جشن تولد آیدین آغداشلو در نمایشگاه مطبوعات

جشن تولد ۷۷ سالگی آیدین آغداشلو در بیست و سومین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها برگزار شد.

به گزارش ایسنا، آیدین آغداشلو – نقاش – در این مراسم اظهار کرد: من از کسانی که یادشان هست ۷۷ ساله شدم و از کسانی که اصلا یادشان نیست من هستم، تشکر می‌کنم.

او ادامه داد: من همیشه به این نکته اشاره کرده‌ام که وقتی از چیزی تجلیل می‌کنیم، از خودمان تجلیل کرده‌ایم و این کار به معنای این است که حافظه تاریخی‌مان کار می‌کند.

آغداشلو بیان کرد: در مدت ۶۳ سالی که نقاشی کرده و فروخته‌ام، همیشه درون‌مایه آثارم در جدال با فراموشی بوده است. وقتی نمونه‌های هنر قدیم را بازسازی و ستایش کردم عمدتا به خاطر جدال با فراموشی بوده است. من فکر می‌کنم این وظیفه مهمی است که بر عهده من بوده و قابل توصیه نیست.

این هنرمند در ادامه گفت: ملتی که حافظه تاریخی‌اش را آرام آرام از دست می‌دهد یا برای آن جایگزین پیدا می‌کند، دچار بیماری فراموشی می‌شود. در ظاهر معلوم نیست اتفاقی می‌افتد اما فرد آرام آرام مادر، فرزند و خانه خودش را نمی‌شناسد.

او با بیان یک داستان اظهار کرد: در زادگاه من قفقاز قصه‌ای نقل می‌شود از پرنده‌ای کوچک که پای بسیار نازکی دارد و زمانی که رعد و برق می‌زند به پشت دراز می‌کشد و فکر می‌کند که سقف آسمان در حال افتادن است و او نمی‌تواند با پاهایش آن را بگیرد. من دچار توهم پرنده نشدم و فکر نکردم می‌توانم چیزی را تغییر دهم یا اصلاح کنم بلکه فکر کردم کارم را درست انجام بدهم.

مجید ملانوروزی – مدیرکل مرکز هنرهای تجسمی وزارت ارشاد – نیز در این مراسم تصریح کرد: به‌حق اگر بخواهیم از ستارگان هنر آسمان ایران‌زمین نام ببریم، یکی از شایستگان آن آیدین آغداشلو است. او در رشته‌های هنری زیادی کار عملی کرده و با تئوری ایرانی و غربی آشناست.

او ادامه داد: من ادبیات را از کتاب‌های تصویرگری او می‌شناسم. آثار آغداشلو همیشه ماندگار است. امیدوارم سایه پربرکت او همیشه در هنر ایران‌زمین باقی بماند و او کار کند و ما اهالی تجسمی قدر بدانیم.


منبع: عصرایران

جواد مجابی از شعر و شاعری می‌گوید

وارد کوی نویسندگان که شدم نیاز چندانی به پرس و جو برای پیدا کردن خانه‌اش نبود؛ استاد جواد مجابی، مردی که سال هاست به این شهرک نقل مکان کرده و همراه با ناستین جوادی، همسر نویسنده و هنرمندش در این خانه زندگی می‌کنند. از همان بدو ورود به خانه بیش از هر چه چیدمان و تزئینات خانه که با تابلوهایی کوچک و بزرگ همراه شده خودنمایی می‌کند. خبری از چشم و هم چشمی‌هایی که اغلب گرفتار آن شده‌ایم نیست و تصور اینکه زن و شوهری اهل فرهنگ و ادبیات در این خانه زندگی کنند چندان سخت نیست.

بیش‌تر از ۳ ساعت میهمان استاد مجابی بودم و او در تمام این مدت از زندگی، علایق و سال‌هایی گفت که صرف فرهنگ، هنر و ادبیات این مرز و بوم کرده. مجابی از آن دست افرادی است که نیاز چندانی به معرفی ندارد، طی نیم قرن فعالیت در عرصه‌های مختلف شعر، داستان نویسی، تحقیق ــ پژوهش فرهنگی، نقاشی و طنزپردازی آنقدر عاشقانه کار کرده که به یکی از چهره‌های شاخص در حوزه‌های یاد شده تبدیل شده است؛ البته او افزون بر مواردی که اشاره شد فیلمنامه‌نویس و نمایشنامه نویس نیز هست، بیش از یک دهه هم سابقه فعالیت رسانه‌ای دارد که از آن جمله می‌توان به دبیری گروه فرهنگی روزنامه اطلاعات و سردبیری مجله‌هایی همچون «دنیای سخن» اشاره کرد.

 شعر برایم در حکم یادداشت‌های روزانه است

مجابی در عرصه‌های مختلفی صاحبنام است، البته او هیچگاه سطحی و گذرا به سراغ کاری نرفته است، آنچنان که حتی وقتی از رشته اقتصاد به دلایلی دلزده شد آن را میانه راه رها نکرد و تحصیلاتش را تا فارغ‌التحصیلی در دکترای همین رشته ادامه داد. با وجود تمام حوزه‌هایی که در آنها فعالیت داشته و همچنان هم دارد اما بیش از هر چه خود را شاعر می‌داند، شاعری که جوشش احساسات وی گاه در شعر بوده و گاهی هم سر از نقاشی و نویسندگی درآورده است.

تأکید دارد که شعرهایش آنچنان در اعماق روح و جان او نفوذ دارد که می‌توان آنها را اعترافات ذهنی‌اش دانست. از این استاد پیشکسوت حوزه فرهنگ، هنر و ادبیات بیش از شصت اثر منتشر شده که از مشهورترین آنها می‌توان به کتاب دو جلدی «تاریخ طنز ادبی ایران» اشاره کرد؛ کتابی که زمان چندان زیادی از انتشار آن نمی‌گذرد و حاصل حدود چهل سال تحقیق و پژوهش وی در طنز ادبی ایران به شمار می‌آید.

افزون بر آن، مجابی در حوزه هنرهای تجسمی هم دست به تألیف آثار متعددی زده که «نود سال نوآوری در هنر تجسمی ایران» از مهم‌ترین آنهاست که حاصل سال‌ها مطالعه وی بشمار می‌آید و شاید بتوان گفت که در حوزه هنرهای تجسمی از جمله معدود آثار مرجعی است که در بازار نشر موجود است. این شاعر و نویسنده معاصر در حوزه‌های مختلف ادبیات داستانی، از داستان کوتاه گرفته تا رمان هم صاحب آثار شاخصی است که «من و ایوب و غروب»، «باغ گمشده» و« در این تیمارخانه دنیا» نام برخی از آنهاست. او را از جمله منتقدان پیشگام هنری و ادبی هم می‌دانند.

بواسطه جایگاهی که طی این سال‌ها بی‌هیچ هیاهویی و تنها با تکیه بر کارنامه کاری خود به دست آورده از او چندین فیلم مستند از جمله «پسرک چشم آبی» هم ساخته شده که اتفاقاً یادداشت کارگردان این مستند را هم در این پرونده در اختیارتان گذاشته‌ایم. داستان‌های کودک متعددی هم نظیر «پنیر بالای درخت» و«سیبو و سار کوچولو» از وی در بازار کتاب موجود است، گرچه بیشترین تعداد آثار منتشر شده‌اش در حوزه‌های ادبیات داستانی، نقد و پژوهش و از همه مهم‌تر شعر است

. با اینکه خودش را نقاش نمی‌داند اما بواسطه علاقه‌ای که از کودکی و بواسطه برادرش حسین به نقاشی پیدا کرده هنوز هم در خلوت نقاشی و طرح‌هایی می‌کشد، حتی چندی قبل تعدادی از طرح‌هایش را برای نخستین مرتبه در مجموعه‌ای شعری منتشر کرد. امروز سالروز تولد جواد مجابی است و جالب اینجاست که با هر یک از دوستان وی، در حوزه‌های مختلف برای درج پیامی در ارتباط با این روز که تماس گرفتم همگی به رغم گرفتاری‌های روزانه بی‌هیچ درنگی از او گفتند و به نیکی یاد کردند.

حتی در تماس با بهزاد شیشه گران، از هنرمندان پیشکسوت عرصه نقاشی، طراحی و گرافیک هم موفق به دریافت پرتره‌ای شدیم که هدیه او شد به دوست قدیمی‌اش در سالروز ولادتش که برای نخستین مرتبه در روزنامه ایران منتشر شد. ما هم فرارسیدن سالروز تولد این هنرمند و ادیب معاصر را به وی، خانواده و تمام دوستداران فرهنگ، هنر و ادبیات این مرز و بوم تبریک می‌گوییم، به او که امروز، بیست و دوم مهر ماه تنها آرزویش این است که «تا وقتی زنده است ردپای فراموشی و هیچ بیماری ناتوان‌کننده‌ای به در خانه‌اش نرسد تا بتواند با همین شور و اشتیاق برای فرهنگ و ادب کشورش بنویسد و دست به تحقیق بزند و مرگش همچون جدا شدن برگی از شاخه، آرام باشد».

قبل از هر سؤالی از خانواده‌تان بگویید، چقدر  تحت تأثیر تربیت والدین‌تان بودید؟

خوشبختانه هیچ گاه در زندگی کسی به من نگفته که این طور رفتار کن یا آن طور. برای پدرم فرقی نداشت که چکار می‌کنم یا چه حرفی می‌زنم، حتی به اینکه در مسیر چه حرفه‌ای قدم بگذارم هم کاری نداشت. مادرم نیز هیچگاه انجام کاری را به من اجبار نکرد. البته زندگی در میان یک خانواده چه بخواهیم چه نخواهیم منجر به بروز برخی شباهت‌ها می‌شود، هر یک از ما تا اندازه‌ای از جهت مسائل وراثتی و عادت‌هایی که از طریق تربیت منتقل می‌شود به خانواده‌هایمان شبیه شده‌ایم.

آغاز استقلالم از خانواده و آمدنم به تهران همزمان با شیوع فلسفه«اگزنسیالیسم» بود و اگزنسیالیست‌ها هم معتقد بودند که انسان باید خودش زندگی‌اش را انتخاب کرده و هر چیزی را به آزادی بپذیرد. از آنجایی که این تفکر با خلق و خویم سازگار بود سعی کردم که تجدیدنظری در افکارم داشته باشم و دست به خودسازی دوباره‌ای بزنم.

 شعر برایم در حکم یادداشت‌های روزانه است

تا زمانی که در جمع خانواده بودم به ادبیات کهن علاقه بسیاری داشتم، به آیین‌ها وابسته بودم، حتی نوع رفتار خاص خودم را داشتم اما وقتی برای تحصیل در رشته حقوق به دانشگاه تهران آمده و در کوی دانشگاه زندگی کردم بسیاری از تفکراتم دگرگون شد و تلاش کردم اخلاقی را برگزینم که در آن آزادی، عدالت، رفع تبعیض‌های نژادی و جنسیتی از جمله محورهای اصلی باشد.

با این روحیه‌ای که از آن می‌گویید چرا تحصیل در رشته حقوق را که از قضا با قوانین از پیش تعیین شده‌ای سر و کار دارد،  انتخاب کردید؟

آن زمان افرادی که دیپلم ادبیات می‌گرفتند می‌توانستند به دانشکده حقوق و ادبیات بروند، بنابراین تحصیل در رشته حقوق را به این دلیل انتخاب کردم که گمان می‌کردم می‌توانم با قاضی شدن به برقراری عدالت و برابری کمک کنم. اما وقتی وارد فضای دانشگاه شدم با استادانی روبه‌رو شدم که تحقق این تصور را رؤیایی بیش نمی‌دانستند، از همین روی دیگر هیچگاه به دنبال کار قضاوت نرفتم. ورودم به رشته اقتصاد نیز از همین منظر بود.

می‌خواستم در راهی قدم بگذارم که گمان می‌کردم به بهبود زندگی اقشار مختلف اجتماع کمک می‌کند، اما درس‌های دانشگاهی به من یاد دادند که هیچ یک از آنها کاربرد اجتماعی ندارند. بنابراین فکر اشتغال در رشته‌های حقوق و اقتصاد را رها کردم و به واسطه تربیت ادبی‌ام که از نوجوانی آغاز شده بود دوباره به نوشتن بازگشتم.

گویا در مقطعی هم رشته مجسمه‌سازی خوانده‌اید؟

بله در این رشته پذیرفته شدم و دلم می‌خواست خیلی سریع طراحی کردن را بیاموزم و تکنیک مجسمه‌سازی را فرابگیرم اما دیدم باید زمان بسیاری در دانشگاه صرف کنم تا به هدفم برسم. بنابراین آن را هم رها کردم. با این همه تحصیلاتم را در رشته اقتصاد تا مقطع دکترا ادامه دادم، گرچه اعتراف می‌کنم که به اقتصاد هم هیچ علاقه‌ای نداشتم.

پس چرا تا دریافت مدرک دکترا آن را ادامه دادید؟

دلم نمی‌خواست کاری که آغاز کرده‌ام را نیمه کاره رها کنم، البته با وجود دریافت مدرک دکترا در این رشته هیچگاه به کار اقتصادی مشغول نشدم چرا که اصلاً اعتقادی به آن نداشتم. نمی‌دانم شاید هم سبک زندگی‌ام به گونه‌ای پیش رفت که بیشتر به سمت روزنامه نگاری کشانده شدم. سال چهل و هفت، زمانی که در دادگستری بودم وضعیتی پیش آمد که به پیشنهاد «اردشیر محصص» وارد حرفه روزنامه‌نگاری شدم.

به ملاقات سردبیر روزنامه اطلاعات رفتم و جاذبه این حرفه من را به سوی خود کشاند و حدود ۱۰ سالی در این عرصه مشغول شدم، کار روزنامه موجب شد که از پوسته فردی که از شهرستان آمده بود و از قضا عزلت نشین هم بود خارج شوم و به سمت زندگی نوتری بروم تا به نگاهم وسعت بیشتری ببخشم. علاقه بسیاری هم به رفت و آمد با افراد نخبه آن دوران داشتم چرا که دلم می‌خواست از این طریق از آنان چیزی بیاموزم. در همان یک دهه فعالیت روزنامه‌نگاری به واسطه شرایط کاری در جریان اغلب هنرهای آن دوران بودم، تئاتر و فیلم‌های بسیاری تماشا می‌کردم و به بازدید نمایشگاه‌های نقاشی متعدد می‌رفتم.البته هنوز هم تلاش می‌کنم تا چیزهای تازه‌ای بیاموزم و اشتباهات گذشته‌ام را برطرف کنم.

با وجود جاذبه‌ای که برای حرفه روزنامه‌نگاری قائل هستید اما آن را هم بعد از یک دهه رها کردید!

آن زمان نویسندگانی همچون مارکز و همینگوی می‌گفتند که اشتغال کوتاه مدت به روزنامه نگاری خیلی خوب است اما ماندن در آن منجر به آن می‌شود که فرد احساساتی مانده و در سطح نگه داشته شود. البته هیچگاه نتوانستم از جاذبه این شغل بگریزم، چراکه روزنامه‌نگاری به من اجازه می‌داد تا با بدنه جامعه در تماس باشم. از سوی دیگر به واسطه امکانی که این شغل در اختیارم می‌گذاشت در اغلب جشنواره‌ها و فستیوال‌های هنری شرکت می‌کردم و در جریان همه اتفاقات فرهنگی- هنری نیز قرار می‌گرفتم. در حدود چهل سالگی که خانه نشین شدم ترجیحم بر این بود که کم‌تر حرف بزنم و بیشتر به حرف‌های دیگران گوش بدهم تا چیزی فرابگیرم و این علت کم حرفی‌ام در جلسات عمومی تمام این سال‌ها بود.

مسیر زندگی تان بعد از روزنامه نگاری به چه سمتی رفت؟

جاذبه روزنامه نگاری آنقدر برایم زیاد بود که نمی‌توانستم آن را رها کنم، تا این که سال ۵۸ روزنامه نگاران با مشکلاتی روبه‌رو شدند و به من و دیگر همکارانم اجازه فعالیت داده نشد. با این همه هیچگاه رابطه‌ام با روزنامه‌نگاری قطع نشد، هر گاه که نیازی احساس می‌کردم با نوشتن مقاله و یادداشت با رسانه‌ها همکاری داشتم، حتی در بخش سردبیری نشریاتی مانند «تکاپو»و«دنیای سخن» هم به طور جدی حضور داشته‌ام. ارتباط امثال من با مخاطبان از طریق رسانه‌ها به شکل بسیار دقیقی فراهم می‌شود، رسانه‌هایی مانند رادیو وتلویزیون همواره دولتی بوده‌اند و شاید نتوان از آنها به این عنوان کمک گرفت. اما دیگر نشریات به واسطه برخورداری از استقلال نسبی می‌توانند بسیار کمک کننده باشند. به تازگی یادداشتی به نام «جای من کنار جوانان است»

نوشتم چرا که حس کردم به جوان‌ها ظلم می‌شود و اغلب به آنان خرده می‌گیرند که جوانان اینچنین هستند و آنچنان! در این یادداشت سعی کردم بگویم که در کنار این همه انتظاری که از جوانان داریم به آنان چه داده‌ایم؟ انواع محدودیت‌ها را پیش روی آنان گذاشته‌ایم، در تربیتشان کم گذاشته‌ایم و حتی در انتقال تجربیاتمان هم کوتاهی کرده‌ایم.

با این تفاسیر نگاهتان به فعالیت جوانان امروز در عرصه فرهنگ و ادب چیست؟

برخلاف افرادی که معتقدند همه اتفاقات خوب از آن پیشینیان است و جوانان حرفی برای گفتن ندارند تأکید دارم که میان آنان استعدادهای درخشان بسیاری است. در میان نسل جوان امروز افراد درجه یکی در حال ظهور هستند چرا که این سرزمین هیچگاه از پرورش فرزندانی شایسته دریغ نخواهد کرد. شاید جوانان امروز شبیه همنسلان من نباشند اما این دلیل نمی‌شود که بگوییم دوره فعالیت افراد درجه یک تمام شده، تنها بحث این است که آدم‌ها در هر دوره‌ای با دوره‌های قبل خود تفاوت پیدا می‌کنند. اما اگر قرار باشد پاسخ دقیق‌تری به سؤال شما بدهم باید بگویم در زمینه شعر و قصه افراد بسیاری مشغول فعالیت هستند.

همین تعداد بالای شاعران و نویسندگان نشان می‌دهد که کمیت عظیمی در حال اندیشیدن و کار کردن هستند. شکی نیست که از میان این هزاران نفر، باوجود تمام ضعف‌های موجود چندین نفر باقی خواهند ماند و نامشان در تاریخ ادبیات معاصر فارسی ثبت خواهد شد. در دوره گذشته هم نام افرادی همچون ساعدی، هدایت و… از میان تعداد بسیاری از فعالان این عرصه باقی مانده است که این قاعده در آینده نیز رخ خواهد داد. البته نوع نگرش و بیان متفاوت شده و باید منتقدان و پژوهشگران با معیارهای جدیدی دست به ارزیابی آثار جوانان بزنند.

برخلاف گفته شما، برخی منتقدان ادبی و هنری معتقد به بروز رکود هستند!

نه، در شرایط کلی در هنرها دچار رکورد نشده‌ایم، البته بخش‌هایی نظیر ادبیات با ضعف‌هایی روبه‌رو هستند اما تنها باید قدری صبر کنیم تا زمان بگذرد. به عقیده من در این ارزیابی دو دیدگاه وجود دارد. زمانی هست که ما بر اساس دولت‌ها و دیدگاه آنها دست به ارزیابی می‌زنیم که شاید هیچگاه خوشبینانه نبوده. اما یک زمانی هم هست که ما به کار مردم جدا از تبلیغات رسمی و دولتی نگاه می‌کنیم که از این منظر امیدوار کننده است و با تحولات مختلفی روبه‌رو می‌شویم. با چنین نگاهی متوجه خواهیم شد که هیچگاه سیر تدریجی هنر و ادبیات نه تنها متوقف نشده بلکه با تپشی غیر عادی در حال حرکت است. با این که منکر تحولات ادبی و هنری دهه‌های چهل و پنجاه نیستم اما برخلاف بسیاری از افراد موافق این نیستم که تحول ذهنی در جامعه مان متوقف شده یا رو به افول گذاشته است.

همان طور که بسیاری از افراد دهه چهل را دوره طلایی ادبیات معاصر می‌دانند در دنیا هم فراتر از بحث ادبیات، حتی در صنعت‌هایی نظیر خودرو‌سازی هم در دهه‌هایی مشخص شاهد تحولات و دگرگونی‌هایی مهم هستیم. آنچنان که به نظر می‌رسد در شرایط فعلی تنها در حال ادامه همان مسیرهای از قبل ترسیم شده هستیم!

 شعر برایم در حکم یادداشت‌های روزانه است

شاید بهتر باشد که بگوییم نوع بیان و شکل قضایا تغییر می‌کند، به عنوان نمونه زمانی بوده که روی طراحی ظاهری یا ظرفیت خودروها کار شده و وقتی دیگر هم عمده توجه به روی نقطه‌ای دیگر بوده است. در ادبیات هم همین طور است، ادبیات فارسی از آغاز تا قرن هشتم با قدرت فراوانی پیش می‌رود تا اینکه ناگهان بعد از حافظ با شاعر بزرگی روبه‌رو نمی‌شویم، بعد از آن به جامی و… بعدها هم به نیما می‌رسیم. باید دید که امروز این ظرفیت ادبی کجا رفته است! ما گمان می‌کردیم که این ظرفیت متوقف شده اما این واقعیت ندارد. ظرفیت ادبی تبدیل به ظرفیت تجسمی شده، از آنجایی که حامیان شعر و ادبیات وجود نداشتند هنرمندان به کارهای تجسمی پرداختند.

انتقال قدرت خلاقه از ظرف ادبیات به هنرهایی نظیر تجسمی؟

بله اقتضای زمان چنین ایجاب کرده و ما شاهد انتقال آن از ادبیات به هنرهای تجسمی می‌شویم. کما این که می‌بینم در چند دهه اخیر آن قدرت خلاقه موجود در شعر چطور به سینما و هنرهایی نظیر نقاشی منتقل شده‌اند. ظرفیت ذهنی جامعه مرتب رو به رشد است اما این که در چه ظرف و رسانه‌ای قرار بگیرد به تناسب شرایط هر دوره‌ای عوض می‌شود. از همین رو هنرمندی نظیر کیارستمی را می‌توان شاعر بزرگی دانست که به سینما پرداخته است.

فرهادی هم آدمی مثل گلستان است که به جای ادبیات به سراغ کار سینمایی رفته است. شاید سینما مدتی جای شعر و داستان را بگیرد اما از آن طرف خیلی طبیعی است که این قدرت خلاقه دوباره به سمت شعر بازگردد. دوباره بعد از یک دوره رکورد توجه به شعر شکل خواهد گرفت و هیچ گاه از میان نمی‌رود.

به سال ۵۸ بازگردیم، دوره‌ای که به واسطه تعطیلی کافه‌ها و از بین رفتن فرصت تعامل برای اهالی فرهنگ و ادب، شما در خانه تان را به روی علاقه مندان بازمی‌گذارید، قرار بود خاطرات آن سال‌ها را در قالب کتابی منتشر کنید، سرانجام این کتاب به کجارسیده؟

کتابی که از آن پرسیدید تقریباً در مرحله صفحه‌بندی قرار دارد، این کتاب خیلی مفصل و در دنباله کتابی است که قبلاً درباره زندگی‌ام منتشر شده است.


منبع: برترینها

«اسرافیل» برنده جایزه نتپک جشنواره فیلم‌های ایرانی استرالیا

فیلم سینمایی «اسرافیل» به کارگردانی آیدا پناهنده جایزه «نتپک» هفتمین دوره از جشنواره فیلم‌های ایرانی استرالیا را دریافت کرد.

به گزارش مشاور رسانه‌ای فیلم «اسرافیل»، دفتر جشنواره بین‌المللی فیلم‌های ایرانی استرالیا به نسرین میرشب، مدیرعامل پخش DreamLab Films و پخش‌کننده «اسرافیل» اعلام کرده است که این فیلم توانسته جایزه شبکه ارتقای سینمای آسیا که با عنوان NETPAC شناخته می‌شود را از این فستیوال دریافت کند.

به گفته میرشب و بر اساس اعلام دفتر جشنواره بین‌المللی فیلم‌های ایرانی استرالیا، کیکی فانگ مدیر هنری سابق جشنواره فیلم آسیا و اقیانوسیه، فرانسیس بونر از اساتید فیلم دانشگاه کویینزلند، میشل لنگفرد مدرس و فیلمساز از دانشگاه سیدنی داوری بخش نتپک این دوره از جشنواره را برعهده داشتند.

بر اساس این گزارش، در این جشنواره، فیلم‌های منتخب سینمای ایران در ۶ شهر استرالیا به نمایش در می‌آیند و در این دوره، ۱۱ فیلم ایرانی حضور دارند.

کمپانی DreamLab Films به مدیریت نسرین میرشب، پخش جهانی «اسرافیل» را بر عهده دارد و این فیلم، دو هفته قبل در بخش Love جشنواره فیلم لندن نیز به نمایش درآمد و با تحسین حاضران روبرو شد.

«اسرافیل» درامی درباره چالش‌ها، نیازهای عاطفی و روابط انسانی است که فیلمنامه آن توسط ارسلان امیری و آیدا پناهنده به نگارش درآمده است.

هدیه تهرانی، مریلا زارعی، هدی زین‌العابدین و پژمان بازغی بازیگران اصلی و على عمرانى، سهیلا رضوى، پوریا رحیمى‌سام و سودابه جعفرزاده دیگر بازیگران این فیلم هستند.


