تشرف همسر مریم میرزاخانی به اسلام

بنا به تایید حجت‌الاسلام حسین مدرسی‌طباطبائی، شوهر مریم میرزاخانی، به اسلام تشرف یافته بود.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، حجت‌الاسلام و المسلمین رسول جعفریان مطلبی به نقل از حجت‌الاسلام و المسلمین حسین مدرسی‌طباطبائی، استاد دانشگاه پرینستون گفت همسر مریم میرزاخانی، مدتی پیش از ازدواج با او به اسلام گرویده بود.

حجت‌الاسلام مدرسی طباطبائی در بخشی از ایمیلی که به حجت‌الاسلام جعفریان فرستاده، نوشته است:

سلام علیکم – همسر ایشان مدتی پیش از ازدواج به اسلام گرویده بود. در دوره‌ای که پوست داک دانشگاه پرینستون بود، روزی به دفتر من آمد و سؤالاتی در باب اسلام داشت. به روال همه موارد مشابه، دو مجموعه پر حجم از درس‌های پیشین خود در عقائد و حقوق اسلام به او دادم و از او خواستم به دقت و منتقدانه بخواند و انتقادات و نظرات خود را، از ساده‌ترین تا خشن‌ترین و سهمگین‌ترین، صادقانه با من در میان بگذارد. چنین کرد و مدتی عصرها ساعت چهار و نیم که درسم تمام می‌شد به دفتر من می‌آمد و صحبت می‌داشتیم. از بهترین و مهذب‌ترین دانشمندان جوانی بود که در طول سی و پنج سال خدمت در این دانشگاه دیده‌ام. عاقبت به قائد توفیق و نورانیت پیامبر اکرم به اسلام تشرف یافت. شهادت اسلام او را خود به خط و امضاء خویش نوشتم. مفتخرم که زمینه‎‌ساز ازدواج او با مریم بودم.

گفتنی است یان وندراک، اهل جمهوری چک، همسر مریم میرزاخانی، پیشتر پژوهشگر علوم کامپیوتر نظری مرکز تحقیقات آی‌بی‌ام بوده و هم اکنون دانشیار ریاضی دانشگاه استنفورد است.


منبع: عصرایران

مجوز انتشار ۸۰ رسانه مکتوب و الکترونیک صادر شد

مجوز انتشار 80 رسانه مکتوب و الکترونیک صادر شد

دبیر هیات نظارت بر مطبوعات از صدور مجوز انتشار‌ ۸۰ رسانه مکتوب و الکترونیک در جلسه امروز این هیات خبر داد.

به گزارش عصرایران به نقل از معاونت امور مطبوعاتی و اطلاع رسانی، سید علاالدین ظهوریان، دبیر هیأت نظارت بر مطبوعات گفت: در جلسه مورخ ۲۶تیر ۹۶ ضمن طرح موضوعات نظارتی در حوزه رسانه های مکتوب و الکترونیک٬ شماری از تقاضاهای صدور مجوز نشریات مورد بررسی قرار گرفت که طی آن با صدور مجوز برای ۸۰ رسانه موافقت و با درخواست صدور مجوز ۷ رسانه مخالفت شد.

وی افزود: در این جلسه همچنین با تغییر وضعیت ۵۸ رسانه و تغییر صاحب امتیازی و تغییر مدیرمسئولی ۱۵ رسانه موافقت شد.


منبع: عصرایران

ترس از «دنیای بسته»؛ روان شناسی زندان از درون

مجله جهان کتاب – معصومه علی اکبری:

  • دنیای بسته (جامعه شناسی و روان شناسی زندان از درون). عمادالدین باقی. تهران: سرایی، ۱۳۹۴٫ ۳۳۹ ص. ۱۹۰۰۰۰ ریال.

۱٫ بعضی کتاب ها مثل بعضی چیزها و بعضی کس ها وقتی به دنیا می آیند، خلایی را پُر می کنند و معنای نایافته ای را آشکار می سازند. «دنیای بسته» عمادالدین باقی از این دسته کتاب هاست. از «در» این کتاب که وارد زندان می شوی، آن را به گونه ای دیگر می بینی. ترس ات، شناخت ات و اندوه ات انگار از جنس دیگری می شود.

۲٫ ترس از زندان و شکنجه، ترسی عمومی است که چه بسا عامل اصلی در پرهیز از بسیاری فعالیت های دگرخواهانه می شود. ترس ناتوانی از مقاومت و شکستن و خیانت ورزیدن و ترس از رنجی که بر خانواده و نزدیکان وارد می شود، مانع بزرگی است تا فرد رنج دانایی و ناتوانی اش را در تنهایی اش درون خود بریزد و درد مضاعفی را تحمل کند.

۳٫ ترسی که در این کتاب درباره آن صحبت می شود، ترس به معنایی که گفته شده نیست. یک معنای عام تر و گستره روان شناسی و جامعه شناسی وسیع تری دارد. جون «زندان»ی که با این کتاب به آن پا می گذاری، فقط بند زندانیان سیاسی نیست. زندان است با همه بندها و سلول هایش. از انفرادی تا عمومی. از عادی تا سیاسی و اعتقادی.

چیزهایی که در این زندان می بینی شبیه زندان های دیگر هست و نیست. هست چون ماده خام هر اثری درباره زندان همه جزییات ریز و درشت از اسباب و اثاثیه زندان تا رابطه زندانیان با یکدیگر و با زندانبان، همه را در بر می گیرد و شبیه زندان های دیگر گفته شده نیست، چون از منظر کلان جامعه شناسی و روان شناسی این اجزا را بررسی می کن و تقریبا خبری از خاطره نگاری و یادداشت های شخصی نیست.

عمادالدین باقی توانسته است در این اثر جامعه شناسانه- روان شناسانه اش تجربیات شخصی خودش و دیگران را به کمک مطالعات گسترده اش در همین حوزه، وجهی عام و پژوهشی ببخشد، بی آن که وجه تاثیرگذار و رنج افزای زیستن در دنیای بسته زندان از آن زدوده شود. رنج- آگاهی زیستن در دنیای بسته از ابتدا تا انتهای کتاب خواننده را آرام نمی گذارد.

 ترس از «دنیای بسته»؛ روان شناسی زندان از درون

عمادالدین باقی 

برای فهم متفاوت بودن چنین کتابی با آثار پژوهشی محض یا خاطره نویسی محض می توان به روش پژوهشی نویسنده استناد کرد: «مزیت تحقیقی که پیش رو دارید این است که یک پژوهشگر، به واقع تحت تعقیب و محاکمه قرار گرفته و روانه زندان شده و یک زندانی واقعی است که حتی گاهی محدودیت هایی بیش از زندانیان عادی بر او تحمیل شده است و دنیای او و خانواده اش با دنیای زندانیان یکی بوده است اما تصادفا او یک زندانی بوده که پیش از محکومیت پیشه پژوهشگری و نویسندگی داشته و برای کاهش تألمات زندان می خواهد پیشه خویش را در حبس نیز ادامه دهد و زندان را به یک سوژه تبدیل کند.» (ص ۱۸)

۴٫ این کتاب شش بخش دارد. بخش اول شرح مفهوم «ایده زندانوارگی» به عنوان ایده بنیانی کتاب است. در شرح این ایده مشابهت های میان زندان و جامعه بسته آشکار می گردد. به نظر نویسنده این مشابهت ها تا به حدی است که می توان گفت: «زندان عصاره فضایل و رذایل یک جامعه است.» (ص ۲۶) یا: «زندان یک مدل عریان شده تئوری جامعه زندانوار است که مسائل آن را عمیق تر نمایان می کند.

جامعه زندانوار بیانگر یک گفتمان است که ادبیات، حقوق، بینش، نگرش، مدیریت و اخلاق خاص خود را می سازد.» (ص ۳۰) او گفتمان «زندانوارگی» را تا آن جا مسلط بر مناسبات فردی و اجتماعی و سیاسی در همه جوانب زندگی بشر می داند (حتی فراتر از سنت و مدرنیته یا جامعه باز و بسته) که معتقد است: «اگر روزگاری بشر به حدی از رشد رسید که زندان برچیده شد می شود تاریخ اجتماعی را به دو دوره زندانوار و انسانوار تقسیم کرد… بحث این نیست که زندان خوب است یا نیست. باید برچیده شود یا بماند.

سخن بر سر فهم مدلی از زندگی است که تار و پودش با زندگی زندانوار یکی است.» (ص ۳۲) زندگی در دنیای بسته در هر زمان و مکان متفاوتی که باشد، پیامدهای مشابهی دارد.

به نظر عمادالدین باقی داستایوسکی یا علی دشتی یا پیشه وری یا کاظم بجنوردی، یا کلاهبردار اقتصادی، قاتل یا متجاوز یا هر بزهکار تصادفی، وقتی که پا به دنیای بسته زندان می گذارد از دو چیز محروم می شود: آزادی و تنهایی که به قول داستایوسکی «در زندگی چیزی وجود دارد که تحملش خیلی سخت تر از تحمل عدم آزادی و یا انجام اعمال شاقه است و آن عدم امکان تنها بودن است حتی برای یک لحظه.» (ص ۳۸).

عدم آزادی (امکان بودن در جمع و جامعه) و عدم تنهایی به باور ذهنی و تجربیات عینی عمادالدین باقی دو وجه مشترک دنیای درون زندان او بیرون زندان است.  این نکته بسیار مهمی است که نویسنده بر آن انگشت نهاده است. همین وجه اشتراک است که یکی از عوامل پرشدن زندان ها در جوامع بسته است.

در یک جامعه بسته که گرفتار نهادهای تمامیت گراست (و البته به باور نویسنده جامعه بسته لزوما یک جامعه سنتی نیست، گاه در یک جامعه سنتی ممکن است روابط مبتنی بر «گفت و گو» باشد نه تحکم و اطاعت) از جمله نهاد خانواده نیز از این گرفتاری در امان نیست، روابط افراد با یکدیگر همواره در سایه ای از عدم اعتماد، عدم صمیمیت، ریاکاری، ترس، خیانت و اضطراب و تنش های فراوان شکل می گیرد. حتی محل کار و تحصیل هم از این آسیب های روان شناختی اجتماعی در امان نمی مانند.

فرد در همه جا احساس ناامنی می کند و زیر ذره بین بودن. بودنش در جامعه و انتخاب روابط اجتماعی اش چندان آزادانه و بدون دلهره نیست و حریم خصوصی اش در خانه چندان که باید رعایت نمی شود. آمار بالای طلاق، خودکشی، افسردگی، اضطراب، قتل های ناموسی، اعتیاد براساس پژوهش های رسمی نشانه ای است از سلطه زندگی زندانواره.

افراد در چنین زندگی ای، جزیره های دورافتاده از هم اند که اگرچه مدام هم را رصد می کنند اما از درون یکدیگر کاملا بی خبر و غریبه اند. همین وضعیت غریبگی، جداافتادگی در عین زیر ذره بین بودن، برای یک زندانی هم هست. به همین دلیل باقی هم بر این باور است که در زندانوارگی انسان ها بیرون از زندان نیز گرفتار یک زندان بزرگتر هستند.

شاید سی چهل سال پیش، از این ایده فقط یک برداشت سیاسی می شد و منظور از بودن رد زندان بزرگتر، فقدان آزادی های کوچک و بزرگ سیاسی مثل آزادی بیان و آزادی اعتصاب و تظاهرات بود، اما در شرحی که باقی از این معنا می دهد، می توان این دایره تنگ معنا را شکست و به همه عرصه های روابط انسانی گشود.

آزادی های کوچک و بزرگ در مناسبات خانوادگی، اداری، صنفی، تحصیلی، گروهی، حزبی و حتی دوستان وقتی که حذف می شوند، جایش را خیانت، توطئه، سخن چینی، زیرآب زدن، پنهان کاری و… می گیرد و در چنین شرایطی تمامی نهادها حکم عصای سلیمان پیدا می کند که ظاهرا سالم است اما از درون پوسیده و با تلنگری فرو می ریزد.

ریزش های اخلاقی در این زمینه هاست که سبب افزایش زمینه های بزه می شود. سوءاستفاده از دوستی یا خیانت به دوستی هم می تواند نمونه ای از این بزه ها باشد که عقوبت زندان ندارد و چه بسا به دیده هم نیاید در حالی که طرفین ممکن است گرفتار عوارض همان بزه ها شده باشند.

۵٫ در بخش دوم نویسنده به شرح و تفسیر زندان به منزله یک جامعه بسته و حتی یک کشور می پردازد. «کشوری به نام زندان که از همه ساختارها و اجزا و نهادهای یک کشور واقعی البته در اندازه های کوچکتر و از همان جنس برخوردار است.»

در فصل دوم این بخش نکات خواندنی و تامل و تاسف برانگیزی درباره اوضاع اقتصادی زندان وجود دارد که مشابهت زندان همچون کشور را پذیرفتنی تر می کند. از مافیای اقتصادی و دزدی از سهمیه غذایی زندانیان و قیمت صد در صد گرانتر اجناس تعاونی از قیمت خرده فروشی بیرون از زندان گرفته تا خرده خرج های مشترک زندانیان درون سلول های مشترک و بندهای عمومی که گاه به شمردن لقمه یکدیگر و فرومایگی اخلاقی زندانی می انجامد.

حتی اگر فقط از همین منظر اقتصادی هم نگاه شود، تضاد طبقاتی موجود در زندان درست مثل خارج از زندان، کارکرد ضدفرهنگی و ضداخلاقی دارد. همین یک دلیل اقتصادی کافی است تا با نویسنده هم رای شویم که برخلاف آن چه در آیین نامه سازمان زندان ها آمده: «زندان محلی است که متهمان و محکومان… به منظور اصلاح و تربیت و درمان نارسایی ها و بیماری های اجتماعی نگهداری می شوند.» (ص ۷۰) «زندان کارخانه دشمن تراشی برای حکومت یا برای جامعه و یا هر دو است… زندان ذاتا «ضداخلاقی» است.» (ص ۷۱)

به نظر باقی «زندان از نظر اجتماعی نبض سنج جامعه است… کثرت زندانی ها… در این جزیره یا ایستگاه اجتماعی حاکی از بروز علائم خطر برای تمام جامعه است اما تا به سکته نینجامیده، از چشم جامعه و مدیران آن پنهان می ماند.» اما این تنها وجهی نیست که می توان از زندان برای شناخت دقیق تر اجتماع بهره برد.

«مردم شناسی در زندان» هم وجه دیگری است که به همان اندازه اهمیت دارد. نویسنده از لحاظ تیپولوژی زندانیان را به دو دسته تقسیم می کند (البته یادآور می شود که زندانیان سیاسی را تعمدا در نظر نگرفته چون «از نظر کمّی نسبت آن ها به کل زندانیان چندان ناچیز است که نمی توان پایه تیپولوژی را بر آن نهاد») (ص ۸۶) او دو سنخ روباه و شیر را به طور نمادین معرف دو گروه از زندانیان می داند.

مرتکبین و محکومان جرایم مالی نوعا افرادی محافظه کارند و «پوشیدگی در گفتار و توجهی اعمال شان زیاد است» در حالی که «در بند موسوم به اشرار محافظه کاری کمتر بوده و افراد روراست تر هستند.» (ص ۸۷) گروه اول همچون روباه اند و گروه دوم مثل شیر هستند. هر چند که نویسنده می پذیرد که در زندان اگر شیر هم باشی روباه فریبت می دهد. او عصاره حیله گری انسان را در زندان بهتر می بیند. شاید به این دلیل که زندانی، نیازمندتر و محروم تر است و برای کاستن از این محرومیت تدریجا شیر بی یال و دُم هم می شود. اما بعید است که هر شیری به این کاسته شدن تن بدهد.

نکته روان شناسانه دیگری که عمادالدین باقی در مورد عدم تمایل زندانیان بند اشرار به محافظه کاری و خیانت و سخن چینی مطرح می کند این است که این عدم تمایل ناشی از احساسات عالی انسانی نیست بلکه به تعبیر داستایوسکی از این است که «خوب می داند از این عمل سودی نخواهدبُرد.» (ص ۹۳)

«مدیریت زندان» به اعتقاد نویسنده «یکی دیگر از جهات شباهت زندان با کشور است.» حفظ نظم آهنین زندان با تعادل میان زندانی و زندانبان سهل تر می شود و کم هزینه تر، اما با تشدید خشونت آن رابطه، پرهزینه تر و سخت تر می شود. به باور او همان طور که در مدیریت یک جامعه اخلاق مهم تر از امکانات است در زندان نیز چنین است.

او در چند جای کتاب از جمله در پایان همین فصل این نکته را براساس مشاهده و تجربه شخصی و عمومی اش در زندان بیان می کند و از فردی به نام دوست محمدی رییس اسبق زندان اوین نام می برد که به دلیل رفتار متفاوتش با زندانیان «به عنوان زندانبان نمونه از سوی انجمن دفاع از حقوق زندانیان که یک نهاد مدنی حقوق بشری و مستقل بود معرفی گردید.» (ص ۹۶)

این نوع توجهات است که نشان می دهد نویسنده همان قدر به زندانبان نگاه انسانی دارد که به زندانی. او در ادامه فصل ها به فصلی می رسد که مشخصا به زندانبانی و زندانبان می پردازد. نگارنده همواره فکر می کرده است که زندانبان به معنایی همیشه زندانی است. چون در کشوری به نام زندان زندگی می کند و محل کارش زندان است و سی سال باید در این جا بماند تا بازنشسته شود.

همین بحث را نویسنده با زندانبان ها در گفت و گوهایشان در میان نهاده و از آن ها درباره تصور زندانی شدنشان پرسیده است. تقریبا قریب به اتفاق آن ها از زندان و زندانی شدن می ترسند. حتی آن عده ای هم که خود را زندانی می پندارند در برابر پیشنهاد نویسنده که در حد یک مدت کوتاه کاری کنید که به زندان بیفتید و طعم زندانی بودن واقعی را بچشید، می ترسند و حاضر به تجربه موقت خودخواسته هم نمی شوند.

نکته مهم دیگری که در نگاه نویسنده به جایگاه زندانبان می درخشد، این است که او نه تنها نگاهی نفرت بار به این قشر و به این شغل ندارد بلکه آنان را عمدتا از طبقه محروم و ضعیف و کم سواد جامعه می داند که برای سیرکردن شکم خانواده به این شغل تن داده اند.

تنها کسانی که با دید ایدئولوژیک این شغل را انتخاب کرده اند به نظر او خطرناک هستند. به همین دلیل هم هست که او معتقد است اگر در نظام مدیریتی زندان شرایطی ایجاد گردد که زندانبان هایی که رفتار انسانی با زندانی دارند و در تامین رفاه حداقلی زندانی ها می کوشند مورد تشویق قرار بگیرند، یعنی رابطه زندانبان با زندانی متعادل و اخلاقی باشد، دیگر زندانبان ها در اعمال خشونت و سخت گیری با هم به رقابت نمی پردازند و هزینه کنترل وضعیت را بالا نمی برند.

 ترس از «دنیای بسته»؛ روان شناسی زندان از درون
به این ترتیب باقی اگرچه جنبه ارادی و انتخابی را برای زندانبان به کلی نادیده نمی گیرد و تابع مطلق حکم «مامور معذور» نمی شود، اما یکسره هم آن ها را در طیف خصم قرار نمی دهد نگاه انسانی او به زندانی و زندانبان، نشانه این است که می توان در هر سطحی از فعالیت سیاسی و ازخودگذشتگی و ایثار خانوادگی و  دگرخواهی قرار داشت و متعلق به طبقه نخبه جامعه بود اما نگاهی فرادستانه به فرودست ها نداشت. اگر زندانبان در مورد زندانی های عادی خود را فرادست بشمارد، قطعا در مورد زندانیان سیاسی و عقیدتی چنین حسی را نخواهدداشت. حتی اگر به ظاهر ادعای فرادستی داشته باشد در درون احساسی متضاد خواهدداشت. عمادالدین باقی این حس پنهان شده را در طول سال های مواجهه اش با این قشر دریافته است.

۶٫ یکی دیگر از مباحثی که در واکاوی پدیده زندان مورد توجه نویسنده قرار می گیرد، روابط عاطفی و حساسیت های روانی زندانی در رابطه متقابل با خانواده اش است. یک لرزش دست، یک نگاه، یک جمله کاملا معمولی یا یک پریده رنگی یا لرزش صدا، یا ابراز نارضایتی و سختی های ناشی از این جداافتادگی از سوی هر طرف که رخ بدهد می تواند سبب آشفتگی و پریشانی کوتاه مدت یا بلندمدت طرف دیگر بشود.

برای همین است که هشیار طرفین در هنگام ملاقات تا جای ممکن باید مورد توجه قرار بگیرد. چون لحظه ملاقات، اصلا شبیه لحظه ای نیست که یکی از طرفین بعد از اتمام کار خارج از خانه، در را بگشاید و قدم به درون خانه بگذارد. ملاقات در زندان، ملاقات در لحظه زندانوارگی است که هر دو طرف به شدت گرفتار آنند و باید مراقب اسیب های ناخواسته آن باشند. لحظه ملاقات و روزها و هفته ها و ماه های انتظار ملاقات تنها عامل آشفتگی روانی نیست.

۷٫ خاصیت زندان تهی ساختن هویت و شخصیت است از طریق تنبیه و مجازات های سفید و غیرسفید. بی کاری و بی خبری و عدم دسترسی به منابع خبری، سبب ایزوله شدن ذهنی فرد می گردد. برای همین است که «خبریابی و خبرسازی مکانیسم دفاعی او می شود.» (ص ۱۲۷) یک خبر در زندان سرعت پخش اش اعجاب انگیز است. برای همین است که در فقدان خبر، زندانی ها کنجکاو می شوند که به درون یکدیگر سرک بکشند و از زیر زبان هم سلولی شان چیزی بیرون بکشند که تا مدتی ذهنشان را مشغول دارد. همین سرک کشیدن ها که نمونه ای است از فقدان آزادی و فقدان تنهایی، زندانی ها را دچار انزوای بیشتر و خشونت بیشتر می کند و به موقعیت های تنش آلود دامن می زند.

یک راه مقابله با این وضعیت که به احتمال قوی به زوال عقل منجر می شود، ابداع راهبردهای گوناگون است از به عهده گرفتن کارهای روزمره سلول بند تا آموزش و تحصیل و خلاقیت های هنری. این نوع ابداعات که هم بی کاری و هم بی خبری را تا حدی جبران می کند و حتی می تواند منبع کسب درآمد هم بشود، به باور نویسنده انگار به طور عینی و بسیار ساده چگونگی رشد و تکامل فرایند ابزارسازی و اقتصاد ابتدایی را نشان می دهد. البته با این تفاوت که در تاریخ این رشد بیشتر جنبه ضرورت های مادی را دارا بوده و در زندان برعکس ضرورت های روانی و عقلانی است که فرد را به ابداع ابزارهای گوناگون از پیش پا افتاده ترین لوازم دورریختنی می رساند.

او با کاغذ سیگار پرنده می سازد، گل می سازد تا طبیعت را فراموش نکند تا کشداری زمان را فراموش کند، در حال که همین فرد وقتی که در انتقال از زندان به دادگاه هوای بیرون را می بلعد و گل و درخت و آب را در بوستان های سر راه مشاهده می کند هیچ کدام از آن ها را شاداب و زنده نمی بیند. چون به باور عمادالدین باقی این آزادی است که به طبیعت و به زمان جان می بخشد و معنا می دهد. طبیعت برای انسان منهای آزادی هیچ نیست.

۸٫ در فصل سوم نویسنده به مقوله رفتارشناسی و روان شناسی اجتماعی و فردی در زندان می پردازد. در این فصل تغییر روحیات و اخلاقیات فرد که به تبع تغییر محیط و خروج از دنیای بیرون و ورود به دنیای بسته زندان رخ می دهد، مورد بررسی قرار می گیرد. همان طور که «هنگامی که جامعه ای از شرایط صلح وارد شرایط جنگ می شود، جهان اخلاقی آن دگرگون می شود… فردی که از جامعه به زندان می آید یا زا زندان به جامعه، در این دو جهان دارای دو روحیه و دو اخلاق متفاوت است. حتی فراتر از این در داخل خود زندان نیز از این طرف زندان به آن طرف دیوار و از بندی به بند دیگر ممکن است انسانی متفاوت باشد.» (ص ۱۴۲- ۱۴۳)

البته نویسنده متذکر می گردد که این تفاوت ها در زندان متاثر از عامل دیگری هم هست به نام «طبیعت زندان». زندان به طور طبیعی آستانه تحمل فرد را پایین می آورد و تحریک پذیری اش را می افزاید: «آستانه تحمل زندانیان پایین است. هر کس دنیای درونی پرغوغا اما نامشهود نزد دیگران دارد. یکی دچار مشکلات خانوادگی یا عاطفی است، دیگری با معضل بدهی یا مشکلات اقتصادی رو به روست، یک نفر دچار عذاب وجدان است.

