حاشیه های جایزه «احمد محمود»

بابک اعطا درباره حاشیه‌های مربوط به جایزه ادبی «احمد محمود» به ایسنا گفت: مدت‌ها پیش با من تماس گرفتند و درباره برگزاری چنین‌ جایزه‌ای با من صحبت کردند اما من با این مسئله مشکلی نداشتم. البته قرار بر این بود که دوباره با من تماس بگیرند اما دیگر از آن‌ها خبری نشد و تماس نگرفتند.  او با تأکید بر این‌که هیچ اعتراض و مشکلی نسبت به برگزاری جایزه «احمد محمود» ندارد، گفت: تنها گله من این است که دوباره تماس نگرفتند و کار خود را انجام دادند.

پسر احمد محمود همچنین درباره انتظارات خود از جایزه «احمد محمود» بیان کرد: انتظار من این است که این جایزه در حد نام احمد محمود باشد. در جوایزی که به مجموعه داستان و یا رمان می‌دهند به این امر توجه داشته باشند که این جایزه نام احمد محمود را بر خود دارد و در انتخاب کتاب‌ها دقت بالایی داشته باشند. در واقع جایزه در شأن احمد محمود باشد.

اعطا در ادامه تاکید کرد: این‌که جایزه ادامه داشته باشد خیلی مهم است. معمولا جایزه‌های این‌چنینی بعد از برگزاری چند دوره متوقف می‌شوند. من نمی‌دانم چه امری باعث توقف این جایزه‌ها می‌شود. ممکن است یکی از دلایل آن خود برگزارکنندگان باشند؛ بنابراین برگزارکنندگان سعی کنند اختلاف‌های مربوط به خودشان را حل کنند تا جایزه تداوم داشته باشد. جایزه ادبی «احمد محمود» به تازگی آثار راه‌یافته به مرحله دوم خود را در دو بخش رمان و مجموعه داستان معرفی کرده است.

بنا بر اعلام دبیرخانه جایزه، این کتاب‌ها با رای مستقیم ۵۰ نویسنده، منتقد و روزنامه‌نگار از بین ۲۵۳ رمان و ۱۲۳ مجموعه‌ داستان منتشرشده در سال ۹۵ انتخاب شده‌اند. در مرحله‌ دوم این جایزه، از بین آثار اعلام‌شده، پنج رمان و پنج مجموعه‌ داستان به عنوان نامزدهای نهایی معرفی خواهند شد. داوری این مرحله در بخش رمان برعهده‌ سارا سالار، محمدحسن شهسواری و مهدی یزدانی خرم، و در بخش مجموعه‌ داستان برعهده‌ مهدی ربی، کامران محمدی و پیمان هوشمندزاده خواهد بود. نامزدهای نهایی جایزه اواسط آذر معرفی می‌شوند و برگزیده‌ نهایی در هر بخش، چهارم دی، همزمان با سال‌روز تولد احمد محمود اعلام خواهد شد.
منبع: بهارنیوز

پایان هفته فیلم مستند «کارستان» در دانشگاه علامه تهران

هفته فیلم مستند «کارستان» با نمایش شش فیلم در دانشگاه علامه‌طباطبایی تهران به پایان رسید.

به گزارش عصر ایران، مجموعه فیلم‌های مستند کارستان که به نمایش زندگی شخصیت‌های الهام‌بخش و کار‌آفرین ایرانی می‌پردازد، هفته گذشته برای خبرنگاران، دانشگاهیان و شخصیت‌های فرهنگی اکران ویژه‌ای در دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبائی داشت.
این برنامه که از سوی بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان برنامه‌ریزی و برگزار شد، همراه با شخصیت هر فیلم و جلسات میزگرد و پرسش و پاسخ بود.

شش فیلم طبرستانی‌ها، پازلی‌ها، پنبه تا آتش، شاعران زندگی، مادر زمین و بنیانگذار محک فیلم‌هایی بودند که در این برنامه به نمایش درآمدند.

پایان هفته فیلم مستند «کارستان» در دانشگاه علامه تهران

هرکدام از این فیلم‌ها متمرکز بر حوزه خاصی است و در عین حال گروه‌های متفاوتی از کارآفرینان را مخاطب قرار می‌دهد؛ حوزه‌ هایی نظیر محیط‌زیست، صنعت، سلامت و تکنولوژی و از طرف دیگر بحث کارآفرینی بانوان و جوانان از نقاط قبل توجه این مجموعه است.
محسن عبدالوهاب، بهرام عظیم‌پور، مهدی گنجی، شیرین برق‌نورد، مهناز افضلی کارگردانان این مجموعه هستند.

مجموعه فیلم‌های کارستان با هدف ایجاد انگیزه و معرفی این ارزش‌آفرینان به جوانان، به تهیه‌کنندگی مجتبی میرتهماسب و با مشاوره رخشان بنی‌اعتماد در بخش خصوصی تولید شده است.

علاقه‌مندان به تماشای فیلم‌های کارستان می‌توانند برنامه اکران این مستندها را در گروه سینمایی هنر و تجربه از طریق وب‌سایت سینماتیکت و همچنین وب‌سایت www.karestanfilm.com و شبکه‌های اجتماعی این مجموعه دنبال کنند.


منبع: عصرایران

نقشه «چینی» برای توریسم «راه ابریشم»

«کمربند اقتصادی جاده ابریشم» و «جاده ابریشم دریایی قرن بیست و یکم» ارتباطات میان نقاط مختلف جهان را افزایش می‌دهند و در کنار آن توسعه زیرساخت‌های مختلفی را در کشورهایی از قاره‌های آسیا، اروپا و آفریقا دنبال می‌کنند.

روزنامه دنیای اقتصاد نوشت: درحالی‌که سال ۲۰۱۷ سومین سال متوالی است که «گردشگری جاده ابریشم» در چین مورد توجه قرار می‌گیرد و شعار «اکتشاف چین زیبا در طول جاده ابریشم» مدنظر قرار گرفته، بیش از سه ماه پیش نیز در شورای‌عالی میراث فرهنگی و گردشگری ایران مقرر شد طرح گردشگری جاده ابریشم و تشکیل دبیرخانه دائمی آن در سازمان میراث‌فرهنگی، صنایع‌دستی و گردشگری به کمیسیون دولت ارجاع و به صورت دقیق‌تر به آن پرداخته و در نهایت برای تصویب در جلسه هیات‌وزیران مطرح شود؛ موضوعی که هنوز مسکوت باقی مانده است. راه ابریشم جاده‌ای بسیار کهن بود که در گذشته برای انتقال کالاهای مناطق خاوری آسیا به غرب آن، شمال آفریقا و حتی قاره اروپا مورد استفاده قرار می‌گرفت. این جاده کهن به مدت چندین سده بزرگ‌ترین شبکه بازرگانی جهان به شمار می‌رفت. اکنون با گذشت چند سده از زمانی که این راه ارتباطی در دنیای جدید به فراموشی سپرده شده، دوباره کشورهایی که در این مسیر باستانی قرار داشته‌اند، تمایل دارند از مزایای آن به‌ویژه در حیطه‌هایی همانند گردشگری استفاده کنند.

سپیده‌دم یک پروژه بزرگ جهانی

پس از استقلال جمهوری‌های آسیای مرکزی، سازمان جهانی گردشگری تصمیم گرفت پروژه‌ای بلندمدت را پیگیری کند که گردشگری در جاده ابریشم را توسعه دهد. بیانیه سمرقند در مورد گردشگری جاده راه ابریشم در روز ۵ اکتبر سال ۱۹۹۴ از سوی کشورهایی که به نخستین نشست بین‌المللی جاده ابریشم ملحق شده بودند، پذیرفته شد. در حال حاضر ۳۳ کشور در پروژه جهانی گردشگری راه ابریشم مشارکت دارند که عبارت است از: جمهوری خلق چین، ارمنستان، آذربایجان، کره‌شمالی، کره‌جنوبی، مصر، گرجستان، یونان، ایران، عراق، رژیم اشغالگر قدس، ایتالیا، ژاپن، قزاقستان، قرقیزستان، مغولستان، پاکستان، روسیه، عربستان سعودی، سوریه، تاجیکستان، ترکیه، ترکمنستان، اوکراین، آلبانی، بنگلادش، بلغارستان، کرواسی، اندونزی، رومانی، سن مارینو، اسپانیا و ازبکستان.

در این میان چین سعی کرده پرچمدار این روند باشد. از ۵۰ مکان ثبت‌شده چین در یونسکو، ۳۳ مکان در طول این مسیر قرار گرفته‌اند و همین امر موجب شده پتانسیل‌های پیشرفت این مسیر برای گردشگری چین بسیار مهم باشد. چین در همین راستا به شدت روی چنین مقاصدی تاکید کرده و کریدورهای اقتصادی دریایی و زمینی را در جاده ابریشم گسترش داده است. بر همین اساس، ادارات استانی گردشگری چین در شهرهایی همچون شانگهای، هونان، مغولستان داخلی و شاندونگ با شرکت‌های خطوط هوایی چین مشارکت و همکاری داشته‌اند. درهمین راستا، شاید بتوان گفت موثرترین اقدامات را در توسعه راه ابریشم نوین چین انجام داده است. در این کشور شهرهای جدیدی احداث شده‌اند تا در مدیریت بهتر این مسیر و احیای آن کمک کنند. ازجمله این شهرها لانژو است که تا ۵ سال پیش وجود خارجی نداشت.

این شهر در فاصله ۳۰ کیلومتری مرکز تاریخی لانژو واقع شده است که در واقع مرکز استان گانسوی غربی چین محسوب می‌شود. احداث این شهرهای نوین به مفهوم توسعه زیرساخت‌های مورد نیاز در راستای توسعه جاده ابریشم به شمار می‌رود. در این شهر زیرساخت‌هایی نظیر فرودگاه، ایستگاه قطار پرسرعت، منطقه تجاری مرکزی و برخی موارد دیگر از جمله اقامتگاه و سکونتگاه‌هایی تدارک دیده شده است. تاسیس منطقه صنعتی، اقتصادی و فرهنگی بزرگی نیز برای صنعت توریسم و کسب‌وکارهای مختلف در جاده راه ابریشم نوین مورد نظر قرار گرفته است. این منطقه که مساحتی معادل ۲۰ کیلومتر مربع دارد، یکی از مراکز اصلی است که برای این مسیر در نظر گرفته شده. این منطقه که در پارک تجارت آزاد لانژو واقع شده، تسهیلات مختلفی را برای صنایع مختلف لحاظ می‌کند. از جمله می‌توان به ایجاد بانک‌ها، رستوران‌ها، صدها ساختمان که برخی به ۳۰ طبقه نیز می‌رسند و همچنین مدارس در این شهرهای نوین اشاره کرد.

«چین زیبا» و جاده ابریشم

از سوی دیگر، اداره گردشگری ملی چین برای ارتقای گردشگری جهانی در ماه فوریه سال جاری میلادی دست به راه‌اندازی یک کمپین با عنوان «چین زیبا؛ سال ۲۰۱۷ سال گردشگری جاده ابریشم» زده است. این کمپین با اهداف تبلیغاتی خود قصد دارد گردشگران بیشتری را از قسمت‌های مختلف جهان به چین جذب کند. این کارزار گردشگری همزمان در پکن و ۲۰ کشور از جمله ایالات متحده آمریکا، بریتانیا، فرانسه، آلمان، روسیه، ژاپن و کره‌جنوبی از اوایل سال جاری میلادی آغاز شده است.

اداره گردشگری ملی چین همچنین مجموعه‌ای از فعالیت‌های بازاریابی و ترویجی را در دستور کار خود قرار داده تا گردشگری چین را در سال ۲۰۱۷ ارتقا دهد. کارزارهایی همچون «چین؛ آن‌سوی تخیل شما» و «چین؛ بی‌شباهت به قبل» از دیگر مواردی هستند که از سوی اداره گردشگری ملی چین اعلام شده‌اند. در همین حال، با توجه به طرح گردشگری ۵ ساله شورای دولتی که سال‌های ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۰ را دربرمی‌گیرد، چین درصدد است گردشگری خود را توسعه دهد و آن را به‌ یکی از عوامل و پیشران‌های اصلی بهبود و گذار اقتصادی خود تبدیل کند.

چین همچنین قصد دارد در راستای تلاش‌های خود برای گسترش گردشگری و اعتبار بخشیدن مجدد به مسیر جاده ابریشم، در سال جاری میلادی یک نشست جهانی در شهر پکن برگزار کند که هدف از آن ایجاد یک راه ابریشم نوین است. پیش از این، مفهوم «کمربند اقتصادی جاده ابریشم» توسط شی جین پینگ، رئیس‌جمهور چین در طول دیدار وی از قزاقستان در سپتامبر سال ۲۰۱۳ عنوان شده بود.

ایجاد دفاتر در سایر کشورها

اما «کمربند اقتصادی جاده ابریشم» و «جاده ابریشم دریایی قرن بیست و یکم» ارتباطات میان نقاط مختلف جهان را افزایش می‌دهند و در کنار آن توسعه زیرساخت‌های مختلفی را در کشورهایی از قاره‌های آسیا، اروپا و آفریقا دنبال می‌کنند. از این رو، نپال نیز به تازگی در برنامه «یک کمربند، یک جاده» وارد شده است. این کشور که توسط شی جین پینگ معرفی شده، امیدوار است که این طرح بتواند نقشی مهم در توسعه زیرساخت‌ها در منطقه آسیای جنوبی ایفا کند. دفتر ملی گردشگری چین در حال همکاری با مرکز کاتماندو، پایتخت نپال، در راستای اجرای هر چه بهتر کمپین «چین زیبا- سال ۲۰۱۷ سال گردشگری جاده ابریشم» است. دفتر ملی گردشگری چین در کاتماندو در سال ۲۰۰۱ به عنوان یکی از دفاتر برون‌‌مرزی اداره گردشگری ملی چین آغاز به‌کار کرد.

این اداره ۲۰ دفتر خارجی در سراسر جهان دارد که یکی از آنها در کشور نپال قرار دارد. دفتر ملی گردشگری چین در کاتماندوی نپال، در ارتقای گردشگری چین از طریق فعالیت‌های ترویجی و تبلیغی مختلف نقش مثبتی ایفا کرده است. این جاده شبکه‌ای از ریل‌های قطار، بزرگراه‌ها، خطوط انتقال گاز و نفت و بنادری خواهد بود که در آسیا و مکان‌های دیگر قرار می‌گیرند. تخمین زده می‌شود که این پروژه در مجموع سرمایه‌گذاری بسیار عظیمی در حدود یک تریلیون دلار در امر زیرساخت و در بیش از ۶۰ کشور دنیا داشته باشد که بنا بر برخی گزارش‌ها، چین با سهم ۱۲۴ میلیارد دلاری بیشترین سرمایه‌گذاری را در این حوزه خواهد داشت. این مسیر قرار است در دو بخش آبی و زمینی ساخته شود که اولی از سواحل شرقی چین و جنوب شرقی آسیا گرفته تا آفریقا و اروپا ادامه می‌یابد و دومی از غرب چین، آسیای مرکزی و اروپا عبور می‌کند. ۶۵ کشور در سال ۲۰۱۶ این طرح را امضا کردند که ۲۸ عضو از سران این کشورها، در نشست ماه مه چین در مورد جاده ابریشم شرکت کرده بودند.

راه‌اندازی تور

در همین حال، راه‌اندازی تورهای مسافرتی به جاده ابریشم یکی دیگر از فعالیت‌هایی است که دولت چین برای آن تلاش زیادی به خرج داده تا به این وسیله گردشگران بین‌المللی را به بازدید از این مسیر تجاری جهانی دعوت کند. این مسیر، گردشگران را از شهرهای شانژی ژیان، نینگ‌ژیا، گانسو دون هوآنگ، لانژو، تورپان، کاشکار سین کیانگ چین عبور داده و با گذر از کشورهای آسیای مرکزی مانند قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ترکمنستان و سمرقند در ازبکستان، به ترکیه، رم در دریای مدیترانه و اروپا می‌رسد. این درست همانند مسیری است که مارکوپولو در سراسر اوراسیا به سفر پرداخت.حالا به نظر می‌رسد ایران به‌عنوان یکی از کشورهای مسیر ابریشم، برای بهره‌گیری از این جاده به نفع گردشگری خود، راه نسبتا طولانی‌ای در پیش داشته باشد؛ راهی که البته بخش اعظمی از آن را پیش از این چینی‌ها پیموده‌اند و تجارب آنها در این زمینه می‌تواند برای کشور ما نیز مفید باشد.


منبع: عصرایران

سریال «بلوو – Bellevue»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

هفته نامه کرگدن – اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: داستان «بلوو» در شهر کوچک پررمز و رازی می گذرد که مردم آن از گذشته و حال همدیگر خبر دارند و برای کسب آبرو، نقاب به چهره می زنند.

بچه کش

رامین پیروزان: قاعده اش این شکلی است که هنرپیشنه هایی که به واسطه سریالی مطرح می شوند، راه به دنیای سینما و هالیوود پیدا می کنند. زیاد بوده اند بازیگران که در این سال ها به واسطه سریال ها مشهور شده اند و بعد از آن وارد دنیای سینما شده اند، اما بیشتر آن ها بعد از یکی، دو تجربه سینمایی ناموفقی دوباره به دنیای سریال برگشته اند، مانند «متیو فاکس» یا همان «جک شپرد» سریال «لاست» و «ونتورث میلر» یا همان «مایکل اسکوفیلد» سریال «فرار از زندان»؛ ولی هنرپیشه هایی هم بوده اند که در عالم سریال معروف شده اند و در همین عالم به کارشان ادامه داده اند مانند «سارا وین کالیز» یا «همان سارا تانکردی» سریال فرار از زندان و «لری گریمز» سریال «مردگان متحرک».

 سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

حالا همان طور که دنیای سینما برای خودش چندتایی هنرپیشه بفروش دارد، دنیای سریال هم چندتایی هنرپیشه دارد که می توانند به موفقیت سریال کمک زیادی بکنند. «آنا پاکین» هنرپیشه نقش «سوکی» در سریال «خون حقیقی» یکی از همین هاست. آدم های زیادی به خاطر او به تماشای سریال خون حقیقی نشسته اند و آدم های کمی مثل من به خاطر او از تماشای ادامه سریال منصرف شده اند.

گاهی پروژه های کوچک تری برای تضمین موفقیت به سراغ این بازیگران می روند و حضور این چهره ها از همین پروژه های کوچک، پروژه های بزرگ و پرمخاطبی می سازد. «بلوو» یکی از همین پروژه های به ظاهر کوچک است که به واسطه حضور «آنا پاکین» تبدیل به سریال پرمخاطبی در حد و اندازه های خودش شده است.

این روزها بحث خشونت علیه کودکان یک بحث داغ است و این بحث در تمام دنیا یک بحث جنجالی است. ماجرای بچه های گمشده و تعرض جنسی به آن ها تمام مردم دنیا را نگران خودش کرده است و همین نگرانی باعث می شود تا بیشتر آثاری که این روزها با محوریت این مسئله ساخته می شوند، مورد توجه مخاطبان قرار بگیرند. بعد از سریال انگلیسی «گمشده»، سریال «بلوو» یکی از بهترین سریال هایی است که در ارتباط با این موضوع دیده ام.

شما را نمی دانم، اما همیشه برای من جنایت در یک شهر کوچک حاشیه ای که تمام ساکنینش تا چند پشت همدیگر را می شناسند، نسبت به جنایت در کلان شهرهای درام بهتری می سازد. بلوو یکی از همین شهرهای کوچک است؛ جنایتی در گذشته این شهر، جنایتی در حال این شهر و جنایتی که در آینده این شهر اتفاق خواهدافتاد و ارتباط مرموزی که به مرور به میان این سه جنایت کشف می شود و قهرمان داستان را درگیر خودش می کند. طبیعی است که ماجرای خشونت علیه کودکان و استفاده از این استخوان بندی داستانی که جوابش را پس داده و این اواخر به شدت مورد توجه مخاطب قرار گرفته است، در موفقیت سریال بی تاثیر نیست.

 سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک
حضور بازیگر مطرحی چون آنا پاکین نیز این امکان را به یک پروژه کوچک کم هزینه می دهد که خودش را سرپا نگه دارد و بیشتر از تخمین تهیه کنندگان برگشت مالی داشته باشد و مورد توجه واقع شود. داستان این سریال پر است از پیچ و خم ها و معماهای مرموز. در طراحی شخصیت قاتل یا همان بدمن ماجرا خوش فکری های زیادی انجام شده است، به شکلی که شما از همان قسمت اول به تماشای سریال می نشینید و کنجکاو این هستید که ماجرا را بدانید، اما این یکی هم مانند بیشتر سریال های شبیه خودش یک پایان بندی شتاب زده و بی مسما دارد.

من و پژوهشگران اختلاف نظر داریم

المیرا حسینی: هیچ می دانستید تماشای فیلم های ژانر وحشت یا اساسا فیلم هایی که استرس شما را بالا می برند، باعث لاغری تان می شود؟ گویا پژوهشگران این مورد را بررسی کرده اند و فهمیده اند اگر در طول تماشای فیلمی به اندازه کافی بترسید یا استرس و اضطرابتان بالا برود، اندازه نیم ساعت پیاده روی کالری می سوزانید.

نظر من؟ پژوهشگران حرف زیاد می زنند. مثلا می گویند زمانی که دارید فیلم با استرس بالا می بینید، آن قدر آدرنالین در بدنتان ترشح می شود که احساس بی اشتهایی می کنید؛ اما احساس من و دوستانم ثابت کرده که موقع فیلم دیدن تازه اول گرسنگی مان است و به علاوه آن قدر موقع غذاخوردن درگیر فیلم هستیم که اصلا از چیز یکه می خوریم، سر در نمی آوریم و بعد از اتمام مراسم تماشای فیلم، باید گریز دیگری به آذوقه های خانه بزنیم تا سر گرسنه بر بالین نگذاریم.

بهتر است این پژوهشگران فیلم ندیده از همه جا بی خبر، عوض این که سرشان دائم در آزمایش و نمونه گیری و آمار و ارقام باشد، خودشان بنشینند و چند فیلم از این دست ببینند و تجربه های شخصی شان را هم مدنظر قرار دهند.

به این حرف ها اشاره کردم که بگویم سریال «بلوو» هم در آن دسته ای قرار می گیرد که من و پژوهشگران در موردش اختلاف عقیده داریم. سریال ریتم تندی دارد  دائم شما را در سطح بالایی از استرس نگه می دارد. خلاصه قصه اش این است که پلیس زنی روی پرونده ای کار می کند که در آن پسر نوجوانی گم شده و احتمالا هم مرده است.(فیلم بین حرفه ای که باشید، می دانید وقتی ۷۲ ساعت از زمان گم شدن کسی در این سن و سال بگذرد، پلیس ها امیدشان را برای یافتن زنده آن شخص از دست می دهند و دنبال جنازه می گردند.)

این پرونده به طرز عجیبی زن را یاد پرونده ای می اندازد که وقتی کوچک بوده، پدر پلیسش روی آن کار می کرده و حین بررسی آن نیز مرده است. نشانی ها او را به زمان کودکی پیوند می دهند و خاطرات تلخی که زن از آن دوران دارد، زنده می شوند.

 سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

باز هم مانند دوران کودکی نامه های عجیب و غریبی به دستش می رسند و او آن قدر بزرگ شده که بفهمد پدرش نمی تواند از دنیای مردگان برایش نامه بنویسد و نویسنده مرموز این نامه ها باید فرد آشنای دیگری باشد؛ اما این که واقعا ارتباطی میان این دو پرونده وجود دارد یا نه، این اتفاقات مرموز و سوال های بی شمار چه جوابی دارند و آدم های پس نقابی که بر چهره دارند، واقعا که هستند و چه می کنند، چیزهایی است که باید با دیدن سریال متوجه آن شوید و من برایتان ساپویل نمی کنم.

چیزی که در این سریال بیش از همه توجه را جلب می کند، سرعت بالای همه چیز است. شخصیت اول فیلم دارد با زرنگی از زیر زبان یک موادفروش حرف می کشد، چند لحظه بعد خانه اش است و با دختر نوجوانش حرف می زند، اندکی بعد او را در اداره پلیس می بینیم و چیزی نمی گذرد که سر صحنه جرم حاضر می شود و باید پرده از روی معماهایی بردارد که سرنخ حل آن ها به شکل عجیب و غریبی به دستش می رسند و او باید همه این ها را به هم وصل کند و ماجرا را گره گشایی کند.

آن قدر اتفاقات با سرعت روی می دهند که گاهی ممکن است از روند داستان جا بمانید و سریال را پاز کنید و از خود بپرسید: «چی شد؟» به خصوص اگر مثل من با یک نسخه عجیب و غریب و فوق بد زیرنویس فارسی طرف باشید که سازنده اش کلمات را ریخته توی گوگل ترنسلیت. جمله های بی سر و ته و معادل های غلط می توانند بیچاره تان کنند، چون با کلی معما مواجه هستید که باید بفهمیدشان و مسیر کشفشان را به  درستی درک کنید.

توصیه من به شما این است که اگر زبان انگلیسی تان نسبتا خوب است، این سریال را با زیرنویس انگلیسی ببینید و از آن لذت ببرید.

در بلوو بمیر

نیلوفر منزوی: آنی با معیارهای متداول نه زن زیبایی محسوب می شود و نه در حرفه اش چندان آس و درجه یک است. شاید قرار نیست ما همیشه قصه آدم های شماره یک را دنبال کنیم. شاید زندگی برای آدم های معمولی هم می تواند عجیب و غریب پیش برود.

البته در این صورت دیگر نمی توان درباره معمولی بودن همان قضاوت سابق را داشت. آنی در کودکی زندگی عجیبی داشته است که اگر قرار باشد در این یادداشت شرح داده شود، آنوقت لذت تماشای سریال و دنبال کردن داستان را از شما گرفته ام.

 سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

سریال «بلوو» شرح گره گشایی از قتلی است که در شهری به همین نام اتفاق می افتد. قتلی که آنی، مسئول پیگیری و حل معمای آن است، آنی پلیسی است با یک زندگی عجیب و غریب. او وقتی خیلی جوان بوده، بچه دار می شود. یک دختر دارد و یک رابطه عاطفی آشفته. زندگی اش با یک معما به هم ریخته است و ناچار است مدام معماهای گوناگون را حل کند تا بتواند به زندگی ادامه دهد.

این سریال هر چند در قالب یک سریال پلیسی و جنایی ساخته شده است، اما به نظر می رسد بیش از قتل، جنایت و مواد مخدر قرار است قصه رابطه آدم ها را برایمان تعریف کند. روایت آدم هایی که خارج از قاعده دوست دارند و دوست داشته می شوند و این که دوست داشتن هایی خارج از قاعده اجتماعی در آن شهر، خطر مرگ دارد. در بلوو اگر کسی شبیه به دیگران نباشد، یا باید این تفاوت را پنهان کند یا بمیرد.

در این شهر از رازها خوب نگهداری می شود. هیچ کس رازی را فاش نمی کند که به نحوی یکپارچگی این شهر کوچک را بر هم بزند. البته این رازداری به خاطر این است که منافع همه اهالی به طریقی به همین اطلاعات مخفی وابسته است.

آنی این قاعده را می شکند. او می خواهد رازها را برملا کند، اما او هم به نحوی درگیر همین منافع جمعی است. گره های قتل برای آنی، با یادداشت های کوچکی باز می شود که یک ناشناس برایش می گذارد.

یادداشت ها کوتاه و معماگونه اند و ظاهرا ادامه ماجراهایی که آنی در کودکی و نوجوانی با آن درگیر بوده است. هر کسی که در سنین نوجوانی خواسته باشد از تاریخ فلسفه غرب سر در بیاورد، احتمالا کتاب دنیای سوفی را خوانده است و می داند تاریخ فلسفه با نامه های عجیب و غریبی که پدر سوفی برایش می نویسد مرور می شود.

در این سریال هم چیزی شبیه به این ماجرا اتفاق می افتد؛ نامه نگاری های مرموز با یک غریبه که خود را با یک جمله آشنا، تلویحا پدرش معرفی می کند: «تو روشنایی منی.» آنی در کودکی دوست دارد بپذیرد که نامه ها را پدرش برایش می نویسد، اما در بزرگسالی نمی تواند این فرض را بپذیرد که فرستنده یادداشت ها پدری است که می گویند در جوانی خودکشی کرده است.

غریبه یادداشت نویس رازها را می داند، اما نمی خواهد برملاکننده آن ها خودش باشد. بار این مسئولیت سنگین را آنی باید بر دوش بکشد، آن هم زمانی که حرف زدن از آنچه نباید بر زبان آورده شود، می تواند به راحتی زندگی اش را به خطر بیاندازد. آنچه ممکن است هنگام تماشای این سریال فکرتان را مشغول کند، زندگی در بلوو است. شاید هم مگر در بلوو. چون ظاهرا در این شهر فقط می شود مُرد.

سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

مختصر و مفید درباره سریال «بلوو»

•    «بلوو» یک سریال جنایی کانادایی است که اولین قسمت آن بیستم فوریه سال ۲۰۱۷ از شبکه سی بی سی پخش شد. در ماه می اعلام شد که پخش این سریال متوقف خواهدشد، اما براساس اخبار منتشرشده، پخش قسمت های اولیه آن از شبکه کابلی وی جی ان امریکا در اوایل سال ۲۰۱۸ میلادی شروع می شود. نام این سریال از شهری گرفته شده است که ماجرای مرموز گم شدن یک نوجوان در آن، پلیس محلی را درگیر می کند.

•    آدرین میچل، تهیه کننده اجرایی «بلوو» که دو قسمت ابتدایی و دو قسمت پایانی این سریال را کارگردانی کرده، گفته است که بلوو داستان های زیادی برای تعریف کردن دارد و در چنین شهر کوچکی آینده هیچ وقت آن طور که به نظر می رسد نخواهدبود!

