رد رمان نویسنده برنده نوبل از سوی ۱۹ ناشر

یک نویسنده بخشی از رمان «کلود سیمون» برنده نوبل ادبیات ۱۹۸۵ را برای ناشران مختلف فرستاده و واکنش‌های جالبی دریافت کرده است.

به گزارش ایسنا، «پاکستان نیوز» نوشت: «کلود سیمون» نویسنده و منتقدای فرانسوی بود که در سال ۱۹۸۵ موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شد. حالا پس از گذشت ۱۲ سال از درگذشت او، «سرژ وول» نویسنده‌ و از طرفداران کارهای «سیمون»، ۵۰ صفحه از رمان «قصر» این نویسنده برنده نوبل را به ۱۹ ناشر عرضه کرده است.

این رمان در سال ۱۹۶۲ نوشته شده و موضوع آن جنگ‌های داخلی اسپانیاست. جالب است که براساس گفته «وول»، ۱۲ ناشر این کتاب را رد کرده‌ و بقیه حتی به خود زحمت پاسخ دادن هم نداده‌اند!

یکی از ناشران درباره کتاب «روستایی» سیمون گفته است: جملات بی‌نهایت طولانی کاملا خواننده را زده می‌کند… این کتاب پی‌رنگی واقعی و شخصیت‌هایی شکل‌گرفته ندارد.

«سیمون» که یکی از پدران «رمان نو» نام گرفته،‌ با نثر پیچیده و جملاتی که گاه تا چند صفحه ادامه داشت، شناخته می‌شد.

«وول» ۷۰ ساله بر این عقیده است که رد شدن کتاب «سیمون» در حال حاضر، نشان‌دهنده رویکرد ضدفکر صنعت نشر امروز است که آثار ادبی را که خواندن‌شان آسان نیست و رکورد فروش را نمی‌شکنند، رد می‌کند. ما در دوران کتاب‌های یک‌بار مصرف زندگی می‌کنیم.

این نویسنده در ادامه به نقل قولی از «مارسل پروست» اشاره کرد که گفته: «باید مشهور باشی تا کتابت را چاپ کنند.»

«وول» نامی از ناشران نبرده اما گفته است: چهار سال پیش از این‌که نوبل ادبیات به «سیمون» اعطا شود، تعدادی از بزرگ‌ترین ناشران فرانسوی این کتاب را رد کردند.

«قصر» یکی از جنجالی‌ترین رمان‌های «سیمون» است که منتقدان آن را هجمه‌ای به «جورج اورول» ـ نویسنده «مزرعه حیوانات» و «۱۹۸۴» ـ و حمایتی از کاتالونیا می‌دانستند. کاتالون‌ها هم همچون «سیمون» در جنگ‌های داخلی اسپانیا، حامی جمهوری‌خواهان بودند.

«طناب محکم»، «تقلب»،‌ «باد»، «علف»، «پرستش بهار»، «جاده فلاندر» و «تراموا» از دیگر کارهای این نویسنده فرانسوی هستند.


منبع: عصرایران

سریال «عالیجناب»؛ خانه پوشالی به سبک ایرانی!

روزنامه هفت صبح – مرجان فاطمی: قسمت دوم سریال عالیجناب به کارگردانی سام قریبیان در حالی توزیع می شود که قسمت اول آن هیچ موج و هیجان خاصی میان مخاطبان ایجاد نکرده است. قسمت اول این سریال را آنالیز می کنیم.

پیش درآمد

سریال «عالیجناب» سام قریبیان، با شعار اولین سریال سیاسی شبکه نمایش خانگی، بالاخره بعد از چند بار تاخیر دوشنبه هفته گذشته به بازار آمد. با وجود تبلیغات گسترده و تیزرهای جذاب سریال که از مدت ها پیش در کنار محصولات شبکه نمایش خانگی دیده می شد، عالیجناب شروع چندان درجه یکی ندارد. به نظر می رسد در یک هفته ای که از توزیع آن می گذرد، هنوز موج خاصی در میان مخاطبان و شبکه های اجتماعی به وجود نیاورده است.

درست است که صرفا با توزیع فقط یک قسمت نمی شود انتظار جریان سازی از یک سریال را داشت اما از آنجایی که عالیجناب روی سوژه حساس انتخابات دست گذاشته و تا حدی سعی کرده از فضاها و شخصیت های مشابه در انتخابات ایران استفاده کند، انتظار می رفت در همان قسمت اول حداقل با یک میزان خاصی از شور و هیجان همراه شود. ضمن این که نباید فراموش کنیم، عالیجناب، یک مینی سریال شش قسمتی است که و خیلی زودتر از سایر سریال ها باید موتورش را به کار بیندازد. این سریال در صورتی وارد ساخت فصل های بعدی می شود که از فصل یک سربلند بیرون بیاید.

عالیجنابِ کاملا پوشالی 

توزیع در زمان نامناسب

قسمت اول سریال مستقیما به فضای ملتهب و حساس روزهای پیش از انتخابات ریاست جمهوری و دو مناظره آخر میان دو نامزد نهایی انتخابات اشاره دارد. درست است که عوالم سریال بارها اعلام کرده اند سریال شان ربطی به انتخابات ندارد و یک اثر اجتماعی متفاوت است اما قصه ای که در قسمت اول شاهد هستیم، کاملا در ارتباط با انتخابات است. درواقع حتی بدون در نظر گرفتن ضعف های ساختاری و محتوایی که در قسمت اول وجود دارد، می شود گفت یکی از دلایل عدم استقبال مناسب از قسمت اول عالیجناب هم، توزیع آن در فضایی غیرمرتبط با حال و هوای انتخابات باشد.

قطعا اگر طبق زمان اولیه اعلام شده برای توزیع سریال، قسمت اول آن پیش از انتخابات مجلس شورای اسلامی یا انتخابات ریاست  جمهوری به بازار می آمد، هیجان زیادی در جامعه به وجود می آورد. عالیجناب پیش از انتخابات مجلس آماده نشده بود و پیش از انتخابات ریاست جمهوری هم به توصیه وزارت ارشاد برای جلوگیری از حواشی احتمالی توزیع آن به تعویق افتاد. این سریال حتی اگر بعد از انتخابات هم توزیع می شد باز هم وضعیت بهتری نسبت به الان داشت.

تصنعی بودن مکان ها

وقتی قرار است بنشینیم و یک سریال سیاسی را که اتفاقا در فضای جامعه خودمان رخ می دهد تماشا کنیم، اولین انتظارمان این است که با فضا و شخصیت هایی مشابه آنچه دیده ایم و تجربه کرده ایم رو به رو باشیم. سریال عالیجناب در همین اولین قدم اشتباه عمل کرده. ما به عنوان مخاطب انتظار نداریم سام قریبیان مناظره های انتخاباتی سریالش را در ساختمان صدا و سیما و با همان حساسیت ها برگزار کند اما طبیعتا می تواند یک شبیه سازی درست از روی آنچه همه مردم در ایام انتخابات شاهد بودند داشته باشد.

کدام مناظره انتخاباتی داخل استودیویی برگزار می شود که در آن مستقیم به خیابان باز می شود و کجای دنیا مجری مناظره، ۱۰ دقیقه مانده به شروع برنامه به آن مهمی، کنار خیابان می ایستد، سیگار می کشد و با تلفن حرف می زند؟ در این سریال حتی فضای تحریریه یک خبرگزاری، شیوه بیان پیشنهاد کاری و سلسله مراتب و رفتار رییس و کارفرما هم درست به تصویر کشیده نشده. درواقع کارگردان صرفا قصد داشته ماکتی از یک اتفاق مهم طراحی کند و زیاد پایبند این مسئله نبوده که این ماکت چقدر مشابه نمونه واقعی است.

عالیجنابِ کاملا پوشالی 

ساده انگاری در روابط و شخصیت ها

نقطه ضعف دیگر سریال نمایش ساده انگارانه رفتارها و روابط شخصیت هاست. درست است کارگردان مجبور بوده برای این که خیلی از مفاهیم مهم سیاسی برای مخاطبان قابل درک به نظر برسد آنها را ساده تر از حد ممکن روایت کند اما در برخی موارد از آن سوی بام افتاده است. بحث مشاوره افراد کاربلد به نامزدهای ریاست جمهوری به نتیجه نمی رسد. طبیعتا آنقدر ساده و دوم دستی نیست که یک شخصیت مهم سیاسی با فرض داشتن آگاهی های فراوان بتواند یک ساعت و همزمان با خوردن ناهار به یکی از نامزدها مشاوره دهد و واو هم چند ساعت بعد آن را عمل ی کند و برنده میدان باشد. نکته مهم تر این که حرف هایی که در ناهار میان مشاور نامزد ریاست جمهوری رد و بدل می شود هم حرف های چندان مهمی نیست که بتواند نتیجه انتخابات را عوض کند. درست است که عوامل سریال بارها اعلام کرده اند قصد ساختن یک سریال سیاسی درباره انتخابات را ندارند و این مناظره ها فقط بخش کوچکی از کار است اما باز هم قانع کننده نیست.

الگو گرفتن از خانه پوشالی

قصد نداریم عالیجناب را کنار سریالی مثل «خانه پوشالی» بگذاریم و ساختار این سریال ایرانی را با نسخه آمریکایی مشابه آن مقایسه کنیم اما همه آنهایی که خانه پوشالی را دیده اند خوب می دانند سریال با وجود محتوای کاملا سیاسی که دارد در همان قسمت اول مخاطب را مجبور می کند آن را جدی بگیرد و موقعیت فرانک آندروود و اطرافیانش را به رسمیت بشناسد. دختر خبرنگار خانه پوشالی با وجود شخصیت مرموز و نامشخصی که دارد در همان قسمت اول خودش را به خوبی معرفی می کند و موضع اش برای مخاطبان روشن می شود. در عالیجناب با دختر خبرنگار بخش حوادث با بازی آزاده صمدی رو به رو هستیم که به نظر می رسد قرار است نقشی مشابه نقش همان خبرنگار خانه پوشالی را در سریال داشته باشد. او به عنوان خبرنگاری جسور معرفی می شود که خیلی راحت به رادار پلیس دست پیدا می کند و می تواند راحت به محل زندگی سیاستمداران رفت و آمد داشته باشد. سام قریبیان این شخصیت را از خانه پوشالی با خودش به عالیجناب آورده اما براساس آنچه در قسمت اول دیدیم، چندان با ساختاری که قریبیان برای عالیجناب ساخته جور نیست.

برگ برنده در سکانس آخر

در قسمت اول عالیجناب، دو نامزد ریاست جمهوری مناظره می کنند و نهایتا یکی از آنها به اسم احمد ملک که شانس کمتری در رقابت دارد، پیروز میدان می شود اما برگ برنده اصلی قسمت اول عالیجناب، دقیقا در سکانس پایانی اتفاق می افتد؛ بخشی که ارتباطی با داستان اصلی ندارد و به مخاطبان اعلام می کند قسمت های بعد اتفاقا های جذاب تری در جریان است و نباید آن را از دست بدهند. ماجرای نفوذ یک مایع قرمز رنگ سمی داخل استخر نوجوانان و سوختن و تاول زدن پوست بدن آنها آنقدر تکان دهنده است که مخاطبان دل شان بخواهد سریال را ادامه دهند و از ماجرای افرادی که پشت صحنه این ماجرا حضور دارند، سردر بیاورند. درواقع قریبیان بعد از یک قسمت کم هیجان با دیالوگ های طولانی، بالاخره قدم اصلی را برداشت و هیجان لازم را به مخاطبانش وارد کرد. این مسئله از چشم خیلی ها دور نماند. در بخش نظرات پست های آخر صفحه اینستاگرامی، عالیجناب، کنار نظراتی متضاد که سریال را یا خیلی عالی یا خیلی ضعیف معرفی کرده اند، خیلی ها هم هستند که به اثرگذاری این سکانس در کنار سایر بخش ها تاکید کرده اند.


منبع: برترینها

حمیدرضا آذرنگ: کارگردان «آذر» را حذف کرده‌اند/ متاسفم که دغدغه یک انسان فقط بستن «کلوزآپ» باشد

بازیگر فیلم «آذر» درباره محمد حمزه‌ای گفت: «محمد حمزه‌ای برای ساخت این فیلم خون دل خورده، این دایره به حدی محدود و بسته شده بود که محمد حمزه‌ای قصد ترک فیلم را داشت.

سایت “سینماسینما” نوشت: حمیدرضا آذرنگ بازیگر مطرح سینما و تئاتر گفت: «واقعا نمی‌دانم چه اتفاقی رخ می‌دهد، با من به عنوان یک مخاطب رفتار می‌کنند در صورتی که بازیگر نقش اصلی فیلم «آذر» هستم. چرا باید کارگردان این اثر به کل حذف شود. دوستان چرا نمی‌روند تا شخصا یک فیلم فردی برای خود بسازند.»

حمیدرضا آذرنگ فیلم «آذر» را به کارگردانی محمد حمزه‌ای و تهیه‌کنندگی نیکی کریمی در سینماهای کشور روی پرده دارد. اما اتفاقات عجیب و غیرمنتظره‌ای در مورد این فیلم و اکران آن رخ داده است، بهانه‌ای شد تا آذرنگ صحبت‌های صریحی را مطرح کند که در ادامه می‌خوانید.

بازیگر فیلم «آذر» درباره حضورش در این فیلم گفت: «به عنوان یک مخاطب و نه کسی که نقش اصلی این فیلم را بازی کرده است می گویم امیدوارم این فیلم موفق باشد و مخاطبان هم از دیدن آن لذت ببرند. اما خودم را عضوی از خانواده فیلم «آذر» نمی‌دانم. در این مدت به حدی اتفاقات ناخوشایند و چرک افتاده است، که خودم را متعلق به این فیلم نمی‌دانم. جالب است دوستان به گونه‌ای رفتار می‌کنند که این فیلم فقط متعلق به یک نفر بوده است و انگار هیچ کدام از ما در این فیلم حضور نداشته‌ایم. به عنوان بازیگر برای این فیلم زحمات زیادی کشیده‌ام، و به هیچ عنوان کوتاهی از من سر نزده است، اما مثل اینکه برای دوستان خوشایند نیست که ما هم جزئی از این فیلم باشیم. عادت دارم تمام توانم را در هر پروژه‌ای به کار ببرم، اما می‌بینم در تبلیغات مجازی، شهری یا هر جای دیگری اسمی از ما برده نمی‌شود، به نوعی که انگار ما حضور نداشته‌ایم. معنای این رفتار را متوجه نمی‌شوم. مردم نمی‌دانند که من به عنوان نقش اصلی در این فیلم حضور داشته‌ام.»

او ادامه داد: «یک مجموعه ارتباطات هست که من از آنها خبر ندارم. من انسان‌هایی که اهانت می‌کنند و احترام نمی‌گذارند را به هیچ وجه قبول نمی‌کنم. متاسفانه این روزها پروردگاران زمینی زیاد شده‌اند که بسیاری نیز برای آنها احترام قائل هستند و نمی‌دانند که به چه کسی یا چه چیزی خدمت می‌کنند. سکوت کرده بودم، مایل نبودم صحبت کنم. من را به عنوان یک انسان معترض در این جامعه می شناسند. چرا که عقیده دارم جامعه ای که اشتباه حرکت می‌کند به کسانی نیاز دارد که نقدش کنند. اما در جامعه ما همه چیز برعکس است. یعنی اگر امروز من اعتراض می کنم باید محکوم به فنا شوم. هیچ قانونی برای من بازیگر وجود ندارد که بگوید آقای آذرنگ اگر امروز حق تو را پایمال کردند به کجا و چه کسانی می توانی اعتراض کنی تا بتوانی حقت را بگیری. با این رفتارهایی که می‌بینیم من باید دست به دامن چه کسانی شوم؟ منظور من حقوق مادی نیست بلکه حق معنوی من در این فیلم است. هر جا که می‌رویم می‌بینیم هیچ اثری از ما وجود ندارد. برای خودم سئوال شده است که آیا ما هم در فیلم «آذر» حضور داشته‌ایم؟ این خانم محترم چرا نمی‌رود برای خودش یک فیلم شخصی بسازد!»

آذرنگ درباره فیلمنامه «آذر» گفت: «یک بازیگر در ابتدا با فیلمنامه یا داستان فیلم قرارداد می‌بندد. فیلمنامه «آذر» به صورت کامل و مشخص در ابتدا نوشته نشده بود. نویسنده اصلی فیلم در ابتدا احسان بیگلری بود و قرار بود فیلمنامه را بازنویسی کند. اما اتفاقاتی رخ داد که احسان بیگلری نتوانست ادامه همکاری دهد. فرد دیگری آمد و چیزهایی می‌نوشت که به من به عنوان بازیگر این اثر توهین می‌شد و من از این موضوع دلخور می‌شدم. چیزهایی را می فهمیدم؛ اینکه من از خیلی‌ها کوتاه‌تر هستم، اما بسیاری هم قد و قامتشان به من نمی‌رسد! موضوعاتی را مطرح می کردم که مفید بود، اما دوستان ناراحت می‌شدند، زیرا فیلم را تمام و کمال برای خودشان می‌خواستند. به جای اینکه من تمام لحظات و تمرکزم درگیر فیلم باشد، دوستان به این فکر می‌کردند که من چقدر داخل فیلم باشم و حضورم تا چه حد تاثیرگذار باشد یا نباشد. اما امروز که با شما صحبت می‌کنم، به من توهین شده است. ما حقوق یکدیگر را محترم نمی‌شماریم. در کنار محمد حمزه‌ای سعی کردم تمام تلاشم را به خرج دهم تا اولین فیلم او اثری ماندگار و تاثیرگذار باشد. چرا حال محمد حمزه‌ای باید امروز بد باشد؟ «آذر» فرزند اول محمد حمزه‌ای است اما این بچه به نام و در اختیار شخص دیگری قرار گرفته است. فرزند یک انسان را به نام فرد دیگری ثبت کرده‌اند. این بچه به نام کسی ثبت شده که در تربیت این فرزند نقشی نداشته است. اگر هم داشته، با این بچه رفتار خوبی نکرده است.»

بازیگر فیلم «آذر» درباره محمد حمزه‌ای گفت: «محمد حمزه‌ای برای ساخت این فیلم خون دل خورده، این دایره به حدی محدود و بسته شده بود که محمد حمزه‌ای قصد ترک فیلم را داشت. او هم باید درباره این مسائل صحبت کند. بارها سر صحنه به حمزه‌ای گفتم که فیلم را رها نکن. این فیلم اول است و باید محکم به ساخت آن ادامه دهی. کارگردان، سرپرست و خالق یک اثر است. با نویسنده و کارگردان این فیلم برخوردهای بدی شد، با من بازیگر هم به همین منوال. هر کاری خواستند انجام دادند. برای من دعوتنامه فرستادند که آقای آذرنگ به همراه خانواده تشریف بیاورید و فیلم را ببینید. مگر من مخاطب عام فیلم هستم که این گونه برخورد می‌کنید؟ من همکار شما هستم یا نه؟ من در این فیلم زحمت کشیده‌ام. در جهانی که فالوور اینستاگرام دغدغه شده است، و جهانی که دوستان منتظر هستند تا ببینند مردم به چه میزان برای استقبال آنها خواهند آمد، باید فقط تاسف خورد. ما ذره‌ای ارزش و احترام برای فرهنگ این جامعه قائل نیستیم. امروز همه چیز به پول و فروش ختم می شود. به عنوان بازیگر این فیلم احساس ندامت دارم. جامعه ما پر شده است از آدم‌های کوتاه قامت که فقط سایه‌های بلند دارند. به این دلیل که خودشان را نزدیک می کنند به منابع نوری که بتوانند سایه هایشان را بلند کنند.»

آذرنگ درباره مشکلات این روزهای سینما گفت: «متاسفم که دغدغه یک انسان فقط بستن «کلوزآپ» است و به «توشات» معتقد نیست. پس چطور این میان، درام اتفاق بیفتد؟ همین اتفاق در تبلیغات این فیلم افتاده است. آقای فرید سجاد حسینی کسی است که زحمت زیادی کشیده است. دیر رسیده اما با شکوه رسیده است. دیر دیده شده، اما با شکوه بوده است. شما آیا عکسی از این آقا در تبلیغات و مراسم دیده‌اید؟ من وکیل مدافع او نیستم ولی دلم برای همکارانم می سوزد. من از توبیخ و توهین نمی‌ترسم. با کوتاه کردن افراد که قد انسان‌ها بلند نمی‌شود این کارها دوامی ندارد. ما مردم باهوشی داریم. وقتی چنین موضوعاتی رخ داده، شما انتظار شکوهمندی دارید؟ این اثر می‌توانست خیلی بهتر از این چیزی که امروز می‌بینیم باشد. با محمد حمزه‌ای صحبت کردم و متوجه شدم او تا چه حد زحمت می‌کشد و می‌داند می خواهد چه فیلمی بسازد. اکنون نباید محمد حمزه‌ای از من عذرخواهی کند. به خوبی به یاد دارم حمزه‌ای به خاطر فشارهایی که به او وارد می‌کردند، به حال سکته افتاده بود. او خودش یکی از حذف شده‌های فیلم است او چرا باید از من طلب بخشش کند؟ من واقعا خجالت می‌کشم. امروز با اعتبار من بازی شده است. چه کسی حقوق من را امروز خواهد گرفت. بسیاری از مردم و همکاران تماس می‌گیرند و می‌گویند چرا پذیرفتی در این فیلم حضور پیدا کنی؟ جالب است که در قرارداد نوشته شده است که طرف دوم که من بازیگر باشم اگر خطایی انجام دهم توبیخ خواهم شد! به حدی درگیر چیزهای بیهوده شدیم که دیگر به فرم، کیفیت و محتوا دقت نمی کنیم. ما چگونه می‌توانیم اعتبارمان را برگردانیم؟»

او درباره آثار روانی رفتارهای اشتباه در سینما گفت: «به دلیل اینکه چهار خط در قرارداد به نفع خودشان نوشته‌اند ما هیچ کاری نمی‌توانیم انجام دهیم. اکنون کارگردان یک فیلم، حذف شده است. کجای این قرارداد نوشته که یک کارگردان اگر حذف شد می‌تواند از حق خود دفاع کند؟ فقط می توانم بگویم متاسفم. همین. ما با این کارها سلامت روانی و جسمی یکدیگر را نیز دچار مخاطره می‌کنیم. اگر این اتفاقات برای یک فرد چند بار رخ دهد او قطعا دچار بحران روحی می شود. بد نیست روی اعتبار افراد هم قیمت بگذاریم.»


منبع: عصرایران

نامه کودکی احسان خواجه امیری به خدا (عکس)

احسان خواجه امیری خواننده پاپ کشور اینستاگرامش را با عکسی از نامه دوران کودکی‌اش که به خدا نوشته بود، به روز کرد.

احسان خواجه امیری در صفحه اینستاگرامش نوشت:

دست خط من کلاس سوم دبستان امشب لای قرآن خونه مامانم پیداش کردم .خدایا دوست دارم.

نامه کودکی احسان خواجه امیری به خدا (عکس)


منبع: عصرایران

«شمقدری» عامل اصلی بسته‌شدن خانه سینما بود

صف‌آرایی هنرمندان مقابل یکدیگر از جمله اتفاقاتی بود که آن زمان هم باعث تعجبم شد و هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها، وقتی آن روزها را مرور می‌کنم از اینکه چطور به این مرحله رسیدیم تعجب می‌کنم.

روزنامه شرق: پگاه آهنگرانی با ساخت مستند «خانه سینما» بار دیگر کارگردانی فیلم مستند را تجربه کرده است. این مستند که در جشنواره سینما-حقیقت به نمایش گذاشته شده، روایتی است از روزهای بسته‌شدن موقتی خانه سینما و حواشی مربوط به بسته‌شدن این نهاد صنفی. این نخستین‌بار نیست که آهنگرانی ساخت فیلم مستند را تجربه می‌کند. او ساخت مستندهایی نظیر سیب، تماشاخانه و ده‌نمکی‌ها را نیز در کارنامه خود دارد. مستند «تماشاخانه» درباره تئاتر شهر است. او جایزه ویژه هیئت داوران جشنواره فیلم کوتاه اصفهان را برای کارگردانی فیلم مستند «تماشاخانه» در سال ۱۳۸۴ به دست آورد. مستند «مردان خیابان ارباب جمشید» نیز از جمله آثاری است که همراه با درنا مدنی کارگردانی کرد. مستند «خانه سینما» روایت پگاه آهنگرانی از روزهایی است که قطعا از ذهن سینماگران پاک نخواهد شد. با او درباره این مستند گفت‌وگو کردیم.

اینکه با محوریت نزاع‌ها زمانی که خانه سینما بسته بود و ماجراهای آن روزها فیلم مستندی در سینما-حقیقت دارید شاید بتوان این‌طور تعبیر کرد که اساسا خانواده شما، خاصه منیژه حکمت و شما همیشه دغدغه پیگیری مسائل صنفی را داشته‌اید آیا ساخت این فیلم هم برآمده از همان دغدغه است؟

به‌هرحال همیشه این‌طور بوده، درباره خودم قطعا می‌توانم دقیق‌تر صحبت کنم که مسائل صنفی برایم مهم بوده و هست، اما بدون‌شک بسته‌شدن خانه سینما و مسائلی که در آن زمان پیرامون این اتفاق به وجود آمد موقعیت دراماتیکی بود و همین موضوع باعث شد این فیلم را بسازم. از نظر من اتفاقی که باعث شد خانه سینما بسته شود و حواشی‌ی پیرامون این اتفاق به وجود بیاید، یک واقعه تاریخی بود که باید ثبت می‌شد.

گویا آن زمان تصاویری که ثبت کردید خیلی به منظور ساخت فیلمی مستند نبوده. در آن زمان چه چیزهایی برای شما اهمیت داشت؟

صرفا قصد داشتم این اتفاق را ثبت کنم. به‌هرحال زمانی که خانه سینما بسته شد و در شلوغی آن روزها خبرنگاران هم وقایع را ثبت می‌کردند، من فکر کردم بهتر است از بسیاری از اتفاقات آن زمان فیلم‌برداری کنم و هرچقدر بیشتر پیش رفت، به نظرم جالب‌تر شد و فکر کردم می‌تواند تبدیل به یک فیلم مستند شود و درنهایت سر تدوین فیلم بود که سروشکل مناسبی پیدا کرد و فکر کردم برای یک فیلم مستند مناسب است. مستند «خانه سینما» را می‌توان گزارشی از تعطیلی موقت این نهاد صنفی دانست.

