موفقیت چشمگیر فیلم نولان در آسیا

طبق آمار منتشر شده از سوی استودیوی «برادران وارنر»، جدیدترین ساخته کریستوفر نولان بعد از سه روز اکران در سینماهای این کشور آسیایی بیش از ۱۰ میلیون دلار فروش کرده است.
 




به این ترتیب، گیشه کره بعد از امریکای شمالی (۵۰٫۵ میلیون دلار) و بریتانیا زادگاه فیلمساز ۴۶ ساله (۱۲٫۴ میلیون دلار)، بزرگ‌ترین بازار این فیلم جنگی پرهزینه در دنیا به شمار می‌رود.به گزارش «ورایتی»، فیلم نولان از جمعه گذشته در بیش از ۱۲۰۰ سالن سینمای کره جنوبی روی پرده رفته و در میان تمام فیلم‌های روی پرده، موفق به جذب ۴۶٫۵ درصد مخاطبان سینما در تعطیلات آخر هفته شده است.

علاوه بر این، در میان محصولات استودیوی «برادران وارنر» که تا امروز در کره اکران شده‌اند افتتاحیه «دانکرک» با پیشی گرفتن از دو فیلم «جاذبه» ساخته آلفونسو کوآرن و «تک تیر‌انداز امریکایی» کلینت ایستوود در فهرست پرفروش‌ترین‌ها قرار گرفت. اما در میان فیلم‌های این فهرست، درام علمی-تخیلی «بین ستاره‌ای»  -ساخته قبلی کریس نولان که در سال ۲۰۱۴ روی پرده رفت – همچنان پیشتاز است.«بین ستاره‌ای» رکورد یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ گیشه کره جنوبی را به نام خود ثبت کرد و شهرتی بی‌سابقه را برای فیلمساز انگلیسی مقیم امریکا در میان تماشاگران کره‌ای به ارمغان آورد. «بین ستاره‌ای» جزو معدود فیلم‌هایی است که در کشوری با جمعیت حدودا ۵۰ میلیون نفری، فروش بلیت‌هایش از مرز ۱۰ میلیون فراتر رفت و در پایان با کسب ۷۳٫۵ میلیون دلار درآمد از پرده سینماهای این کشور پایین آمد.به عقیده کارشناسان، عمده موفقیت زودهنگام «دانکرک» در گیشه سینماهای کره را باید مرهون شمار بالای هواداران فیلمساز انگلیسی در میان سینماروهای ۲۰ تا ۴۰ سال این کشور دانست.


منبع: بهارنیوز

چهار ایرانی در میان بهترین فیلمسازان قرن

نتایج از امتیاز میانگین نقدهای فیلم‌سازانی حاصل شده است که از اول ژانویه ۲۰۰۰ دست‌کم چهار فیلم داشته‌اند. از این رو با فهرستی طرف هستیم که بر اساس آمار و ارقام شکل گرفته است و نه انتخاب‌های سوبژکتیو.از میان فیلم‌سازان مؤلفی که در این فهرست جای گرفته‌اند، فقط دو نفر امتیاز میانگین ۷۸ و ۴دهم از ۱۰۰ دارند که پایین‌ترین به حساب می‌آید. بنابراین هر فیلم‌سازی که یک فیلم با امتیازهای متوسط داشته به این فهرست راه نیافته است؛ به عبارت دیگر، کوئنتین تارانتینو، ترنس مالیک، سوفیا کوپولا و وس اندرسن جایی در این فهرست پیدا نکرده‌اند.
 




صدرنشین برترین‌ها آلفونسو کوارون است که امتیاز میانگین ۸۷ و ۵دهم را برای فیلم‌های ستایش‌شده‌اش به دست آورده است: «جاذبه» (۹۶ از ۱۰۰)، «و همین طور مادرت» (۸۸)، «فرزندان بشر» (۸۴) و «هری پاتر و زندانی آزکابان» (۸۲). در پایان و پیش از مرور فهرست، این طور به نظر می‌رسد که این‌جا کم‌کاری مزیت به شمار می‌رود.

۱- آلفونسو کوارون
۲- الکساندر پین
۳- برادران داردن
۴- هایائو میازاکی
۵- جعفر پناهی
۶- برادران راس (مشترک)
۶- پل تامس اندرسن (مشترک)
۸- اصغر فرهادی
۹- مایک لی
۱۰- فردریک وایزمن
۱۱- میا هانسن‌لووه
۱۲- اِیوا دوورنی
۱۳- کلی رایشارت (مشترک)
۱۳- بونگ جون‌هو (مشترک)
۱۵- میگل گومز
۱۶- هو شیائوشین (مشترک)
۱۶- نوری بیلگه جیلان (مشترک)
۱۸- برد برد
۱۹- ریچارد لینکلیتر
۲۰- عباس کیارستمی
۲۱- ژاک اودیار
۲۲- گای مدین
۲۳- هیروکازو کوریدا
۲۴- ادگار رایت
۲۵- جف نیکولز
۲۶ -بهمن قبادی


منبع: بهارنیوز

یک جایزه بین‌المللی دیگر برای «پاموک»

 به گزارش ایسنا، «ای.دی.ان. کرونز» نوشت: جایزه ۱۰ هزار یورویی «جوزپه تومازی دی لامپه‌دوزا»ی ایتالیا که پیش‌تر به چهره‌های شاخصی چون «کازوئو ایشی‌گورو» و «آموس اوز» اعطا شده، به «اورهان پاموک» نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۶ تعلق گرفت.خالق رمان‌های «کتاب سیاه»، «برف» و «نام من سرخ» روز دوازدهم آگوست طی مراسمی که در سانتا مارگریتای ایتالیا برگزار می‌شود، این جایزه بین‌المللی را دریافت می‌کند.
«پاموک» برای نگارش رمان «زنی با موهای قرمز» موفق به کسب این جایزه شده است. امسال چهاردهمین دوره «جوزپه تومازی دی لامپه‌دوزا» که به یاد این نویسنده برجسته ایتالیایی راه‌اندازی شده، برگزار می‌شود. در این مراسم دو هنرمند مطرح ایتالیایی «پپه سرویلو» موسیقی‌دان و «لاندو بوزانکا» بازیگر هم حضور خواهند داشت.این جایزه ۱۰ هزار یورویی پیش‌تر به نویسندگان سرشناس دیگری همچون «کلودیو ماگریس»، «کازوئو ایشی‌گورو»، «آموس اوز» و «طاهر بن جلون» اعطا شده است.
«جوزپه تومازی دی لامپه‌دوزا» (۱۹۵۷ – ۱۸۹۶) نویسنده‌ای اهل سیسیل و آخرین شاهزاده لامپه‌دوزا بود که مشهورترین اثرش «یوزپلنگ» نام داشت. این تنها رمان «لامپه‌دوزا» بود که سال ۱۹۵۸ پس از مرگ او به چاپ رسید.«اورهان پاموک» به عنوان یکی از مطرح‌ترین رمان‌نویسان ترکیه، خالق آثاری چون «زندگی نو»، «موزه معصومیت»، «برف»، «کتاب سیاه»، «نام من سرخ» و اثر زندگی‌نامه‌ای «استانبول» است. «پاموک» اولین رمانش «جودت بیک و پسرانش» را در سال ۱۹۸۲ به چاپ رساند و یک سال پس از آن «خانه خاموش» را منتشر کرد. او نوبل ادبیات را در سال ۲۰۰۶ به خود اختصاص داد. «پاموک» در سال ۲۰۰۳ جایزه «ایمپک دوبلین» را برای «نام من سرخ» دریافت کرد. آثار این نویسنده تاکنون به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده و بیش از ۱۱ میلیون جلد در سرتاسر جهان فروش داشته‌ است.


منبع: بهارنیوز

کرگ در نقش جیمز باند بازمی‌گردد

به گزارش مهر، به نقل از نیویورک تایمز،‌ دنیل کرِگ در حداقل یک فیلم دیگر که در ماه نوامبر سال ۲۰۱۹ اکران خواهد شد، نقش جیمز باند را ایفا خواهد کرد.
 



ایان پروداکشنز، کمپانی مستقر در لندنی که مسئولیت هدایت و بازبینی تمام چیزهای مربوط به ۰۰۷ را بر عهده دارد و مترو گلدوین مایر (ام‌جی‌ام) که حقوق رسمی این فرنچایز را در اختیار دارد، روز دوشنبه اعلام کردند قسمت بعدی روز هشتم نوامبر ۲۰۱۹ در سینماهای آمریکای شمالی اکران خواهد شد. به این ترتیب، معروف‌ترین جاسوس سینما در رقابتی مستقیم با یک داستان پریان لایو اکشن از والت دیزنی استودیوز قرار خواهد گرفت. (دیزنی سال گذشته این تاریخ را برای خودش به ثبت رساند، اما هنوز اعلام نکرده کدام فیلم را می‌خواهد آن موقع اکران کند.)علاوه بر این،‌ ایان و ام‌جی‌ام گفتند فیلمنامه این پروژه توسط نیل پرویس و رابرت وِید ساخته می‌شود که فیلمنامه‌های ۶ پروژه قبلی باند از «دنیا کافی نیست» سال ۱۹۹۹ تا به حال را به رشته تحریر درآورده‌اند. فیلم بعدی جیمز باند که بیست و پنجمین فیلم این مجموعه خواهد بود، توسط مایکل جی. ویلسون و باربارا بروکولی تهیه خواهد شد.

این کمپانی‌ها در بیانیه‌ای اعلام کردند که جزییات شرکای توزیع این فیلم، تاریخ‌های اکران بین‌المللی و بازیگران و کارگردان آن در تاریخی دیگر منتشر خواهد شد. با این حال، با استناد به دو نفر که در این مورد اطلاع مستقیم دارند و به خاطر به وجود نیامدن تضاد با ایان و ام‌جی‌ام خواسته‌اند نام‌شان فاش نشود، بازگشت دنیل کرگ کاملا حتمی است.بعد از مراحل فیلمبرداری بسیار سخت پروژه قبلی باند یعنی «اسپکتر»، کرگ گفته بود به شدت علاقه‌مند است این نقش را کنار بگذارد که مسئولیت ایفای آن را از زمان فیلم سال ۲۰۰۶ «کازینو رویال»‌ بر عهده گرفته بود. او در ماه اکتبر به یک مجله بریتانیایی گفته بود «ترجیح می‌دهم این لیوان را بشکنم و رگ‌هایم را بزنم.» البته او مدتی بعد گفت حین آن مصاحبه بیش از حد خسته بوده و حاضر است به بازگشت به این نقش فکر کند.


منبع: بهارنیوز

بهزاد فراهانی: فرزانگی در کلام «شاملو» هویدا بود

– معصومه دیودار: بیشتر ما کتاب شازده کوچولو را خوانده‌ایم. کتابی که از آن به عنوان پرفروش‌ترین کتاب تک جلد تاریخ نام برده می‌شود. کتابی که نوشته آنتوان‌دو‌سنت‌اگزوپری، نویسنده و خلبان فرانسوی است و توسط احمد شاملو ترجمه و سپس در قالب کتاب صوتی با همکاری گروهی از مفاخر دوبله و تئاتر ایران، روانه بازار شد.

شاید این روزها صحبت درباره کتاب‌های صوتی امری عادی باشد، اما در آن زمان کتاب‌های صوتی رونق چندانی نداشتند. البته این جمله تا قبل از ورود کتاب صوتی شازده کوچولو به بازار صدق می‌کرد چراکه پس از آن شاهد استقبال عموم جامعه از این طرح بودیم. بهزاد فراهانی در آن پروژه در کنار احمد شاملو، از زبان یکی از شخصیت‌های اصلی داستان (روباه)، قصه را روایت می‌کرد. این امر بهانه‌ای شد تا در سالروز فوت شاملو، به سراغ فراهانی برویم و با او به گپ و گفت بنشینیم.

فرزانگی در کلام او هويدا بود

چه طور شد در پروژه کتاب صوتی شازده کوچولو حضور پیدا کردید و با احمد شاملو در این پروژه همکاری داشتید؟

توسط مسئول پروژه دعوت شدم و کار را آغاز کردیم. شاملو مدیریت پروژه را بر عهده داشت و قبل از شروع پروژه، کاراکترها و شخصیت‌‌هایی که قرار بود به جای آن‌ها صحبت شود را مشخص کرده‌بود. البته شاملو همه افرادی که قرار بود در پروژه کتاب صوتی حضور داشته باشند را نمی‌شناخت و فقط با زنده‌یاد«عزت‌ا..‌مقبلی» از قبل آشنا بود، از این رو چند روز تمرین کردیم و سپس با راهنمایی‌هایی که درخصوص طرح داشت، کم‌کم با گروه آشنا شد و شناختی نسبی پیدا کرد.

شخصیت‌ها و گویندگان چگونه انتخاب شدند؟

قبل از آغاز پروژه، افرادی که قرار بود به جای شخصیت‌های داستان صحبت کنند، انتخاب شده بودند و شاملو نیز به مسئول پروژه و شخصی که گویندگان را انتخاب کرده‌بود اعتماد داشت. آن شخص نیز بر اساس توانایی‌هایی که شاملو از قبل مشخص کرده‌بود، افراد مورد نظر را انتخاب کرد. همه آن افراد از نخبگان صدا، رادیو و تئاتر انتخاب شده‌بودند. تمام افراد گروه بسیار خوب بودند به‌ویژه مهدی‌فتحی که بسیار خوب کار می‌کرد.

کار ضبط کتاب صوتی شازده کوچولو چگونه پیش رفت؟

از صبح تا عصر برای تمرین کار می‌رفتیم و آن‌قدر ضبط ادامه پیدا می‌کرد تا نظر شاملو جلب شود و تا او رضایت نمی‌داد، نقش تمام نمی‌شد. شاملو نیز برای دستخوش، شعرهای ممنوعه خود را برای‌مان می‌خواند که بسیار خوشحال‌مان می‌کرد. چراکه این اشعار هنوز منتشر نشده‌بودند و اجازه نشر نیز نداشتند و از اینکه مورد اعتماد شاملو قرار گرفته بودیم، به خود می‌بالیدیم و خوشحال بودیم.

شاملو بعد از آنکه احساس کرد گروه آمادگی آغاز ضبط را دارد کار را شروع کرد و زنده یاد« زالزالی» کار ضبط را شروع کرد و در پایان نیز دستور داد تا دستمزد ما در قالب چک پرداخت شود. زالزالی نیز دستمزدهای مارا طبق آنچه صحبت شده بود پرداخت کرد.

البته تجربه این کار سبب شد تا همین گروه در کار بعدی شاملو که همان «یل و اژدها» بود نیز حضور داشته باشند.

شاملو هنگام کار چگونه بود؟ آیا سخت‌گیر بود؟

سخت‌گیر نبود بلکه درک درستی از کار خود داشت و به دنبال آن درک می‌گشت و تا زمانی که رضایت خاطرش برآورده نمی‌شد دست از کار نمی‌کشید. هنگام کار شوخی و بحث می‌کردیم. امور را کالبدشکافی ومعانی را تحلیل می‌کرد. کار را بسیار دقیق انجام می‌داد.

با توجه به آنکه گروه با مدیریت شاملو، از صبح تا عصر برای ضبط این کتاب صوتی در کنار یکدیگر تلاش می‌کردند، از خاطرات آن روزها برای‌مان بگویید.

یکی از خاطرات به یادماندنی از آن روزها به زمان پرداخت دستمزدها باز می‌گردد. زمانی که زالزاله چک‌های دستمزد را پرداخت کرد، مقبلی با دیدن مبلغ چک، آن مبلغ را شایسته خود ندید. به شاملو رو کرد و گفت: اگر قرار است برای شما افتخاری کار کنم که می‌کنم و افتخار هم می‌کنم؛ اما اگر قرار است به من دستمزد بدهید، این دستمزد من نیست.

شاملو نیز زالزاله را صدا کرد و گفت دستمزد مقبلی را درست پرداخت کنید و او نیز گفت، دستمزد فراهانی را که از بزرگان رادیو است و در نقش اصلی صداگذاری کرده‌،فلان مبلغ است ،دستمزد مقبلی را هم از دستمزد فراهانی بیشتر داده‌ایم این درحالی است که مقبلی یک روز کار کرده‌است و دستمزد او همان مبلغ می‌شود.

مقبلی هم خیلی قشنگ برگشت و گفت: اقای شاملو، دستمزد یک روز و چهل سال من را بدهید. شاملو هم خندید و گفت: آقای زالزالی دستمزد آقای مقبلی را درست بدهید. سپس زالزالی رفت و چکی دیگر با مبلغی دیگر برای مقبلی آورد. این خاطره هیچ‌گاه از ذهن من نمی‌رود.

فرزانگی در کلام او هويدا بود

کتاب شازده کوچولو ابعاد گسترده‌ای به لحاظ مفاهیم فلسفی دارد با این وجود از جمله کتاب‌هایی است که در زمره ادبیات کودک و نوجوان از آن یاد می‌شود، نظر شاملو دراین خصوص چگونه بود؟

برای پاسخ به این سوال، به جمله‌ای از شاملو اشاره می‌کنم. یکی از دوستان از شاملو پرسیده بود که استاد شما فکر نمی‌کنید که این داستان از آن بچه‌ها نیست و برای بزرگسالان است؟ شاملو به او لبخند زد و گفت: شنوندگان این قصه، بچه‌هایی از ۵ تا ۸۰ ساله هستند. اگر این جمله خوب تحلیل شود به پاسخ این سوال پی خواهید برد.

شاید این پاسخ را بتوانیم به این مهم پیوند دهیم که می‌گویند درون هر بزرگسالی، کودکی وجود دارد. به نظر شما حال و احوال کودک درون شاملو چگونه بود؟

آن زمان که کار می‌کردیم با شاملویی خسته اما طناز روبه رو بودیم. فرزانگی ای در کلام او می‌دیدیم که برای‌مان جالب بود. لبخند، نگاه و گاه توضیح و توجیه او ، نو و جدید بود و این برای‌مان کافی بود.

حال و احوال کودک درون شما چطور است؟

فکر می‌کنم غیر از کودکی فعال درونم، چیز دیگری ندارم.

برای کودک درون‌تان چکار می‌کنید و چه خواسته‌هایی دارد؟

بسیار شطرنج بازی می‌کنم. کوشش می‌کنم با دوستانم شوخی داشته باشم. این شوخی‌ها بیشتر در عرصه ادبیات، کلام، واژه و ترکیب آن‌ها رقم می‌خورد. طنز و شعر نیز چاشنی این امر است. همه زندگی را صحنه می‌بینم و خیلی حوصله می‌کنم. هرچند به بزرگ‌ترین آرزویم نرسیدم اما کم و کسری هم ندارم.

بزرگ‌ترین آرزوی‌تان چیست؟

سوسیالیزم بزرگ‌ترین آرزوی من است.

فرزانگی در کلام او هويدا بود

نظرتان درخصوص کتاب شازده کوچولو چیست؟

هر کسی بر اساس بضاعت خود در خصوص این کتاب صحبت می‌کند و من هنوز به همسایگی شازده کوچولو هم نرسیده‌ام که بتوانم درباره آن صحبت کنم. به اعتقاد من شازده کوچولو انسانی است که به جامعه‌ای می‌اندیشد که در آن شور و نشاط، انسانیت، خلق و عشق جریان دارد. چیزهایی که در جامعه ما خبری از آن نیست.

کدام بخش از ترجمه شاملو در کتاب شازده کوچولو برای‌تان جذاب است؟

تلفیق اندیشه در کلام که کار بسیار سختی است برایم جذاب است. هر کسی هم از عهده این کار بر نمی‌آید. اینکه بتوان محتوا را به زیباترین شکل ممکن به مخاطب منتقل کرد بسیار دشوار است. موسیقی شاملو خیلی خاص است و فراتر از کشور ما پرواز می‌کند.

شاملو را چگونه می‌توان برای نسل جدید معرفی کرد؟

نسل کهن باید فرصت داشته باشد تا با نسل جدید رابطه برقرار کند. این درحالی است که نه به نسل جدید و نه به نسل کهن، فرصت صحبت کردن داده نمی‌شود. این امر سبب شده تا نام بسیاری از شعرا برای نسل جدید ناشناخته باقی بماند. مردم شعرای خود را فراموش می‌کنند و دولت‌ها نیز بسترهای لازم را برای معرفی مفاخر به نسل‌های جدید فراهم نمی‌کنند.

