سروش صحت: کتاب بازم نه مجری

هفته نامه همشهری جوان – مرجان فاطمی: «سروش صحت» بعد از تجربه بازیگری، کارگردانی و نویسندگی، حالا مجری برنامه «کتاب باز» است. با او درباره این تجربه جدید گپ زده ایم.

یکی از نکات مهم کتاب باز، دعوت از امیرحسین صدیق به عنوان مجری بود؛ بازیگر آثار کمدی که پیش از این ارتباط خاصی با مقوله کتاب نداشت و طبیعتا صحبت هایش برای مردم جالب تر به نظر می رسید. حالا این برنامه به همراه سروش صحت به فصل دوم رسیده است؛ چهره مطرح سینما و تلویزیون که علاوه بر کارگردانی و بازی در آثار کمدی، سابقه درخشانی هم در نویسندگی دارد.

او علاوه بر فعالیت در عرصه فیلمنامه نویسی، داستان های زیادی برای همشهری داستان نوشته و ستون های داستانی ثابتی هم در روزنامه های اعتماد و هفت صبح داشته. اصلا همین سابقه نویسندگی است که او را برای اجرای این برنامه، موجه تر می کند.

سروش صحت: کتاب بازم نه مجری

بعد از بازیگری و نویسندگی و کارگردانی، حالا مجری شدید. فکرش را می کردید چنین عرصه ای را هم تجربه کنید؟

مجری که نه نشدم. مجری گری بلد نیستم.

پس فقط به خاطر این که «کتاب باز» برنامه ای درباره کتاب است و شما هم به کتاب علاقه زیادی دارید، تصمیم گرفتید در جایگاه مجری قرار بگیرید؟

بله اصلا علتش همین بود. اگر نه کار مجری گری کار خیلی سختی است. تخصص می خواهد و من هم بلد نیستم. به من گفتند خیلی هم نیازی نیست مجری باشی و فقط قرار است درباره کتاب گپ بزنی. خب برایم جالب بود. مخصوصا این که من گپ زدن با آدم ها را دوست دارم. خیلی موقع حرف زدن و شنیدن حرف های دیگران به من خوش می گذرد. حتی همین الان هم با وجود این که برنامه خیلی جلو رفته و قسمت های زیادی ضبط کرده ایم، از این گپ و گفت ها لذت می برم و برایم هیجان انگیز است. مهمان ها من را به شور و شوق می آورند. برایم خیلی هیجان دارد که بفهمم مهمان هایمان کی هستند و هر روز قرار است چه کسی بیاید.

شما در انتخاب مهمان ها هم دست دارید؟ یعنی با بچه های اتاق فکر برنامه راجع به این که چه کسی مقابل شما بنشیند و در مورد چه چیزی حرف بزنید، بحث می کنید؟

راجع به انتخاب مهمان ها با هم گپ می زنیم منتها خیلی از افرادی که انتخاب می کنیم، گرفتارند و خیلی وقت ها جور نمی شود که به برنامه بیایند. پارامترهای زیادی وجود دارد تا این که یک مهمان به برنامه بیاید. خیلی وقت ها تا چند روز قبل هم نمی دانیم مهمان برنامه چه کسی است.

در فصل اول، امیرحسین صدیق بیشتر با مهمان هایی گپ می زد که زیاد وقتی برای مطالعه نداشتند، منتها تمام تلاششان را می کردند که در این مقوله عقب نمانند. در فصل دوم یک مقدار قضیه متفاوت تر شده. شما مقابل مهمان هایی می نشینید که مطالعه جزء مهمی از زندگی شان است یا رابتاط خاصی با کتاب دارند. قرار بود با ورود شما این تغییرات انجام شود؟

این مسائل را باید از سردبیر برنامه بپرسی اما به طور کلی هدفمان این است که در برنامه ای که زیاد تخصصی نیست و از شبکه ای پخش می شود که مانند شبکه چهار، مخاطبان تخصصی ندارد و عموم مردم آن را تماشا می کنند، جوری درباره کتاب حرف بزنیم که بیننده آن را با لذت ببیند و حوصله اش سر نورد، البته در ادامه قصد داریم سراغ نویسنده ها و ناشرها هم برویم. سراغ مردمی که شغلی در ارتباط با کتاب ندارند اما می خوانند یا حتی شاید کتاب نمی خوانند اما اگر آن ها را ترغیب کنیم شاید سراغش بروند.

سروش صحت: کتاب بازم نه مجری

چطور این مرز را حفظ می کنید؟ یعنی چه می کنید که کتاب از در عین این که می تواند برنامه ای تخصصی در حوزه کتاب باشد اما خشک به نظر نرسد و بتواند مخاطبان عام را هم همراه کند.

برنامه هایمان خیلی بالا و پایین دارد. چون مهمان های مختلفی داریم و در مناسبت های مختلف آن ها را پخش می کنیم، مثلا بعضی از برنامه ها در شب های ویژه ای پخش می شوند و می طلبد که مقداری فضای سنگین تری داشته باشند. ولی کلا قصدمان این است که تخصصی صحبت نکنیم. با این حال به فراخور این که مهمان چه کسی باشد، این مسئله تغییر می کند. ممکن است در یک برنامه اسم کتاب ها بیشتر بیاید یا درباره یک نویسنده بیشتر صحبت شود یا یک برنامه بیشتر جنبه طنز داشته باشد و مفرح به نظر برسد.

زمانی که در حال گفت و گو هستید به مرز میان یک برنامه تخصصی با برنامه ای عامیانه فکر می کنید؟ یعنی ممکن است جاهایی احساس کنید مثلا فضای گفت و گو خیلی سنگین شده یا حرف ها خیلی تخصصی شده و بعد تصمیم بگیرید فضا را تغییر دهید؟

ما زمانی که یک گفت و گو را شروع می کنیم باید آن را تا آخر پیش ببریم و کات نداریم. خود تهیه کننده هم اصرار دارد که در یک قسمت، اصلا کات نداشته باشیم. بنابراین هر کاری می کنیم یا هر تصمیمی می گیریم، باید قبل و بعد از آن کات باشد. وقتی توی دل یک قسمت می رویم، فقط در این ۱۰ دقیقه، من و مهمان هستیم. حتی اگر متوجه شویم بحث تخصصی شده، باید بگذاریم و در ۱۰ دقیقه بعد، فضا را به سمت دیگری ببریم.

مخاطبان، شما را به عنوان کارگردان کار کمدی یا بازگیر کمدی می شناسند و خیلی ها هم به خاطر همین سابقه جذابی که از شما در ذهن دارند، مخاطب برنامه می شوند. چقدر سعی کردید این شوخی و کمدی را به فضای برنامه و کتاب هم وارد کنید؟

همان طور که گفتم این مسائل به دو تا موضوع بستگی دارد، اول از همه ایامی است که برنامه در آن پخش می شود ما بعد از پخش دو قسمت، وارد ایام محرم شدیم و در این ایام طبیعتا برنامه باید مقداری حال و هوای دیگری داشته باشد. مسئله دیگر به مهمان برنامه ربط دارد؛ مثلا وقتی سید مهدی شجاعی مهمان برنامه است، من سراپا گوشم که ایشان چه می گوید. ولی مثلا وقتی حسان کرمی مهمان ماست، چون دوست قدیمی هستیم می توانیم با هم راحت تر باشیم. من جفتش را دوست دارم چون از سید مهدی شجاعی کلی چیز یاد می گیرم و با احسان هم که کلی می گوییم و می خندیم.

مهمان های شما هرکدام با یک قصه به برنامه می آیند. یعنی شما از همان ابتدا تصمیم می گیرید با هر مهمان طبق یک قصه از پیش تعیین شده جلو بروید. این قصه ها از کجا می آید؟

افشین صادقی زاده، سردبیر برنامه قبل از این که هر مهمانی به برنامه بیاید، مصاحبه های قبلی اش را می خواند، درباره زندگی اش مطالعه می کند، به فضای مجازی اش سر می زند و برای شروع گفت و گو یک نقطه متفاوت پیدا می کند. بعد به ما می گوید با این آدم بهتر است از این جا شروع کنیم.

شما اصولا آدم کتابخوانی هستید و داستان های فوق العاده ای هم می نویسید. یعنی به طور کلی با این فضا بیگانه نیستید اما وقتی قرار است به عنوان مجری مقابل یک مهمان بنشینید باز هم در خودتان نیز به مطالعه بیشتر احساس می کنید؟ یعنی این اتفاق پیش آمده که برای مصاحبه با یک فرد، کتاب هایش را بخوانید یا راجع به موضوعی که می خواهید درباره اش با او صحبت کنید، اطلاعات جدیدی به دست آورید؟

من یک مقدار مطالعه می کنم و به هرحال در زمینه کتاب هم اطلاعاتی دارم. ضمن این که خیلی کتاب می بینم و در فضاهای مرتبط با کتاب، زیاد قرار می گیرم. همیشه برایم لذتبخش است بدانم چه کتابهایی منتشر می شود و نویسنده ها چطور می نویسند. برای همین هم ممکن است کتاب های شاخصی را هم خوانده باشم و درباره تعدادی از کتاب ها اطلاعاتی داشته باشم. این طور نیست که قبل از برنامه از مهمان بپرسم تو می خواهی راجع به چه کتاب هایی حرف بزنی؟ اصلا چنین اتفاقی نمی افتد. حتی درباره کتاب مورد علاقه مهمان ها هم قبل از برنامه چیزی نمی پرسم.

 سروش صحت: کتاب بازم نه مجری
چون در آن صورت دیگر برنامه طراوتی ندارد. ضمن این که اگر دیده باشید یکی دو بار در برنامه اشتباه هم کرده ام، مثلا با این که هم «سرخ و سیاه» و هم «مادام بواری» جزء کتاب های بسیار مورد علاقه ام هستند، وقتی که آقای زائری داشت می گفت نویسنده مورد علاقه ام گوستاو فلوبر است نمی دانم چرا یک مرتبه گفتم به خاطر کتاب «سرخ و سیاه»؟ و گفته نه سرخ و سیاه را که استاندال نوشته. خیلی برایم جالب بود چون اگر هماهنگ کرده بودیم هیچ وقت چنین اشتباهی پیش نمی آمد. به نظرم جذابیت برنامه به همین چیزهاست.

این باعث نمی شود دفعات بعد در اظهارنظرها مقداری محتاط تر شوید؟

من همیشه سعی می کنم در اظهارنظرها درست رفتار کن ولی خب مثلا سرخ و سیاه رامی دانستم که استاندال نوشته یا مادام بواری را مطمئن بودم فلوبر نوشته اما یک مرتبه ذهنم اشتباه فرمان داد. به هر حال دو تا آدمیم که جلوی هم نشسته ایم و احتمال دارد جاهایی اسامی را فراموش کنیم. این است که برنامه را زنده می کند.

کاملا درست است. اتفاقا یکی از ویژگی های کتاب باز چه در زمان امیرحسین صدیق و چه الان این است که با پدیده ای به اسم مجری رو به رو نیستیم. همه چیز کاملا شبیه به یک گپ جلو می رود و اصلا چهارچوب های اجرا را ندارد. مخاطب هم با این صمیمیت همراه می شود.

بله چون من که مجری گری بلد نیستم. مهم این است که آدم از گفت و گو لذت ببرد. من این لذت را وقتی گفت و گو تمام می شود و به قیافه مهمان و حس خودم نگاه می کنم، متوجه می شوم.

با وجود تغییراتی که در فصل دوم کتاب باز با آن ها رو به رو هستیم اما شما سنت های اصلی برنامه را حفظ کرده اید. کماکان چای و دمنوش درست می کنید. با مهمان ها عکس یادگاری می اندازید و تندیس هدیه می دهید.

بله این ها جزء فرم برنامه بود و پیشنهاد تهیه کننده بود که حفظ شود. به نظرم وقتی کاری خوب است، چرا حفظ نشود؟ اتفاقا از ایده عکس دونفره در پایان برنامه ها خیلی استقبال کردم. چون این عکس ها را پیش خودم نگه می دارم.

بخش جدیدی در برنامه دارید که در آن به مهمان ها سه عکس نشان می دهید و می خواهید در دفتر برنامه درباره آن ها قصه کوتاهی بنویسند. بعد هم از مردم می خواهید که به بهترین قصه ها رای دهند. این اتفاق برای افزایش میزان مخاطبان است؟

بله بیشتر برای این است که مشارکت مردم را بالا ببریم. سعی می کنیم این مشارکت ها بیشتر هم بشود، مثلا باشگاهی درست کردیم به اسم باشگاه کتاب بازها. می خواهیم بعضی وقت ها بیایند ضبط برنامه را بببنند یا کارگاه داستان و شعر برگزار کنیم و… بعد حتی اگر برنامه تمام شد، باشگاه بماند.

روایت صحت از محدودیت های تلویزیون برای برخی کتاب ها

کنار آمدن با خطوط قرمز

تعارف که نداریم. صحبت کردن از کتاب در تلویزیون کار زیاد ساده ای نیست. تلویزیون به طور کلی خط قرمزهای خاص خودش را دارد. همان طور که می دانید تعدادی از نویسنده ها امکان حضور در برنامه های تلویزیونی را ندارند یا نمی شود اسم بعضی از نویسندگان را در برنامه آورد. طبیعی هم هست و قانون رسانه ای که پخش می کند. طبیعتا سروش صحت هم زمانی که مقابل مهمان برنامه نشسته، ممکن است با این مشکلات رو به رو شود. مثلا اسمی از یک نویسنده به میان بیاید که مشکل پخش داشته باشد یا مهمان برنامه راجع به کتابی صحبت کند که با خط قرمزهای تلویزیون همخوانی نداشته باشد. درباره این مشکلات با او صحبت کردیم.

سروش صحت: کتاب بازم نه مجری

محدودیت وجود دارد

طبیعتا شما هم که الان دارید در یک رسانه مکتوب مثل همشهری کار می کنید هم چنین محدودیت هایی دارید. ما که دیگر در رسانه ملی کار می کنیم و قطعا محدودیت ها بیشتر هم هست. هر مهمانی را نمی توانیم دعوت کنیم و اسم هر نویسنده یا کتاب یا مترجمی را نمی توانیم بیاوریم.

اسم کتاب خطرناک نیست

از آن جا که برنامه درباره کتاب است، مسئله یک مقدار سخت می شود اما فقط دو راه در پیش رو داریم؛ یکی این که بگوییم چون سخت است و محدودیت دارد برنامه ای درباره کتاب نمی سازم و دوم این که بگوییم سختی را قبول می کنیم و می سازیم. من اصولا مدالم این است که طرفدار راه دومم.

امیدوارم تلویزیون هم اجازه بدهد که این محدودیت ها کمتر شود چون هیچ کتاب و هیچ نویسنده ای آن قدر خطرناک نیست که آوردن نامش بتواند مشکلی ایجاد کند. مخصوصا این که اسم آن ها از زبان مهمان برنامه شنیده می شود و این مهمان ها هم افراد موجهی هستند و طبق پارامترهایی دعوت شده اند. وقتی آن ها اسم یک کتاب را به عنوان کتاب محبوبشان می آورند طبیعتا این کتاب نمی تواند خطرناک باشد و اسمش نمی تواند چیزی را زیر و رو کند.

مجبوریم حذف کنیم

در این شرایط وقتی اسم تعدادی از کتاب ها یا نویسنده ها به میان می آید، آن ها را حذف کنیم. امیدوارم خطوط قرمز ما جا به جا شود و بتوانیم از کتاب ها و نویسنده ها و ناشرهای بیشتری صحبت کنیم. این اتفاق در ارشاد هم افتاده. خیلی از کتاب ها سال ها اجازه چاپ نداشتند اما وقتی چاپ شدند و مخاطبان آن را خواندند، تازه متوجه شدند که کتاب اصلا اثر بدی نداشته. با این حال همین الان هم وضعیت برنامه به نظر من خوب است و انرژی خوبی منتقل می کند.

دعوت از طرز فکرهای مختلف

خیلی ها می پرسند چرا فلان مهمان را دعوت کردی؟ می گویم چه بدی دارد بگذاریم ببینیم این مهمان با این طرز فکر چه حرفی برای گفتن دارد. ما همیشه مدافع حرف زدنیم اما موقع عمل کردن دلمان می خواهد فقط با همفکرهای خودمان حرف بزنیم اما این درست نیست. باید کاری کنیم حرف زدن جا بیفتد و باید یاد بگیریم حرف آدم هایی را که همفکر ما نیستند هم بشنویم.

•    با وجود این که کتاب باز تمام تلاشش را برای همراهی مخاطبان عام با مسئله کتاب انجام می دهد اما باز هم به نظر می رسد نمی تواند مخاطبان گسترده ای داشته باشد. شاید برای جلب مخاطبان حداکثری، بهتر است آن ها هم با همراهی اسپانسرها، مسابقاتی ترتیب دهند و مردم را به اسم شرکت در مسابقه به کتابخوانی و داستان نویسی ترغیب کنند.

 سروش صحت: کتاب بازم نه مجری

•    یکی از اتفاق های مهم فصل دوم کتاب باز، اصلاح زمان پخش برنامه است. در فصل اول، هیچ نظم درستی برای پخش برنامه وجود نداشت و مخاطبان نمی دانستند چه زمانی باید برنامه را تماشا کنند. حالا برنامه به طور منظم، روزهای زوج ساعت ۲۰ روی آنتن می رود. البته به گفته سروش صحت، این احتمال وجود دارد که از این به بعد به جای سه روز در هفت، برنامه پنج روز هفته روی آنتن باشد.

•    با این که اصولا اسپانسرها در برنامه ها اعمال نظر می کنند و پیشنهادهای عجیبی برای برنامه ها دارند اما آن طور که سروش صحت می گوید، اپلیکیشن طاقچه، اعمال نظر خاصی در دعوت از مهمان ها و ساخت آیتم ها ندارد. اتفاقا سعی می کند کتاب هایی را که مهمان های برنامه نوشته اند یا معرفی می کنند و راجع به آن ها حرف می زنند، در اپلیکیشن خود بگذارند.


منبع: برترینها

سریال «گناهکار»؛ معمایی با موضوع قتل

هفته نامه کرگدن – اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: درباره سریال «گناهکار» که ژانر جنایی- معمایی دارد و جان کلامش این است: همان قدری امکان وقوع اتفاق های جدید در گذشته وجود دارد که در آینده.

این گناهکار را تبرئه کنید

 
رامبد خانلری: قسمت اول «گناهکار» را از روی بیکاری دیدم. دیدم سریال جدیدی آمده با بازی «جسیکا بیل» که سایت آی ام دی بی هم نمره زیاد خوبی به آن نداده است. تجربه ثابت کرده من سریال های با نمرات بالای ۹ سایت آی ام دی بی را دوست ن دارم. سریال های مورد علاقه من همیشه عددی بین ۷٫۵ تا ۸٫۵ دارند. نمره گناهکار هم بین ۷٫۵ تا ۸ بود. بی میل و رغبت در حال تماشای قسمت اول بودم، به نظرم آمد از آن سریال هایی است که هر وقت بی سریال شدم می توانم یکی از قسمت هایش را تماشا کنم؛ از آن سریال هایی که نه تماشا کردنشان به جایی از دنیا بر می خورد و نه تماشا نکردنشان.

 سریال «گناهکار»؛ معمایی با موضوع قتل

عادت دارم پیش از تماشای سریال ها مختصری در مورد آن ها بخوانم. فهمیدم که این سریال را از روی یک کتاب پرفروش ساخته اند. چقدر خوب است که دست اندرکاران ساخت سریال های آن طرف آبی کتاب می خوانند. این جا اگر سازندگان بخواهند کتاب مورد علاقه شان را بسازند، همه شروع می کنند به ساختن سریال «شازده کوچولو» چون بیشترشان فقط همین یک کتاب را خوانده اند. همین فکرهایی که حالا برای شما می نویسم، وقت تماشای قسمت اول سریال گناهکار به سراغم آمده بود و در سرم می چرخید.

سکوت و سکون ابتدای قسمت اول به فکرهایم این اجازه را می داد که خوب در سرم جولان بدهند و من را فکری نگه دارند که اتفاقی در سریال به من سیلی محکمی زد و تمام فکرهایم را از سرم تاراند و من را وادار به این کرد که ادامه سریال را با توجه بیشتری نگاه کنم. تماشا کردم تا پایان قسمت اول. آخرین صحنه قسمت اول به من بهانه بیشتری برای تماشا داد.

مدت ها بود ندیده بودم سریالی همان جایی تمام شود که مخاطب را وادار به تماشای قسمت دوم کند و گناهکار این کار را کرد. وقتی قسمت دوم و سوم این سریال را تماشا می کردم، هنوز نظر خاصی در مورد گناهکار نداشتم، اما با خودم فکر می کردم از آن سریال های خنثی است که تماشا کردنشان بهتر از تماشا نکردنشان است؛ ولی یک جایی به گمانم به وقت تماشای قسمت چهارم به خودم گفتم من این سریال را خیلی دوست دارم و به همین راحتی گناهکار تبدیل به سریال مورد علاقه من شد.

یک سریال شسته رفته در هشت قسمت که جان کلامش این است: همان قدری امکان وقوع اتفاق های جدید در گذشته وجود دارد که در آینده. سریالی جنایی- معمایی با دغدغه مذهب و دنیای کاملا زنانه. یک مینی سریال تر و تمیز که تماشای آن را به همه توصیه می کنم. این قدر از این سریال خوشم آمد که تماشای آن را به تمام نزدیکانم توصیه کردم. در یکی از صفحات شخصی خودم در یکی از شبکه های اجتماعی هم تماشای این سریال را به دوستان توصیه کردم.

در این یک هفته گذشته دوستان زیادی به من پیام دادند و از من برای معرفی این سریال تشکر کردند. فهمیدم که گناهکار برای همه سریال جذابی است و همه از تماشای آن به وجد می آیند و پیگیر ادامه داستان می شوند.

یکی از نقاط قوت این سریال انتخاب خوب بازیگران و بازی خوب آن ها در نقش هایی است که به خوبی نوشته شده اند. حالا که این سریال را تماشا کرده ام، کنجکاو خواندن کتاب گناهکار هستم، چون معتقدم فیلم ها و سریال های خوبی که از روی کتاب ها ساخته می شوند، هر چقدر هم که خوب باشند، به خوبی کتاب نیستند.

 سریال «گناهکار»؛ معمایی با موضوع قتل

جنایت خواهرانه

روناک حسینی: یک روز گرم تابستان است و آخر هفته ای کنار ساحل و آدم ها گروه گروه روی زیراندازهای نازک کوچک نشسته اند و می خندند. بچه ها جیغ می کشند، دنبال هم می دوند و به هم آب می پاشند، عده ای لب ساحل شنا می کنند و عده ای دیگر روی ماسه های ساحل زیر آفتاب دراز کشیده اند. همه چیز خوب، آرام و دل انگیز است تا این که آهنگ همه چیز را زیر و رو می کند و داستان سریال «گناهکار» از همین جا آغاز می شود.

احساس گناه آدمیزاد را می کشد. اگر نکشد، قوی ترش نمی کند، بلکه آهسته آهسته او را به جسدی بی جان تبدیل می کند که نگاه می کند، اما چیزی نمی بیند. گوش می دهد، اما چیزی نمی شوند. نفس می کشد، اما زندگی نمی کند. این احساس، پاگ سیاه کوچولوی افسردگی را به یک سگ شکاری عظیم الجثه بدل می کند که مهار کردنش اصلا ساده نیست.

کورا، شخصیت اصلی سریال گناهکار، با احساس گناه بزرگ می شود. احساس گناهی که باعث می شود هر لحظه نخواهدباشد. این احساس گناه با تنبیه های سختگیرانه و عجیب و غریب مادرش، او را بدل به زنی سرگشته می کند که برای زنده ماندن به امیدهای کوچکی چنگ می زند که به راحتی می تواند از آن ها بگذرد و رهایشان کند.

کورا و خواهر کوچک ترش، فیبی، که از بدو تولد با انواع بیماری دست به گریبان است، رابطه ای صمیمانه و وابسته دارند. فیبی، زندگی کورا را به عجیب ترین شکل ها تغییر می دهد. دخترک بیمار در جزء به جزء ذهن و خاطره کورا نفوذ کرده است.

