روح الله خالقی، موسیقیدانِ روشنفکر

هفته نامه صدا – شمیم قربانی: «روح الله خالقی» اگر همان «ای ایران» را هم ساخته بود؛ در موسیقی ایران جاودانه بود؛ سرودی که اگرچه در ۲۷ مهر ۱۳۲۳ خورشیدی برای اولین بار در تالار دبستان نظامی اجرا شد، اما همچنان نماد وطن پرستی به شمار می رود.

«خالقی» این اثر را با شعری از «حسین گل گلاب» در آواز دشتی با ملودی هایی برگرفته از نغمه های موسیقی بختیاری ساخت؛ اما او آثار بسیار دیگری خلق کرد که همه شان در تاریخ موسیقی این سرزمین ماندگارند.

به این قطعات نگاه کنید؛ به «یار رمیده»، «وعده وصال»، «پیمان شکن»، «نغمه نوروزی»، «بهار عشق»، «مستی عاشقان»، «شب جوانی»، «شب من» و «امید زندگانی»، همه شان در حافظه موسیقایی مردم این سرزمین حک شده اند، اما محدود کردن خالقی به آثاری که ساخته است، بی توجهی به بخش مهمی از شخصیت اوست.

او یک موزیسین روشنفکر بود. هم اثر می ساخت و هم می نوشت و هم آموزش می داد و هم سردبیر نشریه ای موسیقایی بود و هم عضو شورای عالی موسیقی رادیو. رییس هنرستان موسیقی هم بود اما فراتر از آنها همواره برای خویش مسئولیتی اجتماعی قائل بود و اتفاقات پیرامونش را در قلم و موسیقی اش منعکس می کرد.

او در کرمان متولد شد؛ از همان کودکی تار آموخت و کمی بعد از کمانچه و بعد هم از محضر «رضا محجوبی» استفاده کرد اما آشنایی اش با «علی نقی وزیری» نقش مهمی در زندگی او داشت. از وزیری ویولن و تئوری موسیقی آموخت و از طریق او با دانشگاهی در فرانسه ارتباط گرفت و هارمونی و سازشناسی را از طریق مکاتبه آموخت.

«علی نقی وزیری» نیز همواره شاگرد خود را می ستود ودرباره اش گفت: «خالقی به تمام معنی یک انسان واقعی بود. مردی بود اندیشمند و واجد منطقی سالم و درست. از نظر اخلاقی هنرمندی بود نمونه. هرگز تحت تاثیر حرکات نفسانی قرار نگرفت. مردی بود صدیق، صریح، منصف و وطن پرست، مدیریت و حس تشخیص وی در مسائل اداری و سازمانی از خصایصی است که باید از آن به نیکی یاد کرد. هنرمندی متین و آرام و به ظاهر خونسرد بود اما این خونسردی ظاهری در برابر ناملایمات، آشفتگی و هیجانات تندی در باطن او ایجاد می کرد.»*

 روح الله خالقی موسیقیدانِ روشنفکر

موسیقی دان روشنفکر به ادبیات نیز علاقه ای ویژه داشت و با وجود آنکه از ۱۹ سالگی خود موسیقی تدریس می کرد، اما در دانشگاه ادبیات خواند و این درست یکی از مهمترین نکاتی است که سبب شده تا تالیفات مهمی در موسیقی ایران خلق کند که مهم ترین آن «سرگذشت موسیقی ایران» است با نثری روان، خواندنی و به دور از اطناب ها و لفاظی های خاص و متفرعنانه. او در این اثر سرگذشت موسیقی ایران را با داستان زندگی خودش همراه کرده است.

آثار دیگری نیز چون «هماهنگی»، «نظری به موسیقی غربی»، «نظری به موسیقی ایرانی» و… به همراه مجله «چنگ» از دیگر فعالیت های او در حوزه نشر موسیقی است. ضمن آنکه فعالیت های او سبب شد تا جامعه موسیقی با چهره هایی چون فارابی و صفی الدین ارموی آشنا شود؛

با همه این ها ساسان سپنتا در کتاب «چشم انداز موسیقی ایران» می نویسد: «فعالیت اصلی خالقی در موسیقی، آهنگسازی بود. او در آهنگسازی از سبک استادش علی نقی وزیری پیروی می کرد و آهنگ های خود را با هماهنگی برای ارکستر می نوشت. خالقی معتقد بود وزن در موسیقی ایرانی باعث تحرک است و از سوی دیگر اگر قطعه موسیقی به صورت چندصدایی نوشته شود، حزن و اندوه و یکنواختی آن کاهش می یابد. خود او با مطالعه در آثار وزیری (پیشگام چندصدایی در موسیقی ایرانی) و تجربیات شخصی، روش هایی را برای هماهنگ کردن موسیقی ایرانی یافته بود و به کار می بست. نخستین کتاب اصول هارمونی نیز به کوشش او به زبان فارسی ترجمه و منتشر شد.»

خالقی سال ۱۳۲۳ «انجمن دوستداران موسیقی ملی» را تشکیل داد با کنسرت هایی که مورد توجه دوستداران این موسیقی قرار گرفت و بعد از آن هنرستان موسیقی ملی را شکل داد. خالقی در دورانی فعالیت می کرد که موسیقی غربی در ایران رواج داشت و بسیاری موسیقی ایرانی را غیرعلمی و تدریس آن را بیهوده می دانستند.

حتی در بازه ای موسیقی ایرانی در هنرستان عالی موسیقی تدریس نمی شد و بسیاری از کسانی که سازهای سنتی می نواختند در این بازه به سازهای اروپایی روی آوردند یا هنرستان عالی موسیقی را ترک کردند. در این دوران خالقی و استاد محبوبش علی نقی وزیری برای حفظ موسیقی ایرانی تلاش های بسیاری کردند.

جعفرزاده در نقد کتاب «نظری به موسیقی» این کتاب را تلاش برای توجیه علمی موسیقی ایرانی با تئوری موسیقی غربی و تغییر فضای ضدموسیقی ایرانی آن زمان می داند که بی نتیجه نمانده است و در نهایت به تاسیس هنرستان موسیقی ملی منجر شده است.

به قول «فریدون ناصری»، «خالقی به مدد یک برنامه ریزی صحیح و منطقی و با تمام نیرو و توانی که داشت کم به تربیت موسیقی دانان جوان بست و در زمانی نه چندان طولانی موفق شد چهره والایی از موسیقی ملی و تحصیلکرده های آن معرفی کند. گروه کثیری از هنرمندان معاصر موسیقی ایران دانش آموخته همین هنرستان هستند و برای موفقیت بنیانگذار آن، شاهدی زنده اند.»

و اما در رادیو نیز فعالیت های گسترده ای انجام داد؛ رهبری ارکستر گل ها، تهیه و اجرای دو برنامه «یادی از هنرمندان» و «ساز و سخن»، تنظیم آثار عارف قزوینی و علی اکبر شیدا برای ارکستر، از جمله فعالیت های خالقی در رادیو تهران بود.

خالقی، خود در کتاب «هماهنگی موسیقی» که سال ۱۳۲۰ در تهران به چاپ رسید می نویسد: «فن هماهنگی در موسیقی ما سابقه نداشته و این علم را اروپاییان پس از تجربیات بسیار از روی موازین علمی از طبیعت استخراج کرده و بر لطف و ملاحت موسیقی بسی افزوده اند، به طوری که تجربه شده است با توجه به ویژگی های موسیقی ما که اهل فن از آن بهره دارند کاملا برای موسیقی ایران هم مناسب و مفید است.کار ما به مراتب مشکل تر از کسانی است که در کشورهای دیگر این فن را اعمال می کنند زیرا موسیقی هماهنگ در مغرب زمین، صدها سال سابقه دارد ولی در کشور ما دوران آن بسیار کوتاه است و هنوز توده ملت که سهل است اشخاص تحصیلکرده نیز متوجه لطف این نکات نیستند. ما باید به تدریج از آنچه مطلوب تر و مطبوع تر است شروع کنیم و در بادی امر خود را تابع موسیقی دانان کلاسیک پیروی کنیم و در اثر گذشت زمان ذوق ها را راهنمایی و مردم را متوجه درک لذت نغمه های هماهنگ کنیم.»

روح الله خالقی ۲۱ آبان ۱۳۴۴ بر اثر بیماری زخم معده، در یکی از بیمارستان های شهر سالزبورگ در اتریش درگذشت.

 روح الله خالقی موسیقیدانِ روشنفکر

دیگر نگران نیستم؛ کارهای پدرم فراموش نمی شوند

گلنوش، فرزند روح الله خالقی از پدرش می گوید.

ارغوان سپهری: گلنوش خالقی، فرزند زنده یاد روح الله خالقی آهنگساز و نوازنده برجسته ایرانی است. او متولد ۱۳۱۹ در تهران، فارغ التحصیل هنرستان موسیقی ملی ایران است که خارج از ایران به تحصیلات خود در زمینه موسیقی ادامه داده و ماندگار شده است. او عاشقانه پدرش را دوست دارد و آنطور که خودش بیان می کند رابطه عاطفی قوی با ایشان داشته و سال ها برای حفظ آثار پدرش تلاش کرده است. با او درباره این تلاش ها و نقش پدرش در موسیقی گفت و گویی کردیم.

بیست و یکم آبان سالروز تولد پدرتان زنده یاد روح الله خالقی بود. کمی درباره ایشان بگویید.

همان طور که گفتید ۲۱ آبان تولد پدرم است، ایشان سال ها شاگرد ممتاز استاد علینقی وزیری و از مفاخر موسیقی ایران بود. بهترین سال های زندگی اش را صرف دل انگیزترین هنرها کرد و به تشخیص اهل فن موسیقی ایرانی و فرهنگی، شناخت او صلاحیت کامل یافت. سال ۱۳۲۵ انجمن موسیقی ملی، به همت او تاسیس شد و سه سال پس از آن با تاسیس هنرستان ملی موسیقی به یکی از آرمان های هنری کشور ما جامعه عمل پوشاند.

انتشار آثار متعدد، شامل متد و دستورهای علمی برای تدریس موسیقی ملی، خدمت بزرگی به هنر کرد. هم اکنون قطعات آواز، قطعات ارکستری، اتودها، آثار ساده مدرسه ای، کتاب ها و رساله های علمی مانند نظری به موسیقی، از او به جای مانده که هرکدام دارای ارزش فراوانی است. خالقی علاوه بر ریاست هنرستان موسیقی ملی تا هنگام فوتش، رهبر ارکستر «گل ها» و عضو شورای موسیقی رادیو ایران بود و مدت ها سرپرستی ارکسترهای شماره یک و دو رادیو را به عهده داشت.

گفته می شود پدربزرگتان با فعالیت پدر در زمینه موسیقی مخالف بوده است. آیا در این باره حرفی می زدند؟

بله. جالب است که پدر و مادر ایشان هر دو تار می زدند اما دوست نداشتند فرزندشان وارد این عرصه شود. با این حال پدر از کودکی اش به موسیقی علاقه مفرطی نشان می دهد و پدرش از بیم این که مبادا او از تحصیل عقب بماند، او را از اشتغال به موسیقی منع می کرده اما ایشان می گفت که هر وقت خود را در خانه تنها می یافته، با عشق عجیبی که به موسیقی داشته، مخفیانه و پنهانی تاری را که بزرگ تر از جثه اش بوده، بغل می گرفته و مشغول نواختن می شده تا اینکه بالاخره پدرش را تسلیم خواسته اش می کند.

پدربزرگم مجبور می شود پدرم را از هفده سالگی در آموختن ویلون آزاد بگذارد. بعد از یکی، دو سال، به محض این که مدرسه موسیقی وزیری تاسیس شد، پدر اولین شاگرد استاد وزیری بود که به فراگرفتن موسیقی پرداخت و چون احساس کرد موسیقیدان باید در درجه اول اطلاعات کافی داشته باشد، مجددا ضمن این که موسیقی را ترک نکرد، تحصیلات متوسطه خود را در دارالفنون و عالی را در دانشسرای عالی در رشته ادبیات که ارتباط بیشتری به موسیقی داشت، به پایان رساند و بعدتر هم که به طور حرفه ای در موسیقی کار کرد.

آقای خالقی در شیوه کاری شان به کدام استاد خود پایبندی بیشتری داشت؟

پدر در موسیقی سخت پیرو استادش مرحوم کلنل علینقی وزیری بود و همواره اعتقاد داشت وزیری خدمتی به موسیقی این کشور کرده که تا به حال احدی به هیچ یک از صنایع ظریفه این مملکت نکرده است و می گفت تا موسساتی وجود نداشته باشند که به آن وسیله بتوان این روش را ترویج کرد، زحمات وزیری آنچنان ثمربخش نخواهدبود.

گفته می شود در حال جمع آوری آثار پدرتان هستید، صحت دارد؟ و اگر اینطور است، در چه مرحله ای از انجام این کار هستید؟

ما یک آرشیو نوار ریل از قطعاتی که پدرم با ارکستر «گل ها» و دیگر ارکسترهای رادیو اجرا کرده بود، در اختیار داریم. سال ۱۹۹۰ که به ایران آمدم همه مطالبی که در مورد پدرم، یا توسط خود ایشان نوشته شده بود، جمع آوری کردم و با خودم به آمریکا بردم ولی به دلایل مختلف، امکان چاپ آنها را پیدا نکردم، تا اینکه بالاخره با همکاری خوب انتشارات ماهور به چاپ رسید.

این کتاب شامل پنج بخش مقاله ها، یادداشت های سفر، نامه ها، فهرست آثار و کتاب شناسی زنده یاد روح الله خالقی است. بخش اول گزیده ای است از مقاله های خالقی و مقاله هایی که درباره او نوشته شده اند، است. این بخش شامل ۳۹ مقاله است که از میان حدود ۱۸۰ مقاله انتخاب شده اند. بخش دوم دست نویس های سفر شوروی، هند، رومانی و سفر اروپا است که خالقی با نظم و دقت خاص خود به صورت یادداشت های روزانه در ۵ دفتر نوشته است. بخش سوم هم دربردارنده ۲۶ نامه است که از میان تقریبا ۵۰ نامه انتخاب شده اند. بخش چهارم فهرست اجمالی آثار موسیقایی و بخش پنجم کتاب شناسی روح الله خالقی است.

آیا منبعی وجود دارد که علاقمندان به استاد خالقی بتوانند به آثارش دسترسی داشته باشند؟

بله، در آمریکا سازمان غیرانتفاعی به نام مرکز هنری روح الله خالقی به ثبت رساندیم که البته ارکستری هم به همین نام ثبت شده بود. برای من بسیار مهم بود که نام و آثار پدرم باقی بماند و در دسترس قرار گیرد.

روح الله خالقی موسیقیدانِ روشنفکر 

ارکستر خالقی چگونه تشکیل شد؟ و آیا هم اکنون فعال است؟

در سال ۱۹۸۵ به دلیل مشکلات فعالیت های موسیقی در ایران، تصمیم به تشکیل و ایجاد ارکستر روح الله خالقی در آمریکا گرفتم و با نوازندگان حرفه ای که می شناختم و امکان بهره بردن از آنها بود، کنسرت هایی را برگزار کردم. کنسرت ها بسیار موفق بودند ولی چندسالی است که فعالیت این گروه متوقف شده است، چون هیچ سازمانی نبود که از ما حمایت کند.

ارکستر کاری پرهزینه است، به خصوص اگر بخواهیم از نوازنده های خوب و حرفه ای استفاده کنیم، چون در درجه اول پرداخت حقوق اعضای ارکستر مطرح خواهدبود و من هم به طور شخصی توانایی اداره ارکستر را نداشتم. مدتی از طریق اجرای کنسرت و فروش بلیت توانستیم آن را روی پا نگاه داریم ولی ادامه کار مشکل بود.

گفتید سال هایی در ایران مشکلاتی وجود داشته و به همین دلیل هم تصمیم به اجرای آثار پدرتان در خارج از ایران گرفته بودید. طبعا بخشی از نگرانی شما این بوده که ممکن است آثار پدرتان فراموش شود. آیا اینطور بوده و اینکه فکر می کنید آثار پدرتان فراموش شده است؟

نگران که بودم، اما خوشحالم که هر بار به ایران آمدم، دیدم آثار پدرم فراموش نشده و به خصوص جوان ها انگار نکاتی را در کارهای پدرم پیدا می کنند که برایشان تازه است و می تواند سرمشقی برایشان باشد. از این رو شاهد بوده ام که کارهای پدر فراموش نمی شوند و شاید نیازی نباشد من نگران باشم، چون آثار روح الله خالقی خودشان راه را باز می کنند و با زمان حرکت می کنند.

* گزیده ای از سخنان استاد علی نقی وزیری پایه گذار موسیقی جدید ایران، درباره روح الله خالقی.


منبع: برترینها

تکذیب شایعات درباره احتمال حذف بازیگر زن ترکیه‌ای از فیلم ایرانی

مهرداد فرید می‌گوید: فیلم جن زیبا با حضور نورگل یشیل‌چای بازیگر ترکیه‌ای ساخته شده و به نمایش درخواهد آمد و امکان تغییر بازیگر وجود ندارد.

به گزارش ایلنا، به دنبال حضور نورگل یشیل‌چای بازیگر ترکیه‌ای سریال حریم سلطان در فیلم سینمایی جن زیبا به کارگردانی بایرام فضلی‌، خبرهایی مبنی بر دستور وزیر ارشاد برای تغییر این بازیگر و فیلمبرداری مجدد فیلم مطرح شده است.

مهرداد فرید (تهیه‌کننده فیلم سینمایی جن زیبا) در توضیح دستور وزارت ارشاد برای تغییر بازیگر زن اصلی این فیلم گفت: فیلمبرداری فیلم به‌صورت کامل انجام شده و هم اکنون فیلم در مراحل فنی قرار دارد. به هیچ عنوان هم امکان تغییر بازیگر یا فیلمبرداری مجدد با بازیگر جدید وجود ندارد. بعد از آماده شدن فیلم برای دریافت پروانه نمایش و همچنین حضور آن در جشنواره فیلم فجر اقدام خواهد شد.

وی ادامه داد: زمانی که ما فیلمنامه را به سازمان سینمایی ارائه کردیم و درخواست پروانه ساخت دادیم، مشخص بود که قرار است بازیگر ترکیه‌ای در فیلم حضور پیدا کند و وزارت ارشاد نیز براساس همین اطلاعات به ما پروانه ساخت داد و مجوز ساخت فیلم را صادر کرد.

فرید افزود: حتی زمانی که درخواست تمدید پروانه ساخت را ارائه کردیم؛ کپی پاسپورتِ بازیگر ترکیه‌ای فیلم را ارائه کردیم. اگر قرار بود مخالفتی با روند ساخت فیلم صورت بگیرد قطعاً آن زمان پروانه فیلم را تمدید نمی‌کردند.

وی ادامه داد: فیلم جن زیبا تولید مشترک ایران و ترکیه است و وقتی در تولید مشترک از دو طرف سرمایه‌گذاری صورت گرفته، نمی‌توانیم قراردادهایی که بین خودمان داریم را زیر پا بگذاریم و من نمی‌توانم برخلاف قرارداد و تعهدم تغییراتی در فیلم اعمال کنم.

فرید افزود: هم اکنون ما در حال برنامه‌ریزی برای اکران همزمان و گسترده فیلم در ایران و ترکیه و چند کشور عربی هستیم و قصد داریم فیلم جن زیبا را به جشنواره فیلم فجر نیز ارائه کنیم.