منبع: عصرایران

پایان ممنوع‌التصویری مجری سرشناس

به گزارش مهر، علی درستکار مجری تلویزیون در بیست و سومین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها گفت: روز گذشته از طرف حجت الاسلام حسن رحیم زاده مدیر گروه معارف شبکه یک سیما به من اعلام شد که ممنوع التصویری من رفع شده است و می توانم برنامه «این شبها» را دوباره روی آنتن ببرم.او ادامه داد: این برنامه از هفته دیگر آغاز می شود و چند شب در هفته به مناسبت ایام پایانی ماه صفر روی آنتن می رود.درستکار در پاسخ به پرسشی درباره اینکه چرا کارشناسان این برنامه که به عنوان یکی از معدود برنامه های معارفی و مناسبتی خوب تلویزیون شناخته می شود گاهی به تکرار می رسند، بیان کرد: اگر شما کارشناس جدید می شناسید که شرایط حضور در رسانه ای مثل تلویزیون را داشته باشد، معرفی کنید. ما تا آنجایی که می دانم تعصبی نداریم جز محدودیت هایی که به صورت متعارف در رادیو و تلویزیون کشور بوده است و تعصب متفاوتی در گروه معارف سیما وجود ندارد.درستکار در پایان اظهار کرد: گاهی بعضی از کارشناسان ادبیات یا چهره متناسب برای تلویزیون ندارند و یا ممکن است سخنران خوبی باشند اما پاسخ دهنده خوبی برای پرسش هایی که مطرح می شود، نباشند. ممکن است بعضی از کارشناسان هم باشند که خودشان به تلویزیون نمی آیند و یا از حضور در برنامه زنده امتناع می کنند، بنابراین دلایل مختلفی می تواند وجود داشته باشد.
منبع: بهارنیوز

زردی سینما از ستاره‌هاست؟

روزنامه بهار: روند سینمای ایران همواره فراز و فرودهایی داشته و دارد و این روند این روزها متلاطم تر شده است. روندی که برای نجات گیشه و فروش فیلم‌های روز به تمهیداتی نوین متوسل شده است. تمهیداتی از جمله تبلیغات فضای مجازی و انتشار مجموعه عکس‌هایی در جهت معرفی اثر که بیشتر مبتنی بر حضور سلبریتی‌ها و بازیگران مطرح هستند. از طرفی فیلم‌های اخیر، عمق و غنای آثار قدیمی تر  که  بر پایه داستان‌ها و موضوعات جذاب بودند را ندارند و آثار از ضعف‌های ساختاری رنج می‌برند  و این وضعیت،  بسیاری از سینماگران و فعالان این عرصه را دلخسته کرده است و علاقه‌مندان آن را نا امید. روندی که نیاز به بررسی و بازنگری جدی تری دارد.
***
* اتکا سینمای به حضور سلبریتی‌ها  و چهره ها
سینمای ایران برخلاف دهه‌های گذشته خود که از ستاره سازی و چیره شدن چهره‌ها و بازیگران مطرح ممانعت می‌کرد و در مقابل آن می‌ایستاد، این روزها بیش از انتظارهای پیشین به چهره‌های مطرح اتکا می‌کند. در دهه‌های پیشین فیلم‌های سینمایی حال به دلیل رعایت قانون منع ستاره سازی و یا گرایش به سینمای هنری که سال‌ها در ایران باب شده بود، سعی داشتند به ستاره‌ها متکی نباشند و اگر آثار مختلف از اجتماعی، هنری یا پلیسی و تاریخی با فروش و اقبال خوبی هم رو به رو می‌شدند، به اتکای فیلمنامه، ساختار و ویژگی‌های بصری خاص آن بود. فیلم‌هایی که کمتر به ستاره‌هایش اتکا داشت معمولا دو سو داشتند و روی لبه تیغ راه می‌رفتند. آنهایی که حتی با وجود طرح داستانی و ساختار جذاب به سبب نبود چهره‌های مطرح دیده نمی شدند و از یاد می‌رفتند و در اکران دیده نمی شدند. و آنهایی که همراه با داستان و ساختار مطلوب خود، در انتخاب چهره‌ها و کنار هم قرار گرفتن بازیگران توانمند دقت نظر داشتند و سعی می‌کردند، همه مولفه‌های موفقیت یک فیلم در کنار هم قرار بگیرند و بتوانند آن را به اعتلا و اعتبار برسانند. به یاد بیاورید فیلم‌هایی چون «ناخدا خورشید»، «عروس»، «ضیافت» و امثال آنها که در عین داشتن خط داستانی پر کشش و ساختار درست، از بازیگران چهره هم بهره می‌گرفتند. فیلم‌هایی که هم در هنگام اکران، فروش خوبی را تجربه کردند و هم با گذر زمان در ذهن‌ها به یاد مانده‌اند اما این روزها، سینما برخلاف روند گذشته اش پیش می‌رود و این پیشروی بیش از آن که صعود به بالا و پیش تاختن باشد، بیشتر شاهد  دست و پا زدن است. دست و پا زدن برای دیده شدن و به جا ماندن صنعتی که روزگاری در بین مردم محبوبیتی داشت و این روزها از محبوبیت افتاده است و از روزهای اوج خود دور می‌شود. اینکه سینما به واسطه مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم می‌کند، نیاز به توجه و امدادرسانی ویژه است، شکی نیست. این امدادها این روزها حضور ستاره‌ها و چهره‌ها در اکران‌های عمومی و خصوصی است تا انگیزه ای برای جذب مردم و علاقه مندان آن ایجادکنداما این امدادها این روزها با وجود افت توجه به سینما، شکلی از آن سوی بام افتادن را به خود گرفته است. فیلم‌ها به جای آسیب شناسی جدی و رفع مشکلات زیرساختی چون ضعف داستانی، ضعف ساختاری و نبود تبلیغات به ستاره‌ها متوسل شده‌اند و این اتکا بیش معمول به نظر می‌رسد و سینما را به چالش‌هایی جدید خواهد کشید.

روند اتکای سینما به حضور چهره‌ها و بازیگران مطرح منجر به طراحی و برنامه‌ریزی‌های گوناگون  به دلایل مختلف شده است تا بهانه ای برای جلب توجه مردمی باشد. این روند به حدی پیش رفته است که از عمق و غنای آثار کاسته شده است  و فیلم‌ها ضعف زیرساخت‌های خود را با کمپین‌های مختلف و حضور چهره‌ها پوشش می‌دهند. این در امر تبلیغات و بازاریابی فیلم ها، گزینه ای جدی و جواب پس داده است اما این روند در ادامه اگر تنها به پوشش دادن بدل شود، سینمای ایران را از عمق تهی خواهد کرد و چهره ای زرد به سینما خواهد بخشید. زرد شدن فضای سینما ناشی از موارد متعددی است که برخی از بازیگران و سینماگران هم این روزها به آن معترض شده اند.
* قاضیانی: در حال حاضر سینمای‌مان زرد شده است
یکی از معترضان فضای موجود، هنگامه قاضیانی، بازیگر سینما و تلویزیون است. او به تازگی در یک برنامه تلویزیونی اظهار داشت:« زمانی می‌گفتیم مجله‌های مان زرد شده، ولی در حال حاضر سینمای‌مان زرد شده است و این شجاعتِ من شاید باعث شود که برخی بشنوند و از فردا فیلم‌نامه‌هایشان را نفرستند و بگویند کار نکن، باشد کار نمی‌کنم؛ اصلاً مهم نیست و به نظر من مسائل مهم‌تر در این دنیا هست.»
وی در پاسخ به این سئوال که وضعیت بازیگری را در سینمای ایران چطور می‌بینید، بیان کرد: از نظر من دهه ۷۰ دوران طلایی سینمایی ایران است که من را عاشق سینما کرد. من تأسف می‌خورم که چه اتفاقی برای فیلم‌نامه‌های دهه ۷۰ و بازیگران قدر دهه ۷۰ که تقریباً تا ۸۰ ادامه داشت افتاد و یکدفعه تعاریف دیگری به سینمای ایران اضافه شد.
وی در تکمیل حرف‌هایش گفت: مردم را در این امر مقصر نمی‌دانم و این اتفاقی زیر بنایی و از بزرگان ما است، به‌طور مثال می‌توان به جشنواره فیلم فجر سال گذشته اشاره کرد که نتیجه آن فیلم‌هایی است که در حال حاضر روی پرده هستند.
وی ادامه داد: ما داریم حقیقت را به کما می‌بریم و حرفم این نیست که چرا از نیروهای جوان استفاده می‌کنیم. من مشوق این نسل و نسل‌های بعدی هستم، حرفم این است که ما شجاعتمان را به‌طور کل از دست‌داده‌ایم. برای فیلم «یک قناری، یک کلاغ» قول دادیم سکوت کنیم جهت حفظ شانیت، ما فقط جشنواره فجر را داشتیم که بعضی وقت‌ها درست به مسائل نگاه می‌شد.
بازیگر فیلم «من مادر هستم» اظهار داشت: ما دچار بیماری بزرگی شده‌ایم، هر چیزی قبل از این‌که استقرار پیدا کند، کنار گذاشته می‌شود و خطرناک‌ترین مسائله این است که به ساده‌ترین چیزها راضی شویم.
* رضا فیاضی: نمی‌توانم اتفاقات مرسوم در سینمای امروز را تحمل کنم
رضا فیاضی، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون در خصوص فعالیت‌های خود طی سال‌های جاری در عرصه هنر گفت: ماه‌هاست برای زندگی به جزیره کیش آمده‌ و از فضای تهران و بازیگری به‌ٌ کلی دور شده‌ام. گاهی پیشنهاداتی برای بازی در تئاتر به من می‌شود، اما به علت تمرینات مداوم و لزوم حضورم در تهران قادر به همکاری با آن‌ها نیستم.
بازیگر سریال «دنیای شیرین» با گلایه از وضعیت بازیگری در سینمای ایران اضافه کرد: یکی از دلایل خروج من از تهران و حضور در شهر کیش علاوه بر ترافیک و دود زیاد شهر، کم‌کاری و پیشنهادات بسیار کم بود. سینمای امروز متأسفانه به دست برخی اسپانسر بازیگر افتاده و هرکس پول داشته باشد می‌تواند به راحتی بازیگر شود.وی در همین راستا تأکید کرد: برخی از کارگردانان و فیلمسازان که از قضا ما آن‌ها را استاد هم می‌نامیم به‌جای پول دادن به امثال رضا فیاضی و سایر بازیگران باتجربه و پیشکسوت ترجیح می‌دهند بازیگری را انتخاب کنند که برای آن‌ها و پروژه پول بیاورد و می‌گویند که چه کاری است که به امثال من دستمزد بدهند.
 بازیگر فیلم «نرگس مست» با ابراز ناراحتی از برخی اتفاقات در سینما ادامه داد: پیشنهادات بسیار کمرنگ و ناراحت‌کننده شده است برای شخص من اتفاق افتاده که حتی به‌خاطر عدم تحمل بی‌احترامی و برخوردهای بد قرارداد خود را نیز پاره کرده‌ام، زیرا من نمی‌توانم خیلی از اتفاقات مرسوم در سینمای امروز را تحمل کنم پس ترجیح میدهم از سینما فاصله گرفته و در شهر کیش به کتابفروشی و تدریس مشغول باشم.
فیاضی با تأکید بر وجود رابطه در سینمای ایران خاطرنشان کرد: متأسفانه این روزها سینمای ایران به شکل سنگینی دچار روابط، دوستی‌ها و بازیگر سرمایه‌گذاران شده است. ما به‌طور واضح می‌بینیم که سینما در دست عده‌ای خاص است و تنها بازیگران معدودی در آن فعالیت می‌کنند. باز هم با این وجود شرایط من بد نیست و گه گاه پیشنهاداتی به من می‌شود، اما بسیاری از دوستان و هم‌نسلان من به‌طور کامل از بازیگری دور مانده‌اند و بیکار شده‌اند. امیدوارم وضعیت نابسامان و ناراحت‌کننده سینمای ایران با برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری درست مسئولین فرهنگی هنری بهبود پیدا کند.
* در جستجوی راهکارهایی فراتر از حضور ستاره ها
برخلاف سابقه پر افتخار که سینمای ایران در این سال‌ها و در سطح جهانی برای خود کسب کرده است، این اعتبار این روزها در داخل کشور نتوانسته است علاقه مندان و مخاطبان خود را حفظ کند و یا تعدادی را به سمت خود جذب کند. برپا کردن کمپین‌ها و برنامه‌های اکران ویژه و حضور ستاره‌ها و امثال آن، راهکارهایی تبلیغاتی و برای ایجاد هیجان هستند اما این راهکارها برای رفع مشکلات زیربنایی کمتر موثرند و سینما برای سر پا ماندن به مواردی بیش از اتکا به ستاره‌ها نیاز دارد. بیش از همه این سینما به تقویت قوای داستانی و نیروی متخصص و البته فضا دادن به سوژه‌ها و ایده‌های ساختاری جدید نیاز دارد.
منبع: بهارنیوز

امضای تفاهمنامه همکاری جشنواره فیلم‎های ورزشی و شبکه "به سیما"

جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی به دبیری سیدمجتبی علوی و اپراتور ipTv “به سیما” به مدیریت محمد لهراسبی نژاد با هدف پوشش رویدادهای مرتبط با این جشنواره و فعالیت های آن تفاهمنامه همکاری امضا کردند.

به گزارش ستاد خبری یازدهمین جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی ، “به سیما” که به عنوان اپراتور تلویزیون تعاملی به شکل انحصاری با ساخت و پخش برنامه “رادیکال نود” به پوشش ویژه مسابقات و حواشی لیگ برتر فوتبال ایران می پردازد با امضای یک تفاهمنامه، یازدهمین جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی را تحت پوشش رسانه ای خود قرار می دهد. این رسانه با هدف تأمین بستری مطمئن و به‌روز پا به ‏عرصه‌ای گذاشته است که با استفاده از فناوری ipTV‎‏ ‏‏ شرایط در اختیار گذاشتن خدمات رسانه‌ای متنوعی را ‏برای عموم مردم کشور فراهم کرده است.‏

جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی ایران، نماینده انحصاری فدراسیون جهانی فیلم های ورزشی (FICTS) است که به عنوان مرحله مقدماتی جشنواره فیلم های ورزشی به شمار می آید و وظیفه انتخاب تولیدات و آثار فیلمسازی ورزشی در ایران و کشورهای غرب آسیا و آسیای میانه را برعهده دارد و یکی از مقرهای ۱۶ گانه جهان محسوب می شود.

علاقه مندان جهت شرکت در یازدهمین جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی ایران و چهارمین جشنواره عکس ورزشی می توانند تا ۲۵ آبان ماه با مراجعه به سایت جشنواره به نشانی www.sport-film.com نسبت به ثبت نام و ارسال آثار خود اقدام کنند.


منبع: عصرایران

"صفر تا سکو" روی پرده سینماها

مستند بلند «صفر تا سکو» به کارگردانی سحر مصیبی و تهیه کنندگی مشترک طهورا ابوالقاسمی و مهتاب کرامتی روایت زندگی خواهران منصوریان ووشوکار اهل سمیرم اصفهان است که قهرمان جهان وایران شدند.

این فیلم با نمایش در جشنواره فجر سی و پنجم در چهار رشته بهترین فیلم،کارگردانی،تدوین و صداگذاری نامزد کسب جایزه شد و در جشنواره حقیقت سال گذشته با شش عنوان کاندید جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد.

به گزارش روابط عمومی این پروژه، صفر تا سکو بعد از حضور موفق در دو جشنواره حالا با موافقت شورای نمایش مجوز اکران خود را برای ۱ آذر ماه گرفته و هفته اول این ماه روی پرده سینماها می رود.

 سحر مصیبی در این فیلم به بخش های مهمی از زندگی ورزشی و شخصی این سه خواهر از تمرینات با امکانات کم و مشکلاتی که آنها در طی این مسیر داشتند پرداخته ، به طوری که بیننده ناخودآگاه پس از دقایقی با هرسه همراه می شود و لحظه به لحظه با نگرانی ها و شادی های و تمام مشکلاتی که آنها از سر گذراندند تا به مقام قهرمانی جهان برسند پیش می رود.

بخش قابل توجه این فیلم راحتی این سه خواهر مقابل دوربین در تمامی جریانات و‌اتفاقات تلخ و شیرین زندگی ورزشی شان است خصوصا در بخش هایی که به زندگی شخصی آنها پرداخته می شود . قابل ذکر است هیچکدام از صحنه ها در این فیلم بازسازی نشده وتمام اتفاقات به صورت واقعی فیلمبرداری شده و دوربین سحر مصیبی تمام لحظات واقعی این سه خواهر را به تصویر کشیده است .

موسسه بامداد فیلم پخش این فیلم را به عهده دارد.

عوامل فیلم:تهیه کنندگان : مهتاب کرامتی – طهورا ابوالقاسمی- کارگردان : سحر مصیبی – فیلمبردار : رضا عبیات ،تدوین :همیلا موید،صدابردار :علی علوی،مدیر تولید :سمیرا علایی،عکاس :مریم مجد،طراحی صدا : رامین ابوالصدق،موسیقی : امین بهروززاده،عنوان بندی :میثم میرزایی، مدیر تبلیغات ورسانه : شیوا آبا، روابط عمومی :نسیم چراغلو، طراحی پوستر : محمد حسین هوشمندی ، مجری طرح : موسسه فرهنگی هنری اندیشه پردیس جم/ پخش از بامداد فیلم


منبع: عصرایران

روز کوروش هم روزی مانند روز سعدی

گروه فرهنگی: استاد میرجلال‌الدین کزازی از مفاخر ادبی ایران در گفت‌وگویی با «شرق» درباره اهمیت ثبت روزی به‌عنوان بزرگداشت کوروش این‌طور گفت: «هر کسی با تاریخ ایران به شیوه‌ای پژوهشگرانه آشنا باشد، می‌داند که بخش‌هایی از تاریخ این سرزمین به انگیزه‌هایی که هنوز بر ما به‌درستی روشن نیست گم شده یا به فراموشی سپرده شده است، من تنها یک نمونه برای شما می‌آورم؛ چهره‌ای مانند داریوش، پادشاه هخامنشی که درازدامن‌ترین سنگ‌نوشته جهان در گزارش کارهایی که او انجام داده است، بر سینه بیستونِ بلند است نگاشته شده، در آبشخورها و سرچشمه‌های تاریخی ایران نمودی چندان ندارد.
 افسانه‌هایی هم که در پیوند با نام داریوش است، باز می‌گردد به داریوش سوم، واپسین پادشاه هخامنشی نه به داریوش نخستین، آیا می‌توان گفت که چون در آبشخورهای تاریخی ایران سرگذشت داریوش آورده نشده است، چنین چهره‌ای در تاریخ نبوده؟ برترین آبشخور همان سنگ‌نوشته است که گمانی در آن نمی‌توان داشت؛ نمونه‌های دیگری از این دست هم می‌توان آورد. درست است که بخشی از تاریخ ایران در سرچشمه‌هایی آورده شده است که نه‌ایرانیان (غیر ایرانیان) مانند یونانیان و رومیان و تاریخ‌نگارانی دیگر از این دست نوشته‌اند. از کوروش هم در نامه مینوی عبرانیان سخن رفته است به نزد هزاران نفر از مردم جهان سرچشمه‌ای است نه‌تنها ارجمند بلکه فراسویی و سپند نزد کسانی که به این نامه چونان نامه‌ای آسمانی باور دارند. اما گیرم که کوروش چهره‌ای باشد که یکسره بی‌پایه و برساخته باشد. امروز این چهره چهره‌ای است که در پهنه گیتی شناخته‌شده است. یکی از چند چهره برجسته و نامدار در تاریخ فرهنگ ایران است که آوازه‌ای جهانی یافته. از این روی سرمایه‌ای است سترگ و کم‌مانند برای ما ایرانیان از هر دید؛ چهره‌ای است که فرمان‌نامه او یکی از بنیادین‌ترین آبشخورهای منشور سازمان ملل بوده است. چرا باید از چنین سرمایه‌ای که هر مردمی از بن جان آرزو دارند که از آن بهره‌مند باشند، بهره نبریم. از دیگر سوی کوروش، چهره‌ای است همه‌سویه. به هیچ تیره‌ای جداگانه وابستگی ندارد، کوروش دو تیره بزرگ ایران را در روزگار خود که پارس و ماد هستند با هم پیوند داد. جهانشاهی هخامنشی تنها جهانشاهی پارسی نیست، جهانشاهی مادی هم هست. کوروش از سوی پدر پارسی بود و از سوی مادر مادی؛ به هیچ کیش و آیینی و سامانه‌ اندیشه‌ای هم وابستگی نداشت. شهریاری بود که دشمنان تیره‌دل و کین‌توز ایران هم از سر ناچاری او را می‌ستودند. یونانیان که دشمنان دیرین ایرانیان بودند او را پدر مردم می‌نامیدند. کدامین کشور در پهنه جهان از سرمایه‌ای تا بدین‌سان والا و ارجمند برخوردار است؟ کدامین شهریار در تاریخ جهان آنچنان گرامی بوده و در دل‌ها جای داشته است که راه در نامه‌های سپند و آیینی ببرد؟». 
کزازی همچنین به این پرسش «شرق» درباره ریشه‌های روز هفتم آبان که گفته می‌شود روز بزرگداشت کوروش است نیز این‌گونه پاسخ داد: «من نمی‌دانم که این روز هفتم آبان چرا و بر چه پایه‌ای روز کوروش نامیده شده است. خاستگاه آن بر من روشن نیست. آنچه من می‌دانم این است که ایرانیان به راهنمونی کوروش در پاییز سال ۵٣٩ پیش از میلاد کمابیش بدون هیچ خون‌ریزی و تاوان و آسیبی بابل را گشودند. اندکی پس از آن در سال ۵۴٠ بابل بخشی از جهانشاهی ایرانی شد، اما روز این رخداد بر من روشن نیست، از سویی دیگر نیازی آن‌چنان نمی‌ماند به اینکه روز کوروش مانند هر روز نمادین دیگری پایگاهی تاریخی داشته باشد؛ زیرا این روز آنچنان که گفته‌شده روزی است نمادین، نمونه‌ای برجسته از این‌گونه روزهای برجسته نمادین فرهنگی روز سعدی است که نخستین روز اردیبهشت ماه است، این روز برپایه بیتی از سعدی در گلستان برگزیده شده است؛ روزی بسیار خرم و خجسته هم هست. در این روز در شیراز و شهرهای دیگر همایش‌هایی برگزار می‌شود درباره سعدی دانشوران سخن می‌رانند. این روز انگیزه‌ای می‌شود که بیشتر به سعدی بیندیشیم. روز کوروش هم هر روزی از روزهای سال می‌تواند بود. اینکه پایگاهی تاریخی داشته باشد یا نه، چندان کارکردی در ارزش و والایی این روز نمی‌تواند داشت».
منبع: بهارنیوز

فیلم‌های جامانده از فجر ۹۵ در اکران!

به گزارش ایسنا، جشنواره‌ی فیلم فجر که سال نو سینمای ایران شناخته می‌شود و سینماگران تلاش حداقل یک ساله خود را در این رویداد رونمایی و بعد برای اکران آن برنامه‌ریزی می‌کنند، سال گذشته شاهد نمایش ۴۴ فیلم جدید بود که پس از گذشت ۱۰ ماه تنها حدود ۲۰ فیلم روانه پرده سینماها شده‌اند.البته در این شرایطی که خیلی‌ها از فیلم‌سوزی در اکران گله می‌کنند، فیلمسازانی هم بوده‌اند که در جشنواره فیلمی نداشتند اما آثارشان را در همین ماه‌های گذشته اکران کردند؛ فیلم‌هایی که البته تعدای از آن‌ها فروش مورد انتظار را نداشتند. همین اوضاع هم باعث شده نه نوبت به بقیه کسانی که در جشنواره فیلم داشتند برسد تا اثر خود را اکران کنند و نه حتی تمایلی برای اکران وجود داشته باشد.
بر این اساس مروری بر فهرست فیلم‌های جشنواره فجر سال ۹۵ نشان می‌دهد که «فِراری» علیرضا داودنژاد، «پشت دیوار سکوت» مسعود جعفری جوزانی و «سوفی و دیوانه» مهدی کرم‌پور از جمله فیلم‌هایی است که هنوز خبری از اکران آن‌ها نیست. ضمن اینکه آخرین ساخته مسعود کیمیایی هم هنوز به نمایش درنیامده اما در یکی دو هفته آینده قرار است به اکران برسد.