نظر شاملو درخصوص نسل جدید چگونه بود؟

پاسخ این سوال را می‌توان از آثارش دریافت کرد. «خروس زری، پیرهن پری»، «یل و اژدها» زیباترین بخش حرف‌های شاملوست. در یل و اژدها حرف‌هایی زده می‌شود که نسل جوان کمتر این حرف‌ها را شنیده است. این کتاب حرف آخر شاملوست.

چه پیشنهادی برای معرفی شاملو و شاملوها به نسل جدید دارید؟

زمانی که در دهه ۲۰ و ۳۰ با صادق هدایت می‌جنگیدیم نمی‌دانستیم که این مرد بزرگ، پایه گذار رئالیسم جادویی و مدرنیته قصه است. اکنون که در همه جای دنیا شناخته شده است کمی کوتاه می‌آییم. شاملو نیز چنین وضعیتی دارد. در کشوری زندگی می‌کنیم که هیچ‌گاه داشته‌های‌مان را ارج نمی‌نهیم و صبر می‌کنیم تا نابود شوند و درخاک بروند بعد شاید به او گفتیم که توهم هستی، تو هم بودی!!! اکنون نمی‌توانیم شاملو، سعدی و … را بازگردانیم.


منبع: برترینها

پنج سریال متفاوت و پرطرفدار پلیسی-جنایی

– محمد صادق شایسته: از ابتدای هزاره سوم تحول عمیقی در صنعت سریال‌سازی‌ به‌وجود آمد و اهمیت و تأثیرگذاری این صنعت روزبه‌روز بیشتر شد. به اندازه‌ای که امروز بسیاری از مهم‌ترین چهره‌های سینمایی جهان که تا پیش از این جسته گریخته و با احتیاط وارد دنیای سریال‌سازی‌ می‌شدند حالا به راحتی و فراغ بال و بدون واهمه به‌عنوان خالق، تهیه کننده، بازیگر یا کارگردان به سریال‌سازی‌ مشغول می‌شوند. ضمن اینکه این تحول، نقش چشمگیری در بالاتر رفتن کیفیت و البته تنوع محصولات تلویزیونی داشته و سریال‌هایی که امروز در سراسر دنیا ساخته می‌شوند گاهی حتی هم‌ردیف بهترین آثار سینمایی در ژانرهای مختلف قرار می‌گیرند و آثار ماندگاری می‌شوند که تا سال‌ها مخاطبین نسل‌های جدید می‌توانند به دیدن آنها بنشینند بدون اینکه احساس کند داستان یا موضوع‌شان کهنه شده است.

در بین ژانرهای سینمایی آثار پلیسی-معمایی- جنایی همیشه از محبوبیت بالایی برخوردار بوده‌اند و طرفداران پر و پاقرصی در سراسر جهان داشته‌اند. صنعت سریال‌سازی‌ هم از این قاعده مستثنا نیست و سال به سال سریال‌هایی که با این محوریت ساخته شده‌اند از نظر کیفیت و کمیت پیشرفت‌های قابل ملاحظه‌ای داشته‌اند و مخاطبان آنها مدام در حال افزایش هستند. البته هنوز هم تعداد سریال‌هایی که فرامرزی باشند و مخاطبان سراسر جهان با آن ارتباط برقرار کنند چندان زیاد نیست.سریال‌هایی که فراتر از داستان‌های جنایی- پلیسی معمولی ساخته شوند و کیفیت ساختاری و موضوعی آنها بالاتر از استانداردهای معمول آثار تلویزیونی باشد.

در سال‌های اخیر نمونه‌های موفق در این زمینه آنهایی بوده‌اند که علاوه بر داشتن موضوعی جذاب و داستانی پرکشش، شخصیت‌های ماندگاری هم خلق کرده‌اند. به تازگی پخش سومین فصل از سریال محبوب و پرطرفدار «فارگو» تمام شده‌ است؛ سریالی که یکی از بهترین‌ها در ژانر پلیسی-جنایی است و هر فصل آن پر از شخصیت‌های درجه یک و کمتر دیده شده است.

فصل سوم «فارگو» همانند دو فصل قبلی‌اش توانسته اقبال بالای منتقدان و مخاطبان را به‌دست آورد. به بهانه اتمام این سریال به سراغ معرفی پنج سریال متفاوت و پرطرفدار پلیسی-جنایی تولید شده در سال‌های اخیر رفته‌ایم‌؛ سریال‌هایی که شخصیت‌های اصلی آن پلیس‌ها و کارآگاهانی هستند که نمونه‌های مشابه آنها را کمتر دیده‌اید و این شخصیت‌های متفاوت و جذاب لذت تماشای این سریال‌ها را چندین برابر کرده است.

شرلوک (Sherlock)

تا قبل از سال ۲۰۱۰ کمتر کسی تصور می‌کرد روزی برسد که بازیگری بتواند در ایفای نقش «شرلوک هلمز» به گرد پای جرمی برت افسانه‌ای برسد‌ اما بندیکت کامبربچ با بازی در سریال «شرلوک» به یک غافلگیری تمام عیار برای طرفداران این شخصیت ماندگار آثار آرتور کونان دویل تبدیل شد. یک شرلوک هلمز مدرن، بانمک، اعصاب خرد کن و بسیار ریزبین و تیزهوش که گاهی تیزهوشی‌اش به اغراق‌های دوست داشتنی هم کشیده می‌شود. بدون شک طی سال‌های اخیر سریال «شرلوک» مهم‌ترین و پرمخاطب‌ترین سریال شبکه BBC One بوده است.

سریالی که در آن کامبربچ در نقش شرلوک هلمز و مارتین فریمن در نقش دکتر جان واتسن به ایفای نقش پرداخته‌اند‌ و جذابیت اصلی اینجاست که هر دو شخصیت هیچ شباهتی با نمونه‌های گذشته خود ندارند. مارک گاتیس و استیون موفات که پیش از این در یکی از مطرح‌ترین سریال‌های تاریخ تلویزیون انگلستان یعنی «دکتر هو» به‌عنوان نویسنده همکاری کرده‌اند یک روز سر لوکیشن این سریال از علاقه مشترک‌شان به شخصیت شرلوک هلمز صحبت می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند وقت آن رسیده شده که اقتباس مدرن از این شخصیت دوست داشتنی به تصویر کشیده شود.

جنایت‌های بزرگ در قاب كوچك 

شخصیتی که در دنیای امروز زندگی می‌کند، به استفاده از ابزارآلات مدرن تسلط دارد، در شبکه‌های اجتماعی فعال است و حتی دکتر واتسن را زمانی پیدا می‌کند که از جنگ افغانستان بازگشته و یک پایش می‌لنگد و یک دکتر واتسن با نمک و جذاب که به جای استفاده از دفترچه یادداشت برای ثبت خاطراتش، از وبلاگ استفاده می‌کند. شرلوک هلمز مدرن باید یک دیوانه باهوش با چهره‌ای کاریزماتیک می‌بود و آنها پس از دیدن بازی کوتاه کامبربچ در فیلم «تاوان» به این نتیجه رسیدند که این بازیگر سرشناس تئاتر همان شرلوک هلمزی است که به‌دنبالش بودند؛ انتخابی که صد‌ در‌صد درست و بجا بود.

نخستین فصل سریال در سه اپیزود ۹۰ دقیقه‌ای سال ۲۰۱۰ ساخته و پخش شد که مخاطبان در سراسر دنیا استقبال کم نظیری از آن کردند تا چراغ سبز تولید فصل‌های بعدی خیلی سریع روشن شود. تا امروز و در سال‌های ۲۰۱۲، ۲۰۱۴و ۲۰۱۷سه فصل دیگر دیگر از این سریال ساخته شده که هر کدام سه اپیزود دارند و ساخت فصل پنجم سریال هم قرار است به‌زودی آغاز شود. این وسط یک قسمت هیجان‌انگیز و غافلگیر‌کننده به نام «عروس نفرت‌انگیز» هم ویژه کریسمس ۲۰۱۶ ساخته شد که هلمز و دکتر واتسن در آن برای نخستین و آخرین بار به گذشته سفر می‌کنند.

 سریال شرلوک علاوه بر مدرن شدن یک ویژگی ممتاز دیگر هم دارد. این سریال از ارائه هرگونه خرق عادت و روش‌های عجیب و غریب کارآگاهی برای جلو بردن داستان هایش ابایی ندارد و این ویژگی، سریال را بسیار غافلگیر‌کننده و جذاب کرده است. ضمن اینکه سازندگان سریال کاملا به داستان‌های اصلی شرلوک هلمز وفادار بوده و فقط اقتباس‌هایی مدرن از آن انجام داده‌اند. این وفاداری به اندازه‌ای است که حتی شخصیت‌های اصلی که نقشی اساسی در داستان‌ها دارند به شکل هوشمندانه‌ای مدرن و امروزی شده‌اند. هر اپیزود سریال داستان مخصوص به‌خود را دارد و در کنار آن یک داستان اصلی هم برای هر فصل طراحی شده که آرام آرام و در حاشیه هر پرونده به آن پرداخته می‌شود. «شرلوک» یکی از موفق‌ترین، پرمخاطب‌ترین و پرجایزه‌ترین سریال‌های چند سال اخیر تلویزیون انگلستان بوده است.


برودچرچ (Broadchurch)

کریس چینبال یکی از نویسندگان نه چندان مطرح تلویزیونی انگلستان تصمیم جدی گرفت که پس از شکست در پروژه تلویزیونی «کملوت» که حسابی او را افسرده و مریض کرده بود یک بازگشت درست و حسابی به صنعت سریال‌سازی‌ داشته باشد. نتیجه این امر شد سریال «برودچرچ» که نخستین فصل آن در سال ۲۰۱۳ از شبکه ITV روی آنتن رفت و بلافاصله تبدیل به پرمخاطب‌ترین سریال تلویزیونی انگلستان شد. ماجرا در ظاهر بسیار ساده است، در شهری کوچک به نام «برودچرچ» همه‌‌چیز در امن و امان است. خلاف خاصی آنجا صورت نمی‌گیرد جز خرده دزدی و معدود دعواهای خیابانی.

جنایت‌های بزرگ در قاب كوچك 

در این شهر تقریبا همه یکدیگر را می‌شناسند و روابط صاف و شفافی بین اهالی شهر برقرار است‌ اما یک روز صبح با پیدا شدن جسد پسری به نام «دنی لتمیر» همه‌‌ چیز به هم می‌ریزد. اداره پلیس برودچرچ کارآگاه آلک هاردی(دیوید تاننت) را از لندن به‌عنوان مأمور رسیدگی به پرونده تعیین می‌کند. کارآگاه الی میلر(اولیویا کلمن) هم در این راه او را همراهی می‌کند. الی که مدتی برای زایمان مرخصی گرفته پس از بازگشت به محل کار و درحالی‌که انتظار داشت با توجه به سابقه‌اش همه کاره اداره پلیس شود، ناگهان خود را زیر دست آلک هاردی می‌بیند. کارآگاهی کم حرف، بد عنق و عاری از هرگونه صمیمیتی که هیچ شباهتی با آدم‌های شهر «برودچرچ» ندارد و برخلاف الی که حس همذات پنداری قوی دارد، بدون هیچ‌گونه رحم و انعطافی با اهالی شهر تنها به‌دنبال پیدا کردن قاتل است.

شاید مهم‌ترین ویژگی سریال «برودچرچ» که آن را تبدیل به سریالی عمیق، تامل برانگیز و تکان‌دهنده کرده تلاش خالق اثر برای کشیدن خط بطلان بر هرگونه قضاوت از پیش تعیین درباره انسان‌هاست. با تکیه بر همین اصل شخصیت‌ها عموما از کلیتی مشخص شده برخوردارند ولی انگار ناگفته‌های غافلگیرکننده‌ای دارند و تنها زمانی که تحت فشار قرار بگیرند آنها را بروز می‌دهند. همه آدم‌های داستان «برودچرچ» یک نقطه کور و تاریک دارند؛ یکی از همان نقاطی که همه دارند و بهتر است بی‌آن که زمانی صدایش درآید با خود به آن دنیا ببرند‌ اما در این سریال از بد حادثه با اتفاق غیرمنتظره‌ای آن نقاط کور ناگهان دیده می‌شوند و بعد هم: «بنگ» همه‌‌ چیز به هم می‌ریزد و ذهنیت‌ها از هم می‌پاشد.

دیگر کسی به چشم سابق به شخص نگاه نمی‌کند و هر آدمی بهترین گزینه برای متهم شدن است. بازی‌های سریال کم نقص و تماشایی است، خصوصا بازی دیوید تاننت و الیویا کولمن. تا به حال سه فصل هشت قسمتی از این سریال ساخته شده که داستان دو فصل در ارتباط با هم است و فصل سوم، که در دست ساخت است، سرآغاز داستان جدیدی است که البته چندان بی‌ربط به دو فصل قبلی هم نیست.


فارگو (Fargo)

در سال ۱۹۹۶جوئل و اتان کوئن یکی از مهم‌ترین شاهکارهای معاصر تاریخ سینما یعنی کمدی-سیاه «فارگو» را ساختند. فیلمی که خیلی زود به جدول مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما اضافه شد و از کن تا اسکار جایزه درو کرد. حدود دو دهه بعد یعنی در سال ۲۰۱۴ نوآ هارلی نویسنده و تهیه کننده نه‌چندان سرشناس تلویزیونی تصمیم گرفت به سبک و سیاق فیلم «فارگو» سریالی به همین نام کارگردانی کند و برادران کوئن هم تصمیم گرفتند تهیه ‌کننده نخستین فصل آن باشند. نتیجه؟ هارلی یک شبه ره صد ساله پیمود. تا امروز سه فصل از این سریال ساخته شده و فصل سوم هم‌اکنون در حال پخش است. هر سه فصل این سریال با استقبال بسیار خوبی از سوی منتقدان و مخاطبان مواجه شده و جوایز متعددی ازجمله امی و گلدن گلوب به‌دست آورده است.

جنایت‌های بزرگ در قاب كوچك

از مهم‌ترین ویژگی‌های «فارگو» این است که هر فصل پرونده جدایی را دنبال می‌کند و شخصیت‌ها جز در یکی دو مورد کاملا متفاوتند و داستان‌ها نیز هیچ شباهتی با هم ندارند. هر سه سری سریال در شهرهای مختلف ایالت مینه‌سوتا روایت می‌شود. هر فصل با یک قتل اتفاقی آغاز می‌شود، یک آدم عادی در یک موقعیت اشتباهی فردی را به قتل می‌رساند و پس از آن اتفاقات زنجیروار آغاز می‌شود و کار به بحران‌های اساسی کشیده می‌شود. در فصل اول وقایع سال ۲۰۰۶ می‌گذرد. لستر نیگارد(مارتین فریمن) که یک مأمور بیمه ساده است زن پرتوقع و همیشه روی اعصابش را اشتباهی به قتل می‌رساند و پس از مواجه شدن با یک قاتل حرفه‌ای به نام لورن مالوو (بیلی باب تورنتون) و گفتن یک جمله اشتباه، زندگی‌اش دستخوش تغییری اساسی می‌شود.

مالی سولورسون(آلیسون تولمن) ماموری است که در این فصل به‌دنبال پرونده این قتل و البته قتل‌های پس از آن می‌رود. در فصل دوم که اتفاقاتش سال ۱۹۷۹ روایت می‌شود پگی بلومکوییست (کریستین دانست) زن بلندپرواز قصاب شهر به اشتباه پسر کوچک و احمق یک خانواده گنگستر را به قتل می‌رساند و باعث سو‌ءتفاهم بزرگی می‌شود که نتایج فاجعه‌باری به همراه دارد، این بار لو سولورسون (پاتریک ویلسون) پلیسی است که به‌دنبال حل پرونده می‌رود.

در فصل سوم نیز که اتفاقاتش در سال ۱۹۸۸ رخ می‌دهد، برادران دوقلوی استاسی، ری و امیت (هر دو با بازی اوان مک گرگور) دو مسیر متفاوت در زندگی را پیش گرفته‌اند. ری با وسوسه همسر آینده‌اش تصمیم می‌گیرد یکی از مهم‌ترین دارایی‌های برادرش را بدزدد‌ اما در فعل و انفعالی غافلگیرکننده پدرخوانده افسر پلیسی به نام نیکی سوانگو (ماری الیزابت وینستید) که هم نام برادران استاسی است کشته می‌شود و نیکی تصمیم می‌گیرد هرطور شده قاتل را پیدا کند. در هر فصل سریال فارگو چند داستان موازی با هم پیش برده می‌شود که در نهایت یک نتیجه مشترک دارد. «فارگو» پر از جزئیات است و کمدی سیاه و جذابی دارد که اگر نبود سریال بسیار تلخ و گزنده‌ای می‌شد. فیلمبرداری‌اش عالی است و البته همه بازی‌ها درخشان. ضمنا گول این جمله اول هر قسمت سریال را که نوشته:«این داستان واقعی است.» نخورید، این هم یک ترفند کمدی جذاب است که از فیلم برادران کوئن به ارث رسیده است. هر فصل این سریال ۱۰ قسمت است. فصل اول «فارگو» سال ۲۰۱۴، فصل دوم ۲۰۱۵ و فصل سوم سال ۲۰۱۷ روی آنتن شبکه FX رفته‌اند.


سیگنال (Signal)

بدون شک «سیگنال» یکی از بهترین و پیچیده‌ترین سریال‌های پلیسی-جنایی سال‌های اخیر و از بهترین محصولات تلویزیونی کشور کره‌جنوبی است. سریالی که با فیلمنامه کیم ایون هی و به کارگردانی کیم وون سئوک در سال ۲۰۱۶در قالب  ۱۶ قسمت یک ساعته از شبکهtvN کره پخش شد و بلافاصله مورد توجه بسیاری از شبکه‌های تلویزیونی سراسر جهان قرار گرفت. «سینگال» یک سریال پلیسی پیچیده و با جزئیات است که شرط اصلی لذت بردن از آن قبول یک ویژگی خاص و متفاوت است. در این سریال یک کارآگاه خرده پا و جوان و یک افسر پلیس باتجربه در دو مقطع زمانی مختلف از طریق یک بیسیم خاص با هم ارتباط برقرار می‌کنند و این ارتباط در ابتدا بی‌معنی و مضحک در طول داستان به مهم‌ترین دلیل جذابیت داستان تبدیل می‌شود. اگر بتوانید این پرش زمانی را باور کنید آن وقت سیگنال به‌عنوان یک سریال جذاب پلیسی جنایی شما را با خود تا انتهای داستان می‌کشاند.

جنایت‌های بزرگ در قاب كوچك

شخصیت اصلی این سریال افسر جوان و بسیار باهوشی به نام پارک هائه یانگ(لی جه هون) است که از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار است و به شکل حیرت‌آوری می‌تواند با در کنار هم قرار دادن جزئیات مسائل مختلف را حل و فصل کند‌ اما او به‌دلیل اینکه پلیس کره را فاسد می‌داند خارج از محدوده فعالیت‌های پلیس کار می‌کند و بیشتر به‌عنوان یک کارآگاه خرده پا حل معماها و افشاگری درباره رازهای زندگی خصوصی سلبیریتی‌ها را در دستور کار خود قرار داده و خوراک مناسب به نشریات زرد می‌دهد. زندگی پارک از همین راه در حال گذشتن است که ناگهان یک شب با بیسیمی قدیمی و عجیب مواجه می‌شود؛ بیسیمی که یک افسر پلیس دیگر به نام لی جائه هان(چو جین وون) در آن طرف با صدا زدن نام پارک از او کمک می‌خواهد.

در همین حین او با چاسوهیون(کیم هیه سو) که یک کارآگاه زن خبره، بی‌اعصاب و البته سالم است و چندان هم به پارک اعتماد ندارد آشنا می‌شود. تماس‌های بیسیمی لی جائه با پارک چند شب یک‌بار راس ساعت ۲۳:۲۳دقیقه شب و تنها به‌مدت یک دقیقه برقرار می‌شود. در این ارتباط که ابتدا برای هر دو طرف گنگ و باور نکردنی است، اطلاعات مهمی از پرونده‌های قتل حل نشده به هم می‌دهند که در نتیجه آن، پارک یک شبه تبدیل به متخصص پرونده‌های حل شده پلیسی کره می‌شود.

