخاب جشنواره که توسط دبیر جشنواره انتخاب می‌­شود، از میان آثار متقاضی حداکثر ۲۲ فیلم را که از کیفیت برتری برخوردار باشند برای نمایش و داوری انتخاب خواهند کرد.

همچنین به منظور استمرار سیاست­‌های تشویقی در تولید آثار سینمایی مستند، حداکثر ۲ فیلم سینمایی مستند که با هدف نمایش در سینمای کشور ساخته شده باشند و متقاضی حضور هستند انتخاب و داوری خواهند شد.

استثنائاً حضور در جشنواره سینمای حقیقت مانع از انتخاب این دو فیلم نخواهد بود.

هیأت داوری جشنواره متشکل از سینماگران و صاحب­‌نظران فرهنگی هنری، از میان آثار این بخش، جوایز زیر را اهداء خواهند کرد.

سیمرغ زرین بهترین فیلم با نگاه ملی

سیمرغ بلورین بهترین فیلم

سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی

سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه

سیمرغ بلورین بهترین بازیگرِ نقش اول زن

سیمرغ بلورین بهترین بازیگرِ نقش اول مرد

سیمرغ بلورین بهترین بازیگرِ نقشِ مکملِ زن

سیمرغ بلورین بهترین بازیگرِ نقشِ مکملِ مرد

سیمرغ بلورین بهترین فیلمبرداری

سیمرغ بلورین بهترین تدوین

سیمرغ بلورین بهترین موسیقیِ متن

سیمرغ بلورین بهترین صدا

سیمرغ بلورین بهترین طراحیِ صحنه و لباس

سیمرغ بلورین بهترین چهره‌پردازی

سیمرغ بلورین بهترین جلوه‌هایِ ویژه میدانی

سیمرغ بلورین بهترین جلوه‌هایِ بصری‌

سیمرغ بلورین جایزه‌ ویژه‌ هیأت داوران

سیمرغ بلورین بهترین فیلم هنر و تجربه

سیمرغ بلورین بهترین فیلم اول

سیمرغ بلورین فیلم برگزیده تماشاگران

این جایزه از طریق مراجعه به آرای تماشاگران، به محبوب‌­ترین فیلم تعلق خواهد گرفت.      

هیأت داوران از میان نامزدهای بهترین فیلم­‌های کوتاه داستانی جشنواره فیلم کوتاه تهران و جشن مستقل فیلم­‌های کوتاه خانه سینما (حداکثر ۱۰ فیلم) که مدت زمان هر فیلم کمتر از ۱۵ دقیقه باشد، یک فیلم را به عنوان فیلم برگزیده انتخاب و سیمرغ بلورین بهترین فیلم کوتاه را به کارگردانِ آن فیلم اهداء خواهند کرد.

۲- مسابقه تبلیغات سینمای ایران

این بخش با هدف تشویق، تقویت و بکارگیری روش­‌های خلاقانه و مؤثر در عرصه بازاریابی و پخش آثار سینمایی و جذب حداکثری مخاطبین برگزار می­‌شود.

آئین‌­نامه، ضوابط و شرایط شرکت در این بخش که به آثار سینمایی نمایش داده شده اختصاص دارد، جداگانه اطلاع‌­رسانی خواهد شد.

مقررات عمومی

تهیه‌کنندگان حقیقی و حقوقی می‌توانند هر تعداد فیلمی ‌را که مایل باشند به دبیرخانه جشنواره ارائه دهند.

آثار سینمایی با مدت زمان کمتر از ۷۵ دقیقه پذیرفته نمی‌شوند.

تهیه کنندگان حقیقی و حقوقی می‌بایست فرم درخواست شرکت در جشنواره را تکمیل کرده، حداکثر تا روز سه شنبه آخر آبانماه ۱۳۹۶ به همراه نسخه بازبینی هیات انتخاب به صورتDCP یاDVD ، عکس‌های‌ صحنه و عکس کارگردان بر روی CD و تیزر سه دقیقه‌ای به دبیرخانه تحویل دهند. ‌این امر به منزله قبول کامل مقررات و سایر ضوابط تولید و نمایش فیلم در ‌ایران است.

