رخشان بنی‌اعتماد: نمی‌توان جلوی تهاجم فرهنگی را با پایین آوردن دیش‌های ماهواره گرفت

روزنامه شهروند نوشت: رخشان بنی‌اعتماد در جشنواره فیلم زنان ایرانی در آلمان درباره نگاه و نگرش و فیلم‌ها و البته دوری ۶ساله‌اش از جریان فیلمسازی صحبت کرد.

رخشان بنی‌اعتماد در بخشی از حرف‌هایش، درباره تلویزیون می‌گوید: با این‌که شخصا سال‌هاست ارتباطم با تلویزیون قطع است و عطای ١۴ ‌سال کار در تلویزیون را به لقایش بخشیده‌ام، اما این گسست به این معنا نیست که اهمیت، ارزش و تأثیرگذاری این رسانه را نادیده بگیرم. به همان اندازه که اعتماد و ارتباط مخاطب با تنها رسانه فراگیر میهن‌مان قطع می‌شود، ما هم به‌خاطر از دست رفتن این پتانسیل قوی حسرت می‌خوریم.

ما به‌عنوان سینماگر مدام به اصل مهم مخاطب‌شناسی فکر می‌کنیم و درصدد شناسایی این حوزه‌ایم، آن‌وقت چطور سیاست‌گذاران آنتنی به وسعت تلویزیون تلاش نمی‌کنند از این مخاطب‌شناسی به نفع خودشان استفاده کنند؟! ما شعار مقابله با تهاجم فرهنگی می‌دهیم، اما واقعیت این است که نمی‌شود جلوی این تهاجم را با پایین آوردن دیش‌های ماهواره گرفت. تهاجم فرهنگی مثل رسوخ آب در میان صخره‌هاست و یک مشکل جهانی در جوامع مخالف با فرهنگ‌های مختلف است. برای واکسینه کردن جامعه در برابر این تهاجم باید به قوت‌بخشی هویت خودمان فکر کنیم.

ما در مورد کار فرهنگی تنها به شعار دادن بسنده می‌کنیم و درواقع آن را پشت بایدها و نبایدها حبس کرده‌ایم. به همین دلیل مخاطب با رسانه‌ای چون تلویزیون فاصله می‌گیرد، بازتابی از زندگی واقعی و جاری جامعه را در قاب تلویزیون کمتر می‌بیند، الگویی که بتواند الهام‌بخش او باشد و با او همذات‌پنداری کند، پیدا نمی‌کند و در نتیجه به آنتن ماهواره‌اش که از دنیایی دیگر و ناشناخته به او خوراک می‌دهد، وصل می‌شود.

بنی‌اعتماد ادامه می‌دهد: ممکن است تلویزیون برخی آدم‌ها و موقعیت‎های‌شان را دوست نداشته باشد، اما واقعیت این است که آنها هم بخشی از افراد جامعه هستند. آنها نمی‌توانند برای موجه نشان دادن چهره‌شان ماسک ریا و دورویی بزنند.

وقتی ما خط قرمز را فقط به مسائل اجتماعی معطوف می‌کنیم منطق این محدودیت‌ها برای کسانی که آنها را اعمال کرده‌اند، قوی‌تر می‌شود. با این کار رسانه فراگیری چون تلویزیون یک بخش اساسی جامعه را نادیده می‌گیرد. مثل این‌که وقتی خبرنگار تلویزیون می‌خواهد با من مصاحبه کند، می‌گوید روسری‌ات را جلوتر بیاور و من حاضر نمی‌شوم این کار را بکنم، چون من تا آن اندازه‌ای حجابم را حفظ می‌کنم که قانون جاری مملکت به آن تأکید کرده است. این واقعیت من است و نمی‌توانم بابت قرار گرفتن داخل قاب تلویزیون دروغ بگویم و خودم نباشم. این واقعیت من است و تلویزیون همین واقعیت را محدود می‌کند.


منبع: عصرایران

منش‌های ما ایرانیان دفن شده است

سهیل محزون (کارگردان نمایش «معرکه در معرکه»)  با بیان اینکه افتتاحیه نمایش با حضور رضا رویگری انجام شد، گفت: ایشان حدود بیست سال پیش همان نقشی که من در این نمایش بازی می‌کنم را ایفا کرده بود. باعث افتخار گروه و من بود که ایشان برای جشن افتتاحیه حضور داشت و از همه خواهش می‌کنم برای سلامتی ایشان دعا کنند.


محزون با اشاره به داستان این نمایش گفت: پهلوان و شاگردش معرکه‌ای را برپا می‌کنند زنی مابین آن سر می‌رسد و معرکه را بهم می‌ریزد و از خاطره و اتفاقی در گذشته پهلوان صحبت می‌کند که در حق زن ناجوانمردی کرده و زن را رها کرده و رفته در صورتی که به او گفته بود باهم زندگی را تشکیل می دهیم. از همان کینه زن به معرکه هجوم می‌آورد و پهلوان را بین مردمی که جمع شده بودند سکه یک پول می‌کند. در ادامه می‌فهمیم که اصلا این قضیه اینطور نبوده است؛ یک لوطی بوده که چون کسب درستی نداشته برای معرکه‌گیری کسی دور او جمع نمی‌شده و زن با لوطی قراری گذاشته بودند که معرکه پهلوان را بهم بریزند و از جمعیتی که برای پهلوان جمع شده بودند، لوطی استفاده کند و پولی جمع کند و در نهایت بخشی از آن پول را به زن بدهد.

این کارگردان تئاتر درباره جذابیت این متن برای اجرا گفت: در وهله اول خود متن بسیار برایم جذابیت داشت. در وهله دوم احساس کردم نیاز امروز جامعه کشور طوری است که باید از یکسری معرفت‌ها، لوطی‌گری‌ها و روحیات پهلوانی صحبت شود.

محزون ادامه داد: به عنوان کارگردان اعتقاد دارم برای هر نفری که نمایش من را می‌بیند وقتی از تماشاخانه خارج می‌شود باید چیزی به او اضافه کنم. باید به تماشاگر چیزی اضافه شود و با قبل دیدن آن کار فرقی کند. آن چیزی که فکر می‌کنم باید به تماشاگر هدیه داد تشری است که هنرمند به تماشاگرش می‌زند.

او خاطرنشان کرد: من تلاش کردم این تشر، این باشد که بگوییم روحیات پهلوانی، مرام‌های قدیمی و لوطی‌گری‌های ایرانی‌ها و خیلی از تفکرات و اعتقادات و منش‌های ما ایرانیان دفن شده و از بین رفته است. منش‌هایی که به ۱۰۰ و ۲۰۰ سال گذشته مربوط نمی‌شود بلکه متعلق به همین ۴۰-۵۰ سال اخیر است. ولی آنقدر گفته نشده انگار اصلا وجود نداشته؛ در حالی که بوده و هست. در کتاب‌ها، فیلم‌ها و نمایش‌های قدیمی هست. حتی در خاطرات پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌توانیم پیدا کنیم که چه عشق‌ها، معرفت‌ها و پهلوانی‌هایی در گذشته بوده که الان نیست.

کارگردان نمایش «معرکه در معرکه» یادآور شد: فکر می‌کنم ما باید این روحیات گذشته خودمان را در دهه ۹۰ برای متولدان دهه ۷۰ و ۸۰ بازگو کنیم و بگوییم که این روحیات خیلی هم قشنگ و مقدس بوده است. بیاییم دوباره به آن روحیات برگردیم. البته برگشتن به آن تقریبا محال شده اما می‌توان کارهایی کرد تا آن روحیات در جریان زندگی‌مان برقرار شود.

محزون همچنین با اشاره به شیوه اجرایی این نمایش گفت: خانه نمایش دا را انتخاب کردیم چون سالنی با معماری بسیار جالب است که به صد سال پیش برمی‌گردد. طاقی‌ها و دالان‌های این تماشاخانه و حتی نوع دیوارهایش بسیار به فرمت اجرایی ما بسیار نزدیک است.

او با بیان اینکه «سعی کردیم به اصول سبک‌های نمایش ایرانی ازجمله معرکه‌گیری پایبند باشیم» گفت: البته سعی کردیم از سبک معرکه‌گیری وام بگیرم. نمایش به صورت دو سویه است. سعی کردیم با تمام ارادت و اعتقادی که به سبک اصیل نمایش ایرانی داریم اما نگاهی نوگرایانه و امروزی‌تر داشته باشیم تا تماشاگر امروزی بتواند بیشتر با این کار همراه باشد.

«معرکه در معرکه» نمایشی به نویسندگی داوود میرباقری و کارگردانی سهیل محزون است که هرشب در خانه نمایش دا ساعت ۲۰٫۱۵ اجرا می‌شود. دُنا تارفی، علیرضا نیک خواه، ‌سهیل محزون، سید محمد سعیدی، ساحل محزون، طناز رجبی، رومینا منصور بازیگران این اثر نمایشی هستند. علاقه‌مندان می‌توانند از طریق سایت تیوال نسبت به خرید بلیت این نمایش اقدام کنند.
منبع: بهارنیوز

چرا درباره خودمان نمی‌نویسیم؟

این مترجم در گفت‌وگو با ایسنا درباره زندگی‌نامه خودنوشت (اتوبیوگرافی) اظهار کرد: طبعا خاطره‌نویسی، زندگی‌نامه‌نویسی و به صورت دقیق‌تر خودزندگی‌نامه‌نویسی اسناد قابل اعتباری هستند که افراد صاحب‌نام در حوزه‌های مختلف اجتماعی، سیاسی، ادبی، فرهنگی و… درباره خود می‌نویسند. این نوشته‌ها می‌تواند منشأ اثر در این حوزه‌ها باشد.او درباره وضعیت سرگذشت‌نامه‌نویسی در کشور ما نسبت به کشورهای دیگر گفت: وضع ما در این‌باره مربوط به اوضاع اجتماعی‌ای است که داریم. در غرب هیچ منع و گرفتاری درباره بیان مسائل خصوصی و  روابط شخصی افراد وجود ندارد که این موضوع در طول حدود ۳۰۰، ۴۰۰ سال به مرور زمان و همراه با آزادی‌های مختلف از جمله آزادی بیان به وجود آمده است. بعد از دو جنگ جهانی اول و دوم بسیاری از معیارهای اخلاقی در این کشورها دستخوش تغییر شده و به مرور آزادی بیان برای صحبت کردن درباره زندگی خصوصی و اخلاقیات گسترش یافته است، به همین دلیل افراد به راحتی می‌توانند درباره مسائل و روابط خصوصی و افکار خود بنویسند.
غبرایی با بیان این‌که ظاهرا مشکل بزرگ ما اخلاق است، گفت: خود اخلاق قابل صحبت و بحث است، اما صحبتم فقط مربوط به بحث سانسور چه در زمان قبل و چه الان نمی‌شود. به طور مثال در کشور هند به راحتی می‌توانند درباره مسائل شخصی و رابطه خصوصی خود صحبت کنند. حتی در فرهنگ برخی از کشورهای عربی با وجود این‌که از نظر مذهبی، اسلامی هستند،  آزادی وسیع‌تری وجود دارد و منعی برای نوشتن مسائل شخصی و خصوصی ندارند.

او خاطرنشان کرد: ما در فرهنگ‌مان برای گفتن بسیاری از مسائل  محدودیت داریم، در نتیجه زندگی‌نامه‌نویسی و بخصوص خودزندگی‌نامه‌نویسی نتوانسته رایج شود. درباره زندگی که هیچ، بلکه درباره مرگ شخص هم نمی‌شود بسیاری از مسائل را نوشت.این مترجم با بیان این‌که زندگی‌نامه برجسته خیلی کم عرضه می‌شود به  کتاب «حدیث نفس» حسن کامشاد و «خاطرات اسدالله‌ علم» اشاره کرد و گفت: حسن کامشاد در زندگی‌نامه خود صراحت بسیاری به خرج داده که تحسین‌برانگیز است اما گویا بعد از مرگش منتشر شده است. علم نیز توصیه کرده‌ بود که در زمان حیاتش خاطراتش را منتشر نکنند. طبعا در هر دو این‌ها ناگفته‌های بسیاری وجود دارد که به دلیل رعایت شئون جامعه بیان نشده است. در برخی کشورها این محدودیت‌ها وجود ندارد، در نتیجه زندگی‌نامه‌نویسی راحت‌تر می‌تواند رشد کند.

او در ادامه افزود: در کشور ما اگر کسی شهامت داشته باشد و از روابط خصوصی خودش صحبت کند، ابتدا از طرف جامعه پذیرفته نمی‌شود و زمانی که نوشته برای گرفتن مجوز برود، این قسمت‌ها حذف می‌شود؛ گاهی ظرایفی حذف می‌شود که ممکن است از برخی جهات راه‌گشا باشد.مهدی غبرایی درباره فواید زندگی‌نامه خودنوشت گفت: زمانی که جامعه‌شناس یک دوره را بررسی می‌کند و می‌خواهد اطلاعاتی درباره آن زمان به دست بیاورد، غیر از اسناد و مدارک که درباره اوضاع اجتماعی و سیاسی وجود دارد می‌تواند به نظر بزرگان زمانه درباره  مسائل مراجعه کند. حال فرض کنید  فردی درباره برخی مسائل نظر واقعی‌اش را بگوید و بنویسد، که مسلما برایش ‌گرفتاری به وجود می‌آید، یا این‌که نمی‌تواند درباره قومیت‌ یا حرفه‌ای بنویسد.او در ادامه اضافه کرد: فکر می‌کنم تمرین دموکراسی لازم است که به مرور زمان، گذشت، بزرگواری و سعه صدر برای همه فراهم شود و افراد یکدیگر را  تحمل کنند. به فرض اگر فردی از کسی خوشش نمی‌آید بتواند راحت بنویسد، البته نباید توهین کند و شئون اخلاقی را زیر پا بگذارد، بلکه دلایلش را بنویسد. به‌نظرم تا این‌جا برسیم ۵۰ سالی کار داریم.

این مترجم درباره ارزش ادبی زندگی‌نامه نیز اظهار کرد: در کشورهای غربی چهره‌های سیاسی و اقتصادی و…  که دست به قلم ندارند،  یا یک نفر را استخدام می‌کنند تا زندگی‌نامه‌شان را بنویسد، که اصطلاحا به او نویسنده پشت‌ پرده یا بدلی می‌گویند، او می‌نویسد و به نام آن‌ها منتشر می‌شود بدون این‌که اسمی از نویسنده پشت‌ پرده برده شود. و یا این‌که فرد زندگی خود را می‌نویسد و به کسی می‌دهد تا آن را ویراستاری کند؛ به طور مثال آنتونی کویین زندگی خود را نوشته و دانیل پسنر شکل ادبی آن را درست کرده است.او در ادامه خاطرنشان کرد: حتما درست‌ نوشتن در زندگی‌نامه‌نویسی هم موثر است. اگر کلام بخواهد موثر واقع شود،  باید درست هم ادا شود. درست نوشتن را  هم آدم حرفه‌ای بلد است؛ به طور مثال دانشمند فیزیک به زبان به لحاظ نوشتاری مسلط نیست، البته برخی از استثناها هم وجود دارد.
منبع: بهارنیوز

منش‌های ما ایرانیان دفن شده است

سهیل محزون (کارگردان نمایش «معرکه در معرکه») در گفتگو با  ایلنا، با بیان اینکه افتتاحیه نمایش با حضور رضا رویگری انجام شد، گفت: ایشان حدود بیست سال پیش همان نقشی که من در این نمایش بازی می‌کنم را ایفا کرده بود. باعث افتخار گروه و من بود که ایشان برای جشن افتتاحیه حضور داشت و از همه خواهش می‌کنم برای سلامتی ایشان دعا کنند.محزون با اشاره به داستان این نمایش گفت: پهلوان و شاگردش معرکه‌ای را برپا می‌کنند زنی مابین آن سر می‌رسد و معرکه را بهم می‌ریزد و از خاطره و اتفاقی در گذشته پهلوان صحبت می‌کند که در حق زن ناجوانمردی کرده و زن را رها کرده و رفته در صورتی که به او گفته بود باهم زندگی را تشکیل می دهیم. از همان کینه زن به معرکه هجوم می‌آورد و پهلوان را بین مردمی که جمع شده بودند سکه یک پول می‌کند. در ادامه می‌فهمیم که اصلا این قضیه اینطور نبوده است؛ یک لوطی بوده که چون کسب درستی نداشته برای معرکه‌گیری کسی دور او جمع نمی‌شده و زن با لوطی قراری گذاشته بودند که معرکه پهلوان را بهم بریزند و از جمعیتی که برای پهلوان جمع شده بودند، لوطی استفاده کند و پولی جمع کند و در نهایت بخشی از آن پول را به زن بدهد.
این کارگردان تئاتر درباره جذابیت این متن برای اجرا گفت: در وهله اول خود متن بسیار برایم جذابیت داشت. در وهله دوم احساس کردم نیاز امروز جامعه کشور طوری است که باید از یکسری معرفت‌ها، لوطی‌گری‌ها و روحیات پهلوانی صحبت شود.

محزون ادامه داد: به عنوان کارگردان اعتقاد دارم برای هر نفری که نمایش من را می‌بیند وقتی از تماشاخانه خارج می‌شود باید چیزی به او اضافه کنم. باید به تماشاگر چیزی اضافه شود و با قبل دیدن آن کار فرقی کند. آن چیزی که فکر می‌کنم باید به تماشاگر هدیه داد تشری است که هنرمند به تماشاگرش می‌زند.او خاطرنشان کرد: من تلاش کردم این تشر، این باشد که بگوییم روحیات پهلوانی، مرام‌های قدیمی و لوطی‌گری‌های ایرانی‌ها و خیلی از تفکرات و اعتقادات و منش‌های ما ایرانیان دفن شده و از بین رفته است. منش‌هایی که به ۱۰۰ و ۲۰۰ سال گذشته مربوط نمی‌شود بلکه متعلق به همین ۴۰-۵۰ سال اخیر است. ولی آنقدر گفته نشده انگار اصلا وجود نداشته؛ در حالی که بوده و هست. در کتاب‌ها، فیلم‌ها و نمایش‌های قدیمی هست. حتی در خاطرات پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌توانیم پیدا کنیم که چه عشق‌ها، معرفت‌ها و پهلوانی‌هایی در گذشته بوده که الان نیست.

کارگردان نمایش «معرکه در معرکه» یادآور شد: فکر می‌کنم ما باید این روحیات گذشته خودمان را در دهه ۹۰ برای متولدان دهه ۷۰ و ۸۰ بازگو کنیم و بگوییم که این روحیات خیلی هم قشنگ و مقدس بوده است. بیاییم دوباره به آن روحیات برگردیم. البته برگشتن به آن تقریبا محال شده اما می‌توان کارهایی کرد تا آن روحیات در جریان زندگی‌مان برقرار شود.محزون همچنین با اشاره به شیوه اجرایی این نمایش گفت: خانه نمایش دا را انتخاب کردیم چون سالنی با معماری بسیار جالب است که به صد سال پیش برمی‌گردد. طاقی‌ها و دالان‌های این تماشاخانه و حتی نوع دیوارهایش بسیار به فرمت اجرایی ما بسیار نزدیک است.او با بیان اینکه «سعی کردیم به اصول سبک‌های نمایش ایرانی ازجمله معرکه‌گیری پایبند باشیم» گفت: البته سعی کردیم از سبک معرکه‌گیری وام بگیرم. نمایش به صورت دو سویه است. سعی کردیم با تمام ارادت و اعتقادی که به سبک اصیل نمایش ایرانی داریم اما نگاهی نوگرایانه و امروزی‌تر داشته باشیم تا تماشاگر امروزی بتواند بیشتر با این کار همراه باشد.«معرکه در معرکه» نمایشی به نویسندگی داوود میرباقری و کارگردانی سهیل محزون است که هرشب در خانه نمایش دا ساعت ۲۰٫۱۵ اجرا می‌شود. دُنا تارفی، علیرضا نیک خواه، ‌سهیل محزون، سید محمد سعیدی، ساحل محزون، طناز رجبی، رومینا منصور بازیگران این اثر نمایشی هستند. علاقه‌مندان می‌توانند از طریق سایت تیوال نسبت به خرید بلیت این نمایش اقدام کنند.
منبع: بهارنیوز

سیمین‌دانشور همچون اقیانوس‌آرام بود

به گزارش ایسنا، در این برنامه، کتاب «یکصد و ده نامه از دو سیمین» که به تازگی به سعی اوجی به چاپ رسیده، نقد و بررسی شد؛ این کتاب حاوی نامه‌هایی از سیمین دانشور و سیمین بهبهانی خطاب به منصور اوجی است.

 

محمد ابراهیم انصاری لاری، مدیرعامل سازمان منطقه آزاد کیش و استاندار اسبق فارس در این نشست گفت:کتاب «یکصد و ده نامه از دو سیمین»بهانه‌ای شد که در خصوص مثلث اوجی، سیمین داستان و سیمین شعر ادبیات معاصر ایران سخن بگویم؛ منصور اوجی علاوه بر سرایش شعر و انتشار کتاب‌های ارزشمند، دو اقدام دیگر نیز داشته است: اهتمام به نامه‌نگاری به برخی بزرگان اهل اندیشه و فرهنگ و ادب و انتشار این نامه‌ها به صورت کتاب. یکی از مهم‌ترین کارکردهای این اقدام منصور اوجی، احیای نامه‌نگاری است که امروز در حال احتضار است.

او توضیح داد:«نامه»در لغت‌نامه دهخدا به‌معنای نوشته، کاغذ و حکم و فرمان تلقی شده است. وقتی فضای مجازی هنوز ظهور نکرده بود، نامه‌ها نیمی از دیدار بود، اما امروز متأسفانه نامه‌نوشتن در حال رنگ‌باختن است، ازهمین‌رو یکی از کارکردهای این اقدام فرهنگی منصور اوجی احیای این سنت میان فرهنگ‌وران است. نامه‌های معمولی با واژه‌های یکسان و معمولی پرداخته می‌شد، اما نامه‌های رد و بدل‌شده میان دانشوران و فرهنگ‌وران اگرچه موضوعات شخصی را هم در بر داشت اما مسائل و موضوعات اجتماعی فرهنگی را هم در خود مطرح می‌کرد. در کتاب«صد و ده نامه از سیمین»، نامه‌هایی از سه شخصیت ممتاز فرهنگ و ادب کشور خطاب به منصور اوجی درج شده است. این نامه‌ها از اظهار عواطف دوستانه و احوال‌پرسی‌های معمول تا مناسبات حاکم میان اصحاب فکر و فرهنگ و ادب، مناسبات دولت‌های وقت با آنها، شوخی‌های دوستانه، انتقادهای آرام و نرم یا سخت و طوفانی و مبادله اخبار فرهنگی را شامل می‌شود.

