روایت ناصر ملک‌مطیعی از فیلمبردار قیصر

گروه فرهنگی_رسانه ها: روزنامه شرق نوشت: ٢٢ آبان، زادروز سینماگری است که بسیاری از همکارانش بعد از گذشت سال‌ها هنوز هم او را در زمره افرادی می‌دانند که حرفه‌ای‌بودن و تسلطش در کار مثالی‌زدنی است. مازیار پرتو، نامی آشنا و ماندگار در سینمای ایران است؛ فیلم‌برداری که بدون‌شک از برترین‌های حرفه‌ای بوده و جدا از حرفه اصلی‌اش، کارگردانی و تدوین نیز بخش دیگری از کارش بوده است.به‌زعم بسیاری از اهالی سینما، پرتو از جمله فیلم‌بردارانی بود که تکنیک دوربین روی دست را به‌خوبی می‌شناخت و از آن به‌خوبی در آثارش استفاده می‌کرد. آدم‌برفی، کفش‌های میرزانوروز، برزخی‌ها، بابا شمل، طوقی و قیصر، بخشی از آثاری است که پرتو فیلم‌برداری آنها را برعهده داشت و کارگردانی سه فیلم گرگ بیزار، پخمه و مردان روزگار، آثاری است که از او به‌جا مانده است. مازیار پرتو بدون‌شک به دلیل سبک منحصربه‌فرد فیلم‌برداری و نورپردازی‌اش مورد توجه بسیاری از فیلم‌سازانی بود که مایل بودند شیوه‌ای نو و متفاوت را در به‌تصویر‌کشیدن قصه‌شان ارائه کنند. پرتو در دوم بهمن ١٣٩٢ در آمریکا درگذشت و جای خالی او در سینمای ایران باقی ماند. به بهانه زادروز او با ناصر ملک‌مطیعی، یکی از همکاران قدیمی و رفیق دیرینه‌اش، گفت‌وگویی کوتاه کردیم که در ادامه می‌خوانید.
شما در بسیاری از آثار سینمایی با مازیار پرتو تجربه همکاری داشتید که فکر می‌کنم شاخص‌ترین آنها برزخی‌ها، قیصر و بابا شمل بود. از نخستین آشنایی و همکاری چیزی به خاطر دارید؟
از سال‌های همکاری با پرتو زمان زیادی گذشته و قطعا خاطره‌ها در ذهنم کم‌رنگ شده است؛ اینکه اولین همکاری ما کدام فیلم بود خیلی دقیق خاطرم نیست، اما فیلم‌هایی که شما نام بردید شاخص‌ترین آنهاست. من همیشه سبک کاری مازیار پرتو را تحسین می‌کردم، خصوصا فیلم‌برداری شاخص او در آثار علی حاتمی بسیار چشمگیر است. طوقی هم از جمله فیلم‌هایی است که فیلم‌برداری بسیار خوبی داشت.
مازیار پرتو به‌جز فیلم‌برداری، چند اثر سینمایی را کارگردانی کرد؛ در همان سال‌هایی که شما هم چندین تجربه کارگردانی داشتید. نگاه شما به این بخش از کارش چیست؟
پرتو بیشتر از اینکه به‌عنوان کارگردان شناخته شود، به دلیل مهارت در فیلم‌برداری فرد شناخته‌شده‌ای بود. در بخش کارگردانی من تجربه‌ای با او نداشتم، اما به‌هرحال کارگردانی هم حرفه‌ای بود که پرتو تجربه کرد، نکته‌ای که فکر می‌کنم لازم است اینجا به آن اشاره کنم این است که در قدیم فیلم‌برداران تسلط بیشتری روی صحنه و دکوپاژ فیلم داشتند. دانش فیلم‌بردار به پیشبرد روایت فیلم کمک می‌کرد و بدون‌شک تسلط آنها به کار یکی از ارکان موفقیت فیلم بود. از نظر من مازیار پرتو جدا از کار، شخصیت بسیار منحصربه‌فرد و ویژه‌ای داشت، متأسفم که در هنگام فوتش ایران نبودم و نتوانستم اواخر عمرش او را ببینم، اما خوشحالم که خواهرزاده او، ویشکا آسایش، از بازیگران خوب سینمای ایران، در عرصه بازیگری می‌درخشد.
بسیاری از تکنیک فیلم‌برداری زنده‌یاد پرتو صحبت می‌کردند… .
بله، به‌هرحال آن زمان شرایط فیلم‌برداری به نسبت امروز دشوارتر بود. دیجیتال همه‌چیز را آسان‌تر کرده است و سرعت کارها بیشتر شده. در گذشته به دلیل خراب‌بودن دواها یا نگاتیو‌ها که مثلا ١١،١٢ قوطی بزرگ فیلم بود و بسیار جاگیر بود و البته دوربین‌ها هم خیلی پیشرفته نبودند، روند انجام کار کندتر از الان بود. به‌هرحال فضا تغییر کرده است و تکنولوژی پیشرفت کرده و تکنیک کار در سینما عوض شده است. حالا تصور کنید با تمام این امکانات محدود، فیلم‌بردارانی از جنس مازیار پرتو در کارشان خلاقیت هم داشتند و سعی می‌کردند اتفاقات ویژه‌تری را رقم بزنند که طبعا کارشان تحسین‌برانگیز است. در گذشته شش، هفت فیلم‌بردار خوب داشتیم که پرتو در زمره بهترین‌ها بود.
در زمان فیلم‌برداری «قیصر»، پلان یا سکانسی خاطرتان هست که به چند برداشت رسیده باشد؟
معمولا بسیاری از صحنه‌هایی که من بازی می‌کردم در یک برداشت گرفته می‌شد؛ مثلا پلان راهرو بیمارستان که با پیشبند وارد می‌شوم، یک برداشت بود و من اصلا فکر نمی‌کردم این پلان آن‌قدر در خاطر مردم ماندگار شود. معمولا در فیلم‌هایی که کمی تم کمدی داشت گاهی از شدت خنده، برداشت‌ها تکرار می‌شد. البته در «قیصر» هم صحنه سرکه‌فروشی و برادران آق‌منگول دوبار تکرار شد. حتی صحنه‌هایی مثل دیالوگی که در این فیلم بداهه گفتم؛ «قیصر کجایی که داداشتو کشتن» هم یک‌باره به ذهنم رسید و در همان برداشت گرفته شد. در فیلم‌هایی که با نظام فاطمی کار می‌کردم، به دلیل اینکه معمولا دیالوگ‌ها را یک‌تیک ادا می‌کردم، می‌خواست که در برخی صحنه‌ها بداهه دیالوگ بگویم و معمولا صحنه قطع نمی‌شد. آن زمان با یک دوربین کار می‌کردم و کارکردن با همین یک دوربین هم دشواری‌های خاص خودش را داشت و با وجود همه محدودیت‌ها، گاهی فیلم‌برداران تکنیک‌های خوبی پیاده می‌کردند که مازیار پرتو جزء این دسته از فیلم‌برداران بود.
خاطره دیگری از همکاری با پرتو دارید؟
ما غیر از بازیگری، رفاقت داشتیم؛ اول رفاقت بود و بعد کار. خاطرم هست زمانی که اولین تجربه همکاری را داشتیم، از همدیگر چیزی نمی‌دانستیم، اما در این‌جور مواقع اول شخصیت آدم‌هاست که باعث نزدیکی و رفاقت می‌شود و پرتو این ویژگی را داشت که با او اول رفیق بود و بعد همکار. می‌شد ساعت‌ها با مازیار پرتو حرف زد و خسته نشد و یار همیشگی بود. یادش گرامی.
منبع: بهارنیوز

فیلم‌بردار قیصر به روایت ناصر ملک‌مطیعی

پرتو از جمله فیلم‌بردارانی بود که تکنیک دوربین روی دست را به‌خوبی می‌شناخت و از آن به‌خوبی در آثارش استفاده می‌کرد.

روزنامه شرق نوشت: ٢٢ آبان، زادروز سینماگری است که بسیاری از همکارانش بعد از گذشت سال‌ها هنوز هم او را در زمره افرادی می‌دانند که حرفه‌ای‌بودن و تسلطش در کار مثالی‌زدنی است. مازیار پرتو، نامی آشنا و ماندگار در سینمای ایران است؛ فیلم‌برداری که بدون‌شک از برترین‌های حرفه‌ای بوده و جدا از حرفه اصلی‌اش، کارگردانی و تدوین نیز بخش دیگری از کارش بوده است. به‌زعم بسیاری از اهالی سینما، پرتو از جمله فیلم‌بردارانی بود که تکنیک دوربین روی دست را به‌خوبی می‌شناخت و از آن به‌خوبی در آثارش استفاده می‌کرد. آدم‌برفی، کفش‌های میرزانوروز، برزخی‌ها، بابا شمل، طوقی و قیصر، بخشی از آثاری است که پرتو فیلم‌برداری آنها را برعهده داشت و کارگردانی سه فیلم گرگ بیزار، پخمه و مردان روزگار، آثاری است که از او به‌جا مانده است. مازیار پرتو بدون‌شک به دلیل سبک منحصربه‌فرد فیلم‌برداری و نورپردازی‌اش مورد توجه بسیاری از فیلم‌سازانی بود که مایل بودند شیوه‌ای نو و متفاوت را در به‌تصویر‌کشیدن قصه‌شان ارائه کنند. پرتو در دوم بهمن ١٣٩٢ در آمریکا درگذشت و جای خالی او در سینمای ایران باقی ماند. به بهانه زادروز او با ناصر ملک‌مطیعی، یکی از همکاران قدیمی و رفیق دیرینه‌اش، گفت‌وگویی کوتاه کردیم که در ادامه می‌خوانید.

‌شما در بسیاری از آثار سینمایی با مازیار پرتو تجربه همکاری داشتید که فکر می‌کنم شاخص‌ترین آنها برزخی‌ها، قیصر و بابا شمل بود. از نخستین آشنایی و همکاری چیزی به خاطر دارید؟

از سال‌های همکاری با پرتو زمان زیادی گذشته و قطعا خاطره‌ها در ذهنم کم‌رنگ شده است؛ اینکه اولین همکاری ما کدام فیلم بود خیلی دقیق خاطرم نیست، اما فیلم‌هایی که شما نام بردید شاخص‌ترین آنهاست. من همیشه سبک کاری مازیار پرتو را تحسین می‌کردم، خصوصا فیلم‌برداری شاخص او در آثار علی حاتمی بسیار چشمگیر است. طوقی هم از جمله فیلم‌هایی است که فیلم‌برداری بسیار خوبی داشت.

مازیار پرتو به‌جز فیلم‌برداری، چند اثر سینمایی را کارگردانی کرد؛ در همان سال‌هایی که شما هم چندین تجربه کارگردانی داشتید. نگاه شما به این بخش از کارش چیست؟

پرتو بیشتر از اینکه به‌عنوان کارگردان شناخته شود، به دلیل مهارت در فیلم‌برداری فرد شناخته‌شده‌ای بود. در بخش کارگردانی من تجربه‌ای با او نداشتم، اما به‌هرحال کارگردانی هم حرفه‌ای بود که پرتو تجربه کرد، نکته‌ای که فکر می‌کنم لازم است اینجا به آن اشاره کنم این است که در قدیم فیلم‌برداران تسلط بیشتری روی صحنه و دکوپاژ فیلم داشتند. دانش فیلم‌بردار به پیشبرد روایت فیلم کمک می‌کرد و بدون‌شک تسلط آنها به کار یکی از ارکان موفقیت فیلم بود. از نظر من مازیار پرتو جدا از کار، شخصیت بسیار منحصربه‌فرد و ویژه‌ای داشت، متأسفم که در هنگام فوتش ایران نبودم و نتوانستم اواخر عمرش او را ببینم، اما خوشحالم که خواهرزاده او، ویشکا آسایش، از بازیگران خوب سینمای ایران، در عرصه بازیگری می‌درخشد.

بسیاری از تکنیک فیلم‌برداری زنده‌یاد پرتو صحبت می‌کردند…

بله، به‌هرحال آن زمان شرایط فیلم‌برداری به نسبت امروز دشوارتر بود. دیجیتال همه‌چیز را آسان‌تر کرده است و سرعت کارها بیشتر شده. در گذشته به دلیل خراب‌بودن دواها یا نگاتیو‌ها که مثلا ١١،١٢ قوطی بزرگ فیلم بود و بسیار جاگیر بود و البته دوربین‌ها هم خیلی پیشرفته نبودند، روند انجام کار کندتر از الان بود. به‌هرحال فضا تغییر کرده است و تکنولوژی پیشرفت کرده و تکنیک کار در سینما عوض شده است. حالا تصور کنید با تمام این امکانات محدود، فیلم‌بردارانی از جنس مازیار پرتو در کارشان خلاقیت هم داشتند و سعی می‌کردند اتفاقات ویژه‌تری را رقم بزنند که طبعا کارشان تحسین‌برانگیز است. در گذشته شش، هفت فیلم‌بردار خوب داشتیم که پرتو در زمره بهترین‌ها بود.

‌در زمان فیلم‌برداری «قیصر»، پلان یا سکانسی خاطرتان هست که به چند برداشت رسیده باشد؟

معمولا بسیاری از صحنه‌هایی که من بازی می‌کردم در یک برداشت گرفته می‌شد؛ مثلا پلان راهرو بیمارستان که با پیشبند وارد می‌شوم، یک برداشت بود و من اصلا فکر نمی‌کردم این پلان آن‌قدر در خاطر مردم ماندگار شود. معمولا در فیلم‌هایی که کمی تم کمدی داشت گاهی از شدت خنده، برداشت‌ها تکرار می‌شد. البته در «قیصر» هم صحنه سرکه‌فروشی و برادران آق‌منگول دوبار تکرار شد. حتی صحنه‌هایی مثل دیالوگی که در این فیلم بداهه گفتم؛ «قیصر کجایی که داداشتو کشتن» هم یک‌باره به ذهنم رسید و در همان برداشت گرفته شد. در فیلم‌هایی که با نظام فاطمی کار می‌کردم، به دلیل اینکه معمولا دیالوگ‌ها را یک‌تیک ادا می‌کردم، می‌خواست که در برخی صحنه‌ها بداهه دیالوگ بگویم و معمولا صحنه قطع نمی‌شد. آن زمان با یک دوربین کار می‌کردم و کارکردن با همین یک دوربین هم دشواری‌های خاص خودش را داشت و با وجود همه محدودیت‌ها، گاهی فیلم‌برداران تکنیک‌های خوبی پیاده می‌کردند که مازیار پرتو جزء این دسته از فیلم‌برداران بود.

‌خاطره دیگری از همکاری با پرتو دارید؟

ما غیر از بازیگری، رفاقت داشتیم؛ اول رفاقت بود و بعد کار. خاطرم هست زمانی که اولین تجربه همکاری را داشتیم، از همدیگر چیزی نمی‌دانستیم، اما در این‌جور مواقع اول شخصیت آدم‌هاست که باعث نزدیکی و رفاقت می‌شود و پرتو این ویژگی را داشت که با او اول رفیق بود و بعد همکار. می‌شد ساعت‌ها با مازیار پرتو حرف زد و خسته نشد و یار همیشگی بود. یادش گرامی.


