چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۸۳)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

نیکی خانم کریمی برای بازی در فیلم “آذر” ساخته محمد حمزه ای در جشنواره فیلم تورنتو برنده جایزه بهترین بازیگر زن شده است و با این پست که مربوط به حضورش در همین جشنواره است، این موفقیت را به همکاران اش تبریک گفت و از آن ها تشکر کرد. ما نیز این موفقیت را به نیکی تبریک عرض میکنیم و امیدواریم در عرصه بازیگری و همچنین کارگردانی روز به روز توفیقات بیشتری کسب کند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

آناهیتا همتی کاردستی یکی از هواداران اش را که گویا نام اثر هنری بر آن گذاشته شده، به اشتراک گذاشت و کلی کیف کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

اثر هنریِ واقعی یعنی این! به به! حمید جان رو نکرده بودی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

ویدا جوان در حال رصد کلاغ های محل بود که دوستش این عکس هنری را از او گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

هانیه جان انقدر خودت را به حیوانات وابسته نکن، خدایی نکرده اتفاقی دیگر می افتد و شوکی سنگین تر بهت وارد میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

عبارت “روحش شاد” با وجود گذشت یک سال برای برخی ها غیر قابل هضم است. علی معلم یکی از آن هاست. “روحش شاد”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

نگین صدق گویا با به اشتراک گذاشتن این عکس از خودش درباره دفتر نقاشی خداوند صحت کرده. خود را به آن راه زده و میرویم سراغ عکس بعد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

پوریا شکیبایی این عکس در کنار منصور ضابطیان را به اشتراک گذاشت و از مرور خاطرات کودکی در آغوش او و همچنین تازگی فاجعه کرمانشاه سخن گفت. همین که این عکس را به نابودی داعش ربط نداده باید بسیار خوشحال باشیم. در ضمن امیدواریم دشمنی دوربین های سلفی با منصور ضابطیان به زودی حل و فصل شود، واقعا انصاف نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

افسانه جان با این عکس شما آدم بیشتر دلش روزی با عنوان “روز جهانی مبارزه با کودک” میخواهد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

حمید گودرزی با این سلفی در کنار هادی قندی حلول ماه ربیع الاول را به همه تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

 پرویز پرستویی خسته است و به چیزی فراتر از خواب نیاز دارد. پیشنهاد ما خوابیدن زیر “یورگان” است، لحاف های پشمی رایج در آذربایجان که هر جنبده ای زیر آن از خوشی و لذت مدهوش میشود و به کما میرود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

مسعود رایگان هم این روز ها در کرمانشاه است و سعی در تزریق روحیه به عزیزان زلزله زده دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

حافظ ناظری به جای اینکه کمک حال مردم کرمانشاه باشد، یکی از تخت های بیمارستان آنجا را هم اشغال کرد. شما به مناطق زلزله زده نروید سنگین تر هستید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

احمدرضا عابدزاده به محض بازگشت به وطن به جمع سلبریتی های کمک کننده به کرمانشاه پیوست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

سعید داخ، مسعود فروتن و لادن مستوفی در مراسم اکران خصوصی فیلم “وقتی برگشتم” کاری از وحید موساییان کارگردان خوش نام سینما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

پس لیام کوچولو کجاست وحید جان؟ بودنش عکس را هنری تر و قشنگ تر میکرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

سوگل طهماسبی اهل میک آپ و آتلیه بود و ما خبر نداشتیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

سحر دولتشاهی، لیلی رشیدی و ویشکا آسایش در یک مراسم خیریه که در دفتر برنامه جهانی غذا برگزار شده بود. نهادی که زیر نظر سازمان ملل است و در تهران دفتر رسمی دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

سینا حجازی با این پست همگان را به انزوا، افسردگی و ماندن در اتاق هایشان دعوت کرد. شاید در این بین هنری هم خلق شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

پخش لیسانسه های دو شروع شده است و سروش صحت به همین مناسبت این عکس را به اشتراک گذاشت. سریالی خوب و خوش ساخت که میتواند دقایقی خوش برای همه رقم بزند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

ملیکا شریفی نیا و رفیقش که به یک حشنواره گمنام در میلان رفته بودند، از آن لوح تقدیر هم دریافت کردند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

 خداوندگار بدآموزی هم به کرمانشاه رفته و مشغول روحیه دادن به کودکان زلزله زده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

با عکس کاری نداریم، هر که توانست مفهوم سلیس کپشن خاطره را دریابد و بنویسد، برنده جایزه یک میلیون دلاری برترین ها خواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

سامِری صبا راد از زندگی اش، در پستی که به مناسبت تولدش به اشتراک گذاشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

آوا و علی جوهرچی عزیز به نمایندگی پدر مرحومشان عمو حسن جوهرچی در اکران خوصی “وقتی برگشتم” در پردیس کوروش حضور پیدا کردند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

 فکر کنم علی انصاریان خیال دارد از علی کریمی و حامد کاویانپور دستی بگیرد که چند روز است سه تفنگدار سه تقنگدار میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

پست کیمیا علیزاده در کنار برادر عزیزش، به مناسبت تولد برادرش. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

 آرمین آنقدر در عکس های خیالی و تجملات ساختگی زندگی کرده که خودش هم باورش شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

  لیلا بلوکات در ویرانه های کرمانشاه دنبال کسی میگردد که دوستش داشته باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

مهدی رحمتی با ظاهر نینجایی خود در حرم حضرت رضا (ع).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

 نگار جواهریان، سهیلا گلستانی، مهسا علافر و هانیه توسلی در پشت صحنه فیلم سینمایی “گرگ بازی” ساخته عباس نظام دوست که در تلاش است آن را برای جشنواره آماده کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

ستاره حسینی در یک مراسم سینمایی. ستاره با تمام امکانات فتوشاپی تلاش خود را میکند که خود را شبیه دختران انیمه های ژاپنی بکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

آنا خانم نعمتی در اختتامیه جشنواره فیلم “سینه ایران” که در کانادا برگزار شده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

شقایق خانم فراهانی در باغ فردوس، به بهانه حضور در اکران خصوصی فیلم “دریا و ماهی پرنده”، یکی از فیلم های خوب گروه خوبِ هنر و تجربه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

سخن ماندگار این هفته؛ استاد سحر جعفری جوزانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

استاد دژاکام سوار بر اسبت برو از از این ویرانه ی پر از قلب مصنوعی و زرق و برق. شما با بقیه گرفتار شدگان در این باتلاق جذاب کاری نداشته باش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

هومن سیدی و هادی کاظمی در نمایی از فیلم “مصادره” ساخته مهران احمدی که در مرحله فیلمبرداری به سر میبرد. هادی در این گریم حسابی شبیه مسعود ده نمکی شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

اینطوری قبول نیست یانگوم خانم! تا ما با چشم خود نبینیم که به کرمانشاه آمده ای و در کنار کودکان آواره سلفی نگرفته ای، باور نمیکنیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 


جواد افشار با این عکس در زیر کرسی یاد قدیم ها کرد تا پست پایانی مطلبمان حس و حال نوستالژیک داشته باشد. از همراهی ارزشمندتان بسیار سپاسگزاریم. تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (583) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان 


منبع: برترینها

محمدعلی سپانلو؛ از زندگی تا مرگ

سپانلو در کنار شعر به پژوهش در حوزه ادبیات و ترجمه نیز می‌پرداخت و کتاب‌هایی را در این زمینه‌ها منتشر کرده بود.

محمدعلی سپانلو شاعری‌ است که در سال ۱۳۴۷ و یک ماه بعد از اولین حمله اسراییل به فلسطین، شعری در حمایت از فلسطینی‌ها نوشت. او همچنین شعر معروف «نام تمام مردگان یحیاست» را در فضای دفاع مقدس و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سروده است. دیگر شعر معروف سپانلو سروده‌اش برای احمد شاه مسعود – قهرمان ملی افغانستان – است.

سپانلو با اشاره به شعر «چریک‌های عرب» می‌گفت او اولین شعر فلسطین را گفته و به این موضوع افتخار می‌کند. سپانلو همچنین می‌گفت شعر «چریک‌های عرب» را که در ‌مردادماه سال ۱۳۴۷ بعد از شکست اعراب از اسراییل در جنگ شش‌روزه سروده، در «کیهان روزانه» چاپ کرده و بعد آن را در دهه‌ ۵۰ در مجموعه‌ شعر «هجوم» که چند سال در محاق بوده، منتشر می‌کند. تأکید هم داشت که شعر را همان زمان در روزنامه چاپ کرده تا تاریخ سرایشش مشخص باشد.

او همچنین درباره شعری که به علی دایی تقدیم کرده بود می‌گفت این‌که این موضوع در پی حرف دایی درباره‌ تعلق آذربایجان به ایران بوده است. سپانلو تاکید داشت که ایران برایش اهمیت زیادی دارد.

محمدعلی سپانلو؛ از زندگی تا مرگ

محمدعلی سپانلو، شاعر، پژوهشگر و مترجم پیشکسوت، شامگاه دوشنبه ۲۱ اردیبهشت‌ماه در بیمارستان درگذشت. او که چند سالی از سرطان ریه رنج می‌برد اخیرا در پی ناراحتی ریوی و تنفسی در بخش ICU بیمارستانی در تهران بستری شده‌ بود.

سپانلو متولد ۲۹ آبان‌ماه سال ۱۳۱۹ در تهران بود. «رگبارها»، «پیاده‌روها»، «سندباد غایب»، «هجوم»، «نبض وطنم را می‌گیرم»، «خانم‌زمان»، «تبعید در وطن»، «ساعت امید»، «خیابان‌ها، بیابان‌ها»، «فیروزه‌ در غبار»، «پاییز در بزرگراه»، «ژالیزیانا»، «کاشف از یادرفته‌ها» و «قایق‌سواری در تهران» از مجموعه‌ شعرهای این شاعرند.

همچنین ترجمه‌ «آن‌ها به اسب‌ها شلیک می‌کنند» نوشته‌ هوراس مک‌کوی، «مقلدها» نوشته‌ گراهام گرین، «شهربندان» و «عادل‌ها» نوشته‌ آلبر کامو، «کودکی یک رییس» نوشته‌ ژان پل سارتر، «دهلیز و پلکان» شعرهای یانیس ریتسوس و «گیوم آپولینر در آیینه‌ آثارش» – شعرها و زندگی‌نامه‌ گیوم آپولینر – از دیگر آثار منتشرشده‌ او هستند.

«چهار شاعر آزادی» (زندگی و احوال چهار شاعر عصر مشروطه؛ عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ملک‌الشعرا بهار، فرخی یزدی) دیگر کتاب این پژوهشگر است.

محمدعلی سپانلو که در سال‌های دور تجربه حضور در فیلم‌های «آرامش در حضور دیگران» (ناصر تقوایی / ۱۳۵۱)، «ستارخان» (علی حاتمی / ۱۳۵۱) و «شناسایی» (محمدرضا اعلامی / ۱۳۶۶) را داشت در سال ۱۳۸۰ هم در فیلم «رخساره» امیر قویدل به ایفای نقش پرداخت.

سپانلو درباره بازیگری به ایسنا گفته بود: در بعضی موارد انگیزه کنجکاوی بود به یک مدیوم هنری و در بعضی موارد به‌خاطر بعضی مسائل مثلا مشکل در انتشار کتاب و برای گذران زندگی.

محمدعلی سپانلو؛ از زندگی تا مرگ

او از نقش‌هایی که ایفا کرده بود، نقشش در فیلم «ستارخان» را بیش‌تر دوست داشت، هرچند نقش کوتاهی بود، و علت آن را علاقه به مشروطه عنوان می‌کرد.

اما ماجرای فیلم «آرامش در حضور دیگران» به سال ۱۳۴۸ بازمی‌گردد. سپانلو درباره آن ‌روزها می‌گفت: من تقوایی را به نام می‌شناختم، روزهایی که او داستان می‌نوشت و در مجله «آرش» منتشر می‌شد. روزی او را در منزل سیروس طاهباز دیدم و این اولین آشنایی من با او بود. بعد در هتل مرمر یک بار دیگر تقوایی را دیدم، از من پرسید که فیلم بازی می‌کنی؟ من نمی‌دانستم که او فیلم‌ساز هم هست. گفت که همه برای من مجانی بازی می‌کنند چون پولی ندارم و به جایی هم وابسته نیستم. قرار شد که من در این فیلم بازی کنم. غلامحسین ساعدی فیلمنامه را داد و سیروس طاهباز هم خانه‌اش را، هر دو هم بدون دریافت پول و این‌طور بود که «آرامش در حضور دیگران» ساخته شد.

***

محمدعلی سپانلو در مقدمه گزینه اشعارش (چاپ اول ۱۳۸۳) در مطلبی با عنوان «آبان و بیابان» نوشته است:

«من در آبان به دنیا آمدم – نوزده سال پس از آغاز قرن خورشیدی ما – آبان‌، فرشته آب و فراوانی‌، اما حداقل دو کتاب از پانزده کتاب شعر‌، و بسیاری از سطرهای من‌، از نام و فضای بیابان غبارآلود شده است. در جست‌وجوی رابطه‌ای میان روح و خاک‌، تا شاید شوره‌زار شکوفا شود‌، از کویر ستایش‌ها نوشتم و بارها از خود پرسیدم: آیا کسی که زاده آبان است/ آیینه‌دار عکس بیابان است؟

به نگاه من‌، آبان‌ماه همان جوان خوش‌برخوردی آمد که گل سرخی به یقه بارانی‌اش زده از کویر می‌گذشت. در آن کویر شاعران بسیاری گردش می‌کردند، و سیاحت می‌کردند تابلوهایی را که روی پایه‌ها قد افراشته بود‌؛ تصویرهایی جذاب از شهرهای آینده و از زنان زیبا که لابه‌لای بادهای غبارانگیز لبخند می‌زدند. شگفت‌آور بود که همه‌، در مرحله‌ای از سفر خود،‌ به این نمایشگاه بیابانی رسیده باشند.

کودکی من‌، همان دورانی که می‌گویند نطفه‌های شخصیت شکل می‌گیرد‌، عرصه نوعی هرج و مرج ناشی از جنگ بین‌المللی دوم بود؛‌ با جشن آب محله و بوی گلاب شکر‌، چرخ‌دستی‌ها که قند و شکر کوپنی می‌بردند‌، قشون متفقین و دلبران لهستانی… آن‌ها سایه‌های نیاکان خود را بر سنگفرش‌های تهران قدیم می‌لغزاندند. و من نیز… که شاید دو سایه داشتم. گرچه همزادها سایه ندارند.

از دوره دبستان می‌خواستم شعر بنویسم ولی چیز دندان‌گیری به دست نمی‌آمد. در مدرسه رازی و بعد مدرسه دارالفنون ضمن تقلید از استادان شعر فارسی می‌کوشیدم صدای خودم را بیابم،‌ اما قایق من در باتلاق به سنگینی پیش می‌رفت. روز اول بهمن سال ۱۳۴۰، وقتی از یکی از تظاهرات دانشکده حقوق‌، با سر شکسته و بارانی سرخ از خون به خانه آمدم‌، قلم برداشتم و شاعر شدم. گویی خون غبارهای قریحه مرا شسته بود. ناگهان هرچه می‌خواستم می‌نوشتم یا اختراع می‌کردم‌، زبان‌، سبک‌، تصویر و صدای ویژه خودم را‌، به این تعبیر‌، من فرزند هنری جنبش دانشجویی ایران هستم.

محمدعلی سپانلو؛ از زندگی تا مرگ

جایی از پنج پشت پدران خود نوشته‌ام و می‌دانستم که این از مقوله فخر به «عظام بالیه» نیست‌؛ نوعی رابطه با پدربزرگ‌های تاریخی که نامه‌های‌شان را با برگ‌های پاییزی برای ما می‌فرستند‌؛ دیداری نه چندان موهوم با سوارکاران‌، ملکه‌ها‌، سیاحان و شاعران. از آن پس بارها در بیابان‌های میهنم‌، که روزگاری دریاها بوده است‌، و طبقات آهکی کوهستان درجات نابودی آن‌ها را ثبت کرده‌، کشتی رانده‌ام‌؛ ملاح خشکرود‌، که به سندباد برمی‌خورد و ناخدا بزرگ را مهرمزی و شاید یزدگرد… تماشایی فراسوی هستی ملموس و محسوس و جستن قالب‌های مناسب عصر و‌ آینده. پرسه در شهرهای خیالی بابل و کلده و تخت جمشید و حتی تهران‌، زیرا حتی در تهران امروزی از شمال (تجریش) تا جنوب (میدان راه‌آهن) قایق رانده‌ام‌؛ سیر و سفری که به علت شیب آب‌، بازگشتی ندارد.

رویاهایی که برای رهایی از آن شعر به دست می‌آمد،‌ اما یک لحظه پس از وصول‌، رویای دیگری می‌آفرید؛‌ چرخه‌ای سرگیجه‌آور که دم دست‌ترین درمان آن پناه بردن به پارک است برای بازی شطرنج با یک ناشناس‌، که شاید همزادی باشد،‌ نگهبان افسانه‌ها‌، افسانه‌های موجود در حافظه جمعی اما هنوز کشف‌نشده‌، همزادی که کلماتش را در فاصله سکوت‌ها و زمان‌های راکد ذخیره می‌کند. در این لحظه شعر‌، با وسوسه‌ای سمج‌، از تاریخ و اسطوره الهام می‌گیرد تا میان کتمان و اعتراف دست و پا بزند.

بسیاری از همکاران اسب‌هایی هستند که بی‌وقفه می‌تازند تا با سر به دیوار بخورند. لباس‌های کهنه را پشت‌ و رو می‌کنند تا مدعی شوند ریخت جدیدی ساخته‌اند. برخی عریان می‌شوند تا به اکتشاف نخستین لباس جلوه بفروشند. در این ضد نبوغ البته قریحه‌ای حیرت‌انگیز نهفته است. اما شاعر که با رمان‌های تاریخی و پلیسی و با قصاید سبک خراسانی بار آمده بود‌، در فاصله سیر از الکساندر دوما به فاکنر‌، از منوچهری به نیما‌، از هوگو به الیوت‌، بازی نکرده بود. پس از تماشای طبیعت به شناخت تمدن کوشید‌، سفرهای خیالی و خواب‌های تاریخی را تجربه عینی کامل می‌کرد. نیمی از دنیا را با چشم سر تماشا کرد و در فرجام در شهر و حتی محله زادگاهش لنگر انداخت تا بکوشد همه تجربه‌های عینی و ذهنی را در جغرافیای کوچکی متمرکز کند. با این همه بیش‌تر داستان‌هایی که روایت کرد ما به ازای خارجی نداشتند. او اکنون در کشور خودساخته‌اش زندگی می‌کند‌، بی‌آن که قانونی خاص را امضا کرده باشد.

از هرچه گذشته سبک‌ها و مکتب‌ها (و مدها) فقط تزئین‌کننده جوهری هستند که در اکتشاف اصیل شعر آشکار می‌شود‌؛ محصولی برخاسته از سنت اما همواره متجدد‌، گزارشگر زمان اما زمان‌گریز. و به هر حال ما به خاطر عشق و امید‌، کار و فرسودگی‌، اضطراب و مرگ‌، در زمان مخصوص شعر همیشه با یکدیگر معاصریم. آیا شاعر گمان می‌برد از نقل نداشتن‌ها و فقدان‌ها خلاص شده است؟ آیا آن رویا سرانجام به نوعی رهایی رسیده بود‌، در حالی که سایه‌های او هرکدام سلیقه‌ای داشتند؟ رویا رایگان است و آزادی گران‌قیمت. یک بار گمان برد که از آن دوگانگی آزاد شده است. در یکی از کویرها به همزادش برخورد‌؛ سایه‌ای نفرسوده و جوان‌مانده پرسید: چطور این همه جوان مانده‌ای، در حالی که من سالخورده می‌شوم؟ و شنید که: آه‌، آن همزادت‌، آن دومی‌، در هزارتوی روایت‌هایی که می‌ساخت گم شد. پرسید: پس تو که هستی؟

– من سومی هستم.

پس بهتر است دیگربار همان جوان خوش‌برخورد را سراغ بگیریم‌، با شاخه گلی بر یقه بارانی‌، در مرز کویر – کویر ناشکیبا و تلخاد سرزمین ما – ایستاده «اذن دخول» می‌طلبد؛ می‌خندد و خواستگار لبخندی است از مادر پیر.»


منبع: برترینها

«رشید یاسمی» و معیارهای شعر کهن فارسی

«غلامرضا رشید یاسمی»، شاعر، نویسنده و استاد تاریخ دانشگاه تهران، در شهر کرمانشاه و در روز ۲۹ آبان ۱۲۷۵ خورشیدی زاده شد. پدر او «محمد ولی خان گورانی میر پنج»، شاعر، نقاش و خوشنویس و جد مادری او شاهزاده «محمدباقر میرزای خسروی» یکی از پیشروان نثر نوین ادبی و نویسنده نخستین رمان تاریخی ایران بود.

«رشيد ياسمي» و معيارهاي شعر كهن فارسي

رشید یاسمی تحصیلات خود را در زادگاهش و سپس در تهران گذراند. پس از بنیانگذاری دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۲ خورشیدی سمت استادی کرسی تاریخ را بر عهده گرفت و در دانشسرای عالی کشاورزی نیز به تدریس تاریخ اسلام پرداخت. در انجمن دانشکده با ملک‌الشعرای بهار همکار بود. در همان سال‌ها زبان پهلوی را نزد پرفسور «هرتسفلد» فرا گرفت و پس از چندی آن‌قدر در آموختن این زبان تبحر یافت که رساله‌های «اندرز اوشنر داناک»، «ارداویراف‌نامه» و «اندرز آذر مهر اسپندان» را به فارسی ترجمه کرد.

دلبستگی دیگر رشید یاسمی سرودن شعر بود. او دگرگونی‌های اجتماعی فکری و فرهنگی را در شعرهایش بازتاب می‌داد و با آن که نوجو بود، می‌کوشید به چارچوب‌ها و معیارهای شعر کهن فارسی پای‌بند بماند. در کنار سرودن شعر، تصحیح و ویرایش دیوان‌های مسعود سعد سلمان، هاتف اصفهانی و محمدباقر خسروی و منظومه «سلامان و ابسال» جامی را منتشر کرد.

رشید یاسمی، عضو پیوسته فرهنگستان ایران بود، شعر را به سبک کهن می‌سرود و در ترجمه و نگارش کتاب‌های تاریخی کوشا و پی‌گیر بود. ماندگارترین ترجمه او کتاب «ایران در زمان ساسانیان» اثر «کریستین سن» است؛ اما در تالیف کتاب‌هایی نیز که با تاریخ ایران پیوند داشت، از پیشگامان بود. کتاب‌های «کرد و پیوستگی تاریخی و نژادی او» و «تاریخ مختصر ایران» (برای تدریس در مدارس ابتدایی و متوسطه) از دیگر نوشته‌های اوست.

رشید یاسمی سالیانی چند در وزارت معارف و مالیه سرگرم کارهای اداری بود و زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و عربی را به خوبی فرا گرفته بود.  وی در اسفندماه سال ۱۳۲۷ در تالار دانشکده ادبیات، در حالی‌که درباره تاثیر حافظ بر گوته سخنرانی می‌کرد، دچار سکته ناقص شد و ناگزیر شد اندکی بعد برای درمان فلج خود راهی فرانسه شود. اقامت او در فرانسه ۲ سال به طول انجامید و ۱۵ روز پس از بازگشت به ایران در گذشت.

«رشيد ياسمي» و معيارهاي شعر كهن فارسي

استاد «ایرج افشار» درباره «رشید یاسمی» می‌نویسد: «رشید یاسمی را بارها دیده بودم. مردی خوش سخن و سخندان بود. با مصاحب خویش سخن به مهر و لطف می‌گفت. چهره‌ای سرخگون و خوشایند داشت. برای زندگی رنج بسیار برد. ناچار تن خویش را فرسود.

کارهایی را که در زمینه‌های مختلف ادب و تاریخ به انجام رسانید برای زمان خود گرانقدر بود و تازگی داشت. پاره‌ای از آثار او نیز تا سالیان دراز با ارزش خواهد بود. ساده‌تر آن که در بسیاری از کارهای ادبی راهبر آیندگان و چراغی فرا راه اخلاف خویش بود. عمری رنج برد و جان فرسود و البته نامش در تاریخ ادب ایران ثبت خواهد ماند. (نادره کاران – ص ۷۰)

از دیگر کتاب‌های پژوهشی رشید یاسمی می‌توان به ترجمه کتاب «چنگیز خان» اثر هارولد لمب، «تاریخچه نادر شاه» تالیف مینورسکی، «آیین نگارش تاریخ»، «تاریخ ملل و نحل» و ترجمه جلد چهارم «تاریخ ادبیات ایران» نوشته ادوارد براون اشاره کرد.

نخستین کتاب تألیفی رشید یاسمی درباره زندگانی «ابن یمین فریومدی» شاعر سلسله سربداریان و شاعر سده هشتم ایران بود. همچنین تصحیح «دیوان سلمان ساوجی»، تصحیح «دیوان مسعود سعد سلمان»، «اندرزنامه اسدی توسی» و… از دیگر فعالیت‌های اوست.

غلامرضا رشید یاسمی  ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۳۰ خورشیدی، در حالی که تنها ۵۸ سال از زندگی او سپری شده بود، چشم از جهان فرو بست.


منبع: برترینها

ستارخان چگونه سردارمشروطه شد؟

چراغ قویون (چراغ بگذارید)؛ کاسیبلار گلسینلر (فقرا بیایند)؛ قویمایین نامرده موحتاج اولسونلار (نگذارید محتاج نامردان شوند)، یوخسولارین قارنین دویورون (شکم فقرا را سیر کنید)، آجیلیغی سوندورون (تلخی‌ها را از بین ببرید)، تبریزی ساتمایین (تبریز را نفروشید)… یاشاسین ایران یاشاسین مشروطه (زنده‌باد ایران زنده‌باد مشروطه)…

این آخرین دیالوگ ستارخان در تئاتر اتابک پارکینین تراژدیسی، به کارگردانی سیروس مصطفی است که چندی پیش در چند شهر ایران و چند کشور دیگر روی صحنه رفت و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. این دیالوگ‌ها برگرفته از وصیت‌نامه مردی است که سردار ملی نام گرفته و سهمش از روزگار ما تنها تابلوی چند خیابان و کوچه است. دو یادگار ستارخان؛ یعنی خانه‌اش در تبریز با درهای بسته و تخته‌سنگی سیاه در «شهرری» که زیر آن آرمیده به دست فراموشی سپرده شده‌اند.

 سردار مشروطه

ستارخان چگونه به امیرخیزی آمد؟

ستار در ٢٨ مهر ١٢۴۵ در روستای بیشک ورزقان که امروزه به آن «سردار کندی» می‌گویند به دنیا آمد. برادر بزرگش، اسماعیل، در ایام جوانی به دستور حاکم وقت به ‌دلیل مخالفت با شاه دستگیر و اعدام شد. پس از این حادثه بود که حاج‌حسن همراه خانواده به محله امیره‌قیز (امیرخیزی) تبریز مهاجرت کرد. ستارخان پس از حضور در تبریز به عیاری پرداخت. پدرش قبل از مرگ وصیت کرد او انتقام برادرش را از قاجارها بگیرد.

آغاز استبداد صغیر

وقتی کلنل لیاخوف به دستور محمدعلی‌شاه، مجلس را به توپ بست و تعدادی از نمایندگان، ازجمله میرزا ابراهیم آقاصبا، نماینده تبریز، را به شهادت رساند، ستارخان در تبریز به این وقایع اعتراض کرد. او در ١١ماه استبداد صغیر، رهبری مجاهدین تبریز، ارامنه و قفقازی‌ها را برعهده داشت و مقاومتی طاقت‌فرسا را به همراهی مردم تبریز که او را رهبر خود می‌دانستند رقم زد. ستارخان و باقرخان در این دوران اقدام به مذاکره با یکدیگر کردند و نتیجه این مذاکرات همراهی آنها با یکدیگر شد.

وقتی با موافقت انگلیس و محمدعلی‌شاه، قوای روس به سمت تبریز حرکت کردند، ستارخان و دیگر مجاهدین برای رفع بهانه تجاوز در تلگرافی خطاب به محمدعلی‌شاه نوشتند: «شاه به‌جای پدر و توده به‌جای فرزندان است، اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد، نباید همسایگان پا به میان گذارند. ما هرچه می‌خواستیم از آن درمی‌گذریم و شهر را به اعلی‌حضرت می‌سپاریم. هر رفتاری که با ما می‌خواهند بکنند و اعلی‌حضرت بی‌درنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند».

محمدعلی‌شاه پس از این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد؛ اما روس‌ها وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر نشد از دولت روس اطاعت کند. در منابع آمده ستارخان به کنسول روس که می‌خواست پرچم سفید را به سردر خانه خود بزند، گفت: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد، شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!»

سفر به تهران

هفتم ربیع‌الاول ۱۳۲۸ هجری‌قمری، ستارخان و باقرخان به دعوت محمدعلی‌شاه راهی تهران شدند. در بین راه از این دو مجاهد آزادی استقبال باشکوهی شد؛ هنگام ورود به تهران، نیمی از شهر برای استقبال به باغ مهرآباد شتافتند. آنها یک ماه میهمان دولت بودند؛ اما به ‌دلیل وجود سربازان، دولت باغ اتابک را به اسکان ستارخان و یارانش اختصاص داد. پس از اسکان مجاهدان، مجلس طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدان و مبارزان غیرنظامی، ازجمله افراد ستارخان و خود او باید سلاح‌های خود را تحویل می‌دادند؛ اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند.

این اتفاق باعث شد بین نیروهای دولتی و یاران ستارخان در باغ اتابک درگیری مسلحانه روی دهد که در نتیجه تیری به پای ستارخان اصابت کرد؛ پس از بهبودی، انتظار می‌رفت ستارخان به تبریز بازگردد؛ اما هرگز این اجازه داده نشد. او در ٢۵ آبان ١٢٩٣ در‌حالی‌که ۴٨‌ساله بود، درگذشت. از ستارخان در تبریز فقط چند سلاح و یک خانه به یادگار مانده است؛ تجهیزات او در خانه مشروطه نگهداری می‌شود. صمد سرداری‌نیا، مورخ و پژوهشگر تاریخ معاصر آذربایجان، گفته: از آنجا که دولت استعماری روسیه از مبارزات ستارخان و باقرخان ضد نیروهای آنان خاطره خوبی نداشت، سه روز پس از عاشورای سال١٣٣٠ هجری‌قمری (دی‌ماه ١٢٩٠ شمسی) با گلوله‌های توپ، خانه این دو سردار بزرگ مشروطه را با خاک یکسان کرد.

قبر ستارخان
پس از درگذشت «ستارخان» و باوجود وصیت به دوستان و خانواده‌اش برای تدفین وی در تبریز، پیکر وی در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری تشییع و به خاک سپرده شد. در طول سال‌های اخیر، نوادگان ستارخان تلاش کرده‌اند تا پیکر او را با کسب مجوزهای شرعی از مراجع تقلید به تبریز منتقل کنند، ولی تاکنون این اتفاق رخ نداده است.

در سال ۹۳ در جریان بازسازی باغ طوطی، سنگ قبر ستارخان تخریب شد که در جریان حضور فاطمه دانشور، عضو سابق شورای شهر تهران، در شورای شهر تبریز، به این اتفاق اعتراض شد. باوجود وعده مسئولان درباره ساخت مقبره ستارخان در باغ طوطی، هنوز این اتفاق رخ نداده است.

 سردار مشروطه

خانه ستارخان

دومین یادگار ستارخان در تبریز است؛ خانه‌ای در محله امیره‌قیز که برخی آن را قلب وقایع مشروطه می‌نامند و حالا هیچ نشانی از آن دوران در این محله  وجود ندارد، جز سه نشان؛ یک مسجد، یک حمام و خانه سردار که روس‌ها پس از تصرف تبریز آن خانه را با دینامیت منفجر کردند؛ خانه‌ای که نتیجه ستارخان درباره آن گفته بود: «این خانه از سوی عمه سردار به فردی فروخته شده بود که بعدها با فوت او ۷۰۰ متر از این خانه هزارمتری به افراد دیگری فروخته شده بود که حالا از خانه تنها ٣٠٠ متر باقی‌ مانده است».

با تلاش بسیاری از افراد، این خانه ثبت و حفظ شد، اما در سال ٨٩، تراب محمدی، رئیس وقت سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان، از واگذاری این خانه برای استفاده اداری کمیسیون حقوق ‌بشر اسلامی خبر داده و گفته بود: خانه ستارخان به‌عنوان نماد مبارزات آزادی‌خواهانه این سردار بزرگ مشروطیت می‌تواند محل مناسبی برای فعالیت‌های بشردوستانه کمیسیون حقوق ‌بشر اسلامی باشد.

او گفته بود: «نحوه استفاده از این مکان به‌گونه‌ای تعریف شده که مانع از بازدید علاقه‌مندان از خانه ستارخان نشود»، اما اتفاقی رخ نداد. پس از انتخاب تبریز به‌عنوان پایتخت گردشگری جهان اسلام در سال ۲۰۱۸، مرتضی آبدار، مدیرکل میراث فرهنگی استان، از اخطار به کمیسیون حقوق بشر اسلامی برای بازکردن درهای این خانه روی گردشگران خبر داده بود؛ آبدار گفته بود اگر این اتفاق نیفتد، مدیریت این خانه از کمیسیون حقوق بشر اسلامی گرفته خواهد شد که به نظر می‌رسد چنین اتفاقی رخ نخواهد داد. تلاش برای گفت‌وگو با آبدار هم درباره آخرین وضعیت این خانه قدیمی، بی‌نتیجه ماند.