او درباره «صد و ده نامه از سیمین» ادامه داد: ما در این کتاب نشانی از نامه‌های اوجی به دو سیمین را نداریم؛ به نظرم این مجموعه کامل‌تر بود اگر موضوع نامه‌ها و نامه‌های اوجی را نیز می‌داشتیم. اشاره‌ای می‌کنم به تک‌نامه‌ جلال آل‌احمد به نامه اوجی درباره ماجرای مرگ صمد بهرنگی؛ موضوع نامه برمی‌گردد به برداشت دقیق اوجی که معتقد بوده مرگ صمد غرق ‌شدن عادی او در رود ارس بوده و نه قتل. این ابتدا نشان‌دهنده ذکاوت و جسارت اوجی است و بعد هم صداقت و شفافیت جلال در پذیرفتن این اشتباه و حتی بازگفت انگیزه پنهانش از قصه‌سازی از مرگ صمد.

 انصاری لاری گفت: جلال در این نامه در پاسخ به درخواست اوجی برای انتشار اشعار و مطالبش در دو مجله فرهنگی «آرش» و «جهان نو» می‌گوید من در این دو نشریه فقط یک«وردست» هستم، که هم نوعی دلداری است به اوجی و هم اشاره صادقانه به موقعیت خود در این دو مجله؛ همچنین است صمیمیت و عاطفه قوی جلال نسبت به اوجی جوان برای اهتمام در انتشار کتاب دومش. به نظرم این از بخت بلند اوجی بوده که هم‌نشینی و نامه‌نگاری با شخصیت‌هایی چون جلال آل‌احمد و سیمین دانشور و سیمین بهبهانی نصیبش شده است.

او درباره نامه‌های «دو سیمین» به اوجی گفت: نقاط مشترک نامه‌ها در اظهار عواطف دوستی به اوجی با تعابیری مثل «اوجی عزیز» و «برادر عزیز» است؛ البته سیمین دانشور بیشتری از موضعی مادرانه، بزرگوارانه، بامتانت و آرامش و سیمین بهبهانی از موضع خواهرانه، دلسوزانه و باحرارت و احساسی بیشتر نسبت به اوجی نامه نوشته‌اند. هر دو موقعیت ادبی و منزلت شاعری اوجی را ارج می‌گذارند و از نظر هر دو اوجی شاعری ممتاز و سرآمد است. وقتی هم با نگاهی نقادانه و گاه بی‌رحمانه غزل یا شعری از اوجی را نقد می‌کنند، تواضع و دلجویی را در در نامه‌هاشان دارند.

او تاکید کرد: هر دو سیمین در نامه‌هایشان اظهارنظرهایی درباره دیگر شاعران هم‌عصر دارند که به نظر من بسیار ارزشمند است، زیرا این دو بانو دو مرجع ادب فارسی هستند و اظهارنظرهای این دو، ارزش استناد کردن دارد.
 
او درباره نقطه افتراق نامه‌های «دو سیمین» گفت: در نامه‌های «سیمین نویسنده»، تم فلسفی و عرفانی و توجه به مرگ و تعبیرات مختلف از مرگ را می‌توان مشاهده کرد؛ از دیگر سو نوعی متانت متناسب با شخصیت و جایگاه او کاملاً مشهود است. در نامه‌های سیمین شاعر اما نوعی بی‌پروایی و «جوانانگی» دیده می‌شود. از اوجی می‌خواهم نامه‌های بزرگان دیگر که در اختیار اوست و همچنین نامه‌هایی را که خودش به بزرگان نوشته است را منتشر کند، زیرا انتشار آنها خدمتی کمتر از سرودن و انتشار شعرهایش نیست.

 


 

 


همچنین کوروش کمالی سروستانی سخنران دیگر این نشست گفت: منصور اوجی در شعرش هویت اندیشگانی خود را به تصویر می‌کشد، واگویه‌هایی که درونمایه او را و اندیشه ذاتی او را عرضه می‌کند؛ تا حدیث آمال‌هایش باشد و دغدغه‌هایش.

وی افزود:اوجی از چهره‌های شاخص امروز شعر ایران است که سبک و سیاق و زبان و بیان خودش را از پسِ پنج دهه حضور ادبی‌اش، از پساهنگامی که نخستین کتابش «باغ شب» به سال ۱۳۴۴ منتشر می‌شود و تا هماره هنوز، به دلالت شاعرانه شکل می‌دهد. زبان شعر او تغزلی است و ذهن خود را بیشتر در امواج وزن‌ها رها می‌سازد. اوجی در وصف طبیعت و ارتباط آن با مسائل اجتماع تصاویر زیبا می‌آفریند و در شعر نو نیمایی تجارب قابل توجهی دارد.

کمالی ادامه داد: توجه منصور اوجی در شعر بیشتر به فرم است. او با پرداخت واژه‌ها به طرق گوناگون، به ذهن خواننده شعرش نزدیک می‌شود؛ زبان شعر او ساده و خوش‌آهنگ است با درون مایه‌ای اجتماعی و تصاویری بدیع از طبیعت.

او تاکید کرد: اشعار منصور اوجی نشان از کوشش پیوسته او برای یافتن شکل خاص و نوینی دارد و بیانگر آگاهی او نسبت به ساختار کلمه در شعر معاصر و نقش وزن و آهنگ در ساختمان کلی شعر است. هم‌زیستی با جریان‌ها و جنبش‌های عمده ادبی در گذر دهه‌های مختلف، او را شاعری توانمند، صاحب سبک و اندیشه ساخته است. از همین روست که محمد حقوقی در کتاب «شعر نو از آغاز تا امروز» او را از زمره پنج شاعری می‌شناسد که در دهه چهل به زبان و بیان ویژه خود رسیده‎اند؛ در کنار اسماعیل خویی، محمدعلی سپانلو، احمدرضا احمدی و طاهره صفارزاده.

مدیر مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس گفت: اوجی، پیش از آنکه به جریان شعر نو نیمایی بپیوندد، شعر کلاسیک را در قالب غزل و مثنوی و رباعی تجربه کرد و از آن پس با رویارویی با جریان شعر نیمایی، دلبسته آن شد و نگاهش و کلامش در قالب این سبک شعری هویت گرفت؛ به واسطه این امر شعر سپید شاملویی را به شیوه خود محملی برای بیان شاعرانه یافت؛ چنانکه امروز بیش از هر قالب دیگری در شعرش نمود یافته اما به واقع تاثیرگذاری و نام‌آوری او را باید در عرصه خلاقانه دیگری بازجست.

 مدیر دانشنامه فارس ادامه داد: با مروری بر کارنامه رباعی‌سرایی معاصر، می‌توان منصور اوجی را پیشگام رباعی‌سرایی معاصر دانست که خود به نوعی منجر به جریان‌سازی رباعی‌سرایی در شیراز شد؛ چنانکه امروز، از پس گذر این تاریخ، روند رو به پیشرفت رباعی‌سرایی در شیراز را در آثار شاعران توانمند این سرزمین باز می‌یابیم. این امر با  انتشار کتاب «مرغ سحر»، دربرگیرنده ۴۰ رباعی اجتماعی و انقلابی، در سال ۱۳۵۶ آغاز شد و از آن پس، شاعران نامی دیگر چون قیصر امین‌پور  و حسن حسینی بدین سیاق همت گماشتند. چنانکه ساعد باقری در کتاب «شعر امروز»، مسعود تاکی در کتاب «چهار جوی بهشتی» و سیدعلی میرافضلی در کتاب «گوشه تماشا» بدین امر اشاره کرده‌اند.
 

 

 
 

او تاکید کرد: استاد منصور اوجی در شعرش به طبیعت می‌اندیشد و در لایه‌های پیدا و پنهان آن اندیشه‌هایش را می‌جوید؛ با همه همزیستی در جهان مدرن و پست مدرن، اما هنوز وامدار سنت است؛ واژگانش و بسامد واژگانی و مضمونی‎اش در شعر نیز همان است: شیراز، مرگ، شعر، عشق، و… و طبیعتی که زیرساخت اصلی و بنیاد بی‌چون شعر اوست.

کمالی درباره اوجی ادامه داد: شاعرانه اندیشیدن در زلال زندگی‌اش جاری است؛ چنانکه در کتاب «یک صد و ده نامه از دو سیمین»، کتابی که تاریخ یک دوره را با تمام فراز و نشیب‌هایش در خود حمل می‌کند، می‌بینیم؛ در این کتاب بخشی از نامه‌ها، به ادبیات و سخنانی پیرامون شعر کلاسیک ایران، ادبیات غرب و مقایسه آن با ادبیات ایران اختصاص یافته و مسیری که ادبیات معاصر می‌پیماید اما نکته قابل توجه در این نامه‌ها، شعرهایی است که منصور اوجی در نامه‌هایش ضمیمه می‌کرده تا نشان از روح شاعرانگی او باشد.

او افزود: امروز مفتخریم تا در جمع یاران دل آشنا، به نقد و بررسی این کتاب بنشینیم که در آن به گونه‌ای به ضرورت آشنایی شاعران امروز با پشتوانه‌های کلاسیک شعری و تقلیل «منِ شعری» برخی از شاعران ایرانی به «منِ شخصی» سخن گفته شده است.

مدیر مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس ادامه داد: هشتادمین سالگرد میلاد مبارک استاد منصور اوجی، ما را فرصتی مغتنم آفرید تا به پاسداشت گنجینه‌ ارزنده دیگری از مفاخر فارس دست یازیم؛ مفاخری که نام بلندشان بر بلندای تاریخ این سرزمین مانا خواهد ماند.

در ادامه مراسم منیژه عبداللهی -استاد دانشگاه -با تحلیل کتاب «یک‌صد و ده نامه از دو سیمین» توضیح داد: این کتاب حاوی ۴۵ نامه از سیمین دانشور در یک دوره ۲۳ساله و ۶۸ نامه از سیمین بهبهانی در یک دوره ۱۵ساله است که خطاب به منصور اوجی نگاشته شده‌اند. در این نامه‌ها مطالب مطرح‌شده را می‌توان به دو بخش خصوصی و اجتماعی طبقه‌بندی کرد؛ دنیای خصوصی بهبهانی بی‌پرواتر، رنگارنگ‌تر و صمیمانه‌تر از نامه‌های دانشور است که آرام و دوستانه است. امیدوارم روزی با کمک این منبع مستند، ما به شیوه غربی‌ها زندگی‌نامه‌های دقیق‌تری از این بزرگان را بنویسیم.

او درباره جنبه اجتماعی نامه‌ها توضیح داد: بخشی از این گفت‌وگوها درباره آثار دانشور و بهبهانی است. بخش مهم دیگر، گفت‌وگو درباره دیگران است که گاه در باره نقد و بررسی آثار دیگر نویسندگان و شاعران و گاه هم حتی شبیه گفت‌وگوهای درگوشی است؛ بخش دیگری از این قسمت به فضای عمومی فرهنگ و روشنفکری اشاره دارد و شاید مستندترین اخبار درباره فضای فرهنگی کشور در یک دوره را در این نامه‌ها ببینیم.

او افزود:انتقاد اصلی که حسرت خواننده را بر می‌انگیزد، نبود خصلت دو طرفه و گفت‌وگو محور این کتاب است؛ چون در این کتاب نامه‌های اوجی غایب است و معلوم نیست این نامه‌ها در پاسخ به چه مطالبی نوشته شده است. در برخی نامه‌ها هم نویسندگان اشاره کرده‌اند که شعر یا داستانی را ضمیمه نامه‌شان می‌کنند که این اشعار و داستان‌ها نیز در کتاب غایب است.
 
عبداللهی تاکید کرد: درباره این کتاب باید از اوجی سپاسگذاری کرد که هم بانی این نامه‌ها بود و هم آنها را چون گنجینه‌ای حفظ کرده و به دست چاپ سپرده است.

 


 

 


منصور اوجی نیز در این مراسم با اشاره به سابقه آشنایی خود با سیمین دانشور و جلال آل احمد گفت: در سال۱۳۴۷ نامه‌ای به جلال درباره روایت او از مرگ صمد بهرنگی نوشتم و نظر او درباره قتل صمد را مردود دانستم. بعد هم جلال نامه‌ای به من نوشت و اذعان کرد که صمد غرق شده است و به قتل نرسیده است. نامه‌نگاری من با سیمین دانشور هم بعد از سال ۵۸ آغاز شد و تا سال ۱۳۸۱ ادامه یافت که در این مدت خانم دانشور ۴۵ نامه به من نوشت.

او با اشاره به اینکه سابقه آشنایی من با سیمین بهبهانی به سال اول دانشگاه بر می‌گردد آغاز مکاتبات خود با این شاعر را نیز سال ۵۸ عنوان کرد و افزود: من به‌نوعی حتی واسطه آشنایی سیمین بهبهانی و سیمین دانشور نیز شدم.

اوجی ادامه داد: هر دو سیمین دلسوز بودند؛ اما دو انسان متفاوت. خانم دانشور مانند اقیانوس آرام بود و خانم بهبهانی مانند کوه آتشفشان.نامه‌های خانم دانشور موجز، فشرده و کوتاه است و آرامش و طمانینه از نامه‌هایش‌ مشهود است، اما نامه‌های خانم بهبهانی بلند و طولانی است و روحیه ناآرام او در نامه‌هایش نیز هست.

 مراسم نکوداشت ۸۰ سالگی منصور اوجی به همت مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس و موسسه دانشنامه فارس برگزار شد.
منبع: بهارنیوز

اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

روزنامه هفت صبح: می گویند بازی گری اولدمن در نقش چرچیل و مت دیمون در فیلم «کوچک کردن» الکساندر پین در دو جشنواره ونیز و تلوراید آنقدر تحسین منتقدان را بر انگیخته که این دو نفر را می توان اولین بازیگرانی محسوب کرد که وارد مسابقه اسکار شده اند اما آکادمی چندان هم قابل پیش بینی نیست.

کریستن استوارت (ابرهای سیلس ماریا)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

برای این فیلم تایید اسکار را به دست نیاورد اما در حقیقت اولین همکاری کریستن استوارت با الیویه آسایاس، کارگردان روشنفکر فرانسوی، مسیر بازیگری او را تغییر داد. او تبدیل به اولین زن بازیگر آمریکایی شد که جایزه سزار، معادل اسکار فرانسوی ها را دریافت کرد. همکاری او در هر دو فیلم الیویه آسایاس چه این یکی و چه «خریدار شخصی» حتی به رغم حضور درخشانی در فیلم هایی مثل «هنوز آلیس» و «زنان مصمم» (Certain Women) یگانه است. فیلم آسایاس داستان ماریا یک ستاره فیلم بین المللی است که به همراه دستیار جوان وفادارش سفر می کند. نقش این دستیار را کریستن استوارت بازی کرده است.


سامئول ال. جکسون (هشت نفرت انگیز)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

او بازیگر محبوب کوانتین تارانتینو است و در آخرین فیلم تارانتینو هم در نقش یک کهنه سرباز جنگ داخلی آمریکا ستاره اصلی فیلم بود. این دو نفر همکاری های به یاد ماندنی زیادی با هم داشته اند. از فیلم طعنه آمیز شوخ طبعانه «پالپ فیکشن» (داستان های عامه پسند) تا حضور کمرنگ جکسون در فیلم «بیل را بکش». نکته جالب در مورد ساموئل ال. جکسون این است که به رغم حضور پررنگ و راحتش روی پرده سینما، هر بار جوری جلوی دوربین می رود که انگار یک تجربه جدید را قرار است پشت سر بگذارد و به همین دلیل همیشه بهترین فیلمش آخرین اثرش است. او هم بار خشونت و هم کمدی سیاه فیلم «هشت نفرت انگیز» را به دوش می کشد.


رالف فاینس (هتل بزرگ بوداپست)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

اینکه رأی دهندگان اسکار فیلم های درام را از کمدی جدی تر می گیرند رازی نیست که بر کسی پوشیده باشد. در نتیجه بازیگرانی که جلوی دوربین حسی از سبکی و نشاط القا کنند غالبا نادیده گرفته می شوند. رالف فاینس در فیلم شیرین و بامزه وس اندرسون نگهبان یک هتل است. البته کمی بیشتر از یک نگهبان، او مدیر هتل است اما یک جور حالت حفاظت نسبت به هتل و مهمانانش دارد. خب او بازیگری است که پیش از این برای فیلم های «فهرست شندلر» و «بیمار انگلیسی» مورد توجه اسکار قرار گرفته بود (برای اولی برنده جایزه شد و برای دومی نامزد اسکار). حالا در جهان وسواسی وس اندرسون او به شخصیت نامتعارف آقای گوستاو هویت می بخشد.


ادگار رامیرز (کارلوس)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

آیا می شد نقش دیگری به رامبرز پیشنهاد داد که مثل بازی در «کارلوس» این طوری استعدادهایش را شکوفا کرده و به رخ بکشد؟ این بازیگر تحسین منتقدان و تماشاگران و حتی تایید گلدن گلوب را به دست آورد اما اسکار یکسره او را نادیده گرفت. بازی در فیلم طولانی الیویه آسایاس در نقش مردی که تا جایی یک چریک با هدف های بزرگ است و از جای دیگر تبدیل به تروریست مزدور کشورهای خارجی می شود. او برای هر دقیقه حضورش در این فیلم، متقاعد کننده و مسحور کننده است و می تواند چهره انسانی به یک تروریست مشهور ببخشد، بخصوص کاری که با بدنش در فیلم انجام می دهد و از یک جوان چابک تبدیل به مردی افتاده می شود، حیرت انگیز است.


لی لی گلداستون (زنان بخصوص)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

احتمالا بهترین توصیف برای بازی گلداستون در فیلم «زنان بخصوص» این است که در سه گانه میشل ویلیامز، کریستن استوارت و لورا درن، بازی او بیشتر از بقیه به چشم می آید با این که مدت کوتاه تری جلوی دوربین است. درام نحیف کلی ریچارد با بازیگرانش قابل تحمل می شود. گلداستون در اپیزود کریستن استوارت حضور دارد، زنی که از او حمایت می کند. با کمترین دیالوگ، نگاه ها و اشاره هایش گویای احساسات کاراکتر است. او شخصیتی است که به طرز دردناکی گرفتار غم و رنج است. اگرچه از لحاظ تکنیکی این اولین بازی گلداستون نبوده اما تازه در این فیلم است که می تواند عنوان بازیگر را روی خودش بگذارد.


مدس میکلسون (شکار)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

فیلمی که از طرف دانمارک به اسکار فرستاده شد و نام توماس وینتربرگ را به عنوان یک کارگردان خارق العاده به جهانیان شناساند، یک استعداد دیگر را هم معرفی کرد: مدس میکلسون. او یکی از بازیگران نادر این روزگار است که می تواند چنان در نقش اش فرو برود که بازی اش حتی قابل تشخیص نباشد. اگرچه هنوز بیشتر مخاطبان سینما او را برای نقش منفی که در «کازینو رویال» بازی کرده به یاد می آورند. اینجا میکلسون موفق می شود تمام مدت تماشاگر را در حسی از تردید و شک نگهدارد. بازی در این فیلم تجربه همزمان ترسناک و خشمگین کننده ای برای بازیگر بوده است. او جایزه بهترین بازیگر کن را گرفت.


رایان گاسلینگ (ولنتاین غمگین)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

بازیگر متولد دهه ۸۰ اتفاقا همیشه مورد توجه اسکار بود اما عجیب است که برای اولین فیلمی که واقعا نشان داد او می تواند چه بازیگر درجه یکی باشد نادیده گرفته شد. او برای بازی عصبی اش در فیلم «نیمه نلسون» نامزد اسکار شده بود که بعدتر در فیلم «ولنتاین غمگین» درک سیانفرانس جلوی دوربین رفت. در نقش مردی که اندوهش قلب تماشاگر را می شکند. مردی که نگران از دست دادن همسرش است و همزمان کار زیادی برای حفظ او هم نمی تواند انجام بدهد. گاسلینگ نقش این مرد شکننده و عاشق پیشه را آنقدر کامل بازی می کند که کس دیگری را به جایش نمی توان متصور شد.


برونو گانز (سقوط)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

فیلم الیور هرشبیگل جنجال های زیادی به پا کرد. فیلمی که آخرین روزهای آدولف هیتلر دیکتاتور آلمانی را به تصویر می کشد. مشکل این بود که هرشبیگل در برخی سکانس ها آنقدر به هیتلر نزدیک می شود که از شیطان مجسمی که همه در تصورشان دارند عبور می کند و وجوه انسانی اش آشکار می شود. قطعا در این جسارت نقش آفرینی برونو گانز هم اهمیت زیادی در باورپذیر شدن ماجرا داشته است. بازیگر سوییسی با بازی اش به یادمان می آورد که درون هر هیولایی یک مرد وجود دارد که بیشتر از آن که به عواقب کارهایش بیندیشد، ترجیح می دهد ترسناک و قدرتمند باشد. گانز بازی روانشناسانه ای انجام داده که نادیده گرفتنش توسط اسکاری ها که نقش های بیوگرافیک را دوست دارند احتمالا دلایل سیاسی داشته است.


پل جیاماتی (راه های جانبی)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

جیاماتی از آن بازیگرانی است که به اندازه استعدادش قدر ندیده است. همه ما در نقطه ای از زندگی مان به جایی می رسیم که متوجه می شویم آن آدمی که می خواسته ایم نشدیم. این می تواند منجر به بحران های هستی شناسانه شود یا بحران های عاطفی. پل جیاماتی در فیلم الکساندر پین نقش چنین مردی را بازی می کند. مردی در میانسالی که حس می کند زندگی را باخته. او در فیلم هیچ وقت به ورطه یک آدم بدبخت ترحم برانگیز نمی غلتد و نقطه قوت بازی اش همین است. او موفق می شود بین حالت های مختلف و متعدد عاطفی اش تعادلی برقرار کند. واقعیت این است که بخشی از قدرت فیلم پین از بازی جیاماتی ناشی می شود.


نائومی واتس (جاده مالهالند)

 اشتباهات مخوف اسکار در قرن بیست و یکم

تعداد فیلم هایی که درباره رویاهای هالیوودی و واقعیت های تندشان ساخته شده اند بی شمار است. اما در هیچ کدام به اندازه فیلم دیوید لینچ شاهد چنین ناامیدی عمیقی نبوده ایم که با اجرای درخشان نائومی واتس در شاهکار لینچ به تصویر کشیده می شود. این که بخواهیم طرح داستانی را واضح و روشن کنار هم قرار بدهیم تقریبا غیر ممکن است. نائومی واتس را اخیرا در سریال دیوید لینچ هم دیده ایم و آنجا هم نشان می دهد که چه گستره غیر قابل باوری از توانایی بازی در نقش های مختلف را دارد. واتس دو بار نامزد اسکار شده، یکی برای «غیرممکن» و دیگری برای «۲۱ گرم» ولی بازی اش در فیلم لینچ یک سر و گردن بالاتر از آنهاست.


