خیزش دوباره تلویزیون با تولیدات بین‌المللی

ماهنامه پیشه و تجارت – ترجمه سید حسین رسولی: مینی سریال «مدیر شب» یک مینی سریال جاسوسی با بازی تام هیدلستون و هیولوری بر اساس رمانی به همین نام از جان لی کاری است. قسمت آخر آن یکشنبه شب مه آوریل سال ۲۰۱۶ در بریتانیا روی آنتن رفت ولی این سریال در همین جا متوقف نخواهدشد. درواقع این سریال محصول مشترک شبکه بی بی سی بریتانیا و شبکه ای م سی آمریکاست. ۳۰ میلیون دلار (هر قسمت ۵ میلیون دلار) هزینه سریال شده است.

این سریال در چندین لوکیشن از جمله اسپانیا، مراکش، سوییس و مصر جلوی دروبین رفته که نشانگر یک سریال پرهزینه است. سریال «مدیر شب» یک اثر پرزرق و برق دار است که تنها در مکان های مجللی همچون لس آنجلس، ونکوور و آتلانتا فیلمبرداری نشده و به تماشاگران نشان داد که چطور در برابر مصرف سریال های تلویزیونی محدود شده اند.

با همین نمونه مشخص می شود که تغییرات تلویزیون محسوس و آهسته است. مخصوصا اینکه درام های تلویزیونی به یک تشخص خاصی رسیده اند. در چند سال گذشته شاهد افزایش تولیدات بین المللی بوده ایم. سریال های تلویزیونی که توسط چند کشور تولید می شوند هزینه بیشتر و مکان متنوع تری برای فیلمبرداری دارند.

خیزش دوباره تلویزیون 

دهه ها طول کشید تا تولیدات بین المللی این روزگار شکل بگیرند. مهم تر از همه در کشور آمریکا رشد ناگهانی این برنامه ها را شاهد هستیم به ویژه اگر با دید آمریکایی هم به آن نگاه کنیم، در «میپ کام» نمایشگاه سالانه برنامه های تلویزیونی که در آن نمایندگان استودیوهای تلویزیونی و پخش کنندگان از سراسر جهان برای خرید و فروش برنامه ها و فرصت های جدید جمع می شوند؛ این مدیران تلویزیونی درباره «عصر طلایی جدید درام تلویزیونی» در کنار تولید مشترک بین المللی حرف می زنند.

«ماریان گری» تهیه کننده، در مورد گذار و تغییرات برنامه های تلویزیونی از یک نقطه نظر اروپایی می گوید: «تولیدات اروپایی به میزان بیشتری از همکاری های بین الملی احتیاج دارند. بودجه اروپایی ها از آمریکایی ها کمتر است. ساخت سریال ها با زبان انگلیسی برای فروش به کشورهای دیگر این روزها یک بلیت برنده مخصوصا برای آمریکایی ها است. بیشتر درام های تلویزیون و سریال های بی بی سی به طور کلی از طریق شبکه هایشان تامین مالی می شدند. فکر می کنم این چیزی است که نسبت به گذشته تغییر کرده است. الان امکان ندارد تا سریال های بی بی سی بتوانند خودشان را از لحاظ مالی تامین کنند و احتیاجی هم به این کار نیست چون با مشارکت جهانی ساخته می شوند.»

این افزایش در تولید بین المللی برای بینندگان محسوس نیستند. بسیاری از سریال های انگلیسی زبان وارداتی از کشورهایی همچون بریتانیا و نیوزلند می آیند. در همین راستا ممکن است برخی از بینندگان تلویزیون بعد از اینکه بدانند سریال هایی مانند «دانتون ابی» و «شرلوک» از کمک مالی آمریکایی بهره مند شده اند؛ شگفت زده شوند.

حالا دیگر شبکه های آمریکایی دیگر سریال های خارجی با زبان انگلیسی را نمی خرند یا دست به بازسازی سریال های کشورهای دیگر نمی زنند بلکه در تولید و ساخت سریال های جهانی سرمایه گذاری می کنند.

چه چیزی باعث تولید سریال های بین المللی می شود؟

تولید سریال های تلویزیونی را برای درک راحت تر هدف این مقاله به چهار دسته تقسیم می کنیم:

۱٫ تولیدات ملی که صرفا برای بینندگان داخلی طراحی می شوند. همان طور که بازار رقابت تلویزیون های آمریکایی و اروپایی رقابتی تر می  شوند از جمله تلویزیون های کابلی، پخش خانگی، سرویس های VOD- بازار ساخت سریال ها هم داغ تر می شود و این چیزی است که باعث بروز شدن سریال ها هم می شود.

۲٫ تولیدات ملی که برای بینندگان جهانی طراحی می شوند. (این بخش شامل سریال هایی است که در ابتدا برای مخاطبان داخلی ساخته می شوند و سپس بینندگان جهانی پیدا می کنند و شرکت های بین المللی مانند کمپانی های دانمارکی و فرانسوی آن را توسعه می دهند.)

۳٫ تولیدات جهانی که کنترل بخش اعظم تولید هنری آنها در اختیار تیم سازنده تلویزیونی یک کشور است. (این بخش شامل سریال هایی مانند «شرلوک»، «دانتون ابی» و «هانیبال» می شود)

۴٫ تولیدات جهانی با چندین بازار بین المللی که بازارهای جهانی برابر هم دارند. (این گونه شامل سریال هایی مانند «مدیر شب»، «آخرین پلنگ ها» و «بر فراز دریاچه» می شود) منظور این است که این سریال ها توسط چند کشور تولید می شود.

خیزش دوباره تلویزیون 

راه دیگری هم برای شناخت تفاوت این سریال ها وجود دارد. مثلا سریال «شرلوک» که یک تولید بریتانیایی با بهره گیری از منابع جهانی است راه و روش بریتانیایی دارد و در برابر سریالی مانند «مدیر شب» قرار می گیرد که یک همکاری مشترک جهانی است و با بودجه، تصمیم گیری و فیلمنامه جهانی ساخته شده است. یا حداقل باید این سریال را انگلیسی/ آمریکایی بدانیم.

ایالات متحده آمریکا به خاطر میزان قابل توجه بینندگان سریال های تلویزیونی یک شریک مهم در تولید سریال های جهانی است. مثلا پرونده کنجکاوی برانگیز «هانیبال» تولید مشترک «ان بی سی»، «سونی پیکچرز» و «تلویزیون جهانی گامونت فرانسه» است.

شبکه گامونت بخش قابل توجهی از هزینه های فیلم را تامین کرد و این موضوع رابطه یک برنامه نسبتا ارزان قیمت برای تولید و نمایش در شبکه ان بی سی را نشان می داد. شبکه گامونت وقتی شبکه ان بی سی را از پروژه بیرون راند این برنامه برایش دیگر سودآور نبود. برای اینکه مقدار قابل توجهی از بینندگان فراوان آمریکایی خودش را از دست داد.

«دیوید نوینس» مدیر بخش سرگرمی های شبکه ان بی سی در گفت و گو با «ورایتی» درباره عواملی که باعث می شود یک پروژه تولید مشترک جهانی خوبی بشود، چنین می گوید:

«زمانی تولید یک پروژه مشترک بین المللی مهم تر می شود که احساس کنیم یک ارتباط مساوی در بازار جهانی بر مبنای ساخت و تاریخ فرهنگی مشترک وجود دارد. وقتی شما بکی برنامه ای دارید که به طور ذاتی آمریکایی است و در یک شهر آمریکایی بنا می شود دیگر نیازی به همکاری با جای دیگر ندارید. تنها زمانی این کار را انجام می دهیم که یک مزیت مالی مشخصی در میان باشد.»

تامین سرمایه سریال ها

اگرچه تولیدات جهانی سریال ها به خصوص در همکاری با بریتانیا در حال افزایشند مخصوصا در کشور آمریکا؛ اما این موضوع تاریخچه طولانی در کشور آمریکا دارد. نام آن «PBS’Master piece» است که در سال ۲۰۱۱ جشن چهلمین سالگرد کاری خودش را مخصوصا در همکاری با بی بی سی جهانی جشن گرفت.

برکا ایتون، تهیه کننده اجرایی«Master piece» در گفت و گو با «گاردین» درباره میراث ماندگار تولیدات برنامه های تلویزیونی بریتانیا در اشتراک با آمریکا گفت: «فکر می کنم کمپانی ما در حدود نیم میلیارد دلار در بخش درام های بریتانیایی هزینه کرده است. حالا چه در بخش تامین هزینه تولید، خریدن حق و حقوق کار یا تبلیغات یک درام تلویزیونی.»

 خیزش دوباره تلویزیون (اسلایدشو)

جنگ و صلح 

حضور ستاره ها در تولید سریال

بازار غیررقابتی تولیدات جهانی در سال های اخیر به شدت داغ تر شده است. کمپانی های تبلیغاتی آمریکایی، شبکه های آمریکایی و شبکه های آنلاین اینترنتی مانند «نتفلیکس» و «آمازون» علاقه بیشتری به تولیدات جهانی نشان داده اند. برای مثال به مینی سریال «جنگ و صلح» آمریکایی- بریتانیای نگاه کنید. پنج یا ۱۰ سال پیش این برنامه ممکن بود فقط در آمریکا (PBS) ساخت شود.

کمپانی «وین استاین» این پروژه را از PBS دور نگه داشت و در یک کار مشترک با شبکه بی بی سی آن را تولید کرد و در کشور آمریکا در شبکه های «آی اندای» و «تاریخ» روی آنتن رفت. بودجه آنها به کار اجازه داد تا همه بازیگران ستاره بتوانند در کشورهای لیتوانی، بتونی و روسیه جلوی دوربین بروند.

موفقیت سریال «جنگ و صلح» در تامین سرمایه هو مخاطب حالا الهام بخش برنامه های مشترک بین المللی دیگر مانند «بینوایان» شده است که «اندرو دیویس» نویسنده «جنگ و صلح» را هم به این پروژه متصل کرده است.

در جای دیگری (دقیقا در ایتالیا) شاهد لباس های مخملی برای تولید سریال تلویزیونی «مدیچی: اربابان فلورانس» که داستان رشد و به قدرت رسیدن خانواده فلورانسی دوران رنسانس را نشان می دهد. فیلمبرداری در رم و فلورانس شامل دسترسی بی سابقه به  کلیسای سن لورنزو و جاهای دیگر بود.

نمونه هایی از دیگر همکاری های بین المللی در آمریکا در حال پخش مانند «اوتلندر»، «پنی دردفول»، «هیومانز»، «دیمونز داوینچی» و «میسینگ» بودند. این کار تنها برای سود مالی صورت می گیرد.

شبکه پیچیده مالی تولیدات بین المللی

در چه نقطه ای یک نمایش تلویزیونی تبدیل به یک تولید جهانی می شود؟ سریال «بازی تاج و تخت» اگرچه در خارج از آمریکا جلوی دوربین می رود ولی یک درام کاملا آمریکایی است به خاطر این که تهیه کنندگان و نویسندگان آن آمریکایی هستند. حق و حقوق آن متعلق به شبکه «اچ بی او» است، با اینکه بازیگران جهانی در مناطقی مانند ایرلند شمالی جلوی دوربین می روند.

در همین حین مبالغی از بخش تولید فیلم توسط یک کمپانی ایرلند شمالی پرداخت می شود. طبق گفته «international Business Times» بخش سینمایی ایرلند شمالی ۳٫۱۵ میلیون دلار بودجه به سریال «بازی تاج و تخت» برای چهار فصل پرداخت کرده و چیزی در حدود ۱۰۸ میلیون دلار درآمد را به این منطقه آورده است.

کایتل برت، منبع: denofgeek


منبع: برترینها

پخش «دورهمی» از چهارشنبه آغاز می‌شود

پخش سری جدید برنامه‌ی «دورهمی» مهران مدیری از این هفته با تیم جدید و تغییر هنرمندان آغاز می‌شود.

به گزارش ایسنا، طبق اعلام شبکه نسیم پخش دورهمی از چهارشنبه ۲۲ آذر آغاز خواهد شد.

این مجموعه در سری جدید، شب های چهارشنبه،پنج شنبه و جمعه ساعت ساعت ۲۳ به روی آنتن خواهد رفت. در اولین قسمت محمدرضا شریفی نیا میهمان دورهمی خواهد بود.

موضوعات اجتماعی و نوع نگاه و زاویه دید به محورهای مورد بحث در برنامه، در سری جدید متفاوت خواهد بود.

همچنین آیتم‌های جدیدی قرار است به «دورهمی» اضافه شود، اما به طور کلی برنامه با همان محوریت اجرای مهران مدیری پخش خواهد شد.

سروش جمشیدی تنها بازیگری است که در سری جدید «دورهمی» حضور خواهد داشت. سحر ولدبیگی نیز به این مجموعه ملحق شده است.

مه‌لقا باقری و سیامک انصاری در سری جدید حضور ندارند.

تولید فصل جدید «دورهمی» از این هفته آغاز می‌شود و پس از ضبط چندین قسمت، روانه آنتن خواهد شد. از تغییرات اساسی «دورهمی» در سری جدید، تغییر دکور و لوکیشن این مجموعه است.

مصطفی احمدی تهیه کننده سری جدید برنامه دورهمی پیش از این در گفت و گویی با ایسنا، از تدارک ویژه برنامه دورهمی به مناسبت شب یلدا هم خبر داده بود.


منبع: عصرایران

جشنواره لوکارنو فرصت کشف استعدادها

بی شک موفق ترین حضور سینمای ایران در جشنواره لوکارنو به سال ۱۹۹۴ برمی‌گردد؛ سالی که یوزپلنگ طلایی به فیلم «خمره» اثر ابراهیم فروزش تعلق گرفت.

جشنواره فیلم لوکارنو که سال ۲۰۱۷ هفتادمین دوره خود را برگزار کرد یکی از مهم‌ترین رویدادهای سینمایی اروپا است که تاریخ شکل‌گیری پر فراز و فرودی داشته است.

به گزارش مهر، جشنواره لوکارنو یکی از قدیمی‌ترین و مهم‌ترین جشنواره‌های اروپاست که در شهر لوکارنو واقع در کشور سوئیس برگزار می‌شود. این شهر در جنوب سوئیس با جمعیتی بالغ بر ۱۶ هزار نفر که اکثریت آنها ایتالیایی‌زبان هستند قرار دارد و هر ساله به مدت یازده روز در ماه آگوست میزبان حدود ۱۸۰ هزار نفر از سینمادوستان، ۱۱۰۰ خبرنگار و ۳۴۰۰ نفر از متخصصان سینما است.

بسیاری از دوستداران سینما در نقاط مختلف جهان خود را به این شهر کوچک در قلب اروپا می‌رسانند تا جدیدترین ساخته های کارگردان های اغلب ناشناخته دنیا را به تماشا بنشینند. با وجود آمارهای اعلام شده هرساله حدود ۲۰۰ فیلم در این جشنواره به نمایش گذاشته می شود که تقریبا ۳۰ فیلم از این تعداد از تولیدات سینمای فرانسه هستند. در توصیف تاثیرگذاری این جشنواره همین بس که جهان سینما به خاطر معرفی بسیاری از بزرگترین استعدادهای هنری قرن بیستم باید به این جشنواره افتخار کند. کارگردانان نامداری چون میلوش فورمن، مایک لی، بلا تار، الکساندر سوخوروف، اتوم اگویان، مارکو بلوچیو، جیم جارموش، اسپایک لی، رائول روییز، گاس ون سانت، فاتح آکین و فیلمساز برجسته کشورمان عباس کیارستمی اولین حضور خود در جشنواره های جهانی را با لوکارنو تجربه کردند و این جشنواره سکوی پرتاب این فیلمسازان شد.

شکل گیری

پس از پایان جنگ جهانی دوم سینماگران در اکثر اروپا برای زنده نگه داشتن سینما و قدردانی از فیلمسازان در تکاپوی تشکیل جشنواره های سینمایی بودند که این تلاش ها در تابستان و اوایل پاییز ۱۹۴۶ به ثمر نشست و به فاصله ۱۰ روز دو جشنواره مهم لوکارنو و کارلووی واری ایجاد شدند و سومی هم که جشنواره کن بود دوباره متولد شد.

جشنواره لوکارنو در تاریخ ۲۳ اگوست سال ۱۹۴۶ با نمایش فیلم «خورشید من» ساخته جیاکومو جنتیلومو در گرند هتل شهر لوکارنو آغاز به کار کرد. جنتیلومو کارگردان کم نام و نشان ایتالیایی است که در کارنامه کاری او فیلم هایی چون «عشاق» و«هرکول علیه مردان ماه» دیده می شود.

در این دوره جایزه اصلی به فیلم درخشان «و دیگر هیچ کس نبود» ساخته کارگردان شهیر فرانسوی رنه کلر اختصاص یافت. این فیلم از کارهای آمریکایی کلر است که براساس داستانی نوشته آگاتا کریستی با حضور ستاره های آن زمان هالیوود ساخته شد. رنه کلر جایزه بهترین کارگردانی را نیز با این فیلم از آن خود کرد. سال بعد نیز او برای دومین بار جایزه اصلی جشنواره را برای فیلم «سکوت طلاست» بدست آورد. این فیلم به عنوان اولین ساخته فرانسوی کلر پس از بازگشت از مهاجرت دوازده ساله اش به بریتانیا و آمریکا شناخته می شود.

همزمانی آغاز جشنواره لوکارنو با اوج جنبش نئورالیسم ایتالیا موجب شد جوایز مهمی در آن سال ها از این جشنواره به فیلم های این جنبش مشهور سینمایی تعلق گیرد که از مهمترین آنها می توان به موفقیت روبرتو روسلینی با فیلم «آلمان سال صفر» در سومین دوره این جشنواره اشاره کرد. یک سال بعد از او نیز ویتوریو دسیکا جایزه ویژه هیات داوران را با شاهکار نئورالیستیش «دزد دوچرخه» از آن خود کرد.