دیگری تاب تحمل محدودیت های زندان را ندارد، یکی خود را در وضع تحقیر می نگرد و هرکس برای خود عامل یا دلیلی در اندوه یا افسردگی یا درگیری های ذهنی دارد لذا ممکن است در لحظه ای که به سختی درگیر مسئله درونی خود شده ناخودآگاه واکنشی نامناسب در برابر موضوعی نشان دهد. مواجهه با آن هم چند وجه دارد. یکی این که زندانیان دیگر او را درک می کنند. لزومی ندارد از درون وی باخبر شوند که بتوانند او را درک کنند کما این که لزومی ندارد دیگران از درون ما باخبر شوند تا ما را درک کنند.

یکی دیگر کنش ها یا واکنش های هیجانی یا نامناسب یک زندانی و بی درنگ برخورد یا مقابله به مثل کردن است. رهیافت دیگر که معمولا بازدارنده تر است، سکوت است و بازدارنده تر از آن، پاسخ خوب به رفتار بد دادن است.» (ص ۱۴۶)

این گزیده متن نسبتا طولانی آورده شد تا تکیه گاهی باشد برای آن مشابهتی که نویسنده در فصل آغازین کتاب یعنی «ایده زندانوارگی» میان دنیای بسته زندان و دنیا بسته بیرون از زندان مطرح کرد. علاوه بر یکنواختی جانکاه و تکراری و محدود بودن فضا و امکانات و کارهای روزمره درون زندان، تفاوت های درونی افراد نیز، مشابهت دیگری را میان این دو دنیا نشان می دهد.

در دنیای روزمره بیرون از زندان، همان تفاوت ها و جداافتادگی های آدم ها همچون جزیره های تنها در وسعت های بیشتر به گونه ای دیگر استانه تحمل را پایین می آورد و دامنه تحریک پذیری را گسترش می دهد.

این همه خشم های ناگهانی خیابانی و خانگی، این همه نابردباری هایی که میان اعضای یک خانواده یا یک مجموعه اداری رخ می دهد، این همه تحمل ناپذیری صنفی که در همه جا نمایان است، نشانه ای است از شدت و عمق یافتن ایده زندانوارگی در بیرون و درون افراد که به دلایل متعدد مثل عدم توزیع عادلانه ثروت، قدرت، شغل، تحصیل، تفریح، و عدم آزادی و عدم دانایی و ناتوانی از به کارگیری عقلانیت، تحریک پذیری ها شدت یافته و نحوه مواجهه با آن ها نه براساس همدلی یا سکوت بلکه بیشتر به صورت معامله به مثل و یا نابردبارانه صورت می گیرد. چه در فضاهای عمومی باشد و عتاب و خطاب از سوی بالاتری ها و چه در فضاهای خصوصی باشد و منازعات همسران و فرزندان و یا همزیستی نسل های متفاوت با هم زیر یک سقف باشد.

۹٫ آن چه برای نگارنده در این کتاب به خصوص براساس ایده بنیادین اش یعنی «زندانوارگی» روشنایی بخش بود، شباهت میان دو دنیای درون و بیرون زندان و امکان تعمیم روابط زندانواره یعنی مناسبات دنیای بسته به روابط روزمره افراد است که زمینه ساز بسیاری از بزه های امروز و هنجارشکنی های مختلف در سطح اجتماع است.

هنجارشکنی هایی که بیشتر شبیه تجاوز به حریم خصوصی دیگران و یا متلاشی کردن حریم عمومی است. این تلاشی فقط در زندگی روزمره در صورت متعارفش یعنی روابط خانوادگی یا شغلی و تحصیلی و دوستانه نیست. این تلاش و افزایش تحریک پذیری را در سطح مختلف می توان مشاهده نمود. مثلا همزیستی اجباری سه نسل از اعضای یک خانواده اگر در دنیای سنتی کاملا پذیرفته شده و بی دردسر بود و کمابیش همه نسل ها کپی همدیگر بودند، در جهان امروز افراد یک نسل حتی چندان شباهتی به هم ندارند و دارند رو به فردیت محض می روند تا چه برسد به افراد چند نسل که زبان و فهم و خواست و احساساتشان با هم متفاوت است.

فهم این تفاوت و مواجهه مناسب با آن مثلا درک متقابل یکدیگر شاید تا حدی بتواند از شدت مجادلات و تنش ها بکاهد اما انتظار چنین ادراکی تقریبا ناممکن است. گویی این نسل ها زندانی آن فضای یکنواخت و تکراری اند که با گریز از هم می کوشند تا کمی از فشار تنگی این فضا بکاهند. این گریز اما از سوی نسل جوانتر ممکن است.

نسل اول بیشتر میل به چنگ زدن به همان روابط و حفظ آن برای بقای خود دارد. چون امکان و قدرت گریز ندارد. شاید یک مواجهه معقول برای زندگی های زندانواره ای از این دست امکان جداسازی فضا باشد اما در بسیاری از موارد به دلیل عدم تمکن مالی چنین جداسازی هایی ممکن نمی گردد و نهایتا فضا تنش آلودتر و روابط غیراخلاقی تر می گردد.

زبان، ادبیات و حتی زبان بدن هم در چنین فضایی کاملا دگرگون می شود. فرد از زبان خودش جملاتی می شنود و رفتارهایی می بیند که پیش از آن در تصورش هم نمی گنجیده. در یک چنین شرایطی مرز میان حریم خصوصی و عمومی (مثل زندان) از بین می رود و هیچ کدام از نسل ها ابایی ندارد از این که آن بخش از وجودش را که در تاریکی تنهایی پنهان کرده بود، حالا علنی سازد و شرمی از عریان شدنش در جمع نداشته باشد.

نمونه دیگری از این ایده زندانوارگی را می توان در نهادهای مدرن و نسبتا مردن خانه های سالمندان و مراکز بهزیستی (محل نگهداری کودکان و نوجوان و بزرگسالان بی سرپرست، بدسرپرست، بی خانمان، معلول ذهنی و معلول جسمی) مشاهده کرد. همان طور که فوکو تیمارستان و زندان هر دو را برای اصلاح و تربیت و مراقبت از جامعه ضروری می دانست امروز هم سرای سالمندان و مراکز نگهداری مثل بهزیستی را می توان به مثابه نوعی زندان (به لحاظ مناسبات حاکم بر آن و به خصوص جداافتادگی شان از جمع و جامعه) انگاشت.

نگارنده براساس مشاهدات اندکی که در جوانی و اکنون در این مراکز داشته است، با خواندن این اثر دریافته است که زیستن در هر کدام از این فضاها تا حدودی شبیه زیستن در زندان است. نخست به دلیل محصور شدن در یک فضای بسته و جداماندگی از دنیای بیرون. دوم به دلیل دامنه تنگ امکانات موجود در این زندگی ها که به تبع آن از دامنه آزادی ها نیز کاسته می شود.

سوم به دلیل مشابهت تفاوت وضعیت اقتصادی افرادی که در این مراکز نگهداری می شوند که می توانند با احترام بیشتر یا حرمت شکنی بیشتر رو به رو شوند (به خصوص در مراکز نگهداری سالمندان خصوصی و دولتی) یا مراکز نگهداری معلولان جسمی و ذهنی در مراکز خصوصی و دولتی. در این فضاهای زندانواره نیز می توان بعضی از همان مناسبات میان زندانیان را مشاهده کرد. مثلا بدگویی، بدخواهی، حسادت، روباه یا شیر بودن و یا گوسفند بودن را در این فضاها دید.

می توان نیاز به آزادی، نیاز به حضور در میان خانواده، حضور در خیابان و سینما و پارک و استخر را در بسیاری از کودکان و نوجوانان حاضر در مراکز نگهداری دید و شنید و خواند. در حالی که براساس نظام مدیریتی این گونه مراکز، افراد تحت سرپرستی مجاز به درددل و گشودن سفره دل پیش تازه واردان و ملاقات کنندگان نیستند و ابراز نارضایتی و یا درخواست های مادی و معنوی با تنبیه و محرومیت مواجه خواهدشد، اما کم نیست گوش هایی که این نارضایتی ها و درخواست ها را می شنوند. هرچند که از این لحاظ شباهت میان زندان و این مراکز اندک است اما ماهیت زندانوارگی و جداافتادگی و محرومیت، این مراکز را بیش از حد به زندان شبیه می کند.

شاید همان طور که عمادالدین باقی در فصل پایانی کتابش مطرح می کند، این جوهر زندان یعنی جبر است که شباهت این مراکز را با زندان این همه افزون می کند. چون این جوهر زندان یعنی جبر در تقابل با جوهر انسان یعنی آزادی قرار می گیرد. انسان چه سالمند باشد چه بدسرپرست، چه معتاد، چه سارق، چه قاتل و چه مبارز سیاسی درست مثل همه انسان های بیرون از زندان، نیازمند آزادی است و بدون آن انسانیتش ناقص و ناتمام است. این یکی از نقاط اوجی است که فهم و وجدان خواننده این کتاب پس از به پایان رساندنش به آن می رسد.

۱۰٫ «دنیای بسته» کتابی است که فقط به کار مبارزان سیاسی و مدنی نمی آید. فقط به کار زندان رفته ها نمی آید. فقط یک اثر پژوهشی ذی قیمت برای جامعه شناسان و روان شناسان نیست. کاش می شد این اثر را به میان خانواده ها برد و از آن ها خواست که بخوانندش تا بفهمند که ریشه بسیاری از تنش هایشان چه قدر همگانی و چه قدر طبیعی است و چه طور می شود با آگاهی از سرشت آدمی (یعنی خودش و دیگری) تا حدودی آن تنش ها را مدیریت کرد و کاهش داد. با خواندن آثاری از این دست که به دور از نثر و زبان تخصصی و پیچیده و همچنین غیرسیاست زده است، می توان تا حدودی از ماهیت زندانوارگی نهاد خانواده به خصوص در جامعه بسته آگاهی یافت و اصلاح را از همین نهاد آغاز کرد.


منبع: برترینها

بازیگران مشهوری که کارگردان هم شدند

: از قدیم در سینما چندان رسم نبوده کارگردانان بیایند جلوی دوربین و بازیگری را به شکل حرفه‌ای تجربه کنند اما عکس این موضوع زیاد سابقه داشته. از همان ابتدای حرفه‌ای شدن سینما تا امروز بازیگران زیادی بوده‌اند که ته دل‌شان دوست داشته‌اند کارگردانی را هم به شکل حرفه‌ای دنبال کنند. شاید برای اینکه در بازیگری همیشه بخشی از خلق یک اثرند و علاقه زیادی دارند یک بار هم که شده خودشان خالق باشند. یک عده این ریسک بزرگ را به جان خریدند و در مقاطع مختلف تاریخ سینما علاوه بر بازیگری، کارگردانی را هم تجربه کردند که ماحصل تلاش آن عده آثار موفق و ناموفقی بوده که یا باعث شده آن بازیگر قید کارگردان شدن را بزند و یا به فعالیت بیشتری در این عرصه بپردازد.

بعضی‌ها از همان ابتدا سعی کردند بازیگری و کارگردانی را با هم جلو ببرند و بیشتر بازیگر و کارگردان فیلم خودشان باشند، از سرشناس‌ترین این عده می‌توان به چارلی چاپلین، وودی آلن و اورسن ولز اشاره کرد. در این میان عده‌ای هم زمانی که به شهرت نسبتا مناسبی رسیده بودند یا کارنامه سینمایی‌شان نسبتا در بازیگری پررنگ بود، به این سمت آمدند؛ از وارن بیتی گرفته تا ران هاوارد، رابرت ردفورد و راب راینر، کلینت ایستوود، سیلوستر استالونه، پیتر برگ، بن استیلر و جین کلی. همان طور که در همین فهرست محدود هم می‌بینید چند چهره سرشناس وجود دارند که هنوز هم فیلم می‌سازند و هم بازیگری را ادامه می‌دهند و در هر دو کارهای قابل قبولی از خودشان ارائه داده‌‌اند.

در میان فیلم‌هایی که سال ۲۰۱۶ ساخته شد و مورد توجه زیادی قرار گرفت دو بازیگر-کارگردان سرشناس حضور دارند. یکی مل گیبسون است که با فیلم «هکسا ریج» در اسکار نامزد دریافت چند جایزه مهم شد و دیگری دنزل واشنگتن است که با فیلم «حصارها» موفقیت و مقبولیت زیادی به دست آورد. گیبسون و واشنگتن به کنار، این هفته به سراغ معرفی پنج بازیگری رفتیم که شاید در این سال‌ها بیش از بقیه منتظر رسیدن فیلمی‌به کارگردانی آنها بوده ایم. چهره‌هایی که پس از تثبیت در بازیگری، کارگردانی را بیش از یک بار امتحان کرده‌اند.

جورج کلونی George Clooney

از آن دست بازیگرانی که کارنامه سینمایی‌اش هم در بازیگری و هم در کارگردانی نشان می‌دهد که روند قابل اعتنایی طی کرده است. کلونی که از سال ۱۹۸۶ بازیگری را آغاز کرده بود با آغاز قرن ۲۱این جرات را به خود داد که عرصه کارگردانی را هم تجربه کند. درست است که او شاهکار نساخته اما عموم فیلم‌هایی که با فاصله سه سال یکبار کارگردانی کرده از اقبال نسبی برخوردار بوده‌اند. کلونی اولین بار در سال ۲۰۰۲ با ساخت «اعترافات یک ذهن خطرناک/ Confessions of a Dangerous Mind» کارگردانی را تجربه کرد؛ فیلمی‌که چارلی کافمن فیلمنامه‌اش را نوشته و سام راکول، درو بریمور، جولیا رابرتز و خود کلونی در آن بازی می‌کنند. این فیلم داستان تهیه‌کننده‌ای تلویزیونی را روایت می‌کند که در شرایط آشفته روحی به گذشته‌ای می‌اندیشد که اتفاقات تلخ زیادی برایش به همراه داشته است.

سرک به پشت دوربین 

بسیاری از منتقدان به عنوان اثر اول یک کارگردان، فیلم کلونی را قابل اعتنا دانستند، اما «شب بخیر و موفق باشید/ Good Night, and Good Luck» که کلونی آن را در سال ۲۰۰۵ ساخته بهترین اثر او تا امروز است. فیلمی‌که روایتگر کشمکش ادوارد مورو یکی از بهترین خبرنگاران رادیو و تلویزیون تاریخ آمریکا با جوزف مک‌کارتی، سناتور پرحاشیه آمریکایی در سال ۱۹۵۳ است. کلونی در دومین فیلم خودش که نامزد ۶ جایزه اسکار شد باز هم به عنوان یکی از بازیگران اصلی در کنار دیوید استراترین، پاتریشیا کلارکسون، جف دانیلز و رابرت داونی جونیور به ایفای نقش پرداخته است. کمدی- درام «کلاه چرمی‌ها/ Leather Heads» سومین تجربه کلونی است که در سال ۲۰۰۸ ساخته شده‌است. کلونی ، رنه زلوگر و جان کرانیسکی بازیگران اصلی این کمدی اند و داستان آن درباره یک بازیکن پا به سن گذاشته فوتبال آمریکایی است که برای جلب توجه یک روزنامه‌نگار جوان با ستاره جوان تیم خود رقابت می‌کند.

کلونی درام سیاسی «نیمه ماه مارس/ The Ides of March» را در سال ۲۰۱۱ ساخت. این بار علاوه بر بازیگری، کارگردانی و تهیه‌کنندگی، نویسندگی فیلمنامه هم بر‌عهده او بود .کلونی برای فیلمنامه اقتباسی‌اش نامزد دریافت اسکار هم شد. این فیلم داستان یک مبارزه درون حزبی بین دموکرات‌ها را روایت می‌کند و نقبی به روابط پشت پرده سیاست در آمریکا می‌زند. تیم بازیگران کلونی در این فیلم قابل توجه است؛ از رایان گاسلینگ و فیلیپ سیمور هافمن تا ایوان ریچل‌وود و پل جیاماتی. «نیمه ماه مارس» اثر خوش ساخت و قابل دفاعی است. بعد از یک درام سیاسی کلونی در سال ۲۰۱۴ به سراغ ساخت فیلمی‌با محوریت جنگ جهانی دوم رفت و نتیجه‌اش شد «مردان آثار ماندگار/The Monuments Men» که تا امروز بدترین فیلم او در مقام کارگردان است.

سرک به پشت دوربین 

او حتی از حضور بازیگرانی چون مت دیمون، بیل ماری، جان گودمن، ژان دوژاردن و کیت بلانشت هم بهره گرفت اما آنها نیز نتوانستند کمکی به بهتر شدن فیلم کنند. «مردان آثار ماندگار» داستان گروهی افسر آمریکایی-انگلیسی است که در طول جنگ جهانی به دنبال آثاری تاریخی می‌روند.آثاری که توسط نیروهای آلمان نازی ربوده شده بودند. حالا همه منتظرند ببینند که در سال ۲۰۱۷ پس از سه سال، آیا کلونی با ساخت کمدی-جنایی «Suburbicon» با فیلمنامه‌ای از برادران کوئن و حضور بازیگرانی چون جولین مور، جاش برولین، اسکار ایزاک و مت دیمون بار دیگر مورد تمجید قرار خواهد گرفت؟


جان فاورو  Jon Favreau

جان فاورو یکی از مهم‌ترین چهره‌های متوسط در بازیگری است که در کارگردانی کارنامه به مراتب بهتری دارد. رزومه بازیگری فاورو در سینما و تلویزیون پر از کارهای ریز و درشتی است که یا در آنها نقش فرعی داشته یا به کل اثری نبوده که چندان مورد توجه قرار گیرد. اما در زمینه کارگردانی ماجرا فرق می‌کند. او از سال ۲۰۰۳ کارگردانی را با ساخت فیلم «Made» آغاز کرد. فیلمی‌کمدی- جنایی که خودش هم نقش اصلی را بازی می‌کرد. فیلم با استقبال نسبی مواجه شد و توجه به آن باعث شد پیشنهادهای بعدی هم به او برسد. فاورو به دلیل شوخ طبعی ذاتی و علاقه‌اش به دنیای تخیل که بیشتر در زمینه فانتزی است تصمیم می‌گیرد به عنوان تجربه دوم کمدی «الف/ Elf» را بسازد. فیلمی‌که با عنوان فیلم کریسمسی سال ۲۰۰۴ روی پرده رفت و فروش غافلگیر‌کننده ۲۰۰ میلیون دلار را به دست آورد.

سرک به پشت دوربین 

موفقیت این فیلم که عنوان یکی از برترین فیلم‌های مخصوص کریسمس را در نظرسنجی‌های مختلف دارد‌، فاورو را به عنوان کارگردانی پولساز به سینمای جهان معرفی کرد. «زاتورا» که شباهت زیادی به فیلم «جومانجی» داشت نتوانست موفقیتی برایش به همراه داشته باشد اما اتفاق مهم کارنامه سینمایی او در سال ۲۰۰۸ با ساخت فیلم «مرد آهنی/ Iron Man» رخ داد. فیلم جذاب و پرحادثه‌ای که فاورو براساس یکی از معروف ترین ابرقهرمانان «مارول» ساخت هم کارنامه سینمایی او را متحول کرد، هم رابرت داونی جونیور بازیگر اصلی فیلم را احیا کرد و هم در نهایت استودیوی سازنده با سود سرشاری که از ۵۸۰ میلیون دلار فروش فیلم به دست آمد، سر و سامانی به خود داد. فاورو قسمت دوم این فیلم را در سال ۲۰۱۰ ساخت که باز هم موفق بود. او در قسمت سوم تنها نقش تهیه‌کننده را ایفا کرد.

سرک به پشت دوربین 

فاورو پس از ساخت فیلم اکشن «کابوی‌ها و بیگانه‌ها/ Cowboys & Aliens» در سال ۲۰۱۱ که فقط موفقیت نسبی گیشه برایش داشت، فیلم مستقل و کم هزینه «آشپز/Che» با فیلمنامه و بازی خودش را ساخت که جزو آثار خوش ساخت سال ۲۰۱۴ بود و مورد تحسین و تمجید زیادی قرار گرفت. این کارگردان خوش ذوق پس از ساخت موفقیت آمیز فیلم رئال-انیمیشن و سه بعدی «کتاب جنگل/ The Jungle Book» که سال ۲۰۱۶ اکران شد و تقریبا یک میلیارد دلار فروخت، تصمیم گرفت علاوه بر ساخت قسمت دوم این فیلم به سراغ بازسازی «شیرشاه/ The Lion King» یکی از موفق‌ترین انیمیشن‌های تاریخ سینما برود. فاورو به خوبی نشان داده که کارگردان خوش ذوق و باهوشی است و بخش سرگرم سازی سینما به وجود آدمی‌مثل او نیاز مبرمی‌دارد. این کارگردان که به تازگی ۵۰ سالش تمام شده‌، اگر به همین مسیری که آمده ادامه دهد احتمالا در آینده‌ای نه چندان دور دیگر کمتر کسی او را به عنوان بازیگر درجه دو به یاد خواهد آورد.


بن افلک  Ben Affleck

حضور بن افلک در سینما به عمری ۲۵ ساله رسیده است. بازیگری که از ۲۰ سالگی فعالیت خود را در سینما آغاز کرد و برای مطرح شدن نیاز به صبر چندانی نداشت. در سال ۱۹۹۷ او با به دست آوردن اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی برای «ویل هانتینگ خوب» همراه با رفیقش مت دیمون حسابی مشهور شدند. بعد از این اسکار دیمون تمرکز خود را روی بازیگری گذاشت، اما افلک رویای کارگردانی را در سرش می‌پروراند. دقیقا ۱۰ سال طول کشید تا رویای او تحقق پیدا کند و نتیجه‌اش در سال ۲۰۰۷ فیلم معمایی-جنایی «رفته عزیزم رفته/Gone Baby Gone» شد. فیلمی‌که افلک آن را براساس رمانی به همین نام اثر دنیس لهان ساخت. برادرش کیسی افلک به همراه میشل موناهان، اد هریس و مورگان فریمن بازیگران فیلم بودند. «رفته عزیزم رفته» داستان به قتل رسیدن دختر جوانی را روایت می‌کند که کارآگاهی خصوصی با وارد شدن به پرونده مرگ او درگیر اتفاقات غیر منتظره‌ای می‌شود.

سرک به پشت دوربین 

پس از نظرات عموما مثبت منتقدان برای فیلم اول افلک، او در فیلم دوم خود به سراغ روایت یک گروه سارق مسلح رفت؛ فیلمی‌اکشن جنایی به نام «شهر/The Town» که حسابی مورد توجه قرار گرفت. افلک این بار خودش هم در فیلم بازی کرد. ربکا هال، جرمی‌رنر و کریس کوپر دیگر بازیگران فیلم بودند. افلک با «شهر» نشان داد که خوبی می‌تواند اکشن شهری بسازد، ولی در فیلم سومش «آرگو» نشان داد که نمی‌تواند اکشن سیاسی خوب بسازد. این فیلم نگاهی است آمریکایی به تسخیر سفارت این کشور در ایران ، درست چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌در تهران. فیلم از زاویه دید کارمندان سفارتخانه روایت می‌شود و نمایشگر هراس آن‌ها از سرنوشتی است که انتظارشان را می‌کشد. خیلی‌ها آرگو را راوی صادق آن واقعه تاریخی ندانستند و در نهایت نمره متوسطی به فیلم دادند. گرفتن اسکار بهترین فیلم و فیلمنامه اقتباسی از اسکار ۲۰۱۳ نیز کاملا سیاسی قلمداد شد، خصوصا که جایزه این فیلم از داخل کاخ سفید و توسط همسر رئیس جمهور وقت آمریکا اهدا شد.

