زندگی شجریان، امید، تلاش و مبارزه است

«وضعیت عمومی استاد گر چه به آهستگی ولی رو به بهبود است‌. بخشی از عوارض بیماری و اقدامات درمانی هم در حال تعدیل است‌.»
به گزارش ایسنا، روزنامه شرق نوشت: «سال گذشته در آستانه نوروز، استاد شجریان به روال سال‌های گذشته در پیامی تصویری نوروز را به مردم ایران تبریک گفت. در حالی‌ که با چهره‌ای متفاوت در برابر دوربین ظاهر شد و بدون آن که نامی از بیماری خود ببرد، گفت ١۵ سال است با دوستی ناخوانده همنشین است. شجاعت و روحیه‌ای که در آن پیام تصویری بود، بار دیگر نشان داد شجریان هر بار می‌تواند شگفت‌آور باشد؛ به هر صحنه‌ای که وارد شده، روحی بزرگ را به نمایش گذاشته است. در این یک سال از او کمتر می‌شنیدیم. چند هفته پیش خانم کتایون خوانساری، همسر استاد، تصویری تازه از او منتشر کرد. سالگرد پیام و انتشار این تصویر را بهانه کردیم و سراغ ایشان رفتیم تا گزارشی از وضعیت سلامتی استاد بگیریم. از ایشان تشکر می‌کنیم که در این ایام پرمشغله پیشنهاد ما را برای مصاحبه قبول کردند.
بیماری استاد از کی و چگونه شروع شد؟
سابقه موضوع به حدود ۱۵ سال پیش برمی‌گردد. ایشان به‌ طور ناگهانی دچار درد کلیه شدند. بعد از بررسی‌های پزشکی، معلوم شد توموری در یکی از کلیه‌ها وجود دارد که با جراحی سعی کردند مانع گسترش آن به اعضای دیگر بدن شوند.
خبری منتشر شده بود که ریه ایشان هم مشکل داشته است و گویا عمل جراحی ریه هم داشته‌اند.
بله. البته در همان زمان پیش نیامد. خودتان بهتر می‌دانید این بیماری تا چه حد پیش‌بینی‌ناپذیر است. خوشبختانه عمل جراحی موفقیت‌آمیز بود.
درمان‌‌ها و جراحی‌ها در داخل و زیر نظر متخصصان ایرانی بود یا پزشکان خارجی؟
تیم درمانی ایشان هم شامل پزشکان ایرانی است و هم پزشکان خارج از ایران؛ تیم بسیار حرفه‌ای که همکاری صمیمانه‌ای با هم دارند.
سال گذشته در پیام نوروزی، استاد با چهره‌ای متفاوت جلوی دوربین ظاهر شدند. در آن ایام خبرهایی غیررسمی منتشر شد که عارضه مغزی برای ایشان پیش آمده است. کمی دراین‌باره برایمان بگویید.
در این مدت وضع جسمانی استاد مناسب و روحیه‌شان هم مثل همیشه عالی بود. برنامه‌های هنری‌شان را دنبال می‌کردند؛ حتی چندین کنسرت برگزار کردند. خودتان خوب می‌دانید چه روحیه مبارزه‌جویانه‌ای دارند ولی در جولای ٢٠١۵ به صورت ناگهانی دچار عارضه‌ای مغزی شدند که بلافاصله ایشان را به بیمارستان منتقل کردیم. خوشبختانه یکی از ورزیده‌ترین جراحان مغز که ایرانی بودند، بلافاصله در بیمارستان حضور یافتند و اقدامات درمانی را انجام دادند. متأسفانه چند ماه بعد از عمل جراحی دوباره این عارضه پیدا شد.
اقدامات درمانی مؤثر بود؟
وضعیت ایشان رو به وخامت گذاشت‌ و مدتی طولانی در بیمارستان تحت مراقبت‌های ویژه بودند. بعدا با بهبود نسبی وضعیت ایشان، پزشکان ایرانی و آمریکایی ادامه درمان در ایران را توصیه کردند.
الان تیم پزشکان ایرانی درمان را ادامه می‌دهند؟
تیم پزشکان ایرانی با همکاری پزشکان آمریکایی درمان را با مشورت هم انجام می‌دهند.
بعد از چندین ماه بی‌خبری، شما عکسی از استاد را در صفحه خود گذاشتید. عکس جدید است؟
بله؛ همین چند هفته پیش گرفته شد.
در حال‌ حاضر وضعیت استاد چطور است؟
وضعیت عمومی ایشان گر چه به آهستگی ولی رو به بهبود است‌. بخشی از عوارض بیماری و اقدامات درمانی هم در حال تعدیل است‌.
خانم خوانساری با این توضیحی که می‌فرمایید، در این یک‌ سال‌ونیم اخیر روزهای سختی بر شما گذشته است ولی شما کمتر صحبت کرده‌اید. در این مدت فقط گاهی عکسی از استاد می‌گذاشتید. مصاحبه هم نمی‌کردید. ما می‌دانیم که این نوع بیماری فقط برای بیمار رنج و سختی ندارد. رنج همراهان بیمار هم زیاد است. چرا سکوت کرده‌اید؟
چهره‌های محبوب و مردمی وقتی دچار مشکلاتی مثل این نوع بیماری می‌شوند، مورد توجه مردم قرار می‌گیرند. مردم ایشان را دوست دارند و برای من قابل درک است که نگرانند و می‌خواهند جزئیات بیشتری بدانند. هم نگران سلامتی استاد بودم و هم باید کاملا مراقبت می‌کردم خبری نگران‌کننده منتشر نشود. مهم‌تر از همه‌ چیز باید در نظر می‌گرفتم که آرامش استاد بر هم نخورد. این‌جور وقت‌ها شایعه و اخبار کذب هم زیاد منتشر می‌شود که آرامش مردم و بیمار را برهم می‌زند. آرامش مردم و استاد برای من بسیار مهم بود. قبول دارید در یک کشور غریبه نمی‌توانستم خبرها را پیگیری کنم و وقتم به تکذیب شایعات بگذرد. من باید تمرکز خود را روی رسیدگی به بیماری ایشان می‌گذاشتم. ما در آمریکا بودیم و در یک کشور غریبه، باید با این وضعیت پیچیده و نگران‌کننده سرمی‌کردم. نمی‌توانستم از افراد مختلف کمک بگیرم؛ چون ممکن بود اخباری ناخواسته به بیرون درز کند و مبنای شایعه شود. پس باید یکه و تنها این کارها را انجام می‌دادم. باید صبورانه همه این رنج‌ها را تحمل کرد. این چیزی است که خود استاد هم بر آن تأکید دارند.
الان در ایران شرایط‌تان چطور است؟ از زمانی که به ایران آمده‌اید، سختی‌ها بیشتر شده یا کمتر؟
نمی‌خواهم بگویم سخت‌تر شده یا بیشتر. ایشان در منزل استراحت می‌کنند و من هم مدیریت همه کادر پزشکی را در کنار پزشکان بر عهده دارم. از طرف دیگر، رایان در یک مقطع مهم تحصیلی است و پدرش هم بیمار است. به‌ لحاظ روحی دوره سختی را می‌گذراند. من باید مراقب رایان باشم و کمک کنم که در این دوره سخت، لطمه روحی نخورد؛ هم باید نقش مادری را انجام دهم و هم نقش همسری را. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، در رفت‌وآمد بین این مشکل و آن مشکلم.
و حرف آخر؟
زندگی آقای شجریان، امید و تلاش و مبارزه است. من هم یاد گرفته‌ام با همین چشم به این وضعیت نگاه کنم؛ امید و تلاش.


منبع: بهارنیوز

جشن باستانی نوروز در آئینه ملل و اقوام

سازمان یونسکو در سال ۲۰۰۹، جشن نوروز را به عنوان میراث ناملموس بشری ثبت کرد و یک سال بعد، مجمع عمومی سازمان ملل با پشتیبانی از این اقدام یونسکو، نوروز را وجهه‌ای جهانی بخشید. نوروز یکی از آیین‌های باستانی ایران است و اقوام ایرانی‌تبار در کشورهای مختلف همچنان این آیین را برگزار می‌کنند.

بنابراین، با توجه به حضور گسترده بلوچ‌ها در پاکستان یا پارسی‌های مهاجر در هندوستان، تعجبی ندارد که در این دو کشور نیز شاهد برپایی نوروز باشیم. در عراق و ترکیه هم کردها که از اقوام ایرانی هستند، جشن نوروز را هر سال، باشکوهی خیره‌کننده برگزار می‌کنند. اما نوروز منحصر به اقوام ایرانی (به معنای آریایی) نیست، بلکه هر سرزمینی که در دوره‌ای از تاریخ، در قلمروی فرهنگیِ ایران بزرگ بوده است، امضای نوروز را بر صفحه فرهنگ و تمدن خویش می‌بیند. آسیای میانه (شرق دریای خزر) و قفقاز (غرب دریای خزر) از جمله این سرزمین‌ها هستند.

تاجیکستان به معنای واقعی کلمه، نسخه‌ای از ایران در آسیای میانه است. شهرهای سمرقند، بخارا و خوارزم در ازبکستان، برای قرن‌ها، خاستگاه فرهنگ و تمدن ایران‌زمین بوده‌اند. مرو در ترکمنستان و باکو، گنجه، شیروان، لنکران و نخجوان در جمهوری آذربایجان نیز همین موقعیت را داشته‌اند. بنابراین، جشن‌های مشترک میان کشورهایی که تا این اندازه با یکدیگر پیوند تاریخی دارند، دور از ذهن نیست.

روس‌ها زمانی که آسیای میانه را اشغال کردند، در آغاز، مخالف آیین‌های ملی ایرانیان نبودند، اما پس از انقلاب سوسیالیستی در اکتبر ۱۹۱۷، جشن‌ نوروز در سراسر اتحاد جماهیر شوروی ممنوع اعلام شد، زیرا حزب کمونیست اعتقاد داشت نوروز، آیینی مذهبی است. با این حال، گرامیداشت نوروز در میان شهروندان آسیای مرکزی و قفقاز به صورت مخفیانه ادامه یافت تا آنکه فروپاشی شوروی، زمینه را برای احیای این جشن باستانی فراهم آورد.

سرزمین‌های بسیاری از غرب چین تا قلب اروپا، کمابیش تحت تاثیر آیین‌های نوروزی هستند. در برخی کشورها گرچه نوروز جشن ملی نیست، اما آن حوزه جغرافیایی چنان با تاریخ ایران گره خورده است که نوروز به عنوان یکی از تعطیلات رسمی، به رسمیت شناخته می‌شود؛ گرجستان از جمله این کشورهاست. بررسی جشن نوروز در همه کشورهای برگزارکننده، زمان و فضای مناسب می‌طلبد. در این مقاله، آیین‌های نوروزی در تاجیکستان، ازبکستان، جمهوری آذربایجان، ترکمنستان و قرقیزستان به صورت گذرا بررسی خواهد شد.

** تاجیکستان
تاجیکان در نوروز و در اماکن عمومی، سفره هفت‌سین پهن می‌کنند و در آن معمولا سیب، سبزه، سرکه، سنجد، سکه، سیر و سُمُنک (سمنو) می‌گذارند.
اما پخت سُمُنک در شب سال تحویل، آیینی همگانی است و در بیشتر خانواده‌ها انجام می‌شود. کسانی که در این آشپزیِ جمعی حضور می‌یابند، به آوازخوانی و دف‌زنی هم می‌پردازند و معمولا سرودی را همخوانی می‌کنند که این بیت، بخشی از آن است:
سمنک در جوش، ما دفچه زنیم
دگران در خواب، ما کفچه زنیم (کفچه = ملاقه)
تاجیکان خانه‌تکانی را خانه‌براران (khonaburoron) و چهارشنبه‌سوری را «چهارشنبه آخرین» یا گاه «چهارشنبه سوروک» می‌نامند. پریدن از روی آتش، مهمترین آیینِ چهارشنبه آخرین است.
در پامیر که منطقه‌ای کوهستانی در خاور تاجیکستان است، نوروز را جشن «شگون‌بهار»(shogun bahor) می‌نامند. پامیری‌ها آیین‌هایی منحصر به فرد هم دارند. مثلا در جشن شگون‌بهار، رسم است که شوهر شاخه‌ای پرگل از درخت بید به همسرش می‌دهد و می‌گوید «شگون‌بهار مبارک» و زن نیز اندکی آرد به روی شانه راست شوهرش می‌زند و می‌گوید «به روی شما مبارک». زن شاخه‌های درخت بید را تا شگون‌بهار سال آینده از سقفِ خانه آویزان می‌کند. (۱)
یکی از آیین‌های رایج نوروزی در سراسر تاجیکستان، این است که کودکان روسری به دست می‌گیرند و به خانه همسایگان می‌روند تا همسایه‌ها روسری را با شکلات و آب‌نبات پرکنند. کودکان در این آیین، گاه شعر زیر را نیز می‌خوانند:
نوروز شد و لاله خوش‌رنگ برآمد
بلبل به تماشای دف و چنگ برآمد
مرغانِ چمن جمله بکردند پرواز
مرغ دل من، از قفس تنگ برآمد
در برخی مناطق روستایی تاجیکستان، مانند سغد، ختلان، رشت، زرافشان و حصار، آیینی به نام «گل گردانی» وجود دارد که در آن، پسران جوان به دشت و دمن می‌روند و گل می‌چینند و به خانه‌های اهالی روستا می‌آورند و در ازای این کار، آب‌نبات و شیرینی و کشمش می‌گیرند.

** ازبکستان
نوروز (Navruz) محبوب‌ترین جشن ملی ازبکستان است. پوشیدن لباس‌های نو و دیدار از خویشاوندان و دوستان، مهمترین آیین‌های نوروزی در این کشور به شمار می‌رود.
در شب سال نوی ایرانی، بانوانِ هر محله از شهرهای ازبکستان، گرد دیگ بزرگی جمع می‌شوند و خوراکی به نام «سومولک» (Sumulak) می‌پزند که در ایران با نام سمنو شناخته می‌شود. رسم است که همه شرکت‌کنندگان، به نوبت، دیگ سومولک را هم می‌زنند و سایرین شادی و ترانه‌خوانی می‌کنند. (۲)
ازبکان پیش از چشیدن سومولک، آرزویی می‌کنند و معتقدند این آرزوی نوروزی حتما برآورده می‌شود.
«هلیسه» (Halisa) خوراک نوروزی دیگری است که با گندم و گوشت می‌پزند و در سمرقند با نوعی ماست محلی به نام چَکَّه می‌خورند، اما در تاشکند، پایتخت ازبکستان آن را با شکر می‌خورند و با همان نامِ ایرانی‌اش، یعنی «هلیم» می‌شناسند. (۳)
نوعی پلو (Tugrama Palov) شامل برنج، کشمش، نخود، گوشت و تخم بلدرچین، از دیگر غذاهای رایج در نوروزِ ازبکستان است. ازبک‌ها «پرورده» (آب‌نبات سنتی)، شوردانک (هسته نمکین زردآلو) و انواع حلواها را نیز در سفره نوروزی خود می‌گذارند.

** جمهوری آذربایجان
در جمهوری آذربایجان، هر سال یک خانم زیبارو که به او «بهار خانِم» می‌گویند بر فراز برج تاریخی «قلعه دختر» (giz qalasi) در باکو آتشی روشن می‌کند و فرارسیدنِ نوروز را شادباش می‌گوید. (۴)
در این کشور، چهار سه‌شنبه پیش از نوروز را برای گرامی‌داشت خاک، باد، آب و آتش جشن می‌گیرند. واپسین سه‌شنبه شب که در ایران چهارشنبه سوری نامیده می‌شود را آذربایجانی‌ها «آخِر چرشنبه» می‌نامند و در این شب، از روی آتش می‌پرند.
فالگیری، یکی از آیین‌های آخرچرشنبه در جمهوری آذربایجان است. دختران و پسران جوان، پشت درها فالگوش می‌ایستند و براساس آنچه می‌شنوند، برای صاحب خانه پیشگویی می‌کنند. استفاده از فال حافظ هم در بسیاری از خانواده‌ها رایج است.
برخی دختران و پسران جوان نیز به منزل همسایگان می‌روند و پس از در زدن، کلاه یا کیسه‌ای را جلوی در می‌گذارند و مخفی می‌شوند. همسایه باید هدیه یا شکلات درون کلاه یا کیسه بگذارد و آن را باز گرداند.
در سفره هفت‌سین جمهوری آذربایجان، به جز سماغ، سرکه، سَمَنی (سمنو)، سبزه و مانند آن، شیر نیز می‌گذارند؛ زیرا شیر (sud) در زبان ترکی آذربایجانی با حرف سین آغاز می‌شود. (۵)
سمنی، شکربوره (نوعی شیرینی همراه با مغز بادام و پسته) که با همین نام در ایران نیز وجود دارد، باقلوا، کلوچه و شورچورَی (shor chorayi) که نوعی شیرینی با زردچوبه است نیز در نوروز مصرف می‌شود.

** ترکمنستان
دولت ترکمنستان از حامیان جشن نوروز است. هر سال، یکی از اماکن طبیعی نزدیک به شهر عشق‌آباد به نام «دره نوروز» (Nowruz yaylasi)، برای گردهمایی نوروزی آماده می‌شود. (۶)
در جشن نوروزِ ترکمنستان، بخشی‌ها (آوازخوان – راوی‌ها) به آوازهای روایی می‌پردازند و پلوان‌ها (Palvan، همان پهلوان در فارسی) کشتی‌های سنتی می‌گیرند.
سمنو که در ازبکستان سومولک نامیده می‌شود را ترکمن‌ها سمنی (semeni) می‌نامند و بر سر سفره‌های نوروزی می‌گذارند.
سوارکاری با اسب‌های «آخال تکه» نیز بخش جدایی‌ناپذیر از همه جشن‌های ترکمنی، از جمله جشن نوروز است. (۷)

** قرقیزستان
در قرقیزستان، شهرداری‌ها جشن‌های نوروزی برپا می‌کنند و دولت مرکزی نیز مسابقه‌های اسب‌دوانی، کشتی روی اسب و از همه محبوبتر، «اولاک تارتیش» (ulak tartysh) را برگزار می‌کند. اولاک تارتیش مسابقه‌ای است که در آن، از اندامِ یک بُز بدون سر، به عنوان توپ استفاده می‌شود و هماوردان باید سوار بر اسب، بز را به دورن سبد تیم رقیب بیندازند.
این مسابقه در افغانستان با نام «بُزکِشی» و در قزاقستان و ازبکستان با نام ککپری (kokpari) برگزار می‌شود. وزن توپ (!) در اولاک تارتیش بیش از آن است که بازیکنان بتوانند به یکدیگر پاس بدهند. بنابراین، وظیفه هم‌تیمی‌ها این است که جلوی یارانِ تیم رقیب را سد کنند تا آنان نتوانند بز را از حمل‌کننده بقاپند. (۸)

** نوروز و ایران فرهنگی
مطالعه نوروز در کشورهای جهان، نه تنها به شناخت بهتر این جشن منجر می‌شود، بلکه ما را با چگونگی تعامل‌های فرهنگیِ ایران و سرزمین‌های پیرامون در گذر تاریخ آشنا می‌کند. این واقعیت که نوروز، جشن ملی گرجستان نیست اما تعطیل رسمی است و در ارمنستان تعطیل رسمی نیست اما در جاهای مختلف مثلا در کنار معبد «گارنی مهر» جشن گرفته می‌شود، خود می‌تواند حاوی نکته‌های ظریف تاریخی، فرهنگی و اجتماعی باشد.
افزون بر این، تاثیر فرهنگ‌های بومی و قومی بر جشن نوروز که برای مثال در مسابقه‌های بُزکِشی در آسیای میانه و افغانستان دیده می‌شود نیز از جنبه مردم‌شناسی دارای اهمیت است.
ورود نوروز به سرزمین‌های اروپایی، مانند آلبانی یا کوزوو هم این جشن ایرانی را از جنبه تعامل‌های تاریخی، دارای ارزشِ مطالعاتی می‌کند.
۹۱۶۳
گزارش: زمان رضاخانی * انتشار: امید غیاثوند
———————————-
ارجاع‌ها در متن:
(۱): http://norouzday.tumblr.com/tadjikistan
(۲): http://www.advantour.com/uzbekistan/holidays/navruz.htm
(۳): http://www.uzbekjourneys.com/2012/03/celebrating-nowruz-spring-new-year-in.html
(۴): http://www.visions.az/en/news/74/4c515f56/
(۵): http://azerbaijan24.com/about/facts_about_country/festivals_and_holidays/novruz/
(۶): http://www.turkmenistan.ru/en/articles/18069.html
(۷): http://eurasia.travel/turkmenistan/traditions/celebrating_nowruz_in_turkmenistan/
(۸): http://caravanistan.com/events/ulak-tartysh-bishkek-nowruz/


منبع: بهارنیوز

نگاهی به فیلم "سکوت" ساخته مارتین اسکورسیزی/ تقاطع ایمان و اندوه

می توان “سکوت” را یکی از متفاوت ترین فیلم های مارتین اسکورسیزی در طول بیش از پنج دهه فعالیت سینمایی دانست. فیلمی که به ریشه های اعتقادی و خانوادگی اسکورسیزی ، به عنوان یک ایتالیایی الاصل کاتولیک رجوع می کند.