بعد از اینکه مشخص شد تصاویری که از آن روزها ثبت کردید قابلیت تبدیل‌شدن به یک فیلم مستند را دارند، چه بخش‌هایی در این فیلم پررنگ‌تر شد؟

درکل این مستند به بررسی تاریخچه نهادهای صنفی سینمایی از قبل از انقلاب می‌پردازد. به‌هرحال اهمیت خانه سینما از دیدگاه هنرمندان در این مستند برجسته‌تر شده است. روزهایی که خانه سینما بسته بود و هنرمندان بسیاری پیگیر حل‌وفصل‌شدن ماجرا بودند، بخش زیادی از این مستند را به خود اختصاص داده است، تجمعات مقابل خانه سینما و مطالبات سینماگران که خواستار بازگشایی خانه سینما بودند و همه ماجراهایی که از آن سال‌ها در خاطرمان هست، به شکل یک فیلم مستند آماده شده است.

سال‌هاست که از ماجرای بسته‌شدن خانه سینما می‌گذرد. الان که آن دوران را مرور می‌کنید، چه مواردی اهمیت ساخت این مستند را برای شما بیشتر می‌کند؟

بعد از گذشت سال‌ها از آن اتفاق چیزی که برایم جالب است این است که چطور می‌شود در یک موقعیت غلط آدم‌ها هم اشتباه رفتار می‌کنند؟ صف‌آرایی هنرمندان مقابل یکدیگر از جمله اتفاقاتی بود که آن زمان هم باعث تعجبم شد و هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها، وقتی آن روزها را مرور می‌کنم از اینکه چطور به این مرحله رسیدیم تعجب می‌کنم. به‌هر‌حال جواد شمقدری، رئیس وقت سازمان سینمایی، مهم‌ترین نقش را در بسته‌شدن خانه سینما داشت و تمام تلاشش را کرد که خانه سینما بسته شود، اما در مقابل تمام آن اتفاقات، نکته حائز اهمیتی وجود داشت و آن همدلی بود که باعث شد خانه سینما باز شود و اگر این همدلی وجود نداشت، قطعا اتفاقات بدتری را شاهد بودیم. به نظرم مرور اتفاقاتی که برای خانه سینما رخ داد، از جهاتی جالب توجه است.


منبع: عصرایران

ابراهیم گلستان فیلم‌هایش را به پاریسی‌ها نداد

گلستان که بارها و بارها در دفاع از کیمیایی نامه نوشته و صحبت کرده است، این‌بار هم در پی این اتفاق که برای او تلخ بوده، نامه‌ای خطاب به فرودون نوشت.

روزنامه شرق: ماجرا از این قرار بود؛ ژان میشل فرودون منتقد صاحب‌نام فرانسوی و سردبیر مجله «کایه دو سینما» قرار است جشنواره فیلم‌های ایرانی را در پاریس برگزار کند؛ جشنواره‌ای که هفته آینده در پایتخت فرانسه با حضور آثار فیلم‌سازان ایرانی برگزار می‌شود. او با ابراهیم گلستان، نویسنده و مستندساز ایرانی هم تماس می‌گیرد و خواستار حضور آثارش در جشنواره می‌شود اما گلستان از او درباره حضور فیلم‌های مسعود کیمیایی می‌پرسد و جواب منفی می‌شنود. گلستان که بارها و بارها در دفاع از کیمیایی نامه نوشته و صحبت کرده است، این‌بار هم در پی این اتفاق که برای او تلخ بوده، نامه‌ای خطاب به فرودون می‌نویسد که آن را در اختیار «شرق» قرار داده که شرح زیر است:

آقای فِرودون

باور‌کردنی نیست که فیلمی از مسعود کیمیایی نباشد. «قیصر»، «گوزن‌ها» و چند فیلم دیگر از مسعود کیمیایی به گمان من بسیار بالاترند از عنوان‌های دیگر که شما در نامه‌تان لطف کردید و نام برده‌اید. نه‌فقط والاترند بلکه اصلا فیلم‌های مؤلف هستند از این مسعود کیمیایی که مهم و بسیار فعال است و هیچ فیلمی از زکریا هاشمی که او هم نویسنده فیلم‌های خودش است. کسی عقیده مرا نپرسیده است، البته. و من هیچ حقی ندارم که در قضاوت کسان دیگر دخالتی کنم یا آنها را تصحیح کنم تا آن اندازه که می‌توانم ببینم. دیدن این لیست شما مرا تکان داد و به تأسف انداخت. اجازه دهید که حرف آن پیر دیر هالیوود، ساموئل گلدوین را تکرار کنم و بگویم: «خواهش می‌کنم مرا از این وسط بیرون گذارید». با احترامات مرسوم ابراهیم گلستان

پیش از این نیز گلستان درباره انجمن آسیایی در نیویورک که برنامه ویژه‌ای را برای مرور سینمای ایران تدارک دیده بود، نامه‌ای به خانم لافرانس هوئی، انتخاب‌کننده فیلم‌ها نوشته و در اعتراض به نبودن فیلم‌های کیمیایی، به‌ویژه «قیصر»، از حضور در این برنامه انصراف داد و دلایل خود را برای مخالفت با نمایش فیلم‌هایش در این برنامه اعلام کرد. در بخش‌هایی از این نامه طولانی آمده بود: «شما برنامه‌ای ترتیب داده‌اید برای نمایش چند فیلم ایرانی زیر یک عنوان مشخص. زیر چنان عنوان عده‌ای فیلم وجود دارد که شما آنها را در طرح خود جا نداده‌اید. این فیلم‌ها، بعضی‌شان خوب بعضی‌شان نه‌چندان خوب، اما به لحاظ تاریخی اساسی‌اند. برای برگزیده‌شدن زیر چنان عنوانی که شما دارید اساسی‌اند زیرا بی‌هیچ گفت‌وگو اثر داشته‌اند روی زمانه خودشان و روی ساختن فیلم در ایران از آن روز به بعد، در دوره‌ای که شما برای عنوان طرح خودتان برگزیده‌اید… اشاره من به نبودن فیلم «قیصر» مسعود کیمیایی است در این مجموعه شما در قسمت فیلم‌های بلند، و این فیلمی است که در‌ها را برای فیلم‌های تجارتی که به دلسوزی ساخته شوند شل و باز کرد، فیلم‌هایی که درباره مقاومت و رودررویی با بی‌عدالتی باشند؛ حتی اگر درباره حرکت‌های بی‌قانونی وقتی که جامعه‌ای بی‌قانون است، یا فیلمی درباره بیدارشدن اجتماعی یک فرد، هرچند که آن فرد در چهره‌ای دگرگون‌شده و از ریخت‌افتاده در کار گرفتن انتقام باشد، نمونه آدم «دسپرادو» و از امید افتاده‌ای باشد که ضد بی‌عدالتی از جا برخاسته باشد – اینها یعنی آرمانی‌کردن خشن و نا‌آگاه است، تناسخ سبعیت است و نشان‌دادن آنچه در صحنه وسیع روزگار داشت دَم می‌کشید و به بار می‌آمد… . من واقعاً امیدوارم که درست حدس می‌زنم که نه پرویز صیاد و نه عباس کیارستمی و نه بیضایی نمی‌دانند که شما آنها را با چه گروهی همپالگی کرده‌اید. چگونه چنین برنامه با چنین عنوانی می‌تواند مهیا شود برای چنین دستگاه صاحب‌اعتباری مثل دستگاه شما اما بی‌آنکه کاری از غفاری و شهید‌ثالث و حاتمی و اربی اوانسیان در آن گذاشته شده باشد؟ چگونه چنین برنامه‌ای می‌شود باشد، بی‌نشانه‌ای از مسعود کیمیایی یا حتی بی‌ «شهر زیبا» و «چهارشنبه‌سوری» فرهادی؟


منبع: عصرایران

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک‌های راک، فانک و آفریقایی

ماهنامه هنر موسیقی – محسن گلتاش: در نیمه دوم دهه ۶۰ میلادی، نام سه نوازنده گیتار عالم گیر شد. جیمی پیج۱، جف بک۲ و اریک کلاپتون که اتفاق هر سه آن ها در فاصله ۱۹۶۴ عضو یک گروه انگلیسی به نام «یارد بردز» (پرندگان خانگی) بودند و به شدت به موسیقی بلوز گرایش داشتند. کلاپتون در سال های ۱۹۶۴ و ۱۹۶۵ گیتاریست این گروه بود. بعدتر در سال های ۱۹۶۶ و ۱۹۶۷ جیمی پیج و جف بک هم زمان در آن گروه بودند؛ اما در سال ۱۹۶۹ هیچ کدام از این سه نفر در یارد بردز نبودند و فعالیت گروه به حالت تعلیق درآمده بود. کلاپتون به گروه «جان مایال» پیوست، جف بک اقدام به ضبط آلبوم تک نوازی کرد و جیمی پیج به اتفاق یک خواننده خوش صدا (رابرت پلنت)، یک نوازنده گیتاربیس (جان پل جونز۳) و یک طبال (جان بونهام۴) گروه «لد زپلین»۵ را شکل داد.

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک های راک، فانک و آفریقایی

 
کلاپتون، پیج و جف بک هر کدام جداگانه در کارهای خود موفق بودند و آینده درخشان تری در انتظار آن ها بود؛ البته ناگفته نماند که بعدها کلاپتون و پیج پرطرفدارتر از جف بک بودند. گواینکه ریشه موسیقی هر سه نفر بلوز بود، ولی هر کدام راهی منحصر به خودشان را در پیش گرفتند. نحوه نواختن کلاپتون، شباهت به گیتاریست های دلتای رود می سی سی پی داشت، جف بک، بلوز را با راک اندر ول درهم آمیخت ولی پیج، طرز نواختنش سنگین و انواع اصوات را مبتکرانه از لا به لای سیم های گیتار خارج می کرد، سبکی که هاردراک نام گرفت.

در ادامه همین روش بود که در سال ۱۹۷۰، عرصه رو به گسترش موسیقی موجی تازه را تجربه کرد. تونی آیومی، روش نواختن پیج را از طریق گیتار فاز سنگین تر کرد و از این رو سبک گروه تازه تاسیس وی، «بلاک سبث»، با برچسب هوی متال شناخته شد؛ شروع حرکتی تازه که تا امروز متوقف نشده است.

جیمی پیج با همه مهارتش در گیتار، با گروه «یارد بردز» به شهرت نرسید. ولی دلیلش را این گونه توضیح می دهد: «تا دو سال [یارد بردز] در بریتانیا هیچ کنسرتی نداشت، بنابراین ما میان مردم محبوبیتمان را از دست دادیم ولی قبل از اینکه گروه منحل شود، سه یا چهار کنسرت در کالج های اجرا کردیم که خیلی مورد استقبال واقع شد.

برنامه ها به خوبی پیش می رفت تا اینکه ناگهان کیت رِلف۶ (خواننده گروه) اشتیاقش را از دست داد و پافشاری ها برای رو به راه کردن وی به جایی نرسید. میانگین سن اعضای گروه ۱۹ سال بود و مملو از شور و شوق موسیقی بودیم. مطلع شدم که سه نفر انگلیسی به نام های رابرت پلنت، جان پل جونز و جان بونهام گروهی با عنوان [یارد بردز جدید] را در دانمارک شروع کرده اند. با آن ها تماس گرفتم. به لندن آمدند و به اتفاق [لد زپلین] را شکل دادیم.»

جیمی پیج درواقع شبکه اعضا و خواننده اش از نخبه ترین ها بودند. در آن برهه، بیش از هر زمان دیگر راک اندر ول به دنبال چیز متفاوتی بود و هنرمندان روز و شب تلاش می کردند تا کارهای تازه خلق کنند. پیج قصد آزمودن مسیری را در سر داشت که قبل از وی تجربه نشده بود. او شروع به نوشتن آهنگ های خود کرد، به خصوص وقتی فهمید آهنگ هایی که وارد فهرست پرفروش ها می شوند، سودهای سرشار برای سازندگانش می آورند؛ انگیزه اش دوچندان شد.

بروس کیولیک۷ یکی از گیتاریست ها و موسیقی شناسان عصر حاضر، در مجله «کلاسک راک»، شماره ۱۳۶، اکتبر ۲۰۰۹، در تعریف از خلاقیت هنری جیمی پیج می گوید: «الهام بخش من دورانی بود که به اریک کلاپتون، جف بک و البته جیمی هندریسک تعلق داشت. اگر بخواهیم آن دوره را تقدیر کنیم، بدون تردید نام جیمی پیج با استادان یادشده در صدر قرار می گیرد.

نبوغ پیج تنها به شیوه نواختنش محدود نمی شد. او در طرح، تنظیم و خلق هر اثر، یک موسیقی دان تمام عیار بود. گیتارهای او کوک استاندارد نداشت، بلکه به فراخور حال هر آهنگ، کوگ گیتار یا به زبان ساده میزان شل و سفت کردن سیم ها را با سلیقه خود وفق می داد.

با تماشای جنب و جوش و خلاقیتش می توان پی برد که چرا او منبع الهام گیتاریست های بی شماری از جمله خود من شده بود. با [لدزپلین]، پیج جایگاه مستحکمی یافته بود تا بتواند به آنچه سال ها در حافظه اش ذخیره کرده بود، جان ببخشد. [زپلین] یک گروه کاملا بی عیب و نقص بود؛ هر عضو گروه از عالی ترین ها بودند، به همین دلیل آثار زپلین ماندگار و ابدی خواهند بود.

من در سال های پیش دو بار با پیج رو به رو شدم. بار نخست سال ۱۹۸۵ که من در گروه [کیس] بودم و از او امضا و عکس گرفتم. یک هفته بعد از آن هم دوباره او را در همان کلوپ دیدم. این بار با هم بیشتر صحبت کردیم. به او گفتم که تا چه حد [لد زپلین] بر گروه کیس تاثیرگذار بوده است و ما هنگام تمرین ها، آهنگ [یک عالمه عشق]۸ را به طور خودمانی اجرا می کنیم. جیمی پیج بسیار مودب و یک جنتلمن به تمام معنی است».

کریس وِلش و نخستین آلبوم زپلین

یکی از نویسندگان بزرگ و سرشناس موسیقی، کریس ولش است. ولی در سال ۱۹۶۹ مفسر برجسته هفته نامه ملودی میکر بود؛ باکیفت ترین مجله موسیقی انگلیس در آن سال ها. کریس ولش در شماره ۱۳۰ مجله کلاسیک راک، آوریل ۲۰۰۹، می نویسد: «یکی از روزهای ماه مارس ۱۹۶۹ در دفتر مجله بودم که یکی از نویسندگان با خود صفحه ای آورد از گروهی تازه کار به نام «لد زپلین»؛ آلبوم اولشان بود.

وقتی سوزن گرام را روی تراک اول صفحه گذارد و صفحه پخش شد، از جا پریدم. ترکیبی نوظهور از موسیقی و کلام که قبلا شنیده نشده بود؛ یک نقطه عطف بزرگ در موسیقی راک پدید می آمد. ماه ژانویه در آمریکا منتشر شده بود و در نقدی که جان مِندلسون در مجله رولینگ استون نوشت، جیمی پیج در آهنگ سازی ضعیف، در تنظیم آهنگ ها کم تجربه و صدای رابرت پلنت «فریادهای غیرقابل تحمل» است و اضافه کرد که از نقایص آهنگ ها نمی توان به سادگی عبور کرد.

اما برخلاف یاوه گویی های مندلسون، «لد زپلین ۱»، دنیای موسیقی را در دو سوی آتلانتیک مجذوب و چهره موسیقی راک را کاملا دگرگون کرد. پیج در هنگام انتشار آلبوم نخست «لد زپلین»، ۲۴ سال داشت. او قبل از تشکیل «زپلین»، بین سال های ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۶ در نواختن گیتار برای نیمی از آهنگ هایی که در جدول تاپ تن می آمدند، سهم داشت. جیمی در غرب لندن متولد و بزرگ شده بود. مدرسه را نیمه تمام گذارد تا گیتاریست شود. تنها شانس پیج، جداشدن اریک کلاپتون از «یارد بردز» بود که بلافاصله وی را جایگزین کردند.

از ویژگی های سمبلیک پیج که وی را از تمام گیتاریست های برجسته جهان مستثنا می کند، مهارت وی در تغییر سبک ها است. او قادر است از راک به فولک، جز، بلوز و باروک برود. حتی تبحر او در موسیقی شرقی و آسیایی تحسین برانگیز است. مقالاتی که در کارنامه هنری جیمی پیج قرار دارد اگر در کتاب جمع آوری شود، حجمش به بیش از یک هزار صفحه می رسد؛ گو اینکه تاکنون کتاب های متعددی درباره وی چاپ شده است.»

کریس ولش، صفحاتی از نشریه را اختصاص به شرح فعالیت های پیج قبل از تشکیل «زپلین» می دهد و می نویسد: «جیمی پیج، نوازنده مجلسی بود. به این معنا که عضوی از ارکسترهای استودیوها بود و برای خوانندگان و گروه های پاپ گیتار می زد. با اینکه آن آهنگ ها گیتارمحور نبودند، همه آن ها به صدر فهرست های می رسیدند».

ولش در تفسیر آلبوم نخست «لد زپلین» این طور ادامه می دهد: «”زپلین”، سی ساعت را در استودیو برای ضبط، میکس و مسترسازی وقت صرف کرد، سپس مستر به کارخانه ارسال شد تا روی صفحات ۱۲ اینج (۳۳ دور) پرس شد. هزینه تهیه آلبوم به طور کل ۱٫۷۸۲ پوند استرلینگ شد که این مبلغ شامل جلد آلبوم نیز می شود. نخستین آهنگ «اوقات خوش، اوقات ناخوش»۹ آهنگی ریتمیک و به قدری قدرتمند است که وقتی در مغازه های فروش صفحه پخش می شد، مشتریان به جلوی پیشخوان می آمدند و از فروشنده می پرسیدند: نام این آهنگ چیست و نوازنده اش کیست؟

تراک دیگری از آلبوم که برای «زپلین» اعتبار و افتخار آفرید «شکستن ارتباط»۱۰ است. این آهنگ نشان از آن دارد که آهنگ های «زپلین»، گذشت از گیتار مسحورکننده پیج، حاصل کار گروهی است و نقش سه عضو دیگر را نمی توان دست کم گرفت».

استحکام «زپلین» محدود به تشکل می شد. آن ها ستون های یک سقف بودند؛ به طوری که اگر یکی از اعضا در جلسه تمرین حضور نداشت، سه عضو دیگر دست به کار نمی شدند. پیج طی گفت و گویی در سال ۱۹۹۰ اظهار داشت: «به خاطر صرفه جویی در هزینه، ما آهنگ ها را از قبل تمرین و آماده کردیم. ما با آهنگ هایمان که روی نوار (ریل) ضبط شده بود به شرکت آتلانتیک آمدیم. واکنش احمد ارتگان (مدیرعامل) و دیگر مدیران پس از شنیدن نوار بسیار مثبت بود».

مجله رولینگ استون که بعد از انتشار آلبوم در آمریکا، نسنجیده به آن تاخته بود، در شماره ۹۳۷، دسامبر ۲۰۰۳، شماره ویژه ای که اختصاص به «۵۰۰ آلبوم برتر همه زمان ها» داشت، طبق رای گیری از موسیقی دان های برجسته، آلبوم اول «لد زپلین» را در رتبه ۳۹ قرار داد.

لد زپلین ۲ (۱۹۶۹)

آلبوم نخست زپلین هنوز در جدول ها بود که در اواخر سال ۱۹۶۹، دومین صفحه آنان به فروشگاه ها آمد. نخستین تراک «یک عالمه عشق» نام داشت و ریف مسحورکننده گیتار پیج، هر شنونده ای را مجذوب می کرد. جیمی پیج به ستون نویس مجله رولینگ استون گفت: «هویت واقعی گروه در آلبوم دوم به گوش مخاطب می رسد». در تفسیر این جمله گفته شده که منظور پیج افسون موسیقی بلوز سفیدپوستان است که راهش را از بلوز سیاهان جدا کرد.

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک های راک، فانک و آفریقایی (اسلایدشو) 

منتقد دیگری در تایید آلبوم و تعریف از جان بونهام نوشت: «دست های بونهام آن قدر سنجیده و حساب شده و بدون نقص، طیف ها را به صدا در می آوردند که گویی نه دست های انسان بلکه دست های خدا است». درباره ترانه سرایی و صدای رابرت پلنت۱۱، آهنگ «متشکرم» را به دقت گوش دهید و البته کی برد و گیتاربیس جان پل جونز در آهنگ های «لیمو»، «قلب شکن» و «جهش»؛ همه ویژگی های یک ارکستر را یکجا به شنونده انتقال می دهند.

مفسر مجله بلوز، شماره ۲۰، مارس ۲۰۱۵، طی مقاله ای با عنوان «شهرت و عظمت» می نویسد: «هنگام ملاقات با جیمی پیج، دست دادن با وی برای من افتخارآمیز بود. انگشتانی که من با اشتیاق در دست فشردم، انگشتان یک آدم معمولی نیست، بلکه گنجینه ای ملی است. این همان دستی است که آرشه ویلن را با سیم های گیتار آشتی داد تا ملودی های «یک عالمه عشق» و «قلب شکن» خلق شوند. همان دستی است که با گیتار دوقلو، آهنگ جاودانی «پلکان بهشت» را می زند. او هنرمند معبود تمام گروپی های سالن های کنسرت بود.»

لد زپلین ۳ (۱۹۷۰)

آلبوم سوم «زپلین»، طرفداران دو آلبوم قبلی گروه را کمی گیج کرد. پیج به پیتر گرانت، مدیر برنامه و دوستان گروهی اش گفته بود که قصد دارد با این آلبوم دریچه تازه ای از طریق گونه ها و سبک ها به راک اندر ول باز کند؛ ولی انگار گفتن این کار راحت تر از انجام آن بود. با این حال نمی توان از آهنگ هایی شاخص چون «آهنگ مهاجر»۱۲ چشم پوشی کرد. پیج برای اغلب تراک ها از گیتار آکوستیک با کوک غیراستاندارد استفاده کرد؛ ولی بهترین ها از جمله آهنگ آرام و رمانتیک «از زمانی که تو را دوست داشته ام»۱۳، با همان الگوهای سابق ساخته شده اند.

مجله ملودی میکر در نقد این آلبوم نوشت: «شاید بهتر بود به جای راک اندر ول نام «راک اند سول» برای سبک آلبوم استفاده می شد؛ زیرا اگر «زپلین» را نمی شناختید، چنین تصور می کردید که یکی از نوازندگان کلوپ های سیاهان فیلادلفیا آن را اجرا کرده است». همین نشریه در پاراگراف بعدی اش می نویسد: «باید نسبت به «زپلین» تعصب داشته باشید تا در مقابل منتقدان مشکل پسند بتوانید از «لد زپلین ۳» دفاع کنید».

تفسیر متفاوت تری هم از آلبوم سه نوشته شد مبنی بر اینکه قصد پیج کنار گذاردن بلوز آمریکایی و جایگزینی آن با فرم تازه ای از موسیقی بلوز بوده تا در آن با تزیین سنت، شور و احساس انگلیسی نغمه های ناشنیده ای خلق کند که شباهتی به بلوز اصیل (آمریکایی) نداشته باشد. آلبوم یادشده بعد از انتشار، دوستداران گروه را مایوس کرد و با سنجش معیارهای امروزی هم نه در راک و نه در بلوز جاذبه ای ندارد.

آلبوم چهار و نمادهای چهارگانه (۱۹۷۱) (دیو لوییس، کلاسیک راک، شماره ۱۶۱، جولای ۲۰۱۱)

جیمی پیج از زمره هنرجویان بااستعداد در هنرستان موسیقی بریتانیا بود. او در طراحی و گرافیک هم بسیار مستعد بود. او برای چهارمین آلبوم «زپلین» به جای آنکه نامی انتخاب کند چهار شکل هندسی را الگو قرار داد که زُسُ۱۴ خوانده می شود و در ظاهر هیچ مفهومی را نمی رساند. جیمی پیج: «ابتدا یک الگو به خاطرم رسید، بعد با توجه به اینکه این طرح برای چهارمین آلبوم ماست و دیگر اینکه ما چهار نفر هستیم، منطق و استدلال حکم می کرد که از چهار نماد استفاده کنیم. من آنچه را که مربوط به خودم می شد طراحی کردم و سه عضو دیگر را آزاد گذاردم تا هرکدام نشان های سمبولیک خود را انتخاب کنند.

این نمادها در ظاهر بسیار ساده، اما اگر با دقت به آن ها توجه شود دارای ابعاد چندوجهی هستند و می توان برداشت های متفاوت از آنان کرد.» جان پل جونز، نماد خود را از کتاب علائم (یا نشانه ها) که توسط رادلف کُچ طراحی شده بود، پیدا کرد؛ یک دایره که داخل آن سه نیم دایره ترسیم شده نشانه اعتماد به نفس و کارایی است. نماد جان بونهام که باز هم از کتاب علائم برداشته شده، سه حلقه تو در تو است و نشان از یک جمع سه نفره شامل پدر، مادر و فرزند دارد.

الگویی که رابرت پلنت انتخاب کرد از کتاب نمادهای مقدس۱۵ کاری از کلنل جیمز چرچ وارد است، یک پر داخل دایره. پر، علامت «الهه عدالت» و مظهر چیزی است که تمام فلسفه ها تئوری ها بر آن متکی اند. پر، در میان ملت های کهن مهم ترین سمبول عدالت بود، جنگاوران مشرق زمین روی کلاه‌خودهای خود نصب می کردند و سرخ پوستان آمریکا هم آن را نشان بی باکی می دانستند.

