احمد شاملو ستاره بود…

سروش مظفر مقدم
روزنامه بهار
مرگ احمد شاملو (الف بامداد) در دوم  مرداد ماه سال ۱۳۷۹یکی از مهم‌ترین رویدادهای فرهنگی تاریخ معاصر ایران است چرا که او به نسل خویش و نسل‌های پس از خویش مفهوم آزادگی و کرامت انسانی را بار دیگر آموخت. بامداد هنرمند زمانه خویش بود. شعر او، بلندای سترگ زیبایی و انسانیت است و در زندگی شخصی‌اش نیز هماره سعی داشت از گردن کج کردن در پی نواله‌ای ناگزیر بپرهیزد. شاملو، هنرمندی چند وجهی است. در مقام پژوهشگر، امتداد دهنده کار پیگیر پیشینیان خویش، به خصوص صادق هدایت در گرد آوری مواد خام فرهنگ ملی و بومی ایران بود و در مقام روزنامه نگار، روح حساس زمانه خود محسوب می‌شد. اگر نگاهی دقیق به نشریاتی که شاملو سردبیری کرده بیندازیم، به گستره‌ای متنوع بر خورد خواهیم کرد: از هفته نامه درخشان کتاب هفته تا خوشه و بامشاد و ایرانشهر و کتاب جمعه. این فلک رنگین از نشریات هفتگی و ماهانه و جنگ‌های فرهنگی، با مسئولیت شاملو چنان خواندنی شدند که امروزه نیز نسل ما آن‌ها را در حافظه جمعی خویش نگاه داشته است. جالب است که در مورد شاملو به مزاح می‌گفتند هر نشریه‌ای را که او سردبیری کند، بعد از مدت کوتاهی به محاق توقیف و تعطیل خواهد افتاد!

 بامداد که در کار خویش بازتاب دهنده وجدان خفته اجتماعی بود، مدارا و سازش نمی‌شناخت و به جای قالب کردن خزف و خر مهره به مخاطبان اش، گوهر حقیقی آزادگی و آزادی را بدانان عرضه می‌داشت. یکی از واپسین سرمقاله‌های بامداد به شماره اول کتاب جمعه باز می‌گردد. بامداد با کلامی آتشین در اول دفتر نوشت: طوفانی در راه است. . طوفانی روبنده و ویرانگر! این واژگان هنوز و پس از حدود چهار دهه، طنینی شگفت و آگاهی بخش در ذهن ما دارند. شاملو در یک کلام استثناست. او را تنها با بزرگانی چون اکتاویو پاز، یانیس ریتسوس و پابلو نرودا می‌توان سنجید.

شاملو به گمان من فرزند اندیشه رهایی بخش و عدالت محوری بود که انقلاب بزرگ مشروطیت ایران را رقم زد. او به مسائل سیاسی، انسانی و اجتماعی هرگز بی اعتنایی نکرد چرا که ذات هنر و منش هنرمند را، جدای از شعارهای میان‌تهی برخی روشنفکر نمایان، متشکل از عناصری چون روشنگری و آزادگی می‌دانست. او نیز چون وارطان سالاخانیان و مرتضا کیوان، سرافزاز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت اما بامداد تا پایان عمر پربار خویش، دست از سخن گفتن نکشید. در جایی که سخن گفتن امری خطرناک محسوب می‌شد.


منبع: بهارنیوز

آموزش زبان فارسی از حرف تا عمل

محمود فاضلی
سخنان اخیر وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی درخصوص اقدامات این وزارتخانه در رابطه حفظ زبان فارسی و اینکه یک شورای پاسداشت زبان فارسی به ریاست وزیر ارشاد و عضویت دستگاه‌های مختلف اعم از وزارت علوم، نیروی انتظامی، قوه قضاییه و رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی به صورت مرتب ماهانه تشکیل و مسائل مختلف را پیگیری می‌کند را باید به فال نیک گرفت. به اعتقاد ایشان امروز نیازمند سه کار هم زمان هستیم؛ اول هماهنگی در سطح ملی و انسجام دستگاه‌های مختلف، دوم ایجاد سازوکارهای قانونی که بتوانیم اختیارات لازم را برای اعمال قانون داشته باشیم و سوم مرحله اجرا و پیگیری. با سخنان ایشان به یاد خاطره سفر مرحوم حسن حبیبی معاون رئیس جمهوری وقت ایران به یکی از کشورهای عضو اتحادیه اروپا در اول اسفند ۱۳۷۵ افتادم که در یک جلسه با تعدادی از زبان آموزان این کشور که در حال فراگیری زبان فارسی بودند، گفتگو کردند. ایشان که با سال‌ها اقامت در خارج از کشور مشکلات آموزش زبان فارسی به دیگر اتباع کشور را به‌خوبی درک کرده بود با چند پرسش از این زبان آموزان، به‌دنبال میزان فراگیری آنها از زبان فارسی بود. نتیجه این آزمون شفاهی اگرچه خیلی رضایت بخش نبود و نشان می‌داد که فراگیری زبان فارسی (به عنوان یک زبان ساده در مقایسه با زبان آن کشور) به زمان بیشتری نیاز دارد. با گذشت سال‌ها و دیدار مجدد از ایــــــن کشور، نظاره‌گرآمــوزش زبان فارسی در آن کشور بودم که البته نتایج آن به دلایل مختلفی همچون عدم تخصص معلمان زبان فارسی، امکانات آموزشی اندک و سطوح مختلف شرکت کنندگان در این کلاس‌ها نتایج آن بازهم رضایت بخش نبود.

در سال‌های اخیر آمارهای مختلفی از برگزاری کلاس‌های آموزش زبان فارسی در خارج از کشور ارائه شده است. در سال گذشته از سوی فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی اعلام شد در بیش از ۲۰۰ نقطه جهان آموزش زبان فارسی ادامه دارد و تلاش می‌شود با شناسایی و رفع مشکلات آموزش زبان فارسی و همچنین تامین نیازهای کرسی‌های آموزش زبان فارسی روند توسعه این زبان به‌خصوص در مرزهای خارجی بیشتر شود. موسسه بنیاد سعدی نیز با هدف نظارت، هدایت و هماهنگی فعالیت‌های آموزشی زبان فارسی در خارج از کشور ایجاد شد. یکی از کارهایی که این بنیاد انجام می‌دهد تولید انواع کتاب آموزشی است و در حال حاضر برای تالیف ۶۰ کتاب تدریس زبان فارسی برنامه ریزی شده است که ۱۰ کتاب آن عرضه شده و مابقی در دست تالیف است.

همچنین در یازدهمین همایش استادان و دانشجویان ایرانی خارج از کشور در مشهد اعلام گردید طی سال‌های اخیر ۴۱ استاد برای تدریس زبان فارسی به دانشگاه‌های مختلف جهان اعزام شده‌اند. هم اکنون در کشورهایی همچون فرانسه، اسلوواکی، لهستان، بوسنی، رومانی، آلمان، بلغارستان، روسیه، بلاروس، گرجستان و بسیاری دیگر از کشورهای آسیایی و آفریقایی زبان فارسی تدریس می‌شود. در عصر کنونی پرداختن به مقوله زبان به‌عنوان عامل همبستگی، وحدت ایرانیان و‌ ترویج آن در سراسر جهان از اعم وظایفی است که برعهده نهادهای متولی پاسداری از این سرمایه ارزشمند فرهنگی گذاشته شده است. پرداختن به زبان فارسی به هر شکل آن صرفاً آموزش یک زبان نیست بلکه ارج‌‌گذاری به پیامی است که در طول قرن‌ها این زبان و این فرهنگ هر کجا رفته بذر دوستی و همزیستی مسالمت‌آمیز کاشته است.

بدون شک امروزه یکی از محوری‌ترین فعالیت‌های مراکز مرتبط با زبان فارسی توجه به دیپلماسی فرهنگی است که رأس آن توسعه زبان و ادبیات فارسی در اقصی نقاط جهان قرار دارد و تلاش صدها عضو هیأت علمی برجسته، هزاران دانشجو در داخل و خارج از کشور برآن است تا مهم‌‌ترین یادگار و هویت این میراث بشری پایدار بماند. بی‌تردید با درک ملاحظات ملی و فراملی متولیان زبان فارسی باید در حفظ و حراست از زبان فارسی و تلاش جهت گسترش آن در صحنه‌های بین‌المللی نهایت تلاش خود را به‌کار گیرند. اگرچه درسال‌های اخیر موضوع گسترش زبان و فرهنگ فارسی در زمره سیاست‌های جدی دولت قرار گرفته است و روند تجهیز و نظارت بر توصیه‌های زبان‌آموزی و ایران‌شناسی در خارج از کشور نیز رشد قابل ملاحظه‌ای یافته است، اما گسترش زبان فارسی با موانعی روبه‌رو است. کمبود استادان با تجربه و آشنا به شیوه‌های جدید آموزش زبان دوم، فقدان مواد کمک آموزشی و تجهیزات مدرن، به روز نبودن منابع درسی، کاهش رفت و آمد استادان و دانشجویان خارجی به ایران و بالعکس از دلایل تضعیف جایگاه بین‌المللی زبان فارسی بوده است.


منبع: بهارنیوز

آنها که شعر شاملو را می‌خوانند همه‌جا ظاهر نمی‌شوند

آیدا سرکیسیان (شاملو) در گفت‌وگو با  ایلنا، درباره آخرین روند آماده‌سازی و انتشار مجلدهای مجموعه کتاب کوچه گفت: مشغول هستیم و کارهای نوشته شده‌ی شاملو را برای حرف «خ» کتاب کوچه مرتب و مدون و آماده برای چاپ می‌کنیم. البته این کارها زمان زیادی می‌برد. به هرحال ریزه‌کاری‌هایی مثل شماره زدن و مشخص کردن فهرست و فهرست اعلام و فهرست موضوعی وقت‌گیر است و همچنین باید آیتم‌ها را شماره‌گذاری کنیم و موضوعات مرتبط را به یکدیگر ارجاع بدهیم. البته خود شاملو تمام تعاریف و معرفی آیتم‌های کتاب کوچه را انجام داده و ما تنها همین ریزه‌کاری‌های بعدی که مطرح شد را نهایی می‌کنیم تا کتاب زیر چاپ برود و همین موارد نیاز به زمان دارد.
او ادامه داد: سیزدهمین جلد کتاب کوچه که حرف «ح» را شامل می‌شود چندی پیش منتشر شده است و ما فعلا کتابی زیر چاپ نداریم. تا حرف «خ» کتاب کوچه و جلد چهاردهم منتشر نشود و شماره‌گذاری‌های آن مشخص نشود هم نمی‌توانیم کارهای مرتبط با حرف بعدی را آغاز کنیم، چون احتمالا به یکدیگر ارجاع خواهند داشت و باید حرف قبلی کتاب کوچه از زیر چاپ بیرون بیاید تا کارهای آماده‌سازی حرف بعدی آن را آغاز کنیم. دیگر حروف هم به همین ترتیب ادامه کار خواهند داشت.
آیدا سرکیسیان (شاملو) همچنین در پاسخ به این سوال که آیا انتشار و اشتراک‌گذاری اشعار شاملو در فضای مجازی از سوی نسل جوان، نشانه‌ای از شناخت عمیق نسل جوان از شاملو، شعرها و تفکراتش است یا تنها خوانش سطحی شعرهای این شاعر را از سوی نسل جوان شاهد هستیم، بیان کرد:  اگر من بگویم که شاملو برای جوانان امروز چه جایگاهی دارد که نمی‌شود. خودشان باید این مسئله را عنوان کنند. من می‌بینم تعدادی علاقه‌مند با ما و موسسه بامداد ارتباط  دارند و برخی‌هایشان هم اتفاقا اطلاعات خیلی خوبی از شاملو، شعرهایش و تفکرش دارند و برخی دیگر هم دورا دور و از طریق خوانش شعر به شاملو علاقه‌مند شده‌اند. نمی‌توان در این مورد یک قضاوت کلی ارائه داد و طبعا درباره کسی یک شاعر را نشناسد و شعرهایش را نخواند، نمی‌توان گفت چه‌قدر به او و فکرش علاقه‌مند است.
وی افزود: مثلا در فضای مجازی می‌بینیم شعری از شاملو منتشر می‌شود و دیگران هم آن را به اشتراک می‌گذارند یا با انتشار شعر دیگری از شاملو یا بخش‌هایی از سنخرانی‌هایش دوست دارند که در بحث‌های مرتبط با شاملو و شعرش شرکت کنند. حالا اینکه آیا چنین ورودی به محافل شعری شاملو در فضای مجازی جدی است یا چه حد جدی است و شناخت از شاملو و تفکر او را پشت سر خود دارد را ما نمی‌دانیم. یعنی نمی‌دانیم چقدر می‌توانیم روی این انتشار اشعار شاملو در فضای مجازی حساب کنیم که فرد خود شاملو و تفکر او را هم می‌شناسد و چه‌قدر عمیق از شاملو شناخت دارند یا فقط چند شعر از او خوانده‌اند؟ فکر می‌کنم آن‌هایی که واقعا شعر شاملو را می‌خوانند و استفاده می‌کنند یا حتی نقد می‌کنند همه‌جا ظاهر نیستند و نمی‌شوند ولی همین یاد کردن‌های کوچک از شاملو با اشتراک شعرهایش و صدایش و فیلم‌هایش در فضای مجازی و … هم قشنگ است که دیده می‌شود. فکر هم نمی‌کنم در این بستر کار بیشتر از این هم بتوان انجام داد.
«کتاب کوچه» عنوان فرهنگ‌نامه‌ای است که به کوشش احمد شاملو و همسرش، آیدا سرکیسیان، در چندین مجلد با عنوان دایرهالمعارف فرهنگ عامیانه‌ مردم ایران تدوین شده و بعد از درگذشت شاملو، سرپرستی این مجموعه برعهده‌ همسرش، آیدا، بوده است. تاکنون ۱۳ جلد از این کتاب منتشر شده است.احمد شاملو که در شعر، ابتدا «الف. صبح» و سپس «الف. بامداد» تخلص می‌کرد، مجموعه‌های شعری را همچون «هوای تازه»، «آیدا در آینه»، «باغ آینه»، «لحظه‌ها و همیشه»، «ابراهیم در آتش»، «شکفتن در مه»، «ققنوس در باران»، «دشنه در دیس»، «حدیث بی‌قراری ماهان» و «مدایح بی‌صله» از خود به‌جا گذاشته است. او همچنین مدتی در مطبوعات و مدتی هم در سینما فعالیت داشت، ولی عمده شهرتش به خاطر شعرهایش است.


منبع: بهارنیوز

«دانکرکِ»، فاتح گیشه سینماهای جهان

به گزارش ایسنا،  به نقل از اسکرین، درام جنگ جهانی دوم «دانکرک» در اولین هفته نمایش بین‌المللی خود در ۴۶ کشور جهان به روی پرده رفت و به فروش ۵۵.۴ میلیون دلار رسید و در تمامی بازارهای عمده از جمله انگلیس، فرانسه، روسیه، اسپانیا، کره جنوبی و استرالیا پرفروش‌ترین فیلم گیشه نام گرفت.
 




این فیلم بازار کشورهای آسیایی را نیز تسخیر کرد و در آنجا ۱۸.۶ میلیون دلار فروخت که ۱۹ درصد بیشتر از فروش آغازین فیلم «آغاز» دیگر ساخته «نولان» است.اما ۳۴ کشوری که در منطقه اروپا، آفریقا و خاورمیانه اکران فیلم «دانکرک» را آغاز کردند نیز در مجموع ۳۱.۱ میلیون دلار فروختند و سهم ۵۶ درصدی از فروش آغازین بین‌المللی این فیلم را به خود اختصاص دادند.«دانکرک» با آغاز اکران در سینماهای انگلیس به فروش ۱۲.۴ میلیون دلاری دست یافت و پس از «شوالیه تاریکی برمی‌خیزد» و «شوالیه تاریکی»، سومین فیلم پروفروش از ساخته‌های «نولان» در اکران آغازین نام گرفت.

این فیلم همچنین ۱۰.۳ میلیون دلار در کره جنوبی، ۴.۹ میلیون دلار در فرانسه، ۴.۷ میلیون دلار در استرالیا و ۲.۷ میلیون دلار در روسیه به دست آورد.«نولان» فیلم «دونکرک» را بر اساس فیلمنامه نوشته‌ی خودش و با فرمت آیمکس ۶۵ میلی‌متری مقابل دوربین برده است. در این فیلم چهره‌های مطرحی از جمله «تام هاردی»، بازیگر نامزد اسکار فیلم «بازگشته» و «مارک رایلنس»، بازیگر برنده اسکار فیلم «پل جاسوس‌ها» ایفای نقش کرده‌اند و داستان آن درباره عملیات نجات معجزه‌آسای نیروهای انگلیسی و متفقین از بندر «دانکرک» فرانسه در سال ۱۹۴۰ است.«دانکرک» با اکران آغازین در ۳۷۲۰ سالن سینمایی در آمریکا نیز به فروش ۵۰.۵ میلیون دلار رسید تا مجموع فروش افتتاحیه این فیلم در سطح جهان به رقم ۱۰۵.۹ میلیون دلار برسد.اکران آغازین این فیلم با تمجید منتقدین همراه بوده است و از حالا می‌توان «دانکرک» را از شانس‌های اصل فصل جوایز سینمایی ۲۰۱۸-۲۰۱۷ دانست.

اما فیلم «زن شگفت‌انگیز» با اضافه کردن ۱.۸ میلیون دلار از محل ۵۶ کشور فروش بین‌المللی خود را به بیش از ۳۹۰ میلیون دلار رساند. فروش جهانی این فیلم ابرقهرمانی نزدیک به ۷۸۰ میلیون دلار است.انیمیشن «من نفرت‌انگیز ۳» نیز فروش جهانی خود را از مرز ۷۰۰ میلیون دلار عبور داد. این فیلم در آخر هفته میلادی که گذشت ۴۷.۵ میلیون دلار از محل۶۳ کشور فروخت و جمع فروش خود در گیشه بین‌الملل را به ۵۱۴ میلیون دلار رساند که با احتساب فروش ۲۱۳ میلیون دلاری در آمریکا، فروش جهانی این انیمیشن در حال حاضر ۷۲۷ میلیون دلار است.فیلم «مومیایی» نیز ۳۲۱ میلیون دلار در گیشه بین‌الملل و ۷۹ میلیون دلار در آمریکا فروخته است تا فروش جهانی خود را به رقم ۳۹۲ میلیون دلار ارتقاء دهد.


منبع: بهارنیوز

بلیت یک میلیونی برای تئاتر شهاب حسینی!

بلیت نمایش «اعتراف» به کارگردانی شهاب حسینی با قیمت یک‌ میلیون تومان به بازار سیاه رسید.

به گزارش ایسنا، شهاب حسینی پس از پایان ماه مبارک رمضان، نمایشی را با بازی خودش و علی نصیریان در تالار اصلی تئاتر شهر روی صحنه برده و استقبال زیاد مردم برای تماشای این نمایش باعث شد که از همان ابتدا بلیت‌های «اعتراف» برای چند هفته جلوتر پیش فروش شود تا بسیاری از کسانی که خواهان دیدن این نمایش و به نوعی شهاب حسینی و علی نصیریان روی صحنه هستند، برای خرید بلیت به دردسر بیفتند.

در حالیکه طبق اطلاعات سایت فروش اینترنتی این نمایش (ایران نمایش)، بلیت‌های «اعتراف» تا تاریخ هفتم شهریور ماه به طور کامل پیش فروش شده، در یکی‌ از سایت‌های مطرح خرید و فروش اینترنتی تعدادی از بلیت‌های نمایش با قیمتی گزاف به فروش گذاشته شده است.

البته با توجه به نبود بلیت، فروشندگان منصفی هم بوده‌اند که بلیت‌های خود را در تیرماه و نیز برای مرداد ماه با همان قیمت اصلی بلیت یا نهایتا با قیمت ۱۵۰ هزارتومان برای فروش ثبت کرده‌اند، اما یکی از این دوستداران هنر دو عدد بلیت اواخر مردادماه را در ردیف اول سالن اصلی تئاتر شهر و با این تبلیغ که “صندلی‌ها درست روبروی جایگاه بازی علی نصیریان و شهاب حسینی است”، به قیمت یک میلیون تومان برای هر بلیت فروش گذاشته است.

این فروشنده که به نظر می‌رسد نمایش را یک‌بار دیده یا حداقل از جزئیات صحنه‌ و شماره صندلی‌ها اطلاع دقیق دارد، همچنین به خریدار احتمالی اطمینان داده است که می‌تواند بلیت‌ها را در محل تئاترشهر تحویل دهد.

البته این تنها مورد فروش بلیت این نمایش با قیمتی نجومی برای یک تئاتر نیست و در آگهی دیگری بلیت‌هایی با قیمت ۸۰۰ هزار تومان برای فروش در مردادماه در سایت درج شده‌اند.

براساس این گزارش، محمدحسین توتونچیان، مدیر سایت فروش «اعتراف» در گفت‌وگویی با ایسنا اعلام کرده بود که اگر این نمایش به جای تئاترشهر در تالار وحدت اجرا می‌شد و قوانین اداره‌کل هنرهای نمایشی مانع نشده بود، بلیت‌های «اعتراف» با رقم واقعی خود یعنی بین ۹۰ تا ۱۰۰ هزار تومان به فروش می‌رسیدند. در آن صورت مشخص نبود قیمت بلیت این اثر شهاب حسینی که با توجه به همزمانی پخش سریال «شهرزاد» از استقبال چشمگیر و کم‌سابقه‌ای برخوردار شده، در  بازار سیاه به چه رقمی می‌رسید؟

طبق آمار اعلام شده پیش فروش بلیت‌های «اعتراف» تا ۱۶ مردادماه بیش از یک میلیارد تومان شده بود که با وجود استقبال از پیش فروش، باید در پایان رقم قابل توجهی به دست آید.

نمایش «اعتراف»  دومین تجربه‌ کارگردانی شهاب حسینی در تئاتر است و او علاوه بر کارگردانی، در کنار علی نصیریان بازی در نقش اصلی را نیز بر عهده دارد.  

صالح میرزا آقایی، نیما رئیسی، مهدی بجستانی، پرویز بزرگی، شهرام ابراهیمی، میثاق زارع، غزاله نظر، ایلیا نصرالهی، پرند عین‌بیگی، تنی آواکیان، فاطمه عرب کرمانی، مهران هاشمی و فرنام حقیقت جو، دیگر بازیگران نمایش «اعتراف» بر اساس متنی از “برد میرمن” هستند


منبع: عصرایران

حامد بهداد صدا پیشه ضحاک ماردوش می شود

امد بهداد نقش «ضحاک ماردوش» (پادشاه افسانه‌ای) را در انیمیشن «آخرین داستان» به نویسندگی و کارگردانی اشکان رهگذر صداپیشگی می‌کند.

به گزارش ایسنا طبق گزارش رسیده، انیمیشن «آخرین داستان» با برداشتی آزاد از داستان «ضحاک» شاهنامه این روزها در مرحله گویندگی قرار دارد و بازیگران سینما و تئاتر در حال صداپیشگی نقش‌های اصلی آن هستند. نقش ضحاک ماردوش، یکی از پادشاهان افسانه‌ای شاهنامه را حامد بهداد صداپیشگی می‌کند. 

پرویز پرستویی، بیتا فرهی، حسن پورشیرازی، باران کوثری،اشکان خطیبی، فرخ نعمتی، شقایق فراهانی، ملیکا شریفی‌نیا، زهیریاری  و بانیپال شومون از دیگر بازیگرانی هستند که صداپیشگی نقش‌های اصلی انیمیشن«آخرین داستان» را بر عهده دارند. 

«آخرین داستان» از سال ۸۹ در استودیو هورخش در حال ساخت است و تولید آن در نیمه دوم امسال به پایان می‌رسد. این انیمیشن  در مسیر تولید و در سال ۲۰۱۳ موفق شد به‌عنوان شش پروژه برتر در حال تولید جهان در جشنواره «انسی» فرانسه که مهم‌ترین رویداد انیمیشنی سالانه جهان است، معرفی شود. همچنین این اثر در سال ۲۰۱۶ به دعوت جشنواره انسی در بازار فیلم جشنواره بین‌المللی کن، به‌عنوان یکی از چهار انیمیشن سینمایی برتر در حال تولید جهان معرفی شد.

عوامل انیمیشن: نویسنده و کارگردان: اشکان رهگذر، تدوین: ژینوس پدرام، آهنگساز: کریستف رضاعی، طراحی و ترکیب صدا: علیرضا علویان، انتخاب بازیگران: تینا پاکروان، صداپیشگان: پرویز پرستویی، بیتا فرهی، حسن پورشیرازی، باران کوثری، فرخ نعمتی، شقایق فراهانی، ملیکا شریفی‌نیا، زهیریاری، اشکان خطیبی  و بانیپال شومون، عکس: امیر عابدی، مشاور رسانه‌ای: زهرا نجفی.