آخرین زمان تحویل نسخه نهایی فیلم راه یافته به جشنواره روز چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶ است و نسخه استاندارد فنی جهت نمایش بصورت DCPبه بخش فنی جشنواره تحویل شود و همچنین پوستر فیلم رویCD  ارائه گردد و در صورت ارائه نکردن کپی نهایی فیلم تا تاریخ مقرر، دبیرخانه جشنواره به احترام مخاطبان و خانواده سینما ، فیلم را از جشنواره (داوری و نمایش عمومی) خارج می‌کند.

تعیین تاریخ و زمان نمایش فیلم‌ها به عهده دبیرخانه جشنواره است.

پس از تحویل نسخه فیلم به دبیرخانه، امکان خارج کردن آن از جشنواره وجود ندارد.

هیات داوران جشنواره، حداقل۲۴ ساعت قبل از مراسم پایانی، نامزدهای دریافت جوایز را معرفی خواهند کرد.

هیچ جایزه‌ای در بخش رقابتی به طور هم‌ارزش میان دو یا چند اثر تقسیم نمی‌شود.

همه فیلم‌های پذیرفته شده در بخش‌های جشنواره، گواهی شرکت دریافت خواهند کرد.

نمایش فیلم‌ها در جشنواره مطابق با ضوابط و مقررات سازمان سینمایی خواهد بود.

داشتن پروانه ساخت سینمایی یا نمایش الزامیست.

تفسیر و رفع ابهام از مقررات و اخذ تصمیم نهایی درباره موضوعات پیش‌بینی نشده به عهده دبیر جشنواره است.

آدرس دبیرخانه:

تهران، خیابان ولیعصر، بالاتر از پارک ساعی، پلاک ۲۴۵۴، ساختمان موسسه رسانه‌های تصویری، طبقه سوم

کدپستی: ۱۴۳۴۸۴۳۶۳۱

تلفن: ۸۸۸۸۰۳۲۸

آدرس سایت جشنواره: www.fajrfilmfestival.com


منبع: عصرایران

سینمای کودک، دچار پیری زودرس

چه بسیار جوایز بین‌المللی و چه بسیار اعتبارات جهانی و چه بسیار خاطرات طلایی در حافظه تاریخی – بصری ما که از دوران طلایی سینمای کودک به یادگار داریم. سینمایی که حتی بسیاری از فیلم‌های روشنفکرانه و حتی سیاسی در متن و پس آن به زبان اشارت و کنایه ساخته شده و از حیث هنری، ارزش و اعتبار ماندگار یافته است.

خانه دوست کجاست یک نمونه کافی برای این مدعاست اما سال‌هاست که از بحران مخاطب در سینمای کودک و اصلاً بحران سینمای کودک حرف می‌زنیم. از ضرورت توجه به آن می‌گوییم از حمایت مالی و معنوی، از پرداختن سینماگران بزرگ به این ژانر و از ابزار و لوازم و تمهیدات و سیاست‌هایی که بتواند سینمای کودک را بار دیگر احیا کند، به گیشه‌اش رونق ببخشد و از کلیشه‌ای بودن خارجش کند.

همه از سینمای کودک حرف می‌زنیم. یکی از سینمای برای کودک، دیگری از سینمای درباره کودک و برخی نیز از سینمای کودکانه و عناوین و نام‌های دیگری که گاه به نظر می‌رسد بیش از همه خود کودک را در حصار واژه‌ها محصور و مهجور کرده است.

 سینمایی که دچار پیری زودرس شد
به اعتقاد بسیاری از سینماگران، منتقدین و خود مخاطبان، دهه ۶۰ دوران طلایی سینمای کودک است اما این پرسش کمتر مطرح و پاسخ داده شده که چرا در آن دوران سینمای کودک در اوج بود.

