چه چیزی «چه گوارا» را به چریک محبوب تبدیل می کند؟

هفته نامه صدا – هادی اعلمی فریمان: اریک سلین در نقش کارگزار و فرهنگ در انقلاب ها با بررسی نقش حیاتی بازیگران منفرد (کارگزار) و ایده ها (فرهنگ) تلاش می کند تا فصلی جدید در اهمیت این بازیگران را بررسی کند. به زعم او فیدل کاسترو در یکی از مهم ترین مبارزات نظامی و روانی انقلاب، دو تن از کاریزماتیک ترین جانشینان خود را به خارج می فرستاد تا پیاده روی تهییج کننده و مشهور جنگ استقلال را در جاهای دیگر پیاده کنند. یکی از آنها کامیلو سین فرنگس و یکی ارنستو چه گوارا بود.

بر این مبنا چه گوارا را عنصری مهم برای متحد ساختن مردم در جهت هدفی انقلابی محسوب می کند که اسطوره انقلاب کوبا را شکل داد. با این مقدمه هدف این یادداشت کوتاه علاوه بر نگاهی اجمالی به زندگی چه گوارا، بررسی او با توجه و از منظر دو دیدگاه است، ابتدا این که می توان و لزوما باید او را در ساختار تئوری های انقلاب واکاوی و تحلیل کرد و سپس این که اگر قرار باشد نگرشی جدید به چه گوارا داشته باشیم به یقین باید با توجه به مفهوم هرمنوتیک او را بررسی کرد.

البته هرمنوتیک باید با کمی تنزل از مفهوم فلسفی آن باشد. مراد من این است که با استناد به معرفت هرمنوتیک به «فرآیند فهم یک اثر» بپردازیم و برای شناخت چه گوارا به عنوان یک اثر تاریخی به روش های متعدد برای بازیابی یک تاریخ و مولفه های متعدد و چند جانبه آن توجه کنیم؛ زیرا درباره چه گوارا نوستالژی عمیقی از آرمانگرایی مطلقی بر ذهن نسلی از انقلابیون و سپس جوانان و دانشجویان به ویژه دانشجویان و جنبش ۱۹۶۸ فرانسه نقش بسته است و این آرمانگرایی خستگی ناپذیر و تسلیم نشدنی امروزه اسطوره همه عدالت خواهان شده است.

چه چیزی چه گوارا را به چریک محبوب تبدیل می کند؟

شاید همین یک جمله او برای پایبندی اش به عدالت کفایت کند که باید همیشه آماده باشی تا در اعماق وجودت هر بی عدالتی را که بر هر فردی در هر نقطه ای از دنیا اتفاق می افتد حس کنی، این بهترین خصوصیت انقلابی است.

بر این مبنا چه گوارا یک پروژه مطالعاتی با انبوهی از پرسش هاست، که چرا جنبش خاص او ناکام ماند، ارزیابی او از جنبش های دهقانی در آفریقا و بولیوی چه بود و چرا او را در خود حل نکرد و گرفتار قدرت رسمی نشد. او با امید فراوان تا واپسین حیات به مبارزه با امپریالیسم باور داشت و با تلخ کامی و تنهایی در مصاف با مزدوران امپریالیسم کشته شد و همین باور قلبی، او را جاودانه کرده است.

تاریخ رسمی زندگی چه گوارا تقریبا در همه جا یکسان روایت شده است، البته روایت های متعدد. اما بعضا با توجه به دیدگاه های فکری متفاوت چپگرایان و سوسیالیست های ضد امپریالیستی او را در بالاترین سطح می ستایند و امروزه نقش بستن چهره او بر تی شرت ها و پرچم ها یا دانشگاه ها و لیوان های قهوه و در و دیوار اکثر شهرهای دنیا دیگر شهرتی جهانی یافته است و لیبرال ها نیز از منتقدان جدی رفتار و کنش سیاسی او هستند و برخی نیز سکوت می کنند، گرچه عموما او را در پایبندی به باورهایش ستایش می کنند. مگر جهان چند اسطوره از این نوع به خود دیده و می شناسد؟

ارنستو چه گوارا از پدری ایرلندی و مادری اسپانیایی در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در «روزاریو» دومین شهر مهم و بزرگ آرژانتین به دنیا آمد. او در خانواده ای ممتاز از تبار اسپانیایی و ایرلندی با گرایش های سیاسی چپ بزرگ شد. «ارنستو» بزرگ ترین فرزند خانواده بود. در سال ۱۹۵۳ از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شد و سپس سفر به دیگر کشورهای آمریکایی را آغاز کرد، سفری که نقطه عطفی در زندگی او بود.

او را به عنوان یک دانشجوی جوان پزشکی سراسر آمریکای جنوبی را سفر کرده و پس از مشاهده فقر، گرسنگی و بیماری در کشورهای مختلف آمریکای لاتین بهترین شیوه را پناه بردن به اصول مارکسیست – لنینیستی ناب یافت و اردوگاه سرمایه داری غرب را عامل مهمی در به استثمار کشیدن جهان دانست. او در مکزیکوسیتی با رائول و فیدل کاسترو دیدار کرد و به جنبش ۲۶ ژوئیه آنها پیوست که در پی براندازی دیکتاتوری «باتیستا» در کوبا بودند.

