نشان درجه یک هنر برای آلبرت کوچویی

آلبرت کوچویی متولد ۸ تیر ۱۳۲۲ در همدان است. او ایرانی تبار آشوری، گوینده پیشکسوت رادیو و تلویزیون است و در حوزه نویسندگی و ترجمه، عرصه مطبوعات، هنرهای تجسمی، تئاتر و سینما فعالیت دارد. کوچویی همچنین مدرس گزارشگری و روزنامه‌نگاری و صداپیشگی است. انجمن هنرمندان پیشکسوت، به پاس فعالیت او در زمینه نقد هنرهای نمایشی در حوزه تئاتر و سینما از دهه ۴۰ و ۵۰ در مطبوعات، رادیو و تلویزیون، اهدای نشان درجه یک هنر از شورای عالی انقلاب فرهنگی را درخواست داده بودند که در پی آن، این نشان از سوی معاونت هنری وزارت ارشاد به او اهدا شد.


از دیگر فعالیت های او داستان خوانی و کتاب خوانی رمان های ایرانی و خارجی، دوبله و صدا پیشگی برنامه های تلویزیون، مستند و نگارش مقالات متعدد است. او در سال های ۹۰ و ۹۱ برنده‌ جایزه‌ی اول جشنواره‌ بین‌المللی صدا شد. کوچویی در حال حاضر در شبکه رادیویی تهران با برنامه های «صبح تهران»، «گذری در تهران»، «تهران در شب» مخاطبان را همراهی می کند. آلبرت کوچویی، از گویندگان و برنامه‌سازان پیشکسوت رادیو در زمینه هنرهای نمایشی، گواهینامه درجه یک در رشته هنرهای نمایشی را از شورای عالی انقلاب فرهنگی دریافت کرد.


منبع: بهارنیوز

اظهارنظر پاک‌نیت درباره «شهرزاد ۲»

این بازیگر در گفت‌وگو با ایسنا درباره مجموعه «شهرزاد» بیان کرد: حسن فتحی مدت‌هاست برای «شهرزاد ۲» کار می‌کند تا سری دوم جذاب‌تر از سری اول باشد. به عنوان یکی از اعضای قبلی مجموعه «شهرزاد» امیدوارم این سری جذاب‌تر از سری قبل باشد چرا که توقع مخاطب از «شهرزاد» بالاست.او گفت: بدون اغراق باید عنوان کنم فیلمنامه «شهرزاد» یکی از بهترین‌هایی بود که طی تمام دوران فعالیت هنری‌ام به من پیشنهاد شد. متن این سریال با ظرافت بسیار زیادی نوشته شده و همین مهم مرا ترغیب به بازی در آن کرد.پاک‌نیت سپس از علی نصیریان، ترانه علیدوستی، شهاب حسینی، مصطفی زمانی و… به عنوان سایر همکارانش در این سریال نام برد و اظهار کرد: من خوشحالم که با عوامل کاربلد و همدلی در این سریال همکار بودم و امیدوارم که سری جدید این سریال مانند اغلب آثار آقای فتحی بتواند مخاطبان زیادی را به سوی خود جذب کند.
این بازیگر که این روزها در مجموعه‌ای نمایشی برای تلویزیون با عنوان «آشوب» ایفای نقش می‌کند، گفت: این مجموعه که در ارتباط با دفاع مقدس و از دست دادن خرمشهر است یک کار عاشقانه و بسیار جذاب است.او افزود: از نظر من این مجموعه قصه خوبی دارد و از جمله کارهایی است که در کنار موضوع دفاع مقدسی موضوع عاشقانه جذابی دارد.پاک‌نیت همچنین مطرح کرد: همکاری با کارگردان «آشوب» که به عنوان کارگردانی جوان محسوب می‌شود برایم دلنشین و جذاب است. این کارگردان سال‌های سال کار مستند انجام داده است و این مجموعه هم که اولین کار او در تلویزیون است قصه بسیار خوبی دارد.محمود پاک‌نیت در مجموعه‌ «شهرزاد» نقش پدر شهرزاد را ایفا می‌کرد که حضورش در سری اول این سریال با درگذشتش به پایان رسید.


منبع: بهارنیوز

هدف،خروج فیلم‌های‌توقیفی از بلاتکلیفی است

به گزارش ایسنا، سیدرضا صالحی امیری در حاشیه جلسه هیأت دولت در جمع خبرنگاران درباره موضع وزارت ارشاد نسبت به فیلم‌های توقیفی گفت: آنچه ما تصمیم گرفتیم این است که فیلم‌های توقیفی بار بازبینی شود و توسط شورای تخصصی مربوطه اصلاحات لازمه بر آنها اعمال شود.او افزود: چنانچه اصلاحات اعمال شود، مجدداً در شورا تأیید می شوند و امکان اکران پیدا می‌کنند و از بلاتکلیفی درمی‌آیند. به طور کلی هدف ما در این مسأله خروج فیلم‌های توقیفی از بلاتکلیفی است تا یک بار برای همیشه تعیین تکلیف شود که فیلم‌های قابل اصلاح، اصلاح شوند و آنهایی که به هر صورت اصلاح نمی‌شوند، وضعیت مشخصی پیدا کنند.
وزیر ارشاد خاطرنشان کرد: هم‌اکنون شورا مجدداً در حال بازبینی فیلم‌هاست و با تهیه‌کنندگان و کارگردان‌ها مذاکره می‌کند که در صورت امکان اصلاح در چارچوب مبانی و قوانین تعریف‌شده در نظام سینمایی ما اعمال شود اما اگر این اصلاحات انجام نشود مجوز نخواهند گرفت.صالحی امیری همچنین با اشاره به کتاب‌های توقیف‌شده گفت:‌ ما عموماً برای کتاب‌ها اصلاحیه اعلام می‌کنیم و در مواردی که مولف بر اساس موارد اعلام‌شده اصلاحات را انجام دهد مجوز نشر می‌گیرد. هم‌اکنون در حوزه کتاب هیچ‌گونه مسأله و مناقشه‌ای نداریم و رابطه‌ای بسیار منطقی بین مولف، ‌ناشر و وزارت ارشاد وجود دارد و این روابط در حال گسترش است.
وی تأکید کرد: آنچه ما در فضای فعلی با توجه به تذکرات مقام معظم رهبری دنبال می‌کنیم، ایجاد سازوکارهای جدیدی برای اصلاح روش‌ها و دقت بیشتر در فرآیند تصمیم‌گیری و نظارت است که باید با ارزش‌های انقلاب و مبانی ارزشی و هنجاری نظام منطبق باشد. این از اصول قطعی ماست و ما در این خصوص فرمایشات رهبری را فصل‌الخطاب قرار می‌دهیم.صالحی امیری یادآور شد: همکاران من با تشکیل گروه‌های کارشناسی در بخش‌های مختلف وزارتخانه در حال بررسی این دغدغه‌ها و رفع اشکالات هستند. فکر می‌کنم جهت‌گیری ما، جهت‌گیری در چارچوب اهداف انقلاب، نظام و اسناد بالادستی است و آنچه امروز در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی حاکم است، سند چشم‌انداز برنامه ششم، مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و جهت‌گیری‌های مشخص در چارچوب نظام است و همه همکاران من در سراسر کشور به این چارچوب و مبانی وفادار هستند و آن را نصب‌العین قرار می‌دهند.


منبع: بهارنیوز

احساس می‌کردم اسپارتاکوس هستم

به گزارش ایسنا، حسین علیزاده – ردیف‌دان، آهنگساز و نوازنده تار و سه‌تار – در اولین نشست از سلسله نشست‌های تخصصی سال ۹۶ انجمن بازیگران سینمای ایران، طی سخنانی اظهار کرد: من با شوق و عشق موسیقی را آغاز کردم. خوشبختانه در خانواده‌ای در محله سیدنصرالدین تهران تربیت شدم که به خواست فرزند خود احترام می‌گذاشتند و به من اجازه دادند موسیقی کار کنم. بسیاری از هم‌محله‌ای‌های من زمانی که جلوی پدر و مادرشان نام موسیقی را می‌آوردند با خشونت عجیبی به آن‌ها می‌گفتند «برو دهنت را آب بکش».وی ادامه داد: پدر من خیاط و مادرم خانه‌دار بود؛ اما به‌دلیل این‌که وجودشان از عشق بود زمانی که من از موسیقی صحبت کردم گل از گل‌شان شکفت و گفتند هرچه تو دوست داری. آن‌ها برای‌شان سخت بود من را به هنرستان بفرستند زیرا مخارج سنگینی داشت؛ اما خوشبختانه من توانستم در هنرستان درس بخوانم و زیر نظر اساتید بزرگی بودم.
علیزاده با اشاره به دریافت جایزه جهانی موسیقی آسیا که چند وقت پیش آن را گرفت، گفت: هیچ‌کس از جایزه و تشویق بدش نمی‌آید؛ اما در موسیقی ایران ظلم زیاد است. برای من افتخار است که در شرایطی موسیقی کار می‌کنیم که درعرصه جهانی اتفاقات مثبتی رخ می‌دهد. من بعد از یکی – دو ماه خبردار شدم که این جایزه را برنده شدم و گفتم آن‌ها نمی‌دانند هر کدام از این نت‌ها که شنیده‌اند چقدر معطل مجوز مانده تا مردم خودمان آن را بشنوند.این نوازنده در ادامه بیان کرد: هر وقت از من می‌پرسند چه انتظاری از مسئولان دارید، می‌گویم هیچ انتظاری ندارم، مسئولان وقتی متوجه نیستند من چه کاری انجام می‌دهم نه از آن‌ها متشکرم نه از آن‌ها انتظاری دارم.
وی در ادامه صحبت‌های خود درباره سینما گفت: وقتی واژه سینما را می‌شنوید مهم نیست رشته و تخصص شما چیست، انگار می‌خواهید از زاویه دیگر به زندگی نگاه کنید. سینما دستی از جنس خود ماست و تخیل و آرزوهایی را نشان می‌دهد که در زندگی واقعی نمی‌بینیم.

علیزاده با بیان این‌که سینما تخیل و آرزوی من از کودکی بوده است، اظهار کرد:‌ من و برادرم زمانی که آجرهای یک سینما را دانه دانه می‌گذاشتند، به آنجا می‌رفتیم و حساب می‌کردیم چقدر مانده ساختمان کامل ساخته شود. ما خرده فیلم‌ها را جمع می‌کردیم و با خرده مقوا و عدسی آن‌ها را نشان می‌دادیم. ما یک قران دو ریال پس‌انداز می‌کردیم تا آخر هفته یواشکی بتوانیم به لاله‌زار برویم.این موسیقی‌دان بیان کرد: لاله‌زار قلب تهران و خودش یک سینما بود. حتی اگر تصویری از آن نمی‌دیدید و فقط صدای بلندگوی سینما و تئاتری‌هایی که نزدیک ورودی فریاد می‌زدند، همراه صدای خوراکی‌فروشان را می‌شنیدید تمام سیر و سیاحت خود را کرده بودید. ما تخیلات خود را در لاله‌زار پیدا کرده بودیم.
وی ادامه داد: ولع دیدن فیلم خیلی وسوسه‌انگیز بود. ما با پنج ریال به سینمایی می‌رفتیم که فیلم وسط آن قطع می‌شد و در سالن آن سیرابی می‌فروختند. ما نه‌تنها صدا و تصویر، بلکه بو هم داشتیم. وقتی پول‌مان به ۱۵ ریال می‌رسید، این خوش‌شانسی را داشتیم که به سینما البرز برویم و با یک بلیت، دو فیلم ببینیم.وی با بیان این‌که همچنان سینما برایم جذاب است، اظهار کرد: باورم نمی‌شد روزی آهنگساز فیلم شوم. در حال حاضر دوست دارم پیش از این‌که از من بپرسند چه کاره‌ای، بگویم آهنگساز فیلم هستم.

وی ادامه داد:‌ من در بچگی آرزوهایی داشتم که برخی از آن‌ها برآورده نشد؛ اما خوشحالم که هیچ‌کدام برایم عقده نشد. در مصاحبه‌ای که به تازگی انجام دادم بار دیگر درباره قطعه «نینوا» از من پرسیدند و من گفتم، نینوا خاطره کودکی من است در بچگی یک دوچرخه می‌خواستم که به‌دست نیاوردم این در دل ماند و شد نینوا. من آرزوهایم را با خودم کشاندم و هر کاری که می‌کنم با انگیزه آن آرزو، به چیز دیگری تبدیل می‌شود.علیزاده بیان کرد: در اواخر دوره رژیم گذشته، سینمای روشنفکری آغاز شد. به‌عنوان نمونه فیلم «گاو» را مثال می‌زنم که همه از عامی و متخصص آن را تایید می‌کنند. در میان فیلم‌های غیرایرانی، موسیقی برایم چیز دیگری بود، آهنگ لورنس عربستان را با سوت می‌زدم و حالا هم هر کدام از آن آهنگ‌ها را که بخواهید می‌توانم برای‌تان زمزمه کنم.
وی در ادامه با بیان این‌که فیلم فارسی مخاطب اکثریت مردم را داشت، ادامه داد: زمانی که داشتند فیلم «انسان‌ها» را در پارک شهر فیلمبرداری می‌کردند، من در تعطیلات تابستانی بودم و داشتم در آن پارک، آدامس می‌خوردم. رابطه‌ای که با سینما از این طریق داشتم برایم جذاب است.وی اضافه کرد: وقتی بزرگتر شدم و به دانشگاه رفتم، از سینمای فارسی فاصله گرفتم. جامعه انتظار دیگری داشت فیلم فارسی‌ها شامل یکسری تصانیف و آهنگ‌هایی بود که از سر ذوق ساخته می‌شد؛ اما در ادامه و با فیلمی مانند گاو که هرمز فرهت موسیقی آن را ساخته بود، کم کم به این نتیجه رسیدم که موسیقی باید با خود فیلم متولد شود. سینمای ایران امروزه آنقدر پیشرفت کرده که اگر در حال حاضر فیلم «قیصر» و «رضا موتوری» را ببینیم می‌توانیم بگوییم که چیزهای دیگری هم هست.
علیزاده افزود: بعد از قیصر، موسیقی فیلم بیشتر متداول و بعد از انقلاب جدی‌تر شد. قبلا فیلم‌ها کوچه‌بازاری بود و با هیچ‌کس بیگانه نبود؛ اما الان با سینمایی برخورد داریم که برعکس گذشته، می‌پرسند چه فیلم خوبی به بازار آمده است؟

این نوازنده و ردیف‌دان موسیقی با بیان این‌که سینما اکنون یک عنصر روشنفکری شده است، گفت: این موضوع می‌تواند مثبت و منفی باشد. سینمای روشنفکری مطلق یا ادای روشنفکری منفی است. ما روشنفکریم یا هنرمند روشنفکر؟ اعتقاد دارم وقتی روشنفکر می‌شویم به‌دنبال خواسته‌های‌مان، خارج از خودمان می‌گردیم و می‌خواهیم چاشنی غربی آن را زیاد کنیم و البته جدا از سنخیت‌های فرهنگی، از تمام تجربه‌ها استفاده کنیم.علیزاده تاکید کرد: ما هنرمندان روحیه حساس داریم و همیشه به عشق و صلح و دوستی و اتحاد فکر می‌کنیم و قرار نیست خشونت را ترویج کنیم.وی اضافه کرد: در کنار سینمای جنگ که پیش می‌رویم، کارگردان‌های مستقل هم در سینمای ایران به‌وجود می‌آیند و به زوایایی دیگر نیز می‌پردازند. سینمایی رشد می‌کند که میانگینی بین روشنفکری و سینمای مردمی ایجاد می‌کند.
وی در ادامه سخنانش، از کارگردان فقید سینما، عباس کیارستمی یاد کرد و گفت: او به جرأت یکی از روشنفکرهای سینمای ما بود. فیلم‌های او شاید برای عوام سرگرم‌کننده نبودند و در ایران مانند خارج از کشور اقبال نداشتند، اما جنبه روشنفکری در شخصیت آدم‌های فیلم‌های او بود.وی با اشاره به فیلم «طعم گیلاس» کیارستمی، اضافه کرد: همه فیلم‌های کیارستمی طعم دارند.علیزاده اظهار کرد: با فکر کردن به جریان روشنفکری سینما، این پرسش مطرح می‌شود که موسیقی چه نقشی در سینمای ایران دارد و چرا آن نقشی را که فکر می‌کنیم باید داشته باشد، ندارد. نه به‌خاطر این‌که فلان جایزه را در فلان جا نمی‌گیرد. اگر به خود فیلم نگاه کنیم این پرسش مطرح می‌شود که کارگردان چقدر از موسیقی آگاهی و شناخت دارد. کارگردان خدای فیلم است و باید به هر عنصر آن شناخت یا حداقل رابطه حسی داشته باشد.
این اهنگساز در ادامه گفت: وقتی سینما به جنبه‌های روشنفکری نزدیک می‌شود، کارگردان‌ها به دنبال نمونه‌ها می‌گردند و می‌گویند همان‌طور که فیلم‌نامه اقتباس می‌شود، آهنگ هم باید همین‌گونه باشد و به آهنگساز یک موسیقی می‌دهند و می‌گویند چیزی شبیه به این بساز.وی با بیان این‌که می‌خواهد به جریان روشنفکری سینما انتقاد کند، گفت: وقتی می‌گوییم هنر، جهانی است، چرا واژه ایران را حذف می‌کنیم، چرا مثلا می‌گوییم کیهان کلهر نوازنده جهانی است، در حالی که او یک کُرد ایرانی است. این واژه‌های مسخره چیست که در روزنامه‌ها استفاده می‌کنند؟ من همیشه در مصاحبه‌هایم شرط می‌کنم که غیر از حسین علیزاده چیز دیگری به من نگویند. اگر انسان مومن باشد، نیازی ندارد پیشانی‌اش را سیاه کند.
وی همچنین تاکید کرد: واژه‌گرایی در هنر ما به سم بدی تبدیل شده است.

