پس از کنسرت ارکستر ملی هم ممنوع شد!

به گزارش خبرگزاری مهر، مسئولان اجرای ارکستر ملی ایران ظهر امروز در نشست خبری با رسانه ها از لغو اجرای کنسرت این ارکستر در کرمانشاه خبر دادند. بر اساس این گزارش، اجرای ارکستر ملی ایران در کرمانشاه از سوی مدیر هنری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی کرمانشاه پیشنهاد داده شده بود. به گفته مسئولان، اجرای ارکستر ملی ایران از جانب اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی کرمانشاه کنسل شده است و به دلیل اینکه افراد نتوانستند شرایط اجرای کنسرت در کرمانشاه را هموار کنند و وسیله نقلیه برگشت اعضای ارکستر تامین نشده بود و مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی کرمانشاه هنوز منصوب نشده بود، اجرای این کنسرت لغو شد.


منبع: بهارنیوز

سریال‌های نوروزی را بشناسید

به گزارش ایسنا، سریال «علی البدل» به کارگردانی سیروس مقدم در ۱۵ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای، هر شب ساعت ۲۲ از شبکه یک سیما پخش می‌شود. این سریال به بهانه دوازدهمین انتخابات ریاست جمهوری نگاهی طنازانه به شرایط موجود دارد.
مجموعه تلویزیونی «علی‌البدل» که قرار است در لوکیشنی خاص و با دکورسازی در فضایی متفاوت روایت شود، قصه‌ای طنز به قلم محسن تنابنده و خشایار الوند دارد. تمامی بخش‌های این سریال در حوالی شهر همدان تولید خواهد شد و روایت قصه در ناکجاآبادی اتفاق می‌افتد.
سیروس مقدم خلاصه داستان سریال «علی‌البدل» را اینگونه روایت می‌کند: من «علی‌البدل» هستم. فرعی، رزرو و جانشین عضو اصلی؛ حرف نزنم می‌گویند لالی، حرف بزنم می‌گویند حق رای نداری. خلاصه هم هستم، هم نیستم.
مهدی هاشمی، مهدی فخیم‌زاده، احمد مهرانفر، حسین محب‌اهری، هادی کاظمی، هومن حاج‌عبدالهی، محمود جعفری، عزت‌الله رمضانی‌فر، بهرام افشاری، فروغ قجابگلی، هدیه آزاده، مهسا باقری، فرشته گلچین، آرزو نبوت، میثم چگینی و محسن تنابنده از جمله بازیگرانی هستند که در سریال«علی‌البدل» ایفای نقش می‌کنند.

سریال «مرز خوشبختی» به کارگردانی حسین سهیلی‌زاده و تهیه‌کنندگی مهران رسام، در ایام عید هر شب ساعت ۲۱:۳۰ از شبکه دو سیما پخش می‌شود.
این سریال با ایفای نقش بازیگرانی چون پوریا پورسرخ، امیرحسین آرمان، مهدی سلوکی، شهرزاد کمالزاده، سروش جمشیدی، مریم معصومی، جمشید جهانزاده، عباس محبی، مهدی صباغی، فرزانه نشاط‌خواه، رضا یزدانی، جواد زیتونی، عباس محبوب و امیر غفارمنش برای پخش نوروزی در ۱۵ قسمت برای شبکه دو سیما آماده می‌شود.

علی لهراسبی به عنوان خواننده تیتراژ پایانی مجموعه تلویریونی «مرز خوشبختی» انتخاب شده است.
در خلاصه داستان سریال آمده است: به طلا و تلاش و عشق … جوان و گُل و گِل… همه چیز از یک وسوسه شروع می‌شود و به یک وسوسه ختم می‌شود. از رفاقت شروع می‌شود و به رفاقت می‌رسد. داستان مرز خوشبختی داستان انتخاب‌هاست. دوراهی‌ها. زمانی که بر لب مرز ایستاده‌ای. یک سو شاید خوشبختی است و در سوی دیگر هم شاید خوشبختی. انتخاب با توست. و انتخاب نهایت خوشبختی است.

همچنین سریال «خانه ما» به کارگردانی سامان مقدم در ۶۰ قسمت ۴۰ دقیقه‌ای تولید شده و بینندگان شبکه سه سیما  علاوه بر ایام نوروز می‌توانند این مجموعه را تا پایان اردیبهشت ماه هرشب ساعت ۲۰:۴۵ دنبال کنند.
فرهاد آئیش، گوهر خیراندیش، آزاده صمدی، رویا تیموریان و ویشکا آسایش از بازیگران این مجموعه هستند. این سریال کمدی داستان چهار خانواده را روایت می‌کند که به دلایلی مجبور می‌شوند سه ماه در یک خانه با یکدیگر زندگی کنند. این چهار خانواده هیچ آشنایی با یکدیگر ندارند و در یک روز بنا به اتفاقی مجبور میشوند که با هم زندگی کنند.

همچنین شبکه چهار نیز با سریال خارجی «دوران کهن» مهمان خانه‌های علاقه‌مندان به مجموعه‌های خارجی است. این مجموعه نمایشی پیش از این نیز روی آنتن رفته است و داستان حیوانات ماقبل تاریخ را روایت می‌کند که به دلیل ناهنجاری وارد زمان حال می‌شوند. این سریال دیدنی در سال ۲۰۰۸ نامزد دریافت جایزه بهترین سریال و بهترین جلوه‌های ویژه از مجموع جوایز بفتا شد.
شبکه پنج نیز در نظر دارد مجموعه طنز «شوخی کردم» مهران مدیری را که پیش از این در شبکه نمایش خانگی توزیع شده بود در طول تعطیلات ساعت ۲۳ روی آنتن ببرد. در مجموعه «شوخی کردم»، کلیپ‌های طنز در محیط‌ها و قالب‌های مختلف اجرا می‌شود.
مهران مدیری، سیامک انصاری، مهران غفوریان، جواد رضویان، رضا شفیعی جم، نادر سلیمانی، لاله صبوری، نصرالله رادش، شقایق رحیمی راد، هادی کاظمی، محمدرضا هدایتی، ساعد هدایتی، عارف لرستانی، سحر ولدبیگی، نیما فلاح، سپند امیرسلیمانی، کمند امیرسلیمانی، شبنم فرشادجو، سحر زکری در این سریال نقش آفرینی می‌کنند.

مجموعه نمایشی «قصه‌های تبیان» نیز در ایام نوروز از شبکه قرآن و معارف سیما پخش می‌شود. این سریال اپیزودیک بر اساس داستان‌های واقعی و موضوعات قرآنی ساخته شده و توسط کارگردانان جوان به تهیه‌کنندگی زنده یاد فرج‌الله سلحشور و مشاور کارگردانی جمال شورجه و مشاور فیلمنامه منصور براهیمی آماده شده است.
همچنین سریال «از سرزمین شمالی» هر روز ساعت ۱۹ از شبکه تماشا پخش می‌شود. شبکه تماشا مجموعه‌های تلویزیونی دیگری نیز در دستور پخش دارد. «پیک سحر» به کارگردانی خسرو ملکان و بازی جمشید مشایخی، اسماعیل داورفر، پروین سلیمانی و احمد قدکچیان محصول سال۱۳۶۹ ساعت ۲۱، سریال بریتانیایی «خانه پوشالی» محصول سال ۱۹۹۰ با موضوع رقابت‌های سیاسی در انگلستان پس از دوران نخست وزیری مارگارت تاچر را ساعت ۲۲ و مجموعه تلویزیونی «زعفرانی» به کارگردانی حامد محمدی، محصول ۱۳۹۵ با بازی مهدی هاشمی، ستاره اسکندری، مهران احمدی و هادی کاظمی را ساعت ۲۳ از جمله سریال هایی است که شبکه تماشا پخش خواهد کرد. این شبکه پخش سریال «خانه کوچک» را همچنان در ساعت ۲۴ ادامه خواهد داد.
همچنین یکی از سریال‌های در حال پخش در سایر شبکه‌های سیما برای پخش در ساعت ۲۰ در نظر گرفته می‌شود و بازپخش آن نیز در جدول پخش روز بعد پیش بینی شده است.
شبکه جهانی جام جم نیز برای فارسی زبانان سراسر دنیا مجموعه‌هایی را روی آنتن می‌برد. مجموعه‌های «کلاه قرمزی»، «علی‌البدل»، «لیسانسه‌ها» و «خندوانه» از جمله مجموعه‌هایی هستند که هر روز از شبکه جهانی جام جم پخش خواهند شد.


منبع: بهارنیوز

ایوبی: هرچه کردم در دفاع از سینما بود

به گزارش ایسنا، با انتصاب سیدرضا صالحی امیری به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، شایعه‌هایی درباره تغییر معاونان او از جمله رییس سازمان سینمایی مطرح شد و تاکید ایوبی بر «قرار برای ادامه همکاری با صالحی امیری در سازمان سینمایی» فضا را تاحدودی آرام کرد، اما جو نسبتا آرام سینما که در روزهای پایانی جشنواره سی و پنجم فیلم فجر رنگ و بوی التهاب به خود گرفته بود، با یک حکم ناگهانی به طور کل، تغییر کرد.

 

استعفا یعنی ناتوانی، پس معنایی ندارد

براین اساس در شرایطی که خبری هم مبنی بر استعفای ایوبی منتشر شده بود، رییس پیشین سازمان سینمایی در گفت‌وگویی با ایسنا تاکید کرد: من سرباز فرهنگ و هنر هستم پس استعفا معنایی ندارد؛زیرا استعفا یعنی ناتوانی از ادامه خدمت به فرهنگ و کشور. با این حال این جابه‌جایی برای من خیلی طبیعی است و اصلا طبیعی‌تر و راحت‌تر از این قابل تصور نیست.

 

او افزود: کار در سینما خیلی سخت است، من با عشق آمدم و با عشق هم کارم را ادامه دادم، اما وقتی می‌گویند این کار سخت را می‌توانی دیگر انجام ندهی، خوب دیگر دلیلی بر تحمل این همه سختی نیست و ظاهرا قضا و قدر به کمک من آمده است. هرچند قرار نیست سینما و اهالی سینما را رها کنم، چون دلیلی برای کار نکردن در عرصه فرهنگی نمی‌بینم. محبت آقای وزیر هم همچنان باقی است و در نتیجه مقتضی موجود و مانع مفقود است.

 

روایت رفتن از سازمان در «۱۲۶۲ روز در شماره ۴ کمال‌الملک»

ایوبی که با حال و احوالی آرام در این گفت‌وگوی کوتاه شرکت کرده بود، در برابر این پرسش که چه شد این‌قدر ناگهانی و تنها دو هفته مانده به پایان سال و چند ماه مانده به پایان دولت یازدهم از سازمان سینمایی رفت؟ با خنده تلاش کرد مثل همیشه جواب‌های رندانه و شاعرانه‌ای بدهد. او یاداور شد: روز اولی که آمدم از من پرسیدند، چه شد که آمدی سینما. از خیام خواندم که: «خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی/ فارغ شده‌اند از تمنای تو دی/قصه چه کنم که بی تقاضای تو دی/ دادند قرار کار فردای تو دی». امروز هم همان را تکرار می کنم.

 

اما ایوبی پس از اصرار بر این‌که باید بالاخره پاسخی درباره تمام آن‌چه گفته می‌شود باعث قطع همکاری او در سازمان سینمایی شده بدهد، گفت: وزیر جدید با نگاهی جدید آمده و تغییر طبیعی است، اما آن‌چه را باعث این اتفاق شد باید بگذارید تا در کتاب «۱۲۶۲ روز در شماره ۴ کمال‌الملک» روایت کنم. به قول شمس تبریزی، « هنوز اهلیت گفتن نیست….». خلاصه ما آمدیم به قول شمس «آتشی انداختیم و رفتیم، آن‌که سوخت، سوخت….». البته این حرف برای بنده زیاد است، ولی چون آمد، گفتم. با این حال صحبت‌ها و اشاره‌های ایوبی که تمایلی به اظهار صریح و نیز انتشار آن‌ها ندارد،حاکی از این است که اختلاف نظر او با یکی از معاونان سازمان سینمایی که در برخی رسانه‌ها هم به آن اشاره شده از مهم‌ترین دلایل جدایی او از سازمان سینمایی بوده است.

 

هر چه کردم در دفاع از سینما بود

البته ایوبی تاکید دارد که تا وقتی در مقام ریاست سازمان سینمایی بوده، هر چه کرده در جهت دفاع از سینما بوده است و اضافه کرد: همکاری من با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی همان‌طور که قبلا هم گفته بودم، ادامه دارد و دکتر صالحی هم همواره اظهار لطف کرده‌اند. ریس بنیاد شمس و مولانا همچنین اظهار کرد: در میزگردی که در کنگره مدیران وزارت ارشاد داشتم، گزارشی از اتفاقات این حوزه ارائه کردم و گفتم از سال ۸۰ آن‌قدر درگیر حوزه فرهنگ و هنر شده‌ام که اگر بخواهم این حوزه را رها کنم هم فرهنگ و هنر مرا رها نمی‌کند. من برای این‌که فرهنگ و هنر این مملکت یک قدم به جلو برود، با تمام عشق و همه وجودم از هیچ کاری کوتاهی نمی‌کنم.

 

سرانجام هنر و تجربه، مدرسه ملی سینما و جشنواره جهانی فجر چه می‌شود؟

 حجت‌الله ایوبی درباره نگرانی‌هایی که از سرانجام اجرای برخی برنامه‌ها که در زمان مدیریت وی عملی شده‌اند، مثل گروه هنر و تجربه و مدرسه ملی سینما وجود دارد، با اشاره به جشنواره جهانی فجر که می‌تواند یکی دیگر از آن نگرانی ها باشد، گفت: با آقای حیدریان جلسه مفصلی داشتم و توضیحات کاملی از اقدامات انجام‌شده دادم، بویژه درباره جشنواره جهانی فجر، برنامه‌هایی که صورت گرفته تشریح شدند و ان‌شاءالله ایشان هم از آن‌ها حمایت خواهد کرد. آقای حیدریان کارآزموده، منطقی و باتجربه است؛ پس حتما کارهای خوب را تقویت خواهد کرد، ضمن این‌که ارتباط ما با هم بیشتر از پیش ادامه دارد.

 

رییس پیشین سازمان سینمایی در ادامه درباره این‌که شنیده می‌شود او عضو هیات امنای گروه سینمایی هنر و تجربه که به موسسه هم تبدیل شده، است و آیا اگر صحت دارد در آن فعالیت خواهد داشت؟ توضیح داد: بنده به عنوان رئیس سازمان سینمایی عضو و رئیس هیات امنای همه موسسات از فارابی تا مدرسه ملی بودم و طبیعتا دیگر نیستم، ولی به عنوان شخصیت حقیقی اگر دعوت بشوم، با کمال میل عضو هیات امنای این گروه خواهم بود.

 

ناامیدی برای اکران «خانه پدری» و «آشغال‌های دوست‌داشتنی»

ایوبی همچنین در پاسخ به این‌که در زمان مدیریتش حمایت‌هایی از برخی فیلم های توقیفی از جمله رستاخیز، خانه پدری و آشغال‌های دوست‌داشتنی انجام داده و الان که سمتی ندارد فکر می‌کند این فیلم‌ها امکان اکران پیدا می‌کنند و آیا اگر در اختیارش بود به آن ها مجوز می‌داد؟ گفت: من سعی کردم در غم و شادی اهالی سینما شریک باشم و واقعا غصه‌هایشان دلم را به درد می‌آورد و خنده‌هایشان مرا شاد می‌کرد. من هرگز برای عکس گرفتن به بستر هنرمند بیماری نرفتم. تظاهر به ناراحتی در زمان غم نکردم. سخنی از روی بی‌باوری نگفتم. این را گفتم که بدانید من غصه امیریوسفی را خوردم و می‌خورم. غصه آقای درویش و عیاری را هم همین‌طور. ولی گاهی «تدبیر کند بنده و تقدیر نداند / تدبیر به تقدیر الهی به چه ماند».

او اضافه کرد: امیدوارم مشکل همه حل شود و فکر کنم روزهای بهتری در انتظار آقای درویش است اما بقیه را فکر نمی‌کنم. گفته شده که حجت‌الله ایوبی پس از پایان کارش در سازمان سینمایی، در مقام مشاور عالی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی فعالیت خواهد کرد.


منبع: بهارنیوز

آمار فروش دو فیلم‌ نوروزی

به گزارش ایسنا، حبیب اسماعیلی بیان کرد: فیلم «سه بیگانه» به کارگردانی مهدی مظلومی در دو روز اول اکران خود به فروش ۱۱۰ میلیون تومانی دست یافت. او افزود: این فیلم فعلا در ۲۵ سالن سینمایی تهران و یک سالن سینما در مشهد اکران می‌شود.همچنین احمد مختاری از دفتر هدایت فیلم آخرین آمار فروش فیلم «خوب، بد، جلف» به کارگردانی پیمان قاسمخانی را در تهران ۲میلیارد و ۸۹۰ میلیون تومان اعلام کرد. او با اشاره به اینکه این فیلم در ۲۹ سالن سینمایی تهران و ۹۰ سالن شهرستان اکران می‌شود، گفت: مجموع فروش فیلم در کشور تاکنون به ۴ میلیارد و ۶۹۰ میلیون تومان رسیده است.علاوه بر این‌ها اکران دیگر فیلم‌های نوروزی از ۲۵ اسفند ماه در سینماها آغاز می‌شود که دفتر پخش فیلمیران نمایش دو فیلم «یک روز بخصوص» و «آباجان» را بر عهده دارد. این دفتر پخش در حال حاضر دو فیلم «سلام بمبئی» و «هفت ماهگی» را روی پرده دارد.


منبع: بهارنیوز

پروژه «اما واتسون» جهانی شد/تصاویر

به گزارش ایسنا، «بی.بی.سی» نوشت: «اما واتسون» که یک باشگاه کتاب‌خوانی به نام «خود مشترک ما» دارد، از سال ۲۰۱۲ پروژه «کتاب‌ها در زیرزمین» را راه‌اندازی کرد. او در وسایل نقلیه عمومی مخصوصا ایستگاه‌های مترو، کتاب‌هایی را قایم می‌کند تا افرادی که آن‌ها را پیدا می‌کنند به رایگان آن‌ها را بخوانند.
 




لندن

این پروژه که چهارشبه هشتم مارس، همزمان با روز جهانی زن نام «پری‌های کتاب» را به خود گرفته، در ۲۶ کشور دنبال شده و حالا دیگر برنامه‌ای بین‌المللی است.

«اما واتسون» که در فیلم‌های اقتباسی «هری پاتر» نقش «هرمیون» را ایفا کرده، طی هفت سال گذشته هر هفته ۲۵۰ کتاب را در ایستگاه‌های مترو لندن جا می‌گذارد. در تمام این کتاب‌ها  دست‌خط این بازیگر جوان دیده می‌شود که برای خواننده آرزو کرده از مطالعه کتاب لذت ببرد.

 




ژاپن

«واتسون» همچنین آن‌ها را تشویق کرده تا کتاب را در مکانی عمومی قایم کنند تا افراد دیگر هم بتوانند به رایگان آن را بخوانند. این بازیگر پروژه «کتاب‌های در زیرزمین» را با عنوان «سیستم قرض دادن کتاب در کتابخانه عمومی» توصیف کرده و امیدوار است این کار به ترویج بیشتر کتاب‌خوانی و علاقه‌مند کردن مردم به مطالعه کمک کند.

از روز گذشته افرادی از سنگاپور، ژاپن، هند، دبی، آمریکا، نیوزیلند، مجارستان و … عکس‌هایی را از کتاب‌هایی که در مکان‌های عمومی جا گذاشته‌اند، منتشر کرده‌اند.

 




دبی

«پری‌های کتاب» به مناسبت روز زن، آثاری را از نویسندگان زن همچون «مایا آنجلو» و «کیتلین موران» انتخاب و منتشر کردند. «رنگ بنفش» نوشته «آلیس واکر»،‌ «مامان و من و مامان» نوشته «مایا آنجلو» و «چگونه زن باشیم» نوشته «کیتلین موران» از جمله این کتاب‌ها هستند.