نکته جالب توجه در میان فیلم‌های اکران نشده از جشنواره قبل، آثاری است که حضور جهانی پررنگی داشته و موفق به کسب جوایزی هم شده‌اند مثل «سد معبر» محسن قرایی، «بدون تاریخ بدون امضا» وحید جلیلوند، اسرافیل «آیدا پناهنده» و «کوپال» کاظم ملایی، اما در ایران هنوز روی پرده نرفته‌اند.
دیگر فیلم‌های به نمایش درنیامده از بخش سودای سیمرغ و رقابتی جشنواره هم «مادری» رقیه توکلی، «انزوا» مرتضی علی‌عباس میرزایی، «چراغ‌های ناتمام» مصطفی سلطانی، «ماه گرفتگی» سید مسعود اطیابی، «کمدی انسانی» محمد هادی کریمی، «پشت دروازه بهشت» علی نوری اسکویی، «آذر» محمد حمزه‌ای و «شماره ۱۷ سهیلا» محمود غفاری است که البته گفته می‌شود فیلم «آذر» که تهیه‌کنندگی آن را نیکی کریمی برعهده دارد،آذر ماه اکران می‌شود.در حال حاضر طبق قراردادهایی که در شورای صنفی نمایش به ثبت می‌رسند، برنامه اکران فیلم‌ها تاحدودی مشخص است و قطعا همه این فیلم‌ها در مدت دو ماه باقی مانده به اکران نمی‌رسند و باید برای اکران سال بعد هم فکری کرد چرا که فیلم‌های زیادی برای شرکت در جشنواره فجر امسال مراحل تولید خود را می‌گذرانند و برای نمایش آماده می‌شوند.
منبع: بهارنیوز

تعیین سرنوشت الواح هخامنشی

به گزارش ایسنا، بر اساس آخرین جلسه‌ی برگزار شده‌ی دیوان عالی آمریکا در تیرماه امسال، که اعلام کرده بود رای نهایی برای الواح هخامنشی اکتبر اعلام می‌شود، این تاریخ به تعویق افتاده و بر اساس آنچه در سایت «دادگاه استیناف حوزه هفتم ایالات متحده آمریکا» اعلام شده، این بررسی به ۳۷ روز دیگر موکول شده است.
در این سایت، که پرونده‌ی الواح هخامنشی  به شماره (۱۹۳۵-۱۴) ثبت شده است، اعلام شده از ۱۷ اکتبر ۲۰۱۶ پرونده‌ی الواح هخامنشی به این دادگاه ارجاع شده و خلاصه‌ای از وضعیت پرونده از همان زمان تا ۲۳ اکتبر(۱ آبان) ثبت شده است، این در حالی است که در ششم اکتبر – ۱۴ مهر- اعلام شده تاریخ اعلام دادرسی در ۱۳ آذر برگزار می‌شود.
 ابراهیم شقاقی، مدیرکل حقوقی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، می‌گوید: هنوز دیوان عالی آمریکا رای نهایی را در این زمینه اعلام نکرده، اما ما تلاش‌هایمان را کرده‌ایم و مدارک بسیار خوبی نیز به دیوان ارائه داده‌ایم، بنابراین امیدواریم رای را بگیریم.
او با اشاره به تفاوت روند بررسی پرونده‌ها در دیوان عالی هر کشور، برخلاف دادگاه‌های دیگر، بیان می‌کند: در همه‌ی مراحلِ بدوی و تجدیدِنظر، رای به نفع ایران صادر شده و اعلام شده بود این الواح مسترد می‌شوند، اما طرفِ دیگر درخواست کرد تا دیوان عالی آمریکا پرونده را به مرحله‌ی استیناف ببرد، بنابراین باید بار دیگر بعد از بررسی سوابق پرونده دادگاه حکم اعلام کند.
او همچنین از احتمال تمدید زمان اعلام حکم نهایی خبر می‌دهد. خبری که سایت دادگاه استیناف آمریکا آن را تائید می‌کند؛ بر اساس اعلام این سایت، تاریخ اعلام دادرسی به این پرونده به چهارم دسامبر (۱۳ آذر) موکول شده است.

صفحه پرونده الواح هخامنشی در سایت «دادگاه استیناف حوزه هفتم ایالات متحده آمریکا»
به گزارش ایسنا، محموله تاریخی ارزشمند الواح هخامنشی سال‌ها قبل برای بررسی به دانشگاه شیکاگو آمریکا فرستاده شد، این آثار بیش از ۳۰ هزار لوح بود که در سال ۱۳۱۴ براساس مصوبه دولت وقت ایران از طریق کشتی به موسسه شرق‌شناسی دانشگاه شیکاگو فرستاده شد و سال ۱۳۱۶ به آنجا رسید. قرار بود در مدت سه سال، بررسی‌های کارشناسی و مطالعات روی این الواح انجام و به ایران برگردانده شود. چند سال نخست این اقدام انجام نشد، اما با پیگیری‌ها بخشی از الواح در سال ۱۳۲۷ به ایران برگردانده شد، بخشی نیز در سال ‌۱۳۵۰. همچنین بخش دیگری از آن‌ها در سال ۱۳۸۳ به ایران برگردانده شد، اما هنوز بخشی از الواح در آن موسسه است.
در آخرین دور بازگشت الواح نیز اردیبهشت ۹۴، حدود ۱۰۸ اثر تاریخی منحصربه‌فرد از محوطه‌ی چُغامیش به کشور استرداد شد، آن‌ها از جنس گِل و متعلق به شش هزار سال قبل بودند.
از سوی دیگر در انفجاری که در سال ۱۹۹۷ میلادی در بیت‌المقدس رخ داد چند یهودی به بهانه جبران خسارت و ارتباط واهی ایران با این انفجار، درخواست توقیف الواح را مطرح کردند و به این ترتیب آن آثار توقیف شدند تا این‌که در چند مرحله ایران در جلسات دادگاه‌هایی که در این زمینه برگزار شد، حضور یافت و ثابت کرد که الواح جنبه‌ تجاری ندارند و آثاری با جنبه‌ فرهنگی و مطالعاتی‌اند که قابل توقیف نیستند.
در طول چند سال گذشته و به‌دنبال برگزاری دادگاه‌های این الواح پژوهشی و تاریخی، وکلای مرکز شرق‌شناسی شیکاگو می‌گفتند از یک سو در هشت سال دولت قبل، پیگیری زیادی برای استرداد این اشیا انجام نشده است و از سوی دیگر، با مطرح شدن این بحث که آن الواح تجاری نیستند و دادگاه نباید آن‌ها را توقیف می‌کرد، تأکید شد که وکلای ایرانی باید در این پرونده وارد شوند. بیش از یک سال است که مسؤولان ایرانی نیز در گفت‌وگو با رسانه‌های مختلف، امیدواری خود را برای بازگرداندن کامل الواح هخامنشی به ایران مطرح کردن، همچنین تا کنون دادگاه‌های آمریکا با پرداخت خسارت از وجه حاصل از فروش آثار باستانی ایران مخالفت کرده و گفته‌اند که نمی‌توان مبلغ خسارت قربانیان را از فروش آثار عتیقه تامین کرد، زیرا ایران هیچ‌گاه از این آثار برای اهداف مالی و مقاصد تجاری استفاده نکرده است.
بر اساس این گزارش؛ در آخرین دادگاه برگزار شده در تیرماه امسال، اعلام شده بود دادگاهِ این الواح اواخر اکتبر امسال یعنی تا همین چند روز برگزار و نتیجه نهائی اعلام می‌شود، اما به نظر می‌رسد این زمان به یک ماه آینده موکول شده است.

تغییر زمان اعلام رای نهایی به چهارم دسامبر در سایت
منبع: بهارنیوز

استقبال از مجموعه داستان‌ تام هنکس

این کتاب که مجموعه‌ای از ۱۷ داستان کوتاه است در تاریخ ۱۷ اکتبر ۲۰۱۷ منتشر شده است و اولین کتاب نوشته «تام هنکس» بازیگر برنده اسکار آمریکایی محسوب می‌شود. این کتاب مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته و هم‌اکنون در رتبه هشتم آثار داستانی پرفروش سایت آمازون قرار دارد.در فهرست هفتگی پرفروش‌ترین‌ آثار داستانی سایت آمازون، «منشأ» نوشته «دان براون»، «عمیقا منجمد» از «جان سندفورد» و «قبل از این‌که برای تو باشیم» نوشته «لیسا وینگیت» در رتبه‌های اول تا سوم جای گرفته‌اند و رتبه چهارم نیز به «کتاب غبار» از «فیلیپ پولمن» اختصاص یافته است.مضمون تمامی داستان‌های کوتاه در کتاب نوشته «تام هنکس» به علاقه شدید او به دستگاه تایپ مربوط است و عنوان انگلیسی این کتاب «Uncommon Type» نیز با توجه به دو معنای کلمه Type، هم «نوع غیرمعمول» و هم «ماشین تحریر غیرمعمول» انتخاب شده است.

این بازیگر ۶۰ ساله هالیوودی پیش از انتشار رسمی کتابش،‌ یکی از داستان‌های آن را همچون بسیاری از چهره‌های شاخص ادبی در مجله «نیویورکر» منتشر کرده بود.«تام هنکس» که نگارش این داستان‌ها را از سال ۲۰۱۵ آغاز کرده درباره این کتاب گفته است: “دو سال است که روی این داستان‌ها کار می‌کنم. فیلم‌هایی در نیویورک، برلین، بوداپست و آتلانتا داشتم و در تمام این پروژه‌ها داشتم می‌نوشتم. موقع تورهای رسانه‌ای در هتل مشغول نوشتن بودم. در تعطیلات می‌نوشتم. در هواپیما، خانه و اداره هم می‌نوشتم. وقتی می‌توانستم برنامه‌ریزی کنم، می‌چسبیدم به آن و از ۹ صبح تا ساعت ۱ می‌نوشتم. این بازیگر نامدار سینمای جهان که پنج نامزدی اسکار و دو جایزه اسکار بهترین بازیگری را به همراه چهار جایزه «گلدن گلوب» بهترین بازیگری در کارنامه سینمایی دارد، در سال ۱۹۹۲ توانست ستاره‌ای را به نام خودش در تالار مشاهیر هالیوود ثبت کند.
منبع: بهارنیوز

اخباری از تولیدات جدید سینمای ایران

به گزارش  ایرنا، پس از انتشار فراخوان سی و ششمین جشنواره فیلم فجر فیلمسازان سرعت را برای آماده سازی آثار خود در جشنواره فیلم فجر افزایش داده اند.طبق آخرین اخبار برخی از فیلم ها پایان یافته و آماده نمایش هستند و برخی نیز در مرحله تصویربرداری و بعضی دیگر نیز با پایان فیلمبرداری در حال انجام امور فنی فیلم هستند.

**پایان فیلمبرداری «زنانی که با گرگها دویده اند»
تازه ترین فیلمی که به تازگی فیلمبرداری آن به پایان رسیده «زنانی که با گرگها دویده اند» به کارگردانی امیراطهر سهیلی و تهیه‌کنندگی محمدرضا شرف الدین است.فیلمبرداری این پروژه که از اواخر تابستان آغاز شده بود در مشهد مقدس به پایان رسید و همزمان تدوین فیلم توسط حسن حسندوست آغاز شده است. لعیا زنگنه نیز بازیگر اصلی این فیلم است.در خلاصه داستان فیلم آمده است: هزاران سال قبل یونس شک می‌کند، می‌لغزد و آنجا که باید داستانش در اوج تمام شود طعمه ماهی می شود و شکم ماهی آغاز داستان یونس می‌شود. اکنون هزاران سال بعد ژاله شک می‌کند، می لغزد و آنجا که باید داستانش در اوج تمام شود «زنانی که با گرگها دویده اند» آغاز می شود.

**همبازی شدن زوج بازیگر
دیگر پروژه سینمایی که به تازگی پیش تولید خود را آغاز کرده فیلم سینمایی «جشن دلتنگی» به کارگردانی پوریا آذربایجانی و تهیه‌کنندگی علی قائم‌مقامی است.این فیلم آخرین مراحل پیش تولید خود را پشت سر می‌گذارد و بزودی با کامل شدن عوامل و بازیگران فیلمبرداری آغاز می شود.در تازه‌ترین مرحله از روند ساخت این فیلم مینا ساداتی و بابک حمیدیان به عنوان بازیگر و خشایار موحدیان به عنوان تدوینگر به پروژه سینمایی «جشن دلتنگی» پیوستند. مینا ساداتی و بابک حمیدیان که زوج حقیقی هستند در این فیلم نیز نقش یک زوج جوان را بازی می کنند.پیش از این پانته آ پناهی ها، بهنام تشکر، محسن کیایی و ساغر قناعت به عنوان بازیگران فیلم «جشن دلتنگی» معرفی شده بودند.«جشن دلتنگی» درباره رابطه واقعی آدم‌ها و گره خوردن آن با فضای مجازی است. فیلمبرداری فیلم بعد از تکمیل شدن عوامل و بازیگران نیمه آبان ماه در تهران آغاز می‌شود. سازندگان فیلم تلاش دارند تا اولین نمایش فیلم در سی و ششمین دوره جشنواره فیلم فجر باشد.

**رونمایی از لوگوی فیلم «شکلاتی»
فیلم سینمایی «شکلاتی» نیز از جمله آثار آماده اکران به کارگردانی سهیل موفق و تهیه کنندگی ایرج محمدی است.این فیلم در ژانر کودک و نوجوان از اوایل آذر ماه در گروه سینمایی زندگی اکران عمومی می شود.همچنین این فیلم در دومین حضور بین المللی خود در جشنواره فیل طلایی هند که از ١٧ تا ٢٣ آبان ماه برگزار می شود به رقابت می پردازد.در شکلاتی شبنم مقدمی، ناصر هاشمی، محمدرضا هدایتی، ارژنگ امیرفضلی، علی مسعوی، فرزین محدث، پریسا رضایی، جواد جوینده، با هنرمندی شهره لرستانی و داریوش اسدزاده، بازیگران کودک محمدرضا شیرخانلو، آیلی احمدی، محمد حسین بلوکات، سامان میرحسینی، شهاب شیرمردی و همراز اکبری به ایفای نقش می پردازند.

**«چای جوشیده» در مرحله تدوین و صداگذاری
همچنین با پایان فیلمبرداری فیلم کوتاه داستانی «چای جوشیده» به کارگردانی محمد علیزاده فرد و تهیه کنندگی حسین دارابی، مراحل فنی آن در حال پیگیری است.به تازگی سیاوش کردجان تدوین این فیلم را به پایان رسانده و هم اکنون مراحل صداگذاری آن توسط رامین ابوالصدق درحال انجام است.
علیرضا برازنده مدیریت فیلمبرداری این فیلم را برعهده داشته و علیرضا استادی، ساغر عزیزی، مریم خدارحمی، سامان غنائمی، آرش ماهان و کیمیا ملایی بازیگران این اثر هستند.در خلاصه داستان «چای جوشیده» آمده است: اعضای خانواده آقامحمود در تدارک برگزاری جشن تولد سمانه، دختر کوچک خانواده هستند که حضور یک بسته چای شرایط را تغییر می دهد …علیزاده پیش از این فیلم های کوتاهی چون «حقیقت مجازی»، «تراس»، «سحری» و «همسایه» را کارگردانی کرده بود.این فیلم محصول جدید گروه «کات» است. «کات» ۲ سال پیش توسط باشگاه فیلم سوره برای حمایت از فیلمسازان جوان در عرصه تولید فیلم های کوتاه و نیمه بلند و با مدیریت حسین دارابی تشکیل شد.

**رونمایی از پوستر انگلیسی «من یوسفم، مادر»
پوستر انگلیسی فیلم سینمایی «من یوسفم، مادر» که مراحل فنی را پشت سر گذاشته نیز طراحی شد. این فیلم نخستین اثر سینمایی محمدرضا فرطوسی است که توسط طاها ذاکر گرافیست ایرانی پوستر آن طراحی شده است.در این فیلم که با موضوع دفاع مقدس و به زبان عربی تولید شده است عباس غزالی در کنار زهرا الربیعی بازیگر عراقی به ایفای نقش می‌پردازد و حمیده موسوی، حمید حمیدی و احمد حیدری از دیگر بازیگران آن هستند.

**رونمایی از تازه ترین تیزر «حقه‌باز دم دراز»
تازه ترین تیزر فیلم سینمایی «حقه باز دم دراز» به کارگردانی علیرضا محمودزاده با موضوع کودک که در حال حاضر روی پرده سینماها است، رونمایی شد.این فیلم درباره عروسک های عمو پیرداد است که از خانه می گریزند و مشکلاتی را به وجود می آورند.سحر ولدبیگی، احمدرضا اسعدی، مریم شاه ولی، محمد مایلی، مجید مختارپور، ترنم کرمانیان و پارسیا شکوری در «حقه باز دم دراز» به ایفای نقش پرداخته اند.
منبع: بهارنیوز

روایت وحشت و ترس اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی

: گوزل یاخینا (۱۹۷۷- قازان، روسیه) با نخستین رمانش «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» توانست ره صدساله را یک‌شبه بپیماید؛ این رمان توانست جایزه کتاب بزرگ روسیه و جایزه یاستا پولیانا به‌عنوان بهترین رمان سال ۲۰۱۵ را از آن خود کند، به مرحله نهایی جایزه بوکر روسی راه یابد، مورد ستایش و استقبال بسیاری از نویسنده‌های بزرگ روس، منتقدان و روزنامه‌نگاران و خوانندگان قرار بگیرد، و در ظرف کمتر از دو سال به ۲۴ زبان زنده دنیا ترجمه شود، که یکی از آنها فارسی است: ترجمه زینب یونسی در نشر نیلوفر. آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با گوزل یاخینا، درباره این رمان با گریزی به ادبیات روسیه و مسائل پیرامون کتاب.
 

شما پدیده‌ای‌ مشخص، به نام «اردوگاه کار اجباری» را از مقطع مشخصی از تاریخ روسیه‌ برگزیده‌اید و از صفر تا صد روند شکل‌گیری و سیاست‌های زمینه‌ای گفته‌اید. رمان با اینکه قویا واجد مولفه‌های سیاسی- اجتماعی است، اما یک رمان سیاسی نیست و دغدغه‌های آن، زمان و مکان و شخص را پشت سر می‌گذارد. راهکار شما برای حفظ این تعادل ضروری و ظریف در پردازش داستان چه بود؟

 از وحشت و ترس اردوگاه های کار اجباری در شوروی

رمان من درباره حوادثی است که در ژانویه سال ۱۹۳۰ اتفاق افتاده؛ در آن زمان تبلیغات گسترده‌ای علیه «دهقانان صاحب‌مال» [کولاک] در شوروی آغاز شد. اموال مردم را می‌گرفتند و آنها را به مناطق دوردست و نامسکون شوروی، مثل سیبری، مناطق شمالی، قزاقستان و آلتای اعزام می‌کردند. این، ماجرای همه دهقانان شوروی بود. سه‌میلیون نفر دارایی خود را از دست دادند و شش‌میلیون نفر به «اردوگاه‌های کار اجباری» [بسیاری از این اردوگاه‌ها بعدها تبدیل به شهرهای بزرگی شدند] تبعید شدند. یکی از این شش‌میلیون نفر، مادربزرگ من بود. در ژانویه سال ۱۹۳۰ که دختر‌بچه‌ای هفت‌ساله بود، اموال والدینش را مصادره کردند. والدین مادربزرگم را با اسب از روستا به شهر قازان بردند.

سپس مسافت بسیار طولانی را با قطار به کراسنویارسک [از شهرهای بزرگ روسیه، در منطقه مرکزی و شرقی سیبری] و پس از آن از طریق رودخانه ینی سئی به سواحل رود آنگارا برده شدند. مادربزرگ من همه دوران کودکی و نوجوانی خود را در تبعید در سیبری گذراند و بعدها در اوان جوانی در همان‌جا آموزگاری را آموخت و در سال ۱۹۴۶ به روستای مادری خود بازگشت و به تدریس زبان روسی در کلاس‌های ابتدایی پرداخت.

دیرتر با پدربزرگ آشنا شد. پدربزرگم معلم زبان آلمانی و مدیر مدرسه بود. از آن زمان به بعد زندگی سوم مادربزرگ من شروع شد. اولین زندگی‌اش تا تبعید در روستا بود، دومین زندگی‌اش در سیبری گذشت و سومین زندگی‌اش آرام بود، همراه با بچه، نوه و شاگردانی نجیب. متاسفانه تا مادربزرگ من زنده بود، خاطرات او را ثبت و ضبط نکردم. برخی چیزها را به خاطر سپردم، ولی خیلی چیزها دیگر یادم نمی‌آید. برای مثال روش ساخت الک به دست نوجوانان برای شستن ماسه در آب‌های رودخانه آنگارا و به دست‌آوردن طلا. مادربزرگ من هفت سال پیش از دنیا رفت. تا آنجا که به یاد دارم همیشه موضوع سرکوب استالینی برایم جالب بوده. تلاش کردم خودم آن را درک و تصور کنم که مادربزرگم در تبعید چگونه این سرکوب‌ها را پشت سر گذارده است. بعدها به سرم زد کتاب بنویسم.

به همین خاطر این داستان برای من، بسیار شخصی است. موضوع دیگر این است که رمان دقیقا داستان شرح‌حال نیست. مادربزرگ من که قهرمان داستان است، شباهت کمی با مادربزرگ دارد. مادربزرگ من وقتی دختربچه بود به سیبری رفت؛ در آنجا بزرگ شد و شخصیتش شکل گرفت. برای من داستان دگرگونی شخصیت یک زن بالغ بسیار جذاب‌تر بود. در ابتدای رمان، قهرمان داستان، زلیخا، سی‌ساله است. من تنها برشی از زندگی مادربزرگم را که مربوط به سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۶ می‌شود انتخاب کردم و مسیری که او طی کرد: از روستا به قازان، از قازان به کراسنویارسک، از آنجا به رودخانه آنگارا، بعد محل دورافتاده‌ای در جنگل‌های تایگا، جایی که مردم را بدون پیش‌نیازهای اولیه زندگی رها کردند.

من از خاطرات مادربزرگم دو حادثه را به خاطر سپردم؛ حادثه اول ماجرای غرق‌شدن کشتی باری با چند صد نفر زندانی محبوس زیر عرشه آن در وسط رودخانه. حادثه کوچک دوم پروفسور تبعیدی که بر اساس کتاب درسی خود به مادربزرگم ریاضی یاد می‌داد. بقیه‌اش را هم از خاطرات افرادی که اموال آنها را غصب کردند، افرادی که به زور به جاهای مختلف کوچ داده شدند و زندگی در گولاگ‌ها (اردوگاه‌های کار اجباری) را پشت سر گذاردند، از پایان‌نامه‌ها و آثار علمی، از فیلم‌های مستند و مطالب موزه گولاگ در مسکو برداشتم. اسکلت درهم و زمخت رمان از واقعیات مشخص تاریخی فراهم آمده است. در جریان نوشتن متن از همه سخت‌تر، جادادن داستان‌های شخصی قهرمانان در پیرنگ این رمان بود.

البته، در این رمان پندارهای خلاقانه نیز وجود دارد، زیرا به‌هرحال این رمان است، نه کتاب درسی تاریخ. هنگام نوشتن متن، داستان شخصی زلیخا، برای من مهم‌تر بود؛ تحول ذهن خرافه‌باور و کهنه‌گرا به ذهن معاصر و واقعیت‌گرا، سفر ذهنی شخصیت قهرمان از گذشته به حال؛ در این مورد تمایل داشتم داستان بنویسم. به همین دلیل قهرمان داستانم را از همان ابتدا این‌گونه می‌دیدم: زنی که عمیقا در دنیای باستانی گیر افتاده، در قرون وسطی، به‌تدریج و به‌سختی از این تاریکی بیرون می‌آید، تاریکی کم‌کم جای خود را به باور به لزوم آزادی و مهرورزی می‌دهد. او در کوران سلسله‌ای از حوادث غم‌انگیز به‌طور شگفت‌آوری به آزادی درونی می‌رسد و شخصیت او به شدت دگرگون می‌شود.

نکته شایان توجه دیگر، آدم‌های داستان هستند؛ از طبقات اجتماعی، قومیت‌ها، ادیان و زبان‌های مختلف با سطوح آگاهی و باورهای به‌شدت متفاوت، که در یک سیستم جدید بین خودشان و با محیط به یک تعادل می‌رسند. آیا مقصود شما از ایجاد این میزان همگونی در شرایطی ناسازگار و غیرممکن، ترسیم افقی وسیع‌تر و بیان ضرورت دستیابی به نگرش «جهان‌وطنی» برای بشر امروزی است؟

منبع اول و اصلی من در جریان تحریر کتاب، اطلاعات نبود؛ بلکه الهام بود. خاطراتی که مادربزرگم از تبعید خود به سیبری داشت. او چیزهای زیادی را تعریف می‌کرد، در مورد اینکه چگونه مردم را در ساحل رودخانه آنگارا پیاده کردند و دستور دادند در جنگل‌های دورافتاده تایگا شهرک بسازند. چگونه مردم ضعیف و نحیف، زمین را می‌کندند و در آنجا زندگی می‌کردند و در همین خانه‌های زیرزمینی نیز از دنیا می‌رفتند. می‌ترسیدند به درمانگاه بروند و داروهای تجویزشده را بخورند. شنیده بودند به کادر پزشکی دستور داده‌اند تمامی بچه‌های شهرک را از بین ببرند. چگونه گل‌ها در بهار شکوفه می‌کردند.

چگونه در جنگل‌های تایگا تمشک‌های نارنجی‌رنگ می‌چیدند که باور داشتند خوشمزه‌ترین خوراکی دنیاست. در آب‌های رودخانه آنگارا ماسه را می‌شستند تا طلا به‌دست آورند. روزهای متمادی در آب سرد بودند تا شب بتوانند چند قطعه طلای ریزی که به‌دست آورده‌اند به دست نگهبان‌ها بدهند. چگونه بچه‌ها دوان‌دوان به مدرسه می‌رفتند؛ پنج کیلومتر از جنگل تایگا عبور می‌کردند و به شهرک تازه‌سازی که در همسایگی قرار داشت، می‌رفتند. صبح‌های آبی‌رنگ زمستانی، وقتی هنوز ماه در آسمان بود، از گرگ‌ها می‌ترسیدند ولی به مدرسه می‌رفتند.

کفش بچه‌ها بسیار بد بود و مادربزرگ من کلاه پشمی خود را از سرش درمی‌آورد و روی پاهای کرخ‌شده‌اش می‌انداخت تا گرم شود. دوست داشتم همه اینها را تعریف کنم: از یک‌طرف وحشت و ظلمت، سختی‌های زندگی در جنگل‌های تایگای سیبری و از طرف دیگر مجموعه‌ای لحظات روشن و پاک. به‌ویژه تمایل داشتم روح کودکی را به تصویر بکشم، روحی که مادربزرگم برایم توصیف می‌کرد. هر چقدر مردم در این مهاجرت بیشتر زندگی می‌کردند، به همان اندازه به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شدند. مادربزرگم در سال ۱۹۴۶ از آنجا رفت، ولی تا آخر عمرش، با دوستان تبعیدی سابق خود نامه‌نگاری می‌کرد. ارتباط آنها حتی از پیوندهای خویشاوندی نیز قوی‌تر بود.