جیمی پیج: «الگوی پیج یعنی زُسُ، القاکننده نظریه های متعددی است که نخستین آنان در سال ۱۵۵۷ در کتاب های نجوم به آن پرداخته شد و منظور ستاره زحل بود. در کتاب علائم، زُسُ الگوی مشترک ستارگان مریخ، عطارد، مشتری و زحل است و باز در کتاب دیگری که در قرن نوزدهم منتشر شد و بسیار نایاب است. الگوی مورد بحث را به همان ستارگان نسبت داده اند». بعد از فروپاشی «زپلین»، سه عضو باقی مانده یعنی پیج، پلنت و جونز در کارهای منفردشان هرکدام از الگوی خود همچون علامت اختصاری روی کاور و لیبل هایشان استفاده کرده اند. در بهار ۱۹۷۱ نوار مستر چهارمین آلبوم «زپلین» به آتلانتیک تحویل داده شده و درکاخانه در حال پرس صفحات آن بود.

پیتر گرانت (مدیر برنامه زپلین)، عکس روی جلد را در اختیار احمد ارتگان (مدیر آتلانتیک) گذارد و پیامی را از جانب جیمی پیج آورد مبنی بر اینکه هیچ نوشته ای نباید روی جلد و پشت آن چاپ شود، نه اسم گروه و نه عنوانی برای آلبوم. ارتگان این ایده را برای اقتصاد کمپانی، ویرانگر و زیان آور دانست و اظهار داشت: چگونه می توان روی جلد یک صفحه موسیقی نه اسم گروه و نه نام آلبوم را چاپ نکرد!

حتی نماینده آتلانتیک در انگلستان این قضیه را دیوانگی خواند و گفت: «شرط می بندم که آلبوم  فروش نکند» و گرانت در جواب گفت: «گوش کن، ما اگر این آلبوم را در یک پاکت قهوه ای رنگ هم بگذاریم، فروش خود را خواهدکرد.» تصویر روی جلد، پیرمردی است با پشت خمیده که کوله باری از ترکه های درخت را حمل می کند. این تصویر در قاب عکس، روی یک دیوار رنگ و رو رفته آویخته است.

مجله رولینگ استون، شماره ۹۳۷، دسامبر ۲۰۰۳، آلبوم چهارم «زپلین» را در رده ۶۶ بهترین تاریخ موسیقی آورد و نوشت: «رابرت پلنت طی گفت و گویی که در سال ۱۹۷۵ با این مجله داشت، درباره آلبوم چهار گفت: من خیلی زیاد روی اشعار ترانه ها کار کردم و تا مدت ها در هر کدام تجدیدنظر می کردم «سگ سیاه» اشعاری بی پرده دارد، «پلکان به بهشت» یک اسلوی پرشکوه است. «وقتی سدّ می شکند» و «نبرد همیشگی» ویژگی های استثنایی خود را دارند».

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک های راک، فانک و آفریقایی (اسلایدشو) 

۲۰ سال پس از انتشار، جیمی پیج به استیون راسن، خبرنگار مجله گیتار ورلد در جواب اینکه چرا این آلبوم عنوانی نداشت گفت: «ما می خواستیم ثابت کنیم مردم صفحات ما را به خاطر «لد زپلین» نمی خرند.» طبق آمار مجله رولینگ استون تا سال ۱۹۹۰ از آلبوم چهار «زپلین»، ۳۲ میلیون نسخه فروش رفت. آلبوم چهار پرفروش ترین آلبوم «زپلین»بوده و اکنون در رتبه دوازدهمین آلبوم پرفروش تاریخ موسیقی محسوب می شود. منافع تجاری در آن سال ها برای گروه های تاپ روی فروش انبوه آلبوم ها بود: از این رو گروهی مثل «زپلین» توجه چندانی به انتشار تک آهنگ نداشت.

یک نکته جالب درباره آلبوم یادشده ناگفته ماند. جیمی پیج از وجود یک خانه اعیانی متروکه در همپشایر مطلع بود. شایعات زیادی در حوالی آن منطقه مبنی بر وجود ارواح در آن خانه دورافتاده بر سر زبان ها وجود داشت و پیج با اشتیاق فراوان به نیت دمخور شدن با ارواح و اجنه، آنجا را برای تمرین و ضبط آهنگ ها به مکان های لوکس و مجلل ترجیح داد. سه عضو دیگر از اقامت در آن خانه ناراضی بودند و پیج طبقه فوقانی را که می گفتند محل اجتماع ارواح است برای خواب و استراحت خودش انتخاب کرد.

خانه های ساخته شده از درخت خاس۱۶ (۱۹۷۳)

این آلبوم دارای هشت آهنگ است. به طور معمول هر یک از صفحات (گرامافون) استودیویی «زپلین» هشت تراک دارند. اگر بخواهیم تفسیر جامعی از آلبوم ارائه کنیم، حتما باید هر یک از آهنگ های این آلبوم را جداگانه (آن طور که منتقدان نوشته اند) بررسی کنیم.

همان طور که ارزیابی هنری یک آلبوم موسیقی از هنرمندان شایسته امروزه دشوار است، سنجش قابلیت یک آلبوم هارد و آرت راک در آن سال ها هم چندان آسان نبود. مثلا نقد آلبوم «خانه های ساخته شده…» در سالیان اخیر که این آلبوم با کیفیت عالی در فرمت سی دی پخش شده، در نشریات موسیقی چاپ شده، متفاوت از نقدی است که ستون نویسان در سال ۱۹۷۳ نوشتند.

هشت آهنگ مورد بحث در تمپوی سنگین و ضرب بالا مشترک اند؛ گواینکه به یکدیگر شباهت ندارند. دومین تراک «آهنگِ باران» نام دارد کاری است مستقل توسط جیمی پیج. رابرت پلنت همه جا گفته که «آهنگِ باران» یکی از آهنگ های مورد علاقه وی است.»

«روز رقص» آهنگی است که پیج و پلنت در سفرشان به هند هنگام حضور در مراسم عروسی یک زوج هندی و با الهام از موسیقی هند آن را نوشتند. «آن سوی تپه ها و در دوردست» با الهام از موسیقی سنتی ایرلند ساخته شده و در سالیان اخیر ریتم و ملودی زیبای آن توسط شماری از گروه ها از جمله «نایت ویش» کاور شده است.

«اقیانوس» هشتمین تراک این آلبوم، آهنگی گیتارمحور است که این یکی هم از سوی بسیاری از جمله اِمینم۱۷ تقلید شد. گویا جرج هریسون به «زپلین» یادآوری کرده بود که آن ها بیشتر به اسلوهای رمانتیک در آلبوم هایشان نیاز دارند و جیمی پیج این توصیه را جدی گرفته و «آهنگ باران» را ساخته بود. آلبوم یادشده در خانه روستیای میک جَگر ضبط شد و بعد از انتشار در فهرست بیلبورد شماره یک شد. از این آلبوم ۱۱ میلیون کپی فروش رفت.

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک‌های راک، فانک و آفریقایی 

دست نوشته های فیزیکی۱۸ (۱۹۷۵)

درباره این آلبوم، جیمی پیج به گزارشگر مجله ملودی میکر گفت: «مضمون آهنگ و ترانه های آلبومی که در دست تهیه داریم کاملا متنوع است. یکی از تراک ها بلوز خالص است و بقیه آن ها از راک اند رول سرراست فاصله دارند». شاید هدف پیج این بود که آلبوم هایشان تا تاریخ انقضای مشخصی در ذهن ها بماند؛ ولی بر این نکته واقف نبود و تصور نمی کرد که معدودی از آلبوم هایشان در جریان اصلی موسیقی پا برجای خواهندماند.

«در هنگام مرگ من» با مدت زمان ۱۲ دقیقه همان بلوزی است که پیج درباره آن صحبت کرد. اما «کشمیر» متفاوت ترین آهنگ در کارنامه «زپلین» و به دور از هاردراک است. تراک هایی از آلبوم که یادآور سبک گروه است «در روشنایی» و «ده سال گذشته» نام دارند و پر از ریف های گیتار و ریتم های هماهنگی بیس گیتار و طبل هستند.

جان پل جونز: «طی ۱۲ سال که من در گروه با بونهام کار می کردم، برای تنظیم هر آهنگ ما سعی می کردیم تا دینامیک ترین ریتم ها را متفاوت از آنچه در آهنگ های گذشته مان استفاده شده بسازیم و این فرایند برای ما هیجان انگیز بود؛ ولی برای شنوندگانی که نمی دانند شما چه  کرده اید فقط بافت، پی رنگ و نیروی جنبشی آهنگ در ذهنشان می ماند.»

مجله رولینگ استون، شماره ۹۳۷، دسامبر ۲۰۰۳، درباره آن نوشت: «”دست نوشته های فیزیکی” آخرین آلبوم بزرگ “لد زپلین” است، اما مانند اغلب آلبوم های دوصفحه ای نمی توانست بهترین باشد؛ سنگین ترین آلبوم سال های هفتاد که ابدعات و مهارت های جان پل جونز، جاذبه آن را دوچندان کرده است. رابرت پلنت درباره “کشمیر” که آهنگش به مارش های عربی شباهت دارد، گفت این پیشرفته ترین اثر “زپلین” بوده و نشان از پیشرفت موسیقایی گروه دارد.»

کشمیر

رابرت پلنت: «آرزو دارم، مردم در آینده بیش از “پلکان به بهشت”، ما را به خاطر “کشمیر” به یاد آورند». «کشمیر» آخرین تراک آلبوم «دست نوشته های فیزیکی» بود؛ یک شاهکار بی زمان چه در کلام و چه در موسیقی و در تمام فهرست های راک و موسیقی پیشرو در خلال ۴۰ سال گذشته تحسین همگان را برانگیخت. تک آهنگ هایی چون «کشمیر» در آرشیو آثار «زپلین»، آینه تمام نمای استعداد جیمی پیج بوده اند؛ نوعی استثنا؛ نوعی حادثه موسیقایی که در موسیقی عادی نمی تواند وجود داشته باشد. نام اولیه آهنگ «راندن به سوی کشمیر» بود.

رابرت پلنت، کشمیر را در سال ۱۹۷۳ تحت تاثیر سفری که مبدا آن جنوب مراکش بود و البته ارتباطی با منطقه کشمیر در شمال هند نداشت، سرود. رابرت پلنت هویت ترانه را برای کامرون کرو۱۹ این طور تشریح کرد: «خط روایی ترانه درباره یک سفر جاده ای است، نه درباره یک موقعیت جغرافیایی. جاده ای که از میان صحرا می گذشت، خراب و ویران بود و هرچه ما می راندیم به جایی نمی رسیدیم.

پلنت در ابتدای ترانه می خواند: «خورشید به چهره من می تابد… و ستاره های مرا لبریز از رویا می کنند». از نظر موسیقی، جیمی پیج گوشه های یاز سبک های راک، فانک و آفریقایی را در هم تنیده بود. پیج: «تنها من و بونزو (اسم خودمانی جان بونهام) بودیم. او شروع به طبل زدن کرد و من با گیتار یک ریف ثابت را همراهی می کردم. بعد قطعات دیگری را اُورداب۲۰ کردیم و بعدتر ارکستر بزرگ آهنگ را به پایان رسانید».

«کشمیر» طولانی ترین آهنگ «زپلین» و در جهتی بود که هواداران هیچ شناختی از آن نداشتند. گویا پیج در پی آن بود که به اثبات برساند «زپلین» یک گروه هاردراک از نوع متداول آن نیست. «کشمیر» در فیلم سینمایی «۱۲ یار اوشن» و شوهای تلویزیونی «تخت گاز» و «ایسک فکتور» شنیده می شود.

حضور۲۱ (۱۹۷۶)

بعد از ظهر گرم چهارم آگوست ۱۹۷۵، هسمر رابرت پلنت در رُدز آیلند، یک اتومبیل آستین کرایه می کند. او و رابرت در پشت راننده و دختر شش ساله شان کاراک با دوستش (دختر چهار ساله جیمی پیج) روی تشک های پشت می نشیند. ساعتی بعد، اتومبیل دچار سانحه می شود. غافل از این حادثه، سه عضو «زپلین» آهنگ های آلبوم تازه را آماده می کردند و فقط باید کلام اضافه می شد.

رابرت پلنت را روی صندلی چرخ دار از روی تخت بیمارستان رُدز آیلند به استودیوی موزیک لند در مونیخ آوردند و بعد از ۱۸ روز ترانه ها میکس و رکورد شد. به جز معدود تراک های اصلی که بهترین آنان «هیچ کسی مقصر نیست به غیر از من» است، بقیه آهنگ های فیلر هستند. اگر بخواهیم به طور ساده آن را ارزش گذاری کنیم، از پنج امتیاز، ۲٫۵ امتیاز به آن تعلق می گیرد.

از آنجا که بی بی سی به طور مستقل و بدون اتکا به شرکت های ضبط و نشر موسیقی، بزرگ ترین و حجیم ترین آرشیو موسیقی را از خوانندگان، ارکسترها و گروه ها از بدو تاسیس این بنگاه و شبکه عظیم جهانی با فراخوانی آن ها در استودیوهای خود کلکسیون کرده است، «لد زپلین» نیز برنامه زنده ای حدود دو ساعت را در بی بی سی اجرا کرد که در سال ۱۹۹۷ به صورت سی دی منتشر شد.

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک های راک، فانک و آفریقایی (اسلایدشو) 
در این کنسرت، «زپلین» علاوه بر معروف ترین آثار خود، آهنگ هایی از دیگران را مانند «چیزی دیگر» از خواننده آمریکایی، اِدی کوچران۲۲ بازخوانی کرده است.

ورود از درِ بیرونی۲۳ (۱۹۷۹)

انفجاری که از میانه دهه ۶۰ تا میانه دهه ۷۰ در موسیقی راک و پاپ روی داده بود، در واپسن سال های ۷۰ رو به ضعف می رفت. این قضیه خواسته یا ناخواسته شامل «لد زپلین» هم می شد؛ مزید بر اینکه بونهام و پیج در بحران روحی بودند و پلنت غم از دست دادن فرزندش در اثر تصادف و فشار وزارت دارایی برای اخذ مالیات هم، به استیصال اعضای گروه می افزود.

در چنین شرایطی گروه به آمریکا نقل مکان کرد (نه مهاجرت) تا در آنجا آلبوم تازه ای بسازند و موقتا اعصابشان از شر مالیات چی های بریتانیایی تسکین یابد. در چنین شرایطی واضح و مسلم است که نتیجه کار چیزی مانند آلبوم «ورود از درِ بیرونی» می شود و انصافا نباید بیش از این توقع داشت. آلبوم دارای دو سرآهنگ پذیرفتنی با اسامیِ «تمام عشق من» و «هنگام عصر» است. بقیه تراک ها فیلر و شرح ندادنی هستند. منتقدان حرفه ای نشریات معتبر موسیقی فهمیدند که بدین ترتیب ارائه آثار تحسین برانگیز گروه همانند گذشته، تکرار شدنی نیست. نکته دیگری که موجب تضعیف روحیه راکترهای حرفه ای شده بود، روی صحنه آمدن سبک پانک بود.

رادیوها بیشترین پخش آهنگ هایشان، پانک بود و به نظر می رسید که گروه های خوب دهه هفتادی را به فراموشی سپرده اند. این بی توجهی موجب دلسردی شده بود و تلاش گروه های بزرگی چون «زپلین»، «پرپل» و «بلاک سبث» تقریبا به صفر رسیده بود و نمی توانیم در سال های ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ که پانک راک، غوغایی در بریتانیا به راه انداخته بود، به نسبت قبل آثار درخور توجهی پیدا کنیم. در همین برهه زمانی، در آمریکا گروه های مطرحی چون «ون هلن»، «بوستن» و «کانزاس» به دور از سر و صدای پانک ها به پیش می تاختند.

کُدا (قطعه پایانی)۲۳ (۱۹۸۲)

این عنوان گویای آن است که این آخرین آلبوم استودیویی یا رسمی «زپلین» است. «کُدا»، هشت تراک دارد که دو آهنگِ آن در کنسرت های گذشته گروه ضبط شده بود و چهار آهنگ، بازمانده از آلبوم قبل بودند. با انتشار این آلبوم کارنامه استودیویی «زپلین» برای همیشه بسته شد. فروش «کُدا» در آمریکا یک میلیون نسخه و در بریتانیا ۶۰ هزار نسخه بود. این ارقام در مقایسه با فروش پنج تا ۱۰ میلیونی آلبوم های قبلی گروه در آمریکا، بسیار ناچیز بود.

درواقع سپتامبر ۱۹۸۰ وقتی تشخیص داده شد که بیماری جان بونهام مداواشدنی نیست، سرگذشت «لد زپلین» به پایان رسید. مرگ بونهام، شکافی را که از هر جهت در گروه پدید می آمد، کاملا تاثیرگذار می کرد. بونهام تنها یک درامر درجه یک نبود؛ او در ساختن تمام آهنگ ها و گهگاهی ترانه ها مشارکت داشت و پس از مرگ او، سه عضو دیگر متوجه شدند که بدون بونهام، قادر به همکاری مشترک با نام «لد زپلین» نیستند.

در کتاب فروشی های جهان به راحتی می توان کتاب های بسیاری درباره «لد زپلین» یافت. در میان این آثار دو مجموعه درخور ذکرند. یکی از آن ها «دربند اما رها»۲۵ عنوان دارد که سه بار در سال منتشر می شود و دیگری کتابی است با نام «پر در باد»۲۶ درباره آخرین روزهای «زپلین» و شرح کنسرت های گروه در اروپای ۱۹۸۰ شامل ۲۵۰ عکس رنگی که قبلا دیده نشده بود.

زپلین در دهه های ۷۰ و ۸۰

با احتساب میزان تورم، هنوز هم می توان گفت دهه ۷۰ پررونق ترین سال های موسیقی بود. طبق آمار رسمی، آمریکایی ها در دهه ۷۰ هر سال دو میلیارد دلار برای موسیقی هزینه می کردند. این مبلغ ۷۰۰ میلیون دلار بیش از کل فروش بلیت های سینما در سراسر ایالات متحده (در یک سال) بود و سه برابر بیش از کل پولی بود که تماشاچیان ورزش می پرداختند.

رقابت های هنرمندانه و درآمدهای کلان، گروه هایی چون «زپلین» را تشویق می کرد تا بهترین کارهایشان را ارائه دهند. «لد زپلین» با فروش سرسام آور صفحات، کاست ها، لوگو، تی شرت و سوئی شرت های گروه، به خصوص بلیت های کنسرت که یکی بعد از دیگری پیش فروش می شد، تبدیل به غول موسیقی و از هر جهت صاحب اختیار بود.

به هر حال گروه، تابعیت بریتانیا داشت و مالیات های سنگین به آن ها تعلق می گرفت؛ ولی پول ها باید به طریقی خرج می شد. «زپلین» صاحب یک فروند هواپیمای ۷۰۷ شد؛ همان مدلی که ریچارد نیکسون (رییس جمهور وقت آمریکا) در اختیار داشت؛ تنها با این تفاوت که هواپیمای نیکسون، اُرگ، آینه پنج متری، بار، اتاق پذیرایی و یک اتاق فانتزی با دو تختخواب و شومینه (مخصوص جیمی پیج و همراهانش) نداشت.

ضمن مصاحبه ای رابرت پلنت گفت: «از اینکه یک میز بیلیارد داخل هواپیما نداریم کمی ناراحتم؛ غیر از آن، این هواپیما بهترین وسیله برای سفرهای ماست». به هر حال در نتیجه پذیرش از سوی مخاطب عام، در رای گیری مجله انگلیسی ملودی میکر در اواسط دهه ۷۰، محبوب ترین گروه راک بریتانیا «لد زپلین» در مقام نخست و «بیتلز» در رده دوم قرار گرفت (البته با توجه به اینکه پنج سال از انحلال «بیتلز» می گذشت).

«زپلین» از سال ۱۹۶۸ که رسما وارد حیطه موسیقی شد، یک قرارداد پنج ساله با کپانی آتلانتیک منعقد کرد. مهلت این قرارداد در پایان سال ۱۹۷۳ منقضی شد و «زپلین» تصمیم گرفت با استفاده از شهرت جهانی اش یک لیبل مخصوص به خود داشته باشد و منافع فروش صفحات و محصولات موسیقایی گروه به نفع خودشان باشد و علاوه بر آن انتشار موسیقی هنرمندان دیگر را از طریق همین لیبل به عهده گیرند.

گروه برای لیبل، عنوان «سوآن سانگ» (آهنگ قو) را انتخاب کرد؛ نقاشی مردی در حال پرواز با دو بال مانند فرشته ها. معنا و مفهوم این لوگو، مطالب مجزا و جالبی را می طلبد. کوتاه آن که پیج به مسائل ماوراءالطبیعه علاقه داشت (و دارد). او فرشته یادشده را به پدیدآور جادوی سفید ربط می دهد؛ کسی که آن گونه که در کتاب ها نوشته شده یکی از مرشدان آن شخص آلیستر کرولی۲۷ بود. در ادامه توضیح کوتاهی درباره اش خواهیم نوشت.

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک‌های راک، فانک و آفریقایی 

پیج در ۱۱ ژانویه ۱۹۷۴ به مجله هیت پَرِیدر۲۸ گفت: «”سوآن سانگ” محفلی است فرهنگی برای کشف هنرمندان مستعد که مایل اند آثارشان به گوش مردم برسد؛ ما از آن ها حمایت می کنیم». «سوآن سانگ» به طور رسمی طی ضیافتی هنرمندانه در هفتم ماه می ۱۹۷۴ در نیویورک افتتاح شد. نخستین آلبوم «زپلین» با لیبل «سوآن سانگ»، «دست نوشته های فیزیکی بود که به رتبه نخستین جدول تاپ تِن رسید. نختسین قرارداد این لیبل نیز با گروه «بدکمپانی» بود که همین آلبوم برایشان شهرت ناگهانی را به ارمغان آورد و جالب تر اینکه در جدول پرروش ها با «دست نوشته های فیزیکی» رقابت می کرد.

در همان زمان آۀبوم مُگی بل۲۹، خواننده مشهور انگلیسی، باز هم از انتشارات موفقیت آمیز «سوآن سانگ» بود. از سال ۱۹۸۰ بخت با «زپلین» یار نبود و بدتر از همه مرگ جان بوهام بود که ضایعه تاسف باری برای «زپلین» به خصوص برای جیمی پیج بود. دنیای موسیقی هم در شرف تغییر اساسی بود تا جایی که دوگونه موسیقی در برتانیا به سوی طرفداران پابرجا پیش می رفت: اول موسیقی تجاری و پاپ که اغلب از آمریکا می آمد، دوم موج نوی هوی متال انگلیسی از قبیل گروه هایی چون «آیرُن میدن» و «دِف لپارد».

پیح به فروش های اندک قانع نبود و به عبارتی نمی خواست شیپور را از دهانه گشاد آن بدمد. «زپلین» دست از کار کشیده بود تا اینکه به آن ها پیشنهاد شد در جشنواره جهانی لایو اید (سال ۱۹۸۵) فقط برای یک برنامه در فیلادلفیا به روی صحنه بروند. «زپلین» که طبال گروه را از دست داده بود برای نیمی از کنسرت فیلادلفیا از درامر گروه «شیک» استفاده کرد و از اواسط برنامه فیل کالینز۳۰ پشت سِتِ طبل ها نشست. دیسک های تصویری موجود گواهی می دهند که جمعت ۲۰ هزار نفری چه استقبال کم نظیری از گروه به عمل آورد و فریادهای تشویق آمیز موجب شد تا گروه بدون بهانه برای اجرای انکور به روی صحنه بازگردد.

در نیمه دوم دهه ۸۰ تغییرات بیشتری دیده می شد؛ موی بلند برای راکرهای قدیمی از مدافتاده بود؛ اما شماری از گروه های تازه با چهره های دخترانه و موهای بلند سبک های نمایشی با عناوین «استادیوم راک و هِیر راک»۳۱ را به روی صحنه می آورند که تماشاگران آنان غالبا دخترهای نوجوان بودند.

این وضعیت برای «لد زپلین» که عملا فعالیتی نداشت تحمل ناپذیر بود؛ از این رو هرکدام از سه عضو گروه به طور جداگانه راه های موسیقایی متفاوتی را برای خود در نظر گرفتند. جیمی پیج سفارش ساخت موسیقی برای فیلم «آرزوی مرگ» (قسمت دوم) (۱۹۸۲) و «آرزوی مرگ» (قسمت سوم» (۱۹۸۵) و بعد از این ها موسیقی یک فیلم مستقل با نام «شیطان بر می خیزد» را پذیرفت که فیلم آخری به موضوع شیطان و خرافات می پردازد؛ لذا تماشای آن برای افراد زیر ۱۸ سال ممنوع شد و مجوز برای اکران در سینماهای زیرزمینی دریافت کرد. پیج با اطلاع از اینکه «شیطان بر می خیزد» از فیلم های کالت در رده بی۳۲ است، بخش عمده ای از موسیقی آن را نوشت.

جیمی پیج به شدت از مریدان مکتب آلیتسر کرولی بود. ریاضت های کرولی حدود پنج سال در هند و مطالعاتش در مصر بود. او با ماهیت نیروهای فوق طبیعی آشنا شد و در این زمینه کتابی منتشر کرد.

طبق آنچه نقل شده، قابلیت وی در انرژی درمانی فوق العاده بود و قدرت پیشگویی داشت. همین ویژگی ها در میان مردم از او یک بت ساخته بود. کرولی در یکم دسامبر ۱۹۴۷ از دنیا رفت. پیج در اواسط دهه ۹۰، خانه مسکونی آلیستر کرولی را به قیمت هنگفتی خرید. قبل از او سازمان میراث فرهنگی بریتانیا قصد داشت این خانه را بخرد و در اختیار داشته باشد.

همان طور که پیش تر گفته شد، در میانه دهه ۸۰، سبک های اصیل از جریان اصلی موسیقی فاصله گرفتند؛ اما پیج هنوز وابسته به بلوزراک بود. او در سال ۱۹۸۶ به اتفاق یکی از خوانندگان پراحساس بلوز پل راجرز (عضو سابق گروه «بدکمپانی»)، گروه «فِرم» را با انتشار آلبوم «مین بیزنس»۳۳ تشکیل داد و همچنین یک آلبوم با عنوان «کاوردیل- پیج»۳۴ را ضبط کردند که از نظر کارشناسان موسیقی شاخص ترین اثر جیمی پیج بعد از انحلال «لد زپلین» محسوب می شود.