با وجود شکل گیری جشنواره از سال ۱۹۴۶ اولین دوره رقابتی آن به سال ۱۹۴۹ بر می‌گردد؛ سالی که «مزرعه هفت گناه» ساخته ژان دوایور (Jean-Devaivre) جایزه اصلی جشنواره را بدست آورد.

دهه پنجاه

در دهه پنجاه فیلم های آمریکایی در جشنواره لوکارنو بسیار موفق ظاهر شدند و سال ۱۹۵۰ جایزه اصلی جشنواره به فیلم جنگی «وقتی ویلی از راهپیمایی برمی گردد» (When Willie Comes Marching Home) ساخته مهجور کارگردان صاحب نام آمریکایی جان فورد تعلق گرفت. این فیلم امروزه از کارهای کم اهمیت جان فورد به حساب می آید. دیگر کارگردان مهم دنیای سینما آلفرد هیچکاک نیز در این سال با فیلم «ترس صحنه» از سوی جشنواره مورد تجلیل قرار گرفت.

با وجود برگزاری منظم جشنواره در این سال ها، ششمین دوره آن در سال ۱۹۵۱ تشکیل نشد که این اتفاق در تاریخ جشنواره تنها یک بار دیگر در سال ۱۹۵۶ تکرار شد.

تا سال ۱۹۵۷ که جایزه اصلی با عنوان جایزه بزرگ به برگزیدگان اعطا می شد کارگردانان معتبری چون میکل آنجلو آنتونیونی، چارلز کریشتون، اتو پرمینجر و آنری ورنوی این جایزه را تصاحب کردند. در برخی از این سال ها جایزه به چندین فیلم تعلق می گرفت. یرژی ترونکا فیلمساز و انیماتوریست مشهور اهل چک که به والت دیزنی اروپای شرقی نیز مشهور بود در این سال ها توانست دو بار جایزه بزرگ را از آن خود کند و نامش را کنار رنه کلر به عنوان تنها افرادی که تاکنون جایزه اصلی این جشنواره را دو بار از آن خود کرده اند، ثبت کند.

در سال۱۹۵۸ فیلم «سرژ زیبا» اولین ساخته کلود شابرول و به گفته برخی از تاریخ نگاران اولین فیلم جریان موج نو سینمای فرانسه در جشنواره لوکارنو اکران شد که بعدها تبدیل به یکی از اتفاقات مهم و تاثیرگذار جشنواره شد.

این دهه با اعطای جایزه بهترین کارگردانی به استنلی کوبریک کارگردان صاحب‌نام دنیای سینما برای فیلم «بوسه قاتل» کار خود را به پایان رساند.

دهه شصت

در این دهه سلطه فیلم های آمریکایی بر این جشنواره از بین رفت و فیلم های اروپایی بیشترین سهم را در جوایز اصلی از آن خود کردند. با این حال یکی از مهم ترین فیلم های برنده جایزه اصلی در اوایل دهه شصت مربوط به سینمای ژاپن و فیلم مشهور «آتش در دشت» ساخته کارگردان پرآوازه ژاپنی کن ایچیکاوا بوده است. ایچیکاوا پیش تر با شاهکار خود «چنگ برمه ای» در محافل مهم سینمایی چون اسکار و ونیز حضوری موفق داشت و لوکارنو در معرفی او به مجامع بین‌الملل نقش چندانی ایفا نکرد. با این حال سه سال بعد جشنواره لوکارنو یکی از مهم ترین کشف های سینمایی خود را انجام داد و یکی از پرآوازه ترین فیلمسازان نیمه دوم قرن بیستم را به جهان معرفی کرد که این فرد کسی نبود جز میلوش فورمن کارگردان مشهور اهل چکسلواکی و خالق شاهکارهایی چون «مجلس رقص آتش نشان‌ها»، «پرواز برفراز آشیانه فاخته» و «آمادئوس».

فورمن در سی سالگی جایزه اصلی لوکارنو موسوم به بادبان طلایی را با فیلم «پیتر سیاه» از آن خود کرد. پیتر سیاه روایت چند روز از زندگی پیتر، نوجوان ۱۷ ساله چکی است. این گونه فیلم‌های کم خرج که اغلب به زندگی نوجوانان می پرداختند در اروپای آن زمان بسیار رایج بود. اعطای جایزه اصلی به این فیلم از سینمای بلوک شرق، یکی از اتفاقات مهم عصر جنگ سرد در جشنواره های سینمایی به حساب می آید.

در یکی دیگر از سال های مهم این دهه گلوبر روشا فیلمساز بزرگ برزیلی جنبش «سینما نوو Novo» با فیلم «زمین محنت زده» (entranced earth) جایزه اصلی جشنواره را از آن خود کرد. پخش این فیلم ابتدا در برزیل با وجود این که داستان در یک کشور خیالی به نام ال دورادو می گذرد ممنوع اعلام شده بود و دلیل آن نیز تصویر نامناسبی بود که از این کشور ارایه می شد؛ هرچند پس از اعتراضات فراوان فیلمسازان برزیلی و فرانسوی، اجازه نمایش آن در برزیل و جشنواره کن داده شد. از این فیلم روشا در کنار دیگر فیلم مشهورش با نام «خدای سیاه، شیطان سفید» به عنوان دو فیلم بزرگ تاریخ برزیل یاد می کنند.

در سال ۱۹۶۸ مائوریسیو پونزی فیلمساز و منتقد کمتر شناخته شده ایتالیایی با اولین فیلم خود به نام «رویاها» جایزه اصلی جشنواره را با نام جدید «یوزپلنگ طلایی» (تغییر عنوان از بادبان به یوزپلنگ) از آن خود کرد. در این سال یکی از مهم ترین اتفاقات سیاسی تاریخ جشنواره جایی به وقوع پیوست که جیری منزل فیلمساز برجسته اهل چک در حالی که رییس هیات داوران جشنواره بود در اعتراض به لشکرکشی شوروی به پراگ از داوری جشنواره کنار رفت تا با این کار خللی در برگزاری آن ایجاد کند، اما برگزارکنندگان جشنواره بلافاصله با انتخاب هیات داوران جوان تر، مانع برگزار نشدن جشنواره شدند.

یک سال بعد نسل جدیدی از فیلمسازان سوئیسی در این جشنواره ظهور کردند که از میان آنها می توان به میشل سوتر، ایوه یرسین، فرانسیس ریوسر، کلود چمپیون، کلمنس کلوپفنشتاین، آلن تانر و فردی مورر اشاره کرد. از میان این افراد آلن تانر با فیلم «شارل، مرده یا زنده» توانست یوزپلنگ طلایی را به صورت مشترک با سه فیلم دیگر بدست آورد. تانر فیلمش را در واکنش به حوادث می ۱۹۶۸ ساخته بود. این برای اولین بار بود که جایزه اصلی جشنواره به یک فیلمساز سوئیسی تعلق می گرفت.

حضور مارلنه دیتریش ستاره افسانه ای سینمای کلاسیک در کنار جوزف فون اشتنبرگ در هتل محل برگزاری مراسم از مهم ترین اتفاقات حاشیه ای اوایل دهه شصت این جشنواره بود که موجب شد خبرنگاران و پاپاراتزی های فراوانی از نقاط مختلف دنیا به آن جا کشانده شوند.

دهه هفتاد

در سال ۱۹۷۱ پیاتزا گرانده (به ایتالیایی: میدان بزرگ) که توسط لیویو واچینی معمار سویسی طراحی شده بود برای اولین بار فیلم های جشنواره را به نمایش گذاشت و موجب شد چهره جشنواره برای همیشه تغییر کند. امروزه پیازا گرانده که دارای بزرگ ترین پرده سینمایی در اروپاست می تواند ۸۰۰۰ تماشاگر را درخود جای دهد و تماشای فیلم را برای سینمادوستان به لذتی وصف ناشدنی تبدیل کند. با این وجود باران های سنگین، برگزارکنندگان جشنواره را نیز وادار کرده است تا امروزه تمهیدات گسترده ای برای خیس نشدن حاضران در این سینمای روباز در نظر بگیرند و البته تماشاگران نیز اکثرا با بارانی به دیدن فیلم ها می نشینند.

در دهه هفتاد کشورهای آفریقایی تونس و موریتانی که در محافل سینمایی کمتر شناخته شده بودند توانستند جوایز معتبری را از این جشنواره به دست آورند. از اتفاقات مهم این دهه می توان به اهدای جایزه اصلی جشنواره به فیلم «لحظات جانفرسا» اولین ساخته مایک لی اشاره کرد. مایک لی بعدها در دهه نود با خلق شاهکارهایی چون «برهنه» و «رازها و دروغ ها» در سراسر دنیا به اعتباری گسترده دست یافت. ایشوان ژابو کارگردان مجاری دیگر کارگردان مطرحی بود که توانست در سال ۱۹۷۴ جایزه اصلی جشنواره را برای فیلم «شماره ۲۵ خیابان آتش نشان ها» تصاحب کند. ژابو پیش تر در اوایل دهه شصت با فیلم «عصر توهمات» جایزه بادبان نقره ای را از این جشنواره تصاحب کرده بود.

در این سال جایزه ویژه هیات داوران به فیلم «سلین و ژولی قایق سواری می کنند» ساخته ژاک ریوت رسید. دیگر فاتحان یوزپلنگ طلایی این دهه چندان نام‌های شناخته شده ای در تاریخ سینما نیستند.

از سال ۱۹۸۰ تا به امروز

انتخاب نکردن بهترین فیلم جشنواره در سال ۱۹۸۲ از مهمترین اتفاقات این دهه بود. در این سال جایزه ویژه به فیلم صامت و غمگین «آخرین حفره» ساخته هربرت آشترنبوش آلمانی رسید. با نگاهی به برندگان یوزپلنگ طلایی می توان گفت تمرکز سیاست حاکم در جشنواره روی آثار کمتر شناخته شده از فیلمسازان پراستعداد جوان‌ از دهه هشتاد تا به امروز همچون دو دهه شصت و هفتاد ادامه دارد. در همین دهه افرادی چون جیم جارموش و اسپایک لی با ساخته های خود از این جشنواره به شهرتی جهانی رسیدند. این سیاستگذاری موجب شد جشنواره نسبت به رقیبان قدیمی خود همچون ونیز و کن در نظر رسانه ها، کم رمق تر جلوه کند با این وجود همچنان جشنواره با اراده اولیه خود مسیرش را طی می کند و سالانه سینماگران جوان و کم نام و نشان از سراسر دنیا برای دیده شدن پا به لوکارنو می گذارند.

برنامه ها

هر جشنواره در کنار رقابت فیلم ها بخش های دیگری نیز دارد که در لوکارنو نیز برنامه های زیادی چون بازنگری آثار گذشته، کارگاه تولید مشترک رایگان، گردهمایی ها، جوایز ویژه و ده ها بخش دیگر وجود دارد که جذابیت های زیادی برای علاقه مندان سینما ایجاد کرده است.

فیلم ها در جشنواره در ۱۰ بخش نمایش داده می شوند که شامل فیلم‌های متنوع چه در قالب ژانر و چه در ساختار هستند و معروف ترین محل پخش فیلم‌ها همان پیاتزا گرانده است. جشنواره همچنین شامل دو بخش رقابتی فیلم های بلند است (بخش رقابت بین الملل و بخش رقابت فیلمسازان حال حاضر ) و یک بخش رقابتی بین الملل برای فیلم های کوتاه نیز دارد که با عنوان «یوزپلنگ های آینده» شناخته می شود.

در بخش رقابتی این جشنواره مهمترین جایزه با نام یوزپلنگ طلایی به بهترین فیلم جشنواره اهدا می شود و پاداش این جایزه به کارگردان و تهیه کننده فیلم تعلق می گیرد. البته همانطور که در بالا ذکر شد این جایزه تا سال ۱۹۶۸ تحت عناوین مختلفی به برندگان اهدا می شد به گونه ای که در دو سال اول این جشنواره جایزه اصلی با نام بهترین فیلم، بعدها با عناوین جایزه بزرگ (Grand Prix) و نیز بادبان طلایی (Golden Sail) به برنده اختصاص می یافت تا این که عنوان یوزپلنگ طلایی (Golden Leopard) سرانجام در سال ۱۹۶۸ برای اولین باراستفاده شد و تا به امروز نیز با همین نام شناخته می شود. دومین جایزه با ارزش، جایزه ویژه هیات داوران نام دارد. از دیگر جوایز بخش فیلم های بلند می توان به یوزپلنگ بهترین کارگردانی، بهترین بازیگری مرد و بهترین بازیگری زن اشاره کرد. البته جشنواره جوایز ویژه فراوان دیگری نیز دارد که از جمله آن ها می توان به یوزپلنگ افتخاری اشاره کرد که از سال ۱۹۸۹ به شخصیت های مهم هنری دنیا اعطا می شود. این جایزه تاکنون به شخصیت های بزرگی چون ژان لوک گودار، برناردو برتولوچی، ساموئل فولر، ورنر هرزوگ، انیو موریکونه، عباس کیارستمی و… تعلق گرفته است.

جشنواره دارای یک مدیر هنری و یک رییس است که در سال ایجاد آن ریاست بخش هنری به عهده ریکاردو بولا و کامیلو برتا رییس جشنواره بود. این دو تا نیمه های دهه پنجاه به فعالیت خود در این جشنواره ادامه دادند. امروزه کارلو شاتاریان ایتالیایی مدیر بخش هنری و مارکو سولاری نیز رییس جشنواره است.

حضور ایران در جشنواره لوکارنو

در پایان نگاهی اجمالی به حضور سینماگران ایرانی در این جشنواره می پردازیم. سینمای ایران اولین حضور سینماییش در این جشنواره را با «سیاوش در تخت جمشید» فریدون رهنما در نیمه های دهه شصت میلادی تجربه کرد. با این حال اولین دستاورد مهم فیلمسازان ایرانی در جشنواره لوکارنو به سال ۱۹۸۳ و فیلم «فرستاده» ساخته پرویز صیاد بر می گردد. این فیلم توانست جایزه یوزپلنگ برنزی را از آن خود کند. پس از این فیلم راه به دست آوردن جوایز لوکارنو برای سینمای ایران گشوده شد و در سال ۱۹۸۸ فیلم «ناخدا خورشید» ساخته ناصر تقوایی در بخش رقابتی توانست توجه داوران جشنواره را به خود جلب کند و برای بار دوم جایزه یوزپلنگ برنزی را از آن سینمای ایران کند. داستان «ناخدا خورشید» اقتباسی آزاد از «داشتن و نداشتن» همینگوی بود که تقوایی با مهارتی خاص آن را به درون شهرهای جنوبی ایران آورده بود. در این دوره جایزه اصلی به طور مشترک به دو فیلم «صداهای دوردست، زندگی‌های بی‌جان» ساخته ترنس دیویس و «پروانه ها» ساخته ولفگانگ بکر رسید.

یک سال بعد عباس کیارستمی نیز با فیلم «خانه دوست کجاست» جایزه یوزپلنگ برنزی را به صورت مشترک با فیلم «کورن بلومن‌ بلا» محصول لهستان بدست آورد. فیلم «خانه دوست کجاست» دو جایزه مهم دیگر به نام های فیپرشی و جایزه کلیسای جهانی را نیز در آن سال از آن خود کرد. این اولین حضور عباس کیارستمی در فستیوال های جهانی بود ولی او بعدها به یکی از شناخته شده ترین و برجسته ترین فیلمسازان جشنواره های معتبر اروپایی تبدیل شد.

بی شک موفق ترین حضور سینمای ایران در جشنواره لوکارنو به سال ۱۹۹۴ برمی‌گردد؛ سالی که با وجود فیلم های مهمی چون «پالپ فیکشن»، «قرمز» و «قطار چانگ کینگ» در جشنواره، یوزپلنگ طلایی به فیلم «خمره» اثر ابراهیم فروزش فیلمساز مطرح کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران تعلق گرفت. دیگر جایزه مهم جشنواره موسوم به یوزپلنگ نقره ای نیز به فیلم «آبادانی ها» ساخته کیانوش عیاری رسید هرچند می توان گفت که حضور محسن مخملباف به عنوان یکی از اعضای هیات داوران در این موفقیت کم نظیر برای سینمای ایران بی تاثیر نبوده است.

ایران با وجود موفقیت های فراوان در سال های بعد، تنها یک بار دیگر در سال ۱۹۹۷ با فیلم «آینه» اثر جعفر پناهی توانست جایزه یوزپلنگ طلایی این جشنواره را از آن خود کند و در سال های اخیر بر خلاف دهه نود و دهه اول هزاره جدید، حضور فیلمسازان ایرانی در این جشنواره بسیار کم رنگ شده است.


منبع: عصرایران

اعجوبه‌های ۹۶ از راه رسید

اعجوبه‌ها علاوه بر کشف و معرفی استعدادهای نو، جوایز خاص و متفاوتی را هم برای برندگان احتمالیش در نظر گرفته است. سفر به مراکش (کازابلانکا)، اتریش،کشورهای حوزه اسکاندیناوی و آفریقای جنوبی بخشی از جوایز برگزیدگان این دوره از مسابقه اعجوبه‌ها هستند.

سومین دوره از مسابقه استعدادیابی اعجوبه‌های ایرانی به همت آپارات از دیروز (۱۸ آذر) با داوری سروش صحت، پرواز همای، احسان کرمی و اشکان خطیبی آغاز به کار کرد.

به گزارش عصرایران، اعجوبه‌های ایرانی ۹۶ در چهار رشته بازیگری، خوانندگی، استعدادهای عجیب و استندآپ کمدی برگزار خواهد شد و داوران بلافاصله بعد از دریافت آثار مردمی، شروع به بازبینی و داوری ویدیوهای ارسالی خواهند کرد.

اعجوبه‌های 96 از راه رسید

اعجوبه‌ها یک مسابقه استعدادیابی ایرانی است که اولین دوره آن در سال ۹۳ برگزار شد. این رویداد بزرگ در تمامی دوره‌های خود در سطح کشوری برگزار شده و هدف اصلی آن کشف و معرفی استعدادهای ناب ایرانی است. استعدادهایی که شاید بتوانند از دل این رویداد، فرصت بروز و ظهور پیدا کرده و توانمندی‌های خود را به شکل مؤثرتری معرفی کنند.