به همین دلیل اردوگاه تبعیدی‌ها در رمان «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» درواقع کشتی نوح است. دهقانان، مجرمان، روشنفکران، مسلمانان و مسیحیان، کهنه‌اندیش‌ها و نواندیش‌ها، همه مجبور بودند در کنار یکدیگر باشند تا بتوانند به حیات خود ادامه دهند. رمان درباره آدم‌هاست، بدون توجه به ملیت آنها. روایت زمانی است که در مرز بین زندگی و مرگ، همه چیزهای ناسازگار با انسانیت، همه توهمات ملی و دینی و فاصله طبقاتی از بین می‌رود و فقط انسان‌ها در تنهایی با یکدیگر باقی می‌مانند.

شما در جامعه پساکمونیستی به مضمونی پرداختید که مضامین مشابه آن در زمان تسلط کمونیسم برای نویسندگان روس (به‌عنوان مثال سولژنیتسین در «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ»)، محکومیت و تبعید در پی داشت. در ادبیات حال حاضر روسیه، تا چه حد آزادی اندیشه و بیان برای نقد سیستم و سیاست حاکم وجود دارد؟ و آیا آثار نویسندگان مشمول سانسور می‌شود؟

از وحشت و ترس اردوگاه های کار اجباری در شوروی

در روسیه سنت نگارش رمان‌ درباره گولاگ و دوران استالین باعث پیدایش گنجینه‌ای پربار در این زمینه شده. من در رمان خودم درباره چیزهایی مطلب نوشته‌ام که همه از آن مطلع هستند (مصادره اموال دهقانان، تبعید آنها و زندگی در اردوگاه‌های ویژه تبعیدی‌ها) و هدفم این نبود که داستان را بازتعریف کنم یا آن را دوباره بنویسم و بر نکاتی جدید تاکید کنم و یا کتاب تاریخ بنویسم. هدف من کاملا شخصی بود، از طریق مطالعه مطالب تاریخی و تحریر کتاب بهتر می‌توان مادربزرگ خود را درک کرد و احتمالا کمی به او نزدیک‌تر شد.

نه در مرحله اصلاح مطالب دست‌نویس و نه وقتی که رمان تجدید چاپ می‌شد [این رمان بارها تجدید چاپ شده، و تاکنون کل تیراژ کتاب «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» به زبان روسی ۱۱۹ هزار نسخه است]، این اثر هیچ‌گاه مورد سانسور قرار نگرفته. رمان در مجموع به ۲۴ زبان ترجمه شده، از زبان چینی گرفته تا سوئدی، اسپانیایی، مجاری و فنلاندی، برخی از این ترجمه‌ها منتشر شده و برخی دیگر در حال انتشار است.

 
رمان «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» به کنکاش سویه‌‌های ناپیدای اندیشه‌‌ و کنش‌هایی که در پشت شعارهای عدالت‌طلبانه پنهان است، می‌پردازد. معیارهای ناموزون و رادیکالیسم انقلابی با مرزبندی‌های عمیق، آدم‌ها را در موقعیت دوست و دشمن، و حتی انسان و غیرانسان! قرار می‌دهند. در این پردازش تا چه حد به واقعیات پایبند بودید و از مستندات بهره جستید؟

منبع اصلی که در نگارش رمان از آن استفاده شده، خاطرات افرادی است که اموال آنها را مصادره کردند و دوران گولاگ را پشت سر گذاردند. پس از آنکه بسیاری از این خاطرات را مطالعه کردم، متوجه شدم که در سرنوشت میلیون‌ها نفری که اموال آنها را به زور گرفتند و سرکوبشان کردند، همسانی‌‌های بسیاری وجود داشت.

من برخی از این نکات مشترک را «نغمه» می‌نامم، زیرا غالبا تکرار می‌شد، برای مثال: «شب آمدند و بردند»، «مدت طولانی با قطار می‌رفتیم و نمی‌دانستیم کجا می‌رویم»، «ما را (به جنگل تایگا در سیبری، به استپ‌های قزاقستان) آوردند و رها کردند، ما باید زمین را می‌کندیم، در دل زمین برای خود خانه درست می‌کردیم و در آن زندگی می‌کردیم» خاطرات به انسان امکان می‌دهد به دوران مشخص تاریخی و حوادث آن «از درون» نگاه کند و این دوران را حس کند. نگاه «از بیرون»، آثار علمی و پایان‌نامه‌ها است که بسیاری از آنها را مطالعه کردم. امروزه این مطلب را می‌توان در اینترنت و کتابخانه‌های الکترونیکی پیدا کرد. خصوصا تمایل داشتم در مورد محیط و اشیا صحبت کنم.

برای مثال چه چیزهایی به تن می‌کردند، در چه چیزهایی غذا می‌خوردند یا می‌نوشیدند، با چه سلاحی شلیک می‌کردند، با چه چیزهایی زمین را آباد می‌کردند. فکر می‌کنم آگاهی از تمامی این نکات بسیار مهم است. آگاهی‌بخشی دقیق از محیط و اشیا نه‌تنها باعث می‌شود تصویر دقیق‌تری به دست آید، بلکه در صورت لزوم به خودی خود می‌تواند راهنما باشد. برای اینکه تلاش کنم بفهمم که برای مثال انسان‌هایی که با واگن حمل دام به سیبری اعزام می‌شدند، چه احساسی داشتند، به موزه حمل‌و‌نقل ریلی که در فضای باز بود، رفتم. مدت زیادی روبه‌روی واگن حمل گوساله ایستادم و تصور کردم که رفتن با این واگن‌های چوبی پر از آدم چطور بوده. فضای تنگ و محدود، پنجره بسیار کوچک، چراغ‌های کم‌سو، فقط نور برای آن کافی بود که به‌زحمت بتوان یکدیگر را دید و یک بخاری هیزمی کوچک نیز در وسط واگن بود.

منبع دیگر که هم اطلاعات می‌داد و هم الهام‌بخش بود و کمک می‌کرد آن دوران را درک کنم، فیلم‌های زمان شوروی در مورد زندگی دهقانان در روسیه بود. این فیلم‌ها در سال‌های ۱۹۳۰ قرن گذشته ساخته شده‌اند. البته رمان «زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» تاریخچه انسان‌هایی نیست که اموال آنها را به زور گرفتند و سرکوبشان کردند، بلکه اثر ادبی با پیرنگ ساختاریافته است. در این میان تمامی جزئیات تاریخی در آن با دقت پردازش شده.

من می‌خواستم داستانی بسازم که در سطح حوادث تاریخی و جزئیات معیشتی به واقعیت نزدیک باشد. همزمان با آن، داستانی را بنویسم که در سطوح نمایشنامه‌نویسی و اسطوره‌شناسی نیز کارساز باشد. ما پس از نوشتن رمان شروع به راستی‌آزمایی حقایق تاریخی کردیم. متخصص و تاریخدان دست‌نویس آن را با دقت خواند تا بتواند نکاتی را که با دقت بیان نشده کشف کند، ولی باید بگویم اشتباهات فاحشی در این رمان نیافت.

تکامل شخصیت یک زن از حالت منفعل به وجودی پویا و تاثیرگذار که می‌تواند از تابوها عبور کند، رویداد محوری رمان است. درواقع «چشم‌های زلیخا» کارکرد روایی دارند و هربار رو به جهانی تازه‌ گشوده می‌شوند. سفر درونی او به موازات تغییر مکان فیزیکی، موجد نگاهی دیگر است. این سیر تکاملی چیزی‌ است که در پلات اولیه تعریف شده بود یا به تدریج با دراماتیزه‌شدن خاطرات شنیداری‌تان شکل گرفت؟

«زلیخا چشم‌هایش را باز می‌کند» اولین جمله رمان و همزمان با آن نام رمان است. سرجمع در متن رمان این جمله چهاربار تکرار می‌شود. چهاربار قهرمان رمان از جای دیگری سردرمی‌آورد، در محیط دیگری قرار می‌گیرد، حتی به نحو دیگری توصیف می‌شود. در ابتدای رمان همه‌جا تاریکی محض حکم‌فرماست و در پایان نیز نوری خیره‌کننده. البته، این استعاره دگرگونی و تحول قهرمان است. در ابتدای رمان، زلیخا در دنیای باستانی و عملا قرون وسطایی زندگی می‌کند، او با افرادی احاطه شده که دوستش ندارند. او مورد ظلم و ستم قرار می‌گیرد و به حد بردگی می‌رسد.

او بیشتر با جن و ارواح معاشرت می‌کند. در پایان رمان او ساکن شهرک نه‌چندان بزرگ چندملیتی است، با مردی آشنا شده که دوستش دارد، مادر است، به زبان دیگری صحبت می‌کند، خودش خرج خودش را درمی‌آورد و شکارچی می‌شود. این دگردیسی او، ناگهانی و اتفاقی نیست؛ بلکه در طول شانزده سال حوادث رمان برای او روی می‌دهد. مسیر زندگی او از روستای مادری به مناطق دوردست سیبری یک مسیر ذهنی نیز است، مسیر او از گذشته به حال. تمامی این دگرگونی‌ها از همان ابتدای رمان طراحی شده بود، این محور و شالوده اصلی رمان بود و بقیه قهرمانان و حوادث رمان روی آن گذارده شدند.

وجه غالب ادبیاتی که امروزه مورد اقبال جامعه جهانی قرار می‌گیرد، بیشتر معطوف به رویدادهای تاریخی مهم مثل جنگ‌ها و انقلاب‌هاست تا امر خصوصی. در کارهای آینده‌تان باز همین رویکرد را مدنظر دارید؟ پرسش‌های بنیادین شما که دوست داشته باشید در موردشان کار کنید، چه هستند؟ و فارغ از مساله محتوایی آیا به لحاظ فرمال، دست به تجربه‌های جدید خواهید زد؟

من درواقع به دو موضوع برای مطالعه علاقه دارم؛ موضوع اول: انسان با تمامی مظاهر خود، حتی عجیب‌ترین و پست‌ترین. موضوع دوم: تاریخ وطنم، دقیقا بگویم اوایل دوران شوروی، سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰٫ من مطالب خود را در تقاطع برخورد این دو می‌نویسم. آثار ادبی و همچنین سناریوهای من به مطالعه انسان در این دوران بسیار پیچیده و غم‌انگیز می‌پردازند. من دوست دارم داستان انسان کوچک را بسازم؛ داستانی که با تاریخ بزرگ درهم تنیده شده. سوژه‌هایی را بنویسم که تاریخ بزرگ نه‌تنها زمینه آن است، بلکه باعث تحریک حوادث و بخشی از آن می‌شود. علاقه به مطالعه ماهیت ترس در درون انسان دارم، ترس وجودی، سعی و کوشش برای آزادی و توسعه خلاقیت و روابط متقابل با ماشین حکومتی.

از وحشت و ترس اردوگاه های کار اجباری در شوروی 
یکی از کاراکترهای جذاب کتاب، شخصیت دکتر لیبه است. او با پناه‌بردن به لاک دفاعی خود درواقع دست به فرافکنی می‌زند. اینجاست که ندیدن‌های عامدانه شرط اساسی بقاست. او چشمانش را می‌بندد و زلیخا می‌گشاید؛ هر دو به یک منظور؛ دوام‌آوردن و زندگی‌کردن. چگونه به این پارادوکس جالب رسیدید؟ عملکردهای متفاوت و نتایج یکسان.

بله، تصویر پرفسور آلمانی دکتر لیبه با همه تفاوت‌هایی که با تصویر قهرمان اصلی دارد، بیانگر مفهوم انتخاب زندگی است. تخیلات پی‌درپی و متغیر که در برابر نگاه درونی دکتر لیبه بروز می‌کند و این خطر وجود دارد که برای همیشه ذهن او را تصاحب کند، منهدم می‌شود، آن‌هم در لحظه‌ای که فرآیند زایمان در زلیخا آغاز می‌شود. می‌توان گفت زایمان دوگانه انجام می‌شود: قهرمان پسری می‌زاید و در همان لحظه دکتر لیبه شفا می‌یابد، او از نو زاده می‌شود و این‌بار از نظر ذهنی سالم به‌دنیا می‌آید. «منِ» حرفه‌ای دکتر لیبه بر روان بیمار او پیروز می‌شود و در این میان ضمن کمک به زلیخا در زایمان، خود دکتر لیبه نیز شفا می‌یابد. این برای من یکی از مهم‌ترین موضوعات کتاب است: انتخاب زندگی، حتی در آن لحظه‌ای که فقط مرگ پیرامون تو حضور دارد.

تمام آدم‌های رمان در سیطره جبر تاریخ و سیاست هستند؛ خواه مجرم باشند، خواه مجری. ایگناتوف، به عنوان نماینده سیستم، چرایی تصمیمات و کنش‌ها را درک نمی‌کند و نمونه بارز استیصال و سردرگمی در نظامی است که در آن اهداف، روش‌ها را توجیه می‌کنند. در طرح شخصیت او چه ویژگی یا تغییری مدنظرتان بود؟

ایگناتوف، قهرمانی است که در میانه دو تیغه قیچی قرار دارد. از یک‌سو تبعیدی‌های مال و زندگی باخته را به سیبری می‌رساند و به‌عنوان همراه و نگهبان آنها در آنجا می‌ماند؛ او باید بر آنها نظارت کند، از آنها محافظت کند، مراقب باشد هوس فرار به سرشان نزند و در صورت فرار آنها را بکشد. از سوی دیگر، او باید از افراد تحت قیمومت خود مراقبت کند، در پی غذا و دارو برای آنها باشد و در سیبری به شکار برود تا شکم آنها را سیر کند. به‌این‌ترتیب، او به‌تدریج یاد می‌گیرد به آنها مانند یک انسان نگاه کند.

این دگرگونی ایگناتوف است، از کمونیستی معتقد به ایدئولوژی حاکم و فردی که کورکورانه از آن پیروی می‌کند تا انسانی متفکر و فردی که همدردی انسانی را می‌فهمد. همه اینها خطوط اصلی و موضوعات اصلی رمان است. ایگناتوف، ثمره نظام کمونیستی است، ولی دقیقا همین نظام است که درنهایت او را می‌شکند، او را از محل مادری، دوستان، حق انتخاب راه خود و درنهایت سلامتی و حداقل وضعیت اجتماعی محروم می‌کند.

او که توسط این سیستم معیوب‌شده، ترجیح می‌دهد این سیستم را ترک کند و به اردوی تبعیدی‌ها بپیوندد. چنین سرنوشت‌های بدفرجامی، وقتی که جلادهای سابق خودشان قربانی می‌شدند، بسیار زیاد بوده است. کلا، مرز بین جلادان و قربانیان از بین رفته بود، حتی مواردی بود که قربانیان جلاد می‌شدند. چنین قهرمانی نیز در رمان وجود دارد، وقتی گاریلوف که قبلا دزد بود برخلاف ایگناتوف با نظام مخالفت نمی‌کند، بلکه با علاقه نیز با قواعد آن بازی می‌کند و درنهایت خودش تبدیل به ناظر در اردوگاه می‌شود.

اسطوره‌ها و موتیف‌های شرقی در رمان شما برای مخاطب فارسی‌زبان بسیار آشنا و ملموس هستند. درخشان‌ترین نمونه‌اش، افسانه سیمرغ و هفت وادی سلوک است. این مراحل در زندگی یوسف که به شکل غیرمستقیم با جهان بیرون از اردوگاه آشنا می‌شود، نمود ویژه‌ای دارد. آیا هنگامی که از اولین محموله تبعیدی‌های سیبری تنها سی نفر باقی می‌ماند هم گوشه چشمی به این قضیه و لزوم طی مراحل داشتید؟

در رمان دو اسطوره وجود دارد. این دو اسطوره، یعنی «سیمرغ» و «یوسف و زلیخا» که سوژه رمان را تشکیل می‌دهند. من فکر کردم جالب خواهد بود، اگر این اسطوره‌ها را در یک مسیر غیرعادی بسط دهم، یعنی به کمک اسطوره «سیمرغ» درباره همبستگی تبعیدی‌های سیبری بگویم و به کمک اسطوره «یوسف و زلیخا» از عشق پرشور او نه به مرد جوان، بلکه به پسر نوزاد خود.

شما تجربه نوشتن داستان کوتاه و نمایشنامه هم دارید. اما در زمینه رمان بود که موفقیت به سوی شما آمد. برنده جایزه کتاب بزرگ روسیه شدید. برای بوکر روسی هم نامزد شدید. کارتان به نظر سخت‌تر می‌شود. این‌طور نیست؟

بله، نوشتن رمان دوم پس از موفقیت کتاب اول، کار ساده‌ای نیست. امیدوارم بتوانم از این «مانع کذایی کتاب دوم» عبور کنم، با توجه به اینکه سناریونویسی را کنار گذاشتم و کاملا روی متون ادبی متمرکز شده‌ام.

و پرسش آخر: از کدامیک از نویسندگان به‌ویژه نویسنده‌های روس تاثیر گرفته‌اید؟ کدام‌ها مورد علاقه خاص شما هستند؟

در میان معاصران ادبیات روسیه، نویسنده تراز اول برای من خانم لودمیلا اولیتسکایا است. من با خوشحالی می‌توانستم به خوانندگان ایرانی عملا تمامی آثار این نویسنده را توصیه کنم، ولی متاسفانه نمی‌دانم، کدامیک از آثار ایشان به زبان فارسی ترجمه شده. سایر نویسندگان محبوب، معاصر و محترم من آقای یوگنی ودالازکین، خانم یلنا چیژووا، آقای آندری گراسیموف و خانم دینا روبینا است.


منبع: برترینها

دورهمی بامزه «به مناسبت ورود اشکان» در نیاوران

هفته نامه چلچراغ – الهه حاجی زاده، سیدمهدی احمدپناه: یک خانواده به مناسبت ورود پسر کوچکشان، اشکان، مهمانی ترتیب داده اند، چرا که اشکان بعد از چهار سال از مالزی برگشته و لیسانس گرفته و خانواده می خواهد این مسئله را به همه بگویند. در این بین بهمن، پسر بزرگ خانواده، در یکی از اتاق ها مانده و بیرون نمی آید. ما از رفت و آمد آدم های مهمانی و گفت و گوهایشان با بهمن می فهمیم یک بحران عجیب و غریب در خانواده وجود دارد. بحران بی اعتمادی در خانواده که لحظه به لحظه بزرگ تر می شود. آن چه خواهید خواند، چکیده ای است از گفت و گو با رضا دادوویی کارگردان و دیگر بازیگران این نمایش.

در این نمایش ما شاهد هستیم پسر بزرگ خانواده دارای مشکلات زیادی است. منشا این مشکلات از کجا سرچشمه گرفته است؟

هومن برق نورد: فکر می کنم شخصیت بهمن بیش از حد به اطرافیانش اعتماد می کند و همین مسئله باعث شده مشکلات متعددی برایش ایجاد شود. شراکت او با دایی اش که به او اعتماد داشته و نتیجه خوبی نمی دهد، اعتماد به دوستش که او هم با خواهرش رابطه برقرار می کند و… از جمله دردسرهای اوست.

بهمن اعتماد به نفس کمی دارد و اصولا مسائلش را به دیگران واگذار می کند. این اعتمادهای بی جا اصل اشتباهات اوست. از ویژگی های مثبت نقش بهمن این است که خانواده را با همه مسائل سرپا نگه داشته است. او خواهرش را شوهر داده و جهاز تهیه کرده، برادرش را به مالزی فرستاده تا درس بخواند و…

بامداد خمار 

بهمن در نقطه ای از زندگی ایستاده است که یا باید برود، یا بماند. شما تا به حال در چنین نقطه ای در زندگی تان قرار گرفته اید؟

رضا دادوویی: بحث خیلی فراتر از این بحث هاست و در بین اکثر افرادی که با آن ها ارتباط دارم یا اخباری که شنیدم، آدمی نبوده که در این وضعیت گیر نکرده باشد. این انتخاب حد فاصل مرگ و زندگی است و هر توجیهی در انتخابات بر می گردد به سیستم زندگی فرد و اخلاقیات تنها راه انتخاب است.

هومن برق نورد: همه چنین چیزی را تجربه کرده اند و ماجراهای هرکدام از ما متفاوت است. نمی توانیم آن ها را مقایسه کنیم، ولی در همین نمایش خودم تا ۲۰ روز پیش فکر می کردم بهمن می رود. حتی طوری بازی می کردم که به شخصیت دایی این طور القا می کردم که فردا بیاید و من هستم. ولی کم کم که اشراف بیشتری روی متن و نمایش پیدا کردم، فهمیدم که شخصیت بهمن ترجیح می دهد با زنش سر و کله بزند و دایی فردا او را به زندان ببرد. بهمن می ماند، به این دلیل که می خواهد خودش را تنبیه کند و حتی مادرش را تنبیه کند، یا حتی دایی اش را. به این دلیل که تا لحظه آخر هم می بینیم هدف دایی به زندان انداختن او نیست. ولی بهمن می بیند بهمن مصر است که به زندان برود، جا می خورد. فکر می کنم هیچ گاه فردا با حکم جلب دنبال بهمن نمی آیم. به همین دلیل مطمئنم بهمن در پایان به خانه بر می گردد.

شمسی صادقی: در تصمیم گیری افراد رشد درونی و وضعیت بیرونی تاثیر دارد تا در شرایط خاص بین دو موضوع انتخاب کند. وقتی شرایط بیرونی فراهم نباشد، یا موانع زیاد باشد، حرکت فرد کند است و تردیدهایش بیشتر می شود. در نمایش هم به آن اشاره می شود و چندشاخگی درون انسان را نمایش می دهد که انسان مسیرش گم شده و افراد نمی توانند با درست زندگی کردن و عمیق بودن در مسیر صحیح بمانند.

ویدا جوان: در نمایش شخصیت بین ماندن و رفتن باید تصمیمی بگیرد. هر فردی معیاری برای خوش بختی دارد. فکر می کنم اگر آدمی احساس خوش بختی در جایی کند، حاضر است خیلی چیزها را فدای آن کند و این فداکاری بستگی به تعریف هر کس از خوش بختی دارد.

علی امینی: هر کسی در برهه ای از زندگی بین ماندن و رفتن مردد است. من هم سال هاست که بین ماندن و رفتن مانده ام، چون خانواده ام ایران نیستند و فکر می کنم بروم چه می شود، بمانم چه می شود؟! هنوز هم نتوانستم تصمیم بگیرم.

الهه حسینی: گاهی من هم بر سر دوراهی قرار گرفته ام البته خیلی جدی نبوده، ولی به هر حال آزاردهنده و سخت است. مثلا یک نمونه ساده وقتی است که دو کار پیشنهاد می شود و بازیگر نمی داند کدام را انتخاب کند. چیزی که در این شرایط به فرد کمک می کند، انگیزه اوست که بتواند تصمیمی بگیرد بین ماندن و رفتن کدام را انتخاب کند. هرکدام از انگیزه ها قوی باشد، فرد به آن سمت می رود.

بامداد خمار 

موضوع اعتماد یکی از موضوعات مطرح شده در نمایش است. فکر می کنید اعتماد در اجتماع ما چه وضعیتی دارد؟

رضا دادوویی: به نظرم در سال های اخیر به عنوان یک هنرمند که مسائل اجتماعی برایش مهم است، دروغ و فریب و ریا که بین افراد جامعه به دلایل مختلف شکل گرفته است و  دلایلش فقر فرهنگی و… است، باعث شده اعتماد از بین برود؛ هم در خانواده هم در سطح بالاتر، یعنی جامعه. در گذشته اگر کسی کنار خیابان بود، چندین نفر برای کمک به او پیش قدم می شدند. اما امروز این اتفاق نمی افتد، چون اعتماد نیست و نمی دانیم آدم های اطراف ما راست می گویند یا دروغ. این مسائل از بستر خانواده بلند می شود و آدم ها مجبورند برای حل مشکلات خودشان دیگری را قربانی کنند و اعتماد این طور از بین می رود.

در خانواده که کوچک ترین عضو جامعه است، فکر می کنید اعتماد چه جایگاهی دارد؟

هومن برق نورد: این مسئله بستگی دارد به این که ببینیم این خانواده چه تاریخی را با هم گذرانده اند. مثلا در خانواده من یک بار به پدرم اعتماد می کنم و از من به دلیلی سلب اعتماد می شود. مسلمان اعتمادم به پدرم را از دست می دهم و هر چه سنم بالاتر باشد، این مسئله بیشتر رخ می دهد.

در خانواده هایی که این مسئله وجود دارد و هم به هم اعتماد می کنند و هم سلب اعتماد می شود، وضعیت بدتر است. این را که چقدر اعتماد در خانواده ها کم رنگ شده، خیلی نمی دانم، ولی فکر می کنم به هر حال کمتر شده است. آدم ها تنهاتر شده اند و آدم تنها مجبور است به جای خانواده به دوست اعتماد کند. دوست هر چه باشد، پاره تن تو نیست. وقتی ما کوچک تر بودیم، همه خانه مادربزرگ جمع می شدیم و این مسائل شاید هنوز وجود داشته باشد. اما هر کس سر زندگی خودش است و دایره روابط کوچک شده است و همه آن قدر درگیر زندگی هایمان هستیم که کمتر می توانیم اعتماد کنیم.

علی امینی: وقتی در مورد اعتماد حرف می زنیم، باید کمی عقب تر برویم و یادمان بیاید که ما فراموش کرده ایم با هم حرف بزنیم. ما یا حرف زدن را یادمان رفته، یا فرصتش از دست رفته و همین نشنیدن و حرف نزدن مسبب سوءتفاهم های زیادی است. خودم هم این را تجربه کرده ام. فکر می کنم شرایط اعتماد امروز بسیار بد است و چون حرف نمی زنیم، حتی در بین اعضای نزدیک خانواده بی اعتماد ایجاد می شود.