شش آهنگ ممتاز لد زپلین (مجله بلوز، شماره ۲۰، مارس ۲۰۱۵)

۱٫ «نمی توانم تو را ترک کنم عزیزم» از آلبوم «لد زپلین ۱» (۱۹۶۹)۳۵

این آهنگ توسط ویلی دیکسون۳۶ یکی از آهنگ سازان بلوز در سال ۱۹۵۶ ساخته شد و توسط شماری از خوانندگان و نوازندگان این سبک اجرا شد؛ ولی آنچه آن را بر سر زبان ها انداخت اجرای «لد زپلین» بود. جیمی پیج در جایی گشفته بود که «نمی توانم تو را ترک کنم» با تمپوی متفاوت تر می توانست بهتر از آنچه هست اجرا شود. به هر حال تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا من اشتباهات دیگری هم داشته ام. آهنگ یادشده در آلبوم نخست «لد زپلین» گنجانده شد و هم به صورت تک آهنگ بیرون آمد و خیلی خوب جواب داد.

۲٫ «آن را به خانه بیاور» از آلبوم «لد زپلین ۲»، (۱۹۶۹)۳۷

اِسلش۳۸ گیتاریستی که از مریدان پیج است، در توصیف «آن را به خانه بیاور» می گوید: «آهنگی است ساده و فوق العاده سنگین» اصلیت آهنگ متعلق به یکی دیگر از هنرمندان سیاه پوست بلوز، سانی بوی ویلیام سون۳۹ ساخته شده در سال ۱۹۶۶ بود. شروع آهنگ همانند اجرای اصلی آن است، ولی بخش میانی آهنگ را گروه به سلیقه خود آرایش کرده است. گروه در دادگاهی که به شکایت آهنگ ساز علیه «لد زپلین» اقامه دعوی کرده بود، مبلغی را پرداخت کرد. رای دادگاه پیج را خشمگین کرد؛ وی اظهار داشت: «تنها بخش خیلی کوچکی از آهنگ به آنچه سازنده آن ادعا می کند سرقت شده شباهت دارد».

۳٫ «از زمانی که عاشق تو بودم» از آلبوم «لد زپلین ۳»، (۱۹۷۰)۴۰

آهنگی است آرام، رومانتیک و مسحورکننده که مدت زمان آن روی صفحات موسیقی هفت دقیقه و ۲۴ ثانیه است، ولی اجرای زنده آن روی صحنه بیش از این مدت بود. اجرای این آهنگ روی صحنه های کنسرت، جولانگاه قابلیت های فوق حرفه ای پیج در نواختن گیتار بود. تشویق از جانب جمعیت چنان گرم و هیجان انگیز بود که گویی تنها برای شنیدن آن به سالن آمده اند. مضمون ترانه دوپهلو با مفاهیم مشابه است. اول، مردی که روی صحبتش با معشوقه اش است وبه او می گوید از زمانی که عاشق تو شدم با چه چالش هایی در زندگی مواجه بوده ام. دوم، معبود مواد مخدر است و مرد همان شکوه و شکایت ها را از آشنایی با مخدر می گوید.

۴٫ «وقتی سدّ می شکند» از آلبوم «بی نام» (۱۹۷۱)۴۱

«زپلین»، ایده های تازه را تجربه می کند. رابرت پلنت از ساز چنگ استفاده کرده که به آهنگ حالت سایکه دلیک داده است. صدای طبل جان بونهام نوعی تازه و ناشنیده است. علاوه بر این، آرانژمان و تنظیم آهنگ در نوع خود کاملا تازگی داشت. اندی جانز، مهندس صدابرداری طی گفت و گویی با مجله توتال گیتار گفت: «جیمی هنگام آرانژمان، هدفش روح بخشیدن به الگوهای بدیع بود و از کاری که می خواست انجام دهد، درک درستی داشت. او با زمان بندی دقیق وُکال (صدا) و تدوم ضربات طبل در میانه آهنگ که یکی از ایده های من بود و همچنین دست کاری چنگِ رابرت، آهنگی استثنایی پدید آورد».

۵٫ «نوکوآرِتر» از آۀبوم «خانه های ساخته شده…» (۱۹۷۳)۴۲

هسته مرکزی پنجمین آلبوم «زپلین» که آهنگ یادشده را هم شامل می شود، بلوزفیوژن و حاصل تلاش جان پل جونز با فازودن پیانو توسط وی است. جان پل جونز طی گفت و گویی با مجله گیتار وُرلد توضیح داد: «می خواستم نشان دهم که گیتاریستمان خواب نیست؛ لذا پیج را وادار کردم تا طنین گیتار را در طیف ها و پرده های مختلف در لایه های هر آهنگ جای دهد. آنچه حاصل شد، مجموعه ای بود که هر آهنگش ویژگی هایی جدا از دیگر آهنگ ها داشته باشد؛ اما در یک خط عمودی با هم در ارتباط باشند. نمونه مشخص این عمل نوکوآرتر است».

۶٫ «هنگام مرگ من» از آلبوم «دست نوشته های فیزیکی» (۱۹۷۵)۴۳

این آهنگ در سال ۱۹۲۸ توسط ویلی جانسون خوانده شد و بعدها هنرمندان دیگری از جمله باب دیلان آن را خواندند. مدت آن یازده دقیقا و در مایه سرودهای سنتی کلیسایی است که در بعضی اجراها عنوان را به «مسیح، خوابگاه مرگ مرا آماده می سازد» تغییر داده اند. تا حد زیادی باید موفقیت «دست نوشته های فیزیکی» را که هم خریداران آلبوم را راضی کرد و هم منتقدان را جلب کرد، مدیون همین آهنگ داشت. جیمی پیج به مجله آنکات گفت: «آلبوم یک اثر کاملا گروهی بود و هر یک از اعضا با درک درست از ماهیت هر آهنگ نهایت سعی خود را به عمل می آورد».

آلبوم های زنده

«لد زپلین» در خلال ۱۲ سال فعالیت، ۱۱ آلبوم ضبط کرد که سه آلبوم از این تعداد، در کنسرت های گروه ضبط شده بود و سه آلبوم دیگر در استودیو، «زپلین»، از بزرگ ترین رگوه های روی صحنه بود و سه آلبوم کنسرتی آنان، نشان از قابلیت گروه در مقاطع زمانی مختلف دارد.

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک های راک، فانک و آفریقایی (اسلایدشو)

۱٫ آهنگ به همان صورت می ماند۴۴

این عبارت یک اصطلاح رایج بین موسیقی دان ها و کاربرد آن معمولا در استودیوهای ضبط است که نوازنده، خواننده یا تهیه کننده مایل نیستند از نظر میکس یا تدوین، تغییری در آنچه ضبط شده ایجاد شود؛ از این رو نوار ضبط شده در سالن کنسرت را بدون دست کاری روی صفحات واینیل و سی دی منتقل می کنند. شنیدن آلبوم و تماشای دی وی دی آن می گوید که آنچه جیمی پیج و دوستانش اجرا می کنند تبدیل خمیرمایه موسیقی پیشگامان به چیزی کاملا متفاوت و بدیع در موسیقی بلوز مدرن است.

۲٫ چگونه غرب تسخیر شدن۴۵

کِوین شرلی (مهندس صدابرداری) می گوید: «سال ۲۰۰۲ بود، یک روز من و جیمی (پیج) به اتاقی که پر از کارتن نوارهای ضبط شده در کنسرت «زپلین» بود، رفتیم. جیمی و من تقریبا تمام نوارها را گوش دادیم و آن هایی را که از نظر کیفیت، شاخص تر بود جداکردیم. یکی از نوارها توجه ما راج لب کرد؛ دو کنسرت «زپلین» در لانگ پیج کالیفرنیا عالی بود؛ ولی متاسفانه فیلم برداری نشده بود.

نوار را به استودیو بردیم و آنرا برای رایت روی سه سی دی آماده کردیم. جیمی پیج در محور هر یک از آهنگ ها هنرنمایی می کند و سه عضو دیگر زمینه ساز درخشش هنر او هستند. این کنسرت یادآوری می کند که زپلین نه تنها غرب، بلکه قلب ها را تسخیر کرد. اجرای طولانی مدت آهنگ «موبی دیک» (۱۹ دقیقه) و «مات و مبهوت» (۳۵ دقیقه) در این مجموعه شنیده می شوند».

۳٫ روز گرامیداشت۴۶

احمد ارتگان، آمریکایی ترک تبار، موسس و مدیر آتلانتیک رکوردز، دیدگاه دقیق و بدون اشتباهی در شناخت افرادی که می خواستند وارد عالم موسیقی شوند، بسیار کسانی بودند که هیچ یک از شرکت های نشر صفحات گرامافون پذیرای آنان نبودند، ولی احمد آن ها را کشف می کرد و چهره های مستعدی به دنیای موسیقی تحویل می داد. او کاشف استعدادهای برجسته ای چون کان کلِ تِرین، ری چارلز، «رولینگ استونز» و «لد زپلین» بود.

ارتگان در هشت جولای ۱۹۲۳ متولد شد و در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۶ درگذشت. یک سال بعد از مرگ او، «زپلین» بعد از ۲۲ سال غیبت به منظور بزرگداشت این مرد بزرگ به روی صحنه بازگشت. تاریخ کنسرت ۱۰ دسامبر ۲۰۰۷ بود و بلیت ها در کمتر از یک ساعت از طریق اینترنت به فروش رسید.

در جایگاه میهمانان ویژه، بیش از یکصد هنرمند جای داشت و رسانه ها هنگام ورود به سالن انتظار با اغلب آنان گفت و گوهای کوتاه داشتند. به جای جان بونهام درامر گروه که از دنیا رفته بود، فرزند او جیسون پشت طبل ها نشست. وی جوان ترین عضو گروه بود. با وجود که سه عضو دیگر میان سالی عمر را تجربه می کردند، از توانمندی آن ها از حیث قابلیت هنری در اجرای آهنگ هایی که همگی به گوش جمعیت آشنا بود، هیچ چیز کم نشده بود.

کنسرت یادشده در دو سی دی با مجموعه ۱۷ تراک ضبط و به مارکت های موسیقی ارسال شد. شماری از هنرمندان که به تماشای «زپلین» آمده بودند با خوشحالی این کنسرت را یک حادثه مقبلو و نوستالژیک می دانستد؛ ولی معدودی هم بودند که می گفتند بعد از گذشت ۲۲ سال به روی صحنه آمدن یک گروه محبوب با چهره هایی که نمودار سن آن هاست، کار درستی نبود و بهتر بود مردم همان تصویری رار که از جوانی و شادابی گروه در ذهن داشتند، همچنان حفظ می کردند.

گفت و گو با جیمی پیج توسط پل آلیوت (ویژه نامه شماره ۲۰۰ مجله کلاسیک راک، آگوست ۲۰۱۴)

دهه ۵۰ میلادی که سال های طلایی راک اند رول بود، شما مدرسه می رفتید. فهرمانان شما چه کسانی بودند؟

وقتی دوازده یا سیزده سال داشتم، آنچه از الویس پریسلی، لیتل ریچارد و جری لی لوئیس می شنیدم برایم شعف انگیز و فرح بخش بود؛ البته تنها من نبودم که آن ها را دوست داشتم.

آیا در عرصه موسیقی بریتانیا هم کسانی بودند که همان قدر بر شما تاثیر گذاشته باشند؟

من لانی دانگام و تمام آهنگ های اسکیفل۴۷ را دوست داشتم. کسانی که گیتار ساز مورد علاقه شان بود، همین چیزها را گوش می دادند.

آیا در آن سال ها، سن شما این اجازه را می داد که متوجه تاثیر راک اند رول بر فرهنگ عامه شوید؟

البته؛ زیرا مخاطب راک اند رول فقط نسل جوان بود. وانگهی چهره های گوناگون راک اند رول نمونه های شاخص آداب و فرهنگ جوانان بودندو به همین خاطر گرایش به این سبک شدید بود و من هم از این قضیه مستثنا نبودم.

جیمی پیج و گروه لِدزپلین؛ تنیدن سبک‌های راک، فانک و آفریقایی

آیا راک اند رول دخترها را هم تحت تاثیر قرار داده بود؟

فقط دوست داشتند با ریتم آن برقصند.

و شما از طریق راک اند رول، کنجکاو شدید تا به ریشه های آن پی ببرید؟

دقیقا همین طور است. شما وقتی به الویس و لیتل ریچارد گوش می دادید، از خود می پرسیدید، اسلیپی جان کیه؟ آرتور کراداپ کیه؟ و ما توسط الویس با سبک کانتری بلوز آشنا شدیم.

شخص شما و دو عضو دیگر «زپلین»، رابرت پلنت (خواننده) و جان بونهام (طبال گروه) در سال ۱۹۷۴ برای تماشای کنسرت الویس به تالار فاروم لس آنجلس رفتید. آن موقع «زپلین» بزرگ ترین گروه موسیقی جهان بود والویس سلطان راک اند رول. بعد از اتمام کنسرت هم با الویس ملاقات کردید. آیا این دیدار برای شما هیجان انگیز بود؟

به طور قطع. این مرد نقطه پرگار پدیده های فرهنگی بود و در زمان ملاقات به این نکته واقف بودم که وی موسیقی سیاهان را با موسیقی پاپ سفیدها درهم آمیخت.

از صحبت هایی که با الویس داشتید، چیزی را به یاد می آورید؟

بله. او بیشتر راجع به خاطرات سال های اولیه فعالیتش برای ما حرف زد. خودش می دانست که چه تحول بزرگی به وجود آورده و خوشحال از این بود که موسیقی در گذر زمان ترقی کرده است.

«زپلین» آهنگی دارد به نام «راک اند رول». آیا این آهنگ رجعت به سال های ۵۰ است؛ سال هایی که شما عاشق موسیقی شدید؟

درست است. ریف این آهنگ با آنچه شما می گویید مطابقت دارد. درواقع ادای احترامی است به بزرگان موسیقی سال های ۵۰٫

به نظر شما به غیر از «راک اند رول»، کدام یک از آهنگ های «زپلین» با الهام از موسیقی سال های ۵۰ ساخته شده اند؟

آهنگ «راکِ فروشگاه کندی» که تقدیر از اسکاتی مور (گیتاریست الویس پریسلی) است.

درباره آهنگ «سگ سیاه» نظرتان چیست که حال و هوای راک اند رول های قدیمی را دارد و رابرت مثل الویس می خواند.

این آهنگ جدی نبود. ترانه ای طنزآمیز داشت و هیچ کس شوخی بودن آن را نفهمید.

کیت ریچاردز در جایی گفته بود راک بدون رول هیچ چیز نیست. آیا شما هم نظر او را تایید می کنید؟

راک و رول منسوبین یکدیگرند و هر هنرمندی به شیوه خود از آن بهره می برد. مثلا ما صدا را قوی تر و موسیقی مان را سنگین تر کردیم.

چند سالی است که شما مشغول مسترسازی دوباره آلبوم های «زپلین» هستید. وقتی آرشیو را مرور می کردید آیا با چیزی مواجه نشدید که موجب تعجبتان شود؟

می دانستم در پی چه چیز هستم و می دانستم چه خواهم شنید. البته به آهنگ هایی رسیدم که سال ها بود آنان را نشنیده بودم؛ ولی حافظه من درباره همه آن ها درست کار می کرد و برای من اعجاب انگیز بود که تمام نت ها و مشخصات هر تراک را با جزییات آن در خاطر داشتم.

با شنیدن موسیقی ضبط شده در سال های دور، چه احساسی داشتید؟

برایم واقعا هیجان انگیز بود؛ به خصوص روی باندی که مختص درامز (طبل ها) بود، یاد بونز و (جان بونهام، طبال گروه) در من زنده شد و برای از دست دادن چنین دوست و همکار شایسته ای اندوهگین شدم.

گقته اند که شما قطعات زیادی را آماده کرده اید که برای گیتار آکوستیک نوشته اید؟

قطعات تازه ای نوشته ام. ولی نه آن قدر زیاد. اگر فرصت پیدا کنم آنان را ضبط می کنم.

این جواب شما حاکی از بی میلی است. ضمن اینکه درباره شما شایعات فراوان است.

حرف شما را تصدیق می کنم. آدمی مثل من، زمانی می تواند برای کارهای تازه انگیزه داشته باشد که حداقل تعدادی نوازنده قابل پیدا کند. برنامه این است که گروهی درست کنم که زبان موسیقایی من را درک کنند و بتوانند با من کار کنند. فراموش نکنید که من هم انرژی ۴۰ سال قبل را ندارم. با این حال خیلی مایلم عضلاتم را برای موسیقی دوباره ورزیده کنم.

پی نوشت ها:

۱٫ Jimmy Page.
2. Jeff Beck.
3. John Paul Jones.
4. John Bonham.
5. Led Zeppelin.
6. Kieth Relf.
7. Bruce Kubrick.
8. Whole Lotta Love.
9. Good times, bad times.
10. Communication breakdown.
11. Robert Plant.
12. Immergrant song.
13. Since I’ve been gone.
14. ZOSO.
15. Sacred symbols.
16. Houses of holly.
17. Eminem.
18. Phisical Graffitie.
19. روزنامه نگار مجله رولینگ استون در دهه ۷۰ و کارگردان فیلم های هالیوودی در بیست سال اخیر.
۲۰٫ آهنگ های سرهم بندی شده یا ضبط چندلایه.
۲۱٫ Presence.
22. Eddy Cochran.
23. In Through the outdoor.
24. CODA.
25. Tight but free.
26. Feather in the wind.
27. Alister Crowly: آزی آزبورن هم ترانه ای درباره این شخص خوانده بود.
۲۸٫ ملودی میکر و هیت پَریدر قبل از انقلاب در ایران در دسترس بود.
۲۹٫ Maggie Bell.
30. Phil Collins.
31. Stadium rock- Hair rock.
32. Cult… B movies.
33. Mean business.
34. Covedale Page.
35. I Can’t quit you baby.
36. Willy Dixon.
37. Bring it on home.
38. Slash.
39. Sonny boy Williamson.
40. Since l’ve been loving you.
41. When the levee breacks.
42. No quarter.
43. In my time of dying.
44. The song remains the same.
45. How the west was won.
46. Celebration day.
47. Skiffle.


منبع: برترینها

کارولین کراسکری؛ یک ارتباط امریکایی-ایرانی در ادبیات

هفته نامه کرگدن – محمد بادپر: پای صحبت های بسیاری از نویسندگان ایران که بنشینی به راحتی می توانی بفهمی که یکی از مهم ترین حسرت هایشان، دیده نشدن کارهایشان در عرصه های جهانی است. جدای از همه دلایلی که این دیده نشدن می تواند داشته باشد، پیداکردن مترجمی دقیق و آگاه که هدف اصلی اش هم شناساندن ادبیات ایران به دنیا باشد، چندان راحت نیست و احتیاج به کمی شانس دارد که به راحتی در خانه هر کسی را نمی زند؛ شانسی که البته به بعضی از نویسنده های ما رو کرده است.

«کارولین کراسکری» فارغ التحصیل رشته «ایران شناس» از دانشگاه «یو سی ال ای» آمریکاست. او در بیست و یک سالگی به ایران آمده و سیزده سال در ایران زندگی کرده است. پس از بازگشت به کشور خودش تصمیم به ترجمه آثاری از ادبیات ایران می گیرد.

«هوشنگ مرادی کرمانی»، «احمد دهقان»، «احمد اکبرپور»، «سید مهدی شجاعی»، «عرفان نظرآهاری»، «سعید رمضانی» و چند تن دیگر از نویسنده های ایرانی جزو آن دسته از نویسندگانی بودند که خانم کراسکری آثاری از آن ها را به انگلیسی ترجمه کرده است. وی که تاکید زیادی بر ترجمه آثار منتشرشده در خود ایران دارد، معتقد است ادبیات داستانی ایرانی یکی از محورهای مهمی است که می تواند فاصله ایجادشده بین ملت های ایران و امریکا را کمتر کند. کارولین کراسکری از این فاصله دور شوخ طبعی های ایرانی ها را خوب یاد گرفته است. او مثل خیلی ها به کار در دقیقه نود اعتقادی ندارد و از آن متنفر است، اما با مهربانی گفت و گو با ما را می پذیرد.
 ارتباط امریکایی ایرانی

شما مدت زیادی در ایران زندگی کردید، اما چند سالی بیشتر نیست که شروع به ترجمه آثاری از ادبیات داستانی ایران کرده اید. چه شد که به فکر ترجمه آثاری از نویسندگان ایرانی افتادید؟

بله، درست است که من امریکایی هستم، ولی سیزده سال در ایران زندگی کرده ام. از ابتدای ورودم به ایران علاقه مند شدم؛ علاوه بر خود ایرانی ها، فرهنگ، ادبیات، هنر، زبان، تاریخ و خیلی چیزهای دیگر آن جا هم برایم جذابیت های زیادی ایجاد کردند. بعد از این که به کشور خودم برگشتم، چون می خواستم به نحوی فارسی را فراموش کنم، سعی کردم به طور مداوم ارتباطم را با زبان فارسی حفظ کنم. به همین خاطر به محض برگشتنم به امریکا شروع به تحصیل در رشته «ایران شناسی» در دانشگاه «یو سی ال ای» کردم.

آن جا هم همیشه مترجم بودم و متن هایی را ترجمه می کردم. تا سه سال پیش که تصمیم گرفتم آثاری از ادبیات داستانی ایران را از فارسی به انگلیسی ترجمه کنم. از طرفی دلم می خواست سهمی در معرفی ایران داشته باشم و به نوعی صدای ادبیات معاصر ایران را در عرصه های جهانی به گوش دیگران برسانم و از طرفی دیگر هم می دیدم که در سایتی مانند آمازون بیشتر کتاب هایی که از ایران در دسترس است، متعلق به ژانرهای کلاسیک و مسائل سیاسی است و از ادبیات داستانی معاصر ایران چیزی وجود ندارد.

درواقع نه تنها برای سایر ملت ها چیزی درباره ادبیات داستانی ایران وجود نداشت، بلکه برای همان ایرانی های زیادی هم که در امریکا بزرگ شده بودند این کمبود وجود داشت؛ آن ها با وجودی که با زبان فارسی بزرگ می شوند، اما هیچ گونه آشنایی با ادبیات ایران ندارند. جدای از این ها من متوجه بودم که ترجمه آثار داستانی از این ادبیات، مخاطب خاص خود را دارد و به نوعی نیاز آن را احساس می کردم.

شما کتاب های مختلفی از نویسندگان ایرانی در ژانرهای مختلف ترجمه کردید از «خمره» هوشنگ مرادی کرمانی تا «من قاتل پسرتان هستم» احمد دهقان و کتاب هایی از احمد اکبرپور. چرا این همه شاهد طیف های مختلف هستیم. دلیل انتخاب شما برای ترجمه این کتاب ها چیست؟

تمام کتاب هایی که من تاکنون ترجمه کردهام، متعلق به نویسندگان معاصر ایرانی است. چرا که تنها ملاکی که باعث می شود من از ژانرهای مختلفی انتخاب کنم، این است که آن کتاب در خود ایران نوشته و منتشر شده باشد. چون من می خواهم نمونه های مختلفی از ادبیات داستانی معاصر ایران را معرفی کنم و خیلی کاری به نویسندگان فارسی خارج از ایران ندارم. به همین دلیل هم هست که در کتاب هایی که من ترجمه کرده ام همه نوع کتابی از کتاب کودک و نوجوان گرفته تا ادبیات جنگ، طنز سیاسی، داستان کوتاه از نویسندگان خانم و حتی رمان علمی- تخیلی وجود دارد.

ارتباط امریکایی ایرانی

جدای از این دلایلی که گفتید، چه چیز ادبیات داستانی ایران برای مخاطی امریکایی جذاب تر بوده است؟

هر جایی که کتاب ها را معرفی می کنم، می بینم مخاطبان به دلایل گوناگونی آن ها را دوست دارند مسلم است که یک ملاک برای دوست داشتن آن ها وجود ندارد. برای برخی از مخاطبان جنبه سیاسی مهم است، برای برخی جنبه مردم شناسی و بعضی هم به خود رمان یا داستان کوتاه علاقه دارند. البته طبیعی هم هست، چون هر کسی نظری دارد و این اصلا عجیب نیست، اما چیزی که برای من جذاب است این است که همه آن ها در یک دلیل مشترک هستند و آن این که کتاب ها متعلق به ایران هستند؛ یعنی همین که از ایران است، خودش دلیلی برای مورد توجه قرار گرفتن کتاب ها بوده است.

دلیل این هم واضح است؛ خیلی وقت است امریکایی ها از ایرانی ها دور افتاده اند. خودشان هم اعتراف می کنند که اطلاعات کمی درباره ایران دارند و من می دانم که اکثر آن ها علاقه مند و مشتاق اند که بیشتر درباره ایران بدانند. من فکر می کنم ادبیات و به خصوص داستان این توانایی را دارد که یکی از آن محورهایی باشد که فاصله ها را کم می کند.

اما علیرغم این تلاش شما ادبیات داستانی امروز ایران هنوز آن چنان در جهان شناخته شده نیست. شما به عنوان کسی که سعی در معرفی آن دارید، دلیل این را که ادبیات ایران هنوز آن طور که باید و شاید نتوانسته در عرصه جهانی مخاطب پیدا کند در چه می دانید؟

راستش تا چند سال پیش افراد کمی مشغول به ترجمه آثار نویسندگان ایرانی بودند، اما الان خیلی ها هستند که مشغول به این کارند و سعی دارند ادبیات امروز ایران را معرفی کنند. علاوه بر این خیلی از نویسندگان ایرانی نیز وجود دارند که بیرون از ایران بزرگ شده اند و حتی به زبان انگلیسی می نویسند. هر چند من خوشبینم، اما این ضعف وجود دارد.

به همین خاطر هم هست که اصولا کتابی از ایران را ترجمه می کنم که در همین کشور چاپ شده باشد. کتاب هایی که من ترجمه می کنم حتما باید در ایران موفق بوده باشند، چرا که من می خواهم سلیقه ایرانی ها را نشان بدهم. راستش من خیلی با متن هایی که بیرون از ایران نوشته می شود، کاری ندارم. کتاب هایی که من دوست دارم ترجمه کنم، حتما باید انعکاس ادبیات امروز ایران باشد.