 

 




بوداپست

کمپین جا گذاشتن کتاب اولین بار در سال ۲۰۰۱ توسط «رون هورنبیکر» با عنوان «Book Crossing»  یا «کتاب در گردش» شکل گرفت. این اقدام فرهنگی اکنون در نقاط مختلف جهانی طرفداران بسیاری دارد اما کشور آمریکا و سپس آلمان و انگلیس، بیش‌ترین سهم را در این کتابخانه جهانی دارند. هلند،‌ فنلاند، کانادا، استرالیا، فرانسه‌، پرتغال‌ و اسپانیا هم به ترتیب در این فهرست قرار دارند. کسانی که عضو کمپین بین‌المللی «کتاب در گردش» هستند آثاری را که مطالعه کرده‌اند به رایگان و بدون هیچ ادعایی در مکان‌های عمومی جا می‌گذارند تا افراد بیش‌تری از آن‌ها استفاده کنند.

 

دهلی


منبع: بهارنیوز

پرستویی تولد بهروز وثوقی را تبریک گفت

گروه هنری: سایت سینماسینما نوشت: پرویز پرستویی در تازه ترین پست اینستاگرام خود به مناسبت تولد بهروز وثوقی متنی را منتشر کرد.

پرستویی نوشت: سلام بر قیصر، سلام بر داش آکل ،سلام بر گوزن ها ،سلام بر رضا موتوری،سلام بر تنگسیر،سلام بر سوته دلان ،سلام بر طوقی،سلام بر کندو………….
سلام بهروزخان وثوقی
بخاطر نقش های ماندگاری که در سینمای ایران
با هنرمندی تمام به یادگار گذاشتی
بهروز خان عزیز همچنان جایت در سینمای ایران خالی است
و بازی های هنرمندانه ات بیادمان هست وخواهد بود
تولدت مبارک
همیشه سلامت باشی و سرفراز


منبع: بهارنیوز

جشن تصویر سال برگزیدگانش را شناخت

آثار تصویری هنرمندان ایرانی در بخش‌های عکس، کاریکاتور، گرافیک (پوستر) و فیلم در چهاردهمین جشن سالانه «تصویر سال» نیز به این شرح ارائه و معرفی شدند.


برگزیدگان بخش مادربزگ و پدربزرگ ایرانی

    افشین میرزایی
    عرفان کوچاری
    مرتضی امین الرعایایی
    هومن اخوین
    احمد معینی‌جم
    علیرضا فرهانی
    سیدمحسن مهری
    حسام الدین باقری کفاش رفسنجانی
    محمد صفرپور
    علیرضا زارعی

برگزیدگان بخش پلاسکو

    امین خسروشاهی
    امیر پورمند
    فواد اشتری
    احمد معینی‌جم
    محمدحسین ولایتی
    محمد دلکش
    روشن نوروزی
    هادی زند
    مجید حامدحقدوست
    حسین اسماعیلی
    رئوف محسنی (تقدیر)

 برگزیدگان بخش موبایل

    ابوالفضل نسایی
    یگانه اسفندیاری
    یاسر خدیش
    نیلوفر فلکیان
    فرناز دمنابی
    محمد نظری
    فرزانه خادمیان
    صادق ذباح
    سینا شیری
    مجید سعیدی
    محمود اعلایی (تقدیر)

برگزیدگان بخش ایران ما

    امیر قیومی
    ملیحه میرزاخانیان
    سهیل زندآذر
    داوود ایزدپناه
    عبدالخالق طاهری
    امیرمهدی نجفلو شهپر
    جواد عسگر اوغلی
    سجاد صفری
    محسن کابلی
    آذین حقیقی
    سیدحسن فتاحیان(تقدیر)

برگزیدگان بخش کاریکاتور

 سعید شعبانی (تندیس)

    عارف نیازی (دیپلم افتخار)
    صدف گلشنی (دیپلم افتخار)
    سحر فتاح (تقدیر)
    امیرمحمد نوری (تقدیر)
    احمد رفیعی (تقدیر)

برگزیدگان  گرافیک (پوستر)

    مهرداد موسوی(تندیس)
    عرفان غلامی (دیپلم افتخار)
    عاطفه آشوری (دیپلم افتخار)
    مرتضی هرآیینی (تقدیر)
    جمشید دژاگاه (تقدیر)
    علیرضا عزیزی بهروز (تقدیر)

برگزیدگان  بخش عکس

ورزشی؛

    دانیال خدایی (تندیس)
    سجاد ایمانیان (دیپلم افتخار)
    امین فایضی (دیپلم افتخار)
    سیدعلی شریف‌زاده (تقدیر)

خبری؛

    علی خارا (تندیس)
    سهیل صحرا نورد (دیپلم افتخار)
    دانیال خدایی (دیپلم افتخار)

مستند اجتماعی؛

    محمد جواد رسا (تندیس)
    فرناز دمنابی (دیپلم افتخار)
    محمد شمس (دیپلم افتخار)
    امیرعلی نجفلو شهپر

هنر و هنرمندان؛

    سینا شیری (تندیس)
    زهرا سعدی (دیپلم افتخار)
    مریم دیهول (دیپلم افتخار)

نگاهی دیگر

    آرمین امیریان (تندیس)
    شیوا بابابیگی (دیپلم افتخار)
    محمدرضا پیمان (دیپلم افتخار)

بخش فیلم‌های زیر ۱۵ دقیقه:

اشیاءگمشده/ کارگردان: حامد نجابت (تندیس)

سیب/ کارگردان: نداسادات میرمحمدی (دیپلم افتخار)

آپوفیس/ کارگردان: خشایاررحیمی (دیپلم افتخار)

بخش فیلم‌های‌ بالای ۱۵ دقیقه:

فیلم‌های‌ داستانی:

۳۸٫۱ / کارگردان: سالار شریفی  (تندیس)

سینما رفتن بدون سیما/ کارگردان: فرناز زارعیان (تندیس)

فیلم‌های‌ مستند:

راه قریب/ کارگردان: علیرضا کاظمیان (تقدیر)

پنجاه سالگی/ کارگردان: صبا ندایی  (دیپلم افتخار)

بهتر از زندگی/ کارگردان: ماهان خمامی‌پور  (دیپلم افتخار)

جایزه تندیس  بهترین تصویر:

سینما رفتن بدون سیما/علی تقدسی

جایزه ویژه هیات داوران برای بهترین تصویرسازی (انیمشن)

«پلیس‌ها نمی‌دانند»/ کارگردان سام چگینی

بر این اساس گالری‌های خانه هنرمندان ایران از عصر یکشنبه اول اسفند میزبان آثار دهمین جشن «تصویرسال» شده‌اند و  نمایشگاه آثار دهمین جشن تصویر سال تا ۲۵ اسفند ماه برپاست.


منبع: بهارنیوز

بررسی وضعیت ادبیات در سال ۹۵

این شاعر و منتقد ادبی در گفت‌وگو با ایسنا درباره وضعیت ادبیات در سال جاری، با بیان این‌که وضعیت ادبیات نسبی بود، اظهار کرد:  به طور کلی در حوزه هنر و ادبیات، گاهی  چیز خوبی بیرون آمد و اتفاقات خوبی رخ داد اما برای اهل قلم  این فضا زیاد راضی‌کننده نبود.او افزود: وضعیت کتاب بخصوص در زمینه شعر افت ‌و خیز زیادی داشت. درباره ممیزی‌ هم با تساهل بیشتری اجازه چاپ متن‌ها داده می‌شد. اگر بخواهیم به طور کلی معدل بگیریم فضای ادبیات تقریبا بد نبود اما وضع کتاب و کتاب‌خوانی تقریبا دچار بحران است. تیراژ کتاب‌ها حتی کتاب‌های ترجمه که نام و نشان دارند به شدت پایین است و همه ناشران از نبود بازار گله دارند.  سال ۹۵ از نظر کتاب و کتاب‌خوانی و فضای رسانه‌ای چندان مطلوب نبود.

معتقدی همچنین گفت: بیشتر کتاب‌های موجود در بازار تازه‌ نبودند. اگر به کارهای انتشارات علمی فرهنگی نگاه کنید تقریبا کارهای گذشته خود را تجدید چاپ کرده‌ است. این مسئله از این جهت خوب  بود که کسانی که به این کتاب‌ها دسترسی نداشتند توانستند به کتاب‌ها  با قیمت مناسب دسترسی پیدا کنند.او با بیان این‌که حجم متن‌های ترجمه بیشتر از تألیف است، اظهار کرد: اغلب آثاری که در بازار وجود دارند در واقع  متون ترجمه هستند که بیشتر در حوزه علوم انسانی  و زیرمجموعه آن، فرهنگ و ادب هستند. رمان، مجموعه داستان کوتاه یا نقدهایی که بر آثار چخوف، کامو و..  نوشته می‌شوند نیز وضعیت نسبتا خوبی داشتند.  

این شاعر اظهار کرد: نوعی نخبه‌گرایی  در انتشار کتاب وجود دارد و ناشران برای آدم‌هایی که  چندان نام و نشان ندارند ریسک نمی‌کنند. سوالی که هست این است که آیا تیراژ ۱۰۰ تا ۵۰۰ نسخه راضی‌کننده‌ است؟ کتاب ‌و کتاب‌خوانی چقدر روزآمد است؟ چه تعداد از جوانان به  دنبال کتاب‌خوانی می‌روند؟محمود معتقدی درباره برون‌رفت از این وضعیت هم گفت:  بخشی از این وضعیت به فرد و نهادهای خصوصی و بخش دیگر آن به سیاست‌گذاری ارشاد و کارگزاران  فرهنگی جامعه مربوط می‌شود. از نظر اقتصادی گروه مخاطب و خواننده‌های جدی قدرت خرید آن‌چنانی ندارند و به همان نسبت هزینه‌های چاپ و نشر گران است. این معضل بزرگی که قیمت‌ها صعودی است و مخاطبان از نظر اقتصادی میانه هستند.

او با تأکید بر این‌که جامعه به آسیب‌شناسی و بازاندیشی نیاز دارد، ادامه داد: ارشاد باید بخشی از هزینه‌های نشر و  خرید کتاب را برعهد بگیرد تا ناشران به چاپ کتاب تشویق شوند و جامعه ادبی و فرهنگی نشاط بیشتری پیدا کند، اما متاسفانه  با گرانی و بحران فرهنگی‌ای که وجود دارد جامعه فرهنگی چندان بانشاط نیست و نیازمند آسیب‌شناسی است. اگر همین وضع وجود داشته باشد ممکن است خیلی از کتاب‌فروشی‌ها و ناشران این شغل را رها کنند و به سراغ شغل‌ دیگری برودند. برای سامان‌بخشی به ادبیات و فرهنگ نیاز به بازاندیشی وجود دارد و سیاست‌های فرهنگی باید به نفع مخاطب و ناشر تغییر کند.
این منتقد ادبی درباره بهترین و بدترین خبری که در حوزه ادبیات شنیده‌ است گفت: بدترین خبر برایم درگذشت فتح‌الله بی‌نیاز منتقد ادبی بود که به نظرم نبودنش خسرانی در ادبیات داستانی است. خبر خوب، انتشار کتاب «کامو آرمان سادگی» درباره سرگذشت آلبر کامو نوشته ایریس رادیش با ترجمه مهشید  میرمعزی بود که یکی از نمونه‌های خوب سرگذشت‌نویسی است و می‌تواند الگویی برای  نویسندگان و منتقدان ما باشد.

او کتاب‌هایی را نیز برای مطالعه پیشنهاد داد: در حوزه شعر، ترجمه‌ احمد پوری از پابلو نرودا،  مجموعه داستان امیررضا بیگدلی و کتاب ابوالقاسم اسماعیل‌پور در حوزه اسطوره‌شناسی.معتقدی در پایان گفت: ما در آستانه نو شدن انسان، طبیعت، تاریخ و وجوهات انسانی و طبیعی هستیم. فکر می‌کنم انسان معاصر نیازمند فکر، اندیشه و نو شدن است. خوب است جامعه در فضای تعادل و تدبیر حرکت کند و از ریا و افراطی‌گری در هر حوزه‌ای دور بماند. نشاط فرهنگی مستلزم این است که برای شنیدن همه صداها فرصت وجود داشته باشد و امیدوارم سال آینده با تدبیر بیشتری به مسائل فرهنگی توجه کنیم.


منبع: بهارنیوز

توقف «کلاه قرمزی» در نوروز ۹۶

به گزارش ایسنا، درحالی که طبق اعلام قبلی، قرار بود مجموعه «کلاه قرمزی» بعد از تحویل سال جدید از ۳۰ اسفند ماه هرشب روی آنتن شبکه دو برود، اما تهیه‌کننده این مجموعه در فاصله حدود ۱۰ روز تا آغاز سال جدید، اعلام کرد به دلیل مشکلات مالی، تولید این مجموعه جدید متوقف شده است. در متن این بیانیه آمده است: «احتراماً اینجانب حمید مدرسی، تهیه‌کننده مجموعه کلاه قرمزی به مراه نویسندگان و کارگردان محترم پروژه آقایان ایرج طهماسب و حمید جبلی و به همراه گروهی بالغ بر ۹۵ نفر از هنرمندان بنام سینما و تلویزیون که در خصوص تولید مجموعه جدید کلاه قرمزی (نوروز ۹۶) از ۴ ماه پیش تولید این مجموعه و همزمانی آن با شرایط وخیم مالی سیما که بر کسی پوشیده نیست آغاز کردم و با بیش از گذشت ۵۰ درصد فیلمبرداری این مجموعه و به دلیل عدم دریافت هرگونه کمک مالی از سوی سیما، تولید این مجموعه متوقف گردید.

گویا مجموعه کلاه قرمزی اولین قربانی بحران سیما در بخش مالی در این مقطع زمانی می‌باشد.
اینجانب با استناد به عدم تسویه حساب ۳ سال گذشته سیما با مجموعه در دو دوره تولیدی و عدم حل و فصل دیگر مشکلات پروژه، آغاز تولید سری جدید را نمی‌دانم دلیل کافی است که وفاداری سازندگان این مجموعه را به اثبات برساند یا خیر؟ و همچنین دلیل محکمی برای همدلی این مجموعه با مدیران سیما که در سال‌های گذشته و در اوج مشکلات مالیِ وقت سیما، دست از همکاری و همراهی برنداشته بودند.
شخصیت محبوب و ملی کلاه قرمزی و دیگر شخصیت‌های این مجموعه که سیما خانه آنها تلقی می‌گردد و امروز بدون هیچگونه حمایت و پشتیبانی و دلگرمی تنها رها شده‌اند و از هرگونه مساعدت و بی‌مهری مدیران سیما هم نمکی است بر این مرهم ؟!

بلاتکلیفی این پروژه در قرارداد و توافقات قبلی با سیما، تأمین بودجه و غیره، همه و همه دست به دست هم داد که این مجموعه با توجه به اطلاع‌رسانی مداوم به مدیران محترم سیما از وجود مشکلات، با کمال تأسف توقف تولید مجموعه جدید کلاه قرمزی ۹۶ اعلام می‌گردد که کلاه قرمزی و دوستانش از حضور بر آنتن نوروز ۹۶ محروم بمانند و با صرف بودجه هنگفت این پروژه با ضرر و زیان وارده و عدم تکمیل پروژه تنها بماند.
جای تأسف فراوان دارد که هنر این گروه ۹۵ نفره در راستای ساخت برنامه‌ای مفرح و آموزنده به دور از هرگونه حاشیه‌ای در شرایط امروز جامعه و با بیش ار ۲۰ میلیون بیننده ایرانی در سراسر دنیا نادیده گرفته شود و از سوی دیگر شرایط سخت تولید این مجموعه به دلیل بزرگ شدن ابعاد تولید چه از لحاظ دکور و چه از لحاظ بکارگیری هنرمندان جدید شخصیت‌های جدید عروسکی، متأسفانه منجر به ثبت یکی از تلخ‌ترین پشت صحنه‌های تولید این پروژه در سال‌های اخیر شد و شاهد از دست رفتن هرگونه انگیزه و ذوق هنرمندان این مجموعه در خلق هنر و ادامه تولید این مجموعه باشیم.

لذا ضمن تشکر صادقانه از گروه سازنده و کار و همت و هنرنمایی ۴ ماهه و بی‌وقفه و شبانه‌روزی این گروه هنرمند، خاضعانه از میلیون‌ها بیننده و تماشاگر منتظر این برنامه پوزش می‌طلبیم.ان‌شاءالله در شرایط مطلوب آینده بتوانیم ضمن حل و فصل مسائل این پروژه با مدیران محترم سیما بار دیگر و از طرق مختلف میهمان خانواده ها و بالخصوص کودکان و نوجوانان مشتاق این برنامه باشیم.


منبع: بهارنیوز

چقدر به نام‌های پارسی باور داریم؟

سیاوش مهرآیین (کارشناس خودرو)
طی مراسمی با حضور رئیس مجلس، وزیر صنعت و مدیرعامل سایپا، از خودروی جدید سایپا به نام «کوییک» رونمایی شد. این خودرو در طول دو سال و در قالب پروژه ۲۱۲ سایپا معرفی شده و قرار است با گیربکس اتومات و امکانات متفاوت مانند سیستم استارت دکمه‌ای، سیستم ورود بدون کلید، نمایشگر لمسی و…  روانه بازار شود.  نکته قابل توجه در معرفی این محصول نام این خودرو است که به گفته سایپا نامی خاص است که ریشه در فرهنگ ایرانی دارد.  انتخاب نام ایرانی برای این خودرو بهانه‌ای شد تا اشاره‌ای در مورد قدر و سهم زبان فارسی و کلمات و واژگان این زبان در پهنه ادبیات جهانی داشته باشیم. 

واقعیت این است که زبان عنصری زنده و پویا است و مانند هر موجود زنده‌ دیگری بده و بستانی نیز با محیط اطراف خود دارد. زبان و ادبیات فارسی یکی از مهمترین حلقه‌ها در سلسله آثار ادبیات جهانی و گوهری ممتاز در شرق زمین و دنیای اسلام است که در واقع محصول فرآیندی عظیم از برخوردها و تاثیرپذیری‌های متقابل است که در طول قرن‌ها انجام پذیرفته و آن را به یکی از بزرگترین میراث‌های‌ فرهنگی بشریت تبدیل کرده است.  خوش آهنگی و انسجام در ادب پارسی باعث شده که در سال‌های ۲۰۱۰، ۲۰۱۱، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ به‌ترتیب جایگاه زبان فارسی به رتبه‌های ۲۹، ۲۴، ۲۲ و ۱۷ ارتقا یابد. همچنین در سال ۲۰۱۴ زبان فارسی از این حیث رتبه ۱۷ دنیا را کسب نمود.  فارسی و انگلیسی به عنوان دو زبان هند واروپایی واژگان بسیاری از زبان نیا هندواروپایی (Proto-Indo-European) به ارث برده‌اند. بسیاری از این واژگانِ همانند شکل مشابهی نیز دارند. اما موضوع اصلی نگارنده فقط وام ‌واژه‌هایی است که از فارسی به انگلیسی وارد شده‌اند.

چه به طور مستقیم و چه از طریق یک یا چند زبان واسط.  بسیاری از واژه‌های با ریشه فارسی از مسیرهای متفاوتی به انگلیسی راه پیدا کرده‌اند. برخی از آن‌ها مانند پردیس (paradise) در دوران روابط فرهنگی میان ایرانیان و یونیان و رومیان باستان به زبان‌های یونانی و لاتین راه یافته و راه خود را تا انگلیسی ادامه داده‌اند. فارسی به عنوان زبان دوم جهان اسلام بسیاری از زبان‌های دنیای مسلمان‌نشین را تحت تأثیر خود قرار داده و واژه‌های آن وارد جهان اسلام شده‌اند.  بسیاری از واژه‌های فارسی-عربی هم به واسطه زبان اردو در دوران استعمار بریتانیا در هند وارد انگلیسی شدند. زیرا فارسی زبان بین‌المللی هندوستان (پاکستان امروزین و شمال غربی هند امروزین) پیش از حکومت انگلیسی‌ها بود. برخی واژه‌های فارسی نیز در دوران روابط فرهنگی مورها و مسیحیان در شبه‌جزیره ایبری در سده‌های میانه وارد زبان‌های اروپایی (و در بعضی موارد زبان انگلیسی) شدند و به همین دلیل از زبان عربی به عنوان زبان واسط عبور کرده‌اند.  برخلاف تصور بیشتر ما این مبادلات  بین زبانی همیشه یک جریان یک طرفه نیست و در کنار کلمات وارداتی از زبان‌های مختلف کلماتی هم که از زبان فارسی به  زبان‌های دیگر صادر شده‌اند کم نیستند. در موارد زیر به سراغ کلماتی رفتیم که ریشه‌ای فارسی دارند کلماتی که از اینجا به آن سوی مرزها رفته‌اند و برگشته‌اند و حالا خودمان هم باور نمی‌کنیم که خاستگاه شان روزی از همین زبان فارسی خودمان بوده است.