شمسی صادقی: مسلم این است که اعتماد و امنیت در بیشتر زمینه های خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی ما از بین رفته است و کسی نمی تواند این واقعیت را کتمان کند. ما به گذشته غبطه نمی خوریم که در گذشته چه نزدیکی و… بوده است. این تضاد گذشته و امروز در هر دوره ای به یک شکلی خودش را نشان می دهد و امروز این تفکیک خانواده مشکل اصلی است.

ویدا جوان: امروز نمی توانیم بگوییم اعتماد در جامعه و خانواده ها واقعا از بیم رفته یا نه. این یک نمایش است که به صحنه برده ایم و موضعی با این محوریت را نشان می دهد. ما نمی توانیم آن را به کل جامعه بسط داد. اما مشخص است که آن قدر زندگی نسبت به دوران پدران و مادران ما سخت شده است و وجه زندگی زیاد شده که صداقت و بلوری بودن آدم ها و نزدیکی دلی و فیزیکی آدم ها وجود ندارد. امروز دوری حس می شود و هرچه دوری باشد، اعتماد کم می شود.

بامداد خمار 

متن به شکلی نوشته شده که شخصیت اشکان را نمی بینیم. در این اجرا هم مثل متن است و این شخصیت دیده نمی شود؟

رضا دادوویی: من فکر می کردم رفتن و پرداخت به مهمانی نوعی فرار از موقعیت دشوار است، یا یک جور گول زدن مخاطب. آن قدر حرف های مهمی در اتاق زده می شود که نیازی نیست راه فراری پیدا کرد و… اتفاقا یکی از چالش هایی که در زمان تمرین داشتیم، همین ماندن در یک فضاست، ولی در این نمایش فضا محدود است و باید قصه روان گفته شود و مخاطب به سادگی بتواند با آن ارتباط برقرار کند.

یک سبکی از تئاتر به اسم تئاتر آپارتمانی است. آیا نمایش شما هم در این گروه جا می گیرد؟ این نوع نمایش ها چه ویژگی های منفی و مثبتی دارد؟

رضا دادوویی: تئاتر آپارتمانی ژانری تئاتری است که از محیط های بسته تئاتری فرار می کند. در سینما هم این مسئله مطرح می شود، به معنای فیلمی که به سادگی جمع و جور می شود. اما در تئاتر با این نوع اجرا از قواعد تئاتری پا را بیرون می گذاریم و در فضایی تازه اجرا می کنیم و مربوط است به دهه ۵۰، ۶۰ میلادی آمریکا و اروپا و طیف مخاطبان خاص خودش را دارد. این نوعی رفتار تعامل گراست و تماشاگر با بازیگر بیشتر نزدیکی می کند و خودش را درگیر می بیند. به نظر می آید کار دشواری است و به معنای واقعی تئاتر آپارتمانی در ایران اجرا نمی شود. در مورد «به مناسبت ورود اشکان» هم می توان گفت این ویژگی را دارد و اگر مسائل دولتی و نظارتی ماجرا حل می شد و اجراها را به نمایشنامه ها نمی دادند، بلکه به گروه می دادند، این نمایش از معدود آثاری می شد که در این زمینه کارکرد خواهدداشت.

شما در تلویزیون بیشتر تجربه هایتان طنز است. البته طنزهای اجتماعی که رگه هایی از تلخی دارد، ولی تئاتر نقش های جدی بیشتری را تجربه کرده اید. این نقشتان در کدام گروه جا می گیرد؟

هومن برق نورد: شخصیت بهمن هم به هر حال طنازی خاص خود را دارد و هر بازیگری به نحوی آن را ارائه می کند و بخشی از نقش را برجسته تر نمایش می دهد. من هم به هر حال سعی کردم آن چیزهایی را که بهمن داشت، به علاوه کنم به چیزهایی که کارگردان و نویسنده در نظر داشتند. نه می توان گفت کاراکتر بهمن طنز است و نه می توان گفت آن را کاملا جدی تصور کنیم. او شخصیتی است که در مشکلات هم طنز دارد و سعی کرده همیشه محکم باشد.

امروز در تئاتر نویسنده ها و کارگردانان جدیدی کار می کنند که خیلی از هنرمندان باسابقه و مثل شما با آن ها تمایل به همکاری دارند. این نمایش چه ویژگی هایی داشت که شما بازی کردید؟

بامداد خمار 
هومن برق نورد: یکی از دلایلش این بود که من را به گذشته های دور برد؛ زمانی که از این دست نمایش ها با محمد یعقوبی کار می کردم و دلیل بعدی اش این که ما قرار بود این نمایش را سال قبل کار کنیم، اما من  درگیر نمایش محمد رحمانیان بودم و دادوویی به من لطف داشت و یک سال صبر کرد تا من بتوانم در این نمایش حضور داشته باشم. موقعی که این متن را به من دادند، چند روزی بود که بسیار خسته بودم و وقتی که این متن را خواندم، دیدم که نمی توانم آن را زمین بگذارم. پرسیدم نویسنده این اثر چه کسی است و وقتی فهمیدم یک جوان آن را نوشته، خیلی خوشحال شدم. ما بازیگر و کارگردان زیاد داریم، اما واقعا نویسنده ندارم. اصولا از متن های ایرانی به شدت استفاده می کنیم و خسته شدم از بس متن های پوسیده خارجی به صحنه بردیم. تئاتر باید پویا و به روز باشد و باید قصه داشته باشد. این را که قصه های بدون آغاز و اوج و پایان می نویسند، دوست ندارم.

تماشاگاری که نمایش شما را دیده، فکر می کنید وقتی از سالن خارج می شود، چه چیزی با خود می برد؟

رضا دادوویی: من به مسئولیت اجتماعی در کار هنری اعتقاد دارم و به نظرم می آید این متن در وهله اول باعث می شود تماشاگر چند روزی به وقایع متن فکر کند و ببیند کجا بی اخلاقی می کند. آیا خودش هم این گونه بر سر دوراهی زندگی رفتار می کند و کجاها اخلاق را زیر پا می گذارد.


منبع: برترینها

موفقیت «پازل‌بند» خواست خدا بود

«پازل‌بند» در ذهن مخاطب موسیقی پاپ، بیشتر با تنظیم‌ها و ملودی‌هایی که برای دیگران ساخته بود، شناخته می‌شد. اما همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد، آنها در همان جایگاه نماندند و خودشان وارد فضای خواندن ترانه‌هایشان شدند. انتشار آلبوم «قایق کاغذی» شروعی بود برای حضور رسمی این گروه در بازار موسیقی. چند کنسرت آنها با استقبال روبه‌رو و بازی جدی شد.

این گفتگو به این فرایند و این یک سال و نیم نگاهی متفاوت و ریز داشته با یک سوال ویژه: در دوره‌ای که موسیقی پاپ در ایران تاریخ مصرفی کمتر از یک سال دارد، چطور می‌شود شرایط ماندگاری را تجربه کرد و عمر هنری یک هنرمند را بیشتر و بیشتر کرد؟ اعضای پازل بند (علی رهبری، آرین بهاری) و محمد ناصری (مدیر اجرایی شرکت آوازی نو) جواب‌های متفاوتی به این موضوعات داده‌اند…

 

  موفقیت «پازل‌بند» خواست خدا بود

 

 از کنسرت تهران و استقبال خوب از «پازل‌بند» شد شروع کنیم که چندین بار هم تمدید شد. کمی درمورد این کنسرت و اتفاقات بصری و نوری و پرفورمنس این کنسرت بگوئید. این اتفاقات و برنامه‌ریزی‌ها برای کنسرت‌هایتان از کجا و چطور شروع می‌شود؟ اگر بخواهید مقایسه کنید نسبت به کنسرت‌های قبلی، از آن راضی بودید؟

آرین: ما کنسرت تابستانی‌مان ۶ مرداد بود که به میزبانی نمایشگاه و در دو سانس شروع شد و هدف ما به گونه‌ای بود که مردم دوست داشته باشند و از اجرا استقبال کنند. می‌خواستیم از پرفورمنس گرفته تا اجرا و نور و تصویر و همه چیز به گونه‌ای باشد که این دو سانس به چهار سانس تبدیل شود. آنقدر استقبال شد که فکر می‌کنم یک ماه بعد دوباره اجرا را تمدید کردیم و خداروشکر مردم دوست داشتند و از دو سانس شروع کردیم و به چهار سانس ختم شد.
 
 نظر علی درمورد کنسرت تهران و فضای باز برج میلاد چیست؟

علی: ما می‌خواستیم یک تفاوتی با کنسرت قبلی‌مان ایجاد کنیم و یک شوک باشد. من خودم هم خیلی کنسرت فضای باز را دوست دارم و احساس می‌کنم جمع و جورتر و صمیمی‌تر و باحال تر هست. حس خوبی به آن کنسرت داشتم. البته می‌دانم که بعد از این دیگر نمی‌شود آن جا اجرا بگذاریم.
 
 باید ببینیم مردم چه حسی داشتند و فضای باز یا بسته را دوست دارند. نظر مردم هم مهم است.

علی: کلاً اجرا در فضای باز از لحاظ وکال، پرفورمنس، اجرا، صدابرداری و هماهنگ‌کردن مردم سخت‌تر است. وقتی اسم اجرای فضای باز می‌آید من یاد ارومیه می‌افتم. فکر می‌کنم ظهر بود که من به تهیه‌کننده گفتم که در اینجا حداقل ۷۰ نیروی حراست باید بگذاریم چون احتمال ازدحام وجود دارد. ما که فقط ۴-۵ سکوریتی می‌دیدیم ولی می‌گفتند ۱۰-۱۵ نفر بودند. من گفتم که می‌دانم جمعیت به داخل می‌آیند و از کنترل خارج می‌شود.

 ناصری: بلیت‌فروشی برای ۱۳۰۰ نفر انجام شد ولی چون برنامه یک سانس بود و تمدید هم نشد، نزدیک به ۲۰۰۰ نفر آمده بودند.

در جریان هستید که در ارومیه به دلیل عدم استقبال از بلیت‌فروشی، سه کنسرت قبل از شما لغو شده بود؟ و در آن شرایط از کنسرت پازل آن استقبال شد؟ این نکته مهمی است و به نظرم نشان‌دهنده این است که نسل جدید موسیقی پاپ خیلی زود توانسته خودش را بالا بکشد و در رقابت با نسل‌های قبلی که سال‌های زیادی در این حوزه حکم‌فرمایی می‌کردند خودش را نشان بدهد. نظرتان در این باره چیست؟

علی: اولاً این اتفاق طبیعی است و ممکن است اگر ما هم ۶ ماه بعد در آن جا کنسرت بگذاریم همین اتفاق هم برای ما بیفتد. به نظرم در موسیقی پاپ خیلی باید حواسمان جمع باشد. خیلی‌ها هم هستند که حواسشان هست ولی بعداً مردم قبولشان نمی‌کنند.

یا اینکه یک بار از آن‌ها استقبال شده و مردم دوست دارند دفعه بعدی به کنسرت آرتیست دیگری بروند ولی نکته مهم این است که هدف ما از روز اول این بود که مثلاً ما یک سری از آهنگ‌ها را تولید می‌کردیم و می‌ساختیم و اطرافیان که بعضاً مغز بیزینسی خوبی هم داشتند نسبت به آن آهنگ‌ها دو دل بودند. ولی حرف من این بود که نباید فکر ما فقط داخل تهران باشد و  باید به فکر شهرستان‌ها هم باشیم. هم من و هم آرین خیلی به این بخش فکر می‌کردیم و به نظرمان واقعاً بخش مهمی هم هست.

خیلی از آهنگ‌هایی که در آلبوم قایق کاغذی بود را  مثلاً در اصفهان خیلی گوش می‌دهند. آهنگ‌هایی است که ما در کنسرت‌هایمان نمی‌خوانیم. شب در سوپری می‌رویم و خرید کنیم آن آهنگ را می‌شنیدیم و در ماشین و تاکسی‌ها آن آهنگ‌ها را می‌شنیدم. مسأله مهم از نظر من این است که شاید دیدگاه مردم شهرستان با مردم تهران که به کنسرت می‌روند متفاوت باشد ولی در عین حال وجوه مشترکی هم با هم دارند که باید آن را پیدا کرد. آرتیست باید بیاید و نقطه مشترک خودش را با مردمی که به کنسرت می‌روند؛ چه در شهرستان و چه در تهران پیدا کند.
 
 بیش از یک سال از انتشار آلبوم قایق کاغذی می‌گذرد و الان بهتر می‌توانید درمورد فضای مخاطب و بازار موسیقی اظهارنظر کنید. این روزها می‌بینیم موسیقی پاپ تاریخ مصرف کوتاهی پیدا کرده و خواننده‌ها در کمتر از چند ماه اوج می‌گیرند و بلافاصله هم سقوط می‌کنند. شما برای ماندگاری چه فکری کرده‌اید؟

علی: اول اینکه من درمورد آلبوم قایق کاغذی باید نکته‌ای را بگویم. این آلبوم قرار بود یک سال قبل از آن تایمی که پخش شد به بازار بیاید. ولی ما به دوره اول ممنوع الکاری خود رسیدیم که فکر می‌کنم ۶-۷ ماه بود و بعد از آن پروسه، داستان‌هایی برای پخش داشتیم و سنگ‌هایی جلوی پایمان بود که من ناامید شده بودم. زمانی هم که پخش شد من کاملا به یاد دارم زمانی بود که موسیقی درحال تغییر و پوست عوض کردن بود. من و آرین خودمان را آماده کرده بودیم و بعضی قطعات مثل «نگم برات» را تولید کرده بودیم که حتی نمی‌توانستیم در آلبوم بگذاریم.

این قطعات را آماده داشتیم تا بلافاصله بعد از اینکه آلبوم منتشر شد به سراغ بخش جدیدی از موسیقی برویم که به آن وارد شده بود. چون به یکباره سبک قبلی کاملاً عوض شد. این موضوع کمی برای من خوشحال‌کننده بود. چون هوش موسیقایی مردم بیشتر شده بود و الان اگر کاری میکس و مستر خوبی نداشته باشد و اصطلاحاً دیستورت است یا آکوردی در آن اشتباه گرفته شده باشد مردم کاملاً می‌فهمند و این موضوع خیلی خوشحال‌کننده است.

بحث دیگر این است که وقتی می‌گویند موسیقی مصرفی شده باید بگویم که از اول و همان دهه ۴۰ این اتفاق بود چون سرعت رسیدن موسیقی به مردم خیلی آرام بود. اگر می‌خواستید قطعه‌ای را به گوش مردم برسانید ابتدا نوار کاست بود و بعداً تبدیل به سی‌دی شد و در این روند مقوله اخذ مجوز و پخش هم وجود داشت. یا مثلاً بعضی خواننده‌ها به دلیل ارتباط یا هرچیز دیگری می‌توانستند در صدا و سیما کاری را بخوانند و این باعث می‌شد کار به گوش مردم برسد. این خیلی فاصله زیادی بین تولید یک کار و پخش آن بود.

 آرین: آن زمان اگر یک کاری تولید می‌شد باید می‌دیدیم که یک سال دیگر چه جوابی می‌دهد ولی اکنون اگر کاری می‌دهی باید ببینی که هفته بعد این کار جواب می‌دهد یا نه.

 علی: اکنون با فضاهای مجازی و اینستاگرام شما کار را همان لحظه می‌توانی به گوش مردم برسانی.

این اتفاق خوب است یا خطرناک ؟

علی:از یک لحاظ تا مدتی خوب است. بارها شده که ما می‌خواستیم یک ویدئوی اینستاگرامی تولید کنیم و افرادی که دوست داشتند اسپانسر شوند به ما پیشنهادهای خوبی برای تهیه پروموشن‌های یک دقیقه‌ای یا ویدئو کلیپ‌های آنچنانی می‌دادند که یک دقیقه به یک دقیقه از کارهای جدیدی که تولید می‌کنید در اینستاگرام بگذارید. اولین چیزی که من می‌گفتم این بود که مردم دوست دارند در اینستاگرام زندگی شخصی آرتیست و لایف استایل او را ببینند و چیزی که در جامعه ما خلاء بوده است. لایف استایلی که ببینند کجا کارش را ضبط می‌کند یا چگونه سوار ماشین می‌شود یا در لحظات معمولی موهایش چگونه است یا فضای خانه‌اش به چه صورت است. این‌ها چیزهایی هستند که خیلی برای مردم جالب بود و اینستاگرام و تلگرام به یکباره آمدند و ۸۰ درصد زمان مردم را پر کردند. همین امر باعث شد سرعت رسیدن موسیقی به دست مردم به یک صدم ثانیه برسد. در اینجا بعضی پارامترها مهم است.

 مثلاً یک نفر که به تازگی کاری را تولید کرده و پیج اینستاگرام قوی ندارد اگر بخواهد کار را منتشر کند و در اینستاگرامش بگذارد شاید دیده نشود ولی اگر کار خوبی باشد با تبلیغات اندک به سرعت بین مردم جای می‌گیرد.

  اینکه می‌گویید موسیقی یک فاصله‌ای می‌گیرد و آرتیست‌ها ۶-۷ ماه بالا هستند و سپس سقوط می‌کنند طبیعی است و مترادف با همین کم شدن فاصله تولید کار تا رسیدن به دست مخاطب است. فاصله رسیدن تولیداتت به دست مردم خیلی کم شده است. در گذشته تا محصول جدیدی می‌آمد و مردم می‌شنیدند که خوب است زمان زیادی طول می‌کشید ولی امروزه مردم به سرعت کارهای جدید را می‌شنوند و می‌گویند فلان کار هم خوب است.

 آرین: الان در تلگرام مردم خیلی سریع کارها را گوش می‌دهند و خوب نباشد به سراغ کار بعدی می‌روند.

 علی: دیشب یکی از دوستانم که اهل موسیقی است به من گفت بین این همه خواننده، پسری هست که کارش را دانلود کردم و گوش دادم و خوشم آمد. او از «فرزاد فرخ»، آرتیست جدید شرکت آوازی‌نو، نام برد. مردم ما باهوش شده‌اند و فرق کار خوب با بد را می‌فهمند. در قسمت اصلی سوال شما و اینکه بعد از آن باید چه کار کنیم باید بگویم که موسیقی چند مرحله است. یک مرحله احساس است. خیلی از خواننده‌ها بودند که احساس خیلی خوبی دارند و می‌آیند و به خاطر احساس و صدای خوبی که دارند و ملودی‌های خوبی که می‌توانند بسازند کارشان در یک برهه زمانی به خوبی می‌گیرد. از یک جایی به بعد برای آرتیست چیزهای دیگری مهم است. اینکه من چگونه لباس بپوشم، سبک موسیقی‌ام این پتانسیل را دارد که پیشرفت کند یا نه. مثلاً آرین قبلاً کارهای هاوس را خیلی خوب تولید می‌کرد و بعد سبک دیپ هاوس مد شد و اینگونه نبود که بگوییم سبک دیپ هاوس مد شده و ۴ نفر دیپ‌هاوس غیر اورجینال زده‌اند. برخی افراد که نام نمی‌برند در این بخش کار می‌کردند و من گفتم کار آرین سخت است. به او گفتم با توجه به اینکه تو آرین بهاری، تنظیم‌کننده پازل‌بند هستی که برند شده و مردم هم در حوزه تنظیم آن را می‌شناسند باید کاری را انجام بدهی که آنها نکرده‌اند و بهتر از آنها هم باشی.

بعد از آهنگ «نگم برات» گفتم دقیقاً همین را می‌خواستم.  وقتی تری‌بال مد است و مردم آن را قبول می‌کنند و دوستش دارند و نمی‌خواهند دقیقاً همان را بشنوند، می‌خواهند فضای جدیدتری را بشنوند. از یک جایی به بعد افکار و نوع برنامه‌ریزی و شناخت بازار و انجام دادن آن کار مهم می‌شود. بعضی اوقات در تنظیم ایده‌هایی می‌دهی ولی نمی‌توان آن را اجرا کرد و این خیلی مهم است.

علی لهراسبی همیشه می‌گفت هر وقت می‌خواهی بدانی موسیقی پاپ در چه فضایی است، به بام تهران برو و به موسیقی ماشین‌ها دقت کن. چون قشر مرفه به دنبال چیزهای جدید و لاکچری هستند.

علی:بله قشر مرفه به دنبال موسیقی‌های جدید هستند و البته خیلی زود هم فراموش می‌کنند و این طبیعی است که آن‌ها بلافاصله و سریعاً به دنبال مد باشند.
 
اولین باری که در ذهن مردم اسم «پازل‌بند» نقش بست، کاری بود که با محسن یگانه انجام دادید. چند سالی از آن زمان گذشته. چه‌قدر برای جایگاه امروزتان تلاش و برنامه‌ریزی کردید و تا چه حد به اهداف‌تان رسیدید؟

علی:از شهریور ماه ۱۳۹۰ که پازل‌بند تشکیل شد اولین گروه موسیقی پاپ در ایران بود که فقط یک خواننده داشت. از همان موقع که من اسم شناسنامه‌ای خودم را کنار گذاشتم و اسم پازل‌بند را به عنوان یک آرتیست دنبال کردم، همه اطرافیانم گفتند که خودم را بدبخت کرده‌ام. همه می‌گفتند کار اشتباهی کرده‌ام و من می‌گفتم که چهار سال بعد می‌فهمید که تصمیم من اشتباه نبوده است. حالا این چهار سال، پنج سال شده است.
 
یعنی می‌گفتند که کار گروهی نتیجه نمی‌دهد؟

آرین: هنوز هم می‌گویند.

 علی: از یک جایی به بعد به خودشان هم ثابت شد. مردم ایران یک چیز بین‌المللی را دنبال می‌کنند که در همه جای دنیا مرسوم است. در همه جای دنیا چیزی به نام به‌روز شدن وجود دارد و همه دوست دارند پیشرفت کنند. مردمی هم که در ایران موسیقی پاپ گوش می‌دهند دوست دارند پیشرفت کنند. اولین چیزی که برای من مهم است این بود که وقتی یک خواننده می‌خواهد کاری را پخش کند باید از لحاظ اِلِمان‌های موسیقی حداقل استانداردها را داشته باشد و حداقل آن یک میکس مناسب، آکوردهای مناسب است.

بله حس درست است و من خودم همیشه می‌گویم اولین چیزی که مهم است احساس موسیقی مخصوصاً شرقی است. همیشه به نظر من یک آرتیست باید استانداردها را رعایت کند و این دقیقاً همان جمله‌ای است که گفتم از یک جایی به بعد چیزهای دیگری مهم می‌شود. بعضی از آرتیست‌ها از این قضیه غافل هستند و فکر می‌کنند الان که اینگونه است ۴ ماه بعد هم به همین صورت است.

قبلاً می‌گفتیم یک آرتیست یک کار هیت تولید می‌کرد و دو سال با آن کنسرت برگزار می‌کرد ولی امروزه مثلا آهنگ «جاده» را پخش کردیم و من خودم خیلی مواقع آن را می‌شنیدم و هیت شده بود. ولی الان به فکر این هستم که دیگر آن را در کنسرت نخوانیم و حذف کنیم و کار جدیدی را جایگزین آن کنیم. برای کنسرت ۱۰ دی به خاطر دارم که تا گفتم «جاده» مردم خودشان می‌خواندند و من کاملاً خواندن را رها کرده بودم. یا آهنگ «اصلا دلم خواست» هم به همین صورت بود و من اصلاً نمی‌خواندم و مردم خودشان می‌خواندند. تا به کنسرت مردادماه ما رسید و دیدم که بله، قضیه به کلی فرق کرده است. یعنی دقیقاً همین است و بعد از محرم و صفر هم باید کاری تولید شود که جدید باشد.

 آرین: ما بعضی مواقع ۱۵ تا ۲۰ قطعه تولید می‌کنیم که ۷-۸ بار تنظیم می‌شود تا یک کار از داخل آن دربیاید.

 علی: در آخرین روزی که آهنگ «کار دادی دستم» را می‌خواستیم پخش کنیم من خودم به آقای ناصری گفتم شاید بخش‌هایی از آن در حد «دلارام» نگیرد. در یک جاهایی خیلی خوب بود مثلاً ملودی خوبی داشت.

وقتی یک اثر توسط پازل‌بند تولید می‌شود، تا زمان انتشار چه مکانیسمی را طی می‌کند و چه‌قدر زمان می‌برد؟

آرین:ده پانزده دقیقه برای تنظیم! (خنده). اول از همه هدف کار مهم است که چه سبکی را باید نسبت به حال حاضر بازار تولید کنیم. یعنی چه سبکی را مردم دوست دارند و گوش می‌دهند.
 
یعنی یک تیم فکری دارید؟

آرین: صددرصد. ما اتاق فکر داریم. هم در شرکت و هم بین خودمان و هم دوستانمان. اول باید ببینیم نسبت به سبکی که در بازار است چه کار جدیدی را می‌توانیم ارائه دهیم که یک سر و گردن از کارهای بازار بالاتر باشد و چیزی باشد که شنونده را جذب کند. از ترانه و ملودی کار شروع می‌شود. روی ایده‌ها و موضوعات با علی و آقای ناصری و مهندس اردستانی و بچه‌هایی که در گروهمان هستند فکر می‌کنیم که چه سوژه جدیدی هست که ترانه‌اش را بنویسیم.