گناهکار یک سریال جنایی است که مخاطب را به راحتی در دام معمای قتل می اندازد. معمایی که نه تنها آهسته آهسته حل می شود که حتی به آهستگی به وجود می آید. رویدادی که دیوانه وار آغاز می شود، مخاطب را درگیر می کند و با خود به هر جا بخواهد می کشاند.

علاوه بر جذابیت معمای داستان، رابطه دو خواهر که یکی ساق و سلامت و دیگری بیمار و همیشه در رختخواب است هم دلیلی دیگر باری تماشای فصل اول سریال تا قسمت آخر است. ممکن است وقتی این سریال را در بعد از ظهر یک روز تعطیل شروع می کنید، ناگهان به خودتان بیایید و ببینید هفت، هشت ساعت است که بی وقفه پای فیلم نشسته اید.

خوبی این سریال این است که ماجرای شروع شده در قسمت اول، بعد از هشت قسمت به سرانجام می رسد و دیگر لازم نیست برای فهمیدن ادامه ماجرا یک سال برای پخش فصل جدید صبر کنید. با این که ممکن است باگ هایی در قصه ببینید که کمی توی ذوق بزند، وجود شخصیت های جذاب و البته بازیگرهای این سریال و هیجان انگیز بودن داستان، باعث می شود از وقتی که گذاشته اید پشیمان نشوید.

 سریال «گناهکار»؛ معمایی با موضوع قتل
در جریان قصه، شخصیتی را که در نگاه اول برایتان بی معنی است، دوست خواهیدداشت و برای سرنوشتش نگران می شوید. احساس گناهی که در شخصیت های اصلی داستان رسوخ کرده است، شاید آزارتان دهد، اما جز این است که اغلب ما خود را بابت آنچه تقصیری در آن نداشته ایم، خودآگاه یا ناخودآگاه، تنبیه می کنیم؟ حتی اگر دایره این تنبیه به خودمان و زندگی روزمره مان محدود شود، نمی توان گفت که دیگران از بابت آن آسیبی نمی بینند. در این سریال، همین احساس گناه است که قصه را می سازد. احساسی که به جنایتی خواهرانه بدل می شود.

وقتی همه خوابند

المیرا حسینی: هیچ کس حواسش به کورا نیست؛ نه پدر و مادر، نه همسر و نه حتی دوستانی که دور و برش را گرفته اند. حتی خودش هم اعتنایی به کابوس هایی نمی کند که در خواب و بیداری سراغش می آیند. خاطرات تلخ مثل ماری روی ذهن و قلبش چنبره می زند و این مار یک روز آفتابی کنار ساحل بیدار می شود و یک غریبه را نیش می زند.

آن قدر داستان سریال جذاب است که نمی خواهم با گفتن حتی یک بخش کوچک، لذت مواجهه با قصه را از شما بگیرم. فقط همین قدر بگویم که زمانی قریب به دو ماه در زندگی کورا گم شده و هیچ خاطره ای از آن ندارد. تنها برش هایی نامفهوم هر از گاهی سر بر می آورند و حتی خودش را هم شگفت زده می کنند. او ازدواج کرده و همسر و فرزندش را بسیار دوست دارد. در ظاهر زنی است آرام و خوش برخورد که در کارها به همسر و پدر همسرش کمک می کند. همین هم باعث تعجب می شود وقتی می فهمند آن زن آرامی که حتی آزارش به مورچه نمی رسد و با صدای بلند با کسی حرف نمی زند، کسی را کشته است.

انگار آدم ها همه در خواب زندگی می کنند؛ خوابی تلخ و وحشت آور که نمی توانند از آن بیدار شوند. برای همین هم هست که این قدر نسبت به کورا و آزاری که در گذشته دیده، بی توجهند.

همه نشانه ها را می بینند و خطر را حس می کنند، اما ترجیح می دهند خود را به آن راه بزنند و درگیر ماجرایی نشوند که نمی دانند در انتهایش چه چیز در انتظارشان است و گرفتار خواب تلخ خود بمانند. در این میان تنها کارآگاهی که او نیز گرفتار کابوسی تلخ و افسرده کننده است، به کمک کورا می آید. او گرفتاری های بسیار دارد و جایی در سریال به این اشاره می کند که اتفاقاتی در دوره جوانی می تواند برای انسان بیفتد که تاثیراتش ابدی است.

 سریال «گناهکار»؛ معمایی با موضوع قتل

وجه مشترک کارآگاه (هری) و کورا همین است؛ اتفاق بدی که در زمان جوانی برایشان افتاده، با این تفاوت که کورا از آن بی اطلاع است و فقط تاثیراتش را در زندگی می بیند و هری میانسال با علم به آن واقعه ناگوار، شاهد اثرات عجیب و غریب آن در زندگی خود است. او برخلاف ظاهر معقول خود، نمی تواند رابطه زناشویی معقولی داشته باشد و این مسئله خودش را بیش از هر کس دیگری آزار می دهد؛ اما هری برخلاف آدم های دیگر از کنار کورا به سادگی نمی گذرد.

هر چند جرم مسجل است و کورا از همان ابتدا به گناهکار بودن خود اعتراف می کند؛ اما او نمی پذیرد شخصی که تا امروز زندگی معقول و سالمی داشته، یک باره و بدون هی دلیلی دست به قتلی فجیع بزند. حتی زمانی که خود کورا خسته و آشفته می خواهد زودتر همه چیز تمام شود، مقاومت می کند و از تمام اعتبارش مایه می گذارد که گره این پرونده را باز کند. او به دنبال حقیقت است و تا یافتن آن، آرام نمی شود.

نمی توانم بگویم قصه و آدم ها و اتفاقات کاملا بی ایراد هستند؛ اما قصه و بازی ها آن قدر قدرت دارند که شما را پای سریال میخکوب کنند و ذهن شما را درگیر. حدس و گمان های مخاطب معمولا درست از آب در نمی آید و بیننده را مجبور می کند پیگیر ماجرا باشد.

داستان آدم ها در عین گسستگی ظاهری، در نهایت پیوستگی غریبی دارند و این داستان ها تا مدت ها پس از پایان سریال نیز دست از سر شما بر نمی دارند. احتمالا شما هم پس از پایان سریال دائم اتفاقات را با خود مرور می کنید و می گویید اگر مادر کورا این چنین نبود، اگر آن آهنگ لعنتی پخش نمی شد، اگر آن شب آن طور تمام نمی شد، اگر اطرافیان کورا را می دیدند و خواب نبودند… شاید زندگی کورا هم طور دیگری رقم می خورد؛ نه فقط کورا، بلکه اطرافیان او نیز می توانستند سرنوشت متفاوتی را تجربه کنند.

مختصر و مفید درباره سریال «گناهکار»

•    سریال امریکایی «گناهکار» به کارگردانی آنتونیو کمپوس، برد اندرسون و جودی لی لیپس براساس رمانی به همین نام نوشته پترا همسفار ساخته شده است. همسفار یکی از شناخته شده ترین نویسندگان ادبیات جنایی برای آلمانی زبان هاست و تقریبا هم ردیف بزرگانی همچون استیفن کینگ قرار می گیرد و به دلیل بینش روانشناسانه ای که نسبت به ذهن های تاریک و به هم ریخته دارد، با نویسنده ای همچون پاتریشیا های اسمیت (نویسنده امریکایی غریبه ای در قطار) مقایسه می شود. او پیش از این موفق شده است جوایز متعددی را ازجمله جایزه ادبیات جنایی ویسبادن، برای رمان های پررمز و راز خود دریافت کند.

•    سفارش ساخت این سریال در ۱۷ ژانویه سال ۲۰۱۷ برای شبکه کابلی و ماهواره ای یو اس ای نتورک داده شد و اولین قسمت آن از دوم آگوست روی آنتن رفت و پخش آن تا ۲۰ سپتامبر ادامه داشت.

 سریال «گناهکار»؛ معمایی با موضوع قتل

•    براساس آمار منتشر شده از گناهکار، این سریال با میانگین ۳٫۵ میلیون بیننده برای دو قسمت اول، موفق شده است عنوان پربیننده ترین سریال جدید در بیک شبکه های کابلی امریکا را به دست بیاورد. گناهکار پس از سریال های «آقای روبات»، «کلوتی» و «دادخواست»، آخرین سریال امریکایی است که توانسته به این میزان بیننده تلویزیونی در شبکه های کابلی این کشور برسد.

•    جسیکا بیل در این سریال نقش مادر جوانی به نام کورا تانتی را بازی می کند که مردی را در روز روشن و جلوی چشم صدها شاهد به قتل می رساند، بدون این که هی ایده ای درباره علت این کار داشته باشد. این جاست که کارآگاه هری آمبروز با بازی بیل پولمن وارد ماجرا می شود تا علت قتل را کشف کند.

•    سریال گناهکار توانست به سرعت نظر منتقدان را به خود جلب کند. سایت اینترنتی روتن تومیتوز که نقدهای سینمایی و تلویزیونی را بررسی می کند، به این سریال ۹۴ امتیاز داد. گناهکار در متاکریتیک نیز توانست ۷۱ امتیاز از منتقدان تلویزیونی بگیرد. در اغلب ریویوهای منتشر شده به فیلمنامه هوشمندانه گناهکار، قابل پیش بینی نبودن داستان و بازی های هنرمندانه اشاره شده است.

•    جسیکا بیل که نه فقط به عنوان بازیگر، بلکه در مقام تهیه کننده اجرایی با این پروژه همکاری داشته، در حاشیه برگزاری فستیوال فیلم ترابیکا به بینندگان توصیه کرد که ابتدا این سریال هشت اپیزودی را تماشا کنند و بعد به سراغ کتاب ۴۰۰ صفحه ای پترا همسفار بروند. او همچنین در مصاحبه ای گفته که وقتی این کتاب را می خوانده، هر صفحه ای که جلو می رفته، برایش مثل یک شوک بزرگ بوده و با خودش فکر می کرده که دیگر هیچ چیز نمی تواند او را تا این حد متعجب کند.


منبع: برترینها

سینمای ما زرد شده است

همزمان با اولین سالگرد پخش برنامه «چشم شب روشن»، هنگامه قاضیانی بازیگر سینما مهمان این برنامه شد و با اکبر نبوی، مجری-کارشناس سینمایی به گفتگو پرداخت. قاضیانی در ابتدا درباره رشته‌های تحصیلی‌اش (کارشناسی جغرافیای انسانی اقتصادی و ارشد فلسفه) و ارتباط آن با بازیگری بحث را آغاز کرد و گفت: همه این‌ها با هم ارتباط دارند.  من دیپلم اقتصاد داشتم. ورود به دانشگاه آزاد آنقدر ساده نبود.

خانواده‌ام گفتند ادامه تحصیل بده
وی در رابطه با ورودش به دنیای بازیگری گفت: سال‌ها قبل در تئاتر مدرسه فعال بودم و آمفی تئاترِ آنجا را می‌چرخاندم. در آن زمان به من پیشنهاد بازیگری شد که خانواده به من گفتند باید ادامه تحصیل دهم، بعد وارد بازیگری شوم. من گفتم دیر می‌شود، چون در آن زمان من ۲۴ سال داشتم. در ادامه پدرم با بیان جمله‌ای از مرحوم حسین قوامی عنوان کرد: هنرمند ۹۹ خصلت انسانی و یک هنر دارد، برو بیاموز بعد وارد بازیگری شو.

بازیگر فیلم سینمایی «سایه‌روشن» افزود: پس از اتمام درسم به خانواده اعلام کردم که می‌خواهم بازیگری را شروع کنم و به بیان کودکانه‌ای به پدرم گفتم من نتوانستم ۹۹ خصلت بیاموزم که ایشان گفتند ۳ تا هم باشد کفایت می‌کند. رشته‌های تحصیلی من کمک‌ زیادی در زمینه بازیگری به من کرد.

آگاهی، هنرمند را شجاع می‌کند
بازیگر فیلم «به آهستگی» اظهار کرد: فلسفه جواز تفکر است و از نگاه من هنرمند نیاز به جواز برای تفکر دارد به خاطر اینکه آگاهی هنرمند را شجاع می‌کند و هنرمند شجاع می‌تواند اتفاق بزرگی را به‌عنوان مامور برای زمین رقم بزند. وی در بخش دیگری از صحبت‌هایش گفت: عصر امروز حقیقت را کم دارد و هنر فقط می‌تواند این حقیقت را برگرداند.

قاضیانی در پاسخ به این سوال که آیا فلسفه که امری عقلانی است، برای بازیگری که امری خیالی است، دست‌وپا گیر بود یا خیر، تصریح کرد: نه. در ابتدا عزت‌نفسی را برای ورود به دنیای خیال به من داده بود و این دنیای خیال از گذشته با روح من عجین بود؛ همیشه در زمانی که فلسفه می‌خواندم برای ورود به بازیگری می‌گفتم، خیال آدم را جوان می‌کند و ذهن آدم را پیر. وزنه‌های عقل زندگی من را به‌شدت سنگین کرده بود و در ورودم به دنیای بازیگری، به من اجازه داد درست و روشن نگرانه وارد شوم.

بازیگر «ساکن طبقه وسط» ادامه داد: در دنیای بازیگری و خیال و هنر، وقتی قوای حسی شما قرار است بیشتر و بیشتر تحریک شود، به حد شکنجه و درد می‌رسد و نیروی خرد و آگاهی به سراغتان می‌آید.

وی که از ۱۸ سال پیش کارش را با فیلم «سایه‌روشن» آغاز کرد، درباره اینکه سینما چطور می‌تواند به این سرگشتگی کمک کند، گفت: سینما یکی از هنرهای جهان است که تصاویر درونی بر پرده خیال را به حضور متکثر بازیگر در سینما تبدیل می‌کند؛ یعنی زمانی که منِ هنگامه قاضیانی وارد سینمایی می‌شوم، فیلم من روی پرده‌در حال پخش است که هم‌زمان من خودم هم‌درسالن هستم و فیلمم را روی پرده تماشا می‌کنم که این رویاروی، حضور متکثر است و پیشاپیش در فلسفه تعریف‌شده است.

بازیگر «میگرن» تصریح کرد: هنرمند باید به سمت آگاهی و خرد حرکت کند و زمانی که هنرمند به سمت و آگاهی برود همه‌چیز به سمت بالا حرکت می‌کند. قاضیانی تأکید کرد: به‌عنوان یک هنرمند سعی کردم چوب حراج به هنر نزنم و هنر ملی را نفروشم و این نفروختن یعنی یک‌قدم به هنر و سینما کمک کردم.

برنده بهترین بازیگر زن در جشنواره وارنا ادامه داد: همه به فلسفه احتیاج دارند و فلسفه لزوماً در دانشگاه نیست و کافی است به فکر و بدن روزمره‌مان استراحت دهیم و همه‌چیز را شاعرانه‌تر کنیم و از خیال من هنرمند می‌رسد به خیال مردم.

دهه ۷۰ دوران طلایی سینمایی ایران است که من را عاشق سینما کرد
وی در پاسخ به این سؤال که وضعیت بازیگری را در سینمای ایران چطور می‌بینید، بیان کرد: از نظر من دهه ۷۰ دوران طلایی سینمایی ایران است که من را عاشق سینما کرد. من تأسف می‌خورم که چه اتفاقی برای فیلم‌نامه‌های دهه ۷۰ و بازیگران قدَر دهه ۷۰ که تقریباً تا ۸۰ ادامه داشت افتاد و یک‌دفعه تعاریف دیگری به سینمای ایران اضافه شد. وی در تکمیل حرف‌هایش گفت: مردم را در این امر مقصر نمی‌دانم و این اتفاقی زیر بنایی و از بزرگان ما است، به‌طور مثال می‌توان به جشنواره فیلم فجر سال گذشته اشاره کرد که نتیجه آن فیلم‌هایی است که در حال حاضر روی پرده هستند.

تهیه‌کنندگان جرئت‌شان را برای ساخت برخی فیلم‌ها از دست‌ داده‌اند
بازیگر فیلم «برادرم خسرو» اظهار کرد: فیلم سینمایی «یک قناری یک کلاغ» را اصغر عبداللهی می‌نویسد و مدتی کنار می‌گذارد و هیچ‌کس این فیلم را نمی‌سازد. چرا کسی جرئت ساختن این را ندارد؟ در صورتی‌که زمانی فیلم «پرده آخر» واروژ کریم مسیحی، «مسافران» بهرام بیضایی و «باشو غریبه‌ای کوچک» ساخته‌ شده است، در نتیجه به این می‌رسیم که خردمند و آگاه شجاع می‌شود و انسان شجاع آگاه و خردمند. تهیه‌کنندگان ما جرئت‌شان را برای ساخت چنین فیلم‌هایی از دست‌ داده‌اند.

داریم حقیقت را به کُما می‌بریم
وی ادامه داد: ما داریم حقیقت را به کما می‌بریم و حرفم این نیست که چرا از نیروهای جوان استفاده می‌کنیم. من مشوق این نسل و نسل‌های بعدی هستم، حرفم این است که ما شجاعت‌مان را بطور کل از دست‌ داده‌ایم؛ برای فیلم «یک قناری، یک کلاغ» قول دادیم سکوت کنیم جهت حفظ شانیت، ما فقط جشنواره فجر را داشتیم که بعضی وقت‌ها درست به مسائل نگاه می‌شد.

سینمای‌مان زرد شده است
نویسنده کتاب «سرزمین مرد سرخپوست» اظهار کرد: ما زمانی می‌گفتیم مجله‌هایمان زرد شده، ولی در حال حاضر سینمای‌مان زرد شده است و این شجاعتِ من شاید باعث شود که برخی بشنوند و از فردا فیلم‌نامه‌هایشان را نفرستند و بگویند کار نکن، باشد کار نمی‌کنم؛ اصلاً مهم نیست و به نظر من مسائل مهم‌تر در این دنیا هست. وی تاکید کرد: با درس دادنم می‌توانم به شیدایی و مسائلی که می‌خواهم برسم. من از سال ۷۹ تاکنون که وارد دنیای بازیگری شدم، هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید هنگامه قاضیانی دنبال کار بود.

برخی می‌گویند فیلم‌هایی که فکر می‌طلبد نسازید و فقط مردم را سرگرم کنید
قاضیانی تشریح کرد: افرادی هستند می‌گویند فیلم‌هایی که فکر می‌طلبد نسازید و فقط مردم را سرگرم کنید؛ یاد کارناوال پینوکیو می‌افتم که سوارش کردند و گفتند به ما خوش می‌گذرد. وی در ادامه گفت: در زمینه سینما کارهای خوب نیز انجام می‌شود، ولی دهه ۷۰ چیز دیگری بود، به‌طور مثال فیلم «گرگ‌های گرسنه» با بازی محمد صالح علاء که من با پسر ۴ ساله‌ام به سینما رفتم، ایشان در آن زمان بازی می‌کردند چون سینما آن زمان درست بود.

بازیگر فیلم «من مادر هستم» در پاسخ به این سؤال که اگر در دهه ۷۰ تمام این امکاناتی که اکنون در زمینه تأمین نیازهای بصری سینما هست، وجود داشت بازهم با همان شور و اشتیاق به سینما می‌رفت، گفت: بله. چراکه ما پا به‌پای افرادی مانند بیضایی و واروژ کریمی در آن زمان سینما را پر می‌کردیم.

دچار بیماری بزرگی شده‌ایم
قاضیانی ادامه داد: ما دچار بیماری بزرگی شده‌ایم، هر چیزی قبل از این‌که استقرار پیدا کند، کنار گذاشته می‌شود و خطرناک‌ترین مسائله این است که به ساده‌ترین چیزها راضی شویم. وی افزود: در دهِه ۷۰ درست بعد از انقلاب و جنگ، اگر فیلمی برای گیشه ساخته می‌شد به تو اهانت نمی کرد و آن فیلم در راستای همه علایق تهیه می‌شد.

بازیگر فیلم «آینه‌های روبرو» یادآور شد: بعد از فیلم «قناری و یک کلاغ» انتخاب‌هایم سخت‌تر شد و فیلم سینمایی را تجربه کردم که علی حضرتی تهیه‌کننده‌اش بود که تا آن لحظه، هیچ‌کس فیلم‌نامه‌اش را به دست نمی‌گرفت و بعد از آن کار من سخت شد چون این نقش به من خرد و آگاهی اضافه کرد و دوباره درس بازیگری داد. وی اظهار کرد: هفته پیش سر کلید فیلم سینمایی «اردک لی» به کارگردانی بهروز غریب پور ، احساس کردم بازیگر نیستم، فیلم‌نامه این فیلم بعد از ۲۵ سال در حال ساخت است که من توانستم ۲ سکانس در نقش نامادری بازی کنم.

قاضیانی تکمیل کرد: پس از ۳۴ ساعت بیداری و برداشت‌های مکرر بالاخره این سکانس پلان با موفقیت تمام شد و من خوشحالم که در کنار ۲۰۰ بازیگر بچه و بزرگ بهزیستی به ایفای نقش پرداختم. این هنرمند در پایان خاطرنشان کرد: جوایز هیچ چیز به من نمی‌دهد و من را بی‌خرد می‌کند و لطف است اگر هدیه‌ای به من می‌دهند. «چشم شب روشن» به تهیه‌کنندگی امیر قمیشی و با اجرای محمد صالح علا، شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۳ از شبکه چهار سیما روی آنتن می‌رود.
منبع: بهارنیوز

گالری‌گردی در روزهای آخر هفته پاییزی

تونی کرگ، هنرمند انگلیسی-آلمانی این روزها مجسمه‌های خود را در موزه هنرهای معاصر تهران به نمایش گذاشته است. در این نمایشگاه ۶۰ مجسمه و ۱۴۰ اثر روز کاغذ به نمایش گذاشته شده است که قدیمی‌ترین اثر آن متعلق به سال ۱۹۷۰ و جدیدترین اثر تونی کرگ برای این نمایشگاه به ابتدای همین سال میلادی بازمی‌گردد. نمایشگاه آثار این هنرمند با عنوان «ریشه‌ها و سنگ‌ها» که دوم آبان ماه افتتاح شد، تا ۲۲ دی ماه در موزه هنرهای معاصر تهران ادامه دارد.

گالری مژده
نمایشگاه نقاشیخط – طراحی محسن کرمی با عنوان «هورخش» در گالری مژده افتتاح می‌شود. او درباره این نمایشگاه اظهار کرده است: کنیک این نمایشگاه با تنوع مواد در نقاشی، کتاب‌آرایی و خوشنویسی شکل گرفته است به همین خاطر متریال اصلی آن را ذغال،مرکب، اکرلیک، رنگ و روغن و ترکیب مواد تشکیل می‌دهد. نمایشگاه نقاشیخط- طراحی «هورخش» از ۵ تا ۱۵ آبان ماه همه روزه به جز شنبه‌ها از ساعت ۱۲ الی ۲۰ در گالری مژده واقع در سعادت آباد، علامه شمالی، هجدهم شرقی، پلاک ۲۷ به نمایش درمی‌آید.

نگارخانه هنر ایران
نمایشگاه آثار خوشنویسی شکسته نستعلیق منیرالسادات شریف‌نیا با عنوان « مستی از نی » در نگارخانه هنر ایران افتتاح می‌شود. در این نمایشگاه ۳۵ اثر شکسته نستعلیق از منیرالسادات شریف‌نیا که بیشتر آنها براساس اشعار مولاناست در معرض دید قرار می‌گیرد. نمایشگاه «مستی از نی» ساعت ۱۶ روز جمعه پنجم آبان ماه افتتاح می‌شود و علاقمندان می‌توانند تا ۱۱ آبان ماه از این نمایشگاه در نگارخانه هنر ایران واقع در خیابان حافظ، خ شهریار، خیابان خارک، شماره ۱۹ دیدن کنند.