منبع: برترینها

شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای

هفته نامه صدا – الیانا داکترمن، ترجمه از ساسان گلفر: کارنامه دیوید فینچر پر است از ذهن های غیرطبیعی و ناهنجار، از «هفت» گرفته تا «باشگاه مبارزه»، «زودیاک»، «دختری با خالکوبی اژدها» و «دختر گمشده»، اما او می گوید که جدیدترین پروژه اش با عنوان «شکارچی ذهن»، در مورد روان پریش ها نیست.

این سریال در مورد افرادی است که درک کرده اند چگونه باید روان پریش ها را شکار کرد- و این یک وجه تمایز مهم است. فینچر چهار قسمت از سریال جدید اعتیادآور شرکت نتفلیکس را تهیه و کارگردانی کرد که پخش استریمینگ آن در ۱۳ اکتبر آغاز شد.

این سریال درباره مامورانی است که با افرادی نظیر چارلز مانسون و «پسر سام» مصاحبه کرده اند تار وانشناسی افرادی را که اقدام به کشتار انبوه می کنند، بهتر درک کنند. با انجام این کار، آنها یک نمایه روانشناختی برای این قاتلان ایجاد کردند که به FBI امکان می دهد در آینده روانپریش های مشابه را با سرعت بیشتری شکار کنند.

شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای (اسلایدشو)
 

این سریال داستانی براساس رویدادهایی واقعی است که در کتاب «شکارچی ذهن» به صورت وقایع نگاری نوشته شده است؛ کتابی نوشته ماموران اف بی آی که اصطلاح «قاتل سریالی» را بر سر زبان ها انداختند. اما فینچر می گوید که او با خودش در کشمکش بوده است که تا چه اندازه به جزییات این قتل های فجیع بپردازد.

«من چندین بار موقعی که در مراحل تولید برنامه بودیم، گفته ایم: «یک دقیقه صبر کنید، ما داریم این سریال را درباره قاتل های سریالی می سازیم، نه برای قاتل های سریالی.»

فینچر در گفت و گو با مجله «تایم» درباره اینکه چرا از ایده تبدیل شدن به «کارگردان قاتل سریالی» متنفر است، انتخاب بازیگر سریال GLEE برای نقش شخصیتی وحشتناک و اینکه چرا همه ما اینقدر دل مشغول داستان های ژانر جنایت واقعی (true crime) هستیم، سخن گفته است.

چرا تصمیم گرفتید چند اپیزود از «شکارچی ذهن» را هم تهیه و هم کارگردانی کنید؟

من شیفته این مفهوم بودم که گاهی جی. ادگار هوور (بنیانگذار اف بی آی)- این سازمان یکپارچه و بروکراتیک- مجبور می شو بگوید: «چیزهایی اتفاق می افتد که ما نمی توانیم آن طور که باید توضیحشان بدهیم و درک شان کنیم، مگر اینکه نگاه کنیم و ببینیم این چیزها چه شکلی اتفاق می افتد؟» و آنها این کار را کردند، حتی اگر لازم شده باشد که کارشان را در زیرزمین آغاز کنند، حتی اگر ناچار شده باشند به نوعی از جادو و جنبل های وودو کمک بگیرند.

برایم جالب به نظر می رسید که یک نفر برای آنکه واقعا دشمنش را درک کند، برای مدت کوتاهی هم که شده، حتی به شکلی ساختگی، مجبور است با افرادی همدلی کند که حال مان از آنها به هم می خورد. آنها باید می فهمیدند چگونه با افرادی که کارهایی دون شأن انسان انجام داده بودند، گفت و گویی انسانی برقرار کنند.

سریال به این تغییر دیدگاه از جنایات قابل توضیح با انگیزه حسادت، حرص و غیره به خشونت به ظاهر بی معنی می پردازد. آیا فکر می کنید که واقعا چنین تغییر نگرشی اتفاق افتاد یا اف بی آی فقط شروع کرد به جنایات بی معنی، بیشتر توجه کند؟

فکر می کنم جنایت سریالی یا سادیسم روان شناختی همیشه وجود داشته است. در اروپای شرقی، اسطوره خوان آشام یا گرگ نما به احتمال زیاد حاصل این نوع رفتار است. بدن مثله شده ای در جنگل را به چنین چیزی ربط داده اند. ما اجازه داده ایم که یک اسطوره وحشت در این مورد ساخته شود، اما این فعالیت احتمالا بیشتر به سادیسم روانشناختی مربوط می شود تا تبدیل انسان به گرگ.

وقتی که مردم ناگهان آسیب پذیری خود در مقابل این رفتار نابهنجار را درک کردند، نوعی اغتشاش در سطح عمومی ایجاد شدن من (ماجرای قتل های) زودیاک را به یاد دارم. خوب به یاد دارم که فکر می کردم: «چه خبر است؟ چرا این شخص که نامه هایش را به روزنامه کرانیکل می فرستد، این قدر از بچه های Loner’s Lane عصبانی است؟ مگر چه کرده اند که سزاوار چنین جنایت هایی باشند؟

شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای 

سریال چقدر به داستان واقعی نزدیک و وفادار است؟

جو پنهال (نمایشنامه نویس و فیلم نامه نویس استرالیایی، نویسنده فیلم نامه «شکارچی ذهن») اولین نفری بود که گفت «فکر می کنم می توانم کار را بهتر دراماتیزه کنم، اگر به من اجازه داده شود برخی از ویژگی های این شخص و آن شخص را بگیرم و شخصیت جدیدی درست کنم.»

ما چنین کاری انجام دادیم. خیلی از مصاحبه ها با قاتل های سریالی بلافاصله بعد از دستگیری صورت گرفت. مصاحبه های کمپر، مصاحبه های مانسون- این چیزها کاملا مستند هستند. ما تا آن اندازه به آنها نزدیک ماندیم که بتوانیم جنبه دراماتیک اثر را حفظ کنیم. فکر نمی کنم ما چیزی را به کمپر نسبت داده باشیم که او نگفته باشد. البته که او ممکن است دقیقا از کلمه oeuvre (مجموعه آثار هنری) استفاده نکرده باشد.

چطور شد که جاناتان گراف را برای بازی در این نقش انتخاب کردید؟ او برای نقش های خیلی شادتر مشهور شده است.

او برای «شبکه های اجتماعی» تست داد، و من همان موقع واقعا دلم می خواست با او کار کنم. دنیایی که در این سریال اشغال می کند بسیار عبوس تر و تاریک تر از سریال Glee است. اما امیدوارم بتوانم در کاری که کارگردانی می کنم، بیش از مصاحبه با روانپریش ها انجام بدهم و این را هم می دانم که از او کارهایی بیشتر از تئاتر موزیکال بر می آید.

می خواهید جاناتان در صحنه هایی که با قاتل های سریالی مصاحبه دارد از لحاظ احساسی چه تصویری درست کند؟

او به وضوح آواتاری است که ما داستان را از نگاه او تجربه می کنیم. فکر می کنم یکی از نکات عجیب این سریال این است که به اثری بر محور هولدن مبدل شده است. خیلی شبیه به فیلم «محله چینی ها» است. لحظه ای نیست که با هولدن همراه نباشید.

فکر می کنم ۸ صحنه از مجموعه ۱۷۵ صحنه وجود دارد که او جلوی دوربین نیست. و  این در تلویزیون بسیار نادر است. من لازم نمی بینم که جاناتان را هدایت کنم. کافی است شرایط را توضیح بدهید و او را به حال خودش رها کنید. خودش راهش را پیدا می کند. بزرگترین مشکلی که من با جاناتان داشتم، همیشه این بود: «لبخند نزن!»

شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای 

در مورد رونق ژانر «جنایت واقعی» (ژانری که فیلم و ادبیات غیرداستانی که خالق اثر به تشریح یک جنایت واقعی و اشخاص واقعی دخیل در آن می پردازد) از پادکست تا تلویزیون چه نظری دارید؟

به نظر من خیلی از مردم خودشان را کارآگاه می بینند. وقتی که چیزهایی مانند The Leepers را می بینید یا به برنامه «سریال» گوش می دهید، می توانید حس کنید که برخی از مردم فقط خشم و عصبانیت شان را بروز می دهند. بعضی از مردم همیشه شیفته معماها و حل توطئه های پنهان سیاسی هستند، چون تحقیقات جنایی در نهایت وزن سیاسی پیدا می کنند.

چرا مردم در حال حاضر بیشتر شیفته این موضوع هستند؟

در عصر اطلاعات، چیزهای بیشتری برای کندوکاو وجود دارد. دسترسی بیشتری به آنچه واقعا در سر مارسیا کلارک (نویسنده و دادستان پرونده او.جی. سیمپسن) می گذرد یا آنچه برادران مندز روز بعد (از قتل پدر و مادرشان) انجام دادند، وجود دارد.

ما خیلی سریع قضاوت می کنیم. این را باید به عنوان یک نقص انسانی در نظر گرفت. اما من فکر می کنم در بهترین حالت، علاقه مردم به این ژانر، به علت علاقه ای است که مردم برای درک این مهم دارند که چرا ما به این شیوه رفتار می کنیم.

آیا سریال شما این هدف را دنبال می کند؟

فکر می کنم همین طور باشد. من چندین بار موقعی که در مراحل تولید برنامه بودیم، گفتم: «یک دقیقه صبر کنید، ما داریم این سریال را درباره قاتل های سریالی می سازیم، نه برای قاتل های سریالی.» همه می خواهند سریال تا حد ممکن به جزییات بپردازد، اما در جای خاصی باید از خودتان بپرسید: «این کار ماهیت آزاردهنده ای دارد. آیا لازم است که ما به آن خوراک بدهیم؟ آیا می خواهیم بیشتر درباره بشریت بدانیم یا ما می خواهیم درباره رفتارهای غیرانسانی بدانیم؟» این همیشه پرسش سختی است. متاسفانه، در نهایت، به سلیقه تان بستگی دارد.

آیا این چیزی است که موقع ساختن «هفت» یا «زودیاک» هم با آن کشمکش داشتید؟

من همیشه به شوخی می گفتم که وقتی به آخر هفته ششم فیلم برداری «هفت» برسیم، همه عوامل فیلم باید بروند و از لحاظ روانی بررسی شوند. در عین حال در این مورد هم بسیار حساس بودم که به من می گفتند: «اوه، شما «هفت» را ساخته اید، شما پدر هرزه نگاری شکنجه هستید.» و من هم جواب می دادم: «نه، در فیلم درباره شکنجه صحبت می شود، ولی تماشاگر آن را از سر نمی گذراند. قرار نیست در این فیلم به دلایل دراماتیک تماشاگر همه چیز را تحمل کند.» بنابراین مساله این است که آیا می خواهید بخشی از راه حل باشید یا بخشی از مشکل؟

شما قبلا دلخوری تان را در این مورد ابراز کرده اید که «کارگردان قاتل سریالی» شناخته شوید. آیا موقع ساختن این سریال نگران نبودید که این دیدگاه را تقویت کنید؟

با وجود نگرانی این پروژه را در دست گرفتم، چون این سریالی درباره قاتلان سریالی نیست. این سریال در مورد ماموران اف بی آی است و اینکه چگونه آنها توانستند- با بهره گرفتن از همدلی- افرادی را درک کنند که درک کردن شان بسیار دشوار بود.

این مساله برای من جذاب بود. من به یک عنوان قاتل سریالی دیگر در رزومه کاری ام نیاز ندارم. این فیلم در مورد قاتل سریالی نبود. مثل «زودیاک» است- هرگز نمی دانید این شخص کیست. و در این سریال، او درست همان جا حاضر است و ممکن است با شما صحبت کند.

شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای (اسلایدشو) 

گفت و گو با شارلیز ترون، جاناتان گراف و هولت مک کلانی

تهیه کننده و بازیگران سریال «شکارچی ذهن»

وقتی با جاناتان گراف و هولت مک کلانی، ستاره های سریال «شکارچی ذهن» شرکت نتفلیکس ملاقات می کنید، هرگز به این فکر نمی کنید که آن دو نفر اخیرا ۱۰ ماه مشغول سر و کله زدن با تاریک ترین وجوه روان انسان بوده اند.

گراف بازیگری پرطرفدار و محبوب برای بازی در نقش اصلی سریال Looking شبکه HBO و نقش شاه جورج در اجرای «همیلتن» روی صحنه برادوی است. موقعی که مک کلانی، یک بازیگر سرد و گرم روزگار چشیده خوشمزگی می کند و با صدای بلند داستان تعریف می کند، گراف هم می خندد و داستانی تعریف می کند در مورد اینکه چطور اولین پرتاب بازی بیسبال را یاد گرفت.

با وجود این همه شادی و سرخوشی به وضوح می توانید تشخیص بدهید که چرا آنها را به عنوان بازیگران نقش های اصلی «شکارچی ذهن» انتخاب کرده اند. این دارم روانشناختی، که دیوید فینچر و شارلیز ترون مدیریت تولیدش را برعهده داشته اند، دو مامور اف بی آی را دنبال می کند که بازجویی پرونده بدنام ترین قاتلان واقعی را برعهده دارند و در تلاش هستند تا میل و کشش بی معنی به سنت جنایت را درک کنند و احتمالا از آن جلوگیری کنند.

گراف در نقش هولدن فورد ظاهر شده است، یک مامور جوان شسته رفته، با ذهنیتی باز و پذیرا که مصمم است کار مخفیانه اش را در این سازمان درست انجام دهد و مک کلانی نقش بیل تنچ را بازی می کند، یک مامور کارکشته اما بدبین که آنچه را ممکن است پرسش کانونی سریال باشد، بر زبان می آورد: «چطور می توانیم از دیوانه ها جلوتر باشیم، اگر ندانیم که دیوانه ها چگونه فکر می کنند؟»

اکنون در سال ۲۰۱۷ که تشکیل نمایه های شناختی جنایتکاران به یک عملکرد استاندارد و دیرینه بدل شده است و در این فرآیند یک زیرژانر مهم ادبی و سینمایی در فرهنگ پاپ پدید آمده است، نیاز به درک ریشه های رفتار خشونت آمیز، بدیهی به نظر می رسد.

اما داستان «شکارچی ذهن» در دهه ۱۹۷۰ می گذرد، زمانی که به گفته مک کلانی فرهنگ غالب در اف بی آی همچنان بازتاب جهان بینی تنگ نظرانه قدیمی مدیر و بنیانگذار آن، جی. ادگار هوور است. «اف بی آی یکی از محافظه کارترین سازمان های اجرای قانون در جهان بود، بنابراین همدردی کردن با قاتلان در تلاش برای درک آسیب هایی که در کودکی خود دیده اند و ایجاد بینشی در مورد رفتار آنها، چیزی نبود که هوور به آن علاقه مند باشد.»

 شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای

با این حال در آن زمان به نظر می رسید که ماهیت خود جرم در معرض تغییری اساسی است. آشفتگی های اجتماعی دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی نیز با خود چیزی را به همراه داشت که معلوم شد نسلی جدید و وحشتناک از جنایتکاران است- قاتلانی وحشی و درنده مانند دیوید برکوویتز (معروف به «پس سرام»)، تد باندی و ریچارد اسپک بارها و بارها و بدون انگیزه ای آشکار غیر از میل خونریزی دست به جنایت می زدند. پایبند بودن به اصل «ابزار، انگیزه و فرصت» که ماموران قانون برای عمل به آن آموزش دیده بودند، دیگر کافی نبود.

این مجموعه تلویزیونی براساس کتاب «شکارچی ذهن: درون واحد نخبه جنایت سریال اف بی آی» ساخته شده است که جان ای. داگلاس، یکی از پیشگامان نمایه سازی اف بی آی آن را نوشته است. داگلاس در دوره کاری ۲۵ ساله خود با برخی از مخوف ترین و خشن ترین جنایتکاران مصاحبه کرده است.

(گراف نقش بدلی از داگلاس را بازی می کند که گفته می شود شخصیت های «سکوت بهره ها» و «ذهن های جنایتکار» با الهام از او نوشته شده اند. مک کلانی یک نسخه داستانی شده از رابرتز رسلر مامور اف بی آی است که گفته می شود اصطلاح «قاتل سریالی» را پدید آورده است.)

ترون موقعی که مشغول تحقیق در مورد شخصیت آیلین وورنوس، قاتل سریالی برای بازی در نقش برنده جایزه اسکار در فیلم «هیولا» پتی جنکیزن در سال ۲۰۰۳ بود، با نوشته داگلاس آشنا شد. چند سال بعد، او «شکارچی ذهن» را انتخاب کرد و از همان ابتدا آن را به عنوان یک مجموعه تلویزیونی در پنج فصل در نظر گرفت، داستانی که بیشتر از یک اپیزود یک ساعته استاندارد «چگونه جنایتکار به دام افتاد» اضطراب آور بود.

ترون در گفت و گویی تلفنی می گوید که داگلاس و همکارانش «در آهن زمان با اف بی آی مدام در جنگ و جدال بودند که در آن زمان هیچ درکی از همدلی و درک این قبیل افراد نداشت». او می گوید: «فکر می کنم بخش بزرگی از درکی که ما از چنین رفتار نامعقول و نابهنجاری داریم، از این کتاب آمده است.»

ستاره «مکس دیوانه: جاده خشم» که می گوید شیفته «هر نوع رفتار افراطی» شده بود، با وجود ماهیت ناخوشایند این اثر به سمت آن جذب شد.

«من همیشه می خواستم بدانم چرا. چرا شخصی مانند برکوویتز که به شکلی افراطی نیاز به کنترل داشت یا اد کمپر (مشهور به «قاتل دخترهای هم کلاسی») این کارها را انجام داد؟ بسیاری از مردم فکر می کنند که این دلمشغولی خیلی عجیب است، از جمله مادر من، اما به نظر من کار معقولی است که بخواهیم نوری بیندازیم روی چیزی ترسناک و آن را درک کنیم.»

او بلافاصله پروژه را به نزد فینچر برد که برای داستان پردازی در مورد ذهنیت آدم کش ها در فیلم هایی مانند «هفت» و «زودیاک» مشهور بود. می گوید: «من فقط فکر می کردم که او هم مثل من تا حدی دغدغه قاتل های سریالی را دارد. خوشحال شدم وقتی دیدم واقعا علاقه مند است.»

شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای 

ترون و فینچر چند سال با نویسندگانی مانند جو پنهال و جنیفر هالی روی این پروژه کار کردند؛ با هم ۱۰ نسخه فیلم نامه و دستورالعملی برای سریال و فرمول بندی رویکردی برای ترکیب واقعیت و داستان فراهم کردند. تصمیم این بود که با شخصیت هایی که اکنون گراف و مک کلانی بازی کرده اند و با پرداختن دقیق به زندگی نامه های واقعی قاتلان نشان داده شده در سریال، مانند کمپر، تولید را کلید بزنند.

آنها در نهایت این پروژه را به نتفلیکس آوردند که با فینچر در «خانه پوشالی» تجربه موفقی داشت. فینچر چهار اپیزود از «شکارچی ذهن» را کارگردانی کرده و از هر لحاظ هدایت تمام بخش های خلاقانه آن را برعهده دارد.

مک کلانی که بعد از نقش های کوتاهی در «باشگاه مبارزه» و «بیگانه ۳» مشتاق بود با فینچر کار کند، می گوید: «یکی از چیزهای شگفت انگیز در مورد این تجربه این است که در نهایت یک مجموعه تلویزیونی مبتنی بر کارگردان است. عالی است که با کارگردانی رو به رو شوید که سر صحنه یک مجموعه تلویزیونی به همان اندازه توانمند است که سر صحنه فیلم.»

گراف که اولین بار است با فینچر کار می کند، معتقد است که این کارگردان «هیچ نقطه کوری ندارد». او می گوید: «بعضی از کارگردان ها با نویسندگان راحت هستند و بعضی از کارگردان ها با دوربین خوب کار میکنند و بعضی از آنها هم با بازیگران خوب هستند. چیز محشری که در کار دیوید وجود دارد این است که کار هر کسی را بهتر از خود او می تواند انجام دهد، بنابراین کارش در این حد دشوار و محترم و است.»

گراف برخلاف برخی از همکارانش، می گوید که خودش «شخصی نیست که به درد کار قاتل سریالی بخورد. وقتی اولین بار این کتاب را در دست گرفتم، خیلی طول کشید تا توانستم با آن کنار بیایم، چون برای من خیلی ناراحت کننده بود.»

 شکارچی ذهن، سریال قاتلان زنجیره ای

گراف یادآوری می کند که فینچر از همان ابتدا «می خواست ایده کامیک بوکی یک قاتل سریالی را کنار بگذارد)- یعنی از تکرار یک نابغه شرور بدوی به سبک هانیبال لکتر (شخصیت «سکوت بره ها») خیلی شیک می نوشد و به موسیقی کلاسیک گوش می دهند، فاصله بگیرد.

می افزاید: «یکی از چیزهایی که در «شکارچی ذهن» خیلی جالب است این است که به آدم کش های سریالی جنبه ای انسانی می بخشد، به این آدم های بدبخت و غمگین و درب و داغان که آسیب دیده و مشکلات ذهنی پیدا کرده اند. این خیلی ترسناک تر است که به آنها به چشم یک انسان نگاه کنید.»

به گفته ترون، «شکارچی ذهن» به عنوان یک سریال در مورد قاتلان سریالی، یک اثر عمیق روان شناختی است که خیلی بیشتر از جنبه های فجیع و چندش آور را در خود دارد: «در این فیلم هیچ چیز سرهم بندی شده ای وجود ندارد.» یکی از برآشوبنده ترین صحنه ها در بخش های اولیه سریال، گفت و گوی دوم رد است که در مورد ساندویچ های سیب زمینی سرخ شده در کافه تریای زندان صحبت می کنند.

مک کلانی به شوخی می گوید: «ما تنها ماموران اف بی آی در تاریخ تلویزیون هستیم که چندین فصل بدون بیرون کشیدن اسلحه و گفتن «ایست!» کارمان را م کنیم. افرادی که به دنبال هفت تیرکشی و ماشین هستند باید جای دیگری دنبالش بگردند.»