غالباً دلایل درون سینمایی مثل فیلمنامه و کارگردانی یا سطح بازیگری کودک را به‌عنوان مؤلفه‌های مؤثر در موفقیت آن دوران مؤثر می‌دانند اما این فقط یک سر ماجراست و برای فهم بهتر و جامع‌تر آن باید خارج از گود سینما ایستاد و از حیث جامعه شناختی و روانشناسی نیز به این مقوله نگریست. از این حیث دستکم می‌توان ۲ عامل را در برجسته بودن سینمای کودک در آن دوران مؤثر دانست.

یکی شرایط و فضای سیاسی- اجتماعی آن دوران و تجربه دوران تازه‌ای از سینما در بعد از انقلاب که در آن به دلیل عدم پردازش به ژانرهای دیگر دو ژانر دفاع مقدسی و کودک بیش از بقیه مورد توجه قرار می‌گرفت و لذا سینمای کودک از حمایت‌ها و پشتیبانی بیشتری هم برخوردار بود. و مسأله دوم نه مخاطب کودک که تجربه و شکل کودکی در آن دوران بود که نزدیکی و سنخیت بیشتری با تجربه‌های کودکانه فیلمساز داشت لذا بازنمایی آن هم سویه رئالیستی بیشتری داشته و قابلیت همذات پنداری مخاطب کودک با اثر را بیشتر می‌کرد اما امروز نه با مخاطب کودک جدید که اساساً با نوعی کودکی جدید مواجه هستیم که برساخته ساختار و نظام اجتماعی- فرهنگی جامعه مدرن است.

جامعه‌ای رسانه‌ای شده که کودک در آن اولاً تنها با تکنولوژی و ابزاری به نام سینما در ارتباط نیست و رسانه‌های جایگزین و رقیب قدرتمندی مثل رسانه‌های مجازی در اختیار اوست که موجب شده تا سینما تنها گزینه او برای سرگرمی و فراغت نباشد. دوم اینکه از حیث تربیتی و فرهنگی نیز کودکان امروز تجربه متفاوت از نسل پیش را از سر می‌گذرانند که کنش‌مندتر و کنشگرتر از گذشته است.

کودک امروز دیگر مخاطب منفعل نیست بلکه به‌عنوان یک مخاطب کنشگر خود تولید‌کننده پیام و محتوی است و نه صرفاً تماشاگر و مصرف‌کننده آن. نیازها و خواسته‌های کودک امروز به‌واسطه بسط تاریخی مدرنیته دچار دگرگونی و دگردیسی شده و در نهایت نه فقط سینمای ما که جامعه ما با کودک و کودکی جدید مواجه است. بدیهی است تا زمانی که این کودک و کودکی جدید بدرستی شناخته نشود سینمای کودک ما با بحران مواجه خواهد شد. تا زمانی که مخاطب کودک ما دغدغه‌ها و نیازهای خود را بر قاب و پرده سینما نبیند نمی‌توان به آشتی او با سینما امیدوار بود.

 سینمای کودک ما شاید مجهزتر به تکنولوژی‌های سینمایی شده باشد اما هنوز پایش در فهم مخاطب کودک می‌لنگد و اینجا آن گلوگاه اصلی است که باید درباره اش فکر کرد و چاره‌ای اندیشید. بر این مبنا باید گفت که سینمای کودک ما در حال حاضر به پژوهش و تحقیق میان رشته‌ای نیاز دارد تا با همکاری پژوهشگران و سینماگران کودک، زمینه و بستری برای فهم کودک جدید و پیچیدگی‌هایش فراهم شود تا در این خوانش و بازشناسی به بازآفرینی و احیای دوباره سینمای پررونق کودک امیدوار شد. کودکان امروز کودکان پویا و کنشگرند اما سینمای کودک ما در برابر این مخاطب، ایستاست و باید زبان خود را به زبان کودک امروز نزدیک کرده و تطبیق دهد.