علیزاده که عصر ۳۰ خردادماه در خانه سینما سخن می‌گفت، اظهار کرد: زمانی که قطعه نینوا را ساختم علی رضوی (گوینده رادیو) به من گفت، باید روی موسیقی فیلم کار کنی، در موسیقی تو تاثیر وجود دارد. او راست می‌گفت. برای ساخت یک موسیقی در ذهن من، اول رنگ اتفاق می‌افتد بعد به صدا تبدیل می‌شود.وی با بیان این‌که اولین موسیقی فیلمی که ساخته به کارگردانی حسین محجوب بوده است، ادامه داد: من و حسین محجوب با هم رفاقت داشتیم و او به من گفت، می‌خواهم فقط تو آهنگ فیلم من را بسازی، البته او پول هم نداشت و دنبال یک نفر می‌گشت که برایش رفاقتی کار کند. من خودم را باور نداشتم، اما آن موسیقی را ساختم البته آن فیلم هیچ‌وقت اکران نشد.وی ادامه داد: پس از آن، یک نفر به من گفت موسیقی فیلمت قشنگ بود و این شد که من شروع کردم به آهنگسازی فیلم «دلشدگان» دومین یا سومین اثری بود که من در زمینه آهنگسازی فیلم خلق کردم. هنگام ساخت موسیقی دلشدگان دو – سه بار با علی حاتمی قهر کردیم. او یک‌بار دو صحنه را پشت سرهم مونتاژ کرده بود که موسیقی‌شان با هم هیچ سنخیت نداشت. به او گفتم علی این کار را نکن و او پاسخ داد، هیچ صحنه دیگری را فیلمبرداری نکردیم و این دو باید پشت سر هم قرار بگیرند. من نیز دیدم اصلا به حرفم گوش نمی‌دهد. بنابراین گفتم با تو اصلا نمی‌توانم کار کنم. همان شب علی حاتمی و همسرش با یک دسته گل به خانه من آمدند. من به او گفتم علی من نسبت به فیلم تو بیشتر از خودت تعصب دارم و او پاسخ داد، حسین تو می‌توانی و رفت. بعد از رفتن او، من ماندم و جمله تو می‌توانی و با خودم دعوا می‌کردم. این جمله باعث شد که یک چیزی در ذهنم جوانه زد این دو صحنه یک پل می‌خواست که موسیقی‌شان به یکدیگر وصل شود، فردا برای صداگذاری رفتم و به علی حاتمی گفتم این را روی صحنه بگذار قبل از این‌که بگوید این موسیقی خوب است، یا بد به من گفت، می‌دانستم تو می‌توانی.
علیزاده اظهار کرد: من هنوز هم این باور را در خودم ندارم، وقتی موسیقی فیلمی به من پیشنهاد می‌شود با آن زندگی می‌کنم من هویت ایرانی و موسیقایی دارم و می‌گویم موسیقی فیلم باید ایرانی باشد. من با خیلی از کارگردان‌هایی که می‌گویند موسیقی ایرانی از جنس تصویر نیست، مخالفت می‌کنم. زمانی که فیلم «رویاها»ی آکیرا کوروساوا را دیدم که در آن هم موسیقی غربی و هم موسیقی اصیل ژاپنی استفاده شده بود، متوجه شدم باید روی هویت ایرانیم پافشاری کنم.وی تاکید کرد: برای من موسیقی ایرانی ققط موسیقی سنتی نیست. وقتی می‌گویم ایرانی هستیم از فرهنگ همه اقوام هستیم وقتی در روستا فیلم ساخته می‌شود، نمی‌توان روی آن موسیقی کلاسیک پخش کرد.
علیزاده با بیان این‌که موسیقی ما در دورانی چاشنی مذهب می‌گیرد و آن دورانی است که مداح‌ها ردیف موسیقی می‌دانستند اظهار کرد: آن‌ها با این کار نگاه مذهبی را تزریق می‌کردند موسیقی در تمام زندگی مردم جریان دارد، آیا کارگردان‌های روشنفکر ما به‌دنبال شبیه‌سازی هستند یا خیر؟

علیزاده همچنین گفت: من شاگردهایی داشته و دارم که سینماگر هستند و موسیقی را کمتر از ما نمی‌شناسند. می‌توانم بگویم اتفاق دیگری در راه سینمای ایران است. امیدوارم روزی برسد که این پیوند از زاویه فرهنگی با سنخیت بیشتری به هم نزدیک شوند.این آهنگساز در پاسخ به پرسشی مبنی بر این‌که آیا تا به حال پیش آمده که حضور یک بازیگر یا گروه بازیگران، انگیزه‌ای برای ساخت موسیقی فیلم برای او شود؟ گفت: گاهی یک فیلم ساخته می‌شود و بعد کارگردان یاد موسیقی می‌افتد و گاهی آهنگساز یک زندگی را با فیلم شروع می‌کند. در پاسخ به این پرسش باید از سریال زیر تیغ و پرویز پرستویی و محمدرضا هنرمند یاد کنم. من موسیقی این سریال را زمانی ساختم که نمی‌خواستم کار کنم و به‌طور کلی اصلا سفارش سریال قبول نمی‌کنم. زمانی که سر فیلمبرداری این سریال رفتم، پرستویی در دو قدمی من بازی می‌کرد و بازی‌ او به‌گونه‌ای بود که ما نیز در پشت صحنه آن را باور و گریه می‌کردیم. پرویز پرستویی به‌خاطر بازی‌ درخشانش لوح موسیقی آن سریال را به من دیکته کرد.
وی همچنین در پاسخ به این پرسش که آیا می‌توان واژه مولف را برای آهنگساز فیلم به کار برد؟ گفت: بله موسیقی را نباید جدا از عوامل فیلم دانست. اگر یک اثر هنری تالیف می‌شود موسیقی هم می‌تواند یکی از مولفه‌های آن باشد.علیزاده در پایان درباره این‌که آیا می‌توان در فیلمی که در روستا فیلمبرداری می‌شود، از ساز غربی استفاده کرد؟ گفت: اگر کامپوزر باشی، یعنی ترکیب می‌کنی. آن‌وقت است که دیگر ساز به ذوق شما برمی‌گردد. مانند نقاشی هستی که می‌تواند از هر رنگی استفاده کند و آن سازها قوطی رنگ است.
علی دهکردی  بازیگر  نیز در ابتدای این نشست در سخنانی، اظهار کرد: ما همه برای سلامتی وجود پر ارزش استاد شجریان دعاگو هستیم و امیدواریم زودتر از آنچه انتظار داریم، ایشان سلامتی خود را به‌دست آوردند. استاد شجریان به ما قول داده بودند که باز هم به اینجا بیایند و امیدواریم این اتفاق بیفتد و جشن سلامتی‌شان را بگیریم. در این نشست افرادی مانند امین تارخ، همایون ارشادی، منوچهر شاهسواری، قربان نجفی، آتش تقی‌پور، فخرالدین صدیق شریف و اکبر زنجانپور حضور داشتند.


منبع: بهارنیوز

آقای کیارستمی تولدتان مبارک!

یک سال از تیر ماهی می‌گذرد که در اولین روزش‌اش تولد ۷۶ سالگی عباس کیارستمی گرامی داشته شد و سیزده روز بعد از آن یعنی ۱۴ تیر ماه این کارگردان سرشناس سینمای ایران از دنیا رفت.

به گزارش ایسنا، اول تیر ماه سالروز تولد عباس کیارستمی خالق «زیر درختان زیتون»، «طعم گیلاس»، «خانه دوست کجاست؟» است؛فیلم‌سازی که پس از درگذشت‌اش به دلیل حواشی پرونده پزشکی، کمتر به کارنامه‌ی فیلم‌سازی‌اش پرداخته شد.

این فیلم‌ساز سرشناس که متولد ۱۳۱۹ تهران است، می‌گفت: « شاید انتظار کنونی من از سینما این باشد که هنگامی شب به خواب می‌روم، بدانم یک تصویر جدید ایجاد کرده‌ام همچون ماهیگیری که همیشه با پرتاب تور خود، امیدوار به گرفتن ماهی است. بدون هیچ توقعی همچنان کار می‌کنم، ماهیت فیلم تولید تصویر است و امکان ندارد در ماه یک فیلم کوتاه، یک ویدئوی کوچک درست نکنم و یا یک عکس نگیرم.»

کیارستمی علاوه بر کارگردانی در سایر رشته‌های هنری همچون عکاسی، نقاشی، فیلمنامه‌نویسی، تدوین، طراحی گرافیک، شعر، موسیقی و… فعالیت می‌کند و یکی از عکس‌های کلکسیونش در حراج کریستی سال ۲۰۰۸ میلادی حدود ۱۳۰ هزار دلار فروخته شد.

فیلم «طعم گیلاس» که برنده نخل طلایی جشنواره کن سال ۱۹۹۷ میلادی شد و همچنین «خانه دوست کجاست» که موفق به دریافت پلنگ برنزجشنواره لوکارنو شده است، « باد ما را خواهد برد» برنده جایزه هیات ویژه داوران جشنواره ونیز در سال ۱۹۹۹ و … از جمله فیلم‌های موفق این کارگردان در جشنواره‌های بین المللی است.

کیارستمی داور جشنواره‌های بسیاری از جمله کن، جشنواره فیلم ونیز، لوکارنو، سن‌سباستین، فیلم سائو پائولو، کاپالبیو، کوستندورف صربستان و….. بوده است.

سیف‌الله صمدیان دوست و همکار سال‌های دور و نزدیک عباس کیارستمی پس از درگذشت این فیلم‌ساز، فیلمی  با نام “۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه با کیارستمی” به سفارش جشنواره‌ی ونیز ساخت که در یک سال گذشته در جشنواره‌های مختلفی به نمایش درآمد.

فیلمی که نامش به تعداد روزها و سال‌های عمر عباس کیارستمی است؛ البته یک روز اضافه شده است که صمدیان در توضیح اضافه شدن آن یک روز گفته است: «آقای کیارستمی از آن مظلومان فرهنگی کشور بودند که نمی‌دانم چرا این همه آدم قصد داشتند، یک جوری به ایشان ضربه بزنند؟! ضربه زدن از آن جهت که هزار تا انگ نامربوط و نامردانه زدند و فکر می‌کردند امثال کیارستمی غرب‌زده هستند و وطنشان را قبول ندارند که البته برخی از آنها پس از مرگ کیارستمی خیلی شخصی به من گفتند که از عملکردشان پشیمان هستند.»

صمدیان با تاکید بر اینکه “هیچ‌وقت انگ سیاه‌نمایی در مورد فیلم‌های عباس کیارستمی صدق نکرد” می‌گوید:«همه می‌دانند فیلم‌های ایشان حتی آن‌هایی که در روستا ساخته شده بودند، طوری تصویر نشده بود که فقر امکانات مشاهده شود و اتفاقا ایشان فضا را پُر می‌کرد از داشته‌های انسانی و حتی آن جایی که احساس می کرد، فکر جای دیگری برود، تلاش می‌کرد، فضایی به وجود آورد که این اتفاق نیفتد؛ مثلا در فیلم “خانه دوست کجاست؟” آن جاده معروف را آگاهانه در کنارش گل کاشت تا ذهن تماشاچی ناخواسته به سمت دیگری نرود و زیبایی را ببیند.»

وی در ادامه با اشاره به سوال مطرح شده درباره‌ی روزی که به تعداد روزهای عمر کیارستمی در اسم فیلمش اضافه کرده است، یادآور شده است:« با آقای میرکریمی و بهمن کیارستمی وقتی داشتیم پیکر آقای کیارستمی را از پاریس به تهران می‌آوردیم، احساس کردم آن یک روز لازم است، به پاس این همه نه گفتن برای مهاجرت و ماندن در ایران. آن یک روز اضافه، روزی است که در آسمان است و پیکر ایشان به ایران برمی‌گردد تا اینجا به خاک سپرده شود.»

سیف‌الله صمدیان سال گذشته در زادروز تولد عباس کیارستمی در پردیس چارسو هم گفته بود: «زیباترین هدیه‌ای که از طرف آقای کیارستمی می‌تواند به مردم ایران اهدا شود، معرفی گروهی از فیلمسازانی است که زمانی از شاگردان او بودند.»

این هنرمند عکاس می‌گفت: «تولد کیارستمی، تولد مهمی در فرهنگ و هنر ایران بوده است. زمانی آیدین آغداشلو در جایی می‌گفت که در حوزه فرهنگ؛ بعد از عمر خیام، نفر دومی که شهرت جهانی دارد،  کیارستمی است. قصد تمجید از او را ندارم اما فقط می‌خواهم پیام اصلی زندگی او را که در دوستی نزدیکم با او دریافتم بیان کنم. کیارستمی به واژه کار، عشق و آبرو داده است و امیدوارم جوانان کشور در هر رشته‌ای که هستند عطش کار کردن را در وجود خود احساس کنند و به یک تولید خلاق در شان انسان معاصر برسند.»

عباس کیارستمی، کارگردان «خانه دوست کجاست؟» که برای ادامه درمان بیماری خود به فرانسه سفر کرده بود، در سن ۷۶ سالگی و در ماه تولدش تیر ماه درگذشت.

این کارگردان سرشناس سینمای ایران و هنرمند عکاس که از اسفند سال ۹۴ تا اوایل اردیبهشت ۹۵ به دلیل انجام چند عمل جراحی در ناحیه روده در بیمارستان بستری شده بود و در ماه‌های آخر عمرش هم چندین بار به بیمارستان مراجعه کرده بود، سرانجام ۸ تیر ماه برای تکمیل مراحل درمان به پاریس رفت و همان جا درگذشت و پیکرش به ایران منتقل شد.

کیارستمی در کارنامه‌ی فیلم‌سازی‌اش ساخت فیلم‌های کوتاه «نان و کوچه»، «زنگ تفریح»، «تجربه»، «دو راه حل برای یک مساله» و .. و فیلم‌های بلند «گزارش» ۱۳۵۶، «اولی‌ها» ۱۳۶۲، «خانه‌ی دوست کجاست؟» ۱۳۶۵، «مشق شب» ۱۳۶۶، «کلوزآپ، نمای نزدیک» ۱۳۶۸، «زندگی و دیگر هیچ» ۱۳۷۰، «زیر درختان زیتون» ۱۳۷۳، «طعم گیلاس» ۱۳۷۶، «باد ما را خواهد برد» ۱۳۷۷، «ABC آفریقا» ۱۳۷۹ را دارد.


منبع: عصرایران

سفری تاریخی با چاشنی خرید از بازارچه مرزی

شهرستان ماکو در شمال غربی استان آذربایجان غربی واقع شده است و آثار باستانی و جاذبه های گردشگری زیادی دارد.

عصرایران – با فرارسیدن تابستان میزان سفرها نیز افزایش پیدا می کند. برخی ترجیح می‌دهند در این روزهای گرم به شهرهای تاریخی سفر کنند و برخی دیگر طبیعت را برای گذراندن اوقات خود انتخاب می‌کنند. این بار سفر به شهر سنگی « ماکو» به شما پیشنهاد می شود.

برای سفر به ماکو باید راهی استان آذربایجان غربی شد. این شهر مرزی جاذبه‌های زیادی را در خود جای داده که توانسته مورد توجه گردشگران داخلی و خارجی قرار گیرد. آثار تاریخی و طبیعی موجود در ماکو جذابیت سفر شما را چندین برابر خواهد کرد.

یکی از آثار تاریخی ماکو، قره کلیسا یا کلیسای تادئوس مقدس است. بازدید از این کلیسا بسیار جذاب خواهد بود. بنایی تاریخی که در جنوب ماکو قرار دارد. جالب است بدانید بخشی از این کلیسا در حمله چنگیز مغول تخریب شد اما در زمان حکومت هلاکوخان مرمت و بازسازی شد. 

با توجه به قرار گیری این بنای مذهبی و تاریخی در منطقه چالداران، بهترین زمان برای بازدید از بنا فصل تابستان خواهد بود، زیرا چالدران آب‌وهوایی خنک دارد.

اگر درباره نام این کلیسا پرس‌وجو کنید به شما خواهند گفت؛ کلمه قره در زبان ترکی به معنای سیاه است. این احتمال می‌رود که در ابتدا سنگ‌های استفاده شده در این بنا به رنگ سیاه بودند اما در بازسازی سنگ‌های سفید جای سنگ‌های سیاه را گرفتند.

شهر ماکو جاذبه‌های تاریخی بسیاری از جمله دخمه سنگی فرهاد، عمارت کلاه فرنگی، کاخ باغچه جوق، حمام تاریخی ماکو، پل پنج چشمه، قره کورپو (پل سیاه)، پل قلعه جوق، کوه قیه، کوه چرکین در اختیار دارد. به همین دلیل اگر سفر به ماکو را انتخاب کرده‌اید، بازدید از بافت قدیمی این شهر یعنی « قلعه قبان» را فراموش نکنید.

اما از دیگر جذابیت‌های این شهر، بازارچه مرزی ماکو است. در چند سال اخیر سفر به ترکیه بسیار افزایش یافته است، شاید اصلی‌ترین دلیل برای این انتخاب تمایل افراد به خرید کردن باشد. اما این بار ما به شما پیشنهاد می‌کنیم به جای سفر به ترکیه برای خرید راهی ماکو شده و از بازارچه مرزی این شهر بازدید کنید.

خوب است بدانید منطقه آزاد ماکو بعد از منطقه آزاد شانگهای چین، دومین منطقه آزاد بزرگ دنیا است درنتیجه اگر علاقه‌مند به خرید در سفرهای خود هستید این شهر می تواند انتخاب خوبی برای شما باشد.


منبع: عصرایران

آداب رویارویی با سینمای کلاسیک

ماهنامه همشهری ۲۴ – امیر پوریا: به این می پردازیم که رعایت چه آدابی در رویارویی ما با سینمای کلاسیک ضرورت دارد و از آن سو، رعایت چه آدابی از سوی سازندگان آثار، می تواند معیار تشخیص فیلم کلاسیک باشد.

آگاهی از این که بار چند هزارم است

واقعیت این است که وقتی ما فیلم مشهوری از سینمای کلاسیک را می بینیم، باید بدانیم در مقابل کتیبه ای از دل تاریخ ایستاده ایم. مانند موقعی است که داریم در راهروهای لوور یا آرمیتاژ راه می رویم یا در ابعاد ایرانی مشابه، به دیدار تخت جمشید یا قلعه فلک الافلاک رفته ایم. اگر نسیمی از فهم هنر و معماری در گذر تاریخ به صورت مان وزیده باشد، با آدابی همانند آیین حضور در یک معبد از میان معابرشان می گذریم.

درست با آدابی مشابه باید بدانیم این «همشهری کین» (اورسن ولز، ۱۹۴۱) که هر منتقد تازه کار یا دانشجوی ترم سه کارگردانی می خواهد منزلتش را زیر سوال ببرد و با انکار تحولات بیانی اش در زبان سینما بسیار سخت پسند به چشم بیاید، موضوع محوری چند هزار کتاب و مقاله و پایان نامه و پژوهش بوده و خواهد بود.