گالری فردا
مایشگاه گروهی «طبیعت بی جان» از  پنجم آبان ماه تا یازدهم این ماه در گالری «فردا» برپا می‌شود که در آن ۴۵ هنرمند با کیوریتوری «هانی نجم» به خلق اثر پرداخته‌اند. در بخشی از توضیح این نمایشگاه آمده است: «امروز در هنر معاصر «طبیعت بی‌جان» به روش‌های میکس مدیا، عکاسی، ویدیو آرت، موسیقی و اینستالیشن زمینه گسترده‌ای را فراهم ساخت تا بتوان از مرز رابطه‌ای عینی میان انسان و شی به رابطه‌ای درونی پیچیده وانتزاعی‌تر دست یافت مرزی که شاید با دریچه‌ای گشوده رو در رو ما را به تجربیاتی تازه فرا می‌خواند.» گالری روزهای پنجشنبه از ساعت ۱۶ تا ۱۸ میزبان بازدیدکنندگان است.

گالری ساربان
سیزدهمین نمایشگاه نقاشی‌ محمدعلی بنی‌اسدی با نام «رنگ، رُخ_سار» برگزار می‌شود. او درباره این نمایشگاه گفته است: «در این نمایشگاه ۲۴ اثر از قطع کوچک تا بزرگ در معرض دید قرار می‌گیرد، این آثار در چند سال اخیر خلق شده و همگی نقاشی هستند.در این آثار بیشترین چیزی که تکرار می‌شود، چهره است و من می‌خواستم چهره‌ها به بیننده نگاه کنند. قدیم‌ترها چهرههای نقاشی‌هایم مات‌تر بودند و انگار به این دنیا تعلق نداشتند اما الان از حالت ازلی-ابدی درآمدند و امروزی شدند. با وجود اینکه تلاش من بر این است که چهره‌ها امروزی باشند گاهی به شمایل نزدیک می‌شوند. در این آثار رنگ نیز  بیشترین نمایش را دارد و نام از آنجا می‌آید.» نمایشگاه «رنگ، رخ-سار» از جمعه پنجم تا دوشنبه پانزدهم آبان ۹۶ برقرار است. علاقمندان می‌توانند برای بازدید از این نمایشگاه همه روزه به جز سه شنبه‌ها از ساعت ۱۶ تا ۲۰ به گالری ساربان، واقع در خیابان سهروردی شمالی، خیابان هویزه غربی، نبش شهید یوسفی، پلاک ۱۳۰ مراجعه کنند.

گالری بن
گالری «بن» قصد دارد، مجموعه‌ای از آثار دستخط‌های عارفانه صادق بریرانی را به نمایش بگذارد. آثاری که قرار است در این نمایشگاه به معرض دید گذاشته شود برگرفته از اشعار عرفانی و هنر شرق است که در قالبی مدرن خلق شده است؛ بریرانی در سال ۱۳۰۲ در بندر انزلی به دنیا آمده و در حال حاضر یکی از پیشکسوتان گرافیک ایران است. او زمانی ریاست اداره هنر گرافیک هنرهای زیبای ایران را بر عهده داشته است. او فوق‌لیسانس خود را در دانشگاه ایندیانای آمریکا دریافت کرده و در کشورهای زیادی نمایشگاه برگزار کرده است. علاقه‌مندان می‌توانند برای بازدید از این نمایشگاه ۵ تا ۱۰ آبان از ساعت ۱۴ تا ۲۰ به درکه، خیابان احمدپور، پلاک ۶۰، گالری «بن» بروند.

نگارخانه نقش‌جهان
آثار نقاشی آبرنگ حمیده نیری با عنوان «باغ‌نگاه» به نمایش گذاشته می‌شود. مراسم افتتاحیه نمایشگاه آبرنگ «حمیده نیری» جمعه ۵ آبان از ساعت ۱۶ تا ۲۰ در گالری «نقش جهان» با حضور علاقمندان هنرهای تجسمی برگزار می‌شود. این نمایشگاه تا ۱۰ آبان در نگارخانه «نقش جهان» از ساعت ۱۶ تا ۱۹ به آدرس نیاوران، کوچه همایونفر، کوچه سعدی، کوچه حافظ، خیابان محمودی۲، پلاک۹ و تلفن ۲۲۷۱۶۲۲۰ برقرار است. نگارخانه شنبه تعطیل است
منبع: بهارنیوز

واکنش احمدی‌نژاد به هکر ۱۸ساله (طنز)

این ۵نفر باید درقبال به جیب زدن پول نفت کردستان عراق محاکمه شوند دانلود نرم افزار مدیریت چندین مانیتور (DisplayFusion) حقایق شگفت انگیز درباره طوفان وزیر دفاع آمریکا: عجله‌ای برای جنگ با کره شمالی نداریم خودروی گران قیمت گامپرت با ۷۷۰ اسب بخار قدرت (+عکس) آیا واقعا افراد متضاد جذب یکدیگر می‌شوند؟ حکم بازداشت نواز شریف صادر شد اس ام اس فصل پاییز (۷) فرستاده ویژه نتانیاهو استعفا کرد مردی که با بادکنک‌های هلیومی پرواز کرد (+عکس)

لطفا ترمز دستی را بکشید…  (۳۲ نظر)

چرا روحانی نمی‌تواند  (۳۰ نظر)

حضرت آقای یزدی! مخالفت با تصمیمات شما، مخالفت با اصل نظام نیست  (۲۶ نظر)

«به بابات نگو می‌کُشدت»  (۱۷ نظر)

آخرین رده بندی ارزش پاسپورت کشورها؛ جمهوری اسلامی ایران در رتبه ۸۹ جهانی در کنار نپال، سودان و سریلانکا  (۱۳ نظر)

مطبوعات نمی‌میرند، حرفه‌ای‌ها می‌مانند  (۱۱ نظر)

پروانه سلحشوری نماینده مردم تهران: کسانی که برای رای آوری روحانی تلاش کردند نقش تعیین کننده‌ای در دولت ندارند/ نشد و نمی‌گذارند واژه مناسب برای رییس جمهور نیست  (۹ نظر)

کج سلیقگی در اتاق بازرگانی ایران (+عکس)  (۸ نظر)


منبع: عصرایران

واکنش بابک زنجانی به زنبیل بقایی (طنز)

این ۵نفر باید درقبال به جیب زدن پول نفت کردستان عراق محاکمه شوند دانلود نرم افزار مدیریت چندین مانیتور (DisplayFusion) حقایق شگفت انگیز درباره طوفان وزیر دفاع آمریکا: عجله‌ای برای جنگ با کره شمالی نداریم خودروی گران قیمت گامپرت با ۷۷۰ اسب بخار قدرت (+عکس) آیا واقعا افراد متضاد جذب یکدیگر می‌شوند؟ حکم بازداشت نواز شریف صادر شد اس ام اس فصل پاییز (۷) فرستاده ویژه نتانیاهو استعفا کرد مردی که با بادکنک‌های هلیومی پرواز کرد (+عکس)

لطفا ترمز دستی را بکشید…  (۳۲ نظر)

چرا روحانی نمی‌تواند  (۳۰ نظر)

حضرت آقای یزدی! مخالفت با تصمیمات شما، مخالفت با اصل نظام نیست  (۲۶ نظر)

«به بابات نگو می‌کُشدت»  (۱۷ نظر)

آخرین رده بندی ارزش پاسپورت کشورها؛ جمهوری اسلامی ایران در رتبه ۸۹ جهانی در کنار نپال، سودان و سریلانکا  (۱۳ نظر)

مطبوعات نمی‌میرند، حرفه‌ای‌ها می‌مانند  (۱۱ نظر)

پروانه سلحشوری نماینده مردم تهران: کسانی که برای رای آوری روحانی تلاش کردند نقش تعیین کننده‌ای در دولت ندارند/ نشد و نمی‌گذارند واژه مناسب برای رییس جمهور نیست  (۹ نظر)

کج سلیقگی در اتاق بازرگانی ایران (+عکس)  (۸ نظر)


منبع: عصرایران

نمایش «قند خون»؛ روایت صادق اما سیاه جامعه

«قندخون» اثر تازه لیلی عاج نیز به وضع کارگران می‌پردازد. کارگران کارخانه قند ورامین که حالا بیشتر از یک‌سال از تعطیلی آن می‌گذرد. در قصه عاج صحنه‌هایی را روایت می‌کنند که غم‌انگیز است اما درعین‌حال واقعیت امروز جامعه ما را به تصویر می‌کشند.

این نمایش که پیش از این در تئاترشهر اجرا شده بود با پایان یافتن اجراهایش به تماشاخانه باران رفت تا قصه پر غصه‌اش را برای آدم‌های بیشتری بگوید. با لیلی عاج، نویسنده و کارگردان زن این نمایش که پیش از این نیز با نمایش خواب زمستانی، دستفروشان زن مترو را موضوع اثرش قرار داده بود به گفت‌وگو نشستیم، آنچه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی ما با خانم عاج است:

 صادق اما سیاه

 به نظر نمی‌رسد مخاطبان امروز تئاتر آن هم در مرکز شهر تهران کارگران باشند، فکر می‌کنید نمایش شما چه حرفی برای قشر متوسط جامعه دارد؟

به نظرم اتفاقا بین هنرمندان و تئاتری‌ها همه جور آدم پیدا می‌شود، شاید تئاتری‌ها درحال حاضر به دلیل حضور چهره‌های سینمایی و تبلیغات فروش خوبی به‌دست آورده باشند اما به نظر من هنوز هم اکثر تئاتری‌ها شرایط مالی خوبی ندارند و کارگرها را خوب درک می‌کنند. راستش را بخواهید من خیلی به این تاثیر فکر نمی‌کنم، گفتن این جمله هم به معنای بی‌اهمیتی به مخاطب نیست. من کماکان با الگوی دانشجویی تئاتر کار می‌کنم و با کمترین هزینه ممکن کارم را می‌سازم اما به واسطه طولانی‌بودن پروسه، تمرین و اجرا باز هم پرهزینه درمی‌آید و این مسأله دوام آوردن در بازار تئاتر را سخت می‌کند.

امروز مسائل زیادی برای یک اثر تئاتری وجود دارد؛ سالن‌های خصوصی، نمایش‌هایی با حضور چهره‌های سینمایی و تلویزیونی یا هزینه تولید زیاد و … باعث شده شرایط تغییر کند و رقابت برای تئاترهایی مثل ما سخت شود، بنابراین وقتی با این همه سختی کار می‌کنم، واقعا برایم مهم است حرفی که می‌زنم از دلم برآید. نتیجه آن این خواهد بود که با تمام سختی‌هایی که تحمل می‌کنم پیش وجدان خودم حالم خوب باشد.

در مورد اثربخشی این نمایش نمی‌توانم نظری بدهم، کارهای دانشجویی بسیاری بوده است که مخاطبش را عمیقا تحت‌تاثیر قرار داده و برعکس آثاری با تولید گران و بازیگران مطرح که هیچ کیفیتی نداشته‌اند یا توجه مخاطبان‌شان را جلب نکرده‌اند. نمی‌توان با قطعیت گفت که مثلا اگر در مورد زندگی کارگران کاری انجام دهی چه بازخوردی از مخاطبت خواهی داشت. من قصه‌ای داشتم که به نظر خودم بسیار دراماتیک بود و برای نوشتنش خیلی وقت گذاشته بودم و می‌خواستم در این اجرا آن را روایت کنم.

 شما در این نمایش و کار قلبی که اجرا کردید به قشر پایین جامعه پرداختید، دستفروش‌ها و کارگران در این دو نمایش شخصیت‌های نمایش‌های‌تان را تشکیل داده‌اند، چه چیزی باعث می‌شود تا در آثارتان به این اقشار توجه کنید؟

شاید نخستین دلیلش این باشد که من یک کارگر زاده هستم؛ زبان، فضا، دلنگرانی‌ها، خوشحالی‌ها، رویاها و… همه چیزهایی است که من بهتر می‌شناسم و دیالوگ نوشتن در این نوع فضاها برایم راحت‌تر است. من در مورد خیلی از مسائل به صورت جدی ناراحت می‌شوم و تاثیر می‌گیرم.

مثلا من چند شب پیش در اخبار شنیدم که تعدادی از کشاورزان به نشانه اعتراض محصول هلو باغ‌شان را زیر خاک دفن کردند، چون محصول آنان قرار بوده با قیمت بسیار پایین خریداری شود. وقتی به این فکر می‌کنم که آن کشاورز برای میوه‌دادن درختانش چقدر زحمت کشیده است وقتی به جایی می‌رسد که محصولش را نمی‌خرند، مجبور می‌شود آن را خاک کند، برایم خیلی دردناک است و من یک لحظه خودم را جای آنان می‌گذارم، واقعا حالم بد می‌شود. این اتفاق در برخورد با تعطیلی کارخانه ارج هم برایم افتاد. خانه من در جنوب‌غرب تهران قرار دارد و همیشه از جلوی این کارخانه رد می‌شدم.

وقتی این کارخانه بسته شد واقعا ناراحت شدم؛ من همیشه شاهد عبور‌ومرور مینی‌بوس‌هایی بودم که این کارگرها را به کارخانه می‌آورد یا به خانه‌شان می‌برد، بعد از تعطیل شدن این کارخانه به این فکر می‌کردم که آن مینی‌بوس‌ها دیگر نیستند و این به معنای بیکار‌شدن صدها کارگری است که پدر و همسر و برادر خانواده‌هایی هستند که نان‌آور خانواده‌شان بودند. به این فکر می‌کردم که بعد از این اتفاق چه بر سر آنان خواهد آمد.

کافی است به مسأله دقت کنیم، ایده‌ها و دیالوگ‌ها شکل می‌گیرد و متنی مثل قندخون را می‌سازند. یا در نمونه‌ای دیگر می‌توان به فروشنده‌های مترو اشاره کرد. من همواره از مترو استفاده می‌کنم و در واگن مخصوص بانوان انواع زنانی را می‌بینیم که دستفروشی می‌کنند و سرپرست خانوار هستند. هر کدام‌شان قصه‌هایی عجیب و پر از مشکلات داشتند اما ظاهر خیلی از آنها نشان نمی‌دهد. وقتی به قصه‌های آنان گوش می‌دهید، ایده و داستان نمایش خودش می‌آید و لازم نیست کار خاصی انجام دهید، بلکه کافی است با دقت ببینید و بشنوید.

 آیا تئاتر ویژگی خاصی برای‌تان دارد؟ شما سال‌هاست که در صداوسیما کار می‌کنید، چرا مدیوم‌های پرمخاطب‌تری مثل سریال یا فیلم را انتخاب نمی‌کنید؟

تلویزیون در وهله نخست منبع درآمد من است. من سال‌هاست که برای گروه اجتماعی شبکه یک و گروه کودک نوجوان شبکه یک و شبکه ۵ نوشته‌ام اما واقعیت این است که شرایط تولید در سازمان خوب نیست و همه چیز وابسته به جذب اسپانسر است و من هم شرایطی برای فعالیت در این اوضاع را ندارم. فیلم کوتاه کار کرده‌ام و برای قصه اثری مثل قند خون با خانم آبیار، کارگردان سینما صحبت کرده بودم تا آن را به فیلمنامه بدل کنم، درنهایت می‌خواهم بگویم دغدغه تمام این مدیوم‌ها را دارم اما شرایط در هرکدام از آنها متفاوت است. درحال حاضر، فاکتور نخست تولید یک اثر پول است و شما باید پول داشته باشید تا بتوانید کاری را آماده و عرضه کنید.

 صادق اما سیاه

در شرایط محدود کنونی کار تئاتر جواب داده، به‌خصوص در این گروه که بسیار با نمایش همدل بوده‌اند و بدون هیچ چشم‌داشتی ۶ ماه تمام با من تمرین می‌کنند. آنها نسبت به محتوایی که در این نمایش هست مومن‌اند، اگر در مورد فیلم چنین گروهی را بیابم چه‌بسا چنین کاری را بکنم.

 قند خون مسائل کارگران را بیان می‌کند چرا در مناطق جنوب شهر آن را اجرا نمی‌کنید؟ پردیس تئاتر تهران که در جنوب شهر قرار دارد به نظر محل مناسبی است که می‌توان مخاطبان اصلی این نمایش را در آن‌جا پیدا کرد…

من در نخستین شب اجرای «قند خون» بدون هیچ هماهنگی و نامه‌ای به خانه کارگر مراجعه کردم و با خانم سهیلا جلودارزاده صحبت کردم. خانه کارگر و خانم جلودارزاده به من لطف فراوانی کردند، بنابراین من برنامه برای اجراهای ویژه خانه کارگر دارم و به این فکر می‌کنم نزدیک همان کارخانه قند ورامین اجرایی را ترتیب ببینم اما واقعیت این است در این روزها که هرشب اجرا داریم، نمی‌توانم به چیز دیگری برسم. هرشب اجرا داشتن مثل هر شب برنامه زنده داشتن است و هر روز درگیر همین پروژه اجرا هستید، بنابراین به برنامه‌ریزی برای این کارها نمی‌رسید. برای شب‌های آینده تصمیم گرفتیم چند خانواده از کارگران کارخانه ارج را که نزدیک محل زندگی من هستند دعوت کنیم تا به تماشای این نمایش بنشینند.

 در سال‌های اخیر پرداختن به مشکلات طبقه‌های پایین‌دست جامعه در تئاتر و سینما بیشتر دیده می‌شود و به جایی رسیده که مثلا می‌توان ١٠ فیلم یا تئاتر را نام برد که به نشان دادن مسائل تلخی می‌پردازد که قشر پایین‌دست با آن روبه‌رو هستند. تا این‌جا مسأله‌ای وجود ندارد اما وقتی با دقت به این آثار نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم اکثرشان چیزی نیستند جز مرثیه‌سرایی و بدون هیچ نگاه نقادانه یا تحلیلی فقط بدبختی‌ها را نشان می‌دهند و با صفحه حوادث روزنامه فرقی ندارند. شما به‌عنوان یک نویسنده فکر می‌کنید پرداختن به این مسائل چگونه می‌تواند در قالب یک اثر هنری صاحب تحلیل ظاهر شود؟

من در مورد مرثیه‌سرا بودن این نوع آثار موضع منفی ندارم. اگر اغراق در نشان دادن مشکلات به دلیل دور شدن از واقعیت مخاطب را اذیت کند به نظرم خوب نیست اما تلخ بودن را نقص نمی‌دانم.

راه‌های زیادی وجود دارد که از بیان سطحی مشکلات جامعه عبور کرد تا اثری که خلق می‌شود صاحب نگاهی نقادانه و هنرمندانه باشد، هر کسی مدل خاصی فکر می‌کند و می‌نویسد و نمی‌شود برای آن نسخه پیچید اما در مورد کار خودم فکر می‌کنم نمایشم اثر خیلی تلخی است.

بسیاری از شب‌ها شده است که تماشاگرانم گریه کرده‌اند اما پایان‌بندی نمایش من امیدوار‌کننده است. این امیدواری وصله و سنجاق‌شده نیست و جنس خود آدم‌های نمایش است و من هم برای پیدا کردنش وقت زیادی گذاشته‌ام. کارگرهای قصه من می‌خواهند کار صنفی انجام دهند و در این راه دچار مشکل می‌شوند و برخی آنان را تهدید می‌کنند.

همه این مسائل و تلخی‌ها با شادی دوست‌داشتنی تمام می‌شود، چون فکر می‌کنم حیف است چنین کارگری بمیرد و در سیاهی مطلق بماند. کارگری که به اندازه خودش می‌فهمد و شرایط را درک می‌کند در این قصه می‌ماند و روی پای خودش می‌ایستد و دوباره شروع می‌کند. او به این فکر می‌کند که اگر این کارخانه تعطیل شده اما هنوز دیوارهایش سالم است و دستگاه‌ها آن سوی این دیوارها وجود دارند. در نمایش «قند خون» تلخی‌های فراوانی وجود دارد اما این تلخی‌ها در نمایی دورتر شما را خیلی اذیت نمی‌کند و درنهایت مخاطب می‌گوید آنها، هم گریه کردند و هم خندیدند.

در مورد آثار دیگری که چنین فضایی دارند یک‌سری چیزها ناگزیر است، اساسا در این طبقه از اجتماع آن‌قدر رویداد تراژیک و دراماتیک وجود دارد که نیازی نیست نویسنده برای پیداکردن حوادث زحمت زیادی بکشد، بلکه کافی است دقت داشته باشد. زیاد شدن آثاری با چنین فضایی نه خوب است و نه بد اما در مورد خودم می‌توانم بگویم همه چیز به صورت واضحی جلو چشمم هر روز تکرار می‌شود.

 اما این دراماتیک‌بودن در تک‌بعدی‌شدن خلاصه می‌شود…!

دراماتیک بودن به معنای تک‌بعدی‌بودن نیست، من الان می‌توانم هم در مورد کارگران کارخانه قند ورامین نمایشنامه بنویسنم و هم درباره بحران محیط‌ زیستی مگس‌های سفید شهر تهران! هرکدام از این دو موضوع یک‌سری مسائل را مطرح می‌کنند و ظرفیت‌های خود را دارند اما وقتی می‌خواهم شروع به نوشتن کنم، مسأله کارگران، هم دراماتیک‌تر است و هم جذاب‌تر و از طرفی وجود انسانی و اجتماعی بیشتری در آن یافت می‌شود…

 مثلا شما در جاهایی انگیزه تشکیل صنف را مطرح می‌کنید اما هرگز آن را بسط نمی‌دهید، سویه‌های سیاسی، فلسفی یا اجتماعی همان ویژگی‌هایی هستند که می‌توانند آثار را از تک‌بعدی‌بودن و مرثیه‌سرایی دور کنند اما به نظر خودسانسوری یا ناآگاهی هنرمندان مانع عمیق‌بودن آثار می‌شود…

در این کار اداره کل هنرهای نمایشی با من همکاری زیادی داشته است و در مورد هیچ یک از مفاهیم مثل تهدید کارگران در قصه و تشکیل صنف تذکر یا توصیه‌ای به من نکرده‌اند. قبول دارم که خودسانسوری هم وجود دارد اما ایجاد ابعاد جدید در آثار تئاتری و سینمایی یک شناخت و درایتی می‌خواهد که هنرمند باید آن را داشته باشد تا علاوه بر دراماتیزه‌کردن و پیش‌بردن قصه از عهده گنجاندن چنین سویه‌هایی نیز برآید. خیلی وقت‌ها هنرمند از عهده پرداخت اثرش برنمی‌آید و کار تک‌بعدی می‌شود، در نتیجه چندلایه‌بودن و رنگ‌آمیزی اثر چندان خوب از آب درنمی‌آید. نوشتن کار سختی است و خیلی وقت‌ها آدم فکر می‌کند از عهده مسأله برآمده اما وقتی جلو می‌رود می‌بیند نقص‌های جدی در بیان مسائلی که به آن فکر می‌کرده، وجود دارد. خیلی‌ها می‌خواهند اما نمی‌توانند و درنهایت هم نمی‌پذیرند که اثرشان تک‌بعدی شده است.

 به نظر هر اثری درجه‌ای از صداقت را دارد. هر اثری نسبت به مولفش، مخاطبش و جامعه‌ای که در آن شکل گرفته عیاری از صداقت را دارد. خیلی از آثاری که برچسب سیاه‌نمایی را به آنها می‌زنند، بسته به این‌که چه عیاری از این صداقت را دارند، می‌توانند بر دل بنشینند یا به اثری ویترینی تبدیل شوند.

 صادق اما سیاه

قصه این نمایش اصلا معمولی نیست، آدم‌های قصه من می‌خواهند بنری را که در اعتراض به تعطیلی کارخانه تهیه کرده‌اند به استادیوم ببرند و بقیه بچه‌های محل‌شان را هم قانع کنند تا همچین بنری را به‌دست بگیرند تا برنامه پرمخاطبی مانند نود به آن توجه کند و با این حرکت صدای اعتراض‌شان را به گوش دیگران برسانند. آدم‌های قصه من زندگی ملموسی دارند که درعین معمولی‌بودن جذاب‌اند و مطمئن هستم مخاطب ارتباط خوبی با آنها برقرار می‌کند.

ما با همدلی کنار هم جمع شده‌ایم و ادعایی هم نداریم. به نظرم اگر اثری صادق باشد، می‌تواند این صداقت را به دیگران هم نشان دهد و بقیه را جذب کند و هر کسی خودش می‌فهمد اثرش چقدر شامورتی‌بازی دارد و چقدر صداقت یا چقدر سیاه‌نمایی دارد. کار من اثر سیاهی است اما صداقت دارد.