•    آنا پاکین، بازیگر ۳۵ ساله کانادایی بازیگر اصلی این سریال است که نقش بازرس آنی رایدر را ایفا می کند. پاکین در سال ۲۰۰۸ در مجموعه تلویزیونی «خون حقیقی» بازی کرده بود و حضور در فیلم های سینمایی مردان ایکس، جیغ ۴، ماهی مرکب و نهنگ، شاگرد اول و… را در کارنامه دارد. پاکین در سریال خون حقیقی نیز در نقش شخصیت اصلی سریال ظاهر شده بود که پیش خدمتی با قدرت تله پاتی بود و دل باخته خون آشامی به نام بیل کامپتون (استیون مویر) شده بود.

•    پاکین در سال ۱۹۹۳ و در جریان شصت و ششمین دوره جایزه اسکار شگفتی ساز شد و در حالی که یازده سال بیشتر نداشت، توانست جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل را از آن خود کند. رقبای او در آن دوره بازیگران برجسته ای همچون «اما تامپسون»، «ویونا رایدر» و «هولی هانتز» و… بودند.

•    پاکین به تازگی در مصاحبه ای با Canadian Living گفته است که بازگشتش به تلویزیون پس از حدود نُه سال، به دلیل فیلمنامه جذاب بلوو بوده و خودش جزو طرفداران پر و پاقرص سریال های جنایی محسوب می شود. او همچنین گفته است این که برای تلویزیون کانادا این سریال را بازی می کند، برایش اهمیتی ندارد و از وقتی که از امریکا به کانادا بازگشته، در دو فیلم صد در صد کانادایی حضور داشته است. او می گوید علت این انتخاب این نیست که می خواهد در یک فیلم کانادایی بازی کند، بلکه می خواهد به زبان جهانی که برای همه دنیا قابل فهم است، حرف بزند.

•    منتقد The Globe and Mail پس از پخش این سریال نوشته بود که بلوو بسیار خوش ساخت تر و قوی تر از آن چیزی است که در تبلیغات تلویزیونی اش به نظر می رسید. او همچنین نوشته بود که این سریال «بلندپروازانه» یک موفقیت بزرگ برای سی بی سی محسوب می شود.


منبع: برترینها

رستاخیز ۱۳ میلیارد گرفت تا اکران نشود

گروه فرهنگی_رسانه ها: روزنامه شهروند نوشت: نایب‌رئیس اول کمیسیون فرهنگی: با پرداخت پول نمی‌توان هزینه‌های تولید فیلم را جبران کرد.«تلاش‌ می‌شود آمار فیلم‌های اکران‌نشده به صفر برسد»! همین جمله که به نقل از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده، کافی بود تا موافقان و مخالفان این بحث در مواجهه با یکدیگر صف‌آرایی کنند. صحبت‌های مختلف دو طرف چه در فضای رسمی و چه در شبکه‌های مجازی (که معمولا در واکنش به صحبت‌های منتشرشده، ایراد می‌شود) زخم دوباره فیلم‌های توقیفی را نمایان کرد؛ زخمی که بر پیکره سینمای ایران از سال‌ها پیش بوده و هنوز هم هست.
 
دوباره سینما
همین چندی پیش بود که وقتی سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی صحبت از تلاش برای رفع توقیف فیلم‌هایی که با سد توقیف روی پرده نرفته‌اند به میان آورد، یکی از اعضای کمیسیون فرهنگی در گفت‌وگویی رسانه‌ای از پاسخ به سوالاتی حرف زد که وزیر ارشاد باید بدهد. او گفته بود سوال ما از وزیر فرهنگ و ارشاد این است که به‌هرحال این فیلم‌ها به دلایلی توقیف شده‌اند و اگر امروز هم قرار باشد دوباره اکران شوند، باید دلیلی داشته باشد. احسان قاضی‌زاده می‌گفت: باید توضیح داده شود که چرا این فیلم‌ها باید اکران شوند.
در همین حال اما پروانه سلحشوری در گفت‌وگو با «شهروند» دلیل مشخصی را برای رفع توقیف فیلم‌ها بیان کرد: ما چند نقطه نظارت در زمینه فیلم داریم. اگر این نظارت‌ها درست انجام شود، دیگر نیازی نیست یک فیلم با آن همه هزینه‌ای که برایش می‌شود، پس از اکران متوقف شود. این دلیل که عضو کمیسیون فرهنگی آورده به احتمال زیاد، مهمترین دلیل برای جلوگیری از توقیف نشدن فیلم‌هاست. فیلم‌هایی که برای تدارک ساخت خود کلی نیرو استخدام و هزینه‌های زیادی هم صرف بکارگیری نیروها می‌کنند و وقتی اکران نشوند در حقیقت عملا از چرخه اقتصادی کنار گذاشته شده‌اند.

انصاف نیست
همین موضوع را اصغر مسعودی، نایب‌رئیس اول کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی به «شهروند» گفت: یک فیلم و اثر وقتی تولید می‌شود، صرفا نباید به هزینه‌ای که شده توجه کنیم چون هزینه مالی‌اش که البته مهم است، مثلا چند‌میلیارد تومان خواهد بود، اما مهمتر از این هزینه مالی، فشارهای روحی و روانی است که بر تیم تولید‌کننده اثر وارد می‌شود. حتی ممکن است این تیم دچار تبعاتی مانند افسردگی شوند، بنابراین نباید فقط از هزینه‌های مالی صحبت کرد.

مسعودی در ادامه بر این موضوع هم تأکید داشت: برای جلوگیری از این تبعات باید نظارت‌هایمان را تقویت کنیم. اگر این نظارت‌ها به‌طور کامل انجام شود، دیگر شاهد ضررهایی که به افراد و حتی بیت‌المال وارد می‌شود، نخواهیم بود. به گفته این عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، وقتی در برخی از این فیلم‌ها دقیق می‌شوید، متوجه خواهید شد در بسیاری از موارد با اصلاحات جزیی فیلم قابل پخش می‌شود و موضوع قابل حل است.
او این را هم گفت: اگر می‌خواهیم این مشکلات به وجود نیاید و کلی متضرر در بدنه سینما و کلا بدنه فرهنگ به‌جا نگذاریم باید نظارت‌ها را قوی کنیم. نظارت‌ها هم به‌طور طبیعی حول چند محور است؛ یا قانون است که همه ما باید به آن پایبند باشیم یا منویات رهبر معظم انقلاب است که در موضوعات فرهنگی ایراد فرموده‌اند. اگر بتوانیم همین موضوعات را رعایت کنیم، کفایت دارد و وزارت ارشاد هم بعد از لحاظ کردن این موضوعات باید محکم پشت تصمیماتی که سازمان‌های زیرمجموعه‌اش می‌گیرد، بایستد.نایب‌رئیس اول کمیسیون فرهنگی درباره وضع فیلم‌های توقیفی گفت: نمی‌شود درباره همه این فیلم‌ها به یک شیوه عمل کرد. باید به‌صورت مصداقی درباره هر کدام از آنها حرف بزنیم و اقدام کنیم. آنجایی که فرد خاطی بود و همه مرزهای قانونی و… را درنوردیده بود باید با او برخورد شود و در مواردی هم با اصلاحاتی باید اکران شود. او به توضیح نگاه کمیسیون فرهنگی پرداخت و گفت: نگاه کمیسیون فرهنگی این است که اگر اشکالی وجود دارد، اصلاح شود.

او ادامه داد: در کمیسیون فرهنگی با توجه به شناختی که من از دوستان دارم چه دوستان اصولگرا و چه دوستان اصلاح‌طلب هر دو به اصولی پایبند هستند و نگاهشان اصلاحی است.مسعودی معتقد است که با پرداخت پول نمی‌توان هزینه‌های تولید فیلم را جبران کرد. او گفت: وقتی اثری تولید شد و بعد از اکرانش جلوگیری کردیم حتی با پرداخت ما به ازای آن هم نمی‌توان موضوع را جبران کرد.او فیلم رستاخیر را مثال زد و افزود: الان از اکران فیلم رستاخیز جلوگیری شده و ١٣‌میلیارد تومان هم بابت جبران به آنها پرداخت شده است، اما باید توجه داشته باشیم که فیلمنامه مصوب یک چیز است و نتیجه تولید چیز دیگری است و گاهی بین فیلمنامه مصوب و نتیجه اثر تولیدی، زمین تا آسمان فاصله است. این انصاف نیست به دلیل سهل‌انگاری‌ای که ممکن است ما انجام دهیم، این امکان را از فیلم‌های تولیدشده بگیریم.برخی از اهالی سینما هم مانند این عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی، از توقیف فیلم به‌عنوان اجحاف به عوامل فیلم تعبیر می‌کنند. آنها بر این اعتقادند که اگر دعوا درباره توقیف فیلم، دعوای جناحی شود، متضرر اصلی در این میان اهالی سینما خواهند بود. 
منبع: بهارنیوز

توضیح شبکه سه درباره «سرزمین کهن»

شبکه سه سیما تاکید کرد که سریال «سرزمین کهن» کمال تبریزی با توجه به تغییرات و بازنگری‌هایی که در آن صورت گرفته، آماده پخش شده است.

به گزارش ایسنا، در حالی که تیزرهای سریال «سرزمین کهن» با عنوان به‌ زودی مدتی است که در فضای مجازی و تلویزیون پخش می‌شود، روابط عمومی شبکه سه اعلام کرد که «این سریال طی جلسات متعددی که در سه سال گذشته با نخبگان، چهره‌های فرهنگی و همچنین نمایندگان قوم بختیاری صورت گرفته به روی آنتن می‌رود.»

شبکه سه همچنین اعلام کرد که «نتیجه نظرات تمامی جلسه‌ها در بیانیه‌ای منتشر شده و در سریال نیز اعمال شده است. تمام جزئیات این مجموعه بارها و بارها بازبینی شده و همه اصلاحات ۱۰۰ درصد انجام شده است. این مجموعه با احترام به همه اقوام و طوایف ایرانی روایتگر بخشی از تاریخ معاصر ایران است و اطمینان کامل می‌دهیم که هیچ شائبه‌ای درباره هیچ قوم و گروهی در محتوای آن وجود ندارد. سریال «سرزمین مادری» با توجه به این تغییرات و بازنگری که در آن صورت گرفته آماده پخش شده است.

در ضمن لازم بذکر است این اثر ویژه از تولیدات مرکز سیما فیلم بوده است و تمامی امور مربوط به بازبینی و اصلاح تمامی سریال‌ها در مرکز سیما فیلم صورت می‌پذیرد فلذا اخبار مربوط به آن را نیز باید از طریق رییس مرکز سیما فیلم پیگیری کرد و نه شبکه‌های تلویزیونی.»


منبع: عصرایران

فیلم «دختر عموی من ریچل»؛ ماجرای یک تردید عاشقانه

«دختر عموی من ریچل» به اندازه‌ای خوب است که شما با پایان فیلم آرزو می‌کنید ای کاش کمی بهتر بود. داستان فیلم به سال ۱۸۳۰ بازمی‌گردد، جایی که فیلیپ اشلی (با نقش‌آفرینی سام کلافلین) روی تصاویر به ما توضیح می‌دهد که چگونه در کودکی یتیم شده است و زمین‌داری با نام آمبروز (با نقش آفرینیِ خودِ سام کلافلین) او را به فرزندی قبول کرده است.

آمبروز که فرد ثروتمندی محسوب می‌شود، چندین زمین زراعی و چراگاه‌های بزرگ دارد و در محیطی کاملا مردانه فیلیپ را بزرگ می‌کند. دنیای این نجیب‌زاده بریتانیایی در حقیقت بهشتی است خشن و مردانه که پر است از اسب‌ها، صخره‌های کنار ساحل، مرگ و شعر.

 فیلم «دختر عموی من ریچل»؛ ماجرای یک تردید عاشقانه

راجر میشل ابتدای اثرش را با نماهایی چشم‌نواز از مناطق زراعی انگلیسی آغاز کرده است. جایی که ما باید به‌عنوان مخاطب باور کنیم که طی ۲۵ سال هیچ زنی در آن قدم نگذاشته است و تمام تفکرات شخصیت آمبروز و پسر‌خوانده‌اش به چگونگی گسترش ملک‌هایشان معطوف بوده است.

راجر میشل در حقیقت دورنمایی از طریقه بزرگ شدن فیلیپ به ما نشان می‌دهد که کمی غیرقابل‌باور است،گرچه توضیحات روی تصاویر که از زبان اول شخص بیان می‌شود کمی به باورپذیری مخاطبین کمک کرده است. در هر صورت در نیم ساعت ابتدایی فیلم «دختر عموی من ریچل» طبیعت حرف اول را می‌زند. طبیعت که روی شیوه تفکری افراد حاضر در فیلم تاثیر گذاشته است و آن‌ها را به شخصیت‌هایی کاری و قوی مبدل کرده است. افرادی که برخلاف پیشرفت کاری و شغلی، هیچ تجربه‌ای در روابط عاطفی کسب نکرده‌اند.

در هر صورت زمانی که فیلیپ به سن ۲۵ سالگی می‌رسد، آمبروز مدتی است خانه را ترک کرده است و به ماجراجویی در سایر کشورهای اروپا می‌پردازد. او در نامه‌های متعددی که برای فیلیپ ارسال می‌کند جزئیات سفرها و احساساتش را برای وی شرح می‌دهد. یکی از نقطه عطف‌های احساسی جدید زندگی آمبروز که در نامه‌هایش بسیار پرقدرت به‌نظر می‌رسد، زنی با نام ریچل (با نقش آفرینی ریچل وایز) است. این زن موفق شده است به مرور زمان تمام تفکرات آمبروز را به خود اختصاص دهد و در نهایت با وی ازدواج کند. ریچل که زنی انگلیسی- ایتالیایی است در نامه‌های ابتدایی آمبروز، همسری بسیار خوب و بی‌نقص معرفی می‌شود و در نامه‌های آخرین وی، زنی شیطان‌صفت لقب می‌گیرد.

فیلیپ با خواندن آخرین نامه‌های آمبروز نگران پدرخوانده‌اش می‌شود و در جلساتی با مشاور خانوادگیشان کندال (با نقش‌آفرینی ایان گلن) و دخترش لوئیس (با نقش آفرینی هالیدی گرینجر) نگرانی خود نسبت به تصاحب تمام اموال آمبروز توسط همسرش را ابراز می‌کند. مدتی نمی‌گذرد که خبر مرگ آمبروز ابهامات زیادی را در دل فیلیپ به‌وجود می‌آورد. او زن عموی بیوه‌اش را دلیل اصلی مرگ عمویش آمبروز می‌داند و با تفکری منفی در انتظار دیدار با ریچل می‌ماند. با ورود ریچل به منطقه زندگی آن‌ها، همه چیز تغییر می‌کند. فیلیپ که مترصد درگیری و توهین به ریچل است، او را زنی تنها و زخم‌خورده می‌بیند که هنوز دل در گروی شوهر تازه فوت شده‌اش آمبروز دارد.

فیلم «دختر عموی من ریچل»؛ ماجرای یک تردید عاشقانه 
ریچل که برخلاف انتظارات رابطه خوبی با فیلیپ برقرار می‌کند، به او اطمینان می‌دهد که هیچ چشم‌داشتی به مال و اموال وی ندارد؛ این در حالی است که سرپرست و درواقع عموی فیلیپ، هیچ وصیت‌نامه جدیدی مبنی بر تغییر مالکیت اموال و داشته‌هایش از فیلیپ به ریچل را به رشته تحریر درنیاورده است. تمام اموال آمبروز به صورت قانونی به فیلیپ می‌رسد و این در حالی است که این پسر ۲۵ ساله به علت شیوه پرورش یافتنش هیچ نیازی به مال و اموال احساس نکرده است و اکنون با دیدن وضعیت مالی متزلزل ریچل دچار شک و تردید می‌شود.

راجر میشل که فیلمنامه اثر را از رمان دافنه دو موریه اقتباس کرده است، موقعیت عجیب به‌وجود آمده را بسیار صحیح برای مخاطبین جا می‌اندازند. پسر جوانی که تا این لحظه از زندگیش تعریفی از رابطه عاطفی و عاشقانه ندارد، یک زن عجیب و غریب که با لبخندی همچون مونالیزا وارد زندگی او می‌شود و یک مرگ نابهنگام که حتی گمان می‌رود به‌صورت طبیعی رخ نداده و می‌تواند قتل باشد! یکی از دلایلی که اثر میشل را جذاب می‌کند، نقش‌آفرینی خوب و تکنیکی ریچل وایز است. او با رفتاری مودبانه و چشم‌هایی مهربان وارد داستان می‌شود و در روزهای ابتدایی حضورش تنها نظاره‌گر تمام افراد املاک آمبروز است.

مدتی بعد ریچل با تمام افراد املاک همسر سابقش ارتباطی دوستانه برقرار می‌کند، شیوه رفتاری وی به‌گونه‌ای است که از خدمتکار خانه تا مشاور اعظم و وکیل خانوادگی به او اطمینان می‌کنند. ریچل وایز با هوشمندی توانسته است بیشتر وجوه شخصیتی کاراکتر ریچل را از طریق حرکات ظریف چهره‌اش به نمایش بگذارد و ما بیشتر با نقش‌آفرینی تکنیکی مواجه هستیم تا با بازی احساسی و برگرفته از متد اکتینگ.

مشکل اصلی این‌جاست که فیلم جدید راجر میشل مانند آثار کارنامه‌اش «ناتینگ هیل» و «شبنم صبح» در مرز ملودرام‌های عاشقانه حرکت می‌کند و البته بار کمدی آثار نام برده را ندارد. از سویی میشل که در کارنامه‌اش اثر درامی چون «مادر» را دارد با ارائه آثار جدی بیگانه نیست. اما «دختر عموی من ریچل» قادر به حرکت کردن به‌سوی عمق نیست. فیلم به‌شدت علاقه دارد از جزئیات مهم داستان عبور کند و تنها معمای موجودیت زنی با نام ریچل را بیان کند. ما از همان ابتدای کار با اثری مواجه هستیم که دهقان‌ها را شاد، تمام منظره‌های روستا را زیبا و امارت خانوادگی آمبروز را شکوهمند نشان می‌دهد.

به این ترتیب است که شما در اکثر مواقع این حس را دارید که راجر میشل سعی دارد، برش‌هایی از داستان را برای مخاطب به تصویر بکشد و تمام ماجرا این نیست. همین رویکرد باعث شده است به‌جز شخصیت ریچل (که مشخصا مدیون بازی فوق‌العاده ریچل وایز است) تمام شخصیت‌ها و موقعیت‌های به‌وجود آمده در داستان، مصنوعی به‌نظر برسد.

فیلم «دختر عموی من ریچل»؛ ماجرای یک تردید عاشقانه 

ماجرا این‌گونه پیش می‌رود که فیلیپ پس از مدتی زندگی با دختر عمویش در امارت بزرگ خانوادگیشان، متوجه وجوه مثبت زیادی در شخصیت وی می‌شود. او که شخصیتی کمک‌کننده دارد با دیدن مشکلات زندگی ریچل پس از مرگ عمویش، سعی می‌کند کمک‌های کوچکی از لحاظ مالی و جایگاه اجتماعی به او بکند.

مشکل از جایی آغاز می‌شود که فیلیپ پس از مدت کوتاهی نه‌تنها به کمک‌های کوچک بسنده نکرده بلکه در حال بخشیدن جواهرات گران‌قیمت به ریچل است. این اتفاق باعث نگرانی اطرافیان وی از جمله مشاور خانوادگی آن‌ها یعنی دکلان می‌شود. اخطارهای دکلان و دیگر وکیل‌ها در ادامه ماجرا معکوس عمل می‌کند و فیلیپ تصمیم می‌گیرد در روز تولد ۲۵ سالگی‌اش تمام اموالش را به‌نام ریچل کند! او که شیفته رفتارها و صمیمیت ریچل شده است، قصد دارد با این کار حق مطلب را در مورد این زن تنها به‌جا آورد و کاری که آمبروز انجام نداده را خود به سرانجام برساند. این در حالی است که فیلیپ به‌تازگی دچار سردردهای مشکوکی می‌شود و حتی گاهی با وضعیت جسمانی ضعیفی روبه‌رو می‌شود که باعث بی‌هوش شدنش شده و ابهام‌ها در مورد به قتل رسیدن آمبروز را بیشتر می‌کند و…

فیلم «دختر عموی من ریچل» با یک سوال کار خود را آغاز کرده و با یک سوال کار خود را به پایان می‌رساند، شیوه چیده شده داستان که شاید از ابتدای امر، قابل حدس است نمی‌تواند جذابیت بیشتری به کار اضافه کند و گاهی باعث سردرگمی مخاطبین می‌شود.

فیلم واجد لحظات بسیار موفق و تاثیرگذار است ولی این امر باعث پوشیده شدن ضعف‌های زیاد فیلمنامه‌ای و ساختاری‌اش نمی‌شود. هنگام طرح چنین معمای بزرگی بسیار سخت است که برخی از پرسش‌ها را بی‌جواب گذاشت و برخی از نقطه‌عطف‌ها را براساس یک اتفاق رقم زد. این نکته را می‌توان اساسی‌ترین مشکل «دختر عموی من ریچل» در نظر گرفت.

با این احوال نقش‌آفرینی جانانه ریچل وایز در اثری که گویی مختص به او طراحی شده است، یکی از بهترین ویژگی‌های فیلم محسوب می‌شود که تماشای اثر را برای هر علاقه‌مند به سینمایی واجب می‌کند. وایز در حقیقت شخصیت کلیدی داستان است و نقش کلیدی‌اش تازه‌ترین اثر راجر میشل را از شکست نجات می‌دهد و باعث بالا رفتن عیار فیلم می‌گردد.


منبع: برترینها

سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

هفته نامه کرگدن – اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: داستان «بلوو» در شهر کوچک پررمز و رازی می گذرد که مردم آن از گذشته و حال همدیگر خبر دارند و برای کسب آبرو، نقاب به چهره می زنند.

بچه کش

رامین پیروزان: قاعده اش این شکلی است که هنرپیشنه هایی که به واسطه سریالی مطرح می شوند، راه به دنیای سینما و هالیوود پیدا می کنند. زیاد بوده اند بازیگران که در این سال ها به واسطه سریال ها مشهور شده اند و بعد از آن وارد دنیای سینما شده اند، اما بیشتر آن ها بعد از یکی، دو تجربه سینمایی ناموفقی دوباره به دنیای سریال برگشته اند، مانند «متیو فاکس» یا همان «جک شپرد» سریال «لاست» و «ونتورث میلر» یا همان «مایکل اسکوفیلد» سریال «فرار از زندان»؛ ولی هنرپیشه هایی هم بوده اند که در عالم سریال معروف شده اند و در همین عالم به کارشان ادامه داده اند مانند «سارا وین کالیز» یا «همان سارا تانکردی» سریال فرار از زندان و «لری گریمز» سریال «مردگان متحرک».

 سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

حالا همان طور که دنیای سینما برای خودش چندتایی هنرپیشه بفروش دارد، دنیای سریال هم چندتایی هنرپیشه دارد که می توانند به موفقیت سریال کمک زیادی بکنند. «آنا پاکین» هنرپیشه نقش «سوکی» در سریال «خون حقیقی» یکی از همین هاست. آدم های زیادی به خاطر او به تماشای سریال خون حقیقی نشسته اند و آدم های کمی مثل من به خاطر او از تماشای ادامه سریال منصرف شده اند.

گاهی پروژه های کوچک تری برای تضمین موفقیت به سراغ این بازیگران می روند و حضور این چهره ها از همین پروژه های کوچک، پروژه های بزرگ و پرمخاطبی می سازد. «بلوو» یکی از همین پروژه های به ظاهر کوچک است که به واسطه حضور «آنا پاکین» تبدیل به سریال پرمخاطبی در حد و اندازه های خودش شده است.

این روزها بحث خشونت علیه کودکان یک بحث داغ است و این بحث در تمام دنیا یک بحث جنجالی است. ماجرای بچه های گمشده و تعرض جنسی به آن ها تمام مردم دنیا را نگران خودش کرده است و همین نگرانی باعث می شود تا بیشتر آثاری که این روزها با محوریت این مسئله ساخته می شوند، مورد توجه مخاطبان قرار بگیرند. بعد از سریال انگلیسی «گمشده»، سریال «بلوو» یکی از بهترین سریال هایی است که در ارتباط با این موضوع دیده ام.

شما را نمی دانم، اما همیشه برای من جنایت در یک شهر کوچک حاشیه ای که تمام ساکنینش تا چند پشت همدیگر را می شناسند، نسبت به جنایت در کلان شهرهای درام بهتری می سازد. بلوو یکی از همین شهرهای کوچک است؛ جنایتی در گذشته این شهر، جنایتی در حال این شهر و جنایتی که در آینده این شهر اتفاق خواهدافتاد و ارتباط مرموزی که به مرور به میان این سه جنایت کشف می شود و قهرمان داستان را درگیر خودش می کند. طبیعی است که ماجرای خشونت علیه کودکان و استفاده از این استخوان بندی داستانی که جوابش را پس داده و این اواخر به شدت مورد توجه مخاطب قرار گرفته است، در موفقیت سریال بی تاثیر نیست.

 سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک
حضور بازیگر مطرحی چون آنا پاکین نیز این امکان را به یک پروژه کوچک کم هزینه می دهد که خودش را سرپا نگه دارد و بیشتر از تخمین تهیه کنندگان برگشت مالی داشته باشد و مورد توجه واقع شود. داستان این سریال پر است از پیچ و خم ها و معماهای مرموز. در طراحی شخصیت قاتل یا همان بدمن ماجرا خوش فکری های زیادی انجام شده است، به شکلی که شما از همان قسمت اول به تماشای سریال می نشینید و کنجکاو این هستید که ماجرا را بدانید، اما این یکی هم مانند بیشتر سریال های شبیه خودش یک پایان بندی شتاب زده و بی مسما دارد.

من و پژوهشگران اختلاف نظر داریم

المیرا حسینی: هیچ می دانستید تماشای فیلم های ژانر وحشت یا اساسا فیلم هایی که استرس شما را بالا می برند، باعث لاغری تان می شود؟ گویا پژوهشگران این مورد را بررسی کرده اند و فهمیده اند اگر در طول تماشای فیلمی به اندازه کافی بترسید یا استرس و اضطرابتان بالا برود، اندازه نیم ساعت پیاده روی کالری می سوزانید.

نظر من؟ پژوهشگران حرف زیاد می زنند. مثلا می گویند زمانی که دارید فیلم با استرس بالا می بینید، آن قدر آدرنالین در بدنتان ترشح می شود که احساس بی اشتهایی می کنید؛ اما احساس من و دوستانم ثابت کرده که موقع فیلم دیدن تازه اول گرسنگی مان است و به علاوه آن قدر موقع غذاخوردن درگیر فیلم هستیم که اصلا از چیز یکه می خوریم، سر در نمی آوریم و بعد از اتمام مراسم تماشای فیلم، باید گریز دیگری به آذوقه های خانه بزنیم تا سر گرسنه بر بالین نگذاریم.

بهتر است این پژوهشگران فیلم ندیده از همه جا بی خبر، عوض این که سرشان دائم در آزمایش و نمونه گیری و آمار و ارقام باشد، خودشان بنشینند و چند فیلم از این دست ببینند و تجربه های شخصی شان را هم مدنظر قرار دهند.

به این حرف ها اشاره کردم که بگویم سریال «بلوو» هم در آن دسته ای قرار می گیرد که من و پژوهشگران در موردش اختلاف عقیده داریم. سریال ریتم تندی دارد  دائم شما را در سطح بالایی از استرس نگه می دارد. خلاصه قصه اش این است که پلیس زنی روی پرونده ای کار می کند که در آن پسر نوجوانی گم شده و احتمالا هم مرده است.(فیلم بین حرفه ای که باشید، می دانید وقتی ۷۲ ساعت از زمان گم شدن کسی در این سن و سال بگذرد، پلیس ها امیدشان را برای یافتن زنده آن شخص از دست می دهند و دنبال جنازه می گردند.)

این پرونده به طرز عجیبی زن را یاد پرونده ای می اندازد که وقتی کوچک بوده، پدر پلیسش روی آن کار می کرده و حین بررسی آن نیز مرده است. نشانی ها او را به زمان کودکی پیوند می دهند و خاطرات تلخی که زن از آن دوران دارد، زنده می شوند.

 سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

باز هم مانند دوران کودکی نامه های عجیب و غریبی به دستش می رسند و او آن قدر بزرگ شده که بفهمد پدرش نمی تواند از دنیای مردگان برایش نامه بنویسد و نویسنده مرموز این نامه ها باید فرد آشنای دیگری باشد؛ اما این که واقعا ارتباطی میان این دو پرونده وجود دارد یا نه، این اتفاقات مرموز و سوال های بی شمار چه جوابی دارند و آدم های پس نقابی که بر چهره دارند، واقعا که هستند و چه می کنند، چیزهایی است که باید با دیدن سریال متوجه آن شوید و من برایتان ساپویل نمی کنم.

چیزی که در این سریال بیش از همه توجه را جلب می کند، سرعت بالای همه چیز است. شخصیت اول فیلم دارد با زرنگی از زیر زبان یک موادفروش حرف می کشد، چند لحظه بعد خانه اش است و با دختر نوجوانش حرف می زند، اندکی بعد او را در اداره پلیس می بینیم و چیزی نمی گذرد که سر صحنه جرم حاضر می شود و باید پرده از روی معماهایی بردارد که سرنخ حل آن ها به شکل عجیب و غریبی به دستش می رسند و او باید همه این ها را به هم وصل کند و ماجرا را گره گشایی کند.