بهروز شعیبی کارگردان و بازیگر در این باره می‌گوید: «زمانی که در یک کشور مشکلی پیش می‌آید، یک تیم فلسفه برای بحران دست به کار می‌شوند. در سینما نیز باید اینگونه عمل کنیم، پخش سینمای کودک نیاز به یک فرهنگسازی دارد و باید جا بیندازیم که پدر و مادر یاد بگیرند برای فرزندان خود نیز زمان بگذارند.» به گفته شعیبی«هر فیلمی قرار است از لایه و سطح اولیه عبور کند، نیاز به تحقیق دارد. اگر می‌خواهیم برای آینده کاری خودمان کاری را در نظر بگیریم، باید تبلیغات آن را آغاز کنیم. کار کودک نیاز به هرس‌های بسیار ظریفی دارد، امروز باید به این فکر کنیم که ابتدا احتیاج به وجود می‌آید و پس از آن ما دست به تولید می‌زنیم.»

بهروز مفید از تهیه‌کنندگان سینمای کودک می‌گوید: «معتقدم سینمای کودک ما هنوز خیلی بکر است و خیلی از موضوعات در سینمای کودک است که هنوز به سمتش نرفتیم و اثری درباره آن نساختیم. سینمای کودک ظرفیت خوبی برای پرداخت به موضوعات مختلف دارد و زمینه‌اش هم در سینمای ما وجود دارد که به سمت ساخت آثار مختلف بروند اما به دلیل حمایت نشدن از سوی دولت در زمینه اکران هیچ‌گاه حق مطلب نسبت به سینمای کودک بخوبی ادا نشده است.»

این کارگردان پیشنهاد می‌کند: «مسئولان فرهنگی باید تلاش کنند تا فضایی برای اکران آثار سینمایی کودک و نوجوان فراهم شود و مانند تشکیل گروه هنر و تجربه شاید بهتر باشد فضایی برای اکران فیلم‌های کودک و نوجوان شکل بدهند. یا حداقل زنگ سینما در مدارس شکل جدی به خود گرفته و مانند دوران گذشته با همکاری سازمان سینمایی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و وزارت آموزش‌وپرورش زنگ سینما رنگ و بویی دوباره گرفته و سینمای کودک و نوجوان از این دوره‌ گذار عبور کند و بتواند به‌ روزهای طلایی و اوج خود بازگردد.»

ابراهیم فروزش نیز نگاه تحقیرآمیز به آثار سینمای کودک و نوجوان را از آفات این عرصه می‌داند و معتقد است: «تولید آثار سینمایی در حوزه کودک و نوجوان به دلیل بی‌انگیزه بودن سرمایه‌گذار خصوصی که انتظار بازگشت سرمایه خود را دارد، روز به روز تحلیل می‌رود و در مقابل اکران آثار این سینما در تهران و شهرستان‌ها نیز نزول کرده است.»

این کارگردان و فیلمنامه‌نویس تأکید می‌کند که می‌توان مخاطبان کودک و نوجوان را از سن سه سالگی تا شانزده سالگی به بیش از ۶ گروه تقسیم کرد اما برای تولید اثری که با استقبال کودکان و نوجوانان در کنار خانواده‌هایشان روبه رو شود، باید یک تقسیم‌بندی کلی درنظر گرفت. در چنین ساختاری، فیلم باید بتواند کودک را روی صندلی بنشاند و نظر اعضای خانواده را نیز جلب کند و خط کشی‌های مربوط به ساخت آثاری برای کودکان یا درباره کودکان از بین می‌رود.

با ارجاع به سخنان اهالی سینما باید گفت سینمای کودک را می‌توان شاخص سنجش حال و قال سینمای یک کشور دانست که میزان نشاط و پویایی یا کسالت و بدحالی آن را نشان می‌دهد. واقعیت این است که سینمای کودک ما سال‌هاست که آن رونق و رمق گذشته را ندارد. سینمایی که مخاطبان را جلوی در سینماها به صف می‌کرد و جوایز و افتخارات زیادی در جشنواره‌های بین‌المللی برای ما کسب می‌نمود اکنون دیگر نماد و بازنمایی شکوه گذشته نیست. باید بپذیریم که سینمای کودک ما دچار پیری زودرس شده و هنوز قد نکشیده از نفس افتاده است.