اما برای افرادی که به روانشاسی بیشتر از کشت و کشتار علاقه مند هستند، «شکارچی ذهن» ممکن است به شدت اثرگذار باشد. ترون می گوید: «من واقعا خودخواهانه دیوید را مجبور کردم که برنامه تلویزیونی را بسازد که من، به عنوان یک بیننده، دلم می خواهد تماشا کنم.» با این حال او مطمئن است که بسیاری از مردم مانند او هستند: «غیرممکن است که من تنها آدم عجیب و غریب اینجا باشم.»


منبع: برترینها

تقدیر از هوشنگ مرادی کرمانی به پاس پنجاه سال داستان‌نویسی

استاد مرادی کرمانی هر چند در ایران بیشتر با کتاب قصه‌های مجید که با کارگردانی استاد کیومرث پوراحمد به سریال داستانی تبدیل شد شناخته می‌شوند، اما بی‌شک جایگاه و ارزش ادبی و هنری آثار ایشان فراتر از این کتاب ارزشمند است.

در مراسمی در دانشگاه کمبریج انگلستان به پاس پنجاه سال تلاش مستمر در داستان نویسی و نقش ممتاز در توسعه زبان و ادبیات فارسی از استاد هوشنگ مرادی کرمانی تقدیر شد.

حمید بعیدی‌نژاد در کانال تلگرامی خود نوشت: امروز اولین کنفرانس آموزش زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه کمبریج آغاز شد و بنده این افتخار را داشتم که تقدیرنامه این کنفرانس به پاس پنجاه سال تلاش مستمر در داستان نویسی و نقش ممتاز در توسعه زبان و ادبیات فارسی را به استاد هوشنگ مرادی کرمانی تقدیم کنم.

استاد مرادی کرمانی هر چند در ایران بیشتر با کتاب قصه‌های مجید که با کارگردانی استاد کیومرث پوراحمد به سریال داستانی تبدیل شد شناخته می‌شوند، اما بی‌شک جایگاه و ارزش ادبی و هنری آثار ایشان فراتر از این کتاب ارزشمند است. تصویرسازی‌های بسیار زیبا و همچنین بازسازی و احیای زبان و فرهنگ فولکلور توسط ایشان کم‌نظیر بلکه بی‌نظیر است. کافی‌ است به اثر داستانی اخیر ایشان “شما غریبه نیستید” نگاه کنیم که اثری فوق‌العاده در این جهت است.

ایشان در بیانی شاعرانه و هنرمندانه در سخنرانی خود در همین کنفرانس دانشگاه کمبریج پس از ذکر داستان‌های کوتاهی از قصه‌های پرندگان روستای کودکی خود گفتند: “ما در روستای‌مان با پرنده‌ها حرف می‌زنیم. با درخت‌ها، با جانوران، با کوه‌های بلند و سنگی، با ستاره‌ها، با تکه‌های ابر که در آسمان بلند و آبی شناورند، حرف می‌زنیم.” و بعد با زبانی شعرگونه ادامه دادند:”ما ایرانیان در سرزمین قصه‌ها و تصویرهای ناب و تلخ و شیرین و رنگین، خیال‌های شاعرانه و تفسیرهای شعرگونه زندگی می‌کنیم. پشت و پناه زندگی و کار و بار هر پرنده، هر حیوان و هر درخت، قصه و شعر و خیالی پنهان کرده‌ایم.”

ایشان دلسوزانه نگران بود که در عصر حاکمیت ماشین و سلطه شبکه‌های مجازی، طبیعت تنها بماند و روایت‌گری نباشد تا داستان‌های زیبای طبیعت را برای مردم روایت کند.


منبع: عصرایران

کارگردان «هوش سیاه»: امیدوارم روزی به جایی برسیم که اصالت قدرت صرفاً متعلق به قانون شود

فکر می‌کنم عارضه‌هایی مانند قدرت و اقتصاد، وقتی به حوزه فرهنگ ورود پیدا می کنند؛ دیگر از پشتوانه عدالت فرهنگی خبری نیست. بخصوص اینکه ایجاد تشنج نیز می‌کند و به اهداف واقعی‌مان در حوزه فرهنگ نخواهیم رسید

مسعود آب‌پرور گفت: «تا زمانی که به یک وحدت امر به خصوص در حوزه فرهنگی نرسیم، با چالش‌های بسیاری در این عرصه روبه‌رو هستیم.»

به گزارش باشگاه خبرنگاران، مسعود آب‌پرور، کارگردان تلویزیون و سینما، در خصوص قدرت نمایی برخی در پست‌های مختلف سینمایی، گفت: «تا زمانی که به یک وحدت امر بخصوص در حوزه فرهنگی نرسیم، متاسفانه با این چالش روبرو خواهیم بود.»

کارگردان «هوش سیاه» افزود: «فکر می‌کنم عارضه‌هایی مانند قدرت و اقتصاد، وقتی به حوزه فرهنگ ورود پیدا می کنند؛ دیگر از پشتوانه عدالت فرهنگی خبری نیست. بخصوص اینکه ایجاد تشنج نیز می‌کند و به اهداف واقعی‌مان در حوزه فرهنگ نخواهیم رسید.»

وی ادامه داد: «امیدوارم روزی به جایی برسیم که اصالت قدرت صرفاً متعلق به قانون شود؛ یعنی قانون تصمیم گیرنده نهایی باشد و همه ما از آن تبعیت کنیم. مطمئن باشیم آن قانون تامین کننده منافع همه است و در نتیجه به یک وحدت قانونی و اعمال عدالت خواهیم رسید.»


منبع: عصرایران

بهترین فیلم سال ۲۰۱۷ از نگاه منتقدان

«لیدی برد» یا «کفشدوزک» که نخستین تجربه کارگردانی گرتا گرویگ است به رای منتقدان نیویورک به عنوان بهترین فیلم سال ۲۰۱۷ انتخاب شد. جایزه بهترین بازیگر زن نیز به سیرشا رونان برای بازی در همین فیلم اهدا شد.در این فیلم کمدی که با تمرکز بر یک شخصیت زن ساخته شده، لوری متکالف و لوکاس هجز نیز بازی کرده‌اند.از دیگر برندگان حلقه منتقدان نیویورک فیلم «پروژه فلوریدا» بود که موفق به کسب جایزه بهترین کارگردان برای‌ شان بیکر شد و در همین حال جایزه بازیگر مرد مکمل را برای ویلم دفو دریافت کرد.
 

 
تیموتی شالامه برای «مرا با نامت صدا کن» موفق به کسب جایزه بهترین بازیگر مرد شد و جایزه بهترین بازیگر زن مکمل حلقه منتقدان فیلم نیویورک نیز به تیفانی هدیش برای بازی در «سفر دختران» رسید.پل تامس آندرسون برای «موضوع فانتوم» جایزه بهترین فیلمنامه را دریافت کرد.فیلم ترسناک «برو بیرون» نخستین تجربه کارگردانی جردن پیلی نیز بار دیگر جایزه بهترین فیلم اول را به خود اختصاص داد  و «کوکو» ساخته دیزنی عنوان بهترین فیلم انیمیشن سال را از آن خود کرد.

این در حالی است که فیلم «پست» به کارگردانی استیون اسپیلبرگ که به تازگی سه جایزه از جوایز هیات ملی نقد برده بود، موفق به کسب جایزه‌ای از حلقه منتقدان فیلم نیویورک نشد.عنوان بهترین فیلم خارجی‌زبان نیز به «۱۲۰ ضربان در دقیقه» ساخته رابین کامپیو از فرانسه رسید و انیس وردا با فیلم «چهره‌ها، مکان‌ها» جایزه بهترین فیلم غیرداستانی را برد.حلقه منتقدان فیلم نیویورک که از سال ۱۹۳۵ تشکیل شده است، جوایز برندگان را سوم ژانویه ۲۰۱۸ در مراسمی که در نیویورک برگزار می‌شود به آنها اهدا می‌کند.
منبع: بهارنیوز

هدیه ایران به رییس فیفا چه بود؟

به گزارش ایسنا، محمد رضا ساکت –  دبیر کل فدراسیون فوتبال ـ قبل از شروع مراسم قرعه کشی جام جهانی ۲۰۱۸ میناکاری، صنایع دستی ایران را به «اینفانتنیو» رییس فیفا، فاطما سامورای دبیر کل فیفا و ویتالی موتکو رییس فدراسیون فوتبال روسیه هدیه داد.میناکاری هنری درباری محسوب می‌شده و با کیمیاگری مرتبط بوده است؛ یکی از دلایل ناشناخته بودن این هنر نیز همین موضوع است زیرا فقط درباریان از این هنر استفاده می‌کردند و مردم عادی اطلاعات چندانی از آن نداشته‌اند.حلقه قدرت و فره پادشاهی هخامنشیان نیز هنر میناکاری بوده که در حال حاضر هنر مینای آن ریخته و تنها بدنه فلزی آن باقی مانده است. بسیاری از جواهراتی که در موزه جواهرات نگهداری می شود با هنر میناکاری تزئین شده‌اند.از این هنر به دلیل مقاومتی که در آتش دارد برای تزئین قلیان نیز استفاده می‌کردند. به دلیل علاقه ناصر الدین شاه قاجار به هنر میناکاری  قلیان‌های دربار با این هنر ساخته می‌شدند.میناکاری انواع متفاوتی دارد که شامل مینای خانه بندی( حجره ای و حفره ای) و نقاشی( مرصع) می‌شود.   میناکاری هنر پیچیده‌ای است و مهمترین بخش آن کوره کاری است. این هنر باید در دمای ۸۵۰ تا ۹۵۰ درجه حرارت داده شود.مرحوم رائض و ابراهیم زرقونی از استادکاران برجسته هنر میناکاری محسوب می‌شوند.
منبع: بهارنیوز

جدیدترین رقم فروش گیشه سینماها

حبیب اسماعیلی مدیر دفتر پخش «رسانه فیلمسازان» در گفت‌وگو با ایسنا آمار فروش فیلم سینمایی «وقتی برگشتم» به کارگردانی وحید موسائیان را که از هشتم آذر ماه در سینماهای تهران اکران شده است را با در اختیار داشتن ۱۸ سالن ۳۵ میلیون تومان اعلام کرد و گفت که اکران این فیلم در شهرستان‌ها از شنبه آغاز خواهد شد.او همچنین درباره آمار فروش فیلم سینمایی «غیر مجاز» ساخته حسن یکتاپناه که از دهم آبان ماه بر روی پرده سینما رفته است، افزود: این فیلم سینمایی با اکران در ۲۵ سالن سینمایی تاکنون درمجموع ۲۷۰ میلیون تومان فروش داشته است که از این مقدار ۲۱۰ میلیون تومان سهم فروش در سینماهای تهران و ۶۰ میلیون تومان در شهرستان‌ها بوده است.

علی سرتیپی مدیر عامل «فیلمیران» درباره آمار فروش دو فیلم سینمایی «قاتل اهلی» و «زرد» گفت: فیلم سینمایی «قاتل اهلی» به کارگردانی مسعود کیمیایی که از اول آذرماه اکران آن آغاز شده است با در اختیار داشتن ۶۲ سالن تا کنون در مجموع در سینماهای تهران و شهرستان ۸۱۰ میلیون تومان فروش داشته است، همچنین فیلم سینمایی «زرد» ساخته مصطفی تقی زاده که آخرین هفته اکران خود را سپری می‌کند در مجموع تهران و شهرستان پنج میلیارد و ۳۸۰ میلیون تومان فروش داشته است.سعید خانی پخش کننده فیلم سینمایی «پینوکیو، عاموسردار و رییسعلی» ساخته سیدرضا صافی درباره‌ی آمار فروش فیلم بیان کرد: اکران این فیلم سینمایی که در ژانر کودک و نوجوان ساخته شده است از روز پنجشنبه هشتم آذر ماه در سینماهای شهرستان آغاز شده است و از هفته آینده در سینماهای تهران اکران خواهد شد.این پخش‌کننده ارایه آمار فروش این فیلم را به هفته‌های بعد موکول کرد. احسان ظلی‌پور از دفتر پخش «بلیت» که پخش‌  فیلم سینمایی «خفه گی» ساخته فریدون جیرانی را بر عهده دارد آمار فروش این فیلم را در مجموع تهران و شهرستان چهار میلیارد و ۲۰ میلیون تومان اعلام  کرد که به تفکیک دو میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان حاصل فروش در سینماهای تهران و یک میلیارد و ۴۲۰ میلیون تومان در شهرستان‌ها بوده است.

او ادامه داد: فیلم سینمایی «خفه گی» در هفتمین هفته اکران خود قرار دارد و در ۱۱ سالن سینمایی به سرگروهی سینما «زندگی» درتهران و ۲۸ سالن سینمایی در شهرستان‌ها اکران می‌شود. این فیلم سینمایی در مجموع فقط در روز پنج شنبه ۳۵ میلیون تومان و در روز چهارشنبه ۲۲ میلیون تومان فروش داشته است.عبدالله علیخانی مدیر پخش «پویا فیلم» درباره آمار فروش فیلم سینمایی «خالتور» به کارگردانی آرش معیریان، گفت: فیلم سینمایی «خالتور» با در اختیار داشتن ۷۰ سالن سینمایی به تفکیک دو میلیارد و ۱۰۰ میلیون تومان در سینماهای تهران و یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان در شهرستان‌ها فروش داشته است. این فیلم سنیمایی که در ژانر کمدی ساخته شده در چهارمین هفته اکران خود قرار دارد و در روزهای چهارشنبه ۶۰ میلیون تومان و پنجشنبه ۱۱۰ میلیون تومان فروش داشته است.احمد مختاری مدیر پخش «هدایت فیلم» آمار فروش فیلم سینمایی «ثبت با سند برابر است» به کارگردانی بهمن گودرزی را که از اول آذر ماه اکران آن آغاز شده است را با در اختیار داشتن ۲۸ سالن در تهران ۵۹۰ میلیون تومان و ۵۰ سالن در شهرستان‌ها ۲۰ میلیون تومان اعلام کرد.
فیلم سینمایی «خانه دختر» ساخته شهرام شاه حسینی که از ۱۹ آبان ماه در گروه سینمایی آزاد اکران خود را شروع کرده، تاکنون در مجموع دو میلیارد و ۸۲۰ میلیون تومان در سینماهای تهران و شهرستان فروش داشته است. این فیلم سینمایی به تفکیک با در اختیار داشتن ۷ سالن سینمایی در تهران؛ یک میلیارد و ۸۷۰ میلیون تومان و ۲۴ سالن سینمایی در شهرستان‌ها ۹۵۰ میلیون تومان فروش داشته است.

همایون امکانیان مدیر اجرایی پخش «نیکان فیلم» درباره آمار فروش فیلم سینمایی «آذر» به کارگردانی محمد حمزه ای که اکران آن از چهارشنبه هشتم آذرماه آغاز شده است، بیان کرد که این فیلم با در اختیار داشتن ۱۵ سالن سینمایی در تهران  ۴۲ میلیون تومان فروش داشته است.او همچنین درباره آمار فروش فیلم سینمایی« شکلاتی» به کارگردانی سهیل موفق، گفت: این فیلم سینمایی که در ژانر کودک و نوجوان ساخته شده است با در اختیار داشتنن ۱۱ سالن سینمایی در تهران ۲۱ میلیون تومان فروش داشته است که تا کنون اکران‌های آن مخصوص مدارس بوده و بعد از تمام شدن سرگروهی فیلم «خفه‌گی»؛ « شکلاتی» جایگزین آن خواهد شد و سپس در شهرستان‌ها نیز به روی پرده سینما می‌رود.منیژه حکمت مدیر دفتر پخش «بامداد فیلم»، آمار فروش فیلم سینمایی «صفر تا سکو» ساخته سحر مصیبی که از اول آذر ماه اکران آن آغاز شده است را با در اختیار داشتن ۱۳ سالن سینمایی ۸۴ میلیون تومان اعلام کرد.
منبع: بهارنیوز

اولین فیلم توقیفی جشنواره فیلم فجر

 



 براساس شنیده های خبرنگار ایسکانیوز، این فیلم که به نوعی مضمون ضد جنگ دارد احتمالا به دلایل محتوایی از قافله سی و ششمین جشنواره فیلم فجر باز خواهد ماند.داستان فیلم سینمایی «بمب» با حال و هوای موشک‌باران تهران در سال ١٣۶۶ روایت می‌شود و فیلم‌نامه آن همچون اثر قبلی این کارگردان توسط خود پیمان معادی نوشته شده است و نکته قابل بیان این است که فیلمنامه «بمب» سه سال پیش جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره آسیاپاسفیک دریافت کرده است.در این فیلم، پیمان معادی، لیلا حاتمی، حبیب رضایی، سیامک انصاری، سیامک صفری، بهادر مالکی‌پور، رامین پورایمان، معصومه قاسمی‌پور، صبا گرگین‌پور و شهروز آقایی‌پور ایفای نقش کرده‌اند.
معادی در «بمب» علاوه بر کارگردانی، به عنوان بازیگر این فیلم هم جلوی دوربین محمود کلاری که مدیریت فیلمبرداری این فیلم را برعهده داشت، رفته است.ارشیا عبداللهی، نیوشا جهانی و باران معادی هم به عنوان بازیگران کودک این فیلم سینمایی‌ ایفای نقش می کنند.
منبع: بهارنیوز

عکاسی با چاشنی ضرب و شتم

به گزارش ایسنا، برای اولین بار نیست که یک عکاس بخاطر انجام کاری که وظیفه اش کاری‌اش است و شغل او محسوب می‌شود، مورد فحاشی یا ضرب و شتم قرار می‌گیرد. این اقدام برای عکاسان و خبرنگارانی که از میراث فرهنگی و محوطه‌های تاریخی عکس می‌گیرند نیز بارها دیده شده است. عکاس روزنامه همشهری برای عکاسی از باغ و عمارت بدیع الحکما همدان کتک خورد و شغلش را از دست داد. حتی سابقه داشته که برخی عکاسان به اتهام نقدی که شامل تصاویر جاذبه‌های دیدنی بوده، به ضربه‌های شلاق محکوم شدند.این بار فحاشی و کتک کاری سهم عکاسان خبرگزاری های ایسنا و فارس در میدان امام (ره) همدان شد. آنها بعد از هماهنگی با مسوول کاوش برای عکاسی از محوطه تاریخی که در حین پروژه پیاده راه سازی کشف شد رفته بودند، و در راه برگشت و ثبت آخرین عکس‌ها بودند که فردی با مسدود کردن راهشان، دلیل حضور آنها را می‌پرسد و بدون آنکه خودش را معرفی کند کارت خبرنگاری آنها را می‌خواهد و سپس عکاسان و خبرنگار را برای معرفی خودش، نزد فرد دیگری می‌برد که او نیز بدون هیچ توضیحی، با زدن سیلی و فحاشی به آنها توهین می‌کند و همکاران دیگرش نیز با پیوستن به او، اقدام به ضرب و شتم عکاسان و خبرنگار می‌کنند.      
 
دو عکاس و خبرنگاری که همراه آنها بوده، بعد از برخورد فیزیکی توسط پیمانکاران شهرداری به داخل کانکسی هُل داده و زندانی می‌شوند و بعد از  ۲۰ دقیقه حبس، با وساطت یکی از  ریش سپیدان آن پروژه از محدوده خارج  می‌شوند. آنها حتی با پلیس نیز تماس می‌گیرند، اما به علت تاخیر و احتمال وجود درگیری دوباره، محل را ترک و به کلانتری مراجعه می‌کنند. همچنین یکی از این سه نفر از برخورد پیمانکار شهرداری بعد از زندانی کردن آنها در کانکس فیلم گرفته است.
 
پوریا پاکیزه- عکاس ایسنا- در این باره می‌گوید: در مدتی که آنها ما را می‌زدند، دوربینم را بغل کرده بودم که آسیبی نبیند و برای تجهیزاتم مشکلی پیش نیاید. بعد از آنکه از آن محدوده خارج شدیم، موضوع را از طریق مراجع قضایی پیگیری کردیم. بعد از انتشار فیلمی که خبرنگار فارس از این اتفاق گرفت، معاون سیاسی استاندار همدان و مسوولان دیگر استان نیز وارد عمل شدند تا موضوع را پیگیری کنند.او با بیان اینکه روز چهارشنبه از شهرداری همدان تماس گرفتند که برای حل مشکل به آنجا برویم، افزود: اما بعد از این اتفاق، خانه مطبوعات پیگیر این موضوع شد و اعلام کرد این مشکل را خودش تا رسیدن به نتیجه بررسی می‌کند، به همین دلیل ما نیز آنها را به خانه مطبوعات همدان ارجاع دادیم.
 
این عکاس با اعلام اینکه ما با مسوول کاوش برای تهیه گزارش تصویری و خبری هماهنگ کرده بودیم، گفت: در اطراف آن محدوده هیچ تابلویی مبنی بر اینکه عکاسی ممنوع است وجود نداشت. من در این زمینه تجربه کافی دارم که یک مامور انتظامی یا مسوولی جلو بیاید و درباره چرایی عکاسی پرس و جو کند یا از من کارت خبرنگاری بخواهد، اما این بار بدون هیچ توضیحی، برخورد فیزیکی شد.  پاکیزه ادامه داد: بارها در راهپیمایی‌ها و تجمع‌های اجتماعی از ما کارت شناسایی خواستند و ما هم بعد از آنکه خواستیم فرد درخواست کننده خودش را معرفی کند، کارت خبرنگاری را نشان‌ دادیم و مشکل بر طرف شده است. سخت‌ترین نوع عکاسی، مستند اجتماعی است زیرا با مردم سرو کار داریم. ما طوری عکس می‌گیرم که سوژه متوجه این موضوع شود و اگر اعتراضی دارد آن را بیان کند، زیرا بعد از مدت‌ها عکاسی، متوجه شده‌ام که باید سراغ چه افرادی برای این کار بروم. ما دزدی نمی‌کنیم، عکاسی شغل ماست و آن را انجام می‌دهیم. او خطاب به افرادی که با عکاسی مشکل دارند، بیان کرد: در حین عکاسی حداقل اجازه دهید با هم ارتباط کلامی برقرار کنیم و بعد تصمیم به برخورد فیزیکی بگیرید.
منبع: بهارنیوز

تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

ماهنامه همشهری ۲۴ – سروش صحت: به عکس تولستوی نگاه کنید. چه کسی جز صاحب این عکس می توانست «جنگ و صلح» را بنویسد؟ بی شک فقط همینگوی با آن قیافه و هیبتش می توانست نویسنده «وداع با اسلحه» و «خورشید همچنان می دمد» باشد. قصه های کارور شبیه صورت کارور است و صورت چخوف شبیه داستان های چخوف است. عکس بوکوفسکی را که دیده اید؟ عینا شبیه داستان ها و شعرهایش نیست؟ صورت لوئیس بونوئل انگار یکی از شخصیت های فیلم هایش است و بی بروبرگرد صاحب این صورت باید خاطراتی شبیه به آنچه در با «آخرین نفس هایم» گفته، داشته باشد.