منبع: عصرایران

یکپارچگی در خلال پراکندگی

مرجان یگانه پرست- روزنامه بهار
نخستین نمایشگاه سراسری هنرهای تجسمی افغانستان با نام «نیمروز» ،  مجموعه‌ای از آثار جمعی از هنرمندان افغانستانی  در گالری شماره ۱ فرهنگسرای نیاوران دایر شده‌ است. این نمایشگاه قصد دارد در زیر گرد و غبار جنگ افغانستان گنجی را نشان دهد که بخشی از آن در این نمایشگاه به همت مریم کوهستانی در معرض دید علاقمندان قرار گرفته است. این هنرمند معتقد است که این نمایشگاه فرصتی برای شناختن جامعه‌ای که سال‌ها است بخشی از بدنه جامعه ایرانی بوده است. مریم کوهستانی دارای مدرک کارشناسی ارشد پژوهش هنر و مجسمه ساز است. او مجسمه‌سازی را به صورت حرفه‌ای از سال ۸۵ دنبال می‌کند و این هنر را در دانشگاه هنر اصفهان و همچنین به بچه‌های کار تدریس کرده است. نمایشگاه «نیمروز» حاصل سفر و پژوهش‌های او به افغانستان و هماهنگی هنرمندان افغانستانی از سراسر جهان است که تصویری دیگر از این سرزمین ارائه می‌دهد.
***
هدف شما از برگزاری این نمایشگاه چه بود؟ نمایشگاهی که بازخوردهای خوبی هم در فضای مجازی و رسانه‌ها نسبت به آن صورت گرفته است.
من می‌توانم در پاسخ به این سئوال بگویم که بالا رفتن از کوه با اولین قدم‌ها ممکن می‌شود و وقتی تصمیم گرفتم که به هنر افغانستان بپردازم، مدتی بود که در شهرهای مختلف آن مسافر بودم و با هنرمندان مختلف ملاقات می‌کردم و هنر این سرزمین مرا به خود جذب می‌کرد. در طی این سفرها و پژوهش هایم متوجه شدم که چقدر هنر افغانستان برای دیگر کشورها و حتی برای خود هنرمندان این سرزمین ناشناخته مانده است. پیدا کردن هنرمندان حوزه‌های مختلف که یا در افغانستان یا در خارج از آن در حال زندگی بودند و با هم تعاملی نداشتند و حتی از هم بی‌خبر بودند، آسان نبود. وقتی تصمیم به برگزاری نمایشگاهی از هنر هنرمندان افغانستان گرفتم، متوجه شدم که کار سختی پیش رو دارم و تا این هنرمندان را دور هم بیاورم، زمان زیادی صرف شد. زمانی نزدیک به هشت ماه طول کشید تا این هنرمندان را از سراسر دنیا شناسایی کنم و از آنها برای حضور در این نمایشگاه دعوت کنم. وسوسه برگزاری این نمایشگاه مرا به سمت حل کردن مشکلات پیش برد و توانستم هنرمندان مختلف را از طریق فضای مجازی و دوست و آشنا پیدا کنم. تا این دوستان به ما اعتماد کنند و بتوانیم آثار آنها را جمع کنیم، مدتی گذشت و نتیجه این نمایشگاهی شد که در فرهنگسرای نیاوران برپا شد.
چه مدت در افغانستان در حال شناسایی هنرمندان بودید؟
من از آبان ۹۴ تا نوروز در مزار شریف بودم، بعد به ایران آمدم و در بازگشت دوباره به هرات، مزار شریف و کابل سفر کردم. بعد از برگشت از این سفر بود که روی برگزاری این نمایشگاه کار کردم و شروع به شناسایی هنرمندان مختلف و دعوت از آنها کردم. تقریبا ۱۴ ماه شبانه روز کار کردم.
خیلی مایلم بدانم که در طی این سفرها و ملاقات با هنرمندان، چه انگیزه‌ای باعث شد تا این نمایشگاه را برگزار کنید؟ هنر افغانستان تاثیری روی شما داشت که منجر به این نمایشگاه شد؟
در ابتدا نمی‌دانستم که هنر افغانستان این قابلیت را دارد و می‌توان در نمایشگاهی تعداد زیادی از هنرمندان افغانستانی را گرد هم آورد. حقیقت این است که این قابلیت برای خود هنرمندان افغانستانی هم نامعلوم بود چون از هنر هم بی‌خبر بودند. وقتی به هنرمندان افغانستان گفتم که قصد دارم نمایشگاه برگزار کنم، می‌گفتند به جز چند نفر، هنرمندی وجود ندارد. بسیاری از افغانستان مهاجرت کرده بودند و پراکنده شدند. کسانی که سی سال بود از این کشور رفته بودند و حتی زبان مادری شان را هم فراموش کرده بودند، ناگفته نماند که مهاجرت خیلی به اصالت هنر این هنرمندان آسیب زده بود. در سفری که به هرات داشتم و در خانه این هنرمندان در رفت و آمد بودم، هنرمندان آنجا به من از دوره جنگ طالبان می‌گفتند و اینکه چطور هنرشان را در این دوره حفظ کردند. در آن شرایط هنر، غیر قانونی ترین کار بوده است با این حال آنها سعی کرده بودند که آموزش هنر از بین نرود. تلاش آنها در حفظ هنر افغانستان در طی دوران جنگ واقعا ارزشمند بوده است. به شخصه اصالت زندگی و جایگاه هنر برایم اهمیت دارد و تلاش آنها دغدغه من هم بود و از این جهت از آنها تاثیر گرفتم. به علاوه اینکه نزدیک به ۵ سال است که با بچه‌های کار همکاری دارم. بخش زیادی از این بچه‌ها، بچه‌های مهاجر افغانستانی هستند که نیاز به خدمات دارند. این بچه‌ها خیلی بی‌انگیزه بودند و هدفی در تهران برای خود قائل نبودند. برای رفع افسردگی و بی‌انگیزگی آنها، فعالیت‌های مختلف هنری را به آنها پیشنهاد کردم و معتقد بودم که هنر می‌تواند به آنها کمک کند. وقتی با هنرمندان افغانستان آشنا شدم، فکر کردم که حضور آنها در تهران به این بچه‌ها هم انگیزه خواهد داد.
نکته جالب توجه این است که دغدغه اجتماعی در نگاه شما وجود دارد.
این نگاه در آثار هنری و مجسمه هایم هم جاری است و اگر این انگیزه‌های اجتماعی نبود با توجه به سختی که این نمایشگاه داشت، تاب نمی‌آوردم.
هنر در جوامع مختلف و در شرایط سخت توانسته التیام بخش و پیوند دهنده باشد. در سفرهایتان این ویژگی پیوند دهندگی را شاهد بودید؟
کاملا. یک استاد افغانستانی به نام صوابی که در نمایشگاه ما هم دو اثر دارند، تعریف می‌کردند که در زمان طالبان به بچه‌ها آموزش نگارگری می‌داده است. بعدها در نمایشگاهی از جوان‌ها دختری از او تشکر کرده است و تازه متوجه شده که این دختر همراه با برادرش و با لباس مردانه در کلاس‌های او حاضر شده است. هنر در آن دوران توانسته بود به آن جوان‌ها کمک کند. به نظرم هنرمندان قدرتمندتر از سیاست‌مدارها هستند و به راحتی می‌توانند مرزها را بشکنند و از فضای دنیای بسته سیاست هم عبور کنند.
به نظر می‌آید این نمایشگاه تصویر جدیدی از افغانستانی‌ها و هنر آنها به مردم ایران ارائه می‌دهد. ویژگی این نمایشگاه را چه می‌دانید؟
کشورهای اروپایی و آمریکایی روی هنر افغانستان خیلی سرمایه گذاری می‌کنند و این نکته را در طی سفرهایم به افغانستان هم متوجه شدم. هنرمندان افغانستانی در بسیاری از فستیوال‌های هنری حضور پیدا می‌کنند و جوایز مهمی هم به دست می‌آورند اما به نظر می‌آید که آن فستیوال‌ها سعی دارند که این هنرمندان در یک شرایط خاص فعالیت کنند و از آنها کلیشه‌ای از یک سویه هنری شامل جنگ و صلح یا زن‌های دربند را طلب می‌کردند. در نتیجه هنرمندانی که در مسیر واقعی هنر کار می‌کردند و به این شرایط تن نمی‌دادند و زبان هنری خودشان را داشتند، گمنام مانده بودند. در نتیجه تصمیم گرفتم اگر قرار است نمایشگاهی از هنر این هنرمندان در ایران برگزار شود، نگاه کلیشه‌ای نباشد و هنرمندانی که مسیر و نگاه شخصی دارند، حضور داشته باشند. هنرمندانی که از نگاه شعاری دوری کرده بودند. در نمایشگاه هم پرفورمنس اینستالیشنی از جنگ داشتیم که خیلی مینیمال و ساده و هنرمندانه به مقوله جنگ و مهاجرت می‌پرداخت.
چرا نام «نیمروز» را برای این نمایشگاه در نظر گرفتید؟
به راحتی به این نام نرسیدیم و با هنرمندان مختلف افغانستان مشورت کردم و همچنین با منتقدان هنری که در ایران این هنر را می‌شناسند. در نهایت یکی از دوستان من به نام مهدی چیت ساز، عنوان نیمروز را پیشنهاد کرد که با هدف من همخوانی داشت. من یک افغانستان سربلند می‌خواستم و کلمه نیمروز، تداعی گر آن است که خورشید در بالاترین سطح خود قرار دارد. مایل بودم که عنوان به هیچ قالب کلیشه‌ای اشاره نداشته باشد و به علاوه اینکه عنوان نیمرزو در کتاب شاهنامه که برای ما فارسی زبان‌ها بسیار ارزشمند است، بسیار تکرار ‌شده است و اشاره به خراسان فعلی دارد، زمانی که مرزی وجود نداشت و ما در نیمروز بزرگ با هم زندگی می‌کردیم. یک جمله‌ای را در گواهینامه این هنرمندان گذاشتم که خیلی برایم جالب بود، اینکه «آفتاب را فقط در خلال آفتاب می‌توانید دید» هدف اصلی نمایشگاه هم همین بود،نگاه به این هنر در روشنایی.
برنامه‌های جنبی این نمایشگاه شامل چه مواردی بود؟
با توجه به اینکه دغدغه‌های اجتماعی داشتم و مایل بودم که جامعه ایرانی با این نمایشگاه ارتباط بگیرد، ورک شاپ‌ها و نشست‌های مختلف تخصصی نیز برگزار کردیم. خیلی برایم مهم بود که این برنامه‌ها در اماکن خوب برگزار شوند و آبرومندانه باشند تا میزبان خوبی برای این هنرمندان باشیم. یکی از برنامه هایمان، ورک شاپ نقاشی مشترک بین ایران و افغانستان بود که در پردیس ملت برگزار شد. همچنین یک نشست تخصصی در مرکز فرهنگی «تیرافکن» داشتیم که به یاد صادق تیرافکن، هنرمند برجسته کشورمان بنا شده است. در آنجا تعاملی بین هنرمندان ایرانی و افغانستانی ایجاد شد. همچنین دو تا پرفورمنس در پلت فروم «داربست» در گالری «محسن» برگزار کردیم.
آثاری که در این نمایشگاه ارائه شدند، تحت یک موضوع مشترک بودند؟
نه. هدفم این بود که بدون هیچ قضاوتی هنرمندان در این نمایشگاه حضور پیدا کنند و نگاه خودشان را ارائه دهند.
چند موضوع در هنر افغانستان قابل پیش بینی است. جنگ، مهاجرت و زن. چقدر این مضامین در آثار هنرمندان نمایشگاه «نیمروز» قابل جستجو است؟
قطعا این مضامین را نمی‌توان از آثار آنها حذف کرد. این موارد در آثار دیده می‌شود فقط دور از مستقیم گویی و شعار هستند. یک اینستالیشن داشتیم که یکی از هنرمندان برجسته افغانستانی به نام شیرعلی حسینی آن را اجرا کرد که اشاره به جنگ داشت. به این ترتیب که یک دیوار بزرگ بود که در دو سوی آن دو نفر از مخاطبان بدون دیدن هم، بدمیتون بازی می‌کنند. اشاره او این است که جنگ کور است و به مانند یک دیواری که بین آدم‌های یک سرزمین قرار می‌گیرد، آنها را به نوعی به بازی وا می‌دارد. اثری مینیمال که به جنگ اشاره داشت. متاسفانه مهمترین نکته‌ای که در هنر افغانستان ایجاد شده است، مهاجرت است و این هنر را مقطع کرده است و ضمن اینکه این هنرمندان همدیگر را هم نمی‌شناختند. تصور کنید که شما می‌خواهید خود را در آینه ببینید اما وقتی جلوی آینه قرار می‌گیری، دست یا پایتان را نمی‌بینید و در واقع یک تصویر درست و جامع از خودتان ندارید. هنر افغانستان از نظر من به این مشکل دچار شده بود و بریده برید در جهان پراکنده شده بود و نمی‌توانست چهره خودش را یکپارچه ببیند تا از خلال این یکپارچگی تصمیم بگیرد که باید چه مسیری را طی کند.
هنر هنرمندانی که ساکن افغانستان بودند با هنرمندانی که مهاجرت کرده اند، چه تفاوت هایی با هم دارند؟
این سوال قابل توجه است زیرا نقد آثار هنری اهمیت دارد و متاسفانه این هنرمندان ضمن نداشتن فضای ارائه آثارشان، از فضای نقد سالم هم بی‌بهره اند. نظر شخصی من این است که در هنر هنرمندان مهاجر یک آزادی بیان و نگاه دیده می‌شود اما هنرمندان داخل افغانستان، همچنان از سبک‌های قدیمی پیروی می‌کنند و تقلید در آثارشان بیشتر است تا نگاه متفاوت. هنرمندانی که خارج از افغانستان فعال هستند با جریان‌های معاصر بیشتر در ارتباط بوده‌اند و رویکردهای نوتری در آثارشان حس می‌شود اما سرگشتگی و بی‌وطنی در آثارشان هم دیده می‌شود. هنرمندان ایرانی هم از ایران مهاجرات کرده‌اند اما مهاجران افغانستانی به دلیل کندن از وطن و سفر بی‌بازگشت، شرایط سختی در مهاجرت داشته اند. آنها حسرت برگشتن به وطن دارند اما جرات برگشت ندارند و نوعی از بی‌وطنی را تجربه می‌کنند که تلخ است. از این جهت هنرمندانی که در افغانستان هستند و درگیر کپی کاری نشده اند، اصالت در هنرشان بهتر دیده می‌شود.
با توجه به ویژگی‌های فرهنگی و اشتراکاتی که ایران و افغانستان دارند و همچنین تجربه هایی چون مقوله جنگ چه بازخوردهایی از هنرمندان و علاقه مندان ایرانی گرفتید؟
مقوله جنگ در نظر ما ایرانی‌ها با تجربه‌ای که افغانستانی‌ها دارند، با هم یکسان نیست. من ماه‌ها در افغانستان زندگی کردم و می‌دانم که این تجربه‌ها با هم قابل مقایسه نیست. ما یک جنگی را تجربه کردیم که می‌دانستیم که تمام می‌شود و جنگ داخلی هم نبود اما در افغانستان این جنک سال‌ها است که ادامه داشته و صد سال است که روی آرامش را ندیده اند. اشتراکات فرهنگی دیده می‌شود اما افغانستان دارای هنر غنی‌ای است و در دوره تیموری، مکتب هرات در افغانستان حکمفرما است و من به شخصه نگارگری آن دوره را دوست دارم. هنرمندان اخیر افغانستان هم هنوز وامدار آن مکتب هستند اما به شکل زبردستانه‌ای آن را نو کرده اند. من خودم فکر می‌کردم که بهزاد، هنرمندی ایرانی است و به آن افتخار داشتم اما اصالتا به افغانستان تعلق دارد.
منبع: بهارنیوز

کنسرتِ فرهاد مهراد زندگی‌ام را تغییر داد

 احسان صبوحی ازجمله موزیسین‌های جوان کشورمان است که مانند بسیاری از هم‌نسلانش نگاهی دیگر به موسیقی دارد و طی فعالیت‌هایش به حوزه موسیقی معاصر و مدرن به دنبال نوجویی و خلاقیتِ فردیِ کمتر تجربه شده؛ است. الهام گرفتن از فرم “شعر هایکو” ازجمله این نوجویی‌هایی است که در آثار او می‌توان مشاهد کرد. صبوحی در رشته آهنگسازی مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه هنر فارغ‌التحصیل شده و تاکنون آلبوم‌هایی چون “هایکوها”، “مرثیه واج‌ها “، “کنسرتو برای یک بازیگر” و “افسانه شاعر یوش” از او منتشر شده است. صبوحی معتقد است؛ “حیات هنری یک اثر، به رشد همزمان هنرمند و جامعه نیازدارد.”
با او پیرامون موضوعاتی چون “اجرای و ضبط اثرش با واسطه شهردار آمستردام به عنوان اسپانسر”، “نحوه‌ی تغییر مسیر هنری‌اش از موسیقی سنتی به سمت موسیقی معاصر”، “موسیقی و ارتباطش با دیگر هنرها”، “نگاه به موسیقی به‌عنوان روشی برای اندیشیدن” و برخی مسائل دیگر گفتگو کرده‌ایم.

الگویم استاد ناصر فرهنگ‌فر بود
کنسرت فرهاد مهراد مسیر زندگی‌ام را تغییر داد
احسان صبوحی درباره نحوه‌ی ورودش به عرصه موسیقی می‌گوید: به پیشنهاد یکی از اقوام که علاقه‌ام را به تنبک دید برای ادامه تحصیل به هنرستان سوره رفتم. آن روزها بزرگترین آرزویم این بود که تنبک‌نواز خوبی بشوم و الگویم مرحوم استاد ناصر فرهنگ فر بود. اما “قضا و قدر” مرا به این مسیر کشاند. دیپلم‌ام نوازندگی سنتور است و تا آهنگسازی پیش رفتم. در هنرستان همه مرا به عنوان نوازنده تنبک می‌شناختند تا اینکه خیلی اتفاقی به کنسرت مرحوم” فرهاد مهراد” رفتم و بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. به نظرم اتفاقی که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد همان کنسرت فرهاد بود. چون از آن به بعدبه دنبال نواختن یک ساز ملودیک رفتم. کمی سنتور، تار ، سه تار و البته پیانو زدم؛ همه را در حد ۷-۸ جلسه رفتم. حتی ساکسیفون و ترمپت را هم امتحان کردم. همزمان با تشکیل گروه‌های مختلف مانند آرین، گروهی را تشکیل دادم و آهنگ‌های قدیمی را اجرا می‌کردیم. کمی ذوق و سلیقه را در آهنگ‌ها اعمال کردم. این کار تا جایی پیش رفت کهبرایگروه‌های مختلف کار تنظیم کردم و به دلیل علاقه‌ام به آهنگسازی تصمیم گرفتم برای داشتن دانش کافی کارشناسی ارشد را در این رشته ادامه دهم.

ایمیلی از “نیکولاس هوروات” برایم آمد که قطعاتت را در فرانسه اجرا کرده‌ام!
هایکو را با احمد شاملو شناختم
این آهنگساز همچنین درباره نحوه‌ی خلق آثارش و همچنین الهام گرفتن از شعر “هایکو” می‌گوید: برای رسیدن به پاسخ یک سؤال، اثری خلق می‌کنم. البته در دوره‌های مختلف سؤال‌هایم هم متفاوت بوده است. در یک دوره‌ای مباحث نظری منبع الهام‌ام می‌شد. مثلا درآلبوم “شهر آشوب” پرداختن به یک نظریه و تبدیلش به یک اثر موسیقی پرسشم بود. اثر “مرثیه‌ی واج ها” نیز پرسش از ادبیات ایران است. در”افسانه نیما” هم بخشی به عنوان آشنایی با شعر، و قسمتی هنر موسیقی را به مثابه یک کنش اجتماعی در نظر گرفته‌ام. در دورانی که موسیقی هایکو می‌نوشتم  شعر هایکو منبع الهام‌ام بود. هایکو را با احمد شاملو شناختم. در دوران سربازی هنگام مرخصی روی هایکو کار می‌کردم. ۳هایکویی را که نوشته بودم به سایتی فرستادم که آهنگسازان پارتیتورهایشان را می‌گذارند. در یک فاصله کوتاه ایمیلی از “نیکولاس هوروات” برایم آمد که قطعاتت را در فرانسه اجرا کرده‌ام! باورم نمی‌شد. فکر کردم شوخی است. اما وقتی اجراها را شنیدم باور کردم. آن اجرا اولین جرقه را در ذهنم زد و جسارتی را که می‌توان قطعه‌ای در حد استاندارد‌های جهانی نوشت و آهنگسازی کرد به من داد.

شهردار آمستردام اسپانسر ضبط آثاری از من شد که خانم “گردا گتنز” روی آنها الکترونیک نوشته بود
وی همچنین درباره ضبط آثارش با همکاری “گردا گتنز” موسیقیدان و فیلسوف هلندی می‌گوید: این هم از اتفاقات عجیب و غریب است وقتی هایکوها را کامل کردم “نیکولاس هوروات” در بیشتر کنسرت‌هایش آنها را اجرا می‌کرد و وقتی در کارنگی هال نیویورک کنسرت داشت استاد پیانو دانشگاه “فوکین فرهوف” به من ایمیل زد که اگر ممکن است نت‌هایتان را برای تمرین به ما بدهید و در این تمرین‌ها خانم “گردا گتنز” که اجرا را دیده بود، قرار شد روی آنها الکترونیک بنویسد و شهردار آمستردام اسپانسر این کار برای ضبط در استودیو شد و اینجا نسخه ضبط شده را انتشارات ماهور منتشر کرد. آهنگسازی برای پاسخ به یک سؤال یک مسئله بسیار درونی است و فرمول از پیش تعییین شده‌ای برایش ندارم پس اکثر اوقات مجبور به آزمون و خطا هستم. در این میان آلبوم “مرثیه واج‌ها “را بسیار دوست دارم  و البته یک ترک از آن ذکر دائمم است.

موسیقی یک روش فکر کردن است
موسیقی قرار نیست فقط حال‌مان را دگرگون کند
احسان صبوحی درباره مسئله استقلال اثر از مخاطب و مسئله “هنر برای هنر” می‌گوید: قبلاً تصور می‌کردم برای ثبت اثر، این کار را انجام می‌دهم اما الان به این موضوع فکر می‌کنم که آیا مخاطب مهم است یا اثر؟ چطور می‌توان این پارادوکس را از بین برد و اثری نوشت که مخاطب هم همراه باشد و به بیان دیگر آهنگساز مجبور نباشد برای جذب مخاطب، از ایده آل خود کم کند؟ دقیقاً برای پاسخ دادن به همین پرسش است که در رسانه‌های مختلف و شبکه‌های اجتماعی مطلب می‌نویسم. آن چیزی که در موسیقی برایم مسئله مهم محسوب می‌شود کنشگر بودن آن است. موسیقی باید بتواند در جامعه اثرگذار باشد. یادمان باشد موسیقی یک روش فکر کردن است. قرار نیست فقط حال‌مان را دگرگون کند. متأسفانه کمتر از این زاویه به موسیقی نگاه شده است و موسیقی جدی ایران اصولاً مخاطبان خود را پیدا نمی‌کند و وارد دیالوگ با جامعه نمی‌شود. فکر می‌کنم موسیقی در عین جدی بودن باید بتواند با مخاطب روبه رو شود و هنر فقط برای هنر نباشد.