«گوارا» در دسامبر ۱۹۵۶ از جمله مبارزانی بود که به منظور آغاز مبارزه چریکی از عرشه کشتی کوچک «گرانما» قدم به خاک کوبا گذاشتند. او که پزشک گروه بود همچون یک فرمانده ارتش شورشی ظاهر شد. در پی سقوط «باتیستا» در دسامبر ۱۹۵۶، چه گوارا یکی از رهبران حکومت تازه کارگران و دهقانان شد و پست های دولتی متعددی چون ریاست بانک مرکزی کوبا و وزارت صنایع به او واگذار شد. چه گوارا بارها به نمایندگی از کوبا در مجامع مختلف چون سازمان ملل متحد شرکت کرد.

او در یک سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل گفت: «کوبا به اینجا آمده است تا موضع خود را درباره مهم ترین مسائل مورد مناقشه اعلام کند و این کار را با احساس مسئولیت تمام و تا جایی که امکان دارد، از این تریبون به انجام خواهد رساند و در عین حال، گفتاری از سر صداقت و راستی خواهد داشت… باید شاهد خانه تکانی و حرکت رو به جلوی این مجمع باشیم… باید مجمع عمومی نوزدهم در تاریخ سازمان ملل همواره برجسته شود و در یادها بماند. ما برای این هدف تلاش می کنیم.

 چه چیزی چه گوارا را به چریک محبوب تبدیل می کند؟
احساس می کنیم که حق داریم و متعهد به انجام آن هستیم، زیرا کشور ما یکی از نقاط پر اصطکاک جهان امروز است، جایی که اصول حاکم بر استقلال کشورهای کوچک در آن همه روزه بلکه هر دقیقه، به معرض آزمایش در می آید… برای بقا شروع دیگری هم هست: حفظ وحدت ملی، ایمان و قاطعیت در دفاع از کیان کشور و انقلاب… نمایندگان محترم! به استحضارتان می رسانم که این شروط در کوبا وجود دارد. یکی از مسائل مهمی که مجمع باید به آن بپردازد و برای ما اهمیت خاصی دارد که برای آن راه حلی بیابیم، همزیستی مسالمت آمیز بین دولت هایی است که نظام اقتصادی و اجتماعی متفاوتی دارند.»

او در مقام یکی از رهبران جنبش ۲۶ ژوئیه به برگزاری گردهمایی های گروه های سیاسی – که سرانجام در ۱۹۶۵ به بنیان گذاری حزب کمونیست کوبا انجامید – یاری رساند. گوارا در اوایل ۱۹۶۵ از همه مسئولیت ها و پست های دولتی کناره گیری کرد و به منظور کمک به پیشبرد مبارزه های ضد امپریالیستی و ضد سرمایه داری در دیگر کشورها، کوبا را ترک کرد و همراه با داوطلبانی که بعدها «بولیوی» به او پیوستند، نخست به کنگو «زئیر» رفت و در جنبش ضد امپریالیستی آن کشور به رهبری «پاتریس لومومبا» شرکت جست. از نوامبر ۱۹۶۶ تا اکتبر ۱۹۶۷ جنبش چریکی بولیوی را بر ضد دیکتاتوری نظامی آن کشور رهبری کرد. در هفتم اکتبر ۱۹۶۷ در عملیات رزمی ساخته سازمان سیا به دست نظامیان بولیوی زخمی و دستگیر و روز بعد از آن تیرباران شد.

این معرفی کوتاهی از زندگی بلند و سراسر فراز و نشیب چه گوارا است که ماهیتی جهانی دارد. گرچه تفسیرها از انقلابی بودن تا تروریست جهانی بودن او متفاوت است. اولین راهبرد چه گوارا در زندگی، عمل به انقلاب سوسیالیستی و سپس صدور آن به همه جای جهان تحت ستم بوده است.

از زندگی تا مرگ او سپس تبدیل به اسطوره شد. آریل هافمن که زمانی مشاور سالوادور آلنده بود، درباره چه گوارا نکاتی حساس و البته احساساتی را بیان کرده است: «در همان اکتبر ۱۹۶۷ هم که ارنستو چه گوارا – معروف به چه – در جنگل های بولیوی کشته شد، دیگر برای نسل من اسطوره ای بود، نه فقط در آمریکای لاتین، که در سراسر دنیا. همچون بسیاری حماسه ها، قصه پیچیده و پر ابهام این پزشک آرژانتینی که شغل و وطنش را به هدف آزادی فرودستان جهان رها کرد با یک سفر آغاز شد…

چه، قدرت مسلط دنیا. چه، مرشد اخلاقی مردمان دارد اعلام می کند باید از ویرانه های انسان کهن، انسانی نو، انسانی بی منیت و با عشقی سوزان به دیگران، به هستی داد. چه، این مرد سودایی، انقلاب را وا می گذارد تا گرچه دچار بیماری آسم است، در جاهای دیگر نبرد را علیه ظلم و استبداد ادامه دهد.