 سینمایی که دچار پیری زودرس شد

 کودکان سینمایی کم نداریم اما دریغ از سینمای کودکانه! کودکان ما به جای قصه با غصه دست به گریبانند! و در این میان اوضاع سینمای نوجوان ما فقیرتر است و از فقدان فیلم‌های خوب رنج می‌برد! انگار قصه‌های ما برای کودک و نوجوان این سرزمین ته کشیده و زبان مشترک با بچه‌ها را فراموش کرده‌ایم. اگرچه دراین دگردیسی فرهنگی و اجتماعی با کودکان و کودکی جدید مواجه هستیم اما همه کودکان در همه جا و همه زمان‌ها، مشتاق شنیدن قصه هستند. رمز موفقیت سینمای کودک در دهه ۷۰ قصه‌پردازی و داستان‌های جذاب آن بود چرا که کودک به لحاظ روان‌شناختی بخصوص کودک ایرانی به دلیل سنت‌های فرهنگی به قصه‌گویی و داستان‌پردازی گرایش دارد و آنچه در درجه اول موجب جذب او می‌شود، ساختار داستانی اثر و شیوه قصه‌پردازی آن است.

 
بهترین پیام‌ها و آموزه‌های تربیتی هم نمی‌تواند مخاطب کودک را به خود جلب کند، مگر اینکه آن مفاهیم و محتویات در قالب ساختاری داستانی و قصه‌گو ریخته شود و به تصویر درآید. این وجوه قصه‌پردازی در سینمای کودک آنقدر مهم است که برخی وجود راوی و قصه‌گو را به‌عنوان جانشین نمادین مادربزرگ‌ها در سینمای کودک، ضروری می‌دانند به این معنی که کودک باید حس کند که قصه‌ای دارد برای او تعریف می‌شود. به نظر می‌رسد سینمای کودک ما مادربزرگ قصه گوی خود را از دست داده است.

باید زبان قصه و زبان کودک را بار دیگر باز ستانیم و باز بسازیم. در نهایت می‌توان عواملی که سینمای کودک را تهدید می‌کند به ۲ دسته کلی تقسیم کرد.

عوامل درون سینمایی شامل ضعف فیلمنامه، افول قهرمان‌ها و اسطوره‌های کودکانه، عدم قصه‌پردازی و ضعف ساختار داستانی، فقدان کارگردانی کودک و عوامل برون سینمایی شامل شرایط اکران درست، سالن خوب، مدیریت پویا و….. شاید یکی از بهترین راهکارها برای حل این بحران، نظرسنجی و پرس‌وجو از خود کودکان به‌عنوان مخاطبان اصلی این سینما درباره چگونگی و چرایی سینمای کودک باشد.

اگر کارکردهای فرهنگی، تربیتی و اجتماعی سینما را در ارزیابی آن لحاظ کنیم جایگاه و اهمیت سینمای کودک به اندازه جایگاهی است که دوران دبستان و پیش دبستانی در تعلیم و تربیت انسان دارد. امروزه در سیستم‌های پیشرفته آموزشی بهترین استادان و معلمان را برای تعلیم کودکان می‌گمارند، چرا که نیک می‌دانند پایه و اساس و بنیاد تعالی و ترقی انسان در این دوران بنا می‌شود. توجه و التزام نظری و عملی به سینمای کودک هم در رشد سینما تأثیر دارد و هم در رشد کودک. اگر کودک را به مثابه یک مخاطب برای سینما هم در نظر بگیریم، تربیت مخاطب حرفه‌ای از همین دوران کودکی آغاز می‌شود. کودکی که فیلم خوب ببیند یاد می‌گیرد که خوب هم فیلم ببیند و اعتلای سینمای کودک قطعاً به تربیت مخاطب حرفه‌ای در آینده منجر خواهد شد.
دسترسی کودک امروز به سینمای پویا، بانشاط و جذاب تنها تأمین اوقات فراغت و سرگرمی او نیست بلکه تأمین نیازهای انسانی و اعتلای آگاهی او نیز هست.