“افسانه شاعر یوش” خود را وامدار واگنر می‌دانم
می‌توان موسیقی و شعر را طوری که از یکدیگر پیشی نگیرد با هم پیش برد؟
وی همچنین درباره آلبوم”کنسرتو برای یک بازیگر” و مبحث رابطه بین موسیقی و هنرهای دیگر می‌گوید: دنیای هنر، آرتیست خوب نیاز دارد؛ یعنی آهنگسازی که کارگردانی بلد باشد، شعر بشناسد و تنها از یک دریچه به هنر نگاه نکند. در عصر ما ویدئوآرت دیگر فقط تخصص اهالی سینما نیست؛ موسیقیدان‌ها، نقاش‌ها و همه کسانی که از مدیوم سینما استفاده می‌کنند هم باید آن را بشناسند. ترکیب مدیا‌های مختلف با هم اتفاق جدید دنیای امروز است. به نظرم بازی کردن شکلی از ارکستراسیون است و حرکت بازیگر تابع زیرمجموعه ارکستراسیون. البته که دیالوگ خواندن از تخصص‌های آهنگساز است. در “افسانه شاعر یوش” آهنگساز در مقام کارگردان کار را پیش می‌برد. البته در این اثر خود را تا حدودی وامدار واگنر می‌دانم که خود مانیفستی به نام “موسیقی نمایش” دارد. در “افسانه شاعر یوش” پرسشم این بود که چقدر می‌توان موسیقی و شعر را با هم پیش برد؛ به گونه‌ای که هیچ یک از دیگری پیشی نگیرد. امیدوارم که توانسته باشم این مهم را در عمل اجرا کرده باشم. بعد از هیچ اجرایی در ایران، بازخوردی که انتظار داشتم و دارم اتفاق نمی‌افتد. بی‌شک حیات هنری یک کار به رشد همزمان هنرمند و جامعه بستگی دارد. متأسفانه ما در موسیقی مانند ادبیات منتقدان جدی نداریم تا آکادمیک، عاشقانه و با اطلاعات دقیق این کار را انجام دهند. فاجعه اینجاست که وقتی منتقدان جامعه با نگاه کاسب معابانه به موسیقی، تنها به نقد سلبریتی‌ها می‌پردازند دیگر از مردم  چه انتظاری می‌توان داشت!

کنسرت گذاشتن در ایران آدم را پیر می‌کند
وی درباره ارتباط موسیقی به‌غیر از شنوایی با حس‌های دیگر انسان می‌گوید: در آلبوم اولم در بخش گرافیک نوتاسیون این را تجربه کردم که موسیقی به غیر از شنوایی با حس‌های دیگر نیز ارتباط دارد. پارتیتور با حس بینایی ما سرو کار دارد به همین دلیل سبکی در موسیقی داریم به نام آی موزیک( موسیقی چشم). در این سبک موسیقی پارتیتور به مثابه تابلو نقاشی است و دیدن از شنیدن مهمتر می‌شود و این دو همدیگر را کمک می‌کنند. با نگاه امروزی‌تر می‌توان گفت پرفورمنس زبان بدن تحت تأثیر موسیقی خواهد بود. به این معنا که صدای موسیقی چیست و چقدر صدای محیط را می‌توان موسیقیایی کرد؟ یا بهتر است بگویم ما به چه صدایی موسیقی می‌گوییم؟ در “افسانه شاعر یوش” ابتدا کنسرت اجرا کردم و بعد اثر ضبط شد. دوست داشتم این سختی (برگزاری کنسرت) را به مناسبت کار جدید انجام دهم؛ اما خیلی سخت است. راستش کنسرت گذاشتن در ایران آدم را پیر می‌کند.
منبع: بهارنیوز

خواننده کُُرد ترکیه در سینمای ایران

صداگذاری فیلم سینمایی «کامیون» با نویسندگی و کارگردانی کامبوزیا پرتوی و با مدیریت فیلمبرداری تورج اصلانی که بر عهده پرویز آبنار بود، هفته گذشته به پایان رسید . بعد از اتمام این مرحله، میلاد موحدی ساخت موسیقی «کامیون» را بر اساس فضای داستان، حال و هوای فیلم و همچنین لوکشین‌های آن شروع کرد و هم اکنون روی آن کار می‌کند . احتمالاً «آینور» Aynur ستاره سرشناس موسیقی کُردی از کشور ترکیه در این اثر سینمایی به خوانندگی بپردازد.سال گذشته آلبوم «هاونیاز»  HAWNIYAZ به آهنگسازی و نوازندگی موسیقیدان سرشناس ایرانی کیهان کلهر با ساز شاه کمان با صدای آینور دوغان و با هنرنمایی سلمان قمبرف (پیانو) و جمیل گوچگیری (تنبور) توسط انتشارات «هارمونیا موندی» در سراسر دنیا منتشر شد و مورد استقبال علاقمندان به موسیقی قرار گرفت و این گروه موفق، کنسرت های متعددی را نیز در کشورهای مختلف اروپایی برگزار کردند.

 




فیلم سینمایی «کامیون» با مدیریت فیلمبرداری تورج اصلانی در مرزهای سوریه و عراق، در روستاهای اطراف منطقه «سیلوانا» در استان آذربایجان غربی، در شهرهای ارومیه و میانه و در نهایت در لوکیشن‌های مختلفی در تهران از جمله؛ آزادی، تهرانسر، گلابدره، شهرک غرب، صادقیه و … فیلمبرداری شده است.  در فیلم سینمایی «کامیون»، سعید آقاخانی، نیکی کریمی، تروسکا جولا، رامین راستاد، یعقوب پرسا، نسرین مرادی و … به ایفای نقش می‌پردازند.تعدادی از عوامل اصلی فیلم سینمایی «کامیون» جدیدترین اثر سینمایی «کامبوزیا پرتوی» عبارتند از:نویسنده و کارگردان: کامبوزیا پرتوی، مدیر فیلمبرداری: تورج اصلانی، فیلمبردار: مهدی اصلانی، تدوین: مصطفی خرقه‌پوش، دستیار کارگردان و برنامه‌ریز: رامین راستاد، صدابرداری و صداگذاری: پرویز آبنار، طراح گریم: بابک اسکندری، طراح صحنه: بابک صبحی، موسیقی: میلاد موحدی، مجری طرح: هومن احمدی توفیقی، عکاس: کسری پرتوی، مشاور رسانه‌ای: منصور جهانی و تهیه‌کننده: کامبوزیا پرتوی. محصول: موسسه سینمایی خط سوم.
منبع: بهارنیوز

ایران؛ نوشتن‌ خاطرات هم ترسناک است

این مترجم و فعال فرهنگی در گفت‌وگو با ایسنا با بیان این‌که خاطره‌نویسی چند نوع است، اظهار کرد: یک نوع خاطره‌نویسی این‌گونه است که فرد به صورت روزمره یادداشت برمی‌دارد و نوع دیگر آن این است که صاحب خاطره بعد از گذشتن سال‌ها خاطرات خود را می‌نویسد. همچنین نوع دیگر آن خاطره‌نویسی به معنای کلی‌اش نیست و فرد درباره یک واقعه دیده‌ها و شنیده‌هایش را نقل می‌کند. معتبرترین نوع خاطره‌نویسی نوعی است که به صورت روزمره نوشته می‌شود. به صورت مشخص کتاب «حیات یحیی» نوشته یحیی دولت‌آبادی و «شرح زندگانی من» حمدالله مستوفی روشنگر  بخش مهمی از تاریخ اجتماعی، سیاسی و ادبی گذشته است.او در ادامه افزود: برخی رجال گذشته نیز بعد از انقلاب خاطرات خود را نوشته‌ و سعی کرده‌اند نشان دهند نقش محوری داشته و مثلا گفته‌اند فلان مسئله را به شاه گفتیم که انجام دهد و…،  که  چندان قابل اطمینان نیست.  البته  به نظر می‌رسد خاطرات اسدالله علم و علی‌اصغر حکمت مانند خاطرات مستوفی و دولت‌آبادی روشنگر مسائل اجتماعی و تاریخی است. خاطرات اسدالله اعلم درباره دوره محمدرضاشاه پهلوی  است و اطلاعاتی درباره عصر مغرور شدن او  و اتفاقات قبل از انقلاب می‌دهد که نشان‌دهنده سوءظن او به اطرافیانش است.

همایون‌پور با اشاره به خاطرات حکمت که هنوز مجوز انتشار نگرفته است، گفت: خاطرات او از چند جهت حائز اهمیت است؛ یکی این‌که منحصر به خاطرات سیاسی نیست. او از ۱۶ سالگی زمانی که در شیراز بوده خاطرات خود را نوشته و درباره شرایط آن زمان گفته است،  درباره دوره‌ای که در کالج البرز بوده نوشته و  بعد از آن‌که  کفیل وزارت فرهنگ  می‌شود، درباره سفرهای خود به مناطق مختلف می‌گوید و  شرحی از ساخت مدارس در آن‌جا می‌دهد که از جهت تاریخ آموزش و پرورش در ایران بسیار مهم است. حکمت همچنین پایه‌گذار فرهنگستان زبان و ادب فارسی و دانشگاه تهران بوده که شرح آن‌ها را در خاطراتش گفته است. ظاهرا چیزی که مانع صدور مجوز برای انتشار این کتاب شده بخش سیاسی خاطرات اوست.

او در ادامه بیان کرد: علی‌اصغر حکمت در دوره رضاشاه پهلوی و محمدرضا شاه پهلوی وزیر بوده است. خاطرات او برای آشنایی با تاریخ آن دوره  مهم است، اما  جلوگیری از  انتشار خاطرات او به دلیل این‌که وزیر  شاه بوده، نشان از کوته‌بینی دارد. هرکسی خاطرات حکمت را بخواند نه تنها مجذوب خاطرات  او می‌شود، بلکه می‌بیند نکاتی را درباره استبداد رضاشاه و سبک‌سری محمدرضا شاه در پرده بیان کرده و  نگرانی خود را از آینده مملکت گفته است.این مترجم با اشاره به خاطرات علم گفت:  خاطرات علم منتشر شد؛ او نکاتی را بیان  کرده بود که انتشار آن‌ها هیچ آسیب اجتماعی و سیاسی به مملکت وارد نکرد. خاطرات حکمت قدیمی‌تر از آن است و مربوط به تاریخ است و هیچ زیانی برای مملکت نخواهد داشت. امیدوارم با حسن نیتی که وزارت ارشاد نشان می‌دهد، مجوز کتاب خاطرات حکمت صادر شود، زیرا این کتاب از  نظر فرهنگ و تاریخ اهمیت‌ زیادی دارد و به لحاظ ادبی غنی است و قطعات کم‌ و بیش بی‌نظیری به خاطر تسلط بر شعر و ادب فارسی دارد.

او همچنین خاطرنشان کرد: خاطره‌نویسی جنبه‌های مختلفی دارد؛ به لحاظ تاریخی و اجتماعی روشنگر است، همچنین در لابه‌لای خاطرات می‌توانیم درباره قیمت ارزاق یا کم بودن آن‌ها اطلاعاتی به دست بیاوریم. در واقع این‌ها مرحله‌ای از تاریخ اجتماعی و اقتصادی است، اما  مهمترین وجه خاطره‌نویسی، به نظر من، وجه فرهنگی است و به حوادث روشنی می‌افکند که  برای نسل جدید و جدیدتر  مفید است و باعث روشن شدن ذهن و دور شدن آن از  تعصب  و یک‌سونگری و تجدیدنظر درباره قضاوت‌هایی که درباره رجال سیاسی آن دوره شده است، می‌شود.  به نظر من در این قضاوت‌ها همه ما مقصر هستیم؛ فکر می‌کردیم همه رجال آن زمان خائن و نوکر بیگانه هستند که خواندن این خاطرات نشان می‌دهد خیلی از آن‌ها این‌گونه نیستند. کسی که کارش را درست، طبق قانون و با شرافت و اخلاق  و بدون فساد انجام دهد در هر رژیمی قابل تحسین است و قضاوت نسبت به حکومت‌ها و رژیم‌ها نباید باعث شود که نسبت به فرد به فرد کارمندان رژیم بدبین‌ شویم و اتهام بزنیم.  هرمز همایون‌پور درباره این‌که خاطره‌نویسی در کشور ما نسبت به کشورهای دیگر چه وضعیتی دارد، گفت: من به صورت پراکنده خاطرات دیگر کشورها را خوانده‌ام. آن‌چه وجود دارد این است که در کشورهای دیگر به دلیل شرایطشان و نداشتن ترس از عواقب آن، خاطره‌نویسی آزادانه‌تر است. مثلا خاطرات  جنگ جهانی دوم وینستون چرچیل و یا ژنرال دوگل علاوه بر این‌که از لحاظ  ادبی  برجسته‌ هستند وقایع تاریخی را  بدون ترس مطرح می‌کنند
منبع: بهارنیوز

جامعه بی‌مطالعه، جامعه خطرناکی است

حسن بهنام*
پیشرفت و توسعه ارتباط مستقیم و تنگاتنگی با بحث آموزش و پرورش به مفهوم عام کلمه دارد (نه لزوما وزارت آموزش و پرورش) . بنیان و اساس توسعه هر جامعه و کشوری، داشتن انسان‌های دانا و سالم است. دانایی محوری، مفهوم انسانی توسعه است. بدون وجود انسان‌های دانا و سالم، توسعه در حد یک بحث و یک آرزو خواهد ماند. با رصد اوضاع امروز جامعه، شاخص‌های این دو مؤلفه مهم توسعه، یعنی «¬دانایی و سلامت» را بسیار وخیم، نگران کننده، تهدید آفرین، فرصت سوز، هزینه افزا، بحرانی و برهم زننده نظم آینده جامعه در تمام حوزه‌های سیاسی، امنیتی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و. . . می‌توان تلقی کرد.

راه برون رفت از این وضعیت، تلاش برای آموزش بیشتر افراد جامعه است. رشد آگاهی‌ها و شعور و درک اجتماعی و مفاهمه ملی بین آحاد مردم و مدیران کشور، منجر به رشد سرمایه اجتماعی خواهد شد. ریشه بسیاری از معضلات و مشکلات امروز ما، فرهنگی و ناشی از فقر دانایی است. فقر دانایی الزاماً فقر سواد و مدرک تحصیلی نیست. دانایی، عنصر و جوهره و اساس رفتارهای درست و مبتنی بر عقلانیت است. اصلاً عقلانیت زاییده توسعه است و از سوی دیگر، “توسعه” به‌ خصوص توسعه سیاسی، فرآیندی است که ضرورتاً در بستر”عقلانیت” رشد می‌نماید.

توسعه یافتگی و عقلانیت چنان درهم تنیده هستند که جدایی آن‌ها قابل ‌تصور نیست. دوری از خشونت یا مهار و کنترل آن، تزریق آرامش در جامعه، سیاست‌گذاری‌ها، تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری‌های درست و علمی و کارشناسی خرد و کلان ملی که بر زندگی فرد فرد ما تأثیرگذارند و سلامت روحی، جسمی، اخلاقی و اجتماعی ما را به دنبال دارد، همه و همه دریک کلمه خلاصه می‌شود: “توسعه و عقلانیت”. تأکید بر این نکته ضروری است که “مسیر توسعه کشور” از “پیشرفت و ارتقای فرهنگی” جامعه می‌گذرد که آن نیز بدون ارتقای سطح آگاهی، دانش، معرفت و فضیلت شهروندان جامعه میسر نیست.

به نظرمی رسد پیمودن این “مسیر”باید با رویکرد فرهنگی باشد تا مانایی و پایداری فرهنگی اتفاق افتد و یک راهش، خواندنِ کتاب‌های مفید و مؤثر است. بدون‌تردید و یقیناً یکی از ابزارهای بسیار مؤثر در توسعه فرهنگی، “کتاب” و استفاده مناسب از ظرفیت‌های آن در مسیر تعلیم و‌تربیت آحاد جامعه به‌ عنوان عناصر سازنده جامعه پویا و توسعه‌ یافته است. در واقع “کتابِ “خوب و مفید، خشت اول بنای توسعه است. هر شهروند ایرانی با هر کتابی که می‌خواند به ساختن این بنا کمک کرده است. در این میان بهترین و مؤثرترین رویکرد در سیاست گذاری برای تقویت فرهنگ مطالعه و کتابخوانی، تشویق، جذب و‌تربیت کودکان و نوجوانانِ ما- در خانه و مدرسه- است، یعنی پایه گذاری یک عادت خوب در سنین پایین.

البته نقش کتابخانه‌های آموزشگاهی مدارس ما- به عنوان موتور توسعه فرهنگ مطالعه- بسیار مهم‌تر و چشمگیرتر است.
یافته‌های پژوهشی نشان می‌دهد بین میزان استفاده از کتابخانه‌های آموزشگاهی و پیوند دانش آموزان با مدرسه رابطه مثبت و معناداری وجود دارد. یعنی هرچقدر وضعیت کتابخانه مدرسه مطلوب‌تر باشد به همان‌اندازه نیز پیوند دانش آموزان با مدرسه بهتر است. همچنین بین میزان استفاده از کتابخانه‌های آموزشگاهی و عملکرد تحصیلی دانش آموزان رابطه مثبت و معناداری وجود دارد.
اما براساس آمارها و تحقیقات، فقدان یا وضعیت نامطلوب کتابخانه‌های آموزشگاهیِ مدارسِ کشور، بسیار ناامیدکننده است، به گونه‌ای که میزان استفاده دانش آموزان از آنها در سطح بسیار پایین بوده و یا اصلا استفاده نمی‌کنند. این بررسی‌ها نشان می‌دهد وضعیت کتابخانه‌های مدارس از لحاظ ساخت و فضا، تجهیزات فیزیکی، تعداد کتاب ومنابع کتابخانه ای، بودجه، ارائه خدمات، نیروی انسانی متخصص، استفاده از فناوری‌های جدید مانند رایانه، لوح‌های فشرده آموزشی و. . . با مشکل اساسی روبرو بوده و در تمام زمینه‌ها در حد استاندارد کتابخانه‌های مدارس نیستند و به طور کلی می‌توان گفت با چالش‌های جدی مواجه‌اند و توان پاسخگویی به نیازهای دانش آموزان را ندارند.

این در حالی است که امروزه جذابیت ها، قابلیت‌ها و ظرفیت‌های خیره کننده شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مجازی مانند تلگرام و. . . که توانسته‌اند کاربران پرشمار و روزافزونی را برای ساعت‌های طولانی به خود مشغول کنند، کارِ تشویق و‌ترغیب افراد به مطالعه کتاب را بسیار سخت‌تر و ضروری‌تر از قبل هم کرده است. اما همین رسانه‌های مجازی در کنار افزونگی اطلاعات و پیشرفت‌های شتابان فناوری اطلاعات، گرچه اطلاعات مورد نیاز را به سرعت در اختیار قرار می‌دهد اما با ایجاد چالش هایی برای جامعه امروزی و به خاطر تنوع در شیوه‌های دسترسی به منابع و همچنین پایین بودن سواد رسانه‌ای اغلبِ کاربران، موجب سردرگمی آنها خصوصا دانش آموزان شده است. تجهیز کودکان و نوجوانانِ امروز به اطلاعات و مهارت‌های لازم برای زندگیِ فردا توسط آموزش و پرورش، باعث می‌شود تا سایر نهادهای جامعه در ارائه نقش خود موفق‌تر عمل کنند. کتاب و کتابخانه‌ها و مراکز اطلاعاتی، ابزارهای مؤثری هستند که در کنارِ نظام آموزشیِ موجود، اطلاعات مورد نیاز را دراختیار دانش آموزان قرار می‌دهند.