پس چطور می شود این محبوبیتِ همه گیر چه گوارا به خصوص میان جوانان مرفه را درک کرد؟ شاید در این روزگار بی پدر و مادرِ هویت ها و پیوندهای مدام در تغییر و تحول، تصورِ ماجراجوی بی پروایی که سرنوشتِ کشورها را عوض کرد و مرزها را درنوردید و بی آن که حتی یک بار به علائق و اصولش پشت کند از محدودیت ها گذشت، برای جوانِ بی قرارِ عصر ما مطلوب ترین ترکیب را فراهم می آورد، او را به وسطِ عرصه ملتهبِ رعایت های اخلاقی می بَرَد و همزمان برای میل امروزین شان به زدن به کوه و در و دشت هم جذاب و دلپذیر است.

برای آنها که هیچ گاه جا پای او نخواهند گذاشت و ضمنا خودشان را در دنیایی از بدبینی، منافع شخصی، و مصرفِ دیوانه وار گرفتار می بینند، هیچ چیز به قدر رویکردِ «چه» در تحقیر آسایش و رفاهِ دنیوی و امیال معمول و پیش پا افتاده انسانی نمی تواند همدلی برانگیزد و مایه خشنودی شان باشد.

 چه چیزی چه گوارا را به چریک محبوب تبدیل می کند؟
ممکن است آدم فکر کند دوریِ «چه» از ما، این نکته بدیهی که امروز دیگر تکرار کردن راه و رسم زندگی او ناممکن است، او را اینچنین جذاب می کند و آیا واقعا «چه» با موهای هیپی وار و سبیل کم پشتِ انقلابی اش، یک حلقه رابطِ پست مدرنیستیِ عالی نیست برای پیوند زدن دنیای امروز به فقط و فقط نشانه ها و آداب و رسوم و لباسِ دهه شصتی که غیر محافظه کار و پر از فتنه بود. آن گذشته مملو از آشوب؟ آیا قابل تصور است که یکی از تنها دو آمریکای لاتینی که در فهرست مهم ترین شخصیت های قرن بیستم هفته نامه «تایم» آمده، چهره اش خیلی راحت مَسخ شود به نمادِ طغیان و تمرد، چون دیگر خطرناک نیست؟

من نمی توانم خیلی مطمئن باشم. مشکوکم جوانانِ عالم بفهمند مردی که پوسترش از روی دیوار نگاه شان می کند، نمی تواند این قدر آدم بی ربطی باشد، آن قدیسِ بی دینی که آماده مرگ است چون تحمل دنیایی را ندارد که در آن فرودستانِ زمین، آوارگان و واماندگانِ تاریخ، تا به ابد به انبوه حاشیه های دنیا تبعید می شوند.

حتی با این که دیگر به این نتیجه رسیده ام که باید احترام قهرمانان مُرده و وظیفه سنگینی که شهادت شان به دوشِ زندگان می گذارد، نگه دارم اما می خواهم به خودم اجازه دهم پیشگویی کنم یا شاید هشدار می دهم؛ همین الان روی این سیاره بیشتر از سه میلیارد نفر با درآمدِ زیر دو دلار در روز زندگی می کنند و هر روز که می گذرد چهل هزار کودک – بیشتر از هر ثانیه یکی – از بیماری هایی مرتبط با گرسنگی مزمن جان می سپرند.

هست، همیشه هست، شرایط ناعادلانه و نابرابر وحشتناکی که دهه ها قبل باعث شد «چه» سفرش را به سمت گلوله تقدیر و عکس در انتظارش در بولیوی آغاز کند. قدرتمندان زمین باید حواس شان را جمع کنند: «پس این تی شرت هایی که سعی کرده ایم او را محصور کنیم، چشمانِ چه گوارا همچنان بی قرار و مشتعل اند.»

دیدگاه های مشابه بسیاری از این دست درباره چه گوارا بیان شده است. فیدل گفت من از مرگ دو تن بسیار متاسف و اندوهگین شدم، مادرم و چه. ژان پل سارتر او را کامل ترین انسان عصر ما نامید. البته این گونه برداشت ها می تواند مبالغه آمیز نیز باشد اما برای عصری که فاقد اسطوره های بزرگ و بعضا اخلاقی است، وجود پدیده ای مانند چه گوارا نعمتی برای بشریت تلقی می شود فراتر از دیدگاه های موصوف.

آنچه از زندگی چه گوارا بر می آید این که او به عدالت انسانی و اخلاق در سوسیالیسم باوری جدی و عمیق داشت. صدور انقلاب را نسخه ای مهم و اساسی برای رفع عقب ماندگی جهان سوم می دانست و حرکت به سمت پرولتاریای لترناسیونالیسم و انقلاب جهانی را نسخه پیروزی تلقی می کرد و به انسان تراز نو معتقد بود. گفته های به یاد مانده از او مؤید این دیدگاه است، کما اینکه در راه خود استوار نیز ماند: «اگر تو برابر هر بی عدالتی از خشم به لرزه بیفتی، بدان یکی از رفقای ما هستی و رسالت یک انسان برای رسیدن به آزادی در صف ایستادن نیست، بلکه بر هم زدن صف است.»