آداب رویارویی با سینمای کلاسیک

باید حواس مان باشد «شاهین مالت» (جان هیوستن، ۱۹۴۱) که ممکن است به چشم یک فیلم نوآر معمول ببینیم، نسخه اصلی اش به عنوان سرمایه فرهنگی ایالات متحده در موزه ملی هنر متروپولیتن نیویورک نگهداری می شود. باید برایمان قابل پیش بینی – یا دقیق تر بگوییم، قابل پس بینی! – باشد که چند ده میلیون نفر پیش از ما از پایان «کازابلانکا» (مایکل کورتیز، ۱۹۴۳) و شکسته شدن اصل عرفی «با هم ماندن ستاره های زن و مرد فیلم» در انتهای سکانس فرودگاه مه گرفته، غافلگیر و شاید گریان شده اند.

در این صورت اگر متوجه این نکته ها باشیم، به هر واکنش خودمان در جایگاه یک واکنش فردی، زیاد اعتماد نمی کنیم؛ بلکه آن را به منزله عکس العملی می بینیم که در امتداد صدها و هزاران نمونه پیش از خود، بار دیگر تکرار شده است. تفاوت بسیاری وجود دارد میان این که آدمی بگوید «من «شیطان یک زن است» (جوزف فون اشترنبرگ، ۱۹۳۵) را دوست داشتم» و تازه اگر ناچار شد دلیلی بیاورد، به طراحی و نوع پیش رفتن داستان عشق بی سرانجام در آن اشاره کند؛ با این که بداند داشته یکی از نمونه های متعالی و مشهور فضاسازی شکوهمند و رمانس نافرجام را می دیده و این دو ویژگی، نه کشف او هستند و نه امروز و دیروز به اثبات رسیده اند.

آداب رویارویی با سینمای کلاسیک

کازابلانکا

حتی تشخیص این که شیوه روایت داستان کشش مردی ناکام به زنی دسیسه گر در «این میل مبهم هوس» (لوئیس بونوئل، ۱۹۷۷) شباهت تام به الگوی روایی فیلم اشترنبرگ دارد، باز بابت پس زمینه تاریخی طولانی، نمی تواند «کشف» به شمار آید و بی شک بارها مطرح شده. بنابراین، احتیاط در اظهارنظر و پرهیز از اعلام کشفیات درباره آثار شاخص سینمای کلاسیک، نه از دریچه فروتنی یا حفظ حرمت استادان قدیم، بلکه به لحاظ آگاهی از تاریخ، اهمیت دارد: این که نشان می دهد ما از گذشته داشتنِ میراث، باخبریم. پس ابراز احساس فردی مان را که می تواند «به زبان آوردن اولین چیزی که به ذهن می رسد» را همچون بلایی بر سرمان نازل کند، به صدور حکمی درباره آن بدل نمی کنیم.

ترتیب معکوس «دیدن» فیلم و «خواندن» درباره آن

بسیاری از هم نسلان ما که دوران شروع شیفتگی سینما را همه در نخستین دهه بعد از انقلاب از سر گذراندیم و از دسترسی به فیلم های روز سینمای دنیا و حتی کلاسیک ها خبری نبود، ابتدا فیلم ها را می خواندیم و بعدتر که امکانات اندکی گسترش یافت، می توانستیم ببینیم. وقتی فیلمنامه های سینمای مردن اروپا را با ترجمه دکتر هوشنگ طاهری می خواندیم، اغلب هنوز چند سالی مانده بود تا تصاویر غریب «ماجرا» (میکل آنجلو آنتونیونی، ۱۹۶۰) یا «همچون در یک آینه» (اینگمار برگمان، ۱۹۶۱) را ببینیم و بدانیم شیوه روایی و بصری این فیلم ها با خواندن فیلمنامه، چندان به دست آدم نمی آید.

وقتی در نقدهای «شاید وقتی دیگر» (بهرام بیضایی، ۱۳۶۶) به نسبت های میان آن دو فیلم «سرگیجه» (آلفرد هیچکاک، ۱۹۵۸) و «مارتی» (هیچکاک، ۱۹۶۴) اشاره می شد، نگارنده در کمال شرمساری، اولی را – البته با شرایط نوارهای کوچک و بعدتر بزرگ آن سال ها – دیده و دومی را ندیده بود. آن دیدار اولی هم البته هنوز با «درک کردتن محضر»ش یکی نبود. در نتیجه، حسرت و کنجکاوی برای دیدار درست دومی بیداد می کرد؛ به ویژه از این حیث که جهانبش نورایی در نقد موشکافانه اش بر «شاید وقتی دیگر»، نوشته بود «فیلم بیضایی به لحاظ پیچیدگی هنری و ژرفای فکر از «مارتی» پیشی گرفته است.» (ماهنامه سینمایی فیلم، شماره ۶۶، مرداد ۱۳۶۷).

 آداب رویارویی با سینمای کلاسیک
همین به هم خوردن ترتیب و توالی میان آنچه دیده ایم و آنچه درباره اش خوانده ایم، از زمینه های همیشگی گله هم نسلان ماست. می گویند نه نسل های پیش تر با اکران فیلم های نیکلاس ری و فرانک کاپرا و ویلیام وایلر بر پرده سینماها و نه نسل های بعدتر با بازتر شدن فضای دستیابی به فیلم ها در نظام نمایش خانگی، هیچ یک آن شدت عطش بی پاسخ مانده ما را تجربه نکردند.

ولی بدیهی است که اینجا نمی خواهم به این خاطره نسلی و جوانب جامعه شناختی اش عقبگرد کنم، درست برعکس؛ می خواهم جنبه ای مثبت به مثابه سبب خیر شدن عدو را مطرح کنم: بحث بر سر این است که تماشای کلاسیک ها گاه ممکن است برای هر آدمی از هر نسلی، شبیه همان تجربه ای باشد که بازگفتم.

این احتمال طبعا در ایران و جاهای دیگر، تفاوتی ندارد چون هر خوره سینمایی به طور طبیعی پیش از آن که بسیاری از کلاسیک ها را ببیند، در کتاب ها و مجلات سینمایی اسم آنها را خوانده یا در فهرست فیلم های محبوب سینماگران، به چشمش خورده. گهگاه چیزهایی از خط داستانی یا اهمیت تاریخی یا جوایز و تاثیرات آنها می داند و به هر رو، در فرآیند تماشای فیلم ها حس می کند چیزی یا چیزهایی برایش آشناست.

در معمول ترین تداعی ذهنی که به حافظه بصری بر می گردد، ممکن نیست کسی که حتی دو – سه دوره مراسم اسکار را دیده، نمای مشهور حرکت دوربین از روی اجساد جنگ داخلی در «برباد رفته» (ویتکور فلمینگ، ۱۹۳۹) را در گزیده تصویرهای مربوط به فیلمبرداری یا طراحی مراسم ندیده باشد.

کسی که دو شماره تصادفی از مجلات یا کتاب های تاریخی سینما را ورق زده و فقط عکس هایش را هم تماشا کرده باشد، موقع دیدن نمای انعکاس تصویر چارلز فاستر کین (اورسن ولز) در آینه های بی شمار سرسرای قصر زانادو در «همشهری کین» یا موقع فرا رسیدن لحظه رهسپار شدن ایتن ادواردز (جان وین) به قعر بیابان در «جویندگان» (جان فورد، ۱۹۵۶) که سرچشمه «نماهای از توی قاب در / door frame» سینما از آن زمان تا امروز است، بی شک حس می کند این نماها را پیش تر هم دیده، چون دست کم عکس شان را دیده.

 آداب رویارویی با سینمای کلاسیک
جنبه مثبت ماجرا لذت دوباره یافتن پدیده ای است که از پیش هم می شناختی. انگار آشنایی قدیمی را بازیافته ای. انگار آن دانستن، حتی اگر از دیدن بخش هایی از فیلم سریالی صامت «شزم» وسط سکانس سینما در فیلم «سوته دلان» (علی حاتمی، ۱۳۵۶) باشد، حسی می آفریند که به دوباره دیدن فیلم کلاسیک مورد بحث، بی شباهت نیست؛ در حالی که داری برای نخستین بار آن را می بینی.

منهای این احساس آشنایی، بخشی از آداب حرمت گذاری هم اینجا خواه ناخواه به جا آورده می شود: وقتی می دانی در اواخر سکانس اول «سرگیجه» آن زوم – تراک دوربین در دو جهت معکوس برای القای حس سرگیجه اسکاتی (جیمز استوارت) بر اثر ترس از ارتفاع پرداخته شده، هنگام دیدن فیلم برای بار اول، به این تکنیک ابداعی آن زمان دل می دهی. به بیان دیگر، از آن غافل نمی مانی که هیچ، منزلت نوآوری و غنای تکنیکی فیلم را هم زمان قدر می نهی.

یادآوری چند اصل سینمای کلاسیک

مطالعه ها و حتی مشاهده های پراکنده می تواند پیش از دیدار هر فیلم کلاسیک، ما را به آنچه در آن سینما همچون اصول قطعی و ضروری جریان می یافت، آگاه کند.

۱٫ فیلم روایت خطی داشت و زمان آن در جهت عقربه های ساعت پیش می رفت. یعنی هرگز موقعیتی را نشان مان نمی داد که پیش از موقعیتی که قبل تر دیده ایم، رخ داده باشد. یا ساده تر، زمان در آن پس و پیش نمی شد. اگر فلاش بک پاریس «کازابلانکا» را داشتیم، هنگام رجعت به گذشته و بعد موقع برگشتن به اکنون، تصویر با تمهیدی مانند سوپرایمپوز یا فید یا دیزالو یا مه آلود و مواج شدن، به ما می گفت که «قرار است بخشی از گذشته را ببینید». گریز فیلم به عالم خیال که مبنای روایت توهم آمیز «زنی در ویترین» (فریتس لانگ، ۱۹۴۴) بود، حتما با همین نوع تصویرسازی، تکلیف تماشاگر را روشن می کرد.

۲٫ تقریبا تمامی فیلم ها در دل ژانری معلوم ساخته می شد. همه آنچه از تئوری ژانر در مباحث سینمایی به جا مانده، حاصل حاکمیت تمام و کمال ژانرها بر اساس پسند تماشاگر و خواست استودیوها در آن دوران است.

آداب رویارویی با سینمای کلاسیک

زنی در ویترین

۳٫ فرجام آدم ها و روایت، به طور کامل یا دست کم نزدیک به کامل، روشن می شد. فیلم در پایان از سردرگمی تماشاگر پرهیز می کرد و حتی اگر تردید آدمی در یک مثلث عشقی مبنای درام فیلم بود، مانند خودکشی زاش (اینور پارکر) که اثرگذارترین شخصیت فیلم «مرد بازو طلایی» (اتو پره مینجر، ۱۹۵۵) را می آفرید، حتما یکی از اضلاع مثلث را از دامنه رقابت بیرون می کرد تا با شفافیت، نشان مان دهد که دو ضلع دیگر به هم رسیدند. یا اگر کلانتر کین (گری کموپر) در درستی خدماتی که به مردم شهر کوچک «نیمروز» (فرد رینه مان، ۱۹۵۳) کرده، تردید داشت، آن را نه با ابهام پایان فیلم بلکه با به زمین انداختن ستاره حلبی اش به نشانه دلزدگی او از ناهمراهی مردمان آن شهر، می فهمیدیم.

۴٫ از انگیزه های مبهم یا غیرقابل درک شخصیت ها، از تغییر لحن و روند و ژانر از این رو به آن رو، از سکوت و مکث بیش از حد و حذف موسیقی، از معناهای چندگانه و معلق، پرهیز می شد. اگر مانند رابطه عجیب زن و مرد اصلی درام روانی/ رمانتیک پیچیده دو فیلم «سوءظن» (آلفرد هیچکاک، ۱۹۴۱) و «چراغ گاز» (جرج کیوکر، ۱۹۴۴) تا مدتی گیج بودیم که چرا چنین عوالمی میان آنان جریان دارد تا اواخر فیلم ها هر کدام شان از این که «معلوم نیست چه مرگش است» خارج و تکلیفش معین می شد.

هم تدواوم این اصل ها تا تعدادی بسیار بیشتر و هم یافتن استثنایی بر هر کدام، نه فقط ممکن، بلکه حتمی است. «سانست بولوار» (بیلی وایلدر، ۱۹۵۰) با روایت شدن از زاویه دید یک مُرده، قاعده ۱ را به هم می زند و رفت و برگشت های زمانی «قتل» (استنلی کوبریک، ۱۹۵۶) از هر تصوری برای روایت غیر خطی در سینمای کلاسیک، پیچیده تر است. قاعده ۲ در تعیین ژانر فیلم «بعضی ها داغشو دوست دارن» (بیلی وایلدر، ۱۹۵۹) به بن بست می خورد، چون بخش هایی از آن گنگستری است، بخش هایی موزیکال، بخش هایی رمانس… و در نهایت هم بیش از تمام اینها، یک کمدی است.

«راشومون» (آکیرا کوروساوا، ۱۹۵۰) با تعارض میان روایت چهار آدم مختلف از یک واقعه، از هر دو قاعده ۱ و ۲ چیزی جز تَلی خاکستر به جا نمی گذارد. (تازه یکی از این چهار راوی اش، روح مُرده ای است که احضار می شود!)

آداب رویارویی با سینمای کلاسیک

سانست بولوار 

قاعده ۳ را «نامهی زنی ناشناس» (اماکس افولس، ۱۹۴۸) با اقتدار در هم می شکند؛ ولی ساختارش به شکلی کامل تر از هر فیلم معاصرش، دایره درام را می بندد و این آموزه ناصر تقوایی را درس می دهد که «فیلم نه لزوما با تمام داستانش، بلکه با نقطه پایانی ساختارش تمام می شود». اگر قاعده ۴ را برای تشخیص مشکل درونی و بی مأوایی و سرگشتگی آدم هایی مثل هنک کوئینلان (اورسن ولز) در «نشانی از شر/ ضربهی شیطان» (اورسن ولز، ۱۹۵۸) یا آنا اشمیت (آلیداوالی) در «مرد سوم» (کارول رید، ۱۹۴۹) ملاک بگیریم، کاملا در می مانیم؛ چون آنها آدم های عجیب و ناراحتی هستند و نمی توان به درستی دانست که سرمنشأ این احوال شان دقیقا کجاست.

اما همین نمونه ها بابت خرق عادتی که صورت داده اند، شهرتی جداگانه در سینمای کلاسیک یافته اند وگرنه همچنان شاخصه های عمده که عموما قاعده بوده، همین اصولی است که برشمردیم.

آنها سینما را یک دور به پایان برده بودند

این اصول با آن آدابی که طی مواجهه با سینمای کلاسیک ضروری دانستیم، پیوندی دارند که تا تمامیت سینما و تا امروز، امتداد پیدا می کند. آن اصول بی شک امروز و در تمام فواصل چند دهه ای میان دوران کلاسیک تا این سال ها، در صدها و هزاران فیلم رعایت شده است. «دیوانه وار» (رومن پولانسکی، ۱۹۸۸) یا «پل های مدیسون کانتی» (کلینت ایستوود، ۱۹۹۵) یا «درباره الی…» (اصغر فرهادی، ۱۳۸۷) هر کدام به میزان کافی، از ساختمان اصولی سینمای کلاسیک سود جسته اند، این که همچنان صفت «کلاسیک» را برای توصیف هر کدام از این فیلم های خارج از آن دوران به کار می بریم، دست کم با این تعبیر جایگزین «فیلم روایت – یا رویکرد – کلاسیک دارد»، نتیجه خلل ناپذیری آن قواعد است.

آداب رویارویی با سینمای کلاسیک

بسیاری تاریخ نگاران صاحب تحلیل بر این باورند که هر آنچه امروز دارد در سینما تجربه می شود، در ابعادی گاه نهان تر و گاه آشکارتر، در سینمای کلاسیک اتفاق افتاده بود. به عبارتی می توان گفت آنها یک دور کامل سینما را تا انتها رفتند.

چند مثالی که از به هم زدن آن قواعد و بهره گیری از ساختارهای نامتعارف زدیم، گویای این است که برای ردیابی جلوه های آشنایی زدایی از سینمای کلاسیک نیز می توان از خود سینمای کلاسیک در جایگاه منبع جستجو استفاده کرد. بنابراین وقتی آن آداب را به جا می آوریم، عملا داریم حرمت سینمای کلاسیک را به اعتباری همیشگی برای کلیت سینما تبدیل می کنیم.

کسانی که تصویری مثالی و تغزلی از فیلم دیدن در سالن سینما را در فیلم شان ترسیم و آن را همچون نگاره ای رنگارنگ، پر از جلوه و تاثیر احساسی کرده اند، به همین وجه نظر داشته اند. اشک شوق سالواتوره پا به سن گذاشته (ژاک پرن) موقع دیدن برش های فیلم ها در انتهای «سینما پارادایزو» (جوزپه تورناتوره، ۱۹۸۸) که جای خود دارد؛ حتی آیین ظاهرا عاری از عاطفه و آکنده از خشونت کشتن آدولف هیتلر (مارتین ووتکه) در سالن سینمای «اراذل بی آبرو» (کوئنتین تارانتینو، ۲۰۰۹) نیز به تمامی چنین است.

 آداب رویارویی با سینمای کلاسیک

تنها کسی که در تاریخ بشری هیتلر را کشته، غیر از خود او که با همه تردیدها گویا در واقعیت چنین کرد، کوئنتین تارانتینو است و بس! اما او امکان ندارد آیینی به عظمت این انتقام تاریخی را بدون ادای دِین به سینما اجرا کند. برای همین، وقتی آوای غریب شوشانا (ملانی لورن) به گوش آلمانی های حاضر در سالن سینما می رسد، از آسمان و از ماورایی می آید که ما می دانیم باندهای صدای سالن است، سینما برای هیتلر و نازی ها به مسلخ و برای همه اعضای هر دو گروهی که بی خبر از نقشه هم، آنها را خونین و جزغاله می کنند، به معبد بدل می شود.

برای ما که از سرچشمه سرشار کلاسیک ها و میراث ممتدشان تا امروز سرمستیم، البته همان نقشی را دارد که برای آن دو گروه هیتلرکُشان تارانتینو داشت. اما هنوز و هر روز طیف های تازه تری از آنهایی می بینیم که تا این نور جادویی بر پرده می افتد، انگار سینما به مسلخ روح و روان شان مبدل می شود. راستی چرا؟!