منبع: عصرایران

عنکبوت؛ داستان جذاب یک خانواده‌ی متوسط

مجله جهان کتاب – حمید نامجو:

  • عنکبوت، هانری تروایا. ترجمه پرویز شهدی، تهران: کتاب پارسه، ۱۳۹۴٫ ۲۴۸ ص. ۱۵۰۰۰۰ ریال.

رمان عنکبوت از اولین آثار هانری تروایا است که در سال ۱۹۳۸ برنده جایزه گنکور، مهم ترین جایزه ادبی فرانسه شده است. شهرت تراوایا به دلیل زندگینامه های دقیق و جانداری است که درباره نویسندگان دوره درخشان ادبیات روسی در قرن نوزدهم از جمله تورگنیف، داستایوفسکی، تولستوی، پوشکین و چخوف نوشته است. او همچنین چند رمان تاریخی درباره شخصیت های مشهور قرون گذشته روسیه مثل ایوان مخوف، راسپوتین و کاترین کبیر نگاشته و اغلب این آثار به فارسی ترجمه شده است.

عنکبوت رمانی کلاسیک است. داستان یک نسل از یک خانواده طبقه متوسط فرانسوی است شامل یک پسر و سه دختر. داستان در سال های بعد از جنگ اول جهانی اتفاق می افتد. البته در رمان اشاره ای به روزگار و زمانه آن نشده است، اما از روی نشانه هایی می توان حدس زد که تاریخ حوادث رمان بین دو جنگ است.

 عنکبوت؛ داستان جذاب یک خانواده‌ی متوسط

شخصیت اصلی رمان، ژرار پسر بزرگ خانواده است. او روشنفکری خودآموخته و شغلش ترجمه رمان های پلیسی از انگلیسی به فرانسه است. کاری که به آن علاقه ای ندارد و درواقع درآمدی هم از این طریق ندارد. امور خانواده از اجاره ماهانه مغازه ای که از پدر به جای مانده می گذرد. ژرار آدمی تلخ و منزوی است و به شدت بدبین. در عین حال او عاشق نیچه است و بجا و نابجا جمله ای یا عبارتی از نیچه را چاشنی حرف هایش می کند و یا هر گفت و گویی را با نقل پاره ای از نیچه آغاز می کند و بر این امر اصرار دارد، اما بقیه از این عادت او به طنز یاد می کنند.

ژرار مردی سی و هشت ساله، مجرد، ضعیف و بیمار است. او به راستی نمونه کاملی از روشنفکر برج عاج نشین است که درباره همه چیز و همه کس داوری می کند. و نتیجه داوری هم همیشه نفی است و محکومیت و منزّه طلبی و… . داستان از روز مراسم عروسی خواهر دومش لوسی آغاز می شود. مراسمی که ژرار به بهانه بیماری در آن شرکت نمی کند.

داماد، پسر یک خانواده متمکن فرانسوی است. از آن هایی که ثروتشان را نشانه هوش و تلاش خود قلمداد می کنند. هدیه داماد به عروس، سفری به ایتالیاست. ژرار داماد را آدمی الکی و چوخ بختیار می داند و تصور می کند که زندگی خواهرش به ملال و روزمرّگی ختم خواهدشد. خبر خواستگاری فروشنده یک مغازه از خواهر اولش برای او مصیبت عظماست. و از شنیدن این خبر که یکی از دوستانش خواستار خواهر کوچکش شده پاک دیوانه می شود.

ژرار آدمی دیرجوش و منزوی است. هیچ زنی در زندگی او نیست. او اساسا عشق را امری بیهوده و پیش پاافتاده می داند و چنین روابطی را سبک سرانه و پوچ و مضحک می بیند. از ابتدا تا انتهای رمان، ژرار از مقاله ای حرف می زند که ظاهرا قصد نوشتنش را دارد. مقاله ای درباره امر «شرّ» که ظاهرا گستره آن تمام زندگی را شامل می شود. نوعی فلسفه زندگی. ام این مقاله هیچ وقت نوشته نمی شود.

ژرار خواهرانش را از ازدواج منع می کند و آن را دون شأن آنان می داند و صدها دلیل ریز و درشت برای نفی ازدواج یا بی مقداری داماد سر هم می کند، و حتی هنگامی که آن ها بر تصمیم خود پافشاری و ازدواج می کنند سعی می کند با فریبکاری و دروغگویی زندگی زناشویی آن ها را به بحران دچار کند و زندگی مشترک آنان را بر هم بزند. اما به تدریج خواننده در می یابد علت این مخالفت ها و مانع تراشی ها درواقع هراس او از تنهایی و تنها ماندن است.

 عنکبوت؛ داستان جذاب یک خانواده‌ی متوسط

هانری تروایا 

او اگرچه ازدواج را بازی بچگانه و سرگرمی تهوع آور آدم های متوسط الحال قلمداد می کند، اما در حقیقت نگران زندگی و آینده خودش است. او می خواهد به هر طریق ممکن هر سه نفر یا لااقل یکی از خواهرانش را به گروگان بگیرد تا تنها نشود. این نگرانی با مردن مادر نیز تشدید می شود. به همین دلیل مثل عنکبوتی پرحوصله، آهسته آهسته دور زندگی آنان تار می تند تا آنان را در دام خود گرفتار کند.

ژرار در طول رمان مدام از جملات و گزین گویه های نیچه شاهد می آورد؛ جملاتی از کتاب «چنین گفت زرتشت» و یا «فراسوی نیک و بد» و همان تلقی های سطحی و رایج بین عموم مردم از نیچه درباره زنان و اخلاق را به زبان می آورد. تنهایی نیچه وار و بیرون ماندن از بازار مکاره ای را که عامه مردم در آن سرگرم هستند، ستایش می کند.

ژرار می خواهد به راستی مانند نیچه زندگی کند. نمادی از تفکر نهیلیستی است و درباره پوچی و بی معنایی زندگی داد سخن می دهد. انگار در ذهن خود دارد به اَبَرمرد تبدیل می شود. با وجود این عبارتی در کتاب وجود دارد که مبین این امر است که آن چه ژرار از نیچه دریافته است جز پوسته ظاهری تفکر نیچه نیست.

کولن، دوست جوان و شاعر ژرارا، که خوشبختانه مانند خواهران ژرار از تار عنکبوت او می گریزد و برای دوری جستن از آن فضا به انگلستان می رود، در هنگام وداع در ایستگاه راه آهن به ژرار می گوید: «زندگی را نمی سازند بلکه آن را می پذیرند». این جمله شبیه عبارت نیچه است که گفت: «ای انسان سرنوشت خود را بپذیر».

کولن بدون اشاره ای به نیچه، به ژرار یادآوری می کند که پنجه در پنجه زندگی انداختن و از در مخالفت با آن درآمدن نباید هدف زندگی باشد. اراده گرایی تحمیل خواست خود بر دیگران نیست. وظیفه آدمی تغییر آدم ها به جبر یا با فریب نیست، بلکه کنار آمدن با خواست آنان است.

اما ژرار چشم و گوش بر این کنایه بسته است. او وقتی از ازدواج خواهر سومش مطلع می شود و خود را در برابر خواست او بی سلاح می یابد، تصمیم می گیرد به نحوی دیگر و این بار از موضع آدمی ضعیف و نیازمند، ترحم اشخاص را جلب کند و با تقلید از یک رمان پلیسی، یک خودکشی صوری راه بیاندازد تا آنان را با وحشت مرگ و فقدان خودش مواجه سازد و خواهران و شوهرانشان را متقاعد کند که او به راستی در آستانه بحران روحی و افسردگی است. کار را به خوبی برنامه ریزی می کند تا نامه های وداعش قبل از موثر شدن سمّ به دست خواهرانش برسد اندکی پس از نوشیدن سمّ آن ها سر می رسند و پزشک را خبر می کنند. اما…

رمان عنکبوت رمانی تخیلی است. شاید واکنشی است به سقوط ارزش های اجتماعی و امید به زندگی و به تبع آن رواج پوچ گرایی که در اثر مصائب جنگ و ارزان شدن مرگ در اروپای دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بسیار فراگیر شده بود. بخشی از این نگرش ها خود را منتسب به نیچه می کرد. در حالی که نیچه در حقیقت ستایشگر زندگی است و بین اخلاق و فلسفه های ذهنی از یک طرف و زندگی شاد و سرخوشانه از طرف دیگر، نیچه طرف زندگی را می گیرد.

رمان عنکبوت مثل بسیاری از کارهای تروایا داستانی پرکشش دارد. ترجمه خوب آقای پرویز شهدی نیز بر این جذابیت افزوده است.


منبع: برترینها

۶ نکته جالب در اولین اپیزود فصل جدید «بازی تاج و تخت»

: قبل از هر چیز باید بگوییم که ممکن است این مطلب برای کسانی که اپیزود اول فصل هفتم سریال را ندیده اند داستان را لو داده و دیدن فیلم را بی مزه کند پس توصیه می کنیم که تنها در صورتی که این اپیزود را دیده اید ادامه ی مطلب را بخوانید.

فصل هفتم سریال «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) با صحنه ای سرد و خشن آغاز شد که در عین غیرمنتظره بودن بدون شک دل بسیاری از طرفداران خانواده ی استارک را خنک کرد. علاوه بر قتل عام خانواده ی والدر فری توسط آریا استارک و تکرار اتفاقات عروسی سرخ در جهت عکس، ورود دینریس به دراگون استون و نگاه های معنادار تورمند و بریَن به هم، چندین نکته ی جالب دیگر نیز در اپیزود اول فصل هفتم وجود داشت که ممکن است متوجه آن ها نشده باشید. می خواهیم به مهم ترین نکات این اپیزود از فصل هفتم نگاهی بیندازیم. با ما همراه باشید.

۱- خنجری ساخته شده از فولاد والرینی که در فصل اول سریال برای قتل ناموفق برن استارک به کار رفت در یکی از کتاب هایی که سم از کتابخانه ی سیتادل دزدیده بود دیده می شود

6 نکته جالبی که ممکن است در اولین اپیزود فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» ندیده باشید

سم پنهانی چندین کتاب را از بخش ممنوعه ی کتابخانه ی سیتادل خارج می کند و هنگامی که او در حال ورق زدن یکی از این کتاب هاست در یک لحظه نمایی از یک سلاح بسیار مهم را می بینیم. این همان خنجری است که اغلب از نام «catspaw blade» برای آن استفاده شده و در فصل اول سریال برای کشتن برن استارک به کار گرفته شد. ما می دانیم که تیغه ی این خنجر از فولاد والرینی و دسته ی آن نیز از استخوان اژدها ساخته شده اما تاکنون مشخص نشده که این خنجر چه گذشته ای داشته است. بر اساس کتابی که سم در دست دارد به نظر می رسد که این خنجر یک سلاح تارگرینی بسیار قدیمی است.

الان خنجر والرینی در دست کیست؟

6 نکته جالبی که ممکن است در اولین اپیزود فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» ندیده باشید

در کتاب ها نوشته شده که لیتل فینگر در هنگام خیانتش به ند استارک این خنجر را از او می گیرد اما در داستان فیلم این موضوع در هاله ای از ابهام قرار دارد. با این وجود احتمال این که این خنجر در مالکیت لیتل فینگر و یا آریا استارک باشد بیشتر است. خنجر والرینی باری آخرین بار روی میز ند استارک و در فصل اول دیده شد.


۲- صحنه ی قبر کندن سندور کلیگین نیز داستان های زیادی با خود دارد

6 نکته جالبی که ممکن است در اولین اپیزود فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» ندیده باشید

هم در کتاب و هم در سریال، سندور «هوند کلیگین در حالت نیمه جان رها می شود تا بمیرد. در کتاب چنین آمده که برین اهل تارث در یک صومعه با پیر آن جا ملاقات کرده و او ادعا می کند که کلیگین را پیدا کرده و او را به خاک سپرده است اما برین ناگهان مرد غول پیکری را می بیند که در حال کندن قبر بوده و اسب کلیگین را نیز می بیند که در اصطبل نگهداری می شود. اما داستان های سریال در بسیاری از موارد با آن چه که در کتاب آمده متفاوت است.

در همان قسمتی که کلیگین به حال خود رها می شود بسیاری از تماشاگران فکر می کردند که وی می میرد اما بار دیگر در نقش یک قبرکن به داستان باز می گردد. به همین دلیل بسیاری بر این باور بودند که کلیگین تنها تغییر قیافه داده و خود را به عنوان یک قبرکن در صومعه جا می زند. اما صحنه ای که در قسمت اول فصل هفتم کلیگین را در حال قبر کندن نشان می دهد داستان هایی خواهد داشت که تنها در ادامه اپیزودهای بعدی مشخص خواهد شد.


۳- پادشاه شب با خود طوفان می آورد

6 نکته جالبی که ممکن است در اولین اپیزود فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» ندیده باشید

در انتهای فصل شش، جان اسنو در جمع لردهای شمالی که می خواهند زمستان را در قلعه هایشان مانده و تا پایان زمستان همانجا بمانند صحبت می کند و می گوید:” دشمن واقعی برای پایان یافتن طوفان صبر نمی کند بلکه طوفان را همراه خود می آورد”. با تماشای قسمت اول فصل هفتم مشخص می شود که منظور جان اسنو چه بوده زیرا پادشاه شب جلوتر از یک طوفان و کولاک سخت حرکت می کند در حالی که هزاران مرده ی متحرک به دنبال او هستند. تماشاگران در تعجب بودند که آیا وایت واکرها با هوای سرد سازگار بوده و هنگامی که هوا سرد باشد خود را نشان می دهند یا خود سرمای سخت را با خودشان می آورند که در این صحنه جواب خود را می گیرند.


۴-با توجه به آنچه که از تریلر اپیزود سوم می دانیم، هدیه ی یورون توسط سرسی رد می شود

6 نکته جالبی که ممکن است در اولین اپیزود فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» ندیده باشید

وقتی که سرسی پیشنهاد گستاخانه ازدواج یورون را رد می کند او می گوید:” شما برای حسن نیت من یک مدرک می خواهید. بر اساس تجربیات من، مطمئن ترین راه برای بدست آوردن قلب یک زن هدیه است، یک هدیه ی بسیار ارزشمند. من تا این هدیه ی باارزش را برای شما فراهم نکنم به کینگز لندینگ باز نخواهم گشت”.

شبکه ی اچ بی او نکاتی در مورد اپیزود سوم این فصل را از پیش منتشر کرده است. در مورد این اپیزود که «عدالت ملکه» (The Queen’s Justice) نام دارد گفت شده که «سرسی هدیه را باز می گرداند». به نظر می رسد که منظور از این عبارت همان هدیه ای که یورون به وی خواهد داد اما این هدیه چه می تواند باشد؟ متحدی دیگر؟ سر یکی از دشمنان؟ برای مشخص شدن این موضوع باید تا اپیزود دوم صبر داشته باشیم.


۵-در ابتدای اپیزود و در قسمت معرفی عوامل سریال شهر تازه ای به نمایش درآمده است که سیتادل اولدتاون است

6 نکته جالبی که ممکن است در اولین اپیزود فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» ندیده باشید

در قسمت معرفی عوامل سریال در ابتدای اپیزودها نشان خانواده ی بولتون برای دو فصل تمام بر روی قلعه ی وینترفل قرار داشت اما در اپیزود نهایی فصل ششم بار دیگر نشان گرگ خاندان استارک بر بالای این ساختمان قرار گرفت. در اپیزود اول فصل هفتم نیز اولدتاون به لیست شهرهایی که در اول اپیزود به نمایش درمی آیند اضافه شده است که بدون شک برای خود داستانی خواهد داشت که در آینده مشخص خواهد شد.


۶- حضور کوتاه اد شیران در یکی از صحنه های اپیزود اول فصل هفتم تنها به یک آهنگ دوست داشتنی ختم نمی شود زیرا این آهنگ در سری کتاب های «ترانه یخ و آتش» نقش بسیار مهمی ایفا می کند

6 نکته جالبی که ممکن است در اولین اپیزود فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» ندیده باشید

در کتاب چنین آمده که تیریون، معشوقش (شَی) را در خانه ای در کینگز لندینگ و نه به عنوان خدمتکار سانسا در رد کیپ نگه می دارد. این بدین معنا بود که تیریون باید برای دیدن او از رد کیپ به این خانه می رفت. در این حین خواننده ای به نام سیمون سیلور تانگ با شی دوست شده و سعی می کند از تیریون اخاذی کند و از او می خواهد که کاری کند که بتواند در عروسی شاهانه (عروسی جافری) آواز بخواند. در غیر این صورت در مورد تیریون و شَی ترانه ای خواهد سرود که تمام دنیا از رابطه ی این دو باخبر شوند. شعری که وی می سراید بدین شرح است:

از بین خیابان های شهر گذشت

از تپه ها بالا رفت

از بین خانه ها گذشت و از روی پله ها و سنگفرش ها رد شد

به سمت زنی می رفت که حسرت می کشید

زیرا او گنج پنهانش بود

مایه ی خجالتی و سعادتش

زنجیر و مانع چیزی نبودند

در مقابل زیبایی یک زن

دست های طلایی همیشه سردند

اما دست های یک زن همیشه گرم است

6 نکته جالبی که ممکن است در اولین اپیزود فصل جدید سریال «بازی تاج و تخت» ندیده باشید

عبارت «دست های طلایی» به زنجیری اشاره دارد که تیریون به عنوان دست راست پادشاه به گردن می آویخت و در کتاب، شی را با همان زنجیر خفه می کند. در کتاب، تیریون و هر کسی که دست راست پادشاه باشد زنجیری طلایی را به گردن می آویزد که به شکل دست های متصل شده به هم ساخته شده است. زمانی که او شی را با این زنجیر خفه می کند می گوید:” دست های طلایی همیشه سرد هستند”. در فیلم از زنجیر دیگری برای کشتن شی استفاده می شود و آهنگ سایمون سیلور تانگ وجود ندارد اما در اپیزود اول فصل هفتم در صحنه ای که آریا استارک به سمت کینگز لندینگ می رود، اِد شیران در حضور کوتاه خود این آهنگ را می خواند که برای کسانی که کتاب را خوانده اند بسیار خاطره انگیز است.


منبع: برترینها

«داستان خرس‌های پاندا…» به روایت جنون حباب ها

این روزها سالن شماره دو تماشاخانه پالیز، میزبان نمایش «داستان خرس‌های پاندا…» شده است. این نمایش با کارگردانی شیوا اردویی براساس نمایشنامه «داستان خرس‌های پاندا به روایت ساکسیفونیستی که دوستی در فرانکفورت دارد» نوشته ماتئی ویسنی‌یک و با ترجمه تینوش نظم‌جو، ساعت ۱۹:۳۰ در این تماشاخانه روی صحنه می‌رود. رضا مولایی و سهیلا گلستانی بازیگران این نمایش شصت دقیقه‌ای هستند. به بهانه این اجرا با شیوا اردویی؛ طراح و کارگردان و رضا مولایی و سهیلا گلستانی؛ بازیگران این نمایش گفت‌وگو کرده‌ایم.

رضا مولایی: تعداد مخاطبان تئاتر کم شده است

حدود دو هفته از آغاز اجراهای نمایش «داستان خرس‌های پاندا» گذشته است. در این مدت میزان استقبال مخاطبان و بازخورد آن‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

شیوا اردویی: استقبال به آن اندازه که انتظار داشتیم، نیست. در ابتدا فکر می‌کردم متن این نمایش یک برند است و نیازی نیست به فاکتور دیگری فکر کنم اما انگار به‌اندازه‌ای غرض‌ورزی وجود دارد که شرایط را کمی دل‌سردکننده پیش می‌رود. درباره بازخوردها باید بگویم، یکی از مشکلات من این است که هیچ‌کس اجرای ما را نقد نکرده است! هیچ منتقدی ندیده‌ام که بیاید و به تماشای نمایش بنشیند و نقدی کارشناسی ارائه دهد تا من به‌عنوان کارگردان در این نمایش، مشقی کرده باشم و از آن، در کار بعدی‌ام استفاده کنم و دلیل کارشناسی ایراد کارم را بفهممم. این‌که به من می‌گویند چون متن را دوست داشته‌اند، من حق نداشته‌ام آن را اجرا کنم و تصورات ذهنی آن‌ها را به‌هم بریزم، نقد نیست، بلکه اظهار‌نظر است و گروه را دل‌زده می‌کند. فقط چند نفر که شاید صاحب‌نظر هم نباشند، درباره این نمایش نظر داده‌اند. دوست داشتم درباره نگاه زنانه‌ام به متن، طراحی‌صحنه نمایش و… بشنوم اما همه درگیر خود متن هستند!

رضا مولایی: احساس می‌کنم تعداد مخاطبان تئاتر کم شده است. این روزها بیشتر از حاشیه‌ها استقبال می‌شود و این مسئله کار را دشوار کرده است. از سوی دیگر به‌عنوان مثال دانشجویان می‌گویند که در ماه می‌توانند یک یا دو تئاتر ببینند و باید از میان تعداد کثیری تئاتر، دو تا را انتخاب کنند. البته از این بابت خوشحالم که تماشاگر تئاتر داریم، اما درباره بازخوردها باید بگویم که تعداد بیشتری از مخاطبان نمایش را دوست داشته‌اند. این را هم باید در نظر بگیریم که همواره افرادی هستند که به اجرای نمایش‌ها معترض‌اند. چند سال پیش علیرضا کوشک‌جلالی نمایش «نورا» که برداشتی آزاد از «خانه عروسک» ایبسن بود را روی صحنه برد و من هم در آن نمایش حضور داشتم.

در آن دوران همه ایبسن‌شناس شده بودند و به همه برخورده بود که چرا کوشک‌جلالی چنین نگاهی داشته است یا حتی در زمان اجرای نمایش «خدای کشتار» نوشته یاسمینا رضا و به کارگردانی کوشک‌جلالی به ما می‌گفتند که رومن پولانسکی در فیلم «کشتار» از شما بهتر کار کرده است، میزانسن‌های شما عین فیلم رومن پولانسکی است و چرا از رومن پولانسکی تشکر نکرده‌اید! نکته این‌جاست که کوشک‌جلالی دقیقا سه‌سال قبل از آن فیلم، این نمایش را کار کرده بود! نکته فقط این‌جاست که همواره درباره برخی از موارد گارد داریم.

سهیلا گلستانی: علاقه داریم درباره هر پدیده‌ای که حتی شرایط اسطوره‌‌ای ندارد، اسطوره بسازیم! این مسئله یکی از بیماری‌های جامعه مدرن است. هیچ عجیب نیست چند سال دیگر گروهی دیگر را مورد سوال قرار دهند که چرا اجرایشان به اجرای ما شبیه نبوده است! چون خودم به فضای بی‌رحم سینما عادت کرده‌ام و فکر می‌کنم هنوز هم فضای تئاتر کمی با ملاطفت بیشتری با اهالی تئاتر برخورد می‌کند و باز هم ادب در این حوزه بیشتر رعایت می‌شود. چندان نگران این اظهارنظرها نیستم و امیدوارم هر گروهی بتواند این پست‌وبلندی‌ها را پشت‌سر بگذارد.

خود من اجرای تینوش نظم‌جو را دیده‌ام و معتقدم اجرای بسیار خوبی بود اما قرار بر این بود که ما کار دیگری انجام دهیم. هرچند ما آن اجرا را به‌عنوان یک دانش پایه، سکوی و نقطه عزیمت خودمان قرار دادیم تا فضای متفاوت‌تری روی صحنه ببریم. این‌که افراد دیگری بیایند و باز در فضایی متفاوت‌تر این نمایشنامه را روی صحنه ببرند، بسیار جذاب و اتفاق خوبی است. در رابطه با استقبال مخاطبان هم باید بگویم که بالاخره متفاوت بودن و مسیر متفاوت انتخاب کردن، بهای سنگین‌تری دارد اما در کنار این بها، دل‌چسب است. ما هر شب عمق دل‌چسبی را تجربه می‌کنیم. اولین چیزی که به هم می‌گوییم، درباره تماشاگران است.

شاید یکی از دلایل خرده‌گرفتن بر جزئیات نمایش «داستان خرس‌های پاندا به روایت…» این باشد که بعد از اجرای تینوش نظم جو؛ همه تصور می‌کردند این نمایشنامه دیگر روی صحنه نخواهد رفت و تصور نمی‌کردند که شما بتوانید این متن را به اجرا برسانید.