چنین ضرورت هایی می‌طلبد متولیان امر سمت و سوی تلاش ها، طرح‌ها و برنامه‌های خود را برای «توسعه یادگیری»  به گونه‌ای سامان دهند که دانش آموزان در فضای کتابخانه‌ای مجهز و آکنده از زیبایی، جذابیت، شادی و نشاط، زندگی کنند، کاوش و مطالعه کنند، یادبگیرند، تجربه بیندوزند و تمرین مباحثه و تفکر انتقادی و گفت وگو نمایند و به این باور برسند که «کتاب، نماد آگاهی» است.
در فضای عمومی جامعه نیز می‌توان با تشویق و مشارکت مردم، گام‌های مؤثری در این زمینه برداشت و بازارکساد مطالعه را رونقی دوباره بخشید. تقویت راه‌های آسان و کم هزینه‌ای مانند: ایجاد ایستگاه مطالعه، طرح نذرکتاب-نذر دانایی، طرح کتابت را بخوان و جا بگذار، و. . . در مترو، اتوبوس، پارک ها، اداره ها، سازمان‌ها و. . . می‌تواند به گسترش فرهنگ کتابخوانی و جذب افراد کم مطالعه و بی مطالعه منجرشود. مردم باید به این باور برسند که جامعه بی مطالعه، جامعه خطرناکی است! به عنوان مثال، تحقیقات مؤسسه بین المللی مطالعاتی اقتصاد و صلح در بیش از ۱۶۰ کشور جهان در سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۷  نشان داد که بین سطح مطالعه و میزان انواع خشونت در جامعه رابطه معکوس و معناداری وجود دارد. جالب این که در بررسی‌های این مؤسسه، ۳۰ کشور اول، از آرام‌ترین، امن‌ترین و مهربان‌ترین کشورهای جهان، در صدر لیست کشورهای پرمطالعه هستند و در مقابل، میزان مطالعه در کشورهای خشونت آمیز و ناامن بسیار پایین گزارش شده است.

در این گزارش، ایران با بیش از ۶ میلیون نزاع خیابانی و انواع خشونت-که دومین عامل مرگ ومیر ناشی از حوادث در کشور، بعد از تصادفات جاده‌ای  بوده- و بیش از ۱۵ میلیون پرونده جدید در محاکم قضایی در سال گذشته، جزو کشورهای با خشونت بالا قرار گرفته است که باتوجه به پایین بودن سطح مطالعه در کشور، جای تأمل و تلاش فراوان دارد و تنها راه جلوگیری از بروز چنین حوادثی و کاهش انواع آسیب‌های اجتماعی، آموزش بیشتر به مردم و ارتقای فرهنگ عمومی برای داشتن جامعه‌ای سالم است.     
به هرحال با چنین دغدغه هایی است که شعار محوری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران “یک کتاب بیشتر بخوانیم” و در هفته کتاب امسال نیز ” آینده روشن با خانواده کتابخوان” عنوان شده است. پس برای این که مجبور نشویم تمام تاریخ را دوباره تجربه کنیم بیایید”کتاب”،  “بیشتر” بخوانیم و با خواندن و مطالعه کتاب آشتی کنیم تا ملتی توسعه یافته، صاحبِ عقلانیت، دانا و سالم باشیم.

* فعال فرهنگی-اجتماعی و معاون پژوهش و برنامه‌ریزی اداره آموزش و پرورش ناحیه ۴ اهواز
 
منبع: بهارنیوز

نیما، شاعر پیشرو شعر فارسی

علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج در ۲۱ آبان ۱۲۷۶ خورشیدی در روستای یوش از بخش کجور استان مازندران، حیات آغاز کرد. کاری که نیما در ادبیات ایران انجام داد، پایه گذاری سبکی جدید در شعر پارسی بود که شعر نو نام گرفت. در این نوع شعر، قالب های وزنی، نظم خاصی را دنبال نمی کرد و به این ترتیب نام نیما به عنوان شاعر پیشرو در تاریخ ادبیات نوین ایران ثبت شد.زندگی نیما یوشیج درآمیخته با شعر بود، آنچنان که هرگز نمی توان شعر را از زندگی او جدا کرد و همین ترکیب جدایی ناپذیر سبب شد تا قصه اش در نبرد با دیوان ها و مجموعه های بی کران شعر، رنگ نبازد. نیما شعر را فهمید و ۴۰ سال سرایش مرکب از طبیعت و پدیده های زیبای آن از «قصه رنگ پریده»، تا «شب همه شب» از این مرد کهن که شولای نو بر قامت شعر ایران زمین دوخت، یک افسانه زیبا پدید آورد؛ آنجا که خردمندانه و هشیار، بدعت را جایگزین سنت کرد. نو آوری او حاصل پختگی اش بود، پاهایی که بر سنگفرش کوهستان صدای درد را می شنید و آن را با شعر و تفکر، قدم می زد. الفت نیما با طبیعت، در شعر او آشکار بود.

او دردهای انسان و اجتماع را نیک فهمید و درکش از سادگی «انگاسی ها»، فریادی پیچیده بود بر بیدادهای روزگار و به همین دلیل وجود خود را با عشق و درکی عمیق در طبیعت خلاصه کرد و خاطر پر درد کوهستانی خویش را از شهر و آشوب های آن جدا دید: «من خوشم با زندگی کوهیان، چون که عادت دارم از طفلی به آن». یأس او ناشی از درد های اجتماعی دوران خودش بود و امید وی نیز راهی برای غلبه بر دردمندی ها: «دلگشا آینده روزی هست پیدا بی گمان با او»، هرچند «خانه اش ابری بود» اما دلش آسمانی آفتابی بود که روشن می دید. او تاریکی شب را فاصله ای برای دمیدن صبح سپید می دانست، آنجا که گفت: قوقولی قو! گشاده شد دل و هوش صبح آمد، خروس می خواند.

نگاه واقعی نیما به جهان، تاثیر خود را بر شعر او گذاشت و اینچنین مرز نیما با دیگر شاعران شکل گرفت و نامش در رده شاعران بزرگ پیشرو در دنیا رقم خورد. آی آدم ها، داروگ، ری را، ترا من چشم در راهم و خانه ام ابری ست از شعر هایی بودند که همواره مورد بحث ها و بررسی های شاعران و منتقدان قرار گرفتند. نیما یوشیج در ۱۳ دی ۱۳۳۸ خورشیدی رخ در نقاب خاک کشید، هرچند ارتباط دنیا با نیما، به واسطه سروده های دلنشینش هرگز قطع نشد.با «هرمز علیپور» شاعری از خطه جنوب کشور در ارتباط با نیما به گفت وگو نشستیم.نیما شاعری بزرگ بود و باهوش که ۴۰ سال از عمر خود را به نوشتن شعر و پژوهش در شعر پارسی پرداخت. از بهترین راه های شناخت نیما می توان به کنکاش و جستجو در میان یادداشت ها و نامه هایی اشاره کرد که او در دوران زندگی خود به افراد مختلف نوشته است، شخصیت و فلسفه زندگی او در این نامه ها راهی به دنیای خاص او می گشاید و کمک می کند تا بهتر به شخصیت و روحیه او پی برد.

**شعر نیما، قدرتمند و مردافکن
شعر نیما شعری قدرتمند و به عبارتی مردافکن بود و اسطوره شدن وی در نظر بسیاری از شاعران شاید به دلیل جسارت، شهامت و همچنین اعتماد به نفس بالایی بود که سبب شد تا در مقابله با افراد و چهره های سرشناس، با نفوذ و صاحب قدرتی که نمی خواستند تا شعر او بلندآوازه شود، هرگز از پای ننشست و این چنین نام خود را در زمره بهترین شاعران این سرزمین ثبت کرد. نیما اگر شاعر درجه یکی نباشد اما شاعر بسیار خوبی است که همین اعتماد به نفس بی نظیر او از وی شاعری ویژه و یگانه ساخت و نام او در میان شاعران مطرح جهان جای گرفت.

**نیما، شاعری چند وجهی
نیما همه عمر خود را صرف شعر کرد و هرگز از شعر گفتن باز ننشست. نیما در شعر«من از این دونان شهرستان نیم، خاطر پر درد کوهستانیم، کز بدی بخت، در شهر شما، روزگاری رفت و هستم مبتلا» شاید یکی از ساده ترین شعرهای خود را نوشت که امروزه نوشتن چنین شعری از یک شاعر ۲۰ ساله جوان هم بعید باشد، اما او این شعرها را به منظور خاصی می نوشت و در کنار نوشتن آنها، شعرهای قدرتمند و جاودانه ای هم دارد که از جمله می توان به شعرهای پخته و غنی اواخر عمر او اشاره کرد.

**شعر تبری، علاقه ای جاودانه در نیما
از نکات برجسته زندگی نیما این بود که او علاوه بر اشرافی که به شعر فارسی و همچنین شعر جهان داشت، به گفتن شعرهای تبری یا مازندرانی رو آورد و هرگز از استفاده از زبان مازندرانی در شعرهای خود دست برنداشت. زبان و بوم مازندران آن‌قدر در او اثرگذار بود که واژه ها و اصطلاح های مازندرانی را همراه با توصیف های زیبای ادبی و بومی به شعر و ادبیات تزریق کرد و مجموعه «روجا» حاصل همین علاقه او به شعر مازندرانی است. او حتی نام خود را (نیما نام کوهی در شهر نور مازندران) که به معنای کمان است از همین دیار برای خویش برگزید و پس از آن، این نام به فرهنگ عمومی نام ها وارد شد.

**نیما، شاعری تنها
نیما یوشیج شاعری مردم گریز نبود اما تنهایی او از خستگی ناشی می شد که به واسطه سطح درک دیگران از او بود و باعث شد در تمام دوران زندگی تحت تاثیر آن باشد. از میان شاگردان نیما «مهدی اخوان ثالث» به شدت حامی، مدافع و دنباله رو نیما بود، اما دیگر شاگردانش نظیر «احمد شاملو» و «هوشنگ ابتهاج» چندان دنباله رو او نبودند. نیما از جانب برخی از شاگردان خود نیز آزار و اذیت هایی دید که همگی اینها به تنهاییِ او، بیش از پیش دامن می زدند. کج خلقی های او با خانواده اش را نیز می توان ناشی از همین خستگی هایی دانست که او در شعرهایش نیز به آنها اشاره هایی دارد.

**پیش بینی نیما درباره آینده خود
یکی از بستگان نیما در روزگاری او را در یوش دید و به طعنه به او گفت که: «علی! فلانی را ببین که چه اندازه گوسفند و احشام دارد، تو چرا بی بهره ای و مردم تو را دیوانه می خوانند؟ و نیما گفت که سال های بعد جواب خود را می گیری». این فرد سال ها بعد در سراسر خیابان انقلاب تهران با دیدن عکس ها و پوسترهای نیما که به در و دیوار چسبانده شده بود و از شعر او و نام او تجلیل می شد، به صحت گفته های نیما و پیش بینی او پی برد، روزی که دیگر نیما در جهان نبود.
منبع: بهارنیوز

آلبوم «عاشق کیست» شهرام ناظری

به گزارش ایلنا، مراسم رونمایی آلبوم موسیقی «عاشق کیست» که به مناسبت هزاره «ابوسعید ابوالخیر» به آهنگسازی و رهبری ارکستر امیر پورخلجی، خوانندگی شهرام ناظری، و با همکاری ارکستر سمفونی متروپلیتن پراگ در کشور جمهوری چک تولید شده ساعت ۱۳ روز دوشنبه ۲۲ آبان در فرهنگسرای نیاروران تهران برگزار می‌شود.
این آلبوم براساس رباعیات بوسعید ساخته شده و ۱۳ قطعه با عنوان‌های «عشق تو»، «در سلسله»، «در دل»، «عاشق کیست»، «خرقه خون آلود»، «آفتاب»، «اینترلود»، «عاشق»، «امید وصال»، «گفت‌وگو»، «ای عشق»، «خاک» و «باده شوق» تشکیل شده است.صدابرداری آلبوم موسیقی «عاشق کیست» در استودیو موسیقی تلویزیون دولتی چک توسط «پاول ریدوسکو» با همکاری «رومن اسکلنار» دستیار صدابرداری و «مارکتا یانوکووا» ناظر ضبط ارکستر صورت گرفته است. همچنین ضبط آواز در استودیوی شخصی آهنگساز و همچنین میکس نهایی و مسترینگ آن توسط امیر پورخلجی انجام شده است. مسعود زارع‌زاده طراح گرافیک، علی مقدم‌حیدری خطاط، عکاسان پرتره مهرداد امینی (استاد شهرام ناظری)، فرشته عدلی (پرتره آهنگساز)، عکاس ارکستر یاکوب زک و همچنین نیما فردوسی دستیار تهیه آن را برعهده داشته است.امیر پورخلجی در سال ۱۳۶۱ متولد شد و موسیقی را از کودکی با نواختن ویلن آغاز کرد. سپس تحصیلات موسیقی خود را در هنرستان عالی موسیقی تهران با ساز ویولا ادامه داد و پس از پایان تحصیل در مقطع کارشناسی، وارد دانشگاه هنر شد و در سال ۱۳۸۸ در رشته آهنگسازی در مقطع کارشناسی ارشد فارغ‌التحصیل شد. وی در آهنگسازی آثارش همواره به عوامل اقلیمی، تاریخی، اساطیری و فرهنگ بومی می‌اندیشد. از دیگر آثار وی می‌توان به «سوئیت سمفونی آرش کمانگیر»، اجرا و ضبط شده توسط ارکستر سمفونیک اوکراین، رهبری ارکستر فیلارمونیک بلغارستان و اجرا و ضبط کنسرتو پیانو شماره ۲ اثر راخمانینف، «اپرای حافظ»، «سوئیت پارسی برای ارکستر زهی»، «کنسرتو برای ویولا و ارکستر» اشاره کرد.
منبع: بهارنیوز

این‌ ساده‌های دوست‌داشتنی، بهانه سریال‌های تلویزیونی

دنیای نوجوانی کوتاه است؛ به اندازه زمانی که از آغوش‌ و نوازش‌های والدین دل می‌کنیم و به استقلال فردی و اجتماعی می‌رسیم. بنابراین طبیعی است سهم سریال‌های تلویزیونی از قصه‌ها و قهرمان‌های نوجوانانه خیلی زیاد نباشد، اما در عوض سریال‌های لطیفی درباره این دوره و برای این مخاطب ساخته شده است.

در این سریال‌ها که بیشترشان واقعگرایانه هستند، چالش‌های شیرین دوران نوجوانی به تصویر کشیده شده است و تقریبا از تنوع ژانر خبری نیست. سهم سریال‌هایی که به فانتزی و تخیل توجه دارند و به عبارتی در ژانر علمی ـ تخیلی ساخته می‌شوند و همین‌طور انیمیشن‌های مناسب برای نوجوانان در بین آثار موفق تلویزیون رضایت‌بخش نیست، اما تاسیس شبکه امید می‌تواند امیدآفرین باشد و از تولید آثار ارزشمند در آینده نه‌چندان دور برای نوجوانان نوید بدهد.

در این مطلب نگاهی داریم به تعدادی از سریال‌هایی که به دوره کوتاه نوجوانی توجه کرده‌اند.

معمولی خوش‌ساخت

 این‌ساده‌های دوست‌داشتنی بهانه سریال‌های تلویزیونی

نوجوان‌هایی که در سریال «زیر لب بشمار» به نویسندگی و کارگردانی بهمن شهروان از شبکه دو به تماشاگران معرفی شدند با بیشتر نوجوان‌هایی که در سریال‌های تلویزیونی دیدیم متفاوت بودند؛ آنها نوجوانی خود را در دهه ۹۰ پشت سر می‌گذارند و به طور طبیعی به جای صفا و معرفت و لطافت دنیایی پرشور و هیجان دارند با امکانات بیشتر و شرایط زیستی بهتر.

سه نوجوان در این سریال سعی دارند فیلمی درباره انقلاب بسازند؛ مربی آنها حاج آقا حائری با بازی امیرحسین صدیق نقشی تعیین‌کننده‌ در هدایت بچه‌ها به سمت مسیرهای درست و درک انقلاب اسلامی ایران دارد.

این سریال که دهه فجر سال ۹۳ از شبکه دو به نمایش درآمد، علاوه بر معرفی چند نوجوان کاملا امروزی، در شیوه نمابندی، تصویربرداری، تدوین و حتی جنس بازی‌ها نیز به سلایق نسل امروز توجه دارد و از ساختار تکنیکی متفاوتی در مقایسه با سایر سریال‌های مربوط به نوجوانان برخوردار است.


 هر مخاطب، یک مجید

 این‌ساده‌های دوست‌داشتنی بهانه سریال‌های تلویزیونی

وقتی هوشنگ مرادی کرمانی قصه‌ای نوشته و کیومرث پوراحمد آن را کارگردانی کرده باشد، محصول نهایی حتما پر از جزئیات و بسیار جذاب و دیدنی خواهد بود. «قصه‌های مجید» که خاطره‌اش به سال‌ ۱۳۷۱ برمی‌گردد با بازی مهدی باقربیگی در نقش مجید و پروین‌دخت یزدانیان در نقش بی‌‌بی، خاطرات زیادی برای کودکان و نوجوانان ایرانی ساخته و البته به مدد فضاسازی درست و ساختار سینمایی که بخوبی احساسات مجید و بار احساسی صحنه‌ها را به مخاطب انتقال می‌دهد، فرصتی فوق‌العاده‌ بود برای همراهی و همدردی با یک نوجوان فقیر که از داشتن پدر و مادر محروم است و روزگار بسختی می‌گذراند.

مجید به قدری واقعگرایانه تصویر شده بود، طاق، هشتی، حوض و باغچه خانه‌اش آنقدر آشنا بود و رابطه او و بی‌بی به اندازه‌ای باورپذیر بود که هر مخاطب در هر جایگاهی می‌توانست، خودش را مانند مجید تصور کند. پوراحمد قصه‌های مجید را که داستان کودکی‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی است، به جای کرمان در اصفهان ساخت و از لهجه و فضای آشنای این شهر به نفع اثر بهره برد و در عین حال امضای خودش را پای اثر گذاشت تا «قصه‌های مجید» هم در سایه نام نویسنده و هم کارگردانش ماندگار شود.


 تئاتر در خرابه

 این‌ ساده‌های دوست‌داشتنی، بهانه سریال‌های تلویزیونی

اواسط دهه ۶۰ برنامه‌ای از شبکه دو پخش می‌شد به نام «تئاتر نوجوان» که نویسنده‌اش محمد چرمشیر نمایشنامه‌نویس مطرح کشورمان بود و کارگردانش کریم اکبری مبارکه.

یک خرابه بود و چند نوجوان و یک دو چرخه. انگار این خرابه پاتوق بچه‌ها بود که هر روز بعد از مدرسه دور هم جمع می‌شدند و درباره مسائل مختلف باهم حرف می‌زدند. در ادامه حرف‌ها و گفت‌وگوها هر کدام نقشی به‌عهده می‌گرفتند و تئاتری اجرا می‌کردند که درباره مسائل و مشکلات روز جامعه بود و متاثر از فضای دهه ۶۰٫

اگرچه نه ستاره‌ای در این سریال بود نه حتی لوکیشن‌های متنوع اما قصه‌ها و ماجراهایی که بچه‌ها تعریف و اجرا می‌کردند، از کشش دراماتیک قابل توجهی برخوردار بود. می‌شد دغدغه‌های نوجوانان آن روزها را در این برنامه احساس کرد.

«تئاتر نوجوان» را شاید بتوان براساس ساختارش در زمره تله‌تئاترها به حساب آورد؛ گونه‌ای از برنامه‌های تلویزیونی که بعدها نمونه‌اش برای نوجوانان ساخته نشد، اما یاد و خاطره این برنامه در ذهن نوجوانان دهه ۶۰ ماندگار شد.


 کمدی در خط مقدم

 این‌ساده‌های دوست‌داشتنی بهانه سریال‌های تلویزیونی

حضور علی صادقی به عنوان نقش اصلی در یک سریال کافی است که حدس بزنیم این سریال کمدی است.