عصرایران؛ مازیار فکری ارشاد*- جدیدترین فیلم مارتین اسکورسیزی داستانی است از ایمان و اندوه بشری. “سکوت” داستان یک کشیش پرتغالی فرقه ژزوییت (یسوعی ها ، که خود را سربازان سپاه دیانت مسیحی می دانستند) به نام پدر رودریگز را حکایت می کند که در سال ۱۶۳۴ به منظور تبلیغ آیین مسیحی به سرزمین ناشناخته ژاپن سفر کرد. سرزمینی که در آن پیروان مسیحیت شکنجه ، حبس و اعدام می شدند. چنین دستمایه سرشار از تنش درونی ، بی شک باب کار فیلمسازی چون مارتین اسکورسیزی است. فیلمسازی که تنش درونی هر دم پیچیده شونده را به عنوان مولفه مشترک آثار گرانقدرش مورد استفاده قرار داده است.

طبیعت خشن و گزنده ژاپن در قرن هفدهم محیط مناسبی است که فیلمساز تم مشترک فیلم هایش را این بار در محیطی متفاوت به نمایش بگذارد. سرزمینی سرد ، مه آلود و بارانی که رنگ غالبش خاکستری است و در چنین فضا و حال و هوایی ، می توان به عمق درونیات شخصیت ها و چالش درونی میان ایمان و اندوه ناشی از آن قدم گذاشت. فضایی که ماموران حاکمیت به دنبال کشیش ها و پیروان آیین مسیحیت می گردد تا آنان را نابود کند.

مایه های مذهبی را به عنوان یکی از تم های فرعی فیلم های اسکورسیزی در اغلب فیلم های این سینماگر بزرگ می توان یافت . اما اینجا موضوع ایمان و ماندن بر سر آن در شرایط دشوار بدل به مایه اصلی فیلم می شود و فیلمساز می کوشد این دوراهی اخلاقی بشری را به درونی ترین شکل ممکن به نمایش گذارد. رفتار و منش شخصیت پدر فریرا ( لیام نیسون) هنگام شکنجه پیروانش با آب داغ چشمه های طبیعی به خوبی نمایانگر این چالش اخلاقی است که در شرایط مرگبار و عذاب آور موجود ، چگونه می توان بر سر ایمان و اعتقادی پافشاری کرد و از مرگ و نیستی نهراسید.

ترکیب بندی های چشم نواز تصاویر و ایجاد کنتراست های شدید رنگی میان محیط و انسان از جمله ویژگی های برجسته سکوت است. این تضادها به کار ترسیم موقعیت انسان و ناتوانی اش در مقابل عظمت طبیعت آمده و همچون مجموعه ای از تابلوهای نقاشی سبک رمانِسک در خدمت نگاه دینی فیلمساز قرار گرفته اند. گویی نمای نقطه نظر پروردگار را شاهدیم که چگونه به بندگانش می نگرد و تلاش های خشونت بار آنان در نادیده گرفتن مشیت الهی را به تماشا نشسته است.

فیلم با ارجاعات فراوان به انگاره های مسیحیت کاتولیک داستان خود را پیش می برد. حتی در این میانه می توان یهودا را در قامت شخصیت های فیلم دید که چگونه مسیح را به ثروتی اندک و گذرا می فروشند. این ارجاع یادآور یکی از مهمترین آثار اسکورسیزی (آخرین وسوسه مسیح – ۱۹۸۸) است که یهودا و چالش اخلاقی اش را به عنوان دستمایه محوری برگزیده و حرص و طمع و ترس بشری را به عنوان نمادی از ضعف و فساد انسانی در طول تاریخ معرفی می کند. نگاه طنزآلود و طعنه زن اسکورسیزی هم همچنان پابرجاست. آنجا که مبلغان مسیحیت با پیروان خود دچار معضل برقراری ارتباط اند ، چرا که دو طرف زبان یکدیگر را نمی دانند و کشیش ها نمی توانند مراسم اعتراف به گناهان را به درستی برگزار کنند. چون دقیقا نمی دانند اعتراف کننده ها به چه گناهانی اعتراف می کنند تا بخشوده شوند.

در مجموع می توان “سکوت” را یکی از متفاوت ترین فیلم های مارتین اسکورسیزی در طول بیش از پنج دهه فعالیت سینمایی دانست. فیلمی که به ریشه های اعتقادی و خانوادگی اسکورسیزی ، به عنوان یک ایتالیایی الاصل کاتولیک رجوع می کند.

* منتقد سینما و روزنامه نگار


منبع: عصرایران

انتصاب مشاور جدید وزیر ارشاد در امور ایثارگران

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در حکمی «حجت الاسلام والمسلمین محمدعلی انصاری» را به عنوان مشاور وزیر در امور ایثارگران منصوب کرد.

به گزارش ایرنا، در حکم سیدرضا صالحی امیری خطاب به حجت الاسلام محمدعلی انصاری آمده است: بی تردید صیانت از آرمان های والای انقلاب اسلامی و ارزش های دفاع مقدس، اهتمام به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت از وظایف خطیر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است.

براساس اعلام وزارت ارشاد ، در بخشی از این حکم، وزیر ابراز امیدواری کرده است تا انصاری با تعامل با حوزه های ذیربط در پیگیری امور خانواده معظم شهدا و ارائه خدمات به ایثارگران وزارت متبوع موید باشد.

حجت الاسلام و المسلمین محمدعلی انصاری مسئولیت هایی همچون ریاست اداره عقیدتی سیاسی قرارگاه پدافند هوایی ارتش، مسئولیت اداره عقیدتی سیاسی نیروی دریایی ارتش، معاون فرهنگی و روابط عمومی سازمان عقیدتی سیاسی ارتش و … را بر عهده داشته است.

تاکنون سعید الفتی عهده دار سمت مشاور وزیر در امور ایثارگران بود.


منبع: عصرایران

تروریسم، نگرانی اصلی گردشگری در جهان

نتایج یک نظرسنجی جهانی حاکی از آن است که ترس از تروریسم همچنان در صدر نگرانی‌های گردشگران در سطح جهان قرار دارد.

کمپانی «Travelzoo»وابسته به بزرگترین نمایشگاه تجاری گردشگری جهان در برلین (ITB berlin) بر اساس یک نظرسنجی از گردشگران در بازارهای عمده چون اروپا، ژاپن، آفریقای جنوبی، هند و آمریکای شمالی اعلام کرد که مساله تروریسم همچنان نگرانی اصلی گردشگران در جهان است.

به گزارش ایسنا به نقل از یورونیوز، امسال در نمایشگاه تجاری گردشگری جهان در برلین، موضوع ناامنی و عدم ثبات سیاسی در مقاصد گردشگری در کانون توجهات قرار دارد و در حالی که بسیاری از کشورها از این بابت با زیان‌های میلیارد دلاری دست گریبان شده‌اند، اما ارزش قراردادهایی که در دوره کنونی نمایشگاه منعقد شده به هفت میلیارد دلار رسیده است.

کشورهای نوظهور در گردشگری در تلاش هستند از شرایط نابسامان و نگرانی‌های امنیتی در مقاصدی چون ترکیه به بهترین شکل ممکن استفاده کنند، ترکیه که در پیش از این سالانه از ۳۵ میلیون گردشگر میزربانی می‌کرد اما سال گذشته این رقم ۱۰ میلیون کاهش یافت.


منبع: عصرایران

انیمیشن «آواز بخوان»؛ برنامه «استیج» به سبک حیوانات

– وصال روحانی: کارتون موفق و شیرین و جدید «آواز بخوان» درباره یک بچه‌خرس (از‌نژاد «کوالا») است که برای حفظ تماشاخانه‌ای که در تملک اوست، یک مسابقه آوازه‌خوانی به‌راه می‌اندازد و با اینکه تصور این است که این جور قصه‌ها و افکار ناب انسانی لابد کار پیکسار، موفق‌ترین کارتون‌ساز ۲۵ سال اخیر جهان یا والت‌دیسنی کمپانی مالک پیکسار است،

«آواز بخوان» جدیدترین ساخته شرکت ایلومینیشن است که به لطف اندیشه‌های پر ابتکار بنیانگذار خود کریس ملاندری تبدیل به پدیده جدید هنر انیمیشن‌سازی شده و همان حالتی را دارد که پیکسار در اواسط دهه ۱۹۹۰ داشت. از وسعت فکر و کار ایلومینیشن همین بس که «زندگی پنهانی حیوانات دست آموز» یکی از پرفروش‌ترین کارتون‌های سال ۲۰۱۶ دنیا نیز محصول همین استودیو بود و همین‌طور دوگانه «من نفرت انگیز» و بنابراین «Sing» هم حربه تازه و محصول جدید ایلومینیشن در راه تغییر دادن باورها و انگاره‌های ساخت کارتون‌های موفق و مدرن در غرب به شمار می‌آید.

رقابتی چشمگیر با میلیون‌ها نفر برنده

برخلاف «زندگی پنهانی حیوانات دست آموز»، «آواز  بخوان» در جهان و محیطی شکل می‌گیرد که تمامی اعضا و اجزای تشکیل دهنده آن حیوانات هستند حال آنکه در فیلم نخست که در سطح جهان ۷۹۰ میلیون دلار فروخت، با انسان‌هایی مواجه بودیم که حیوانات خانگی‌شان بعد از اینکه آنها منزل خود را برای ساعاتی ترک می‌گفتند، آتش می‌سوزاندند و اسباب دردسر می‌شدند. «Zootopia» دیگر کارتون بسیار پولساز سال سپری شده هم بر پایه زندگی جانوران استوار شده بود و با چنین دینامیسمی حرکت می‌کرد اما «آواز‌بخوان» بسیار سریع‌تر به قلب ماجرا می‌زند و چارچوب‌های خود را تعریف و اجرا می‌کند و می‌شد همین قصه و اتفاقات را روی انسان‌ها نیز پیاده کرد ولی حسن استفاده از حیوانات به‌عنوان کاراکترهای قصه، زرنگی و چالاکی است که وجود پرشر و شور آنها به داستان و اتفاقات آن می‌افزاید.

رها از قید و بندها

کاراکتر اول قصه ما همان طور که پیش‌تر هم آمد، یک «کوالا» به‌نام باستر مون است که با صدای حساب شده متیو مک کاناهی بازیگر اسکاری سال ۲۰۱۳ سینمای جهان نوعی از بی‌قراری و در عین حال پختگی در وجود وی دمیده شده و اگر مدعی شویم که نوع گویش مک کاناهی باعث رشد بیشتر این شخصیت و رهایی آن از قید و بندهای محدود‌کننده موجود در سناریوی فیلم شده، سخنی به گزاف نگفته‌ایم وگرنه در متن سناریوی فیلم پرورش لازم و شایسته‌ای روی این‌کاراکتر کلیدی صورت نگرفته است. داستان به ما می‌گوید باسترمون از شش سالگی‌اش به نمایش‌های موزیکال دل باخته است و بجای اینکه نخستین حیوانی باشد که در کره ماه فرود می‌آید، می‌کوشد یک نمایش در سبک و اندازه‌های برادوی به راه بیندازد و در این راه تمام اندوخته‌های ملی پدر بینوایش را خرج می‌کند. مشکل او این است که موضوعات انتخابی‌اش برای نمایش‌ها بسیار نابجا و بد هستند، ضمن اینکه فردی که در بانک به او وام داده، درصدد تصاحب همان تماشاخانه‌ای است که باستر‌مون به راه انداخته است.

رودی خروشان از شوخی‌ها

مانند سایر کارتون‌های ایلومینیشن، «sing» نیز از وام گرفتن از ایده‌ها و قطعات سایر کارتون‌های موفق ابایی ندارد ولی مشکل اینجا است که داستان مورد نظر گارت جنینگز سناریست و کارگردان این فیلم قوت لازم را ندارد و او کوشیده است برای رفع این نقیصه رودی خروشان از جوک‌ها و تکه پراندن‌های بانمک را به راه‌اندازد و بواقع با شلوغ کردن اوضاع از تجلی معایب ساختاری این فیلم جلوگیری کند.

رقابتی چشمگیر با میلیون‌ها نفر برنده 

در جهان فعلی که مسابقات نمایشی و تلویزیونی باب شده و شبکه‌های مختلف سرشار از رقابت‌های هوش و اطلاعات عمومی و مهارت‌های حرفه‌ای است، باور آن چه باسترمون به راه می‌اندازد تا وسایل ابقای تماشاخانه هنری‌اش را جور کند، سخت، می‌نماید. از طرف دیگر گارت جنینگز با تأکید بر اینکه آوازها نو و اصلی باشد، از استفاده از بسیاری از نواها و آواها و ترانه‌های قبلی موجود در بازار که بیشتر با تم داستان او همسو هستند، غفلت ورزیده و بعید است که این امر خسران‌هایی را در کار وی به وجود نیاورده باشد.

صد هزار به جای هزار

در هر حال براثر اشتباهی که در پیام‌رسانی بین باسترمون و دستیار طولانی مدت وی یعنی خانم کراولی (با صدای خود گارت جنینگز) روی می‌دهد، جایزه فرد پیروز مسابقه آوازه‌خوانی وی ۱۰۰ هزار دلار اعلام می‌شود حال آنکه کل پول در اختیار وی از هزار دلار فراتر نمی‌رود. در چنین فضایی هر یک از شرکت‌کنندگان با برنامه و آوای مخصوص خود از راه می‌رسند و هر یک قطعه‌ای را اجرا می‌کنند و این بهانه جالبی در دست جنینگز است تا در سایه این آواها زندگی فردی آنها را بشکافد و از ویژگی‌های آنان بگوید.

نقاط اوج فیلم همین نمایش‌ها و تست‌ها و آواها هستند و اجرای ترانه‌ها با نامداران هالیوود مانند اسکارلت یوهانسون، ریس ویترسپون و همچنین چهره‌های تازه‌تری مانند تارون اجرتون است و از همه‌جالب‌تر آوازی است که یک گوریل در این مسابقه می‌خواند و مشخص می‌شود او برای رسیدن به رؤیاها و اهداف پاکش از آمال و کردار پدر خلافکارش فاصله گرفته است و می‌خواهد «انسان» باشد!

رعایت یک مانیفست

شاید درس‌های زندگی که در این قسمت‌ها و صحنه‌ها به بینندگان داده می‌شود، چندان هم ماندگار نباشد اما جنینگز و یارانش توانسته‌اند صحنه‌های مفرح و خنده‌داری را بیافرینند و در این راه مانیفست کاری شرکت ایلومینیشن را که تصریح می‌دارد «برای موفق بودن در کار حماقت داشتن ایرادی ندارد» به بهترین و جه رعایت و عرضه شده است.

گاهی آواهای انتخابی به مجریان آنها نمی‌خورد و زمانی هم موجوداتی در حال قبضه کردن صحنه دیده می‌شوند که مثل کاراکتر و صدای نیک کرول فقط به درد تقلید از سایرین می‌خورد و او حتی در پشت صحنه و هنگام تمرین هم مشغول بلوا و پز دادن است. این نمایش و رقابتی چشمگیر است که هرکس به آن دل می‌بازد- و بویژه بینندگان آن- برنده‌های اصلی به شمار می‌آیند و آمار و میزان فروش فیلم به ما می‌گویند این برنده‌ها، میلیون‌ها میلیون نفر هستند.

مشخصات فیلم

رقابتی چشمگیر با میلیون‌ها نفر برنده

‌ عنوان: «آواز   بخوان»(Sing)

 
‌محصول: کمپانی ایلومینیشن اینترتین منت و توزیع شده توسط یونیورسال

‌ تهیه کنندگان: کریس ملاندری و جانت هیلی

‌ سناریست و کارگردان: گارت جنینگز

‌‌تدوینگر: گریگوری پرلر

‌ طول مدت: ۱۰۸ دقیقه


صدا پیشه‌ها: متیومک کاناهی، ریس ویترسپون، ست مک فارلین، اسکارلت
یوهانسون، جان سی رایلی، تارون اجرتون، توری کلی، جنیفر ساندرز، جنیفر
هادسون، نیک کرول، جی پاروا، لسلی جونز و لارین نیومن.


منبع: برترینها

همکاری های دلچسب ستاره های هالیوود

مدتی است علاقه‌مندان حرفه‌ای و حتی
نیمه‌حرفه‌ای سینما در شور و شوق اتفاق مهمی ‌هستند که در شرف رخ دادن است؛
اولین همکاری مشترک سه غول سینمای معاصر: مارتین اسکورسیزی، رابرت دنیرو و
آل پاچینو. فیلمی ‌به نام «ایرلندی». این فیلم اقتباسی است از رمان «شنیدم خانه‌ها را رنگ
می‌کنی» درباره یکی از بزرگ‌ترین جنایتکاران تاریخ.

جدا
از اینکه دل خیلی‌ها لک زده برای دیدن یک فیلم جنایی- گنگستری دیگر از
اسکورسیزی و باز جدا از اینکه این اولین همکاری مشترک این سه غول عالم
سینماست و قطعا همه چشم‌ها منتظر دیدن نتیجه نهایی این همکاری هستند‌ اما
شاید نکته جذاب ماجرا بازگشت دوباره اسکورسیزی و دنیرو باشد؛ یکی از بهترین
همکاری‌های تاریخ سینما که در کارنامه همکاری‌شان آثار درخشانی چون
«راننده تاکسی»، «رفقای خوب»، «گاو خشمگین»، «تنگه وحشت» و«کازینو» به چشم
می‌خورد و حالا پس از دو دهه قرار است یک اثر مشترک دیگر خلق کنند .

و این همكاری‌های دلچسب... 


