سرگذشت معتادِ کارتن‌خوابی که میلیاردر شد

سرگذشت معتادِ کارتن‌خوابی که میلیاردر شدمیلیاردر ایرانی‌الاصل که تا ۳۲ سالگی یک کارتن‌خواب معتاد به هروئین بود و ۹ بار تا یک قدمی مرگ رفته بود، امروز یکی از برندهای معروف آبمیوه در ایالات متحده را اداره می‌کند.

به گزارش روزنامه «ایران»، خلیل رفعتی، مردی سقوط کرده از لبه پرتگاه زوال، به یکباره اعتیاد به هروئین را ترک و زندگی متفاوتی را آغاز می‌کند. او حالا با لبخند دوباره به زندگی، به یکی از افراد بسیار موفق و ثروتمند فعال در صنعت نوشیدنی و آبمیوه‌های ارگانیک در آمریکا تبدیل شده است. شرکت زنجیره‌ای او در حال حاضر یکی از معتبرترین برندهای صنایع غذایی آمریکاست.

خلیل رفعتی، نه برای بار نخست که وقتی برای نهمین‌بار در آستانه مرگ قرار گرفت، تصمیم گرفت اعتیاد سنگین خود را به هروئین ترک کند و با نگاهی تازه به دنیا، زندگی کاملاً جدیدی برای خود بسازد. حالا، او یک مرد بسیار موفق است.

خلیل معتادی خیابانی بود که شب‌ها را روی سنگفرش‌های سرد و زمخت خیابان‌های لس‌آنجلس به صبح می‌رساند. آخرین باری که تنها یک نفس با مرگ فاصله داشت، شوک الکتریکی تیم پزشکی بود که او را به زندگی بازگرداند؛ و این بار تصمیم گرفت که برای همیشه تغییر کند.این اتفاق در سال ۲۰۰۳ رخ داد، وقتی که او ۳۳ ساله بود. او به هیچ ماده مخدری نه نمی‌گفت. علاوه بر هروئین به کوکائین هم اعتیاد داشت و اواخر وزنش به ۵۰ کیلو هم نمی‌رسید. پوستی بود بر استخوان، که همین پوست نیز پُر از زخم بود و قیافه‌ای شبیه مرده‌ها داشت.

خلیل به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «آن قدر برای جرایم مربوط به مواد مخدر دستگیر شدم که تعدادش را به خاطر نمی‌آورم. من کاملاً نابود شده بودم… همیشه آن قدر درد داشتم که نمی‌توانستم بخوابم. زندگی من با درد عجین شده بود.»

او چندین بار تلاش کرده بود تا از اعتیاد نجات پیدا کند، اما هر بار شکست خورده بود. در آخرین اوردوز، چیزی درونش تکان خورده بود که او را به سمت بلند شدن هدایت کرد. نور امید در قلبش روشن شده بود. در نتیجه در مرکز بازپروری بستری شد و چهار ماه تحت درمان بود. از آن روز تا به امروز، خلیل کاملاً پاک است و هرگز به سمت موادمخدر برنگشته است.

حالا خلیل در زندگی سالمی غوطه‌ور است. او به دنبال بازسازی زندگی‌اش رفت و به یکی از افراد موفق در صنایع غذایی و صنعت تولید آبمیوه‌های سالم و ارگانیک آمریکا تبدیل شد. مرد میلیونری که فعل خواستن را عملی کرد. درآمد سالانه شرکت او بیش از ۶ میلیون دلار است. شرکت او در حال گسترش است و قرار است نمایندگی‌هایی را در ۱۶ ایالت آمریکا و حتی کشور ژاپن باز کند.خلیل حالا ۴۶ ساله است و با جت اختصاصی‌اش به نقاط مختلف جهان سفر می‌کند و از سالم زندگی کردن لذت می‌برد. او عاشق سفر است. داستان زندگی خلیل، می‌تواند فیلمنامه خوبی برای ساخت یک فیلم سینمایی تأثیرگذار باشد.

او در اوهایو متولد شده است. خلیل دانش‌آموزی مشکل ساز بود که هیچ گاه نتوانست مدرسه را تمام کند و مدرک دیپلمش را بگیرد. او بارها به جرم ایجاد اختلال، خرابکاری و دزدی از مغازه‌های مختلف دستگیر شد، اما هر بار بدتر و بدتر می‌شد. در سال ۱۹۹۲، او پسری ۲۱ ساله بود که با آرزوی تبدیل شدن به ستاره سینمایی راهی شهر لس آنجلس شد. او نتواست در حرفه بازیگری به موفقیتی دست پیدا کند و همه تلاش‌هایش با شکست رو به رو شد. اما توانست با شستن ماشین‌های آدم‌های مشهوری چون الیزابت تیلور، زندگی خوبی برای خودش دست و پا کند.

با این حال، این پسر خیلی زود به ورطه مواد مخدر افتاد و کنترل زندگی از دستش خارج شد. پس از مدتی، این جوان سرحال به کارتنخوابی تبدیل شد که شب‌ها را کنار آشغال‌ها سپری می‌کرد و برای در آوردن خرج موادش به فروش و حمل و نقل آنها روی آورد. سیاهچاله اعتیاد در حال بلعیدن او بود.اما آن روز که مرگ برای نهمین بار سراغش آمد، خلیل تصمیمی واقعی گرفت تا از اعتیاد رها شود. 

او تصمیم گرفت پوست‌اندازی کند و دوباره متولد شود. او تصمیم گرفت خلیلی بشود که دوست دارد. او تصمیم گرفت این بار که خودش را در آینه دید، لبخند رضایت بر لب‌هایش باشد. پس راهی مرکز بازپروری شد. پس از گذراندن دوره درمان، شروع به انجام کارهای مختلف کرد. از باغبانی و ماشین شستن گرفته تا بردن سگ‌ها به پیاده روی. علاوه بر این، او در دو مرکز بازپروری معتادان کار می‌کرد و به افرادی مثل خودش کمک می‌کرد تا غول اعتیاد را شکست بدهند و دوباره زندگی کنند.

«وقتی تازه اعتیاد را ترک کرده بودم، بدنم نیازش را حس می‌کرد و دلش تنگ شده بود. برای نجات جسم و جان، چندین ماه زمان نیاز است. باید علاوه بر تقویت جسم، روح نیز تقویت شود تا دوباره به دام اعتیاد نیفتد. اما من معتقدم اگر کسی واقعاً بخواهد تغییر کند و مصمم باشد حتماً موفق می‌شود و اصلاً کار سخت و پیچیده‌ای نیست. ما فقط دوست داریم شرایط را پیچیده کنیم و نتیجه این پیچیدگی، چیزی جز شکست نیست. من معتقدم خواستن، توانستن است. پس برای رسیدن به هدف هایتان از اعماق قلب‌تان تغییر را بخواهید تا نتیجه‌اش را ببینید.»او در ادامه به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «من توانستم کمی از پولم را پس‌انداز کنم. سخت کار می‌کردم. هفته‌ای هفت روز و روزی شانزده ساعت کار می‌کردم.»

پس از ملاقات با یکی از دوستانش، ایده تهیه آبمیوه و آب سبزیجات ارگانیک به ذهن‌اش خطور کرد. ایده‌ای که حسابی بهش فکر کرد تا آن را اجرایی کند.

خلیل به خبرنگار ما گفت: «دوستم اهل ورزش بود و به من درباره ویتامین‌ها، غذاهای ارگانیک و خوراکی‌های سالم گفت. در آن زمان، هر کسی به من راه حلی برای بهتر شدن زندگی می‌داد، با روی باز به استقبالش می‌رفتم.» در سال ۲۰۰۷، خلیل مرکز بازپروری خودش را باز کرد و افراد با هزینه ماهانه ۱۰هزار دلار می‌توانستند در آنجا تحت درمان قرار بگیرند. او در آنجا آبمیوه‌های دست ساز مخصوص خودش را به معتادان تحت درمان می‌داد، آبمیوه‌هایی که با انواع مختلف میوه و ویتامین‌های مختلف آماده می‌شد و بسیار مقوی و مغذی بودند. 

شهرت این آبمیوه‌ها آن قدر زیاد شد که مردم برای خرید به او سفارش می‌دادند. خلیل وقتی مطمئن شد که می‌تواند کسب و کار خصوصی خود را در زمینه آبمیوه راه‌اندازی کند، همراه بهترین دوستش شرکت سانلایف ارگانیک را تأسیس کرد.او این کسب و کار را با پس‌انداز شخصی‌اش راه‌اندازی کرد. اما از چیزی می‌ترسید و آن پول در نیاوردن نبود. «می‌ترسیدم شکست بخورم. می‌ترسیدم این شکست باعث شود دوباره ناامید شوم. می‌ترسیدم دوباره سراغ مواد مخدر بروم.» اما او آن قدر در کارش موفق شد که شرکت در سال اول به یک میلیون دلار درآمد رسید و این واقعاً شگفت‌انگیز بود.

امروز شرکت او بالغ بر دویست کارمند دارد که علاوه بر آبمیوه‌های ارگانیک، لباس و خوراکی‌های مختلف هم می‌فروشد.

راب نازارا، یکی از تحلیلگران بانک دویچه در نیویورک، به خبرنگار بی‌بی‌سی می‌گوید: «مهم نیست که پیشینه شخصی چه باشد. اینکه قبلاً خلافکار بوده یا اصلاً تحصیلاتی ندارد. موفقیت یک کارآفرین بسته به تلاش، هوش، پشتکار و صبر او دارد. داستان خلیل رفعتی، قدرت شخصیتی او را نشان می‌دهد. او واقعاً شگفت‌انگیز است.»

خلیل رفعتی، این کارآفرین موفق، داستان زندگی‌اش را در کتابی با نام «من مُردن را فراموش کردم» در سال ۲۰۱۵ به چاپ رساند تا داستان زندگی‌اش الهام‌بخش آدم‌هایی شود که از زندگی ناامید هستند. «من معتقدم مردم دوست دارند زندگی آدم‌هایی را که شکست خورده‌اند، اما امیدشان را از دست نداده‌اند بشوند. زندگی آدم‌هایی که جز سیاهی چیزی نداشتند، اما نور امید در قلب‌شان زنده بود.

 امروز آدم‌های زیادی در جهان آسیب می‌بینند و زندگی شان نابود می‌شود. هر روز از این داستان‌های غمگین می‌خوانیم، اما داستان بذرهایی که با تلاش از زیر خاک سر بر می‌آورند و رشد می‌کنند هم شنیدنی است.» او گاهی اوقات به سایت‌هایی مثل آمازون که کتابش را می‌فروشند سر می‌زند و نظرات مردم را می‌خواند. «وقتی نظرات مردم و امید دادن‌هایشان و تحت تأثیر قرار گرفتن هایشان را می‌خوانم، اشک در چشم‌هایم حلقه می‌زند و می‌فهمم مسیر درستی را انتخاب کرده‌ام.»


منبع: عصرایران

انتقال جسد عارف لرستانی به کهریزک

مدیر کل پزشکی قانونی استان تهران گفت: جسد عارف لرستانی دیروز به پزشکی قانونی ارسال شده که علت فوت او تحت بررسی است.

به گزارش صدا و سیما، دکتر مسعود قادی پاشا در مصاحبه تلفنی افزود: آزمایش های تخصصی بر روی جسد عارف لرستانی انجام شده و نمونه های آزمایشگاهی تخصصی اخذ شده است و علت فوت پس از آماده شدن نتایج به مقامات قضایی اعلام می شود.

جسد مرحوم لرستانی دیروز شنبه برای بررسی تخصصی و تعیین علت فوت به مرکز تشخیصی و آزمایشگاهی استان تهران واقع در کهریزک ارجاع شد. 

عارف لرستانی ساعت ۲۰ جمعه هفته گذشته به دلیل سکسکه شدید به یکی از بیمارستانهای تهران مراجعه کرد که اقدامات لازم برای رفع مشکل انجام شد و وی پس از مراجعه به بیمارستان با حال عمومی مساعد مرخص شد اما گفته می شود که وی دیروز شنبه به دلیل سکته قلبی در منزل فوت کرده است.

عارف لرستانی بازیگر طنز سینما و تلویزیون بود که در آثار مهران مدیری نقش ایفا می کرد و در ۴۴ سالگی دار فانی را وداع گفت.


منبع: عصرایران

زندگی «دورنمات» در جهان کافکایی

–  نادر شهریوری (صدقی): «تونل» یکی از داستان‌های فریدریش دورنمات است. ماجرای آن به مردی جوان برمی‌گردد که هرروز با قطار به زوریخ می‌رود و سپس به برن بازمی‌گردد. در مسیر همیشگی تونلی وجود دارد که قطار داخل آن می‌شود، مرد جوان تعجب نمی‌کند، چون زمان خارج‌شدن آن را می‌داند. اما این‌بار قطار از تونل خارج نمی‌شود و همچنان باسرعت در تاریکی پیش می‌رود و هردم شتاب می‌گیرد. مرد جوان سراسیمه می‌شود و در واگن به این‌طرف و آن‌طرف می‌رود اما شگفت‌زده می‌بیند همه چنان رفتار می‌کنند که گویی هیچ اتفاقی نیفتاده و وضع کاملا طبیعی است، فقط رئیس قطار می‌پذیرد که اتفاقی غیرعادی روی داده است.

زندگی دورنمات در جهان کافکایی 

آن دو- رئیس قطار و مرد جوان- خودشان را به اتاق راننده قطار- لکوموتیوران- می‌رسانند اما آنجا هیچکس نیست، بااین‌حال قطار در مسیر خود پیش می‌رود. مرد جوان که رئیس قطار را مردی خوشفکر تلقی می‌کند از او علت را می‌پرسد و رئیس قطار پاسخ می‌دهد از اول می‌دانستم که راننده و دیگر کارکنان همه به فاصله پنج‌دقیقه از ورود به تونل از قطار بیرون پریده‌اند و وقتی مرد جوان از او می‌پرسد پس چرا خود شما بیرون نپریدید؟ می‌گوید «من همیشه بدون امید زندگی کرده‌ام.»١

«تونل» تعبیری تمثیلی اما دقیق است که دورنمات از جهان معاصر ارائه می‌دهد، جهانی بی‌هدف و پرشتاب که در سراشیبی افتاده و کسی دیگر قادر به کنترل و یا تغییر مسیرش نیست. جهانی که روشن‌بین‌ترین شخصیت داستانی‌‌اش- رئیس قطار- با طنزی تلخ و هولناک می‌گوید: «من همیشه بدون امید زندگی کرده‌ام.» جهان بدون امید جهان تراژیکی است. در تراژدی به مفهوم کلاسیک آن به تعبیر ژرژ استاینر «امید» غایب است. با این تعبیر از استاینر آثار دورنمات غالبا تراژیک‌اند. اما در دورنمات با تراژدی به معنای کلاسیک و مرسوم آن مواجه نیستیم بلکه با نوعی تراژدی روزمره روبه‌رو هستیم که هر زندگی آن را تجربه می‌کند. دورنمات نام آن را تراژدی دنیای معاصر گذارده است. در این نوع تراژدی دورنمات قهرمان یگانه و تقسیم‌نشدنی گذشته را به انسانی میانه‌حال، قابل ترحم و تقسیم‌شده و به تعبیری شیزوفرنیک بدل می‌کند.

از نظر او تراژدی در دنیای معاصر حول چنین انسان میانه‌حالی رقم می‌خورد. این تراژدی نه همچون تراژدی‌های یونانی است که «قهرمان» به‌واسطه اراده و مسئولیتش در مرکز آن قرار می‌گیرد زیرا می‌خواهد جهان را تابع اراده خود کند؛ که بالعکس در تراژدی معاصر این جهان و سازوکارهای آن هستند که می‌خواهند انسان، انسان بی‌مسئولیت و رهاشده را تابع اراده خود کنند. جهانی که خود مقصد و مقصودی ندارد و در این صورت به نظر دورنمات انسان شأنی به‌مراتب کمتر از گذشته پیدا می‌کند و در حاشیه قرار می‌گیرد و دیگر او نیست که همچون گذشته خود را با کنشی تراژیک به اثبات می‌رساند که بالعکس این سازوکارهای غیرقابل فهم دنیای معاصر یا به تعبیر دقیق‌تر قصابان بی‌نام‌ونشان‌اند که به تولید انبوه تراژدی مشغول‌اند. «… تراژدی‌هایی در برابر خود می‌یابیم که به وسیله قصابان دنیا کارگردانی می‌شوند و توسط ماشین‌های گوشت‌خردکنی اجرا»,٢

نمایش‌های دورنمات حول حاشیه‌های پرماجرای چنین تولید انبوهی است که شکل می‌گیرد.