 Sugar/شکر: خود واژه شکر در زبان فارسی از زبان سانسکریت ریشه گرفته بعدها از زبان فارسی به عربی با عنوان «سکر»  و از عربی به اروپا و بعد به زبان انگلیسی راه پیدا کرده است.
  Orange/نارنجی: این کلمه در زبان انگلیسی که معنی پرتقال و رنگ نارنجی می‌دهد قبل از اینکه به این زبان راه پیدا کند از  کلمه نارنج در عربی و نارنگ یا همان نارنگی خودمان در فارسی گرفته شده است که ریشه آن در زبان سانسکریت است.
 Candy/قند: تلفظ کلمه candy یا همان شکلات انگلیسی را اگر در نظر بگیرید آن هم با احتساب اینکه در زبان انگلیسی تلفظ حرف قاف کار چندان راحتی به نظر نمی‌آید از کَندی گفتن هم می‌شود به نزدیکی تلفظ آن با اصل کلمه «قندی» در فارسی که معنای چیزهای شیرین را می‌دهد پی برد.
 Lemon/لیمو: این میوه از قرن ۱۵میلادی به انگلستان وارد شده اما قبل از آن، کلمه لیمو در زبان‌های دیگری مثل ایتالیایی فرانسوی، اسپانیایی هم ورود کرده، طبق اطلاعات موجود  ریشه آن از زبان فارسی گرفته شده است و از آنجا به جاهای دیگر راه پیدا کرده است. برای همین از این به بعد  وقتی کافی شاپ می‌رویم  و می‌خواهیم به جای سفارش دادن شربت آبلیمو با لهجه غلیظ لیموناد سفارش دهیم زیاد هوای خارجی بودن برمان ندارد چون این واژه از بن  یک واژه خودمانی است.
 Sandal/صندل:  وقتی می‌خواهیم از جایگزین صندل به جای واژه دمپایی استفاه کنیم تا بلکه با این جایگزینی شکل وشمایل و شخصیت بیشتری به پاپوشمان ببخشیم تصورمان این است که صندل یکی از همان واژه‌های فرنگی است که از کشورهای دور و بر به زبانمان ورود پیدا کرده است. خواستیم بگوییم در حین استفاده از این واژه اصلا خودتان را برای استفاده از یک واژه خارجی  سرزنش نکنید چون صندل یک واژه کاملا پارسی است که بعد از صدور به یک زبان خارجی هنوز هم اصالت آریایی خودش را حفظ کرده است.
 Kiosk/کوشک: کیوسک یا دکه جفتش برای ما فرقی نمی‌کند  هر دو فارسی‌اند. چون کیوسک جزو کلمه‌هایی است که ریشه ایرانی دارد و از کلمه «کوشک» در زبان فارسی  یا در فارسی میانه از «گوشه» گرفته شده است. کلمه کوشک در معماری ایرانی به اتاقک‌هایی گفته می‌شده است که در مکان‌های عمومی قرار می‌گرفتند و فروشنده کالا یا ارائه دهنده اطلاعات در آن قرار می‌گرفته و مشغول خدمات رسانی می‌شده است. کوشک کلمه‌ای است که از زبان فارسی به اروپا رفته و بعد از گشت و گذار و تغییرات صورت گرفته مجددا با تلفظ «کیوسک» به آغوش وطن بازگشته است.
 Bazaar /بازار: این کلمه هم دیگر ساختار و تلفظش به گونه‌ای است که  احتیاجی به  معرفی یا شرح و بسط ندارد. این کلمه از زبان پهلوی گرفته شده. علاوه بر ایران در مناطقی همچون بخش‌هایی از خاورمیانه، آفریقا و اروپا از کلمه بازار در زبانشان استفاده می‌کنند. که اصل تلفظ خود بازار «وازار» در زبان فارسی میانه و «واچار» در فارسی باستان بوده است.
 Pajamas /پاجامه: حکایت این کلمه هم مثل صندل است اینکه خیلی موقع‌ها برای شخصیت دادن به شلوارهای راحتی در منزلمان  به جای استفاده از کلمه زیر شلواری از پیژامه استفاده می‌کنیم و باز خیال می‌کنیم که از یک واژه انگلیسی استفاده کرده‌ایم  در حالی که از اساس کلمه پیژامه یک واژه فارسی است. ماجرای این کلمه به این شکل است که واژه «پا جامه» بعد از اینکه از زبان ما به زبان انگلیسی و فرانسوی راه پیدا کرد تلفظش از «پاجامه» به «پیژامه» تغییر پیدا کرد و مجددا با همین تلفظ جدید به زبان فارسی برگشت.
 Jungle/جنگل: کلمه جنگل جزو کلمه‌هایی است که  ریشه آن از  زبان سنسکریت که زبان قدیم آریاییان بوده گرفته و  نسل به نسل منتقل و از آن به زبان‌های دیگر صادر شده است.
 Chemical /کیمیا: این واژه هم از کلمه کیمیا در زبان فارسی گرفته شده است. با اینکه خاستگاه کلمه کیمیا از بین النهرین و هند بوده  و حتی برخی ریشه آن را متعلق به یونان باستان هم می‌دانند اما چیزی که درباره کیمیا وجود دارد اینجاست که دانش کیمیا از ایران برخاسته و بعد از آن و از راه سرزمین‌های عربی به اروپا راه پیدا کرده  و حتی علاوه بر زبان انگلیسی، کلمه شیمی در فارسی را فرانسوی شده خود واژه کیمیا می‌دانند.
 Devil /دیو: در انگلیسی یا همان شیطان به زبان خودمان طبق گفته برخی از کارشناسان ریشه در زبان اوستایی دارد و از واژه دیو در زبان فارسی باستان گرفته شده است.
 Caravansary/caravan /کاروانسرا: سراپای این دوکلمه هم کاملا داد می‌زنند که واژه‌هایی وطنی هستند که هر دو کلمه کاروان و کاروانسرا کلماتی‌اند که از زبان پهلوی برگرفته شده اند.
 Saffron /زعفران: کلمه زعفران هم یکی دیگر از همین کلمه‌های صادراتی است که با توجه به سابقه ایران در کشت زعفران از زمان‌های قدیم،  استفاده نشدنش در زبان‌های دیگر جای تعجب داشت.
 پدر (father: patar) ؛ مادر (mother: matar) ؛ برادر (brother: bratar) ؛ دختر (doughter;doughitar) ؛ ستاره (star: setar) ؛ نو (new: nava) و…  از دیگر واژگانی هستند که ریشه در زبان فارسی دارند.
امروزه یکی از وظایف مهم تولید کنندگان ایرانی استفاده از واژگان و نام‌های ایرانی برای زنده نگه داشتن فرهنگ غنی و ادبیات فارسی است که بایستی در نامگذاری محصولات ایرانی بیش از پیش مدنظر قرار گیرد. استفاده از نام «کوییک» برای این محصول که با استناد به نام «تپه کوییک» که درتاریخ ۲۳ شهریور ۱۳۸۲ با شماره ثبت ۱۰۱۲۶ به‌عنوان یکی از آثار ملی به ثبت رسیده، به نوبه خود قابل تحسین است.


منبع: بهارنیوز

کسی دست‌نوشته «موتزارت» را نخرید (+عکس)

کسی دست‌نوشته «موتزارت» را نخرید (+عکس)قطعه‌ای از موسیقی که به خط «موتزارت» نوشته شده، در یک حراجی عرضه شد اما خریداری پیدا نکرد.

به گزارش ایسنا، «آسوشیتد پرس» نوشت: دست‌نوشته بخشی از موومان سوم سرناد «ولفگانگ آمادئوس موتزارت» که پیش‌بینی می‌شد ۲۰۰ هزار دلار به حراج برود، بدون خریدار باقی ماند.

نت موسیقی «Allegro» سال ۱۷۷۳ بدون امضا، در پشت و روی یک برگه نوشته شده بود و روز گذشته در یک حراجی بوستونی عرضه شد. براساس اعلام این حراجی، قطعه «موتزارت» در اصل برای ارکستری متشکل از دو اوبوا، دو هورن، سازهای زهی و یک ویلن نوشته شده است.

گفته می‌شود موسیقی‌دان بزرگ اتریشی این اثر را در ۱۷ سالگی و برای جشن فارغ‌التحصیلی یکی از دوستان خانوادگی خود خلق کرده است.

«ولفگانگ آمادئوس موتزارت» (۱۷۹۱ ۱۷۵۶) آهنگساز اتریشی، از نوابغ موسیقی و از بزرگ‌ترین آهنگسازان موسیقی کلاسیک بود. او در زندگی کوتاه خود بیش از ۶۰۰ قطعه موسیقی برای اپرا، سمفونی، کنسرتو، مجلسی، سونات، سرناد و گروه کُر از خود باقی گذاشت.

«موتزارت» در سومین سال از زندگی‌اش، شروع به آهنگسازی کرد و در پنج‌سالگی لقب کودک نابغه به او داده شد و در سراسر اروپا شهرت بسیاری یافت. او در هفت‌سالگی اولین سمفونی و در ۱۲ سالگی اولین اپرای کامل خود را نوشت .برخلاف بسیاری از آهنگسازان، «موتزارت» در تمام ژانرهای مرسوم در دوران زندگی‌اش، موسیقی ساخت.


منبع: عصرایران

شروع ضعیف جانشنیان «جناب خان»

روزنامه هفت صبح: چهار کاراکتر عروسکی جدید از دوشنبه شب به برنامه خندوانه اضافه شده اند و قرار است جای جناب خان را در این برنامه پرکنند. آیا آنها قادر به انجام این مهم هستند؟

پیش درآمد

دوشنبه شب از عروسک های جدید خندوانه رونمایی شد. این عروسک های سبیل کلفت چشم درشت، با اسم های یاسمن، غنچه، فرخنده و مارال به مخاطبان معرفی شدند و انگار قرار است از این به بعد جای جناب خان را در برنامه پر کنند.

این را می دانیم که فعلا نمی شود درباره آنها قضاوت خاصی کرد گرچه مخاطبان از همان زمان پخش در صفحه اینستاگرام برنامه، صراحتا نظر دادند و خیلی ها گله و شکایت هایشان را اعلام کردند اما به هر حال درستش این است که فعلا درباره خوب یا بد بودن آنها حکم قطعی ندهیم. این مطلب هم که راجع به عروسک ها نوشتیم به هیچ وجه قضات نیست. یک جور واکنش ابتدایی نسبت به کاراکترهای جدید خندوانه است.

 شروع ضعیف جانشنیان «جناب خان»
به نظرمان رسید در بخش هایی با ضعف رو به رو هستند و شاید اگر این بخش ها تقویت شود، وضعیت بهتری در انتظارشان باشد. برای همین این ضعف ها را به عنوان راهکار برای تیم خندوانه نوشتیم. حالا برای جاافتادن این عروسک ها و آزمون و خطا برای بهتر شدن، راه زیادی در پیش است. یعنی حداقل می شود تا نوروز و حضور جدی شان در برنامه صبر کرد.

شخصیت پردازی

مهم ترین ضعف عروسک های جدید خندوانه، به ضعف شخصیت پردازی آنها بر می گردد. اول اینکه برای مخاطبان درست مشخص نمی شود علت حضور این چهار عروسک در خندوانه چیست؟ چرا چهارتا؟ اگر قرار است از چهار عروسک در یک برنامه استفاده کنیم، طبیعتا باید برای تک تک آنها برنامه داشته باشیم.

هر کدام از آنها باید یک سری ویژگی خاص داشته باشند که بتوانند مکمل هم شوند و در کنار هم جذاب به نظر برسند. در قسمت اول اما شناسنامه درستی از این عروسک ها به مخاطبان داده نشد. انگار همه شان با هم یک کل را تشکیل داده اند بدون اینکه تک به تک دارای هویت باشند. همه چهره هایی شبیه به هم  دارند، مثل هم صحبت می کنند، مثل هم رفتار می کنند و هیچ نقطه تمایزی از هم ندارند.

اگر قرار است حضور این شخصیت ها در خندوانه جواب دهد، طبیعتا باید مردم بتوانند با هر چهار عروسک به صورت مستقل رابطه برقرار کنند و هر کدامشان را جداگانه درک کنند و طبیعتا شخصیت پردازی برای چهار شخصیت بسیار زمان بر و سخت به نظر می رسد.

شروع ضعیف جانشنیان «جناب خان»

طراحی عروسک ها

اولین نکته درباره عروسک های خندوانه، طرحی است که برای آنها درنظر گرفته شده. طراح این عروسک ها هما ساداتیان است. یک طراح بسیار حرفه ای عروسک که برای نمایش های مختلف، طراحی های قابل قبولی انجام می دهد. طراحی این عروسک ها درواقع در ادامه علاقه ساداتیان به سبک فانتزی و کاریکاتوری ساخت عروسک است. بیشتر عروسک های او، به کاراکترهای کارتونی آثار تیم برتون شباهت دارند و در همان حال و هوای فانتزی سیاه هستند.

سوال اینجاست که چرا رامبد جوان برای برنامه «خندوانه» سراغ این طراح رفته و چنین عروسک هایی به او سفارش داده؟ عروسک هایی که معمولا در تاکشوهای تلویزیونی مورد استفاده قرار می گیرند از جنس عروسک های شاد یا در سبک و سیاق ماپت ها هستند. حتی همان جناب خان معروف خندوانه هم در اصل یک ماپت بود و چهره اش به تنهایی هم برای مخاطبان جذاب به نظر می رسد. این چهار عروسک که بیشتر مخاطبان را یاد «عروس مرده» یا «فرنکن وینی» تیم برتون می اندازند، یک مقدار برای مخاطبان هدف تلویزیونی و این برنامه شاد عجیب هستند.

قصه

جدای از بحث چهره، صدا و شخصیت پردازی، هنوز قصه خاصی هم درباره این عروسک ها شکل نگرفته. همانطور که در بخش قبل هم نوشتیم، هنوز مخاطبان نمی دانند علت وجودی این عروسک ها در برنامه چیست؟ قرار است چه قصه ای روایت کنند؟ صرفا قرار است بیایند آنجا شلوغ بازی در بیاورند، شعر بخوانند و فضا را شاد کنند؟

این مسئله دقیقا در ابتدای فصل سوم خندوانه در مواجهه با جناب خان هم وجودداشت. جناب خان در شروع فصل سوم، به اندازه زیادی از قصه اصلی اش دور ماند. قصه احلام یا رابطه های مویرگی و تجارت های جهانی و لبوفروشی و… آن طور که باید قوت نداشت. جناب خان بیشتر اوقات فقط برای ایجاد فضای شاد کنار دست رامبد قرار می گرفت و قصه اش را از دست داده بود. تا اینکه بالاخره کم کم به حال و هوای اصلی اش برگشت و مجددا محبوبیتش را به دست آورد. درباره این عروسک ها اما فعلا قصه ای برای مخاطبان روایت نشده. البته در این زمینه هم باید گفت که فعلا درباره قضاوت زود است. شاید بعد از چند قسمت اول، کم کم قصه ها شکل بگیرند.

 شروع ضعیف جانشنیان «جناب خان»

صداها

عروسک های زیادی در تلویزیون داشته ایم که شاید چهره جذاب یا هویت خاصی نداشته اند اما به واسطه صدایی که برای آنها در نظر گرفته شده، تا حدی توانسته اند مخاطب جذب کنند یا حتی آنقدر جذاب به نظر برسند که مخاطبان چهره غیرجذابشان را از یاد ببرند. درست مثل آقای همساده یا فامیل دور. این عروسک ها به لحاظ بصری، جذابیت خاصی ندارند و قطعا اگر صداپیشه هایی جز محمد بحرانی و بهادر مالکی همراهی شان می کردند شاید چنین محبوبیتی پیدا نمی کردند. در مواجهه با این چهار عروسک هم دقیقا وضعیت همینطور است.

در قسمت اول، طراحی صداها طوری نبود که غافلگیرمان کند. یعنی ویژگی خاصی نداشتند که بتوانیم به خاطر آنها نسبت بهشان جلب شویم. درست است که بعد از تماشای یک قسمت، زیاد نمی شود وارد قضاوت شد و شاید به مرور صداها بیشتر روی عروسک ها بنشیند اما فعلا از سطحی معمولی فراتر نرفته اند.

شوخی ها

شوخی های عروسک های در قسمت اول، جذاب نبود. یعنی هیچ نوآوری خاصی نمی شد درونشان دید. در وهله اول روی شوخی های شبکه های اجتماعی دست گذاشت؛ اتفاقی که شاید اگر آنقدر کش پیدا نمی کرد و طولانی نمی شد، می توانست برای مخاطبان خوشایند باشد اما به خاطر طولانی شدن، اثر اولیه اش را از دست داد.

انتخاب اسم دخترانه برای عروسک ها هم چندان خلاقانه نبود. یعنی یک جورهایی تکراری به نظر می سید. نیما شعبان نژاد، خیلی وقت پیش، با انتخاب اسم «کیانا»، اولین بار این کار جذاب را انجام داد و همه را خنداند. حالا دیگر مداومت روی این مسئله زیاد جالب به نظر نمی رسد.

بخش مهمی از شوخی ها هم از جنس شوخی های چرکی مثل دستشویی، پیژامه، نفخ کردن، خوردن روغن کرچک و شیر سماور و… است که همین ها هم زمان جناب خان به بهترین شکل اجرا شد و الان نوآورانه نیست. حتی دزدی ها و رندبازی ها و تلفن های توی استودیو هم یک جورهایی کپی از روی جناب خان است. شاید اگر کلا برای نوشتن شوخی های از فضای جناب خان فاصله می گرفتند، وضعیت خیلی بهتر می شد.


منبع: برترینها

فیلم «آنتروپوید»؛ داستان ایستادگی چک ها مقابل نازی ها

– وصال روحانی: از میان موضوعات متعدد جنگی، بهترین فیلم های خوب و ماندگار پیرامون جنگ جهانی دوم بوده اند و با این که «آنتروپوید» فیلم جدید شون الیس بریتانیایی به جمع ماندگارها و بهترین ها تعلق ندارد اما از یک ایستادگی ستودنی و کلاسیک برابر جنایتکاران آلمان نازی به شکلی جالب و مستندوار و بادقت و بدون قهرمان سازیهای افراطی و تصنعی سخن می گوید.

داستان کلاسیک ایستادگی چک ها مقابل نازی ها

در سال ۱۹۴۲ بود که طی عملیات موسوم به آنتروپوید، دولت در تبعید چکسلواکی موفق شد راینهارد هایدریش، مردی را که به سود نازی ها در چکسلواکی اقدام می کرد و به رهبر غیر رسمی این کشور تبدیل شده بود، از پای در آورد و قدرت و عزم مردم این کشور را از این طریق به ارتش جنایتکار آلمان گوشزد کند.

از فریتز لانگ تا داگلاس سرک

چنین موضوع جذابی و ایستادگی نهضت مقاومت این کشور شرق اروپایی (که یک ربع قرن است به دو کشور مجزای چک و اسلواکی تقسیم شده است) برابر نازی ها، دستمایه ای برای آثار هنری منجمله فیلم های سینمایی بوده است و از این قبیل می توان به فیلم هایی اشاره کرد که فریتز لانگ افسانه ای و داگلاس سرک اندک مدتی بعد از عملیات آنتروپوید ساختند و به نمایش در آوردند.

داستان کلاسیک ایستادگی چک ها مقابل نازی ها 
با این حال نه «اعدام کنندگان هم می میرند» که ساخته فریتز لانگ بود و نه «مردان مجنون هیتلر» که سرک آن را تهیه کرد، توصیف دقیقی از آن عملیات نبودند و بیشتر محصولاتی از سینمای پروپاگان به شمار می آیند و در جهت تقویت روحیه متفقین در جنگ طولانی شان با متحدین (آلمان و شرکایش) حرکت می کردند، بخصوص که در آن زمان ها واقعا به درستی معلوم نبود که در آن عملیات چه مسایلی روی داده است.