صادقی وقتی در «بهترین تابستان من» به کارگردانی علی بهادر بازی کرد، یک نوجوان ۱۶ ساله بود و داستان سریال هم درباره نوجوانی بود که می‌خواست به جبهه برود اما در یک قرارگاه پشت جبهه متوقف شده و نتوانسته بود جلوتر برود.

این نوجوان که سعید نام داشت، اهل یزد بود و لهجه شیرین یزدی‌ بعلاوه چهره نمکین صادقی و راحتی و بداهه‌گویی‌هایش جذابیت‌های ویژه‌ای به سریال «بهترین تابستان من» داده بود. ضمن این‌که فضای متفاوت و موقعیت‌های پشت صحنه جنگ نیز مزید علت شد که این سریال در میان سریال‌های مخصوص نوجوانان اثری منحصر به فرد تلقی شود. «بهترین تابستان من» سال ۱۳۷۵ از شبکه یک به نمایش درآمد و جزو سریال‌های شبانه بود. به عبارتی نگاه‌ شبکه یک به این سریال اثری صرفا برای نوجوانان نبود و از برنامه‌های کودک و نوجوان پخش نشد.


 دنیایی که دیگر شیرین نیست

 این‌ساده‌های دوست‌داشتنی بهانه سریال‌های تلویزیونی

بهروز بقایی از «دنیای شیرین» به دریا رسید؛ دختر نوجوانی که همچنان کنجکاو بود، امیدوار و مهربان اما در یک آپارتمان زندگی نمی‌کرد. داستان‌های زندگی دریا در شمال کشور روایت می‌شد؛ در یک روستا و در جمع بزرگی از دوستان و همسایه‌ها.

دریا با بازی شادروان پوپک گلدره خیلی بیشتر از شیرین به دل تماشاگران تلویزیون و بخصوص نوجوانان نشست. او مانند شیرین مهربان بود، نگاه و برداشتش از ماجراها را مانند شیرین روایت می‌کرد و همان شور و امید را می‌شد در نگاه دریا هم دید، اما دریا روستایی بود، در مقایسه با شیرین دوستان و همسایه‌های بیشتری داشت و ماجراها و تجربه‌های متنوعی را از سر می‌گذراند و البته با لهجه زیبای شمالی حرف می‌زد.

در «دنیای شیرین دریا» هم می‌شود مثل کارهای دیگر بهروز بقایی، مسعود رسام و بیژن بیرنگ نوعی صفا و صمیمت و همدلی دید؛ در این دسته آثار از اتفاقات تلخ و تکان‌دهنده خبری نیست و آدم‌ها دچار بحران‌های بزرگ و پیچیده نمی‌شوند، اما در عوض هم آدم‌ها و هم اتفاقات یک دریا شیرینی دارند. سریال «دنیای شیرین دریا» با همه این ویژگی‌ها از همان ابتدا مورد توجه قرار گرفت، اما مرگ زودهنگام و تلخ پوپک گلدره این اثر را به‌یادماندنی کرد.


 کمپ قهرمانان

 این‌ساده‌های دوست‌داشتنی بهانه سریال‌های تلویزیونی

«بچه‌های مدرسه همت» داستان چند نوجوان دانش‌آموز بسیار معمولی است که در مدرسه راهنمایی شبانه‌روزی با هم زندگی می‌کنند. هر کدام از این بچه‌ها ویژگی‌ها و البته مشکلاتی دارند و حضورشان در این مدرسه دلیلی دارد. این مجموعه قهرمان مشخصی نداشت؛ تک‌تک بچه‌های مدرسه و حتی ناظم جدی و مهربانش با بازی مهران رجبی دلنشین بود و باورپذیر. رضا میرکریمی از همین داشته‌های محدود و البته قصه‌ها و ماجراهای پرکشش بهره گرفت و سریالی روح‌نواز ساخت.

داستان‌هایی لطیف و انسانی در قاب دوربین میرکریمی چنان هنرمندانه جان گرفتند که دست‌کم برای نوجوانانی که در نیمه دهه ۷۰ تماشاگرش بودند، با خیلی از سریال‌های نوجوانانه قابل قیاس نبود. «بچه‌های مدرسه همت» از شبکه دو به نمایش درآمد و از همین سریال بود که مهران رجبی به شهرت رسید و برخی از بازیگران نوجوان به فیلم‌ها و سریال‌های دیگری دعوت شدند.


 سیر در زمین سوالات

 این‌ساده‌های دوست‌داشتنی بهانه سریال‌های تلویزیونی

در بین سریال‌هایی که برای نوجوانان ساخته شده، «بزرگمرد کوچک» تا حدی از فانتزی و تخیل بهره گرفته است. در این سریال علیرضای پرجنب و جوش و کنجکاو که در مقطع راهنمایی تحصیل می‌کند، دست به کارهای عجیب می‌زند و گاهی در خیالاتش به سفرهای تاریخی و افسانه‌ای می‌رود.

علیرضا با بازی محمد شارانی، در سرزمین سوالات ریز و درشت سیر می‌کند و از هوشش برای یافتن پاسخ‌ها بهره می‌گیرد، اما ضمن موفقیت، خیلی وقت‌ها برای دیگران دردسر درست می‌کند. کمی ناامیدکننده است، ولی تمام سهم نوجوانان ما از آثار علمی ـ تخیلی همین بزرگمرد کوچک به کارگردانی مسعود رسام است که دستش از دنیا کوتاه شده و دیگر نیست که به ساختن یک اثر فانتزی یا علمی‌ـ تخیلی از او برای نوجوانان امید داشته باشیم.


 نوجوان‌های بهشتی

 این‌ساده‌های دوست‌داشتنی بهانه سریال‌های تلویزیونی

در بین سریال‌های مربوط به نوجوانان، دو اثر با یک نام وجود دارد؛ «بچه‌های بهشت» به کارگردانی خسرو معصومی و «بچه‌های بهشت» به کارگردانی حسین قاسمی جامی.

سریالی که معصومی کارگردانی کرده به نقش و حضور نوجوانان در مبارزات مردمی علیه نظام ستمشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی ایران می‌پردازد. این سریال سال ۱۳۸۹ در ۱۳ قسمت از شبکه دو به نمایش درآمد. در این سریال هم به ویژگی‌های خاص نوجوانان مانند ماجراجویی و کنجکاوی توجه شده و مانند بسیاری از سریال‌های مربوط به نوجوانان بستر اصلی این سریال هم مدرسه است. سریالی که حسین قاسمی جامی ساخته درباره شهید حسین فهمیده است و داستان یک فیلمساز جوان به نام رحمتی را روایت می‌کند که در جبهه با همرزم حسین فهمیده و بهنام محمدی آشنا بود. پس از جنگ، رحمتی تصمیم گرفت زندگی شهید فهمیده را بازسازی کند، اما بسختی می‌تواند یک نوجوان با شباهت ظاهری به شهید فهمیده، پیدا کند. درنهایت او پسری ۱۳ ساله در کرج پیدا می‌کند که بازی در این نقش را قبول نمی‌کند!


 

شیرینی‌ بی‌پایان

 این‌ساده‌های دوست‌داشتنی بهانه سریال‌های تلویزیونی

قصه سریال «دنیای شیرین» قصه زندگی روزمره بچه‌‌های قشر متوسط جامعه است با همه تلخی‌ها و شیرینی‌هایش. شیرین با بازی زهرا جواهری در یک خانواده پنج نفره زندگی می‌کند؛ پدرش گلفروش‌ و مادرش پرستار است و دو برادر کوچک‌تراز خودش دارد.

هیچ چیز پیچیده‌ای در این قصه و آدم‌هایش وجود ندارد؛ همه چیز معمولی است جز این‌که سعید پسردایی شیرین با بازی سپهر آزادی، مادرش را از دست داده و کنار آمدن با این مسأله گاهی برایش دشوار است. بجز این، بقیه اتفاقات در خانواده شیرین، کامل معمولی است، ولی همه این اتفاقات معمولی به قدری زیبا و دلنشین روایت شده و به تصویر کشیده شده که هنوز می‌تواند مخاطبانی را پای این سریال بنشاند.

آنچه به سریال «دنیای شیرین» جذابیت بخشیده، نگاه نوجوانانه، پرامید و کنجکاو شیرین و و روایت‌های متفاوت او از اتفاقات و ماجراهاست. این نگاه بیشتر از هر چیز در نریشن‌هایی با صدای زهرا جواهری به تماشاگر انتقال پیدا می‌کند و فضای لطیفی در سریال به وجود می‌آورد که خاص بهروز بقایی و نگاه متفاوت او به زندگی است. بقایی در سریال «دنیای شیرین» یک شیرینی بی‌پایان و امیدبخش را خلق کرد که از دل آن سریال «دنیای شیرین دریا» متولد شد.


 مثل هیچ‌کس

 این‌ ساده‌های دوست‌داشتنی، بهانه سریال‌های تلویزیونی

سریال «مدرسه ما» بر مولفه‌هایی استوار شده که در بیشتر سریال‌های مربوط به نوجوانان مشهود است؛ یکی فضای مدرسه و دیگری روحیه نوجوانان. این سریال را داریوش یاری کارگردانی کرده و درباره دانش‌آموزان سوم راهنمایی است که دردسرها و مشکلاتی برای مدرسه ایجاد کرده‌اند، اما در «مدرسه ما» اتفاق ویژه‌ای رخ می‌دهد؛ از میانه سال معلم ادبیات جدیدی جایگزین معلم قبلی می‌شود که مثل همه نیست. سریال «مدرسه ما» بیشتر از هر چیز بر روایت قصه‌ها و ماجراها متمرکز است و تاثیرگذاری بر مخاطب را هدف قرار نداده است.

منبع: برترینها

تئاتر «مورچه‌ها»؛ تجربه‌ای از رودخانه تا کاروانسرا

گروه گاراژ سال‌هاست در بافت فرهنگی- اجتماعی ویژه‌ای دست به تجربه می‌زند. این گروه تئاتری، زیست‌بومی به نام قم را برای تلاش‌هایشان برگزیده‌اند؛ مکانی که به واسطه فضا و اتمسفر خاصش، تصویری کاملا متفاوت از کلیت ایران برایش می‌توان تصور کرد.

در بافت سنتی و البته دینی قم، گروه «گاراژ» موفق شده است اَشکالی از تئاتر را تجربه کند که در پایتخت نیز آوانگارد به حساب می‌آید. علی مسعودی، کارگردان این گروه، رویه هم‌گروهی‌هایش را تلاشی در راستای انسان‌شناسی و پژوهش در باب فرهنگ‌شناسی می‌داند. حال در برنامه عصر تجربه که گاراژ فرصت یافته تا در تهران اجرائی داشته باشد، مسعودی از تجربه‌هایش و موانع پیش‌ِروی گروه‌هایی همچون گاراژ می‌گوید.

تجربه از رودخانه تا کاروانسرا 

با توجه به اینکه شما در بافت خاصی از ایران زندگی می‌کنید، در آن بافت دیدگاه جامعه نسبت به تجربه‌های شما چیست؟ شما می‌پذیرید که آدم تجربه‌گرایی هستید یا نه؟

زیست ما بیش از ١٠ سال طول کشیده و با یک نام دیگر بیش از ۱۳ سال. چیزی حدود هشت سال است که جامعه ما را پذیرفته است؛ یعنی پنج، شش سال سخت. در آن سال‌ها برای حل مشکل مکان تمرین ناچار بودیم در رودخانه بی‌آب قم تمرین کنیم؛ سال‌هایی که قدیمی‌ترها نمی‌توانستند کار ما را به‌عنوان یک گونه تئاتر قبول کنند. نام آن سال‌ها را دوران رودخانه گذاشته‌ایم؛ دوره‌هایی که با سختی زیاد و در جاهایی عجیب‌وغریب برای تمرین می‌گذشت و ما سعی در زنده‌ماندن تمرین‌هایمان داشتیم.

آنجا چه کارهایی می‌کردید؟

تمرین بدن و بیان. ساعت‌ها بداهه‌پردازی حرکت، بررسی اینکه حرکت چیست و چگونه شکل می‌گیرد و اینکه خاطره و جامعه، چطور بدن ما را شکل داده‌اند که درنهایت تبدیل به اجراهایی می‌شد که در مسیر روزهای تمرینی شکل می‌گرفت.

یعنی تمرین اجرا انجام می‌دادید؟

تمرین در گاراژ فرایند ممتدی است که بازیگر از طریق آن به کشف خود و خود روی صحنه می‌رسد. ما برای هر اجرا یک‌ سال تمرین می‌کنیم. پیش از شکل‌گیری هر اجرا، دوره‌ای پژوهشی را روی یک موضوع خاص شروع می‌کنیم. بیشتر این موضوع‌ها علایق هرکدام از ما در دوره زمانی تمرین‌هاست. در‌عین‌حال اکتورها هم شروع به طراحی حرکت می‌کنند. از ابتدا مسیر ما شکلی شبیه به این داشته. همین کارها را در رودخانه هم انجام می‌دادیم.

با باربا آشنایی دارید؟

بله، هم آشنا هستم و هم دوبار در اُودین بوده‌ام؛ شگفت‌انگیزند. امیدوارم به‌زودی، دوباره ایران امکان اجرائی از ایشان را داشته باشد. شخص یوجینیو و ادین یکی از منابع الهام همیشگی ما هستند. حمایت بی‌منت یوجینیو همیشه برای ما انرژی‌بخش بوده است.

تا کی در رودخانه تمرین می‌کردید؟

در سال ۸۸ در جشنواره استانی شرکت کردیم؛ با اثر مرجوع نفر بعد. اصغر دشتی داور جشنواره بود. کار را دید و انرژی فراوانی به ما داد. از آن دوره به بعد ناگهان نظر دیگر فعالان جامعه تئاتر قم به گروه ما تغییر کرد. کم‌کم این مدل دیگر تئاتر که متفاوت بود، از سوی توده مردم هم پذیرفته شد. در ابتدای مسیر جامعه محدودی از مخاطبان قمی کارهایمان را دنبال می‌کردند که به‌مرور این جامعه بزرگ‌تر شد. هر اجرا برای ما مراسمی شگفت‌انگیز می‌شد؛ شکلی از ضیافت که اجرا بخشی از کل مراسم بود؛ سرشار از شیرینی و نوشیدنی بسیار.

برای این کار دلیلی داشتید؟

 تجربه از رودخانه تا کاروانسرا

بله، امر تئاتر بیشتر از اینکه هنر کارگردان،  بازیگر و نویسنده باشد، هنر مخاطب است. تمام تفاوتی که با سینما پیدا می‌کند، در همین است. فکر می‌کنم در تمام رویکردهای جدید به حوزه نمایش هم تأکید همه بر مخاطب است.

تئاتر در انتها هنر مخاطب است نه هنر مجری. ما پی آن بودیم که گونه‌ای از آرامش فکری را در جامعه خودمان ایجاد کنیم که نه به مرزهای کسی تجاوز کند و نه ایدئولوژی خاصی داشته باشد. بلکه با کمک فرهنگ و در بستری تاریخی جامعه را تلطیف کند. آفتاب قم تند است و ما باید آفتاب را لمس کنیم. ساعت چهار ظهر مرداد قم، وقتی آفتاب روی سَر می‌خورد، تصویرها شکل دیگری می‌شوند؛ با کوچک‌ترین اتفاقی رنجیده‌خاطر و عصبانی می‌شوید. هنر، بازنمایی گاهی از این لحظه‌هاست. کالت هم همیشه با آرت می‌آید. بخش فرهنگ لزوما به معنای رسوم نیست. راهکارهایی است که یک جامعه، در دوره‌های مختلف تاریخی، برای رفع تنش انتخاب می‌کند. فرهنگ تنها جایی است که این امکان را به آدم می‌دهد. هرچند بوم ما در حوزه فرهنگ همیشه تنگ‌نظر بوده است. بارها مستقل‌ترین و بی‌حاشیه‌ترین حرکات فرهنگی شروع شده‌اند اما مانعی جز تفکر دولتی برابر خود ندیده‌اند. وظیفه ما به‌عنوان فعال فرهنگی به دست‌آوردن راه‌کار حل این مشکلات است.

گونه‌هایی که افراد با آن مشهور شدند و شهرت جهانی کسب کردند بدون حمایت دولتی ممکن نبوده. چه مانعی وجود داشته که دولت به غیر از تفکر حاکم در آن هشت‌ساله، از شما حمایت نکند؟

من فکر می‌کنم یک دلیل عمده در جامعه ما همیشه خود آرتیست‌ها هستند. در جامعه‌ای که با قوانین دوپهلو و شرط و شروط‌ها، فعالیت در امور فرهنگی و هنری را زجرآور کرده‌اند، هم‌صنفی‌های ما به جای اینکه بدنه واحدی را شکل دهند، روبه‌روی هم قرار می‌گیرند. باید قبول کنیم که متأسفانه هنرمند در جامعه ما هرگز احساس قهرمان‌بودن نمی‌کند. حالا این وسط یک عده هم بخواهند برنامه‌ای را با یک نهاد دولتی شروع کنند، معلوم است که با هزاران مشکل از سوی هم‌صنفی‌های خودشان روبه‌رو می‌شوند.

 تئاتر «مورچه‌ها»؛ تجربه‌ای از رودخانه تا کاروانسرا

فرصت‌هایش وجود داشت که این اتفاق بیفتد؟

هر زمانی که من با شهرداری جلسه می‌روم متأسفانه بی‌نتیجه است؛ بابت همین دست مشکلات. شهرداری پاریس می‌آید و یک سوله متروکه را در اختیار تئاتر دوسولی می‌گذارد و آن گروه می‌تواند بزرگ‌ترین حرکت تئاتر آزمایشگاهی را در کارتوچری پایه‌گذاری کند. دولت آب و برق و گاز را کمک نمی‌کند ولی با اندکی خلاقیت مکان را در اختیار یک حرکت مستقل می‌گذارد؛ مکان به‌عنوان ‌گران‌ترین سرمایه که هیچ‌وقت یک کمپانی مستقل نمی‌تواند از پس تأمین آن بربیاید. ما مکتوبات بسیاری آماده کردیم که چطور می‌شود مکان‌های فرسوده شهری را تبدیل به مکان‌های فرهنگی- هنری کرد. ولی در هر جلسه گویی همه جواب‌ها از پیش تعیین شده بودند. در «قم» همه‌چیز پیچیده‌تر می‌شود و من همه این مشکلات را از تفکر دولتی می‌بینم.

وضعیت در شیراز یا اصفهان متفاوت نیست؟

من می‌گویم متفاوت است. اگر با حجم کاری که بچه‌های ما می‌کنند روبه‌رو شوید جا می‌خورید. یک عده بدون هیچ سرمایه‌ای، بدون اینکه کمکی از دولت بخواهند، ساعت‌ها کار می‌کنند و باز نمی‌توانند مسئولان شهری را قانع کنند. من می‌گویم در هر شهر دیگری بود این حجم از کوشش و رنج، مسئولان شهری را قانع کرده بود. دولتی‌ها وقتی نمی‌توانند هیچ دلیلی برای کارهایشان بیاورند، می‌گویند اینجا قم است. این بهانه‌ای شده تا دولتی‌ها هیچ کاری نکنند. به‌نظر من این تنها پوششی است برای پنهان‌کردن کرختی با لذات این تفکر. میل به کارنکردن است نه چیز دیگر. به‌نظر من کسی که بتواند یک راه‌حل برای زیست‌ فرهنگی در قم به دست بیاورد، می‌تواند یک راه‌حل جامع برای ایران بدهد.

