انتقاد از سیاسی‌کاری در حوزه موسیقی

گروه فرهگی_رسانه‌ها: روزنامه ایران نوشت: شهرام ناظری ضمن بیان نظراتش درباره خوانندگان پیشین و فعلی موسیقی سنتی ایران، از سیاسی‌کاری درباره حوزه موسیقی انتقاد کرد و تاکید کرد که صداوسیما سلیقه فرهنگی و هنری مردم را تنزل داده است.
شهرام ناظری است؛ بواسطه صدای منحصر به فرد و عالم گیرش شوالیه آواز ایران می‌نامندش. اما بیش و پیش از آنکه بتوان نام اسطوره‌های غربی و اروپایی را بر وی نهاد، او را می‌بایست با قهرمانان و شخصیت‌های اساطیری شرقی و ایرانی مقایسه کرد.لحن حماسی و عرفانی صدای او و هیبت اصیل کردی‌اش ما را به یاد اسطوره‌های وطنی می‌اندازد؛‌ چهره استاد، سیمای پهلوانان شاهنامه را که در قالب مینیاتورهای ایرانی به تصویر کشیده شده در اذهان متبادر می‌سازد. همانانی که او همواره در شاهنامه خوانی‌هایش از زبان فردوسی نامدار با شور و حرارت خاصی از آنها روایت کرده و البته کسی نیست که نداند او مولانای آواز ایران است و صدای او تا چه حد در این سال‌ها با سروده‌های عارفانه و حماسه آفرین این شاعر پارسی گوی عجین شده است. در حقیقت صدای اساطیری ناظری از پس قرن‌ها به گوش می‌رسد؛ جایی‌که موسیقی مقامی و قومیت‌های ایران شکل گرفت و نغمه‌های باستانی آن همچنان در گستره این سرزمین طنین‌انداز است. می‌گویند صدای خوانندگان ایرانی در آن ایام حرکت و حس حماسی خاصی داشته و کمتر آمیخته به حزن موسیقی سنتی امروزی ما بوده است. استاد خود را وارث همان صدا می‌داند. با وجود آنکه اعتبار و شهرت موسیقی اصیل ایرانی در طول چند دهه گذشته وامدار تلاش‌های ناظری است اما این‌ها باعث نشده او به دنبال نوآوری و ارائه کارهای جدید نباشد همچنانکه خودش می‌گوید «با اینکه در نخستین آزمون موسیقی سنتی ایران مقام نخست را در رشته آواز به دست آوردم اما هیچ گاه به چارچوب موسیقی سنتی اکتفا نکردم.»
استاد آواز ایران دل پر دردی از برخی مراکز فرهنگی و رسانه‌ای دارد به‌طوری که وقتی از او درباره عملکرد صداوسیما می‌پرسم، در مورد استفاده از واژه رسانه ملی تردید دارد و می‌گوید: در اعتراض به عملکرد و رفتار ناعادلانه صداوسیما ۳۷ سال است به رادیو و تلویزیون نرفته‌ام. سالی که گذشت اتفاقات تلخ و شیرین زیادی را برای ناظری رقم زد از حلاوت استقبال‌های گرم مردمی، از تورکنسرت‌هایش در نقاط دوردست تا تلخی فشار برای لغو کنسرت‌هایش در برخی شهرهای کشور.اما استاد با وجود همه مسائلی که بر او گذشته کماکان قرار را بر رفتن از وطن ترجیح می‌دهد و عاشقانه از میهن و مردم سرزمینش سخن می‌گوید. در واپسین روزهای سال به سراغ او رفتیم و در مورد مسائل مختلف به گفت‌و‌گو نشستیم. ناظری در این گفت‌و‌گوی چند ساعته به مرور خاطرات و اتفاقات چند دهه موسیقی ایران پرداخت و نا گفته‌های بسیاری را به زبان راند.

جناب آقای ناظری؛ برای آغاز بحث وضعیت آواز و صدای خوانندگان امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
وضعیت امروز آواز کشور بسیار نابسامان است و باید آن را از جنبه‌های مختلف بررسی و آسیب شناسی کرد؛ از بین رفتن مراکز مهم آموزش موسیقی همچون مرکز حفظ و اشاعه موسیقی، مکتب صبا، هنرستان‌های موسیقی و بسیاری دیگر از هنرکده‌های آموزش موسیقی و از دست رفتن استادان و بزرگان برجسته رشته آواز نظیر «ادیب خوانساری»، «تاج اصفهانی»، «عبدالله دوامی»، «نورعلی برومند»، «محمود کریمی» و بسیاری دیگر به موسیقی ما آسیب زد. از سویی فقر فرهنگی، نبود خط مشی درست آموزشی در این زمینه از سوی مراکز فرهنگی کشور، عملکرد ناصحیح برخی رسانه‌ها از جمله صداوسیما و نبود برنامه‌ریزی در تعلیم و تربیت و ارتقای سطح تفکر هنرمندان جوان همه و همه منجر به وجود آمدن نسلی در این زمینه شده که از تفکر هنرمندانه بهره کمی برده است.
البته در این میان نمی‌توان تقصیر را متوجه شخص خاصی کرد. در اصل مقصر محیط اجتماعی ماست چراکه طبیعی است در چنین محیط و شرایطی خوانندگان شبیه خوان و مقلد به بار می‌آیند. اوضاع به گونه‌ای است که هیچ کس هدف یا شیوه هنری خاصی را در ذهن خود نمی‌پروراند و خوانندگان ما هر گونه پیشنهاد کاری را می‌پذیرند و از هر دری وارد می‌شوند. موفقیت در زمینه آواز نیاز به ملزوماتی دارد و اینجا سؤالی که مطرح می‌شود  این که آیا یک صدای خوب و رسا برای هنرمند بودن کافی است، آیا به صرف دانستن دستگاه‌ها و تعدادی ردیف آوازی و اقتباس از آثار هنرمندان و گذشتگان می‌توان به موفقیت رسید، هنرمند بعد از انقلاب آیا مطالعه دارد و از جهان بینی لازم برخوردار است. این‌ها معضلات و مشکلات امروز آواز ایران است. به هر حال به اوج رسیدن در زمینه آواز تفکر و دانش می‌خواهد و معرفتی که آن را حمایت و هدایت سازد. اینکه صدای نسل گذشته آواز ایران اکثراً ماندگار شده در وهله اول به این موضوع برمی‌گردد که هر یک برای خود صاحب مکتب و سبک خاص و دارای شیوه و شخصیت مختص به خود بودند.

در میان خوانندگان بعد انقلاب آیا شخصی بوده که صدا و آوازش نظر شما را به خود جلب کند؟
من صدای ایرج بسطامی را می‌پسندیدم. به نظرم امتیاز وی در این بود که در میان خوانندگان همسن و سال خود که اکثراً راه تقلید را پیشه کار خود ساخته بودند وی مقلد نبود و همین امتیاز بسیار بزرگی برای یک خواننده است. در ضمن ایرج بسطامی سعی داشت احساس منطقه، قومیت و جغرافیای دیار خویش را در صدایش نمایان سازد. همچنین در آثار پرویز مشکاتیان و محمد رضا درویشی آن حس صدای ایرج بسطامی کاملاً نمایان است.

بسیاری از مردم دوست دارند بدانند استادناظری اوقات خود را با شنیدن چه موسیقی‌های دیگری می‌گذراند؟
سبک‌های مختلفی از موسیقی آوازی ملل وجود دارد نظیر فلامنکو، جاز، بلوز، قوالی، اپرا، راگاها و آواز‌های پیچیده هند و تبت، موسیقی چین و ژاپن و برخی مناطق دیگر. اگر بخواهم فقط در مورد خوانندگان شرقی صحبت کنم صدای قوالی نصرت فاتح علی خان، ‌ام کلثوم، عالم قاسم اف و دولتمند را دوست دارم و در میان خوانندگان ایرانی هم صدای قمر ملوک وزیری، نکیسا، امیر قاسمی، طاهرزاده، اقبال،  تاج و ادیب را می‌شنوم. البته نمی‌توان از خوانندگان ایرانی نام برد و حس ملکوتی صدای قوامی را از یاد برد یا تسلط فرهاد به حس صدا و آواها را فراموش کرد. به هر ترتیب ما نمی‌توانیم منکر نقش و تأثیر هنرمندان گذشته این سرزمین شویم. این خوانندگان به طور حتم در فکر و ذهن مردم ما تأثیر داشته چراکه مردم ما هنوز بعد از چند دهه صدای آنها را گوش می‌دهند. ناگفته نماند ستارگان و بزرگانی هم در زمینه موسیقی مقامی و نواحی ایران بوده‌اند که    اظهارنظر درباره آنها بحث مفصلی را می‌طلبد که باید در فرصت دیگری به آن پرداخت.

حال که شما نظر خود را درباره کار برخی هنرمندان بیان کردید می‌خواستم نظر شما را در مورد این مورد جویا شوم که اظهار نظر هنرمندان در مورد یکدیگر چه تأثیری در فضای هنری کشور می‌تواند داشته باشد؟
به عقیده من این کار بسیار ارزشمند و برای هر هنرمندی دلپذیر است. نقد درست و اظهارنظر بدون غرض ورزی هنرمندان در مورد کار یکدیگر باعث پیشرفت آنها و اعتلای هنر می‌شود. این موضوع در مورد رشته‌های هنری و هم غیرهنری صادق است.

سالی که گذشت ما تعدادی از هنرمندان کشور را از دست دادیم یکی از آنها مرحوم مؤذن‌زاده اردبیلی بود، نظر شما در مورد صدای او چیست؟
صدای استاد مؤذن‌زاده اردبیلی از یک مشخصات حماسی و اسطوره‌ای برخوردار است. مهم‌ترین امتیاز مؤذن‌زاده آگاهی و اشراف وی به لحن و طرز بیان آواز ایرانی است به گونه‌ای که حتی اجرای اذان وی هم با لحن ایرانی اجرا شده و نه عربی. تفاوت لحن عربی و ایرانی مبحث تخصصی است اما اگر بخواهم اشاره‌ای داشته باشم؛ اغلب مؤذن‌ها هنگام خواندن اذان آن را با مخرج کسره بیان می‌کنند. به عبارتی در لحن عربی طرز تکلم و نوع بیان به سمت کسره می‌رود اما در لحن ایرانی بیان به فتحه متمایل است. البته قبل انقلاب هم مرحوم ذبیحی مناجات‌ها و ربنای خود را تاحدی با لحن و بیان ایرانی اجرا می‌کرد.

ربنای استاد شجریان چطور؟
ربنای استاد شجریان از نظر کیفیت اجرا بی‌نظیر است اما من همیشه دلم می‌خواست ربنای ایشان با لحن و بیان ایرانی اجرا می‌شد. اگر این اتفاق می‌افتاد می‌توانست تأثیر مهمی بر طرز بیان و لحن نسل امروز و آینده آواز ایران در چنین اجراهایی بگذارد.

استاد امسال شما با تور کنسرت ناگفته تقریباً به چهار گوشه کشور سر زدید و به اجرای برنامه پرداختید که با استقبال بسیار خوب مردم مواجه شد، دراین باره توضیح می‌دهید؟
بله این تور کنسرت در نقاط مختلف کشور با استقبال بسیار غیرمنتظره‌ای از سوی مردم مواجه شد. در گذشته شاهد بودیم اجرای برنامه‌های موسیقی مردمی و روزمره‌ای مثل پاپ همواره با استقبال خوب عامه مردم مواجه می‌شد و می‌توانست توده‌های مردم را به خود جذب کند چراکه اصولاً این نوع موسیقی از ساختار و شعر سهل و ساده‌ای برخوردار است. اما برنامه موسیقی ما که از یک سو کلاسیک محسوب شده و از سویی موسیقی ملی است و به عبارتی چند سبک موسیقی اصیل را در خود جای داده طبیعتاً برنامه سنگینی است و معمولاً انتظار نمی‌رود مخاطبین عام و بخش‌های گسترده‌تر مردم از آن استقبال کنند.

پس دلیل این استقبال را چطور ارزیابی می‌کنید؟
اصولاً مراکز فرهنگی و برخی رسانه‌های ما نظیر صداوسیما بر مبنای خط مشی فرهنگی و هنری درستی حرکت نمی‌کنند. این موضوع می‌تواند بر سطح سلیقه مردم تأثیر منفی بگذارد ولی ما در صحنه عمل و در طول برگزاری این کنسرت‌ها با برخورد متفاوتی از سوی مردم مواجه شدیم. مردم ما با‌وجود این مسائل استقبال بی‌نظیری از کنسرت‌ها داشتند و نشان دادند سطح سلیقه فرهنگی و هنری آنها نزول نکرده است؛ در حقیقت ژن اصیل ایرانی بازمانده از تمدن کهن ایران زمین گاهی اوقات در خون مردم ما غلیان می‌کند و اتفاقات نادری را رقم می‌زند. این استقبال و شعفی را که ما از سوی مردم دیدیم صرفاً می‌توان با چنین نگاهی توصیف کرد. ما خودمان هم انتظار چنین استقبالی را نداشتیم و این موضوع بسیار امیدوارکننده بود.
شکل نشستن و توجهی که مردم در طول برگزاری کنسرت‌ها داشتند و تمرکز و سکوت آنها هنگام اجراها واقعاً ستودنی است. البته رعایت این موارد از سوی مردم قبلاً هم وجود داشته اما هیچ گاه به این شکل نبوده است. این مسائل نشان از وجود روح ایرانی در مردم ماست و اینکه آنها حقیقتاً خواستار مسائل و اتفاقات جدی فرهنگی و هنری در کشور هستند.
البته استقبال مردمی را طور دیگری هم می‌توان تعبیر کرد؛ اینکه مردم ما از این طریق می‌خواهند به مسئولان و کسانی که خط مشی فرهنگ و هنر این مملکت را تعیین می‌کنند نشان دهند که چقدر به موسیقی و هنر علاقه‌مندند و در سخت‌ترین شرایط و حتی با نبود امکانات و سالن مناسب و استاندارد هم حضور در چنین برنامه‌هایی را فراموش نمی‌کنند.

یعنی شما معتقدید صداوسیما بر سطح سلیقه مخاطبانش در زمینه موسیقی تأثیر منفی گذاشته است؟
به نظرم صداوسیما کلاً خط مشی درستی برای فرهنگ و همچنین موسیقی نداشته و حتی موجبات تنزل سلیقه مردم در زمینه فرهنگ و هنر و موسیقی را فراهم کرده است. صداوسیما هر موسیقی رایگانی که به دستش می‌رسد پخش می‌کند بدون اینکه مسائل اولیه این کار را بداند و رعایت کند. گویا صرفاً می‌خواهد ساعات برنامه‌هایش پر شود.

شما در صحبت‌های خود گلایه‌هایی را از صداوسیما مطرح کردید که در گذشته به طرق دیگر از سوی برخی اهالی موسیقی هم عنوان شده بود از جمله استاد شجریان که در نامه‌ای خطاب به مدیران صداوسیما نوشته شد و تبعاتی هم داشت، ارزیابی‌تان از این موضوع چیست؟
نامه ایشان خطاب به مدیران صداوسیما در اعتراض به پخش آثارشان بود. به‌طور کلی عملکرد غیر عادلانه صداوسیما و اجحاف این رسانه در مورد هنرمندان بر کسی پوشیده نیست. اهل هنر طی این سال‌ها هر کس به نوعی اعتراض خود را به این موضوع ابراز داشته است. از جمله خود بنده که بارها و بارها از طریق رسانه‌ها انتقاد و اعتراض خود را از پخش ناعادلانه آثارم بیان داشتم و در اعتراض به عملکرد و رفتار صداوسیما ۳۷ سال است که به تلویزیون نرفته‌ام.در این سال‌ها هم هیچگونه حق و حقوقی در قبال پخش آثارم دریافت نکرده‌ام.
در خصوص ایشان هم من فکر می‌کنم آن نامه بهتر بود جنبه صنفی پیدا می‌کرد مثل نامه‌ای که کارگردان‌های سینما خطاب به مسئولان کشور نوشتند و ۶۲ نفر از اهالی سینما آن را امضا کردند. اگر ایشان هم با مشورت و امضای دیگر هنرمندان موسیقی بخصوص هنرمندان کانون هنری چاووش که همگی از دوستان ایشان بودند نامه را می‌نوشتند، بهتر بود چراکه ما همگی در به وجود آمدن کانون موسیقی چاووش سهیم بودیم و تمامی مشقات و سختی‌های آن دوران را به همراه یکدیگر به دوش کشیدیم. آن زمان تمام فعالیت و زندگی ما در موسیقی و چاووش خلاصه می‌شد به‌طور مثال از سال ۱۳۵۷ سه کلاس آواز در کانون چاووش دایر شد که استاد ناصح‌پور، بنده و استاد شجریان در آن کلاس‌ها تدریس آواز می‌کردیم. استادان و هنرمندانی نظیر محمد رضا لطفی، حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان، کامکار‌ها و دیگر اعضای گروه عارف و شیدا هم در کانون چاووش حضور داشتند و هر یک نقش مهمی در تدریس و فعالیت موسیقی عهده دار بودند.

ما در کنار آن آثار ماندگار چاووش را با همت اعضای هنری کانون در سخت‌ترین دوران ایران به وجود آوردیم و چاووش یک نوار کاستی بود که طرف A آن را به‌نام «برادر بی‌قراره» با صدای استاد شجریان و طرف B آن به‌نام «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی» با صدای بنده خوانده شد و البته با همکاری گروه شیدا و استاد لطفی در سال ۱۳۵۸ منتشر شد.
به نظر من اگر آن نامه از طرف همه هنرمندان موسیقی نوشته و امضا می‌شد می‌توانست مشکلات کمتری را هم برای خود ایشان و هم برای موسیقی کشور رقم بزند چراکه به نظر من آن اتفاقات در مجموع به نفع موسیقی سنتی تمام نشد زیرا هم صدای ایشان از آن پس از تلویزیون پخش نشد و هم دیگر اهداف و برنامه‌های صداوسیما در مورد موسیقی ملی ایران بتدریج کمرنگ شد. حتی نوعی حالت تلافی جویانه پدید آمد و بیشتر به موسیقی‌های سطحی و عوام پسند بها داده شد تا موسیقی سنتی.

تور کنسرت‌های شما امسال حتی در شهر‌های دور و مناطقی که قبلاً کمتر شاهد برگزاری چنین برنامه‌های موسیقی بودند، برگزار شد، هدف خاصی از این موضوع دنبال می‌کردید؟
به هر حال برنامه موسیقی ما در این تور از احساسات موسیقی کلاسیک و موسیقی ملی برخوردار است و من معتقدم وقتی این کنسرت به شهرستان‌های دور دست برده می‌شود می‌تواند خودبه‌خود روی تفکر و ذهن و حس مردم در زمینه موسیقی تا حدی تأثیر بگذارد. این در حالی است که اجرای یک سری موسیقی‌هایی که پایه و اساس درستی ندارند وپخش آن از صداوسیما می‌تواند تأثیر منفی بر فرهنگ و درک موسیقایی مردم بگذارد.