بدیهی است سینمای کودک ما امروز بیش از گذشته به فیلمنامه غنی و کارگردانی قوی نیازمند است تا کودک امروز که در محاصره انواع و اشکال بازی‌ها و رسانه‌های دیجیتالی قرار گرفته بتواند سینما را انتخاب کرده و پای تماشای فیلم بنشیند. کودک امروز خود محصول یک فرهنگ رسانه‌ای است و نسبت به کودک نسل پیشین، سواد و مهارت رسانه‌ای بیشتری دارد. بالطبع تأمین خواسته‌های مخاطب کودک امروز دشوارتر از کودک دیروز است.

سینمایی که دچار پیری زودرس شد 

اگر کودک دیروز از سینمای کودکانه، نوستالژی به ارث برده، میراث کودک امروز تکنولوژی است.اگرچه تکنولوژی و رسانه‌های نوین، فرصت‌های تازه‌ای برای کسب آگاهی و سرگرمی کودکان امروز فراهم کرده اما آسیب‌ها و تهدیدهای این تجربه دیجیتالی هم کم نیست. قطعاً یکی از غفلت‌های ما در ارتباط با کودک امروز و آسیب‌هایی که از تکنولوژی‌های نوین رسانه‌ای می‌بیند در بی‌توجهی به سینمای کودک و کارکردهای آن است. سینما می‌تواند بسیاری از خلأهای عاطفی، هیجانی، تصویری و حسی کودک را پر کند و ذهن خیالپرداز او در جهت خلاقیت و پرورش خلاقانه هدایت نماید. مشکل اصلی سینمای کودک ما در عدم شناخت دقیق زبان کودک امروز است.

سینمای کودک ما بیش از آنکه دچار بحران کودک باشد دچار بحران فهم کودک و تجربه کودکی است. فهمی که نیازمند تعامل و گفت‌و‌گوی متخصصان و کارشناسان کودک در همه حوزه‌ها و رشته‌هاست تا در یک هم‌افزایی با اهالی سینما بتوانند به درک صحیح زبان کودک امروز رسیده و به بازنمایی آن در سینما بپردازند.

بدیهی است کودکی که خود و نیازهای خود را روی پرده سینما ببیند، قطعاً با آن همذات‌پنداری کرده و مجذوب آن می‌شود. واقعیت این است که کودکان ما با سینما بیگانه نیستند این سینمای ماست که با کودک، بیگانه شده و نمی‌تواند بدرستی آن را روایت کرده و به تصویر بکشد.

سینمای کودک ما نیازمند شناخت درست از سیمای کودک امروز است تا کودک امروز نیز کودک سینمایی را در فیلم‌ها باور کند و خود را در آیینه آن ببیند. سینمای کودک ما در شناخت مخاطب خود دچار بحران است نه در جذب مخاطب خود، در ترسیم سیمای کودک دچار ضعف است نه در ترمیم تماشاگر خود! تا با شناخت دقیق سیمای کودک امروز، سینمای کودک امروز را بازسازی و احیا کنند. سینمایی که تجربه غنی و جذاب «آگاهی و سرگرمی» را برای مخاطب کودک به ارمغان بیاورد.

کودک، خاطره و مخاطره!