من حس می‌کنم شما با کارتان می‌خواهید یک کنشگر فرهنگی- اجتماعی شوید در بستر قم. اگر بروید مثلا در تهران کار کنید دیگر کنشگر نیستید؟

ما نامش را نیروی گریز از مرکز گذاشته‌ایم. بله ما می‌گوییم وجود پایگاه مذهبی حساسیت‌های ویژه این شهر  و نزدیکی به پایتخت موقعیت اقتصادی- فرهنگی ویژه‌ای ایجاد کرده. همه این عوامل در کنار طبیعت کویری، محیطی ویژه برای پیگیری آزمایش در گاراژ تئاتر شده است؛ یعنی می‌توانیم از ساعت سه بعدازظهر تا ساعت ۱۰ شب یک‌بند تمرین و تحقیق و پژوهش کنیم. خیلی بعید است این اتفاق در پایتخت بیفتد؛ در مرکز همه‌چیز سریع‌تر است.

هرچند در قم هم مشکلات خاصی وجود دارد. در قم بودجه فوق‌العاده‌ای صرفا برای کارهای خاص وجود دارد و درک می‌کنم که عملا از لحاظ این نگاه، گروهی که دغدغه‌اش انسان‌شناسی فرهنگ است جا نمی‌گیرد؛ اما فکر کنید که ما در گاراژ تا سال پیش هرگز بازیگر زن نداشتیم؛ زیرا تا سال‌ها همین امر تنها راه زنده‌ماندن ما در قم بود. شبیه همین اتفاق‌ها چند سال پیش برای جابر رمضانی هم افتاد و او ترجیح داد هرگز در قم کار نکند. تا سال قبل امید من بیشتر از این حرف‌ها بود ولی نمی‌توانم انکار کنم که خیلی وقت‌ها دلسرد می‌شوم ولی همچنان امیدوارم.

یک بخش خصوصی آمده و جور بخش دولتی را می‌کشد. من همیشه احساس خطر می‌کنم چون ابزارهای اقتصادی قوی ندارند. شما فکر می‌کنید بخش خصوصی می‌تواند جور این قضیه را بکشد؟

حرفه تجاری من برنامه‌نویسی است. من احساس می‌کنم سناریوهای معادل در حرفه‌‌های دیگر خیلی جاها به کمک حوزه فرهنگ می‌آید. یک شرکت نوپای کامپیوتری با همین مشکلات دست‌وپنجه نرم می‌کند. اگرچه چون حوزه کاری‌شان اندیشه‌محور نیست در جامعه‌ای مثل ایران مشکلات کمتری دارند.

ولی بازهم در حوزه اقتصادی مشکلات مشابهی با یک کمپانی نوپای تئاتری وجود دارد. ورود مفاهیمی مانند پروژکت‌ پلنینگ یا برنامه‌ریزی‌های سالانه می‌تواند مقداری ضریب اطمینان زنده‌ماندن این‌گونه حرکت‌ها را بیشتر کند ولی با همه این تفاسیر ۱۲ سال تلاش من و دوستانم برای این بوده که گاراژ بتواند ۵۰ سال عمر کند. یکی از بزرگ‌ترین آرزوهای ما این است که گاراژ بتواند پنج دهه عمر کند و در انتها تبدیل به یک موزه فرهنگی شود و چه بهتر که بتوانیم در شهرهای مختلف، نه‌فقط تهران و قم، این مسیر را ادامه دهیم.

به نظرت جامعه‌ای مانند تهران آمادگی چنین حرکاتی را دارد؟

هیچ حرکت مستقل هنری ماندگاری در پایتخت شکل نگرفته است. منظور من پایتخت اقتصادی است. لیوینگ تئاتر به ‌عنوان گروهی که من ستایش می‌کنم، یک کمپانی خیلی شیک است؛ جولیان بک و جودیت مالینای فقید و خیلی کسان دیگر. آنها ۱۰ سال ناچار شدند از آمریکا مهاجرت کنند به اروپا؛ یعنی در نیویورک که پایتخت اقتصادی آمریکاست نمی‌توانستند فعالیت کنند. سازوکار اقتصادی پایتخت‌ها طوری است که کار را برای حرکات مستقل فرهنگی سخت می‌کنند.

نمی‌شود به‌صورت قطعی گفت. مثلا هنر تجسمی.

سازوکار اقتصادی هنرهای تجسمی با یک کمپانی نمایشی فرق می‌کند. من خیلی از فکت‌هایی که می‌گویم صرفا در حوزه نمایش است. من کمپانی مستقل نمایشی که توانسته باشد با شرایط پایتخت کنار بیاید، نمی‌شناسم.

مثلا برشت و پیسکاتور را جزء اینها نمی‌دانید؟

باز تأکید من روی کمپانی مبتنی بر هنر اجراست تا یک فرد صرفا مؤلف.

مثلا کاستولوچی؟

تأکید من بیشتر بر کمپانی مستقل فرهنگی است. کاستولوچی خیلی در سلیقه ما نیست. نیروی گریز از مرکز بیش از آنکه یک امر ایجابی باشد، یکی از راه‌حل‌های پیشنهادی ما برای مدل رفتاری است. نتیجه امروز ما این شده: ایران کلی مکان مانا دارد که بیش از صدها سال عمر دارند ولی متأسفانه فراموش شده‌اند. این‌طور مکان‌ها بهترین مکان‌ها برای اجرا و برگزاری سشن‌های هنری هستند.

شما جایی را کشف کردید؟

من کشف نکردم ولی امتحان کرده‌ام؛ کاروانسرای دیر گچین در جاده قم به گرمسار.

هیچ‌وقت مریوان تئاتر اجرا کرده‌اید؟

ما مختصات نمایشمان را دقیق می‌دانیم. نمایش ما خیابانی نیست. نام تئاتر ما آزمایشگاهی است و ما کلی جمله برای آن داریم که در تئاتر چه می‌خواهیم. هرچند گونه‌ای اجرا برای خیابان‌ها هم داریم. ولی در کل فستیوال‌های ایران را زیاد نپسندیدم؛ نگاهشان فستیوالی است و از یک جایی رقابتی می‌شود. اکثرا پیش از شروع، برای فستیوال تم‌هایی کم‌عمق و در راستای پروپاگاندا می‌گذارند و بیش از آنکه هنر را به‌عنوان پدیده بررسی کنند، کالایی برای گسترش مفهوم و ایدئولوژی می‌بینند. درحال‌حاضر فجرپلاس حرکت بانمکی است که آن را مدیون سالن‌های خصوصی هستیم؛ رویکرد فستیوال‌های ایران هنوز بسیار سنتی است.

 تجربه از رودخانه تا کاروانسرا

تا الان حرکت خوبی ندیده‌اید؟

یک‌ بار در جشنواره دانشجویی شرکت کردم و یک‌ بار در فجر؛ حضور برای یک ‌بار در همه اینها قانع‌مان کرده که فعلا برای حضور گاراژ در فستیوال‌های داخلی مردد باشیم. ولی از طرفی مکان فوق‌العاده‌ای برای ارائه هستند. مبتنی‌بودن فستیوال‌ها بر مناسبات سیاسی آزاردهنده است و امید به این فستیوال‌ها را کاهش می‌دهد.

با ادینبورو کار کردید؟

نه، ولی از جمله فستیوال‌هایی است که فرینج دارد. اگر به من بگویند خودت چگونه فستیوال‌هایی را دوست داری، در جواب می‌گویم که گروه لابراتواری زیستش فارغ از جغرافیاست؛ یعنی گاراژ می‌تواند دوست ادین محسوب شود فارغ از اینکه در قاره‌ای دیگر است. فستیوال‌هایی که برای من جذابند فستیوال‌هایی هستند که کمپانی‌های مستقل برگزار  و دوستان و خویشاوندان فکری خود را برای مشاهده و اجرا دعوت می‌کنند. پیش از این مواردی داشتیم مثلا لاسلکتا را داشتیم. دوستان ما در اسپانیا بودند ولی دوره سیاسی خاصی در ایران بود. یا داه در صربستان بود که در دوره خیلی خاصی از تاریخ ایران افتاد که از دست ما رفت ولی تعاملات ما با ادین تقریبا ثابت نگه داشته شده است.

درنهایت اینکه با توجه به بافت تهران، تهران نمی‌تواند جای خوبی باشد؟

نه این‌طور نیست. اگر بگویند کجای تهران را بیشتر برای اجرا دوست داری، می‌گویم جاهایی که تا حالا نگاه اجرائی به آنها نشده است؛ قطعا ارائه نمایش در تهران جذابیت خاص خودش را دارد. ولی ترجیح من این است که تمرین در جایی غیر از تهران باشد. تهران نیازمند دیدن اجراهایی است که خارج از خودش ساخته شده باشد. شرایط پایتخت باعث می‌شود که زیست مستقل منوط به فاکتورهای اقتصادی باشد و این به معنای زیست غیرمستقل است. با بهترین ایده‌ها هم که شروع کنی، یک سرمایه‌گذار می‌آید و حرکت مشابهی را شروع می‌کند که در بدو تولد، اثری از آدم باقی نمی‌ماند.
پس یک مانع بزرگ وجود دارد و عملا منتفی می‌کند.

ما عاشق مواجهه هستیم. هر پدیده جدید در ابتدا شکل مشکلی دارد ولی تلاش و رنج مواجهه، راه‌حل را نمایش می‌دهد.

راه‌حل شما چیست؟

حضور اول ما، شکلی که سعی در معرفی گاراژ داریم، به دست‌آوردن دوستانی است که در هر ضیافت اجرائی آنها را دعوت کنیم و… .

اگر اجراهای شما به دو، سه و چهار برسد، چهارمی هم می‌تواند چنین شکلی داشته باشد؟

گروهی که فاکتورهای صریح و مشخصی دارد، می‌تواند امیدوارتر باشد که می‌شود. بعد از این اجرا امیدواریم بتوانیم سریع‌تر گونه خود را معرفی کنیم و فکر می‌کنم  خروجی بخش پژوهش ما، ماده خام فوق‌العاده‌ای برای پیشنهاددادن شیوه رفتارهای جدید در حوزه هنر مبتنی بر اجراست. قطعا من برای رپرتوار عصر تجربه هم پیشنهاد دارم ولی به نظرم آرتیست بهتر است به‌عنوان مجری وارد شود نه پیشنهاددهنده.


منبع: برترینها

صدای سازهای بلوچی در سوئد

سه نوازنده اهل بلوچستان برای حضور در یک جشنواره فرهنگی، معرفی و اجرای موسیقی محلی این منطقه به کشور سوئد دعوت شدند.

خسرو سیاهانی- نوازنده موسیقی بلوچی در گفت‌وگو با ایسنا، درباره شرکت در این جشنواره توضیح داد: دولت سوئد از طریق رستم لاشاری، یکی از بلوچ‌هایی که در این کشور زندگی می‌کند و با موسیقی آشنا است، با ما آشنا شده؛ به همین دلیل از سه نوزانده از جمله من برای اجرای موسیقی بلوچی در این کشور دعوت کرده‌اند.

او که در این سفر سرپرستی گروه را بر عهده دارد، ادامه داد: به جز من، فاروق رحمانی (نوازنده رباب و تنبورک) و تاج محمد جنگی پور (دونلی‌نواز اهل سوران) نیز در این سفر حضور دارند و قرار است سازهای سرود بلوچی«قیچک»، رباب، بِنجو، تنبورک و دونی را معرفی کنیم و بنوازیم.

این نوازنده موسیقی بلوچی با بیان اینکه قرار است آخر این هفته به سوئد سفر کنند، گفت: ما مدت هفت روز در این کشور اقامت خواهیم داشت.

خسرو سیاهانی حدود ۳۰ سال است که در حوزه موسیقی اقوام فعالیت می‌کند و در نواختن سازهای‌ رباب، قیچک، بنجو، تنبورک تبحر خاصی دارد و یکی از نوازندگان چیره دست روستای کلپورگان در بلوچستان است و ساز رباب را به صورت تخصصی می‌نوازد.

او پیش از این نیز یک بار برای اجرای موسیقی بلوچی به ابوظبی سفر کرده و این دومین سفرش به خارج از کشور برای اجرای موسیقی اقوام بلوچی است.

سیاهانی دو پسر دارد که هر دو در حال آموزش موسیقی اقوام هستند. صالح رباب و بِنجو می‌نوازند و در جشنواره‌های دانش آموزی متفاوتی شرکت کرده و مقام‌های نیز کسب کرده است. سجاد پسر دیگر او نیز حدود ۵ سال دارد و تنبورک می‌نوزاد.

این نوازنده موسیقی اقوام بلوچی پیرو طریقت چشتیه است و موسیقی عرفانی را با ساز و آواز اجرا می‌کند. او به همراه گروه عرفانی کلپورگان در فستیوال آینه دار در سال ۱۳۹۲ برنامه‌ اجرا کردند که مورد استقبال قرار گرفت.


منبع: عصرایران

تجلیل «بفتا» از کریستوفر نولان

«زندگی در قالب تصاویر» بفتا یک مجموعه سابقه‌دار از مصاحبه‌هایی است که با برخی از بزرگترین استعدادهای هنری جهان انجام می‌شود.

آکادمی هنرهای سینما و تلویزیونی بریتانیا (بفتا) از کریستوفر نولان تجلیل می‌کند.

به گزارش مهر به نقل از اسکرین دیلی، «بفتا» با نگاهی به زندگی کریستوفر نولان در قالب «یک زندگی در قالب تصاویر» از این فیلمساز تجلیل می‌کند.

این رویداد یکم دسامبر در مرکز اصلی بفتا در لندن برگزار می‌شود.

«زندگی در قالب تصاویر» بفتا یک مجموعه سابقه‌دار از مصاحبه‌هایی است که با برخی از بزرگترین استعدادهای هنری جهان انجام می‌شود.

پیش از این در این سری از برنامه‌ها با کنت برانا، کیت بلانشت، وایولا دیویس، هلن میرن، آلن ریکمن، مارتین اسکورسیزی، مریل استرپ و کیت وینسلت مصاحبه شده است.

از زمانی که کریستوفر نولان نخستین فیلم بلندش را با عنوان «تعقیب» در سال ۱۹۹۸ ساخت، شماری از مطرح‌ترین فیلم‌های سینمایی جهان را نوشته و ساخته است که «ممنتو» در سال ۲۰۰۰، «بی‌خوابی» ‌در سال ۲۰۰۲، «حیثیت» در سال ۲۰۰۶ و «سرآغاز» یا «تلقین» در سال ۲۰۱۰ از جمله آنها هستند.

نولان سازنده سه گانه «شوالیه تاریکی» بوده و تریلر علمی تخیلی «بین ستاره‌ای» را ساخته که هر دو برنده جایزه بفتا و اسکار برای جلوهای ویژه شدند. او پیشتر نیز سه نامزدی بفتا کسب کرده بود.

جدیدترین فعالیت نولان نوشتن فیلمنامه و ساخت فیلم تحسین شده «دانکرک» درباره جنگ جهانی دوم بود که با بازی مارک ریلنس، تام هاردی و سبلین مورفی شکل گرفت.

بلیت برای حضور عمومی در این مراسم از ۱۷ نوامبر در وب‌سایت بفتا برای فروش عرضه می‌شود.


منبع: عصرایران

درخواست مهتاب کرامتی و فاطمه معتمد آریا از مردم (فیلم)

تحقیر ملانیا ترامپ مقابل یک ستاره موسیقی (+فیلم) پلیس: ثبت تخلفات موتورسیکلت سواران تهرانی توسط دوربین‌ها حکم همدستان بابک زنجانی/ استرداد بنز S۵۰۰ و یک میلیارد هدیه عروسی تیزر تئاتر “گم و گور” با بازی امیر جعفری و الناز شاکردوست (فیلم) افتتاح رستورانی در کانادا که سرآشپزهای آن HIV مثبت هستند نفس کشیدن در این شهر معادل ۴۴ نخ سیگار است (+فیلم) وضعیت کابل‌های برق در کربلا و سامرا (عکس) واشنگتن‌پست: حریری در عربستان بازداشت است جاده مهران-ایلام از امروز دو طرفه می‌شود وقوع گرد و غبار در تهران و ۵ استان دیگر

۱۲ راز توسعه ژاپن، کره جنوبی و مالزی/ آیا ایران هم در مسیر توسعه است؟  (۳۲ نظر)

عربستان و استراتژی «لات بازی»  (۲۳ نظر)

رییس کمیته امداد : از ۲۵ میلیارد صدقه در ماه به هر نفر ۵ هزار تومان می‌رسد  (۱۰ نظر)

سفر به قاره سیاه؛ سرزمینی زیبا و ناشناخته  (۶ نظر)

سپاه: سقوط یک فروند هواپیما در فارس/ خلبان جان باخت (+عکس)  (۱ نظر)

نذری علی دایی و محمدرضا گلزار در روز اربعین (عکس)  (۱ نظر)

روش های سازمان سیا برای جاسوس و جذب دانشمندان اتمی ایران  (۱ نظر)

امام جمعه تهران خطاب به ولیعهد عربستان: دست از حرف های بچه گانه بردارید وگرنه سیلی‌ای خواهید خورد که نتوانید از جایتان بلند شوید  (۱ نظر)


منبع: عصرایران

تیزر تئاتر "گم و گور" با بازی امیر جعفری و الناز شاکردوست (فیلم)

تحقیر ملانیا ترامپ مقابل یک ستاره موسیقی (+فیلم) پلیس: ثبت تخلفات موتورسیکلت سواران تهرانی توسط دوربین‌ها حکم همدستان بابک زنجانی/ استرداد بنز S۵۰۰ و یک میلیارد هدیه عروسی تیزر تئاتر “گم و گور” با بازی امیر جعفری و الناز شاکردوست (فیلم) افتتاح رستورانی در کانادا که سرآشپزهای آن HIV مثبت هستند نفس کشیدن در این شهر معادل ۴۴ نخ سیگار است (+فیلم) وضعیت کابل‌های برق در کربلا و سامرا (عکس) واشنگتن‌پست: حریری در عربستان بازداشت است جاده مهران-ایلام از امروز دو طرفه می‌شود وقوع گرد و غبار در تهران و ۵ استان دیگر

۱۲ راز توسعه ژاپن، کره جنوبی و مالزی/ آیا ایران هم در مسیر توسعه است؟  (۳۲ نظر)

عربستان و استراتژی «لات بازی»  (۲۳ نظر)

رییس کمیته امداد : از ۲۵ میلیارد صدقه در ماه به هر نفر ۵ هزار تومان می‌رسد  (۱۰ نظر)

سفر به قاره سیاه؛ سرزمینی زیبا و ناشناخته  (۶ نظر)

سپاه: سقوط یک فروند هواپیما در فارس/ خلبان جان باخت (+عکس)  (۱ نظر)

نذری علی دایی و محمدرضا گلزار در روز اربعین (عکس)  (۱ نظر)

روش های سازمان سیا برای جاسوس و جذب دانشمندان اتمی ایران  (۱ نظر)

امام جمعه تهران خطاب به ولیعهد عربستان: دست از حرف های بچه گانه بردارید وگرنه سیلی‌ای خواهید خورد که نتوانید از جایتان بلند شوید  (۱ نظر)


منبع: عصرایران

آمار صعودی مراکز بوم‌گردی سیستان و بلوچستان

فعالیت ها متمرکز بر گردشگری بعد از رفع محدودیت‌ها بود بنابراین پیش‌بینی می‌کنیم تا پایان سال ۲۰۰ واحد بوم‌گردی داشته باشیم.

مدیرکل میراث فرهنگی استان سیستان و بلوچستان با بیان اینکه تعداد واحدهای بوم‌گردی استان در سال های اخیر به ۷۷ واحد رسیده است گفت: تا پایان سال این آمار به ۲۰۰ واحد می‌رسد.