ارتباط امریکایی ایرانی

همان طور که می دانید محصول «ترجمه ادبی» یک «اثر ادبی» است و محصول «ترجمه علمی» یک «اثر علمی». تفاوت میان فرایند ترجمه ادبی و غیرادبی قدری پیچیده است. شما این تفاوت را در چه می دانید؟ اصلا آیا تا به حال کاری غیرداستانی از زبان فارسی هم ترجمه کرده اید؟

بله، قطعا ترجمه داستان و غیرداستان متفاوت است. در ادبیات داستانی قلم و نثر مترجم خیلی مطرح است. هر چند من عقیده دارم حتما به اصل نثر و نویسنده وفادار باشم، اما گاهی اوقات به جاهایی می رسیم که کانسپت هایی وجود دارد، فکرهایی هست، مسئله ای و تشبیه هایی هست که به زبان دیگر باید طوری دیگر بیان بشود؛ این جاست که من سعی می کنم هر جا اصطلاحی به کار رفته، معادن همان اصطلاح را به کار ببرم. به اعتقاد من فرق بین این دو ترجمه فقط در نوع بیانش است. در ترجمه کتب تاریخی و علمی حتما تاکید بر نثر نیست، بلکه بر اطلاعات است، ولی در ترجمه داستان و رمان، این قلم و نثر مترجم است که اهمیت پیدا می کند.

در همه دنیا برخی از مترجمان به دنبال کار اقتصادی هستند و به سفارش ناشران آثار را انتخاب می کنند. همین مسئله باعث شده تا این نوع مترجمان هیچ خط فکری مشخصی در انتخاب آثارشان نداشته باشند. آیا به این اعتقاد دارید که مترجم باید در پی بیان و ارائه یک خط فکری مستقل باشد و به اصطلاح از این شاخه به آن شاخه نپرد؟

من درباره ترجمه دیگر نمی توانم صحبتی کنم یا نسخه ای بپیچم. بالاخره هر کسی برای خودش راهکاری دارد، حتی طرز انجام کار هر کسی هم فرق دارد. اعتقاد من این است که انسان باید کاری انتخاب کند که لااقل برای خودش حاوی معنی باشد. من درباره خودم فقط می تواند بگویم کتاب هایی را انتخاب کردم که نه تنها ترجمه کردنشان لذتبخش بوده است، بلکه فکر می کنم جزو آن دسته از آثاری بوده اند که در بلندمدت هم ماندگار خواهندبود.

ملاک های من همان هاست که قبلا بهتان گفتم. وقتی کسی هدفش مالی است، اگر به هدفش برسد خوب است دیگر. اما هدف من چیزی  دیگری است. چرا که علاوه بر این که تلاش کردم در معرفی ادبیات ایران موفق باشم، دوست دارم باعث نزدیکی هر دو ملت نیز بشوم.

ترجمه کدام یک از این کتاب ها برای شما لذتبخش تر بوده است؟

یکی از ویژگی های کار من که اتفاقا خیلی هم به خاطرش خوشحال هستم، ارتباطی است که با خود نویسنده ها برقرار می کنم. می شود این طور گفت که الان این قضیه به یکی از شرایط کاری من تبدیل شده است. یعنی من باید با نویسنده در ارتباط باشم، چون عقیده دارم هر جا در متن و نثر اصلی سوالی برای من پیش بیاید که در زبان مادری خودم نیست، بهترین فرد خود نویسنده است که می تواند به من کمک کند.

برای خود من موارد زیادی از این دست اتفاق افتاده است. حتی خود ایرانیانی که در این جا هستند نیز جواب برخی سوالات را نمی دانستند. این گونه سوالات هم معمولا برای من خیلی زیاد پیش می آید. من هم عادت دارم دقیق بدانم منظور نویسنده چه چیزی است، چرا که می دانم پشت این کلمات حتما چیزی هست که باید بیان شود. راستش من خیلی خوشحالم که می توانم با خود نویسنده در ارتباط باشم، زیرا از این طریق این امکان به وجود می آید که یک ترجمه کامل و دقیق به وجود بیاید که مطابق اثر اصلی باشد. درواقع همین نکته راز موفقیت من بوده است و بدون شکسته نفسی باید بگویم مورد توجه قرار گرفتن کتاب ها صرفا به خاطر من نبوده، بلکه به خاطر همین ارتباط دوسویه بوده است. من از همه آن ها لذت می برم.

ارتباط امریکایی ایرانی

به این فکر هم افتاده اید که اثری از ادبیات امریکا را به فارسی ترجمه کنید؟

خیر، من به هیچ وجه به فکر ترجمه اثری از انگلیسی به فارسی نیستم و برای این کارم هم دلیل دارم. کسانی که دوزبانه هستند، همیشه یک زبان قوی تر دارند. خیلی ها وجود دارند که دوزبانه یا سه زبانه و حتی چهارزبانه هستند، ولی آن زبانی که می توانند خیلی روان بنویسند، معمولا زبان مادری شان است، چرا که با آن صحبت کردند را یاد گرفته اند و با آن زبان تحصیل کرده اند. من اعتقاد دارم صحبت کردن به یک زبان نمی تواند دلیل کافی باشد که شما بخواهید چیزی را از آن زبان ترجمه کنید.

خود من صبح تا شب ایمیل می نویسم و کاملا هم در زبان فارسی روان هستم، ولی می دانم این روان بودن دلیلی نیست بر این که بتوانم به زبان فارسی چیزی را بنویسم. درست است که من طوری روی کتاب هایی که از فارسی به انگلیسی ترجمه می کنم، کار می کنم که به اصل متن وفادار باشم، اما در درجه دوم برایم مهم است که قلم و نثر زیبایی نیز داشته باشم. یعنی باید طوری کار کنم که معلوم نشود ترجمه است. به نظر من این یک نکته کلیدی برای کسانی است که می خواهند در ترجمه موفق باشند.

ما می دانیم در دنیای امروز نویسنده های خوبی وجود دارند که امکان چاپ آثارشان را پیدا نمی کنند یا به سختی این امکان برایشان به وجود می آید. وقتی این همه نویسنده خوب وجود دارد که کارشان به سختی راه خود را پیدا می کند، پس مسلم است که کارهای بد به هیچ وجه نمی توانند راه به جایی پیدا کنند. من اعتقاد دارم مترجم باید به زبان مادری خود کاری را ترجمه کند و تنها در این صورت است که می تواند انتظار موفقیت داشته باشد.


منبع: برترینها

وعده شام در یک کنسرت پاپ!

کنسرت یک خواننده پاپ در یکی از شهرستان‌ها با تاخیری طولانی همراه می‌شود؛ در این میان فردی که گفته می‌شود اسپانسر این برنامه بوده، برای دلجویی به حاضران در سالن وعده یک شب شام می‌دهد.

طبق شنیده‌های ایسنا، قطعی برق سالن موجب می‌شود سئانس دوم کنسرت یکی از خوانندگان پاپ در ملایر با تاخیری بیش از یک ساعت برگزار شود. گفته می‌شود مدیر هتل محل اقامت این خواننده که اسپانسر این برنامه نیز بوده است، پیش از شروع کنسرت به روی سن می‌رود و رو به مخاطبان می‌گوید با بلیت‌های خود می‌توانند یک شب خاص برای صرف شام رایگان به هتل او بروند.

زمانی که مردم در شب موعود (۲۰ آذرماه) به هتل یادشده می‌روند، می‌بینند که از شام خبری نیست و کارکنان هتل می‌گویند مدیرشان در سفر است.

همچنین یک خبرنگار محلی فیلمی را جلو ساختمان این هتل ضبط کرده و آن را منتشر می‌کند.

او به ایسنا می‌گوید که در آن شب افراد زیادی با هتل و حتی سالن کنسرت تماس گرفته‌اند اما تلفن هتل پاسخ داده نمی‌شده و تلفن همراه مدیر این مجموعه خارج از دسترس بوده؛ درحالیکه اتوموبیل او جلو هتل پارک بوده است.

او همچنین می‌گوید تاخیر در اجرا با یک عذرخواهی هم قابل حل بود و اصلا به وعده شام دادن نیازی نبود.

در این میان خواننده پاپی که این اتفاق در کنسرت او رخ داده به ایسنا می‌گوید: آن شب به دلیل قطعی برق سالن مجبور شدیم اجرا را با تاخیری حدود یک ساعت تا یک ساعت و بیست‌ دقیقه شروع کنیم. ما یک تهیه‌کننده در ملایر داشتیم که با او قرارداد بسته بودیم و هیچ مشکلی با او نداشتیم. اگر پای اسپانسر نیز در میان بوده من خبر نداشتم. ما وقتی برای اجرایی به شهرستان می‌رویم در هتل یا سالن اجرا هستیم و فرصت نداریم با این افراد آشنا شویم.

او ادامه می‌دهد: شب اجرا من در پشت صحنه بودم اما از اعضای ارکسترم شنیدم آقایی روی سن رفته و این حرف‌ها را زده است. البته ما این موضوع را جدی نگرفتیم.

این خواننده پاپ اظهار می‌کند: بیشتر خطاب حرف من با اداره ارشاد این شهرستان است؛ زمانی که قرار است کنسرتی در سالنی برگزار شود، فقط خواننده و اعضای ارکستر او حق دارند روی صحنه بروند. مسوولان چگونه اجازه دادند این فرد روی صحنه برود؟


منبع: عصرایران

شجریان و تاج برگزیده شدند

هجدهمین جشن خانه موسیقی ایران سه شنبه شب ۲۱ آذر برگزار شد.

هجدهمین جشن خانه موسیقی ایران سه شنبه شب ۲۱ آذر با اجرای چندین برنامه موسیقایی، اهدای جوایز برگزیدگان بخش بهترین آلبوم و قدردانی از چند هنرمند پیشکسوت برگزار شد.

به گزارش مهر، هجدهمین جشن خانه موسیقی ایران سه شنبه شب ۲۱ آذر با اجرای چندین برنامه موسیقایی، اهدای جوایز برگزیدگان بخش بهترین آلبوم و قدردانی از چند هنرمند پیشکسوت در تالار وحدت تهران برگزار شد.

اجرای موسیقی نواحی به سرپرستی پیمان بزرگ نیا با هنرمندی احسان عبدی پور نوازنده سرنا، همایون پشدار نوازنده کمانچه، بابک پیمانی نوازنده تمبک، موسی موسوی شاهنامه خوان، پارسا احمدزاده نوازنده نرمه نای، الان فاروقی نوازنده طبل کردی، محسن آقایی نوازنده نی انبان، پدرام علایی نوازنده ضرب و تمپو، مهدی عبدی نوازنده دمام، اجرای ارکستر سازهای بادی تهران به رهبری جاوید مجلسی و سرپرستی سینا ذکایی، اجرای ارکستر «چکاوک»به سرپرستی رضا شایسته، اجرای گروه «همایون» به سرپرستی حسین پرنیا و خوانندگی علی جهاندار، اجرای آراز وجودی نوازنده تار، اجرای گروه موسیقی «داماهی» از جمله بخش های مختلف هجدهمین جشن خانه موسیقی بود.

در بخش تقدیر شوندگان نیز ستاد برگزاری هجدهمین جشن خانه موسیقی از بیاض امیر عطایی سازنده سازهای موسیقی ایرانی، محمود امینی صدابردار پیشکسوت موسیقی ایرانی، همت علی رضایی سرنا نواز اهل الشتر، شکر علی رضایی نوازنده دهل و خواننده موسیقی نواحی ایران، رضا شفیعیان نوازنده پیشکسوت سنتور، شاکه ماکاریان نوازنده پیشکسوت پیانو، جاوید مجلسی رهبر ارکستر سازهای بادی تهران، نادر مشایخی آهنگساز و رهبر ارکستر، محمد مقدسی نوازنده پیشکسوت ویولن، سید علیرضا میرعلی نقی پژوهشگر موسیقی قدردانی کرد.

در بخش یادبود درگذشتگان موسیقی ایران که به درگذشت هنرمندان فقید موسیقی ایران از مهر سال ۹۵ تا دی ماه سال ۹۶ اختصاص داشت یاد و خاطره تعدادی از هنرمندان موسیقی اصیل ایرانی از جمله رضا جهانی نوازنده تار و سه تار، ابراهیم شریف زاده خنیاگر موسیقی نواحی ایران، سلیم موذن زاده خواننده، یدالله تیموری نوازنده پیشکسوت تنبور کرمانشاه، علی محمد بلوچ هنرمند موسیقی منطقه بلوچستان، علیرضا آقا مهدی صدابردار، حسین طیبی نوازنده لله وا و پیشکسوت موسیقی مازندران، طلیعه کامران نوازنده و مدرس پیشکسوت سنتور، افشین یداللهی ترانه سرا، عباس خسروی نوازنده ویولن و عضو سابق ارکستر سمفونیک ، محمدرضا جعفری نوازنده و آهنگساز موسیقی پاپ، علیرضا سلطانی عکاس موسیقی، فرهاد فرجلی نوازنده تار آذربایجان، محمود جهان خواننده موسیقی محلی و بندری ، ناصر فرهودی صدابردار پیشکسوت، نادر گلچین خواننده و مدرس آواز ایرانی، حامد ذاکری خواننده موسیقی پاپ، فرامرز شکر خواه نوازنده تار و سه تار ، محمد حسن رادمان نوازنده و معلم پیشکسوت ویولن، ابراهیم حدیدی سرنا نواز برجسته سیستان و بلوچستان، درویش مصطفی جاویدان خواننده قدیمی موسیقی ایرانی، غلام محمد احسانی نوازنده دو تار خراسان و خواننده اهل تربت جام ، محمد قنبر هرمزی هنرمندی پیشکسوت موسیقی آیینی هرمزگان و ناهید دایی جواد خواننده موسیقی سنتی گرامی داشته شد.

حمیدرضا نوربخش مدیرعامل خانه موسیقی در این مراسم بیان کرد: هجدهمین جشن خانه موسیقی در دوران استقرار دولت دوازدهم برگزار می شود. این در حالی است که در همین ایام باید به دولت جدید، شهردار جدید و معاون هنری جدید هم خیر مقدم بگویم و البته در رفتن آقای مرادخانی و حضور آقای حسینی باید این مصرع معروف حضرت حافظ را خواند که «صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت». به هر حال آقای مرادخانی ۱۸ سال مداوم در عرصه موسیقی کار کرد و باید قدر ایشان را بدانیم. ضمن اینکه در اینجا لازم است یاد و نام اسطوره بزرگ و صاحب اصلی این مجلس رئیس شورای عالی خانه موسیقی استاد محمدرضا شجریان را گرامی بداریم و امروز بسیار خوشحالیم که حداقل ۱۴ دوره جشن را با حضور گرم محمدرضا شجریان برگزار کردیم که امروز یادگارش همایون شجریان در میان ماست.

وی ادامه داد: اخیرا وزیر فرهنگ و ارشاد گفتند که در سه ماه گذشته لغو کنسرت نداشتیم که البته باید گفت ۲ ماه از این سه ماه، محرم و صفر بوده است. به هر حال امیدواریم سال آینده وزیر ارشاد همین جا بگویند که در سال گذشته هیچ لغو کنسرتی نداشتیم. نکته دیگر اینکه هر سال عده ای جوان با اشتیاق از مراکز آکادمیک فارغ التحصیل می شوند که بحث اشتغال این هنرمندان معضلی است که باید برای شان فکری اساسی کرد. متاسفانه بدنه موسیقی و بازار موسیقی آنقدر رونق ندارد که این عزیزان بتوانند به درستی در شرایط مطلوب به فعالیت مشغول باشند. مساله دیگر هم نوازندگی خانم ها است که متاسفانه در بخشی از کشور ممنوع است. چرا یک زن حق تحصیل موسیقی دارد اما حق نوازندگی ندارد. در چند استان این کشور هنوز خانم های گروه اجازه رفتن روی صحنه را ندارند و این مورد قبول ما و اهالی موسیقی نیست.

مدیرعامل خانه موسیقی در بخش دیگری از صحبت های خود تصریح کرد: دوستان عزیز و اهالی موسیقی و دولتمردان عزیز، مسأله مهم ما حق هنرمندان است. اگر امروز آثار نفیس کمتر تولید می شود، اگر بخش زیادی از هنرمندان ما بی کارند علت اش نبود قانون کپی رایت است. متاسفانه در این سال ها حاصل عمر یک هنرمند را چوب حراج می زنند. مردم ما هنجارمند هستند اما این مسأله به آنان آموزش داده نمی شود.

وی ادامه داد: مردم ما مردم هنجار مند و مبادی آداب هستند اما متاسفانه در رسانه ملی که بزرگترین ناقض ماجرای کپی رایت است هم توجهی به ماجرا و آموزش این موضوع نمی شود. چرا فکر نمی کنید این کار دزدی است و استفاده کردن از آن بدون حقوق عین سرقت است. به هر صورت ما از بهمن ماه دفتری را با محوریت موضوع کپی رایت در خانه هنرمندان ایران با همکاری برخی از ارگان ها افتتاح می کنیم و شما مطمئن باشید ما این موضوع را به صورت جدی پیگیری خواهیم کرد و امیدواریم بتوانیم در این مورد نتایج خوبی به دست آوریم. به هر حال این مهم ترین مساله ای است که باید به آن توجه شود. در این راه وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات و تمامی دستگاه های مرتبط دولتی می تواند کمک دهنده بسیار خوبی باشند.

در بخش دیگری از این مراسم و در بخش مسابقه دوسالانه آلبوم برتر، آلبوم «در عشق زنده باید» به آهنگسازی مجید مولانیا و خوانندگی وحید تاج در بخش موسیقی سنتی و آلبوم «رگ خواب» به آهنگسازی سهراب پورناظری و خوانندگی همایون شجریان در بخش آلبوم برگرفته از موسیقی ردیف دستگاهی به عنوان آلبوم برتر معرفی شد.

در بخش موسیقی کلاسیک نیز آلبوم «آکاپلا» با هنرمندی گروه آوازی «دامور» به سرپرستی فراز خسروی دانش به عنوان مجموعه برگزیده انتخاب شد.

کیخسرو پور ناظری، محمدباقر نوبخت، محمد جلیل عندلیبی، سید محمد میر زمانی، قاسم رفعتی، داود گنجه ای ، وارطان ساهاکیان، علی مراد خانی، میلاد کیایی، فریدون شهبازیان، اردوان کامکار، قاسم زارع، سید مجتبی حسینی، ناصر چشم آذر، بردیا صدرنوری، احسان عبدی پور، صدیق تعریف، امیر اشرف اریانپور، رضا موسوی زاده، نادر مشایخی، فرزاد طالبی، بهرام جمالی، بیژن بیژنی، فریدون خشنود، حمیدرضا نعیمی، رامین کاکاوند،بهداد بابایی، وحید تاج، محمد سریر، هوشنگ کامکار، هنگامه اخوان، همایون شجریان و سهراب پور ناظری از جمله مهمانان این مراسم بودند.


منبع: عصرایران

پرفروش‌ترین آثار سینمایی جهان

پرفروش ترین فیلم های تاریخ را می شناسید؟ منظور جدول همیشگی که در اکثر سایت ها و مجله‌ها می‌بینیم نیست؛ با احتساب نوسانات قیمت در طول تاریخ، درواقع کدام ها پرفروش ترین هستند؟ همیشه دانستنِ ترین‌ها در هر صنعتی برای ما جذابیت دارد، در سینما هم همین‌گونه است. فروش بالای فیلم ها نشان می دهد که آن اثر سینمایی چیزی در چنته دارد که تا این اندازه فروش کرده است. جدول فروش فیلم های پرفروش امروزی را اکثر سینما‌دوستان می دانند.

۱۰فیلم اول این لیست به ترتیب عبارتند از: «آواتار»،«تایتانیکو» و «جنگ ستارگان: نیرو برمی‌خیزد»، «دنیای ژوراسیک»، «انتقام‌جویان۱»،«سریع و خشن ۷» (مرگ بازیگر اصلی این فیلم یعنی پل واکر در پرفروش شدن این فیلم بی تاثیر نبود)، «انتقام گیران ۲»، آخرین «هری‌پاتر»، «انیمیشن فروزن» و در آخر فیلم سینمایی جدید «دیو و دلبر» که این آخرین مورد تازه وارد این لیست پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینماست.پنج تا از این عناوین برای استودیو دیزنی هستند که نشان می دهد چرا به او حاکم و سلطان هالیوود می گویند.

اما می خواهیم نگاهی موشکافانه و دقیق تر به پرفروش‌ترین فیلم های تاریخ سینما بیندازیم. با توجه به نوسانات قیمت دلار باید دید این ۱۰ فیلم با احتساب فروششان به قیمت دلار امروزی، پرفروش‌ترین فیلم های تاریخ در جهان هستند؟

بر باد رفته

 این گروه میلیون دلاری

اولین فیلم این لیست، فیلم اقتباسی «برباد رفته» از رمانی به همین نام به قلم مارگارت میچل است؛ زنی که چند کتاب معمولی نوشته بود و به یکباره با زحمتی ۱۰ ساله کتابی نوشت که در زمان خود پرفروش ترین کتاب تاریخ شد. فیلم بربادرفته نیز دو، سه سال پس از انتشار کتاب ساخته شد و بازیگر گمنامی به نام «ویوین لی» نقش شخصیت اصلی را بازی کرد و «کلارگ گیبل» مشهور نقش مقابل وی را ایفا می کرد؛ فیلمی با مدت بیش از چهار ساعت که در دو سانس اکران می شد. فیلم معادل ۳,۸۶۱,۹۳۰,۰۴۰ دلار خالص به واحد پولی امروز فروش داشته است.


 

تایتانیک

 این گروه میلیون دلاری

تمام این فیلم به این عظمت در یک استخر فیلمبرداری شده است و «جیمز کامرون» توانست بابت آن ۱۱ اسکار را به خانه ببرد. حتی در جدول پرفروش های امروز هم جایگاه دوم را دارد اما با احتساب فروش امروزی فیلم، ۲,۸۰۵,۹۸۹,۷۷۷ دلار فروش کرده است.


 

آواتار

 این گروه میلیون دلاری

جیمز کامرون، دو فیلم از سه فیلم اول را در اختیار دارد. فیلم« آواتار»، پلی جدید به سوی تکنولوژی و جلوه های ویژه در تاریخ سینما و سینمای سه بعدی بود. داستانی پوکوهانتس‌مانند داشت و مدت زیادی است که رتبه اول را در باکس آفیس فعلی با اختلاف فاحشی نسبت به پایین رده هایش دارد اما فروش فیلم با احتساب امروزی ۲,۷۹۹,۲۶۶,۳۰۴ دلار است که باعث شده در این لیست جایگاه سوم را به خود اختصاص دهد.


 

جنگ ستارگان

 این گروه میلیون دلاری

اینکه« جنگ ستارگان» را باید برعکس دید و این قسمت از فیلمی که نخست ساخته شده، در حقیقت اپیزود چهارم در کل سری است و… به خاطر تصمیمات «جرج لوکاس» کارگردان است. او که یکی از بزرگ‌ترین فرنچایزهای تاریخ سینما را خلق کرد و امروزه هم همگی منتظر اکران قسمت جدید این فیلم (البته بدون حضور لوکاس در صندلی کارگردان) هستند. نخستین فیلم از این سری که انقلابی در صنعت سینما به شمار می رود و جهانی با جنگی بین کهکشانی را به ما نشان داد که تا امروز طرفداران فراوانی در دنیا دارد. فیلم با احتساب فروش امروزی، چیزی حدود ۲,۲۰۰,۵۸۸,۵۵۱دلار فروش کرده است.


 

سفید برفی و هفت کوتوله

 این گروه میلیون دلاری

اولین انیمیشن دو بعدی بلند سینما که توسط استودیو والت دیزنی به اکران در آمد و وارد لیست پرفروش‌ترین فیلم های تاریخ شد «سفید برفی و هفت کوتوله» است؛ انیمیشنی که هنوز بعد از گذشت بیش از ۸۰ سال جذابیت دارد و نه تنها کودکان بلکه بزرگسالان نیز از مخاطبان این انیمیشن هستند. این انیمیشن در زمان اکران خود پدیده جدیدی بود و بسیاری از بچه ها از جادوگری که در داستان بود بسیار می ترسیدند، چرا که هنوز جهان با پدیده‌ای به نام انیمیشن آشنایی نداشت. فیلم با محاسبه امروزی ۲,۱۱۶,۰۳۴,۳۶۶ دلار فروخته است.


 

اشک ها و لبخندها

 این گروه میلیون دلاری

فیلم «اشک ها و لبخندها» با نام اصلی «نوای موسیقی» به اکران در آمد. دوبله شاهکار این اثر موزیکال از بهترین و قدرتمندترین دوبله های تاریخ گویندگی ایران است. «اشک ها و لبخندها» فیلمی سرخوش و شاد با آوازهایی بی نظیر است که امروزه نیز دیدن نسخه بازسازی شده و یا به قولی کیفیت اچ دی این اثر و دوباره رنگ آمیزی شده آن به دل می نشیند.این اثر نیز با فروش بسیار بالایی در زمان خود همراه بود که با احتساب بلیت به قیمت امروزی ۱,۹۵۵,۷۰۲,۴۳۰دلار فروخته است.


 

آرواره ها

 این گروه میلیون دلاری

«آرواره ها» فیلمی است در ژانر وحشت که نام «استیون اسپیلبرگ» را جهانی کرد؛ یک اثر اقتباسی موفق از کتابی به همین نام که روایتگر شهر ساحلی کوچکی با توریست‌ها و ساکنان مختلف که کوسه ای بزرگ و سفید که پی در پی آن ها را شکار می کند.این فیلم در زمان خود صحنه های وحشتناک بسیار قدرتمندی داشت که همراه با پس‌زمینه موسیقی دلهره‌آورش تبدیل به اثری جاودان شد اما شاید امروز با وجود جلوه‌های ویژه فراوان کمی مسخره به نظر بیاید اما تا مدت‌ها رتبه نخست جدول را به خود اختصاص داده بود. با احتساب فروش امروزی، رقمی معادل ۱,۹۱۳,۳۲۶,۹۱۹ دلار فروش کرده است.