شیوا اردویی: زمانی‌که براساس یک رمان یا داستان، فیلم یا تئاتری ساخته می‌شود، این اثر به اندازه کتاب به دل مخاطبان نمی‌نشیند چون وقتی یک متن از ادبیات خارج می‌شود، به تخیل یک نفر یا گروهی که آن را اجرا می‌کنند، تبدیل می‌شود. برای ما هم همین اتفاق افتاده است. وقتی با نظم‌جو درباره تغییرات متن که درواقع تبدیل جملات بود، صحبت کردم به من گفت ماتئی وینسی‌یک بسیار اصرار دارد تغییرات ممیزی به خط اصلی داستان لطمه نزند. تغییراتی که بر متن اعمال کردم را با او درمیان گذاشتم، به من گفت مشکلی وجود ندارد. جالب این‌جاست که این متن در سال‌های اخیر بارها توسط دانشجویان اجرا شده است.

شاید یکی از علت‌های حرفه‌ای اجرا نشدن این نمایشنامه، این باشد که خود تینوش نظم‌جو اجرای کامل و خوبی از نمایش به مخاطبان ارائه داده است. شاید کارگردان‌ها در آن دوران از نمایش اشباع شده‌اند و دیگر به اجرای نمایش فکر نکرده‌اند. درحالی‌که همه ۱۰ سال است دارند تخیل می‌کنند و بسیاری از مخاطبان و مردم آن اجرا را ندیده‌اند. جالب است بدانید در پروسه تمرین‌ها سوال‌هایی را از تینوش نظم‌جو می‌پرسیدم و او به من می‌گفت ویسنی‌یک اصلا به این سوال‌ها جواب نمی‌دهد چون اعتقاد دارد وقتی متنی را نوشته است، تمایل دارد هزاران تاویل و تفسیر از این متن ببیند. نظم‌جو به من گفت که در این مورد راحت باشم و باید بگویم از مترجم این نمایشنامه که با نویسنده در ارتباط است بسیار انرژی مثبت گرفتم.

رضا مولایی: البته شاید این دوستان هم حق داشته باشند چون وقتی درباره اتفاقی تخیل می‌کنید، دوست دارید همان را ببینید. امیدوارم فرصتی پیش بیاید و این دوستان، نمایشنامه را همان‌طور که دوست دارند، اجرا کنند.

سهیلا گلستانی: به‌هر‌حال بخشی از این صحبت‌ها طبیعی است. حتی زمانی‌که از روی یک اثر ادبی، اقتباس انجام می‌شود، در سراسر دنیا بحث‌هایی شکل می‌گیرد چون تصویرسازی ذهنی انسان‌ها همواره فراتر از آن چیزی است که در قالب تصویر به آن‌ها ارائه می‌شود. اگر آنچه از روی آن اقتباس انجام شده است، مورد استقبال قرار گرفته باشد یا مابه‌ازای بیرونی برای آن داشته باشند، شرایط دشوارتر است. بسیاری از این تصویرسازی‌های ذهنی نمی‌تواند به اجرا دربیاید و درنتیجه حتی بهترین‌ها در این مقایسه قرار می‌گیرند و شکست می‌خورند. این مسئله اصلا به معنای شکست کار نیست.

ضرورت اجرای «داستان خرس‌های پاندا» برای شما برخاسته از احساس نیازی اجتماعی برای عمق بخشیدن به روابط شخصی بود یا بیشتر علاقه و دغدغه شخصی انگیزه اجرای این نمایشنامه موفق بود؟

شیوا اردویی: درواقع من آدمی بسیار غریزی هستم. عاشق این متن بودم و آن را دوست داشتم. وقتی دوباره آن را خواندم، به این‌که نمی‌توان این نمایشنامه را کار کرد، فکر نکرده بودم! شهریورماه سال گذشته متن را دوباره تایپ کردم و برخی از ممیزی‌ها را بیرون کشیدم. که این کار، سه‌ تا چهار ساعت طول کشید! متن را برای اداره‌کل هنرهای نمایشی ارسال کردم و تایید شد. البته قرار بود در سالن اصلی فرهنگسرای نیاوران نمایش را اجرا کنم که میسر نشد.

رضا مولایی: تعداد مخاطبان تئاتر کم شده است

شما طراح‌صحنه نمایش «داستان خرس‌های پاندا» هم هستید؛ در این نمایش با تابلوهای زیبایی مواجه می‌شویم. شما در حوزه عکاسی هم بسیار فعالیت کرده‌اید. چقدر این شاخه هنری در طراحی به شما کمک کرده است؟

شیوا اردویی: من واقعا طراح‌صحنه نیستم و اصرار داشتم طراحی‌صحنه این نمایش را یک طراح‌صحنه حرفه‌ای انجام دهد اما متاسفانه منوچهر شجاع نتوانست در این پروژه حضور یابد. در نتیجه برای طراحی‌صحنه نمایش به‌صورت کارگاهی پیش رفتیم. سهیلا گلستانی و رضا مولایی؛ بسیار در طراحی به من کمک کردند. داشتن بازیگران حرفه‌ای تئاتر که صاحب‌سبک و نگاه کارشناسی هستند، یکی از شانس‌های کارگردان است که من از این شانس برخوردار بودم. سهیلا گلستانی که فیلمساز است و علاوه‌بر نگاهی که به‌خاطر بازیگر بودن دارد، نگاه فیلمسازی‌اش هم به من بسیار کمک کرد.

رضا مولایی هم بسیار خلاق است و در طول سالیان سال فعالیت در حوزه تئاتر، همواره صاحب ایده است. این ایده‌هایی که بازیگران نمایش با خود سر تمرین‌ها می‌آوردند، بسیار در کارگردانی نمایش به من کمک کرده است. این ایده‌ها در طراحی‌صحنه، موسیقی، لباس و… بوده است. احساس می‌کنم مثل آن روزهایی که عاشق تئاتر شدیم، یک تئاتر واقعی کار کردیم. در آن زمان بازیگران با ایده و فکر به تمرین‌ها می‌آمدند و با کار همراه بودند. برای من به‌عنوان کارگردان این روند بسیار شیرین بود.

برخی از مخاطبان از فقدان بوی سیب در انتهای نمایش گله‌مند هستند و این‌که شما حباب را به طراحی‌صحنه افزوده‌اید؛ درباره این تغییر در نمایش بگویید.

شیوا اردویی: بخش بوی سیب، همان چیزی است که هر تماشاگری که به سالن می‌آید، منتظر آن است و از دید من بسیار کلیشه‌ای است که کارگردان هم آن را اعلام کرده است. البته طراحی من با آنچه روی صحنه می‌بینید بسیار متفاوت است.

قرار بود در صحنه پایانی از سقف سالن مثل دوش این آب بریزد و صورت تماشاگر را خیس کند. قرار بود دستگاهی ساخته شود که حباب‌های بسیار بزرگی را به روی مخاطبان بریزد اما برای این منظور، باید دو دستگاه حباب‌ساز وصل می‌کردیم و سقف سالن استحکام لازم برای این کار را نداشت. دوست داشتم تماشاگر با صورت خیس سالن را ترک کند. در ابتدا می‌خواستیم در حباب‌ها اسانس سیب بریزیم تا این حس نوستالژیک برای دوستان به‌وجود بیاید اما از روی لجاجت این کار را نکردم!

رضا مولایی: یک سوال دارم، مخاطبان همه‌چیز را تخیل می‌کنند، چرا بوی سیب را تخیل نمی‌کنند؟! در ضمن در صحنه‌ای که من سیب می‌خورم، مخاطبان می‌توانند بوی سیب را حس کنند.

سهیلا گلستانی: خود من تجربه ناخوش‌آیندی از اسانس سیب دارم، در اجرای تینوش نظم‌جو، با یکی از دوستانم به تئاتر رفته بودم و در پایان نمایش وقتی اسانس سیب در سالن پخش شد، دیدم دوستم حساسیت بسیار زیادی به این بو داشته و از آن بی‌خبر بوده! کار به بیمارستان و بستری شدن دوست من رسید که خود تینوش نظم‌جو هم درگیر این ماجرا شد!

دستگاه حباب‌ساز وسیله‌ای است که به اشتباه به‌عنوان ابزار تئاتر کودک شناخته می‌شود و حتی بسیاری از سالن‌های تئاتر کودک و نوجوان از این وسیله بی‌بهره هستند. آیا سالن پالیز این دستگاه را داشت؟

سهیلا گلستانی: حضور عوامل اجرایی کاربلد در این نمایش؛ خصوصا مسعود سیدهاشمی، تهیه‌کننده نمایش که دانش‌آموخته تئاتر است کمک زیادی کرد. پس از کار کردن با تعداد زیادی تهیه‌کننده، چه در تئاتر و چه در سینما، به‌خوبی می‌توان درک کرد چقدر مهم است که تهیه‌کننده دید فرهنگی داشته باشد. البته منظور من از دید فرهنگی، صرفا به معنای حمایت از فرهنگ نیست، خود تهیه‌کننده بخشی از گروه اجرایی است و نمی‌توانیم او را حذف کنیم! مسعود سیدهاشمی، درک درستی از نمایش دارد و تنها بخش تزریق پول را برعهده نگرفته است. او که از شاگردان رضا مولایی است و اخلاق و ادب تئاتری را از او آموخته است، حال خوبی به گروه می‌داد و لحظه‌به‌لحظه کار برایش بسیار اهمیت دارد. او سعی می‌کند در حد توانش بالاترین کیفیت را برای کار فراهم کند.

رضا مولایی: آن‌قدر همه‌چیز در گروه ما با نظم پیش می‌رود که زندگی و ریتم روی صحنه درست اتفاق می‌افتد. مسعود، هنرمند است و مطمئن باشید به‌زودی بازی‌های درخشانی از او روی صحنه خواهید دید. تمام عوامل این نمایش، یا بازیگر یا کارگردان تئاتر هستند و همه صاحب‌فکر‌اند و از تمام این افراد در آینده بسیار خواهید شنید. البته تمام ما این دغدغه را داریم که سرمایه فردی که همه‌چیز را برای ما فراهم کرده است بازگردد اما شرایط به گونه‌ای شده است که گروه‌هایی که تلاش می‌کنند اثر خوبی روی صحنه ببرند و اتفاقا به مخاطبشان احترام بگذارند، نمی‌توانند به وجه مالی کار فکر کنند. این نمایش چهارمین کاری است که مسعود تهیه کرده است. تا پیش از این تهیه‌کننده «موسیو ابراهیم»، «انگلیسی» و «سیستم گرون‌هلم» بوده است.

شیوا اردویی:درمورد دستگاه حباب‌ساز توضیحی بدهم،‌ خیر؛ ما این دستگاه را خریدیم. در این نمایش مسعود سیدهاشمی؛ تهیه‌کننده نمایش حتی با من درباره بازی‌ها حرف می‌زد! ما کاملا یک تیم هستیم. مثل تهیه‌کننده‌های دیگر نیست که پولی را تزریق کرده باشند و منتظر بنشینند که آیا این پول بازمی‌گردد یا نه! واقعا چنین تهیه‌کننده‌ای را تا امروز ندیده بودم. از سویی دیگر مدیر صحنه نمایش ما، کارشناس‌ارشد معماری است وبه‌شدت در بخش فنی به ما کمک کرد.

رضا مولایی: تعداد مخاطبان تئاتر کم شده است

مرز میان اجرای یک درام عاشقانه و غلتیدن به سانتی‌مانتالیزم بسیار باریک است. چه تمهیدی برای احتراز از سانتی‌مانتالیزم در نمایش‌تان اختیار کردید؟

شیوا اردویی: این بخش چندان کار دشواری نبود چون خوشبختانه هر دو بازیگر نمایش، از آن قسم بازیگرانی نیستند که برای تماشاگران بازی می‌کنند! همچنین به‌لحاظ نگاه به متن و درک آن، بسیار سریع به تفاهم رسیدیم. درواقع من با دو نفر همراه بودم که برای حفظ شدن فضا، از خود من وسواس بیشتری داشتند.

وقتی به متن علاقه‌مند شدم، دیالوگ‌هایی را دوست داشتم که مثلا بخش «بگو آ…» در آن نبود. برای من بسیار عجیب است که همه این بخش را دوست دارند. البته منظور من این نیست که این بخش جذابیتی ندارد، این قسمت از نمایش هم شیرین است اما بُعد پرداختن ماتئی ویسنی‌یک به زندگی و فلسفه‌اش درباره زندگی برای من جذاب بود. فکر می‌کنم فوکوس و نگاه اصلی کار روی همین بخش است. حتی اگر در بخش‌هایی رضا مولایی شوخی‌هایی را به کار وارد می‌کرد و من هیجان‌زده می‌شدم، سهیلا بعدتر به من می‌گفت در راستای کار نیست. سایر اعضای گروه هم همین‌طور. درواقع سه‌نفر هم‌فکر بودیم که در این تعامل ناخودآگاه یک مسیر را با وسواس و درکنار هم طی می‌کردیم. هر دو بازیگر با هم تعامل داشتند و بسیار ظریف یکدیگر را نقد می‌کردند.

سهیلا گلستانی: یکی از مسائلی که این متن را بر لبه تیغ قرار می‌دهد این است که ممکن بود به اشتباه نمایش را اروتیک کنیم. این همان بخشی است که بسیاری روی آن دست می‌گذارند و از ما می‌پرسند که چگونه این متن را اجرا می‌کنید! درحالی‌که این بخش اصلا لایه اصلی متن نیست. متاسفانه یا خوشبختانه میان بسیاری از گروه‌های تئاتر استفاده از این مولفه برای فروش بیشتر باب شده است. خوشبختانه نگاه شرافتمندانه‌ای از طرف کارگردان «داستان خرس‌های پاندا» وجود داشت که به‌راحتی و آگاهانه از این وجه عبور کرد.

دیالوگ‌های شخصیت زن نمایش ظرافت‌ها و سپیدخوانی‌های بسیاری دارد. برای نمایشی کردن این ظرافت‌ها چه مسیری طی کردید؟

سهیلا گلستانی: این نقش یکی از متفاوت‌ترین نقش‌هایی بود که در پرونده کاری من به چشم می‌خورد اما از قضا برخلاف تصوری که معمولا همکاران ما از یک بازیگر دارند و برمبنای آن، شخصیت را به بازیگر پیشنهاد می‌دهند، خودم از کاراکترهایی که در سینما یا تئاتر آن‌ها را ایفا کرده‌ام، بسیار فاصله داشته‌ام. اتفاقا این نقش از معدود نقش‌هایی است که بسیار بسیار با درون سرکوب‌شده یا پنهان‌شده من شباهت دارد. وقتی به من پیشنهاد شد این نقش را ایفا کنم، بسیار ذوق‌زده شدم و برای من حضور در این نقش بسیار جذاب بود.

برای ایفای این کاراکتر، احساس کردم بهترین راه‌حل این است که خودم را بخشی به نقش و بخش دیگر به کارگردان بسپارم. نمایشنامه هم یک نقشه کاملا مشخص و واضح می‌دهد که بازیگر را هدایت می‌کند. از سویی دیگر معتقدم بازیگر باید آن چیزی را انجام دهد که مد نظر کارگردان است چون کارگردان جهان ذهنی خودش را دارد و ما باید در اختیار این جهان ذهنی باشیم. زمانی‌که پیشنهادهایی را برای نمایش می‌دادم، سعی می‌کردم در جهان ذهنی شیوا اردویی باشم و امیدوارم این ترکیب ذهنی من و شیوا نتیجه مساعدی داده باشد.

آقای مولایی شما این روزها دو نمایش روی صحنه دارید؛ «داستان خرس‌های پاندا» و «سیستم گرون ‌هلم». نقش‌هایی که دنیاهای متفاوتی دارند و البته «سیستم گرون‌هلم» سومین دوره اجرای خود را تجربه می‌کند اما به‌هر‌حال در این دوره از اجرا هم با تغییراتی مواجه شده است. چطور برنامه‌ریزی کردید که این دو اجرا را پیش ببرید؟

رضا مولایی: اگر بخواهم صادقانه بگویم، نمی‌خواستم نمایش «داستان خرس‌های پاندا» را قبول کنم چون می‌ترسیدم! تاکنون هم‌زمان سر دو نمایش نبوده‌ام. تنها نکته‌ای که کمی از هراس من می‌کاست این بود که «سیستم گرون‌ هلم» دوبار اجرا شده بود، کاراکتر را پیدا کرده بودم و می‌دانستم قصد دارم چه کاری انجام دهم. قطعا فشاری که برای آماده‌سازی «داستان خرس‌های پاندا» داشتم در «سیستم گرون هلم» نداشتم. از سوی دیگر هم نقش و هم گروه به‌قدری برای من جذاب بود که نمی‌توانستم از خیر این اجرا بگذرم.

در واقع حضور در این نمایش، برای من نوعی توفیق اجباری محسوب می‌شود. با وجود این‌که انرژی زیادی از من گرفته و می‌گیرد، بسیار از حضور در این پروژه خوشحال هستم و برایم لذت‌بخش است. البته اگر هر دو نمایش اجرای نخست‌شان را تجربه می‌کردند، حتما یکی از این دو نمایش را انتخاب می‌کردم چون هنوز کارمند تئاتر نشده‌ام! پیشنهادهای زیادی به من می‌شود اما ترجیح می‌دهم در آن نمایشی که برای آن انگیزه دارم حضور داشته باشم. به‌خاطر عشقم به هر دو کار و هر دو گروه، در این دو پروژه حضور دارم و اصلا از این شرایط خسته نمی‌شوم. امیدوارم تماشاگران بیشتری برای دیدن هر دو اثر بیایند و ما هر نمایش را در هر روز دوبار روی صحنه ببریم!

رضا مولایی: تعداد مخاطبان تئاتر کم شده است

نقش شما تا حد زیادی متکی به میمیک و زبان بدن است. برای درونی کردن اعمال و رفتارهای شخصیت در بدن و میمیک چه فرآیندی را طی کردید؟

رضا مولایی: این نقش به‌شدت برای من دشوار بود. این کاراکتر ریتم بسیار عجیب‌وغریبی دارد که حفظ این ریتم، کار را به‌شدت برای من دشوار می‌کند. مخصوصا در مقابل نقش پرتا در نمایش «سیستم گرون ‌هلم» که شخصیتی بسیار اکتیو است در مقابل انرژی شخصیت نمایش «داستان خرس‌های پاندا» که کوچک‌ترین واکنش توسط مخاطبان دیده می‌شود و نباید آن را بازی کرد، بلکه باید این نقش را بازی کرد و به روح آن رسید. در تمرین‌ها می‌توان از تکنیک استفاده کرد اما در زمان اجرا باید خود را به نمایش بسپاریم و این، سخت است.

شاید بتوانم برای پرتا در بخش‌هایی از نمایش از تکنیک استفاده کنم اما در این کار نمی‌توانم چون ریتم از دست می‌رود. حتی اگر یک ثانیه در ذهنم به این فکر کنم که کار عجیب‌وغریبی را روی صحنه انجام دهم، ممکن است سبب شود بازی من به چشم تماشاگر اغراق‌آمیز بیاید. نوعی تقسیم انرژی میان دو نقشم به‌وجود آورده‌ام چون بسیاری از تماشاگران بعد از دیدن «داستان خرس‌های پاندا» به تماشای نمایش «سیستم گرون ‌هلم» می‌نشینند و به‌فاصله ۱۵ تا ۲۰ دقیقه من را در نقشی کاملا متفاوت می‌بینند و باید بپذیرند! همچنین پرداختن به جزئیات نقشم در «داستان خرس‌های پاندا» بسیار دشوار بود. بدون تعارف باید این نکته را بگویم که شیوا اردویی؛ کارگردان این نمایش و پارتنرم؛ سهیلا گلستانی بسیار به من کمک کردند تا به یک اجرای درست برسم. در این میان باید اعترافی بکنم؛ هفتاد یا هشتاددرصد نقشم را در شب ابتدایی اجرا پیدا کردم. چون این نقش، بسیار به طراحی‌صحنه، موسیقی و… وابسته است و ما تا شب اول اجرای‌مان سالن را در اختیار نداشتیم!

این‌که در تئاتر ما اغلب نمایش‌ها تا پیش از آغاز اجراهایشان سالن را در اختیار ندارند، اتفاق خوبی نیست!

رضا مولایی: دقیقا و شرایط این متن به فضای سالن بسیار وابسته است! در اجرای دوم توانستیم خودمان و اجرا را پیدا کنیم. این عجله‌ای که برای کار وجود دارد، ایراد بزرگ کار است. برای آماده‌سازی این متن باید حداقل یک هفته با دکور، موسیقی، نور و… کامل در سالن اجرا تمرین می‌کردیم. البته نکته عجیب دیگری هم در مورد «داستان خرس‌های پاندا» وجود دارد. اجرای ما به ‌حال‌و‌هوای سالن و خودمان بسیار وابسته است، چون در لحظه نقش را زندگی می‌کنیم تا روح نقش از دست نرود.

به ضلع چهارم این نمایش برسیم؛ مهیار طهماسبی؛ نوازنده گروه «پالت»؛ چه شد که او به این پروژه اضافه شد و انتخاب موسیقی «داستان خرس‌های پاندا» را به این ساکسیفونیست سپردید؟

شیوا اردویی: در نمایش «دیگری» به کارگردانی بهاره رهنما که به‌عنوان بازیگر حضور داشتم، با مهیار طهماسبی آشنا شدم. در همان زمان پیش‌تولید «داستان خرس‌های پاندا» را هم در پیش داشتیم. وقتی نمایشنامه را به او گفتم، بسیار ذوق‌زده شد چون این اثر را بسیار دوست داشت. در آن زمان نمی‌دانستم که قصد دارم موسیقی ساخته شود یا انتخابی پیش می‌رویم اما نگاه او را بسیار دوست دارم و به او اعتماد دارم. چون آهنگساز متفاوتی است. در پروژه «دیگری» همواره سر تمرین‌ها حاضر می‌شد و من در این سال‌ها ندیده بودم موزیسین سر تمرین حضور پیدا کند!

همچنین نمایش ما بسیار زنانه بود اما او متعهد و پرشور و انرژی در کنار ما بود. با وجود این‌که قرار بر این شد که موسیقی «داستان خرس‌های پاندا» انتخابی باشد، باز هم مهیار طهماسبی سر تمرین‌ها حاضر می‌شد! او بسیار به من کمک کرده است. از سویی دیگر همواره برای من مهم است با افرادی کار کنم که اهل تعامل باشند چون خرد جمعی به نتیجه بهتری می‌رسد. در این پروژه افراد را به گونه‌ای انتخاب کردم که در تمام مراحل، طراحی پوستر، طراحی‌صحنه، بازیگری، موسیقی و حتی تبلیغات نمایش، با حضور همه اتاق فکر برگزار می‌کنیم و در این پروسه تصمیم می‌گیرم.

چه شد که به اجرای زنده موسیقی فکر نکردید؟

شیوا اردویی: اصلا شخص سومی نباید روی صحنه قرار می‌گرفت و از همین‌رو بخش تعویض صحنه‌ها را هم به بازیگران سپرده‌ام. در این اجرا تلاش کرده‌ایم حتی تعویض صحنه‌ها بسیار ظریف اتفاق بیفتد و به ریتم کار صدمه نزند.

رضا مولایی: خودم باید یاد می‌گرفتم و ساز می‌زدم! اما اگر قرار بود علاوه‌بر دو بازیگر، یک نوازنده هم روی صحنه حضور داشته باشد، نمایش از حالت رمزگونه خارج می‌شد و مخاطب از اجرا فاصله می‌گرفت، ما مدت‌ها به این فکر می‌کردیم که چگونه این ۹ شب را درهم دیزالو کنیم که تماشاگر از اجرا دور نشود. بهترین شرایط این بود که مثل دوران قدیم زمان کافی؛ مثلا شش‌ماه یا یک‌سال زمان در اختیار داشتیم و می‌توانستم حداقل این ساز را دستم بگیرم و یک صدایی از آن دربیاورم! تازه برای این نمایش بیشتر از بسیاری از نمایش‌هایی که اخیرا بازی کرده‌ام، تمرین کرده‌ایم. در برخی از نمایش‌ها با ۱۰ تا ۱۲ جلسه تمرین روی صحنه می‌رفتیم! باز برای این نمایش یک‌ماه متن را آنالیز کردیم و حدود ۲۵ جلسه هم نمایش را تمرین کرده بودیم.

شیوا اردویی: وقتی نویسنده متن را با صلاح‌دید مترجم تغییر می‌دهد!

«داستان خرس‌های پاندا به‌روایت ساکسیفونیستی که دوستی در فرانکفورت دارد» را همه خوانده‌اند، حتی بسیاری از دوستان من که اصلا ارتباطی با تئاتر ندارند، این متن را خوانده‌اند. اصولا نمایشنامه، متن جذابی برای خواندن نیست اما «داستان خرس‌های پاندا…» از معدود نمایشنامه‌هایی است که وقتی مخاطب آن را به‌دست می‌گیرد، نمی‌تواند آن را زمین بگذارد. حتی موزیسین نمایش ما؛ یعنی مهیار طهماسبی که بیشتر در حوزه موسیقی کار می‌کند، این نمایشنامه را می‌شناخت و وقتی به او گفتم قصد دارم این متن ماتئی ویسنی‌یک را اجرا کنم، به من گفت که این نمایشنامه را یکی از دوستانش به او هدیه داده بود و او نتوانسته بود نمایشنامه را زمین بگذارد و از ابتدا تا انتهای آن را در یک نشست خوانده بود! قصه شیرینی نوشته شده است. همچنین این متن ترجمه دقیق و درست و خوبی دارد.