زندگی دورنمات در جهان کافکایی 

از یک جهت تولید انبوه تراژدی – شاید به خاطر تولید انبوه- کار را به کمدی می‌کشاند. به نظر دورنمات این هیچ بد نیست چون با کمدی بهتر می‌توان عمق تراژدی را نمایان ساخت. او آثارش را با عنوان تراژدی-کمدی معرفی می‌کند. اما مهم‌تر از آن چه‌بسا فرم کمدی شاید تنها پاسخی باشد که می‌توان به تراژدی تاریخ داد. این فرم کمدی دیگر نه از فرط هیجانات شادی‌بخش و نشاط‌آور که از فرط استیصال است که شکل می‌گیرد و خنده‌ای که بابتش می‌شود، نه خنده‌ای شادکامانه که نیشخند است. از این نوع کمدی می‌توانیم با عنوان کمدی سیاه و یا کمدی شیطانی نام ببریم.

نمونه‌ای از این نوع فرم کمدی، نمایش‌نامه «پنچری» (١٩۵۶) است. تراپس شخصیت اصلی این نمایش است. او که قبلا ویزیتوری خرده‌پا بوده، بر اثر فعالیت و اقدامات خود، در نهایت مدیر موفق شرکتی تجاری می‌شود. ماشین تراپس در یکی از مأموریت‌های کاری در حومه ویلاییِ شهر خراب می‌شود و او به‌ناگزیر شب را در دهکده سپری می‌کند. در آن‌موقع از سال مهمانخانه‌ها مملو از مسافر بودند و معذور از پذیرفتنش می‌شوند و سرانجام تراپس با توصیه یکی از صاحبان مهمانخانه به ویلای فردی به نام ورگه راهنمایی می‌شود و در آنجا مورد استقبال ورگه و دوستانش که چهار قاضی بازنشسته هستند قرار می‌گیرد.

ورگه و دوستانش که گویی از قبل منتظر آمدن تراپس بودند وی را به شام دعوت می‌کنند و بعد از خوردن و نوشیدن و وقت‌گذرانی دلپذیر، به تراپس پیشنهاد بازی دسته‌جمعی می‌دهند. بازی آنها البته از نوع ویژه‌ای است: «آنها برای تجدید خاطرات گذشته تصمیم می‌گیرند به تقلید از شیوه دیرین دادگاهی درست کنند و محاکمه‌ای ترتیب دهند. اعضای دادگاه پیش از آن انتخاب شده‌اند. دادستان، وکیل‌مدافع، قاضی و فردی که او را جلاد می‌نامند و وظیفه‌اش اجرای حکم است. در این میان تنها متهم کم است، تراپس این نقش را می‌پذیرد و بازی آغاز می‌شود»,٣

دادگاه اگرچه در ابتدا صوری و حتی شوخی به نظر می‌آید اما به‌تدریج به محکمه‌ای واقعی بدل‌ می‌شود. تراپس به‌عنوان متهم بدون توجه به عواقب و سرخوش از پذیرایی اعضای دادگاه شروع به یادآوری برخی از خاطرات گذشته و به تعبیری شروع به اعتراف می‌کند. اعترافات تراپس اگرچه کاملا درست و صادقانه است اما در آن مواردی است که مورد بهره‌برداری دادستان قرار می‌گیرد و به‌رغم دفاع وکیل متهم که تراپس را نمونه‌ای از «قربانی تمدن زمان ما» معرفی می‌کند و از دادگاه تقاضای تخفیف حکم می‌کند اما در‌نهایت رئیس دادگاه حکم به اعدام تراپس می‌دهد و دیگر نوبت پیلت (جلاد) می‌شود که حکم را اجرا کند. محکمه نمایشی اگرچه بازی‌ای بیش نیست، اما این بازی «حس گناه» را در تراپس تشدید می‌کند بدان حد که وی بازی را کاملا جدی می‌گیرد و خواهان اجرای حکم اعدام برای خود می‌شود.

«تراپس: اما آخه من قاتلم، آقای پیلت. من باید مجازات بشم، آقای پیلت من باید…من یه قاتل»۴

زندگی دورنمات در جهان کافکایی 

شاید در جهان ادبیات، دورنمات یکی از نویسندگانی باشد که بیش‌ترین قرابت را با کافکا داشته باشد. یکی از مهم‌ترین ایده‌های کافکایی به‌پایان‌رسیدن مفهوم علیت است.

ایده «به‌پایان‌رسیدن مفهوم علیت» با پیشامد به مثابه امری کاملا بی‌سابقه و نابهنگام پیوند می‌خورد. در وقوع پیشامد دیگر علل مکانیکی به مفهوم مکانیکی آن وجود ندارند.

در ادبیات کافکایی «پیشامد» نقشی مهم و مرکزی دارد. به یک تعبیر داستان‌های کافکا همواره با یک پیشامد، دقیقا به مفهوم پیشامد یعنی نابهنگام و بی‌‌سابقه، شروع می‌شود. این «پیشامد» کافکایی هیچ علت مکانیکی ندارد و کافکا هیچ توضیحی درباره‌اش نمی‌دهد. نمونه‌ای از این پیشامد را کافکا در داستان‌های خود می‌آورد: گرگور زامزا در «مسخ» از خوابی آشفته بیدار می‌شود و می‌بیند که در تختخوابش به حشره‌ای عظیم بدل شده است. او علت را درنمی‌یابد، چنان‌که یوزف ک، در رمان «محاکمه» نمی‌تواند بفهمد که به چه جرمی دستگیر شده است و ک. در رمان «قصر» نیز نمی‌تواند وارد قصر شود اما نمی‌داند چرا. سرنوشت جوان بیست‌وچهارساله داستان «تونل» دورنمات نیز چندان پر بی‌شباهت به شخصیت‌های کافکایی نیست، او نیز نمی‌تواند برای پرسش خود پاسخی پیدا کند که چرا قطاری که هربار از تونل بیرون می‌آید این‌بار بدون هیچ کنترلی در سراشیبی بی‌انتها سرازیر شده است و دیگر از تونل بیرون نمی‌آید. در دورنمات نیز همچون کافکا بسیاری چراها اساسا پاسخی پیدا نمی‌کنند.

دورنمات رمان‌های پلیسی* نیز نوشته است. توجه وی به رمان‌های پلیسی و خلق شخصیت‌های پلیسی مانند ماتئی و یا برلاخ نه پیگیری ایده‌های نهفته در رمان‌های کلاسیک پلیسی که از قضا ضد آن است. ایده‌های ضدپلیسی دورنمات نیز به نوعی نشئت گرفته از ایده‌های کافکا است. او نام یکی از رمان‌های پلیسی‌اش – «قول»- را با عنوان فرعی «فاتحه داستان‌ جنایی» نام‌گذاری کرده بود. فاتحه‌ای که او برای داستان‌های جنایی و پلیسی می‌خواند فی‌الواقع فاتحه‌ای است که او برای «عدالت» در جهان کنونی می‌خواند. تا قبل از این، داستان‌های پلیسی همچون نظام‌های اخلاقی «زمانی» را نوید می‌دادند که مجرمان به جزای خود می‌رسند و در نهایت بی‌گناهان رهایی می‌یابند تا به تعبیری هر صدا انعکاسی یابد و هر علت معلولی داشته باشد؛ تا مفهوم علیت به پایان نرسد و عدالت محقق شود. درحالی‌که به نظر دورنمات تحقق عدالت در جهان فعلی از اساس منتفی است و تازه اگر هم نباشد «مشیت عدالت را نمی‌توان درک کرد.»۵** به نظر دورنمات در‌هرحال لازمه نجات و تحقق عدالت معنا و هدف است، درحالی‌که از نظرش مقدر آن است که جهان معنا و مقصودی نداشته باشد جز معنا و مقصودی که آدمیان با تصورات خود به جهان می‌دهند.

دورنمات با نوشتن نمایش‌نامه «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» به شهرتی عالمگیر رسید. او در این نمایش ایده‌های خود را در قالب نمایشی جالب پی می‌گیرد. مضمون اما باز «عدالت» است. دورنمات در این کتاب ما را با دو مصلح دیگر آشنا می‌کند. آن دو مصلح نیز همچون تمامی مصلحان خواستار استقرار عدالت‌اند: «… یکی به نام می‌سی‌سی‌پی و دیگری موسوم به سن کلود… هر یک پیرو پرحرارت و متعصبِ مسلک فلسفی جداگانه‌ای شده است که رقیب دیگری است، چون تصادفا به کتابی غیر از دیگری برخورده است، می‌سی‌سی‌پی تورات را خوانده است و سن کلود کتاب سرمایه مارکس را.»۶ اما چنان که شیوه دورنمات است او نماد را به مضحکه بدل می‌کند. از نظر دورنمات آن دو مصلح البته که در نهایت از بین می‌روند زیرا از درک این مسئله غافلند که اراده آنان که خود را در قالب تصورات و خیالات نشان می‌دهد در برابر جهانی که هر بار به صورت بخت و تصادف ظاهر می‌شود هیچ است، در حالی‌که آن دو می‌خواستند اراده‌شان را بر جهان حاکم کنند.

زندگی دورنمات در جهان کافکایی

دورنمات در «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» بر هرگونه تلاش برای تغییر جهان خط بطلانی می‌کشد. چنان که قبلا کشیده بود، «سعی برای نجات جهان مفهومی ندارد.»٧ این همان طنز کافکایی است که این‌بار از زبان دورنمات بیان می‌شود: «هر کار بکنی باز هم اشتباه است.»٨

دورنمات زمانی گفته بود که به‌رغم وجود آدم‌هایی همچون می‌سی‌سی‌پی و سن‌کلود که در تصورات و خیالات خود را منجی جهان می‌دانند این جهان اصلا ارزش نجات‌دادن ندارد دراین‌باره توضیح نمی‌دهد که چرا ارزش نجات‌دادن ندارد. شاید «ارزش‌»ها از منظرش همان تصور و ذهنیت‌هایی هستند که آدمیان برای جهان قائل می‌شوند. در این صورت ایده دورنمات طنینی کاملا نیچه‌ای دارد: «جهان آن ارزشی را ندارد که گمان می‌کردیم دارد!»***

پی‌نوشت‌ها:

* ازجمله رمان‌های پلیسی دورنمات «قول»، «قاضی و جلادش» و «سو‍ءظن» است که همه به فارسی ترجمه شده‌اند.

** جمله گفته‌شده یادآور اصطلاح الهیاتی کافکا است که مشیت الهی را نمی‌توان درک کرد.

*** از نیچه

١، ۶) دورنمات، ولوارث، ترجمه عزت‌الله فولادوند

٢،٣) برشت، فریش، دورنمات، نوشته تورج رهنما

۴) پنچری، دورنمات، ترجمه حمید سمندریان

۵،٨) کافکا به روایت بنیامین، بنیامین، ترجمه کوروش بیت‌سرکیس

٧) تونل، دورنمات، ترجمه ناصر صفایی


منبع: برترینها

مهرآوه شریفی‌نیا: از کودکی در سینما نفس کشیدم

: مهرآوه شریفی‌نیا بازیگری‌ است که پیش چشمان تماشاگرانش، مرحله به مرحله بزرگ شد. نخستین بار او را با بازی در نقش دختربچه‌ای در فیلم «دزد عروسک‌ها» دیدیم . او کار کرد و کار کرد تا با بازی در سریال‌هایی نظیر«کیمیا» به یک چهره‌ مردمی تبدیل شد و البته در کنار کار سینما و تلویزیون، همچنان رابطه‌اش را با تئاتر حفظ کرد.شریفی‌نیا اسفند سال گذشته با نمایش «ترن» بر صحنه سالن اصلی تئاترشهر ‌درخشید.فارغ از جهان بازی و بازیگری، مهرآوه شریفی‌نیا، صمیمی و مهربان است و دیدارش دلنشین .

نفس به نفس مخاطب

خانم شریفی‌نیا گویا یک ترم کارگردانی سینما خوانده‌اید و بعد انصراف دادید. ابتدا از سینما چه می‌خواستید که جذب کارگردانی شدید و بعد در کارگردانی چه ندیدید که از آن انصراف دادید؟

آن سال، هم برای موسیقی و هم برای کارگردانی سینما کنکور دادم. کنکوردانشگاه سراسری موسیقی، امتحان عملی نوازندگی داشت که درصورت قبولی در کنکور اصلی، مدتی بعد انجام می‌شد و اعلام نهایی اسامی قبول‌شدگان برای ترم بهمن ماه بود. جواب کارگردانی سینما زودتر آمد.بنابراین ترجیح دادم در زمانی که منتظر جواب قبولی کنکور موسیقی هستم، کارگردانی سینما بخوانم تا اگر قبول شدم انصراف بدهم و اگر قبول نشدم همان رشته را ادامه دهم. خب! در رشته‌ نوازندگی پیانو در دانشگاه هنر قبول شدم و در دانشگاه سراسری موسیقی را به‌طور آکادمیک آموختم.

از ۱۱ سالگی از طریق کلاس‌های ارف آقای نظر با موسیقی آشنا شدم و یک سال دوره‌ ارف را گذراندم و بعد از آن نواختن پیانو را شروع کردم. دوران راهنمایی دلم می‌خواست به هنرستان موسیقی بروم که خانواده خیلی موافق نبودند و ترجیح دادند ریاضی فیزیک بخوانم، اما نواختن همیشه بخش مهمی از زندگی من باقی ماند.

چرا برای ادامه تحصیل به‌طرف موسیقی رفتید و ترجیح دادید تحصیلات آکادمیک‌تان در هنرهای نمایشی نباشد، باتوجه به این که فعالیت حرفه‌ای شما در این حوزه است؟

به دلیل این که برای آموختنِ هنرهای نمایشی و سینما شرایطِ یاد گرفتنِ تجربی داشتم. تمام کودکی و نوجوانی‌ام در پشت صحنه فیلم‌ها یا تمرینات تئاتر سپری شد. از کودکی در این حرفه نفس کشیدم. حقیقت این است که فکر می‌کردم سینما جزئی از زندگی انسان‌هاست. وقتی بچه‌تر بودم فکر می‌کردم روند طبیعی زندگی این گونه است که باید صبح‌ها بروم مدرسه و عصرها هم بروم سر فیلمبرداری!

وقتی ۵ ساله بودم با مادرم به دانشکده‌ سینما تئاتر می‌رفتم و در نمایش‌های دانشجویی‌ به‌عنوان کودک بازی می‌کردم. چیزهای محوی از آن روزها هنوز یادم هست. همه‌ اتفاقاتی که در خانواده‌ به دلیل شغل و تحصیلات مادر و پدرم می‌افتاد باعث شد از کودکی با سینما و تئاتر عجین شوم و مورد آموزشِ غیرمستقیم قرار بگیرم. درمورد موسیقی این طور نبود. موسیقی اتفاقی بود که روح من را لمس می‌کرد و مرا برای بهتر شدن ترغیب می‌کرد. موسیقی تنها فضایی بود که می‌توانستم بدون استفاده از توانایی و دانش مادر و پدرم، خودم را اثبات کنم و باعث افتخارشان بشوم.

اولین باری که در مجموعه‌ کوچکِ کلاس‌مان برای پدر و مادرها کنسرت دادیم هنوزبه یاد دارم.احساس می‌کردم بزرگ شده‌ام و توانسته‌ام روی پای خودم بایستم. احساس می‌کردم لبخند پدر و مادرم نتیجه‌ تمرینات مداوم‌ام است. دلم می‌خواست در چیزی غیر از سینما توانا باشم تا مادر و پدرم مرا ببینند و به من افتخار کنند.

کلا همیشه از استقلال لذت می‌بردم. شاید همین تمایل باعث شد به سمت موسیقی بروم. در خانه‌ ما برای هنرو ادبیات ارزش بسیار زیادی قائل بودند. علاقه‌مندی‌های من و خواهرم هم تحت تاثیر فضای خانه به سمت هنرهای مختلف کشیده شد. ملیکا استعداد عجیبی در هنرهای تجسمی دارد. من هم به سمت موسیقی و ادبیات سوق پیدا کردم. الان حدود ٨ سال است که در وبلاگ «لبخندهاى احمقانه‌ یک زن» تمرین نوشتن مى‌کنم. شاید روزى بتوانم جدى‌تر به نوشتن نگاه کنم.