سرک به پشت دوربین

«آرگو» با فروشی معادل ۲۲۰ میلیون دلار فروش نسبتا خوبی را تجربه کرد. سال ۲۰۱۶ خبر رسید بن افلک پس از تجربه پرحاشیه «آرگو» تصمیم گرفته رمان دیگری از دنیس لهان را تبدیل به فیلم کند؛ رمانی که این بار داستانش بر افزایش مصرف مواد توهم‌زا در آمریکا تمرکز داشت. اما تلاش دوم او برخلاف اولین فیلمش اثر شکست خورده‌ای از آب درآمد. افلک علاوه بر کارگردانی و تهیه کنندگی به عنوان نقش اصلی فیلم «در شب زندگی کن» جلوی دوربین رفته و نتیجه‌اش شده بدترین فیلم کارنامه سینمایی او تا امروز. او که حضورش در نقش بتمن هم با انتقادات تند و تیزی مواجه شد‌، با شکست «در شب زندگی کن» سال کابوس واری را پشت سر گذاشت. در برنامه‌های بعدی، افلک فعلا پروژه‌ای به عنوان کارگردان ندارد، اما بعید است این بازیگر ۴۴ ساله با وجود شکست در فیلم اخیرش سودای کارگردانی را از سر بیرون کرده باشد.


آنجلینا جولی Angelina Jolie

 دختر جان ویت ، بازیگر سرشناس سینمای جهان همه تصورات دیگران درباره آینده‌اش را در هالیوود به هم ریخت. با برد پیت ازدواج کرد، سفیر حسن نیت سازمان ملل شد، در بحران‌ها به آفریقا و آسیا سفر کرد، فعالیت‌های انسان دوستانه کرد و بچه‌هایی از کشورهای مختلف را به فرزندخواندگی پذیرفت. جنس فیلم‌هایی که بازی می‌کرد در گذر زمان تغییرات زیادی پیدا کرد و بالاخره کارگردان هم شد. کاری را که پدرش نیز یک بار برای ساخت یک فیلم تلویزیونی انجام داده بود. آنجلینا جولی اولین بار در سال ۲۰۱۱ با ساخت «در سرزمین خون و عسل/ In the Land of Blood and Honey»  کارگردانی را آغاز کرد و در اولین تجربه‌اش به سراغ ماجرایی در پس زمینه جنگ بوسنی رفت. فیلم، داستان زن و مردی را روایت می‌کند که مدتی پس از آغاز جنگ در دو سمت مخالف قرار می‌گیرند. موقعیتی نام آشنا برای بیشتر کشورهای جنگ زده.  جولی در اولین تجربه از بیشتر منتقدان نمره قبولی گرفت، هر چند این نمره چندان بالا هم نبود. فیلمی با زبان بوسنیایی ‌که اکثر عوامل آن صرب بودند در گیشه شکست خورد، ولی توانست نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی زبان در گلدن گلوب شود. جایزه‌ای که به فیلم «جدایی نادر از سیمین» ساخته اصغر فرهادی باخت.

سرک به پشت دوربین 

جولی به جبران ضرر مالی تا سه سال هوس فیلمسازی به سرش نزد، ولی بازگشتش با فیلم جنگی «شکست ناپذیر/ Unbroken» در سال ۲۰۱۴ امیدها را درباره او بیشتر کرد. اکثر منتقدان پس از دیدن فیلم ایرادات زیادی به دلیل بعضی مسائل از او گرفتند، اما معتقد بودند جولی نشان داده خمیر مایه کارگردانی را دارد. «شکست ناپذیر» داستان واقعی یک قهرمان المپیک به اسم لوئی زامپرینی است؛ مردی که پس از سقوط هواپیمایش در خلال جنگ جهانی دوم همراه با دو همرزم دیگرش ۴۷ روز تمام روی یک تکه چوب وسط اقیانوس خودشان را زنده نگه داشتند. فیلم در بخش‌های فنی نامزد سه جایزه اسکار شد. در گیشه  هم ۲۰۰ میلیون دلار فروخت تا جولی به سرعت و تنها یک سال بعد فیلم سومش «کنار دریا» را کارگردانی کند؛ فیلمی‌به نویسندگی، تهیه‌کنندگی، کارگردانی و بازیگری خودش و همسر سابق‌اش برد پیت. «کنار دریا» داستان نویسنده‌ای آمریکایی است که در زندگی مشترک با همسرش به بن بست خورده و برای حل این مشکل همراه او به خانه‌ای کنار دریا می‌رود. فیلم واکنش چندان مثبتی به همراه نداشت تا نشان دهد این بازیگر سرشناس حداقل فعلا بهتر است دور ساخت فیلم های رمانتیک و عاشقانه نگردد.

سرک به پشت دوربین

جولی که روز به روز در کارگردانی تجربه و ثبات بیشتری کسب می‌کند بدون توجه به حواشی مدتی است در راستای دو فیلم اولش، مشغول ساخت فیلم جدیدی به نام «اول پدرم را کشتند/First They Killed My Father» شده است. فیلم، اقتباسی است از کتاب خاطراتی به همین نام نوشته لونگ آونگ ، نویسنده و فعال حقوق بشر اهل کامبوج و داستان نجات او از دست خمرهای سرخ. این فیلم قاعدتا بر اساس دغدغه‌های شخصی جولی ساخته می‌شود و باید دید چهارمین اثر او در کارگردانی به بالا رفتن اعتبارش کمک خواهد کرد یا نه.


شان پن  Sean Penn

وسوسه کارگردانی زود به سراغش آمد؛ درست ۱۰ سال پس از تجربه بازیگری و در اوایل دهه ۹۰ میلادی دو فیلم «دونده هندی/ The Indian Runner» و «نگهبان گذرگاه/The Crossing Guard» را ساخت که آثار نیمه موفقی بودند. با این حال تمرکز او از بازیگری به سمت کارگردانی نرفت. با آغاز قرن ۲۱در سه مقطع زمانی‌شان پن سه فیلم ساخت. دو فیلمی‌که با استقبال خوبی مواجه شدند و یک فیلم که یک شکست تمام عیار برای او بود. او «قول/ The Pledge» را سال ۲۰۰۱ براساس اثری از فردریش دورنمات، نمایشنامه نویس و رمان نویس مطرح سوییسی ساخت که حتی تا پای دریافت نخل طلای جشنواره کن هم پیش رفت. فیلمی‌با حضور جک نیکلسون و آرون اکهارت که داستان افسری درآستانه بازنشستگی است و ناگهان با پرونده قتل دختربچه‌ای مواجه می‌شود. افسر به مادر دختر بچه قول می‌دهد تا زمانی که قاتل را پیدا نکرده از اداره پلیس نرود.

 

 سرک به پشت دوربین

«قول» بازخوردهای خوبی بین مخاطبان و منتقدان داشت ولی باعث نشد شان پن برای ساخت فیلم بعدی‌اش عجله کند. او پس از شش سال و در ۲۰۰۶ بهترین فیلم کارنامه سینمایی‌اش تا امروز یعنی «به سوی طبیعت وحشی/Into the Wild» را کارگردانی کرد. فیلمی‌براساس کتاب معروفی به همین نام نوشته جان کراکوئور. این فیلم داستانی واقعی دارد و ماجرای زندگی کریستوفر مک‌کندلس است. جوانی که امیل هرش نقش آن را بازی می‌کند. کریستوفر دانشجویی موفق در اوایل دهه ۹۰ بود که ناگهان یک روز تصمیم گرفت همه چیز در زندگی متمدنانه را کنار بگذارد و برای زندگی به دل طبیعت وحشی آن هم در آلاسکا برود، اما در نهایت غلبه همیشگی نیروهای طبیعت باعث شد او سرنوشت محتومی‌پیدا کند. مخاطبان و منتقدان از فیلم استقبال گسترده‌ای کردند و حتی نامزد چند رشته در اسکار هم شد و شان پن توانست به عنوان کارگردان مورد تایید و تشویق فراوانی قرار بگیرد.

سرک به پشت دوربین 

 «به سوی طبیعت وحشی» انتظارات را از پن به عنوان کارگردان بالا برد. او ۹ سال فیلم نساخت و در حالی که همه منتظر دیدن یک اثر قابل توجه دیگر از این کارگردان بودند فیلم «آخرین چهره/The Last Face» را ساخت. فیلمی‌با حضور شارلیز ترون و خاویر باردم در نقش یک کارگردان و دکتر که برای کمک به مردم لیبریا در آفریقا به این کشور می‌روند. این فیلم در جشنواره کن ۲۰۱۶ برای اولین بار به نمایش درآمد و با انتقاد بسیار شدید منتقدان مواجه شد. این انتقاد تا امروز هم ادامه دارد به نحوی که منتقدان نمره‌ای بهتر از ۱۹ از ۱۰۰ به فیلم پن ندادند. شان پن همچنان فرصت این را دارد که با ساخت یک فیلم درست و درمان دیگر آبروی از دست رفته اش در کارگردانی را مجددا به دست بیاورد اما در شرایط فعلی او بازیگر موفقی است که همزمان کارگردانی نیمه شکست خورده است.


منبع: برترینها

گریم متفاوت آل‌ پاچینو در فیلمی تازه

به گزارش خبرآنلاین، آل پاچینو در فیلم تازه بری لوینسن نقش شخصیتی واقعی به نام جو پترنو را  بازی می‌کند. پترنو یکی از موفق‌ترین مربیان فوتبال کالجی آمریکا بود. او پس از درگیر شدن در پرونده آزار و اذیت جنسی کودکان از سوی دستیار و همکار قدیمی‌اش جری سنداسکی با دردسرهای بسیاری روبه‌رو شد.
 



لوینسن این فیلم تلویزیونی را برای شبکه اچ‌بی‌او می‌سازد. او پیش از در فیلم‌ «تو جک را نمی‌شناسی» با پاچینو و شبکه اچ‌بی‌او همکاری کرده است. آل پاچینو برای بازی در فیلم «تو جک را نمی‌شناسی» برنده جوایز گلدن‌گلوب و امی شد.جو پترنو سال ۲۰۱۲ در اثر ابتلا به سرطان ریه از دنیا رفت. مرگ او دو ماه پس از اخراجش از جایگاه مربیگری رقم خورد.فیلمنامه‌نویسان این اثر تازه تلویزیونی دبورا چان (نویسنده «آناتومی گری»)، جان سی.ریچاردز و دیوید مک‌کنا هستند.


منبع: بهارنیوز

تنها شهرجهانیِ ایران هتل۵ستاره ندارد

یزد، به عنوان نخستین شهر تاریخی ایران و بیست‌ودومین اثر تاریخی کشور درحالی در فهرست میراث جهانی یونسکو ثبت شد که اکنون مهم‌ترین چالش این شهر پس از حفظ بافت تاریخی‌اش، با وجود میل شدید برای تغییر و ساخت و ساز، بهبود زیرساخت‌های مورد نیاز گردشگرانی است که برای دیدن این جواهر پارسی، راه سفر طولانی را به جان می‌خرند. این همان چالشی است که مورد اشاره‌ی نماینده ویتنام – پیش از اعلام رأی نهایی یونسکو – نیز قرار گرفت؛ سوال این نماینده در چهل‌ویکمین اجلاس کمیته میراث جهانی، درباره نحوه‌ی خدمات‌دهی به گردشگرانی بود که این شهر تاریخی را برای سفر و دیدن انتخاب می‌کنند و «سیدمصطفی فاطمی» – مشاور عالی اداره میراث فرهنگی و گردشگری یزد – در گفت‌وگو با ایسنا به آن پاسخ داده است.
هرچند او باور دارد یزد، زیرساخت‌های چندان آماده‌ای برای گردشگری ندارد، چون خیلی دیرتر از اصفهان و شیراز وارد دنیای گردشگری شده، اما به ایسنا گفت: زیرساخت‌های این شهر برای شرایط فعلی کفایت می‌کند، ولی با افزایش تعداد گردشگران بویژه پس از جهانی شدن، باید برای آینده پیش‌بینی‌هایی صورت گیرد.
او که برای یک دوره کوتاه در سال ۹۵ سرپرست اداره میراث فرهنگی و گردشگری یزد نیز بود، آماری از رشد گردشگران خارجی این شهر ارائه کرد و افزود: تعداد گردشگران یزد که در سال ۹۳ حدود ۱۲ هزار و ۳۰۰ نفر بود، در سال ۹۵ به ۱۱۳ هزار نفر رسید. این رشد، خیلی خوب و حتی از برنامه‌ها جلوتر بوده است.
فاطمی ادامه داد: یزد به نسبت اصفهان و شیراز سابقه‌ای در گردشگری ندارد، هرچند که شهری تاریخی با میراث فرهنگیِ فراوان است، اما آن دو شهر پیش از انقلاب هم در گردشگری فعال بودند، ‌ درحالی‌که یزد نزدیک یک دهه است به حوزه‌ی گردشگری وارد شده که البته در این مدت با رشد خیلی خوبی در جذب گردشگر روبرو بوده است. در واقع آغاز گردشگری در یزد از زمان دولت اصلاحات با ساخت هتل‌های جدید بود.
به گفته‌ی او، در حال حاضر یزد ۳۰۰ واحد اقامتی دارد که تعداد تخت‌های آن در سه سال گذشته از ۳ هزار به ۵ هزار تخت افزایش یافته است که برای یزد جهش خوبی به شمار می‌آید.

این کارشناس گردشگری با این حال، کمبود اقامتگاه مناسب را مهم‌ترین معضل گردشگری این شهر می‌داند و می گوید: یزد فعلا هتل ۵ ستاره ندارد، هتل‌های آن چهار ستاره به پایین هشتند، هرچند با افزایش شمار گردشگران داخلی و خارجی در سال‌های اخیر، سه سرمایه‌گذار برای ساخت هتل ۵ ستاره درخواست داده‌اند که به دلیل محدودیت منابع مالی، تا کنون به سرانجام نرسیده‌؛ البته یکی از این سه پروژه، با توجه به روند و پیشرفتی که دارد احتمالا تا پایان سال به بهره‌برداری برسد.
وی اضافه کرد: تاکید یزد بیشتر روی ساخت هتل ۵ ستاره است، مخصوصا بعد از ثبت جهانی، با این حال فعلا بیشترین متقاضیان سرمایه‌گذاری در حوزه اقامت، خواهان راه‌اندازی واحدهای کوچک‌تر و بومگردی هستند که البته این هم نیاز یزد است، اما کفایت نمی‌کند.او تاکید کرد: برای ارتقاء و ساخت واحدهای اقامتی بیشتر، یزد حتما به زمان بیشتری نیاز دارد.فاطمی درباره اعلام آمادگی خارجی‌ها برای سرمایه‌گذاری در یزد نیز اظهار کرد: سرمایه‌گذارهایی از خارج کشور داشتیم، ولی تردیدها در حوزه ‌بین‌الملل همچنان وجود دارد، با این حال ابراز علاقه‌هایی شده، ولی اقدامی نشده است.
وی ادامه داد: یزد پیش از آن‌که در یونسکو ثبت شود با توجه به افزایش شمار گردشگران، تامین زیرساخت را شروع کرده بود. البته هتل تنها زیرساخت مورد نیاز نیست، هرچند که مهم‌ترین نیاز و اساسی‌ترین کمبود این شهر به شمار می‌آید، ولی یزد به سرویس بهداشتی، حمل و نقل درون و برون شهری و همچنین ناوگان هوایی با کیفیت هم نیاز دارد.
او با اشاره به تاکسی گردشگری که چندی پیش در یزد راه‌اندازی شد، گفت: این پروژه همچنان درحال جریان است، هرچند آنطور که ما می‌خواستیم پیش نرفت، ‌ چرا که اجرای موفق آن به هماهنگی سایر دستگاه‌ها نیاز دارد.

کارشناس گردشگری یزد، درباره‌ی محدودیت‌های بافت تاریخی این شهر بویژه پس از ثبت در فهرست جهانی یونسکو، که احتمالا مانعی برای گسترش و یا ایجاد زیرساخت‌های گردشگری خواهد شد، اظهار کرد: بافت تاریخی این شهر مثل دریا می‌ماند، باید در ساحلِ آن سرمایه‌گذاری کرد، چون در اطراف این بافت، فضای کافی برای ایجاد زیرساخت‌های مورد نیاز وجود دارد.
مشاور عالی مدیرکل میراث فرهنگی و گردشگری استان یزد همچنین درباره وجود خط مشئ و یا نقشه‌ی راه گردشگری برای این شهر، گفت: قبلا برنامه پنج ساله‌ای برای یزد با عنوان «خوش‌آمد به یزد» تهیه شده بود که از ابتدای سال ۹۵ آغاز شده؛ در آن برنامه، محورهای گردشگری، تقویم جشنواره‌ها، نمایشگاه‌ها، برنامه‌های سرمایه‌گذاری و استراتژی گردشگری به صورت زمان‌بندی تعیین شده است. در استراتژی کوتاه مدت تمرکز بر تکمیل طرح‌های نیمه‌تمام، ایجاد بوم‌گردی، افزایش ظرفیت اقامت، رفع ضعف‌های مدیریت هتلداری و تبدیل برخی ساختمان‌های بدون کاربری به هتل و واحد اقامتی، است. در استراتژی بلند مدت نیز سیاست بر خرید یکسری زمین‌ از سازمان مسکن و شهرسازی و واگذاری آن‌ها با قیمت مناسب به سرمایه‌گذاران برای ساخت هتل است. در همین راستا حتی کارخانه نساجی قدیمی که در کنار بافت تاریخی یزد بود به سرمایه‌گذارانی سپرده شد تا به هتل تغیر کاربری داده شود.
 فاطمی گفت: برنامه‌های گردشگری و سرمایه‌گذاری در یزد بر اساس و اصول این برنامه که در یزد با عنوان ۹۵ + ۵ معروف شده بود، پیش می‌رود.
 


منبع: بهارنیوز

بانوان فقط در دو شهر اجازه خواندن دارند!

باران رضایی در گفتگو با  ایلنا، از عدم صدور مجوز برای اجرای کنسرت بانوان در استان‌ها انتقاد کرده و گفت: در هیچ شهری به‌جز سنندج و تهران مجوز کنسرت بانوان صادر نمی‌شود. من بارها برای اجرا در شهر خودم درخواست مجوز داده‌ام اما هرگز با آنها موافقت نشده است. من چندین مرتبه برای اجرای کنسرت بانوان در رشت، اصفهان، کرج، کرمانشاه، یزد، سقز و شیراز اقدام کرده‌ام اما به هیچ عنوان چنین اجازه‌ای داده نمی‌شود.  این عضو سابق گروه همنوازان شیدا محمدرضا لطفی در ادامه افزود: تنها در تهران و سنندج موفق شده‌ام مجوز کنسرت بگیرم. دی ماه سال گذشته در سنندج با گروه “هناره” کنسرت موسیقی ویژه بانوان داشتیم؛ جالب است بدانید در همان زمان همایون شجریان هم در سنندج کنسرت داشت و مجوز کنسرت ایشان یک هفته‌ای صادر شد اما مجوز کنسرت ما بعد از چهار ماه ارایه شد.
وی همچنین عنوان کرد: تقاضایی که برای مجوز برگزاری کنسرت ویژه بانوان به ادارات ارشاد استان‌ها داده‌ایم در چارچوب قوانین کشورمان بوده است و هیچ اتفاق غیرقانونی در کار نیست؛ اما نمی‌دانم چرا اینگونه رفتار می‌شود؛ جالب است بدانید مدیرکل اداره ارشاد سنندج و اداره ارشاد کرمانشاه یک نفر است. ایشان مجوز اجرای کنسرت بانوان در سنندج را صادر می‌کند اما مجوز اجرای همین کنسرت را در کرمانشاه نمی‌دهد؛ من واقعا در مورد چنین روندی سوال دارم و می‌خواهم دلیل این مسائل را بدانم.

باران رضایی گفت: در زمان آقای خاتمی من در تالار وحدت و رودکی و سالن‌های دیگر هم کنسرت برگزار می‌کردم و برادرم هم به عنوان همخوان در کنار من حضور داشت؛ در آن زمان در چند جشنواره موسیقی بانوان نیز عنوان اول را کسب کردم.وی در ادامه افزود: بعد از دوره آقای خاتمی دیگر در ایران نتوانستم کار کنم و بیشتر در فستیوال‌های خارجی شرکت می‌کردم. تا بالاخره سال گذشته موفق شدم در کشورم کنسرت برگزار کنم. من انتظار داشتم دولت آقای روحانی رویکردش به موسیقی بانوان به گونه‌ای دیگر باشد اما متاسفانه من در زمینه موسیقی بانوان هیچ رویکرد مثبتی از دولت ندیده‌ام.
این موزیسین درباره قوانین موجود درباره کنسرت‌های ویژه بانوان گفت: در چارچوب قانون کنسرت بانوان برای بانوان به صورت تکخوانی مجاز است و به صورت همخوانی برای آقایان نیز مجاز محسوب می‌شود از این رو مسئولان هیچ وقت به‌طور مستقیم به ما نمی‌گویند به شما مجوز نمی‌دهیم؛ اما قوانین نانوشته موازی وجود دارد که باعث شده مجوز کنسرت بانوان به جز در تهران و سنندج در هیچ جای دیگری صادر نشود.وی همچنین عنوان کرد: وقتی با مسئولان در این‌باره صحبت می‌کنیم همگی تایید می‌کنند که حرف شما درست است اما شرایط به گونه‌ای‌ست که نمی‌شود کاری کرد. همسرم من از خانواده عندلیبی‌هاست و جلیل و جمشید عندلیبی برادران بزرگتر ایشان هستند که بسیاری از آثارشان همواره در ایران منتشر شده؛ خودم هم با زنده‌یاد استاد محمدرضا لطفی چهار کار اجرا کرده‌ام و جدای از آن ۲۰ سال است در دستگاه‌های دولتی مشغول فعالیت هستم و به قوانین هم عمل کرده‌ام؛ در چنین شرایطی چرا باید حق و حقوق امثال من رعایت نشود؟رضایی افزود: ما اشعار حافظ و مولانا را با موسیقی اصیل ایرانی اجرا می‌کنیم و آثاری را به مخاطبان ارائه می‌دهیم که مروج فرهنگ غنی این سرزمین است. ما انتظار داریم دولت حق و حقوق ما را اجرا کند. 

وی همچنین درباره کنسرتی که مرداد ماه در تهران دارد، گفت: گروه موسیقی بانوان “هناره” ۱۰ مرداد کنسرتی از موسیقی سنتی ایرانی و مقامی کردی را از ساعت ۲۱ در تالار خلیج فارس فرهنگسرای نیاوران روی صحنه خواهد برد.این موزیسین افزود: در این اجرا باران رضایی (خواننده)، مرجان راغب (سرپرست و نوازنده سنتور)، بهنوش کاظم‌زاده (کمانچه)، گلناز خلیلی (تار)، سارا زمردی فرد (تنبک)، صبا ذوالفقاری (دف) و محسن طاهری‌جم (مدیر اجرایی) گروه “هناره” را همراهی می‌کنند.
باران رضایی همچنین عنوان کرد: این کنسرت موسیقی بانوان در دو بخش برگزار می‌شود؛ یک بخش آن به موسیقی سنتی ایرانی اختصاص دارد که شامل ساز و آواز براساس ردیف دستگاهی و همچنین چند تصنیف قدیمی و یک تصنیف از ساخته‌های محمدرضا لطفی است. بخش دوم این کنسرت نیز در بخش کردی است؛ که شامل موسیقی قدیم کردی سه مقام آوازی می‌شود. یکی از این آوازها را در دستگاه سه‌گاه با شعری از شاعر جوان کرمانشاهی علی الفتی اجرا خواهیم کرد. یک مقام دیگر در دستگاه شور است که از ماموستا موشکو و مقام دیگر از طاهر توفیق را اجرا می‌کنیم. همچنین تصنیف‌های قدیمی کردی در لهجه‌های سورانی، اردلانی و کلهری اجرا می‌شود.


منبع: بهارنیوز

استاد سینمای وحشت، درگذشت

به گزارش ورایتی، در بیانیه مدیر برنامه‌های رومرو آمده که او در خانه‌اش هنگامی که خواب بود و بعد از مدت کوتاهی جدال با سرطان ریه از دنیا رفت.
 




رومرو فیلم «شب مردگان زنده» را در سال ۱۹۶۸ با بودجه ۱۱۴ هزار دلاری ساخت که نه تنها به فروش حیرت‌انگیز ۳۰ میلیون دلاری رسید، بلکه خیلی زود به یک «فیلم کالت» تبدیل شد. این فیلم سیاه و سفید که از مهم‌ترین آثار سینمای وحشت در تاریخ سینما شناخته می‌شود، درباره گروهی از شخصیت‌ها بود که در مزرعه‌ای در پنسیلوانیا مورد هجوم تعداد زیادی از زامبی‌ها قرار می‌گرفتند.او بعد از این موفقیت، سه فیلم ساخت که نتوانستند به اندازه «شب مردگان زنده» محبوبیت به دست بیاورند. در سال ۱۹۷۷ او فیلم «مارتین» را درباره خون‌آشام‌ها ساخت که تاحدی موفق‌تر بود. اما رومرو به دل زامبی‌ها برگشت و فیلم «سحرگاه مردگان» را با نیم میلیون دلار بودجه ساخت که ۵۵ میلیون دلار فروش کرد. سومین فیلم رامبی او «روز مردگان» بود که در سال ۱۹۸۵ ساخته شد.