اتفاقی مثبت

با این اوصاف ساخته شدن ورسیونی تازه از عملیات آنتروپوید در زمان حاضر و اکران آن در دومین ماه از سال ۲۰۱۷ در فیلمی تحت عنوان «آنتروپوید» و با کارگردانی شون الیس بریتانیایی یک رویداد مثبت و آگاهی بخش تلقی شده و در هر حال دقت در ساخت این فیلم بیشتر از موارد قبلی بوده و اطلاعات ارائه شده، فزون تر با حقایق همخوانی دارند.

حقیقت امر این است که واقعه انتروپوید را ۷ مبارز اهل چکسلواکی با جمع شدن در یک کلیسا در شهر پراگ و ساعت ها ایستادگی برابر صدها سرباز تا بن دندان مسلح آلمانی خلق کردند و از این طریق امید را به مردم کشور خود باز گرداندند و متذکر شدند که نازی ها به رغم بهره گیری از انواع امکانات فاقد عزم و وحدت اند و در نتیجه می توان به آنها درس هایی در این زمینه داد و در نهایت در جنگ جهانی دوم که نازی ها آتش آن را افروختند، شاهد پیروزی را در آغوش کشید.

شرح ناقص یک تقابل

البته شون الیس مثل فیلم سال ۲۰۱۳ خود به نام «مترو مانیل» با غافل ماندن از برخی صحنه های اکشن و اتفاقات غافلگیر کننده از شرح و بسط کاراکترها در فیلم جدیدش هم قدری دور مانده و تا قبل از سکانس آخر که صحنه رویارویی خون آلود دو طرف است،‌ بیشتر با شرح و وصف نیروی مقاومت در چکسلواکی و تقابل روحی و روانی آنها با نازی ها خوش است.

داستان کلاسیک ایستادگی چک ها مقابل نازی ها 

ماجراها متمرکز بر یک سرباز اسلواک به نام جوزف گابچیک (با بازی شیلیان مورفی) و یک سرباز چکی بهنام یان کوبیس (جیمی دورنان» است و ما کارهای آنها را از زمانی که با چتر نجات در جنگل های بوهه میا چکسلواکی فرود می آیند تا موقعی که دست به عملیات انتقامی و کشتن نازی ها می زنند و حتی تا زمان شکل گیری تبعات این قضیه تعقیب می کنیم.

وقتی یان و جوزف وارد پراگ می شوند، با اعضای نهضت مقاومت که هدایت شان با یان زلنکا (توبی جونز) است، ارتباط برقرار می کنند. از این طریق این دو مبارز می توانند پوشش و استتار مناسبی را برای خود فراهم بیاورند.

همراهانی برای دو مبارز

به توصیه نهضت مقاومت آنها در میان خانواده ای در شهر پراگ مستقر می شوند که «بزرگ» آن زنی دلسوز (اله نا میهو لووا) است و اضافه بر این،‌ دو زن از نهضت مقاومت هم در قالب همسران آنها ظاهر می شوند تا یان و جوزف بتوانند راحت تر در سطح شهر تردد کنند و شک کمتری را نسبت به خود بر انگیزند. این دو زن که لنکا (آنا گیس لرووا) و آنا (شارلوت لوبون) نام دارند. در عمل همراهان این دو مبارز در راه مقابله با نیزوهای آلمان نازی و شریک آنها در عملیات تروریستی بر علیه نازی های اشغال کننده چکسلواکی هستند.

عیبی که از درون سناریو بر می خیزد

در نهایت یک ساعت از زمان فیلم سپری می شود تا سرانجام به لحظه ترور و کشته شدن راینهارد هاینریش برسیم و اگر عیبی بر فیلم مترتب باشد ـ که البته هست ـ کند و کم اتفاق بودن این مقطع از فیلم و هیجان نداشتن آن به حد کفایت است. سناریویی که این عیب از درون آن به پرده نقره ای انتقال یافته. نوشته شون الیس و آنتونی فره وین است که دومی سابقه دستیاری استنلی کوبریک فقید و صاحب سبک را دارد.

داستان کلاسیک ایستادگی چک ها مقابل نازی ها 
سکانس آخر هم که سرانجام عوامل برخورد و خشونت را به این فیلم می افزاید، بی نقص نیست و ناهمگونی هایی با کل ماجرا و سکانس های قبلی دارد ولی فیلم شون الیس با توصیفی بهتر از گذشته از یک واقعه بسیار مهم از منظر چکی ها در ارتباط با جنگ جهانی دوم، لاجرم یک کار قابل ذکر جلوه می کند.

مشخصات فیلم

داستان کلاسیک ایستادگی چک ها مقابل نازی ها

عنوان: «آنتروپوید»

محصول: کمپانی های ال دی اینتر تین منت و لاکی من فیلمز

تهیه کنندگان: پیت شیلایمون و میکی لیدل

سناریست ها: شون الیس و آنتونی فره وین

کارگردان: شون الیس

مدیر فیلمبرداری: شون الیس

تدوینگر: ریچارد متلر

موسیقی متن: رابین فاستر

طول مدت: ۱۲۱ دقیقه

بازیگران:‌شیلیان مورفی، جیمی دورنان، شارلوت لی بون، هری لوید، توبی جونز، آنا گیس لرووا، سم کیلی، بیل میلنر، دتلف بوت، جیری سیمک و اله نا میهو لووا.


منبع: برترینها

پنج فیلمی که از فلسفه شوپنهاور تاثیر گرفته‌اند

: آرتور شوپنهاور، فیلسوف، دانشمند علم متافیزیک و روان‌شناس آلمانی، تاثیر قابل توجهی بر آگاهی اروپای قرن ۱۹ گذاشت. عقاید او بر دیدگاه ما نسبت به دنیا و درک ماهیت نفس، اثرگذار بوده. یکی از ارزنده‌ترین آثار او با نام «جهان همچون اراده و تصویر»، اراده و تمایلات نفسانی را جزئی جداناشدنی از وجود بشر دانسته که اعمال، رویاها و تصمیمات او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

درواقع، دیدگاه شوپنهاور نسبت به اراده و نفس، از عقیده پدیدارشناسی کانت تاثیر گرفته. شوپنهاور سعی داشت تا فلسفه کانت را با عرفان شرق که در آن دوران پدیده‌ای نوظهور بود، درآمیزد، که البته به لطف ترجمه متون هندو و بودایی به دست دانشمندان اروپایی، مطالعه عرفان شرق به‌تدریج در اروپا گسترش پیدا کرد.

شوپنهاور به باور معنوی هندوها و بودایی‌ها مبنی بر تعالی روح، علاقه‌مند بود. از طرفی، او ایمان به تولد پی‌درپی انسان و تاثیر کارما بر زندگی بشر را از عرفان شرق کسب کرد، و بازتاب آن در برخی از آثار شوپنهاور، نظیر «جهان همچون اراده و تصور»، «ریشه چهارگان اصل دلیل کافی» و «دنیا این جوری است»، به چشم می‌خورد.

تاثیر عقاید شوپنهاور در ادبیات مدرن (تولستوی، ساموئل بکت، بورخس)، فیزیک و ریاضی (انیشتین، ویتجنستین)، فلسفه مدرن (یونگ، شرودینگر) همین‌طور موسیقی و هنرهای نمایشی (واگنر، شوئنبرگ) به‌وضوح قابل مشاهده است. این فیلم‌ها به شکل مستقیم و غیرمستقیم، دربردارنده بازتابی از فلسفه شوپنهاور هستند.

شوالیه فنجان‌ها – ۲۰۱۴

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو)

«شوالیه فنجان‌ها»ی تِرِنس مالیک، اثری است فلسفی با رویکردی فکورانه در رابطه با ماهیت خواستن و میل انسان، که درنهایت، شخصیت او را شکل می‌دهد. راوی فیلم به‌طور مشخص، میل بشر به کسب شهرت و شناخته شدن را عامل در بند بودن او می‌داند.

 
ریک (کریستین بیل)، نویسنده نمایشنامه‌های هالیوودی است که در مسیر خود آگاهی و خودشناسی، از زندگی مدرن فاصله می‌گیرد، با این امید که خود را از خواسته‌های مادی و دنیوی جدا کند. ریک در طول مسیر، بیشتر و بیشتر به این نتیجه می‌رسد که همین امیال دنیوی هستند که جهت زندگی و تصمیم‌گیری‌های او را تعیین می‌کنند.

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو) 

به گفته شوپنهاور: «ثروت، مانند آب دریاست، هرچه بیشتر از این آب بنوشیم، تشنه‌تر خواهیم شد؛ شهرت هم این‌گونه است.» مالیک در تفسیر خود از گفته شوپنهاور در انتها به این نکته می‌رسد که قدرت نفس بر ما غلبه خواهد کرد و این واقعیتی است که ناگزیر باید بپذیریم.


آندری روبلوف – ۱۹۶۶

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو) 

«آندری روبلوفِ» تارکوفسکی، اثری استادانه است که مضامین و معانی متنوعی را در خود جا داده و علاوه بر این، بخش قابل توجهی از این فیلم، دیدگاه فلسفی و طرز تفکر خودِ تارکوفسکی را نیز نمایان می‌کند.

فیلم اقتباسی از زندگی هنرمندی به نام آندری روبلوف، نقاش و پیکرنگاری است که در دوران قرون وسطا می‌زیسته. کارگردان، نگرش خود در مورد مدرنیته را در قالب شخصیتی به نام روبلوف، به بیننده منتقل می‌کند و تاثیراتی که فلسفه آن دوره بر زندگی و هنر او می‌گذارد، به تصویر می‌کشد.

 
مدت‌ها فیلم «آندری روبلوف» را نوعی واکنش انتقادی و مخرب نسبت به حکومت شوروی می‌دانستند، که به‌طور هم‌زمان، دیکتاتوری و سرکوب‌گری سردمداران حکومت تزاری روسیه را نیز زیر سوال می‌برد.

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو) 

اگرچه در فیلم، آشکارا اشاره‌ای به این موضوع نشده، اما تارکوفسکی از علاقه‌مندان و پیروان فلسفه شوپنهاور بود، به‌طوری‌که در بخشی از خاطراتش گفته: «دنیا، ناشی از تخیلات یک فرد رویاپرداز بوده، جالب این‌جاست که همین تخیلات هم رویا می‌بینند.»

تارکوفسکی در اکثر فیلم‌های خود و به‌خصوص در فیلم «آندری روبلوف»، به بررسی رویا و تاثیرات آن بر دنیای واقعی می‌پردازد. تصورات رویاگونه آندری و همراهانش، چیرگی اوهام بر آن‌ها را تداعی می‌کند. از سوی دیگر، تارکوفسکی به شکل خلاقانه‌ای فیلم را به‌صورت سیاه و سفید نمایش داده و در انتها، آن را رنگی می‌کند، تا به این شیوه، تفاوت بین رویا و واقعیت را به مخاطب نشان دهد.

کارگردان، با به تصویر کشیدن تضاد بین صحنه‌های سیاه و سفید و رنگی سعی دارد رویاها و تخیلات را ناشی از نفسانیتی معرفی کند که علت همیشگی اعمال و رفتار انسان بوده. به‌عنوان مثال، در بخشی از فیلم، روبلوف برای جبران گناهانش که به نظر، خارج از کنترل او بوده و از همان مفهوم نفسانیت شوپنهاور سرچشمه گرفته، تصمیم می‌گیرد در صومعه‌ای مشغول عبادت شود.


کومیکو، شکارچی گنج – ۲۰۱۴

 

 زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو)

فیلم، زندگی یکنواخت کارمند تنها و گوشه‌گیری به نام کومیکو را به تصویر می‌کشد. او از خرده‌فرمایشات رئیسش به ستوه آمده، از سوی دیگر، همکاران کومیکو نیز با او برخورد دوستانه‌ای ندارند. تنها تفریح او، ماندن در خانه و تماشای فیلم‌های آمریکایی است. در انتهای یکی از این فیلم‌ها با نام «فارگو»، بازیگر فیلم، استیو بوشمی، کیف پر از پولی را داخل زمین دفن می‌کند. چون در ابتدای فیلم عنوان می‌شود که فیلم براساس واقعیت ساخته شده، کومیکو تصور می‌کند که تمام داستان واقعی بوده، بنابراین به فکر پیدا کردن و تصاحب این گنج دفن‌شده می‌افتد.

در آخر، توهمات کومیکو را می‌توان به‌عنوان نمودی از درک شوپنهاور، در مورد ارتباط میان هوشیاری و جنون تلقی کرد. او در کتابش «جهان همچون اراده و تصور»، در این رابطه گفته: «ذهن، انسان را شکنجه می‌کند، ویران می‌کند، این‌جاست که شروع می‌کند به خیال‌بافی، و برای رهایی از این جنون، در پی راه نجات است، تا از رنج روزافزونی که زاییده ذهن اوست، رهایی پیدا کند، درست مانند زمانی که بخواهیم پای سیاه‌شده از عفونت را جدا کرده و مثلا یک پای چوبی به جای آن بگذاریم.»

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو) 

سفر کومیکو به ایالات متحده در جست‌وجوی یافتن گنجینه فارگو، تاثیر طبیعت نفس، بر درک حقیقت را نشان می‌دهد. با اشتیاق او برای فرار از زندگی یکنواختش، توهماتی در ذهنش شکل گرفت، که با خواسته و نفسانیت او هماهنگ بود. ما عموما برای جلوگیری از در هم شکستن ادراکمان از حقیقت، به خیال‌پردازی پناه می‌بریم. در ادامه شوپنهاور به این نکته اشاره می‌کند که: «یک نمود ساده از تبدیل رنج به جنون، در روشی است که اکثر اوقات انتخاب می‌کنیم. هنگامی که ذهن به شکل ناخودآگاه در پی دورکردن تصورات زجرآور و ناخوشایند است، ناگهان واکنش‌ها و تحرکات آنی و نیرومندی، مانع از آرامش ذهن شده و آن را از مسیر ابتدایی منحرف می‌کند.»

اضطراب ناشی از این انحراف ادراکی، کومیکو را وادار می‌کند تا برای رهایی از این رنج، به تخیلاتش پناه ببرد.


نمی‌توانم بخوابم – ۱۹۹۴

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو) 

«نمی‌توانم بخوابم» آشکارا به بررسی ماهیت اعمال انسان‌ها می‌پردازد، این‌که نفس و تمایلات، روی واکنش‌های ما تاثیرگذار بوده و جامعه نیز به‌طور ناخودآگاه این واکنش‌ها را می‌پذیرد. شوپنهاور در رابطه با قتل و این‌که تمایلات انسان چگونه می‌تواند روی قاتلان و فساد در جامعه اثرگذار باشد، این‌گونه بیان کرده:

«قاتلی که طبق قوانین، محکوم به مرگ می‌شود، به‌درستی لایق این مجازات است. چراکه امنیت اجتماعی را که اساس یک سرزمین است، مختل کرده. به‌راستی که نظام یک جامعه از بین خواهد رفت، اگر قوانین در آن رعایت نشود. بنابراین، زندگی یک آدم‌کش باید ابزاری برای اجرای قانون شود، تا با این وسیله، امنیت عمومی تامین شود.»

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو) 

کارگردان این فیلم، کلر دنیس، اصول اخلاقی سیاه و سفید شوپنهاور را با بررسی موشکافانه بدی و شرارت، واژگون می‌کند، به‌خصوص این‌که از دیدگاه دنیس، اصول اخلاقی و نفسانیت در بستر اجتماع به هم گره خورده‌اند. نمایش مناطق حومه شهر پاریس، به جای چشم‌انداز عاشقانه داخل شهر که اغلب نیز با تاکید به آن پرداخته می‌شود، تمایل به شرارت و اثرات ناشی از آن را بر زندگی روزمره تک تک ما نشان می‌دهد. اگرچه بیان فیلم با دیدگاه شوپنهاور در رابطه با قتل در تضاد است، اما نقطه مشترک این دو رویکرد در این است که ذهن درواقع عاملی انفعالی نیست، بلکه نقش اصلی را در بروز تمایلات و خواسته‌های نفسانی ایفا می‌کند. مفهوم ضد و نقیض شرارت از دید شوپنهاور و دنیس گواه این نکته است که تمام انسان‌ها، اگر در شرایط خاصی قرار بگیرند، می‌توانند به مخلوقاتی شریر و بدطینت تبدیل شوند.


داستان‌هایی که می‌گوییم – ۲۰۱۲

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو) 

«داستان‌هایی که می‌گوییم» سارا پالی، شرح حال قدرتمندی ارائه کرده که در پی درک مفهوم ذات نفس شوپنهاور است. جایی که ذهن هوشیار ما، از واقعیت موجود به واقعیت مورد انتظار، تغییر جهت می‌دهد.

در این بررسی، داستان کامل فیلم را لوث نخواهیم کرد، چون برای درک اثرگذاری آن، حتما باید به‌طور کامل و بدون دانش قبلی دیده شود. پالی، در این فیلم، داستان زندگی خود را شرح می‌دهد و در ادامه، با نمایش مجموعه‌ای از سکانس‌های کوتاه، حقایق تکان‌دهنده‌ای را برای بیننده آشکار می‌کند.

زندگی‌هایی که می‌کنیم (اسلاید شو) 

طبق نظریه شوپنهاور، خیال‌پردازی‌ها و اوهاماتی که در ذهنمان می‌سازیم، درست همانند داستان‌هایی که پالی برای ما بازگو می‌کند، این حقیقت را نشان می‌دهد که زندگی ما شامل روایاتی است که ذهن، آن‌ها را برای حفاظت از خود می‌سازد. براساس گفته شوپنهاور:

«هر حقیقت از سه مرحله می‌گذرد. ابتدا مورد تمسخر قرار می‌گیرد. دوم به‌شدت با آن مخالفت می‌شود و سوم به‌عنوان یک امر بدیهی مورد پذیرش قرار می‌گیرد.»

در این راه، حقیقتی را کشف خواهیم کرد که درک ما را نسبت به بُعد روان‌شناسانه‌مان بالا می‌برد و در این مسیر، ذهن ما، کمتر درگیر اثرات ناشی از این خیال‌پردازی‌ها شده و حتی ممکن است عجیب و غیرعادی بودن ذات انسان را به ما نشان دهد.


منبع: برترینها

گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

ماهنامه تجربه: در این مطلب گفتگو با استاد احمد پژمان از آهنگسازان برجسته و پیشکسوت موسیقی ایران را می خوانید. «دیورتیمنتو» آخرین اثر منتشر شده این آهنگساز است که همراه با کتاب پارتیتورش چندی پیش روانه بازار موسیقی شد.

«دیورتیمنتو» اثر جدید شماست که چند ماه پیش منتشر شد، برای شروع بحث بد نیست برای ما بگویید که تاریخچه این قطعه چیست؟ ظاهرا اثر خیلی جدیدی هم نبود و شما چند سال پیش آن را نوشته بودید؟

من اول توضیحاتی درباره فرم دیورتیمنتو بدهم. برای وقت گذرانی است، برای سرگرمی و…؛ دیورتیمنتو برای اجرا نیازی به ارکستر بزرگ ندارد و با آنسامبل های کوچک قابل اجراست.

گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

به شکل سلو هم اجرا می شود؟

نه دیورتیمنتو سلو نیست؛ ولی ممکن است آهنگسازی این فرم را برای ساز سلو بنویسد مثل مجموعه «سه سونات و سه پارتیتا» باخ که برای ویولن نوشته شده است که شاهکار بشریت است. تاریخچه دیورتیمنتو به اواخر قرن ۱۴ می رسد. پیشتر، آهنگ های رقص را کنار هم می گذاشتند و به این شکل اجرا می کردند. بعد در شکل های مختلف تا قرن بیستم ادامه پیدا کرد.

استراوینسکی، بارتوک و… تجربیاتی در این فرم دارند. ممکن است خیلی هم جدی نباشد. من هم اینگونه شروع به ساختن کردم. درواقع شروع کار چنین حالتی دارد ولی بعد در ادامه به جاهای دیگری رفتم. در کل دیورتیمنتو پیچیده نیست خیلی شاد است.