نفس به نفس مخاطب

 آیا در حوزه موسیقی و نوازندگی هم فعالیت حرفه‌ای داشته‌اید؟

بله! حدود هشت سال نوازندگی پیانو تدریس می‌کردم. بعد در گروهی به نام داتیس، فلوت و درامز می‌زدم، البته نه خیلی حرفه‌ای. بعد از اجرای پایان نامه‌ لیسانسم که یک ساعت نوازندگی پیانو از دوره‌های مختلف زمانی بود، مدتی  با  ساز قهر کردم؛ چون برای پایان‌نامه خیلی تحت فشار بودم. همزمانی فیلمبرداری سریال ساعت شنی و تمرینات نوازندگی برای پایان‌نامه واقعا سخت بود و باعث شد مدتی از ساز زده شوم، اما الان حدود دو سال است که به‌طور جدی درحال نواختن هستم و احتمالا به زودی با یک گروه موسیقی حرفه‌ای همکاری جدی‌تری را آغاز خواهم کرد. البته همین تمریناتِ منظم هم فوق‌العاده است؛ چون واقعا روحم را پالایش می‌کند. هرازگاهی نوازندگی قطعه‌ای را در صفحه‌ اینستاگرامم منتشر می‌کنم.همین کار انگیزه‌ام را برای تمرین بیشتر بالا می‌برد.

شما از کودکی در فیلم «دزد عروسک‌ها» بازی کرده‌اید و پدر و مادرتان هم هر دو در این زمینه فعال و موفق بوده‌اند. زندگی در چنین خانواده‌ای چه چشم‌اندازی از بازیگری برای شما ساخت؟

همان طور که گفتم از کودکی فکر می‌کردم زندگی طبیعی، زندگیِ عجین شده با سینماست. فکر می‌کردم همه‌ بچه‌ها شب‌ها تا صبح باید سر کار باشند. وقتی دبستان می‌رفتم یک‌بار سر کاری بابت این که امتحان علوم داشتم و تا ساعت ۶ صبح هنوز کار تعطیل نشده بود، گریه کردم و مجبور شدند من را بفرستند مدرسه. آن زمان برای بچه‌ خردسال، هیچ چیز مهم‌تر از درس و مدرسه‌اش نبود. به خصوص من که آن سال‌ها دختر درس‌خوانی بودم و ۲۰ گرفتن برایم مهم‌ترین اتفاق جهان بود. از همان سال‌ها سعی می‌کردم بتوانم بین درس و کار تعادل ایجاد کنم؛ چون بازیگری برایم خودِ زندگی بود. حتی زمانی که سر کار نبودم در خانه دائم بازی می‌کردم. اغلب نقش معلم یا مجری برنامه‌ کودک و گاهی اوقات هم نقش مادر دوستانم را بازی می‌کردم که مثلا آمده‌اند مدرسه تا به درس‌های دوستم رسیدگی کنند.

آن قدر در این نقش‌ها غرق می‌شدم که متوجه گذر زمان نمی‌شدم. هرگز به بازیگری به‌عنوان یک پدیده جدا از زندگی نگاه نکردم. علاوه بر این شغل پدر و مادرم باعث شد به دلیلِ تنها بودن‌های زیاد، مستقل بار بیایم و یاد بگیرم همه‌ کارهایم را خودم انجام بدهم. از دوم دبستان به خودم دیکته می‌گفتم. درس را حفظ می‌کردم و بعد می‌نوشتم. شاید دلیل این که امروز هم خیلی سریع با چشمانم کتاب می‌خوانم، همین تمرین دیکته گفتن به خودم باشد. شغل پدر و مادرم‌، ارزشی که برای کارشان قائل بودند و تمریناتی که در خانه برای درآوردنِ نقش‌شان انجام می‌دادند، باعث شد یاد بگیرم چقدر این حرفه مهم است و چطور باید برایش ارزش قائل باشم.

پدر و مادرتان چه تاثیری در آموزش شما به عنوان بازیگر داشته‌اند؟

قطعا هر چیزی را که بلد هستم از آنها آموخته‌ام؛ چه به‌عنوان یک بازیگر و چه به‌عنوان یک انسان. عشق به ادبیات ،  هنر و فلسفه را از پدر و مادرم آموختم، اهمیت روانشناسی و جامعه‌شناسی در بازیگری را هم. اگر در شغلم موفقیتی کسب کرده باشم همه موفقیت‌هایم مدیونِ راهنمایی‌ها و آموزش‌های مستقیم و غیرمستقیم پدر و مادرم است.

کار با مادر

 آیا در نمایشی که مادرتان از شاپرک خانم اقتباس کردند، شما هم بازی داشتید؟ اگر امکان دارد از شیوه کارگردانی خانم حاجیان  توضیح بدهید. کارگردان‌ سختگیر و جدی هستند؟

بله! من هم بازی داشتم. البته از بازیگرهای اصلی نبودم یک نقش فرعی را بازی می‌کردم به نام شاپرک سیاه. در گروه همسرایان بودم و دستیار سوم کارگردان. نمایش «آن سوی آینه» به کارگردانی مادرم سال ۷۶ در سالن اصلی تئاترشهر روی صحنه رفت. آن موقع دبیرستانی بودم. تقریبا کل تابستان و پاییز را تمرین کردیم و زمستان برای اجرا رفتیم. مادرم سه تئاتر کارگردانی کرده که در هر سه موسیقی و گروه همسرایان نقش تاثیرگذاری دارند. به همراه آریا عظیمی‌نژاد و امیر توسلی۳۰ دختر و پسر جوان را بعد از تست موسیقی برای گروه همسرایان انتخاب کردند. حدود پنج ماه برای تئاتر تمرین کردیم. تمرین‌ها چیزی شبیه کلاس‌های بازیگری بود که شاملِ تمرین بدن و بیان، صداسازی، اتودهای حسی، تمرینات جابه‌جایی دکور، تمرین حرکات فرم و موسیقی می‌شد.

نفس به نفس مخاطب 

باران کوثری هم که گمانم آن موقع ۱۲ سال داشت به عنوانِ کوچک‌ترین عضو تئاتر همبازی من بود و در یکی از صحنه‌ها یک شعر زیبا را بسیار با احساس دکلمه می‌کرد. تمرینات «آن سوی آینه» یک کلاس درس بزرگ بود، مثل یک دانشگاه. همه‌ ما با تمام وجود در تمرینات حاضر می‌شدیم و واقعا خاک صحنه می‌خوردیم. موظف بودیم به نوبت صحنه را جارو کنیم تا قدر بدانیم و بفهمیم در راه عشق هیچ کاری عار نیست.

 مادرم کارگردانی مهربان و درعین حال بسیار سختگیر است. با تئاتر شوخی ندارد. اصلا کلا با کار شوخی ندارد. از هیچ اشتباهی نمی‌گذرد و اهل کم‌فروشی نیست. ما را هم همین طور تربیت کرد. منظورم از ما، همه‌ بچه‌هایی‌ است که در کارهایش همسرایی کردند. به همه‌ ما یاد داد که  نسبت به کار، به صحنه‌ای که رویش قدم می‌گذاریم و همچنین نسبت به تماشاچی که برای دیدن‌مان می‌آید متعهد باشیم و از جان‌مان مایه بگذاریم و هیچ اشتباهی را بر خود نبخشیم. ارزشمند‌ترین روزهای عمرم روزهایی بود که در تئاترهاى مادرم به آموختن مشغول بودم.

بعد از مدت‌ها به صحنه تئاتر بازگشته‌اید. شما بیشتر بازیگر سریال و سینما هستید. بازی در تئاتر چه ویژگی، لذت‌ها و سختی‌هایی دارد؟

درست است، ولی از تئاتر کار کردن هم بسیار لذت می‌برم. تجربه‌ اجرای نفس به نفسِ مخاطب اتفاق دلچسبی‌ است که هرگز کهنه نمی‌شود. البته اضطرابِ دائمی هم با خودش به همراه دارد که نمی‌دانم شیرین است یا دلهره‌آور. تئاتر بازیگر را پخته می‌کند، بازیگر را می‌کوبد و از نو می‌سازد. تئاتر به نوعی برایم تزکیه نفس است؛ بازیابی وجود است. تقریبا هر دو، سه سال یک تئاتر کار کرده‌ام که چهار مورد آن‌ها در سالن اصلی تئاترشهر اجرا شد. حتی قدم زدن روی این صحنه اتفاق بسیار ارزشمندی‌ است. گه گاهی شانس آن نصیبم می‌شود و شرایط کاری جوری چیده می‌شود که می‌توانم باز بر این صحنه مقدس گام بردارم و خودم را بکوبم و از نو بسازم. سال پیش با نقش لیلای «ترن» توانستم خودم را از نو بسازم.

 در این نمایش نقش زنی را که بازی کردید بسیار خاص بود. همسر یک جانباز که باوجود مشقت پرستاری از  شوهرش، همچنان عاشق است. درباره ویژگی‌های بازی در این نقش بگویید؟

لیلا عاشق است. یک عاشقِ واقعی. از این زن‌های عاشق زیاد دیده‌ام .این زن‌ها اگر ازنظر ما فداکاری می‌کنند، از نظرِ خودشان فقط دارند عشق می‌ورزند. لیلای ترن عاشق مَردَش است و  پا داشتن یا نداشتن‌ او برایش فرقی نمی‌کند. لیلا از فرهاد قلب می‌خواهد و عشق و به او همه‌ زندگی‌اش را هدیه می‌دهد. لیلا را تحسین می‌کنم . هر شب قبل از اجرا دعا می‌کردم بتوانم به زیباترین و عاشقانه‌ترین شکل، قلب لیلا را در درون خودم حس کنم تا عشقش در وجودم جاری شود و وسعتِ روحش بر جانِ تماشاگران بنشیند.

همبازی بودن با امیر جعفری چگونه  است؟ در کار بداخلاق نیست؟!

امیر جعفری عالی‌است. او یک بازیگر تئاتر با تجربه‌های عالی و پر از خلاقیت است. .جعفری  اخلاق حرفه‌ای دارد و بسیار همراه است. از انرِژی خوبش واقعا لذت می‌برم و بابت راهنمایی‌های درستی که به من کرد از او ممنونم. فقط به‌نظرم باید در انتخاب تیم محبوبش در فوتبال تجدیدنظر کند (‌لبخند).

در اجرای قبلی این نمایش، نقش شما را ریما رامین‌فر بازی می کرد. چه شد که این‌بار به شما پیشنهاد داده شد و شما پذیرفتید؟

چهارسال قبل، نمایش «ترن» به کارگردانی نیما دهقان روی صحنه رفت. آن موقع هم بازیگر تئاتر ترن بودم، ولی نقش دیگری را بازی می‌کردم؛ نقش دختری که از زلزله‌ آذربایجان ناگهان وسط قصه‌ نویسنده ظاهر می‌شد، درحالی‌که مرده بود .البته در اجرای جدید آن اپیزودحذف شد. اپیزود لیلا و فرهاد را امیر جعفری و ریما رامین‌فر بازی می‌کردند که خانم رامین‌فر به دلیل فیلمبرداری سریال پایتخت مجبور شد از اواسط اجرا بروند و سحر دولتشاهی نقش ایشان را بازی کرد. این‌بار هم خانم رامین‌فر سر فیلمبرداری بود و گویا نمی‌توانست در کار حضور داشته باشد. قبل‌تر از اجرای اولِ ترن، نمایش «خنکای ختم خاطره» را که آقای آذرنگ نوشته بود و نیما دهقان کارگردانی کرده بود، دیده بودم و شیفته‌ آن نمایش شده بودم.

آرزو کردم کاش شرایطی پیش بیاید و بتوانم با آن‌ها کار کنم. وقتی نیما دهقان برای اولین بار با من تماس گرفت و پیشنهاد متن ترن را داد، بسیار خوشحال شدم. متن را که خواندم سریع به او زنگ زدم و گفتم حتما می‌خواهم در این کار باشم. آن موقع هنوز نمی‌دانستم که چه نقشی را برایم درنظر گرفته ولی آنقدر متن را دوست داشتم و دلم می‌خواست با آن گروه کار کنم که سریع قبول کردم. این‌بار هم وقتی خود حمید آذرنگ تماس گرفت خوشحال شدم و بعد فهمیدم که برای نقش لیلا از من دعوت کرده‌است. تجربه‌ جالبی بود. فرصت زیادی برای تمرین نداشتیم، اما چون نمایش قبل‌تر اجرا شده بود با فضا بیگانه نبودیم و کار راحت‌تر بود. حدود دو هفته تمرین کردیم. حمید آذرنگ هم بخش‌هایی به متن اضافه کرد که باعث زیباتر شدنِ اپیزود شد. در کل کار کردن با کسانی که جان متن را می‌شناسند و از نظر حسی با کاراکترهای‌شان درگیر هستند بسیار لذت‌بخش است.

نفس به نفس مخاطب

 اشاره کردید که به کار ادبی علاقه دارید. کودکی‌های خیلی از ما با داستان‌های پدر شما و مجموعه‌های تلفیقی شعر و عکسی که ایشان کار می‌کردند، گذشت. این کتاب‌ها روی شما چه تاثیری داشت و خود شما به چه شاخه‌ای از ادبیات علاقه دارید؟

چه خوب! از دیدن کودکانِ دیروز که امروز در ذهن‌شان هنوز تصویری از کتاب‌های پدرم هست، خیلی خوشحال می‌شوم. «پسری به رنگ شب»، «قصه‌ ماه و پلنگ» و «ظلم‌آباد» از کتاب‌های مورد علاقه‌‌ام هستند. مجموعه‌ زنگ‌ها و کتاب‌هایی که با آقای داریان و مادرم کار کرده بود، هم عالی هستند. البته الان به سختی ممکن است پیدا شوند. حتی خودم هم آرشیو کاملی از کتاب‌هایش ندارم.تمام علاقه‌ام به مطالعه را مدیون پدرم هستم؛ مدیون خودش و کتابخانه‌ای که تمام دیوارهای خانه‌ ما را پوشانده بود و هیچ جای خالی نداشت. گاهی دیگران فکر می‌کنند داشتن پدری که انتخاب بازیگر فیلم‌ها باشد فوق‌العاده است، اما تا امروز شاید فقط دو یا سه همکاری با پدرم داشته‌ام و هرگز به خودم اجازه نداده‌ام که از او بخواهم مرا برای کاری معرفی کند .

در عوض تا دلتان بخواهد از او در زمینه‌ درک و فهمِ شعر و ادبیات استفاده کرده‌ام.در‌واقع؛ او به‌جای ماهی دادن به من ماهیگیری یاد داد. کتابخانه‌ بزرگ و بسیار غنی‌اش را در اختیارم گذاشت و به تمام سوالات ادبی و هنری‌ام دقیق و موشکافانه پاسخ داد تا  کم‌کم قدرت درک و فهم آنچه را که می‌خواندم پیدا کنم. البته این که چقدر توانسته‌ام در این زمینه‌ها موفق شوم، نمى‌دانم.

مدت ۸ سال است که وبلاگ می‌نویسم و شاید بزرگ‌ترین آرزویم این باشد که روزی بتوانم نوشتن را حرفه‌ای‌تر دنبال کنم. الان علاوه بر معرفی کتاب در صفحه‌ اینستاگرامم یک کانال هم در تلگرام دارم که گاهی قصه‌های خودم و گاهی قصه‌های دیگران را می‌خوانم. با این کار دلم می‌خواهد همان طور که پدرم من را با ادبیات آشنا کرد، بتوانم روی کسانی که مرا دنبال می‌کنند تاثیر بگذارم و به مطالعه ، کتاب و ادبیات علاقه‌مندشان کنم. ادبیات داستانی فرصتی‌ است برای تجربه کردن زندگی دیگران و وسیع‌تر شدن جهان‌بینی. فرصتی‌ است برای کاویدن روح انسان‌ها و جوامع دیگر. غرق شدن در یک داستان با نثر قوی لذت محض است.


منبع: برترینها

دورهمی امشب پخش نمی‌شود

با وجود اعلام قبلی، امشب برنامه دورهمی به احترام جانباختگان و آسیب‌دیدگان سیل اخیر پخش نخواهد شد.

به گزارش ایسنا، روابط عمومی این برنامه اعلام کرد: علی‌رغم برنامه‌ریزی صورت گرفته، با توجه به وقوع فاجعه غم‌انگیز و حادثه دلخراش سیل در استان آذربایجان شرقی و جان‌باختن تعدادی از هموطنان عزیزمان، به احترام این عزیزان و ابراز همدردی با بازماندگان این حادثه، برنامه دورهمی امشب پخش نخواهد شد.

پیش‌تر اعلام شده بود که در پی درگذشت «عارف لرستانی»، برنامه دورهمی قسمتی را که به حضور این هنرمند اختصاص داشت، مجدداً پخش می‌کند.


منبع: عصرایران

مراسم تشییع پیکر عارف لرستانی، فردا یکشنبه

مراسم تشییع پیکر عارف لرستانی فردا یکشنبه – ۲۷ فروردین ماه – برگزار می‌شود.