آن قدر اتفاقات با سرعت روی می دهند که گاهی ممکن است از روند داستان جا بمانید و سریال را پاز کنید و از خود بپرسید: «چی شد؟» به خصوص اگر مثل من با یک نسخه عجیب و غریب و فوق بد زیرنویس فارسی طرف باشید که سازنده اش کلمات را ریخته توی گوگل ترنسلیت. جمله های بی سر و ته و معادل های غلط می توانند بیچاره تان کنند، چون با کلی معما مواجه هستید که باید بفهمیدشان و مسیر کشفشان را به  درستی درک کنید.

توصیه من به شما این است که اگر زبان انگلیسی تان نسبتا خوب است، این سریال را با زیرنویس انگلیسی ببینید و از آن لذت ببرید.

در بلوو بمیر

نیلوفر منزوی: آنی با معیارهای متداول نه زن زیبایی محسوب می شود و نه در حرفه اش چندان آس و درجه یک است. شاید قرار نیست ما همیشه قصه آدم های شماره یک را دنبال کنیم. شاید زندگی برای آدم های معمولی هم می تواند عجیب و غریب پیش برود.

البته در این صورت دیگر نمی توان درباره معمولی بودن همان قضاوت سابق را داشت. آنی در کودکی زندگی عجیبی داشته است که اگر قرار باشد در این یادداشت شرح داده شود، آنوقت لذت تماشای سریال و دنبال کردن داستان را از شما گرفته ام.

 سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

سریال «بلوو» شرح گره گشایی از قتلی است که در شهری به همین نام اتفاق می افتد. قتلی که آنی، مسئول پیگیری و حل معمای آن است، آنی پلیسی است با یک زندگی عجیب و غریب. او وقتی خیلی جوان بوده، بچه دار می شود. یک دختر دارد و یک رابطه عاطفی آشفته. زندگی اش با یک معما به هم ریخته است و ناچار است مدام معماهای گوناگون را حل کند تا بتواند به زندگی ادامه دهد.

این سریال هر چند در قالب یک سریال پلیسی و جنایی ساخته شده است، اما به نظر می رسد بیش از قتل، جنایت و مواد مخدر قرار است قصه رابطه آدم ها را برایمان تعریف کند. روایت آدم هایی که خارج از قاعده دوست دارند و دوست داشته می شوند و این که دوست داشتن هایی خارج از قاعده اجتماعی در آن شهر، خطر مرگ دارد. در بلوو اگر کسی شبیه به دیگران نباشد، یا باید این تفاوت را پنهان کند یا بمیرد.

در این شهر از رازها خوب نگهداری می شود. هیچ کس رازی را فاش نمی کند که به نحوی یکپارچگی این شهر کوچک را بر هم بزند. البته این رازداری به خاطر این است که منافع همه اهالی به طریقی به همین اطلاعات مخفی وابسته است.

آنی این قاعده را می شکند. او می خواهد رازها را برملا کند، اما او هم به نحوی درگیر همین منافع جمعی است. گره های قتل برای آنی، با یادداشت های کوچکی باز می شود که یک ناشناس برایش می گذارد.

یادداشت ها کوتاه و معماگونه اند و ظاهرا ادامه ماجراهایی که آنی در کودکی و نوجوانی با آن درگیر بوده است. هر کسی که در سنین نوجوانی خواسته باشد از تاریخ فلسفه غرب سر در بیاورد، احتمالا کتاب دنیای سوفی را خوانده است و می داند تاریخ فلسفه با نامه های عجیب و غریبی که پدر سوفی برایش می نویسد مرور می شود.

در این سریال هم چیزی شبیه به این ماجرا اتفاق می افتد؛ نامه نگاری های مرموز با یک غریبه که خود را با یک جمله آشنا، تلویحا پدرش معرفی می کند: «تو روشنایی منی.» آنی در کودکی دوست دارد بپذیرد که نامه ها را پدرش برایش می نویسد، اما در بزرگسالی نمی تواند این فرض را بپذیرد که فرستنده یادداشت ها پدری است که می گویند در جوانی خودکشی کرده است.

غریبه یادداشت نویس رازها را می داند، اما نمی خواهد برملاکننده آن ها خودش باشد. بار این مسئولیت سنگین را آنی باید بر دوش بکشد، آن هم زمانی که حرف زدن از آنچه نباید بر زبان آورده شود، می تواند به راحتی زندگی اش را به خطر بیاندازد. آنچه ممکن است هنگام تماشای این سریال فکرتان را مشغول کند، زندگی در بلوو است. شاید هم مگر در بلوو. چون ظاهرا در این شهر فقط می شود مُرد.

سریال «بلوو»؛ قضیه بزرگِ شهر کوچک

مختصر و مفید درباره سریال «بلوو»

•    «بلوو» یک سریال جنایی کانادایی است که اولین قسمت آن بیستم فوریه سال ۲۰۱۷ از شبکه سی بی سی پخش شد. در ماه می اعلام شد که پخش این سریال متوقف خواهدشد، اما براساس اخبار منتشرشده، پخش قسمت های اولیه آن از شبکه کابلی وی جی ان امریکا در اوایل سال ۲۰۱۸ میلادی شروع می شود. نام این سریال از شهری گرفته شده است که ماجرای مرموز گم شدن یک نوجوان در آن، پلیس محلی را درگیر می کند.

•    آدرین میچل، تهیه کننده اجرایی «بلوو» که دو قسمت ابتدایی و دو قسمت پایانی این سریال را کارگردانی کرده، گفته است که بلوو داستان های زیادی برای تعریف کردن دارد و در چنین شهر کوچکی آینده هیچ وقت آن طور که به نظر می رسد نخواهدبود!

•    آنا پاکین، بازیگر ۳۵ ساله کانادایی بازیگر اصلی این سریال است که نقش بازرس آنی رایدر را ایفا می کند. پاکین در سال ۲۰۰۸ در مجموعه تلویزیونی «خون حقیقی» بازی کرده بود و حضور در فیلم های سینمایی مردان ایکس، جیغ ۴، ماهی مرکب و نهنگ، شاگرد اول و… را در کارنامه دارد. پاکین در سریال خون حقیقی نیز در نقش شخصیت اصلی سریال ظاهر شده بود که پیش خدمتی با قدرت تله پاتی بود و دل باخته خون آشامی به نام بیل کامپتون (استیون مویر) شده بود.

•    پاکین در سال ۱۹۹۳ و در جریان شصت و ششمین دوره جایزه اسکار شگفتی ساز شد و در حالی که یازده سال بیشتر نداشت، توانست جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل را از آن خود کند. رقبای او در آن دوره بازیگران برجسته ای همچون «اما تامپسون»، «ویونا رایدر» و «هولی هانتز» و… بودند.

•    پاکین به تازگی در مصاحبه ای با Canadian Living گفته است که بازگشتش به تلویزیون پس از حدود نُه سال، به دلیل فیلمنامه جذاب بلوو بوده و خودش جزو طرفداران پر و پاقرص سریال های جنایی محسوب می شود. او همچنین گفته است این که برای تلویزیون کانادا این سریال را بازی می کند، برایش اهمیتی ندارد و از وقتی که از امریکا به کانادا بازگشته، در دو فیلم صد در صد کانادایی حضور داشته است. او می گوید علت این انتخاب این نیست که می خواهد در یک فیلم کانادایی بازی کند، بلکه می خواهد به زبان جهانی که برای همه دنیا قابل فهم است، حرف بزند.

•    منتقد The Globe and Mail پس از پخش این سریال نوشته بود که بلوو بسیار خوش ساخت تر و قوی تر از آن چیزی است که در تبلیغات تلویزیونی اش به نظر می رسید. او همچنین نوشته بود که این سریال «بلندپروازانه» یک موفقیت بزرگ برای سی بی سی محسوب می شود.


منبع: برترینها

خبری جالب از «بازی تاج‌ و تخت»

اخیرا پخش فصل هفتم سریال «بازی تاج‌وتخت» به پایان رسید. فصلی که میزان مخاطبانش به قلمرو بلاک‌باسترهای تابستانی وارد شد و همچنین کاراکترها و خط‌های داستانی جدا از هم در نهایت به هم رسیدند و در برابر تهدیدِ حمله‌ی وایت‌واکرها (White Walkers) با یکدیگر متحد شدند. فصل هفتم این سریال، رکورد خود را در جذب مخاطب شکست و از همیشه محبوب‌تر شد. این رکورد درحالی برای این سریال به دست آمد که برخی از قسمت‌هایش لو رفت و پیش از موعد انتشار یافت.نیکولای کاستر-والدو اعتقاد دارد که لو رفتن برخی از قسمت‌ها، نقش مهمی را در افزایش پنهان‌کاری گردانندگان این سریال ایفا کرده است. کاستر-والدو در تاک‌شوی اسکاندیناوی به نام Skavlan درباره‌ی تشدید تمهیداتی صحبت کرد که در طول سال‌ها برای مخفی نگه داشتن فیلمنامه‌ی‌ فصولِ این سریال اعمال شده است.

اولین فصل، ما فیلمنامه را همان‌گونه که باید دریافت کردیم. آن‌گونه که می‌توان نشست، مطالعه کرد و یادداشت‌های لازم را برداشت. بعد از یکی‌ دو سال به دلیل لو رفتن برخی از قسمت‌ها، آن‌ها دچار پارانویا شدند و ما فقط فایل پی‌دی‌افِ (PDF) فیلمنامه را دریافت کردیم. به اعتقاد کاستر-والدو، لو رفتن گسترده‌ی قسمت‌های فصل گذشته به اقدامات احتیاطی و امنیتی سفت‌و‌سختی منجر شده است.سپس ماجرای هک شدن اتفاق افتاد و اکنون حتی فیلمنامه‌ای به ما داده نمی‌شود. حالا قرار است قبل از شروع هر صحنه درباره‌ی آن‌چه که اتفاق می‌افتد توجیه شویم و سپس فیلمبرداری را آغاز کنیم. همه‌ی ما در صحنه قرار است یک جفت گوشی در گوش‌های‌مان داشته باشیم که در آن به ما دیالوگ‌ها را بگویند و ما آن‌ها را ادا کنیم.

شاید کاستر-والدو کمی اغراق می‌کند. فرآیندی که او توصیف می‌کند برای سریالی در ابعاد و با کیفیت «بازی تاج‌ و تخت» نزدیک به محال است. اما مفهوم حرف‌هایش واضح است: تهیه‌کنندگان سریال درباره‌ی مخفی نگه داشتن رازهای فصل پایانی بسیار جدی هستند. این نبرد بسیار طولانی خواهد بود؛ گزارشات حاکی از آن است که فیلمبرداری فصل هشتم تا سال ۲۰۱۸ به طول می‌انجامد و پخش آن به احتمال زیاد به سال ۲۰۱۹ موکول خواهد شد. این مدت زمان زیادی برای مخفی نگه داشتن اطلاعات درباره‌ی محبوب‌ترین سریال تلویزیون است. اما تهیه‌کنندگان این سریال به وضوح عزم خود را جزم کرده‌اند که تا سرحدِ توان از پایان داستان‌شان حفاظت کنند.
منبع: بهارنیوز

کارگردانی که تلفنی فیلم می ساخت (فیلم)

کباب اختاپوس در کره جنوبی (فیلم) تهران زیر پای برج ها (عکس) پلیس پرنده وارد آسمان دوبی شد (+فیلم) آیا کنگره “خرابکاری” ترامپ را درست می‌کند؟ طرز تهیه یک سوپ خوشمزه و رژیمی شانزدهمین نمایشگاه بین المللی لوازم و تجهیزات پلیسی امنیتی (عکس) دعوت کره شمالی از ایران برای مقابله با آمریکا تیلرسون از اظهار نظر درباره کودن خواندن ترامپ طفره رفت اتفاقی که در برنامه زنده افتاد و به خیر گذشت (فیلم) خوردن نمک چگونه روی بدن تاثیر می گذارد؟

خانم نماینده؛ هر چه بگندد نمکش می‌زنند …  (۴۵ نظر)

ترامپ: برجام را تایید نمی کنیم و نخواهیم کرد/ تحریم های سرسختانه ای را علیه سپاه اعمال می کنیم / اشتباهات برجام باید اصلاح شود واگر نه لغو می شود  (۴۴ نظر)

۶ نکته درباره اظهارات ترامپ علیه ایران و برجام  (۳۲ نظر)

ترامپ بلای جان یا برگ برنده روحانی  (۳۲ نظر)

به خودمان گل نزنیم  (۳۱ نظر)

چه کردیم با سرزمین خود، با این خاک…  (۲۱ نظر)

به ۱۰ دلیل ترامپ را دوست دارم  (۱۲ نظر)

این گورستان باستانی برای شیطان پرستان نیست! / آتش سوزی متعصبانه در یک اثر ملی (+فیلم)  (۱۲ نظر)


منبع: عصرایران

رضا صادقی به دادگاه رفت/ ارایه توضیحات به مقام قضایی

مدیر برنامه‌های رضا صادقی با اشاره به حضور این خواننده در تازه ترین جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده شکایت اردلان سرفراز، توضیحات جدیدی را ارائه داد.

به گزارش مهر، علی جعفری مدیر برنامه های رضا صادقی با اشاره به جزییات تازه ترین جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده شکایت اردلان سرفراز ترانه‌سرای مقیم خارج از کشور از سه خواننده موسیقی کشورمان توضیح داد: «امروز دوشنبه ۲۴ مهر ماه به همراه رضا صادقی برای اولین بار در جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده شکایت آقای اردلان سرفراز شرکت کردیم و با ارایه مدارک، توضیحات لازم را به رییس دادگاه ارائه دادیم.»

او ادامه داد: «به طور حتم صدور حکم اولیه دادگاه به خاطر غایب بودن ما در دادگاه بوده و ما هم در دادگاه امروز اعلام کردیم اتهام وارده را قبول نداریم به همین جهت قرار شد در جلسه بعدی ضمن حضور وکلای طرفین، توضیحات تکمیلی به ریاست دادگاه ارایه شود. در کل مساله نگران کننده ای وجود ندارد و به زودی تمامی مشکلات در حضور مقام قضایی حل می شود.»

جعفری در پایان تاکید کرد: «حکمی که از دادگاه صادر شده قطعا به خاطر نرفتن ما به دادگاه بود ولی وقتی امروز در جلسه حاضر شدیم و توضیحات مفصلی را ارائه دادیم قرار شد تا وکیل ما و وکیل شاکی پرونده نسبت به تکمیل توضیحات و رسیدگی به موضوع جلسات دیگری را برگزار کنند که خوشبختانه فضا به گونه ای است که مشکل خاصی پیش نخواهد آمد.»

اردلان سرفراز ترانه‌سرای مقیم اروپا چندی پیش علیه سینا سرلک، رضا صادقی و علی لهراسبی به دلیل استفاده بدون اجازه از دو ترانه‌اش شکایت کرده که دادگاه بدوا رای به ۲ سال حبس تعزیری این خوانندگان داده بود.


منبع: عصرایران

این گورستان باستانی برای شیطان پرستان نیست! / آتش سوزی متعصبانه در یک اثر ملی (+فیلم)

شکل عجیب سنگ قبرهای گورستان خالد نبی باعث شده تا برخی افراد متعصب گاهی به این اثر ملی ثبت شده در فهرست میراث فرهنگی آسیب برسانند.

عصر ایران – حسن ظهوری – بدون شک، گورستان باستانی خالد نبی یکی از مهمترین آثار تاریخی ایران است و به طور حتم با انجام کاوش‌های باستان‌شناسی در آن، بر اهمیت این محوطه کم‌نظیر افزوده خواهد شد. با این‌حال سازمان میراث فرهنگی تا کنون هیچ برنامه‌ای برای حفاظت بهتر از این گورستان باستانی نداشته است.

گورستان خالد نبی که شکل سنگ قبرهایش، ابهام برانگیز است، ماه گذشته دچار آتش‌سوزی شد. بخشی از علفزار این محوطه در شعله‌ها سوخت اما آتش به سنگ قبرها آسیبی نرساند. ولی گویا شخص آتش‌افروز با پتک یا چیزی شبیه به آن دو سنگ را هم شکسته است. با این‌حال گورستان باستانی خالد نبی از آتش‌سوزی جان به در برد اما هنوز خطر بیخ گوش این محوطه تاریخی است.

طی چندسال گذشته و با معرفی بهتر این گورستان، گردشگران زیادی به روستای گچی‌سو و چند روستای مجاور آن آمده‌اند و باعث رونق گردشگری منطقه شده‌اند. مقبره خالد نبی و گورستان باستانی‌اش، اکنون نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت اقتصاد منطقه هم دارند. این گزارش را ببیند تا درباره گورستانی که شکل سنگ قبرهایش شبیه به آلت تناسلی مردانه‌است بیشتر بدانید.


منبع: عصرایران

گورستان خالدنبی و گردشگری نوپای شمال شرق کشور

کنار هم گذاشتن حادثه آتش سوزی گورستان خالدنبی و رونق گردشگری که به عنوان سیاست اصلی توسعه اقتصادی استان گلستان از جانب مسئولان مکررا مطرح شده، این سوال را پیش می آورد که چگونه می توان گردشگری نوپا و کم رمق شمال شرق ایران را به یک صنعت پرتوان و اشتغالزا تبدیل کرد

راحله احمدی – مدرس اکوتوریسم و فعال محیط زیست و گردشگری

ابتدا: گورستان باستانی خالدنبی در شمال شرقی کشور و در میان تپه ماهورهای ترکمن صحرا، یکی از مهمترین آثار تاریخی به جا مانذه از دوران پارینه سنگی است. در این گورستان حدود ششصد سنگ قبر با اشکال عجیب و غریب وجود دارد که این مکان را به یکی از اصلی ترین اماکن جلب گردشگران به استان گلستان تبدیل کرده است. هفته گذشته و همزمان با برگزاری جشنواره اقوام در استان گلستان، عکس هایی از این گورستان منتشر شد که نشان میداد بخش هایی از آن دچار آتش سوزی شده است. گرچه آتش وسعت چندانی نداشته و محوطه اصلی گورستان آسیبی ندیده است اما در پی این اتفاق ناخوشایند، اظهار نظرهای ضد و نقیضی از سوی مسئولان و مردم درباره علت حادثه منتشر شد. در حالی که اداره کل میراث فرهنگی استان گلستان بی احتیاطی گردشگران و مردم محلی را عامل اصلی این حادثه می دانست، اهالی روستایی که در نزدیکی این گورستان باستانی قرار دارد گفته اند که میراث فرهنگی به عنوان متولی حفاظت از آثار باستانی کشور در پاسبانی این اثر تاریخی کوتاهی کرده است. عدم حضور حتی یک نگهبان شبانه روزی و مجهز نبودن محوطه به دوربین مداربسته، شواهدی است که از جانب دهیاری این روستا در اثبات کم توجهی متولیان دولتی به گورستان خالدنبی مطرح شده است. گرچه این بار بخت یار گورستان بوده و آسیبی به سنگهای قدیمی آن نرسیده اما اتفاقاتی از این دست می تواند زمینه را برای بحث و بررسی نحوه مدیریت اماکن تاریخی و گردشگری استان گلستان فراهم آورد.

بعد: از زمان روی کار آمدن دولت تدبیر و امید در چهار سال گذشته و با بحرانی شدن شرایط محیط زیست ایران و خشکیدگی گسترده سرزمین، کنترل بهره برداری از منابع آبی استان گلستان در دستور کار کارکنان دولت قرار گرفت. با کاهش بهره وری کشاورزی در این استان و افت سطح آبهای زیرزمینی در دشتهای آن، ایجاد معیشت جایگزین کشاورزی به عنوان ضرورتی که بر مردم و مسئولان پوشیده نیست، در سطوح برنامه ریزی و سیاستگزاری مورد توجه قرار گرفته است. از آنجا که استان گلستان از تنوع کم نظیر اقلیمی برخوردار بوده و پوشش غنی گیاهی و حیات وحش آن به صورت بالقوه می تواند در جذب گردشگر و رونق اقتصادی منطقه بسیار موثر باشد، توسعه گردشگری کم جان این خطه از شمال کشور دو سه سالی است که مورد توجه بوده و تبدیل استان گلستان به قطب اکوتوریسم ایران، چشم انداز توسعه اقتصادی این منطقه محسوب می شود. بر همین اساس در سالهای اخیر اقدامات قابل ملاحظه ای همچون توسعه زیرساختهای گردشگری در قالب اقامتگاههای بوم گردی در اماکن روستایی و مرمت ابنیه تاریخی نظیر احیای بافت قدیمی شهر گرگان انجام شده است.

دیگر: کنار هم گذاشتن حادثه آتش سوزی گورستان خالدنبی و رونق گردشگری که به عنوان سیاست اصلی توسعه اقتصادی استان گلستان از جانب مسئولان مکررا مطرح شده، این سوال را پیش می آورد که چگونه می توان گردشگری نوپا و کم رمق شمال شرق ایران را به یک صنعت پرتوان و اشتغالزا تبدیل کرد در حالی که پر اهمیت ترین و پربیننده ترین اثر تاریخی منطقه یعنی گورستان باستانی خالدنبی با سهل انگاری چند گردشگر می تواند به طرفه العینی دود شود و به هوا برود؟ چگونه است که برای حفاظت از این اثر تاریخی که بازدید کننده های فراوانی از اقصی نقاط جهان دارد و در چند سال اخیر با اندکی دلسوزی و مراقبت توانسته سطح درآمد و رفاه اهالی شرق استان را متحول کند، حتی یک طرح مدیریتی تا کنون تهیه و اجرا نشده است؟ آیا لازم است خالدنبی را هم مانند برج قابوس گنبد ثبت جهانی کنیم تا مجبورمان کنند که برای حفاظت از آن طرح مدیریتی تهیه کنیم؟! آیا تبدیل گورستان خالدنبی به یک سایت موزه با توجه به نقش حیاتی آن در شاهراه گردشگری شمال شرق کشور ارزش آن را ندارد که به یک مطالبه استانی تبدیل شود و توسط نمایندگان گلستان در مجلس شورای اسلامی و یا شخص استاندار پیگیری شود؟ آیا صدا و سیمای استان نمی تواند در راستای شناساندن ارزش تاریخی، فرهنگی و اقتصادی بناهای تاریخی برای مردم برنامه بسازد تا هم جامعه محلی و هم گردشگران با اصول اولیه حفاظت از این اماکن آشنا شوند؟ آیا دستگاههای دولتی هر کدام به نقش خود در حفاظت از اماکن هدف گردشگری آگاهی دارند؟ آیا گردشگری گلستان بدون حفاظت از جاذبه های طبیعی و تاریخی آن به یک صنعت درآمدزا تبدیل خواهد شد؟

انتها: باور کنیم یا نه؛ خشکسالی مداوم و برگشت ناپذیری که گلوی سرزمین را می فشارد دیر یا زود گلستان را هم به سمت معیشت جایگزین کشاورزی خواهد راند. شالیزارهای خشکیده و زمین تفتیده دیگر رمقی برای تامین روزی اهالی گلستان ندارد، برداشت بیشتر از منابع آبی روز به روز روستاییان را فقیرتر و تامین معیشت را دشوارتر خواهد کرد. منطق حکم می کند به جای تحمیل خسارت بیشتر به منابع آب و خاک دشت های گلستان، از داشته هایمان بیشتر حفاظت کنیم و همگام با تجربه های موفق جهانی قدم برداشته، به سمت توسعه اکوتوریسم و دیگر الگوهای پایدار معیشتی حرکت کنیم. اقتصاد گلستان جز با عزم جزم همگانی در راستای ارتقاء صنعت گردشگری متحول نخواهد شد و حفاظت از آثار طبیعی و تاریخی آن که نیازمند حمایتهای سطوح بالای حاکمیتی است، لازمه پیشرفت اقتصادی منطقه است. 


منبع: عصرایران

تهمینه میلانی: از حکم پرونده‌ی کیارستمی خون گریه کردم

وب سایت فیلم نت نیوز: تهمینه میلانی روبروی فریدون جیرانی نشست و اظهارات مختلفی را مطرح کرد از فیلم‌سازی‌اش تا حواشی مختلف سینما و در جایی از مصاحبه گفت:از حکمی که در مورد پرونده پزشکی آقای کیارستمی دادند بسیار ناراحتم و خون گریه کردم و متاسفم که هیچ کس پیگیر نمی‌شود. دوازدهمین برنامه زنده اینترنتی «سی و پنج» با حضور تهمینه میلانی به عنوان مهمان و به سردبیری و اجرای فریدون جیرانی شامگاه (۲۲ مهرماه) پخش شد.

در ابتدای برنامه کلیپ معرفی تهمینه میلانی پخش شد که علیرضا زرین دست درباره این فیلمساز صحبت می کرد و در بخشی از گفت‌وگو به حسود بودن میلانی اشاره کرد، فریدون جیرانی نیز به عنوان اولین سوال از میلانی در مورد حسود بودنش پرسید که میلانی پاسخ داد:

فکر نمی کنم آنطور که آقای زرین دست گفت حسود باشم!البته ایشان از من تعریف کردند. واقعیت این است که حسود نیستم، چون برایم اهمیت ندارد که چه کسی کار خوبی انجام می‌دهد و من حتما به او برای انجام این کار تبریک می‌گویم و خودم را در این موفقیت سهیم می‌دانم.

 تهمینه میلانی: از حکم پرونده عباس کیارستمی خون گریه کردم
اگر کارگردان زن دیگری در کارش موفق باشد، آیا خوشحال می‌شوید؟ در حال حاضر کدام کارگردان زن نسل بعد شما خوب کار می‌کند؟

بله بسیار خوشحال می‌شوم. نسل بعدی هنوز نیاز به کار دارند چون نسل ما که کارهای بیشتری در کارنامه داریم، پخته‌تر هستیم ولی می‌توانم با جرات بگویم که اگر آماری از درصد کارگردانان خوب بانو و آقا، متوجه می‌شوید که تقریباً ۹۹ درصد خانم‌ها عالی هستند و انگیزه دارند و فیلم هایشان محتوا دارد. ما بانوی کارگردان مبتذل ساز نداریم و خوش فکرند. بانوان کارگردان جوان سینمای ایران خیلی خوب فیلم می‌سازند.

از فیلم «ملی و راه های نرفته‌اش» شروع می‌کنم تا به چرخه اکران این فیلم کمک شود و مشکلاتی که در اکران دارید باز شود. چرا بعد از چهار سال فیلم ساختی؟

پروانه ساخت به من نمی‌دهند! من فیلمنامه می‌نویسم و برای شورای پروانه ساخت می‌فرستم اما پروانه نمی‌دهند برای مثال «فری کثیف» را نوشتم پروانه ندادند.

در دولت آقای روحانی؟

بله. دوباره تقاضا را فرستادم و می‌گویند که صلاح نیست کار کنم.

در مورد «فری کثیف» چه گفتند؟

داستان ویژه‌ای دارد و درباره آدم‌های اراذل و اوباشی است که آفتابه به گردن‌شان می‌اندازند اما اینها آدم‌هایی هستند که یک بار در جامعه قربانی شده‌اند و ما اجازه نداریم دوباره اینها را تنبیه کنیم. من حرفم این است که باید آسیب شناسی کنیم و جلوی فاجعه را از ابتدا بگیریم؛ برای مثال بچه‌های کار را از سطح شهر جمع کنیم آدم‌های قصه فری کثیف را شاهد نخواهیم بود. ما این مسائل را نمی‌بینیم و بعد اینها را محکوم می‌کنیم. این قصه برای شورا خوشایند نبود البته به من گفتند اگر یک آقا این قصه را بسازد اشکالی ندارد و اسم فیلم باید عوض شود و ما به او پروانه می‌دهیم! حتی ما اسم قصه را «شیر یا خط» کردیم.

هیچ وقت با اعضای شورا در مورد عدم صدور پروانه صحبت نمی‌کنی؟

من متوجه نمی‌شوم چه می‌گویند! خیلی جالب است که به نام فیلم من، «پرنسیب» ایراد می‌گیرند و من هم آن را به «یکی از ما دو نفر» تغییر می دهم اما امسال خیلی فیلم با نام خارجی مثل «تیک آف»تولید شد! البته من خودم فیلم «سوپراستار» را ساختم و مثل اینکه وقتی شورا تغییر می‌کند، سلیقه‌های متفاوت وارد سینما می شود.

معتقد هستی شوراهای پروانه ساخت نقاط مثبت هم دارند؟

بله در مواردی بودند افرادی که خیلی به من کمک کردند. در کل، ما هیچ قانونمندی در ارشاد نداریم، بلکه ما آدمهایی با سلیقه‌های مختلف داریم و بنابراین همیشه من شورا را دور می‌زنم چون امکان اینکه شورای جدیدی روی کار بیاید، وجود دارد. این کار اصلا کار قشنگی نیست.

من آدمی هستم که نمی توانم برای یک فیلم، همین طوری فیلمنامه بنویسم و برای این کار مشاوره روانشناسی، جامعه شناسی و حقوقدان می‌گیرم و با ظرافت در موارد دقت می کنم. اما درست نقاط حساس و کلیدی و کارشناسی شده کار را می‌خواهند حذف کنم!؟ و چرایش هم نمی‌گویند!

یعنی برای حذف دلیلی ارائه نشد؟

چرا، مثلا برای «ملی» وقتی گفتند اسم کاراکتر مرد باید از عباس که نامی مذهبی است تغییر کند، ما هم آن را تغییر دادیم چون من قصدی ندارم. البته باید بگویم این نوع موارد سطحی‌نگری است.

تو همیشه در شورای پروانه ساخت با این گونه مشکلات روبه‌رو بودی؟

بله. این اتفاق افتاده بود که فیلمنامه من به شورا رفته بود و سپس به شورای عالی می‌رفت و فیلمنامه را وزیر ارشاد می خواند! خیلی از فیلمنامه‌هایم را وزرا خوانده‌اند و رد شده است که الان همه آنها را خاطرم نیست.