البته شهرت پارک چندان به نفع او نیست؛ چرا که او مجبور است همزمان با حل پرونده‌ها حواسش به توطئه‌های پلیس‌های فاسدی باشد که بنا به دلایلی چندان تمایلی برای حل پرونده‌های مجهول ندارند که البته در این راه چا سو هیون کمک فراوانی به او می‌کند.پارک در سال ۲۰۱۶ است اما لی جائه مدام بین سال‌های ۱۹۸۹ تا ۲۰۰۲ در حال رفت‌وآمد است.

پس از مدتی پارک متوجه می‌شود که لی جائه در سال ۲۰۰۲ ناگهان ناپدید شده و از آن موقع تا امروز از او خبری نیست. کمی بعدتر هم او به نکته جالب دیگری پی می‌برد و آن اینکه چا سو هیون در دوران جوانی به افسر مافوقش که همان لی جائه بوده علاقه‌مند بوده و حتی قصد ازدواج با هم را داشته‌اند‌ اما از سال ۲۰۰۲ که لی جائه ناگهان ناپدید می‌شود زندگی چا سو هیون نابود می‌شود و با وجود گذشت ۱۴ سال او هنوز هم در پی پیدا کردن لی جائه است. همانطور که اشاره شد این سریال پر از جزئیات است.

داستان در هر قسمت مدام بین زمان حال و گذشته در حال رفت و برگشت است. تک تک اتفاقات نقش مستقیمی در سرنوشت هر سه شخصیت ماجرا دارد و مخاطب از میانه‌های داستان متوجه می‌شود که زندگی این سه نفر به شکل قو جذابی به هم مرتبط است و هر اتفاقی که در دو زمان گذشته و حال رخ می‌دهد بر کوچک‌ترین بخش زندگی آنها تأثیر دارد. خلاصه اگر حوصله دیدن یک سریال پلیسی پر هیجان، جذاب ولی بسیار پیچیده را دارید «سینگال» یکی از بهترین انتخاب‌های ممکن است.


کارآگاه حقیقی (True Detective)

هر چند متیو مک کانهی به واسطه بازی کم نقص‌اش در «باشگاه خریداران دالاس» جایزه اسکار برد و یک نقش به یاد ماندنی از خودش به یادگار گذاشت‌ اما اگر قرار باشد یک نقش او تا ابد در تاریخ بازیگری دنیا بدرخشد بی‌تردید نقش کارآگاه «راس کول» در فصل اول «کار‌آگاه حقیقی» است. سریالی که نیک پیزولا خالق و نویسنده‌اش است و کری فوکوناگا کارگردانش. البته این سریال یک شاه نقش دیگر هم دارد و آن هم همکار کارآگاه راس کول، مأمور پلیس مارتی هارت است که وودی هارلسون هم با بازی در آن یکی از درخشان‌ترین نقش‌آفرینی‌های کارنامه سینمایی‌اش را به معرض نمایش گذاشته است. راس کول و مارتی هارت از سر تقدیر به تور هم می‌خورند؛ دو آدم که در دو دنیای کاملا متفاوت به‌سرمی‌برند و هیچ شباهتی از نظر شخصیتی با هم ندارند. کول و هارت نخستین بار در سال ۱۹۹۵ سر پرونده یک سری قتل مشکوک در لوییزیانا همکار می‌شوند.

جنایت‌های بزرگ در قاب كوچك 

هر دو زندگی تقریبا نا بسامانی دارند و این تنها وجه مشترک آنهاست. کول که دخترش را در دو سالگی از دست داده تلخ مزاج و ساکت است. او کارآگاهی ریز‌بین، سرد و بی‌روح و البته بسیار باهوش است و از آن طرف مارتی یک پلیس معمولی با یک زندگی عادی است که ورود کول و درگیر شدنش با آن پرونده قتل زندگی او را عوض می‌کند. تحقیقات کول و هارت در میانه راه با دخالت یکسری دست‌های قدرتمند پشت پرده که چندان تمایلی به حل پرونده این قتل‌ها ندارند، روبه‌رو می‌شود.البته اختلاف شدیدی که بین این دو نفر به‌وجود می‌آید به بن‌بست می‌خورد  اما در سال ۲۰۰۲ بار دیگر با اصرار کول که هیچ‌گاه تحقیقات خودش را متوقف نکرده بود مارتی هارت دوباره به پرونده اضافه می‌شود تا این پرونده پیچیده و خطرناک را به هر قیمتی شده تمام کنند. همه‌‌چیز در فصل اول «کارآگاه حقیقی» کم نقص است. بازی‌ها، فیلمنامه، دیالوگ‌ها، شخصیت‌پردازی، فیلمبرداری، گریم و…. بی‌خودی نیست که بسیاری از منتقدان این سریال را «برلیان» سریال‌های جنایی جهان می‌دانند.

فصل اول آنقدر با تحسین و تمجید مواجه شد که مدتی بعد خبر رسید فصل دوم آن نیز ساخته خواهد شد. فصل دوم با اینکه سریال خوش ساختی بود و بازیگران سرشناسی هم در آن بازی می‌کردند‌ اما به‌شدت زیر سایه فصل اول قرار گرفت و چندان تحویل گرفته نشد. در فصل دوم باز هم در یک پرونده قتل این بار سرنوشت کارآگاه فاسدی به نام ری ولکورو(کالین فارل) با دو افسر پلیس به نام‌های آنی بزریتز(ریچل مک آدامز) و پال وودرو(تیلور کیتچ) گره می‌خورد و در حل این پرونده هر سه نفر سرنوشت محتومی پیدا می‌کنند. چند هفته است زمزمه‌هایی مبنی بر ساخت فصل سوم این سریال به گوش می‌رسد. هر فصل «کارآگاه حقیقی» هشت قسمت است. فصل اول سال ۲۰۱۴ و فصل دوم سال ۲۰۱۵ از شبکه HBO روی آنتن رفتند.


منبع: برترینها

آن‌چه از «هری پاتر» نمی‌دانستید

به گزارش ایسنا، هواداران «هری پاتر» امسال ۲۰ سالگی مجموعه رمان محبوب‌شان را جشن گرفتند. «دنیل ردکلیف» بازیگر نقش «هری» هم روز یکشنبه (۲۳ جولای) ۲۸ ساله شد، شاید بهانه‌ای بهتر از این برای پرداختن به این رمان‌ها و فیلم‌های اقتباسی آن‌ها وجود نداشته باشد.«ایندیپندنت» نوشت: سال ۲۰۰۷ آخرین قسمت از هفت‌گانه پرفروش «هری پاتر» به بازار آمد اما طی ۱۰ سال گذشته، «رولینگ» هر بار بخش جدیدی را به این پازل اضافه و خوانندگان را هیجان‌زده می‌کند. این نویسنده مشهور و ثروتمند انگلیسی چند سال پیش وب‌سایتی به نام «پاترمور» راه‌اندازی کرد که می‌توان آن را دایره‌المعارف اطلاعات جزئی درباره این رمان‌ها دانست.در این گزارش به پشت‌صحنه این مجموعه پرطرفدار می‌پردازیم، جزییاتی ناگفته از نحوه نوشته شدن داستان‌های «هری پاتر» و ساخته شدن فیلم‌های سینمایی آن.
ثروت «هری پاتر» از کجا آمده بود؟
وقتی «هری» ‌متوجه می‌شود می‌تواند وارد مدرسه جادوگری شود، اولین کاری که می‌کند مراجعه به بانک جادوگری «گرینگات» ‌است. او در صندوق اماناتش تلی از شمش و سکه‌های طلا می‌بیند. «هری» واقعا ثروتمند است، حتی بیشتر از اکثر دوستانش در «هاگوارتز»، اما چطور؟ این را کتاب «هری پاتر و سنگ جادو» توضیح نمی‌دهد. اما «رولینگ» بعدها در وب‌سایت «پاترمور» به این مسأله می‌پردازد؛ جریان از این قرار است که یکی از اجداد «هری» داروسازی مبدع بود. او که در قرن دوازدهم زندگی می‌کرد، از این راه پول زیادی کسب می‌کند و آن‌ها را برای نسل‌های بعدی‌اش باقی می‌گذارد. سال‌ها بعد «فلیمونت پاتر»‌ ـ پدربزرگ «هری» ـ با ارثیه‌ای که از خود به جای می‌گذارد، این ثروت را چهاربرابر می‌کند.
یکی از شخصیت‌های داستان «هری پاتر» واقعی است
در مجموعه رمان‌های «رولینگ»، «نیکلاس فلامل» کیمیاگری است که سنگ جادو را خلق می‌کند؛ سنگی که در جلد اول به آن اشاره شده و باعث جاودانگی انسان می‌شود. اما در واقعیت، «فلامل» محقق و کتاب‌فروشی فرانسوی بود که در قرن ۱۴ و اوایل قرن ۱۵ زندگی می‌کرد. بعد از مرگ «فلامل» ‌از او به عنوان فردی یاد می‌شد که مخفیانه کیمیاگری می‌کرده و به راز جاودانگی دست پیدا کرده است. «رولینگ» ‌این موضوع را در «پاترمور» ‌شرح داده است.
راز پرواز کردن کتاب‌های کتابخانه «هاگوارتز»
در مجموعه فیلم‌های اقتباسی «هری پاتر» به‌ویژه «هری پاتر و شاهزاده دورگه»، صحنه‌هایی دیده می‌شود که در آن کتاب‌ها پرواز می‌کنند و خودشان سر جای اصلی‌شان برمی‌گردند. این صحنه با کمک گرفتن از تکنیک دستکش‌های سبزرنگ گرفته شده؛ یعنی افراد با به دست کردن این دستکش‌ها، کتاب‌ها را جابه‌جا می‌کنند. درست همان‌طور که پرده سبزرنگ در برخی صحنه‌های تخیلی عمل می‌کند، این دستکش‌ها هم پس از فیلمبرداری از صحنه حذف می‌شود و این‌طور به نظر می‌رسد که کتاب‌ها خود به خود در حال حرکت و پرواز هستند.
دو «هری پاتر» ‌در داستان داریم
این مسأله به سفر زمان مربوط نمی‌شود، بلکه پدر پدربزرگ شخصیت اصلی داستان‌های «رولینگ» هم «هری پاتر» نام داشت. این جادوگر در قرن ۱۹ و اوایل ۲۰ زندگی می‌کرد. اما در کتاب‌های اصلی «هری پاتر» به جد بزرگ «هری» اشاره‌ای نمی‌شود، ‌بلکه او در رمان‌های «هیولاهای خارق‌العاده و زیستگاه آن‌ها» که قسمت اول آن‌ها اولین‌بار در سال ۲۰۰۱ با نام نویسنده‌ای خیالی روانه بازار شد، موجودیت پیدا کرد.

یک شخصیت مخفی لابه‌لای روزنامه‌های ساختگی 
در رمان‌های «هری پاتر» گه‌گاه، روزنامه‌ای ساختگی به نام «دیلی پرافِت» در دست شخصیت‌ها دیده می‌شود. این روزنامه به اخبار جادوگران در انگلستان و آمریکا می‌پردازد اما شاید کمتر کسی متوجه تبهکاری به نام «جادوگر کینگر» شد که در روزنامه‌ها نامش برده می‌شد. او یکی از اوباشی بود که طی چندین دهه انواع جرم و جنایت‌ها را مرتکب شده. «میرافورا مینا» از کمپانی «مینالیما» طراح پروژه «هری پاتر» بود که چنین شخصیتی را طراحی کرد. او درباره این طرح به «اینسایدر» ‌گفت: الان ما می‌دانیم که این جزییات دیده می‌شوند. در گذشته نمی‌دانستیم هواداران چقدر صحنه‌ها را موشکافی می‌کنند.
وجود یک کارخانه تولید عطر در پشت صحنه «هیولاها»
یکی دیگر از ایده‌های ابداعی طراحان «مینالیما»، کمپانی تولید عطری به نام «دیواین مجیک» است که اولین‌بار نامش در فیلم «هری پاتر و شاهزاده دورگه» دیده می‌شود؛ در یکی از صحنه‌های ابتدایی این رمان وقتی «هری پاتر» با «دامبلدور» دیدار می‌کند، پوستر تبلیغاتی این شرکت پشت سر «دامبلدور» به چشم می‌خورد. در کتاب «هیولاهای خارق‌العاده و زیستگاه آن‌ها» هم پوستری برای تبلیغ همان برند دیده می‌شود. رخدادهای این کتاب بیش از نیم قرن زودتر از داستان‌های هفت‌گانه «هری پاتر» ‌اتفاق می‌افتند.
شغل قبلی «دامبلدور» چه بود؟
«دامبلدور» شخصیتی آکادمیک، مدیر مدرسه جادوگری «هاگوارتز»‌ و یک جادوگر نابغه است. او بیشتر برای شکست دادن جادوگر سیاه «گریندل‌والد» در سال ۱۹۴۵، کشف ۱۲ کاربرد خون اژدها و فعالیت‌هایش در زمینه کیمیاگری شهرت دارد. بنابراین روشن است که او تنها مدیر مدرسه جادوگری نیست و در کار تدریس هم تبحر دارد. در واقع «لرد ولدمورت» زمانی وارد «هاگوارتز» می‌شود که «دامبلدور» در آن‌جا واحد تغییر شکل تدریس می‌کرده.
پس از انتشار رمان‌های «هیولاهای خارق‌العاده» همچنین مشخص شد او معلم «نیوت اسکمندر» هم بوده و با او ارتباط خوبی داشته است. در یکی نسخه‌های نشریه «تغییر شکل امروز»، نام «دامبلدور» به عنوان یکی از فعالان این رشته دیده می‌شود. «جود لاو» در فیلم‌های «هیولاهای خارق‌العاده» نقش دوران جوانی پرفسور «دامبلدور» را بازی می‌کند.

«کالین فرل» پیش از قبول نقش، رمان‌های «هری پاتر» را نخوانده بود
«کالین فرل» پیش از این‌که نقشی را در فیلم‌های «هیولاهای خارق‌العاده» قبول کند، حتی یک صفحه از رمان‌های «رولینگ» را هم نخوانده بود. با این حال او در مصاحبه با یک مجله گفت که از طرفداران فیلم‌های اقتباسی «هری پاتر» ‌بوده است. «فرل» در «هیولاها» نقش «پرسیوال گریوز» ‌را بازی می‌کند.
ریشه بسیاری از طلسم‌ها از زبان لاتین می‌آید
وقتی «رولینگ» ‌می‌خواست درباره طلسم‌های جادویی بنویسد، تحقیقات مفصلی درباره زبان‌ها و اسطوره‌های کلاسیک در دانشگاه «اکستر» انجام داد. بسیاری از این طلسم‌ها در زبان لاتین ریشه دارند. برای مثال «Accio» هم‌آوا با کلمه «Accerso» است و به معنی «فراخواندن یا گرفتن».
پیش‌داستانی که به سرقت رفت
«جی.کی. رولینگ» سال ۲۰۰۸ داستان کوتاهی ۸۰۰ کلمه‌ای درباره «جیمز» و «سیریوس پاتر» نوشت. او دست‌نوشته این داستان را به حراج گذاشت، اما در آوریل ۲۰۱۷ این اثر به سرقت رفت و تاکنون هم پیدا نشده است.

معنی اسم «آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور»
«رولینگ» به خاطر انتخاب نام‌های به‌یادماندنی و جادویی برای شخصیت‌های داستانش شهرت دارد. او خیلی روی انتخاب این اسم‌ها فکر می‌کند. بسیاری از این نام‌ها، معنای عمیق و مرتبطی با شخصیت آن فرد دارند. «دامبلدور» به عنوان فردی که اسمی طولانی دارد، یکی از این نمونه‌هاست: «آلبوس» در لاتین به معنای سفید است که می‌تواند به ریش سفید این شخصیت اشاره داشته باشد. «پرسیوال» یکی از شوالیه‌های میزگرد «شاه آرتور» است که به دنبال جام گمشده رفت. «وولفریک» می‌تواند اشاره‌ای باشد به «وولفریک» از هازلبری که چهره‌ای قرن دوازدهمی بود و به انجام کارهای جادویی شهرت داشت. «برایان» هم که تصور می‌شود در زبان سلتیک کهن ریشه داشته باشد، به معنی نجیب است.
«دامبلدور» یکی از نام‌هایی است که «رولینگ» علنا درباره‌اش توضیحاتی داده. این نام در زبان انگلیسی کهن به معنای زنبور عسل درشت است. نویسنده رمان‌های «هری پاتر» در مصاحبه‌ای که سال ۱۹۹۹ انجام داد، درباره این موضوع گفت: چون «آلبوس دامبلدور» خیلی به موسیقی علاقه دارد، همیشه او را در حال زمزمه کردن با خودش تصور می‌کنم.
بعضی از غذاها در فیلم واقعی بودند
یکی از بخش‌های جذاب فیلم‌های «هری پاتر»، ضیافت‌های رنگارنگ در تالار بزرگ «هاگوارتز» بود. پای «شپرد»، پودینگ «یورکشایر» و آب کدوتنبل در تمام وعده‌های غذایی سرو می‌شدند. در جریان ضیافت بزرگی که در «هری پاتر و جام آتش» برگزار شد، بسیاری از غذاها برای طبیعی‌تر جلوه کردن پخته شدند. اما در کل، بسیاری از این غذاها خوردنی نبودند و با رزین ساخته شده بودند.
محتوای عجیب بطری‌های کلاس «اسنیپ»
طراح صحنه فیلم‌های «هری پاتر» برای تهیه محتویات بطری‌های شیشه‌ای که در کلاس معجون‌سازی «اسنیپ» دیده می‌شود، اشیای بی‌مصرفی همچون مو، استخوان‌ و اعضای به‌دردنخور حیوانات سلاخی‌شده را از قصابی محل تهیه کرده بود. فضای این کلاس در طول فیلمبرداری قسمت‌های مختلف «هری پاتر» بزرگتر شد تا بطری‌های بیشتری در آن جا داده شود.

داستان حیوانات دست‌آموز جادوگرها
نقش «هدویگ» جغد «هری» را چهار جغد مختلف بازی کردند. به جای «اسکابرز» حیوان خانگی «رون» هم ۱۲ موش در فیلم بازی کردند. گربه «هرمیون» هم که «کروکشانکس» نام داشت، چهار بار عوض شد. به جای سگ «هاگرید» که نامش «فانگ» بود هم ۹ سگ در این فیلم ظاهر شدند.
پرتره متحرک تهیه‌کننده‌ها در مدرسه «هاگوارتز»
یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد «هاگوارتز»، نقاشی‌های متحرکی بود که روی دیوارها نصب شده بود. بعضی از آن‌ها در داستان اهمیت ویژه‌ای داشتند، مثلا «بانوی چاق» در «هری پاتر و زندانی آزکابان». «داون فرنچ» کمدین در این پرتره دیده می‌شود. اما بقیه نقاشی‌ها در اصل پرتره‌هایی هستند از تهیه‌کنندگان فیلم‌های «هری پاتر» که دوست داشتند تصویرشان به نحوی در این پروژه ماندگار شوند.
۱۵۰۰۰ گوی شیشه‌ای که استفاده نشد!
برای فیلمبرداری صحنه پیشگویی کتاب «هری پاتر و راز ققنوس» ‌۱۵ هزار گوی شیشه‌ای تولید شد، اما هیچ‌ یک از آن‌ها جلو دوربین استفاده نشد. تهیه‌کننده‌ها در نهایت تصمیم گرفتند این گوی‌ها را به صورت دیجیتالی بازآفرینی کنند.
شش ماه زمان برای طراحی مغازه «ویزلی‌ها»
طراحان صحنه فیلم‌های «هری پاتر» برای پر کردن مغازه شوخی برادران دوقلوی «رون» شش ماه وقت صرف کردند. این مغازه ابزار جادوگری در یکی از صحنه‌های ابتدایی «هری پاتر و شاهزاده دورگه» نشان داده می‌شود. در این مغازه همه چیز از کلاه‌های ضدجاذبه تا کیک‌های پرنده پیدا می‌شود. این فروشگاه نتیجه تخیلات و سختکوشی‌های «جورج» و «فرد ویزلی» برادرهای «رون» است که در فیلم با تلاش طراحان صحنه، رنگ واقعیت به خود گرفته است.
کمپانی «مینالیما» برای هر یک از اجناس برچسب و جعبه مخصوص درست کرد. چون تمام اشیای درون این مغازه، داستانی پشتش داشت و باید همان‌طور که در کتاب توصیف شده بود، واقعی نشان داده می‌شد. «مینا» در مصاحبه‌ای در این‌باره به خبرنگار «اینسایدر» گفت: واقعا مثل یک رویا بود که شش ماه روی طراحی یک عالم بسته‌بندی عجیب و دیوانه‌وار کار کنی.