به گزارش ایسنا، روابط عمومی معاونت سیما ضمن انتشار پیام تسلیتی برای درگذشت عارف لرستانی، اعلام کرد که مراسم تشییع و وداع با پیکر این بازیگر تلویزیون و سینما،‌ فردا بکشنبه – ۲۷ فروردین ماه – بعد از نماز ظهر و عصر از مقابل مسجد بلال صداوسیما برگزار می‌شود.

«عارف لرستانی» (متولد ۱۵ بهمن ۱۳۵۰) در کرمانشاه، بازیگر تئاتر و تلویزیون ایران بود. او با مجموعه «جنگ ۷۷» به کارگردانی مهران مدیری پا به عرصه بازیگری گذاشت و پس از آن در چندین مجموعه دیگر از جمله «قهوه تلخ» با او همکاری کرد.

از جمله آثار تلویزیونی این بازیگر فقید می‌توان به «در حاشیه»، «کوچه مروارید»، «شوخی کردم»، «ویلای من» و «مرد دوهزار چهره» اشاره کرد.

او همچنین در فیلم‌های سینمایی «شام عروسی» (۱۳۸۴)، «انتخاب»، (۱۳۸۳)، «معادله» (۱۳۸۲) و «مانی و ندا» (۱۳۷۹) بازی کرده است.


منبع: عصرایران

امشب تکرار «دورهمی» با حضور عارف لرستانی

در پی درگذشت عارف لرستانی، برنامه «دورهمی» قسمتی را که به حضور این هنرمند اختصاص داشت، مجددا پخش می‌کند.

به گزارش ایسنا،‌ عارف لرستانی بازیگر تلویزیون و سینما امروز – شنبه – در سن ۴۵ سالگی به طور ناگهانی دار فانی را وداع گفت. او بازیگر سریال‌های مهران مدیری بود که با قهوه تلخ و ایفای نقش رییس نظمیه بیش از پیش شناخته شد.

برنامه دورهمی با اجرای مهران مدیری امشب ساعت ۲۳ از شبکه نسیم پخش می‌شود.

پیکر عارف لرستانی فردا بکشنبه – ۲۷ فروردین ماه – بعد از نماز ظهر و عصر از مقابل مسجد بلال صداوسیما تشییع می‌شود.

«عارف لرستانی» (متولد ۱۵ بهمن ۱۳۵۰) در کرمانشاه، بازیگر تئاتر و تلویزیون ایران بود. او با مجموعه «جنگ ۷۷» به کارگردانی مهران مدیری پا به عرصه بازیگری گذاشت. از جمله آثار تلویزیونی این بازیگر فقید می‌توان به «در حاشیه»، «کوچه مروارید»، «شوخی کردم»، «ویلای من» و «مرد دوهزار چهره» اشاره کرد. او همچنین در فیلم‌های سینمایی «شام عروسی» (۱۳۸۴)، «انتخاب»، (۱۳۸۳)، «معادله» (۱۳۸۲) و «مانی و ندا» (۱۳۷۹) بازی کرده است.


منبع: عصرایران

سودای برکت/طنز

گروه فرهنگ و هنر: بهزاد باباخانی در ستون طنز روزنامه بهار نوشت: اینکه انتظار داشته باشیم آقای برکت به وعده وعیدهایش عمل کند، مثل آن است که منتظر وقوع سونامی در کویر لوت باشیم. آقای برکت تمثال تمام‌عیار یک مرد ایرانی طبقه متوسط است. در ۲۵ سالگی تصمیم گرفت که به مسافرت دور دنیا برود و کوله‌بار عظیمی هم برای آن جمع کرد که شامل پنجاه قوطی کنسرو ماهی، سی بسته لواش، اسباب و ادوات کوهنوردی، ماهیگیری، شنا و شکار و غیره بود. با کوهِ وسایلش در‌ترمینال جنوب نشسته و منتظر اتوبوس بود که  ناگهان  شل شد. وسایل را برگرداند خانه و سفری یک‌روزه تا ورامین رفت و آمد که حرفش زمین نماند.

دو سال بعدش عاشق شد و تصمیم گرفت هر چه زودتر زن بگیرد. کت‌شلوار پوشید و با گل و شیرینی و مامان بابا رفت درِ خانه عروس آینده. تا آمد زنگ در را بزند، نظرش برگشت. با خودش گفت: من که نه کار درست حسابی دارم نه پول آنچنانی! شخصی در جمجمه آقای برکت زندگی می‌کند که در موقع تصمیمات جدی و سرنوشت‌ساز دست به کار می‌شود. در ذهنش نجوا می‌کند که: حالا چه کاریه؟ داشتیم راحت زندگیمان را می‌کردیم!

البته آقای برکت زن گرفت و بچه‌دار هم شد و کار هم پیدا کرد. ولی هنوز که هنوز است عادت دارد به اطرافیانش وعده سرخرمن بدهد و عمل نکند. مثلاً قول داد که آخر هفته بروند برای زنش یک سرویس زمرد بگیرند ولی وسط خیابان پشیمان شد و گفت: نمی‌دونم چرا اینقدر گشنمه؟ کسی پایه کله‌پاچه نیست؟ حالا یه روز هم می‌ریم واسه جواهر! یا به دخترش قول هزینه عمل دماغ را داد ولی روزِ قبل از جراحی به دخترش گفت: بابایی پولتو الکی دور نریز، دماغ به این کوچیکی رو عمل کنی شبیه خوکچه هندی می‌شی! نمی‌شی؟ ولی با همه این حرف‌ها کسی مثل آقای برکت هم یک روز قاطی می‌کند.

در آستانه ۵۵ سالگی قصد کرد که برای یک بار هم که شده این لاک سختِ محافظه‌کاری و بزدلی را بشکند و از نو متولد شود. به یک برکتِ سرسخت و پرجنب و‌جوش فکر کرد که تصمیمات بزرگ می‌گیرد. گل مجالس و محبوب قلبهاست و جمع‌های خانوادگی را در دست می‌گیرد و زن‌ها به شوخی‌های بانمکش می‌خندند. زنش را میبرد کلینیک که توی صورتش بوتاکس تزریق کنند و دندان خرگوشی دخترش را ارتودنسی کنند! اینها که سهل است.

کار کارمندی را ول می‌کند و می‌رود در دل بازار. پول و پله به هم می‌زند و آخر هفته‌ها می‌روند ویلای لواسان جوجه نوش جان می‌کنند. این که چیزی نیست. آنقدر ورزش می‌کند که گردن‌کلفت شود و فیلم‌های بدنسازی‌اش را توی اینستا منتشر می‌کند تا ملت بگرخند و ازش حساب ببرند. می‌تواند سرمایه‌گذار تیم‌های فوتبال شود و با فردوسی‌پور توی برنامه نود یکی به دو کند. یا اگر کارش گرفت، برود در برنامه‌های بانمک شبکه نسیم از دولت انتقاد کند و تبلت مجانی هدیه بگیرد. آدم همیشگی توی کله‌اش ندا داد: چه کاریه؟ به دردسرش نمی‌ارزه! توی این سن و سال؟ بسته‌های خرید خانه را توی دستش جابه‌جا کرد و آهی کشید. دیگر نای این قبیل ریسک‌ها و بلندپروازی‌ها را نداشت. پس ناامید شد و رفت که برای انتخابات ریاست جمهوری ثبت‌نام کند.


منبع: بهارنیوز

اسیر سیاست؛ سیری در اعتراض‌های احمد شاملو و فروغ فرخزاد

«اسیر سیاست» نام کتابی است به قلم محمدطاهر شیراوند که به کنکاش در شعرهای این دو شاعر سرشناس معاصر از دو منظر انتقاد و اعتراض پرداخته است.

در این کتاب، پس از ارایه‌ی تصویری از احمد شاملو، انتقاد و اعتراض در آثار او، از منظر انتقاد و اعتراض سیاسی، انتقاد و اعتراض اجتماعی، انتقاد و اعتراض نسبت به سنت، انتقاد و اعتراض نسبت به تباهی ارزش‌ها، و انتقاد و اعتراض نسبت به خویشتن خویش بررسی شده است.

همچنین در بخش دیگری از کتاب، پس از ارایه‌ی تصویری از فروغ فرخزاد، انتقاد و اعتراض در آثار این شاعر معاصر نیز از منظر انتقاد و اعتراض سیاسی، انتقاد و اعتراض اجتماعی، انتقاد و اعتراض نسبت به تباهی ارزش‌ها، انتقاد و اعتراض نسبت به قدرت پدرسالار، و انتقاد و اعتراض نسبت به سنت، بررسی و تحلیل شده است.

در ابتدای کتاب «اسیر سیاست»  که در ۲۹۵ صفحه ازسوی نشر آرادمان به بهای ۲۲۵۰۰ تومان منتشر شده و در نمایشگاه کتاب هم عرضه خواهد شد، آمده است:

« اگرچه نفس هنر، خود به خود در هنرمند تعهد ایجاد می‌کند، یعنی تعهد نسبت به خود هنر، اما در بعضی هنرمندان تعهد دیگری نیز ایجاد می‌کند که تعهد به اجتماع و انسان و انسانیت است و معمولاً هنرمند متعهد به این نوع هنرمندان اطلاق می‌شود. به عبارت به‌قول روژه باستید، دیگر مدت‌هاست دریافته‌ایم که هنر یک بازی ساده‌ی شخصی بی‌نتیجه نیست،  بلکه بر زندگی جمعی انسان‌ها اثر می‌گذارد و می‌تواند سرنوشت جوامع انسانی را دگرگون کند. اما این نکته یکی از جنبه‌های مسئله است. جنبه‌ی دیگر این است که باید از خود بپرسیم، آیا این رابطه دوسویه نیست و آیا هنر خود یک فرآورده‌ی زندگی جمعی انسان نیست و سرنوشت آن وابسته به سرنوشت جوامع انسانی نیست؟»

سی‌امین نمایشگاه کتاب تهران از ۱۳ تا ۲۳ اردیبهشت‌ماه در محل شهر آفتاب برگزار خواهد شد


منبع: عصرایران

«آباجان»؛ قصه مادرانی که جنگ را مهندسی کردند

: «آباجان» هفتمین تجربه کارگردانی هاتف علیمردانی بعد از «راز دشت تاران»، «یک فراری از بگبو»، «به خاطر پونه»، «مردن به وقت شهریور»، «کوچه بی‌نام» و «هفت ماهگی» است. او از سال ۹۰ تا امروز هر سال یک فیلم ساخته و ۵ فیلم اخیرش در جشنواره حاضر بوده‌اند. علیمردانی که بخشی از کودکی‌اش را در زنجان گذرانده داستان فیلم تازه‌اش را به این شهر در دهه ۶۰ برده است. این فیلم روایت خانواده‌ای است که جنگ و فضای آن سال‌ها روی آن تأثیر می‌گذارد. او نقش فیلم اولش آباجان را به فاطمه معتمدآریا سپرده است؛ زنی  که چشم انتظار بازگشت تنها پسرش از جنگ است و همزمان با جنگ بیرونی فضای چالش‌آمیز محیط خانه را هم مدیریت می‌کند.

در کنار معتمدآریا، حمیدرضا آذرنگ، شبنم مقدمی و فریبا متخصص دیگر بازیگرانی هستند که اندوخته‌ها و داشته‌های بازیگری‌شان در صحنه تئاتر را به «آباجان» آورده‌اند تا همان‌طور که خود علیمردانی اذعان دارد بازی‌ها برگ برنده این فیلم باشد. با او که فیلمش در روزهای پایانی سال در سبد اکران نوروزی سینما قرار گرفت درباره شرایط نمایش این فیلم و کم و کیف «آباجان» صحبت کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

قصه مادرانی که جنگ را مهندسی کردند

فروش اکران نوروزی امسال در شرایطی متفاوت از اکران طلایی نوروز سال گذشته رقم خورد. در نبود شبکه‌های ماهواره‌ای عملکرد صداوسیما را در پر کردن جای خالی این فضای تبلیغاتی چقدر موفق ارزیابی می‌کنید؟

صدا وسیما در دوره آقای سرافراز با سینماگران زاویه پیدا کرد ومی‌توان از این دوره به‌عنوان بدترین دوره عملکرد دوران صدا و سیما یاد کرد؛ دوره‌ای که سینما و تلویزیون کاملاً از هم فاصله گرفت. آقای علی‌عسگری با رویکردی وارد این حوزه مدیریتی شدند که به نظرم نگاه درستی دارند. حداقل نسبت به فیلم من چنین تغییرنگرشی اعمال شد. شخصاً به تماشای فیلم نشستند و مجوز پخش تیزر فیلم را دادند. همان‌طور که مطلع هستید تصویر خانم معتمدآریا سال‌ها از تلویزیون پخش نمی‌شد و من هم زیر بار این تصمیم نرفتم و حتی به تعدیل تصویر ایشان رضایت ندادم چرا که «آباجان» را به خاطر خانم معتمدآریا ساختم و نمی‌پذیرفتم که تصویرش کم باشد یا اصلاً نباشد. ترجیح دادم تیزر پخش نشود و اینگونه بین من و صداوسیما اختلاف ایجاد شد تا این‌که در نهایت با پادرمیانی آقای علی عسگری مسأله حل شد.

صدا و سیمای ملی ایران باید از تمام بزرگان سینمای ایران استفاده کند و این تغییر رویکرد می‌تواند حرکتی به سمت آشتی سینما و تلویزیون باشد. سینماگران با عملکرد سنجیده مدیریت صدا و سیما به همکاری با صداوسیما ترغیب می‌شوند. اگر خواهان این اتفاق هستیم باید رفتارهای خود را تصحیح کنیم اما متأسفانه یک مشکل اساسی در ایران وجود دارد و آن هم این است که مسائل سیاسی دامنگیر تمام فعالیت‌های فرهنگی شده است. من به‌عنوان فیلمسازی که اهل هیچ جناحی نیستم و به صورت مستقل عمل کردم، تصورم بر این است که تلویزیون ایران یک قدم به سمت ما سینمایی‌ها برداشته است.

این موضوع را که تلویزیون در اکران نوروزی امسال مدارای بیشتری با سینماگران داشت نمی‌توان کتمان کرد البته به نظر می‌رسد این یک موضوع تکلیفی باشد؛ چرا که در نبود شبکه‌های ماهواره‌ای و سلب این فضای تبلیغاتی مقرر شد که صداوسیما از سینماگران حمایت کند.

تلویزیون جمهوری اسلامی ایران باید تلویزیون تمام مردم باشد و فقط معطوف به جناح و سلیقه‌ای خاصی نباشد. در این خصوص ایرادهای بیشماری بر صدا و سیما وارد است و من هم از جمله منتقدان این جریان هستم که چرا جای آدم‌های درجه یک در صداو سیما خالی است. چرا تلویزیون ایران با ۳۸هزار کارمند در مقابل چند شبکه‌ ماهواره‌ای اینگونه عرصه را باخته است وچرا تبلیغات ما وقتی از شبکه ماهواره ای پخش می‌شود چنان تأثیری را دارد که نتیجه‌اش رکوردشکنی‌های اکران نوروزی سال ۹۵ می‌شود و پخش آن از تلویزیون خودمان کم تأثیر است. با وجود وارد بودن تمامی این نقدها این تغییر رویه‌ قابل تقدیر است.

اگر همه را با یک چوب برانیم، مثل زمانی می‌شود که دو دوره گذشته یک رئیس جمهوری خوب را از دست دادیم و هشت سال بر سر خودمان زدیم که چرا رأی ندادیم؟! باید متوجه خوب و بد باشیم و بدانیم که فرق آقای علی عسگری با آقای سرافراز چیست، فرق آقای روحانی با آقای احمدی‌نژاد چیست؛ این‌ها با هم فرق دارند. نمی‌توانیم بگوییم همه یکسان هستند. من وقتی درایت و عقلانیتی را می‌بینم که جایگزین آن خشکی و عدم تدبیر شده باید تشکر کنم و امیدوار باشم که نواقص دیگر هم حل شود.

به تأثیرگذاری تبلیغات در شبکه‌های ماهواره‌ای اشاره کردید و تفاوت آن با رسانه ملی. فارغ از سنجش میزان مخاطب هر کدام از این دو رسانه، مؤلفه تعیین‌کننده در میزان این تأثیرگذاری، نوع ارائه تبلیغات است. به نظر می‌رسد این محدودیت‌ها در نوع ارائه تبلیغات همچنان پابرجاست.