زمانی که وزیر آقای صفار هرندی بود، از بخت بد من، روزی که شورا، به فیلم من پروانه نمایش می‌دهد، او هم فیلم را می‌بیند و همان شب در برنامه زنده تلویزیون از فیلم من تعریف کرد. من که با هزار بدبختی و بدون هیچ وامی از ارشاد این فیلم را ساخته بودم، به من انگ سفارشی‌ساز و فیلمساز دولتی زدند! خیلی راحت به یک فیلمساز انگ سفارشی می‌زنند در حالی که از همین جا اعلام می‌کنم که من به هیچ عنوان فیلم سفارشی تا به حال نساختم. ممکن است در ساخت تعدادی از فیلم هایم چند میلیون از دولت وام گرفته باشم اما سفارشی نمی‌سازم.

وام‌هایی که گرفتی را پس داده‌ای؟

تقریباً بله، کلا ۲۰۰ میلیون تومان بدهی ما برای ۱۴ فیلم به فارابی است. البته فارابی خیلی به ما بدهکار است برای پخش خارج کشور فیلم‌هایم.

برای گرفتن این بدهکاری اقدام کرده‌اید؟

هر بار که میرویم، حرفهایی می‌زنند؛ یک بار درباره یر به یر شدن با وام های ما می‌گویند یک بار می گویند دلار به روز نمی‌توانیم بدهیم و باز هم پرونده ما می‌ماند.

فیلم «ملی» به غیر از اسم عباس، گرفتاری دیگری هم در شورای ساخت داشت؟

بله ولی من گوش ندادم چون حرف هایشان غیر کارشناسی بود. مثلا شخصیت «نیر» خوشایندشان نبود در صورتی که یکی از بزرگترین آسیب‌های جامعه ما مساله مطرح شده در فیلم است که خانم‌هایی برای فرار از شرایط سخت یک خانواده تن به رابطه زناشویی می‌دهند و می‌بینند آرزویشان برآورده نشده است و متاسفانه رفتارهای پرخطر می‌کنند چون نمی‌توانند طلاق بگیرند و به خانه پدری برگردند.

این موارد بر اساس تحقیق میدانی انجام شده است؟

بله و متاسفانه باید اخطاری در این مورد بدهم که در روستاهای ما هم همین وضعیت است و من یک روستایی را با این شرایط پیدا کردم. اگر من را به عنوان یک کارشناس در موارد اینچنین قبول کنید به شما می‌گویم که خانواده‌هایی که دایره بسته دارند و اجازه اینکه زن بیرون از خانواده ارتباط دوستی و روابط داشته باشد را نمی دهند و معمولاً این نوع زنان بیشتر این اتفاقات برایشان می‌افتد و حتی برخی از زنان با شوهرخواهر یا با برادر شوهرشا نوارد ارتباط می شوند که این بیشتر آسیب زا است و فجایع خانوادگی بزرگی به وجود می‌آید.

من اگر این موارد را در فیلمم مطرح کنم چه اشکالی دارد؟ جز اینکه برنامه‌ریزان شهری و اجتماعی به آن فکر و برای آن راهکار پیدا می‌کنند. و این اتفاق در جشنواره فیلم سلامت افتاد که حتی به من جایزه دادند.

من ۶ فیلمنامه در مورد ایدز نوشتم و خیلی متاسفم که بگویم یکی از آنها باید ساخته می‌شد، رد شد. داستان زنی بود که شوهر معتاد داشت که خیلی هم نجیب بود و از طریق سرنگ آلوده به ایدز مبتلا شد و ایدز به همسرش نیز منتقل می‌شود. واقعا چه اشکالی داشت این فیلم را می‌ساختم تا به زنان خانه‌دار معصومی که از خطراتی اینچنین مطلع نیستند، هشدار می‌دادیم؟ اما در موردش گفتند که قبح قضیه از بین می رود!؟ چه قبحی؟ اگر ما آسیب‌ها را با این دلیل که آبرویمان در دنیا می‌رود بیان نکنیم مثل چاهی است که کرم می‌گذارد و یک روز منفجر می‌شود ونمی توان جلوی آن را گرفت.

من در جلسه‌ای در تلویزیون شرکت کردم که آقای میرباقری آسیب‌های اجتماعی را برمی‌شمردند و معتقد بودند که آسیبهای اجتماعی بسیار زیاد هستند و جامعه از نظر اجتماعی به نوعی فروپاشیده شده است..

به نظر من از نظر اخلاقی جامعه ما در حال رفتن به ناکجا آباد است و متاسفم که بگویم به سیاستهای فرهنگی ارتباط دارد. موضوعات مهم فرهنگی مورد کارشناسی قرار نمی‌گیرند و بدون هیچ کارشناسی اعمال می‌شوند.

سیاست‌های فرهنگی را بازتر کنید

می‌گویند مساله هویت فردی انسانی در جامعه مخدوش شده است. وقتی انقلاب اسلامی شد، قرار بر همسان‌سازی همه آدم‌ها شد یعنی من باید شبیه به دخترخالهام یا دختر همسایه‌ام می‌شدم؟ نه اینطور نیست هر کسی شخصیت خودش را دارد. وقتی تصمیم گرفته می‌شود افراد لباسی واحد بپوشند و با چه افرادی رفت و آمد کنند، به تدریج افراد گم می شوند و هویت فردی افراد از بین میرود و گم می‌شود. به تدریج و به صورت اتوماتیک هویت خانوادگی، ملی و مذهبی نیز از هم می پاشد. این دوگانگی شخصیتی که الان در بچه های ما وجود دارد با آنها سنین بالاتر همراه می‌شود و زندگی نرمالی برای افراد رقم نمی زند و بچه ها درگیر هستند که زندگی بیرون خانه و داخل خانه شان یکی نیست.

از طرف دیگر وقتی کسی در صدد اصلاح بر می‌آید، آدم بده می‌شود! الان من از نظر آدم‌هایی که سیاستهای فرهنگی خوبی اجرا نکردند، آدم بدی هستم و این را فقط من نمی‌گویم.

همانندسازی همه جای جهان شکست خورده است و مگر میشود انسان‌ها را یک شکل کرد، نمونه بارز این مورد، کره شمالی است و به نظر من یک مشت انسان بیچاره آنجا زندگی می‌کنند.

 تهمینه میلانی: از حکم پرونده عباس کیارستمی خون گریه کردم
درباره فیلم «ملی وراه های نرفته‌اش»، تیزرهای تلویزیونی‌اش قطع شد و این خیلی ناعادلانه است چون فیلمی که در جشنواره سلامت به عنوان فیلمی سالم جایزه گرفت را اجازه تبلیغ نمی‌دهند در صورتی که در شورای تلویزیون هم مورد تایید بوده است!

در این فیلم خشونت مطرح می شود و می‌شنوم که سایت‌ها و روزنامه‌ها و رسانه‌هایی که به آنها اصولگرا می‌گویند، معتقدند که خشونتی در جامعه وجود ندارد و فیلم من را با این دلیل بد می‌شمرند. باید بگویم من که این آمارها را نمیدهم! حتی در تلویزیون در شبکه چهار، کارشناسی در مورد خشونت خانگی صحبت کرده و آمار داد که دو سوم زنانی که وارد ارتباط زناشویی می شوند، خشونت را تجربه میکنند از جمله خشونت کلامی، رفتاری، روحی و فیزیکی.

در این خصوص باید منِ تهمینه میلانی را فراموش و به خشونت خانگی به عنوان یک آسیب اجتماعی نگاه کنید. ما باید به فکر این باشیم که چه برنامه‌هایی بسازیم تا خانواده‌ها را به سمت سالم‌تر شدن ببرند. مگر من چه ساخته‌ام که اینقدر احساس وحشت می‌کنید. البته مردم فیلم های من را دوست دارند.

می‌گویند تو ضد مرد هستی؟

من ضد مرد هستم!؟ من با بهترین مرد دنیا زندگی می‌کنم و بهترین برادرهای دنیا و همکاران فوق العاده خوب را دارم.

وقتی «ملی» پروانه ساخت گرفت، همان فیلمنامه خودت را ساختی و همه تغییراتی که گفته بودند را اعمال نکردی؟

بله، فقط تغییراتی که به کارم صدمه نمی زد را اعمال کردم. بگذارید برایتان کمی از پروانه نمایش بگویم؛ ملی در حال دویدن در ایستگاه قطار است و در پلانی دیده می‌شود که نوشته «نمازخانه»! و گفتند این پلان را باید حذف کنید. این چه اصلاحی بود که به فیلم دادند.

ظاهراً اصلاحات زیادی به این فیلم ندادند؟

خیر، چون آقای حیدریان آمدند و این فیلم را دوست داشتند. من خیلی خوشحالم که ایشان آمدند چون نظرشان مثبت بود.

به نظر من سیاست‌های فرهنگی همیشه باید ثابت باشد و با تغییر مدیران تغییر نکند و این یکی از اشتباهات مدیریت فرهنگی ما است. من باید به عنوان فیلمساز با سیاستهای فرهنگی آشنا باشم تا بدانم چه انجام دهم.

آیا شورای پروانه ساخت موثر است؟

اگر کارشناسان روانشناسی، حقوقی و جامعه شناسی داشته باشند، بله.

اینگونه که بدتر می‌شود چون سناریو را از درام در می‌آورند؟

من که می‌گویم برای کارگردانانی مثل من که پرونده مان روشن است، این نوع ممیزی‌ها وحشتناک است چون بعد از ۱۴ فیلم، می‌دانید من دیگر قرار نیست فیلم مخرب و ضدسیستمی و خانواده بسازم!

آیا میتوان ضابطه گذاشت که فیلمسازان به آنها ملزم باشند؟

بله. من در دوره خاکبازان، دستخطی از مدیرکل ارشاد دارم زمانی که «دو زن» را میساختم؛ نوشته این فیلمنامه کلاً فاقد هر نوع ارزش فرهنگی و هنری و .. است و گفت که نمیتوانم آن را بسازم. اما من گوش ندادم و آن طور که دلم می‌خواست «دو زن» را ساختم. الان به مهمانان خارجی ۳۰ فیلم هدیه میدهند که یکی از آنها «دو زن» است! به نظر شما چرا من باید به حرف این آقا گوش می دادم؟ چون من برحق بودم. تاریخ هم نشان داده که حق با ما بوده است. در مورد «سوپراستار» هم اصلاحات زیادی دادند اما من گوش نکردم و فیلم خودم را ساختم چون من در حال نقد یک شخصیت هستم و نیاز دارم که او بدگو و مست باشد.

می گویند باید شخصیت بد به سزای عملش برسد و شخصیت دیگری باید در آخر خوب باشد؛ آیا این همه شاهکارهای سینمای جهان همه پایان خوب داشتند؟ میگفتند «نیر» باید به سزای عملش برسد اما من می خواستم شخصیت «نیر» را سرگردان در دنیا کنم. چه کسی گفته که در درام یک شخصیت باید دچار تحول شود؟ مگر در هملت شخصیتهای داستان متحول می‌شوند؟ مگر در پدرخوانده شخصیتها متحول می شوند و داستان به خوبی و خوشی تمام می‌شود؟

نکته دیگر اینکه، اسم هنری که به آن سینما میگوییم، هنرهای دراماتیک است. شوراهای نازنین ما میگویند پس مرد خوب قصه کجاست؟ اصلا من شخصیت مرد خوب ندارم، من یک درام اجتماعی میسازم. هنرهای دراماتیک به این معنی است که اتفاق دردناکی می افتد و ما آن را آنالیز میکنیم و به صورت قصه در می‌آوریم و به مردم ارائه می کنیم.بگذارید مرد خوب را دیگران در فیلمهایشان نشان بدهند.آقای جیرانی شما یک نمونه از مرد خوب در فیلمها نام ببرید که من بدانم.

من نمی‌خواهم نسبت به آقای مهرجویی بیادبی کنم؛ میگویند فیلم «لیلا» شاهکار سینما و بهترین فیلم زنانه است؛ ولالله «لیلا» فیلمی ضد زن است منتهی به مذاق مردان خوش آمده است؛ این فیلم خوش ساخت است، قصه خوبی دارد ولی شما هیچ فکر کردید که آن زنی که آمد بچه به دنیا آورد و رفت که بود و چه بلایی سرش آمد؟ مگر میشود زنی را کارخانه بچه‌زایی تصور کرد که زن دیگری با آن حال کند!؟ من به عنوان یک انسان و یک مادر معتقدم که این فیلم فاجعه است و این نوع نگرش به زن فاجعه‌تر. این فیلم بهترین فیلم مردان سینمای ایران است.

من می‌خواهم بگویم جامعه ما مردانه است و سلایق سینماگران ما هم مردانه. اگر به فیلم‌های بانوانی که جایزه می‌دهند نگاه کنید می‌بینید که مردان در آنها قهرمان هستند. شما تحمل اینکه فیلمی ساخته شود که یک تلنگر یا نقد کوچکی به مردان شود را ندارید و عادت به این سیستم عادت کرده‌اید. باور کنید من ضد مرد نیستم، من ضد این نظام فکری بیمار هستم. باید از این وضعیت خارج شوید چراکه اگر بیرون نیاییم رنگ تعادل را در جامعه نمی‌بینیم و تا وقتی من به عنوان یک زن از ترس می لرزم، این جامعه درست نمیشود.

آقای مهرجویی من را ببخشند، من میتوانم فیلم‌های دیگری هم مثال بزنم که چقدر ضدزن فکر می‌کنند. فیلم من یک تلنگر کوچک به مردان می زند اما شما مردان عصبانی می‌شوید!

همان زمانی که در حال گرفتن پروانه نمایش «دو زن» بودم، معاونی میگفت من احمد فیلمتان هستم، مگر شما فضول مملکت هستی؟ من نمی‌خواهم زنم دانشگاه برود و کار کند. بعد از نمایش هم منتقدان حملات بدی به این فیلم کردند. فقط هم جایزه فیلمنامه را گرفتیم چون در هیات داوران دو سه نفری آدم حسابی داشت.

بیایید انسانی به معضلات و جامعه و خانواده نگاه کنیم. همان قدری که به صورت شما سیلی بزنند دردتان میآید، من هم دردم می‌آید، این قدر حق را فقط به مردان ندهید، جامعه و خانوادهها نابود شده اند و روابط گسسته مسموم است. در حال حاضر طلاق عاطفی در شهرهای ما بیداد می‌کند، بهتر است این روابط را عاشقانه کنید. مگر من در فیلم «ملی» چه گفتم؟ جز اینکه گفتم این دختر جوان عاشق توست و با عشق به جنگ خانواده اش می رود تا نزد تو بیاید.

در حال حاضر فیلمها خیلی حرف برای گفتن دارند..

بله میگویند اما برخی از فیلم‌ها، ریشه کارشناسی ندارد و مثل یک تجربه فردی یا عقده‌گشایی است و خوب هم در می‌آید. من ذهن آنالیزگری دارم و به همین دلیل متوجه میشوم که برخی فیلمها کارشناسی نشدهاند. برای مثال فیلم «مادیان» علی ژکان بینظیر بود و خیلی راحت رابطه تعویض مادیان با زن را درآوردند و جامعه ما همین است.

اگر الان ساخته میشد، فکر میکنی با همان پایان میساختند؟

امیدوارم که اینطور نباشد چون پایان بدی داشت.

پس هر فیلمی در شرایطی پایان خاص خودش را دارد و لیلا هم..

من گفتم از اینکه می‌گویند لیلا فیلم محبوب شان است، حیرت می‌کنم و می گویم چرا؟ چون فیلمی تلخ برای یک زن است. این فیلم محبوب مردان است چون مرد بچه دار می شود.

فیلم «فروشنده» را دوست داری؟

در فیلم های اصغر فرهادی، «جدایی نادر از سیمین» را بیشتر از همه دوست دارم.

وقتی سال ۶۸ فیلمنامه «بچه های طلاق» را نوشتی و به شورا بردی، چه گفتند؟

شورا هشت بار بازنویسی داد و به من گفت که به دلیل مشکل استیک خوردن، نمیتوانم فیلم را بسازم. این فیلم هم مطابق آن چیزی است که خودم دلم می‌خواست بسازم.

 تهمینه میلانی: از حکم پرونده عباس کیارستمی خون گریه کردم
غم انگیزترین اتفاق در مورد «بچه های طلاق» این بود که پروانه ساخت ندادند و گفتند برو بساز اگر شد شد، اگر نشد نمیشود که نمایش دهیم. در سال ۶۸، با هزار مصیبت که حتی دستمزد هم نگرفتم، آن را ساختم. فیلم در جشنواره فجر کاندید شد و جایزه گرفت در زمان آقای خاتمی. در آن سال جایزه جشنواره آپارتمان در شاهین شهر بود که مال من را ندادند و گفتند که ازدواج نکردم! جایزه من را به کسی دادند که دلشان میخواست جایزه بگیرد. اما داوران از جمله تورج منصوری گفته بودند «بچه های طلاق» فیلم محبوب شان است.

الان اگر بخواهی این فیلم را بسازی، به همان شکل می سازی؟

معلوم است که نه. من هم خیلی تغییر کرده‌ام. البته شاید هم همان طوری میساختم.

«دیگه چه خبر» در شورا مشکل داشت؟

بله خیلی رد شد و در آخر هم بعد از گذشت ۸ روز از اکران، توقیف شد چون آقای خاکبازان از من خوشش نمی‌آمد. گفتند دختر فیلم خیلی زبان دراز است! اصلا باورم نمی‌شد. کاراکتر فیلم الگوی زن خانه دار آن زمان نبود اما من ساختم.

آن زمان چهار نفر باید امضا می‌کردند تا فیلم پروانه بگیرد؛ آقای جوزانی و ویسی راحت امضا کردند اما یکی از آنها روزگارم را سیاه کرد و دیگری هم پول خواست!

آقای بهشتی یک موردی را به من گفت که من گوش ندادم. وقتی فیلم را دید گفت من را دور زدی و من هم تایید کردم. نمی توانستم جور دیگری فیلم بسازم.

در دوره خاکبازان خیلی رنج کشیدی؟

بله خیلی، حتی بچه‌ام که آبستن بودم را از دست دادم. به نظر من آدمی که برایش جنسیت مهم است، اصلا نباید در پست‌های حساس قرار بگیرد.

اگر بخواهی از بین شوراهای مختلفی که با آنها برخورد داشتی، بهترین را انتخاب کنی، کدام است؟

آقای ارگانی خیلی خوب بودند و هر فیلمنامه‌ای ارائه می دادم دوست داشتند و خیلی ذهن انسانی داشت.

در مورد فیلم‌های دیگر صحبت کنید.

فیلم دومم، «افسانه آه» ۵۶ لوکیشن داشت و برای یک خانم ۲۸ ساله خیلی زیاد بود. این فیلم را به مسابقه فجر راه ندادند مثل فجر سال گذشته. یک سال بعد تلویزیون فیلم را خرید و دو بار نمایش داد. دو نفر از هیات کمیته انتخاب فجر با من تماس گرفتند و گفتند “ما را حلال کن، ما وقتی فیلم را می‌دیدیم خواب بودیم”. حتی امسال یکی از آنها باز از من حلالیت خواست و گفت مجبور بودم فیلمت را انتخاب نکنم.

سه سال بعد از ساخت «افسانه آه» که تلفیقی از تئوری یونگ با خوشبختی آدمها بود، مارکو مولر، رییس جشنواره لوکارنو به ایران آمد. با من تماس گرفت که این فیلم را در میدان اصلی شهر برگزارکننده جشنواره به نمایش بگذارم اما خیلی دیر بود. با همه اینها، بعد از این نمایش، با این فیلم به ۳۰ کشور رفتم.

من آرشیتکت هستم و زمان فیلم «کاکادو» مساله آلودگی آب‌های سطحی در تهران مشکل بود. ایده اولیه این فیلم هم به این بر میگشت که می‌خواستم که کودکان به والدین شان این مساله را گوشزد کنند. این فیلم هم توقیف کردند و به این دلیل که در فیلم به جای سپاسگزارم میگفتند مرسی!

خاطره خوبی دارم از زمانی که «دیگه چه خبر» بعد از توقیف به شورای عالی رفته بود و آقای خاتمی گفت که اگر آقای مسجدجامعی ببیند و تایید کند مشکلی برای اکران ندارم. خاطره خوبم این است که آقای مسجدجامعی بسیار از فیلم خوشش آمد و به من پروانه سفید دادند.

«دو زن» هم در دوره اصلاحات ۷ ماه توقیف شد. آن زمان آقای منوچهر محمدی که الان خوب شدند، اصلاحیههایی به من میدادند که حیرت انگیز بود. یکی از این اصلاحیهها، مربوط به سکانسی بود که در مدرسه گرفتیم که قصه به سال ۵۸ برمیگشت و قرار نبود عکس امام خمینی و آیت الله خامنهای نمی‌خواستیم در تصویر باشد که در فیلمبرداری گوشه‌ای از تصویر بود که معلوم نبود متعلق به کیست. آقای محمدی گفتند که شما عمدی داشتید از اینکه این تصاویر را نشان ندهید؟ خب قصه به زمانی بر می گشت که نباید تصاویر روی دیوار کلاس مدرسه باشد!

خانم میلانی با فیلم «دو زن» مطرح می شود..

خیر من با «بچه‌های طلاق» مطرح شدم اما با «دو زن» حمله‌ها به من شروع شد. خشونت در فیلم «بچه‌های طلاق» از «ملی و راههای نرفته‌اش» بیشتر است اما آن زمان هنوز افرادی سمپاشی نکرده بودند. اصلا ما در «ملی» صحنه خشن نداریم.

خب آن زمان روزنامه‌های زیادی نبودند!

خیر آن زمان برایشان این مسائل عادی بود.

«واکنش پنجم» چطور ساخته شد؟ آن هم مشکل داشت؟

در زمان اکران واکنش پنجم، شایعه شد که من در فیلم به گروه خاصی اشاره کردم و حالا باید ثابت میکردم که اینطور نیست و حتی برای بازجویی به اطلاعات رفتم.

افرادی هستند که تظاهر به مذهب میکنند و در ارگان های مختلف میخزند؛ خب اینها باید خوش خدمتی کنند تا بمانند. اینها هستند که کارها را خراب و شروع به جوسازی علیه همه می‌کنند. من در اطلاعات این جو را خنثی کردم و از من هم معذرت خواهی کردند.

زن زیادی چطور؟

 تهمینه میلانی: از حکم پرونده عباس کیارستمی خون گریه کردم
دو فیلم جادهای و سخت دارم؛ یکی واکنش پنجم و دیگری زن زیادی. زن زیادی سخت ترین فیلمم بود که حتی یکی از آقایان فیلمساز گفته بود من مرد میخواهم که با این شرایط سخت و پول کم مثل این خانم فیلم بسازد.

آتش بس ۱:

این فیلم را در فجر راه ندادند و مشکلات خودش را داشت. اتفاق بدی که برای این فیلم افتاد، این بود که در زمان اکران فیلم، از گاوصندوق موزه سینما، لوح فشرده فیلم توسط یکی از نزدیکان مدیر وقت به بیرون فروخته می‌شود و همان زمان اکران در بیرون هم می فروختند با این وجود پرفروش ترین فیلم سال بود و اولین فیلمی بود که میلیارد را شکست.

یکی از ما دو نفر:

این فیلم نزدیک ترین فیلم به خود من است. خیلی از زنان میآمدند و به من می گفتند که پیشنهادهای بدی در محل کار به ما میشود و این فیلم هم درباره سوء استفاده‌هایی که از زنان در محل کارشان میشود، است. کلیشه‌هایی در اذهان مردم ایران است که مثلا دختری که از خارج کشور می آید بد است. من در این فیلم این الگو را شکستم و پرنسیب خاص خودش را داشت.

تسویه حساب:

تسویه حساب چهار سال توقیف شد اما آقای شمقدری پروانه نمایش داد.

ملی و راههای نرفته اش الان در اکران است. در حال حاضر چرخه اکران را چطور ارزیابی می‌کنی؟

بسیار بد. انگار میخواهند از شر فیلمها خلاص شوند و ده‌ها فیلم روی پرده سینماها است و کاملاً به نفع سینماداران است و سرمایه‌گذاران فیلمها به ورشکستگی می‌رسند. با وجود اینکه ما تیزر هم نداریم فروش خوبی داریم.

از مسئولان گله‌ای دارم که چرا فیلم هایی که سازمان دولتی میسازند را محرم اکران نمی‌کنند؟ می شود فصل خوب اکران بهار و تابستان را به ما بدهند؟ چرا اینقدر کم لطف هستند؟ ما قرار بود اوایل مردادماه اکران داشته باشیم که نشد. در ماه محرم تعطیلی یک هفته داریم و بلیت های سینما که نیم بها شدند! من نمی دانم چه کسی اجازه می دهد بلیتها را نیم بها کنید.

 تهمینه میلانی: از حکم پرونده عباس کیارستمی خون گریه کردم
هزینه ساخت فیلمت چقدر شد؟

دقیقا نمیدانم ولی بالای یک میلیارد و نیم هزینه شده است و باید بالای چهار میلیارد بفروشد و امیدوارم در درازمدت بفروشد چون فیلمی است که بسیار از طرف مردم استقبال شده است با وجود اینکه تلویزیون بسیار به ما صدمه زد که غیرقابل بخشش است.

اینقدر خوشحالم این فیلم را ساختم که نمی دانید؛ چون خیلی با زجر آن را ساختم و خیلی من را اذیت کردند. حتی در میانه فیلمبرداری به دادگاه رفتم. این فیلم را برای همه زنانی که کسی صدایشان را نمی‌شنود، ساختم. روزی که فیلمنامه تمام شد، با ترس و لرز به همسرم دادم که بخواند چون خیلی منتقد است و درست و علمی نظر میدهد. پس از خواندن فیلمنامه به من زنگ زد و گفت این فیلم را بساز. به دخترم هم دادم و او هم گفت بسازم.

ماهور الوند و میلاد کی مرام خیلی خوب بازی کردند.

بله، هر دو خوب بازی کردند. چقدر میلاد به من لطف کرد چون نقشهای منفی در جامعه ما بروز منفی برای بازیگر دارد و او با قبول کردن این نقش، لطف بزرگی به من کرد.

به این دو بازیگر جوان تبریک میگویم.

فیلم بعدیات چیست؟

نمیخواهم بگویم. دو سه روز دیگر تقاضای پروانه ساخت میدهم.

برای فجر امسال میسازی؟

هرگز، جشنواره فجر برای من تمام شده است و اسم آن آزارم میدهد. برایم فرقی نمیکند که امسال تغییر داشته باشد یا نه. من خیلی داور بین المللی بودم اما در ایران آدم بده سینما هستم. من اهمیتی به جایزه نمی‌دهم؛ از طرف دیگر فجر برایم اهمیت داشت چون جشن خانواده سینماست اما این فضای خانوادگی و زیبا را از ما دریغ کرده و کشته‌اند.

در ادامه فریدون جیرانی چند بازیگر را نام برد تا تهمینه میلانی در مورد آنها یک جمله بگوید:

نیکی کریمی: لیلی سینما

مریلا زارعی: توانمند

مهناز افشار: بلا و آتیش پاره سینما. خوب است

بهرام رادان: جنتلمن سینما

محمدرضا فروتن: خیلی دوستش دارم.

شهاب حسینی: خیلی توانا است.

ماهایا پطرسیان: عزیز دل من و بازیگر درجه یک. ما هنوز هم با هم دوستیم.

محمد نیک بین: انتخاب آقای کیارستمی در فیلم طعم گیلاس بود که بازی نکرد. آقای کیارستمی به من هم گفت برای «نیمه پنهان» از محمد استفاده کنم.

عباس کیارستمی: بهترین دوست واقعی ما در سینما بود. آن زمانی که من را بنا به سوء تفاهمی دستگیر کردند هیچ کس جواب تلفن همسرم را نمیداد ولی کیارستمی با پای خودش به خانه ما آمد تا ما را کمک کند.

از حکمی که در مورد پرونده پزشکی آقای کیارستمی دادند بسیار ناراحتم و خون گریه کردم و متاسفم که هیچ کس پیگیر نمیشود.


منبع: برترینها

فیلم هایی که نمایش آن‌ها در آمریکا ممنوع شد

برترین ها – ترجمه از حسین علی پناهی: در میان جذاب ترین جنبه های هنرهای مختلف، جنجالی بودن یک اثر هنری به شیوه ای بسیار خاص باعث جدا ماندن مخاطبان و هنرمندان می شود و فضا را برای مناقشه در مورد محدودیت هایی که یک اثر هنری می تواند داشته باشد مهیا می سازد. فرقی ندارد که چنین اثر هنری در ادبیات باشد یا عکاسی و یا حتی فیلمسازی. معمولاً هنرمندان علاقه دارند که آزادانه و بدون احساس محدودیت هنر خود را عرضه کرده و توانایی ها و احساسات خود را در قالب آثارشان به نمایش بگذارند. اما ممکن است این رویکرد هنرمندان با انتقاد و یا حتی سانسور کسانی روبرو شود که حس کنند هنرمندان مذکور برخی محدودیت ها و خطوط قرمز را زیر پا گذاشته اند.

شاخص قابل قبول بودن یک اثر هنری برای هر شخص یا جامعه ای متفاوت است اما برخی از مواقع بخش اعظم یک گروه یا جامعه بر این باورند که اثر هنری خاصی غیرقابل تحمل بوده و توهین آمیز است. در میان انواع مختلف هنر، فیلمسازی یک هنر نوپا به شمار می آید که به سرعت محبوبیت و توسعه پیدا کرده و به یک صنعت میلیارد دلاری تبدیل شده است. به همین دلیل سالانه فیلمسازان سراسر جهان سعی می کنند در این صنعت پویا و انتفاعی شیرجه زده و با تصویرسازی های خاص خود هم تماشاگران را مبهوت خود کرده و هم از لحاظ مالی خود را به سطح بالایی برسانند.