من و علی کلمه‌هایی که در ذهنمان  داریم را  می‌نویسیم و اگر ترانه‌سرایی در کنارمان باشد همفکری می‌کنیم و کار را با ملودی پیش می‌بریم تا به نقطه‌ای برسیم که روی کار اتودی بزنیم و ببینیم چه سبکی از آن در می‌آید. اگر هدف کار از اول مشخص باشد معلوم می‌شود که از نظر تنظیم چه سبکی را باید برای آن تولید کنیم. در اتاق فکر خودمان گوش می‌دهیم و از بیرون هم نظرسنجی می‌کنیم و کار رابرای تعدادی می‌فرستیم که گوش کنند و نظرهایشان را اعمال می‌کنیم. خیلی از قطعاتمان مثل «کار دادی دستم» را فکر می‌کنم ۵-۶ ورژن تنظیم کردیم.

 آرین: مثلاً شما ۱۰ گزینه دارید و باید ببینید که کدام گزینه بهتر است تا آن را پخش کنید و بیشتر جواب بگیرید. کار ما به گونه‌ای نیست که یک گزینه داشته باشیم و دست‌مان بسته باشد و بگوییم باید همین را پخش کنیم.

 علی: کلاً ما آدم‌های آزمون و خطا هستیم. یعنی در هر کاری تا جایی که بتوانیم ریسک را به حداقل می‌رسانیم. پیرو سوالی که پرسیدی باید بگویم آرتیست‌ها چند دسته هستند. یک دسته از آن‌ها به یک باره اتفاقی می‌افتد که بالا می‌آیند. یک دسته از آرتیست‌ها ذره ذره و به مرور زمان با اتاق فکر مناسب و با تفکر مناسب می‌آیند و به جایگاهی که دوست دارند می‌رسند. من همیشه از اتفاق‌های عجله‌ای بدم می‌آید. یک زمانی تنظیم‌های احساسی مد بود و من می‌توانستم خودم ملودی‌های احساسی کار کنم ولی این کار را به تنهایی نکردم. در نهایت باید بگویم هرچقدر در موسیقی صبوری در کنار فکر و آنالیز جامعه باشد موفقیت بیشتری به دست می‌آید. از طرفی آرتیست باید صدای خودش را بشناسد. صدای علی رهبری، آرتیست پازل‌بند، صدای خاصی نیست. مثلا صدای محسن چاوشی، شهرام شکوهی، بنیامین بهادری، رضا صادقی خاص است. ولی صدای علی رهبری و خیلی خواننده‌های دیگر که اتفاقاً خواننده‌های خوبی هم هستند خاص نیست.

محمد ناصری: معمولا برای هر تراک آرین یک آلبوم تنظیم می‌کند! آرین: مثلا شما ۱۰ گزینه دارید و باید ببینید که کدام گزینه بهتر است تا آن را پخش کنید و بیشتر جواب بگیرید. کار ما به گونه‌ای نیست که یک گزینه داشته باشیم و دستمان بسته باشد و بگوییم باید همین را پخش کنیم.

 موفقیت «پازل‌بند» خواست خدا بود

من فکر می‌کنم پکیج پازل است که باعث شده مخاطب از آن استقبال کند.

علی: بله. صددرصد. کار گروهی این نتیجه را داده است.
 
خودتان فکر می‌کردید قطعه «دلارام» با این حجم از استقبال مواجه شود؟ من فکر می‌کنم خودتان تصمیم‌گیرنده نهایی همکاری با حمید هیراد بودید. چه‌قدر سیاست‌های شرکت و چه‌قدر استراتژی خود گروه پازل در این همکاری تأثیر داشت؟

علی: همکاری با حمید هیراد پیشنهاد خود من بود. حمید یک سال تمام با شرکت قرارداد بسته بود ولی کاری از او تولید نمی‌شد و فقط درحال آنالیز بود تا به قطعه بی تاب رسید که من و آرین این تصمیم را با هم گرفتیم. اولاً اینکه حمید در بچه‌های موسیقی یکی از کمیاب‌ها است و شاید اصلاً کسی اینگونه نیست.

از لحاظ رفتاری هم من مثل این آدم را ندیده‌ام و حتی در صفحه اینستاگرام خودم هم کارهای حمید را می‌گذارم و به شخصه او را دوست دارم. او بسیار خوش قلب واقعی است و ادا نیست و همین روی ترانه‌هایی که می‌گوید و کلامش تاثیر گذاشته است و مردم ما آن را می‌گیرند. ما از ابتدا که پایه پازل‌بند را چیدیم و در مصاحبه‌های قبلی هم گفته‌ام که ممکن است ۶ ماه بعد با آرتیست جدیدی دوباره بیاییم.

آرتیستی که نه فقط درحد فیت باشد و آرتیستی که شاید دو سال با پازل‌بند باشد. ما با حمید فیت دادیم و راجع به اینکه آیا خودمان فکر می‌کردیم این اتفاق رخ دهد باید بگویم هم خود حمید و هم ما با توجه به تست‌هایی که کرده بودیم و در اتاق فکر همفکری می‌کردیم می‌دانستیم که برای این آهنگ اتفاقات خوبی پیش می‌آید. یکی از دلایل آن هم به خاطر کلامش بود.
 
سوال بعدی من از آرین است. نسل جدید تنظیم‌کننده‌ها و آهنگسازها وارد مارکت موسیقی ایران شده و نبض مخاطب را در دست گرفته‌اند و پیش می‌روند. چهره‌هایی مثل مسعود جهانی، حامد برادران، گروه پازل و دیگران. نظرت در مورد این نسل چیست؟

آرین: خیلی از آدم‌ها هستند که الان درحال کار کردن هستند و کارهای جدید تولید می‌کنند. آدم‌هایی که می‌خواهند نبض بازار را در دستشان بگیرند ولی همینطور که گفتی اتاق فکر ندارند و فکر نمی‌کنند که باید چه سبکی را تولید کنند و چگونه نبض بازار را در دست بگیرند. مسعود جهانی و حامد برادران واقعاً فکر می‌کنند و روی کارهایشان مدیریت دارند که روی چه سبک‌هایی و چه ترانه و ملودی و صدا و میکسی در بازار کار کنند که جواب بدهد. این آدم‌ها واقعاً در بازار موفق هستند و من به آن‌ها تبریک می‌گویم.
 
 علی کدام یک از چهره‌های بازار موسیقی را رقیب گروه پازل می‌بینی. آیا آرتیست یا صدا یا خواننده یا موزیکی بوده که همیشه آن‌ها را رصد کنی؟

علی: به‌هرحال همه بچه‌هایی که در سبک شرقی می‌خوانند رقیب ما هستند. بعضی از آن‌ها صدای خیلی خوبی دارند و بعضی از آنها علاوه بر صدا و استعداد خواننده پروداکشن خوبی دارند و بعضی از آنها پکیج و مجموعه خیلی خوبی دارند. کسی که موفق می‌شود حتما یک دلیلی دارد. اصلاً فرض کنیم کسی به یکباره کاری را زده و پخش شده، ولی حتماً یک احساسی بوده که به دل مردم نشسته است. مثالی راجع به ماکان بند می‌زنم.

ما با خیلی از موزیسین‌ها در ارتباط هستیم که خیلی تکنیکال به موضوع نگاه می‌کنند و همه هم دوست دارند خواننده بشوند. اولین واکنش این دوستان، جبهه گرفتن نسبت به موفقیت کار ماکان بند بود. بعد از آن داستانی پیش آمد که گفتند این کار کاور بوده و بعد هم به همه ثابت شد که کار کاور نبوده و تاریخ ریلیز کار کاملاً مشخص بود. منظور من فقط ماکان نیست و هرکس دیگری را هم می‌توانم مثال بزنم. هرکسی که موفق شده حتما داستانی داشته و فکری پشت آن بوده است.

من به خاطر دارم که از یک سال و نیم پیش شرکت آوازی نو با ماکان قراداد بسته بود و از آن موقع هم یاشار خسروی و هم امیرمیلاد نیکزاد و مهندس اردستانی آنالیز می‌کردند که بچه‌ها چه کاری را تولید کنند تا بتواند موفق شوند و اینکه به یکباره بیاید و کارشان بگیرد نبوده است. نسبت به آن فکر شده بود و به نظر من هرکسی که این اتفاق برایش رخ دهد قاعدتاً فکر و اندیشه‌ای پشت آن بوده است. من اسم نمی‌برم ولی چند وقت پیش مصاحبه‌ای از یکی از بچه‌ها دیدم که اکثر بچه‌های خواننده را به شدت زیر سوال برده بود. مثال می‌زنم.

من خودم با حامد همایون دوست هستم و ایشان خواننده خوبی هستند. من خودم خواننده هستم و اگر کسی بیاید و بگوید حامد بد می‌خواند یا روی نت نمی‌خواند قبول نمی‌کنم. حامد به شدت خوب می‌خواند و در کنسرت‌هایش هم خوب است. او یک موج به وجود آورده و بلاخره محتوای کارش به گونه‌ای بوده که به دل مردم نشسته است.

چند وقت پیش او را در فرودگاه دیدیم و کلی بگو و بخند داشتیم. به آرین گفتم اولاً اینکه انتهای موسیقی پاپ چه چیزی دارد که خواننده‌ای این جرات را به خودش بدهد که بیاید و خدای نکرده برای کسی قیافه بگیرد یا از موضع قدرت صحبت کند. ایشان آرتیستی هستند که بالاخره از همه بیشتر می‌فروشند و همه هم این را می‌دانیم و منکرش نیستیم ولی انگار نه انگار. گویا دو برادر هستیم و کلی بگو و بخند داشتیم. واقعا بچه خوب و دوست داشتنی است و آن جا هم به او تبریک گفتم و به او گفتم که هم قلب مهربانی داری و به نظرم لیاقت جایگاه حال حاضرت را داری.
 
 اگر بخواهیم از همین زاویه از همکاری‌تان با محسن یگانه حرف بزنیم چه جمله‌ای می‌گویی؟

علی: ما با محسن یگانه خیلی دوست بودیم و بیشتر در کار تنظیم با محسن همکاری کردیم و فکر می‌کنم از ریمیکس «نباشی» بود که برایش زدیم و از آن‌جا شروع شد.
 
 شما زدید یا مهران زد؟

آرین: در واقع مهران زده بود.

 آن موضوع داستانی شد اصلاً.

علی: مهم نیست. ما همیشه تیمی کار کرده‌ایم و به یاد دارم که ما یک استودیوی ۴۰-۵۰ متری در سازمان برنامه شمالی داشتیم که آن زمان آلبوم «حباب» محسن در حال تولید بود. ما در پروداکشن کل آلبوم بودیم و در جریان موضوع قرار داشتیم و با هم همکاری می‌کردیم. چند ماه در استودیوی ما بودیم و ۶ ماه هم در استودیوی خود محسن رفتیم. ما آن موقع از پروداکشن‌های خودمان خیلی عقب افتادیم و اصلاً نمی‌توانستیم تولید کنیم.
 
روابط کنونی‌تان چگونه است؟

علی: خیلی خوب است.

 آرین: بیشتر رابطه دوستی داریم تا کاری. محسن از آدم‌هایی است که در دوره سختی وارد موسیقی شد و واقعاً هم سختی و زجر زیادی تحمل کرده و خودش را ثابت کرده است. کمتر آرتیستی داشتیم که سه آلبوم پشت سر هم بدهد و در همه آنها کار مگاهیت داشته باشد.

 آرین: «بهت قول میدم» هم که دیگر فوق‌العاده بود.

بله برگشت خوبی داشت. در تمام این سال‌ها، تنهایی‌های تو با چه موسیقی‌هایی پر می‌شده و تحت تأثیر چه کسانی بوده‌ای؟

علی: من کار همه آرتیست‌ها را گوش می‌دهم. ولی آرتیست مورد علاقه من داخلی نبوده است. من همه را دوست دارم و کسانی را که موفق شده‌اند آنالیز کرده‌ام که چرا موفق شده‌اند. در همه آن‌ها یک وجه مشترک وجود دارد و اینکه آن‌ها درون خود را شناخته‌اند و توانسته اند وجه مشترک خودشان و مخاطب هایشان را بشناسند. آن‌هایی که خیلی باهوش بودند دنباله آن را گرفته‌اند و توانسته‌اند زمان بیشتری بمانند. اینکه بگویم کدامشان قهرمان من بوده‌اند و دوست داشتم را واقعا نمی‌دانم.
 
 آلبومی بوده که آن را دوست داشته باشید؟ چه از لحاظ موسیقی و محتوا و شعر و چه ترانه و از همه مهمتر استراتژی و جریان فکری که در آن آلبوم بوده، روی تو تاثیر گذاشته باشد و به گونه‌ای به آن نگاه کنی که یک پکیج کامل است؟

علی: تاکنون به این موضوع فکر نکرده‌ام.

 آرین: یک آلبوم بوده که من خیلی دوستش داشتم و با آن ارتباط زیادی برقرار کردم. آلبوم محسن چاوشی که کوشان حداد برایش تنظیم کرده بود را خیلی دوست داشتم.

جالب شد. درمورد محسن چاوشی هم صحبت کنیم. نظرت در مورد کارها و استراتژی محسن چیست؟

آرین: استراتژی محسن برای خود من خیلی جالب است. او یکی دو آلبوم با کلام عامیانه داشت که در جامعه واقعاً گرفت و به یک‌باره کلام را عوض کرد و کلاسیک‌خوان شد.

 علی: و جالب اینجا است که باز هم گرفت.

 آرین: اولین بار با فیلم سنتوری کارش گرفت که من خیلی دوست داشتم و به حدی سیاست و استراتژی محسن چاوشی برای کار خوب است که به نظر من هرکاری بکند می‌گیرد و این همه سال در مارکت و بازار موسیقی هست و این امر بی دلیل نیست.

 علی: من خیلی دوست داشتم کار محسن چاوشی را انجام دهم و مثل او بخوانم ولی صدایم پتانسیل و قابلیت آن را نداشته و واقعا صدای خاصی هم دارد. همچنین به چیزهایی که خیلی در صدای محسن چاوشی دقت می‌کنم روز به روز قوی‌تر هم می‌شود. بعد از قطعه «کجایی» که خیلی کار موفقی بود یک اثر دیگر هم از محسن پخش شد و من دیدم که چقدر وکال بهتری دارد و کاملا مشخص است که این آدم برای کارش ارزش قائل است و این خیلی ارزشمند است.

آرین هم همینگونه است و برای کارش وقت می‌گذارد. من و آرین شاید ۲۴ ساعت شبانه روز با هم باشیم و خیلی کم بتوانیم به خانه سر بزنیم ولی آرین همیشه ۸۰ الی ۹۰ درصد وقتش را پای کار می‌گذارد. او همیشه می‌بیند که امروز چه سبکی آمده، موسیقی گوش می‌دهد و موسیقی را آنالیز می‌کند. روی ساز زدنش کار می‌کند. من هم همیشه سعی می‌کنم موسیقی گوش بدهم و آنالیز کنم. به استراتژی‌ها فکر می‌کنم و سعی می‌کنم سازهای جدید یاد بگیرم. الان ۴-۵ ماه است که به گیتار علاقه پیدا کرده‌ام و اتفاقاً در کنسرت جدید هم این ساز را زدم. نکته‌ای که در موسیقی پاپ خیلی مهم است این است که همانگونه که از اسمش پیداست موسیقی پاپ، موسیقی مردمی است.

از دیدگاه من یک آرتیست باید در نظر بگیرد که برای مردم کار می‌کند و این مردم هستند که باید تصمیم بگیرند انتهای قضیه چه می‌شود. بعضی اوقات من توهم‌هایی در بعضی خواننده‌ها و آرتیست‌ها می‌بینم. همیشه حدس‌هایی که درمورد بعضی آرتیست‌ها زده‌ام و اتفاقاتی افتاده که حس کردم طرف در توهم است اولین حرفی که به آرین زده ام این است که او تمام می‌شود. به خاطر اینکه به جایی رسیده که فکر می‌کند نهایت همه چیز است و این در صورتی است که انتهایی وجود ندارد.

 آرین: مثال دقیق آن آقای چاوشی است که هرروز به جلو می‌رود و هیچ انتهایی ندارد.

 علی: اسم این موسیقی روی آن است و مردمی بوده و همین مردم مثل ما هستند که فقط خدا به من استعدادی داده که می‌توانیم بخوانیم و برای آهنگسازی تمرین کرده‌ایم.

 موفقیت «پازل‌بند» خواست خدا بود

برای سوال درمورد ۵ سال آینده حرف بزنیم. ۵ سال دیگر پازل کجا است؟ با توجه به موج زودگذر محبوبیت آرتیست‌ها در ایران، پازل می‌تواند خودش را حفظ کند؟

علی: به نظر من با تفکر و استراتژی مناسب این کار شدنی است و قطعاً این اتفاق می‌افتد. شاید آرتیست جدیدی که ما بخواهیم با او همکاری کنیم و شنونده‌ها و طرفداران پازل صدایش را بشنوند در ابتدا شوکه شوند ولی ما خیلی روی آن فکر می‌کنیم. همه چیز دو حالت دارد. یک اسم شناسنامه‌ای و دیگری برند «پازل‌بند». نه من و نه آرین هیچوقت از ابتدا به دنبال اسم شناسنامه‌ای نبودیم و برند پازل‌بند ۵ سال آینده می‌تواند با استراتژی مناسب باقی بماند. همه جای دنیا به همین گونه است.

 آرین: اول از همه خواست خدا است و بعد هدف و اینکه هرسال و هر ماه چه هدف و سیاست و استراتژی به کار ببریم که باقی بمانیم. اگر خواست خدا باشد، هستیم و اگر خواست خدا نباشد، نیستیم.

گروه پازل، تنظیم و ملودی، و کاریزمای گروه که از بیرون به خوبی نمایان است باعث این موفقیت شده است. من چند سوال هم از آقای ناصری بپرسم. شرکت «آوازی نو» در دوره یک ساله‌ای که گذرانده، با سرعت جلو آمده و دست روی ۳-۴ نفر گذاشت که همه آن ها با هم پرزنت و معرفی شدند و گل کردند. این استراتژی و انتخاب‌ها بر اساس چه معیاری است؟ پازل بند، حمید هیراد، ماکان بند و جدیدا هم فرزاد فرخ.

ناصری: اول از همه باید بگویم همه چیز از اول تا آخر به خواست خداست. اگر یک آرتیست رشد می‌کند و به یک جایی می‌رسد که مورد استقبال جامعه قرار می‌گیرد به نظر من از آن بالا خدا نگاه می‌کند و به نظرم قسمت و تقدیر آن شخص است. خیلی خوب است که ما وجهه دیگر این قضیه را ببینیم.

یعنی اگر کسی رشد کرده، نباید بگوییم که من این کار را کرده‌ام که فلانی رشد کرده و هرکسی بگوید که من این کار را کرده‌ام که فلان شخص را بالا کشیده‌ام. این درست است که عوامل مختلف باعث رشد یک آدم می‌شود ولی به نظر من باید نگاه کنیم که بالاخره یک آدم در تقدیرش است و خدا خواسته که عوامل مختلف باعث رشد یک نفر بشود. در وهله دوم باید بگویم ما بر اساس یک سری تجربیات و اتاق فکری که داریم از مردم و بازار کارشناسی می‌کنیم و کاری می‌کنیم که مورد استقبال قرار بگیرد.
 

درمورد برنامه‌های بلندمدت ریزتر بشویم. درمورد برنامه‌های بلندمدت برای پازل، حمید هیراد، ماکان بند چه ایده‌هایی دارید و چه برنامه ریزی‌هایی کرده‌اید و آیا همه آن‌ها در جشنواره هستند یا نه؟

ناصری: من یک توضیحی درمورد شرکت «آوازی نو» بدهم. آوازی نو به تهیه کنندگی و مدیریت آقای اردستانی است و ایشان پیشکسوت و استاد ما هستند. آوازی نو یک اتاق فکر و کارگروه است که من هم یکی از اعضای این موسسه هستم. برنامه ریزی ما برای خواننده‌ها و آرتیست‌های مختلف، متفاوت است. یعنی برنامه‌هایی که برای پازل بند وجود دارد، به اینگونه نیست که دقیقا بگوییم همین برنامه‌ها برای آقای هیراد یا ماکان بند هم وجود دارد.
 
من احساس می کنم مخاطب شناسی شما فرق دارد. مثلا برای حمید هیراد یک قشر مخاطب خاصی را در نظر می‌گیرید.

ناصری: دقیقا همینگونه است. چون ژانر موسیقی آن‌ها فرق دارد. موسیقی که پازل تولید می‌کند یک سن مخاطبی دارد و موسیقی حمید هیراد مخاطب دیگری دارد. یا موسیقی که ماکان بند ارائه می‌کند طرفدارانی در استایل دیگری دارد. ما خودمان به این قضیه نگاه می‌کنیم و سعی کرده‌ایم آرتیست‌های مختلف در ژانرهای مختلفی باشند که بتوانیم حداکثر سلیقه را بدست بیاوریم. آدم‌ها سلیقه مختلفی دارند و مثلا بعضی‌ها موسیقی سنگین‌تری را دوست دارند و بعضی‌ها موسیقی تین ایج پسند را دوست دارند.
 
این تعدد آرتیست ها به کیفیت و محتوای کارتان ضربه نمی‌زند؟ یا فکر می‌کنید بهتر است؟

ناصری: اگر ما صرفا می‌خواستیم به این فکر کنیم که تعدد آرتیست داشته باشیم روال کارمان به گونه دیگری بود. در ماه حداقل ۴۰-۵۰ آرتیست به شرکت ما مراجعه می‌کنند که خیلی تمایل دارند با آوازی نو کار کنند و همکاری داشته باشیم. ما همه کارهایشان را می‌گیریم و گوش می‌کنیم.

خیلی از آن‌ها را می‌بینیم که با چارچوب و سیاست کاری ما همخوانی ندارد. سعی می‌کنیم خودمان با کسانی کار کنیم که از قبل فکر کرده‌ایم برای آن جا آدمی می‌خواهیم. هیچوقت به گونه‌ای نبوده که ما بگوییم به کار یک نفر گوش کرده‌ایم و حالا که کارش خوب بوده بیاید و جذب موسسه شود. ما از ابتدا فکر می‌کنیم که دنبال همچنین صدایی می‌گردیم که در قالب مورد نظرمان باشد و بعد براساس آن کسی را که مناسب باشد جذب می کنیم.

 برای کنسرت ها برنامه ریزی کرده اید. تا آخر سال اتفاق جدیدی به جز گروه پازل قرار است بیفتد؟

ناصری: انشالله اجرای پازل بعد از محرم و صفر دوباره شروع می‌شود و از آذرماه تا عید اجرای تهران و شهرستان ها را داریم. برای ماکان بند هم به همین صورت است و کنسرت‌های تهران و شهرستان ها را دارند. برای آقای هیراد هم تصمیمی برای اجرا نگرفته‌ایم و درمورد آن فکر می‌کنیم که انشالله در یک زمان مناسبی اجراهای ایشان را شروع کنیم.


منبع: برترینها

گفت و گو با عباس صفاری، درباره مجموعه شعر «مثل جوهر در آب»

هفته نامه کرگدن – پیام حیدر قزوینی: گفت و گو با عباس صفاری درباره مجموعه شعر «مثل جوهر در آب» که مجموعه شعرهای او را در فاصله سال های ۸۶ تا ۹۲ دربر گرفته و نشر مروارید آن را منتشر کرده است.

نگاهی به تاریخ مجموعه شعرهای منتشر شده عباس صفاری نشان می دهد که او هر چهار، پنج سال یک بار مجموعه شعری منتشر کرده و برخلاف بسیاری دیگر از شاعران امروز اصراری برای این که هر سال دفتر شعری از او منتشر شود ندارند. «مثل جوهر در آب» آخری کتاب شعر صفاری است که شعرهای سال های ۱۳۹۲- ۱۳۸۶ او را در برگرفته و سال ۹۳ نشر مروارید منتشر کرده است.

ویژگی های کلی شعر صفاری را می توان در شعرهای این مجموعه هم دید، اما زبان او در این شعرها گرایش بیشتری به زبان محاوره پیدا کرده است. با عباس صفاری درباره کتاب «مثل جوهر در آب» و ویژگی های مختلف شعرهایش گفت و گو کرده ایم.

 گفت و گو با عباس صفاری، درباره مجموعه شعر «مثل جوهر در آب»

صفاری در جایی از این گفت و گو درباره شعر روایی می گوید: «گذشته از شعر کلاسیک خودمان بخش عظیمی از اشعار مدرن غرب روایی است. از آلن پو و والت ویتمن بگیرید تا آلن گینزبرگح و چازلر بوکوفسکی که روایت جایگاه برجسته ای در اشعارشان دارد. متاسفانه شعر مدرن ما هنوز آن گونه که لازم است به اهمیت و کاربرد استعاره در شعر پی نبرده است. آنچه یک متن روایی را تبدیل به شعر می کند، استعاره است.

از تشبیه و تصویر و نماد جناس و دیگر اسباب و ادوات شعر در متون داستانی نیز استفاده می شود و به کار گرفتن آنها امکان دارد ظاهر شاعرانه ای به متن بدهد اما لزوما متن روایی را تبدیل به شعر نمی کند. روایت اگر مانند «زمستان» اخوان و «اسب وحشی» منوچهر آتشی استعاره ای را در خود پنهان کرده باشد، شعر است و در غیر این صورت داستان و حکایت منظوم.»

میان مجموعه شعرهایی که از شما منتشر شده فاصله ای چندساله وجود دارد، آیا این موضوع به این دلیل است که اصولا شاعر پرکاری نیستید، یا با وسواس شعرهایتان را به دست چاپ می سپارید؟

حدس دوم شما به واقعیت نزدیک تر است. من طی بیست و پنج سال گذشته هر چهار، پنج سال یک مجموعه منتشر کرده ام. دلیل کم کاری نیست. میوزها که به سراغم بیایند دست خالی برشان نمی گردانم؛ اما آنچه منتشر می شود گزیده ای از آن اشعار است، نه تمامی آن ها. این فواصل ظاهرا طولانی دلایل دیگری نیز دارد که حجم  کتاب یکی از آن هاست.