و سرانجام در بازگشت به بررسی نقش کارگزار و فرهنگ با استناد به اریک سلین گزاره هایی خواهم داشت: بر اساس فرض او میراث فعالیت انقلابی در آمریکای لاتین بیش از همه بیانگر مکان ها، تاریخ ها و مهم تر از همه قهرمانان است. توپاک آمازو، توسن لوورتور، خوزه مارتی، امایلیانو زاپاتا… چه گوارا از اولین مخالفت ها علیه غاصبان اسپانیایی بودند و نسل های بعدی انقلابیون درصدد بوده اند با توسل به این شخصیت ها و ایده آل ها به مبارزات انقلابی خود قدرت و احترام بخشند. برعکس مردم به دنبال این بودند که مبارزات خود را از طریق اسطوره ای که حول این شخصیت ها ایجاد شده بود معنا و درک کنند.

چه چیزی چه گوارا را به چریک محبوب تبدیل می کند؟

کیش انقلابی قهرمانان در بسیاری از جاها به ایجاد فرهنگ سیاسی عمومی مقاومت، شورش و انقلاب انجامیده است. گزاره اصلی سلین این است که یکی از اجزای مهم پتانسیل انقلابی هر جمعیتی این است که رهبران انقلابی از نوع ادراک مردم در خصوص گزینه های پیش رو اطلاع داشته باشند. این گزینه ها منبع عمل جمعی یا جعبه ابزاری از سمبل ها، سرگذشت ها، آیین ها و جهان بینی ها را تشکیل می دهد. منبع عمل جمعی منابع لازم را برای ایجاد استراتژی ها اقدام و نحوه برخورد با جامعه در اختیار بازیگران انقلابی قرار می دهد. بر این مبنا او نقش کارگزار را بسیار حیاتی می داند زیرا رهبران انقلابی برای بسیج مردم از مفاهیم جاودانه مانند عدالت و آزادی، برابری و دموکراسی و رهایی از فقر و رنج استفاده می کنند.

استدلال سلین البته ماهیتی عام دارد و او بیشتر چارچوبی را ارائه می دهد که لاجرم تمام نیروهای نخبه انقلابی با پوششی از این مفاهیم کسب قدرت سیاسی را دنبال می کنند و جامعه مشروعیت لازم این هدف را در اختیار آنها قرار می دهد. اما درباره چه گوارا و معدودی از رهبران مانند گاندی یا ماندلا – که البته استثنا هستند – شاید نتیجه گیری تلاش برای سوء استفاده از قدرت صرف مصداق نداشته باشد، زیرا آنچه اینها را ماندگار و جاودانه یا محبوب کرده است، رعایت اخلاق انسانی در مناسبات سیاسی و توجه به حاشیه نشینان و محرومان و فقرای جهان است و البته پدیده نابرابری مهم ترین نگرانی آنها برای بشریت و مهم تر این که عمل و منش سیاسی در پیوند با اخلاق قرار می گیرد.

شاید اگر ماندلا بخشش و گذشت نمی کرد و یا چه گوارا مصالحه می کرد و در ساختار قدرت کوبا می ماند و در سنی کوتاه توسط مزدوران کشته نمی شد، جاودانگی در کار نبود. کنش رفتاری او در پیوند با گفتار او مشی صداقت و راستی در مسیر را به مردم نشان می دهد و همین است که راز ماندگاری اوست.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ آب تنی لیسانسه‌ها و دستمزد فیگو

برترین ها – ایمان عبدلی:

علی عبدالله صالح یا (آشوب هفته)

در خاورمیانه شلوغ، این هفته نوبت یمن بود. علی عبدالله صالح رئیس جمهور سابق یمن کشته شد و هنوز هم مشخص نیست دقیقا کدام گروه مسئول این قتل است. همان طور که در خبرها هم احتمالا شنیده اید پیش تر ابوظبی و ریاض هدف موشک های یمنی قرار گرفتند. و این توسیع جنگ و ناآرامی در یمن به دیگر کشورهای عربی، می تواند اولین دلیل برای قتل صالح باشد. وقتی جنگ از خاک این کشور به ریاض و ابوظبی می رسد، به آشوب کشیدن ائتلاف ضد سعودی ساده ترین راهبرد عربستان می شود؛ آن ها با ایجاد شکاف میان نیروهای انصارالله و ائتلاف تحت رهبری صالح، جبهه‌ی مقابلشان را ضعیف می کنند. تنش در یمن می ماند و ظاهرا عربستان به اهدافش می رسد.

اما خب این همه ماجرا نیست. کشته شدن علی عبدالله صالح برای هر گروهی که نیت حذف او را داشته، بازی ظاهرا برنده ای است. کما این که صالح اصلا محبوب نبود و اصلا پس از بهار عربی موقعیتش به خطر افتاد و پس از چندی مجبور به کناره گیری شد. او همان موقعیتی را در یمن داشت که یکی مثل عُمَر قذافی در لیبی یا بن علی در تونس داشت.  خودکامه های قبیله پروری که فساد مالی از در و دیوار شکل حکمرانی شان می بارید. مردم یمن هم خب از کشته شدن صالح قاعدتا ناراحت نشدند و اصلا  شاید دعایی هم به جان قاتلان بکنند، منتهی مراتب، مساله ی اصلی این است که حوثی ها بتوانند در روزهای پس از حذف صالح یک پارچگی شان را حفظ کنند و یمن ضعیف تر از این نشود.

یک هفته و چند چهره؛ 

 به هر حال شاید گمان سعودی ها این بوده که با چرخش صالح می توانند جمعی را دنبال خودشان بکشانند و پایگاه مردمی بسازند، اما با سیطره دوباره حوثی ها  نقشه ی اولیه ائتلاف عربی شکست خورد و امارات ماند و پسر صالح و البته یک عدد بن سلمان جاه طلب.