فیلم سینمایی جن زیبا به کارگردانی و فیلمبرداری بایرام فضلی و تهیه‌کنندگی مهرداد فرید با حضور فرهاد اصلانی، محرم زینال زاده، لیلا زارع، لیلا موسوی، علی جعفری، میثم پویان‌فر و غزل فرید ساخته شده است.

این فیلم محصول مشترک ایران و ترکیه است و شرکت آلتینای ترکیه به عنوان سرمایه‌گذار و تهیه‌کننده ترکیه‌ای در این فیلم حضور دارد.


منبع: عصرایران

نمایش «آکواریوم»؛ تنهایی، واقعیت ترسناک جهان معاصر

سیامک احصایی کارگردان نمایش «آکواریوم» معتقد است که انسان معاصر روز به روز تنها‌تر می‌شود و این موضوع خطری بیشتر از بیماری سرطان دارد. او می‌گوید: «آکواریوم» از دل همین تنها بودن در جهان پیشرفته امروز شکل گرفته است.بدون تردید سیامک احصایی را باید یکی از مطرح‌ترین طراحان صحنه‌ای معرفی کنیم که البته در کنار تخصص اصلی اش، نمایش‌هایی همچون «واقعیت اینه که خورشید دور ما می‌گرده»، «تونل»  و «ترمینال» را نیز برای اجرا کارگردانی کرده است.

او سال گذشته همراه با حمید پورآذری تجربه موفق خانه ابری را در ایرانشهر سپری کرد و حال به سراغ اجرای نمایش «آکواریوم» در تئاترشهر رفته که اتفاقاً از سوی مخاطبان با استقبال خوبی مواجه است. این موضوع بهانه‌ای شد تا با سیامک احصایی به گفت‌و‌گو بنشینیم.آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گپ‌وگفتی با کارگردان نمایش «آکواریوم»، ساعاتی پیش از اجرا در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر است.

 تنهایی؛ واقعیت ترسناک جهان معاصر

از نمایش قبلی شما که «خانه ابری» بود، یک سالی می‌گذرد؛ چه شد که بعد از آن اثر به سراغ نمایشی با فضای متفاوت آمدید؟ و اینکه چرا آکواریوم را به‌عنوان اسم این اثر انتخاب کردید؟

اصولاً عادت دارم که در یک شکل و فرم نمانم و در هر کار تجربه متفاوتی را از سر بگذرانم. البته فضای این کار خیلی دور از دو نمایش اولی که به صحنه بردم؛ یعنی نمایش‌های «واقعیت اینه که خورشید دور ما می‌گرده» و «ترمینال» نیست.

درباره انتخاب این اسم نیز باید بگویم که آکواریوم از این نمایش خیلی دور است؛ ولی از آن ناراحت نیستم. چون اعتقاد ندارم که حتماً باید اسم اثر به آن شبیه باشد. از روز اول دو آدمی که از پشت دو فضای شیشه‌ای به هم نگاه می‌کردند، شبیه دو ماهی در دو آکواریوم جدا بودند. این حس تصویری از ابتدا با من همراه بود و سبب شد که برای اسم آن آکواریوم را انتخاب کنم.

دکور این اثر به تنهایی برای مخاطب جذابیت‌های بصری را ایجاد می‌کند و این موضوع در شرایط فعلی که تا حدی طراحی صحنه به فراموشی سپرده شده، قابل تحسین است؛ اما با توجه به تخصص اصلی شما که طراحی صحنه است؛ آیا ابتدا این تصویر را در ذهن خود داشتید و به چنین قصه‌ای رسیدید یا اینکه برای این متن چنین طراحی انجام دادید؟

در این موارد برعکس هستم ابتدا فضایی در ذهنم شکل می‌گیرد و سپس برای آن به‌دنبال داستان می‌گردم. مدت‌ها بود که تصویری ذهنم را درگیر کرده بود. دو فضای مستقل روبه روی هم، که دو آدم در آنجا با هم ارتباط برقرار می‌کنند. در واقع در داستان خانم قزوینی تصویر‌های ذهنی خودم را دیدم و آن را برای اجرا انتخاب کردم.

برگردیم به یکی از آثار قبلی شما، نمایش «قرار» که قصه آن از جهاتی به این اثر شباهت دارد؛ در «قرار» زن و مرد تنهایی از طریق فضای مجازی با هم ارتباط برقرار می‌کنند و اینجا مجدداً زن و مردی را می‌بینیم که از طریق دو پنجره تنهایی هم را پر می‌کنند. این نوع نگاه به ارتباط آدم‌ها از کجا ناشی می‌شود؟

نمی‌خواهم که به‌طور کامل با حرف شما مخالفت کنم؛ اما این نمایش ارتباطی با نمایش «قرار» ندارد. در «قرار» قصه بر سر شرایط مجازی است و هیچ موقعیت مشخصی وجود ندارد. ولی داستان آدم‌های آکواریوم در موقعیت و فضای مشخصی روایت می‌شود. تنها چیزی که در این دو قصه مشترک بوده؛ تنهایی آدم هاست. در این سال‌های اخیر به این مسأله رسیدم که بخش اعظمی از ما انسان‌ها با وجود آنکه در جامعه‌ای بزرگ، همراه با آدم‌های دیگر هستیم؛ رسماً تنها زندگی می‌کنیم.

وقتی بر سر مسائل مختلف با آدم‌ها مخالفت می‌کنیم، یا اینکه از طریق فضای مجازی به آدم‌ها نزدیک می‌شویم؛ در واقع در حال حرکت به سوی تنهایی هستیم. در ذهن خود خیالی را ساخته‌ایم و تنهایی خود را با آن پر کردیم؛ کما اینکه اگر روبه روی خود را درست‌تر نگاه می‌کردیم و وارد ارتباط با آدم‌ها می‌شدیم؛ چه بسا تمام چیز‌هایی که خیال آن را کرده‌ایم، به‌صورت واقعی وجود داشته باشد. از یک زمانی به بعد در زندگی ما، اتفاقی افتاده که سبب تغییر شکل اجتماعی شده است. مدت‌هاست که فکر کردن به تنهایی آدم‌ها جزئی از ذهنم شده و حتی در نمایش تونل هم چنین قصه‌ای را در شکل و فرم دیگری داشتم. شاید بهتر باشد که خودم را از این مهلکه نجات دهم؛ چراکه در این گفت‌و‌گو کم کم به این نتیجه می‌رسم که این قضیه قسمت زیادی از ذهنم را گرفته است.

آیا برای شخصیت زن و مرد این اثر و نوع ارتباط‌شان در جامعه مدرن امروز به‌دنبال مابه ازای بیرونی هم بوده اید؟

 تنهایی؛ واقعیت ترسناک جهان معاصر

 سیامک احصایی

اصولاً در حال پرورش یک کاراکتر؛ مدت‌های زیادی را به این فکر می‌کنم، که ما به ازای آن چه چیز می‌تواند باشد. در اطراف، خانواده یا اینکه اصلاً فردی باشد که تنها او را دو ساعت دیده‌ام. علاوه بر این موضوع در تمرین‌ها هم بچه‌ها خودشان چیز‌هایی را به کاراکتر اضافه کرده و به آن شکل می‌دهند.

قبول ندارید که در جامعه امروز، ارتباط دو آدم از پنجره قدری غیر قابل باور است؟ یعنی واقعاً برای آن ما به ازای بیرونی وجود دارد؟

شما از آن جهت باور ندارید، که از ابزار پیشرفته ارتباطی امروز بهره می‌برید. یکی از تماشاگران این اثر که اتفاقاً سن زیادی هم نداشت؛ بعد از دیدن «آکواریوم» جمله‌ای گفت که خیلی زیبا بود. گفت: تا چند سال پیش که در فلان محل زندگی می‌کردم، پنجره آپارتمانم مشرف به خانه‌ای بود، که آدم‌هایی در آن زندگی می‌کردند. درس می‌خواندند و در رفت و آمد بودند. آدم‌های آن خانه اینقدر برایم مهم بودند، که می‌دانستم فلان روز یکی از آنها کلاسی دارد.

یا اینکه می‌دانستم یکی از آنها در ساعت فلان قراری دارد؛ او را چک می‌کردم سر تایم برود، اما اینکه کجا می‌رود را نمی‌دانستم. این بنده خدا می‌گفت که وقتی «آکواریوم» را دیدم؛ تا خانه و حتی روز بعد به این موضوع فکر می‌کردم که خدای من این نگاه کردن به آدم‌های آن پنجره که همین الان دلم برایشان تنگ شد؛ از چه زمانی یادم رفت. چیز‌های خیلی زیادی در زندگی ما وجود دارد، که خیلی از ما اصلاً آن را نمی‌شناسیم. به‌عنوان مثال در منطقه زندگی شما رفتاری وجود دارد، که من آن را نمی‌شناسم. اما این موضوع دلیل بر این نبوده، که آن رفتار وجود ندارد. به اعتقادم هنوز هم کوچه‌هایی در این شهر وجود دارند، که وسعت پنجره‌های آنها بیش از ۳ متر نیست و مطمئن باشید که آنجا چنین اتفاق‌هایی در حال رخ دادن است.شاید شما درست بگویید؛ ولی اول اینکه آن قشر از جامعه که می‌گویید، اصلاً شرایط تئاتر دیدن ندارند و به‌طور کلی در شرایط جامعه امروز کمتر کسی وقت ایستادن پشت پنجره را دارد.

تنها می‌توان گفت چه حیف که این قدر زمان وجود ندارد. خیلی دوست دارم تا از آنهایی که وقت ندارند به پنجره‌های رو به روی خانه خود نگاه کنند، بپرسم آخرین باری که کتاب خوانده‌اند، کی بوده است؟ آخرین باری که به درد دل دوست خود گوش دادند، کی بوده؟ آن کارگری که بعد از اتمام کارش، خرد و خاکشیر به خانه می‌رسد، تئاتر نمی‌بیند و مشتری من نیست، اما در این جامعه وجود دارد و اگر پنجره‌اش مشرف به پنجره‌های دیگری باشد، قطعاً به آن نگاه خواهد کرد.

به این دلیل که او درگیر چیز‌هایی که امروز قشر روشنفکر جامعه ما درگیر آن هستند، نیست. دلمشغولیات آدم‌هایی در جامعه ما زیاد شده، که‌ ای کاش زیاد نشده بود و آنها زمان دیدن و لمس کردن چیز‌های قابل لمس جامعه را داشتند. البته شرایط این موقعیت را ایجاد کرده و آنها هم تقصیر چندانی ندارند، ولی با نسپردن صددرصد خود به این وضعیت می‌توان تا حدی با آن مقابله کرد.

 تنهایی؛ واقعیت ترسناک جهان معاصر

شخصیت‌های این اثر آدم‌های تنهایی هستند، که مخاطب پیشینه‌ای از گذشته آنها ندارد و تا آخر هم چیز دندان‌گیری نصیبش نمی‌شود. به همین دلیل بعضی اقدامات شخصیت‌ها برای مخاطب گنگی ایجاد می‌کند. این موضوع را می‌پذیرید؟

شخصیت‌های این اثر به‌عنوان یک مدل انتخاب شده‌اند. اگر مرد نمایش را یک آرتیست در نظر می‌گرفتیم، این‌طور القا می‌شد که این موضوع تنها مختص به هنرمندان است. در هیچ جای آکواریوم حتی نمی‌گوییم که این موضوع مختص به ملت ایران است؛ به این دلیل که تنهایی آدم‌ها را در هر مکانی می‌توان دید. همه آدم‌های دنیا می‌توانند با خیال کردن تنهایی خود را پر کنند. شخصیت مرد این اثر اینقدر خیالش را در داشته‌هایش بزرگ می‌کند که در نهایت وقتی تنها می‌شود؛ با نگاه کردن به آن خود را ناتوان دیده و باز به‌دنبال واقعیت می‌رود.

خب برای این آدم راه تسکینی هم در نظر دارید؟

این که آدم‌ها با انجام چه کاری حالشان خوب می‌شود، کار من نیست. شاید آدمی پیدا شود، که توانایی گفتن این موضوع را در نمایش دیگری داشته باشد. اما کاری که من انجام می‌دهم این است که تکه‌ای از واقعیت هولناک جامعه را به دنیای نمایش بیاورم و همانند آینه در مقابل مخاطبان قرار دهم.

از نظر شما پرداختن به این موضوعات در شرایط فعلی از چه ضرورت‌هایی برخوردار است؟

پرداختن به این موضوع از اهمیت بسیاری برخوردار است. به این دلیل که ما روز به روز بیشتر به سمت فرد‌گرایی می‌رویم. شاید همین‌که  در ذهن مخاطب سؤال ایجاد شود که خب چطور این آدم از این وضع نجات پیدا می‌کند تلنگری باشد تا مخاطب بفهمد که این شخصیت خودش است. چراکه وقتی من بفهمم کجا ایستاده‌ام و آنجا به چه اندازه خطرناک است؛ تازه احساس خطر می‌کنم. اول باید این آگاهی را داشته باشیم، که در چه جایگاه خطرناکی قرار داریم و بعد به فکر راهکاری برای آن بیفتیم. البته این بیماری سرطان نیست، اما می‌تواند از سرطان خیلی سخت‌تر باشد چراکه وقتی تنها شدید؛ همان قدر منزوی می‌شوید و همان قدر هیچ.


منبع: برترینها

فراخوان احمد مسجدجامعی برای کتابگردی

احمد مسجدجامعی، پنجشنبه دوم آذر را به عنوان روز چهارمین دوره از آیین کتابگردی اعلام کرد.

احمد مسجد جامعی عضو شورای شهر تهران با انتشار متنی در کانال تلگرامش نوشت: «در آستانه چهارمین دوره کتابگردی هموطنانمان در غرب کشور داغدار عزیزان خود شده اند و خانمان خود را از دست داده اند. دل همه ایرانیان به یاد آنان می تپد و ما نیز شریک دردهای آنان هستیم. کتاب یکی از پایدارترین میراث‌های بشری و کتابخوانی یکی از مهمترین شاخص های توسعه است که در فرهنگ و سنت دینی ما نیز جایگاه قابل توجهی دارد.»

او ادامه داده است: «به همین اعتبار نهادهای صنعت نشر نیز حائز اهمیت است و در میان این نهادها، کتابفروشی به عنوان آخرین حلقه صنعت نشر جایگاه ممتازتری دارد. بنابراین، تقدیر، پشتیبانی و حمایت از کتابفروشی، همزمان که کاری اخلاقی است، حمایت از توسعه کشور عزیزمان، ایران است. یکی از موثرترین راه‌های پشتیبانی و حمایت از خدمتگزاران کتاب، حضور فعال و مردمی در کتابفروشی ‌ها و خرید کتاب است. رونق کتاب‌فروشی‌ها به عنوان آخرین حلقه از زنجیره صنعت نشر، به رونق کل نشر ایران منجر خواهد شد.»

مسجدجامعی در ادامه آورده است: «از سه سال پیش، کتابگردی در آخرین پنج‌شنبه هفته کتاب، که روز کتاب‌فروشی نام گرفته، با استقبال مردم فهیم کشورمان، رو به‌رو شده است، امسال به دلیل همزمانی آخرین پنج شنبه هفته کتاب با ایام سوگواری، کتابگردی به هفته بعد موکول شد. امسال نیز به سیاق سال های گذشته از مردم فرهیخته و شریف سراسر ایران دعوت می ‌کنیم، به پویش کتابگردی پیوسته و روز پنج‌شنبه دوم آذر با حضور پرشور گروه‌های دانش‌آموزی، دانشجویی، خانوادگی و … در کتابفروشی ‌های سراسر کشور و مخصوصا کتابفروشی های کوچک و خرید کتاب، به کتاب‌فروشان زحمت‌کش خسته نباشید بگویند و از دست‌اندرکاران، ناشران، نویسندگان، مترجمان و پدیدآورندگان کتاب ایران تقدیر کنند. از اهل قلم، روحانیون، هنرمندان، اصحاب فکر، فرهنگ و اندیشه، شخصیت‌های سیاسی و چهره‌های برجسته و مورد احترام مردم نیز دعوت می کنیم با پیوستن به این حرکت، به رونق و استمرار آن یاری رسانند.»

او در پایان افزوده است: «از روزنامه‌نگاران، مدیران رسانه‌های مکتوب، صدا و سیما و فعالان شبکه‌های اجتماعی نیز درخواست می ‌کنیم، با دعوت از مردم و فرهیختگان و انعکاس حضور مردم در کتابفروشی ‌ها به یاری این حرکت بیایند. از گروه های ترویج کتابخوانی، باشگاه های کتابخوانی، نهادهای غیردولتی فعال در حوزه کتاب در شهرها و روستاهای سراسر کشور دعوت می کنیم، با حضور در کتابفروشی ها به ترویج کتابخوانی کمک کنند. امیدوارم با تلاش همگانی حضور در کتابفروشی ها و خرید کتاب به جزئی مهم از سبک زندگی ما ایرانیان تبدیل شود. هم چنین امیدوارم که فعالان حوزه کتاب در طراحی برنامه های کتابگردی به هموطنان زلزله زده نیز توجه کنند و کتاب رساندن به کودکان و نوجوانان زلزله زده را فراموش نکنند. وعده دیدار ما، در روز پنج‌شنبه، دوم آذرماه، در کتاب‌فروشی‌های سراسر کشور.»


منبع: عصرایران

افسانه بایگان: به همدلی نیاز داریم

این بازیگر تاکید کرد: کلا بهتر ما به شایعات فضای مجازی بخصوص موضوعات منفی آن زیاد توجه نکنیم و تمرکز کنیم،

افسانه بایگان گفت: به شدت در شرایط بحرانی چون زلزله‌ به همدلی نیاز داریم و الان وقت دعوا و تسویه‌حساب‌ها نیست. ما با یک بحران در کشور روبرو هستیم که همه باید برای حل آن دست به دست هم بدهیم.

این هنرمند که با همراهی تعدادی از هنرمندان به مناطق زلزله‌زده کرمانشاه سفر کرده بود با اشاره به حضور هنرمندان در بیمارستانی که کودکان آسیب دیده از زلزله بستری هستند به ایسنا گفت: برخی از کودکان پدر و مادرشان را از دست داده‌اند و دچار افسردگی و برخی دیگر فراموشی شده‌اند. در بیمارستان با مواردی روبرو شدیم که بسیار تکان دهنده بود، بعد هم به فرهنگسرای که برای کمک‌های مردمی در کرمانشاه تدارک دیده شده بود، رفتیم؛ حرف‌های از مردم و مسوولان شنیدیم که باعث شد به عمق فاجعه، بیشتر پی ببریم.

افسانه بایگان با اشاره به منطقه‌ی زلزله‌زده‌ی کرمانشاه، افزود: یکی از موضوعات مهمی که در زلزله این منطقه وجود دارد، وسعت مناطق زلزله زده و پراکندگی مناطق آسیب‌دیده است. به هرحال شهرستان “سرپل ذهاب” تمرکز و تشکل بهتری برای کمک‌رسانی دارد و در این میان رسیدگی به وضعیت روستاهای که خیلی از شهر فاصله دارند، اهمیت پیدا می‌کند. فکر می کنم برای رسیدگی به این روستاها هنوز در وضعیت گیجی شروع یک بحران به سر می‌بریم.

او ادامه داد: این وضعیت باید هر چه زودتر ساماندهی بشود و البته من فکر می‌کنم حتما این اتفاق افتاده است اما من دارم نظرم را می‌گویم. در این راستا باید اتاق‌های فکری به سرعت با توجه به موضوعات خاص منطقه همچون اقلیمی سرما،گرما،بارندگی و… تشکیل شود تا یکسری اقدامات سریع و ضربتی به سرانجام برسد.