منبع: برترینها

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

روزنامه هفت صبح – احمد رنجبر: سریال «عالیجناب» دو سال پیش کلید خورد و انتظار می رفت به سرعت وارد شبکه نمایش خانگی شود. هفته پیش بالاخره شاهد پوسترهای سریال در سوپرمارکت ها بودیم و کمی بعد اعلام شد «عالیجناب» سوم آبان می آید. در همین اثنا سام قریبیان، کارگردان سریال پستی در صفحه اینستاگرام خود به اشتراک گذاشت که پر بود از گله. او از تاخیر در توزیع، کیفیت آنونس و پوستر سریال شاکی است و در نوشته اش به سلیقه تهیه کننده و پخش کننده کنایه زده.

قریبیان به طور رسمی این موارد از سریال را به گردن نمی گیرد. کمی منتظر می مانیم تا معلوم شود آیا قریبیان هم جزو کسانی است که می گویند «این فیلم مال من نیست.» در سینمای ایران موارد زیادی می توان یافت که کارگردان از فیلم یا سریالی اعلام برائت کرده؛ سرنوشت ۱۰ مورد شاخص آنها را بازخوانی کرده ایم.

جعفرخان از فرنگ برگشته/ علی حاتمی؛ ۱۳۶۶

علی حاتمی براساس نمایشنامه جعفرخان از فرنگ آمده نوشته حسن مقدم، یک سناریو نوشت با عنوان «جعفرخان از فرنگ برگشته» و آن را با حضور عزت الله انتظامی، محمدعلی کشاورز، حسین سرشار، ایرج راد و ارحام صدر کارگردانی کرد. فیلم اولین کمدی بعد از انقلاب به حساب می آید اما ممیزی اجازه نداد حق مطلب به درستی ادا شود.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: اوایل انقلاب و سختگیری درباره فیلم های کمدی دوچندان. فیلم زنده یاد حاتمی ۲۰ دقیقه ممیزی خورد؛ او حاضر به اصلاح نبود و زیر بار نمی رود. وزارت ارشاد ابتدا به دستیار حاتمی پیشنهاد می دهد اما احمد بخشی قبول نمی کند. خودش گفته: «یدالله صمدی از ارشاد به من زنگ زد و گفت روی دیوار یک برگه زده اند که رویش نوشته علی حاتمی به دلایل فلان و فلان تا اطلاع ثانوی ممنوع الکار است. بعد از آن من را از ارشاد خواستند و گفتند این ۲۰ دقیقه را شما بساز. گفتم من به فیلم علی دست نمی زنم.»

واکنش کارگردان: چند سال پیش احمد بخشی، دستیار زنده یاد حاتمی ماجرا را این طور روایت کرده بود: «بعد از پایان ساخت «جعفرخان از فرنگ برگشته» ارشاد ۲۰ دقیقه از فیلم را درآورد و به علی گفتند این ۲۰ دقیقه را دوباره بگیر. علی زیر بار نرفت و به همین دلیل ممنوع الکار شد. داستان از این قرار بود که از ارشاد خارج می شود.» طبعا «جعفرخان از فرنگ برگشته» را نمی توان فیلم حاتمی دانست و خواست کارگردان هم جز این نبوده.

سرانجام چه شد: در نهایت محمد متوسلانی «جعفرخان از فرنگ برگشته» را کامل می کند. ۲۰ دقیقه، زمان خیلی خیلی زیادی است؛ حالا اگر از حساسیت زنده یاد علی حاتمی اطلاع داشته باشیم خادم دستانه است که فیلم را متعلق به او بدانیم. «جعفرخان از فرنگ برگشته» توسط محمد متوسلانی کامل شده اما در برخی منابع رسمی مثل سوره سینما اسم زنده یاد علی حاتمی به عنوان کارگردان آمده و در چند جا از عنوان کار گروهی استفاده شده است. خود حاتمی هیچ وقت «جعفرخان از فرنگ برگشته» را متعلق به خود ندانست و بارها از آن برائت کرد.

جایگاه اثر: اگر علی حاتمی اثر خود را کامل می کرد نتیجه ای بهتر را شاهد بودیم. نگاه طنازانه او به خودباختگی فرهنگی در بخش هایی از «جعفرخان از فرنگ برگشته» مشهود است. در قسمت های دیگر اما می توان نتیجه ممیزی و حضور کارگردان دیگر را دید که باعث شده فیلم اثری کاریکاتوری شود. فارغ از همه حواشی، «جعفرخان…» یک کمدی ضعیف و الکن است.


عقرب/ بهروز افخمی؛ ۱۳۷۵

درست در اوج سال هایی که فیلم های اکشن با حضور جمشید هاشم پور با سر تراشیده حسابی می فروخت، دفتر پویافیلم با دعوت از کارگردان های مختلف شروع به تولید یک سری فیلم اکشن با حضور جمشید هاشم پور کرد. یکی از آنها بهروز افخمی بود که حسین فرحبخش برای ساخت عطش از او دعوت کرد.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: پویافیلم در پی توفیق فیلم های اکشنی که با حضور جمشید هاشم پور تولید کرده بود، از بهروز افخمی در پی بازیگوشی های همیشگی اش در عرصه فیلمسازی به این دعوت پاسخ مثبت گرفت و قرار شد تا «عقرب» را برای پویافیلم بسازد. این فیلم هم قرار بود طبق همان پلات فیلم های قبلی پویافیلم ساخته شود، اما مشکل جایی بود که افخمی قصد داشت تا پلات همیشگی را بشکند و اکشنی متفاوت بسازد.

واکنش کارگردان: در آن سال ها قانون اینطوری بود که اگر فیلم به جشنواره نمی رسید، اجازه نمایش پیدا نمی کرد و باید یک سال پشت در اکران می ماند. از همین رو حسنی فرحبخش به افخمی فشار می آورد که فیلم را زود تمام کند تا به جشنواره برسد. افخمی تا آنجایی که جا داشت در برابر فشارهای فرحبخش مقاومت کرد چرا که معتقد بود این فیلم به خاطر اکشن متفاوتش باید با حساسیتی ویژه و بدون تعجیل ساخته شود؛ مسئله ای که در نهایت هیچ کدام از طرفین سر آن به توافق نرسیدند.

سرانجام چه شد: افخمی وقتی دید نمی تواند فرحبخش را قانع کند که فیلم را با تعجیل به سرانجام نرساند و بگذارد او کارش را انجام دهد، ترجیح داد که از نیمه های کار از پروژه کنار بکشد. در پی کناره گیری افخمی، فرحبخش خودش پشت دوربین رفت و سکانس های باقی مانده را گرفت. در نهایت قرار شد در تیتراژ نام بهروز افخمی به عنوان مشاور بیاید و به جای نام کارگردان از عنوان کار گروهی استفاده شود. تا به این شکل «عقرب» نه جزو کارنامه افخمی به حساب بیاید و نه حسین فرحبخش.

جایگاه اثر: یک اکشن به سیاق تمام اکشن های قبلی پویافیلم با یک سری کلیشه های ثابت که البته در آن سال ها حسابی در گیشه جواب می داد. فیلم در تهران فروش متوسطی داشت، اما در شهرستان ها آنقدر فروخت که توانست نام خودش را در بین فیلم های پرفروش و پرمخاطب سال ثبت کند.


موج مرده/ ابراهیم حاتمی کیا؛ ۱۳۷۹

ابراهیم حاتمی کیا بعد از «روبان قرمز» تصمیم گرفت با سرمایه گذاری بنیاد روایت که خاستگاهش از همان جا بود فیلمی در ادامه آژانس شیشه ای بسازد؛ فیلمی با همان صراحت، اما از زاویه دیدی دیگر. نتیجه این تصمیم به تولید «موج مرده» منجر شد.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: حاتمی کیا در «موج مرده» هرچند صراحت بیشتری در نقد عملکرد آدم های جنگ در دوران صلح دارد، اما در اینجا برخلاف «آژانس شیشه ای» خیلی رو این کار را انجام می دهد. پاشنه آشیل فیلم همین جاست؛ نقطه ای که باعث شد ارکان اصلی بنیاد روایت و در راس آن مدیرعامل وقت بنیاد رو در روی فیلم قرار بگیرند و اکران آن را در جشنواره منوط به انجام ممیزی کنند. آنها یک شب قبل از اکران فیلم در جشنواره لیستی از اصلاحات دست حاتمی کیا می دهند.

واکنش کارگردان: حاتمی کیا وقتی سیاهه موارد اصلاحی به دستش می رسد، شروع به حذف سکانس های مورد نظر می کند و راش اصلاحی را کنار می گذارد تا در روز اکران فیلمش در سالن رسانه ها آن را به اهالی مطبوعات نشان دهد. صبح روزی که قرار بود فیلمش در جشنواره اکران شود با کیسه پر از راش فیلم در سالن رسانه ها حضار شد و طی صحبت هایی آتشین به انتقاد از مسئولان فرهنگی سپاه پرداخت.

سرانجام چه شد: بعد از جنجال حاتمی کیا، قرار شد فیلم بعد از جشنواره طی نمایشی خصوصی برای مسئولان نظام و نمایندگان مجلس به نمایش دربیاید. فیلم اکران شد و در نهایت تصمیم بر این شد تا بنیاد روایت مالکیت فیلم را واگذار کند. در پی این تصمیم، احمدرضا درویش وارد ماجرا شد و مالکیت فیلم را به شرط انجام برخی اصلاحات خریداری کرد. فیلم بعد از انجام یک سری ممیزی روی پرده رفت، اما اصلا مورد توجه قرار نگرفت.

جایگاه اثر: لحن عصبی کارگردان در روایت قصه و بیان حرف هایش موجب  شد تا «موج مرده» برخلاف «آژانس شیشه ای» به فیلمی کم اثر که حرف هایش برندگی لازم را ندارد تبدیل شود؛ فیلمی که می توان با استناد به همین نکته آن را اثری متوسط در کارنامه حاتمی کیا به حساب آورد.


عطش/ حسین فرحبخش؛ ۱۳۸۱

اوایل دهه ۸۰ و زمانی که قاسم جعفری در تلویزیون یکه تازی می کرد، حسین فرحبخش از او برای ساخت یک فیلم سینمایی جوانانه با موضوع سرقت دعوت کرد؛ فیلم با نام «خواب برفی». فیلم در نهایت به «عطش» تغییر نام داد و البته کارگردانش عوض شد.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: گفته می شد دلیل اصلی اختلاف و کناره گیری قاسم جعفری، دخالت های حسنی فرحبخش در کار او به هنگام کارگردانی بوده است. جعفری از دخالت های فرحبخش عصبانی شده بوده و همین زمینه جدایی شان را فراهم می کند. طبیعی است این جدایی باعث حذف نام کارگردان شود و اسم جعفری در تیتراژ نیاید. فیلمنامه «عطش» را پیمان معادی نوشته بود؛ فیلمنامه نویس نوظهوری که یکی دو سال قبلش فیلمنامه پرفروش «آواز قو» نامش را سر زبان ها انداخته بود.

واکنش کارگردان: قاسم جعفری روزی قرار بود فیلم «عطش» را بسازد که سریال هایش حسابی پربیننده و به اصطلاح خیابان خلوت کن بودند. او فیلم «عطش» را در سکوت کامل خبری جلوی دروبین برد، مدتی از آغاز فیلمبرداری اش نگذشته بود که اعلام شد، قاسم جعفری به دلیل اختلاف با حسین فرحبخش از پروژه کنار کشیده است. هیچگاه دو طرف در گفت و گوهایی که با رسانه ها داشتند به صراحت درباره اختلاف شان حرف نزدند و همه چیز در حد شنیده و شایعه بوده است.

سرانجام چه شد: محمدحسین فرحبخش چند سال قبل تر از «عطش»، وقتی بهروز افخمی از ادامه کارگردانی فیلم «عقرب» انصراف داد، خودش پشت دوربین رفت اما ترجیح داد تا نامش را به عنوان کارگردان در تیتراژ نیاورد. این بار نام فیلم را از خواب برفی به «عطش» تغییر داد تا این فیلم تبدیل به نخستین تجربه فیلمسازی این تهیه کننده شود. فرحبخش بعد از این تجربه، ۹ سال صبر کرد تا فیلم دوم خود (زندگی خصوصی) را بسازد.

جایگاه اثر: «عطش» خرداد سال ۹۲ روی پرده آمد و فروش متوسطی داشت. فیلم در میان محصولات پویافیلم جزو آثار موفق قرار می گیرد که علاوه بر نگاه به گیشه قصد بیان دغدغه های جوانانه را دارد. تقابل بهرام رادان و فریبرز عرب نیا دیگر نکته قابل اتکاء «عطش» است. رادان نقش جوانکی خلافکار با آرزوهای محال را بازی می کرد.


کارناوال مرگ/ حبیب الله کاسه ساز؛ ۱۳۸۷

ناجا برای برگزاری دومین جشنواره فیلم پلیس، سفارش تولید چند فیلم می دهد. یکی از این فیلم ها «کارناوال مرگ» است که تولید آن به زنده یاد حبیب الله کاسه ساز محول می شود و او برای کارگردانی، رضا اعظمیان را دعوت به کار می کند. در نهایت اما خودش کارگردان فیلم می شود.

 فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: روند کند تولید موجب می شود که فیلم برای جشنواره پلیس آماده نشود، همین روند تولید موجب می شود تا ضبط سکانس های فیلم با دهه اول محرم همزمان شود. مخالفت ناجا با ضبط این سکانس ها در ایام سوگواری محرم، موجب توقف موقتی پروژه می شود اما بالا رفتن هزینه های تولید فیلم منجر به این می شود که ناجا از خیر تولید این پروژه بگذرد و توقف موقتی تبدیل به توقف دائمی شود.

واکنش کارگردان: رضا اعظمیان در مصاحبه هایی که انجام می داد، امیدوار به ادامه ساخت آن بود اما در نهایت کاسه ساز خودش فیلم را تمام کرد. اعظمیان سال ۸۹ در برنامه هفت صراحتا اعلام کرد «کارناوال مرگ» به هیچ وجه فیلم او نیست و برای همین هم نمی خواهد نامش در فیلم باشد: «در هنگام ساخت این فیلم نه سیمافیلم و نه بنیاد فارابی حاضر نشد برای فیلمی که کاسه ساز آن را تهیه می کند، سرمایه گذاری کند.» کاسه ساز هم این اتهام را رد کرد.

سرانجام چه شد: کاسه ساز بعد از گذشت دو سال خودش تصمیم می گیرد با کنار گذاشتن اعظمیان فیلم را به سرانجام برساند. او در فیلمنامه و شخصیت ها تغییراتی ایجاد می کند. فیلم سال ۸۹ اکران عمومی شد اما در گیشه توفیقی به دست نیاورد. داستان آن درباره زندگی فردی مخترع و نخبه است که همسر باردار خود را در پشت کاروان های شادی عروسی از دست می دهد. او به عروس و دامادها دسته گل هایی هدیه می دهد که در آنها بمب جاسازی شده است.

جایگاه اثر: همانطور که اشاره کردیم «کارناوال مرگم در گیشه موفق نبود. منتقدان هم توجهی به آن نکردند. با این حال اثر منفی تغییر کارگردان و توقف در تولید فیلم را نمی توان در کیفیت نهایی آن نادیده گرفت. اگر فیلم بدون حاشیه به سرانجام می رسید و در جشنواره پلیس نمایش داده می شد، وضع بهتری داشت.


سن پترزبورگ/ بهروز افخمی؛ ۱۳۸۸

بهروز افخمی هنوز درگیر حاشیه های «فرزند صبح» بود که برای ساخت «سن پترزبورگ» به تهیه کنندگی حمید اعتباریان به توافق رسید. اعتباریان هم هنوز از حاشیه های فیلم نافرجام «لبه پرتگاه» بهرام بیضایی خراج نشده بود که پذیرفت فیلم افخمی را تهیه کند. این همکاری اما پر بود از بگومگو بر سر فیلم.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: در آستانه اکران فیلم بود که طرفین پرده از ماجرا برداشتند. این اتفاق زمانی رخ می داد که افخمی برای ساخت «بلک نویز» به کانادا رفته و از پسرش آیدین خواسته بود بر کار نظارت داشته باشد. اعتباریان اما فیلم را توسط مستانه مهاجر تدوین کرد و اعتراض های شدید افخمی از راه دور شروع شد. بهروز افخمی با رسانه ای کردن نامه اش به خانه سینما، خواستار عدم اکران «سن پترزبورگ» بود. می گفت در فیلم ۱۰ درصد سهم دارد و باید جلوی اکران آن گرفته شود تا خودش سر فرصت فیلم را تدوین کند.

واکنش کارگردان: بهروز افخمی وقتی که دید فیلم به اکران نزدیک شده به شیوه خودش از «سن پترزبورگ» اعلام برائت کرد و رسما آن را فیلم کسی دیگر تعبیر کرد: «آقای اعتباریان می توانند برای پرکردن این جای خالی از نام یک شخصی حقیقی (مثلا خودشان یا…) یا یک نام مستعار (مثلا آلن اسمیتی) یا حتی یک عبارت انتزاعی (مثلا حیات اجتماعی امروز ایران) استفاده کنند و از رضایت من آسوده خاطر باشند.» البته اعلام برائت افخمی کنایی بود وگرنه بعد از پایان حواشی روی خواسته اش تاکید می کرد.

سرانجام چه شد: «سن پترزبورگ» سال ۱۳۸۹ اکران عمومی شد و توانست رده پنجم فروش سال را از آن خود کند. کسانی که برای تماشای آن به سینما می رفتند پشیمان از سالن بیرون نمی آمدند و منتقدان و رسانه ها هم توجه ای ویژه به آن داشتند. با این حال به وضوح عدم حضور بهروز افخمی موقع تدوین فیلم قابل لمس است که باعث شد «سن پترزبورگ» به لحاظ کیفی لطمه ببیند و دوپاره شود. نیمه اول فیلم اثری جذاب، با ریتم بالا و پر از شوخی است اما در نیمه دوم میزان ضرباهنگ فیلم پایین می آید.

جایگاه اثر: به رغم حواشی، «سن پترزبورگ» فیلمی قابل دفاع است. داستانی جذاب دارد و شوخی هایش از مخاطب خنده می گیرد. فیلم جزو کمدی های خوب چند سال اخیر سینما دسته بندی می شود که البته در صورت حضور کامل افخمی در مراحل فنی می توانست موقعیت ویژه تری داشته باشد.


فرزند صبح/ بهروز افخمی؛ ۱۳۸۹

به مناسبت صدمین سال تولد امام خمینی قرار شد یکی دو پروژه داستانی با موضع زندگی ایشان ساخته شود. مرکز نشر آثار حضرت امام (ره)، تولید چند پروژه را در دستور کارش قرار داد که یکی از آنها «فرزند صبح» به کارگردانی بهروز افخمی بود؛ فیلمی با محوریت زندگی دوران کودکی و نوجوانی امام خمینی.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: افخمی یک بار تولید این پروژه را استارت زد، اما به دلیل مهیا نشدن امکانات از ساختش صرف نظر کرد تا اینکه دوباره و بعد از ساخت «گاوخونی» تصمیم گرفت آن را از سر بگیرد. پروژه سال ۸۳ کلید خورد، اما فیلمبرداری افخمی با وسواس زیادی مراحل پس تولید را شروع کرد، روند پیشرفت به قدری کند بود که آرام آرام اختلافات از همین جا کلید خورد. سفر افخمی به کانادا و رها شدن فیلم اختلافات را علنی کرد.

واکنش کارگردان: افخمی بعد از انتخابات سال ۸۸ برای مدتی از ایران رفت و ساکن کانادا شد. در این مدت فیلم «فرزند صبح» به ظاهر در حال طی کردن مراحل فنی اش بود، اما عملا پروژه متوقف شده بود و هیچ پیشرفتی در روند آماده سازی آن حاصل نشده بود. پیرو همین ماجرا محمدرضا شرف الدین، تهیه کننده پروژه وارد ماجرا شد تا پروژه را هر طور که شده به سرانجام برساند. از همین رو بدون مشورت با افخمی کارهای مربوط به تدوین، دوبله و… را انجام داد و همین موجب شد تا افخمی با انتشار نامه ای اعتراضی، انصراف خود را از فیلم اعلام کند.

سرانجام چه شد: افخمی، بعد از انتشار نامه اش صراحتا اعلام کرد که «فرزند صبح» فیلم او نیست، این در حالی بود که شرف الدین به سرعت در حال انجام امور فنی فیلم بود تا آن را برای حضور در جشنواره بیست و نهم فیلم فجر آماده کند. فیلم برای بخش مسابقه پذیرفته شد و در جشنواره به نمایش درآمد. اما ماحصل چیزی که روی پرده رفت، یک فیلم آشفته و بی سر و ته بود که اعتراض اهالی رسانه و… را به همراه داشت. فیلم بعد اکران محدود در جشنواره برای همیشه به بایگانی رفت.

جایگاه اثر: افخمی مدعی است که نسخه به نمایش درآمده ناقص است و اگر فیلم زیر نظر او آماده شود به اثری درخور نام امام خمینی (ره) تبدیل خواهدشد. اما با وجود این ادعا سرمایه گذار فیلم ترجیح داد «فرزند صبح» در بایگانی بماند. هر چند که افخمی در مصاحبه هایش عنوان می کند مالکیت فیلم را خریده و قصد دارد نسخه خودش را آماده نمایش کند.


پنجاه قدم آخر/ کیومرث پوراحمد؛ ۱۳۹۲

«اتوبوس شب» برای کیومرث پوراحمد خوش یمن بود. او در اولین تجربه دفاع مقدسی خود تحسین ها را برانگیخت و باعث شد سال ها بعد عزمش را برای فیلمسازی در این حوزه جرم کند. او «پنجاه قدم آخر» را هم با نگاهی متفاوت با همکاری بنیاد روایت ساخت.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: «پنجاه قدم آخر» سوژه نابی دارد؛ فیلم سرگذشت واقعی یکی از نیروهای اطلاعات لشکر زرهی نجف اشرف در عملیات والفجر ۴ را نمایش می دهد. روایت دقیق پوراحمد نفس مخاطبانی که برای نخستین بار در جشنواره فیلم را می دیدند بند آورده بود اما زا یک جایی به بعد فیلم دوپاره می شود. تغییر لحن فیلم و کشدار شدن برخی صحنه ها دستمایه انتقاد و البته تمسخر فیلم شد. پوراحمد آن زمان فقط عذرخواهی کرد و توضیحی دیگر نداد.

واکنش کارگردان: سکوت پوراحمد چندی پیش شکست و گفت «پنجاه قدم آخر» فیلم او نیست: «وقتی مونتاژ اولیه «پنجاه قدم آخر» تمام شد، قرار شد همین نسخه ناقص را به سرمایه گذار ۵۰ درصد نشان بدهم. یک آقای بزرگوار با چند تن از معاونانش آمد و نسخه ناقص فیلم را دید و گفت این پاک ترین، زلال ترین، انسانی ترین فیلم دفاع مقدسی است.» پوراحمد این را هم گفته که «پنجاه قدم آخر قرانی دعوای دو سردار شد که می خواستند روی یکدیگر را کم کنند.»

سرانجام چه شد: نمایش «پنجاه قدم آخر» در سینمای مطبوعات با سوت و کف ممتد همراه بود. این واکنش منفی باعث شد فیلم تدوین مجدد شود ولی باز هم در گیشه شکست سنگینی خورد؛ آن زمان کیومرث پوراحمد ترجیح داد سکوت کند. به تازگی گفته در تدوین دقایق پایانی فیلم دخالتی نداشته است. نکته جالب اینکه «پنجاه قدم آخر» برای شبکه نمایش خانگی کوتاه شده و کیفیت آن بالا رفته اما پوراحمد می گوید از سرنوشت آن بی اطلاع است و دیگر فیلم را ندیده.

جایگاه اثر: راستش هنوز این میزان از واکنش منفی همکاران رسانه ای در جشنواره برای مان غیرقابل هضم است. «پنجاه قدم آخر» ایراد دارد اما نه آنقدر که با کف و سوت بدرقه شود. فیلم در تدوین مجدد، سر و شکل بهتری گرفته و ریتم آن بالاتر رفته.