در مسیر ساخت فیلم، تصمیماتی که توسط کمپانی های ساخت فیلم و بخصوص کارگردانان گرفته می شود می تواند به بحث ها و مناقشات بسیاری در زمان اکران فیلم منتهی گردد و حتی در برخی موارد نادر تصاویری که آن ها در اثر هنری خود به نمایش می گذارند شدیداً غیرمناسب و توهین آمیز تلقی شده و از به نمایش درآمدن فیلم به صورت عمومی بدستور مراجع ذیصلاح جلوگیری شود. فیلم هایی که در ادامه ی این مطلب آمده اند در زمان اکران خشم عمومی مردم را در سراسر ایالات متحده برانگیختند و به همین دلیل به طور قانونی از ادامه ی اکران آن ها جلوگیری شد. دلیل اصلی برای ممنوع شدن نمایش چنین فیلم هایی از درج شدن تصاویر مستهجن، داشتن پیام های نژادپرستانه و یا نشان دادن واقعیتی طبیعی اما ناخوشایند بوده که باعث شده اعلام شود آن ها خطوط قرمز را زیر پا گذاشته و نمایششان برای همیشه ممنوع اعلام شود.

۱۵- تولد یک ملت (۱۹۱۵)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد 

ایالات متحده تاریخ درازی در حوزه ی نژادپرستی و تلاش های گروه های اقلیتی برای بدست آوردن حقوق مدنی خود به چشم دیده است که همگی به خوبی ثبت و ضبط شده اند و در سال ۱۹۱۵ فیلمی با عنوان اورجینال «عضو فرقه» (Clansmen) که بعدها به «تولد یک ملت» (The Birth of a Nation) تغییر نام داد با دست گذاشتن بر روی چنین موضوعات حساسی در همان روزهای اول اکران خشم گسترده ای را در ایالات متحده به راه انداخت. فیلم پر از تصاویر و مضامین نژادپرستانه علیه سیاهان بود که آن ها را انسان هایی یاغی، وحشی و سنگدل نشان می داد. در طرف مقابل شخصیت های مثبت و قهرمانان داستان سفیدپوستانی بودند که با بی رحمی تمام این سیاهان را قتل عام می کردند. بدین ترتیب علی رغم نقدهای جالب منتقدان و فروش فوق العاده ی فیلم ادامه اکران آن در چندین ایالت از جمله اوهایو و کانزاس ممنوع اعلام شد. بدون شک جنجالی بودن داستان فیلم سهم زیادی در فروش بالای آن داشت و برخی ادعا کردند که فیلم بیش از ۵۰ میلیون دلار فروش داشته است.


۱۴- هاکسان (۱۹۹۲)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

فیلم «هاکسان» (Haxan ) فیلمی صامت و مستندی سوئدی-دانمارکی بود که در سال ۱۹۲۲ ساخته شده و بسیار جاه طلبانه و جلوتر از زمان خود ساخته شده بود.  از این رو مردم ایالات متحده در آن دوران هنوز آمادگی لازم برای دیدن تصاویر دلخراش شکنجه و مستهجن فیلم را نداشته و از پرداختن فیلم به داستان های جادوگرانه به خشم آمدند. بدین ترتیب خیلی سریع این فیلم از پرده سینماها پایین کشیده شد و در برخی مناطق دیگر نیز تنها پس از حذفیاتی فراوان اجازه ی نمایش پیدا کرد تا شرایط لازم برای دیده شدن توسط عامه ی مردم را پیدا کند. البته این فیلم در روزگار کنونی دیگر فیلمی نسبتاً معمولی به شمار می آید که تماشای صحنه های دلخراش و مشمئز کننده ی آن حساسیت های ۱۰۰ سال پیش را ندارد.


۱۳- صورت زخمی (۱۹۳۲)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

اگر چه نسخه ی ثانویه فیلم «صورت زخمی» (Scarfac ) با بازی بی نظیر آل پاچینو نیز بدون جنجال نبود اما نسخه ی کلاسیک تر فیلم که دهه ها قبل و در سال ۱۹۳۲ ساخته شد نیز یک فیلم گانگستری بود که بسیاری از محدودیتها و خط قرمزهای زمان خود را زیر پا گذاشت. تصویرسازی نامعمول و تایید خشونت مسائلی بود که باعث شد این فیلم در بسیاری از ایالات و شهرهای ایالات متحده اجازه ی اکران پیدا نکند. فیلم «صورت زخمی» از لحاظ تجاری و نظرات منتقدان یک فیلم موفق به شمار می آید و حتی در حال حاضر نیز در سایت روتن تومیتوز نمره ی ۱۰۰ را در اختیار دارد.


۱۲- اکستازی (۱۹۳۳)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد 

تنها یک سال پس از اکران فیلم جنجالی «صورت زخمی»، یک فیلم ساخته شده در کشورهای اتریش و چک به نام «اکستازی» (Ecstasy) راه خود را به سینماهای ایالات متحده باز کرد و به سرعت جنجال آفرین شد. فیلم با توجه به صحنه های شنیع و مستهجن خود در همان روزهای اول از پرده سینماها پایین کشیده شد و ۷ سال بعد بود که تنها در برخی شهرها و ایالت ها، ممنوعیت اکران آن لغو گردید. اگر چه در دوران کنونی فیلم هایی با شرایطی بسیار بدتر از فیلم «اکستازی» از لحاظ برهنگی موجود در این فیلم در ایالات متحده به راحتی به نمایش در می آیند اما برهنگی موجود در فیلم «اکستازی» برای دوران ساخت خود بسیار غیرقابل قبول به نظر می رسید.


۱۱- همایش در شهر (۱۹۳۳)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

در دورانی که فیلم «اکستازی» جنجال آفرین شده بود فیلم دیگری نیز اکران شد که اعتراضات به آن چنان بالا گرفت که تصمیم گرفته شد نسخه های آن به طور کامل نابود شوند. اکران فیلم «همایش در شهر» (Convention City) در دسامبر سال ۱۹۳۳ شروع شد اما خیلی سریع پیام های نژادپرستانه و تصاویر نامناسب اخلاقی فیلم باعث شد که هالیوود تصمیم بسیار سختگیرانه ای را بگیرد که از اکران نشدن فیلم برای همیشه اطمینان حاصل نماید. برخلاف دیگر فیلم هایی موجود دراین فهرست، این فیلم در ابتدا علی رغم نقدهای کوبنده و منفی رسانه ها آزادانه به نمایش درآمد اما وقتی چند سال بعد تولیدکنندگان فیلم سعی کردند بار دیگر فیلم را به سینماها ببرند با واکنش شدیداً منفی مسئولان هالیوود روبرو شده و در نهایت حتی نگاتیوهای آن نیز از بین برده شدند. بدین ترتیب دیگر هیچ اثری از این فیلم باقی نماند.


۱۰- وسواس (۱۹۴۳)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

فیلم ایتالیایی «Ossessione » نه دارای مضامین نژادپرستانه بود و نه خط قرمزهای برهنگی و محتوای غیر اخلاقی را زیر پا گذاشته بود. هیچ عنصر غیردینی یا شیطانی در آن وجود نداشت که بتواند نمایش فیلم را متوقف سازد. اما تماشاگران ایتالیایی به مدت چندین سال از تماشای فیلم «وسواس» به دلیل زیرپا گذاشتن قوانین کپی رایت محروم شدند. فیلم داستانی معمولی و بسیار ساده در مورد رابطه ای بسیار عاشقانه را روایت می کرد اما از آن جا که از داستان رمان «پستچی همیشه دو بار زنگ می زند» اقتباس شده بود سازندگان فیلم مجبور شدند بیش از ۳۰ سال برای اجازه اکران فیلم تلاش کنند. سرانجام در سال ۱۹۷۶ فیلم مجوز اکران را دریافت کرد و با استقبال بی سابقه ای روبرو شد. جالب این که فیلم «وسواس» در همان سالی به صورت جهانی اکران شد که کارگردان آن، لوچینو ویسکونتی درگذشت.


۹- مرزهای گمشده (۱۹۴۹)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

فیلم «مرزهای گمشده» (Lost Boundaries) نیز به خاطر مضامین نژادپرستانه اش خشم عمومی را در میان ایالت های جنوبی ایالات متحده در سال ۱۹۴۹ برانگیخت. این فیلم داستان یک زوج جوان سیاه پوست اما با پوستی کمرنگ را روایت می کند که به شمال سفر کرده تا یک زندگی آرام را تجربه کنند به همین دلیل خود را زوجی سفید پوست نشان می دهند تا بتوانند به هدف خود دست یابند. این فیلم با استانداردهای کنونی سینما نیز مشکل زا بوده و پخش آن جنجال آفرین می شد. در نهایت فیلم به دلیل این که می توانست موجل تنش های نژادی در مناطقی مانند آتلانتا و ممفیس شود به طور کامل از اکران محروم شد. چالب این که فیلم در فستیوال کن جایزه بهترین فیلمنامه را بدست آورد.


۸- ماه آبی است (۱۹۵۳)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

فیلم «ماه آبی است» (The Moon is Blue) در جولای سال ۱۹۵۳ در بسیاری از سالن های سینمایی ایالات متحده بدون مشکل اکران شد اما پخش آن در ایالت نیوجرسی و به طور ویژه در نیوجرسی سیتی ممنوع اعلام شد. در این فیلم مگی مک نامارا نقش شخصیت پتی اونیل را بازی می کرد که بسیار بی ادب بوده و در مسائل جنسی بی پروا بود چنان که این رفتارها در شهری مانند نیوجرسی سیتی قابل تحمل نبود. این فیلم اگر چه ۳ میلیون دلار در گیشه فروش داشت اما با انتقادات شدید منتقدان روبرو شد. با این وجود دیوید نیون برای بازی در این فیلم جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر را بدست آورد و مگی مک نامارا نیز نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد.


۷- چمنزار محو شده (۱۹۵۴)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

شاید کمپانی والت دیزنی آخرین کمپانی فیلمسازی بود که فکر می کردید اسمش در این فهرست بیاید اما در سال ۱۹۵۴ فیلم مستند «چمنزار محو شده» (The Vanishing Prairie) به مذاق بسیاری خوش نیامد. این فیلم مستند به دلیل نشان دادن صحنه ی وضع حمل کردن یک بوفالو در نیویورک اجازه ی اکران دریافت نکرد. در نهایت پس از درگیری های فراوان این ممنوعیت برداشته شد و فیلم اجازه ی نمایش دریافت کرد. جدای از جنجالی که در مورد فیلم به وجود آمد، فیلم «چمنزار محو شده» یک مستند موفق بود که با تحلیل های بسیار مثبت منتقدان نیز روبرو گردید و در نهایت جایزه اسکار بهترین فیلم مستند را نیز بدست آورد.


۶- قربانی (۱۹۶۲)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

برخلاف بسیاری از فیلم های دیگر این فهرست، فیلم «قربانی» (Victim ) تنها به دلیل استفاده از زبان عامیانه و رکیک در برخی از شهرهای ایالات متحده با ممنوعیت نمایش روبرو گردید. فیلم داستان اخاذی و خیانت بود و برای اولین بار در آن از واژه های تابویی استفاده شده بود.


۵- زنده باد ماریا (۱۹۶۵)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

فیلم «زنده باد ماریا» (Viva Maria!) به دلیل تصاویر غیراخلاقی و بخصوص توهین به کلیسای کاتولیک در شهر دالاس ایالت تگزاس با خشم تماشاگران روبرو شد. اما در نهایت به حکم دادگان ممنوعیت فیلم لغو شده و نمایش آن از سر گرفته شد. اگر چه منتقدان نظرات بسیار منفی در مورد فیلم داشتند اما جنجالی شدن آن باعث شد که فیلم از لحاظ تجاری با موفقیت همراه باشد.


۴- من کنجکاو هستم (زرد) (۱۹۶۷)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

نمایش فیلم سوئدی «من کنجکاو هستم (زرد)» (I Am Curious (Yellow)) که دو ساعت طول داشت به دلیل استفاده از تصاویر بسیار ناخوشایند و ضداخلاقی در برخی از ایالات آمریکا ممنوع گردید. سازندگان فیلم بارها و بارها برای برداشتن ممنوعیت نمایش آن اقدام کردند و در نهایت اجازه ی نمایش آن را دریافت کردند و فیلم نیز علی رغم تحلیل های منفی منتقدان به فروشی در حدود ۲۷ میلیون دلار دست یافت.


۳- طبل حلبی (۱۹۷۹)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

فیلم «طبل حلبی» (The Tin Drum) به دلیل نشان دادن برخی تصاویر ضداخلاقی مربوط به کودکان نه تنها در ایالت های آمریکا مانند اوکلاهاما با ممنوعیت پخش مواجه گردید بلکه هیئت سانسور شهر اونتاریو در کانادا نیز با نمایش آن در کشور مخالفت کرد. این فیلم تا سال ۲۰۰۱ نتوانست در اوکلاهاما جواز نمایش دریافت کند. جالب این که فیلم «طبل حلبی» جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی و بهترین فیلم جشنواره اسکار را دریافت کرد و عمدتاً با استقبال منتقدان روبرو شد.


۲- سود (۲۰۰۱)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد 

فیلم مستند «سود» (The Profit) کلیسای ساینتولوژی را به خاطر پنهانکاری ها و دورویی هایش با باد انتقاد می گرفت. اگر چه بسیاری از افرادی که در گذشته در این کلیسا عضویت داشتند پس از خروج از آن پرده از رازهای وحشتناکی که در این کلیسا رخ می داد برداشتند اما فیلم «سود» بسیار بی پرواتر اتفاقات پشت پرده در این کلیسا را به تصویر کشیده بود به همین دلیل مسئولین کلیسا خیلی زود برای پایین کشیدن فیلم از پرده سینماها دست به کار شدند. فیلم به طور واضح قواعد این فرقه ی مذهبی را تقبیح کرده و نسبت به گرویدن به این فرقه هشدار می داد. نمایش این فیلم پس از شکایت کلیسای ساینتولوژی در ایالات متحده و برخی کشورهای دیگر ممنوع اعلام شد هر چند فیلم با استقبال چندانی نیز مواجه نشده بود.


۱-هیلاری: فیلم (۲۰۰۸)

15 فیلم جنجالی و بحث برانگیزی که نمایش آن ها در سینماهای ایالات متحده ممنوع شد

هیلاری کلینتون در دو دهه ی اخیر روزگار سختی را در زمینه ی سیاسی و خانوادگی گذرانده و به طور ویژه دو بار در راه رسیدن به مقام ریاست جمهوری ایالات متحده از رقبای خود شکست خورده است. در فیلم «هیلاری: فیلم» (Hillary: The Movie) که یک فیلم مستند است تعدادی از افراد بلند مرتبه ی سیاسی در مخالفت با هیلاری کلینتون سخنانی را ایراد می کنند و تصویر منفی از او ارائه می دهند. این فیلم در زمان اکران نتوانست مجوز پخش شدن در شبکه های خانگی را دریافت کند و دلیل این امر نیز جلوگیری از تحت تاثیر قرار دادن انتخابات درون حزبی حزب دموکرات بود. با این وجود فیلم «هیلاری: فیلم» به طور آزادانه در اینترنت پخش گردید و تمامی مشکلات سیاسی و لحظات سخت زندگی هیلاری کلینتون را به تصویر می کشد.


منبع: برترینها

مروری بر یک‌شکایت و طرح چند پرسش

به گزارش ایسنا، اردلان سرفراز ـ ترانه‌سرا ـ که در ایران اقامت ندارد، از سه خواننده (رضا صادقی، سینا سرلک و علی لهراسبی) به دلیل سرقت ادبی شکایت می‌کند؛ پس از مدتی به دلیل حضور پیدا نکردن این سه خواننده در دادگاه، به صورت غیابی حکم محکومیت دو سال حبس تعزیری برای آن‌ها صادر می‌شود. وکیل سرفراز در گفت‌وگویی درباره این شکایت اظهار می‌کند: «آقای سرفراز اعتقاد دارد که با پیگیری قانونی این پرونده می‌توانیم از اتفاقات شبیه به مسئله خودشان در آینده پیشگیری کنیم.»رضا صادقی و علی لهراسبی به دلیل اینکه ترانه «سوغاتی» سرفراز را خوانده و منتشر کرده‌اند، مورد شکایت قرار گرفتند.

صادقی در این زمینه توضیح داد که «دو سال پیش در کانال تلگرامم صوتی منتشر شد که این قطعه در حد یک گیتار زدن و خواندن چهار بیت از شعر “سوغاتی” آقای سرفراز بود. در این صوت تلگرامی حتی صدای محیط و در و دیوار نیز شنیده می‌شود.» علی لهراسبی هم تا به این لحظه سکوت کرده و توضیحی درباره قطعه‌ای که آن را تنظیم و منتشر کرده نداده است. در زمانی که این قطعه به شکل تک‌آهنگ منتشر شده، دفتر موسیقی وزارت ارشاد هنوز اقدام به صدور مجوز برای تک‌آهنگ‌ها نکرده بوده است.مطابق قوانین بین‌المللی کپی‌رایت شاید کار رضا صادقی نوعی خطا در نظر گرفته شود، اما باید دید در قوانین جاری در ایران، این دست کارها مصداق جرم محسوب می‌شوند؟
اما داستان درباره سینا سرلک کمی متفاوت‌تر است و شکایت از این خواننده به دلیل خواندن قطعه «برخیز» اعلام شده است. این‌طور که به نظر می‌رسد سرلک این کار را روی شعری از «هوشنگ ابتهاج» خوانده است. در میان اظهار نظرهای مختلف، این‌طور یادآوری می‌شود که اردلان سرفراز با الهام از سروده ابتهاج، ترانه‌ای را سروده که با نام «محتاج» ضبط و منتشر شده است.
در برخورد با چنین موردی این پرسش پای خود را پیش می‌کشد که اساسا سرفراز در این مورد حق شکایت از سینا سرلک را داشته یا خیر؟ از طرفی دادگاه چگونه به نتیجه رسیده این شعر متعلق به اردلان سرفراز است؟
البته حکم غیابی صادر شده و سرلک فرصتی برای دفاع از این موضوع نداشته است، با این وجود در جوابیه‌ای که چند روز پیش توسط مدیر برنامه‌های این خواننده به رسانه‌ها فرستاده شد، هیچ مطلبی مبنی بر رد یا قبول داشتن ادعای سرفراز مبنی بر مالکیت این ترانه مطرح نشده بود.سینا سرلک در ادامه این جریان با انتشار عکسی در صفحه اینستاگرام خود از «نتیجه بررسی مجوز و تاییدیه اشعار»ش خبر داد.

تصویر منتشر شده در اینستاگرام سینا سرلک
در میان سه قطعه‌ مورد شکایت قرار گرفته، شورای شعر دفتر موسیقی وزارت ارشاد تنها برای یک مورد (برخیز سینا سرلک) مجوز صادر کرده است و طبعا جریان این موضوع بیشتر از اینکه دولتی باشد، حقوقی محسوب می‌شود؛ اما با این وجود عملکرد شورای شعر دفتر موسیقی در موارد آتی و مشابه مورد پرسش قرار می‌گیرد.
علی مرادخانی ـ معاون امور هنری وزارت ارشاد ـ در این زمینه به ایسنا می‌گوید: دفتر موسیقی وزارت ارشاد در حال بررسی این موارد است.او تاکید می‌کند: اصل این است که کار کسی نباید ضایع شود و اگر اتفاقی در این زمینه افتاده باید بررسی شود تا هرکس در جایگاه خودش بتواند از امکانی که به وجود آورده استفاده‌های بعدی داشته باشد.

یک روز پس از انتشار خبر محکومیت سه خواننده محسن رجب‌پور ـ تهیه‌کننده موسیقی و مدیرعامل مجمع صنفی تولیدکنندگان آثار شنیداری ـ در گفت‌وگویی با رادیو تهران اظهار کرده بود: «ما حقوق مادی و حقوق معنوی داریم. حقوق معنوی خلق یا تالیف یک اثر هنری به کسی واگذار نمی‌شود، بلکه بهره‌برداری‌های مادی آن واگذار می‌شود. این موضوع غلطی است که در جامعه ما رخ داده و گاهی می‌گویند ما کلیه حقوق مادی و معنوی اثری را خریده‌ایم. این موضوع نشدنی است.به دلیل اینکه بعد از انقلاب در ایران تغییرات به وجود آمده، غلط مصطلح‌تری وجود دارد و آثاری که حقوق مادی آن پیش از انقلاب به یک کمپانی واگذار شده، بعد از انقلاب هنرمند بار دیگر آن را واگذار می‌کند.» رجب‌پور در ادامه درخواست کرد که هنرمندان تعارف‌ها را کنار بگذارند و برای واگذاری‌ حقوق از یکدیگر «رسید» بگیرند.

اگر به حرف‌های رجب پور و تاریخ موسیقی در چند دهه اخیر استناد کنیم، چیزی جز هرج و مرج برای تعیین تکلیف حقوق مادی و معنوی یک اثر موسیقایی نمی‌بینیم.
در شرایط مشابه، حوزه سینمای کشور اقدام به تشکیل یک «بانک فیلم‌نامه» در نهاد صنفی خانه سینما کرده است. هر فیلمنامه‌نویسی که دوست ندارد بعدها از اثر او سوءاستفاده شود یا به نام فرد دیگری مورد استفاده قرار بگیرد، اثر خود را در این بانک ثبت می‌کند.
حالا با توجه به حجم بیشتر تولیدات موسیقایی نسبت به تولید سینمایی کشور، آیا مسوولان نیازی نمی‌بینند چنین «بانک» موسیقایی در ابعاد ملی و همه‌جانبه ایجاد شود تا بعدها شاهد چنین هرج و مرجی نباشیم؟ گرچه پیش از این وعده‌ها و اقداماتی جهت ایجاد بانک موسیقی و بانک ترانه انجام شده است اما تا به حال نتیجه‌بخش نبوده است.در این میان ابوالحسن مختاباد ـ پژوهشگر موسیقی و روزنامه‌نگار ـ در زمینه رعایت حق نشر، یادآور خاطره شکایت خانواده فرهاد مهراد (خواننده پاپ-راک) از صدا و سیما می‌شود و اقدامات خانه موسیقی را در این زمینه زیر سوال می‌برد.
مختاباد چندی پیش مطلبی درباره شکایت خانواده مهراد از صداو سیما نوشته که در یکی از نشریات چاپ شده است؛ او در پی خبر شکایت سرفراز از این سه خواننده این مطلب را در اختیار ایسنا قرار داد.
مختاباد با یادآوری شکایت خانواده «فرهاد مهراد» از صدا و سیما  نوشته است: «در سال‌های اولیه دهه هشتاد یکی از موضوعاتی را که دنبال می‌کردم، سرقت‌های فرهنگی و هنری در ایران و بی اعتنایی به حقوق اهالی فرهنگ و هنر بود؛ با چشم داشتی به چنین موضوعی و البته با تمرکز بر دو حوزه موسیقی و کتاب ونشر، به شکل مرتب و منظم یادداشت و مطلب و گفت وگو می‌نوشتم.
از دوره‌ای که در خانه موسیقی به عنوان بازرس و عضو و رییس هیات مدیره کانون پژوهشگران فعالیت می کردم، ماجرا برایم جدی تر شد و بیشتر روی مسئله کپی‌رایت متمرکز شدم. سال ۱۳۸۹ از خانه موسیقی و فعالیت‌هایش کناره گرفتم به دلیل آنکه دیدم مجموعه هیات مدیره نه افراد صادقی هستند و نه جدی و می‌خواستم بنای یک بخش خصوصی در زمینه مسائل کپی رایت را پایه گذاری کنم که جلساتی را هم با حضور برخی از افراد دغدغه‌مند مرتبط با این موضوعبرگزار کردیم که با سفر من تقریبا همه چیز یخبند و منجمد( فریز) شد.»
او درباره جرقه‌ای که باعث شد خانواده این خواننده اقدام به شکایت کنند، گفته است: «ماجرا از آنجایی آغاز شد که پخش بی‌ضابطه ترانه “وحدت” و چند ترانه دیگر از صدا و سیما و گذاشتن کلیپ‌ها و تصاویر بی‌ارتباط با فضای ترانه و شعر به اعتراض خانه فرهاد و خانم گلفام انجامید. ایشان در دو نامه پیاپی از آقای ضرغامی خواستند که از انتشار آثار فرهاد صرف نظر کنند. اما این خواسته‌ها بی پاسخ ماند و نتیجه به آنجا انجامید که خانه فرهاد رسما از صدا و سیما برای انتشار این آثار شکایت کرد. آثار فرهاد همه در بخش خصوصی تهیه شده بود و طبق قانون حقوق مولفان و مصنفان هر فرد حقیقی و حقوقی که بخواهد از این آثار استفاده کند، می بایست مجوز استفاده از صاحب اثر را داشته باشد، در غیر این صورت مطابق قانون با او رفتار خواهند شد.»
اما مختاباد در ادامه مطلب خود آورده است: «فرهاد صدایی خاص داشت و نحله‌ای خاص در موسیقی را نمایندگی می‌کرد،(پاپ-راک)، بعد از فوتش و با تاسیس بنیادی به نام خانه فرهاد و پی‌گیری‌های خانم گلفام (همسر مرحوم مهراد) و وکیلش، در ارتباط با کپی رایت و حقوق مولف و مصنف بنایی گذاشته شد که نگارنده به یاد ندارد بعد از آن، موسسه یا بنیادی و شخصی، تا به این پایه به ایجاد یک وحدت رویه در موضوع کپی رایت و موسیقی نزدیک شده باشد و شاید اگر اختلافات داخلی خانه فرهاد اجازه می‌داد، به گمانم بنایی در صدا و سیما گذاشته می‌شد که بتوان با ابتناء‌ به آن حقوق مادی و معنوی اهل موسیقی را پی گیری و تثبیت کرد.
البته این کار می‌توانست از سوی خانه موسیقی صورت بگیرد، اما همچنان که قبلا نوشتم، جماعت خانه موسیقی (هیات مدیره و سیستم اجرایی) بیشتر به سر تراشی سرگرمند تا کارهای جدی صنفی و اگر از آنها بپرسید که در چند سال اخیری که قرار بود مدیرعامل خانه موسیقی ماجرای کپی رایت را پی گیری کند، چه فعالیتی صورت گرفته است بعید می‌دانم که بتوانند سه خط گزارش بدهند. چنانکه در سایت‌آنها نیز نشانی از این ماجرا نیست. سال ۸۹ که به دعوت مرحوم افشین یداللهی در نشست خانه ترانه در همین زمینه شرکت کرده بودم، آقای دکتر محمد سریر هم از طرف خانه موسیقی ( به عنوان ریس وقت این نهاد) شرکت کرده بود و تنها نکته‌ای که ایشان عنوان کرده بودند این بود که نامه‌ای به رئیس سازمان صدا و سیما نوشتند (‌که البته من آن نامه را زمانی که بازرس بودم در مکاتبات خانه پیدا نکردم) و وقتی پرسیدم که بعد از نگارش نامه چه کردید؟ پاسخی نداشتند.»
این پژوهشگر موسیقی در ادامه مطلب خود بیان کرده است: «عدم تمکین صدا و سیما و یا هر شخص حقیقی و حقوقی مجازات‌هایی را در پی داشته و دارد. در بخش مجازات‌های این قانون و در مواد ۲۳ تا ۲۹ با دقت و به شکلی جزیی موارد مجازات تعیین شده است و به گمان من وزارت ارشاد و دولت به عنوان مجری قانون با همین قانونی که ۵۰ سال قبل نوشته شد، می‌توانند نسبت به استیفای حقوق هنرمندان و اهل فرهنگ در صدا و سیما اقدام کنند، اما کو مرد عمل؟!  در ماده ۲۳ این قانون آمده است:
“ماده ٢٣- هرکس تمام یا قسمتی از اثر دیگری را که مورد حمایت این قانون است به نام خود یا به نام پدید آورنده بدون اجازه او یا عامداً به شخص دیگری غیر از پدید آورنده نشر یا پخش یا عرضه کند به حبس تادیبی از شش ماه تا سه سال محکوم خواهد شد.”
وکیل خانه فرهاد با استناد به همین بندها از صدا و سیما و رئیس آن شکایت کرد و مطابق ماده ۲۸ همین قانون، صدا و سیما و رییس آن را در وضعیتی دشوار و خطرناک قرار داد.»
با همه این اوصاف شکایت اردلان سرفراز و به نتیجه رسیدن آن توانسته روزنه امیدی را در زمینه «حق نشر» و احقاق حقوق صاحب اثر ایجاد کند؛ اما در نهایت درباره این مورد شکایت به خصوص ایرادها و پرسش‌هایی وارد شده و خلاء ایجاد یک بانک اطلاعاتی ترانه و موسیقی توسط وزارت ارشاد، خانه موسیقی یا صدا و سیما احساس می‌شود که بهتر است مسوولان هرچه سریعتر نسبت به آن شفاف‌سازی و اقدام کنند.
منبع: بهارنیوز

پیشخدمت نامزد «آناتومی» یونان شد

به گزارش ایرنا، انیمیشن «پیشخدمت» ساخته فرنوش عابدی نامزد بهترین انیمیشن جشنواره جهانی فیلم ترسناک- جنایی .امسال اولین دوره این جشنواره برای حمایت از فیلمسازان مستقل از ۲۹ اکتبر تا ۵ نوامبر برابر با ۷ تا ۱۴ آبان ماه در آتن یونان برگزار می شود.انیمیشن «پیشخدمت» داستان آشنای ارباب و رعیت را روایت می‌کند؛ ماجرای برخورد یک نویسنده با یک حشره غول‌پیکر یعنی یک سوسک، سوسک پیشخدمت می‌شود و کم‌کم می‌فهمد لایق شرایط بهتری است و همه‌چیز بازی را به هم می‌ریزد. مرد اما در تلاش حفظ شرایط است و متوجه می‌شود که این بازی قاعده‌ای ندارد.
**«یک محکوم به مرگ گریخته است» به جشنواره «داکا» راه یافت
همچنین فیلم کوتاه «یک محکوم به مرگ گریخته است» ساخته علی عامری مهابادی به بخش مسابقه «سینمای معنوی» جشنواره بین‌المللی فیلم «داکا» راه یافت.امسال شانزدهمین دوره این جشنواره در بنگلادش برگزار می شود.«یک محکوم به مرگ گریخته است» در مدت ۱۵ دقیقه و ۲۰ ثانیه تولید شده است.
منبع: بهارنیوز

فیلم «پریناز»؛ بازی خطرناک با باورهای سنتی

روزنامه هفت صبح: «پریناز» بعد از هفت سال توقیف، با اصلاحاتی فراوان، اکران شده و با وجود تمام نقدهایی که به آن وارد است، فیلم پرمعنا و قابل قبولی است. بخشی از ابهامات فیلم به همان سانسورها بر می گردد و برخی دیگر به سلیقه کارگردان و تلاش نویسنده برای نمایش معانی پشت پرده فیلم. درباره تمام این موارد با بابک کایدان، نویسنده فیلمنامه آن گپ زده ایم.