در آن مقطع فیلم‌های او که موضوعش زامبی‌ها نبودند، بیشتر مورد توجه قرار گرفتند، از جمله Knightridgers و «نمایش ترسناک» که داستانش را استیون کینگ نوشته بود. او در دهه ۱۹۹۰ دو تجربه مشترک با داریو آرجنتو دیگر فیلمساز مشهور ژانر وحشت داشت: «نیمه تاریک» و «مشت‌زن».رومرو قرار بود نخستین فیلم «رزیدنت اویل» بر مبنای بازی ویدیویی مشهور را هم کارگردانی کند، اما به دلیل اختلاف نظر با تهیه کنندگان کنار کشید.

 




او یک سه‌گانه زامبی دیگر هم ساخت؛ ابتدا «سرزمین مردگان» در سال ۲۰۰۵ که در کانادا تولید شد و در آن سیمون بیکر، دنیس هاپر و آسیا آرجنتو بازی می‌کردند و سپس «خاطرات مردگان» در سال ۲۰۰۸ و «بقای مردگان» در سال ۲۰۱۰٫این سینماگر پرکار علاوه بر فیلمسازی، روی بازی‌های ویدیویی و کتاب‌های مصور هم کار می‌کرد. جرج رومرو متولد محله برانکس در شهر نیویورک بود،‌اما پدرش کوبایی و مادرش لیتوانیایی بود. او در حالی درگذشت که از او دو فرزند به جا مانده است.استیون کینگ نویسنده مشهور امریکایی بعد از مرگ او در توییتر نوشت: «از شنیدن خبر مرگ جرج رومرو همکار مورد علاقه و دوست خوب قدیمی‌ام غمگینم. جرج، هرگز کسی مثل تو نخواهد آمد.»


منبع: بهارنیوز

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی ۲۰۱۷

: شب پنج شنبه آکادمی تلویزیونی اسامی تمام کسانی که در تمام بخش های برنامه های تلویزیونی امسال نامزد دریافت جوایز امی شدند را معرفی کرد و مثل هر سال، تعدادی از غیرمنتظره ها نامزد شدند و بعضی از محبوب ها جا ماندند.

 به نقل از ورایتی، با توجه به اینکه بیش از ۴۰۰ سریال تلویزیونی وجود داشت که باید از میان آن ها انتخاب می شد و در هر بخش هم تنها چند جا وجود داشت، بیش از ۲۱ هزار عضو رای دهنده آکادمی تلویزیون انتخابی غیر از این نداشتند تا تعدادی از رقبای قدرتمند را از لیست نامزدهای دریافت جوایز امی سال ۲۰۱۷ کنار بگذارند.

با این حال، با توجه به اینکه تعداد تا این حد بالایی از کاندیداهای ارزشمند وجود داشتند، تعدادی سورپرایز رضایت بخش هم به چشم خورد. حالا که نامزدهای رسمی دریافت جوایز امی معرفی شده اند، در اینجا بزرگترین کاندیداهایی که به آن ها توجهی نشد و بزرگترین سورپرایزهای این فصل از جوایز پرده کوچک را بررسی می کنیم.

 سورپرایز:

«وست ورلد» با «پخش زنده شنبه شب» برای بیشترین تعداد نامزدی های دریافت جایزه امی مساوی شد

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017 

بعد
از اینکه برای سال های متوالی برنامه های ژانری توجه زیادی را در بخش های
اصلی امی به خود جلب نکردند (البته با استثناء قابل توجه «بازی تاج و
تخت»)، آکادمی امسال فیلم تریلر وسترن علمی تخیلی شبکه اچ بی او را به
رسمیت شناخت.

در بخش هایی با گستره وسیع از بهترین سریال درام گرفته تا
بهترین کارگردانی برای یک سریال درام، «وست ورلد» توانست ۲۲ نامزدی کسب
کند. این می تواند نقطه عطفی برای این جوایز باشد.

«نابغه»

با
وجود اینکه ممکن است دیدن اسم جفری راش (آن هم در نقش آلبرت اینشتن) ممکن
است کاری کند بعضی رای دهندگان به طور اتوماتیک آن را انتخاب کنند، این
مسئله تعجب برانگیز است که این سریال ساخت نشنال جئوگرافیک توانست در بخش
های دیگر از جمله کارگردانی و سریال لیمیتد تا این حد توجه جلب کند.

وقتی
این سریال روی آنتن رفت اخبار زیادی درباره اش منتشر نشد، اما به نظر می
رسد که قدرت ستارگان آن بیش از حدی بوده که رای دهندگان بتوانند آن را
نادیده بگیرند.

 پاملا ادلان

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017 

ادلان
به خاطر نقشش در سریال «لویی» یکی از محبوب های آکادمی بود و برای آن در
بخش های نویسندگی و بازیگر زن مهمان نامزد شد و همچنین توانست برای «پادشاه
تپه» نامزد بهترین صداپیشه شود، با این حال آخرین باری که نام او در لیست
نامزدها قرار گرفته بود، مربوط به سال ۲۰۱۵ و سریال کمدی نام برده دوم می
شد.

حالا او برگشته تا «چیزهای بهتر» را به نمایش بگذارد، سریالی از شبکه
اف اکس که خودش با الهام از وقایع زندگی اش خلق کرد. با وجود اینکه ادلان
به خاطر این نقش نقدهای مثبت بسیاری دریافت کرد، رقابت در این بخش تا حدی
جدی بود که به نظر می رسید او نتواند نامزدی دریافت امی را کسب کند.

 زک گالیفیناکیس

این
نخستین نامزدی امی در نقش اول برای گالیفیناکیس است که پیش از این در بخش
سریال کوتاه برای «بین دو سرخس» چند جایزه برده بود. گالیفیناکیس در سریال
کمدی اف اکس با عنوان «بسکتس» کار پیچیده ای در ایفای نقش دوقلوهایی به نام
های چیپ و دیل بسکتس را اجرایی می کند، اما توجه رسانه ها و آکادمی در سال
گذشته بسیار بیشتر روی لویی اندرسون در نقش مادر این دوقلوها متمرکز بوده
است.

 کری کان

در
رقابت بسیار داغ و نزدیک بازیگر زن نقش اول سریال لیمیتد و فیلم
تلویزیونی، این بازیگر توانست به خاطر کارش در سریال «فارگو» شبکه اف اکس
نامزد شود. او هم به خاطر این نقش و هم به خاطر «بازماندگان» در حال حاضر
به یکی از بازیگران محبوب منتقدان تبدیل شده است. با وجود اینکه اگر او می
توانست برای آن سریال به رسمیت شناخته شود که اتفاقا آخرین اپیزودش را هم
حول محور شخصیت او روی آنتن برد، حداقل او توانست اینجا یک نامزدی به دست
بیاورد.

 «بیلی در خیابان»

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017

برنامه
هجو بیلی آیشنر بعد از یک کمپین تبلیغاتی بسیار خلاق که در آن به رای
دهندگان یادآوری شد که چه کسان دیگری نامزد شده اند و جایزه برده اند و این
مسئله تعجب آور بوده پس چرا او نباید نامزد شود، توانست نامزدی دریافت
جایزه امی را کسب کند. این نامزدی همچنین نماینده نخستین باری است که شبکه
ترو تی وی توانسته در رقابت امی شرکت کند.

نامزدهای بخش رقابتی مجری های برنامه های واقع گرا

با
توجه به اینکه برنامه «امریکن آیدل» از روی آنتن رفته، انتظار می رفت یک
جای اضافی به وجود بیاید و یک تازه کار به رقابت اضافه شود، اما در حقیقت
تنها دو نامزد از پارسال در لیست نامزدهای امسال حضور داشتند (دوگانه هایدی
کلام و تیم گان و همچنین برنده سال ۲۰۱۶ یعنی روپال چارلز). حالا این بخش
شامل چهره هایی آشنا از جمله گوردون رمزی برای «سرآشپز استاد جوان» و
همچنین تعدادی نامزد عجیب از جمله دوگانه مارتا استوارت و اسنوپ داگ برای
«مهمانی شام مارتا و اسنوپ»، الک بالدوین برای «امتیاز نهایی» و دبلی.
کامائو بل برای «طیف های متحده آمریکا» می شود.

جین فوندا

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017 

لیلی
تاملین، نیمه دیگر فوندا در برنامه «گریس و فرنکی» دو بار برای کمدی شان
در سریال کمدی نت فلیکس نامزد شده، اما امسال نخستین باری است که فوندا
نامزدی امی دریافت کرده است. فوندا که آخرین بار در سال ۲۰۱۴ برای نقش
مهمانش در سریال «اتاق خبر» شبکه اچ بی او نامزد شده بود، تا به حال هرگز
نتوانسته بود در بخش های بهترین بازیگر زن نقش اول کمدی با درام نامزد شود.

مایلو ونتیمیگلیا

با
وجود اینکه انتظار می رفت پس از اینکه استرلینگ کی. براون ستاره «این ما
هستیم» توانست پارسال برای سریال «مردم مقابل او.جی. سیمپسون» برنده جایزه
بازیگر نقش اول سریال لیمیتد شود، امسال هم نامزدی دریافت جایزه بهترین
بازیگر مرد را کسب کند، دیدن همبازی اش مایلو ونتیمیگلیا مقابلش در همین
بخش غیرمنتظره بود. این نامزدها باعث می شوند این سبک سریال های درام
دوباره بتوانند به شیوه ای قابل توجه در رقابت ها شرکت داشته باشند.

 شارون پرسر

پرسر
و شخصیتش در سریال «چیزهای عجیب» یعنی بارب، بعد از نمایش فصل اول این
سریال در نت فلیکس به موضوع مورد بحث و علاقه هواداران تبدیل شدند، اما
تعداد بسیار کمی از آن ها انتظار داشتند که هشتگ شان در توییتر یعنی #عدالت
برای بارب بتواند تبدیل به نامزدی دریافت جایزه امی شود. پرسر حالا برای
نقش آفرینی در این سریال علمی تخیلی در بخش بازیگر مهمان نامزد دریافت
جایزه امی شده است.

 نادیده گرفته شده:

اپرا وینفری

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017

آدم ممکن است فکر کند آکادمی هرگز وینفری را در لیست کسانی که به آن ها توجه نمی شود قرار نخواهد داد؛ رای دهندگان فقط اسمش را در لیست کاندیداها می بینند و حتی اگر او را در نقشی که به خاطر آن نامزد شده ندیده باشند، معمولا به او رای می دهند. اما امسال این مسئله حقیقت نداشت چون وینفری به خاطر نقشش در سریال لیمیتد «زندگی فناناپذیر هنریتا لکس» نامزد نشد.

جیمی فالون

فالون و برنامه اش «شو امشب» پارسال
نتوانستند جایزه یک مجموعه سخنان متنوع را از آن خود کنند، اما امسال حتی
نتوانستند نامزد بشوند. با وجود اینکه برنامه های مشابه که بیشتر روی شوخ
طبعی تمرکز می کنند از جمله «برنامه زنده جیمی کیمل!» و «شو دیروقت دیروقت
با جیمز کوردن» نامزد شدند، برنامه هایی که جنبه سیاسی قوی تری داشتند از
جمله برنده پارسال همین بخش یعنی «هفته پیش امشب با جان الیور» و همچنین
«فول فرانتال با سامانتا بی» و «زمان زنده با بیل مائر» نامزدی های بیشتری
دریافت کردند.

 
«آمریکایی ها»

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017

ممکن است چند سالی طول کشیده
باشد تا آکادمی این سریال درام جاسوسی شبکه اف اکس را کشف کرده باشد، اما
وقتی که بالاخره این کار را کرد، خیلی ها امیدوار بودند که این سریال
بتواند نامزد دریافت جایزه بهترین سریال درام بشود. با وجود اینکه نقش های
اول سریال یعنی کری راسل و متیو ریس هر دو برای بازی شان نامزد شدند، خود
سریال در سال یکی مانده به پایانی اش نامزد نشد.

«شفاف»

جفری تمبور ستاره این سریال (که قبلا هم
برنده جایزه امی شده) دوباره برای ایفای نقش مائورا ففرمن در بخش بازیگر
نقش اول نامزد شده، اما این سریال آمازون بعد از اینکه در دو سال گذشته
نامزد شده بود، امسال از بخش سریال کمدی کنار گذاشته شده است.

«بازمانده ها»

سریال متفاوت اچ بی او که با اقتباس
از رمان هم نام تام پروتا ساخته شده بود، آخرین شانسش برای پیروزی در جوایز
امی را از دست داد. این سریال در ماه ژوئنی که تمام شد در حالیکه همه از
آن با نقدهای درخشان تجلیل می کردند، مخصوصا برای نقش آفرینی بازیگر زن
اصلی اش کری کان، کار خود را بعد از سه فصل به پایان برد. ممکن است این
بازیگر به خاطر کارش در این سریال توسط آکادمی به رسمیت شناخته نشده باشد.

 رامی مالک

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017

وقتی سال گذشته آکادمی تلویزیون جایزه
بهترین بازیگر مرد نقش اول را برای نقش الیوت در سریال «آقای روبات» شبکه
یو اس ای به مالک داد، خیلی ها متعجب شدند، البته شاید سورپرایزشان خوب بود
چون این پیروزی او نماینده رای دهندگی خارج از نرم بود. آن موقع، مالک
توانست بازیگران بسیار جدی و قوی مثل باب اوکندریک، متیو ریس، لیو شرایبر و
کوین اسپیسی را مغلوب کند که همه شان دوباره امسال هم در همین بخش بازگشته
اند. متاسفانه، مالک این بار نتوانست در جمع آن ها قرار بگیرد.

 
 لینا دانم

با توجه به اینکه اپیزود پایانی
سریال «دخترها» در ماه آوریل روی آنتن رفت، دانم برای سریالی که خودش یکی
از خالقان آن بود، یک شانس پایانی برای دریافت جایزه برتر کمدی را داشت.
بعد از نامزد شدن در سه فصل اول، انتظار می رفت او در پایان بتواند یک
نامزدی دیگر کسب کند. اما حتی اعطای شانس دریافت یک جایزه نهایی نتوانست
کاری کند رای دهندگان برای نخستین بار از سال ۲۰۱۴ تا به حال، او را در
لیست نامزدها قرار بدهند.

جود لاو در «پاپ جوان»

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017

به نظر دیوانه وار می رسد که
کسی در درجه جود لاو از لیست نامزدهای امی کنار گذاشته شود، اما این اتفاقی
است که به وقوع پیوسته. بالاخره، بخش بازیگر مرد نقش اول سریال لیمیتد یا
فیلم پر از استعدادهایی از جمله یوآن مک گرگور، جفری راش، بندیکت کامبربچ،
ریز احمد، جان تورتورو و رابرت دنیرو بود.

کریستین بارانسکی

بارانسکی نخستین بار برای ایفای نقش
دایان لاکهارت در سریال «همسر خوب» در سال ۲۰۱۰ به رسمیت شناخته شد، وقتی
که در بخش بهترین بازیگر زن نقش مکمل برای این سریال درام نامزدی دریافت
جایزه امی را کسب کرد. او در شش سال آینده به طور متوالی در میان نامزدها
جا گرفت، اما حالا که شخصیتش وارد سریال اسپین آف «نبرد خوب» شده و می
تواند به این ترتیب در بخش بهترین بازیگر زن نقش اول نامزد شود، او در لیست
نامزدها دیده نمی شود.

 «ناامن»

بزرگترین سورپرایزها و نادیده گرفته شده‏ های امی 2017

تنها یک
سریال کمدی جوانان یعنی «آتلانتا» توانست امسال نامزد دریافت امی بشود.
بنابراین وقتی به استعدادهای موجود در سریال «ناامن» شبکه اچ بی او نگاهی
می اندازیم، سخت می توان باور کرد که هیچ یک از آن ها نامزد نشدند. این
سریال به طور کل، و ستاره و خالق اصلی آن یعنی آیسا رِی که نامزد دریافت
جایزه گلدن گلوب هم شده بود، انتخاب های محبوب بودند.

 «دختران گیلمور: یک سال در زندگی» و لارن گراهام

آکادمی
امسال تقریبا در تمام بخش ها به جای آثار نوستالژی آثار مربوط و مبحثی را
انتخاب کرد که به این معنی بود که احیای سریال «دختران گیلمور» در نت فلیکس
هم نامزد نشد. با وجود اینکه نام الکسیس بلدل ستاره این سریال در لیست
نامزدها دیده می شود، این نامزدی او به خاطر نقش آفرینی اش در سریال
«داستان پیشخدمت» محصول سرویس استریمینگ رقیب نت فلیکس یعنی هولو بود. حتی
لارن گراهام که خیلی ها می گفتند سال ها پیش که سریال روی آنتن بود باید
نامزد دریافت جایزه می شد، نتوانست وارد لیست نامزدها بشود.


منبع: برترینها

ماجرای «شهرزاد ۲» و حاشیه هایش

روزنامه هفت صبح – مرجان فاطمی: فصل دوم سریال شهرزاد با اینکه توجه ها را کاملا به سمت خودش جلب کرده اما با ضعف ها، ابهامات، بازارگرمی ها و گاف هایی رو به رو است، این موارد را در سه قسمت اول سریال بررسی کرده ایم.

پیش درآمد

خیلی پیش تر از این که شهرزاد به فصل دوم برسد و قسمت اول از این فصل به بازار بیاید، نوشتیم که کار حسن فتحی برای فصل جدید خیلی سخت است. از یک طرف انتظار مخاطبان از سریال بالا رفته و از طرف دیگر این احتمال وجود دارد که تغییرات جدید، به مذاق آنها خوش نیاید. هر دو این مسائل اتفاق افتاد. مخاطبان دنبال چیزی فراتر از آنچه حسن فتحی با حساسیت بالا تولید کرده هستند و کوچکترین اتفاق منفی هم برآشفته شان می کند.

مسئله دیگر این که خیلی ها هنوز نتوانسته اند با تغییراتی مثل مرگ بزرگ آقا، جانشینی قباد، زندگی زناشویی شهرزاد و فرهاد ورود شخصیت های جدید و… کنار بیایند و برای همین هم فصل دوم برایشان ناملموس است. همه این ها به کنار، ضعف ها ابهامات و گاف هایی هم در سه قسمت ابتدایی فصل دوم وجود دارد که وزن آن را در مقایسه با فصل اول پایین تر می آورد. ضمن مرور این موارد، بخشی از نظرات مخاطبات را هم درباره فصل جدید مرور می کنیم.

ماجرای «شهرزاد 2» و حاشیه هایش

بازار گوشواره و گردنبند

گردنبند مرغ آمین که فرهاد در فصل اول سریال به شهرزاد هدیه داد آنقدر مورد توجه قرار گرفت که به عنوان یک محصول با قیمت های مختلف در سایت شهرزاد برای فروش گذاشته شد و نهایتا درآمد خوبی هم نصیب عوامل سریال کرد تا جایی که حتی تقلبی آن هم به بازار آمد و از طرح آن در جاهای مختلفی استفاده شد.

خلاصه در دوره ای حسابی روی بورس بود. حالا به نظر می رسد آنقدر فروش این گردنبند خوب بوده که عوامل تصمیم گرفته اند در فصل دوم، از گوشواره و دستبند آن هم که رونمایی کنند. در قسمت سوم فصل دوم، داستان طوری پیش می رود که فرهاد دستبند و گوشواره مرغ آمین را به شهرزاد هدیه می دهد و کادر کاملا بسته ای از آنها هم مقابل چشم مخاطبان قرار می گیرد. البته هنوز هیچ صحبتی از فروش دستبند و گوشواره مرغ آمین به میان نیامده اما بعید نیست به همین زودی ها فروش آن در سایت اینترنتی شهرزاد شروع شود.

عاشقانه نچسب

عشق میان فرهاد و شهرزاد در فصل اول آنقدر جذاب به نظر می رسید که بخش مهمی از مخاطبان به خاطر همین مسئله جذب آن شدند. با به میان آمدن پای قباد به زندگی شهرزاد و نرمش آرام آرام این کاراکتر بی احساس و عصبی، علاقه ها را به عشق قباد بالاتر برد. برای همین هم بازگشت شهرزاد به سمت فرهاد زیاد هم به مذاق مخاطبان خوش نیامد.

مسئله اساس اما چیز دیگری است. حسن فتحی در شروع فصل دوم، در نمایش اوقات عاشقانه فرهاد و شهرزاد زیاده روی کرده، نمایش عشق صریح میان آنها، اغراق در لحظه های شاعرانه و ابراز علاقه های طولانی و… به حدی رسیده که آن جذابیت اولیه را از دست داده و حوصله مخاطبانش را سر برده. احتمالا فتحی از نمایش اغراق آمیز این احساسات هدف خاصی داشته چون همان طور که در تیزر سریال دیده بودیم فرهاد از یک جایی به بعد عصیان می کند. بنابراین شاید لازم بوده این عشق خیلی با اغراق به تصویر کشیده شود تا بعدها رسیدن این عشق به اضمحلال منطقی تر باشد.

ماجرای «شهرزاد 2» و حاشیه هایش

تبلیغات زیاد

پیش تر هم نوشتیم که یکی از ویژگی های مثبت فصل اول سریال «شهرزاد» این بود که برخلاف فیلم ها و سریال های شبکه نمایش خانگی، تبلیغات زیادی نداشت و پیش از شروع هر قسمت مجبور نبودیم یک عالم آگهی بازرگانی مختلف را تحمل کنیم. فصل دوم اما از همان قسمت اول تکلیفش را با مخاطبان روشن کرد. در هر قسمت تعداد زیادی آگهی بازرگانی جاسازی شده که هیچ کدامشان را نمیشود رد کرد. طوری به سریال الصاق شده اند که مخاطب مجبور است برای رسیدن به قسمت جدید، بنشیند و همه آنها را یک به یک تماشا کند.

همه اینها به کنار، از قسمت سوم به بعد، علاوه بر آگهی های بازرگانی ابتدای سریال، حتی در ابتدای بخش «آنچه خواهید دید» هم تبلیغ جاسازی کرده اند. یعنی مخاطب باید ابتدا یک آگهی بازرگانی را تا ته ببیند تا بعد از آن در یک دقیقه متوجه شود هفته آینده باید منتظر چه اتفاقی باشد. حالا امیدواریم از این به بعد برای بخش نماهنگ داخل منو، آگهی بازرگانی جاسازی نکنند.

گاف محتوایی

یک سری از اتفاق ها در سه قسمتی که از فصل دوم شهرزاد گذشته، مبهم مانده و هر طور فکر می کنیم نمی توانیم پاسخی برایشان پیدا کنیم. مثل فاصله زمانی مرگ بزرگ آقا تا مراسم چهلم. قضیه از این قرار بود که بزرگ آقا درست در شب عقد شهرزاد و فرهاد می میرد. آنها همان شب به اصفهان می روند. چند روز آنجا می مانند و بعد موقعی که قصد سفر به شیراز را دارند با دیدن صفحه اول یک روزنامه که از مرگ بزرگ آقا خبر می داد، بلافاصله به تهران بر می گردند.

حتی بتول خانم به آنها می گوید چرا آنقد زود از ماه عسل برگشته اید اما درست همان روز و با همان لباس ها زمانی که به خانه پدر فرهاد می رسند، هاشم می گوید که فردا چهلم بزرگ آقاست. یعنی این دو نفر چهل روز در اصفهان مانده بودند و تازه بعدش قصد داشتند به شیراز بروند؟ قطعا اینطور نبوده چون همه مدام به آنها می گویند که چرا آنقدر زود برگشتید. خودشان هم مدام یادآوری می کنند که به خاطر این قضیه مسافرتشان را نیمه کاره رها کرده و برگشته اند.

ماجرای «شهرزاد 2» و حاشیه هایش

ضعف ها و گاف ها از نگاه مردم

بحث داغ این روزهای اینستاگرام شهرزاد به نگاه های پرمعنای هاشم و عمه بلقیس مربوط است. بخش قابل توجهی از مخاطبان معتقدند که بلقیس همان قمری است که هاشم روزگاری عاشقش بوده است. یک عده حتی نوشته اند که ممکن است فرهاد هم بچه همین بلقیس باشد. خلاصه از اینها که بگذریم، یک سری ضعف ها و گاف هایی هم هست که در صفحه اینستاگرام به آنها اشاره شده. مثلا نوشته اند شهرزاد موقعی که برای دیدن امید به داخل عمارت بزرگ آقا رفته، مرغ آمین توی دستش نبوده و وقتی در حیاط مشغول صحبت با بلقیس شده، مرغ آمین دستش بوده. یا مثلا نوشته اند ساعت اتاق قباد یک ربع به یازده را نشان می داده اما دقیقا یک دقیقه بعد، یازده بوده.