منبع: بهارنیوز

خیز آرام «نهنگ عنبر ۲» برای رکورد شکنی

فیلم سینمایی «گشت ۲» پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران ۱۹ میلیارد و ۸۵۰ میلیون تومان فروخته بود.
 




«نهنگ عنبر ۲: سلکشن رویا» با بازی رضا عطاران، مهناز افشار، ویشکا آسایش، حسام نواب صفوی و… از ۲۰ ازدیبهشت ماه در سینماهای کشور به نمایش درآمد. این فیلم به گفته مدیر فروش «فیلمیران» تا پایان شب گذشته ۱۹ میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان فروش کرده است. پیش‌تر پخش کننده «گشت ۲» فروش این فیلم سینمایی را ۱۹ میلیارد و ۸۵۰ میلیون تومان اعلام کرده بود و با این احتساب  فیلم سامان مقدم تنها ۳۵۰ میلیون تومان تا رسیدن به رکورد فیلم سعید سهیلی فاصله دارد.با این‌که ۷۴ روز از اکران «نهنگ عنبر ۲» می‌گذرد، این فیلم همچنان در سینماهای تهران و شهرستان به نمایش خود ادامه می‌دهد. پیش از این شورای صنفی نمایش اعلام کرده بود فیلم‌هایی که اکران آنها با ماه رمضان تقارن پیدا کنند، در صورت حفظ کف فروش‌شان، می‌توانند دو هفته بیشتر به نمایش خود در سینماهای کشور ادامه دهند.


منبع: بهارنیوز

خبرسازی نیکلاس کیج

تصویری که نیکلاس کیج از خودش در لباس محلی قزاقستانی منتشر کرد موجب شد تا به اخبار داغ توییتر بدل شود.
 


 


به نقل از گاردین، نیکلاس کیج یک بار دیگر خبرساز شد و این بار با به اشتراک گذاشتن تصویری از خودش در لباس محلی قزاق این کار را انجام داد.این بازیگر که برای حضور در جشنواره فیلم اوراسیا به قزاقستان سفر کرده موجب شد تا بخش وسیعی از شبکه‌های اجتماعی به تصویر او واکنش نشان دهند.
 


 


این تصویر با دستکاری‌های فتوشاپی سوژه پست‌های مختلف شد از جمله او را بر تخت پادشاهی سریال «بازی تاج و تخت» نشاندند و در کنار ملانیا ترامپ در کنار پاپ قرار دادند.کیج در جشنواره فیلم اوراسیا که در آستانه برگزار شد اعلام کرد دوست دارد تا بازیگر فیلمی شود که در آسیای میانه ساخته می‌شود.
 


 

 

آدرین برودی و جان مالکویچ از دیگر بازیگران آمریکایی هستند که در سیزدهمین دوره این جشنواره حضور دارند.

 


 


در همین حال فایننشال تایمز یادآور شد که فرانسواز اولاند رییس جمهوری پیشین فرانسه نیز لباس مشابهی در سفر به قزاقستان پوشیده بود. با این حال هیچ یک از این دو هنوز به پای استیون سیگال نمی‌رسند که تصویری از خود را با لباس جنگی قرقیز و در کشور همسایه قزافستان منتشر کرده بود.جشنواره بین‌المللی اوراسیا تا هفته آینده ادامه دارد و برای ایجاد روابط فرهنگی بیشتر بین کشورهای آسیای میانه با فیلمسازانی از سراسر جهان برگزار می‌شود.


منبع: بهارنیوز

گفتگو با «بهرام بیضایی» درباره‌ی زبان آرکائیک در نمایشنامه‌هایش

هفته نامه صدا – ایرج افشاری اصل: برخی از زبانشناسان زبان فارسی را به سه دسته عمده تقسیم کرده اند: ۱٫ دوران زبانی ایران باستان یا آرکائیک، از تاریخ انشعاب زبان های ایرانی از مجموع آریایی یعنی به تقریب از آغاز هزاره دوم پیش از میلاد تا قرن چهارم و سوم پیش از میلاد.  ۲٫ دوران زبان ایرانی میانه از قرن چهارم و سوم پیش از میلاد تا قرن هشتم و نهم بعد از میلاد. ۳٫ دوران زبان ایرانی نوین، از قرن هشتم و نهم میلادی تا عصر حاضر. من درباره زبان آرکائیک آثار نمایشی بهرام بیضایی تحقیق می کنم.

محوریت بحث ما در این پژوهش شقه اول زبان یعنی باستانی یا آرکائیک است و در تقسیم بندی که در آثار نمایشی بهرام بیضایی داشته ام چهار اثر او را می توان به این دسته اختصاص داد: ۱٫ مرگ یزدگرد، ۲٫ اژدهاک، ۳٫ آرش، ۴٫ کارنامه بنداربیدخش. با او درباره این زبان گفتگو کرده ام.

(این گفتگو بخشی از کتاب پژوهشی «زبان آرکائیک در نمایشنامه های بهرام بیضایی» نوشته ایرج افشاری اصل است که انتشارات نظری آن را به زودی منتشر می کند.)

گفتگو با بهرام بیضایی درباره زبان آرکائیک در نمایشنامه هایش

استاد، اولین سوالم از جنابعالی این است که دغدغه زبان شما از کجا شروع شده است و اهمیت زبان در آثار شما از چه جایگاهی برخوردار است؟

– من خودم نمی دانم از کجا شروع شده ولی می دانم که پدرم شاعر بوده و خانواده شاعری داشته و خانه ما انجمن ادبی و شعر بوده ولی به هر حال من همیشه فکر می کردم که چرا نثر ما، نثر پویایی در حد شعر نیست و وقتی که به نثر می رویم متون سنگین ثقیل فاضل مآبانه ای وجود دارد و من که می خواستم کار تئاتر بکنم متوجه شدم که با این زبان اداری یا روزنامه ای نمی شود تئاتر نوشت. در واقع در جستجوی این که چه کار باید کرد، من به اینجا رسیدم و به چنین نثری دست پیدا کردم.

شما در چه مرحله ای نثر آثار خودتان را انتخاب می کردید؟ قبل از نوشتن اثر یا حین نگارش؟ در چه مرحله ای از پروسه نگارش به این نثر و زبان می رسیدید؟

– اغلب با اولین جمله ام که می نویسم زبان متن می آید. گاهی اصلا شاید یک جمله است که مرا راهنمایی می کند به یک نمایشنامه؛ بنابراین اولین سطر این سه برخوانی بقیه اش را با خودش آورد. یعنی به این شکل نبود که به دنبال رسیدن به یک زبان باشم. این جستجوهای ذهنی من احتمالا خودش طی چندین سال به آن زبان رسیده است.

در رسیدن به چنین زبانی چه عواملی موثر بودند؟

– خُب، مرگ یزدگرد در زمان پایان دوره ساسانیان و اول حمله اعراب به ایران اتفاق می افتد.

یعنی زمان اتفاق و واقعه نمایش تعیین کننده زبان نمایش است؟

– خُب چون در این زمان آدم احساس می کند که می تواند یک ترکیب فارسی و عربی را به کار ببرد. یک کمی این خودش به آدم چارچوب یا راهنمایی می دهد. دوره ای که من سه برخوانی را می نوشتم، آن موقع این اسم را نداشت. آرش، اژدهاک و بعدا بنداربیدخش را می نوشتم، آن موقع در فکر این نبودم که چیزی به زبان سره بنویسم، بلکه می خواستم مضمونم را بگویم، منتها به زبانی که آن فاصله تاریخی در آن معلوم باشد، ولی از طرف دیگر تماشاگر امروزی به وضوح بفهمد و مضمونم را درک کند. من به دنبال این بودم.

بعدها متوجه شدم که چند تا کلمه بیشتر عربی ندارد و آنها را برداشتم. به عنوان مثال توی سیاوش خوانی از اول خب می دانستم که مکالمات را می خواهم به فارسی سره بنویسم. یعنی می خواستم آزمایش کنم که می شود به آن زبان نوشت یا موقعی که دیباچه نوین شاهنامه را می نوشتم، می خواستم فردوسی به آن زبان حرف بزند یا مثلا وقتی گزارش ارداویر اف را می نوشتم یا سهراب کشی را، فکر کردم آنها باید به آن زبان حرف بزنند. زبان شان پالایش شده باشد از واژه های لااقل عربی. البته از اول قصد نداشتم ولی وقتی دیدم که این مفاهیم را به راحتی به این زبان مین گویند، باقی کار را به همان زبان نوشتم.

این زبان و نثر از کجاها نشأت می گیرد؟ هر چند نثر شما مختص به خود شما و واقعا بی بدیل است.

– خواهش می کنم.

گفتگو با بهرام بیضایی درباره زبان آرکائیک در نمایشنامه هایش

و اگر کسی چند خطی را به این نثر قلم بزند، رد پای نثر شما در آن مبرهن و آشکار است. مفردات نثر شما از کجا می آید و از کدام آثار و کدام دوران بیشتر تاثیر گرفته اید؟ در حالی که این نثر شما ما به ازای تاریخی ندارد ولی کاملا باورپذیر است و حس دوران باستان را به خوبی منعکس می سازد. لطفا از تاثیرات خودتان از آثار ادوار پیشین بفرمایید.

– موقعی که من شروع کردم ترجمه های خیلی کمی از متن های پهلوی وجود داشت. یکی یادم می آید کارنامه اردشیر بابکان صادق هدایت بود و …

گجسته ابالیش؟

– بله، گجسته ابالیش بود که صادق هدایت ترجمه کرده بود یا چندتایی که ایرانکده در آورده بود، «وَرِ جمکرد» و غیره. من آنها را خوانده بودم و یا چند متنی که مرحوم بهار ترجمه کرده بود. موقعی که رفتم دانشکده ادبیات ما یک سال زبان پهلوی داشتیم. دکتر صادق کیا درس می داد ولی من دانشکده را تمام نکردم و بیرون آمدم.

آنجا هم حدود یک سال من با زبان و آثار پهلوی آشنا شدم. تا حدودی با متن های قبل از اسلام و اوستایی که پورداوود ترجمه کرده بود، آشنا شدم. البته هیچ کدام از اینها را من به قصد این که نمایشنامه بنویسم مطالعه نمی کردم. مربوط می شد به اشتیاق من به این آثار. منتها وقتی من شروع کردم به اینجوری نوشتن، خودم احساس کردم که خب این سرمایه را از یک جاهایی جمعت آوری کرده ام. این سرمایه می توانست از خواندن ترجمه بعضی از نمایشنامه ها که زبان خوبی داشتند مثل نمایشنامه های شکسپیر، مولیر و … باشد، ولی موقعی که من اینها را می خواندم نمایشنامه نویس نبودم، اصلا نمی خواستم هم بشوم.

از این که نمایشنامه نویس شدید پشیمان که نیستید؟

– نه… دارم دلایلم را می گویم یا موقعی که من شاهنامه می خواندم یا بیهقی می خواندم. بعدها در نوشته های من یک جورهایی خودشان را ظاهر کردند و نشان دادند. من فکر می کنم از طریق مطالعه آثار نمایشنامه نویسان غربی در واقع به این فکر افتادم، چطور می توانم منظور خودم را بگویم؛ و تعزیه یا شعرهایی که می خواندم و مجموعه آن چیزهایی که در زندگی ام شنیده ام، حاصلش نمایشنامه های من شده است.

همانگونه که اطلاع دارید، زبانشناسان برای زبان پنج لایه زبانی قائلند: ۱٫ لایه آوایی، ۲٫ لایه واج شناسی، ۳٫ لایه صرف و نحو و دستوری، ۴٫ لایه معنایی، ۵٫ لایه هنری که البته به اعتقاد بنده باید لایه ششمی هم برای زبان در نظر گرفت و آن لایه، سبکی زبان است. جناب عالی در آثارتان بیشتر به چه لایه زبانی اهمیت می دهید؟

– من فکر نمی کنم کسی وقتی می نویسد با علم و اطلاع از این که زبان چند لایه دارد، می نویسد. او می نویسد تا مشکل و مسئله خود را بگوید و من سعی می کنم به فصیح ترین شکل بگویم. این شما هستید که باید بگویید من در چه لایه ای عمل می کنم.

جنابعالی هم در قلمرو واژگانی گاهی واژه سازی می کنید و هم در حیطه صرف و نحو و دستور دست به هنجارگریزی می زنید، این هنجارگریزی چه کارکردی در آثار شما دارند؟

– من موقع نوشتن مجبورم از کلماتی استفاده کنم که معادل فارسی اش هست. مثلا من واژه پارمان را در مقابل آپارتمان آورده ام، چرا که فصیح تر است و اصلا «مان» یعنی «خانه» و «پار» یعنی «جدا». در نتیجه اندیشیدن به زبان یا اندیشیدن به معادل ها اتفاق می افتد.

گفتگو با بهرام بیضایی درباره زبان آرکائیک در نمایشنامه هایش

در سبک نوشتاری «مرگ یزدگرد» ما شاهد واژگان امروزی از قبیل سگ درگاه، عوعو، خفه و … هستیم در مقابل انبوهی از واژگان باستانی و آرکائیک. با استفاده و تلفیق دو جغرافیای واژگانی امروزی و باستانی به غیر از کاربردی که به نوعی فاصله گذاری است و به تماشاچی گوشزد می کنید که شما در عصر حاضر دارید نمایشی از عصر ساسانیان را می بینید چه کارکرد و چه انگیزه های دیگری از این تمهید خود داشتید؟

– فکر می کنم در ادبیات این فرق می کند. ممکن بود من یک موقعی داستان می نوشتم، زبان یکدست می شد؛ اما تئاتر زبان خودش را دارد و در واقع کار خودش را می کند. تئاتر باید در همان موقعی که دیده می شود، فهمیده شود و اگر تماشاگر فکر کند که کلمات نامأنوس سرش می ریزیم اظهار می کند که درک نمی کند.

ممکن است فرار کند. در عین حال که می خواهم فاصله زمانی را یادآوری کنم، در عین حال می خواهم این فاصله را بردارم. یعنی می خواهم افرادی را ببرم به تاریخ تا آن دوران را درک کنند. در نتیجه من در مُغلق نویسی کوشش نمی کنم بلکه در هموار کردن راه دستیابی به آن دوران کار می کنم. در نتیجه بعضی چیزها مثل «بزن به چاک» یا مثلا «خفه» که معادلی برای آن یا اصلا همین ها را داشتند.

زبان فردوسی از زمان کودکی برایم قابل فهمیدن است. جاهایی که قابل فهمیدن نیست، آن جاهایی است که واژه های مهجور خارجی یا واژه های مهجور از بین رفته فارسی قدیم توی شان هست وگرنه زبانی قابل فهمیدن است. بنابراین من چرا باید فاصله ای را ایجاد کنم با متنی که ملت تصور کنند به خاطر بُعد زمان، امکان دستیابی ندارند. آنها شاهنامه را نمی خوانند به دلیل این که فکر می کنند چطور می توانند آن موقع را فهمند. من راه فهمیدن را باز می کنم.

این اتفاق در «سه برخوانی» نمی افتد. این تمهیدی که شما فرمودید واقعا قابل ستایش است، اما در «سه برخوانی» به نظر می رسد باعث کمتر شدن ارتباط با مخاطب می شود.

– ببینید، آرش موقعی که اجرا شد، هر کسی فکر کرد که این مال پریروز است. هیچ کسی فکر نکرد مال دوران باستان است. یا اژدهاک تا به حال بیشترین اجراها را داشته است. کارنامه بنداربیدخش بیشترین اجراها را داشته است. موقعی که اجرا می شوند می بینید که خیلی آسان است. اولش را که می خوانید به هر حال مشکل است اما موقعی که این مشکل برطرف شود، از طریق درست خواندن و نه چیز دیگر، رازها و مفاهیم آشکار می شوند و فیلتر زمان برداشته می شود و جهان پشت واژه ها بیان می شود و مشکل حل می شود.

استاد، به نظر شما زبان آرکائیک باعث چند لایه شدن و غنا بخشیدن به یک اثر نمایشی نمی شود؟ استفاده از عناصری همچون گزین گویه ها و کلمات قصار و امثال حکم و از طرفی صناعات ادبی از قبیل ایجاز و ابهام و استعاره و از طرفی به رهبردن از زبانی که به نوعی زبان فلسفه و علم هم بوده، آیا باعث غنی تر شدن درام نمی شود؟

– برای گفتن مجموعه ای از مفاهیم، زبان آرکائیک بهتر کار می کند تا زبان معاصر و برای گفتن بعضی مفاهیم که به زبان معاصر مربوط است زبان آرکائیک کار نمی کند؛ اما برای مفاهیمی که من به دنبالش بودم، زبان مدرن شلخته است و جواب درستی نمی دهد و زبان این آثار بایستی آرکائیک باشد. بهترین راه این است که زبان با زمان نمایش جاری باشد. یعنی هم زبان آن دوره و زبان این دوره در نمایش جاری شود.

 گفتگو با بهرام بیضایی درباره زبان آرکائیک در نمایشنامه هایش

در آثاری که شما به زبان آرکائیک و باستانی نوشته اید، مسئله ای مطرح است که فکر می کنم به کرّار از جناب عالی سوال کرده اند و آن در مورد زبان شخصیت های آثارتان است، انگار اکثر شخصیت ها به یک زبان واحدی صحبت می کنند. مثلا آرش به همان زبانی صحبت می کند که کشواد یا سردار. یا دقیقا بندار زبانش مشابه زبان شخصیت جم است. یا اژدهاک زبانش به همان نثر توصیفات صحنه است یا یزدگرد زبان یکسانی با آسیابان و سردار دارد؛ اما در آثار مدرن، شما مانور زبانی بیشتری دارید.

مثلا در سگ کشی هر کدام از شخصیت ها برای خودشان فرهنگ واژگانی متفاوت و خاص دارند و جغرافیای واژگانی هر شخصی متفاوت از دیگری است یا در این زمینه «باشو غریبه کوچک» در اوج و قله می ایستد. چرا در آثاری که به زبان آرکائیک نوشته اید این تنوع زبانی در اشخاص نمایش دیده نمی شود؟

– در واقع لغاتی که از آن موقع می شناسیم محدود است و باید گفت که اصلا لغات به دست آمده آن موقع برای این همه مفهوم شاید کافی نیستند. تعداد زیادی از این لغات مهجور هستند و تعدادی غیر قابل فهم هستند. البته می شود آن کاری که شما می گویید را انجام داد اما غیر قابل فهم می شود. کی می داند آن زمان زبان پادشاه چی بوده. هر کسی می داند و می تواند بیاید بنویسد و ما هم ببینیم.

در زمان حاضر زبان گسترش پیدا کرده است و در واقع هر قشری تا حدودی زبان خودش را دارد. هر چند واژگان مشترکی دارند. به هر حال ما همه زبان های معاصر را می فهمیم. من یک فیلمنامه ای چاپ کردم به اسم «ایستگاه سلجوق». توی آن انگلیسی حرف می زنند. در واقع بخش هایی که ترکی حرف می زنند من ترکی ننوشته ام اما معلوم است که دارند ترکی حرف می زنند.