این نکته با توجه به پیشینه درخشان همکاری این دو نفر برای علاقه‌مندان
سینما اتفاق جذابی است.  زمانی دنیای سینما پر بود از این  همکاری‌های پشت
سر هم و مداوم کارگردان و بازیگر. از همان سال‌های ابتدایی ظهور سینما هر
کارگردانی برای خود بازیگر محبوبی داشت که ‌ چند فیلم را با حضور او در نقش
اصلی یا یکی از نقش‌های تعیین کننده می‌ساخت. آن زمان همکاری‌های مداوم
معمولا به دو دلیل رخ می‌داد، یکی اینکه فهرست بازیگران قابل اتکا برای
کارگردان‌های مهم چندان بلند بالا نبود و طبیعتا اگر کارگردانی بازیگر
توانمندی پیدا می‌کرد چند بار متوالی از توانایی‌های او استفاده می‌کرد و
دیگر اینکه کارگردان بازیگری را پیدا می‌کرد که با دنیای ذهنی او نقاط
مشترک زیادی داشته‌ باشد‌. شاید مهم‌ترین نمونه‌های کلاسیک این نوع همکاری
جان فورد و جان وین یا آلفرد هیچکاک و جیمز استیوارت باشند. 

و این همكاری‌های دلچسب... 
در چند دهه اخیر با توجه به افزایش تولیدات سینمایی طبعا کارگردان‌ها و
بازیگران زیادی وارد عرصه سینما شده‌اند. این باعث شده تنوع در انتخاب
بازیگر برای کارگردان‌ها بیشتر از گذشته باشد. با این حال هنوز هم
کارگردان‌ها و بازیگرانی هستند که وقتی در کنار هم قرار می‌گیرند خیلی سخت
از هم دل می‌کنند و تا چند فیلم اساسی و مهم با یکدیگر کار نکنند دست از
این دوستی بر‌نمی‌دارند. این هفته به سراغ برخی از بهترین‌های کارگردانی و
بازیگری در دو دهه اخیر رفته‌ایم.

مارتین اسکورسیزی و لئوناردو دی کاپریو

برخلاف
دنیرو که نتوانست با کارگردان دیگری به یک همکاری طولانی مدت مشترک برسد،
اسکورسیزی توانست با یک بازیگر جوان و البته مشهور مجموعه همکاری‌های
مشترکی را آغاز کند که ۱۱ سال به طول انجامید. بدون شک زوج اسکورسیزی و
لئوناردو دی کاپریو را می‌توان بهترین زوج سینمایی جهان در قرن بیست و یکم
دانست. هرچند تا پیش از اولین همکاری این دو چهره در فیلم «دار و دسته
نیویورکی» که سال ۲۰۰۲ اتفاق افتاد، دی کاپریو به دلیل بازی در برخی آثار
از جمله «تایتانیک» به شهرتی جهانی رسیده بود‌ اما به واسطه چهره جذابی که
داشت همچنان دنیای سینما او را جوانی خوش چهره برای صنعت سینمای هالیوود
می‌دانست‌، نه یک بازیگر با هنر بازیگری قابل اعتنا.

و این همكاری‌های دلچسب... 

بازی
تحسین‌آمیز او در «دار و دسته نیویورکی» و دو همکاری متوالی بعدی‌اش با
اسکورسیزی در فیلم‌های «هوانورد» و «رفتگان» باعث شد نگاه دنیای سینما به
دی کاپریو عوض شود و او در زمینه بازیگری وارد مسیر متفاوتی نسبت به قبل
شود و کارگردانان سرشناس یکی‌یکی برای حضور او در فیلم های‌شان صف بکشند.

و این همكاری‌های دلچسب... 

دی
کاپریو در همکاری‌های مشترکش با اسکورسیزی نقش‌های متفاوتی را تجربه کرد
که دو تجربه آخرش با این کارگردان «شاترآیلند» و «گرگ وال استریت» را
می‌توان از بهترین نقش آفرینی‌های کارنامه سینمایی او و البته بهترین
فیلم‌های هزاره سوم دانست. دی کاپریو برای دو فیلم «هوانورد» و «گرگ وال
استریت» نامزد جایزه اسکار شد و اسکورسیزی هم برای «رفتگان» برای اولین بار
اسکار بهترین کارگردانی را گرفت تا مشخص شود این همکاری تا چه اندازه برای
هر دو نفر خوش یمن بوده است. شاید اسکورسیزی را بتوان تنها کارگردان مهم
تاریخ سینما دانست که در نیمی ‌از کل کارنامه بلند بالای سینمایی‌اش- که
اتفاقا بخش مهم‌ترین آثار او را تشکیل می‌دهند- تنها دو بازیگر اصلی حضور
دارند.

و این همكاری‌های دلچسب...

ریچارد لینکلیتر و ایتان هاوک

«پسران
نیوتن»، «پیش از طلوع»، «پیش از غروب»، «پیش از نیمه شب»، «ملت غذای
آماده»، «نوار» و «پسرانگی»؛ حاصل بیش از ۲۰ سال همکاری ریچارد لینکلیتر و
ایتان هاوک  هستند. کارگردان و بازیگری که از اواسط دهه ۹۰ میلادی به تور
هم خوردند و تا امروز هر از چند گاهی در کنار هم قرار گرفته‌اند و
توانسته‌اند آثار ماندگاری خلق کنند.جدا از این مساله آنها دوستان خوبی هم
برای هم شده‌اند.  اوج همکاری این بازیگر و کارگردان سه‌گانه‌ای است که
لینکلیتر با حضور هاوک و ژولی دلپی حد فاصل سال‌های ۱۹۹۵ تا ۲۰۱۳ ساخت؛
سه‌گانه‌ای در‌باره عشق با سه نام متفاوت «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و
«پیش از نیمه شب». البته جدا از این سه‌گانه این کارگردان و بازیگر سابقه
تجربه مشترک یک اثر متفاوت و عجیب در تاریخ سینمای جهان را هم دارند.

و این همكاری‌های دلچسب... 


فیلمی ‌به نام «پسرانگی» که لینکلیتر ۱۲ سال وقت صرف کرد تا ساخت آن را به
اتمام برساند و هاوک هم همه این ۱۲ سال به عنوان یکی از بازیگران اصلی
فیلم در کنار کارگردان بود. «پسرانگی» داستان ۱۲ سال از زندگی پسر بچه‌ای
به نام میسون ایوانز جونیور است که هاوک نقش پدر او را بازی می‌کند. این
فیلم  یکی از فیلم‌های تحسین ‌شده قرن ۲۱ است.

و این همكاری‌های دلچسب... 

مهم‌ترین
نکته درباره همکاری مشترک لینکلیتر و هاوک این است که هاوک جدا از
فیلم‌هایی که با لینکلیتر کار کرده کارنامه متوسطی به عنوان یک بازیگر
دارد. شاید مهم‌ترین نقشی که بازی کرده به فیلم «روز تمرین» آنتوان فوکوآ و
همکاری با دنزل واشنگتن برمی‌گردد و اگر لینکلیتر در اواسط دهه ۹۰ او را
برای بازی فیلم خود انتخاب نکرده بود احتمالا کارنامه این بازیگر همچنان از
اثری تاثیرگذار و ماندگار خالی بود، دست‌کم به عنوان نقش اصلی.


وس اندرسون و بیل مورای

وس
اندرسون کارگردان ۴۷ ساله آمریکایی را یکی از کارگردانان خوش‌ذوق معاصر
سینمای جهان می‌دانند. کارگردانی که ذهن فانتزی بالایی دارد و به دور از
جریان اصلی سینمای آمریکا فیلم‌های خوش رنگ و لعاب با موضوعات فانتزی و
کمدی می‌سازد. این کارگردان بیل مورای؛ کمدین کهنه‌کار آمریکایی را در
بازیگری یک چهره خلاق و بی‌نظیر می‌داند و معتقد است چشمه خلاقیت او تمام
شدنی نیست. بیل مورای هم متقابلا وس اندرسون را بچه پرشوری می‌داند که
خوشبختانه در سینما هیچ وقت به سمت بزرگ شدن حرکت نکرده است. طبیعتا انتظار
می‌رود این کارگردان و بازیگر که نظری این چنین تحسین‌برانگیز نسبت به هم
دارند کارهای مشترک متعددی داشته باشند که همین‌طور هم هست.

و این همكاری‌های دلچسب... 

 وس
اندرسون از سال ۱۹۹۸ تا امروز هشت فیلم سینمایی بلند ساخته که در هفت فیلم
آن بیل مورای به عنوان بازیگر اصلی یا مکمل حضور داشته و تنها در اولین
فیلم این کارگردان نامی ‌از مورای در ترکیب بازیگرانش به چشم نمی‌خورد.
«راشمور» که مورای برای آن نامزد اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد شد،
«خانواده اشرافی تننبام»، «زندگی در آب با استیو زیسو»، انیمیشن «آقای
روباه شگفت‌انگیز» که نامزد اسکار بهترین انیمیشن سال شد، «قلمرو طلوع ماه»
و «هتل بزرگ بوداپست» حاصل همکاری دو دهه‌ای اندرسون و مورای است.

و این همكاری‌های دلچسب... 

از
آنجایی که تقریبا همه این فیلم‌ها نمره‌های قابل قبول و خوبی از منتقدان و
مخاطبان سینما دریافت کرده‌اند و استقبال نسبی مخاطبان عام‌تر را هم به
همراه داشته‌اند، می‌توان این زوج را یکی از موفق‌ترین‌ها در زمینه همکاری
مشترک دانست.


پل تامس اندرسون و فیلیپ سیمور هافمن

بدون
شک اگر مرگ نا‌بهنگام فیلیپ سیمور هافمن در سال ۲۰۱۴ نبود، تعداد
همکاری‌های مشترک این بازیگر فقید و پل تامس اندرسون بیشتر از پنج فیلم
می‌شد. دلیلش هم بسیار واضح است؛ اندرسون هفت فیلم ساخته که در پنج فیلم آن
هافمن به عنوان بازیگر مکمل حضور دارد. اصولا هافمن از دسته بازیگرانی بود
که در نقش‌های مکمل خوش می‌درخشید و اندرسون هم به واسطه دوستی طولانی
مدتی که با او داشت و همچنین با شناخت درست از توانایی‌های هافمن برخی از
مهم‌ترین نقش مکمل‌های آثارش را به او سپرد که برای آخرین همکاری مشترک‌شان
در فیلم «مرشد» هافمن نامزد دریافت اسکار هم شد. به همین دلیل هم اصولا
نقش‌هایی که هافمن در فیلم‌های اندرسون بازی کرده بدون توجه به اندازه
زمانی حضورش از اهمیت بالایی در روند داستان برخوردارند.

و این همكاری‌های دلچسب... 


او توانایی بالایی در اجرای نقش‌های متفاوت داشت. به همین دلیل هم اندرسون
در ژانرهای متفاوتی که فیلم ساخته از توانایی هافمن بهره برده ‌است؛ چه
جنایی، چه کمدی و چه درام. جدا از «مرشد»، هافمن در فیلم‌های «هشت سخت»،
«مگنولیا»، «شب‌های بوگی» و «عشق لایعقل» اندرسون بازی کرده است.

و این همكاری‌های دلچسب... 

با دیدن
این پنج فیلم و نقش‌هایی که هافمن در آنها بازی کرده به خوبی می‌توان به
توانایی‌های این بازیگر در خلق شخصیت‌هایی متفاوت پی برد. بی‌خود نیست که
وقتی این بازیگر درگذشت اندرسون در اظهار نظر کوتاهی گفته بود؛ جدا از
اینکه به واسطه از دست دادن یک دوست عمیقا غمگین است، برای سینما هم متاسف
است؛ برای شخصیت هایی که هافمن اگر زنده بود می‌توانست به آنها جان ببخشد.


دیوید او‌ راسل و جنیفر لارنس

احتمالا
دیوید او راسل ۵۸ ساله و جنیفر لارنس ۲۶ ساله جدیدترین ورودی‌های فهرست
همکاری‌های مشترک موفق باشند. اولین همکاری این دو در سال ۲۰۱۲ شکل گرفت که
نتیجه‌اش شد فیلم «دفترچه امیدبخش»؛ فیلمی ‌که در بین منتقدان با
واکنش‌های مثبتی مواجه شد و یکی از فیلم‌های خوب و پرجایزه سال ۲۰۱۲ بود.
جنیفر لارنس توانست برای بازی در این فیلم برای نخستین بار اسکار بهترین
بازیگر نقش اول زن و جایزه گلدن گلوب در همین رشته را به دست آورد.

و این همكاری‌های دلچسب... 


کارگردان فیلم هم نامزد جوایز متعددی شد. این همکاری آنقدر به مذاق هر دو
خوش آمد که دو همکاری متوالی دیگر با هم داشتند. ابتدا در فیلم «کلاهبرداری
آمریکایی» که یک سال بعد ساخته شد و لارنس به واسطه بازی در آن توانست
دومین گلدن‌گلوب خود را این بار برای بهترین بازیگر مکمل زن به دست آورد و
نامزد جایزه اسکار هم شد.

و این همكاری‌های دلچسب... 


او راسل هم در بخش بهترین فیلم و کارگردانی و فیلمنامه نامزد اسکار و گلدن
گلوب بود که به جز جایزه گلدن‌گلوب بهترین فیلم کمدی- موزیکال نتوانست
جایزه دیگری ببرد تا همچنان بازیگر از کارگردانش موفق‌تر باشد. سومین
همکاری این دو هم به فیلم «جوی» در سال ۲۰۱۵ بر می‌گردد که باز هم لارنس
جوان نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شد و دومین جایزه گلدن گلوب خود
را هم به دست آورد . او به این طریق توانست رکوردی جالب توجه قبل از رسیدن
به ۳۰ سالگی در نامزد شدن برای جایزه‌های معتبر خلق کند. به نظر می‌رسد
این همکاری اگر همچنان با همین سیر موفق ادامه پیدا کند احتمالا این دو نفر
به زودی در فهرست همکاری‌های موفق یک کارگردان و بازیگر جایگاه بالاتری
پیدا خواهند کرد.


استیون اسپیلبرگ و تام هنکس

یکی
از جذاب‌ترین همکاری‌ها بین بازیگر و کارگردان زمانی شکل می‌گیرد که هر دو
ارج و قرب حسابی در صنعت سینمای جهان داشته باشند. در این حالت همکاری
آنها می‌تواند قبل از اینکه نتیجه آن مشخص شود وسوسه‌انگیز باشد. حالا تصور
کنید نتیجه اولین همکاری مشترک این دو چهره یکی از بهترین آثار تاریخ
سینما هم لقب بگیرد. این دقیقا اتفاقی بود که در اولین همکاری استیون
اسپیلبرگ و تام هنکس رخ داد.

و این همكاری‌های دلچسب... 


این دو چهره سرشناس سینمای معاصر در سال ۱۹۹۸ با فیلم «نجات سرباز رایان»
برای اولین بار در کنار هم قرار گرفتند که نتیجه  آن کسب اسکار بهترین
کارگردانی برای اسپیلبرگ و نامزد شدن تام هنکس به عنوان بهترین بازیگر نقش
اول مرد در اسکار، بفتا و گلدن گلوب بود.

و این همكاری‌های دلچسب... 

پس از این موفقیت و در سال‌های
ابتدایی قرن ۲۱ اسپیلبرگ و تام هنکس دو همکاری متوالی دیگر هم داشتند:«اگه
می‌تونی منو بگیر» و «ترمینال» که هر دو فیلم‌هایی با فروش خوب لقب گرفتند.
دو فیلم سرگرم کننده که براساس داستان دو شخصیت واقعی و جنجالی ساخته
شدند.

و این همكاری‌های دلچسب... 

هنکس در یکی نقش
اصلی (ترمینال) و در دیگری نقش مکمل (اگه می‌تونی منو بگیر) داشت.اسپیلبرگ
و هنکس بعد از آن ‌ در تهیه و ساخت مینی سریال موفق «گروه برادران» با
یکدیگر همکاری داشتند. پس از آن نزدیک به یک دهه این دو چهره با یکدیگر
همکاری مشترکی نداشتند تا سال گذشته که اسپیلبرگ فیلم «پل جاسوس‌ها» را
ساخت و نقش اصلی فیلم را دوباره به تام هنکس داد؛ فیلمی ‌که یکی از
نامزدهای اسکار بهترین فیلم سال شد.

و این همكاری‌های دلچسب...


استیو مک کوئین و مایکل فاسبندر

تا
پیش از سال ۲۰۰۸ استیو مک کوئین کارگردان سیاه‌پوست انگلیسی به عنوان یک
فیلم کوتاه‌ساز چهره گمنامی ‌بود، درست مثل مایکل فاسبندر که تا پیش از این
سال کسی به عنوان بازیگر نوظهور و جدید از او صحبت نمی‌کرد، اما در سال
۲۰۰۸ این دو چهره گمنام برای به تصویر کشیدن روزهای پایانی زندگی یکی از
مهم‌ترین معترضان و آزادی‌خواهان معاصر ایرلندی در کنار هم قرار گرفتند‌.

و این همكاری‌های دلچسب... 


این آغاز یک اتفاق مهم در زندگی هنری هر دو نفر بود. مک کوئین در اولین
تجربه کارگردانی فیلم «گرسنگی» را ساخت که داستان ۶۶ روز اعتصاب غذای بابی
ساندز و مرگ اوست. نقش اصلی را هم به فاسبندر داد. این فیلم تبدیل به یکی
از آثار تحسین‌شده سینمای جهان در دهه ابتدایی قرن ۲۱ شد.

سه سال بعد مک
کوئین به سراغ ساخت یکی از آثار تکان‌دهنده سال‌های اخیر با موضوع
پیچیدگی‌های روانی یک انسان عادی در شهر نیویورک رفت که نتیجه‌اش شد فیلم
سینمایی «شرم». این بار هم بازیگر اصلی کسی نبود جز فاسبندر. بازی فاسبندر
در نقش برندون سالیوان آنقدر تحسین برانگیز بود که باعث شد او جایزه بهترین
بازیگر جشنواره ونیز را به دست آورد و نامزد جایزه گلدن گلوب و بفتا هم
شود.

و این همكاری‌های دلچسب... 

 در سومین فیلم مک کوئین که تا امروز
آخرین و البته پرجایزه‌ترین فیلمش است، باز مایکل فاسبندر حضور دارد  اما
این بار در نقش مکمل. در فیلم «دوازده سال بردگی» که سال ۲۰۱۳ ساخته شد و
اسکار بهترین فیلم را هم به دست آورد، فاسبندر در نقش یک ارباب بی رحم در
دوران برده‌داری آمریکا ظاهر شد و توانست نامزد اسکار بهترین بازیگر مرد
شود. سه همکاری مشترک و تحسین برانگیز باعث شده به راحتی بتوان زوج مک
کوئین و فاسبندر را یکی از بهترین زوج‌های سینمایی قرن جدید نامید که
می‌توانند بیش از اینها با یکدیگر همکاری کنند.


ریدلی اسکات و راسل کرو

اولین
همکاری مشترک کارگردان انگلیسی و بازیگر استرالیایی در سال ۲۰۰۰ به خلق
یکی از فیلم‌های مهم تاریخی- حماسی تاریخ سینما منجر شد. «گلادیاتور» به
کارگردانی ریدلی اسکات که راسل کرو نقش ژنرال ماکسیموس را در آن ایفا
می‌کرد، علاوه بر اینکه جایزه اسکار بهترین فیلم را به دست آورد، باعث شد
کرو اولین و تنها اسکار بهترین بازیگری‌اش را تا امروز به دست آورد. پنج
سال پس از این همکاری سخت و طاقت‌فرسا اسکات و کرو در سه سال متوالی سه
فیلم با هم کار کردند.