آمین. منوچهر هادی؛ ۱۳۹۴

سال ۹۳ منوچهر هادی تصمیم گرفت اولین سریال پلیسی اش را بسازد. جواد نوروزبیگی تهیه کنندگی «آمین» را برعهده گرفت و ناجی هنر و سینما فیلم هم سرمایه گذار بودند. هادی نقش اول سریالش را به هادی ساعی سپرد و کار را کلید زد. پروسه تولید اما زیاد از حد کش آمد.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: «آمین» بنا بود سال ۹۳ در هفته نیروی انتظامی روی آنتن برود. حتی تلویزیون آنونس های آن را پخش کرد اما مصاحبه منوچهر هادی با خبرگزاری ایسنا نشان داد نه تنها سریال به هفته ناجا نمی رسد که کلا سرنوشت آن نامعلوم است. این نخستین حاشیه سریال نبود و هر بار اعتراض کارگردان از بی پولی به گوش می رسید اما این بار ماجرا جدی بود و پروژه واقعا خوابید. بعد از آن هم سریال با کارگردان دیگری ادامه پیدا کرد و به سرانجام رسید.

واکنش کارگردان: چند ماه گذشت تا این که خبر آمد بهرنگ توفیقی ادامه سریال را کارگردانی خواهدکرد. او بعد از سه ماه تصویربرداری کار را به پایان رساند. «آمین» سال ۹۴ همزمان با هفته ناجا روی آنتن شبکه یک رفت. البته اندکی تغییر نسبت به قبل داشت. در تیزرها نام منوچهر هادی ابتدا قید می شد و کمی بعد نام بهرنگ توفیقی به شکل دیزالو جای آن را می گرفت. هادی اعلام کرد سریال «آمین» مال او نیست و خواستار حذف نامش از تیتراژ شد.

سرانجام چه شد: نام منوچهر هادی از تیتراژ سریال «آمین» حذف شد اما در منابع رسمی مثل ویکی پدیا هنوز این سریال به عنوان یکی از آثار تلویزیونی او دیده می شود. در زمان پخش سریال هادی واکنش خاصی نداشت و فقط به طور ضمنی بار دیگر تهیه کننده را محکوم کرد. او چندی پیش در گفت و گو با هفت صبح که به مناسبت «عاشقانه» انجام شد، یک بار دیگر به نوروزبیگی کنایه زد و دلخوری اش را از شرایط پیش آمده برای «آمین» نشان داد.

جایگاه اثر: سریال «امین» مانند غالب سریال های پلیسی، اثری متوسط است. این سریال در زمان پخش بیننده زیادی نداشت و نتوانست موج ایجاد کند. جدا از این امر کیفیت بازی هادی ساعی زمینه ساز انتقادهای فراوانی به سریال شد و همان چند نکته خوب هم زیر سایه بازی بد ساعی از بین رفت.


قاتل اهلی/ مسعود کیمیایی؛ ۱۳۹۵

مسعود کیمیایی یکی، دو بار برای ساخت دورخیز کرد اما هر بار مشکلی پیش آمد. او در نهایت موفق شد پروانه ساخت «قاتل اهلی» را به تهیه کنندگی منصور لشکری قوچانی بگیرد. او تهیه کننده اما متمولی است و حضورش می تواند آسودگی خیال بابت هزینه های تولید به همراه داشته باشد.

فیلم های حاشیه دار سینمای ایران

ماجرا چه بود: خبرهایی که از تولید «قاتل اهلی» بیرون می آمد، حکایت از شرایط خوب روند ساخت آن داشت. تهیه کننده و کارگردان مدام در یک قاب با لبخند عکس می گرفتند اما روزهای آخر خبر آمد فیلم متوقف شده. یکی، دو روز بعد مشخص شد بین کیمیایی و لشکری قوچانی بر سر میزان حضور پولاد کیمیایی اختلاف پیش آمده است. کارگردان می خواست سکانس هایی تازه با حضور پولاد به فیلم اضافه شود اما تهیه کننده می گفت حاضر نیست از برآورد اولیه عدول کند.

واکنش کارگردان: وقتی قوچانی با درخواست کیمیایی مخالفت کرد، او هم گفت که فیلمش بدون این سکانس ها ناقص است. بگومگوها ادامه داشت و در نهایت «قاتل اهلی» به جشنواره سال پیش رسید. کیمیایی برخلاف چند سال اخیر، در نشست خبری فیلم حضور پیدا کرد و معلوم بود برای نقد فیلمش نیامده و می خواهد حرف های دیگری بزند. او در طول نشست فیلم به لشکری قوچانی نیش زد و پولاد هم همراهش بود. کیمیایی، تهیه کننده را به عدم درک اصول فنی فیلم متهم می کرد.

سرانجام چه شد: چندی بعد مسعود لشکری قوچانی خبر دادگاهی شدن کیمیایی را رسانه ای کرد. تصویری از حضور کیمیایی در دادگاه هم منتشر شد؛ مدتی اما خبری نبود تا این که خود لشکری قوچانی اعلام کرد مشکلات برطرف شده: «با توجه به اینکه «قاتل اهلی» با تدوین مجدد توسط خود مسعود کیمیایی انجام شده است می توانیم در اکران عمومی شاهد یک اثر بسیار متفاوت و خوب از این کارگردان بزرگ سینمای ایران باشیم.»

جایگاه اثر: «قاتل اهلی» در میان ساخته های چند سال اخیر او یک سر و گردن بالاتر می ایستد. در نسخه ای که در جشنواره فجر دیدیم به وضوح می شد پی به اختلاف کارگردان و تهیه کننده برد و اثرش را در «قاتل اهلی» دید. در نسخه جدید عیب ها برطرف شده؟ اگر این اتفاق رخ داده باشد، با فیلمی قابل دفاع رو به رو هستیم.


منبع: برترینها

جاماندن "کلینت ایستوود" از اسکار ۲۰۱۸

جدیدترین ساخته سینمایی «کلینت ایستوود» با اکران دیرهنگام فرصت حضور در جوایز سینمایی اسکار را از دست داد.

کمپانی برادران «وارنر» تاریخ اکران فیلم «قطار ۱۵:۱۷ به پاریس» ساخته «کلینت ایستوود» را فوریه ۲۰۱۸ اعلام کرد تا این فیلم عملا فرصت حضور در جوایز سینمایی اسکار در سال ۲۰۱۸ را از دست بدهد.

به گزارش ایسنا به نقل از اسکرین، این فیلم بر اساس داستان واقعی قطار تالیس (خط قطار تندرو بین پاریس و بروکسل) در سال ۲۰۱۵ ساخته می‌شود که طی آن دو نظامی آمریکایی به همراه دوستانشان از حمله‌ای تروریستی به قطار سریع‌السیر در فرانسه ممانعت کردند.

این فیلم که اقتباسی از رمان نوشته «جفری ای.اِسترن» است، پیش از این به عنوان یکی از رقبای امسال اسکار در برخی نشریات سینمایی معرفی شده بود اما با اعلام تاریخ رسمی اکران، این فیلم شرایط حضور در فصل جوایز سینمایی ۲۰۱۷-۲۰۱۸ را نخواهد داشت. با توجه به این که کمپانی برادران وارنر امسال دو فیلم «دانکرک» ساخته جدید «کریستوفر نولان» و «زن‌شگفت‌انگیز» را در فصل جوایز سینمایی دارد احتمالا فیلم «ایستوود» را برای رقابت در اسکار سال آینده در نظر گرفته است.

در فیلم جدید «کلینت ایستوود» بازیگرانی چون «جودی گریر» و «جنا فیشر» در کنار «اسپنسر استون»، «انتونی سدلر» و «الک اسکارلاتوس» شخصیت‌های واقعی این ماجرا مقابل دوربین رفته‌اند.

«ایستوود» در سال ۲۰۰۴ فیلم «عزیز میلیون دلاری» را در اواخر دسامبر و در آخرین روزها اکران کرد و این فیلم در نهایت موفق به کسب جایزه اسکار بهترین فیلم، کارگردانی، بازیگر نقش اصلی زن (هیلاری سوانک) و بازیگر نقش مکمل مرد (مورگان فریمن) شد.

این بازیگر و کارگردان آمریکایی در سال ۱۹۹۲ نیز با ساخت فیلم «نابخشوده» که وسترنی متفاوت بود چهار جایزه مهم اسکار شامل جایزه بهترین فیلم، کارگردانی و اسکار نقش مکمل مرد را و همچنین جایزه گلدن گلوب را برای بهترین کارگردانی کسب کرد.

از دیگر ساخته‌های «ایستوود» ۸۷ساله می‌توان به «رودخانه مرموز»، «دارشان بزن»، «یاقی، خوزیس والز»، «فرار از آلکاتراز»، «فایرفاکس»، «در خط مقدم»، «پرچم‌های پدران ما» و «نامه‌هایی از ایوجیما» اشاره کرد.


منبع: عصرایران

چهره دیگر نویسنده مشهور در نامه‌هایش

به گزارش ایسنا، «گاردین» نوشت: تعدادی از نامه‌های «هارپر لی» نویسنده آمریکایی رمان‌های «کشتن مرغ مقلد» و «برو یک نگهبان بگمار» به زودی چوب حراج می‌خورد.«لی» که همیشه به عنوان نویسنده‌ای گوشه‌گیر شناخته می‌شد و با خبرنگاران رابطه خوبی نداشت، در این نامه‌ها از علاقه‌ زیاد به دوستانش «گرگوری پک» و «ویوین لی» نوشته و درباره رئیس‌جمهور شدن «باراک اوباما» اظهارنظر کرده است.این ۳۸ نامه بین سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۰ به قلم این نویسنده آمریکایی برنده «پولیتزر» برای دوستش «فلیس ایتسکاف» نوشته شده‌ و در هفته جاری به حراج می‌روند. «لی» در این نامه‌ها به دوستی خود با چهره‌های هالیوودی اشاره کرده است.
در یکی از این نامه‌ها که به روز ۲۰ ژانویه ۲۰۰۹ ـ‌ روز تحلیف «باراک اوباما» به عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا ـ‌ تاریخ خورده، آمده است: در روز تحلیف من فکر می‌کردم چقدر خوشبختم… به دوست دیگرم «گرگ پک» که دوست خوب «لیندون بی. جانسون» هم هست، فکر می‌کردم. «گرگ» به او گفته بود: فکر می‌کنی آن‌قدر زنده بمانیم که یک سیاهپوست رئیس‌جمهورمان شود؟ «جانسون» هم جواب داده بود: نه،‌ اما امیدوارم این اتفاق درباره یک زن سیاهپوست رخ دهد.«پک» که سال ۱۹۶۲ نقش «اتیکوی فینچ» را در فیلم اقتباسی «کشتن مرغ مقلد» ایفا کرده بود، تا پایان عمر از دوستان نزدیک «لی» بود.این نویسنده همچنین «ویوین لی» ـ بازیگر اسکاری فیلم‌های «بر باد رفته» و «اتوبوسی به نام هوس» ـ را این‌گونه توصیف کرده است: او خود یک کاراکتر است و من دوستش دارم.

نامه‌ای که در آن «لی» درباره ریاست جمهوری «اوباما» نوشته
«لی» در جای دیگر از ویراستار کتاب «کشتن مرغ مقلد» تمجیده کرده و او را شبیه‌ترین فرد به پدر خود دانسته که به دوستی‌اش افتخار می‌کند.یکی از این ۳۸ نامه که قیمت کلی‌شان ۱۰ هزار دلار تخمین زده شده، علاقه او به دیدار «یودورا ولتی» داستان‌نویس آمریکایی را نشان می‌دهد: افسوس، هرگز افتخار دیدار با خانم «ولتی» را نداشتم… او تنها فردی بود که واقعا دوست داشتم ملاقاتش کنم. شنیده‌ام یک بار زمانی که درباره «نویسندگانی با یک رمان» حرف می‌زده، چیزی درباره «مورد هارپر لی» گفته است. همین‌طور هم هست، من نیازی به نوشتن رمان دیگری ندیدم.

«لی» اما چند سال پیش از مرگش، اعلام کرد پس از گذشت ۵۵ سال از انتشار «کشتن مرغ مقلد»، تصمیم گرفته دنباله آن را روانه بازار کتاب کند. او گفت که دست‌نوشته «برو یک نگهبان بگمار» توسط دوست و وکیلش در یک گاوصندوق قدیمی پیدا شده است. این نویسنده عنوان دومین رمانش را از خطی در انجیل قرض گرفته، این کتاب در دهه ۱۹۵۰ به نگارش درآمده، اما ناشر به او پیشنهاد کرده داستان را در کتابی دیگر از زاویه دید «اسکوت» روایت کند.داستان این رمان که سال‌ها هیچ‌کس از وجودش خبر نداشت و به طور همزمان در جولای ۲۰۱۵ روی پیشخان کتاب‌فروشی‌های ۷۰ کشور دنیا قرار گرفت، ۲۰ سال پس از رویدادهای «کشتن مرغ مقلد» اتفاق می‌افتد؛ زمانی که دختر «آتیکوس فینچ» برای دیدن پدرش به آلاباما سفر می‌کند.

«هارپر لی» سال ۲۰۱۶ درگذشت اما گفته می‌شد در سال‌های پایانی عمرش به زوال عقل مبتلا شده بود. او در یکی از نامه‌هایش که تاریخ سال ۲۰۰۸ را دارد، نوشته: هوش و حواس خفاش‌ها را ندارم، داروها را مقصر می‌دانم، اما شاید هم علتش پیری است… همه این‌جا به نوعی زوال عقل دارند + ‌من هم استثنا نیستم. حداقل من اتفاقات مهمی مثل ۱۱ سپتامبر را که تولد «آلیس» (خواهرش) هم هست، یادم می‌ماند. نودوسه +‌ هنوز از خواهر کوچولویم مراقبت می‌کنم. با عشق.رمان «کشتن مرغ مقلد» این نویسنده آمریکایی از زمان اولین چاپ تاکنون، بیش از ۴۰ میلیون نسخه‌ فروش داشته و به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده است. این اثر از زبان دختری به نام «اسکات فینچ» روایت می‌شود که دختر وکیل سفیدپوستی به نام «اتیکوس فینچ» است. «اتیکوس» دفاع از جوان سیاه‌پوستی به نام «تام رابینسون» را که به اتهام ناروای تجاوز به یک دختر سفیدپوست در شهر کوچکی به نام «می‌کوم» آلاباما محاکمه می‌شود، به عهده می‌گیرد. مردم این شهر در رمان مردمی خودپسند و نژادپرست توصیف شده‌اند.این رمان در سال ۱۹۶۲ میلادی توسط «رابرت مولیگان» ـ کارگردان سرشناس هالیوود ـ به سینما راه پیدا کرد. در نظرخواهی‌های عمومی، همواره از فیلم «کشتن مرغ مقلد» به ‌عنوان یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های تمام عمر تماشاگران سینما نام برده می‌شود.
منبع: بهارنیوز

«اورسن ولز»؛ نابغه‌ی سرگردان

هفته نامه صدا – نسرین شریف: این ژان کوکتو بود که اورسن ولز را «ولگردی فعال و دیوانه ای خردمند» نامید. گفته کوکتو جمله ای قصار برای ثبت در کتاب ها نبود؛ گذر زمان ثابت کرد که او، این نابغه منفور را بهتر از هر کس دیگر شناخته است. زندگی اورسن ولز سرشار از تنش، رویارویی با مصیبت و دعواهای ناتمام بود که هر آدمی را آزرده می کرد. ولی ولز آدمی عادی نبود، زندگی پرتلاطمی داشت و مدام با سرنوشت جنگید و با وجود این که مدام شکست خورد اما عقب ننشست.

برخی بدن فربه و گوشتالوی او را به توده ای آماس کرده شبیه می دانستند که تمثیلی از وجود خودش بود: مردی بااستعداد و هنرمندی بی نظیر که جهان طردش کرد و با وجود همه نبوغش، گندید. این همان اورسن ولزی است که تصویر نابغه را برای تمام سینماگران و هنرمندان زنده می کرد، پسرکی که در دو سالگی قادر بود به روانی از روی متن کتاب ها بخواند، در هفت سالگی می توانست متن «شاه لیر» را از بر بگوید، قبل از ده سالگی نمایشنامه های شکسپیر را برای اجرا تنظیم کند و در ۲۴ سالگی «همشهری کین» را بسازد.

 «اورسن ولز»؛ نابغه‌ی سرگردان

ولی این همه «ولز» نیست. زندگی ولز با این نبوغ جلو نرفت: او چندین دهه از عمرش را در اروپا سرگردان بود، نقش های کوتاه در فیلم های بازاری بازی کرد، به شعبده بازی پرداخت و خودش را جلوی عام و خاص مسخره کرد. او ولگردی هنرمند بود و در تمام سال های سرگردانی اش مشغول تولید اثر هنری. ولی هیچ کدام، او را به آن حس جوانانه جنون آمیز اولیه نرساند.

می گویند که «همشهری کین» خود سرگذشت نامه ای رویایی بود که ولز تمام وجودش را در آن منعکس کرد. بعد از آن، هیچ وقت نتوانست این چنین هنر و زندگی را در هم ادغام کند و از خودش مایه بگذارد.

آندره بازن می گفت که فیلم های ولز تمثیلی از کودکی او هستند؛ تمثیلی از معصومیتی تباه شده که او را به یهودا شبیه می کرد. ولی این ها تنها بخشی از واقعیت ولز را نمایان می کند: ولز هنرمندی پیچیده بود؛ خودش عاشق جان فورد بود ولی سینمایش بیشتر به فریتس لانگ شبیه بود، هیچ وقت سادگی و حس خوشایند ایرلندی فورد در آثارش دیده نشد و به جای آن تلخی و هولناکی و عبوسی، اکسپرسیونیسم آلمانی چشم ها را خیره کرد.

شخصیت هایی که می ساخت به آدم های رمان های داستایوفسکی نسب می برد و نیروی شیطانی در وجود آن ها غلیان داشت. جنون بخشی از ماهیت همه نقش ها و شخصیت هایی بود که ساخت یا بازی کرد. در هر فیلم که بود، انگار سنگینی حضورش همه چیز را تحت تاثیر قرار می داد و این درخشش از نبوغ و انرژی بود که از چشمانش ساطع می شد. این نابغه ولگرد تجسم هنرمند ناکامی بود که زیر سیطره قانون و نظم های از پیش تعیین شده تلف شد.

۱٫ شروع و پایان کار ولز یک دوره ده ساله بود؛ کارش از وقتی شروع شد که همراه پدر مخترع و عجیب و غریبش راهی دور دنیا شد و بعد، در شانزده سالگی عضو گروه تئاتری «گیت تئاتر» شهر دابلین شد. او در ۱۹ سالگی به نیویورک آمد و با جان هوسمن، یکی از ارکان گروه تئاتر سیاه پوستان، همکار شد. درخشش آن ها با اجرایی از «مکبث» که در آن سیاهان نقش های مختلف را برعهده داشتند شروع شد ولی وقتی آنها سعی کردند که نمایشی چپ گرا را به روی صحنه ببرند، دولت در شب افتتاحیه، از اجرای آن جلوگیری کرد و در نتیجه تماشاگران و بازیگران نمایش آنجا را ترک کردند. هوسمن از این حادثه وحشت کرد و ولز از کار استعفا داد.

کمی بعد هوسمن و ولز «مر کوری تیاتر گروپ» را پایه ریزی و بیانیه ای صادر کردند مبنی بر این که قصدشان پرورش استعدادهای جدید و تجربه در انواع جدید نمایش است. آنها می خواستند به این طریق تماشاگرانی که عادت به تماشای نمایش های «تیاتر فدرال» داشتند را به خود جذب کنند. آنها چند اجرای باشکوه داشتند و «مر کوری تیاتر گروپ» زمینه بروز استعدادهایی مثل جوزف کاتن را فراهم کرد. ولی درخشش اصلی وقتی شروع شد که این گروه تصمیم گرفت نمایش رادیویی اجرا کند.

 «اورسن ولز»؛ نابغه‌ی سرگردان

طبق سنت نمایش های رادیویی، بخش عمده ای از متن این آثار گفت و گو بود. ولی ولز و هوسمن تغییری در این شیوه به وجود آوردند. آن ها زمان عامیانه مردم را قرض گرفتند و سراغ تبلیغات رفتند تا نوع گفتار آن ها را وارد نمایشنامه نویسی رادیویی کنند. بنابراین متن هایی که ولز برای اجرای رادیویی می نوشت اول شخص بود و زبانی ساده و همه فهم داشت.

می دانید که، وقتی نمایش «جنگ دنیاها» با اجرای او از رادیو پخش شد آمریکایی ها فکر کردند واقعا مورد حمله مریخی ها قرار گرفته اند. شنیدن صدای ولز که مثل یک ناظر در حال شرح وقایع است و هیجان صحنه را لحظه لحظه بیشتر می کند هر کسی را شوکه می کند. این حادثه بدل به افسانه ای در فرهنگ پاپ آمریکایی شد که سعی می کرد حقیقت را در پشت پرده مخفی کند. بعدها همین قصه موضوع نمایشی تلویزیونی به نام «شبی که آمریکا وحشت کرد» شد.

چنین نوآوری ها و تاثیر روی مخاطب عام بود که ولز را به سینما کشاند. می گویند که ولز برای اجرای نمایشی که گلچینی از چند متن ویلیام شکسپیر بود به پول نیاز داشت بنابراین حاضر شد قراردادی را با کمپانی آر. کی. او ببندد.

۲٫ آر. کی. او به ولز آزادی عمل داد. ۱۵۰ هزار دلار برای ساخت یک فیلم و سهیم کردنش در درآمد. ولز در یک مهمانی ویلیام راندولف هرست، صاحب بزرگ ترین روزنامه های زنجیره ای ایالات متحده آمریکا را دید و زندگی خودنمایانه، جنجالی و البته پیچیده او را برای ساخت فیلمش انتخاب کرد. مشهور است که او به هرمن منکیه ویتس، همکار فیلمنامه نویسش گفت که از هرست برای طراحی نقش کین در «همشهری کین» بهره بگیرند. اما ولز آن را با رویاها، حسرت ها و آرزوهای کودکی خودش ترکیب کرد.

نوآوری های «همشهری کین» برای تماشاگر امروزی تکان دهنده نیست. ولی در زمان خودش ولز مرزهای قواعد سینمایی را درنوردید. در اجرا با کمک گرگ تولند، یکی از عجیب ترین بافت های بصری سینما را طراحی کرد و توانست رابطه ای معقول بین میزانسن تئاتری و عدسی های دوربین برقرار کند. نماهایی با عمق میدان زیاد، سایه روشن هایی که صحنه را تکه تکه می کرد و اجرایی متکی بر نماهای طولانی شگرد ولز در «همشهری کنی» بود. به این ها شیوه استفاده از فلاش بک و طراحی یک شخصیت از دید چند نفر را اضافه کنید تا توانایی او را درک کنید.

تقریبا همه عوامل هالیوود تا روز آخر به او می گفتند که ساخت فیلم با این نوع کارها ممکن نیست. ولی ولز بعد از تمام شدن فیلمنامه چند هفته ای را در استودیوها گذراند تا با تجهیزات آشنا شود. نتیجه؟ ساخت یک از عجیب ترین و بلندپروازانه ترین فیلم های تاریخ بود. او با وسواس تمام جزییات را سر و سامان داد و از هیچ ایده ای کوتاه نیامد.

مشهور است که برای گرفتن یک نما بیش از صد بار آن را تکرار کرد تا دقیقا مطابق خواستش شکل بگیرد. فیلم هر چقدر محبوب منتقدان شد و سینماگران را سرشوق آورد برای تماشاگران تکان دهنده نبود. ویلیام هرست در شکست فیلم دخیل بود. او کل هالیوود را تهدید کرد که در صورت نمایش فیلم، آگهی های سینمایی را از مطبوعاتش حذف می کند. چنین رویکردی باعث ترس کمپانی ها شد و تقریبا همه شرکت ها از اکران فیلم کنار کشیدند. تنها آر. کی. او مانده بود که باید در سینماهای محدودش فیلم را اکران می کرد و خب، این یک شکست برای فیلمی بود که می خواست جهان را تسخیر کند.