می خواهم بگویم که من متوجه این موضوع هستم. کی می خواهد بگوید زبانی که ۵۰۰ تا لغت هم از آن نداریم را چه جوری می شود تقسیم کرد. مثلا یک لغت «خوردن» داریم. این را پادشاه می گوید. پس آنهای دیگر چه می گویند. موقعی که واژگان محدودتر است، همه به یک زبان حرف می زنند. اصولا توسعه زبان با توسعه جامعه اتفاق افتاده است و تفکیک های زبانی با تفکیک و بزرگ شدن شهرها، تفکیک مشاغل و مهاجرت ها و غیره و غیره اتفاق افتاده است. برای مردم جامعه کوچکی که در یک جای کوچکی زندگی می کنند و واژگان محدودی دارند چنین تغییری وجود ندارد.

به نظر شما درام نویس نباید برای ایجاد تنوع زبان شخصیت هایش در زبان آرکائیک تلاش کند؟

– تلاش که باید باشد اما نه همه اش با کلمات، یک خرده هم با عوامل شنیداری دیداری باید این مسئله صورت بگیرد.

در آثاری که شما به زبان آرکائیک نوشته اید، شخصیت ها را بیشتر از طریق اعمال و کردار و کنش های نمایشی است که می شناسیم.

– بله و از طریق منطق آنها، چرا که منطق هر یک از آنها با دیگری فرق می کند. همانطور که گفتم مثلا در یک جامعه ای که پانصد نفر، دویست نفر یا بعضی دهات و روستاها مثلا دوازده نفر در یک جا زندگی می کنند چگونه می توان تشخیص داد که این یکی کدخداست و آن دیگری زیردست کدخدا است. چون با واژگان محدودی دارند زندگی می کنند. بنابراین تصور من این است که تصور عامه راجع به جوامع اولیه غلط است و این طور نیست که آنجا اینقدر تفکیک زبانی وجود داشته باشد.

یکسری مفردات در آثار شما وجود دارند که متعلق به دوران باستان هستند؛ اما در کل آثار را مدرن می بینم. آیا اعتقاد دارید که آثار شما به نوعی به آثار مدرن ادبیات نمایشی تکیه می زنند؟

– قضاوت نمی کنم. فقط می خواهم بگویم در هر کدام از اینها می خواستم یک حرف امروزی بگویم. در واقع نگاه امروز در آنها هست و این بیان امروزی برای مردم امروز است. در نتیجه اگر مدرن است پس مدرن است.

مسئله دیگری که برای من مطرح است و چند سال پیش در جلسه از جنابعالی سوال کردم مسئله پارادوکس است. به نظر می رسد یکی از دلمشغولی های شما همین مسئله است. این پارادوکس در داستان و شخصیت های نمایشی شما اتفاق می افتد؛ اما انگار این پارادوکس در عنصر زبان هم اتفاق می افتد. یعنی شما از طریق هنجارگریزی واژگانی، واژه ای را انتخاب و جایگزین واژه ای آشنا می کنید و به نوعی پارادوکس زبانی را به وجود می آورد.

– مثل چی؟ یک نمونه اش را بگویید.

گفتگو با بهرام بیضایی درباره زبان آرکائیک در نمایشنامه هایش

مثل واژه «ژکیدن» که واژه ای مهجور در مقابل واژه «غر و لند کردن» است و شما با این گزینش باعث می شوید در یک آن مدلول واحد، دو دال متفاوت داشته باشد. همین یک مدلول واحد در یک لحظه دو دال متفاوت دارد. البته این پروسه به شناخت بیشتر تماشاچی می انجامد.

– ببینید. من می خواهم زبانی را زنده کنم. زبان باستانی و سره همیشه مرده به نظر می رسد. من برای یک تئاتری که زنده است زبانی زنده نیاز دارم. در نتیجه واژه ها را جوری می چینم که از این حالت عادی معمول در بیاید و در واقع زبان یک زندگی دوباره و مشخصی پیدا می کند. در عین حال آدم های ساده ای که توی داستان ها ما می بینیم را من ندارم. آدم های من آدم های پیچیده ای هستند و من ناچارم این پیچیدگی را با همان کلماتی که دارم منتقل کنم. جوری که همه را بچینم و پیچیدگی ذهنی و روحی شخصیتی آن طرف را نشان بدهم. بنابراین همین کار را می کنم، کاری می کنم که پیچیدگی های ذهنی، فکری و روحی آن آدم را نشان بدهم.

مسئله دیگری که در زبان مطرح است «لانگاژ»، «لانگ» و «پارول» است. به نظر می رسد که شما تلاش می کنید پارول با لانگ همپوشانی شود.

– شما مرا وادار می کنید که کارهایم را تحلیل کنم و من می خواهم از این کار در بروم. بنابراین بگذارید این کار شما باشد نه من.

و به رسم عادت گفتگوها، آخر سر اگر حرفی باقی است…

– من سعی می کنم این زبانی که برای نمایشنامه ها و فیلمنامه های مختلفی که می نویسم، زبان خودش را پیدا کند و از این زبان تکراری و عادت شده استفاده نکنم و یا اگر مجبورم از آنها استفاده کنم، آن را به صورتی در بیاورم که زنده بشود، صورت خلق شده به خودش بگیرد، نه نسخه ای از یک عادتی که ما همیشه داریم. آن را دوباره در واقع دوباره سازی کنم. ناچاریم، برای این که در غیر این صورت یک تئاتر مرده یا یک نمایشنامه مرده یا فیلمنامه مرده خواهیم داشت.


منبع: برترینها

تفاوت حریم خصوصی نامداری با خالقی!

گروه هنری: «آزاده نامداری» درباره عکس‌های منتشره از خود در پارکی در کشور سویس که در فضای مجازی منتشر شده گفت: با محارم در محل سر سبزی بودم و روسری یک لحظه از سرم افتاد!




در حالیکه این مجری سابق صدا وسیما در روزهای اخیر چندین عکس با چادر از خود در اروپا منتشر کرده بود، طی روزهای اخیر، چند عکس‌ و یک فیلم کوتاه از حضور بی حجاب وی در کشور سوییس در فضای مجازی منتشر شد. اما نامداری در مصاحبه با کانال تلگرامی فارس پلاس – خبرگزاری فارس – گفت: «طبیعتا حالم خیلی خوب نیست. من متاسفم برای کسانی که در زندگی خصوصی دیگران جست و جو می‌کنند. قبلا بعد از این گونه تجسسها اینها را در گوشی بهم می‌گفتند اما حالا به راحتی آنها را منتشر می‌کنند و با آبروی افراد بازی می‌کنند. من خیلی روز سختی داشتم و مجبور شدم به بعضی از دوستانم جواب بدهم. من جواب آن هایی را نمی‌دهم که خیلی زود من را قضاوت کردند. جواب آن ها سکوت است. اما دوستانم که بعد از دیدن تصاویر تعحب کردند و کمی مکث کردند و سوال کردند از من. من با محارم خودم در یک جای سرسبز بودم. من یک بچه ۱۰ ماهه دارم فقط این را می‌گویم و بقیه چیز ها ارزش گفتن ندارد. من نمی‌دانم کسی که در آن زمانی که روسری من یک لحظه از سرم افتاده در آن جا بوده و دوربین هم داشته و آن عکس ها را گرفته است. چه نیتی داشته است؟ اما اگر کمی عادل باشیم متوجه می‌شویم که گناه کسی که این عکس ها را گرفته و منتشر کرده هزاران بار بیشتر است از من است که یک لحظه در حضور محارم روسری از سرم افتاده.»

در فضای مجازی از شیوه دوگانه موجود برای برخورد با بحث حجاب انتقادهای زیادی شده و در همین زمینه یک کاربر نوشته است: «#پارادوکس‌های رفتاری مدعیان دین‌داری: چرا انتشار عکس‌های مینو خالقی توسط حامد طالبی مدیرمسئول فارس پلاس اقدامی شجاعانه و برای آزاده نامداری اقدامی رذیلانه تلقی می‌شود؟»

همچنین کاربر دیگری نوشته است: «دختران فوتبال زنان که به علت بی‌حجابی در خارج از کشور از تیم ملی خط خوردند، خانم مینو خالقی که به علت کشف عکس بی‌حجاب از نمایندگی مجلس بازماند،
حداقل این‌ها داعیه داشتن حجاب برتر را نداشتند.
واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند/چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند»

واکنش محمدعلی ابطحی و پاسخ به او
در همین زمینه محمدعلى ابطحى نوشته است: انتشار تصاویر بی روسری خانم آزاده نامداری با همسرش و فرزند کوچکش که دزدکی گرفته شده اوج رذالت اخلاقی است. البته که همسر هیچ ادمی در مقابل شوهرش روسری سر نمی کند. کاش ما اخلاق داشتیم و این تصاویر خصوصی را منتشر نمی کردیم. کاش عقل هم داشتیم و میفهمیدیم زن در مقابل همسر کار بدی نکرده اگر روسری ندارد. و مهمتر کاش بفهمیم زندگی خصوصی هرکسی به خودش مربوط است.

یکى از کاربران به ابطحی چنین پاسخ داده است:
اولا صدای فیلم مشخص است فیلم دو نفری نیست و جماعتی هستند.  فیلم دزدکی گرفته نشده و همراهان این فیلم را گرفته اند. مقایسه عکسها و فیلم نشان می دهد که لباس گرم کن تیره در فیلم است اما در عکسها لباس روشن دارد. یعنی برای یک جا و یک زمان نیست و در روزهای مختلف در فضای عمومی این گونه بوده است.

آنچه باعث هیجان و تعجب شده، شکاف بین تصویر ذهنی مردم است با آنچه می بینند. فیلم اتاق منزل نیست بلکه یک پارک در سوئیس است که مردمان دیگر هم آزادانه رفت و آمد دارند. تعجب بر آن است که نوشیدنی های الکلی که با شریعت سازگار نیست بر روی میز است. تعجب از آن است که از آن همه چادر و حجاب چگونه در سوئیس رها و آزاد تبدیل شده است.

جناب آقای ابطحی! فرق ذهنیت مردم شکافی عمیق خورده است. هر آنچه را که به حلقوم ذهن شان فرستاده اند، هنگامی که چراغ ها را روشن کرده اند، تفاوتی فاحش را چشیده اند. مزه آنچه می بینند با آنچه فهمیدند تناسبی نداشته و در تضادی گنگ و تاریک فرو رفته اند. به جای آنکه به مردم خرده بگیرید به آزاده نامداری ها نهیب بزنید که دست از دوگانگی بردارند. تا از فرار دائمی خودشان از زندگی شان رهایی یابند و در آرامش روزگار را سپری کنند. آقای ابطحی! دفاع برای هدف به هر قیمتی از منش و روش اصلاح طلبی به دور است. خداوند همه ما را یکرنگ و رها بگرداند.


منبع: بهارنیوز

کلپورگان دریک قدمی جهانی شدن

به گزارش ایرنا این ارزیابان سازمان یونسکو به منظور بررسی ظرفیت های روستای کلپورگان به عنوان نخستین روستای نامزد شده ایران برای ثبت جهانی وارد این روستا شدند.کلپورگان در ۲۵ کیلومتری شهرستان سراوان سیستان و بلوچستان قرار دارد.کلپورگان را با سفالش در دنیا می شناسند، سفالی که با دستان زنان و دختران روستا بدون هیچگونه دستگاه مکانیزه ای ساخته می شود.مدیرکل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری سیستان و بلوچستان دوشنبه شب در گفت و گو با خبرنگار ایرنا اظهار داشت: حضور مردم و همکاری دستگاههای اجرایی برای نشان دادن ظرفیت های این روستا و استقبال از ارزیابان بسیار خوب و قابل توجه بود.کامبیز مشتاق گوهری افزود: هنرمندان روستای کلپورگان با صحبت هایشان در سفر ارزیابان جایگاهشان را متذکر شدند و نشان دادند که خواستار ارتباط با دنیا برای معرفی و فروش آثارشان هستند.

کوین موری نماینده شورای جهانی صنایع دستی نیز به خبرنگار ایرنا گفت: قدمت منطقه بلوچستان به ۱۰ هزار سال قبل بر می گردد.وی با بیان اینکه برای ارزیابی امکانات، شایستگی و تکنیک های سنتی ساخت سفال کلپورگان به اینجا سفر کرده است افزود: تمام مواردی که مشاهده کردیم را به کمیته ارزیابی شورای جهانی انتقال می دهیم تا مورد بررسی قرار گیرد.وی اظهار داشت: امیدوارم که این روستا به عنوان نخستین روستای جهانی صنایع دستی ایران ثبت شود.غادا هیجاوی دیگر نماینده شورای جهانی صنایع دستی نیز به خبرنگار ایرنا گفت: گزارشی از ارزیابی های انجام شده به قاره های آمریکای شمالی و جنوبی، اروپا، اقیانوسیه و آفریقا ارسال می شود و امیدواریم که کلپورگان به عنوان نخستین روستای جهانی صنایع دستی ایران ثبت شود.

وی اظهار داشت: زنان این منطقه نقش بسیار مهمی در تولید سفال دارند و از بودن در کنار آنان احساس خوبی به انسان دست می دهد.وی افزود: ارزیابی های انجام گرفته در زمینه های مختلف مورد بررسی قرار خواهد گرفت. وی از پذیرایی گرم مردم منطقه قدردانی کرد و افزود: امروز بسیار خرسند شدم که در میان مردم روستای کلپورگان حضور داشتم. کلپورگان روستایی در ۲۵ کیلومتری شهر سراوان و ۳۹۰ کیلومتری جنوب شرق زاهدان مرکز استان سیستان و بلوچستان خواستگاه سفالی به همین نام است.به گزارش ایرنا سیستان و بلوچستان با ۲ میلیون و ۷۷۵ هزار و ۱۴ نفر جمعیت و ۱۹ شهرستان و ۱۸۷ هزار و ۵۰۲ کیلومتر مربع وسعت پهناورترین استان کشور شناخته می شود که بنا به گفته علی اوسط هاشمی استاندار این استان افزون بر ۵۱ درصد جمعیت استان در روستاها و بقیه در شهرها سکونت دارند.


منبع: بهارنیوز

خالق تاج و تخت سکوتش را شکست

به گزارش ایسنا، «هافینگتون پست» نوشت: هواداران مجموعه رمان مشهور «جورج آر.آر. مارتین» مدت‌هاست در انتظار انتشار «بادهای زمستانی» ـ ششمین قسمت از «ترانه یخ و آتش» ـ هستند. جلد پنجم این مجموعه سال ۲۰۱۱ به بازار آمد و «مارتین» اعلام کرد سال ۲۰۱۶ و همزمان با روی آنتن رفتن فصل ششم سریال اقتباسی «بازی تاج و تخت»، ادامه این اثر را منتشر می‌کند اما این اتفاق هنوز رخ نداده و همین تاخیر سبب شده رسانه‌ها و هواداران او به گمانه‌زنی‌های متعددی در این‌باره بپردازند.  «مارتین» اما اخیرا اعلام کرده خوانندگان رمان‌های «ترانه یخ و آتش» در سال ۲۰۱۸ باید منتظر انتشار یک و یا حتی دو جلد بعدی این هفت‌گانه باشند. او طی مطلبی که در «لایو ژورنال» منتشر کرده، نوشته است: اخیرا گزارش‌های واقعا عجیبی از روزنامه‌نگارانی که از هر چیزی دست‌آویزی برای داستان‌سرایی می‌سازند، درباره به تاخیر افتادن انتشار «بادهای زمستانی» به چشمم خورده. نمی‌دانم کدام داستان بی‌معنی‌تر است، آن که می‌گوید کتاب تمام شده و من به دلایل شرورانه روی آن چنبره زده‌ام یا آن‌که مدعی است من هنوز هیچ چیز ننوشته‌ام. هر دو این ‌داستان‌ها به یک اندازه غلط و احمقانه هستند. من هنوز دارم روی رمان کار می‌کنم و هنوز چندین ماه عقب هستم (چند ماه؟ سوال خوبی‌ است). هنوز هم روزهای خوب و بد دارم و تنها دوست دارم همین را بگویم. در این مقطع اظهارنظر درباره این‌که «بادها» زودتر به بازار می‌آید یا اولین قسمت «خون و آتش»، خیلی سخت است اما فکر می‌کنم در سال ۲۰۱۸ شما یک کتاب وستروسی از من خواهید دید… و کسی چه می‌داند، شاید دو تا.   
 
«خون و آتش» مجموعه رمان‌هایی از «مارتین» است که قرار بود پس از به اتمام رسیدن هفت‌گانه «ترانه یخ و آتش» منتشر شود. این رمان‌ها به تاریخچه خاندان «تارگارین‌» می‌پردازند.  داغ شدن بازار شایعه و حدس و گمان درباره زمان انتشار رمان به تعویق‌افتاده «مارتین»، جای هیچ تعجبی ندارد. او طی دو سال گذشته چند بار وعده به پایان رساندن ششمین قسمت «ترانه یخ و آتش» را به هوادارانش داده و بعد از مدتی خبر رسیده او در حال کار کردن روی پروژه‌ای دیگر است. یکی از جدیدترین نمونه‌های این موضع، اقتباس تلویزیونی رمان «آن‌که از مرگ می‌ترسد» توسط این نویسنده است. «آن‌که از مرگ می‌ترسد» (۲۰۱۰) رمانی آخرالزمانی نوشته «ندی اوکورافور» نویسنده نیجریه‌ای ـ آمریکایی است که در ژانر علمی ـ تخیلی نوشته شده و از رمان‌های مشهور ادبیات آفریقایی به حساب می‌آید و سه جایزه مهم «هیوگو»، «نبیولا» و جایزه تخیلی جهان را کسب کرده است. «مارتین» مدیریت اجرایی این پروژه را برای شبکه «اچ.بی.او» برعهده گرفته است.
 
«جورج آر.آر. مارتین» به عنوان نویسنده رمان‌های «ترانه یخ و آتش»، سال ۱۹۹۶ قرارداد نگارش سه‌ جلد از این مجموعه را امضا کرد و حالا که ۲۰ سال از آن زمان گذشته، او همچنان درگیر نگارش هفت‌جلدی پرفروشش است. پنجمین قسمت از این مجموعه رمان تخیلی سال ۲۰۱۱ به بازار آمد.  مجموعه رمان «مارتین» بخش قابل توجهی از شهرت خود را به اقتباس تلویزیونی‌اش که «بازی تاج و تخت» نام دارد،‌ مدیون است. «دیوید بنیوف» و «دی.بی. وایس» کارگردانان این پروژه تلویزیونی هستند. این سریال روایت‌کننده‌ چندین خط داستانی از مجموعه رمان «ترانه یخ و آتش» است که داستان آن در قلمرو خیالی هفت پادشاهی «وستروس» می‌گذرد. «بازی تخت و تاج» راوی تاریخچه نبرد خشونت‌بار بین خانواده‌های اشرافی در آن سرزمین است که برای به دست آوردن تخت آهنین تلاش می‌کنند.
 
این مجموعه در سال ۲۰۱۵ برای چهارمین سال پیاپی در صدر فهرست دانلود غیرقانونی سریال‌های تلویزیونی در جهان قرار گرفت و تنها فصل پنجم آن بیش از ۱۴ میلیون بار به صورت غیرقانونی دانلود شده است.  «بازی تاج و تخت» که سال گذشته در ۲۴ بخش نامزد کسب جایزه امی (اسکار تلویزیونی) بود، توانست رکورد ۱۲ جایزه «امی» را برای یک مجموعه تلویزیونی از آن خود کند. جذابیت این مجموعه تلویزیونی آمریکایی‌ تا حدی بوده که علاوه بر جوایز تلویزیونی که نصیب سازندگانش کرده، سیلی از گردشگران را برای دیدن لوکیشن‌های فیلمبرداری‌ این پروژه در ایرلند شمالی ترغیب کرده است.  پخش فصل هفتم این سریال پربیننده اخیرا آغاز شده و فصل هشتم و نهایی آن نیز سال ۲۰۱۸ میلادی در دسترس علاقه‌مندان قرار خواهد گرفت


منبع: بهارنیوز

اسپیلبرگ واقعیت مجازی را فیلم می‏ کند

به نقل از ورایتی، استیون اسپیلبرگ خیلی مطمئن نبود که فرد درست برای نشستن روی کارگردانی پروژه علمی تخیلی حماسی جدیدش یعنی «بازیکن شماره یک آماده» یا «Ready Player One» است.