منبع: برترینها

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: مساله حقوق زنان یا همان فمنیسم این روزها بحث های زیادی را به راه انداخته است. کلمه «فمنیسم» باعث شده که ما فکر کنیم هیچ مردی نمی تواند در این گروه جای گیرد، در صورتی که واقعیت چیز دیگری است. مردان زیادی، از جمله ستاره های هالیوود، طرفدار پروپاقرص حقوق برابر میان مردان و زنان هستند که در ادامه مطلب نام برخی از فعال ترین های آنها را برایتان آورده ایم.

جان لجند

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

یکی از خصوصیات بارز جان لجند این است که به شدت طرفدار زنان است. او تا جایی که بتواند از حقوق زنان دفاع می کند. او نه تنها خودش در این زمینه بسیار فعال است، بلکه مردهای دیگر را نیز وادار می کند تا مانند او به فمنیسمی روی آورند. او یک بار در جمعی با صدای بلند فریاد زد: «تمام مردها باید فمنیست شوند. اگر مردها به حقوق خانم ها احترام بگذارند، جهان مکانی بهتر برای زندگی خواهد شد. ما نیز زمانی که قدرت را به دست خانم ها می دهیم، بهتر عمل می کنیم و به تبع جامعه بهتری خواهیم داشت.»

عزیز انصاری

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

عزیز انصاری در رابطه با فمنیسمی می گوید: «اگر فردی از شما پرسید که آیا فمنیست هستید یا خیر، باید بگویید بله. اگر شما جزو آن دسته از افرادی هستید که مثلا به کنسرت بیانسه می روید، باید به فمنیسمی هم اعتقاد داشته باشید.» او معتقد است که فمنیستی به معنی برابری حق و حقوق زنان و مردان است.

جان هم

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

جان هم معتقد است فرصت هایی که در اختیار خانم ها و آقایان قرار می گیرد باید برابر باشد. او جامعه سال ۱۹۶۰را با ۲۰۱۱ مقایسه می کند و می گوید: «زنان در گذشته جزو طبقه دوم جامعه محسوب می شدند زیرا مردان در راس جامعه قرار داشتند. این موضوع در آن زمان یک حقیقت بود که مردم هم قبولش کرده بودند اما در جامعه جنونی دیگر زنان این وضع را تحمل نمی کنند و به نظر من نیز حق دارند.»

۴جوزف گوردون لویت

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

جوزف گوردون لویت یکی از چهره های مشهور و مهم در دنیای فمنیستی است. او در مصاحبه ای گفت: «به نظر من مهم نیست که مرد باشی یا زن، تو می توانی هر آنچه خودت می خواهی را انجام دهی. تو مجبور نیستی در قالب استانداردهایی که دیگران برای تو تعریف کرده اند، رفتار کنی.»

ست مایرز

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

در مصاحبه ای که ست مایرز در سال ۲۰۱۲ با مجله «ELLE» انجام داد گفت: «زمانی که تو با زنان قدرتمند کار می کنی، تازه می فهمی که چقدر رفتار افرادی که می خواهند به جای زنان تصمیم بگیرند، وحشتناک است.»

اندی سمبرگ

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

اندی سمبرگ، بازیگر کمدی آمریکایی، معتقد است که دنیای کمدی فقط برای مردان نیست. او می گوید: «مردم فکر می کنند که زنان نمی توانند آنها را بخندانند در صورتی که این طرز فکر اشتباه محض است. همانطور که آقایان مهارت این کار را دارند، خانم ها هم می توانند در این زمینه توانایی های خود را نشان دهند. هر زمان به این فکر می کنم که چرا زنان نباید وارد دنیای کمدی شوند، غصه می خورم.»

شاهزاده هری

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

تقریبا این حقیقت که شاهزاده هری یک فمنیست است، بر همه آشکار می باشد. او در سال ۲۰۱۳ در یکی از سخنرانی هایش گفت: «اگر قدرت را به دست زنان بدهیم، آنها به خوبی می دانند که چگونه زندگی اطرافیان شان، از خانواده گرفته تا جامعه و کشوری که در آن به سر می برند، را بهبود بخشند. البته منظورم این نیست که فقط زنان این توانایی را دارند، خیر، بلکه مردان نیز به خوبی از پس نقش هایی که به آنها سپرده می شود، بر می آیند. اما در کل، مرد واقعی کسی است که با زنان بخشنده است و به آنها احترام می گذارد.»

 دنیل کریگ

 این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند

دنیل کریگ ستاره «جیمز باند» در سال ۲۰۱۱به مناسب روز ملی زن پیغام خود را به گوش مردم رساند: «زنان مسئول دو سوم از کارهای جهان هستند اما در حقیقت تنها ۱۰% از درآمد کل به آنها تعلق می گیرد. آیا این برابری است؟ تا زمانی که جواب این سوال بله باشد، ما هم دست از سوال کردن بر نمی داریم.»

آلن ریکمن

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

آلن ریکمن با افتخار می گوید که یک فمنیست است. به گفته او: «برابری حقوق زنان و مردان فوایدی برای کل جامعه دارد. هیچ اشکالی در این که یک مرد فمنیست باشد وجود ندارد، بلکه برعکس می تواند یکی از فواید زندگی او هم باشد.»

بن استیلر

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

در دنیای فیلم های کمدی، مردانی که طرفدار خانم ها باشند، کم نیستند. بن استیلر نیز یکی از آنهاست. او در سال ۲۰۰۹ خطاب به باشگاه مردان در فیلم های کمدی گفت: «به نظر من باید نگاه ما به زنان در دنیای کمدی تغییر کند. شاید مردان در ظاهر ادعا کنند که مدافع حقوق زنان اند اما خودشان هم نمی دانند که واقعیت چیز دیگری است. باید نگاه مردان به زنان تغییر کند که خوشبختانه این اتفاق در حال افتادن است.»

باراک اوباما

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

زمانی که باراک اوباما در کاخ سفید زندگی می کرد، حقوق زنان برای او یک اولویت بود. در سال ۲۰۰۹ او در یکی از سخنرانی های خود گفت: «اغلب زنان به چیزهایی که می خواهند، دسترسی ندارند. در واقع میان آنها و مردان تبعیض قائل می شوند اما من نمی توانم این نابرابری را تحمل کنم و تا رسیدن به هدفم دست از تلاش بر نمی دارم.»

مارک روفالو

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

مارک روفالو نیز یکی دیگر از طرفداران پرو پا قرص حقوق زنان است. او در این باره می گوید: «در زنان خرد، تیزبینی و احساسی است که هیچ جای دیگر نمی یابیم، پس باید از آنها حمایت کنیم. ما نباید به ۳۰ سال قبل مان باز گردیم. آن دوران تنها یک کابوس بود که هیچ عقلی آن را نمی پذیرد.» او همچنین در صحبت هایش از سقط جنین غیر قانوین مادرش سخن گفت و ادعا کرد که باید از زنان حمایت کرد.

لوئی سی.کی.

این مردان هالیوودی، طرفدار فمنیست اند 

لوئی سی.کی. کمدین و بازیگر و کارگردان فیلم و تلویزیون است که پیغام های مهمی را در مورد فمنیسم بودن در صحبت هایش به گوش مردم رساند. به عنوان مثال او در یکی از صحبت هایش گفت: «ما می گوییم که زنان به خیابان نروند زیرا خطرات زیادی آنها را تهدید می کند، اما آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده اید که این خطرات را خود ما مردها ایجاد می کنیم. دلیل اصلی آسیب هایی که به زنان وارد می آید چه کسی است؟ آیا ما آقایان نیستیم؟»


منبع: برترینها

علی اکبر ناطق نوری؛ حضور شیخ محافظه کار در سیاست

هفته نامه صدا – زینب نورانیان: نامش علی اکبر و نام خانوادگی اش جمشیدی است اما چون پدرش از منبری های خوش سخن بود به «ناطق نوری» شهرت یافت. سال ۱۳۲۳ در منطقه ییلاقی نور در روستایی به نام اوز کلا به دنیا آمد با این حال در منطقه ۸ بازار تهران کوچه حمام چال، زیر گذر لوطی صالح بزرگ شد.

به گفته خودش «پیش از پیروزی انقلاب با دستور امام مبنی بر ائتلاف تمامی هیئت های مذهبی با انگیزه های سیاسی و تشکیل گروه موتلفه اسلامی، بنده عضو یکی از گروه های ده نفره ای بودم که فعالیت های سیاسی سازماندهی شده داشت. در این گروه علاوه بر شهید عباس آقا، شهیدانی همچون لاجوردی، حاج صادق امانی، عسگراولادی حضور داشتند. در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در حادثه قیام مردمی در متن قضایا بوده و در همان جا مصدوم شدم.»

با بازگشت امام خمینی به کشور عضو ستاد استقبال شد و اولین سمت رسمی که پس از انقلاب دریافت کرد نمایندگی اما در جهاد سازندگی و وزارت کشور بود. ۲۴ اسفند ۵۸ در حالی که یک سال از پیروزی انقلاب می گذشت به نمایندگی از مردم نور وارد مجلس شد اما حضورش در این مجلس به دلیل رفتنش به کابینه میرحسین موسوی به عنوان وزیر کشور نیمه کاره ماند. پس از پایان حضورش در وزارت کشور، باز هم در انتخابات مجلس سوم شرکت کرد و دوباره به پارلمان بازگشت.

علی اکبر ناطق نوری؛ حضور شیخ محافظه کار در سیاست(فوری) 

در مجلس دوره های چهارم و پنجم ناطق نوری که دیگر جزو نیروهای اصلی جناح راست محسوب می شد ریاست مجلس را برعهده داشت. با پایان دوران سازندگی شیخ نور عزم پاستور کرد؛ همه چیز هم برای شروع تجربه ریاست جمهوری اش مهیا بود. او که به نمایندگی از دو تشکل روحانی بانفوذ جناح راست یعنی جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم قبای کاندیداتوری در هفتمین دوره رقابت های ریاست جمهوری را بر تن کرده بود در مقابل سید محمد خاتمی، نامزد جریان چپ شکست سنگینی خورد و آرزوی پوشیدن ردای ریاست جمهوری را برای همیشه از سر بیرون کرد.

ناطق نوری که در انتخابات ۷۶ به نامزد حاکمیت معروف شده بود، بعد از شکست در آن انتخابات دوره جدیدی از حیات سیاسی اش را آغاز کرد؛ دیگر نه نامزد انتخابات مجلس شد و نه برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری برنامه ریزی کرد. تصمیمش را گرفته بود؛ دیگر نمی خواست روی صحنه باشد؛ به پشت پرده سیاست رفت تا صحنه گردانی کند. تلاش هایش هم برای رهبری جناح راست طی سال های ۷۹ تا ۸۴ نتیجه بخش بود؛ پیروزی اصولگرایان در شورای شهر دوم و مجلس هفتم دستاوردهای شورای هماهنگی نیروهای انقلاب است که ناطق آن را هدایت و رهبری می کرد.

تا سال ۸۴ فعالیت های شورای هماهنگی نیروهای انقلاب با رهبری ناطق نوری رضایت بخش بود اما در آستانه انتخابات ریاست جمهوری نهم شکاف بین نیروهای اصولگرا شروع شد و به شورای هماهنگی هم سرایت کرد. علی لاریجانی نامزد مورد قبول ناطق نوری بود اما گروهی از راست گرایان به سردستگی حسین فدایی به موازات شورای هماهنگی انقلاب، شورای دیگر با عنوان «شورای هماهنگی نیروهای اجتماعی» را که به «شورای فدایی» شهرت یافت، شکل دادند که در پی فرستادن محمدباقر قالیباف به پاستور بود.

ناطق نوری بعدها در گفت و گویی با انتقاد از رفتار تشکیلاتی جمعیت ایثارگران در انتخابات ۸۴ گفته بود: «ایثارگران در یک مقطعی دیگر خرجشان را از ما جدا کردند. عنوان شورای هماهنگی نیروهای اجتماعی را برای خود برگزیدند و راهشان از ما جدا شد. ما در ایران حزب نداریم، قبیله داریم و کارهای قبیله ای. زمان انتخابات نیز اختلافات قبیله ای افزایش پیدا کرد.»

ناطق در کنایه ای به رفتار غیرتشکیلاتی ایثارگران گفته بود: «آن قدر تشکیلاتی بودند که از کل شورای هماهنگی بیرون آمدند، پنج کاندیدا را گذاشتند کنار و رفتند سراغ یک نفر دیگر. حتی به آقای احمدی نژاد که عضو شورای مرکزی آنها بود، توجه نکردند و ایشان را به عنوان کاندیدای نهایی انتخاب نکردند. در مرحله دوم ناچار شدند از آقای احمدی نژاد حمایت کنند چون سخت مخالف آقای هاشمی بودند.»

در نهایت نه نامزد مورد نظر ناطق نوری رای آورد و نه محمدباقر قالیباف. این محمود احمدی نژاد بود که به پاستور راه یافت. با روی کار آمدن احمدی نژاد، ناطق نوری به یکی از منتقدان دولت او تبدیل شد؛ نقدی که برایش هزینه ساز شد و در مناظره های انتخاباتی سال ۸۸ نتیجه اش را دید. احمدی نژاد نیز در مناظره با میرحسین موسوی با اشاره به زندگی شخصی ناطق نوری اتهاماتی را به او و خانواده اش وارد کرد. سکوت اصولگرایان به ویژه جامعه روحانیت مبارز که خاستگاه سیاسی ناطق نوری بود در قبال این اتهامات موجب دلخوری ناطق از همکیشان خود شد و زمینه جدایی او از جریان اصولگرایی را هرچه بیشتر فراهم کرد.

پهلوان سیاستمدار چنان از بی تفاوتی یارانش در مقابل اتهامات احمدی نژاد دلگیر شده بود که از سال ۸۸ به بعد حاضر نشد در جلسات جامعه روحانیت مبارز شرکت کند و برای همیشه از حضور در نشست ها، گردهمایی ها و همایش های اصولگرایانه خودداری کرد.

سکوت ناطق نوری در برابر حوادث سال ۸۸ از سوی دیگر موجب حمله جناح رادیکال اصولگرا به او شد؛ از آن زمان بود که او را در دسته «خواص بی بصیرت» قرار دادند و جلساتی را که با حضورش برگزار می شد، بر هم می زدند.

 علی اکبر ناطق نوری؛ حضور شیخ محافظه کار در سیاست

نقش شیخ نور در پیروزی حسن روحانی

فاصله شیخ نور از جناح راست در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم بیش از گذشته نمایان شد. با رد صلاحیت آیت الله هاشمی رفسنجانی، ناطق نوری از یک سو نقش کلیدی در ائتلاف اصلاح طلبان و اعتدالگرایان بازی کرد و از سوی دیگر در عدم کناره گیری علی اکبر ولایتی از عرصه رقابت ها بسیار موثر بود.

علی عسگری، یکی از مشاوران آیت الله هاشمی بعد از انتخابات ریاست جمهوری یازدهم صحنه گردانی ناطق نوری را فاش کرد: «نقش آقای ناطق در انصراف عارف از انتخابات بسیار مهم بود. تصور همگان بر این است که آقای خاتمی در انصراف آقای عارف نقش مهمی داشته است… آقای خاتمی در نامه ای به آقای ناطق پیشنهاد کرد که ۳ نفر از طرف آقای روحانی و ۳ نفر از طرف آقای عارف معرفی شوند و چند نفر هم مرضی الطرفین باشند و این شورا تصمیم بگیرد.

بعد آقای ناطق در جلسه ای (مراسم عروسی نوه شهید صدوقی) به آقای خاتمی گفته بود که مگر غیر از این است که آقای عارف گفته است که «اگر آقای خاتمی به من بگویند، من کنار می روم. این موضوع را مکتوب کنید. بنابراین، آقای ناطق نقش اثرگذاری داشت که آن نامه را آقای خاتمی بنویسد. از سوی دیگر نیز بحث این بود که آقای ولایتی کنار برود. آقای ولایتی به هر دلیلی کنار رفتن برایش سخت بود بعضی از بزرگان جریان اصولگرا از جمله آقای مهدوی کنی به وی گفتند که کنار برود. وقتی آقای ولایتی با آقای ناطق در این باره مشورت کرد، آقای ناطق در پاسخ گفته بود که مگر غیر از این است که بزرگان اصولگرا می خواهند که جریان اصولگرا پیروز شود شما (ولایتی) بگویید من مشروط کنار می روم آن هم به این شرط که آقای جلیلی و من با هم کنار برویم.»

کارت دعوت هایی که نادیده گرفته شد

ناطق نوری که دیگر به  مرد رییس‌جمهورساز شهرت داشت، دور جدید از فعالیت های سیاسی خود را می گذراند. او از پشت صحنه جناح راست به پشت صحنه تصمیم های جریان رقیب آمده و در بازگشت اصلاح طلبان به عرصه قدرت نقش کلیدی بازی کرده بود. همین ایام بود که کارت دعوت های همکیشان سابقش را یکی یکی رد می کرد. دلجویی های اصولگرایان از ناطق نوری دیگر اثر نداشت و شیخ نور راهش را از جناح راست جدا کرده و حاضر به بازگشت نبود؛ حتی اگر محمدرضا باهنر بارها برای او پیغام بفرستد که بدون هیچ شرطی به جبهه اصولگرایان بپیوندد.

 
در یکی از این موارد باهنر در دعوت از ناطق نوری برای بازگشت به اردوگاه اصولگرایی گفته بود: «خاستگاه ناطق نوری از اصولگرایی است و هیچ گاه از اصولگرایان جدا نمی شود اما در جریان دولت های نهم و دهم دلخوری هایی از مجموعه نیروهای فعال اصولگرا پیدا کرد و عملا پایش را از میدان سیاست کنار کشید. بنده همواره گفته ام که تلاشمان این است ناطق نوری ناطق به میدان سیاست بازگردد، برخی برای او شرط می گذارند که اگر برگردد باید در جناح ما قرار گیرد. ما از این شرط و شروط نداریم. اگر وی به جریان سیاسی برگردد، از ظرفیت اصولگرایی است… ما با او در تماس هستیم، آقای ناطق نوری مدت زیادی است که می گوید من برای ورود به میدان سیاست احساس تکلیف نمی کنم، تلاش ما این است که او احساس تکلیف کند و فعال سیاسی شود… البته بعضی از تندروی ها را قبول ندارند و معتقد است کشور باید معتدل تر اداره شود، اما اینکه کسی فکر کند ناطق اصلاح طلب شده خیر، اشتباه فکر می کند این را ما اصلا قبول نداریم.»

گرچه باهنر اصرار دارد منکر نزدیکی ناطق نوری به اصلاح طلبان شود اما او در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم بار دیگر در کنار جریان اصلاحات قرار گرفت و در حالی که جای آیت الله هاشمی برای نقش آفرینی انتخاباتی خالی بود رسما از حسن روحانی حمایت کرد. او که در تمام ۴ سالی که حسن روحانی سکان دار قوه اجرایی کشور بود، همپای اصلاح طلبان در حمایت از شیخ اعتدال کم نگذاشت با استعفایش از ریاست بازرسی دفتر رهبر معظم انقلاب، حمایتش را خبرسازتر کرد.

او که در سال ۶۸ با پشت سر گذاشتن یک ماموریت موفقیت آمیز به ریاست دفتر بازرسی رهبری منصوب شده بود، بعد از ۲۸ سال حضور در این پست مهم حکومتی استعفا داد تا در نبود آیت الله هاشمی برای نقش آفرینی در عرصه سیاسی مانعی پیش روی خود نداشته باشد.

 علی اکبر ناطق نوری؛ حضور شیخ محافظه کار در سیاست(فوری)

شاید ناطق که چند سالی است در منطقه لواسان اقدام به تاسیس یک حوزه علمیه (مدرسه امام حسن مجتبی) کرده و بسیاری از جلسات، گعده ها و ملاقات های سیاسی اش را هم در همین حوزه برگزار می کند، از حضور در سمت ریاست دفتر بازرسی رهبری استعفا داد تا در «موقعیت مشورتی» با فراغ بال ایفای نقش کند. همان چیزی که بارها با عنوان ضرورت تشکیل اتاق فکر از آن سخن گفته بود.

شیخ نور بعد از استعفا از ریاست دفتر بازرسی رهبری در دیدار با اعضای انجمن اندیشه و قلم، برنامه برای آینده سیاسی اش را در چند جمله خلاصه کرد: «اگر از مسئولیتی کناره گیری می کنم، دلیل اصلی آن بازگذاشتن میدان برای نسل جدیدتر است، اگرچه این منافاتی با حضور در موقعیت های مشورتی که تجربه افراد در آن ها کارساز است ندارد و همچنان در خدمت نظام و انقلاب هستم.»

شروع فعالیت دفتر بازرسی رهبری

دفتری که ناطق نوری ریاست آن را از ابتدا تا قبل از اینکه حسین فدایی جانشینش شود برعهده داشت، با شکایت برادران تحریریان صاحبان کارخانه خودکار بیک آغاز به کار کرد.

شیخ نور آغاز به کار این دفتر را در خاطرات خود نیز آورده است: «با دریافت چنین گزارشی آقا دستور پیگیری داده بودند و خواسته بودند که گزارش اقداماتی که انجام می دهید را به من ارائه کنید. البته بخشی از نامه آقا خیلی تند بود، مضمون آن چنین است: خدا کند که این گونه که این ها (تحریریان) می گویند درست نباشد؛ و الا وای بر من، وای بر ما، اگر این درست باشد. اگر این ظلم ها در کشور شود، در قیامت چه پاسخی خواهیم داد… این بازرسی که تمام شد، آقا به من حکم بازرسی دادند. ایشان حکمی قریب به این مضامین نوشته بودند: از آن جایی که این جا آخرین ملجأ و مرجع تظلمات مردم است شما را به عنوان مسئول بازرسی انتخاب می کنم و از شما می خواهم که یک دفتر کوچکی تشکیل بدهید و مسائل کارگزاران نظام را پیگیری کنید. از اینجا کار بازرسی شروع شد.»

ناطق در خصوص نحوه فعالیت این دفتر نیز اینگونه روایت کرده است: «بازرسی ما موردی است. یعنی همین طوری برای بازرسی و بررسی مسائل و معضلات نمی رویم بلکه چنانچه کسی تظلمی به دفتر آقای داشته باشد؛ آقا مورد را به بازرسی ارجاع می دهد و ما هم بازرسی کرده و نتیجه را به ایشان گزارش می دهیم. در طول این چند سالی که ما بازرسی را تشکیل داده و گزارش های مربوطه را تهیه می کنیم، آقا تمام گزارش ها را حتی اگر پانصد صفحه باشد، می خوانند و گاهی هم حاشیه می زنند و اقدام می کنند حتی یک مورد وجود ندارد که ایشان اقدام نکرده باشند.»

 علی اکبر ناطق نوری؛ حضور شیخ محافظه کار در سیاست
به گفته ناطق نوری چهار گروه کاری «فرهنگی»، «اقتصادی»، «قضایی» و «سیاسی» ترکیب اعضای دفتر بازرسی رهبری را تشکیل می دهند. هر گروه یک رییس و دو تا کارشناس و این اختیار را دارد در مواردی از دستگاه های ذی ربط، کارشناس بگیرد، تا در پرونده ای با آنها همکاری کند.

رسیدگی به شکایت مردم نور از برادر

در میان پرونده هایی که علی اکبر ناطق نوری در کتاب خاطرات خود به عنوان پرونده های مهم نام برده، رسیدگی به شکایت مردم نور از احمد ناطق نوری قابل توجه است. شیخ نور در این کتاب درباره نحوه رسیدگی به «اتهام سوءاستفاده از نمایندگی مجلس اخوی»اش گفته است: «در این گزارش آمده بود که –اخوی ما- احمد آقا در شهرستان نور با سوءاستفاده از موقعیت نمایندگی، اراضی و منابع طبیعی را به زور تملک کرده است و به قانون اعتنایی نمی کند.

این گزارش علیه اخوی بنده بود، اما آقا آن قدر به من لطف و محبت و اعتماد دارند که گزارش برادرم را نیز به من دادند، تا بازرسی کنم… آقای امیری را خواستم و گفتم: «شما مسئول پیگیری هستید و هر کس را هم که می خواهید با خودتان ببرید، اما نفرین خدا بر شما باد اگر به خاطر من کوتاه بیایید. در این مورد دقت مضاعف داشته و مبادا به خاطر من تعللی کنید.

احمدآقا، شش سال از من بزرگتر است. دوره ریاست من در مجلس بود، ایشان با عصبانیت شدیدی آمد و گفت: حالا برای من هم بازرس می فرستید. در شهر کوچکی مثل نور مثل توپ صدا کرده است که از طرف مقام رهبری سه تا بازرس آمدند و عملکرد من را بازرسی می کنند، حیثیت من رفته است من می خواهم بیایم پشت تریبون مجلس و استعفا بدهم، من اصلا نمایندگی را نمی خواهم.»

من به او گفتم: این بازرس را آقا فرستاده است. شما یادت باشد که اولا ما اخوی هم دیگر هستیم، از توپ و تشر شما که من از میدان در نمی روم، هر چقدر هم که داد بزنید، بلدم چه کار کنم. ثانیا من به شما صریح بگویم اگر آنچه در گزارش نوشته شده، درست باشد اصلا صلاحیت ندارید در مجلس بمانید و نیازی به استعفا نیست. اگر هم گزارش نادرست باشد که شما کلی خوشحال می شوید و از ابهام بیرون می آیید… آقای امیری را به مازندران فرستادیم. ایشان رفتند از منابع مختلف از جمله مدیر کل اطلاعات، رییس اطلاعات شهرستان، ثبت اسناد، منابع طبیعی، شهرداری و سایر جاهایی که نیاز بود گزارش تهیه کردند که خوشبختانه به نفع احمدآقا شد.

نتیجه بازرسی را خدمت آقا بردم و به ایشان گفتم من آن گزارش را که خواندم، چون اخوی را می شناختم، می دانستم که دروغ است، اما نمی بایست به شما بگویم که این دروغ است، بنده رفتم بازرسی کردم و این هم سند و منابع گزارشی، در نهایت نتیجه را تحویل آقا دادیم.»

او حالا تنها دو کار مهم دارد؛ یکی حکومتی در مجمع تشخیص مصلحت نظام و دیگری شخصی، در حوزه علمیه لواسان. باید به انتظار نشست و دید شیخ نور چه تصمیمی برای آینده سیاسی خود اتخاذ می کند. آیا او می تواند محور گفت و گوی ملی باشد یا آنکه عطای سیاست ورزی را برای همیشه به لقایش خواهدبخشید؟


منبع: برترینها

سنت اگزوپری؛ زندگی در آسمان، مرگ در زمین

هفته نامه کرگدن – امید توشه: سنت اگزوپری نویسنده ای تحسین شده در تاریخ ادبیات فرانسه است، اما بیش از آن خلبانی جسور بود، مردی که تا فرودش در قعر مدیترانه، داستان های ناگفته بسیاری را در زندگی اش خلق کرد.

آنتوان دو سنت اگزوپری مانند «شازده کوچولو» پایش روی زمین نبود. با قوانین و زندگی آدم ها جور نشد و تنهایی اش را در آسمان بیش از همه چیز دوست داشت. با معیارهای خودش خوب زندگی کرد، اما دلش مدام از این جهان و آدم هایش می شکست. گل سرخی که او دوستش داشت، مجبورش کرد تنهای سفر کند.

هوانورد جسوری  که هذیان های حین پروازش را روی زمین می نوشت و خوب هم می نوشت. کتاب هایش مانند «زمین انسان ها»، «پرواز شبانه» و «شازده کوچولو» حسابی قدر دیدند. مرگ اسرارآمیزش در انتهای جنگ جهانی دوم باعث شد تا به افسانه سنت اگزوپری اضافه شود. اگزوپری معتقد بود: «آنچه مرد را زنده نگه می دارد، قدم برداشتن و به جلو رفتن است. حتی اگر به پرتگاه ختم شود. پس یک قدم دیگر لازم است برای قدم های دیگر. همیشه قدم هایی برای برداشتن هست، فقط باید به پیش بروی»؛ آخرین قدم او سقوط در دریایی بود که هیچ گاه جسد او را پس نداد.

 زندگی در آسمان، مرگ در زمین

۱۱۷ سال از تولد پسرکی که همکلاسی هایش دماغش را به خاطر سوراخ های بزرگش به شیپور تشبیه و او را مسخره می کردند، گذشته است. «آنتوان ماری ژان باپتیست روجر سنت دو اگزوپری» تنها شش ماه بعد از آغاز قرن بیستم در خانواده ای اصیل و اهل مرکز فرانسه به دنیا آمد. «تونیو کوچولو» آن طور که پدر و مادرش صدایش می کردند، پسر اول و سومین فرزند این خانواده بود. پسرکی کنجکاو و اهل سوال.

ریشه خانواده سنت اگزوپری به اشراف میان قرن هجدهم می رسید. او در یک قلعه روستایی بزرگ شد. مرگ پدر چهل و یک ساله اش در حالی که او تنها چهار سال داشت، زندگی مرفه آن ها را برای همیشه تغییر داد. مادر بیست و هشت ساله اش باید پنج فرزند قد و نیم قدش را بزرگ می کرد. مرگ پدر اولین مواجهه مستقیم تونیو کوچولو با مرگ بود. مادرش او را به مدرسه نخبه های کاتولیک فرستاد و تلاش کرد تا جای خالی پدر برای فرزند وسطش احساس نشود.

سال ها بعد برای مادرش نوشت: «دنیا را گشته ام، روزهای سختی را گذرانده ام، اما تمام آن سال ها و شادی ها ارزش یک نوازش مادرانه تو را نداشت.»

خیلی زود شیفته کتاب ها و اختراع جدید آن روزگار، هواپیما شد. در مدرسه محبوب نبود. علاقه اش به خوردن صبحانه و سوراخ های گشاد دماغش مایه تمسخرش می شد و در عوض او تنهاتر می شد و بیشتر به نوشتن، کتابخانه و رویای پرواز علاقه مند می شد.

از شانزده سالگی تلاش کرد به ارتش و نیروی دریایی فرانسه بپیوندد، اما موفق نشد. چند ترم مهندسی معماری خواند، اما توجهش به این رشته جلب نشد. در نهایت در زمانی که تنها بیست و یک سال داشت به عنوان مکانیک هواپیما به خدمت نیروی هوایی فرانسه درآمد تا دوران سربازی اش را بگذراند. پیوند او با این پرندگان آسمانی هیچ گاه تا زمان مرگش به پایان نرسید و همین رفاقت نامانوس در نهایت موجب مرگش شد.

بزرگمنشی به نام آنتوان دو سنت اگزوپری

«پرواز رفتاری مردانه است؛ عظمت حرفه خلبانی در این است که مردان را به یکدیگر پیوند می دهد و به ایشان می آموزد که نعمت حقیقی در زندگی، داشتن رابطه با انسان هاست، نه تملک اشیای مادی»؛ این تصوری بود که آنتوان از پرواز در آسمان داشت. البته او عاشقانه خلبانی را می پرستید. جایی نوشته بود: «از فراز آسمان آدم ها چنان کوچکند که همه به یک شکل در می آیند.» خطرپذیری او با آن هواپیماهای ابتدایی باعث شد تا جزو اولین نسل خلبانان باری جهان قرار گیرد.

 زندگی در آسمان، مرگ در زمین

مسیرهای طولانی از اروپا به قاره های دیگر با پرنده های ناامنی که حتی از ارتباط های رادیویی ساده هم بی بهره بودند، باعث شد تا خمیرمایه آثاری مانند «پیک جنوب»، «پرواز شبانه» و حتی «شازده کوچولو» در ذهنش شکل بگیرد. خلبانی در آن ایام شغلی بسیار خطرناک بود. خلبانان معمولا مکانیک هم بودند و اگر در میانه مسیرهای طولانی مشکلی پیش می آمد، باید خودشان آن را حل می کردند.

کتاب «پیک جنوب» جزو اولین آثار اوست. او در این کتاب به دورانی می پردازد که به عنوان خلبان ارتش فرانسه مدتی را میان قبایل مراکش زندگی کرده بود. هنگامی که در بیست و سه سالگی به فرانسه بازگشت، نوشتن را به شکل جدی آغاز کرد. در سال ۱۹۲۵ داستان کوتاهی از او به نام «مانون» به چاپ رسید، اما نوشته ای میان مایه بود و کسی به آن چندان توجه نکرد. «پیک جنوب» بود که توجه برخی از بزرگان ادبیات آن روز فرانسه را برانگیخت، اما در حقیقت این «پرواز شبانه» بود که نام آنتوان دو سنت اگزوپری را به عنوان استعدادی جوان در حوزه ادبیات تثبیت کرد.

وقتی «پیک جنوب» را به ناشران بزرگ پاریسی ارائه کرد، برخی آن را مناسب چاپ تشخیص ندادند، اما در نهایت یکی از ناشران با او قرارداد بست  ابتدا «پیک جنوب» و سپس «پرواز شبانه» به چاپ رسید. مقدمه ای که آندره ژید بر «پرواز شبانه» نوشت، ناگهان نام نویسنده سی ساله اش را بر سر زبان ها انداخت. ژید در جایی از این مقدمه نوشت: «با این که کتاب نخست سنت اگزوپری را بسیار دوست می دارم، اما این یکی را سخت بدان ترجیح می دهم.

در پیک جنوب که از تجارب یکی هوانورد استفاده و جذاب و گیرا توصیف شده، رگه ای از احساس وجود دارد که باعث نزدیکی قهرمان داستان به خواننده شده است. ولی قهرمان پرواز شبانه با وجود این که به معنای تمام کلمه آدم است، ما به اوج خصیصه بزرگمنشی می رسد.» گویی آندره ژید در حال توصیف شخص آنتوان دو سنت اگزوپری است. مردی که سفرهای متعددش به نقاط مختلف جهان، به او بینشی عمیقی در مورد ماهیت زندگی و وجوه انسانی بخشیده بود.