۳٫ هالیوود از نابغه تازه استقبال کرد ولی واقعیت این است که در عین ستایشش، از او می ترسید. چند سال بعد حس واقعی اش را نسبت به او بروز داد و انواع و اقسام تهمت ها را نصیبش کرد. به او خودخواه، جاه طلب، متظاهر و تحمل ناپذیر لقب دادند و تلاش کردند اعتبارش را زیر سوال ببرند. ولی هنوز راه درازی بود تا ولز از آن ها سرخورده شود.

«آمبرسون های باشکوه» پروژه شگفت انگیز و بزرگ دیگری بود که اورسن ولز مشتاق بود آن را بسازد. یک اقتباس جاه طلبانه از رمان بوث تارگینگتن که ولز هزاران ایده برای نمایش آن داشت. او در فیلم بازی نکرد و تنها از صدای جادویی اش بهره گرفت.

فیلم زمان طولانی (۱۴۸ دقیقه) داشت که بیشتر با نماهای بلند و سکانس هایی اعجاب انگیز شکل گرفته بود. بازی ها درخشان بود و فیلمبرداری و طراحی صحنه مثل همیشه چشم گیر. اورسن ولز چند حلقه از فیلم را مونتاژ کرد و بعد، با دستورالعملی که برای تدوین گر گذاشت عازم برزیل شد تا طبق قرارداد یک اثر دیگر برای آر. کی. او بسازد. ولی این فرصت خوبی برای کمپانی فراهم آورد تا در فیلم دست ببرد.

آن ها زمان فیلم را از ۱۴۸ دقیقه به ۸۸ دقیقه رساندند، پایان آن را عوض کردند و حلقه های فیلم را از بین بردند تا ولز نتواند دوباره از آن ها استفاده کند. ولز که مشغول ساخت «همه اش حقیقت دارد» بود بی خبر از همه جا به هالیوود برگشت و با نسخه ای بی معنی از فیلم رو به رو شد.

 «اورسن ولز»؛ نابغه‌ی سرگردان

«آمبرسون های باشکوه» اکران شد و هیچ واکنشی به راه نینداخت. ولی آر. کی. او یک دستاویز تازه برای لغو قرارداد با او پیدا کرد: فیلم «همه اش حقیقت دارد» اثری نامعمول از آب درآمده بود. ولز فیلم را در سه بخش طراحی کرده بود: کارناوال موسیقی در برزیل، داستان چند ماهیگیر که به قهرمان بدل می شوند و فیلم کوتاهی براساس فیلمنامه ای از رابرت فلاهرتی درباره گاوی وحشی که در میدان مبارزه چنان شجاعتی نشان می دهد که او را رها می کنند.

فیلم از همه نظر عجیب بود و کسی سر در نمی آورد ۲۰۰ هزار فوت راشی که ولز همراه خود آورده بود به چه کار می آید! آر. کی. او قرارداد را لغو کرد و دوران سرگردانی ولز آغاز شد.

۴٫ می گویند که جنون و نبوغ هم ارز هم حرکت می کنند. وقتی در هم می آمیزند بدل به چیز وحشتناکی می شوند، به نیرویی غیرقابل کنترل بدل می شود که می تواند ویران گر هم باشد. ولز انرژی غیرقابل مهاری داشت، نبوغ در تمام حرکات و رفتارش مشهود بود و جنون بخشی از ماهیت کارهایش را تشکیل می داد. به همین دلیل هم سیستم محافظه کار هالیوود که به سرمایه بیشتر از هنر توجه داشت حاضر نبود با او راه بیاید.

بعدها معلوم شد که ولز به شکلی افراطی رام نشدنی است و تقریبا همه تهیه کنندگان از دست او فراری بودند. با این حال، آن چه در همان گام های اول او مشخص است نشان از هنری تمام و کمال دارد که افسارگسیخته، مرزهای سینما را در می نوردد.

جاناتان روزنبام سال ۱۹۸۶ در مقاله ای که برای مجله سایت اند ساوند نوشت به فیلم «همه اش حقیقت دارد» اشاره کرد و گفت که این فیلم کمتر دیده شده که تکه پاره هایش در چند جا وجود دارد غنی تر از «زنده باد مکزیک» آیزنشتاین است اما به همان اندازه نفرین شده. این نفرین دامن بیشتر آثار ولز را گرفت: او در هالیوود چند فیلم دیگر هم ساخت؛ «بیگانه»، «بانویی از شانگهای» و بعدها «نشانی از شر/ رگه‌ی تباهی».

ولی همه آن ها قربانی شدند. هر فیلمی که می ساخت منجر به دعوا و کدورت می شد. کمپانی ها معتقد بودند که او پولشان را حرام می کند ولی در عین حال نمی توانستند شکوه و قدرت آثارش را نادیده بگیرند. ولی ولز که مدام شکست را تجربه می کرد راهی اروپا شد تا فیلم هایش را آن جا بسازد.

«آقای آرکادین» محصول فرانسه و اسپانیا بود، «محاکمه» با سرمایه گذاری ایتالیا، فرانسه و آلمان تولید شد. «فالستاف» با حمایت اسپانیا و سوییس. این فیلم ها ساخته شدند اما همه شان از بازار جهانی دور ماندند. هیچ کمپانی ای قدرت استودیوهای هالیوودی را نداشت و ولز مجبور بود مدام با بودجه های اندک فیلم بسازد. به همین دلیل هم تعداد آثار نیمه تمامش بیشتر از آثار ساخته شده اش است.

او برای حل این مشکل به یک ایده درخشان رسید: بازی در فیلم های دیگران به قصد جمع آوری پول! می گویند سر صحنه یکی از آثارش وقتی دوربین به خاطر تصادف اتومبیل خرد شد، گفت: «حالا مجبورم توی یک فیلم بازاری بازی کنم تا بتوانم یک دوربین دیگر بخرم.».

او می خواست رها و آزاد فیلم بسازد اما سرمایه محدودیت زا بود. چطور کسی می توانست ده سال صبر کند تا ولز یک فیلم را تمام کند؟ فیلمبرداری «دن کیشوت» او بیش از ده سال طول کشید؛ او هر روز صبح از هتل بیرون می آمد و به گروهش می گفت که امروز چه کنیم؟ تمام صحنه ها را بداهه کار می کرد و هر لحظه به ایده های تازه می رسید. آن چه از این فیلم به جا مانده حسرت برانگیز و نبوغ آساست اما واقعیت این است که هیچ کس جز خود ولز از پس این کار بر نمی آمد و حاضر نبود بودجه فیلم را تامین کند.

ولز سرسختانه فیلم ساخت: مجموعه ای از بهترین اقتباس ها از نمایشنامه های شکسپیر محصول کار اوست و تاثیرش در سینما به قدری است که پس از آن هیچ کس برداشتی از متن های شکسپیر را بدون ارجاع به نگاه ولز نساخت. همان طور که درک او از ماهیت اکسپرسیونیسم و استفاده از آن در سینما به شکوفایی نوآر و نئونوآر کمک کرد.

«اورسن ولز»؛ نابغه‌ی سرگردان

۵٫ کلید ورود به دنیای پیچیده نمایشی اورسن ولز در «فاوست» خلاصه می شود؛ انسانی موفق که از زندگی ناراضی است، به همین دلیل هم روحش را با دانش نامحدود و لذات دنیوی در معامله ای با شیطان معاوضه می کند. گوته شیواترین بیان را از این موجود ارائه کرده است: شخصی که چیزی بیشتر از گوشت و نوشیدنی زمینی می طلبد.

ولز تجلی فاوست را در آثار مختلف می دید: نیروی شیطانی پنهانی در پس ذهن آدم ها را تبلور معامله با اهریمن به حساب می آورد و معمولا در طراحی شخصیت ها به آن متوسل می شد. تقریبا تمام شخصیت های فیلم های او بازنمایی فاوست اند: همگی خود را برتر از قانون و اخلاق می دانند و تلاش می کنند فراتر از وجه انسان های عادی عمل کنند.

این همان تلقی داستایوفسکی وار از بشری است که خود را حقیر می بیند درحالی که تصوری ابرانسانی از خود دارد. چارلز فاستر کین، اولین انعکاس سینمایی چنین آدمی است، مثل کوئینلان در «نشانی از شر/ رگه تباهی» یا آرکادین در «آقای آرکادین».

ولز حتی نمایشنامه های شکسپیر را با برداشتی فاوستی نگاه می کند و «مکبث» و «اتللو» را به نوعی با روح شیطانی آدمیزاد پیوند می زند. اما این ویژگی منحصر به فیلم هایی که ساخته نیست: هری لایم در «مرد سوم» تجسم فاوست است درست مثل کاردینال ولزی در «مردی برای تمام فصول» یا راچستر «جین ایر».

ولز به شکل افراطی به جنبه های اخلاقی فکر می کند و تیرگی جهان را در پرتو سقوط آدم می بیند. چنین ترس و نگرانی است که او را به اکسپرسیونیسم سینمایی متصل می کند و هراس و تباهی را به شکل فیزیکی بازنمایی می کند. عجیب نیست که صحنه های تجمع مردم در «محاکمه» یادآور «متروپلیس» است یا کاربرد مکرر آینه ها در «بانویی از شانگهای» تماشاگر را به یاد «آخرین خنده» می اندازد.

ولز به برداشت آلمان ها از تباهی، سقوط و نابودی بشر اعتقاد داشت و تلقی آن ها از زندگی را می پسندید. بنابراین در مواجهه با هر اثری تلاش می کرد نقطه مشترکی بین برداشت فاجعه بار از مفهوم «ابرانسان» با متن پیدا کند و آن را با جلوه بیشتری ارائه کند. این نکته ای بود که هنوز هم در آثار ولز می درخشد و تقربیا هیچ فیلمساز دیگری نتوانسته با چنین مهارت و چیره دستی ای اعماق روح آدمی را بکاود.

۶٫ ولز مدام شکست خورد. مجبور شد با پول های سرمایه داران بی اصل و نسب کار کند، با سیاسیون درگیر شود و حتی به حرف های آن ها گوش کند. نمونه این کار او، با مهدی بوشهری، همسر اشرف پهلوی بود تا هزینه ساخت فیلم «آن سوی باد» تامین شود. بوشهری نمایندگی چندین ایرلاین را برعهده داشت اما مهم ترین سمتش در عرصه هنر ریاست هیات مدیره فستیوال های هنری بود. جاه طلبی پهلوی ها او را قانع کرد که می تواند با نابغه آمریکایی کار کند. ولی مثه همیشه ولز در میانه کار دچار تردید شد.

ولز یک فیلم سه ساعته کابوس زده ساخت که داستانش درباره کارگردانی شکست خورده بود. او صحنه های گاوبازی این کارگردان را فیلمبرداری کرد که این ها بسیار توریستی است. به خصوص که او رابطه پیچیده ای با همینگوی داشت و گمان می کرد که داستان های او درباره گاوبازی جهت جلب م خاطب است و رنگ و بویی از حقیقت ندارد. به همین دلیل آن تکه از فیلم را کنار گذاشت.

اما حالا زمان فیلم خیلی کوتاه شده بود. بنابراین او سراغ محبوبش، کادار، رفت تا براساس فیلمنامه او قصه را کامل کند. نتیجه تهیه فیلمی بود که به اصرار تهیه کنندگان تدوین شد ولی بعد، به خاطر نارضایتی ولز نسخه نهایی آن آماده نشد. تکه هایی از فیلم نزد دربار ایران ماند و تکه هایی در اختیار دادگاهی در فرانسه قرار گرفت و تا سال ها بعد مگر ولز نسخه ای زا آن دیده نشد.

 «اورسن ولز»؛ نابغه‌ی سرگردان
ولز سخت گیر بود. ولی مجبور می شد سراغ کسانی برود که دوست داشتند از شهرتش بهره ببرند و نتیجه همکاری شان به هیچ وجه درخشان از آب در نمی آمد. سرمایه دارها تلاش می کردند از او سوءاستفاده کنند و شهرتش را به نفع خودشان به کار بگیرند و ولز دست و دلبازانه چنین چیزی را به آن ها عرضه می کرد تا بتواند یکی از رویاهایش را به تصویر بکشد. این رابطه از همان اول شکست خورده بود ولی ولز چاره ای نمی دید.

۷٫ می توان دوره اوج ولز را کوتاه و دوره سرگردانی و شکستش را طولانی ارزیابی کرد. آن چه که میراث ولز می نامند باشکوه و غبطه برانگیز است ولی برای خود او این میراث هیچ وجه باشکوهی نداشتم زمانی استیون اسپیلبرگ سورتمه فیلم «همشهری کین» را در یک حراجی به قیمت ۱۶۷ هزار دلار خرید. وقتی ولز این ماجرا را شنید به کنایه گفت بهتر بود اسپیلبرگ این پول را به او می داد تا یک فیلمنامه دیگر بنویسد! او عطش فیلمسازی داشت ولی بازیگوشی های مداوم و سختگیری افراطی اش مانع از آن می شد تا پروژه های عریض و طویلش را به سرانجام برساند.

او نابغه ای آزاد بود، سرگردانی در تمام عالم که مدام تجربه می کرد، در عالم نمایش، در سینما، در رادیو و حتی شعبده بازی. آخرین حضورش در «ت مثل تقلب» بامسماست؛ وقتی در قامت یک شعبده باز راوی یک دروغ می شود و ما را قانع می کند تا آن را باور کنیم. او قصه گویی قهار بود ولی با اولین فیلمش به آخر خط رسید. هرچه ساخت بعد از مرگش به نتیجه رسید. هنوز هم خیلی ها مشکوک اند که از تمام پروژه های او مطلع باشند. این سرگذشت کسی بود که کوکتو به درست به او لقب «ولگردی فعال و دیوانه ای خردمند» داده بود. هیچ واژه ای او را این چنین کامل و دقیق توصیف نمی کند.


منبع: برترینها

نجفی ممنوع التصویر نیست

صبح امروز (چهارشنبه – ۳ آبان ۹۶)  علی عسگری رئیس سازمان و صدا و سیما در حاشیه جلسه هیات دولت در جمع خبرنگاران در پاسخ به پرسش ایسنا، مبنی بر اینکه آیا محمدعلی نجفی شهردار تهران ممنوع التصویر شده است،‌با رد این موضوع گفت: نه؛ برای چه ایشان باید ممنوع التصویر باشند؟ اخیرا اخباری مبنی بر ممنوع التصویری شهردار تهران از سوی برخی رسانه‌ها منتشر شده بود، اما تاکنون هیچ کدام از مدیران رسانه ملی در این باره اظهار نظری مطرح نکرده بودند.
منبع: بهارنیوز

کاریزماتیک؛ نان و آب می‌شود؟! (طنز)

یکی از چهره‌های مطرح جریان اصولگرایی اعلام کرده: «در اصلاح‌طلبان کسی چهره شاخص کاریزما نیست» در این رابطه نیاز است که نکاتی را مطرح کنیم (در واقع نیازی هم نیست، جمله‌ خودش بکوب دارد خودش را توضیح می‌دهد) جهت تنویر افکار عمومی که بدانند اصلاً این کلمات چیست و چه معانی در پشت آنها نهفته است.

ایران در ادامه یادداشت طنز خود نوشت: “اصلاح‌طلبی چیست؟ یک جریانی است که می‌خواهد یک چیزی را اصلاح کند اما جریان مقابل بیشتر سعی در اصلاح او دارد. اصلاح‌طلب کیست؟ اصلاح‌طلب کسی است که قصد اصلاح یک سری از امور دارد اما توان انجام آن را ندارد. کاریزماتیک چیست؟ آدمی که چهره‌اش کاریزما دارد را کاریزماتیک می‌گویند (خسته نباشم جداً !) چهره شاخص کاریزماتیک کیست؟ کسی است که چهره‌اش را نمی‌توان نشان داد و اما می‌تواند در تَکرار یک سری از چیزها تأثیر‌گذار باشد. حالا ممکن است شما بپرسید: «بقیه چهره‌های کاریزماتیک پس کجا هستند؟»

این افراد هستند و تصویرشان را هم می‌توان دید، اما در حال حاضر اجازه زدن«لایک» و گذاشتن«کامنت» در فضای مجازی را هم ندارند و نهایتاً در اینستاگرام می‌توانند «استوری‌های ملت با آهنگ عاشقانه پشت فرمان» را تماشا کنند. نتیجه نداشتن «چهره کاریزماتیک» در یک جریان سیاسی به کجا خواهد رسید؟ قطعاً به پیروزی این جریان ختم خواهد شد، زیرا داشتن یا نداشتن چهره کاریزماتیک، دغدغه مردم نیست و اساساً جریان مقابل معمولاً چهره‌هایی را در انتخابات به‌عنوان کاندیدا انتخاب می‌کند که مردم از ترس نابود شدن کشور، می‌روند و به چهره‌های غیرکاریزماتیک رأی می‌دهند.

آیا داشتن چهره کاریزماتیک، کمکی به یک جریان سیاسی می‌کند؟ خیر! مردم در یک دوره هشت ساله به این نتیجه رسیدند که چهره کاریزماتیک برای آنها آب و نان نمی‌شود، در نتیجه قطعاً به چهره‌هایی رأی می‌دهند که «کاریزماتیک» نیستند و به همین راحتی جریان‌های «بدون چهره کاریزماتیک» پیروز انتخابات می‌شوند. نتیجه جمله ابتدایی این ستون به کجا می‌رسد؟ جریان‌ سیاسی در کشور ماست که ظاهراً نام آن«اصلاح‌طلبی» است که احتمالاً یا چهره کاریزماتیک ندارد یا چهره کاریزماتیک آن نشان داده نمی‌شود، اما بدون داشتن این شرایط، مردم در انتخابات به جریان رأی می‌دهند و آنها را دوست دارند.”


منبع: عصرایران

مریم حیدرزاده: ۸ سال ناعادلانه من را حذف کردند/ مشکل چشم من آب مروارید بود

مریم حیدرزاده که پس از سال‌ها دوری با انتشار آلبومی از دکلمه‌هایش و برگزاری نمایشگاهی از نقاشی‌هایش به فضای هنری ایران بازگشته است، معتقد است هشت سال به صورت ناعادلانه حذف و کنار گذاشته شده و مورد بی‌عدالتی قرار گرفته بود.

خبرآنلاین نوشت: نام مریم حیدرزاده برای اکثر افرادی که در اواخر دهه هفتاد بازار موسیقی ایران را دنبال می‌کردند، دربردارنده خاطرات بسیاری است، خاطرات شیرین و تلخی که با صدای دکلمه ترانه‌های ساده وعاشقانه این هنرمند در ذهن ها تداعی می‌شود.

بخشی از گفت‌وگوی این شاعر را می‌خوانید:

*من اولین دختر پس از انقلاب بودم که با مجوز و قانونی توانستم این کار را انجام بدهم. آن زمان دکلمه زیاد مرسوم نبود، درست است که آلبوم‌های استاد شاملو را با آهنگسازی زنده یاد بابک بیات داشتیم اما کمتر به زبان محاوره و مردم ترانه به صورت دکلمه اجرا می‌شد و اگر اشتباه نکنم هر اتفاقی هم که به وجود آمد پس از آن بود، شاید هم آدم‌های آن دوره نسبت به الان با احساس‌تر بودند. به نظرم همانند یک پازل تمامی این موارد در کنار هم قرار گرفت تا این آثار شنیده شود.

*متاسفانه هشت سال ناعادلانه من را حذف کردند، رشته دانشگاهی من حقوق قضایی بوده است و با وجود اصطلاح همه در برابر قانون یکسان هستند، در آن دوره همه در برابر قانون یکسان نبودند و آن ایرادهایی که به من گرفتند را می‌توانستند به خیلی‌های دیگر بگیرند. به من گفتند شما با خواننده‌های خارج از کشور کار کردید، خیلی‌ها با خواننده‌هایی که از نظر دوستان مطرودتر بودند کار کردند و اسامی‌شان در تیتراژهای سریال‌های ماه رمضانی تلویزیونی نوشته شد. اگر همه در برابر قانون یکسان هستند باید آن اتفاقی که برای من افتاد برای دیگران هم می‌افتاد که متاسفانه اینطور نشد.

*اگر همان موقع خیلی دوستانه و مسالمت‌آمیز پای میز مذاکره با من می‌نشستند و حق انتخاب بین داخل و خارج را به من می‌دادند بدون شک همکاری در کشورم را انتخاب می‌کردم. در واقع آن دوره من دیدم که انگار برنامه‌ریزی و چیدمانی صورت گرفته بود که همکاری با من انجام نشود.

*هنوز هم حساسیت‌هایی هست. خوشبختانه در زمان دولت تدبیر و امید فرصت مذاکره و گفتگویی ایجاد شد و به نتایج خوبی هم رسیدیم و من حتی گفتم که اگر این نکات را هشت سال پیش هم به من می‌گفتند قطعا متوفقش می‌کردم. ولی متاسفانه دغدغه دوستان اصلا فرهنگ و هنر نبود و تبعیض و بی‌عدالتی موج می‌زد و به قول معروف آنکه البته به جایی نرسد فریاد است.

*در دولت قبل (نهم و دهم) اصلا فرصت مذاکره به من داده نشد و من اصلا نمی‌دانستم که مشکلم چیست، مهم این است که گذشت. من از زمانیکه آقای روحانی منصوب شدند پیگیر کارهایم شدم و نامه‌ای به آقای جنتی وزیر ارشاد نوشتم و تمامی اتفاقات را از آغاز شرح داد. ایشان لطف کردند و پاسخ من را دادند و دیداری باهم داشتیم و مسایل را کاملا موشکافانه بررسی کردیم. از زمان آغاز رسمی ریاست جمهوری آقای روحانی با هیچ خواننده خارج از کشور کار نکردم.

*سلیقه در ترانه به شدت افت کرده است و وضعیت ادبیات حاکم بر موسیقی به شدت نگران‌کننده است و دوستان قافیه و وزن را هم به امان خدا رها کرده‌اند. گاهی اوقات من یک قطعه را بارها می‌شنوم تا یک قافیه در آن پیدا کنم آن وقت می‌بینم که بسیار در جامعه فراگیر است و مورد استقبال همگان قرار گرفته است؛ این مسئله نگران کننده است و ترانه‌سرایان و آهنگسازانی که در راس این هرم هستند هوش موسیقایی مردم را تضعیف می‌کنند، وقتی که مردم بد تغذیه شوند به آن عادت می‌کنند و مقصر هم ترانه‌سرا و آهنگسازی است که این اثر را تولید می‌کند و خواننده شاید بی‌تقصیرترین فرد در این میان باشد.

*من به جز برنامه «نود» و بازی‌های پرسپولیس برنامه دیگری را از تلویزیون نگاه نمی‌کنم اما کارهای آقای خواجه امیری چون معمولا خوب هستند را می‌پسندم.

*در سینما و تلویزیون پیشنهادهایی بود که به علت آن محدودیت‌ها اجازه نوشتن نام من را نداشتند و من هم گفتم که بودن اسم برایم اهمیت دارد و این کارها به سرانجام نرسید.

*مشکل چشم من آب مروارید بود. از یک و نیم سالگی تا سه و نیم سالگی حدود سه بار چشم هایم را جراحی کردم. حتی خاطرم هست پلنگ صورتی را با عینک ذره بینی خیلی سخت می‌دیدم و آن را به خوبی به یاد دارم، یا رنگ قرمز دسته گل عروسی خاله‌ام، بنابراین رنگ ها در ذهن من تعریف دارند.

*سه و نیم ساله بودم. قبل از عمل جراحی که قرار بود داشته باشم یکی از دوستان پدرم برای من از کیش یک بسته آبرنگ، هدیه آوردند آن موقع عینک ذره بینی می‌زدم و به سختی می‌توانستم ببینم. خیلی علاقه‌مند بودم و ذوق و شوق داشتم که آبرنگ را باز کنم و با آن نقاشی بکنم.