چی شد که شما دیورتیمنتو نوشتید؟

یک شب به کنسرت گروه زهی پارسیان رفته بودم. گروه خوبی هم بودند. آیدین احمدی نژاد از من خواست تا قطعه ای برای آنها بنویسم. با خودم گفتم من هیچ وقت موسیقی را بدون سفارش نساختم، این یکی را برای خودم بسازم. اپرا، باله و… و هرچه نوشته ام همیشه سفارش گرفت ام. البته این کار هم در واقع به شکلی سفارش بود! کار را نوشتم و به آنها ارائه دادم.

در وهله اول اجرای این کار برای شان خیلی ترسناک بود. بچه ها در گذر این سال ها با ریتم های پیچیده تر مثل پنج هشتم و هفت هشتم و… آشناتر شده اند و می نوازند. آن موقع خیلی این گونه نبود. من این قطعه را برای ارکستر زهی نوشتم. جاهای زیادی «دیویزه» دارد و نواختن اش کار دارد. وقتی آقای صمدپور از من پرسید کاری برای ما دارید؟ من گفتم تنها چیزی که برای ارکستر کوچک دارم همین است. خوشبختانه پیگیری ایشان و همراهی بچه ها باعث شد این کار به این شکل به نتیجه برسد. کار سختی بود واقعا.

آنچه که امروز منشتر شده با آنچه که شما در آغاز نوشته بودید تا چه اندازه تفاوت کرده است؟ ظاهرا شما از زمان نوشته شدن تا زمان انتشار بارها آن را ویرایش کرده اید؟

بخشی از کار میل «شوش» آن چیزی که من می خواستم درنیامده بود. بعضی از آکسان ها، فورته پیانوها و کرشندوها به آن صورت که مدنظر من بود، از کار درنیامده بود. میکس این کار بسیار مشکل است و ممکن است شما برای دو میزان دو روز پای این دستگاه ها وقت صرف کنید. دیدم شاید برخی از بخش ها را حذف کنیم بهتر بشود. بعضی از میزان ها را می شد بدون اینکه به ماهیت فرمی کار خیلی لطمه بخورد، حذف کنیم و این کار را کردیم. البته اگر دوباره بخواهم این کر را بنویسم، متفاوت از این خواهدشد ولی در آن شرایط بهترین راه حذف کردن بود.

یک روز داشتیم با حامی حقیقی صداهای قطعه «هنگام» را پالایش می کردیم. گفتم این بخش را اگر حذف کنیم از نظر موسیقایی بد نمی شود، یعنی لطمه نمی زند. آکوماپانیمان ملودی اصلی است که در اوکتاو بالا نوشته شده است. دیدم خودش به تنهایی زیباست. گفتم این بخش را همین طور بگذاریم اینجا و بعد ملودی روی این بیاید. یک بار امتحان کردیم دیدم خوب شد.

کدام بخش را بیشتر تغییر دادید؟

در «شوش» تغییرات زیادی انجام دادیم.

گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

هعمچنان هم درقیاس با بقیه آلبوم پیچیده تر است.

خب واقعا کاری بود که به شکل دیگر در نمی آمد. البته اگر فرصت بود، می شد کارهایی کرد. بچه ها خیلی زحمت کشیدند و زمان زیادی صرف این کار شد و حتی سه برابر بودجه پیش بینی شده، هزینه تولید شد. من هم دیگر ملاحظه کردم! البته در پروسه میکس تغییرات زیادی در «شوش» انجام دادیم که خوب از آب دربیاید. حالا انشاالله دفعه بعد به بخش سوم باید یک چیزهایی اضافه کنم! جا دارد.

یعنی اگر روزی بنا باشد این اثر اجرا بشود، شما باز تغییراتی برای آن در نظر دارید؟!

بله، حتما. به طور مثال در بخش سوم نیاز به اضافه کردن چیزهایی هست. در بخش فو گاتو باید چیزهایی را ادیت کنم. هیمن طوری بد نیست ولی دلم می خواهد چیزهایی را به آن اضافه کنم. ببینید! آدم وقتی دارد می نویسد، اشکالات را متوجه نمی شود وقتی کار اجرا می شود متوجه می شوی که کجاها اشتباه کردی. این شامل همه آهنگسازان است مداوم دوست دارند تغییراتی در مسیر بهتر شدن کار انجام بدهند.

البته این بیشتر روال آهنگسازان است.

نه. کوچک و بزرگ ندارد. هر آهنگسازی به تناسب کارش دوست دارد کارش را بهتر کند. وقتی می بیند چیزی خوب نیست باید عوض کند. یادم هست برای افتتاحیه تالار رودکی (وحدت) به من سفارش داده شد که اپرایی یک پرده ای بنویسم. بعد دیدم بد نشد. به زبان خودمان و با فرهنگ خودمان نوشته بودم، تشویق شدم این کار را ادامه بدهم. به همین خاطر متمرکز روی اپرا کار کردم و در مورد مسائل مربوط به ارکستراسیون، فرم و… مطالعه کردم. بعد «دلاور سهند» را نوشتم.

بعد از اجرا فهمیدم که بابک متعلق به سهند نبود، درواقع دلاور سبلان بود! آنجا من برای پرده دوم یک اورتور دوبخشی نوشته بودم؛ یک پرلود و یک قطعه آرام برای اینکه وارد بقیه داستان بشود.

آنجا هم خیلی زحمت کشیده بودیم. بچه ها هم انصافا خیلی انرژی گذاشته بودند تا کار را اجرا کنند. تا اورتور را اجرا کردند گفتم عجب قطعه مزخرفی است. گفتم این قسمت را حتی خط هم نزنید، پاره کنید. بچه ها گفتند آقا کار خوب است و… گفتم نه خجالت آور است. آدم وقتی می بیند مثلا یک جایی، یک آکوردی شبیه کارهای کلاسیک شده، حالش گرفته می شود و من فکر می کنم بهتر است تغییر کند.

شما ظاهرا در این مسائل خیلی حساس هستید. گاهی این شباهت ها پیش می آید و شاید چندان لطمه ای هم به کار نزند.

بله. بعضی جاها ناچار شباهت پیدا می کند. استادی داشتیم که کارهای بتهوون را برای ماتحلیل می کرد. مادر آن کلاس ها متوجه شدیم که بتهوون تا چه حد متاثر از فرزندان باخ است. سمفونی اروئیکا (سمفونی شماره سه) متاثر از کاری از یوهان کریستف باخ است. یا بخشی از سمفونی یک برامس کاملا سمفونی ۹ بتهوون است. پیش می آید.

من اگر متوجه این اشتباه بشوم حتما تغییرش می دهم. حتی به نظرم در آکوردنویسی و هارمونی ساختن هم باید دقت کرد. با وجود اینکه آکوردها را از کلاسیک ها آموختیم؛ ولی نباید شبیه آنها استفاده کرد. به طور مثال هیندِمیت «Paul Hindemith» سمفونی ای دارد به اسم «ماتیسِ نقاش».

آن زمان موسیقی دود کافونیک (Dode Caphonic) خیلی متداول بوده؛ ولی هیندمیت کار خودش را می کنند و بخش هایی از کارش تونال است. کار خیلی مدرن است ولی پایان بندی سمفونی مثل کلاسیک ها در گام «فا ماژور» است. خود این کار درخشان است ولی خب این ایده ها این شکل از هارمونی متعلق به خودشان است و شاید به درد چهارگاه ما نخورد. بخشی از حساسیت من روی شباهت ها به دلیل دور شدن از موسیقی ایرانی هم است.

گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

بعضی از هنرمندان در ایران اقدام به نوشتن کتاب هایی درباره هارمونی کردند؛ منظورم هارمونی در موسیقی ایرانی است. و خب هنرمندان بسیاری هم معتقدند این موسیقی هارمونی پذیر نیست. نظر شما درباره هارمونی در موسیقی ایرانی چیست؟

در موسیقی ایران مثل موسیقی کلاسیک با فرمول و قاعده مشخص نمی توان به هارمونی رسید. هر گوشه ای بنا به دیدگاه شما در آهنگسازی هارمونی خاص خودش را می طلبد. آکورد که نمی توان نوشت. بعضی ها می گویند «رِ- فا- سل- می- لا» خوب است؛ ولی با گوش ایرانی من خوب نیست.

من فکر می کنم کسانی که خیلی موسیقی ایرانی کار کرده اند و درک می کنند و به نوعی موسیقی ایرانی در خون شان است، درک بیشتری از آن دسته هنرمندانی دارند که بدون تجربه و درک موسیقی ایرانی با علم هارمونی غربی می خواهند در موسیقی ایرانی هارمونی بنویسند.

یکی از دستگاه هایی که برای این کار خیلی خطرناک است، ماهور است. ماهور را اگر بخواهی مثل خودش دو ماژور یا فا ماژور بنویسی عین هایدن و موتسارت صدا می دهد. آن وقت اصل قضیه زیر سوال می رود. برای من بسیار مشکل است که در موسیقی ایرانی هارمونی بنویسم چون برایم مهم است که این موسیقی صدمه نبیند.

با این اوصاف برای بافت هارمونی در دیورتیمنتو چه  کردید؟

در دیورتیمنتو از این فرمول ها خارج هستیم. درست است که مقداری ملودی های آشنا استفاده کرده ام؛ ولی کلا به شکل دیگری کار را نوشته ام. برایم مهم بود که کلاسیک نشود. خیلی از فواصل دیسونانس استفاده نکنم. هر کسی برای خودش فرمولی درست می کند. بعضی وقت ها من از «رِ- سی بمل- می بمل» استفاده می کنم. برای من خوشایند است. من با گوش خودم می سنجم و کسی را اذیت نمی کنم. موسیقی ایرانی پیچیدگی های خاص خودش را دارد.

پس می توان نتیجه گرفت که در بحث هارمونی شما معتقدید که نمی توان حکم صادر کرد و تئوری داد، هر هنرمندی بر مبنای شناخت خود از موسیقی ایرانی و نیاز «گوشه» یا فضایی که در آهنگسازی مدنظر دارد، می تواند روی هارمونی مورد نظر کار کند؟

بله. نمی شود گفت که براساس فلان فرمول در موسیقی ایرانی هارمونی بسازیم. هر گوشه ای هارمونی خودش را می خواهد. من موسیقی غربی را بیشتر از موسیقی ایرانی کار کرده ام ولی دیده ام وقتی از هارمونی های آنها در موسیقی ایرانی استفاده می کنیم، به گوش من زیبا نمی آید. من برای هر کاری که بخواهم در حال و هوای موسیقی ایرانی انجام بدهم، هارمونی جداگانه طراحی می کنم.

به نظرم بسته به حال موسیقی باید کنترپوان یا هارمونی نوشت. بهتر است هارمونی کنترپوان را درست آموخت و بعد آنها را با موسیقی ایران تطبیق داد. آکورد نوشتن که کاری ندارد ولی حفظ حس و حال این موسیقی است که مهم است.

برخلاف این بحث قدیمی که می گویند موسیقی ایرانی موسیقی بدبختی و اندوه است، موسیقی ایرانی موسیقی متنوعی است. عرفان، حماسه، عشق و… همه چیز در موسیقی ایرانی هست فقط باید این محتواها راپیدا کرد. موسیقی ای که شما می شنوید و حس می کنید که دوستش ندارید، مشکل از ایرانی بودنش نیست مشکل از اجرای بسیار ضعیف آن است.

در موسیقی ایران کسی که نوازندگی می کند باید آهنگساز باشد. بهترین نمونه آن جلیل شهناز ست. هر بار یک چیزی می نوازد مثل دیگران یک ردیف را تکرار نمی کند. به طور مثال مدام ردیف صبا را اجرا نمی کند. گاهی نوازندگان جوانی را دیده ام که خیلی خوی می نوازند؛ حتی بهتر از آنها که ما امروز اساتید موسیقی صدای شان می کنیم. بچه هایی که بعد از انقلاب وارد موسیقی ایرانی شدند، خیلی خوب هستند.

اغلب سولفژ می دانند و این خیلی خوب است. آن موقع نوازنده های اسم و رسم دار حتی نمی توانستند یک ریتم لنگ را اجرا کنند. چون دوستان من بودند برای اجرای کارهای من می آمدند و موسیقی مرا مطربی نمی دانستند! ولی مثلا یک قطعه با ریتم پنج هشتم نمی توانستند اجرا کنند و من با شعر ریتم را برای شان اجرا می کردم.

گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

هر کدام از اسم های ۴ بخش مختلف دیورتیمنتو متعلق به منطقه خاصی از ایران است ظاهرا ارتباط موسیقایی هم بین عنوان و موسیقی برقرار بوده است. اسم بخش های مختلف این قطعه را چگونه انتخاب کردید؟

«سوران» یکی از کهن ترین فرهنگ های ایرانی در منطقه کردستان است. موسیقی آنها خیلی غریب است انگار که موسیقی خیلی جدیدی است. نام آن بخش را چون موتیف کردی داشت گذاشتم سوران. قطعه «شوش» هم چون موتیفی از «شوشتری» داشت، انتخاب کردم. بخش «هنگام» در آغاز کار «آهنگ» نام داشت، بعد آقای صمدپور اسم هنگام را از روی جزیره هنگام پیشنهاد دادند.

ما اهل جنوبیم به همین خاطر این نام را قبول کردم! «خوارزم» هم به خاطر ریتم لنگ است. ریتم های لنگ بیشتر مربوط به منطقه خراسان بزرگ است. آنها وقتی شاهنامه را با دو تار می خوانند به طور مثال ریتم ثابت فقط پنج هشتم نیست مدام در چرخش و تغییر است. به خاطر تلفیق شعر و موسیقی با وزن های خاص خودش، مدام در حال تغییر ریتم هستند. به همین خاطر آن بخش هم خوارزم نام گرفت. من به ایران قدیم علاقه و احساس خاصی دارم.

در آلبوم حال و هوایی دوست داشتنی و لطیف از موسیقی مثلا کردستان وجوددارد…

از موسیقی بخش های زیادی از ایران برای این آلبوم استفاده کرده ام.

بله، مشخص است. ولی در عین حال سخت است که آدم با قاطعیت بگوید مثلا این جا از دستگاه همایون الهام گرفته شده یا اینجا از موسیقی هورامی. در عین حال اثر مستقلی است که کاملا فرم و ساختار مختص خودش را دارد و به نظرم این شکل از آهنگسازی بیشترین کمک را می کند تا موسیقی ایرانی زبانی جهانی پیدا کند.

مخاطب اصلی این مصاحبه دانشجویان و آهنگ سازان و علاقه مندان پیگیر موسیقی هستند و امیدوارم مصاحبه به گونه ای پیش برود که آموختنی های بسیاری برای آنها داشته باشد. با توجه به این نکات، من دوست داشتم برای ما توضیح بدهید این دیدگاه و این توانایی در آهنگسازی چگونه شکل می گیرد و تا این حد رشد می کند؟

من از زمانی که خودم را شناختم به ایران و فرهنگ ایرانی خیلی علاقه داشتم. من در ایران در دانشگاه زبان انگلیسی خواندم. همان دوران دانشجویی با متن انگلیسی شاهنامه مواجه شدم که نویسنده بزرگی نوشته بود و همان موقع شاهنامه را در ذهنم با موسیقی تجسم می کردم. دوست داشتم هر کاری می کنم ایرانی باشد. خودم را از ایران سوا نکنم و بروم مثلا اروپایی بشوم و آن گونه فکر کنم.

ایران همیشه مسئله من بوده و هست. مهم این است که خودمان باشیم. دیدم آنهایی که از فرهنگ خودشان تغذیه می کنند تا چه اندازه در دنیا موفق هستند. آنها بتهوون و موتسارت نمی خواهند، کسی را می خواهند که حرف خودش را بزند.

آن زمان برای ارکستر صبا که رهبرش دهلوی بود، قطعات ایرانی- فرنگی می نوشتم. موسیقی کلاسیک کار می کردم ولی عاشق موسیقی ایرانی بودم چون خیلی روی من تاثیر می گذاشت. بعد که به خارج از ایران رفتم و تحصیل موسیقی کردم، ییشتر به موسیقی ایرانی علاقه مند شدم.

یادم است استادی داشتیم که به ما «تِم و واریاسیون» درس می داد. به همه کلاس گفت تِم بنویسید. تمی که من نوشتم مقداری ریتم و فواصل ایرانی داشت. تم مرا که دید گفت این خیلی زیباست اگر تمامش کنی، شرایطی مهیا می کنم که اجرا شود. البته الان اگر ببینم حتمالا هزار تا اصلاحیه دارد! ولی اجرا شد. سال دوم هم قطعه دیگری نوشتم یک راپسودی بود که آن را هم با مایه های ایرانی نوشتم.

ظاهرا شما معلمی به نام داوید داشتید که از طریق شما با موسیقی ایرانی آشنا شد و در زندگی شما هم نقش پررنگی داشته است.

بله. توماس کریستین داوید (فرزند یوهان نپموک داوید، آهنگساز بزرگ اهل آلمانِ اتریش) استادم بود. او تحصیلات خیلی خوبی داشت. من هم مقداری از آن دانش را آموختم. او متوجه بود که موسیقی ایرانی از نظر ریتم و ملودی شباهت هایی با موسیقی بالکان دارد. برای ما کارهای «بارتوک» را خیلی دقیق تحلیل می کرد. وقتی بارتوک را برای ما تشریح کرد، بسیاری از گیرهایی که در آهنگسازی داشتم حل شد. می خواستم با ریتم های ایرانی کار بنویسم و مشکلاتی داشتم که با این کلاس ها بخش زیادی از آنها حل شد. الان که با خودم فکر می کنم می بینم که یکی از اشتباهات زندگی من رفتن به امریکا بود.

چرا؟

امریکا بهترین جا برای هنر بازاری است. در اروپا احترام بیشتری به هنر می گذارند.

گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

موسیقی شما با آوانگاردها زاویه دارد و از طرف دیگر علاقه دارید عموم مردم هم کارهای شما را بشنوند.

هدفم این نیست.

یک خرده این مسئله را برای ما باز کنید.

ببینید گاهی اوقات آدم می خواهد کار تکراری نکند. مثلا هارمونی های رومانتیک ها را تکرار نکند. از یک طرف گام و ریتم هم که نمی توانید اختراع کنید ولی اصرار دارید که خارج از قواعد مرسوم کار تولید کنید. در موسیقی قرن بیستم تجربیات خاصی شده است. یعنی مثلا تلاش شده از فواصل نامتعارفی استفاده شود من مشکلی با این تجربیات ندارم اما یک موضوعی هم است که «حال» موسیقی را نباید از آن گرفت.

من دوست ندارم کار تکنیکی کنم برای خوش آمد دانشجویان رشته موسیقی. حال موسیقی برای من مهم است. در وهله اول خود آدم باید از شنیدن قطعه خودش لذت ببرد. من فکر کنم دست آخر آدم باید اثری را بنویسد که خودش دوست دارد. امثال من زیادند، کسانی که بتهوون و باخ و موتسارت گوش می کنند و شنیدن یک موسیقی خوب و با حس و حال قوی را دوست دارند.

حالا مشکل شما با موسیقی آوانگارد چیست؟

من مشکلی با موسیقی آوانگارد ندارم، خودم دوست نداشتم در آن فضا کار کنم. من شاگردان زیادی داشتم که تمایلات آوانگارد داشتند. همیشه به آنها می گفتم اول باید علم موسیقی را یاد بگیرید و بعد بروید هر کاری دوست دارید بکنید. من به آنها می گفتم که دنیای هنر، دنیای سختی است؛ بیایید شکل های مختلف موسیقی را یاد بگیرید، دست کم اگر به مشکل اقتصادی برخوردید این چیزها شما را کمک می کند. حداقل می توانید تدریس کنید و نان شب تان را دربیاورید. می گفتم حتما موسیقی فیلم یاد بگیرید که اگر لازم شد حداقل برای معاش هم که شده بتوانید کاری انجام دهید. باید آموخت.

یکی از شاخص ترین ویژگی های دیورتیمنتو این سرخوشی و آزادی است. انگار که کنترل ملودی در دستان کودکی است که هر کاری دلش می خواهد می کند و دوباره بر می گردد به جایی که اول ایستاده. یک شادابی غریبی دارد. با این مقدمه می خواستم بپرسم چگونه آهنگسازی با منزلت شما که درواقع معلمی بزرگ برای موسیقی ایران بوده و هست، و حالا در هشتاد و چند سالگی به سر می برد، تا این حد رها و آزاد آهنگ سازی کرده است؟

وقتی مقوله فرم را مطالعه می کنید، متوجه می شوید که فرم ها هیچ کدام در موسیقی قدیم وجود نداشته اند. هر آهنگسازی در دوران خود یک قدم این موسیقی را جلوتر برده است. این قدم ها در تداوم هم مثلا فرم سمفونی را شکل دادند. وقتی آنها توانستند چرا ما نتوانیم.