افسانه بایگان در بخش دیگری از این گفت‌وگو با اشاره به حواشی که در فضای مجازی قبل از حضورش در مناطق زلزله‌زده مشاهده کرده است،گفت: این حواشی خود مرا هم قبل از آنکه به این منطقه سفر کنم، درگیر کرد. دائما شایعاتی مختلفی مطرح می‌شد و همه هم هیجانی شده بودیم؛ مثل این شایعه که خیلی از اقلامی که می‌آید بخصوص شب‌ها توسط یک عده اوباش، ظاهرا دزدیده می‌شوند، این مورد را بعد از حضورم در منطقه پیگیری کردم، می‌توانم بگویم تقریبا نیست یا خیلی کم است.

او ادامه داد: ما حداقل در یک روز بخش عمده‌ای از مناطق زلزله‌زده را رفتیم، مردم به‌شدت شوکه و گیج هستند و در رابطه با کمک‌های رسیده برخی سعی در جمع آوری هرچه بیشتر دارند که این به نظرم طبیعی است و ناشی از نگرانی‌های آنهاست که نکند فردا روزی، کمکی نرسد.

افسانه بایگان تصریح کرد: همراهی و کمک‌ به مناطق زلزله‌زده فقط موضوع امروز و حالا نباید باشد، خوب می‌دانیم زمستانی سخت برای این عزیزان در راه هست بنابراین کمک‌ها باید ادامه‌دار باشد و ستاد بحران به سرعت به تاسیس کانکس و زیرساخت‌های مناسب برسد.

این بازیگر تاکید کرد: کلا بهتر ما به شایعات فضای مجازی بخصوص موضوعات منفی آن زیاد توجه نکنیم و تمرکز کنیم، ببینیم الان مناطق زلزله زده به چه چیزهایی نیاز دارند و هر کس، می‌تواند چه کاری برای آنها انجام بدهد. البته این موارد باید در اتاق فکری که موضوع‌ها و مشکلات در آن دسته بندی شده باشند، پیگیری شود. مثلا ما دیدیم در طول مسیر منطقه‌ زلزله‌زده، ماشین‌های شخصی برای توزیع نان یا آب حاضر شدند، معلوم است که این اتفاق، مردمی است ولی این روند اگر بدین شکل در روزهای دیگر ادامه پیدا کند ممکن است به هرج و مرج تبدیل شود.

بازیگر «کافه ستاره» به وضعیت بهداشت مناطق زلزله‌زده اشاره کرد و افزود: وضعیت بهداشت در روزهای آینده خیلی موضوع مهمی برای این منطقه است چون سرویس‌های بهداشتی نامناسب می‌تواند وضعیت نابسامانی را در منطقه بوجود بیاورد.

افسانه بایگان درباره‌ی اینکه با توجه به حضورش در منطقه، اولویت مردم زلزله‌زده را چه مواردی می‌داند؟ گفت: خیلی اقلام ظاهرا الان وجود دارد اما ممکن چند هفته بعد زلزله‌زدگان دچار بحران کمبود آب و مواد غذایی بشوند اما این روزها چادر و نایلون خیلی ضخیم (برای چادرها هنگام بارندگی)، لباس گرم، گاز پیک‌نیکی، چراغ قوه، مورد نیاز زلزله‌زدگان هست.


منبع: عصرایران

نادر گلچین؛ خواننده‌ی مولف

هفته نامه صدا: «نادر گلچین» در آخرین روزهای تابستان برای همیشه خاموش شد؛ رفت در خانه ابدی اش، مثل تمام آدم هایی که سال هایی زندگی می کنند و بعد می میرند؛ مرگ او اما با مرگ های دیگر فرق می کند. او مثلِ خیلی از هنرمندان موسیقی این سرزمین، دو بار مرد. یک بار زمانی که نتوانست به فعالیت های هنری اش ادامه دهد و یک بار که فرشته مرگ او را به سوی خود فرا خواند.

او قریب به یک ماه در تختی در بیمارستان گاندی رنج کشید تا برای همیشه رنج هایش را فراموش کند و یادمان بیندازد که تنها صداست که می ماند؛ اگرچه از سال ۵۴ نخواند. آنطور که خودش تعریف می کرد رئیس وزارت فرهنگ و هنر آن زمان بر اساس یک کینه شخصی با او به مشکل خورد؛ سال ها بعد پشیمان شد؛ اما «نادر گلچین» دیگر نخواند که نخواند: «در ظاهر اینطور نشان نمی دهم ولی به قول شاعر «بر ظاهر آباد من امید مبند/ من خانه ویرانه ام از من بگریز» وزیر فرهنگ آن زمان به خاطر مسئله بی اهمیتی به من غضب کردند، اما قدرت دست ایشان بود.

البته بعدها خودشان بارها دنبال من فرستاد؛ اما من نپذیرفتم و به شکل خودخواسته ای معاف از خدمت باقی ماندم و هیچ حق و حقوقی هم از دستگاه نگرفتم. بعد از آن خودم یک شرکت خصوصی دایر کردم و کار موسیقی ام را ادامه دادم؛ ولی کار در رادیو را همچنان ادامه می دادم تا این که بعد از انقلاب، روند کندتر شد و ما هم به همان صورت به فعالیت های مان ادامه می دادیم. به طور کلی وقتی سن یک هنرمند از ۵۰ سال بالاتر می رود رفته رفته کم کارتر می شود.

 نادر گلچین؛ خواننده مولف

این اتفاق زمانی پررنگ تر می شود که محیط اطراف سازگار نباشد. من نیز به تنگنا افتادم و به میل و اراده خودم چند سالی گوشه نشین شدم و از خلق موسیقی کناره گرفتم؛ ولی همچنان به یک فراز از موسیقی یا یک کلام از شعر فارسی عشق می ورزم. من شعر و موسیقی را به شکل دیوانه واری دوست دارم. هیچ وقت از موسیقی جدا نبودم.

حتی زمانی که کناره گرفتم و کاری را ضبط نکردم، باز هم عاشق موسیقی بودم. بعد از انقلاب سه سی دی ضبط کردم که هر کدام کیفیت خاص خودش را دارد. حالا که ۸۱ ساله شدم مثل همان کودکی هایم به موسیقی و شعر فارسی عشق می ورزم.»

او صدایی خاص با سوزی پنهانی و نیز پخته و پرورده داشت و همین خصوصیت سبب می شد تا از معدود خوانندگانی باشد که با ارکسترهای متعدد همکاری کند. او همچنین از تحریرهای شمرده و پخته آوازی برخوردار بود و از تمامی ظرفیت های صدایی اش بهره برد. او اما توانایی بسیاری در حوزه ادبیات نیز داشت و شعر را به خوبی می شناخت.

گلچین با بسیاری از آهنگسازان و هنرمندان از جمله فریدون شهبازیان، عماد رام، مجتبی میرزاده، حسن یوسفی زمانی، عبدالکریم مهرافشان، عباس خوشدل، همایون خرم، مهدی خالدی، محمد حیدری، فرامرز پایور و دیگران همکاری داشته است. او اما در همین مدت هم آثار منتشر نشده ای دارد که حالا امیدواریم که منتشر شوند. آثاری که در آرشیو شخصی اش وجود دارد و در تمام این سال ها مجال انتشار نیافت.

قطعات «یوسف گم گشته»، «مرغ سحر»، «ناوک مژگان»، «قصه شهر عشق»، «مسبب»، «من دیگه بچه نمی شم» و آلبوم های «گریز»، «نفس باد صبا»، «زلف بنفشه» از برجسته ترین آثاری هستند که او در این سال ها خوانده است.

گلچین از هیچ کس تقلید نکرد

سالار عقیلی خواننده موسیقی ایرانی از نادر گلچین گفت

زینب مرتضایی فر: سالار عقیلی – خواننده جوان و پر کار موسیقی سنتی ایران – همواره در اظهارنظرهایش درباره خوانندگان پیشین با احترام بسیار سخن می گوید. او بر این اعتقاد است که منزلت گلچین نیز مانند بسیاری از اهالی موسیقی در زمان حیاتش در نظر گرفته نشد و این را افسوس بزرگی می داند. با او درباره این خواننده گفتگو کرده ایم:

استاد نادر گلچین خواننده موسیقی ایرانی به تازگی درگذشتند و جامعه موسیقی را داغدار کردند. شما به عنوان یکی از خوانندگان نسل جوان چه نظری نسبت به ایشان و آثارشان دارید و آیا برخوردی با ایشان داشتید؟

– جا دارد ابتدا این نکته را بیان کنم که احترام همه استادان پیشکسوت موسیقی بر جوان ترها و شاگردان واجب است و در واقع از نظر بنده این وظیفه هر هنرمند جوانی است که به پیشکسوت ها احترام بگذارد. استاد نادر گلچین استاد پیشکسوت موسیقی به تازگی درگذشتند، بنده این اتفاق تلخ را تسلیت عرض می کنم و از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدم. متاسفانه در کشور ما قاعده اینطور شده که هنرمند تا زنده است قدرش را نمی دانند و بعد که فوت می کند، تازه به این فکر می شود که چه گنجینه ای را از دست داده ایم. به قول شهریار: «تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم/ روزی سراغ وقت من آیی که نیستم». درباره استاد گلچین هم همینطور شد و حالا جای خالی شان مانده و افسوس این که چرا تا زمانی که در قید حیات بودند، قدرشان دانسته نشد.

نادر گلچین؛ خواننده مولف

زمانی که استاد زنده بودند این افتخار را داشتم که چند باری خدمت شان باشم. آخرین بار زمانی بود که آلبوم «از تنهایی گریه مکن» منتشر شده بود. آلبوم را شنیده و پسندیده بودند. در این دیدار نسبت به بنده بسیار محبت داشتند و راجع به آلبوم با من حرف زدند. خلاصه که من را شرمنده کردند و از کار خیلی تعریف کردند. طبعا نظر مثبت ایشان به عنوان یکی از مفاخر موسیقی کشور برایم بسیار ارزشمند بود و خوشحالم کرد. آثار ایشان هم بسیار لطیف و شنیدنی هستند و قطعه «مرغ سحر»شان را خیلی دوست دارم و هر وقت می شنوم لذت می برم.

از نظر شما چه چیزی آثار ایشان را متفاوت از دیگر خوانندگان می کند؟

– صدای استاد نادر گلچین کامل برای خودشان و متعلق به خودشان بود، به این معنی که به صدای هیچ هنرمند دیگری شباهت نداشت. به دور از هر گونه تقلید می خواندند و شیوه مختص خودشان را داشتند. اغلب هنرمندان از هنرمندی که پیش از خودشان فعالیت داشته تقلید کرده و یا شیوه کاری او را به نوعی پایه کار خودشان قرار می دهند. در واقع می توان گفت ۸۰ درصد خواننده ها از هنرمندی که قبل تر فعالیت کرده، تقلید می کنند.

آن دوره بسیاری از طاهرزاده، اقبال السلطان و بنان تقلید کرده اند، اما استاد گلچین از هیچ کس تقلید نکرده. سبک لطیفش، صدای مخملی اش و تکنیک هایش همه مختص خودش هستند و او کاملا به شیوه خودش خوانده است.

ایشان از جمله شخصیت هایی بودند که در جامعه موسیقی افراد با طرز فکر و دیدگاه های مختلف، هم قطعاتی که اجرا کرده اند را دوست دارند و هم شخصیت شان را. این در حالی است که چنین اتفاقی برای کمتر هنرمندی رخ می دهد. شما دلیل محبوبیت ایشان را در چه می دانید؟

– فکر می کنم این سوالی است که باید بیشتر از خواننده ها و هنرمندان هم دوره ایشان پرسیده شود چرا که بنده هم دوره استاد نبوده ام و چندان حشر و نشری با ایشان نداشته ام، اما در هر صورت در برخوردهایی که با ایشان داشتم، بسیار خوشرو، مهربان و متواضع بودند و در کنار این موارد همانطور که گفتم در عرصه فعالیت های هنری شان هم شخصیتی برجسته و صاحب سبک و شیوه بودند و این موارد از ایشان شخصیتی ساخته که مورد تایید و علاقه افراد زیادی باشد.

هر وقت صحبت از استادان پیشکسوت به میان می آید، در کنارش خواه ناخواه مقایسه ای هم با نسل جوان انجام می شود. اصلی ترین مقایسه هم که این روزها با توجه به شرایط جامعه به مسائل مالی بر می گردد و بارها شنیده ایم هنرمندان نسل های قبل تر از این می گویند که نسل امروز، موسیقی را تجاری کرده است. پس از درگذشت آقای گلچین هم دوباره این بحث مطرح شد که ایشان برخلاف نسل امروز به موسیقی نگاه تجاری نداشته اند. شما می پذیرید که خوانندگان هم نسل شما این نگاه را دارند یا خیر؟

– من این حرف را می پذیرم. کاملا درست است.

چه اتفاقی افتاده که نقش مسائل مالی برای این نسل مهم شده است؟

– نسل قدیم در شرایط کاملا متفاوت با ما زندگی می کرده است. امروز شکل و شرایط زندگی در زمان ما با آن دوران خیلی متفاوت است. اگر نگاهی به شیوه زندگی در گذشته بیندازیم می بینیم همه چیز به سرعت تغییر کرده است و حتی از یک دهه پیش تا امروز سبک زندگی با سرعت چشمگیری تغییر کرده است. در گذشته زندگی اصلا به اندازه امروز سخت نبوده است. هزینه ها کمتر بود و مردم نیازهای شان با امروز بسیار فرق داشته است. ما در دوره ای زندگی می کنیم که برج زندگی بیشتر از خرج آن شده است و دیگر با تامین نیازهای اولیه، مسائل زندگی حل نمی شود.

از اجاره خانه ها گرفته تا همه هزینه های کوچک و بزرگ دیگر قابل مقایسه با گذشته نیستند. قدیم نه اینقدر گرانی بوده و نه اینقدر سرعت تکنولوژی اما حالا نه فقط هنرمندان بلکه همه جامعه مدام در تلاشند تا در این شرایط جدید و با این سرعت تغییرات بتوانند پیش بروند. این اتفاقات و تغییرات گریبان همه را گرفته و مسئله فقط هنرمندان نیستند. هنرمندان هم مثل همه مجبورند در کارشان مسائل مالی را هم لحاظ کنند و از پس زندگی شان بربیایند.

نادر گلچین؛ خواننده مولف

گلچینی از همه موسیقی ایران

علی جهاندار خواننده موسیقی ایرانی درباره زنده یاد نادر گلچین

علی جهاندار خواننده موسیقی ایرانی است که نزد محمدرضا شجریان به تحصیل آواز پرداخته و پس از انتشار آلبوم های متعدد اکنون بیش از هر چیز به آموزش آواز مشغول است. او همچنین در حال تهیه اثری است که ردیف های آوازی را آموزش می دهد. با جهاندار درباره جایگاه استاد نادر گلچین در موسیقی کشورمان گفتگو کرده و به بررسی موضوعاتی چون توجه نسل جوان به آثار ایشان و چگونگی بازخوانی آثار این استاد موسیقی کشورمان پرداختیم. جهاندار، گلچین را خواننده بهترین قطعه «مرغ سحر» دانسته و رسیدن به زیبایی و سادگی آثار این خواننده را اتفاقی می داند که کمتر کسی از پس آن بر خواهد آمد.

استاد نادر گلچین به تازگی از میان ما رفتند، نظرتان راجع به ایشان چیست؟

– به نظرم زنده یاد نادر گلچین باید به خودش ببالد، ایشان از معدود افرادی است که مورد تایید همه بزرگان موسیقی است و این اتفاقی نیست که برای هر کسی رخ دهد. از استاد ایرج گرفته تا زنده یاد حسن کسایی و دیگران همگی به ایشان علاقه داشتند و چه در زمان حیات شان و چه حالا که از میان ما رفته اند، همه به نیکی از ایشان یاد می کنند. کمتر کسی در موسیقی کشورمان وجود داشته که تا این حد مورد توجه، علاقه و تایید بزرگان موسیقی باشد اما آقای گلچین چنین جایگاهی را دارند و از این جهت باید به حال ایشان غبطه خورد.

با توجه به قطعاتی که خوانده اند ایشان را از نظر هنری دارای چه جایگاهی می دانید؟

– آقای گلچین بسیار زیبا با درک و فهم می خواند. شعر را خوب می شناخت و به ادبیات مسلط بود و با تکیه بر همین نکات خودش را یک سر و گردن از بقیه خواننده ها بالاتر نگه داشته بود. همینطور باید تاکید کنم صدایش بسیار زیبا بود. با اندیشه و فکر می خواند و در کنار همه توانایی های هنری اش شخصیت خاصی هم داشت.

متانت، آرامش و بزرگ منشی ایشان از جمله خصوصیات اخلاقی است که همه کسانی که ایشان را می شناختند، تاییدش می کنند. انسانی بسیار خوش اخلاق، خوشرو و مهربان بود و مجموع این خصوصیات از ایشان شخصیتی والا ساخته بود که همه دوستش داشتند و تاییدش می کردند. می تواتم بگویم ایشان گلچینی از همه موسیقی ما بودند چون هم از نظر هنری و هم اخلاق و شخصیت بسیار وارسته و فروتن بوده و در جایگاه والایی قرار داشتند.

با توجه به این که استاد نادر گلچین چند دهه امکان فعالیت موسیقی را نداشتند، طبیعی بود که تا حدی لااقل برای نسل های جوان کمتر شناخته شوند. اما جالب است که یکی دو سال است جوان هایی که چندان اهل موسیقی نبوده و در این عرصه فعالیت حرفه ای هم ندارند، به سمت آثار ایشان جلب شده اند. دلیل این اتفاق را در چه می دانید؟

– همیشه کار خوب مانند الماس می درخشد، ممکن است زمان خاکی روی آن بریزد اما ذاتش درخشان و ارزشمند است و به همین علت دوباره از زیر خاک بیرون می آید و خودش را نشان می دهد. کارهای نادر گلچین هم مانند گوهری ارزشمند در گنجینه موسیقی کشورمان حضور دارد؛ گنجینه ای که بی شک با گذر زمان بیشتر شنیده می شود. باید گفت نادر گلچین هرگز گم نمی شود و همین توجه ها دال بر ارزش بالای شیوه کاری اوست.

نادر گلچین؛ خواننده مولف

شما فکر می کنید نسل جوان در گذر زمان ارزش کارهای ایشان را بیشتر درک خواهد کرد؟

– همیشه زمانه طوری پیش می رود که برخی هنرمندان بزرگ در زمان حیات شان آنقدر که باید دیده نمی شوند اما با وجود این شرایط هم هنرمند بزرگ با گذر زمان نه گم می شود و نه کمرنگ. دوباره نسل های بعد گوهر ارزشمند را پیدا می کنند و از کنارش ساده نمی گذرند. حالا هم که می بینیم شرایط طوری پیش می رود که خیلی از بزرگان آواز سرزمین مان به دلایلی کنار گذاشته می شوند. آنها فقط کنار گذاشته می شوند و هرگز گم نخواهند شد. من مطمئنم با گذر زمان جوانان بیشتر و بیشتر به سمت آثار گلچین می روند و با آن ارتباط برقرار می کنند.