 


 


 

طی یک پنل مباحثه ای در مراسم کامیک کان سن دیگو روز شنبه، اسپیلبرگ گفت بعد از اینکه رمان پرفروش ارنست کلاین درباره آینده ای که معتاد به واقعیت مجازی شده را خواند، نخستین فکری که به ذهنش خطور کرد این بود که «آن ها به یک کارگردان جوان تر نیاز خواهند داشت.»روی صحنه، کلاین و ستاره های این فیلم تای شریدان، بن مندلسون و تی جی میلر به اسپیلبرگ ملحق شدند و تریلری از این فیلم به نمایش درآمد که باعث شد همه هیجان زده بشوند و فریاد بزنند. دنیای گیمینگی که فیلم «Ready Player One» به نمایش می کشد، به بازیکنان اجازه می دهد با فیلم های معروف فرهنگ عامه از دهه های هشتاد و نود میلادی مثل «غول آهنی»، «ترون»، «آکیرا»، «ارباب حلقه ها»، «بازگشت به آینده» و «کابوس در خیابان اِلم» فعل و انفعال داشته باشند.

 

اسپیلبرگ گفت «وقتی برای نخستین بار کتاب ارنی را خواندم، خارق العاده ترین فلش فوروارد و فلش بک در عین حال بود» و به این نکته اشاره کرد که این فیلم به بازه ای از گذشته صنعت سرگرمی اشاره می کند که در آن خود او نقشی بسیار بزرگ داشت و حتی به او به عنوان محبوب ترین کارگردان دوران رونالد ریگان اشاره می کنند. این کتاب همچنین بینشی تیره و پادآرمان گرا از آینده را به تصویر می کشد که در آن مردم دارند ایالات متحده را ترک می کنند. واقعیت مجازی به مردم اجازه می دهد از زمان حال تلخ خود فرار کنند.آنطور که اسپیلبرگ می گوید: «در این دنیا می توانید هرکاری که در مخیله تان می گنجد انجام بدهید.» خلق کردن این اثر دو سال و نیم برای این کارگردان و تیمش زمان برد.اسپیلبرگ چیزی درباره جزییات و پیچش های داستانی «بازیکن شماره یک آماده» نگفت، اما یک نکته از خط داستانی آن گفت که می تواند باعث شود هواداران بازی های ویدیویی حسابی هیجان زده شوند. او گفت: «غول آهنی یکی از بازیکنان اصلی این داستان است.»


منبع: بهارنیوز

کوپن سینما در «سیما»

ادامه حیات برنامه‌هایی از این دست به شیوه‌ای مدبرانه و با ارائه تعریفی اصولی از ژورنالیسم رسانه‌ای می‌تواند در ارتقای فرهنگی و حرفه‌ای سینما و جهت‌دهی بینش و درک بصری مخاطب، نقش بسیار مؤثری داشته باشد.

جواد طوسی در روزنامه شرق نوشت: این یک واقعیت انکارناپذیر است که سینما و رخدادها و مسائل مرتبط با آن در حوزه‌های رسانه‌ای، هواخواهان زیادی دارد. حالا این سؤال مطرح می‌شود که رسانه ملی نسبت به این طیف گسترده از مخاطبین، چه تعهدی دارد؟ آیا اولویت‌های اصلی در این رسانه سرگرمی‌سازی و خنداندن خلق‌الله در این روزگار ناخوش و… سخنرانی‌های قالبی و کلیشه‌ای است، یا فرهنگ‌سازی توأم با جاذبه‌های بصری و نمایشی و پرداختن به حوزه‌های تخصصی نیز می‌باید مطمح نظر قرار گیرد؟

درحال‌حاضر، سهم سینما از این زاویه در شبکه‌های تلویزیونی شامل برنامه «سینما یک» در پنجشنبه‌شب‌ها، برنامه چهارشنبه‌شب‌های «چشم شب روشن» با اجرای اکبر نبوی از شبکه چهار و برنامه «شهر فرنگ» در پنجشنبه‌شب‌ها با اجرای حمیدرضا مدقق از شبکه خبر است. برنامه «سینما یک» که اساسا به نقد و بررسی آثار برتر و موردعلاقه‌ منتقدین و دیگر اهالی سینما (اعم از ایرانی و خارجی) اختصاص دارد و همین‌جا لازم می‌دانم به اجرای خوب همکارمان غلامعباس فاضلی و توجهش به جزئیات و گرامر سینما اشاره کنم. اما دو برنامه دیگر در قالبی گفت‌وگومحور به مباحث روز سینمای ایران می‌پردازد. منتها جای خالی برنامه‌های متنوعی را که در آنها به اخبار سینمای ایران و موضوعات کلیدی مرتبط با آن و مسائل صنفی و نقد و بررسی فیلم‌های قابل بحث به نمایش عمومی درآمده و جایگاه پیش‌کسوتان سینما و جنبه‌های حرفه‌ای و تجربی سینما پرداخته شود، کاملا می‌توان احساس کرد.

از توقف برنامه «هفت» با اجرای بهروز افخمی، چندماهی است که می‌گذرد و با وجود اخبار گوناگون در مورد سری جدید این برنامه و مجری و منتقد ثابتش، هنوز رسما خبری در این زمینه اعلام نشده و زمان پخش آن نامعلوم است. در این فاصله سینمای ایران کانون رخدادهای مختلفی بود و فیلم‌های قابل اعتنایی اکران شد که جا داشت با نگاهی عمیق و کارشناسانه مورد بررسی قرار می‌گرفتند اما این فرصت‌ها از دست رفت و همچنان تولید بعدی این برنامه در هاله‌ای از ابهام قرار دارد.

برنامه تازه‌شکل‌گرفته «سینمادو» هم با فرارسیدن ماه مبارک رمضان متوقف شد و در مورد ادامه پخش آن حرف‌های ضدونقیضی مطرح می‌شود. این شیوه برخورد نشان می‌دهد که ماهیت وجودی این برنامه‌ها برای مدیران و برنامه‌ریزان سیما چندان اهمیت ندارد و به هر مناسبت یا موضع‌گیری بیرونی، ‌می‌توان از ادامه پخششان جلوگیری کرد. در صورتی که با درنظرگرفتن ابعاد رسانه‌ای سینما و حجم مخاطبانش، تداوم پخش این‌گونه برنامه‌ها (با همه جاذبه‌ها و دافعه‌هایشان)، از توقیف یکباره یا تعطیلی غیرهدفمند‌شان بهتر است. نباید این نکته را از نظر دور داشت که ادامه حیات برنامه‌هایی از این دست به شیوه‌ای مدبرانه و با ارائه تعریفی اصولی از ژورنالیسم رسانه‌ای می‌تواند در ارتقای فرهنگی و حرفه‌ای سینما و جهت‌دهی بینش و درک بصری مخاطب، نقش بسیار مؤثری داشته باشد.


منبع: عصرایران

انتشار «تیغ و ترنا»ی محموداستادمحمد

همزمان با چهارمین سالمرگ این نمایشنامه‌نویس از سوی بنیادی که به نام او نامگذاری شده، اعلام شده است که نخستین جلد از مجموعه آثار او روز سوم مردادماه منتشر می‌شود.

روزنامه اعتماد نوشت: چهار سال از کوچ بی‌بازگشت محمود استادمحمد می‌گذرد و حالا قرار است نخستین جلد از آثار این نمایشنامه‌نویس همزمان با سالمرگ او منتشر شود؛ کتابی که در آن نمایشنامه‌ای را می‌خوانیم که استادمحمد برای زنده‌یاد هادی اسلامی نوشته بود و پیش از این منتشر نشده است. سوم مرداد سال ١٣٩٢ محمود استادمحمد برای همیشه چشمانش را بر تئاتر و ترانه و باغچه همیشه عزیزش بست و دستانش را به فرشته مرگ سپرد تا شاید در جهانی دیگر بیارامد که در اینجا او را جای آرمیدن نبود.

حالا همزمان با چهارمین سالمرگ این نمایشنامه‌نویس از سوی بنیادی که به نام او نامگذاری شده، اعلام شده است که نخستین جلد از مجموعه آثار او روز سوم مردادماه منتشر می‌شود. پیش از این مجموعه نمایشنامه‌های استادمحمد از سوی نشر «قطره» و در قالب کتابی با نام «ای کاش که جای آرمیدن بودی» منتشر شده بود اما حالا قرار است مجموعه هفت جلدی آثار او از سوی نشر «چشمه» منتشر شود. مجموعه‌ای که شامل ١٧ نمایشنامه است و در فاصله تاریخ سالمرگ او در سوم مرداد تا سالروز تولدش در سوم آبان ماه به تدریج کامل خواهد شد. این کتاب که جلد نخست از این مجموعه است، دو نمایشنامه «آسید کاظم» و «تیغ و ترنا» را شامل می‌شود.

نمایشنامه «آسید کاظم» سال‌ها قبل منتشر شده است اما نمایشنامه «تیغ و ترنا» برای نخستین‌بار منتشر می‌شود. «تیغ و ترنا» نمایشنامه‌ای است که سال ١٣۶٠ به خواست زنده‌یاد هادی اسلامی و بر اساس روشی که در تئاترهای لاله‌زار آن دوره در اتود گرفتن از بازیگر مرسوم بوده، نوشته شده و به کارگردانی هادی اسلامی در تئاتر «البرز» و با یدالله شیر‌اندامی، عنایت شفیعی، رحیم بقایی، مسعود شهیدی، معصومه تقی‌پور و سیروس گرجستانی روی صحنه رفته است. متن این نمایشنامه نیز بر اساس نسخه پاکنویس شده به خط زنده‌یاد هادی اسلامی منتشر می‌شود. اعضای بنیاد استادمحمد تصمیم داشتند برای انتشار این کتاب آیین رونمایی برگزار کنند اما از آنجاکه در حال حاضر مدیا کاشیگر یکی از اعضای هیات‌مدیره این بنیاد، در بیمارستان بستری است، رونمایی از جلد اول این مجموعه را به زمانی دیگر موکول کردند. محمود استادمحمد ‌ که در طول زندگی پرفراز و نشیبش نمایشنامه‌هایی همچون «آسید کاظم»، «شب بیست و یکم»، «دیوان تئاترال»، «سپنج رنج و شکنج»، « تهرن»، «دقیانوس امپراتور شهر اقیانوس»، «خونیان وخوزیان»، « قصص القصر»، « عکس خانوادگی»، «آخرین بازی» و… را به نگارش درآورد و با هنرمندانی چون خسرو شکیبایی، هادی اسلامی، اصغر همت و… همکاری کرد. بچه دروازه دولاب تهران بود و در نوجوانی به سبب همکلاسی بودن با بهمن مفید با برادر بزرگش بیژن آشنا شد و همین آشنایی موجب ورود او به صحنه تئاتر شد.

در نمایش مشهور «شهر قصه» نقش «خر» را بازی کرد و با این نقش نه تنها در ذهن تماشاگران نسل‌های قبلی باقی ماند که نسل جدید بعدها نظاره‌گر این نقش‌آفرینی او در این کاراکتر شدند و او حتی با وجود برخی از دلگیری‌ها، ارادتمند بیژن مفید ماند. پیش از انقلاب مدتی در جنوب کشور بود و بعد از انقلاب نیز چند زمانی را در کانادا سپری کرد اما غربت را دوام نیاورد و دیگر بار به سرزمین مادری خویش بازگشت و دوباره البته با فاصله‌های طولانی تئاتر کار کرد. دو سه سال آخر زندگی بر او سخت گذشت و به ناچار با سرطان مبارزه کرد و از بد حادثه، نبود دارو در وضعیتی که کشور تحریم بود، کار را دشوارتر کرد و در نهایت، آرامش مرگ را به کشمکش زندگی ترجیح داد و سرانجام سحرگاه روز ٣ مرداد سال ٩٢، صحنه زندگی را ترک گفت. برای دوستدارانش چند نمایشنامه و تعدادی ترانه چاپ نشده به جای گذاشت و سنگ قبری در قطعه هنرمندان در کنار سعدی افشار همیشه عزیزش.


منبع: عصرایران

ادبیات معاصر، ادبیات نومیدی است

: ژان ماری گوستاو لوکلزیو، برنده نوبل ادبیات سال ٢٠٠٨ نخستین‌بار برای نوشتن داستانی درباره دریا در هفت‌سالگی قلم به دست گرفت. اما حرفه‌اش را وقتی شروع کرد که جوان کمروی ٢٣ساله‌ای بود و نماینده‌ای ادبی در اختیار نداشت؛ بنابراین داستان «صورت جلسه» را در پاکت می‌گذارد و برای معتبرترین ناشر فرانسه می‌فرستد. این داستان در سال ١٩۶٣ منتشر شد و جایزه رنودو را برای او به ارمغان آورد و نامش در فهرست نهایی نامزدهای جایزه گنکور دیده شد.

کتاب «صورتجلسه» داستان جوانی ناراضی را روایت می‌کند که در شهر کوچکی در جنوب فرانسه پرسه می‌زند و در نهایت راهش به بیمارستان روانی می‌رسد. این کتاب که به‌شدت تحت‌ تاثیر نویسنده‌های اگزیستانسیالیستی مانند ژان پل سارتر و آلبر کامو بود، لوکلزیو را به محبوب رسانه‌ها بدل کرد. از آن زمان تا به حال بیش از ۴٠ مقاله، رمان، داستان کوتاه و داستان‌هایی برای کودکان نوشته است.

اغلب آثار او درباره انسان‌های سرگردان است، مردمی که در جست‌وجوی معنا و در مبارزه با تاریخ ملی‌شان هستند. روایت «ستاره سرگردان» یکی از بازمانده‌های هولوکاست را با زن جوان فلسطینی در نخستین روزهای حکومت رژیم صهیونیستی هم‌مسیر می‌کند. در رمان «جوینده طلا» سیاست‌های مستعمراتی اروپا را درون داستانی درباره جست‌وجوی گنجی مدفون در جزیره‌ای در اقیانوس هند، پنهان می‌کند.

ادبيات معاصر، ادبيات نوميدي است

 

ژان ماری گوستاو لوکلزیو ‌زاده ١٩۴٠ در نیس است اما خودش را شهروندی جهانی معرفی می‌کند؛ ریشه‌های خانواده‌اش به موریس می‌رسد، در کودکی در آفریقا زندگی کرد، مدتی در دانشگاه بریستل انگلستان مشغول تحصیل شد، با کار در مکزیک و تایلند خدمت سربازی‌‌اش به فرانسه را کامل کرد. در دهه ١٩٧٠ سال‌ها با قبیله بومی سرخ‌پوستان امبرا در جنگل‌های پاناما زندگی کرد و شیفته فرهنگ آنها شد. به همین ترتیب آکادمی سوئد به هنگام معرفی لوکلزیو به عنوان برگزیده جایزه نوبل ادبیات، او را نویسنده‌ای کوچ‌نشین نامید و از اینکه او را نویسنده‌ای فرانسوی بداند خودداری کرد.

از زمانی که لوکلزیو جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد آثار داستانی او در ایران به همت مترجمان برگردانده و منتشر شد. سال گذشته دو کتاب «ستاره سرگردان» با ترجمه سجاد تبریزی از سوی انتشارات آموت و «کودک زیر پل» ترجمه مرضیه بلیغی از انتشارات یانار روانه قفسه‌های کتابفروشی‌ها شد. رمان‌های «دگرگونی‌ها»، «دیه‌گو و فریدا»، «خلسه مادی»، «آفریقایی» و… پیش از این به فارسی ترجمه شدند. در ادامه گفت‌وگوی مجله ادبی  Le Magazine Litteraire را پیش از اهدای جایزه نوبل به لوکلزیو می‌خوانید.

آثار شما عرفانی، فلسفی و محیط‌زیستی! توصیف شده‌اند. کار خودتان را با این توصیف‌ها یکی می‌دانید؟

سخت است خودت کارت را توصیف کنی. اگر قرار باشد کارهایم را ارزیابی کنم باید بگویم که کتاب‌هایم تنها چیزی هستند که بیشترین شباهت را به من دارند. به عبارتی دیگر، از نظر من این موضوع کمتر به بیان عقاید مربوط است و بیشتر بیان آنچه من هستم و آنچه به آن اعتقاد دارم، است. وقتی می‌نویسم در درجه اول سعی می‌کنم روابطم را به روزمره، به رویدادها ترجمه کنم. ما در دوره پردردسری زندگی می‌کنیم که مورد حمله آشفتگی عقاید و تصاویر قرار گرفته‌ایم. شاید نقش ادبیات در دنیای امروز این باشد که طنین‌انداز این آشفتگی باشد.

ادبیات می‌تواند این آشفتگی را تحت تاثیر قرار دهد، شکل آن را تغییر دهد؟

ما در این دوره و زمانه دیگر جسارت باور کردن نداریم، مثل دوره سارتر که یک رمان می‌توانست جهان را دگرگون کند. امروزه نویسنده‌ها فقط می‌توانند ضعف سیاسی خود را ثبت کنند. وقتی سارتر، کامو، دوس پاسوس یا اشتاین‌بک می‌خوانی، آشکارا می‌بینی که این نویسنده‌های متعهد بزرگ اعتماد به نفسی بی‌حدوحصر در آینده بشر و قدرت کلام مکتوب داشتند.

یادم می‌آید که وقتی هجده سال داشتم، سرمقاله‌های سارتر، کامو و موریاک در L’Express را می‌خواندم. آنها مقاله‌های متعهدانه‌ای بودند که راه را نشان می‌دادند. کسی امروزه می‌تواند به طور قابل‌قبولی تصور کند که سرمقاله روزنامه‌ای بتواند به حل مشکلات ویران‌کننده زندگی ما کمک کند؟ ادبیات معاصر ادبیات نومیدی است.

اگر مردم شما را نویسنده‌ای می‌شناسند که نمی‌توان او را در دسته‌بندی خاصی قرار داد، شاید به این خاطر است که فرانسه هرگز تنها منبع الهام شما نبوده است. رمان‌های شما بخشی از دنیای خیالی جهانی‌شده هستند. کمی شبیه به کارهای رمبو یا [ویکتور] سگالان، نویسنده‌هایی که منتقدان ادبی فرانسه سخت می‌توانند آنها را در دسته‌ای جای بدهند.

اول از همه بگویم جای نگرفتن در دسته‌بندی‌ها به هیچ‌وجه من را ناراحت نمی‌کند. فکر می‌کنم مهم‌ترین خصوصیت رمان این است که قابل دسته‌بندی نیست، به عبارتی دیگر ژانری با چندشکل است که بخشی از پیوند خوردن چند ژانر است، آمیزه‌ای از ایده‌ها که در نهایت انعکاسی از جهان چندقطبی ما است. من هم مثل شما فکر می‌کنم که می‌گویند بنیاد ادبی فرانسوی، جانشین به اصطلاح ایده‌های جهانی اعضای انجمن ادبی Encyclopedistes بود، با خواندن هر نوع ایده‌ای به نام «بیگانه» تمایل رقت‌انگیزی برای به حاشیه راندن آنها داشتند. رمبو و سگالان در دوره خود بهای این رفتار را پرداختند.

حتی امروزه، آثار نویسنده‌های اهل کشورهای جنوبی فقط در صورتی در اینجا چاپ می‌شوند که در دسته «بیگانه» طبقه‌بندی شوند. مثالی که به ذهنم می‌رسد نویسنده اهل موریس است به نام آناندا دوی که وقتی عضو هیات خوانندگان گالیمار بودم از اثر او دفاع کردم. پاسخ آنها این بود که نوشته او به اندازه کافی «بیگانه» نیست!

چرا شیفته فرهنگ‌ دیگر کشورها هستید؟

فرهنگ غربی به‌شدت یکدست شده است. ممکن‌ترین تاکید خود را بر جنبه شهری و تکنیکی‌اش می‌گذارد در نتیجه توسعه دیگر قالب‌های بیانی را مثل تعصب مذهبی و احساسات، متوقف می‌کند. تمام بخش نانشناخته انسان به نام «عقل‌گرایی» در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد. آگاهی من از این موضوع است که من را به سمت تمدن‌ها‌ سوق داده است.