یکی از مهم‌ترین دلایلی که سبب شده است ترجمه تینوش نظم‌جو بسیار خوب باشد دوستی او با نویسنده است چون شناختی که نظم‌جو از ویسنی‌یک دارد و تعاملی که با او برقرار کرده است، بسیار ترجمه این نمایشنامه را شیرین و خواندنی کرده است. وقتی من با او درباره این نمایشنامه صحبت می‌کردم، او می‌گفت که «داستان خرس‌های پاندا…» را ترجمه نکرده است بلکه آن را برگردان کرده است. با ماتئی صحبت می‌کرد و حتی بسیاری از بخش‌های این نمایشنامه با متن اورجینال متفاوت است. به‌عنوان مثال ماتئی ویسنی‌یک بودلر را به‌عنوان شاعری که در نمایشنامه از آن نام برده می‌شود انتخاب کرده بود اما تینوش نظم‌جو به او پیشنهاد می‌دهد از آراگون استفاده کند. جالب این‌جاست که ویسنی‌یک احساس می‌کند آراگون مناسب‌تر است و در چاپ بعدی نمایشنامه‌اش از این شاعر استفاده می‌کند!


منبع: برترینها

فراخوان کارگاه و مسابقه کتاب تصویری سپیدار منتشر شد

کتاب‌های نردبان (واحد کودک و نوجوان انتشارات فنی ایران) نویسندگان و تصویرگران را به شرکت در کارگاه و مسابقه آفرینش کتاب تصویری سپیدار با موضوع محیط زیست دعوت می‌کند.

این کارگاه و مسابقه با همکاری انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و انجمن تصویرگران ایران برگزار می‌شود و در نهایت تصویرگر کتاب برگزیده به نمایشگاه بین‌المللی کتاب کودک بولونیای ایتالیا و نویسنده برگزیده به نمایشگاه بین ‌المللی کتاب فرانکفورت ۲۰۱۸ اعزام می‌شوند.

علاقه‌مندان  بعد از خواندن شرایط حضور در کارگاه که در ادامه ذکر شده، باید فرم شرکت  در مسابقه و کارگاه را که به پیوست این خبر آمده است را پر کرده و همراه آثار خود به دبیرخانه کارگاه و مسابقه تصویری سپیدار ارسال کنند. همچنین علاقه‌مندان برای اطلاعات بیشتر می توانند به سایت http://sepidaresabz.com مراجعه کنند و یا با شماره تماس ۸۸۵۰۵۰۵۵-۰۲۱ داخلی ۱۱۲۰ تماس بگیرند.

شرایط :

۱.  کارگاه و مسابقه کتاب تصویری در یک نگاه
•  داوطلبان شرکت در کارگاه و مسابقه، فرمی را که در پیوست این فراخوان آمده است، تکمیل و همراه با مدارک دیگر ارسال کنند.
•  از میان داوطلبان شرکت‌کننده در مسابقه ۴۰ نفر (۲۰ نویسنده و ۲۰ تصویرگر) برای حضور در کارگاه کتاب تصویری برگزیده می‌شوند.
•  برگزیدگان در تیم‌های ۲ نفره (یک تصویرگر و یک نویسنده) زیر نظر اساتید در کارگاه شرکت می‌کنند و تا پایان کارگاه کتاب تصویری خود را ارائه خواهند کرد.
•  از میان ۲۰ کتاب تولید شده در کارگاه، بهترین کتاب انتخاب خواهد شد و تصویرگر کتاب برگزیده به نمایشگاه بین‌المللی کتاب کودک بولونیای ایتالیا و نویسنده برگزیده به نمایشگاه بین ‌المللی کتاب فرانکفورت ۲۰۱۸ اعزام می‌شوند.

نحوه شرکت در مسابقه:

داوطلبان شرکت در کارگاه و مسابقه، سه نمونه از آثار خود را که در زمینه کودکان کار کرده‌اند، همراه با فرم تکمیل شده پیوست و به ترتیب زیر به نشانی ما ایمیل می‌کنند:
•  نویسندگان: ۳ داستان کودک؛
•  تصویرگران: ۳ نمونه تصویرگری که برای داستان کار کرده‌اند.
تبصره ۱: تصویرگران و نویسندگانی که می‌خواهند باهم در یک تیم کار کنند، باید نمونه آثار خود را همراه هم و در یک فایل ارسال کنند.
تبصره۲: تصویرگرانی که خود تجربه نوشتن داستان دارند و یا نویسندگانی که تجربه کار تصویرگری دارند(نویسنده-تصویرگر) در صورتی که مایل باشند به تنهایی کار آفرینش کتاب تصویری را انجام دهند، باید نمونه اثری را که ارسال می‌کنند در برگیرنده هردو وجه کار باشد.

کارگاه:

•  کارگاه کتاب تصویری محیط زیستی در روزهای پنج‌شنبه و جمعه برگزار خواهدشد.
•  در کارگاه، هر کتاب تصویری از مرحله ایده اولیه تا طرح، استوری‌برد، اجرای نهایی و لی‌آت توسط هنرجویان و زیر نظر اساتید مرحله به مرحله پیش خواهد رفت و خلق خواهد شد.
•  کارگاه زیر نظر استادان: کیانوش غریب‌پور و هدی حدادی (از تصویرگران)، فریدون عموزاده خلیلی (نویسنده) و یک متخصص محیط‌زیست برگزار خواهد شد.

  زمان‌بندی:

•  مهلت ارسال آثار: آثار باید حداکثر تا ۳۰ مرداد به دبیرخانه ارسال شود.
•  معرفی برگزیدگان کارگاه: هنرمندان پذیرفته شده برای حضور در کارگاه کتاب تصویری حداکثر تا ۱۰ شهریور ماه معرفی می‌شوند.
•  زمان برگزاری کارگاه: کارگاه کتاب تصویری محیط زیستی در مهر ماه برگزار خواهد شد.
•  اعلام نام برگزیدگان: کتاب‌های برگزیده کارگاه حداکثر تا پایان آبان ماه و بهترین کتاب (با جایزه سفر به بولونیا و فرانکفورت) حداکثر تا هفته اول آذر، طی مراسمی معرفی و اعلام خواهد شد.

  سایر شرایط:

۱-  کتاب‌های نردبان (شرکت انتشارات فنی ایران) صرفا هزینه رفت و آمد و اقامت دو نفر از برگزیدگان کارگاه را که از سوی هیات داوران معرفی می‌شوند به نمایشگاه کتاب بولونیا و نمایشگاه کتاب فرانکفورت را تقبل می‌کند.

تبصره: تهیه ویزا برعهده برگزیدگان خواهد بود.

۱-  حقوق چاپ و نشر کتاب‌های برگزیده (از میان ۲۰ کتاب کارگاه) متعلق به انتشارات فنی ایران خواهد بود و شرکت‌کنندگان در کارگاه حق چاپ و انتشار کتاب‌های برگزیده کارگاه (متن و تصویر آن‌ها) و یا واگذاری ایده‌ها و طرح‌های مطرح شده در کارگاه را در هیچ جای دیگری نخواهند داشت.

۲-  برای کتاب‌هایی که جهت چاپ در انتشارات تصویب می‌شوند و به روال معمول قرارداد تنظیم خواهد شد و حق التالیف و حق التصویر کتاب‌ها پرداخت خواهد شد.


منبع: عصرایران

رخشان بنی‌اعتماد داور جشنواره ونیز شد

«رخشان بنی اعتماد»، کارگردان کشورمان به عنوان یکی از هفت داور بخش افق‌های هفتادوچهارمین جشنواره فیلم ونیز انتخاب شد.

به گزارش ایسنا به نقل از سایت رسمی جشنواره ونیز، ریاست هیئت داوران بخش افق‌های جشنواره ونیز را «جیانی آمیلو»، کارگردان ایتالیایی بر عهده دارد و رخشان بنی‌اعتماد در کنار «آبی کینن مان»، کارگردان آمریکایی، «مارک کازینز»، کارگردان و فیلمنامه‌نویس ایرلندی-اسکاتلندی، «آندرس دوپارت»، فیلمنامه‌نویس و معمار آرژانتینی، «فین تروش»، سینماگر بلژیکی و «ربکا زلوتوفسکی»، کارگردان فرانسوی دیگر اعضای هیئت داوران این بخش از جشنواره ونیز هستند.

هیئت داوران بخش افق‌های جشنواره ونیز مسئولیت انتخاب جایزه افق‌ها برای بهترین فیلم، کارگردانی، بازیگر مرد و زن، فیلمنامه، فیلم کوتاه و همچنین جایزه ویژه هیئت داوران این بخش را بر عهده دارد.

در بخش رقابتی و اصلی جشنواره ونیز که پیش از این «آنت بنینگ»، بازیگر آمریکایی به عنوان اولین زن در ۱۱ سال اخیر به عنوان رئیس داوران قرار گرفته بود، سایر اعضای داوران نیز اعلام شدند.

بر این اساس، «ایلدیکو انیادی» کارگردان مجارستانی، «مایکل فرانکو» تهیه‌کننده، فیلمنامه‌نویس و کارگردان اهل مکزیک، «ربکا هال» بازیگر انگلیسی، «آنا کوگلالیس»، چهره سرشناس سینمای هنری فرانسه، «دیوید استراتون»، منتقد سینمای استرالیا و رئیس با سابقه و پیشین جشنواره فیلم سیدنی، «یاسمینه ترینکا»، بازیگر مطرح ایتالیایی، «ادگار رایت»، کارگردان و فیلمنامه نویس انگلیسی و «یونفان»، فیلمساز و عکاس تایوانی چهره‌هایی هستند که به همراه «آنت بنینگ» مسئولیت داوری بخش رقابت اصلی جشنواره و انتخاب برنده شیر طللای بهترین فیلم را بر عهده دارند.

هفتادوچهارمین جشنواره فیلم ونیز از تاریخ ۳۰ اوت تا ۹ سپتامبر (۸ تا ۱۸ شهریورماه) در ایتالیا برگزار می‌شود.


منبع: عصرایران

روایتی از تمجید اسکورسیزی از کیارستمی

به گزارش ایسنا، کارگردان فیلم «۷۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه» در نشست نقد و بررسی این فیلم شامگاه ۳۱ تیر ماه در پردیس «هویزه» مشهد سخن می‌گفت، اظهار کرد: او به کیارستمی گفته بود که من فیلم تو را چندین بار دیده‌ام و به تو که به راحتی می‌توانستی دوربین‌ات را ۳۶۰ درجه بچرخانی و حتی در جاهایی خودت وارد کادر شوی و اینگونه از سینما لذت ببری رشک برده‌ام زیرا تو فیلمی ساخته‌ای که کسی احساس نمی‌کند، نمایشی است.
 




وی ادامه داد: این کارگردان بزرگ هالیوودی معتقد بود که تمام تلاش امروز سینما برای واقعی نشان دادن زندگی است حال آنکه کیارستمی به هنرمندانه‌ترین شکل ممکن این زندگی را به صورت واقعی به نمایش در می‌آورد. مدیان تصریح کرد: اسکورسیزی بعدها در مصاحبه‌هایی که انجام داده بود نیز فیلم «آ،ب،ث، آفریقا»ی کیارستمی را بهترین فیلمی که در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ دیده بود معرفی کرد که این مطلب نشان دهنده اوج اهمیت سینمای کیارستمی در عرصه بین‌المللی است.

این کارگردان و عکاس عنوان کرد: ماجرای ساخت فیلم ۷ ساعت و ۱۵ دقیقه به تلخ‌ترین روزهای کاری من بر می‌گردد که در اوج فقدان عباس کیارستمی، احمد فرزند او با من تماس گرفت و گفت که قرار است در جشنواره ونیز از عباس کیارستمی تجلیل صورت بگیرد و نیاز به فیلمی است که در این رویداد به نمایش در بیاید. وی افزود: از آنجا که در این جشنواره‌ها فیلم‌های تکراری و کار شده مورد استفاده قرار نمی‌گیرد من باید در زمان کمی این فیلم را می‌ساختم حال آنکه شرایط روحی خوبی نداشتم اما دبیر جشنواره ونیز با من تماس گرفت و گفت اگر قول بدهی که این فیلم را بسازی من بدون این که مراحل ساخت فیلم تو به پایان رسیده باشد آن را به عنوان فیلم جشنواره در کاتالوگ‌های جشواره اعلام می‌کنم که این موضوع سبب شد تا من دست به ساخت این فیلم بزنم.

صمدیان خاطرنشان کرد: برای انجام این مهم در قدم اول ابتدا و انتهای کار را پیدا کردم و با استفاده از فیلم‌ها وتصاویر دوستانه‌ای که در طی سالهای متمادی آنها را ثبت کرده بودم این فیلم را ساختم.این کارگردان و عکاس گفت: تاکنون بیش از ۱۰۰ اکران جهانی از این فیلم انجام شده و آن را در دورترین نقاط جهان به نمایش در آورده‌اند که این موضوع نشان از آن دارد که ما هنوز نمی‌دانیم که کیارستمی با سینمای جهان چه کرده است.

وی در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به سبک فیلم‌سازی کیارستمی و سبک خودش در ساخت فیلم ۷ ساعت و ۱۵ دقیقه اظهار کرد: ما اعتقاد داریم که بزرگترین نویسنده جهان خود زندگی است و این یعنی بی‌نهایت سوژه و بی‌نهایت راه برای فیلم ساختن.صمدیان اضافه کرد: این فیلم با نگاه عکاسانه ساخته شده است؛ یک عکاس خوب مانند کودکی است که برای اولین بار شگفت‌زده به دنیای اطرافش نگاه می‌کند و هر روز جهان پیرامونش برای او سرشار از تازگی و جذابیت است.

او ادامه داد: تازگی در نگاه تنها عنصر و جوهر پنهانی است که باید آن را درک کنیم زیرا تفاوت بین نگاه کردن و دیدن  تمام چیزی است که من درطول فعالیت هنری‌ام به دنبال آن بودم.وی افزود: سینمای مبتنی بر این نگاه معتقد است که دکوپاژ باید سر صحنه باشد تا زندگی واقعی روایت شود و تو به عنوان سازنده اثر اگر در لحظه خلق آن جایزه خود را از خود سوژه گرفتی موفق شده‌ای و در غیر این صورت نمی‌توانی موفق باشی.

صمدیان با اشاره به پایان‌بندی فیلم خود، عنوان کرد: عشق به طبیعت و فرار از زندگی شهری رازی بود که در پایان این فیلم گنجانده شد و صحنه آخر با آن به تصویر درآمده است. پایانی که به اذعان اکثر صاحب‌نظران و منتقدان بسیار تاثیرگذار و موفق بوده است و من خوشحالم که این اتفاق روی داده است.ساعد نیک‌ذات عکاس و فیلمبردار هم که در این نشست حاضر بود،گفت: علی‌رغم اینکه انسان تکنیکالی هستم اما هیچ‌گاه اجازه نداده‌ام که تکنیک در احساسم غلبه کند.

او ادامه داد: در این فیلم نگاه عکاسانه وجود دارد و ویژگی عکاس  این است که همواره باید از عکس خود چند قدم جلوتر باشد.نیک‌ذات گفت: فیلم‌سازی که نگاه عکاسانه دارد در پس ذهن خود چیزی دارد که کسی نمی‌تواند آن را درک کند در این نوع فیلم‌سازی خط داستان پس از تصویربرداری شکل می‌گیرد و اینجاست که کارگردان باید فکر کند که حالا می‌خواهد با این مجموعه از تصاویر چه کند.نیک‌ذات تصریح کرد: سیف‌الله صمدیان فقط با کیارستمی این کار نکرد بلکه با بسیاری دیگر از افراد نیز چنین روندی را پشت سر گذاشته که آرشیو آن در مجله تصویر جمع‌آوری شده است.

این عکاس و فیلم‌بردار عنوان کرد: از دیدگاه من کیارستمی تنها یک فیلم‌ساز نبود بلکه او فیلسوفی بود که با نگاه مینمالیستی خود به جهان پیرامونش نگاه می‌کرد و به ساده‌نگاری می‌رسید؛ چیزی که امروز کم کم در حال کشف شدن است  و ما می‌بینیم که با استقبال جهانی نیز روبه‌رو می‌شود.وی ادامه داد: ما در هنر چیزی به عنوان جهش نداریم و تکامل فرایندی است که باید شکل بگیرد.نیک‌ذات خاطرنشان کرد: اصول فنی و مراحل ابتدایی عکاسی و تصویربرداری بخش‌هایی هستند که به زودی برای یک هنرمند کنار می‌روند و برای او مساله‌ ایجاد می‌شود به نام نوع نگاه، نوع نگاهی که با تغییر سن هنرمند تغییر می‌کند و تکامل می‌یابد و ما در نهایت با این فرایند در دنیای هنری یک هنرمند روبه‌رو می‌شویم.


منبع: بهارنیوز

گریاندن مردم ساده‌تر از خنداندنشان است

محمد فواد صفاریان‌پور در گفت‌وگو با  ایسنا با اشاره به ساختار برنامه‌های طنز تلویزیون گفت: من برنامه طنز نساختم اما سری اول برنامه‌ای درباره خندیدن مانند «خندوانه» را کار کردم. ساختن طنزی که به لودگی نیفتد و از یک سری خطوط رد نشود، بسیار دشوار است. در دنیا نیز با مسائل جنسی و مذهبی شوخی می‌شود. در کشور ما با فرهنگ و عقبه‌ای که داریم طنازی کردن و خنداندن مردم کار سختی است. مسائلی که در برنامه «خندوانه» پیش آمد، نباید اتفاق می‌افتاد اما این حجم از محکوم کردن هم روا نیست و تکرار خطا ایراد دارد. در واقع ما باید در برخی مسائل ظرفیت خود را بالا ببریم؛ برای مثال ممکن است با اقوام ایرانی شوخی شود و باید بدانیم همه ما با هم خواهر و برادر هستیم.

او ادامه داد: اگر لطیفه و جوکی برای من پیامک شود که توهین به یک قوم باشد پیام را نخوانده، حذف می‌کنم. اما من تصورم این است که خنداندن مردم ایران با رعایت تمام موازینی که برای همه وجود دارد و مردم هم خود را معتقد به رعایت آن می‌دانند، کار دشواری است.صفاریان‌پور با اشاره به سری اول برنامه «خندوانه» اظهار کرد: روزی که با دوستانم سری اول خندوانه را شروع کردم برایم سوال بود که تا کجا می‌توانیم پیش برویم و درباره خندیدن صحبت کنیم زیرا هر وقت درباره خندیدن صحبت می‌کنیم لودگی به نظر می‌آید و افرادی هم که می‌خندند افراد ساده‌ای در نظر گرفته می‌شوند (که البته سادگی مساله بدی نیست و در جهان پیچیده و پر از دروغ ارزش هم است). ما تمام تلاشمان این بود یک شکلی از خندیدن را ترویج کنیم که درباره حال خوب آدم‌ها باشد همین کاری که در مجموعه «هزاردستان» کردیم. در واقع بحث خنداندن نیست بلکه بحث کاملا تخصصی است.

این مجری با تاکید بر اینکه خنداندن مردم در کشور ما کار سختی است، بیان کرد: به نظرم افرادی که مجموعه‌های تلویزیونی قابل تامل با مایه‌های طنز می‌سازند هنرمندانه‌تر کار می‌کنند به دلیل اینکه خنداندن مردم  ایران کار سختی است و همه نیز این مساله را قبول دارند. به نظرم کار طنز نباید از هیچ مرزی رد شود و اگر توهین به فرد و جامعه خاصی هم شود اهمال کاری من طنزپرداز و برنامه‌ساز است که به اشتباه جلو رفته‌ام. ما با تمام مناسبات فرهنگی موجود در جامعه بزرگ شده‌ایم و آن‌ها را می‌دانیم.

او ادامه داد: من از برخی شنیدم که کمدین‌های خنداننده شو حرفی زدند و حالا به جوانی‌شان ببخشیم اما ما می‌دانیم یک برنامه در تلویزیون برای اینکه به روی آنتن برود عوامل سازنده آن اولین مخاطبانی هستند که برنامه را می‌بینند و موازین را می‌دانند. اگر بخواهیم این اشتباه را به گردن کمدین‌ها بیندازیم کاملا اشتباه است و حتی یک نوع فرافکنی است. به نظرم کار بسیار سختی است که به عنوان یک برنامه ساز بخواهم درباره خندیدن و طنزپردازی صحبت کنم و تا حدی جفا به طنزپردازان است. در واقع آن‌ها باید خودشان پاسخگو باشند.

محمد فواد صفاریان‌پور با بیان اینکه برخی از مجموعه‌های طنز تلویزیون در این سال‌ها از کیفیت مناسبی برخوردار بودند، گفت: مجموعه‌های طنزی که مدیری ساخته معمولا از کیفیت خوبی برخوردار بوده است. همچنین سروش صحت، رضا عطاران، سعید آقا خانی هم مجموعه‌های خوبی کار کردند  که شاید در این آثار بارقه‌های گذر از مسائل اخلاقی هم دیده شود اما روی مرز حرکت کرده‌اند. مدت‌هاست برنامه جذابی که بتوانم با آن بخندم ونیازم را برطرف کند در تلویزیون ندیده‌ام.

این کارگردان با اشاره به دلایل کم شدن کارهای طنز در تلویزیون اظهار کرد: شاید برای ساخت سریال و مجموعه‌ای با مایه طنز سفارشی وجود ندارد. شاید هم سختی کار طنز علت آن باشد زیرا گریه انداختن مردم ساده‌تر از خنداندنشان است. وقتی می‌گویم مردم ظرفیتشان را بالا ببرند یعنی تا درباره پزشکان حرفی زده می‌شود همه اعتراض نکنند. زمانی درباره سینماگران و هنرمندان حرفی زده می‌شود اما کسی نیست که از آن‌ها دفاع کند. ظرفیتمان را بالا ببریم همان‌طور که انتظار داریم یک اتفاق درست پیش بیاید ادب حکم می‌کند که صبورتر باشیم و حرف طرف مقابلمان هم بشنویم.


منبع: بهارنیوز

خولیو کرتاثار؛ درک شکست و امید پیروزی

– پیام حیدرقزوینی: داستایفسکی در دومین رمانش، «همزاد»، روایتی از زندگی یک کارمند دون‌پایه ارائه می‌دهد که می‌خواهد از موقعیت حقیری که در آن قرار دارد فرار کند. او در این رمان در پی صدابخشیدن به آدم‌های فقیر یا به تعبیری آدم‌های حاشیه‌ای است.

این مضمونی است که داستایفسکی نخستین‌بار در رمان اولش، «مردم فقیر»، مطرح کرده بود و در «همزاد» به شکل واضح‌تری به آن پرداخته است. قهرمان «مردم فقیر»، کارمندی نسخه‌بردار و بی‌اهمیت در اداره‌ای دولتی است که شغل اصلی خود را «قربانی‌شدن» می‌داند. شخصیت اصلی «همزاد» یک کارمند معمولی با نام گالیادکین است که یک‌روز صبح از  خواب بیدار می‌شود و با کالسکه و فراکی ‌اجاره‌ای  می‌خواهد از حاشیه به متن، «بلوار نیوسکی»، برود؛ به مراسمی که در آن دعوت نشده است.

درك شكست و اميد پيروزي 

حضور گالیادکین با این شکل و شمایل در نیوسکی، چنان فشاری بر او تحمیل می‌کند که تحملش برای او ممکن نیست. اگرچه همه آدم‌های ثروتمند با کالسکه در این خیابان تردد می‌کنند اما حضور یک کارمند میان‌مایه در حکم تخطی از قانون حاکم بر عرصه عمومی است. گالیادکین در ابتدا از حضورش در خیابان لذت می‌برد اما خیلی زود به بدترین شکلی می‌فهمد که او فاقد اعتبار لازم برای حضور و اشغال عرصه عمومی است. او وقتی دو کارمند هم‌رتبه‌اش را در خیابان می‌بیند به تاریک‌ترین گوشه کالسکه می‌خزد تا دیده نشود. بعد از این اتفاق، رئیس اداره سوار بر کالسکه‌اش از کنار کالسکه اجاره‌ای گالیادکین عبور می‌کند و دیگر هیچ فرصتی برای پنهان‌شدن وجود ندارد. در پی مواجهه کارمند و رئیس، گالیادکین از اساس وجودش را انکار می‌کند و خودش را به هر دری می‌زند تا اثبات کند که این من نیستم.