اعجوبه‌ها علاوه بر کشف و معرفی استعدادهای نو، جوایز خاص و متفاوتی را هم برای برندگان احتمالیش در نظر گرفته است. سفر به مراکش (کازابلانکا)، اتریش،کشورهای حوزه اسکاندیناوی و آفریقای جنوبی بخشی از جوایز برگزیدگان این دوره از مسابقه اعجوبه‌ها هستند.

اعجوبه‌های 96 از راه رسید

علاقمندان می‌توانند با ضبط یک ویدیوی کوتاه ۳ دقیقه‌ای از استعداد خود و بارگذاری آن در بخش اعجوبه‌های ۹۶ در آپارات در این مسابقه شرکت کرده و استعداد خود را در معرض دید و قضاوت داوران متخصص و مخاطبان قرار دهند. این مسابقه بخش مردمی نیز خواهد داشت که رأی‌گیری آن از طریق اپلیکیشن پیگیر انجام خواهد شد.

برای کسب اطلاعات بیشتر و شرکت در این مسابقه می‌توانید به صفحه این رویداد در آپارات به آدرس https://www.aparat.com/talent96 مراجعه کنید.

اعجوبه‌های 96 از راه رسید


منبع: عصرایران

جامعۀ خالتور؛ وضعیت کنونی فرهنگی و اجتماعی ایران

مهدی دادویی‌نژاد- روزنامه بهار
برای تعریف ایران امروز خاصه در بخش‌های اجتماعی و فرهنگی، که قرار است مطابق با سند ۱۴۰۴در منطقه حرف اول را در دستیابی به اهداف بزند واژه‌ها به هلاکت می‌افتند و نمی‌توان حرکت بر روی خطوط قرمز و بحرانی جامعه ایرانی را با واژه‌ها و مفاهیم متداول در نظریات اجتماعی و فرهنگی تعریف کرد، اعلان‌های هشدار برای جلوگیری از شرایط ویژه‌ای که امروز ایران در بسیاری از ابعاد درگیر آن است از مدت‌ها پیش به صدا در آمده بود، اما متاسفانه در سطح کلان به آن وقعی گذاشته نشد و چاره اندیشی در مورد آن صورت نگرفت و نتیجه شد جامعه‌ی امروز ایران.یکی از پربسامدترین زنگ‌خطرها در زمینه بحران فرهنگی در سالیان اخیر بعد از ماجرای تدفین مرحوم پاشایی و توسط یوسفعلی اباذری به صدا در آمد، جایی که این استاد دانشگاه تهران بدون تعارف چهره عریان سقوط فرهنگی را فریاد زد اما متولیان فرهنگی گوششان بدهکار این حرف‌ها نبود. حوزه فرهنگ علی‌رغم تعدد نهادهای متولی ازیتیم‌ترین حوزه هاست، بسیاری از صاحبان مناصب در استفاده از واژه‌های پرطمطراق برای معرفی حوزه‌های فرهنگی گوی سبقت را از یکدیگر می‌ربایند اما در عمل حوزه فرهنگ از متولی واقعی و دلسوز تهی مانده است.

ایران امروز به واقع درگیر یکی از گسترده‌ترین اشکال خالتوریسم در اکثر حوزه هاست، از کنش‌های افراد تصمیم ساز تا کوچک‌ترین موارد، جامعه ایرانی امروز دقیقا مصداق جامعه‌ خالتوری شده است، غرق در خالتوریسم، نماینده مجلسی که قرار است قانون‌سازی کند در بی قانونی محض یقه‌گیری می‌کند و مامور قانون را کتک می‌زند ورفتارهای خالتور از خود بروز می‌دهد و همه چیز ختم به خیر می‌شود، دانشگاه‌ها که روزی موتور محرک کنش‌های اجتماعی و علمی بودند امروز به واسطه به وجود آمدن دانشگاه‌های خالتور و کمپانی‌های تولید مدرک از نفس افتاده‌اند، روبروی نماد دانشگاهی ایران مملو از دانشجونمایانی‌است که دانشگاه را نه کعبه آمال که محلی برای خوشگذرانی می‌بینند و به معنای واقعی کلمه خالتوراند و برای پایان نامه و تحقیق‌های پیش‌پاافتاده کلاسی صف بسته‌اند، خالتوریسم علمی یعنی در مقاطع تحصیلات تکمیلی، دانشجویانی که حتی از رسیدن به درصد صفر در کارنامه‌هایشان عاجزند را به صورت فله‌ای وارد مراکز جمع‌آوری پول برای تولید مدرک بکنیم و در نهایت هم با حمایت‌های خاص آنها را در رده صاحب منصبان حکومتی قرار بدهیم، آیا فاجعه نیست؟

دنیای مجازی در قرق سلبریتی‌های دوزاری و خالتوری است که بیداد می‌کنند و بیشترین تعداد دنبال کننده را به خود اختصاص می‌دهند، در آن سوی ماجرا افراد فرهنگی و عمیق جامعه حتی در این فضاها هم دنبال کننده‌ای ندارند، در دنیای واقعی بماند که عرصه بر اهالی اندیشه و فرهنگ آنچنان تنگ شده که خیل عظیمی از آنها به کنج عزلت پناه برده‌اند، رسانه ملی که قرار بود دانشگاه عمومی باشد امروز در قرق مجریان خالتوری است که از شدت ضعف و بی‌سوادی و بی فرهنگی و برای پر کردن کنداکتورهای تلویزیونی دست به دامان فلان کودک خالتور و فلان کپی خالتور از بازیکنی معروف می‌شوند و مورد تشویق قرار می‌گیرند، در عرصه سیاست کسی که قرار است کاندیدای ریاست جمهوری باشد دست به دامان خواننده‌ای خالتور می‌شود، بدتر از آن واقعه‌ای به نام رییس جمهور خالتور است که هشت سال و بر پایه خالتوریسم سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور را به بحران کشانید و حال برای کمترین تنبیه‌ها با همراهی معاونین معلوم الحال با زنبیل‌های خالتوری به بست نشینی خالتوری روی می‌آورد. در حالی که جامعه برای علاج دردهای خود نیازمند درمان‌گرانی جامعه شناس و مردم شناس است تمام تلاش‌های سمعی و بصری به شکلی زرد و خالتور در اختیار روانشناسی منفعت محور سوق داده می‌شود تا مجله‌های زرد موفقیت تولید کنند و ایرانی را هر روز حریص‌تر و بی اخلاق‌تر از قبل کنند و از او بنده‌ای پر از شهوت پول پرستی در لوای موفقیت بسازند.

آری جامعه ما فریادهای اباذری‌ها را تاب نمی‌آورد و بر او می‌شورد و اگر امکانش باشد او را مانند حلاج بر دار بی انصافی می‌کشاند تا در لذت خالتور بودن غرق شود، این صدا‌ها شنیده نمی‌شود تا آن‌چنان بی ارزش و خالتور شویم که اخبار مربوط به محل وقوع زلزله محل نزاع شود و سعی شود مسئولیت وقوع زلزله به گردن کشور همسایه انداخته شود. از حوزه علمیه‌ای که خروجی‌اش روزگاری  شهیدان مطهری و بهشتی و امثالهم بوده به حوزه‌ای برسیم که روحانی‌اش با یک بنر در جاده چالوس صیغه فوری را‌ترویج کند، آیا این مصداق خالتوریسم نیست؟ دانشگاهی که خروجی‌اش روزگاری موتور محرکه انقلاب بوده و امروز موتور محرکه مدارک بی ارزش است آیا مصداق خالتوریسم نیست؟

چطور می‌توان باور نمود از جامعه فداکار و اهل فکر و جدی دهه پنجاه و شصت که انقلاب کردو جنگید و ارزش‌های والای انسانی مانند فداکاری و ایثار و شهادت را به جامعه تزریق کرد به جامعه امروزی رسیدن را؟ جامعه‌ای که قرار بود ارزش‌ها را صادر کند چطور خود در حصار بی ارزشی‌ها و خالتوریسم محبوس شده؟ چطور می‌توان اقتصاد خالتوری پر از دزد و راهزن را با آمال جامعه انقلابی که در پی گسترش عدالت بود در یک جا جمع کرد؟ چه طور می‌توان چشم بر عملکردهایی بست که بهترین‌ها را خانه‌نشین کرد؟ آری خرد و کلان امروز جامعه ایران به معنای تام و تمام درگیر خالتوریسم در همه ابعاد شده‌ایم و هر روز دست‌هایمان از اخلاق و فرهنگ و ادب خالی‌تر و محروم‌تر می‌شود و حرف درست و عمیق را با تیپایی که نثار بیان کننده‌اش می‌کنیم در نطفه خفه می‌کنیم، روزگاری اگر محنت اشغال سرزمین به دست اجانب مایه رنج بود امروز محنت اشغال ذهن‌هامان به لاطائلات و خالتوریسم مایه رنجی جبران‌ناپذیر‌تر است که در نهایت ما را، ایرانمان را از پا خواهد انداخت.
منبع: بهارنیوز

یک عقب‌نشینی دیگر از دولت به‌اصطلاح تدبیر!

باشگاه خبرنگاران جوان وابسته به صدا و سیما به نقل از نایب رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس از اکران نشدن فیلم سینمایی «عصبانی نیستم» خبر داد! حجت‌الاسلام نصرالله پژمان‌فر، در این باره گفته است: طی صحبتی که امروز با وزیر ارشاد در صحن علنی مجلس داشتم، ایشان اطلاع دادند که این فیلم سینمایی اکران نخواهد شد! لازم به ذکر است که فیلم «عصبانی نیستم» به کارگردانی رضا درمیشیان، درباره حوادث پساانتخاباتی سال ۸۸ است که  به دلیل واکنش‌های افراطیون اصولگرا تاکنون از اکران بازمانده است. این در حالیست که هفته گذشته شورای صنفی نمایش اعلام کرد، این فیلم از ۲۹ آذر در گروه آزاد اکران می‌شود و اگر اظهارات پژمان‌فر تایید شود نشان دهنده یک عقب‌نشینی دیگر از دولت به‌اصطلاح تدبیر دارد!
منبع: بهارنیوز

جشنی که از سر تکلیف برگزار نمی‌شود

به گزارش ایسنا، نشست رسانه‌ای هجدهمین جشن خانه موسیقی برگزار شد؛ در ابتدای این نشست حمیدرضا نوربخش ـ مدیرعامل خانه موسیقی ـ توضیح داد: این جشن سه شنبه ٢١ آذرماه ساعت ١٩ در تالار وحدت تهران برگزار خواهد شد. البته رسم هر سال بر این است که  این جشن روز ٩ مهرماه نزدیک به روز جهانی موسیقی و بزرگداشت فارابی و سالگرد تاسیس خانه موسیقی برگزار شود اما به دلیل تقارن با ایام خاص گاهی وقت‌ها جا به جا شده است.او ادامه داد: این هجدهمین جشن خانه موسیقی است و این نهال نوپا با حضور و اعتماد و همراهی اهالی موسیقی  به درخت تناوری تبدیل شده است. امروز باعث افتخار این که تعداد اعضای ما از ١۵ هزار نفر بیشتر شده و این اعتماد اهالی موسیقی است.نوربخش با اشاره به فعالیت کانون‌های تخصصی این نهاد اظهار کرد: تنها کانونی که تا امروز موفق نشدیم آن را تشکیل بدهیم کانون «خواننده‌های پاپ» است که البته این به دلیل کم کاری افراد این حوزه بوده است. متاسفانه مشغله‌های خوانندگان پاپ اجازه نداد باهم جمع شوند گرچه ما مقداری از کارهایشان را پیش بردیم و برایشان اساسنامه تدوین کردیم اما هنوز مجمع تشکیل ندادند.او اضافه کرد: البته فعالان موسیقی پاپ در حوزه ساز، عضو کانون نوازندگان هستند.مدیرعامل خانه موسیقی همچنین گفت: ما طبق سال‌های گذشته در بخش‌های موسیقی نواحی، ایرانی، کلاسیک و پاپ و تلفیقی اجرا خواهیم داشت. ما سعی می‌کنیم سخنرانی نداشته باشیم یا به این بخش کم بپردازیم.

او اظهار کرد: ما به شکل یک سال در میان، «آلبوم سال» و «کتاب سال» را معرفی می‌کنیم. امسال به دلیل اینکه کانون خوانندگان پاپ تشکیل نشده است، آلبوم‌ها را در بخش موسیقی کلاسیک و موسیقی ایرانی بررسی و داوری کردیم. این آلبوم‌ها تاریخ انتشارشان در بازه زمانی تیر ١٣٩۴ تا تیر ١٣٩۵ برمی‌گردد. در این میان ٢۵٣ آلبوم به دست ما رسیده که ١٧٩ آلبوم سنتی و ٧۴ آلبوم کلاسیک است.نوربخش درباره معیار انتخاب این آلبوم‌ها نسبت به جشنواره موسیقی فجر اظهار کرد: هیات داوران جشنواره موسیقی فجر نسبت به جشن خانه موسیقی گسترده‌تر است. در جشن خانه موسیقی به دلیل امکانات محدود فقط دو آلبوم در دو حوزه معرفی می‌کنیم.او در ادامه گفت: ما به دلیل اینکه خانه همه موسیقی‌ها هستیم،  در بخش تقدیر و اجرا سعی می‌کنیم انواع موسیقی را پوشش بدهیم. ما در هر جشن یک استعداد جوان معرفی می‌کنیم که نوید بدهیم موسیقی پویا است.

مدیرعامل خانه موسیقی اظهار کرد: این نهاد در آغاز دوران جدیدی است و هیات مدیره ما با جزئیات مسائل را دنبال می‌کنند و کار خود را ادامه می‌دهند.او در پاسخ به پرسش خبرنگاری که گفت این جشن از سر تکلیف برگزار می‌شود؟، اظهار کرد: این جشن به هیچ عنوان از سر تکلیف برگزار نمی‌شود ما هیچگاه چنین احساسی نداشتیم. مسائل یک جشن آنقدر طاقت فرساست که اگر قرار باشد آن را از سر تکلیف برگزار کنید، از خیرش می‌گذرید.نوربخش همچنین درباره تاثیر و اقبال نسبت به این جشن گفت: ما مقیاس و ترازو نداریم که ببینیم این جشن میان اهالی موسیقی اقبال دارد یا نه اما هرساله استقبال زیادی داشتیم و عده‌ای برای ورود پشت در می‌ماندند.مدیرعامل خانه موسیقی  درباره چگونگی تقدیر از فعالان موسیقی بیان کرد: ما دارای ١٠ کانون تخصصی هستیم که از آنها می‌خواهیم پیشنهادهایی را در این زمینه به ما بدهند در نهایت به جمع‌بندی می‌رسیم.

او در پاسخ به پرسشی مبنی بر ماجرای دریافت تعهدنامه توسط اداره اماکن نیروی انتظامی در حوزه موسیقی اظهار کرد: ما مشغول پیگیری هستیم. نقطه نظر و نگاه ما بر این است که همه ساز و کار نظارت بر امر موسیقی فقط باید در دفتر موسیقی وزارت ارشاد باشد؛ ما منکر موضوعات نظارتی نیستیم اما حرف ما بر این است که شورای صیانت دفتر موسیقی به همین دلیل ایجاد شده است.او درباره برگزاری جلسه با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز گفت: ما از ابتدای اسقرار دولت و وزیر جدید ارشاد به دنبال برگزاری جلسه‌ای با او بودیم که قول دادند عنقریب جلسه‌ای برگزار شود. مطالبه‌های ما جدی است و پیگیر آن هستیم.

در بخش دیگری از این نشست، سید محمد میرزمانی ـ رئیس هیات‌مدیره خانه موسیقی ـ اظهار کرد: در هیات‌ مدیره این نهاد همدلی و همکاری وجود دارد و به دلیل اینکه وضع مالی مناسب نیست سعی کردیم شرایط را به گونه‌ای پیش ببریم که درآمدزایی کنیم. ما چند طرح در این زمینه داریم که امیدواریم به مقصد برسد.میرزمانی که ظهر ۱۸ آذرماه در ساختمان خانه موسیقی سخن می‌گفت، بیان کرد:  پیشرفت کار هیات‌مدیره خوب است و کانون‌ها با ما خیلی همکاری می‌کنند اما کانون «صدابرداران» فعالیت و جدیت بیشتری دارند.او با بیان اینکه در این دوره جشن خانه موسیقی به عنوان یکی از داوران حاضر بوده است، گفت: متاسفانه امروز کمتر شاهد عرضه آثار برجسته هستیم. اگر قرار است اثری بازسازی یا بازخوانی شود باید با نگاه جدیدی انجام شود و گیراتر و مطلوب‌تر باشد. متاسفانه در آثار کمتر خلاقیت دیده می شود و در نغمه‌پردازی، آهنگسازی و اجرای ارکستر شاهد ناکوکی و اجرای ضعیف هستیم.هوشنگ کامکار ـ عضو شورای عالی خانه موسیقی ـ نیز در این نشست از خبرنگاران درخواست کرد تا درپوشش اخبار علمی‌تر و آگاهانه‌تر عمل کنند.
منبع: بهارنیوز

بازنشر «شب سکوت کویر» شجریان و کلهر

آلبوم موسیقی «شب سکوت کویر» باز نشر می شود.

آلبوم موسیقی «شب سکوت کویر» به آهنگسازی کیهان کلهر و خوانندگی محمدرضا شجریان بعد از گذشت ۲۰ سال از انتشار اولیه آن در قالب مجموعه «گزیده آثار کیهان کلهر» باز نشر می شود.

به گزارش عصرایران به نقل از مهر، آلبوم «شب سکوت کویر» به آهنگسازی کیهان کلهر و صدای محمدرضا شجریان سال ۷۳ ضبط شد و سپس در سال ۷۶ ضبط آواز و تدوین آن انجام شد و در سال ۷۷ انتشار آن صورت گرفت.