در مرحله‌ای از اجرای تور شما بحث لغو کنسرت‌ها داغ بود، حالا که بعد از مدتی تب و تاب این موضوع کم شده می‌خواهم ارزیابی شما را درباره آن اتفاقات جویا شوم؟
معمولاً مشکلاتی که بین طیف‌های مختلف دولتمردان و برخی مسئولان وجود دارد تأثیر منفی بر فرهنگ ما گذاشته و به آن آسیب وارد می‌کند. در این بین نخستین حوزه‌ای که در بخش فرهنگی آسیب می‌بیند، موسیقی است چراکه موسیقی هنری است که از گذشته از نظر برخی طیف‌های مذهبی چندان موجه نبوده و به دلیل آشنا نبودن با حقیقت آن حرام دانسته می‌شود. البته این موضوع جدیدی نیست و صرفاً به شرایط کنونی هم مربوط نمی‌شود بلکه همواره در طول تاریخ ما موسیقی از این مسائل لطمه خورده است. اگر به گذشته نگاه کنیم همواره درگیری پیرامون موسیقی بین طیف‌های مختلف مملکتی زیاد بوده است. آنچه در ماه‌های گذشته رخ داد نمونه تازه‌ای از این اتفاقات ناگوار بود.
طبیعتاً یک جریانی که از یک نقطه شروع می‌شود به دیگر نقاط هم سرایت می‌کند مثلاً وقتی در یک شهر گفته می‌شود اینجا برنامه موسیقی نباید اجرا شود این موضوع توسط برخی گروه‌های همسو در نقاط دیگر تأیید شده و آنها هم خواستار چنین اتفاقی می‌شوند. معمولاً هم چنین  استدلال می‌شود که به اصطلاح موسیقی حرام است و برای یک کشور اسلامی مجاز نیست در حالی که اگر این افراد با ماهیت موسیقی آشنا بودند، می‌دانستند که موسیقی یک پدیده آسمانی و یک هنر معنوی است و به قول یکی از بزرگان موسیقی تجلیل از خداوند است. البته بزرگان و عرفای ما و کسانی که روحیه و احساس پاک الهی دارند و با ادب و ادبیات و مقوله‌های دیگر فرهنگی آشنا بوده و انس دارند همگی با موسیقی موافق هستند.

البته در آن زمان موضع گیری‌های مختلفی از سوی مسئولان در پشت تریبون‌های مختلف مطرح شد، ارزیابی‌تان را در این زمینه هم بفرمایید؟
معمولاً طیف‌های مختلف مملکتی مشکلاتی را که با یکدیگر دارند می‌خواهند از طریق موسیقی تلافی و جبران کنند اما به نظر من اصلاً صحیح نیست که موسیقی را وارد این گونه مقولات و سیاسی کاری‌ها کرد و آنها بهتر است برای حل مشکلات و دعواهای سیاسی خود به دنبال راه‌های دیگری باشند. به نظرم اصلاً انصاف نیست که موسیقی دستاویز این نوع اهداف قرار گیرد.

در کنسرت تفت وقتی عده‌ای قصد بر هم زدن آن را داشتند ما شاهد بودیم که شما با سرسختی جلوی این موضوع ایستادگی کردید و کنسرت برگزار شد. در این باره صحبت می‌کنید؟
وقتی انسان به هر دلیلی به موضوعی اعتقاد و ایمان دارد و به‌عنوان یک هنرمند می‌دانی کاری که‌داری انجام می‌دهی کار درستی است و می‌تواند تأثیر مثبت روی جوانان و جامعه بگذارد و به این ترتیب گامی در جهت ارتقای فرهنگ جامعه برداشته می‌شود. همین باور، نیرو و ایمان انسان و هنرمند را قوی می‌سازد که در مقابل جریانات مخالف بایستد. البته در جریان این اتفاقی که رخ داد آنهایی که مخالف بودند وقتی از نزدیک می‌آمدند و با آنها صحبت می‌شد می‌دیدم آدم‌های خوبی هستند ولی نسبت به موسیقی شناخت ندارند و نمی‌دانستند واقعاً موسیقی به چه دردی می‌خورد؛ فکر می‌کردند موسیقی برای عیش و عشرت و لهو و لعب است و جامعه را غیر اخلاقی می‌سازد در حالی که منشأ بسیاری از مسائل غیر اخلاقی فقر و بیسوادی و جهل است. با این حال نمی‌توان انتظار داشت که همه دارای یک درک فرهنگی باشند بخصوص که اینجا تضادها خیلی زیاد است و بخش زیادی از آن هم از عدم آشنایی با فرهنگ و موسیقی نشأت می‌گیرد.

چه چیز در این شرایط توانسته موسیقی اصیل ما را زنده نگاه دارد؟
تحقیقات و تألیفات ارزشمند آموزشی و آثار ماندگار موسیقی کلاسیک ایران در این چهار دهه اخیر توسط استادان موسیقی از جمله فرامرز پایور؛ هوشنگ ظریف، محمد رضا لطفی، حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان، مجید کیانی، جلال ذوالفنون، محمدرضا شجریان، رامبد صدیف، ناصر فرهنگ فر و سایر اعضای کانون چاووش و گروه عارف و شیدا، کامکار‌ها و دیگر گروه‌ها و هنرمندان موسیقی به رشته تحریر درآمده و تولید شده است و به عبارتی همه و همه تلاش کردند تا کاروان موسیقی به راه بیفتد و تا امروز علی رغم دشواری‌ها و موانع بسیار به حرکت خود ادامه دهد. تحقیقات و انتشار آثار با ارزشی از موسیقی نواحی و قومیت‌های ایران و کتاب دایره المعارف سازهای ایرانی به اهتمام تلاش استاد محمدرضا درویشی خود کار عظیمی بوده که شایسته قدردانی و سپاس بسیار است.
تألیف کتاب ارزشمند ردیف موسیقی سنتی و انتخاب آن به‌عنوان کتاب سال با تلاش استاد داریوش طلایی یکی از اقدامات خوب دراین زمینه است. وی یکی از برجسته‌ترین کارشناسان موسیقی سنتی و ردیفی است. به نظرم وی تنها کسی است که می‌تواند جانشین نورعلی برومند و دکتر داریوش صفوت باشد.
کتاب‌ها و تألیفات بسیاری در زمینه موسیقی توسط بزرگان و دیگر هنرمندان انتشار یافته که خود موجب آشنایی هر چه بیشتر جامعه با ماهیت درونی موسیقی و رمز ماندگاری آن در این شرایط دشوار بوده است.

برگردیم به موضوع اجراهای مشترک شما با حافظ؛ در چهار سالی که از انتشار آلبوم ناگفته می‌گذرد شما اجراهای متعددی در داخل و خارج کشور با یکدیگر برگزار کردید، تا چه حد از این مشارکت هنری بعد از این مدت راضی هستید و آنچه که مد نظرتان در ابتدای همکاری بوده آیا محقق شده است؟
به نسبت راضی بودم. چون بالاخره حافظ درس موسیقی را در امریکا و نیویورک خوانده و قبلش هم در ایران با موسیقی سنتی آشنایی پیدا کرده و از آنجا که خانواده ما انس دیرینه با ادب و ادبیات دارد او از ابتدا از زمینه و بستر خوبی برای این کار برخوردار بود. بر این اساس حافظ وقتی درس خود را به پایان رساند و پایان نامه خود را در مورد شاهنامه فردوسی تدوین کرد، اجرای کنسرت‌ها را با او آغاز کردم. بیشتر این اجراها در خارج کشور و در امریکا و اروپا انجام شد و سپس در ایران ادامه پیدا کرد. اما به هر صورت حافظ متعلق به یک نسل دیگر است و ما با هم تفاوت‌های زیادی داریم. او در شرایطی که در ابتدای راه هنری خود قرار داشت فکر کردم بهتر است مدتی او را همراهی کنم تا بعد از مدتی خودش جداگانه بتواند به این مسیر ادامه دهد و بعد از آن من هم بروم کارهای خودم را انجام بدهم.

یعنی این همکاری مشترک ادامه‌دار نخواهد بود؟
نه به‌طور دائم قشنگ نیست. به هر حال حافظ باید برود با افراد دیگری نیز کار کند و من هم مدتی دنبال کارهای خودم باشم.مجدداً اگر در فصل بعد لازم شد دوباره همکاری کنیم.

 در جایی از زبان شما نقل شد که اجرای مشترک شما با حافظ نقطه تلاقی فرهنگ شرق و غرب است و حتی برای توصیف آن از تعبیر حلقه گمشده استفاده شده بود، در این باره توضیح می‌دهید چراکه بسیاری از سنتی‌ها اصولاً پیوند موسیقی غرب و با موسیقی اصیل را جایز نمی‌دانند؟
عبارت حلقه گمشده از آن حرف‌های تزئینی است که از زبان من در رسانه‌ای منتشر شد ولی به طور کلی من هنرمندی بودم که از ابتدا در یک قالب کلیشه‌ای خودم را قرار ندادم و ذهنیت خلاقی داشتم به‌طوری که هر اثرم رنگ و بوی متفاوتی دارد مثلاً اثر «یادگار دوست»، «در گلستانه»، «زمستان» یا کار‌هایی که با لوریس چکناواریان و ماوی ساکاریان انجام دادم همه با هم تفاوت دارند.
در حقیقت از آنجا که از قومیت کرد هستم و با موسیقی مقامی آشنایی داشتم نگاهم فقط به موسیقی سنتی محدود نشده و افق نگاهم به تمام جغرافیای ایران گسترده بود. از طرفی بنده ترجیح دادم ابتدا با موسیقی و ادبیات آشنا شوم و بعد به خوانندگی بپردازم، در حقیقت فرق من با برخی دیگر از خواننده‌ها همین است که آنها صرفاً خواننده هستند اما بیشترین آثاری که از چهل سال پیش تاکنون از من ماندگار شده آهنگ‌هایی بوده که خودم ساختم نظیر «اندک اندک»، «آتش در نیستان»، «لولیان» یا «درعاشقی پیچیده‌ام»، «شیدا شدم» و غیره.
از ابتدا سعی کردم هر اثرم پیام و حال و هوای مخصوص به خود داشته باشد و این نگاه کسی است که به دنبال تجربه کردن است؛ منتها تجربه کردن و کار نو در یک محدوده اصولی و چارچوب هنری نه اینکه هم‌اکنون شاهد هستیم برخی نام کارهای سبک، بی‌پایه و اساس و سطحی خود را نوآوری می‌گذارند.
در حقیقت کار نو کاری است که بتواند اصالت‌ها را به طریقی نو به نسل بعد منتقل کند نه اینکه صرفاً باعث تفریح و سرگرمی و هرج و مرج شود. من به کار هنر با یک نگاه اصولی و ریشه‌ای معتقد هستم. حال اگر غیر این باشد برای من مردود است چراکه باید در یک قالب و مبنای ریشه‌دار بگنجد. در این قالب سعی می‌کنم تا بی‌نهایت خلاقیت به خرج دهم و حرکت کنم. در نتیجه ادغام موسیقی غرب و شرق برای من چیز جدیدی نیست و می‌بینیم مثلاً اثر یادگار دوست که برای ۳۵ سال پیش است یا اثر زمستان با ترکیبی از ساز‌های غربی و ایرانی ساخته شده است. به عقیده من کار نو و تجربه کردن درست و اصولی نه تنها هیچ ضربه‌ای به موسیقی اصیل و ملی ما وارد نمی‌کند بلکه باعث پیشرفت هم خواهد شد. نهایتاً اگر تجربه‌ای موفق از آب در نیامد می‌توان آن را کنار گذاشت.

حافظ در حال حاضر به شهرتی دست پیدا کرده و همان‌طور که اشاره کردید در زمینه موسیقی کلاسیک و اصیل به سطح خوبی رسیده به این ترتیب چه پیش‌بینی برای ادامه راه او دارید و به این تغییر فضا در موسیقی کشور که او از آن صحبت می‌کند اعتقاد دارید؟
به نظر من اگر حافظ و جوانانی نظیر او واقعاً در راهی که در پیش گرفته‌اند درست قدم بردارند و با عشق به راهی که برگزیده‌اند ادامه دهند موفق خواهند شد. حافظ هم اگر همواره با یک نگاه منصفانه و حس عاشقانه و انسانی به کارش بپردازد و از زحمت و تلاش دست برندارد فکر می‌کنم به جاهای خوبی در موسیقی برسد ولی در غیر این صورت نه ایشان و نه هیچ کس دیگری ره به جایی نخواهد برد. در حقیقت جامعه حرکت هنرمند در مسیر درست را متوجه خواهد شد و تاریخ هم به آن گواهی خواهد داد. در مورد آینده حافظ هم من نمی‌توانم از حالا قضاوت کنم بگویم که آیا به مرحله عالی خواهد رسید. این بسته به طرز فکر، فرهنگ و همت و تلاش او دارد.
در مورد تغییر فضای موسیقی هم او می‌خواهد کارهای خلاقانه‌ای  را که در ذهن دارد به منصه ظهور برساند و آنها را عملی سازد و این هم حق هر هنرمندی است، بخصوص اگر قبلاً در این زمینه تحصیل و تجربه کافی داشته باشد. یک زمان شخصی بدون پایه و اساس و تجربه قبلی می‌خواهد کاری نو انجام دهد که کار او نتیجه‌ای جز اشتباه در برندارد و چیزی جز بدآموزی برای اجتماع و موسیقی دستاورد دیگری نخواهد داشت ولی کسی که پیشینه و تحصیلات لازم را دارد، امکانش برای او مهیاست. اما این نکته را هم خاطرنشان کنم در عین حال درس و تحصیلات شرط کافی برای این منظور نیست و باید خیلی موارد را یک هنرمند در نظر بگیرد تا بتواند مقبول طبع مردم صاحب نظر شده و به ماندگاری در عرصه هنری برسد.

ایرادی که گاه به موسیقی سنتی ما گرفته می‌شود مخصوصاً در جلب توجه مخاطبان در حوزه بین‌المللی، این است که می‌گویند که این موسیقی تا حدی حزن‌انگیز است، موضوعی که در موسیقی شما رعایت شده و کمتر شاهد چنین حزن و اندوهی در آن هستیم دلیل آن چیست و تا چه حد آشنایی شما با موسیقی کردی در این موضوع تأثیرگذار بوده است؟
ابتدا این را بگویم که بسیاری موسیقی سنتی را همان موسیقی اصیل ایران می‌پندارند. در حالی که موسیقی اصیل ما در حقیقت موسیقی ملی ماست که بیشتر موسیقی قومیت‌ها و نواحی ایرانی را در برمی‌گیرد. یعنی هر قوم از اقوام ایرانی یک موسیقی دارد که خودش به وسعت یک دریاست. در مجموع کل موسیقی نواحی و جغرافیای ایران را موسیقی ملی می‌گویند اما موسیقی سنتی یک بخش کوچکی از موسیقی ملی ماست که از اواسط دوره صفویه شکل گرفته و تحت تأثیر فضای مذهبی آن دوران بوده است. این موسیقی توسط استادان این رشته از سیستم مقامی به نظام دستگاهی تنظیم شده است. موسیقی سنتی از ابتدا بیشتر در پایتخت و دربار پادشاهان متمرکز بوده است.
اما از آنجا که من کرد هستم و با موسیقی مقامی و موسیقی قومیت‌های ایران به هر حال آشنایی دارم این موضوع روی کار من تأثیر داشته است و لحن و بیان من حماسه و طراوت بیشتری نسبت به دیگر خوانندگان آواز دارد. در مقابل کسانی‌که صرفاً در قالب موسیقی سنتی حرکت کردند حزن بیشتری در آثارشان است چراکه موسیقی سنتی دستخوش سیاست‌های زیادی قرار گرفته و فضای مذهبی با آن عجین شده و نوحه خوانی و روضه خوانی بر آن تأثیر‌گذار بوده است. تمام این مسائل باعث شده موسیقی سنتی ما نسبت به موسیقی نواحی محدودتر و حزن انگیزتر بوده و از تحرک کمتری برخوردار باشد. از سویی موسیقی سنتی ما قدمت خیلی زیادی ندارد. این نوع موسیقی سنتی و ردیفی از نیمه قرن سیزدهم به وجود آمده است اما موسیقی مقامی و نواحی ایران قدمت چند هزار ساله دارد.

از طرفی دیگر ادبیات در زندگی هنری من نقش پررنگی داشته و بسیار در نگاه موسیقایی‌ام تأثیر داشته است. آشنایی با متون ادب فارسی و آثار شاعرانی نظیر فردوسی، منوچهری، ناصر خسرو، عطار و حافظ بر کار من تأثیر بسیاری داشته و در این میان مولانا جایگاه بسیار ویژه‌ای برای من داشته به‌طوری که می‌توانم بگویم مولانا همه زندگی‌ام بوده است. شعر مولانا شعری نیست که فقط بتوان در قالب غزل و تغزل به آن نگاه کرد چون غزل در یک قالب محدودی قرار می‌گیرد که صرفاً عاشقانه است ولی شعر مولانا فراتر از آن است و حرکت‌هایی در اشعار مولانا چون موج دریا وجود دارد و فکر می‌کنم همین حرکت شعر مولانا روی من هم تأثیر داشته و در لحن حماسی و حرکت صدای من مؤثر بوده است. در ضمن فرهنگ قوم کرد در این حس حماسی تأثیر ژنی و درونی داشته است.

این حرکت و لحن حماسی که به آن اشاره کردید در گذشته در صدای خواننده دیگری هم بوده است؟
موضوع حرکت و لحن حماسی صدای من را اول بار دکتر «داریوش صفوت» بنیانگذار مرکز حفظ و اشاعه موسیقی متوجه شد و به آن اشاره کرد. وی می‌گفت در صدای شما یک حس حماسی و حرکت‌هایی هست که در صدای خوانندگان نسل‌های قبل وجود داشته اما به دلایل مشکلات تاریخی از بین رفته است. همواره توصیه ایشان نگهداری و حفظ آن فضای حماسی در صدایم بود.

استاد، پرداختن شما به موسیقی مقامی که ریشه در عهد باستان دارد و خواندن اشعار حماسی و عرفانی شاعرانی نظیر مولانا و فردوسی که مربوط به سده‌های قبلی است آیا از میل درونیتان به فرهنگ و موسیقی سده‌های دورتر حکایت دارد؟
طبیعتاً این‌ها پایه‌های ادبیات و موسیقی ما هستند و اهمیت آنها بر کسی پوشیده نیست. شما ببینید موسیقی که در مناطق کردنشین ما وجود دارد بخشی از آن موسیقی باستانی است که مربوط به هزاران سال قبل است و به اصطلاح فضای خاصی دارد و برای خودش دنیای دیگری است و با موسیقی سنتی ما تفاوت اساسی دارد. موسیقی سنتی ما ربع پرده پیدا کرده و همین موضوع باعث حزن زیاد آن شده ولی در آن موسیقی ربع پرده وجود ندارد. در نتیجه کسی مثل من که از بچگی با آن موسیقی باستانی و مقامی باستانی کردی آشنایی داشته نگاهش با افراد دیگر که اطلاعاتی در مورد موسیقی اقوام ایرانی ندارند و صرفاً به موسیقی سنتی بسنده کرده‌اند فرق دارد. از طرفی اگر من شعر فردوسی و مولانا را اجرا می‌کنم دلیل آن این است که از دوران کودکی و نوجوانی تحت تعلیم ادبیات و شعر قرار گرفتم و خود این موضوع تأثیر زیادی داشت که خواندن شعر مولانا یا فردوسی جزو دغدغه‌های من باشد چیزی که قبل‌تر در میان خوانندگان چندان به آن علاقه نشان نداده‌اند.