«پریناز» با شرط حذف برخی صحنه ها و دیالوگ ها امکان اکران پیدا کرد، از نظر شما این اصلاحات چقدر به کار لطمه زد؟ اگر در این شرایط و با این حذفیات اکران نمی شد بهتر نبود؟

– بله، واقعیت این است که متاسفانه سانسور به بخشی از کار آسیب زده اما در مجموع جان کلامی که در قصه دنبالش بودیم منتقل شده. یعنی مخاطبی که فیلم را می بیند متوجه می شود داریم راجع به چی حرف می زنیم. سانسور باعث شده که یک مقدار در درک شخصیت ها خلل به وجود بیاید. مثلا خیلی ها متوجه نقش خورشید در فیلم نمی شوند. درست است که این نقش بسیار محدود بود اما نه دیگر تا این حد که ما فقط یک پلان کوچک از او داشته باشیم.

یا درباره نقش زکریا و داود یا خود فرخنده، بخش هایی حذف شده که اگر بود، شاید قصه یک مقدار بیشتر باز می شد. توقیف طولانی مدت ضربه های دیگری هم به کار وارد کرد. مثلا این که ما برای راوی، از یک شگرد جالب استفاده کردیم و راوی را دروغگو در نظر گرفتیم. این شگرد، شش سال پیش کاملا جدید به نظر می رسید اما الان زیاد غافلگیرکننده نیست.

فیلم پریناز؛ بازی خطرناک با باورهای سنتی

بعدها خودتان در سریال «سقوط یک فرشته» از همین شگرد استفاده کردید، آنجا هم راوی قصه شیطان بود و مخاطب بعدها این مسئله را می فهمید.

– بله. در سقوط یک فرشته هم همین کار را کردیم. نریشن گوی ما شیطان بود و کسی از ابتدا نمی دانست. در این دوتا کار من سعی کردم از نریشن استفاده جالبی داشته باشم. در نسخه اول «پریناز» و قبل از این اصلاحات، کاملا گویا بود که راوی یا همان فرخنده دارد دروغ می گوید اما الان یکسری دیالوگ جدید اضافه کردیم. از خانم معتمد آریا خواستیم بیاید و دوباره دیالوگ هایی به کار اضافه کند که زیاد مورد قبول ما نبود. با این حال از این که فیلم بالاخره اکران شده راضی ام.

یکی از نکات مثبت فیلم این است که سوژه آن در هر دوره ای جالب به نظر می رسد، یعنی گذشت زمان باعث نشده که قصه «پریناز» قدیمی شود و مخاطب نتواند با آن ارتباط برقرار کند.

– بله. دقیقا خودمان هم داشتیم به این مسئله فکر می کردیم. به هر حال بحث خرافه های دینی از زمان پیدایش بشر و خروج از اولین دین وجود داشته. از این جهت داستان فیلم قدیمی نمی شود.

شما در «پریناز» روی موضوع بسیار حساسی دست گذاشتید، درست است که لقب خرافه های دینی به آن می دهیم اما آنچه اول از همه خودنمایی می کند این است که شما یک شخصیت زن مذهبی با پوشش چادر را در این فیلم به چالش کشیده اید. طبیعتا از همان ابتدا می دانستید فیلم بی دردسر نیست و برای اکران به مشکل بر می خورد. فکر نمی کردید باید یک مقدار با ملاحظه تر پیش بروید؟

– دقیقا همینطور است. همان موقع که می خواستیم پروژه را کلید بزنیم می دانستیم داریم کار حساسی انجام می دهیم. بهرام بهرامیان کلا دنبال کارهای پر دردسر است. سریال اولش «ساعت شنی» در تلویزیون از یکسری خط قرمز عبور کرد و با تیغ سانسور روبرو شد اما نهایتا ماندگار شد. در «سقوط یک فرشته» هم همین طور و با جسارت پیش رفت. جسارت هیچ وقت نمی تواند از سوی یک نویسنده باشد، باید از سوی کارگردان و تهیه کننده باشد. اینجا هم دستمان باز بود. قرار بود حرف جدی و اثرگذار راجع به خرافه بزنیم و مطمئن بودیم که به مذاق خیلی ها خوش نمی آید اما با آگاهی ادامه دادیم.

یعنی حدس می زدید توقیف شود؟

– در این حد نه ولی حدس می زدیم سانسور شود چون تصورمان این بود که داریم یک کار دینی انجام می دهیم. به نظر من یک مومن واقعی نسبت به خرافه واکنش نشان می دهد، چون خرافه های دینی دارد جامعه را نابود می کند. از این جهت فکر می کردیم تشویق هم می شویم ولی متهم شدیم که فیلم ضد مذهب ساختیم. شاید اگر کارگردان دیگری که سیستم بیشتر بهش اعتماد داشت این را می ساخت، مشکلی پیش نمی آمد اما به ما اعتماد نداشتند.

مشکل اصلی این بود که شما برای شخصیت اصلی فیلم دست روی یک خانم موجه و محجبه گذاشتید.

– بله، به ما انگ زدند که شما حجاب را زیر سوال بردید اما سال بعدش در «سقوط یک فرشته» به ما تندیس حجاب دادند. چطور ممکن است تیمی که «پریناز» را ساخته بود و مورد سرزنش واقع شده و انگ زیر سوال بردن حجاب بهشان خورده، الان سریالی کار کند که تندیس حجاب بگیرد؟

فیلم پریناز؛ بازی خطرناک با باورهای سنتی

شحصیت اصلی فیلم بیشتر از این که به خاطر خرافات با پریناز مشکل داشته باشد، از مشکل دیگری یعنی حسادت آسیب می بیند. فرخنده، از یک خانم مذهبی و خرافی فراتر رفته و شخصیت پیچیدهای دارد. گذشته شخصیت به ما می گوید که مشکل او با پریناز از کجا شروع شده.

– درست است. نمی خواستیم یک تیپ داشته باشیم. برای همین جنبه های مختلف شخصیتی را برای فرخنده در نظر گرفتیم. به هر حال دوتا خواهر بودند، یکی زشت و یکی زیبا. یکی از خواهرها به خاطر این که زشت است و ازدواج نکرده به مذهب پناه می آورد و آن دیگری پر از حواشی می شود. اگر دقت کنید فرخنده بین احساسش نسبت به پریناز و آنچه به آن باور دارد دچار تردید است.

از یک طرف خواهرزاده اش را دوستش دارد و از طرف دیگر باورهای اشتباهش مانع از برقراری ارتباط درست با او می شود. ما این آدم را در جدال بین احساسات، حسادت و اعتقادات گذاشته ایم و در نهایت هم می بینیم که خرافه و حسادت بر احساسات غالب می شود. پریناز را می برد و رها می کند. شخصیت فرخنده تلفیقی از خرافات، باورهای غلط، حسادت ها، قضاوت های زودهنگام، حس خودبرتربینی و … است.

چرا در شخصیت های اصلی مثل فرخنده، داود و خواهر داود تا این حد اغراق می بینیم؟ خیلی ساده تر هم می توانستیم فرخنده با بشناسیم و باورهایش را متوجه شویم، نیازی به این همه اغراق در گریم و رفتار بود؟

– آن جنبه اغراق آمیز شخصیت ها مربوط به کار اجرایی فیلم است تا فیلمنامه. آقای بهرامیان سلایق خاص خودش را دارد. اگر دقت کنید در کارهای دیگرش هم معمولا شخصیت هایی با چهره های عجیب داشته. مثلا در «سقوط یک فرشته» شبنم مقدمی و علی سلیمانی چهره های اگزجره ای داشتند. شاید اگر گریم فاطمه معتمد آریا تا این حد تند نبود، اعتراض های کمتری به کار می شد و تعداد ممیزی ها کمتر بود اما به هر حال من از گریم ها و این فضا راضی ام.

جدای از گریم شخصیت ها، این اغراق در کل ساختار فیلم هم وجود دارد. واکنش همسایه ها به نظر کرده بودن پریناز، رفتار آنها در قبال ماجرای تاب و چرخ و فلک، درخواست شان برای شفا گرفتن از پریناز و … همگی پر از اغراق هستند.

– اینها آگاهانه بود. این که مردم این محله نسبت به یک بچه ای به سرعت چنین واکنشی نشان می دهند و او را نظر کرده یا ماورایی می دانند و با همان سرعت نظرشان را تغییر می دهند، برای مان جالب بود. این حرکات که نشان می دهد مردم آنقدر زود نسبت به یک نفر شور نشان می دهند و آنقدر سریع او را نفی می کنند از رفتار رئالیستی خود مردم گرفته شده. ما می خواستیم همین رفتار غلوآمیز مردم در جامعه را نقد کنیم. برای همین هم می خواستیم در یک اتمسفر خاصی اتفاق بیفتد. الان هم نمی توانیم بگوییم فیلم رئالیستی کامل است.

فیلم پریناز؛ بازی خطرناک با باورهای سنتی

در صورتی که فیلم در فضایی کاملا فانتزی و حتی در یک ناکجاآباد اتفاق می افتاد می شد به چنین تعبیری رسید. مثلا شاید اگر مثل فیلم «داگویل»، قصه شما در جایی فراتر از زمان و مکان پیش می رفت، دیگر قضاوتی درباره اغراق شده بودن آن صورت نمی گرفت اما حتی ما تصویر برج میلاد را هم در فیلم می بینیم.

– بله، اتفاقا خیلی ها گفته اند چرا تصویر برج میلاد را نشان دادید و اگر نبود قصه خیلی لازمانی و لامکانی می شد. گفتم خودم هم نمی دانم. یادم نمی آید چیزی که الان می گویم در فیلمنامه بود یا نه ولی آن زمان ما یک نگاه داشتیم و می خواستیم بگوییم که خرافه در اوج مدرنیته هم می تواند اتفاق بیفتد. برج میلاد هم آن زمان در ایران سمبل مدرنیته بود. شاید به خاطر همین، از این سمبل استفاده شده.

سانسور به پایان بندی فیلم هم آسیب زده یا چیزی که ما به عنوان پایان می بینیم همانی است که در نسخه ابتدایی بوده؟

– نه، پایان اصلا تغییر نکرده. سانسورها مربوط به بخش های ابتدایی و میانی است. فقط یک مقدار نریشن هایش تغییر کرد اگرنه خود قصه همین بود.

شخصیت داود خیلی ناگهانی به قصه وارد شد و آن طور که باید مخاطبان را قانع نکرد. یعنی گره ماجرای خورشید آن طور که باید باز نشد. این هم به خاطر سانسور است؟

– نقش داود همین قدر بود اما در قصه یک مقدار ما مشخص تر متوجه می شدیم که واقعیت چیست. الان خیلی ها متوجه نشدند که عمه پریناز چرا با یک لباس کناب تاب می آید و آن را برای سفا به تاب نظر کرده می کشد. ما بعدها همان پیراهن بنفش را تن داود می بینیم. یعنی خواهر داود خواسته برای پدر پریناز هم از خود دختر شفا بگیرد.

تازه متوجه می شویم خورشید رابطه نامشروعی نداشته و توسط داود مورد تعرض قرار گرفته. داود پدر بچه است اما به خاطر آبرو آن را کتمان کرده اند تا کسی متوجهش نشود. اصلا تجاوز و عمل شیطانی هم صورت نگرفته و داود هنوز دنبال خورشید است و خودش را پدر پریناز می داند.

در کل فیلم هوا بارانی است و این باران اصلا بند نمی آید. معنای خاصی پشت این باران وجود داشت؟

– بله. قصه این بود که از وقتی بچه پا به این محله می گذاشت باران می آمد و تا زمانی که می رفت باران ادامه داشت. بارانی که برای همه برکت است اما برای اهل این محل بلا می شود. اسم اولیه فیلم «آیه های نیامده» بود. به نظرم اسم خیلی بهتری بود و کاملا معنا را منتقل می کرد. بر اساس آیه شریفه «نفخت فیه من روحی»، با این نگاه پیش رفتیم که وقتی خدا می گوید من در بدن شما روح خودم را می دمم، چطور ممکن است نگاه بدی به بچه حرامزاده داشته باشد؟ این بچه که تقصیری نداشته. می خواستیم بگوییم اتفاقا خدا این بچه را دوست دارد و برای همین هم این بچه با خودش برکت می آورد و تا وقتی در این محله است، باران بند نمی آید.

طرح اصلی فیلم متعلق به بهرامیان بود یا با هم به آن رسیدید؟

– آقای بهرامیان سال ها پیش نوشته ای درباره یک بچه حرامزاده داشت که به مسیر دیگری می رفت اما فیلمنامه ای که الان فیلم بر اساس آن ساخته شده ارتباطی به آن ندارد. با این حال بهرامیان خیلی در نوشتن فیلمنامه کمک کرد. با همراهی یکدیگر آن را نوشتیم و حتی اصرار داشتم اسمش را کنار اسم من بزند اما قبول نکرد. این را هم بگویم که واقعا یکی از وفادارترین کارگردان ها به فیلمنامه است و «پریناز» ۹۶ درصد همان چیزی است که من نوشتم.

بهرام بهرامیان انتقادهایی را که به فضای اغراق شده فیلمش وارد است، نمی پذیرد و معتقد است الگوی او مردم معمولی جامعه هستند.

 فیلم پریناز؛ بازی خطرناک با باورهای سنتی
«پریناز» واقعی است، بدون اغراق

بهرام بهرامیان از جمله کارگردان هایی است که همواره در هر دوره ای گرفتار حواشی می شود. در واقع خودش دست روی سوژه های حساسی می گذارد و با علم به این که می داند امکان توقیف و سانسور محصولش وجود دارد اما با جسارت تمام سراغ آنها می رود. «پریناز» با وجود حرف هایی که برای گفتن دارد اما با ضعف هایی هم روبروست. مهم ترین ضعف آن به اغراق بیش از اندازه شخصیت ها، گریم ها و روابط میان همسایه ها بر می گردد؛ مواردی که خود بهرامیان آنها را کاملا منطقی می داند. همزمان با اکران «پریناز» پس از نزدیک به هفت سال توقیف در گروه هنر و تجربه، با این کارگردان گپ زدیم.

غلو شده و اگزجره

زمان تماشای فیلم «پریناز» گمان می کنیم با فیلمی در همه ابعاد غلو شده و اگزجره روبرو هستیم. جامعه ای که پریناز به آن وارد می شود، واقعی نیست و به نظر می رسد در نمایش تفریط همسایگان در داستان اغراق شده عمل کرده اند. بهرامیان این مسئله را نمی پذیرد و می گوید: «به کار بردن عبارت «غلو شده» فکر می کنم به میزان شناخت ما از واقعیت جامعه بر می گردد. مانند فردی که مدام با اخبار و فعالیت های عالم پزشکی در ارتباط است و در هر موقعیتی اخبار مربوط به این حوزه را بولد شده و پر رنگ می بیند.

فیلمی مانند «پریناز» روایت جامعه است و غلوی ندارد. همان چیزی که در جامعه در جریان است را نشان می دهد. متاسفانه هنوز هم در برخی نقاط این تفکرات وجود دارد. اتفاقا برخی هم از این دست باورهای مردم عادی سوء استفاده می کنند و باید مراقب این سوء استفاده ها بود. اگر این هشدار را غلو می دانید از نگاه من از واقعیت جامعه دور هستید.»

از او می پرسیم که آیا به نظرش فضای فیلم «پریناز» کاملا رئال است؟ پاسخ می دهد: «شما کافی است یک بار به جمع بیماران خاص مثلا مبتلا به سرطان بروید تا عطش آنها برای معجزه را ببینید. این واقعیت جامعه است و فیلم هم نقدی بر آن ندارد، نقد فیلم بر نگاهی است که به دنبال سوء استفاده از این باورها است.»

گریم های اغراق آمیز

غلو شدگی فیلم «پریناز»، صرفا به نمایش اگزجره رفتار انسان ها و روابط میان همسایه ها محدود نمی شود. حتی در اجرای بصری مانند گریم بازیگران به خصوص فاطمه معتمد آریا، مصطفی زمانی و مژگان بیات هم خودنمایی می کند.

بهرامیان این مسئله را هم قبول ندارد. می گوید: «یک مقدار بیشتر به مردم جامعه به خصوص در محدوده های پایین تر از شوش و شهرستانی ها نگاه کنید متوجه می شوید که مردم واقعی اتفاقا این شکلی هستند. در این مورد هم نه فقط فیلم غلو شده نیست، بلکه کاملا تصویر واقعی از این گروه و طیف اجتماعی ارائه می کند اما باز هم چون شما این شمایل ها را در جامعه ندیده اید احساس می کنید فیلم غلو کرده است.»

زندگی عجیب فرخنده

مسئله دیگر درباره فیلم «پریناز» به شخصیت پردازی کاراکتر فرخنده بر می گردد. شاید اگر فرخنده یک مقدار معمولی تر بود و به لحاظ رفتار و گریم تا این حد عجیب به نظر نمی رسید، بیشتر برای مخاطب قابل درک می شد. بهرامیان می گوید: «ما در فیلم یک کاراکتر بات منش و رفتار خاص داریم. حالا اگر این منش و رفتار برای شما آشنا نیست، می توانید هر صفتی برای آن به کار ببرید اما واقعیت این کاراکتر چیز دیگری است.

ما فردی را در داستان داریم که اتفاقا تنها فردی است که نحوه صحیح اندیشیدن را به ما نشان می دهد، چون شما این سبک زندگی را نمی پسندید به آن می گویید نفرت انگیز. شما این جنس زندگی مومنانه و همراه با تفکر صحیح را نمی پسندید و پس می زنید.»

فیلم پریناز؛ بازی خطرناک با باورهای سنتی

گریم پاشنه آشیل یا نقطه قوت؟

از بهرامیان می پرسیم آیا نمی ترسیده که مخاطبان این گریم ها و چهره های عجیب بازیگران را نپذیرند و با فیلم کنار نیایند؟ می گوید: «مخاطب با شخصیت فیلم مواجه است نه یک بازیگر. مخاطب به نظرم به سینما نمی آید تا یک مانکن و یا بازیگر زیبا را ببیند. مخاطب بازیگری را انتخاب می کند که بتواند یک نقش را به درستی ایفا کند. هر چقدر متن و کارگردانی درست باشد، مخاطب هم بیشتر با آن ارتباط برقرار می کند. این درست است که بخشی از بازیگری زیبایی است اما قرار نیست این زیبایی ما را به گمراهی ببرد. در سینما، محبوب ها موفق هستند نه زیباترها.»

به دنبال سوژه های ممنوع

با نگاهی به کارنامه کارگردانی بهرام بهرامیان متوجه می شویم که این کارگردان با جسارت زیادی سراغ سوژه های خاص و ممنوعه می رود و اصولا ترسی از توقیف و سانسور ندارد. طبیعتا زمانی که روی سوژه ای مثل «پریناز» دست مگذاشته هم می دانسته کار سختی در پیش دارد. از او درباره این جسارت می پرسیم، می گوید: «چون ما چیز مدونی برای تعیین خطوط قرمز در اختیار نداریم، اینجا هم ملاک سلیقه و پسند افراد می شود. شخصا چنین نگاهی به کارنامه خودم ندارم و هر قصه و فیلمی را که می خواهم بسازم، حتما با اجازه نهادهای رسمی و محور سراغ آن می روم.

پس گروهی با مسئولیت مشخص به من اجازه می دهند سراغ این داستان ها بروم. شاید خاص بودن این قصه ها در مرحله فیلمنامه به چشم این گروه نمی آید و بعد که ساخته می شود حساسیت برانگیز می شود. حتی در مسیر تولید هم معمولا کارها با اصلاح و تغییر مواجه می شود. درباره کارهای خودم همیشه این اصلاحات وجود داشته و معمولا کار نهایی متفاوت از متن اولیه می شود. با این حال باز هم بعد از نهایی شدن کار گروهی متفاوت از آنهایی که به تو اجازه ساخت داده اند، فیلم را می بینند و درباره کارهای من معمولا این گروه دوم کار را نپسندیده اند!

وگرنه برخلاف صحبت شما اتفاقا من اصلا آدم جسوری نیستم! بیشتر تمایل دارم مطابق با اندیشه رایج و صلاح در جامعه حرکت کنم. اتفاق خیلی فیلمساز حرف گوش کنی هم هستم. نمونه اش سریال «جاده قدیم» که با سانسورهای عجیب و غریب، مواجه شد اما همه اصلاحات مستدل و منطقی را پذیرفتم و سعی کردم خودم را به آن نگاه درست نزدیک کنم. نکته اینجاست که این سوژه چون با این مسائل مواجه می شود، بقیه ترجیح می دهند سراغش نروند.»


منبع: برترینها

موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد

مجید انتظامی نامش به خاطره‌ها گره خورده، به سوت از کرخه تا راین، به کودکی، به نوجوانی، به حاج‌کاظم، به بچه‌های کوه‌های آلپ و…، نمی‌شود نامش را آورد و یاد انبوه جوایزی که طی سالیان برای آثارش دریافت کرده نیفتاد، یاد هیجان آن زمان‌ها که ذوق تماشای اختتامیه سانسورشده جشنواره فجر از تلویزیون‌های کوچک و بی‌کیفیت هنوز وجود داشت، نمی‌شود نام مجید انتظامی را شنید و از نوازندگی ابوایش یاد نکرد، نمی‌‌شود بدون به‌یادآوردن حجم انبوهی از خاطرات موسیقایی، از ملودی‌هایی که بارها آنها را با سوت نواخته و زیر لب زمزمه کرده‌ گذشت، نمی‌شود تنها روبه‌روی او نشست و درباره حال صحبت کرد، چراکه هوایی که از جانب او به تو می‌وزد، ناخودآگاه خاطره سال‌های دور است. با او برای چندمین‌بار در این سال‌ها به گفت‌وگو نشسته‌ام.

به بهانه بزرگداشتش به سراغش رفتم. فکر می‌کردم آن‌قدرها دیگر حرفی برای گفتن نیست، اما این گفت‌وگویش هم پر بود از حرف‌هایی که تا به حال زده نشده…؛ پر از خاطره‌های تازه.

 موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد

شنیده‌ام مدتی است محکوم شده‌اید به کپی کردن موسیقی آن هم به خاطر موسیقی کارتن بچه‌های کوه‌های آلپ، دوست دارم قبل از هر چیز ماجرای آن را بگویید…

خودم هم شوکه شدم. داستان به این صورت بود که درست در بحبوحه‌‌ زمانی که بی‌کار شده بودم و کاری نداشتم، تازه از آلمان آمده بودم و به‌خاطر درگیری با رهبر ارکستر اخراج شده بودم. آن زمان هم مثل الان همه‌چیز باندی بود. بعد از اخراج از ارکستر، از هنرستان و دانشگاه هم بیرونم کردند. بنابراین یک آدم تحصیل‌کرده بی‌کار شدم. از خانواده‌ام هم بیرون آمده بودم و می‌خواستم ازدواج کنم.

همسرم در همان ارکستر نوازندگی می‌کرد. خلاصه برای امرارمعاش خیلی کارها کردم. در فیلم ابوائیست هم که به‌تازگی براساس زندگی من ساخته شده، توضیح داده‌ام. مسافرکشی می‌کردم. مدتی در ماشینم می‌خوابیدم، چون جایی نداشتم. روی برگشت به خانه را هم نداشتم. کمی همسرم کمک می‌کرد. البته آن زمان هنوز همسرم نبود؛ مثلا دو‌هزار تومان حقوق می‌گرفت و کمی به من پول می‌داد و من از این راه پول درمی‌آوردم. در میدان امام‌حسین از طریق خانم نقاشی که می‌شناختم اتاقی اجاره کرده بودم؛ از همان خانه‌های قمرخانم که دورتادور، اتاق است و یک دستشویی در حیاط دارند. یکی، دو ماه در این خانه زندگی کردم. تصمیم گرفته بودم به آلمان برگردم.

از طرفی با همسرم آشنا و درگیر شده بودم. تصمیم‌های عجیب‌وغریبی گرفتم. زمانی که ماشینم خراب شده بود و بی‌هدف راه می‌رفتم، دیدم جلو کانون پرورش فکری کودکان هستم. رئیس کانون احمدرضا احمدی بود که با پدرم و خودم رفاقت داشت. به دیدن ایشان رفتم. گفت چرا قیافه‌ات این‌طور شده؟ گفتم مشکل دارم و پولی برای زندگی ندارم. روی میزش دو، سه کاست بود.

گفت یکی از اینها را بردار و آهنگ بساز. گفتم من جایی برای خوابیدن ندارم و وسیله‌ای هم برای نواختن ندارم. گفت ساعت چهار دنبالم بیا. قبول کردم. با هم به تخت طاووس آن زمان نرسیده به بزرگراه رفتیم، چنددقیقه در ماشینم منتظرش ماندم و ایشان به آن‌سوی خیابان رفت و بعد از دقایقی برگشت. روبه‌روی پارک ساعی رستورانی بود که ساعت چهار، پنج برای خوردن ناهار رفتیم.

حدود پنج و شش عصر بود که خواست او را به منزلش در قیطریه برسانم. از من درخواست کرد به منزلش بروم. چای درست کرد. کاراکتر خیلی جالبی بود. ادای چند نفر از آدم‌های معروف را درمی‌آورد و برای من خیلی جالب بود. تا اینکه سه‌، چهار نفر پیانویی را به منزلش آوردند. فهمیدم زمانی که منتظرش بودم و به آن‌سوی خیابان رفته بود پیانو یاماها خریده بود. پیانو را در یک اتاق گذاشت و به من گفت برو کار کن. اولین کاری که برداشته بودم روی اشعار فروغ فرخزاد بود. کاری که انجام دادم، مقبول واقع شد و مدام می‌پرسیدند این کار را چه کسی انجام داده. چون کاملا متفاوت از موزیک‌های آن زمان بود. موزیک‌های آن‌موقع همه شاد و ریتمیک بودند و خواننده‌ها می‌خواندند. یکهو یک موسیقی غمگین با نت‌های کشیده و صدای فروغ فرخزاد خیلی اثرگذار شده بود و مسئولان آن زمان که این محل را می‌گرداندند خیلی خوششان آمده بود و خواسته بودند بیشتر کار کنم.

چه سالی بود؟

سال ۵٣. دو کار دیگر «صدای شاعر» یدالله رویایی و نصرت رحمانی را انجام دادم. آن زمان آقای روشن‌روان، شهبازیان و اسماعیل تهرانی با کانون کار می‌کردند. تا اینکه یک روز آقایی که کارگردان مستند انیمیشن «زال و سیمرغ» بود، گفت خیلی مایل هستم که روی این کار موسیقی کار کنید. اولین‌بار یک تصویر به من داد که براساس آن موسیقی بسازم و من این کار را کردم. خیلی هم خوب روی فیلم نشسته بود. داستان در مورد زال و سیمرغ بود که سیمرغ، زال را بزرگ می‌کند و زال برای خودش یلی می‌شود.

کارگردان چه کسی بود؟

علی‌اکبر صادقی، بسیار مرد محترمی بود و واقعا لذت بردم. تمام مدتی که در استودیو بودم، پابه‌پای من در استودیو بود و برایم غذا می‌خرید و از من مواظبت می‌کرد. ما خانوادگی موسیقی ضبط می‌کردیم. آذر و گلنوش و سروش می‌آمدند و همه به استودیو می‌رفتیم تا کارم تمام شود، به‌خصوص زمانی که موشک‌باران بود همه با هم بودیم. مدتی گذشت. گلنوش بچه‌های آلپ را در تلویزیون تماشا می‌کرد و خیلی دوست داشت. من هم با هدفون موسیقی کار می‌کردم و صدای تلویزیون را نمی‌شنیدم. یک‌بار که فیلم شروع شد، برای ریختن چای بلند شدم و موسیقی را شنیدم و تعجب کردم که چطور از تلویزیون پخش می‌شود. حتی کار به جایی رسید که کانون از تلویزیون شکایت کرد.

 موسیقی‌ کدام کارتان بود؟

موسیقی زال و سیمرغ بود. نمی‌دانم چه کسی به آرشیو تلویزیون برده بود. اتفاقا دو قسمت از این موسیقی استفاده شد؛ یک قسمت را که ترومپت‌ها می‌زدند، روی انیمیشن مارکوپولو گذاشته بودند و یک قسمت هم که روی بچه‌های آلپ گذاشته بودند. همه‌جا هم می‌شنیدم که از این موسیقی تعریف می‌شد و نامی از من برده نمی‌شد، من هم نمی‌توانستم بگویم موسیقی متعلق به من است. به هر کسی هم می‌گفتم می‌خندید. این موسیقی در این سریال جا افتاد به نام کارتن بچه‌های آلپ و هنوز کسی آن را به اسم زال و سیمرغ نمی‌شناسد.