در این آلبوم که در آواز دشتی و مبتنی بر وسیقی مقامی شمال خراسان است محمدرضا شجریان آواز، کیهان کلهر آهنگ‌ساز، تنظیم و نوازندهٔ کمانچه و سه‌تار، حسین بهروزی‌نیا نوازنده بربط، اردوان کامکار نوازنده سنتور، بیژن کامکار نوازنده دف و دایره، مرتضی اعیان نوازنده تمبک، سیامک نعمت‌ناصر نوازنده تار، همایون خسروی نوازنده ویولن‌سل و بهزاد فروهری نوازنده نی حضور داشتند. همچنین حاج قربان سلیمانی و علیرضا سلیمانی به عنوان نوازندگان دو تار وعلی آبچوری با ساز قوشمه و حسین ببی با دایره از جمله دیگر نوازندگان محلی این اثر بودند.

مجموعه آثار کیهان کلهر در هشت آلبوم تهیه و تنظیم شده اکه برای نخستین بار به شکل نفیس همراه با عکس های کمتر دیده شده از این آهنگساز و نوازنده توسط موسسه فرهنگی هنری «ساز آواز» به بازار موسیقی ایران عرضه خواهد شد. این مجموعه شامل آلبوم های «شب سکوت کویر»، «در آیینه آسمان»، «تا بیکران دوردست»، «نخستین دیدار بامدادی»، «شهر خاموش»، «باران»، «جاده ابریشم» و گزیده ای از آلبوم‌های غزل ۱، ۲ و ۳ با عنوان گزیده غزل است.


منبع: عصرایران

هنر ایرانی روی میز شام آمریکایی‌ها

روزنامه شرق نوشت: نمایشگاه خوشنویسی و سرامیک با عنوان «دربرداری و سروکردن» حاصل کار مشترک آرش شیرین‌باب و فارست ال میدلتون، هنرمند و سفالگر بنام آمریکایی، است که تا اواخر نوامبر ۲۰۱۷ در مرکز اسلامی فرهنگی شمال کالیفرنیا دایر است. این نمایشگاه از جهاتی دارای ایده‌‌ای بکر و کاربردی بود. جدای از جذابیت‌های بصری که این نمایشگاه به تمامی واجد آن بود، ایده کاربردی‌کردن یک هنر نیز از جمله نکات برجسته و بارز آن به‌شمار می‌رفت. با شیرین‌باب درباره نمایشگاه و ویژگی‌های آن گفت‌وگو کردیم.

چه شد به فکر برگزاری این نمایشگاه افتادید؟

ایده کار روی سفالینه‌های بی‌نظیر نیشابور سال‌هاست در ذهن من بوده. در سال‌هایی که در دانشگاه تهران دانشجوی طراحی صنعتی بودم، با کنجکاوی موزه‌های تهران و ایران را جست‌و‌جو و اشیا و دست‌ساخته‌های زیبای تاریخی‌مان را به‌لحاظ طراحی فرم و نقش‌ونگار و نوشته‌های روی آنها تحلیل می‌کردم تا به‌نوعی بتوانم المان‌های هویت‌ساز هنر ایرانی- اسلامی را کشف و در طرح‌های نوین احیا کنم. یادم هست که یکی از آثاری که خیلی تحت‌تأثیرم قرار داد، یک بشقاب نیشابوری در موزه رضاعباسی بود که روی آن خطوطی با رنگ آبی از وسط نوشته شده بود و به سمت چپ آن‌قدر ادامه پیدا می‌کرد که از ظرف خارج می‌شد. اثری بود بسیار مدرن و بدون تقارن سنتی با وجود دارابودن المان‌های سنتی. سال‌ها بعد، زمانی که در موزه تازه افتتاح‌شده هنرهای اسلامی «آقاخان» در تورنتوی کانادا، در کنفرانس تاریخ‌شناسان هنر اسلامی شرکت می‌کردم، بحث در مورد اینکه آیا سفالینه‌های زیبای نیشابور با آن‌همه نوشته روی آنها، استفاده می‌شدند یا برای تزئین بودند، توجهم را مجددا به این سفالینه‌ها جذب کرد و به دنبال این بودم که بتوانم آثاری کاربردی با الهام از سفالینه‌های نیشابور ایجاد کنم. پس از اینکه افتخار شاگردی استاد سیدمحمدوحید موسوی‌جزایری را در خواندن خط کوفی و خوشنویسی این خط اسرارآمیز پیدا کردم، فکر کردم به احیای سفالینه‌های سبک نیشابور نزدیک‌تر شده‌ام و همین مسئله آرام‌آرام راهی شد برای تعریف پروژه «دربرداشتن و سروکردن».

برگزاری نمایشگاه هنرهای سنتی در آمریکا باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد که بتواند مخاطب آمریکایی را جذب کند؟

بنده چندسالی است در زمینه معرفی هنرهای ایرانی و اسلامی در آمریکا در حال تلاش هستم؛ هم به صورت نمایشگاه‌های فردی و گروهی و هم در قالب برنامه‌های فرهنگی شامل ورک‌شاپ، کلاس، گردهمایی و نمایش فیلم که از سوی مؤسسه هنری ضیاء آرت سنتر برگزار می‌کنم. برخی از این فعالیت‌ها روی هنرهای سنتی متمرکز است مانند خوشنویسی سنتی، تذهیب، طراحی هندسه اسلامی و برخی بر هنرهای مدرن و امروزی تمرکز دارند. در هر دو زمینه سنتی و مدرن، مخاطبان آمریکایی بین ۶٠ تا ٧٠ درصد مخاطبان را تشکیل می‌دهند. سایر مخاطبان، شامل مهاجران ایرانی و خاورمیانه‌ای و سایر ملیت‌های ساکن آمریکا هستند. آثار سنتی و اصیل، مخاطبانی را بیشتر جذب می‌کند که با عمق فرهنگ ایرانی آشنا هستند، مانند دانشگاهیان، هنرمندان و مجموعه‌داران آثار سنتی و آنتیک. درحالی‌که، آثار مدرن، مخاطبان عام‌تری را جذب می‌کنند. آثاری که بتوانند مایه‌های اصیل سنتی را با تکنیک‌ها و سبک‌های مدرن ارائه دهند و به‌لحاظ مفهومی حرفی برای گفتن داشته باشند نیز بستر مناسبی برای ارائه فراهم می‌کنند. به عقیده من، هر دو نوع و سبک هنری باید با کیفیت بالا ارائه شوند تا بتوانند هم گستره هنر ایرانیان را بشناسانند و هم بازار مناسبی را تعریف کنند. یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌ها در این زمینه، ارائه حرفه‌ای آثار، ارائه توضیحات مناسب و کافی به انگلیسی برای مخاطبان و وجود تاریخچه و ارزش فرهنگی و هنری قابل‌عرضه برای آثار است.

درباره محتوای آثار و نیز هنرمندانی که در این نمایشگاه شرکت کردند توضیح دهید. همه آثار حاوی نوشته‌هایی روی خود هستند، چرا این نوشته‌ها انتخاب شده است؟

نمایشگاه «دربرداشتن و سروکردن»، شامل آثار بنده با همکاری فارست ال میدلتون، هنرمند و سفالگر بنام آمریکایی، است. در طول سه سال گذشته، همکاری و هم‌فکری با این هنرمند، منجر به خلق آثار سفال و سرامیکی شده است که از یک‌سو دربرگیرنده خوشنویسی کوفی ملهم از سفالینه‌های نیشابور هستند و از سوی دیگر به دغدغه‌های اجتماعی و فرهنگی دورانی که در آن زندگی می‌کنیم، در سطح فردی و جهانی می‌پردازند. این آثار، در سه شکل ١- کارکردی، ٢- هنری و ٣- چیدمان مفهومی ارائه شده‌اند. مفاهیم و نوشته‌های روی آثار، گاهی از اشعار عرفانی ایران، مانند «این تن اگر کم تندی» مولوی و «این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش» خیام مایه می‌گیرند. گاه، به اشعار اجتماعی- سیاسی شاعران معاصر افغان، از جمله میرشاهی مسعود، زهرا زاهدی و محمد واعظی با شعر «امسال باز بی‌وطنیم‌، ‌ای پرنده‌ها/ یک روح در دو تا بدنیم‌،‌ ای پرنده‌ها» پر می‌کشند. گاهی نیز سری به اشعار جنگ سوریه و عراق می‌زنند. هم‌زمان، بازتابی می‌شود از گفت‌وگوهای جهانیان در رسانه‌های اجتماعی مانند توییتر و فیس‌بوک، در مورد آنچه در خاورمیانه بر مردم عادی می‌گذرد؛ از فجایع جنگ و جدال جهانی و مهاجرت عظیم انسان‌ها و بی‌خانمان‌شدن‌ میلیون‌ها نفر و امید برای صلح. این اشعار و نوشته‌ها، مفاهیمی هستند که سال‌هاست بنده را تحت‌تأثیر قرار داده‌اند. کسی که جنگ و شرایط سخت آن را در کودکی تجربه کرده و فداکاری‌های پدر و مادر را چشیده و پس از سال‌ها، اکنون به‌عنوان مهاجر، دور از وطن است، بحران و جنگ در تقریبا تمامی کشورهای همسایه و فجایع انسانی آن، شاید آگاهانه یا ناخودآگاه در کار او بازتاب پیدا می‌کنند. این بازتاب، به‌نوعی هم شخصی است و آینه تجربه‌های فردی و تاریخی و هم جهانی است و نمایانگر آنچه اکنون اتفاق می‌افتد. همکار بنده، آقای فارست، به‌عنوان آمریکایی‌ای که از طرف مادر، سرخ‌پوست است و در کمپ‌های سرخ‌پوستی بزرگ شده، دارای حساسیت ظریفی نسبت به جنگ‌های اخیر آمریکا و اشغال افغانستان و عراق و خاورمیانه بوده و حتی قبل از شروع این پروژه، به دنبال بازتاب توییت‌هایی در مورد جنگ افغانستان و بهار عربی در کار خود بود. بنابراین، ترکیب ایده‌های فکری ما با هم، ترکیبی جالب از نگرانی‌های مشترک دو هنرمند ایرانی و آمریکایی از اتفاقاتی است که در خاورمیانه رخ داده و درحال رخ‌دادن است و زندگی ‌میلیون‌ها انسان عادی را به‌شدت تحت‌تأثیر قرار داده است.

به نظر می‌رسد شما علاوه بر تأکید بر بُعد هنری نمایشگاه، به دنبال بازار تقاضایی هم برای عرضه هستید و شاید یک دلیل کاربردی‌کردن آن هم همین باشد. درباره این وجه از کارتان توضیح دهید و اینکه اصولا کاربردی‌کردن هنرهای سنتی در ایران برای دیگر ملل چه بسترهایی دارد و افق‌ آن را چگونه می‌بینید؟

یکی از بخش‌هایی که نمایشگاه دارد و من وآقای فارست روی آن کار کرده‌ایم، ظروف کاربردی سفالی و همچنین کاشی‌هایی هستند که می‌توانند برای بناهای معماری به کار بروند. ظروف سفالی که دربردارنده مفاهیم شعری، ادبی، عرفانی و اجتماعی به زبان فارسی و به خط کوفی ملهم از نیشابور هستند، شامل بشقاب، کاسه، لیوان، جای نمک و فلفل، قوری چای و همچنین گلدان و چراغ رومیزی در اینجا ارائه شده‌اند و با استقبال شایانی روبه‌رو شدند. یکی از نکات قابل‌توجه این بود که درحالی‌که یک تابلو با مفاهیم ایرانی ممکن است مخاطبان خاص‌تری را بطلبد، همان مفاهیم، روی ظروف کاربردی، هر مخاطبی را جذب می‌کنند. بنابراین علاوه بر اینکه بازار خوبی می‌توانند داشته باشند، می‌توانند حامل فرهنگ ایرانی در هر خانه‌ای باشند. این نکته، در مورد سایر هنرهای سنتی ما به نسبت صادق است، زیرا غالبا این هنرها و آثار، ترکیبی از ذوق و سلیقه هنری با کارکرد عملی هستند.


منبع: عصرایران

اکران «شاید عشق نبود» در ۶ شهر

فیلم سینمایی «شاید عشق نبود» ساخته سعید ابراهیمی فر در ۶ شهر کشور در حال اکران است.

به گزارش مشاور رسانه ای فیلم، فیلم سینمایی «شاید عشق نبود» ساخته سعید ابراهیمی فر که از ۱۵ آذر در گروه سینمایی «هنر و تجربه» اکران شد، هم اکنون در سینماهای مشهد، اصفهان، شیراز، بابل، کرمان و تهران در حال نمایش است.

این فیلم در تهران در سینماهای خانه هنرمندان، فرهنگ، موزه سینما، کورش، چارسو و پردیس هویزه مشهد، سوره اصفهان، پردیس گلستان شیراز، هنر و تجربه بابل و تماشاخانه پارس کرمان به اکران عمومی درآمده است.

سعید ابراهیمی‌فر، پانته آ بهرام، سعید پورصمیمی، نیکی کریمی، مهتاب کرامتی، هنگامه قاضیانی، حسن پورشیرازی، مهدی احمدی، لاله اسکندری، سحر ذکریا، حمید رفیعی، سیروس همتی، سیامک انصاری، محسن شریفی، سیاوش درخشی، پوریا آذربایجانی، هوشنگ مرادی کرمانی، قربان نجفی و با معرفی سمانه وفایی و پدرام شریفی در «شاید عشق نبود» به ایفای نقش پرداخته اند.

در خلاصه داستان این اثر آمده است: «عروسک فروشی در پارک، ماجراهایی را که بر سر دوست سینماگرش آمده‌ است برای دختر جوانی بازگو می‌کند. دختر جوان که از عوامل فیلمی است که در آن‌سوی پارک مشغول فیلمبرداری آن هستند در انتها به هویت مرد عروسک فروش پی می‌برد.»

تولید فیلم «شاید عشق نبود» در یک مقطع با بدعهدی تهیه‌کننده اولیه مواجه شد و به همین دلیل روند تولید و آماده نمایش شدن آن بازه زمانی ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۵ بوده است. در واقع ابراهیمی‌فر پس از بدعهدی تهیه‌کننده‌ اولیه و تغییر آن، تصمیم گرفت سه طرح کوتاه را کنار هم گذاشته و در آن سه وضعیت ممکن برای یک فیلمساز را به تصویر بکشد.

ابراهیمی‌فر اولین تجربه کارگردانی خود را با فیلم «نار و نی» در سال ۱۳۶۷ رقم زد، سال ۱۳۷۹ «تک درخت‌ها» را مقابل دوربین برد و سال ۱۳۸۳ هم «مواجهه» را ساخت.

سایر عوامل «شاید عشق نبود» عبارتند از کارگردان و نویسنده فیلمنامه: سعید ابراهیمی فر، مدیر فیلمبرداری: همایون پایور، صدابرداران: مهران ملکوتی، محمد صالحی، تدوین: سعید یاسی پور، علیرضا رضایی، موسیقی انتخابی: کلاوس شولتز، جان شورمن، سینماتیک ارکسترا، طراحی پوستر: مهوش واحدی، مشاور کارگردان: شهرام مکری، مجری طرح: سعید حقانی و تهیه‌کنندگان: آرش سجادی حسینی و علی گلبهاران.


منبع: عصرایران

اعلام جزییات بیشتر درباره «دورهمی»

تولید فصل جدید «دورهمی» از هفته گذشته آغاز شده است. از تغییرات اساسی «دورهمی» در سری جدید، تغییر دکور و لوکیشن این مجموعه است.

تهیه‌کننده «دورهمی» درباره جزییات ضبط و پخش و تغییرات این برنامه، همچنین غیبت سیامک انصاری و مه‌لقا باقری و حضور بازیگران جدید در این سری از «دورهمی» توضیحاتی را ارائه داد.

مصطفی احمدی، تهیه‌کننده سری جدید مجموعه «دورهمی» در گفت‌وگو با ایسنا، درباره غیبت سیامک انصاری و مه لقا باقری در سری جدید توضیح داد: به دلیل اینکه دورهمی قرار نبود ساخته شود و پیش از این هم آقای مدیری اعلام کرده بود ساخته نمی‌شود، دوستان هم سر کار دیگری رفتند و مشغول هستند. خانم باقری در حال حاضر تئاتری را کارگردانی می‌کند و آقای انصاری هم با دو سه پروژه همکاری می‌کند، اما سحر ولدبیگی از جمله بازیگرانی است که در کنار سروش جمشیدی در سری جدید حضور خواهند داشت.

احمدی همچنین درباره زمان پخش برنامه «دورهمی» توضیح داد: احتمال ۹۹ درصد دورهمی روزهای چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه ساعت ۱۱ شب به روی آنتن خواهد رفت و اما اینکه پخش آن از چه زمانی شروع خواهد شد، هنوز قطعی نشده است، به احتمال زیاد از هفته جاری این برنامه به روی آنتن خواهد رفت.

این تهیه‌کننده درباره تغییر شکل ظاهری و محتوای برنامه «دورهمی» در سری جدید توضیح داد: در سری جدید دکور تغییر کرده است و از شکل خانه درآمده است. دکور جدید متفاوت است که پیمان قانع طراح آن بوده است. ماهیت «دورهمی» همچنان حفظ شده است و محتوای آن درباره مسائل اجتماعی خواهد بود.

او با اشاره به اینکه اولین مهمان «دورهمی» محمدرضا شریفی‌نیا خواهد بود، یادآور شد: این گفتگو، یک گفت‌وگوی مفصل است و امکان این را دارد که در دو قسمت به روی آنتن برود.

احمدی درباره مهمانان سری جدید «دورهمی» و اینکه آیا تغییراتی در نوع طیف‌ مهمانان شکل خواهد گرفت؟ یادآور شد: مهمانان سری جدید دورهمی از همه‌ی طیف‌ها خواهند بود و از هنرمندان گرفته تا ورزشکاران و همچنین چهره‌های سیاسی حضور خواهند داشت.