در گذر از این وادی به احتمال زیاد قطعات زنده یاد گلچین بازخوانی هم خواهد شد. این اتفاق را برای آثار ایشان چطور ارزیابی می کنید؟

– بازخوانی خیلی هم خوب است اما به شرط این که خواننده وقتی کاری را بازخوانی می کند لااقل توان این را داشته باشد که کار را به اندازه خواننده اصلی و یا نزدیک به او خوب بخواند. خواننده در شرایط بازخوانی باید بتواند کار را با پختگی، مهارت و دقت اجرا کند. بسیار تمرین کند و به قطعه مسلط باشد. اینطور نباشد که بازخوانی ضعیف باشد و در مقایسه با قطعه ای که بر اساس آن اجرا شده، افت زیادی داشته باشد.

درباره بازخوانی آثار نادر گلچین هم باید تاکید کنم آثار ایشان بسیار ریشه دار و عمیق خوانده شده و به همین دلیل هم بازخوانی اش توانایی زیادی را می طلبد و هر کسی از عهده این کار بر نمی آید. بازخوانی کارهای گلچین شوخی نیست!

مثلا بازخوانی چه قطعه ای از ایشان را دشوارتر می دانید؟

– ایشان در کارنامه فعالیت های موسیقایی اش قطعات بسیار زیبایی دارد و همینطور قطعه ای چون «مرغ سحر» که زیبایی و لطافتش زبانزد خاص و عام است. از نظر بنده ایشان بهترین اجرای این اثر را داشته است و طبعا بازخوانی آثار چنین خواننده ای باید خیلی خوب انجام شود.

ممکن است افرادی که به طور تخصصی آواز ایرانی کار نکرده اند تصور کنند آواز و تصنیف خواندن به شیوه آقای گلچین کار چندان دشواری نیست. شنیده ام که برخی می گویند ایشان ساده و زیبا می خواند و این کار خیلی سخت نیست. نظر شما چیست؟

– کاملا مخالف این حرف هستم، می گوییم زنده یاد گلچین ساده و زیبا می خواند. ساده و زیبا خواندن یعنی چه؟ آیا سادگی و زیبایی راحت به دست می آید؟ مسلما نه. پشت این زیبایی و سادگی یک دنیا تجربه و تلاش وجود دارد. سادگی و زیبایی عمق دارد و رسیدن به این عمق مهم است. این که خواننده شعور چگونه خواندن را داشته باشد، رنگ صدایش و تکنیک هایش در خوانندگی باید به مرحله بالایی برسد تا بتواند زیبا و ساده بخواند و به این راحتی نمی شود به چنین مرحله ای رسید. بسیاری از تصنیف های زنده یاد بنان را افراد مختلف خوانده اند اما هر که خوانده از لحاظ زیبایی کار، بالاتر از اجرای بنان نرفته که هیچ، پایین تر هم آمده است.

سعدیِ موسیقی معاصر

داوود گنجه ای از دوستی پنجاه ساله اش با گلچین گفت

استاد نادر گلچین از نظر شما چه جایگاهی در موسیقی داشت؟

– نادر گلچین یکی از کسانی است که در زمینه موسیقی صدایی منحصر به فرد داشت. حالت گرم و خاصی که درست مثل شخصیتی برای خودش و خاص خودش بود. مرد آرام و ادیبی که هم ادبیات را می شناخت و از نظر ادبی انسان باسوادی بود و هم در تمام عمرش صرف نظر از این که خودش اجازه کار دارد یا نه به دنبال ارتقای موسیقی بود و برای هنر زحمت می کشید چه زمانی که در وزارت فرهنگ و هنر قدیم بود، چه زمانی که در رادیو کار می کرد و چه در آثاری که منتشر کرد همیشه فقط به دنبال همین یک هدف بود و در مسیر ارتقای هنر حرکت می کرد. ما ۵۰ سال دوست بودیم و دوستی پنجاه ساله برای خودش دنیایی است.

نادر گلچین؛ خواننده مولف

چه در زمان حیات و چه حالا که استاد فوت کرده اند همه از حسن خلق ایشان حرف می زنند. پس با این اوصاف شما با اخلاق ایشان بسیار آشنا بوده اید. نظر شما در این باره چیست؟

– برای من حرف زدن از خلقیات نادر گلچین و خاطراتی که با او داشته ام بسیار دشوار است. زنده یاد گلچین بسیار مؤدب بود و هرگز نشنیدم از کسی بد بگوید. متانت ایشان مثال زدنی بود. ما ۵۰ سال رفاقت داشتیم و من هرگز ندیدم ایشان کسی را برنجاند و حرف تلخی بزند. موسیقی همیشه برایش یک وسیله بود.

هر چند هنر در نگاهش جایگاه والایی داشت و خودش هم هنرمند خوبی بود اما انسانیتش همیشه بر هنرش می چربید. هیچ وقت وارد هیچ دار و دسته ای نشد. دنبال مال دنیا نبود و همیشه همان نادر گلچین با اخلاق، با کلاس و با شخصیت باقی ماند و تا آخر عمرش هیچ چیز نتوانست عوضش کند.

در خوانندگی، ایشان را چطور می بینید؟

– اشعار را خیلی خوب ادا می کرد و به این مسئله بسیار دقیق و حساس بود. از نظر فنی در خوانندگی اش هیچ چیز کم نداشت و عالی بود، قطعاتی که خوانده خیلی خوب است و شنیدن شان همیشه برایم لذت بخش است. می توانم بگویم نادر گلچین انسان وارسته ای بود که همیشه شیک بود و با احترام با همه برخورد می کرد. در کنار اینها کارش هم ویژه بود. رنگ صدایش را دوست داشتم. تحریرهایش عالی بود.

آقای گلچین سال های زیادی را ممنوع الفعالیت بودند، سال هایی که بیماری حنجره شان هم شروع نشده بود و می توانستند به خلق اثر هنری بپردازند. در آن سال ها هیچ وقت گلایه ای از ایشان شنیدید؟

– نه. ایشان خیلی ماخوذ به حیا بود و حرفی نمی زد. من هم برای آن سال های از دست رفته متاسفم اما خوشحالم که خانه موسیقی با ایشان ارتباط خیلی خوبی داشت و در تمام جلسه ها و نشست ها از ایشان دعوت می کرد. هر وقت هم دعوت می شد، می آمد، مثل خیلی ها ناز و ادا نداشت و بی ریا می آمد. در نهایت فروتنی و بدون هیچ منیت و غروری.

گفتید استاد به هنر نگاه متعالی داشتند و درگیر مال دنیا نشدند. اگر نگاه ایشان را با نگاه خواننده های نسل جدید مقایسه کنید به چه می رسید؟

– هنرمندان نسل جوان امروز هنر را برای تجارت می خواهند و مسائل مالی برای شان خیلی مهم است اما گلچین هرگز به هنر چنین نگاهی نداشتند. در کل هنرمندان نسل قبل هنر را به مثابه یک امر متعالی نگاه می کردند و درباره اش کار می کردند و نگاه شان با نسل امروز بسیار متفاوت بود. معتقد بودند هنر انسان را حرکت می دهد و به آسمان می برد و این مسیر در عرصه هنر به عشق بیش از هر چیزی توجه داشتند و توجه شان به امور معنوی عرصه هنر بود تا امور مادی. این نکته را هم بگویم که نادر گلچین، موسیقی را خیلی خوب درک کرده بود و جا دارد جوان ها به آثار او رجوع کنند و با بررسی شیوه کاری اش نقاط قوت را پیدا کنند و از آن درس بگیرند.

ایشان چه نگاهی به موسیقی داشت که از نظر شما می تواند درسی برای خوانندگان جوان باشد؟

– گلچین موسیقی را سهل و ممتنع می دید و می خواند.

همان شیوه ای که سعدی در آثارش دارد.

– بله. به همین دلیل شاید جوان ها آثارش را بشنوند و با خودشان بگویند اینطور خواندن کاری ندارد و به خیال شان ساده باشد، اما وقتی وارد شوند متوجه پیچیدگی های خاص کار گلچین می شوند. البته تاکید می کنم گلچین اخلاق و کردار خوب هم کنار اجراهای خوبش داشت و همه چیزش از درون می جوشید. درونی باصفا داشت و پر از انسانیت که روی موسیقی اش هم تاثیر داشت. در مراسم تشییع این هنرمند همه متفق از خوبی های اخلاق و کردارش می گفتند و به آرامش همیشگی اش اشاره می کردند که نکته مهمی است.

نادر گلچین؛ خواننده مولف

در پایان اگر نکته دیگری دارید بفرمایید.

– باید بگویم ما خواننده ای را از دست دادیم که نظیرش شاید تا سال ها و شاید هیچ وقت به وجود نیاید. گلچین یکی از با اخلاق ترین، عجیب ترین و صمیمی ترین دوست و خواننده ای بود که می شناختم. خلاصه که حیف شد نادر گلچین رفت… درگذشت این هنرمند عزیز را به خانواده اش و همه هنردوستان تسلیت می گویم. کاش قدر هنرمندان را بیشتر بدانیم و تا زمانی که زنده اند به یادشان باشیم.

با علی تفرشی خواننده ای که در نوجوانی محو صدای نادر گلچین در رادیو شد

از خواننده صدایش را بگیری، چه می ماند؟

سید علی تفرشی فارغ التحصیل هنرستان عالی موسیقی با درجه فوق لیسانس آهنگسازی است. او تاکنون آثار در فرم ها و سبک های مختلف ساخته و تنظیم کرده است. از علی تفرشی تاکنون آلبوم های «دیوانه شو»، «شمارش» و «تو کجائی همه عشق» به بازار موسیقی عرضه شده است. این خواننده نخستین مواجهه خود را با استاد گلچین در مصاحبه زیر شرح داده و از این مین گوید که صدای شیوا و رسای گلچین در نوجوانی روی او تاثیر گذاشته و تا مدت ها با همان سن و سال کم سعی کرده مانند ایشان بخواند. تفرشی این را هم می گوید که بایکوت خواننده و استفاده نکردن از نعمت وجود هنرمندان برای جامعه آسیب های فراوانی خواهد داشت.

به خاطر دارید که نخستین بار چه زمانی صدای استاد نادر گلچین را شنیدید؟

– بله. کاملا به یاد دارم. اولین باری که صدا یایشان را در رادیو شنیدم قطعه «کاروان» با مطلع «نوای کاروان امشب زند آتش به جانم/ خدایا برملا شد برملا شد راز نهانم». بسیار از این قطعه تاثیر گرفتم و برایم خیلی خوشایند و ناب بود. در همان سن نوجوانی سعی می کردم این قطعه را بخوانم. ترانه را حفظ کرده بودم و سعی می کردم آن را مثل استاد گلچین اجرا کنم. آنقدر که در جمع دوستانم هم همه از من می خواستند «کاروان» را برای شان بخوانم. من هم سعی می کردم حالت هایش را مثل خود استاد اجرا کنم.

در واقع این قطعه نخستین آشنایی من با استاد گلچین بود. قطعه ای بسیار دلچسب که بعدها متوجه شدم خواننده اش علاوه بر صدایی منحصر به فرد، شخصیتی خاص و قابل احترام دارد. ایشان را چند بار در برنامه های تلویزیونی و یکی دو تا محفل و نشست موسیقی ملاقات کردم. بسیار خوشرو بودند و خوش صحبت و خوش بیان. انسان واقعا سالم، وارسته و دوست داشتنی دور از حاشیه ای که تاسف می خورم در زمان حیات شان آنطور که باید از ایشان استفاده نشد و برای همیشه از دست شان دادیم.

منظورتان سال های طولانی است که ایشان ممنوع الفعالیت بودند؟

– بله. ایشان صدای بی نظیری داشت و در تکنیک های خوانندگی هم بسیاری از اهالی فن درباره توانایی ایشان سخن گفته اند. آن وقت صاحب چنین صدایی بیش از سه دهه بایکوت بود و همین خیلی تاسف و تعجب دارد. یک صدای بکر و ناب پر از احساس و دارای تکنیک اجرای عالی سال های زیادی از جوانی اش را که باید می خواند و اثر هنری خلق می کرد، اجازه فعالیت نداشت.

استاد نادر گلچین صدایی تکرار نشدنی در عرصه موسیقی کشورمان، خواننده ای که بدون تقلید از هیچ کس می خواند، سرمایه ای بود که از آن به درستی بهره نبردیم و با مرگ ایشان گنجینه ای را در خاک نهادیم.

 نادر گلچین؛ خواننده مولف
و حالا هم آقای گلچین را برای همیشه از دست داده ایم. فقط احساس تاسف برای مان باقی مانده و راهی هم نیست.

– نمی دانم دلیل رفتاری که با استاد شد چه بود اما به جای اظهار تاسف می شد بهره های خیلی بیشتری از ایشان برد، اما همانطور که شما اشاره کردید، شرایط به گونه ای پیش می رود که فقط دریغ و افسوس می ماند برای مان. نادر گلچین یک خواننده تکرار نشدنی بود، خواننده ای که می توانست با اجراهای بیشتر و انتشار آثار بیشتر گنجینه صوتی غنی تری برای مان به یادگار بگذارد و روی نسل بعد از خود تاثیر بیشتری داشته باشد. هر چند که آثار به جا مانده از ایشان بسیار پخته و ارزشمند است و شنیدن آن لذتبخش.

شما هیچ وقت اعتراضی از ایشان شنیدید؟

– نه. زنده یاد گلچین خیلی از حاشیه ها به دور بود و هرگز لب به اعتراض باز نکرد ولی مسلما راضی نبودند. هیچ هنرمندی از سکوت راضی نیست و می خواهد بدرخشد. از خواننده صدایش را بگیری، مگر می تواند حال خوبی داشته باشد؟ هر چند که استاد از دست رفت و راهی برای جبران درباره ایشان نیست، اما کاش از اشتباهات تاریخی و فرهنگی مان درس بگیریم و اجازه ندهیم تکرار شوند.

شاید بخشی از ماجرا به این مسئله بر می گردد که حاکمیت ما هنوز سر ماجرای موسیقی به نتیجه مشخصی نرسیده است.

– مسئله فقط موسیقی نیست، باید مسئله را بزرگ تر و در سطح همه هنرمندان بررسی کرد. می خواهم این سوال را مطرح کنم که آیا هنرمند برای جامعه نعمت نیست و برای فرهنگ، تاریخ و تمدن تاثیرات و نتایج مثبتی به بار نمی آورد؟ ما این نکات کلیدی و مهم را فراموش کرده ایم و تا زمانی که یاد نگیریم چگونه از ظرفیت های خودمان درست استفاده کنیم، راه برای تهاجم فرهنگی باز می ماند. هر قدر به موسیقی جدی مان پرداخته نشود، فضا برای موسیقی مبتذل بازتر می شود. این در حالی ناست که وقتی جامعه از موسیقی ارزشمند پر شود، ناخواسته فضا برای موسیقی نامناسب بسته می شود.

هنرمندان می آیند و می روند، عمر محدودی دارند و باید از آنها بهره برد. این که بایکوت و سانسور کنیم و از نعمت وجود هنرمند بهره نبریم و دانش و توانایی اش به نسل بعد منتقل نشود برای جامعه ضرر و آسیب است. مدام در حال تلاشیم تا مشکلات جامعه را حل کنیم. این در حالی است که موسیقی می تواند این کار را تا حد زیادی انجام دهد. افلاطون می گوید اگر می خواهی فرهنگ مملکت را بشناسی ببین موسیقی اش چیست. نمی خواستم زیاد از بحث استاد دور شویم اما برخی نکات را اگر دوباره بررسی کرده و اشتباهات مان را پیدا کنیم می توان جلوی تکرار اتفاقات تلخی از جمله آنچه بر آقای گلچین گذشت را گرفت.

در پایان اگر نکته ای دارید، بفرمایید.

– باز هم می گویم حیف و صد حیف که نادر گلچین فرصت و شرایط این را پیدا نکرد که آثار بیشتری برای مان به جا بگذارد. همچنین درگذشت ایشان را به خانواده شان، جامعه هنری و همه هنردوستان تسلیت می گویم.


منبع: برترینها

فیلم «فریب خورده»؛ داستان زنانی با لباس های رنگ رو رفته

روزنامه آسمان آبی – نیکلاس رپولد، ترجمه ویسنا فولادی: ششمین ساخته سوفیا کاپولا، «فریب خورده» اقتباسی است از رمانی با همین عنوان و به نویسندگی تامس پی. کولینان که پیش از این در سال ۱۹۷۱ در فیلمی به کارگردانی دان سیگل و با بازی کلینت ایستوود به تصویر کشیده شده است. کاپولا در این فیلم کانون اصلی داستان در دوران جنگ داخلی آمریکا را بر دختران و زنان در یک مدرسه شبانه روزی در ویرجینیا قرار داده است. با گروه بازیگرانی که از جمله آن ها نیکول کیدمن، کریستن دانست و ال فنینگ هستند و میهمانی ناخوانده، سربازی زخمی و گمشده (ایستوود در فیلم ۱۹۷۱، کالین فرل در فیلم ۲۰۱۷) متمرکز می کند.

کاپولا را با کیفیت رویاگونه عناصر بصری فیلم هایش می شناسند؛ غوطه ور در احساس و اتمسفر. کاپولا نمی تواند کارگردانی فیلمی را تصور کند که فیلمنامه اش را خودش ننوشته باشد و درباره آخرین ساخته اش می گوید: «می خواستم شور زندگی را چیزی انسانی نمایش دهم، نه چیزی عجیب و نامانوس.» این فیلمساز نخل طلا برده ۴۶ ساله در گفت و گو با فیلم کامنت از عناصر الهام بخش در ساخت «فریب خورده» و استفاده از موسیقی در فیلم هایش صحبت می کند.

 زنانی با لباس های رنگ رو رفته

کنجکاو هستم بدانم چه الهامات هنری باعث شد به این فیلم فکر کنید. می دانیم یکی از آن الهام ها نگاه کردن به عکس های ویلیام اگلستون بود، درست است؟

ما نقاط ارجاع دهنده زیادی داشتیم. من آن ها را استخراج کردم و سپس با طراح تولید مشغول به کار شدیم. ما به نقاشی ها و چیزهایی که به کار فیلیپ لوسور فیلمبردار ارجاع می دادند، نگاه کردیم و به اگلستون، برای حال و هوا و رنگ آمیزی فیلم. فیلم های دیگر را دیدیم، عکس ها و نقاشی های مربوط به جنگ داخلی، برخی از آن ها از زن ها و بچه ها بودند. همیشه نقطه شروع برای چگونگی تعریف یک داستان از همین جاست.

شما چندین عکس را برای آغاز کارتان کنار هم گذاشتید؟

بله. این بار یک تابلو اعلانات از این عکس ها ساختیم. اسم شان تخته حال و هواست. عکس های ارجاع دهنده ای که ایده های مربوط به هر نما را، یا فقط شکل کلی آن را در کنار نورپردازی اش، به ما یادآوری می کنند.

از لحاظ رنگ آمیزی و نورپردازی به دنبال چه بودید؟

می خواستم در فیلمبرداری همه چیز طبیعی جلوه کند و دنیای لطیف و زنانه را با ورود به زندگی این زنان و نقطه نظرشان نشان دهد. بنابراین تضادی واقعی با این مرد زمخت و سرباز جنگی وجود دارد. زمانی که داستان در یک پیچ می افتد، به نظرم این جهش غافلگیرکننده تر است، چرا که در دنیایی بسیار لطیف و زنانه هستید. همچنین بسیار به ژانر گوتیک جنوبی [جنوب آمریکا] معیارهای آن و چگونگی پروراندن داستان در این قالب فکر می کردم.