 حلقه‌ی وصل ماجرا اتفاقا به ریاض  بر می گردد. بن سلمان و عربستان در واقع سوریه را از دست داده اند. به هر حال آن جا با حضور مدافعین حرم، سعودی ها وزنی ندارند. عراق هم که کاملا دست بالای ایرانی ها را بالای سر خودش دارد، می ماند لبنان و یمن. لبنان البته که سال هاست با تثبیت موقعیت دمکراتیک حزب الله کنار آمده. پس زدن این موقعیت دشوار است، اما خب چند پارگی قومیتی و مذهبی طمع عربستان را به همراه داشته و آن ها در هفته های گذشته سعی کردند کارهایی کنند. درواقع سعودی ها قید سوریه و عراق را زدند، به لبنان چشم دوخته اند و این حذف صالح هم نشان می دهد که یمن هم احتمالا در کنار سوریه و عراق قرار گرفته. یعنی سعودی ها حریف حوثی ها نشدند و صرفا می خواهند با همکاری امارات، پسر صالح را به عنوان یک آلترناتیو ضعیف داشته باشند و کم کم مجبور می شوند عرصه ی یمن را خالی کنند. انگار که یمن در موقعیت یک سال پیش سوریه قرار دارد.


عادل فردوسی پور یا (مجری هفته)

ویژه برنامه نود به مناسبت قرعه کشی جام جهانی مهمان ویژه ای داشت؛ لوئیس فیگو. اتفاقات خوب آن روز زیاد بودند؛ صراحت عادل که برنامه را زنده و خوش ریتم کرد. صبوری صدا و سیما که رهاتر از همیشه کراوات و آستین حلقه ای را پوشش داد. البته تعامل خاتم ماریا کوماندنیا که باعث شد رسانه ملی،مخاطب ملی و میلیونی داشته باشد. اما خب انگار در فضای فکری عقب افتاده  دائما یک جای کار می لنگد.

هنوز ساعتی از پخش برنامه نگذشته بود که خبرنگارورزشی یک روزنامه دست به افشاگری زد و طبق ادعایی از دستمزد ۵۰۰ میلیونی فیگو نوشت. ارتباط غلط میان دستمزد میلیونی و زلزله با همکاری شبکه های اجتماعی به خوبی انجام شد. موج هجمه ها به راه افتاد. پشت بندِ هجمه ای که از صدقه سر اصطلاحا افشاگری آن خبرنگار رخ داد، یکی مثل لیلا اوتادی هم به عادل فردوسی معترض شد و رسانه های یک جریان سیاسی هم یاد تسویه حساب با فردوسی پور افتادند. برخی هاشان از ضعف فردوسی پور مقابل فیگو نوشتند و این گونه نتیجه گرفتند که فردوسی پور مقابل مهمان خارجی اش ذلیل بوده و از این حرف هایی که همیشه هست. به هر حال از آن ها بعید نبود. همین اشارات بی وقفه عادل به پوشش مجری مراسم، خیلی به مذاق یک تفکر سیاسی خوش نمی آید و همان تفکر هم دائما و اساسا پایه گذار نگاه تحقیر آمیز به فوتبال است.      

یک هفته و چند چهره؛ 

    
نگاهی که فوتبال و هرگونه تفریح پر طرفدار دیگر در جامعه را برای منکوب کردن به معضلات اجتماعی و شکاف طبقاتی وصل می کند و مطابق یک نسخه امتحان پس داده و موفق، با پر رنگ کردن عدد و رقم ها سعی در تخطئه آن پدیده دارد. پدیده هایی که یک نقطه ی اشتراک پر رنگ دارند؛ فضاهایی ایجاد می کنند که تماما نمی شود تحت کنترل گرفت. این لَختی، مورد پسند عده ای نیست و آن ها از فرصت غرض ورزی یک خبرنگار ورزشی با همکاری بازیگران دست چندم و شهرت طلب سینمایی، پروژه ای را اجرایی می کنند که بی نهایت کهنه به نظر می رسد.

نباید فراموش کنیم که حضور فیگو در استودیو تلویزیون دولتی ایران، چنان بُرد تبلیغاتی و تصویرسازی مثبتی دارد که خیلی از دیپلماسی های سیاسی از ایجاد آن ناتوانند. از طرفی حس این که ما مردم ایران در سایه  امنیتی که داریم با پرستیژ تمام، یک محصول تلویزیونی کلاس بالا با مهمانی طراز اول تماشا می کنیم، حس بی نظیری است. نوعی غرور  که از آرامش و امنیت می آید. ما لایق چنین فضاهایی هستیم و باید باور کنیم که مثل خیلی از کلاس بالاهای دنیا به سلیقه ها و علاقه ها بها می دهیم و زندگی هامان حداقلی و جهان سومی نیست.  توسعه، شاید اول در ذهن ها ایجاد می شود و بعد به کوچه و خیابان می رسد. توسعه ذهنی، کار فرهنگ و رسانه است و کاری که نود کرد، نوعی از توسعه ذهنی است. چه بهتر که فریب دلسوزان فِیک و فرصت طلب را نخوریم.