در حقیقت شما سعی کردید برخی ریشه‌های موسیقی ما که شاید به نوعی در دست فراموشی بوده را احیا کنید؟
نه، چنین هدفی از ابتدا نداشتم که چیزی را زنده نگاه دارم بلکه همواره موسیقی باستانی و کردی و موسیقی‌های اقوام در عمق ذهن و ناخودآگاهم وجود داشت. من به این باور رسیدم که موسیقی مقامی یک اقیانوس است و من نباید خودم را فقط به چارچوب موسیقی سنتی محدود کنم با اینکه در نخستین آزمون موسیقی سنتی ایران به نام «باربد» مقام نخست را در رشته آواز به دست آوردم به هر حال در چارچوب موسیقی سنتی اکتفا نکردم و نگاهم را فراتر از آن گستردم. در حقیقت فرم تربیت خانواده‌ام بخصوص مادرم به نوعی بود که من را به این سو کشاند اصلاً مادرم باعث شد که با موسیقی و ادبیات آشنا شوم و بخصوص ایشان تأکید داشت موسیقی منطقه خودم و موسیقی مقامی را حتماً بیاموزم و موسیقی سنتی را هم فرا گیرم.

استاد یک مسأله مبهم در مورد سرود «ایران جوان»(وطنم) وجود دارد. این سرود نخستین بار توسط چه کسی بازسازی و اجرا شد؟
قطعه بدون کلام سرود ایران جوان یا وطنم نخستین‌بار در دوره قاجار توسط موسیو لومر فرانسوی ساخته شده اما چند سال قبل آقای «پیمان سلطانی» یکی از موزیسین‌های ما همت کرد و این آهنگ کوچک و مختصر را به یکی از بزرگان و عزیزان ادبیات و فرهنگ کشور یعنی «بیژن ترقی» داد و وی هم شعر زیبای ایران جوان را روی آن گذاشت.
من و پیمان سلطانی چهار سال قبل از اینکه این کار توسط خواننده دیگری خوانده و پخش شود با هم قرار گذاشتیم که تمامی سرود‌هایی که از دوره قاجار تا امروز در مورد ایران ساخته شده را دومرتبه احیا کنیم و در نتیجه با هم تعهد کردیم و یک قرارداد بسته شد.سرود «ای ایران» و سروده‌های دیگری که قبلاً موسیقیدانان ایران مثل مین باشیان، کلنل وزیری و دیگران ساخته بودند هم جزو این سرودها قرار داشت.
ما قرار بود که تقریباً حدود ۱۴ سرود به جا مانده از دوره قاجار تا به امروز را مجدداً اجرا کنیم. از طرفی قرار شد در نخستین مرحله چند تا سرود که یکی از آنها ایران جوان بود در کنسرتی در حدود یکسال بعد ارائه شود.در این فاصله من به امریکا رفتم منتها نزدیک به کنسرت متأسفانه به دلیل مسأله‌ای که آنجا برایم پیش آمد نتوانستم به کشور مراجعت کنم.
در نتیجه پیمان سلطانی تماس گرفت و گفت تمامی تدارکات و کار‌های مربوط به کنسرت انجام شده و می‌بایست کنسرت سر موعد مقرر برگزار شود من هم گفتم سعی می‌کنم خودم را برسانم اما مقدور نشد. از آنجا که گروه وی در صورت لغو کنسرت دچار ضرر و زیان زیادی می‌شد ایشان به من گفت اگر از نظر شما اشکالی ندارد این یک شب کنسرت توسط خواننده دیگری اجرا شود تا شما برگردی و برنامه اصلی اجرا شود و من پذیرفتم و نهایتاً آقای سالار عقیلی کار را اجرا کرد و همان یک شب کار در کشور پخش شد.
اتفاقاً یکی از شانس‌های زندگی هنری آقای عقیلی همین موضوع بود چون ایشان قبلاً آثار زیادی را اجرا کرده بود ولی هیچ کدام به اصطلاح نگرفته بود اما یکدفعه این اثر، او را مطرح کرد و البته این خواست خدا بود چراکه گاهی وقت‌ها شانس و زندگی برای یک هنرمند با یک اتفاق رقم می‌خورد.

شما از این موضوع ناراضی نیستید؟
خیر من هم ناراضی نبودم و دیدم که ایشان هم به نسبت خوب خوانده است. در این زمینه شانس هم یار او بود و مبارکش باشد. البته بعد از اینکه من به ایران آمدم آقای پیمان سلطانی از من خواست سریعتر آلبوم این اثر را روانه بازار کنم که من در جواب گفتم اجازه دهید آقای عقیلی به طور کامل از این آهنگ استفاده کند آن موقع اجازه می‌دهم آلبوم منتشر شود که این گفته من خیلی برای افراد حاضر در آن جمع عجیب بود چراکه معمولاً در عالم هنر یک رقابت‌هایی هست که معمولاً در این مواقع افراد می‌خواهند از هم پیشی گرفته و هنرمند دیگر را عقب بزنند ولی من حقیقتاً این‌طور رفتار نکردم. البته همه از جمله پیمان سلطانی از تأخیر من در انتشار آلبوم دلخور شدند چراکه سختی‌های زیادی را سر این ماجرا متحمل شد ولی من گفتم بگذارید آقای عقیلی از این اثر به طور کامل بهره‌برداری و سپس بعد از چهار سال اجازه پخش آن را دادم.

به عنوان سؤال پایانی می‌خواستم نظر شما را درباره اطلاق لقب شوالیه آواز ایران به شما جویا شوم، آن زمان دریافت یکی از بالاترین نشان‌های فرهنگی فرانسه توسط شما برای رسانه‌ها موضوع جالبی بود و عنوان شوالیه خیلی زود بر سر زبان‌ها افتاد؟
شاید به این خاطر بود که تا آن سال که حدود ۲۷ سال از ابتدای انقلاب می‌گذشت، چنین خبری در رابطه با دریافت یکی از بالاترین نشان‌های فرهنگی فرانسه در کشور منتشر نشده بود. در چنین فضایی این موضوع به یکباره جلب نظر کرد و برای همه تازه و جالب بود. اما موضوعی که می‌خواهم به آن اشاره کنم این است نشانی که به من اعطا شد در حقیقت نشان «آفیسیر» (officer of the legion of honor) به معنای صاحب منصب هنر و ادبیات بوده که به مراتب بالاتر از نشان شوالیه است.
نشان شوالیه توسط سفرای فرانسه در کشورهای دیگر در اختیار هنرمندان قرار می‌گیرد اما نشان آفیسیر حتماً باید در کشور فرانسه و آن هم توسط رئیس‌جمهوری یا مشاور فرهنگی او اعطا شود. اینکه این عنوان طوری دیگری منعکس و مطرح شد شاید به این دلیل بود که نام شوالیه برای مردم و رسانه‌ها آشناتر بود.
جدا از این مسأله، برای یک هنرمند لطف مردم و داشتن نام نیک و ماندگار از همه نشان‌ها ارزشمند‌تر است. ۵۰اثر را در این سال‌ها با دست خالی و تنها با عشق تقدیم هموطنانم کردم و محبت‌هایی که آنها نسبت به من و آثارم داشتند از همه نشان‌ها بالاتر است. در حقیقت من بالاترین نشان را از دستان مردم ایران گرفتم.


منبع: بهارنیوز

محمود حسینی‌زاد: پوستم کلفت شده

به گزارش ایسنا، این داستان‌نویس و مترجم درباره‌ی دلیل انتظار ۱۰ ساله این رمان برای انتشار به ایسنا گفت: این رمان بیشتر از ۱۰ سال منتظر مجوز انتشار بود. همان اوایل یادم هست لیستی دادند که حدود ۶۰ – ۷۰ کلمه باید حذف بشود؛ همین، و اصلا جوابی به دستم نیامد.او درباره‌ی داستان این رمان اظهار کرد: تم کلی رمان برگرفته از  «مکبث» شکسپیر است. این‌جا در جنگ بر سر منافع اقتصادی با پس‌زمینه‌ی فساد اقتصادی، زیردستی بالادست را می‌کشد، چون فکر می‌کند حقش پایمال شده، زن او را وسوسه می‌کند، بعد انتقام و انتقام‌گیری به کمک قدرت‌های پشت پرده.

حسینی‌زاد همچنین درباره‌ی این‌که آیا دیر منتشر شدن این رمان تاثیری در روند داستان‌نویسی‌اش داشته است و اگر رمان زودتر منتشر می‌شد امکان این وجود داشت که بعد از آن رمان‌های بیشتری از او منتشر شود، اظهار کرد: من می‌دانم کجا زندگی می‌کنم و در طول سال‌ها پوستم کلفت شده، اما اعتراف می‌کنم این موضوع دل‌زده‌ام کرده بود، بی‌تحرک. و واقعا مدتی است ننوشته‌ام، اگر منطقی در کار بود، دل آدم خوش بود.
 در معرفی این رمان و نویسنده‌اش از سوی ناشر آمده است: محمود حسینی‌زاد داستان‌نویس و مترجمِ شناخته‌شده‌ی روزگارِ ماست. او در مقامِ داستان‌نویس پیش از این کتاب‌های موفقی چون این برف کی آمده؟ و آسمان، کیپِ ابر و سرش را گذاشت روی فلز سرد را نوشته است. روایت‌هایی مملو از شگفتی و اجسام و ارواح و مرگ… اما رمانِ بیست زخمِ کاری اثری‌ است به‏‌کل متفاوت در کارنامه‌ی کاری او. یک رمانِ تریلر. رمانی درباره‌ی کُشتن و هراس. گناهانِ کبیره‌ای که ذهنِ شکسپیردوستِ حسینی‌زاد بازخوانی‌شان می‌کند و به ‏هم پیوند می‌زندشان. رمان داستان مردی است که می‌خواهد سلطه‌گر باشد. در ابتدا پیرمردی ثروتمند و دارا جان می‌دهد، پزشکی قانونی مرگ را عادی اعلام می‌کند اما این تازه آغاز ماجراست…

حسینی‌زاد مبنای روایت خود را بر اموری ممنوعه گذاشته که به‏‌تدریج روحِ قهرمان‌های او را فاسد می‌کند. ولع، حرص، کشتن، کذب و البته میل به بزرگ ‌بودن در جای‌‏جای این رمان خواندنی و جذاب نیروی مُحرکه‏‌ی قهرمان‌های اصلی اوست. اما در تاریکی و سایه‌‏ی دیگران، آن زخم‌خوردگانِ ساکت بی‏کار ننشسته‌اند و منتظر فرصت هستند. نویسنده رمانِ خود را با ریتمی سریع و در دلِ تهران روایت می‌کند و البته مکان‌هایی دیگر. اما محور تهران است و شاید ویلایی در شمال که نفرین اصلی آن‌جا رقم می‌خورد. بیست زخمِ کاری، تجربه‌ی یک رئالیسمِ پُرشتاب، قرار است مخاطب را مجذوب خود کند. رمان «بیست زخم کاری» در ۳۰۱ صفحه با قیمت ۱۱ هزارتومان به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است و از روز پنج‌شنبه ۲۶ اسفندماه در کتاب‌فروشی‌های این نشر توزیع می‌شود.


منبع: بهارنیوز

آخرین فیلم «اورسن ولز» اکران می‌شود

به گزارش ایسنا به نقل از گاردین، کمپانی «نتفلیکس» اعلام کرد قصد دارد با سرمایه‌گذاری‌ فیلم «روی دیگر باد» آخرین ساخته «اورسن ولز»، کارگردان افسانه‌ای تاریخ سینما را ۴۰ سال پس از ساخت، ترمیم و اکران کند.این پروژه سینمایی با نظارت «فرانک مارشال» انجام خواهد شد که در فیلم اصلی «روی دیگر باد» نیز حضور داشته است. «مارشال» در این‌باره گفت: نمی‌توانم باور کنم، اما پس از ۴۰ سال تلاش از عشق، علاقه و پشتکار کمپانی «نتفلیکس» تشکر می‌کنم که پس از سال‌ها این امکان را فراهم ساخت تا دوباره در اتاق تدوین بنشینیم و آخرین ساخته «اورسن ولز» را تکمیل کنیم.
«ولز» ساخت این فیلم را در سال ۱۹۷۰ آغاز کرد و مراحل فیلمبرداری آن تا شش سال به دلیل تغییر بازیگران و فیلمنامه و همچنین مسائل مالی به طول انجامید، اما پس از پایان فیلمبرداری، نگاتیوها بایگانی شدند و منازعات حقوقی بر سر این که مالک اصلی فیلم چه کسی است «اورسن ولز» را از ادامه کار و نهایی کردن فیلمش بازداشت و او تنها ۴۰ دقیقه از فیلم را تدوین کرد.در این فیلم «جان هوستون» در نقش کارگردانی کهنه‌کار بازی می‌کند که در تلاش است آخرین فیلم خود را تکمیل کند و در عین حال با دسته‌ای از کارگردانان جوان نیز رقابت زیادی دارد. در این فیلم «دنیس هوپر» و «پیتر بوگدانویچ» نیز بازی کرده‌اند که در پروژه ترمیم و تکمیل این فیلم پس از ۴۰ سال نیز همکاری خواهند کرد.
«بوگدانویچ» پیش از این تلاش کرد در قالب یک کمپین جمع‌آوری سرمایه و با حمایت «کلینت ایستوود» و «جی‌جی آبرام» مقدمات اکران فیلم «روی دیگر باد» را فراهم کند و در نهایت ۴۰۰ هزار دلار نیز جمع‌آوری کرد اما این اقدام ظاهرا با بروز اختلافاتی پیرامون مالکیت نگاتیوها به سرانجام نرسید.ساخت این فیلم در دهه ۱۹۷۰ میلادی نیز با مشکلات مالی فراوانی همراه بود، بویژه این که «اورسن ولز» نیز فرآیند تدوین بلندپروازانه‌ای در سرداشت و قصد داشت همزمان پنج تدوین گوناگون از فیلم ایجاد کند.
«اورسن ولز» تا زمان مرگش در سال ۱۹۸۵ موفق شد ۴۰ دقیقه از فیلم را تدوین کند و ظاهر یادداشت‌های بسیاری را برای ادامه کار به جا گذاشته است .با این وجود این که بتوان درست همان فیلمی را که مد نظر «اورسن ولز» بوده را در نسخه نهایی شاهد باشیم امری غیرممکن است اما کمپانی فیلمسازی «نتفلکیس» در تلاش است تا جای ممکن به دیدگاه «ولز» در این اثر پایبند باشد.
«ولز» در زمان حیات خود همواره بر سر مسائل مالی با هالیوود دچار چالش بود و برای حمایت از فیلم‌هایش خودش در آن‌ها به ایفای نقش می‌پرداخت.از جمله افتخارات «اورسن ولز» که ساخت فیلم‌هایی چون «همشهری کین» و «امبرسون‌های باشکوه» را در کارنامه سینمایی درخشان خود دارد می‌توان به کسب جایزه بزرگ جشنواره کن در سال ۱۹۵۲ برای «اتللو»، جایزه بهترین بازیگر کن در سال ۱۹۵۹ و دریافت جایزه بیستمین سال تاسیس جشنواره کن و جایزه بزرگ دستاورد فنی این جشنواره در سال ۱۹۶۶ اشاره کرد.
او همچنبن در سال ۱۹۷۰ شیر طلای افتخاری ونیز را به خانه برد و در سال ۱۹۷۱ جایزه اسکار افتخاری گرفت.وی در ادامه موفقیت‌هایش در سال ۱۹۸۳ جایزه «لوکینو ویسکونتی» را از جوایز «دیوید دوناتلو» معروف به اسکار سینمای ایتالیا کسب کرد و در سال ۱۹۸۴ جایزه یک عمر دستاورد هنری را از انجمن کارگردانان آمریکا دریافت کرد.اورسن ولز روز دهم اکتبر ۱۹۸۵ در سن ۷۰ سالگی در لس‌آنجلس درگذشت. وی با وجود آن‌که در زمان خود کمتر مورد توجه قرار گرفت، امروزه یکی از کسانی است که از لحاظ جنبه‌های بصری سینما بسیار مورد تحسین است و فیلم «همشهری کین» او “عنوان بهترین فیلم اول” یک کارگردان در تاریخ سینما را در اختیار دارد.


منبع: بهارنیوز

توصیه عباس جدیدی به امیر تتلو

به گزارش خبرآنلاین، جدیدی در بخشی از این گفت و گو ماجرای وساطتش برای امیر تتلو را روایت می کند. تتلو به خاطر بی‌احترامی به سرپرست دادسرای ورزش، قاضی قاسم‌‌زاده که از قهرمانان بنام کشتی ایران بود، به زندان افتاده بود و این عباس جدیدی بود که برایش پادرمیانی کرد.جدیدی می‌گوید تتلو را نمی‌شناخته اما به خاطر خانواده‌‌اش که به دفترش رفته‌اند، وارد ماجرا شده است: «خب من عضو شورای شهر هستم. خیلی از مردم به دیدنم می‌آیند. خانواده این خواننده هم آمدند. من که خیلی با او و آهنگ‌هایش آشنا نبودم. ولی وقتی دیدم خانواده‌‌اش تقاضا دارند و می‌گویند قاضی پرونده یک کشتی‌گیر است، قبول کردم بروم و صحبت کنم. انصافاً هم آقای قاسم‌‌زاده پهلوانی را در حق این جوان تمام کرد و از حقش گذشت و رضایت داد. می‌توانست گذشت نکند اما روی ما را زمین نیانداخت. خب شکر خدا ماجرا حل شد و تتلو هم آمد بیرون.»

او ادامه می‌دهد: «وقتی که او آمد بیرون، به رسم معمول، سری هم به من زد که حالا شاید یک دستت درد نکندی به من بگوید. من هم البته از بین کارهایش، این کارش که روی کشتی درباره خلیج فارس و انرژی هسته‌ای خوانده را شنیده بودم. به او گفتم بابا جان، تو که اینقدر خوب بلدی بخوانی، یک قول بده و یک کار قشنگ، ده بار زیباتر از این برای خانم فاطمه زهرا بخوان و سعی کن کمی در رفتارهایت هم بیشتر رعایت کنی. وقتی این را گفتم، نام حضرت زهرا که آمد، بغضی در چشمش دیدم.»این عضو شورای شهر، درباره رفتنش به کنسرت همای هم می‌گوید: «رفتم کنسرت، نمی‌دانی چقدر سوت و کف و تشویق و درخواست سلفی بود. یک جوری، کلاً کنسرت این بنده خدا هم ریخت به هم و مجبور شدم از این هنرمند خوب‌مان عذرخواهی کنم!»