انیمیشن زال و سیمرغ با همان موسیقی پخش شد؟

بله. این بخش از موسیقی مربوط به صحنه‌ای بود که زال متولد شد و به خاطر اینکه سفید است، می‌گویند در فلان کوه بگذارید و نشان می‌دهد که اسب‌سوارها تاخت می‌کنند و صدای پای اسب‌هاست و ویلنسل ناله این بچه است که سعی کردم هم ریتم فیلم را حفظ کنم و هم غم را نشان دهم که روی کارتن هم به‌خوبی نشسته بود به‌‌ویژه جایی که بچه‌ها در حال دویدن بودند. چند نسل با این موسیقی بزرگ شدند بدون اینکه بدانند مربوط به چه کسی است.

خیلی‌ها متوجه شدند، اما چرا از موسیقی خود انیمیشن استفاده نشده بود؟

چون خانمی آواز می‌خواند و چنین موسیقی‌ای را پخش نمی‌کردند. اینکه چه کسی و چطور این موسیقی را انتخاب کرد نمی‌دانم.

دوست دارم با شما بیشتر درباره موسیقی فیلم صحبت کنم. درحال‌حاضر در موسیقی فیلم از ملودی استفاده نمی‌شود این به‌دلیل کمبود هزینه‌هایی است که به موسیقی اختصاص داده می‌شود یا نداشتن ذوق و قریحه آهنگ‌سازان کنونی یا به خاطر این است که خیلی از کارگردان‌ها این مدل موسیقی‌ها را می‌خواهند و تأثیر فضایی که آقای فرهادی با فیلم‌هایش به وجود آورده که همه‌چیز مینی‌مال و سکوت باشد و فقط آمبیانس اصوات محیطی باشد کافی است، با چنین نظری در موسیقی فیلم موافق هستید؟

قبل از آقای فرهادی خیلی از فیلم‌های آلمانی یا بلوک شرق اصلا از موسیقی استفاده نمی‌کردند. در ایران هم فیلم «گبه» درباره فرش بود و تا حد زیادی از افکت شانه فرش استفاده شده بود و چند قسمت از موسیقی را آقای علیزاده ساخته بود. ما باید قبول کنیم که این تکنولوژی متعلق به ما نبوده و ما آن دید یک خارجی را که از زمانی که در شکم مادرش است با موسیقی کلاسیک آشنا می‌شود هرگز پیدا نمی‌کنیم. ما مصرف‌کننده تکنولوژی موسیقی فیلم هستیم. در همه زمینه‌های موسیقی و فیلم به‌نوعی ادای آنها را درمی‌آوریم و حالا به جایی رسیده‌ایم که خودمان صاحب سبک شده‌ایم و فیلم‌های موفقی هم داریم و جایزه‌های بین‌المللی دریافت می‌کنیم. درباره این بحث که موسیقی در فیلم نباید شنیده شود: نه فقط موسیقی، بلکه هیچ‌چیز نباید از فیلم بیرون بزند، همیشه بوده است.

و موافقان و مخالفان خودش را داشته است.

بله، اما ازآنجایی‌که ما از روی دست آنها نگاه می‌کنیم، به کسی توهین نمی‌کنم، من به‌عنوان موزیسین خیلی فیلم می‌بینم. «روزی روزگاری» فیلمی است که هزینه زیادی برده و انیو موریکونه آهنگش را ساخته و خوب شنیده می‌شود یا موسیقی «خوب، بد، زشت»، «فهرست شیندلر»، «دکتر ژیواگو» و «جنگ ستارگان» شنیده می‌شود. کسی درباره فیلم دکتر ژیواگو صحبت نمی‌کند، اما موسیقی‌اش همچنان یکه‌تاز است، مثل موسیقی خیلی از فیلم‌های دیگر. این یک حکم نیست که موسیقی نباید در فیلم شنیده شود، بستگی به ساخت فیلم و دید کارگردان دارد. خیلی عوامل باعث می‌شود موسیقی در فیلم شنیده نشود.

و اینکه فقط تیتراژِ بدون موسیقی داشته باشد.

بعضی وقت‌ها با افکت جمع‌و‌جور می‌شود. بالاخره تجربه می‌کنند. چرا الان آهنگ‌سازان حرفه‌ای کنار هستند چون با ارکستر کار می‌کنند و تهیه‌کننده حاضر نیست هزینه یک ارکستر را بپردازد و به قول آقای حاتمی‌کیا می‌گفت یک لشکر پشت مجید انتظامی است. الان دیگر خرج این لشکر خیلی زیاد است.

در واقع به نظر شما شرایط کار در ایران باعث شده موسیقی فیلم کم‌رنگ شود؟ چون خارج از ایران امثال جان ویلیامز همچنان کارشان را انجام می‌دهند.

در اروپا هم فیلم‌هایی هستند که از موسیقی استفاده نمی‌کنند. شاید بیشتر در فیلم‌هایی هستند که در سینماتک‌ها نمایش داده می‌شوند یا با هزینه کم قرار است ساخته شوند؛ اما موسیقی فیلم‌هایی را که به‌صورت استاندارد نمایش داده می‌شوند، آهنگ‌سازان و ارکسترهای بزرگ می‌سازند؛ به ‌جز آن از نوازندگان کشورهای مختلف استفاده می‌کنند. مثلا برای فیلم «گلادیاتور» از ارمنستان نوازنده بالابان می‌برند. یا خیلی سازها که در اروپا نیست، کلی هزینه می‌شود که از مملکتی به مملکت دیگر برده شود یا آهنگ‌ساز به کشوری دیگر می‌رود و مدت‌ها در هتل زندگی می‌کند تا بتواند از یک تکه از موسیقی در فیلمش استفاده کند.

همان‌طور آقای کاپولا از کمانچه آقای کیهان کلهر برای «جوانی بدون جوانی» استفاده کرد.

همه اجزای سینما حرفه‌ای است. استثنا هم هست گاهی برای فیلمی مخارج زیادی صرف نمی‌شود و در دنیا همه‌گیر می‌شود، مثلا برادران کوئن با دوربین کوچک فیلمی را ساخته بودند و آن‌قدر این فیلم خوب شد که سرمایه‌گذاری کردند و در دنیا پخش شد. استاندارد این است که برای موسیقی هزینه هنگفت خرج می‌کنند. یک ارکسترسمفونیک کامل حدود صد نفر، ‌یک گروه کُر می‌آید و با سازهای خاصی که از جاهای دیگر می‌آورند یک فیلم را پوشش می‌دهند. البته بعد از ساخت فیلم و تبدیل به CD و پخش در دنیا درآمدزا خواهد بود، اما در ایران متأسفانه موسیقی واقعا مظلوم‌ترین هنر است و انگار بود و نبودش فرقی ندارد، در‌حالی‌که خیلی اثرگذار است.

الان چرا فیلم‌های ما در همه فستیوال‌ها هست؟ چون یک نفر آستین بالا زد و فیلمش را به فستیوال برد و الان هیچ فستیوالی بدون فیلم‌های ایرانی برگزار نمی‌شود. اما در مورد موسیقی هیچ‌کس این کار را نکرد. موسیقی در یک مملکت در یک چهاردیواری ماند و مرد. بگذریم با همت آهنگ‌ساز گاهی اوقات موسیقی‌ای کاست و استقبال می‌شود. من خیلی از موسیقی‌هایم را مجانی هم می‌خواهم چاپ کنند، می‌گویند به‌صرفه نیست چون همه از اینترنت دانلود می‌کنند و کسی نمی‌خرد.

شما موسیقی منتشرنشده زیاد دارید؟

خیلی. ۵٠ ساعت موسیقی فیلم ضبط‌شده دارم. اگر هر فیلم را ۴۵ دقیقه در نظر بگیریم، صد کار کرده‌ام. به جز سریال‌ها و سمفونی‌هایی که نوشته‌ام. سمفونی‌ها سفارشی است اما آنها که متعلق به من است خیلی زیاد است. موسیقی گرگ‌ها،‌ مردان آنجلس، محاکمه، مریم مقدس و… .

هیچ‌گاه ناشری نخواسته مجموعه آثار شما را به صورت چند مجموعه منتشر کند؟

نیامده‌اند یا اگر آمده‌اند هدف بیشتر کاسبی بوده و می‌خواستند یک لت چاپ کنند و هم کار را مجانی بگیرند و هم شلخته کار کنند که من قبول نکرده‌ام. نشر نی داوود حدود ١٠ کار از من گرفته و با کیفیت خوب ارائه کرده. به تازگی چهار کار از من منتشر شده.

حدود ١٠ سال فعالیتی نداشتند.

موسیقی‌های خاص پخش می‌کنند و توجه کمتری می‌شود. موسیقی بی‌کلام هنوز جایگاهی که باید داشته باشد را پیدا نکرده و مردم عادت کرده‌اند کسی همیشه برایشان بخواند.

در کارهای ضبط‌شده و منتشرنشده، کارهایی هست که مستقل باشد؟

گاهی موسیقی فیلم که کار می‌کردم، اگر وقت می‌شد قطعه کوچکی هم با آن هزینه برای خودم می‌نوشتم و ضبط می‌کردم.

دو آلبوم «آرام‌تر از دریا» و قطعاتی برای پیانو ارکستر منتشر کرده بودید.
پیانو ارکستر موسیقی چند فیلم بود؛ مثلا یکی برای فیلم «دزد و نویسنده» بود که لایت‌موزیک بود یا یکی «ناصرالدین شاه آکتور سینما» بود. اما «آرام‌تر از دریا» یکی، دو قسمت برای فیلم و بقیه مستقل بود.

چرا مشابه آن تجربه‌های موفق را تکرار نکردید؟

وارد موسیقی فیلم شدم و پرکار هم بودم و فرصتی برای کار مستقل نداشتم. الان که می‌خواهم برای خودم مستقل کار کنم، مشکلات زندگی و نگهداری از پدرم باعث می‌شود ذهنم درگیر باشد چون برای این کار باید ذهن آزاد باشد و تمام حالت‌ها روی کاغذ بیاید. وقتی کارگردانی من را عصبانی یا اذیت می‌کرد در کارم اثرگذار بود. چون وقتی زمان کار دلخور باشم، آرامش از من گرفته می‌شود و نمی‌توانم با آرامش کامل کار کنم.

من یک بار روی ایده تصویر موسیقی کار نمی‌کنم. ١۵، ٢٠ بار این کار را انجام می‌دادم. حتی در «بوی پیراهن یوسف» صحنه تونل را یکی، دو هفته بود که کار می‌کردم و ماکتی درست کرده بودم؛ آقای حاتمی‌کیا دیدند و گفتند خیلی عالی است؛ همین را می‌خواهم. گفتم این در استودیو یک دنیا فرق می‌کند؛ چیزهایی اینجا ضبط شده و چیزهایی در ذهنم است که پیاده کنم. گفت چرا بیخودی پولت را خرج می‌کنی؛ همین خوب است. وقتی آن را ضبط کردم و شنید، دیگر سراغ قبلی را نگرفت. در آن تونل می‌خواهم بگویم یوسف زنده‌ است و ملائک او را دربر گرفته‌اند، تعداد یوسف‌ها را زیاد می‌کردم، چند تا شدند، ‌یوسف‌ها بودند.

برای خودم تخیلاتی می‌ساختم. بیشتر اوقات شب‌ها یا صبح‌های خیلی زود کار می‌کردم. مثل همیشه هنوز هم سحرخیز هستم. آن زمان چهار صبح شروع به کار می‌کردم و واقعا گاهی اوقات حس نمی‌کردم روی زمین هستم. من با یوسف پرواز می‌کردم. قضیه آ‌ن‌قدر جدی بود که برایم کار نبود. هشت سال بیمار بودم و داروهایی را که موجود نبود به سختی تهیه می‌کردم. کار تا این حد برایم جدی بود و با کارم زندگی می‌کردم. الان هم همین‌طور است.

 موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد

چهار صبح در حالت خوابیده هدفون می‌گذارم و موسیقی خودم را گوش می‌کنم. شاید بعضی‌ها بگویند من خودخواه هستم اما در شرایط مختلف، موسیقی‌های مختلف گوش می‌کنم. اما زمانی که موسیقی‌های خودم را گوش می‌کنم، گاهی اوقات حس نمی‌کنم در تخت هستم. موسیقی وقتی به ذهن شما می‌آید قالب ندارد. چیزی گسترده و معلق در فضاست و شما با آن پرواز می‌کنید. وقتی مداد به دست می‌گیرید، قالب پیدا می‌کند؛ یعنی تمامش می‌رود و یک ملودی می‌ماند و باید سعی کنید آن فضا را با سازهای دیگر تا حدودی پیاده کنید. نمی‌توانید کاملا پیاده‌اش کنید به همین خاطر می‌گویم پرواز می‌کنم چون هنوز که من آن موسیقی را می‌شنوم، آن را در آن حالت می‌شنوم.

شما همچنان آن کهکشان را می‌بینید.

همان را که بار اول شنیده‌ام و پرواز کرده‌ام، می‌شنوم. بدون قالب است. مثل شناکردن در دریاست. حوض نیست که به انتهایش برسید و دور بزنید. دلم همیشه پر از غصه بوده و به نظرم مردم ایران همه غصه‌دار هستند چون از این موزیک‌ها خیلی استقبال کرده‌اند. به نظرم هم‌دردی‌ و غصه‌هایمان مشترک است.

از جنس غصه‌ها خوششان آمده.

بعضی‌ها خیلی خوششان آمده اما کسی نگفته چقدر مزخرف است و شاید کمتر خوششان آمده باشد. کسی در اینستاگرام برای من نوشته بود من با بوی پیراهن یوسف عاشق شدم، ازدواج کردم، گریه کردم، پرواز کردم، همه را مدیون شما هستم.

واقعا درست گفته.

این نوشته‌ها را که می‌خوانم، گریه‌ام می‌گیرد و همسرم می‌گوید این روزها خیلی حساس شده‌ای. اما از اینکه چنین عکس‌العملی می‌بینم، تعجب می‌کنم که چطور ممکن است یک نفر همان حس من را داشته باشد. یعنی همان چیزی را که من حس کرده‌ام.

من و هم نسلان من خاطراتی فراموش‌نشدنی با موسیقی‌های شما از «آژانس شیشه‌ای» گرفته تا «بوی پیراهن یوسف و «از کرخه تا راین» دارند از راهنمایی به دبیرستان و از دبیرستان تا پیش‌دانشگاهی و دانشگاه. به قول یک نفر که پای یکی از عکس‌های شما کامنت گذاشته بود ما با این موسیقی‌ها عاشق شدیم، غصه خوردیم و واقعا زندگی کردیم چرا الان کمتر آهنگ‌سازی می‌کنید؟

چهار سال است که آهنگی را ننوشته‌ام اما آهنگی بود که از قبل شروع کرده بودم حدود شش، هفت ماه است که تمام شده.

سمفونی است؟

بله. واقعا زیباست. به نام «حماسه اقتدار» که سالار عقیلی و نیما مسیحا خوانده‌اند.

به سفارش کجاست؟

موزه دفاع مقدس. به مرور که تجربه می‌کردم می‌دیدم مردم خیلی دوست دارند موسیقی باکلام بشنوند. در موسیقی فیلم دوست نداشتم از کلام استفاده کنم چون همه این کار را می‌کردند. اما در این کار سمفونی که نوشتم، تم‌ها همه ایرانی بود منتها با سازهای کلاسیک کار می‌شد، مثلا برای صدای تنور می‌نوشتم به آن فضای موسیقی پاپ می‌دادم یا موسیقی را در فضای سنتی می‌نوشتم. فهمیدم که مردم بیشتر استقبال می‌کنند تا فقط موسیقی باشد. گرچه علاقه‌مندان به موسیقی بی‌کلام این روزها خیلی زیاد شده اما هنوز مردم طرفدار شنیدن موسیقی باکلام هستند.

کارهای آزاد هم برای خودتان می‌نویسید؟

١٠، ١۵ سال است تصمیم دارم قطعه‌ای بنویسم که به همراه همسرم بنوازیم.

چرا ساز خودتان و هارپ را به‌عنوان دونوازی استفاده نکردید؟

همسرم هیچ‌وقت هارپ نداشت چون ساز گرانی است. تالار داشت که آن را هم به ما نمی‌دادند. الان چند ماه است که خریده. یکی از هدف‌های من این است یک موسیقی مجلسی کوچک با خانواده‌ام بنویسم به‌خصوص حالا که پسرم اینجاست؛ بنویسم و اجرا کنم. فرمی که من فکر می‌کنم هزینه زیادی نیاز ندارد که تهیه‌کننده نیاز نداشته باشد و خودم می‌توانم انجام دهم. قبلا زندگی‌ها سخت بود، دو فرزند داشتم و مخارج بالا بود و مجبور بودم همیشه دنبال کار باشم و زندگی‌ام را تأمین کنم وگرنه زودتر شروع می‌کردم. البته اگر آن زمان هم می‌نوشتم هارپ نداشتیم که با هم تمرین کنیم. به‌خصوص که اوایل انقلاب موسیقی بلاتکلیف بود و بعد از آن هارپ خراب بود. مشکلات زیادی بود.

برای اینکه حقانیت موسیقی را ثابت کنیم شش صبح در خیابان و استادیوم نواخته‌ایم، کتکمان زده و سازهایمان را پاره‌ کرده‌اند. در تیمارستان هم ساز زدیم. در باغ‌وحش هم قرار بود کنسرت بدهیم که اعتراض کردیم. در سمینارها و نشست‌های مذهبی آرم جمهوری اسلامی نواختیم. خیلی ازخودگذشتگی کردیم.

شش صبح در سرما و تاریکی زمستان ساززدن کار آسانی نیست. باید چه کار می‌کردیم که نکردیم؟ هر کاری که فکرش را بکنید کردیم. نزد آیت‌الله بهشتی رفتیم و مدام دنبال این بودیم بگوییم موسیقی گناهی ندارد. ما از سازها بد استفاده می‌کنیم. ساز که به‌تنهایی صدایش درنمی‌آید. من باید صدایش را دربیاورم. بعضی‌ها سوءاستفاده می‌کنند و صدای مطربی درمی‌آورند شما جلوی آنها را بگیرید چرا جلوی ساز را گرفته‌اید.

الان شرایط خیلی بهتر شده اما موسیقی ما خیلی مظلوم است و در این چهاردیواری‌ها می‌میرد. بعضی از موسیقی‌ها این گنجایش را دارد که بین‌المللی شود. به نظرتان اگر «از کرخه تا راین» فیلمی خارجی بود این موسیقی در دنیا پخش نمی‌شد؟ اگر «روز واقعه» یک فیلم آمریکایی بود و سرمایه‌گذاری می‌شد این موسیقی جهان را تسخیر نمی‌کرد؟ یا «آژانس شیشه‌ای» در دنیا مطرح نمی‌شد اگر فیلمی خارجی بود؟ «دوئل» شنیده نمی‌شد. همه اینها مُردند و شنیده نشدند. همه زحمت‌های یک عمر من تبدیل به هزار سی‌دی شد هزار نفر شنیدند، ‌در تلویزیون ١٠بار پخش کردند ١٠ هزار نفر شنیدند. مثل فیلم‌های بزرگ دنیا دیده و شنیده نشد. چه کسی خارج از این چهاردیواری ما را می‌شناسد؟ مگر چند ایرانی که پیگیری کنند و عاشق موسیقی باشند. موسیقی ما خیلی مظلوم و مهجور واقع شد.

پس به نظرتان موسیقی فیلم در ایران هنری جدی محسوب نمی‌شود؟

الان که بدتر شد. تا زمانی که دولت سوبسید می‌داد و پشت فیلم‌ها ایستاده بود، همه‌چیز جدی‌تر بود. موسیقی‌ها زنده ضبط می‌شد. آدم‌های تحصیل‌کرده کار می‌کردند، کسانی که فارغ‌‌التحصیل موسیقی بودند. کم‌کم که دستگاه‌ها آمد، تکنیسین‌های کامپیوتر وارد گود شدند و چون کامپیوتر را خوب می‌شناختند، با شنیدن چند موسیقی فیلم و آزمون و خطا با پول اندکی توانستند موسیقی بسازند. خب تهیه‌کننده هم معلوم است که سراغ پژمان، علیزاده، انتظامی و آدم‌های جدی نمی‌رود. کامپیوتر بد نیست.

در بعضی فیلم‌ها باید از این وسایل استفاده کرد؛ اما گاهی یک نفر سوار الاغش است و بعد شما صدای مهیب سینتی سایزر را روی آن می‌شنوید، انگار سفینه هوا می‌رود، خب این موسیقی با تصویر همخوانی ندارد. کسی هم که این را تهیه کرده، برایش فرقی نمی‌کند که سفینه می‌رود یا الاغ. بارش آجر است یا بمب اتم. مهم است که فیلم را نمایش دهند و خرجی که می‌کنند، دربیاید.

واحدهایی که بچه‌های سینما در حوزه موسیقی فیلم می‌خوانند، خیلی محدود است. در کل دوره تحصیل یک بار می‌آموزند موسیقی فیلم چیست.

یک ترم من موسیقی فیلم درس می‌دادم. شاگردانم همه کارگردانی خوانده بودند یا سن‌شان زیاد و باتجربه بودند. دیدم اگر بخواهم به اینها نمره بدهم و بگویم فلان کتاب را بخوانید، باید به اینها چیزی یاد دهم تا کسی که فیلم می‌سازد، بداند فیلمش چه سبک موسیقی لازم دارد و چه سازی باید ساز اصلی باشد.

خودش بتواند تشخیص دهد یا نوع تنظیم کارش خلوت باشد یا شلوغ. بیشتر سعی کردم کارم کاربردی باشد. همان‌جا بود که یکی از شاگردان گفت می‌خواهم فیلمی درباره شما بسازم که من بسیار مخالفت کردم. در نهایت با اصرار ایشان قبول کردم. گفتم استشهاد محلی می‌شود؛ چون همه می‌آیند می‌گویند به‌به خیلی فلانی آدم خوبی بود.

البته خوشبختانه حاصل کار اصلا چنین نشده است.

خیلی اذیتش کردم. دو سال تلاش کردم منصرف شود که نشد. بالاخره نتیجه را دیدید. حس می‌کنم آن گروهی که در آن شش ماه با من بودند، چیزهایی از موسیقی فیلم یاد گرفت که بفهمد فیلمش چه سبک موسیقی لازم دارد؛ مثلا یادم می‌آید در «دیوانه‌ای از قفس پرید» با آقای معتمدی صحبت کردیم که هر شخصیت یک ساز داشته باشد. بر‌اساس ‌این تم انتخاب کردم که اوبوا ساز مهجور خوش‌صدای آسمانی را برای پرویز پرستویی گذاشته بودم.

برای پدرم آکاردئون گذاشته بودم. کسی که به هیچ چیز اعتقاد نداشت، جز اینکه جیبش را پر کند. جواب خوبی هم از آن گرفتم. این موسیقی فیلم یکی از موسیقی‌های موفق من بود. آن موسیقی را خیلی دوست داشتم و جدیدا هم منتشر شده.

آیا موسیقی فیلم به اندازه کافی در ایران جدی هست؟

الان فکر نمی‌کنم.

اما در دوره‌ای که شما و هم‌نسلان‌تان بودید، واقعا گوش‌های ما را تربیت کردید و می‌توانیم موسیقی خوب و بد را از هم تشخیص دهیم. گوش‌های ما محصول صدای موسیقی‌های آکوستیکی است که ساخته شما بود و کپی نبود. موسیقی‌های اورجینال که خودش تصویرسازی می‌کرد؛ یعنی با شنیدن موسیقی می‌توانستیم تصویری جدای از تصویری که دیده بودیم، بسازیم. موسیقی‌های فیلمی که الان ساخته می‌شود، خیلی وقت‌ها بابت کپی‌کاری ننگ به بار می‌آورد یا آن‌قدر ترک‌ها کوتاه و بی‌محتوا هستند که نمی‌توان نخ تسبیح را در آنها پیدا کرد. جدای از آن بار معنایی و کانسپت ندارند.

در اصل وظیفه موسیقی این است که جغرافیای فیلم را تعریف کند. وقتی موسیقی یک فیلم را می‌شنوید، باید بدون فیلم بفهمید مربوط به کجاست؛ مثلا بای‌سیکل‌ران این‌گونه بود. انتخاب سازها، نوع تنظیم. من همیشه می‌گفتم موسیقی فیلم شناسنامه و هویت فیلم است و خیلی حساس و مهم است. به‌مرور نسلی که قبلا کار می‌کردند، به خاطر اینکه سعی شد ارزان‌تر کار شود، جمع‌و‌جور شد. با سینتی سایزر و دوساز و الان که فقط شده سینتی سایزر و بعضی‌ها آن‌قدر تکنیک بلد هستند که موسیقی‌های خارجی را چنان کپی می‌کنند که گوش حرفه‌ای هم به‌سختی متوجه می‌شود.

یادم می‌آید یک موسیقی هندی بود که می‌شنیدم، آهنگ‌ساز کاری کرده بود آن‌قدر صدای سیتار کم شده بود که شنیده نمی‌شد و به جایش صدای تار شنیده می‌شد. تعجب کرده بودیم که این موسیقی کجا ضبط شده که به این خوبی است. چرا موسیقی‌های ما این صدا و کیفیت را ندارد. در واقع او صرفا کپی کرده بود. امروزه در ایران کسانی که تکنیسین هستند، موسیقی را دست گرفته‌اند و سطح موسیقی را خیلی پایین آورده‌اند و الان خیلی‌ها موسیقی کار می‌کنند که نت بلد نیستند. دانش موسیقی یک‌شبه به دست نمی‌آید.

خودم را آهنگ‌ساز نمی‌دانم؛ چون یک دریاست. ما یک قطره‌اش را چشیده‌ایم. مگر می‌شود علمی با این وسعت را یاد گرفت. واقعا باید چندین بار زندگی کرد تا بتوان همه سبک‌های موسیقی را بلد شد و مانور داد. بعضی‌ها باهوش‌تر هستند و بیشتر نوازنده‌های ارکستر که شناخت کلی از ارکستر دارند، در این کار بیشتر موفق می‌شوند تا کسانی که این سازها را از کتاب خوانده‌اند. من چون نوازنده بودم، این سازها را تجربه کرده و شنیده‌ام. اینکه کدام سازها با هم صدای خوبی دارند. کدام ساز در چه منطقه‌ای صدای طلایی دارد. سعی کرده‌ام از قسمت‌های طلایی سازها استفاده کنم که صدای خوبی داشته باشد. در اوکراین که می‌خواهید موسیقی ضبط کنید، همه ساز مثل طلا صدا می‌دهد؛ اما در استودیوهای ما فقط قسمت‌‌هایی صدای خوب دارد.

دلیل اصلی‌اش چیست؟

چون آکوستیک استودیو استاندارد نیست. شاید دستگاه‌های مورد استفاده آنها مثل دستگاه ریورت در ایران نباشد. در‌هر‌صورت آن صدا را نمی‌دهد.

پس دلیلش را در ضعف نوازنده نمی‌بینید؟

نوازنده هم در آنجا با ساز یک‌میلیونی به استودیو می‌آید و فرق دارد با کسی که فقط آرشه‌اش صد میلیون است. در اروپا یا کشورهای دیگر کسانی که حرفه‌شان نوازندگی است، بهترین سازهای دنیا با قیمت‌های میلیونی و میلیاردی را دارند. گاهی سازهایی را که در موزه نگهداری می‌شود، به نوازندگان بزرگ می‌دهند که صدایشان از بین نرود. بعد از فوت نوازنده ساز دوباره به موزه می‌رود و به نوازنده بزرگ دیگری داده می‌شود. بچه‌های ما با سازهایی که صدا ندارد،‌ با استعداد و تلاشی که دارند، از این سازها صدایی بیرون می‌کشند که واقعا تحسین‌برانگیز است که با کمترین امکانات چنین کاری می‌کنند.

 حدود ۵٠ سال است در کار موسیقی هستید…

از سن ١٢سالگی.

شما دوره‌های مختلف، ایران و اروپا را دیده‌اید. به نظرتان این مد موسیقی فیلم در ایران عوض می‌شود؟

بوی خوبی نمی‌شنوم. الان ایران آنقدر مشکلات عدیده دارد و سنگ جلوی پایش است که هنوز تکلیف موسیقی روشن نیست. هنوز نمی‌دانیم حلالیم یا حرام چون هنوز می‌توانند کنسرت را لغو کنند. هنوز چیزهای ابتدایی حل نشده. مثلا بدن شما به آب احتیاج دارد، نشان‌دادن ساز هم جزء خواسته‌های ماست. مثل چاقوی جراحی که اگر در دست آدم نااهل باشد باعث قتل می‌شود و در دست یک دکتر جان انسان‌ها را نجات می‌دهد. ساز دست نااهل اگر باشد صدای بدی می‌دهد و اگر دست فرد کاربلد باشد انسان را به ملکوت می‌برد. این موضوع هنوز حل نشده. خیلی زود است که فکر کنیم یک روز موسیقی فیلم‌مان استاندارد می‌شود.

منظورم ملودی‌پرهیزی است که مد شده. اینکه می‌گوییم نمی‌خواهیم موسیقی‌مان تماتیک باشد.

وقتی فیلمی می‌سازید و هرجا می‌روید درباره موسیقی فیلمتان صحبت می‌کنند، حسودی‌تان می‌شود که من صاحب فیلم هستم و هرجا می‌روم در مورد موسیقی‌اش صحبت می‌شود. در نتیجه سعی می‌کنند از افرادی استفاده کنند که موسیقی می‌سازند و فضایشان را پر می‌کنند. حالا بعضی آهنگ‌سازان ذوق ندارند و از روی دست خارجی‌ها کپی می‌کنند. چون ما قانون کپی‌رایت نداریم برایمان مشکلی ایجاد نمی‌شود. باور می‌کنید من فیلمی دیده‌ام که منوی دستگاه رویش بوده؛ هر دستگاه دمو دارد که توانایی ساز را نشان می‌دهد. دموی دستگاه را به‌عنوان موسیقی فیلم فروخته‌اند و کسی متوجه نشده و اعتراض نکرده.

 موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد

نباید توقع داشته باشید به این زودی موسیقی فیلم درست شود؛ مادامی‌که کارگردان‌ اطلاعی از موسیقی ندارد و اسیر آهنگ‌ساز است و هرآنچه آهنگ‌ساز می‌دهد استفاده می‌کند. گاهی تعجب می‌کنم چطور کارگردانی که فیلم خوبی ساخته یک موسیقی بد استفاده کرده چون احساس فیلم را می‌گیرد اما چون شناخت نداشته این کار را کرده. گاهی هم موسیقی‌ها کپی است و کارگردان متوجه نیست. اما وقتی اصل کار را می‌شوند شرمنده نمی‌شود؟ درست است که آهنگ‌ساز باید شرمنده شود اما فیلم کارگردان هم زیر سؤال می‌رود.

که نتوانسته اصل و کپی را تشخیص دهد؟

خیلی‌ها تشخیص نمی‌دهند و بعد از مدتی همه متوجه می‌شوند مثلا دو فیلم را می‌بینند و متوجه می‌شوند.

چند سال داشتید که از آلمان برگشتید؟

٣٢ سال داشتم و الان ٧٠ ساله هستم.

بعد از این همه تجربه و افتخاراتی که در ایران داشتید، اگر می‌دانستید خیلی از موسیقی‌هایتان فقط در ایران یا کشورهای اطراف شنیده می‌شود، باز هم برمی‌گشتید؟

من این خاک را دوست دارم. مردم وطنم را عاشقانه دوست دارم. اتفاقاتی اینجا می‌افتد که در هیچ‌جای دنیا نمی‌افتد. هر کسی عاشق وطنش است و جان‌فشانی می‌کند اما خارج از کشور شما گرسنه باشید کسی به داد شما نمی‌رسد. اینجا کافی است به در خانه همسایه‌تان بروید اگر با هم مشکل داشته باشید هم از شما پذیرایی خواهد کرد.

با وجود خشمی که این روزها در جامعه می‌بینید باز هم همین اعتقاد را دارید؟

ازدیاد جمعیت و ناهنجاری‌ها منجر به فشارهای روحی می‌شود که گاهی از عهده یک عده برنمی‌آید و منجر به ناهنجاری می‌شوند. اما در مجموع مردم ایران مردمی دوست‌داشتنی و باگذشت هستند. در کشورهای دیگر کمتر می‌بینید مردم با هم مهربان باشند و ازخودگذشتگی نشان دهند.

و مهربانی مردم شما را پاگیر کرده…

پسرم ١٠ سال اتریش بود حاضر نشدم حتی یک بار به دیدنش بروم. حتی برای مسافرت حاضر نیستم که من را به‌عنوان یک آدم دستِ دهم نگاه کنند و بگویند اهل کشوری عقب‌افتاده است. این حس من را می‌کشد. الان خیلی‌ها این‌طور هستند.

چند سال در آلمان بودید؟

شش، هفت سال بودم.

حس خوبی نداشتید؟

وضعیتم طوری بود که آنجا زندگی کنم و اگر زندگی کرده بودم در زمینه ابوا و نوازندگی حتما نامی بین‌المللی داشتیم چون در جوانی نوازنده‌ای خبره بودم و کار می‌کردم. منتها چون اجازه کار نداشتم به صورت گذرا در بعضی ارکسترها کار می‌کردم اما بعد از فارغ‌‌التحصیلی می‌توانستم اجازه کار داشته باشم. آنجا خیلی وقت‌ها کنسرت سولو نواختم درحالی‌که خودشان این کار را نمی‌کردند. در ایران خیلی کنسرت داشتم. یادم می‌آید در آلمان تمام راه‌پله‌های سالن کنسرت را شمع گذاشته بودند به یاد دوران باروک. آن زمان خیلی فعال بودم و مثل الان نبودم که خیلی سخت کار می‌کنم و حوصله زیادی ندارم. الان خسته شده‌ام.

الان هم شما همچنان با وسواس کار می‌کنید. به من بگویید اگر باز هم به گذشته برگردید ابوا را انتخاب می‌کنید؟

من ابوا را انتخاب نکردم اصلا نمی‌دانستم چیست. زمانی که ما را امتحان می‌کردند که چه سازی را بنوازیم کسی من را قبول نمی‌کرد. آخری که اتریشی بود گفت دست‌ها و لبش برای ابوا خوب است. همیشه فامیل معتقد بودند من به درد کاری نمی‌خوردم و هیچ‌کاره خواهم شد. آنجا وقتی گفتند به درد ابوا می‌خورم خوشحال شدم و در عالم خودم نبودم. به درد چیزی می‌خوردم. این‌طور ابوا را شناختم. وقتی در ابوا را باز کردم مجید انتظامی را کوچک کرده بودند و در جعبه گذاشته بودند و من دیگر وقتی ساز را به دست گرفتم زمین نگذاشتم. وقت و بی‌وقت زدم. صدایش زیاد بود و برای اینکه همسایه‌ها اذیت نشوند داخل کمد ساز می‌زدم. آن‌قدر این کار را کردم که الان هم در کمد ساز می‌زنم.

هنوز هم می‌نوازید؟

کم.

هیچ‌وقت دلتان خواسته ساز دیگری بنوازید؟

عاشق ویولن بودم. منتها وقتی به هنرستان رفتم برای ویولن دیر بود و فقط می‌توانستم ساز بادی بزنم و بعد عاشق ابوا شدم.

چه شد بچه‌ها ابوا زدند؟

زمانی که ازدواج می‌کردم به همسرم گفتم تو زن دوم منی. من با شغلم و سازم ازدواج کرده‌ام. خوشبختانه چون همسرم هم نوازنده بود متوجه منظور من می‌شد. دو فرزندم ویولن می‌نواختند و به هنرستان نمی‌رفتند. من مسیرهای طولانی در زمستان رفت‌وآمد می‌کردم و به کلاس موسیقی می‌بردمشان اما احساس کردم دل به کار نمی‌دهند. یک روز به آنها گفتم اگر واقعا دوست ندارید سازتان را بگذارید و بروید. هر دو سازشان را گذاشتند و رفتند. من واقعا دلم شکست و خرد شدم. چون آدم دموکراتی هم هستم سازهایشان را جمع کردم و در اتاقی گذاشتم. بعد از مدتی پسرم دیپلم ریاضی گرفت؛ نمی‌دانست چه کار کند.

گفتم اگر می‌خواهی ابوا یادت بدهم. اوایل وقتی برایش ابوا می‌نواختم هوا را نگاه می‌کرد و خیلی تحویل نمی‌گرفت (باخنده) اما به جایی رسید که دید چاره‌ای ندارد و در سنی است که باید حرفه‌ای بلد باشد و خیلی زود در شش، هفت ماه امتحان در ورودی صداوسیما قبول شد.

مگر سازی است که می‌شود در شش، هفت ماه آموخت؟

خیر اما زیاد کار کرد. من هم قطعه‌ای دادم که سخت هم بود. اما با صدای ابوا بزرگ شده بود. اما در امتحان گزینش رد شد. در اتریش امتحان داد و قبول شد. فرقش این بود که این رشته را خودم می‌توانستم یاد بدهم و در اتریش هم که درس می‌خواند من برایش قطعه درست می‌کردم. من با او فارسی صحبت می‌کردم. معلمش هم همشاگردی من از کشور چک بود و همزمان نزد یک پروفسور درس می‌خواندیم و من خیلی پیشرفته‌تر از او بودم. آن زمان که او ساز یاد می‌گرفت من در آلمان کنسرت داشتم. منتها او در آلمان ماند و در ارکستری کار پیدا کرد و برای خودش کشتی خرید. الان پسرم ١٠ سال است که ابوا می‌نوازد، درس موسیقی را تا مدارج عالی طی کرده و عاشق شده.

برای پسرم هم سخت بود چون شاگرد هنرستان نبود. من، ابوا و مادرش کمی سولفژ یادش داده بود. خیلی سخت است با یک زبان خارجی آهنگ‌سازی و رهبری بخوانید و در ابوا فارغ‌التحصیل شوید. اما زحمت کشید.

چند روز از مراسم بزرگداشت شما گذشته است. اکثر هنرمندانی که برایشان بزرگداشت برگزار می‌شود حس خوبی ندارند و باعث می‌شود احساس بازنشستگی کنند. حس شما چیست؟
من که مدت‌هاست کاری ندارم و به بزرگداشتم هم ربطی ندارد.

تصور می‌کنم برای بسیاری از آهنگ‌سازان نسل شما این اتفاق رقم خورده است.

من خیلی بی‌سروصدا هستم و نمی‌خواستم کسی من را بشناسد. همیشه از گوشه و ‌کنارها رد می‌شدم که مطرح نباشم. بعد از مطرح‌شدن هم کسی نبودم که مصاحبه کنم و هرجا من را دعوت کردند به بهانه‌های مختلف فرار کردم. گاهی در مصاحبه‌ها در رودربایستی قرار می‌گیرم و دلم نمی‌خواهد دل کسی را بشکنم. گفتنی زیادی هم ندارم و باید گفته‌های قبلی را تکرار کنم. شاگرد من خواست درباره من فیلمی بسازد و حوزه مخارجش را تأمین کرد و قرار بود رونمایی شود که تصمیم گرفتند بزرگداشتی برپا  شود و این فیلم هم رونمایی شود. باید خیلی تشکر کنم از هنرمندانی مثل خانم گوهر خیراندیش که با پای شکسته تشریف آورده بود. آقای میرکریمی، لوریس چکناواریان، جوزانی، کامکار، کسانی که آمدند و زحمت کشیدند. کسانی که صاحب کار بودند هیچ‌کدام نیامدند نه درویش و نه حاتمی‌کیا چون درباره کارهای آنها بود. با کسی دعوا نکردم و درگیر نشدم و هیچ‌وقت بی‌تربیتی نکردم و موزیک‌هایشان هم ماندگار شده.

پس به‌خاطر این مراسم احساس دلتنگی به شما دست نداد؟

اصلا دوست ندارم این‌طور مطرح شوم. مگر چه کسی هستم که این همه افراد را معطل کنم آن‌هم با این ترافیک.

پس شما احساس بازنشستگی ندارید؟

در موسیقی شما تا زمانی که مغزتان کار می‌کند بازنشسته نمی‌شوید. ممکن است در بورس نباشید و کسی به شما سفارش کار ندهد اما تازه زمان این است که برای خودتان کار کنید. سازهایی که دوست دارم برای ابوا و هارپ قطعه بنویسم. هیچ موزیسینی بازنشسته نمی‌شود. نهایت این است به فلاکت می‌افتید و ترانه می‌سازید. ترانه‌‌هایی که الان خواننده‌ها می‌خوانند را در عرض پنج دقیقه می‌توانم بنویسم. رشته‌ای نیست که شما را بازنشسته کند. من حس بدی از این مراسم نداشتم. به اندازه خودم آن‌قدر کار دارم که از توانش برنمی‌آیم.

به‌جز نوشتن برای ابوا و هارپ چه کاری مایل بودید انجام دهید که فرصت نکرده‌اید؟

دلم می‌خواست دو کار کنم که هنوز نشده و نمی‌توانم اعلام کنم چون آن‌قدر این ایده‌ها بزرگ و ناب هستند که به مجرد اعلام‌شدن لو می‌رود. اگر قسمت باشد انجام خواهم داد. الان می‌خواهم برای هارپ و ابوا قطعه‌ای بنویسم. دو ایده خیلی ناب دارم.

 موسیقی در این چهاردیواری‌ها می‌میرد

برای چاپ آثارتان چه کار کرده‌اید؟

آثاری که نوشته‌ام همه آماده چاپ است. نهادی که سفارش داده باید چاپ کند که نکرده. سی‌دی‌‌اش هم نیست. برای مراسمی چند نسخه چاپ کرده و پخش می‌کنند و رئیس جدید که می‌آید مخالف چاپ است.

به‌همین‌خاطر آیا می‌توانید سمفونی کارون یا عیسی را پیدا ‌کنید؟

درست می‌فرمایید. از اینکه در سال‌های اخیر به عنوان آهنگ‌ساز سمفونی‌های سفارشی شناخته شده‌اید راضی هستید؟

همیشه این‌طور فکر می‌کردم که تاریخ کشورم را به صورت موسیقی بیان می‌کنم. اگر حماسه خرمشهر نوشته‌ام، تاریخ را به صورت موسیقیایی بیان کردم و عکس‌العمل هم خیلی خوب بود و همه استقبال ‌کردند. یا «این فصل را با من بخوان» همه استقبال ‌کردند. به‌تدریج، جناح‌بندی شد و تندرو و میانه‌رو شدند، ما هم این وسط مانده بودیم، مدام چیزی به نام مجید انتظامی می‌بستند که چپی و راستی و میانه‌رو شده. چیزهایی که من اصلا معنی‌‌اش را نمی‌فهمیدم، خب دلگیر می‌شدم.

چندرشته‌شدن جامعه نه فقط عشق مردم را از هم می‌گیرد که من به‌خاطر همین در ایران مانده‌ام، مردم را از هم دور کرده و هنرمندان را کلیشه‌ای کرده و نمی‌توانند آزادانه کار کنند. درصورتی‌که شعار دموکراسی این است که هرکس فکر خودش را داشته باشد و من سنگ توی سر شما نمی‌زنم که فکر من را داشته باشید. من برای فکر شما احترام قائلم، شما هم فکر خودت را سمفونی کن. سمفونی پرهزینه است، اما باور نمی‌کنید این موسیقی‌ها با چه هزینه‌هایی ضبط شده، اصلا به چشم نمی‌آید. ممکن است در زمان کنسرت به خاطر دستمزد نوازنده و اجاره سالن هزینه زیاد باشد، اما ضبط و نوشتنش هزینه زیادی نیاز ندارد. باور کنید پول موسیقی فیلم آقای درویش هم نشد.

بخشی از تاریخ هست که مایل باشید بسازید و نساخته باشید.

دو کار هست که می‌خواهم کار کنم. به‌هرحال من در سرازیری عمر هستم و انرژی زیادی ندارم، اما ما تاریخ حماسی زیادی داریم و افراد بزرگی در کشورمان داشته‌ایم که می‌توانیم درباره آنها کار کنیم؛ سمک عیار و سیاه‌جامگان داشته‌ایم. من عاشق تاریخ هستم. خیلی دلم می‌خواهد درباره ابومسلم خراسانی بنویسم. فکرش را بکنید که یک نفر در قزوین بالای آن کوه بدون موبایل و دستگاه ارتباطی در بغداد آدم می‌کشت، ولی این کار را می‌کردند. ما افرادی مثل امیرکبیر داشتیم و افراد بزرگی که باید درباره آنها فیلم‌ها و آهنگ‌های خوب ساخته شود. درباره تخت جمشید من برداشتی کردم، موسیقی‌ای نوشتم و ضبط کردم که متأسفانه ارائه نشد.

چرا؟

نمی‌دانم.

در کدام ارگان؟

میراث فرهنگی شیراز.

چه دلیلی برای کارنکردن داشتند؟

دلیلی نیاوردند. صلاح نبوده. اولین سمفونی‌ای که من نوشتم حدود ٢۵ سال قبل تخت جمشید است. خودم به‌تنهایی گوش می‌کنم.

الان دنبال کار هستید؟

من نباید پیگیر باشم چون موسیقی مربوط به سفارش‌دهنده است که نمی‌دانم چه کسی بود. نمی‌دانم موسیقی دست چه کسی است، اما اجازه تکثیرش را ندارم.

می‌شود اجرا کرد؟

کسی نخواسته اجرا شود.

شاید در جریان نیستند.

هستند، اما این موسیقی برای استودیو نوشته شده و برای اینکه اجرای زنده داشته باشد باید دوباره نوشته و مواردی کم و زیاد شود.

درحال‌حاضر از زندگیتان راضی هستید؟

همسر خوب و دو فرزند خوب دارم. درمجموع راضی‌ هستم. انسان به سنی که می‌رسد به گذشته نگاه می‌کند که ببیند راهی که آمده درست بوده یا نه. من عاشق موسیقی بودم، خودم خواستم دنبال موسیقی بروم و اصرار به این کار داشتم. عاشق موسیقی بودم و همچنان عاشق هستم. عشق من به موسیقی با هیچ پول و مقامی قابل تعویض نیست. شاید دیگران باید میلیاردها خرج کنند تا لذتی را ببرند که من از گوش‌کردن موسیقی می‌برم. من بدون هیچ پولی این لذت را می‌برم چون واقعا عاشق موسیقی هستم.

پس از اینکه عمرتان را در راه موسیقی صرف کرده‌اید راضی هستید.

بله؛ اینکه کاری کردم که یک عده موافق یا مخالفش هستند، بحث‌های سیاسی است که ربطی به موسیقی و هنر ندارد.

 در گفت‌وگوهایتان می‌گویید من دشمن زیاد دارم، بیشتر آنها در حوزه نگاه جناحی به شماست؟

هنرمندان به‌دلیل حسادت شروع به شایعه‌پراکنی می‌کنند و همه چیز از اینجا شروع می‌شود. یک مارک روی شما می‌زنند که فلانی مربوط به فلان جناح است و آن جناح نمی‌گذارد شما نفس بکشید. درصورتی‌که اصلا این‌طور نیست. هنر این حرف‌ها را ندارد. آن‌قدر هم گسترش دارد که در همه‌جا هست. نمی‌دانم چرا از بعضی از افراد تحصیل‌کرده استفاده نمی‌کنند. کسانی که زحمت کشیده‌اند و در کارشان موفق‌اند، اما بی‌کار هستند و عمرشان در حال تمام‌شدن است. باید از اینها استفاده کرد، نمی‌شود فقط بعد از تمام‌شدن عمرشان برایشان فاتحه بخوانند. از این وضعیت متعجب هستم، اما به‌هر‌حال این وضعیتی است که همه طی کرده‌اند و من هم باید طی کنم.


منبع: برترینها

امضا یادداشت تفاهم رسانه ای میان ایران و سوریه

رئیس سازمان صدا و سیما با اشاره به وجوه اشتراک بسیار زیاد فرهنگی ایران و سوریه گفت: فرهنگ مقاومت وجه اشتراک اصلی فرهنگی ایران و سوریه است و مردم دو کشور با تمام وجود آن را ثابت کرده اند.

به گزارش ایسنا، دکتر علی عسکری در دیدار با وزیر فرهنگ سوریه با تاکید بر اینکه باید این وجه اشتراک فرهنگی یعنی فرهنگ مقاومت را بیش از پیش تقویت کنیم،افزود:ما می‌توانیم با تولیدات مشترک در حوزه‌های مختلف به تقویت فرهنگ مقاومت بپردازیم و به عنوان مثل سینمای مقاومت، ادبیات مقاومت و موسیقی مقاومت را طراحی و ایجاد کنیم و همواره تولیدات جدید داشته باشیم.

رئیس رسانه ملی به تجربه ملت ایران در عرصه مقاومت اشاره و اظهار کرد: با توجه به تجربه ملت ما تابلوی فرهنگ مقاومت توکل به خدا و تمسک به اسلام است و این باعث ماندگاری چنین فرهنگی می‌شود.

رئیس سازمان صدا و سیما پیروزی‌های پی در پی مردم سوریه در جنگ با تروریست‌ها را حاصل همین روحیه دانست و افزود:کانون فرهنگ مقاومت ایمان است و گرنه چگونه می‌توان یک انسان را توجیه کرد که جان خود را برای هدفش که ایستادگی در برابر دشمن است فدا کند.

دکتر علی عسکری تثبیت و گسترش فرهنگ مقاومت را مرهون هدایت های مقام معظم رهبری و خون شهیدان توصیف و تاکید کرد:مردم دو کشور ایران و سوریه که سالهای سختی را گذرانده‌اند همواره در مسیر فرهنگ مقاومت حرکت کرده و می‌کنند و به آینده بسیار امیدوارند.

وزیر فرهنگ سوریه نیز در این دیدار با تشکر از ملت و دولت جمهوری اسلامی ایران گفت: ما همواره با جمهوری اسلامی ایران روابط مستحکم فرهنگی داشته‌ایم و امیدواریم این همکاری‌های فرهنگی را هر چه بیشتر چه در زمینه تولیدات سینمایی و چه تلویزیونی و چه در حوزه‌های دیگر گسترش دهیم.

وی با اشاره به برگزاری جشنواره فیلم‌های سینمایی مقاومت در آینده نزدیک در دمشق افزود: امیدواریم در برگزاری این جشنواره همکاری نزدیکی با جمهوری اسلامی ایران داشته باشیم و برای آینده کارهایی جدید و مشترک در حوزه مقاومت تولید کنیم.

وزیر فرهنگ سوریه به تولید مشترک فیلم سینمایی بازمانده به کارگردانی مرحوم سیف‌الله داد در حمایت از مقاومت فلسطین اشاره و تصریح کرد :همه به خاطر دارند که این فیلم سینمایی چه بازخورد وسیعی در ایران و سوریه و کشورهای منطقه داشت و امیدواریم بازهم با هم چنین فیلم‌های موثری بسازیم.

محمد الاحمد با بیان اینکه دمشق از گسترش همکاری‌های فرهنگی با تهران در همه زمینه‌ها استقبال می‌کند، گفت: وقتی به موفقیت‌های بزرگ جمهوری اسلامی ایران در عرصه‌های فرهنگی نگاه می‌کنیم فقط باید این را بگوییم که دنیا به قدرت فرهنگی ایران دارد اعتراف می‌کند .

وزیر فرهنگ سوریه آمیخته شدن خون جوانان دو کشور را در دفاع از جبهه مقاومت باعث همدلی و نزدیکی بیشتر مردم دو کشور دانست و افزود:مردم ایران همواره در دل‌های ما جای خواهند داشت و آنچه در دل‌های ما می‌ماند فراتر از آن است که به زبان می آوریم.

رئیس سازمان صداوسیما همچنین در دیدار با بشر یازجی وزیر گردشگری سوریه گفت: مردم ایران همواره سوریه را با مرقد مطهر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه(س)می‌شناسند و اطلاع دقیقی از جاذبه‌های گردشگری این کشور ندارند لذا ما باید سعی کنیم این جاذبه‌ها را بهتر به آن‌ها بشناسانیم.

وی با بیان اینکه امیدواریم با ایجاد زمینه‌ای مناسب شاهد سفرهای مردم ایران به سوریه باشیم افزود: جنگ تحمیلی طراحی شده از سوی دشمنان، لطمه‌ای بزرگ برای این کشور بود که باید دست به دست هم دهیم و زمینه را برای ساخت سوریه‌ای قوی‌تر فراهم کنیم.

رئیس رسانه ملی با اشاره به تجربیات فراوان کشورمان بعد از جنگ تحمیلی گفت: ما آماده‌ایم تا تجربیات خود را به صورت ویژه در اختیار دوستان سوری قرار دهیم تا هرچه زودتر سوریه‌ای قوی‌تر را شاهد باشیم.

دکتر علی عسکری با بیان اینکه توجه مردم ایران به سوریه پس از جنگ اخیر بیشتر شده است، افزود : مردم ما امروز حتی نام روستاهای سوریه را می‌دانند و دوست دارند بعد از پایان جنگ و شروع دوران آرامش آنجا را از نزدیک ببینند.

وزیر گردشگری سوریه هم در این دیدار با تشکر از رهبری، ملت و دولت جمهوری اسلامی ایران افزود : این دیدارها باعث می‌شود که ما بتوانیم یک روابط جدیدی را پایه گذاری کنیم و در آینده بهترین استفاده‌ها را داشته باشیم.

بشر یازجی جنگ سوریه را تروریسم رسانه‌ای خواند و افزود : ما باید آنچنان همکاری رسانه‌ای را گسترش دهیم تا این تروریسم رسانه‌ای از بین برود و در مقابل فرصت‌های برابر فرهنگی اقتصادی فراهم آید.

وزیر گردشگری ‌سوریه پیشرفت‌های جمهوری اسلامی ایران در زمینه‌های مختلف را چشمگیر دانست و گفت: متأسفانه مردم سوریه خیلی از این پیشرفت‌ها اطلاع ندارند و ما باید با گسترش همکاری ها و ارتباطات بیشتر این پیشرفت ها را به اطلاع آن‌ها برسانیم.

بشر یازجی به برنامه‌ریزی این وزارت‌خانه برای سفر گردشگران ایرانی به مرقد مطهر حضرت زینب (س) اشاره کرد و گفت : من سفری به مشهد داشتم و بر اساس آنچه که مشاهده کردم سعی می‌کنیم تسهیلات ویژه‌ای را برای زائران ایرانی در دمشق فراهم کنیم.

وی در پایان از تلاش‌ها و همکاری‌های جمهوری اسلامی ایران قدردانی کرد.

رئیس سازمان صداوسیما در دیدار با عماد خمیس نخست وزیر سوریه نیز گفت: دولت و ملت ایران حامی دولت و ملت سوریه است و از جبهه حق علیه ظلم حمایت می‌کنند و مشتاق پیروزی جبهه حق هستند.

دکترعلی عسکری در دیدار با اشاره به روابط دوستانه تاریخی و عمیق تهران و دمشق افزود: خدا را شکر که گفتمان مقاومت که کانون آن اسلام و تفکر حسینی است در منطقه عمق پیداکرده و دشمن را به عقب رانده است.

دکتر علی عسکری با بیان اینکه بعد از ظلم بزرگ به سوریه و حمله دشمنان صهیونیست و تکفیری، حس مقاومت در ایران به گونه‌ای دیگر بروز و ظهور یافت گفت: ارتباطات خوب و عمیق دو کشور با هدایت هوشمندانه رهبر معظم انقلاب اسلامی آیت ا… خامنه ای باعث شد که جوانان ایرانی به حمایت از سوریه بشتابند و معادلات در منطقه بهم بریزد.

رئیس رسانه ملی با اشاره به استعدادها و توانایی‌های سازمان صداوسیما برای حمایت از محور مقاومت تصریح کرد : همچنان که در عرصه میدانی جنگ تمام عیاری را داشتیم در عرصه رسانه‌ای هم شاهد یک جنگ بزرگ بودیم که بحمدالله ما و هم همکارانمان در سوریه توانستیم متحد و یکپارچه در مقابل این جنگ رسانه بایستیم و فعال عمل کنیم.

دکتر عسکری افزود: ما باهمکاری سوریه موفقیت‌های خود را برای جهان بیان کردیم و نگذاشتیم رسانه‌های نظام استکباری بتوانند فضا را به دست گیرند.

رئیس سازمان صداوسیما جلسات خود و وزیر اطلاع‌رسانی سوریه را موفق ارزیابی کرد و گفت: امروز جلسات خوبی با وزیر فرهنگ و اطلاع رسانی سوریه داشتیم و به توافقات خوب دست یافتیم.

رئیس سازمان صداوسیما با بیان اینکه سوریه آینده، قوی تر و عزیزتر از امروز خواهد بود گفت : آرزو می‌کنیم صلح و آرامش هرچه زودتر به سوریه بازگردد و بتوانیم کارهای بزرگی را انجام دهیم.

دکتر علی عسکری به امضای تفاهم نامه میان سازمان صداوسیما و وزارت اطلاع رسانی سوریه اشاره کرد و افزود: این تفاهم نامه زمینه ساز همکاری‌های بزرگی در زمینه‌های فنی آموزشی و خبری خواهد بود.

نخست وزیر سوریه نیز در این دیدار با بیان اینکه فرصت را غنیمت می‌شمارم و از مردم و دولت ایران و به ویژه رهبری انقلاب آیت ا… خامنه‌ای تشکر می‌کنم گفت: ان شاءالله با کمک یکدیگر و جانفشانی‌های ارتش سوریه و حمایت‌های دوستانمان در ایران تا چند ماه دیگربه پیروزی کامل خواهیم رسید.

وی جنگ علیه سوریه از سوی تکفیری‌ها را شکست خورده دانست و تأکید کرد: تاریخ یاد خواهد کرد بعضی از کشورهای منطقه با حمایت از تکفیری‌ها آن ها را وارد سوریه کردند تا این کشور را تخریب کنند و افکار غلط را توسعه دهند.

نخست وزیر سوریه افزود: به صراحت می‌گویم عربستان،قطر و ترکیه از این اندیشه تکفیری حمایت می کردند.

عماد خمیس با بیان اینکه به روابط با جمهوری اسلامی ایران افتخار می‌کنیم افزود: خون‌های ما درهم آمیخته شده تا بتوانیم هدف بزرگمان را پیش ببریم.

نخست وزیر سوریه خواهان گسترش روابط و همکاری‌های تهران دمشق شد و گفت: خوشحالم که در جریان سفر شما به سوریه گام‌هایی جدی در همکاری‌های فرهنگی و رسانه‌ای صورت می‌گیرد. بی‌شک رسانه و اطلاع‌رسانی یکی از محورهای اصلی در شکل‌گیری ساختار فرهنگی است.

عماد خمیس هوشیاری در برابر یورش وحشیانه فرهنگی با هدف تخریب اندیشه و فرهنگ واقعی را از ضروریات امروز دانست و گفت: باید در کنار یکدیگر و با همکاری‌های مستحکم رسانه‌ای، خود را در مقابل این تهاجم فرهنگی بیمه کنیم.

نخست وزیر سوریه با استقبال از امضاء تفاهم نامه همکاری میان صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران و وزارت اطلاع رسانی سوریه گفت: امیدوارم با این یادداشت تفاهم، همکاری گسترده ای در زمینه رسانه‌ای و اطلاع‌رسانی صورت گیرد.


منبع: عصرایران