بحثی بی فایده بر سر ایدئولوژی

در اروپای دهه سی میلادی که برخورد ایدئولوژی های بشرساخته به اوج خود رسیده بود و جهان آبستن خونین ترین جنگ تاریخ می شد، آنتوان از انسان هایی می گفت که با وجود تفاوت های فرهنگی و ظاهری در اصول اساسی با یکدیگر تفاوتی ندارند. معتقد بود: «بحث کردن بر سر ایدئولوژی بی فایده است، چون می شود ثابت کرد که همه ایدئولوژی ها به اعتقاد گویندگان آن ها درست هستند، در عین حالی که همه آن ها مخالف یکدیگرند و این بحث ها امید نجات و رستگاری انسان را به یاس تبدیل می کند؛ در حالی که آدمی همه جا نیازهای یکسان دارد.» اگزوپری به هیچ ایدئولوژی معین سیاسی گرایش نداشت، او عاشق زندگی و البته انسانیت بود.

«پرواز شبانه» در ۱۹۳۱ انتشار یافت و استقبال شایانی از آن شد. شاید اوج دوران زندگی آنتوان همین سال ۱۹۳۱ باشد. علاوه بر این که کتابش قدر می دید با «کونسوئلو» ازدواج کرد. بیوه ای که از او چند ماهی بزرگتر بود و در لوندی و عشوه گری تا نداشت. او برخلاف آقای نویسنده خلبان، روابط عشقی آتشینی را پشت سر گذاشته بود و با همسر عاشقش، بسیار تندخو و عصبی رفتار می کرد.

چند ماه بیشتر طول نکشید تا آنتوان بفهمد که درگیر عشقی پرماجرا و یک طرفه شده و همسرش او را دوست ندارد. با این حال روح ناآرام آنتوان که از شکستی عشقی هم بر می گشت، باز هم هوای پرواز داشت. دلش می خواست در آسمان گم شود؛ اما دوباره حادثه ای تازه و این بار در اسپانیا باعث شد بار دیگر روی تخت بیمارستان بیفتد.

اندکی که بهتر شد به نیویورک رفت و کتاب «زمین انسان ها» را نوشت که در سال ۱۹۳۸ منتشر شد و «خلبان جنگ» را که در ۱۹۴۲ نوشت، خاطراتش از حضور در نبردهای سال ۱۹۴۰ بود. شعله رو شدن جنگ دوم جهانی و مهم تر از آن اشغال فرانسه دوست داشتنی اش توسط آلمانی ها باعث شد تا با وجود مشکلات جسمی ناشی از حوادث و سن بالا، بار دیگر به اصرار به خدمت ارتش و نیروی هوایی درآید. او پیش از آغاز جنگ دوم در سفری به آلمان با تبلیغات نازی ها آشنا شده بود و سخت با اندیشه آن ها احساس بیگانگی می کرد. در بازگشت از آلمان نوشت: «حکومت هیتلر، آدم پرورش نمی دهد، از انسان ها عروسک های فرمانبردار می سازد.»

زندگی در آسمان، مرگ در زمین

آرامش نیویورکی

آنتوان دو سنت اگزوپری در دسامبر ۱۹۴۰ در ایالات متحده از هواپیما پیاده شد. بار دیگر به مامن امریکا بازگشت تا دوباره بنویسد. دور از هیاهوی اروپا، در سواحل غربی اقیانوس اطلس  بهتر می نوشت. چمدانش را بست و در طبقه پنجم آپارتمان یک روزنامه نگار نیویورکی به نام سیلویا همیلتون در منهتن ساکن شد.

سیلویا اندکی فرانسه دست و پا شکسته بلد بود و آنتوان هم به همین مقدار، انگلیسی. سنت اگزوپری رفته بود امریکا تا دوران نقاهتش را طی کند؛ اما در همین ایام بود که بهترین شاهکارهایش را خلق کرد؛ «قلعه»، «خلبان جنگی» و «شازده کوچولو» را در آخرین سفرش به نیویورک نوشت.

روزهای سختی بود. از عشقش به کونسوئلو سرخورده بود. همسرش او را دوست نداشت و این واقعیت در تصویری که از شخصیت گل سرخی که در کتاب «شازده کوچولو» موجود است به راحتی قابل فهم است.

در نامه ای نوشت: «حتی یک پیراهن سالم بدون سوراخ هم ندارم. نه جوراب، نه کفش، نه هیچ چیز و سپس تو که با آن لباس های نو راه می روی. فکر می کنم بدون من شادتر خواهی بود و من هم آرامش را در مرگ می یابم.»

ابتدا رمان «قلعه» را نوشت که در سال ۱۹۴۸ و پس از مرگش به چاپ رسید. پس از آن نوبت «خلبان جنگ» بود و در آخر، «شازده کوچولو» را خلق کرد. می گویند یک روز در تابستان ۱۹۴۲ در کافه معروف آرنولد نیویورک توجه ناشر آثارش «اوژن رینال» و همسرش الیزابت به شخصیت کوچکی جلب شد که آنتوان موقع ناهار روی دستمال سفره کشیده بود.

آن ها پیشنهاد کردند که از این چهره به عنوان شخصیت اصلی کتابی برای کودکان استفاده کند. اگزوپری کار را آغاز کرد و در پایان سال کتاب «شازده کوچولو» خلق شد. درست قبل از ترک امریکا با هدف پیوستن به ارتش فرانسه، اگزوپری به میزبانش یک کیسه کاغذ مچاله شده داد. آن کیسه حاوی دست نوشته ها و نقاشی های کتاب «شازده کوچولو» بود، پر از لکه قهوه و سوراخ های کوچک ناشی از آتش سیگار.

این داستان در آوریل ۱۹۴۳ در انتشارات رینال و هیچکاک، به زبان انگلیسی و فرانسه منتشر شد. نسخه فرانسوی آن را انتشارات گالیمار در سال ۱۹۴۶ منتشر کرد. این درحالی بود که نویسنده اثر که در سال ۱۹۴۴ در اوج آسمان ناپدید شد، هرگز چاپ کتاب خود را در فرانسه ندید.

شازده کوچولو که بود؟

نوشته های پیشین آنتوان دو سنت اگزوپری مخصوص بزرگسالان بود. به قهرمانان خلبانی که در اوج آسمان به تنهایی مشکلاتشان را حل می کنند؛ اما این بار قهرمان شازده کوچولویی بود که از سیارکی دورافتاده به زمین آمده بود. این بار خلبان هم بود، اما تنها برای روایت داستانی که شهریار کوچولو را از چه کسی الهام گرفته، اختلاف زیاد است. برخی به برادر کوچکش اشاره می کنند که در چهارده سالگی بر اثر بیماری فوت کرد. پسرکی که قبل از مرگ گفته بود: «بعد از مرگ، زندگی از بین نمی رود؛ این جسم تنها مثل یک پوسته است.»

 زندگی در آسمان، مرگ در زمین

اما نقل قولی دیگر وجود دارد که آنتوان سنت اگزوپری هنگام سفر به مسکو در قطار کودک موطلایی لهستانی را در آغوش پدر و مادرش می بیند و می نویسد: «میان زن و شوهر کودکی بود که با روحی سبک به خواب رفته بود. به چهره دوست داشتنی او که به خواب فرورفته بود خیره شدم. او همچون یک میوه طلایی از آن زن و مرد پدید آمده بود. سرشار از جذابیت و پیروزی بود. به صورت و لب های او خیره شدم و با خودم گفتم: این چهره یک موسیقیدان است؛ صورت فرزند موتسارت. او تصور راز زندگی است. تمام شازده کوچولوهای دنیای ما آن چنان تفاوتی با او ندارند.» و در همان جا شخصیت اصلی داستان نام می گیرد.

شازده کوچولو هر که بود، میوه زندگی هنری آنتوان دو سنت اگزوپری محسوب می شد. جهان بینی و فلسفه او به مفاهیم زندگی را در جملات و شخصیت های او می توان دید؛ البته بیش از همه عاشقانه او و کونسوئلو بود. گل سرخ مانند همسرش که اسم داشت، سرفه می کرد و با نامهربانی عاشقش را از خود می راند.

او در امریکا مشتاق دیدار همسری بود که در فرانسه به زندگی خودش مشغول بود و چندان همسر نویسنده اش را تحویل نمی گرفت. البته بعد مرگ نویسنده، کونسوئلو نامه های پرشماری از همسرش به خود را منتشر کرد که ردی کی از آن ها آنتوان نوشته بود: «می دانی، گل سرخ تو هستی. شاید هرگز نتوانستم دریابم چگونه از تو مراقبت کنم. اما همیشه تو را جذاب و دوست داشتنی یافته ام.»

البته برخی معتقدند این نامه ها واقعی نیستند، اما در کتاب نشانه های این که شازده کوچولو بخشی از وجود آنتوان باشد و گل سرخ، همسر بی محبتش، کم نیست.

سنت اگزوپری در شازده کوچولو تنها همسرش را تصویر نکرده بود. بره گوسفند، از سگی سیلویا الهام گرفته شده بود. روباه هم همان روباهی بود که آنتوان سال ها پیش در صحرای آفریقا هنگام یکی از سقوط های پرتعدادش آن را رام کرده بود مرد چاق پول پرست هم یکی از اولین ناشرهایش در فرانسه بود.

نقاشی های سردستی کتاب را خود آنتوان کشید. البته قرار بود یکی از دوستانش این کار را انجام دهد. «برنار لاموت» که پیش از این خلبان جنگ را تصویرگری کرده بود برای شازده کوچولو هم انتخاب شده بود، اما سیلویا رینهارت تمام تلاشش را کرد تا آنتوان راضی شود، خودش نقاشی های کتاب را بکشد. نتیجه چنان دوست داشتنی شد که تبدیل به مهم ترین کتاب فرانسوی زبان در جهان شود.

رویا دیدن در آب

دوستان امریکایی اش می دانستند دیگر برگشتنی در کار نیست. آن هایی که او را پیش از ترک امریکا در ۱۹۴۳ دیدند نوشتند که «دیگر نمی خواست زنده بماند» و «خداحافظی هایش را کرده بود»؛ در آغاز سال ۱۹۴۴ به دوستی نوشت: «من زندگی ام را تلف می کنم، هرگز چنین احساس خفت و بیهودگی نداشته ام و این وحشتناک و بی رحمانه است.» این نقل قول ها باعث شد زمانی که هواپیمایش در یک روز تابستانی در مدیترانه سقوط کرد، بسیاری آن را یک جور خودکشی تصور کنند تا شصت سال بعد که لاشه های هواپیمایش کشف شد.

کشف لاشه هواپیما هم از ابهام ها کم نکرد و با این که روی بدنه آن نشانی از گلوله نبود، اما تصور بر این است که به دلیل مشکل فنی، سقوط کرده است. چند شب پیش از مرگش در آسایشگاه خلبانان از تختش چمدان کوچک رمزداری را به دوستش می دهد تا پس از مرگش آن را باز کند. هر دو گریه شان می گیرد. بعدها در آن چمدان، آثار منتشر نشده او یافت شد.

 زندگی در آسمان، مرگ در زمین

قرار نبود، آن شب او پرواز کند. نامش در لیست خلبانان پشتیبان بود. وقتی یکی از آن ها به مرخصی می رفت، دیگری جایش را می گرفت؛ اما او آن بدن فرسوده از سقوط های متعدد و قلبی شکسته از ازدواجی ناموفق را در کابین هواپیمای لاکهید پی- ۳۸ جا داده و روی فرانسه محبوبش پرواز کرده بود.

می گویند در راه برگشت اسیر آلمانی ها شده بود. قرار نبود آن روز هوا صاف باشد. هواشناسی گفته بود آسمان ابری می شود و به همین دلیل هنگام بازگشت مشکلی برای او به وجود نخواهدآمد. اما روز ۳۱ جولای ۱۹۴۴ حتی یک لکه ابر هم در آسمان شمال مدیترانه دیده نمی شد.

در یکی از کتاب های بیوگرافی قهارترین خلبان نویسنده تاریخ ادبیات، یک خبرنگار نقل کرده است: «هنگامی که اواسط دهه سی از اگزوپری پرسیدم بهترین راه مردن چیست؟ جواب داد سقوط در آب، چون درون آب احساس مردن نمی کنید به دیدن رویا می روید.»

سال ۱۹۸۸ یک ماهیگیر در نزدیکی مارسی دست بندی را از درون آب بیرون کشید که نام همسر اگزوپری- کونسوئلو- روی آن نقش بسته بود و در سال ۲۰۰۴ لاشه هواپیمایش از آب گرفته شد، بی آن که اثری از جسد او در آن باشد. توصیفش از مرگ در شازده کوچولو هم یک جور رهایی بود: «به جز یک برق زردرنگ که نزدیک قوزک پایش درخشید، اتفاقی نیفتاد. لحظه ای بی حرکت ماند. آهسته بسان درختی که آن را بریده اند، بر زمین غلتید و چون زمین شنی بود، صدایی از افتادنش برنخاست.»


منبع: برترینها

آزیتا حاجیان: زیاد اهل اینستاگرام و تلگرام نیستم

ماهنامه دنیای زنان – احمد محمد اسماعیلی: آزیتا حاجیان دارای مدرک تحصیلی لیسانس در رشته بازیگری و کارگردانی تئاتر از دانشگاه هنر است. او فعالیت هنری خود را با تئاتر از دهه پنجاه خورشیدی و ایفای نقش در نمایش «خورشید خانم آفتاب کن» آغاز کرد. از دیگر نمایش های او می توان به «بهرام چوبینه»، «ژاندارک»، «نسل آواره»، «نمایش بی کلام» و «دایره گچی قفقازی» اشاره کرد.

این بازیگر فعالیت بازیگریش را در سینما با فیلم «دزد عروسک ها» شروع و به خاطر بازی در فیلم «روبان قرمز» بهترین بازیگر بخش بین الملل جشنواره فیلم فجر شد. اوج دوران کاری حاجیان در دهه هشتاد بود که با ابراهیم حاتمی کیا، داوود میرباقری، بهرام بهرامیان و پوران درخشنده همکاری کرد.

حاجیان در این دوران نقش های خوب و عجیب و غریب کم بازی نکرد. در «دزد عروسک ها» شد عجوزه بدجنس، در «ساعت شنی» شد یک زن چرک و کثیف جنوب شهری، در «روبان قرمز» شد یک زن آواره که در میان عشق دو مرد ایرانی و افغانی محصور شده بود و در «موج مرده» شد همسر مقاوم و صبور سردار راشد.

 گفت و گو با «آزیتا حاجیان» درباره تازه ترین فعالیت های بازیگری اش
حاجیان سوای تبحرش در ایفای نقش های جدی و درام، در نقش های کمدی هم مثل آنچه در فیلم «معادله» ارائه داد، درخشش داشته است. حاجیان در این سه دهه با اغلب بزرگان بازیگری از قبیل رضا کیانیان، پرویز پرستویی، اکبر عبدی، داریوش ارجمند و خیلی های دیگر همبازی بوده است. این بازیگر باتجربه بعد از مدتی فترت و کم کاری که شاید دلایل شخصی داشته باشد با بازی در سریال «کیمیا» در کنار دخترش مهراوه شریفی نیا دوباره استارت حضور موثرش را در بازیگری زد و اخیرا هم یک ملودرام با محوریت طلاق عاطفی با نام «زیر سقف دودی» را روی پرده داشت. حاجیان درباره بازی ها و فعالیت های بازیگریش با ما گفت و گو کرده است.

بعد از مدتی دوری از سطح اول بازیگری با سریال «کیمیا» حضور موفقی را در تلویزیون تجربه کردید و اخیرا هم «زیر سقف دودی» را روی پرده داشتید که به اندازه خود مورد توجه قرار گرفت. آیا بعد از بازی در سریال «کیمیا» وارد دوران جدید کاری شده اید؟

نه، همان مسیر گذشته را ادامه می دهم. نه گزیده کار شده ام و نه تغییری در انتخاب ها داشته ام.  دلیل وقفه کاریم به دلیل سفر به خارج از ایران بود که باعث شد کمتر فرصت بازیگری را پیدا کنم. ساخت سریال «کیمیا» هم چند سالی طول کشید و در زمانی که در آن بازی داشتم چند پیشنهاد کاری داشتم که نتوانستم قبولشان کنم.

گفت و گو با «آزیتا حاجیان» درباره تازه ترین فعالیت های بازیگری اش

در «کیمیا» نقش مادری به نام «مهری» را بازی کردید که انگار قرار بود زنان ایرانی را در چهار دهه نمایندگی کند.

به نظر من سریال «کیمیا» نمی خواست ماکت و الگویی از زن ایرانی را نشان بدهد و بگوید باید مادران این طوری باشند. همان طوری که در سریال دیدی در جاهایی مادر بنا به مصلحت حفظ جان دخترش دروغ هم گفت و از شوهرش خیلی از مسائل را مخفی کرد و در رفتارهای مخفیانه دخترش با او مشارکت داشت تا شوهرش بویی از قضیه نبرد. بنابراین آدمی خاکستری بود و به هیچ وجه نمی تواند الگو باشد و شخصیت معمولی و عادی دارد و در جاهایی دچار چالش هم می شد و حتی کارهایش هم باعث به خطر افتادن خانواده می شد. تعریف الگو هم در کشور ما کلیشه ای است و آدمی معصوم و بیگناه الگو محسوب می شود. در کلیت «مهری» زن تلاشگر و فعالی بود!

به نظر شما تصویری که از زن ایرانی در سینما و تلویزیون نشان داده می شود منطبق بر واقعیت وجودی زن امروز ایرانی است؟

در تصویرسازی زنان چنان که باید به سمت واقع گرایی نرفته ایم. اغلب تصویر غیرواقعی ارائه می شود و دلیل ریزش مخاطب تلویزیون در سال های اخیر همین غیرواقعی بودن شخصیت زن در سریال های تلویزیونی است و شاید برای همین است که اغلب زنان خانه دار ایرانی مشتری پر و پا قرص سریال های ترک هستند.

آیا جذب ماهواره شدن و دیدن سریال های ترک توسط زن خانه دار ایرانی به دلیل رنگ و لعاب سریال ها است یا سیر اتفاقات داستان ها؟

هر دوی اینها تاثیر دارد. موقعی که در یک سریال فرم جذابی ارائه می شود، به تدریج محتوا هم برای مخاطب جذاب می شود. مردم اگر به طور حقیقی انعکاسی از زندگی شان را به طور واقعی در سریال ها ببینند با کار ارتباط برقرار می کنند منتها در آثار این سال ها و به خصوص در تلویزیون آن قدر این زندگی با محدودیت و ممیزی ارائه می شود که مخاطب از دیدن فیلم و یا سریال عصبانی می شود و می گوید: «نه بابا اینها اصلا زندگیشان مثل زندگی ما نیست یا اینها یک مشت آدم قهرمان و مثبت خیالی هستند.»

اگر بخواهید از میان نقش هایی که در دوران بازیگریتان بازی کرده اید انتخاب هایی داشته باشید به چه کارهایی اشاره خواهیدکرد؟

همه نقش هایم را دوست دارم و بازیگر خوش شانسی هستم که نقش های خوب زیاد به من پیشنهاد می شود و یکی از زیباترین هایش «مش دریا»ی «ساعت شنی» است. نقشم در سریال «آپارتمان» را هم دوست دارم. نقش هایم در «تا ثریا»، «دبیرستان خضرا»، «آوای فاخته» و «سفر سبز» هم عالی و متفاوت بودند.

گفت و گو با «آزیتا حاجیان» درباره تازه ترین فعالیت های بازیگری اش

شما و هم نسلانتان در دهه هفتاد و هشتاد در سینما پرکار بودید اما این اتفاق در دهه نود متوقف ماند. آیا وجود روابط خاص در پشت صحنه سینما باعث این مسئله شده است؟

نه، قبول ندارم. شما «جین فوندا» را بعد از دوران باشکوهش در دهه هفتاد و هشتاد در نظر بگیرید. در این سال های اخیر در چند فیلم بازی کرده است؟ خب این مسئله نسبت مستقیمی با افزایش سن بازیگران دارد. در برآیند نقش های فراگیر، این نوع نقش ها برای جوان ها و میانسال ها در فیلم ها وجود دارد و طبیعی است تعداد اندکی فیلم ساخته می شود که قهرمانشان آدم های پا به سن گذاشته هستند. الان «رابرت دنیرو» و «جک نیکلسون» و «مریل استریپ» هم کم کارتر از سال های قبلشان هستند.

برخلاف شما که به این قضیه مثبت و طبیعی نگاه می کنید خیلی از بازیگران هم دوره شما به وجود مافیا و آشنابازی در سینما تاکید دارند.

من همچنان که سنم بالا رفته نقش هایی خوب را هم بازی کرده ام و به همین دلیل اهل اعتراض کردن نیستم. با روند طبیعت و بالا رفتن سن که نمی شود مقابله کرد. خدابیامرز نیکو خردمند تعریف می کرد که روزی دوستی او را دیده بود و گفته بود نیکوجان چقدر پیر شده ای و خردمند در جوابش گفت که ترجیح می دادی من جوانمرگ بشوم؟!! من دوست دارم فیلم های جوانانه ای ساخته شود که مشکلات جوان ها در آنها مطرح و شاید هم در ادامه حل شود و در این بین نقش های مناسب بازیگران همسن و سال من هم در آثار گنجانده شود.

خیلی از بازیگرانی مثل «جیز دین» و یا «مریلین مونرو» در جوانی فوت کرده اند و یک حالت اسطوره ای و ابدی و ازلی برای هوادارانشان پیدا کرده اند…

بازیگران دو زندگی دارند. یکی زندگی برای مخاطبان و هوادارانشان و دومی زندگی شخصی. بازیگران سرشناس اگر جوانمرگ شوند برای هواداران حالت نوستالژی پیدا می کنند. ورای این وجه بازیگر به عنوان انسان دارای یک زندگی شخصی است و تمام انسانیتش در بازیگری که خلاصه نمی شود؛ زندگی شخصی بازیگر پر از تجربیات عجیب و غریب است.

گفت و گو با «آزیتا حاجیان» درباره تازه ترین فعالیت های بازیگری اش

در این سال ها کمتر اهل گفت و گوهای تفصیلی بوده اید و در شبکه های اجتماعی هم حضور پررنگی ندارید. چرا؟

زیاد اهل فضای مجازی و شبکه های اجتماعی نیستم و تا شخصی را نشناسم و یا پیامک برایم ندهد تا از دلیل تماسش مطلع شوم جواب گوشیم را نمی دهم. ترجیح می دهم به دور از فضای حاشیه ای و پرتنش اینستاگرام و تلگرام زندگیم را ادامه بدهم و در آرامش به کارهای مورد علاقه ام برسم.


منبع: برترینها

با نالایق‌ترین برندگان جایزه صلح نوبل آشنا شوید

وب سایت تاریخ ایرانی: بی‌تردید در طول تاریخ پیدایش و اعطای جوایز صلح نوبل چه بسا افراد زیادی استحقاق و شایستگی دریافت چنین جایزه معتبری را که مهم‌ترین جایزه در جهان به شمار می‌آید، نداشته‌اند. در این گزارش فقط از ۵ فرد خاص در ۵ دوره مختلف به عنوان کسانی یاد می‌کنیم که بر خلاف آنچه که به خاطر آن جایزه صلح را گرفته‌اند نه تنها استحقاق آن را نداشته‌اند بلکه یک سیاست صلح‌آمیز پایدار را نیز به کار نگرفته و به آن پایبند نبوده‌اند.

آلفرد نوبل در وصیت‌نامه خود که در سال ۱۸۹۵ به ثبت رسیده است، یک‌پنجم از سود سالیانه کل دارایی‌های وقف شده خود را برای جایزه‌ای اختصاص داده است که اهمیتی خاص دارد. بر این اساس از زمان ثبت این وصیت‌نامه این جایزه به شخص یا اشخاصی اعطا می‌شود که در طول هر سال بیشترین و یا بهترین تلاش‌ها را در جهت ایجاد برادری میان ملت‌ها و لغو یا کاهش آتش جنگ‌ها و مناقشات موجود به کار برده و در کنگره‌های صلح نقش ویژه‌ای ایفا کرده باشند. بدین ترتیب بود که البته با فاصله زیاد از زمان ثبت این وصیت‌نامه، مهم‌ترین جایزه سیاسی جهان شکل گرفت که همان جایزه صلح نوبل نام دارد.

طی ۱۱۵ سال گذشته یعنی از سال ۱۹۰۱ البته افراد شایسته‌ای صاحب این جایزه ارزشمند شده‌اند که از جمله آن‌ها می‌توان از فعال آزادی‌خواهی مانند «لخ والسا» و ایثارگری مذهبی مانند «مادر ترزا» و شمار زیادی از حقوق‌دانان و فعالان حقوق بشر یاد کرد و در مجموع در ۱۹ دوره نیز این جایزه بی‌صاحب ماند زیرا در آن دوره‌ها یا کاندیداهای اندکی برای این جایزه وجود داشت و یا جهان درگیر جنگ‌های بزرگی بود که اصولاً اعطای چنین جایزه‌ای را با پرسش‌های جدی روبرو می‌کرد. در ۲۲ مورد نیز شخصیت‌های حقوقی یعنی سازمان‌های بین‌المللی این جایزه را دریافت کردند زیرا در آن سال‌ها نیز اعضای کمیته جایزه صلح نوبل نتوانستند در مورد معرفی فرد یا افراد مشخصی برای اعطای این جایزه به توافق برسند.

با این حال در کنار فعالان صلحی که به واقع شایسته دریافت این جایزه بودند، برخی دیگر اصولاً شایستگی آن را نداشتند که به عنوان برنده صلح نوبل معرفی شوند و یا غالباً کوتاه زمانی بعد از دریافت این جایزه خط‌مشی صلح‌طلبانه را کنار گذاشته و مسیر کاملاً ناصوابی را ادامه دادند. به هر حال ۵ نفر از بدترین و ناشایست‌ترین دریافت‌کنندگان جایزه صلح نوبل را می‌توان از آخر این‌گونه معرفی کرد:

نفر پنجم: باراک اوباما

 با نالایق‌ترین برندگان جایزه صلح نوبل آشنا شوید
اینکه نام باراک اوباما به عنوان نفر پنجم در این فهرست قرار دارد البته امری است که گناه آن متوجه شخص اوباما نیست. در اکتبر سال ۲۰۰۹ بود که کمیته جایزه نوبل اعلام کرد چهل و چهارمین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا را «به خاطر تلاش‌های بی‌نظیرش در جهت تقویت دیپلماسی جهانی و همکاری میان ملت‌ها» شایسته دریافت نوبل می‌داند. در اعلامیه این کمیته همچنین آمده بود که به ندرت اتفاق می‌افتد فردی تا این اندازه نظر مردم جهان را به خود جلب کرده و امیدهای تازه‌ای را برای یک آینده بهتر رقم زده باشد.

و این همه در حالی بود که در آن زمان فقط ۹ ماه از آغاز به کار رسمی اوباما به عنوان رئیس‌جمهور آمریکا می‌گذشت. حتی خود اوباما نیز نسبت به اعطای این جایزه بدبین بود اما در عین حال «در کمال فروتنی» این جایزه را قبول کرد، جایزه‌ای که به زعم خودش «تشویق و ترغیب» برای اقدامات آینده‌اش در مهم‌ترین پست سیاسی جهان محسوب می‌شد.

اما چیزی نگذشت که معلوم شد اوباما توان برآورده ساختن این انتظارات را ندارد. او موفق به پایان دادن به مناقشات نشد که هیچ، تنش‌های جدیدی نیز آغاز شد. جهان در دوران اوباما به مراتب غیرصلح‌آمیزتر از سال‌های پیش از آن شد و البته اوباما نیز به مانند هر رئیس‌جمهور دیگر ایالات متحده به بهانه حفاظت از کشور خودش به خشونت روی آورد و پهپادها را برای بمباران مواضع تروریست‌ها به مناطق جنگی و یا بحران‌زده گسیل کرد. این که امروز نام اوباما در فهرست ناشایست‌ترین برندگان جایزه صلح نوبل قرار دارد تقصیر خود وی نیست بلکه مسئولیت آن متوجه اعضای کمیته‌ای است که این اشتباه بزرگ را مرتکب شدند.


نفر چهارم: میخائیل گورباچف

 با نالایق‌ترین برندگان جایزه صلح نوبل آشنا شوید
روز ۱۰ دسامبر ۱۹۹۰ بود که معاون اول وزیر امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی به نیابت از رئیس‌جمهور و دبیرکل حزب حاکم این کشور، برای دریافت جایزه صلح نوبل وارد شهر اسلو شد. این جایزه به خاطر نقش ویژه گورباچف در روند صلح در جهان و همین‌طور به خاطر روند صلح‌آمیز و موفق اتحاد دوباره دو آلمان به رهبر شوروی تعلق گرفت و از نظر اعضای کمیته صلح نوبل این گورباچف بود که به خاطر این تلاش‌ها سزاوار دریافت این جایزه مهم بود.

اما نزدیک به یک ماه پس از اعطای این جایزه بود که گورباچف از تلاش برای کودتا از سوی نظامیان ارتش شوروی (و وفادار به مسکو) علیه کشور لیتوانی واقع در کرانه‌های بالتیک حمایت کرد. لیتوانی ۱۰ ماه قبل از کودتا اعلام استقلال کرده و از اتحاد جماهیر شوروی جدا شده بود. طی درگیری‌ها و جنگ‌ها در ویلنیوس پایتخت لیتوانی ۱۴ غیرنظامی کشته شدند. بدین ترتیب گورباچف از همان متدهای امپریالیستی برای سرکوب خلق‌های طالب استقلال استفاده کرد که همواره آمریکا به خاطر آن از سوی کشورهای بلوک شرق نکوهش می‌شد. البته شوروی نیز کارنامه بهتری از این نظر نداشت. به هر صورت تنها برای همین یک مورد می‌توان میخائیل گورباچف آخرین رهبر شوروی را در جایگاه چهارم بدترین و نامناسب‌ترین برندگان نوبل قرار داد.


نفر سوم: کیم دائه جونگ

 با نالایق‌ترین برندگان جایزه صلح نوبل آشنا شوید
هنگامی که در اکتبر سال ۲۰۰۰ نام کیم دائه جونگ به عنوان برنده جایزه صلح نوبل اعلام شد، دو سال و نیم بود که از کسوت رهبر باسابقه اپوزیسیون خارج و به ریاست جمهوری کره جنوبی رسیده بود. این جایزه به خاطر تلاش‌های وی در راه برقراری صلح و اتخاذ سیاستی مسالمت‌جویانه و خویشتن‌دارانه در برابر رژیم کره شمالی به وی اعطا شد.

اما خیلی زود مشخص شد که کره شمالی نه تنها هیچ علاقه‌ای به تنش‌زدایی ندارد بلکه از فرصت به دست آمده از بابت کاهش فشارها به صورتی کاملاً برنامه‌ریزی‌شده برای تولید و تکمیل موشک‌ها و بمب‌های اتمی خود استفاده می‌کند. در همان دوران کیم دائه جونگ بود که رقیب یعنی کره شمالی نخستین آزمایش اتمی خود را انجام داد. بدین ترتیب اگرچه سیاست تنش‌زدایی کیم دائه جونگ با نیت خیر اتخاذ شده بود اما نتیجه عکس داد و ناامنی در جهان را وارد فاز جدیدی کرد.


نفرات دوم: یاسر عرفات، شیمون پرز و اسحاق رابین

 با نالایق‌ترین برندگان جایزه صلح نوبل آشنا شوید

 یاسر عرفات

یاسر عرفات تنها کسی بود که همواره از سوی غرب و اروپایی‌ها درست یا غلط به عنوان تروریست شناخته و معرفی می‌شد و در نهایت از سوی همان اروپایی‌ها و غربی‌ها به عنوان یکی از برندگان صلح نوبل معرفی گردید. رهبر وقت فلسطین در سال ۱۹۹۳ و همراه با «اسحاق رابین» نخست‌وزیر و «شیمون پرز» وزیر امور خارجه اسرائیل، یعنی دو نفری که حتی از عرفات نیز شایستگی کمتری داشتند، در شهر اسلو جایزه صلح نوبل را دریافت کرد. از همان آغاز کار اعتراض‌ها علیه کمیته جایزه صلح نوبل نسبت به انتخاب این سه نفر بالا گرفت. اگرچه آن دو اسرائیلی در مقایسه با عرفات به مراتب کارنامه سیاه‌تری آکنده از جنایت و خونریزی را یدک می‌کشیدند اما ماشین تبلیغاتی تحت تسلط اسرائیل و حامیان صهیونیست آن‌ها به اندازه‌ای قدرت داشت که بتواند جهت و لبه تیز این اعتراض‌ها را از رابین و پرز دور کرده و متوجه رهبر جنبش آزادی‌بخش فلسطین کند. مخالفان اعطای جایزه صلح نوبل به عرفات ادعا می‌کردند که او به عنوان رهبر جنبش آزادی‌بخش به صورت مستقیم و غیرمستقیم در بسیاری از فعالیت‌ها و حملات تروریستی نقش داشته است.

به باور مخالفان عرفات این مساله که وی عزمی جدی برای آشتی با اسرائیل داشته و یا تنها برای خرید زمان دست به اقدامات مسالمت‌جویانه زده است نیز در پرده‌ای از ابهام قرار دارد. به عقیده این گروه عرفات تا قبل از آغاز انتفاضه دوم در مناطق فلسطینی در سال ۲۰۰۰، همواره نقشی دوگانه ایفا کرده بود. اروپایی‌های طرفدار اسرائیل عقیده داشتند که حتی تشکیلات خودگردان فلسطینی نیز از گروه‌های تروریستی حمایت مالی کرده و در دوران رهبری عرفات تنش‌ها نه تنها کاهش نیافته بلکه افزایش هم یافته است.