منبع: بهارنیوز

«رگ ‌خواب» همایون شجریان به بازار آمد

به گزارش ایرنا، آلبوم موسیقی فیلم «رگ خواب» افزون بر موسیقی متنِ فیلم، دارای چهار قطعه با کلام ازجمله «آهای خبردار»، «رگ خواب»، «ابر می‌بارد» و «گریه می‌آید مرا» با شعرهایی از امیر خسرو دهلوی، حسین منزوی و مولانا است.این اثر را ارکستر موسیقی فیلم SIF بلغارستان اجرا کرده و طهمورث پورناظری، هوشیار خیام و شِین کاراسکو تکنوازان آن هستند.

همچنین حمید نعمت الله، کارگردان فیلم «رگ خواب» که در جشنواره‌ فیلم سال جاری به نمایش درآمد و مورد تحسین منتقدان قرار گرفت، گویندگی متنِ این اثر را به عهده داشته است.دیوید گارنر (آهنگساز برجسته‌ آمریکایی)، بردیا کیارس (آهنگساز و رهبر ارکستر) و آرین کشیشی (آهنگساز و نوازنده‌ بیس) هم تنظیم کنندگان این اثر بوده اند.

قطعه های باکلام این اثر که از طریق سامانه ریتمو به صورت انحصاری در فضای مجازی در دسترس است، متأثر از فضاهایِ متفاوتی ست که این دو هنرمند پیش از این در آثارشان تجربه کرده بوده اند.قطعه‌ «رگ خواب» را می‌توان در ادامه‌ تجربه‌ تیتراژ پایانی فیلم «آرایشِ‌غلیظ» دانست.بخش‌ هایی از موسیقی بی‌کلامِ این اثر نیز متأثر از فیلم‌های دوران کلاسیک اروپا است و در قسمت‌هایی از آن نیز از ارکستراسیون غربی بهره گرفته شده است.

ناگفته نماند این فیلم که به زودی اکران عمومی آن آغاز خواهد شد با بازی لیلا حاتمی و کوروش تهامی در سی‌وپنجمین جشنواره‌ی فیلم فجر نمایش داده شد و لیلا حاتمی توانست سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را از آنِ خود کند. همایون شجریان و سهراب پورناظری به تازگی آلبوم تصویری «خداوندان اسرار» را نیز منتشر کرده‌اند.آلبوم موسیقی «رگ خواب» به صورت نسخه اصلی از طریق فروشگاه های معتبر عرضه کالاهای فرهنگی و هنری سراسر کشور و نیز سایت ریتمو به آدرس اینترنتی «ritmo.ir» در دسترس علاقه مندان است.


منبع: بهارنیوز

ترانه سرای مشهور ایران درگذشت

امید صباغ نو از شعرای جوان کشورمان، صحت این خبر را تایید کرد. وی شب گذشته در مسیر بازگشت به تهران در هشتگرد دچار سانحه شده است. در این حادثه افشین یداللهی و برادر همسرش فوت کرده اند و همسر وی بر اثر جراحت در بیمارستان بستری شده است. 


 


 


افشین یداللهی (زاده دی ۱۳۴۷ در اصفهان)، پزشک متخصص اعصاب و روان و از ترانه سرا که فعالیت‌های حرفه‌ای ترانه‌سرایی خود را در سال ۱۳۷۶ در سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران آغاز کرد.  یداللهی برای تیتراژ بسیاری از سریال‌های خوش‌نام تلویزیونی، ترانه‌هایی سرود. بیشترین شهرت وی در این زمینه به‌واسطه سرودن ترانه سریال غریبانه، شب دهم، میوهٔ ممنوعه و مدار صفر درجه و معماى شاه است.


منبع: بهارنیوز

تغییر چهره بازیگران فیلم «تاکسی» در گذر زمان

یکی از آثار موفق هالیوود فیلم تاکسی است که نخستین قسمت آن در سال ۱۹۹۸ ساخته شد و قسمت های بعدی نیز در سال های بعدی به نمایش درآمدند. بحث های زیادی درباره فیلم تاکسی صورت گرفته و نقدهای مختلفی نوشته شده است.

 تا به حال فیلم های زیادی در هالیوود برای تمام سلایق ساخته شده است. برخی از آن ها مورد توجه مخاطبان قرار گرفته اند و برخی دیگر نیز نتوانستند رضایت آن ها را جلب کنند. در این میان، آثاری وجود دارند که توانسته اند در تاریخ ماندگار شوند و هم از نظر تجاری و هم از نظر محبوبیت، به موفقیت های بسیار زیادی دست یابند. به عنوان مثال، می توانیم از سه گانه ارباب حلقه ها و یا سه گانه بتمن ساخته کریستوفر نولان نام ببریم.

یکی دیگر از آثار موفق، فیلم تاکسی نام دارد. نخستین قسمت آن در سال ۱۹۹۸ ساخته شد و قسمت های بعدی نیز در سال های بعدی به نمایش درآمدند. بحث های زیادی درباره فیلم تاکسی صورت گرفته و نقدهای مختلفی نوشته شده است. ما در این مقاله قصد داریم از زاویه ای متفاوت به این اثر نگاه کنیم.

تصاویر زیر، تاثیر زمان روی چهره بازیگران فیلم تاکسی را نشان می دهند. به علاوه، فعالیت هنری فعلی هنر پیشه ها نیز مورد بررسی قرار می گیرد. پیشنهاد می دهیم مطلب را تا پایان ببینید و توضیحات ارائه شده را مطالعه نمایید.

سامی ناصری (دنیل)؛ ۳۷/۵۵ ساله، بازی در تاکسی ۱ تا ۴

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

بعد از آن که آخرین قسمت از فیلم تاکسی به نمایش درآمد، نام آقای ناصری بیشتر در اخبار جنایی شنیده می شد. وی چندین بار به چاقو کشی متهم گشت و حتی برای مدتی درگیر این ماجرا شد. او در سال ۲۰۱۶ ویدیویی منتشر کرد که بیش از ۲ میلیون بار دیده شد. شخصیت دنیل در فیلم بعدی یعنی تاکسی ۵ نیز حضور خواهد داشت.


فردریک دیفنتال (امیلین)؛ ۲۹/۴۸ ساله، بازی در تاکسی ۱ تا ۴

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

بعد از اکران تاکسی ۴، آقای دیفنتال از دیدها پنهان گشت. وی در سال ۲۰۱۰ میلادی در فیلم «شاتوبریان» حضور یافت و در نقش فیلسوف بزرگ فرانسوی ظاهر شد. او در حال حاضر در آگهی های بازرگانی تلویزیونی حضور دارد و گاهی اوقات نیز در فیلم ها و سریال های فرانسوی به ایفای نقش می پردازد. علی رغم تغییر روند کاری، آقای دیفنتال هیچ گاه وجهه خود را از دست نداد.

بازی او در نخستین فیلم تاکسی، برایش جایزه سزار را به ارمغان آورد. این تازه نقطه شروعی برای موفقیت های کوتیارد بود. ده سال بعد او کسب جوایزی مانند اسکار، گلدن گلوب، بَفتا و سزار را در کارنامه اش داشت. ماریون کوتیارد تا به حال در فیلم های زیادی هنر نمایی کرده است.


اما ویکلوند (پِترا)؛ ۳۰/۴۸ ساله، بازی در هر ۴ فیلم

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

علی رغم آن که فیلم های زیادی در کارنامه هنری وی دیده نمی شود، او توانست در کشورش سوئد به موفقیت هایی دست یابد. خانم ویکلوند در زمینه مدلینگ و تجارت فعالیت دارد و تا به حال ۴ فرزند به دنیا آورده است. با وجود گذر سن، او توانسته موقعیتش را به خوبی حفظ کند.


برنارد فارسی (کمیسر گیبرت)؛ ۴۹/۶۷ ساله، حضور در چهار فیلم

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

آخرین قسمت فیلم تاکسی سال ۲۰۰۷ میلادی به نمایش درآمد، اما ردپای نقش کمیسر گیبرت همچنان در این بازیگر دیده می شود. ۱۰ سال پیش ایفای نقش او در فیلم «De Gaulle» از سوی منتقدان به عنوان یکی از باور پذیر ترین و تاثیر گذار ترین بازی ها در نقش «شارل دو گل» شناخته شد. اکنون این هنر پیشه خودش را برای شرکت در مجموعه ای ساخته شده بر اساس فیلم مشهور «هم سرایان» آماده می کند.


ادوار مونتوت (آلین)؛ ۲۸/۴۶ ساله، حضور در هر ۴ فیلم

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

او تنها به خاطر ایفای نقش ماندگار در فیلم تاکسی شهرت ندارد. وی در سال ۲۰۰۲ میلادی، به خاطر بازی در فیلم «ماموریت کلئوپاترا» که یکی از بهترین ساخته ها پیرامون شخصیت های «آستریکس و اوبلیکس» به شمار می رود، توانست به موفقیت های زیادی دست پیدا کند. آقای مونتوت امروزه در فیلم ها و سریال های فرانسوی فعالیت دارد.


ژان-کریستوف بووت (ژنرال برتینو)؛ ۵۳/۶۹ ساله، بازی در هر ۴ فیلم

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

وی توانست به خوبی نقش خود را ایفا کند. او در حال حاضر به بازی در فیلم های فرانسوی روی آورده و از برند خود به خاطر شهرت ناشی از حضور در فیلم تاکسی، در تبلیغات تلویزیونی بهره می گیرد.


بایی لینگ (کیو)؛ ۳۷/۵۰ ساله، حضور در تاکسی ۳

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

این زن به منفی ترین شخصیت در مجموعه فیلم های تاکسی تبدیل گشت. قبل از آن که او را در قسمت سوم ببینیم، خانم لینگ در فیلم های متعدد هالیوودی نقش زن های بدجنس و کشنده را ایفا کرده بود. با این حال عملکرد وی در فیلم تاکسی در نوع خود مثال زدنی است.


سیلوستر استالونه (جاسوس)؛ ۵۷/۷۰ ساله، بازی در تاکسی ۳

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

یکی از شاخص ترین چهره های اکشن تاریخ سینما، نقش خود در تاکسی ۳ را به خوبی ایفا کرد. سکانسی که آقای استالونه روی صندلی عقب ماشین دنیل نشسته، یکی از به یاد ماندنی ترین صحنه ها به شمار می رود. سیلوستر تنها ۹ دقیقه در فیلم حضور داشت و حتی نامش نیز در تیتراژ نیامد، با این حال وی توانست عملکردی به یاد ماندنی داشته باشد.


لوک بسون (تهیه کننده و فیلم نامه نویس)؛ ۳۹/۵۷ ساله، تاکسی ۱ تا ۴

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

نبوغ و خلاقیت این فرد باعث شد که مجموعه فیلم های تاکسی شکل بگیرند. بعد از کسب موفقیت در این سری، وی در چندین فیلم دیگر نیز حضور داشت و کتابی را به رشته تحریر در آورد. او قرار است در سال ۲۰۱۷ ساخت «والرین و شهر هزار سیاره» گرانترین فیلم تاریخ فرانسه را بر عهده بگیرد.


پژو ۴۰۶، حضور در تاکسی ۱ تا ۳

نگاهی به تغییر چهره و وضعیت بازیگران فیلم سینمایی «تاکسی» در گذر زمان

این ماشین سال ها به عنوان بهترین خودروی بازار فرانسه شناخته می شد؛ اگرچه ماشین مذکور در سال ۲۰۰۷ با پژو ۴۰۷ جایگزین گشت. این خودرو خیلی زود از بازار خارج شد و ماشین های جدید جایش را گرفتند. هنوز مشخص نیست که در تاکسی ۵ از چه وسیله ای استفاده می گردد؛ شاید پژو ۵۰۸ بتواند جای خالی ماشین قدیمی را پر کند.


منبع: برترینها

برنامه های تلویزیون برای هیجان انگیزترین روز سال

روزنامه تماشاگران امروز – فاطمه پاقلعه نژاد: برنامه های عید هیجان زیادی خواهندداشت. تقریبا حالا قطعی شده که سه شبکه اصلی از شب قبل عید تا بعد از سال تحویل، مثل هر سال جُنگ های روتین خواهندداشت. همچنان مهمترین برنامه عیدانه را شبکه سه دارد. «سه ستاره» احسان علیخانی که قرار است بهترین های تلویزیون را به رای مردم بگذارد، اصلی ترین برنامه نوروزی سیماست. شبکه ۲ قرار شده آنتن خود را به پژمان بازغی بسپارد و شبکه یک هم محمد سلوکی را شب عید به خانه های مردم می فرستد.

در «سه ستاره» چه خبر است؟

برای برنامه «سه ستاره»، احسان علیخانی تقریبا همان کاری را می کند که در چند سال اخیر انجام داده، اما این بار یک بخش مهم از برنامه اش را از او گرفته اند و برای انتخاب بهترین های بخش نمایش و سریال، برنامه «سین مثل سریال» را با  اجرای محمدسلوکی در شبکه یک تدارک دیده اند.

البته همین حالا هم احسان علیخانی حسابی جو رقابت در بخش های دیگر را در  تلویزیون به راه انداخته است. رقابت بین عادل فردوسی پور با مهران مدیری و رامبد جوان به قدری زیاد شده است که عادل رسما در برنامه دوشنبه شب خود، از بینندگان برنامه اش خواست در این رای گیری از ۹۰ حمایت کنند. رامبد جوان و مهران مدیری هم قطعا در روزهای آینده چنین خواهشی را از مخاطبان شان خواهندداشت.

 برنامه های تلویزیون برای هیجان انگیزترین روز سال

 
سال قبل در اوج محبوبیت خندوانه، عادل برای بردن جایزه به شدت با مشکل رو به رو شده بود و رقابتی نزدیک بین او و رامبد جوان وجود داشت.

البته علیخانی به خاطر جنس برنامه ویژه عید شبکه اول، بخشی از برنامه هر ساله اش را ندارد. او دیگر در شب عید نمی تواند سریال ها را بررسی کند. جالب این است که علیخانی برای اقلا ۲۰۰ چهره سرشناس هنری، فرهنگی، ورزشی و حتی سیاسی پرسش نامه هایی فرستاده بود تا به بهترین ها رای بدهند و مثلا رای وزیر ورزش، مسعود سلطانی فر در بخش سریال، «معمای شاه» و بهترین بازیگر خانم، «سیما تیرانداز» بوده!
حالا اما او نمی تواند این بخش را اجرا کند. علیخانی از حالا برای چند اجرای زنده در برنامه اش برنامه ریزی کرده. با توجه به همزمانی برنامه اش با شب آخر برنامه ماهواره ای استیج، او در ساعات پایانی منتهی به سال تحویل، خیلی اصرار دارد آنتن رسانه ملی را داغ تر از همیشه نگه دارد. حتی با اتفاقاتی که رخ داده، هیچ بعید نیست که بخواهد به نوعی برای دعوت از چاووشی در برنامه اش هم برنامه ریزی کند، تا شاید او برای اولین بار یک جایی بخواند و به همه این دعواها پایان داده شود!


سلوکی و «سین مثل سریال»!

برنامه ویژه عید شبکه یک در اختیار محمد سلوکی خواهدبود. مدیر شبکه یک برای بودن این برنامه روی آنتن، حتی فشار رسانه های اصولگرا را هم تحمل کرده است. رسانه هایی که سلوکی را برای اجرا همایش «پن تی وی» ترکیه به باد انتقاد گرفته بودند. البته این شبکه ماهواره ای فارسی زبان خیلی در خط قرمزها نیست. مثلا همین دو یا سه سال قبل بود که مالک این شبکه به ایران آمد و با اسکورت به تمرین پرسپولیس دوره رویانیان هم رفت. الان هم به همین دلیل است که محمدسلوکی خیلی برای اجرای این برنامه اخیرش، زیر فشار قرار نگرفته است.

او حالا قرار است تمام سریال های شبکه های مختلف را آنالیز کند و شب عید به بهترین ها جایزه بدهد. البته زمان تحویل عید امسال، نیمروز است. باید دید که سلوکی توان اجرای برنامه اقلا ۱۵ ساعته را خواهدداشت یا نه. آنچه مسلم است این است که برخلاف تمام شایعاتی که این روزها منتشر می شود، علی ضیا و تیم برنامه سازی «فرمول یک» که این روزها برنامه صبحگاهی شبکه یک را روی آنتن می برند، در کنداکتور شبکه یک هیچ جایی ندارند. این موضوع البته به ناراحتی پای علی ضیا و دل نگرانی اش برای بیماری پدرش هم بر می گردد که این روزها دل و دماغ کارکردن و خصوصا اجرای ویژه برنامه را از او گرفته است.

 برنامه های تلویزیون برای هیجان انگیزترین روز سال

شایعات درباره برنامه عیدانه «فرمول یک» حتی به جایی رسیده بود که روز پیش خبری منتشر شد درباره اینکه علی ضیا دوباره از پرویز مظلومی برای حضور در برنامه ویژه سال تحویلش دعوت کرده است ولی مظلومی با این عبارت که «یک بار دعوتش را قبول کردم، برای هفت پشتم بس است!» دعوت او را رد کرده است. مجری برنامه «فرمول یک» این خبر را از اساس تکذیب می کند و می گوید اصلا ویژه برنامه ای برای عید نداریم که بخواهیم از کسی برای حضور در آن دعوت کنیم.


شبکه ۲: بازغی به جای عمو پورنگ!

برای شب عید، ابتدا قرار بود عمو پورنگ برای شبکه دو برنامه بسازد. این شبکه که این روزها عنوان شبکه تخصصی کودک را یدک می کشد، قرار بود برنامه عیدانه ای با فضای کودک داشته باشد. اما حالا پژمان بازغی که در این مدت، خیلی سعی کرده ژست روشن فکری اش قالب باشد، برنامه ای خشک اجرا خواهدکرد. برنامه ای که در تم کلی همین برنامه علیخانی یا فرزاد حسنی سال های قبل. بازغی که این روزها تصویرش از سر در سینماها تا بیلبوردهای تبلیغ چرم همه جا دیده می شود، چند وقت است برنامه «کودک شو» را هم که ویژه کودکان است، در شبکه نسیم اجرا می کند.

 برنامه های تلویزیون برای هیجان انگیزترین روز سال


شبکه ۵ و برنامه «کی به کیه؟»

شبکه ۵ برخلاف هر سال، برنامه ای برای شب عید تدارک ندیده است. البته طبق شنیده ها، مدیران این شبکه هم بدشان نمی آمد از میزان مخاطب ساعت های حساس سال تحویل که دقیقا هم در وسط روز قرار گرفته و قطعا مخاطبان زیادی را پای تلویزیون می کشاند، استفاده کنند و برنامه ویژه ای را برای عید تدارک ببینند، اما سلیقه معاونت سیما چنین نبوده است و چون نمی خواسته همه شبکه ها برنامه داشته باشند و این باعث شود با یکدیگر هم پوشانی پیدا کنند، شبکه ۵ را از ساخت ویژه برنامه سال تحویل معاف کرده است.

این شبکه اما برای شب های عید یک برنامه ضبطی ویژه دارد. یک تاک شو با اجرای احمد نجفی که مخاطبان تلویزیون اجرای او در «صندلی داغ» را از یاد نبرده اند. کارآگاه علوی با این برنامه به تلویزیون بر می گردد و می خواهد حسابی مخاطب جذب کند. تا به حال ۱۵ قسمت از این برنامه با مهمان های معروفی ضبط شده است که از اول فرودین پخش آن آغاز خواهدشد.