او در پاسخ به اینکه آیا با تغییراتی که در سری جدید «دورهمی» ایجاد شده، مخاطب با آن ارتباط برقرار خواهند کرد؟ توضیح داد: به دلیل شخصیت کاریزماتیک مهران مدیری و اینکه مهمترین عنصر در دورهمی است، برنامه مخاطبان خودش را خواهد داشت. اما به طور کلی سری جدید متفاوت‌تر از دوره‌های قبل است و در بخش نمایش و همچنین دکور تغییراتی داشته است.

این تهیه‌کننده در بخش دیگری از گفتگوی خود از تدارک ویژه برنامه دورهمی به مناسبت شب یلدا هم خبر داد و گفت: به مناسبت شب یلدا ویژه برنامه‌ای خواهیم داشت و در تدارک تهیه و پخش این ویژه‌برنامه هستیم.

وی در بخش پایانی گفت‌وگوی خود با بیان اینکه ۸۰ درصد از عوامل «دورهمی» در سری جدید تغییر پیدا کرده است، یادآور شد: از صدابردار گرفته تا دکور و برخی عوامل، همه در راستای کیفیت برنامه تغییر اساسی داشته‌اند.

احمدی سپس درباره همکاری‌اش با مهران مدیری گفت:‌ پیش از این با مهران مدیری در اغلب پروژه‌هایش همکاری داشته‌ام و در سری جدید «دورهمی» این همکاری شکل گرفت.

وی همچنین درباره مهران مدیری و اجرای او نیز گفت: سبک اجرای مهران مدیری همان سبک دوره‌های قبل دورهمی است و کار اجرا را خواهد داشت.

تولید فصل جدید «دورهمی» از هفته گذشته آغاز شده است. از تغییرات اساسی «دورهمی» در سری جدید، تغییر دکور و لوکیشن این مجموعه است.


منبع: عصرایران

در بازیگری مهم حفظ اندازه‌هاست

امیر مولایی
روزنامه بهار
محمد نادری، بازیگر و فیلمنامه نویس جوانی است که کار بازیگری خود را با ایفای نقش پدر در سریال «شمعدانی» ساخته سروش صحت آغاز کرد اما در برنامه «دورهمی» بود که شناخته شد. او اخیرا نمایشی با عنوان «شیوه به قداست رساندن یک اعتراف کننده نامعتبر» را به کارگردانی آرش واحدی در تماشاخانه پالیز روی صحنه دارد. نقشی که او در این نمایش بازی می‌کند، چند وجهی است و با او درباره این نقش و تاثیر حرفه نویسندگی در هنر بازیگری‌اش گفت‌وگو کرده ایم.
***
شما بازیگری در تلویزیون و تئاتر را تجربه کرده اید. تفاوت یا تشابه عمده آن‌ها را در چه می‌دانید؟
اعتقاد من این است که بازیگر در هر حال، چه در سینما، چه در تلویزیون یا تئاتر، باید باورپذیر ایفای نقش کند. یعنی به طوری بازی کند که تماشاگر او را در آن نقش بپذیرد و در طول فیلم یا نمایش تماشاچی به هیچ  وجه متوجه بازیگر نشود بلکه تنها هوش و حواسش به آن نقش باشد. در این صورت فرقی نمی کند که آن تماشاگر آن نقش را دوست داشته باشد یا از آن متنفر باشد مهم آن است که آن شخصیت را باور کند. این مهم ترین کاری است که بازیگر باید از پس آن بربیاید اما آنچه باعث طرح این سؤال می‌شود این است که سنتی از نمایش و تئاتر به خصوص در سال‌های پیش وجود داشت که جنس خاصی از بازیگری را مدنظر داشت، طوری که مثلا می‌گفتند که این بازیگر تئاتری بازی می‌کند. این اصطلاح بیشتر از این ناشی می‌شد که بسیاری از بازیگران تئاتر هنگام اجرا روی صحنه ناچار بودند بیان بلندتر و رساتری داشته باشند یا حرکات و اشارات دست و صورت شان تا اندازه‌ای اغراق گونه باشد. با توجه به محدویت‌های تئاتر بازیگران ناچار بودند این جور بازی کنند. طبعا بازیگری که از نمایش به سینما یا تلویزیون راه پیدا می‌کرد کمی از عادت‌های بازیگری‌اش را جلوی دوربین می‌برد و به اصطلاح درشت بازی می‌کرد.
بازی در تلویزیون جذاب‌تر است یا روی صحنه؟
بازی در هر مدیومی جذابیت‌های خاص خودش را دارد. چیزی که برایم بیشتر اهمیت دارد این است که متن خوب نوشته شده باشد اما نمی توان انکار کرد که میزان دیده شدن هم در بین این مدیوم‌ها متفاوت است. مشخص است که بازیگر در سینما و تلویزیون بسیار بهتر دیده می‌شود و از نقطه نظر مالی هم سینما و تلویزیون جای بهتری است. اما تئاتر هم جذابیت‌هایی دارد مثل حضور زنده مخاطب و پیوستگی حس در طول نمایش.
با توجه به تحصیلات و سوابق کاری تان در زمینه نویسندگی و کارگردانی هم تجربه‌هایی داشته اید. با این وصف، چه شد که بازیگری را انتخاب کردید؟
من در مقطع لیسانس و فوق لیسانس کارگردانی تئاتر خوانده‌ام. بیشتر از آنکه کارگردانی کرده باشم متن نوشته ام، چه نمایشنامه و چه فیلمنامه  و بیشتر از اینکه فیلمنامه نوشته باشم، بازی کرده‌ام. هر سه این موارد با هم ارتباط دارند اما بازیگری برایم جذاب‌تر است. البته یک علتش هم این است که وقتی پا به دنیای بازیگری می‌گذاری، فرصت و خلوت کمتری برای نویسندگی پیدا می‌کنی. برای نویسندگی نیاز به تمرکز و کمی فاصله گیری از زندگی روزمره است. گذشته از این‌ها، از لحاظ مالی کفه بازیگری سنگین‌تر از نویسندگی یا کارگردانی است ولی همین تجربه باعث شده هربار که نمایشنامه یا فیلمنامه‌ای می‌خوانم برخی نکاتی را می‌بینم که مثلا چرا نویسنده این قطعه را خوب ننوشته یا به شخصیت خوب نپرداخته است. البته ادعایی در این حوزه‌ها ندارم.
آیا تجربه در حوزه‌های مختلف بر نگاه شما به بازیگری یا نحوه بازی شما تاثیر داشته است؟
این تجربه‌ها باعث شده که من بتوانم خودم را جای نویسنده یا نمایشنامه نویس بگذارم و در مورد هر قطعه از خودم چندین و چند سؤال بپرسم. یکی از مهم ترین کارهای بازیگر این است که به اندازه بازی کند نه زیاد و نه کم. با رعایت اندازه‌ها اتفاق درست می‌افتد. تجربه نوشتن و کارگردانی در تشخیص این میزان مناسب و به اندازه کمک بسیاری به من کرده است. بعضی مواقع می‌بینم که بازیگری اشتباه بازی می‌کند علت هم این است که آن بازیگر دوست دارد بیشتر دیده شود. قدرت تشخیص اینکه بازی باید چه قدر قوت داشته باشد یا اینکه چه هنگام بازی با طرف مقابل بازی دو طرفه یا به اصطلاح پاس‌کاری داشته باشیم و یا ایجاد هارمونی در بازی و کشف انگیزه‌های نویسنده از توانایی‌هایی است که تجربه نوشتن و کارگردانی در من ایجاد کرده است.
از میان کارهای گوناگونی که در تلویزیون یا بر روی صحنه داشتید کدام برایتان جالب‌تر و جذاب‌تر بوده است؟
 در تلویزیون، شخصیت هوشنگ مظاهری در سریال سروش صحت را خیلی دوست دارم. از این بابت که این نقش با من خیلی فاصله داشت. چون باید مردی را بازی می‌کردم که ۱۵ تا ۲۰ سال از من بزرگتر بود و ازدواج کرده بود و خانواده‌ای داشت. از طرف دیگر به این شخصیت خوب پرداخت شده بود و شیرینی خاص خودش را داشت. بدجنسی‌های مخصوص خودش را داشت و اینکه این نقش اولین بازی من بود که خوب دیده شد  و بازخوردهای خوبی از آن گرفتم. در تئاتر نقش‌ها تنوع بیشتری داشته اند. نقشم در «دوزاده مرد خشمگین» برایم جالب بود یا شخصیت افسر آلمانی در نمایش «حادثه در ویشی میلر» را که در موقعیت‌های بغرنجی قرار می‌گرفت و همچنین شخصیت کشیش در نمایش اخیرم را دوست دارم.
برویم سراغ نمایش «شیوه به قداست رساندن یک اعتراف کننده نامعتبر» که این روزها روی صحنه دارید. در این نمایش نقش یک کشیش را بازی می‌کنید،  تصورات کلیشه‌ای درباره این نقش‌ها وجود دارد. چگونه از آنها فاصله گرفتید؟
در همان ابتدای قبول این کار همه پیش فرض‌ها و تصورات قبلی از این نقش را از ذهنم کنار گذاشتم و سعی کردم که به این شخصیت بیرون از حیطه کاری‌اش فکر کنم. انگار که یک آدمی، خواه کشیش یا غیر کشیش، در چنین موقعیتی قرار می‌گیرد. یعنی با سه نفر مواجه می‌شود و می‌خواهد با آنها صحبت کند. با این فرض، چه رفتاری از او سر می‌زند؟ بعد رفته رفته ویژگی‌های دیگر این آدم را به آن اضافه کردم.
چگونه ریزه‌کاری‌ها و جزییات مخصوص به این کشیش را زنده و ملموس درآورید. روند خلق این شخصیت برای بازی چگونه طی شد؟
 سعی کردم تک تک خصوصیات این کشیش را بسازم. خیلی از چیزهای ریز و باریک مثل اینکه این کشیش چطور غذا می‌خورد و تنهایی‌اش را چگونه می‌گذراند. مثلا یکی از ویژگی‌های فضایی که این کشیش در آن زندگی می‌کند این است که او در دهکده محل سکونتش احتمالا تنها است و دمخور زیادی ندارد. برای همین بیشترین شخصیتی که در این روستا با او صحبت می‌کند نویسنده‌ای است که گاهی به سراغش می‌آید. یکی از نکات جالب این است که همه مردم پیرامون او برای اعتراف، نزد او می‌آیند و او از گناهان و معصیت‌های تمام آنان باخبر است. شاید همین نکته، یک جایگاه خاص و ویژه‌ای برای او در زندگی ایجاد کرده است.
نکته جالب این است که در طی نمایش، رفتار و گفتار کشیش با هم تعارض پیدا می‌کنند و حتی تصمیم هایش نیز گاهی از تعارض‌های درونی او خبر می‌دهد.
دوگانگی‌های این کشیش و تنگناهایی که در این شغل با آن رو به رو می‌شود باعث بروز ویژگی‌های خاص او می‌شود. مخصوصا که چالش هایش با معترفان باعث می‌شود که بنا به موقعیت ناچار شود تصمیم‌هایی بگیرد. این نکته خیلی مهم است چون اغلب شناخت آدم‌ها نه از روی دیالوگ و حرف هاشان که بیشتر از روی تصمیم‌ها و رفتارهایشان است. باریک شدن روی هر کدام از این تصمیم‌ها یک وجه از شخصیت کشیش را نشان می‌دهد.
در این نمایش چهار شخصیت داریم. در واقع موقعیت کشیش با سه شخصیت دیگر به چالش کشیده می‌شود. در هر مواجه با یک وجه شخصیت کشیش آشنا می‌شویم و کشیش در برخورد با هر یک رفتار تازه‌ای از خود بروز می‌دهد. آیا این رفتار تازه نشان دهنده سیر و تحول کشیش در جریان درام نیست؟
کشیش در مواجه با هر کدام از این شخصیت‌ها به یک نحو خود را بروز می‌دهد. مثلا در مواجه با کیت (خاطره حاتمی) وجه کشیش بودن او بیشتر به چشم می‌خورد چون در این موقعیت باید به او نصیحت کند، پندی بدهد و با آموزه‌های دینی مشکل او را حل کند. البته گاهی مواقع این کشمکش‌ها حال و هوای طنز گزنده‌ای پیدا می‌کند. البته این طنز نباید از حدی بیشتر می‌شد چون آن وقت تاثیرگذاری بخش نهایی نمایش از دست می‌رفت. در بخش برخورد با نویسنده (علی باقری) وجه کشیش بودن شخصیت بسیار کمرنگ است. در این بخش او را با نویسنده همدم و هم‌صحبت فرض کردم. با اینکه تفاوت‌های زیادی با هم دارند ولی چاره‌ای ندارند جز اینکه حرف هم را بفهمند. در بخش سوم که شاید مهم ترین بخش نمایش هم باشد کشیش دچار دوگانگی و تعارض می‌شود. در واقع در همین بزنگاه است که مهم ترین خصلت‌های کشیش بیدار می‌شود.
منبع: بهارنیوز

پاسخ مهناز افشار به سحر قریشی

پس از صحبت‌های سحر قریشی درباره علاقه نداشتن‌اش به حضور در ورزشگاه‌ها، مهناز افشار در توئیت تازه‌اش به این حرف‌ها واکنش نشان داد.
 
افشار توئیت کرد: «نمیشه خیلی راحت حق نیمی از جامعه رو انکار کرد چون یک نفر وقتی در کنار مردان قرار می‌گیره «منقلب» میشه! ورود به ورزشگاه‌ها حق زنان است. والسلام #زنان_علیه_زنان»قریشی در مصاحبه اخیرش گفته بود: «دوست ندارم بروم استادیوم، از اینکه کنار تعداد زیادی آقا قرار بگیرم، منقلب می‌شوم. کاملاً موافقم که اجازه نمی دهند خانم‌ها به استادیوم بروند! »
منبع: بهارنیوز

پوریا شکیبایی: به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

دیده بان – الناز دیمان: پوریا شکیبایی پسر خسرو شکیبایی بازیگر محبوبی که همه مان با فیلم هایش خاطرات بسیاری داریم. بازی خوب شکیبایی در تئاتر «دریبل» فرصت و بهانه ای فراهم کرد تا با این هنرمند دوست داشتنی و جوان گپ و گفت مفصلی داشته باشیم درباره علاقه مندی اش به بازیگری، خاطراتی که با پدرش داشته و برنامه هایی که برای آینده کاری اش در نظر دارد. خواندن این مصاحبه صمیمانه را به همه شما توصیه می کنیم.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

دوست داشتم از سینما فاصله بگیرم

آقای شکیبایی برایم جالب است بدانم از چه زمانی به بازیگری علاقه مند شدید و بازیگری را از کی آغاز کردید؟

– من همیشه دوست داشتم از سینما فاصله بگیرم چون اصلا دلم نمی خواست زیر سایه نام پدرم باشم یا به اصطلاح به خاطر نام ایشان دستی به سرم کشیده شود. دوست داشتم مستقل باشم و اصلا دلیل مهاجرتم همین بود. در واقع از ایران رفتم که بدانم خودم در چنته دارم و آیا می توانم بار زندگی ام را به تنهایی بر دوش بکشم یا همیشه باید زیر آن سایه بزرگ زندگی کنم؟ به استرالیا رفتم به جدیت می گویم خوشبختانه آبرویم جلوی خودم نرفت و دیدم قادر هستم به تنهایی گلیمم را از آب بیرون بکشم. خیلی سعی و تلاش کردم و معتقدم همه مان اگر تلاش کنیم به آنچه می خواهیم می رسیم. مگر می شود کائنات تلاش شما را نادیده بگیرد؟

 
حدود هشت سال و نیم در سیدنی زندگی کردم و کارم چیز دیگری بود اما راستش احساس خوبی نداشتم و اگر بخواهم دقیق تر بگویم باید اشاره کنم که احساس ناآرامی می کردم. به خاطر همین شروع کردم به نوشتن و فیلم دیدن و سینما رفتن و … این کارها من را مدت کوتاهی آرام می کرد اما در واقع حکم مسکن را داشتند و نمی توانستند راضی ام کنند.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

در واقع می توانستید وقتی در ایران بودید کار بازیگری را آغاز کنید اما رفتید تا خودتان را در رشته ای و شغلی محک بزنید که در آن حامی نداشتید.

– بله، همین طور است. اگر قرار بود کار بازیگری را در آن دوران شروع کنم بهترین زمان همان دوران قبل و پس از فوت پدرم بود. درست زمانی که همه به یاد پدر بودند و به قول معروف می شد تا تنور داغ است چسباند اما من نمی خواستم این کار را بکنم و در حال حاضر هم نمی خواهم از نام پدرم استفاده کنم.

آخه چرا تو اینقدر شبیه پدرت هستی

همه این آرزو را دارند که حامی و نام قدرتمندی پشت سرشان باشد اما من از حرف های تان این طور برداشت کردم که شما عکس سایرین هستید. هنوز هم می خواهید توانایی های تان را با استقلال کامل محک بزنید؟

– دوست دارم این طور باشد اما در این شکی نیست که برایم بستری فراهم بوده و از صفر آغاز نکرده ام. خیلی از بازیگران سینما و تئاتر بسیار تلاش کرده اند تا به جایی برسند که من بدون هیچ تلاشی در آن قرار داشتم. همین طور پدرم و … اسامی زیاد هستند که اگر بخواهم نام ببرم خودش یک کتاب می شود. اینها همه از صفر آغاز کرده اند اما من نه. پس هیچ تردیدی نیست که تمام کسانی که نسل دوم در خانواده ای هنرمند بوده اند برای شان بستری آماده بوده و زیرش هم نخواهیم زد (می خندد) نه من و نه هیچ کدام از عزیزانی که از خانواده های هنرمند به جمع خانواده سینما اضافه شده اند زیر قضیه داشتن حمایتگر نخواهیم زد. در واقع می خواهم بگویم اگر پدران و مادران ما سینماگر و بازیگر بوده اند و بستر برای مان فراهم بوده به این معنا نیست که خودمان هیچ کوششی نکرده ایم اما اگر دیگران پله اول بوده اند ما پله پنجم بوده ایم و از آنجا شروع به کار کردیم ضمن این که این کار و کلا حرفه هنر انتهایی ندارد و همه مان در حال تلاش برای بالا رفتن از این پله ها هستیم.