درواقع این کتاب های لاغر نود، صد صفحه ای که در قفسه کتاب گم می شوند چندان باب میل من نیستند. برای ناشرها نیز خیلی مقرون به صرفه نیست، چرا که خرج جلد و صحافی و دوندگی های مربوط به آن ها فرقی با یک کتاب دویست یا پانصد صفحه ای ندارد. به همین جهت صبر می کنم تا تعداد اشعار یک مجموعه به حد دلخواهم برسد.

در تجربه شخصی تان چقدر به الهام شاعرانه اعتقاد دارید؟

در فرهنگ غربی از دیرباز شعر را اهدایی میوزها و خدایان می دانسته اند. در شرق نیز شعر و تاملات شاعرانه حاصل نظرکردگی بوده است که تقریبا همان معنی را می دهد. گمان نمی کنم هیچ  کدام پایه علمی درستی داشته باشد. الهام نیز مانند شعر تعریف ناپذیر است؛ اما هرچه هست سرچشمه اش باید در ناخودآگاه هنرمند باشد.

من در اکثر اوقات قلم را که بر می دارم دقیقا نمی دانم چه خواهم نوشت. امیدم به تداعی هاست که در مرحله ای از این سفر بی نقشه جرقه بزند. و حسی را بیدار کند. شاید الهام آن جرقه تعریف ناپذیر باشد. به بیش از آن اعتقادی ندارم.

بعد از این که شعری را نوشتید چقدر در آن تغییر ایجاد می کنید؟ یعنی بعد از این که یک بار شعری را نوشتید آن را تمام شده تلقی می کنید یا بازنویسی های زیادی در آن به وجود می آورید؟

به استثنای اشعار کوتاه و هایکووار، درفت اولیه را هیچ وقت کار کامل و آماده چاپ محسوب نمی کنم. باید بگذارم بیات شود و حتی از یادم برود. چنین فاصله ای را لازم می دانم. حک و اصلاح شعر زمانی نتیجه مطلوب می دهد که حتی المقدور شاعر با آن بیگانه شده باشد و مانند خواننده عادی با آن رو به رو شود. نمی دانم شاعرانی که حافظه خوبی دارند و هرچه می نویسند از یادشان نمی رود، چگونه کار می کنند.

من از زمانی که در دهه هشتاد میلادی نسخه دستنویس «سرزمین هرز» و حک و اصلاح قصابی وار آن را دیدم رابطه بی رحمانه ای با شعر خودم پیدا کرده و ابایی ندارم که از یک شعر بیست خطی چهارده سطرش را حذف کنم.

گفت و گو با عباس صفاری، درباره مجموعه شعر «مثل جوهر در آب»

چقدر پیش آمده که برای یافتن  مناسب ترین کلمه در سطری از شعر مدت ها با آن کلنجار رفته باشید؟

زیاد. گاهی در تب نوشتن از کلمه ای استفاده می کنید که احتمال دارد بهترین انتخاب نباشد، اما نمی خواهید پروسه نوشتن را به جست و جوی واژه مناسب تر متوقف کنید. پس از اتمام کارتان آن کلنجار شروع می شود. کلنجاری که احتمال دارد در خواب نیز دست از سرتان برندارد. گاهی نتیجه کار رضایت بخش است و گاهی نیز منجر به یک وسواس آزاردهنده می شود و کلمه مناسب تری از آنچه نوشته اید اصلا وجود ندارد، مگر این که جمله را از بنیان تغییر بدهید.

در میان اشعار شما می توان شعرهای بلند هم دید، اما غالب شعرهایتان شعرهایی کوتاهند. به خصوص در مجموعه «مثل جوهر در آب» شعرهایی دیده می شود که به نظر میر سد قصد داشته اید بیشتری معنی را در کم ترین حجم کلمات قرار دهید. این ایجاز در کلام چقدر در شعر شما آگاهانه است و آیا آگاهانه به سمت شعر بلند نمی روید؟

شعر در یک موقعیت و فضای شهودی شکل می گیرد و به ثمر می رسد. چنین فضایی غالبا پایدار نیست و بازسازی آن نیز به ویژه در اشعار غیرروایی دشوار و گاهی غیرممکن است. به همین جهت و حتی المقدور من سعی می کنم در همان نشست اولیه شعر را به پایان ببرم. اشعار بلند من نیز مانند «هبوط» (حکایت ما) و «اورال می میرد» حاصل یک جلسه است. نکته دیگر همان طور که اشاره کردید ایجاز و پرهیز از پرحرفی است. پرحرفی می تواند یک شعر فرضا شش سطری خوب را به بیراهه کشانده و از بین ببرد.

شعر روایی در ادبیات کلاسیک ما سابقه زیادی دارد و در شعر معاصر ما نیز روایت نقش پررنگی داشته است؛ اما گاهی روایت در شعر برخی شاعران غالب شده تا جایی که می توان آن را منظوم کردن یک قصه دانست. مثلا برخی معتقدند که بعضی شعرهای اخوان این گونه اند. به نظرتان روایت تا کجا می تواند به شعر راه یابد؟

گذشته از شعر کلاسیک خودمان بخش عظیمی از اشعار مدرن غرب روایی است. از آلن پو ووالت ویتمن بگیرید تا آلن گینزبگر و چارلز بوکوفسکی که روایت جایگاه برجسته ای در اشعارشان دارد. متاسفانه شعر مدرن ما هنوز آن گونه که لازم است به اهمیت و کاربرد استعاره در شعر پی نبرده است. آنچه یک متن روایی را تبدیل به شعر می کند استعاره است. از تشبیه و تصویر و نماد جناس و دیگر اسباب و ادوات شعر در متون داستانی نیز استفاده می شود و به کارگرفتن آن ها امکان دارد ظاهر شاعرانه ای به متن بدهد اما لزوما متن روایی را تبدیل به شعر نمی کند.

روایت اگر مانند «زمستان» اخوان و «اسب وحشی» منوچهر آتشی استعاره ای را در خود پنهان کرده باشد شعر است و در غیر این صورت داستان و حکایت منظوم

در مجموعه «مثل جوهر در آب» شعرهایی دیده می شود که در آن ها از زبان محاوره استفاده کرده اید و اتفاقا این ها جزو شعرهای خوب این مجموعه هم هستند. البته زبان محاوره را می توان در مجموعه شعرهای دیگران هم دید اما به نظر می رسد در «مثل جوهر در آب» زبان محاوره بیشتر به کار رفته است.

مثلا در شعر «فصل هاری علف» که از شعرهای قابل توجه این دفتر است آمده: «به کوکب های قشنگم سفارش کرده ام/ با علف جماعت/ کل کل نکنند/ و از سر راهشان کنار بروند/ علف آن قدر بی چشم و روست/ که آب گل های همین باغچه را می خورد/ اما بعید نیست مثل لشکری مزدور/ یقه زبیایشان را/ بی هوا بگیرد/ و درجا پرپرشان کند…». آیا موافقید که در «مثل جوهر در آب» از زبان محاوره بیشتر استفاده کرده اید؟ به نظرتان براساس چه معیاری می توان زبان محاوره را وارد شعر کرد؟

به گمان من از کلیه امکانات زبان محاوره هنوز استفاده نشده است. یک شاعر مثلا روی لحن محاوره تمرکز کرده است و دیگری تکیه کلام ها و اصطلاحات رایج در محاوره را به کار گرفته. سعی من بر این بوده است که از تمامی امکانات آن استفاده کنم. در مجموعه «مثل جوهر در آب» نیز همین هدف را دنبال کرده ام. اگر شما حس می کنید این مجموعه نسبت به کارهای قبلی به لحن و زبان محاوره نزدیک تر شده است به احتمال ناشی از سابقه و تمرکز طولانی بر ویژگی های متنوع آن باشد. استفاده از کلماتی که بیشتر در گویش روزمره و محاوره به کار می رفته، هنگامی که وارد شعر می شود، الزاماتی ایجاد می کند که نمی توان آن ها را نادیده گرفت.

به فرض وقتی ترکیب هایی مانند کل کل، بی هوا و درجا را وارد شعر کردید، مجموعه آن ها در را به روی واژه های فخیم و ادیبانه می بندد. به گمانم مضمون و زاویه نگاه باید معیار اصلی استفاده از زبان محاوره باشد. یعنی محتوا باید تجانس و هماهنگی با زبان محاوره داشته باشد. از این جنبه به نظر فرق چندانی با دیگر نحله ها ندارد. همان طور که محتوای رباعی را نمی توان وارد غزل کرد و محتوای غزل را وارد قصیده.

در برخی از شعرهای «مثل جوهر در آب» می توان صدای نوعی اندوه و حسرت پنهان را شنید؛ مثلا در شعر «پلاک رنگ پریده» که به محمدعلی سپانلو هم تقدیم شده، این اندوه یا حتی شاید نوعی ناامیدی نمایان است: «کوچه بی تردید، همان کوچه است/ اما جز این پلاک و کالبد پوک/ هیچ نشانی از خانه پدری/ در سرتاسر آن نیست/ کالبدی آن قدر خالی از خود/ که شک دارم/ پشت پرده های بیدزده اش/ که سی و اندی سال/ زاد و ولد گربه های محل را/ از چشم نامحرم/ پنهان کرده اند/ نامه ای از من هرگز/ باز شده باشد.» آیا این اندوه ناشی از غربت و دورافتادگی از زادگاهتان است؟

در این که «غم غربت» به مفهوم Alienation آن، جایگاه انکارناپذیری در اشعار من دارد، تردیدی نیست؛ اما این غم ناشی از دورافتادگی از زادگاه نیست. من اگر ایران را ترک نکرده بودم نیز احتمالا با همین معضل با شدت و ضعف های مختلف دست به گریبان بودم. نمی خواهم بگویم من در امریکا راحت و راضی هستم و دارم با دُمم گردو می شکنم. به هیچ وجه این طور نیست.

من نیز مانند اکثر ایرانیان دلم برای کشورم تنگ می شود و پس از چهل و پنج سال اقامت در غرب خودم را با نپذیرفتن تابعیت امریکا دلداری می دهم؛ اما با عمده کردن این دلتنگی در عصر و زمانه ای که هواپیما تو را بیست و چهار ساعته به وطنت باز می گرداند، میانه ای ندارم.

 گفت و گو با عباس صفاری، درباره مجموعه شعر «مثل جوهر در آب»

تاریخ بشر تاریخ جا به جایی ها و مهاجرت هاست. این طور برایتان بگویم که در دورافتادگی فیزیکی و دلتنگی های ناشی از آن مصالح خوبی برای شعر پیدا نمی کنم. چه می توانم در این ارتباط بگویم که شاعران به هجرت رفته سبک هندی نگفته باشند.

اما در مورد شعری که مثال آورده اید موضوع فرق می کند. ربطی به دلتنگی ندارد. بیشتر بهت و حیرت توأم با خشم است تا دلتنگی. حیرت از دگردیسی شهری که بی رحمانه و نابخردانه دارد گذشته خودش را نابود و نفی می کند. شعری دارم در مجموعه «خنده در برف» که پس از سی سال به خیابانی در لندن بازگشته ام که روزگاری محل سکونتم بوده است. (خیابان همان خیابان است و نوشخانه همان نوشخانه) حتی یک آجر جا به جا نشده است.

من اما این بار غریبه ام و در نکته مقابل آن شعر مورد نظر شماست، کوچه یا خیابانی در تهران که من آن جا غریبه نیستم، ولی کوچه به شدت غریبه می نماید و من در به در به دنبال یک خانه می گردم که به چشم آشنا بیاید و شاید خاطره ای را بیدار کند.

حالا که اشاره ای هم به سپانلو شد و با توجه به این که شما با محمدعلی سپانلو دوستی دیرینه ای داشتید و با شعر او به خوبی آشنا هستید، بد نیست نظرتان را درباره شعر او هم بپرسیم. در بررسی شعر سپانلو «شاعر شهر بودن» به عنوان یک کلیشه آن قدر تکرار شده است که دیگر ویژگی های مهم شعر او در سایه مانده اند. به نظرتان شعر سپانلو چه نقاط نامکشوفی دارد که تاکنون کمتر به آن توجه شده است؟

با شما موافقم. متاسفانه اشعار تهرانی او نیز در حد لازم خوانده و بررسی نشده است. من به این نکات در یادداشتی که به مناسبت درگذشتش نوشتم مفصل اشاره کرده ام و نمی خواهم تکرار کنم؛ اما به طرز خوش بینانه ای امیدوارم که در آینده این کمبودها جبران شود.

سپانلو به گمانم از معدود شاعران غیررمانتیک نسل خود و نسل قبل از خودش بود. آیرونی جالبی است که آخرین شعر بلند او «افسانه شاعر گمنام» که فقط به نیمی از آن اجازه انتشار دادند یکی از زبیاترین، سوررئال ترین و نامتعارف ترین اشعار عاشقانه ای است که در تاریخ شعر مدرن ما سروده شده است.

به اندوه نهفته در شعر «پلاک رنگ پریده» اشاره شد؛ اما جدا از این شعر، به طور کلی به نظر می رسد شما در شعرهایتان غم و اندوه را در کنار نوعی طنز قرار داده اید تا شعر تسلیم اندوه نشود. این ویژگی برخلاف شعر بسیاری از شاعران امروز است که در شعرشان غم و اندوه زیادی دیده می شود.

به گمانم خواندن یک متن اندوهگین می تواند کسالت آور باشد و حوصله خواننده مدرن را سر ببرد. اگر این حالت شامل فرضا غزل کلاسیک نمی شود، به این دلیل است که غزل فرم نسبتا کوتاهی است و استفاده از وزن عروضی و ضرب آهنگ ردیف و قافیه، ملودی وار جلوی کسل شدن خواننده رامی گیرد.

استفاده از طنز در شعر اندوهناک و غیرعروضی شاید جایگزینی باشد برای فقدان موسیقی برآمده از عروض و ردیف و قافیه؛ اما نقش مهم تر آن ایجاد توازن است میان عقل و عاطفه. سر و کار اندوه با نفسانیات است و سر و کار طنز با عقلانیات. در چنین فضایی گمان نمی کنم طنز از شدت اندوه می کاهد. طنز ترمزی است در یک مسیر غمزده که سبب می شود بایستی و از زاویه دیگری به اطرافت بنگری.

آیا موافقید که یکی از ویژگی های کلی شعر شما علاقه تان به توصیف موقعیت های روزمره و نوعی آشنایی زدایی از آن موقعیت هاست؟ یعنی حتی عشق، دلتنگی، اندوه، شادی و… در شعر شما نه به صورت مستقیم بلکه به واسطه توصیف یک موقعیت بیان می شود.

در ارتباط با آشنایی زدایی احتمالا شما که از بیرون به آن نگاه می کنید بهتر می بینید؛ اما استفاده از موقعیت های روزمره و جزییات مربوط به آن بی تردید با هدف رسیدن به موقعیتی فرای آن هاست. جزییات زندگی روزمره برای من سکوی پرتاب است. پرش هایی که هر بار سمت و سوی متفاوتی را در پیش می گیرند. به همین جهت به ندرت شعری نوشته ام که یکسره عاشقانه، سیاسی، فلسفی یا اجتماعی تلقی شود. در صورتی که از چاشنی تمامی آن ها در شعرم استفاده کرده ام.

چقدر به وزن نیمایی یا موسیقی کلام اهمیت می دهید و به نظرتان تفاوت شعر منثور با نثر چیست؟

من شعر بی وزن را چه انگلیسی باشد و چه فارسی نمی پسندم. معتقدم نوعی از موسیقی لازمه شعر است. لازم نیست حتما عروضی یا نیمایی باشد. در حدی که شعر را هارمونیزه کند کافی است. توجه به موسیقی کلام نیز امر مهمی است. ترکیب های «بی شک» و «بی تردید» هر دو یک معنی را می رساند، اما موسیقی حاکم بر جمله است که به شما می گوید از کدام یک استفاده کنید.

آیا دفتر شعری آماده انتشار دارید؟ این روزها مشغول انجام چه کاری هستید؟

گذشته از ترجمه اشعار تمدن های باستانی مشرق زمین که گاهی دفتری از آن ها را منتشر می کنم، مجموعه شعر متفاوتی دارم که شامل صد و یک شعر است و هر شعر شامل دو اپیزود. همین قدر می توانم بگویم نمونه اش را پیش از این نداشته ایم. اطلاعات بیشتر اما بماند برای پس از انتشار.


منبع: برترینها

قیصر امین‌پور؛ صادقانه می‌سرود

روزنامه بهار: قیصر امین پور، همان طور که از شعرهایش مىآید، جنوبى است و اهل «گتوند». منطقه اى در محدوده دزفول در خوزستان. به همین خاطر جنگ را مى توان در اشعار روزگار جوانى اش به دیده ذهن دید. او که در سال ۱۳۳۸ متولد شده، تا سال ۱۳۵۷ در همان منطقه به تحصیل پرداخت و در ادامه دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران در سال ۱۳۷۶اخذ کرد. در سال ۱۳۶۷ سردبیر مجله سروش نوجوان شد و در دانشگاه الزهرا و دانشگاه تهران به تدریس اشتغال داشت. هر چند جامعه ادبی او را به عنوان یک استاد دانشگاه می‌شناخت ولی او در حوزه ادبیات کودکان و نوجوانان و دفاع مقدس، شاعری شاخص به شمار می‌آید. به بهانه سالگرد درگذشت او با امیرحسین اللهیاری، شاعر و پژوهشگر گفت‌وگو کرده‌ایم که به تازگی کتابی با عنوان «الکتاب» ترجمه کرده است. این کتاب، مهم ترین دیوان شعری یکصد سال اخیر ادبیات عرب محسوب می‌شود که توسط ادونیس، شاعر سوری‌الاصل گردآوری شده است.

***

* در آغاز اجازه بدهید از دیدگاه تان نسبت به اشعار قیصر امین پور بپرسم. چه نگاهی به آثار ایشان دارید؟
وقتی درباره شعر و شاعری صحبت می‌شود، دچار یک سرگردانی هستیم که آیا فقط باید در باره شعر صحبت بکنیم یا باید هویت شاعر و تاثیرش در شعر را هم در نظر بگیریم. این سرگردانی کلی در ادبیات جهان حاکم است و در این باره نظریه‌های مختلفی چون مرگ مولف و امثال آن ارائه شده است. به شخصه معتقدم نقد شعر، مقوله‌ای مجزا از شخصیت و هویت شاعر است و حضور شاعر به هنگام نقد شعر، محلی از اعراب ندارد. معتقدم شعر باید به صورت مجزا در نظر گرفته شود و مورد نقد و بررسی قرار بگیرد. نقد شاعری به نظرم اشتباه است زیرا او به عنوان انسان می‌تواند هر اشتباهی را مرتکب شود یا هر دیدگاهی داشته باشد که ارتباطی به دنیای شعرش نداشته باشد.

* این دیدگاه همواره موافقان و مخالفانی داشته است اما بر اساس این دیدگاه، دنیای شعری قیصر امین پور را چطور ارزیابی می‌کنید؟
این یک نگاه کلی بود که عرض کردم اما درباره قیصر امین پور می‌توانم بگویم که شعر و شاعرانگی ایشان، ماحصل یک شکفتگی اجباری است که پس از انقلاب رخ داد. از این جهت اجباری می‌گویم که پس از انقلاب اسلامی شرایطی پیش آمد که آن شعرایی که قلم متوسط و حتی زیر متوسطی داشتند، به دلایلی مطرح شدند. این مطرح شدن از طرفی به دلیل سمت و سو داشتن بود و از طرفی در غیاب بزرگان شعر و حتی متوسط‌ها ممکن شد. این شعرای زیر متوسط به این دلایل،  فرصت شکفتن پیدا کردند که در میان همه این افراد، از همه قابل قبول تر و برجسته تر اشعار قیصر امین‌پور بود. این دست افراد کسانی بودند که آمدند خانه شعر را قبضه کردند و مدعی شدند که دیوارهای خانه را چنان بلند خواهند کرد که فرد دیگری نتواند داخل بیاید. این افراد از امکانات موجود در خانه شعر، همایش‌ها و امثال آنها استفاده کردند و نام کسب کردند. امین‌پور جزو آنها بود و نبود. بود به این دلیل که در مراسمات و همایش‌های مختلف حضور داشت و نبود چون یک سرو گردن از همه آنها از نظر سواد و ویژگی شعری بالاتر بود. این واقعیت شکفتگی شاعری مثل امین پور است البته ایشان در زمینه پژوهش و ادبیات کودکان فعالیت کردند.

* ویژگی‌های زبان شعری ایشان را چه می‌دانید؟ آیا می‌توان از نوآوری در اشعار ایشان یاد کرد؟
شعر ایشان، شعری نیست که بتوان گفت جریانی را در جهان شعر ایجاد کرد و کسانی را تحت تاثیر قرار داد. افرادی در دنیای شاعری بوده‌اند که بزرگ و صاحب نام نشده‌اند اما به واسطه تاثیری که در زبان شعر گذاشتند، جریان ساز شدند و تعدادی از آنها پیروی کردند. نمی توان گفت که شاعرانی در راستای سبک امین پور قرار گرفتند و جریان فکری او را دنبال کردند اما اووجود  نازنین و استاد خوب ادبیات بود. در نهایت شعر ایشان، شعر متوسط قابل قبول است و نه بیشتر.

* فکر می‌کنید اگر تاثیرگذار بودنش را با نکته پس از انقلاب بپذیریم، این تاثیرگذاری در چه مواردی بود؟
به نظرم بیش از اینکه ایشان شاعری تاثیرگذار باشد، شاعری تاثیرپذیر بود و جزو جریانی فکری قرار می‌گیرد. برای شرح این نکته باید این طور بگویم که آیا سیمین بهبهانی جریانی ساخت و بر غزل بعد از خود تاثیر گذاشت؟ ما نمی توانیم بگوییم سیمین بهبهانی یا حسین منزوی، جزیان ساز بودند و در زبان شعری تاثیراتی داشتند. جریان ساز، نیما یوشیج است اما می‌توانیم بگوییم که این افراد در شعر پس از خود تاثیر گذاشتند.  صد در صد این روند پیش آمد و جوانانی به واسطه زبان و ذهن آنها تقلید کردند و این تقلید به شکفتگی و رسیدن به خلاقیت شعری آنها کمک کرد. اما واقعا شاعرانی به تقلید و تحت تاثیر قیصر امین پور، شعر گفته اند؟ این دور از ذهن به نظر می‌رسد.

* به نظرتان اشعار امین پور در کدام دسته بندی موضوعی قرار می‌گیرد؟ آیا باید او را شاعری اجتماعی یا پژوهشگر دانست یا به عنوان شاعر دفاع مقدس او را شناخت؟
شاخصه ایشان با دیگر شاعران هم دوره خودش این بود که اگر به مسئله‌ای اعتقاد داشتند، با صداقت تمام به آن می‌پرداختند و آن را می‌سرودند. برخی در جهت نام دست به سرودن شعر زدند و در نهایت به نامی هم نرسیدند. می‌توانم این طور بگویم که ایشان به واسطه صداقتی که داشتند، به واقع عنوان شاعر دافع مقدس برازنده ایشان است زیرا شعرهایی در این زمینه دارند که صادقانه آنها را سروده است. حتی اگر ایشان در شعرهایش فردی یا جریانی را مدح کرده، صادقانه این کار را کرده است. این صداقت به گونه‌ای است که ضعف زبانی او را هم جبران کرده است و به دل می‌نشیند. شاید نتوانیم بگوییم که قیصر امین پور، شاعر عاشقانه هاست برخلاف حسین منزوی. از طرفی حتی نمی توانیم او را شاعر اجتماعی بدانیم درحالی که اشعار سیمین بهبهانی و سایه در این دسته قرار می‌گیرند. شاعر اجتماعی، فردی همسو با ملت است. اگر نتوانیم او را شاعر اجتماعی بدانیم اما قطعا او یکی از برجسته ترین شاعران حوزه دفاع مقدس و آیینی محسوب می‌شود. او البته سعی کرده است که دغدغه‌های مردم و مسائل روز را در اشعارش بیاورد اما نقطه قوت کار او، همان صداقتی است که در شعرش موج می‌زند.

* صداقت در شعر ایشان از نگاه آرمان گرای او می‌آید اما اشعارش جانب دارانه به نظر نمی آیند. قبول دارید که به همین دلیل اشعارش حتی وقتی از شهید و دفاع مقدس می‌گوید، رنگ تعصب و در خدمت بودن صرف نمی گیرد. این طور نیست؟
دقیقا اشعارش صادقانه و در راستای صداقت ناشی از جهان فکری اش است.ما  از سیره و نحوه زندگی ایشان شناخت داریم و می‌دانیم که چگونه زیست کرد اما در آینده این شعر است که بازگوی حقایق است و در آینده سمت و سو فکری مطرح نخواهد بود و تنها زبان شعری اش و قوت و ضعف آن است که مورد بازبینی قرار می‌گیرد. در ادبیات جهان، پوشکین و مایاکوفسکی مطرح هستند که مایاکوفسکی یک شاعر مبارز و ضد جریانات فاشیستی زمانه خود بود اما پوشکین شاعری بود که آنها را ستایش می‌کرد. در نقد شعری، شعر پوشکین با اینکه ارزش‌های اخلاقی را زیر پا گذاشته است، قوی تر از زبان شعری مایاکوفسکی است. در نتیجه زبان شعری است که در آینده مورد بررسی و نقد قرار می‌گیرد اما در حال حاضر می‌توانیم از صداقت او در شعر یاد کنیم.