نفر اول: تئودور روزولت

 با نالایق‌ترین برندگان جایزه صلح نوبل آشنا شوید
اما بی‌تردید بدترین و نامناسب‌ترین برنده جایزه صلح نوبل کسی نبود به غیر از تئودور روزولت رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا. او در سال ۱۹۰۰ و به عنوان قهرمان جنگ‌های موسوم به اسپانیایی – آمریکایی به عنوان معاون رئیس‌جمهور انتخاب شد و پس از قتل پرزیدنت «ویلیام مک‌کینلی» به عنوان رئیس‌جمهور آمریکا به کاخ سفید راه یافت. روزولت یک سیاست خارجی کاملاً امپریالیستی البته به سبک آن زمان را در پیش گرفت. او گفت که برای تأمین منافع آمریکا از هیچ کاری دریغ نمی‌کند و هیچ ملاحظه‌کاری ندارد و با این شعار کار خود را شروع کرد: «به نرمی حرف بزن و در همان حال یک چماق بزرگ در دست داشته باش. به این صورت می‌توانی کار خود را پیش ببری.»

و البته روزولت با همین روش مذاکرات دو طرف جنگ یعنی ژاپن و روسیه را در سال‌های ۱۹۰۵ و ۱۹۰۶ پیش برد و به همین خاطر جایزه صلح نوبل را از آن خود کرد. این نیز از جسارت بالای روزولت بود که توانست تا مدت‌ها یک سیاست خارجی بی‌نهایت قلدرانه را اعمال کند. او همواره علیه جانشینِ جانشین خود یعنی «وودرو ویلسون» به دلیل اعلام بی‌طرفی آمریکا در جنگ جهانی اول انتقاد می‌کرد. به باور برخی از کارشناسان و مورخان اگرچه احتمالاً روزولت سیاستی واقع‌گرایانه و مثبت داشت اما هرگز شایسته دریافت جایزه صلح نوبل نبود زیرا وی اصولاً گرایش صلح‌آمیز نداشت و نمی‌توان او را رئیس‌جمهور صلح و تنش‌زدایی دانست.


منبع: برترینها

این زوج‌های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: برخی از زوج های هالیوودی هستند که نه می توانند رابطه ای سالم با هم داشته باشند و نه می توانند از هم دل بکنند، به طوری که رابطه آنها سالیان سال در قهر و آشتی به طول می انجامد. اگر دوست دارید بدانید که این زوج ها کدامند، در ادامه مطلب با ما همراه باشید.

جاستین بیبر و سلنا گومز

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

جاستین بیبر و سلنا گومز از سال ۲۰۱۱ تبا هم در ارتباط بودند اما در سال ۲۰۱۴ بود که به طور رسمی اعلام کردند از هم جدا شده اند. اما اخیرا، پس از جدایی سلنا گومز از د ویکند، این دو ستاره بار دیگر رابطه خود را از سر گرفتند.

کیتی پری و جان مایر

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

کیتی پری و جان مایر اولین بار در سال ۲۰۱۲ با هم آشنا شدند اما از آن زمان به بعد مدام با هم در قهر و آشتی بودند تا در نهایت در سال ۲۰۱۵، جدایی خود را به طور رسمی اعلام کردند.

بروکلین بکهام و کلویی گریس مورتس

این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند! 

این دو ستاره جوان در سال ۲۰۱۴ رابطه خود را آغاز و در سال ۲۰۱۶ آن را به طور رسمی اعلام کردند. در سپتامبر ۲۰۱۶ گزارش شد که آنها از هم جدا شدند اما بار دیگر در مارس ۲۰۱۷ رابطه خود را از سر گرفتند.

رایان گاسلینگ و ریچل مک آدامز

این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند! 

زمانی که رایان و ریچل در سال ۲۰۰۴ همدیگر را در فیلم «the notebook» ملاقات کردند، هیچ رابطه عاشقانه ای میان شان پا نگرفت. اما یک سال بعد، آنها کم کم بهم علاقمند شدند. از اواسط سال ۲۰۰۵ تا اواسط ۲۰۰۷ آنها با هم رابطه ای رمانتیک داشتند که ناگهان همه چیز تغییر کرد و آنها جدایی خود را اعلام کردند. اما گویا باز طاقت نیاوردند و در سال ۲۰۰۸ بار دیگر بهم بازگشتند که این بار هم رابطه آنها دوامی نداشت.

 اسکات دیسیک و کورتنی کارداشیان

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

رابطه اسکات دیسیک و کورتنی کارداشیان از سال ۲۰۰۶ آغاز شد و تا سال ۲۰۱۵ مدام در قهر و آشتی گذشت. با وجود ۳ فرزندی که آنها دارند، این طور به نظر می رسد که هیچگاه به طور کامل از هم جدا نخواهند شد.

کیت میدلتون و شاهزاده ویلیام

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

ویلیام و کیت از سال ۲۰۰۴ با هم در ارتباط اند اما رابطه آنها در سال ۲۰۰۷ به اتمام رسید. اما گویا نتوانستند این جدایی را طاقت بیاورند و حدود ۳ ماه بعد برای همیشه پیوندشان را ثبت کردند.

مایلی سایرس و لیام همسورث

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

مایلی و لیام از سال ۲۰۰۹ که یکدیگر را در فیلم «the last song» ملاقات کردند تا سال ۲۰۱۰ با یکدیگر در رابطه ای عاشقانه بودند اما از آن زمان به بعد مدام با هم قهر و آشتی می کردند تا سال ۲۰۱۱ که بار دیگر بهم بازگشتند و در سال ۲۰۱۲ نامزدی خود را اعلام کردند. در سپتامبر ۲۰۱۳ بود که این زوج هالیوودی به نامزدی خود پایان دادند و چندین سال را دور از هم گذراندند تا سال ۲۰۱۶ که بار دیگر رابطه ای رمانتیک میان شان پا گرفت.

دمی لواتو و ویلمر والدراما

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

دمی لواتو و ویلمر والدراما از سال ۲۰۱۰ تا سال ۲۰۱۶ مدام با هم قهر و آشتی می کردند تا در نهایت در اواسط سال ۲۰۱۶ به رابطه خود پایان دادند.

بلک چاینا و راب کارداشیان

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

در سال ۲۰۱۶ بود که بلک چاینا و راب کارداشیان با هم آشنا شدند اما همه چیز با تولد دخترشان بد و بدتر شد. آنها در دسامبر همان سال از یکدیگر جدا شدند اما چند روز بعد دوباره بهم بازگشتند. در ماه فوریه همان سال بار دیگر به مشکل برخوردند و ماجرای قهر و آشتی آنها تا تابستان ۲۰۱۷ ادامه داشت.

کایلی جنر و تایگا

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

کایلی جنر و تایگا، در سال ۲۰۱۵ در تولد ۱۸ سالگی کایلی، برای اولین بار با هم در ملا عام ظاهر شدند اما خیلی زود رابطه آنها به دعوا کشیده شد. آنها از آن زمان تا سال ۲۰۱۷ مدام در جنگ و دعوا بودند تا در نهایت جدایی خود را رسما اعلام کردند.

رز لزلی و کیت هرینگتون

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

ستاره های سریال «بازی تاج و تخت» از سال ۲۰۱۱ با هم در رابطه ای عاشقانه بودند اما نتوانستند آن را حفظ کنند. اگرچه در سال ۲۰۱۴ بود که آنها بار دیگر دوستی خود را از سر گرفتند و در نهایت در سال ۲۰۱۷ نامزدی خود را اعلام کردند.

مگان فاکس و جاستین گرین

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

این زوج همدیگر را در سال ۲۰۰۴ ملاقات کردند و دو سال بعد با هم نامزد شدند اما در سال ۲۰۰۹ بود که جدایی خود را اعلام کردند اما این جدایی دوام زیادی نداشت و آنها در سال ۲۰۱۰ با یکدیگر ازدواج کردند. در سال ۲۰۱۵ بود که آنها از هم طلاق گرفتند اما یک سال بعد باز به هم بازگشتند و حال انتظار فرزند سوم شان را می کشند.

اما استون و اندرو گارفیلد 

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

رابطه اما و اندرو از سال ۲۰۱۰ و از زمان فیلمبرداری «the amazing spider-man» آغاز شد و تا سال ۲۰۱۵ به طول انجامید. از آن زمان تاکنون، اگر چه آنها به طور رسمی بازگشت شان بهم را اعلام نکردند اما گزارشات حاکی از آن بود که با هم در ارتباط اند که در نهایت در مراسم اوارد ۲۰۱۷ صحت گزارشات را تایید کردند.

جی جی حدید و زین مالک

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

جی جی حدید و زین مالک از سال ۲۰۱۵ تا سال ۲۰۱۶ با یکدیگر رابطه ای عاشقانه داشتند اما چند ماه پس از جدایی شان بار دیگر دست در دست هم در خیابان های نیویورک دیده شدند.

بن افلک و جنیفر گارنر

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

این زوج از سال ۲۰۰۲ با یکدیگر آشنا شدند اما تا سال ۲۰۰۴ هیچ رابطه عاشقانه ای میان شان پا نگرفت. در واقع در سال ۲۰۰۵ بود که پیوندشان را بستند و زندگی مشترک شان را آغاز کردند. اولین جدایی آنها پس از ازدواج در سال ۲۰۱۵، با خیانت بن افلک، رخ داد. اما رابطه آنها در اینجا به اتمام نرسید. آنها تا سال ۲۰۱۷ برای بهبود این رابطه تلاش کردند اما گویا کارساز نبود طوری که در سال ۲۰۱۷ به طور رسمی از یکدیگر طلاق گرفتند.

پینگ و کری هارت

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

پینک و کری از سال ۲۰۰۱ با یکدیگر در ارتباط بودند و در سال ۲۰۰۵ بود که نامزدی خود را اعلام کردند. آنها در سال ۲۰۰۶ پیوندشان را بستند اما دو سال بعد طلاق گرفتند. اما این پایان ماجرا نبود، آنها بار دیگر در سال ۲۰۰۹ بهم بازگشتند و اکنون صاحب ۲ فرزندند.

جاستین تیمبرلیک و جسیکا بیل

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

جاستین و جسیکا از سال ۲۰۰۷ با یکدیگرند اما در سال ۲۰۱۱ به مدت کوتاهی از هم جدا شدند و خیلی زود باز بهم بازگشتند و به طور رسمی در سال ۲۰۱۲ پیوندشان را جشن گرفتند.

درک و ریحانا

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

درک و ریحانا سالهای سال با هم در ارتباط بودند اما رابطه آنها ثبات لازم را نداشت به طوری که تا سال ۲۰۰۹ در قهر و آشتی به طول انجامید. اگر چه از زمان تا به حال از هم جدا شده اند اما هنوز هم دلشان پیش هم گیر و درگیری هایشان سر جایش است.

نیکلاس هولت و جنیفر لارنس

 این زوج های هالیوودی مدام در قهر و آشتی اند!

این زوج در سال ۲۰۱۰ در فیلم «x-man» همدیگر را ملاقات کردند و بهم دل باختند. رابطه آنها تا سال ۲۰۱۳ ادامه داشت اما برای مدت کوتاهی دچار مشکل شد. آنها در سال ۲۰۱۴ بار دیگر بهم بازگشتند اما در نهایت نتوانستند به این رابطه ادامه دهند و به طور رسمی از هم جدا شدند.


منبع: برترینها

میلتون فریدمن کیست؟

پل کراگمن استاد دانشگاه اقتصاد پرینستون و نویسنده کتاب «اقتصاد بین‌الملل: نظریه و سیاست» که یکی از مشهورترین کتب موجود در زمینه اقتصاد بین‌الملل بدون توسل به محاسبات ریاضی است، در سال ۱۹۹۱ جایزه جان بتیس کلارک را از سوی انجمن اقتصادی آمریکا دریافت کرد. فلسفه اقتصادی کراگمن می‌تواند در مکتب نئوکینزی قرار گیرد. وی همچنین یکی از منتقدین سیاست‌های داخلی و خارجی جورج بوش است. نوشته زیر که حدود یک ماه پیش توسط کراگمن منتشر شده است ضمن تجلیل از فریدمن و بیان توانایی‌های علمی و اقتصادی او به انتقاد از برخی نظرات وی پرداخته و معتقد است همانطور که فریدمن علیه کینز قیام کرد و دست به انجام اصلاحات زد درحال حاضر نیز علم اقتصاد نیازمند یک اصلاح طلب دیگر است.

تاریخ تفکر اقتصادی قرن بیستم بی‌شباهت به تاریخ مسیحیت قرن شانزدهم نیست. پیش از انتشار کتاب تئوری عمومی اشتغال، بهره و پول توسط جان مینارد کینز در سال ۱۹۳۶، مذهب رسمی علم اقتصاد – به خصوص در زبان انگلیسی- تفکر بازار آزاد بود. اگر چه گهگاه ارتدادهایی در این مذهب صورت می‌گرفت اما این موارد همیشه ناکام مانده و متوقف می‌شد. کینز در سال ۱۹۳۶ نوشت که اقتصاد کلاسیک « – همچنانکه تفتیش عقاید مقدس، اسپانیا را تحت سلطه خویش درآورده- انگلستان را تسخیر کرده است». ادعای اصلی اقتصاد کلاسیک این بود که تقریبا پاسخ همه مسائل و مشکلات باید به نیروهای عرضه و تقاضا واگذار شود.

میلتون فریدمن کیست؟ 

اما در زمان وقوع رکود بزرگ، اقتصاد کلاسیک هیچگونه تفسیر و راه‌حلی برای گذار از رکود ارائه نکرد. در اواسط دهه ۱۹۳۰ چالش‌های پیش‌روی مذهب مرسوم اقتصاد تاحدی زیاد بود و نمی‌توانست بیش از این به درازا بکشد. در این هنگام کینز نقش مارتین لوتر را ایفا نمود و با نگاه تیزبینانه خود ارتداد قابل احترامی را از مذهب رایج علم اقتصاد انجام داد. اگر چه کینز به معنای واقعی یک چپ‌گرا نبود اما برای نجات سرمایه‌داری قیام کرد، نه برای تسخیر آن بلکه نظریه او بیان می‌کرد بازارهای آزاد متضمن دسترسی به اشتغال کامل نیستند و بدین ترتیب منطق دخالت گسترده دولت در اقتصاد را فراهم نمود.

کینزینیسم یک اصلاح بزرگ در تفکر اقتصادی بود و به طور غیر قابل اجتنابی توسط یک ضد انقلاب بنیان‌گذاری شد. اما در این میان تعداد زیادی از اقتصاددانان در فاصله سال‌های ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۰ تلاش‌های زیادی برای احیا، بقا و زنده نگه داشتن اقتصاد کلاسیک ایفا نمودند، اما هیچیک از آنها به اندازه میلتون فریدمن تاثیرگذار نبودند. اگر کینز مارتین لوتر بود، فریدمن هم ایگناتیوس لویولا، موسس یسوعیون بود. همانند یسوعیون، پیروان فریدمن نیز همانند یک ارتش وفادار به آرمان‌های او عمل کردند و بهتر بگوییم – به طور ناقص- در برابر ارتداد کینزینیسم جنگیدند. با پایان قرن بیستم اقتصاد کلاسیک دوباره بسیاری از نواحی تحت قلمرو سلطنتی خود را باز پس گرفت و به‌راستی بخش اعظم این اعتبار را مدیون میلتون فریدمن بود.

غایت آرزوی اقتصاد این است که علم باشد نه الهیات؛ چرا که اقتصاد مربوط به زمین است نه آسمان. نظریه کینز در ابتدا به طور گسترده‌ای انتشار یافت چرا که بهتر از اقتصاد کلاسیک به شناسایی جهان اطراف ما پرداخت و در این راه نیز موفق بود. انتقاد فریدمن از کینز نیز کاملا موثر واقع شد بدلیل اینکه به درستی نقاط ضعف کینزینیسم را شناسایی نمود. در این نوشته به برخی از اشتباهات فریدمن نیز اشاره خواهیم کرد. برای مثال در مواردی چنین به نظر می‌رسد که فریدمن با خوانندگان خود رو راست نبوده است. اما من او را همانند یک اقتصاددان بزرگ می‌ستایم.

میلتون فریدمن سه نقش عمده را در اندیشه اقتصادی قرن بیستم ایفا نمود. فریدمن اقتصاددان بود، مطالب خود را به صورت تکنیکی می‌نوشت و تحلیل‌های وی در خصوص رفتار مصرف‌کننده و تورم کمتر سیاسی بود. فریدمن کارآفرین سیاستی بود و حاصل چند دهه تلاش او اکنون به نام مانیتاریسم (پول‌گرایی) شناخته می‌شود که سرانجام فدرال رزرو و بانک مرکزی انگلستان در اواخر دهه ۱۹۷۰ این رویکرد را در اجرای سیاست پولی خود پذیرفتند و البته چند سال بعد نیز آن را کنار گذاشتند. فریدمن یک ایدئولوگ هم بود، مروج بزرگ دکترین بازار آزاد.

میلتون فریدمن کیست؟ 

فریدمن تمامی این نقش‌ها را با ایمان به واقعیت‌های کلاسیک اقتصاد بازار ایفا نمود. تاثیرگذاری فریدمن به عنوان یک مروج و مبلغ بازار آزاد تا حدی به دلیل شهرت او به عنوان یک نظریه پرداز اقتصادی با بینشی عمیق و دقیق بود. اما تفاوت‌های عمده‌ای میان دقت کارهای او به عنوان یک اقتصاددان حرفه‌ای و دمدمی مزاج وجود دارد و همین امر گاهی اوقات منطق نوشته‌های او را در جایگاه یک متفکر عمومی با سوال روبه‌رو می‌سازد. در حالی‌که کارهای نظری فریدمن توسط اقتصاددانان جهان مورد ستایش واقع شده است اما یک دو سویه‌گرایی در نظرات سیاستی و به‌ویژه ترویجی او در خصوص بازار آزاد وجود دارد.

۱ – ابتدا به بررسی نظریه‌های اقتصادی فریدمن می‌پردازیم. در طی دو قرن گذشته تفکر علم اقتصاد همواره تحت‌سیطره مفهوم انسان‌اقتصادی (Homo economicus) بوده است. انسان اقتصادی فرضی، می‌داند که چه می‌خواهد و ترجیحات او می‌تواند در قالب تابع مطلوبیت و به شکل ریاضی بیان می‌شود و انتخاب‌های او در نتیجه محاسبات عقلایی ناشی از حداکثر ساختن تابع مطلوبیت به‌دست می‌آید. مصرف‌کننده تصمیم می‌گیرد که کدام کالا را مصرف نماید، سرمایه‌گذاران تصمیم می‌گیرند که پول خود را در کجا سرمایه‌گذاری نمایند: به بازار سهام بروند یا اوراق قرضه دولتی بخرند. بنابراین تصمیمات همه آنها بر پایه این فرض اتخاذ می‌شود که آنها به مقایسه مطلوبیت نهایی گزینه‌های مختلف در دسترس خود می‌پردازند.

«به راحتی می‌توان به این قصه خندید». هیچکس و نه حتی برندگان نوبل اقتصاد واقعا تصمیمات خود را بر مبنای این روش اتخاذ نخواهند کرد. اما بیشتر اقتصاددانان و حتی خود من، معتقدند که فرضیه انسان اقتصادی بسیار مفید است، چرا که انسان اقتصادی مورد نظر اقتصاددانان، شکل ایده‌آل آن چیزی است که به آن فکر می‌کنند. افراد ترجیحاتی دارند، حتی اگر ترجیحات آنها واقعا به طور دقیق توسط تابع مطلوبیت بیان نشود و حتی اگر آنها مطلوبیت خود را نیز حداکثر نکنند با اینحال معمولا تصمیمات معقولی اتخاذ می‌کنند. البته ممکن است این سوال پیش آید که چرا اقتصاددانان انسان را آنگونه که هست مطالعه نمی‌کنند؟ پاسخ این است که انتزاع و ساده‌سازی استراتژیک تنها روشی است که اقتصاددانان می‌توانند برخی نظم‌های فکری را بر پیچیدگی زندگی اقتصادی واقعی تحمیل نمایند و در این راه فرضیه رفتار عقلایی یک ساده‌سازی کاملا پر ثمر است.

اما سوال این است که چگونه باید این فرضیه را به کار گرفت. کینز به طور همه جانبه انسان اقتصادی را مورد حمله قرار نداد و به جای اینکه نظریه‌پردازی خود را بر مبنای تحلیل دقیق آنچه یک تصمیم‌گیر عقلایی انجام می‌دهد، بنابر این نظریه خود را بر اساس فروض روانشناسانه معقولی بنا کرد. از دیدگاه کینز تصمیمات تجاری از روحیات حیوانی (animal spirits ) ناشی می‌شدند از جمله اینکه تصمیمات مصرف کننده بر اساس یک مبنای روانشناسانه اتخاذ می‌شود و مصرف‌کننده تنها بخشی از افزایش درآمد و نه همه آن را به مصرف اختصاص می‌دهد.

میلتون فریدمن کیست؟ 

اما آیا واقعا ایده کینز برای کاهش نقش انسان اقتصادی مفید بود؟ پاسخ فریدمن این بود که خیر، در مقاله ۱۹۵۳ خود با نام «روش‌شناسی اقتصاد اثباتی» بحث کرد که «نظریه‌های اقتصادی باید مورد قضاوت قرار گیرند اما نه با واقع‌گرایی روانشناسانه بلکه با توانایی آنها برای پیش‌بینی رفتار عوامل اقتصادی. دو مورد از بزرگترین پیروزی‌های فریدمن به عنوان یک نظریه‌پرداز اقتصادی از کاربرد فرضیه رفتار عقلایی و مباحثه با اقتصاددانانی که در ماورای این فرضیه می‌اندیشیدند بدست آمده است.

فریدمن در کتاب ۱۹۵۷ خود به نام «نظریه تابع مصرف» بحث می‌کند که بهترین روش برای پس‌انداز و مصرف، روش کینز یعنی توسل به نظریه‌پردازی روانشناسانه نیست بلکه بهترین روش این است که افراد را به گونه‌ای در نظر بگیریم که ببینیم آنها ثروت خود را در طول زندگی چگونه هزینه می‌کنند و در این مسیر تصمیمات عقلایی اتخاذ می‌کنند. این ایده لزوما ضد کینزی نبود – در واقع بزرگترین اقتصاددان کینزی یعنی فرانکو مودیگیلیانی به همراه آلبرت آندو همزمان و مستقل از فریدمن ایده مشابهی را ارائه کرد که حتی در مورد رفتار عقلایی محتاط‌تر از نظریه فریدمن بود. «فرضیه درآمد دائمی» فریدمن و «الگوی سیکل زندگی» مودیگیلیانی چندین پارادوکس آشکار در مورد رابطه میان درآمد و مخارج را حل نمودند و در واقع به عنوان بنیان و پایه تفکر اقتصاددانان در خصوص مسائل مربوط به مصرف، مخارج و پس انداز تا به امروز باقی مانده‌اند.

تلاش فریدمن در مورد رفتار مصرفی فرد عقلایی به خودی خود باعث شهرت آکادمیک وی شد. با این حال پیروزی بزرگتر او از کاربرد فرضیه انسان اقتصادی در خصوص نظریه‌پردازی در مورد تورم بدست آمد. در سال ۱۹۵۸ فیلیپس اقتصاددان متولد نیوزلند اشاره کرد که یک همبستگی تاریخی میان بیکاری و تورم وجود دارد به گونه‌ای که تورم بالاتر با بیکاری کمتر همراه بوده و هست. مدتی اقتصاددانان این رابطه را به عنوان یک رابطه باثبات و قابل اعتماد پذیرفتند.

بر اساس مباحث اصلی مطرح در مورد منحنی فیلیپس دولت ناگزیر از یک انتخاب سیاستی بود. برای مثال دولت باید تورم بالاتر را در ازای دستیابی به بیکاری کمتر بپذیرد؟در سال ۱۹۶۷ فریدمن در یکی از جلسات انجمن اقتصادی آمریکا عنوان کرد «حتی اگر طبق داده‌های اقتصادی، وجود رابطه میان تورم و بیکاری تائید شود، در بلند مدت چنین رابطه‌ا‌ی وجود ندارد. او گفت «همواره یک مبادله موقت میان تورم و بیکاری وجود دارد اما این یک مبادله همیشگی و دائمی نیست». به عبارت دیگر اگر سیاست‌گذار بخواهد از طریق سیاستی که تورم بالاتری ایجاد می‌کند بیکاری کمتری به‌دست بیاورد تنها در کوتاه مدت و به طور موقت موفق به انجام این کار خواهد بود. بر اساس نظرات فریدمن بیکاری دوباره افزایش خواهد یافت حتی اگر تورم همچنان در سطح بالایی باقی بماند. به عبارت دیگر اقتصاد چنانکه بعدها ساموئلسن آن را نام‌گذاری کرد در شرایط رکود تورمی قرار (stagflation ) دارد.

فریدمن چگونه به این نتیجه رسید؟ (البته ادموند فلپس که جایزه نوبل اقتصاد را در سال ۲۰۰۶ برد همزمان و به طور مستقل از فریدمن به همین نتیجه دست یافته بود). در مورد نظریه مصرف، فریدمن فرضیه رفتار عقلایی را به خدمت گرفت. او معتقد بود که بعد از یک دوره تورم دائمی، افراد انتظارات تورمی خود را در تصمیمات آینده خود دخیل نموده و تمامی اثرات مثبت تورم بر اشتغال را خنثی می‌کنند. برای مثال، یکی از دلایلی که تورم ممکن است منجر به اشتغال بیشتر شود این است که زمانیکه قیمت‌ها سریعتر از دستمزدها افزایش می‌یابند استخدام بیشتر کارگران سودمندتر خواهد بود. اما کارگران می‌دانند که قدرت خرید دستمزدهای حقیقی آنها با توجه به وجود تورم کاهش خواهد یافت، بنابراین آنها دستمزدهای بالاتر و متناسب با رشد قیمت‌ها را مطالبه می‌کنند. در نتیجه بعد از افزایش تورم، اشتغال افزایش نخواهد یافت.

میلتون فریدمن کیست؟ 

در زمانی‌که فریدمن و فلپس ایده‌های خود را مطرح نمودند، آمریکا تا حدی تورم دائمی را تجربه می‌کرد. تورم پایدار دهه ۱۹۷۰، آزمونی را برای فرضیه فریدمن- فلپس فراهم نمود. با اطمینان کامل همبستگی تاریخی میان تورم و بیکاری براساس پیش‌بینی فریدمن – فلپس نقض شد: در دهه ۱۹۷۰ در حالی که برخلاف ثبات قیمتی دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ نرخ تورم دو برابر شد، نرخ بیکاری بالا و بالاتر رفت. اما تورم بعد از یک دوره بیکاری شدید یعنی رکود بزرگ، تنها در دهه ۱۹۸۰ تقریبا تحت کنترل بود. فریدمن و فلپس با پیش‌بینی پدیده رکود تورمی یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های اقتصاد بعد از جنگ را بدست آوردند. این موفقیت و پیروزی بیش از هر چیز وضعیت میلتون فریدمن را به عنوان یک اقتصاددان بزرگ تثبیت کرد.

نکته جالب توجه‌اینکه اگرچه فریدمن با به کارگیری فرضیه عقلانیت فردی گام‌های بزرگی در اقتصاد کلان برداشت اما او می‌دانست که در کجا توقف نماید. در دهه ۱۹۷۰ برخی اقتصاددانان تحلیل فریدمن را جلوتر بردند و چنین بحث کردند که حتی در کوتاه مدت نیز رابطه‌ای میان تورم و بیکاری وجود نداردبه دلیل اینکه عاملان اقتصادی، رفتار دولت را پیش‌بینی می‌کنند و انتظارات خود را بر مبنای آن شکل می‌دهند. این دکترین اکنون با نام انتظارات عقلایی (از سوی مکتب کلاسیک جدید) شناخته می‌شود. اما فریدمن هرگز به سوی این گروه نرفت. احساس واقعی او این بود که دکترین انتظارات عقلایی ایده انسان اقتصادی را در حالت حدی آن به کار گرفته است. فریدمن در سال ۱۹۶۷ آزمون زمان را متوقف نمود در حالی که بینش‌های وسیع‌تری در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ توسط نظریه پردازان انتظارات عقلایی مطرح شد.

در طی چندین دهه تصویر و شهرت میلتون فریدمن تحت تاثیر بیانات او در زمینه سیاست پولی و دکترین او یعنی پولگرایی (مانیتاریسم) بود. البته اکنون تا حدی عجیب می‌نماید که مانیتاریسم و همینطور برخی از نکاتی که فریدمن در مورد پول و سیاست مطرح می‌کرد، اکنون به عنوان یک شکست مورد توجه می‌باشد. برخلاف آنچه او در مورد مصرف یا تورم گفته بود، آشکار است که پول گرایی گمراه‌کننده بوده و شاید هم این امر عمدی بوده است.

۲ – برای درک اینکه بدانیم مانیتاریسم چه بود در ابتدا لازم است بدانیم که تعریف پول در اقتصاد چیست؟ زمانی که اقتصاددانان در مورد عرضه پول صحبت می‌کنند منظور آنها ثروت افراد نیست. منظور آنها تنها بخشی از ثروت است که به طور مستقیم می‌تواند برای خرید کالا و خدمات مورد استفاده قرار گیرد. پول رایج در گردش – کاغذهای سبزی که عکس فرد محبوب در هر کشور یا رییس‌جمهور متوفی بر روی آن حکاکی شده است- پول است و همچنین سپرده‌های بانکی که شما می‌توانید با چک آنها را سریعا مورد استفاده قرار دهید. اما سهام، اوراق قرضه و دارایی‌های واقعی پول نیستند چرا که آنها قبل از اینکه بخواهند برای خرید مورد استفاده قرار گیرند باید به یکی از دو مورد قبل تبدیل شوند.

اگر عرضه پول صرفا از پول نقد در گردش تشکیل شده باشد در این صورت عرضه پول تحت کنترل دولت، یا به عبارتی همان بانک مرکزی قرار دارد. واقعیت این است که عرضه پول شامل سپرده‌های بانکی نیز می‌شود و همین امر موضوع را پیچیده‌تر می‌سازد. بانک مرکزی پایه پولی – مجموعه پول در گردش، پول موجود در بانک‌ها و سپرده‌های بانک‌ها در بانک مرکزی – را تحت کنترل دارد که البته شامل سپرده‌های بانکی افراد نمی شود. در شرایط عادی کنترل مستقیم بانک مرکزی بر پایه پولی به منظور کنترل عرضه پول، کافی است.

پیش از کینز اقتصاددانان عرضه پول را به عنوان ابزار مدیریت اقتصادی بررسی می‌کردند. اما کینز معتقد بود که در شرایط رکود زمانی که نرخ‌های بهره خیلی پایین هستند تغییر در عرضه پول اثر ناچیزی بر اقتصاد دارد. منطق کینز چیزی شبیه ‌این بود: اگر نرخ‌های بهره ۴ یا ۵ درصد باشد هیچ کس پول نقد بلا استفاده نمی خواهد. اما در شرایطی شبیه به سال ۱۹۳۵ که نرخ بهره اوراق قرضه خزانه داری آمریکا تنها ۱۴/۰ درصد بود انگیزه برای به کارگیری پول در هیچ کاری وجود ندارد. بانک مرکزی سعی می‌کند تا با چاپ گسترده پول اقتصاد را نجات دهد.

میلتون فریدمن کیست؟ 

سیاست پولی کاملا فن شناختی است و تا حد زیادی شکل غیرسیاسی دخالت دولت در اقتصاد است. اگر بانک مرکزی تصمیم به افزایش عرضه پول بگیرد به ازای آن اوراق قرضه دولتی از بانک‌های خصوصی خریداری می‌کند و در مقابل آن اعتباری در اختیار بانک‌ها قرار می‌دهد و از این طریق پایه پولی افزایش می‌یابد و در مقابل، سیاست مالی باعث دخالت بیشتر دولت در اقتصاد می‌شود. اگر سیاستمداران تصمیم بگیرند که فعالیت‌های عمومی را برای گسترش اشتغال مورد استفاده قرار دهند آنگاه باید تصمیم‌گیری کنند که‌ این کار را کجا و چگونه انجام دهند. اقتصاددانان متمایل به بازار آزاد اعتقاد دارند که همواره سیاست پولی مورد نیاز است و آنهایی که دوستدار نقش بیشتر دولت هستند معتقد به اجرای سیاست مالی هستند.

تفکر اقتصادی بعد از پیروزی انقلاب کینزی اولویت را به سیاست مالی داد در حالی که سیاست پولی به کناری رانده شده بود. همچنانکه فریدمن در سال ۱۹۶۷ در انجمن اقتصادی آمریکا بیان کرد:

«پذیرش بینش‌های کینزی در اقتصاد بدین معنی بود که سیاست پولی به کنار گذاشته شد و گویا پول مهم نبود. اگر چه‌این رویکرد تاحدی مبالغه‌آمیز بود، سیاست پولی در طی دو دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بسیار کم مورد توجه قرار گرفت.» با این حال فریدمن برای احیای اهمیت پول قیام کرد و تلاش او با انتشار مقاله تاریخ پولی ایالات متحده ۱۹۶۰-۱۸۶۷ با همکاری آنا شوارتز به اوج رسید. اگر چه کار تاریخ پولی فریدمن فوق‌العاده بود و یک قرن از توسعه پولی آمریکا را در بر می‌گرفت در عین حال بیشترین بحث و جدل را در مورد رکود بزرگ ایجاد کرد.

بر اساس این تحقیق تغییرات در حجم پول نقش مستقلی در نوسانات ادواری ایفا می‌کرد. در این مطالعه آنها نشان دادند که هر چند حجم پول چه در دوره‌های انبساطی و چه در دوره‌های انقباظی رو به افزایش بوده است اما نرخ رشد عرضه پول در طی انقباض سطح فعالیت‌های اقتصادی کندتر از انبساطها بوده است. فریدمن و شوارتز معتقدند که عواملی که انقباض پولی را در رکودهای عمده آمریکا بوجود آوردند عمدتا مستقل از تغییرات همزمان یا قبلی در درآمد پولی و قیمت‌ها بوده است. در تحلیل فریدمن و شوارتز رکود بزرگ فقط به خاطر ناتوانی فدرال رزرو در جلوگیری از کاهش شدید حجم پول عمیق تر شد که در فاصله بین اکتبر ۱۹۲۹ تا ژوئن ۱۹۳۳ حجم پول حدود یک سوم کاهش پیدا کرد. آنها می‌گویند که سیستم فدرال رزرو می‌توانست با اتخاذ سیاست‌های دیگری از فرو ریختن بانکداری و به دنبال آن از کاهش حجم پول و رکود شدید اقتصاد جلوگیری کند. اما منظور آنها از این کار چه بود؟ از همان آغاز مقاله موقعیت فریدمن –شوارتز کمی بی‌ثبات است و در گذر زمان ارائه مساله خام‌تر می‌شود نه ماهرانه و تقریبا چنین به نظر می‌رسد که یک بی صداقتی روشنفکرانه در کار آنها دیده می‌شود.