منبع: برترینها

فرناندو پسوا؛ یک تن و چند شاعر

برناردو سوارز، راوی و نویسنده خیالیِ «کتاب دلواپسی»، که یکی از چند نویسنده خیالی ساخته‌وپرداخته فرناندو پسواست و «کتاب دلواپسی» یادداشت‌های روزانه اوست، در جایی از این کتاب، خود را «مگس» می‌پندارد و می‌نویسد: «خودم را مگس حس می‌کردم، پذیرفتم، که خودم را مگس حس کنم. و من خودم را چون روحی مگس‌وار حس می‌کردم، مثل مگس می‌خوابیدم و خودم را مثل مگس در تنگنا می‌دیدم. و بی‌آن‌که خواسته باشم چشمانم را به سقف دوختم، تا مبادا خط‌کش عظیمی وزوزکنان بر سرم فرود بیاید و له‌ام کند…». پسوا پنج سال بعد از فرانتس کافکا متولد شده و یازده سال پس از او درگذشته است.

سندبادِ شهری 

«مسخ» کافکا در سال ١٩١۵ برای اولین‌بار به چاپ رسیده است. پسوا نوشتن قطعات «کتاب دلواپسی» را از سال ١٩١٣، دوسال پیش از «مسخ» آغاز کرده و تا سال ١٩٣۴ به نوشتن آن‌ها ادامه داده است. این‌که این قطعه مگس‌پنداریِ سوارز پیش از «مسخ» نوشته شده (با توجه به این‌که جزء اولین قطعات کتاب است این احتمال بعید نیست) یا بعد از «مسخ» و این‌که پسوا اصلا «مسخ» کافکا را خوانده بوده یا نه نیاز به تحقیق بیشتر دارد.

از «کتاب دلواپسی» چنان‌که در مقدمه ترجمه فارسی آن آمده تنها قطعات معدودی در زمان حیات پسوا چاپ شده و دانستن این هم که آیا قطعه‌ای که ذکر آن رفت جزء آن معدود قطعات چاپ‌شده بوده و به فرض این هم که بوده، آیا فرانتس کافکای چک چشمش می‌توانسته به این قطعه از نویسنده پرتغالی خورده باشد یا نه باز نیاز دارد به کندوکاو و تطبیق تاریخ‌ها و به‌دست‌آوردن اطلاعات بیشتر. اما فارغ از این‌که آن‌ها از هم تاثیر مستقیم گرفته‌اند یا نه، منشاء چنین شباهتی به نظر می‌رسد بیش از آن‌که به تاثیر مستقیم یکی از این دو نویسنده از دیگری ربط داشته باشد به روح زمانه‌ای بازمی‌گردد که احساس حشره‌شدن یا میل به آن را در انسان مدرن کافکا و پسوا برمی‌انگیخت؛ احساس و میلی که از یک‌سو راه به تفسیرهای مربوط به ازخودبیگانگی می‌گشود و از سوی دیگر حشره‌شدن را به مثابه راهی برای فرار از قیدوبندهای تحمیلی نظام مبتنی‌بر کار و سود و رقابت می‌دید؛ یعنی اتفاقا نه نمود ازخودبیگانگی که راه مصون‌ماندن از آن.

کافکا و پسوا هر دو کارمندانی اداری بوده‌اند و هر دو جهان مدرن را از خلال نظام اداری و بوروکراتیک درک کرده‌اند، اگرچه شاید نوع و شکل پرداخت تمثیلی‌شان از چنین جهانی با هم متفاوت باشد. فارغ از تفاوت‌ها، این هردو فرزندان خلف کارمندان داستان‌های روسی و به‌ویژه آکاکی‌آکاکی‌ویچ داستان «شنل» گوگول هستند. نخستین جرقه‌های مسخ یک کارمند و چرخش او از جهان واقعی به سمت جهانی فانتزی و سوررئال را در داستان «شنل» می‌توان ردیابی کرد. اشباح پایان داستان «شنل» گواه این چرخش‌اند. چرخشی که در کار کافکا و پسوا هم شاهد آن هستیم.

پسوا و کافکا، هردو، سازوکارهای بوروکراتیک را مبداء سفر به سرزمین عجایب می‌گیرند و از زندگی در محیط کارمندی تمثیل‌هایی جهانی می‌سازند. برناردو سوارز حسابدار یک شرکت تجاری است و صبح تا شب به ثبت اعداد و ارقام و تماشای اقلام و بسته‌های کالا مشغول است. بسته‌هایی که از راه‌های دور می‌آیند و همین خیال حسابدار به‌دام‌افتاده در تارعنکبوت اداره را به پرواز درمی‌آورد و به دوردست‌هایی می‌برد که این کالاها با کشتی از آن‌ها وارد می‌شود. از این لحاظ می‌توان گفت برناردو سوارز یک سندباد شهری است که بی‌آن‌که به سفر برود، محصور در اداره و خانه و خیابانی به نام دوس‌دورادوره‌س که با کافه‌ها و رستوران‌هایش جولانگاه محدود اوست، محصول سفرهای دیگران را به‌صورت اعداد و ارقام و فهرست اقلام باکشتی‌آمده در دفترهای حسابداری ثبت می‌کند و شمایل آواره‌ای خانه‌به‌دوش و به‌صورتی متناقض‌نمای یک‌جانشین را به نمایش می‌گذارد که یادآور تعبیر نیچه از کارمندان است، آن‌جا که آن‌ها را «طوایف بیابانگرد دولتی» لقب می‌دهد.

سوارز نیز مردی از همین طایفه است؛ کارمندی تنها وخیالپرداز که اسباب و اثاثیه جمع‌وجور خود، اداره و محیط کار و آلات و ادوات آن – حتی دیگر کارمندان اداره به مثابه جزئی از وجود خود – را چون صلیبی به دوش می‌کشد و همین اسباب ناچیز پنجره‌ای به‌سوی کل هستی بشری با همه رنج‌هایش به روی او باز می‌کند. بی‌دلیل نیست که در یکی از این قطعات می‌نویسد: «خوشبختانه جهان در خیابان دوس‌دورادوره‌س هم قابل دسترس است. خداوند در این‌جا هم به ما اجازه می‌دهد تا از معمای زندگی دور نمانیم. و اگر رویاهای من چنین فقیرانه مثل منظره‌ای از درون و کامیون و جعبه‌هایند، که می‌توانم از تایرها و الوار فراهم کنم، در آن صورت این‌ها دارایی من‌اند، و چیزهایی است که می‌توانم داشته باشم.»

سندبادِ شهری 

شمایل سندبادگون سوارز (آیا محمدعلی سپانلو در «قایق‌سواری در تهران» آگاهانه یا ناخودآگاه به این شمایل نظر داشته است؟) در «کتاب دلواپسی» شمایل مردی است که سودای سفرهای هرگز نکرده، او را نه به سفر واقعی در یک جغرافیای واقعا موجود، که به خلق یک جغرافیای خیالی بزرگ در همان مکان کوچکی که در آن گیر افتاده است می‌کشاند. در جایی می‌نویسد: «می‌خواهم در نقش انسان‌های گوناگون در سرزمین‌های دور زندگی کنم. مایلم مانند کس دیگری، بین پرچم‌های ناشناخته بمیرم. می‌خواهم امپراتور اعصار دیگر خوانده شوم که امروزه برایم بهتر جلوه می‌کند، و درست بدین سبب که به امروز تعلق ندارند. به نظرم بسیار باشکوه و متنوع، با ابوالهولی که هرگز رویت نکرده‌ام، نمایان می‌شوند.»

او امپراتوری بزرگ خود را در همان خیابان دوس‌دورادوره‌س که در آن ساکن است بنا می‌کند و این امپراتوری خیالی درست به یمن محرومیت پدید می‌آید. به یمن احساس شکست و گمنامی که سوارز همواره با آن کلنجار می‌رود. بین سوارز و خالقش، فرناندو پسوا، شباهت‌هایی هست. هر دو کارمند هستند و هر دو شاعر و هر دو در عین تنهایی صحنه نمایشی هستند که آدم‌های مختلف به آن احضار می‌شوند. پسوا نه‌فقط متن ادبی خلق می‌کرد بلکه برای نوشته‌هایش نویسندگانی جعلی می‌ساخت که سوارز نیز یکی از آن‌هاست.

اما خود سوارز نیز درون خود را چون صحنه نمایشی می‌بیند که آدم‌های مختلف به آن پا می‌گذارند: «من در خودم شخصیت‌های گوناگون خلق می‌کنم. اشخاص را مدام کشف می‌کنم. هریک از رویاهای من، همین که خیال‌انگیز جلوه کند، تجسمی از خویش در وجود شخص دیگر است. و اوست که غرق در رویا است، نه من. برای این‌که بتوانم خلق کنم، خود را ویران کردم، چه‌بسا خودم را به خویشتن خویش تسلیم کردم، که من در وجود خودم جز به شکلی بیرونی وجود ندارم. من صحنه‌ای جاندارم که بازیگران گوناگون بر روی آن ظاهر می‌شوند و نمایشنامه‌های گوناگونی به اجرا درمی‌آورند.»

پسوا، سوارز و دیگرانی که از درون این‌ها بیرون می‌آیند چیزی شبیه ماتروشکا – عروسک‌های تودرتوی روسی – را به ذهن متبادر می‌کنند. این‌ هم آیا به همان تبار گوگولی کارمند کتاب پسوا بازمی‌گردد؟ شاید… هرچه هست این ماتروشکا، این دچار بودن‌ پسوا و سوارز به نوعی جنون و بیماری چندشخصیتی، این امکان را به آن‌ها می‌دهد که دیگران را به استخدام خود درآورند، آن‌ها را به‌جای خود به سفرهای دورودراز بفرستند و از این طریق به خیالپردازی خود خوراک بدهند و محصول سفر دیگران را به محصولات ادبی بدل کنند.

این انتقام معصومانه و درعین‌حال رندانه‌ای است که آن‌ها از تنهایی و شکست و زیردست بودن خود می‌گیرند. آن‌ها دور از جمع‌اند اما به شیوه‌ای عرفانی و زاهدمآبانه به جمع پشت نکرده‌اند بلکه جمع را به درون خود کشیده‌اند و در عین این‌که از فاصله به آدم‌های پیرامون می‌نگرند، خود را جزئی از آن‌ها و آن‌ها را جزئی از خود می‌پندارند و درعین‌حال خود را تک‌افتاده نیز می‌یابند. محصول متناقض و مغشوشی است، شاید زاده عصری که در آن به‌سر می‌برند.

می‌بینید تا همین‌جای کار این دو – سوارز و پسوا – چطور ذهن ما را به‌گونه‌ای بازی داده‌اند که نمی‌توانیم آن‌ها را از هم جدا کنیم و سوارز را یک مخلوق خیالی و پسوا را نویسنده بنامیم؟ و این نشان می‌دهد پسوا بازی را برده و توانسته است در قبولاندن برناردو سوارز به عنوان نویسنده واقعی «کتاب دلواپسی» به توفیق دست یابد یا دست کم باعث شود جاهایی مرز بین این دو را گم کنیم، چون پسوا – سوارز دیگران و دیگر چیزها را صرفا به مثابه بازتابی از خود نمی‌بینند و خود را هم در آینه دیگران نظاره نمی‌کنند، بلکه – گاه به واسطه خواب – واقعا به آدم‌ها و چیزهایی بیگانه از خود بدل می‌شوند و این را به مثابه پیروزی بزرگی جشن می‌گیرند چنان‌که پسوا – سوارز می‌نویسد: «خواب درک‌نشدنی‌ها را دیدن و قابل تفهیم کردن‌شان، از پیروزی‌های بزرگ است که منِ من که چنین بزرگ است، فقط به ندرت می‌تواند جشن بگیرد.

بله، دیدن خوابی که، به‌طور مثال من در یک زمان، جداگانه و بدون شیفتگی، مرد و زنی‌ام که پیاده می‌روند، کاری که، یک زن و مرد در ساحل رودخانه می‌کنند. بله، می‌توانستم خودم را در همان زمان ببینم، با همان وضوح، و همان نحو، بی‌ارتباط به هم، و هر دو چیز با همان قدرت جایگزینی خاص باشد، یک کشتی آشنا در یکی از دریاهای جنوب و صفحه‌ی چاپ‌نشده‌ی یک کتاب، چقدر پوچ به نظر می‌آید! ولی همه‌چیز پوچ است. و رویا کم‌تر از همه این‌ها!»

سندبادِ شهری 

در این قطعه که نقل شد، رویا کمتر از چیزهای دیگر پوچ قلمداد شده است، شاید به این دلیل که این رویاست که پسوا – سوارز (چقدر چسباندن این دو اسم به هم و درعین‌حال فاصله‌ای بین‌شان گذاشتن تشویش‌آمیز و درعین‌حال ناگزیر می‌نماید) را قادر می‌سازد که چون سندبادی شهرنشین به سفر برود، بی‌آن‌که واقعا سفر کند و صحنه‌ای در درون خود بسازد با آدم‌هایی خیالی و در عین‌حال آن‌قدر واقعی که خیالی‌بودن‌شان را گاه از یاد ببریم. پسوا – سوارز خوب می‌داند چطور رویا را واقعی و واقعیت را رویایی کند. او نقاط اتصال پیش‌پاافتاده‌ترین‌ها به والاترین‌ها را خوب پیدا کرده است. نگاه کنید به این سطرها: «خمیده بر روی دفتر کل به دقت می‌نویسم و آن‌چه که وارد می‌کنم داستان بی‌فایده‌ی شرکتی مشکوک را جمع می‌بندد، هم‌زمان با همان دقت، افکارم مسیر کشتی دورازدسترسی را از میان منظره‌ی مشرق‌زمینی که وجود خارجی ندارد، دنبال می‌کند.

هر دو با وضوح یکسان و به یک اندازه‌ی قابل رویت پیش‌رویم است: کاغذی که من صبورانه بر آن، روی خطوط آن بیت تجاری اشعار رزمی شرکت واسکز را وارد می‌کنم، و عرشه‌ی کشتی که من بر آن صبورانه کنار ورق کاغذ قطران‌مالی‌شده فضاهای بینابینی تخته‌پاره‌های کشتی، به صندلی‌های راحتی روی هم چیده‌شده، به ساق پای مردمانی که درازکش در سفر استراحتی به‌سر می‌برند، نگاه می‌کنم.»

تبدیل دفترهای حسابداری به سفرنامه‌ای خیالی و شاعرانه باز یکی از انتقام‌های دیگر است که پسوا – سوارز از کالاهایی که احاطه‌اش کرده، از جهانی که می‌کوشد او را هرچه‌بیشتر از خودشان بیگانه سازد می‌گیرد. او با ازخودبیگانه‌کردن کار خود، با ازخودبیگانه‌کردن دفترهای حساب‌وکتاب و اقلام تجاری و کار اداری و هرآن‌چه مربوط به دنیای تجارت و معامله و بده‌بستان است، این‌گونه به «ازخودبیگانگی» بدل می‌زند: «با نگاه تازه‌ام بر هر دو صفحه‌ی سفید کاغذ خیره می‌شوم، که در آن ارقام دلسوزانه‌ی من از بدهی و بستانکاری‌های شرکت ثبت شده است، و با لبخندی که برای خود حفظ می‌کنم، به زندگی فکر می‌کنم، که این صفحات را با نشانه‌های قماش و سهام پول در تصرف دارد.

هم‌چنین در جابه‌جای سفید کاغذ و خطوط رسم‌شده با خط‌کش و خوش‌خط، دریانوردان بزرگ، قدیسان برجسته، شعرای همه اعصار را در خود جای می‌دهد، همواره مردمانی فارغ از محاسبه، و اعقاب وسیع و رانده‌شده‌ی آن‌هایی که ارزش جهان را رقم می‌زنند. وقتی نمی‌دانم قماشی را که وارد دفتر می‌کنم، چگونه پدید آمده است، دروازه‌های سند و سمرقند، و سروده‌های ایرانی که کوچک‌ترین ارتباطی با این‌جا و جای دیگر ندارند، با اشعار دوبیتی که مصرع آن بی‌قافیه است، به رویم گشوده می‌شود، و تکیه‌گاه دوری را برای دلواپسی‌هایم عرضه می‌کند. اشتباه نمی‌کنم، می‌نویسم، جمع می‌بندم و حسابداری ادامه می‌یابد و یکی از کارمندان این دفتر  به پایان می‌بردش.»


منبع: برترینها

کیفیت سریال‌های تلویزیون پایین آمده

شاهین امین در گفت‌وگو با ایسنا درباره‌ی سریال «نفس» که در شب‌های ماه رمضان با موضوعی انقلابی راهی آنتن شبکه سه سیما می‌شود، اظهار کرد: سریال «نفس» مشکل فیلمنامه دارد و در روند داستان برای مدت‌ها اتفاق‌های ویژه و دارماتیکی رخ نمی‌دهد یا اگر رخ می‌دهد اتفاق‌هایی هستند که مدام در طول داستان تکرار می‌شوند. در واقع می‌توان گفت یک دور تسلسلی در روند داستان وجود دارد. قاعدتاً وقتی می‌خواهیم داستانی با این فضای سیاسی، پلیسی و تاریخی مطرح کنیم، می‌توان گره‌های زیادی را در داستان طراحی کرد، ولی عملاً در این سریال گره‌ای وجود ندارد و آن گره‌هایی هم که وجود دارد به سادگی باز می‌شوند و با آنها بسیار ساده‌انگارانه برخورد می‌شود که خیلی باسمه‌ای است.