بعضی ها از تغییر گریم ها در دو سکانس مشابه ایراد گرفته و مثلا گفته اند که شهرزاد توی ماشین، یک گریم داشته و وقتی وارد عمارت بزرگ آقا شده گریمش فرق کرده. از این دست تحلیل ها زیاد وجود دارد و نشان می دهد مخاطبان خیلی با دقت کار را می بینند و انتظارشان خیلی بالاست.


منبع: برترینها

سریال «مگره»؛ سریالی برای طرفداران داستان های جنایی

هفته نامه کرگدن – اسم نویسندگان، به متن رجوع شود: درباره سریال مگره؛ وقتی قرار است از روی داستان های ژرژ سیمنون سریالی ساخته شود حتما باید در اولین فرصت به تماشایش نشست چون در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.

رقصیدن مرد مرده

رامبد خانلری: در کتابخانه ام کتابی دارم به نام «رسوایی در کشور بوهم» با ترجمه زنده یاد کریم امامی. صفحه اول این را نوشته ام: «این کتاب متعلق به کتابخانه رامبد خانلری می باشد» و شماره زده ام یک. بعد هم تاریخ زده ام بیست و یکم اردیبهشت هزار و سیصد و هفتاد و سه.

راستش را بخواهید رسوایی در کشور بوهم اولین کتابی که در زندگی خواندم نبود، اما اولین کتابی بود که من را به کتاب خواندن تشویق کرد. بعد از آن فهمیدم که سلیقه داستانی من رمان های پلیسی- معمایی است و شروع کردم به خریدن تمام کتاب های سیاه انتشارات طرح نو که همگی پلیسی- معمایی بودند. در این میان تمام این کتاب ها هیچ کدام به اندازه رمان «سگ زرد» به دلم ننشست.

 کمیسر مگره وارد می شود

در میان تمام کارآگاه هایی که در دنیای ادبیات جنایی می شناسم، کمیسر «مگره» برای من چیز دیگری است. وقتی فهمیدم قرار است از روی مگره ها سریال بسازند، خوشحال شدم. فکرش را هم نمی کردم که برای بازی در نقش مگره «روآن اتکینسون» را انتخاب کنند. نه اینکه با او زاویه ای داشته باشم؛ نه، اتفاقا هنوز که هنوز است از تماشای قسمت های کوتاه مستر بین لذت می برم، اما تصویری که در ذهنم از کارآگاه مگره به واسطه سگ زرد و «مشتری شنبه ها» و «مگره روی نیمکت» و «ناکامی مگره» داشتم، متفاوت بود.

از طرفی وقتی فکر می کردم اتکینسون قرار است در نقش قهرمان یک مجموعه جنایی ایفای نقش کند، مدام یاد «جانی اینگلیش» می افتادم که یک پارودی بود بر مجموعه فیلم های جیمز باند و مدام از این می ترسیدم که اتکینسون همان بلایی را بر سر مگره بیاورد که قبل از این با جانی اینگلیش بر سر جیمز باند آورده بود.

تاکنون سه قسمت از این سریال منتشر شده است. سه قسمت از روی داستان های «مرد مرده»، «دام مگره» و «شب در تقاطع» پخش شده است. ساز و کار پخش این سریال با سریال های دیگر متفاوت است، یعنی هر قسمت شبیه به یک فیلم سینمایی پخش می شود و برای پخش قسمت بعد هیچ زمان مشخصی وجود ندارد.

یادم هست یک زمانی تلویزیون خودمان چند قسمت از سریال پوآرو را به عنوان فیلم سینمایی پخش کرد. به نظر این اقدام سال های دور صدا و سیمای ما، شرکت پخش کننده را بر آن داشت تا سریال مگره را با ساز و کار سال های دور صدا و سیمای ایران پخش کنند.

مگره مانند بیشتر کارآگاه های معروف دنیا پیپ می کشد، اما کم حرفی او، او را در میان تمام رقیبانش به شخصیتی ویژه تبدیل می کند و روآن اتکینسون این ویژگی شخصیتی مگره را بسیار باورپذیر در ایفای نقشش پیاده کرده است. اگر طرفدار داستان های جنایی هستید، اگر مدت هاست که سریال خوبی تماشا نکرده اید و به دنبال تماشای یک سریال جذاب هستید، توصیه می کنم که همین حالا به تماشای سریال مگره بنشینید و هر سه قسمت را با دقت تماشا کنید. شما به بهانه این سه قسمت با سه داستان از جذاب ترین داستان های ادبیات پلیسی- معمایی آشنا می شود.

اگر این داستان ها برایتان جذاب بودند، پیشنهاد بعدی من خواندن رمان های مگره است، چون هر چقدر که این سریال ها، سریال های جذابی باشند، باز هم به پای داستان های جذاب ژرژ سیمنون نمی رسند.

من و کمیسر را کجا می برید؟

المیرا حسینی: داستان از روزی شروع شد که خواهرم من را در نقش واتسون به استخدام خود درآورد؛ استخدامی بی جیره و مواجب. باید چشم می گرداندم و می پاییدم که کدام یک از زن ها کمتر گریه می کنند، گریه شان به نظر الکی می آید یا اصلا گریه نمی کنند و به این طریق مظنونین ماجرای قتل پدربزرگ را از بقیه عزاداران واقعی جدا می کردم. کار جالب تر را اما خودش داشت؛ مثل هولمز یک ذره بین می گرفت دستش و دنبال شواهد و مدارک می گشت و روی دیوار آبی خانه، به خیال خودش اثر انگشت پیدا می کرد.

 کمیسر مگره وارد می شود

تحلیل داده ها هم کار خودش بود و من باید مثل یک واتسون خنگ، کنار دستش می ایستادم و شاهد هنرنمایی هایش می بودم. نظری هم اگر می دادم، بنا بر قرارداد از پیش نوشته شده «هولمز- واتسون» نظراتم غلط و به دردنخور بود و راه به جایی نمی برد؛ اما اگر او- هولمز- نظری می داد، هر قدر هم کشکی بود، نباید کسی در صحتش شکی می کرد.

البته پدربزرگم به مرگ طبیعی دار فانی را وداع گفته بود و ما که در آن سن و سال با مرگ طبیعی آشنایی نداشتیم، از روی دست سریال «شرلوک هولمز» که همان زمان از شبکه دو پخش می شد و تن و بدنمان را می لرزاند، بنا را بر قتل پدربزرگ گذاشته بودیم. در نهایت هم در آن روزهای گرم مردادی، بی خیال یافتن قاتل شدیم و رفتیم از ممدآقای قناد، دو تا آلاسکا گرفتیم و خوش گذراندیم؛ اما یک چیز از ذهن من پاک نشد.

این که چقدر از نقش کسل کننده واتسون بیزارم و دلم می خواهد از این کسوت بیرون بیایم و کارآگاه خودم باشم و دستیار خودم؛ همین هم شد که مگره را چسبیدم. به خصوص که مگره تپل، بیشتر با ظاهر من هماهنگی داشت تا هولمز لاغر نی قلیان. مگره را می توانستم کشف خودم به حساب بیاورم و نقش اول را بردارم و مجبور نباشم دستیار خنگ باقی بمانم.

مهم ترین علتی که از شنیدن ساخت سریالی بر مبنای شخصیت کمیسر مگره خوشحال شدم، همین خاطره کودکی بود. انگار قرار بود طناب یک پیوند قدیمی را که در گذر سالیان، موش آن را جویده و به نخ رسانده بود، دوباره گره بزنم. راستش قبل از آن که سریال را ببینم، از این که فهمیدن روآن اتکینسون (بازیگر نقش مستربین) نقش کمیسر محبوبم را بازی می کند، کمی دلگیر شدم. مگره من چاق بود و اتکینسون، لاغر. مگره ساکت و متفکر بود و اتکینسون که به مستربین خو گرفته بود، یک احمق به تمام معنا؛ ولی وقتی یک قسمت از سریال را دیدم، نظرم عوض شد.

اتکینسون خیلی خوب توانسته بود آن تصویر ذهنی احمق تمام عیار را بشکند و خودش را در قامت مگره، باورپذیر عرضه کند. او بلد بود مدل مگره، پیپ بکشد و فکر کند و با زن خوش اخلاقش، خوش رفتار باشد و جوری رفتار کند که همکارهایش هوایش را داشته باشند.

یکی دیگر از جذابیت های سریال مگره برایم این بود که اساس هر قسمت بر یک داستان بود و لازم نبود کسی که کتاب های ژرژ سیمنون را نخوانده، برای پیگیری یک داستان، قسمت به قسمت پای سریال بنشیند و با اضطراب منتظر ادامه اش باشد.

حتی سازندگان سریال به مخاطبان خود قول ندادند که فلان قسمت از سریال را طی مدت زمان خاصی عرضه می کنند. تا به حال تنها سه قسمت از این سریال بر مبنای سه داستان متفاوت بیرون آمده و اگر ندانید که این یک مجموعه است، در هر قسمت خیال می کنید با یک فیلم سینمایی پلیسی- جنایی طرف هستید.

این هم برای افرادی چون من که نگران پرونده های باز سریال های ناتمام در ذهنشان هستند، نکته مثبتی است؛ آن ها که می ترسند پیمانه عمرشان پر شود و آخر هم نفهمند سرنوشت سریالی که ساعت ها پایش وقت و عمر خود را گذاشته اند، به کجا می رسد. یعنی اگر شما طرفدار دیدن سریال هم نباشید، می توانید در هر قسمت با کمیسر مگره و قصه هایش کیف کنید و اگر هم زبانم لال، دنیا را ترک گفتید، مطمئن باشید که عمرتان را باطل نگذرانده اید.

از من می پرسید، می گویم سریال تر و تمیز و داستان های جالب سیمنون را از دست ندهید و حتما در شب نشینی هایتان به ماجراهای مگره دستبرد بزنید.

کمیسر مگره وارد می شود

مگره را دریابید

روناک حسینی: مگر می شود از این یکی گذشت؟ از روی داستان های یکی از جذاب ترین کارآگاه های ادبیات پلیسی سریال بسازند و ما نبینیم؟ گیرم که کلا سه قسمت از آن آمده باشد و سازندگانش هم ساخت قسمت های بعدی را به زمانی نامعلوم موکول کرده باشند.

هر چند برای من هیچ کارآگاهی جای هولمز عزیز را پر نمی کند، اما مگره، کارآگاه محبوب داستان های سیمنون، هم می تواند گزینه بسیار مناسبی باشد برای کسانی که به ادبیات پلیسی علاقه دارند؛ ژانری که چند سالی است هم در ادبیات و هم در فیلم و سریال به یکی از محبوب ترین ها بدل شده است و طرفداران پر و پا قرصی دارد؛ جریانی که هر چند قدمت آن در کشورهای غربی بیشتر است، اما چندی است که کتابخوان ها و سریال بین های ایرانی نیز به این جریان پیوسته اند و روز به روز هم بر تعدادشان- تعدادمان- افزوده می شود.

راستش از دوران کودکی خوره همه فیلم و سریال های پلیسی بودم؛ با وجود آن که سن زیادی نداشتم، آن زمان هولمز و پوآور و خانم مارپل و حتی درک و ناوارو و سریال کارآگاه و رس را دنبال می کردم که البته در این آخری، شخصیت سگ که رکس باشد، پررنگ تر از کارآگاه داستان بود.

این است که دیدن سریال های پلیسی برایم جذابیت دیگری دارد. به خصوص که آن کارآگاه، مگره باشد، آن هم با بازی غافلگیرکننده روآن اتکینسون. بازیگری که با مستر بین می شناسیمش و آن صحنه که تقلب کردنش سر جلسه امتحان، حاضر شدنش برای رفتن به سر کار در اتومبیل، بازی گلفش و خرابکاری هایش در موزه، میلیون ها بار از تلویزیون پخش شده، میلیون ها بار آن را دیده ام و هر بار هم جذابیت خاص خودش را داشته است.

در این جا اتکینسون نشان می دهد که جدی تر از آن است که فکرش را می کردیم و کارش را در قد و قامت یک بازیگر جدی خوب بلد است. در قسمت اولی که از این سریال دیدم، هر لحظه توقع داشتم آن نقاب ساکت و جدی مگره را کنار بزند و در زمانی که اصلا مخاطب توقعش را ندارد، بزند به در شوخی و مسخره بازی، اما اتکینسون با جدیت تمام نقشش را بازی می کند و از نیمه های قسمت اول بازی اش را به رخ مخاطب می کشد و نشان می دهد چه بازیگر کاردرستی است.

باید به کار سازندگان سریال هم به دیده تحسین نگریست که این ریسک را قبول کرده اند و از بازیگری که سال هاست در یک نقش طنز جاافتاده، برای این کار دعوت کرده اند. خوبی سریال این است که کاملا می شود به قصه ها اعتماد کرد، چون قلم ژرژ سیمنون مطمئن است و می تواند خیالمان راحت باشد که داستان آغاز و پایان و نقطه اوج درستی دارد. البته همان طور که رسم آثار سیمنون است، قصه ها از نقطه اوج شروع می شوند و بعد روند حل مسئله خودش را نشان می دهد. یعنی همان اول قلاب قصه، مخاطب را می گیرد و به او اجازه نمی دهد که کسل و بی حوصله منتظر شروع داستان باشد.

قلم سیمنون بسیار روان است و طرفداران و خوانندگان ژانر پلیسی به این موضوع اعتراف کرده اند، اما اگر با تمام این احوالات چندان حوصله خواندن کتاب های پلیسی را ندارید، این مجموعه را از دست ندهید که به نظرم ظلم بزرگی در حق خود می کنید. یعنی آدم در این روز روزگار زندگی می کند، قصه ها و سریال مگره در دسترسش باشد و از آن ها لذت نبرد؟

سریال «مگره»؛ سریالی برای طرفداران داستان های جنایی

مختصر و مفید درباره سریال «مگره»

تهیه و ترجمه: مستانه تابش

•    اولین قسمت از سریال «مگره» در ماه مارس سال گذشته از شبکه تجاری آی تی وی انگلستان پخش شد. این سریال اقتباسی از داستان های کارآگاهی ژرژ سیمنون است که در فاصله سال های ۱۹۳۱ تا ۱۹۷۲ منتشر شده اند. در فاصله سال های ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۳ نیز سریالی به همین نام با بازی روپرت دیویس از شبکه بی بی سی پخش شد.

•    سربازرس مگره یکی از مشهورترین کارآگاه های اروپایی است که نه شیوه منحصر به فرد شرلوک هولمز را در استنتاج دارد و نه مانند هرکول پوآروی آگاتا کریستی تا حدودی وسواسی و خودنماست. مگره یک کارآگاه پاریسی معمولی است که در این سریال روآن اتکینسون یا همان «مستربین» نقش او را ایفا می کند. او درباره علاقه اش به نقش سربازرس مگره گفته است: «سال هاست کتاب های مگره را می بلعم و خیلی دوست داشتم بتوانم در چنین نقش جذابی بازی کنم؛ نقش کارآگاهی که در یکی از شگفت انگیزترین دوره های تاریخی در پاریس کار می کند.»

•    تاکنون سه اپیزود از سریال مگره پخش شده که به طور متوسط شش میلیون ببیننده در انگلستان داشته است. هرچند تاکنون اولین اپیزود این سریال با عنوان «مگره دام می گسترد» با هفت میلیون بیننده، پرمخاطب ترین اپیزود این سریال بوده است.

•    چهارمین اپیزود از این سریال با نام «مگره در مونت مار» و به کارگردانی تادئوس اُسالیوان ساخته شده، اما زمان پخش آن هنوز مشخص نشده است.

•    پیپ، بارانی و کلاه شاپو مهم ترین مشخصه های کارآگاه مگره هستند و روآن اتکینسون درباره استفاده از این المان ها در سریال مگره گفته است: «من در بیست سالگی پیپ می کشیدم- حقیقتی که به آن افتخار نمی کنم- بنابراین به طور مبهم می دانستم که باید چکار کنم و  چطور این کار را انجام بدهم.»

جان سیمنون، پسر ژرژ سیمنون که به عنوان تهیه کننده اجرایی با این سریال همکاری دارد، گفته تا به حال شاهد کشیدن پیپ توسط بازیگران زیادی به عنوان سربازرس مگره بوده اما به نظرش اولین بار است که عادت مگره به کشیدن پیپ با بازی اتکینسون باری مخاطب باورپذیر شده است. او همچنین در گفت و گو با ایندیپندنت اضافه کرده است که روآن درست شبیه پدرش (ژرژ سیمنون) پیپ می کشد.

•    یکی از بزرگ ترین حسرت های اتکینسون هنگام بازی در سریال مگره این بوده که نمی توانسته پشت رول هیچ کدام از خودروهای منحصر به فرد دهه پنجاه و شصت میلادی بنشیند، فقط به خاطر این که مگره در هیچ کدام از داستان هایش رانندگی نکرده است و جان سیمنون به شدت اعتقاد دارد که نشان دادن او پشت فرمان خودرو باعث می شود مخاطب های دوستدار مگره احساس کنند فریب خورده اند.


منبع: برترینها

دیکنز؛ معنای عمیق روزمره

– نادر شهریوری (صدقی): در داستان «دو شهر» دیکنز، جارویس لوری نماینده بانکی مشهور در لندن مأموریت پیدا می‌کند تا به ملاقات دکتر الکساندر مانه که تازه از زندان باستیل آزاد شده برود و او را به لندن بیاورد. او این مأموریت را به همراه لوسی دختر دکتر مانه انجام می‌دهد. آن دو بعد از رسیدن به پاریس نزد دفارژه خدمتکار سابق دکتر مانه که اکنون صاحب رستورانی در پاریس است می‌روند و دفارژه آنها را به یک اتاق زیرشیروانی می‌برد و آن دو در آنجا پیرمردی را ملاقات می‌کنند با موهای سفید که مشغول دوختن کفش است. این شخص دکتر مانه است که کفاشی را در زندان آموخته است.

معنای عمیق روزمره 

زندانیان دیکنز از سرشتی متفاوت‌ترند، حتی مجرم‌ترینشان اصلاح‌پذیرند، این به نگاه دیکنز به سرشت انسانی آدمیان برمی‌گردد. به نظر دیکنز سرشت آدمی درنهایت نیک است و چه‌بسا تحت‌تأثیر «رفتار خوب»، «گفت‌وگو» و… تغییر می‌کند. حتی ایبل مگویچ، تبهکار و محکوم فراری هنگامی که مورد محبت و رفتار خوب پیپ- قهرمان رمان «آرزوهای بزرگ»- قرار می‌گیرد و خرده‌غذاهای دزدیده‌شده توسط پیپ را می‌خورد و در همان حال سخنانی محبت‌آمیز را برای اولین‌بار در زندگی‌اش می‌شنود، بغض گلویش را می‌فشرد و معصومانه در دایره حق‌شناسی و سپاسگزاری قرار می‌گیرد تا بدان اندازه که تمام ثروتی را که بر اثر تلاش و کار و تبهکاری‌های خود جمع‌آوری کرده به پیپ می‌دهد.

«بله، پیپ عزیزم، من تو را به این برازندگی و ثروت رساندم. هرچه دارم روزی مال تو می‌شود، روزی در زندگی‌ات به یک زندانی بدبخت و درمانده غذا دادی، آن زندانی بعدها موفق و ثروتمند شد. آن‌قدر موفق که بتواند جوانی را به ثروت و برازندگی برساند، این جوان تویی پیپ عزیز»,١

میکابر یکی از زندانی‌های دیکنزی است که به جهت بدهی‌هایش بازداشت و سپس روانه زندان بدهکاران شده است. میکابر از قضا اخلاقی‌ترین شخصیت دیکنزی است- میکابر در حقیقت شباهتی به پدر دیکنز دارد که دیکنز او را در رمان «دیوید کاپرفیلد» با نوعی سمپاتی توصیف می‌کند- میکابر در تمام مدتی که در زندان بدهکاران است به‌رغم دوری از همسر و فرزندانش روحیه اخلاقی خود را حفظ می‌کند و تلاش می‌کند تا با اصلاح و تغییراتی ولو جزئی در قوانین جزایی راهی برای تخفیف رنج بدهکاران پیدا کند. او در تنظیم اصلاحیه‌اش از کمک سروان هاپکینز رئیس زندان بهره‌مند می‌شود. در جهان دیکنزی مرزی میان انسان‌ها وجود ندارد و اگر هم مرزی وجود داشته باشد می‌توان آن را از میان برداشت. این دیگر به «حسن‌نیت» آدم‌ها بستگی پیدا می‌کند.

ایده دیکنز همواره یکی است و آن اینکه با مفاسدی می‌جنگد که می‌شود درمانش کرد، بی‌آنکه از بابت درمان به ساختارهای جامعه لطمه‌ای وارد شود. «سرود کریسمس» نمونه‌ای از داستانی پرکشش است که در این چارچوب می‌گنجد. قهرمان اصلی داستان مرد خسیسی به نام اسکروچ است که در شب کریسمس منشی پیر و مستمندش باب کرتجیت را به سخره می‌گیرد و تقاضای کمکش را رد می‌کند. اما یک شب روح معذب و شریک متوفای اسکروچ، ژاکوب، به او ظاهر می‌شود و به او اخطار می‌کند که سه روح بر او ظاهر خواهند شد و آخرین فرصت‌ها را به او خواهند داد تا دست از خست بردارد و آدم خوبی شود.

این سه روح گذشته، حال و آینده است. ابتدا روح کریسمس «گذشته» او را به دوران کودکی‌اش می‌برد و سپس روح کریسمس «حال» او را به خانه برادرزاده‌اش باب کرتجیت می‌برد و اسکروچ در آنجا خودش را به صورت آدمی زشت و خسیس می‌بیند و در آخر روح کریسمس آینده، مرگ او را به او نشان می‌دهد و اسکروچ می‌بیند که چگونه مردم،‌ این خسیس پیر را تف و لعن می‌کنند. تنها پس از آنکه روح‌های کریسمس هر یک سرود خود را می‌خوانند نوبت معجزه فرا می‌رسد.

معنای عمیق روزمره

در این‌جا دیکنز بدون آنکه در ساختارها و نظم عمومی اخلالی وارد کند به تغییر رفتار شخصیت‌های داستانی خود می‌پردازد، اسکروچ از خواب بیدار می‌شود و تبدیل به آدم دیگری می‌شود. از آن پس او محبت خود را نثار همه اطرافیان می‌کند. در جهان رئالیستی، روزمره و درعین‌حال سحرآمیز دیکنز همه‌چیز ملموس و مشخص است و هرچیز در جای خود قرار دارد. خوشبختی با آسایش خیال، زیبایی با نجابت و عشق با ازدواج مترادف گرفته می‌شود و همه اینها را می‌توان با متری اندازه گرفت و وزن آن را مورد سنجش قرار داد.

«وقتی به ملاقات آقای میکابر رفتم به من هشدار داد که اگر کسی درآمد سالانه‌اش بیست پوند و هزینه سالانه‌اش نوزده پوند و نوزده شلینگ و شش پنس باشد، آدم خوشبختی است. اما اگر بیست پوند و یک شلینگ خرج کند، بدبخت است و مصائبی چون من (زندان) خواهد داشت.»٢

ایده‌های دیکنزی، جنگیدن با مفاسدی که بتوان درمانش کرد، تخفیف رنج و کاهش تنش و بحران با یافتن راه‌حلی برای خروج از آن در حقیقت ایده‌هایی پراگماتیستی‌اند. داستان‌های دیکنز را به یک معنا می‌توان نیا و منشأ فکری پراگماتیست‌هایی چون جان دیویی و به‌خصوص در دوران معاصر ریچارد رورتی در نظر گرفت، هنگامی که رورتی می‌گوید هر جهانی که در آن نظریه‌های فلسفی سردمدار باشند و این نظریات چیزی درباره آن به ما بگویند جهانی کاملا ازدست‌رفته است چون تنها ملاک اعتبار یک نظریه سودمندبودن آن است و نه حقیقی‌بودن آن فی‌الواقع ایده‌ای دیکنزی را بسط می‌دهد.