او درست در نقطه کانونی ماجرا، میلش به برابری با رئیس را انکار می‌کند و بعد از این تمام آرزوها و امیالش از او جدا می‌شوند و در کسی دیگر،‌ همزاد او، محقق می‌شوند. گالیادکین شخصیتی دوپاره دارد که در موقعیت بحرانی شعورش را به طور کامل از دست می‌دهد. گالیادکین زاده پترزبورگ و نظام حاکم بر آن است. او در پی منزلت انسانی و حضور در فضای عمومی شهر است اما نظم مسلط قوی‌تر از میل و اراده اوست. تخطی گالیادکین از نظم مسلط چنان موقعیت او را بحرانی می‌کند که ابتدا به شک و تردید و دست‌آخر به جنون کشیده می‌شود.

گالیادکین رمان «همزاد»، از نخستین‌ چهره‌های دردکشیده و رنجور دنیای جدید است که نمونه‌های زیادی از آن را می‌توان در ادبیات مدرن دید. آدمی که به سخت‌ترین شکلی سرکوب می‌شود و بعد تمام آرزوهایش را به بیرون از خود پرتاب می‌کند و آدمی دیگر که همزاد خودش است می‌آفریند.

خولیو کرتاثار داستان کوتاهی دارد با نام «گل زرد» که در اینجا هم با چهره دیگری از یک کارمند مواجه می‌شویم. با آدمی که مدت‌ها است لحظه‌به‌لحظه میان‌مایگی و روزمرگی زندگی‌اش را چشیده و از هم‌پاشیدن ازدواجش را و ویرانی عمر پنجاه‌ساله‌اش را دیده و با اطمینان از اینکه فنا خواهد شد به‌ دنبال فناناپذیری است.  شخصیت داستان کرتاثار، آدمی‌ واخورده و کارمندی بازنشسته است که زنش ترکش کرده و حالا کاری جز این ندارد که در کافه‌ای به الکل پناه ببرد تا همه‌چیز را فراموش کند.

او  بی‌توجه به اینکه حاضران در کافه دستش می‌اندازند و مسخره‌اش می‌کنند، چیزهایی تعریف می‌کند که معلوم نیست چقدر واقعی است و چقدر زاده ذهنیت بحران‌زده‌اش. کرتاثار در مصاحبه‌ای می‌گوید که دگرگون‌کردن واقعیت یک خواسته است، یک «امید». اما تأکید می‌کند که داستان‌هایش را با «تظاهر به تغییردادن در واقعیت»  ننوشته است. کرتاثار درباره آثارش و امکان تغییر واقعیت توهمی ندارد و می‌گوید به‌خوبی می‌داند که «جرح و تعدیل واقعیت فرایندی بسیار کند و دشوار» است.

داستان‌های کرتاثار جایی در میان مرز خوش‌بینی و بدبینی قرار دارند. بدبینی به واقعیت موجود جهان و خوش‌بینی به اینکه شاید یک روز این واقعیت تغییر کند.

درك شكست و اميد پيروزي

خود او «لی‌لی‌بازی» را درک شکست و امید به پیروزی می‌داند. کرتاثار مواجهه ادبیات با واقعیت را «متواضعانه‌تر» از مواجهه فلسفه و جامعه‌شناسی و سیاست با واقعیت می‌داند. او در جایی از یکی از مصاحبه‌هایش درباره واقعیت جهان معاصر می‌گوید: «من سخت یقین دارم، هر روز بیشتر از روز پیش، که ما پا به راهی اشتباه گذاشته‌ایم.  منظورم این است که بشریت راهی عوضی را در پیش گرفته است.

پیش از هر چیز دارم از انسان غربی حرف می‌زنم، چون من از شرق چیز زیادی نمی‌دانم. ما در طول تاریخ در جاده‌ای عوضی قدم برداشته‌ایم که دارد ما را صاف به طرف فاجعه‌ای قطعی، نابودی و ویرانی همه‌جانبه می‌برد؛ جنگ،‌ آلودگی هوا، پلیدی،‌ درماندگی، خودکشی جهانی و هر چیز دیگر که فکرش را بکنی. از همین‌رو در لی‌لی‌بازی پیش و بیش از هر چیز با این حس دایمی سروکار داریم که در دنیایی زندگی‌ می‌کنیم که آن چیزی که باید باشد نیست».

کرتاثار می‌گوید برخلاف منتقدانی که می‌گویند «لی‌لی‌بازی» نگاهی بدبینانه دارد، به این معنا که فقط برای وضع موجود عزا می‌گیرد و از آن گله و شکایت می‌کند، این داستان اتفاقا کتابی خوش‌بینانه است. چراکه الیویرای این رمان، به رغم تمام «عصبانیت‌هایش، میان‌مایگی ذهنی‌اش و عدم توانایی‌اش در فراتررفتن از برخی از قیدوبندها»، آدمی است که تمام تلاشش را می‌کند تا از وضع موجود رها شود. «او سرش را به این دیوارها می‌کوبد، به دیوار عشق، دیوار زندگی روزمره، سد نظام‌های فلسفی و سد سیاست.

او سرش را به این دیوارها می‌کوبد، چون اساسا آدم خوش‌بینی است، چون باور دارد که یک‌ روز، اگر نه برای خودش برای دیگران، دیوار فرو خواهد ریخت و در آن سوی دیوار واحه عشق و تمنا را خواهد یافت و هزاره و انسان اصیل، بشریتی را که همیشه خوابش را دیده اما تا آن لحظه جلوه واقعیت به خود نگرفته است». بر اساس همین نگاه، کرتاثار لنین و تروتسکی را هم آدم‌های خوش‌بینی می‌داند و می‌گوید لنین اگر به انسان باور نداشت این‌طور نمی‌جنگید. درست برخلاف استالین که بدبین است.

«گل زرد» کرتاثار شباهت‌هایی با «همزاد» داستایفسکی دارد. شخصیت‌های اصلی این هر دو، کارمند‌هایی معمولی هستند که هر کدامشان به دلایلی مختلف در زندگی به بن‌بست رسیده‌اند و همزاد خود را در واقعیت می‌بینند تا شاید از این وضعیت خلاص شوند.

کارمند داستان «گل زرد»، در «اتوبوس خط ٩۵» بچه‌ای را می‌بیند که حدودا سیزده‌ساله است و یک‌دفعه جا می‌خورد که این پسربچه چقدر شبیه به خود اوست. خود او در سیزده‌سالگی‌اش. او داستانش را برای راوی داستان، تنها کسی که در میان تمسخر دیگران حاضر است حرف‌های این آدم مفلوک را بشنود، تعریف می‌کند: «در ادامه حرفش کم‌کم اعتراف کرد که پسرک سراپا شبیه خودش می‌زده، صورت، دست‌ها، دسته‌مویی که روی پیشانی ریخته بود، چشم‌هایی با فاصله‌ زیاد، خجالتش که دیگر بیشتر شبیهش بود، طرز پناه‌بردنش به مجله داستان کوتاه، حرکت سرش وقتی که مویش را عقب می‌راند و ناشیانه‌بودن حرکاتش.» مرد چنان مبهوت شباهت پسربچه با خودش می‌شود که همراه با او از اتوبوس پیاده می‌شود و به بهانه‌ای سر صحبت را با او باز می‌کند و بعد با بهانه‌ای دیگر به خانه آنها راه می‌یابد و با خانواده‌اش آشنا می‌شود و از آن به بعد هر هفته به آنجا می‌رود.

درك شكست و اميد پيروزي
 

مرد انگار که جادو شده باشد یا تحت تأثیر الهامی‌ باشد، باور می‌کند که این پسربچه، لوک، خود اوست: «نقصی جزئی در مکانیسم، یک مانع و دولاشدن زمان، منظورم روی هم‌افتادن است، یک‌جور تجسد همزمان، نه پشت سر هم. لوک اصلا نباید به دنیا می‌آمد تا این‌که من می‌مردم و از طرف دیگر من هم… بی‌خیال تصادف عجیب‌وغریب دیدنش در اتوبوس. فکر کنم این را قبلا بهت گفتم، یک‌جور اطمینان مطلق بود، ‌نیازی به حرف و توضیح نداشت.»

اما کارمند داستان که تحت تأثیر این اتفاق یا الهام موقعیتی به‌شدت بحرانی دارد، می‌گوید که لوک فقط «منِ دوباره از راه رسیده نبود، قرار بود مثل من بشود، مثل همین آشغال بدبختی که الان باهات حرف می‌زند.» او لوک را نه آدمی دیگر بلکه منی دیگر می‌داند، چیزی که زمان بچگی‌اش بوده است. نه نسخه‌ای برابر اصل، بلکه بیشتر شبیه یک تصویر یا شبحی نظیر خود. و حالا فکر می‌کند که لوک هم سرنوشت خود او را خواهد داشت و همه‌چیز عینا تکرار خواهد شد.

او در برابر تلاش‌های خانواده لوک برای ساختن آینده این پسربچه می‌گوید که «هرکاری هم بکنند باز نتیجه یکی خواهد بود، خفت و خواری، روزمرگی کشنده، سال‌های یکنواخت و ملال‌آور، بدبختی و مصیبت‌هایی که مثل خوره به جان لباس تن آدم و روح او می‌افتند و پناه‌بردن به انزوایی توام با آزردگی در کافه محل». اما مسئله فقط خود لوک نیست. بلکه این است که لوک نیز می‌میرد و یک نفر دیگر الگوی زندگی این مرد و این پسربچه را تکرار می‌کند تا اینکه او هم می‌میرد و یک نفر دیگر وارد این چرخه می‌شود. حالا نه فقط لوک، بلکه با بی‌نهایت آدم مفلوکی مواجهیم که همگی بی‌آن‌که این الگوی تکرار را بشناسند آن را تکرار می‌کنند. آن هم در حالی که به آزادی اراده و انتخاب‌شان اطمینان دارند.


منبع: برترینها

لیلا شکل کاملی از من است

ماهنامه همشهری ۲۴ – حبیبه جعفریان: اولین باری که همه جرئتم را جمع کردم و برای کاری (برای یک کتاب) با لیلا حاتمی تماس گرفتم، با عجیب ترین جواب نه ای که در طول سال های روزنامه نگاری ام شنیده بودم مواجه شدم. برایم نوشته بود (چون بهش ای میل زده بودم) الان دلش نمی خواهد این کار را بکند. ولی اضافه کرده بود چنین سوال هایی اگر بعد از نیم ساعت گفت و گو ازم پرسیده می شد و نه این طوری توی ای میل شاید همکاری می کردم ولی در این حالت طفره رفتن برایم راحت تر شد. از جواب نه‌اش به وجد آمدم. با خودم فکر کردم این آدم واقعا همان قدر که فکر می کردم دیوانه است.

در ادامه اش نوشته بود مطلب زیبای شما را درباره خودم خواندم و متاسفم که به نویسنده باذوقی مثل شما نه می گویم. در آن مطلب هم چیزهای لزوما خوبی درباره اش ننوشته بودم. چیزهایی که آدمیزاد از آنها خوشش بیاید (نوشته بودم شبیه زن های سادومازوخیست و مالیخولیایی ای است که فقط داستایفسکی بلد بود بسازد).

آیا دارم با نوشتن این جمله از مرزی عبور می کنم؟ یا روی لبه تیغ راه می روم یا با دم شیر بازی می کنم؟ واقعا معلوم نیست. قضیه این است که وقتی سر و کارتان با آدم هایی است که شبیه آدمیزاد نیستند هیچ وقت تکلیفتان معلوم نیست. هیچ وقت هیچی به همین سادگی نیست. هیچ کلمه ای لزوما آنی که همیشه بوده یا می توانسته باشد نیست.

 لیلا شکل کاملی از من است

قضیه این است که با این آدم ها همیشه ممکن است رودست بخورید. ترسش در همین است. و لذتش هم، لحظاتی در مصاحبه بود که فکر می کردم گند زدم و سکوت طولانی می شد و بعد ناگهان با صراحتی کمیاب پاداش می گرفتم و یک جاهایی که خودم به تصور خودم داشتم تحلیل های مشعشعی می گفتم، کاملا حوصله اش سر می رفت و می دیدی که گرچه هست ولی حضور ندارد آنجا.

آنجا یک مبل قهوه ای مخمل و از مدافتاده بود وسط اتاقی بزرگ با پنجره ای بدون پرده رو به نورگیری دلگیر و میز گریمی که نور تند چراغ هایش توی چشم لیلا بود. سر صحنه «بمب»، فیلم پیمان معادی. جایی که تلاش  کردم در فاصله زمان هایی که او باید جلوی دوربین می رفت باهاش مصاحبه کنم. این کار آن قدر شاق به‌م آمد که فکر کردم دیگر با خودم چنین معامله ای نمی کنم و آن قدر ملالی را که بیخ خرم را گرفته بود از سرم پراند که فکر کردم… بله! دقیقا همین فکر را کردم که جهان جای خیلی کسالت باری می شد اگر همه آدم ها شبیه آدمیزاد بودند.

آیا دارم با نوشتن این جمله در توصیف گفت و گو با لیلا حاتمی از مرزی عبور می کنم؟ یا روی لبه تیغ راه می روم یا با دم شیر بازی می کنم؟ واقعا معلوم نیست. این را وقتی سوال های عمیقم را برای اینکه گیرش بیاندازم رو می کردم و او با جمله هایی که از فرط سادگی، مبهم بودند جوابم را می داد و باعث می شد هم زمان احساس حماقت و شجاعت کنم دوباره و بیشتر فهمیدم.

ریسکش بالاست. در این شک نکنید. جانتان را به لبتان می رسانند این آدم ها. ولی در این هم شک نکنید که با آنها چیزی کسالت بار نیست. چون همه چیز غیرمنتظره است. این راه وقتی داشتم نطق طولانی ای می کردم درباره ور دیوانه اش و او لبخند زد، مطمئن شدم. از همان لبخندهایی که معلوم نیست بعد از آنها چه چیزی انتظار ما را می کشد؟ یک فاجعه؟ یک جشن؟ یک قدردانی؟ یک طوفان؟ کی می داند؟ وقتی سر و کارتان با آدم هایی است که شبیه آدمیزاد نیستند هیچ وقت تکلیفتان معلوم نیست. هیچ وقت هیچی به همین سادگی نیست. باید نشست و تا آخرش را دید. ترسش در همین است و لذتش هم.

شاید بی ربط باشد آدم مصاحبه را از یک جنس خیلی شخصی شروع کند ولی از طرفی شاید این حسی باشد که خیلی های دیگر هم نسبت به شما داشته باشند. این که شما آدمی هستید که خیلی خودش است. گاهی با خودم فکر می کنم دلیل این که آدم ها محتاط اند درباره شما، حالا اگر نخواهیم بگوییم از تان یک ترسی دارند [او لبخند می زند] همین است. حالا درباره این که آیا واقعا این طوری هست و این خودش یعنی چی، می توانیم صحبت کنیم. ولی چنین خصوصیتی وقتی آدم بازیگر است اصلا چه تاثیری توی کارش دارد؟ چقدر ممکن است کمک کند؟ چقدر ممکن است…

به ضررش تمام شود؟

آره، یعنی کار را سخت کند برایش.

سخت که نه. فکر می کنم گاهی اوقات شاید به ضرر نقش باشد. نه این که کار را سخت کند. به هر حال آدم در یک قالبی فرو می رود و فقط همان را می تواند اجرا کند و این خیلی وقت ها به نفع کار نیست ولی نمی توانید از این شکل دربیایید انگار. اما فوایدش فکر می کنم بیشتر است چون معمولا نقش ها هدفشان این است که اعتماد تماشاچی را جلب کنند. و به خودشان نزدیک کنند. معمولا به همین سرراست است. خب بله، پیش می آید که نقش از این پیچیده تر یا جالب تر باشد اما آن نادر است و در نتیجه من در حرفه ام بیشتر از فواید این خصوصیتم بهره مند شده ام.

یعنی بشتر وقت ها این کمک کرده به باورپذیربودن نقشی که بازی کرده اید؟

بله.

و آن مواردی که گفتید ممکن است به ضرر نقش تمام شود؟

خب یک کمی آدم سرراست می شود دیگر. انگار یک خط دارد. در حالی که خیلی وقت ها آدم دوست دارد یک شخصیت جالب تر یا متفاوتی را ببیند که این قدر آسان به‌ش نرسد. البته منظورم این نیست که همیشه این طور بوده که می شده آسان به ش رسید اما یک وقت هایی خودم هم دلم می خواست که یک پیچیدگی ای هم در کار می بود. نمی گویم اصلا نیست ولی بیشتر از اینی که الان هست یا تا به حال بوده.

البته وقتی مشخصا داریم درباره شما صحبت می کنیم. به نظرم آن خود، خود پیچیده ای است. برای همین فکر می کنم این، اثرات خودش را به نقش هم می تواند بدهد و تا الان هم داده.

[لبخند می زند] به هر حال خوب است که آدم تسلط داشته باشد به هر دو شکل. یا به چند تا شکل.

لیلا شکل کاملی از من است

درواقع هر وقت آن نقش یا کاراکتر از جنسی بوده که باعث شده سایه روشن ها و زاویه هایی از این کاراکتری که «لیلا حاتمی» هست، رو شود و فرصت پیدا کند که بیاید بیرون، نتیجه هیجان انگیز و فراموش نشدنی بوده است.

خیلی ممنون. فکر کنم دیگر ته کشیده باشد [می خندد]. دیگر چیزی ندارم برای رو کردن.

مطمئنم این طور نیست. و به نظرم رگ خواب خودش شاهدی بر همین است.

شما خیلی به من لطف دارید. یادم است اولین باری که چیزی را خواندم و خیلی لذت بردم به معنای واقعی کلمه، متنی بود که شما راجع به من نوشته بودید. فکر می کنم مقدمه یک چیزی بود. به هر حال من یک پاراگراف هایی را به دقت به خاطردارم و خیلی برایم جالب بود که از طرف یکی این قدر خوب فهمیده شدم.

من هم یادم است که از تحلیل که داشتم می یکردم درباره شما خیلی مطمئن بودم! به این معنی که به نظرم می آمد اینها چیزهایی اند که در عین این ک عجیب یا نادرند، خیلی…

آشکارند.

بله، دقیقا. و کمی برایم عجیب بود که بقیه آنها را نبینند. جوهرش فکر می کنم یکجور متناقض بودن و غیرقابل پیش بینی بودن است. و فکر می کنم یک آدم هایی مثل آقای مهرجویی یا آقای نعمت الله درواقع کسانی بوده اند که این را خوب دیده اند و درک کرده اند. یعنی این قدر خودشان آدم های…

در عمق رونده.

بله، و پیچیده ای هستند که می تواند جوهر نقش و بازیگر را و این را که اینها چه نسبتی از چه جنسی و چقدر با هم دارند بیرون بکشند. درواقع یک کارگردان هایی هستند که نفس قرار گرفتن اسم شما و آنها کنار هم می تواند آن اتفاق را رقم بزند. اصلا مهم نیست که درباره چیست یا بقیه کی هستند… خودش اصلا خوب است به خودی خود. و چیزی انتظارت را می کشد که تاثیرگذار و لذت بخش است. فکر می کنم درباره آقای نعمت الله به جز همه اینها این هم هست که او یک ور… چطور بگویم،  همانی که در شما هم هست، یک ور دیوانه ای دارد!

یعله [لبخند می زند]! من می خواستم بگویم «وحشی». حالا مال شما بدتر است یا مال من، نمی دانم!

خب این خصوصیتی است که خیلی همه چیز را هیجان انگیز می کند.

بله. مودبانه اش می شود «بکر». اوووم… بکر نمی شود. مودبانه اش می شود چی؟ مثلا «غیرکنترل شده» یا «رها». همه شان تعابیر تکراری ای هستند البته. کار کردن با آقای نعمت الله لذت بخش است. چون…ویژگی ای دارد که… یعنی می دانید چرا آدم این قدر مشتاق است برای کارکردن با او؟ برای این که توی آن از خودت خرج نمی کنی. یعنی از ذخیره ات نمی دهی. او یک چیزی برای تو می آورد و تو از آن پخش می کنی و می پراکنی به اطراف. فکر می کنم این است که بازیگر این قدر دوست دارد باهاش کار کند. درواقع ذخیره خودت سر جاش می ماند.

کمی خودخواهانه هم هست این موضوع. نیست؟

نه. درواقع امنیت خیلی زیادی برای آدم دارد. یک چیزی برایتان می آورد که ازش بر می دارید پخش می کنید و همه هم خوششان می آید. درواقع از حساب او خرج می کنید و بقیه را هم خیلی خوشحال و راضی می کنید. چی بهتر از این؟ یعنی خودت هم غافلگیر می شوی. و یک چیز جدیدی از خودت می بینی. چیزی از تو از دست نمی رود. یک چیزی به ت اضافه می شود. البته این خیلی جمله لوس ننری است که در حرفه ما زیاد استفاده شده ولی درباره آقای نعمت الله واقعیت عینی دارد. علنا و رسما این شکلی می شود.

حس من ولی این است که در رگ خواب، مثلا نسبت به بی پولی یا بوتیک، این ویژگی انگار آن پشت هاست. خیلی در لایه های جلوی دید و دم دست نیست. منظوم همان ور دیوانه است. درواقع در وهله اول شاید آدم فکر کند که این فیلم به اندازه کافی نعمت الله وار نیست.

من نمی توانم این را این طوری قضاوت کنم ولی همین طوری که فیلم را می بینم… نمی دانم، شاید مال تصویرهایش هم هست که انگار یک پرده حریری روی همه چیز هست. شاید مال موضوع است. همه اش هم یک زنی را می بینی.

یک چیز غمگینی همه اش توی قاب ها هست.

ولی غمگینِ بد نیست. غمگین لذت بخش است.

یک تحلیلی که درباره «رگ خواب» می شود این است که این فیلم یکی از بهترین عاشقانه های سینمای ایران است. کمی عجیب نیست؟

فکر می کنم درواقع درباره بلایی است که سر آدمی که عاشق می شود می آید. منظورشان این بوده [می خندد].

این در حالتی است که فکر کنیم اصلا عاشق بودن در نفس خودش یک عمل کاملا خودآزارانه و خودویرانگرانه است. شاید هم همین جور است ولی آن غمگینِ لذت بخش که شما گفتید آیا ربطی به این دارد؟

به نظر من… حالا شاید این به ضرر فروش فیلم باشد ولی اگر قرار باشد من در یک تعبیری معرفی کنم این فیلم را، نمی گویم یک فیلم عشقی. قطعا نمی گویم. اصلا موضوعش به نظرم این نیست.

موضوعش چیست؟ شما وقتی مواجه شدید با این فیلمنامه چی توجهتان را جلب کرد؟

موضوعش نابود شدن یک آدم است. حالا در اثر عشق نابود شده. مثلا. می توانست در اثر یک تصادف نابود شود. یک فیلم دیگر می شود در آن صورت. ولی دارم می گویم که این است موضوع فیلم.

دقیقا. ولی مثلا در بی پولی که آن هم یک جورهایی قصه نابودشدن یک آدم است…

آدم داریم دیگر تا آدم! بالاخره من باید یک کمی نازتر می بودم [از ته دل می خندد]!

قطعا همین طور است! ولی مثلا آنجا یک کاراکتری داشتیم مثل سیامک انصاری و خودِ آن جمع که شاید همینطوری کمکی به چیزی نمی کردی ولی «به وضوح» دیوانه وار بود…

همین طور است. خب موضوع نابودی فرق می کرد آنجا.

لیلا شکل کاملی از من است

آره. «رگ خواب» خیلی خالص و فقط، نابودی است. بدون آن ورِ «به وضوح» دیوانه وار یا «مشنگ». یعنی تو اجازه نفس کشیدن هم پیدا نمی کنی. تباهی. و دیگر هیچ.

راست می گویید. در این یک باری هست. نمی دانم. خیلی خوب است دیگر. مدل قنشگی است. من خودم این را خیلی د وست دارم. همین که نابودی خالص است [لبخند می زند]. از این مدل خیلی خوشم می آید.

آره، توی بازی تان هم هست. یعنی بازی شما یک رکنی بود در این قاب ها. و کاملا تکمیلشان می کرد و به خوردشان می رفت.

بله، با هم منطبق بود. یک هدف داشت [مکث می کند]. فیلم عشقی به نظر من «بوتیک» است. یک بار هم بیشتر ندیدم، ولی هر بار که یادش می افتم فکر می کنم این عشقی ترین فیلمی بوده که من دیده ام. برای این که… خیلی بدم می آید این کلمه را به شکل مجرد به کار ببرم ولی الان دیگر هیچ گریزی ازش نییست. مجبورم؛ عشق، یک عامل توش چاخان پاخان دارد دیگر، خب؟ نه به این معنی که واقعیت ندارد یا رویش نمی توانی حساب کنی.