منتها نکته مهمی در این میان مطرح است؛ وقتی قدم های گذشته را مطالعه کنی بدانی هر کس در دورانش چه چیزی اضافه و چه چیزی کم کرده تا موسیقی اینگونه به دست ما رسیده است، آن وقت خود به خود کار خودت را انجام می دهی و موسیقی شما آزادانه خودش را می سازد؛ آن وقت شما هم به این موسیقی اجازه می دهی که راه خودش را برود.

من به خودم اجازه دادم دیورتیمنتو را قطعه قطعه کنم. به واسطه تجربه ای که دارم و به واسطه حجم موسیقی ای که شنیده ام، به خودم اجازه می دهم اینگونه در ملودی تقطیع کنم. موسیقی زمانی پیشرفت می کند که شما این حرف ها را گوش نکنید که می گویند فلان قالب و فرم موسیقی شبیه کتاب مقدس است، بروی یک چیزهایی در همان قالب کم و زیاد کنی. اگر شما موسیقی گوش کنی و علمش را مطالعه کنی، چیزی در ذهن شما شکل می گیرد که اگر موسیقی نامطبوع و نادرست باشد، شما حس می کنید.

این آزادی که درباره دیورتیمنتو می گویید در کارهای موتسارت زیاد است؛ مثلا قطعه از حالت «کنسرتو وینی» یک مرتبه جیپسی می شود. وقتی زیباست و شما منطق آن را به واسطه شناختی که از موسیقی داشته اید، ساخته باشید، آن کار را انجام می دهید. وقتی با آقای حنانه آشنا شدم در ارکستر نوازنده بودم.

مثل فرزندش بودم. مدام به سراغش می رفتم. یک بار قطعه ای گوش کرده بودم از پورکفیف که تم آغاز می شد و بعد بلافاصله مدلاسیون انجام می شد. من خیلی خوشم آمد. کار ساختم که ورود مدلاسیون اینگونه انجام می شد. به من گفت این چه کاری است که کردی؟! گفتم  فلان قطعه پورکفیف را بیار و گوش بده همین طور است. سه قطعه از سه آهنگساز گفتم که آورد دید این کار را کرده اند. من برایم خیلی جالب بود بدانم آهنگسازان چگونه کارهای نامتعارف انجام داده اند. مثلا بتهوون سمفونی اولش را با ریتم هفت چهارم آغاز می کنند که در آن زمان کسی این را نمی کرد.

گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

به نکته جالبی اشاره کردید؛ اینکه در طول تاریخ هر کسی چیزی به موسیقی اضافه کرده و این یعنی همواره بحث نوآوری ارتباطی به گذشته دارد، در شرایط فعلی هنرمندانی هستند که انگار می خواهند با کارهای محیرالعقول نوآوری کنند. می خواهند تاریخ موسیقی ایران را یک تنه تغییر بدهند. شما به عنوان یکی از پیش روترین آهنگسازان موسیقی معاصر ایران این وضعیت را چگونه ارزیابی می کنید؟

گاهی اوقات می بینید یک چیزهایی جدید است و چقدر هم زیباست. من که این کارها را نمی کنم، می بینم چقدر خوب است. خیلی چیزها هم تجربه می شود که قابل تحمل نیست. وبرن تجربیات بسیار زیبایی دارد. من وقتی اپرای وویتسک (Woxxeck) آلبان برگ را برای اولین بار شنیدم، بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم. حجم بالایی از این کار دیسونانس است ولی موزیکالیته خود را حفظ کرده و زیباست.

موسیقی دود کافونیک بااحساسی است. من پول نداشتم اجرا را بروم یا صفحه آن را بخرم، رفتم نت اش را خریدم. وویتسک صحنه ای دارد که مشغول تراشیدن ریش فرمانده اش است در این بخش یک خط ملودی دارد که از «می» یک مرتبه می پرد به «ر» یک اوکتاو بالاتر. همه را شما می فهمید چون آلبان برگ بسیار بااستعداد است و درست کار کرده است.

استادی در امریکا داشتم که یک فرمول مشخصی داشت می گفت با گذشته قطع رابطه نکنید. مدرس موسیقی پاپ بود. می گفت می خواهید نوآوری کنید زیاده روی نکنید، یکی دو تکه نوآوری در قطعه کافی است. البته من باز هم تاکید می کنم شما اگر پیشینه خوبی داشته باشید هر کاری می توانید انجام بدهید ولی مسئله این است که طرف نمی تواند دو تا گام «سل- ماژور» و «فا- ماژور» را با ویولن اجرا کند بعد می خواهد آوانگارد باشد. پیکاسو را اگر همه قبول کردند، پشتوانه اش را کسب کرده بود و همه این را می دانستند.

در حال حاضر شما تنها آهنگساز ایرانی هستید که سن و سال تان از ۶۰، ۷۰ گذشته است ولی ذهن پویا و پرخروشی دارید…

دارد کم می شود! این دفعه به زور نوشتم!

شما همچنان با ذهنی پویا مشغول خلق موسیقی هستید. و وقتی آدم با شما گپ می زند با یک روحیه جوان و به روز مواجه است که خیلی جدی فقط درباره موسیقی حرف می زند و به حواشی هم کاری ندارد. بسیاری از هنرمندان نسل بعد از شما که بعضی شان شاگرد شما هم بودند در حال حاضر دیگر حرفی برای گفتن ندارند.

نه این گونه نیست. شاید به خاطر شرایط موجود دل مرده شده اند.

شما می گویید این روحیه در شما دارد کم می شود. در این چهار ماهی که ایران نبودید، چقدر موسیقی نوشتید؟

۵ موومان. البته خیلی سخت بود. من صبح ها که از خواب بیدار می شوم از ساعت ۸ دیگر باید کار کنم. معمولا هم اول با کارهای قبلی کلنجار می روم. و جاهایی را تعمیر می کنم! بعد با خودم می گویم خب حالا گرم شدیم بریم سر اصل مطلب!

استاد پاسخ من را ندادید. تاکید می کنم مخاطبی که این مصاحبه را تا انتها می خواند، احتمالا آن هنرمند جوانی است که می خواهد کاری برای موسیقی این سرزمین بکند. جواب این پرسش را به خاطر او بدهید. چگونه است که شما هنوز حرفی برای زدن دارید ولی خیلی از اساتید نسل بعد حرفی ندارند؟

اینجا مشکلاتی هست. مثلا وقتی کار شما اجرا نشود و کسی صدای شما را نشنود، پیشرفت نمی کنید. من کارهای مختلفی کردم؛ موسیقی جاز نوشتم، موسیقی فیلم کار کردم و… هنرمندان به من لطف داشتند و کارم را تحویل گرفتند؛ بالاخره من شرایط خوبی داشتم. اینکه آهنگساز نتواند کارش را به راحتی اجرا کند و دیگر مشکلاتی که اینجا هست، باعث آسیب هایی به فعالیت این هنرمندان شده است.

با اجازه می خواهم با پاسخ شما مخالفت کنم. در دهه ۱۳۶۰ شمسی شرایط سختی داشتید؛ حتی مجبور شدید برای معاش هم که شده موسیقی پاپ کار کنید. در حالی که چند سال قبلش اپرا می نوشتید. در همان دوران خیلی از شاگردان شما در ایران برو بیایی داشتند و با طیب خاطر کار می کردند. ولی چرا همان ها امروز دیگر حرفی برای زدن ندارند؟! آنها که میدان برای شان باز بود.

بله، خب من آنجا مجبور بودم کارهایی انجام بدهم. نمی دانم چگونه این سوال را پاسخ بدهم. شاید به آدمش بستگی دارد. شاید یک چیز ذاتی است. من همیشه دنبال چیزی هستم که خودم را سرگرم کنم که یک وقت عمرم به پوچی  نگذرد. در حال حاضر مشغول نقشه کشیدن هستم که اگر نتوانستم خیلی آهنگسازی کنم، کارهای قبلی را اصلاح کنم. درواقع می خواهم خرابی کارهای گذشته را جبران کنم.

واقعیت این است که ما موسیقی را انتخاب کردیم و باید با موسیقی زندگی کنیم. نمی دانم در نهایت چگونه سوال شما را پاسخ بدهم ولی خب بعضی ها زود دلسرد می شوند. من به خاطر همین است که تاکید دارم آدم اول باید کاری را برای خودش انجام بدهد تا چیزی از بیرون آن را متوقف نکند. من کار می کنم که دست آخر به خودم بگویم خب من به دنیا آمدم و آنقدر کار کردم تا خیالم راحت باشد. کار به دیگران ندارم. من دیر وارد موسیقی شدم.

گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

چند سال تان بود؟

من دانشگاهی بودم [دوره لیسانس]، زبان را هم خوانده بودم که با خودم گفتم باید وارد موسیقی شوم. تفکر آدم خیلی مهم است. وقتی من به آمریکا رفتم، دیدم فضای کار در موسیقی کلاسیک بسیار پیچیده و سخت است و باید در آن شهری که زندگی می کنی، سرشناس باشی تا بتوانی کار کنی. من هم که اهل آنجا نبودم. در همان مقطع سوالی هم برای من وجود داشت که این موسیقی پاپ چیست که مردم آنقدر دوست اش دارند؟ خودمان هم بچه بودیم این موسیقی را دوست داشتیم. کلاس سانگ رایتنیگ [ترانه سازی یا ترانه نویسی. منظور البته ترانه در مفهوم شعری نیست کلیت موسیقایی است] رفتم.

گفتم بالاخره این را هم باید یادگرفت. حالا چرا من چنین کاری کردم. به گذشته برمی گردم وقتی با داوید کار می کردم بحثی پیش آمد و من هم گفتم «ول کن بابا این موسیقی آوانگار دیگه چیه» گفت اول برو این موسیقی را یاد بگیرد و بعد انتقاد کن. به کلاس های هانس یلینک [بزرگ ترین شاگرد شوئنبرگ و نظریه پرداز مکتب وین] رفتم و درس های موسیقی آوانگارد را یاد گرفتم ولی سعی می کردم موسیقی خودم را بنویسم ولی برای اینکه بتوانم این درس را تمام کنم، همان یک شب مانده به کلاس روی کاغذ چیزهایی می نوشتم فقط برای اینکه درس را جواب داده باشم.

یلینک هم مدام به من می گفت پژمان تو خیلی بااستعدادی و باید در این مسیر ادامه بدهی! یک سونات آوانگارد برای پیانو و ویولن نوشته بودم، رفتم پیش داوید. داشت قطعه را اجرا می کرد، یک مرتبه گفتم: «صبر کن. این چی بود زدی؟!» گفت که این موسیقی شماست که من اجرا می کنم! گفتم من همچنین اشتباهی نمی کنم! قطعه را اجرا کرد. با خودم گفتم ای دود کافونیک کار خودش را کرده است! گفتم «آقا من می خوام ایرونی موسیقی بسازم.» و دیگر کلاس های یلینک را نرفتم.

ولی بالاخره این موسیقی را یاد گرفتید.

یله، یاد گرفتم ولی دوست نداشتم ادامه بدهم. برای من خیلی مهم بود که خودم را فراموش نکنم.

البته شما تا به حال هیچ وقت ژانری را زیر سوال نبردید و اینگونه نبوده که مقاومتی برابر تجربه سبک های مختلف داشته باشید. معمولا هنرمندان مطرح موسیقی برخوردشان اینگونه است که «موسیقی پاپ که هیچ»، انگار موسیقی پاپ یک وصله ناجور است یا چیزهای دیگر.

آن زمان ها می گفتم! ولی خب رفتم و یاد گرفتم که موسیقی پاپ چیست. اتفاقا بعدش دیدم چه چیزهای خوبی درآن موجود دارد. کارهایی هست که آدم را تکان می دهد.

منظورتان در موسیقی پاپ است؟

بله. شما به این پاپ های ضعیف سطح پایین نگاه نکنید. در موسیقی پاپ کارهایی هست که شما را به شدت درگیر می کند. مجری موسیقی باید شما را زیر و رو کند. بعضی وقت ها در موسیقی خودمان نوازنده هایی هستند که با سه نت شما را زیر و رو می کنند. در هر سبک از موسیقی وقتی کار درست انجام شود و حس و حال داشته باشد، آدم را می گیرد حالا ایرانی، فرنگی، پاپ و کلاسیک ندارد.

تجربه های موسیقی پاپ شما از شاخص ترین آثار آن دوران هستند ولی دوست داشتم ببینم برای احمد پژمان آهنگسازی در سبک پاپ، آیا صرفا برای معاش بود یا آن هم برای شما جدی بوده است؟

من هر آهنگی که ساختم حتی آنها که تحت فشار پرداخت کرایه خانه ام بوده، اول باید آن را دوست می داشتم تا بتوانم ارائه کنم. کاری نداشتم که حالا چه کسی آن رامی خواند. من هر کاری که ساختم برایم جدی بوده است. پاپ و کلاسیکش فرقی ندارد. وقت می گذارم تا کار خوبی ارائه کنم. کاری هم ندارم که کسی از فلان خواننده خوشش می اید یا نه؛ من را که تحت تاثیر قرار می داد، رضایت داشتم. بعضی از خواننده ها واقعا خوب هستند. می گویند سواد ندارند یا سلفژ بلد نیستند. کار شا ردست انجام بدهد و حس و حال خوبی داشته باشد، کافی است.

این حرف ها و بحث ها فقط در ایران مطرح می شود. انگار یادمان رفته که اصل موسیقی تاثیرگذاری است. اگر قرار است حماسی باشد باید از آن وجه حماسی آدم را تحرک کند، اگر غمگین است باید بتواند مخاطب را متاثر کند، اگر موسیقی شادی است باید شمار اسر ذوق بیاورد. اگر موسیقی روحانی است مثل آداجیو باخ، باید شما را به آسمان ببرد. مثلا فکر می کنید شوبرت چقدر سواد داشت؟! کنترپوان نخوانده بود. ولی ببینید موسیقی اش چه تاثیری دارد. یا مثلا موسورسکی (Modest Mussorgsky) با حس اش کار می کرد. هارمونی هایش مثل کلاسیک ها نبود، متاثر از موسیقی کلیسایی کار خودش را می کرد. و خلاصه اینکه آهنگساز باید کار خودش را بکند و خودش باشد.

 گفت و گو با احمد پژمان، خالق زیبایی های سخت

در طول مصاحبه خیلی روی ایرانی بودن تاکید کردید. ظاهرا در تمام عمر هم حال و هوای ایرانی موسیقی برای تان مهم بوده. برای بحث آخر دلیل این همه تاکید بر این موضوع را برای ما می  گویید؟

موسیقی ایرانی (منظورم فقط ردیف نیست) چیزهای الهامبخش بسیاری دارد. موسیقی نواحی ایران، موسیقی بسیار متنوعی است که آهنگساز ایرانی باید شنیده باشد و از آنها الهام بگیرد. آخرش ولی همه با خودت طرف هستند. آدم خودش که باید با خودش صادق باشد و کاری را انجام بدهد که دوست دارد. مهم این است که خودت راضی باشی. زمانی هست که به شما سفارش دادند موسیقی کودک بنویسید.

خب ماجرا فرق می کند؛ بله، شما این مسئله که چگونه کاری به شما سفارش داده شده را باید مد نظر داشته باشید. اینگونه هم نیست که اگر کسی شما را گوش نکرد، مشکل از طرف مردم باشد. نه این غلط است. عده ای هستند که می گویند همه نفهم هستند. اگر کسی موسیقی شما را گوش نمی کند مشکل مردم نیستند. اگر خیلی بلد هستید، خب بیایید سمفونی ۱۰ بتهوون را شما بنویسید.

آدم باید همه چیز را یاد بگیرد ولی فراموش نکند که پدر و مادرش چه کسانی هستند و در چه سرزمینی به دنیا آمده. آقای تناولی با «هیچ» مشهور شد. نگفت «ناثینگ»، گفت «هیچ». در دنیا وقتی حرفی برای زدن دارید، خریدار پیدا می کنید، حالا اینکه سبک شما چیست آنقدری مهم نیست.


منبع: برترینها

واکنش کیانوش عیاری و محمد آفریده به انتصاب رئیس جدید سازمان سینمایی

کیانوش عیاری و محمد آفریده معتقدند گام اول در دوران ریاست حیدریان باید برگرداندن مناسبات سینما به شرایط عادی و طبیعی باشد.

عصرایران – این روزها از گوشه و کنار واکنش‎های سینماگران و هنرمندان نسبت به انتصاب جدید وزیر ارشاد شنیده و خوانده می شود. وزیر ارشاد، محمدمهدی حیدریان را به عنوان رئیس سازمان سینمایی منصوب کرد و این انتصاب با استقبال اهالی سینما که از دوران مدیریت حیدریان در دوره دوم دولت اصلاحات خاطرات خوبی داشتند، مواجه شد. همچنین در میان این واکنش ها، سینماگران از تلاش‎ها و حسن نیت حجت الله ایوبی در دوران مدیریتی او در جهت ایجاد آرامش و اعتلای سینمای ایران تقدیر کردند. واکنش برخی سینماگران در مورد انتصاب جدید را اینجا می توانید بخوانید.

«کیانوش عیاری»، سینماگر برجسته کشورمان در گفت و گو با عصرایران نسبت به حضور حیدریان در راس سازمان سینمایی اظهار خوش بینی می کند.

او بیش از همه امیدوار است که مدیریت تازه‎ی سینمای ایران بتواند کمک کند همه چیز به شکل عادی و طبیعی خود برگردد و می گوید:«سینمای ما هیچ وقت نتوانسته از بند تفاسیر شخصی در مدیریت رهایی پیدا کند، سلیقه های فردی در حوزه های مختلف همیشه حرف اول را زده و تابه‎حال کمتر تفسیر باثباتی وجود داشته است که به یک قانون مطمئن و همیشگی تبدیل شود.»

عیاری معتقد است:«برای شروع روزهای خوب باید همه به رعایت قانون و احترام به تصمیم‎هایی که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می‎گیرد، برگردیم؛ همه باید بپذیریم اثری که تمام مراحل قانونی را طی کرده باید تحت حمایت قرار گیرد و در برابر جریان‎هایی که سعی در تهدید و تحدید آن دارند از آن مراقبت شود.»                                        
                      
در این مورد «محمد آفریده» مدیر فرهنگی، سینماگر و از مدیران قدیمی که در گذشته نیز با معاونت جدید سینمایی سابقه همکاری داشته است، می گوید:«اوضاع سینما به شدت پیچیده و نیروهای تاثیرگذار به مناسبات سینمای ایران از بیرون آنچنان متنوع و متکثر شده است که برای مقابله با آن نیاز به فردی است که دارای قابلیت چندمنظوره باشد.»

او یکی از امتیازات حیدریان را آشنایی او به مناسبات سینمایی می داند و می گوید:« آقای حیدریان از بدنه‎ی سینما است و برخلاف مدیرانی که از فضایی دیگر می آمدند و همین یک نقطه ضعف آنها تلقی می شد، او از جنس سینماست و دردهای سینما را بهتر می شناسد.»

آفریده نیز همانند کیانوش عیاری معتقد است گام اول باید برگرداندن مناسبات سینما به شرایط عادی و طبیعی باشد و بیان می‎کند:«در ابتدا باید امکان فیلمسازی و در یک کلام چرخه تولید و پخش را به یک ثبات مطلوب برسانیم. این چرخه به‎وسیله‎ی جریان‎هایی خارج از سینما آسیب دیده و وضعیت طبیعی خود را از دست داده است.»
                                                                                               
وی ادامه می‎دهد:«امتیاز آقای حیدریان این است که هم با مناسبات سینمای ایران آشناست و از همین بدنه است و هم قدرت تعدیل و کاهش نیروهای آسیب رساننده به سینما را دارد؛ نیروهایی که بیشتر منشاء بیرونی داشته و نیاز به فردی دارد که بتواند با آنها به تفاهم برسد و معتقدم معاونت جدید سینمایی چنین فردی است.»               

بر اساس این گزارش، محمدمهدی حیدریان، که بعد از آغاز به کار سیدرضا صالحی امیری در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از سوی وی به عنوان مشاور عالی وزیر منصوب شده بود، از روز ۱۷ اسفندماه مدیریت سینمایی کشور را برعهده گرفت.