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

خیلی از نقاش ها، شعرا، مجسمه سازان و آهنگسازان شبیه آثارشان هستند یا آثارشان شبیه خودشان است. فیلم های سام پکین پا را کنار عکسی از پکین پا بگذارید. به عکس کارگردان پدرخوانده ها نگاه کنید. فیلم های اسکورسیزی و برگمان یا برادران مارکس را ببینید و بعد به عکس اسکورسیزی و برگمان و برادران مارکس نگاه کنید…

فیلم های وودی آلن هم مثل صورت وودی آلن است، به نظر ساده می آید. به نظر خودمانی می آید، به نظر خنده دار می آید. ولی آن چشم ها و ابروهای خنده دار از زیر عینک با وجود این که راحت با ما ارتباط برقرار می کنند، با وجودی که ساده و صمیمی به نظر می رسند، اما انگار حرفی یا رازی پنهان دارند که برای این که تلخی اش را بگیرند، قرار است به شوخی بگویند از کنار این چهره نمی شود آسان گذشت، نمی شود فراموشش کرد. صورتش از آن صورت هایی است که وقتی یک بار می بینیم دیگر یادمان نمی رود. هم خنده دار است، هم نافذ و حتی ترسناک، خود آلن در کتاب گفتگویش با اریک لاکس می گوید: «مخاطبان دوست دارند من را روی پرده سینما تماشا کنند. باورش برایم مشکل است. مردم می آیند که من را تماشا کنند اما به نظرم غیر قابل باور است.»۱

مردم می آیند وودی آلن را تماشا کنند چون فیلم هایش مثل صورتش ترکیبی از همه چیز است. سادگی و پیچیدگی، روزمرگی و خاص بودن، شادی و غم … در همان مصاحبه در مورد فیلمی می گوید: «خودم در این فیلم بازی می کنم. پس یک کمدی سبک خواهد بود.»۲ وودی آلن خودش را جدی نمی گیرد چون جدی است و چون جدی است بهتر از هر کسی می داند که هیچ چیز جدی نیست.

گمال گرای برعکس

همه چیز درباره نابغه بامزه ای که غرق اندوه است

ترجمه یحیی نطنزی : در طاقچه اتاق تلویزیون پنت هاوس دوبلکس پر از کتاب و گل وودی آلن در خیابان پنجم، نامه قاب گرفته ای از آرتور کانن دویل دیده می شود که اسم هودینی، شعبده باز بزرگ متخصص فرار، در آن آمده. نامه ای که یک هدیه کاغذی سالگرد ازدواج از طرف همسر دوم وودی آلن، لوئیز لاسرِ بازیگر است؛ اما برای آلن معنایی فراتر از یک چیز احساسی دارد. او کودکی اش را با شیفتگی به جادوگری گذرانده – پاییز امسال در خلال یک مکالمه چهار روزه به خودم گفت: «توانایی انجام شیرین کاری های کوچک آن قدر آدم را از خود بی خود می کرد که ارزش داشت برای یاد گرفتنش ساعت ها وقت بگذاری» – و به فرارهای بزرگ هم علاقه مند است؛ به خصوص فرار از خودش.

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

آلن مثل شخصیتش در برادوی دنی رز «کاملا در سطح پیش می رود» و تا مغز استخوان شهرنشین است. اما آپارتمان نورگیرش به یک کلبه روستایی شباهت دارد. با یک شومینه دیواری کاشیکاری شده، چراغ های گردسوز، سبدهای حصیری پر از هیزم، کفپوش های براق از جنس کاج و دیوارهایی پوشیده از آثار هنری بومیان اولیه آمریکا. حتی اتاق کارش هم کنج خلوت به هم ریخته و مینیمالیستی نیست که ممکن است از فیلم هایش در ذهن تان نقش بسته باشد، و به جایش یک تختخواب چهار ستونه دارد که آلن زیر سایه بان آبی از جنس چلوارش ولو می شود و می نویسد: رو به پاتختی که با قاب عکس هایی از کول پورتر، سیدنی بشه و فئودور داستایفسکی تزیین شده – با عکس کسانی که مثل خود آلن تکنسین هایی حواس پرت و خوشگذران بوده اند.

آلن را در نگاه اول به خاطر آرامش درونی اش به سختی می شود جدی گرفت. جثه بدون شک کوچکی دارد. لباس های معمولی پیچاری و مخمل کبریتی اش را پوشیده اما انبان ترفندهایش با انبان هودینیِ جادوگر فرق می کند. آلن لکنت ندارد. از چیزی که می گوید، مطمئن است. آدم شوخی نیست و بامزه بازی در نمی آورد و وقتی از چیزی خوشش می آید به جای این که بخندد صرفا می گوید: «بامزه است». مودب است اما حرف خودش را می زند. آدمی جدی و بیشتر عبوس است که کمتر پیش می آید صدایش را بلند کند. به دقت گوش می دهد و بدون این که دست و پا چلفتی به نظر برسد کارش را با ظرافتی تحسینی برانگیز و مصمم پیش می برد.

آلن حتی در سن رشدش آن قدر افتضاح بوده که اصلا دوست نداشته دیده شود. مخفی کردن ناتوانی، مثل فانتزی نامرئی شدن، به اندازه حس قدرتمند بودن برایش هیجان انگیز بوده: «به جای جان وین بودن می خواستم مشنگ به نظر بیایم. مردی که جذابیت های خودش را دارد.»

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

البته آلن تایید می کند که در واقع آن قدرها هم دست و پا چلفتی و پخمه نبوده که در استندآپ های اولیه اش به نظر می آید. حتی در مدرسه یک قهرمان ورزشی بوده و درست برعکس نقش حرص درآرش در آن استندآپ ها از آنهایی نبوده که «از زن ها بد می گویند». از این نظر تصویر سینمایی آلن خیلی بیشتر در ذهن مان جا خوش کرده. مردم نمی توانند او را بدون پرسونای سینمایی اش تصور کنند. خودش می گوید: «من آنقدرها هم شمایل ویژه ای ندارم. فاصله ام با این شمایل زیاد است.»

آلن واقعی خودش را خیلی بروز نداده. او، مثل همه آدم های بامزه بزرگ، غرق اندوه است. برای حفاظت خودش و اطرافیانش از حس فقدان اعتماد به نفسش، یک مرز دور خودش کشیده. شل دست دادنش، صدای آرام و چهره وارفته اش از نشانه های همین حس است. پادزهر آلن برای مقابله با تشویش، کار کردن است. انرژی اش را روی کاری می گذارد که او را از خودش غافل می کند. می گوید: «اواخر نوجوانی ام که یک نمایشنامه نویس جاه طلب بودم چندین و چند کمدین را دیدم و خیلی زود متوجه شدم همگی شان کلی مشغولیت دارند. چاره ای جز کار کردن ندارید. نمی توانید به خواند ریویوها اکتفا کنید. آرامش تان را حفظ کنید. با هیچ کس وارد بحث نشوید. مؤدب باشید و کاری را که دوست دارید انجام دهید و هیچ وقت از کار غافل نشوید.»

آلن روی پرده یک بازنده است با ضعف هایی آشکار. پشت پرده اما او کسی است که در طول این سال ها آثار به شدت متنوعی به جهان سرگرمی آمریکا اضافه کرده است. می گوید: «هیچ وقت خیال نکردم واقعیت چیز زیبایی است. همیشه فکر می کردم مردم فقط تا حدی تحمل واقعیت را دارند. دلم می خواهد در دنیای اینگمار برگمان باشم. یا دنیای لوئی آرمسترانگ. یا دنیای تیم بسکتبال نیویورک نیکز. چون دنیای شان با دنیای ما فرق می کند. کل زندگی تان دنبال راهی می گردید تا از دنیای خودتان خلاص شوید. تا گرفتار اُوردوز واقعیت نشوید که راستش چیز وحشتناکی است.» اضافه می کند که: «من همیشه علیه واقعیت جنگیده ام.» به همین دلیل توانسته از چنگ حواشی زندگی خانوادگی اش فرار کند. او در سال ۱۹۹۲ و ۱۹۹۳ که سوژه اصلی نشریات زرد بود، در اتاق کارش حسابی پر کار بود. در همین دوران «شوهرها و زن ها» را به نتیجه رساند، و «گلوله ها بر فراز برادوی»، «معمای قتل منهتن» و «اَفرودیت توانا» را نوشت و کارگردانی کرد.

تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است! 

«شوهرها و زن ها» (۱۹۹۲)

در نسخه تلویزیونی اولین نمایش موفق خودش در برادوی – «آب نخور» – بازی کرد و حتی یک روز خودش را هم تلف نکرد؛ حتی «یکی از آن دوشنبه ها»یی که در پاب مایکل موسیقی جار می نواخت. سیدنی پولاک که بازی درخشانی در «شوهرها و زن ها» دارد در موردش می گوید: «او بی نهایت لجوج است؛ البته در مثبت ترین معنای ممکن. به نظرم وودی نه چندان مبادی آداب مثل شخصیت مستر پپرز همیشه آدمی قوی بوده.»

آلن در دل بحران ها خودش را در زیرزمین مخفی نکرد. پولاک می گوید: «زیر بار این نرفت که در خیابان ها دیده نشود. برایش مهم نبود آدم ها در موردش چه فکری می کنند. مسلم است که برایش سخت بود اما نباید در یک مکان و زمان متوقف می شد.» همان طور که خود آلن یک بار به شوخی گفته: «از واقعیت متنفرم؛ اما خودمانیم، در کجا غیر از واقعیت می توانی یک استیک خوب برای ناهار پیدا کنی؟!»

در «خاطرات استارداست» (۱۹۸۰) کارگردانی که نقشش را وودی آلن بازی می کند تصمیم می گیرد حرفه خنده دارش را متوقف کند: «دیگر دلم نمی خواهد فیلم های خنده دار بسازم. راستش … فکر نمی کنم دیگر خنده دار باشم. مخصوصا وقتی به گوشه و کنار دنیا نگاه می کنم و این همه رنج انسان ها را می بینم.»

آلن هم یک زمانی تصمیم گرفت خوراک جدی تری تحویل مخاطبان سینمارو بدهد. می گوید: «می خواستم فیلم هایی گزنده تر مثل «شوهرها و زن ها» بسازم. می شد همچنان فیلم هایی مثل «سایه ها و مه» ساخت اما نمی خواستم به آن قراردادم با مخاطب پایبند بمانم. می خواستم قرارداد را زیر پا بگذارم. امیدوار بودم آنها همچنان پا به پایم پیش بیایند. اما خب این طور نشد.»

تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

«معمای قتل منهتن» (۱۹۷۹)

ریچارد شیکلِ منتقد در جستاری درباره آلن نوشته که مخاطبان آلن را تنها گذاشتند اما آلن این را قبول ندارد. می گوید: «این من بودم که مخاطبانم را تنها گذاشتم. آنها من را ترک نکردند. آنها مثل همیشه کار خودشان را کردند. اگر من به ساخت فیلم هایی مثل «منهتن» یا «آنی هال» – از همین جور فیلم ها – ادامه می دادم هم قطعا مخاطبان خیلی زود تنهایم می گذاشتند.»

اما آلن به وضوح تصمیم گرفت مسیر دیگری در پیش بگیرد. در اواخر «خاطرات استارداست» روی این تصمیم تاکید می شود وقتی که یک مخاطب ناراضی از سالن نمایش فیلمی از سندی بیتس بیرون می آید و می گوید: «از این راه پول در می آره؟ من ملودرام دوست دارم. یه کمدی موزیکال که پیرنگ داشته باشه.» شانزده سال بعد آلن با «همه می گویند دوستت دارم» این کمدی موزیکال را ساخت.

دنیای تجملی موزیکال با نداری و فقدان بیگانه است، اما آلن که بچگی اش را در محله فلتبوش نیویورک گذرانده و موقع تولد اسمش آلن کونینزبرگ بوده، خیلی زود به چیزی دست یافت که خودش جایی در موردش گفته بود: «بارقه ای از غم». آلن با خانواده اش خیلی شوخی می کند. آنچه از خانواده «بسیار پایین تر از طبقه متوسط»اش به یاد می آورد درگیری و والدین متخاصم است که «از وقتی چیزی می فهمیده» با حس های ناخوشایند همراه بوده (او بچه اول بوده. خواهر دوست داشتنی اش لتی اندرسون هشت سال از او کوچک تر است و در سال ۱۹۴۳ متولد شده) پدر و مادرش «جزو نجات یافته ها بودند. بقایای دوران رکود آمریکا. وقتی برای تلف کردن نداشتند»؛ پدر و مادری که خیلی او را تحول نمی گرفتند و آدم حساب نمی کردند.

البته این حس دو طرفه بوده. آلن می گوید: «وقتم را در اتاقم می گذراندم. هیچ وقت فکر نمی کردم پدر و مادرم آدم هایی اند که بتوانند ذره ای سرگرمم کنند.» او به ندرت پدر و مادرش را مخاطب ترفندهای جادویی اش یا شوخی هایش توصیف می کند: «انجام این کارها برای آنها مثل بازی کردن تنیس در اقیانوس بود! پدر و مادرم را دوست داشتم اما خیلی تحویل شان نمی گرفتم. در سن و سال جوانی توپ هایم را توی سبد دیگری می گذاشتم. همیشه همین طور بود. تا همین اواخر که من را می دیدند می گفتند: «اه! بی خیال، یه شونه به موهات بزن. ظاهرت افتضاح شده.» به گفته آلن مادرش بتی «خیلی سختگیر» بوده. آلن در مستند زندگینامه اش که اریک لاکس سال ۱۹۹۱ ساخته می گوید که «یادم می آید در بچگی هر روز از دست مادرم کتک می خوردم.» در همین مستند، مادرش در جواب می گوید: «خیلی سختگیر بودم و حالا هم به خاطرش پشیمانم. سختگیری تا حدی لازم است اما نه تا حدی که دیگر تحمل چیزی را نداشته باشید… گاهی لازم است کمی ملایم تر و گرم تر باشید.»

  تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

 
علاقه آلن به چاپلین خیلی تعجب برانگیز نیست و جای چاپلین هم در اتاق آلن با عکسی کمتر دیده شده از او در دوران نمایش های وودویل پر شده. چاپلین مثل آلن جذابیت را از دل موقعیت های به غایت تک افتاده خلق می کرد. شخصیت چارلی او مثل شخصیت وودیِ آلن استعاره ای برای دوران خود بود. رفتار آنها از جهات زیادی به هم شباهت دارد. هر دو خود آموخته، گوشه گیر، افسرده و نکته سنج هستند. هر دو نوابغی در کمدی هستند که بدون این که زندگی را دوست داشته باشند به آن جان بخشیده اند. اما تفاوت های آن دو هم آموزنده است. آلن با این بحث موافق نیست که کمدی های صامت چون کمدین ها در آنها باید بدون استفاده از صدا خنده می گرفتند، کار سخت تری بودند. می گوید: «هیچ وقت زیر بار این حرف نرفته ام که فیلم های صامت چون فقط با تصویر سروکار داشتند کارهای متفاوتی بوده اند اما قبول دارم که وقتی وجه بصری و صوتی کنار هم قرار بگیرد خاصیت انتزاعی کار کمتر می شود و با واقعیت نزدیکی بیشتری پیدا می کنید. حتما شنیده اید که کلمات کمدین هایی مثل کیتون یا چاپلین الزاما خنده دار نبوده. وقتی پای کلام وسط می آید کارتان سخت می شود.»

آلن اولین بار در اکتبر سال ۱۹۶۰ تلاش کرد کلمات خودش را روی صحنه به زبان بیاورد؛ آن هم در یک تست یک شنبه شب در کافه بلو انجل نیویورک. می گوید: «ترس عجیبی از صحنه داشتم، بالا نیاوردم، اما ساعت ده شب قرار بود روی صحنه بروم و آن روز هیچ چیزی نتوانستم بخورم.» آلن از هفده سالگی برای یک خبرگزاری ستون شایعات می نوشت و طرح هایش در کنار آثار بزرگانی مثل دنی سیمون، لری گلبارت و مل بروکس کار می شد. آن شب قرار بود آلن فقط جوک هایش را برای بقیه تعریف کند. مدیر برنامه هایش در آن زمان، جک رولینگز (که کسان دیگری مثل مایک نیکولز و الن مری را هم کشف کرده بود) آلن را صدا کرد و گفت وقتی شوخی هایش را بیان می کند باید «از خنده ریسه برود». گفت: «اگر خشکت بزند کارمان ساخته است.» اضافه کرد که جوک ها وقتی جذاب بیان می شوند که شخصیت داشته باشند و این کاری است که آدم روی صحنه انجام می دهد. رولینگ حالا می گوید: «آلن هیچ تجربه ای در اجرا نداشت. مثل بچه ای بود که تازه حرف زدن یاد گرفته. مکانیکی، فارغ از زندگی، بدون حس و حال و تک لحنی بود اما متریالش فوق العاده بود.»

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

آلن در سال ۱۹۵۴ که نوزده ساله بود در همان کافه بلو انجل تحت تاثیر سبک مکالمه ای مورت سال قرار گرفته بود. می گوید: «اجراهایش بهترین چیزی بود که تا آن زمان دیده بودم. مردم فکر می کردند او یک نویسنده بزرگ است و نه یک اجرا کننده خوب. اما کاملا اشتباه می کردند. آن قدر در کارش مهارت داشت که خیال می کردید کاری جز حرف زدن نمی کند.»

سال خالق چیزی بود که آلن اسمش را گذاشته «توهم طبیعی بودن». آلن هم توهم بخت برگشته بودن را خلق کرد. در اولین شبی که اجرا داشت، جلوی میکروفن آمد و با صدای تودماغی اش شروع کرد به بسط دادن خاطرات اقامت کوتاه مدتش در دانشگاه نیویورک؛ دانشگاهی که آلن در درس زبان نمره «F» و نمره «C» در تولید سینمایی گرفته بود.

می گوید: «در زندگی شخصی ام اتفاق های مهمی افتاده بود که به نظرم رسید می شود در آن شب عیار جذابیت شان را سنجید. من خوره فلسفه بودم. در دانشگاه تمام دوره های عجیب و غریب فلسفه را گذراندم. دوره هایی با اسم هایی مثل واقعیت و زیبایی، واقعیت پیشرفته، زیبایی و واقعیت میانجی، و مقدمه ای بر خداشناسی. در همان سال اول از دانشگاه نیویورک دل زده شدم. در امتحان ریاضی پایان ترم هم تقلب کردم. تمام برگه را از روی دست پسری نوشتم که کنارم نشسته بود.»

آلن حالا درباره شوخی نویسی به زبان شاعرانه هم حرف می زند: «با گوشتان پیش می روید. درست مثل شعر که به سیلاب های مشخصی نیاز دارد تا به وزن درستی دست پیدا کند؛ به مکث، تکرار، تکرارها تلاشی غریزی برای رسیدن به ریتم مناسب اند.» اما او در آن زمان حتی با اجرای سطح اول پایینش هم به چیز باارزشی رسیده بود. آلن با ترکیب هوش و بخت خوب (چیزی که اسمش را گذاشته «ضربه شانس») به یک پرسونا رسید؛ پرسونایی که چاپلین یا چارلی به آن رسید. آلن می گوید: «کیتون و چاپلین تحت تاثیر دورانی بودند که تشویش های آدم ها و واژه های آنها شکل فیزیکی داشت. آن دوران همه چیز فیزیکی بود. دوران تِرن ها بود و ماشین ها. اما سر و کله من بعد از فروید پیدا شد. دورانی که زمین بازی در اختیار «ذهن» بود. آدم ها می خواستند بدانند توی سرت چه می گذرد.»

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

در ابتدای قرن بیستم ولگردهای جسمی چاپلین به اسطوره پویایی تبدیل شد اما در اواخر این قرن وودیِ ناتوانِ مخلوقِ آلن نقش اسطوره دفاع را بر عهده گرفت. می پرسد: «سایز پیراهن و اندازه مچم را ببین؛ در این دنیای متناهی از آدمی مثل من چه کاری ساخته است؟» شوخی های آلن دنبال معنا می گشتند و با کنش فیزیکی بیگانه بودند، یک جور عقب نشینی تمام عیار سایه سنگین خودش را بر امیدواری می انداخت. شانه بالا انداختن جایگزین سکندری خوردن شد.

کار آلن در فیلمساز شبیه نوشتن کتاب است تا ساختن فیلم. در این مسیر به رستگاری رسیده و به معنای واقعی آن را تجربه کرده است. می گوید: «رستگاری نتیجه انکار موفقیت است. فیلمسازی ذهن شما را از آن خودش می کند که واقعا نعمت بزرگی است. اگر وقت خود را صرف آن نکنید و ذهن تان درگیر نشود، در خانه می نشینید و به مسائلی فکر می کنید که هیچ راه حلی برای شان ندارید.»

آلن تقریبا کنترلی کامل روی کارش دارد. یک روز بعدازظهر در تاریک – روشنای اتاق نمایشش بهم گفت: «همه چیز را کنترل می کنم. همه جیزها را! هر فیلمی دلم بخواهد می توانم بسازم. هر سوژه ای؛ کمدی یا جدی. از هر بازیگری که بخواهم استفاده می کنم تا وقتی بودجه ام کفاف می دهد هر نمایی را که دلم بخواهد دوباره می گیرم. روی تبلیغات هم کنترل دارم. همین طور روی آنونس ها و موسیقی.»

این هم یکی دیگر از شباهت های آلن با چاپلین است: در صنعت سرگرمی سازی سینمای آمریکا او تنها کمدینی است که در میزان کنترل و میزان هنرمندی با چاپلین برابری می کند. چاپلین استودیوی خودش را داشت و کلی آدم برایش کار می کردند و آن طور که یک تبلیغات چی در جایی نوشته وقتی از در استودیو وارد می شد «به صف می شدند و گوش به فرمان بودند». آلن استودیوی واقعی ندارد و با این جور اداها بیگانه است، با این حال راهی پیدا کرده تا همیشه در حال تولید باشد. ازش می پرسم چه می شد اگر نمی توانست تا این حد روی فیلم هایش کنترل داشته باشد. جواب می دهد: «دست از کار می کشیدم.» البته به نظر آلن این میزان آزادی هنری یک جور موهبت دوگانه است: «اگر در کارتان شکست بخورید و نتیجه بد از آب در بیاید، هیچ کس را غیر خودتان نمی توانید مقصر بدانید. به همین دلیل معمولا می گویم تنها چیزی که بین من و یک اثر بزرگ فاصله انداخته خودم هستم!»