او ادامه داد: بازآفرینی فضاهای اینچنین در آثار نمایشی بسیار خوب است، اما باید بدانیم که چطور این کار را انجام دهیم. ظاهراً آقای سامان (کارگردان سریال «نفس») در سریال «ارمغان تاریکی» توانستند در ایجاد فضای آن دوران موفق باشند، اما به نظر می‌رسد در ایجاد فضای سریال «نفس» باز به همان شیوه تکراری بسنده کرده‌اند. معتقدم مشکل اصلی سریال «نفس» به فیلمنامه آن باز می‌گردد که پرورش نیافته است. ممکن است در طول سریال اتفاقات زیادی هم رخ دهد، اما این اتفاقات پرورش نیفتاده هستند و بسیار ساده‌انگارانه با آن‌ها برخورد می‌شود. اگر گره‌ای در داستان به وجود آمده این گره بسیار ساده و بدون منطق حل می‌شود و به همین دلیل هم داستان برای مخاطب قابل باور نیست.
این منتقد آثار نمایشی با بیان اینکه مشخص است که برای سریال «نفس» زحمات زیادی کشیده شده است، یادآور شد: کاملاً مشخص است که به عنوان مثال زحمات زیادی برای طراحی صحنه این سریال کشیده شده است و در این راستا تصاویری را هم از ارمنستان ضبط کردند، ولی به دلیل تصمیمات مدیران سازمان پخش این تصاویر نیمه‌کاره باقی ماند و این زحمات آن‌ها هم بر باد رفت. در کل خیلی خوب است که برنامه‌سازان برای تولید، سخت‌گیری‌هایی از این دست را برای خودشان دارند.
امین با تاکید بر اینکه پرورش فیلمنامه در یک بافت دراماتیک بسیار حائز اهمیت است، افزود: گره‌های داستان باید واقعی و قابل درک باشند و در ادامه هم گره‌افکنی‌ها نیز باید پردازش شده و قابل باور باشد، نه اینکه گره‌ها به سادگی و در یک قسمت حل شوند. مثل اینکه در روند داستان می‌بینیم که یک روز یک نفر را دستگیر می‌کنند و روز بعد از ساواک آزاد می‌شود یا اینکه پدری با سابقه سیاسی و لطمه‌ای که از این سابقه خورده است، به راحتی و فقط بعد از اندکی اصرار اجازه می‌دهد که دخترش با یک چریک ازدواج کند. در کل باید حل گره‌های داستان به گونه‌ای باشد که با منطق مخاطبان جور دربیاید.

این منتقد درخشان‌ترین برنامه تلویزیون در ماه رمضان امسال را «هزار داستان» دانست و در این باره گفت: «هزار داستان» برنامه‌ای جذاب است که حتی از بسیاری از سریال‌های سال‌های اخیر تلویزیون جالب‌تر است و حداقل در آن داستان‌های واقعی و جذابی روایت می‌شود و از طرفی هم همانند برنامه‌های دیگر نیست که بخواهد با این داستان‌های واقعی اشک مردم را دربیاورد یا اینکه با آوردن برخی از هنرمندان و ورزشکاران فقط الکی و بدون هدف مردم را نصیحت کنند؛ البته این دست از برنامه‌ها به درد دنیای این دوستان برنامه‌ساز می‌خورد، ولی به درد دنیا و آخرت مخاطبان نمی‌خورد.
امین افزود: به این دلیل برنامه «هزار داستان» موفق است که یک برنامه‌ساز درجه یک همانند آقای صفاریان‌پور پشت کار است و با دانش عمل می‌کند. این افراد وقتی برنامه‌ای تولید می‌کنند با دانش جلو می‌روند و مفید هستند. متأسفم که تعداد این دست برنامه‌سازان در سازمان صداوسیما بسیار کم است و شاید در حال حاضر تعدادشان به تعداد انگشتان دو دست هم نرسد. در این شرایط بودجه سازمان هم صرف برنامه‌های بی‌محتوا و ساعت پرکن می‌شود و فقط به درد دنیای تولیدکنندگان آن‌ها می‌خورد و بس


منبع: بهارنیوز

بدترین تهمت‌ها را به هنرمندان می‌زنند

عبدالحسین فرزاد در گفت‌وگویی با ایسنا از مطالبه‌های اهل قلم از مسئولان گفته که مشروح آن در پی می‌آید.
سوال اصلی من به طور مشخص به مطالبات اهل قلم و کتاب و اندیشه از نهادهای فرهنگی اختصاص دارد. خواسته شما از متولیان حوزه فرهنگ برای رفع مشکلات اهل قلم چیست؟
اصلی‌ترین خواهش اهل قلم، آزادی بیان است. متأسفانه این مسأله که در حقوق بشر و نیز در قانون اساسی ما هم وجود دارد رعایت نمی‌شود. بسیاری از سانسورچی‌ها هم فاقد سواد کافی هستند و کتاب‌هایی که به آن‌ها داده می‌شود در حد فهم‌شان نیست. تلخ‌ترین دوران سانسور در ایران در روزگار آقای میرسلیم و نیز در زمان احمدی‌نژاد بود. در زمان میرسلیم به بنده رسما گفتند اگر می‌خواهی کتاب نقد ادبی‌ات چاپ شود هیچ اسم و رسمی از ادیبان معاصر ایران (شاملو، هدایت، فروغ و…) نباید آورده شود. به همین جهت در کتاب نقد ادبی بنده همه صحبت‌ها و مثال‌ها از شاعران و نویسندگان معاصر غیرایرانی است. البته بنده در کلاس درس، بزرگان ادب معاصر را تدریس می‌کردم. تا این‌که یک روز خانم پونه ندایی که در دانشگاه شهید بهشتی دانشجوی ما بود و اکنون سردبیر مجله خوب شوکران است نزد من آمد و گفت «قرار است ما عده‌ای دانشجو نزد مقام معظم رهبری برویم و جلسه پرسش و پاسخ داشته باشیم. من از ایشان چه بپرسم؟» بنده عرض کردم از آقا درباره احمد شاملو و فروغ فرخزاد و سایر بزرگان ادب معاصر بپرسید که آیا در دانشگاه‌ها نباید این‌ها تدریس شود؟
همه ما از تلویزیون آن پرسش و پاسخ را دیدیم و شنیدیم. مقام معظم رهبری بدون این‌که کسی را نام ببرند، گفتند: «اگر مقصودت آن آقا و آن خانم (شاملو و فروغ فرخزاد) است از نظر بنده اشکالی ندارد که در دانشگاه‌ها آثار آنان مورد بررسی قرار گیرد. بعد فرمودند حتی اگر نویسندگان و شاعران بزرگی در مملکت هستند که ما را هم قبول ندارند از نظر من اشکالی ندارد که آثار آن‌ها در دانشگاه مطالعه شود. و بعد هم گفتند بنده رهی معیری را خیلی دوست دارم.» پس از بیانات رهبری، قدری فضا بازتر شد.گروهی از نویسندگان و شاعران و هنرمندان درجه ۱۰ کشور که ایمان‌شان (!) از هنرشان بیشتر است، چون نمی‌توانند اقبال عامه داشته باشند و تریبون‌های مفتی و مجانی در اختیار دارند، بدترین تهمت‌ها را به هنرمندان برجسته ما می‌زنند.
خوشبختانه دادگاه مردم بی‌توجه به این جوسازی‌ها آثار ارجمند هنری را مطالعه می‌کند و آثار فرمایشی را دور می‌اندازد. البته هنرمندان بزرگ و حقیقی چنین نیستند. یار عزیزم مرحوم دکتر قیصر امین‌پور این‌طور نبود. خودش شاعر و نقادی توانا بود. هرگز از او نشنیدم که به یکی از بزرگان ادب معاصر بی‌احترامی کند. یادش گرامی باد.کتاب المنهج (نثر و شعر عربی) که بنده و مرحوم دکتر جعفرشعار برای تدریس در دانشگاه تالیف کرده‌ایم کتابی جامع است که متون نظم و نثر و نمایشنامه عرب را در خود دارد. از عصر جاهلی تا امروز نمونه‌هایی از شعر و نثر دربر دارد. استاد بزرگوارم دکتر شفیعی کدکنی این کتاب را برای تدریس در دانشگاه، ایده‌آل خواندند، زیرا در عین حال سیر اندیشه عرب را از عصر جاهلی تا امروز به نمایش گذاشته است. یعنی از امرؤالقیس بزرگ‌ترین شاعر عصر جاهلی تا آدونیس (علی احمدسعید اسبر) بزرگ‌ترین شاعر زنده عرب را درخود دارد. اما متأسفانه برای هر تجدید چاپ که رفته است، کسانی که اکثرا عراقی هستند و عربی هم خوب نمی‌دانند بخشی از این کتاب نفیس را حذف کرده‌اند. اشعار نزار قبانی و آدونیس را حذف کرده‌اند، زیرا دشمنی پنهانی میان عراقی‌ها و سوری‌ها وجود دارد و باید تاوان آن را فرزندان ایران بدهند.
درد دل زیاد است. باید عرض کنم نخستین اصل در میان اهل قلم و مطبوعات، آزادی بیان است. با آن‌که این مسائل وجود دارد من همواره خودم را آزاد می‌دانم و در کلاس‌هایم این اصل را رعایت می‌کنم. یک چیز را باید تأکید کرد و آن این‌که اِعمال‌کنندگان شدید ممیزی در حقیقت از ابراز عقیده مخالف خود هراس دارند. عمل آن‌ها به خاطر نظام نیست، بلکه به خاطر خودشان است وگرنه نظام ما پایه‌هایش بسیار محکم‌تر از این حرف‌هاست که با چهار انتقاد بلرزد. من تصور می‌کنم سانسور در وزارت ارشاد ما جناحی است و دولتی نیست.
با توجه به این‌که در چند سال اخیر  و در دولت جدید همواره یکی از شعارها رسیدگی به امور هنرمندان، نویسندگان، اهل فکر و اندیشه و حل مشکلات و مصائب این قشر از جمله تسهیل در انتشار آثار آنان بوده است، آیا رفع مواردی چون ممیزی همچنان در صدر مطالبه اهل قلم قرار دارد؟
البته از دوره احمدی‌نژاد خیلی بهتر شده است اما عقبه آن‌ها هنوز هم در بسیاری از ادارات از جمله وزارت ارشاد مشغول به کار هستند و همان روش را دنبال می‌کنند. هدف آنان رواج بی‌سوادی و انتشار ضدکتاب‌ها بود. برای همین کتاب‌های ارجمند را باید در پیاده‌رو جلو دانشگاه تهران بخریم و ضدکتاب‌ها و طالع‌بینی‌ها و کتاب‌های خرافی را از پشت ویترین‌های پرزرق و برق. به بیان دیگر هنوز رفع ممیزی مدنظر اهل قلم است. ما امیدواریم که دولت امید در دوره دوم خود بتواند این مسأله را بیشتر مورد توجه قرار دهد. سانسور معنایش این نیست که کتاب‌های انتقادی را مانع شویم و کتاب‌های بسیار سطح پایین و بی‌ارزش را اجازه نشر دهیم.البته طوری که جناح مخالف دولت جدید شمشیرها را از رو بسته است گمان نمی‌رود که دولت جدید بتواند کاری از پیش ببرد و بیش‌ترین انرژی این دولت صرف پاسخ دادن به اتهامات واهی خواهد شد.
 متولیان فرهنگی چه اولویت‌هایی را باید دنبال کنند تا شرایط کتاب و کتاب‌خوانی بهبود یابد؟ در عین حال راهکارهای رفع گرفتاری‌های اهل قلم در شرایط حاضر چیست؟
اهل قلم هنوز هم چشم‌انتظار تسهیل در انتشار آثار خود هستند و نیز این‌که دولت به نشریات و نیز انتشارات کاغذ ارزان بدهد تا کتاب‌ها و مجلات ارزان در اختیار مردم و دانشجویان قرار گیرد. دانشجوی ما مجله ۲۵ هزار تومانی و کتاب ۸۰ هزار تومانی را نخواهد خرید زیرا توان ندارد، مگر این‌که کتاب درسی باشد و از روی اجبار بخرد. به همین جهت است که دانشجویان کتاب‌های جانبی و مجلات را نمی‌خوانند و اطلاعات عمومی آن‌ها بسیار پایین است. در کلاس فوق لیسانس، هیچ‌کس بلد نبود کانال سوئز کجاست و وقتی پرسیدم تنگه هرمز کجاست فقط یک نفر گفت فکر می‌کنم در خلیج فارس باشد.
در این‌جا می‌توانم این نکته را نیز بیفزایم که باید برای نویسندگانی که شغلی جز مترجمی و نویسندگی و تألیف ندارند از سوی دولت تسهیلاتی از جهت مالی و بیمه و مسکن و امثال آن فراهم شود تا اهل قلم دغدغه نان و آب نداشته باشند. زیرا ما افرادی داریم که از راه نوشتن کتاب روزگار می‌گذرانند. شرایط کتاب‌خوانی  برمی‌گردد به دوران مدرسه. کتاب و کتاب‌خوانی هنگامی رواج پیدا می‌کند که فرهنگ آن را رواج دهیم و این فرهنگ هنگامی رواج پیدا می‌کند که شخص غم نان شب نداشته باشد.
با توجه به این‌که شاهد پایین آمدن شمارگان کتاب‌ها بوده‌ایم، آیا سیاست‌های متولیان فرهنگی در طی سالیان گذشته در حوزه کتاب و کتاب‌خوانی رو به بهبودی رفته است؟ آیا این سیاست‌ها باعث شده‌اند جامعه ایرانی به کتاب خواندن ترغیب شود؟
متأسفانه خیر. متولیان فرهنگی اگرچه در دولت جدید کوشش‌هایی کرده‌اند اما کافی نبوده است و همچنان آمار کتاب‌خوان‌ها سیر نزولی را طی می‌کند. این را بنده از این جهت عرض می‌کنم که استاد دانشگاه هستم و می‌بینم که ۹۹ درصد دانشجویانم جز کتاب‌های درسی هیچ کتابی  نمی‌خوانند و همین عده هیچ نشریه‌ای را به طور مرتب مطالعه نمی‌کنند تا فضای فرهنگی و اطلاعاتی آن‌ها را از جهت علمی گسترش دهد و فضای تنفسی آنان باشد؛ درحالی که در دهه ۴۰ و ۵۰ که ما دانشجو بودیم تقریبا همه مجلات را می‌خواندیم؛ مجلاتی مانند: نگین، آینده، یغما، فردوسی، سخن و غیره.
سال‌هاست در دولت‌های مختلف در نمایشگاه‌ها و طرح‌های گوناگون با این توجیه که ارائه یارانه می‌تواند باعث تشویق مخاطبان برای خرید کتاب شود سیاست ارائه یارانه دنبال شده است. آیا  شما دادن یارانه‌های دولتی برای خرید کتاب را به صلاح صنعت نشر، توسعه فرهنگ و بخصوص ادبیات و داستان‌نویسی در ایران می‌دانید؟
بنده با هرنوع یارانه‌ای بدین‌گونه مخالفم. همان‌طور که عرض کردم باید کاری کرد که قیمت کتاب‌ها و نشریات آن‌قدر پایین باشد که به راحتی بتوان خرید. چیز عجیبی که در کشور ما پس ازانقلاب پیدا شده این است که در تمام دنیا نرخ پست برای مطبوعات بسیار ناچیز است و من در سال ۱۳۵۲ کتاب قطور مرصاد العباد را برای یکی از مصری‌ها به دانشگاه عین الشمس فرستادم. هزینه پست آن کتاب فقط ۱۰۰ ریال شد. اما اکنون اگر بخواهید به خارج از ایران کتاب بفرستید بیچاره می‌شوید. من آدم بدبینی نیستم اما نمی‌توانم این عمل را تصادفی تصور کنم. مرحوم دکتر خانلری هرکس را که می‌دید سواد و دانشی دارد به بنیاد فرهنگ ایران فرامی‌خواند و زیر پر و بالش را می‌گرفت تا فقط بنشیند و بنویسد و تألیف کند. مرحوم استاد خدیو جم که از مترجمان خوب ما بودند و نیز خیلی‌های دیگر مورد علاقه و پشتیبانی استاد خانلری بودند. با صدقه دادن که نمی‌شود فرهنگ‌سازی کرد و دانشمند و کتاب‌خوان پرورش داد. پول باید در خدمت معنویت و فرهنگ باشد.


منبع: بهارنیوز

فحاشی مدرن، آفت فرهنگ

مهدی دادویی نژاد

به لطف پیشرفت‌های شگرف در حوزه فناوری اطلاعات تعامل‌های دوسویه و گاه چند سویه به یکی از کنش‌های روزانه مردم در فضاهای زندگی تبدیل شده که ظرفیتی بالا برای جامعه پذیری فرهنگ مدارا در رفتار با دیگران را برای کنشگران عرصه فرهنگ پدید آورده است. ظرفیتی که این روزها به کل نادیده گرفته شده و بیشتر شاهد افزایش خشونت و فحاشی در فضای مجازی می‌باشیم. امروزه یکی از دلایل افزایش خشونت در خیابان‌ها و روابط میان مردم از مسئله فحاشی در عرصه شبکه‌های اجتماعی نشات می‌گیرد، گویی شبکه‌های مجازی محلی برای تمرین و ممارست در امر فحاشی بدل گشته‌اند، فحاشی در فضای مجازی گاهی به نقطه‌ای می‌رسد که برای انسان‌ها تبدیل به عادت می‌شود، عادتی ناپسند که همان فرد در فضای جامعه نیز آن را تعمیم می‌دهد.

چند درصد افرادی که به فلان انسان مشهور در فضای مجازی توهین می‌نمایند در دنیای واقع و مراودات خود می‌توانند این رفتار را از خود بروز دهند، مابین یک بحث میان دو نفر که شناختی از هم ندارند فحاشی و بی‌مبالاتی کلامی شکل می‌گیرد، اما همین دو نفر در فضای عمومی اجتماع اگر بحثی میانشان شکل گرفت نهایت ادب را به کار می‌برند، مشکل از کجاست؟ چرا فضای مجازی در ذهن ما به فضایی«بزن در رو» تبدیل شده؟ و آیا در واقع امر این بزن در رویی اتفاق می‌افتد یا خیر؟

متاسفانه خلاف انچه که بسیاری می‌اندیشند فحاشی در فضای مجازی بر روی خود فرد فحاش عوارض بدتری دارد، او مطمئن است در قبال این فحاشی از لحاظ فیزیکی آسیبی نخواهد دید و کسی به او متعرض نخواهد شد، نهایت تعرض فحاشی متقابل می‌باشد، یکی از موانع ذاتی در درگیر شدن افراد با یکدیگرترس از آسیب فیزیکی می‌باشد، حال که چنین واهمه‌ای ندارد بی محابا وارد جریان فحاشی می‌شود، او به این نکته توجه ندارد که تمام بار این اسیب فیزیکی مستقیما بر روی روح و روان او تاثیر می‌گذارد و آسیب‌ها و ضربه‌های روحی را متحمل می‌شود، هم از جانب خود و هم از جانب متقابل، از جانب خود بدین صورت که او در جهان بیرون از کیبورد و محیط واقعی بسیاربا این انسان در حال تایپ فرق دارد، حس قدرت کاذب در فضای مجازی باعث پدید آمدن حس ضعف در دنیای واقعی می‌شود، نتیجه نهایی این کنش کم شدن اعتماد به نفس و پرخاشگر شدن فرد می‌باشد، پرخاشگری که به خانواده و خود فرد ضربه‌های سهمگینی را وارد می‌آورد.