در این مکان دیگر سراغ مکزیکی‌ها که به طور خاص و جهان سرخ‌پوستی که به طور عام مکانی غالب را ساکن شده‌اند، رفتید. چطور شد که سراغ مکزیک رفتید؟

برای خدمت به ارتش به مکزیک فرستاده شدم. طی دو سالی که در این کشور به سر بردم فرصت سفر کردن داشتم. به خصوص به پاناما جایی که امبرازها را دیدم، رفتم. چهار سال (١٩٧۴-١٩٧٠) را در جنگل مردم سرخپوست گذراندم. تجربه تکان‌دهنده‌ای بود چرا که شیوه‌ای از زندگی کردن را کشف کردم که هیچ نوع ارتباطی به آنچه در اروپا تجربه‌اش می‌کردم نداشت. آنها با طبیعت، با محیط زیست، با خودشان با هماهنگی زندگی می‌کردند بدون اینکه به مقامی دولتی یا مذهبی مراجعه کنند.

این رفتار آنها حیرت‌آور بود و وقتی می‌خواستم به نوبه خودم درباره همبستگی اجتماعی این جامعه صحبت کنم، منتقدان من را متهم به بی‌تجربگی، سادگی و کسی که در دام افسانه «وحشی‌گری اصیل» افتاده است، می‌کنند. گرچه اصلا منظور من این چیزها نبوده است. من هرگز نمی‌توانم به این مردمی که با آنها زندگی کرده‌ام بگویم وحشی یا بگویم اصیل. آنها با معیارهای دیگری زندگی می‌کنند، ارزش‌های دیگری دارند.

این روزها زندگی خود را میان البوکرکی در نیومکزیکو، موریس کشوری که خانواده‌تان اهل آنجاست و نیس جایی که کودکی‌تان را در آن گذراندید و جایی که هنوز مادرتان ساکن آنجاست، تقسیم کرده‌‌اید. شخصیت‌های داستان‌های‌تان هم مثل خودتان بین قاره‌ها در رفت‌وآمد هستند.

برای مثال داستان‌های مجموعه داستان کوتاه «دل‌شکستگی‌ها و چند عاشقانه دیگر» تقریبا در مکزیک روی می‌دهد. نخستین داستان در این مجموعه داستان دو زن جوان را شرح می‌دهد که کودکی خود را در این کشور گذرانده‌اند. دوران کودکی‌ که صدماتی به روان آنها وارد کرد. ظاهرا هر دوی آنها مدام در فکر گذشته‌شان هستند. می‌توان گفت که این دو خواهر قربانیان زندگی کوچ‌نشینی شدند؟

آنها قربانی تعلق داشتن به دو فرهنگ متفاوت در یک زمان شده‌اند. برای بچه‌ها خیلی دشوار است که درگیر دو فرهنگ متفاوت باشند؛ یکی فرهنگ مکزیک که فرهنگی ناشکیبا، خیابانی و بیرونی است و فرهنگ اروپایی که بر بنای خانه، مسائل درونی و قوانین مدرسه بنیان نهاده شده است. این تصادم فرهنگ‌ها است که می‌خواستم آن را شرح بدهم.

ادبيات معاصر، ادبيات نوميدي است

پس چرا «عاشقانه»؟

عاشقانه کلمه‌ای طعنه‌آمیز برای توصیف موقعیت‌های تراژیک است. کتاب شامل هفت داستان کوتاه سیاه می‌شود. در داستان‌های عاشقانه احساسات نسبت به حقیقت‌های جامعه‌شناختی در درجه اول اهمیت قرار می‌گیرد. فکر می‌کنم که نقش داستان این است که لغزش‌ مداوم میان احساس، جامعه، حقیقت و جهان را پررنگ‌تر کند. به عبارت دیگر، تمامی داستان‌های این مجموعه براساس رویدادهای حقیقی که آنها را اقتباس کرده‌ام، نوشته شده‌اند. بنابراین داستان‌هایی واقعی هستند. آنها دارای عنصر «احساساتی» هستند، عنصری که می‌توانید در صفحات «گزیده اخبار» روزنامه‌ها پیدا کنید.

در کتاب‌های شما مرزهای میان ژانرها محو شده‌اند. این کتاب‌ها از روایت‌های خیالی سنتی بسیار فاصله دارند. فکر می‌کنید که رمان، به عنوان ژانری که از قرن نوزدهم به ما به ارث رسیده است، هنوز هم با خاستگاه‌های طبقه متوسط نشانه‌گذاری می‌شود و به همین ترتیب نمی‌تواند پیچیدگی جهان پست‌مدرن و پسااستعماری را منعکس کند؟

رمان، ژانر طبقه متوسط است. طی قرن نوزدهم بخت‌ها و نااقبالی‌های جهان طبقه متوسط را به شکل تاثیرگذاری مجسم می‌کرد. بعد سینما از راه می‌رسد. نقش درخشان رمان را می‌دزدد و ثابت می‌کند در ارایه جهان روشی چشمگیرتر دارد. بنابراین نویسنده‌ها درصدد این هستند که با توسل به تبدیل رمان به جایی برای ابراز احساسات و عقاید، گستره ژانر رمان را افزایش دهند. بعد این نویسنده‌ها متوجه شدند این ژانر چقدر منعطف و شکل‌پذیر است، به آسانی خودش را با آزمایشات قالبی سازگار می‌کند. از آن زمان هر نسلی رمان را به قالبی تازه درآورده است و با بخشیدن عناصر تازه به آن دوباره آن را ابداع کرده است.

به نویسنده اهل موریس فکر می‌کنم، Abhimanyu Unnuth، که به تازگی او را با انتشار ترجمه کتابش «Lal Pasina» کشف کرده‌ام. این رمانی است که از چند جهت یادآور اوژن سو (نویسنده فرانسوی) است. این نویسنده اهل موریس از قالب سنتی رمان استفاده می‌کند اما بهتر بود با معرفی عناصر حماسی، ترانه‌ها و ریتمی که متعلق به شاعران هندی است، این قالب را واژگون کند. نتیجه «یهودی سرگردان» و «رازهای پاریس» (آثار اوژن سو) و «بازدید از رامایانا» می‌شود.

رمان‌های شما جنبه خودنگاره‌ای هم دارند. آیا این احساس را دارید که گردآورنده تاریخ [زندگی] خودتان و تجربیات زندگی‌تان هستید؟

محبوب‌ترین رمان‌نویس‌های من استیونسن و جویس هستند. آنها از نخستین سال‌های زندگی‌شان الهام گرفتند. از طریق نوشتن گذشته‌شان را به خاطر می‌آوردند و می‌کوشیدند «چرایی‌ها» و «چگونگی‌ها»ی آن را درک کنند. وقتی «اولیس» جویس را می‌خوانید، این احساس در شما به وجود می‌آید که جویس قصد مرتبط کردن داستان با لحظه کنونی را نداشت بلکه می‌خواست هر آنچه درونش است را ابراز کند، هر چیزی را که او را به فردی که بود، تبدیل کرده بود. او کوچک‌ترین صداهای خیابان، عباراتی از مکالمه‌ها را احیا می‌کرد همچنین تنبیه بدنی‌ای که در مدرسه شامل حالش شد و تا زمان نوشتن این کتاب دچار عقده‌ای روحی شد که دست از سرش برنمی‌داشت. ناپیل (نویسنده بریتانیایی) هم به تخیلات و خاطراتش از نخستین سال‌های تحصیلش بازمی‌گشت. ادبیات تنها به این خاطر قدرتمند است که از پس ابراز نخستین احساسات، نخستین تجربیات، نخستین ایده‌ها، نخستین نومیدی‌ها بربیاید.

وقتی کتاب شما را می‌خوانیم اغلب این احساس در ما به وجود می‌آید که شخصیت‌های داستانی شما، در تصورتان، در جست‌وجوی سرزمین مادری‌‌شان هستند؛ جست‌وجویی که فراتر از مفهوم سنتی و کوته‌بین ملی می‌شود. نویسنده‌ای رابطه تازه‌ای را که نویسنده تبعیدشده می‌کوشد با کشوری که از آن آمده بنا کند، «سرزمین‌های مادری خیالی» توصیف کرده بود. سرزمین مادری شما شبیه به چیست؟

من خودم را یک تبعیدی می‌دانم چرا که تمام اعضای خانواده‌ام اهل موریس هستند. نسل اندر نسل از افسانه‌های بومی، غذاها، اسطوره‌ها و فرهنگ موریس تغذیه کرده‌ایم. فرهنگی ترکیبی است، آمیزه‌ای از هند، آفریقا و اروپا است. من در فرانسه به دنیا آمدم و در فرانسه با فرهنگ این کشور بزرگ شده‌ام. وقتی بزرگ می‌شدم به خودم می‌گفتم که جایی روی زمین هست که سرزمین مادری واقعی من است. یک روز به آنجا می‌روم و می‌فهمم چه شکلی است. در نتیجه در فرانسه کمی خودم را یک «دیگری» می‌دانستم. از طرفی، عاشق زبان فرانسوی که شاید کشور واقعی من باشد، هستم! اما فکر کردن به فرانسه به عنوان یک ملت، باید بگویم به ندرت خودم را با اولویت‌های آن، یکی می‌دانم.

اجداد شما فرانسوی بودند؟

در واقع لوکلزیوها‌زاده موریبان واقع در بریتانی (ناحیه‌ای در فرانسه) بودند. در زمان انقلاب، یکی از اجداد من که از نام‌نویسی در ارتش انقلابی سر باز می‌زده است چون از او می‌خواستند موهای بلندش را کوتاه کند. بنابراین او مجبور به فرار از فرانسه می‌شود. او با تمامی اعضای خانواده‌اش با هدف رسیدن به هند سوار کشتی‌ای به نام «قاصدی به هند» می‌شود. اما وقتی کشتی مسافرانش را در موریس پیاده می‌کند، او پیاده می‌شود چرا که همسرش از این جزیره آمده بود و هنوز در اینجا قوم و خویش داشت.

اقوام موریسی خانواده لوکلزیو نوادگان این جد ماجراجو و شورشی هستند. در واقع او قهرمان رمان بعدی من است. این روزها مشغول نوشتن داستانی از چگونگی ساکن شدن او در موریس هستم. به این مرد که به آن طرف دنیا تبعید شد تا از چیزی فرار کند، احساس نزدیکی می‌کنم. احساس می‌کنم او را درک می‌کنم.

شما را یکی از قدرترین نامزدهای جایزه نوبل ادبیات می‌دانند. بگذارید تصور کنیم فردا جایزه نوبل را به شما اهدا کردند. دوست دارید در مراسم اهدای جایزه چی بگویید؟

این سوال خیلی فرضی است! برای جایزه نوبل نمی‌دانم اما می‌دانم دلم می‌خواهد در میان مردم صحبت کنم. دوست دارم درباره جنگ‌هایی حرف بزنم که جان کودکان را می‌گیرد. این مساله برای من، وحشتناک‌ترین موضوع زمانه‌مان است. ادبیات وسیله‌ای است برای یادآوری این تراژدی‌ها به مردم و آوردن آن به مرکز توجه. اخیرا برای محکوم کردن فقدان آزادی زنان افغانستان، روی مجسمه‌های زن در پاریس پارچه انداخته‌اند. خیلی خوب است. به همین شیوه باید همه مجسمه‌های کودکان را با دایره قرمز بزرگی روی سینه‌شان علامت‌گذاری کنیم تا یادآور باشیم که هر لحظه، جایی در فلسطین، شمال امریکا یا آفریقا، کودکی مورد اصابت گلوله‌ای قرار می‌گیرد. مردم هرگز در این باره حرف نمی‌زنند!


منبع: برترینها

۱۰ فیلم تاریخی برتر سینما که واقعیت را تحریف کرده اند

: بعضی اوقات فیلم هایی که از روی داستان های واقعی تاریخی ساخته می شوند چنان از واقعیت ماجرا دور می شوند که باید آن ها را فیلم های فانتزی دانست. اما در کمال ناباوری این فیلم ها چنان استادانه و زیبا ساخته می شوند که کسی به واقعیت داشتن یا نداشتن داستان تاریخی آن ها اعتنایی نکرده و فیلم با استقبال منتقدان و موفقیت تجاری روبرو می شود. فیلم های زیادی وجود دارند که علی رغم داشتن چنین گاف های تاریخی واضحی توانسته اند دل تماشاگران و منتقدان را به دست آورده و به فیلم های افسانه ای و موفقی تبدیل شوند. در ادامه ی ان مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلمی آشنا کنیم که بر اساس یک داستان تاریخی واقعی اما با دستکاری های تاریخی زیاد ساخته شده و اکثر آن ها موفق بوده اند.

۱- شجاع دل

تعداد فراوان دستکاری های تاریخی در فیلم معروف و پرفروش «شجاع دل» (Braveheart) که مل گیبسون در نقش کارگردان و بازیگر اصلی آن ظاهر شد آن را نه به یک فیلم با واقعیت تاریخی بلکه به یک فیلم فانتزی و افسانه ای تبدیل می کند. ویلیام والاس در این فیلم یک جنگاور خودساخته نبود بلکه در تاریخ اسکاتلند وی یک شوالیه بود که در خانواده ای آریستوکرات به دنیا آمد. شاید نبرد موسوم به «نبرد استرلینگ» را در این فیلم به یاد داشته باشید اما نکته ی جالب این که این نبرد به گفته ی تاریخدانان «نبرد پل استرلینگ» (Battle of Stirling Bridge) نام داشته است که در فیلم هیچ نشانی از این پل دیده نمی شود و در واقع رندال والاس، نویسنده ی فیلمنامه ی این فیلم، به دلایل سینمایی از وارد کردن آن در فیلمنامه خودداری کرد.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

در این فیلم آمده است که در آن دوران قانونی به نام «primae noctis» وجود داشت که بر اساس آن لردها،اربابان و افراد زمین دار می توانستند به دختران دوشیزه ی رعیت ها تجاوز کنند اما در واقع هیچ دلیل و مدرک تاریخی دال بر وجود و اجرای چنین قانون مخوفی وجود ندارد. ایزابلا اهل فرانسه که در این فیلم نقش معشوقه ی ویلیام والاس را بازی می کند در دوران شورش ویلیام والاس تنها ۴ سال سن داشته است و به همین دلیل رابطه ی عاشقانه ی او با ویلیام والاس و نقش آفرینی او در این فیلم تنها یک داستان ساختگی از طرف سازندگان فیلم «شجاع دل» به نظر می رسد.


۲- گلادیاتور

فیلم «گلادیاتور» (Gladiator) فیلم حماسی تاریخی ساخته ی ریدلی اسکات یک فیلم بسیار زیبا و موفق بود اما این فیلم نیز اشتباهات بسیاری در به تصویر کشیدن فضای سیاسی در دوران روم باستان داشت. علاوه بر این که شخصیتی به نام ماکسیموس دکسیموس مریدیوس هیچ گاه وجود خارجی نداشته است، شاید بیشترین تحریف در این فیلم در مورد شخصیت کومودوس صورت گرفته است. در واقع کومودوس بیش از ۱۲ سال بر روم حکومت کرد در حالی که در فیلم «گلادیاتور» این مدت به دو یا سه سال کاهش پیدا می کند.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

همچنین او از آن چه که در فیلم به نمایش درآمده جوان تر، ورزیده تر و شجاع تر بوده و در واقع دخالتی در مرگ پدرش،مارکوس اورلیوس نداشته است. در واقع مارکوس اورلیوس به خاطر بیماری طاعون درگذشت و کومودوس نیز در میدان مبارزه گلادیاتورها کشته نشد. واقعیت این است که وی در مبارزه با ماکسیموس تنها زخمی شده و سال ها بعد از ماجرای ماکسیموس در حمام توسط یکی از گلادیاتور به نام نارسیسوس خفه شد. در برخی از صحنه های فیلم سگ های نژاد شپرد آلمانی دیده می شود اما واقعیت این است که در آن زمان چنین نژاد سگی هنوز به وجود نیامده بود.

علاوه بر این در آن دوران در نبرده از منجنیق استفاده نمی شد زیرا بسیار سنگین بوده و انتقال آن از مکانی به مکان دیگر به سختی امکان پذیر بود. همچنین در صحنه ای از فیلم به کمانداران فرمان «آتش» (fire) داده می شود که با توجه به این که این واژه تنها برای شلیک سلاح های گرم به کار رفته و در آن دوره سلاح گرمی وجود نداشت،استفاده از چنین واژه ای برای پرتاب تیر بی معنی به نظر می رسد.


۳- ۱۰٫۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح

رولاند امریش کارگردان بزرگ و مشهوری است اما فیلم «۱۰٫۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح» (۱۰,۰۰۰ B.C.) ساخته ی او پر از اشتباهات فاحشی بود که البته نتوانستند مانع استقبال از این فیلم حماسی شوند. در این فیلم ماموت های پشم دار در یک بیابان گرم به تصویر کشیده می شوند که زندگی شادی دارند و همچنین اهرام ثلاثه ی مصر که در این فیلم به نمایش در می آیند نیز با توجه به این که این بناها ۸٫۰۰۰ سال پس از دوران فیلم ساخته شده اند نیز اشتباه فاحشی به شمار آمده و از نقاط ضعف فیلم نامه محسوب می شوند. برای توضیح این دو گاف تاریخی باید گفت که ماموت های پشم دار در چنین هوای گرمی گرما زده می شدند و عملاً امکان زندگی چنین موجودی در هوای گرم وجود نداشته است.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

همچنین در آن دوران این جانوران  عظیم الجثه در حال انقراض بودند چیزی که در فیلم کاملاً برعکس به تصویر کشیده می شود. علاوه بر این مصریان در حدود ۲٫۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح شروع به ساخت اهرام ثلاثه کردند که این موضوع نیز از اشکالات تاریخی فیلم رولاند امریش محسوب می شود. نکته ی دیگر این که ببرهای دندان شمشیری و پرنده های بزرگ و عجیبی که شخصیت اصلی داستان با آن ها مواجه می شود در واقع قرن ها پیش از سال ۱۰٫۰۰۰ قبل از میلاد مسیح منقرض شده بودند. همچنین سازه های مصریان و زبانی که در فیلم صحبت می شود نیز کاملاً ساختگی و مضحک بوده و بسیار اشتباهات تاریخی دیگر که فیلم از آن ها رنج می برد.


۴- پوکاهانتس

انیمیشن معروف «پوکاهانتس» (Pocahontas) ساخته ی کمپانی دیزنی یک داستان رویایی را روایت می کند که در واقع با واقعیت تاریخی فاصله ی زیادی دارد. دختر سرخپوست زیبایی که در این انیمیشن «پوکاهانتس» نام دارد در واقع «ماتواکا» (Matoaka) نام داشت . پوکوهانتس لقب او به معنای «دختر ناقلا» بوده و قبیله ی او نیز در واقع «پوهاتانس» (Powhatans) نام داشت.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

کمپانی دیزنی رابطه ی عاشقانه ی او با یک مهاجر خوش چهره به نام جان اسمیت را تنها برای جذاب کردن ساخته است زیرا در دورانی که اولین مهاجران انگلیسی به سرزمین های سرخپوستان آمریکا وارد شدند، ماتواکا ۱۰ یا ۱۱ سال سن داشت و بدین ترتیب امکان رابطه ی عاشقانه ای بین او و جان اسمیت وجود نداشت. همچنین بر اساس گفته های کسانی که در کشتی مهاجران انگلیسی همراه جان اسمیت بودند وی مردی تند خو، خودخواه و بیرحم بوده است.