گیتی خامنه مجری تلویزیون و برنامه ساز

به کودک که می‌اندیشم، دوران رهایی بی‌قید و شرطی در ذهنم نقش می‌بندد که به مانند بسیاری از ایده آل‌های ذهنی بشر، برای بسیاری از کودکان جهان به هیچ عنوان تعیین و موجودیت نیافته. آنچه در کره خاکی ما جریان و سیلان دارد، گاه با آنچه مسلم‌ترین حق کودک است کوچکترین همسویی ندارد. کودک در عصر ما، برای برخوردار شدن از کوچکترین حق اش، باید سخت بختیار باشد! و یکی از شرایط دستیابی به این شادکامی برخورداری از نعمت وجود اطرافیانی آگاه است که باور داشته باشند پرورش یک انسان خوشبخت در گرو کسب مهارت فرزند پروری است. داشتن بزرگسالانی ماهر و توانمند از نظر من یکی از مسجل‌ترین حقوق کودکان است حتی اگر اعلامیه‌های جهانی با قوت حمایت از حقوق قانونی، از آن به شکل صریح به‌عنوان قانونی لازم الاجرا یاد نکرده باشند!

بها دادن به کسب تخصص در زمانه ما، راز دست یافتن به موفقیت است؛ در دنیایی که داشتن آگاهی در زمینه این همه دانستنی که هر لحظه به روز شدن را می‌طلبد، ساده نیست. شناخت اولویت‌ها و پرداختن به آنها در وهله نخست، کارایی دانسته‌ها و توانمندی ما را به حداکثر ممکن می‌رساند و چه اولویتی مقدم‌تر بر کسب مهارت والدگری در رابطه با انسانی که پدر و مادر تصمیم به آغاز و ادامه حیات او، روی کره خاکی را برای او گرفته‌اند!؟

کودک انسانی است با همه نیازها و تمنیات بشری در قالب فیزیکی کوچک و این تفاوت ظاهری به هیچ عنوان مترادف با کوچک شمردن این نیازهای برحق نیست. اگر با این موجود به تمامه و آنچنان که در خور‌ شأن انسانی اوست برخورد شود، آینده توأم با خوشبختی نوع بشر بواسطه بهره‌گیری درست از توان پروراندن انسان، رقم زده می‌شود و در غیر این صورت همه ما ناخواسته به کاستی‌ها و اعوجاج‌های رو به تزاید حیات دامن زده‌ایم.

درجهان امروز که به دهکده‌ای جهانی بدل شده و کنش‌ها و واکنش‌های ما روی زندگی همنوعانمان در اقصی نقاط دنیا تأثیرات ماندگاری بر جای می‌گذارد، کودکان ما، این آسیب پذیرترین قشر جامعه بیش از هر زمان دیگری در مخاطره هستند تنها راهی که نجات بخش به نظر می‌رسد، پرورش انسان‌های آگاهی است که بداند آینده ازآن اوست و او در قبال این آینده که به او و کودکان او تعلق دارد، مسئول است، در قبال همه کودکانی که امروز روز جهانی آنها است.

سینمایی که سال‌هاست وجود ندارد

محدثه واعظی پور روزنامه‌نگار

رونق گونه‌های متنوع فیلمسازی در ادوار متفاوت معلول عوامل مختلف اجتماعی و فرهنگی است. در ایران، علاوه بر فضای اجتماعی هر دوره، سیاستگذاری‌های کلان فرهنگی، سلیقه مدیران سینمایی و اقبال مردمی در رونق گرفتن یک نوع فیلمسازی مؤثر است. ملودرام‌های سوزناک خانوادگی در دهه ۶۰ و در فقدان عشق زمینی، معنا پیدا می‌کردند.

در نیمه دوم دهه ۷۰ و در دوران اصلاحات بود که فیلمسازی انتقادی اجتماعی رونق گرفت و ملودرام‌های جوان پسند و عاشقانه با استقبال مواجه شد. در بخشی از دهه ۸۰ کمدی‌های سخیف ارزان قیمت، با استقبال مواجه شدند و این روزها، فیلمسازی درباره مسائل اجتماعی دوباره رونق گرفته است. سینمای کودک، به معنای جریانی که علاوه بر تولید فیلم، موضوع اکران و مخاطب در آن جدی باشد سال‌هاست در ایران وجود ندارد؛ اینکه هر سال به بهانه زنده نگه داشتن نام جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان، گردهم جمع شویم و نمایش سینمای کودک را برگزار کنیم، به معنی وجود داشتن این نوع فیلمسازی در شرایط حرفه‌ای، سالم و مطلوب نیست.