به نظر رورتی و به طریق اولی دیکنز حقیقت نمی‌تواند مستقل از ذهن انسان وجود داشته باشد. دیکنز نیز  چه در نوشته‌هایش و چه درباره نظراتش هرگز توجهی به مفاهیم و مسائل عمیق فلسفی نداشت و هرگز نیز به روشنفکران توجهی نداشت، او حتی به هنرمندان نیز مشکوک بود و زبانی مشترک با آنان پیدا نمی‌کرد. اگر دیکنز می‌خواست میان هنر و اخلاق، یکی را برگزیند، بی‌تردید اخلاق را برمی‌گزید.*‌ او آن چیزی را انتخاب می‌کرد که مصلحت‌اندیشانه، ملموس‌تر و سودمندتر باشد تا لااقل بتوان اثرات اجتماعی آن را حس کرد.

هنگامی که پراگماتیسم درصدد برآید تا از بعدی عمیق‌تر به جهان بنگرد در نهایت توجه خود را به چیزی ملموس به نام «رنج» معطوف می‌کند و راه‌حلی هم که ارائه می‌دهد کاهش رنج است. رورتی رنج را یگانه واقعیت فرازبان‌شناختی در جهان فعلی می‌داند. به نظر او اگر هم ما نیاز به فلسفه داشته باشیم به آن فلسفه‌ای نیازمندیم که رنج را کاهش دهد تا امکان زندگی کم‌تر بد را به وجود آورد. تمام تلاش دیکنز از یک نظر آن بود که با زبانی سحرآمیز، لطف شاعرانه زندگی روزمره را به کسانی بیاموزد که محکوم به زندگی روزمره بودند. او تلاش می‌کرد تا از ابتدایی‌ترین شادی‌ها و ساده‌ترین تجملات معنای عمیقی بیرون بکشد و در نهایت به آنها شکوه و جلوه‌ای جاودانه بدهد.

برای درک نگرش پراگماتیستی دیکنز بهتر آن است که قهرمانان داستانی‌اش را با نویسندگان بزرگ و هم‌عصر خودش مقایسه کنیم. قهرمانان**‌‌ داستانی هم‌عصر دیکنز را شاید بتوان در تالارهای اشرافی در بلوارهای بی‌انتها، در راه‌های جنگل‌های جادوئی و یا همچون قهرمانان ویکتور هوگو در سنگرهای خیابانی در جست‌وجوی خوشبختی جست‌وجو کرد. خوشبختی‌ای که به درک نمی‌آید و یا تجسمی مادی ندارد در صورتی که خوشبختی دیکنزی ملموس است و مهم‌تر آن‌که تلاش مافوق انسانی لازم نیست بلکه کاملا در دسترس و در دل زندگی روزمره در کار، پشتکار، صرفه‌جویی، فقدان استرس و شرافت اخلاقی وجود دارد، دیکنز این‌همه را در نهایت در دل عزیزترین دارایی متوسط شهری یعنی خانه و خانواده جست‌وجو می‌کند. تمامی تلاش و کوشش دیوید کاپرفیلد از یک جهت در نهایت آن است که بتواند سرپناهی برای خود پیدا کند و سر بی‌شام بر زمین بگذارد.

معنای عمیق روزمره

دیکنز در جایی گفته بود که مسائل جزئی و کوچک‌اند که به زندگی مفهوم می‌بخشند. او استاد بی‌بدیل پرداختن به «حقایق کوچک» بود، «حقایق کوچک» با دیدگاه پراگماتیستی دیکنز همخوانی دارد. اگر که حقایق  بزرگ از افلاطون به این سو در ید قدرت فلاسفه است، به نظر دیکنز حقایق کوچک یا همان زندگی واقعی و روزمره به میانجی ادبیات امکان بروز پیدا می‌کند. در این صورت نویسندگان نقاشان زندگی واقعی‌اند و در موقعیتی ممتازتر از فلاسفه قرار دارند.

پی‌نوشت‌ها:

‌* منظور از اخلاق، هنجارهای مرسوم و ازپیش‌تعیین‌شده در جامعه هستند که مورد پذیرش افراد جامعه است.

**‌‌ نقطه مقابل زندگی روزمره زندگی قهرمانی است که به دنبال امتناع از زندگی روزمره در پی رسیدن به زندگی خارق‌العاده است. تلاش وی چنان که در متن اصلی گفته شد ذیل توجه به «حقایق بزرگ» و «مهم» قابل تحقق است.

١) آرزوهای بزرگ، چارلز دیکنز، مهدی سحابی

٢) دیوید کاپرفیلد، چارلز دیکنز، مهدی افشار


منبع: برترینها

یادی از داود رشیدی در روز تولدش

روزنامه بهار: یک سال از پرواز یکی از اسطوره‌های بازیگری ایران گذشت. یکی از پنج تن سینما و تئاتر ایران کسر شد. سال گذشته شهریور ماه بود که داود رشیدی یکی از ۵ تن بازیگران برتر این سرزمین را از دست دادیم و از آن جمع پنج تن که پرویز پرستویی از آنها به خوبی  و بزرگی یاد می‌کند، جمشید مشایخی و علی نصیریان هستند که گاه و بیگاه در برنامه‌ای یا تئاتر و پروژه‌ای هنوز فعالند. عزت الله انتظامی و محمد علی کشاورز کم کارترند و از فضای کار فاصله گرفته اند. درست سال گذشته بود که جمشید مشایخی در برنامه «خندوانه» حضور پیدا کرد و رامبد جوان  از او درخواست کرد که پروژه‌ای با حضور پنج تن بازیگری بسازد که متاسفانه به نتیجه نرسید و یکی از بزرگان این جمع از دست رفت. از آثار شاخص این بازیگر می‌توان به فیلم‌های سینمایی «فرار از تله»، «خروس»، «کندو»، «اعدامی»، «کمال الملک»، «شیلات»، «خانه عنکبوت»، «گل‌های داوودی»، «بی‌بی چلچله» و سریال‌های «هزاردستان»، «کوچک جنگلی»، «گرگ‌ها»، «عطر گل یاس»، «امام علی (ع)»، «گل پامچال»، «تنهاترین سردار»، «ولایت عشق»، «مختارنامه» و «کلاه پهلوی» اشاره کرد. وی همچنین سابقه تهیه چند فیلم سینمایی از جمله «الو الو من جوجو‌ام»، «قطعه ناتمام»، «امتحان» و «صبحی دیگر» را نیز دارد. رشیدی در سال‌های پایانی زندگی دچارِ آلزایمر شده بود و در بامداد ۵ شهریور ۱۳۹۵ در ۸۳ سالگی در پی ایست قلبی در خانه‌اش درگذشت.
***
چهره‌ای موثر و پیشرو
هر یک از پنج نفری که در بازیگری برای خود نمونه و یگانه هستند و در کنار هم تیمی جدی و قوی را ساختند. اگر جمشید مشایخی، چهره‌ای مهربان و معتمد داشت و بازی‌هایش به دل می‌نشست. اگر همه ویژگی عزت الله انتظامی، صراحت لهجه و چهره خوبش بود که او را شاخص می‌کرد. اگر محمد علی کشاورز در اجرای نقش‌های خاص و مردسالار توانمند بود و اگر علی نصیریان در بازی و اجراهایش جدیت و انضباط داشت، داود رشیدی هم با همان ویژگی‌ها در کنار این جمع می‌درخشید. شاید چهره و صدای او کم اثرتر از دیگر همکارانش بود اما او همان جدیت و انضباطی را داشت که باقی داشتند. فن بیانش، خاص او بود و رشیدی بودنش را به یاد تماشاگر می‌انداخت. ضمن این که در دو وجه پیشرو بود. یکی در تشکیل گروه تئاتری و دیگری در‌ترجمه آثار نمایشی. او به یمن تجربه زندگی اش و فعالیت‌های دیپلماتیک پدرش، فرصت یافت تا در فرانسه و ژنو، بازیگری بخواند و در مسیر آکادمیک گام بردارد. داود رشیدی یکی از ستون‌های تئاتر جدید در ایران بود، همان جریانی است که از اواسط دهه سی آغاز شد و در دهه ۴۰ به ثمر نشست و جدای از تئاتر معاصری که در لاله زار شکل گرفته بود یا همان تئاتر نوشین. این تئاتر براساس تئاتر مدرن دنیا شکل گرفت و تحت تاثیر آن بود. حتی گروه تئاتر نوشین تئاتر‌های قرن ۱۹ را اجرا می‌کرد اما فرنگ رفته هایی چون حمید سمندریان و داود رشیدی موجب شدند که تئاتر به سمت مدرن شدن برود و این جریان را غنا بخشیدند. رشیدی در این میان خیلی معاصر بود و از زمانه اش جلوتر بود.
پایه گذار «تئاتر امروز» و پرورش اولین نسل بازیگران: داود رشیدی یکی از دانش آموختگان رشته بازیگری در عصری بود که بیشتر بازیگران تئاتر ایران، بازیگرانی تجربی بودند. او تحصیلات متوسطه را (به دلیل فعالیت‌های دیپلماتیک پدرش) در ترکیه و پاریس به پایان رساند و تحصیلات دانشگاهی را در ژنو ادامه داد. وی فارغ‌التحصیل کنسرواترا ژنو در رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر و همچنین لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه ژنو بود. اولین تجربه حضور او در یک نمایش، زمانی بود که هفت سال داشت و توسط دختر عمه‌اش دکتر طوسی حایری به عبدالحسین نوشین برای بازی در نمایش «مردم» معرفی شد. در سال ۱۳۴۳ خورشیدی پس از اتمام تحصیلات در ژنو به تهران آمد و در اداره تئاتر آن زمان وابسته به وزارت فرهنگ و هنر استخدام شد. او گروه «تئاتر امروز» را پایه گذاری کرد و گروهی که هنرپیشگانی همچون پرویز فنی‌زاده، داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی، فهیمه راستکار، سیاوش طهمورث، مرضیه برومند و سوسن تسلیمی به عضویت در آن درآمدند. رشیدی از سال ۱۳۵۰ خورشیدی با فیلم سینمایی «فرار از تله» وارد عرصه بازیگری سینما گردید که جایگاهش را به عنوان یکی از بهترین بازیگران نقش مکمل تثبیت کرد. او علاوه بر بازیگری چندین تله تئاتر از جمله کارهایی از غلامحسین ساعدی را کارگردانی کرد و چند نمایشنامه خارجی را نیز به فارسی برگرداند. او به اتکای تحصیلات و تجربه اش از فرنگ توانست گروهی تشکیل دهد و یا آموزش و کارگردانی تئاترهای متعدد و همچنین‌ترجمه‌هایش در‌تربیت نسلی از بازیگران بسیار تاثیرگذار بود.
سوابق کاری او قبل از انقلاب و بعد از انقلاب: او علاوه بر بازیگری و کارگردانی در سینما، تلویزیون و تئاتر به تهیه‌کنندگی سینما نیز روی آورد. در سال ۱۳۵۲ خورشیدی از اداره تئاتر به تلویزیون ملی ایران رفت و در سمَت مدیریت گروهِ نمایش‌ها و سرگرمی‌های آن سازمان (شامل: سریال‌ها، مسابقات، تئاترهای تلویزیونی) مشغول به کار گردید. بخش عمده از فعالیت‌های حرفه‌ای او صرف مدیریت گروه نمایش و سرگرمی در تلویزیون ایران می‌شد. با تحولات پس از پیروزی انقلاب ایران او را در سال ۱۳۵۸ از تلویزیون ایران اخراج کردند. او درباره سال‌های نخست پس از انقلاب ایران گفته بود: «سال ۵۸ خواستند از تلویزیون تقاضای بازنشستگی کنم، همین کار را کردم اول با تقاضای بازنشستگی موافقت شد و بعد اخراجم کردند تا حقوق نگیرم. بچه‌های جوان در گروه پاک‌سازی بودند، آمدند و گفتند ما شما را پاک‌سازی نمی‌کنیم، اخراج می‌کنیم تا جای دیگر بتوانید کار کنید. من هم خداحافظی کردم و رفتم.»

با این وجود سال‌های نخستین پس از انقلاب ایران، پرکارترین دوره فعالیت بازیگری او است. او در چهار-پنج سال اول انقلاب در نزدیک به ۲۰ فیلم بازی کرد.  «شیلات» ، «خانه عنکبوت» ، «کمال‌الملک» و «گل‌های داودی» از مشهورترین این فیلم‌ها بودند. در سال ۱۳۶۳ و پس از بازی در دو فیلم کیومرث پوراحمد ناگهان فعالیت سینمایی رشیدی قطع شد و نزدیک به ۱۰ سال متوقف ماند. با این حال او همچنان در اواسط دهه شصت و اوایل دهه هفتاد خورشیدی در حالی که اجازه فعالیت در سینما را نداشت، حضور پررنگی در سریال‌های تلویزیونی ایران داشت که رسانه به‌مراتب پرمخاطب‌تری از سینما بود. سریال‌هایی چون «گرگ‌ها» و «عطر گل یاس» و تله‌تئاتر «یکی از این روزها» در نقش رئیس‌جمهور ایندولند تماشاگران زیادی داشت. در سال ۱۳۷۰ او «پیروزی شیکاگو» را در تئاتر شهر تهران به روی صحنه برد که به پرفروش‌ترین تئاتر ایران پس از انقلاب تبدیل شد. در سال ۱۳۹۱ نشان درجه یک فرهنگ و هنر ایران از سوی ریاست جمهوری ایران به رشیدی اعطا شد.

مهمترین نقش‌های رشیدی:کارنامه رشیدی پر است از نقش‌های ماندگار. از آقا حسینی در فیلم «کندو» و مفتش شش انگشتی گرفته تا خوجه ممد در فیلم سینمایی «شیلات» یا کشیش موسیو آلفونس در سریال «کلاه پهلوی». داود رشیدی در فیلم‌ها و سریال‌های بسیاری بازی کرد و از خود یادگارهایی به جا گذاشته است.
این هنرمند که کمتر از یک سال از درگذشتش می‌گذرد، در همین سال‌های اخیر در مصاحبه‌ای با رسانه‌ها با اشاره به علاقه خود به بازیگری خطاب به بازیگران جوان گفته بود: «عطش قدرت، عطش پول درآوردن از چیزهای بد دوران ماست. بازیگر به تماشاگر احتیاج دارد و تماشاگر هم به بازیگر. این دو باید با هم هم‌سنگ باشند. بازیگرانی بوده‌اند که در برخی نقش‌ها موفق بودند اما دوباره موفقیت‌شان تکرار نشد. بازیگر باید سعی کند پیشرفت کند و در حال درجازدن نباشد. بازیگرانی بوده‌اند که سریع بعد از یکی دو کار فید شدند چون از بازیگری چیز دیگری می‌خواستند. نقش برای بازیگر باید جایی برای نفس کشیدن باشد و از تازگی‌اش لذت ببرد.»

 «کندو» یکی از فیلم هایی بود که رشیدی در نقش «آقا حسینی» با بهروز وثوقی در سال ۱۳۵۴ بازی کرد و اوج بازیگری او در سینمای پیش از انقلاب به شمار می‌رود. وی «کندو» را از موفق‌ترین فیلم‌هایش دانسته و گفته بود که حتی الان بچه‌های نوجوان هم به من «آقا حسینی» می‌گویند. با آنکه داوود رشیدی در تعداد کمی از فیلم‌های ایرانی پیش از انقلاب بازی کرد، اما شهرت نسبتاً خوبی به دست آورد اما بی‌تردید یکی از بهترین نقش هایی که به آن جان داده است، همان مفتش شش انگشتی سریال «هزاردستان» ساخته علی حاتمی است. او در این سریال نقش یکی از ماموران شهربانی زمان رضا شاه به نام عباس بختیاری که به  «مفتش شش انگشتی» مشهور بود، بر عهده داشت. مفتشی سرسخت، خوش پوش و یکدنده.

او همچنین در قامت پدر محکم و دوست داشتنی فیلم «گل‌های داودی» صدرعاملی هم ظاهر شد و بی‌تردید موفقیت فیلم در گرو حضور بازیگران توانمند آن بود و عنوان یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های دهه ۶۰ را از آن خود کرد. از آخرین نقش‌های رشیدی، نقش «کشیش موسیو آلفونس» در سریال «کلاه پهلوی» بود. او درباره‌ بازی در این سریال و همکاری با سید ضیاءالدین دری گفته بود: وقتی ایفای نقش یک کشیش فرانسوی به من پیشنهاد شد، احساس کردم این نقش خیلی جای کار برایم دارد، به همین دلیل پذیرفتم؛ اگر چه سریال «کیف انگلیسی» ضیاء‌الدین دری را هم دیده بودم و نسبت به او شناخت داشتم و هنگام بازی در سریال تلویزیونی «کلاه پهلوی» با روحیات او آشنا شدم و متوجه شدم جزو کارگردانانی است که نسبت به کارش اشراف دارد.رشیدی همچنین با اشاره به اینکه برای ایفای نقش «کشیش موسیو آلفونس» در سریال «کلاه پهلوی» نیاز به تحقیقات نداشت، افزوده بود: چون اطلاعات کاملی در ارتباط با نقشم داشتم و در زمانی که در فرانسه به سر می‌بردم با کشیش‌ها زندگی می‌کردم، بنابراین نیاز به تحقیقات نداشتم.

نمایشگاهی در اولین سالگرد تولدش: نسلی که داود رشیدی به آن تعلق دارد، تکرار نشدنی است. نسلی که پایه‌های هنر این سرزمین را گذاشتند و برای رشد و ارتقای آن تلاش‌ها کردند. در باب یگانه بودن و بزرگی زنده یاد داود رشیدی به یادداشتی از اصغر فرهادی، کارگردان سینمای ایران استناد می‌کنیم که سال گذشته همزمان با پرواز این استاد نوشت. او در این یادداشت آورده است: «نوشتن از آقای رشیدی نازنین کار ساده‌ای نیست؛ نوشتن از این نسل تکرار ناشدنی کار ساده‌ای نیست. آنها تکرار نمی‌شوند؛ نه به این خاطر که در نسل‌های بعد کسی یا کسانی در میزان توانایی‌های حرفه‌ای، هم‌سطح و همانند آنها نخواهد آمد. دنیا ادامه دارد و استعدادهای تازه‌تر در راه‌اند اما آنچه آقای رشیدی و غالب هم‌نسلانش را تکرار ناشدنی می‌کند و برای همیشه در خاطره جمعی مردم ماندگار، اصول و قواعدی ا‌ست که در زندگی شخصی و حرفه‌ای‌شان همواره به آن وفادار و مقید بوده‌اند. اصول و قواعدی که چه در اوج موفقیت و چه در تنگناهای زمانه همواره با آنها بوده. همه این قواعد جدایی ناپذیر از زندگی آنها را می‌توان خلاصه کرد در یک کلام: احترام به دیگران.»گفتنی است همزمان با فرارسیدن سالروز تولد زنده یاد داود رشیدی قرار است برنامه‌ای ویژه در تئاترشهر برگزار شود که در پی آن نمایشگاهی از پوسترهای نمایشی، عکس‌ها، لوازم شخصی، تندیس‌ها و دست‌خط این بازیگر به نمایش گذاشته می‌شود. این نمایشگاه تا پنجم شهریور ماه (اولین سالگرد درگذشت این هنرمند) دایر خواهد بود.