و این همكاری‌های دلچسب... 


ابتدا کمدی- رمانتیک «یک سال خوب»، بعد از آن در یکی از تحسین شده‌ترین
فیلم‌های گنگستری هزاره سوم؛ یعنی «گنگستر آمریکایی» و در سال ۲۰۰۸ هم فیلم
جنایی «یک مشت دروغ». این سه فیلم متوالی هیچ کدام نتوانست موفقیت اولین
همکاری آنها را تکرار کند، اما فیلم‌های کاملا خوش ساختی بودند که مخاطب
خوبی هم جذب کردند. پنجمین و آخرین همکاری این دو تا امروز در سال ۲۰۱۰
اتفاق افتاد و کرو توانست در فیلم «رابین هود» نقش این قهرمان فولکلور
انگلیسی را بازی کند؛ فیلمی ‌که با واکنش‌های متفاوتی از سوی منتقدان و
مخاطبان مواجه شد. یک عده فیلم را  دوست داشتند و یک عده هم آن را شکستی در
روایت دوباره این داستان مشهور دانستند.

و این همكاری‌های دلچسب... 

با
مرور کارنامه کاری ریدلی اسکات و راسل کرو می‌توان به این نکته پی برد که
این دو نفر با هیچ کارگردان و بازیگر دیگری نتوانسته‌اند در این اندازه
همکاری مشترک و البته موفق داشته باشند. با توجه به اینکه ریدلی اسکات هنوز
از کارگردانی خداحافظی نکرده و راسل کرو هنوز به بازیگری ادامه می‌دهد،
می‌توان امید داشت این دو در سال‌های آینده بار دیگر در کنار هم قرار
بگیرند و خب! شاید این بار بالاخره بتوانند اثری خلق کنند که بتواند موفقیت
«گلادیاتور» را تکرار کند.

و این همكاری‌های دلچسب...


منبع: برترینها

آلزایمر سیاسی!

صادق صدرایی
چند روز پیش بود که  در رسانه‌ها مصاحبه‌ای با یکی از مسئولان ارشد صداوسیما منتشر شد که این مقام مسئول از شرط گذاشتن برای محمد رضا شجریان، استاد آواز ایران، سخن به میان آورده است. آن طور که این مسئول می‌گوید شجریان باید از برخی مواضعش در روزهای پر التهاب پس از انتخابات۸۸ عدول کند تا صداوسیما آثار اورا پخش کند!

آقای مسئول گویا شوخی اش گرفته یا دچار «آلزایمر سیاسی» شده است که به‌خاطر ندارد که آن کسی که مخالف پخش شدن صدایش از رسانه انحصاری صداوسیما ست آن هم نه در این سال‌های اخیر بلکه از دو دهه پیش شجریان است و اگر قرار باشد کسی برای دیگری شرط بگذارد قطعا آن فرد مسئولان صداوسیما نخواهند بود. آن چه این مسئول ارشد صداوسیما از آن سخن می‌گوید که شرط گذاری برای استاد است، علاوه بر بی احترامی که در آن وجود دارد نشان از آن می‌دهد که حضرات تصمیم گیر در رسانه‌ای که «ملی» اش می‌خوانند هنوز متوجه جایگاه بسیار ضعیفشان در بین افکار عمومی نشده اند. مسئولان صداوسیما در همه این سال‌ها و با وجود تغییرات ظاهری گوناگون رخ داده همچنان تصورشان از رسانه همان تصویر و تصور دهه بسته شصت و اوایل دهه هفتاد است. این گونه که پیداست آن‌ها در توهمشان چنین فکر می‌کنند که اگر در برابر انعکاس صدا و سخنی بایستند مردم نیز توان بهره مند شدن از آن را نخواهند یافت. این در حالی است که امروزه دیگر این نوع نگاه به رسانه شبیه یک شوخی است.
 
آن که در این معادله شجریان و صداوسیما آسیب جدی خواهد دید قطعا این استاد آواز و مردم کوچه و بازار نخواهند بود بلکه این رادیو و تلویزیون کشور است که بیش از پیش بی اعتبار می‌شود. مسئولان صداوسیما باید این نکته ساده را تا قبل از آن که بیش از این دیر بشود متوجه بشوند که آن‌ها به امثال شجریان نیازمند هستند نه قله هایی مانند او در عرصه فرهنگ به صداوسیما. مردم و «شجریان» ‌ها زلفشان را به هم گره خواهند زد؛ چه صداوسیما همراهشان باشد چه نباشد پس رفتار عقلایی آن است که رسانه‌ای که داعیه دار ملی بودن و فرهنگی بودن است از این ماجرا عقب نماند و فراموش نکند که در عصر حاضر صداوسیمای انحصاری ایران تنها یکی از هزاران گزینه انتخابی مردم است و رقبای مختلفی در سپهر رسانه‌ای وجود دارند که به واسطه همین نگاه عقب افتاده نسبت به مقوله رسانه که در بین تصمیم گیران صداوسیما رسوخ کرده است از آن پیشی گرفته اند.


منبع: بهارنیوز

دومینوی تخریبِ آثار تاریخی خوزستان

به گزارش ایسنا، ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۰، اردشیر بهبهانی به ثبت ملی خانه‌ خاطرات کودکی‌اش و تنها سرپناه زندگی‌ امروزش با کمال میل رضایت داد، اما از آن به بعد برخلاف همه‌ وعده و وعیدها و قول و قرارهایی که میراث فرهنگی به مالک برای حفاظت بهتر و ساماندهی بیشتر این خانه‌ داده بود و قدمی که بیش از ۱۰ سال پیش برای مرمت بخش‌هایی از خانه برداشت، عمارت تاریخی «امیرمجاهد» یا همان خانه‌ تاریخی «بهبهانی»، دیگر روی مرمت‌گران را به خود ندید.
به اندازه‌ای که امروز از همه‌ی این عمارت قاجاری، فقط چند جداره باقی مانده و سقف‌هایی که امروز روی سر تاریخ ریخته‌اند و حتی باغ خانه نیز درختان بومیِ منطقه مانند نخل، پرتقال و گیاهان دیگر را به خوبی پرورش می‌دادند، امروز و به مرور خشک شده‌اند!

حیاط و درختان میوه قلعه امیرمجاهد
مجید کیوانی، مدیر انجمن میراث فرهنگی نوژان کارون در خوزستان به ایسنا می‌گوید: متاسفانه بی‌توجهی در مدیریت اداره کل میراث فرهنگی خوزستان از گذشته نسبت به وظیفه ذاتی خود یعنی پاسداری، مرمت و نگهداری از میراث فرهنگی که بناهای تاریخی چند هزار ساله را در خود دارد، به اتفاقی عادی تبدیل شده است.
او با بیان این‌که در مدیریت فعلی میراث فرهنگی نیز شاهد برگزاری برخی از همایش‌های غیرمرتبط هستیم، ادامه داد: ای کاش همین هزینه‌های حتی اندک در اجرای شوآپ‌های غیرضروری صرف ترمیم و مرمت آثاری مانند عمارت‌های «امیرمجاهد»، «صمیمی» و «کوشک نورآباد ایذه» باشیم.
وی افزود: هنوز هم دیر نشده، می‌توان با برون‌سپاری اصولی و بلندمدت، مرمت حرفه‌ای این بناهای تاریخی ارزشمند را با همکاری بخش خصوصی یا سازمان‌های مردم‌نهاد حوزه میراث فرهنگی و گردشگری و با نظارت دقیق اداره کل میراث فرهنگی انجام داده و از تخریب آنها جلوگیری کرد.
مدیران توجهی به قلعه امیرمجاهد نکردند
منصور معتمدی، مسئول انجمن دوستداران میراث فرهنگی شهرستان رامهرمز نیز به ایسنا توضیح می‌دهد: از سال ۱۳۸۱ و پس از ثبت ملی این عمارت قاجاری، مالک عمارت با مشکلاتی برای ساماندهی مواجه شد و با توجه به ادامه‌دار بودن این آسیب‌ها به خانه‌ی تاریخی‌اش، به دادسرای رامهرمز شکایت کرد، اما اداره کل میراث فرهنگی توجه چندانی به آن نداشت.


بخشی از قلعه در حال نابودی امیر مجاهد در رامهرمز در  استان خوزستان
او با بیان این که اداره میراث فرهنگی شهرستان رامهرمز یک فصل فوندانسیون بنا را مرمت کرد و بخشی از دیوارهای جانبی عمارت را در سال‌های نخست ثبت ملی آن ساماندهی کرد، بیان می‌کند: پس از آن چند مدیر در اداره میراث فرهنگی شهرستان رامهرمز تغییر کردند و دیگر هیچ کاری روی این بنای تاریخی انجام نشد.
وی می‌افزاید: این عمارتِ تاریخی یک بنای بسیار بزرگ است که متاسفانه میراث فرهنگی در سال‌های اخیر به آن بی‌توجهی می‌کند.
کاروانسرای تاریخی دهدز هم گرفتار بی توجهی
مجید کیوانی، دبیر شبکه تخصصی سمن‌های میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری خوزستان همچنین از وضعیت نامناسب کاروانسرای تاریخی «دهدز» در دوره صفوی خبر می‌دهد.


کاروانسرای دهدز
او می‌گوید: بی‌توجهی اخیر و غیرمسئولانه مدیران اداره کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری خوزستان متاسفانه باعث فراموشی بیشتر و عدم امکان معرفی و بازدید از این بنای تاریخی متعلق به دوران اسلامی در مناطق شمال خوزستان شده است.
وی عواملی مانند مرمت‌های غیر حرفه‌ای، بارش باران‌های فصلی، فرسایش بنا و تخریب ناآگاهانه برخی افراد بومی را از عوامل روند تدریجی تخریب این بنای تاریخی می‌داند
او با بیان این‌که کاروانسرای «دهدز» از دوره‌ی صفوی و در منطقه‌ی تاریخی «ایذه مالمیر» ۲۶ اسفند ۱۳۸۷ در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده، می‌گوید: براساس آخرین گزارش اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری خوزستان در مورد مراحل مرمت کاروانسرای «دهدز» در سال ۱۳۸۸ شاهد هزینه‌های صرف شده و ناکامی در اهدافی که برای توسعه گردشگری و بهره‌برداری آن شد است پی برد.

ورودی کاروانسرای دهدز در خوزستان

کیوانی ادامه می‌دهد: در حال حاضر این بنای ارزشمندِ تاریخی بدون هیچ بهره‌برداری اقتصادی توسط بخش دولتی و خصوصی رها شده است. تاسف دارد با وجود موقعیت گردشگری منطقه دهدز و واقع شدن در جاده ترانزیتی اصفهان – خوزستان و انبوه مسافران طبیعت‌گرد، این ظرفیت تاریخی – گردشگری به فراموشی سپرده شود.
به گزارش ایسنا، به نظر می‌رسد دومینوی تخریب در خوزستان که نقطه‌ی مشخص نیست، با عبور از «کوشک نورآباد»، «کاروانسرای تاریخی دهدز»، «قلعه امیر مجاهد» می‌تواند به خانه «ماپار»، «کول فرح ایذه»، «کوشک حمیدیه»، «شهر عسکر مکرم»، «پل‌های تاریخی شوشتر»، «پل پاپیلا» و قلعه «فرانسوی‌ها» در برسد.
کاروانسرای دهدز در بافت شهری شهر دهدز در پشت ساختمان دادگاه این شهر قرار دارد. این کاروانسرا به ابعاد ۴۰ در ۴۵ متر با سنگ وگچ ساخته شده و دارای تزئینات تاق و تویزه است و در میانه راهِ خوزستان به اصفهان و در همجواری با استان چهار محال و بختیاری قرار دارد.
همچنین «قلعه امیر مجاهد» در زمان استقرار و تسلط خوانین بختیاری در منطقه رامهرمز در اواخر قاجار توسط یوسف خان ساخته شده است و به شماره ثبت ۳۷۷۱ در تاریخ ۱۲ شهریور ۸۰ در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است.


منبع: بهارنیوز

واکنش گوینده قدیمی خبر به خبر فوتش

 گوینده پیشکسوت عرصه خبر به خبرنگار میزان گفت: متاسفانه خبری مبنی بر فوت شدن من در شبکه‌های مجازی در حال گردش است که صحت ندارد. متاسفانه خودم هم این خبر را دیده‌ام.  حیاتی تصریح کرد: هم‌کنون فضای مجازی به گونه‌ای شده که اگر خبر قابل استنادی هم در آن منتشر شود، خواننده دچار شک و ابهام نسبت به صحت آن خبر می‌شود. به خبرهای منتشر شده در فضای مجازی تنها در صورتی می‌توان اعتماد کرد که از کانال یا سایت معتبری انتشار پیدا کرده باشد. در بسیاری از موارد برای جذب مخاطب در کانال‌ها هر روز یک چهره‌ای را یا می‌کشند یا راهی بیمارستان می‌کنند. چنین فضایی دست هر فرد نابابی افتاده که برای جذب مشتری حاضر است هر خیانتی را انجام بدهد.


منبع: بهارنیوز

«شوخی کردم» مهران مدیری سریال نوروزی شبکه ۵ شد

مجموعه «شوخی کردم» به کارگردانی «مهران مدیری» در قالب طنز آیتمی و برای پخش در رسانه خانگی با سرمایه‌گذاری مؤسسه فرهنگی گلرنگ رسانه تولید شد.

به گزارش فارس، این سریال در ۴۰ قسمت اپیزودیک ساخته شده و در هر قسمت به موضوعی مجزا می‌پرداخت و نامی جدا گانه داشت.

مجموعه «شوخی کردم» بناست در ایام نوروز هر شب ساعت ۲۳ از شبکه پنج سیما پخش شود.

مهران مدیری، سیامک انصاری، مهران غفوریان، جواد رضویان، رضا شفیعی جم، نادر سلیمانی، لاله صبوری، نصرالله رادش،‌ شقایق رحیمی راد، هادی کاظمی،‌ محمدرضا هدایتی، ساعد هدایتی، عارف لرستانی، سحر ولدبیگی، نیما فلاح، سپند امیرسلیمانی، کمند امیرسلیمانی، شبنم فرشادجو و سحر زکریا بازیگران مجموعه تلویزیونی «شوخی کردم» هستند.


منبع: عصرایران

«مزار شریف» بهترین فیلم جشنواره «فونیکس» استرالیا

جشنواره بین المللی فیلم «فونیکس» از ۷ تا ۱۲ اسفند ماه امسال در شهر ملبورن کشور استرالیا برگزار شد.

فیلم سینمایی «مزار شریف» به کارگردانی حسن برزیده بهترین فیلم جشنواره «فونیکس» استرالیا شد.

به گزارش مهر، فیلم سینمایی «مزار شریف» به کارگردانی حسن برزیده از تولیدات سازمان سینمایی حوزه هنری که در جشنواره بین المللی فیلم «فونیکس» استرالیا شرکت کرده بود، برنده‌ جایزه‌ بهترین فیلم این رویداد شد.

از محصولات سازمان سینمایی حوزه هنری، فیلم‌ مستند « A۱۵۷»، انیمیشن «آنتراکت» و ۲ فیلم کوتاه «خانه» و «مثل بادکنک» نیز در این جشنواره حضور داشتند.

فیلم سینمایی «مزار شریف» که در سی و سومین دوره جشنواره بین المللی فیلم فجر دیپلم افتخار بهترین جلوه‌های ویژه و سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن را دریافت کرده بود، به داستان حمله تروریستی طالبان به کنسولگری جمهموری اسلامی ایران در شهر مزارشریف می‌پردازد که طی آن تعدادی از دیپلمات ایرانی به شهادت رسیدند.

جشنواره بین المللی فیلم «فونیکس» از ۷ تا ۱۲ اسفند ماه امسال در شهر ملبورن کشور استرالیا برگزار شد.


منبع: عصرایران

اعترافات محمدرضا عبدالملکیان؛ شاعر مهربانی ها

هفته نامه کرگدن – حورا نژادصداقت: گفت و گو با شاعر مهربانی ها، درباره روزهایی که مدعی است او و دوستانش در حوزه هنری مجال ادامه یافتن شعر نیما را فراهم کردند و چون عرصه بر دیگران تنگ بود، خودشان بهتر دیده شدند.

محمدرضا عبدالملکیان با همان لهجه شیرینش می گوید: «قرار مصاحبه را در حیاط بیمارستان بوعلی بگذاریم. یک فضا متفاوت است، نه؟» و همین طور هم می شود. در جایی که بعضی ها با دل خوش مریض هایشان را با خود می بردند و بعضی ها هم گریان سکوت سنگین بیمارستان را ترک می کردند، عبدالملکیان بعد از سلام و علیکی ساده این شعر سهراب را می خواند که: «و نپرسیم کجاییم/ بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را».

 اعترافات محمدرضا عبدالملکیان؛ شاعر مهربانی ها

با او غروب یکی از روزهای اول پاییز در حیاط بیمارستان نشستیم و از احوال خودش و انجمن شعری حرف زدیم که حالا تقریبا حدود ۲۷ سال از عمرش می گذرد. از گذشته ای حرف زدیم که شعر «خیابان هاشمی» و «حماسه چهارده ساله» عبدالملکیان دست به دست می شد ولی حالا شاید بعضی از کتابفروشی ها حتی مجموعه شعری از او نداشته باشند، با این حال تعداد فالوئرهای اینستاگرامش به بیش از پانزده هزار نفر می رسد.

عبدالملکیان اصرار دارد اصلا او را «استاد» صدا نزنیم و خیلی صریح صحبت می کند. حتی بدون این که ابایی داشته باشد، می گوید: «زمانی مطرح شدن نام من به سبب بضاعتم نبود، به سبب محدودیت حضور دیگران بود. هرچه عرصه بازتر شود، افراد بهتر در جای خودشان قرار می گیرند و این به معنای حذف من نیست.»

اگر بخواهیم درباره نقش شما در شعر پس از انقلاب و چگونگی شکل گیری انجمن شعر جوان بدانیم، باید ماجرا را از کجا شروع کنیم؟

باید برگردیم به دوران پایه گذاری حوزه هنری. بنیان حوزه را هم باید در مقطع انقلاب یا حتی چند ماه قبل از آن جست. تا جایی که من شنیده ام، به همت کسانی مثل زنده یاد طاهره صفارزاده، آقای موسوی گرمارودی و احتمالا با چند واسطه، در ارتباط با مقام رهبری، در مکان فعلی حوزه هنری فعالیت هایی شکل می گیرد، یعنی در جایی که علی الظاهر، تا پیش از انقلاب محل عبادت یا جلسات بهائیان بوده.

این بزرگواران در اندیشه ساماندهی یک تشکل فرهنگی ادبی بودند. بعد هم به اقتضای مجموعه شرایط و مشغله ای که هر یک از آن ها داشتند، حضورشان در مقاطع مختلف کمرنگ و بعد رها می شود. تا این که حدود سال ۵۹ نسل جوان برخاسته از متن انقلاب مثل مصطفی رخ صفت، منتظر قائم، رضا تهرانی، مخملباف، حسن حسینی و… در آن جا ظهور و بروز پیدا می کنند. نام این اندیشگاه را هم می گذارند «حوزه اندیشه و هنراسلامی».