در اینجا ممکن است یک قیاس مفید باشد. فرض کنید که نوعی آنفولانزا شیوع می‌یابد و پس از آن با ارائه تحلیل و از طریق فعالیت‌های مناسب مراکز کنترل بیماری، اپیدیمی می‌توانست کنترل شود. در این جا رفتار عادلانه‌این است که مقامات دولتی را برای شکست در انجام فعالیت مناسب مقصر بدانیم؟ اما این تنها کش دادن مساله است که بگوییم دولت در شیوع بیماری مقصر بوده است و شکست مراکز کنترل بیماری نشاندهنده اولویت بازارهای آزاد بر دولت بزرگ است.

هنوز بسیاری از اقتصاددانان و خوانندگان غیر متخصص با استفاده از ایده فریدمن و شوارتز بانک مرکزی آمریکا را عامل رکود بزرگ می‌دانند- و به عبارت دیگر معتقدند که رکود بزرگ نشانگر دخالت گسترده دولت در اقتصاد است و در سال‌های بعد من گفته ام که ادعای فریدمن به طور خام رد می‌شود و این شکل تحلیل رکود بزرگ سوء تعبیر و عدم درک درست مطلب را تغذیه می‌کند.در سال ۱۹۷۶ فریدمن در گفت‌وگو با مجله نیوزویک گفت: «حقیقت این است که رکود بزرگ در نتیجه سوء مدیریت دولت بوجود آمده است.» این گفته باعث شد تا خوانندگان سریعا نتیجه‌گیری کنند که اگر دولت وارد عمل نشده بود رکود اتفاق نمی افتاد. اما در حقیقت آنچه فریدمن و شوارتز ادعا کردند این بود که دولت باید بیش از پیش در اقتصاد دخالت کند.

چرا اهمیت مباحث مربوط به نقش سیاست پولی در دهه ۱۹۳۰ بیش از ۱۹۶۰ بود؟ این موضوع تا حدی بدین دلیل بود که آنها برنامه ضد دولتی گسترده فریدمن را پذیرفتند. در حالی که مهم‌ترین دلیل این موضوع طرفداری فریدمن از پول گرایی بود. بر اساس این دکترین، دولت باید رشد عرضه پول را به طور یکنواخت ادامه دهد و نباید هیچگونه انحرافی در آن صورت پذیرد حال آنکه مهم نیست که در اقتصاد چه اتفاقاتی رخ می‌دهد؟ مکتب پول‌گرایی سیاست پولی را در جایگاه خلبان اتوماتیک اقتصاد قرار می‌دهد. به عبارت دیگر هر گونه تشخیص در بخش دولتی را از چرخه سیاستگذاری حذف می‌نماید.


منبع: برترینها

ژان شاردن و میراث ایرانی او

روزنامه شرق: ژان شاردن متولد ۱۶ نوامبر ۱۶۴۳ پاریس و درگذشته پنجم ژانویه ۱۷۱۳ در محله چیزیک در غرب لندن است. شاردن عمدتا به سفرنامه‌هایش درباره ایران شهره است. سفرنامه او به ایران مفصل‌ترین و یکی از مهم‌ترین (اگر نگوییم مهمترین) آثار غربی منتشر شده در سه سده اخیر در شناسایی و معرفی ایران و ایرانیان به غربیان است.

شاردن که فرزند یک جواهر فروش ثروتمند پروتستان فرانسوی بود، سفرهای شرقی خود را در حدود سال ۱۶۶۴، به منظور تجارت و به نیابت از پدرش، در جستجوی جواهرات به هند و از طریق ایران آغاز کرد. اطلاعات پراکنده درباره این سفر کوتاه به ایران، حاکی از آن است که شاردن ۲۱ ساله موفق شد تا با راه یافتن به دربار شاه عباس دوم، به عنوان تاجر و طراح رسمی جواهرات خاندان صفوی منصوب شود.

شاردن و میراث ایرانی او 

سفر بعدی شاردن در سال ۱۶۶۷ و از طریق بندر هرمز به اصفهان و در پایان همان سال به سوی هند انجام شد. او مجددا در ۱۶۶۹ به مدت شش ماه دیگر به ایران بازگشت در اوان دهه ۱۶۷۰، به دلیل بروز مشکلاتی، شاردن مصمم شد تا به شرق و به ویژه ایران برگشته و با گسترش دانش ایرانی خود، کارش را در آن منطقه ادامه دهد. او در تابستان ۱۶۷۱ پاریس را ترک کرد و به منظور سیاحت و تجارت جواهرات و ساعت، از طریق ایتالیا، عثمانی، گرجستان ارمنستان و پشت سر گذاشتن حوادثی خطرناک، در سال ۱۶۷۳ برای سومین بار به ایران وارد شد و از مسیر تبریز، زنجان، قم و کاشان، در ۱۴ ژوئن آن سال وارد اصفهان وارد شد.

شاردن در این سفر حدود چهار سال و نیم در ایران به سر برد که از این مدت، دو سال و نیم آن در اصفهان سپری شد. در این مدت او به بندرعباس و چندین شهر دیگر نیز سفر کرد. شاردن در پایان سال ۱۶۷۷ از ایران به هند رفت. او پس از خروج از ایران سفرهای بسیاری از طریق زمین و دریا در شرق انجام داد و سپس به فرانسه بازگشت.

شاردن دست کم یک بار دیگر در سال ۱۶۸۱ به ایران بازگشت تا به حل و فصل دارایی‌های یکی از شرکای درگذشته خود در بندر عباس رسیدگی کند. او مدتی بعد از این سفر، عمدتا به دلیل اختلافات مذهبی، از فرانسه مهاجرت کرد و در انگلستان ساکن شد. او بیشتر مدت بقیه عمرش را در این کشور سپری کرد. بقیه داستان زندگی شاردن، اگرچه خواندنی و جالب است، ولی تا جایی که به ایران مربوط می‌شود، مهمترین نکته آن، تلاش برای انتشار سفرنامه مفصل او به ایران است. سفرنامه ایران او، چه از نظر کمی و چه از نظر کیفیت و بیان جزییات، یکی از مهمترین منابع بی‌بدیل غربی ایران‌شناسی محسوب می‌شود.

سفرنامه شاردن در ابتدا به فرانسه نوشته شد، ولی به تدریج به دیگر زبانهای اروپایی و شرقی ترجمه و منبع پژوهش‌های متعددی در مطالعات ایرانی در جهان شد. او نخست با احتیاط و تردید ماجرای تاجگذاری شاه سلیمان صفوی (شاه صفی دوم) را در سال ۱۶۷۱ به عنوان بخش نخست کتابش در لندن منتشر و چون از کتاب استقبال خوبی به عمل آمد، متن تجدید نظر شده کتابش را در سه جلد، در آمستردام منتشر کرد. استقبال از این سفرنامه حجیم و آکنده از اطلاعات ناگفته درباره ایران به حدی بود که علاوه بر ترجمه‌های متعدد، در زمان حیات خود شاردن پنج بار تجدید چاپ شد که در آن زمان، این مساله درباره کتابی پیرامون مشرق زمین امری کم نظیر بود. با این همه در سال ۱۸۱۱ و ۹۸ سال پس از درگذشت شاردن بود که نسخه کامل کتاب او در ده جلد منتشر شد.

شاردن و میراث ایرانی او 

یکی از ویژگی‌های اثر شاردن، ساده نویسی و پرهیز او از تکلف و پرهیز از اغراق‌های مثبت یا منفی رایج در شماری از آثار سفرنامه نویسان و شرق شناسان غربی قبل از او و در مقابل، سرشار از توصیف دقیق ایران بود. چاپ پنجم کتاب که کمتر از دو سال قبل از درگذشت مولف منتشر شده، نسخه تجدید نظر شده کتاب و شامل گزارش‌های سفر، تشریح کلی وضع ایران (حکومت، ارتش، قوانین، سنت‌ها، امور اقتصادی، اجتماعی، مسایل فرهنگی، باورها، اعتقادات دینی، عادات ایرانیان، تاریخ و جغرافیای ایران، شرح مفصل اصفهان و سفر او به شهرهای مختلف، به همراه تصاویری از بناها و مناطقی از سراسر ایران است. علاوه بر آن، از نگاه شاردن تا حد زیادی می‌توان به زاویه دید غربیان دارای انگیزه های استعماری و همچنین فعالیت‌های کمپانی هند شرقی در غرب آسیا نیز پی برد.

در زمان حیات شاردن، بسیاری در درستی و دقت نظر نوشته‌های او درباره ایران تردید داشتند، ولی انتشار دیگر سفرنامه های مربوط به زمان وی، از جمله آثار تاورنیه و همچنین تعلیقات ولادیمیر مینورسکی بر تذکره‌الملوک، درستی، دقت نظر و اهمیت اطلاعات ارایه شده توسط شاردن را نشان دادند. با این همه باید توجه داشت که هر چه از مدت حضور او در ایران بیشتر گذشته، همگام با افزایش دانش و تجربه او درباره ایران، اطلاعات او نیز دقیق‎تر و مفصل‌تر شده است. از سوی دیگر، هنوز کاملا معلوم نیست که چه بخش‌هایی از کتاب او کاملا براساس مشاهدات شخصی او نوشته شده و چه بخش‌هایی شامل شنیده‌هایش از دیگر غربیان مقیم ایران و یا مطالعاتش بر اساس آثار دیگرانی بوده که شاردن بر آن‌ها وقوف کامل داشته است.

اثر شاردن علاوه بر جذابیت عمومی و تخصصی، الهام بخش آثار فکری، سیاسی و ادبی برخی از نویسندگان و متفکران مطرح غربی بعد از او، از جمله منتسکیو، گیبون، ولتر، روسو و ویلیام جونز بوده است.

از زمان انتشار نخستین جلد از سفرنامه شاردن، این کتاب بارها با ویرایش‌های گوناگون، به زبان‌های مختلف به چاپ رسیده و چندین بار، سه بار به طور ناقص و یک بار توسط توسط اقبال یغمایی (متن نسبتا کامل‌، در پنج جلد) به فارسی ترجمه و منتشر شده است. با این همه هنوز بررسی و تحلیل جامعی در ایران، درباره این اثر و تاثیر آن در نگاه غربیان به ایران و ایران شناسی صورت انجام نشده است. هرچند کتاب‌ها، مقالات و پایان‌نامه‌های بسیاری با الهام از آثار شاردن یا درباره او به زبان‌های اروپایی و ژاپنی تهیه و یا منتشر شده است.

شاردن در آثار منتشر شده‌اش، از یادداشت‌های پراکنده‌ بسیاری، از جمله یادداشت‌های روزانه ۱۶۷۶ و ۱۶۷۷ و ترجمه‌اش از نزهت‌القلوب حمدالله مستوفی سخن می‌گوید که هرگز مجال انتشار نیافته و امروزه از اکثر آن‌ها اثری نیست. علاوه بر آن برخی از نوشته‌ها و مکاتبات خاندان شاردن، اکنون در بخش مخطوطات کتابخانه ملی پاریس، دانشگاه ییل، کتابخانه ملی بریتانیا، موزه اشمولین آکسفورد، نشنال گالری لندن، آرشیو ملی بریتانیا و دیگر موسسات آرشیوی جهان نگهداری می‌شود.

به نظر می‌رسد که با گذشت سیصد سال از درگذشت شاردن و توجه نسبتا کافی غربیان به زندگی، زمانه و کارنامه او، اکنون نوبت فرهیختگان ایرانی است تا به بررسی انتقادی و تحلیلی جدی و جدیدی درباره مهمترین خاطره‌نگار و سفرنامه نویس غربی درباره ایران و تاثیر او بر شرق شناسی و نگاه کلاسیک غربیان به ایران و ایرانی بپردازند.


منبع: برترینها

بیبیانا استینهاوس؛ اولین داور زن فوتبال مردان

به سمت زمین مسابقه می رود، در حالی که چشم ده ها هزار تماشاگر به اوست و رسانه های سراسر جهان بر روی عملکرد او متمرکز شده اند، رویای او به حقیقت پیوسته بود.

در ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۷، بیبیانا استینهاوس با تبدیل شدن به اولین داور زنی که یک مسابقه ی رسمی در سطح بالا در لیگ فوتبال مردان را قضاوت می کند، نام خود را در تاریخ آلمان جاودانه کرد. مکانی که این رخداد فراموش نشدنی برای زنان آلمانی در آن رخ می داد نیز خود سمبلیک بود: ورزشگاه ۷۴ هزار نفری الیمپیااشتادیون شهر برلین که سابقه ی میزبانی مسابقات المپیک، مسابقات جام جهانی و فینال لیگ قهرمانان را در کارنامه داشت. حتی فکر کردن به چنین موضوعی نیز به گفته ی خود استینهاوس مو را بر تن او سیخ می کرد.

 بیبیانا استینهاوس؛ داور زن بوندسلیگا و پلیسی که سقف مردانه فوتبال را خرد کرد
توجه رسانه ای

این داور ۳۸ ساله ی آلمانی اولین خبر داوری اش را به صورت ایمیل و سه روز قبل از انجام بازی بین تیم های هرتابرلین و وردربرمن دریافت کرد، رویه ای که در مسابقات فوتبال در آلمان کاملاً طبیعی است. از صحبت های او در مورد اولین مسابقه ی داوری اش در لیگ مردان بوندسلیگا نیز می توان متوجه غرور و بالیدن او به خود شد. او می گوید که اصلاً باور نمی کرده که انتخاب شدنش به عنوان داور بازی فوتبال مردان چنین بازتاب گسترده ای در سطح جهانی داشته باشد. وی می گوید که اولین داوری اش در بازی فوتبال مردان برای وی بسیار استرس آور بوده اما وی سعی داشته با لبخندهایش آرامش خود را کنترل کند.

عملکرد استینهاوس در اولین تجربه ی داوری اش در دنیای فوتبال مردان با رضایت عمومی کمیته ی داوران، تماشاگران و حتی بازیکنان همراه بود اما وقتی برای داوری بازی بین تیم های شالکه و ماینز انتخاب شد که در واقع دومین تجربه ی او در این زمینه بود شرایط کاملاً متفاوت شد.

 بیبیانا استینهاوس؛ داور زن بوندسلیگا و پلیسی که سقف مردانه فوتبال را خرد کرد

وی در این باره می گوید:” هیچ کس اهمیت نمی داد، هیچ کس علاقه ای به این موضوع نداشت، درست مانند یک نوشته ی بسیار کوچک در گوشه ای از یک مجله خبری بود. این موضوع به من نشان داد که این موضوع پذیرفته شده است، مردم پذیرفته اند که یک داور می تواند بهترین کیفیت را داشته باشد بدون توجه به این که جنسیت، قد و قواره، پیشینه، دین و فرهنگ او چیست. اگر کیفیت لازم را داشته باشید و اگر علاقه ی کافی به انجام کارتان تا جایی که می توانید در شما وجود داشته باشد در برای شما باز خواهد بود. و این همان چیزی است که ما برای زیبایی بازی به آن نیاز داریم”.

نگاه جنسیتی

حضور استینهاوس در میدان فوتبال مردان را نباید دستکم گرفت زیرا در حدود ۵۰ سال پیش همین اتحادیه اجازه حضور زنان در مسابقات فوتبال به عنوان فوتبالیست را نمی داد. اما لیگ آلیانز فراون-بوندسلیگا که معادل بوندسلیگای مردان در این کشور شناخته می شود اکنون یک از رقابتی ترین و سازمان یافته ترین لیگ های فوتبال زنان در جهان به شمار می آید. اگر چه در سال های اخیر زنان بسیاری در سطح داوری مسابقات بین المللی حضور داشته اند اما هنوز نمی تواند نگاه جنسیتی به این موضوع را به طور کلی رد کرد. اخیراً یک روزنامه ی اسپانیایی در مورد زنی به نام کارولینا بوژار نوشته بود که در لیگ جوانان این کشور سوت می زند.

 بیبیانا استینهاوس؛ داور زن بوندسلیگا و پلیسی که سقف مردانه فوتبال را خرد کرد
او طرفدار باشگاه بارسلونا بوده و علاوه بر داوری دانشجوی رشته ی حقوق بوده و در دو ۸۰۰ و ۱٫۵۰۰ متر نیز تجربه زیادی دارد. اما استینهاوس خود در میدان مسابقه نیز با دیدگاه های جنسیتی مواجه شده است. در سال ۲۰۱۵، در لیگ دسته دوم فوتبال کشور آلمان وی کریم دمیربای از تیم فورتانا دوسلدورف را به دلیل دو حرکت خشن با دریافت دو کارت زرد از میدان مسابقه اخراج کرد. وقتی که استینهاوس کارت قرمز را به دمیربای نشان داد با این جمله ی او روبرو شد:” زنان هیچ جایی در فوتبال مردان ندارند”.

وی این موضوع را در گزارش پس از پایان مسابقه گنجاند و باشگاه دوسلدورف دمیربای را از ۵ مسابقه محروم کرده و او را به عنوان داور مسابقه ی دختران باشگاه انتخاب کرد تا تنبیه شود. استینهاوس بر این باور است که در فوتبال آلمان همه برنامه ریزی های فدراسیون فوتبال این کشور برای زنان و مردان مشترک است و کسی که با حضور زنان در این عرصه مشکل دارد بهتر است وارد فوتبال نشود و کسی که غیر از این فکر کند به فوتبال تعلق ندارد. اما در ابتدای این فصل بوندسلیگا و قبل از این که وی اولین بازی بزرگ بوندسلیگایی خود را قضاوت کند، استینهاوس بار دیگر خبرساز شد.

در حین بازی تیم های بایرن مونیخ و چمنیتزر در ژرمن کاپ، فرانک ریبری، بازیکن بایرن مونیخ، در حالی که خم شده بود تا توپ را بکارد بند کفش های استینهاوس که داور مسابقه بود را باز کرد. این بازیکن فرانسوی قبل و بعد از این ماجرا چنین کاری را با یک داور مرد انجام نداده بود. بسیاری بر این باور بودند که چنین شوخی نوعی بی احترامی به داور مسابقه محسوب می شود اما استینهاوس این موضوع را رد می کند. وی می گوید:” اگر قضیه فرانک ریبری بار دیگر رخ دهد به همان شیوه با آن برخورد خواهم کرد زیرا به نظر نمی رسید که وی بخواهد به من به عنوان داور بازی بی احترامی کند. بیشتر شبیه عشق بود، نشانه ای مثل این که بگویی: به بوندسلیگا خوش آمدی و من نیز با همین دیدگاه به آن نگاه کردم”.

 بیبیانا استینهاوس؛ داور زن بوندسلیگا و پلیسی که سقف مردانه فوتبال را خرد کرد
داور روز و پلیس شب

علاوه بر داوری در بوندسلیگا، استینهاوس یک افسر پلیس نیز هست و وی بر این باور است که در هر دو شغل چیزهایی وجود دارد که مکمل یکدیگر هستند. با این وجود به شهرت رسیدنش باعث شده دیگر نتواند در خیابان ها گشت زنی کند و در اداره ی پلیس وظایفش را انجام می دهد. وی در این باره با خنده می گوید که هنگام نگهبانی در خیابان “مردم مرا نگه داشته و می خواستند در مورد آفساید صحبت کنند”. پدر او نیز داور فوتبال بوده اما اگر چه این موضوع الهام بخش اولیه او برای ورود به دنیای داوری بود اما تنها دلیل او برای این موضوع نبوده است.

وی در این باره می گوید: من خیلی زود فهمیدم که فوتبالیست خیلی موفقی نیستم. پس سوت را برداشتم و خواستم این کار را نیز امتحان کنم”. وی می گوید از همان دوران کودکی پدرش به او یاد داده که همه چیز در دنیای فوتبال مثبت نیست و این تجربه ها را می توان در برخورد آرام و خویشتنداری اش در برابر گفته های دمیربای را مشاهده کرد. وی در این باره می گوید:” او به طور کامل به من نشان داد که یک داور باید انتظار چه چیزهایی را داشته باشد. تنها جنبه های مثبت بازی نیستند، از این رو این پیامی است که من می خواهم به تمام کسانی که در فوتبال حضور دارند بگویم: تنها با یکدیگر با احترام برخورد کنیم”.

 بیبیانا استینهاوس؛ داور زن بوندسلیگا و پلیسی که سقف مردانه فوتبال را خرد کرد

او چند سال پیش داوری را به صورت آماتور و از لیگ ها و بازی های محلی آغاز کرده و اکنون با کسب تجارب فراوان در بالاترین سطح ممکن در فوتبال آلمان و جهان داوری می کند. وی در این باره می گوید:” هنوز هم فکر می کنم که این بهترین شغل جهان است. خب برای این کار ذوق داشته و عاشق کاری که انجام می دهم هستم پس به انجام آن ادامه دادم. و در طول سال ها پیشرفت کردم، از یک سطح به سطحی دیگر و این طور به بوندسلیگا رسیدم”.

لذت بردن از لحظه

استینهاوس موافق است که بچه ها به فوتبالیست شدن علاقه ی بسیار بیشتری دارند تا به داور شدن اما وی اکنون در مرکز توجه قرار داشته و اسطوره زنان و دختران بسیاری قلمداد می شود.وی خود را در موقعیتی «زیبا» اما «تحت فشار» توصیف می کند و به دختران و پسرانی که به دنیای داوری علاقه دارند در حالی که مدام مشتش را بر کف دست دیگرش می کوبد چنین می گوید:”اگر می خواهید شما هم جزئی از این بازی زیبا باشید و اگر مسیرتان را در داوری یافتید، این فرصت را غنیمت بشمارید، آن را دنبال کنید، سوت را بردارید. این یکی از بهترین تصمیم هایی بود که در تمام زندگیم گرفتم. شما تحت فشار همه کسانی که شما را نگاه می کنند کار می کنید و با خود فکر می کنید اوه می توانم بهتر عمل کنم. از این رو باید کیفیت خود را در هر بازی به اثبات برسانید”.

 بیبیانا استینهاوس؛ داور زن بوندسلیگا و پلیسی که سقف مردانه فوتبال را خرد کرد
 بیبیانا استینهاوس؛ داور زن بوندسلیگا و پلیسی که سقف مردانه فوتبال را خرد کرد

بعد از تاریخ سازی در آلمان و با نزدیک شدن مسابقات جام جهانی فوتبال در سال ۲۰۱۸ در روسیه آیا می توان مسابقات جام جهانی را عرصه ی جدیدی برای نمایش مهارت استینهاوس در داوری دانست؟ وی می گوید که هنوز به چنین چیزی که زمان ان نزدیک نیست فکر نکرده است. وی در این باره چنین می گوید:” قدم بعدی سالم و شاداب ماندن است، مصدوم نشدن،لذت بردن از هر بازی تا جایی که می توانم. زیرا هیچوقت نمی دانید که سوت زدن چه مدت دوام خواهد داشت ، هیچ وقت نمی توانید بگویید که شغل شما به عنوان یک شخصیت ورزشی چه مدت طول خواهد کشید.بنابراین واقعاً خوشحالم و قدر چیزی که بدست آورده ام را می دانم و از لحظه لذت می برم”.


منبع: برترینها

زوج‌های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند (۲)

همه می دانیم که عشق و عاشقی لحظه ای در هالیوود امری طبیعی است و سلبریتی ها خیلی زود شریک زندگی خود را عوض می کنند. به همین دلیل زندگی های هالیوودی معمولاً کم دوام هستند و در اغلب موارد سلبریتی ها برای منافع مالی یا شهرت رسانه ای با طرف مقابل وارد رابطه می شوند. این حقیقت تلخ را در زمان جدایی ها و خیانت ها می توان فهمید. البته در موارد معدودی نیز دیده می شود که زوج های هالیوودی برای مدت زمان قابل توجهی که در عرف هالیوود نمی گنجد برای مدت زمان نسبتاً زیادی در کنار هم می مانند.

در قسمت اول این مطلب شما را با تعدادی از زوج های هالیوودی که انگار به هم اعتیاد دارند آشنا کردیم. این زوج ها هر از چند گاهی با هم دچار اختلاف شده و اعلام می کنند که از هم جدا شده اند اما بلافاصله عکس این موضوع اثبات شده و در نهایت می توان گفت که این زوج ها همواره در شرایطی بین قهر و آشتی قرار دارند. از شما دعوت می کنیم با مطالعه ی ادامه ی متن با تعدادی دیگر از این زوج های عاشق آشنا شوید.

۹- زین مالک و جیجی حدید

 زوج های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند.(2)

رابطه ی زین مالک و جیجی حدید بیشتر به بهشت شبیه است تا میدان جنگ و به همین دلیل این دو نمی توانند مدت زمان زیادی دور از هم باقی بمانند. این دو سلبریتی دوست داشتنی در ژوئن ۲۰۱۶ برای مدت کوتاهی از هم جدا شدند اما تقریباً بلافاصله با یکدیگر آشتی کردند. این دو رابطه ی خوبی دارند اما هر لحظه امکان دارد که رابطه ی آن ها بهم بخورد. آن ها جوان بوده و دائماً در حال قهر و آشتی هستند و در واقع همه این دو خیلی حساس و زودرنج به نظر می رسند.


۱۰- بن افلک و جنیفر گارنر

 زوج های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند.(2)
بن افلک و جنیفر گارنر در هنگام بازی در فیلم «بی باک» (Daredevil) در سال ۲۰۰۳ با هم آشنا شدند در حالی که در آن دوران گارنر با اسکات فولی زندگی می کرد و افلک نیز با جنیفر لوپز نامزدی کرده بود. بنظر می رسد که این آشنایی تاثیر زیادی بر روی جنیفر گارنر گذاشت و سال بعد هر دو رابطه هایشان را به ترتیب با فولی و لوپز بهم زدند. این دو در سال ۲۰۰۵ با هم ازدواج کرده و اکنون سه فرزند دارند: ویولتا، سرافینا و ساموئل. این زوج در سال ۲۰۱۵ اعلام کردند که جدا از هم زندگی می کنند اما جدایی کامل و قانونی آنها هنوز محقق نشده است.

بلافاصله پس از این موضوع، گارنر در مصاحبه ای گفت که هنوز شوهرش را دوست دارد و او عشق زندگی گارنر بوده و هست. وی افزود که در صورت لزوم به سراغ پدر بچه هایش خواهد رفت و او بهترین کسی است که گارنر می تواند با او زندگی کند. بدین ترتیب این دو بار دیگر با هم زندگی کرده و بارها و بارها با هم دیده شده اند. در تابستان سال ۲۰۱۶، افلک در مصاحبه ای گارنر را همسر خود خطاب قرار داده و اعلام کرد که گارنر در زمینه ی کارگردانی کمک زیادی به او کرده است.


۱۱- ریحانا و دریک

 زوج های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند.(2)

بعد از روابط کوتاه، همکاری ها، دشمنی مشترک با کریس براون و تتوهای یکسان، منابع نزدیک به این دو اصرار دارند که هنوز کار این نیمه زوج با هم تمام نشده است هر چند این دو در اکتبر ۲۰۱۶ جدایی از یکدیگر را اعلام کردند. بر اساس ادعای این رسانه ها اگر چه این دو با اشخاص دیگری نیز ملاقات دارند اما هنوز به همدیگر علاقمند بوده و در کنار هم هستند. اگر چه این دو در حال حاضر در زندگی هم حضور دارند اما هر لحظه ممکن است اتفاقی رخ داده و به جدایی کامل یا ازدواج آن ها منتهی شود.


۱۲- مگ رایان و جان ملنکمپ

 زوج های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند.(2)
جان ملنکمپ از ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ با مگ رایان نامزد بود و به نطر می رسد وی بیشتر از رایان دنبال این رابطه و ادامه دادن آن بوده و هست. وی در مصاحبه ای در مارس ۲۰۱۶ با هاوارد استرن گفت:” اوه، زنان از من متنفرند. من مگ رایان را دوست دارم. او تا سرحد مرگ از من بیزار است… فکر می کنم به این دلیل باشد که من یک بچه ام. من مشت می اندازم، چنگ می زنم، شکایت می کنم. دمدمی مزاج هستم. هر چیز بدی که یک مرد می تواند داشته باشد من دارم”.

وقتی استرن از او پرسید که سعی کرده با مگ ریان آشتی کرده و او را متقاعد کند ملنکمپ گفت:” این کار را کرده ام. اما او می گوید هیچ کاری با من ندارد. و من نیز نمی توانم او را سرزنش کنم”. با این وجود این دو بار دیگر آشتی کرده و گفته شده که رابطه ای دوباره بین این دو شکل گرفته است.


۱۳- جسیکا بیل و جاستین تیمبرلیک

 زوج‌های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند (۲)

جاستین تیمبرلیک و جسیکا بیل در سال ۲۰۱۲ با هم ازدواج کردند اما مسیر رابطه ی این دو بسیار ناهموار بوده است. آن ها در سال ۲۰۰۷ با هم نامزد کردند و در نهایت در سپتامبر ۲۰۰۷ از هم جدا شدند و قبل از آن نیز بارها قهر و آشتی موقت بین این دو پیش آمده بود. اما این دو خیلی زود با هم آشتی کرده و برای یک سال دیگر نیز در کنار هم ماندند. در اکتبر ۲۰۱۰، ادعا شد که یک ماه قبل، تیمبرلیک مدت کوتاهی را با الیویا مان گذرانده است هر چند در آن زمان با بیل نیز ارتباط داشت. در مارس ۲۰۱۱، این دو بار دیگر اعلام کردند که از هم جدا شده اند و در دسامبر ۲۰۱۱ نامزدی رسمی آن ها اعلام شد. از آن زمان تاکنون این دو با هم بوده و گفته اند که نمی توانند از هم جدا شوند.


۱۴- اورلاندو بلوم و کیتی پری

 زوج های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند.(2)

اورلاندو بلوم و کیتی پری در ماه مارس ۲۰۱۷ بعد از حدود ۱۰ ماه زندگی مشترک از هم جدا شدند اما برخی بر این باورند که این دو در حقیقت از هم جدا نشده اند زیرا در آگوست ۲۰۱۷ بار دیگر با هم دیده شده اند. به گفته ی رسانه ها این دو علی رغم اعلام جدایی اما روابطشان را به طور کامل قطع نکرده و در واقع این جدایی موقت بوده و هدف از آن مدتی دور ماندن برای سر و سامان دادن به کارها و رابطه شان بوده است. این دو هنوز هم با یکدیگر دیدار کرده و با هم بیرون می روند و از این که دیگران فکر کنند با هم زندگی می کنند هیچ ابایی ندارند. آن ها عاشق همدیگر بوده و این رابطه ی کنترل شده درک بهتری از رابطه بینشان را به آن ها داده است.


۱۵- جان مایر و کیتی پری

 زوج های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند.(2)
پری و مایر نیز نمی توانستند از هم جدا شوند و گفته شده که جدایی پری از مایر بسیار سخت تر از جدایی اش از بلوم بوده است و این شاید به این دلیل باشد که این دو هیچ گاه به طور کامل از هم جدا نشده اند. مایر و پری در آگوست ۲۰۱۲ رابطه خود را آغاز کرده و در مارس ۲۰۱۳ از هم جدا شدند. بعد از آشتی مجدد در ژوئن ۲۰۱۳ بار دیگر در فوریه ۲۰۱۴ رابطه ی این دو به مشکل خورد. این دو در آوریل ۲۰۱۵ بار دیگر آشتی کرده و جولای ۲۰۱۵ اعلام کردند که از هم برای همیشه جدا شده اند. اما در جولای ۲۰۱۶ و به ادعای رسانه ها، جان گفته بود که بار دیگر با پری وارد رابطه شده و سخنان ناخوشایندی را در مورد اورلاندو بلوم گفته است.

گفته شده که مایر برای مدتی خود را از تیررس رسانه ها دور نگه داشته و منظور او از این کار احتمالاً تحت تاثیر قرار دادن پری است زیرا هنوز به شدت او را دوست دارد. به نظر می رسد وی می خواهد زندگی خود را بدون دردسر نگه دارد تا بعد از بهم خوردن رابطه ی پری و بلوم، پری بار دیگر نزد وی برگردد. حتی وی در این مدت آهنگی خوانده و در فوریه ۲۰۱۷ نیز اعلام کرده است که این آهنگ را برای کیتی پری خوانده است.


۱۶- ویلمر والدراما و دمی لوواتو

 زوج های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند.(2)
دمی لوواتو و ویلمر والدراما قبل از جدایی در جولای ۲۰۱۶ به مدت ۶ سال همواره در حالت قهر و آشتی به سر می بردند. شاید رابطه لوواتو با والدراما با اعتیاد او در ارتباط باشد. ئی در سپتامبر ۲۰۱۵ اعلام کرد که تمامی جدایی های موقت این دو در اثر بیماری های غذایی، اعتیاد به الکل و سوء مصرف مواد مخدر بوده است. در نوامبر ۲۰۱۶ لوواتو ادعا کرد که شاید والدراما نیز یکی دیگر از اعتیادهای او در طول دوران رابطه ی آن ها بوده باشد. وی گفته که در تمام مدت رابطه با والدراما همیشه بیمار بوده و همواره مشکلی گریبانگیر او بوده است. وی گفته که دیگر با آن دوران فرق کرده و به دنبال یک رابطه تازه است.

باید دید آیا والدراما و لوواتو بار دیگر با هم آشتی خواهند کرد. با وجود اعلام جدایی اما به نظر می رسد هنوز رابطه ی نزدیکی با هم داشته و حتی در ژوئن ۲۰۱۷ با هم سلفی صمیمی گرفته اند. آن ها یک سال قبل از هم جدا شده بودند و دو ماه قبل از آن نیز لوواتو رابطه ی خود با گیرمه واسکونسلوس، ورزشکار دنیای رزمی ام ام اَی بر هم زد.