*برخی از اشعار ایشان در زبان روزمره مردم هم جاری شده است مثل «ناگهان چقدر زود دیر می‌شود…» و امثال آن. این را می‌توان ویژگی ملموس بودن اشعار او دانست؟
این مسئله دو وجه دارد و رایج شدن شعر در محاورات مردمی و جامعه، یکی از مولفه‌های موفق بودن آن است اما صرف معروف بودن یک شعر، نشانه خوب بودن آن هم نیست. توجه کنید که سازمان هایی مثل نیروی انتظامی یا شهرداری به طور انبوه از این شعر استفاده کرده‌اند یا یکی از شعرهای کدکنی یعنی «به کجا چنین شتابان» را می‌توان در جای جای شهر و روی ماشین‌ها دید. رایج شدن یک شعر دلیلی بر موفقیت شاعر نیست، مسائل مختلفی در رایج شدن یک شعر اثرگذارند.

* صرف نظر از جریان ساز بودن یک شاعر در سبک و زبان، آیا شاعر می‌تواند از نظر فکری و اجتماعی در زمانه خودش موثر باشد و بازتاب دهنده دغدغه‌های روز باشد؟
به نظر من شعرا، رسالت بازتاب امور و مسائل روز را ندارند و تنها رسالت‌شان، شعر گفتن قابل فهم و قابل تفهیم است. رسالتی بر دوش شاعر نیست. به طور مثال شاملو خیلی نسبت به مسائل روز واکنش نشان می‌داد و سیاسی می‌نوشت اما بهترین شعرهای او، شعرهای عاشقانه اش هستند و نه شعرهای سیاسی اش. قیصر امین پور شاید بیشتر در حوزه کودک نوشت اما اشعار او که در حوزه دفاع مقدس قرار می‌گیرند، گیرایی خاصی دارند و بازتابی از زمانه خود هستند.

* می توان گفت اگر او رسالتی برای بازتاب دفاع مقدس در شعرهایش نداشت اما چون از خطه‌ای می‌آمد که جنگ در آنجا بیشتر نفوذ کرده بود، حال و هوای دفاع مقدس در اشعارش جاری شده بود. این طور نیست؟
بله صد درصد می‌توان این را پذیرفت. او در شعرش از مرگ کودک و پشت خمیده پدر می‌گوید و آن قدر ملموس است که معلوم است این تصاویر را دیده است.



 
منبع: بهارنیوز

جامعه خودشیفته و جریان روشنفکری

امیر راعی‌فرد -روزنامه بهار
احمد شاملو جمله‌ای دارد که شاید بهترین تعریف را از اهمیت جریان روشنفکری به ما ارائه می‌نماید. شاملو می‌گوید: آن‌که بیانی سحرانگیز و شنوندگانی مجذوب و بلندگویی پرتوان دارد، مسئول‌تر از جراحی است که دست به شکافتن جمجمه‌یی می‌زند. مسئولیت‌ناشناسی جراح، یک تن را می‌کُشد؛ مسئولیت‌ناشناسی روشنفکر، جامعه‌یی را.  حال با چشمانی باز و ذهنی به عارضه‌ای خواهیم پرداخت که به گفته صادق هدایت، همچون خوره‌ای روح آدمی را می‌خورد. خودشیفتگی‌های به روز شده جامعه ایرانی که هر ساعت نسبت به همانند زمانی خودش در همان مکان رو به تسخیر جان‌ها گسیل داشته است، دردی ست که گاهی تحملش خارج از توان یک جریان اطلاع رسانی یا به گفته شاملو روشنفکری است. بیماری مزمن و همه گیر خودشیفتگی امروزه بدل به سمی مهلک شده است که با طعمی شیرین و لذیذ، قصد جان یک جامعه در حال گذار را کرده است.

راهزنی که با شمشیری آخته و با دستانی رقصان رمه یک دشت حاصلخیز را نشانه رفته است. در حوزه ادبیات، نوشته هایی که نه باری برمی‌دارند و نه قصدی از پخش کردنشان بر کاغذ می‌توان برایشان متصور بود و نه حتی نشانه‌ای از ظواهر ادبی یک اثر را به عاریه گرفته اند. نویسندگانی پاپیولار که تنها هنرشان کم کردن سطح توقع خوانندگانی ست که لذت نوشیدن کلمات را چشیده‌اند. بیماران خودشیفته در نوع خود موجوداتی هستند قابل‌ترحم. موجوداتی که نه تنها توان افزودن داشته هایشان را به جامعه تشنه کم بهره اطراف ندارند بلکه حتی با سوءاستفاده از توانایی‌های شخصی شان، به سوارکارانی بدل می‌شوند که اسب قدرت و ثروت را به گونه‌ای ماهرانه در زمین تحت سیطره خود به حرکت در می‌آورند. خود شیفتگان ادبی و هنری خسارتشان به سطح توقع آدمیان آسیب وارد می‌سازد و جامعه کم سواد را در شیرینی نادان ماندن پایدار می‌سازند. خودشیفتگی در سیاست اما چیز دیگریست. روی دیگری از تاثیرات مخرب که شاید اثرات مخربش با دامنه بیشتری یک جامعه توسعه نیافته را هدف قرار می‌دهد.

یک سیاستمدار به واسطه برخورداری از توان اقناعی و در حالتی خوش بینانه دسترسی ذهنی به سطحی از سواد آکادمیک می‌تواند در برابر مردمان یک جامعه از اقبالی نسبی برخوردار گردد. باید توجه داشت که حال درونی و تاثیرات اجتماعی یک سیاستمدار بر جامعه اطرافش دارای کمترین تاثیر بر مواضع سیاسی آن سیاستمدار می‌باشد.به این مفهوم که واکنش‌های موافق یا مخالف یک سیاستمدار با درجه تاثیرگذاری ذهنی کمی در جامعه باید مورد تحلیل قرار بگیرد. سیاستمدارانی که منتقدان یک جریان حاکم را تشکیل می‌دهند به همان نسبت در برابر موافقانشان مسئولیت اجتماعی دارند که حاکمان در برابر موافقانشان. آن چیز که اهمیت جریانات اخلاقی را در سیاست پر رنگ می‌سازد، دوری سیاستمداران از بیماری مزمن و کشنده خودشیفتگی است. آنچنان که گاهی اطرافیان بادمجان خور قاب دوست، باد در آستین برخی می‌کنند و راه خودشیفتگی‌های مهوع را در برخی بازتر می‌نمایند. خودشیفتگی‌های سیاسی، قتلگاه آرمان خواهی اجتماعی هستند و قطعا خودشیفتگانی که پارگی آسمان را به اقتادنشان در سیب خلقت منتسب می‌کنند متهمان این وادی‌ترسناک اجتماعی هستند.

شاید بتوان مدعی شد که مرز باریک میان مقبولیت اجتماعی توام با دانش اخلاق مدار و خودشیفتگی‌های فلسفی و سیاسی و ادبی می‌تواند به نقطه تلاقی اعتماد عمومی نسبت به یک فعل اخلاقی و سلب اعتماد عمومی به همان فعل منجر گردد. آن جا که نیچه در دستوری فلسفی حتی پایش را از دایره رفتارهای دوگانه در سیاست و اخلاق فراتر می‌گذارد و یک فعل اخلاقی را نیز به دو شیوه بازخوانی می‌کند می‌توان به تاثیر خواست درونی افراد در ارتکاب اعمالشان پی برد. نیچه به درستی می‌گوید که: نفرت از دروغ و ریا، هم از سَرِ حسِّ شرف می‌تواند باشد هم از سر‌ترس. شاید آنچه بتواند گره گشای بحث مان باشد را باید در غنای جریان روشنفکری جستجو نمود. آن جایی که سپر روشنفکری در برابر ضربات سنگین خودشیفتگان در هر عرصه‌ای قد علم می‌کند و با قدرتی کا ریشه در اخلاق دارد ندای اصلاح‌گری‌اش را به گوش جامعه‌ای می‌رساند که در چنبره خودشیفتگان مختلفی استخوان هایشان‌ترک برداشته است.
منبع: بهارنیوز

شرایط اکران در سینما تاسف‌بار است

حسین شهابی، درخصوص وضعیت اکران و فروش پایین فیلم “آزاد به قید شرط” گفت: این فیلم در زمان خوبی اکران می‌شود و من با تاریخ اکران آن مشکلی ندارم اما مشکل از آنجا شکل می‌گیرد که تعداد زیادی از آثار به یکباره اکران شده و بسیاری از فیلم‌ها در این میان قربانی می‌شوند.وی در همین راستا افزود: این روزها عرضه و تقاضا در سینمای ایران یکسان نیست و همین باعث فیلمسوزی شده است. هیچکس هم در این میان دلسوز ما نیست و مسئولین فرهنگی در شش ماهه دوم سال فیلم‌ها را به صورت فله‌ای در چرخه اکران گذاشته اند.کارگردان فیلم “دوران سرطانی” لزوم ایجاد برنامه ‌ای منظم را قطعی دانست و تاکید کرد: شورای صنفی نمایش و سازمان سینمایی باید به این مسئله و ورشکستگی سینماگران اهمیت دهند. وقتی آنها می‌دانند که سالانه چه تعداد فیلم ساخته می‌شود باید برای اکران آن برنامه درستی ارائه کنند.

وی با اشاره به شکست مالی بسیاری از پروژه‌های سینمایی تصریح کرد: حل این مشکلات نگاه ریشه‌ای و عملی سیاست‌گذاران سینما را می‌طلبد. متاسفانه سرمایه‌های عظیمی در سینما با این برنامه‌ریزی و سیاست‌های اشتباه و غلط مسئولین فرهنگی هرساله نابود می‌شود.این کارگردان سینما با امید به فروش بهتر فیلم “آزاد به قید شرط” افزود: فیلم “آزاد به قید شرط” خوشبختانه بعد از یک هفته اکران به تازگی بر سر زبان‌ها افتاده و مردم بیشتری را به سالن می‌کشاند. البته امیدوارم این فیلم بیشتر روی پرده بماند تا بتوانیم فروش بهتری را در گیشه تجربه کنیم.وی با اشاره به اکران فیلم “دوران سرطانی” خاطرنشان کرد: فیلم دوم من که در سال گذشته ساختم با نام “دوران سرطانی” در بخش هنر و تجربه اکران می‌شود و خوشبختانه در آنجا از این مشکلات خبری نیست. وضعیت اکران سینمای بدنه تاسف‌بار است و خوشحالم که دومین فیلمم در هنر و تجربه اکران می‌شود.شهابی درخصوص ساخت فیلم جدید خود خاطرنشان کرد: در حال نگارش فیلمنامه “عاشق” بودم و می‌خواستم آن را برای فجر ارسال کنم اما فعلاً با اکران دو فیلم مواجه شده ‌ام و به احتمال فراوان در فجر امسال حضور نخواهم داشت.
منبع: بهارنیوز

چرا «کورش» بزرگ است؟

گروه فرهنگی: هفته‌نامه امید جوان در آخرین شماره خود به مناسبت روز کوروش در گزارشی نوشت: روز هفتم آبان ماه برابر با بیست و نهم اکتبر روزی است که براساس اسناد تاریخی (رویدادنامه نبونئید) و نوشته‌های تاریخ نگاران کورش وارد بابل شد و با استقبال باشکوه مردم بابل روبرو شد و آنجا را بدون جنگ و خونریزی فتح کرد و منشور حقوق بشر را در آنجا نوشت. در همان زمان یهودیان را هم از بند آزاد کرد. حالا روز هفتم آبان ماه هر سال در تاریخ که یادروز گشایش و آزادسازی بابل و یکپارچگی حوزه تمدنی ایران و هم چنین صدور منشور کورش است به نام روز بزرگداشت کورش بزرگ ثبت شده است. به همین نگاهی کرده ایم به این موضوع که چرا کورش تا این حد در تاریخ ایران و جهان شخصیتی برجسته و ممتاز است و اینکه چرا کورش بزرگ است؟


در آغاز به دو نکته می پردازم:

۱٫ کورش و حکومت هخامنشان و حکومت های  پس از آن جزیی از تاریخ این سرزمین اند و باید به این تاریخ پرفراز و نشیب با نگاهی تاریخی برخورد کرد. تاریخ را باید مطالعه کرد و از آن لذت برد و درس گرفت. باید نسبت به گذشته پرافتخار نیاکان مان احساس غرور کنیم اما نباید در  گذشته ماند و زندگی کرد. گذشته چراغ راه آینده است و این افتخار را نه تنها در گذشته که در حال و آینده نیز باید جستجو کرد. هم باید به آن افتخار کرد و هم از آن عبرت گرفت. با نگاه به گذشته می توان آینده را ساخت. با زنده نگاه داشتن یاد و نام بزرگان تاریخ سرزمین مان و با نگاهی به آینده ما نیز گذشته ای پرافتخار برای آیندگان و نسل های آینده خود بسازیم.

۲٫ باید به این نکته توجه داشت که هر اتفاقی را در ظرف زمان و مکان خود بررسی کرد. باید توجه داشت که ما از ۲۵۰۰ سال پیش سخن می رانیم که جنگ و خونریزی سنت حاکمان آن عصر بوده است اما با توجه به حاکمان هم عصر کورش بزرگ و یا پس از آن، این میزان از رعایت حقوق انسان ها بسیار قابل توجه است. کورش بزرگ پادشاه این مرز و بوم بوده است و بخشی از تصرفاتش را با جنگ و برخی دیگر را بدون جنگ و خونریزی و مسالمت آمیز و در صلح به دست آورده است. پس نباید با نگاهی تعصب گونه و یک سویه از آن سوی بام افتاد.

 

 نخستین و بزرگ ترین امپراتوری جهان

کورش بزرگ موسس سلسله هخامنشیان و بنیان گذار نخستین و بزرگ ترین امپراتوری جهان باستان است. سلسله هخامنشیان نخستین دولتی بود که همه جهان متمدن آن روز را دربر می گرفت. او با کشورگشایی و متحد کردن و یکپارچه ساختن اقوام مختلف توانست نظام قبایلی را تغییر و نخستین بار «دولت» از حالت قومی و منطقه ای بیرون آمد و جهانی شد. کورش به عنوان بنیان گذار نخستین و بزرگ ترین جامعه چندفرهنگی (جامعه ای که از اقوام مختلف با زبان ها و آیین های گوناگون تشکیل شده است) در طول تاریخ بشر معرفی شده است و شیوه اداره حکومت وی براساس احترام و بزرگداشت شأن انسانی بیان شده است. این نخستین دولت متمرکز و در عین حال تکثرگرا، دولتی واحد و مرکزگرا بود که بر اقوامی پرشمار و دارای تفاوت های عمیق مذهبی و زبانی و نژادی، فرمان می راند.


از شاهنشاهی هخامنشیان به عنوان بزرگ ترین امپراتوری جهان از نظر گستردگی و حمعیت نام برده می شود. بیش از ۴۹ میلیون نفر از ۱۱۲ میلیون جمعیت جهان آن زمان در این سرزمین زندگی می کردند. در دوران هخامنشیان حدودی سی قوم مختلف تحت لوای این امپراتوری بودند. تصرف این سرزمین ها تنها با نیروی نظامی انجام نگرفت، بلکه در بیشتر موارد، سپاه ایران به عنوان نیروی رهایی بخش و با همکاری اقوام بومی، این مناطق را تصرف می کرد.

نخستین بیانیه حقوق بشر

استوانه کورش بزرگ یا منشور حقوق بشر کورش، لوحی از گل پخته است. این منشور به فرمان کورش در زمان پس از تصرف بابل به دست او در سال ۵۳۹ پیش از میلاد مسیح نگاشته شده است. استوانه کورش شامل دو بخش است. نیمه نخست این لوح از طرف رویدادنگاران بابلی نوشته شده و نیمه پایانی آن سخنان و دستورهای کورش به زبان و خط میخی اکدی (بابلی نو) نوشته شده است. این استوانه در سال ۱۲۵۸ خورشیدی (۱۸۷۹ میلادی) در نیایشگاه اِسَگیله (معبد مردوک) در شهر بابل باستانی پیدا شده و در موزه بریتانیا در شهر لندن نگهداری می شود. این منشور به عنوان «نخستین بیانیه حقوق بشر» شناخته می شود. کتیبه های خط میخی بر روی استوانه نشان دهنده ترغیب و پشتیبانی از آزادی دینی در سراسر امپراتوری ایرانی است و اجازه می دهد تا تبعیدشدگان به زادگاه خود بازگردند.


این منشور اولین مدل قانونی براساس تنوع و تحمل فرهنگ ها و مذاهب گوناگون بود. اهمیت منشور کورش زمانی بیشتر روشن می شود که آن را با دیگر فتح نامه های باقیمانده از پادشاهان هم عصر یا حتی فرمانروایان بعد از او مقایسه می کنیم. آزاداندیشی، احترام به حقوق انسان ها از هر رنگ و نژاد و با هر عقیده و ایمان، عدم غارت، کشتار، ویرانی، اسارت، زورگویی، همچنین دستور بازسازی خرابی های ناشی از جنگ و حتی ویرانی های قبل از ورود پارسیان، نوسازی معابد ویران شده به دست نبونئید و عدم برخورد با ملت مغلوب مانند یک فاتح از جمله نکاتی هستند که این لوح گلی را تبدیل به منشوری بزرگ برای آزادی و عدالت گستری می کند. در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می شود. بان کی مون، دبیر کل وقت سازمان ملل متحد، در جریان سفر به تهران، به طور رسمی از استوانه کورش به عنوان نخستین بیانیه حقوق بشر یاد کرد و آن را مایه افتخار ایرانیان دانست.

بزرگ از نگاه دیگران

بیشترین منابع تاریخی برای شناخت کورش منابعی یونانی و غیرایرانی هستند. اقوام و ملل گوناگون از کورش به نیکی یاد کرده اند. منابع تاریخی درباره کمتر پادشاهی چنین شرایطی دارند آن هم منابعی که نویسنده های آنها ارزش ها و نگرش های گوناگون داشته اند. کورش نه خود داعیه «بزرگ» بودن داشت و نه اطرافیان او و یا ایرانیان زمانش او را «بزرگ» می خواندند. صفت «بزرگ» را نه حکومت پهلوی به او داده و نه حکومت های پیشین او را بزرگ خوانده اند. مردم زمان حال نیز به او چنین عنوانی اطلاق نکرده اند.

این عبرانیان و یونانیان بوده اند او را بزرگ می داشتند. اینکه کردار و گفتار و پندار کورش به گونه ای بوده است که حتی یونانیانی که دشمن ایران بوده اند به بزرگی او اعتراف کرده اند، اینکه از دید افرادی که آنها را آزاد کرده و یا از سوی دشمن خود بزرگ خوانده شود دلیل بزرگی کورش است. اینکه خود و اطرافیانش و یا حتی مردم زمانه اش چنین صفتی را به او نسبت نداده اند و دچار «خودبزرگ بینی» نشده است و از سوی دیگران اینگونه خوانده شود از دلایل ماندگاری و درخشش کورش در تاریخ ایران و جهان است. کورش بزرگ است چون تاریخ به او این بزرگی را داده است و خود تاریخ شاهد این بزرگی بوده است.

کورش مورد احترام ادیان مختلف

در ادیان مختلف و کتاب های آسمانی به شخصیت کورش با صفاتی نیکو اشاراتی شده است. در قرآن مجید کتاب مسلمانان در آیه های ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف، ذوالقرنین را فردی یکتاپرست، صالح، دادگر و انسان دوست و از بندگان شایسته و برگزیده خداوند نام برده و از او به نیکی یاد می کند. نه تنها در قرآن مجید بلکه حتی در کتاب های عهد عتیق مانند تورات نیز به عنوان یک انسان برگزیده و بلندمرتبه ثبت شده است. کورش جایگاه ویژه ای در تاریخ یهود دارد. در تورات واژه عبری «ماشیاح» به مفهوم مسیح یا منجی، تنها برای کورش بزرگ استفاده شده و از او دست کم ۲۳ بار، و با احترام زیاد یاد شده است.


برخی از مفسران متقدم، مانند «وَهب بن منبه» و «محمد بن صائب کَلبی» و «یوسف بن موسی قطان» ذوالقرنین را همان کورش هخامنشی دانسته اند و در دوران معاصر نیز چند تن از بزرگان که بر یکی بودن ذوالقرنین قرآن و مسیح عهد عتیق با کورش هخامنشی گواهی داده اند، که از آنها می توان به علامه طباطبایی در تفسیر المیزان و پروفسور مولانا ابوالکلام آزاد، مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی در تفسیر البیان، ترجمه تفسیر سوره کهف از باستانی پاریزی، آیت الله ناصر مکارم شیرازی و ده نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر نمونه، تابنده گنابادی در کتاب سه داستان عرفانی از قرآن، آیت الله میرمحمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق، حجت الاسلام سید نورالدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات، دکتر علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی، صدر بلاغی در قصص قرآن، جلال رفیع در کتاب بهشت شداد، منوچهر خدایار در کتاب کورش در ادیان آسیای غربی، قاسم آذینی فر در کتاب کورش پیام آور بزرگ، دکتر فریدون بدره ای در کتاب کورش در قران و عهد عتیق، محمدکاظم توانگر زمین در کتاب ذوالقرنین و کورش، آیت الله سیدمحمد فقیه، استاد محیط طباطبایی، حجت الاسلام شهید هاشمی نژاد و احمدخان بنیان گذار دانشگاه اسلامی علیگر هند، عبدالمنعم النمر مهم ترین شخصیت علمی و مذهبی عرب، صابر صالح زغلول نویسنده عرب در کتاب موسس الدوله الفارسیه و أبو إیران، حیاته و فتوحاته، هل هو ذوالقرنین و کتاب های تفسیر من هدی القرآن، تفسیر الفرقان و تفسیر المنیر نام برد. اینها از منابعی هستند که به شخصیت کورش بزرگ اشاره کرده اند.

 

بین زرتشتیان نیز که از نخستین و کهن ترین ادیان خداپرستی به شمار می روند و در دوران کورش بزرگ نیز که دین زرتشت هم دین مرسوم در ممالک تحت فرمانروایی پارسیان و کورش بزرگ و سرزمین پارس (ایران) بوده، ارادت و توجه خیلی خاص و بیشتری نسبت به سایر ادیان و شهریارشان داشته اند، همچنین سایر مذاهب و آیین ها و تمدن ها که همواره شناخت کافی از این شخصیت تاریخی داشته و در مجموع به نیکی از او یاد می کنند، به همین دلیل در بسیاری از مناطق دنیا به نوعی یاد و نام کورش بزرگ گرامی و مورد احترام قرار دارد.

 

 


رفتار و منش کورش بزرگ

کورش بزرگ پادشاهی بزرگوار، نیرومند، قدرتمند، سخاوتمند و اشرافی بود که بیش از ترس، احترام دشمنانش را بر می انگیخت. پادشاهی بود که زمان قدرت چپاول نمی کرد. کشورهای شکست خورده را وادار به فرمانبرداری نمی کرد و آنان می توانستند فرمانروای خود را خود برگزینند. اگر شهری را تصرف می کرد فرمان می داد که کمترین آسیبی به شهروندان نرسد. اگر یکی از سپاهیانش به شهروندی ستم می کرد او را به سختی مجازات می کرد.


در ابتدای ورود خود به بابل به سپاهیانش دستور می دهد تا از خونریزی، تاراج و بدرفتاری با مردم اجتناب کنند. برده داری را برانداخت و به پرستش گاه مردم می رفت و به دین و آیین آنان احترام می گذاشت. آن هم در عصری که خشونت و برده داری سنت رایج حاکمانی بوده که پس از یورش و تصاحب شهری، آنجا را با خاک یکسان کرده و کشتار فراوان می کردند. تا حدی که امکان داشت مشکلات را با رفتاری مسالمت آمیز حل می کرد و از خشونت پرهیز می کرد و با ملت هایی که تسلیم می شدند با نیکی رفتار می کرد و به سنت های محلی احترام می گذاشت و خود را همچون فرمانروایی بومی به مردم معرفی می کرد.

تاثیر کورش در دنیای امروز

توماس جفرسون، که پیش نویس اعلامیه استقلال ایالات متحده را نوشت و مقام سومین رییس جمهور ایلات متحده را به دست آورد، به کتاب گزنفون در مورد کورش به نام سایروپدیا Cyropaedia (تربیت کورش یا کورش نامه)، به عنوان یک مرجع برای شناخت زندگی و رهبری پادشاه ایرانیان تکیه کرد و براساس آن پیش نویس قانون اساسی ایالات متحده در سال ۱۷۸۷ تعیین شد. گزنفون در این کتاب چگونگی اداره جامعه ای متنوع به وسیله کورش براساس تحمل و بردباری را شرح می دهد. اینکه چگونه مدل دولت ایجادشده توسط کورش که در آن بدون هیچ دین غالب، از تحمل و آزادی مذاهب براساس قانون با فرهنگ های گوناگون به عنوان مدلی موفق در اداره حکومت داری یاد شده است. در تاجیکستان و ترکمنستان تندیس های زیادی به یاد او بنا شده است، در بسیاری از کشورها خیابان و یا بنایی به نام کورش است که می توان از خیابان کورش بزرگ در لندن، بنای یادبود کورش بزرگ در پارک المپیک سیدنی استرالیا، نقاشی کورش بزرگ در کاخ ورسای فرانسه، نقاشی کورش بزرگ روی سقف دادگاه عالی نیویورک، یادبودهای منشور کورش بزرگ در ایالات متحده آمریکا، یادبود منشور کورش بزرگ در لس آنجلس، استوانه کورش بزرگ در دادگاه لاهه، تندیس کورش در نارنجستان وایکرزهایم در نزدیکی اشتوتگارت آلمان نام برد. هندوستان در سال ۱۹۷۱ میلادی به مناسبت بزرگداشت کورش تمبر چاپ کرد. در آثار بسیاری از نویسندگان و هنرمندان و نقاشان به کورش بزرگ اشاره شده است. در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل منشور را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می شود.
منبع: بهارنیوز