علی حاتمی یا (کارگردان هفته)

به مناسبت زادروز علی حاتمی

در سال های پسا فرهادی (تکرار کم خلاقیت سینمای اجتماعی) و طی یک دهه گذشته به طور خاص، سینمای ایران از چیزهایی خالی شده که هر چقدر به گذشته نگاه می کنیم بیشتر این جای خالی به چشم می آید؛«رنگ بندی و هویت های متکثر» در زمانه ی علی حاتمی هر کارگردان و یا غالب آن ها مختصاتی را ارائه می کردند که ویژه ی خود آن ها بود.

یک هفته و چند چهره؛ 

فیلم علی حاتمی واجد مولفه هایی بود که فقط برای خود علی حاتمی بود. تماشای او یعنی تماشای کارهایی تاریخی و نوستالژیک و شاعرانه، می توانستی این ملغمه ی دیالوگ و شعر و تاریخ و خوش رنگ و لعاب را دوست داشته باشی و برایش جان بدهی و یا برعکس نخواهی و اصلا تماشایش هم نکنی؛ دلشدگان، سوته دلان، هزار دستان، مادر و طوقی و… همه مولفه های مشترکی داشتند که از جهان ذهنی «منفرد» سازنده اش نشات می گرفت، جهانی خاص و یگانه و در نهایت اصیل!

محصولات فرهنگی وقتی در دسترس و در چرخه ی انتخاب قرار می گیرند، مثل: هر عرضه ی داد و ستد دیگری اگر منحصر به فرد و اصیل نباشند و در عرضه و تقاضا دچار دردسر خواهند شد و این حال و روز سینمایی است که نه حاتمی دارد، نه مهرجویی اش آن نگاه فلسفی سهل و ممتنع دارد، نه تقوایی اش دل به کار می دهد، نه بیضایی اش در جریان است و این می شود که با کلی کارگردان پیرو طرفیم. دنباله روهایی که از موفقیت دیگری کپی می کنند و رد کپی را هم نمی توانند پاک کنند. پس از سمت تماشاچی تیزهوش طرد می شوند. جای حاتمی و حاتمی ها خالی است.


سروش صحت یا (لیسانسه هفته)

ماجرای سکانس هجو آمیز آب تنی با کت و شلوار در مجموعه «لیسانسه ها» خیلی خبر ساز شد. در واقع با توجه به سابقه ذهنی که از سروش صحت و جنس سریال سازی او داریم، وقوع این دست حواشی از پس کارهای او، اتفاقا خیلی قابل پیش بینی است. صحت اصولا صدایی خلاف جریان مسلط در صدا و سیما است. از همین جهت باید حضورش را قدردان باشیم .

ابتدا کمدی سازهای تلویزیون را مرور کنیم تا برسیم به سروش صحت و لیسانسه ها؛ سیروس مقدم و پایتخت، دورهمی و مهران مدیری، خندوانه و رامبد جوان و سعید آقاخانی و سریال های گاه و بیگاهی که بیشتر کپی ناموفقی از کارهای عطاران است.

هر کدام از این فضاهای مفرح مختصات خاص خودش را دارد و برگ برنده ای. مثلا مدیری در لحن و اجرا و استفاده درست از کلام موفق است. بازی با میمیک صورت، مکث و ریتم، از خصویات این فرم از طنازی است. او حتی تمسخر هم را در قالب طنازی های خودش نهادینه می کند و البته که انرژی های منفی مردم را خارج می کند، اما سال هاست که دیگر اتفاق خاصی نیست.

یک هفته و چند چهره؛ 

 طنز عطاران که جایش به شدت خالیست و آقاخانی آن را در سطحی ضعیف ادامه می دهد، طنزی مختص به موقعیت است. شناخت واقعیت زندگی روزمره و نزدیکی زیاد به مخاطب که با رِندی و تیزهوشی عطاران مخلوط می شود، بیانگر نوعی از فضای مفرح و انتقادی است که بدیلی ندارد. از آن طرف طنز موجود در سری های «پایتخت» با همه‌ی شیرینی اش به طرز غیر قابل انکاری فکر ساز نیست و بی تعارف تا حد زیادی به رفتار و گویش جغرافیایی وابسته است. رامبد و خندوانه هم که به نوعی کمدی مکتبی و آکادمیک را در قالب های گوناگون و به روز ارائه می کنند. از ارائه تک نفره ی یک نمایش کُمیک تا یک مسابقعه ذاتا خنده دار، صحت اما حکایت دیگری دارد در میان همه‌ی این ها، او به جرات کُند ترین و خلوت ترین کمدی را در تلویزیون ارائه می کند و البته سورئال ترین آن ها را.

شروع طوفانی و متفاوت «لیسانسه ها» در سکانس سرگردانی سه کاراکتر اصلی داستان در یک بیابان ناشناخته.  سکون سازی و فاصله گذاری دائمی میان دیالوگ ها. موقعیت های که به حوصله پرداخت می شود و عجله ای برای رد شدن و مزه ریختن های کلامی ندارد. کاراکترهایی که کاملا شخصیت منحصر به فرد دارند و کمتر تیپیکال رفتار می کنند، طنز صحت را ویژه و خاص می کنند. او با ساخت چنین فضایی هر جقدر که می خواهد دست به هجو می زند. سورئالیسم موجود درکارهای او اجازه می دهد تن کاراکترهای کت و شلوار کند و به استخر بفرستد.  از دل این هَجو نوعی نقد ظریف و دلنشین در می آید. چه خوب که تلوزیون این صداها را تحمل کند. هم مخاطب می بَرَد و هم رسانه ملی.