زمانی که از ژانر گوتیک جنوبی صحبت می کنید، منظورتان چیست؟

چنین چیزی در فیلم «فریب خورده» با دروازه ورودی عمارت، سرنیزه های تیز و سرپیچ شمعدانی ها و لباس شب های دختران و زوایای دوربین بنا می شود که صرفا گونه ای از اتمسفر است. در آخرین پرده فیلم، فیلمبرداری در شب بوده و با روشنایی شمع ها فضا تاریک تر می شود. زوایای دوربین تندتر می شود و از این قبیل تغییرات.

چگونه به تصویر خود از منظره جغرافیایی جنوب در فیلم رسیدید؟ به خصوص این که تماشاگران رابطه عمیقی از زمان فیلم «برباد رفته» و فیلم های دیگر تا این منطقه دارند.

بخشی از درک من از جنوب نیز با فیلم «برباد رفته» پیوند خورده است، بنابراین این فیلم را هم در ذهنم داشتم. زمانی که شروع به نوشتن یک فیلمنامه می کنم نوعی حال و هوای خاص مد نظرم است که با آن قصه ام را تعریف می کنم. این یکی کمی برای من تداعی کننده فیلم «خودکشی باکره ها» [اولین فیلم سوفیا کاپولا] بود. به هر حال فکر کردم که لباس هایی به رنگ های ملایم برای کاراکترهایم در نظر بگیرم چون آن ها بارها و بارها شسته شده اند و رنگ رویشان را از دست داده اند. و این دخترها واقعا از دنیای بیرون متصل هستند. همه این احساسات منجر به تصمیم های مختلف درباره مسیر بصری فیلم برای داستانگویی می شوند. از روی لباس های دختران می شود تشخیص داد که آن ها با حداقل امکانات سر می کنند. بنابراین بخش زیادی از انرژی شان صرف حفظ ظاهرشان می شود. آن ها همین طور باید در این شرایط دوام بیاورند و مدرسه را بدون هیچ کمکی بگردانند.

 زنانی با لباس های رنگ رو رفته

چطور به این سبک طراحی لباس رسیدید که تلفیقی از کهنه و نو است؟

به پرتره های آن زمان نگاه کردیم، که طبیعتا همگی سیاه و سفید هستند. ما به سراغ پارچه های مورد استفاده در آن زمان رفتیم و آن را با چیزی که برای این فیلم در نظر داشتیم تطبیق دادیم. سعی داشتیم مدل موها و لباس های آن دوران را به چیزی که به چشم تماشاگران مدرن مطلوب آید اصلاح کنیم تا عجیب و غریب به نظر نیایند.

همه چیز پس از اصلاح هنوز با آن دوران همخوانی دارد، اما تصاویر خوشایند برای چشم تماشاگران مدرن هستند. به طور مثال آن دامن های بزرگ با حلقه های فلزی زیرشان، چیزی نیست که این زن ها هنگام کار باغبانی قادر به پوشیدن شان باشند. تا وقت شام که دوباره برای سرگرمی آن ها را بر تن می کنند.

این چیزی است که فکر می کنم در فیلم «دان سیگل» هم به آن پرداخته شده بود. کاملا دهه هفتادی جلوه می کند! به خصوص دختر جوان تر، کاراکتر ال [فنینگ] که شبیه به تصویر دختران روی شامپوی برک شده است.

مقایسه کلینت ایستوود و کالین فرل در نقش سرباز نتایج جالب توجهی به دست می دهد. به نظر می رسد در انرژی فرل خواست و آرزو بیشتر احساس می شود.

جالب است، من هم به همین نکات در نگاه به این کاراکتر در نسخه کلینت ایستوود نظر داشتم. می دانید که او در فیلم «سیگل» مرد بدطینتی است که صحنه های بازگشت به گذشته در این باره بیشتر به ما می گویند. در فیلم ما، او اندکی رازآلودتر است، دست کم شما دقیقا نمی دانید موضعش چیست. او در فیلم ما بیشتر جایگاه یک ابژه را دارد.

همچنین یک ویژگی دوچندان مرموز حول زنان فیلم سال ۱۹۷۱ وجود دارد، انگار شما هم سعی داشتید دقیقا نحوه تعامل آن ها با یکدیگر و واقعیت چگونگی بروز مقاصد پیچیده شان را نمایش دهید.

فکر می کنم در آن فیلم واقعا داستان از نقطه نظر مرد روایت می شود. سرباز وارد خانه می شود و از آن پس همه چیز فانتزی ای است که به کابوس تبدیل شده است. در این فیلم من قصد ایجاد ارتباط با کاراکترهای زن را دارم. آن ها از جنس رمز و راز نیستند، آن ها انسان هستند و فیلم درباره پیچیدگی های درونی آن هاست که به واسطه کاری که ملزم به انجام اش و کاری که خودشان مایل به آن هستند از هم دریده می شود. مرد مرموزتر است. نوعی نگاه از سمت مخالف به همان داستان.

شما همیشه در انتخاب موسیقی به شدت محتاط و نکته سنج بودید. ممکن است کمی درباره مسیر رسیدن به موسیقی و حاشیه صوتی این فیلم توضیح دهید؟

می خواستم کاملا بر تنش و استمرار آن تمرکز کنم. حین تدوین حس کردیم که موسیقی نباید مانع تنش حاکم بر فیلم شود. نتیجه گرفتیم که حاشیه صوتی فیلم باید مینی مالیستی و بسان لایه ای نازک بر فیلم باشد که بیشتر با اصوات طبیعت و امواج گلوله های توپ در مسافتی دور سر و کار دارد. مثل تجربه عریان و خشن چیزی که آن زمان در حال وقوع بود. بنابراین ایده موسیقی این فیلم از این جا نشئت گرفت، جریان زیرین آهنگینی از تنش که در مقابل موسیقی که جلب توجه می کند، قرار می گیرد.

در فیلم های قبلی تان، معمولا ترانه های پاپ و انتخاب های موسیقایی بیان گرانه تری داشتید. اما در نبود چنین عنصری در این فیلم تماشاگر بیشتر به عمق موقعیت دختران در خانه فرو می رود.

هیچ راه فراری وجود ندارد.

 زنانی با لباس های رنگ رو رفته

زمانی که کتاب کولینان را خواندید، چه تصاویری متقابلا با چیزی که در فیلم سال ۱۹۷۱ دیدید از ذهن تان گذشت؟

حال و هوای تصویرپردازی از شروع در ذهن ام بود. بعد که کتاب را دست گرفتم، توانستم بیشتر درباره کاراکترها و دیالوگ ها بدانم. به من کمک کرد ساختار پیرنگ را بنا کنم. اما اتمسفر و حال و هوای فیلم با قرار گرفتن در لوکیشن بسط پیدا کرد. آن خانه ها، درخت های بلوط، خزه ها و دخترها در لباس های رنگ و رو رفته است.

با در نظر آوردن فیلم تاریخی دیگرتان، «ماری آنتوانت» و شیوه پرداختن به اتمسفر آن دوره تاریخی، تفاوت های میان این دو فیلم از نظر بازسازی نقطه ای در تاریخ چه هستند؟

در «ماری آنتوانت» رویکرد من عامه پسند بودن فیلم بود و ارجاع به مکتب نوی رومانتیسم. بنابراین در آن فیلم بازیگوش تر بودم و سعی داشتم در دام معنای حقیقی ای که می توانست داشته باشد با تکیه بیشتر بر موسیقی، رنگ آمیزی و رویکرد به طور کلی عامه پسند آن گیر نکنم. در این فیلم مطیع تر و طبیعی تر عمل کردم. سعی داشتم نه لزوما دقیق تر بلکه بیشتر خودم را در آن دوره قرار دهم. جایی که بستر اصلی همان اتمسفر است. فکر می کنم صرفا این دو فیلم از هم متفاوت باشد. تمام داستان در این فیلم نمایش چیزهایی است که سرکوب و واپس رانده شده باقی مانده اند، بنابراین تیره و تارتر است. همه چیز در «ماری آنتوانت» به وفور یافت می شد. اما این فیلم درباره مردمی بوده که با اندک، زندگی خود را می گذرانند.

چه فیلمسازان زنی در دهه ۶۰ یا ۷۰ میلادی در دوران جوانی الهام بخش تان بودند؟

جین کمپیون همیشه قهرمان من بوده است. او «پیانو» (۱۹۹۳) را ساخت و در صحنه سینمای بین الملل فعال بود. همیشه در او و زمانی که جوی مردانه احاطه ام کرده بود سیمای زنی محکم در عرصه سینما را می دیدم و این بسیار در من نفوذ کرد. شانتال آکرمن نیز بسیار بر من تاثیر گذاشت. زمانی که مشغول ساخت فیلم «یک جایی» بودم به معنای واقعی تحت تاثیر او بودم.

آیا پیش از این در ایالت لوییزیانا فیلمبرداری کرده بودید؟

نه، فقط در چند سفر کوتاه آن جا رفته بودم. واقعا زمان زیادی را تا به حال آن جا گذرانده ام. اولین بار بود که در آن جا فیلمبرداری می کردم. فکر می کنم در این فیلم و هر فیلم تاریخی دیگری، تمام سعی فیلمساز در بازگوپذیر بودن کارش است، حتی اگر در دوره زمانی دیگری بگذرد. شما می خواهید به آن دوره وفادار بمانید، در عین حال امیدوار هستید کیفیتی انسانی پیدا کند تا تماشاگر با آن ارتباط برقرار کند.


منبع: برترینها

تشکر نوید محمدزاده از فرستانندگان یک جفت جوراب تا فرش ۱۲ متری

از همه‌تان ممنونم، چه کسانی که ۱۰۰ تومان فرستادند، چه کسانی که میلیون‌ها تومان به ما کمک کردند، دست همه‌تان را می‌بوسم.

نوید محمدزاده با انتشار ویدئویی در صفحه اینستاگرامش از کسانی که دعوتش را برای ارسال کمک‌های نقدی و غیرنقدی به کرمانشاه اجابت کردند، تشکر کرد.

به گزارش خبرآنلاین، نوید محمدزاده، بازیگر کرد تئاتر و سینما که با وقوع زلزله در غرب کشور علاوه بر اعلام شماره حساب، مکانی را برای دریافت کمک‌های غیرنقدی مردم اعلام کرده بود با انتشار ویدئویی در صفحه اینستاگرامش گفت: «دست همه‌تان درد نکند، چه کسانی که یک جفت جوراب فرستادند، چه کسانی که فرش ۱۲ متری فرستادند، از همه‌تان ممنونم، چه کسانی که ۱۰۰ تومان فرستادند، چه کسانی که میلیون‌ها تومان به ما کمک کردند، دست همه‌تان را می‌بوسم.»

او ادامه داده است: «فقط یک خواهش دارم، ما کمک‌های غیرنقدی را تا ساعت هشت امشب می‌گیریم و بعد از آن دیگر کمک‌های غیرنقدی نمی‌گیریم و فقط کمک‌های نقدی می‌گیریم. من به همراه کسانی که در این دو روز بسیار بیشتر از من زحمت کشیدند به این نتیجه رسیدیم که فقط به فکر امروز نباشیم، بحث، بحث دو هفته دیگر است و بحث سرمای کشنده که می‌شود با آن پول به کمک شما کار بهتری برایشان انجام داد.»


منبع: عصرایران

لطفا کتاب نخوانید

در نظرسنجی که چند وقت پیش انجام شد، ۱۳هزار و ۳۹۵ نفر شرکت کردند و نتیجه این شد: تنبلی افراد: ۴۶٫۵۴ درصد؛ گرانی کتاب‌ها: ۲۲٫۹۳ درصد؛ ممیزی آثار: ۲۱٫۴۹ درصد؛ کیفیت پایین آثار: ۹٫۵۹ درصد.

عصر ایران؛ روح‌الله صالحی- این روزها حواس و دل مردم پیش زلزله زده های کرمانشاه است و انواع عکس های دل ریش کننده دست به دست می شود البته لابه لای این عکس ها نور امید هم می توان پیدا کرد.

تولد دو نوزاد در بیمارستان صحرایی یعنی زندگی و زندگی چه بخواهیم چه نه ،راه خودش را می رود و ما می مانیم که چطور باید بیشتر بیاموزیم تا کمتر آسیب ببینیم.

عکسی دست به دست شد که حس خوب زندگی داشت و آن تصویر زنی بود که از میان وسایل زیر آوار مانده اش کتاب هایش را بیرون کشیده بود.

کسی گفت باید به او جایزه ترویج کتاب را بدهند بیراه نگفته است ما در حالت عادی هم وقعی و ارجی به حضور کتاب نمی نهیم وای به حال درون بحران پس از زلزله و این گونه به کتاب دل دادن.

مناسبت این روزها هفته کتاب است. وقتی مناسبتی را در تقویم جای می دهیم می خواهیم تلنگری باشد برای ارجاع و برگشتن دوباره سمت آن موضوع سالهاست همه می گویند سرانه مطالعه ایرانی ها کم است و حتی به یکی دو دقیقه هم رساندند که ما احساس خطر کنیم و نکردیم.

طبق آمار سازمان ملی جوانان درباره کتابخوانی، ۷۶ درصد از جوانان روزانه کمتر از ۳۰ دقیقه مطالعه می کنند این در حالیست که بر اساس آمار سازمان اسناد ملی ایران، ژاپن در رده اول مطالعه جهان قرار دارد که میانگین مطالعه آن به طور متوسط ۹۰ دقیقه در روز است. این میزان در کشورهای در حال توسعه ای مانند ترکیه و مالزی به ۵۵ دقیقه می رسد.

این که مدام بخواهیم خودمان را با دیگران مقایسه کنیم بیشتر از آن که محرکی باشد برای بهبود اوضاع ، وخامت حالمان را نشان می دهد و شبیه به مریضی که می فهمد عمق رشد بیماری اش چه قدر است و تسلیم می شود مانده ایم تا چه پیش آید.

همه می دانیم حال و روز سرانه مطالعه در کشور چه طور است و نیازی به اثبات ندارد فقط نیاز مبرم به نسخه ای درمان گر داریم نه مسکن و زودگذر مثل رایگان کردن هزینه ثبت نام در هفته کتابخوانی

بچه که بودیم ما را با افعال معکوس وادار می کردند که آنی باشیم که بزرگ تر ها می خواهند و ما با شعف وصف ناپذیری آن کار را انجام می دادیم و نمی دانستیم که اتفاقا همین را از ما می خواهند.

سالهاست که می گویند کتاب بخوانید بگذاریم یک بار هم از راه آزمون و خطا این راه را برویم که :لطفا کتاب نخوانید.

البته سیاست دولت های قبلی و فعلی در مسیر روان سازی کتاب خوانی نیست و بیشتر به دنبال حذف بار مالی بر دوش دولت پیش رفته است و توزیع بن کتاب هم هدف مند نبوده و به دست اهلش نمی رسد و بیشتر حلقه اطراف مدیران کتابخانه شان با رنگ مبل ست می شود.

در نظرسنجی که چند وقت پیش انجام شد، ۱۳هزار و ۳۹۵ نفر شرکت کردند و نتیجه این شد: تنبلی افراد: ۴۶٫۵۴ درصد؛ گرانی کتاب‌ها: ۲۲٫۹۳ درصد؛ ممیزی آثار: ۲۱٫۴۹ درصد؛ کیفیت پایین آثار: ۹٫۵۹ درصد.

این که اولین گزینه راه در رو را گرانی کتاب می دانیم امری است که همه می پذیرند اما اگر آمار مصرف و قیمت فست فودها را بگذاریم در کنار این آمار تنبلی بیشتر خودش را نشان می دهد.

در این که دولت می بایست با یارانه جهش مطالعه را ایجاد کند منوط به کیفیت کتاب ها هم هست که به دلیل چرخه ی معیوب عرضه و تقاضا بخش عمده ای از بازار کتاب را کتبی پر کرده اند که یک بار مصرف و جنبه مالی اش چربش دارد بر کیفیت محتوایی و بخش کمی هم جریان دیده شدن است که افراد دل نوشته ها و گردآوری ها را به اسم تالیف راهی چرخه چاپ می کنند و فاجعه تا جایی است که عده ای کتابی که نوشته اند را به اسم دیگری در عوض پول چاپ می کنند یا یک عده ای منتظرند کتابی ترجمه شود و دو ماه بعد با تغییر چند کلمه توسط ناشری دیگر چاپ می شود.

این مسیر باعث عدم ثبات کیفی در حوزه نشر شده است و از سویی دیگر نظام آموزشی ما با روش حفظ کردن و نمره دادن باعث شده قدرت تحلیل و تجزیه در سطح نازلی قرار گیرد و این باعث فاصله گرفتن افراد از مطالعه کتب غیر درسی می شود.

نظام تربیتی ما با تحکم و جبری رفتار کردنش در نوجوانی و جوان سالی باعث تقویت حس سرکش شده و افعال معکوس خوانده می شود. یک هفته می گویم کتاب بخوانید و خود مدیران به بهانه آن یک هفته هم عموما کتاب نمی خوانند.

مدیرانی که کتاب نمی خوانند دلشان پی اهمیت کتاب نیست و نمی دانند آن هایی که دغدغه شان کتاب است چه رنجی را متحمل می شوند تا کتب مرجع و گران را تهیه کنند واز قدیم گفته اند خرما خورده منع رطب چون کند و مدیرانی که نمی دانند مزه صفحات کتاب تازه منتشر شده چه عطری دارد قطعا در برنامه ریزی سعی بر حذف بار مالی حوزه کتاب از اعتبارات سالانه خود دارند.

این روزها چاپخانه ها استارت چاپ سررسید ها را می زنند تا دم عید مدیران و بانک ها و شرکت ها بهانه برای کادو دادن داشته باشند و نمی دانند سررسید با داشتن گوشی های همراه دیگر آن کاربرد ده سال پیش را ندارد و چند ماه بعد به قیمت بسیارکمی برای جزوه نویسی جلوی در دانشگاه فروخته می شود.

چه اشکال دارد مدیران به جای سر رسید کتابی را حمایت چاپ کنند و نام حوزه مدیریتی شان ذیل عنوان حامی و تهیه کننده بیاید.

می شود انبوهی کتاب قصه خوب برای کودکان خرید و توزیع کرد تا لذت خواندن و کشف در کودکان نهادینه شود.

شاید لازم است برای مدیران هم افعال معکوس به کار ببریم شاید افاقه کند:لطفا به جای سر رسید کتاب نخرید تا مردم مطالعه نکنند.


منبع: عصرایران

ژوزه ساراماگو؛ راوی کوری و بینایی

برترین ها – مهرناز زاوه: ژوزه ساراماگو، نویسنده پرتغالی که در ۱۶ نوامبر ۱۹۲۲ به دنیا آمد، مشهورترین چهره ادبیات پرتغال است و اولین نویسنده پرتغالی-زبان است که موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. بسیاری او را از جمله کسانی می‌دانند که قصه‌گو زاده می‌شوند. مردی قدبلند و جدی با اخلاقی شبیه معلم‌ها، که به خاطر رمان‌هایی نظیر «بالتازار و بلموندا» و «کوری» که از روی آن یک فیلم هم ساخته شده، جوایز بین‌المللی برده و بیش از دو میلیون نسخه از کتاب‌هایش فروخته شده است. او در ۱۸ ژوئن ۲۰۱۰ از دنیا رفت.