منبع: عصرایران

سینمای ایران؛ از یک جایزه تا چند حضور

به گزارش ایرنا، فیلم های کوتاه «مدیا» و «مخمصه» به نویسندگی و کارگردانی محمدرضا خاوری در ۲ فستیوال و در کشور ایتالیا رقابت می کنند.فیلم کوتاه «مخمصه» در چهارمین حضور بین المللی خود به بخش مسابقه فستیوال PiGrecoZen در کشور ایتالیا راه یافت.این فستیوال در این دوره میزبان فیلم های بلند، فیلم های کوتاه (زیربیست دقیقه)، فیلم های شصت ثانیه ای (بخش مسابقه) و فیلم های شصت ثانیه ای (بخش خارج از مسابقه) است و فیلم کوتاه «مخمصه» به نویسندگی و کارگردانی محمدرضا خاوری دربخش رقابتی فیلم های شصت ثانیه ای با فیلم هایی از کشورهای روسیه، اکراین، ایتالیا، هلند، ازبکستان، کانادا، آمریکا، امارات، هند، نپال، آرژانتین و اسپانیا رقابت می کند.«مخمصه» پیش از این در فستیوال «فیلم های کوتاه برلین فلش»، فستیوال «فیلم های کوتاه و مستند رم» و فستیوال «فیلم های مستقل میامی» به نمایش در آمده بود.
چهارمین دوره این جشنواره از ٢۴ تا ٢٨ اکتبر مصادف با ٢ تا ۶ آبان در کشور ایتالیا برگزار می شود.
همچنین فیلم کوتاه «مدیا» در پنجمین حضور بین المللی خود به بخش مسابقه «ژئو فیلم فستیوال و اکسپو سینما» در کشور ایتالیا راه یافت.

این فیلم پیش از این در جشنواره «انسان شناسی کودکان و جوانان» در کشور اسلوانی، نمایش های ماهانه فیلم کوتاه در سالن آرکتیک پلی هاوس در کشور آمریکا و جشنواره آنلاین «سیاره بارسلونا» در کشور اسپانیا به نمایش در آمده بود. فیلم کوتاه «مدیا» همچنین برای نمایش در جشنواره «چشم به فیلم» در کشور اسلوانی دعوت شده بود.«ژئو فیلم فستیوال و اکسپو سینما» در این دوره میزبان فیلم های کوتاه زیر ۳۰ دقیقه است و از نهم نوامبر ٢۰۱٧ مصادف با ۱٨ آبان آغاز شده و تا چهارم مارس ٢۰۱٨ مصادف با ۱٣ اسفند ادامه خواهد داشت.

**جایزه انیمیشن ایرانی از جشنواره صربستان
انیمیشن «پیشخدمت» ساخته فرنوش عابدی برنده جایزه بهترین انیمیشن جشنواره فیلم کوتاه «فرونت» صربستان شد.امسال پانزدهمین دوره فستیوال بین المللی فیلم کوتاه «فرونت» برای حمایت از فیلم‌های مستقل در «وویوودینا» صربستان برگزار شد.همچنین به تازگی این اثر نامزد بهترین انیمیشن جشنواره «ویست‌لند» کالیفرنیای آمریکا شده است.امسال ششمین دوره جشنواره فیلم «ویست‌لند» برگزار می شود.
انیمیشن«پیشخدمت» داستان آشنای ارباب و رعیت را روایت می‌کند؛ ماجرای برخورد یک نویسنده با یک حشره غول ‌پیکر یعنی یک سوسک، سوسک پیشخدمت می‌شود و کم‌کم می‌فهمد لایق شرایط بهتری است و همه‌چیز بازی را به هم می‌ریزد. مرد اما در تلاش حفظ شرایط است و متوجه می‌شود که این بازی قاعده‌ای ندارد …

**آغاز حضور خارجی فیلم کوتاه «آرا» از جشنواره ایرلندی
فیلم کوتاه «آرا» در نخستین حضور بین‌المللی خود در بخش مسابقه فیلم کوتاه شصت و دومین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم کورک ایرلند حضور خواهد داشت و با فیلم‌هایی از آلمان، دانمارک، پرتقال، اسپانیا، گرجستان، انگلستان، نیوزیلند، آمریکا، مکزیک، صربستان، لبنان، کانادا، تایوان و … به رقابت می پردازد.کورک یکی از معتبرترین و قدیمی‌ترین جشنواره‌های بین‌المللی جهان و از جشنواره های مورد تایید آکادمی اسکار است و برنده جایزه بزرگ بین الملل و جایزه بزرگ ملی جشنواره جهت حضور در بخش رقابت فیلم کوتاه به آکادمی اسکار معرفی خواهند شد.این جشنواره در سال ۱۹۵۶ در شهر کورک تاسیس شده و سالانه بیش از ۲۰۰ فیلم بلند، کوتاه و مستند را از سرتاسر جهان به نمایش می‌گذارد و علاوه بر بخش رقابتی، دارای بخش‌های مختلف چون بازار، ورکشاپ و … است.شصت و دومین جشنواره بین‌المللی کورک ۱۰ تا ۱۹ نوامبر برابر با ۱۹ تا ۲۸ آبان در شهر کورک ایرلند برگزار خواهد شد.

**رقابت فیلم کوتاه «چند گره دورتر» در جشنواره کورک ایرلند
فیلم کوتاه «چند گره دورتر» در جشنواره کورک که به عنوان یکی از معتبرترین و قدیمی‌ترین جشنواره‌های بین‌المللی جهان و از جشنواره های مورد تایید آکادمی اسکار است نمایش داده می شود.این جشنواره در سال ۱۹۵۶ در شهر کورک ایرلند تاسیس شده و سالانه بیش از ۲۰۰ فیلم بلند، کوتاه و مستند را از سرتاسر جهان به نمایش می‌گذارد و علاوه بر بخش رقابتی، دارای بخش‌های مختلف چون بازار، ورکشاپ و … است.داستان فیلم «چند گره دورتر» چنین است: حاج حبیب دیروز مرده و حالا هاشم پسر بزرگش که سال‌هاست جزیره را ترک کرده آمده تا جنازه پدرش را به بندر ببرد چون دلش نمی‌خواهد هیچ وابستگی ای به جزیره‌ای داشته باشد که این روزها مورد مناقشه کشورهای دور و برش است. در نهایت عطیه خواهر هاشم با او درگیری پیدا می کند، اما هیچ کس جلودار او نیست….منصور فروزش فیلمساز کوتاه در چندین جشنواره بین المللی داور بخش فیلم کوتاه بوده است و فیلم هایش در کشورهای مختلفی به نمایش درآمده‌اند که بنگلادش، استرالیا، اسپانیا، بحرین، ترکیه، فرانسه، ایتالیا، آمریکا، برزیل، چین و… از جمله آنها هستند.شصت و دومین جشنواره بین‌المللی کورک ۱۰ تا ۱۹ نوامبر ۲۰۱۷ برابر با ۱۹ تا ۲۸ آبان در شهر کورک ایرلند برگزار خواهد شد.
منبع: بهارنیوز

اکران نامناسب=سانسور غیرمستقیم

منصور لشگری قوچانی (تهیه‌کننده سینما) در گفتگو با ایلنا؛ با انتقاد از وضعیت فعلی اکران گفت: هر کالایی سه مرحله تولید، کیفیت‌سنجی و عرضه را پشت سر می‌گذارد. در سینمای ایران نیز  شورای پروانه ساخت و نمایش  در بخش تولید فعالیت دارند و جشنواره فیلم فجر در بخش کیفیت‌سنجی و شورای صنفی نمایش، مدیریت و توزیع فیلم به مثابه یک کالا تجاری را به‌عهده دارد.وی ادامه داد: آثار سینمایی بعد از ساخت در شورای پروانه نمایش از لحاظ استاندارد مجوز می‌گیرند و بعد در جشنواره فیلم فجر کیفیت‌سنجی می‌شوند. سال گذشته ۴۴ فیلم در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد که دارای  استاندارد لازم بودند. علاوه بر جشنواره فجر، فیلم‌ها در جشن خانه سینما نیز بررسی شد که اختلاف این دو جشن فاحش نبود و شاید اختلاف‌ها به یک یا دو فیلم محدود می‌شد.

 وی ادامه داد: موفقیت هر بازاری رابطه مستقیمی با نحوه توزیع و فروش آن کالا براساس قانون عرضه و تقاضا  دارد. موفقیت سینمای ما نیز در بحث فروش ارتباط مستقیمی با عملکرد شورای صنفی نمایش دارد. عملکرد شورای صنفی نمایش از شورای پروانه ساخت و شورای پروانه نمایش مهمتر است اما متاسفانه شورای صنفی نمایش  درست عمل نمی‌کند و  و فیلم‌ها بدون تخصص اکران می‌شوند. متاسفانه آیین‌نامه این شورا نیز توسط خود اعضا و البته ریاست شورا نوشته می‌شود به همین دلیل این آیین‌نامه نیز تخصصی نبوده و علمی و کارشناسی نیست.تهیه‌کننده فیلم عصر یخبندان ادامه داد: سازمان سینمایی باید برای شورای صنفی نمایش فکری بکند و آیین‌نامه و اساسنامه کارشناسی تخصصی برای آن نوشته شود. زیرا قضاوت مردم درباره سینمای ایران و آنچه از این سینما روی پرده می‌بینند رابطه مستقیمی با عملکرد شورای صفنی نمایش دارد. همچنین چیدمان اشتباه اکران باعث شده که برخی از فیلم‌ها با فروش بسیار بدی همراه شوند و امسال ما شاهد بودیم که فیلم‌هایی اکران شدند که فروش خوبی نداشتند و اگر بودجه آنها از بخش خصوصی آمده بود دیگر تهیه‌کنندگان آن فیلم‌ها نمی‌توانستند کمر راست کنند.

لشگری قوچانی با اشاره به اینکه چند ماه پیش  این وضعیت را پیش‌بینی کرده بود، افزود: اسفند سال گذشته نامه‌ای به رئیس سازمان سینمایی نوشتم و از وضعیت فعلی اکران ابراز نگرانی کردم و معتقد بودم این روند به فیلم‌سوزی منجر می‌شود. از سازمان سینمایی می‌خواهم حتماً برای اکران نمایش فیلم‌ها کارشناسان متخصص بازاریابی و مدیریت برای شورای صنفی نمایش استخدام کنند زیرا ما سالن‌های سینمایی داریم که استفاده بهینه از  آنها انجام نمی‌دهیم اما اصلاح رابطه تعداد محصول و سالن، ضمن کمک به فیلم‌های پرفروش قطعاً برای همه فیلم‌ها و سینمادارها مناسب خواهد بود و موفق‌تر خواهیم بود.تهیه‌کننده فیلم قاتل اهلی در پاسخ به این سؤال که گروهی معتقدند سیاستی در جریان است تا برخی از فیلمسازان  قدیمی کنار گذاشته شوند، گفت: اتفاق دیگری که شاهد آن هستیم این است که انگار سیستم نمایش فیلم‌ها و به دنبال آن مدیریت در سینما به شکلی طراحی می‌شود که فقط می‌خواهد از هنرمندان پیشکسوت سینما به عنوان زینت‌المجالس استفاده کند و دوست ندارند این افراد فیلم بسازند. رفتاری که در سال‌های گذشته با کارگردان‌هایی همچون خسرو سینایی، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی شد، گواه این مساله است.

وی ادامه داد: اجراکنندگان این سیاست برای آنکه بگویند دوره این هنرمندان تمام شده است به شکلی برنامه‌ریزی می‌کنند که فیلم‌های آنها در زمانی اکران شود که مخاطب نتواند آن آثار را ببیند و بعد براساس این اکران نامناسب نتیجه‌گیری کنند که مردم شما را دیگر دوست ندارند و به نوعی فیلم‌های این گروه از فیلم‌سازان سانسور غیرمستقیم می‌شود.لشگری قوچانی ادامه داد: رفتاری که امسال با فیلم قاتل اهلی مسعود کیمیایی می‌شود نیز بر همین اساس است.  امروز وضعیت و زمان‌بندی اکران فیلم‌ها نه براساس عملکرد فیلم‌ها در جشنواره فیلم فجر و نه براساس سیاست عرضه و تقاضا که براساس قبیله‌ای اکران می‌شود.

تهیه‌کننده فیلم هفت ماهگی ادامه داد: ما مخاطب‌های خوبی را سال‌های گذشته جذب کرده بودیم اما دوباره امسال آنها را از دست دادیم و دلیل اصلی آن عملکرد اشتباه ما در چینش فیلم‌های اکران است.وی در پاسخ به این سؤال که آیا سینماداران نیز در وضعیت اکران مقصر هستند یا خیر؟ گفت: سینماداران مقصر نیستند زیرا با توجه به سالن‌های سینمایی جدیدی که به چرخه اکران اضافه شده؛ کمک زیادی کردند تا ریزش مخاطب کاهش پیدا کند. البته فروش خوب سینما در ایران بیشتر در پردیس‌های سینمایی همچون مگامال، کوروش، آزادی، هویزه مشهد است و مدیریت پردیس‌های سینمایی خوب عمل کردند وگرنه امسال ما ریزش بیشتری نسبت به سال‌های قبل داشتیم. در چرخه اکران؛ بخش سینماداران و تهیه‌کنندگان سینما خوب عمل کردند و تنها بخشی که ضعیف عمل کرده است بخش برنامه‌ریزی و مدیریت برای نمایش فیلم‌ها بود که برعهده شورای صنفی نمایش است.
منبع: بهارنیوز

کفش‌ها، آینه‌هایی رو به روح افراد

مرجان یگانه‌پرست- روزنامه بهار
«آینه هاى روبرو»، عنوان نمایشگاه سهیلا طیبی، نقاش، عکاس اجتماعی و مدرس دانشگاه است. نمایشگاهی که به زنان از منظر عنصر کفش می‌پردازد. او که فارغ التحصیل ارتباط تصویری و مدرس دانشگاه است، خود را بیش از هر چیزی یک نقاش می‌داند و پروژه عکاسی سابق‌اش را در قالب نمایشگاه نقاشی به تصویر در آورد. طیبی در این نمایشگاه تلاش کرده است تا سوژه‌هایش را از میان هزاران زن که روزمره در تراکنش‌هاى ارتباطى شهر با آن‌ها روبرو شده است، انتخاب کند. او در استیتمنت نمایشگاه «آینه‌های روبه رو»  آورده است: «زن بودنم، «زن» را مرکز اندیشه هایم قرار داده است.ایرانى ام و دغدغه ام بیان این هویت است. جهانیان، «من»، این زنِ ایرانى را با هزاران چهره مى شناسند. زنِ مادر، زنِ همسر، زنِ خواهر، زنِ شهید، مادرِ شهید… بى گمان این هزاران چهره هیچ کدام شرحِ عریان زنِ ایرانى نیست…» او تاکنون در نمایشگاه‌های بسیاری حضور داشته است که از آن میان می‌توان به نمایشگاه گروهی نقاشی جهان صلح در سال ۸۵، اولین جشنواره هنرهای تجسمی سال ۸۵، شرکت در دوسالانه نقاشی جهان اسلام تهران فرهنگستان هنر سال ۸۵، برپایی نمایشگاه گروهی عکاسی سال شهرستان نور سال ۸۹ و برپایی نمایشگاه گروهی چیدمان پرفورمنس زنی در انتهای غزل سال ۹۴ اشاره کرد.
***

 هدف شما از برگزاری نمایشگاه «آینه‌های روبه رو» چه بود؟
این نمایشگاه را برای به تصویر کشیدن چهره جدیدی از زن شروع کردم. این که چطور می‌توان تصویر جدیدی از زن ارائه داد. به زن‌ها در آثار مختلفی چون بحث تبلیغات یا داستان‌های اجتماعی پرداخته شده است که در اولی کمی ابزاری حضور داشته‌اند و در دومی هم مورد ظلم قرار گرفته شدن شان مطرح شده است و کمتر چهره متفاوتی از آنها در آثار مختلف هنری دیده دیده‌ایم. حتی برخی نگاه منفی به زنان داشته‌اند و او را منشا شر و برخی دیگر زنان را منشا خیر دانسته‌اند. به نظرم تصویری که از زنان در آثار تبلیغاتی و حتی هنری ارائه شده است، شامل روزمرگی یا انجام امور خانگی بوده است. در این نمایشگاه مایل بودم تصویری غیر از تصور معمول از آنها ارائه دهم که زاویه جدیدی باشد. زاوایه‌ای که تاکنون به آن پرداخت نشده است.

 برگزاری این نمایشگاه و آماده سازی آن چطور انجام شد؟
در ابتدا برای جستجوی زاویه جدید برای معرفی زنان، عناصر مختلفی را بررسی کردم و سعی کردم وجه مشترکی را پیدا کنم که بین مردها و زن‌ها یکسان باشد. درنتیجه از کفش به عنوان عنصری مشترک استفاده کردم. از این طریق حتی توانستم تغییر جنسیت و پوشش و جایگاه اجتماعی زنان را منتقل کنم. در ابتدا از سوژه‌های مختلف عکاسی کردم و زیر نظر یکی از اساتید دانشگاهم مجموعه‌ای تهیه کردم. در مرحله بعد از آن کتابچه عکس، تعدادی را برای نمایشگاه انتخاب کردم و آنها را روی بوم نقاشی آوردم چون حس کردم وجه هنری آنها در نقاشی بیشتر حس می‌شود. سعی کردم نگاه جدیدی را از طریق هنر نقاشی ارائه دهم. فضایی که انتخاب کردم، فضای داخل مترو بود به این دلیل که در داخل واگن زنانه، افراد بیشتر خودشان هستند. در این نمایشگاه ۱۲ اثر آماده شده است.

 انتخاب‌های شما با اینکه بخشی از اشخاص مختلف هستند اما به خوبی کاراکتر و جایگاه اجتماعی افراد را معرفی می‌کنند.
بله، مترو بستری از اجتماع است و افراد مختلفی از طریق آن در شهر تردد می‌کنند. هدفم از این انتخاب‌ها این بود که چهره دیگری از زنان ارائه دهم چون معتقدم چهره واقعی زنان در آثار مختلف هنری منطبق بر واقعیات نیست. به نظرم زنان معمولا با نقابی روی صورت شان دیده می‌شوند ولی کفش‌ها نقاب ندارند. شما هر چقدر هم نقاب به ظاهرتان بزنید در نهایت کفشی را انتخاب می‌کنید که با آن راحت هستید. علاوه بر این خانم‌ها در فضای مترو راحت‌تر هم هستند و آن نقاب در آنها کمتر دیده می‌شود. از طرفی این جمله را همه شنیده ایم که کفش‌ها معرف شخصیت افراد  هستند و به این نکته هم توجه کردم. تلاشم این بود که سبکم به هایپر رئال نزدیک باشد تا تصویری واقعی از افراد ارائه شود.

 چرا تصمیم گرفتید عکس‌های تان را به نقاشی تبدیل کنید؟ آیا همان عکس‌ها چنین حسی را منتقل نمی‌کردند؟
از طرفی می‌خواستم خودم را محک بزنم و نمایشگاهی از نقاشی برگزار کنم. از طرفی دیگر عکس‌ها لحظه‌ای از واقعیت را ثبت می‌کنند و کمتر حس و هنری  دارند. در نقاشی حس و حال هنرمند در اثر منتقل می‌شود و به نظرم از طریق نقاشی بهتر می‌توانستم بر زنانگی تاکید کنم.

 همان عکس هایی که گرفتید عینا به نقاشی تبدیل شد یا تغییراتی در آن اتفاق افتاد؟
بخش کوچکتری از آنها را انتخاب کردم و روی آنها کار کردم. عکاسی این پروژه را از سال ۹۲ تا زمستان شروع کردم و برخی از لباس‌ها و سبک پوشش به دلیل تغییر زمانی، تغییر کرده بود و این عکس‌ها مد و فصل‌های مختلف را نشان می‌داد. برای این نمایشگاه مجبور شدم دوباره عکاسی کنم و با نگاه جامعه شناسی‌ای که دنبالش بودم، عکس بگیرم و سوژه‌یابی کنم.

 واکنش‌های مردمی به انتخاب و آثار شما چطور بود؟
بازخوردهای خوبی از بازدیدکنندگان گرفتم و قشرهای مختلفی به ویژه هنرمندان به نمایشگاه آمدند و جالب توجه این بود که فضای کارم برای آنها ملموس بود.

 عنوان نمایشگاه تان هم که «آینه‌های روبه رو» است، جالب به نظر می‌رسد. چرا این اسم را انتخاب کردید؟
این اسم را به این دلیل انتخاب کردم که معتقدم کفش‌ها احساسات ما را نمایان می‌کنند و به نوعی شخصیت ما را هم بروز می‌دهند. یکی از اساتیدم در مواجه به این نمایشگاه گفت که این کفش ها، آینه هایی رو به روح افراد است و روحیه و ویژگی‌های آنها را هم نشان می‌دهند.

 آیا در این آثار می‌توان چالش‌های اجتماعی را هم مشاهده کرد؟ اصلا قصد چنین مسئله‌ای را داشتید؟
به شخصه با این نگاه فمینیستی که همیشه زن را مورد ظلم دانسته است، موافق نیستم و فکر می‌کنم زنان در جامعه ما به اندازه کافی موفقیت‌ها و برابری هایی داشته‌اند و شاید در گذشته محدودیت‌ها و ظلم هایی بر آنها شده است اما در فضای کنونی شرایط برای زنان و مردان متوازن‌تر شده است. فکر می‌کنم زن‌ها بخش مهمی از جامعه اجتماعی را تشکیل می‌دهند و هدفم از انتخاب زن‌ها و بستر اجتماعی مترو هم برای نشان دادن همین نکته بود. قصد داشتم نشان بدهم که زن‌ها عضوی از جامعه هستند و هم نهیبی به زن‌ها باشد تا خود را بازیابند و هم نهیبی به آقایانی که نگاه جنسیتی یا برتری به زنان دارند. کفش، عنصری است که پای آقایان هم هست و پروژه بعدی من می‌تواند پرداختن به کفش و جایگاه مردان در جامعه باشد. شاید بهتر باشد که نگاه دیگری به زنان در جامعه شود و جایگاه خود را بفهمند و پیدا کنند.

با اینکه آثار شما دیتیلی از افراد را به نمایش می‌گذارند اما می‌توان شخصیت و جایگاه افراد را در همان بخش کوچک تشخیص داد و از طرفی به نظرم هر کسی خودش را می‌تواند در آنها پیدا کند و چهره و شخصیت آثار در ذهن تشکیل می‌شود.
سعی کردم که دیدگاه‌ها و شخصیت‌های مختلف در آثارم قرار بگیرند. تفاوت‌ها و دیدگاه‌های مختلف خانم‌ها نسبت به نوع پوشش شان را مورد نظر قرار دادم. تلاش کردم  بدون اینکه تصویری از فرد به شما ارائه شود، این ذهنیت در مخاطب شکل بگیرد. در نقاشی هایم از زنانی که همراه با بچه یا آقایان بودند، استفاده نکردم تا به طور مشخص به زنان و عنصر کفش که می‌تواند معرف آنها باشد، بپردازم. صرفا می‌خواستم روی زن بودن تاکید کنم و نه مادر یا همسر بودن. تلاش کردم هر سوژه به عنوان یک زن و بخشی از این جامعه دیده شود.

 چه نگاهی را در آثارتان دنبال می‌کنید؟
هدفم این است که از هنرم (چون هنر ابزاری برای گفتمان است) برای بیان چالش‌های اجتماعی استفاده کنم و با مخاطب عام و خاص بتوانم گفت‌وگو کنم. بیشتر کارهایم درباره زنان بوده است و امیدوارم زنان به خودباوری برسند و جایگاه اجتماعی خود را بشناسند. چالش‌های اجتماعی می‌توانند به ما زنان کمک کنند تا خودمان را بهتر بشناسیم و برای برابری تلاش کنیم. هدفم این است به عمق جامعه نزدیک شوم و خیلی مدافع آثار هنری صرف و بدون گفتمان با عموم مردم نیستم.