بله متأسفانه تیزری که الان از تلویزیون پخش می‌شود با مطلوب ما فاصله دارد. این هم یکی دیگر از مشکلاتی است که همچنان پابرجاست. واقعاً جای تعجب است اثر سینمایی که طبق قوانین کشورمان پروانه ساخت و نمایش دارد چرا باید برای پخش تیزر از تلویزیون مجوز بگیرد. وقتی تیزر بُرَنده نباشد، کارکرد ندارد. اینقدر که از اینجا و آنجای تیزر کم کردند و گفتند خانم معتمدآریا داخل خانه نباید باشد و این طور نباشد و… که دیگر تأثیرگذاری ندارد. به هر حال ۶۳۵ تیزر را پخش کردند و من هم رایت اثرم را هدیه دادم اما متأسفانه باید بگویم که تأثیرگذاری مطلوب را ندارد. تأثیر شبکه های ماهواره ای در فروش فیلم‌ها به دلیل نوع ارائه تیزر فیلم است، تیزر ۲۵ ثانیه نمی‌تواند هیچ جذابیت بصری ایجاد کند. یک محصول فرهنگی یخچال و اجاق گاز نیست که با نام بردن اسم، آن رامعرفی‌ کنیم. مردم باید صحنه‌ها را بپذیرند و باور کنند تا بروند فیلم را ببینند.

با این تیزر جرح و تعدیل شده تلویزیونی متأسفانه این اتفاق نمی‌افتد و این هم از آن دست ایرادهایی است که بر صدا و سیما وارد است. مسأله حجاب و پارادوکسی که بین سینما و سیما وجود دارد را چه کسی باید حل کند؟ ما یک جا یک ممیزی درباره حجاب داریم و جای دیگر یک ممیزی دیگری وجود دارد. ما این فیلم را برای سینما ساختیم، باید تیزری متناسب با قوانین صدا و سیما بسازیم و در فلان روزنامه هم تصویر فیلم با فتوشاپ کار شود! باید عملکرد خودمان را بازنگری کنیم و ببینیم که چرا پارسال با وجود یک شبکه ماهواره ای یک همچین اتفاقی در فروش سینما افتاد و امسال نیست. 

قصه مادرانی که جنگ را مهندسی کردند 

من این هشدار را می‌دهم که سال آینده تعداد فیلم‌های اجتماعی مستقل بشدت پایین خواهد آمد. من از معدود فیلمسازانی هستم که در این سال‌ها فیلم‌هایم به بازگشت سرمایه و سوددهی رسیده است که بتوانم فیلم بعدی‌ام را بسازم. امروز از عدم حمایت مأیوس می‌شوم. خانواده‌ها باید فیلم‌های ارزشی را ببینند. سربازان شهید در تمام جوامع مقدس هستند و این مختص ایران نیست که البته متأسفانه با مصادره بخش بزرگی از فرهنگ جنگ که دفاع مقدس تعریف می‌شود توسط گروهی خاص، ارتباط آن را با نسل جدید قطع کرده‌ایم.

بجز فیلم‌های حاتمی‌کیا و ملاقلی‌پور بقیه فیلم‌های این حوزه کم فروش هستند چرا که نتوانستیم قهرمانان و واقعیت‌‌های جنگ را منتقل کنیم. جوانان ما باکری و همت را در حد یک اتوبان می‌شناسند و ما باید این واقعیت‌ها را بدانیم. در بیان تمام واقعیت‌های تاریخی انقلاب الکن هستیم. اگر داریم یک داستان مستند را برای مردم به تصویر می‌کشیم باید از زوایای مختلف به این داستان بپردازیم؛ از جمله این کم کاری‌ها، موضوع گروه موسوم به مجاهدین است. این افراد در کنار مردم با شاه جنگیدند. حالا اینکه چه اتفاقی می‌افتد در یک کشور، عده‌ای علیه کشور خودشان می‌جنگند، این موضوع را باید بررسی کرد. زمانی جامعه ملتهب است و خطر وجود دارد، ولی وقتی هیچ خطری وجود ندارد و از یک واقعه تاریخی گذر کرده‌ایم و دیگر چیزی به اسم مجاهدین و کمونیسم وجود ندارد که خطرش ما را تهدید کند. بنابراین باید واقعی‌تر درباره این مسائل و مخصوصاً دهه ۶۰ که بزنگاه تاریخی کشور ماست، صحبت کنیم.

خود شما با چه نگاهی سراغ این دهه رفتید؟ برشی از سرگذشت یک خانواده که به موازات جنگ خارجی، خودشان دچار چالش شده‌اند و چینش شخصیت‌هایی مثل کاظم که نماد یک فرد تندرو است که به نوعی از هر فرصتی به نفع خودش استفاده می‌کند یا محسن که جوانی چپ‌گراست یا عشق‌هایی که خیلی سرراست نمی‌شود درباره آنها صحبت کرد و… در میزانسنی که می‌چیدید به دنبال چه بودید؟

این دهه بزنگاهی است که جامعه ما دچار تحول عجیب و غریب شد. آدم‌ها هم تغییر کردند و آدمی که تا دیروز مشروب می‌خورد ناگهان یک شخصیت مذهبی شد و این حس ناسیونالیستی و مذهبی یک همدلی ایجاد کرد. اتفاقاً جنگ به نظر من بزرگترین کمک را به انقلاب کرد چرا که همدلی در مردم ایجاد کرد و باعث شد که درگیری‌ها و گروهک‌ها کارکردشان را از دست بدهند و انگار تمام توجه جامعه به مسأله بزرگتری معطوف شد و خیلی از نگاه‌های متفاوت، یکی شد.

 مسیر تغییر و تحول را در همه آدم‌ها می‌بینیم به طوری که مثلاً یک فرد که عکس شیر و خورشید را خالکوبی کرده حاضر است دستش را بسوزاند تا برایش دردسر نشود. این برهه پر از این آدم‌ها بود که در آن بزنگاه یا مجبور بودند تغییر کنند یا دلشان می‌خواست تغییر کنند. فضای ملتهب این دوره بهترین سوژه برای ساختن فیلم سینمایی بود. ضمن اینکه خود من خاطرات زیادی از آن روزها و سال‌ها داشتم. هر چند بچه دبستانی بودم اما جنگ کنار ما نفس می‌کشید و ترس کشته شدن، اضطراب بمباران و بسیاری خاطرات را از نزدیک حس کردم و به هیچ طریقی آثارش از ذهن ما پاک نخواهد شد.

همانطور که اشاره کردید و در صحبت‌هایتان بر آن تأکید داشتید «آباجان» بر اساس دلبستگی‌های نوستالژیکی به آن دوران ساخته شده است اما به نظر می‌رسد تلفیق این نگاه توصیفی-انتقادی به این برهه باعث شده چیزی از این حس در فیلم دیده نشود.

من خیلی دوست داشتم به برخی مسائل بیشتر بپردازم ولی متأسفانه برای دریافت پروانه ساخت در نوشتار مجبور به تغییر و خودسانسوری شدم. وقتی نتوانی حرفت را بزنی حجم قصه کم می‌شود و وقتی دچار سانسور در نوشتار می‌شوید، اهمیت آن اتفاق و شخصیت‌ها کم می‌شود. در حالی که این شخصیت‌ها بالاخره نفس می‌کشیدند و وجود داشتند. به‌عنوان مثال محسن یک شخصیت مقوایی است که شما نمی‌توانید آن را بدرستی بشناسید چون اجازه تعریف بیشتر از این شخصیت را نداشتیم.

بهتر نبود از این شخصیت‌ها فاکتور بگیرید و به جای این خرده روایت‌ها، تمرکزتان را بر درام و داستانی پیوسته و پرقدرت بگذارید که برای مخاطب کشش و جذابیت بیشتری داشته باشد.

درباره داستان که به نظرم کم لطفی می‌کنید و داستان «آباجان» داستان کاملی است و به لحاظ قصه یک روایت بسیار کامل و دقیق از مادری است که می‌شود عنوان مادران جنگ را برایشان انتخاب کرد. مادرانی که جنگ را مهندسی کردند و برای حفظ کشورشان از بچه‌های خود گذشتند. روایت مادری است که باور دارد بچه‌اش برمی گردد، یوسفی که باز خواهد گشت و نشان دهنده عشق و امید مادر به فرزندش است. درام در قالب فیلمنامه‌ای کلاسیک قصه‌اش را تعریف می‌کند و در خصوص ارتباطش با مخاطب هم باید بگویم در ایام جشنواره، مردم فیلم را دوست داشتند و الان هم هنگام تماشای فیلم با مخاطب، بیشترین ارتباط و تأثیر را در میان کارهایم می‌بینم.

قصه مادرانی که جنگ را مهندسی کردند 

با اینکه فیلم‌های پرمخاطب تری مثل «کوچه بی‌نام» و «هفت ماهگی» داشتم اما در تمام این سالها چنین ارتباطی از مردم ندیده بودم. با وجود اینکه «آباجان» در کنار سه فیلم پرفروش اکران شد اما بازهم باید بگویم که این استقبال مردم بسیار دلگرم‌کننده و مهم‌ترین تبلیغ سینه به سینه است. آمار فروش «آباجان» از «کوچه بی‌نام» که پرمخاطب‌ترین فیلم سال ۹۴ بود و «هفت ماهگی» بالاتر است، منتهی آن فیلم‌ها ۶۰ الی ۷۰ سالن سینما را داشتند، در حالی که این فیلم فقط ۲۴ سالن نمایش دارد.

با این همه شخصیت و قصه‌های پراکنده که در فیلم وجود دارد چرا به چنین پایان‌بندی رسیدید؟

در فضای ناتورالیستی زندگی جریان دارد و پرانتز از جایی باز می‌شود که کارگردان یا فیلمنامه نویس تشخیص می‌دهد آن را باز کند. هر کدام از این آدم‌ها بار دراماتیکی با خودشان دارند که وارد پیرنگ قصه می‌شود و این داستانک‌ها به پیرنگ اصلی حجم می‌دهد. هیچ کدام از قصه‌های من حتی داستانک‌ها در پایان قصه الکن نمی‌ماند؛ قصه دختر و پسر معلوم می‌شود، قصه آباجان پایان دارد و همه این قصه‌ها کنار این قصه تعریف می‌شوند و به پایان می‌رسند.

اگر چه در فیلم می‌بینیم که «آباجان» حس خاصی نسبت به نوه خودش دارد و آن را شبیه و جایگزین پسری می‌بیند که این سالها نداشته است، با این وجود و با وجود پرداختن به این همه شخصیت، از این که قصه به اینجا ختم شود که مادربزرگ پس از بمباران جلوی مدرسه نوه‌اش حاضر می‌شود به چه چیزی می‌خواستید برسید.

یک کاتارسیسی در سکانس‌های پایانی همه فیلم‌های من وجود دارد. قصه «کوچه بی‌نام» در خانه تمام می‌شود اما در فضایی که ترسیم کرده‌ام ادامه پیدا می‌کند، در «هفت ماهگی» در بیمارستان تمام می‌شود ولی در باغی که معلوم نیست کجاست ادامه پیدا می‌کند. در «آباجان» هم به همین شکل است با اتفاقی که برای «آباجان» می‌افتد و با مهمانی بعدش، قصه تمام شده است اما دوباره یک فضای دیگر داریم. به تعبیر دیگر یک سبک و سیاق است؛ هر فیلمسازی ادبیات خاص خودش را دارد و یک سر و شکلی برای فیلم هایش تعریف می‌کند. در تمام فیلم‌های من این تغییر فضا و این پسوندی که به فیلم اضافه می‌شود وجود دارد و به این معناست که زندگی ادامه دارد و…

به نظر می‌رسد یک تعمدی در بیان تناسب شخصیت‌های فیلم داشته‌اید. در تمام زمان فیلم مخاطب باید تلاش کند تا تناسب بین آدم‌ها را پیدا کند. شاید اگر سرراست‌تر تناسب آدم‌ها را تعریف می‌کردید مخاطب زودتر با شخصیت‌ها ارتباط می‌گرفت.

در قصه‌های این شکلی این انتقاد زمانی وارد است که تا پایان فیلم آدم‌ها را نشناسی؛ اما ما یکجور چیدمان معماگونه در فیلم داریم و تعمداً مخاطب را به کشف این روابط وامی‌داریم به این دلیل که وقتی دنبال این آدم‌ها می‌گردد بیشترغرق فضا می‌شود. با یک دیالوگ و فضاسازی در ابتدای فیلم می‌توان این تناسب‌ها را تعریف کرد که خیلی هم راحت است اما من علاقه‌مند بودم که مخاطب در طول فیلم آدم‌ها را کشف کند. روی تمام شخصیت‌های قصه و تناسب آنها فکر شده است البته به غیر از شخصیت محسن که هنوز هم معتقدم کاش می‌شد بیشتر روی این شخصیت کار کرد.

یکی دیگر از ابهامات مخاطب درباره لهجه درآمیخته فارسی و ترکی شخصیتی‌های قصه است. در نشست خبری فیلم در باره چرایی این اتفاق توضیح دادید اما برای برطرف کردن ابهام مخاطب عام درباره دلیل این گویش بگویید.

زنجانی‌ها به صورت فارسی_ترکی حرف می‌زنند و زنجان به لحاظ موقعیت جغرافیایی در مرز بین استان‌های فارس‌نشین و ترک‌نشین قرار دارد. بسیار جالب است که مثلاً پدر مادرهای ما با ما فارسی صحبت می‌کردند و با خودشان ترکی حرف می‌زدند. من خودم زنجانی هستم و تسلط کامل دارم بنابراین این که شخصیت‌ها در موقع مثلاً عصبانیت ترکی صحبت می‌کنند امری طبیعی است.

قصه مادرانی که جنگ را مهندسی کردند

معمولا در فیلم‌های شما بازی‌ها کیفیت مطلوبی دارند؛ از فرهاد اصلانی و هانیه توسلی در «به خاطر پونه» تا باران کوثری در «کوچه بی‌نام» که سیمرغ جشنواره و جایزه خانه سینما را دریافت کرد. با وجود این پیشینه و با توجه به شاه نقش فاطمه معتمدآریا در «گیلانه» توقعات و انتظارات ما از بازی او در «آباجان» فراتر از آن چیزی است که در این فیلم می‌بینیم.

بر خلاف نظر شما بازی خانم معتمد آریا شاهکار است بخصوص در سکانس تلویزیون و یا صحنه‌ای که محسن می‌خواهد خانه را ترک کند. فارغ از مباحث مرتبط با کارگردانی، به اعتقاد من بازی‌های «آباجان» یک سرو گردن از تمام بازی‌های فیلم‌های من بالاتر است، بخصوص فاطمه معتمدآریا که بازی بی‌نظیر دارد و شایسته دریافت جایزه بود که البته خیلی‌ها می‌دانند چرا این جایزه از او دریغ شد. تمام بازی‌ها درست است و آن چیزی که من می‌خواستم اجرا شد. هارمونی که در بازی‌های «آباجان» وجود دارد در هیچ کدام از فیلم‌های من نیست. تمام فیلم من بر بازی استوار است و همه عوامل پشت صحنه به سمت دیده نشدن پیش رفتند تا بازی‌ها دیده شود.

حدود ۶ ماه روی ترکیب جلوه‌های ویژه کامپیوتری و صحنه کار کردیم و پلان به پلان به صحنه اضافه یا پاک کردیم. خود خانم معتمدآریا درباره برخی صحنه‌ها می‌گفت این‌ها کجا بود که من ندیدم، حتی باور نمی‌کرد که ساختگی است و تصور می‌کرد در صحنه وجود داشته و او آنها را فراموش کرده است. همین جلوه‌های ویژه کاندید می‌شود اما جایزه نمی‌گیرد در حالی که اختلافش با کارهای دیگر زمین تا آسمان است. درباره جایزه بهترین بازیگر نقش زن و نادیده گرفتن بازی معتمدآریا هم با تمام احترامی که به منتخبان دارم معتقدم پای مسائل دیگری در میان است که الان نمی‌شود در باره آن صحبت کرد.

پس با توجه به تغییرات شهرنشینی در سال‌های اخیر پیدا کردن چنین لوکیشنی متعلق به دهه ۶۰ در زنجان هم کار سختی است.

ما آنقدر به سمت فضای رئالیستی رفتیم که همه فکر می‌کنند همه چیز به همین شکل موجود بوده است. درحالی که یک خانه نیمه خرابه را از اول براساس خواسته‌هایمان برای زندگی خانواده‌ای با این حجم ساختیم. به تمام آکسسواری که در فیلم وجود دارد دقت کنید همه این‌ها با تمام ظرافت لحاظ شد. دو ماه و نیم طول کشید تا تصویر یک پراید که خیلی محو در شیشه مشخص بود را پاک کنیم. محمود خرسند برای صداگذاری این فیلم پنج ماه و نیم کار کرد. همه این وسواس‌ها برای باورپذیری و احترام به مخاطب بود.