متاسفانه امروز در کشور ایران اکثر ظرفیت‌های فرهنگی به جامانده از تاریخ کهن به دلیل جامعه پذیری ناقص و سرعت و شتاب تحولات تکنولوژیک در جهان، کاملا مغفول مانده و بلااثر گردیده، ایران به عنوان یک کشور عمدتا مصرف کننده در عرصه فناوری اطلاعات مطرح است که نتوانسته بود را با مقتضیات فرهنگی این عرصه هماهنگ کند، در اغلب اوقات ابتدا یک شی مانند موبایل یا یک شبکه اجتماعی وارد کشور شده و چندین سال بعد فرهنگ استفاده از آن شکل می‌گیرد، روزگاری این کشور در گیر مسئله فرهنگی ناشی از ورود موبایل‌های دوربین دار شد و فجایعی به بار آمد و امروز شبکه‌های اجتماعی، البته این مورد از لحاظ اخلاقی و فرهنگی تبعات ریشه دار‌تری بر جای خواهد گذاشت.

فحاشی زن به مرد، مرد به زن، حتی کسانی که در صفحات اجتماعی خود را به عنوان طرفداران مذهب معرفی می‌کنند رایج و ساری و جاریست، تا جایی که گویی فحاشی رکن جدا نشدنی کنش اکثریت کاربران ایرانی در فضای مجازی شده است، در همه جا صحبت از بومی‌سازی می‌شود به این نقطه از کار یعنی فرهنگ که می‌رسد نهادهای متولی دچار اختناق و سکوت می‌شوند، بر حسب اتفاق فرهنگ تنها پدیده‌ای است که نیازی به بومی‌سازی ندارد، ایران از گنجینه و ذخیره فرهنگی قابل توجهی برخوردار است که متولیان امر تنها کافیست انها را به شکل درست عرضه کنند، نیازی به دستور و فیلتر و بخشنامه هم ندارد، نیاز به بازپروری فرهنگی وجود دارد تا ایران از بسیاری از افت‌های شبکه‌های اجتماعی در امان بماند، کم کاری در این عرصه یعنی واگذاری فرهنگ کشور به دست اراذل و اوباش مجازی، یعنی جایگزین کردن تدریجی فضای اخلاقی و فرهنگ مدارا با فضای غیر اخلاقی و فرهنگ فحاشی و تهمت و هتک حیثیت.


منبع: بهارنیوز

ویزای شینگن تغییر شکل می‌دهد

اتحادیه اروپا به دلایل امنیتی تصمیم به تغییر شکل ویزاهای شینگن گرفت.

شورای اتحادیه اروپا اعلام کرد، این تغییر به منظور بالابردن ضریب امنیت و جلوگیری از جعل آن صورت می‌گیرد.

به گزارش ایسنا از گازتا رو، طرح ویزاهای شینگن کنونی بیش از ۲۰ سال است که در این اتحادیه در حال استفاده است و موارد بسیاری از جعل آن توسط گروه‌های تبهکار گزارش شده است.

پیش‌بینی می‌شود در ماه جولای سند مربوط به تغییر ویزای شینگن در اتحادیه اروپا به امضا برسد.

ویزای شینگن این امکان را می‌دهد که دارنده آن بتواند بدون دریافت مجدد روادید در بین ۲۸ کشور عضو آن در منطقه اروپا رفت و آمد کند.


منبع: عصرایران

پیشکسوتان دیده نشده سینما به ماه عسل آمدند

یکی دیگر از این هنروران به این موضوع اشاره کرد که تا کنون حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ فیلم بازی کرده اما در مجموع زمان ایفای نقشش به ۱۰ دقیقه هم نرسیده است.

در برنامه امشب ماه عسل علیخانی با ۴ پیشکسوت دیده نشده سینما به گفتگو نشست .

به گزارش میزان؛ برنامه امشب ماه عسل با حضور ۴ تن از هنروران سینما که به ترتیب ۵۶ سال، ۶۶ سال، ۶۷ و ۶۸ سال سن داشتند روی آنتن شبکه ۳ سیما رفت.

این ۴ نفر در ماه عسل از رفاقت قدیمی ۴۸ ساله خود با یکدیگر گفتند و این که در سال ۱۳۴۸ وارد سینما شدند و باوجود علاقه‌ای که به این قاب جادویی دارند اما نتوانستند آن گونه که باید سهم خود از سینما را دریافت کنند.

یکی از این افراد به این موضوع اشاره کرد که در بیشتر وقت‌ها در بخش تدارکات سینما مشغول فعالیت است و باوجود توانایی که در خود برای بازی کردن در آثار مختلف می‌بیند اما نقشی را به او نداده‌اند.

این هنرور سینما همچنین به این موضوع اشاره کرد که فیلم فروشنده اصغر فرهادی در بخش کوتاه به ایفای نقش پرداخت اما آن قسمت را از فیلم خارج کردند و بابت این موضوع بسیار ناراحت بود.

یکی دیگر از این هنروران به این موضوع اشاره کرد که تا کنون حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ فیلم بازی کرده اما در مجموع زمان ایفای نقشش به ۱۰ دقیقه هم نرسیده است.

یکی دیگر از هنروران پیشکسوت در ادامه ماه عسل گفت: سینما ۴ در دارد که به ترتیب، تئاتر، پول، دانش و در پایینی که خودمان این درب‌ها را تعیین کرده‌ایم در این حوزه جای می‌گیرد و افراد از راه‌های مختلفی به‌عنوان بازیگر وارد عرصه سینما می‌شوند.

هنروران مهمان ماه عسل به این موضوع اشاره کردند که دیالوگ در سینما اهمیت بسیاری دارد و اگر کسی بتواند به‌خوبی دیالوگی را حفظ کند امکان ایفای نقش پیدا می‌کنند اما پلان‌هایی که تا کنون به این افراد اختصاص داده شده به‌اندازه‌ای کوتاه است که اگر بیننده هنگام تماشای آن پلان یک خمیازه بکشد ممکن است آن صحنه را به‌طور کلی از دست بدهد.

در ادامه ماه عسل یکی از هنروران برای علیخانی آواز خواند و دیگری در نقش مجری یک تیزر هنرنمایی کرد.

در بخش دیگری از برنامه امشب ماه عسل یکی از هنروران که عمو حسن نام داشت گفت: تاکنون ۱۰ تا ۱۲ فیلم ساخته‌ام و از دوستانم برای ایفای نقش در این فیلم‌ها دعوت کرده‌ام ولی تاکنون پیش نیامده که این فیلم‌ها در مجالی به نمایش گذاشته شوند.

عمو حسن همچنین تصریح کرد: برای ساخت این فیلم‌ها همه خودمان روی هم پول می‌گذاریم و جمع می‌کنیم اما موضوع این است که این فیلم‌ها تنها برای خودمان اکران می‌شود و هیچ گاه در مقیاسی بزرگ‌تر نمایش داده نمی‌شود


منبع: عصرایران

غلط‌های تایپی هولناک تاریخ نشر

به گزارش ایسنا، «گاردین» نوشت: ۲۰ سال پیش وقتی اولین رمان از مجموعه هفت‌جلدی «هری ‌پاتر»  روانه بازار شد، روی جلد، نام «‌جی.کی. رولینگ» ـ نویسنده این مجموعه پرفروش ـ به اشتباه «‌جی.ای. رولینگ» خورد! این یکی از نمونه‌های اشتباه‌های تایپی مشهور است که سابقه‌ای به قدمت چند قرن در دنیای ادبیات دارند.با این حال این نسخه کتاب «‌هری پاتر  و سنگ جادو» در یک حراجی به قیمت ۱۰ هزار پوند به فروش رسید. نسخه دیگری از این کتاب که در جلد آن کلمه «فیلسوف» (در فارسی «جادو» ترجمه شده) غلط تایپ شده بود، به قیمت ۴۳ هزار و ۷۵۰ پوند چوب حراج خورد. اشتباه ویراستاری ممکن است کاری از «رولینگ» را پرفروش کند، اما این مساله در حالت معمول تنها تمسخر خواننده‌ها را در پی خواهد داشت.



یکی دیگر از قربانی‌های خطای تایپی را می‌توان در «مدار راس‌السرطان» نوشته «هنری میلر» دید. در اولین چاپ این رمان که سال ۱۹۶۱ منتشر شد آمده است: «قبل از این‌که او را در حال راه رفتن به سمت پایین نیمکت با هفت‌تیری در دست و سری پایین ببیند، لحظه‌ای خشکش زد.» در این متن کلمه beach به معنای ساحل، به اشتباه bench به معنای  نیمکت، تایپ شده است.

«بیداری فینگان‌ها» شاهکار معماگونه «‌جیمز جویس»، نمونه بعدی اشتباه‌های ویراستاری است. البته داستان این کتاب کمی فرق می‌کند؛ این اشتباه تعمدا در کتاب آورده شده! «‌جیمز جویس» اواخر عمرش تقریبا بینایی خود را از دست داده بود، بنابراین او مطالب کتاب «بیداری فینگان‌ها» را شفاهی می‌گفت و «ساموئل بکت» ـ ‌نمایشنامه‌نویس برجسته ایرلندی ـ که در آن زمان منشی و دستیار «جویس» بود، آن‌ را می‌نوشت.



«جیمز جویس»



اما جریان این اشتباه این بود که در حین یکی از جلسات دیکته شدن این رمان، فردی در می‌زند و «‌جویس» می‌گوید: «بیا تو»، «بکت» هم این جمله را می‌نویسد. با این که جمله ‌«بیا تو» به آن‌چه پیش ‌از آن در کتاب نوشته شده بود ربطی نداشت، «جویس» از این خطا خوشش آمد و آن را در نسخه پایانی کتابش‌ نگه داشت.چه اثری داستانی در دست نگارش باشد و چه کتابی مذهبی مثل انجیل، امکان اشتباه همیشه وجود دارد. سال ۱۶۳۱ انجیلی با عنوان «کتاب خوب» منتشر شد که به خاطر منفی نکردن یک فعل، از آن پس با لقب «انجیل شریر» به شهرت رسید. در این کتاب وقتی نوبت به ۱۰ فرمان می‌رسد، به مومنان اجازه دزدی، قتل و زنا داده می‌شود و علت آن تنها جا افتادن یک «ن» در ابتدای فعل جمله است.

اما رمان «آزادی» نوشته «جاناتان فرنزن» هم یکی دیگر از پرهزینه‌ترین اشتباه‌های تایپی لقب گرفته است. سال ۲۰۱۰ که انتشارات «هارپر کالینز» اولین چاپ این کتاب را با شمارگان ۸۰ هزار نسخه منتشر کرد، مشخص شد نسخه اولیه رمان که دربردارنده صدها غلط گرامری، املایی و حتی اشتباه‌هایی درباره شخصیت‌های داستان بوده، ‌زیر چاپ رفته است!



«جاناتان فرنزن»



اما مسئله وقتی وخیم‌تر شد که ‌«فرنزن» نویسنده کتاب در جمعی عمومی متوجه این اشتباه هولناک شد. او در برنامه شبکه «بی‌بی‌سی» شرکت کرده بود و در حال ضبط روخوانی از کتابش بود که ناگهان حرفش را ناتمام گذاشت و گفت: «ببخشید، وحشت‌زده متوجه‌ شده‌ام اشتباه‌هایی که در نسخه صفحه‌بندی‌شده اصلاح شده بود، الان روی جلد لعنتی کتاب است. هر کسی که این نسخه را در دست دارد، بهتر است برای تعویض آن اقدام کند.»


منبع: بهارنیوز

قطعی شدن تحریم فیلم «اکسیدان»!

این تهیه‌کننده سینما در آستانه‌ی اکران عمومی «اکسیدان» با بیان این مطلب به ایسنا گفت: شورای پروانه نمایش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در این سال‌ها نشان داده است که شورایی است که با وسواس، دقت و سخت‌گیری فیلم‌ها را بازبینی و برای آنها پروانه نمایش صادر می‌کند و در صورت لزوم اصلاحیه‌های جدی هم به فیلم‌ها می‌دهد که پس از انجام اصلاحیه‌ها آن فیلم، قابل نمایش می‌شود.او ادامه داد: طبعا اتفاقی که در زمینه فیلم «اکسیدان» افتاده، دوستان در حوزه هنری نظرات و اصلاحیه‌های اضافه‌تری داشتند؛ حجم و ساختار اصلاحیه‌ها نسبتاً زیاد بود و ساختار فیلم را بهم می‌ریخت و علی‌رغم رایزنی‌ها سرانجام اعلام کردند که فیلم در سینماهای تحت پوشش حوزه هنری به نمایش درنخواهد آمد.
منوچهر محمدی تصریح کرد: برای من به شخصه آنچه علامت سوال بزرگی است، این است که پروانه نمایش ارشاد دارای یک مشخصات و ویژگی‌هایی است که نکته مهم آن درج مشخص زمان فیلم با قید دقیقه و ثانیه است و تهیه‌کننده به هیچ‌وجه نمی‌تواند بعد از صدور پروانه نمایش به هر دلیلی فیلم را کم یا اضافه کند و اگر این اتفاق بیفتد وزارت ارشاد می‌تواند نسبت به این اتفاق، مدعی شود.او گفت: به نظرم این روند یک بن‌بست جدی برای تهیه‌کنندگان سینماست که به پروانه‌ی وزارت ارشاد تمکین می‌کند و دیگر نمی‌تواند به درخواست نهادهای دیگر دست به ساختار و زمان فیلم بزند. فکر می‌کنم با این روند به یک مشکل حقوقی جدی برخواهیم خورد پس در این زمینه باید وزارت ارشاد به فکر یک راه حل جدی باشد چون معتبرترین مجوزی که از نظر قانونی مبنای کار نمایش عمومی در سینماهای کشور است، پروانه نمایش وزارت ارشاد است، اگر این پروانه اعتبار خودش را از دست بدهد سینما دچار چالش می‌شود.
وی در پاسخ به اینکه آیا در مجلس می‌توان قانونی را در این زمینه تصویب کرد، گفت: طبق قانون مصوب مجلس در مورد حوزه فرهنگ و سینما، وزارت ارشاد  مرجع تشخیص است و مجوزها برعهده ارشاد است و هیچ مرجع دیگری از نظر قانونی نمی‌تواند این کار را انجام دهد بنابراین چون ارشاد مسوول این ماجراست، می‌تواند پیگیری جدی داشته باشد.محمدی در پاسخ به اینکه آیا وزارت ارشاد پاسخی یا واکنشی در این زمینه داشته است، گفت: باید صبر کرد و دید که در روزهای آینده، وزارت ارشاد در این زمینه چگونه واکنش نشان خواهد داد.
منوچر محمدی درباره اینکه آیا سینما «آزادی» را طبق قرارداد برای اکران داشته‌اند، گفت: ما با سینما آزادی قرارداد داشتیم و این قرارداد در شورای صنفی نمایش ثبت شده است اما متاسفانه با تصمیم اخیر حوزه هنری این فیلم در آن سینما اکران نخواهد شد.او در پاسخ به اینکه آیا خسارتی به آنها پرداخت خواهد شد، گفت: در روزهای آینده به این مساله رسیدگی خواهد شد.تهیه‌کننده فیلم «اکسیدان» درباره‌ی دلایلش برای بازگشت دوباره به ساخت فیلم‌های طنز و فضای آثاری چون «مارمولک» گفت: به هر صورت در این جامعه زندگی می‌کنم و روزمره با مردم ارتباط دارم، از طرف دیگر وضعیت سینما هم وضعیت گیشه‌ی خوبی نیست.
او ادامه داد:به نظرم مشکلات اجتماعی اقتصادی مردم باعث شده که جامعه به نشاط احتیاج داشته باشد و به همین دلیل در طول سال‌های گذشته مخاطبین از فیلم‌هایی استقبال کردند که از فشار روانی آنها کاسته است. اساساً من فکر می‌کنم باید دست‌اندرکاران سینما و مسوولین به این مهم فکر کنند چون فیلم‌های طنز می‌توانند به آرامش روانی جامعه کمک کند، مردم در طول روز با گرفتاری‌های مختلفی درگیرند و نیاز دارند که جایی تخلیه روانی شوند.محمدی در پایان گفت:به نظر بسیاری از کارشناسان فیلم‌های سال گذشته در جشنواره‌ی فجر فضای تلخی داشتند به همین خاطر ما سعی کردیم که یک فیلم طنز بسازیم و امیدواریم که دوستان دیگر هم امسال فیلم طنز بسازند تا یک تعادل در سینما برقرار باشد.


منبع: بهارنیوز

اول انقلاب موسیقی حرام بود امروز مکروه!

به گزارش  ایلنا، رضا صادقی درباره وضعیت موسی کمالی (موزیسین هرمزگانی) که مدت‌هاست با مشکلاتی برای تامین هزینه‌های درمانش روبرو است؛ گفت: خدا را شکر تا حدود زیادی از مسائل مالی موسی کمالی حل شده است. مقداری از هزینه‌ها توسط دوست عزیزم؛ کیانوش جهانبخش مدیر موسیقی بندرعباس؛ در هماهنگی با یکسری از دوست تامین شده است. با صندوق هنرمندان نیز تماس گرفته شده و قرار است بخشی از هزینه‌های درمانی این عزیز را متقبل بشوند. راستش را بخواهید درست شدن این ماجرا ربطی به ما نداشت و از آنجا که موسی کمالی آدم دل‌صافی است و خدا دوستش دارد، این مشکل را برایش حل کرد.این خواننده موسیقی پاپ در ادامه افزود: محسن شریفیان هم از همان کشور اسپانیا با حراج مدالی که از فستیوال نی‌انبان‌نوازی این کشور دریافت کرده بود، حرکت جوانمردانه‌ای انجام داد؛ البته از محسن شریفیان کمتر از این هم انتظار نمی‌رود چون او همیشه در چنین ماجراهایی با جان و دل وارد می‌شود. خدا را شکر حرکت‌های خوبی اتفاق افتاد و این حرکت زیبای محسن شریفیان پاسخ‌های خوبی دریافت کرد.