 
پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

ضمن این که شما خیلی به پدرتان مرحوم خسرو شکیبایی شباهت دارید و همین موضوع می تواند یادآور بازی و یاد ایشان نیز باشد.

– بله، شباهت دارم و این مسئله یکسری حواشی هم داشته است. بالاخره آدم ها یا به پدرشان شبیه هستند یا به مادرشان. این مسئله جدید یا عجیبی نیست.

نه مسلما عجیب نیست ژنتیک است.

– آفرین ژنتیک است و نمی توان کاری اش کرد (می خندد)شباهت من به پدرم خیلی زیاد است، به طوری که روزی نیست که مادرم با دیدن من به یاد پدرم نیفتد و به من نگوید «آخه چرا تو اینقدر شبیه پدرت هستی». من اصلا وقت این را نداشتم که بخواهم بنشینم حرکات پدرم را آنالیز کنم و سعی کنم ادای ایشان را دربیاورم ضمن این که چرا باید از این شباهت ناراحت باشم. من مفتخرم به پدرم شبیه هستم و اصلا از این که این شباهت به رخ ام کشیده شود ناراحت نمی شوم.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

بازیگری برای تمام فصول

دل تان می خواهد سبک بازیگری پدرتان را ادامه بدهید؟ سبک بازیگری نه به معنای شباهت در بیان و گفتار بلکه به این معنا که ایشان بازی در طیف گسترده ای از نقش ها را امتحان کرده بودند و بازیگری بودند به اصطلاح برای همه فصول.

– متوجه منظورتان می شوم. راستش من از درون به نسبت پدرم بی رحم تر هستم. (با لبخند) ایشان خیلی عاشق پیشه و احساساتی بودند و من هم به شدت انسانی احساساتی هستم اما فکر می کنم توان اجرای خباثت بیشتری دارم و شاید بتوانم در نقش کاراکترهای بسیار بی رحم هم توانایی اجرا داشته باشم. فکر می کنم توانایی اجرای نقش های تاریک را دارم و شاید این موضوع و این تفاوت درونی بتواند به بازی های من هم رنگ دیگری بدهد. یا این که من بسیار آدم شوخ طبیعی هستم و از بازی در نقش های کمدی موقعیت قطعا استقبال خواهم کرد.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

درباره «دریبل»

کمی درباره «دریبل» صحبت کنیم و این که چطور شد بازی در نقش این جوان عاشق پیشه را قبول کردید برای مان بگویید.

– ویژگی آن انسان هایی که در کسوت یک خانواده کنار هم قرار گرفته اند و با هم تعامل دارند. متن اولیه به نظرم کمی ایراد داشت و تصمیم گرفتیم در کنار هم این متن را به نمایشنامه ای بهتر تبدیل کنیم. متن اولیه چندان برایم جذاب نبود اما با آقای علیزاده و دشتی صحبت هایی کردیم و چکش کاری و تغییرات در متن توسط این عزیزان انجام شد. ضمن این که در تعامل هایی که با کارگردان داشتیم نظرات مان را به یکدیگر گفتیم و در نهایت متن بهتر شد. از اردیبهشت ماه کنار هم جمع شدیم و در مورد این کار صحبت کردیم و راستش افرادی که در این گروه بودند آنقدر برایم عزیز و دوست داشتنی شدند که واقعا دلم می خواست بخشی از این مجموعه باشم. خانم پریچهر قنبری من را به این کار معرفی کردند و من با سعید و سایر بچه ها آشنا شدم و توانستیم تعامل بسیار خوبی داشته باشیم. خیلی بچه های این گروه را دوست دارم و با همه شان رفیق شده ام.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

نقش تان در این تئاتر جوانی عاشق پیشه و مهربان است که برای رسیدن به عشقش هر کاری می کند. خودتان چقدر به شخصیت هوتن شباهت دارید؟

– هوتن را خیلی دوست دارم. البته هنوز کمی از این شخصیت احساس دوری می کنم چون چند اجرا بیشتر نرفته ایم. امیدوارم در شب های آتی بیشتر به این شخصیت نزدیک شوم اما روحیه ای در این شخصیت وجود دارد که به من نزدیک است. جسارت هایی در او دیده می شود که من هم آنها را دارم و بی پروایی هایی دارد که ایده آل من است. در مورد عاشق پیشه بودن هم باید بگویم وقتی این نقش را پذیرفتم با خودم فکر کردم کاش من هم بتوانم آنقدر که این شخصیت فداکارانه و با جسارت عمل کرد و برای عشقش به در و دیوار زد عمل کنم.

صداپیشگی را دوست دارم

پیش تر صداپیشگی را هم تجربه کرده اید. در مورد این تجربه برای مان بگویید و این که آیا باز هم دوست دارید این حرفه را ادامه بدهید و از صدای گرم تان در این هنر استفاده کنید.

– بله، صداپیشگی را تجربه کرده ام و تجربه بسیار خوب و دلنشینی بود. در شرایط خاص و موقعیت جدید و ایده های نو دوست دارم باز هم این حرفه را ادامه بدهم و از صدایم استفاده کنم چون پدرم به اندازه کافتی و مکفی از این نوع صدا در بخش صداپیشگی و دکلمه و … استفاده کرده اند اما اگر اتفاق جدید قرار باشد بیفتد و من خلاقیت را در آن ببینم حتما در موردش فکر خواهم کرد.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

دوست دارید و وسوسه شده اید که وارد کار تصویر شوید؟ حضور در سینما و تلویزیون هم مانند تئاتر برای تان جذاب است؟

– خیلی دوست دارم و پیشنهادهای خوبی هم داشته ام. اتفاقا در مورد یکی شان جدی فکر کرده ام و صحبت هایی شده است اما هنوز در مرحله ای نیست که بتوانم آن را رسانه ای کنم. بله وسوسه این کار همیشه با من بوده و امیدوارم موفق عمل کنم.

تئاتر مادر هنرهای نمایشی است

اصلا چرا از تئاتر شروع کردید؟ به قول خودتان بستر برای تان آماده بود و می توانستید کارتان را همان طور که دوست داشتید یعنی پله پله اما از تصویر آغاز کنید. طبعا زودتر به شهرت می رسیدید و راه برای تان هموارتر می شد.

– و زودتر می گفتند این بچه ادای پدرش را در می آورد. (می خندد) راستش من یاد گرفته ام تئاتر مادر هنرهای نمایشی است و بازیگر را ورزیده و متبحر و خلاق می کند. خیلی ها چنین نظری ندارند اما من در مکتب و خانواده ای بزرگ شده ام که چنین تفکری وجود داشت و همیشه بازگشت به تئاتر برای پدرم فقط به جهت مشکلات مالی اتفاق نیفتاد. آن دوران تئاتر به لحاظ مالی به مراتب اوضاع بدتری داشت و کسی که مجبور بود خرج خانواده و کرایه خانه و قسط و … بدهد نمی توانست این ریسک را کرده و ماه ها وقتش را در تئاتر بگذارد. باید به سینما می چسبید و پدرم هم همین کار را کرد در حالی که همیشه عاشقانه تئاتر را دوست داشت و حتی می توانم بگویم دیوانه وار دوست داشت به تئاتر بازگردد و بازی روی صحنه را بار دیگر تجربه کند اما نشد.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

عده ای معتقدند در تئاتر بازی ها گل درشت است و تمام اصوات را ادا می کنی و کلمات را به اصطلاح نمی خوری و این نوع بازی و گفتار، رفتارهای یک کاراکتر را از حالت رئال و آنچه در رفتارهای روزمره مردم می بینیم دور می کند. این حرف البته چندان هم بیراه نیست اما به یاد داشته باشیم بازیگری می تواند تمامی اصوات و نوع بیان ها را در بازی رئال سینما به خوبی ارائه دهد که ابتدا آنها را در بازی تئاتر یاد گرفته باشد.

در واقع وقتی بازیگری این توان را داشته باشد که کلمات را کامل و گل درشت بیان کند این توانایی را هم خواهد داشت که آنها را به صورت رئال بیان کند. تا اولی میسر نشود دومی به تحقق نخواهد پیوست. عامیانه صحبت کردن که کار سختی نیست ولی این که شما به عنوان یک بازیگر، گفتار و بیان تان را در تئاتر ورزیده و حرفه ای کنید در همه مدیوم ها به شما کمک خواهد کرد. به همین دلیل من ناچار بودم از تئاتر آغاز کنم و اگر این کار را نمی کردم پدرم در قبر می لرزید و روح اش از من رنجیده خاطر می شد. چون حرفه و عشق اول شان تئاتر بود و همیشه تاکید داشتند اول تئاتر بعد سینما یا تلویزیون. خودشان هم از تئاتر شروع کردند و من، هم به دلیل اعتقاد شخصی و هم به دلیل احترام به حرف ایشان بازیگری را از تئاتر آغاز کردم.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

هدف اصلی و نهایی ام مورد قبول واقع شدن کارم است

پس با توجه به این دیدگاه تئاتر را خانه اول خود می دانید و به کارتان در تئاتر ادامه خواهید داد.

– قطعا همین طور است. تئاتر بازیگر را جلا می دهد. شهاب حسینی و نوید محمدزاده به این همه موفقیت دست یافته اند اما تئاتر را در کنار کارهای سینمایی شان دارند و کار درست هم همین است. ضمن این که تئاتر مهجور واقع شده و باید دیده شود. ما باید فرهنگ تماشای تئاتر را در بین مردم نهادینه کنیم و خدا را شکر دارد کم کم اتفاقات خوبی می افتد و خدا کند این یک موج گذرا نباشد. امیدوارم تئاتربینی مد نباشد و مقطعی نشود. مدتی کتابخوانی مد بود و مردم مرتب کتاب می خریدند و حتی بیشترش را نمی خواندند و در خانه خاک می خورد. قلبا امیدوارم حالا که شاهد پر شدن سالن های تئاتر هستیم یک علاقه واقعی باشد و اقبال مردم به تئاتر ادامه داشته باشد. وقتی مخاطب تئاتر بیشتر باشد بازیگر تئاتر هم بیشتر خواهد شد چون گردش مالی کمک می کند بازیگران در تئاتر بمانند و مانند پدرم به خاطر بی پولی آن را رها نکنند.

 پوریا شکیبایی؛ به خاطر پدرم بازیگری را از تئاتر آغاز کردم

چه چشم اندازی نسبت به ادامه کارتان در بازیگری دارید؟ چه جاه طلبی ها یا بلندپروازی هایی دارید که دوست داشته باشید محقق شود؟

– هدف اصلی و نهایی ام مورد قبول واقع شدن کارم است به این معنا که تماشاگر هر بار کاری از من می بیند بداند کم کاری نکرده ام و آنچه در توان داشته ام را ارائه کرده ام. به واقع هدفم گرفتن جایزه نیست. من فقط دلم می خواهد بازی ام مورد قبول واقع شود و می دانم همه بزرگانی که در این عرصه کار می کنند همین عقیده را داشته اند. مردم و تماشاگر برایم بسیار مهم هستند و اینکه آنها کارهایم را دوست داشته باشند برایم بهترین جایزه است. وقتی یک تماشاگر به من بگوید با نقش و بازی ام ارتباط برقرار کرده برایم بهترین اتفاق ممکن است.


منبع: برترینها

خواندنی ها با برترین ها (۱۴۲)

برترین ها – محمودرضا حائری: در این شماره از خواندنی ها با رمانی از پتر هاندکه، سرگذشت جاسوسی از کره شمالی،نامه های پرویز شاپور به پسرش و… آشنا شوید.

روح گریان من

  • کیم هیون هی
  • ترجمه ی فرشاد رضایی
  • انتشارات ققنوس
  • چاپ اول:۹۶
 خواندنی ها با برترین ها (142)

کیم هیون هی، تمام فراز و نشیب‌های زندگی پرماجرا، دردناک و سرشار از ترس و رنج خود و حکومت کره شمالی را در این کتاب می‌گوید و بعد از ترجمه کتابش به یازده زبان دنیا، افراد بسیاری از زندگی او باخبر شدند.

این داستان واقعی، سرگذشت جذاب‌ترین جاسوس کره است، شرح حال یک جاسوس زن.

در قسمتی از کتاب می‌خوانیم:

انگار مسیرم تا رسیدن به جایگاه متهم قرار بود تا ابد ادامه پیدا کند و وقتی بلاخره توانستم بنشینم، دیگر نتوانستم جلوِ خودم را بگیرم. قلبم تندتند می‌تپید و بدنم بی‌اراده می‌لرزید. گریه‌ام گرفت و فقط یک کلمه را مدام زیر لب زمزمه می‌کردم: مامان.

فرایند ملال‌آور محاکمه شروع شد ولی من نمی‌توانستم تمرکز کنم؛ انگار از قبل مشخص شده بود که قرار است به اعدام محکومم کنند. من هواپیمای پرواز ۸۵۸ هواپیمایی کره جنوبی را منفجر کرده بودم. من مسئول مرگ صد و پانزده انسان بودم…


فروشنده دوره گرد

  • پتر هاندکه
  • ترجمه ی آرزو اقبالی
  • نشر چشمه
  • چاپ اول:۹۶
 خواندنی ها با برترین ها (142)
پتر هاندکه (۱۹۴۲) یکی از بزرگ‌ترین نویسندگانِ ادبیاتِ آلمانی‌زبان است. این نویسنده‌ی اتریشی و برنده‌ی جایزه‌ی فرانتس کافکا در سالِ ۲۰۰۹ را یکی از آوانگاردهای بزرگ ادبیاتِ آلمانی‌زبان می‌دانند و رمان‌هایش هم در ساختار، هم در انتخابِ موضوع از بداعت برخوردارند. هاندکه رمانِ فروشنده‌ی دوره‌گرد را سالِ ۱۹۶۷ منتشر کرد، رمانی که براساسِ قواعدِ ژانرِ پلیسی و در استقبال از آثار ریموند چندلر نوشته شده اما فراتر از ژانر مذکور حرکت می‌کند. رمان داستانِ یک فروشنده است که شاهدِ جنایت است، مردی که می‌تواند ببیند و برای همین در هر لحظه و تکه‌ای از متن مخاطب با رازها و رمزهایی که او به آن‌ها اشاره می‌کند همراه می‌شود مگر کلید حلِ معما را بیابد. یک رمان درخشان و البته مهیج که قرار است خواننده‌ی خود را غافلگیر کند… هاندکه نویسنده‌ی فیلم‏نامه‌ی مشهورِ برلین زیرِ بالِ فرشتگان است که ویم وندرس آن را کارگردانی کرد.


داستان موفقیت نخبگان

  • مالکوم گلدول
  • ترجمه ی نوشین طیبی
  • انتشارات نیلوفر
  • چاپ اول: ۹۶

 خواندنی ها با برترین ها (142)

در این کتاب جذاب، مالکوم گلدولِ جامعه شناس ما را با خود به سیر و سفری هوشمندانه می برد؛ سفر در دنیای نخبگان یعنی دنیای باهوش ترین، مشهورترین و موفق ترین افراد.

او معتقد است که ما به وضعیت کنونی افرادِ موفق بسیار بیشتر از پیشینه ی آن ها _یعنی فرهنگ، خانواده، نسلی که به آن تعلق دارند و ویژگی های منحصر به فرد زمانه ی شکوفایی آن ها_ اهمیت می دهیم. او در این راه اسراری از میلیونرهای دنیای نرم افزار همچون بیل گیتس را فاش می کند و برایمان می گوید چرا هرگز نامی از باهوش ترین مرد جهان نشنیده ایم، چرا تقریباً هیچ قهرمان هاکی در پاییز به دنیا نیامده است، چرا آسیایی ها در ریاضیات مهارت بهتری دارند، چه چیز گروه بیتلز را بزرگ ترین گروه موسیقی راک کرد و چرا در حوادث سقوط هواپیما قوم و نژادی که خلبان ها متعلق به آن هستند به اندازه ی میزان آموزش و تبحر در کارشان مهم است.

زندگی نخبگان از منطقی خاص و غیر منتظره پیروی می کند. گلدول تلاش می کند از این منطق پرده برداری کند و در همین راستا، برای بهره برداری از بیشترین استعدادهای بالقوّه نهفته در وجود انسان ها طرح اغوا کننده ای ارائه می کند. این نکته می تواند نحوه ی درک ما از موفقیت را متحول کند.


خودنویسم را از آفتاب پر می کنم

  • پرویز شاپور
  • انتشارات مروارید
  • چاپ اول:۹۶
 خواندنی ها با برترین ها (142)

«خودنویسم را از آفتاب پر می کنم» حکایت نامه های هشت سال دوری پرویز شاپور از فرزندش کامیار است که برای ادامه تحصیل به تشویق خود او راهی کشور انگلستان شده بود. حرف های صمیمانه ی پدری است که قصد دارد در زندگی پسرش حضور داشته باشد و نمی گذارد دوری راه بین شان فاصله ایجاد کند. این نامه های شیرین و پر از طنز و شوخی، از نظر تاریخ معاصر و روند زندگی برخی از هنرمندان آن دوره نیز دارای اهمیت است.

ـ کامی جان، حسین توفیق می گفت قیمت فولکس واگن در کشورهای بازار مشترک ۹ هزار تومان است. با این قیمت مینی ماینر نو قیمتش نسبت به فولکس گران به نظر می رسد.

ـ کامی جان جایت خالی که ببینی درست و حسابی درویش شده ام. موهایم خیلی بلند شده و دارای سبیل بسیار کلفتی شده ام.