ژوزه ساراماگو؛ راوی کوری و بینایی 

آقای ساراماگو بیشتر به خاطر کمونیسم تزلزل‌ناپذیرش در ادبیات داستانی شناخته شده است. در سال‌های پایانی او از شهرتش به عنوان برنده جایزه نوبل برای ارائه سخنرانی در کنگره‌های بین‌المللی سراسر دنیا به همراه همسر اسپانیایی‌اش استفاده می‌کرد. او جهانی شدن را به نوعی خودکامگی می‌دانست و برای شکست دموکراسی در متوقف ساختن قدرت فزاینده موسسات چندملیتی تاسف می‌خورد.

برای بسیاری از امریکایی‌ها نام ساراماگو یادآور اظهاراتی است که او در سال ۲۰۰۲ در کرانه باختری کرد. او رفتار اسرائیل با فلسطینی‌ها را با هولوکاست مقایسه کرد. ساراماگو خیلی دیر به عنوان یک رمان‌نویس حرفه‌ای شکوفا شد. اولین رمان او در ۲۳ سالگی منتشر شد و رمان بعدی بعد از سکوتی ۳۰ ساله. البته در این میان در سال ۱۹۶۶ اولین مجموعه اشعارش به نام «اشعار ممکن» را هم منتشر کرد. در اواخر دهه ۵۰ زندگی‌اش و بعد از شغل‌های مختلف به عنوان تعمیرکار مکانیکی، کارمند موسسه بهزیستی، مدیر تولید چاپ، ویراستار، مترجم و مقاله‌نویس روزنامه، ساراماگو تازه به یک نویسنده تمام‌وقت تبدیل شد. در سال ۱۹۷۵ انقلاب پرتغال به رهبری کمونیست سرنگون شد و ساراماگو از معاونت روزنامه لیسبون برکنار شد. ساراماگو و چپ‌های صاحب‌نام دیگر یک شبه عملا بیکار شدند. او در سال ۲۰۰۷ در مصاحبه‌اش با مجله نیویورک تایمز گفت: «اخراج شدن بهترین شانس زندگی من بود. باعث شد بایستم و تامل کنم. باعث تولد زندگی‌ام به عنوان یک نویسنده شد.»

نخستین موفقیت بزرگ او داستان عاشقانه سرگرم‌کننده «بالتازار و بلموندا» بود که در قرن هجدهم در پرتغال اتفاق می‌افتاد و بخت بد سه آدم عجیب و غریب را تصویر می‌کرد که توسط دادگاه تفتیش عقاید تهدید شده بوند: کشیشی که یک ماشین پرنده ساخت و دو عاشق که به او کمک کردند –بالتازار، سرباز سابقی که یک دست داشت و بلموندا، دختر جادوگری که دیدِ اشعه ایکسی داشت.

در جایی از داستان این زوج تصمیم می‌گیرند شب را در یک انبار علوفه پناه بگیرند. ساراماگومی‌نویسد: «هیچ عطری رضایت‌بخش‌تر از عطر علف‌های دسته‌شده وجود ندارد. از تن‌های زیر پتو، از غذا دادن به گاو در آخور، عطر هوای سرد که از فیلتر روزنه‌های انبار علوفه رد می‌شود، و احتمالا عطر ماه؛ همه می‌دانند که شب وقتی مهتابی است بوی دیگری به خود می‌گیرد، و حتا یک آدم کور که نمی‌تواند روز را از شب تشخیص دهد، می‌گوید ماه دارد می‌تابد. سِنت لوسی هم به این معجزه ایمان دارد. بله دوستان من، چه ماه معرکه‌ای امشب در آسمان است.»

این رمان در سال ۱۹۸۷ به انگلیسی ترجمه و منتشر شد و ساراماگو را برنده جایزه بین‌المللی کرد. منتقد امریکایی، ایروینگ هاو، تلفیق «رئالیسم خشن» و «فانتزی شاعرانه» او  را ستایش کرد و ساراماگو را صدای تردید اروپا و از خبره‌های روزگار توصیف کرد.
در ارزیابی دستاوردهای ساراماگو، جیمز وودِ منتقد نوشت: «ژوزه ساراماگو هم آوانگارد بود و هم سنت‌گرا. جملات طولانی و نثر شکسته‌نشده، نبودِ نشانگان سجاوندی مثل شکستن پاراگراف‌ها یا علامت سوال می‌توانست رعب‌انگیز و نوگرایی جلوه کند، اما عادت مداوم او به ارائه داستان رمان‌هایش به صورت یک‌صدایی و شبیه به سادگی روستاییان، انعطاف‌پذیری زیادی به ساراماگو بخشیده است.

ژوزه ساراماگو؛ راوی کوری و بینایی 

از سوی دیگر، جیمز وود نوشته این به نویسنده اجازه می‌دهد تا از قصه‌گویی محض لذت ببرد و از سویی به طرز عجیبی حقایق و سادگی‌هایی را که راوی به ظاهر ساده‌لوح ترسیم کرده، متزلزل کند. پارادوکس پایه و اساس کار ساراماگو بود.  به نظر نمی‌رسید که منشا سخت‌کوشی ساراماگو او را برای زندگی با کلمات مقدر کرده باشد. او که در سال ۱۹۲۲ در روستایی در آزینهاگا در ۶۰ مایلی شمال شرقی لیسبون به دنیا آمد، عمدتا توسط پدربزرگ و مادربزرگش بزرگ شد، در حالی که پدر و مادرش در شهر به دنبال کار بودند. ساراماگو در سخنرانی‌اش هنگام گرفتن جایزه نوبل، با تحسین از این پدربزرگ و مادربزرگ یاد کرد؛ روستاییانی بی‌سواد که زمستان‌ها همانجایی می‌خوابیدند که خوک‌هایشان، همان‌هایی که به او طعم تخیل و فرهنگ عامه را در کنار احترام به طبیعت چشاندند.

یکی از آخرین و تاثیرگذارترین کتاب‌های ساراماگو، خاطرات دوران کودکی اوست که با عنوان «خاطرات کوچک» منتشر شد. در آن ساراماگو ضربه روحی ناشی از کوچیدن از کلبه روستایی پدربزرگ و مادربزرگش به لیسبون را شرح می‌دهد. جایی که پدرش به نیروی پلیس پیوسته بود. چند ماه بعد فرانسیسکو، برادر بزرگ‌ترش، از سینه‌پهلو مُرد. آنها خانواده بسیار فقیری بودند. ساراماگو در کتاب خاطراتش نوشته که هر سال بهار مادرش پتوهایشان را گرو می‌گذاشت، به این امید که زمستان بعدی بتواند دوباره آنها را بخرد.
ساراماگو اگرچه دانش آموز خوبی بود اما مشکلات مالی، پدرش را مجبور کرد که او را در ۱۲ سالگی از مدرسه گرامر بیرون بیاورد و به مدرسه‌ای بفرستد که مکانیکی یاد بگیرد.

در سال‌های آخر، ادبیات داستانی ساراماگو آشکارا نمادین‌تر شد. در رمان‌هایی نظیر «کوری» که در آن کل یک شهر گیرِ طاعون کوری می‌افتند که اکثر شهروندانش را تا دوران بربریت پایین می‌کشاند، خواننده با داستان جذابی درباره شکنندگی تمدن بشری روبه‌روست.
کوری وصف یک اپیدمی است که در آن آدم‌ها بینایی‌شان را از دست می‌دهند. وجه تمایز این اپیدمی سرعت شروع آن در هر مورد خاص است. برای مثال، یکی از اولین قربانی‌ها مردی است که در حال رانندگی است و وقتی پشت چراغ قرمز ایستاده بینایی‌اش را از دست می‌دهد. این لحظه بیشتر شبیه مسخ کافکاست، چرا که راننده‌ای که کور شده، ناله و فریاد یا شکایت نمی‌کند؛ چیزی که او می‌گوید این است: «میشه لطفا یکی منو ببره خونه؟»

اپیدمی کوری در یک شهر بدون نام گسترش پیدا می‌کند و خیلی زود یک کمپ قرنطینه دایر می‌شود که افرادی را که تازه کور شده‌اند آنجا نگه می‌دارند. زندگی در کمپ خیلی زود به یک جهنم روی زمین تبدیل می‌شود. این یک دنیای تیره و ترسناک است و از آنجایی که با جزئیاتی نوشته شده که ساراماگو جوری از آنها استفاده می‌کند که بیشترین تاثیرگذاری را داشته باشد، تقریبا به تمامی هراس‌های انسان می‌پردازد. شهر به آشفته‌بازاری تبدیل می‌شود که زندگی در آن کوتاه و بی‌رحم است. در شهر کورها، همه گم شده‌اند و هیچ دست یاری‌گری نیست.

ژوزه ساراماگو؛ راوی کوری و بینایی 

ساراماگو ۲۵ سال آخر را در کنار نویسندگان دنیای غرب ایستاد. هارولد بلوم، منتقد می‌گوید: «او با فیلیپ راث، گونترگراس، توماس پینچون و دان دلیلو در یک رده بود. نبوغ او به طرز شگفت‌انگیزی همه فن حریف بود. او در آنِ واحد هم یک آدم بامزه بود و هم نویسنده صداقت‌های تکان‌دهنده و غم‌های دلگیرکننده. سخت است که بخواهی باور کنی او نجات پیدا نمی‌کند.»

در ادامه قسمت‌هایی از مصاحبه پاریس ریوو با ساراماگو را می‌خوانید.

دلتان برای لیسبون تنگ می‌شود؟

مسئله دلتنگ شدن یا نشدن برای لیسبون نیست. اگر دلتنگ شدن آن احساسی باشد که شاعر می‌گوید، آن یخ کردن ستون فقرات، پس حقیقت این است که من این احساس را ندارم. درباره‌اش فکر نمی‌کنم. دوستان زیادی در لیسبون دارم و هر چند وقت یک‌بار به آنجا می‌رویم، اما احساسی که من الان در لیسبون دارم این است که دیگر نمی‌دانم کجا باید بروم. حتا دیگر نمی‌دانم چطور باید در لیسبون باشم. وقتی چند روز یا چند هفته آنجا می‌مانم، به عادت‌های قدیمی‌ام برمی‌گردم. اما همیشه به این فکر می‌کنم که هرچه زودتر به آنجا برگردم. آنجا و مردمش را دوست دارم.

وقتی که به لانزاروت و به دور از محیطی که سال‌ها در آن زندگی می‌کردید و می‌نوشتید نقل مکان کردید، آیا توانستید خودتان را زود به این فضا عادت بدهید یا دلتان برای محل کار قبلی‌تان تنگ می‌شد؟

راحت عادت کردم. من خودم را از آن تیپ آدم‌هایی می‌دانم که زندگی‌اش را پیچیده نمی‌کند. همیشه بدون اینکه موضوعات را بزرگ کنم، چه خوب و چه بد، زندگی کرده‌ام. من خیلی ساده آن لحظه را زندگی می‌کنم. بی‌شک اگر احساس اندوه کنم، خب حس می‌کنم… بگذارید اینطور بگویم: دنبال این نیستم که راهی پیدا کنم که جالب به نظر برسم. حالا دارم یک کتاب می‌نویسم. این برایم جذابیت بیشتری دارد که بخواهم از عذابی که تحمل می‌کنم حرف بزنم، یا از دشواریِ ساختن شخصیت‌ها و نکات ظریف روایت پیچیده آن. می‌خواهم بگویم من کاری را که باید انجام بدهم، تا جایی که بتوانم عادی انجام می‌دهم. برای من نوشتن یک شغل است. من کار و عملِ نوشتن را دو چیز متفاوت نمی‌دانم. من برای گفتن یک داستان، کلمات را پشت سر هم یا در برابر هم می‌چینم؛ تا چیزی را بگویم که تصور می‌کنم مهم یا مفید است، یا دست‌کم برای من مهم یا مفید است. بیشتر از این نیست. من این را به عنوان شغلم در نظر می‌گیرم.

ژوزه ساراماگو؛ راوی کوری و بینایی 

چطور کار می‌کنید؟ هر روز می‌نویسید؟

وقتی مشغول کاری هستم که تداوم می‌طلبد، مثلا یک رمان، هر روز می‌نویسم. بدون شک در خانه تحت تاثیر همه نوع وقفه‌ای قرار می‌گیرم، یا به خاطر سفر، اما به غیر از این‌ها، آدم خیلی منظمی هستم. خودم را مجبور نمی‌کنم که هر روز یک زمان مشخصی بنویسم، اما هر روز به مقدار مشخصی کارِ نوشته شده نیاز دارم که معمولا چیزی حدود دو صفحه است.  ممکن است فکر کنید دو صفحه در روز چندان زیاد نیست، اما کارهای دیگری هم هست که من باید انجام بدهم، مثل نوشتن مطالب دیگر یا پاسخ دادن به نامه‌ها.
سرآخر اینکه من کاملا معمولی‌ام. عادات عجیب و غریب ندارم. مبالغه نمی‌کنم. و بالاتر از همه، عمل نوشتن را رمانتیک نمی‌کنم. درباره عذابی که هنگام خلق کردن می‌کشم، حرف نمی‌زنم. از صفحه خالی کاغذ نمی‌ترسم یا از قفل ذهنی و هر چیز دیگری که درباره نویسنده‌ها می‌شنویم. هیچکدام از این مشکلات را ندارم. اما مثل هر آدم دیگری که هر نوع کار دیگری می‌کند مشکلاتی دارم. گاهی اوقات کارها آنطور که من می‌خواهم از آب در نمی‌آیند، یا اصلا در نمی‌آیند. وقتی کاری آنطور که من می‌خواهم نمی‌شود، آن را همانطور که هست می‌پذیرم.

مستقیم در کامپیوتر می‌نویسید؟

بله. آخرین کتابم «تاریخ محاصره لیسبون» را با یک ماشین تایپ کلاسیک نوشتم. حقیقت این است که برای وفق دادن خودم با صفحه کلید هیچ دشواری نداشتم. برخلاف آنچه اغلب گفته می‌شود که کامپیوتر به سبک نویسنده لطمه می‌زند، من فکر می‌کنم به هیچ چیز لطمه نمی‌زند، مخصوصا اگر مثل من از آن استفاده کنید-مثل یک ماشین تایپ. کاری که من با کامپیوتر می‌کنم دقیقا همان کاری است که اگر هنوز ماشین تایپ داشتم می‌کردم، تنها تفاوتش این است که کامپیوتر تمیزتر، راحت‌تر و سریع‌تر است. همه چیز بهتر است. کامپیوتر هیچ تاثیر بدی بر نوشتن من نگذاشته. من به این چیزها اعتقاد ندارم. اگر یک آدم سبک و زبان خودش را داشته باشد، کامپیوتر چطور می‌تواند آن را تغییر دهد؟ با این وجود هنوز سعی می‌کنم رابطه قوی و خوبی با کاغذ داشته باشم. همیشه هر صفحه‌ای را که تمام می‌کنم پرینت می‌گیرم. بدون آن صفحه پرینت گرفته احساس می‌کنم…

نیاز به یک ادله ملموس دارید.

بله، دقیقا.

بعد از تمام کردن آن دو صفحه‌ی روزانه، تغییراتی در متن‌تان می‌دهید؟

بعد از آنکه به پایان کار می‌رسم، کل متن را می‌خوانم. به طور معمول تغییراتی صورت می‌گیرد. تغییرات کوچک مربوط به جزئیات خاص یا سبک یا تغییراتی که متن را دقیق‌تر می‌کند، اما تغییرات عمده نه. ۹۰ درصد کارم را همان بار اول تمام می‌کنم. من کاری را که بعضی نویسنده‌ها می‌کنند انجام نمی‌دهم؛ اینکه اول یک چکیده ۲۰ صفحه‌ای بنویسم و بعد آن را به ۸۰ صفحه تبدیل کنم و بعد به ۲۵۰ صفحه. کتاب‌های من مثل کتاب شروع می‌شوند و از همانجا رشد می‌کنند. همین الان یک کتاب ۱۳۲ صفحه‌ای دارم که اصلا هم سعی نمی‌کنم آن را به ۱۸۰ صفحه تبدیل کنم. کتاب همان است که هست. شاید تغییراتی در آن بدهم اما تغییراتی که برای بهبود کار نیاز است، نه بیشتر.


منبع: برترینها

بازدید سینماگران از مناطق زلزله‌زدگان (عکس)

حریری در پاریس با ماکرون دیدار می کند کاهش دمای مناطق غربی کشور از یکشنبه برخورد با افزایش غیرمنطقی قیمت لوازم خانگی خبرنگار زن عراقی در جنگ با داعش کشته شد استاندار کرمانشاه: مشکل کمبود چادر در مناطق زلزله‌زده نداریم/ رفع مشکل آب شرب قصرشیرین تا فردا/‌ آماده‌سازی مدارس ‌تا دوشنبه‌ یکی از معاونان دبیرکل سازمان ملل به ایران می آید فیس‌بوک کمک‌ها به زلزله‌زدگان ایران را مسدود کرد زلزله‌زدگان مراقب خطرات گاز منواکسیدکربن در چادرها باشند اجرای طرح رجیستری موبایل تا ۳ هفته دیگر بازداشت ۶۰ مقام امنیتی سابق ترکیه به اتهام کودتا

زلزله کرمانشاه؛ رسوایی مهندسی ساختمان در ایران  (۸۵ نظر)

نه توکیو، نه دوبی، نه علم؛ سوگند خورده ایم که از فناوری های جدید استفاده نکنیم!  (۶۰ نظر)

بحرانِ «مدیریت بحران»  (۳۰ نظر)

سالم ماندن خانه های همجوار، نشانه بی کیفیتی مسکن مهر/ بی کیفیت بودن مسکن مهر را گردن گسل نیندازیم  (۲۶ نظر)

فقط صدا وسیما ملی است؟ هیچ رسانه دیگری ملی نیست؟!  (۲۶ نظر)

بلبشو در کرمانشاه، متهم در خیابان قرنی تهران  (۲۴ نظر)

مدیریت «فشل»؛ بنزین به آتش زلزله  (۲۴ نظر)

مرگ ۲۵۰ نفر در مسکن‌های مهر/ تعداد کل کشته ها بیش از ۱۰۰۰ نفر/ صدا و سیما در حق کرمانشاه ظلم و خیانت کرد  (۲۲ نظر)


منبع: عصرایران

«تایتانیک» دوباره می‌آید

فیلم «تایتانیک» که نخستین بار روز نوزدهم دسامبر سال ۱۹۹۷ اکران شد، هنوز هم بعد از دیگر فیلم جیمز کامرون یعنی «آواتار» به عنوان دومین فیلم پرفروش تاریخ سینمای جهان شناخته می‌شود.

جیمز کامرون می‌گوید، سینماروهای آمریکایی به زودی می‌توانند یکی از شاهکارهای ماندگار سینما را در فرمتی جدید به گونه ای تماشا کنند که انگار بار اول است.

به گزارش مهر به نقل از هالیوود ریپورتر، به مناسبت بیستمین سالگرد اکران فیلم «تایتانیک» ساخته جیمز کامرون، این فیلم دوباره روی پرده‌های بزرگ خواهد رفت. این خبر را کمپانی دالبی اواخر روز چهارشنبه در شراکت با استودیوهای پارامونت پیکچرز و فاکس قرن بیستم اعلام کرد.

این فیلم برنده جایزه اسکار با نقش‌آفرینی کیت وینسلت و لئوناردو دی کاپریو در حالی برای یک نمایش ویژه یک هفته‌ای در ۸۷ سینما به نمایش درمی‌آید که برای نخستین بار از تکنولوژی سینمای دالبی استفاده می‌کند. پخش این اثر ماندگار از روز اول دسامبر آغاز می‌شود و در هر دو فرمت دو بعدی و سه بعدی روی پرده خواهد رفت.