۵- پرل هاربر

باعث تاسف است که کارگردان خوشنام و معروفی مانند مایکل بی احساس کرده است که باید یکی از حملات هوایی واقعی و مرگبار در تاریخ ایالات متحده را هالیوودی کند. به دلیل فیلم نامه ی ضعیف رندال والاس و بی توجهی مایکل بی به تاریخ و حقیقت این واقعه، فیلم «پرل هاربر» (Pearl Harbor) به عنوان یکی از سوال برانگیز ترین فیلم های حماسی تاریخی سینما شناخته می شود. گاف های تاریخی این فیلم از قبل از شروع حمله آغاز می شود.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

شخصیت راف مک کاولی (با بازی بن افلک) در آن دوران نمی توانست به عضویت اسکادران نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا دربیاید زیرا قانون ارتش ایالات متحده اجازه نمی داد که افراد حاضر در ارتش این کشور به خدمت نیروهای یک کشور خارجی دربیایند. در جایی از فیلم مک کاولی و دنی واکر (با بازی جاش هارتنت) تهدید می شوند که به «بازداشتگاه» فرستاده خواهند شد. در این صحنه از واژه ی «brig» استفاده می شود که در واقع در ارتش هیچگاه از چنین کلمه ای استفاده نمی شود. همچنین پرستاران نیروی دریایی نمی توانستند در مورد مهیا بودن شرایط خلبانان برای پرواز نظر بدهند و به طور کلی در آن دوران ارتباط بسیار کمی بین این دو گروه وجود داشت.

همچنین بسیاری از هواپیماها و تجهیزات نظامی که در فیلم به نمایش در می آیند سال ها بعد ساخته شده بودند و دلیلی جز عدم مطالعه ی دقیق تاریخی را نمی توان برای چنین اشتباه فاحش تاریخی برشمرد. زمانی که هواپیماهای ژاپنی به بندر پرل هاربر حمله می کنند مایکل بی بسیاری از واقعیات تاریخی را نادیده می گیرد. به عنوان مثال در زمان حمله که صبح ۷ دسامبر سال ۱۹۴۱ بود، دریاسالار کیمل در میدان گلف نبود. رنگ هواپیماهای ژاپنی نیز سبز تیره نبوده و در منابع بسیاری عنوان شده که این هواپیماها رنگ خاکستری روشن داشتند. همچنین در زمان حمله به پرل هاربر، مک کاولی و واکر پرواز نکرده و با هواپیماهای ژاپنی درگیر نشدند در حالی که در فیلم این دو سوار هواپیماهای جنگنده ی خود شده و حتی ۷ جنگنده ی ژاپنی را ساقط می کنند. همچنین آن ها هیچ رابطه ی عاشقانه ای با پرستاران نیروی دریایی ایالات متحده نداشتند.


۶- جی اف کی

شاید بگویید که فیلم «جی اف کی» (JFK) در زمره ی فیلم های تاریخی حماسی قرار نمی گیرد اما بدون شک هر لیستی از فیلم های هالیوودی که اشتباهات تاریخی فاحشی دارند بدون این فیلم ناقص خواهد بود. الیور استون، کارگردان این فیلم که در مورد ترور جان اف کندی است را به دلیل تمامی تحریفات تاریخی که انجام داده باید نکوهش کرد. بخصوص در این مورد که الیور استون در این فیلم می گوید که لیندون جانسون در این دوران قصد داشته کودتایی را برای کنار زدن کندی و به دست گرفتن قدرت انجام داده و یا دستکم در آن دخالت داشته است که تفاوت بسیاری با مدارکی که در مورد این واقعه وجود دارد در آن دیده می شود.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

همچنین در این فیلم یکی از شخصیت های فیلم به نام «دیوید فری» که یکی از افراد مظنون حادثه بوده، در برابر دیوید گریسون، شخصیت اصلی داستان فیلم و کسی که به ماجرای قتل کندی رسیدگی می کند، اعتراف می کند که در این توطئه دخالت داشته است. اما در واقع فری کاملاً هر گونه شایعه ی خرابکاری و توطئه را رد کرده بود و حتی خواسته بود از دستگاه های دروغ سنج استفاده شود تا صداقت حرف های او مشخص گردد. اشتباهات فاحش دیگری نیز در همین سبک و سیاق در این فیلم دیده می شود. شهادت های گریسون که بر اساس شواهد تاریخی و مستدل در آن دوران شدیداً تحت تاثیر مواد مخدر بود توسط الیور استون کاملاً صادق و در حد کتاب مقدس انگاشته شده است.

بسیاری از تئوری های توطئه ساخته شده توسط گریسون نقشه هایی بسیار خنده دار و مضحک بوده و با اسناد تاریخی آن واقعه هیچ تطابقی ندارند. الیور استون به سختی تلاش کرده است که از طریق بازی کردن با واقعیات و تحریف آن ها تریلری هالیوودی و قابل قبول بسازد و اگر چه در این کار نسبتاً موفق بوده است اما نتیجه ی کار او یکی از نادرست جلوه دهنده ترین فیلم های هالیوودی در مورد اتفاقات تاریخ ایالات متحده به شمار می آید. استون در مقابل انتقادها گفته است که نباید به فیلمش به چشم یک فیلم زندگی نامه ای نگاه شود اما وقتی که فیلم عنوان «جی اف کی» را به خود می گیرد باید دانست که تماشاگران این انتظار را دارند که فیلمی در مورد زندگی جان اف کندی ببینند.

در این فیلم الیور استون تلاش می کند که همه ی افراد حاضر در کاخ سفید  و دولت ایالات متحده را در قتل جان اف کندی دخیل بداند و تنها کسی که در این قتل بیگناه جلوه می کند هاروی لی اوسوالد است، کسی که در واقع جان اف کندی را به قتل رساند.


۷- آخرالزمان

فیلم هایی که توسط مل گیبسون کارگردانی شده اند همواره با اشکالات تاریخی و تحریف هایی همراه بوده اند؛ از فیلم «مرد بدون چهره» (The Man Without a Face) گرفته تا «شجاع دل» (Braveheart)، «مصائب مسیح» (The Passion of the Christ) و در نهایت فیلم تاریخی حماسی «آخرالزمان» (Apocalypto). جالب این که این فیلم به اصطلاح در مورد تمدن مایا ساخته شده اما گاف های تاریخی بسیاری در آن دیده می شود. در این فیلم قهرمان داستان با نام «جگوار پاو» (Jaguar Paw)، با بازی رودی یانگ بلاد، یک شکارچی است که در دهکده ای در زمانی نامشخص در سال های رو به افول تمدن مایا زندگی می کند.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

همین موضوع کافی است تا فیلم را به خاطر چنین تحریف تاریخی بزرگی مورد انتقاد قرار دهیم زیرا بر اساس اسناد تاریخی مردم مایا عموماً کشاورز بودند و نه شکارچی. اما این تنها تحریف تاریخی فیلم نیست. این فیلم مایاها را قومی وحشی نشان می دهد که با خشونت و بی رحمی تمام اسیران را شکنجه کرده و انسان های زیادی را قربانی می کنند. هیچ مدرک و سند تاریخی دال بر این که جنگجویان مایا کسانی را از سرزمین های ناشناخته دستگیر کرده  و آن ها را قربانی کرده اند وجود ندارد. علاوه بر این مدارک مستدلی دال بر این که اقوام مایا در کل انسان ها را در مقیاس گسترده در مراسم مذهبی خود قربانی می کردند موجود نیست.

این مراسم و رفتارهای پر از کشت و کشتار معمولاً به قوم آزتک نسبت داده می شود و نه قوم مایا. همچنین در فیلم نشان داده می شود که مایاها در مقیاس گسترده ای برده داری می کردند و کلاً انسان های بی تمدن و وحشی بوده اند در حالی که ما امروزه می دانیم که قوم مایا  جامعه ی فوق العاده پیچیده ای داشته و در زمینه ی هنر و اختراعات پیشرفت های بسیاری را به جامعه ی بشری ارائه کرده بودند. از همه جالب تر صحنه ی نهایی فیلم است که کاشفان و فاتحان اسپانیایی را نشان می دهد که به سرزمین های تحت نفوذ قوم مایا نزدیک می شوند در حالی که در آن دوران چنین فاتحانی اصولاً وجود خارجی نداشتند. در واقع این فاتحان اسپانیایی ۴۰۰ سال پس از سقوط تمدن مایا وارد گواتمالا شدند و تاریخدانان بر سر این موضوع توافق دارند. آخرالزمان فیلم بسیار مهیج و پرحادثه ای است اما نباید اشتباهات و تحریفات تاریخی فیلم را نادیده گرفت.


۸- رابین هود

اگر بخواهیم صادقانه قضاوت کنیم باید بگوییم که ریدلی اسکات و برایان هلگلند، به ترتیب کارگردان و فیلمنامه نویس فیلم «رابین هود» (Robin Hood)، منابع تاریخی زیادی برای استناد در دست نداشتند و حتی بسیاری از تاریخ دانان وجود شخصی به نام رابین هود را کاملاً نفی کرده اند. برخلاف آن چه که در فیلم نشان داده می شود ریچارد شیردل که در واقع انگلیسی هم صحبت نمی کرد در هنگام شروع داستان در سال ۱۱۹۹ در خانه اش در هالی لند حضور نداشت. وی در آن زمان در یک سفر دریایی به سمت فرانسه به سر می برد و در واقع نبرد او برای بازگشت به هالی لند چندین سال قبل از این تاریخ انجام گرفته بود.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

دیگر این که زره های خاصی که سربازان به فیلم دارند بسیار سبک تر از زره های آن دوران هستند. زره های واقعی آن دوران بسیار سنگین و البته گران قیمت بوده به طوری که تنها افراد ثروتمند و شوالیه ها توانایی خرید آن را داشتند. همین موضوع در مورد جام هایی که سربازان با آن نوشیدنی هایشان را می نوشیدند نیز صدق می کند. نکته ی دیگر این که در این فیلم شعرها و ترانه هایی خوانده می شود که در واقع در دوران ریچارد شیردل هنوز ساخته نشده بودند. همچنین نبرد بزرگ و سختی که در پایان فیلم می بینید در واقع هیچگاه رخ نداده است.

در فیلم نشان داده می شود که فیلیپ آگوستوس، شاه فرانسه به سواحل انگلیس حمله می کند اما در واقع چنین نبوده و شاه فیلیپ بیشتر به فکر دفاع از سرزمین های خود بوده تا حمله به سرزمین های دیگران. جالب این که در واقعیت پس از مرگ ریچارد شیردل، شاه جان نیروهای انگلیسی را برای فتح فرانسه اعزام کرد و آن چه که در فیلم نمایش داده می شود دقیقاً برعکس این واقعیت تاریخی است. با این وجود بزرگ ترین اشکال تاریخی به منشور موسوم به «منشور بزرگ» (Magna Carta) مربوط می شود که در فیلم پدر رابین هود در نوشتن آن نقش دارد و این موضوع نقش مهمی در داستان فیلم ایفا می کند. اما یک اشکال جالب وجود دارد و آن این که منشور بزرگ بعد از سال ۱۲۱۵ نوشته شده است یعنی دستکم ۱۶ سال بعد از داستان های رابین هود.


۹- میهن پرست

با کمال تاسف و در عین ناباوری بار دیگر باید به سراغ فیلمی با دخالت مل گیبسون برویم. فیلم «میهن پرست» (The Patriot) یک فیلم تاریخی و افسانه ای در مورد جنگ های استقلال ایالات متحده از انگلستان است که رولاند امریش در نقش کارگردان و مل گیبسون در نقش شخصیت اول آن ظاهر می شود. در این فیلم گیبسون نقش قهرمان فیلم با نام بنجامین مارتین را بازی می کند که در واقع از یک شخصیت تاریخی به نام فرانسیس ماریون که فردی بسیار بیرحم و سنگدل و رهبر دسته ای از چریک های آمریکایی بود الهام گرفته شده است.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

در واقع ماریون آن طور که در فیلم نشان داده می شود یک سرباز جنگجو و ماهر نبوده که بتواند یک تنه چندین افسر کت قرمز انگلیسی را از پای دربیاورد. در اسناد تاریخی از ماریون به عنوان یک بیمار روانی که به برده هایش تجاوز می کرد و سرخپوستان را تنها برای لذت شکار می کرد یاد شده است، در صورتی که در این فیلم هیچ نشانی از برده های مارتین دیده نمی شود. شاید صحنه های نبرد «Guildford Court House» در انتهای فیلم از به یاد ماندنی ترین بخش های فیلم باشد اما تاریخدانان در این باره نظر متفاوتی دارند. در واقع آمریکایی ها در این نبرد به سختی شکست خوردند اما در فیلم دقیقاً عکس این موضوع نشان داده می شود.

در فیلم کت قرمزهای انگلیسی سربازانی بی رحم و روانی هستند اما اگر چه این فیلم حماسی قصد دارد رشادت های قهرمانان آمریکایی در راه استقلال را به تصویر بکشد اما این کار با ترور شخصیت غیرمنصفانه سربازان انگلیسی انجام می گیرد. در یکی از صحنه های فیلم، سربازان انگلیسی مردم یک شهر کوچک را به زور داخل کلیسا کرده و پس از بستن در کلیسا از پشت، آن را به آتش می کشند که در نتیجه ی آن تمامی افراد داخل کلیسا زنده زنده در آتش می سوزند. اما هیچ سند و مدرک تاریخی دال بر وجود چنین شقاوتی از جانب نیروهای انگلیسی یا دستکم جنایات مشابه وجود ندارد.


۱۰- ماری آنتوانت

کمدی درام «ماری آنتوانت» (Marie Antoinette) ساخته ی سوفیا کاپولا نیز اگر چه فیلم مسحور کننده و پر زرق و برقی است اما واقعیات تاریخی نیز در آن نادیده گرفته شده است. در طول تمامی داستان فیلم شخصیت ماری آنتوانت با بازی کریستن دانست به عنوان یک نجیب زاده ی فرانسوی دچار تغییر نمی شود در حالی که بیشتر تاریخ شناسان بر این باورند که وی تنها بین سنین ۱۵  تا ۳۳ سالگی زندگی خود را به خوردن شیرینی های مختلف و خوشگذرانی در کاخ ورسای می گذرانده و در سن ۳۳ سالگی از یک دختر بی تجریه و خام به زنی باهوش و البته خوش قلب، بخشنده و سخنور تبدیل می شود.

10فیلم حماسی تاریخی برتر سینما که در آن ها واقعیات در ابعاد گسترده تحریف شده اند

البته کودک انگاری ماری آنتوانت را باید نتیجه ی شایعات و شایعه سازانی دانست که در سال های منتهی به انقلاب فرانسه سعی در تخریب چهره ی او داشتند. فیلم سوفیا کاپولا در مورد شوهر ماری آنتوانت یعنی لویی شانزدهم نیز دچار اشتباه شده است. بر اساس واقعیات تاریخی وی از یک بیماری دستگاه تناسلی به نام «تنگی پوست ختنه گاه» (phimosis) رنج می برده اما در فیلم نشان داده می شود که وی اصولاً از روابط زناشویی ترس دارد. همچنین در فیلم لامپ، دود ناشی از حرکت هواپیما در آسمان، لنزهای تماسی روشن به تصویر کشیده شده و حتی نشان داده می شود که کفش های ماری آنتوانت راست و چپ دارند که در واقع هیچکدام در آن دوران هنوز ساخته نشده بودند. علاوه بر این فیلم در مورد تاریخ تولد و تعداد فرزندان او نیز دچار اشتباهاتی شده است.


منبع: برترینها

قرارداد نمایش ۲ فیلم ثبت شد

در جلسه امروز شورای صنفی قرارداد ۲ فیلم ثبت شد و درباره اکران فیلم کودک باید نهادهای متولی به جمع‌بندی برسند.

در جلسه امروز (یکشنبه دوم مرداد) شورای صنفی نمایش، قرارداد اکران فیلم سینمایی «قشنگ و فرنگ» در گروه کورش بعد از فیلم «مَلی و راه‌های نرفته‌اش» ثبت شد.

قرارداد اکران فیلم سینمایی «ایتالیا ایتالیا» در گروه استقلال بعد از فیلم «فصل نرگس» ثبت شد.

همچنین فیلم سینمایی «پا تو کفش من نکن»، از روز چهارشنبه ۴ مرداد در گروه ماندانا اکران می‌شود.

درجلسه امروز مصوب شد در خصوص اکران فیلم‌های گروه کودک راهکار مناسب از طرف خانه سینما، سازمان سینمایی و بنیاد فارابی، ارائه شود و سپس طی جلسه‌ای در این خصوص تصمیم‌ بگیرند.


منبع: عصرایران

یک درام جنگی پرفروش‌ترین فیلم جهان

جدیدترین ساخته «کریستوفر نولان» در اولین هفته اکران جهانی خود در صدر گیشه بین‌الملل و آمریکا قرار گرفت.

درام جنگ جهانی دوم «دانکرک» در اولین هفته نمایش بین‌المللی خود در ۴۶ کشور جهان به روی پرده رفت و به فروش ۵۵.۴ میلیون دلار رسید و در تمامی بازارهای عمده از جمله انگلیس، فرانسه، روسیه، اسپانیا، کره جنوبی و استرالیا پرفروش‌ترین فیلم گیشه نام گرفت.

به گزارش ایسنا به نقل از اسکرین، این فیلم بازار کشورهای آسیایی را نیز تسخیر کرد و در آنجا ۱۸.۶ میلیون دلار فروخت که ۱۹ درصد بیشتر از فروش آغازین فیلم «آغاز» دیگر ساخته «نولان» است.

اما ۳۴ کشوری که در منطقه اروپا، آفریقا و خاورمیانه اکران فیلم «دانکرک» را آغاز کردند نیز در مجموع ۳۱.۱ میلیون دلار فروختند و سهم ۵۶ درصدی از فروش آغازین بین‌المللی این فیلم را به خود اختصاص دادند.

«دانکرک» با آغاز اکران در سینماهای انگلیس به فروش ۱۲.۴ میلیون دلاری دست یافت و پس از «شوالیه تاریکی برمی‌خیزد» و «شوالیه تاریکی»، سومین فیلم پروفروش از ساخته‌های «نولان» در اکران آغازین نام گرفت.

این فیلم همچنین ۱۰.۳ میلیون دلار در کره جنوبی، ۴.۹ میلیون دلار در فرانسه، ۴.۷ میلیون دلار در استرالیا و ۲.۷ میلیون دلار در روسیه به دست آورد.

«نولان» فیلم «دونکرک» را بر اساس فیلمنامه نوشته‌ی خودش و با فرمت آیمکس ۶۵ میلی‌متری مقابل دوربین برده است. در این فیلم چهره‌های مطرحی از جمله «تام هاردی»، بازیگر نامزد اسکار فیلم «بازگشته» و «مارک رایلنس»، بازیگر برنده اسکار فیلم «پل جاسوس‌ها» ایفای نقش کرده‌اند و داستان آن درباره عملیات نجات معجزه‌آسای نیروهای انگلیسی و متفقین از بندر «دانکرک» فرانسه در سال ۱۹۴۰ است.

«دانکرک» با اکران آغازین در ۳۷۲۰ سالن سینمایی در آمریکا نیز به فروش ۵۰.۵ میلیون دلار رسید تا مجموع فروش افتتاحیه این فیلم در سطح جهان به رقم ۱۰۵.۹ میلیون دلار برسد.

اکران آغازین این فیلم با تمجید منتقدین همراه بوده است و از حالا می‌توان «دانکرک» را از شانس‌های اصل فصل جوایز سینمایی ۲۰۱۸-۲۰۱۷ دانست.

اما فیلم «زن شگفت‌انگیز» با اضافه کردن ۱.۸ میلیون دلار از محل ۵۶ کشور فروش بین‌المللی خود را به بیش از ۳۹۰ میلیون دلار رساند. فروش جهانی این فیلم ابرقهرمانی نزدیک به ۷۸۰ میلیون دلار است.

انیمیشن «من نفرت‌انگیز ۳» نیز فروش جهانی خود را از مرز ۷۰۰ میلیون دلار عبور داد. این فیلم در آخر هفته میلادی که گذشت ۴۷.۵ میلیون دلار از محل۶۳ کشور فروخت و جمع فروش خود در گیشه بین‌الملل را به ۵۱۴ میلیون دلار رساند که با احتساب فروش ۲۱۳ میلیون دلاری در آمریکا، فروش جهانی این انیمیشن در حال حاضر ۷۲۷ میلیون دلار است.

فیلم «مومیایی» نیز ۳۲۱ میلیون دلار در گیشه بین‌الملل و ۷۹ میلیون دلار در آمریکا فروخته است تا فروش جهانی خود را به رقم ۳۹۲ میلیون دلار ارتقاء دهد.


منبع: عصرایران