منبع: عصرایران

دومین نشست باشگاه سفرنامه‎گویی برگزار می‎شود

دومین نشست باشگاه سفرنامه گویی و گردشگری اتراق برگزار می شود.

دومین نشست باشگاه سفرنامه گویی و گردشگری اتراق روز جمعه برگزار می شود.

در این رویداد علی و مونا زوج جوان که با یک فولکس تجهیز شده به امکانات سفر به مسافرت می پردازند و پیمان نوروزی سفرنامه ای با رنگ و بوی جنوب از بندر تاریخ سیراف تا شهر صنعتی عسلویه و منطقه حفاظت شده نایبند به سخنرانی برای مدعوین می پردازند.

در این رویداد با قهوه جنوبی و خرما از میهمانان پذیرایی می شود.

دومین نشست باشگاه سفرنامه گویی و گردشگری اتراق روز جمعه (۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۵) در سالن جلسات فروشگاه مرکزی مرکز تخصصی اوریگامی اوریمان( فروشگاه نیک زی) به آدرس قیطریه -خیابان سلیمانی شرقی(حکمت شرقی) نبش کوچه نعمتی-پلاک ٧۵ -ساختمان اعراف- فروشگاه کتاب و بازی فکری نیک زی برگزار می شود. ضمنا علاقه مندان می توانند برای حضور در این رویداد با مراجعه به سایت otraq.com و یا تماس با شماره ۰۹۱۹۲۴۸۶۴۴۳ برای ثبت نام اقدام کنند.


منبع: عصرایران

رئیس جدید سازمان سینمایی: از سینما بیرون نرفته بودم

رییس جدید سازمان سینمایی تاکید کرد که “در این سازمان هر کس متناسب با برنامه‌ها، در هرجایی که بهتر باشد، همکاری و حضور خواهد داشت.”

محمدمهدی حیدریان که روز گذشته (۱۷ اسفندماه) حکم ریاست سازمان سینمایی را از وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گرفت، در گفت‌وگویی کوتاه با ایسنا درباره اینکه آیا معاونان و مدیران این سازمان را تغییر خواهد داد و همچنین درباره وضعیت ادامه کار برخی مدیران و همچنین اقدامات دوران مدیریت حجت‌الله ایوبی از جمله گروه سینمایی «هنر و تجربه» و جشنواره‌ی جهانی فجر به برخی سوالات پاسخ داد.

تغییر یک امر مستقلی از برنامه نیست

او ابتدا درباره تغییر احتمالی مدیران سازمان سینمایی به ایسنا گفت: تغییر یک امر مستقلی از برنامه نیست. ما باید برنامه‌هایمان را اعلام کنیم تا متناسب با آن‌ها هر کس در هر جایی که بیشتر تناسب دارد، حضور داشته باشد.

رییس سازمان سینمایی خاطرنشان کرد: این سیاست گردشی که داریم، سیاستی جدی و فراگیر است؛ لذا هر جا متناسب با برنامه، گردش نیاز باشد، این کار را خواهیم کرد.

سرنوشت گروه «هنر و تجربه» در دوران حیدریان

 حیدریان درباره‌ی سرنوشت گروه «هنر و تجربه» ادامه داد: نکته بعدی درباره گروه «هنر و تجربه» این است که این، یک اتفاق میمون و یک راهکار مناسب برای پرداختن به این نوع از فیلم‌ها (فیلم‌های هنر و تجربه) است که سنگ‌های خام را می‌تراشند و گردبند سینما را با آن تزیین می‌کنند پس حضورشان حتما لازم است.

او خاطرنشان کرد: در صورت نیاز به اصلاح روش، باید حتما با حضور خودشان بنشینیم و اگر اصلاحی نیاز داشت آن‌ها را صورت دهیم. به هر حال منافع سینما و فرهنگ و منافع دست‌اندرکاران مجموعه مسئله‌ای است که ان‌شاءالله باید همه با هم تامین شوند بنابراین هرگونه تغییری مستلزم این است که این منافع تامین شود.

از جشنواره جهانی فجر حمایت می‌کنیم

رییس سازمان سینمایی همچنین درباره جشنواره جهانی فجر هم بیان کرد: این یکی از بهترین اتفاقاتی است که در دوران گذشته رخ داده است. آقای میرکریمی یکی از بهترین دوستان ما و کارگردان‌های خوش ذوق و هنرمند سینماست و براساس گزارشی هم که در جلسه اخیر (چند روز قبل با حضور وزیر فرهنگ) ارائه شد، این ویژگی را اضافه می‌کنم که ایشان یکی از بهترین مدیران هم هستند.

حیدریان گفت: فکر می‌کنم جشنواره جهانی به سرعت بتواند یک جایگاه خوب ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی پیدا کند، پس ان‌شاءالله حتما از آن حمایت می‌کنیم.

ریس سازمان سینمایی در ادامه در پاسخ به اینکه اکنون که پس از گذشت بیش از یک دهه به سینما برگشته، با توجه به تجربیاتی که دارد چه اولویت‌هایی را در سازمان سینمایی درنظر می‌گیرد؟ به ایسنا اظهار کرد: من اصلا از سینما بیرون نرفته‌ام یعنی الان ۳۵ سال و دو روز است که در سینما مشغول به کار هستم. در دهه گذشته هم حضور داشتم و حتی در پروژه بزرگ «محمد رسول الله (ص)» هم با همین دوستان سینما، کار می‌کردم و در جریان تمام اتفاقات بوده‌ام.

حیدریان گفت: اینکه دیروز صبح حکم گرفتم؛ ظهر جلسه شورای مدیران را برگزار کردم و بعدازظهر دو مصوبه شورای مدیران را اعلام کردیم، حکایت از این دارد که اصلا فاصله‌ای از سینما نگرفته‌ام و مهم‌ترین اولویت هم این است که یک برنامه منسجم پنج ساله را در فاصله کوتاه ابتدای سال اعلام کنیم که حتما ستون اصلی این برنامه دست‌اندرکاران هستند. ضمن اینکه ایجاد ظرفیت برای آن‌ها و نیز تفویض مسئولیت به خودشان در برنامه است و بعد هم حمایت و نظارت بر عهده ما خواهد بود.


منبع: عصرایران

«منچستر کنار دریا»؛ مردی با کوله باری از اندوه

– ترجمه از آرش واحدی: زمانی که برای اولین‎بار کمدی‎های «این را تحلیل کن» و «آن را تحلیل کن» را دیدیم به سختی می‏توانستیم تصور ساختن چنین اثر اندوهناکی را از نویسنده این آثار داشته باشیم.

زمانی که برای اولین‎بار کمدی‎های «این را تحلیل کن» و «آن را تحلیل کن» را دیدیم به سختی می‏ توانستیم تصور ساختن چنین اثر اندوهناکی را از نویسنده این آثار داشته باشیم. بی‎شک کنت لانرگان یکی از نابغه‎های فیلمنامه و نمایشنامه ‏نویسی در این دوران است. او در سال ۲۰۰۰ با نگارش و کارگردانی «میتونی روی من حساب کنی» هم مورد توجه علاقه ‏مندان سینما در فستیوال‏ های مستقلی چون ساندنس قرار گرفت و هم نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اورجینال شد.

مردی با کوله باری از اندوه 
درحال حاضر فیلم «منچستر کنار دریا» برنده دو جایزه بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگری مرد شده است و این نشان می‎دهد؛ اشخاصی که در همان ابتدا به لانرگان اطمینان کرده‎اند به‏ درستی استعدادی ناب را شناسایی کرده و در ذهن سپرده ‏اند. به عبارتی دیگر عنوان فیلم «میتونی روی من حساب کنی» را می‏توان پیام پنهانی لانرگان به علاقه‎مندان و کارشناسانی دانست که با دقت آثار این فیلمساز و فیلمنامه ‏نویس گزیده کار را دنبال می‎کردند.

فیلم «منچستر کنار دریا» یکی از شگفتی‎های سال گذشته را رقم زد، فیلم تمام جوایز معتبر بازیگری در فصل جوایز را برای کیسی افلک به ارمغان آورد و نیمی از جوایز فیلمنامه‎نویسی را در دستان قدرتمند کنت لانرگان قرار داد. اما مدت زیادی از زمانی که فیلم‏های اندوهگین مورد توجه علاقه‏ مندان سینما قرار می‎گرفت گذشته است و دلیل این استقبال را می‎توان در تبدیل صحیح تراژدی به دنیای مدرن در نظر گرفت. فیلم به‎گونه‏ ای تارهای مرگبارش را به دور شخصیت اصلی‎اش می‎پیچد که شما در یک سوم انتهایی اثر به‎شدت با او همذات ‎پنداری می‏ کنید و خواستار شکسته شدن بغضش هستید. اتفاقی که هرگز رخ نم ی‏دهد و اندوه، بخش اصلی دنیای قهرمان اثر را تشکیل داده است.

کیسی افلک در «منچستر کنار دریا» نقش لی چندلر را ایفا می‎کند، شخصی که در بوستون به کار سرایداری و تعمیرکاری مشغول است و به‏صورت بی‏وقفه کار می‎کند. لی از صبح مشغول برطرف کردن مشکلات ساکنان یک ساختمان است و برای جلب رضایت آن‎ها از کوچک‏ترین تا بزرگ‏ترین مشکلات پیش آمده را برطرف می‎کند. این درحالی است که تمام خواسته‏اش از مسئول این ساختمان اتاقی کوچک بدون هیچ امکاناتی است که برای ادامه دادن یک زندگی بسیار معمولی نیز بسیار اندک و کم به ‏نظر می‎رسد.

لی شب‏ها پس از اتمام ساعات کاری‎اش به نوشکده‎ها رفته و منتظر موقعیتی می‏ ماند تا با دیگران درگیری فیزیکی راه بیندازد. از سویی به اندازه‎ای با جان و دل برای ساکنان ساختمانی که در آن تعمیرکار است کار می کند که حتی وقتی به یکی از ساکنان توهین می‎کند، رئیس ساختمان حاضر به اخراج وی نیست و با تذکری ساده قضیه را به پایان می‏ رساند.

این زندگی پریشان لی با مرگ تنها شخص زندگی‎اش؛ یعنی برادر بزرگش دچار دگرگونی می‏ شود. او به زادگاه و خانه اصلی‎اش، منچستر، بازگشته تا شرایط کفن و دفن را برای برادرش آماده کند. در همین هنگام متوجه می شود برادرش سرپرستی تنها پسرش را به لی سپرده است. لی با وضعیت زندگی که دارد در هیچ شرایطی خواستار قبول کردن این مسئولیت نیست ولی برخورد با برادرزاده یتیم‎شده‎اش باعث می شود تا مدتی را برای پیدا کردن حامی مناسبی برای وی در منچستر بماند.

مردی با کوله باری از اندوه 

جایی که مشخص می‌شود، لی سال‏های نه‎چندان دور در آن زندگی خوبی را می‏ گذرانده و با توجه به قرار داشتن این شهر در کنار دریا وضعیت مالی مناسبی داشته است. او ازدواج موفقی داشته و حاصل این ازدواج سه فرزند کوچک و بسیار زیبا بوده است. تمام حساب و کتاب لی به‎همراه بردارش جویی (کایل چندلر) زمانی برهم می‎ریزد که لی بر اثر سانحه آتش‎سوزی هر سه فرزندش را از دست می‎دهد. اتفاقی که شاید او مقصر اصلی آن باشد و…

فیلم از عذاب وجدانی مرگ‎آور سخن می‎گوید، نمی‎توان به راحتی نقش خطای انسانی را در روایتی که پیش رو داریم نادیده بگیریم ، هر کدام از ما می‎توانیم لی چندلرهای آینده باشیم و تنها با یک اشتباه ساده مانند نبستن در شومینه تمام داشته‎های خود را در حدفاصل رفتن تا سوپرمارکت از دست بدهیم. تراژدی مدرن این بار در مورد لحظه یا سادگی از دست دادن زندگی آرام یک انسان نیست بلکه به عذاب همیشگی وی پس از پشت سر گذاشتن این فاجعه می پردازد. لی چندلر با انتخاب شیوه زندگی بسیار سخت درحال شکنجه‎کردن خود است و جالب این‎جاست که حتی این شیوه زندگی نیز او را راضی نمی کند و در اولین فرصت و موقعیتی که پیش می‌‎آید شروع به دعوا کرده و خود را در شرایطی قرار می‏ دهد که مورد ضرب و شتم قرار بگیرد. او کم حرف می زند و از قبول هرگونه مسئولیتی خودداری می‏ کند.

در برابر او پاتریک (با نقش‎آفرینی لوکاس هج) قرار دارد، پسر نوجوانی که آینده‏ ای کامل در برابر خود دارد و به انواع شیطنت دست می‏زند. رویارویی این دو شخصیت متضاد بخش اعظم جذابیت های فیلم را رقم می‏زند. همسر لی با نام رندی (با نقش‎آفرینی میشل ویلیامز) نیز نقش پررنگی در رسیدن وی به جایگاه امروز بازی می‎کند. او پس از گذراندن دوران شوک حاصل شده از فاجعه، زندگی آرامی را در کنار همسر تازه‎اش آغاز کرده و حال صاحب فرزندی دیگر شده است و از قرار معلوم بخش زیادی از عذاب وجدان لی به برخورد تند همسرش در شب آتش‎سوزی با وی بازمی گردد (اتفاقی که با هوشمندی ما آن را نمی بینیم) جایی که رندی تمام بار گناه این اتفاق را بر دوش همسر حواس پرتش می‎گذارد و او را مبدل به غمگین‏ترین مرد جهان می ‏کند. در زمان حال، برخوردی اتفاقی میان لی و رندی به‎وجود می آید، رندی با فرزند جدیدش در برابر چشم ‏های لی ظاهر شده و از عملکرد تند گذشته اش پشیمان است. رندی به او می گوید که نباید خودش را این‏گونه مجازات کند و این مرگ تدریجی را که لی برای خود انتخاب کرده است از هر مجازاتی بدتر می‎داند.

مردی با کوله باری از اندوه 
کیسی افلک برنده اصلی «منچستر کنار دریا» محسوب می‎شود، او به اندازه‎ای نقش لی چندلر را به‏ درستی ایفا کرده است که نمی‏ توان ما به ازای دیگری برای این شخصیت در نظر گرفت. نقش ‏آفرینی افلک حساب شده، تامل‏ برانگیز و شوکه‏ کننده است. او از سکوت‏ های میان دیالوگ ‏های کوتاه و اندکش بهترین استفاده را کرده است و بدون جاری شدن کلامی مخاطب متوجه میزان عذابی می‎شود که شخصیت تحمل می‎کند. کیسی افلک در حالی اسکار بهترین نقش اصلی سال را به خانه برد که میراثی قابل توجه از خود در تاریخ سینما به یادگار گذاشته و به بهترین شکل ممکن ابعاد مختلف شخصیت لی چندلر را به تصویر کشیده است.

در مبحث فیلمنامه‎نویسی باید قدرت کنت لانرگان را در ایجاد فضاهای حسی سنگین و استفاده صحیح از نشانه‎گذاری ها ستود. فیلمنامه در حقیقت بخشی از تکامل یافتن شخصیتی را که پیش رو داریم ایفا می‎کند. ما در ابتدای فیلم با اتفاق‏هایی مواجه می‏شویم که در زمان بازگویی روایت متوجه اهمیت آن‎ها می‎شویم. وحشت لی از هم کلام شدن با دیگران و یا قبول مسئولیت در همان ابتدای فیلم به شکلی هوشمندانه‎ای در معرض دید مخاطبان قرار گرفته است و با دقت توسط لانرگان در ساختار فیلمنامه‏اش به‏کار گرفته شده است.

عملکرد موفقیت‎آور تیم بازیگری را نیز می‏توان جزو دستاوردهای فیلمسازی چون کنت لانرگان در نظر گرفت. او با ممارست خواستار بیان شدن تمام کلمه‏ های دیالوگ‎هایی است که نوشته و مانند شخصیت اصلی اثرش از سکوت‏ های میان دیالوگ‏ ها به‏ خوبی در جهت پیشرفت داستان استفاده م ی‏کند. میشل ویلیامز، لوکاس هج، گرچن مول و کایل چندلر هر کدام در به تکامل رسیدن شخصیت و نمایان کردن وجوه مختلف عذابی که او متحمل است نقش پررنگی را ایفا می کنند.

در پایان باید ذکر شود که فیلم ضرب اهنگ کندی دارد و شاید در ابتدا مخاطب علاقه‏ مند به آثار روز هالیوود را ناامید کند ولی این ضرب اهنگ کند نیز در راستای بازگویی روایت عجیب فیلم قرار می‎گیرد و در نیمه دوم فیلم مخاطب را با دنیای اثر همراه می‏ کند. تماشای فیلم «منچستر کنار دریا» باتوجه به پیام‏ هایی که در ساختار کلی فیلم دارد و به نمایش گذاشتن وجوهی تاریک از زندگی انسان مدرن که درنهایت با صبر و شکیبایی التیام خواهد یافت به تمام دوستداران جدی سینما توصیه می‎شود.


منبع: برترینها

«خانه‌ای در انتهای خیابان بهار»؛ روایت موقعیت برزخی زنان

– عباس غفاری: باید اعتراف کرد که در یکی، دو دهه اخیر کمتر به نمایش‌نامه خوبی درباره زنان برمی‌خوریم! اکثر این آثار یا از این سوی بام افتاده‌اند یا از آن سو! یا به‌شدت فمینیستی‌اند (البته از نوع بی‌منطقش) یا در آنها بانوان مدام در حال ناله و زاری‌اند! درواقع کمترنمایش‌نامه‌ای به زنان کنشگر و واقعی جامعه پرداخته، بانوانی که در جامعه‌ای شکاک و البته مردانه، با چنگ و دندان به دنبال تثبیت موقعیت اجتماعی و اثبات توانایی‌های خود هستند و البته در تلاش برای گریز از تکرار، روزمرگی و دایره بسته قوانین مردسالارانه! «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار» تلاشی است برای بازآفرینی موقعیت برزخی این زنان به حاشیه رانده‌شده، کوششی است برای به‌تصویرکشیدن زنانی که می‌خواهند از این دایره بسته تکرار و روزمر‌گی بگریزند. به همین بهانه با ندا هنگامی (کارگردان)، لیندا کیانی و نازنین بیاتی (بازیگران) نمایش به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

همه‌چیز را در نطفه خفه می‌کنیم

خانم هنگامی، شما در کارنامه هنری‌تان نگاه ویژه‌ای به رئالیسم اجتماعی دارید. علاقه‌تان به رئالیسم جادویی از کجا می‌آید؟ به نظرتان سبک خوبی را برای بیان هنری‌تان انتخاب کرده‌اید؟

ندا هنگامی: دقیقا نمی‌دانم که علاقه‌ام به رئالیسم اجتماعی از کجا می‌آید، ولی به‌هرحال من هم چیزی منفک از این اجتماع نیستم و اتفاقات اجتماعی رویم تأثیر می‌گذارد. من اولین کارم را با نمایش‌نامه «اژدهاک» آقای بیضایی شروع کردم و در ابتدای کارم دغدغه‌های فرمالیستی داشتم. به‌همین‌خاطر یک زمانی به مهندس تئاتر معروف شده بودم و می‌گفتند که هندسه تئاتر را خوب بلدم. به همین شکل در نمایش‌های «سلول صفر»، «خواب به سراغم آمد»، «ماضی استمراری»، «نیمروز اسکاتلند» و «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار» از اجتماع تأثیر گرفتم. فکر نمی‌کنم بشود گفت من یک کارگردان رئالیست هستم یا کارگردان فرمالیست. بستگی به دوره‌ای دارد که می‌خواهم کار کنم.

برسیم به نمایش «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار». گویا ایده اولیه این نمایش براساس یک قصه واقعی در یکی از خیابان‌های شهر تهران شکل گرفته است. لطفا در این مورد توضیح دهید.