 برنامه های تلویزیون برای هیجان انگیزترین روز سال


احسان علیخانی و چالش کم کردن وزن

مجری معروف «سه ستاره» از دو ماه قبل که اجرایش برای این برنامه قطعی شد، به طور جدی به ورزش پرداخته است تا وزنش را کم کند. اگر می خواهید بدانید این چالش برای علیخانی چقدر جدی است، بهتر است نام مربی او را بدانید. «علیرضا استکی» مربی معروف بوکس، مربی مجری معروف تلویزیون است. او همین چند ماه پیش کار مربیگری قهرمان معروف بوکس (MMA) محسن علی اکبری را برعهده داشت و دو ماهی هم به علیخانی در مجموعه ورزشی انقلاب، هم تمرینات بدنسازی و هم آموزش های بوکس می داد.

حالا هم با شروع اجرای برنامه «سه ستاره» علیخانی برای اینکه وقت زیادی را برای رفت و آمد صرف نکند، چند دستگاه ورزشی برای خانه اش خریده و در خانه تمرین می کند. احسان علیخانی در این دو ماه حدود ۱۱ کیلو وزن کم کرده است.

برنامه های تلویزیون برای هیجان انگیزترین روز سال


منبع: برترینها

موافقت با عرضه چهار فیلم در نمایش خانگی

شورای صدور پروانه نمایش خانگی با عرضه چهار عنوان فیلم موافقت کرد.

در جلسه ۱۵ اسفند شورای پروانه نمایش خانگی که با حضور اکثریت اعضا برگزار شد، با عرضه فیلم های «روز مبادا» به تهیه کنندگی محمد احمدی و کارگردانی فائزه عزیز خانی، «گورداله» به تهیه کنندگی و کارگردانی نادره ترکمانی، «مصاحبه» به تهیه کنندگی سید محسن اورنگ و کارگردانی رسول محمدی و «آگوست» به تهیه کنندگی مهدی مطهر و کارگردانی محمد اسفندیاری موافقت شد.

همچنین در این جلسه با عرضه ۲ عنوان فیلم خارجی و هفت عنوان فیلم مراکز فرهنگی و جشنواره ها موافقت به عمل آمد.


منبع: عصرایران

وقتی نقاشی اصل را جای کپی فروختند

نقاشی دو اسب و یک مهتر که تا پیش از این گمان می‌شد کپی است، نسخه اصل از آب درآمد.

سال گذشته در یک حراجی در شهر نیویورک اثری کپی از نقاشی جرج استابز نقاش معروف انگلیسی فروخته شد. این نقاشی برای بیش از ۵۰ سال در کتابخانه هانتینگتون کالیفرنیا نگهداری می‌شد تا اینکه تصمیم به فروش آن گرفتند.

خریدار این نقاشی یک دلال آثار هنری به نام آرچی پارکر است. پارکر با دیدن این نقاشی در وب‌سایت حراجی کریستی خیلی زود به این نتیجه می‌رسد که با یک نقاشی اصل از استابز روبه رو است. او در این باره گفت: «ما آگهی را جمعه دیدیم و حراجی بنا بود روز سه‌شنبه برگزار شود. من دوشنبه به محل برگزاری حراج رسیدم و نقاشی را در سالن حراجی مشاهده کردم. با دیدن نقاشی فهمیدم که با یکی از شاهکارهای استابز روبه‌رو شده‌ام.»

این نقاشی از دو اسب و یک مهتر در حراجی بدون قیمت پایه عرضه شد، اما بسیاری از شرکت‌کنندگان در حراجی همانند پارکر به احتمال اصل بودن نقاشی پی‌برده بودند از این روی در نهایت نقاشی با قیمت ۱۷۵ هزار دلار فروخته و با احتساب هزینه‌های جانبی برای خریدار ۲۱۵ هزار دلار تمام شد. پارکر در این باره گفت: «اگر اشتباه کرده بودم پول بسیاری از دست می‌دادم.»

استابز برای نقاشی‌هایش از اسب‌ها شهرت بسیاری دارد و در این زمینه یکی از بزرگترین هنرمندان به شمار می‌رود.

پارکر اکنون قصد دارد نقاشی را به قیمت ۷۵۰ هزار پوند بفروشد و در عین حال عقیده دارد که اگر مردم نمی‌دانستند او این اثر را به چه قیمتی خریده است، می‌توانست با قیمتی بالاتر به فروش برساند.

کتابخانه هانتینگتون سال ۱۹۵۸ این نقاشی را هدیه گرفته بود. اما پس از آن به دلیل وجود اثری دیگری از استابز با این مضمون به خطا این گمان به وجود آمد که این نقاشی اثری کپی است. اما پارکر به خوبی می‌دانست که این دو اثر در زمان‌های متفاوتی نقاشی شده‌اند.

منبع: گاردین/ ۱۴ مارس


منبع: عصرایران

«شمس لنگرودی» از تجربه بازیگری اش می گوید

روزنامه هفت صبح – یاسر نوروزی: به خانه محمد شمس لنگرودی رفتم تا درباره تازه ترین فیلمی صحبت کنیم که در آن بازی کرده؛ «فلامینگو شماره ۱۲» به کارگردانی حمید علیقلیان و نوشته رسول یونان. جالب اینجاست یونان که خود از شاعران پرطرفدار این روزهای شعر معاصر است، نه تنها فیلم نامه این فیلم را نوشته بلکه در آن بازی کرده. از چهره های دیگر شاعر هم می توان به علیرضا راهب اشاره کرد که در این فیلم حضور دارد.

«فلامینگو شماره ۱۳» مدت زیادی در انتظار مجوز مانده بود و تازه مجوز گرفته. این فیلم قریب به دو هفته است که در مجموعه هنر و تجربه در حال اکران است. گفت و گوی ما از فیلم «فلامینگو شماره ۱۳» شروع شد و بعد از آن به تجربیات شمس لنگرودی از بازیگری رسید. بد هم مثل همیشه دوباره به زندگی برگشت؛ زندگی در شعر، شعر در زندگی…

شمس لنگرودی از تجربه بازیگری اش می گوید

اولین جذابیت فیلم برای من تصاویری است از «دیلمان» و «میان کاله». تصاویر طبیعت بکر که هر بیننده ای را به وجد می آورد.

بله. لوکیشن ها خیلی عالی است. البته فیلم بردار هم فیلم بردار توانایی بوده و توانسته این تصاویر را به آن شکلی که دیدی ارائه کند. درواقع چنین لوکیشن هایی به شکل طبیعی همیشه بوده و هست اما کمتر کسی توانسته مثل آقای آقاجانی از این لوکیشن ها به این شکل خلاقانه استفاده کند.

با این حال شش سال توقیف بود چرا؟ چون من اصلا متوجه نشدم مشکل این فیلم چه بوده که تا همین حالا به آن  مجوز ندادند!

راستش هیچ کدام از ما عوامل فیلم هم متوجه نشدیم که چرا این فیلم نزدیک به شش سال متوقف ماند و مجوز نگرفت. برای اینکه هیچ مسئله ای که باعث توقیف بشود در این فیلم وجود ندارد. هنوز هم دلیل این توقیف چند ساله را نگفته اند.

خب موضوع درباره مجرمین سیاسی است که به یک منطقه دورافتاده تبعید شده اند اما زمان آن تقریبا مشخص می کند که مربوط به دوره پهلوی است. ضمن اینکه اصلا تمرکز فیلم روی جریان سیاسی خاصی نیست.

بله. مورد خاصی ندارد. آقای رسول یونان، نویسنده فیلم نامه، این فیلم را بر اسلوب افسانه نوشته است که زمان و مکان ندارد. فضایی شاعرانه دارد درباره آدمی همیشه عاشق که نقش آن را خود آقای یونان بازی کرده. طبع عاشق این انسان سبب می شود در جست و جوی تازه ها، ناپدیدها و گمشده ها باشد. درواقع بیشتر به دنبال آمال و آرزوها و انگاره های ذهنی خودش است. و خب این موضوع چه مشکلی دارد باید چند سال توقیف باشد؟ ما هم نفهمیدیم اما واقعیت آن است که نزدیک به شش سال نگه داشتند و مجوز ندادند.

آن زمان اولین فیلمی بود که بازی در آن به شما پیشنهاد شد و قبول کردید. سوالم این است که چرا وارد عرصه بازیگری شدید؟ شما به عنوان یکی از شاعران مهم معاصر جایگاه ویژه ای دارید و برای اهالی فرهنگ و هنر شناخته شده هستید. پس قاعدتا دنبال شهرت بصری و از این قبیل مسائل نبوده اید. گمان بنده این است که یک نوع ماجراجویی بوده. این را بر اساس تجربه خوانش خودم از اشعارتان می گویم. چون در شعر شما یکی از پررنگ ترین مولفه هایی که به چشم می آید، تجربه زیسته شماست. درواقع از رد پای زندگی در شعر شما می گویم. برای همین احساس می کردم در این زندگی قرار است پای یک ماجراجویی دیگر هم باز شود.

یک دلیلش همین است. من دوست دارم زندگی کنم و شعر هم برای من، یک امکان زندگی است (مثل هر امکان دیگر زندگی). بنابراین خیلی برای من فرق نمی کند که شعر باشد، سینما باشد، موسیقی باشد یا… اصل، زندگی است. وقتی زندگی خودش زیر سوال است، مابقی مقولات طبیعتا دیگر اعتبار چندانی ندارند. این یکی از دلایل بود که در توضیح حرف شما گفتم. مسئله بعدی این است که من صلا بنا نداشتم فیلم بازی کنم. در سنین بیست و چند سالگی یک دوره بازیگری چندساله در کلاس های آناهیتا کار کرده بودم که بعد از انقلاب رها کردم.

شمس لنگرودی از تجربه بازیگری اش می گوید

در کتاب تاریخ شفاهی تان این دوره را توضحی می دهید.

بله. رها کردم و دنبال بازیگری نبودم تا اینکه یک روز آقای رسول یونان آمد پیش من و گفت فیلمی داریم و نقشی هست که دوستان اصرار دارند شما این نقش را بازی کنی. برخورد اول من با آقای یونان این بود که اصلا حرفش را هم نزنید! گفت چرا؟ گفتم چون از آن روزهایی که من کار بازیگری می کردم سال ها گذشته، از فضا دور شده ام و اصلا معلوم نیست چقدر حوصله داشته باشم که چند ماه بیایم و کار کنیم.

البته من به رسول یونان و شعرش خیلی علاقه دارم. اما با این وصف فکر کنم یک ساعتی با من صحبت کرد. گفتم راستش خیلی هم علاقه ندارم به قول قدیمی ها با دیگران در یک جوال باشم. دوست دارم کار خودم را بکنم. گفت حالا تو بیا این فیلم نامه را بخوان. بچه ها را ببین، اگر خوشت آمد بازی کن. گفتم این حرف، منطقی است.

بنابراین فیلم نامه را خواندم و از ایده اش خوشم آمد. قراری هم با کارگردان گذاشتم که دیدم واقعا جوانی بافضل و مودب است و شعر می داند. بنابراین پذیرفتم و همراه شان رفتم. البته هم زمان بود با روزگاری که دلم می خواست کمی هم از تهران دور باشم. خلاصه همراه گروه رفتیم دیلمان که برایم تجربه عظیمی بود. به این دلیل که من چهل سال در خلوت خودم، در شعر خودم، هم بازیگر بودم، هم کارگردان بودم، هم فیلم نامه نویس. درواقع به تنهایی همه کاره شعر خودم، خودم بودم. اما آنجا فضایی بود توام با کار گروهی. با این حال باز هم تصمیم نداشتم ادامه بدهم.

یعنی حتی آنجا هم که رفتید تصمیم به ادامه نداشتید؟

بله. تصمیم نداشتم. اگرچه وقتی فیلم بردار به من گفت که به فلان دلیل بازی ات خوب است، کمی برانگیخته شدم اما زود فروکش کرد. تا اینکه فیلم تمام شد و آمدیم تهران. بعد از چند ماه آقای رضا کیانیان یک روز با من تماس گرفت و گفت فیلمی داریم که می خواهیم تو در آن بازی کنی. گفتم بازی نمی کنم. وقتی صحبت کرد از او پرسیدم خودش هم در فیلم حضور دارد؟ گفت خودم هم بازی می کنم. گفت من هم مدیر هنری فیلم هستم و هم قرار است بازی کنم. گفتم خب وقتی تو هستی و حضور داری، من هم بازی می کنم.

جالب اینجاست وقتی در این فیلم رفتم، چون فضای متفاوت تری داشت، بیشتر خوشم آمد. دیدم با زندگی من خیلی متفاوت است. برای همین تهییج شدم که بروم و ادامه بدهم. درواقع اواخر این فیلم بود که به این تصمیم رسیدم اگر فیلم نامه خوبی به من پیشنهاد شد، قبول کنم.

بعد از یک مدتی هم رسیدیم به فیلم «احتمال باران اسیدی». آقای کامبوزیا پرتوی به کارگردان این فیلم گفته بود که این نقش را باید فلانی بازی کند. کارگردان هم با من تماس گرفت، قرار گذاشتیم و فیلم نامه را که به من نشان داد، خیلی خوشم آمد. دیدم درست همان چیزی است که من باید بازی کنم. درواقع اگر بخواهیم به جمله اول شما برگردیم، درست عکس زندگی من بود. درست چیزی بود که همان ماجراجویی را در پی داشت. بنابراین تصمیم گرفتم بازی کنم.

جالب این است که کارگردان بعدها به من گفت، من دیدم تو در جریان کار، می گویی و شادی و می خندی. ترسیدم مبادا نتوانی کار را آنطور که باید و شاید بازی کنی. با این حال بعد از چند روز نگران مسئله ای دیگر شده بود. گمان کرده بود افسرده ام و آمد از من پرسید مشکلی برای شما پیش آمده آقای شمس؟ گفتم نه.

گفت پس چرا افسرده و گرفته هستی؟ گفتم نیستم. اما می دانید چرا این سوال برای آقای بهتاش صناعی ها پیش آمده بود؟ چون به شدت در نقش فرو رفته بودم. برای اینکه همیشه زندگی اینجور آدم ها برایم سوال بود. آدمی که هیچ چیزی در زندگی ندارد چه می کند؟ برای من همیشه سوال بود که چنین آدمی به چه فکر می کند و چطور زندگی می کند؟ شما تعبیری به کار بردید و گفتید «ماجراجویی» اما به نظرم یک جور «نوجویی» است. به خاطر این پذیرفتم که دوست داشتم درک تازه ای از وضعیت داشته باشم و به نگاه تازه ای برسم.

شمس لنگرودی از تجربه بازیگری اش می گوید

بیتی هست که همیشه خودتان از سهراب مثال می زنید و فکر کنم وصف حال خودتان باشد.

دقیقا. «گاه زخمی که با پا داشته ام/ زیر و بم های زمین را به من آموخته است» خلاصه این فیلم که موفق شد، جدی تر شدم. فیلم نامه های زیادی هم به من پیشنهاد شد. منتها برای من دو چیز مهم است. اول فیلم نامه و دوم حق و حقوقی که من در آن فیلم دارم. بعد از آن یک فیلم دیگر هم با خانم گلاب آدینه بازی کردم که در حال حاضر مراحل پایانی را طی می کند و احتمال می دهم فیلم خیلی خوبی شده باشد.

یعنی اواخر فیلم برداری هستید؟

نخیر. فیلم تمام شده، صداگذاری انجام شده، موسیقی گذاشته شده و همه کارها انجام شده. به زودی خودشان این روزها خبررسانی می کنند.

در مجموع برای من اشاره به برخی مفاهیم هم جالب بود. ما با جماعتی مواجه هستیم که به منطقه ای دورافتاده تبعید شده اند. این اولین مولفه ای است که که فورا ذهن را سمت مفهوم «تبعید» می برد. بعد هم می رسیم به کهن الگوی «انسان تبعید شده»؛ انسانی که از بهشت به خاک افتاده، انسانی که تبعید شده. جالب اینجاست فیلمنامه نویس به شدت به تبدیل شدن این دو به همدیگر تاکید دارد.

بنابراین در تقابل با «تبعیدکننده» فورا «تبعیدشده» هم تداعی می شود. جلوتر که می رویم بن مایه فکری ما را به این مقصود توجه می دهد که این دو می توانند در شرایطی بدل به یکدیگر شوند. همینطور «شکار» و «شکارچی». اتفاقا در فیلم شعری هم دارید که دقیقا به همین مضمون اشاره می کنید.

بدل به شکار می شوند.

دقیقا. مرا یاد شعری از مولوی می اندازد که دقیقا به همین مفهوم اشاره دارد: «می شود صیاد مرغان را شکار/ تا کند آنگاه ایشان را شکار». به این معنی که شکارچی پیش از شکار صید خود گرفتار این شکارگردی می شود و به نوعی شکارگری او را صید می کند. بعد از آن است که تازه به شکار صید می پردازد. این مفهوم هم در فیلم قابل تامل است. در پایان اما شعری دارید انگار که خطی سفید می کشد روی تمام این مفاهیم. شعری درباره «برف» که بعد از تمام روایت قرار است همه چیز را محو کند و بپوشاند.

تم شعرهایی را که در فیلم شنیدید، آقای رسول یونان پیشنهاد می دادند و من اولین بار بود که چنین تجربه ای داشتم. ایشان تم را پیشنهاد می دادند و من براساس آن تم شعرم را می نوشتم.

یعنی اشعار متعلق به آثار قبلی شما نبود؟

نخیر. اشعار را سر همین فیلم نوشتم. ایشان موضوع را می گفتند و شعرمانندی می نوشتند و من آن را تبدیل به شعر می کردم. البته درست است که اشعار را برای فیلم نوشته ام اما خب ذهنیت من در همگی وجود دارد.

قطعا همین است. اصطلاحا امضای شما پای هر شعری که در فیلم شنیدیم بود. درباره همکاری با آقای رسول یونان بفرمایید. همین طور آقای راهب. از اول قرار بود خود آقای یونان هم در فیلم «فلامینگو» بازی کند؟

بله. آقای رسول یونان داستان مینی مالی نوشته بودند که کارگردان خواند و خوشش آمد. به آقای رسول یونان گفت این را به فیلم نامه تبدیل کن. رسول یونان ظاهرا پیش از این ها کار تئاتر می کردند. البته دقیق تر را خودشان می دانند. بنابراین خودشان هم بازی کردند. آقای راهب هم از سوی آقای یونان معرفی شدند برای بازی و آمدند. اما یکی از جذاب ترین موقعیت ها این بود که من و آقای یونان و آقای راهب به همراه چند نفر دیگر، یک ماه (کم و بیش) در دهی زندگی کردیم که دو سه خانوار بیشتر در آن سکونت نداشتند؛ دهی در کوهستانی برفی.

 شمس لنگرودی از تجربه بازیگری اش می گوید

من و آقای رسول یونان در یک اتاق بودیم که تجربه بزرگی بود. سال ها بود در یک اتاق با کسی هم خانه نشده بودم. بسیار از شخصیت ایشان خوشم آمد. البته با ایشان آشنایی داشتم اما رفاقت نزدیک نداشتیم. در تمام این مدتی که با هم بودیم، من یک بار ندیدم رسول یونان پشت سر کسی حرف بزند.