منبع: برترینها

سارتر، معنای زندگی و «سوءتفاهم در مسکو»

– شیما بهره‌مند: «پیرمرد بازنشسته‌ای که هیچ کاری نکرده است.» باورکردنی نیست که سارتر در دهه ششم از زندگی خود، یا به‌تعبیری در دوران پختگی‌اش، چنین تصویری از خود داشته باشد. فیلسوفِ مطرح قرن بیستم که شیوه‌های تازه تفکر را به نسل تازه آموخته بود، او که با پیش‌کشیدن پرسش‌های نابهنگام همچون «ادبیات چیست» نظم روزگاری را برهم ‌ریخت، متفکری که امکانِ تأمل نو بر هوسرل و هایدگر، مکالمه‌ای تازه با مارکسیسم و اشتیاق برای رمان نو را فراهم کرد و سرآخر از اگزیستانسیالیسم سخن گفته بود که تنها مکتبِ معتبر و جدل‌ساز دورانش بود.

سارتر، معنای زندگی و «سوءتفاهم در مسكو»

«سوءتفاهم در مسکو» نوشته سیمون دوبووار روایتِ تغییر و تحولاتِ فکری و روحی سارتر است، دست‌کم از سال‌های ١٩۶٢ به این‌طرف. اگر بخواهیم دو خط روایی داستان «سوءتفاهم در مسکو» را پیگیری کنیم، خطی که روتر است پیچیدگی روابط انسان‌ها و دشواری درک متقابل و ارتباط مستمر را پیش می‌گیرد که به‌اعتبار نویسنده‌اش، سیمون دوبووار بیشتر به چشمِ منتقدان و مخاطبان آمده است. سطر نخست داستان این تلقی را تقویت می‌کند: «نیکول چشم‌هایش را از کتاب برداشت. چه ملال‌آور است این‌همه تکرار مکررات درباره نبود تفاهم! اگر انسان واقعا علاقه‌ای به برقراری رابطه داشته باشد، هرجور شده در این کار موفق می‌شود. نه با همه‌کس، قبول، اما با دو سه نفر. آندره، بر صندلی پهلویی نیکول نشسته، سرگرم خواندن یک رمان پلیسی بود.

نیکول خشم‌ها، دریغ‌ها و دلواپسی‌های کوچک خود را از او پنهان می‌کرد. بی‌شک او هم خرده‌رازهایی برای خود داشت…»١ مخاطبی که ذهنش از نبود تفاهم و خشم‌ها و دریغ‌های کوچکِ نیکول در گذرد و روی جزئیاتی متوقف بماند که شاید در پیشبرد داستان چندان اهمیتی هم نداشته باشد، خواه‌ناخواه خطِ دوم داستان نزد او پررنگ‌تر خواهد شد؛ آندره سرگرم خواندن یک رمان پلیسی. نیکول و آندره، دو همراهِ سالیان و روشنفکرانی بازنشسته در ایام تعطیلات خود به مسکو سفر می‌کنند. داستانِ بووار روایت این سفر است که با نامِ «سوءتفاهم» در سال ١٩۶۶ یعنی شش سال پس از مرگِ سیمون دو بووار منتشر می‌شود و مانند غالبِ آثار او تا حد بسیاری وامدار خاطرات و تجربیات زیسته خودش است.

بووار چندین‌بار همراه سارتر به مسکو رفته بود و این اثر حکایت یکی از این سفرهاست. اما گذشته از تأملات تلخِ دوبووار در باب ازدست‌رفتن جوانی و بیدادگری پیری و سالخوردگی، نویسنده از خلال بحث‌های روزمره بین شخصیت‌های داستان در بازدید از گوشه‌وکنار شوروی، حال و اوضاعِ حاکم بر این کشور را نیز ترسیم می‌کند و این، خطِ دومی است که در آن سارتر – آندره-  نقش پررنگ‌تری دارد.

برگردیم به تصویرِ سارتر از خودش که شاید به دورانِ بعد از جنگ الجزایر برگردد. «از جنگ الجزایر به‌بعد مبارزه نکرده‌ام. سعی من در این است که خدمتی بکنم، این فرق می‌کند. تازه تقریبا همیشه هم بی‌حاصل است.» در نظرِ راوی، آندره از سال ۶٢ به این‌طرف، چندان دستاویزی برای مبارزه نداشت و شاید هم به همین سبب این‌همه در تکاپو بود، برای اینکه دیگر هیچ عملی از او سر نمی‌زد. «گاهی از ناتوانی خود -که ناتوانی همه جریان‌های چپ فرانسه بود- غمگین می‌شد. به‌خصوص موقع بیدارشدن از خواب. آن‌وقت به‌جای برخاستن، با کشیدن ملافه بر روی سر خود، در زیر رواندازها پنهان می‌شد تا اینکه به‌یاد وعده دیداری می‌افتاد و ناگهان از رختخواب بیرون می‌پرید.» بااین‌همه رویدادهای معاصر را هم‌چنان پیگیر و پرشور دنبال می‌کرد و درباره آنها عقایدِ جالب و منحصربه‌فردی داشت.

منتها نگران زمان حال بود. نمی‌خواست پیش از درک کامل جهان امروز به گذشته برگردد و این آگاهی چه وقتی می‌بُرد! در عینِ این ناامیدی، آندره فکر کرده بود روزی خواهد آمد که این کاوش تمام شود، آن‌وقت طرح‌ها و برنامه‌هایش را پیگیری خواهد کرد. اما در شوروی به این نتیجه رسیده بود که آن روز نیامده و نخواهد آمد. «ابهام، دشواری و تناقض هرچه بیشتر پیرامونش را فرامی‌گرفت.» سه سال از آخرین سفرشان به مسکو گذشته بود. این کشور بیش از هر کشور دیگری به آندره مربوط می‌شد. پایش که به مسکو رسید فکر کرد حقیقتِ وجودی او و حقیقت خود او، به او تعلق ندارد. این حقیقت به‌نحوی مبهم در سراسر زمین پراکنده بود و برای شناخت آن گویا باید  قرن‌ها و مکان‌ها را جست‌وجو کرد و شاید برای همین بود که شیفته سفر و تاریخ بود.

با این تفاوت که می‌توانست روزها و ماه‌ها را در آرامش به جست‌وجوی گذشته‌ای بگذراند که در کتاب‌ها تکه‌تکه شده بود، اما پرسه‌زدن در کشوری ناشناخته و مواجهه از نزدیک با روزگار آنها، او را به سرگیجه می‌انداخت. سارتر پرورش‌یافته مکتب لنین بود و ازاین‌رو شاید، مسکو را بیش از هرجای دیگر به خود مرتبط می‌دانست. «مادرش در هشتادسالگی هنوز در صفوف حزب کمونیست مبارزه می‌کرد. آندره عضو حزب نبود اما از خلال تلاطم‌های امید و نومیدی همیشه پنداشته بود که کلید آینده در دست شوروی است و بالطبع کلید این عصر و سرنوشت خود او.» با‌این‌همه زمانی که در سال ١٩۶۶ بار دیگر به مسکو آمده بود نتوانست به‌قدرِ انتظار با این شهر و مردمانش ارتباط بگیرد. هرگز حتا در سالیان سیاه استالین، تا این حد از فهمِ این کشور و اوضاع آن احساس ناتوانی نکرده بود. آندره و نیکول با ماشا، دخترخوانده آندره که روس‌تبار بود، به بازدید شوروی می‌رفتند.

ماشا در شمار کسانی بود که آنها را آزادی‌خواه می‌خواندند. گروهی ضدِ سنت‌گرایی‌های تنگ‌نظرانه و جمود فکری بازمانده از دوران استالین. آندره از سیاست خارجی شوروی سَر در نمی‌آورد و آن را متناقض با سیاست‌ها و ایده سوسیالیسم می‌دانست و مدعیان سوسیالیستِ شوروی را به ملی‌گرایی حادی متهم می‌کرد که در روس‌ها به‌ این سادگی‌ها ریشه‌کن نمی‌شود و در نهایت به این باور رسیده بود که شوروی دیگر یک کشور انقلابی نیست و بدتر آن‌که مردمان آن نیز به این وضع خو کرده و راضی‌اند.

سارتر، معنای زندگی و «سوءتفاهم در مسكو» 

ماشا اما خود را انقلابی می‌دانست و از مردمی سخن می‌گفت که انقلاب کرده‌اند و در آن تردیدی ندارند اما جنگ را نیز از سر گذرانده و از این نظر با فرانسوی‌ها تفاوت بسیار دارند. آندره کوتاه نمی‌آید و از خطر اقدامات نظامی آمریکا می‌گوید که اگر دستش را باز بگذارند روزبه‌روز شدت می‌گیرد. آخرین امید آندره –سارتر- چینی‌ها بودند. شاید چینی‌ها کاری کنند که سوسیالیسم پیروز شود. اما… در نظر سارتر سوسیالیسم آنها هیچ ربطی به سوسیالیسمی که پدران سارتر، رفقای او و خودش خواب آن را دیده بودند نداشت. «چه امیدهای بربادرفته‌ای!» در فرانسه جبهه خلق، نهضت مقاومت و آزادسازی جهان سوم نتوانسته بود حتا یک قدم سرمایه‌داری را وادار به عقب‌نشینی کند و از طرفی، انقلابِ چین به اختلاف چین و شوروی منتهی شده بود.

«نه، هیچ‌گاه آینده را تا این اندازه نومیدکننده ندیده بود.» اما همان‌طور که آخرِ سوءتفاهم یا اختلاف بین نیکول و آندره به خوبی و خوشی تمام می‌شود، نومیدی آندره نیز با اعتقاد او به سوسیالیسم و امکانِ تحقق آن راه را بر سرخوردگی سد می‌کند. آندره با مشاهده آنچه در شوروی می‌گذرد سرخورده می‌شود، زیرا در مسکو و لنینگراد چیزی را که به آن امید بسته بود نمی‌یافت. اینکه دقیقا به چه چیز امید بسته بود، روشن نبود، مهم این بود که در هر حال آن را نیافته بود. اما می‌دانست که انسان‌ها درست در چنین وضعیت‌هایی است که بیش از همیشه به دنبال معنایی برای زندگی خود می‌گردند. این درست که سوسیالیسم و ایده‌های سارتر دوران انحطاط خود را سپری می‌کند اما «سرانجام سوسیالیسم مبدل به واقعیت خواهد شد.» خواندن رمان پلیسی، جدا از ذهن جست‌وجوگر و پُر از پرسش سارتر، شاید یادآورِ رابطه میان این ژانر ادبی با سرزمین چین است و سرنوشت سوسیالیسم که ناگزیر با این کشور و تحولات آن پیوند خورده است.

سارتر سالیان پیش خواندن را امکانی برای معنادادن به زندگی خواند و چنین نوشت: «در زندگی روزمره کسی که می‌خواند کمبودی هست و همین است که او در کتاب می‌جوید. این کمبود عبارت از معنا است، زیرا همین معنا را، همین معنای کامل و یکپارچه را به کتابی که می‌خواند می‌دهد. معنایی که او کم دارد، مسلما معنای زندگی است، همین زندگی که برای همه‌کس مواجهه با کاستی و ناسازی و بیگانگی و فریب است، ولی در عین حال همه‌کس می‌داند که این زندگی ممکن بود و ممکن هست که چیز دیگری بشود.»٢ در نظر سارتر انسان‌ها هنوز معنای زندگی خود را نیافته‌اند و ناگزیر به دنبال معنایی می‌گردند، و از این فراتر «آزادی» آنها در همین است که همیشه و همه‌جا معنایی به واقعیت می‌دهند، اما معنایی ناتمام و ناکامل که با هم نمی‌خواند.

پس دعوت کتاب، دعوتِ به این است که وحدت و جامعیت را آزادانه در خواندن عملی کنند. «وظیفه کتاب این است که معنایی به زندگی بدهد. معنای بودنِ انسان در جهان را» و این رابطه متقابل انسان با جهان که مدام از چنگ ما می‌گریزد باید وحدت و جامعیت ترکیبی خود را برای لحظه‌ای آزادانه در کتابی بیابد. چنان‌که تری ایگلتون در «معنای زندگی» اشاره می‌کند، بی‌دلیل نیست که سارتر کتابِ مهم «هستی و نیستی» خود را در کوران جنگ جهانی دوم منتشر کرد.

زیرا «هنگامی که نقش‌ها، باورها و میثاق‌های بدیهی در بحران فرو می‌روند، جست‌وجو برای معنای زندگی در مقیاس کلان آن، بارها و بارها رخ می‌نماید.»٣ ایگلتون هم‌چنین معتقد است، اگزیستانسیالیسم که جوهرِ آن عبث‌بودن زندگی انسان است، در دهه‌های پس از جنگ دوم شکوفا شد. شاید همه انسان‌ها درباره معنای زندگی به تأمل می‌پردازند، اما بنابه دلایل روشن تاریخی بعضی از آنها تأمل در این باره را امری مبرم‌تر به‌شمار می‌آورند. «تقریبا قطعی است که وقتی کشتی‌ها به گِل می‌نشینند، جست‌وجو برای معنای وجود در مقیاس کلان الزام‌آور می‌شود.» دورانی که سارتر به شوروی بازگشته بود تا روندِ ایده‌های خود و هم‌مسلکانش را  از نزدیک درک کند، چنین روزگاری بود و به‌گفته ایگلتون شواهد شومی در دست است که نشان می‌دهد دوران ما نیز از جهاتی در راه بازگشت به چنین وضعیتی است.

١. سوءتفاهم در مسکو، سیمون دوبووار، برگردان مهستی بحرینی، نشر نیلوفر

٢. وظیفه ادبیات، مقاله «خواندن برای دادن معنی به زندگی»، ژان‌پل سارتر، تدوین و ترجمه ابوالحسن نجفی، نشر نیلوفر

٣. معنای زندگی، تری ایگلتون، ترجمه عباس مخبر، نشر بان

 درباره «سوءتفاهم در مسکو» نوشته سیمون دوبووار

سوءتفاهم یا اختلاف

کارول سیمور جونز . ترجمه دانیال حقیقی:

رمان کوتاه «سوءتفاهم در مسکو» در سال‌های ١٩۶۶ و ١٩۶٧ نوشته شده است. یک سال پس از آن‌که احساسات ضدآمریکایی سارتر پس از بمباران مناطق شمالی ویتنام جانی تازه گرفت و او چشم امیدش به اتحاد جماهیر شوروی معطوف شد. پس سارتر مقدمات سفر را آماده کرد و یک سال بعد به همراه دوبووار به مسکو رفتند تا از نزدیک با برخی چهره‌های سیاسی و فرهنگی دیدار کنند. «سوءتفاهم در مسکو»، شرحی داستانی از همین سفر است.  اما از آنجا که سیمون دوبووار، یک نویسنده‌ مکتبی و چهره‌ای سیاسی محسوب می‌شد، تا سال ١٩٨۶ یعنی زمانی که دیگر نه او و نه ژان پل سارتر در قید حیات نبودند کسی به این متن دسترسی نداشت.

سارتر، معنای زندگی و «سوءتفاهم در مسكو» 

هربار هم که از او درباره‌ ارتباط این کتاب با «زن شکسته» (یا «زن رهاشده») و سایر آثار او می‌پرسیدند که درباره‌ جنبش برابری زنان و عقاید فمنیستی‌اش بود، صراحتا جواب منفی می‌داد. شاید به این دلیل که ناگزیر بود به‌عنوان کسی که پارادایم فمنیسم را در موج دوم خیزش تغییر داده در مورد شکست برخی ایده‌هایش حتی در زندگی شخصی سکوت کند. «سوءتفاهم در مسکو» داستان سفر یک زوج در آستانه‌ سالخوردگی است. آن‌ها به مسکو می‌روند تا دخترخوانده‌شان را ببینند.

لازم به گفتن نیست که شخصیت‌های داستان، مابه‌ازای خود نویسنده و سارتر و دخترخوانده‌‌شان هستند. زوج رمان، آشکارا در ادامه دادن ایده‌ «عشق آزاد» فرسوده شد‌ه‌اند. نیکول، شخصیت زن داستان، از اینکه آندره و ماشا به یکدیگر نزدیک هستند خسته شده و سخت به این ارتباط حسادت می‌کند. علاوه‌براین، تغییر دیدگاه‌های سیاسی، مثلا درباره‌ کمونیسم و فمنیسم از دیگر موارد اختلاف میان این زوج است. ترس از پیری دیگر مضمون کتاب است که در کنار سردمزاجی این دو نسبت به یکدیگر بیش از پیش ایده‌ «دوستی عمیق برتر از عشق است» را زیر سوال می‌برد. نیکول، بدون عشق نمی‌تواند ادامه بدهد و تنها دلیل او برای همراهی با آندره عشق است و ایده‌ عشق آزاد اینجاست که امروز به یکی از خط قرمز‌های فمنیسم پهلو می‌زند. درواقع، دوبووار در این کتاب بر اتوپیک‌بودن مفهوم عشق آزاد انگشت گذاشته است اما این راز را تا پایان عمر پیش خود نگه می‌دارد. هرچند که پایان رمان، یک پایان خوش است اما شواهد نشان می‌دهد که در عالم واقعیت، رابطه‌ی دوبووار و سارتر پس از این سفر چندان طبیعی نشد. پس از مسکو هم سارتر و دوبووار به توکیو سفر کردند.