منبع: بهارنیوز

داستان مرغ همسایه برای یزد

به گزارش ایسنا، «شهر تاریخی یزد» به عنوان نخستین شهر تاریخی ایران ۱۸ تیرماه در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسید، این اتفاق خوشحالی مردم یزد و مسئولان دولتی را به همراه داشت، به اندازه‌ای که همان مسئولان امروز به فکر راه‌های چاره برای جذب گردشگر و باقی ماندن این شهر در فهرست میراث جهانی هستند، اما به نظر می‌رسد در همین مدت کوتاه در کنار بررسی‌ راهکارهای مختلف برای وقوع هرچه سریع‌تر این اتفاق، تا امروز به مهمترین مساله یعنی حفاظت از بافت تاریخی هیچ توجهی نشده است.اتفاقی که دست‌کم پیش از این در دو سال گذشته یکی از کارشناسان دفتر حفظ و احیای سازمان میراث فرهنگی و گردشگری نسبت به آن هشدار داده بود، یعنی فراموش کردنِ مهمترین قدم بعد از ثبت ملی آثار تاریخی؛ «تعیین حریم».در دو سال گذشته نیز این هشدار به مسئولان میراث فرهنگی یزد که به واسطه انجام ندادن به موقع تعیین حریم بناهای تاریخی _به عنوان عاملی برای مستمر ماندن تخریب بناهای تاریخی شهر_ ، نمره مردودی گرفتند، نمره‌ای که هم چنان به قوت خود باقی است، چون گفته می‌شود از دو سال گذشته تا امروز هم هنوز هیچ پیشرفتی در این زمینه رخ نداده است.
«حریم جهانی کلمه‌ای بی‌معناست»
محمد سپنجی، کارشناس دفتر حفظ و احیای معاونت میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری  این اتفاق را بررسی می‌کند.وی نخست به این پیگیری‌هایش برای تعیین حریم ملی سه باغ جهانی «دولت‌آباد» و «پهلوان‌پور» در یزد و «باغ فین» کاشان حتی پس از ثبت جهانی این سه اثر اشاره می‌کند و می‌گوید: «هرچند هنوز این باغ‌ها تعیین حریم نشده‌اند، اما زمانی که به عنوان یک کارشناس دفتر حفظ و احیا این قضیه را پیگیری می‌کنیم، در جواب می‌گویند: این باغ‌ها «حریم جهانی» دارند! حریم جهانی برای یکسری محدوده‌ها و ضوابط برای حفاظت بهتر اثر و فضای پیرامون اثر در یک نقطه از یک کشور.»
او سپس با طرح این پرسش که مگر محدوده‌های تاریخی کشور از مرزها بیرون می‌روند که بگوئیم حریم جهانی دارند، ادامه می‌دهد: «ضوابطی که در این زمینه می‌نویسیم بر چهار اساس کالبدی، کاربری، محیط‌زیست و زیست محیطی هستند، حال این‌که کدام یک از این ضوابط به کشورهای همسایه مربوط می‌شود، که حریم را جهانی می‌نامیم؟ مانند این که بنویسیم کشورهای آسیایی در حریم درجه یک و کشورهای اروپایی در حریم درجه دو قرار می‌گیرند!»
حفاظت از یک اثر مانند بزرگ کردن یک بچه است
وی با تاکید بر این‌که در قدم نخست برای حفاظت یک اثر تاریخی، نخست باید یک اثر را به ثبت ملی برسانیم و پس از آن تعیین حریم ملی انجام دهیم، ادامه می‌دهد: «بروز این اتفاق مانند یک بچه است که باید پله به پله آن را با مراحل آشنا کنیم. نخست شناسایی، بعد ثبت ملی، سپس حفاظت و احیا که اولین گامِ آن تعیین حریم است و پس از آن باید برای ثبت جهانی اثر قدم برداشت.»این کارشناس میراث فرهنگی با تاکید بر این‌که هر اثری که برای ثبت جهانی انتخاب می‌شود، نخست باید حریم ملی تعیین شده داشته باشد، این پرسش را مطرح می‌کند که «چطور برای اثری که هنوز ثبت جهانی نشده، حریم جهانی تهیه می‌کنند؟» و می‌گوید: حریم جهانی را چه کسی تهیه، چه کسی تصویب کرده و به چه کسی ابلاغ شده است، باید به دبیر کل سازمان ملل ابلاغ کنیم که جهانی شده است؟ اصلا معنی حریم جهانی چیست، آیا واقعیت دارد؟ چه کسی باید از این حریم جهانی حفاظت کند؟ یا این که اصلا کلمه «حریم جهانی» کلمه‌ای بی‌معناست؟»وی اضافه می‌کند: حریم جهانی یعنی حریمی که ما تهیه کردیم، در پرونده ثبت جهانی قرار دادیم و به یونسکو تعهد دادیم که این لوح را به اجرا برسانیم!
چرا ۳ اثر جهانی «حریم جهانی» دارند، اما «حریم ملی» نه؟
سپنجی با بیان این‌که براساس جمله‌ی «حریم جهانی» به نظر می رسد می‌خواهیم یک حریم ملی با محدوده‌ها و ضوابط دیگر درست کنیم، بیان می‌کند: «مگر ما تعهد ندادیم که هماهنگِ آن حریم، از اثر حفاظت کنیم؟ چطور برای پرونده یونسکو یک حریم داریم و برای اُستاندار یزد یا اصفهان نیز یک حریم دیگر درست می‌کنیم؟ اصلا بگوئیم این کلمه واقعیت دارد، چرا فقط سه اثر حریم جهانی دارند و ۱۸ اثر دیگر ندارند؟ حریم جهانی برای محوطه‌های جهانی تخت‌سلیمان و بیستون کجاست؟»
او در ادامه به مشخص بودن سلسله مراتب تعیین حریم‌ها اشاره می‌کند و می‌گوید: «در زمان معاونت مسعود علویان صدر در سازمان میراث فرهنگی، این سلسله مراتبتهیه و در کمیته حرایمِ آن تصویب شد، اما چون نماینده یونسکو آشنایی نداشت، حریم تهیه شده را در پرونده ارائه دادند، اما به استاندار ابلاغ نکردند، بنابراین چون ابلاغ نشده بود، هیچ کدام جنبه قانونی ندارد.»وی این حریم را همان حریم ملی می‌داند که فقط ضوابط آن به زبان انگلیسی نوشته شده و ادامه می‌دهد: «چون بحث ما جهانی است باید عین همان را با همان خطوط و ضوابط ترجمه کرده و به استاندار اعلام و عین همان را ابلاغ کنیم. اگر غیر از این باشد، آن به معنای عدم انجام تعهد ما به ایکوموس و سرانجام باعث خارج شدن اثر از ثبت جهانی می‌شود.»
او بار دیگر با تاکید بر این‌که سه باغ «دولت‌آباد»، «پهلوان‌پور» یزد و «باغ فین» کاشان حریم ملی ندارند، در حالی که ۱۸ اثر دیگر جهانی ایران، حریم ملی بدون هیچ حریم جهانی دارند و می‌گوید: «”حریم میراث جهانی” یعنی یکسری خطوط و ضوابط مشخص و در ادامه به شهردار و استاندار اعلام می‌کنیم که مراقب باشند تا براساس آن قوانین عمل شود، اما زمانی‌که می‌گوئیم “حریم جهانی” آیا ایکوموس جهانی را برای مراقبت از آثارمان مامور می‌کنیم؟ این بی معناست.»
۲۰ سال دیگر اردکان، ابرکوه و میبد با همین مشکل مواجه‌اند
سپنجی با اشاره به ثبت جهانی شوش می‌گوید: «شوش نیز که در فهرست میراث جهانی به ثبت رسید نیز دارای حریم ملی است، همین ضوابط را برای او ترجمه می‌کنند و در پرونده می‌گذارند تا ارسال شود. ما نمی‌توانیم دو حریم متفاوت برای ثبت جهانی و ابلاغ به استاندار داشته باشیم، چون اگر بخواهیم خلاف ان عمل کنیم، ایکوموس جلوی ما را می‌گیرد. در واقع با حریم اعلام شده که در پرونده ثبت جهانی می‌گذاریم تعهد می‌کنیم حفاظت محوطه پیرامون را عین آن انجام دهیم، اما این‌که بخواهیم بگوییم حریم ملی و حریم جهانی دوگانگی عملکرد و انجام تعهدات ایکوموس پیش می‌آید.»این کارشناس دفتر حفظ و احیای معاونت میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی و گردشگری با بیان این که «بافت تاریخی یزد سال ۸۴ تصویب شد» می‌افزاید: «اگر همان زمان حریم بافت را تهیه کرده بودیم، امروز به مشکل بر نمی‌خوردیم. این یک تهدید است که اگر برطرف نشود، ۲۰ سال دیگر در مورد میبد و ۳۰ سال دیگر در مورد اردکان و ابرکوه در یزد بار دیگر به آن برمی‌خوریم.»
میراث یزد هنوز در تعیین حریم مردود است
سپنجی نمره‌ی میراث فرهنگی در یزد برای تعیین حرایم آثار تاریخی را نمره‌ی مردودی بیان می‌کند و می‌گوید: «این آثار دارای حریم مصوب هستند، اما چون ابلاغ نشده‌اند، هیچ جنبه قانونی ندارند، اگر آن حریم ابلاغ شوند، وضعیت درست می‌شود، تا امروز این استان کم‌کاری کرده و طی ۳۰ سال گذشته حتی یک تعیین حریم نیز نداشته است.»او با بیان این‌که بهتر است مسئولان میراث فرهنگی نخست آماری از تعیین حریم در ۱۷ استان کشور مانند آذربایجان شرقی، ایلام، بوشهر، خراسان شمالی، زنجان، چهارمحال و بختیاری، سیستان و بلوچستان، قم، کرمانشاه، کردستان، مازندران، کرمان، مرکزی، همدان و یزد از سال ۹۲ تا پایان سال ۹۵ ارائه دهند، می‌گوید: «این اتفاق در حالی رخ داده که استان یزد تعداد بیشترین بناهای ثبتی را دارد.»
حریم ملی درون حریم جهانی قرار دارد
اسکندر مختاری، یک عضو ایکوموس ایران اما درباره‌ی دو واژه‌ی «حریم جهانی» و «حریم میراث جهانی» این طور به ایسنا توضیح می‌دهد؛ «ما حریم میراث جهانی داریم، اما حریم جهانی نداریم. وقتی پرونده‌ای را برای ثبت جهانی به یونسکو می‌فرستیم، آن یک عرصه و یک حریم یا چند حریم دارد، این تنوع حریم، مربوط به تنوع ضوابط می‌شود، محدوده‌ی یک اثر تاریخی هر چه از اثر تاریخی دورتر می‌شود، ضوابط قابلیت انعطاف بیشتری پیدا می‌کنند، که این «حریم میراث جهانی» است که «حرایم ملی» در درون آن قرار دارند.او در مقایسه‌ی شهر تاریخی یزد و حریم آن با «بم و منظر فرهنگی آن» نیز می‌گوید: ارگ بم خود عرصه بود و محیط اطراف آن دو حریم داشت، اما در موضوع حریم میراث جهانی، نام پرونده به «بم و منظر فرهنگی آن» تغییر کرد، پس این محوطه‌ی تاریخی برای جهانی شدن نیاز به «عرصه‌ی میراث جهانی» و «حرائم عرصه میراث جهانی» داشت.وی با بیان این‌که «حریم میراث جهانی» فوق العاده پیچیده است، ادامه می‌دهد: پیچیده است چون باید حریمی برای میراث جهانی تهیه شود که امکان مدیریت بر آن وجود داشته باشد. یعنی اگر حریمی تعیین شود که میراث‌فرهنگی نتواند اثبات کند بر آن مدیریت دارد، آن حریم از سوی یونسکو مورد قبول واقع نمی‌شود.
باید بتوانیم همه حریم میراث جهانی را مدیریت کنیم
این کارشناس پیشکسوت میراث فرهنگی در ادامه با بیان این‌که «حرایم میراث جهانی» به دو دلیل محکم یکی اثبات ارزش‌های آن محدوده و مدیریت بر آن محوطه نیاز دارند، می‌افزاید: شاید فرق آن با عرصه‌های ملی در این نکته باشد که ما در عرصه‌های ملی به مدیریت محوطه توجه عمده‌ای نمی‌کنیم، یا اگر توجه می‌کنیم کسی نیست از ما بپرسد حالا که این حریم را تهیه کرده‌ایم چطور مدیریت می‌کنیم؟ ما حریم را تعیین می‌کنیم و برای مدیریت پاسخی به هیچ جا نمی‌دهیم.
او تاکید می‌کند: این در حالی است که میراث‌فرهنگی درمورد محوطه‌های میراث جهانی باید در پرونده همه موارد را انعکاس دهد و بگوید این ارزش‌های برجسته جهانی کشور این است و مدیریت آن به این شکل انجام می‌شود، سازمان‌های مدیریت کننده و هماهنگ کننده این‌گونه است و نقش فرمانداری، شهرداری، ادارات مختلفی که با موضوع سر و کار دارند، به این شکل است و حتی چگونگی هماهنگی براساس اسنادی که این نهادها با همدیگر در این موضوع اشتراک نظر دارند باید مطرح شوند.مختاری اضافه می‌کند: این در حالی است که در مورد حریم‌های ملی این کار را نمی‌کنیم، در حالی که برای پرونده‌های ثبت جهانی یک کارشناس بین المللی می‌آید و عرصه و حریم را می‌بیند. بنابراین نباید چیزی که مدیریتی بر آن نمی‌شود بی‌جهت در عرصه بیاید، یا دامنه مدیریت را بی‌جهت گسترده‌تر کرد.او ثبت جهانی شهر تاریخی یزد را یک اتفاق بسیار بزرگ می‌داند و می‌گوید: امروز ما در هزاره سوم هستیم، در این هزاره زندگی شهری کهن در کشوری مانند ایران به سطح میراث جهانی می‌رسد، این یک اتفاق بزرگ است.
وسعت حریم شهر تاریخی یزد؟
به گفته‌ی او محوطه‌ی ثبت جهانی شده یزد قاعدتا یک محدوده گسترده که محدوده‌ی عرصه‌ی آن حدود ۲۰۰ هکتار و حریم آن حدود ۷۰۰ هکتار است، دارد.
«بم» با ثبت جهانی‌اش چه بُردی کرد؟
مختاری با بیان این‌که اگر که بم و منظر فرهنگی آن در فهرست میراث جهانی به ثبت نرسیده بود، به طور قطع شهر بم طور دیگری ساخته می‌شد، ادامه می‌دهد: از همان اول تقاضاهایی برای تاسیس ساختمان‌های بلند و شیشه‌ای وجود داشت، این بم را دچار مشکلات عمده‌ای فارغ از موضوع میراث فرهنگی می‌کرد.او با بیان این‌که خوشبختانه ارتفاع ساخت‌وسازهای شهرِ بمِ امروز، از ارتفاع درختان نخل بالاتر نرفته است، بیان می‌کند: قرار بود در اطراف بم کارخانه‌هایی در شرایط نبود منابع آبی ساخته شود، که به دلیل ثبت جهانی، میراث جهانی از آن جلوگیری شد.
وی با تاکید بر این‌که ثبت جهانی یزد، بر شهر بم اثر خوبی گذاشت، ادامه می‌دهد: امیدوارم در یزد هم اثرات خوبی بگذارد، تا جائی که می‌دانم مشکلات یزد قابل حل است، مشکلات پرونده از لحاظ اجرایی در محل و مربوط به یزد کم است، اما باید پرونده انعکاس یابد.او به این نکته اشاره می‌کند که برخی می‌گویند چه فایده دارد که یک چیز ثبت جهانی شود؟ توضیح می دهد: معتقدم فایده میراث جهانی، یعنی این که میراث جهانی همه نهادها برای حفظ یک چیز کمر می‌بندند، اما در میراث ملی به نظر می‌رسد فقط سازمان میراث فرهنگی مسئول است.به گزارش ایسنا، بعد ازثبت ملی و حالا ثبت جهانی شهر تاریخی یزد مهمترین مساله در حفاظت از این شهر و توجه به آن برای جذب گردشگر و تامین زیرساخت‌هایش حفاظت از این حوطه‌ی جهانی است، درست مانند ان‌چه که یونسکو چند ماه پیش به ایران اعلام کرده بود تا موضع خود را در قبال تعیین ساخت وسازهایی که قاعدتا علت آن‌ها نبود تعیین حریم‌ مشخص برای بافت تاریخی یزد بود، مشخص کند.


منبع: بهارنیوز

مرگ بدلکار سر صحنه فیلمبرداری

 جان برنکر، بدلکار سریال «واکینگ دد» که روز چهارشنبه سر صحنه فیلمبرداری این پروژه ضربه ای سخت به سرش خورده بود، چشم از جهان فروبسته است.
 


 



پزشک قانونی کووتا کاونتی، منطقه ای حومه شهری در جنوب غرب ایالت آتلانتا تایید کرده که او در روز دوازدهم جولای در حالت مرگ مغزی، یا همان مرگ قانونی، قرار گرفت.برنکر سر صحنه فیلمبرداری این سریال در جورجیا از فاصله ۲۰ فوتی روی زمین بتنی افتاد و باعث شد که شبکه ای ام سی به طور موقتی مراحل فیلمبرداری سریال را کنسل کند.


نخستین بار خبر سقوط او صبح روز پنج شنبه منتشر شد و این شبکه آن موقع اعلام کرد که او «دچار جرایح جدی از یک سانحه تراژیک سر صحنه» شده و توسط هلیکوپتر به مرکز پزشکی آتلانتا منتقل شده که یک مرکز درمان درجه یک است. او پیش از اینکه جان خود را از دست بدهد، در بخش مراقبت های ویژه همین مرکز بستری بود.سخنگوی ای ام سی روی پنج شنبه گفته بود: «ما با ناراحتی گزارش می کنیم که جان برنکر، یک بلدکار با استعداد برای سریال «واکینگ دد» و بسیاری از سریال های تلویزیونی و فیلم های دیگر، از یک سانحه تراژیک سر صحنه فیلمبرداری دچار جرایح جدی شده است. او به سرعت به بیمارستان آتلانتا منتقل شد و ما به طور موقت مراحل فیلمبرداری را متوقف کرده ایم. جان و خانواده او در افکار و دعاهای ما هستند.»


سخنگویی برای سازمان SAG-AFTRA که نماینده بدلکارها و هماهنگ کنندگان است، روز پنج شنبه گفت: «ما از یک حراجت جدی به یکی از اعضای سازمان سر صحنه سریال «واکینگ دد» مطلع شده ایم و مشغول بررسی وضعیت هستم. مثل همیشه، امنیت اعضا و دیگران سر صحنه برای ما در درجه اول قرار دارد و در بررسی های مان روی همین مسئله متمرکز هستیم. برای این بدلکار و خانواده اش دعا می کنیم.»


در رزومه برکر به سقوط های آزاد از ارتفاع بلند به عنوان یکی از تخصص های بسیار او اشاره شده است و می توان ویدیوهای آن ها را در میان کارهایش دید. صفحه او در وبسایت آی ام دی بی حکایت از این دارد که از سال ۲۰۰۹ تا به حال، او در ۱۰۵ پروژه حضور داشته که از جدیدترین آن ها می توان از «۲۴: میراث»، «برو بیرون»، «سرنوشت خشمگین ها» و «بازی های گرسنگی: زاغ مقلد- بخش دوم» اشاره کرد.قرار است بازیگران و تهیه کنندگان «واکینگ دد» اواخر این ماه در کامیک کان سن دیگو شرکت کنند. هنوز مشخص نیست که این حادثه باعث به وجود آمدن تغییری در آن برنامه ها خواهد شد یا خیر.


منبع: بهارنیوز

تسلیت هنرمندان به محسن تنابنده

گروه فرهنگی: مراسم ترحیم پدر محسن تنابنده در غروب بیست و چهارم تیرماه با حضور هنرمندان کشور در مسجد جامع شهرک قدس برگزار شد. 
 





























































منبع: بهارنیوز

کوروش تهامی؛ عاشقی و عاشقیت در «رگ خواب»

هفته نامه همشهری جوان – احمد رنجبر: کوروش تهامی که با رگ خواب متفاوت ترین نقش کارنامه اش را رقم زده از این تجربه، همکاری با حمید نعمت الله و چند مسئله دیگر می گوید.

اطلاعات فوری

چرا سراغش رفتیم: بازی اش در رگ خواب که به تازگی اکران شده از جمله غافلگیری های جشنواره سال پیش بود و با فاصله بهترین نقش کارنامه اوست.

ویژگی نقش: کامران دو وجه متضاد دارد؛ ابتدای فیلم مردی محترم و عاشق پیشه است اما پس از مدتی به مینا پشت می کند و روی خشن خود را نشان می دهد.

ارتباط فیلم با جوانی: آقا کامران و مینا خانم شور دوران جوانی را رد کرده اند ولی داستانشان در رگ خواب می تواند برای جوان ها عبرت باشد.

فیلم دیگری که از او  دیدیم: قبل از رگ خواب، آشوب با بازی او روی پرده رفت.

سریالی هم در نوبت دارد: گمشدگان سریالی است با بازی او که به زودی پخش خواهدشد.

مهم ترین فیلم های کارنامه اش: سینما سینما. دفتری از آسمان. این زن حرف نمی زند. به رنگ ارغوان.

 کوروش تهامی؛ عاشقی و عاشقیت در «رگ خواب»
مهم ترین سریال های کارنامه اشک زیر تیغ، ساعت شنی، مشق عشق، بچه های خیابان، شوق پرواز، تبریز در مه و…

بیش از دو دهه است بازی می کند؛ افت و خیز زیاد داشته ولی همیشه گلیم خود را از آب بیرون کشیده. گل طلایی اش را اما در «رگ خواب» زده و شمایلی متفاوت از خود ارائه کرده است. کوروش تهامی یکی از غافلگیری های جشنواره فجر سال پیش بود با نقش کامران؛ مردی که وارد زندگی مینا (لیلا حاتمی) می شود. با محبت دلش را به دست می آورد و وقتی او را اسیر خود دید، نوبت بی مهری ها فرا می رسد. حاتمی برای این فیلم سیمرغ بلورین گرفت اما تهامی حتی نامزد هم نشد.

دلخوری اش را پی شتر این طور رسانه ای کرده بود: «بسیاری از دوستان بعد از تماشای فیلم رگ خواب به من گفتند پتانسیل فیلم و بازی من برای دریافت جایزه غیرقابل انکار بود، هر چند من ماجرای جشنواره را فراموش کرده ام. به نقشی که بازی کردم، کاری ندارم، زیرا رگ خواب به عنوان یک فیلم یکی از بهترین تولیدات سال های اخیر سینمای ما لقب می گیرد. کارگردانی این فیلم هم نادیده گرفته شد.

من دیگر جوابی برای این که چرا جایزه نگرفتم ندارم. اما بد نیست زمانی داوران برای تصمیماتی که اتخاذ کرده اند، پاسخگو باشند. مگر یک بازیگر چند بار در طول دوران حرفه ای کارش می تواند نقش های درخشان بازی کند. رگ خواب همه چیز داشت: موسیقی، کارگردانی، همه چیز این فیلم درجه یک بود.» در این گفت و گو به ماجرای جایزه نگرفتن و نیز خاطرات همبازی شدن با لیلا حاتمی ورود نکردیم و به نکات دیگر پرداختیم.

کوروش تهامی در رگ خواب خیلی زود مجابمان می کند با وجهی تازه از بازیگر او مواجه هستیم. دلایل متفاوتی وجود دارد، تجربه خود بازیگر، کارگردانی درست، حال خوب پشت صحنه و… وقتی حمید نعمت الله فیلمنامه را به شما داد با خواندن نقش به کامران رسیدید یا در صحبت ها و تمرین شکل گرفت؟

وقتی قرار است با کارگردانی کار کنید که تکلیفش با خودش و آدم های دیگر کاملا روشن است و تفکر درستی پشت کارش دارد، حساب و کتاب خیلی چیزها مشخص می شود. به هر حال حمید نعمت الله در سینمای ما کارگردان خاصی هستند. اگر به فیلم هایی که تا به حال ساخته اند دقیق تر نگاه کنید، حتما قبول دارید که بیشتر بازیگرها متفاوت تر از همیشه در این فیلم ها ظاهر شده اند.

 کوروش تهامی؛ عاشقی و عاشقیت در «رگ خواب»
بخشی از این متفاوت بودن به نگاه کارگردان بر می گردد و بخشی از آن بسته به پتانسیل خود بازیگر است. بازیگر باید بتواند خودش را در یک نقش متفاوت قرار بدهد و یک بازی به دور از اغراق و باورپذیر ارائه بدهد. با توجه به کامنت ها و نظراتی که در دوره جشنواره و حالا گرفته ام ،معلوم است که خیلب ها نقش را باور کرده اند و همه از این تعجب کرده اند که بین نقش هایی که تا به حال بازی کرده ام، کمتر شخصیتی با این سر و شکل و نوع رفتار وجود داشته است.

چون نقش کامران خاص است بر این سوال تاکید داریم که چطور به آن رسیدید؟

فیلمنامه که مثل بقیه متن ها شمای کلی فیلمی را که قرار است ساخته شود، به شما نشان می دهد و شخصیت ها را خیلی زیاد موشکافی نمی کند. شما برای شخصیتی که قرار است بازی کنی یک شناسنامه پیدا می کنی و برمبنای نوع نگاه آن شخصیت به اطرافش، آینده اش و… سعی می کنی یک شمایل جدید بسازی.

من با آقای نعمت الله درباره این شخصیت بسیار صحبت کردم و مهم ترین بحث ما این بود که کامران متفاوت باشد. من همیشه سعی کرده ام برای نقش هایم وقت و انرژی بگذارم و به راحتی از آن ها نگذرم و می خواستم در گر خواب بهترین خودم را ارائه دهم. از طرفی کارگردان آگاهی که بالای سر شماست و نمی گذارد از خط بیرون بروید، تاثیر فراوانی در قوام شخصیت دارد.

تجربه بازی در نقش آدمی را که به یکباره درونیاتش تغییر می کند. پیش از این در سریال «زیر تیغ» هم داشته اید و حالا به نوعی دیگر در رگ خواب. این نوع شخصیت های متغیر را دوست دارید؟

من اصولا شخصیت های چالشی را دوست دارم. اصلا دلم نمی خواهد شخصیتی که در هر نوع کاری بازی می کنم، خیلی سطحی باشد و بلافاصله تمام ویژگی هایش را بشود حدس زد. وقتی در چنین نقشی باشم می فهمم که دارم خطا می روم، البته این موضوع به پیشنهادهایی هم که ارائه می شود، بستگی دارد اما من همیشه سعی کردم نقش هایی را انتخاب کنم که مقداری چالشی تر است و جای کار بیشتری دارد. حتی اگر اجرای آن سخت بوده باز هم سختی را پذیرفته ام.

فیلم رگ خواب با دو بازیگر پیش می رود، پیش از این نمونه هایی را در سینمای ایران و موارد بیشماری را در سینمای جهان داشته ایم اما در این نوع کارها خطری وجود دارد که دو کاراکتر واقعا می توانند بار کل فیلم را به دوش بکشند و مخاطب را تا انتها همراه کنند یا نه. این ترس همراه شما هم بود؟

وقتی کارگردان خلاق باشد خودش تا حد زیادی مواظب است که احیانا بازیگر اشتباه نکند. مخصوصا وقتی تعداد بازیگران کم است، خود کارگردان باید این قدر به کار احاطه داشته باشد و درگیر فیلمنامه شده باشد که در کوچک ترین جزییات هم متوجه شود که بازیگرش در فلان جا دارد یک مدل اجرایی را تکرار می کند اما باز هم ممکن است با کارگردانی طرف باشید که هرقدر هم آگاه باشد، بازیگر نتواند خواسته او را اجرا کند که این مشکل ساز می شود اما در فیلم رگ خواب کفه بازیگری، متن و کارگردانی همسو بود. و خودمان را سپرده بودیم دست آدمی که از همه لحاظ به او اطمینان داشتیم.

کوروش تهامی؛ عاشقی و عاشقیت در «رگ خواب»

پیشنهاد هم می دادید؟

بله. به راحتی می شد وارد بحث و گفت و گو شد و حتی می توانستیم پیشنهاد دهیم و کارگردان گوش می داد. اصولا این شیوه کارگردانان بزرگ است اما اگر کارگردانی صرفا منتظر پیشنهاد باشد و خودش هیچ ایده ای نداشته باشد، موفق نخواهدبود.

برای شکل گرفتن کاراکتر چه پروسه ای طی شد؟

یک بخش از آن بر می گردد به تجربه خود من در بازیگری و از طرفی بر می گردد به این که چقدر یک نفر هوش این را داشته باشد که بتواند بعضی کدها را از طرف فیلمنامه و کارگردان دریافت کند. من معمولا سعی می کنم زمانی که جلوی دوربین می روم، نقش را کامل بشناسم و همه رفتارم، نشستن، برخاستن، نوع نگاهم و… شبیه به آن نقش می شود و مدام درگیر آن هستم. حتی زمانی که به خانه می آیم، رفتارم شبیه شخصیتی است که در حال بازی آن هستم.

تمرین و دورخوانی هم داشتید؟

کلا دو جلسه دورخوانی داشتیم، آن هم نه همه فیلمنامه را! فقط لحظاتی از فیلمنامه که مورد نظر کارگردان بود، اتودهایی زده شد. اما بخش اصلی شخصیت کامران در زمان فیلمبرداری شکل گرفت. برای همین هر روز برای من مثل روز اول بود و همیشه اشتیاق و هیجان داشتم برای این شخصیت.

با احترام به همه نقش هایی که تا به حال بازی کردید، رگ خواب یک سر و گردن از بقیه بالاتر قرار می گیرد. این نقش کار شما را برای انتخاب نقش های جدید سخت تر می کند.

بله. همین طور است. البته من همیشه این سختگیری را داشته ام ولی رگ خواب بعد از مدت ها یک نقطه عطف در کارنامه من محسوب می شود و از این به بعد نقش هایم را با وسواس و دقت بیشتری انتخاب خواهم کرد. البته اگر بخواهم فقط منتظر این باشم که چنین نقش هایی پیشنهاد شود، معلوم نیست هر چند سال یک بار باید بازی کنم.