صحت، شان مخاطب را حفظ می کند و برای کار ارزش قائل است. ببینید استفاده درست از موسیقی آوازی ایران را و شوخی های محترم و به جایی که با فضای آواز ایرانی می کند. شوخی های ژآنری با ابزار های سینمایی مثل اسلوموشون و…لیسانسه ها پر از خلاقیت است. این آب تنی با کت وشلوار را چه بهتر درتلویزیون خودمان نقد کنیم تا در تلویزیون های معاند آن ورآبی. در واقع سوزنی است به خودمان در کنار جوالدوزهایی به دیگران. والسلام.


منبع: برترینها

ناگفته‌های «آیدا سرکیسیان» از همسرش «احمد شاملو»

زندگینامۀ شاعران، نویسندگان و هنرمندان همواره برای خیل عظیمی از خوانندگان جذاب بوده و هست. نزد گروهی از چهره‌های سرشناس، ولعِ سخن‌گفتن از خویش یا ذکر حالات و مقامات نام‌آورانی که روزگاری با آن‌ها سر و سرّی داشته‌اند پایانی ندارد. کسانی مشتاقند فرصت گفت‌وگویی دست دهد تا با سیاه‌کردن هفتاد من کاغذ، ریز و درشتِ رخدادهای زندگی و آنچه از سردی و گرمیِ روزگار چشیده‌اند روی دایره بریزند، و در این میدان باکی هم ندارند تا در غیابِ شاهدانِ عینی با دوغ و دوشاب کردن، حقایقی را مخدوش کنند، پای خود را از حوادثی بیرون بکشند، خود را عامل اصلیِ یک جریان معرفی کنند، ماجراهایی را پس و پیش کنند، شخصیت‌هایی را نادیده بگیرند، پای چهره‌هایی را به جاهایی باز کنند! معاشران دوران جوانیِ خود را از میان مشاهیر دستچین کنند، نقش «پدر معنوی و پیش‌گو» به خود بدهند و خلاصه تاریخ را آن‌گونه که می‌خواهند با هر طول و تفصیل و لفت و لعابی که خریدار داشته باشد «شفاها» روایت کنند.

 آیدا سرکیسیان با روایت ناگفته‌های فراوان سکوتش را درباره‌ احمد شاملو شکست

آنچه در هر کجای جهان «تاریخ شفاهی» یا «خاطره‌نویسی/ خاطره‌گویی» خوانده می‌شود هرگز از این آفات در امان نبوده و نیست. اما در عصری که هرکس می‌کوشد به کمترین بهانه، داخل گود شود و موقعیتی ویژه برای خود تدارک ببیند شماری از نامدارانِ حیطه‌های علم و فرهنگ و هنر و سیاست نیز در روایت «شفاهیِ» روزگارانِ گذشته حاضرند بر خود زخم بزنند، به اشتباهات و کج‌روی‌هایشان اعتراف کنند تا به هر بهای ممکن، روایتی صحیح از حاصلِ اوقاتِ باخبری و بی‌خبری و پست و بلندِ سلوک شخصی و اجتماعیِ خود و هم‌نسلانشان ترسیم کنند.

گاه آنچه «تواریخ شفاهی» را هیجان‌انگیز و پُرخواننده می‌کند نقل موضوعات شخصی، روابط و مناسباتِ فی‌مابینِ شخصِ مورد نظر با دیگران، و در مجموع، ذکر جزئیاتی است که اغلب نانوشته می‌ماند یا مواردی دیگر که می‌توان آن‌ها را، یک‌کلام، «اندرونیات» خواند. کسانی این دست روایات را از مقولۀ «حواشی» تلقی می‌کنند که ارتباطی با «متن» ندارد و  فی‌المثل خواهند گفت سرک‌کشیدن به آستانه و پستوی خانه شاعر بیهوده است؛ و  در مقابل، دیگرانی با تأکید بر اهمیت این اطلاعات می‌گویند زندگینامه‌نویسی بدون در مشت داشتن جزئیات، راهی به دهی نمی‌برد و کمترین آگاهی از زندگی هنرمند، گاه گره‌گشای شخصیت و آفرینش‌های هنری او  می‌شود. نتیجه جدال بی‌فرجام مخالفان و موافقان آثاری که به زندگیِ شخصی هنرمندان می‌پردازند هرچه باشد نمی‌توان موقعیت انسانیِ هنرمند را با درک نادرست نظریه‌های ادبی و به‌ویژه «مرگ مؤلف» کتمان کرد.