وی همچنین عنوان کرد: ما زمانی را مشخص کرده‌ایم که تا پایان ماه مبارک رمضان بتوانیم هدیه‌ای را به موسی کمالی بدهیم. کلیت هدف من و دوستانی که در کنارم بودند؛ این بود تا بحث همیاری را ترویج کنیم. هدف در واقع همیاری بود نه کمک، و خدا را شکر همیاری بسیار خوبی در این زمینه اتفاق افتاد.رضا صادقی درباره هزینه‌های درمان موسی کمالی نیز گفت: هزینه درمان موسی ۲۵ تا ۳۰ میلیون تومان است که قریب به ۱۱ میلیون تومان آن هزینه پلاتین ایشان محسوب می‌شود که این بخش را من و محسن شریفیان و یکی دو نفر از دوستان فراهم کردیم. حدود ۱۵ تا ۱۸ میلیون تومان هم هزینه عمل جراحی موسی است؛ دوستان در این زمینه هم هماهنگی‌هایی انجام داده‌اند که به امیدخدا در حال درست شدن است.

وی در ادامه افزود: موسی آدم بی‌هنری نیست؛ او ضمن اینکه موزیسین است نقاشی خیلی خوب و فیلمساز و مستندساز توانمندی نیز محسوب می‌شود. موسی تورلیدر خوبی هم به حساب می‌آید که متاسفانه در جریان همین تورهایی که در هرمزگان می‌گردانده است؛ از بلندی پرت می‌شود و از ناحیه استخوان لگن دچار آسیب می‌شود اما پیگیری جدی نمی‌کند. بعدها که پیگیر این آسیب می‌شود دکتر می‌گوید استخوان فرسوده شده و باید مورد عمل جراحی قرار بگیرد.
این موزیسین همچنین عنوان کرد: موسی جزو موزیسین‌های بسیار محجوب هرمزگان است که هیچ وقت صدایش درنمی‌آید و گله نمی‌کند. اما وقتی چنین فرد محجوبی گله می‌کند باید بپذیریم که کارد به استخوانش رسیده است. راستش را بخواهید چیزی که مرا منقلب کرد حرف مادر موسی کمالی بود؛ ایشان گفت متاسفم که پسرم جوانی‌اش را برای موسیقی و هنر گذاشت. وقتی یک مادر با تمام تعلق خاطر احساسی‌اش متاسف شود برای فرزندی که وارد عرصه موسیقی و هنر شده است آن وقت ما از خجالت باید سرمان خیلی پایین بیاید.
رضا صادقی گفت: بسیار متاسف هستم که در سرزمین‌مان هنوز موسیقی فولک و بومی‌مان را فقط برای اختتامیه‌ها و افتتاحیه‌ها درنظر می‌گیریم. الان اگر با دقت نگاه کنید می‌بینید جشنواره موسیقی مقامی و نواحی و فولک اصلا جشنواره کلانی محسوب نمی‌شود. در مورد این بخش از موسیقی کشورمان اصلا کلان بحث نمی‌شود و برنامه‌ریزی کلانی هم در موردش اتفاق نمی‌افتد.
این خواننده موسیقی پاپ کشورمان در ادامه افزود: من چند وقت پیش به یکی از دوستان پیشنهاد دادم و گفتم مگر ما می‌توانیم تا آخر دنیا با کشورهای همسایه‌مان دچار مشکل باشیم؟ به هر حال همسایه هستیم و با یک نوع نگاه داریم موسیقی فولک را پیش می‌بریم؛ باید کمک کنید برای اولین بار حمایتی صورت بگیرد و سالی یکبار فستیوال بزرگ و عظیمی با برنامه‌ریزی جامعی با عنوان “فستیوال موسیقی خلیج‌فارس” برگزار کنیم؛ این فستیوال باید صرفا مخصوص موسیقی فولک باشد. از ایران هم موسیقی فولک تمام مناطق ایران در آن شرکت داده شوند. از موزیسین‌های همسایه‌هایمان مانند امارات و بحرین و قطر و عمان، افغانستان، ترکیه، پاکستان و حتی از کشورهای دورتر نیز دعوت کنیم تا در این فستیوال حضور پیدا کنند.
وی همچنین عنوان کرد: برگزاری چنین فستیوالی اولا نگاه‌ها نسبت به موسیقی فولک ما را از این کدر بودن خارج می‌کند. همچنین به واسطه وجود اهالی رسانه در چنین فستیوالی، کسانی که باید از حال و روز موزیسین‌ها فولک ما مطلع شوند اطلاع پیدا می‌کنند. در جنوب شخصی داریم که در زبان محلی او را “علی کوبرم” صدا می‌کنند؛ یعنی علی ابراهیمی. به خاطر می‌آورم که او نوعی ساز را که شبیه سرناست و پوزیشن ویژه‌ای دارد، می‌نواخت. وقتی این آدم دست به ساز می‌شد حتی مخاطبی که در جهان‌اش موسیقی وجود نداشت هم با لبخند می‌ایستاد و او را همراهی می‌کرد.
صادقی افزود: به تازگی شنیده‌ام که علی ابراهیمی گوشه خانه است؛ گوشه خانه است نه به این دلیل که بی‌کس شده باشد؛ چون کسی از او خبر ندارد. ببینید من امروز از موسی کمالی خبر دارم اما این خبر را زمانی دریافت کردم که یکی از خبرگزاری‌ها درباره او مطلبی منتشر کرد؛ و اگر این گزارش تهیه نمی‌شد من از حال و روز موسی خبردار نمی‌شدم. درست است که زندگی‌همه ما گره‌هایی دارد که همه مشغول باز کردن آنها هستیم اما در عین حال غافل هم نیستیم. من قائل به این نیستم که این دوران دوره بی‌وفایی است. صرفا جهت اطلاع دوستان می‌گویم که ما اصلا نمی‌خواستیم مسئله همیاری به موسی را عنوان کنیم، ولی به هر صورت این اتفاق افتاد؛ اما شما نمی‌دانید چقدر مردم آمدند و گفتند ما وظیفه داریم به همنوع‌هایمان کمک کنیم و همراه‌شان باشیم. ما وظیفه داریم همراه کسانی باشیم که جهان ما را روزگاری زیبا کرده‌اند. به خدا دوره بی‌محبتی نیست؛ بیشتر دوره بی‌خبری است.
این خواننده موسیقی پاپ همچنین عنوان کرد: در هرمزگان و بندرعباس و سایر نقاط کشورمان مسئولان، هنر و هنرمند را برای افتتاحیه‌ها و اختتامیه‌ها می‌خواهند و فارغ از این ماجرا دیگر خبری از وضعیت موزیسین‌های فولک ما ندارند. “برتولت برشت” یکی از نوآوران تئاتر در عرصه جهانی محسوب می‌شود. “برشت” می‌گوید هر وقت خواستید فرهنگ شهر یا کشوری را بسازید صحنه هنر‌ش را به من بدهید آن فرهنگ ساخته می‌شود. این صحنه هنر شامل همه چیز می‌شود. موسیقی فلک ما ریشه فرهنگی ما محسوب می‌شود؛ بعد شما فکر کنید فردی مانند موسی کمالی، علی کوبرم، قنبر راستگو و بسیاری دیگر چنین غریب مانده‌اند. همین دیشب داشتم نوحه مرحوم “بخشو” را گوش می‌دادم و به این فکر می‌کردم که چقدر این افراد غریب رفتند، و مسئولان بی‌باور به اینکه این افراد پاره‌ای از خاطرات این سرزمین هستند.
وی گفت: شما به هر جای دنیا که بروید نسبت به موسیقی شناسنامه‌دار خودشان احساس مسئولیت دارند. اینها را من می‌گویم که موسیقی پاپ کار می‌کنم؛ ولی یکی از معترضان این قضیه خود من هستم. چرا فقط پاپ را ترگل ورگل می‌کنیم و تحویل مردم می‌دهیم؟ پس چرا در بقیه دنیا اینگونه با موسیقی فولک رفتار نمی‌شود؟ چرا در فستیوال‌های مختلف تشنه شنیدن موسیقی سرخ‌پوستان، آسیا، آفریقا و عرب هستند؟ آیا آنها هم تا این حد کدر به موسیقی فولک‌شان نگاه می‌کنند. متاسفانه شرایطی در ایران نیست که موزیسین فولکلور ما خودش را نشان بدهد و در نتیجه اجراهایشان سایرین از اخبار و احوالشان مطلع شوند.
رضا صادقی گفت: امروز به این شکل به موسی کمالی کمک شد؛ اما آن موزیسین بومی که در خراسان و کردستان و بقیه مناطق کشورمان زندگی می‌کند و فلان افراد را دم دستش نمی بیند اگر مشکلی برایش پیش بیاید چه باید کند؟ و البته مگر به چند نفر می‌شود اینگونه کمک کرد؟ تنها راهی که وجود دارد این است که چنین موزیسین‌هایی که خودشان صحنه‌گردان و هنرمند هستند بتوانند روی صحنه بیایند؛ اگر چنین اتفاقی بیافتد دیگر نیازی به کسی نخواهند داشت. والله همین موسی کمالی اگر روی صحنه اجرا می‌کرد مریض نمی‌شد. اگر هنرمندی شرایط برای روی صحنه رفتنش وجود نداشته باشد مشکلش دو تا می‌شود و دور از جان همه تبدیل به سرطان می‌شود.
این موزیسین در ادامه افزود: من از آقای روحانی به این دلیل حمایت کردم که نمی‌خواستم به دوره‌ای بازگردم که افرادی می‌گفتند موسیقی جز لاابالی‌گری چیزی ندارد؛ من از ایشان حمایت کردم چون نمی‌خواستم به جایی برسیم که بگویند اگر می‌خواهی موسیقی بشنوی یا کار کنی از این مملکت برو بیرون. یکسری از شعارها هستند که بعدها بخشی از شخصیت و وجود ما می‌شوند مثل اینکه من مدام به فرزندم بگویم “دنیا زیباست و تو بزرگ خواهی شد و آن را زیباتر خواهی کرد”. این شعار، امید و زیبا نگاه کردن را در طول سال‌ها به فرزندم منتقل می‌کند. من نیز براساس گفته‌ها و شعارهای آقای روحانی و اینکه می‌خواستم آینده روشن‌تر و پر‌امیدتری داشته باشم از ایشان حمایت کردم.
وی همچنین عنوان کرد: بی‌تعارف می‌گویم اول انقلاب که موسیقی حرام بود و امروز که موسیقی مکروه شده است؛ از این رو من به دنبال ستاره بسیار بزرگی نیستم و فقط می‌خواهم فضای بیشتری برای نفس کشیدن داشته باشم. من قطعا نمی‌خواهم اندک روزنه‌هایی که برای نفس کشیدنمان باقی مانده مسدود شود.
صادقی درباره انتظارش از دولت دوازدهم گفت: انتظاری که من از آقای روحانی دارم انتظار عجیب و غریبی نیست. نمی‌خواهم بگویم آقای روحانی کاری کن که ساز من را در تلویزیون نشان بدهند چون می‌دانم نمی‌تواند این کار را انجام بدهد. از آقای روحانی نمی‌خواهم کاری کند کم در تخت جمشید موسیقی اجرا شود چون می‌دانم اگر بخواهد هم نمی‌تواند. من به عنوان رضا صادقی مهمترین چیزی که از آقای روحانی انتظار دارم این است که حرمت موسیقی و موزیسین را به ما برگردانند. حرمت موزیسین این نیست که در مراسم افتتاحیه یا اختتامیه استاد استاد به ناف‌مان ببندند و بعدش دوباره یادشان برود موزیسین‌ها کجا هستند و چه می‌کنند؟ به خدا ما محتاج یک کارت بیمه نیستیم.
همانطور که آقای روحانی و ظریف و دوستانشان کاری کردند که عده کثیری در دنیا به این باور برسند ما بمب در دستانمان نیست، ما موزیسین‌ها نیز می‌توانیم در دنیا باور ایرانی صلح‌طلب و صلح‌پذیر را به جهانیان منتقل کنیم. منتهی این فرصتی است که باید زمینه‌اش را دولت فراهم کند. ما موزیسین‌ها می‌توانیم به جهانیان بگوییم که نه تنها بمب در دستانمان نیست بلکه می‌خواهیم از صلح و عشق و فرهنگ صحبت کنیم. دولت باید این زمینه را فراهم کند و اگر دولت از من حمایت نکند مانند فرزندی خواهم بود که پدر ندارد تا در مقابل زورگویی دیگران از او حمایت کند. از آقای روحانی و تمام وزرا و مدیرانش انتظار دارم هنرمند و موزیسین را روبروی خود نبینند؛ ما می‌توانیم مانند دوست برادر باشیم. امثال من می‌توانستیم برویم آن طرف دنیا بخوانیم؛ اگر می‌توانستم از مملکت و مردمم دل بکنم که می‌رفتم و وقتی نمی‌توانم دل بکنم پس تو هم باید به خاطر همین دل‌نکندم باید دل بدهی. این دل دادن وام و مسکن و غیره نیست؛ این فقط شرایط و فرصت نفس کشیدن و حرمت است. اگر من و امثال موسی کمالی فرصت داشته باشیم قطعات زنده می‌مانیم.
من واقعا از آقای روحانی انتظار دارم به کسانی که می‌گویند موسیقی صرفا لاابالی‌گری است بگویند یکبار بنشین و موسیقی گوش کن و اگر بعدش دیدی واقعا موسیقی لاابالی‌گری است آنوقت هر چه دلتان می‌خواهد بگویید. امثال موسی کمالی به خدا توان پرداخت ۱۰ میلیون تومان پول اجاره سالن برای برگزاری کنسرت را ندارند؛ این وظیفه دولت است که شرایطی را فراهم کند تا سالن کنسرت را به رایگان در اختیار امثال موسیقی قرار بدهند تا به رشد فرهنگی‌مان کمک کنند. نقش وزارت ارشاد در چنین پروسه‌ای واقعا کجا است؟ شما هم که دارید مانند عروسی، سالن‌ها اجاره می‌دهید. به خدا رایگان قرار دادن سالن برای اجرا موسیقی بومی یک شهر و یک کشور چیز عجیب و سختی نیست. من موزیسین فولک که تمام سازم ۲ میلیون تومان قیمت ندارد چگونه می‌توانم ۱۰ میلیون‌تومان برای اجاره سالن هزینه کنم؟ تنها توقعم بازگشت چنین کرامت‌هایی است. تا زمانی که امثال موسیقی حالشان خوب است و توان اجرا دارند شرایط را برای اجرایشان فراهم کنیم کار زیبایی انجام داده‌ایم؛ وقتی که یک موزیسن فوت شد می‌خواهیم هیچ وقت استاد استاد به ناف‌شان نبندند؛ حتی نمی‌خواهیم در قطعه هنرمندان دفن کنند. ما کرامت را در زمان حیاتمان می‌خواهیم.

 


منبع: بهارنیوز

تصویر زنان «ماموریت غیرممکن ۶»

مک‌کواری که بعد از کارگردانی «ملت سرخود» فیلم پنجم «ماموریت غیرممکن»، ساخت دنباله بعدی این فرنچایز سینمایی را به عهده گرفته است، اولین تصویر از بازیگران زن حاضر در فیلم ششم را در صفحه توییترش منتشر کرد.بازیگران فصل‌های پیشین از جمله هنری کویل، الک بالدوین، سایمن پگ، شان هریس، وینگ ریمز و میشل موناهن هم به جمع عوامل این دنباله جدید پیوسته‌اند. آنجلا بست، ونسا کربی و شان بروک از جمله چهره‌های جدیدی هستند که به گروه بازیگران اضافه شده‌اند. ظاهرا، شمار بازیگران زن حاضر در فیلم ششم با بازیگران مرد داستان برابری می‌کند.    

در تصویری که مک‌کواری منتشر کرده است چهار بازیگر زن از میان پنج بازیگری که پیشاپیش اعلام شده، حضور دارند: بست، فرگوسن، کربی و موناهن در این تصویر در کنار یکدیگر ایستاده‌اند. این اولین تصویر رسمی از گریم کربی و باست در «ماموریت غیرممکن ۶» است و هنوز معلوم نیست قرار است ایفاگر نقش کدام یک از شخصیت‌های داستان فیلم باشند.علاوه بر کروز و مک‌کواری، جی جی آبرامز کارگردان «جنگ ستارگان ۷»، برایان برک، دان گرنجر و دیوید الیسن تیم تهیه‌کنندگان این پروژه را تشکیل می‌دهند. فیلم ششم «ماموریت غیرممکن» که هنوز عنوان قطعی برایش مشخص نشده است، از ژوییه ۲۰۱۸ توسط استودیوی «پارامونت» اکران می‌شود


منبع: بهارنیوز

سالن‌های بیشتر تنوع کمتر

یکتا تاجیک- روزنامه بهار:
بهار سال گذشته، سینمای ایران اکران خوب و قابل مثالی را بعد از مدت‌ها تجربه کرد که نتیجه موارد و عوامل متفاوتی بود. بخش مهمی از اکران  فصل بهار به اکران نوروز مرتبط است و این زمان طلایی برای بسیاری از سازندگان آثار و سینماگران اهمیت بالایی دارد. وقتی متقاضیان اکران نوروزی برای به دست آوردن این زمان طلایی افزایش می‌یابند، تب و تاب این فصل از اکران بالا می‌رود. البته برای این که اکران نوروزی با طعم موفقیت همراه باشد، عوامل بسیاری نیاز است و بررسی این عوامل، راهکارهای موثری برای توسعه اقتصاد صنعت سینما و ارتقای آن خواهد بود.

اکران نوروزی نقطه عطف اکران فصل بهار
اکران نوروزی به دلیل فراغت بیشتر مخاطبان همواره مورد استقبال قرار می‌گیرد و در چند سال اخیر هم سینمای ایران اکران خوب و قابل توجهی را تجربه کرده و این موفقیت ها، جانی تازه به این صنعت بخشیده است. این اقبال در سال ۹۵ مثال زدنی شد و یک رکورد به یاد ماندنی را در تاریخ سینما ثبت کرد و شوری تازه در این صنعت ایجاد کرد. این شور تازه در تقویت روح امید و ارتقای جامعه سینماگران اثرات ویژه‌ای داشت و منجر به ساخت فیلم‌های بیشتر در بخش خصوصی و اتفاقات مثبتی چون گسترش زیر ساخت‌های سینما می‌باشد، شده است. توسعه زیر ساخت‌های سینما از گسترش سالن‌ها و پردیس‌ها گرفته تا توجه به جنبه‌های تبلیغاتی، کمپینی و غیره در جذب مخاطبان بیشتر موثر بوده است و توجه به این مسائل مهم در طی سال‌های اخیر بیشتر بوده است. این توجه ناشی از درخواست‌های مردمی و سینماگران و البته بررسی‌های کارشناسی شده است و همت همگانی مسئولان مختلف در دولت یازدهم نیز این مهم را به نتیجه رساند. اثر این توجه قابل ذکر، هر چند در همین زمان کوتاه نمود داشته است اما در آینده‌ای نه چندان که فضای شهری مدرن‌تر و سبک زندگی مردم در سایه جهانی‌شدن تغییراتی جدی خواهد داشت، بارزتر خواهد بود.