آن ها بعد از مدتی به این نتیجه می رسند که این جا باید به یکی از تشکل های فرهنگی متصل شود و خلاصه، حوزه می شود زیرمجموعه سازمان تبلیغات اسلامی. البته چون بعضی از فعالان این گروه مثل آقای منتظر قائم، رخ صفت و رضا تهرانی با چنین تصمیمی موافق نبودند، انشعاب دوم از حوزه رخ می دهد.

گروه دیگری باقی می مانند و می گویند: «ما خط و مشی خودمان را این جا اعمال می کنیم.» این گروه شامل حسن حسینی، قیصر امین پور، مخملباف، محسن سلیمانی و… بود.

جای اسم شما در این جمع ها خالی بود…

من آن زمان با حوزه هیچ ارتباطی نداشتم. در شورای شعر وزارت ارشاد همکاری می کردم. در سال ۶۱، من با قیصر امین پور از نزدیک اشنا شدم و به واسطه او به جلسات حوزه دعوت شدم و با عزیزانی مثل حسن حسینی و سلمان هراتی آشنا ودوست شدم. همان زمان بین این دوستان و سازمان تبلیغات اسلامی چالش هایی ایجاد شده بود و نتیجه نهایی هم این شد که حدود سال ۶۵ یا ۶۶ گروه دیگری از حوه جدا و به  گروه «سیزده نفره» معروف شدند.

چه چالش هایی ایجاد شده بود؟

مسائل به وجود آمده صرفا به خاطر اختلاف تفکر با سازمان تبلیغات اسلامی بود. سازمان از آن ها فعالیت هایی می خواست که این گروه موافق نبودند و بالعکس. همان زمان آقای زم مدیر حوزه هنری بود، روحانی جوان، پرانرژی و خوشفکری که گرایش و تمایلاتش به سازمان نزدیک تر بود. البته بعدها که به آقای زم گفتم چرا چنین اتفاقی افتاد، بالاخره دوستان همه جوان بودند و فعال، ایشان هم تلویحا اشاره کردند که من هم جوان بودم… خلاصه، اگر تقصیری رخ داده بود، متوجه یک نفر نبود. در هر صورت، باز کردن این ماجرا هیچ مشکلی را حل نمی کند. بگذریم.

اعترافات محمدرضا عبدالملکیان؛ شاعر مهربانی ها

این گروه چه تاثیری در شعر و ادبیات آن زمان داشت؟

آن ها تاثیر شگرفی در شکل گیری هنر انقلاب به ویژه شعر و ادبیات داشتند. حسن حسینی و قیصر اشخاص نواندیشی بودند که به ساماندهی هنر و شعر متناسب با نیاز زمانه اعتقاد داشتند.اگر این دوستان نبودند، شاید تا سال های سال امکان نیمایی سرودن فراهم نمی شد. وقتی جریان شعر نیمایی در کشور رخ داد، تا حدی شعر کلاسیک را به انزوا فرو برود. آن موقع کسانی در شر کلاسیک مانده بودند که اساسا مخالف نیما بودند و بیشتر تفکر سنتی و انجمنی داشتند. حضور شاملو و سپهری و اخوان هم موجب شده بود که عرصه مطبوعات در اختیار جراین منتسب به نیما قرار بگیرد.

از گروه انجمنی ها چیزی عاید مخاطبان و شعر شد؟

یکی از دستاوردهای انجمنی ها عبارت «استاد»است. «استاد» از دل انجمن ها بیرون آمد و تکیه کلامشان شد. تا قبل از آن هیچ کس به نیما و اخوان ثالث و شاملو و فروغ، استاد نمی گفت. اما تا دلتان بخواهد عبارت استاد گلشن کردستانی، استاد مشفق کاشانی را شنیده ایم. حتی در ادبیات کلاسیک هم هرگز کلمه استاد به کار نرفته است. هیچ کس نمی گوید: استاد حافظ یا استاد سعید. فقط یک جا حافظ درباره سعدی می گوید: «استاد سخن سعدی است» گرچه شاید در همین استاد خواندن سعدی هم تعریضی وجود داشته باشد. زیرا همه از رندی های حافظ خبر دارند. او حتی خودش را هم استاد خطاب نمی کند.

حسینی و قیصر به شاعران نوپرداز و نیمایی چه نگاهی داشتند؟

قیصر و مرحوم حسینی و… جایگاه شاعرانی مثل شاملو را خوب می دانستند، آن هم فارغ از نگاه شاملو به شرع. شاملو معلم همه ماست. من داخل پرانتز یک نکته ای را می خواهم بگویم. آن زمان جلسات حوزه هنری روزهای پنجشنبه برگزار می شود. سلمان هراتی، هر هفته پنجشنبه صبح از تنکابن حرکت می کرد و خودش را به جلسه شعر می رساند و شب هم پیش همان دوستان می ماند و جمع صبح بر می گشت. او معمولا درپاییز و زمستان یک کیسه نارنگی و پرتقال بزرگ با خودش از تنکابن می آورد. ما حدود سی نفر بودیم و او تقریبا پنجاه تا نارنگی می آورد.

سلمان یک بار با کمی تاخیر و البته دست خالی به جلسه آمد. کمی بچه ها با او شوخی کردند که چرا دست خالی آمده، سلمان هم که بچه روستایی بود و حجب و حیای خاصی داشت، از شنیدن این حرف ها خجالت می کشید. بعد از جلسه برای ما دوستان نزدیک ترش تعریف کرد که من امروز حدود ساعت دو رسیدن و دیدم سه ساعتی تا شروع جلسه وقت دارم. در این فاصله رفتم سر قبر فروغ در ظهیرالدوله. (حالا شما یادتان باشد که آن موقع آوردن اسم فروغ کفر بود، خصوصا در همان مجامع انجمن بازی). عده ای هم آن جا بودند. من کیسه پرتقالم را سر خاک فروغ خیرات کردم. بعد هم جمله اش را با این سوال تمام کرد: «حالا نمی دانم کار خوبی کردم یا باد؟»

عکس العمل مرحوم حسینی و قیصر و دیگران در برابر نام فروغ و خیرات برای او چه بود؟

گفتند که کار خوبی کردی. البته بماند که وقتی جلسه تمام شد و دوستان صمیمی تر باقی مانده بودند، کلی سر به سرش گذاشتند و با او شوخی کردند. اما این را در نظر بگیرید که قیصر مرد نجیب و ماخوذ به حیایی بود. حسن حسینی هم سید صریح اللهجه ای بود که کلامش با طنز گزنده ای آمیخته بود و هر کس حرف بیجایی می زد، تاب نمی آورد که جواب امروزش را برای فردا بگذارد. باز هم داخل پرانتز می گویم  که مثلا یک بار یکی از بچه های خوب حوزه پیراهن مشکی پوشیده بود.

حسینی علتش را پرسید. او هم جواب داده بود که عمویش از دنیا رفته. حسینی گفت: «مهم نیست بابا… دل باید سیاه باشد!» طرف هم تشکر کرد و رفت. حالا ببینید که همین گروه، سفت و سخت پشت جریان شعر نیمایی ایستادند و از آن دفاع کردند. آن ها در مجلات سوره هم متعدد شعرهای نیمایی را منتشر کردند. حتی چند تا از شعرهای خود من از جمله شعر بلند «خیابان هاشمی» در همین مجله منتشر شد. حسن حسینی وقتی شعرم را دید، از دستم قاپید و این اسم را برایش انتخاب کرد و در مجله چاپ کرد.

خلاصه حوزه هنری در آن زمان، پایگاه شعر نیمایی بود که توانست کلاسیک سراها را خلع سلاح کند. اگر حوزه نبود، خدا می داند چه بر سر شعر نو می آمد. وقتی هم که حوزه به هم ریخت، جریان شعر نو به شدت آسیب خورد. سید حسن حسینی می توانست بهتر از این ها بنویسد و کار کند. آنچه از او باقی مانده، به گمان من، حتی یک درصد از توانایی هایش نیست. حسینی را درگیر حاشیه ها کردند. شماازپیام های بعد از وفات حسینی و قیصر بگذرید. آن ها را در طول حیاتشان «دگراندیش» به حساب می آوردند و روز به روز محصورترشان می کردند.

حسینی در همان سال های آخر، استاد دانشگاه ورامین بود که حتی بعد از یک سال، از همان جا هم عذرش را خواستند. قراردادی برای رادیو مطلب می نوشت. بضعی از این دگراندیشان معطل نان شبشان بودند. آنگاه گفتن این حرف ها چه فایده ای دارد؟

اعترافات محمدرضا عبدالملکیان؛ شاعر مهربانی ها

دوباره برگردیم سر حوزه هنری. دوستانی که دیدند دیگر جای کارشان آن جا نیست، چه سرنوشتی پیدا کردند؟

حدود سال ۶۷ بود که خیلی از همان افراد موثر از حوزه جدا شدند و هرکدام در جایی مشغول. همان زمان موضوعی مطرح شد که جوان های حوزه دوست دارند جایی داشته باشند برای بحث های علمی تر و جدی تر شعر. بر پایه همین خواست، در سال ۶۸، من و دوستم ساعد باقری با آقایان حاج سیدجودای و صدرا لاهوتی، موضوع را مطرح کردیم و تشکیلاتی ساختیم با نام «دفتر شعر جوان» که اعضای اصلی اش عبارت بودند از: حسنی حسینی، قیصر امین پور، ساعد باقری و فاطمه راکعی. من هم مسئولیت کار را پذیرفتم. در کتابخانه پارک شهر فراخوانی دادیم و همان جا کارمان را رسما شروع کردیم. ولی به آن ها گفتیم، ما صرفا می خواهیم کار علمی کنیم. یعنی گرچه برای جنگ شعر گفته ایم ولی این ربطی به کار تخصصی مان ندارد.

بعد دیدیم که می گویند الان هفته بسیج یا دفاع مقدس است و شما شب شعر برگزار کنید. ما هم نمی پذیرفتیم. خب، آن ها دیدند که بودن ما هیچ تبلیغ و نفعی برایشان ندارد. بدون این که عذرمان را بخواهند، مثلا چراغ و کولرها را خاموش می کردند و… تمام این ها یعنی بفرمایید بیرون!

و از همان موقع آوارگی دفتر شعر جوان آغاز شد.

بله، یکسری رفتیم به کتابخانه شهریار و بعد هم فرهنگسرای اندیشه و پارک سهیل و… در زمان شهرداری آقای کرباسچی، طی یک اتفاق به آقای محمد بهشتی دباره سرگردانی مان گفتیم و او هم هماهنگی کرد و دفتر فعلی دفتر شعر جوان در خیابان دولت را که متعلق به یکی از شاهزادگان قاجار بود، در اختیار ما قرار دادند. البته راستش، ما به داشتن دو تا اتاق عادت کرده بودیم ولی خب، ماجرا این طور پیش رفت.

در سال ۷۸، به موازات آن، انجمن شاعران ایران را هم راه اندازی کردیم. هیئت مدیره این انجمن همان قبلی ها بودیم. به اضافه آقای مشفق کاشانی و محمود شاهرخی. البته در زمان ثبت تشکیلات، چون حسینی با خانم راکعی و  چند تا از دوستان دچار تنش شده بود، به حالت قهرگونه کنار کشید و دیگر نیامد. گرچه رفاقتش را با بنده و قیصر حفظ کرد.

کلا از وقتی که خانم راکعی نماینده مجلس شد، مشکلاتی هم برای ما پیش آمد. در همان روزگار باز هم به این نتیجه رسیدیم که هنرمند نمی تواند سیاسی باشد.

درگذشت قیصر در سال ۸۶ و مشکلات پیش آمده، موجب جدایی من از این فضا شد. همان زمان هم که گروس با ما کار می کرد، به من گفت پدر، به نظر این جا دیگر جای کاری برای شما ندارد. چون تو دغدغه ات شعر است و دوستان دغدغه دیگری دارند. ولی من یکی، دو سال با تحمل فشارها همان جا ماندم و بعدش هم کنار کشیدم.

در آن برهه، یعنی اواخر دهه هفتاد، نقش شما و دوستانتان در دنیای تخصصی شعر چه بود؟ همچنان اهمیت و تاثیرگذاری دهه شصت را داشتید؟

برای پاسخ به این سوال باید یک مقدمه ای بگویم. شعر اوج مستمر ندارد. در بررسی تاریخ ادبیات هم این مسئله ثابت شده است. شعر پله به پله بالا می رود و به یک اوج می رسد و بعد از مدتی دوباره افول می کند. شعر برخلاف آنچه گفته می شودف تابع شلوغی نیست. به عبارتی از دل جامعه به هم ریخته شعر در نمی آید.

شعر محصول آرامش جامعه است. وقتی شاعر به یک امنیت اجتماعی می رسد و زبان مشترک جامعه را پیدا می کند و آن زبان را برای شعرش ویرایش و پیرایش می کند، تازه به شعر دست می یابد. در مقطع ۵۶ تا ۶۲،حتی دو تا شعر درخور نمی توان پیدا کرد، از هیچ کس. گرچه شعرای بزرگی مثل شاملو و اخوان و سهراب را هم داشتیم. انقلاب همه چیز را تغییر می دهد و واژه هایی که به سبب ظهور انقلاب در جامعه به کار می رود، معنای جدیدی پیدا می کنند. گاهی هم کلمات جدیدی با بار فرهنگی خودشان ظاهر می شوند، مثل کلمه مستضعف. شاعران آن دوره هم باید با این زبان جدید آشنا می شدند.

حتی من که تا پیش از انقلاب در دوران اوج شعری بودم، در آن مقطع، یک مشت شعار سروده بودم. البته ایرادی هم بر من و دیگران نبود. شعرهایمان تابع زمان بودند. شاعر با نیازهای اجتماعی جامعه اش همراهی می کند. اعتلایی که ما تا سال ۵۴ در شعر داشتیم، با وقوع انقلاب فروکش کرد. آن موقع نه دیگر اخوان و شاملو، آن اخوان و شاملوی دهه چهل بودند و نه شعرای جدید چنین قابلیتی داشتند. در بیست سال اخیر کمتر چهره شاخصی داشته ایم؛ نه از بازماندگان گذشته و نه از برخاستگان شعر انقلاب. البته آرام آرام اتفاق هایی در حال شکل گیری است.

شما معمولا فراوان از بزرگی مرحوم حسینی و قیصر صحبت کرده اید. به نظر تناقضی بین این دو تحلیل هست.

بزرگی آن ها به اقتضای جامعه محدودی شعری زمان خودشان بود. شاید اگر قیصر در دهه چهل زندگی می کرد، آن قدرها در کنار افرادی مثل شاملو و اخوان دیده نمی شد. من از برهه ای صحبت می کنم که خیلی ها را از میدان خارج کرده بودند و فقط قیصر مانده بود و حسینی و عبدالملکیان و تعدادی شاعران دیگر که به آرمان های انقلاب وفادارتر بودند و به قدرت حاکمیت هم نزدیک تر.

آن ها همان کسانی بودند که بعد از قیصر به حوزه هنری آمدند. در این دوره، حتی از اخوان هم کارهای جدید و آن چنانی نداریم، جز تعدادی اخوانیات و… البته شاملو کمی استثنای قاعده بود. «م. آزاد» هم که قبل از انقلاب شعر شاخصی داشت یا حمید مصدق، دیگر کار برجسته ای نداشتند. استثنای همین گروه، سیمین بهبهانی است که بسیاری از شعرهای برجسته اش، به دو دهه بعد از انقلاب بر می گردد.

با وجود تمام اقتضائات زمانی و از دور خارج کردن شاعران دیگر، ولی چرا امروز کمتر خبری از شما یا هم دوره ای هایتان هست؟

چون در یک مقطعی یعنی از همان اوایل انقلاب همه را از میدان خارج کرده بودند. آن موقع ها ما اجازه نداشتیم در هیچ برنامه ای از افراد مختلفی مثل آقای سپانلو دعوت کنیم. یعنی به ما گفتند که نمی خواهیم تریبون دست شاعرانی مثل سپانلو و شمس لنگرودی باشد. برخلاف تصور دیگران، عرصه در دهه هفتاد تنگ تر هم شده بود. اگر یک روزگاری ناماین افراد نبود، چون عرصه را برایشان تنگ کرده بودند.

آن وقت ها، اگر پنجاه شاعر خوب داشتند کار می کردند، چهل نفرشان را حذف کرده بودند و فقط از ده نفر باقیمانده صحبت می شد. جامعه هم فقط اسما ما را می شنید. امروز هم شرایط تغییر نکرده اما به خاطر فضای مجازی عرصه باز شده است. مخاطب ها قدرت انتخاب دارند و تازه متوجه وجود آن چهل شاعر توانای دیگر شده اند. مثلا اگر آن زمان ده نفر شعر من را می خواندند، امروز برای هفت نفرشان شعرای جایگزین در فضای مجزای پدید آمده است. خود من امروز با شاعران توانایی آشنا شده ام که حتی نام بعضی هایشان به گوشم نخورده بود. آن زمان مطرح شدن نام من به سبب بضاعتم نبوده، به سبب محدودیت حضور دیگران بود.

اعترافات محمدرضا عبدالملکیان؛ شاعر مهربانی ها

هیچ ابایی ندارید از گفتن این حرف، انگار نوعی خودزنی است…

نه، من دارم واقعیت را می گویم. مگر حسین منزوی از من و قیصر چه کم داشت؟ هیچ. منزوی نه تنها چیزی از ما کم نداشت، چه بسا یک سر و گردن هم از ما بالاتر بود اما تا قبل از گسترش فضای مجازی، اصلا حسین منزوی دیده نمی شد. هر چه عرصه بازتر شود، افراد بهتر در جای خودشان قرار می گیرند و این به معنای حذف من نیست. یک زمانی از ۱۰۰ به من نمره ۸۰ داده بودند. اتفاقا چون امتیاز دیگران را گرفته بودند، رتبه واقعی ۶۲ من، ۸۰ نشان داده می شد.

قیصر امین پور با نمره ۹۰ آن زمان هم باید سر جای خودش مثلا ۷۲ قرار بگیرد. قیصر زیادی بالا رفته بود، همان طور که من و خیلی های دیگر زیادی بالا رفته بودیم. دلیلش هم فقط حذف دیگران بود. حالا که فضا مهیاست باید اعتدال صورت بگیرد.

حالا، شما همان شاعر معروف شعر «خیابان هاشمی» و «هوای حوصله ابری است» که حتی زمانی خسرو شکیبایی آن را خوانده بود و… احساس نمی کنید نادیده گرفته شده اید؟

گفتم چقدر زمانه خوبی داریم که افراد دارند دیده می شوند و… اما راستش این است که امروز هر شعر خوبی که سروده شود، من در آن شریک هستم. امروز هر شعر زیبایی که خوانده می شود، آرزویم این است که کاش من آن را سروده بودم. من امروز خودم را سهامدار تمام شعرهای خوب می دانم.

به خاطر پیشینه و تلاش هایی که داشتید؟

به آن ها کاری ندارم. باورم این است که در عرصه شعر هر قدر که مجال بیشتری فراهم شود، زمینه رشد همه ما بیشتر می شود. یک رشد، از بین رفتن همان جایگاه های غیرمنصفانه بود. رشد دیگر، واقعیت شعر من است. اگر از بده بستان های کثیف فضای مجازی بگذریم، امروز هر شعری که من در اینستاگرام می گذارم، هزار نفر لایک می کنند و صد نفر هم پیغام می گذارند. تا قبل از فراهم شدن این فضا، تعداد و آمار چنین عکس العمل ها و بازخوردهایی خیلی کمتر بود.