با این حال تلاش می کنم از پیشنهادهای زیادی که می شود، بهترین را انتخاب کنم. همانطور که در این سال ها خیلی سختگیرانه انتخاب کرده ام اما اگر بازیگری پنج سال کار نکند، هیچ کس نمی آید بپرسد چرا کار نمی کنید. حتی اگر بدانند، خودآگاه کار نکرده تا نقش خوب پیشنهاد شود.

کوروش تهامی؛ عاشقی و عاشقیت در «رگ خواب»

اما برای خیلی ها دستمزد اولویت دارد.

سعی کرده ام هیچ وقت به خاطر دستمزد کاری را قبول نکنم. من در تلویزیون کارهای متفاوتی مثل «زیر تیغ»، «مشق عشق» یا کارهای حماسی مثل «تبریز در مه» و کمدی مثل سریال «عصر پاییزی» را بازی کرده ام. ممکن است ماه ها سر کاری نباشم اما به نظر من بازیگر را کلمه «نه» می سازد نه «بله»هایی که می گوید. درباره من هم بیشتر «نه»ها وجود داشته.

سخت ترین صحنه های رگ خواب کدام بود؟

عاشقی و عاشقیت کلا سخت است

رگ خواب عاشقانه هایی خلاق دارد که شاید برای اولین بار در سینمای ما دیده می شود و برای بیننده ای که تجربه عشق دارد، کاملا باورپذیر است. ضمن این که از ممیزی به خوبی عبور کرده مثل گیرکردن در پلیور، کاهگل خوردن و… از تهامی درباره شکل گیری لحظات عاشقانه و سخت ترین سکانس های رگ خواب پرسیده ایم.

لحظات و اتفاقات عاشقانه چطور شکل گرفت؟

فکر می کنم حمید نعمت الله پر است از این لحظات عجیب و غریب. نعمت الله تا می تواند از کلیشه های روزمره دور می شود. شاید خیلی از کارگردان ها اولین چیزی را که به ذهن شان می رسد، جلوی دوربین ببرند. اما یک بازیگر جلوی دوربین باید بازی بکری انجام دهد که نظر آقای نعمت الله را جلب کند. این کمی کار بازیگر را سخت می کند و این همان هوشی است که بازیگر کارهای نعمت الله باید داشته باشد، چون اگر ذهن خلاقی نداشته باشی ممکن است این قدر تکرار کنید که حوصله گروه و کارگردان را سر ببرید.

صادقانه بگویید خودتان چقدر تکرار  داشتید؟

تکرار برای همه اتفاق می افتد اما این که صحنه ای را به طور خاص بخواهم مثال بزنم که من باعث تکرار آن بشوم، خیلی زیاد نیست. اما واقعا صحنه هایی داشتیم که به خاطر سخت بودن صحنه و کار سخت سایر عوامل، چندین بار تکرار کرده ایم.

کدام پلان یا سکانس سخت تر و حساس تر از بقیه بود؟

سکانسی بود که من و خانم حاتمی در تاریکی از پله های اضطراری بالا می رفتیم و من باید با چراغ قوه موبایلم نورپردازی هم می کردم. این سکانس بسیار سخت بود، چون در هوای بسیار سرد باید پله ها را بالا و پایین می رفتیم و البته از برداشت دوم یا سوم به بعد این قدر بالا و پایین رفته بودیم که گرم شده بودیم و باید یک فکری به حال گرما می کردیم. (با خنده) برای هر دو ما سخت بود اما برای خانم حاتمی سخت تر چون علاوه بر دیالوگ گفتن باید گریه هم می کردند و حتی یک جایی خنده و گریه قاتی می شد.

یکی دیگر از صحنه های سخت جایی بود که باید بعد از تئاتر می رفتیم ساندویچ فروشی. آن هم صحنه خیلی سختی بود یا جایی دیگر که باید در ماشین با هم می نشستیم و باران شدیدی می آمد و باید در چراغ قرمز توقف می کردیم.
صحنه کاهگل خوردن هم سخت بود.

کوروش تهامی؛ عاشقی و عاشقیت در «رگ خواب»

روایت تهامی از بازی در فیلم راست گفتار

مورد عجیب آشوب

از کوروش تهامی دو فیلم تقریبا نزدیک به هم اکران می شود که یکی محبوب خاص و عام است و دیگری جای دفاع ندارد. «آشوب» پیش از «رگ خواب» اکران شد که درباره آن و ضعف هایش با کاظم راست گفتار صحبت کردیم. تلاش تهامی مشهود است اما فیلم برای حرفی که می خواهد بزند، سردرگم می شود.

چرا آشوب را پذیرفتم؟

تهامی دلیل بازی در آشوب را پیچیدگی شخصیت می داند: «یکی از دلایلی که من برای حضور در این کار داشتم این بود که اولا فکر می کردم که شخصیت آشوب پیچیدگی های خاصی دارد و قاعدتا ساختن چنین شخصیتی برای بازیگری که کارش برایش اهمیت دارد، خیلی می تواند جذاب باشد، چون او از معلمی شروع می کند و بعد از آن می رود به سمت کارهای هنری و در یک سینما تئاتر استخدام می شود باز نادیده گرفته می شود و وارد زندگی جدید و زد و بندهایی می شود که خیلی هم خوب نیستند.»

یکی از ویژگی های مثبت بازی تهامی در آشوب تغییر حالت شخصیت است. با این حال وجه خوانندگی شخصیت به خاطر ریزه کاری هایش باورپذیرتر شده: «من وقتی وارد بازی می شوم باید تمام ابعاد یک شخصیت را ببینم و اجرایم باید اول خودم را راضی کند. اتودها و تمرین های زیادی در خانه داشتم که حد حرکات این خواننده روی سن تا چه باشد. من تمام این آوازها را جلوی آینه تمرین کرده بودم، با صدای خواننده اصلی آن قطعه بارها تطبیق دادم. هیچ کدام از این ها در لحظه به وجود نمی آید.»

ماجرای  نریشن

نریشن شخصیت آشوب را تهامی نخوانده و همین به بازی اش لطمه زده. کاظم راست گفتار می گوید چون از فیلمبرداری فاصله گرفته بوده، صدای او حس و حال نداشته و خودش نریشن را خوانده است. تهامی اما روایتی دیگر دارد: «من برای کاظم راست گفتار بسیار احترام قائلم و می دانم که در کارشان بسیار وارد هستند.

سر فیلم آشوب با یکدیگر خیلی توافق داشتیم اما در این یک مورد خاص، نمی توانم گفته ایشان را بپذیرم. یک بازیگر وقتی تواناییش را در کارهایش ثابت کرده، چرا نباید به خاطر فاصله از کار قدرت انتقال حس و حال از طریق نریشن را داشته باشد؟ برای پخش آشوب چند اتفاق افتاد.

 کوروش تهامی؛ عاشقی و عاشقیت در «رگ خواب»

اول قرار بود سریال چند قسمتی باشد، بعد قرار شد سینمایی شود و در ادامه آن قسمت های باقیمانده به صورت سریال به شبکه نمایش خانگی برود. اما در یک بازه زمانی از من خواستند به استودیو بروم و بدون هیچ تمرینی برای فیلمی که یک سال از ساخت آن گذشته بود، نریشن بگوییم. می خواستیم در سه یا چهار ساعت تمام این نریشن ها را ضبط کنیم.

شاید اگر زمان داشتیم و برای رسیدن به چیزی که در ذهن آقای راست گفتار بود، اتود می زدیم و یک لحن خاص را پیدا می کردیم، نتیجه بهتری حاصل می شد، چون شخصیت آشوب موقعیت های مختلف در سن های مختلف دارد و لازم است برای هر کدام صداسازی انجام شود.»

•    کاهگل خوری: یکی از سکانس های باحال رگ خواب جایی است که کامران برای خوشامد مینا تکه ای کاهگل از دیوار می کند و آن را دهانش می گذارد، روایت کوروش تهامی از ضبط این سکانس و کاهگل خوری اش جالب است: «در آن سکانس واقعا مجبور شدم کاهگل بخورم، حتی این سکانس دو بار تکرار شد و من و خانم حاتمی مجبور شدیم این کار را دو بار انجام بدهیم. سختی اش این بود که وقتی کاهگل خشک در دهان قرار می گیرد، تمام آب دهان را به خودش جذب می کند. یک جاهایی دیگر نمی توانستیم دیالوگ بگوییم.

•    کوروش تهامی از این که به عنوان یک نقش مکمل در سینما به فعالیتش ادامه دهد ابایی ندارد: «اتفاقا من نقش های مکملی را که کاربرد زیاد و پیش برنده تر در یک فیلم دارند، ترجیح می دهم به نقش های اولی که ممکن است منفعل باشند، چون به نظرم در سینمای دنیا آدم هایی وجود دارند که در نقش های مکمل خوش درخشیده اند.»

•    آشوب در روایت داستانش حسابی سردرگم است. دلیل این امر از نگاه کوروش تهامی کوتاه شدن بیش از حد آن است. او می گوید: «آشوب یک فیلم ۲۵۰ دقیقه ای است که برای اکران کوتاه شد. بنابراین بخش های زیادی از بازی ما در ورژن سینمایی دیده نمی شود و جامپ کات های بزرگی در بعضی جاها دارد که به فیلم لطمه زده است.»

•    تهامی در کار خوانندگی هم حضوری فعال دارد. او علاوه بر خوانندگی در فیلم «آشوب» تیراژ سریال «عصر پاییزی» را هم خوانده است. اما جالب است بدانید که او اولین بار در سریال روزی روزگاری برای نقش گل آقا آوازخوانی کرده است.


منبع: برترینها

سحر دولتشاهی در خندوانه!

روزنامه هفت صبح: رامبد جوان روز گذشته به صورت زنده با مخاطبانش گپ زد. او در این گفت و گو به درخواست مخاطبان برای دعوت از یک سری از مهمان ها از هدیه تهرانی گرفته تا ترانه علیدوستی و از همه مهمتر سحر دولتشاهی پاسخ مثبت داد.

رامبد جوان ساعت ۱۵:۳۰ دیروز به صورت زنده با مخاطبانش گپ زد. این گپ لایو اینستاگرامی هیچ سوژه خاصی نداشت و فقط قرار بود رامبد به سوالات و نظراتی که مخاطبان برایش می فرستند بلافاصله جواب دهد. با وجود اینکه تمام سوال و جواب ها درباره برنامه «خندوانه» بود و خود جوان هم در پشت صحنه این برنامه با مردم گپ می زد، این لایو در صفحه اینستاگرام خندوانه قابل دریافت نبود و فقط آنهایی که رامبد جوان را در فهرست فالوئرهایشان داشتند می توانستند از وجود این گفت و گو مطلع شوند.

این گپ و گفت زنده، با ۱۴ هزار بیننده شروع شد و بعد از ۴۰ دقیقه با ۲۱ هزار بیننده به پایان رسید. رامبد جوان سعی کرد به تمام سوالات مهمی که مطرح می شود جواب دهد حتی سوالاتی که هیچ کس فکرش را نمی کرد آنها را مطرح کند چه برسد به اینکه برایشان پاسخی داشته باشد. این سوال و جواب ها را مرور می کنیم.

سحر دولتشاهی در خندوانه!

سوپراستارها مهمان خندوانه

درخواست ها برای دعوت از مهمان های ستاره در خندوانه زیاد بود. اسم یکی سری از افراد هم این میان رد و بدل شد که بعید به نظر می رسید روزگاری حتی سر از تلویزیونی دربیاورند چه برسد به اینکه به خندوانه بیایند. مثلا هدیه تهرانی هیچ وقت تا به حال پایش به تلویزیون نرسیده اما رامبد جوان در پاسه به درخواست مخاطبان گفت هدیه تهرانی را باشه می آورم. او درباره محمدرضا گلزار و ترانه علیدوستی هم همین پاسخ را دارد. البته گلزار پیش از این دو بار به تلویزیون آمده اما علیدوستی هم مثل تهرانی هیچگاه در یک برنامه تلویزیونی حاضر نشده است.

بی میلی شهاب حسینی به خندوانه

رامبد در پاسخ به این درخواست که شهاب حسینی را به خندوانه بیاورید گفت که شهاب حسینی به تلویزیون نمی آید. این در حالی است که همین یلدای گذشته عادل فردوسی پور با او برای برنامه ۹۰ گفت و گو کرد. آنطور که شنیده می شود شهاب حسینی با تلویزیونی مشکلی ندارد اما علاقه ای به حضور در برنامه خندوانه ندارد و حال و هوای آن را چندان منطبق با حال و هوای خودش نمی بیند.

شاید مدیری بیاید

در پاسخ به علاقه مخاطبان به حضور مهران مدیری در خندوانه، رامبد جوان گفت که چشم ان شاءالله می آید. رامبد هفته گذشته در مصاحبه اش با هفت صبح توضیح داد که چند بار از مدیری دعوت کرده اما نیامده و جالب اینجاست که او هیچ وقت از رامبد برای حضور در دورهمی دعوت نکرده. به هر حال با توجه به اینکه فیلم «ساعت پنج عصر» مهران مدیری از هفته آینده روی پرده می رود، این احتمال وجوددارد که برای صحبت راجع به فیلم هم که شده تصمیم بگیرد.

سحر دولتشاهی در خندوانه!

مورد عجیب بهرام رادان

رامبد درباره درخواست مخاطبان به حضور بهرام رادان هم گفت که چشم ان شاءالله او را هم می آورد. این درحالی است که بهرام رادان در فصل دوم خندوانه به برنامه آمده و حتی برنامه با حضور او هم ضبط شد اما بنا به دلایلی که احتمالا به ممنوع التصویر بودن آن زمان رادان بر می گردد این برنامه هیچ وقت روی آنتن نرفت.

و بالاخره… سحر دولتشاهی

از زمانی که برنامه خندوانه روی آنتن رفت، بخش مهمی از کامنت های اینستاگرام این برنامه به درخواست از رامبد جوان برای دعوت از سحر دولتشاهی بر می گشت. رامبد هیچ وقت راجع به این درخواست ها پاسخی نداد اما این بار مسئله فرق می کرد. از زمانی که گپ و گفت لایو رامبد و مخاطبان شروع شد، هر چند وقت یک بار اسمی از سحر دولتشاهی به میان می آمد تا اینکه جوان بدون حساسیت خاصی، خیلی جدی کامنتی که در این باره نوشته شده بود را خواند و گفت: «نوشته اند خانم دولتشاهی رو دعوت کنید؟ باشه چشم.»

آنهایی که با تلویزیون قهرند

رامبد جوان در پاسخ به بعضی از درخواست ها اعلام کرد که یک سری افراد کلا با تلویزیون مشکل دارند و برای همین هم هیچ وقت به برنامه نمی آیند. مثلا گفت رضا عطاران خیلی سال است که دیگر به تلویزیون نمی آید. یا درباره همایون شجریان گفت که بارها از او خواسته تا به برنامه بیاید اما به تلویزیون نمی آید. نوید محمدزاده هم با تلویزیون مشکل دارد و نمی آید. درباره محسن یگانه گفت که فکر می کند امکان حضور در تلویزیون را نداشته باشد.

جواهریان در قسمت آخر خندوانه

درباره دعوت از نگار جواهریان به برنامه هم جوان توضیح داد که احتمال خیلی زیاد در قسمت آخر خندوانه از او می خواهد که مهمان برنامه باشد. البته در یکی از سوال ها این مسئله مطرح شد که قرار بوده مسعود فروتن با جواهریان مصاحبه کند و رامبد هم جواب داد که بله در قسمت آخر خندوانه. اگر نگار بیاید این اتفاق هم خواهدافتاد.

پیچاندن سعید معروف و نیامده هاشم پور

رامبد درباره اینکه سعید معروف او با پیچانده و به برنامه نیامده هم توضیح مفصلی داد و گفت: «سعید معروف را سه بار دعوت کردیم. یک بار هم قول صد در صد داد می آید اما نیامد. خیلی هم من را عصبانی کرد چون همه توی استودیو نشسته بودند منتظر ضبط برنامه اما از او خبری نشد.»

درباره جمشید هاشم پور هم گفت که قول داده بود به برنامه بیاید اما درست شب قبلش افتاده و دستش شکسته و بعد هم هیچ وقت جور نشده که مجددا دعوتش کنند.

سحر دولتشاهی در خندوانه!

جناب خان چی شد؟

سوال درباره جناب خان هم زیاد بود تا اینکه بالاخره رامبد جوان گفت: «جناب خان یک عروسک بود که به برنامه دیگری تعلق داشت و جزو املاک آن برنامه بود. یک مدت پیش ما مهمان شد و بعد سعید سالارزهی خواست که خودش با جناب خان کار کند. البته ماجرا دوستانه جلو نرفت ولی ما هنوز دوستیم و با هم رفاقت می کنیم و ان شاءالله جور می شود.»

ماجرای تتلو

چند نفر هم درخواست کردند که امیر تتلو را به خندوانه بیاورد که رامبد جوان پاسخ جالبی به آنها داد: «میشه نیاریم؟» تتلو فقط یک بار مهمان دید در شب رضا رشیدپور شده بود اما هیچ وقت اجازه حضور در تلویزیون را نداشت. حالا بعد از حواشی سر ماجرای انتخابات و اظهارنظرهای عجیب جدیدی بعید نبود که رامبد چنین واکنشی نشان دهد.

کالای ایرانی ندارم

یکی از سوال ها این بود که رامبد جوان خودش هم از اسنوا استفاده می کند؟ که گفت من هیچ کدام از وسایل خانه ام ایرانی نیست. حتی خودکار ایرانی هم نمی خرم اما وظیفه ام این است که اگر چیزی کیفیت مطلوبی دارد تبلیغ کنم ولی الان همه لباس هایی که می پوشم دوخت ایران است.


منبع: برترینها

مراسم بزرگداشت دکتر حسن لاهوتی در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

عصر ایران – انجمن آثار و مفاخر فرهنگی مراسم بزرگداشت مرحوم دکتر حسن لاهوتی مترجم و مولوی‌پژوه برجسته ایران را به مناسبت تلاش‌های مستمر و ارزنده فرهنگی این استاد فقید ، روز سه شنبه ۲۷ تیرماه ۱۳۹۶، از ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹:۳۰ در تالار اجتماعات شهید مطهری این انجمن برگزار می‌کند.

گفتنی است ترجمه دو اثر با عناوین «شرح مثنوی معنوی»  و «جان جان، منتخبات دیوان شمس» اثر رینولد نیکلسون ، ترجمه دو کتاب “شکوه شمس” و “محمد رسول خدا نوشته  آنه ماری شیمل، محقق آلمانی و استاد دانشگاه هاروارد  و ترجمه کتاب “مولانا دیروز تا امروز، شرق تا غرب” نوشته فرانکلین لوئیس استاد دانشگاه شیکاگو از جمله آثار این مترجم تواناست.

 لاهوتی بر اثر بیماری سرطان ریه در ۱۷ اسفند ۱۳۹۱ در شهر Haslett ایالت میشیگان آمریکا درگذشت و پیکر او در باغ خواجه ربیع در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. شایان ذکر است انجمن آثار و مفاخر فرهنگی درخیابان ولیصر (عج)، پل امیربهادر، خیابان سرلشگر بشیری پلاک ۷۱ واقع است.

مراسم بزرگداشت دکتر حسن لاهوتی در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی


منبع: عصرایران

یکه تازی «اکسیدان» در جدول ادامه دارد

در حالی که از هفته آینده چند فیلم تازه نفس به گردونه رقابتی فیلم‌های روی پرده افزوده خواهد شد، فیلم‌های کمدی همچنان پیشتاز اکران تابستانی هستند و فیلم ” اکسیدان ” با تمام حواشی که به دنبال داشت، توانسته در رقابت با سایر فیلم‌ها در صدر جدول فروش قرار بگیرد.
 



“اکسیدان ” اولین ساخته حامد محمدی موفق شد، ۳ میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان فروش را تجربه کند. در خلاصه داستان آن آمده: اصلان اگر می‌دانست گرفتن ویزا این‌همه دردسر دارد، اصلاً عاشق نمی‌شد. جواد عزتی، امیر جعفری، شبنم مقدمی، شقایق دهقان، رضا بهبودی، لیندا کیانی، علی استادی در این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند.”کارگرساده نیازمندیم” ساخته منوچهر هادی که از هفته گذشته به جمع فیلم‌های اکرانی پیوست توانسته تاکنون ۱۵۰ میلیون تومان فروش داشته باشد.

در این فیلم بازیگرانی چون آتیلا پسیانی، یکتا ناصر، سیامک صفری، سحر قریشی، فاطمه رستمی و مهران احمدی (با هنرمندی) بهرام افشاری، سیروس همتی، مجید اصغری، مهدی محرابی و (با معرفی) روژین رحیمی طهرانی و همراه با هنرمند خردسال آرین اسماعیلی و آرمیتا اسماعیلی به ایفای نقش می‌پردازند. در خلاصه داستان این فیلم نیزآمده: بعضیا فکر می‌کنن همه چیو با پول می‌تونن بخرن… و می‌خرن… متأسفانه!”نهنگ عنبر، سلکشن رؤیا ” که ادامه‌ای است بر “نهنگ عنبر” ساخته سامان مقدم همچنان در گیشه از موفقیت خوبی برخوردار است و تاکنون توانسته ۱۸ میلیارد ۳۴۰ میلیون تومان فروش داشته باشد.

“نهنگ عنبر ۲” درواقع در مقطع زمانی “نهنگ عنبر ” می‌گذرد و برشی دیگر از زندگی شخصیت‌های اصلی قصه یعنی همان ارژنگ و رؤیا با بازی رضا عطاران و مهناز افشار در همان دوران است. در این فیلم رضا عطاران، مهناز افشار، ویشکا آسایش، حسام نواب صفوى، امیرحسین آرمان، سیروس گرجستانى، رضا ناجی و على قربان زاده به‌عنوان بازیگران اصلی و شهلا ریاحى، کتایون امیرابراهیمی، محسن قاضی مرادى، اسدالله یکتا و احمدرضا اسعدى به ایفای نقش می‌پردازند.”رگ خواب” ساخته حمید نعمت اله تاکنون ۲ میلیارد و ۴۲۰ میلیون تومان فروش داشته است.

“رگ خواب” را معصومه بیات نوشته و حمید نعمت اله آن را کارگردانی کرد و در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر موفق به سه سیمرغ بلورین جشنواره برای بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین جلوه‌های ویژه میدانی و بهترین عکس شد. در این فیلم لیلا حاتمی، کورش تهامی، حمیدرضا آذرنگ و الهام کردا به ایفای نقش پرداخته‌اند و قصه درباره یک زن است، زنی که زندگی‌اش به انتها رسیده اما او تلاش می‌کند تا سرفصلی دوباره برای زندگی خود فراهم کند.

“زیر سقف دودی” ساخته پوران درخشنده تاکنون بیش از دو میلیارد فروش داشته است. این فیلم که پس از فیلم “هیس دخترها فریاد نمی‌زنند “، ساخته شده درباره موضوع طلاق عاطفی بین زوجین است که در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر دو سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن و همچنین بهترین چهره پردازی را از آن خود کرد.این فیلم درباره شیرین است که در زندگی خانوادگی با فرزند و همسرش به تدریج دچار مشکل می‌شود و به دنبال پیدا کردن راهی برای ایجاد ارتباط با آنهاست، اما موفق نمی‌شود و به بحران می‌رسد. تلاش مجدد او برای برون رفت او از این بحران او را با چالش جدیدی رو به رو می‌کند. در این فیلم فرهاد اصلانی، مریلا زارعی، بهنوش طباطبایی، شهرام حقیقت دوست، حسام نواب صفوی، آزیتا حاجیان، ابوالفضل میری و لاله مرزبان به ایفای نقش پرداخته‌اند.”برادرم خسرو ” فیلم احسان بیگلری نیز توانست ۱ میلیارد و ۹۷۰ میلیون تومان فروش را تجربه کند. برادرم خسرو روایت خسرواست که به اختلال دوقطبی مبتلاست و بنا بر شرایطی مجبور شده مدتی در منزل برادرش ناصر که یک دندان‌پزشک است زندگی کند اما در این میان اتفاقاتی رخ می‌دهد که زندگی خسرو را دستخوش تغییرات می‌کند. در این فیلم شهاب حسینی، ناصر هاشمی، هنگامه قاضیانی و بیتا فرهی به ایفای نقش پرداخته‌اند.


منبع: بهارنیوز