اکران نوروزی سال ۹۶ در گرو فیلم‌های کمدی
هر ساله پس از اتمام جشنواره فیلم فجر، رقابت بر سر به دست آوردن اکران نوروزی بالا می‌گیرد و این رقابت امسال مابین فیلم‌های پر سر و صدایی بود که پیش‌بینی‌های متفاوتی را هم به دنبال داشتند. امسال این رقابت بین فیلم‌های چند فیلم طنز و یک فیلم اجتماعی و دو فیلم مرتبط با دهه ۶۰ بود. این فیلم‌ها عبارت از «ماجرای نیمروز»، «خوب، بد، جلف»، «یک روز بخصوص»، «سه بیگانه» بودند که در نوبت اول اکران نوروز قرار گرفتند و در ادامه، دو فیلم طنز «نهنگ عنبر؛ سلکشن رویا» و «گشت ۲» که پیش‌بینی می‌شد اکران موفقی را تجربه کنند نیز به این فهرست اضافه شدند.از این فهرست به نظر می‌رسید رقابت اصلی و اقبال بیشتر به سوی سه فیلم  طنز اکران باشد و پیش بینی می‌شد که «خوب، بد، جلف» ساخته پیمان قاسمخانی و «گشت ۲» ساخته سعید سهیلی موفقیت‌های بیشتری داشته باشند. همچنین در این فهرست «سه بیگانه» ساخته مهدی مظلومی که از کشور خارج شده بود نیز قرار داشت و در ادامه اکران «نهنگ عنبر؛ سلکشن رویا» ساخته سامان مقدم هم در اکران بهاری قرار گرفت.

 «خوب، بد، جلف» که اولین تجربه فیلمسازی پیمان قاسمخانی بود و وام دار موفقیت سریال «پژمان» که چندی پیش در تلویزیون پخش شده بود. این مجموعه، فوتبالیست نه چندان معروف «پژمان جمشیدی» را به چهره‌ای محبوب تبدیل کرد و داستان این فیلم بعد از شهرت پژمان جمشیدی روایت می‌شود و این چهره همراه با سام درخشانی درگیر یک تحقیقات پلیسی می‌شوند و اتفاقات خنده داری را رقم می‌زنند. پیش بینی می‌شد این فیلم به دلیل حضور چهره‌های محبوب و طنز خاص پیمان قاسمخانی فروش بالایی را تجربه کند اما با وجود استقبال تماشاگران از این، در ادامه روند اکران این فیلم «گشت ۲» سهیلی بود که گوی رقابت را ربود و در فروش پیش افتاد. «گشت۲» سری دوم فیلم «گشت ارشاد ۱» بودو این که این فیلم موفق‌تر از دیگر رقبا شد و حتی با وجود این که به وضوح از فیلم قبلی نیز عقب‌تر و کم جاذبه‌تر بود، جای تعجب داشت. شاید موفقیت این فیلم بیش از هر چیز به سابقه فیلم قبلی و چهره‌های محبوب آن و البته شوخی‌های خارج از قاعده اش مدیون بود.

پیش بینی‌های ناموفق اکران
سوای از موفقیت فیلم‌های کمدی در این ایام، پیش بینی می‌شد فیلم تحسین شده «ماجرای نیمروز» ساخته محمد حسین مهدویان نیز مورد استقبال قرار بگیرد. این فیلم در طی جشنواره سی و پنجم و بعد از آن از سوی رسانه‌ها و سینماگران متعدد و همچنین مخاطبان به شدت استقبال شد و از آن به عنوان اثری حرفه‌ای و نمونه یاد شد. این تحسین‌ها هر چند در خور این فیلم حرفه‌ای و تاریخی بود اما در نهایت این فیلم در اکران موفقیتی که انتظار می‌رفت را به دست نیاورد. با توجه به موضوع فیلم و حساسیت‌ها، شاید بهتر بود این فیلم در زمان مناسب‌تری به اکران درآید تا در اکران نوروزی که بیشتر مناسب آثاری با نشاط و فرح بخش هستند، مهجور نماند.

گذشته از این فیلم‌ها که پیش‌بینی‌ها این بود که در اکران موفق باشند، دو فیلم «یک روز بخصوص» ساخته همایون اسعدیان و «آبا جان» ساخته هاتف علیمردانی هم در فهرست اکران نوروزی قرار داشتند و نه تنها فروش خوبی به دست نیاوردند که یکی از آنها شکست قابل توجه اکران نوروز را از آن خود کرد. فیلم اسعدیان که موضوعی اجتماعی و ارائه رشوه و خرید عمل در بیمارستان‌ها را مطرح می‌کرد و فیلم «آباجان» هم با وجود ارائه فضایی واقعی و ملموس از سال‌های ۶۰ و بمباران‌ها به نظر مناسب این ایام نبودند. در میان فیلم‌های اکران شده در نوروز تنها ستاره، مصطفی زمانی بود که حتی حضور ستاره‌ای چون او در «یک روز بخصوص» هم نتوانست اثری بر فروش بگذارد.

چالش اصلی: چینش درست فیلم‌ها برای اکران
به نظر می‌رسد تحسین کارشناسان و تماشاگران از یک فیلم از سویی و حضور ستاره‌ها از سوی دیگر، نمی‌تواند متضمن اصلی فروش بالا باشد و اکران نوروز بر قاعده‌های دیگری استوار است که نیاز به واکاوی و کارشناسی ویژه‌ای دارد تا شاید بتواند این صنعت را نجات بدهد و ارتقای آن را موجب شود. در حالی که پیش بینی‌ها این بود که از میان این فیلم‌ها «خوب، بد، جلف» به دلیل طنز بهتر و «ماجرای نیمروز» به دلیل روایتی مستند اما جذاب و استاندارد، موفق و پرفروش‌تر باشند اما این «گشت ۲» بود که موفق این فصل بود.

در نوروز ۹۵  فیلم‌های «من سالوادور نیستم» به کارگردانی منوچهر هادی، «پنجاه کیلو آلبالو» به کارگردانی مانی حقیقی، «ابد و یک روز» ساخته سعید روستایی، «بادیگارد» از ابراهیم حاتمی کیا، «خشم و هیاهو» به کارگردانی هومن سیدی و «کفش‌هایم کو» به کارگردانی کیومرث پوراحمد حضور داشتند و «من سالوادور نیستم» و «پنجاه کیلو آلبالو» کمدی بودند و مابقی از «ابد و یک روز» و «بادیگارد» گرفته تا «خشم و هیاهو» و «کفش هایم کو» همگی درام هایی اجتماعی بودند که با استقبال تماشاگران روبه‌رو شدند. مجموع فروش فیلم‌ها در نوروز سال پیش ۱۶ میلیارد و ۴۲۰ میلیون تومان بوده است که یکی از دلایل آن کامل بودن سبد اکران بود. نکته موفقیت آمیز فیلم هادی حضور عطاران بود و فیلم مانی حقیقی هم به خاطر تبلیغات فراگیر ماهواره‌ای به چشم آمد. «ابد و یک روز» که در جشنواره عنوان بهترین فیلم از نگاه مردمی را داشت، در اکران نوروز مورد توجه قرار گرفت. شاید بنا به تجربه نوروز ۹۵ انتظار می‌رفت که فیلم «ماجرای نیمروز «و «آباجان» هم همین موفقیت را تکرار کنند که نتیجه از پیش‌بینی‌ها دور بود.

حاشیه‌های اکران فصل بهار
اگر مهم‌ترین حاشیه سال گذشته، تبلیغات گسترده یک شبکه ماهواره‌ای برای فیلم‌های اکران نوروز بود، حاشیه اکران امسال، قاچاق نابه هنگام موفق‌ترین فیلم سال بود. برخی معتقد بودند یکی از دلایل مهم فروش بالای فیلم‌ها در نوروز ۹۵ تبلیغات ماهواره‌ای بوده که البته در طول سال حواشی جدی برای آن فیلم‌ها ایجاد کرد. از طرفی اعتراض به نمایش «پنجاه کیلو آلبالو» توسط برخی جریان‌های ارزشی حاشیه مهم اکران نوروزی سال گذشته بود که در نهایت فیلم بعد از سه ماه اکران، توقیف شد.
بیشترین حواشی اکران نوروزی ۹۶ به فیلم «گشت ۲» مربوط می‌شود که با چند حاشیه جدی مواجه شد. اواخر نوروز، سینماهای «گشت ۲» بخشی از سردر این فیلم را با کاغذ پوشاندند. در بخش پوشانده شده کلمه ارشاد خط خطی شده بود. گفته می‌شد این اقدام با دستور اداره نظارت و ارزشیابی انجام شده است. از طرف دیگر از آنجا که این فیلم همسو با اتفاقاتی که در جامعه رخ داده حرف می‌زند و این حرف‌ها تا جایی صراحت داشت که باعث شد پای کمیسیون فرهنگی مجلس نیز به میان آید. از طرفی دیگر این فیلم در روزهای نزدیک به پایان اکرانش و درست بعد از کسب پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما به طور غیر قانونی وارد شبکه قاچاق شد. هر چند این فیلم روزهای اوج فروشش را پشت سر گذاشته بود اما این مسئله به این فیلم ضربه زد و در ادامه کارگردان اثر به اعتراض از عدم حمایت خانه سینما، کارت خود را به آتش کشید و تصویر آن را در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشت. این مسئله منجر  به تعلیق کردن این کارگردان از سوی انجمن کارگردانان شد و از سویی دیگر اقدام جدی‌تری را از سوی انجمن تهیه کنندگان را موجب شد. به موجب مذاکراتی که این انجمن با صدا و سیما و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی داشت، مسائلی امنیتی برای حفظ آثار در نظر گرفته شد و توافقاتی با نیروهای انتظامی برای حضانت از محصولات فرهنگی از پی گرفته شد.

رعایت تنوع در فیلم ها
شور و هیجان اکران نوروز ۹۶ و در ادامه آن فصل بهار نسبت به سال پیش کمتر بود و در ادامه فصل وقتی «نهنگ عنبر ۲» با حضور رضا عطاران که مرد موفق گیشه در طی سال‌های اخیر بوده است، جانی دوباره به اکران این فصل بخشید اما در نهایت اکران فصل بهار ۹۶ نسبت به سال گذشته ناموفق‌تر بود. هر چند اکران امسال بنا به گفته‌های علی سرتیپی، مدیر عامل موسسه «فیلمیران» فروش بالاتری را از آن خود کرده که این وجه به افزایش بهای بلیط سینماها ارتباط داشته است؛ اما باید معترف بود که اکران فصل بهار ۹۶ به نسبت سال گذشته ناموفق بود. این عدم موفقیت شاید بیش از هر چیز به به عدم رعایت تنوع فیلم‌ها بر می‌گشت. در فهرست فصل بهار ۴ فیلم کمدی با هم رقابت کردند و سوای از رقابت سنگین مابین این فیلم ها، خلایی جدی برای فصل‌های آینده از وجود فیلم‌های کمدی را رقم خواهد زد.

بنا بر گزارشی که از سوی مدیر عامل موسسه سینما شهر اعلام شده است  آثار سینمایی در سال ۹۵ در مدت مشابه به بیش از ۲۳ میلیارد افزایش پیدا کرد ولی در سال ۹۶ هم تاکنون تقریبا همین رقم از فروش تکرار شده است. رویکرد سینماگران به سمت احداث پردیس‌های سینمایی و اضافه شدن سالن‌های بیشتر و افزایش بهای بلیط از جمله اقدامات چشمگیر امسال بوده‌اند که در نهایت به مانند سال گذشته اثرگذار نبوده است و شاید توجه به چینش درست فیلم‌ها و تبلیغات فراگیرتر و حمایت تلویزیون از محصولات سینمایی راه‌کارهای مسلم‌تر و جواب پس داده‌تری باشند.


منبع: بهارنیوز

«عزت سینمای ایران» ۹۳ ساله شد

به گزارش ایسنا، آقای بازیگر سینمای ایران که متولد ۳۱ خرداد است، امسال جشن تولد ۹۳ سالگی‌اش را می‌گیرد. بازیگری که گزیده و با وسواس نقش انتخاب کرده و مقابل دوربین رفته است؛ به قول پرویز پرستویی «آقای انتظامی نمونه ندارند و اینکه به ایشان نمونه بی‌بدیل بازیگری می‌گویند واقعا حق است».پرستویی که همیشه از انتظامی به عنوان مرجع تقلید بازیگری‌اش نام برده، در جشن تولد ۹۰ سالگی آقای بازیگر که توسط ایسنا تدارک دیده شده بود، تاکید داشت: همیشه از ایشان درس زندگی گرفته‌ام. همه کارهای آقای انتظامی را دوست دارم و معتقدم قدرت عجیب و غریبی در بازیگری دارند که خدایی است و یک استثنا محسوب می‌شوند. مانند شجریان در موسیقی، انتظامی را هم نمی‌توان در بازیگری با کسی مقایسه کرد. حمید فرخ‌نژاد هم در جشن تولد ۸۹ سالگی عزت الله انتظامی گفته بود: بی‌خود نگفته‌اند «عزت‌ سینمای ایران»؛ کسی که می‌شود پشتش ایستاد و به این حرفه افتخار کرد و بگوییم ما آدمی هستیم همکار آقای انتظامی و این برای من شاگرد انتظامی افتخار است که در انتها برسم به جایی که ایشان است. امیدوارم زمانه با آدم کاری نکند که وارد کارهایی شویم که بخواهیم آن را توجیه کنیم. ایرانی‌ها قدیم می‌خواستند دعا کنند می‌گفتند ان‌شاءالله عاقبت به خیر شوی. آرزو می‌کنم عاقبت به خیر شوم و در این سن مانند ایشان چنین وجاهتی نزد مردم داشته باشم. این آرزوی هر هنرمندی است که در عاقبتش مردم دوستش داشته باشند و از یادها نرود و روزبه‌روز به عزت‌ و عزیزی‌اش اضافه شود.

عزت الله انتظامی که تا چندی دیگر فیلم «زادبوم» او پس از ۹ سال به روی پرده میرود، سالهاست فعالیت بازیگری ندارد و این روزها به دلیل کهولت سن در منزل استراحت میکند.آقای بازیگر گفته بود: این کار(بازیگری) یک آدم بودن می‌خواهد که کم داریم. آدم باید عاشق کارش باشد. اینکه آدم کارش را درست انجام دهد یک هدیه الهی است. خداوند ویژگی‌هایی را به بنده‌اش می‌دهد تا آدم چیز بهتری را بسازد. افرادی هستند که در کارشان ناموفق هستند که به نظر من عاشق کارشان نیستند و کارشان درنمی‌آید. من خیلی از کاشکی نمی‌کردیم، می‌ترسم و یکی از زرنگی‌هایم این است تا حالا چنین چیزی برایم پیش نیامده است. پول برایم مهم نیست. کار را باید بخوانم و اگر دوست نداشته باشم امکان ندارد قبول کنم.

عزت‌الله انتظامی متولد ۳۰ خرداد ۱۳۰۳ در تهران فارغ‌التحصیل دانشکده‌ هنرهای زیبای تهران در سال ۱۳۵۱ است که برای ادامه‌ تحصیل به مدرسه‌ شبانه‌ تئاتر و سینما در هانوفر رفت و در سال ۱۳۳۷ به ایران بازگشت.از فیلم‌های سینمایی این بازیگر می‌توان به «آقای هالو»، «پستچی»، «گاو»، «ستارخان»، «صادق کرده»، «حاجی واشنگتن»، «گراند سینما»، «هامون»، «ناصرالدین شاه آکتور سینما»، «روز واقعه»، «خانه‌ای روی آب»، «دیوانه‌ از قفس پرید»، «گاو خونی»، «مینای شهر خاموش»، «آتش سبز»، «راه آبی ابریشم» و «چهل‌سالگی» اشاره کرد.پرویز پرستویی در پیامی ضمن تبریک تولد ۹۳ سالگی عزت الله انتظامی برای ایسنا نوشت: «تولد بزرگمرد سینمای ایران، عزت سینمای ایران را به خود ایشان و جامعه سینمایی تبریک می‌گویم و از خداوند بزرگ سلامتی و تندرستی ایشان را خواهانم».


منبع: بهارنیوز

آلبوم «ساری گلین» منتشر شد

آلبوم موسیقی «ساری گلین»، اولین اثر رسمی سهیل سلیم‌زاده، روانه بازار موسیقی شد.

سهیل سلیم‌زاده – آهنگساز – اولین آلبوم خود را تحت عنوان «ساری گلین» در فضایی از موسیقی فولکلور و شامل ۱۱ قطعه با عنوان‌های رقص یالی، بری باخ، ساری گلین، گلابتون، کوچه لره سوسپمیشم، باسقالی، لالایی، فریدم، سلیانی، آیریلیق و قره باغ به انتشار رسانده است. این قطعات از ساخته‌های «آفتاندیل اسرافیل اف»، «فکرت امیروف»، «علی سلیمی»، «پولاد بولبول اوغلو» هستند.

بیشتر تنظیم‌ها و فضای حاکم بر قطعات این آلبوم، ارکسترال است و سلیم‌زاده، موسیقی و ملودی‌های فولکلور آذری را دستمایه کار خود قرار داده است.

بسیاری از آهنگ‌های این مجموعه، ملودی‌های پرطرفداری است که حتی غیرآذری زبان‌ها هم آن‌ها شنیده‌اند و شاید بی‌کلام بودن این مجموعه به این ارتباط کمک بیشتری کرده است.

علاوه بر بهنام شهرکی (درامز، میکس، مستر)، ناصر رحیمی (فلوت، پیکولو)، امیراحمد راست‌بد (کمانچه)، سهیل سلیم‌زاده (ویلون، آلتو، ویولنسل، سینتی سایزر) و سینا سلیم‌زاده (پیانو)، چند هنرمند پیشکسوت موسیقی آذری مانند «رامیز قلی‌اف»، «اعتبار قاسم بیک» و «وحید اسداللهی» در این آلبوم حضور داشته و به هنرنمایی پرداخته‌اند.

آلبوم بی‌کلام «ساری گلین» توسط مؤسسه فرهنگی و هنری «آوای باغ مهر» منتشر شده است.


منبع: عصرایران