نه، اصلا توی وجودش هست، خب؟ جزو ماهیتش است. یک حالت ایده آل ندارد. برای همین فیلم های عشقی ای که حالت ایده آل دارند اصلا حوصله مرا سر می برند. در حالی که من جمله های «بوتیک» را هنوز یادم است. شکل نزدیک شدن این دو تا شخصیت به هم به نظر من خیلی واقعی بود. یعنی تنها توصیفی که می توانم ب کنیم این است که عشقی بود. چیزهایی که پسره ناراحت می شد ازش چیزهایی که خوشش می آمد ازش. چیزهایی که ما به وجود می آمدیم بابتش.

اصلا همه اش سر تا ته. حالا ممکن است یکی این را ببیند بگوید این که اصلا عشقی توش نبود. خیلی کم بود. یا اینها فقط از هم خوششان آمده بود. یا مثلا می خواست فقط از وضع خودش فرار کند. ولی به نظر من همین است اصلا. مثلا یادم است آنجایی که منتظر نشسته اند توی دندان پزشکی به‌ش می گوید «تو عروسی دوست داری؟» اصلا از این عشقی تر می شود؟

یا آنجایی که داشت درباره زخم پیشانی اش رسما دروغ می گفت که توی اسکی این طوری شده و پسره معلوم بود که این را می داند ولی باز با یک محبت و همراهی ای نگاهش می کرد.

آره، که یعنی دارم باورت می کنم. به نظر من همه اش همین است دیگر. یا آن عروسکی که می سوزاند. این برای من یک فیلم عشقی است. حالا نمی دانم چند درصد یا چقدر عشق توی این فیلم وجود دارد ولی این را توش به معنای خیلی شدیدی حس می کنم. البته من فیلم زیاد ندیده ام ها! ولی «بوتیک» همان موقع مرا خیلی گرفت. و همان موقع همه اش این توی سرم می آمد.

گرچه که در «رگ خواب» هم آن چیزی که ما اولش می بینیم که به واسطه آن بتوانیم بعدا بفهمیم این زن چرا آن طور نابود می شود درواقع خیلی موفق است. و کاملا تمام مراحل اسیرشدن این زن توش تشریح می شود. و آدم باهاش همراه می شود ولی موضوع فیلم نیست. مقدمه اش است. موضوع فیلم همان نابودی است.

«رگ خواب» در هیچ لحظه ای عصبانی تان نمی کرد؟

(مکث می کند] الان یاد عصبانیت نیستم. نه. ولی در هیچ لحظه ای حوصله ام سر نمی رفت. یعنی می توانم بگویم که هیچ صحنه یا حتی نمایی نبود که من نخواهم که بگیریم. حتی می توانست اینسرت شکستن تخم مرغ باشد توی ماهی تابه. می توانست فقط این باشد که از دم گاز حرکت کنم بروم در یخچال را باز کنم.

همه اش به یک اندازه اهمیت داشت و کلیدی بود.

همه اش. همه اش را با علاقه انجام می دادم.

آره، کاملا معلوم است توی بازی تان. ریتم بازی به همین دلیل یکدست است. بازیگر در تمام لحظات در یک سطح از قدرت و قوت خودش است.

آها! یک جا ذوق زده نشده یک جا حوصله اش سر برود.

نه، خیلی یکدست و باقدرت است در تمام طول فیلم. شاید به خاطر همین است که این قدر عمیقا با آن قاب های غمیگن شاعرانه…

من واقعا آن موقع خیلی حواسم نبود که غمگینِ شاعرانه است یا چی؟ اما می خواهم بگویم که سرگرم کننده است قرار گرفتن در همه پلان های ایشان [مکث طولانی]. اگر بخواهم کمی واقعتی تر بگویم این است که شما وقتی پشت صحنه اید و یک فاصله ای می افتد تا گرفتن و دبواره از این وضع می روید توی آن وضع، همیشه این ور برای آدم ملموس تر است. یعنی زندگی ای که داشته پشت صحنه می کرده حاضرتر و واقعی تر است تا وقتی که ناگهان می رود آن تو و می روی توی آن ست می نشینی و قرار می گیری.

مثلا خیلی فیلم های حسابی هست که توش هستی و وقتی می روی به خودت می گویی [با تشر] «خجالت بکش! داشتم آن بیرون چه کار می کردم؟ حواست را بده به اینجا دیگر!» اما این، این طوری نیست.

این این طوری است که تو وقتی می آیی توش اصلا می گویی: «آنجا کجا بود که ما بودیم؟ اینجا باحال تر است!» شکل بدش این است که تو اصلا حوصله نداشته باشی آن تو باشی. شکل خوبش این است که می آیی آنجا و می بینی که خب این دنیا خیلی فرق دارد با آن بیرون. خیلی جدی است. خیلی درست است همه چیز. و من سعی می کنم خودم را متمرکز کنم توی این وضع. اما توی «رگ خواب»، با حمید نعمت الله فکر می کنم به این شکل است که تو اصلا لازم نیست خودت را مجبور کنی که بیایی به یک وضع بهتر. اصلا این وضع برای تو جالب تر می شود وقتی می آیی توش.

 لیلا شکل کاملی از من است

من دقیقا به وضوح می توانم مثال بزنم که ما داریم یک صحنه ای را می گیریم که توی بیمارستانیم و دو تا خانم اند با هم حرف می زنند. من می روم از دم یخچال این کمپوت گیلاس را بر می دارم، او می گوید بده به من.

بعد می آیم می روم توی جام. قبلش وقتی من منتظر بودم توی اتاق بغل که صدایم کنند برای گرفتن این صحنه، داشتیم پیتزا می خوردیم. از یک جای خوب جدید گرفته بودند. بعد یادم است که وقتی آمدم تو، جلوی دوربین، یک لحظه عصبانی شدم که «اه! آنجا اصلا کجا بود که من توش بوم؟» می دانید؟ یعنی فقط داشتم از اینجا می آمدم آنجا. حتی به آن زیر پتو و گریه و اینها هم نرسیده بود هنوز. فقط همان تکه راه رفتن. و همه اینها بدون اینکه لازم باشد تو خودت را… یعنی خودش به شکل خیلی خودکار اتفاق می افتد.

فکر کنم آن چیزی که گفتید درباره این که این آدم به عنوان کارگردان به تو احساس امنیت می دهد و یک چیزی برای تو می آورد و تو از آن پخش می کنی و می پراکنی به اطراف، اینجا اثرش معلوم است دیگر.

بله، دقیقا.

هیچ وقت به این فکر کرده اید که اگر بازیگر نمی شدید چه کار می کردید؟

نمی دانم، مسیرم هیچ وقت به جای جدی ای نرفت. ولی فکر می کنم قطعا اگر این کار را نمی کردم، یک کار دیگر می کردم. بیکار نمی بودم. اما این که چه کار می کردیم، نمی دانم. مثلا من داشتم مهندس می شدم دیگر. ولی فکر نمی کنم که می شدم. فکر کنم در همان مسیر هم هی می رفتم سمت ادبیات.

اتفاقا می خواستم درباره ترجمه آن دو فیلمنامه، «گرترود» و «شب افتتاح»، ازتان بپرسم.

البته هیچ کدام آنها به ابتکار خودم نبوده. صفی یزدانیان به من پیشنهاد داد. صفی به من گفت این را ترجمه کن و کردم. جان کاساوتیس را اصلا نمی شناختم. «گرترود» هم پیشنهاد آقای بابک احمدی بود. من مجری ام کلا [می خندد]!

چون این انتخاب ها معنی دارند. وقتی داشتید این کار را می کردید حواستان به این بود؟

بعله دیگر! در این حد آگاهی دارم [می خندد]!

منظورم پرت نبودن بود. کلمه درستش را الان نمی دانم. اتفاقا خودآگاهی همیشه هم چیز خوبی نیست.

بله، می فهمم. بعضی وقت ها اصلا شاید بهتر است آدم نداند و آگاه نباشد.

ولی دیگر ترجمه نکردید.

عمل ترجمه کردن را همیشه علی می گفت که خیل شغل مناسبی است در کنار بازیگری. چون در بازیگری حوصله آدم خیلی سر می رود. مدام باید منتظر باشی تا یک کاری پیش بیاید. می گفت خوب است این کار را بکنی. و سرت گرم می شود. نه این که کار پیش پاافتاده ای باشد که فقط سرگرمی است ولی کار مناسبی است که اگر کسی عرضه و تسلط بر آن داشته باشد ترکیب خوبی است با بازیگری.

آیا اصولا از آن آدم هایی هستید که زود حوصله شان از هر چیزی سر می رود؟

خب به هر حال خیلی سخت است که شما همه اش در انتظار باشید. یعنی چیزی به شما بستگی ندارد. اولش سخت است بعدش هم آدم عادت می کند به این وضعیت. و همان تنبلی معروف هنرپیشگی. کمی مثل یک ترمز بزرگ است در زندگی.

این که همه چیز جای دیگری خارج از وجود آدم شکل می گیرد.

بله، اصلا این شغل. بعدش هم که دیگر خیلی عادی می شود و آدم انگار همه دریافت کننده هایش را خاموش می کند یا خاموش می شود و کاملا به این حالت می روی که در اختیار باشی. و خیلی هم انگار خوشت می آید از این وضع. و ناراحتت نمی کند دیگر.

انگار آدم خودش دیگر مسئولیتی ندارد بابت چیزی.

دقیقا. دیگر مسئولیتی نداری. خیلی خوب چیزی گفتید. بعد هم این که خیلی هم مقبولید و محبوبید و شغلی هم دارید و شاید به خاطر همین جاافتادن در این موقعیت، آدم به این وضع عادت می کند.

برای خودتان این وجه قضیه به همین روشنی ای که الان داشتید برای من می گفتید کی آشکار شد؟

خب اولش که هنوز به این مرحله نرسیده اید فقط یک چیزی هست که کسالت بار است. مثل بچه که بودید و با پدر و مادرتان باید می رفتید مهمانی و تحمل آن ساعت خیلی سخت بود. ولی الان شاید آدم خودش می شود فاعل ماجرا. یعنی آن اول با پدر و مادرت می رفتی و تحمل می کردی. دلت می خواست کارهای دیگری بکنی. حس می کردی وقتت دارد گرفته می شود. نه این که حتی به‌ت بد بگذرد. نه. کند پیش می رفت زمان. الان نه. الان ممکن است خودت با پای خودت بروی مهمانی و همان جا بمانی [می خندد].

لیلا شکل کاملی از من است

الان این طوری شده برایتان؟

بله دیگر.

و این خوب است یا بد است؟

خب بد است! به نظرم بد است و فکر نمی کنم همه بازیگرها این طوری بی مسئولیت باشند ولی من به هر حال این طوری ام و فکر می کنم که…

البته بعضی ها هم اسم این را می گذارند سخت گیری. نمی گذارند بی مسئولیت بودن. منظورم این است که بازیگر می گوید فیلمنامه هایی که می آیند بد است. چیزی که من می خواهم پیدا نمی شود. کار بود ولی نقش من نبود.

نه، من این را همچنان یک جور انفعال می بینم. این که شما را یک کسی انتخاب می کند و به کار می گیرد به جای این که خودتان یک کاری را به دست بگیرید. بله، نهایتا به زور که شما را نمی برند ولی تفاوتش مثل تفاوت این است که شما باید بلند شوید یک غذایی درست کنید یا این که می گویند این و این و این را داریم، شما کدام را میل دارید. در هر صورت آدم در یک وضعیت انفعال قرار دارد و این سستی و تنبلی می آورد. و من خودم را که به خاطر می آورم در جوانی و نوجوانی، این شکلی نبودم. فکر نمی کنم این قدر پَسیو بودم. هی بدتر و بدتر شدم

حرفه آن را تشدید کرد؟

ترکیب حرف و سن با هم است. ولی فکر می کنم حرفه خیلی غالب می کند خودش را به آدم. من مثلا دارم توی خیابان رانندگی می کنم و در لحظه اصلا نمی دانم دو دقیقه بعد کجا باید بروم؟ شوخی می کنم با دوستم. می گویم من هنرپیشه ام. من را می برند. یعنی تا این حد می تواند تاثیر بگذارد توی زندگی شما. که شما همه اش دارید بُرده می شوید. در نتیجه اگر یک مسیری را بلدم به شکل اتوماتیک، که بلدم و می روم وگرنه انگار این ذهن اصلا خاموش می شود. ازش کار نمی کشی و تعطیل می شود. به این شکل. یعنی برات برنامه می ریزند. اداره ات می کنند.

دارم فکر می کنم از طرفی این وضع می تواند خیلی شیرین باشد. این که همیشه یکی به جای تو تصمیم بگیرد و انتخاب کند.

آره دیگر. لم بدهی و.. [می خندد].

چون انتخاب یا تصمیم خیلی وقت ها پروسه رنج آوری است.

خیلی. و برای همین آدمیزاد تمایل دارد به آن وضع. و فرو می رود هرچه بیشتر در آن.

و این که گفتید الان مثل این است که آدم به مرحله ای رسیده که دیگر خودش با پای خودش می رود مهمانی یعنی این که…

یعنی این که وا می دهی دیگر. فکر می کنم به این مرز رسیده ام من.

بی خیال شده اید؟

آره، دیگر بی طاقت نیستم. دیگر به‌م فشار نمی آید. لحظات سخت و طولانی نمی گذرد.

قبلا می گذشت؟

بله.

و برای همین «شب افتتاح» یا «گرترود» ترجمه می کردید؟

بله.

و خب چرا دیگر نکردید؟ که این ذهن خاموش نشود به قول خودتان.

اولا که برام کار سختی بود. یعنی واقعا به‌م فشار می آمد. اصلا کلافه کننده بود.

کارهای ساده تری را بعد از این امتحان نکردید؟ برای غلبه بر آن انفعال؟

چرا، ولی خب این یک کار قشنگ است. یعنی برای آدم وجهه ای به بار می آورد. چیز کمی نیست که آدم یک کتابی به اسم خودش چاپ کند. تاثیر دارد و ماندگاری خوشایندی دارد. ولی برای من سخت بود.

آیا این همان ور تاریک یا ترسناک بازیگری است؟ اصلا به چنین چیزی درباره بازیگری قایلید؟

یعنی یک چیز منفی ای داشته باشد؟ نه! الان به عنوان یک «آدم» از خودم راضی نیستم [مکث]. نمی دانم شاید این است. نه! این چیز منفی ای نیست. هر کسی در حد توان خودش یک کاری می کند دیگر.

خب این را همه مان خیلی از زبان بازیگرها خوانده ایم، در همه جای دنیا. اینکه آزاردهنده است که تو مدام باید منتظر باشی و منشا اثر نیستی. من لزوما هم اسمش را نمی گذارم ور تاریک. آن وجهی که شاید کمتر به دست بیاید یا آدم ها به ش توجه نشان داده باشند یا اصلا آن را دیده باشند.

آن ورِ… تاریک نگوییم به‌ش [مکث]. فریب. ولی نه به معنی گول خوردن. نه به این معنی که کسی ما را فریب می دهد ولی نهایتا آدم می تواند که اشتباه بشود. می دانید؟ ولی این اصلا به این معنی نیست که بازیگر تاثیر ندارد توی فیلم. بازیگر خود فیلم است. همه چیز است. اما نقشش را خودش هم گم می کند. بعد یک انتظار دیگری از خودش شاید دارد… نمی دانم. خلاصه اش خیلی جالب است به نظرم این کار [می خندد].

لیلا شکل کاملی از من است

آره، فکر می کنم مثل هر کار خلاقه دیگری احتمالا یک ور تسلی بخش هم دارد برای آدم.

به هر حال هر مشغولیتی این حالت را با خودش دارد.

البته هر مشغولیتی این وجه را ندارد که تو آدم دیگری شوی و بروی در یک دنیای دیگر. انگار که یک زندگی موازی و دوگانه داری.

این که در یک زندگی دیگری زندگی می کنی، خیلی خوش می گذرد. درست است.

یعنی این طوری بوده که به وضوح یک وقت هایی حال خوبی نداشته باشید و این خوبتان کرده باشد؟

ببینید درست است که یک زندگی دیگری می کنی ولی درواقع هم زندگی دیگری نمی کنی. برای این که یک محیط کار داری که صبح می آیی و شب می روی. مثل هر آدم دیگری که سر هر کار روتین دیگری می رود. ولی می توانی مثلا لباس های مختلف را تجربه کنی، فرقش این است. یا مثلا همکارهای متنوعی داشته باشی که اخلاق هایشان خیلی شبیه هم است [می خندد]. یعنی خیلی هم در نهایت متنوع نیست نسبت به کسی که می رود یک شرکتی کار می کند. اما اگر بخواهم خیلی درست و دقیق حرف بزنم این طوری است که می روی سر کار، سرت گرم است. این طوری نیست که چون یک نقش دیگری داری زندگی دیگری می کنی.

یعنی این تعبیر خیلی فانتزی ای از بازیگری است؟

آخر آن کار را که واقعا نمی کنی. ولی چیزی که هست این است که تو صبح می روی، شب می ایی و در طول روز مشغولی.

خود این هم جالب است که شما درباره بازیگری مثل یک کار خیلی عادی صحبت می کنید.

خیلی، قسمت ملموس بازیگری این است.

از همان اول برایتان این طوری بود؟

نه، یادم است که از همان اول این جوری نبود. به هر حال موقع بازی آدم از نظر احساسی فاصله می گیرد با دور و برش. مثل موقعی که شما از یک چیزی خیلی غصه دارید، و دیگر آن خیابان ها ممکن است شکل لحظه قبل را نداشته باشد. مثل وقتی که درد شدیدی در زندگی تان برایتان پیش می آید، از اطرافیانتان فاصله می گیرید. شما به یک جای دیگری رفته اید و آنها جای دیگری هستند. این اتفاق وقتی که بازیگر فیلمی و آن فیلم برایت مهم است می افتد. یعنی آدم فاصله می گیرد از دور و برش و آن خیابان ها.

پس هنوز هم بعد از بیست سال این لحظه ها وجود دارند.

بله، ولی ربطی به آن حرفه ندارد. به احساس آدم ربط دارد. یعنی شروعش از درون خود آدم است. به عمق هر چیز که می روی این اتفاق می افتد. من به خوبی یادم است که مثلا در میرداماد راه می رفتیم که «لیلا» را بگیریم، ولی دیگر میرداماد برای من میرداماد نبود. یک جای دیگری بود. ولی خب این صادق است درباره عشق به هر چیز [مکث]. درباره هر احساس شدیدی.

«لیلا» واقعا چنان ترکیب پیچیده و نقش عجیبی بود و آن قدر لایه های گوناگونی داشت که بعدها هم، در پخته ترین کاراکترها، شما انگار یک جوری دوباره به «لیلا» بر می گردید. به نظرم آن خصوصیاتی که در شمایل بازیگری شما کلیدی است همه اش در «لیلا» هست. انگار که از همان دوباره چیزهایی می آید مثلا در «سعادت آباد»، حتی در «نارنجی پوش» که من خیلی دوستش داشتم، و در «رگ خواب».

آره، خودم هم همین حس را دارم. البته توی «سعادت آباد» همه اش مال لباسم است که خیلی هم حرص می خورم بابت این، چون خیلی شبیه لباس «لیلا» بود. هم لباس، هم مدل روسری بستن. این که می گویید خب به این دلیل است که فیلم «لیلا» شکل کاملی از من است. هرچه داشتم و نداشتم آنجا هست. برای همین در جاهای دیگر هم می آید. ولی این که آدم الان در «رگ خواب»، یک فیلم پرتره این شکلی را دوباره بعد از بیست سال (بیست سال شد؟!) بازی کند و هیچ فرقی نکند، خیل هنر کرده [از ته دل می خندد]! خیلی خوشحالم از این موضوع. می خواهم بگویم من هم همه اش یاد آن فیلم می افتم.

برای همین داشتم فکر می کردم مسیر شما در بازیگری بیشتر از اینکه رسیدن از نقطه «آ» به «ب» باشد، یک دایره است. و زنی که ما می بینیم انگار حرکتی پاندولی دارد بین خودویرانگری (خودآزاری) و خودشیفتگی؛ دارم خیلی کلمه های اکستریمی به کار می برم البته.

فکر می کنم این دو تا خیلی به هم نزدیک هستند. حالا در «لیلا» بیشتر از آن شکل است که برای این که خودش لذت ببرد آن کارها را می کند. اما در «رگ خواب» نه، نمی خواهد لذت ببرد. به نظر من اینجا هیچ لذتی درش نیست، در ویرانی اش نیست. واقعا منفعل کامل است. یعنی توی این شرایط قرار می گیرد. چون «لیلا» یک پاسخی می دهد.

لیلا شکل کاملی از من است

و یک بی نیازی ای در آن شخصیت هست. انگار که خودش را والاتر از آن می داند که حسودی کند یا چیزی بخواهد.

آره، به این شکل یعنی تلافی می کند. اما در «رگ خواب» اصلا آن اتفاق نمی افتد. مجالش پیش نمی آید. برای همین است که آدم وقتی یک بازیگری را که توی فیلمی خیلی خوب بوده توی یک فیلم بد می بیند، می خورد توی ذوقش. برای این که شمایلی از آن آدم در سر شما شکل گرفته که یک بعد یکهو این طوری خراب می شود.

ولی این هم از آن چیزهای کمی کلی و تکراری است که آدم مدام در نقد یک بازیگر می شنود. که این آدم دارد خودش را تکرار می کند.

می دانید، این اتفاق به نظر من اجتناب ناپذیر است.

در این بیست سالی که کار کرده اید خودتان چقدر حواستان به این مسئله بوده است؟ چقدر مهم بوده است؟

چیزی که برایم مهم بود [مکث] هیچ وقت به تکرار خودم یا این که دوری کنم از این کار فکر نکردم. آن چیزی که دوست نداشتم اتفاق بیفتد این است که آدم در یک قالبی فقط برود و همان را مدام اجرا کند. این را دوست نداشتم. یعنی دوست نداشتم نقشی که به م می دهند همیشه یک شکل باشد. مثلا این که همیشه به شما نقش آدم مثبت بدهند. همیشه نقش آدم فداکار بدهند. کلیشه همین است دیگر.

درباره شما مثلا تا یک جایی معصومیت بود.

بله، قطعا آن هیچ وقت جدا نمی شود و همیشه هست اما می شود آدم همه اش یک مدل فیلم را بازی نکند. شاید به جای نقش باید بگویم نوع فیلم. این که تو فقط یک مدل کار نکنی. یک سبک فیلم را بازی نکنی. من این مد نظرم بود. اما اینکه یک کس دیگری بشوم و از این فیلم به آن فیلم متفاوت باشم، نه. منظورم سبک فیلم است. این که یک فیلمی باشد سوپرتجاری، یک فیلمی باشد خیلی کلیشه ای و تو بتوانی بروی و بازیگرش باشی، این برای من خوب و جالب است.

من فیلم «من» را هم دوست داشتم.

البته خودم هنوز فکر می کنم که به من نمی آید. یک چیزهایی را فیزیک یک آدمی اجازه نمی دهد. مثلا شاید یک فک پهن تری می خواهد برای این که شما دزد باشید. اصلا نباید از خودت دور شوی. حتی شاید با چهار قدم دور شدن هم، آدم اشتباه شود. شاید بهتر است نزدیک تر باشی و آن کار را بکنی. از طرفی هم «من» آن قدر فیلم آبستره و انتزاعی و هنری ای شده برای خودش که نمی توانم آن را به عنوان یک مثال بگویم.

می خواهم بگویم به همان نسبت که شاید یک فیلم سوپرتجاری به عنوان یک انتخاب غیرمنتظره می تواند امکانی به یک بازیگر برای اجرای دیگر یا متفاوتی بدهد فیلمی مثل «من» هم با خیلی خاص بودنش ممکن است این فضا را به شما داده باشد.

آره، ولی به همین دلیل فکر نمی کنم مثال خوبی باشد. ولی مثلا… اصلا چی شد که من این را گفتم؟ فکر کنم باید دوباره خودم را اصلاح کنم. ببینید من فکر می کنم یا به یک آدمی یک چیزی می آید یا نمی آید. و این آمدن و نیامدن خیلی به فیزیک آن آدم بستگی دارد. شما نمی توانید بازی بهتری داشته باشید بدون این که فیزیک آن نقش را داشته باشید… لااقل من بلد نیستم… ولی چیزی که خوشم می آید این است که همیشه یک سبکی را انتخاب نکنی برای کار کردن.

درباره «من» یکی از آن لحظه هایی که احساس کردم این نقش به چیزی در خود شما متصل می شود، پایان فیلم بود. آن لحظه ای که آن کسی که اصلا نمی بینمش به کاراکتر می گوید: «چرا نمی تونی مثل همه بری زندگیت رو بکنی؟» آن لحظه ای که تو حدس می زنی که این آدم دارد این کارها را می کند، شاید فقط چون می خواهد سرگرم شود و البته یک کار عجیبی که شما می کنید مدل گریه کردنتان است که یک جور گریه نکردن است ولی غم عالم هم درش هست. در «من» هم نمای آخر این طوری بود. در آن لحظه و آن قاب احساسم این بود که این نقش را کسی جز شما نباید بازی می کرد.