کامبیز مشتاق گوهری مدیرکل میراث فرهنگی استان سیستان و بلوچستان به مهر گفت: از محل اعتبار استان در تمامی شهرها کمپینگ‌ها، فضاهای حضور گردشگر فراهم می‌شود البته این شروعی برای برنامه‌های دیگر است چون سال ۹۶ شروع فصل گردشگری در استان است ما امیدواریم که هر سال این اعتبارات را در بخش گردشگری و میراث فرهنگی افزایش دهیم و البته بخش خصوصی هم ورود پیدا کند.

وی افزود: ما تنها استانی هستیم که توانسته‌ایم در واگذاری بناها و پروژه‌های نیمه تمام به بخش خصوصی برای راه‌اندازی مراکز اقامتی و پذیرایی حداکثر استفاده را کنیم و در این راستا چند بنای تاریخی در سیستان آماده واگذاری به بخش خصوصی است.

مدیرکل میراث فرهنگی استان سیستان و بلوچستان گفت: در زمینه راه‌اندازی مراکز بوم گردی هم توانسته‌ایم فاصله مان را با کشور کم کنیم به طوری که در سال ۹۴ تقریبا هیچ واحد بوم‌گردی نداشتیم اما در سال ۹۵ و ۹۶ آمار را از صفر به ۷۷ واحد بوم گردی رسانده ایم. فعالیت های ما متمرکز بر گردشگری بعد از رفع محدودیت‌ها بود بنابراین پیش‌بینی می‌کنیم تا پایان سال ۲۰۰ واحد بوم‌گردی داشته باشیم.

مشتاق گوهری تأکید کرد: بوم‌گردی‌ها می‌توانند ظرفیت ویژه‌ای را برای استان در حوزه گردشگری روستایی و عشایری فراهم کنند. چون قرار نیست که در همه مناطق حضور سنگین مراکز گردشگری را داشته باشیم بلکه از ظرفیت روستایی و عشایری می‌توان برای فراهم کردن زیرساخت‌ها استفاده کرد.

وی افزود: برخی از این بوم‌گردی‌ها در روستای قلعه نو و یا روستای تمین وجود دارد که در فهرست اقامتگاه‌های بومی درج شده‌اند و گردشگری خارجی می‌پذیرند. امیدواریم با همین همتی که همکاران ما در این زمینه دارند بتوانیم سیستان و بلوچستان را به استان جذاب برای گردشگران تبدیل کنیم. چون خوشبختانه بلوچستان از زون قرمز خارج شده و فقط برخی مناطق به فاصله ۱۰۰ کیلومتری از مرز افغانستان در این زون قرار دارد که آن هم مناطق شمالی استان را دربر می‌گیرد.

مدیرکل میراث فرهنگی استان سیستان و بلوچستان تأکید کرد: افزایش ورود و خروج گردشگر داخلی و خارجی به این مناطق باعث می‌شود که این محدوده‌ها به عنوان مناطق امن برای گردشگری معرفی شوند.


منبع: عصرایران

تأثیرات اصغر فرهادی بر دیده‌شدن سینمای خاورمیانه

ورایتی نوشت: برای اولین‌بار جمهوری اسلامی یک فیلم از یک کارگردان زن به نام «نفس»، ساخته نرگس آبیار را پیشنهاد می‌کند.

اخیرا نشریه «ورایتی» درباره تأثیر اسکار اصغر فرهادی بر دیده شدن سینمای خاورمیانه مطلبی منتشر کرده که بخشی از آن ترجمه شده است: در سال گذشته با برنده‌شدن فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی از ایران، دست‌اندرکاران مراسم اسکار مطمئنا توجه و بررسی بیشتری به عناوین فیلم‌های خاورمیانه‌ای می‌کنند.

در میان ١١ پرونده منطقه، احتمال رقابت چند فیلم در بخش فیلم‌های زبان خارجی بیشتر است. این فیلم‌ها شامل فیلم «Foxtrot»، به کارگردانی ساموئل مائوز از اسرائیل، ‌برنده جایزه جشنواره ونیز در ٢٠١٧ که پیش از این فیلم «لبنان» را ساخته بود و فیلم «توهین»، به کارگردانی «زیاد دئوری» از کشور لبنان که اولین فیلم داستانی او با نام «بیروت غربی» است. این ترکیب همچنین عنوانی نادر از سوریه را شامل می‌شود، از جمله فیلم مستند «گاندی کوچک» که درباره «غیاث متار»، فعال صلح‌طلب سوریه‌ای، است. فیلم دیگر زندگی‌نامه نامتعارف از کشور افغانستان است که «نامه‌ای به رئیس‌جمهور» نام دارد و نگاهی زنانه به زندگی خشن یک فرمانده پلیس زن کابل در دوران پس از طالبان دارد و ازسوی «رویا سعادت» کارگردانی شده است.

فیلم «توهین» هم جهانی و هم صاحب ویژگی‌هایی است. فیلم درباره اختلافی بی‌اهمیت است که بین یک مسیحی لبنانی و یک کارگر ساختمانی فلسطینی به‌وجود می‌آید که به مجادله‌ای بزرگ تبدیل و درنهایت به تفکیک مسیحیان و مسلمانان لبنان منجر می‌شود. از آنجایی که اختلاف‌نظرها در مورد دادگاه به شکوه و عدالت می‌انجامد وکلای مربوطه خود را از طریق رویدادهای آسیب‌پذیری از گذشته مشتریان خود رها می‌کنند و هر ترفندی را در رپرتوار خود می‌گذارند. درحالی‌که «Foxtrot» و«توهین» نشان می‌دهند که [خاورمیانه] بهترین فرصت برای شرط‌بندی برسر نامزدی اسکار را دارد، تعداد زیادی از اسب‌های تاریک وجود دارد که می‌تواند نقطه‌ای در فهرست کوتاه ٩ تایی باشد، از جمله آنها فیلم «Wajib» از فلسطین است که ازسوی آن ماری ژاکر که فیلم‌های قبلی‌اش «نمک این دریا» و «وقتی که من تو را دیدم» نیز از سوی فلسطینی‌ها پخش شد، ساخته شده و آخرین اثر او درباره کسی است که وقتی به دنبال پدر مطلقه و پسر معمار معروفش می‌رود که هدایای عروسی در مسیر ناصریه است و بازیگران اصلی آن پدر و پسر واقعی؛ یعنی محمد و صالح باکری هستند که بازی کاریزماتیک و خوبی ارائه می‌دهند.

فیلم‌نامه به دست ژاکر نوشته شده و به تفاوت‌های نگرش‌های نسل‌ها و تناقض‌ها میان مهاجران از وطن و بازماندگان می‌پردازد. البته، هرگز نباید از نامزدی اسکار سه‌ساله زبان خارجی الجزایر، راشید بوچارب، فرانسوی («گرد و غبار زندگی»، «روز افتخار»، «خارج از قانون») غافل ماند. اخیرا هم فیلم «جاده‌ای به استانبول» توجهات را جلب کرده و درباره یک مادر بلژیکی است که در جست‌وجوی دختر مسلمان خود است که او برای پیوستن به داعش به سوریه می‌رود.

فیلم «Reseba – The Dark Wind» از عراق، موضوع دیگری را که به نظر می‌رسد ازسوی خبرگزاری‌ها مطرح شده بیان می‌کند و به‌دست حسین حسن کارگردانی شده که او با احساس به داستان یک کُرد ایزدی ربوده‌شده می‌پردازد که به اسارت می‌رود. فیلم در همکاری با جامعه ایزدی و در اردوگاه‌های پناهندگان در کردستان عراق فیلم‌برداری شد. این فیلم موضوعی انفجاری را به شیوه‌ای بی‌نظیر به نمایش می‌گذارد. امسال چشم‌انداز کشورهای مغربی خیلی قوی نیست. فیلم «شیخ جکسون» یکی از کارکردهای شخصیت شناخته‌شده در مورد وسواس روانی، خواننده پاپ، ‌مایکل جکسون است. چه چیزی ایران را به پیروزی فرهادی هدایت کرده است؟ برای اولین‌بار جمهوری اسلامی یک فیلم از یک کارگردان زن به نام «نفس»، ساخته نرگس آبیار را پیشنهاد می‌کند. این فیلم درامی ضد جنگ است که زندگی یک خانواده فقیر در زمان پیروزی انقلاب اسلامی و اولین سال‌های جنگ ایران و عراق را روایت می‌کند، اما فیلم فاقد پیشرفت سینمایی از نوع اصغر فرهادی است».

* مترجم: ‌فرانک آرتا – روزنامه شرق/ نوشته آلیسا سایمون، ‌منتقد فیلم در «ورایتی»


منبع: عصرایران

حضور ایران به این شکل بی‌نتیجه است

مدیر انتشارات شباویز که ۱۷ سال است در نمایشگاه کتاب فرانکفورت حاضر بوده است، در گفت‌وگو با ایسنا درباره الزامات حضور در این نمایشگاه و دیگر نمایشگاه‌های بین‌المللی کتاب گفت: نتیجه گرفتن در نمایشگاه‌های بین‌المللی کار دشواری است و به پیگیری و استمرار احتیاج دارد. معتقدم ورود ما به بازارهای جهانی کتاب کاری نشدنی‌ نیست و می‌توانیم نتایج خوبی از این نمایشگاه‌ها بگیریم. ما نویسنده‌های توانمندی داریم. همچنین داستان‌های خوبی از گذشته داریم که به کمک داستان‌های امروزی‌مان می‌تواند بیاید. بنابراین مجموعه فرهنگ و تاریخ کشور ما می‌تواند ترکیبی به وجود بیاورد که برای جهانیان تازگی داشته باشد و  در نهایت دیگر کشورها را به شناخت ما علاقه‌مند کند. ما به معنای واقعی امکان حضور و رسیدن به جایگاه واقعی‌مان را در دنیا داریم، اما باید راهکارها را فراهم کنیم.

او درباره مشکلات جهانی شدن کتاب ایرانی اظهار کرد: مشکل اصلی این است که چگونه در این نمایشگاه‌ها حضور پیدا کنیم. باید بدانیم هزینه حضور در نمایشگاه‌های خارجی واقعا سنگین است. این‌که بگوییم ناشران به نمایشگاه بیایند و در بین غرفه‌ها بچرخند تا با آداب و رسوم و اصول معامله آشنا بشوند، کافی نیست؛ چون تا این ناشران جایی نداشته باشند که در آن مستقر شوند و در آن‌جا قراردادهای کاری‌شان را تنظیم کنند، نمی‌توانند نتیجه بگیرند؛ مگر به ندرت.
غرفه مشترک در فرانکفورت جای درستی برای فعالیت نیست
خلعتبری افزود: برخلاف نظر برخی از دوستان که به غرفه‌های جمعی اعتقاد دارند، من این نظر را ندارم و تا به حال اصلا به غرفه مشترک ایران فکر نکرده‌ام، بخصوص در شرایط فعلی و ترکیب‌هایی که در آن‌ به‌وجود می‌آید. غرفه مشترک ایران در نمایشگاه فرانکفورت اساسا جای درستی برای فعالیت در حوزه کتاب نیست. مثلا امسال به صورت موردی در غرفه ایران دیدم که چگونه تداخل پیش می‌آید. در غرفه ایران معمولا همیشه دیگرانی هستند که حضورشان جنبه تفریحی و سرگرمی دارد. حضور این افراد مخل تمرکز مراجعه‌کننده‌ای می‌شود که برای شروع کار با یک ناشر به آن‌جا آمده است؛ بنابراین ارتباط برقرار نمی‌شود. همچنین هنگام مراجعه‌ی ناشر خارجی و توجه به یک کتاب، همیشه دیگرانی هستند که به عنوان رقیب ظاهر می‌شوند و سعی می‌کنند نظر ناشر مراجعه‌کننده را به کتاب‌های خودشان جلب کنند. من این مسئله را چند بار در غرفه ایران دیده‌ام.

این ناشر همچنین بیان کرد: امسال غرفه‌ی ایران تعدادی از مترجمان ایرانی ساکن خارج از کشور را به همکاری دعوت کرده بود که هیچ‌گونه آشنایی با کتاب نداشتند. اصلا نه کارشان کتاب بود و نه عِرقی به این حوزه داشتند.  امسال یکی از این‌ افراد پیش من آمد  اما به خاطر اینکه شناختی از حوزه‌ی کتاب نداشت، برخورد تندی با او کردم. ظاهرا آقایان به ایشان گفته بودند از من راهنمایی بگیرد، ولی وقتی با من وارد گفت‌وگو شد، فهمیدم هیچ شناختی از حوزه کتاب و فرهنگ ندارد. خب همین افراد را در غرفه‌ی ایران می‌گذارند تا اگر مراجعه‌کننده‌ای به غرفه آمد، جوابی به آن‌ها بدهند. این درحالی است که این افراد نه کتاب را می‌شناسند و نه می‌توانند به کسی راهنمایی بدهند. مورد دیگر اینکه معمولا افرادی از انجمن‌های مختلف در غرفه ایران حضور دارند. این افراد تا مراجعه‌کننده‌ای به غرفه می‌آمد، سریع شروع به معرفی خود می‌کردند و از او می‌خواستند کتاب‌های آن‌ها را مورد توجه قرار دهد که در نهایت این مسئله باعث سردرگمی و پشیمانی فرد مراجعه‌کننده می‌شود.خلعتبری گفت: امسال به این نتیجه رسیدم که حضور ایران در نمایشگاه‌های خارجی به این شکل کاملا بی‌نتیجه است. بر عکس، ناشرانی که خودشان به صورت مجزا در این نمایشگاه غرفه می‌گیرند، وضعیت بهتری دارند. در این‌گونه نمایشگاه‌ها ناشر چون غرفه  و مکان دائمی دارد، می‌تواند از قبل قرار بگذارد و مکاتبه کند و در طول ایام نمایشگاه با ناشران دیگر مراحل قراردادشان را جلو ببرند. این‌ها در حقیقت محیط خلوت‌تر و آرام‌تری دارند که باعث می‌شود دو طرف به تفاهم برسند. بنابراین لازم است چنین امنیتی برای دو طرف وجود داشته باشد.

نباید افراد خارج از کار کتاب به غرفه بیایند
مدیر نشر شباویز با بیان اینکه حتی اگر قرارها در غرفه ایران هم تنظیم شود، باید یک مدیریت واحد وجود داشته باشد، ادامه داد: نباید افراد خارج از کار کتاب به این غرفه بیایند. نباید آدم‌های گذری را استخدام کنند و آنجا بنشانند؛ کسانی که کارشان را بلد نیستند. اینکه در هر گوشه از غرفه کسی بنشیند و بخواهد در کارها دخالت کند و هر مجموعه ساز خود را بزند، هیچ وقت نتیجه نخواهد داد. مثل امسال و این همه سال که در این نمایشگاه حضور پیدا کرده و هزینه‌های سنگین کرده‌ایم، دکور ساخته‌ایم، آدم‌ به آنجا برده‌ایم، اما در نهایت نتیجه‌ای نگرفته‌ایم.خلعتبری درباره اینکه پس چگونه می‌توان از این نمایشگاه‌ها نتیجه گرفت، گفت: در وهله اول خود ناشر باید بخواهد. باید برای اینکه بتواند حضور فعالی داشته باشد، مستمر در این نمایشگاه شرکت کند و به دنبال راهکارهای مناسب بگردد. من ناشر کودک و نوجوان هستم. نوع عرضه کار من با دیگر ناشرانی که در حوزه بزرگسال یا هنر و فلسفه کار می‌کنند، متفاوت است. هر ناشری باید مخاطب خودش را بشناسد و در غرفه‌ای مستقر شود و قرارهای کاری‌اش را پیش از برگزاری نمایشگاه در آنجا بگذارد. در حقیقت این‌ها گام‌های اولیه هستند.

او درباره کتاب‌هایی که قابلیت فروش در نمایشگاه‌های خارجی دارند نیز گفت:‌ مهمترین نکته‌ای که درباره کتاب‌ها وجود دارد، این است که قابل عرضه باشند. اما متأسفانه خیلی از کتاب‌های ما کتاب‌سازی هستند؛ حالا یا به صورت برداشت کامل و یا ناقص. در صورتی که در نمایشگاه‌های بین‌المللی کتاب باید کتاب‌هایی عرضه شوند که صددرصد تولید ایران هستند و نویسنده و محتوا صددرصد اصالت داشته باشند.
حداقل کاری که ناشر باید انجام دهد
او در ادامه اظهار کرد: در نمایشگاه‌های خارجی کسی زبان فارسی نمی‌داند، بنابراین مهم است کتاب به گونه‌ای معرفی شود که برای آن‌ها قابل فهم باشد و حداقل بخشی از آن به یک زبان ترجمه شود. داشتن معرفی‌نامه و خلاصه ترجمه‌شده کتاب حداقل کاری است که ناشر باید انجام دهد. در مورد رمان و داستان  باید غیر از خلاصه داستان، مشخصات نویسنده و بخشی از متن کتاب هم حتما به صورت ترجمه عرضه شود، چون آن‌ها می‌خواهند با نوع قلم نویسنده هم آشنا شوند. اما می‌بینیم با یک ترجمه‌ی دم دستی و با زبان غلط می‌خواهند کتابی را به ناشر خارجی معرفی کنند، در صورتی که بزرگترین آسیب را به کتاب می‌رسانند. می‌بینیم ترجمه‌های خیلی سطحی از کتاب‌ها ارائه می‌دهند که نوعی فارسی است با حروف لاتین که واقعا مفهوم ندارد. این باعث می‌شود مراجعه‌کننده‌ای که کتاب را می‌خواند، فرار کند؛ برای اینکه چیزی نمی‌فهمد.

خلعتبری همچنین گفت: الان خیلی‌ها فکر می‌کنند چون گرایش به سمت کتاب کاغذی کمتر شده می‌توانند خلاصه یا معرفی کتابشان را در سی‌دی قرار دهند و آن را به مراجعه‌کننده بدهند، در حالی که این رویکرد غلط است. چون کسی که به نمایشگاه فرانکفورت می‌آید، در آنجا فرصت ندارد پشت کامپیوتر بنشیند و سی‌دی را مطالعه کند. او معمولا بین غرفه‌ها می‌چرخد و باید معرفی و کاتالوگ کتاب را به دست او داد؛ تا زمانی که در غرفه‌ها می‌چرخد آن را ورق بزند و بخواند. بنابراین معرفی‌نامه و خلاصه داستان باید حتما به صورت کاغذی عرضه شود. حضور خود ناشر هم در نمایشگاه بسیار مهم است؛ چون خود او می‌داند که چه‌ کار کرده و چه اثری تولید کرده است. کسانی که از بیرون می‌آیند، اطلاعی از کتاب‌ها ندارند و اصلا نمی‌توانند درباره نکات مثبت کتاب چیزی بگویند. نمی‌توان انتظار داشت ناشر خارجی به صورت گذری بیاید و کتاب تو را بخرد. خود ناشر باید حضور داشته باشد و حتی اگر مترجم هم می‌گیرد، او باید مترجم حرف‌های ناشر باشد.