سارتر، معنای زندگی و «سوءتفاهم در مسكو»

 

آنجا بود که در بدو ورود، خبرنگاران و عکاسان دوره‌شان کردند و فلاش دوربین‌ها بر سروروی‌شان فروریخت. اما لبخند محبت‌آمیز یک دختر روزنامه‌نگار به سارتر «برای باری دیگر قلبم را انداخت توی چکمه‌هایم». دوبووار برای نزدیکانش تعریف کرده است که فقط این هم نبود… برزیل، مصر، کوبا… . شوشا گاپی، نویسنده‌ ایرانی‌تبار دراین‌باره نوشته ‌است: «سارتر و همراهانش همچنان به دنبال سرزمین موعود از جایی به جای دیگر سفر می‌کنند. کوبا، مصر، چین… . پس از دلسردی از استالین و خروشچف، او به دنبال آن است تا یک مراد جدید و جوان بیابد. عبدالناصر یا کاسترو؟ گویی که کامو همان سال‌های‌سال پیش، حرف درستی درباره‌اش زده: چیزی در درون سارتر هست که همیشه او را مجبور به بندگی می‌کند.» اما دلیل این سرگشتگی و بی‌قراری چه بود؟ در سی‌ویکم آگوست ١٩۶٧، لیا اهرنبورگ، معشوقه سارتر در مسکو از دنیا رفت. او مرتب به سارتر نامه می‌داد و از او می‌خواست به روسیه برود. اما سارتر امتناع می‌کرده. در آخرین نامه‌، لیا به سارتر می‌نویسد: «نگذار از دست بروم». پس از این اتفاق، سارتر افسردگی شدید را تجربه می‌کند.

در بیست‌ویکم آگوست ١٩۶٨، خبر اقدامات اتحاد جماهیر شوروی در پراگ تیتر یک روزنامه‌ها می‌شود. در این روزها، سارتر و دوبووار در رم هستند. سارتر این اقدامات را جنایت جنگی می‌خواند و دوبووار در دفتر خاطراتش در یادداشتی که تاریخ همان روز بر پای آن است این‌گونه می‌نویسد: «برایم روشن است که دیگر هرگز مسکو را نمی‌بینم». بدون کوچکترین نشانه‌ی همدردی یادداشت با این جمله تمام شده. تمام این‌ها نشان می‌دهد که سارتر و دوبووار هم مانند هر زوج معمول دیگری حسادت، وابستگی، دل‌زدگی و مانند این قبیل عواطف را در طول رابطه‌شان تجربه‌ کرده‌اند. که درست برخلاف تصویر عمومی‌ای است که از آن دو برجای مانده. حقیقت رابطه اما زیر نقابی از یک عشق از سر ضرورت پنهان بود.


منبع: برترینها

سریال شهرزاد ۲ آمد (فیلم)

کشف جسد ۱۹ نفر از جانباختگان سیل در آذربایجان شرقی واکنش علی دایی به حرفهای علی کریمی کریمی: دستت به نیمکت پرسپولیس نمی‌رسد! ۲۵ کشته و ۱۶ مفقودی در سیل چهار استان جدال “پدر و مادر بمب‌ها” بین روسیه و آمریکا ترکیب احتمالی استقلال برابر صبای قم جزئیاتی در مورد پژوی جدیدایران خودرو/ ۲۰۰۸ با چه مشخصاتی در ایران به فروش خواهد رسید(+عکس) مدافع تراکتور بازی استقلال را از دست داد بورس احمدی نژاد؛ بورس روحانی پرچم ۴۰۰ متری طوفان زرد

ثبات؛ مهم‌ترین سوغات روحانی برای کشور/ افزایش هر روزه قیمت‌ها را فراموش نمی‌کنیم  (۴۶ نظر)

بازیگر سریال های مهران مدیری درگذشت (+عکس)  (۳۶ نظر)

خدا رحمتت کند هاشمی  (۳۰ نظر)

ثبت نام کاندیداهای ریاست جمهوری در روز سوم (+عکس): ثبت نام هاشمی طبا، هوشنگ امیراحمدی و غرضی / ثبت نام دسته جمعی یک خانواده  (۱۶ نظر)

قالیباف: کسی که صرفا برای کسب رأی وعده ۱۰۰ روزه می‌دهد درکی از مدیریت اجرایی کشور ندارد  (۱۳ نظر)

ذوالنور: نامزدی رییسی ربطی به «جمنا» ندارد/ با ورود رییسی دیگر نامزدهای اصول‌گرا ثبت نام نخواهند کرد  (۱۲ نظر)

قدرت نظامی آمریکا؛ اعداد و ارقام(آمریکا/اول جهان)  (۱۰ نظر)

سفیر روسیه در تهران: انتظار داشتیم به جای بویینگ و ایرباس، سوخو بخرید  (۹ نظر)


منبع: عصرایران

آخرین صحبت های عارف لرستانی/ هیچ فیلمنامه‌ای مرا جذب نمی‌کند

آخرین صحبت های عارف لرستانی/ هیچ فیلمنامه‌ای مرا جذب نمی‌کندبازیگر سریال قهوه تلخ گفت: به امید خدا اگر مشکل خاصی پیش نیاید اولین فیلم بلندم را سال آینده راهی سینما خواهم کرد. فیلمبرداری اثر از اواخر بهار آغاز شده و امیدوارم به فجر برسد.

به گزارش میزان، در خصوص کم کار شدن خود طی دو سال گذشته گفت: دلیل اصلی کم کار شدن من نبود پیشنهاد مناسب است. آثار بسیار ضعیف هستند و هیچ فیلمنامه ای مرا به خود جذب نمی کند.

وی درباره عدم حضور مستمرش در شبکه خانگی تصریح کرد: در یک دوره شبکه نمایش خانگی بسیار موفق بود اما در حال حاضر این اتفاق نمی افتد زیرا مردم دیگر برای خرید سی دی و دی وی دی پول نمی دهند. اوضاع اقتصادی خراب شده و به همین خاطر دیگر سریال خوبی برای شبکه خانگی ساخته نمی شود و همین امر کمرنگ شدن ما را به همراه می آورد.

بازیگر سریال قهوه تلخ در مورد فعالیت های خود در سال ۹۶ افزود: فعلاً برنامه خاصی ندارم. پیشنهاد بازی در فیلم و سریال دارم اما باید همه موارد را بررسی کنم تا ببنیم کدام یک را انتخاب کنم.

دلیل کم‌کار شدنم کارهای ضعیف هستند/هیچ فیلمنامه‌ای مرا جذب نمی‌کند

لرستانی با اشاره به ساخت اولین فیلم بلندش خاطرنشان کرد: به امید خدا اگر مشکل خاصی پیش نیاید اولین فیلم بلندم را سال آینده راهی سینما خواهم کرد. فیلمبرداری اثر از اواخر بهار آغاز شده و امیدوارم به فجر برسد.


منبع: عصرایران

درگذشت «عارف لرستانی»

امیرمهدی ژوله در گفت‌وگو با ایسنا، این خبر را تایید کرد.عارف لرستانی که بیشتر به عنوان بازیگر طنز مجموعه‌های تلویزیونی شناخته می‌شود، صبح امروز (شنبه، ۲۶ فروردین‌ماه) در سن ۴۶ سالگی بر اثر حمله قلبی درگذشت.تعدادی از دوستان و همکاران او در تماس‌های خبرنگار ایسنا طی یک ساعت گذشته، صحت این خبر را تایید کرده بودند اما می‌خواستند نام‌شان به عنوان منبع خبر ذکر نشود.تعدادی از هنرمندان هم در صفحات شخصی خود اعلام کردند که این بازیگر صبح امروز به دلیل سکته قلبی در منزل درگذشته است.

«عارف لرستانی» (متولد ۱۵ بهمن ۱۳۵۰) در لرستان، بازیگر تئاتر و تلویزیون ایران بود. او با مجموعه «جنگ ۷۷» به کارگردانی مهران مدیری پا به عرصه بازیگری گذاشت و پس از آن در چندین مجموعه دیگر از جمله «قهوه تلخ» با او همکاری کرد.از جمله آثار تلویزیونی این بازیگر فقید می‌توان به «در حاشیه»، «کوچه مروارید»، «شوخی کردم»، «ویلای من» و «مرد دوهزار چهره» اشاره کرد.او همچنین در فیلم‌های سینمایی «شام عروسی» (۱۳۸۴)، «انتخاب»، (۱۳۸۳)، «معادله» (۱۳۸۲) و «مانی و ندا» (۱۳۷۹) بازی کرده است.


منبع: بهارنیوز

زمان پخش فصل دوم سریال شهرزاد

به گزارش ایسنا، علی اسدزاده، مجری طرح سریال «شهرزاد» درباره اولین تاریخ پخش فصل دوم این سریال در نمایش خانگی اظهار کرد: پخش هفتگی فصل دوم این سریال از روز دوشنبه، ٢٩ خرداد  ۱۳۹۶ آغاز خواهد شد.داستان سریال «شهرزاد» به کارگردانی حسن فتحی و تهیه‌کنندگی و سرمایه گذاری سید محمد امامی در دههٔ ۱۳۳۰ خورشیدی می‌گذرد و روایتی عاشقانه بر بستر تاریخ است.رضا کیانیان، رویا نونهالی، امیر جعفری و آتنه فقیه نصیری از بازیگران جدید فصل دوم هستند که در کنار ترانه علیدوستی، شهاب حسینی، مصطفی زمانی، پریناز ایزدیار، مهدی سلطانی، پرویز فلاحی پور، گلاره عباسی، سهیلا رضوی، فریبا متخصص، امیر حسین فتحی و … ایفای نقش می‌کنند.
همچنین محسن چاوشی همانند فصل اول به عنوان خواننده همراه این سریال است.شرکت “تصویر گستر پاسارگاد” که پخش این مجموعه را بر عهده دارد، با انتشار تریلری ساخته مسعود رفیع‌زاده کار تبلیغات سریال را شروع کرد. طبق اعلام این شرکت نسخه خانگی و دیجیتالی سریال  شهرزاد همزمان در سراسر کشور توزیع خواهد شد.نسخه خانگی فصل دوم سریال شهرزاد شامل نسخه بلورِی و دی‌وی‌دی از طریق شهر کتاب ها، ویدیو کلوپ ها، مراکز عرضه فیلم و سوپر مارکت های سراسر کشور توزیع می‌شود.همچنین نسخه دیجیتالی این سریال که به صورت جهانی پخش خواهد شد، با کیفیت فول اچ‌دی عرضه می‌شود و هموطنان خارج از کشور می‌توانند از این طریق به صورت قانونی به تماشای این سریال بنشینند.


منبع: بهارنیوز

زنگ خطر برای فرهنگ،آگاهی و اندیشه

به گزارش ایسنا، طرح عیدانه کتاب چند روزی است که با اعلام فروش بیش از ۵۰۰ هزار جلد کتاب به پایان رسیده است. این طرح از ۱۵ اسفندماه سال گذشته تا ۱۵ فروردین‌ماه در ۷۴۵ کتاب‌فروشی سراسر کشور برگزار شد. پس از ارائه آمار فروش کتاب‌ها در این طرح به نظر آمد این طرح و طرح‌های مشابه (پاییزه، تابستانه و…) توانسته رغبتی برای خرید کتاب توسط مردم ایجاد کند تا آن‌ها در ایامی خاص به کتاب‌فروشی‌ها بروند و کتاب‌های مورد علاقه خود را با تخفیف یارانه‌ای بخرند. یکی از ذهنیت‌های برنامه‌ریزان این طرح‌ها ایجاد فرهنگ‌سازی و ایجاد تمایل در بین آحاد جامعه برای خرید کتاب و مطالعه است. آن‌ها این تمایل را همچون نمایشگاه کتاب تهران، از طریق ارائه تخفیف (این‌جا ۲۰ تا ۲۵ درصدی) به خریداران کتاب ایجاد می‌کنند.