پیچیدگی و اقتصاد

  • ویلیام برایان آرتور
  • ترجمه ی محمدابراهیم محجوب
  • نشر نی
  • چاپ اول:۹۶
خواندنی ها با برترین ها (142)

از عصر ویکتوریا تاکنون این نخستین‌بار است که علم اقتصاد دچار تغییرات بنیادین می‌شود. علم کلاسیک، اقتصاد را نظامی عقلانی، ماشین‌واره، و اساساً در حال تعادل می‌انگارد. این نگرش اینک در حال دگرگونی است. همگام با دوره‌ی پسامدرن، و به‌موازات تحولات حوزه‌هایی مانند اطلاعات، فناوری، نظریه‌ی شبکه‌ها، نظریه‌ی آشوب، و زیست‌شناسی، امروزه اقتصاد نیز به چشم یک سامانه‌ی پیچیده، ناکامل، دور از تعادل، و در حال تکامل دائمی نگریسته می‌شود. کتاب حاضر می‌کوشد با چنین نگرشی، به پرسش‌های مهمی ازجمله چگونگی شکل‌گرفتن حباب‌ها و فروپاشی بازارهای مالی پاسخ بدهد.

برایان آرتور، استاد دانشگاه استنفورد و پژوهشگر برجسته‌ی انستیتو سانتافه، متفکر پیشگام علم اقتصاد و نظریه‌ی پیچیدگی، برنده‌ی جایزه‌ی شامپتر در علم اقتصاد و جایزه‌ی لاگرانژ در علم پیچیدگی است. به عقیده‌ی جان هالند خالق الگوریتم‌های ژنتیک، مسئله‌ی ال فارول که برایان آرتور در این کتاب مطرح کرده است، با معمای زندانی در نظریه‌ی بازی برابری می‌کند. از این نویسنده پیش از این کتاب سرشت فناوری در ایران به چاپ رسیده است.


منبع: برترینها

دومینوی نابودی مطبوعات

مهدی رحمانیان بیان کرد: اگر دولت بخواهد تعرفه‌های واردات کاغذ را افزایش دهد، نشان می‌دهد که بدیهی‌ترین ادبیات مدیریت را هم متوجه نیست، به دلیل اینکه ما در شرایطی قرار داریم که کاغذ پیدا نمی‌شود و اگر هم کاغذ موجود باشد باید با قیمت گزافی یعنی ۶۰ درصد بیشتر از قیمت یک ماه گذشته پول بدهند تا بتوانند نقدی خریداری کنند، در صورتی که در گذشته به صورت چندماهه خریداری می‌کردند؛ البته افزایش تعرفه اتفاق نیفتاد.

او با اشاره به وضعیت موجودی کاغذ و تاثیر آن بر مطبوعات اظهار کرد: با توجه به وضعیتی که بر مطبوعات حاکم است، در حال حاضر علاوه بر مشکلات گذشته، این مشکل هم اضافه شده است. من بر اساس خبرهایی که دارم می‌دانم حدود هفت یا هشت روزنامه به دلیل اینکه کاغذ ندارند، چاپ نمی‌شوند و این وضعیت بقیه نشریات را هم به شکل دومینووار دربرمی‌گیرد. این در حالی است که در یک ماه گذشته که درگیر مساله کاغذ بودیم، هیچ مدیر دولتی واکنش قابل توجهی نشان نداد. فقط چند روز پیش معاون وزیر صنعت در یک جلسه خصوصی گفته است که ما اجازه نمی‌دهیم این وضعیت ادامه پیدا کند اما در این یک هفته که او این حرف را زده، اتفاق خاصی نیفتاده است.

مدیر مسوول روزنامه «شرق» اضافه کرد: متولیان امر رسانه و صنعت هر دو در یک کمای خود خواسته فرو رفته‌اند و رسانه‌ها مجبورند خودشان مسائل خود را حل کنند. برخی با تعطیل کردن چند روزه، برخی با کاهش تیراژ و صفحه و ….، کج‌دار و مریض پیش می‌روند تا ببینند چه اتفاقی می‌افتد.

مهدی رحمانیان به کارخانه‌های تولید کاغذ در کشور اشاره کرد و گفت: متاسفانه کاغذهای تولیدی داخل کشور از کیفیت لازم برخوردار نیست؛ یعنی کم یا زیاد کاغذهای تولیدی مهم نیست به دلیل اینکه همین کاغذهایی که در چاپخانه‌ها وجود دارد، قابلیت استفاده‌ ندارد؛ بنابراین در تولید روزنامه و انتشار آن هم موثر نیستند. بخشی از یارانه‌ها و ارز به کارخانه‌های تولید کاغذ تعلق می‌گیرد، این درحالی است که برون‌داد این کارخانه‌ها به شکلی نیست که برای رسانه‌های داخلی کارآمد باشد. در واقع این تولیدات برای مطبوعات آب ندارد اما ممکن است برای برخی نان داشته باشد.

به گزارش ایسنا، خبر افزایش تعرفه واردات کاغذ و تحریر روزنامه‌ در چند روز گذشته، واکنش برخی از روزنامه‌های خصوصی را به دنبال داشت و در این میان برخی روزنامه‌ها اعلام کردند که در اعتراض به گران شدن کاغذ برای مدتی فقط به صورت الکترونیکی منتشر خواهند شد. البته در ادامه از سوی وزارت صنعت، معدن و تجارت اعلام شد که تعرفه انواع کاغذ چاپ و تحریر و روزنامه تا پایان سال جاری کماکان مطابق روال قبل بوده و افزایش نخواهد یافت.
منبع: بهارنیوز

فیلم «فریب‌خورده»؛ خانه‌ای در تسخیر پری‌رویان غمگین

وقتی شنیدم که سوفیا کاپولا برای ششمین فیلم بلندش سراغ «فریب‌خورده» (The Beguiled) رفته که پیش‌تر دان سیگل فیلمش کرده، هم کنجکاو شدم و هم غافلگیر. «فریب‌خورده» در کارنامه سیگل فیلم تک‌افتاده‌ای‌ است که در آمریکا چندان مورد توجه قرار نگرفت، اما منتقدان فرانسوی‌ هنگام اکران گسترده‌اش در فرانسه تحسینش کردند و حالا با گذشت بیش از ۴٠ سال به فیلمی کالت و پرطرفدار تبدیل شده است. «فریب‌خورده» که از کتابی با همین نام نوشته‌ توماس پی. کولینان اقتباس شده، داستان جذابی دارد.

در اواخر جنگ داخلی آمریکا، دختربچه‌ای جنوبی به نام ایمی، یک سرباز یانکی، جان مک‌برنی، را که به‌شدت زخمی شده، در جنگل‌های اطراف محل زندگی‌اش پیدا می‌کند و او را به مدرسه شبانه‌روزی میس مارتا می‌برد. ورود یک مرد به این محیط کاملا زنانه که در ظاهر آرام اما در درون مملو از عقده، سرکوب و انکار است، باعث می‌شود که احساسات، امیال و خواسته‌های نهفته‌ای آشکار شوند که پایانی هولناک را رقم خواهند زد.

 خانه‌ای در تسخیر پری‌رویان غمگین

سوفیا کاپولا در کارنامه‌اش چندین‌بار به قلمروی ژانر پای گذاشته است، «خودکشی باکره‌ها» به ژانر نوجوانانه و سن بلوغ تعلق داشت و «ماری آنتوانت» به دلیل موضوعش یک درام تاریخی محسوب می‌شد. با وجود این، کاپولا همیشه ژانر را از انرژی درونی‌اش یعنی از آنچه  قرار است به تماشاگر عرضه کند، تهیه کرده است. «خودکشی باکره‌ها» بیش از آنکه یک فیلم نوجوانانه پرهیاهو باشد، ایده‌های تثبیت‌شده از یک دوران را نقد می‌کرد و تصویر بی‌نقص دختر زیبای دبیرستانی را به چالش می‌کشید و «ماری آنتوانت» که به‌کل از رویدادهای مهم تاریخی فاصله گرفته بود، با تأکید بر زندگی پرزرق‌وبرق و تجملاتی کاخ ورسای، به آنتوانت نوجوان و بدن زنانه می‌پرداخت.

بنابراین پیش‌بینی‌پذیر بود که هیجان و تعلیق «فریب‌خورده» در برابر ریتم آرام و شخصیت‌پردازی درونی کاپولا رنگ ببازد. داستان «فریب‌خورده» همان شخصیت‌های تک‌افتاده، منزوی و سردرگم محبوب کاپولا را دربر داشت که در روزمرگی ملال‌انگیزشان غرق شده بودند؛ زنانی که با رعایت تمام آداب اجتماعی خانواده‌های مسیحی جنوبی احساسات و تمایلاتشان را سرکوب کرده بودند. کاپولا بر همین زنان پریشان‌احوال تمرکز کرد که بر خلاف زنان سیگل در تحلیل احساسات و کنش‌هایشان ناتوان بودند.

 
علاقه کاپولا به ترکیب، نورپردازی و رنگ‌آمیزی قاب‌ها همراه با پرهیز از درام‌پردازی متداول باعث شده که فیلم‌هایش مخالفان سرسختی داشته باشند؛ فیلم‌هایی که به نظر آنها زیبا اما توخالی و ملال‌آورند. و البته نمی‌توان زیبایی صوتی/ تصویری فیلم‌های سوفیا کاپولا را نادیده گرفت. سبک کارهای او منحصربه‌فرد و آشناست و نمایانگر فیلم‌سازی که می‌تواند از نظر بصری تماشاگر را تحت تأثیر قرار دهد. با وجود این، بارها نوشته‌اند که کاپولا محتوا را در برابر فرم و ظاهر فریبنده فیلم‌هایش قربانی می‌کند.

اما محتوا و فرم فیلم‌های کاپولا سخت در هم تنیده شده‌اند و مثلا به گواه تحلیل درخشان آنا بکمن راجرز فرم در «ماری آنتوانت» به همان محتوا تبدیل شده است. مسئله مهم دیگر که می‌تواند بخشی از محتوا و جوهره فیلم‌های کاپولا در نظر گرفته شود، سوبژکتیویته زنانه است؛ کاپولا با تأکید اغراق‌آمیز بر هر آنچه  زنانه به‌نظر می‌رسد، با نمایش لباس‌ها، خودآرایی‌ها و… درواقع جایگاه زنان و تصویر مرسوم و رسانه‌ای آنها را نقد می‌کند. جی.

هوبرمن در مروری بر «فریب‌خورده» می‌نویسد: «حساسیت کاپولا با استفاده از همان اصطلاحی که خودش برای تعریف اثر جاه‌طلبانه و خوش‌رنگ‌ولعابش، «ماری آنتوانت»، به کار برد، گستاخانه دخترانه است. عنوان‌بندی «فریب‌خورده» با فونت پیوسته صورتی‌رنگ همین را می‌گوید. او بیشتر به طرز تحریک‌آمیزی زنانه است تا آشکارا فمینیست – و به‌همین‌دلیل بسیار بیشتر فمینیست است».

 خانه‌ای در تسخیر پری‌رویان غمگین

سوبژکتیویته و حساسیت زنانه در لایه‌های زیرین فیلم‌های کاپولا رسوب کرده‌اند و همیشه با چیزی تاریک، مرموز و نفرین‌شده در هم آمیخته‌اند، مثلا سرنوشت تلخ دختران لیسبون در ترکیب با تصویر دست‌نیافتنی‌شان، مصاحبه نمایش یاما واتسون در پایان «حلقه بلینگ» (Bling Ring)، زیبایی رنگارنگ و باشکوه ماری آنتوانت‌کریستین دانست که به بدنی شی‌ءگونه در ورسای مجلل بدل می‌شود و تاریکی مه‌آلود و زنان غمگین «فریب‌خورده». به نظرم کاپولا با اقتباس از «فریب‌خورده» دو هدف اصلی را پی می‌گیرد؛ تأکید بر ذهنیت زنانه و روایت ماجرا از زاویه‌دید زنان که در فیلم دان سیگل به طرزی ساده‌انگارانه دست‌کم گرفته شده بود و ساختن فضایی گوتیک، مرموز و شوم و البته کیفیت ملال‌انگیز فیلم را هم نباید دست‌کم گرفت که درباره رخوت، ملال و سردرگمی زنان جوانی ا‌ست که در خانه‌ای سفیدرنگ و رسومی ازدست‌رفته محبوس شده‌اند.

«فریب‌خورده» دان سیگل داستان خود را در بستر جنگ شمال و جنوب آمریکا روایت می‌کرد، با تصاویری از جنگ شروع می‌شد و با ورود مکرر نظامیان جنوبی به فیلم و به مدرسه شبانه‌روزی هیجان و تعلیق می‌ساخت. زنان سیگل ویژگی‌های تیپیک مشخصی دارند و تمایلات آنها اغلب منفی، واپس‌گرایانه و حتی شریرانه به‌نظر می‌رسد. ما در برهه‌های مشخصی از روایت صدای ذهنی هر یک از زنان را می‌شنویم و به طرزی آشکار (و در نتیجه ساده‌انگارانه) انگیزه‌های آنها را می‌شناسیم. میس‌مارتای جرالدین پیج با آن نگاه‌های پلید و لبخندهای مرموز، خبیث به‌نظر می‌رسد و وقتی چندین‌بار در فلش‌بک رابطه نادرست او را می‌بینیم، از جایگاه مادری قدرتمند برای دختران به پایین کشیده می‌شود و از نظر اخلاقی تماشاگر را پس می‌زند و بنابراین قطع پای مک‌ برنی بیشتر انتقام‌جویانه به‌نظر می‌رسد تا خیرخواهانه.

ادوینای الیزابت هارتمن زنی شکننده، نه‌چندان زیبا و کم‌روست که به گفته خودش به مردان اعتماد ندارد، او وقتی مک‌بی و کارول را با هم می‌بیند به موجودی هیستریک بدل می‌شود که با ضربه‌های پیاپی مک‌ بی را از پله‌ها به پایین پرت می‌کند. حتی ایمی کوچک هم پس از مرگ لاک‌پشتش دختربچه‌ای کینه‌توز می‌شود که در پایان فیلم و با وجود جنایتی هولناک رضایتی خبیثانه در چشم‌هایش موج می‌زند.

«فریب‌خورده» کاپولا اما با تصاویری تاریک از درختان درهم‌پیچیده جنگل شروع می‌‌شود که با صدای جیرجیرک‌ها و آوازی دخترانه کیفیتی وهمناک و رؤیاگون دارد؛ اینجا به جز زنان جوان و مرد غریبه هیچ عامل بیرونی‌ای وجود ندارد، سربازان را فقط از فاصله‌ای دور می‌بینیم و حتی شخصیت بحث‌برانگیز برده سیاه‌پوست هم حذف شده است. عمارتی سفیدرنگ در احاطه گیاهان روینده وحشی بر زمینی مه‌گرفته، حکایت از ناکجاآبادی کابوس‌گونه و دورافتاده دارد که دختران زیبای سفیدپوش در گوشه‌‌وکنار آن پرسه می‌زنند: میان علف‌های وحشی، روی شاخه‌های درختان و در راهروهای کم‌نور خانه. مک‌بی ‌کالین فارل با لهجه ایرلندی‌اش نه‌تنها آمریکایی نیست، بلکه یک غریبه مزدبگیر ایرلندی‌ است که ناخواسته به آنجا پای گذاشته، او هم سردرگم و ناتوان‌ است و شرارت و قدرت مردانه کلینت ایستوود را ندارد.

 خانه‌ای در تسخیر پری‌رویان غمگین

مک‌بی در آغاز نه‌تنها زندانی نیست، بلکه خودش به میس مارتا پیشنهاد می‌دهد که کنار آنها بماند و باغبانی کند و وقتی پاسخ مناسبی نمی‌شنود، برای ماندن و فرار از جنگ تصمیم به اغوای زنان می‌گیرد.  کاپولا در این فضا با حفظ پیرنگ اصلی داستان جزئیات بسیاری را با ظرافت تغییر داده که می‌توان آنها را نعل‌به‌نعل با فیلم سیگل مقایسه کرد؛ جزئیاتی که به زنان و حتی به مک‌بی انگیزه و هویت بخشیده‌اند. میس مارتای نیکول کیدمن و ادوینای کریستین دانست قدرتمند و تأثیرگذارند و هر دو زنانی پیچیده را به تصویر کشیده‌اند.

اینجا حس مادری نیکول کیدمن بر میل زنانه‌اش پیشی می‌گیرد، او تقریبا همیشه برای تصمیم‌گیری با دختران مشورت می‌کند و بارها دست محبت بر سر آنها می‌کشد، پس می‌توان گفت اگر شرارتی از او سر می‌زند، برای خودش هم ناخودآگاه و پنهان‌ است. صحنه‌ای که میس مارتا بدن مک‌بی را می‌شوید، جلوه‌ای حسانه و نگاهی زنانه دارد و بدون هیچ دیالوگی التهاب و آشفتگی زن را نمایان می‌کند.

ادوینای کریستین دانست شخصیت استوارتری دارد، درون‌گرا، مهربان و آرام ا‌ست و از مردان نفرت ندارد و یا هیچ‌وقت آشکارا به آن اشاره نمی‌کند، فقط یک بار در خلوت نزد مک‌بی اعتراف می‌کند که بزرگ‌ترین آرزویش این است که از آنجا برود که طعمی تلخ‌تر به دیالوگ پایانی او می‌بخشد. ادوینا در نقطه اوج فیلم وقتی مک‌بی را با آلیشیا می‌بیند، اول خودش را عقب می‌کشد و بعد برای اینکه مرد را از خود براند، ناخواسته هلش می‌دهد.  علاوه بر شخصیت‌پردازی درونی هر یک از زنان، صحنه‌های جمعی فیلم توأمان اتحادی زنانه و نوعی رقابت ظریف را بازتاب می‌دهند. وقتی اولین‌بار دختران برای صرف شام با مک‌بی آماده می‌شوند، دستپاچه و مشتاق هستند و هر یک به نوعی تلاش می‌کنند تا زیباتر به‌نظر برسند.