۱۷- راب کارداشیان و بلک چینا

 زوج های عاشق هالیوودی که طاقت دوری از هم را ندارند.(2)
راب کارداشیان و بلک چینا که مورد بی مهری تایگا قرار گرفت و تایگا او را به خاظر کایلی کارداشیان خواهر راب رها کرد از ژانویه ۲۰۱۶ تا فوریه ۲۰۱۷ رابطه ی عاشقانه ی بسیار دراماتیکی داشتند. هر بار یکی از این دو دیگری را به خیانت متهم می کرد و تنها چند ماه پس از نامزدی، چینا حامله شد. بلافاصله این دو به طور رسمی نامزدی کرده و سپس از هم جدا شدند و این پروسه برای مدتی ادامه داشت. حتی پس از جدایی رسمی این دو در فوریه ۲۰۱۷، به نظر می رسد که این دو هنوز هم با یکدیگر در ارتباط باشند زیرا پس از ماجرای نوار انتقام جویانه راب از چینا در جولای ۲۰۱۷، راب ادعا کرده بود که هنوز با وی زندگی می کند هر چند چینا این موضوع را رد کرده و گفته تنهاست و با مرد دیگری نامزد شده است.

این دو در سپتامبر ۲۰۱۷ نبرد برای بدست آوردن قیومیت دخترشان را پایان داده و گفته شد که علیرغم رضایت راب برای دادن نفقه ی فررندش به میزان ۱۰ هزار دلار در ماه، چینا خواستار ۵۰ هزار دلار در ماه است. در نهایت این دو بر سر مبلغ ۲۰ هزار دلار در ماه توافق کرده و چینا نیز شکایت خود بابت بدرفتاری را پس گرفته است. با این وجود این دو هنوز درگیر شکایت چینا از راب بابت ویدیویی که راب برای چینا به عنوان تهدید فرستاده بود هستند و چینا برای رضایت درخواست مبلغ بسیار زیادی کرده است.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ زلزله زدگان و توقیف کیهان

برترین ها – ایمان عبدلی: به علاقه‌ی شخصی اگر باشد طبیعتا از کیهان و جلایی پور نخواهیم نوشت و گاه محدودیت سوژه ها فضای نوشتن را جبری می کند.

حمیدرضا جلایی پور یا (منتقد هفته)

«سه روز قبل از اربعین شاهد بودم هشتاد در صد امکانات فرودگاه امام خمینی در خدمت زائران امام حسین (ع) قرار گرفته بود. در صورتی‌ که معمولا امکانات این فرودگاه اصلی ایران در طول سال در اختیار طبقه متوسط ( روبه‌بالا) و طبقه بالا است. اقشاری را پیش از پروازشان در فرودگاه دیدم که بهترین امکان مدرنی را که ممکن است در طول زندگی از آن استفاده کنند همان ماشین مدرن بنز حمل جنازه بهشت زهرا است. ولی حالا با بهترین هواپیما یا اتوبوس وی ای پی به کربلا می‌روند» – حمید رضا جلایی پور

جلایی پور از انقلابی ترین های دهه شصت است. جلایی پور و هم نسل هایش مثل: ابراهیم اصغرزاده و حتی سعید حجاریان و اکبر گنجی، از نسلی هستند که به موازات بالا و پایین های انقلاب و دگردیسی‌هایش دچار تحول شدند و در دهه هفتاد و از میانه آن از پُست های اجرایی بُریده و روزنامه نگاری و فکرسازی را پیشه کردند. آن ها جایگاه شان را تغییر دادند اما همان روحیات قبلی را هم حفظ کردند، روحیاتی آمیخته به تجربه گرایی و تحول و چرخش که شاید در جایگاه یک مدیر یا یک روزنامه نگار پذیرفته باشد، اما برای یک تئوریسین پذیرفتنی نیست. در چنین جایگاهی افراد باید بعدترها را ببینند، آسیب ها را شناسایی کنند و با شکلی از پیشگویی جامعه را برای پذیرش تحولات و رصد دقیق تر جریانات آماده کنند، خصیصه هایی که به نظر جلایی پور با خودش ندارد.

یک هفته و چند چهره؛ زلزله زدگان و توقیف کیهان 

همین کمبودها باعث می شود وقتی که او می خواهد در مورد راهپیمایی اربعین چیزی بنویسد به ظرف زمان و مکان بی توجه است و انگار در خلا و فارغ می نویسد. انگار که نسل او هنوز همان سهل انگاری های دوران مدیریت و روزنامه نگاری را با خودشان در این موقعیت جدید هم همراه دارند، چه بسی اگر تبعات اشتباهات مدیریتی دامنه‌ی یک استان را می گیرد و تبعات اشتباهات روزنامه نگاری به اندازه‌ی خوانندگان همان روزنامه است، اما تبعات سخن پراکنی از جایگاه یک تئوریسین، وسیع و دامنه دار خواهد بود.

این که راهپیمایی اربعین دچار تفاوت ماهوی نسبت به سال های گذشته شده که اظهر من الشمس است، اما هر چه که باشد فروکاست یک امر جمعی آمیخته با آسمان، خطای استراتژیکی است. حداقل در این برهه. یعنی جلایی پور وقتی در مورد اربعین این گونه می نویسد، بیشتر از هر چیز باید به کشش افکار عمومی توجه کند که تا چه اندازه تحمل پذیرش این مدل از موضع گیری ها را دارند؟ اساسا وقتی در مورد مسائلی مناقشه برانگیز نوشته می شود، شاید بیشتر باید حواسمان باشد که جریان مقابل تا چه اندازه می تواند از ظرفیت وقت نشناسی استفاده کند.

همه‌ی این ها فعل و انفعالات در نهایت مدل فکری نسلی از فکرسازان امروز وطنی را نشانمان می دهد. آن هایی که دائما تجربه می کنند و این تکرر آزمون و خطا در موقعیت های مختلف همیشه از آن ها افراد درجه دویی ساخته! به عبارتی این اشتباهات ما را یاد تندروی های همین نسل در موقعیت های ویژه‌ی قبلی می اندازد؛ روزگاری رد شدن از رئیس دولت اصلاحات، روزگاری کسب تجربه در جایگاه فرمانداری و وزارت خانه ها و امروز هم کسب تجربه در جایگاه روشنفکر! غافل از این که روشنفکر به قیمت آزمون و خطا روشنگری نمی کند.


کیهان یا (توقیف هفته)

توقیف دو روزه کیهان که خب خیلی خبرساز شد و حتما در جریانش قرار گرفته اید که به چه دلیل توقیف شد و واکنش ها چه بود. مساله ی کیهان این است که روح سردبیر آن به شدت و به درستی بر روزنامه سیطره دارد و هر بار که اسم این روزنامه ی باسابقه می آید انگار که با استعاره ای از یک تفکر روبه رو شده ایم؛ تفکر شریعتمداری و داستان از همین جا پیچیده تر می شود؛ نقد کیهان دائما به پای کسی نوشته می شود که به شدت سمپات است و هر اظهار نظر از او می تواند کل فضای فکری جامعه را دچار تامل کند.

 در این داستان نکاتی هست.

نکته ی اول این که اتفاقا مساله کیهان و روح غالب سردبیر آن اتفاق مبارکی است و این برگ برنده ی کیهان است که یک سردبیر پر قدرت دارد. در قحطی خوانش مقاله ها، مقالات کیهان خوانده می شود و انصافا حتی اصلاحاتی ها نمی توانند قید این روزنامه را بزنند. کیهان و شریعتمداری به اندازه ای از هماهنگی رسیده اند که شاید این تنها روزنامه ای باشد که مردم اسم سردبیر آن را می دانند. فکرش را بکنید که دیگر روزنامه ها هم همین اندازه سردبیر پای کاری داشتند، چقدر روزنامه ها هویت می گرفت و خون داشتند.

یک هفته و چند چهره؛ زلزله زدگان و توقیف کیهان 

نکته ی دوم این که در مورد نهادهای امنیت ساز فرهنگی عجالتا فرهنگ سازی به اندازه ای نداشته ایم. این همان نکته ای است که چند سال قبل تر فرزاد حسنی در سطحی دیگر در مقابل سردار رادان گفته بود که گاها مردم با دیدن نیروهای انتظامی به جای احساس امنیت، احساس ترس می کنند. حالا این قصه بی شباهت به آن ماجرا نیست. برخی از مردم توقیف روزنامه ها را اقدامی در جهت منافع ملی قلمداد نمی کنند، گاها آن را به پای انسداد و فضای احیانا نه چندان باز رسانه ها می گذارند و مادامی که این اطمینان در مردم ایجاد نشود که افرادی مسئول و دلسوز در جهت تثبیت امنیت اقداماتی این چنینی را اجرایی می کنند، این ظرف فکری، توقیف شده را مظلوم و محق جلوه می دهد و با چنین استعداد فکری در جامعه، دیگرانی می توانند از هر توقیفی، هجمه بسازند در جهت مظلوم نمایی.

نکته سوم اما در نقد کیهان است و عطف می دهم به انتقادات بعضا درست کیهان نسبت به رسانه های اصلاح طلب که گاها آن ها را متهم می کند که در پرداخت به موضوعاتی نظیر حصر افراط می کنند. کیهان به درستی می نویسد که حصر دغدغه‌ی عمده‌ی مردم نیست و رسانه ها باید از درد مردم بنویسند. نقد کیهان به شرق و اعتماد و.. وارد است، اما انصافا این حواشی مورد نظر کیهان هم دغدغه ی مردم نیست و احتمالا برای آن ها مسائل روزمره‌ی اقتصادی در اولویت است. گاه گمان می رود که شاید اصلاحاتی ها و اصولی ها هر دو یک اشتباه را در دو فرم مجزا تکرار می کنند؛ آن هم دوری از دغدغه های اصیل مردم یا همان خوانندگان احتمالی شان است.


 حریری یا (نخست وزیر هفته)

از اوضاع خاورمیانه نوشتن دشوارترین کارهاست. نخ هر ماجرایی را که می گیری کلافش گره‌های بسیار دارد، اتفاقات مختلف به شکل تودر تویی به هم وصل است و ما انگار در میانه یک لایبرینتی ایستاده ایم و هیچ تسلطی بر اوضاع نداریم.

استعفای ناگهانی سعد حریری و اعلام آن از خاک عربستان تکانه‌ی جدید به خاورمیانه بود. عربستانی که در دوران اوباما دوران احتضار را از سر می گذراند، حالا با آمدن ترامپ حال خوش تری دارد و باز سودایی شده، جنگ عربستان در سه جبهه یمن، سوریه و عراق با مخالفان آل سعود سنگین و طاقت فرسا شده، حالا اما با گشودن جبهه ای جدید احتمالا خاندان آل سعود در پی تضعیف مخالفانش هستند، ظاهرا هم انتخاب درستی داشته اند؛ لبنان.

یک هفته و چند چهره؛ زلزله زدگان و توقیف کیهان 

کشوری که عروس نامیده اند و البته که عروس خوشبختی نبوده! خاکی مملو از قومیت های مختلف که همیشه مستعد استقلال طلبی های گوناگون بوده و اصلا استعداد پاره پاره شدن دارد. دست بالای حزب الله و شیعیان پس از روزگار استیلای فرانسوی ها، عربستان را در این روزها به این هوس انداخته که اولا جنگ فرسایشی شده عراق، یمن و سوریه را به خاکی جدید بکشاند، دوما با تکیه بر پول های نفتی وزن سُنی ها را در لبنان بالا ببرد، در واقع یک تیر و دو نشان. سعد حریری هم تا این جای کار نشان داده پای کار است و همراه و همگام آل سعود آمده و از آن طرف هم همراهی نسبی ترامپ و آمریکا هم چراغ سبزی است که عربستان در این برهه به آن نیاز دارد.

در واقع محمد بن سلمان از پس اصلاحات وسیع و یهویی که در داخل کشورش راه انداخته برای اثبات خودش به چیزهای بیشتری نیاز دارد. او هر چقدر که موفق شده  زن ها و جوانان و روشنفکرها را با اعطای حق رانندگی و خوانندگی زنان و اصلاحات این مدلی راضی کند، باید همزمان جایگاه بیشتری در میان سران مذهبی و طیف های مختلف سیاسی کسب کند. برگ برنده و کلید ماجرا این است که آن ها را به وسیله قدرت نمایی در خاورمیانه متقاعد کند. هر چقدر که دست عربستان در تحولات خارمیانه بالاتر برود، شانس محمد بن سلمان برای کسب یک سلطنت مقتدرانه بلند مدت تر بالاتر خواهد رفت. به هر حال عربستان سال هاست در جبهه های مختلف ضعیف و ضعیف تر شده و بدتر آن که نه تنها نتوانسته کاری از پیش ببرد، بلکه متهم به حمایت از تروریسم هم شده. در نقطه مقابل  اما حزب الله و حامیانش وجود دارند که در فرمی دمکراتیک و اصولی توانسته اند منویات خودشان را به کشوری مثل لبنان غالب کنند. سرسودایی محمد بن سلمان و نسیم موافق ترامپ سرنوشت لبنان را دست آویز قرار داده، تا این که خدای خاورمیانه چه خواهد؟


زلزله زدگان یا (مصیبت هفته)

این روزها خودم را کنترل می کنم که قبل از باز شدن عکس و ویدئوهای کانال های خبری از روی هر تصویر درد آوری بگذرم و چششم نخورد به غم کرمانشاه. نه که بی رحم باشم و یا از غم آن ها فارغ باشم، اما خب همین وسواس در پرهیز و ندیدن، خودش از غم وسیع تری می آید. انگار کسی می خواهد برایتان حکایتی و قصه ای تکراری را تعریف کند و شما حوصله نکنید آن قصه‌ی تکراری را بشنوید. گرچه که گفتند تحمل یک قصه ی تکراری آدم را جنتلمن نشان می دهد اما از شما چه پنهان قصه‌ی ویرانی و زلزله و مصیبت عقل محاسبه گر را از کار انداخته، هر چقدر هم که پرهیز می کنم و تلاش می کنم نمی شود که نمی شود، اصلا ترسِ غم از خودِ غم بدتر است، ترس هر چیزی از خودِ آن چیز بدتر است.

ویرانی ترس های زیادی به جان همه مان می اندازد. با خودمان فکر می کنیم اگر این مرگ فقط برای همسایه نماند، چه؟ همذات پنداری به بالاترین سطح خودش می رسد؛ هر تصویر خاصیت این همانی دارد، اگر ما جای آن ها بودیم؟ به یکباره همه چیز از دست می رود. زندگی شکلی از قمار می شود و ناگهان همه چیز را باخته ای! ترس این روزها روی آسمان شهر پرواز می کند. پیمانکار و کاسب و فلان مقام مسئول هر کدام اندازه‌ی خودش و مسئولیت هایی که برداشته و برنداشته می ترسد. اصلا ترس از میزان تعلقات می آید. تعلقات می تواند بستگان و پدر و مادر باشد، می تواند خانه و اتومبیل باشد و می تواند تصمیماتی باشد که گرفته ایم و نگرفته ایم، ترس های ما به تصمیماتی که گرفته ایم هم وصل است.

یک هفته و چند چهره؛ زلزله زدگان و توقیف کیهان 

گفتم که ترس هر چیز از خود آن بدتر است. ترس کارهای نکرده، مثلا پدری که به اندازه پدری نکرده و بعد از گذر سال ها شاید میوه زندگی اش را تر و تازه نبیند، حالا ترسی دارد که از زحمت قبول مسئولیت در زمان مقتضی‌ اش بدتر است. مثلا رئیس فلان تعاونی که بعد از زلزله دچار ترس می شود و این حس از پذیرش مسئولیتی که قبل تر نپذیرفته سهمگین تر است، قطعا.

 فلان مقام و مسئولی که شُل جنبیده و منافع کوتاه مدتش را به منافع بلند مدت یک مردم ترجیح داده در واقع ترسیده و از خودش مطمئن نبوده، شاید در کوتاه مدت پولی به جیب زده یا فکرهایی را فریب داده و حتی محبوبیت هم خریده اما در گذر زمان حسی به جانش می افتد که باور بفرمائید موذی و خانمان برانداز است. نمی دانم شاید زلزله تقدیرگرا تر کرده، اما دنیا دار مکافات است. بنشینید و ببینید چگونه اوج و فرود های کائنات آدم ها را می تواند به آنی خار یا سرفراز کند. ویرانی و زلزله و این غم سهمگین البته که جای حساب پس دادن هم هست، اصلا این گرته ای از روز قیامت و صحرای محشر است، حساب پس دادن ها را سیاسی کاری تلقی نکنیم! آنان که چنین در خانه های مردم بی مهری کردند اتفاقا همین روزها باید در تنگنا قرار بگیرند این حساب پس دادن ها مثل خود زلزله یک تقدیر است.

برای ارتباط بیشتر با ما به آدرس اینستاگرام eman.abdoli مراجعه کنید.


منبع: برترینها

بهاره رهنما: من فمینیست نیستم؛ خیلی زنَم

«بهاره رهنما» در گفت‌وگو با ما از تئاتر، رابطه‌اش با اجتماع، فمنیسم و علاقه‌های ادبی‌اش گفت:

 من فمینیست نیستم؛ خیلی زنَم

در آغاز بسیار مایلم از شما که اصولاً مشارکت‌های اجتماعی‌تان هم‌راستا با فعالیت‌های هنری‌تان منعکس می‌شود، بپرسم که آیا هنر نمایش را همچون برخی تئوریسین‌های این حوزه امری اجتماعی می‌دانید؟

صددرصد اجتماعی است. اما در شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی کشور ما اصولاً هر اتفاق و فرآیندی یک بخش سیاسی دارد.

فکر می‌کنید اگر ما از ابتدایی‌ترین حقوق اجتماعی و مدنی در کشور بهره‌مند بودیم، باز هم این نظر را داشتید که نمایش هنری اجتماعی است؟

به نظر شخص من، تئاتر اصولاً امری اجتماعی است؛ چه در جامعه‌ای که از سهولت زندگی شهروندی برخوردارند، چه در جامعه‌ای که مثل جامعه ما مشکلات زیادی دارند.

با این حساب می‌توانم بگویم که نگاه شما به نمایش هنر، تهییج‌کننده اجتماعی است و یا اینکه مثلاً انعکاس‌دهنده مسائل اجتماعی.

این‌ها جملات شماست. به نظر من تئاتر فقط یک امر اجتماعی است، نه بیشتر.

پس با این حساب آن را تهیه کننده نمی‌بینید.

تاثیر اجتماع در نمایش و تاثیر نمایش در اجتماع یک تاثیر متقابل است که تاریخ نشان داده که موثر بوده است.

دو رویکرد اجرامحور و متن‌محور بودن تئاتر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ برخی معتقدند امروزه باید متن را از اجرا گرفت و برخی دیگر اجرای بدون متن را تئاتر محسوب نمی‌کنند.

به نظر من به نمایش‌نامه مربوط است. یعنی بن‌مایه از نمایش‌نامه گرفته می‌شود و بعد به نمایش تزریق می‌شود. یعنی نمایش‌نامه در این مورد ارجح است.

دغدغه واقعی شما چیست؟ ورودتان به حوزه‌های مختلفی مثل نویسندگی، کارگردانی، بازیگری، و غیره، گویی نوعی سراسیمگی را در روحیات شما نشان می‌دهد؟ درست نیست؟

تئاتر زندگی اصلی من است. از زندگی واقعی من هم مهم‌تر است. من بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم وقتی روی صحنه نیستم، زندگی‌ام مَجازی است. تئاتر برای من بسیار مهم است. انتخاب من تئاتر است ولی زندگی اجتماعی ما در شرایط جامعه ما کاملاً روی دغدغه‌های فکری من تاثیر گذاشته است. به‌خصوص مسئله عشق و رابطه متقابل؛ جزو موضوعاتی است که من در نوشتن آن سبک خاص خودم را دارم و ادامه داده‌ام. دغدغه ذهنی من هم بوده. در وهله اول، تئاتر دغدغه زندگی من است و بعد از آن دغدغه‌های اجتماعی برایم بسیار مطرح است.

در این میان تاثیر کدام بر آن یکی بیشتر است؟ دغدغه‌های اجتماعی یا تئاتر که زندگی‌تان است؟

طبیعتاً هر چیزی روی هر چیزی تاثیر می‌گذارد. سوالاتتان بسیار کلی است. شرایط اجتماعی روی مرگ، روی عشق، روی دستشویی رفتن و… تاثیر می‌گذارد.

من در ابتدای صحبت‌هایم به همین نکته نظر داشتم؛ یعنی می‌خواستم با طرح پرسش‌های نخستم بپرسم که آیا جامعه روی هنر شما تاثیر گذاشته است؟

مگر ممکن است تاثیر نگذارد؟ این یک امر بدیهی است.

پس با توجه به بدیهی بودن، اصلاً جای پرسش ندارد.

خودتان می‌گویید اجتماع. اجتماع یعنی جمع همه مسائل و موارد.

اما عشق و ضدعشق که به جد می‌توانم بگویم در اغلب آثار شما اگر نه مستقیم ولی در لایه‌های پنهان‌دارنده ارائه شده در این میان کجا قرار می‌گیرد؟ عاشق، دغدغه اجتماع را تا به وصال نرسد، ندارد.

به نظر من عشق آنقدر قوی است که نمی‌تواند خارج از هیچ‌کدام از این دسته‌بندی‌ها قرار بگیرد. یعنی یک نیروی انسانیِ از ازل بسیار محکم و جریان‌ساز است که در هر شرایطی جایگاه خاص خود را بین روابط داشته است. در مورد عشق اینگونه فکر می‌کنم.

با این حساب از تفسیرهایی که درباره عشق در جامعه مدرن شده، فاصله دارید.

عشق یکی از بن‌مایه‌های اصلی نمایش‌نامه‌هایی است که من می‌نویسم. نظر خودم را درباره آن بیان می‌کنم، مستقیم و با صراحت.

مواضعتان در این گستره شما را به عنوان یک فمینیست نیز برای عده‌ای برجسته کرده است، البته بگویم برخی حرکت‌های شما در زندگی‌خصوصی و اجتماعی‌تان که با تفکر قبلی آن را شخصاً منتشر می‌کنید هم بر این امر تاثیر گذاشته.

من باز برای ده‌هزارمین بار، که فکر کنم این‌بار دیگر کافی باشد، تاکید می‌کنم که نه افتخار می‌کنم، نه ناراحتم، نه خوشحالم ولی با تمام این‌ها، من فمینیست نیستم. اصلاً طرز فکر من در هیچ‌کدام از تعاریف فمینیسم نمی‌گنجد؛ چون به مردان اهمیت بسیاری می‌دهم؛ روابط عاطفی خوبی با پدر و برادرم دارم و سال‌ها با آقای قاسم‌خانی داشتم. خاطرات خوبی از ارتباطات مشترکم دارم. جالب است، چیزهایی که می‌نویسند هیچ ربطی به زندگی خودم ندارند. چند وقت پیش به یکی از دوستانم می‌گفتم که من هیچ‌وقت در زندگی مورد خیانت کسی، چه زن و چه مرد، قرار نگرفته‌ام. شاید چیزی خراب شده و تمام شده، چه در دوستی زنانه و چه در روابط عاطفی، به نظرم اسم آن خیانت نیست. خیلی جالب است که ما رفتارهایی را جذب می‌کنیم. من خیانت را جذب نمی‌کنم؛ چون زنان و مردانی را می‌بینم که از این موضوع آسیب زیادی دیده‌اند. بنابراین من باز تاکید دارم که فمینیست نیستم. اگر چه دنیای ذهنی من خیلی زنانه است.

 من فمینیست نیستم؛ خیلی زنَم

ولی از لحاظ رفتاری به تفکر فمینیسی نزدیک هستید، برداشت جمعی از شما این است که پرچمی را در برابر مردان و خشونت و اصطلاحاتی از این دست، بالا برده‌اید. ارزیابی‌تان در این خصوص چیست؟

ما به آن‌ها یا آن‌ها به ما در یک رابطه دو سویه نیازمندیم. یک جاهایی ما نیاز داریم به مردان و یک جاهایی آن‌ها به ما نیاز دارند و خیلی روی این مکمل‌بودن تاکید دارم. این مسئله‌ای جدای فمینیسم است ولی به هر حال وقتی در جامعه‌ای مثل ایران زندگی می‌کنیم که تبعیض‌های قومیتی و نژادی و حتی قانونی زیادی در مورد زنان وجود دارد، نمی‌توانیم از حقوق خود دفاع نکنیم. ممکن است به من خیانت نشده باشد اما بخشی از این رنج‌های مشترک را من هم دیده‌ام.

مثلاً من وقتی باردار بودم، همیشه مسئله حضانت یکی از مسائل ذهنی من بود. چون من دانشکده حقوق درس می‌خواندم، یک روز ته کلاس نشسته بودم، آقای دکتر شاه‌‌بیاتی هم تدریس می‌کردند، حقوق خانواده بخش ازدواج بود و من گریه می‌کردم. می‌گفت چرا گریه می‌کنی؟ گفتم چون فرزند در شکمم دختر است و این چیزهایی که دارید می‌گویید خیلی ترسناک است. منظورم این است که این مرز باید رعایت بشود. مثلاً یک نفر ادعای فمینیستی بودن می‌کند، شاید بد باشد شاید خوب باشد، بدون افتخار یا با افتخار من فمینیست نیستم ولی من خیلی زن هستم و خیلی دوست دارم از آن نژاد یا قوم یا قبیله‌ای که به اسم زن خلق شده، حرف بزنم.

پس می‌توان گفت موضوع کار و نوشته‌های شما زن است نه لزوما تفکر فمینیستی.

بله، چون من خیلی خوب زنان را می‌شناسم. من در میان زن‌ها بزرگ‌ شده‌ام. سعی کردم کمک کنم و این رسالتی که در داستان‌های عاشقانه‌ای که خودم می‌نویسم است، این است که زن‌های قوی‌تری داشته باشم. من در شروع یکی از مجموعه داستان‌هایم که هنوز جزو پرفروش‌ترین‌های ایرانی است و چاپ چهاردهم، نوشته‌ام: برای پریا و دخترکان سرزمینم که نمی‌دانم آرزو کنم روزی عاشق بشوند یا نشوند.

چیزی که من دوست دارم در درازمدت اتفاق بیفتد، یا به‌صورت کلیشه‌ای آن پیامی که می‌خواهم از عاشقانه‌هایی که می‌نویسم یا کار می‌کنم، یا انتخاب می‌کنم، یا حتی کارهای زنانه‌ای مثل «دیگری» که عاشقانه نیست اما به‌هرحال پیامی از دنیای زنانه دارد، این است که کاش ما زنان، قوی‌تر شویم و جهان می‌طلبد که ما زنان یک دگردیسی احساسی پیدا کنیم؛ بتوانیم از عشق بگذریم و دوباره زندگی کنیم. همان داستان گذشتن سیاوش از آتش که سربلند بیرون آمد، من آرزو می‌کنم هر زن یک‌بار از یک رابطه عاشقانه بسیار سوزاننده، مثل سیاوش بیرون بیاید و قوی‌تر بشود. برای من عشق اینگونه بود. یعنی وقتی تمام شد و خیلی عذاب کشیدم تا از آن حال عاشقانه بیرون بیایم، وقتی بعد از شش هفت ماه خودم را جمع کردم، خیلی قوی‌تر شدم.

گویا خودتان خیلی زود به این قدرت رسیده‌اید.

من اصولاً آدم زودی هستم. من به یکی از دوستانم می‌گفتم که من چیزی را یاد گرفته‌ام که به نظرم همه زنان قوی باید آن را یاد بگیرند. آن هم این است که «تر» من را «تر» می‌کند. یعنی با من بد رفتار کنند من بدتر رفتار می‌کنم و خوب رفتار کنند من خوب‌تر رفتار می‌کنم. من این را از «شمس لنگرودی» دارم. سال‌ها پیش داستان بسیار عجیبی بود که داشتم می‌نوشتم. یک‌سری مصاحبه داشتم با بزرگان ادبیات. حدود ۳۰ مصاحبه. در روزنامه «اعتماد» سال‌های ۸۴-۸۳٫ شمس لنگرودی آنجا گفت آنچه در ایران متداول است، این رابطه دوطرفه و حرمان و سوز، این‌ عشق نیست، این مریضی است. من آن دیالوگ فیلم «پل چوبی» را خیلی دوست دارم که می‌گوید:«عشق یعنی اینکه حالت خوب باشد.» این واقعاً عشق نیست. اینکه آدم در حرمان و هجر به‌سر ببرد.

حتی در ترانه‌ها، من چون ترانه هم می‌نویسم، در ترانه‌هایمان هم این هاله وجود دارد که طرف تحقیرش کرده، چرا باید برگردد؟ برای همین من معمولاً یک زبان طنز را استفاده می‌کنم. یعنی این کمدی‌رمانتیک را من می‌توانم ادعا کنم که در تئاتر بعد از انقلاب با کارهای من جان گرفته است.

 من فمینیست نیستم؛ خیلی زنَم

شما فکر می‌کنید اگر این اتفاق بیفتد و دخترها بتوانند سقراط‌وار این قدرت احساسی را درک کنند، چه چیزهایی دچار تغییر خواهد شد؟ یعنی می‌خواهم بدانم اهمیت آن چیست؟

همه آقایان از اینکه زنان به لحاظ احساسی قوی‌تر شوند، نگران می‌شوند. بله مسلماً زنی که به لحاظ احساسی مسلط‌تر است، مدیر و مادر بهتری است و از بقیه دروازه‌های زندگی هم با سلامت بیشتری می‌گذرد. این بزرگ‌ترین اهمیت است. اهمیتی که یک ضعف به لحاظ احساسی در جامعه ما را برطرف می‌کند.

همین‌جا هم بگویم یکی از مولفه‌های اساسی فمینیسم، تاکید بر قدرت زنان و مساوات قدرت است. یعنی همین چیزی که شما برای آن تلاش می‌کنید.

آدم‌ها باید قدرتمند و قوی باشند. اگر مردها هم این ضعف را داشتند، من دوست داشتم کمکشان کنم. فمینیست‌ها به‌دنبال حقوق سراسر برابر هستند و من اعتقاد دارم این حقوق، سرتاسر برابر نمی‌تواند باشد. این یک منحنی سینوسی در خلقت است. جنگی در کار نیست.

به یاد آوردم که در جایی خوانده بودم که تاریخ جدال بر سر سه چیز است، زن، قدرت، و ثروت.

زن‌ها قدرت خود را گم کرده‌اند وگرنه من با این خیلی موافقم. زن یک چیز گران‌بهاست مثل قدرت و ثروت. زن موجود جذاب و گران‌بها و پر از کشف و شهود است. بدیهی است که بر سرش دعوا باشد. من از بچگی در بازی‌های مهدکودک و مدرسه که سر من دعوا می‌شد، کلی خوشحال می‌شدم. دوست داشتم پسرها را سر خودم دعوا بیندازم.

لذت می‌بردید؟

بله. یک چیز عجیب زنانه است. به آدم احساس قدرت می‌دهد.

الآن در زندگی احساس قدرت می‌کنید؟

حتماً. من یک آذرماهی هستم و به یک‌سری خصایص ماه‌ها، باوجود اینکه می‌دانم احمقانه است، اعتقاد دارم.

اما با اندوه فراوان باید بگویم که همین تاریخ نشان داده که همه قدرت‌ها به استبداد منتهی شده‌اند.

اگر دنیا دست زن‌ها بود قطعاً نظم آن‌ هم بیشتر بود ولی شاید استبدادش هم کم نبود. مردان نظم ندارند.

مردانی هستند که منظمند.

این استثناست ولی در ذات زن یک نظم و مدیریتی وجود دارد. بالاخره دنیا، دنیای آرام‌تری بود. من وقتی پیش آقای آتیلا پسیانی بازی می‌کردم، فکر می‌کردم که چرا این شخصیتی که نقشش را ایفا می‌کنم، پناه این خانه برایش مهم است. بعدها فکر کردم که ما در بازی‌های بچگی خود همیشه یا چادر می‌زدیم یا کوسن‌ها را طوری می‌چیدیم که سقف داشته باشد و پسرها همه را می‌زدند و می‌گفتند بروید در کوچه بازی کنید. می‌دانید مردها نیاز به رهایی و زیر آسمان بودن دارند و زن‌ها نیاز به سقف و امنیت. این تفاوت‌هاست که به آدم‌ها ویژگی‌های خاص می‌دهد. برای همین خانم‌ها در کارهای مدیریتی بسیار ویژه هستند و طبیعتاً آن خشونتِ زیر آسمان و آن عربده‌زدن و دویدن و این‌ها را ندارد. با صلح بیشتری شاید جهان را اداره می‌کردند. همین خصیصه مادری.

اجازه دهید کمی‌بحث را عوض کنم. دو رویکرد به هنرمند وجود دارد اینکه او یک مصلح اجتماعی است و اینکه او همچون مردم عادی است نگاهتان به این دو چیست؟

به نظر من هنرمند در همه موارد تافته جدابافته‌ای نیست.

در میان عوام اما هنرمند به عنوانی یک پیشرو و حتی یک نماد مورد نگرش قرار می‌گیرد. مثلا حضور هنرمندان در انتخابات و دفاعشان از چهره‌ای خاص.

این است که وقتی پای مفهوم عمیق وطن در میان است، هنرمند تبدیل به یک شهروند می‌شود و همیشه در صدر دغدغه‌های اجتماعی من، مادر بودن است. من نگاه می‌کنم به جوان‌های هم‌سن فرزند خودم. مثلاً در انتخابات که شرکت می‌کنم، اولین چیزی که من را وادار کرد آنجا باشم، به‌عنوان یک مادر ایرانی بود برای نسلی که من یکی از آن‌ها را به دنیا آورده‌ام و حداقل در قبال یکی از آن‌ها مسئولم و بقیه هم برایم عزیزند. تمام بچه‌های ایران. کسی که کار هنری می‌کند نمی‌تواند به مسائل سیاسی اطرافش بی‌تفاوت باشد. برای اینکه مجبور است با توجه به کارش به آن‌ها واکنش نشان دهد. بنابراین هنرمند بالفطره یک آدم سیاسی است و این نظر من است.