 این نمایشگاه تان خیلی معرف و مختص زمان و بستر امروزی جامعه است و احتمالا بازدیدکننده‌های نمایشگاه تان می‌توانند خودشان را در آنها بیابند.
بله. من مختص این زمان و دوره هستم و نه زمان دیگری. در نتیجه نگاهم ناشی از همین جامعه است. جالب هم بود که خیلی از افرادی که به نمایشگاه آمدند، همین حس را داشتند و آنها هم می‌گفتند که خودشان را در آثار می‌بینند.
منبع: بهارنیوز

ممیزی جدید تلویزیون برای باران کوثری

سعید خانی با بیان اینکه اکران این فیلم از هفته‌ی گذشته آغاز شده است به ایسنا گفت: اتفاق عجیبی که افتاده، این است که بعد از اخذ مجوز برای تیزرهای تلویزیونی «شَنل» دوباره با ما تماس گرفتند و تأکید کردند خانم باران کوثری فقط در تیزرهای این فیلم باید یک پلان حضور داشته باشند و این یک سانسور جدید است.او ادامه داد: آنها نگفتند کلا در تیزر نباشد بلکه تاکید دارند فقط یک پلان در تیزرها باشد؛ این در حالی است که فیلم «شنل» بازیگر اصلی‌اش باران کوثری است و در تمامی پلان‌ها حضور دارد بنابراین ساخت تیزر برای این فیلم با این شرایط، کار سختی است و طبیعتا از جذابیت‌های آن تیزر کاسته می‌شود.سعید خانی در پاسخ به اینکه “آیا تیزر فیلم این روزها از تلویزیون پخش می‌شود؟” گفت: به هر حال با توجه به اینکه تبلیغات محیطی، فیلم‌های مستقل کم است، ما مجبور شدیم تیزری را به خواست آن‌ها بسازیم چون اگر بخواهیم تلویزیون را هم از دست بدهیم دیگر محلی برای تبلیغات فیلم نداریم. اما به هر حال تیزر نمایش داده شده از «شنل»‌ در تلویزیون تأثیرگذاری همیشگی‌اش را ندارد.
او با بیان اینکه فیلم «شنل» تاکنون ۵۵ میلیون فروش داشته است، اظهار امیدواری کرد: با آغاز تبلیغات این فیلم در فضای مجازی از هفته آینده، فروش آن بیشتر شود.فیلم سینمایی «شنل» به کارگردانی حسین کندری و تهیه‌کنندگی علیرضا شجاع نوری است.فیلمنامه‌ی «شنل» نوشته حمیدرضا بابابیگی تراژدی تنهایی انسان‌هاست که در بستر شهری کوچک به مثابه دهکده جهانی روایت می‌گردد؛ در خلاصه داستان فیلم آمده:«خیلی طول می‌کشه باور کنی که دیگه منو نمی‌بینی. شنیدی چی گفتم صحرا؟»باران کوثری،رضا بهبودی، بهار کاتوزی، مهدی حسینی‌نیا، رضا احمدی، با حضور مسعود فروتن، فهیمه رحیم نیا و بابک انصاری ترکیب بازیگران فیلم را تشکیل می‌دهند.
 
منبع: بهارنیوز

اعتراض پولاد کیمیایی به کارگردان «خفه‌گی»"جیرانی نقشم را خفه کرد/ حرمت اسم و خانواده ام را نگه نداشت

روزنامه جام جم با پولاد کیمیایی در باره آخرین فیلمی که بازی کرده،مصاحبه ای انجام داده است.

بخشهایی از اظهارات او را می خوانید:

من سال‌ها پیش با آقای فریدون جیرانی سریال «مرگ تدریجی یک رویا» را کار کرده بودم که خاطره خوبی را برایم به‌جا گذاشت. در آن سریال تیپی (آراس) را بازی می‌کردم که خیلی دوستش داشتم. در طول این سال‌ها هم قرار بود ایشان برای صداوسیما سریالی در برهه زمانی اوایل انقلاب بسازند که در نهایت انجام نشد یا بعد از آن هم برای فیلم طنزی به من پیشنهاد بازی دادند که آن هم به قول معروف قسمت من نبود تا این‌که رسید به «خفه‌گی». در «خفه‌گی» از ابتدای کار آقای نوید محمدزاده حضور نداشتند و به جای ایشان پسری (به نام پاشا) که سال‌ها بود می‌خواست با آقای جیرانی کار کند و در واقع برای اولین بار بود که جلوی دوربین می‌رفت قرار بود نقش مسعود را بازی کند.

پاشا که از دوستانم بود، به من زنگ زد و گفت که آیا تو می‌آیی نقش برادر من را در این فیلم بازی کنی که به این بهانه به من هم کمکی در بازی کنی؟ من به او گفتم که من نقش مکمل خیلی کم کار می‌کنم و اگر هم این کار را انجام دهم در صورتی که آن نقش مکمل تاثیرگذار باشد آن را می‌پذیرم. در ادامه پاشا با آقای جیرانی صحبت کرد و سناریوی «خفه‌گی» را برای من فرستادند. من سناریو را خواندم و آنچه که من آن روز از نقش منصور خواندم نقش موثری بود که با آنچه شما امروز در سینما می‌بینید خیلی متفاوت است.

قصه با من تمام می‌شد

من هیچ‌وقت نمی‌خواستم مسائلی را بازگو کنم، اما الان واقعا به نظرم گفتن بعضی حرف‌ها ضروری است. نقش منصور در فیلمنامه ابتدایی «خفه‌گی» به این شکل که امروز شما در پرده سینما می‌بینید نبود. داستان از این قرار بود که ما در فینال داستان متوجه می‌شویم که منصور (با بازی خودم) با زن برادرش مسعود (نوید محمدزاده) رابطه‌ای احساسی داشته و زمانی که می‌خواهند جسد نسیم (با بازی پردیس احمدیه) را ببرند و در بیابان دفنش کنند، بین دو برادر دعوا می‌شود و منصور به برادرش می‌گوید که تو فقط دنبال پول او بودی، به نفع تو شد که او از دنیا رفت و… 

در این بین اینها از ماشین پیاده و وسط بیابان با هم گلاویز می‌شوند و منصور در حین کتک زدن مسعود به او می‌گوید که من او را دوست داشتم، تو هیچ‌وقت عشق ما را نفهمیدی و… .در واقع ما اینجا اعترافات منصور را می‌شنویم. در همین زد و خورد مسعود آسیب می‌بیند و منصور او را به بیمارستان می‌رساند، اما او می‌میرد. همین باعث می‌شود منصور برود سراغ صحرا (با بازی الناز شاکردوست) که مسبب این اتفاقات بوده و او را در آسانسور گیر می‌اندازد و می‌کشد. در واقع قصه با منصور تمام می‌شود.

جواب اعتمادم به جیرانی!

من قرارداد «خفه‌گی» را امضا کردم و سر فیلمبرداری رفتم. پاشا که قرار بود نقش مسعود را بازی کند در عرض ۴۸ ساعت به دلیل خستگی ناشی از سکانس ـ پلان‌های سخت (تاکید می‌کنم که این اولین تجربه بازی‌اش بود) تعویض شد و به جای او نوید محمدزاده سرکار آمد. من اینجا با آقای جیرانی تماس گرفتم و گفتم الان که آقای نوید محمدزاده آمدند قصه ما تغییر می‌کند؟ و ایشان به من گفتند نه همه چی سر جایش است فقط در آخر فیلم به جای این‌که تو صحرا را بکشی، نوید محمدزاده این کار را می‌کند! به او گفتم پس وقتی نوید اینکار را می‌کند یعنی خودش هم بر اثر زد و خورد با مسعود نمی‌میرد و این من نیستم که او را می‌کشم! آقای جیرانی گفتند نه مسعود برادرش را هم نمی‌کشد!

به آقای جیرانی گفتم پس اجازه بدهید من از خدمت شما مرخص شوم، به این خاطر که خود نقش چیزی برای من ندارد و هر چه برای من بود فینال نقش بود و این‌که در این جامعه امروزی هم برادرکشی برای یک زن را می‌بینیم. اینجا بود که آقای جیرانی به من گفتند «تو به من اعتماد کن، من می‌خواهم یک تقابل درست بین شما (دو برادر) داشته باشم، من این نقش را درست می‌کنم، آن اتفاقی که تو دنبالش هستی می‌افتد، اگر من را قبول داری به من اعتماد کن»! و من اعتماد کردم و در این فیلم بازی کردم تا رسید به روزهای پایانی فیلمبرداری که نزدیک به جشنواره سال گذشته بود. ما داشتیم فینال «خفه‌گی» را می‌گرفتیم که آقای محمدزاده متن را به من دادند و دیدم هیچی از نقش من در آن نیست!

به آقای محمدزاده گفتم چی شده؟ و ایشان گفتند من با آقای جیرانی صحبت کردم، اینجا ما چیزی نگوییم بهتر است! و در این سکانس ما به صدای پیغام نسیم به مسعود (که می‌گوید منصور به من نظر داشت و…) گوش می‌دهیم و مثل دو بیمار به هم نگاه می‌کنیم که ظاهرا این سکانس هم در نسخه نهایی حذف شده! من برای سکانس پایانی این نقش بود که با این فیلم قرارداد بستم و آقای محمدزاده به من گفت با صحبتی که با آقای جیرانی داشتم، قرار بر این شده که این سکانس در سکوت برگزار شود (که آن‌هم نشد البته!) و وقتی خودم با آقای جیرانی صحبت کردم، دیدم ایشان جوابگو نیست! من در اینجا دو راه داشتم یا باید خارج از عرف اخلاقی عمل می‌کردم که مثلا قرارداد و فیلمنامه من چیز دیگری بوده و… که اصلا در شأن من و خانواده‌ام نیست یا نادیده بگیرم.

خوشحالم با وجود این‌که این اتفاقات در این فیلم برای من افتاد، اما هر که فیلم را دیده به من می‌گوید که چقدر در این فیلم خوب بودی. برخوردی که در این فیلم با من شد خارج از عرف اخلاقی، انسانی و حرفه‌ای است و من هیچوقت آن را فراموش نمی‌کنم. من با حرفه‌ای‌های این سینما (مرحوم شکیبایی، ارجمند، پرستویی و…) کار کردم و واقعا می‌توانستم مثل آقای محمدزاده شرط و شروط بگذارم که آخر فیلم باید خودم صحرا را بکشم و… . من به گفته خود آقای جیرانی به ایشان اعتماد کردم و الان دارم می‌بینم که از اعتماد من سوءاستفاده شده.

سوءاستفاده از اسمم

واقعا نمی‌دانم اسم چنین حرکاتی را چه بگذارم! من طبق فیلمنامه قرارداد بستم. قرار نیست که از اسم من سوءاستفاده بشود. من برای بازی در آن نقش بود که آمدم، نه پولی که واقعیتش اصلا پولی هم نبود! واقعا برایم ناراحت‌کننده هست که امروز حتی برای اکران‌های خصوصی هم به من نه زنگ می‌زنند، نه دعوت می‌کنند و… .

به حرمت موی سپید جیرانی!

آقای جیرانی کارگردانی هست که خودش را صاحب سبک می‌داند و حتی در نشست فیلم «قاتل اهلی» (به کارگردانی پدرم) در جشنواره فیلم فجر هم به سالن آمدند و با این‌که فکر نمی‌کنم یک فیلمی با مناسبات دیگری به کسی ارتباط داشته باشد، راجع به نقش من و کار پدرم اظهارنظر کردند و من به حرمت موی سپید و همکاری که در گذشته با ایشان داشتم صحبتی نکردم. مگر غیر از این بوده که من به انتخاب خود ایشان آمدم که حالا اینکار را با من می‌کنند! حتی پاشا هم که قرار بود به جای نقش اول این فیلم بازی کند وقتی آقای جیرانی از اول می‌دانست که بازی اولش است باید کمک‌اش می‌کرد که از پس نقش برآید، نه این‌که او را یکدفعه کنار می‌گذاشت و او را سرخورده می‌کرد.

کام شیرین با «معکوس»

امسال سال خوبی به لحاظ کاری برای من نبود. هم به‌دلیل «خفه‌گی» و هم به‌دلیل اتفاقاتی که برای «قاتل اهلی» و «گشت ارشاد» افتاد. نمی‌دانم از بدشانسی من بود یا سینما قواعدی پیدا کرده که ما خودمان باید شکل‌اش را عوض کنیم. الان چیزی که من را تسکین می‌دهد همین ساخت فیلم بلندم «معکوس» است که دغدغه چندین ساله‌ام است. دوست خوبم آقای خوشنام روی این فیلم سرمایه‌گذاری کردند و خوشبختانه توانستیم پروانه ساخت‌مان را بگیریم. فکر می‌کنیم حدود ۱۵ـ۱۶ آبان تا نهایتا اواخر آبان بتوانیم فیلم‌مان را کلید ‌بزنیم. من تمام دلخوشی و انرژی‌ام را برای این فیلم گذاشتم و امیدوارم امسال بعد از این اتفاقاتی که برایم افتاده با «معکوس» کامم شیرین شود.


منبع: عصرایران

پریچهر قنبری و پوریا شکیبایی از بازی در نمایش «دریبل» می‌گویند

: هر دو، بیش از آن‌که به هنر خودشان شناس باشند، با واسطه‌ای از دنیای سینما شناخته می‌شوند؛ اولی همسر شهاب حسینی است و دیگری فرزند زنده‌یاد خسرو شکیبایی. حتی در نخستین خبرهای مربوط به نمایشی که این دو این‌شب‌ها در تماشاخانه پالیز روی صحنه دارند نیز، مانور رسانه‌ای گروه، بر همین بود که همسر حسینی و فرزند شکیبایی در آن بازی خواهند کرد. بدیهی است که پریچهر قنبری و پوریا شکیبایی، دو بازیگر نمایش «دریبل»، زیر سایه‌های بسیار سنگینی قرار دارند و برای فرار از آن، راه دشواری در پیش دارند.

قنبری و شکیبایی به پرسش‌های ما درباره این نمایش پاسخ گفته‌اند؛ نمایشی نوشته داریوش علیزاده و کار سعید دشتی هر شب ساعت ۲۱ در سالن شماره ۲ تماشاخانه پالیز روی صحنه می‌رود.

«دریبلِ» سایه سنگین شهاب حسینی و خسرو شکیبایی

آقای شکیبایی، می‌گویند شما آن‌قدر در تمرین‌ها جدی هستید که حتی به دیگر بازیگران سخت می‌گیرید و اذیتشان می‌کنید.

البته اگر هم این‌طور به نظر می‌رسد به‌خاطر این است که در دوباره‌نویسی متن، بخش پایانی تغییر کرد و قسمتی که من و صحرا اسداللهی بودیم، بسیار دیر آماده شد. من برای آبرویم بسیار ارزش قائل هستم و دوست نداشتم آزمون‌وخطاهایمان در اجرا صورت گیرد. درنتیجه به صحرا اسداللهی بسیار فشار آوردم و با خودخواهی از او می‌خواستم صحنه‌مان را تمرین کنیم او هم برای این‌که صحنه خوب از آب دربیاید، با من همراهی می‌کرد. درحالی‌که دیالوگ‌های صحرا طومار است و او باید تمام اینها را حفظ کند که واقعا بازیگر را خرد می‌کند. آن هم در شرایط امروز که بازیگران تنها سر یک کار نیستند!

اتفاقا برای خودتان هم این اتفاق افتاده است…

بله، در گذشته شرایط این‌گونه نبود. به‌عنوان‌مثال اگر پدر من زنده بود و می‌فهمید برای حضور در پروژه‌ای دیگر به‌صورت موازی با این تئاتر قرارداد بسته‌ام، اصلا قبول نمی‌کرد. اما امروز همه این کار را انجام می‌دهند.

به نظر شما در تئاتر ماهیتا می‌توان در یک شب در دو یا سه نمایش روی صحنه رفت؟

وقتی خروجی آنها قابل‌قبول باشد، اشکالی که ندارد هیچ، واقعا قابل‌قدردانی هم هست.

به زنده‌یاد شکیبایی اشاره کردید. هنوز ترس این را دارید که روی صحنه تماشاگر شما را در مقایسه با پدرتان ببیند؟

بله، هنوز هم هست. از کودکی که به مدرسه می‌رفتم، دو نوع رفتار با من وجود داشت. در آن دوران اصلا درس‌خوان نبودم و بشدت بازیگوش بودم. در نتیجه خوراکی را فراهم می‌کردم تا رفتار نوع دوم با من انجام شود. پدرم مشغله زیادی داشت و نمی‌توانست به مدرسه من بیاید، اما همه دوست داشتند او را ببینند. در نتیجه معلم‌ها، ناظم‌ها و مدیران مدرسه با من از ابتدا جبهه داشتند که من با درس نخواندن و… به آن دامن می‌زدم! البته به آن دورانم مفتخر نیستم. این قضاوت و «فکر کردی کی هستی؟» همیشه با من همراه بود.

در حالی ‌که من هیچ‌گاه خود را معرفی نمی‌کردم و حتی ۹ سال به استرالیا هجرت کردم که از این سایه دور شوم اما به این نتیجه رسیدم که نمی‌توان دور شد و باید با آن مواجه شوم. حرف‌های بسیاری شنیده‌ام؛ مثلا «ادای صدای باباش رو درمیاره» اصلا این حرف را نمی‌فهمم! صدای من از حنجره‌ای بیرون می‌آید که از آن پدر به من رسیده است!

یا می‌گویند «می‌خواد در بازی ادای باباش رو دربیاره» یا «می‌خواد هیکلش رو مثل باباش درست کنه» خوب شانه‌های پدرم اگر از من پهن‌تر نبود، باریک‌تر هم نبود و من همین‌شکلی به دنیا آمده‌ام! البته صحبت‌های خوبی هم شنیده‌ام؛ به‌ عنوان ‌مثال می‌گویند «انگار شکیبایی را روی صحنه دیدیم» البته هنوز مطمئن نیستم خوب باشد اما با خود فکر می‌کنم که اگر بازی من خوب نبود، این تداعی اتفاق نمی‌افتاد و ازآنجاکه می‌خواهم زندگی کنم، نکته مثبت را در این حرف می‌بینم! باید با این موضوع بجنگم و کنار بیایم و شخصیت خودم را درون خودم پیدا کنم تا دیده شوم.

خانم قنبری چطور شد شما به عنوان بازیگر و شهاب حسینی به عنوان مشاور کارگردان به «دریبل» پیوستید؟

 «دریبلِ» سایه سنگین شهاب حسینی و خسرو شکیبایی
شهاب پیش از این‌که نمایش «اعتراف» را برای اجرا آماده کند، دفتری تاسیس کرده بود برای کار تولید تئاتر و تصویر. قرار بود با یک کارگردان، نمایشی آماده و من و چند دوست دیگر در آن نمایش بازی کنیم که امکان‌پذیر نشد. سعید دشتی، نمایشنامه «دریبل» را برای اجرای عمومی پیشنهاد داد و ما پذیرفتیم؛ و از آن زمان درگیر این نمایش بودیم.

آقای شکیبایی! در این نمایش از گره‌افکنی اخلاقی بسیار استفاده شده است. دزدی، دروغ و… هر یک دوراهی‌هایی را برای هر یک از بازیگران ایجاد کرده است. طراحی این گره را درباره نقش «هوتن» چطور اجرا می‌کنید؟

هر شب که هوتن را بازی می‌کنم، احساس این است که ما در ناخودآگاهمان دوست داریم کاری را انجام دهیم که طبق قوانین بشری کاری اشتباه است. بزرگ‌بینی، بی‌پروایی و پروازهایی که در زمان دیدن یک زندگی بهتر در ذهن ما شکل می‌گیرد، همواره ما را به این سوق می‌دهد که شاید یک روزی بتوانیم آن زندگی را داشته باشیم. چگونه قرار است به آن زندگی برسیم، به خودمان بستگی دارد.

برخی هم به این نتیجه می‌رسند که از راهی که در قاموس ما قدغن است به آنچه می‌خواهند، برسند. همه ما مستعد این هستیم که کاری همچون کار هوتن را انجام دهیم. جالب این ‌است که شرایط من کمی ترسناک شده است؛ هر شب که نقش هوتن را بازی می‌کنم، بیشتر به خودم حق می‌دهم و احساس می‌کنم قادرم این کار را انجام دهم! چون هر شب باید به شیرین بگویم که این کار را انجام داده‌ام و پای کاری که کرده‌ام، ایستاده‌ام. در نتیجه هر شب این نقش برای من باورپذیرتر می‌شود و می‌ترسم چون می‌دانم کار اشتباهی است! گاهی وقتی می‌خواهی به عشقی که داری برسی یا مشکلات بغرنجی را که پیرامونت وجود دارد برطرف کنی، فقط یک راه به ذهنت می‌رسد. هوتن هم درگیر همین مساله شده است، چاره‌ای ‌غیراز این ندارد که خودش باشد و این کار را انجام دهد.

می‌شود درباره نمایش «دریبل» گفت که موسیقی در آن، وجهی تزئینی ندارد و همین ساز هنگ‌درامی که نوازنده بالای سر شما می‌نوازد، به عنوان یکی از کاراکترها عمل می‌کند. بنابراین شاید لازم ‌بود که نوازنده نمایش در تمرین‌ها حضور داشته باشد. این‌طور بود خانم قنبری؟

بله، می‌توان گفت که در دریبل، موسیقی فقط برای این‌که باشد، نیست. موسیقی بسیار روی کار تاثیر داشت. وقتی موسیقی نمایشی زنده باشد، حس‌وحال دیگری به نمایش می‌دهد. حتی در زمان تمرین‌ها هم وقتی شاهین دولت‌زاده می‌آمد، حال ما بسیار بهتر بود. ضرباهنگ‌ها همان نهیبی است که شخصیت‌های نمایش
به خود می‌زنند.

جز موسیقی، چه نکات دیگری بر ریتم این نمایش اثرگذار بوده است؟

تمرین‌ها به ما بسیار کمک کرد. زمستان سال گذشته بحث اجرا کردن این نمایش پیش آمد و دورخوانی‌ها را با پوریا شکیبایی، رایکا ابراهیمی، صحرا اسداللهی، داریوش علیزاده و سعید دشتی آغاز کردیم. البته فاصله‌هایی هم بین تمرین‌ها اتفاق می‌افتاد؛ برخی اوقات من یا پوریا درگیر مسافرت بودیم و همچنین برای دو نقش دیگر نمایش به‌ دنبال بازیگر می‌گشتیم. البته از اواخر بهار زمان و مکان اجرا را می‌دانستیم. به نظرم رج‌زدن‌ها و تمرین‌ بسیار به این‌که امروز درباره ریتم درست «دریبل» صحبت می‌شود اثرگذار بوده است.

 «دریبلِ» سایه سنگین شهاب حسینی و خسرو شکیبایی
از «فروشنده» تا «دریبل»

صحرا اسداللهی، یکی دیگر از بازیگران نمایش «دریبل» است؛ او را هم در فیلم «فروشنده» دیده‌ایم و هم این روزها با سریال «در جست‌وجوی آرامش» روی آنتن شبکه پنج سیماست. در «دریبل» بازی او بسیار به چشم می‌آید و حالا هم پریچهر قنبری و هم پوریا شکیبایی در ستایش بازی او سخن می‌گویند.

قنبری می‌گوید: در میان بازیگران نمایش، صحرا اسداللهی از همه حس بهتری دارد. دوست داشتم میزان بازی من با او بیشتر از آنچه الان هست، بود. چون می‌داند باید چه‌کار کند و همواره به نقش و بازی خود فکر می‌کند و بسیار درباره وجوه شخصیت و نحوه بازی با هم صحبت می‌کنیم. او بسیار به پارتنرهای خود کمک می‌کند، چون می‌داند وقتی بازی پارتنرش خوب باشد، بازی او هم بهتر دیده می‌شود.

شکیبایی هم درباره نقش «شیرین» که صحرا اسداللهی بازی می‌کند و این همه تناقضی که در نقش خود می‌سازد، می‌گوید: اتفاقی در نمایش ما افتاده است که فقط می‌توانستیم در اجرا آن را رقم بزنیم؛ هر شب در انتهای نمایش و با دیالوگی که شیرین می‌گوید، مخاطبان کاملا جا می‌خورند. این اتفاق برای من بسیار جذاب است، فیلم‌ها و تئاترهای بی‌شماری دیده‌ام و معتقدم این اتفاق، یک توانایی است که ما در این اجرا به آن رسیده‌ایم.

این شخصیت منحصربه‌فرد است. شیرین، کارهایی را انجام می‌دهد که شاید مخاطبی که با او همذات‌پنداری می‌کند، آنها را انجام ندهد و برعکس. بار اصلی نمایش بر دوش شیرین است و برزخی بودن این شخصیت بین خنده و گریه که صحرا اسداللهی بخوبی از پس
آن برآمده است.


منبع: برترینها