فیلم «تایتانیک» که نخستین بار روز نوزدهم دسامبر سال ۱۹۹۷ اکران شد، هنوز هم بعد از دیگر فیلم جیمز کامرون یعنی «آواتار» به عنوان دومین فیلم پرفروش تاریخ سینمای جهان شناخته می‌شود. این فیلم بدون احتساب تورم، چیزی نزدیک به ۲.۲ میلیارد دلار فروخته است.

کامرون در بیانیه‌ای گفت: ما تنها چند دقیقه از صدای «تایتانیک» را در قالب دالبی ویژن مستر کردیم و همه‌مان بهت‌زده شده بودیم. مثل این بود که داریم فیلم را برای نخستین بار تماشا می‌کنیم. حالا که کل فیلم مستر شده است، بسیار هیجان‌زده هستم که می‌توانم آن را با مخاطبان سراسر ایالات متحده به اشتراک بگذارم. این فراتر از سه بعدی، فراتر از ۷۰ میلی‌متری و فراتر از هر چیزی خواهد بود که تا به حال دیده‌اید.

داگ دارو معاون ارشد کمپانی دالبی هم اضافه کرد: شراکت ما با جیمز و پارامونت به ما اجازه داده شاهکاری از سینما را به خارق‌العاده‌ترین شیوه ممکن به نمایش بگذاریم.


منبع: عصرایران

پیکر کاشی‌کارِ تئاتر شهر در خاک آرام گرفت

پیکر حاج اصغر کاشی‌تراش اصفهانی، هنرمند پیشکسوت کاشی‌کاری صبح روز پنجشنبه (۲۵ آبان) در کرج تشییع شد.

به گزارش ایسنا، حسین کاشی‌تراش اصفهانی پسر حاج اصغر کاشی‌تراش اصفهانی، بیان کرد: حاج اصغر کاشی‌تراش اصفهانی روز چهارشنبه بر اثر کهولت سن از دنیا رفت.

او ادامه داد: پیکر پدرم صبح امروز در بهشت سکینه (س) کرج آرام گرفت.

مراسم ختم این هنرمند پیشکسوت هنرهای سنتی و صنایع دستی روز شنبه (۲۷ آبان) ساعت ۱۵:۳۰ در مسجد رسول اکرم (ص) در جهانشهر کرج برگزار می‌شود.

کاشی‌کاری مسجد رسول اکرم واقع در جهانشهر اولین پروژه‌ کاری‌ آن مرحوم در کرج بوده است.

اصغر کاشی تراش اصفهانی فرزند محمدعلی کاشی‌تراش اصفهانی از هنرمندان سرشناس کشورمان است که اوج هنرش را در مجموعه کاخ سعدآباد می‌توان دید. او این حرفه را از پنج سالگی در کنار پدرانش آموخت و از سال ۱۳۴۶ در کرج زندگی می‌کرد.

این هنرمند کاشی‌تراش که در اصفهان، یزد، تهران، قزوین و کیش، مساجد و حسینیه‌های زیادی را کاشی‌کاری کرده، کاشی‌کاری‌های تئاتر شهر، مرمت کاشی‌های بقعه شیخ صفی‌الدین اردبیلی، کاشی‌کاری سردر سفارت ایران در آمریکا را نیز در کارنامه خود ثبت کرده است.


منبع: عصرایران

فروش گران ترین تابلوی نقاشی جهان به قیمت ۴۵۰ میلیون دلار (+عکس)

عرضه کننده این تابلو به حراجی که یک مجموعه دار روس بود آن را ۴ سال پیش به قیمت ۱۲۷٫۵ میلیون دلار خریده بود.

پس از یک دوئل ۱۹ دقیقه ای در یک حراجی در نیویورک تابلوی نفیسی از “لئوناردو داوینچی” نقاش ایتالیایی به فروش رفت.

به گزارش به نقل از وب سایت روزنامه نیویورک تایمز آمریکا، تابلوی ” سالواتور موندی” (منجی جهان) که احتمال زیادی می رود اثر لئوناردو داوینچی باشد شب گذشته در یک حراجی (کریستیز) در نیویورک به فروش رفت.

۴ فرد پشت تلفن و یک نفر در داخل سالن حراجی برای خرید این تابلوی نفیس ۵۰۰ ساله با یکدیگر رقابت کردند که در نهایت این تابلو با قیمت ۴۵۰٫۳ میلیون دلار توسط یکی از آنها که بر اساس رسم معمول هویتش معلوم نیست، خریداری شد.

این گران ترین قیمتی است که تا کنون برای خرید یک تابلوی نقاشی قدیمی در جهان پرداخت شده است.

تابلوی “منجی جهان” گمان می رود در سال ۱۵۰۵  به سفارش پادشاه وقت فرانسه و توسط داوینچی ایتالیایی خلق شده است.

این تابلو تصویری از حضرت مسبح است که دست راستش را بالا گرفته و در دیگر دستش یک گوی شیشه ای دارد.

این تابلو ۵۸ سال پیش در یک حراجی در لندن به قیمت ۶۰ میلیون دلار فروخته شده بود اما آن زمان گمان می رفت این تابلو اثر یکی از شاگردان داوینچی باشد؛ سپس در سال ۲۰۱۳ در یک معامله خصوصی به قیمت ۱۲۷٫۵ میلیون دلار از سوی یک مجموعه دار روس خریداری شده بود.

با وجودی که هنوز برخی کارشناسان نسبت به تعلق قطعی این تابلو به داوینچی تردیدهایی دارند اما حراجی کریستیز مدعی است این تابلو قطعا کار داوینچی بوده و به همین خاطر لقب “بزرگ ترین بازگشت هنری قرن بیستم” روی آن گذاشته اند.

 تابلوی” منجی جهان”

فروش گران ترین تابلوی نقاشی جهان به قیمت 450 میلیون دلار (+عکس)

لحظات پرالتهاب حراجی در نیویورک فروش گران ترین تابلوی نقاشی جهان به قیمت 450 میلیون دلار (+عکس)


منبع: عصرایران

کتاب «رئیس جمهور پیشمرگه» به چاپ دوم رسید

کتاب «رئیس جمهور پیشمرگه» به نویسندگی «معد فیاض» و ترجمه سامان سلیمانی به چاپ دوم رسید.

کتاب «رئیس جمهور پیشمرگه»  به چاپ دوم رسید.

به گزارش عصر ایران، سامان سلیمانی روزنامه نگار و مترجم کتاب «رئیس جمهور پیشمرگه» اعلام کرد با توجه به استقبال خوانندگان فارس زبان از زندگی نامه جلال طالبانی ،رئیس جمهور فقید عراق، این کتاب به چاپ دوم رسیده است و در حال حاضر چاپ دوم این کتاب وارد بازار شده است.

کتاب «رئیس جمهور پیشمرگه»  به چاپ دوم رسید

لازم به ذکر است که «معد فیاض» روزنامه‌نگار عرب که مدت یک ماه در زمان ریاست‌جمهوری با مام جلال بوده، در این مدت از خلال گفتگوها و مشاهداتش زندگینامه‌ مام جلال را به رشته تحریر درآورد و به صورت پاورقی در روزنامه‌ی الشرق‌ الاوسط منتشر کرد، که بعدا توسط روزنامه‌نگار کرد، سامان سلیمانی به زبان فارسی ترجمه و به شکل پاورقی ابتدا در روزنامه شرق منتشر و سپس با افزودن بخش زندگینامه‌ی تصویری به آن که عکسهای کمتر منتشرشد‌‌ه‌ای از جلال طالبانی را در خود گرفته، توسط نشر دات در تهران منتشر شد که در مدت کوتاهی تمام شماره‌‌های آن به فروش رفت و اکنون با انتشار چاپ دوم آن، پیش‌بینی می‌شود که استقبال خوبی از آن صورت بگیرد.


منبع: عصرایران

همه چیز در مورد دنیای سینمایی «هیولاهای عظیم الجثه»

مجله همشهری دانستنیها – کسری کریمی طار: شکوفا شدن آثار سینمایی «مارول»، شرکت هالیوودی دیگری را هم به سمت ساخت دنیاهای مشترک سوق داد. «وارنر»، «جهان سینمایی DC» را از آستینش درآورد. «فاکس» بیشتر روی «مردان ایکس» تمرکز کرد و استودیوی «Legendary Entertainment» (لجندری) جهانی با نام «Monster Verse» را شکل داد؛ دنیایی که همان طور که از نامش برمی آید، بر هیولاهای عظیم الجثه متمرکز است و دیگر انسان ها در آن نقشی کلیدی ندارند. این جهان سینمایی در سال ۲۰۱۴ (۱۳۹۳) با اکران «Godzilla» متولد شد. با «Kong» خود را تثبیت کرد و حالا در فاز تولید رودررویی این دو فرزند درشت اندامش است. با این که ساخت فیلم هایی با محوریت هیولاها دست کم برای شرقی ها موضوع چندان جدیدی نیست، اما این اولین بار است که هالیوود در چنین مسیری قدم بر می دارد؛ هر چند به نظر می رسید ریسکشان تا این جای کار جواب داده است.

Kaiju به چه معناست؟

پیش از این که به سراغ دنیای هیولاها برویم، باید شما را با «Kaiju» آشنا کنیم؛ یک ژانر سینمایی نه چندان شناخته شده در سطح بین المللی که ژاپنی ها سال ها پیش آن را خلق کردند. این ژانر چندین ویزگی دارد: هیولاهای عظیم الجثه، تخریب شهر و نبرد هیولاها. به معنای ساده تر، هر فیلمی را دیدی که در آن هیولایی افسارگسیخته مشغول نابود کردن جهان پیرامونش بود، اثری در ژانر Kaiju است.

همه چیز در مورد دنیای سینمایی Monster Verse 

یگانه قهرمان این سبک گودزیلاست؛ موجودی خیالی با صدایی مهیب که حتی آخرین تجهیزات نظامی هم حریفش نمی شوند. برخلاف تصورات، گودزیلا یا همان «Gojira» (به زبان ژاپنی) هیچ ریشه ای در افسانه ها و حماسه های ژاپن ندارد و برای همین نمی توان برای آن پیشینه ای قدیمی تصور کرد.

گودزیلا، نخستین بار در سال ۱۹۵۴ (۱۳۲۳) و در فیلمی با همین نام ظاهر شد. جالب این که گودزیلا در دوره ای خلق شد که سینمای ژاپن به هیولایی پول ساز نیاز داشت. آمریکایی ها با خلق «کینگ کونگ» پول و محبوبیت زیادی در ژاپن به دست آوردند و در چنین شرایطی «تومویوکی تاناکا» (Tomoyuki Tanaka) تهیه کننده بلندپرواز ژاپنی با الهام از دو فیلم کینگ کونگ و «The Beast from 20,000 Fathoms» گودزیلا را خلق کرد. فیلمی که با فروش ۱۵۲ میلیون ین (دو میلیون و ۲۵۰ هزار دلار) رکوردی جدید در سینمای ژاپن به جا گذاشت.

از ژاپن تا هالیوود

«Toho» برای دوستداران سینمای آسیای شرقی، نامی شناخته شده و قابل احترام است؛ کمپانی ای که علاوه بر گودزیلا مالک تمامی هیولاهای مشهور فیلم های Kaiju است. البته شهرت Toho تنها به دلیل تهیه گودزیلا و فیلم های هیولایی نیست و این کمپانی ژاپنی ید طولایی در تولید آثار فیلم های مشهور ژاپنی از جمله آثار «آکیرا گوروساوا» دارد.

مدیران لجندری که قصد ساخت چندین فیلم هیولامحور را داشتند، نا Toho وارد مذاکره شدند و در ابتدا امتیاز فیلم گودزیلا را خریدند. سپس حقوق سینمایی «Rodan»، «Mothra» و «King Ghidorah» را به چنگ آوردند. هر سه هیولای نام برده از مشهورترین شخصیت های فیلم های هیولامحور ژاپنی هستند و بهترین نامزدها برای خلق جهانی سینمایی حول محور هیولاها. این وسط، لجندری هم که موقعیت را مناسب دید، همکاری اش را با «یونیورسال» سر ساخت بازسازی «کینگ کونگ» قطع کرد تا بتواند با همراهی برادران وارنر، گودزیلا و کینگ کونگ را در یک فیلم کنار هم قرار دهد.

در حال حاضر تنها گودزیلا و کینگ کونگ فیلم های منحصر به فرد دارند و دیگر هیولاها در فیلم های این دو ظاهر میش وند؛ هر چند بعید نیست که لجندری پس از موفقیت دو اثر نخست این مجموعه، هوس ساخت آثاری براساس Rodan، Mothra و King Ghidorah به سرش بزند.

کارخانه هیولاها

مانند هر جهان سینمایی ای، Monster Verse هم دارای المان ها و نکاتی است که در تمامی فیلم های این مجموعه حضور دارند. یکی از آن ها «مونراک» (Monarch) است؛ سازمانی مخفی که براساس خط داستانی این جهانی در سال ۱۹۵۴ (۱۳۳۳) و به وسیله مسئولین امنیتی چندین ابرقدرت جهانی تشکیل می شود. هدف آن ها، شکار موجودات عظیم الجثه ای است که روی کره زمین زندگی می کنند. چه در گودزیلا و چه در کونگ، مونراک نقشی کلیدی دارد و به دنبال نابودی هیولاهاست.

همه چیز در مورد دنیای سینمایی Monster Verse 

جالب این که چه در گودزیلا و چه در کونگ، هیچ کدام از این دو هیولا نقشی منفی و تخریبگر ندارند و به نوعی، خود، کاراکترهای اصلی هستند؛ موضوعی که دست کم در مورد بیشتر فیلم های هیولامحور صدق نمی کند و معمولا این انسان ها هستند که با همبستگی کمر به نابودی این هیولاها می بندند.

با توجه به این که لجندری برای هر پروژه از یک گروه جداگانه اعم از کارگردان و نویسنده استفاده می کند، قرار است یک تیم مجزا روی روند ساخت این آثار و بخش داستانی آن نظارت کنند. همان طور که در حال حاضر تیمی متشکل از هشت نویسنده روی نسخه چهارم و پایه ریزی داستان برای آینده این مجموعه مشغول به کار هستند. فیلم های Monster Verse هم مانند آثار سینمایی مارول و DC دارای صحنه بعد از پایان و مقدمه چینی برای نسخه بعدی هستند.

قیام غول ها

گودزیلا

  • سال اکران: ۲۰۱۴ (۱۳۹۳)
  • کارگردان: گرت ادواردز (Gareth Edwards)
همه چیز در مورد دنیای سینمایی Monster Verse 
برخلاف بیشتر فیلم هایی که حول محور گودزیلا بودند، در این نسخه، داستان به ریشه های گودزیلا و چگونگی به وجود آمدن آن می پردازد. این که چگونه مونراک سال ها سعی داشته است مردم عادی از وجود هیولاهای عظیم الجثه بی خبر باشند و در نهایت گودزیلا نقشه های آن را بر هم می زند. با این که در همان سال ۱۹۵۴ میلادی (۱۳۳۳) انسان ها تلاش می کنند گودزیلا را با بمب اتم از بین ببرند، اما در نهایت همین هیولاست که با کشتن MUTOها نسل بشر را از نابودی نجات می دهد. این فیلم که نخستین اثر سینمایی Monster Verse بود، با فروش ۵۲۹ میلیون دلار باعث سربلندی تهیه کنندگانش شد.

Kong Skull Island

  • سال اکران: ۲۰۱۷ (۱۳۹۶)
  • کارگردان: جوردن ووت رابرتز (Jordan Vogt Roberts)
همه چیز در مورد دنیای سینمایی Monster Verse 
در حالی که داستان گودزیلا در همان سال ۲۰۱۴- سال اکران فیلم- می گذشت، کونگ، در سال ۱۹۷۳ (۱۳۵۲) رخ می دهد؛ قوتی دو مامور مونراک موفق به کشف جزیره ای اسرارآمیز به نام جزیره جمجمه می شوند؛ جایی که گمان می رود تعدادی از هیولاهای عظیم الجثه در آن زندگی می کنند. آن ها تیمی از افراد زبده را به استخدام خود در می آورند و راهی جزیره جمجمه می شوند؛ مکانی که در آن هیولاهایی ترسناک انتظار آن ها را می کشند. در این فیلم کینگ کونگ نقش ناجی بشر را ایفا می کند و انسان ها را از دست هیولاهای بدذات جزیره جمجمه نجات می دهد. این فیلم هم با فروش ۵۶۶ میلیون دلار موجبات ادامه دنیای سینمایی Monster Verse را فراهم کرد.

Godzilla King of the Monsters

  • سال اکران: ۲۰۱۹ (۱۳۹۸)
  • کارگردان: مایکل دورتی (Michael Dougherty)
همه چیز در مورد دنیای سینمایی Monster Verse 
در سی و سومین حضور گودزیلا روی پرده نقره ای، قرار است تعدادی از مشهورترین هیولاهای ژاپنی به جان هم بیفتند. حالا که گودزیلا خود را به عنوان پادشاه هیولاها معرفی کرده است، سه هیولای Mothra (زنبوری عظیم الجثه)، Rodan (پرنده ای عظیم الجثه) و King Ghidorah (اژدهای سه سر) سر از خاک بیرون می آورند و به نبرد گودزیلای افسانه ای می روند. پیش از اکران گودزیلا، قرار بود گرت ادواردز به عنوان کارگردان این نسخه حاضر شود، اما تغییر و تحولات در روند ساخت باعث شد تا او به سراغ «جنگ ستارگان» برود و «مایکل دروتی» جای او را پر کند.

Godzilla vs. Kong

  • سال اکران: ۲۰۲۰ (۱۳۹۹)
  • کارگردان: آدام وینگارد (Adam Wingard)
همه چیز در مورد دنیای سینمایی Monster Verse 

این فیلم در حقیقت حکم «اونجرز» جهان هیولاها را دارد؛ جایی که دو هیولای مشهور مقابل یکدیگر صف آرایی خواهند کرد. جالب است بدانید که در سال ۱۹۶۲ (۱۳۴۱) کمپانی Toho همین فیلم را ساخته و اکران کرده بود؛ هر چند قرار نیست این نسخه بازسازی همان فیلم باشد. «آدام وینگارد» کارگردان آثار ترسناکی همچون «Blair Witch»، «You’re Next» و نسخه سینمایی انیمه مشهور «Death Note»، وظیفه ساخت این فیلم را برعهده دارد. با توجه به این که تمرکز لجندری روی «Godzilla: King of the Monsters» است، هنوز اطلاعات خاصی از این فیلم منتشر نشده.


منبع: برترینها

سریال «آقای مرسدس»؛ کارآگاهی شکست خورده به دنبال قاتل سریالی

هفته نامه کرگدن: در سریال «آقای مرسدس» ویژگی های مثبت فراوانی وجود دارد، اما مهم ترینش نویسنده ای است که سریال براساس داستان او ساخته شده: استفن کینگ

لاک پشت خانگی و کارآگاهش

رامین پیروزان

این روزها دوباره نام «استفن کینگ» بر سر زبان ها افتاده است. از کتاب های او بیشتر از کتاب های هر نویسنده دیگری اقتباس های سینمایی و تلویزیونی شده است. از معروف ترین این اقتباس ها می توان به «مسیر سبز»، «رستگاری و شاوشنگ» و «تلالو» اشاره کرد که هر سه در میان رده بندی ۲۵۰ فیلم برتر تاریخ سینما از نگاه سایت معتبر آی ام دی بی دارای رتبه های بسیار خوبی هستند (رستگاری در شاوشنگ فیلم اول این رده بندی است)؛ اما این روزها اسم آقای کینگ به خاطر اقتباس سینمایی از داستان «ایت (IT)» بر سر زبان ها افتاده است. البته بعد از نسخه سینمایی که در دهه نود از رویش ساخته شده بود، نسخه اخیر دومین فیلمی است که از روی این کتاب ساخته شده است و این فیلم بعد از سال ها توانست در میان فیلم های ژانر وحشت رکورد فیلم معروف «جن گیر» را بشکند و خودش را به عنوان پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای وحشت مطرح کند.