 

جنگ ستارگان: نیرو برمی‌خیزد

 این گروه میلیون دلاری

احیای سری جنگ ستارگان بعد از مهر اتمامی که خالق آن بر روی این فرنچایز زده بود توسط استودیوی دیزنی و کارگردانی به اسم جی‌جی آبرامز (خالق سریال مشهور گمشدگان) انجام شد. فیلم توانست باردیگر دنیای جنگ ستارگان را به سینماها بکشاند. این احیا به قدری موفق بود که استودیو سازنده، یعنی والت دیزنی تصمیمات جدید درباره ساخت ادامه آن گرفته و قرار است چندگانه ای جدید بر اساس دنیای جنگ ستارگان ساخته شود. فیلم «جنگ ستارگان: نیرو بر‌می‌خیزد» با احتساب فروش الان ۱,۹۰۰,۳۴۷,۴۲۷ دلار در گیشه فروخته است.


 

ئی تی

 این گروه میلیون دلاری

«استیون اسپیلبرگ» هم مثل «جیمز کامرون» دو فیلم در این لیست کوتاه دارد. فیلم «ئی‌تی» یکی از دلنوازترین علمی‌تخیلی‌های تاریخ سینماست؛ به‌‌گونه‌ای که هرکس که این ژانر را دوست نداشته باشد از دیدن این فیلم لذت می برد و دنباله دار نبودن این اثر، چیزی است که آن را جاودان کرد. ئی‌تی موجود فضایی دوست داشتنی‌ای است که از سفینه‌اش جا مانده و پیش یک پسربچه پنهان می شود تا دور بعدی که دوستانش بیایند و او را برگردانند. فیلم با حساب سرانگشتی به قیمت امروز ۱,۷۱۱,۲۵۱,۰۲۲ دلار فروخته است.


 

جن‌گیر

 این گروه میلیون دلاری
آخرین این لیست از پرفروش ترین فیلم های تاریخ اثر ترسناکی است به اسم «جن گیر»؛ فیلمی که حداقل اسمش را شنیده ایم و خیلی‌هایمان از ترس هیچ وقت آن را ندیده‌ایم. جن گیر شاید امروز زیاد ترسناک نباشد و دیدن حرکات دختر جن زده فیلم تا حدی مسخره به نظر می رسد اما جلوه های ویژه و همچنین گریم بسیار موفق در آن سال‌ها باعث شد که جن‌گیر تبدیل به یک فیلم پایه‌ساز در ژانر وحشت سینما شود. بازسازی ها و دنباله هایی که برای جن‌گیر ساخته شده و هنوز هم ادامه دارد (سریال آن را هم می‌خواهند بسازند) هم هیچ کدام نتوانستند ارزش فیلم اول را تکرار کنند؛ فیلمی با این حجم از اسانس وحشت و عنصر ترس در زمان خود و این همه فروش کمی جای تعجب دارد.فیلم با حساب دلار امروزی ۱,۶۰۱,۹۵۰,۱۷۵ دلار فروخته است.

و در پایان…

تیتروار به ۱۰ عنوان دیگر این فهرست پرفروش‌ترین فیلم های تاریخ اشاره می کنیم؛ آثاری که هر یک توانسته اند مخاطب بی شماری را به سینماها بکشانند و نامشان را در تاریخ هالیوود جاودان کنند.

  • دکتر ژیواگو
  • دنیای ژوراسیک
  • پارک ژوراسیک۱
  • سریع و خشن
  • انتقام گیران ۱
  • انیمیشن کلاسیک پینوکیو
  • ارباب حلقه ها ۳
  • انیمیشن شیر شاه
  • جنگ ستارگان ۴
  • انتقام گیران ۲


منبع: برترینها

ساخت فیلم زندگی خالق هری پاتر

«جی.کی. رولینگ»، نویسنده سرشناس انگلیسی که از سوی مجله «فوربز» عنوان سومین سلبریتی ثروتمند جهان لقب گرفته، پس از تمام شدن هفت‌گانه «هری پاتر» هم به پیمودن پله‌های موفقیت ادامه داد.

فیلم زندگی «جی.کی. رولینگ»، نویسنده رمان‌های پرفروش «هری پاتر» وارد «لیست سیاه» هالیوود شد.

به گزارش ایسنا، «ساندی مورنینگ هرالد» نوشت: فیلمی درباره زندگی «جی.کی. رولینگ» ـ رمان‌نویس مشهور انگلیسی و خالق هفت‌گانه «هری پاتر» ـ وارد «لیست سیاه» فیلمنامه‌های محبوب، اما ساخته‌نشده سینمای هالیوود شد.

این لیست که با تحقیق از بیش از ۲۷۵ استودیو و کمپانی فیلمسازی تهیه شده، ویژه فیلمنامه‌هایی است که هنوز به مرحله تولید نرسیده‌اند، اما پیش‌بینی می‌شود محبوبیت زیادی کسب کنند.

فیلمنامه زندگی «رولینگ» را «آنا کلاسن» به نگارش درآورده و در آن به ماجراهایی که «رولینگ» از ۲۵ سالگی پشت سر گذاشته، می‌پردازد. در این فیلم عشق اول «رولینگ»، بارداری غیرمنتظره او، از دست دادن شغل و افسردگی و پس از آن، ‌نگارش رمان‌های «هری پاتر» نمایش داده خواهد شد.

بازیگران سرشناسی چون «جکی جیلنهال»، «سوفی ترنر» و «پاتریشیا آرکوئت» فیلمنامه‌های موجود در «لیست سیاه» را در توئیتر خود اعلام کرده‌اند. با توجه به آمار بدست آمده، رکورد تعداد فیلمنامه‌نویسان زن در فهرست امسال شکسته شده و قهرمان حدود نیمی از فیلم‌ها، زن هستند.

«جی.کی. رولینگ»، نویسنده سرشناس انگلیسی که از سوی مجله «فوربز» عنوان سومین سلبریتی ثروتمند جهان لقب گرفته، پس از تمام شدن هفت‌گانه «هری پاتر» هم به پیمودن پله‌های موفقیت ادامه داد. در سال ۲۰۱۶ فیلم جدیدی برگرفته از کتاب‌های «هری پاتر» یعنی «هیولاهای خارق‌العاده و زیستگاه آن‌ها» که خود «رولینگ» نگارش فیلمنامه آن را نیز بر عهده داشت، اکران شد و بیش از ۴۷۳ میلیون دلار در سینماهای جهان فروش داشت. ضمن این‌که نمایش «هری پاتر و فرزند نفرین‌شده» که «رولینگ» یکی از نویسندگان آن بود نیز در «تئاتر وست‌اِند» لندن به روی صحنه رفت. پس از استقبال فراوان مخاطبانش، نمایشنامه‌ «هری پاتر و فرزند نفرین‌شده» نیز روانه بازار شد و از سوی خوانندگان، عنوان هشتمین قسمت این مجموعه رمان‌های «هری پاتر» را دریافت کرد.

«هری پاتر و سنگ جادو»، «هری پاتر و تالار اسرار»، «هری پاتر و زندانی آزکابان»، «هری پاتر و جام آتش»، «هری پاتر و محفل ققنوس»، «هری پاتر و شاهزاده دورگه» و «هری پاتر و یادگاران مرگ» هفت کتاب رسمی منتشرشده از مجموعه رمان‌های تخیلی «هری پاتر» هستند و تاکنون هشت فیلم نیز بر اساس این رمان‌ها ساخته شده که به فروشی بالغ بر هشت میلیارد و ۲۰۰ میلیون دلاری دست یافته تا با پیشی گرفتن از مجموعه «جیمزباند»، در مکان نخست پرفروش‌ترین سری فیلم‌های تاریخ سینما قرار بگیرند.


منبع: عصرایران

۱۰ فیلم کوتاه منتخب اسکار ۲۰۱۸

اعضای شاخه فیلم کوتاه و انیمیشن بلند اسکار از این میان پنج نامزد را به عنوان نامزدهای نهایی انتخاب می‌کنند.

در فهرستی که از سوی آکادمی اسکار منتشر شد، ۱۰ فیلم کوتاه منتخب برای رقابت امسال معرفی شدند.

به گزارش مهر به نقل از ورایتی، آکادمی علوم و هنرهای سینمایی ۱۰ فیلم منتخب برای رقابت امسال را در بخش فیلم‌های کوتاه انتخاب کرد.

این فیلم‌ها عبارتند از:

«اصول مقدماتی دی‌کالب»؛ کارگردان رید ون دایک از یوسی‌ال ای

«ساعت ۱۱»؛ کارگردان درین سیل از FINCH

«روبه روی مکه»؛ ژان-اریک ماک کارگردان و جوئل جنت تهیه کننده از دشان فیلم پروداکشنز

«آیس‌باکس»؛ کارگردان دنیل ساوکا، تهیه‌کننده کامیل کورنوئل از آیس‌باکس دفیلم‌کو

«چهره گم‌شده»؛ کارگردان شان میهان تهیه‌کننده سم مک‌گری از سوما فیلمز

«برادرزاده من اِمِت»؛ ساخته کوین ویلسون از دانشگاه نیویورک

«ظهور یک ستاره»؛ کارگردان جیمز بورت، تهیه کننده بوری مندزا از فولداوا فیلمز

«بچه ساکت»؛ کارگردان کریس اورتون، نویسنده راشل شلتون از اسلیک فیلمز

«واتو ووتی/همه ما»؛ ساخته کاتیا بنرات از مدرسه رسانه‌ هامبورگ

«شاهدان»؛ ساخته دیوید کوخ از لوکس فور فیلم

اعضای شاخه فیلم کوتاه و انیمیشن بلند اسکار از این میان پنج نامزد را به عنوان نامزدهای نهایی انتخاب می‌کنند. ماه آینده این فیلم‌ها در لس‌آنجلس، لندن، نیویورک، و سن فرانسیسکو اکران می‌شوند.

اسامی نامزدها ۲۳ ژانویه همراه اسامی نامزدهای بخش‌های دیگر اعلام می‌شود.


منبع: عصرایران

نخستین کنسرت گروه پاپ غربی در تهران پس از ۳۹ سال (+عکس)

این کنسرت با استقبال علاقه مندان موسیقی پاپ مواجه شده و بیشتر بلیت ها پیش فروش شده است.

برای نخستین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی یک گروه پاپ غربی به مدت ۵ شب در تهران کنسرت برگزار می کند.

به گزارش به نقل از “دویچه وله”، گروه موسیقی پاپ آلمانی ” شیلر” از دوشنبه شب به مدت ۵ شب متوالی در تالار وزارت کشور در تهران، کنسرت اجرا می کند.

نخستین اجرای این گروه دیشب انجام شده و قرار است تا پایان هفته هر شب به مدت ۲ ساعت، ادامه یابد.

این کنسرت با استقبال علاقه مندان موسیقی پاپ مواجه شده است. بر اساس گزارش ها بلیت دو شب نخست این کنسرت از پیش فروخته شده و برای ۳ شب بعدی تنها تعداد اندکی باقی مانده است.

“کریستوفر ون دیلن” رهبر این گروه موسیقی از اجرای برنامه در ایران ابراز خشنودی کرده و گفته اعضای گروه از برگزاری این کنسرت ها حس بسیار خوبی دارند و مایلند عکس العمل مردم را به این کنسرت ها ببینند.

گروه موسیقی شیلر که در سبک الکترونیک کار می کند از سال ۱۹۹۸ فعالیت خود را آغاز کرده است.

تصاویر از خبرگزاری های مهر و تسنیم گرفته شده است.

کنسرت “شیلر” در تالار وزارت کشور در تهران

کنسرت

ورود گروه شیلر به ایران

ورود گروه شیلر به ایران


منبع: عصرایران

انتصاب هیأت داوران چهارمین جشنواره بین‎المللی عکس ورزشی

هیأت انتخاب و داوری چهارمین جشنواره عکس ورزشی منصوب شدند.

به گزارش ستاد خبری چهارمین جشنواره بین المللی عکس ورزشی، با حکم سیدمجتبی علوی، دبیر این جشنواره، علی قلم سیاه، علی سامعی، ابوالفضل امان الله، فرشاد عباسی و ژان سلی از فرانسه به عنوان اعضای هیأت داوران چهارمین دوره جشنواره بین المللی عکس ورزشی منصوب شدند.

علی قلم سیاه، چهره مطرح حوزه عکاسی، استاد دانشگاه و داور جشنواره های داخلی و بین المللی؛ علی سامعی، برنده ۱۰۷ جایزه ملی و بین المللی عکاسی، نماینده فدراسیون بین المللی هنر عکاسی در ایران(فیاپ)، داور و دبیر چندین جشنواره عکس ملی و بین المللی؛ ابوالفضل امان الله و فرشاد عباسی از عکاسان مطرح ورزشی و از اعضای هیأت رئیسه انحمن ورزشی نویسان و عکاسان ورزشی ایران و ژان سلی، عکاس فرانسوی، داور و دبیر چندین جشنواره مختلف از جمله داور جشنواره ردیسایم فرانسه در سال ۲۰۱۷ ، پنج عضو هیآت داوری این دوره جشنواره هستند.

سیدمحمد مختاری، مدیر بخش عکس جشنواره بین المللی فیلم و عکس ورزشی با بیان اینکه ۳۷۶ هنرمند از ۴۱ کشور در این رویداد ثبت نام کرده و عکس های خود را ارسال کرده اند، اظهار کرد: هیأت پنج نفره روند بررسی و داوری عکس های جشنواره را آغاز کرده اند.

وی افزود: قرار است آثار برگزیده در یک نمایشگاه در ایام برگزاری یازدهمین جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی برای علاقه مندان به نمایش درآید و در کتاب ویژه جشنواره نیز منتشر خواهد شد.

یازدهمین دوره جشنواره بین المللی فیلم های ورزشی ایران و چهارمین جشنواره بین المللی عکس ورزشی با همکاری وزارت ورزش و جوانان، کمیته ملی المپیک و پارلمپیک ، وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی، وزارت کار و‌ رفاه اجتماعی، سازمان صداوسیما و شبکه ورزش، شهرداری تهران و دیگر نهادهای مرتبط با فدراسیون ورزشی کارگران دی ماه ۱۳۹۶ به دبیری سید مجتبی علوی در تهران برگزار می شود.


منبع: عصرایران

شخصیت‌های محبوب داستانی، از «شازده کوچولو» تا «ژان وال ژان»

روزنامه هفت صبح:

شازده کوچولو/ شازده کوچولو/ آنتوان دوسنت اگزوپری

«شازده کوچولو» یکی از مهم ترین آثار اگزوپری به شمار می رود و در قرن اخیر سومین کتاب پرخواننده جهان بوده است. جالب اینجاست بدانید ماجرا از حادثه ای واقعی گرفته شده که در دل شن های صحرای موریتانی برای او روی داد. خرابی دستگاه هواپیما خلبان را به فرود اجباری در دل آفریقا وا می دارد و از میان هزاران ساکن منطقه؛ پسربچه ای با رفتار عجیب و غیرعادی خود جلب توجه می کند. پسربچه ای که اصلا به مردم اطراف خود شباهت ندارد و پرسش هایی را مطرح می کند که خود موضوع داستان قرار می گیرد.

«شازده کوچولو» از کتاب های کم نظیر برای کودکان و شاهکاری جاویدان است که در آن تصویرهای ذهنی با عمق فلسفی آمیخته است. او این کتاب را در سال ۱۹۴۰ در نیویورک نوشت. فلسفه دوست داشتن و عواطف انسانی در خلال سطرهای این اثر خیال انگیز و شگرف به ساده ترین و در عین حال ژرفترین شکل، تجزیه و تحلیل شده است.

 هفتِ پاک

نویسنده در سرتاسر کتاب کسانی را که با غوطه ور شدن و دل بستن به مادیات و پایبند بودن به تعصب ها، خودخواهی ها و اندیشه های خرافی بی جا از راستی، پاکی و خوی انسانی به دور افتاده اند، تحت عنوان «آدم بزرگ ها» به سخره گرفته است. همین ها موجب شده او یکی از معصوم ترین شخصیت های داستانی جهان باشد.

اولین ترجمه از «شازده کوچولو» در سال ۱۳۳۳ توسط زنده یاد محمد قاضی انجام شد. به زعم بسیاری از منتقدان و خوانندگان هنوز هم این ترجمه بهترین است. با این حال کارشناسان ترجمه های احمد شاملو، ابوالحسن نجفی و اصغر رستگار را هم مفید می دانند.

گرگ هفلی/ دفترچه خاطرات یک بچه چلمن/ جف کینی

اگر سری به کتاب فروشی ها زده باشید قطعا این عناوین را زیاد دیده اید: «دفترچه خاطرات یک بچه چلمن»، «بچه لاغرو»، «خاطرات بچه ریقو»، «خاطرات پسر لاغرو»، «خاطرات بچه لاغرمردنی»، «دست و پا چلفتی»، «خاطرات یک بچه بی عرضه» و… تمام این ها انواع و اقسام ترجمه هایی است که از کتاب مصور جف کینی انجام شده.

البته به نظر می رسد اولین ترجمه متعلق باشد به کهزاد باصری با عنوان «دفترچه خاطرات یک بی عرضه» که نشر کوچک آن را در سال ۱۳۸۸ منتشر کرد. استقبال مردم از این کتاب در ایران آنقدر زیاد بود که بلافاصله مترجمان دیگر سراغ آن رفتند و ترجمه های مختلف از آن به بازار آمد. اما خاطرات گرگ هفلی، این بچه چلمن دوست داشتنی، از کجا آمده است؟

 هفتِ پاک

جف کینی نویسنده این کتاب مصور، بخشی از این خاطرات را متعلق به دوران کودکی خود می داند و بخشی دیگر را حاصل تخیل. گرگ پسری است باهوش و خلاق و به شدت شوخ طبع و دوست داشتنی. اینقدر که گاهی با ورق زدن کتاب و تماشای تصاویر آن، ناخودآگاه می خندید.

گرگ هفلی، فکر می کند یک روز بزرگ خواهدشد و به شخصیتی محبوب تبدیل خواهدشد؛ آنقدر که حتی وقت امضا دادن به طرفدارانش را ندارد! این فانتزی ها و برخی رفتارهای گرگ در مواجهه با دوستان و خانواده و جامعه، او را به یکی از محبوب ترین شخصیت های داستانی در دهه اخیر تبدیل کرده.

این وضعیت تنها به ایران محدود نمی شود. «خاطرات بچه چلمن» به بیش از ۳۰ زبان دنیا ترجمه شده و تنها در آمریکا فروشی قریب به ۳۵ میلیون نسخه داشته است.

تریون لنیستر/ نغمه یخ و آتش/ جورج آر. آر. مارتین

شاید اگر مجموعه رمان های «نغمه یخ و آتش» تبدیل به سریال «بازی تاج و تخت» نمی شد، تریون لنیستر هم به شهرت کنونی خود نمی رسید. البته بازی درخشان پیتر هایدن دینکلیج در نقش این کاراکتر را هم نباید نادیده گرفت.

درواقع شخصیتی که مارتین در کتاب خود ساخت با دیالوگ هایی فوق العاده همراه شد و در نهایت در بازی دینکلیج به کمال رسید. آنقدر که شاید بتوان گفت او در حال حاضر محبوب ترین کوتوله در تاریخ ادبیات و سینمای جهان است.

تریون، زرق و برق منسوب به خاندان خود را به هیچ می گیرد و در اکثر موارد حتی آن را مسخره می کند. تلاش دارد زندگی را به شادی و سرخوشی بگذراند اما در عین حال هوشی فوق العاده هم دارد که در تنگناها به کمکش می آید. صفات نیک ویژه ای هم دارد که ارج و قرب او را در نگاه مخاطب بالا می برد؛ از جمله ازدواج او با سانسا استارک و ممانعت از آنچه پادشاه مجبورش کرده.

 هفتِ پاک

گاهی هم جسارت هایی به خرج می دهد که از عهده هیچ کس بر نمی آید. از جمله برخورد او با پادشاه جفری یا دیالوگ هایی که زمان دستگیری به زبان می راند. تمام این ها در مجموع از او کاراکتری ساخته است که با وجود قتل بزرگی که مرتکب می شود، همچنان محبوب و دوست داشتنی است.

به خصوص جمله های نغز فراوانی دارد که برخی از آن ها را آورده ایم:

«وقتی تاج پادشاهی رو سر سگ بگذاری، خیلی سخته که دوباره بهش قلاده ببندی!»
«مردم اغلب تشنه حقیقت هستند ولی به ندرت طعمش رو دوست دارن.»
«بعضی وقت ها هیچ کاری نکردن، سخت ترین کاره!»

هولدن کالفیلد/ ناتور دشت/ جی. دی. سلینجر

تنها رمان سلینجر، «ناتور دشت»، با فروش قریب به ۷۰ میلیون نسخه از تاریخ انتشار، یکی از تاثیرگذارترین رمان های مدرن آمریکایی است. در پی  موفقیت این رمان، سلینجر چند مجموعه داستان کوتاه دیگر نیز به چاپ سپرد اما از سال ۱۹۶۵ دیگر چیزی منتشر نکرد.

او پس از آن از انظار عمومی کناره گرفت و به نویسنده ای منزوی و گوشه گیر مشهور شد که جز دوستان نزدیکش، کسی از او خبر نداشت. البته آنها می دانستند که سلینجر همچنان می نویسد. او در نیو همپشایر زندگی می کرد و تا زمان مرگش در ۹۱ سالگی، یعنی سال ۲۰۱۰، به شدت از حریم خصوصی خود دفاع کرد.

در سال ۱۹۸۲ او برای جلوگیری از انتشار مصاحبه ای دروغین از خودش در نشریه ای معتبر به دادگاه شکایت کرد و در سال ۲۰۰۹، پرونده ای را به دادگاه کشاند تا مانع انتشار رمانی از نویسنده ای سوئدی در ایالات متحده شود، چرا که نویسنده سوئدی می خواست از شخصیت اول رمان «ناتور دشت»، در رمان خودش استفاده کند.

 هفتِ پاک

سلینجر در آخرین مصاحبه اش در سال ۱۹۸۰ گفت: «چاپ نکردنِ آثار، آرامش غریبی دارد. وقتی کارت را چاپ می کنی، دنیا خیال می کند تو چیزی بدهکاری. ولی وقتی چاپ نکنی، نمی دانند تو چه کار می کنی و می توانی برای خودت نگه شان داری.»

اما تمام آنچه علاقه مندان را به سرک کشیدن در زندگی او وا می داشت، احتمال خلق شخصیتی دیگر شبیه هولدن کالفیلد بود. هولدن متاثر از هلکبری فین، یکی از محبوب ترین نوجوان های ادبیات داستانی جهانی است. بی حوصله است، کارهای اطرافیان در نظرش بیهوده می آیند و در مرتبه ای بالاتر، اصلا نمی داند چرا باید درس بخواند! نگاه او به دنیا با نوعی تمسخر همراه است و همین امر هم از او چهره ای محبوب بین علاقه مندان ادبیات داستانی ساخته.

جان کافی/ مسیر سبز/ استیفن کینگ

رمان «مسیر سبز» از جمله آثار معروف استیفن کینگ، نویسنده آمریکایی است؛ آثاری مثل «درخشش» یا «رهایی از شائوشنگ». بعد از اقتباس های سینمایی این آثار، شهرت کینگ چندین برابر شد. به خصوص «مسیر سبز» به کارگردانی فرانک دارابونت توانست کاراکتر اصلی این رمان را به خوبی به تصویر بکشد.

ماجرا از این قرار است که پل اجکامپ، در روزگار سالخوردگی به سر می برد و تصمیم گرفته خاطرات خود را بنویسد. او زمانی مسئول بند زندانیان محکوم به اعدام بوده. هر کدام از محکومین باید مدتی را در این بند سپری کنند تا روی صندلی الکتریکی بنشینند.

ماجرای صندلی الکتریکی هم در این رمان، اشاره ای دارد به اولین سال های استفاده از این روش اعدام در آمریکا. واقعیت تاریخی این است که در سال ۱۸۹۰، اولین اعدام صندلی الکتریکی انجام شد. مردی که همسرش را به قتل رسانده بود، روی این صندلی نشست و چون آزمایش ها درست جواب نداده بود، هشت دقیقه طول کشید تا بمیرد. درواقع قاتل در یک روندفرسایشی و عذاب آور قصاص نشد بلکه پخته شد! طوری که نیویورک هرالد در توصیف این اعدام نوشت: «مردان قوی غش کردند و روی زمین افتادند.»

 هفتِ پاک

همین جریان را استیفن کینگ در رمانش می آورد و یکی از منفورترین شخصیت های منفی یعنی یکی از مسئولان بند را به تصویر می کشد. با این حال روایت به یادماندنی کینگ به خاطر ماجرای این اعدام نیست بلکه به خاطر حضور مردی به نام جان کافی در زندان است؛ سیاه پوستی تنومند و قوی هیکل که نگاهی معصوم و کودکانه دارد.

او را به جرم تعرض و قتل دو کودک به زندان آورده اند اما در جریان فیلم مشخص می شود که این مرد، قاتل نبوده است. او هم چنین به نیرویی خارق العاده مجهز است که می تواند بیماران را درمان کند. با وجود تمام این حرف ها، جان کافی در نهایت اعدام می شود و هم زمان تبدیل به یکی از محبوب ترین شخصیت های این رمان.

دن کاملیو/ ماجراهای دن کاملیو/ جوانی گوراسکی

دن کاملیو، کشیشی ست شوخ طبع که گاهی شرارت هایی هم دارد. طنز او گاهی بی نظیر است و هر مخاطبی را به خنده وا می دارد. کشیشی که درواقع چندان متعصب نیست اما گاهی برای ارشاد دیگران از زور بازو استفاده می کند! البته باید در نظر داشت این روش ناپسند دن کاملیو همه کجا کاربرد ندارد اما در بسیاری مواقع موثر و کارگر است و مردم هم به خاطر سادگی اش دوستش دارند.

دن کاملیو، دشمنان یا بهتر بگوییم دشمنی ندارد الا شهردار؛ شهرداری به نام پپونه که چپ است و مواعظ کشیش را اصلا دوست ندارد. دن کاملیو از این امر آگاه است و گاهی سر به سر شهردار می گذارد و اذیتش می کند. شهردار هم البته آدم بی دست و پایی نیست. او هم گاهی سراغ کشیش می رود، پرونده سازی می کند و سعی دارد هر طور شده مردم را نسبت به کشیش بدبین کند.

 هفتِ پاک

جنگ دائمی این دو و طنز شیرینی که جوانی گوارسکی در خود به کار برده، مخاطب را به سرعت به خود جذب می کند. گوارسکی سال ها سردبیر انواع و اقسام مجلات فکاهی بوده و داستان های دن کاملیو  یکی از ستون های ثابت این نشریات است.