یک بار ندیدم بد کسی را بگوید. حتی یک بار که یک نفر دلخوری خودش را یک ناشر عنوان کرد، رسول یونان از آن ناشر دفاع کرد. آن دوست گفت که ناشر پول خودت را هم خورده! تو دیگر چرا دفاع می کنی؟ رسول یونان گفت لابد احتیاج داشته! برای من چنین شخصیتی خیلی عجیب بود. درواقع دیدم شعر رسول یونان دقیقا خودش است و برای همین هم اینقدر محبوبیت دارد. انسان خیرخواه و مثبت اندیشی است و کسی است که ارزش و قدر زندگی را می داند. می داند که تا هست، باید زندگی کرد. این را در حاشیه گفتم که برایم جذاب بود و آموزنده.


منبع: برترینها

پیام اصغر فرهادی برای درگذشت علی معلم

گروه هنری: اصغر فرهادی کارگردان سینما در پیامی درگذشت علی معلم را تسلیت گفت.

 پیام اصغر فرهادی برای درگذشت معلم بدین شرح است: على جان، ناباورانه خبر سفرت را شنیدم و با حسرت و افسوس تلاش دارم آخرین دیدارمان را که همین چند هفته پیش بود مرور کنم شاید در لابه‌لاى گفته‌ها و رفتارت نشانه‌اى بیابم براى تعبیر آن به رفتن زودهنگام و بى‌بازگشتت ولى هر آنچه به یاد مى‌آورم نه تنها از دیدار آخر که از همه دیدارهایمان همه نشانه‌هایى هستند از میل به زندگى. عشقت به خانواده، مهرت به دوستان، لبخند شیرین گره خورده‌ات بر چهره، شور و هیجان سخن گفتن‌هایت، رنگ‌هاى زنده لباس‌هایت، آبى فیروزه‌اى انگشترهایت، شعر سعدى و حافظ در میان گفته‌هاى حتى روزمره‌ات و همه نشانه‌هاى زندگى که از دل صاف و بى کینه‌ات بر مى‌آمد. آذر خانم عزیز، امید و ایمان دوست‌داشتنى برایتان آرزوى بردبارى دارم در برابر این اندوه فراموش ناشدنى.


منبع: بهارنیوز

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم

: کتاب‌های خوب، بلندپروازی انسان را تحریک می‌کنند و همیشه تاثیر خود را روی آدم‌ها می‌گذارند؛ این تاثیر شاید به شکل یک حس رضایت‌مندی باشد یا تغییر به سمت خوبی‌ها. هر حسی که باشد،‌ زندگی آدم‌ها با مطالعه کتاب غنی می‌شود؛ نوروز فرصت خوبی است برای زندگی و دوستی و همذات‌پنداری با کاراکترهایی که بزرگ‌ترین نویسنده‌های دنیا خلق کرده‌اند؛ آن‌طور که ماریو بارگاس یوسا، نویسنده نوبلیست پرویی می‌گوید «ما با خواندن کتاب‌های خوب، در پنهانی‌ترین وجوه شخصیت انسانی‌مان به حس نزدیکی با یک فرهنگ می‌رسیم.

خواندن، همان‌طور که‌ غرایز، شور و احساسات و رفتارهای‌مان را تعریف می‌کنند، روانشناسی ما را غنا می‌بخشد.» به بیانی دیگر «کتاب خوب خواندن راهی برای مجهزشدن در بحبوحه اعتقادات و روبه‌روشدن با هرچه نادرستی در جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم؛ راهی که از آن طریق بتوانیم در جهت تغییر جهان بکوشیم و آن را به دنیای تخیلاتی که با وجود کاستی‌ها و محدودیت‌های‌مان خلق کرده‌ایم، نزدیک کنیم.» پس امسال نیز همچون سال‌های پیش، با کتاب‌های تازه به استقبال بهار برویم و سال نو را با کتاب‌های نو جشن بگیریم…

 
محبوبه میرقدیری:

 در بندر آبی چشمانت

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم 
پیشنهاد اولم همراه‌شدن با نزار قبانی است با «در بندر آبی چشمانت» ترجمه احمد پوری، نشر چشمه. شعرهای کتاب اغلب کوتاهند. مثلا نزار قبانی در شعر «وقتی عاشقم» می‌گوید: «وقتی عاشقم/ سلطان جهانم/ زمین و یکسره هرچه در آن است از آن من است/ و سوار بر اسب تا دل آفتاب می‌رانم.» خواندن چنین شعری، آن هم در بهار لااقل برای لحظه یا لحظاتی هم که شده برای شما حال خوش به ارمغان می‌آورد و حال خوش چیزی است که همه ما به آن نیاز داریم. یا در جایی دیگر می‌سراید: «تنها زن و نوشتن/ ما را از مرگ می‌رهاند.» عشق در جهان زیبا و وسیعی که قبانی خلق می‌کند جایگاهی بس برازنده دارد و زن نیز. او با تک‌تک سلول‌هایش دوست می‌دارد و این دوست‌داشتن را با شیواترین واژه‌ها بیان می‌دارد. در شعر «زبان» می‌نویسد: «وقتی مردی عاشق است/ چگونه می‌تواند واژه‌های کهنه به کار گیرد؟» قبانی انگار که خود یکی از عاشق‌ترین های این دنیاست، علاوه بر عشق، از بی‌عدالتی‌ها می‌گوید، از رنج و تحقیر انسان‌ها و در اشعارش با این دیوان و ددان جوامع انسانی می‌ستیزد.

مرگ ایوان ایلیچ

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم

و اما پیشنهاد دوم من از ادبیات روس است که در جهان مقامی خاص دارد؛ پیشانی‌بلند است این سرزمین سرد و وسیع که چخوف دارد و گوگول و پوشکین. «مرگ ایوان ایلیچ» رمان کوتاهی است از تولستوی با ترجمه سروش حبیبی (نشر چشمه). تولستوی خود زندگی متفاوتی را تجربه کرد، رمان «جنگ و صلح» را در کارنامه هنری خود دارد و تعداد زیادی داستان کوتاه اما «مرگ ایوان ایلیچ» کاری است درخور و به‌یاد‌ماندنی. هر کدام از ما ممکن است شاهد مرگ یکی از نزدیکان یا آشنایانمان بوده باشیم یا شرح احتضار آدمی را از زبان دوستی شنیده و یا در فیلمی نظاره کرده باشیم و در اینجا هم با مرگ، با لحظه‌های پایانی عمر یک کارمند دادگستری سروکار داریم. تولستوی هوشمندانه این شغل را برای شخصیت داستانی خود انتخاب کرده است. مردی که در دستگاه عدالت‌گستری کار می‌کرد، اکنون در بستر بیماری، زار و ناتوان آه و ناله سر می‌دهد، به زندگی‌اش می‌اندیشد، به آنچه گذشت، آنچه هست، حال و آنچه در پیش‌روست، در جهانی دیگر و با ترازو و میزانی دیگر. ایوان ایلیچ پیوسته به یاد می‌آورد و از نومیدی و یاس به امیدواری می‌رسد و برعکس. انگار دست سرنوشت با او سر سازگاری ندارد. تا درد آرام می‌گیرد و بهبودی نسبی پیدا می‌شود بیماری با چهره‌ای تازه‌تر از جایی که هیچ انتظارش نمی‌رود پیدا می‌شود و به مرد بیچاره سلام می‌کند. خواندن «مرگ ایوان ایلیچ» خوب است؛ چراکه یادمان می‌آورد مهمان هستیم و جهان مهمان‌پذیر و مسافرخانه. گذشته از این یاد می‌دهد آغوش و بوسه‌های‌مان تنها برای عید و جشن تولد نباشد و حرف‌های خوب، نگاه‌های مهربانانه و مکث، مکث و ایستادن و نگریستن به هر آنچه در این جهان زیباست و دلنشین بیش از آنکه به مانند ایوان ایلیچ یک نفر در بالای سرمان بگوید: «تمام کرد.»


احمد آرام:

 حکومت نظامی

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم 
آشنایی ما با خوسه دونوسو با ترجمه اولین رمانی از او بود که به‌درستی در لحن و زبان فارسی نشست: «باغ همسایه». اما اینکه باید دونوسو را در بایگانی ذهنمان محفوظ نگه داریم به این دلیل است تا با تبحر او در روایت تاریخ، و گنجاندنش در روایت داستان، آشنا شویم؛ و به‌عنوان مرجعی سترگ که می‌تواند ما را از پرتگاه روایت‌های اینچنینی دور نگه دارد قابل اعتنا است. دونوسو عادت دارد به مصائب مدرن روزگار خود و همچنین پسادیکتاتوری‌ها نگاه خاص داشته باشد؛ این نگاه تاریخی وقتی با روایت داستانی پالوده می‌گردد رخدادهای تراژیک و مدرن نیز به بیان تازه‌ای می‌رسد. آنچه دوسونو واقعیت تاریخی می‌داند و در آثارش نمود می‌یابد نوعی اتفاق ادبی است که از آن خودش است. درواقع او در مقام نویسنده‌ای است که محکوم است به دفاع از انسان‌هایی بپردازد که با گذر از ذهن نوشتاری‌اش به اصالت می‌رسند. جهان داستانی دونوسو جهانی نیست که به‌زودی به فراموشی سپرده شود، بلکه مدام پوست می‌اندازد تا حقایق را عریان‌تر نشان دهد. پویایی تاریخ در روایت داستانی او توجه بایسته‌ای را می‌طلبد؛ چراکه درمی‌یابیم نه تاریخ و نه روایت داستانی هیچ‌کدام به یکدیگر لطمه نمی‌زند. رمان «حکومت نظامی» (ترجمه عبداله کوثری، نشر نی) از آثار معروف دونوسو است. این رمان ما را به درون تصاویری می‌کشاند که سعی دارد زندگی اقشاری از مردم شیلی را در دوران خفقان و ترور دیکتاتوری پینوشه به خواننده نزدیک کند. رمان به گونه‌ای پرمعنی با مرگ ماتیلده اوریتا همسر شاعر بزرگ شیلی، پابلو نرودا، و مراسم تشییع و تدفین او آغاز می‌شود. رمان در سه بخش روایت می‌شود: شامگاه، شب و صبح. کسی که در میان این سه بخش دیده می‌شود و ما از نگاه و کنکاش‌هایش رمان را زیرورو می‌کنیم مانونگو ورا، خواننده محبوب شیلیایی است که بعد از سال‌ها دوری از وطن به شیلی برمی‌گردد.

تانگوی شیطان

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم

اگر سینمای بلا تار، فیلمساز مجاری، سکوت و تنهایی را به درستی کشف می‌کند، یقینا لسلو کراسناهورکایی، نویسنده هم‌وطنش، در آن نقش بسزایی داشته است. کراسناهورکایی پنج فیلمنامه برای بالاتار می‌نویسد که آخرین آنها «اسب تورین» بود؛ داستانی حیرت‌انگیز و تجربی که در سینمای بلا تار سیاهی و تباهی برجا می‌گذارد، مضاف بر اینکه شیوه مطلق‌دیدن را نیز به ما می‌آموزد. اما «تانگوی شیطان» (ترجمه سپند ساعدی، نشر نگاه) سومین همکاری نویسنده با بلا تار بود که این‌بار داستانی را در دل خود روایت می‌کند. رمان روایت‌گر زندگی آدم‌هایی است که تک افتاده‌اند و در یک مزرعه اشتراکی، در دشتی توفان‌زده زندگی می‌کنند و همگی علیه هم در حال توطئه‌اند. رمان زمانی صاحب یک تنش جدی می‌شود که شایعاتی مبنی بر بازگشت دو تن از اعضای پیشین این مزرعه که همگی فکر می‌کردند مرده‌اند، جان می‌گیرد. رمان درباره زوال کمونیسم در اروپای شرقی است. برای تکمیل معرفی این رمان کافی است که به سوزان سونتاگ مراجعه کنیم که می‌نویسد: «استاد مجار روایت آخرزمانی که قابل قیاس با گوگول و ملویل است.»


علی خدایی:

 کتاب اصفهان

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم 
«کتاب اصفهان» مجموعه‌ای است از هفت داستان کوتاه که از اصفهان می‌گوید. اصفهان در این داستان‌ها نقش مهمی دارد و بدون اصفهان این داستان‌ها‌ وجود نداشتند. هفت نویسنده مختلف؛ اصغر عبدالهی، جعفر مدرس‌صادقی، کیهان خانجانی، نسیبه فضل‌الهی، محمد طلوعی، آرش صادق‌بیگی و علی خدایی نویسنده‌های این هفت داستان‌‌اند. داستان کیهان خانجانی به دنبال شهر، یک مسیر شهری و رودخانه زاینده‌رود، داستان پراندوه یک خداحافظی را می‌گوید و محمد طلوعی با نگاهی به شهر اصفهان و خاطراتی از هنرمندان و قصه‌گوهای دوران کودکی و یادآوری روزگاری رفته از رمزی پنهان در اصفهان داستان می‌سازد. «یک تکه مینیاتور» داستان اصغر عبدالهی، نگاه به اصفهان، تاریخ و زندگی امروز است و آنچنان این آمیختگی در داستان نمایش داده می‌شود که کلمات مجبورند از خانه تبدیل به کاخ و عمارت شوند. جعفر مدرس صادقی با داستان «شهرام و شهریار»، نسیبه فضل‌الهی با داستان «گربه مادر» و آرش صادق‌بیگی با داستان «از طرف ما» نویسنده‌های دیگر این مجموعه هستند. چند سطر از داستان «از طرف ما» نوشته آرش صادق‌بیگی را می‌خوانیم: «یک سالی می‌شد بعد از مردن آقام به اتاق تنهایی‌هاش نرفته بودم. دلش را نداشتم. اتاق دوبردو دری بود گوشه حیاط که انگار باغچه را بغل گرفته باشد. آقام می‌گفت همان سی‌سال پیش اتاق را ساخته که قناسی حیاط را بگیرد اما دروغ می‌گفت.»

نی‌نا

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم

«نی‌نا» نام رمان شیوا ارسطویی است که نشر پیدایش منتشر کرده. کتاب ارسطویی را دوست دارم به دلایلی که می‌نویسم. جهان داستان بر سال‌هایی استوار است که آن را حس کرده‌ام و به مکان‌های جغرافیایی داستان آشنایی دارم. همین دو عامل جذاب‌ مرا سوی «نی‌نا» می‌کشاند تا آن را بخوانم. اما «نی‌نا» فقط همین‌ها نیست. داستان زندگی دختری است که قرار است از نوجوانی به فضاهای تازه‌ای پا بگذارد که تغییر زمانه آن را پیش رو قرار می‌دهد؛ حالی خوش که دگرگون می‌شود. «نی‌نا» داستان جراحت‌های پنهانی است که آرام‌آرام در پنج فصل کتاب که با عنوان کتاب اول تا پنجم مشخص شده گشوده و روایت می‌شوند: جوانی، عشق، انقلاب، جنگ و تهران، تکه‌هایی هستند که با اتکا به آن، «نی‌نا» ساخته می‌شود، تَرَک‌ها نمودار می‌گردند، از ترک‌ها گفتم، اساس این رمان همین ترک‌هایی هستند که نویسنده بی‌آنکه از آن به روشنی بگوید بر جان خواننده می‌نشاند. از همین‌رو روابط زن صاحبخانه با زن سرخپوش، روابط زن صاحبخانه با دختر داستان، و رابطه‌های دیگر این رمان هر کدام دلهره، اضطراب، تیرگی به داستان می‌ریزند. دوست دارم از زن سرخپوش داستان و میدان فردوسی هم بگویم. شیوا ارسطویی در «نی‌نا» با آوردن زن سرخپوش و میدان فردوسی، علاوه بر اینکه یک دوره تاریخی را با استفاده از این المان ماندگار کرده، آن را خواندنی کرده؛ به سن‌وسال من نیز این زن و این میدان را رنگی و تپنده کرده است. «نی‌نا» تکه‌تکه است و می‌شود هر کتاب را در یک نوبت خواند و بالاخره نمی‌توانم چشم بر کتاب پنجم ببندم که با من چه بازی‌ها که نکرد!


محمد قاسم‌زاده:

 سایه‌‌ باد

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم 
پیشنهاد اولم اختصاص دارد به ادبیات کشور اسپانیا: رمان «سایه‌ باد» نوشته‌ کارلوس روئیس‌ثافون، ترجمه نازنین نوذری، نشر دیبایه. «سایه باد» از دل جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶-۱۹۳۹) برمی‌آید و نویسنده نقبی به وقایعی می‌زند که یکی از دهشت‌بارترین ماجراهای قرن گذشته بود و اثر خود را بر روح مردم اسپانیا و فرهنگ آن به جا گذاشت. «سایه‌ باد» با تصویری گوتیک از کتابخانه‌ای شروع می‌شود که نام گورستان کتاب‌های فراموش‌شده را دارد؛ جایی که نه‌تنها کتاب، بلکه‌ آدم‌هایی که به‌نحوی با وقایع سال‌های جنگ به آن مرتبط‌اند. اینجا کتا‌بخانه نیست، هزارتویی است پررمزوراز که بوی کاغذ کهنه و گردوخاک و جادو می‌دهد. راوی کتابی را برمی‌گزیند که بنا به رسم کتابخانه باید مسئولیت آن را بپذیرد، اما درواقع کتابی است که مسئولیت راوی را به عهده می‌گیرد. هم کتابخانه و هم کتاب آرام‌آرام ما را به فضایی وهم‌زده می‌برند که بی‌شباهت به داستان‌های ادگار آلن‌پو نیست.

مارش رادتسکی

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم

محمد همتی مترجمی است که در آرامش کار می‌کند و بدون هیچ هیاهویی که برخی بر سر کارهای دست چندم خود به راه می‌اندازند، کارهای جدی را با وسواس ترجمه می‌کند. یکی از این کتاب‌ها «مارش رادتسکی» (نشر نو) است، نوشته‌ یوزف روت، نویسنده‌ کولی‌وار اتریشی که دوره‌ خلاقه‌ نویسندگی‌اش مصادف بود با سال‌های حکومت رایش سوم و او با این بداقبالی روبه‌رو شد که از چندین جنبه رویاروی رایش قرار گرفت و این رویارویی منش کولی‌وار او را تشدید کرد. روت به نسل نویسندگانی تعلق دارد که هریک جنبه‌هایی از فرهنگ و زندگی کشورهای آلمانی‌زبان را کاویدند و انحطاط و فروپاشی ارزش‌هایی را نشان دادند که خود را تمام و کمال در چهره‌ رایش سوم نشان می‌دهد؛ نویسندگانی همچون توماس مان، ریلکه، کافکا، هرمان هسه و موزیل. «مارش رادتسکی» آنطور که مترجم در مقدمه کتاب می‌نویسد به‌تعبیری رمان تاریخی است و به‌ تعبیر دیگری نیست؛ رمان تاریخی است، چرا که به وقایع تاریخی و اجتماعی دوره‌ خاصی می‌پردازد که هم به روزگار نویسنده نزدیک و هم به ‌لحاظ ورافتادن آن، دور به حساب می‌آید. رمان تاریخی به حساب نمی‌آید، چراکه بیشتر از زندگی عادی مردم فرودست ساخته‌شده و حتی آنجا که به شخصیت‌های تاریخی می‌پردازد، از هرگونه استناد تاریخی خودداری می‌کند. اما اثری است که از زمان انتشار همواره توجه منتقدان بزرگ را برانگیخته است. تا آنجا که هرمان هسه آن را شاهکاری بی‌بدیل دانست و گئورک لوکاچ مقاله‌ای در ستایش آن نوشت. روت روایتگری چیره‌دست است و چه در کتاب و چه بیرون از آن، در مصاحبه‌ها و یادداشت‌هایش نقطه اتکایی برای خواننده باقی نمی‌گذارد تا او در برداشت خود از وقایع کتاب و احیانا تطبیق آن با تاریخ، آزاد باشد. هرچند گاه در مقدمه‌‌ یا یادداشتی دیدگاه خود نسبت به تاریخ را بیان می‌کند. رمان «مارش رادتسکی» اثری است خواندنی، به‌ویژه برای نویسندگان ایرانی از این نظرکه چگونه می‌توان با تاریخ روبه‌رو شد و آن را به سمت ادبیات برد.