منامروز مخاطبانی دارم که در تمام دهه های شصت و هفتاد هرگز نمی شناختمشان. در تمام آن سال های پرفروشی که شما به آن اصرار دارید، نهایتا کتاب من با تیراژ چهار هزاز نسخه به فروش می رسید. امروز حداقل ده هزار نفر از آن بیست هزار نفری که من را در اینستاگرام دنبال می کنند؛ واقعی هستند. پس من امروز بیش از دو برابر گذشته در عرصه شعر و در ذهن مخاطبانم حضور دارم. فضا که فراهم شود، به سود من و دیگران است. از طرفی، همین ها نشان می دهد ه بده بستان های دیگری هم در فضای نشر هست که من با چنین مخاطب هایی، کتاب دو هزار نسخه ای دارم در طی دو سال کامل به فروش نمی رود!

خلاصه کنم، این روزها دیگر نقشی در چنان فضاهایی ندارم و ترجیح می دهم وقت خودم را با جوان ها در فضای مجازی بگذرانم. مدام هم این شعر نیما را زیر لب زمزمه می کنم: «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟»


منبع: برترینها

کنسرت جنجالی دو دیوانه در تالار کشور

روزنامه بهار: کنسرت «جنجال دو دیوانه» اجرای مشترک عالیم قاسیمف و پرواز همای با استقبال بسیار علاقمندان این دو هنرمند در تالار بزرگ کشور برگزار شد. این کنسرت را می‌توان به نوعی پیوند دو زبان‌ترکی و فارسی در بستر غنی موسیقایی دانست. در ابتدای این اجرا پرواز همای و عالیم قاسیمف به زبان‌های فارسی و آذری به میهمانان خوشامد گفتند.  در بخشی از اجرای قطعات عالیم قاسیمف به زبان فارسی با همای همراهی می‌کرد و در بخش‌های دیگری نیز همای به زبان آذری با عالیم همراهی می‌کرد. شوری وصف نشدنی در اجراهای مشترک این دو هنرمند به وضوح دیده می‌شد. آنجا که همای می‌کوشید پا به پای صدای رسا و قوی عالیم قاسیمف جلو بیاید.

همچنین پاشا هنجنی نوازنده نی در بخشی از این کنسرت به اجرای تکنوازی نی پرداخت که بسیار مورد تشویق تماشاگران قرار گرفت. در ادامه قطعه دیوانه دیوانه چو ببیند به زبان‌ترکی و فارسی اجرا شد که با توجه به موسیقی شادی که این قطعه داشت فضای حاکم بر سالن تغییر کرد و تماشاگران با تشویق‌هایشان قاسیمف و همای را همراهی می‌کردند.  در بخشی از این کنسرت موسیقی آذری اجرا شد و عالیم قاسیمف قبل از اجر ا خطاب به نوازنده‌ها گفت: چرا اینطوری می‌زنید، درست بزنید، آن طور که من می‌خواهم بزنید.  در ادامه نوازنده‌ها قطعه‌ای را که مد نظر قاسیمف بود نواختند و او با صدای فوق العاده خود این آهنگ را اجرا کرد.  در ادامه نیز قطعاتی از موسیقی آذری و آهنگ‌های قدیمی آذری از جمله ساری گل وگوتمه گوتمه گل گوزل توسط عالیم قاسیمف اجرا شد که مخاطبان را بسیار به وجد آورد و آن‌ها نیز با او همراهی می‌کردند.  در پایان هر قطعه نیز تماشاگران به شدت عالیم را تشویق می‌کردند و نام او را صدا می‌زدند.  قاسمیف نیز خطاب به تماشاگران گفت: این دفترچه رو نگاه کنید، تا این تمام نشود خانه نمی‌رویم.   پس از پایان بخش اول نیز تماشاگران به شدت عالیم را تشویق می‌کردند و همه یکصدا نام او را تکرار می‌کردند.

پارت دوم این کنسرت نیز پس از یک وقفه بیست دقیقه‌ای آغاز شد و مانند پارت اول تماشاگران به شدت عالیم قاسیمف را تشویق می‌کردند و در هنگام خواندن قطعات آذری با او همراهی می‌کردند. حتی چند قطعه را درخواست کردند که عالیم یک آهنگ را گویی به درخواست آنان اجرا کرد.  کنسرت جنجال دو دیوانه دو دو پارت برگزار شد که در بخش اول آن قطعات دف و نقاره،خدا در روستای ماست،حال پریشانی،دیوانه چو دیوانه ببیند،ترکیب آهنگ‌های آذری و فارسی،موسیقی آذری،سرمست،باخیم گوزلرینه اجرا شد.

 در پارت دوم نیز همنوازی سازها،بی‌من مخور شراب،سن یاریمین قاصدی سن،جنجال دو دیوانه، آواز،دیوانه‌تر شدم ونگار ختنی اجرا شد. زیبایی کار زمانی دو چندان شد که اجراهای حساب‌شده نوازندگان ایرانی و آذری در کنار یکدیگر تلفیقی شور انگیز از فرهنگ غنی‌ترکی، آذری و ایرانی را ایجاد کرده بود. صدای روح نواز بالابان در کنار نوای نی، و شور دف بر زیبایی‌های این کنسرت افزوده بود.   در دکور این کنسرت نیز نمایی از خانه‌‌های آذربایجان و چند تخت که روی آن زیراندازهایی از پارچه‌های آذری استفاده شده و یک حوض در وسط سن قرار داده شده بود که فضای سنتی منطقه آذربایجان را تداعی می‌کرد.
 همچنین در این اجرا زکی علی‌اُف (نوازنده تار)، رافایل اسماعیل‌اُف (نوازنده کمانچه)، رافایل اصغراُف (نوازنده بالابان)، جاویدان نبی‌اُف (نوازنده نقاره)، پاشا هنجنی (نوازنده نی)، محمود نوذری (نوازنده سنتور)، اسفندیار شاهمیر (نوازنده دف)، میلاد علیپور (نوازنده بم‌ساز) و مسلم علیپور (نوازنده کمانچه) عالیم قاسیمف و همای را همراهی می‌کردند.


منبع: بهارنیوز

ایرانی؛ رنجِ ایرانی بِبَر!

الف. میم. بِشِلی
روزنامه بهار
یکی از بن بستهای کوششهای روشنفکرانه در ایران به‌ویژه از زمانی که چند نفر از روی تفنن، برخی نوشته‌های نویسندگان پست‌مدرن اروپایی را به فارسی‌ترجمه کردند و برخی دیگر به گمان آنکه این نوشته‌ها، آثار مهم فلسفه مدرن غربی است، سخت در دامن این نوشته‌ها درآویختند، همواره درمعضل غرابت مساله های روشنفکران با مساله‌های اجتماع رقم خورده است. چنان که گاه در حین خواندن نوشته‌های برخی از این روشنفکران وطنی، ناخودآگاه گمان می‌بریم که این متنی است‌ترجمه شده از زبانی فرنگی در بیان مسائل و مشکلات فلسفی و اجتماعی مردمان فرنگستان.

این متفکران چنان در شرح و نقد مدرنیته غربی سخن می‌گویند و مشکلات انسان مدرن را باز می‌شکافند که ما هم خیال می‌کنیم دویست سال است که داریم از دردسرهای این مصیبت فرنگاورد رنج می‌بریم و خوشبختانه متفکران هموطنمان با نیک اندیشی شان این خطرات را بازشناخته‌اند و درد عظمای ما را به ما غافلان غرقه در ظلمات تجدد یادآوری کرده‌اند. من از آنجا که درک درستی از این مفاهیم پیچیده ندارم، رفتم و تعاریف مدرنیته را در کتاب‌های مختلف این ور و آن ور آب نگاه کردم. اگر نویسندگان این کتاب‌ها بر خلاف من، درک درستی از مفهوم مدرنیته داشته باشند (می‌گویم اگر؛ چون بسیاری از روشنفکران وطنی، تعاریف خودِ متفکران غربی را هم از مدرنیته قبول ندارند!)، باید گفت تقریبا هیچ کدام از آنچه به عنوان ارکان و مشخصه‌های مدرنیته مطرح کرده‌اند، به تمامه در ایران عزیزِ ما ملاحظه نشده است و طبعا صِرفِ اینکه ما در جهانی زندگی می‌کنیم که اغلب کارهایمان را با انواع و اقسام ماشین‌ها انجام می‌دهیم، ما را به مردمانی تبدیل نمی‌کند که درجامعه ‌ای مدرن زندگی می‌کنیم.

در این میان، شان اول مدرنیته که اصالت دادن به عقل و علم و استدلال گرایی و افسون‌زدایی از جهان بوده است (حالا به شئون دیگرش کاری نداریم)، هنوز در جهان ما محقق نشده و نمی‌دانم این رنج و دردی که نامش را علم زدگی و پوزیتیویسم و تکیه بیش از حد به خرد انسانی گذاشته‌اند از کی و دقیقا در کجای زندگی جمعی مان، ما را تا آن حد آزار داده و دچار خسارتهای زیانبار ساخته که برخی از متفکرانِ ما را واداشته تا احساس تکلیف کنند و ما سودازدگان روائحِ مدرنیته را از درافتادن در این گرداب بر حذر بدارند. تو گویی خودمان را به پزشکانی سپرده‌ایم که نارسایی‌ها و مشکلات جسمی ما را که به روشنی منشائی ژنتیک دارد، به سبک زندگی مدرن نسبت می‌دهند؛ طبعا این پزشکان نه علت رنج و مرض ما را درخواهند یافت و نه می‌توانند برای درمانمان اقدام شایسته‌ای صورت بدهند. بد نیست قدری به وضع و روزگار خویش بنگریم و به جای درد کشیدن به جای فرنگیان، از درد دل و سوز درون خویش بنالیم؛ به قول فیضی ناگوری، شاعر پارسی‌گوی هندی: بر بابِ حریمِ خویشتن باید گشت/ معمارِ وجودِ خویشتن باید بود.


منبع: بهارنیوز

کلاه قرمزی تعطیل شد /دلیل: نبود بودجه

ساخت مجموعه کلاه‌قرمزی برای نوروز ۹۶ متوقف شد.

به گزارش ایلنا؛ درحالیکه گروه سازنده مجموعه کلاه قرمزی از ماه‌ها پیش ساخت سری جدید این مجموعه را آغاز کرده بودند؛ اما ساخت این مجموعه از صبح امروز متوقف شد.

تاکنون حدود ۱۰ قسمت از این مجموعه ضبط شده است.

حمید مدرسی (تهیه‌کننده مجموعه) اعلام کرده؛ بیش از ۹۴ نفر در این سریال فعالیت می‌کنند اما بودجه آن هنوز بعد از ۴ ماه پرداخت نشده درحالیکه بدهی‌ها گذشته نیز همچنان پرداخت نشده است.


منبع: عصرایران

«جاسوس» پائولو کوئیلو منتشر شد

رمان «جاسوس» نوشته پائولو کوئیلو با ترجمه پرتو شریعتمداری به چاپ رسید.

رمان «جاسوس» پائولو کوئیلو از زبان ماتا هاری در آخرین نامه‌اش روایت می‌شود.

در مقدمه کتاب آمده است: «ماه اکتبر سال ۲۰۱۷ که فرابرسد، یک سده از مرگ پرسش‌برانگیز ماتا هاری، سپری شده است. سرگذشت پرفراز و نشیب این زن که به اتهام جاسوسی علیه فرانسه در برابر جوخه اعدام ایستاد، چه در چند پاراگراف صفحه‌ای از ویکیپدیا و چه در زندگینامه‌ای چندصد صفحه‌ای، تکان‌دهنده، شگفت‌انگیز، انگیزه‌بخش و فراموش‌نشدنی است.

… پائولو کوئیلو، نویسنده پرآوازه برزیلی هم مانند بسیاری، از افسون نامیرای ماتا هاری در امان نبود و کوشیده است با نوشتن روایتی از مرگ و زندگی او، با تکیه بر شواهد جسته و گریخته، تکه‌های گمشده این پازل تاریخی را کنار هم بنشاند.

تردیدی نیست که در روایت کوئیلو ردّ پای نویسنده‌ای دیده می‌شود که در دهه دوم قرن بیست و یکم همچنان نگران تأثیر ویرانگر جنگ‌های فراگیر، زن‌ستیزی، نژادپرستی، میهن‌شیفتگی، روان‌پریشی، شکاف طبقاتی، مردسالاری، سلاح‌های کشتار جمعی، نقض حقوق بشر و هزار بلای خانمانسوز دیگر است. او در ترسیم قهرمان زن داستانش نه ظرافت فلوبر را دارد و نه آرمان‌گرایی تولستوی را؛ اما می‌داند داستانی با این همه مجهولات را چگونه برای خواننده دیرباور، تنگ‌حوصله ولی کنجکاو امروزی، به زبانی ساده و جذاب در کمتر از ۲۰۰ صفحه بگنجاند و در عین حال او را با فضای فرهنگی رنگارنگ اروپایی دوران گذار از قرن نوزده به قرن بیست آشنا سازد و به سرنوشت قهرمان نه چندان خوشنام، نه چندان قابل اعتماد و نه چندان قابل پیش‌بینی خود علاقه‌مند کند.

دلیل انتخاب این کتاب برای ترجمه، نه کوئیلوی پُرخواننده، بلکه ماتا هاری بود. زنی که در زندگی بحث‌انگیزش، شخصیتی همان قدر غیرقابل دفاع که غیرقابل نکوهش داشت و در مصاف با مرگی خشن، ژاندارک‌گونه ایستاد. کوئیلو کوشیده است نوری بر تاریکی‌های زندگی و شخصیت ماتا هاری بیندازد و نیز نفرتش از جنگ و جنون همه دشمن‌پنداری و بی‌عدالتی را بیان کند. او خواننده‌ای را که می‌خواهد از زندگی ماتا هاری تصویری روشن‌تر از عکس‌های رنگ‌باخته و شایعات ضد و نقیض داشته باشد نومید نخواهد کرد.»

رمان «جاسوس» در ۱۹۰ صفحه با شمارگان ۲۲۰۰ و قیمت ۱۸ هزار تومان به تازگی از سوی انتشارات جهان کتاب به چاپ رسیده است.


منبع: عصرایران

نقدی بر سریال «بحران در شش صحنه» اثر «وودی اَلن»

روزنامه شرق: در واپسین اثر وودی اَلن، تصویر فرع بر گفتار است و وودی اَلن، طنازی‌های گفتاری را بر سنگ تصویر بنا نهاده. پس از تولید آثار ناموفقی مثل در رُم با عشق، جادو در مهتاب و کافه سوسایتی، انتظار می‌رفت پیرمرد جوان سینما، در سال‌های پیری در جست‌وجوی عشق جوانی‌اش؛ یعنی نمایش‌های گفتاری باشد.

او در فیلم‌های اخیرش، دیگر به تصویر و مدیوم سینما توجه چندانی نشان نمی‌دهد و فقط در پی بیان شوخی‌ها و گفتارهای طنزی است که روزگاری در استندآپ‌ کمدی‌هایش اجرا می‌کرده و حالا این نوشته‌های خنده‌دار – و گاهی فوق‌العاده- را در سینما به کار گرفته است؛ اما سؤال این است دراین‌میان تکلیف تصویر چیست؟ تکلیف مدیومی که روزگاری خود او با عشق و مرگ، موزها و آنی‌هال به بهترین شکل از آن استفاده کرد، چه خواهد شد؟

میان «هولدن کالفیلد» و «چه‌گوارا» 

«بحران در شش صحنه» در متن، منسجم و پذیرفتنی است. ایده‌هایش جذاب است و بعضی از ایده‌های کلیشه‌ای‌اش به دلیل لحن شیوای وودی اَلن، هنوز هم دلنشین هستند. فیلم‌نامه با یک حرکت دایره‌ای، قصد دارد فردی را با ترس‌ها و حسرت‌های خود روبه‌رو کند؛ مسئله‌ای که در اکثر فیلم‌های وودی اَلن وجود داشته و این‌بار، در قالب یک مینی‌سریال شش‌قسمتی، مفصل‌تر پرداخت شده است.

یک نویسنده معمولی، با نام «اس. جی. مانسینگر» که نامش بی‌شباهت به «جی.دی.سلینجر» هم نیست، همیشه آرزو داشته روزی مانند «سلینجر» به شهرت برسد و کیفیت آثارش در حد «سلینجر» باشد. حتی همیشه از جانب اطرافیان خود با «سلینجر» مقایسه و این امر موجب رنجش او شده است.

همه این حسرت‌ها و سرخوردگی‌ها را در سه صحنه ابتدایی سریال می‌بینیم و در یک حرکت‌دایره‌ای شکل، وقتی که «اس.جی.مانسینگر» به‌عنوان یک ضد قهرمان با ترس‌های خود روبه‌رو شد، در واپسین صحنه سریال از همسرش می‌پرسد: «آیا من می‌توانم کتابی به قدرت ناتور دشت بنویسم»؟ و بلافاصله پس از بیان این سرخوردگی با خواب و خروپف همسرش مواجه می‌شود. درواقع اصل این شش قسمت هم همین است که کنش‌های ناشی از احساس حسرت، سرخوردگی و ترس با واکنش‌هایی کمیک درهم‌آمیخته می‌شود و لحظاتی خنده‌دار اما یک‌بار‌مصرف را به مخاطب ارائه می‌دهد.

میان «هولدن کالفیلد» و «چه‌گوارا» 

پیرنگ اصلی داستان مستقیما از فیلم موزها که وودی اَلن در سال ١٩٧١ آن را بر پرده نشاند، سرچشمه می‌گیرد. شخصیت اصلی‌ سریال، «اس.جی.مانسینگر» گویی همان «فیلدینگ ملیش» موزهاست و همان عقاید را با خود به پیری بُرده است. همان‌قدر که نسبت به انقلاب کمونیستی کوبا بدبین است، آمریکای لیبرال را زیر سؤال می‌برد و نسبت به رویکرد هر دو انتقاد دارد؛ حتی برخی از شوخی‌ها و موقعیت‌های کمیک در سریال بسیار با لحظاتی از موزها شباهت دارد. مثلا شوخی با رویکرد تندخوی مارکسیست‌های آمریکای لاتین یا شوخی با مسئله تبعیض نژاد که در آن دوران رواج داشت.

در موزها رهبر یک گروهک چریکی که «فیلدینگ ملیش» هم در آن حضور داشت، زنی خوش‌رو بود و در این فیلم نیز انگار چشم امید انقلاب کوبا به دست «لنی دیل» است؛ دختری زیبا و تندخو. شاید یکی از دلایل اصلی انتخاب خواننده معروف آمریکا -«مایلی سایرس» – برای ایفای این نقش هم همین باشد؛ زیرا او بی‌پروا‌ترین ترانه‌ها را می‌خواند در حالی که این تندخویی با ظاهر معصومش تناسبی ندارد. این شباهت نیز که موجب استفاده مجدد وودی اَلن از همان شوخی‌ها و موقعیت‌های کمیک در رابطه با میل و تبعیض جنسیتی فیلم موزها می‌شود در سریال بحران در شش صحنه نیز به‌وفور شاهد این موقعیت‌های بعضا خنده‌دار هستیم.