همانطور که گفتم، نقد گستره‌ای به شما هستند که در زمینه‌های مختلفی کار می‌کنید. برخی معتقدند اگر فقط در بازیگری تمرکز کنید از این موفقیت بلند بلندآوازه‌تر خواهید بود. نگاهتان به این نقد چیست؟

 من فمینیست نیستم؛ خیلی زنَم

من یک انرژی بسیار عجیب فراانسانی دارم که در یک کار نمی‌گنجد و آدم‌ها با هم متفاوتند. در تمام دنیا هم همین‌طور است که کسانی که کار هنری می‌کنند، هنرمندانی که بالای ۲۰ سال متمرکز کار هنری می‌کنند، هیچ‌کدام را نمی‌بینید که فقط در یک حیطه کاری باشند. فقط در ایران است که آدم‌ها چون تنبلند، هم قشر زیادی آدم حسود داریم که وقتی می‌بینند کسی چند کار می‌کند انتقاد می‌کنند. اتفاقاً در تمام آرتیست‌های دنیا بررسی کردم و دیدم که چقدر این اتفاق می‌افتد. من در مورد خودم فکر می‌کنم تجربه بازیگری از آن دوتا بیشتر است. اگرچه اگر قرار باشد یک کار را انتخاب کنم، همیشه یاد آن بزرگی می‌افتم که گفت «اگر ننویسم، می‌میرم»؛ من معتادم به نوشتن. کمتر نوشته‌ام. برای همین کارهای نوشتنی‌ام کمتر دیده شده.

من تقریباً از تصویر متنفرم. یک زمانی بازیگری را دوست داشتم و وقتی ده-پانزده سال پیش به تئاتر آمدم، دوست داشتم از اول تئاتر کار می‌کردم. این خستگی و لوکیشن‌های فیلم‌برداری در ایران و این‌ها خیلی من را زده می‌کند. من هرازگاهی مثلاً برای مهران غفوریان بازی می‌کنم، این باید خیلی خاص باشد که کار کنم، به‌خصوص در حیطه تلویزیون. در سینما هم چیزی خوشحالم نمی‌کند. اینقدر در تئاتر حرف‌های تازه برای گفتن است که اصلاً نیازی به کار تصویری ندارم. به آن آدم‌هایی که انتقاد می‌کنند که چرا ۱۰ کار با هم، می‌گویم چرا آدم‌ها نمی‌گویند بهاره رهنما که سال‌ها پرکار بود، یک‌دفعه در ۲۷ سالگی بازیگر تئاتر شد، در ۵۰سالگی انتخاب نکردم که بگویم نشد و انتخاب دیگری نداشتم. سال‌هایی که من به تئاتر آمدم، سال‌های اوج کاری من بود. از «دایره‌زنگی» تا «ورود آقایان ممنوع» و «سن‌پطرزبورگ» و یک‌دفعه‌ای تئاتر همه‌چیز من شد. من دوبار عاشق شدم. دومی تئاتر بود.

ترانه‌نویسی شما و ارتباطتان با نویسندگان و شاعران این فضا را مهیا می‌کند که بپرسم ادبیات را چگونه می‌بینید؟

نظر من، نظر شخصی است. من از ۱۳۷۰ می‌نوشتم ولی از ۱۳۸۳ کارهایم چاپ می‌شد. می‌گویند وقتی کار به مخاطب می‌رسد تو نویسنده‌ هستی. بنابراین نمی‌توانم بگویم نویسنده قدیمی یا پرکاری هستم اما نویسندگی یکی از شغل‌های اصلی من است و من حتی در فرم مطب دکتر می‌نویسم نویسنده و بازیگر. یعنی برای من حرفه و جزو زندگی است. نه لزوماً به مفهوم پول‌درآوردن، به مفهوم ایجاد انگیزه برای جوهر کار و زندگی. نظر شخصی من این است که می‌گویند اگر می‌خواهی حواس ملتی را از کارهای بزرگ پرت کنی، به کارهای کوچک مشغولشان کن.

ما اینقدر گرفتاری‌های ریز و اولیه مثل همین هوایی که نمی‌توانیم در آن نفس بکشیم، داریم که قطعاً نمی‌توانیم خیلی به مضامین جهانی فکر کنیم. موضوعات ما خیلی بومی و شخصی است و در خودمان می‌ماند. دومین مسئله هم مسئله ترجمه است که یک جدی نگرفتن یا لج کردن در جامعه جهانی به ایران وجود دارد. مسئله سوم این است که به نظر من، جوان‌های ما خیلی کم دارند جوانی را زندگی می‌کنند. این تجربه زیستی باید از یک‌جایی بیاید. چرا در اروپای بعد از رنسانس این همه نویسنده زاده شد؟ برای اینکه آزادی‌های اجتماعی، نه به مفهوم بی‌بندوباری به مفهوم آزادی بیان و تفکر و تجربه، خیلی زیاد است و امکانات اولیه برای آدم‌ها برای اینکه طرف می‌داند حداقل پول آب و برق و گاز را داده و یک جایی دارد. ما وقتی در خانه نگران قیمت یک تخم‌مرغ هستیم، چگونه می‌توانیم به موضوعات جهانی فکر کنیم؟ وگرنه پتانسیل آن هست و ما این را در تاریخ نشان داده‌ایم.

همین موضوع را در تئاتر چگونه می‌بینید؟

تئاتر زبان بیانی جهانی‌تری پیدا کرده تا ادبیات. یک دلیل آن این است که ما در تئاتر اقتباس داریم اما در ادبیات و سینما نداریم.

دست آخر اجازه دهید به واسطه نوشتن شعر و ترانه بپرسم در شعر امروز چه کسانی را مطالعه می‌کنید؟

من در جریان غزل پست‌مدرن، دکتر «سیدمهدی موسوی» را خیلی دوست دارم، اعجاب‌انگیز است، اما اصولاً دل‌بسته فضای شاعرانه «شمس لنگرودی» هستم.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۸۰)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

مطلب چهره های امروز هم تحت تاثیر حادثه تلخ زلزله استان کرمانشاه است. اوضاع آنطور که باید خوب نیست، امداد رسانی های نامنظم، کمبود امکانات آواربرداری و تعداد بسیار بالای روستاهایی که با خاک یکسان شده اند و کسی به فکرشان نیست، سؤ استفاده گر ها و راهزن های کمک های مردمی را هم به این لیست اضافه کنید. سعی می کنیم با خبر های خوبی نظیر حجم بی اندازه کمک های نقدی و غیر نقدی مردمی و همچنین همراهی راضی کننده ارتشی ها و سپاهی های عزیز با مردم، خود را دل گرم کنیم. کرمانشاه به کمک تک تک ما نیاز دارد، از رأس دولت و حکومت گرفته تا من و شمایی که در خانه و محل کار نشسته ایم و این مطلب را میخوانیم. شاید این کمک خیلی اندک باشد، ولی قطعا همین کمک های کم هستند که ممکن است جرقه امید را در دل غم زده و سرد مردم کرمانشاه زنده نگاه دارند. با نام کرمانشاه و به یاد تمامی درگذشتگان این زلزله نحس، عکس های امروز را هم مرور میکنیم، عکس هایی که اکثریت متاثرِ زلزله هستند.

نرگس آبیار از بارقه امیدی گفته است که روز گذشته در کرمانشاه دیده به جهان گشود. نوزادی که در خیل رفتن ها، آمده است و امیدواریم قدمش برای مردم غمزده این خطه، پر از خیر و برکت باشد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580) 

دلنوشته کامبیز دیرباز برای مردم کرد ایران، متنی که دلنوشته ی همه ماست. خداوند بندگان خوب و محبوب اش را بیشتر در معرض امتحان قرار میدهد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580) 

 کوروش سلیمانی که اهل منطقه زلزله زده است، پستی مهم در فیسبوک خود به اشتراک گذاشته که خواندن آن برای کسانی که درگیر امداد رسانی هستند، لازم به نظر میرسد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580) 

موسسه های خیریه مردم نهاد و خصوصی هر کدام به نوعی سعی در خدمت رسانی به مردم زلزله زده دارند، در این بین نکته مهم این است که به هر شخص و موسسه ای نباید اعتماد کرد و کمک های خود را به موسسه های معتبر و دارای مجوز و همچنین معتمدِ خودتان بسپارید. پست بهاره کیان افشار در این باره.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580) 

مهدی احمدوند با این پست از خداوند خواسته که شرق زمین را از بلا در امان بدارد. شاید لازم باشد مهدی این را بداند که بزرگترین و پر تلفات ترین زلزله های تاریخ زمین، به ترتیب در آلاسکای آمریکا و تاهیتیِ کارائیب رخ داده اند که هر دو در غرب زمین هستند!

 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

پست تامل برانگیز احمد مهرانفر در باره همه گیر نبودن حس امداد رسانی به مردم زلزله زده. کرمانشاه چشم انتظار ماست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580) 

حمید فرخ نژاد هم یکی از مراکزی که به جمع آوری کمک های مردمی میپردازد را معرفی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580) 

و همچنین هدایت هاشمی هم به معرفی یک موسسه خیریه برای کمک به زلزله زدگان پرداخت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580) 

اطلاعیه رضا گلزار در همین باره.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580) 

تجدید خاطرات زی زی گولو آسی پولیکا با همنشینی دوباره امیر آقای جمالی و خانم مادر. یادش بخیر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

کیانوش رستمی مدال طلای المپیک خود را به نفع زلزله زدگان کرمانشاه به حراج گذاشته است. امیدواریم خیرین عزیز با مبلغی خوب کیانوش را در این راه همراهی کنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

سلفی محمدرضا غفاری در کنار آناهیتا افشار و همکار عزیزشان در پشت صحنه سریال “سایه بان” ساخته برادران محمودی که به زودی از شبکه دو سیما پخش خواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

تشکر سعید آقاخانی از کمک های وسیع مردم سسندج به همسایگان زلزله زده خود در کرمانشاه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

پوران درخشنده نیز اینگونه با عزیزان زلزله زده همدردی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 متنی که ویدا جوان برای زلزله زدگان عزیز نوشته است. نکته جالب اینجاست که کلمه ثقیل فِناتیک در دایره واژگان روزمره ویدا قرار دارد، در حالی که عزا را عذا مینویسد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

حسین مهری با این عکس از کارتن خواب های تهرانی و ربط دادن آن به تولدش، قیمه ها را ریخت به درون ماست ها.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

میسی ویلیامز بازیگر مطرح هالیوود با این توئیت با زلزله زدگان و مردم ایران ابراز همدردی کرد و عشق خود را برای ما فرستاد. ممنون از عشق و محبتی که به ما روانه کردی آریا استارک!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 فرهاد اصلانی با این پست از کسانی که این مصیبت را دستاویز مسائل سیاسی میکننند و همچنین کسانی که در حال جعل حدیث هستند، اعلام انزجار کرد. البته آن ویدئویی که از برنامه سمت خدا دست به دست میشد تقطیع شده و مربوط به زلزله سال ۹۱ در آذربایجان بود که خب حالا دوباره رو آمده که نجم الدین شریعتی هم به این ابهامات پاسخ داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 پست تسلیت سام درخشانی با عکسی تلخ از این حادثه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

متنی که پانته آ بهرام در ستایش قوم سربلند و رنج دیده کرد نوشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 انریکه ایگلسیاس ستاره موزیک اسپانیا هم با زلزله زدگان ایران و عراق ابراز همدردی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 دلنوشته لاله صبوری برای مادران و فرزندانی که دیگر نیستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

نیکی کریمی هم دست به کار شد و شماره کارت اعلام کرد، پیش از این علی دایی هم برای گردآوری کمک های نقدی و غیر نقدی مردم، شماره تماس و کارت اعلام کرده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

تیکه ای که شهرام شکوهی به خانه های پوشالیِ مسکن مهر انداخت که نهایت بی مهری دولتمردان سابق و مهرورز به هموطنان بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 بهنوش بختیاری هم تسلیت گفت و این سیاهه را در نقد خیلی ها نوشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

بنیاد سینمایی فارابی در خیابان جمهوری هم میزبان کمک های غیر نقدی شماست. فقط امیدواریم ارسالِ این کمک های انبوه، مدیریت شود و به دست کسی برسد که محتاج تر است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

کیمیا علیزاده قهرمان تکواندوی کشورمان هم کمک های شخصی خود را روانه کرمانشاه کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

در این بین منوچهر هادی و گروه اش در سریال “پاهای بیقرار” سعی کردند تا مطلب از جو زلزله خارج شود، که شدنی نسیت. در کنار هومن سیدی، رضا گلزار و حمید گودرزی که ماشاالله حسابی وزن کم کرده است

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 فرزاد جان راضی به تخصیص “بخشی” از درآمدت نیستیم، اگر به فکر همدلی هستی، باید کنسرت کانادایت را لغو کنی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

بهانه ای خوب برای پیچاندن کار آموز ها و همکاران، به بهانه همدردی با زلزله زدگان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

یکتا ناصر هم برای زلزله زدگان دست به قلم شد و وقایع را تحلیل کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

شیلا خداداد عکس شناسنامه اش را به اشتراک گذاشته که بگوید یک رگ کرد دارد و همراه با رنج دیدگان کرمانشاه است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

حمله رامین راستاد به دولت. رامین جان کمک های مردم نهاد اقدامی پسندیده و داوطلبانه است و در هر جای جهان اتفاق میافتد، پس انقدر جو نده و منت سر مردم مگذار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 چرا انقدر دوست دارید از احساسات مردم لایک بگیرید؟ جناب غزالی این عکس معروف مربوط به زلزله مرگبار بم است و ربطی به زلزله اخیر ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

 با مناجات های دکتر الهی قمشه ای که مسعود شجاعی به اشتراک گذاشته مطلب امروز را به پایان میبریم، از همراهی ارزشمندتان بسیار سپاسگزاریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (580)

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

تهمینه میلانی: مرد‌سالاری در این زمانه ابهتی ندارد

تهمینه میلانی؛ نویسنده و کارگردان نام‌آشنای سینمای ایران این روزها با آخرین ساخته خود، ملی و راه‌های نرفته‌اش، در سینماهای ایران میهمان است. مرور آثار میلانی و کارنامه سینما‌یی او در طی سالیان فعالیتش، نشان از آن دارد که توجه همیشگی او به مسائل زنان و خانواده بوده است. مسائلی که اغلب از حیث مشکلات و آسیب‌ها زیر ذره‌بین نگاه میلانی رفته‌اند و نهایت تبدیل به سوژه فیلمسازی این‌چنین شده‌اند. اکران ملی و راه‌های نرفته‌اش و اختصاص موضوع این فیلم به خشونت خانگی، بهانه‌ای شد تا در فضای شلوغِ کاری میلانی، گپ‌و‌گفتی در‌این‌باره داشته باشیم.

به‌خاطر دارم که چند سال پیش، در جریان مصاحبه‌ای در جشنواره‌ای در برلین گفته بودید که فمینیست هستید! فمینیستی که معنای تعادل درون چارچوب آن نهفته و قصد دارد چارچوب‌های مردسالاری را به سوی تعادل و آزادی زنان دگرگون کند. از نظر شما حد و مرز این تعادل و آزادی برگرفته از چیست؟! تهمینه میلانی برای رسیدن به یک الگوی مطلوب و ارائه آن به ‌جای الگوی موجود مردسالار، به کجا می‌نگرد؟

یادم نمی‌آید در برلین چه گفتم؛ اما در مصاحبه‌های متعددی که با رسانه‌های داخلی داشته‌ام همواره عرض کرده‌ام که فمینیسم هم مثل همه ایسم‌ها، بر‌اساس موقعیت مکانی و زمانی تغییر مفهوم می‌دهد، بنابر این اگر ساختن فیلم درباره مسائل زنان کشور، جهت رسیدن به تعادل اجتماعی نامش فمینیسم است، با این تعبیر من و همسرم فمینیست هستیم. تلاش ما این است که به خانواده‌ای دست بیابیم که روابط افراد آن مبتنی بر عشق است. ما نقد جدی به روابط فر‌ادست و فرودست در خانواده داریم و معتقدیم این نگرش، باتوجه به رشد تصاعدی وسایل ارتباط جمعی، به ویرانی نهاد خانواده منجر خواهد شد.

 گپ‌‌و‌گفتی درباره جایگاه مسائل زنان در سینمای ایران  با تهمینه میلانی

جرقه فیلمسازی با محوریت مسائل زنان در وجود تهمینه میلانی از چه زمانی زده شد؟ آیا پرداخت به مسائل زنان در شما مقدم بود یا شکستن ابهت مردسالاری؟!

مرد‌سالاری در این زمانه، ابهتی ندارد که کسی قصد شکستن‌ ‌آن را داشته باشد، تنها ویرانگر است. ما برای رسیدن به حقوق برابر انسانی، در جهت ایجاد تعادل اجتماعی این فیلم‌ها را می‌سازیم. سیاست‌های فرهنگی و قوانین حقوقی کارشناسی نشده‌ و مشاهده مجموعه رفتارهای نامناسب با دخترها و زنان، ما را به ساختن فیلم‌هایی با محوریت زنان می‌کشاند. شاید از آنجایی که به‌طور فردی نمی‌توانستم کاری برای این قبیل زنان و دختران بکنم و از دیدن رنج‌هایشان رنج می‌بردم به این نتیجه رسیدم که باید برای آنها کاری بکنم. تاثیرگذاری در بخشی از جامعه‌ای که در حال تغییر است و کاهش صدمه انتقال جامعه از سنت به مدرنیسم از دغدغه‌های اصلی‌ام بوده ‌است. سعی می‌کنم جامعه را نسبت به این نوع مسائل حساس کنم و صدای کسانی باشم که در کنج خانه‌ها رنج می‌کشند و صدایشان به جایی نمی‌رسد.

و همین آدم‌ها می‌شوند قهرمان فیلم‌های شما؟

نه! حرف‌های آنها را می‌شنوم و با تحقیقات گسترده‌ای که روی آسیب‌های مطرح‌شده انجام می‌دهم قصه‌ها را می‌نویسم و شخصیت‌ها را شکل می‌دهم. در مجموع به این نتیجه رسیده‌ام که ادامه این موقعیت؛ یعنی حال نامساعد بانوان در همه طبقات – که واقعا نگران‌کننده است – پیامد‌های بدی برای کل جامعه خواهد داشت. یکی از این مسائل و مشکلات عمومی که بانوان مطرح می‌کنند، مساله خشونت خانگی پشت دیوارهای بسته خانه است که به چشم نمی‌آید. از جمله نکات تلخی که در تحقیقات خود به آن رسیدم میزان این خشونت است‌. طبق نظر کارشناسان ایرانی حداقل دو‌سوم خانم‌هایی که وارد ارتباط زناشویی می‌شوند مورد خشونت؛ از خشونت کلامی‌ تا فیزیکی قرار می‌گیرند. خب! نمی‌توانم نسبت به این مسائل ‌بی‌تفاوت باشم. باید کاری کرد و در حیطه شغلی ما، باید فیلم بسازیم.

دغدغه فیلمسازی درباره زنان برای شما مشکلات زیادی به همراه داشته است. مشکلاتی که سال‌های سال امتداد یافته، اما انگیزه میلانی را از وی نگرفته است! ماحصل این تلاش ‌۳۰ساله از دیدگاه شما چیست؟

آگاه‌سازی جامعه. آگاهی یک کلید برای رسیدن به تعادل است و من و همسرم در این جهت گام بر‌می‌داریم. مسائل زنان در جامعه ایرانی شقوق مختلفی را شامل می‌شود که می‌توان آنها را به دو دسته کلی مطالبات سلبی و ایجابی تقسیم کرد‌؛ مطالباتی مثل توقیف خشونت‌های اجتماعی علیه زنان به‌عنوان یک خواسته سلبی و از سوی دیگر ایجاد حقوق جدید برای آنان که در بخش مطالبات ایجابی باید به آن اشاره کرد.

مساله ما فقط خشونت اجتماعی نیست. زیر‌ساخت خشونت اجتماعی، خشونت در خانواده است. تربیت پایه و چرخه خشونت را جدی بگیرید. بچه‌های ما شکل خود ما می‌شوند. سیامک در فیلم «مَلی و راه‌های نرفته‌اش» از کودکی کتک خورده و شاهد کتک‌خوردن خواهرها و مادر خود بوده است. خشونت در رفتار او نهادینه است و باید تلاش بسیاری کند و مشاوران کارکشته‌ای را به کار بگیرد تا اطلاعاتی که در کودکی در ذهن او نقش بسته، پاک شود و اطلاعات جدیدی بر پایه یک زندگی توام با عشق و مهر در او شکل بگیرد.

مَلی هم مثل سیامک، قربانی یک سیستم مرد‌سالار خشن است و اتکا به نفس او به دلیل دختر‌بودنش از همان طفولیت آسیب دیده و نوعی ریاکاری که در همه زنان ما به دلیل نبود شرایط دموکراتیک در خانواده شکل می‌گیرد، در او وجود دارد. او همواره برای رسیدن به چیزی که حق خود می‌داند باید پنهانکاری و حتی ریا کند؛ چون چاره‌ای جز این ندارد. ملی خانواده‌ای دارد که به او اجازه رشد اجتماعی و اقتصادی نداده است؛ بنابراین او اتکا به نفس کافی ندارد. این همان پاشنه‌آشیل اوست..

مرور آثار شما اما نشان از آن دارد که همواره دغدغه مطالبات سلبی را داشته‌اید. چرا به بخش ایجابی این حوزه ورود نکرده‌اید؟ در واقع جریان‌سازی یک مطالبه اجتماعی که می‌تواند با تولید و پخش یک فیلم سینما‌یی آغاز شود، هیچ‌گاه در ذهن شما بوده؟

در خانواده‌ای به دنیا آمده‌ام که نسبت به بسیاری از خانواده‌های ایرانی از شرایط مناسب‌تری برخوردار بود. البته منظورم این نیست که پدر و مادرم بر‌اساس تئوری‌های مدرن روانشناسی و نظریات اریک برن، فرزندان خود را بزرگ کرده‌اند، اما شاید بتوان گفت صدمه کمتری نسبت به بسیاری از بانوان هم‌نسل خود دیده‌ام. از سوی دیگر در تشکیل زندگی مشترک هم آزادی انتخاب داشتم و ازدواجم با عشق و علاقه صورت گرفته و با میل و علاقه و همفکری با همسرم تصمیم گرفته‌ایم که فرزند داشته باشیم. با این اوصاف، گرچه رنجی را که زنان فیلم‌هایم می‌کشند تجربه نکرده‌ام، اما با این وجود انسانم و نمی‌توانم چشمم را به روی بسیاری از حقایق جامعه و آسیب‌های اجتماعی ببندم.

 زنان زیادی در جامعه می‌بینم که از مشکلات اقتصادی و فرهنگی رنج می‌برند، خصوصا در ارتباط مستقیم با افرادی که به دفترم مراجعه می‌کنند حقایق بسیاری را در‌می‌یابم. آنها به دلیل فیلم‌هایی که در مورد زنان ساخته‌ام؛ مثل «دوزن»، «واکنش پنجم» و «زن زیادی» به من اعتماد می‌کنند و حقایقی را که شاید برای حفظ آبرو برای کسی بازگو نمی‌کنند با من مطرح می‌کنند. حقایقی که اغلب دردناک و گاه حتی خطر‌ناک است! و گفتن آنها می‌تواند پیامد بسیار بدی برای آنها داشته باشد. در‌واقع وقتی این انسان‌ها با من به درددل می‌نشینند، مسئولیت اجتماعی مرا زیاد می‌کنند. در مجموع آدم سیاست نیستم، هنر‌مندم و کارم نقد و نمایش کاستی‌های جامعه است.  

 گپ‌‌و‌گفتی درباره جایگاه مسائل زنان در سینمای ایران  با تهمینه میلانی

تلویزیون یکی از مهم‌ترین رسانه‌های عمومی است که هنوز در بین اقشار متوسط و ضعیف شهرستان‌ها و روستاها جایگاه قابل‌توجهی دارد. دلیل پرهیز شما از استفاده از این‌ تریبون چیست؟ عدم تمایل شما یا رویگردانی تلویزیون از پرداخت به مسائل و آسیب‌های زنان؟

 تلویزیون ما کاملا سیاسی و تحت کنترل یک جناح خاص است که بدون هیچ شناختی مرتبا آدم‌هایی شبیه مرا قضاوت می‌کنند. می‌بینید که در میان ‌۱۰فیلم اکران شده، تنها تیزر‌های تبلیغاتی فیلم ما را پخش نمی‌کنند! این دوستان از پذیرش ما حتی در یک برنامه ساده سینمایی اکراه دارند، چه رسد که دعوت به ساخت فیلم کنند. ای کاش مسئولان تصمیم‌گیر، فضایی ایجاد کنند تا ‌آدم‌هایی شبیه من که خوشبختانه در جامعه ما کم نیستند، اما دستشان از رسانه‌های جمعی کوتاه است، حرف بزنند.

اگر در سال‌های گذشته این اتفاق می‌افتاد، ما امروز شاهد این همه ناهنجاری و آسیب در سطح جامعه نبودیم‌ اگر همانند‌سازی جای خود را به رسمیت‌شناختن هویت فردی انسان‌ها می‌داد، امروز شاهد رشد جامعه در همه زمینه‌ها بودیم. اگر سیاست جمع‌گریزی وجود نداشت، امروز هر فردی تنها به‌فکر خود نبود و در همه امور، از جمله اداره شهر و کشور مشارکت می‌کرد. این وضعیت ‌آشفته، این تظاهر برای نفع شخصی، حاصل سیاست‌های غلط است که کسی حاضر نیست مسئولیت آن را بپذیرد!

هنگامی‌که زنان‌جامعه عنوان می‌کنند به‌دنبال حقوق برابر و یکسان با مردان هستند با زدن انگ‌های سیاسی و اخلاقی به حاشیه رانده می‌شوند. این نوعی نگاه مردسالارانه به مشکلات و مسائل زنان توانمند ایران است‌؛ برخلاف سریال‌های تلویزیون که با نگاهی کاملا سنتی زنان را منفعل و گاه کوته‌فکر و ریاکار نشان می‌دهند. فیلمسازانی شبیه من، در فیلم‌هایمان به زنان کشور به‌عنوان یک انسان توانمند که توانایی‌اش به‌دلیل نگرش غیر‌علمی ‌نادیده گرفته می‌شود، نگاه می‌کنیم. طبیعی است که نگرش سنتی در مقابل دیدگاه ما بایستد، اما ‌آیا حاضر به پذیرش عواقب و آسیب‌های عمل خود هم هست؟ جامعه ما دچار مشکلات فرهنگی بسیاری است. فرهنگی که تبلیغ می‌شود جوابگوی زندگی و روابط مردم نیست. برای همین هم مردم راه خود را می‌روند و رسانه‌های ارتباط جمعی با انکار ایشان، راه خود را‌!

یعنی پیشنهادی از طرف صدا‌و‌سیما به شما نشده است؟!

نه به‌صورت جدی. فیلمنامه‌هایی با محوریت بانوان، به‌ویژه بانوانی که شخصیت‌های پیچیده و بلند‌پرواز دارند، در همان برخورد اول از طرف شورای فیلمنامه سیما رد می‌شوند. گویی اصلا این خانم‌ها در ایران زندگی نمی‌کنند. سریال‌های ما را ببینید؛ اغلب زنانی که رویاهایشان را دنبال می‌کنند، شخصیت‌های منفی و ویرانگر نشان داده می‌شوند. در طول این سال‌ها تنها از دو بار از طرف سیما‌فیلم دعوت به همکاری شد‌ه‌ام که با وجود نگارش فیلمنامه برای ایشان، با تغییر مدیریت ساخت آنها متوقف شده است.

موضوع فیلمنامه‌هایی که نوشتید، چه بود؟!

شش فیلمنامه درباره ایدز برای سیما فیلم نوشتم که کارگردان‌های دیگر بسازند. یکی از آنها که بسیار مورد علاقه‌ام بود را می‌خواستم خودم بسازم که مجوز نگرفت. داستان زوج جوانی که با عشق ازدواج کرده بودند، اما مرد خانواده معتاد‌ و از طریق سرنگ آلوده به بیماری ایدز شده بود‌ و متاسفانه همسر بی‌گناهش را هم ‌آلوده می‌کرد. فکر کنید چه تعداد زن نجات پیدا می‌کرد اگر از طریق این نوع فیلم‌ها پیشگیری را می‌آموخت و مبتلا نمی‌شد.

چون فیلم به ‌آنها نشان می‌داد که حتی اگر شوهر شما مردی خوشگذران نباشد و عاشق شما هم باشد می‌تواند از طریق سرنگ آلوده، ایدز بگیرد و به شما منتقل کند. اما مدیران سیما فیلم گفتند این موضوعات جامعه را می‌ترساند و قبح ماجرا از بین می‌رود. شک ندارم که اگر ۱۵ سال قبل این فیلمنامه‌ها ساخته می‌شد الان میزان ایدز در جامعه ما به‌شدت پایین‌تر بود. اما چه کسی حاضر است مسئولیت فیلم‌های ساخته‌نشده را بپذیرد؟! چه اشکالی داشت که این فیلم‌ها ساخته می‌شد؟ چرا مدام روی این آسیب‌ها سرپوش می‌گذارند؟ یعنی با کتمان کاستی‌ها از میزان آن کاسته می‌شود؟ یا هر روز اوضاع از روز پیش بدتر می‌شود؟

در مصاحبه‌ای گفته بودید که پس از انقلاب بنا بر این شد که الگوسازی همسانی در میان افراد جامعه صورت پذیرد. الگوسازی که تفاوت‌ها را در نظر نمی‌گرفت! امروز که ‌۴۰سال از انقلاب گذشته اما، شاهد رخ‌دادن چنین اتفاقی نیستیم.

با سیاست همسان‌سازی، هویت فردی آدم‌ها مخدوش شده است، حتی اگر این سیاست امروزه منسوخ شده باشد. برای ایجاد تعادل در جامعه در قدم اول، ‌‌‌باید هویت فردی و انسانی زنان ‌به آنها برگردانده شود. هر انسانی باید براساس طبیعت و هویت خود زندگی کند و نباید همه زنان جامعه را به یک چشم دید. در قدم دوم باید در تمامی‌ قوانین حقوقی درباره زنان تجدید‌نظر شود تا حقوق از‌دست‌رفته زنان به آنها بازگردانده شود. تغییر در نگرش تربیت بانوان هم ضروری است. تا دیر نشده باید اتکا به نفس دختران و زنان جامعه را بالا ببریم و در آنها خودباوری را رشد بدهیم.

 گپ‌‌و‌گفتی درباره جایگاه مسائل زنان در سینمای ایران  با تهمینه میلانی

به آنها بباورانیم که می‌توانند هر کاری را درست انجام دهند می‌توانند تا هر مقطعی که می‌خواهند تحصیل کنند، که حق انتخاب همسر خود را دارند. که شیئی نیستند که معامله شوند و باید به‌عنوان یک انسان از حق طبیعی یک انسان برخوردار باشند. اگر معتقدیم که زنان در نقش مادر «قلب» خانواده هستند، باید قلب خانواده سالم باشد تا خانواده سالم بماند.

طبعا هنگامی‌ که حال قلب خانواده خوب نباشد، نمی‌تواند فرزندان صالح  تربیت کند. نمی‌تواند همسر خوبی برای همسرش باشد. پس مرد خانواده هم صدمه می‌بیند و خانواده‌گریز می‌شود. به جای یافتن خوشی در خانه، آن را بیرون از خانواده جست‌وجو می‌کند و باز‌هم آسیب روی آسیب پدیدار می‌شود…

 نسلِ تربیت‌‌شده پس از انقلاب یا والدین‌شان را الگو قرار داده‌اند و یا الگوی مقابل والدین را برای زندگی برگزیده‌اند. گزینشی که در برخی وجوه به افراط‌ها و آسیب‌های جبران‌ناپذیری مثل خیانت و روابط نامشروع در مواردی انجامیده است. نظر شما در این‌باره چیست؟

زندگی دوگانه فرزندان ما در خانه و جامعه در آنها خصو‌صیات‌های پیچیده‌ای به‌وجود ‌آورده است. ‌آموزه‌های خانواده در بیشتر خانه‌ها تفاوت اساسی با خواست و آموزه‌های حکومت داشته است. مثلا داشتن دوست پسر و یا دوست‌دختر در برخی از خانواده‌ها فعل قبیحی به حساب نمی‌آید، اما به‌ویژه در دوره‌ای این روابط به‌شدت کنترل و سانسور می‌شد، برای همین روابطی که قرار بود در حد خوردن یک قهوه در کافی‌شاپ باشد، برای حفط امنیت به خانه‌ها کشیده شد‌ و موجب روابط جنسی زودرس شد و در پیامد آن بسیاری از ارتباطات انسانی که به آهستگی شکل می‌گرفت، تبدیل به روابطی زود‌رس و ‌بی‌سرانجام و آسیب‌زا شد.

شخصیت نیره در فیلم ملی و راه‌های نرفته‌اش، مصداق شخصیتی معارض با الگوی نسل قبل زن ایرانی است‌؛ زنی که خیانت را برگزیده و در این بین نه‌تنها پایه‌های زندگی خودش را خراب کرده بلکه به زندگی زنی دیگر هم لطمه می‌زند. هدف شما از گنجاندن او در این فیلم چیست؟ انتقاد از شرایط تربیتی و رشد خانواده او؟

جامعه امروز ما در زمینه ارتباط انسانی بسیار پیچیده است و مرحله بحرانی و خطرناکی را تجربه می‌کند. یکی از این نوع ارتباطات، داستان نیر است که در فیلم «مَلی و راه‌های نرفته‌اش» به آن اشاره می‌شود. نیر در جامعه امروز ما پدیده‌ای است که اغلب در خانواده‌های طبقه متوسط سنتی دیده می‌شود.