همان‌طور که خود مسئولان فرهنگی هم  بارها گفته‌اند، اصل و هدف قابل توجه در این طرح‌ها، تشویق و ترغیب مردم برای رفتن به کتاب‌فروشی‌هاست. آن‌ها به زعم خود، در این طرح‌ها به دنبال این هستند تا یارانه خرید کتاب را این‌بار نه به ناشر، بلکه مستقیم به مصرف‌کننده برسانند؛ تا آن‌ها با خرید کتاب از کتاب‌فروشی‌ها، باعث رونق کتاب‌فروشی‌های در معرض تعطیلی و بالا رفتن آمار فروش کتاب و در نهایت افزایش سرانه مطالعه در کشور شوند. شاید به همین دلیل است که وزارت فرهنگ امسال برای اجرای طرح عیدانه کتاب بیش از دو میلیارد تومان یارانه کنار گذاشت و احتمالا حالا برنامه‌ریزان این طرح از استقبال کتاب‌فروشان و ناشران و خریداران کتاب خوشحال و سرخوش هستند. اما آن‌ها حتما باید بدانند این طرح و آمار فروش و نوع کتاب‌های فروش‌رفته در آن، سوال بزرگ دیگری به وجود آورده است. سوال این است که چرا تمام کتاب‌های پرفروش ترجمه‌ای و نسبتا سطح پایین هستند. نویسندگان ایرانی، مخصوصا نویسندگان معاصر و مشغول به کار، تقریبا بهره‌ای از این خرید و فروش‌ها ندارند و بسیاری از کتاب‌های فروش‌رفته هم به بالا بردن آگاهی و فرهنگ و حتی با توجه به کارکردهایشان، به سرانه مطالعه ربطی ندارند. مثلا نسخه‌های مختلف کتاب‌های وارداتی ترجمه در زمینه‌ سبک زندگی، عشق و شعور!
باید فهمید آیا آثار ایرانی بی‌ارزش‌اند و نویسندگان و ادیبان ایرانی پشت سر هم آثار بی‌کیفیت تولید می‌کنند؟ اگر بخواهیم به استناد آمار منتشرشده خانه کتاب، به آسیب‌شناسی طرح عیدانه بپردازیم، اتفاقا یکی از محاسن برگزاری این طرح، آگاهی از همین مسئله است که به وضوح نشان می‌دهد برخلاف گذشته، نویسندگان ایرانی و به تبع آن اندیشه، داستان و ادبیات ایرانی سهم و جایگاه بسیار پایینی برای مخاطب ایرانی حال حاضر دارد.
آن‌چه مسلم است و از دل این آمار و طرح برمی‌آید، این است که فعالان فرهنگی و مؤلفان و برنامه‌ریزان فرهنگ نه تنها نباید از آمار فروش چنین کتاب‌هایی خیلی خوشحال شوند، بلکه باید به آسیب‌شناسی جریان اندیشه و فکر و ادبیات و نشر و تبلیغ آثار ایرانی بپردازند و چاره‌ای بیاندیشند. آن‌ها دیگر باید متوجه شوند که افزایش طرح‌های یارانه‌ای برای خرید کتاب در این سال‌ها نه تنها باعث فرهنگ‌سازی خرید کتاب نشده است، بلکه باعث شده طیف‌های زیادی از افراد سودجو به حوزه نشر راه پیدا کنند و با استفاده از ترفندهای بازار و تبلیغات در شبکه‌های مجازی، کالاهای قلابی را به مخاطبان عرضه کنند؛ کالاهایی ظاهرا فرهنگی اما بی‌کیفیت، بی‌اثر و حتی مخرب که منتظر یارانه‌های دولتی و روابط به هم‌ریخته فرهنگی و حاصل از سوء مدیریت‌ها، رانت‌های شبه دولتی و رسانه‌ای هستند و با بها دادن به جولان آن‌ها در چنین فضایی، مدام جا را برای معدود آثار قابل توجه تنگ می‌کنند.
به نظر می رسد حداقل  متولیان بخشی از بودجه‌های کلان مثلا فرهنگی باید بخشی از این پول‌های بادآورده را صرف بررسی و واکاوی این روند کنند؛ تا مشخص شود در این چند سال چه اتفاقی در حوزه اندیشه و فرهنگ و ادب رخ داده که انسان ایرانی تا این حد از تولیدات فرهنگی خود در حوزه مکتوب دلزده شده‌ است. فراموش نکنیم در این سال‌ها سینمای ایران به عنوان رکن دیگری از حوزه فرهنگ، با سیاست‌های محافظانه و تشویقی، کم و بیش توانسته در بین ایرانیان نقش‌آفرین و موثر و پذیرای مخاطبان ایرانی باشد. اما در حوزه کتاب و ادبیات سال‌هاست رکود و انزوا حرف اول را می‌زند و هر روز بیشتر هم می‌شود. این درحالی است که هر سال بر حجم ناشران تازه‌کار و آثار منتشرشده بی‌کیفیت و کتاب‌سازی‌ها افزوده می‌شود. ناشرانی که فال حافظ، کتاب‌سازی‌های مذهبی، تقویم همسران و کتاب‌های سطح پایین روانشناسی و شعر و داستان‌های پولکی چاپ می‌کنند! اگر صنعت نشر پول ندارد، پس این کتاب‌ها چگونه و با چه پول‌هایی منتشر می‌شوند و هر روز هم بر  گستره آن‌ها اضافه می‌شود؟!
تا چند سال قبل اگر تنها دادن تخفیف خرید کتاب در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران کافی بود تا مردم کتاب بخرند و ناشر کتاب تولید کند و کتاب‌فروش چرخ کتاب‌فروشی‌اش بچرخد، اما حالا علاوه بر نمایشگاه کتاب و صرف هزینه‌های کلان برای برپایی آن، در طول سال به صورت منظم نمایشگاه‌های استانی هم باید برگزار شود. در ادامه اوضاع آن‌قدر بد شده و کتاب‌فروشی‌ها تعطیل که دولت چاره‌ای ندیده جز این‌که در قالب طرح‌های فصلی مثل تابستانه و پاییز و عیدانه و به زورِ دادن یارانه مردم را به کتاب‌فروشی‌ها بکشاند؛ تا آن‌ها هم متاثر از فضای همه‌گیر مجازی و تبلیغات پررنگ برخی از ناشران که کتاب را تنها کالایی برای سود مالی می‌دانند و اصلا با همین مبنا وارد این عرصه شده‌اند، این طرح‌ها را فرصت مناسبی برای فروش تولیدات کم‌ارزش خود بدانند و احتمالا در آینده با اتکا به همین فروش‌ها خود را شخصیتی فرهنگی و تولیدات‌شان را سرآمد اندیشه و آگاهی تلقی کنند و جا بیندازند.
کافی است به آثار پرفروش  همین طرح عیدانه کتاب نگاه کنیم تا متوجه شویم آثار پرفروش این طرح‌ها عمدتا کتاب‌هایی هستند که از طریق موج‌سازی کاذب سر و صدایی به پا کرده‌اند. معمولا ناشران این آثار قبل از هر طرح یارانه‌ای در فضای مجازی و حتی برخی از رسانه‌های تاثیرگذار تبلیغات پرسر و صدایی راه می‌اندازند تا بلافاصله پس از آغاز طرح‌های یارانه‌داری مثل نمایشگاه کتاب و عیدانه و تابستانه و… پول‌های بادآورده و نفتی دولتی را به سمت خود و به بهانه فرهنگ به جیب بزنند.
افزایش چنین طرح‌هایی درحالی است که می‌دانیم بخشی از این استقبال‌ها نه از دل فرهنگ کتاب‌خوانی و درونی شدن فرهنگ خرید و خواندن کتاب، بلکه تاثیری روانی است که تخفیف‌دار کردن محصول و کالا بر ذهن جامعه ایرانی دارد و هنوز هم می‌تواند بر فروش کالا تاثیر بگذارد و بها دادن بیش از حد به طرح‌های یارانه‌ای نه کمک به  صنعت و نشر و فرهنگ ایرانی است، نه دستگیر نویسندگان و ادیبانی که در مقابل فروش‌ آثار بی‌کیفیت، کتاب‌سازی‌ها و آثار ترجمه‌ای سطحی و بی‌محتوا منزوی و گوشه‌گیرتر از همیشه شده‌اند و شاید دیگر انگیزه‌ای برای ادامه دادن ندارند. بی‌شک، در ارتقای فرهنگی و افزایش سرانه مطالعه هم نقش قابل دفاعی ندارند.


منبع: بهارنیوز

واکنش هنرمندان به درگذشت عارف لرستانی

عارف لرستانی بازیگر طنز تلویزیون که در اکثر کارهای مهران مدیری از جمله «قهوه تلخ»، «مرد دوهزار چهره» و «شوخی کردم» صبح امروز بر اثر سکته قلبی درگذشت. هنرمندان عرصه سینما و تلویزیون در فضای مجازی درگذشت این هنرمند را تسلیت گفتند.
در ادامه بخشی از این پست‌ها را می‌خوانید:
پرویز پرستویی با انتشار عکسی از لرستانی در صفحه اینستاگرامش نوشت: «متاسفانه با آغاز سال نود و شش همکار عزیزمان عارف لرستانی ،ازبازیگران خوب طنز کشورمان هم به دلیل سکته قلبی به دیار باقی شتافت
درگذشت ایشان را به خانواده محترمش وجامعه هنری تسلیت عرض میکنم. روحش شاد ویادش گرامی.»

 
رامبد جوان هم به همین مناسبت عکسی از این هنرمند را منتشر کرد و نوشت: «درگذشت عارف لرستانی عزیز را به خانواده اش و جامعه هنری تسلیت میگم.»

 
حمید فرخ نژاد هم در واکنش به درگذشت لرستانی به نوشتن یک جمله بسنده کرد: «آقا عارف هم رفت.»

 
پژمان جمشیدی، در پی این ضایعه اینطور نوشت: «عارف جان چقدر زود، چه کنیم با این سرنوشت، روحت در نهایت آرامش رفیق مهربون
خدا به همراهت عزیز.»

 
احمد مهرانفر هم درگذشت لرستانی را اینگونه تسلیت گفت: «عارف جون، مرد آرامش و اخلاق، سفرت سبز، روحت شاد و یادت جاودانه.»

 
سام درخشانی هم در پی این حادثه نوشت: «باورم نمیشه…عارف عزیزم…عارف دوست داشتنی…روحت شاد.»


منبع: بهارنیوز

روزهای پرمشغله نیکول کیدمن در کن

«کشتن گوزن مقدس»، «چطور با دختران در مهمانی‌ها حرف بزنیم» و «برفراز دریاچه» از فیلم‌هایی هستند که نیکول کیدمن بازیگر سینما در جشنواره هفتادم فیلم کن برای نمایش دارد.به گزارش مهر به نقل از هالیوود ریپورتر، با اعلام اسامی فیلم‌های حاضر در این دوره از جشنواره فیلم کن در بخش‌های مختلف، روشن شد نیکول کیدمن نه با یک فیلم که با چهار عنوان اثر در این دوره حضور دارد.

او در فیلم «کشتن گوزن مقدس» ساخته یورگوس لانتیموس در کنار کالین فارل در بخش رقابتی اصلی حضور دارد. وی در فیلم «فریب خورده» ساخته سوفیا کاپولا بار دیگر در کنار فارل، کریستن دانست و اله فانینگ بازی کرده است و این فیلم نیز از جمله فیلم‌های بخش رقابتی است.در بخش خارج از رقابت نیز این بازیگر در فیلم «چطور با دختران در مهمانی‌ها حرف بزنیم» حاضر است که توسط کامرون میچل و بر مبنای یک داستان کوتاه نوشته نیل گیمن ساخته شده است.این بازیگر همچنین در دومین فصل از سریال «بر فراز دریاچه» بازی کرده که درامی تحسین شده ساخته جین کمپیون برای تلویزیون است و اپیزودهایی از آن در رویداد ویژه جشنواره به نمایش درمی‌آید.نیکول کیدمن که با کن بیگانه نیست سال ۲۰۱۳ از اعضای داوری این جشنواره بود. او سال ۲۰۱۴ با بازی در فیلم «شاهزاه موناکو» در کن حضور داشت. 


منبع: بهارنیوز

بازیگر سریال های مهران مدیری درگذشت (+عکس)

عارف لرستانی بازیگر طنز تلویزیون درگذشت.

به گزارش ایلنا؛ عارف لرستانی (بازیگر تلویزیون) صبح امروز به دلیل سکته قلبی در منزل خود درگذشت.

این خبر ازسوی برخی همکاران این بازیگر در تیم فوتبال هنرمندان تایید شده است.

عارف لرستانی بازیگر طنز تلویزیون درگذشت.


منبع: عصرایران

چرا منتظر پایتخت ۵ نباشیم؟

روزنامه هفت صبح – احمدرضا رنجبر: رمضان ۹۶ مصادف با نیمه خرداد شده که با احتساب شب های قدر، تلویزیون هفت شب نمی تواند سریال کمدی پخش کند. از آن سو مقدم هنوز سریالش را کلید نزده تا شرایط برای پخش گزینه دیگر مهیاتر باشد. دو دلیل دیگر هم هست که شانس پخش سری پنجم پایتخت را کم می کند.

«پایتخت» به پخش رمضان می رسد؟ این سوالی است که احتمالا در ذهن شما هم شکل گرفته. به ویژه آن که سال پیش ساخت سری پنجمش قطعی۸ شد و از همان زمان به عنوان گزینه اصلی ماه رمضان ۹۶ مطرح بود. در ماه های منتهی به پایان سال ۹۵ چند خبر در رسانه ها پیچید که «پایتخت ۵» کلید خورده اما سازندگان هر بار تکذیب کردند و همچنان به مرحله ضبط نرسیده است. تاخیر در تولید تنها دلیل احتمال نرسیدن سریال به رمضان نیست و عوامل دیگری هم در این باره دخیل است. چهار دلیل اصلی را که می گوید منتظر سری پنجم «پایتخت» در رمضان ۹۶ نباشیم، بررسی کرده ایم.

چرا منتظر پایتخت 5 نباشیم؟

دلیل اول، محدودیت پخش سریال کمدی

شرایط تلویزیون در رمضان ۹۶ خاص است. شنبه ششم خرداد ماه مبارک رمضان شروع می شود که نهم این ماه مصادف با ۱۴ و ۱۵ خرداد است. طبعا برنامه های شاد تلویزیون در ایام سوگواری ارتحال امام خمینی (ره) تعطیل است و سریال های کمدی از آنتن گرفته می شوند. پس سریال «پایتخت» به دلیل فضای شادش نخمی تواند روی آنتن باشد. ۲۴ خرداد مصادف با ۱۹ رمضان، سالروز ضربت خوردن امام علی (ع) و آغاز شب های قدر است و تلویزیون به مدت پنج شب برنامه شاد و سریال کمدی ندارد. «پایتخت ۴» هم در چنین شرایط پخش شده اما فراموش نکنیم که رمضان سال ۹۴ با نیمه خرداد مصادف نشده بود. با این حساب به صلاح سریال پرطرفداری مثل «پایتخت»نیست که هفت شب از آنتن محروم باشد آن هم در شرایطی که میان تعطیلات فاصله است.

دلیل دوم شرایط سخت تولید پایتخت

اشاره کردیم که بارها خبر لکید خوردن «پایتخت ۵ » رسانه ای و کمی بعد تکذیب شده. اگر این بار شرایط کاملا مهیا باشد و بر اساس وعده تهیه کننده، سریال ۲۵ فروردین کلید بخورد، باز هم زمان زیادی در اختیار گروه سازنده برای رساندن سریال به آنتن نیست. مخی دانیم که سرعت سیروس مقدم در کارگردانی بالا است اما وقتی قرار باشد بخشی از سریال در خارج از کشور تصویربرداری شود، شرایط متفاوت و البته سخت تر است ضمن این که لوکیشن های سریال در کشور هم زیاد است.

این بخش از گفته هادی الهام غفوری را بخوانید تا متوجه سخت بودن تولید «پایتخت ۵» نسبت به سری های قبل بشوید: «با توجه به این که یکسری از مجوزها برای خارج از کشور باید دریافت می شد و یکسری از متن ها نیز باید ترجمه می شد، در این مدت مشغول برنامه ریزی برای این موارد بودیم… «پایتخت ۵» در تهران، شمال و جنوب ایران و همچنین در قبرس تصویربرداری می شود.»

به گفته او کشور قبرس، شیرگاه مازندران، تهران و جزیره قسم لوکیشن هایی است که گروه پایتخت برای ضبط سریال باید به آنها مراجعه کند. حالا فرض کنید در پروسه تولید مشکلی ایجاد شود، معلوم است که شرایط سازندگان به دلیل حضور در خارج از کشور سخت تر است و چه بهتر که فشار رساندن سریال به رمضان نباشد.

چرا منتظر پایتخت 5 نباشیم؟

دلیل سوم آماده بودن لبخند رخساره

شبکه یک علاوه بر «پایتخت ۵» سریال «لبخند رخساره» را به عنوان گزینه جایگزین در اختیار دارد. بهرنگ توفیقی سال پیش سریالش را کلید زد و پنجم اسفند ۹۵ ضبط آن به پایان رسید. در شرایطی که «پایتخت ۵» هنوز به مرحله تصویربرداری نرسیده، چه جایگزینی بهتر از «لبخند رخساره»؟ از آن طرف این سریال برخلاف «پایتخت» کمدی نیست و می تواند در ایام سوگواری در کنداکتور باشد.

بهرنگ توفیقی در سریال های قبلی نشان داده می تواند بیننده را سرگرم کند و با توجه به قرائن و شرایط ملودرام «لبخند رخساره» قابل اعتماد است. کامبیز دیرباز، بهناز جعفری، بهزاد فراهانی، مریم بوبانی، مجید نوروزی، علیرضا آرا، مجید واشقانی، پریوش نظریه، آتیلا پسیانی و مهدی سلطانی هم بازیگرانی هستند که می توانند برای یک سریال بیننده جذب و به مقبولیت ملودرام بهرنگ توفقی کمک کنند.

دلیل چهارم ماجرای موسسه اوج

گزینه اصلی شبکه دو برای رمضان ۹۶ سریال «سر دلبران» است. محمدحسین لطیفی این روزها مشغول تولید این سریال است و احتمال می دانید که سریال در سازمان اوج تولید می شود. این را هم قبلا نوشته بودیم که «پایتخت ۵» با حمایت سازمان اوج ساخته خواهد شد. سوال: تلویزیون حاضر است دو سریال ماه رمضانش را در اختیار یک سازمان قرار دهد؟ رمضان مثل نوروز و تایم طلایی پخش سریال ها است و آنچه روی آنتن می رود بیش از دیگر ایام سال توی چشم است. در صورت پخش «پایتخت ۵» سهم خود تلویزیون از رمضان ۹۶ چه می شود؟

این هم دلیل دیگری است که شانس پخش سریال سیروس مقدم در رمضان امسال را کم می کند. از آن طرف اگر قرار به انتخاب باشد، با توجه به شرایطی که اشاره کردیم تلویزیون باید «سر دلبران» را انتخاب کند، هم آماده تر است و هم قرابت کامل با حال و هوای رمضان ۹۶ دارد. محمد کسابی، فرهاد قائمیان، اسماعیل محرابی و برزو ارجمند از جمله بازیگران «سر دلبران» هستند.

چرا منتظر پایتخت 5 نباشیم؟

دلیل پنجم

سه فصل سریال «پایتخت» نوروز روی آنتن رفت و در حالی که بیننده ها به پخش آن در تعطیلات ابتدایی سال عادت کرده بودند، مدیریت سابق تلویزیون این رویه را تغییر داد. نتیجه آن که «پایتخت ۴» در ماه رمضان سال ۹۴ به پخش رسید. تغییر زمان پخش بر محبوبیت فصل چهارم سایه نینداخت اما بر اساس قاطبه نظر بیننده ها این سریال تناسب بیشتری با ایام نوروز دارد. حتی با کنار نهادن این فرضیه، تلویزیون برای نوروز نیاز به فاکتورهایی دارد که موفقیتش را تضمین کند.

«کلاه قرمز» و «پایتخت» می توانند نقش ناجی تلویزیون را داشته باشند تا در صورت ضعیف بودن دیگر برنامه ها و سریال ها، آنتن تلویزیون گرفتار سکته نشود. بر اساس شرایطی که ذکرش رفت، مسئولان تلویزیون می توانند بی خیال «پایتخت ۵» برای رمضان شوند و از حالا آن را در کنداکتور نوروز ۹۷ قرار دهند، هم خیال خودشان راحت می شود و هم سازندگان. تازه می توان به کیفیت بهترش امید داشت و نگران افت آن مثل «پایتخت ۴» نبود.


منبع: برترینها