دولت از  ناشران حمایت کند تا خودشان غرفه بگیرند
این ناشر تاکید کرد: با هزینه‌های سنگینی که برای حضور ناشران در نمایشگاه فرانکفورت وجود دارد و اینکه هیچ حمایتی از حضور ناشران نمی‌شود، نمی‌توان به نتیجه دلخواه در این نمایشگاه‌ها رسید، چون هر ناشر باید سال‌ها در این نمایشگاه‌ها حضور پیدا کند تا پس از سال‌ها به یک موفقیت برسد. در این بخش سرمایه‌گذاری لازم است که در توان ناشران ما نیست. رقم‌ها برای ما بسیار سنگین است و اینجا دولت می‌تواند کمک کند، آن هم این‌گونه که حداقل پول اجاره غرفه‌ها را به ناشران بدهد. به جای اینکه هزینه سنگینی برای اجاره غرفه ۲۵۰ متری بکند، بیاید و این پول را برای غرفه‌های چهارمتری هزینه کند و هر سال این غرفه‌ها را به چند ناشر بدهد. اگر واقعا این پول این‌گونه تقسیم شود، آن وقت ناشران جرأت می‌کنند هزینه‌های دیگر این حضور را خود متقبل شوند و به این نمایشگاه بیایند و آثارشان را برای فروش عرضه کنند؛ اما این تازه اول کار است. برخلاف حرف خیلی‌ها نمایشگاهی مثل فرانکفورت جایی نیست که همان جا با ناشر خارجی بتوان به توافق رسید. کار زمانبر است و پیگیری‌های بعد از نمایشگاه برای به ثمر رسیدن یک قرارداد مهم است. ناشر در آن ۲۰ دقیقه فقط کتاب‌ها را نگاه می‌کند، اگر کتابی مورد توجهش واقع شد، پی دی اف آن را می‌گیرد، بعدها باید اطلاعات نویسنده و بقیه بخش‌های کتاب را برای او فرستاد و این رابطه ادامه پیدا می‌کند تا بالاخره به جایی می‌رسد که کل کتاب را می‌خواند و تازه آنجاست که دوباره قرار می‌گذارند و درباره‌ی جزییات قرارداد صحبت می‌کنند. بعد از قرارداد معمولا ناشران زمانی بین ۱۸ تا ۳۶ ماه برای چاپ کتاب وقت دارند. در این فاصله همیشه سوال دارند که مثلا منظور از فلان جمله یا فلان کلمه چیست. ناشر باید این حال و حوصله را داشته باشد و جواب بدهد.

هزینه‌های بالایی که نتیجه‌بخش نیست
او افزود: ناشران باید جایی را داشته باشند که بتوانند در این زمینه راهنمایی بگیرند؛ جایی که اگر ناشری سوال داشت و به مشاوره احتیاج داشت بتواند به آن رجوع کند و مشکلش را حل کند. این‌ها مسائلی است که در کشورهای دیگر حل شده است. مثلا ترکیه یک غرفه‌ی بزرگ دارد که آن را در اختیار ناشران خودش قرار می‌دهد و هر ناشر در داخل این غرفه یک غرفه‌ی چهارمتری در اختیار می‌گیرد. هزینه‌ی کل غرفه را هم دولت پرداخت می‌کند. مسئول غرفه نیز سوال‌های کلی را جواب می‌دهد. ولی هر کس در غرفه خود کار خودش را انجام می‌دهد. مسئولان ایرانی باید ناشران ایرانی را این‌طور حمایت کنند، باید کمک کنند تا ناشر ایرانی ابتدا با بازارهای خارجی آشنا شود و اصولا معامله را یاد بگیرد. نه اینکه برنامه سخنرانی در غرفه ترتیب بدهند که پنج نفر هم در آن شرکت نمی‌کنند؛ سخنرانی‌ای که به زبان فارسی است. این گردهمایی‌ها و گروه‌هایی که به نمایشگاه می‌آورند چه کار مثبتی می‌توانند انجام بدهند؟ این‌ها هزینه‌های بسیار بالایی دارد اما نتیجه‌بخش نیست.

  نپیوستن به کپی‌رایت مانع نیست
او درباره‌ی نپیوستن ایران به قانون کپی‌رایت  به عنوان مانع نیز گفت: آن‌ها اصلا به این مسئله کاری ندارند، برای اینکه ما عرضه‌کننده هستیم. آن‌هایی هم که می‌خواهند کتابی از ما بخرند، در این‌باره هیچ مشکلی با ما ندارند. خوشبختانه چند سالی است که ناشران ایرانی برای ترجمه‌ی آثار خارجی با ناشران خارجی به صورت انفرادی وارد گفت‌وگو می‌شوند و با پرداخت مبلغ کمی کپی‌رایت آن کتاب را به دست می‌آورند. عرضه‌ی کتاب ایرانی هم همین‌گونه است. بنابراین ما در این زمینه مشکلی نداریم. کسانی هم که این مسئله را بهانه نتیجه نگرفتن ما در نمایشگاه خارجی می‌کنند، درست نمی‌گویند، چون حرفشان منطقی نیست. هیچ عامل بازدارنده‌ای از دو طرف وجود ندارد. هیچ کس هم نمی‌گوید چون ایرانی هستی من کتابت را نمی‌خرم.

 کتاب ایرانی را به کره ماه می‌توانیم ببریم
این ناشر سپس با بیان اینکه به نفع ماست که قانون کپی‌رایت را بپذیریم، اظهار کرد: اما اگر نپذیریم هم به فروش کتاب ما لطمه‌ای نمی‌زند و این مسئله عامل بازدارنده نیست. خود من تا به حال ۱۴۰۰ عنوان کتاب در حوزه کودک به بیش از ۳۰ کشور دنیا فروخته‌ام و این کتاب ها به بیش از ۵۰ زبان دنیا ترجمه شده است. این آمار مستند است و چیزی هم نیست که نتوان آن را پیدا کرد. بنابراین قانون کپی‌رایت اصلا بازدارنده نیست. من یک ناشر کوچک هستم که بدون هیچ حمایت دولتی این تعداد کتاب را فروخته‌ام. حال تصور کنید اگر ۵۰ ناشر ایرانی بتوانند همین تعداد کتاب را بفروشند چه غوغایی می‌توانیم به پا کنیم. در ایران ۵۰ یا ۱۰۰ ناشرِ بهتر از من وجود دارد. اگر همه‌ی این ناشران جمع شوند و دولت یک حمایت واقعی از آن‌ها داشته باشد، ما می‌توانیم کتاب ایرانی را به کره ماه ببریم.

دزدی نکنیم؛ این به کپی‌رایت ربطی ندارد
فریده خلعتبری همچنین درباره‌ی نگاه منفی ناشران خارجی و رئیس اتحادیه ناشران جهانی به وضعیت ترجمه آثار خارجی در ایران گفت: ما تعداد بسیار زیادی ناشر داریم که جزو گروه دولت به این نمایشگاه‌ها می‌آیند. در بین غرفه‌های ناشران خارجی می‌چرخند، جدیدترین کتاب‌هایشان را برمی‌دارند و بدون اجازه و حتی بدون اطلاع، ترجمه آن را در ایران چاپ می‌کنند. این دزدی است. خطاب رئیس اتحادیه ناشران جهانی که ناشران ایرانی را  دزد خوانده نیز ناظر بر همین اعمال است. ما همه عاقل و بالغ هستیم، می‌دانیم رفتن و برداشتن کتاب خارجی و بدون اجازه و حتی اطلاع چاپ کردنش در ایران دزدی است. ما ناشر هستیم و ظاهرا فرهنگی. اصلا تصور کنیم که قانون جنگل حاکم است؛ ما که ادعای فرهنگی بودن داریم باید عقلمان برسد که بدون اطلاع، کتاب کسی را ترجمه و چاپ نکنیم. این کار دزدی است. اگر من و همسایه‌ام دزدی نکنیم دزدی نمی‌ماند و این ربطی به قانون کپی‌رایت ندارد. این حداقل تشخیص یک فرد بالغ است که ادعای کار فرهنگی هم دارد نه آدم معمولی کوچه و بازار.

کپی‌رایت کتاب سیمون دوبووار را با یک دلار گرفتم
این ناشر سپس اظهار کرد: ناشرانی داشته‌ایم که به این نمایشگاه‌ها آمده‌اند و کتابی را که هنوز توسط خود ناشر خارجی چاپ نشده است، به ایران آورده‌ و در اینجا ترجمه کرده‌اند. کتابی که ناشر فقط برای نمونه برای نمایشگاه آماده کرده بود. این مورد را یک ناشر خارجی به من منتقل کرد. به جای این کار، ناشر ایرانی می‌تواند خیلی محترمانه‌تر برخورد کند، برود و به ناشر خارجی وضعیت نشر ایران را توضیح بدهد. زمانی می‌خواستم کتاب «کهنسالی» سیمون دوبووار را ترجمه کنم. رفتم و به خود او گفتم من پول زیادی ندارم که بدهم. او به من گفت یک دلار بده و من با همین یک دلار کپی‌رایت این کتاب را به دست آوردم؛ هر چند بعدها در ایران چندین نفر دیگر این کتاب را ترجمه کردند. بنابراین کار شدنی است. حتی زمانی هم که فکر کنیم یک کتاب فروش خیلی زیادی در ایران خواهد داشت لازم نیست دزدی کنیم. مشکل ما هستیم اما بعد می‌گویند ما نمی‌توانیم کتاب بفروشیم چون خریدار ما ناشر خارجی است و ما به قانون کپی‌رایت نپیوسته‌ایم.

آژانس‌های ادبی برای کشوری مثل ایران خوب هستند
او درباره آژانس‌های ادبی نیز گفت: برای کشوری مثل ایران خوب است که آژانس‌های ادبی داشته باشد. برای اینکه ناشران ما هنوز به آن توان نرسیده‌اند که بتوانند ارتباط اصولی و درستی با ناشران خارجی برقرار کنند. ناشرانی که این توان را ندارند خوب است با آژانس‌های ادبی کار کنند تا متضرر نشوند. اگر این آژانس‌ها هم به درستی عمل کنند می‌توانند به ناشر کمک کنند. در خیلی از کشورها هم هنوز این آژانس‌های ادبی فعال هستند. البته ناشران درجه یک این کار را نمی‌کنند و خودشان مستقیما وارد عمل می‌شوند. آژانس‌های ادبی در کشورهایی که احتمال کج‌روی در آن‌ها وجود دارد می‌تواند بیشتر مورد استفاده قرار گیرد؛ کشورهایی مثل چین یا کشورها عربی. برای اینکه آژانس‌ها در این کشورها می‌توانند بهتر منافع ما را تأمین کنند. این در حالی است که کشورهای منظم مثل کره جنوبی یا کشورهای اروپایی این‌گونه نیستند. به هر حال آژانس‌های ادبی به درد ناشرانی می‌خورد که اصول را بلد نیستند. البته این آژانس‌ها زمانی مثمرثمر هستند که واقعا آژانس ادبی باشند چون در ایران دوره‌ای از سوی دولت و با حمایت نهادهای دولتی آژانس‌هایی تشکیل شد که نتیجه‌بخش نبود.

بی‌انصافی است که مشکل را به گردن نویسنده بیندازیم
خلعتبری درباره این موضوع که گفته می‌شود کتاب ایرانی قابلیت فروش به دیگر کشورها را ندارد نیز گفت:‌ این خیلی بی‌انصافی است که این مشکل را به گردن نویسنده بیندازیم در صورتی که عیب از ماست. ناشران باید به عیب خودشان برسند. ما نویسندگان توانمندی داریم. کتاب‌های غنی و پرباری داریم که ژرفا و لایه‌های پنهان زیادی دارند. منتها دست ناشران ما بسته است و نمی‌توانند در این زمینه سرمایه‌گذاری کلان داشته باشند. از امکانات و حمایت‌های دولتی هم برخوردار نیستند. زبان ما هم فارسی است و همه این‌ها باعث شده مشکلات زیادی داشته باشیم. مشکلات بنیادینی داریم ولی به جای رفع آن‌ها هزینه‌های سنگین میلیاردی برای دکور غرفه انجام می‌دهیم که هیچ جذابیت و تأثیری برای فروش آثار ایرانی ندارند. واقعا این همه هزینه در طول این سال‌ها برای حضور ایران در نمایشگاه‌های خارجی چه بازدهی داشته است؟

او در پایان گفت: من ۱۷ سال است که به نمایشگاه فرانکفورت می‌روم. در سال‌های اول نتیجه‌ای نمی‌گرفتم ولی به مرور موفق شدم. در همان سال‌های اول که می‌خواستم با گروه‌های دولتی به فرانکفورت بروم بسیار اذیتم کردند. من پول غرفه را پرداخت کردم تا یک غرفه چهار متری در فرانکفورت در اختیارم قرار بگیرد. اما یک هفته مانده به برپایی نمایشگاه به من خبر دادند غرفه‌ام را به انتشارات سروش داده‌اند و من دیگر نمی‌توانم به این سفر بروم. این در حالی بود که من چند قرار کاری گذاشته و کتاب‌هایم را به آلمان فرستاده بودم. ابتدا به سراغ آقای مسجدجامعی رفتم که آن زمان وزیر ارشاد بود. ایشان دستور پیگیری داد، اما متوجه شدم تا بخواهند جواب من را بدهند، نمایشگاه تمام شده است. بنابراین خودم شخصا برای رئیس نمایشگاه کتاب فرانکفورت نامه نوشتم و موضوع را توضیح دادم. او هم بلافاصله به من گفت که نگران نباشم و یک غرفه‌ی چهارمتری در نمایشگاه فرانکفورت در اختیار من قرار داد. از آن زمان به بعد دیگر هیچ‌وقت با گروه دولت به این نمایشگاه نرفتم.
منبع: بهارنیوز

واکنش رخشان بنی‌اعتماد به یک اتفاق

این کارگردان سینمای ایران در پی پیگیری ایسنا درباره‌ی مرمت فیلم «روسری آبی» در نوشتاری برای این خبرگزاری نوشت: «مرمت فیلم‌های قدیمی در صنعت جهانی سینما به گرایشی نو و پایا مبدل شده است که هم ارزش ماندگار کردن این آثار را به عنوان مهم‌ترین سند ثبت تاریخ فرهنگ جوامع مختلف را دارد و هم مخاطبین علاقه‌مند بسیار. از سالها پیش بخصوص در دهه اخیر توجه همه کشورهای دارای صنعت سینما،به اهمیت اجتناب ناپذیر انجام این کار جلب شده است. سینمای ایران که بی‌تردید جایگاه ویژه‌ای در تاریخ سینمای معاصر جهان دارد،طبیعی است که با عزمی جدی‌تر باید این سرمایه ملی خود را حفظ و ماندگار کند. 
 
انجام این پروژه عظیم،زمان‌بر و پر هزینه است و پیچیدگی‌های بسیار دارد. نیازهای تخصصی آن خوشبختانه با خلاقیت نیروهای متخصص ایرانی مهیاست و مدیران حوزه‌های فرهنگی و فنی سینما هم به لزوم انجام این کار معتقدند و می‌شود امیدوار بود که به تدریج مرمت فیلمهای قدیمی که نه فقط تاریخ مصرف ندارند بلکه هرچه بیشتر زمان بر آنها می‌گذرد ارزش بازنگری بیشتری پیدا می‌کنند، عملی شود.شرایط نگهداری متریال اولیه صدا و تصویر فیلم‌های ٣۵ میلی متری ، بعداز ورود دیجیتال و تعطیلی لابراتوارها به معضلی تبدیل شد که اگر خردمندی مدیریت فیلمخانه  و تلاش ارزشمند کارکنان آن نبود به فاجعه‌ای جبران ناپذیر تبدیل می‌شد.چند سال پیش وقتی به خود آمدم که  از فیلمهای قدیمی‌ام جز کپی‌های کاملا بی‌کیفیت  و غیر قابل نمایش بر پرده چیزی باقی نمانده، تلاش کردم راهی برای مرمت آنها پیدا کنم. 

پیشنهاد انجام این کار از طرف دانشگاه هاروارد و یو سی ال ای مطرح شد اما نظر خانم طاهری این بود که نگاتیو از کشور خارج نشود و خوشحالم که این کار در ایران و در استودیو روشنا و استودیو «فام» در حال انجام است.نسخه مرمت شده فیلم “روسری آبی ” چهارشنبه ٢۴ آبان ماه در هفتمین دوره جشنواره مالاتیای ترکیه نمایش داده می‌شود. این جشنواره بین‌المللی توسط خانم آلین تاسکیان منتقد شناخته شده تُرک  و رئیس فدراسیون بین‌المللی منتقدان سینمایی ( فیپرشی) برنامه‌ریزی می‌شود که یکی از حامیان جدی سینمای آسیاست.در این دوره جشنواره فاطمه معتمد آریا به عنوان داور حضور دارد و نمایش فیلم “روسری آبی” با بازی به یاد ماندنی او و استاد عزت الله انتظامی بعداز نزدیک به یک ربع قرن با نسخه‌ای مرمت شده توسط فرهاد قدسی و همکارانش در استودیو «فام» که نشان از توان تکنیکی سینمای کشور ماست برایم غرور آفرین است و این امکان فراهم نمی‌شد مگر با تلاش مدیریت بنیاد سینمایی فارابی،مدیریت بخش بین‌الملل فارابی و فیلمخانه ملی ایران و تهیه‌کننده فیلم مجید مدرسی.»

رخشان بنی‌اعتماد «روسری آبی» را در سال ۱۳۷۳ و با بازی عزت‌الله انتظامی، فاطمه معتمدآریا، گلاب آدینه، افسر اسدی، جمشید اسماعیل خانی، فرهاد اصلانی، نادیا دلدار گلچین و … ساخته است.
این فیلم روایت «رسول رحمانی» (با بازی عزت‌الله انتظامی) مالک یک مزرعه گوجه‌فرنگی است که کارخانه‌ای هم در کنار آن دارد. او که چند سال پیش همسرش را از دست داده‌است، تنها زندگی می‌کند. «نوبر کردانی» (فاطمه معتمدآریا) زنی است که سرپرستی خانواده‌اش را به عهده دارد و ناچار است کار کند. او به همراه چند زن دیگر برای کار در مزرعه انتخاب می‌شود.
منبع: بهارنیوز

گشتی در موزه "لوور" امارات

این موزه در حالی با حضور رییس‌جمهور فرانسه افتتاح شد که صدها اثر هنری و ارزشمند در آن به نمایش گذاشته شده است؛ این موزه که از سه طرف محصور به آب است، میزبان نمایش ۶۰۰ اثر هنری است که ۳۰۰ قطعه از آن از ۱۳ موسسه مهم هنری در فرانسه به امانت گرفته شده و در ۲۳ گالری دائمی این موزه به نمایش گذاشته می‌شود.

 

آثاری از «پل گوگن»، «ونسان ونگوگ» و «پابلو پیکاسو» از جمله مهم‌ترین نقاشی‌هایی است که در این موزه در معرض نمایش علاقه‌مندان قرار می‌گیرد و از جمله چیدمان‌های دائمی موزه لوور ابوظبی نیز می‌توان به مجسه‌ای اثر «آگوست رودین»، درختی عظیم از جنس برنز با برگ‌های آینه‌ای اثر «جوزژه پنونه» هنرمند ایتالیایی و سه حکاکی روی سنگ از «جنی هولمز» از امریکا اشاره کرد.

 

یک مجسمه ابولهول که قدمت آن به قرن ششم قبل از میلاد می‌رسد،‌ ۱۳ قطعه از کتیبه‌ای با سوره “حشر” قرآن کریم و یک مجسمه نیم‌تنه مرمرین از اسکندر مقدونی، نقاشی “تصویری از یک زن ناشناخته” اثر «لئوناردو داوینچی»،‌ نیز آثار بسیار ارزشمند این موزه به شمار می‌روند. هزینه ووردی این موزه ۱۶.۳۰ دلار است و از پیش ۵ هزار بلیت برای روز افتتاحیه به فروش رفته است.

 




 





















































 
منبع: بهارنیوز