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

با این حال آلن بعد از این که فیلم هایش را تمام می کند، هرگز آنها را دوباره نمی بیند. خودش بهتر از هر کسی امتیازها و ضعف های شان را می شناسد. با اسم بردن از «دزد دوچرخه»، «راشومون»، «همشهری کین» و «توهم بزرگ» آنها را منطبق بر استانداردهای عالی اش می داند. اضافه می کند که «هنوز در حال جستجو هستم و این جستجو من را به کار وا می دارد. اگر تیرم به هدف بخورد قطعا تصادف در آن نقش داشته. چون در جستجو نمی شود از نتیجه مطمئن بود.»

البته برای آلن ف۶یلم ها بابت کمک به فراموش کردن واقعیت بیشتر اهمیت دارند تا ماندگاری شان. سبک زندگی هرکولی آلن – او شب ها هفت ساعت می خوابد، یک ساعت را به نواختن کلارینت اختصاص می دهد: «برای این که مثل من نوازنده سطح پایینی بمانید باید هر روز تمرین کنید!» و بقیه روز را تقریبا کار می کند – برای کسانی که می دانند فیلمسازی چقدر میزان تحمل آدم را به چالش می کشد تعجب برانگیز است.

سیدنی پولاک می گوید: «کاری که آلن می کند هم به شدت افسرده ام می کند و هم هیجان زده. فکر کردن به آن واقعا سرم را درد می آورد. آدمی مثل من اگر شانس بیاورد در بهترین حالت در هر سه سال می تواند یک فیلم بسازد. نمی دانم آلن چطوری این همه فیلم می سازد.»

آلن درباره کارنامه پر تعدادش می گوید: «اولین اثرش این است که ترس تان می ریزد.» برای آدمی مثل آلن که نسبت به محدودیت هایش «بیش از حد خودآگاه» است، ابزار سینما امکانات بی رقیبی دارد. فیلم ها فقط زمان را متوقف نمی کنند یا از یاد نمی برند؛ آن را قابل تحمل می کنند.

نوشتن کمدی برای آلن فقط یک ماه وقت می برد. درام هم حدود سه ماه. آلن که نوشتن را حتی قبل از این که بتواند بخواند یاد گرفته، به این قابلیت نمی بالد. اما در میان فیلمسازان معاصر آمریکا به خاطر توانایی عجیبش در خلق آثار متنوع و شخصیت های زن ممتاز، موقعیت منحصر به فردی دارد. بازیگران زن فیلم هایش به شکل قابل ملاحظه ای جایزه اسکار برده اند (دایان کیتون، میرا سوروینو، دایان وست [دو بار]) یا نامزد آن شده اند (جنیفر تیلی و جودی دیویس). می گوید: «از همان جوانی نسبت به زن ها کنجکاو بودم. وقتی کلاس پنجم بودم مادرم را صدا می کردند و بهش می گفتند پسرت همیشه با دخترها سر جنگ دارد. انگار کار دیگری بلد نیست.»

تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است! 

دایان کیتون

باربارا هرشی که نقش تاثیرگذاری در «هانا و خواهرانش» بازی کرده می گوید: «خدا را شکر که وودی آلن از زن ها نمی ترسد.»

دایان وست می گوید: «او قصد و غرضی ندارد. زن ها را بیشتر ستایش می کند. رفتار پیچیده ای دارد. وقتی در مورد زن ها صحبت می کند لحنش تغییر می کند. شاهد همکاری اش با کیتون بوده ام. شاهد این که چطور به کیتون گوش می دهد. چطور او را به خنده می اندازد. چطور به او افتخار می کند.»

آلن در میان مردها هم دوست های خوبی دارد. کسانی مثل تونی رابرتزِ بازیگر و مارشال بریکمن و داگلاس مک گرات نویسنده. اما وقتی حرف به تاثیرگذاری زن ها در فیلم هایش می رسد، اسم وست و فارو را هم به بقیه اضافه می کند: «آنها کاری کرده اند که من شبیه قهرمان ها به نظر می آیم.» نظر وست این است که «در میان کسانی که با آنها کار کرده ام هیچ کس به اندازه وودی آلن از توانایی هایم آگاه نبوده.» اما گاهی اوقات هم موقعیت عوض شده است. مثلا میا فاروی سرسخت بلوند با کلاه گیس در «برادوی دنی رز» نقشی نبود که آلن تصور کند فارو مناسب آن به نظر می رسد تا این که خانم روآ، کارمند رستوران روآ در نیویورک، به آلن می گوید: «این همان زنی است که دوست دارم نقشش را بازی کنم.»

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

«برادوی دنی رز» (۱۹۸۴)

آلن می گوید: «وقتی تازه نوشتن را به شکل حرفه ای شروع کرده بودم اصلا و به هیچ وجه نمی توانستم از نقطه نظر زن ها بنویسم. اما آشنایی ام با کیتون و شخصیت قوی و خصلت های منحصر به فردش کمک کرد تصویرم عوض شود.» کیتون به آلن یاد داد چطور زیبایی چشم اندازهای شهرهای صنعتی و چهره آدم های پیر و رفتارهای غیرعادی شان را درک کند. آلن می گوید: «چیزهای زیادی از او یاد گرفتم و با کمک همان ها شروع کردم به نوشتن چیزهایی که به دایان فرصت می دادند خصوصیاتش را بروز دهد. تا این که نوشتن از نقطه نظر زن ها برایم بامزه شد. این کاری نبود که قبلا انجام داده باشم و تازگی خودش را داشت. این کار با گذاشتن همه بار روی یک کمدین محوری فرق داشت که باید دائما مخاطب را سرگرم می کرد. هیچ کس نمی تواند به اندازه دایان کیتون من را بخنداند. کیتون یک بار من را برد دیدن مامان بزرگ هایش. همین طوری صدای شان می کرد. روز شکرگزاری بود. نشستم کنار این مامان بزرگ ها. از خنده روده بر شدم. بعد از شام قرار شد با هم بازی کنیم. خیلی حواس شان بهم بود. انگار منتظر بودند تقلب کنم تا مچم را بگیرند. این همان صحنه ای بود که بعدها در «آنی هال» ازش استفاده کردم.»

آلن با وجود همه چیزهایی که از این شخصیت های زن یاد گرفته حواسش به یک ترفند دیگر هم بوده: «چیزی را می نویسم که به نظرم به ساخت شخصیت های واقعی کمک می کند. طوری که اگر فیلم را ببینید – و با فلان شخصیت زن ارتباط برقرار کنید – خیال کنید که در مورد او بیشتر از زنی که می شناسید اطلاعات دارید. این یک چیز شهودی است که مسیرش از شناخت بازیگر و شناخت شخصیتی می گذرد که می خواهم در موردش بنویسم. اگر کار بکند، ناخواسته به حقایقی در مورد آن شخصیت می رسید. اگر چیزی را از ته دل بنویسید، به حقایقی می رسید که با حساب و کتاب اصلا به دست نمی آید. ممکن است کسی کارتان را ببیند و بگوید: خدای من! چطور این سوژه را این قدر خوب می شناسی؟ در حالی که آن قدرها هم آن را خوب نمی شناسی!»

تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

انتخاب بازیگر حوزه دیگری است که روش آلن در آن «کاملا غریزی» است. انتخاب هایش در طول این سال ها حرفه خیلی ها را از این رو به آن رو کرده است. مثلا در «همه می گویند دوستت دارم» آلن به گلدی هاون فرصت می دهد تا بهتر و متفاوت تر از همه نقش هایش به نظر رسد. هاون می گوید: «هیچ وقت نقش مادری را بازی نکرده بودم که این همه بچه داشته باشد. فکر نمی کردم بتوانم روی پرده از عهده [ارتباط با بچه های بزرگ] بربیایم.»

کل فرآیند تست گرفتن و انتخاب بازیگر برای آلن خیلی خجالت آور است. این طور توضیح می دهد که «اغلب به شدت معذب می شوم. دلم برای آن بازیگرهای بیچاره می سوزد.» به گفته جولیت تیلور، مسئول انتخاب بازیگرش، او در طول این سال ها «در معاشرت آدم راحت تری شده.» حالا دیگر بازیگرها را می بیند و از آنها می خواهد فیلمنامه ها را «بخوانند». تا همین چند وقت پیش اصلا دلش نمی خواست صدای بازیگرها را موقع تست بشنود. اما آلن هنوز هم این ملاقات ها را به شدت «خجالت آور» توصیف می کند.

مراسم های انتخاب بازیگر آلن در عرصه سینما حسابی معروف است. این مراسم ها در اتاق نمایش اتفاق می افتد و آلن که معمولا موقع تست گرفتن نمی نشیند، سعی می کند پیش از این که بازیگران توی صندلی غرق شوند جلوی آنها در ورودی اتاق نمایش ظاهر شود. تیلور قبل از این مراسم هم توصیه هایی به بازیگرها می کند: «نباید احساس کنید به تان توهین شده، با همه همین کار را می کند، خیلی هم طول نمی کشد.» این قدر کوتاه که این طور در موردش نطق می کند: «حوالی ماه سپتامبر انجامش می دهیم. معمولا هم برای چند نقش به بازیگر نیاز داریم. مثلا تیلور فکر می کند تو ممکن است برای فلاان نقش مناسب باشی. من هم تصمیم می گیرم ببینمت. به عکس ها کاری ندارم و می خواهم ببینم از نظر جسمی در چه وضعیتی هستی. بعد هم تشکر می کنم و می گویم با هم در تماس خواهیم بود.» چیزی که تعریف می کند شاید فقط سی ثانیه طول بکشد. وقتی قرار بود تیلور و آلن از بازیگرهای انگلیسی مثل سر یان مک کلن و سم جان نویل در «اَفرودیت توانا» استفاده کنند تیلور به آلن گفته: «باید بگذاری روی صندلی بنشینند. برای خودشان شوالیه هستند!» اما آلن حرفش را جدی نگرفت.

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

آلن همیشه به دنبال چیزی است که اسمش را گذاشته «قابلیت هیجان»، «هنرمندهای بزرگ – به خصوص نوازنده های جاز – در یک جیز با هنرمندهای کمتر بزرگ فرق دارند؛ آنها با تغییر یک جمله می توانند شما را به هیجان بیاورند. در بازیگری هم همین طور است. هیچ وقت نمی دانید دایان کیتون، دایان وست یا مارلون براندو دقیقا چه کار می خواهند بکنند. جودی دیویس هم همین طور است. اگر ده برداشت با او ضبط کنید، در هر کدام یک جور بازی می کند.»

آلن در کار بازیگران به مرگ مولف اعتقاد دارد: با فاصله از آنها می ایستد و تماشا. قضاوت و براندازشان می کند و بعد مثل رمان نویسی که ممکن است یک فصل از کتابش را دور بریزد ممکن است تلاش بازیگر را به کلی نادیده بگیرد و صحنه را دوباره بگیرد. پولاک می گوید آلن از آدم هایی نیست که گوشه صحنه بایستند و ازتان خواهش کنند درست بازی کنید. فقط نگاه می کند و اگر نتیجه درست از کار در نیاید اخراج می شوید.» (این فرآیند در طول این سال ها کلی تلفات داده.)

آلن با بازیگر زیاد هم حرف نمی زند. این کارش از دید گروه شاید یک جور بی اعتنایی یا بی اخلاقی تعبیر شود. آلن می گوید: «اگر کار اشتباهی انجام دهند به شان می گویم.» این روش کلی زمان برای آلن خریده و باعث شده حوصله اش سر نرود: «سر و کله زدن با بازیگرها می تواند کسل کننده باشد؛ این که بازیگرها جلوت بنشینند و مجبور شوی کلی برای شان فک بزنی. طرف به هر حال فیلمنامه را خوانده و نقش را قبول کرده. فرضم این است آن قدر عقل و شعور دارد که بداند قرار است در چه موقعیتی قرار بگیرد.»

این روش ممکن است برای خیلی از بازیگران دلسرد کننده باشد اما آزادی عمل زیادی هم به آنها می دهد. آلن آلدا – بازیگر سه فیلم وودی آلن – می گوید: «او شما را داخل یک مخلوط کن می اندازد و آن را روشن می کند. به همین دلیل بازیگرها جوری به نظر می آیند که انگار برای نقش آماده نیستند و همین باعث می شود جوری بازی کنند که انگار اصلا نقش بازی نمی کنند. فایده دیگرش این است که بازیگرها مجبور می شوند خوب گوش بدهند. چون نمی دانند طرف مقابل شان قرار است چه جمله هایی را به زبان بیاورد. اصل موضوع را می دانند اما آلن عمدا رسمی و غیر محاوره ای می نویسد و از شما می خواهد آن را به زبان محاوره تبدیل کنید.»

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

با این حال کار کردن با آلن برای بازیگران اصلا راحت نیست. برای خود آلن هم سختی دارد. وست می گوید: «آدم شیرینی است، اما به موقع کار، همکاری با وودی ممکن است خون و خونریزی راه بیندازد. چون اگر یک نت را درست نزنید خیلی زود متوجه می شود.» وست که در «گلوله ها بر فراز برادوی» مجبور شده سی بار از یک پله برقی بالا و پایین برود، این وجه از آلن را به خوبی می شناسد. چیزی که اسمش را گذاشته «انزجار ملایم و مؤدبانه!» دایان کیتون می گوید: «اگر کارتان را درست انجام بدهید، ممکن است به فکر بازی متفاوتی بیفتد. اما اگر نتوانید از عهده اش بر بیایید کارتان ساخته است.» آلن این رفتارش را به حساب بی رحمی نمی گذارد: «من درست در نقطه مقابل کمالگرایی پیش می روم. من یک کمالگرای برعکسم. ممکن است سر چیزی که می خواهم به آن برسم پافشاری کنم اما بی رحم نیستم، که ای کاش بودم. در آن حالت شاید فیلم هایم بهتر از کار در می آمدند.»

هیچ کس از زندگی جان سالم به در نمی برد اما آخرین غافلگیری در مورد آلن این است که بی اعتنا نسبت به موقعیت افسانه ای اش، از زندگی لذت می برد و برای رسیدن به آن زحمت زیادی کشیده. او هنوز هم از زندگی در منطقه لوکس نیویورک «به هیجان» و سر ذوق می آید (جایی که خودش به آن می گوید «منطقه»). این طور ادامه می دهد: «خانواده هایی را می بینم که بچه های شان را به مدرسه های خصوصی می برند و راننده های شان برای شان پارک می کنند. مردهای تاکسیده پوش را می بینم و زن های برازنده آنها و دربان هایی که برای شان تاکسی می گیرند.» این همان دنیای «سرخوش کننده»ای است که آلن وقتی در جوانی بعدازظهرهای کسالت بار تابستانی اش را در خانه های سرد و درندشت بروکلین می گذراند درباره اش رویاپردازی می کرد.

چند هفته بعد از مکالمه مان، در یک دوشنبه ای قبل از این که آلن مجبور شود نوازندگی اش را در پاب مایکل شروع کند، برای خوردن شام دور هم جمع شدیم. آلن معمولا فقط یک دور می نوازد و چون معمولا کلی آدم جلوی پاب صف کشیده اند از در پشتی وارد می شود و موقع رفتن هم از آشپزخانه خودش را به بیرون می رساند. آن شب هم چیزی حدود صد نفر ورودی ۳۵ دلاری شان را داده بودند تا مثلا شنونده آن گروه موسیقی باشند اما بیشترشان می خواستند به آلن زل بزنند.

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!

آلن یک کلارینت آنتیک در سبک یوجین آلبرت می نوازد؛ همان طور که موزیسین های جاز قهرمان زندگی اش این کار را می کرده اند. نوازندگانی مثل بشه، جرج لوئیس، جانی دادز و آلبرت بربنک، یک کلارینت برند Buffet دارد که خودش در انتهای اتاق رو به محل ایستادن نوازندگان آن را سر هم می کند. می گوید: «فکر نمی کنم موسیقی جاز به سبک نیواورلئان خیلی طرفدار داشته باشد. اما برای خود ما که تعدادمان هم زیاد نیست ماجرا فرق می کند.» برای آلن «گرما و سادگی» این موسیقی مسحور کننده است: «هر چقدر ابتدایی تر باشد برایم بهتر است. لذتش سریع تر منتقل می شود. حسی که به آدم می دهد پیچیدگی ندارد و با اندک هوشی قابل درک است. ساده تر از این نمی شود. گاهی فقط سه کورد دارد اما آدم هایی که آن را می نوازند و تعدادشان هم زیاد نیست آن قدر کارشان را زیبا انجام می دهند که به حیرت می افتید.»

آلن روی سن می رود. خودش را بین یک بانجوی بزرگ و یک ترومپت ظریف جا می کند. شروع می کند به نواختن رپرتوار گروه و غرق لذت می شود. تقریبا تمام مدت اجرا چشم هایش بسته است و با پای چپی که جلو گذاشته مثل یک پیستون ضرب می گیرد. ادعا می کند عاشق موسیقی است اما «استعدادی در آن ندارد»؛ که البته حرف چندان درستی نیست. چیزی که کم دارد نفس است تا هر وقت لازم باشد یک نفس بنوازد. وقتی که گروه می خواهد برنامه اصلی اش را از سر بگیرد، انگشتان ظریف آلن و بدنش به خوبی با آنها همراه می شود. روی صندلی وول می خورد، شانه ها و سرش را به جلو خم می کند تا صدای ناهنجار کلارینت را در بیاورد. انگار ناگهان پوست می اندازد و از شر بدنش و همه غم و غصه هایش خلاص می شود.

 تنها «وودی آلن» شبیه «وودی آلن» است!
 
آلن گاهی اوقات اوایل صبح اتاق خوابش در طبقه بالای خانه را به محل تمرینش تبدیل می کند و تا شب همانجا می ماند. روش کارش این طور است که صفحه ای از بانک جانسون پخش می کند و همراه گروه او می نوازد. می گوید: «بدون این که آن نوازنده های بزرگ را دیده باشم برای خودم کنارشان ساز می زنم. برای من که حس واقعی دارد. از خود بی خودم می کند. مثل خوابیدن در یک وان پر از عسل».

آلن در موسیقی، در فیلم – و راستش در هر کاری که انجام داده – دنیایی فانتزی ساخته که آن قدر بی عیب و نقص بوده که بعضی از رویاهای باورنکردنی خودش هم رنگ واقعیت گرفته. اسم خودش را گذاشته «شاهزاده بدبینی». «ای کاش چندتا حرف مثبت هم داشتم که موقع خداحافظت بهت بگویم. اما چیزی در چنته ندارم. می شود دوتا حرف منفی تحویلت بدهم؟ وقتی داری از کمدین ها یا فیلم ها لذت می بری متابولیسم بدنت را کاملا با آن تطبیق می دهی. برای همین ممکن است نتوانی غذای دیگری مصرف کنی. ممکن است بعدا به خودت بیایی و متوجه شوی این چیزها به بخشی از وجودت تبدیل شده است.» آلن حتی در مسیر جستجوی لذت هم ردپای اندوه را دنبال می کند. دایان کیتون می گوید: «گاهی اوقات اگر چشم هایم را ببندم و وودی را تصور کنم او را فقط در حال تماشای «فریادها و نجواها» می بینم. متوجه منظورم می شوید؟ یک وودی به شدت متاثر. این حس را در چهره اش دیده ام حسی که من را هم تحت تاثیر قرار داده است.»

 

پی نوشت

۱و۲٫ گفتگو با وودی آلن، اریک لاکس، ترجمه مازیار عطاریه، نشر شورآفرین


منبع: برترینها

حسام الدین سراج: شجریان به اشعار جان می دهد

ماهنامه تجربه: روایات بسیار است؛ می گویند تعداد افرادی که دوره آواز را نزد او گذرانده اند به اندازه انگشتان یک دست هم نیست اما شمار مدعیان حضور در محضرش شاید از مرز صد نفر نیز عبور کند! صحبت از خسرو آواز ایران است، محمدرضا شجریان چندی است به دلیل بیماری دم فروبسته و نوایی تازه از او نه به صورت اثری صوتی و نه روی صحنه به سمع دوستدارانش نمی رسد.

یکی از خوانندگانی که نزد محمدرضا شجریان تلمذ کرده، حسام الدین سراج، آوازخوان نام آشناست. او که نوازنده سنتور و سه تار نیز به شمار می رود ابتدا قطعاتی را نزد محمدرضا شجریان می برد تا شاید با صدای خسرو آواز ایران ضبط و منتشر شود اما این خواننده پرآوازه به سراج جوان توصیه می کند خود در راه آواز گام بردارد.

حسام الدین سراج: شجریان به اشعار جان می دهد 
به بهانه هفتاد و ششمین سالروز تولد محمدرضا شجریان به سراغ حسام الدین سراج رفتیم و درخصوص ویژگی هایی که این هنرمند نامدار را از دیگران متمایز کرده، گفت و گو کردیم. ماحصل این گفت و گو را در ادامه می خوانید:

با وجود این که نام های متعدد و گاه عجیب و غریبی تحت عنوان شاگردان محمدرضا شجریان مطرح می شود در غالب مطالبی که دیده ایم نام شما به عنوان یکی از شاگردان استاد شجریان ذکر شده است. قصه شاگردی شما در محضر استاد شجریان از کجا آغاز شد؟

آقای شجریان پش از انقلاب کارهایی با آقای مرحوم فرامرز پایور انجام داده بودند. بعضی از کارهای ارکسترال ایشان که توسط آقای شهبازیان یا حسن و حسین یوسف زمانی انجام شده بود نظرم را جلب می کرد. حسن و حسین یوسف زمانی دو برادر بودند که هرکدام صاحب اثر محسوب می شدند ولی آن زمان حسن یوسف زمانی بیشتر فعال بود.

حسن یوسف زمانی بیشتر در دهه ۷۰ با آقای شجریان همکاری می کرد. درست است؟

بله، انتخاب شعر آقای شجریان و سوز و گدازی که در صدای او بود را بسیار دوست داشتم. قبل از آقای شجریان بسیار به صدای آقای ایرج علاقه مند بودم. البته الان هم به هر دوی این عزیزان علاقه دارم.

صدای ایرج یک صدا بانشاط مردانه بود ولی فکر می کنم انتخاب شعر شجریان بجاتر و مناسب تر بود. به همین جهت گرایشم به استاد شجریان زیاد شد. من سنتور می نواختم و نزد مرحوم سیروس ساغری در اصفهان سنتور می زدم. بعد به تهران نزد استاد فرامرز پایور آمدم.