در اواسط شام میس مارتابا تحریک آلیشیا و با حسادتی زنانه به ادوینا می‌گوید که شانه‌هایش را بپوشاند و دختران برای جلب نظر مک‌بی به بهانه کیک ‌سیب از هم پیشی می‌گیرند. قرینه این صحنه را در شام پایانی می‌بینیم، این‌بار ادوینا با اعتماد‌به‌نفس و سرکشانه شانه‌های برهنه‌اش را به نمایش گذاشته است، اما ظرف قارچی که دست‌به‌دست می‌شود بر خلاف کیک سیب از اتحادی شوم خبر می‌دهد.

در پایان دختران روی ایوان ورودی نشسته‌اند و به‌دقت پارچه سفیدی را می‌دوزند و وقتی میس مارتا دوباره به ادوینا هشدار می‌دهد، زن جوان به‌زحمت جمله‌ای می‌گوید و بعد با نگاهی خالی به دوردست زل می‌زند، او می‌داند که دیگر راه فراری ندارد. دوربین کالبد پیچیده‌شده در پارچه سفید را در پیش‌زمینه و بیرون از دروازه خانه قاب می‌گیرد، زنان روی پلکان ورودی بی‌حرکت ایستاده‌اند، گویی ژست گرفته‌اند؛ دوربین به‌آرامی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، خانه به تسخیر اشباح درآمده‌ است.


منبع: برترینها

داستان نویس‌های معروف سوژه هایشان را از کجا می‌آورند؟

خیلی از نویسنده ها با افتخار اعلام می کنند که فلان شخصیت کتاب را از روی فلان شخصیت آشنایشان ساخته اند و آن یکی صحنه را از روی یک تجربه شخصی. حالا بیشتر استادان داستان نویسی توصیه می کنند که تجربه های شخصی تان را جدی بگیرید. این جا با سه نمونه از این اعترافات نویسندگان روبه رو می شویم و راز و رمز داستان هایشان را از زبان خودشان می شنویم؛  در این مطلب از « همشهری جوان» پل استر از ماجراهای خودش در نیویورک می گوید، شکارور توضیح می دهد که پایان بندی های خاص داستان های کوتاهش را چطور به دست آورده است؟

پل استر

ادای دین به بی پول  های جهان

 من از خودم می نویسم

نویسندگی زیر و زبرهای زیادی دارد. همیشه سرکلاس های نویسندگی خلاق به دانشجویانم می گویم که اول از همه چیز باید با خودشان رو راست باشند، همین که نویسنده ای خودش را پنهان نکند، همین که از خودش و تجربه هایش ابایی نداشته باشد، همه چیز درست می شود. از یک جایی خودم را رها کردم و دیدم که تصویرها، برخی گفت و گوها و حتی لحظه های فلاکت بار زندگی قهرمان های داستان هایم برایم آشنا هستند؛ یعنی این یک تصمیم از پیش گرفته شده نبود، یک دفعه دیدم که همه این ها از زندگی واقعی من سردر می آورند و خب چون این لحظه ها تجربه شده اند، باور پذیر هستند و خوشایند. اما در این زمینه یک نمونه عینی دارم؛ نمونه ای که حداقل برای من خوشایند بود.

در کتاب «دست به دهان» که در واقع اثری اتوبیوگرافیک بود به این تجربه رسیدم و بعدها هم ادامه اش دادم. در واقع همیشه می خواستم چیزی درباره پول بنویسم، نه این که درباره کسب و کار و سرمایه داری بلکه درباره تجربه بی پولی تاسرحد فلاکت. سال های زیادی درباره این پروژه فکر کردم. هربار که می خواستم نوشتن را شروع کنم دست آخر به نظرم خیلی خشک و قرن هجدهمی از آب در می آمد. یک جایی تصمیم گرفتم یک کار جدی و فلسفی از این تمنای درونی ام بسازم. اما دست آخر نشستم به نوشتن و همه چیز عوض شد.

«دست به دهان» از آب درآمد؛ قصه کلنجارهایی که من با پول داشتم، نه با خود پول بلکه با نبودنش، هر چند غم انگیز بود اما کلیت خنده داری پیدا کرد. البته باید بگویم که کتاب تنها درباره من و بدبختی هایم نبود، فرصتی دست داد تا من درباره همه آن آدم های عجیبی که در روزگار جوانی هرجا و هربار به نوعی با آن ها ملاقات کرده بودم، حرف بزنم؛ شاید یک جور ادای دین بود. آن روزها نمی توانستم خودم را در بند یک میز و یک دفتر کارکنم، هر چند زندگی غیر از این هم سخت بود اما همین جابه جایی ها و از این جا به آن جا رفتن ها شرایطی را فراهم کرد تا با آدم هایی روبه رو شوم که نه خودشان و نه دنیایشان شبیه من بود؛ آدم های دانشگاه نرفته، آدم های کتاب نخوانده.

بدبختی این جاست که ما در این مملکت عادت کرده ایم که به هوش و دنیای آدم های زحمتکش ارزشی نگذاریم اما تجربه به من ثابت کرده است که این آدم ها در بیشتر موارد از آدم هایی که دنیا را اداره می کنند، هوشمندتر هستند. نکته اصلی این جاست که این آدم ها جاه طلب نیستند اما ایده های جالب و گاهی هم بامزه ای دارند. تو مدام مجبوری برای حفظ رابطه با این آدم ها تلاش کنی چون هیچ کدامشان شبیه دیگری نیست و توباید هربار راه تازه ای را پیدا کنی.
 


امیلی نوتومب

ما آدم های عجیبی هستیم

 من از خودم می نویسم

نویسنده ها آدم های عجیبی هستند، با تجربه های عجیب و غریب. خب این اتفاق طبیعی است، بد هم نیست که گاهی وقت ها این عجیب بودن را به رخ بقیه بکشیم. من از تجربه های عجیب و غریبم حرف می زنم. هیچ وقت هم از این عادت احساس سرشکستگی نکرده ام، خب این هم یک عادت عجیب دیگر برای نویسنده هاست. لابد خیلی از آدم ها سرکارشان اذیت می شوند و ماجراهای وحشتناکی را پشت سر می گذارند اما به خیالشان نباید درباره این تجربه ها حتی با دوستان نزدیکشان هم حرف بزنند. اما من خجالت نمی کشم، بله داستان بلند «ترس ولرز» سرنوشت واقعی من است. بله من در ژاپن مجبور شدم توالت بشویم. البته شاید ژاپنی ها خیلی از دست من عصبانی باشند اما به هر حال شد.

انتخاب خودم بود، آن روزها هم فکر نمی کردم که قرار است یک روز یکی از کتاب های محبوبم ریشه در ژاپن داشته باشد. آن موقع راهی ژاپن شدم، برای این که ترجیح می دادم ژاپنی باشم تا یک انقلابی. من آن قدر در آن شرکت دوام آوردم که دست آخر آخرین پست ممکن یعنی مسئولیت شست وشوی توالت های شرکت ژاپنی را به من واگذار کردند.«ترس و لرز» اولین کتاب من بود. برای همین هم سرشار از تجربه های شخصی است؛ آن قدر که می توانم اعتراف کنم که بیشتر از این که یک رمان نوشته باشم، یک گزارش تحویل خواننده ام دادم. همان موقع هم گفتم که این صرفا یک روایت است و اصلا قصدم انتقام گرفتن از ژاپنی ها نیست.

ژاپنی ها با خودشان هم همین طور رفتار می کنند. بله من همه ماجراهایی را که به سرم آمده بود، روایت کرده ام، دختری که در یک شرکت ژاپنی کار می کند و نمی خواهد از رو برود و می خواهد که با قوانین سرسخت ژاپنی ها کنار بیاید، خود من بودم. حتی در رمان «خرابکاری عاشقانه» هم ماجرا همین بود. اما همین جا اعتراف می کنم که نوشتن از واقعیت زندگی برای نویسنده بسیار لذت بخش تر است، یک جور حس رهایی است؛ انگار یک باری را ازروی دوشت برداشته و خودت را خلاص کرده ای. هر نویسنده ای هم که جز این ادعا کند، احتمالا دروغ می گوید. به هر حال نویسنده ها دروغگوهای خوبی هم هستند. وقتی از تجربه های شخصی ات می نویسی، یک حس خوبی سراغت می آید. وقتی شما یک نوع زندگی را تجربه می کنید، آن موقع تصویر درستی از موقعیت تان ندارید اما درست لحظه ای که شروع می کنید به نوشتن آن تجربه تان، تازه می فهمید قضیه از چه قرار بوده است. موقع زندگی کردن شما هیچ تصور درستی از آن چه به سرتان می آید، ندارید. البته گاهی وقت ها هم ممکن است از شرایط تان راضی باشید اما درست وقتی شروع به نوشتن می کنید تازه می فهمید که چه جهنمی برپا بوده است.
 


ریموند کارور

من یک شاهد هستم

 من از خودم می نویسم

همه نویسنده های مورد علاقه من یک سر داستان هایشان ریشه در واقعیت زندگی شان دارد؛ گی.دو.موپاسان و آنتوان چخوف. چخوف برای من از همه این ها  محبوب تر است. در همه آن انبوه داستان های کوتاهش همیشه خطوط مرجعی از دنیای واقعی اش را می توان پیدا کرد. پزشک داستان های چخوف همیشه باور پذیر است، آدم هایی که او می شناسد، همین طور یک دفعه در برابر چشم یک نویسنده نمی آیند. در واقع شناخت چخوف داستان نویس از این آدم ها ناشی از زندگی واقعی اوست؛ او که در عین حال یک پزشک هم بود. برای من هم همین طور است، البته منظورم از وجود رگه هایی از واقعیت زندگی ام در مجموع این نیست که از اول زندگی ام شروع می کنم و هربار تصمیم می گیرم که یک بخشی از زندگی واقعی ام را توی داستان بچپانم. نه منظورم این است که عناصراتوبیوگرافیک همیشه خواه ناخواه از داستان هایم سر در می آورند.

خیلی وقت ها پرداختن به اتفاقات زندگی ام در میانه یک داستان کاملا ناخودآگاه است؛ یعنی چیزی که شنیده ام، تصویری که یک بار دیده ام و انگار یک جوری در ناخودآگاهم مانده سر از داستانم در می آورد امابیشتر وقت ها حواسم را جمع می کنم و شکل و شمایل اتفاقی را که افتاده است کمی عوض می کنم. به هر حال خیلی از نویسنده ها دوست ندارند به وجه اتوبیوگرافیک بودن داستان هایشان اعتراف کنند. من هم قبول دارم، دل سپردن به تخیل بخشی از لذت داستان است. تخیل همان چیزی است که در زندگی دیگرانی که نویسنده نیستند کمتر است.

اما همیشه یک جرقه ای باید باشد، داستان که از هوا نمی آید، بالاخره یک چیزی باید باشد که پای نویسنده را به زمین وصل کند. شخصا همیشه برای داستان هایی از این دست احترام بیشتری قائلم. گاهی وقت ها در این داستان ها سراغ اتفاق هایی می روم که در روزگار جوانی هر روز با آن ها دست و پنجه نرم می کردم، شما که می دانید جوانی های من هیچ زندگی راحتی نبود. بچه، بی پولی، اعتیاد و هزار و یک چیز دیگر که اجازه نفس کشیدن و لذت بردن از زندگی را نمی داد، برای همین هم سروکله این جور آدم ها در داستان های کوتاه من خیلی زیاد پیدا می شود. گاهی وقت ها هم همان طور که گفتم این ماجرا ناشی از یک تصویر یا یک روایت در زندگی واقعی ام است.


منبع: برترینها

پردرآمدترین خوانندگان جهان در ۲۰۱۷

بر اساس اعلام مجله آمریکایی «فوربز»، «دیدی» رپر رنگین‌پوست در سال ۲۰۱۷ بیشترین درآمد را میان دیگر موسیقی‌دانان کسب کرده است. در این لیست نام «بیانسه»، «جاستین بیبر» و «کُلد پلِی» هم دیده می‌شود.
«دیدی» ـ تاجر، بازیگر، خواننده و رپر ـ با نام اصلی «شین کمبز» که رتبه اول را به دست آورده، در یک سال اخیر ۱۳۰ میلیون دلار به سرمایه‌اش اضافه کرده است. پس از او، نام «بیانسه» خواننده آمریکایی با ۱۰۵ میلیون دلار درآمد، به چشم می‌خورد.

«دیدی» رپر رنگین‌ پوست


«دریک»، «ویک‌اند» و گروه انگلیسی «کلد پلی» به ترتیب با ۹۴، ۹۲ و ۸۸ میلیون دلار، رتبه‌های سوم تا پنج را از آن خود کرده‌اند.«ایندیپندنت» نوشت: رتبه ششم را گروه راک «گانز ان رُزز» اشغال کرده است. جوانترین فرد این فهرست «جاستین بیبر» خواننده ۲۳ ساله کانادایی است که با ۱۰۵ اجرای زنده آنلاین و فعالیت‌هایش در زمینه مد، ۸۳ میلیون و ۵۰۰ هزار دلار در سال ۲۰۱۷ کسب کرده است. «بیبر» در سال ۲۰۱۷ همچنین، ترانه «دسپاسیتو» را با «ددی یانکی» همخوانی کرد و به شهرت خود افزود.رتبه‌های هشتم، نهم و دهم پردرآمدترین موسیقی‌دان‌های سال ۲۰۱۷ «فوربز» هم نصیب «بروس اسپرینگستین»، «اَدِل» خواننده معروف انگلیسی و گروه «متالیکا» شده است. درآمد این سه بین ۶۶ تا ۷۵ میلیون دلار بوده است.«فوربز» برای تهیه این لیست، درآمد این هنرمندان را بین یکم ژوئن ۲۰۱۶ تا یکم ژوئن ۲۰۱۷ و پیش از پرداخت مالیات در نظر گرفته است.
منبع: بهارنیوز

از سبک شجریان گریزی نیست

مجید درخشانی با اشاره به اینکه سبک محمدرضا شجریان سبک تاثیرگذاری در موسیقی سنتتی ایرانی بوده، گفت: «از این سبک، گریزی نیست اما تقلید مردود است و خود استاد نیز مدام براین موضوع تاکید داشتند.»


 

اوادامه داد: «نسل نو بسیار خوب و قوی کار می‌کند هر چند که هنوز صدای آنان درنیامده اما در زمینه نوازندگی پیشرفت خیلی زیاد است و کیفیت نوازندگی نسبت به دوره ما و پیش از ما ، بواسطه پشتکار و تمرین بسیار بالا رفته اما متاسفانه جای حمایت از این نسل خالیست.»او بیان کرد: «نسل نو بصورت انفرادی قوی حاضر شده اما هنگام حرکت جمعی، ضبط، اجرا و کنسرت تازه مشکلاتشان شروع می شود و بشدت نیازمند حمایت هستند.»

درخشانی اظهار کرد: «شرایط موسیقی ایرانی در حوزه کار و فعالیت و مشکلات اجرا شاید در بدترین دوره خود قرار دارد و متاسفانه موزیسین های هم دوره و هم نسل ما هم از هم دور افتاده اند و بسیاری از استادان نسل های قبل خود را خانه نشین کرده اند.»درخشانی تصریح کرد: «نمی خواهم اسم ببرم اما خیلی از این استادان در حالت انزوا ازبین رفتند و بسیاری که کار می کنند، دلسرد می شوند برای اینکه حمایت لازم وجود ندارد، دلگرمی های پیش نیست و بایستی موسساتی چه دولتی و چه آزاد باشند که حمایت کنند و این مفاخر را از انزوا خارج کنند.»

او در بخش دیگری از سخنانش تاکید کرد: «استعداد جوانان در استان ها بسیار بالاست و در همین راستا تلاش می کنم در سفرهای استانی این استعدادها را شناخته و در حد توان با آنان همراه شوم.»درخشانی یادآور شد: «پیش تر حوزه موسیقی رادیو و تلویزیون قوی بود و موزیسین ها از طریق اجرا در نزد مردم معرفی و شناخته می شدند اما متاسفانه امروز این امکان میسر نیست و موسیقی سنتی ایران بشدت نیازمند حمایت است.» مجید درخشانی برای اجرای کنسرت موسیقی ایرانی در رشت حضور دارد و امروز (جمعه) در دو نوبت در مجتمع فرهنگی – هنری خاتم الانبیاء رشت با گروه خورشید به اجرا می پردازند.»

اشکان کمانگری به عنوان خواننده حضور دارد و نوازندگانی چون شاهو عندلیبی نی، شهرام منظمی سنتور، امین گلستانی عود، مهرداد ناصحی کمانچه و قیچک، علیرضا دریایی کمانچه، شهاب آذین مهر تار، آرش عزیزی تار، کامران یعقوبی تمبک، سام خواجه وند دف حضور دارند.درخشانی از شاگردان محمدرضا لطفی و اعضای اولیه گروه شیدا است. او آلبوم «بچه‌ها بهار» را با حسین علیزاده و آلبوم قاصدک را با صدای اخوان ثالث در دهه ۱۳۶۰ منتشر کرد. همچنین در سال ۱۳۷۵ محمد رضا شجریان را به عنوان آهنگساز و نوازنده تار در آلبوم در خیال همراهی کرد. او در سال ۱۳۸۴، پس از ۲۱ سال، به ایران بازگشت و گروه خورشید را بنیان گذاشت و به همراه این گروه ۱۵ کنسرت در تهران و شهرستان‌ها و چین و فرانسه انجام داد. همچنین آلبوم‌هایی چون من طربم، بیدار دلان، فصل باران، ترنجستان، از بودن و سرودن و آسمانه را منتشر کرد.درخشانی در تابستان ۱۳۸۶ به همراه گروه خود و دو گروه از تاجیکستان و افغانستان، به مناسبت هشتصدمین سالگرد تولد مولانا، کنسرت‌هایی در یونسکو در پاریس اجرا کرد. او از سال ۱۳۸۵، محمدرضا شجریان و گروه آوا را در کنسرت‌های اروپا، آمریکا و ایران همراهی کرد. در این دوران دو اثر به نام‌های غوغای عشق‌بازان و کنسرت محمدرضا شجریان و گروه آوا اجرا و به بازار عرضه شدند.
منبع: بهارنیوز