کتاب «دن کاملیو و پسر ناخلف» اولین مجموع از داستان های این نویسنده نیست که در ایران به چاپ رسیده. پیش از این دو کتاب از این نویسنده در ایران ترجمه و منتشر شده بود و پس از آن نیز دو کتاب دیگر این نویسنده را (به نام های «دن کاملیو سر دوراهی» و «دن کاملیو و شیطان») نشر مرکز روانه بازار کرد.

ژان وال ژان/ بی نوایان/ ویکتور هوگو

ژان به جرم دزدیدن قرصی نان به سه سال زندان محکوم شد، چند بار اقدام به فرار کرد و هر بار پس از دستگیری به دوره محکومیتش اضافه شد. سرانجام پس از پانزده سال از زندان آزاد شد. او در پاریس نتوانست هیچ کاری برای خود دست و پا کند. هیچ کس حاضر نبود به یک سابقه دار کار بدهد. او عازم شهر کوچکتری در جنوب شرقی فرانسه شد. در اینجا نیز تمام درها را به روی خود بسته دید.

در ورقه شناسایی او ثبت کرده بودند که انسانی بسیار خطرناک و اصلاح ناپذیر است. نه تنها کسی به او کار نداد بلکه حتی جایی نیافت تا شب را در آن به سر ببرد. سرانجام آخرین فردی که در خانه اش را بر روی او می بست به خانه محقری در آن سوی میدان شهر اشاره کرد و گفت شاید او حاضر باشد شب جایی به تو بدهد تا از سرما نلرزی.

ژان هم به ناچار آنجا رفت و در زد. پیرمردی در را به آرامی باز کرد. قبل از آنکه بپرسد که هستی یا چه می خواهی گفت: «خوش آمدی پسرم.» سپس راه را باز کرد تا ژان وارد خانه شود. ژان که سال های طولانی زندان از او موجودی خشن و عصبی ساخته بود، با عصبانیت ورقه شناسایی خودش را نشان داد و گفت: «من آدم خطرناک و اصلاح ناپذیری هستم، هیچ کجا به من پناه نمی دهند، گرسنه نیز هستم، به من آدرس این خانه را داده اند.»

پیرمرد با آرامش گفت: «در این خانه همیشه بر روی همه بندگان خدا باز است.» سپس رو به پیرزن مستخدمش کرد و گفت: «خانم لطفا یک بشقاب دیگر نیز به سرویس روی میز اضافه شود.» ژان با ناباوری گفت: « چی؟ شما به من غذا می دهید؟ آن هم به همراه خودتان در سر سفره؟» پیرمرد به جای پاسخ دادن سوال ژان گفت: «لطفا بفرمایید از این طرف.»

سر سفره پیرمرد رو به خدمتکار کرد: «نور اتاق برای مهمان ما کافی نیست، لطفا یک شمعدان دیگر بیاورید.» سپس متوجه کمبود چیزی شد و با اندکی جدیت باز به خانم خدمتکار که در حال خروج از اتاق بود گفت: «به نظر می رسد چیزی را فراموش کرده اید، چیزی روی سفره کم است.» خدمتکار با دودلی به سراغ گنجه رفت و آن قاشق و چنگال های نقره ای که فقط برای مهمان استفاده می شد را با خود آورد. او به همراه خود یک شمعدان دیگر نیز آورده بود. آن را روشن کرد. توجه مهمان به نقره های گران قیمت جلب شده بود.

 هفتِ پاک

کشیش قبل از غذا دعا کرد. ژان با ولع تمام غذا می خورد، پس از پایان غذا کشیش رو به خدمتکار کرد: «لطفا روی تخت شمد سفید پهن کنید»، ژان پرسید: «شما مرا اینجا نگه می دارید؟ آن هم تمام شب؟ آیا از من نمی ترسید؟»

کشیش شمعدان را برداشت: «من شما را به اتاقتان راهنمایی می کنم.» اما حوالی صبح فردا وقتی در خانه کشیش کوبیده شد، چهار ژاندارم فردی را در بند کرده بودند و آن فرد کسی جز ژان نبود. سرکرده آنها با احترام گفت: «جناب اسقف، ما این مرد را صبح خیلی زود در بیرون شهر دستگیر کردیم، او قاشق و چنگال های نقره ای به همراه داشت که در بازجویی اعتراف کرد، از خانه شما به سرقت برده است.»

ژان با تعجب گفت: «گفتید اسقف؟ من خیال می کردم شما یک کشیش ساده هستید.» اسقف، کشیش، پیرمرد یا هر عنوانِ دیگر که خیلی برایش فرق نمی کرد به سرعت جواب داد: «آه… این مرد دزد نیست، شما نباید او را دستگیر می کردید، من خودم سرویس های نقره را به او داده بودم.»

سپس به سوی طاقچه ای که در گوشه اتاق قرار داشت رفت، شمعدان های نقره را با خود آورد: «پسرم، شمعدان ها را فراموش کرده بودی.» ژاندارم ها رفتند. اسقف به ژان گفت: «امیدوارم با پولی که از فروش نقره ها به دست خواهی آورد، شرافتمندانه زندگی کنی، در این خانه همواره بر روی تو باز است.» و این آغاز تحول ژان وال ژان در رمان ماندگار «بی نوایان» اثر ویکتور هوگو است؛ رمانی که تاکنون اقتباس های فراوان سینمایی و تلویزیونی براساس آن انجام گرفته است.

ژان وال ژان با تغییر و تحولات درونی، مسیری را در زندگی پیش می گیرد که از او انسانی بزرگ می سازد. او یکی از قهرمان های بزرگ ادبیات داستانی جهان است.


منبع: برترینها

موسیقی، پرچم فرهنگ ایران است

می گوید:«هرگاه که به شهرستان می‌رفتم ودرآنجا زندگی می‌کردم ارتباطم با دنیای هنر قطع می‌شد» حال امروز در شرقی‌ترین نقطه پایتخت ساکن است این رسالت را در خود احساس می‌کند که به همراه همسرش نجمه تجدد به آموزش نسل آینده موسیقی ‌ایران بپردازند. به گفته او نجمه خانم حامی بزرگی در رسیدن به اهدافش بوده است؛ بانوی هنرمند عرصه موسیقی آوازی که خشت به خشت دیوار زندگی‌اش را به همراه همسرش استاد بیژن کامکاربا عشق به هنر و موسیقی بنا نهاد. خانه‌شان معطر به هنر و موسیقی است. در کنار پنجره سالن پذیرایی منزلش دو دیوارقرار دارد،  که هر کدام بخشی از تاریخ موسیقی بیژن کامکار را به‌تصویر می‌کشد.

 موسیقی، پرچم فرهنگ ایران است

عکسی سیاه و سفید نقش بسته بردیوار، روزهای کودکی و نوجوانی بیژن به‌همراه پدرش استاد حسن کامکار و برادرانش هوشنگ، ارژنگ، اردشیر، ارسلان، اردوان را روایت می‌کند. عکس دیگر جشن طوس است که در آرامگاه فردوسی برگزار شد«در این عکس استاد شجریان حدوداً ۳۱ سال دارد و من ۲۴سال» عکس بعدی نخستین کنسرت بعد از انقلاب در میدان آزادی است. دیگر تصاویر، دیوار خانه را از کنسرت شورانگیز، کنسرت دستان، نخستین‌باری که دف به روی صحنه آمد، تابلوهای شعربا خط نستعلیق و ساز دف مزین کرده است.

بیژن کامکار نخستین فعالیت حرفه‌ای‌اش را در رادیو سنندج به‌عنوان خواننده آغاز کرد و امروز نوازنده بی‌بدیل ساز دف است. نجمه تجدد نیز از بانوان موفق موسیقی سنتی است که در گروه تنبور شمس به فعالیت می‌پردازد. این دو هنرمند شرایط را پراسترس و تنش‌زا  درموسیقی امروز می‌دانند که سبب گمراه شدن جوانان از مسیر صحیح موسیقی است. گفت‌و‌گو با استاد بیژن کامکار و نجمه تجدد را در ادامه می‌خوانید.

شما ازبانوان خوش ذوق و قریحه عرصه موسیقی آوازی است؛ در ابتدا بفرمایید چطور شد تصمیم گرفتید وارد عرصه موسیقی شوید! آیا این علاقه‌ پیش ازحضور درگروه کامکارها بوده است؟

نجمه تجدد: شروع این اتفاق به دوران کودکی‌ام برمی‌گردد. آن دوران نخستین فضای عمومی که آوازخواندن را درآن تجربه کردم یک اتوبوس بود و مادرم درکنار من. مردمانی که دراتوبوس حضور داشتند برای ادامه این کار بسیار تشویقم می‌کردند و درتمام آن مدت زمان نگرانی مادرم از این کار من بخوبی قابل مشاهده بود. درتمامی آن سال‌هایی که درعرصه موسیقی‌آوازی فعالیت می‌کردم هیچ آشنایی با خانواده کامکارها نداشتم وتنها به طریق گروه عارف و شیدا(سال ۶۴) با نام این خانواده آشنا شدم. نخستین دیدار با آقای بیژن کامکار در کنسرت شورانگیز به همراه آقای حسین علیزاده بود. علاقه‌مندی و فعالیت درعرصه موسیقی این کنجکاوی را در من ایجاد کرد که بدانم یک هنرمند چگونه می‌تواند هم یک خواننده خوب باشد و هم نوازنده ساز! همین امرسبب آشنایی من با آقای کامکار شد که بعد از آن ازدواج صورت گرفت و در این گروه آغاز به فعالیت کردم.

من متولد تهران هستم و پدرم ازمهاجران روسیه؛ زمانی که پدرم به ایران آمد با مادرم آشنا شد و ازدواج کرد. پدربزرگم اهل بیجار است و تقریباً می‌توان گفت نسل نژادی من کرد زبان است البته دیگربا این گروه همکاری ندارم و شاید یکی ازدلایل آن صحبت منطقی آقای هوشنگ کامکار است که اشاره داشتند، من خواننده‌ هستم و باید اصل صدایم شنیده شود نه آنکه به‌صورت زیر صدا باشد، بنابراین و درگروه شمس با آنکه به‌عنوان همخوان معرفی شده‌ام صدای من به‌طور کامل شنیده می‌شود.

درعرصه هنر، هنرمندان بسیاری هستند که به صورت یک زوج هنری فعالیت می‌کنند، به نظر شما آیا این اتفاق می‌تواند در روند کاری هردو نفرتأثیر‌گذار باشد؟

 تجدد: نمی‌توان با قاطعیت نظرمثبت داد و ممکن است دربرخی کارها اختلاف سلیقه وجود داشته باشد و دچار مشکل شوند. به‌طورکلی درزندگی ما هرزمان که آقای بیژن کامکار اجرای کنسرت داشتند برای آنکه بدون استرس این برنامه برگزار شود تمام زمانم معطوف به کارهای ایشان بود اما وقتی که برای هردو اجرای برنامه باشد قطعاً مشکلات کاری من بیشترخواهد بود.
به هرحال یکسری وظایف زندگی برعهده من است. اما اگر از جنبه هنری به این مسأله نگاه شود باید بگویم اجرای برنامه درکنارهم حال خوب و یک تجربه خوب را به وجود می‌آورد و باعث می‌شود مشکلات کاری یکدیگر را گوشزد کنیم.

بیژن کامکار: بعد از شکل‌گیری انقلاب اسلامی یکسری عوامل برای بانوان بازدارنده شد از جمله اینکه خانم‌ها نمی‌توانستند در عرصه موسیقی آوازی فعالیت کنند و ممنوع صدا شدند؛ درواقع این حرکت به نوعی عدم حمایت برخی مسئولان را نسبت به هنرمندان نشان می‌دهد درغیر این صورت بهترین شکل آن است که زوج با یکدیگر فعالیت کنند. خارج از ایران درعرصه خوانندگی یا سینمایی زوج‌های بسیار موفقی حضور دارند که این موفقیت را درکنارهم به‌دست آورده‌اند مانند «رومینا پاور و آلبانو» که حتی توانستند درسطح جهانی تأثیرگذار باشند.

با توجه به محدودیت‌های موسیقی بانوان بعد از انقلاب آیا انگیزه‌ای برای ادامه کارهمسرتان ایجاد می‌کردید یا آنکه با این هجمه‌ها و  مخالفت‌ها ترجیح می‌دادید دیگر فعالیت نکند؟

کامکار: فعالیت درعرصه موسیقی خوانندگی و مشخصاً به مانند ورزش تا یک سن خاصی توانایی انجام آن وجود دارد. آن زمان با آنکه خانم تجدد دراوج شکوفایی صدا دچار این بدشانسی شده بود و صدای بانوان ممنوع شد اما با وجود این کاملاً موافق ادامه کار ایشان بودم. من نمی‌توانم دراین باره کاری انجام بدهم، ولی بارها اعلام کرده‌ام و بازهم می‌گویم حاضرهستم از همین امروز برای بانوان آهنگ بسازم. البته دو، سه مرتبه این اتفاق افتاده است. متأسفانه اجرای کنسرت وانتشار آلبوم تنها راه ارتباط و معرفی کار ما به مردم است و همچنین تنها راه ارتباط بانوان با مردم هم برگزاری کنسرت است. البته من ونجمه خانم کارخود را ادامه داده‌ایم و تا به امروز حدود ۶ آلبوم مشترک منتشر کرده‌ایم که آخرین آلبوم «جامه رنگین» است که آقای علیرضا فیض بشی پورهم در آن همکاری داشته‌اند. هنرمندان دررسانه ملی جایگاهی ندارند و درواقع هیچ‌کدام ما معیار و انتظارات یکدیگر را قبول نداریم.

ابررسانه‌هایی چون رادیو و تلویزیون می‌توانند در ارتباط ما هنرمندان با ۸۰ میلیون نفر جمعیت ایران بسیار تأثیرگذار باشد.

تجدد: آوازخواندن ازکودکی برایم لذت‌بخش بود و هیچ گاه از این ماجرا دور نبودم تا اینکه توانستم آن را به جایی برسانم که به رسمیت شناخته شود. پیش ازانقلاب عرصه موسیقی برای بانوان بسیارگسترده بود و تقاضای زیادی برای اجرا وجود داشت اما به موسیقی آن دوران که یک موسیقی روز و مصرفی بود چندان علاقه‌ای نداشتم و با وجود عشق به موسیقی هیچگاه نخواستم در این زمینه فعالیت کنم تا اینکه باصدای خانم پریسا درگروه موسیقی عارف و شیدا آشنا شدم. ایشان خواننده اداره کل هنرهای زیبا بودند و بعد ازآن به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی پیوستند. این اتفاق روزنه‌ای امیدوارکننده برای موسیقی و انگیزه‌ای مثبت برای ادامه مسیرم بود. اگر امروز موسیقی بانوان با ممانعت‌هایی مواجه است چندان دلخور نیستم و به تربیت شاگردان در این عرصه می‌پردازم بلکه روزی این بانوان با استعداد موسیقی آوازی روی صحنه اجرای عمومی داشته باشند.

از چه سالی همکاری شما و خانم تجدد شکل گرفت؟ آیا در گروه عارف و شیدا هم ایشان حضور داشتند؟

 موسیقی، پرچم فرهنگ ایران است

کامکار: حدوداً ۱۲ سال گذشته بود که درگروه تنبورشمس وگروه دانشجویان سوره به همراه آقای ذبیحی همکاری ما آغاز شد. اما درزمان شکل‌گیری گروه عارف و شیدا با ایشان آشنایی نداشتم و آن دوران نجمه خانم هنرجوی موسیقی آوازی آقای ناصح‌پور بودند و در نزد دیگر استادان بنام موسیقی چون غلامحسین بنان، حسین قوامی، محمود تاج‌بخش و داوود گنجه‌ای آموزش موسیقی دیده‌اند.  اکثر آلبوم‌هایی که من و نجمه خانم منتشرکرده‌ایم به‌صورت همصدایی بوده علاوه براین در کشورهایی چون هلند، فرانسه، انگلیس و… اجرا داشته‌ایم و بعد از آن ایشان خواننده رسمی گروه شمس شدند که البته من و طهمورث پورناظری هم در این گروه حضور داشتیم و باید بگویم با وجود این ممنوعیت‌ها توانستیم کارهای بسیاری انجام بدهیم.  به‌طور مثال من را به‌عنوان یک خواننده کرد زبان می‌شناسند در صورتی که بیشترین آوازهایی که خوانده‌ام فارسی بوده است.

خانم تجدد شما سبک خاصی از موسیقی آوازی را دنبال می‌کنید؟

تجدد: خیر. موسیقی سنتی ایران برایم مهم است و به‌دنبال سبک خاصی از موسیقی آوازی نبوده‌ام. هربارکه اشعار شاعران بزرگ کشورم را با ردیف‌های موسیقی ایرانی می‌شنوم به مانند روز اول عاشق و شیفته می‌شوم و با وجود ۲۷ سال تلاش دراین عرصه هنوز هم این اشعار و موسیقی برایم لذتبخش است و تازگی دارد و قطعاً همین امر توانسته تا به امروز ناملایمتی‌هایی را که بر موسیقی بانوان روا بوده است نادیده بگیریم و راه خودمان را ادامه بدهیم.

یکی از اشکالاتی که در موسیقی بانوان به چشم می‌خورد اجرای قطعات تکراری در کنسرت بانوان است؛ این مسأله به‌دلیل نبود آهنگساز برای بانوان بوده یا اینکه نوآوری دراین حوزه کمتر وجود دارد؟

نجمه تجدد: خود من به شخصه تا به امروز آنچه خوانده و اجرا کرده‌ام خوشبختانه تکراری نبوده؛ یا به‌صورت یک آهنگ جدید اجرا شده یا تنظیم دوباره‌ای داشته است. همچنین در دیگر کارهایی که آقای هوشنگ کامکار و اردشیر کامکار ساخته یا تنظیم کرده‌اند نیز اجرای آنها را برعهده داشته‌ام. متأسفانه در موسیقی بانوان همه چیز عجولانه انجام می‌گیرد و هنر به سمت مادیات درحال حرکت است.

استاد کامکار نظرشما درمورد موسیقی بانوان چیست؟ آیا به نسبت بعد از انقلاب تغییر و تحولات مثبتی در آن ایجاد شده یا اینکه این محدودیت‌ها درعدم رشد این موسیقی تأثیرگذاربوده است؟

 بیژن کامکار: پاسخ دادن به این سؤال قدری مشکل است. یک اصلی که همیشه وجود دارد این است که هرگاه مانعی برسرراه کاری قرار گیرد رشد بیشتری خواهد داشت. زمانی مرحوم محمدرضا لطفی برای پیدا کردن یک نوازنده عود تمام تهران را زیر و رو می‌کرد اما وجود نداشت ولی امروز هزاران شاگرد عود نواز از زنده یاد منصورنریمان، ارسلان کامکار و… حضوردارند. یک دوران تنها دف نواز ایران من بودم ولی امروزه صدها نفر دف می‌نوازند. موسیقی بانوان هم به همین صورت است. درگذشته تعداد بانوان خواننده بسیار اندک بود اما امروزه تنها در زمینه ردیف‌خوانی بیشتر از ۲۰ نفر خواننده حضور دارند که عرصه‌ای برای ارائه موسیقی و هنرشان فراهم نیست ولی به کار خود ادامه می‌دهند. شاید این حمایت نشدن‌ها و ممانعت‌ها باعث این اتفاقات شده است. من هیچگاه نجمه خانم را حمایت نکردم و همیشه ایشان با انگیزه‌های خوبشان پشتیبان من بودند.

 نسبت فامیلی به نوعی باعث شده اعضای خانواده کامکارها در زمینه ساخت و تنظیم موسیقی با خانم تجدد همکاری داشته باشند اما دیگر بانوان هنرمند از چنین تجربه و همکاری بی‌بهره‌اند؛ حضور یک آهنگساز مرد برای صدای خانم‌ها محدودیت‌هایی را ایجاد می‌کند شما دراین زمینه چه حمایت‌هایی را خواهید داشت؟

بیژن کامکار: همیشه حامی موسیقی بانوان بوده و هستم و تا حدی که شاگردان نجمه خانم بخواهند همکاری داشته‌ام و اغلب آلبوم‌هایم را در اختیار آنها می‌گذارم تا گوش کنند. موسیقی بیان احساسات پاک و زیبای انسان است. موسیقی یک زبان بین‌المللی بوده است و براحتی می‌توانیم ازنوع موسیقی یک فرد از درون و احساسات او باخبر شویم بنابراین مگر می‌شود حس انسان را تغییرداد!

آیا موسیقی ایرانی نیازبه نوآوری دارد؟

بیژن کامکار: خیر. ماباید به آنچه  داشته‌ایم وفادار باشیم. باید بگوییم هزار سال پیش مردم چه نوع موسیقی را گوش می‌دادند! باید تمام کشورم به‌لحاظ اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و… تغییر کند تا من تغییرکنم. اگرجامعه من از هر نظر تکامل پیدا کند من نیزتکامل پیدا می‌کنم. حدود ۶۰ سال است که درعرصه موسیقی‌ فعالیت می‌کنم و آن زمان موسیقی‌هایی چون «آرایش غلیظ»، «چرا رفتی» و… وجود نداشت یک اورتور بود که با یک مقدمه شروع می‌شد و مجموع آن یک موسیقی ایرانی بود. اما امروز تمام قالب‌ها شکسته شده است و می‌بینیم که موسیقی روز و مصرفی ما هر روز به یک نوعی تعریف می‌شود اما با این تفاسیر آنچه می‌شنویم بیان احساسات پاک انسان و اتفاقات پیرامون اوست.

آیا آنچه به‌عنوان اتفاقات پیرامون ما به زبان موسیقی بیان می‌شود کاربرد درستی برای مردم دارد؟

بیژن کامکار: در حال حاضر منبع موزیسین‌ها شرایط جنگ داعش و جنایت آنها است به همین دلیل بیان احساسات پاک بشری جای خود را به استرس وعصبانیت داده است. اگر به هر چیز دید عمقی و ریشه‌ای نداشته باشیم نابود می‌شود. وقتی داعش افرادی را اسیر می‌کرد به آنها می‌گفت فلان آیه دررابطه با چه چیزی نازل شده است و اگرآن شخص نمی‌دانست به جای آموزش فوراً او را می‌کشتند؛ موسیقی ما هم امروز کشته شده است به این علت که وفادار به اصل و ریشه تاریخ آن نیستند یا بلد نبودند.

یعنی آنچه امروز به گوش ما می‌رسد یک موسیقی نابوده شده است؟

بیژن کامکار: بله. اگر فضای پیرامون ما پرتنش و استرس‌زاست نیازاست که با موسیقی آن را به تصویر بکشیم اما نه اینکه یک کار عمومی و سطحی ارائه شود.

 موسیقی، پرچم فرهنگ ایران است

خواننده‌های موسیقی آوازی و استادان هم دراین باره تأثیر گذاربوده‌اند؟

بیژن کامکار: خیلی‌ها ممکن است خود را وفادار به اصل ندانند و تعهدی برای خود احساس نکنند ولی بسیار پرقدرت کار خود را ادامه می‌دهند و ضرورتی نمی‌بینند که به اصل آن وفادار باشند. شاید آنها نمی‌خواهند بار تاریخی موسیقی را به دوش بگیرند. وقتی دریک کشورسه هزار خواننده پاپ جوان وجود دارد اگر یک نفر که موسیقی ایرانی را بخوبی می‌خواند و می‌داند به سمت موسیقی پاپ برود ظلم کرده است. اگر برای مادیات یا محبوبیت است ازطریق موسیقی ایرانی هم می‌توان به آن رسید.

آیاموسیقی سنتی بانوان نیازمند به‌روزرسانی و نوآوری است یا آنکه به‌مانند گفته‌های استاد کامکار معتقد هستید که این ریشه باید حفظ شود؟

 نجمه تجدد: من به موسیقی اصیل ایرانی اعتقاد دارم و باید ادامه دهنده نسل گذشته موسیقی‌ام باشم و آن را حفظ کنیم. امروز دیگر کسی نمی‌تواند تصنیف زیبا و دلنشین«دیدی‌ای مه که ناگه رمیدی و رفتی…» شعری از استاد رهی معیری و صدای هنرمندان بزرگ گذشته را بخواند و بشنود. به نظرمن اگر برای مردم امروزما که عصیان‌زده ‌و سرگشته شده‌اند یک اتفاق موسیقایی به‌مانند همان سال‌ها تکرارشود قطعاً مردم به آن رجعت خواهند کرد. امروزه جوان‌‌های هنرجویی می‌بینم که در دوران ما نبودند و با وجود سن کم به عشق وعلاقه خودشان نه حمایت خانواده به موسیقی سنتی روی آورده‌اند. مردم از موسیقی آرامش می‌خواهند نه استرس و اضطراب.

بیژن کامکار: پرچم ایران سه رنگ است و هر شاخصه‌ای چون ادبیات، زبان، موسیقی و…که در ایران وجود دارد پرچم ما محسوب می‌شود. پرچم موسیقی باید برافراشته شود نه آنکه تغییرکند. من به جوانان می‌گویم درهرسبک موسیقی که کار می‌کنید پاپ، جاز و… آن را منبع الهام خود قراردهید. به‌عنوان یک نصیحت پدرانه نه یک موزیسین ازهمه پاپ‌نوازان ایران تقاضا می‌کنم اگرمی‌خواهید درمارکت‌های جهانی قراربگیرید وارزش پیدا کنید ملودی اصلی خود را موسیقی ایرانی قراردهید وگرنه درهیچ مرکزی قرار نخواهید گرفت. مردم ما موسیقی را به اشتباه گوش می‌دهند.