من اوایل انقلاب مجموعه ای را به نام «باغ ارغوان» کار کرده بودم که شاید شنیده باشید. یک بار استاد شجریان را در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی دیدم. قرار گذاشتیم و من به منزل ایشان رفتم. سازم را نیز با خودم برده بودم و در منزل ایشان ساز زدم. همچنین مقداری شعر برده بودم که آن شعرها را به استاد شجریان نشان دادم.

چرا می خواستید نظر محمدرضا شجریان را در مورد شعرها بدانید؟

گفتم «استاد، اگر امکان دارد و البته اگر دوست دارید این شعرها را بخوانید.» ایشان گفتند «من دوست دارم این قطعات را بخوانم ولی دوستانی دارم که ممکن است به من ایراد بگیرند چرا با جوان ترها کار می کنی. راهنمایی ات می کنم تا خودت بخوانی.»

استاد کلاسی در رادیو داشتند که من به آنجا رفتم و به صورت رسمی شاگرد ایشان شدم و از محضرشان بهره بردم. بعد من آن مجموعه که «باغ ارغوان» نام گرفت را کار کردم. مدتی بعد استاد با آقای مشکاتیان به استودیو بل آمدند.

هر دو وقت ضبط داشتیم. این تقارن باعث شد که من از راهنمایی های استاد بهره ببرم. در حال میکس کار بودیم که استاد کار را شنید و راهنمایی هایی انجام داد که در مورد آواز و تصنیف اول مجموع «باغ ارغوان» لحاظ شد.

 

فکر می کنید چرا محمدرضا شجریان چهره ای خاص در موسیقی ایران محسوب می شود؟

به هر حال استاد شجریان ویژگی هایی دارد که او را از دیگران متمایز می کند. ویژگی اول او محقق بودن است. یعنی وقتی می خواهد کاری انجام بدهد زمان زیادی برای کار می گذارد و با همت و پشتکار تمام می رود تا جزییات کار را دربیاورد.

خیلی از چیزهایی که ما از ایشان درس گرفتیم را استاد از نوارهای طاهرزاده، سید رحیم و قدما در آورده بود. خودش زحمت کشیده، نوارها را گوش کرده و کار می کرد و به ما تعلیم می داد. همین روحیه تحقق ایشان را بسیار متمایز می کند.

کلاس های ایشان به نحوی بود که ما بیش از آن که درس آواز بگیریم درس اخلاق می گرفتیم. ایشان به همه هنرجویان بدون استثناء احترام می گذاشت. با ادب کامل و رعایت حریم ها چیزهایی که بچه ها دوست داشتند را مراعات می کرد. استاد دروس مورد نظر خود را با مهربانی به بچه ها می آموخت.

حسام الدین سراج: شجریان به اشعار جان می دهد 

بنابراین ورود جدی شما به مقوله آواز و نه موسیقی ایرانی را باید از همان زمانی بدانیم که شما پس از حضور در مرکز حفظ و اشاعه با استاد شجریان قراری گذاشتید و ایشان به شما گفت که خودت این قطعات را اجرا کن…

بله ما به کلاس آواز ایشان رفتیم و بعد همان کار «باغ ارغوان» را ضبط کردیم. بعد هم کارهای دیگری مانند شمس الضحی و مجموعه نینوا را انجام دادیم.

اگر امکان دارد کمی از قالب حسام الدین سراج بیرون بیاییم و کلی تر به ماجرا نگاه کنیم. می خواهیم یک نگاه انطباقی و تحلیلی به موسیقی قبل و بعد از انقلاب داشته باشیم. استاد فرهاد فخرالدینی در کتابی که درباره همسر خود نوشته اند اشاره ای به همکاری با استاد شجریان در ارکستر ملی داشته اند. البته دیگران نیز بسیار به این موضوع اشاره کرده اند که محمدرضا شجریان روحیه تلاشگری داشته و برای خواستن تلاش می کرده است…

کلا همین طور است. ماجرای تحقیقی که به آن اشاره کردم کاملا در مورد ایشان صادق است. او فردی است که در خراسان زندگی می کرده و اتفاقاتی می افتد و تلاش هایی انجام می دهد.

مسافرت ها، آمد و رفت ها، رفتن به کلاس خوشنویسی و اخذ مدرک دوره ممتاز و اتفاقاتی از این دست نشان می دهد که ما با فردی رو به رو هستیم که بسیار خوانده و تلاشگر است. شجریان زحمت زیادی کشیده است و نمی توان این مسئله را انکار کرد.

به نظر شما فارغ از مسائل فنی و تخصصی آیا عوامل دیگری هم در فراموشی برخی از صداها یا به اوج رسیدن برخی از دوستان دخیل بودند یا این مسئله یک توهم است؟

برخی از آهنگسازان معتقدند استاد شجریان هنرمند بسیار توانمندی است و تلاش های زیادی هم انجام داده، ولی ما صداهای دیگری هم داشتیم که پس از انقلاب به دلایل مختلف اجازه حضور در عرصه هنر را پیدا نکرد.

این عده اعتقاد دارند که بنابراین طبیعی است نسل های پس از انقلاب اسلامی با نوع ارائه صداهای این دوستان و حضورشان در عرصه موسیقی آشنایی نداشته باشند تا بخواهند خاطره سازی کرده و این نوع از موسیقی را دنبال کنند.

به عنوان نمونه می توان از آقای شهیدی، آقای گلپا و آقای ایرج نام برد. ما در عرصه رسمی هنر پس از انقلاب حضور برخی از آنها را بسیار کمرنگ دیدیم و بعضی از آنها را اصلا دیگر ندیدیم. به عنوان کسی که هم در محضر استاد شجریان حضور داشته و هم با توجه به این که به نظر می رسد بسیار اهل مطالعه هستید چون با وسواس واژه ها را انتخاب می کنید، فکر می کنید چه عواملی دست به دست هم دادند تا ما استاد محمدرضا شجریان را به زعم برخی از دوستان، تمامِ موسیقی ایرانی بدانیم؟

من فکر می کنم استاد شجریان استاد بسیار بزرگی است اما اگر این جمله را بگوییم شاید خود استاد هم رضایت نداشته باشد، چون خیلی های دیگر هم بودند که شما تعدادی از آنها را هم است بردید مثل استاد ایرج، استاد خوانساری، استاد گلپایگانی و استاد گلچین که بسیاری از آنها رنگ صدای خیلی زیبایی دارند.

من فکر می کنم به دلیل اینکه استاد شجریان قاری قرآن و بعد خطاط بوده، انتخاب های خاصی هم داشته است. او در همه عرصه ها ورود نکرده و به همه فضاها وارد نشده است. یعنی حرکت هایی بسیار انتخاب شده و گلچین شده داشته است. به همین خاطر بعد از انقلاب هم خواهان زیادی داشته است.

به هر حال افرادی که در عرصه قرآن بودند آقای شجریان را دوست داشتند. کسانی که به ربنا علاقه مند بودند دوستدار آقای شجریان بودند و کسانی نیز که به خط علاقه نشان می دادند آقای شجریان را دوست داشتند.

آقای شجریان یک سلوک هنری داشته است و همین موضوع سبب شد بعد از انقلاب هم مشکلی برای فعالیت او ایجاد نکنند.

صداهای دیگری هم وجود داشت اما علت اینکه به  جایگاه شجریان ختم شد فکر می کنم دلایلی بود که ذکر کردم. ایشان به راحتی اجازه فعالیت پیدا کرد و کنسرت ها، نوارها و سی دی های خود را منتشر کرد اما دیگران نه. شاید این عده به جهت سابقه های قبلی که مورد قبول رژیم فعلی نبود نتوانستند اجازه فعالیت پیدا کنند.

اگر به کسانی که امروز فعالیت می کنند نگاه کنیم مثل سالار عقیلی، علیرضا قربانی و همایون شجریان، می بینیم که آنها معمولا هر دهه با یک گروه کار می کنند. این جا به جایی ها توسط محمدرضا شجریان به نظر شما به دلیل تغییر نگاه به هنر بود یا قصه دیگری دارد؟

قبل از انقلاب یک تغییر شکل دیگر در سراسر دنیا و نه تنها ایران اتفاق افتاده بود که موسیقی هم توانست در این میان بازار خود را داشته باشد. مردم هم طبیعتا به دنبال تنوع بودند ولی ما از آقای شجریان یک وسواس را سراغ داشتیم که همیشه در شعر باید خودش را نشان می داد.

حسام الدین سراج: شجریان به اشعار جان می دهد 

به نظر شما این جا به جایی ها و رفت و آمدها به دست آمدن یک صدای متفاوت بود یا دلایل دیگری داشت؟

ببینید، تغییر صرفا همیشه برای داشتن یک صدای متفاوت نیست. امکان دارد که افراد به دلایلی خودشان تصمیم بگیرند. دیگر با همدیگر کار نکنند. مثلا خواننده تصمیم گرفته با گروه دیگری کار کرند و نوازنده و آهنگساز هم تصمیم به همکاری با فرد دیگری گرفته اند. این تنوع کمک می کند که خواننده رپرتوارهای مختلف بخواند و رنگ های مختلف صدایی داشته باشد.

مثلا یک زمان استاد شجریان با مرحوم محمدرضا لطفی کار می کرد. این دو همکاری های زیادی در قالب گروه شیدا و عارف داشتند. بعد یک دوره با مرحوم مشکاتیان همکاری کرد، بعضی از کارهای ایشان هم با آقای علیزاده و کیهان کلهر است.

این مجموعه سبب می شود تنوع فکر در ملودی صورت بگیرد. و تنوع سونوریته هم باشد. همچنین تنوع ارکستراسیون داشته باشند و همه اینها کمک می کند که خواننده بیشتر و بهتر دیده شود.

در عین حال تنوع سبب می شود که کارها بهتر به گوش مردم برسند. برای خواننده اصولا لازم است که هر چند وقت یک بار با گروه ها و آهنگسازها و نوازنده های مختلف کار کند.

بعد یک تغییراتی رخ داد که فکر می کنیم از دهه ۸۰ بود. آنجا که دوباره یک همکاری شکل گرفت و با آقای لطفی مجددا همکاری هایی انجام شد. بعد از آن هم آقای درخشانی آمد که در دهه های ۸۰ و ۹۰ برخی از کارهای خود آقای شجریان را تنظیم می کرد، مانند کار «تفنگت را زمین بگذار» که سال ۱۳۸۸ منتشر شد.

بله، حقایق را باید گفت تا مردم مسائل را شفاف ببیند. فکر می کنم این گونه بهتر است.

سپس دوره ای فرا رسید که برخی دوستان معتقد بودند توانایی صوتی استاد شجریان مانند گذشته نیست. همان طور که لطفی هم دیگر لطفی گذشته نبود. نظر شما چیست؟

اگر فرض بگیری که استاد شجریان از ۲۰ سالگی کار هنری را آغاز کرده باشد نزدیک به ۵۰ سال در اوج بوده است. ما هیچ وقت نباید این اوج را فراموش کنیم چون نکته بسیار مهمی است. یک نفر هم تصانیف بسیار خوبی اجرا کرده و هم همه کارها را ژورست، دقیق و روی ریتم خوانده است.

آواز بسیار خوبی هم خوانده و همه را مناسب با دستگاه های ایرانی اجرا کرده است. یعنی شعر را متناسب با دستگاه خوانده است و ملودی کلام و تلفیق ها را نیز بسیار درست اجرا کرده است که هنر بسیار بزرگی است. همه آدم ها در طول زندگی بیمار می شوند، همه آدم ها سن شان بالا می رود و تغیر می کنند.

ما نباید این دو سال اخیر را به زعم دوستان با پنجاه سال دوران اوج او مقایسه کنیم. اصلا این طور نیست. ما باید آن ۵۰ سال در اوج را در نظر بگیریم. بهتر هم این است که ما اسوطره های هنری خود را همیشه در اوج تصور کنیم تا از صدای آنها و از کارهایشان بیشتر لذت ببریم.

ما همیشه دوست داریم اسطوره ها در اوج باشند که شناخت مثبت از هنرمند و ارزش گذاشتن به او به حساب می آید و سبب می شود بیشتر از صدای او لذت ببریم.

به نظر من آقای شجریان به دو دلیل یک اسطوره است. اول به دلیل هنرش و دوم به دلیل هوشیاری اش در مبارزه هنری که این موضوع اهمیت زیادی دارد. یعنی اگر شما یک آمار از طرفداران آقای شجریان بگیرید، فکر می کنم نزدیک به ۵۰ درصد یا حتی بیشتر طرفدارانی هستند که به خاطر مبارزه هنری آقای شجریان او را دوس دارند.

الان در تلویزیون ما ساز نشان داده نمی شود. سازی که متعلق به ایران است چرا نباید نشان داده شود؟ یعنی جوان ما اگر بخواهد موسیقی ایرانی کار کند باید از کجا منبع و مأخذ بگیرد؟ ما که الان داریم موسیقی ایرانی کار می کنیم ساز آقای شهناز را از تلویزیون دیده ایم، ساز آقای کسایی، ساز ورزنده و ساز پایور را هم دیده ایم. اینها در حقیقت الگوهای ما بودند. موزیسین هایی که کار موسیقی ایرانی انجام می دهند همه یک الگو داشتند. درواقع از آن الگوها این موسیقیدان ها تربیت شدند.

حسام الدین سراج: شجریان به اشعار جان می دهد 

وقتی چاووش شماره ۲ منتشر شد آقای ناظری و آقای شجریان هر کدام به ترتیب یک طرف کاست را خواندند. آقای شجریان در آن زمان عنوان می کند که من سیاسی نبودم اما دوستانی داشتم که در این جریان بودند و فعالیت سیاسی داشتند. بعد هم کم کم از این قضیه کنار کشید و تا مدت ها از این فضا دور بود. شما گونه الان از یک مبارزه صحبت می کنید؟

من اسم این مبارزه را مبارزه سیاسی نمی گذارم بلکه در حقیقت یک نوع مبارزه هنری است. قبل از دوره ای که آقای پایور، گروه شیدا و گروه لطفی بیایند متاسفانه نگرشی در ایران رایج بود که موسیقیدانان را مثل مطرب می دیدند.

یعضی فضایی که در شأن موسیقی نبود را برای موسیقیدان قائل بودند اما آقای عبادی، شهناز، کسایی و دیگر بزرگان موسیقی ما آمدند. آرام آرام با رفتار خودشان به دیگران اثبات کردند که موسیقی شأن دارد.

حالا در این دوره چه اتفاقی افتاده است؟ ظاهرا در این دوره برای آقایان، خواننده، مداح، خواننده پاپ و خواننده راک هم در یک عرض قرار داشتند. من این برخوردها را گاهی اوقات دیده ام. یعنی هیچ تفاوتی بین خواننده ای که سال ها زحمت کشیده و ریاضت کشیده تا به این نقطه رسیده، با خواننده ای که دو ماه است خواننده شده قائل نیستند، چه بسا به خواننده ای که تنها دو ماه است خواننده شده و اصلا موسیقی ایرانی هم کار نمی کند و در پاپ یا راک فعالیت دارد بیشتر پر و بال می دهد.

این کار در نهایت موسیقی و فرهنگ ما را به کجا می برد؟ ۱۰ مسیقیدان باید باشند که بگویند شأن ما خیلی فراتر از آن چیزی است که شما تصور می کنید و آقای شجریان این کار را انجام داد.

فکر نمی کنید مخاطب ما هم به این ماجرا دچار شده و برخوردی که با فلان خواننده پاپ می کند، با برخوردی که با حسام الدین سراج می کند یکی است؟

این موضوع تقصیر مخاطب نیست. ببینید جوان یا نوجوان آن چیزی را که می بیند، می شناسد. وقتی برود در یک فروشگاهی که همه برند هستند، تمام برندها را می شناسد.

گاهی اگر به بازار اصفهان برود و فضا و معماری قدیمی و مغازه هایی که هرکدام یک جنسی دارند و می شود راجع به هر کدام یک کتاب قطور نوشت را ببیند، آرام آرام آشنا می شود ولی جوان ما اصلا آشنایی ندارد چون مسئولان ما هنر را درست معرفی نمی کنند.

با توجه به این که شما در آن دوران مستمع کارهای ایشان بودید و بعد هم همان طور که اشاره کردید در اوایل انقلاب در مرکز حفظ و اشاعه دیداری داشتید و بعد هم قرار شد در کلاس ایشان شرکت کنید، فکر می کنید ویژگی اولین کاری که باعث شد ایشان خودش را در موسیقی ایران تثبیت کند، چه بود؟

من ترتیب کارها را نمی دانم ولی یکی از کارهای شاخصی که ایشان داشت «به یاد عارف بود که با مرحوم محمدرضا لطفی کار کردند. این اواخر هم کار «دیدار» بود که خیلی مورد استقبال واقع شد و تاثیرگذار بود. یکی کاری هم خود ایشان به نام «پیغام اهل راز» منتشر کرد که دو کاست با همدیگر در یک جلد بود.

ببینید، من یک تفاوتی را بین موسیقی الان و موسیقی قدیم می بینم. موسیقی قدیم طعم داشت. مثلا وقتی آن موقع نوار لطفی- شجریان در می آمد با اشتیاق می رفتیم و می خریدیم. وقتی جلوی دانشگاه تهران می رفتیم تمام کتاب فروشی ها آن جول پخش گذاشته بودند و اسپیکر داشتند و همه اثر جدید ایشان را پخش می کردند.

یک حس و حال عجیبی بود. حس می شد این کاری که بیرون آمده، رویش کار شده و برایش زحمت کشیده شده است. وقتی هم گوش می دادید چون از سابقه شجریان و لطفی هم خاطره خوبی در ذهن داشتی باز کار برایت طعم ویژه ای داشت و یا خودت می گفتی «حالا در این اثر چه کار جدید کرده اند؟ انتخاب شعرش ویژه است؟ تصنیفش خاص است؟ چهار مضرابش منحصر به فرد است؟ کارهای بی کلامش ناب است؟» در حقیقت این مجموعه شما را به دنبال خودش می کشاند.

حسام الدین سراج: شجریان به اشعار جان می دهد 

فارغ از آنچه که بیرون از تخصص، توانمندی صدا، تکنیک اجرایی، انتخاب شعر و… باشد، فکر می کنید تفاوت و تمایزی که می توانیم میان صدا و تکنیک در قیاس با دیگرانی که در آن دوره فعالیت می کردند، بیابیم در چه بود؟ چون ما جملات معروفی داریم که البته هیچ گاه منبع مشخصی نداشته اند. مثلا نقل می شود که آقای شجریان در جایی گفته بودند: «اگر من صدای ایرج را داشتم کاری می کردم مردم پرواز کنند» یا «فلانی بهترین خواننده است.»

خوانندگی فقط صدا نیست. یعنی مردم عادی فکر می کنند خواننده یعنی کسی که صدا دارد و فردی که شش دانگ می خواند. البته این اصطلاح هم اصطلاح اشتباهی است چون هر کسی در محدوده خاص صدای خودش، شش دانگ است. یک نفر باریتون است، یک نفر تنور است و یک نفر باس است.

مردم ما فکر می کنند آن کسی که تنور می خواند، شش دانگ است و کسی که پاریتون می خواند شش دانگ نیست. مثلا می گویند استاد بنان شش دانگ نیست، در صورتی که استاد بنان در محدوده صدای خودش شش دانگ است.

یعنی آن بندی را که استاد بنان می خواند آقای بسطامی یا آقای شجریان نمی توانند بخوانند، چون فقط جای صدای اوست. بعضی از اصطلاحات در میان مردم اشتباه است و تلقی اشتباهی صورت می گیرد.

همان طور که گفتم خوانندگی فقط صدا نیست بلکه یکی از ارکان خوانندگی، صداست و رکن های دیگری دارد. مثلا در شیوه اصفهان می گویند مناسب خوانی. این مناسب خوانی خیلی حرف بزرگی است. یک جایی به یک خواننده ای می گویند بخوان بعد تازه متوجه می شود چه اتفاقی افتاده است.

پدرم تعریف می کرد که استاد تاج یک روز به تکیه آمد و پدرش فوت شده بود. تکیه هم بسیار شلوغ بود. استاد پای منبر نشست که به او گفتند بخوان. این بیت را خواند که «یک پسر گم کرد یعقوب و دو چشمش کور شد/ چو نگریم من که یک عالم پدر گم کرده ام» همین یک بیت را خواند و از منبر پایین آمد.

این یعنی مناسب خوانی. ببینید این شعر چقدر کار کرده است. حالا انتخاب شعر و سپس ملودی کلام در مراحل بعدی قرار می گیرند. شعر را اگر خواننده نفهمیده باشد، هیچ وقت نمی تواند اجرا و ارائه خوبی داشته باشد.

بارها باید شعر را خوانده روی معنی شعر فکر کرده باشد تا وقتی می خواند و دهن باز می کند، ملودی کلام را درست بخواند.

به همین جهت است که بعضی از خوانندگان جوان وقتی می خوانند، حس می کنید اصلا شما را درگیر نمی کند و متوجه نمی شوید که چه می گوید. البته نباید فراموش شود که تلفیق هم نکته مهمی است. اگر آکسان ها عوض شود، معنی شعر تغییر می کند.

یک بار من راجع به زیبایی شناسی آواز در جایی صحبت کردم و در مورد کلمه «بیا» حرف زدم. مثلا شما به دوست تان می گویید «فردا بارون میاد.» و فردا باران می بارد و به دوست تان می گویید «بیا».

این «بیا» به معنای «دیدی گفتم باران می بارد» است. «بیا» گاهی به نحوه ادایش معنای «دید گفتم» می گیرد اما گاهی مثلا می گویید «بیا» یعنی یک نت کشیده بالا و یک نت کشیده پایین، یعنی «ناز نکن، بیا».

در واقع یک کلمه است اما وقتی آکسان ها تغییر می کند دچار تغییر معنایی می شود. یک بار هم می گویید «بیا ساقی.» یا «بیایید» یعنی یک بیان حماسی از «بیا». این «بیا» یعنی بیا تا کار مهمی انجام دهیم.

آقای شجریان در جایی می گوید «بیا بنشین بگو بشنو» که منظورش این است «کوتاه بیا»…

البته آن «بیا» هم نحوه ادایش فرق دارد. یعنی اگر نت اول پایین باشد، نت بعدی بالا باشد، نت اول چنگ باشد، نت دوم کشیده باشد، حالت حماسی دارد.