در تعریف شرایط سالم و مطلوب هم، باید به این نکته اشاره کرد که فیلمسازی به مناسبت یا به‌ دلیل حضور در یک جشنواره بدون توجه به سلیقه مخاطب یا اقبال عمومی و با هدف رونق دادن به جشنواره‌ای که مدت‌هاست از دوران اوج فاصله گرفته و تأثیری نه در مخاطب و نه در فضای سینمایی دارد، را نمی‌توان رویکردی حرفه‌ای به فرآیند فیلمسازی دانست. بنابراین این چرخه معیوب که راهی به اکران ندارد نمی‌تواند تداوم یافته و به تولد یک جریان منجر شود. در حالی که سینمای کودک به‌ دلیل مخاطبان بالقوه‌ای که دارد می‌تواند رونق نسبی داشته باشد.

آیا می‌توان گفت کودک متولد دهه ۶۰ فیلم دیدن در سینما را دوست داشته و کودک دهه ۹۰ علاقه‌ای به حضور در سینما ندارد؟ این فرضیه زمانی ثابت می‌شود که فیلم کودک ساخته شود و در فضای رقابتی روی پرده برود. خروجی جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان، معمولاً چنین خاصیتی نداشته است. برای رونق گرفتن دوباره سینمای کودک توجه به نکاتی ضروری است. مواردی که نه با دستورالعمل که با تعیین خط مشی‌های مدیریتی دست کم در دوران دوم دولت تدبیر و امید، قابل اجراست.

گام اول ایجاد فضایی است تا فیلمسازانی در این زمینه فعالیت کنند که علاقه‌مند به فیلمسازی برای کودک و نوجوان هستند، نه سینماگرانی که می‌خواهند در این حوزه، سیاه مشق‌هایشان را ثبت کنند. گام بعدی خارج شدن سینمای کودک از محافل، به فضای عمومی و رقابتی است. این نوع فیلمسازی باید در مواجهه با کودکان و نوجوانان قرار بگیرد، محک بخورد و از تندبادهای گیشه عبور کند. حفظ حالت گلخانه‌ای فایده ندارد و به مسیری می‌انجامد که امروز در آن قرار گرفته‌ایم.

سال‌هاست درباره مشکلات سینمای کودک و نوجوان سخن گفته می‌شود، اما از اصلاح در امور خبری نیست، یا دست کم تلاش‌های پراکنده به نتیجه‌ای درخور نمی‌رسد. اختصاص بعضی سالن‌های سینما به مخاطبان کودک یا ترغیب آموزش و پرورش به همکاری برای دیدن فیلم‌ها، می‌تواند بخشی از مشکل جذب مخاطب را حل کند اما در دورانی که سینما و فیلم، تنها تفریح کودکان نیست و تنوع رسانه‌ها قدرت انتخاب این نسل را بالا برده، باید انقلابی بزرگ در فیلمسازی کودک و نوجوان شاهد باشیم.

رویکردی که به دنیای کودک امروز مربوط باشد و نسخه‌هایی را که سینمای کانونی در دهه ۵۰ ارائه می‌داد  تکرار نکند. چشم فیلمسازان امروز نباید به نمونه‌های موفق سینمای کودک در دهه ۶۰ و ۷۰ باشد، آن الگوها برای کودکی که در مواجهه با انواع بازی‌های رایانه‌ای و کارتون‌های خارجی قرار گرفته، جذابیت ندارد. برای احیای سینمای کودک، نیاز به عبور از مسیری دشوار است و تا به این مسیر پا نگذاریم مشکلات حل نمی‌شود.


منبع: برترینها