خودم هم آن جا خیلی آرامم می کند. البته این را همین جا بگویم که سهیل بیرقی واقعا خیلی خوب «من» را نگاه و اصلاح می کرد. نه فقط موقع فیلمبرداری، اصلا از قبل، حتی قبل از این که تمرین کنیم، اینها را حواسش بود. حفظ بود دقیقا که چه چیزهایی را نمی خواهد که من داشته باشم. این خیلی به من احساس آرامش می داد.

 لیلا شکل کاملی از من است

چون همین که میبینی که آن کسی که دارد کار را پیش می برد، می داند چه کار دارد می کند… اصلا کاری که شاید شما قبول ندارید، ولی خودش قبول دارد، به آدم خیلی احساس امنیت می دهد.

کنترل سهیل خیلی مهم بود. مقدار آگاهی ای که از من به خودم می داد. ولی به هر حال احساس می کردم شاید اصلا جور دیگری این را بزی می کردم، خب؟ صد در صد به دل من نمی نشست. اما جایی که به دلم می نشیند، آنجاست. همان لحظه ای که گفتید. آره، آنجا واقعا نزدیک شده.

خیلی زیاد. جوری بود که به خاطرش تمام لحظات دیگری را که در طول فیلم احساس می کردی بازی از آن یکدستی خودش بیرون بوده یادت می رفت.

البته این را بگویم که خیلی چیزها باز همیشه بستگی به جمله ها دارد، و به صحنه… آن صحنه خودش هم از آنهایی است که ربطی به بقیه فیلم ندارد. یعنی در آن ماجرایی نیست. بساطی نیست. معرفی فضایی نیست. اینها هم تاثیر دارد. البته من وقتی گفتم «دزد»، یاد «سالاد فصل» افتاده بودم ها! چون به نظر خودم این قدر به من نمی آید این نقش که…

همین! درباره «سالاد فصل» یا «آب و آتش» کاملا این را می فهمم.

حالا در «آب و آتش» خیلی با آقای جیرانی اختلاف سلیقه داشتیم در شکل نزدیکی مان به موضوع و بازی. او اصلا موافق من نبود. خیلی دوست داشت یک چیز خیلی نمایشی ای باشد. من این قدر و به این شکل سلیقه ام نبود. دوست نداشتم. فکر می کردم می تواند مدل دیگری باشد.

در «سالاد فصل» چطور؟

در «سالاد فصل» نمی دانم… اصلا یک دزد فرانسوی شد [می خندد]!  خیلی یک جوری بود! همه چیزش با هم. بیشتر فیزیکش من را اذیت می کرد. یادم است با مهرداد [میرکیانی] خیلی تلاش کردیم که برای من یک فک پهن درست کنیم. چون من همه اش قبل از شروع فیلمبرداری از این موضوع زجر می کشیدم. دو تا دندان سازی هم رفتیم اما آن قدر بد ساخته شد، اصلا ترسناک شد.

می خواهم بگویم یک اقتداری را هر کاری کنی نمی آید توی تنت. که البته اگر یک خصوصیت خیلی در تو عمیق باشد، احتیاج نیست که حتما به شکل فیزیکی آن را داشته باشی. خب من ندارم آن را. بخشی اش را می شود با فیزیک جبران کرد. بخش زیادی اش با تمرین است. ولی به هر حال خیلی چیزها را مجموعه آن چیزی که آدم هست پا نمی دهد که درست شود. هدف من هم این نبوده.

در جست و جوی نقش متفاوت نیستم. چون به طور مجرد وجود ندارد. اصلا این یک چیز بی ربطی است که آدم ها می گویند. باید در یک مجموعه ای باشد. یک مجموعه ای فرق دارد با یک مجموعه دیگر. و برای من جالب بوده که در فیلم هایی با سبک های مختلف حضور داشته باشم. ولی همه اش به یک شکل [با یک حالت تمام کننده و مطمئن این را می گوید و می خندد].

خب این به خودی خود اصلا چیز بدی نیست.

یعنی دوست دارم و می توانم در یک تئاتری که شاید شما خیلی ازش مشمئز شوید، یک حرکت خیلی تئاترال بکنم. بدم نمی آید [مکث]. حالا شاید الان کمتر دوست داشته باشم ولی واقعا تا چند سال پیش خیلی مشتاقانه دوست  داشتم.
 
الان دلیلش چیست که کمتر دوست دارید؟ همان قضیه سن؟

شاید. شاید الان هم اگر یک کارگردان فوق العاده تئاتر جلوم بیاید من هم به وجود بیایم. ولی همین طوری به خودی خود شوری ندارم. ولی از من دور نیست.

اتفاقا سر نمایش «اسم» پیگیر بودم و به عنوان آدمی که کارهای شما را دنبال می کند، خیلی کنجکاو و هیجان زده بودم که ببینم این اتفاق می افتد یا نه.

این باز از آن چیزهایی بود که من ظرفیت نقش را نداشتم. اولا که لیلی چقدر خوب بازی کرد. بخش زیادی اش شاید به خاطر این بود که خودش صاحب نمایش بود. البته فکر می کنم که نه! یعنی آن قدر می توانست پذیرای این نقش باشد که… من بازی به این قشنگی از او در جای دیگری ندیده بودم. خیلی! خیلی خوب بود. به هر حال من فکر می کنم که نقش هم باید ظرفیت شما را داشته باشد، یا اگر نقش ظرفیت ندارد، تو ظرفیت داشته باشی. و خب این از آن مواردی بود که من نداشتم.

پیش آمده که فکر کنید این نقش را قبول می کنم از لج خودم. برای این که خودم هم غافلگیر شوم. این طوری شده تا به حال؟

آره، خیلی وقت ها آدم به خاطر چیزهای عجیب و غریبی یک انتخاب هایی می کند. خیلی عناصر مختلفی تاثیر دارد در انتخاب نقش. عناصر بی ربط منظورم است. بله، این طوری هست.

لیلا شکل کاملی از من است

و ممکن است بتوانید اسم ببرید؟

خیلی راحت نیستم که اسم ببرم ولی می توانم به طور کلی بگویم که یک وقتی خودم برای این که یک چیزی را برای خودم مسخره کنم و تصویر خودم را به گند بکشم [همان طور که دارد شکلات کیت کتش را مزمزه می کند این را می گوید] بگویم که این کار را می کنم ولی در عین حال توی یک چارچوب.

یعنی تصویری را که آن بیرون ازتان وجود دارد به گند بکشید؟

نه، تصویری که خودم از خودم دارم. این که به هر حال تو همیشه یک حالتی داری. یک جاهای می روی. توی یک مجالسی نمی روی. یک رفتاری داری دیگر. و ممکن است ناگهان به خودت بگویی چقدر رفتارم یکنواخت است! این چه شکل محترمی است که من برای خودم ساخته ام. یا اینکه چرا من «این» را اصلا ساختم؟ آره… مثلا من در «مربای شیرین» واقعا با این که آگاه بودم که این نقش، نقش من نیست ولی این را هم داشتم که این تصویر را بشکن! این که چرا این قدر باید سینما جدی و زیبا باشد؟ چرا عکس باید این قدر قشنگ باشد؟

چرا این قدر نگاه من باید خوشگل باشد؟ چرا این نور باید قشنگ باشد؟ چیزی که همیشه از بچگی ام سلیقه ایم بوده و باهام بوده که حتی وقتی دوربین نیست زندگی را همین جوری تصور می کنم و می بینم. خیابان را، آدم ها را، و بعد ناگهان بخواهی اینها برایت عوض شود. نمی گویم آن فیلم را به این دلیل انتخاب کردم ولی توی مسیرش هی به خودم گفتم آخر اینش را چه کار کنم؟ این وجهش را نمی توانم. بعد فکر کردم اصلا به همین دلیل می کنم. چرا این قدر این برایت سخت است؟ منتها ممکن است از این تصویرت خوشت نیاید و دیگر نکنی.

ولی در همان لحظه ای که این کار را می کنی یک احساس گشایشی به آدم می دهد. نه؟
اوووم… نمی دانم این گشایش چقدر خوب است. یا اینکه آدم به ناچار این دلیل را برای خودش درست می کند. چون کار سختی است فکر می کنی خب این سود را برایم دارد پس اشکالی ندارد که دارم این کار را با خودم می کنم. فکر می کنم یک ترکیبی از همه اینها باشد.

آیا شده که بیشتر از یک بار این اتفاق بیفتد؟

این مدلی نه. و به این خاطر نه. ولی باز جاهای مختلف دلایل مختلفی داشته که مثلا یک کاری را کردم یا راحت تر کاری را پذیرفتم که اگر در یک مقطع دیگری می بودم نمی پذیرفتم. یک وقت هایی هم یک کارهایی را نکردم به یک دلایل احمقانه ای.

مثلا چی؟

مثلا موقعی که طرف داشته به من پیشنهاد کار می داده احساس کردم بغل دستش یک کسی نشسته و جلوی او لحنش کمی عوض شده و همان موقع پرونده را بستم و گفتم من این کار را نمی کنم و بعد دیدم چه بیخود! حالا فرض کن جلوی او می خواست نشان بدهد که با تو خودمانی است. حالا این چه اشکالی داشت مگر؟ یعنی می خواهم بگویم که این عوامل خیلی باعث شده که من یک فیلمی را بازی بکنم یا نکنم.

فکر کنم اینهایی که گفتید مشخصا بروزهایی از همان قضیه است که یکی خیلی خودش است. همان چیزی که آدم ها را محتاط می کند یا می ترساند. ولی به نظرم خیلی باارزش است.

البته اگر یک نقش خیلی خوب بود قطعا آدم اذیت نمی شد. ولی می خواهم بگویم به طور کلی ممکن بود اگر این اتفاق نمی افتاد من آن فیلم را بازی می کردم.

می دانید چرا می گویم با ارزش؟ فکر می کنم چیزهایی همین قدر به چشم نیامدنی کاراکتر می سازند از یک بازیگر. و این به نظرم روی آن تصویر نهایی است که من از آن آدم روی پرده می بینم تاثیر دارد.

بله، کاملا تاثیر دارد. و حواشی هم همیشه مهم اند. این کار همه اش روابط آدم هاست با همدیگر. تعداد آدم ها زیاد است.

و این می تواند کار را سخت کند؟

سخت؟ نه. کارهایی که متکی به ارتباط گرفتن هستند همیشه برایم مسئله بوده. یعنی جالب بوده.

یعنی آدمی هستید که استقبال می کنید از معاشرت؟

بی جهت نه اما وقتی که قرار است اتفاق بیفتد، حضور دارم. در یک مواجهه حضور دارم.

جمله پیچیده ای بود!

[می خندد] به خودی خود پیش قدم نمی شوم اما اگر قرار است مثلا یک صحنه ای را بازی کنم، حضور دارم.

یعنی برایش مایه می گذارید؟

سعی می کنم وجود داشته باشم دیگر. بله. فکر می کنم که [مکث طولانی] رابطه شاید همیشه برایم مهم بود. شاید آن موقع هم که می خواستم مهندس شوم، به این فکر می کردم که آهنگ خوش دارد آیا؟

چیِ خوشی؟

آهنگِ خوشی. شاید همیشه برایم مهم بوده که کسی دیگر وقتی من را در آن حالت می بیند، آیا می گوید به‌به؟

از چی خیلی می ترسید؟

از خیلی چیزها. از همه چیزهای بد. ولی همین جوری ترس خاصی ذهنم را مشغول نمی کند که مدام به ش فکر کنم. همین چیزهای عادی که همه نگرانش هستند و می ترسند.

لیلا شکل کاملی از من است

صبح که بیدار می شوید، اولین کاری که برای خودتان می کنید؟

یک لیوان آب می نوشم [با خنده]… الان راستش را بخواهید مدتی است از روتین ام خارج شده ام.

به خاطر فیلمبرداری از روتین خارج شده اید؟

نه، ولی فیلمبرداری هم کم و بیش از نظم خارجم کرده.

خود این سوییچ شدن از شب کاری به روزکاری خیلی از آدم انرژی می گیرد.

ولی بعد از چند شب که عادت می کنی، شب کاری لذت بخش است. به خاطر این که انگار دوبار زندگی می کنی، هم با روزکارها زندگی می کنی، هم با شب کارها. بعد هم شب دنیا خلوت تر است.

وقت هایی که به هر دلیلی ذهنتان درگیر یا تحت فشار است، کار خاصی می کنید؟

وقتی که بیتاب می شود آدم؟

بعضی ها می روند ساعت ها راه می روند. بعضی ها با موسیقی یک کاریش می کنند.

هر وقتی آدم یک کاری می کند. من بیشتر وقت ها فکر کنم کاری نمی کنم.

موسیقی هیچ وقت چیز کلیدی ای بوده برایتان؟

بله، تا یک موقعی خیلی کلیدی بود و بعد از یک موقعی به بعد فقط سکوت بود. هیچ چیزی نه گذاشتم توی ضبط، نه وقتی خودم تنها هستم آهنگ پخش می کنم. فوقش رادیو می گیرم، اگر خیلی بخواهم صدایی باشد.

و آن موقعی که کلیدی بود؟

همه چیز های موزیکال برایم جالب بود. مثلا «داستان وست ساید» یک فیلم برجسته زندگی ام بوده که آن را زیاد دیده ام و همه دیالوگ هایش را حفظ بودم. یا «اشک ها و لبخندها» و همه فیلم های کلاسیک موزیکال. در یک برهه ای علاقه شدیدی به مایکل جکسون داشتم [می خندد]. البته خیلی کوچک بودم. فکر کنم پنجم دبستان بودم که بقالی کوچه مان ویدئوی بتاماکسش را به من داد.

چی شد که بقالی آن ویدئو را به شما داد؟

نمی دانم، مراوده فیلمی داشتیم. شیر به مان می داد. فیلم هم می داد. ما هیچ وقت به او فیلم ندادیم، او به ما می داد.

این همان بقالی ای بود که وقتی ازش بستنی می خریدید، روتان نمی شد پولش را بدهید؟

نه… [می خندد]! آن در ایتالیا بود. این بقالی در حسین  آباد بود که الان می شود بالای میدان هروی. آن موقع هیچی نبود، واقعا همسایه ما یک گاوداری بود و یک کوچه پایین تر، این بقالی. همین و بس.

و از یک موقعی سکوت شد اصلا؟

بله. دیگر از وقتی ممنوع شد، واقعا ممنوع شد.

یعنی چی ممنوع شد؟

ممنوع بود دیگر، نه؟ توی دهه ۶۰٫ فکر می کنم یکی از دلایلش این بود. چون من حوصله دردسر و کار خلاف نداشتم. کیف ها را می گشتند توی مدرسه. من هم که همیشه دنبال همین راه راست و راحت بودم.

چیزی در ظاهرتان هست که دوستش نداشته باشید یا فکر کنید که اگر می شد، تغییرش می دادید؟

در حال حاضر، نه.

الان ولی یادم آمد که در یکی از گفت و گوهایتان با آقای معززی نیا صحبت این شده بود که یک بار سر تدوین یکی از فیلم هایتان بودید و گفتید: «چرا من فکر کردم با این قیافه باید بازیگر شوم؟»

راست می گویید؟ واقعا چنین چیزی گفتم [می خندد]؟!

لیلا شکل کاملی از من است

یادتان نیست کی و کجا بوده؟

الان یک چیز گنگی یادم است. ولی این را خوب یادم هست که وقتی خودم را در «آب و آتش» یا «سالاد فصل» می دیدم این حس را داشتم.

درباره خلق و خویتان چطور؟ منظورم این است که چیزی باشد که دلتان بخواهد آن طوری نباشد.

به شکل جدی نه. ولی خیلی چیزها هست که ناراحتم می کند اما مدام به ش فکر نمی کنم. درگیرش نیستم. مثلا [مکث طولانی] اگر بخواهم خیلی فکر کنم… چقدر از خودم راضی ام [می خندد]! مثلا این که… خب خیلی بهتر شدم از قبل ولی شاید این حالت پرخاشم، که پرخاش نیست ها! تند بودنم، یکهو جواب دادنم… دوست داشتم با متانت بیشتری می بود وقتی از چیزی ناراضی ام. این ریختی نبود.

که ولی یک بخشی از همان کاراکتر خاص شماست.

آره، ولی یک وقت هایی که یک نفر جدی آزرده می شود، نه، دوست ندارم. ولی اگر طرف جنبه داشته باشد بله! خیلی خوب است [مکث می کند]. پدرم هم این طور بود گاهی. و این ناراحتم می کرد. آن حالت های دادزدن و از کوره در رفتن ها… ولی خیلی برایم  آدم درستی بود. آدم کاملی بود از نظر من.

یعنی با وجود این کامل به نظر می آمدند؟

نه، از آن حرکات ناگهانی اش خوشم نمی آمد. ولی ایراد بزرگی نبود. یک ضعفی بود دیگر. هر آدمی دارد.

این را می دانید که بعضی ها حمید نعمت الله را با پدرتان مقایسه می کنند؟ از این جهت که یک آدمی است که خیلی جهان خودش را دارد و به چند دلیل دیگر! در مصاحبه ای دیدم که حامد بهداد هم این را به آقای نعمت الله می گوید. و او هم چیزی نمی گوید. خب چی بگوید؟ ولی می خواستم بپرسم خودتان آیا چنین حسی دارید در کارکردن با آقای نعمت الله؟

فکر می کنم آره. داشتم همیشه. شاید الان که حمید نعمت الله را بیشتر می شناسم و فاصله ام از بابام بیشتر شده سخت تر می توانم بدانم ولی قبلا که به بابام نزدیک تر بودم و از ایشان دورتر، شباهت را بیشتر حس می کردم. [صدایش می کنند که برود جلوی دوربین. و او همان طور که بلند می شود می گوید: «دیگه زمان خوشی ما به سر رسید» و لبخند می زند. بعد قبل اینکه برود یواشکی بهم می گوید «حوصله تان سر نرود اینجا!»]


منبع: برترینها

مریم سعادت: از مادرهای تکراری خسته شدم

روزنامه هفت صبح – سوسن سیرجانی: مریم سعادت، بازیگر نقش خاله متانت در سریال «پنچری» درباره شباهت و تفاوت های این نقش با سایر نقش هایی که در تلویزیون ایفا کرده، می گوید.

مریم سعادت با وجود کارنامه پرباری که دارد هنوز هم با نام «مادر امیر آقای جمالی» در ذهن بیشتر مخاطبان مانده. او سال هاست به عنوان بازیگر در سریال های مختلف تلویزیونی بازی کرده و در سینما هم نقش های قابل توجهی به جا گذاشته. این شب ها او را در نقش خاله متانت سریال «پنچری» می بینیم؛ نقشی که با وجود تفاوت های ظاهری، شباهت زیادی با سایر نقش های این بازیگر دارد. با سعادت درباره کاراکتر خاله متانت، شباهت نقش هایی که بازی کرده و تجربه موفق «متولد ۶۵» گپ زدیم.

پیش از سریال «پنچری» در سریال های «دردسرهای عظیم ۱ و ۲» با برزو نیک نژاد و مهران مهم، کارگردان و تهیه کننده اثر همکاری داشتید. چه شد که این همکاری ادامه پیدا کرد؟

پیش از همکاری با بروز نیک نژاد، من سال ها با آقای مهام همکاری داشتم. «کتابخانه هدهد»، «کارآگاه شمسی و مادام»، «نقطه سر خط» و… جزو همکاری های مشترک مان بود. از سریال «دردسرهای عظیم ۱» همکاری من با برزو نیک نژاد شروع شد. کار و روحیه این کارگردان را بسیار می پسندم. نوع طنزش به من نزدیک است و از اینکه همراهش کار می کردم بسیار خوشحال بودم. به طور کلی این گروه، جو خوبی دارد. اگر شرایطش وجود داشته باشد، حتما در آینده هم با آنها همکاری می کنم.

مریم سعادت: از مادرهای تکراری خسته شدم

خاله متانت سریال «پنچری» با اینکه به لحاظ موقعیت اجتماعی و شغلی تا حدی جدید به نظر می رسد اما شباهت زیادی به نقش مادرانی دارد که پیش از این در همین ساختار ملودرام خانوادگی بازی کردید. این شباهت پیشنهاد شما بود یا کارگردان؟

از خود شما می پرسم در چارچوب تلویزیون ایران، مادران سریال ها و مجموعه های تلویزیونی چقدر با هم تفاوت دارند؟

این سوال را پرسیدم تا به این نقطه برسم که شما سال گذشته فیلم «متولد ۶۵» را در اکران سینماها داشتید. آنجا هم در قامت یک مادر و یک زن میانسال ظاهر شدید اما نقش تان کاملا متفاوت بود.

اینها را با هم مقایسه نکنید. «متولد ۶۵» فیلم سینمایی است. هر چند وقت یک بار ممکن است یک پیشنهاد خوب در سینما برای یک بازیگر اتفاق بیفتد اما به نظر من نقشی که در «متولد ۶۵» داشتم چندان فرقی نداشت، آن هم مادری بود مثل مادرهای دیگر فقط با این تفاوت که فرزندی در کنار او نمی دیدیم که بخواهیم به جزییات عواطف مادرانه اش وارد شویم.

اما در «پنچری» یک مادر به شدت اجتماعی داریم که پولش را در اختیار یک شرکت قرار داده، مربی تعلیم رانندگی است، به غیر از بچه های خودش بچه خواهش را هم بزرگ کرده و تقریبا آقای زندگی خودش است. خاله متانت هیچ شباهتی به فیروزه سریال های «دردسرهای عظیم ۱ و ۲» هم ندارد. فیروزه یک زن مظلوم و رنج کشیده بود.

اشاره کردید که موقعیت برای بازی در فیلم سینمایی هر چند سال یک بار پیش می آید. پیشنهاد کم است یا در انتخاب نقش ها معیار خاصی دارید؟

درباره انتخاب نقش من موضع خاصی نسبت به هیچ چیز ندارم و اگر نقشی پیشنهاد شود که دوستش داشته باشم حتما بازی می کنم. اما این گزیده کاری بر می گردد به اینکه نقش ها برایم تکراری شده است. مدام نقش مادر به من پیشنهاد می شود، مادری که گاها در فیلمنامه اسم هم ندارد و نوشته شده مادر فلان شخصیت. من از بیکاری بمیرم هم چنین نقشی را بازی نمی کنم.

مریم سعادت: از مادرهای تکراری خسته شدم

پس برای تان مهم است که نقش تکراری بازی نکنید.

همیشه سعی کرده ام نقش هایم در جزییات با هم متفاوت باشند. چون هزاران مادری که در اطراف ما هستند شبیه یکدیگر نیستند. ممکن است همه مهربان باشند همه بچه بزرگ کرده باشند، اما در ریز کارهایشان با هم فرق می کنند.

با توجه به اینکه خودتان دو پسر جوان دارید، مطمئنا در «پنچری» می توانستید درک بهتری از نقش داشته باشید و به واقعیت خودتان نزدیک تر شوید. آورده ای از زندگی واقعی خود به نقش خاله متانت هم داشتید؟

طبیعی است من به عنوان مادر دو پسر جوان، در بازی با رضا داوود نژاد خیلی راحت تر بازی می کنم تا اینکه بخواهم نقش مادری را بازی کنم که دختر دارد یا اصلا فرزندی ندارد. می گویم راحت تر است چون نباید خلاقیت خاصی به خرج دهم و اگر فقط به زندگی خصوصی خودم و مشکلات و مسائل جوانان فکر کنم به راحتی نقش در می آید.

برای نزدیکی بیشتر به نقش می توانید بخش هایی را به صورت بداهه به کار وارد کنید؟ یعنی برزو نیک نژاد این اختیار را به بازیگرش می دهد که برای بهتر شدن موقعیت نقش، کارهای خلاقانه انجام دهد؟

برزو نیک نژاد از هر بداهه های که در جهت بهتر شدن کار باشد به شدت استقبال می کند اما اینقدر انسان با اندیشه و خلاقی است که احتیاجی به کمک گرفتن از تجربیات من ندارد. از آنجایی که پیش از این دو سه تا همکاری مشترک با هم داشتیم، در اجرای نقش به مشکل بر نمی خوریم. اگر هم اختلاف نظر خاصی وجود داشته باشد با یک صحبت ساده به نتیجه می رسیم.

تا اینجا که قسمت هایی از سریال «پنچری» پخش شده هنوز کاملا مشخص نیست که با یک سریال ملودرام رو به رو هستیم یا سریال طنز. انگار یک داستان خانوادگی است که رگه هایی از کمدی هم در آن حل شده .