اگر هر دو مثل هم باشند، می شود «دیدی گفتم». تمام شعر ایران آمیخته با این تلفیق هاست. یعنی اگر خواننده آکسان ها را عوض کند معنی عوض می شود و خیلی ها این کار را انجام داده اند و شما لذت نمی برد. تنها خواننده ای که تسلط دارد می تواند چنین کاری را انجام دهد.

حسام الدین سراج: شجریان به اشعار جان می دهد 

فورتو پیانو کجا نمود پیدا می کند؟

فورتو پیانو از نظر شدت است. ما الان در مورد فرکانس صحبت می کنیم. یعنی کلمات با فرکانس پایین یا بالا ادا می شود. از سوی دیگر جامعه شناسی یکی از عناصری است که به خواننده مرتبط است.

برخلاف برخی که می گویند اصلا این طور نیست، اگر شما به داخل جامعه بروید و مناسب طبقه اجتماعی یک شعر را انتخاب کنی و بخوانی، مطمئنا مورد استقبال می گیرد و مردم تحت تاثیر قرار خواهندگرفت اما اگر جامعه در یک خط دیگر حرکت کند و شما به سوی دیگری بروی شکست می خوری.

مثلا وقتی مردم در حال کشته شدن هستند و بعد شما «بالابلند عشوه گر نقش‌باز من» بخوانی، قشنگ است ولی چه ربطی به جامعه دارد؟ بچه های مردم در حال کشته شدن هستند و شما می گویید «بالابلند عشوه‌گر»؟!

همچنین کار شما باید با دتسگاه تناسب داشته باشد. یعنی شما مضمونی که انتخاب می کنید باید با دستگاهی که می خواهی بخوانی تناسب داشته باشد. این پارامترها زیاد است که یکی دیگر از آنها سونوریته است. یعنی جنس صدای خواننده نیز اهمیت زیادی دارد.

بعضی از خوانندگان مثل ایرج و گلچین جنس صدایشان زیباست و اصلا دهان باز کنند آدم لذت می برد.

گلپا در این دسته قرار نمی گیرد؟

چرا، صدای ایشان هم زیباست. من برای مثال گفتم. محمودی خوانساری هم همین طور است. مجموعه مواردی که گفتم جمع شده و طرف خواننده می شود. کسی که این پارامترها را رعایت کند، خواننده لقب می گیرد.

اسم نمی برم ولی شعری را از خواننده ای خیلی خوش صدا شنیده ام که کاملا متوجه شده ام این بیت را متوجه نبوده و خوانده است. خوانده چون فقط گفته اند بخوان ولی آکسان ها و ملودی کلام درست نیست.

این که می گویید آقای شجریان چه ویژگی خاصی دارد، باور کنید هنگام گوش دادن به بعضی از چیزهایی که ایشان خوانده، بدنم لرزیده است. یک بار به آرامگاه حافظ رفته بودم و سی دی صدای آقای شجریان در حال پخش بود. شعری از حافظ «شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد/ دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود» یعنی حافظ می گوید من از آن عالم خبر داشتم.

شجریان می خواند و زانوهای من سست شده بود. یک خواننده می تواند به بعضی از اشعار جان بدهد و شجریان این کار را انجام داده است. واقعا من خارج از هرگونه حب و بغض می گویم. هرچند ایشان را بسیار دوست دارم.

اما این که بعد از اقبال السلطان و طاهرزاده و تاج اصفهانی باشد طبیعتا از هر گلستانی، شاخه گلی برچید و این موضوع هم موثر بود. با این ماجرا موافقید؟

اگر آقای شجریان صد سال پیش هم به دنیا می آمد با آن ماجرای تحقیق و تفحص قطعا به همین اندازه مورد توجه قرار می گرفت و ماندگار می شد. آقای شجریان باهوش و اهل تحقیق بوده و بعد هم در برهه زمانی خاصی ظاهر شده است.

در آن دوره هم او را به عنوان خواننده می شناختند و در این دوره هم او را به عنوان خواننده می شناسند. این وضعیت با شرایط ما فرق دارد. ما در این دوره به عنوان خواننده شناخته شدیم ولی ایشان چون در دو دوره به عنوان خواننده شناخته شده، مطرح بوده و قاعدتا قابلیت استادی او بالاتر می رود.


منبع: برترینها

جشن تولد علی معلم در «فرمول یک»

خانواده و دوستان زنده یاد علی معلم در برنامه «فرمول یک» با اجرای علی ضیا دور هم جمع شدند و با بیان خاطراتی از این هنرمند فقید سینمای ایران، یاد او را در ماه تولدش زنده کردند.

سیدعلی ضیا مجری «فرمول یک» شامگاه چهارشنبه ۸ آذر در برنامه «فرمول یک» میزبان آذر معماریان همسر و امید و ایمان معلم فرزندان زنده یاد علی معلم و سپند امیرسلیمانی، رسول نجفیان، کوروش تهامی و علی اوجی از دوستان این تهیه کننده سینما بود تا به رسم چهارشنبه ها که در این برنامه برای چهره ها تولد برگزار می شود، از مدیر مسئول و سردبیر فقید ماهنامه «دنیای تصویر»، یاد کنند.

به گزارش مهر، ابتدای گفتگوی ضیا با این چهرها با شوخی او با امیرسلیمانی آغاز شد: ممکن است مردم تو را با علی اوجی اشتباه بگیرند. قیافه ات سپند است اما ابعادت علی اوجی است.

بعد از ۲۰ سال سیگار را ترک کردم

امیرسلیمانی در این باره توضیح داد: خوشحالم که چاقم. چون ۲۰ سال بود که سیگار می کشیدم و حالا یک سال است سیگار نمی کشم و این چاقی لذت دارد.
وی ادامه داد: جای آقای علی معلم در زندگی ما که چند سال اخیر با او معاشرت می کردیم خیلی خالی است. بعضی آدم ها هستند که اگر حتی یک بار در زندگی ببینی شان، اثری در شما می گذارند که ممکن است سال ها درباره آن ها حرف بزنید و آقای معلم چنین ویژگی داشت‌. لبخند او همیشه در ذهن ما می ماند و اخم او وقتی اتفاقی برای سینما می افتاد ماندگار است. او به معنای واقعی دلسوز سینما بود و برای سینما حرص می خورد.

وی همچنین با بیان اینکه در تولد سال پیش معلم، عارف لرستانی هم حضور داشته و حالا جای اش خالی است، تأکید کرد: از وقتی آقای معلم از بین ما رفته، دیگر ما دور هم جمع نشده ایم.

رابطه مان مثل مرید و مراد بود

در ادامه آذر معماریان نیز در سخنانی گفت: رابطه من و همسرم مثل مرید و مراد بود. من همیشه به او به عنوان یک استاد نگاه می کردم. چون انسانی کامل و والا و مملو از عشق به میهن، سینما و خانواده اش بود. رابطه ما کاملا عاشقانه به ازدواج انجامید. ما از ۲ فرهنگ مختلف بودیم اما همسایه شدن مان باعث آشنایی مان شد. از روزهای اول زندگی مان همدیگر را دوست داشتیم و همه چیز را با هم شروع کردیم.

وی با اشاره به سواد بالای همسرش افزود: علی وقتی ابتدایی را در دامغان تمام می کند و به تهران می آید تا تحصیلاتش را در کنار خواهران اش ادامه بدهد، یک نامه از سوی کتابخانه شهرشان برای کتابخانه تهران می آورد که در آن نوشته شده بود او تمام کتاب های کتابخانه شهر را خوانده است، لطفا او را عضو کنید تا بتواند کتاب های بیشتری بخواند.

معماریان با بیان اینکه معلم سینما را به خاطر چپ یا راست دوست نداشت، درباره خلقیات او اظهار کرد: او وقتی وارد خانه می شد، مطلق عاشق خانواده بود. تمام مشغله هایش را بیرون می گذاشت و وارد خانه می شد و از تمام لحظات زندگی پسرهای اش لذت برد. در طول مدت زندگی ام هیچوقت او را به شکلی جدی ندیدم که مثلا عصبانی باشد. او همیشه در چهره اش لبخند داشت و کسی اگر او را نمی شناخت، فکر می کرد دارد می خندد و حرف می زند. اما ما می دانستیم که او یک لبخند تلخ دارد.

امید معلم فرزند ارشد تهیه کننده فقید سینما نیز درباره آخرین تولد پدرش توضیح داد: هر سال سعی می کردیم موقع تولد بابا را سوپرایز کنیم. پارسال هم تولد خوبی برای او گرفتیم که خیلی از بچه های سینما و تلویزیون در آن جمع شدند و حس و حال خوبی بود. اصولا وقتی همه چیز خوب می شود آدم فکر می کند بعدش چه اتفاقی می افتد و سرانجام یک اتفاق شوکه کننده رخ داد.

دل پدر همیشه برای سینما می تپید

وی افزود: پدر ۲ شخصیت داشت، یک شخصیت جدی که با نگاه درست به سینما و مطالعه بالای اش همراه بود، کسی که همیشه دلش برای سینما می تپید. بخش دوم شخصیت او، کودکانه و ناشی از ذوق و شوقی بود که برای دیدن فیلم های روز دنیا داشت.

امید معلم تأکید کرد: بابا گاهی اوقات روز جدی اش بود و گاهی روز خنده و شوخی اما در جدی ترین حالت ممکن هم می توانستید با تعریف یک چیز بانمک فضایش را عوض کنید. آرزو می کنم روح پدرم در آرامش باشد و قدر ظرفیت های فرهنگی کشورمان دانسته شود.

رسول نجفیان نیز با بیان اینکه تولد این مرد بزرگ و نازنین را تبریک عرض می کنم، اظهار کرد: علی معلم را از زمانی که در تلویزیون برنامه ادبی و هنری داشت می شناختم و به او ارادت داشتم. ازآن موقع همدیگر را خیلی دوست داشتیم. آخرین بار من با گروه مدرن جاز، یکی از اشعار حافظ را در جشن حافظ او خواندم.

چخوف های قصه ننوشته و کوروساواهای فیلم نساخته

وی ادامه داد: او را همه دوست داشتند چون به فکر هنر بود. بیشترین چیزی هم که او را رنج می داد این بود که چرا بی سوادی اینقدر بین هنرمندان حاکم شده است و از برخی هنرمندان با عنوان «چخوف های قصه ننوشته، کوروساواهای فیلم نساخته» نام می برد. او با وجود سختی های زیادی که داشت همیشه می ایستاد تا مراسم حافظ را برگزار کند. او همیشه شمع محفل بود و سرکار خانم معماریان و فرزندان شان هم راه او را ادامه می دهند.

نجفیان با بیان اینکه امیدوارم هموطنان عزیزمان در کرمانشاه هم شاد باشند و می دانم روح علی به یادشان است، در پایان درباره کارهای تازه اش گفت: ۱۶ آذر با گروه مظلوم ۴۰ دف همکاری می کنم. در تئاتر آقای مرزبان هم راهم داده اند و قرار است یک نقش کوچک داشته باشم.

کوروش تهامی بازیگر سینما و تلویزیون با اشاره به اینکه درباره معلم از فعل های گذشته استفاده نمی کند، چون احساس می کند او همیشه هست، بیان کرد: آقای معلم از آن دسته شخصیت هایی است که بسیار در سینما تاثیرگذار بوده و هست.

معلم به کوچه پس کوچه های سینمای ایران آشنا بود

وی افزود: حضور فیزیکی ایشان را دیگر نداریم و جای شان همیشه خالی است؛ چون او شاید جزو معدود کسانی است که به کوچه پس کوچه های سینمای ایران آشنا است. به نحوی که یادم است گاهی وقتی درباره اثری صحبت می کردند، از کسانی که در آن اثر بودند هم بهتر درباره اش حرف می زدند. پر از اطلاعات عجیب و غریب بودند.

بازیگر «رگ خواب» ادامه داد: ما همیشه دوست داشتیم فرصتی پیش بیاید و با هم کار کنیم. آقای معلم در صدد کار کردن تئاتر «دشمن مردم» ایبسن بودند و همیشه به من می گفتند پاییز چه کاره هستی؟ قرار بود پاییز با هم تئاتر کار کنیم.

تهامی در پایان گفت: در روزگاری هستیم که به دلیل سرعت زندگی از افراد بی مهری هایی می بینیم حتی کسانی که از آنها توقع نداریم اما آقای معلم به شدت اهل جمع کردن افراد بود. در هنر به دلایلی برخی دوست ندارند خیلی افراد دور هم جمع شوند اما او دقیقا خلاف این نظر را داشت.

علی اوجی هم که آخرین نفر در استودیو حاضر شد، بیان کرد: اسم علی معلم که آمد، با سر و جان برای آمدن به برنامه شتافتم. خوشحالم که در این قسمت از «فرمول یک» حاضر هستم.

لحظه لحظه بودن با او خاطره بود

وی افزود: مخالف گفتن یک خاطره از علی معلم هستم. لحظه لحظه بودن با او، خاطره بود و آموختن. من سفرهای زیادی با او رفتم و همواره آموختم.

این بازیگر ادامه داد: او به دلیل کارش، به زیباترین نقاط دنیا می رفت اما تا برمی گشت می گفت هیچ جا خانه آدم نمی شود. او خیلی اهل ابراز احساساتش نبود، اما با نگاهش حرف می زد.

اوجی یادآور شد: برای فوت مادر او به آقای نجفیان زنگ زده بودم که بیاید و «عجب رسمیه» را بخواند. علی که همیشه سرشار از زندگی بود در مراسم جمله عجیبی به من گفت و خواست که نجفیان برای مراسم خودش هم این شعر را بخواند.

در پایان این قسمت از برنامه رسول نجفیان با اشاره به اینکه معلم لطف خاصی به شعر «عجب رسمیه» او داشته است، این قطعه را اجرا کرد. سپس با حضور مهمانان کیک تولد علی معلم بریده شد.

«فرمول یک» با اجرای سیدعلی ضیاء به تهیه کنندگی افشین حسین خانی، شنبه تا چهارشنبه ها حوالی ساعت ۱۷:۴۵ از شبکه یک سیما روی آنتن می رود.


منبع: عصرایران

پنه‌لوپه کروز و فرهادی در آخرین روز

به گزارش ایسنا، «پنه‌لوپه کروز» که به همراه همسرش «خاویر باردم»، از بازیگران اصلی فیلم جدید فرهادی هستند؛ در صفحه اینستاگرام خود نوشت: آخرین روز فیلمبرداری با این نابغه، اصغر فرهادی. ما از ماه اوت در این ماجراجویی همراه هم بودیم و من از این استاد زندگی برای این که مرا بخشی از از این فیلم قرار داد، متشکرم.»«خاویر باردم» بازیگر مطرح اسپانیایی،‌ «ریکاردو دارین»، بازیگر آرژانتینی در کنار «ادوارد فرناندز»، «باربارا لنی»، «الویرا مینگز»، «ایما کوئستا»، «روژه کاسا مایور» و «رامون باره‌آ» سایر بازیگران اصلی هشتمین فیلم بلند فرهادی هستند.


در خلاصه داستان فیلم «همه می‌دانند» آمده است: کارولینا برای دیدار با خانواده‌اش از آرژانتین به زادگاهش اسپانیا بازمی‌گردد. در این سفر که پیش‌بینی می‌شد به تجدید دیدار اعضای خانواده خلاصه شود، رویدادهای غیرمنتظره‌ای به وقوع می‌پیوندد که بر روند زندگی کارولینا تاثیر می‌گذارد.خوزه لوییس آلکاینه ۷۸ ساله، مدیر فیلمبرداری فیلم جدید فرهادی است. علاوه‌بر خود اصغر فرهادی، شرکت‌های Memento Films از فرانسه، Morena Film از اسپانیا و Luky Red از ایتالیا تهیه‌کنندگی مشترک این فیلم را بر عهده دارند.مدیریت هنری فیلم بر عهده «کلارا نوتاری» و طراح لباس نیز «سونیا گرانده» است. هایده صفی یاری تدوین‌گر و «دانیل فونترودونا» مدیر صدابرداری فیلم هستند.
منبع: بهارنیوز

اكران "صفر تا سكو" با حضور چهره‎های هنری، ورزشی و سیاسی (+عکس)

مستند «صفر تا سکو» این روزها در سینماها اکران شده است.

عصرایران – شب گذشته با حضور چهره های مطرح سینمایی، سیاسی و ورزشی و اهالی رسانه در پردیس چارسو برگزار و با استقبال فوق العاده روبرو شد.

از مهمانان سیاسی حاضر در این مراسم می توان به محمد شریعتمداری وزیر صنعت و معدن، مرتضی بانک، دبیر شورای عالی مناطق آزاد، و محمدجواد حق شناس عضو شورای شهر تهران و مشاور سازمان میراث فرهنگی،فائزه هاشمی و علی شکوری راد اشاره کرد.

از چهره های سینمایی می توان به ترانه علیدوستی، همایون ارشادی، منیژه حکمت، جهانگیر کوثری، مرتضی رزاق کریمی، مستانه مهاجر، گلاره عباسی، هستی مهدوی فر، سام نوری، سامان مقدم و از چهره های ورزشی علی کریمی، حسین کلانی و محسن بنگر و..اشاره کرد.

پس از نمایش فیلم با تقدیر از عوامل روی صحنه منیژه حکمت و الهه منصوریان دقایقی صحبت کردند و منصوریان اظهار کرد: “فکر نمی کردم روزی شما مخاطب فیلم زندگی من و خواهرانم باشید و حضور شما دلگرمی ماست”.

مستند «صفر تا سکو» ساخته سحر مصیبی به تهیه کنندگی مهتاب کرامتی و طهورا ابوالقاسمی که به زندگی ورزشی خواهران منصوریان وشوکاران قهرمان جهان می‌پردازد، از اول آذرماه در سینماهای کشور به نمایش درآمده است.

این فیلم با نمایش در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر در چهار رشته بهترین فیلم، کارگردانی، تدوین و صداگذاری نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد و در جشنواره سینما حقیقت سال گذشته با شش نامزدی، جایزه بهترین فیلم مستند را از این جشنواره دریافت کرد.


منبع: عصرایران

گردش فرهنگی پنجشنبه‎های عصرایران/ از معرفی سه گالری تا اکران یک فیلم کودک و نوجوان در سینماها

هر پنجشنبه در عصرایران منتخبی از رویدادهای فرهنگی هنری یک هفته آینده در اختیار مخاطبان قرار می گیرد. این هفته از تئاتر شروع کردیم و شما را به دیدن فیلم، نمایشگاه و… دعوت کرده ایم.

عصرایران – در این بخش هر پنجشنبه در قالب چند پیشنهاد فرهنگی، مخاطبان گرانقدر عصرایران را در جریان منتخبی از آخرین رویدادهای فرهنگی هنری یک هفته آینده قرار می دهیم.

مهاجران حافظ

نمایش «مهاجران» به نویسندگی، طراحی و کارگردانی حسن علیکرمی تا ۲۴ آذر ساعت ۱۹ در تالار حافظ به نشانی خیابان حافظ، خیابان استاد شهریار، روبروی تالار وحدت روی صحنه می رود.

نمایشی در پایتخت

نمایش «اخککندو» به نویسندگی سیدمحمد مساوات و کارگردانی سیدهادی عامل تا ۲۰ آذر ساعت ۲۰:۳۰ در مجموعه تئاتر پایتخت به نشانی میدان فلسطین، خیابان طالقانی، بین خیابان سرپرست و فریمان، پلاک ۵۴۲ اجرا می شود.

آکواریم در چهارسو

نمایش «آکواریوم» بر اساس متنی از سیامک احصایی و مهرک قزوینی و کارگردانی سیامک احصایی تا ۱۷ آذر ساعت ۱۹:۴۵ در سالن چهارسو تئاتر شهر به نشانی تقاطع خیابان انقلاب و ولی‌عصر، مجموعه فرهنگی و هنری تئاترشهر روی صحنه می رود.

بزم رزم در مشهد

نشست نقد وبررسی مستند «بزم رزم» ساخته سید وحید حسینی روز شنبه ۱۱ آذرماه در سینما هویزه مشهد برگزار می‌شود. در این نشست پس از اکران «بزم رزم» در ساعت ۱۷ با حضور سیدوحید حسینی (کارگردان) و محدثه گلچین عارفی (تدوین‌گر) این فیلم مورد نقد و بررسی قرار می‎گیرد. مستند «بزم رزم» روایتی تصویری از سرگذشت موسیقی ایران در دوران جنگ و پس از انقلاب است.

نمایشگاه نقاشی خط

نمایشگاه نقاشی خط دو هنرمند با عنوان «تداعی و تصادف» از ۱۰ تا ۱۹ آذرماه در نگارخانه آتشزاد به نشانی خیابان ولیعـصر، نرسیـده به میـدان ونک، خیابان عباسپـور (توانیر) شمـالـی، بعـد از پـل همت، پـلاک ۲۳ برگزار می کند.

گالری سایه میزبان یک نمایشگاه

نمایشگاه نقاشی سینا فرج‌نژاد با عنوان «پس از آن روز» از ۱۰ تا ۱۵ آذرماه در گالری سایه به نشانی نیاوران، خیابان جمشیدیه (فیضیه)، خیابان امیدوار، کوچه آقاخانی، پلاک ۳ برگزار می شود.

تصویرسازی در گالری راه ابریشم

محمدرضا فقیهی جدیدترین نمایشگاه تصویرسازی های خود را با عنوان «نامحدود» از ۱۰ تا ۲۰ آذر در گالری راه ابریشم به نشانی خیابان لواسانی غربی(فرمانیه)،بین‌خیابان آبکوه‌و‌آقایی، پلاک ۱۰۳،واحد ۲ برگزار می شود.

کنسرت پاپ در بروجرد

کنسرت احسان خواجه امیری، خواننده پاپ کشورمان در سالن طالقانی بروجرد ۱۴ و ۱۵ آذر ساعت ۲۱ برگزار می شود.

کنسرت زانیار در سالن میلاد

زانیار خسروی، خواننده جوان پاپ کنسرت خود در تهران را ۱۵ آذرماه ساعت ۱۹ و ۲۲ در سالن میلاد نمایشگاه بین المللی برگزار می کند.

فیلمی برای کودکان و نوجوانان در سینماها

فیلم سینمایی «پینوکیو، عاموسردار و رییسعلی» به کارگردانی سیدرضا صافی و تهیه کنندگی ناصر عنصری به تازگی در سینماهای سراسر کشور اکران عمومی شده است. این فیلم جایزه بهترین فیلمنامه، بهترین فیلم و بهترین دستاورد فنی و هنری از بیست و نهمین جشنواره بین‌المللی فیلم های کودک و نوجوان را پیش از این کسب کرده است.


منبع: عصرایران