میان «هولدن کالفیلد» و «چه‌گوارا» 

کاراکتر «اس. جی. مانسینگر» همانی است که در اکثر آثار وودی اَلن به‌عنوان شخصیت اصلی سراغ داریم. از «آلوی سینگر» در آنی‌هال و «گیب راث» در همسران و شوهران گرفته تا شخصیت «وَل» در پایان هالیوودی، در این سریال نیز با چنین شخصیتی روبه‌رو هستیم؛ فردی از طبقه متوسط و روشنفکر اما ترسو و سرخورده. او هنوز هم حداقل ماهی یک‌بار به علت ترس از مرگ به پزشک مراجعه می‌کند، هنوز هم از جامعه گریزان است و هنوز شیفته «داستایوفسکی»، «فاکنر» و «سلینجر» است.

باید گفت این موقعیت‌ها پس از تکرار چندین‌باره دیگر فراتر از کلیشه، خسته‌کننده شده است. هرچند وودی اَلن در برخی از صحنه‌های کلیشه‌ای این سریال هم موفق است و می‌تواند مخاطب خود را راضی کند. مثلا صحنه‌ای که پلیس «اس. جی.مانسینگر» را با «سلینجر» اشتباه می‌گیرد و تصور می‌کند خالق شخصیت «هولدن کالفیلد» (در ناتور دشت) اوست، می‌تواند از جذابیتی لحظه‌ای برخوردار باشد اما درمجموع، بیش از یک‌بار نمی‌توان مصرفش کرد و این دلیلی است بر زمان کوتاه هر قسمت از سریال که کمتر از ٣٠ دقیقه است.

میان «هولدن کالفیلد» و «چه‌گوارا» 

ایراد دیگر تکرار خصوصیات نقش‌های وودی اَلن در آثار مختلف این است که مخاطب از طریق آشنایی ذهنی‌اش با این نقش‌ها ارتباط برقرار می‌کند نه از طریق شخصیت‌پردازی. متأسفانه در آثار اخیر وودی اَلن اصلا مسئله شخصیت‌پردازی به چشم نمی‌خورد و شیوایی برخی از صحنه‌ها، معلول آشنایی ما با بازی همیشگی وودی اَلن است. حتی در فیلم‌هایی‌که خود اَلن کارگردانش نیست و به‌عنوان بازیگر به پروژه‌ای ملحق می‌شود هم همان بازی همیشگی را ارائه می‌دهد.

مثلا در فیلم ژیگولوی تحلیل‌رفته (جان تورتورو) همه مؤلفه‌های شخصیتی نقش‌های وودی اَلن از فیلم‌های اولیه‌ تا آثار اخیرش قابل مشاهده است؛ از یهودستیزی تا جامعه‌گریزی، از اندیشه‌های متأثر از فرویدیسم افراطی تا بدبینی نسبت به جهان. در بحران در شش صحنه هم این شباهت‌ها موجب می‌شود تا سؤالی برای مخاطب آشنا با نقش‌های او مطرح نشود. مثلا مخاطب نمی‌پرسد وودی اَلن به چه علت از مرگ می‌ترسد؟

زیرا این مسئله در آنی‌هال و عشق و مرگ تا اسکوپ مطرح شده است. یا ریشه بدبینی او نسبت به لیبرالیسم – و به همان اندازه کمونیسم – چیست؟ یا چرا او در رابطه با جنس مخالف این‌قدر سرخورده است؟ وودی اَلن به همه این سؤال‌ها در فیلم‌های اولیه‌اش پاسخ داده و حالا در دام این ایراد افتاده است که دیگر کاراکترهایش به شخصیت تبدیل نمی‌شوند. گویی او دیگر به آثارش به‌عنوان یک اثر مستقل نگاه نمی‌کند و فرامتن را ضمیمه آثارش کرده است.

میان «هولدن کالفیلد» و «چه‌گوارا» 

جذابیت متن سریال نه به دلیل پیرنگ اصلی، بلکه به خاطر رخدادهای فرعی است؛ رخدادهایی که بسیار به موقعیت‌های کمیک وودی اَلن در دهه‌های ٧٠ و ٨٠ میلادی پهلو می‌زند و گویی او هنوز توان این را دارد که لحظاتی ناب – هرچند در حد رخدادهای فرعی – به وجود آورد. همسر «اس. جی.مانسینگر» یک مشاور ازدواج است و صحنه‌هایی که از این ایده رقم خورده است، بیش از هر چیز می‌تواند بیانگر امضای وودی اَلن بر متن باشد. اما نقش تصاویر در قسمت‌های یک تا پنج بحران در شش صحنه به طور کلی نادیده گرفته شده است.

نه سبک دوربین وودی اَلن میزانسن می‌دهد و نه در تدوین، برش‌های متوالی در جهت بیان فضا و موقعیت است. دوربین در این قسمت‌ها در مرکزی‌ترین مکان قرار دارد و فقط گفتارهای طنز را ضبط می‌کند. البته گاهی هم این سادگی به یک پیچیدگی بی‌دلیل تبدیل می‌شود. مثلا به چه دلیل در صحنه‌ای که «اس. جی.‌مانسینگر» به خاموش‌بودن دزدگیر خانه پی می‌برد، تصویر اُریب و دارای انحراف است؟ این بی‌حواسی در چیدمان اکسسوار، طراحی نور و موسیقی هم به چشم می‌خورد. حتی در صحنه‌ای از قسمت دوم سریال، به علت اینکه نورهای داخلی و خارجی با هم تناسب بصری ندارند، بی‌دلیل موسیقی پخش می‌شود تا به هر قیمتی که شده تداوم در صحنه‌ها ایجاد شود.

میان «هولدن کالفیلد» و «چه‌گوارا» 

اما در واپسین قسمت بحران در شش صحنه این بی‌حواسی کمتر به چشم می‌خورد. انگار وودی اَلن تنها با نقطه اوج فیلم‌نامه‌اش تصویر را تصور کرده است. هسته مرکزی آخرین قسمت سریال، ورود میهمانان خوانده و ناخوانده به خانه «اس. جی.مانسینگر» است. دوربین در مرکز راهروی خانه قرار دارد و بر مرکزیت تقابل میزبان و میهمان تمرکز کرده است. با ازدیاد افراد در صحنه، دوربین کمی بالاتر از زاویه سطح چشم قرار می‌گیرد که این امر با زاویه دید دانای کل فیلم‌نامه هم متناسب است. هرچند که این خوش‌فکری در آخرین قسمت، فقط در کارگردانی اتفاق می‌افتد و بقیه عناصر بصری اعم از نور و طراحی‌ها همچنان ناکام است.

ظاهرا هرچه زمان می‌گذرد و به کمیت آثار وودی اَلن افزوده می‌شود، تغییری در اندیشه او ایجاد می‌شود. این تغییر هم در نوع نگاه وودی اَلن به «روابط» است. از عشق و مرگ تا همسران و شوهران، وودی اَلن اضمحلال و انحطاط روابط را ناشی از زیاده‌خواهی میل و تنوع‌طلبی می‌دانست.

میان «هولدن کالفیلد» و «چه‌گوارا» 

مثال ساده‌اش این است که در این دوره از آثار او، برقراری سریع رابطه واکنشی بود بر ناکامی در رابطه قبلی؛ اما این کارگردان صاحب سبک، گویی دیگر دنیا را این‌گونه نگاه نمی‌کند. اگرچه «روابط» همچنان ناکام‌ترین مؤلفه درون‌متنی در آثار اوست و حتی موتیف شکست در رابطه را در فیلم‌های وودی اَلن، «عشق‌های وودی اَلنی» نامیده‌اند، اما این شکست دیگر تنها به دلیل انحرافات میلی صورت نمی‌گیرد، بلکه نداشتن تفاهم عقیدتی و عدم درک طرفین از یکدیگر باعث ناکامی روابط می‌شود. از همه می‌گویند دوستت دارم تا نیمه شب در پاریس و یاسمین پژمرده و مرد منطقی و واپسین اثر او بحران در شش صحنه، انحطاط روابط ریشه در میل آنها ندارد، بلکه اشکال در تفاوت‌ اندیشه کاراکترهاست.

میان «هولدن کالفیلد» و «چه‌گوارا» 

البته این عقیده دو مثال نقض هم دارد: امتیاز نهایی و ویکی کریستینا بارسلونا که در میان بیش از ٢٠ فیلم، دو مثال نقض قابل چشم‌پوشی است. در مینی‌سریال او نیز دیگر افراد به واسطه تنوع‌طلبی دست به ویرانی رابطه‌شان نمی‌زنند، بلکه «اَلن بروک‌من» به‌عنوان عاشق پرشور داستان، به علت اینکه عرقی خاص نسبت به انقلاب کوبا دارد قصد ترک نامزد لیبرال خود را می‌کند. حتی دیگر اثری از وودی اَلن زیاده‌خواه هم نیست و او سال‌هاست از همسر خود رضایت کامل را دارد و دنبال دردسر نمی‌گردد. ظاهرا پس از گذار از یک دوره برگمانی، وودی اَلن در دوران جدیدی به سر می‌برد؛ دورانی که در آن غرایز جای خود را به اندیشه‌ها داده‌اند.


منبع: برترینها

«محمدجلیل عندلیبی» از بازگشتش به عرصه موسیقی می‌گوید

– علی نامجو: محمدجلیل عندلیبی، یکی از موسیقیدانان قدیمی و اساتید برجسته سنتور است که نامش با خلق آثار ماندگاری برای محمدرضا شجریان، شهرام ناظری و… گره خورده است. او پس از سال‌ها فعالیت ناگهان در پیله عزلت فرو رفت و صدای ساز خود را به مدت ٧‌سال خاموش کرد. حالا محمدجلیل عندلیبی با «میهن» برگشته و قصد دارد با این آلبوم بار دیگر حضور خود در عرصه موسیقی ایرانی را اعلام کند؛ اثری که سال‌ها پیش با صدای محمدرضا شجریان ضبط شده اما این بار با تنظیمی جدید توسط سالار عقیلی به اجرا درآمده است.

دلم می‌شکند اما هستم 
«میهن» به گمان محمدجلیل عندلیبی جان موسیقی او است و سالار عقیلی نیز به خوبی از پس اجرای این اثر برآمده است. این پژوهشگر و موسیقیدان اهل کردستان به عملکرد برخی از خوانندگان نسل جوان موسیقی ایرانی انتقادهای گزنده‌ای دارد و البته بعضی از اساتید این حوزه را مقصر اصلی می‌داند. ماحصل گفت‌وگوی ما با محمدجلیل عندلیبی، آهنگساز بنام موسیقی ایرانی را در ادامه می‌خوانید:  

 عندلیبی و دوری از عرصه رسمی موسیقی

٧سال سکوت، زمان کمی به‌شمار نمی‌رود. در این سال‌ها به خلق اثر پرداختید یا اصلا آهنگسازی   نکردید؟

اتفاقی که باعث شد من از دنیای موسیقی فاصله بگیرم عدم‌رعایت حق کپی‌رایت در کشور ما بود. دل‌شکسته می‌شوم زمانی که می‌بینم حاصل سال‌ها زحمت و تلاش من بدون پرداخت حق‌و‌حقوق مؤلف پخش می‌شود. این ناملایمات سبب شد گوشه‌نشینی را بر فعالیت ترجیح دهم. البته گوشه‌نشینی من به معنای این نیست که در این ٧سال از سازم نیز دور بوده‌ام، بلکه چندین آلبوم آماده کرده‌ام که حتی مراحل اخذ مجوز را نیز طی کرده است. شاید جالب باشد بدانید تعداد آلبوم‌هایی که در این سال‌ها ساخته‌ام از انگشتان ٢ دست هم تجاوز می‌کند. برخلاف این‌که تصور می‌شود در چند ‌سال گذشته، روزها و شب‌ها‌ را در سکوت و به دور از موسیقی گذرانده‌ام اما بیشتر از همیشه کار کرده‌ام.

درخصوص آثاری که گفتید مراحل انتشار را پشت‌سر می‌گذارند، صحبت کنید…

آلبومی به نام «میهن» داشتم که با سالار عقیلی کار کردم؛ اثری که به شدت مورد علاقه من است. آلبوم «تولد دف» را هم ساخته‌ام که صدای مرحوم رضوی سروستانی را بر خود دارد. آثار دیگری مانند «صبوحی‌زدگان» با صدای رسول شریفی و «تُنگ شکر» با صدای دکتر احمد کامیار از دیگر کارهای من است. «با عاشقان فرد اعظم» را هم با صدای علی اسماعیلی کار کرده‌ام که قطعاتی آیینی را شامل می‌شود. در این اثر بی‌تفاوت به اظهارنظرها و برخی مخالفت‌ها سعی کرده‌ام در موسیقی خود با خدا صحبت کنم. این آلبوم درواقع چهارمین سری از آلبوم‌های «با قدسیان» محسوب می‌شود.

آلبوم‌های دیگری ازجمله «صدای تازه دو» با صدای پسرم یعنی سالار عندلیبی، چند اثر کردی و آلبومی با نام «عشق و جوانی» که توسط جوانی کرمانشاهی به نام محمد گل عنبر اجرا شده، آثاری هستند که مجوز گرفته‌اند. فعلا تمام تمرکز خود را روی «میهن» گذاشته‌ام اما در آینده‌ای نزدیک، دیگر کارهایم را نیز منتشر می‌کنم.

بازگشت با «میهن»

از آلبوم «میهن» برای ما بگویید. در صحبت‌های شما شوروشوق زیادی نسبت به این اثر احساس می‌شود. چه‌چیزی «میهن» را برای شما به اثری ویژه تبدیل کرده است؟

یکی از افتخارات من ساخت قطعه «میهن» است. این اثر را با نگاهی به «گل‌های رنگارنگ» خلق کرده‌ام. در این کار استاد امیرحسین رضا تکنوازی تار را برعهده داشته‌اند. آهنگسازی و تنظیم برعهده خودم بوده و آواز را هم که سالار عقیلی اجرا کرده است. البته همان‌طور که می‌دانید این کار سال‌ها پیش با صدای محمدرضا شجریان پخش شده است. نزدیک به ۴٠‌سال پیش استاد شجریان این قطعه را اجرا کردند. در اجرای جدید سعی کردم تمامی تجربیاتم را جمع و در این اثر سرازیر کنم. این اثر با تنظیم و ارکستری جدید اجرا شده و به نظر خودم کار خوبی از آب درآمده است. البته من و سالار این اثر را به محمدرضا شجریان تقدیم کرده‌ایم تا رسم ادب را به جا بیاوریم.

شما در خانواده‌ای هنرمند دیده به جهان گشودید و رشد کردید. آیا در راه موسیقی الگویی نیز داشتید یا کاملا مستقل عمل کردید؟

جد من عبدالصمد عندلیبی بود که نوازنده مشهور دف محسوب می‌شود و قطعه جاودانه «باز هوای وطنم، وطنم آرزوست» متعلق به او است. حدود ٣٠‌سال پیش زمانی که در تهران دانشجو بودم، بخشی از موسیقی آیینی زادگاهم، کردستان را به همراه دف و سه‌تار اجرا کردم. در ادامه موسیقی عرفانی کردستان را پایه‌ریزی کردم و این موسیقی نوین را در قالب آلبوم «هی گل» ارایه دادم.

این من بودم که ارکستر موسیقی نواحی را با سه‌تار و دف در تالار وحدت به روی صحنه بردم. موسیقی دستگاهی ما مجموعه‌ای از ملودی‌های مذهبی و سنتی است که از درویش‌خان تا صبا در حفظ و نگهداری آن کوشیدند. از سوی دیگر موسیقی زادگاه من یعنی کردستان از ۴ بخش تشکیل شده است؛ موسیقی اصیل کردی، موسیقی عرفانی، موسیقی سنتی و موسیقی فولکلوریک. موسیقی کردستان گستردگی زیادی دارد.

دلم می‌شکند اما هستم

آسیب‌شناسی معضلات موسیقی امروز

فکر می‌کنید چه عاملی باعث شده برخی از خوانندگان موسیقی ایرانی به چنین سمت‌وسویی  متمایل شوند؟

من سرچشمه مشکلات را اینترنت می‌دانم. متاسفانه اینترنت به جوانان ما «شبه‌علم» می‌دهد، یعنی بر جوانان مشتبه می‌کند به دانشی در زمینه موسیقی دست یافته‌اند، درحالی‌که رودخانه کم‌عمقی را به آنها نشان می‌دهد. به‌طور مثال یک جوان چند مطلب کوتاه در مورد موسیقی ایرانی می‌خواند و به این باور می‌رسد که به تمامی زوایای این موسیقی دست یافته است. چطور ممکن است چنین دانشی با اینترنت به دست بیاید؟ موسیقی ایرانی اقیانوسی بی‌کران است که حتی اساتید مو سپید کرده که سال‌ها در این راه خون‌دل خورده‌اند به تمامی گوشه‌های آن پای ننهاده‌اند. همچنین همه ابزار و امکانات برای جوانان مهیاست. هر فردی در این جامعه به‌راحتی می‌تواند با یک کامپیوتر، قطعه‌ای را ضبط و به سرعت در اینترنت پخش کند.

بدین ترتیب کاری ضعیف که هیچ ریشه و اصالتی ندارد، به راحتی در گوش و ذهن مردم نفوذ می‌کند. به همین دلیل این جوان که دانش چندانی هم ندارد دست به تولید کارهایی می‌زند که به جرأت می‌توانم آنها را پرت‌وبلا بنامم. برخی از این خوانندگان با موسیقی‌های ضعیف و سخیفی که تولید می‌کنند، واقعا درحال اهانت به اشعار بزرگانی مانند مولانا، سعدی و حافظ هستند. نمی‌توانیم هر چه دلمان خواست را به اسم موسیقی بر اشعار فاخرمان سوار کنیم و مدعی شویم موسیقی ایرانی ساخته‌ایم. بارها با مردمی برخورد کرده‌ام که روح‌ و روان آنها پس از شنیدن این قطعات بد، مشوش شده است. هر چند اعتقاد دارم تمامی تقصیرها متوجه خوانندگان نسل جوان نیست و این مسأله ریشه در گذشته دارد.

می‌شود کمی واضح‌تر صحبت کنید؟

برخی از اساتید موسیقی ایرانی که بسیار بنام هستند و مریدان فراوانی هم دارند، با وجود کارنامه موفق، لطمات جبران‌ناپذیری را به پیکره موسیقی ایرانی وارد کرده‌اند. البته می‌توان گفت خالی‌شدن عرصه از حضور بزرگان باعث شده این افراد بتوانند به‌راحتی در موسیقی ایرانی جولان دهند. اگر گلپا، ایرج، بنان، قوامی و… می‌توانستند بخوانند و صدای آنها ممنوع نمی‌شد، جایی برای خودنمایی این افراد باقی نمی‌ماند. البته خودم در همین دوره به ساخت اثر پرداخته‌ام و نمی‌خواهم خودم را مبرا کنم و دیگران را در مظان اتهام قرار دهم اما من موسیقی پنج ضربی و هفت ضربی را که پیش از آن در موسیقی ایرانی استفاده نمی‌شد، وارد موسیقی کردم. شاید بعضی‌ها صحبت‌های من را به حساب غرور و نخوت بگذارند اما باید بپذیریم که محمدجلیل عندلیبی یکی از تأثیرگذارترین موسیقیدانان این سرزمین است.