 آقای انتقامجو

در همین روزهایی که دوباره نام آقای کینگ و داستان هایش بر سر زبان ها افتاده اند و ناشرهای داخلی برای چندمین مرتبه توجه ویژه ای به او نشان داده اند، دو سریال تلویزیونی هم براساس داستان های آقای کینگ پخش شده است، یکی سریال «مه» ساخته شده براساس داستانی به همین نام که چند سال پیش نسخه سینمایی اش ساخته شده بود و دیگری سریال «آقای مرسدس» که در این مطلب قصد معرفی اش را داریم.

آقای مرسدس از آن دسته داستان های کینگ است که در غیاب امر شگفت روایت می شوند. بیشتر ما کینگ را به خاطر ماجراهای عجیب و غریب و پیچیده اش می شناسیم، اما آقای مرسدس شباهت زیادی به دیگر آثار او ندارد. با وجودی که طرح این داستان پتانسیل این را دارد که از آن داستانی پیچیده با اتفاق های پیچیده ساخته شود، کینگ این مرتبه ترجیح داده داستانش را با کمترین فراز و فرود روایت کند و بیشتر به جنبه روانشناسانه ماجرا بپردازد. یکی، دو سال است که قاتلین سریال تبدیل به سوژه اصلی بیشتر فیلم ها و سریال های تلویزیونی شده اند.

یک کارآگاه شکست خورده با زندگی اجتماعی آشفته به دنبال قاتل سریالی جذاب و باهوشی است که کم کم بیشتر از قتل هایش به این بازی موش و گربه با کارآگاه عادت می کند.

داستان کینگ هم با همین فرمول ساده و همیشگی پیش می رود. کارآگاه او هم آدم عجیب و غریب و پیچیده ای نیست. حیوان خانگی اش یک لاک پشت است و زندگی عاطفی اش در وضعیت بحرانی. به جز مگره، کارآگاه دیگری را نمی شناسم که سر و همسری داشته باشد و اوضاع و احوال داخل خانه اش رو به راه باشد؛ اما قاتل سریالی آقای مرسدس آدم جذابی نیست. او زیادی بدبخت است و همین است که داستان کینگ را ارزش می دهد.

این بار دو آدم بدبختی تن به این بازی موش و گربه داده اند که هر دو به اندازه خودشان کارشان را بلدند و از هوش و ذکاوت بهره برده اند.

داستان پر است از شخصیت های فرعی جذاب و دوست داشتنی و برای شما به عنوان مخاطب هیچ نکته مبهمی وجود ندارد. شما همواره در جایی قرار گرفته اید که تمام ماجرا را بهتر از تمام شخصیت های درگیر در داستان می دانید و می شناسید و همین مسئله است که عیار داستان کینگ را بالا برده؛ جسارت او در بیان ساده ماجرایی که می تواند خیلی پیچیده تر از این حرف ها باشد. سریال ساخته شده هم به اندازه داستان جسورانه و تمیز است. هنرپیشه ها به خوبی انتخاب شده اند و هر کدام از پس نقش خودشان برآمده اند.

اگر این روزها سریالی را برای تماشا سراغ ندارید، آقای مرسدس انتخاب مناسبی است.

 آقای انتقامجو

چرا «بِرِیدی» خودش را نمی کشد؟

روناک حسینی

داستان پلیسی که قاتلش از اول معلوم است، یک حسن بزرگ دارد. آن هم این است که هر قدر از آن بنویسیم، اسپویل نکرده ایم. این جور داستان ها بیشتر از آن که معماگونه باشند و بخواهند هوش و دقت کارآگاه قصه و مخاطب را همزمان بسنجند، بر جنبه روانشناختی ماجرا تمرکز دارند.

خانواده، مدرسه و باقی ارکان جامعه که همیشه متهمان ردیف اولند؛ ارکانی که خوب بلدند چطور از آدمیزاد یک هیولای تمام عیار بسازند و بعد هم قیافه مظلوم به خود بگیرند و برای هیولا رای صادر کنند. البته با این حرف ها قرار نیست اراده آدمی را به کال نادیده بگیریم. این را هم باید در نظر گرفت که هر کس برای عبور از وضع موجود تصمیم منحصر به فردی می گیرد. یک نفر ممکن است بخواهد یک بار خودش را بکشد، یکی دیگر ممکن است بخواهد هر لحظه این کار را بکند و البته تصمیم های دیگری که شاید کاملا متفاوت باشند.

سریال «آقای مرسدس»، شروعی شوک آور دارد، به خصوص اگر خیلی تصادفی و بدون هیچ آگاهی قبلی آن را ببینیم. البته شما می دانید که قرار است غافلگیر شوید، پس خیلی برای شما مصداق ندارد. سریال آقای مرسدس، ما را با مرد جوانی به نام بِرِیدی آشنا می کند که هر لحظه در حال مرگ است. مرگی خودخواسته که تنبیهی همیشگی برای او است که خود را شایسته تنبیه مدام می داند. یک طرف دیگر داستان، کارآگاهی سالخورده است که حسابی هم اضافه وزن دارد و البته عادت هایی کشنده. روند تغییر زندگی کارآگاه با پیش رفتن داستان را می توانید در تیتراژ ابتدایی ببینید.

کلیشه زندگی آشفته یک کارآگاه بازنشسته این جا هم تکرار می شود. کارآگاه قرار است به هم ریخته باشد تا شما هم به هم بریزید. کارآگاه خسته است تا شما را هم خسته کند. برای این که خسته نشوید، زیاد خودتان را درگیر این کلیشه نکنید و سعی کنید فراموش کنید که با یک کارآگاه تکراری مواجهید. هر چند بِرِیدی هم چندان جدید و بکر نیست. شاید اصلا لازم نیست هیچ کدامشان از هرگونه کلیشه به دور باشند. این کارآگاه پیر که مثل باقی کارآگاه های پیر روابط شخصی و خانوادگی آشفته ای دارد و سال هاست که با دخترش حرف نزده، شاید تصویر تازه ای نباشد، اما هیچ کدام از مشابهانش با این بِرِیدی درگیر نیستند و این همان تازگی است که دنبالش هستیم. هر کدام از بیل هاجیزهای بازنشسته در دنیاهای موازی، هر قدر هم شبیه باشند، باز سرنوشتشان حاصل انتخاب های متفاوتی است. هرکدام از آن ها، از بین بی نهایت انتخاب، چیزی را بر می گزیند که منحصر به خود او است و دیگر تکرار نمی شود.

در هر حال با وجود تمام مشابهت های داستان پلیسی آقای مرسدس با بقیه قصه های کارآگاهی، چیزهایی هست که فقط در همین داستان اتفاق می افتد. آقای مرسدس مهارت های ویژه ای دارد و با همین مهارت ها هم مثل داس مرگ به جان دنیای اطرافش می افتد. دنیای بیل هاجیز و مرسدس و بریدی پر است از آدم های خسته کننده، اما قصه خسته کننده نیست. احتمالا تماشای قسمت بعدی را به خواب ترجیح دهید.

 آقای انتقامجو

تکراریِ جذاب

المیرا حسینی

روزی که تصمیم بگیرم سریال بسازم، همین کار را می کنم: شروع توفانی. بیننده هر چقدر هم که حرفه ای باشد و سرد و گرم سریال ها را چشیده باشد، در یک لحظه آچمز می شود و مشتاق تماشای ادامه سریال باقی می ماند. این کاری است که سازندگان سریال «آقای مرسدس» انجام دادند. یک پس زمینه چند دقیقه ای خوب چیدند: زنی که مجبور است با کودک دوماهه خود در صف کاریابی بایستد و مرد جوانی که تازه گرفته و در نگهداری از بچه به او کمک می کند و از زن در برابر باقی افراد بی حوصله ای که در صف هستند و بابت گریه های بچه غر می زنند، دفاع می کند.

بیننده منتظر است با این شخصیت پردازی ابتدایی، رابطه ای عاطفی میان این دو نفر شکل بگیرد که یک دفعه دیوانه ای پیدا می شود و با مرسدس بنز به دل جمعیت می زند و به فجیع ترین شکل ممکن از روی هر کسی که در صف ایستاده، رد می شود و کشتاری خونین راه می اندازد. مرد مهربان، مادر درمانده و کودک دوماهه هم جان سالم به در نمی برد و در فهرست مقتولین قرار می گیرند. بعد هم می پرد به دو سال پس از آن ماجرا؛ کارآگاه مسئول پرونده بازنشسته شده و روند زندگی اش او را به سمت یک مرگ تدریجی سوق می دهد. آقای مرسدس هم دستگیر نشده است.

نکته جالب سریال این است که ما از همان ابتدا آقای مرسدس را می شناسیم. می دانیم با مادر دائم الخمرش زندگی می کند، در یک فروشگاه تجهیزات الکترونیکی کار می کند، ظاهرا گوشه گیر است و کاری با کسی ندارد، اما آن جا که پا روی دمش می گذارند، به شدیدترین شکل واکنش نشان می دهد؛ اما نه همان لحظه. اجازه می دهد که طرف خیال کند پیروز شده، فکر کند زهرش را ریخته و او را تحقیر کرده است و بعد زمانی که طرف حتی فکرش را هم نمی کند، در دامی می افتد که بریدی (همان آقای مرسدس) برایش پهن کرده است. او از دنیا کینه به دل دارد و هرجا پا بدهد، نیشش را در تن جامعه ای فرو می کند که دل خوشی از هیچ کدامشان ندارد.

بریدی یک روانی باهوش است که تصمیم می گیرد بعد از دو سال زخم کهنه کارآگاه بازنشسته را دستکاری کند؛ زخمی که به خاطر پیدا نکردن متهم مرسدس سوار ایجاد شده است؛ اما بیل (پلیس بازنشسته) نه ساده لوح است، نه احمق. شاید به اندازه بریدی از تکنولوژی سر درنیاورد، اما سال ها کار در نیروی پلیس او را در رفتار با روانی ها آبدیده کرده، حتی اگر دوستان قدیمی اش در نیروی پلیس حرف هایش را جدی نگیرند و آن را به حساب کسالت بازنشستگی، شوق در دست گرفتن دوباره یک پرنده نیمه تمام و مصرف بیش از اندازه الکل بگذارند. بیل پیرتر شده، تنهاست، اضافه وزن دارد، به ظاهر خودش و نظافت خانه اش نمی رسد، ولی هنوز حرفت نشده و همچنان می تواند بوی خطر را حس کند؛ خطری که از سوی بریدی جامعه را تهدید می کند.

آقای مرسدس هم داستان خوبی دارد و هم شخصیت های جذابی. ویژگی های بریدی به عنوان شخصیتی ضد اجتماعی که در محیط ناسالمی بزرگ شده و عقده های فراوان دارد، باهوش است و سوار بر تکنولوژی، می توانست یکی از بی شمار شخصیت های تکراری در فیلم و سریال های این چنینی را به دست دهد، اما هوشمندی نویسنده مانع از این اتفاق شده است. شاید نقطه قوت داستان بیش از همه بیل باشد که شکل دیگری از یک کارآگاه پیر را نشانمان می دهد؛ مردی که زیبایی ظاهری یا اخلاقی خاصی ندارد، حتی در گذشته برخوردهایی داشته که خودش هم نمی تواند به آن ها افتخار کند، اما شما دوستش دارید و به موفقیتش امیدوار هستید.

 آقای انتقامجو
سریال آقای مرسدس از آن دست سریال های خوش ساختی است که می توانم با دل راحت تماشایش را به سریال بازها پیشنهاد دهم و خیلی هم نگران بازخوردهای منفی نباشم.

مختصر و مفید درباره سریال «آقای مرسدس»

تهیه و ترجمه: مستانه تابش

•    سریال «آقای مرسدس» یک تریلر معمایی امریکایی است که براساس رمانی به همین نام، اثر استفن کینگ ساخته شده است. کینگ این کتاب را در سال ۲۰۱۴ منتشر کرد و همزمان کتاب صوتی آن نیز وارد بازار شد. این رمان شصت و دومین کتاب استفن کینگ است و کینگ در مصاحبه ای گفته این کتاب اولین جلد از یک سه گانه است. این رمان در سال ۲۰۱۵ برنده جایزه جنایی ادگار شده است.

•    اگرچه طرفداران رمان های استفن کینگ دوست دارند عین همان چیزی را که در کتاب خواندهاند، روی صحنه هم ببینند، اما در اقتباس تلویزیونی این اثر نکاتی به کتاب اضافه شده و حتی یکی، دو شخصیت جدید هم وارد سریال شده است. این تغییرات به ویژه در صحنه های کلیدی سریال از جمله برنامه هارتسفیلد برای حمله به یک کنسرت کاملا محسوس است.

•    کارگردان سریال «آقای مرسدس» جک بندر است که سریال بین های حرفه ای او را با کارگردانی دو قسمت از سریال بسیار مشهور «گیم آو ترونز» و «لاست» می شناسند. البته بندر سریال های نسبتا پرطرفدار دیگری مانند «آلیاس»، «آلکاتراز» و «زیر گنبد» را نیز در کارنامه کاری اش دارد.

•    برای فصل اول این سریال در ۱۰ قسمت پخش شده است و دهم اکتبر، همزمان با پخش قسمت آخر فصل اول، اعلام شد که فصل دوم این سریال نیز در حال ساخت است براساس پیش بینی های انجام شده فصل دوم آقای مرسدس در سال ۲۰۱۸ روی آنتن خواهدرفت.

•    البته هری ترداوی تنها بازیگر جایگزین این سریال نبود چون پس از مرگ یلچین، آن مارگرت هم که قرار بود در نقش آیدا سیلور ظاهر شود، به دلیل بیماری یکی از اعضای خانواده اش از این پروژه کنارگیری کرد تا هالند تیلور بازیگر «مایش ترومن»، «بچه های جاسوس» و…به جای او ظاهر شود. آیدا سیلور جزو کاراکترهایی است که در کتاب کینگ وجود ندارد و فیلمنامه نویس ها آن را اضافه کرده اند. او زنی میانسال است که در همسایگی هاجیز زندگی می کند و می خواهد ارتباط عمیق تری با او برقرار کند.

•    برندگان گلیسون در این سریال نقش کارآگاه بازنشسته، بیل هاجیز را بازی می کند که به دنبال دریافت نامه ای عجیب و غریب از یک قاتل دیوانه سعی می کند پیش از این که او مرتکب قتل دیگری شود، دستگیرش کند. گلیسون ایرلندی با فیلم «سارای عزیز» وارد سینما شد و پس از آن در فیلم های مشهوری همچون «ماموریت غیرممکن»، «شجاع دل»، «دار و دسته نیویورکی ها»، «کوهستان سرد» و… بازی کرد. در سال های اخیر حضور او در فیلم های «هری پاتر» در نقش مودیِ چشم دیوانه، نام گلیسون را دوباره سر زبان ها انداخت.

•    ترداوی در یکی از مصاحبه هایش گفته است که پس از خواندن فیلمنامه آقای مرسدس روزهای سختی را برای نزدیک شدن به این شخصیت سپری کرده است. به گفته ترداوی، استفن کینگ خیلی خوب می داند که چطور باید آدم ها را بترساند.

آقای انتقامجو 


منبع: برترینها

افتتاح جشنواره استانبول با فیلم جدید وودی آلن

«چرخ شگفتی» یا «واندر ویل» در اولین شب این جشنواره که جمعه آینده کلید می‌خورد، اکران می‌شود.

«چرخ شگفتی» فیلم جدید وودی آلن برای افتتاحیه جشنواره فیلم استانبول انتخاب شد.

به گزارش مهر به نقل از ام‌نیوز، پنجمین جشنواره فیلم «بسفر» با نمایش جدیدترین فیلم وودی آلن کار خود را آغاز می‌کند.

«چرخ شگفتی» یا «واندر ویل» در اولین شب این جشنواره که جمعه آینده کلید می‌خورد، اکران می‌شود.

وودی آلن با این فیلم که یک فیلم عاشقانه در دهه ۱۹۵۰ است، بار دیگر به نیویورک بازگشته است. این فیلم با حضور کیت وینسلت، جاستین تیمبرلیک، جیمز بلوشی، جونو تمپل، مکس کاسلا، جک گور و دیوید کرامهولتس ساخته شده است.

این فیلم در سه نوبت در تاریخ ۱۸، ۲۱ و۲۳ نوامبر در این جشنواره به نمایش درمی‌آید.


منبع: عصرایران

موافقت با ساخت سه فیلمنامه جدید

شورای صدور پروانه ساخت در جلسه ۲۱ آبان با ساخت سه فیلمنامه موافقت کرد.

فیلمنامه‌های «سفر تایلند» به تهیه‌کنندگی و کارگردانی محمد درمنش و نویسندگی جواد ستوده نیا با موضوع اجتماعی، «نسکافه» به تهیه‌کنندگی محمد احمدی، کارگردانی فرهاد نجفی و نویسندگی مشترک فرهاد نجفی و حمید سلیمی با موضوع اجتماعی مجوز گرفتند.

همچنین «امیر» به تهیه‌کنندگی سید ضیاء هاشمی، کارگردانی و نویسندگی نیما اقلیما با موضوع اجتماعی موافقت شورای ساخت سازمان سینمایی را اخذ کرد.


منبع: عصرایران

ورود نخستین کاروان سینماگران به کرمانشاه (+عکس)

اولین کاروان سینماگران برای حضور در مناطق زلزله زده غرب کشور بعدازظهر امروز ۲۴ آبان ماه راهی کرمانشاه شد.

به گزارش ایسنا، در این کاروان سینماگرانی چون عبدالحسن برزیده، محمدعلی باشه‌آهنگر ، افسانه بایگان، یکتا ناصر، فریبا کوثری، پرند زاهدی و ابراهیم داروغه‌زاده ـ دبیر جشنواره فیلم فجر ـ
حضور دارند.

قرار است این سینماگران در برنامه‌ای برای همدردی با زلزله‌زدگان در کرمانشاه حاضر شوند و فردا (پنج شنبه ۲۵ آبان‌ماه) راهی مناطق زلزله‌زده سرپل ذهاب شوند.

همچنین گروهی از سینماگران پنجشنبه صبح راهی کرمانشاه می‌شوند تا در مناطق زلزله‌زده حاضر شوند. این برنامه قرار است در روزهای آینده به همت خانه سینما و حمایت سازمان سینمایی ادامه پیدا کند.

شامگاه ۲۱ آبان‌ماه زلزله‌ای به بزرگی ۷.۳ ریشتر مناطق غربی و مرزی کشور به ویژه استان کرمانشاه را لرزاند که براثر آن بیش از ۴۷۰ تن از هموطنان‌مان جان خود را از دست دادند و حدود ۹۳۰۰ نفر هم مجروح شدند.

ورود نخستین کاروان سینماگران به کرمانشاه  (+عکس)


منبع: عصرایران