مهشید میرمعزی:

 آنها که ما نیستیم

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم 
رمان «آنها که ما نیستیم» نوشته محمد حسینی از تنهایی‌ها و مشغله‌های انسان‌های شهری و طبقه‌ متوسط می‌گوید: «تمام حقیقت این رمان این است که تمام آدم‌های آن، در همه‌ بخش‌ها (شش بخش) یک نفر هستند»: «حالا که همه از گفت‌وگو می‌گویند، تو هم بگو. نفس عمیق بکش. ده قدم که بیشتر نیست. همه مثل همید. با گذشته‌ای انگار قرن تا قرن کپی‌شده از هم.» نثری پاک و بدون حتی یک کلمه اضافه. مشخص است که دغدغه‌ نویسنده، اضافه‌کردن یک کتاب دیگر به کارنامه کاری‌اش نیست، از ریاکاری و زوال فرهنگی می‌ترسد و از «فقدان عزت تاریخی کتاب». برای مخاطب احترام قائل است و این را می‌توان از زحمتی که برای برگزیدن هر یک از کلمات خود انجام داده است، متوجه شد. نگاه ریزبین و زیرک محمد حسینی در تمام جملات کتاب حس می‌شود. «اگر از تک‌تک مردم دنیا بپرسید: حالتان چطور است؟ میلیون‌ها تن خواهند گفت: افتضاح… باید راهی پیدا کرد که به ذهن این آدم‌ها خطور کند که خودشان این راه را انتخاب کرده‌اند.» محمد حسینی گاهی در گفتن حقیقت انسان‌ها چنان تلخ و بی‌پرده می‌شود که پشت آدم را می‌لرزاند. این کتاب را دو مرتبه خواندم و بار دومش برای این بود که همان نکات ریز و شاید ناگفته‌های میان سطرها را دریابم. به کسانی که به خواندن یک کتاب خوب با نثری عالی علاقه دارند این کتاب را توصیه می‌کنم.

مارون

با کتاب‌ها به استقبال بهار برویم

آخرین کاری که از بلقیس سلیمانی خواندم و به نظرم بهتر از کارهای دیگرش بود رمان «مارون» (نشر چشمه) بود. قبل آن هم رمان «سگ‌سالی» و قبل‌ترش هم «به هادس خوش آمدید» را خوانده بودم. ناخودآگاه وقتی چند کتاب از نویسنده‌ای می‌خوانم، نثر او را مقایسه می‌کنم. به نظرم نثر سلیمانی پخته‌تر شده و داستان‌پردازی او در «مارون»، پیچیده‌تر و جالب‌تر است. داستان در روستای مارون می‌گذرد و حکایتی از مردم این روستاست و اتفاقاتی که برای روستای مارون، پیش، حین و بعد از انقلاب می‌افتد. سلیمانی همیشه گفته با فضای روستایی آشناست. حتما به همین دلیل هم در همین حوزه می‌نویسد که به آن احاطه دارد و به‌خوبی می‌تواند فضاها و شخصیت‌ها را ملموس و باورپذیر کند. داستان «مارون» با تنوع شخصیت‌های دوست‌داشتنی‌اش آدم را به روستاها با فضای ساده و بی‌ریا و گاه خفقان‌آورشان می‌برد: «مارونی‌ها گفته بودند تو زن نیستی وگرنه شوهرت را نگه می‌داشتی. حالا ایستاده بود جلو مرصع و می‌خواست شوهرش را پس بگیرد. ساعت چهار صبح دخترک هفت ماهه‌اش را بسته بود به پشتش، دستمال نان و مغز گردویش را برداشته بود و از مارون زده بود بیرون. جاده مارون تا گوران را پیاده آماده بود. صدای جیرجیرک‌ها، شغال‌ها، سگ‌ها، خروس‌ها و خرهای مارون بدرقه‌اش کرده بود. باد خنک شمال که به صورتش خورده بود زیرلبی درویش را لعنت کرده بود. این باد جان می‌داد برای باددادن خرمن‌ها. کجا بود درویش؟ کجا بود مردش، وقتی باد شمال می‌آ‌مد و او نبود تا رزق‌وروزی زن و بچه‌اش را از دهن باد بگیرد؟»


منبع: برترینها

فیلم «دختری در قطار»؛ نمایش نجات‌بخش یک نفره

زمانی که پس از تماشای فیلم معمایی جنایی «دختری در قطار» سالن سینما را در حال ترک‌کردن سالن بودیم، خانمی که کمی آن‌طرف‌تر داشت از سالن خارج می‌شد به‌همراه بیچاره‌اش گفت: «وای! واقعا فیلم خوبی بود!» من شوکه شده بودم! حس‌هایم مانند وقتی بود که کسی بگوید: «بامزه‌ترین اتفاق، وقتی با یک میکروسکوپ کار می‌کنید، تقویت شدید حس بویایی است!» یا کسی بگوید: «دونالد ترامپ چقدر موهای فوق‌العاده‌ای دارد!» این حرف برای من بسیار عجیب است زیرا فیلم در هیچ مقیاسی سرگرم‌کننده نبود، نه برای اشخاصی که رمان پرفروش پائولا‌ هاوکینز را خوانده‌اند و نه برای اشخاصی که رمان را نخوانده‌ و برای تماشای نسخه سینمایی‌اش در سالن‌ها حاضر شده‌اند.

 فیلمسازی که بلد نیست داستان تعریف کند!
پس از شنیدن این سخن من تا دقایقی افسرده بودم زیرا دو ساعت از عمر خود را به‌دست آدم‌هایی سپرده بودم که حرفه آن‌ها هنر و سینماست و در کمال تعجب آن‌ها بلد نیستند داستان تعریف کنند. این در حالی است که فیلم از منبع قدرتمند و جذابی چون رمان «دختری در قطار» تغذیه می‌شود. پس از گذشت دقایقی به این واقعیت پی بردم که شاید اثر تیت تیلور -که در کارنامه‌اش اثر قابل ملاحظه‌ای چون «خدمتکار» را دارد- از منظر زنانه و معمایی که برای خانم‌ها به‌وجود می‌آورد -که بیشتر به جست‌وجوی ذهنی آن‌ها بازمی‌گردد- واجد جذابیت‌هایی باشد که من درک نمی‌کنم. از این لحاظ می‌توان به این دسته از مخاطبان حق داد که از تماشای فیلم «دختری در قطار» لذت برده باشند ولی در هر صورت، کلیت ماجرا تغییر نمی‌کند. شما در ایستگاه راه‌آهن باشید یا در ترافیک پشت در ایستگاه و قطار حرکت کرده باشد؛ واقعیت این است شما جا مانده‌اید.

بی‌شک رمان پائولا ‌هاوکینز در عالم نشر یک پدیده است، به‌همان اندازه که رمان جیلین فلین «دختر گمشده» یک پدیده است. مخاطبان هنگام خواندن این رمان‌ها، به‌علت وجود پیچش‌های فراوان داستانی -که البته باکیفیت نیز هستند- تا هفته‌ها درگیر داستان می‌شوند. در عبارتی دیگر رمان‌ هاوکینز حتی توانایی این را دارد با یک خط رندانه، شما را دست بیندازد. شخصیت اصلی داستان که گاهی راوی هم می‌شود، ریچل نام دارد که به شما حس غرق‌شدگی یک انسان را در میانسالی به‌درستی منتقل می‌کند، شخصی که به‌صورت رسمی در حال سقوطی آزاد است، ابتدا شانس بچه‌داشتن، سپس همسر، خانه، شغل، زیبایی و حتی توانایی‌های ساده‌اش را از دست می‌دهد و به نوشیدنی‌های الکلی پناه می‌برد. او هر روز با نگاهی خیره با قطاری از روی رودخانه‌ هادسون عبور می‌کند و به چیزهایی که از دست‌داده می‌نگرد.

فیلمسازی که بلد نیست داستان تعریف کند! 
همسر جدید شوهر سابقش، بچه‌ای که می‌توانست متعلق به او باشد و بخت‌های خوشبخت‌بودن که همگی از دست رفته‌اند. در خانه کناری آن‌ها زوج خوشبخت و بی‌نقص دیگری زندگی می‌کنند. زوجی که وجوهی دیگر به آرزوهای از دست رفته ریچل می‌دهند. آن‌ها بی‌نهایت شیفته یکدیگر به‌نظر می‌رسند و این برداشت را به‌وجود می‌آورند که نداشتن بچه نیز مانع خوشبختی آن‌ها نشده است. از همه مهم‌تر که این زوج برخلاف ریچل به گروه زیبارویان تعلق دارند و… اما مشکل این‌جاست که ریچل به‌تنهایی راوی داستان نیست. هنگامی که ما خود را غرق‌شده در دنیای تلخ و پر از حسادت ریچل می‌بینیم، ناگهان منظرگاه تغییر می‌کند و دو راوی دیگر با نام‌های مگان، همان دختر زیباروی همسایه، و آنا ،همسر جدید شوهر سابق، پدیدار می‌شوند. این‌جاست که ما متوجه حسادت دیوانه‌وار این دو زن نیز نسبت به زندگی دیگران می‌شویم و… هر چه بیشتر از کتاب تعریف کنیم، پرداختن به فیلم کاری سخت‌تر می‌شود زیرا ناخودآگاه وارد جزئیات و پیچش‌های خط داستانی رمانی می‌شویم که در فیلم وجود ندارد.

شخصیت ریچل می‌تواند یک برگ برنده پرچالش برای هر بازیگری باشد؛ شخصیتی وابسته به نوشیدنی‌های الکلی که از خود متنفر است و از سویی به‌صورت بسیار ریزبینانه خودخواه و خودشیفته است، ظاهر بسیار بدی دارد و با مرور زمان به اندازه‌ای زشت می‌شود که گویی نامرئی است و هیچ‌کس او را نمی‌بیند. همین مشخصات به ما نشان می‌دهد که‌سازندگان اثر یا تاکنون رمان را نخوانده‌اند و یا خانم امیلی بلانت را درست‌وحسابی برانداز نکرده‌اند. این خانم در بدترین حالت مانند شخصی می‌شود که یک روز به خود نرسیده و با ذره‌ای رسیدگی مانند رئیس شرکتی پرزرق‌وبرق می‌شود و هیچ ارتباطی به شخصیت ریچل در رمان ندارد. در حقیقت شخصیت ریچلی را که بلانت اجرا کرده است باید دوباره بشناسید؛ زنی که به وضعیت ظاهری خود رسیدگی نمی‌کند، اعتیاد بدی به الکل دارد، لباس‌های بی‌قواره می‌پوشد و بر حسب اتفاق گویی جایی خاک شده بوده است و حال دارد از گور بر می‌خیزد.

فیلمسازی که بلد نیست داستان تعریف کند! 
البته قابل توجه است که بلانت به اندازه‌ای تجربه و قدرت بازیگری دارد که حتی در اثری چون «مرز فردا» توانست قدرت بازیگری خود را به رخ بکشد و «دختری در قطار» نیز از این قاعده مستثنا نیست. به جرات می‌توان گفت اگر تغییرات کاراکتر ریچل را نسبت به رمان بپذیرید امیلی بلانت نقش را درخشان ایفا کرده است. باز هم باید خاطر نشان کنم بلانت حتی در فیلم بی‌هویت و ضعیفی چون «شکارچی: جنگ زمستانی» هم درخشان است. مسئله این است که راهکار تیت تیلور؛ کارگردان اثر برای نزدیک‌کردن حس خوانندگان کتاب به شخصیت جدید حاضر در فیلم چیست!؟ دوربین نزدیک، بسیار نزدیک به صورت خانم امیلی بلانت است! دوربینی که به مخاطب اجازه نمی‌دهد حس شخصیت را نسبت به اطراف درست حس کند! زیرا شما در بیشتر مواقع هیچ تصوری از مکانی ندارید که شخصیت ریچل در آن به‌سر می‌برد زیرا اصلا جای دیگری را بجز جزئیات چهره بلانت نمی‌بینید. حال که بلانت سعی کرده است با ریز بازی‌هایی که توسط ابرو، پره‌های بینی و لب‌هایش اجرا می‌کند کمی حس به تماشاگر از همه‌جا بی‌خبر انتقال دهد.

من احترام زیادی برای فیلمنامه‌نویس اثر، ارین کریسیدا ویلسون قائل هستم زیرا شانس خود را برای اقتباس از روی رمانی بسیار پیچیده و پر از هیجان امتحان کرده است اما متاسفانه این تلاش بی‌فایده است و بی‌نتیجه می‌ماند. برای دفاع از این ادعا باید بگویم کافی است شما به تغییر نظرگاه‌های اصلی راوی‌های مختلف دقت کنید، هربار منظرگاه تغییر می‌کند مخاطب گیج‌تر می‌شود و این بازمی‌گردد به گیج‌شدن خود ویلسون که به شکل عجیبی منتقل می‌شود. چنین اتفاقی در حالی رخ می‌دهد که با تغییر نقطه نظر از شخصیتی به شخصیتی دیگر هر چه پیش می‌رویم تیلور فلج‌تر می‌شود و ما زمانی در رویا یا تصورات ریچل هستیم که راوی قصه آنا یا مگان هستند. حرکت فیلم برخلاف قطار داستان بسیار کند پیش می‌رود، گاهی شما این تصور را دارید که بلانت نیز از این کندی خسته شده است(منظورم امیلی بلانت بازیگر است نه شخصیت داستان) و گاهی حس‌هایش باورپذیر نیست. برای مثال زمانی که نزدیک به خانه همسر زن گمشده با بازی لوک ایوانز ظاهر می‌شود و خود را دوست صمیمی همسرش معرفی می‌کند. در این سکانس حس‌ها گم و بی‌ارتباط است و توانایی بازیگران به کلی هدر رفته است.

فیلمسازی که بلد نیست داستان تعریف کند! 
وابستگی شخصیت ریچل به نوشیدنی‌های الکلی باورپذیر نیست و بیشتر امری تفریحی به‌نظر می‌رسد. این در حالی است که شما در رمان به‌طور دقیق متوجه می‌شوید که ریچل به چه اندازه از چنین اعتیادی احساس ندامت می‌کند و به چه اندازه در مقابل این ضعف بی‌پناه است. ماجراهای داستان به شکل طعنه‌آمیزی رویکردی فمنیستی دارد و گاهی تصمیم‌گرفتن زنان را ناشی از اعتمادی می‌بیند که در مدت زمان طولانی به‌وجود آمده است. این نکته داستان جزو زیرکانه‌ترین رشته‌هایی است که ‌هاوکینز در رمانش تنیده است و به‌هیچ عنوان نباید توقع داشت در فیلم نمود پیدا کند ولی حضور امیلی بلانت در قالب شخصیت ریچل و ربکا فرگوسن در کالبد شخصیت آنا می‌توانست موقعیت مناسبی را برای درج کردن این نکته فراهم‌ کند زیرا در هر صورت این اشخاص بازیگرانی هستند که در سینما با اجرای نقش‌های چالش‌برانگیز فمنیستی به شهرت رسیده‌اند. امری که متاسفانه تیلور و ویلسون؛ فیلمنامه‌نویس‌ کار موفق به استفاده از آن نشده‌اند. در حقیقت شما در سکانس نهایی فیلم، زمانی که ریچل و آنا متوجه هویت قاتل اصلی روایت می‌شوند نه‌تنها این حس را درک نمی‌کنید بلکه دقایقی از وقایع رخ‌داده عقب هستید و با تاخیر متوجه اتفاقاتی می‌شوید که در حال رخ‌دادنند، این نکته می‌تواند برای اشخاصی که رمان را نخوانده‌اند بسیار گیج‌کننده باشد.

در مباحث مربوط به بازیگری می‌توان عملکرد کلی تیم را به‌راحتی زیر سوال برد؛ ربکا فرگوسن بیش از حد بازی می‌کند و عملکردش به‌صورت کامل اُوراَکت است،‌ هالی بنت، ستاره تازه متولد‌شده ‌هالیوودی، بیشتر شبیه به مدل‌های دنیای فشن است تا فردی(مگان) که شخصیت پیچیده و پیشروی دارد. آلیسون جنی در نقش پلیس محوری فیلم که تحقیقات مربوط به گمشدن مگان را برعهده دارد همواره دارای اطلاعاتی است که مشخص نیست از کجا آورده است. او سرنخ‌هایی دارد که تنها مخاطب می‌تواند از آن خبر داشته باشد و نه یک شخصیت چندبعدی درست‌وحسابی. جاستین ترو در نقش همسر سابق ریچل اجرای نسبتا قانع‌کننده‌ای دارد، حال بماند که نسبت به شخصیت رمان فردی بسیار کند و بی‌حال به‌نظر می‌رسد و ما به‌عنوان مخاطب فیلم هیچ حس باورپذیری نسبت به شخصیت‌های شوهر مگان با بازی لوک ایوانز و روانپزشک ماجرا با بازی ادگار رامیرز پیدا نمی‌کنیم.

فیلمسازی که بلد نیست داستان تعریف کند!

تماشای نسخه سینمایی «دختری در قطار» به اندازه‌ای تاسف‌آور بود که من‌را ناخودآگاه به‌یاد فیلم «پنجره اتاق خواب» اثر کورتیس هنسون محصول سال ۱۹۸۷ انداخت، در آن فیلم هنسون نیز نمی‌توانست بازیگر اصلی‌اش استیو گوتنبرگ را به دنیای داستان وصل کند و گاهی عنان کار را از دست می‌داد، در چنین شرایطی و تغییر منظرگاه‌های ماجرای یک قتل، هنسون با استفاده از رازآمیزتر کردن وجوه مختلف یک قتل و تیپ‌سازی صحیح از قربانی ماجرا (با بازی ایزابل هوپرِ جوان) توانست ریتم و هیجان لازم در چنین آثاری را حفظ کند. امری که خالقان نسخه سینمایی «دختری در قطار» موفق به انجام آن نشده‌اند و فیلم را به اثری هیجان‌آور مبدل ساخته‌اند که ذره‌ای هیجان ندارد.