ندا هنگامی: ایده اولیه اجرا از آن اتفاق شکل گرفت نه ایده متن. متن این نمایش‌نامه پنج سال پیش از سوی آقای محمد چرمشیر نوشته شد که نامش «خانه» بود. در گفت‌وگویی که من با آقای چرمشیر داشتم، قرار بود که پنج نفر از شخصیت‌های زن دراماتیک جهان، از‌جمله لیدی مکبث، نینا (مرغ دریایی)، لورا (باغ‌وحش شیشه‌ای)، یرما و کوردلیا کنار هم قرار بگیرند که با اشیا گفت‌وگویی داشته باشند و در آن یک‌سری اتفاقات رخ بدهد. من این ایده را به آقای چرمشیر گفتم و ایشان بعد از ۴٠ روز متن اولیه نمایش‌نامه «خانه» را برای من خواند که هیچ ربطی به ایده من نداشت، ولی مرا شگفت‌زده کرد چون حس کردم که وقتی می‌توانیم در زبان رئالیستی با شخصیت‌های ایرانی حرف‌های ناگفته‌ای را بزنیم، چرا به سراغ شخصیت‌های ادبیات دراماتیک جهان برویم؟ باوجوداین، متنی که آقای چرمشیر نوشت همچنان سر جای خودش ماند چون فرصت اجرا نیافت.

اسفندماه سال گذشته در یکی از خیابان‌های سمت میدان سبلان یک اتفاقی افتاد که من گزارش آن را در ماهنامه زنان خواندم. گزارشگر هیچ اطلاعاتی از ماجرا نداده بود، ولی سه نفر دیگری که آن اتفاق را دیده‌ بودند، درباره آن اطلاعات کمی را ارائه دادند و گفتند که یک روز صبح چند نفر تصمیم گرفته‌اند که شیر گاز را باز بگذارند تا بمیرند.

گویا آنها فقط یک یادداشت می‌گذارند که در آن نوشته‌اند: ما را ببخشید، ما می‌رویم پیش مامان. این همه اطلاعاتی بود که درباره این ماجرا وجود داشت و باعث شد که من یک‌بار دیگر نمایش‌نامه «خانه» را جدی‌تر مرور کنم و ببینم ایده اجرائی من چقدر می‌تواند به فضای اتفاقات آن نزدیک باشد. بنابراین متن «خانه» دوباره برایم زنده شد و آن را به مجموعه ایرانشهر ارائه دادم و فرصت اجرا پیدا کرد. البته یک‌بار دیگر با آقای چرمشیر روی این متن کار کردیم و خانم مرضیه اُزگلی آن را براساس کانسپت اجرائی‌مان دراماتورژی کرد.

متن نمایش شما خیلی به متن «خانه برناردا آلبا»، نوشته فدریکو گارسیا نزدیک است. انگار که اتفاقات آن نمایش شکل ایرانی گرفته و دخترهای برناردا آلبا به ایران آمده‌اند. با این تفاوت که در نمایش شما، کاراکتر مادر وجود ندارد و انگار دخترها تصمیم گرفته‌اند اتفاقی را که برناردا بر سر خودش آورده آنها هم بر سر خودشان بیاورند.

ندا هنگامی: نمایش‌نامه «خانه» می‌تواند به اثر «خانه برناردا آلبا» نزدیک باشد، با این تفاوت بزرگ که برناردا قربانی می‌گیرد و خون کوچک‌ترین و عزیزترین دختر آن خانه قربانی تفکرات برناردا می‌شود و برناردا به‌عنوان یک تفکر دیکتاتورمآبانه کوتاه نمی‌آید و سر حرف خودش می‌ماند، اما در نمایش «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار»، ما با خانه‌ای طرف هستیم که یک جمله تکان‌دهنده در آن گفته می‌شود: «مامان مدت‌هاست مرده، چرا از این خونه نمی‌زنید بیرون؟ قفل این خونه از داخله». نمایش ما از جایی شروع می‌شود که پدر و مادر زنده نیستند و به‌گونه‌ای پیش می‌رود که در خانه‌ای در انتهای خیابان بهار قفل است چون ذهن آدم‌های آن خانه قفل شده است. خانه‌ای در انتهای خیابان بهار برای من نماد یک خانه بزرگ‌تر است.

من به این خانه فکر نمی‌کنم و تصویری از آن ندارم. من دید بزرگ‌تر و عمیق‌تری در مورد این خانه دارم. به نظرم ما زنانی هستیم که در عدم حضور برناردا، برناردا‌وار زندگی می‌کنیم. این چیزی است که من دوستش ندارم. فکر می‌کنم که پیام و کشف نمایش «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار» هم همین است.

همه‌چیز را در نطفه خفه می‌کنیم 

من فکر می‌کنم که اجتماع ما نیاز به مواجهه با حقیقت دارد. ما مدام صورت‌مسئله‌ها را پاک کرده و در لفافه پنهان می‌کنیم. همه‌مان مدام خط‌کش و پاک‌کن‌به‌دست هستیم. همه‌چیز را در نطفه خفه می‌کنیم. این‌گونه که نمی‌شود جامعه‌ای را ساخت. اجتماع این‌طور معنا پیدا نمی‌کند. تا می‌آید که رنگ‌وبوی یک اتفاق اجتماعی به خودش بگیرد، در نطفه خفه می‌شود. همه اینها با مهارت انجام می‌شود که ما فاقد آن هستیم. ما مهارت ارتباط عاطفی، مادربودن، معلم‌بودن و… را نداریم و مهارت‌ بودنمان را از دست‌ داده‌ایم.

کاراکتر لاله در نمایش به‌نوعی همان کاراکتر لورا در نمایش «باغ‌وحش شیشه‌ای» است که مشکل فیزیکی دارد و شما این مشکل فیزیکی را برای لاله هم گذاشته‌اید.

ندا هنگامی: بله. لاله نمایش من یک آگاهی دارد که لورا آن را ندارد. لاله اولین کسی است که به دفترچه مادر دست پیدا کرده و متوجه آزادگی مادر شده است. پدر این خانه آدمی است که خانواده‌اش را از دست داده و فکر می‌کند همه را باید به هر قیمتی نگه دارد. مادر این خانه یک بار به معنای آزادی از خانه‌اش بیرون می‌زند و درنهایت گیر یک زندان دیگر می‌افتد که در آن پنج بچه با مهر مادری نمی‌تواند پایش را قلاب کند. به نظرم هر انسانی اول باید یک انسان آزاده باشد و بعد می‌تواند یک مادر یا همسر خوب باشد. این درباره مردها هم صدق می‌کند و آزادگی مرد و زن ندارد. پدر نمایش «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار» هم چون نتوانسته آزاده باشد، نمادش یک چهارپایه بزرگ فلزی است. او می‌توانسته آزاده باشد ولی آزاده نبوده است.

چرا دختران وقتی می‌خواهند فکرهای ممنوعه‌شان را بگویند، به بالای آن چهارپایه فلزی می‌روند؟

ندا هنگامی: چون آنها زمانی می‌توانند از درون‌شان حرف بزنند که سوار بر آن فضای غالب شوند. در واقع دختران تا از آن چهارپایه بالا نروند و آن را زیر پا نگذارند، نمی‌توانند واگویه و باخودگویی کنند و از عشق و ترس‌های‌شان بگویند چون همیشه فکر می‌کنند دارند از سوی یک جنسیت دیگر قضاوت می‌شوند. زنان اولین چیزی که باید کنار بگذارند، قضاوت مردانه است. مطب‌های زیبایی محل رفت‌وآمد زنانی است که از قضاوت مردان می‌ترسند. شما فکر می‌کنید که زنان از قضاوت خودشان در آینه می‌ترسند؟ به نظر من هرگز این‌طور نیست. من این را به‌عنوان یک زن می‌گویم که زنان در تنهایی عاشق و شیفته چهره و خطوط صورت‌شان هستند چون آن خطوط پر از راز و تجربه است و اگر می‌روند که این خطوط را از بین ببرند، به خاطر این است که از قضاوت مردان می‌ترسند و هنوز سوار بر آن چهارپایه نشده‌اند.

همه‌چیز را در نطفه خفه می‌کنیم 

ولی مرد‌ جامعه هم اسیر تفکری شده که متعلق به خودش نیست. به اعتقاد من کاراکتر  پدر که به‌عنوان نماد نرینگی در نمایش شما دیده می‌شود نیز قربانی یک چیزی است که خودش هم نمی‌داند آن چیست. در واقع در یک جامعه، انسان قربانی می‌شود نه مرد یا زن.

ندا هنگامی: دقیقا موافقم. اصلا به خاطر همین است که می‌گویم نمایش من یک نمایش زنانه نیست. اصلا نقدی بر مردان وجود ندارد؛ چون مردها خودشان هم در این تفکر قربانی هستند.

صحبت‌هایی که راجع به مطب‌های زیبایی داشتید، الان درباره مردان هم اتفاق می‌افتد و شاید ۴٠ درصد از آدم‌هایی که به انستیتوهای زیبایی می‌روند، آقایان هستند؛ بنابراین آنها هم از ترس قضاوت زنان به این سمت کشانده‌ شده‌اند…

ندا هنگامی: من و تیم نمایشم مخالفتی با زیبایی نداریم؛ اما مسئله مورد بحث‌مان یک خلأ درونی است که با پناه‌بردن به یک بخش بیرونی دارد ترمیم می‌شود. بحث بر سر همان پاک‌کردن صورت‌مسئله است. من ترجیح می‌دهم مطب مشاوره‌ها شلوغ‌تر از مطب‌های زیبایی باشد که نیست.

کاراکتر مهناز دختر بزرگ خانواده است که به نوعی هم دارد جای پدر را می‌گیرد و هم می‌خواهد که خلأ نبود مادر را جبران کند؛ اما مدام دارد هم در عمل و هم در تفکر اشتباه می‌کند. مهناز یک کاراکتر کنشگر نیست و به‌همین‌خاطر خودش دارد درجا می‌زند و جلوی کنشگری بقیه را هم می‌گیرد. او با ناهید که شاید شخصیت‌ کنشگر خانواده باشد، مدام مقابله می‌کند تا کنشگری نکند یا از بقیه دخترها می‌خواهد جلوی گفتن واقعیت‌ها را بگیرند. انگار که او از فاش‌شدن واقعیت‌ها می‌ترسد. این به خاطر آموزه‌های غلط است یا خودسانسوری تاریخی انسان ایرانی؟ آن نوع خودسانسوری که چه در مرد و چه در زن وجود دارد.

لیندا کیانی: این خودسانسوری در هر دو جنسیت وجود دارد ولی بی‌شک که زنان همیشه قربانی بوده‌ و تحت‌تأثیر تفکر غالبی به نام مرد بوده‌اند. ما در همه عمرمان همیشه سعی کرده‌ایم جوری رفتار کنیم که مادر، برادر، پدر، فامیل، آشنا و اجتماع بپسندند. اگر طرز تفکر مهناز قابل نقد است، به خاطر این است که تا به امروز هرچه را به او دیکته شده، قبول کرده و به آن فکر نکرده است. مهناز فکر می‌کند هرچه پدر یا مادرش به او گفته‌اند، همان‌ها درست است. انسان‌ها در هر سنی که باشند، به چیزی فکر می‌کنند که قبل‌تر به آنها گفته شده است. من وقتی در ١۴، ١۵سالگی کتاب‌های فروغ فرخزاد را خواندم، به این نتیجه رسیدم که پس آدم دیگری هم وجود دارد که جور دیگری فکر می‌کند. آن زمان بود که دیدم هرچه ما می‌گوییم، همان چیزی است که به‌ ما یاد داده‌اند.

همه‌چیز را در نطفه خفه می‌کنیم 

لاله دختر کوچک خانواده و از نسل امروزی‌تر آنهاست. این کاراکتر به ظاهر باید از بقیه خواهرانش آرمان‌گراتر باشد و تلاش بیشتری برای رهایی و بازکردن آن قفل داشته باشد. او با ساختن عروسک‌ها نیز شاید می‌خواهد به ما بگوید دارد چیز جدیدی می‌سازد؛ اما در آرمان‌گرایی لاله هم هیچ اتفاقی نمی‌افتد و این کاراکتر با فاش‌کردن رازی که در آن خانه است، اتفاقا دارد التهاب را بیشتر و آن قفل را سنگین‌تر می‌کند. فکر نمی‌کنید که این‌طور باشد؟

نازنین بیاتی: همه خواهرها یک چیزی راجع به دیکتاتوری می‌گویند ولی به نظرم اگر قرار بود دیکتاتور روی اینها غالب باشد، باید روی لاله غالب می‌بود؛ چون از چهار سالگی در نبود مادر، او را پدر و خواهر بزرگ‌ترش تربیت کرده‌اند. تأثیرگذاری مادر روی لاله بیشتر از بقیه آدم‌های خانه است. در واقع می‌شود گفت هیچ‌وقت این قانون وجود ندارد که آدم‌های داخل خانه می‌توانند روی شما تأثیر بگذارند.

چیزی که بیشترین تأثیر را روی لاله می‌گذارد، رابطه مجازی است که الان بین همه آدم‌ها وجود دارد. ما الان آدم‌های توی خانه خودمان را نمی‌بینیم و به‌جای آن، آدم‌های مجازی را که دور و اطراف خودمان ساخته‌ایم می‌بینیم. ما یک‌سری آدم دور خودمان جمع کرده‌ایم که در نهایت هیچ‌کدامشان برایمان تأثیری ندارند. بنابراین فقط حضور آدم‌ها نیست که می‌تواند روی زندگی یک نفر تأثیر داشته باشد. لاله هیچ‌وقت درباره پدرش حرف نمی‌زند چون از او تأثیر نمی‌گیرد. این اتفاق در مورد لاله و نسل جدید، خیلی ترسناک است چون آنها گم شده‌اند و گیجی عجیبی دارند.

 
در انتهای نمایش وقتی که با تصویر حباب‌ها روبه‌رو می‌شویم، منهای آن زیبایی‌شناسی که در فرمالیسم نمایش جریان دارد، انگار که آن حباب‌ها دارد به ما می‌گوید که تمام آرزوها، شعارها و آرمان‌گرایی‌ها مثل حباب‌های صابون هستند که فورا می‌ترکند و قرار نیست هیچ حجمی را در فضا اشغال کنند. ما اگر خانه را در قیاس با جامعه ببینیم، فکر می‌کنید که جامعه هم دارد به آنجا ختم می‌شود؟

ندا هنگامی: من به‌عنوان کارگردان یک گلایه‌ای به افراد این خانه دارم. چرا همه دفترچه‌ای را که خوانده‌اند پنهان می‌کنند؟ چرا مادری که رفته و رفتنش را در دفترچه یادداشت کرده، دارد ازسوی دخترها در این خانه پنهان می‌شود؟ بازکردن در و ساعت چهار صبح رفتن که در دفترچه یادداشت شده جسارت می‌خواهد. من معتقدم که ما باید از درون خودمان شروع کنیم. من اگر یاد بگیرم که آزاد و آزاده زندگی کنم، هیچ قالب فلزی‌ای نمی‌تواند جلویم را بگیرد. مثل بسیاری از زندانی‌هایی که در تاریخ شنیده‌ایم پس از سال‌ها تونل کندند و رفتند و بالاخره سر از آزادی درآوردند. همه دخترهای خانه نمایش من، دفترچه را خوانده‌اند، اما منفعل هستند.

چرا آنها تفکر مادر را نمی‌گیرند که با آن حرکت کنند؟ البته در نهایت من به‌عنوان کارگردان این کار را کرده‌ام؛ یعنی دختر کوچک در ساعت چهار صبح با ترس و بغض، آخرین جمله‌های رمزگشایی دفترچه مادر را می‌گوید و اشاره می‌کند که مادر زنده‌ است و از آنجا رفته.

همه‌چیز را در نطفه خفه می‌کنیم 

زمان برای گفتن این حرف‌ها مناسب نیست چون خواهرهای دیگر همه خواب‌اند، اما آدم کاری که فکر می‌کند درست است را باید انجام دهد. بنابراین دختر کوچک به‌عنوان اولین نفر همراه با حبابش از آن در خارج می‌شود و می‌رود. آن صحنه اولین‌باری‌ است که تماشاگر می‌بیند که دخترها از آنجا بیرون زده‌اند. بعد از آن هم بقیه دخترها دنبال او می‌آیند و رو به تماشاچی حباب‌هایشان را فوت می‌کنند. درواقع دخترها با دو تفکر مواجه هستند؛ تفکر قفل فلزی و تفکر یادداشت و کلمه. با تفکر قفل فلزی سخت‌تر می‌شود در خانه را باز کرد و می‌شود این کار را با کلمه، مواجه‌شدن با ترس‌ها و رفتن به دنبال عشق انجام داد.

خروج از بن‌بستی که نمی‌دانید پشتش باغچه سبزی هست یا نه، یک خروج ریسک‌پذیر است، اما از ترس گرگ پشت دیوار که نمی‌شود در بن‌بست گیر افتاد. به نظرم این پیام کلی نمایش است. من معتقدم ما در این زمینه موفق شدیم. کمی مکاشفه درباره‌اش سخت است. ذهن تنبل ممکن است که نشانه‌گذاری‌های نمایش ما را دریافت نکند، اما من واقعا معتقدم که ما برای آدم‌های تنبل تئاتر کار نمی‌کنیم. تئاتر ما برای کسانی است که شاید دوست داشته باشند یک مقدار سلول‌های خاکستری‌شان فعال‌تر شود.

درواقع نمایش «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار» یک نمایش مواجهه است؟

ندا هنگامی: بله. نمایش با جمله مادر تمام می‌شود که می‌گوید: «آیا اگر این در را باز کنم و بروم، عشق منتظرم است؟ نمی‌دانم، اما باید بروم چون اگر عشق در دستانت نباشد، نمی‌توانی آن را به کسی بدهی». کسی نمی‌داند که او وقتی رفت، آیا واقعا عشق را پیدا کرد یا خیر. او به‌جای درجازدن و تحمل یک زندان می‌رود و نمی‌داند که برایش چه اتفاقی می‌افتد. قشنگی آینده هم به این است که قابل‌ پیش‌بینی نیست. من اگر فردایم را پیش‌بینی کنم، دیگر فردا برایم معنی ندارد، اما من امروزم را می‌سازم چون نمی‌دانم فردا با چه‌چیزی مواجه می‌شوم. من به کاراکتر مادر می‌گویم دمش گرم که رفت و با همه ترس‌ها و جهان پیچیده بیرون خود مواجه شد. او در خانه ننشست و خیالات نبافت، بلکه رفت و با جامعه بیرون مواجه شد.

و سخن پایانی؟

ندا هنگامی: من برای نمایش «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار»، بهترین دخترهای دنیا را داشتم. بهترین و خلاق‌ترین تیم ممکن را داشتم که می‌توانست در کوتاه‌ترین زمان، کدهای مرا بگیرد و پرورش دهد. من کدها را به بچه‌ها دادم و هرآنچه که خلق شد کار خودشان بود. آنها در این مدت کوتاه، کاراکترهای خیلی جذابی خلق کردند. خود من وقتی اجرایشان را می‌بینم خیلی لذت می‌برم. از تیم پشت صحنه هم خیلی سپاسگزارم که دارند در یک تایم دواجرائی و زمان نزدیک به عید تمام تلاششان را می‌کنند. در نهایت از هادی علی‌محمدی هم متشکرم. ایشان اولین تجربه تهیه‌کنندگی‌شان در تئاتر است. من از ایشان ممنون هستم که سرمایه‌شان را به تئاتر آوردند. آقای علی‌محمدی ریسک کرد که در این نمایش غیرکمدی سرمایه‌گذاری کرد چون معمولا فقط تئاترهایی که چهره دارند و تماشاگر را می‌خندانند به فروش خوبی می‌رسند.

من بابت این ریسک از ایشان ممنونم. من آدمی هستم که به اجر معنوی اعتقاد دارم. شاید نمایش «خانه‌ای در انتهای خیابان بهار» برای آقای علی‌محمدی بازگشتی نداشته باشد، اما مطمئنم اگر در میان مخاطبان ما یک زن تلنگری خورده باشد و به برون‌رفت از حبابی که برای خودش ساخته فکر کرده باشد، اجرش در ابتدا برای آقای علی‌محمدی و سپس برای ماست. من می‌خواهم آقای علی‌محمدی را در تئاتر نگه دارم. من امیدوارم که این اتفاقات تداوم داشته باشد و آدم‌هایی بیایند و با دغدغه فرهنگی برای تئاتر هزینه کنند چون همین اتفاقات است که تئاتر سرزمین ما را می‌سازد.


منبع: برترینها