این سبک و سیاق برزو نیک نژاد در سریال سازی است که من به شدت با آن موافقم چون اصلا با کاری که صرفا طنز باشد و به هر قیمتی بخواهد مردم را بخنداند موافق نیستم. اگر هم گرایش کار طنز در تلویزیون دارم، برا ضعف رفتن مردم از خنده نیست بلکه دوست ندارم مردم غمگین باشند چون معتقدم هر معضل اجتماعی را می توان به نوعی بیان کرد که یک ساختار امیدوارانه و شاد داشته باشد. این نوع کار شبیه زندگی است که با نگاهی شاد به آن نگاه شده.

مریم سعادت: از مادرهای تکراری خسته شدم

به نظرتان سریالی از جنس «پنچری» در دوره و شرایط فعلی که مخاطبان خیلی سخت پسندتر شده اند، می تواند نظر آنها را جلب کند؟

دردسرهای عظیم عاطفی بود و درباره مشکلات یک زوج جوان شکل می گرفت و یک خانواده بزرگ بودند که بسیار بی ربط در کنار هم زندگی می کردند اما «پنچری» بسیار به مسائل روز جامعه نزدیک است. جوانی که از زندان آزاد شده، جوانی که نزدیک ازدواج است، مادری که نگران بچه اش است و… طنزی هم که در پنچری وجود دارد، اینقدر در دل داستان است که خیلی ها طنز خاص آن را متوجه نمی شوند و امیدوارم این سریال ذائقه مردم را نسبت به طنز عوض کند و این نوع خنده و کمدی را هم به مردم بشناساند.

بیشتر ایرانی ها شما را با کارهای عروسکی و مجموعه های مربوط به کودک و نوجوان به یاد می آورند. با توجه به اینکه تحصیلات تان هم در این زمینه است، چرا دیگر کار کودک از شما نمی بینیم؟

در ابتدا یک توضیح بدهم که کار عروسکی و کار کودک هیچ ربطی به هم ندارند. کار عروسکی یک شیوه و بیان تئاتر است که می تواند برای هر رده سنی و گفتن هر حرف و پیامی استفاده شود. اینجوری نیست که بگویم چون کار عروسکی زیادی انجام داده ام پس کار کودک هم انجام داده ام. من کارهای کودک داشته ام چون به این زمینه بسیار علاقه مند بودم. من در هر دوی این رشته ها کارکرده ام و آنها را دوست دارم و همیشه آرزو می کنم که رونق بگیرند تا بتوانم دوباره درباره آنها فعالیت کنم. اما درباره کار کودک خود مسئولان باید به این نتیجه برسند و این موضوع باید جزو دغدغه مدیران و برنامه سازان باشد.


منبع: برترینها

فرمول قلعه نویی وارِ مدیری جواب نداد؟

روزنامه تماشاگران امروز – فاطمه پاقلعه نژاد: آمار فروش در سینمای ایران خیلی منطق خاصی ندارد. تعدادی از سینماهای کشور فروش اینترنتی دارند. سینما تیکت در پردیس ها آماری می دهد که براساسش می توان پیش بینی کرد یک فیلم چقدر فروخته است. روز جمعه شروع اکران «ساعت ۵ عصر» مهران مدیری بود.

فیلمی که اکرانش به دلیل پاره ای مشکلات با یک هفته تاخیر شروع شد و مدیری با اسپانسر ثروتمندش سعی کرد رکوردی را در تبلیغات محیطی و برگزاری بزرگ ترین اکران خصوصی با ۶۵۰ نفر از هنرمندان چهره های سرشناس کشور آن هم با پخش همزمان فیلم در سه سالن پردیس سینمایی کوروش بشکند. مراسمی که از بهمن فرمان آرا تا حسین پاکدل و هر چهره سرشناس دیگری که فکرش را بکنید، از اسمی های کارهای خود مدیری تا سینمایی های سرشناسی مثل عیاری، سالن را پرکرده بود.

بعد ازاین شروع پر سر و صدا، مدیری و گروهش از ساعت ۷ صبح روز جمعه سانس های سینما کوروش را رزرو کردند. ۴۰ سانس برای روز جمعه که سه سانس رزرو در بامداد شنبه هم علی الحساب برایش لحاظ شده بود. به اینها ۲۶ سانس فروخته شده در سینما آزادی، ۲۱ اکران در مگامال، ۸ اکران چارسو، ۷ اکران در پردیس سینمایی ملت و حدودا ۲۰۰ اکران دیگر در سینماهای مهم دیگر تهران را هم اضافه کنید.

 فرمول قلعه نویی وار مدیری جواب نداد؟
البته خیلی از این اکران ها تا عصر پنجشنبه کامل پرنبودند. علی سرتیپی اما به عنوان مسئول پخش این فیلم در بامداد جمعه ادعا کرد رکورد فروش را در روز اول خواهند شکست. اتفاقی که البته با آمارهای فروش سینما تیکت و پیش فروش های فیلم تا ساعت ۵ عصر روز پنجشنبه، به سختی قابل باور بود. یک محاسبه ریاضی ساده در سینما کوروش به سادگی نشان می داد، این ادعای سرتیپی در محل اصلی فروش فیلم هم محقق نمی شود تا چه رسد به باقی سینماهای تهران و البته به تبع آن، کل کشور.

آمارها نشان از رکوردشکنی ندارند

بررسی جداول فروش سانس های سینما کوروش، به رغم شلوغی سینما در زمان اکران فیلم ها و حضور عوامل، خیلی خوشایند نیست. غیر از دو سالن اصلی که گنجایش ۳۲۵ نفری دارند، سالن های دیگر به طور میانگین حدود ۲۰۰ نفر گنجایش دارند اما با در نظر گرفتن این که در هر سالن تقریبا دو ردیف از صندلی ها را نفروخته باشند، اگر این ۴۰ سانس را در متوسط ۲۵۰ مشتری ضرب کنیم، عدد به دست آمده برای تعداد بینندگان فیلم به ۱۰ هزار نفر می رسد.

یعنی حدود ۶ هزار نفر کمتر از فروش «نهنگ عنبر ۲» در روز شکستن رکورد فروش سینماهای ایران. یعنی حتی کمتر از فروش فیلم های «گشت ۲» و «خوب، بد، جلف» و البته فیلم های سال قبل مثل «سالوادور» و «فروشنده» که بلیت های ۱۰ هزار تومانی داشتند.

حتی سه سانس بامدادی فیلم اگر پر می شدند که صندلی های خیلی زیادی داشتند، باز هم تعداد صندلی های فروخته شده فیلم را به بیش از ۱۲ هزار تا نمی رساندند؛ پس اقلا براساس آمار سینما تیکت، پروژه پرفروش ترین فیلم تاریخ سینما، در سینما کوروش که قلب و پایگاه مدیری برای فروش است، چندان موفق نیست. در دیگر سینماها هم تقریبا شرایط مشابهی رقم می خورد. مگر اینکه یکباره در ساعات پایانی عصر اتفاق عجیب و غریبی می افتاد و نهضت خاصی برای رفتن مردم به سینماها ایجاد می شد که آمار چنین شیبی را نشان نمی داد.

فرمول قلعه نویی وار مدیری جواب نداد؟

مدیری و تکنیک ساده برنامه سازی!

«مهران مدیری دوست داشت در کارنامه اش یک فیلم سینمایی را هم تجربه کند.» این جمله را علی اوجی (یکی از عوامل فیلم) گفته است. او که از نزدیکان به این گروه برنامه ساز است، ادعا کرده «ساعت ۵ عصر» کاری ستایش آمیز است. کار جدید مدیری که البته یک طنز تلخ است را حسین پاکدل بعد از دیدن، این گونه توصیف کرده: «با یک حدیث نفس رو به رو هستیم. انسان در حقیقت رفتارهای زشت و غیرانسانی خودش را می بیند و به آنها می خندد و در موقعیتی دوگانه قرار می گیرد.»

او بدجوری از کار تعریف کرده است، درست مثل دیگر رفقای مدیری، مثل ژوله و بقیه. با همین تعریف اما می توان پی برد مدیری در حقیقت همان فرمول همیشگی برنامه سازی اش را تکرار کرده است. همان که از «ساعت خوش» به وجود آورد، در کارهایی مثل «پاورچین» و بعد «مرد هزارچهره» به تکامل رساندشان و بعد با «ویلایی ها» و کارهای بعدی اش، دوره سراشیبی سقوط را برای شان تجربه کرد.

حالا «ساعت ۵ عصر» زاده همان تفکر است، این بار در مدتی کمتر از دو ساعت. آدمی که می خواهد برود قبضی را در بانک پرداخت کند و اتفاقاتی که در مسیر رسیدن به بانک به او می گذرد. همه اشتباهات احمقانه اش و سرنوشتی که برایش رقم می خورد. کلام، طنز موقعیت و تحمیق بازیگر که باز هم نقش اصلی اش را سیامک انصاری درباره این حضور همیشگی برای این کاراکتر می گوید: «بهتر است در این باره از آقای مدیری که چرا من، اما فکر می کنم خیلی به رفاقتمان ربطی نداشته باشد. یک ماجرای علمی پشت قصه است. یک انتخاب درست.»

به هر حال مدیری در کار جدیدش هم درست همان شیوه ای را پیاده کرده که هر بار به سراغش می رود.

فرمول قلعه نویی وار استاد!

همین چند ماه قبل بود که منوچهر هادی فیلمسازی را به فوتبال تشبیه کرد و گفت: «دقیقا مثل کاری که قلعه نویی برای قهرمانی می کند، فیلمسازی پرفروش هم یک فرمول دارد. نحوه استفاده از ستاره ها، در کنار چیدمان گرانقیمت، یعنی داشتن اسپانسر خوب و هماهنگ کردن اینها با هم. این یعنی موفقیت.»

 فرمول قلعه نویی وار مدیری جواب نداد؟

او داشت درباره «عاشقانه» و «سالوادور» خودش حرف می زد اما تقریبا مهران مدیری دو دهه قبل از او و درست همزمان با قلعه نویی، این راز را بلد بود. داشتن اسپانسر قوی حتی از همان زمانی که در تلویزیون برنامه می ساخت. مثلا از «نقطه چین» به این طرف که اسپانسر درون کارهایش را همه می دیدند و می فهمیدند ماجرا از چه قرار است، قدرتی که به او می داد که خوب برنامه اش را ارائه کند. چیدمان آدم هایی که می خواست به بهترین شکل صورت می گرفت و بعد با فرمول همیشگی برنامه سازی اش پیش می رفت. تقریبا هم در همه کارهای موفقش این اتفاق رخ داده است.

این بار هم او تمام امیدش به این شرکتی است که شهر را برایش یکدست «ساعت ۵ عصر» کرده است و موج خبری ای که برایش به پا شده. او که تجربه شکست را در شبکه نمایش خانگی چشید و بعد به عنوان یک بازنده با افت روحی به تلویزیون برگشت و توانست با «دورهمی» دوباره اوج بگیرد، حالا می خواهد باز با همان ترکیب «پول که هست پس باید موفق شد»، قصه اش را به رکورددار فروش در سینما بدل کند اما نکته ای مهم که شاید سد راه مدیری شود، تجربه ناموفق همه فیلم های طنز قبلی است.

عطاران سلطان فروش در سینمای ایران است اما نه «خوابم میاد» رکورددار شد، نه «دراکولا». هر دوی این کارها طنز تلخ بودند و غمی ته هرکدامشان بود. برای مردمی که به سرخوشی عادت دارند، وقتی قرار باشد سراغ فیلم طنز بروند، می خواهند شادی دیدن آن، در حد شادی دیدن «نهنگ عنبر»، «گشت ارشاد»، «سالوادور» و «۵۰ کیلو آلبالو» باشد.

فیلم هایی که به فکر وادارشان نمی کند و ذهنشان را درگیر نمی کند. اینها سینماگر حرفه ای نیستند بلکه از توده جامعه می روند و رکوردشکنی می کنند. این بزرگ ترین چالش مدیری در روزهای بعد خواهدشد. اگرچه اسم او، تبلیغات و هیاهوی کارش، در شروع جمعیت زیادی را شاید به پیش بیاورد، باید دید مردم حاضرند پول بدهند و فیلمی را ببینند که در حقیقت رفتارهای توده وار خودشان را به چالش کشیده است؟ اتفاقی که در شب اول فروش به نظر می رسد نیفتاد و فیلم به رکورد «نهنگ عنبر ۲» سامان مقدم نرسید.

رکورد مجازی

با همه این حرف ها اما «ساعت ۵ عصر» در روز اول فروش توانست به یک رکورد دست پیدا کند. رکورد فروش آنلاین بیت در سینماهای کشور. فیلم مهران مدیری تا عصر روز جمعه بیش از ۳۰۰ میلیون تومان بلیت آنلاین فقط برای روز جمعه فروخته که این رقم تاکنون بی سابقه بوده است. تا پیش از این، رکورد فروش آنلاین بلیت در اختیار دو فیلم «گشت ۲» و «سلام بمبئی» بود. این در حالی است که مدیر پردیس تماشا به تبعیض در پخش این فیلم اعتراض کرده. روابط عمومی پردیس تماشا با انتشار اطلاعیه ای نوشت: «متاسفانه فیلم «ساعت ۵ عصر» برای اکران در اختیار این سینما قرار نگرفت و پخش کننده این فیلم با تبعیض بین سینماهای نمایش دهنده باعث محروم شدن مردم منطقه جنوب غرب تهران از دیدن فیلم مهران مدیری شده است.»


منبع: برترینها

بازگشت کارگردان «عاشقانه» به تلویزیون

ایرج محمدی از آغاز ساخت سریال «پاهای بی‌قرار» به کارگردانی منوچهر هادی و نویسندگی بابک کایدان و مهدی محمدنژادیان در روزهای آینده خبر داد.

ایرج محمدی، تهیه‌کننده که این روزها سریال «آرماندو» را برای شبکه سه می‌سازد، با اعلام اینکه سریال «پاهای بی‌قرار» به کارگردانی منوچهر هادی در روزهای آینده کلید می‌خورد، گفت: «سریال «پاهای بی‌قرار» در مرحله تحقیق و نگارش بوده و تاکنون ۴۰ قسمت از این مجموعه‌ ۶۰ قسمتی به نگارش درآمده است. شروع تصویربرداری آن منوط به ساخت مجموعه‌ «آرمان ۲» خواهد بود که ساخت آن تا دو هفته‌ دیگر به اتمام می‌رسد.»

او ادامه داد: ««پاهای بی‌قرار» یک مجموعه ۶۰ قسمتی بوده و در حال حاضر نگارش بخش اعظمی از آن به پایان رسیده است. این سریال در دو فصل می‌گذرد. یک فصل مربوط به سال‌های ۵۷ تا ۶۴ و فصل دیگر مربوط به زمان حال.»

تهیه‌کننده «ترانه مادری» تاکید کرد: «سریال «پاهای بی‌قرار» با محوریت ملودرام بوده که ماجراهای دو خانواده را از زمان قبل انقلاب تا عصر حاضر به تصویر می‌کشد. این سریال مجموعه‌ای خانوادگی و اجتماعی است که در آن به مفاسد اقتصادی نیز پرداخته می‌شود.»

محمدی درباره‌ بازیگران این مجموعه نیز اعلام کرد: «تا به حال بازیگرانی همچون پانته‌آ بهرام، مسعود رایگان و مهرانه مهین‌ترابی برای فصل اول سریال و حمید گودرزی و لیندا کیانی و افسانه ناصری برای فصل دوم مجموعه قرار داد بسته‌اند. با این حال در روزهای آینده بازیگران دیگری نیز به مجموعه اضافه خواهند شد و پروسه انتخاب بازیگر و عوامل ادامه دارد.»

سریال «پاهای بی‌قرار» برای پخش از شبکه پنج سیما تهیه و تولید می‌شود.

منوچهر هادی پیش از این سریال‌های «خوب، بد، زشت» و «خداحافظ بچه» را برای شبکه سه سیما ساخته است و سریال «عاشقانه» آخرین کار او در شبکه نمایش خانگی است.


منبع: عصرایران

افتتاحیه «صد اثر صد هنرمند» ۱۲۵ میلیون فروخت

رویداد تابستانی «صد اثر صد هنرمند» برای بیست و پنجمین سال متوالی سی ام تیر در گالری گلستان افتتاح شد و در روز افتتاحیه به فروش ۱۲۵ میلیون تومانی دست یافت.

به گزارش مهر،  در روز افتتاحیه نمایشگاه «صد اثر صد هنرمند» ۳۵ کار در مجموع به قیمت ۱۲۵ میلیون تومان به فروش رسید که به گفته لیلی گلستان، هفتاد درصد این آثار متعلق به جوانان بود.

در این نمایشگاه که ۲۵۷ اثر به خریداران آثار هنری پیشنهاد شده کارهایی با قطع های متنوع در ابعاد بسیار کوچک تا آثار ۱۰۰ در ۷۰ در سبک های مختلف هنری روی دیوار است.

در مقابل در ورودی آثاری کمتر دیده شده از هنرمندان مدرنیست و به نام ایرانی به چشم می خورد؛ کارهایی از علی ترقی جاه، ناصر اویسی، فرامرز پیلارام، رضا مافی، فرح اصولی، پرویز کلانتری، ایران درودی، منوچهر معتبر، سیاوش کسرایی و دو اثر منحصر به فرد در قطعی کوچک از محمد احصایی. قیمت این کارها از ۹ میلیون تومان برای تابلوی کوچکی از فرح اصولی شروع می شود و تا اثر ۸۰ میلیون تومانی پرویز کلانتری پیش می رود. دیگر آثار ارزشمند این دیوار با قیمت های متنوع ۲۵، ۳۰، ۳۵، ۴۰ و ۴۵ میلیون تومان در معرض دید است.

مجسمه ها در این نمایشگاه شامل کارهایی از هنرمندان سرشناس ایرانی همچون ژازه تباتبایی، محمد حسین عماد، رضا قره باغی و دیگران با قیمت های ۲ و نیم میلیون تومان تا ۸ میلیون تومان ارائه شده است.

روی دیوار سمت چپ گالری گلستان، آثار گران قیمت نمایشگاه به نمایش گذاشته شده است. دو کار که گرانترین آثار این دوره هستند تابلوهایی از آیدین آغداشلو و فرامرز پیلارام است که هر یک ۹۰ میلیون تومان قیمت گذاری شده اند و همسایه اثری کمتر دیده شده از مسعود عربشاهی است. روی همین دیوار عکسی متفاوت از عباس کیارستمی که تصویری از یک دشت و زمین کشاورزی را به ثبت رسانده با قیمت یک میلیون و پانصد هزار تومان به علاقمندان به این هنرمند پیشنهاد شده است.

در این نمایشگاه آثار هنرمندان جوان بسیاری به چشم می خورد که در کنار آثار هنرمندان پیشکسوت و نامدار آثارشان ارائه شده و با قیمت هایی متنوع به فروش می رسد. آثار این هنرمندان که روی دیوار سمت راست گالری برای فروش گذاشته شده است با آثاری از قطع کوچک با قیمت ۳۰۰ هزار تومان آغاز می شود.

بیشتر آثار قرار گرفته روی این دیوار از لحاظ تصویری ساختاری آبستره دارند. در میان این تابلو ها آثاری سوررئالیستی که نشان دهنده فضاهایی غیر واقع است نیز به نمایش در آمده اند. قیمت این آثار از ۸۰۰ هزار تومان تا یک میلیون و پانصد هزار تومان است و نام بسیاری از هنرمندان جوان در آن به چشم می خورد که برخی امضای شان تثبیت شده است و بسیاری برای اولین بار در این نمایشگاه خود را به مردم و خریداران آثار هنری ارائه کرده اند.

در دیوار انتهایی گالری گلستان نیز آثار دیگری از هنرمندان جوان در قطع های بزرگ تر به نمایش است که بیشتر با تکنیک های آب رنگ و رنگ روغن روی بوم یا کاغذ شکل گرفته و موضوع بیشتر این آثار طبیعت و مناطق روستایی است که دو تا سه میلیون تومان هم قیمت گذاری شده اند.

یکی از نکات قابل توجه این نمایشگاه اختصاص دیواری از گالری گلستان به هنرمندان شهرستانی به خصوص هنرمندانی از شهر اصفهان است که همه زیر مجموعه ای فرهنگی و هنری به نام «لوتوس»  فعالیت می کنند. در این بخش از نمایشگاه آثار متنوعی از  مینی‌مالیست تا فیگوراتیو و انتزاعی که هر کدام پوشش دهنده یک نوع ذائقه هنری است با قیمت های بین یک و نیم تا چهار میلیون تومان به نمایش درآمده است.

بیست و پنجمین «صد اثر صد هنرمند»، عصر جمعه سی ام تیرماه در گالری گلستان به نشانی دروس، خیابان کماسایی، پلاک ۳۴ آغاز به کار کرد و  تا ٢۵ مرداد هر روز از ۴ تا ٨ عصر دایر است و تنها روزهای پنجشنبه تعطیل خواهد بود .


منبع: عصرایران

چه فیلم‌هایی به ونیز ۲۰۱۷ می‌روند؟

در فاصله چند روز مانده به اعلام فیلم‌های حاضر در هفتادوچهارمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز در کشور ایتالیا، نشریه ورایتی در گزارشی به معرفی فیلم‌هایی پرداخته است که پیش‌بینی می‌شود میهمان قدیمی‌ترین جشنواره سینمایی جهان باشند.فیلم «حومه شهر» جدیدترین فیلم به کارگردانی «جورج کلونی»،‌ «شکل آب» ساخته «گیلرمو دل‌تورو» کارگردان سرشناس مکزیکی، «ویکتوریا و آبل» از «استفتن فریرز» و جدیدترین ساخته «پائولو ویرزی» کارگردان ایتالیایی، از مطرح‌ترین فیلم‌هایی هستند که به شانس زیادی برای نمایش در ونیز ۲۰۱۷ دارند.

ساخته جدید «جورج کلونی» با بازی «مت دیمون»، «جولین مور»، «جاش برولین» و «اسکار ایسلاک»، یک کمدی سیاه با فیلمنامه‌ای از برادران «کوئن» است و داستان آن درباره یک خانواده ایده‌آل در حومه شهر است که زندگی آن‌ها در گردب مسائلی چون خیانت و رسوایی درگیر می‌شود. این دومین فیلمی است امسال «مت دیمون» در جشنواره ونیز است و او در فیلم افتتاحیه جشنواره با عنوان «کوچک‌سازی» نیز نقش اصلی را ایفا می‌کند.هالیوود در چند سال اخیر حضور پررنگی در جشنواره ونیز داشته است و «آلبرتو بارابار» دبیر این رویداد سینمایی که اخیرا به لس‌آنجلس سفر کرده بود در تغییر چهره جشنواره به عنوان یک رویداد مهم در فصل جوایز سینمایی موفق عمل کرده است و در چند دوره اخیر فیلم‌های موفقی چون «جاذبه»، «مرد پرنده»، «لالالند» و … اولین بار در ونیز رونمایی شدند.

فیلم فانتری «شکل آب» درباره جنگ سرد به کارگردانی «گیلرمو دل‌تورو» و فیلم هیجانی «سه بیلبورد خارج از میزوری» ساخته «مارتین مک‌دونا»نیز دو گزینه مهم کمپانی فاکس سرچلایت برای حضور در ونیز ۲۰۱۷ هستند.از دیگر فیلم‌هایی که پیش بینی می‌شود اولین نمایش جهانی خود را در جشنواره ونیز تجربه کنند می‌توان به «مکتوب، مکتبوب است» ساخته جدید «عبدالطیف کشیش» کارگردان برنده نخل طلای فیلم «آبی گرمترین رنگ است»،‌ «ویکتوریا و عبدول» ساخته «اسفتن فریرز»،‌ «اولین اصلاح شده» به کارگردانی «پل شردر»، «لین و پیت» ساخته «اندرو های» و «زاما» ساخته «لوکرشیا مارتل» اشاره کرد.

تاکنون حضور فیلم «کوچک‌سازی» به کارگردانی «الکساندر پاین» به عنوان فیلم افتتاحیه جشنواره ونیز قطعی شده است و همچنین طبق اعلام اخیر فیلم «نیکو، ۱۹۹۸»  ساخته «سوزان نیکیارلی» افتتاح‌گر بخش “افق‌ها”ی جشنواره است و فیلم «ارواح ما در شب» با بازی «رابرت ردفورد» و «جین فوندا» نیز رد بخش غیررقابتی به روی پرده می‌روند که با اعطای جایزه شیر طلای افتخاری جشنواره به این دو بازیگر نامدار هالیوودی همراه خواهد بود.هفتادوچهارمین جشنواره فیلم ونیز از تاریخ ۳۰ اوت تا ۹ سپتامبر (۸ تا ۱۸ شهریورماه) در ایتالیا برگزار می‌شود و امسال «آنت بنینگ»، بازیگر آمریکایی به عنوان اولین زن در ۱۱ سال اخیر در راس هیات داوران بخش رقابتی جشنواره معتبر ونیز قرار گرفته است.


منبع: بهارنیوز