منبع: برترینها

بازیگر «پدرسالار» درگذشت

این بازیگر که در چند سال گذشته حضور کمرنگی در این عرصه داشت به تازگی درگذشته است.به گزارش ایسنا، در پی این اتفاق اصغر همت  مدیر عامل خانه تئاتر  در پیامی اظهار کرده است: «با خبر شدیم  خسرو شجاع زاده هم رفت.هنوز در شوک از دست دادن غم هنرمند عزیز علی معلم  بودیم که این خبر بار غم‌مان را چند برابر کرد. چه می شود کرد؟ جز این که خودمان را تسکین بدهیم که بله، مرگ حق است و … چون سایه با آدمی زاده می‌شود و … سرنوشت محتوم هر موجود زنده‌ای است.جوان اول فیلم سینمایی «غریبه و مه» و تئاترهای دهه ۴۰ ، غریبانه در هوای مه آلود شمال ، جان به جان آفرین تسلیم کرد. فقدانش را به جامعه هنری ایران و خانواده گرامی‌اش تسلیت عرض می نماییم.»این هنرمند در سینما و تئاتر فعالیت‌ داشته است و همچنین در سریال «پدر سالار» به کارگردانی اکبر خواجویی هم بازی کرده بود.


منبع: بهارنیوز

وضعیت کلاه قرمزی همچنان مبهم است

به گزارش ایسنا، حمید مدرسی با انتشار مطلبی درباره آخرین وضعیت مجموعه کلاه قرمزی، در توضیحی آورده است:«احتراماً پیرو خبر منتشر شده به نقل از مدیران ارشد شبکه دو سیما و اعلام برنامه کلاه قرمزی با جزئیات توسط مدیر محترم شبکه دو سیما جناب آقای جعفری جلوه مبنی بر پخش کلاه قرمزی نوروز ۹۶ در ساعت ۲۰ و اعلام رفع مشکلات این مجموعه، بدین وسیله اعلام می نمایم، خبر انتشار یافته از طرف شبکه دو سیما بجز خوراک رسانه‌ای و درست شدن حاشیه‌ها چیز دیگری به دنبال نخواهد داشت و در زمین دشمن بازی کردن را بیاد می‌آورد.

عدم پخش برنامه موفق و پربیننده‌ای مثل کلاه قرمزی عرصه را برای برنامه‌های نوروزی شبکه‌های ماهواره‌ای غیر مجاز مثل جم در نوروز ۹۶ مهیا می‌سازد که مغایر سیاست‌های هجوم فرهنگی کشور است و از سوی دیگر با کمترین محاسبه درآمد ۱۵ برابر بودجه این پروژه از طریق جذب تیزر توسط اداره کل بازرگانی محروم می‌ماند و در این شرایط اعلام پخش برنامه توسط مدیر شبکه و خبر آن از آنتن سیما و رسانه‌ها به مردم سوال‌های بزرگی از جمله هرگونه عواقب معنوی و مادی برنامه برای سیما و سازندگان را طرح می‌کند که اینجانب جوابگوی آن نخواهم بود.

قطعاً در این مقطع زمانی حل و فصل مشکلات این پروژه در تأمین بودجه و دیگر موارد گذشته قطعاً در اراده و نیت مدیر محترم شبکه ۲ سیما نیست.چه بسا نظریه ایشان موجبات زیر سوال بردن تعهدات و قراردادهای قبلی مدیران محترم وقت سیما و از سوی دیگر از دست رفتن هرگونه ذوق و انگیزه ای را در تکمیل و کمک به انجام این مجموعه عقیم می‌گذارد.»

تهیه کننده کلاه قرمزی با انتشار این مطلب در صفحات مجازی رسمی این مجموعه به آدرس (Telegram : @kolahghermezzie و Instagram:  kolah.ghermezzi) در ادامه آورده است:
«برنامه تولید شده امثال کلاه قرمزی بی‌شک یکی از بهترین برنامه‌های تولیدی از لحاظ کیفی و محتوایی است و در شروع پیش تولید متأسفانه تجربه تلخ از دست دادن یکی از بهترین‌های خود در هنر عروسک گردانی را داشتیم، زنده‌یاد دنیا فنی زاده که هنوز از یادها نرفته است. دنیا فنی‌زاده از میان ما رفت ولی هنوز عروسکش کلاه قرمزی به یادش زنده است و زنده خواهد ماند. یادش گرامی باد.

به نظر این حقیر تنها شانس رسیدن پروژه به آنتن سیما، ورود فوری شخص ریاست مجترم سازمان و یا معاونت محترم سیما به حل و فصل مشکلات این پروژه شاید در ظرف روز و ساعت آینده راه‌گشا باشد. در غیر اینصورت عملاً پخش مجموعه کلاه قرمزی ۹۶ همچنان منتفی خواهد بود.اینجانب به نمایندگی از پروژه و میلیون‌ها مشتاق و هوادار این مجموعه و هنرنمایی گروهی ۱۰۰ نفره از هنرمندان بنام این عرصه تقاضا دارم در صورت ارزشمند بودن این پروژه و احترام به مخاطبین میلیونی و هواداران آن با ورود خود در این لحظات آخر مردم و بخصوص بچه های این مرز و بوم را از دیدن این برنامه مفرح محروم نکنند.


منبع: بهارنیوز

یک مرد جدید در زندگی آنجلیناجولی؟

 از منابع آمریکایی،گفته می شود مردی غریبه در حال خارج شدن از هتل جولی دیده شده است. این مرد با فرزندان جولی ملاقات کرده و آنها را هدیه باران کرده است. این در حالیست که برد پیت به ندرت اجازه تماس با فرزندانش را دارد.در ۱۹ سپتامبر، چهار روز پس از درگیری مرموزی که بین مدوکس پسر ۱۵ ساله جولی و برد پیت در یک هواپیما خصوصی پیش آمد، جولی تقاضای طلاق کرد.جولی تا مدتها از دلیل تقاضای طلاقش خودداری کرده بود اما بعد از مدتی گفت که برد پیت پدر مناسبی برای ۶ فرزندشان نمی‌داند.اوایل این ماه آنجلینا جولی با فرزندانش به کامبوج سفر کرد.

اف‌‌ بی‌ آی‌ یا پلیس فدرال آمریکا پس از ادعای جولی برای درگیری فیزیکی بین پیت با پسرشان، به بررسی‌ این مساله پرداخت اما شواهد کافی‌ برای این ادعا یافت نشد.آنجلینا جولی در مصاحبهٔ تازه خود با با بی‌ بی‌ سی‌، برد پیت را «پدری عالی‌» نامید و گفت آنها برای همیشه خانواده یکدیگر باقی‌ خواهند ماند.هواداران این زوج طلایی، جدایی‌ آنها رای پیش بینی‌ نمی‌کردند یا حداقل سرانجامی اینچنین تلخ برای شان متصور نبودند.


منبع: بهارنیوز

سکوت به احترام معلم در کنسرت قربانی

 علیرضا قربانی بار دیگر در شامگاه ۲۳ اسفندماه در تالار وحدت به صحنه رفت تا به اجرای آثاری از فردین خلعتبری و مهیار علیزاده بپردازد.
 




برنامه بدون حضور قربانی روی صحنه آغاز شد و در حالی که پرده نمایش روی صحنه تصاویری را پخش می‌کرد، صدای قربانی در حال اجرای موسیقی تیتراژ سریال “پرده نشین” با شعری از محمد علی بهمنی شنیده شد.

با گذشت چند دقیقه قربانی در پس قابی پارچه‌ای به صحنه آمد و قطعه “آخرین جرعه جام” با شعری از فریدون مشیری را اجرا کرد. این قطعه توسط گروه نوازندگانی که هنوز دیده نشده بودند، با تنظیمی متفاوت از آنچه در آلبوم “حریق خزان” شنیده بودیم به اجرا در آمد. در طول اجرای این قطعه علیرضا قربانی از قابی به قاب دیگر حرکت کرد و پنهان از دید تماشاگران به اجرا پرداخت.

با پایان یافتن این قطعه و جابه جایی لوازم صحنه، نوبت به اجرای قطعه بی‎کلام “راز” اثر مهیار علیزاده رسید. سولوی ویلن میثم مروستی با همراهی اعضای گروه شنیده شد و پس از آن نوبت به اجرای قطعه “یار تو هستم” به آهنگسازی خلعتبری رسید.

پس از آن قربانی به جلوی صحنه آمد و پیش از آغاز سخنان خود از تماشاگران خواست یک دقیقه بایستند و سکوت کنند. سپس با اشاره به ضایعه درگذشت علی معلم گفت: چند ساعتی هست که دوست گرامی و هنرمند عزیزی را از دست داده‌ایم. کسی که همه دوستان و همکارانش با مکارم اخلاقی او آشنا بودند و در مورد فضایل او صحبت می‌کردند. آخرین پیامی که علی معلم برای من فرستاد به ساعت ۱۲ و ۶ دقیقه ظهر امروز مربوط می‌شود که جملاتی محبت آمیز برایم فرستاد اما کمی بعد از آن دنیا را ترک گفت. علی معلم دیشب در همین سالن بود و بعد از کنسرت با انرژی بسیار به پشت صحنه آمد و همدیگر را گرم در آغوش گرفتیم. اما حالا افسوس می‌خورم که چرا زمان بیشتری برای صحبت با او نداشتم.

 




کنسرت دخت پری وار علیرضا قربانی در تالار وحدت‎

پس از آن قطعه “دوستت دارم” با شعری از قیصر امین پور و آهنگ علیزاده اجرا شد و بعد نوبت به ساز و آواز بداهه رسید. تک‌نوازی پیانو آغازگر این بخش بود و سپس نوای کمانچه در میان تاریکی صحنه به گوش رسید. طراحی صحنه در این بخش با طرح کاغذ دیواری، آباژور و چوب لباسی، فضایی صمیمی به وجود آورده بود و قربانی که تمام مدت برنامه به صورت ایستاده به اجرا می‌پرداخت این بار روی مبل مخملی نشست تا آواز دلنشین خود را اینچنین سر دهد: “ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم – ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم”.

بخش اول برنامه با اجرای قطعه “عاشقی” با شعر مولانا و آهنگ خلعتبری به پایان رسید.

قطعه “دریای بیکران” با شعری از سعدی و آهنگسازی علیزاده از آلبوم “دخت پریوار” آغازگر بخش دوم برنامه بود. پس از آن قطعه “ای باران” با شعر و آهنگ خلعتبری اجرا شد. پس از آن نوبت به اجرای قطعه “نگاه” رسید که نخستین بار سال گذشته در کنسرت ” در شعله با تو رقصان” توسط گروه همخوانان اجرا شده بود. این بار علیرضا قربانی کلام علیرضا کولیایی را با احساس تمام اجرا کرد و در اوج خواند “می‌خواهمت بمان!  می‌جویمت مرو! “

 




قطعه بی‌کلام “پروانه‌ای در باد” اثر خلعتبری به زیبایی توسط گروه اجرا شد و پس از آن نوبت به قطعه خاطره انگیز “شب دهم” اثر خلعتبری با شعری از افشین یداللهی رسید. برای اجرای آواز “صبح آزادی” بار دیگر سامان صمیمی به صحنه آمد تا با نوای کمانچه و همراهی ویولنسل و پیانو، قربانی را در اجرای این قطعه یاری کنند. در زمان اجرای شعر هوشنگ ابتهاج یک اجراگر هم به صحنه آمد و هماهنگ با ساز و آواز به اجرای حرکات فرم پرداخت.

پس از آن نوبت به اجرای قطعه “ارغوان” رسید که پس از گذشت چهار سال از انتشار آن هنوز به یادماندنی‌ترین اثر مهیار علیزاده است. این قطعه با تشویق بسیار زیاد تماشاگران مواجه شد و زمزمه‌های زیرلبی آنها را همراه داشت. پایان بخش این برنامه هم اجرای موسیقی تیتراژ سریال ” مدار صفر درجه” به آهنگسازی فردین خلعتبری بود و گروه اجرایی به خوبی توانستند رضایت شنوندگان را جلب کنند.

طراحی و کارگردانی این کنسرت بر عهده رضا موسوی بود. او که خرداد ماه امسال نیز در کنسرت علیرضا قربانی به طراحی پرداخته بود، این بار با حذف بسیاری از زواید و توجه بیشتر به هماهنگی موسیقی و صحنه، توانست فضای بصری جذابی برای مخاطبان فراهم کند. در هر کدام از قطعات این کنسرت طراحی صحنه و نور خاص آن وجود داشت، اما موسوی با برخورد هوشمندانه خود از اغراق در این کار خودداری کرده و اجازه داده بود تعدادی از قطعات در صحنه‌ای خالی و آرام اجرا شوند.

 




علیرضا قربانی را در این کنسرت بهنام ابوالقاسم : نوازنده پیانو، سرپرست و مدیر هنری ارکستر، میثم مروستی: کنسرت مایستر و نوازنده ویلن، نیلوفر محبی: ویلن، پریسا پیرزاده: ویولا، آتنا اشتیاقی: ویلنسل، فرشید پاتینیان: کنترباس، مهسا یوسفی نژاد: هورن، سایوری شفیعی: کلارینت، شقایق صادقیان: فلوت، بهتاش ابوالقاسم: پرکاشن، سامان صمیمی: کمانچه، روشنک کی‌منش، مهدیه صفدری، عماد عامرکاشی، محمد حقیقی: همخوان همراهی کردند.

 

 

 

 

 

 

 


منبع: بهارنیوز

برگزاری فستیوال بین المللی برای استعدادیابی موسیقی بلوچستان درچابهار

فستیوال بین المللی استعدادیابی موسیقی (خوانندگی) ویژه خوانندگان بلوچ زبان کشورهای ایران، عمان، افغانستان و پاکستان با همت گروه هنری «زیمل بلوچستان» برای نخستین بار نوروز سال ۹۶ در منطقه آزاد چابهار برگزار می شود.

به گزارش ایرنا موسیقی غنی بلوچی دارای قدمت طولانی به اندازه تاریخ، فرهنگ و ادب این نقطه از ایران اسلامی است که می تواند به افزایش شمار مسافران و گردشگران داخلی و خارجی در تنها بندر اقیانوسی ایران منجر شود.

دولت و بخش خصوصی برای معرفی موسیقی بلوچی در زمینه های مختلف گام های موثر و خوبی برداشته اند.

مدیر گروه هنری زیمل بلوچستان روز سه شنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا اظهار داشت: هدف اصلی برای برگزاری استعدادیابی و اجرای موسیقی بلوچی، معرفی آداب و رسوم و فرهنگ غنی اقوام بلوچ به گردشگران سراسر ایران اسلامی و شناسایی قابلیت های این سبک موسیقی است.

آدم بلوچ گفت: تشویق و ترغیب جوانان علاقه مند به موسیقی و یاددهی کلاسیک این هنر از دیگر اهداف برگزاری این فستیوال است.

وی ادامه داد: در این فستیوال تمام موسیقی های افراد مختلف جداگانه به صورت تک آهنگ و فیلم کوتاه ضبط و در اختیار گردشگران داخلی و خارجی قرار می گیرد.

وی افزود: شرکت کنندگان و خوانندگان متقاضی می توانند به دبیرخانه این فستیوال در سازمان منطقه آزاد چابهار مراجعه و در سبک های سنتی، پاپ، کلاسیک و رپ به هنرنمایی بپردازند.

مدیر گروه هنری زیمل بلوچستان بیان کرد: استعدادیابی خوانندگان بلوچی و موسیقی های برتر در این جشنواره توسط کمیته داوران و نظر تماشاگران انجام می شود.

بلوچ از حمایت های سازمان منطقه آزاد چابهار برای برگزاری نخستین فستیوال بین المللی استعدادیابی موسیقی بلوچستان قدردانی کرد.

وی گفت: شرکت برای تمام افراد موسیقیدان آزاد است تا بتوانیم بهترین موسیقی را برای گردشگران به نمایش بگذاریم.

وی افزود: نوروز قبلی نیز با هزینه ۲ میلیارد و ۲۰۰ میلیون ریال (۲۲۰ میلیون تومان) در ساحل دریا بزرگ چابهار جشنواره موسیقی برای استعدادیابی خوانندگان بلوچ برگزار شد. 

وی خاطرنشان کرد: ۱۰۰ هنرمند ناشناخته در این جشنواره شرکت کرده بودند که در نهایت ۲۰ نفر توسط هیات داوران براساس انتخاب شعر، فن خوانندگی، نوع آهنگ و ادای کلمات برتر انتخاب شدند.

مدیر گروه هنری زیمل بلوچستان بیان کرد: برای برگزاری نخستین فستیوال بین المللی استعدادیابی موسیقی بلوچستان بیش از ۵۰ نفر تیم اجرایی در حوزه فرهنگ، هنر و موسیقی فعال هستند.

بلوچ گفت: زیمل در زبان بلوچی به معنای موسیقی است.

وی افزود: پیش بینی ها حاکی از استقبال مناسب گردشگران از برگزاری نخستین فستیوال بین المللی برای استعدادیابی موسیقی بلوچستان است.

شهرستان چابهار براساس سرشماری آبان سال ۱۳۹۵ با جمعیت ۲۸۳ هزار و ۲۰۴ نفر و ۴۸ هزار و ۱۴۷ خانوار از شمال به شهرستان های نیکشهر، قصرقند و سرباز، از شرق به کشور پاکستان، از جنوب به دریای عمان(مکران) و از غرب به شهر کنارک متصل است. 

چابهار به عنوان تنها بندر اقیانوسی ایران و سرزمین موج و مرجان واقع در قلب مَکُّرانِ بلوچستان و در فاصله ۶۴۵ کیلومتری جنوب زاهدان مرکز استان سیستان و بلوچستان از ۲ شهر به نام های چابهار و نگور، سه بخش مرکزی، دشتیاری و پلان، ۶ دهستان و ۴۳۸ روستا تشکیل شده است.


منبع: عصرایران

یک بازیگر درگذشت

خسرو شجاع‌زاده بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون درگذشت.

به گزارش ایسنا و طبق اعلام روابط عمومی خانه تئاتر، این بازیگر که در چند سال گذشته حضور کمرنگی در این عرصه داشت به تازگی درگذشته است.

در پی این اتفاق اصغر همت ـ مدیر عامل خانه تئاتر ـ در پیامی اظهار کرده است:

«با خبر شدیم ” خسرو شجاع زاده ” هم رفت.

هنوز در شوک از دست دادن غم هنرمند عزیز “علی معلم ” بودیم که این خبر بار غم‌مان را چند برابر کرد. چه می شود کرد؟ جز این که خودمان را تسکین بدهیم که بله، مرگ حق است و …  چون سایه با آدمی زاده می‌شود و … سرنوشت محتوم هر موجود زنده‌ای است.

یک بازیگر درگذشت

جوان اول فیلم سینمایی “غریبه و مه”  و  تئاترهای دهه ۴۰ ، غریبانه در هوای مه آلود شمال ، جان به جان آفرین تسلیم کرد. فقدانش را به جامعه هنری ایران و خانواده گرامی‌اش تسلیت عرض می نماییم.»

این هنرمند در سینما و تئاتر فعالیت‌ داشته است و همچنین در سریال «پدر سالار» به کارگردانی اکبر خواجویی هم بازی کرده بود.


منبع: عصرایران