بیش از ٣دهه است که در موسیقی ایرانی فعالیت دارم و رزومه من نشان می‌دهد آثار ماندگاری در موسیقی این سرزمین، نام من را در خود دارد. همچنین خودم فکر می‌کنم روندی که در این سال‌ها در پیش گرفته‌ام صعودی بوده است. به‌طور مثال اجرای «میهن» با صدای سالار عقیلی بسیار پخته‌تر از کاری است که سال‌ها پیش محمدرضا شجریان خوانده است. دلیل این پختگی نیز به تجربه‌اندوزی من برمی‌گردد. همچنین کیفیت کار نوازندگان ارکستری که همراه با سالار عقیلی ساز زده‌اند، با ارکستر سی‌وچند‌سال پیش قابل مقایسه نیست. اساتیدی مانند امیرحسین رضا در این کار حضور دارند. همچنین دختر و پسرم، سارا و سالار همراه ما بوده‌اند و خودم نیز نوازندگی سنتور را برعهده داشته‌ام. دلم برای «میهن» آرام است، چون تمام خود را برایش گذاشته‌ام. هر چه داشتم را ارایه داده‌ام و می‌دانم مردم آنچه از دل بر می‌آید را بر دل خود می‌نشانند. اجرای زیبای سالار عقیلی نیز به‌خوبی حق مطلب را ادا کرده و سبب شده نزد مخاطبان موسیقی ایرانی روسفید شوم. به جرأت می‌توانم از حالا از موفقیت این اثر صحبت کنم.

دلم می‌شکند اما هستم

مسیری که آهنگساز نغمه‌های ماندگار طی کرد

کارنامه کاری شما نام‌های متفاوتی را در خود جای داده و از این بابت عجیب به‌نظر می‌رسد. از خوانندگان زنی چون حمیرا و پریسا گرفته تا محمدرضا شجریان و علیرضا افتخاری. چگونه می‌توان این تفاوت‌ها را توجیه کرد؟

یکی از کارهای مورد علاقه من آلبومی به نام «مرغ اسیر» با صدای خانم پریسا است. این آلبوم حدودا یک ساعته آماده انتشار بود اما مسئولان وقت اجازه ندادند منتشر شود. «مرغ اسیر» تصانیفی را با اجرای ارکستر «مولانا» در خود دارد که اساتیدی مانند منصورخان، بهنام وادانی و استاد داوود گنجه‌ای نوازندگان آن بوده‌اند. این ارکستر نزدیک به ۴٠‌سال سابقه دارد و یکی از قدیمی‌ترین ارکسترهای ایران محسوب می‌شود. به جرأت می‌توانم بگویم در بیست‌وچندسالگی آثار قابل تأمل و آبرومندی را ساخته‌ام. آثار خاطره‌انگیز و ماندگاری مانند «کجایید ‌ای شهیدان خدایی» با نوازندگی خودم، استاد فروهری، استاد گنجه‌ای، استاد کیانی‌نژاد و… اجرا شده و با آهنگسازی و سرپرستی خودم ضبط شده است.

درخصوص تفاوت فرم صدایی و سبک خوانندگانی که با من همکاری داشته‌اند باید بگویم بیش از هرچیز دوستی و همنشینی در انتخاب‌های من تأثیر داشته است. به‌طور مثال شهرام ناظری، محمدرضا شجریان و شاپور رحیمی در آن سال‌ها از دوستان نزدیک من بودند، ما رفت‌وآمدهای خانوادگی داشتیم و ساعات زیادی از روز را با یکدیگر می‌گذراندیم. این همنشینی‌ها به همکاری و خلق آثار مشترک می‌انجامید.

چرا زوج محمد جلیل عندلیبی و محمدرضا شجریان بعد از «میهن» به تولید آثار دیگری دست نزدند؟

اتفاقا من چند کار در دستگاه بیات ترک برای محمدرضا شجریان ساختم که کار به مراحل نهایی هم رسید و حتی در استودیو ضبط شد اما بنابر دلایلی همکاری ما ادامه پیدا نکرد و کارها به مرحله انتشار نرسید. از سویی شجریان بیمار شد و ایران را ترک کرد و از سمت دیگر من هم با مشکلات عدیده خانوادگی دست‌و‌پنجه نرم می‌کردم و همین موضوعات اجازه نداد همکاری ما تداوم پیدا کند. این آلبوم از آن زمان نزد من است و در این سال‌ها هیچگاه منتشرش نکرده‌ام. البته تصمیم گرفته‌ام این آلبوم را با صدای خواننده جدیدی روانه بازار کنم. سالار عقیلی و پسرم، سالار عندلیبی گزینه‌های موردنظرم برای اجرای این قطعات هستند.

همین اتفاق در مورد همکاری شما با دیگر چهره برجسته موسیقی ایرانی رخ داد. چرا همکاری با شهرام ناظری نیز مانند شجریان ادامه نداشت؟

من در مورد آثاری که برای شهرام ناظری ساخته‌ام نیز ادعاهای فراوانی دارم. تنها کافی است به قطعاتی مانند «بی‌قرار» و «مطرب مهتاب‌رو» گوش فرا دهید تا متوجه تفاوت کارها شوید. به‌نظر من صدا، تحریرها و تلفیق‌ها بسیار درست هستند و در صحیح‌ترین جای ممکن قرار گرفته‌اند. کسی نمی‌تواند دلنشین‌تر از این چند اثر پیدا کند.

از محمدرضا شجریان و شهرام ناظری عبور کنیم و به سالار عقیلی برسیم. خوانندگان جوان فراوانی در موسیقی سنتی ایران وجود دارند که هریک از جایگاهی برای خود برخوردارند. چه شد که در این میان سالار عقیلی را برای اجرای «میهن» برگزیدید؟

من کسی هستم که نزدیک به ۴٠‌سال پیش ساز دف را به ارکستر آنسامبل ایرانی اضافه کرده‌ام و از تجربه فراوانی در موسیقی برخوردارم. بنابراین زمانی که صدای یک خواننده را می‌شنوم، می‌فهمم که او چند مرده حلاج است و آیا توانایی اجرای قطعات سخت را دارد یا خیر. به‌نظر من سالار عقیلی به‌حدی خواننده توانایی است که نباید هر کاری را اجرا کند. برخی معتقدند یک هنرمند در هر زمینه‌ای چه خواننده، چه بازیگر، چه کارگردان، چه نقاش و چه… باید مدام با خلق اثری جدید حضور خود را اعلام کند تا از یادها نرود و مردم او را فراموش نکنند. درحالی‌که من اعتقاد دارم برخلاف تصور، مردم علاقه دارند هنرمند محبوب‌شان کمتر در انظار حاضر شود. سالار عقیلی خواننده‌ای بسیار تواناست که باید فاصله خود را حفظ کند و هرکاری را اجرا نکند. حتی بر این باور هستم پس از انتشار آلبوم «میهن» سالار باید مدتی در سکوت هنری به سر ببرد تا مردم «میهن» را با او درک کنند، چون انتشار اثری جدید از سالار ممکن است باعث شود توجه مردم از «میهن» برداشته شده و جان این قطعه را دریافت نکنند.

دلم می‌شکند اما هستم 

درخصوص دیگر خوانندگان نسل جوان در موسیقی ایرانی چه نظری دارید؟ آیا کسانی هستند که شما بتوانید آنها را در حد سالار عقیلی بدانید؟

سالار عقیلی واقعا حیف است. او علاوه بر این‌که حنجره‌ای توانا دارد، از خصوصیات اخلاقی برجسته‌ای نیز برخوردار است که او را به یک انسان کامل تبدیل می‌کند. همان‌طور که در صحبت‌هایم عرض کردم دوستی و همنشینی برای من در درجه نخست اهمیت برای همکاری قرار دارد. سالار به‌حدی باشخصیت و دل‌پاک است که از همکاری با او لذت می‌برم. البته توصیه‌هایی هم به او داشته و دارم. همیشه تأکید کرده‌ام که پول را در اولویت قرار ندهد و از سوی دیگر آلبوم‌های خود را با فاصله زمانی کم منتشر نکند.

حتی به سالار گفته‌ام پس از انتشار «میهن» مدتی کاری نخواند. در مورد دیگر خواننده‌ها باید بگویم گاهی‌اوقات کارهایی را می‌شنوم که واقعا متاثر می‌شوم. به‌طور مثال برخی خوانندگان جوان آمده‌اند موسیقی ایرانی را با سازهای الکترونیک غربی درآمیخته‌اند و کارهای بسیار سخیفی ارایه داده‌اند. این موسیقی‌ها روی روح و روان آدمی اثر منفی می‌گذارد، درحالی‌که موسیقی ایرانی پیام‌آور صلح و آرامش است. موسیقی ایرانی را نباید با دیگر موسیقی‌ها مقایسه کرد، چراکه موسیقی ایرانی فراتر از یک موسیقی است. این موسیقی در خود تاریخ و فرهنگی غنی را جای داده و زبان و بیانی منحصربه‌فرد دارد.

کمی جزیی‌تر در مورد آلبوم «میهن» صحبت کنید. این آلبوم از چه قطعاتی تشکیل شده و چه حال‌وهوایی دارد؟

قطعه نخست در دستگاه اصفهان آغاز می‌شود، با تکنوازی تار ادامه پیدا می‌کند و در دشتی فرود می‌آید. تصنیف دوم قطعه «میهن» است و بار دیگر تکنوازی تار خودنمایی می‌کند و راه به دستگاه شور می‌برد. تصنیفی در دستگاه شور اجرا کرده‌ایم و سپس آوازی از این دستگاه آغاز می‌شود و به اصفهان می‌رود. شعر زیبای «بمیرید بمیرید» مولانا هم تصنیف پایانی آلبوم است. درواقع آلبوم «میهن» شامل مرکب‌خوانی و مرکب‌نوازی است. به همین دلیل تأکید دارم که آلبومی ارزشمند و قابل دفاع است. همچنین ژاله صادقیان، گوینده رادیو و تلویزیون نیز در این اثر با ما همکاری کرده است. البته کاری را برای ما دکلمه نکرده، بلکه در مورد بحث کپی‌رایت صحبت‌هایی داشته است.

همان‌طور که در ابتدای صحبت‌هایم عرض کردم کپی‌های غیرقانونی من را غمگین و دل‌شکسته کرده است. ژاله صادقیان از سال‌ها تلاش و زحمت برای تولید این اثر می‌گوید و از مردم می‌خواهد آلبوم را به‌صورت نسخه اصلی تهیه و از حقوق مؤلف حمایت کنند. از آسیب‌های اینترنت و ضربه‌ای که به موسیقی ایرانی زده، صحبت کردم. معتقدم اینترنت باعث شده حق و حقوق ما تضییع شود. ما به تنهایی نمی‌توانیم حق خود را بگیریم، بلکه شما (رسانه‌ها) باید به ما کمک کنید تا اجازه ندهیم حق‌مان را بخورند.

من زندگی خود را گذاشته‌ام و اثری در خور توجه ارایه داده‌ام و به جرأت می‌گویم بهترین کاری است که سالار عقیلی تاکنون خوانده است. «میهن» عصاره جان موسیقی من است. نگران بازخورد این اثر میان مردم نیز نیستم، چراکه سال‌ها پیش با صدای محمدرضا شجریان پاسخ خود را از این کار گرفته‌ام. شاید باور این سخن برایتان سخت باشد اما معتقدم نه‌تنها «میهن» بلکه حداقل سه اثر دیگر این آلبوم ماندگار خواهند شد. شاید سنی از من گذشته باشد و مویی سپید کرده باشم اما نه در کارم افتی داشته‌ام و نه به فراموشی دچار شده‌ام. به لطف خدای مهربان هنوز هم با قدرت کار می‌کنم. «میهن» یکی از بهترین آثار من است، چون چه از نظر آهنگسازی، چه از نظر تنظیم و چه از نظر آواز و حتی از نظر طراحی روی جلد بی‌نظیر است. در این کار چندان به فکر خودم نیستم، زیرا می‌دانم دشمنان زیادی دارم که نمی‌خواهند موفقیت من را ببینند اما از صمیم قلب آرزو دارم اوج‌گیری سالار عقیلی را ببینم. من سال‌ها موسیقی را با صداقت ساخته و نواخته‌ام و می‌دانم مردم بهترین قاضی هستند.


منبع: برترینها

موضع مازنی در‌باره فیلم «فروشنده»

به گزارش انتخاب، برنامه اینترنتی «۳۵» با اجرای فریدون جیرانی شامگاه چهارشنبه ۱۸ اسفند باحضور احمد مازنی، نماینده مجلس و عضو کمیسیون فرهنگی در دسترس مخاطبان قرار گرفت.در ابتدای برنامه، حجت‌الاسلام احمد مازنی درباره اولین باری که به سینما رفته است، توضیح داد: «من اولین بار که به سینما رفتم پس از پیروزی انقلاب بود و من فیلم‌های «تنگسیر»، «اسپارتاکوس» و «محمد رسول الله» را در سینما هویزه مشهد دیدم. ما فکر می‌کردیم که بعد از انقلاب دیگر تفکیک مذهبی و غیرمذهبی برداشته می‌شود و افرادی متدین راحت می‌توانند در جامعه حضور پیدا کنند اما پس از ۳۸ سال هنوز روحانیون و افراد مذهبی برای حضور در اماکن عمومی مثل پارک و سینما و … راحت نیستند. ما هم با لباس مبدل آن زمان به سینما می‌رفتیم و در بین طلبه‌ها اصطلاحی داشتیم که می‌رویم مسجد صندلی‌دار.»

او همچنین درخصوص اولین قطعه موسیقی که شنیده است، گفت: «درباره موسیقی هم برای اولین بار پس از انقلاب با سرودهایی که ساخته می‌شد آشنا شدیم. تعبیری از دکتر شریعتی به یاد دارم که می‌گفت همچنان که شعر کلام موزون است، موسیقی هم صدای موزون است و این دلیل نمی‌شود که موسیقی را تحریم کرد.»این نماینده در مورد دخالت مجلس در مسایل سینما گفت: «مجلس خانه ملت است، حالا چرا اهالی فرهنگ، هنر و سینما احساس می‌کنند که چرا مسایل خانواده خود را نباید در مجلس بیان کنند به نظر ما تجربه‌‌ای است که از گذشته دارند. اوضاع فرق کرده است و الان آنجا واقعا خانه ملت است. دوستان کمیسیون فرهنگی کسانی هستند که با اهالی سینما رابطه دارند، من یکی از برنامه‌هایم دیدار با هنرمندان است، به کنسرت آقای شهرام ناظری رفتم و طرح بزرگداشت استاد شجریان را مطرح کردم. در عین حال با اهالی دفاع مقدس، فعالان قرآنی و … هم دیدار می‌کنم و به نظرم این مسایل منافاتی باهم ندارد.»

او در ادامه وظایف کمیسیون فرهنگی را این چنین برشمرد: «سه وطیفه دارد کمیسیون فرهنگی؛ اول از همه قانون گذاری است، دوم نظارت بر اجرای درست قوانین فرهنگی است تا فسادی اتفاق نیفتد و به باورها و اصول جامعه آسیب نرسد و سوم هم باید از همه مسایل فرهنگی پشتیبانی کنیم. به نظرم اهالی کمیسیون فرهنگی و سردمداران فرهنگ و هنر می‌توانند با رسیدن به یک تفاهم فضای فرهنگی خوبی را در جامعه ایجاد کنند.»مازنی در پاسخ به جیرانی که پرسید «چرا از کلمه فضای باز فرهنگی استفاده نمی‌کنید»، گفت: «فرهنگ نمی‌تواند بسته باشد، اگر جایی تعریف بسته‌ای از فرهنگ شود اشتباه است و این به انقلاب و به اسلام ربط ندارد.»

او همچنین درباره فساد از نظر اهالی کمیسیون فرهنگی توضیح داد: «بخشی از آن رانتی است که از آن استفاده می‌شود، بخشی هم فساد از طریق نفوذ است که جریان‌های مربوط به سرویس‌های اطلاعاتی بیگانه جاسوسی می‌کنند. یکی هم حوزه اخلاق است، کمکی که مجلس می‌تواند بکند در جهت حاکمیت فضای اخلاقی در جامعه است. مثلا در مورد جشنواره فیلم فجر گفتمانی که در جامعه هنری به وجود آمد، اخلاقی نبود. در کل من باید بگویم که ما به جایی برسیم که حاکمیت قانون اصل باشد و همه بنابر قانون برخورد کنند.»

عضو کمیسیون فرهنگی مجلس در باره فشار گروه‌های مختلف برای اکران نشدن فیلمی که مجوز دارد، گفت: «قانون به نظر ما همان رای وزارت ارشاد است، ما دو حکومت، دو دولت نداریم، دو نظام نداریم. یک نظام تعریف شده در قانون اساسی داریم که رهبری در صدر آن است و قوا هم زیر مجموعه آن هستند. در این چارچوب هرکس حق دارد عقاید خود را داشته باشد ولی نمی‌تواند خلاف قانون عمل کند. اگر گروه‌های فشار حاکم باشند، سنگ روی سنگ بنا نمی‌شود.»مازنی در واکنش به موفقیت های جهانی فیلم «فروشنده» هم گفت: «ما باید افتخار کنیم به آقای فرهادی به خاطر اینکه باعث می‌شود نام و سرود ایران در جهان شنیده شود.»

او در خصوص عدم واکنش مقامات رسمی به این موفقیت گفت: «مگر من غیررسمی هستم، من بخشی از این نظام هستم و خودم را جدای از چارچوب رهبری و نظام نمی‌بینم. اگر من به دیدار اهالی سینما و موسیقی می‌روم به عنوان نماینده این نظام هستم تا بگویم که شما نه تنها بخشی از این ملت هستید، بلکه گل سرسبد این مملکت شمایید. درست است که تفاوت افکار و سلایق وجود دارد. اما باید با گفت و گو مسایل و مشکلات را حل کنیم، ما به آشتی فرهنگی نیاز نداریم زیرا که قهری وجود نداشته است. روابط کمی سرد شده است که باید با هم فکری و گفت‌وگو بهبود یابد.»
 

مازنی درخصوص فیلم‌هایی که در جشنواره فجر دیده است، توضیح داد: «من دو فیلم «اسرافیل» و «ماجرای نیمروز» را دیدم، فیلم اول که خیلی غم انگیز بود. از آقای مهدویان قبلا فیلم «ایستاده در غبار» را دیده بودم و خیلی لذت بردم. «ماجرای نیمروز» برای ما که در آن دوره حضور داشتیم ملموس بود و من در تمامی صحنه‌ها خودم را حاضر می‌دیدم، ولی من «ایستاده در غبار» را بیشتر می‌پسندیدم.»

او درباره فیلم «فروشنده» هم اظهار کرد: «این فیلم ژانر اجتماعی است که بسیار هم تاثیرگذار است، خاصیت هنر این است که مسایل اجتماعی را بزرگنمایی کنند تا دیده شود، ممکن است که مسئله آنقدر هم بزرگ نباشد. این فیلم هم می‌خواست یکسری از معضلات اجتماعی را بزرگ کند تا مسئولین و مردم متوجه مشکلات شوند.»

مازنی نظر خود را درباره معضلات اجتماعی «فروشنده» که به سیاه‌نمایی تعبیر می‌شود، گفت: «به نظر من فیلم «اسرافیل» سیاهی بیشتری نسبت به «فروشنده» دارد، هیچ کدام از این ها سیاه‌نمایی نیست و نگاهی است که هنرمند به جامعه خود دارد.»او در پایان گفت: «باید اختلافات را با گفت‌وگو حل کنیم، سینمای ایرات نجیب‌ترین سینمای جهان است، در عین حال که ممکن است به یک کارگردان، بازیگر و… علاقه‌مند باشیم نباید کاری کنیم که سایرین از جامعه رانده شوند.»


منبع: بهارنیوز