منظورم اقشار صرفا مذهبی نیست؛ بلکه اقشار سنتی است. نیر و نیرها در خانواده خود دایره بسته‌ای از ارتباطات دارند و اگر در زندگی زناشویی خود موفق نباشند، ممکن است در همان حریم بسته ارتباطات خانوادگی، ابتدا به‌دنبال فردی برای رفع نیازهای عاطفی بگردند و در ادامه حتی ممکن است این رابطه به ارتباط پیچیده‌تر هم منتهی بشود. البته همیشه و در هر زمان این نوع ارتباطات ویرانگر در خانواده‌ها به شکل محدود وجود داشته اما در این روزگار و تحت تاثیر بسیاری از عوامل از جمله وسایل ارتباط جمعی ساده و گسترده چون اینترنت و سر‌یال‌‌های به‌ویژه ترک، تبدیل به یک آسیب مهم اجتماعی شده است.

اغلب این زنان شوهردار که وارد ارتباط با مردی متاهل یا مجرد می‌شوند، در زندگی زناشویی خود دچار مشکل هستند، اما به هر دلیلی قادر به ترک خانه و همسر خود نیستند. گاه پیش می‌آید که این زنان از طریق فامیلی و خواستگاری ازدواج می‌کنند، ولی وقتی وارد زندگی زناشویی می‌شوند، همسر آنها مردی نیست که در رویاها و تخیل‌شان تصور می‌کردند. این امر در مورد مردها هم صادق است.

آشنایی و ایجاد علاقه‌مندی میان این زنان و مردان، ابتدا با درد‌دل، شوخی و حرف‌زدن آغاز می‌شود و کم‌کم به علاقه می‌رسد. البته این نوع علاقه‌مندی‌ها گاه صرفا عاطفی و برقراری دیالوگ است؛ یعنی شنیدن کلام خوش از مردی دیگر یا تعریف و تمجید از آشپزی از طرف همان مرد. این تعریف و تمجید چون هیچ‌گاه از جانب شوهر زن مورد‌نظر اتفاق نمی‌افتد، طبعا این زن، به‌سادگی تحت تاثیر مردی که از او تعریف می‌کند قرار می‌گیرد. اغلب این نوع ارتباط از همین رفتار ساده شروع می‌شود و لزوما با قصد و نیت خیانت نیست.

وضعیت این نوع روابط در جامعه چگونه است؟

امروزه موبایل و اینترنت ارتباط بین انسان‌ها را گسترده و بسیار آسان کرده است؛ خصوصا افراد خانواده‌های بسته و سنتی به دلیل محدودیت‌های ارتباطی بیشتر از این امکانات بهره می‌گیرند.

توجه به ارتباط غیرمعمول در این نوع دایره‌های بسته خانوادگی برای اولین بار در فیلم «مَلی و راه‌های نرفته‌اش» مطرح می‌شود. شورای تصویب سناریو اصرار داشتند که ما این موضوع را حذف کنیم تا قبح ماجرا در جامعه نریزد، اما ما با سماجت آن را ساختیم؛ چون فکر کردیم اگر امروز به این مساله توجه کافی نشود و راهکاری برای آن یافته نشود، ممکن است در آینده با مصائب و آسیب‌های بیشتری دست به گریبان شویم. اغلب انسان‌هایی که در این دایره گرفتار می‌شوند تصوری از آینده ندارند و با این منطق که مگر چه اشکالی دارد با یک مرد از آشنایان گپ بزنم و درد‌دل کنم، وارد این بازی خطرناک می‌شوند و در ادامه با این منطق که: حالا چه اشکالی دارد بیشتر با هم حرف بزنیم، چه اشکالی دارد یک قهوه هم با هم بخوریم و همین‌طور چه اشکالی دارد‌های دیگر، یک‌دفعه چشم باز می‌کنند و می‌بینند به هم دل بسته‌اند. نیر هم در فیلم ملی و راه‌های نرفته‌اش دقیقا همین راه را رفته و در نهایت دلبسته مسعود شوهر خواهر همسر خود شده است.

جریان روشنفکری یکی از مهم‌ترین پرچمداران رسیدگی به مسائل زنان در ایران است. ادعایی که ماحصل چندانی در این سال‌ها نداشته است. ماحصلی که حتی در برخی موارد منجر به بروز ‌آسیب‌های بیشتر در میان زنان ایرانی شده است. نظر شما درباره عملکرد روشنفکران و نسبت ‌آنان با مسائل زنان در ایران چیست؟

متاسفانه کنترل بیش از حد برخی نهاد‌ها موجب شده است که جریان مهمی ‌برای احقاق حقوق بانوان از طرف روشنفکران شکل نگیرد. اغلب متفکرین این نوع تفکر، به‌دلیل کنترل و مشکلات امنیتی به خارج از ایران رفته‌اند که در عین پراکندگی، عملکرد بدی ندارند. اما در داخل کشور حرکت جدی که بتوان آن را ارزیابی کرد، وجود ندارد.

به‌نظر شما دغدغه‌های تهمینه میلانی که امروز ملی و راه‌های نرفته‌اش را ساخته، با تهمینه میلانی که روزی دو زن را کارگردانی کرده بود، چه تفاوتی کرده؟ برخی از منتقدین براین باورند که افت سطح دغدغه‌ها در کیفیت آثار شما نمایان است.

دغدغه‌های من فرقی نکرده است، فقط قصه‌ها و کانسپت‌ها متفاوت است. شاید حق با منتقدینی باشد که می‌فرمایید؛ البته برای قضاوت کمی زود است. ما، یعنی من و همسرم فکر می‌کنیم فیلم «مَلی و راه‌های نرفته‌اش» یکی از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما‌ست که ما ساخته‌ایم. نا‌گفته نماند که فضای فرهنگی این روزگار نسبت به زمانی که فیلم دو زن ساخته شد، تنگ‌تر و سانسور بیشتر شده است.

ده‌ها فیلمنامه من که با موضوع زنان نوشته‌ام،  به‌دلیل رد‌شدن از طرف شورا‌‌های متنوع، در انبار خاک می‌خورند. فیلم «ملی و راه‌های نرفته‌اش» هم ‌بی‌توجه به اصلاحات ارشاد ساخته شد، وگرنه همین فیلمی‌که شما می‌فرمایید به نسبت فیلم «دوزن» افت سطح دغدغه‌ها را دارد، که البته من آن را قبول ندارم، را با فشارهای عصبی و روانی بسیار ساخته‌ام. فراموش نکنید شخصیت «فرشته» در فیلم «دوزن» تفاوت بسیاری با شخصیت «ملی» در فیلم «ملی و راه‌های نرفته‌اش» دارد. «مَلی» دختر معصومی ‌است با سقف آرزوهای کوتاه که یک عمر حرف نزده و کوپن‌های خشم در او انباشته شده و باید در جایی آنها را خرج کند! و «فرشته» زنی آگاه با رویاهای بزرگ است که قصد تغییر و رشد خانواده خود را دارد.

 او می‌خواهد در تعیین آینده جامعه خود نقش داشته باشد، برای همین قادر است عقایدش را مطرح کند. فرشته فیلم «دو زن» زنی است که قادر است حرف بزند و کینه روی کینه انبار نمی‌کند، بنابر این با تمام فشارهایی که روی او وجود دارد، قادر نیست شوهرش را بکشد. چون کوپن‌های خشم در وجود او جمع نمی‌شود. درحالی که مَلی در فیلم «ملی و راه‌های نرفته‌اش» به‌دلیل اتکا به نفس صعیف و نداشتن مهارت زندگی، کوپن‌های خشم را روی هم انبار می‌کند تا در لحظه‌ای که جان خود را در خطر می‌بیند تمامی ‌آنها را خرج ‌‌کند و دست به قتل بزند. فرشته زنی آگاه است.

او ناهنجاری رفتاری همسرش را می‌فهمد، گرچه برای خواسته‌هایش می‌جنگد، فریاد می‌زند، اما روی خودش کنترل دارد، حال آنکه مَلی براساس غریزه عمل می‌کند. او مهارت‌های زندگی را یاد نگرفته است و خودش هم به‌دلیل کنترل بیش از حد خانواده تلاش زیادی نکرده است.

زنانی که نمی‌توانند طلاق بگیرند یا اگر طلاق بگیرند جایی برای زندگی بعد از طلاق ندارند، گاه معشوقه‌ می‌گیرند و با کمک او دست به قتل می‌زنند. آنها در خیال خود با این عمل هم از مزاحمت‌های همسر خشونت‌گر خلاص می‌شوند و هم بچه و خانه را در اختیار خواهند گرفت. چون بر طبق قوانین، طلاق مساوی با از‌دست‌رفتن همه‌چیز برای یک زن خانه‌دار یا زنی که در‌آمد کافی ندارد، است. زنانی هم هستند که همانند مَلی تنها از خود دفاع می‌کنند و هیچ قصد قبلی برای کشتن همسرانشان ندارند.

 به نظر شما نقطه اعتدال مراقبت از خانواده کجاست؟

 آگاهی، یک کلید است. شما وقتی بچه بودید ممکن است اتفاقات زیادی برایتان افتاده باشد؛ مثلا ممکن است مورد ظلم واقع شده باشید. اما اگر بعدها در سایه مطالعه و رشد آگاهی، نسبت به اینکه چرا چنین اتفاقاتی افتاده آگاه شوید می‌توانید خشم خود را کنترل کنید و انسان نیکی بشوید و چه‌بسا برای کاستن از این قبیل اتفاقات آسیب‌زا دست به عمل بزنید. اگر زمانی مادرتان کتک می‌خورد، رنج و درد او را حس کنید و معنی اشک او را بفهمید ‌بی‌شک هرگز زنی را مورد خشونت قرار نخواهید داد، اما اگر داده‌های شما این باشد که زن را باید کنترل کرد یا کتک زد تا خانواده دوام بیاورد این چرخه ادامه خواهد داشت. بنابراین تلاش همه ما باید این باشد که درک درستی از ناهنجاری‌های خانوادگی و اجتماعی بیابیم و با آگاهی ‌از آنچه پیرامون ما رخ می‌دهد راهکار بیابیم و یا اگر خود ما در چنین چرخه‌ای گرفتار آمده‌ایم از یک حقوقدان و روانشناس مشاور بهره بگیریم.


منبع: برترینها

«الناز رکابی»؛ قهرمان سنگ نورد ایران و آسیا

در مسیرهای سخت صعود، درس زندگی را مشق کرده است. صخره‌های سخت و بلندی که در دل هر بنی بشری تار ترس می‌تند، در دل او گل اشتیاق می‌کارد و دشواری مسیر، لذت صعود را برایش دوچندان می‌کند. دختری که می‌خواهد به همه نشان دهد، جایگاه زن فراتر از آن چیزی است که برخی تصور می‌کنند؛ همین هم هست که به کنایه‌های اطرافیان ریشخند می‌زند و با عزمی صدچندان به صخره‌ها هجوم می‌برد و بر بلندای آنها می‌ایستد.

در تمام این سال‌ها، دست‌هایش همواره سنگ‌ها ی سخت را به مبارزه طلبیده و چشم‌هایش دمادم مسیرهایی را دنبال کرده است که در انتهای‌شان قهرمانی انتظارش را می‌کشیده… «الناز رکابی» دختر ۲۸ ساله ایرانی امروز بر بام آسیا ایستاده است. سنگنورد قهرمانی که بسیاری از سنگنوردان و کوهنوردان نام آشنا و همچنین مردم را به تحسین واداشته است. با او پس از بازگشت از رقابت‌های قهرمانی کاپ آسیا [در چین] به گفت‌و‌گو نشستیم تا برای ما از زندگی خود و از موانعی که در مسیر زندگی‌اش پشت سر گذاشته است، بگوید.

 لذت فتح بلندترین دیوارها

زندگی از نگاه این دختر پرجربزه ایرانی یعنی «مبارزه با سنگ‌های سخت و دشوار و انتخاب بهترین مسیر برای رسیدن به موفقیت». او با قهرمانی در رشته بولدرینگ (سنگ نوردی بدون طناب) رقابت‌های کاپ آسیا، نام ایران را بر بام آسیا بلندآوازه کرد. او رمز موفقیت‌اش را حمایت خانواده و بی‌توجهی به سنگ‌هایی می‌داند که بر سر راهش قرار می‌گیرند و تلاش می‌کند تا به‌عنوان نخستین بانوی ایرانی برای نخستین بار در رشته سنگنوردی در المپیک ۲۰۲۰ به رقابت بپردازد. این دختر زنجانی سال‌هاست بدون مربی تمرین می‌کند و نقاط ضعف خود را از روی فیلم تمرینات خودش برطرف می‌کند.

صخره‌ای به نام زندگی

از همان کودکی پر شر و شور بود و همیشه تلاش می‌کرد تا انرژی کودکی‌اش را در بازی‌هایی که کمتر دختری سراغ آنها می‌رفت، خالی کند. سال ۶۸ در خانواده‌ای علاقه‌مند به ورزش در زنجان به دنیا آمد؛۴ خواهر و یک برادر. زمانی که برادر بزرگتر وارد رشته سنگنوردی شد، احساس کرد که او هم به این رشته علاقه‌مند است و می‌تواند از صخره‌های سنگی که به نظر ترسناک می‌آیند، بالا برود. الناز از دوران کودکی و آشنایی با صخره‌ها این گونه می‌گوید: از همان کودکی از دیوار راست بالا می‌رفتم.

دختر خیلی پر انرژی‌ای بودم و پدر و مادرم تلاش می‌کردند تا بدون انجام کارهای خطرناک و آسیب دیدن انرژی‌ام را در ورزش تخلیه کنم. پدر هیچ گاه تفاوتی بین دخترها و تنها پسرش قائل نبود و همیشه ما را به ورزش تشویق می‌کرد. برادرم زودتر از من وارد رشته ورزشی سنگنوردی شد و زمانی که تمرینات او را می‌دیدم جذب این رشته شدم. همیشه از اینکه یک انسان با قدرت بدنی خودش و با هوش و ذکاوت از دیواره‌های سخت بالا رفته و فاتحانه آن را تسلیم اراده خویش می‌کند لذت می‌بردم.

وقتی به ۱۲ سالگی رسیدم علاقه‌ام را با خانواده در میان گذاشتم و جالب اینکه پدر و مادرم هیچ گاه مانع من نشدند. هیچ گاه به من نگفتند که این ورزش سختی است که انتخاب کرده‌ای و مناسب تو نیست. آنها با تشویق و دلگرمی حمایت کردند و در  ۱۲ سالگی برای نخستین بار از صخره مصنوعی بالا رفتم. آن روز به سالن سنگنوردی رفتم. نخستین بار بود که زیر دیواره می‌ایستادم و آن را نگاه می‌کردم. بلند بود و شاید در نگاه اول ترس داشت. سعی کردم خونسرد باشم و با توجه به تمریناتی که داشتم طناب را به خودم بستم و از دیواره بالا رفتم. حس خیلی خوبی بود. وقتی به بالای دیواره رسیدم احساس کردم همه دنیا زیر پای من قرار دارد. در طول مسیر ترس من تبدیل به هیجان شده بود و فقط به بالا نگاه می‌کردم تا با تقسیم قدرت بدنی‌ام بتوانم صعود کنم.

 لذت فتح بلندترین دیوارها

دستان پرقدرت و رگ‌هایی که از عضلات بیرون زده است نخستین چیزی است که در وجود این دختر ورزشکار نمود عینی پیدا کرده است؛ قدرت بدنی فوق‌العاده‌ای که تنها با تمرینات سخت و طاقت فرسا به دست آمده است و این نکته را اثبات می‌کند که اراده، توانایی و قدرت ارتباطی با جنسیت ندارد.

الناز با بیان اینکه در بعضی از زمینه‌ها و حتی ورزش، زنان قوی‌تر از مردان هستند می‌گوید: ورزش سنگنوردی نیاز به قدرت بدنی بالا و داشتن ساعد و بازوی قوی دارد و من با تمرینات زیاد این قدرت را به‌دست آورده‌ام. از اینکه برخی به زنان به‌عنوان انسان‌های ضعیف نگاه می‌کنند ناراحت می‌شوم و با اطمینان می‌گویم که توانایی زنان در بسیاری از عرصه‌ها و ورزش کمتر از مردان نیست و حتی گاهی بیشتر است. در ورزش سنگنوردی زنانی از امریکا و اتریش امروز بالاتر از مردان حضور دارند و در مسابقات بسیار سریع‌تر و قوی‌تر مسیر سخت صخره‌ها را طی می‌کنند، البته برای رسیدن به این جایگاه گاهی اوقات با حرف‌ها و طعنه‌های برخی مواجه شدم. کسانی که می‌گفتند، «زن را چه به بالا رفتن از دیواره‌های سنگی و چنگ زدن به صخره‌ها و… زن باید در خانه بنشیند و فقط بچه‌داری کند و… این ورزش‌ها مناسب زن نیست».

شنیدن این حرف‌ها انگیزه مرا چند برابر می‌کرد و تلاش کردم تا به همه نشان بدهم که زنان توانایی زیادی دارند. در همه رقابت‌های بین‌المللی نیز با حجاب حضور داشتم. هنگام صعود از دیواره و بالا رفتن، انرژی زیادی نیاز است و باعث تعرق زیاد می‌شود و سال‌های اولی که در مسابقات برون مرزی شرکت می‌کردم ورزشکاران خارجی با تعجب به من نگاه می‌کردند و می‌پرسیدند چطور با حجاب می‌توانم از دیواره بالا بروم. آن روزها نگاه آنها کمی با تمسخر بود اما رفته رفته پذیرفتند حجاب اعتقاد است و من سال‌هاست با حجاب در مسابقات شرکت می‌کنم و حتی در تمرینات نیز حجاب دارم تا در شرایط مسابقه بتوانم موفق‌تر عمل کنم.

سکوی قهرمانی

ورزش سنگنوردی به من درس زندگی داده است. درس غلبه بر مشکلات؛ هرچند ناممکن باشد. این ورزش اعتماد به نفس مرا بالا برده و آموخته‌ام که در برابر سختی‌ها خونسرد باشم. دختر سنگنورد ایران با بیان اینکه زندگی‌اش در این ورزش خلاصه شده است گفت: سنگنوردی هنری است که با ورزش آمیخته شده است و همه احساسات و عواطف من در این ورزش خلاصه می‌شود. هدف و آرزوی من حضور در رقابت‌های جهانی و المپیک ۲۰۲۰ است. تاکنون در بسیاری از رقابت‌های بین‌المللی و آسیایی شرکت کرده‌ام و کسب مدال طلای ماده بولدرینگ کاپ آسیا برای من شیرین و دلچسب بود.

 لذت فتح بلندترین دیوارها

در ماده بولدرینگ، سنگنوردان بدون طناب و با استفاده از قدرت بدنی و سرعت از دیواره سنگی بالا می‌روند و خوشحالم که بالاتر از سنگنوردان سنگاپور، قزاقستان، چین و کره که در این رشته قوی هستند به مدال طلا برسم، البته در ماده «لید» که با استفاده از طناب است در فینال با ۸ سنگنورد قدرتمند آسیایی رقابت کردم و مدال برنز گرفتم. با توجه به اینکه قدرت بدنی حرف اول را در این رشته می‌زند باید همیشه خودم را آماده نگه دارم و نداشتن حریف تمرینی یکی از مشکلاتی است که با آن مواجه هستم و امکان اینکه در کنار پسرها تمرین کنم تقریباً وجود ندارد.

برای اعزام به خارج از کشور و برپایی اردو نیز به‌دلیل هزینه بالا این امکان نیست و متأسفانه اسپانسر قوی نداریم. در کنار ورزش سعی کردم تحصیلاتم را ادامه بدهم و موفق شدم در مقطع کارشناسی ارشد تربیت بدنی گرایش تغذیه ورزشی فارغ‌التحصیل شوم. من تنها بانوی اعزامی به مسابقات بودم و خوشحالم که با دستی پر بازگشتم تا به همه بانوان ایران نشان دهم که ما زنان هم می‌توانیم در عرصه‌ ورزش‌های سخت موفق باشیم. خوشبختانه سنگنوردی رشته‌ای است که چنانچه آمادگی بدنی حفظ شود، بازنشستگی ندارد و می‌توان تا آنجا که توان‌ داری ادامه‌اش دهی. من تلاش می‌کنم  این ورزش را تا جایی که بتوانم ادامه بدهم و از یاد نبرم که همواره زنان و دختران جوان را هم به ورزش تشویق کنم. من به این حقیقت اعتقاد دارم که ورزش از ارکان اصلی و لازم یک زندگی موفق است.


منبع: برترینها

اپیدمی ورزشکارسالاری در ورزش ایران؛ قهرمان‌های رئیس!

ورزشکارسالاری واژه غریبه‌ای برای ورزش ایران در سال‌های اخیر نبوده و به نظر می‌رسد هر روز هم رواج بیشتری پیدا می‌کند. این‌که ملی‌پوشان و قهرمان‌های یک رشته برای رسیدن به خواسته‌های خود حالا چه منطقی و چه غیرمنطقی فدراسیون‌ها را تهدید می‌کنند و درنهایت هم به خواسته‌های خود می‌رسند، از اصل ورزش حرفه‌ای فاصله دارد. این اتفاق در رشته‌های مختلف و حتی گاهی اوقات به صورت دسته‌جمعی رخ می‌دهد تا فدراسیون‌ها راهی به جز تن‌دادن به خواسته‌های ملی‌پوشان خود نداشته باشند. بهترین زمان برای بررسی این مسأله شاید همین حالا باشد که چند ماه فاصله تا آغاز بازی‌های آسیایی و چند ‌سال تا آغاز بازی‌های المپیک باقی مانده است.

وزنه‌برداری؛ کیانوش رستمی

 قهرمان‌های رئیس!

شاید نمونه بارز ورزشکارسالاری در یک‌ سال اخیر در رشته وزنه‌برداری بوده که فدراسیون به خواسته کیانوش رستمی تن داده است. این وزنه‌بردار کرمانشاهی قبل از المپیک حاضر نشد در تمرینات تیم‌ملی حاضر شود و به صورت شخصی تمرین کرد. حتی بعد از المپیک هم فدراسیون سعی کرد جلوی خواسته غیرمعقول قهرمان المپیک بایستد؛ اما باز هم بعد از گذشت چند ماه همه چیز طبق خواسته کیانوش رستمی پیش رفت و او حالا زیر نظر برادرش برای مسابقات جهانی آماده می‌شود.


 تکواندو؛ خدابخشی و اسبقی

 قهرمان‌های رئیس!

انتخاب ملی‌پوشان برای حضور در مسابقات جهانی ٢٠١٧ تکواندو، با حاشیه‌های زیادی همراه شد؛ تا جایی که مهدی خدابخشی و بهنام اسبقی با مصاحبه‌های تند علیه کادر فنی و فدراسیون دیگر حاضر به شرکت در اردوهای تیم‌ملی نشدند. با این‌که مهدی بی‌باک اعلام کرده بود، دیگر این دو نفر جایی در تیم‌ملی ندارند، اما بعد از گذشت چند ماه با پادرمیانی برخی از پیشکسوتان خدابخشی و اسبقی به تیم‌ملی برگشتند تا آب از آب تکان نخورده باشد.

 
 جودو؛ جواد محجوب

 قهرمان‌های رئیس!

در روزهایی که جودوی ایران نیاز به تک‌ستاره‌های خود دارد و در افت محسوسی به سر می‌برد، جواد محجوب تصمیم گرفت با داشتن رنکینگ پنجم دنیا قید حضور در تیم‌ملی را بزند. این جودوکار اعلام کرد که قصد دارد در رشته MMA فعالیت کند تا پول بیشتری دربیاورد. جالب این‌که بعد از گذشت چند ماه محجوب از تصمیم خود پشیمان شد و فدراسیون هم بدون توجه به این‌که او به تیم‌ملی پشت کرده،‌ بار دیگر این ورزشکار را به اردو فراخواند.


 دوومیدانی؛ حدادی و تفتیان

 قهرمان‌های رئیس!

فدراسیون دوومیدانی شدیدا وابسته به تک‌ستاره‌هاست. احسان حدادی و حسن تفتیان با وجود این‌که در مسابقات جهانی ٢٠١٧ نتایج خوبی کسب نکردند، در ماه‌های اخیر مصاحبه‌های تندی را علیه مسئولان فدراسیون انجام دادند. نایب‌قهرمان پرتاب دیسک المپیک ٢٠١٢ که در ۵‌ سال اخیر نتوانسته رکوردهای قبلی‌اش را تکرار کند، بارها انتقادات دامنه‌داری را علیه رئیس فدراسیون مطرح کرد. حسن تفتیان، قهرمان دوی ١٠٠ متر ایران این کار را تکرار کرد و به کمیته انضباطی فدراسیون هم دعوت شد اما در نتیجه هر دو ورزشکار به خواسته خود رسیدند. احسان حدادی این روزها در آمریکا اردوی خود را برپا کرده و به دنبال مربی است. تفتیان هم از حضورش در فرانسه برای ادامه کار با مربی خارجی‌اش خبر داده است. انتقادات این دو ورزشکار در حالی مطرح شده بود که فدراسیون دوومیدانی حتی بیشتر از بودجه دولتی‌اش برای حدادی و تفتیان در یک‌ سال اخیر هزینه کرده است!


 دوچرخه‌سواری؛ آتوسا عباسی

 قهرمان‌های رئیس!

چند مصاحبه و انتشار عکس‌هایی از دستفروشی دوچرخه‌سوار زن کافی بود تا فدراسیون به خواسته‌های او و همسرش تن بدهد. آتوسا عباسی که نتوانسته بود در انتخابی تیم‌ملی رکوردهای لازم را برای حضور در بازی‌های داخل سالن آسیا به دست بیاورد، عکس‌هایی از خود هنگام دستفروشی منتشر کرد. صحبت‌های تند او و همسرش علیه فدراسیون بعد از انتشار این عکس‌ها، باعث شد رسانه‌ها و مردم در فضایی احساسی قرار بگیرند. این اقدامات خیلی زود نتیجه داد و رئیس فدراسیون بعد از جلسه با همسر این دوچرخه‌سوار، حکم مربیگری او را برای هیأت دوچرخه‌سواری تهران صادر کرد!


 والیبال؛ معروف، محمودی و شاید غلامی

 قهرمان‌های رئیس!

حتی رشته والیبال هم درگیر ماجرای ورزشکارسالاری شده است. سعید معروف بارها رفتارهایی در تیم‌ملی و رده باشگاهی داشته که مورد انتقاد رسانه‌ها و علاقه‌مندان به والیبال قرار گرفته اما فقط در تمام این سال‌ها یک جلسه محروم شده است. جایگاه او در تیم‌ملی هیچ وقت به خطر نیفتاده و به نظر نمی‌رسد تا زمانی که خودش نخواهد کنار برود،‌ کسی جایش را در تیم‌ملی بگیرد. نمونه دیگر مربوط به شهرام محمودی است. این ملی‌پوش والیبال بعد از المپیک اعلام کرد یک‌ سال می‌خواهد از تیم‌ملی دور باشد! جالب این‌که اوایل ‌سال جاری این بازیکن در لیست کولاکوویچ هم قرار گرفت و حالا هم شهرام محمودی است که درباره حضور یا عدم حضور در ترکیب تیم‌ملی برای ‌سال آینده تصمیم می‌گیرد. به نظر می‌رسد چنین اتفاقی برای عادل غلامی هم در راه است و بعد از اخراجش توسط سرمربی از تیم‌ملی تلاش‌ها برای بازگشتش از‌ سال آینده آغاز شده است.


 کاراته؛ انتشار عکس جنجالی

 قهرمان‌های رئیس!

انتشار عکسی از قهرمان‌های کاراته در ایستگاه قطار ورشوی لهستان، مسئولان فدراسیون را به شوک فرو برد. در حالی ‌که رئیس فدراسیون بهترین امکانات را در جریان بازی‌های جهانی غیرالمپیکی برای کاراته‌کاران مهیا کرده بود، بعد از انتشار عکس خوابیدن ملی‌پوشان کاراته در ایستگاه قطار، مورد انتقاد قرار گرفت. با پیگیری این ماجرا مسئولان فدراسیون متوجه شدند انتشار این عکس از سوی ملی‌پوشان صورت گرفته است اما عجیب بود که بعد از اثبات این ماجرا هیچ برخوردی با آنها صورت نگرفت.


 کشتی؛ داستان عجیب شاگردان بنا

 قهرمان‌های رئیس!

در رشته کشتی، فدراسیون سعی کرده با قانون انتخابی برای همه کشتی‌گیران شرایط یکسانی را فراهم کند تا هیچ‌کس به خودش جرأت قهر و خواسته‌های غیرمنطقی را ندهد. با این حال حمید سوریان، امید نوروزی و قاسم رضایی، سه فرنگی‌کار طلایی ایران در المپیک لندن خودشان را از این قاعده مستثنی می‌دانند. آنها حاضر به شرکت در انتخابی نشدند و به نظر هنوز به دورانی عادت دارند که با سرمربیگری محمد بنا بدون رقابت در ترکیب نهایی تیم‌ملی برای المپیک ٢٠١۶ قرار گرفتند. علی اشکانی، سرمربی فعلی هم از بازگشت آنها استقبال کرده و باید دید فدراسیون تا کجا در مورد قهرمان‌های مسن کشتی فرنگی کوتاه می‌آید.


 واترپلو؛ طرفداری بعد از دعوا

 قهرمان‌های رئیس!

چند روز قبل بود که خبر درگیری در فینال مسابقات توسعه جهانی واترپلو بین بازیکنان ایران و مالت منتشر شد. با این‌که فیلم این اتفاق ناگوار در شبکه‌های اجتماعی پخش شده بود، رئیس فدراسیون شنا، شیرجه و واترپلو به دفاع از ملی‌پوشان ایران پرداخت. او برای جریمه یا برخورد با واترپلوییست‌ها زیر بار نرفت و اعلام کرد که بازیکنان مالت شروع‌کننده درگیری بودند!


 قایقرانی؛ قهر دسته‌جمعی

 قهرمان‌های رئیس!

قطع همکاری فدراسیون با مربی رومانیایی به دلایل غیرفنی به مذاق ملی‌پوشان رویینگ خوش نیامد. جیوگانیک از سوی فدراسیون قایقرانی از هدایت تیم دختران منع شد و به کشورش بازگشت اما ملی‌پوشان رویینگ در روزهای اخیر با مصاحبه‌های متعدد به حمایت از او پرداختند و موضعی علیه فدراسیون گرفتند. با این‌که فدراسیون قایقرانی به این مسائل فعلا توجه خاصی نداشته اما تحصن دسته‌جمعی ملی‌پوشان این رشته اتفاق عجیبی به نظر می‌رسد که تا دفتر معاون وزیر ورزش هم پیش رفته است. آنها مقابل تصمیم فدراسیون مبنی بر تغییر مربی‌شان ایستاده‌اند.


 هندبال؛ از تغییر سرمربی تا تعیین رئیس

 قهرمان‌های رئیس!

رشته هندبال در سال‌های اخیر ماجراهای عجیبی را پشت سر گذاشته است. چند برهه ملی‌پوشان به خاطر تغییر مربی خود حاضر به شرکت در اردوهای تیم‌ملی نبودند و تا دفتر وزیر ورزش هم پیش رفتند. این اتفاقات درنهایت باعث تغییرات در رأس فدراسیون شد که علیرضا رحیمی با حمایت ملی‌پوشان هندبال روی کار آمد. جالب این‌که رئیس جدید بعد از استعفای صوری و برای گرفتن پول بیشتر از وزارت ورزش مصاحبه‌های حمایتی ملی‌پوشان را به‌عنوان پشتوانه خود می‌دید. به نظر می‌رسد تعیین تکلیف هندبال توسط ملی‌پوشان در سال‌های اخیر یکی از دلایل اصلی عدم پیشرفت این رشته بوده است.


 فوتبال؛ سدی به نام کی‌روش

 قهرمان‌های رئیس!

شاید وقتی رفتار برخی از ملی‌پوشان را در رشته‌های دیگر مرور می‌کنیم،‌ یاد اتفاقاتی که در سال‌های اخیر در تیم‌ملی فوتبال رخ داده، می‌افتیم. کارلوس کی‌روش از زمان حضورش روی نیمکت تیم‌ملی فوتبال، با پدیده بازیکن‌سالاری رابطه خوبی نداشت و به نوعی جلوی آن ایستاد. ماجرای کنار رفتن مهدی رحمتی از تیم‌ملی را می‌توان به تصمیمی که شهرام محمودی در تیم‌ملی والیبال گرفت، تشبیه کرد. کی‌روش در حالی دروازه‌بان اول خود را برای همیشه کنار گذاشت که ملی‌پوش والیبال خودش برای آینده‌اش در تیم‌ملی تصمیم می‌گیرد. سرمربی پرتغالی با کنار گذاشتن بازیکنانی چون رحمتی، عقیلی و خلعتبری در همان ابتدای کار نشان داد نام‌ها اصلا برایش مهم نیستند تا پرونده بازیکن‌سالاری به ‌طور کلی در فوتبال ملی بسته شد.


 بوکس؛ احسان روزبهانی

 قهرمان‌های رئیس!

تنها نماینده بوکس ایران در المپیک ٢٠١۶ قبل از حضور در این مسابقات با فدراسیون مشکلاتی پیدا کرد. دامنه این اختلافات بعد از المپیک بیشتر شد تا جایی که رئیس وقت فدراسیون با برگزاری نشست خبری به بوکسور المپیکی حمله کرد. از سوی دیگر احسان روزبهانی علیه ناطق نوری مصاحبه‌های متعددی انجام داد. بعد از گذشت نزدیک به یک ‌سال درنهایت با پادرمیانی محمد دادگان این بوکسور به تیم‌ملی برگشت، البته بعد از مدتی ناطق‌نوری از سمتش کنار رفت.


منبع: برترینها