با این تفاسیر چرا به موسیقی فولک ایران که بکر باقی مانده است کمتر پرداخته می‌شود و شاید تنها به یک تعداد جشنواره خلاصه شود؟

بیژن کامکار: بهتر است اینگونه پاسخ بدهم چرا برج میلاد درکرمانشاه یا در تبریز ساخته نشده و همه چیز در مرکز که تهران باشد اتفاق می‌افتد؟ آیا در تهران یک گروه خوب کردی به چشم می‌خورد؟ زمانی که پدرم موسیقی تدریس می‌کرد هر موزیسینی‌ که نزد ایشان می‌آمد به محض اینکه یک مقدار از آب و گل در می‌آمد به تهران می‌رفت. البته باید به آنها حق داد به هرحال همه امکانات در تهران موجود است از دانشکده موسیقی گرفته تا اغلب ادارات دولتی که مجوز آلبوم و کنسرت را صادر می‌کند. هرگاه که به شهرستان می‌رفتیم و زندگی می‌کردیم ارتباطمان با دنیای هنر قطع می‌شد اما تهران این ارتباط‌ها را گسترده می‌کند. در تهران ارکسترسمفونیک یا ارکستر ملی وجود دارد، اما در شهرستان حتی یک سالن استاندارد هم به چشم نمی‌خورد. البته ناگفته نماند با آنکه تمام امکانات در تهران متمرکز شده گروه‌های موسیقی بخوبی دیده نمی‌شوند و همین امر سبب شده موسیقی فولک و مقامی در شهرستان‌ها رشد کمی داشته باشد.

نجمه تجدد: وقتی با موسیقی مخالفت می‌کنند همین یک مقدار اجرای موسیقی نواحی هم برای ما بسیار ارزشمند است. مجوز اجرای کنسرت در شهرستان‌ها به سختی صادر می‌شود یا اگرهم صادر شود اجازه اجرای برنامه نمی‌دهند. متأسفانه موسیقی ما آرام آرام به سمت نابودی و فراموشی می‌رود.

به نظر شما چرا بانوان هنرمند موسیقی نمی‌توانند در شهرستان‌ها اجازه اجرای موسیقی داشته باشند؟

 موسیقی، پرچم فرهنگ ایران است

نجمه تجدد: البته این مسأله برای من کمتر پیش آمده است و همین چند ماه اخیر برای یک اجرای موسیقی بانوان به شهر کرمانشاه دعوت شدم. اما اینکه اجازه نمی‌دهند بانوان فعال عرصه موسیقی در شهرستان اجرای برنامه داشته باشند یک توهین است.

من با موسیقی به خدا می‌رسم و اصلیت را پیدا می‌کنم بنابراین زمانی که مسئولان با آن مخالفت کنند با انسان بودن من مخالفت دارند با این تفاسیر چه اعتراضی می‌توانم داشته باشم!

بیژن کامکار: در دین اسلام مسائل مورد شک بسیار است یعنی نه حلال است نه حرام. به‌طور مثال موسیقی حرام نیست. اگر مراجع بزرگ کشور ما در رسانه‌ها رسماً اعلام کنند که موسیقی حرام است به خدا سازم را زیر پایم می‌گذارم و دیگر دست به آن نمی‌زنم. پس چرا ما باید مانع چیزی شویم که در شک و شبهه است! درکجای قانون نوشته شده موسیقی حرام است؟ حضرت امام(ره) از موسیقی «شهید مطهری» لذت می‌بردند؛ یا اینکه از رهبری نقل شده که فرمودند به موسیقی «مردان خدا پرده پندار دریدند» علاقه‌مندم.

 موسیقی ما هم به شکل زیبا ارائه شده و هم به کثیف‌ترین شکل ممکن، اما کسی که به‌کثیف‌ترین شکل آن را ارائه داده مقصر است نه موسیقی.

 
شما در دوران انقلاب هم فعالیت بسیاری در عرصه موسیقی داشتید آیا شرایط آن دوران هم به مانند امروز بود؟

بیژن کامکار: آن دوران چون موسیقی را حرام می‌دانستند به سمت و سوی ما نمی‌آمدند و ما به سمت موسیقی می‌رفتیم و پابه‌پای مردم حرکت کردیم اما هیچ حرکت سیاسی انجام ندادیم و هر اتفاقی افتاد منبع الهام ما بود. به‌طور مثال میدان ژاله را به خون کشیدند، یکصدا خواندیم «ژاله خون شد». نخستین سرود جنگ را من خواندم که ساخته آقای لطفی بود و درزیر زمین وزارت ارشاد ضبط شد. مجموعه چاووش هیچ‌گاه سیاسی نبود اما همه نوع طرز فکری در آن وجود داشت و هیچ‌گاه تفکرخودمان را پنهان نکردیم.

امروز هم هنر پابه‌پای مردم حرکت می‌کند؟

بیژن کامکار: بله. اگر نتواند پا به پای مردم حرکت کند و مانع آن شوند موسیقی زیرزمینی خواهد شد. امروز نسبت به رژیم گذشته خوانندگان بسیارخوبی حضوردارند که هنوز شناخته نشده‌اند. به ما می‌گویند موسیقی اصیل کارکنید اما حمایت نمی‌شود؛ راه مردم گم شده است. اگرحسرت موسیقی گل‌ها را دارید همین حالا یک پشتوانه مالی برای من قرار بدهید تا ۳۰-۲۰ گروه گل‌ها تشکیل بدهم. موسیقی ما بازده ندارد و به مانند آموزش و پرورش باید یارانه به آن اختصاص دهند. اکثریت گروه‌های موسیقی که با شور و شوق کار خودشان را دنبال می‌کنند بعد از ۳-۲ سال از هم پاشیده می‌شوند به این علت که ما خودمان به همدیگر دستمزد می‌دهیم.

چرا من باید از آقای شجریان یا از آقای مشکاتیان دستمزد بگیرم؟ تمامی اینها به این دلیل است که یک منبع مالی و یک مدیر مدبر و کاردان نداریم و در آخر اینکه حمایت مردم از هنرمندان صفر مطلق است. آیا کتاب هم حرام است؟ سرانه سالانه مطالعه مردم صفر شده است؛ این پهلوانان عرصه کتاب‌نویسی راه نادرست را انتخاب کرده‌اند؟

چرا آن خلاقیتی که درعرصه آهنگسازی موسیقی گل‌ها و سنتی وجود داشت کمتر به گوش می‌رسد؟

بیژن کامکار: اتفاقاً امروزه موسیقی سنتی پیشرفته‌ترشده است. یک بار نجمه خانم از من سؤال کرد هوشنگ کامکار را تعریف کنم و من گفتم ایشان ۵۰ سال دیر به دنیا آمده‌اند چرا که اگر ۵۰ سال زودتر به دنیا آمده بود(در زمان روح‌الله خالقی)، با دانشی که امروز داشت تمام موسیقی ایران را در دست می‌گرفت و اگر ۵۰ سال بعد به دنیا می‌آمد آن زمان برخی مردم می فهمیدند که موسیقی هوشنگ کامکار چیست! در واقع بهتراست بگویم برخی مردم امروزما را بخوبی درک نمی‌کنند و زمانی که رنسانس فکری در ذهن آنها به وجود آمد و موسیقی‌های پاپ، راک و جاز را به کناری نهادند و رجعتی به گذشته کردند تازه خواهند فهمید هوشنگ کامکار چه موسیقی‌هایی ساخته است.

وقتی امروز نوازندگان جوان دف را می‌بینم از اینکه دف به دست بگیرم خجالت می‌کشم و اگر در زمان من بودند نمی‌گذاشتند بیژن کامکار نفس بکشد. موسیقی از لحاظ کمی رشد بسیارخوبی داشته و در آن سازندگی هم وجود دارد اما ذائقه و پسند مردم تغییر کرده است. آن زمان تلویزیون رأس یک ساعت برنامه موسیقی داشت اما در حال حاضر از یک دیش ماهواره هزار تا کانال و موسیقی دیده و شنیده می‌شود. باید ۵۰ سال بعد در مورد موسیقی قضاوت کنیم. چرا که مردم خسته از موسیقی‌های امروزی و مصرفی هستند و به ‌دنبال موسیقی تفکر می‌روند.

شرایط و اوضاع موسیقی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 نجمه تجدد: بهتراست بگوییم بعد از دولت هشتم دیگرهیچ امیدی به موسیقی وجود ندارد. بانوان موسیقی کشورمان سالن و مجوزی برای اجرای کنسرت ندارند وحتی روز به روز این موانع سخت‌ترمی‌شود و با این حساب باید بگویم چشم‌انداز و امیدواری به موسیقی بانوان نخواهیم داشت. انتظارما این است دولت تدبیر وامید هنرمندان همه عرصه‌های هنری را مورد حمایت قرار بدهد. مسئولان دولتی باید درکنار بودجه‌هایی که برای هر ارگان و سازمانی اختصاص می‌یابد برای حوزه فرهنگ و هنرهم یک بودجه خوب و مناسب تعریف کنند. اما متأسفانه طی این سال‌ها چنین اتفاقی نیفتاده است. سالن‌های اجرای کنسرت به جز تالار وحدت از استاندارد لازم برخوردار نیستند. درپایان امیدوارم وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بتواند حمایتی ازاین قشر مظلوم و بدون حامی داشته باشد.

بیژن کامکار: بازهم تأکید می‌کنم موسیقی بیان احساسات پاک و زیبایی است و نمی‌تواند حرام باشد. تغییر وضعیت موسیقی و ایجاد امکانات برای آن در شرح وظایف هیچ وزیر، وکیل و مسئولی نیست جز مراجع که فتوا صادر می‌کنند. نباید بگذارند مانع اجرای کنسرت‌های موسیقی شوند. دولت باید برای ۳۰ استان کشور بودجه احداث سالن اختصاص بدهد. البته اجاره سالن‌های موسیقی هیچ یارانه‌ای برای هنرمند ندارد و تنها یک درصد ناچیز آن به هنرمندان موسیقی اختصاص می‌یابد. ناگفته نماند در ارائه بخشی از مشکلات موسیقی که به آن اشاره شد مردم هم نقش مهمی دارند و باید با بینش عمیقی که نسبت به این موضوعات دارند تلاش کنند به خاستگاه خود برسند و دولت هم به خواسته‌های آنها توجه کند.


منبع: برترینها

غروب بی‌صدای حنجره‌ها

مرجان یگانه پرست- روزنامه بهار
بحث خوانندگی و تک‌خوانی زنان بعد از انقلاب از جمله بحث‌های پرچالش و همیشگی بوده و موافقان و مخالفانی داشته است.در مسیر تغییرات فرهنگی بعد از انقلاب سرنوشت کاری بسیاری از چهره‌ها و هنرمندان سرشناس و نامی دچار تغییر شد.برخی از بار سفر بستند و رفتند و بسیاری گوشه انزوا را برگزیدند اما برخی به کارشان ادامه دادند.از جمله چهره‌های موفق سینمایی و تلویزیونی یا بسیاری از نویسنده‌ها.در میان این هنرمندان، ادامه فعالیت خوانندگان پرچالش‌تر از دیگر هنرها بود و همراه با ممیزی‌های بسیار حتی برای مردان خواننده، چه رسد به زنان خواننده و نوازنده‌ای که ادامه فعالیت شان نیاز به جوانب و تمهیداتی دیگر داشت.هر چند تعدادی از این هنرمندان در سال‌های اخیر با تمهیداتی چون اجرا فقط برای زنان توانستند دوباره روی صحنه قرار بگیرند اما این شرایط و آرزوی روی صحنه قرار گرفتن برای برخی چون ناهید دایی جواد که به تازگی در طی سانحه‌ای در گذشت، تکرار نشد.
***
و سرنوشت چنین نوشت
دو روز گذشته خبر درگذشت ناهید دایی جواد، در ۷۵ سالگی و در یک تصادف در رسانه‌ها منتشر شد.او خواننده موسیقی سنتی ایرانی بود که با وجود درخواست برای اجرای صحنه‌ای از مسئولان به این آرزوی خود دست پیدا نکرد و با حسرتی بر دل برای تکرار لحظه‌های روی صحنه رفتن دستش از جهان کوتاه شد.شاید به خاطر نیاورید که او را می‌شناسید اما احتمال اینکه هر کسی یک بار حتی بر حسب تصادف صدای او را در تاکسی یا خودروی آشنایی و حتی در سالن و خانه دوستی شنیده باشد، بسیار زیاد است.او با ارکستر «گل» جواد معروفی همکاری داشت و آثاری بسیاری با صدای او به ضبط رسیده است.پیشتر او درخواست کرده بود که کنسرتی در شهر اصفهان برگزار کند اما موافقت نشده بود و او ناکام و با دغدغه رفتن دوباره به روی صحنه از دنیا رفت.
الیاس طغیانی، شاگرد این هنرمند ضمن تایید این خبر اظهار کرد: استاد دایی‌ جواد روز (۱۹ آذرماه) در یک تصادف درگذشت.اتومبیلی که با او تصادف کرده فرار می‌کند، او را به بیمارستان منتقل و چند بار احیا می‌کنند اما متاسفانه طاقت نیاورد.او ادامه داد: طبق آخرین صحبت‌هایی که با دختر دایی جواد داشتم زمان مراسم تدفین و ختم‌ او هنوز مشخص نیست.او استادی نمونه نه تنها در هنر بلکه در اخلاق و ادب بود.طغیانی گفت:‌ای کاش قدر آدم‌ها را تا زمانی که هستند بدانیم؛ به هنر و هنرمندان در زمانی که باید، آن‌گونه که شایسته هستند احترام بگذاریم و حقوق آن‌ها را پایمال نکنیم.
کارنامه‌ای کوتاه اما به یاد ماندنی
ناهید دایی جواد فرزند عبدالباقی در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۲۱ در شهر اصفهان به دنیا آمد.وی مدرک لیسانس خویش در رشته ادبیات فارسی را از دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان گرفته است و در سال ۱۳۵۵ با کیوان قدرخواه، شاعر و وکیل دادگستری ازدواج نمود و حاصل آن یک دختر است.همسر وی در سال ۱۳۸۳ بر اثر بیماری تومور مغزی درگذشته است.ناهید دایی جواد در سال ۱۳۴۲ به استخدام آموزش و پرورش استان اصفهان درآمد و از سال ۱۳۵۵ تا سال ۱۳۷۴ که بازنشسته شد در دبیرستان‌های شهر اصفهان به تدریس ادبیات و زبان فارسی و عربی مشغول بود.وی نه سال پیش از انقلاب از رادیو استعفا داد واز سال ۱۳۷۴ مشغول تدریس آواز ایرانی در آموزشگاه‌ها بود.
ناهید دایی جواد در سال ۱۳۸۱ سه کنسرت در تهران در تالارهای وحدت، اندیشه، فرهنگ با مشارکت کیان علی‌نژاد اجرا نموده است و پس از آن به همراه «گروه ایراندخت» تور کنسرتی را در شرق ایالات متحده داشته است.آخرین اجرای وی در خارج از کشور در بزرگداشت پیرنیا در لندن بوده است که به همراه گلپایگانی برنامه اجرا کردند.
روایت دایی جواد از قطعه «غروب کوهستان»
یکی از آثاری که از ناهید دایی جواد به یادگار مانده است، قطعه «غروب کوهستان» است که توسط جهانبخش پازوکی تهیه و در رادیو اجرا شد.پیشتر این هنرمند فقید درباره ورودش به هنر خوانندگی و ضبط این قطعه گفته بود: از کودکی به آواز علاقمند بودم و تنها پدرم حامی من در این راه بود و بقیه‌ خانواده آن را قبیح می‌دانستند.سال ۱۳۳۹ به‌تازگی دیپلم گرفته بودم.آن دوره جهانبخش پازوکی با رادیو اصفهان همکاری می‌کرد تا این‌که هوشمند عقیلی و جهانبخش پازوکی در اصفهان کنسرتی را برگزار کردند و من در بخشی از آن مراسم، قطعه‌ «بردی از یادم» بانو دلکش را به همراه نوازندگی جهانبخش پازوکی اجرا کردم.سیروس ساغری بعد از اجرای من به پشت‌صحنه آمد و گفت که آهنگی به‌نام «غروب کوهستان» دارد و پیشنهاد داد که من آن را در رادیو اجرا کنم.وی در ادامه توضیح داده است: قبول کردم و این آهنگ را با همکاری گروه ارکستر رادیو اصفهان خواندم و ضبط شد، اما از جانب مادر و بزرگان خانواده‌ ما اجازه‌ پخش در رادیو را نداشت.این‌که آوازخوانی در خانواده ما خوبیت ندارد، دختر اصیل و خانواده‌دار آواز نمی‌خواند، برای خانواده‌ سرشناس دایی‌جواد قبح دارد که دخترشان آوازخوان باشد و ازاین‌دست صحبت‌ها، بگو‌مگو‌های خانواده ما شده بود و در این میان تنها مرحوم پدرم پشتیبان من بود.زمانی پدرم ترتیب یک میهمانی خانوادگی مردانه را داد و همه بزرگان فامیل جمع شدند و همه یکصدا می‌گفتند که ناهید باید ازدواج کند.دایی‌ام جواد دایی‌جواد وکیل دادگستری بود و بسیار خوش‌صحبت.در آن میهمانی با بیان دلایل منطقی توانست همه را متقاعد کند که به من حق بدهند که خودم برای زندگی‌ام تصمیم بگیرم و با پایبندی به اصول و حفظ چارچوب‌های اخلاقی وارد عرصه هنر شوم.
دایی جواد درباره اجرای قطعه «غروب کوهستان» گفته بود»: سال ۱۳۴۱ قرار بود مسابقه آوازخوانی استان‌ها به میزبانی اصفهان و در ساختمان رادیو برگزار شود.از تمام شهرها شرکت‌کنندگان آمده بودند و در ابتدا قرار بود که مرحوم تاج اصفهانی به نمایندگی از اصفهان هنرنمایی کند، اما بعد قرعه به نام من افتاد.تجربه‌ اول پشت میکروفن درحالی‌که مرحوم گلپا، بانو الهه و بانو پوران را در لژ رادیو و پشت میز داوری می‌دیدم و تعداد صد تماشاچی و حضور شانزده موزیسین حرفه‌ای در سالن و انبوه شنوندگان رادیو در سراسر ایران، ترس من را بیشتر می‌کرد.ترانه‌ «غروب کوهستان» را با ضرب امید بیداریان و ویولن‌نوازی جهانبخش پازوکی اجرا کردم و به دید خودم بسیار اجرای بی‌کیفیتی بود.
لرزش در صدا و کشدار شدن تحریرها؛ اما هیچگاه از یاد نمی‌برم که جمعیت حاضر دو دقیقه‌ تمام تشویق می‌کردند.یک هفته بعد از این اجرا، کلنل وزیری و حسین‌علی ملاح قطعه‌ای در دستگاه چهارگاه ساختند و من را دعوت به همکاری کردند.ماهی یک‌بار اجرا در رادیو تهران، حدود ۱۵ اجرا در گل‌ها و ۱۵تا در رنگارنگ.زمانی که در تربیت‌معلم پذیرفته شدم، برای پدرم پیام تبریکی با این عنوان که ورود دخترتان را به دارالمعلمان تبریک عرض می‌کنیم فرستاده شد و از این زمان مادرم هم خوشحال و راضی بود.دهه‌ ۵۰ وارد آموزش ‌و پرورش شدم و ابتدا دبیر پرورشی بودم که موسیقی و تئاتر کار می‌کردم و بعداً دبیری ادبیات فارسی در دبیرستان رودابه را به عهده گرفتم. او همچنین درباره زندگی خانوادگی و ازدواجش شرح داده بود: سال ۱۳۵۵ کیوان قدرخواه که نسبت فامیلی باهم داشتیم و تازه مدرک وکالت گرفته بود از من خواستگاری کرد.ابتدا قبول نکردم و به او گفتم چه ویژگی دارم که مرا انتخاب کردی؟ آوازه‌خوان هم که هستم! آن زمان در محله‌ عباس‌آباد اصفهان ساکن شده بودیم و در همان خانه‌ پدری جشن عروسی برگزار کردیم.حضور هزار نفر میهمانی که نیمی از آنها دعوت نشده بودند و خودم آواز می‌خواندم و نوازندگان می‌نواختند و همه شاد بودند.
ضرورتی به نام مجوز اجرای کنسرت زنان برای زنان
دلباختگان به هنر خوانندگی، شوق شاد کردن روح مخاطبان شان را با الحانی خوش دارند و صدای تربیت شده آوازی و موسیقایی شان را هدیه گوش مخاطبان می‌کنند.از این رو رفتن روی صحنه و تایید و تشویق گرفتن از مخاطبان برای آنها اشتیاقی همیشگی است و آنها را در کار و هنرشان راسخ‌تر می‌کند.این اشتیاق برای خوانندگان زن چه آنها که قبل‌تر در این حرفه بودند و چه آنها که بعد از انقلاب جذب این هنر شدند، به دلیل رعایت موازین اسلامی و ملاحظاتی چون عدم فیلمبرداری از اجراها گاه با حسرت و آه همراه می‌شود.سوای از ناهید دایی جواد که دوباره روی صحنه نرفت، برخی خوانندگان چون پری ملکی و سیمین غانم که قبل از انقلاب فعالیت هنری داشتند و در میان مردم نام آشنا بودند، با وجود مشکلات عدیده‌ای که برای اخد مجوز داشتند، بالاخره روی صحنه رفتند.این در حالی است که بسیاری از خوانندگان بعد از انقلاب و حتی چند تن از بازیگران زن که به تازگی به هنر خوانندگی روی آورده‌اند چون شهره سلطانی، نسرین مقانلو و هنگامه قاضیانی هم با مشکلاتی جهت اخذ مجوز و زمان اجرا روبه‌رو شده‌اند اما صرف از نظر از اینکه این اجراها چقدر استاندارد و حرفه‌ای برگزار می‌شوند چون کارشناسان و فعالان رسانه که عمدتا مرد هستند، نمی‌توانند در این کنسرت‌ها حاضر شوند و نظرشان را اعلام کنند، نکته اصلی این است که شرایط برگزاری کنسرت با لحاظ تمهیدات مورد تایید و رعایت موازین اسلامی فراهم شود.فراهم شدن این شرایط برای هنرمندی که سال‌ها برای هنرش تلاش کرده و دغدغه اجرا دارد و برای زنان علاقه مندی که مخاطب این کنسرت‌ها هستند، یک ضرورت است که باید در اولویت بررسی قرار گیرد تا با از دست رفتن یک چهره و هنرمند دیگر چون ناهید دایی جواد، این سرنوشت تکرار نشود.
منبع: بهارنیوز

چرا فیلمی درباره همسر امام خمینی در جشنواره سینما حقیقت حذف شد؟

محمدمهدی طباطبایی نژاد دبیر یازدهمین جشنواره «سینماحقیقت» درباره حذف ناگهانی فیلم «بانو قدس ایران» درباره همسر امام خمینی(ره) ساخته مصطفی رزاق کریمی از جشنواره بیان کرد: طبق آیین نامه جشنواره، فیلمی که توسط هیات انتخاب به جشنواره راه می یابد اجازه خروج از جشنواره را ندارد

سینما سینما نوشت: وی ادامه داد :ولی با توجه به جایگاهی که مجموعه همکاران ما در موسسه عروج فیلم داشته اند و احترامی که برای آنها قایل بودیم دیروز از ما درخواست کردند که به دلایلی که ما نمی دانیم این فیلم در جشنواره نمایش داده نشود تا اینکه بعدا تصمیم دیگری درباره فیلم گرفته شود.

وی اظهار کرد: اتفاقا این اثر، مستند بسیار خوبی بود و مورد توجه همه کسانی قرار گرفت که آن را دیدند و برای ما کنار گذاشتن آن بسیار دشوار بود ولی به دلیل احترام به جایگاه موسسه عروج فیلم، این کار انجام شد.

مدیرعامل مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی عنوان کرد: همکاران ما در موسسه عروج فیلم با یک نامه بسیار محبت آمیز و سراسر عذرخواهی نسبت به جشنواره عنوان کردند که مسایلی نسبت به فیلم دارند که نمی خواهند این مستند در این مقطع نمایش داده شود.

طباطبایی نژاد درباره اینکه چقدر در این دوره از جشنواره آثاری با نگاهی سیاسی را کنار گذاشته اند، توضیح داد: شما خودتان می توانید فیلم های جشنواره را ببینید و از امروز نمایش چند فیلم سیاسی هم شروع می‌شود و می توانید ببینید که جشنواره یک فضای گفتمانی را در حوزه های مختلف سیاسی، اجتماعی، زیست محیطی و … ایجاد می کند.

وی در پایان گفت: فیلم های ما همه آثاری پرچالش هستند که گفتمان سازی می کنند و ما به رویکرد گفتمان سازی در حوزه سینمای مستند معتقد هستیم. ما در تلاشیم کمترین ممیزی را داشته باشیم و البته هر جشنواره، رویکردی دارد و بر مبنای رویکردش عمل می کند.


منبع: عصرایران

نظر ایرج طهماسب درباره نمایش الیور تویست (فیلم)

جزیره‌ای که شبیه به مریخ است (+فیلم) کارت زرد مجلس به وزیر نفت تعیین شعبه هم‌عرض برای رسیدگی به پرونده «محمدعلی طاهری» عامل اصلی تصادفات برون شهری آبان ماه امسال بود؟ نقاشی‌های زیبای هنرمند آمریکایی از فرش ایرانی (عکس) عضو هیات رییسه مجلس: حذف جدول‌های ۱۷ و ۱۸ از بودجه نشان از بودجه‌ریزی سالم دولت و مجلس است روند امتیاز دهی و ارزیابی هتل ها در وب سایت ایران هتل آنلاین (اطلاع رسانی تبلیغی) نظر ایرج طهماسب درباره نمایش الیور تویست (فیلم) حسادت یا حماقت کودکی که امید را نقاشی کرد (+فیلم)

جُرمی به نام سفر خارجی: چرا از “دنیا گردی مردم” می ترسند؟!  (۱۲۱ نظر)

“مالیات سرگردنه” دولت برای سفر به خارج از کشور!  (۴۴ نظر)

بحرانی به نام توالت  (۴۱ نظر)

با پول نفت جام جهانی را به ایران بیاوریم  (۱۷ نظر)

زلزله بود، سرما بود، کانکس نبود  (۱۷ نظر)

بهمنی: با رضا ضراب ارتباطی نداشتم/ زنجانی برای ما نفت می فروخت/ ابزار نظارتی برای کنترل خاوری نداشتم/ برداشت ۳۰ هزارمیلیارد با مجوز شورای امنیت بوده  (۱۵ نظر)

تیشه ترامپ بر ریشه آمریکا  (۱۳ نظر)

باهنر درباره احمدی نژادی ها: رفتار ۳ نفر این است که بیایید ما را دستگیر کنید/ باید توضیح دهند درآمد نفتی چگونه هزینه شد  (۱۲ نظر)


منبع: عصرایران