اما راویِ این تواریخ همیشه «قهرمان» داستان نیست؛ در مواردی نادر این راوی، یارِ غار و گاه نیز هم‌نفس و جان و جهانِ «قهرمان» است و به‌خلافِ معمول، تمایلی به عمومی‌کردنِ «اندرونیات» و ورق‌زدنِ دفتر ایامِ ماضی و بیان ماجراهایی که از سر گذرانده‌اند ندارد؛ مبادا چنین تصور شود که حالا او عزم کرده در غیابِ «استاد» پرده را کنار بزند، به صحنه بیاید و نگاه‌ها را به‌سوی خود معطوف کند؛ چنین است که شوقی به انتشار «نامه‌های عاشقانه»ای که شاعر به او نوشته ندارد، نیم‌قرن خاموش می‌ماند و حتی هنگامی که مُهر سکوت را می‌شکند می‌کوشد خود را کنار بکشد تا معشوقِ باشکوهش را تنها بر صحنه نظاره کند. «بام بلند هم‌چراغی»چنین روایتی است.

احمد در آینه

آیدا سرکیسیان چگونه سال‌های زندگی با احمد شاملو را روایت کرد؟

بابک توانایی – روزنامه نگار: احمد شاملو در همان سال‌هایی که در قید حیات بود مصاحبه‌های فراونی می‌کرد و در آن مصاحبه‌ها بسیار پیش می‌آمد که نظراتش را درباره موضوعات مختلف- از زندگی شخصی گرفته تا مسائل ادبی و حرفه‌ای- به زبان بیاورد. بعد از درگذشتش نیز کتاب‌های متعددی درباره او نوشته یا گردآوری شد که در آن‌ها سعی شده بود گوشه‌هایی از زندگی او را روشن‌تر کنند و این تلاش و سعی‌ها عموما به این صورت بود که نویسنده یادداشت یا مصاحبه‌شونده از کسی حرف بزند که خودش توفیق یافته بود درکش کند و بشناسدش. این روند ادامه داشت و هر از گاهی ما با کتابی مواجه می‌شدیم که از چنین ساختاری تبعیت کرده بود و گاهی نیز پیش می‌آمد که حرفی زده شود و بعدها بستگان و دوستان درجه‌یک احمد شاملو زبان به تکذیب آن حرف بگشایند که در این روزگار حرف‌های خلافِ واقع کم نیستند.

حالا بعد از ۱۷سال که از مرگ احمد شاملو می‌گذرد کتابی درآمده که یکسر متفاوت است با آنچه تا پیش از این درآمده بود. این بار آیدا سرکیسیان، همسر احمد شاملو، درباره آن شاعر حرف زده‌است، در کتابی با عنوان «بام بلند هم‌چراغی» که حاصل تلاش سعید پورعظیمی است. کتاب با آیدا شروع می‌شود. اینکه او کیست و کجا متولد شده است و پدر و مادرش که بوده‌اند. و چه شروع هوشمندانه‌ای است این شروع. چرا که زنی که قرار است روایت کند آن‌چه بر او و همدم سالیانش رفته در روزگاران باید ابتدا شناساند. شروع کتاب یک شروع کلاسیک است.

از روزهایی حرف زده‌می‌شود که باب آشنایی باز شده و از این حرف زده‌می‌شود که چگونه عشق آغاز شد؛ عشقی که بعدها تا لحظه مرگ ادامه یافت و شبی که احمد شاملو در خانه‌اش درگذشت چنان غمی بر دوش و شانه همسر گذاشته بود که خودش در همین کتاب «بام بلند هم‌چراغی» از آن این‌طور روایت می‌کند: «ناگهان خودم را روی زمین احساس کردم» که منظور قطعا همین است که در تمام آن سال‌ها ، ماه‌ها،  هفته‌ها، روزها، ساعت‌ها و لحظه‌هایی که با احمد شاملو می‌گذشته و زندگی می‌رفته در آسمان بوده‌است. آشنایی آیدا و احمد شاملو یک آشنایی معمولی نبود. جایی در کتاب می‌گوید: «تا شاملو بود پاهایم روی زمین نبود.»

(صفحه ۳۳۸) و بعد شبی را در این کتاب روایت می‌کند که شب خداحافظی با جسم خسته احمد شاملو بوده است. «ایمان و سیروس با هم رسیدند. ماساژ قلبی دادند… از همه خواستم تنهایم بگذارند. کمک نمی‌خواستم. دوست داشتم خودم همه کارهایش را انجام دهم. با صابون خوشبو بدنش را شستم و لباس‌های نو تنش پوشاندم… مدت‌ها بود من قد و بالای احمد را ندیده بودم؛ از وقتی پایش را بریده بودند روی صندلی می‌نشست و قدش را نمی‌دیدم. پاهایش، شانه‌هایش… قد و قامتش از یادم رفته بود. چهارسال شاملو را خوابیده یا نشسته دیده بودم.» (صفحه ۳۳۸)

آیدا در کلماتی که به‌کار می‌برد بسیار محتاطانه عمل می‌کند و این احتیاط از این باب است که چند‌بار توضیح می‌دهد که نمی‌خواهد به جای احمد شاملو از او حرف بزند که اگر قرار بود کسی حرف بزند خودش بود و تنها خودش بود و او نمی‌خواست زمانی‌که زنده بود از خودش چیزی بگوید که معتقد بود تنها کار است که از آدم می‌ماند و چیزهایی مثل زندگی‌نامه نمی‌تواند اسباب قضاوت آیندگان به شمار‌ آید و اسباب ماندگاری آدم را فراهم کند. با این حال، کتاب «بام بلند هم‌چراغی» مشحون است از اطلاعات دست‌اول درباره مردی که شاعر بود و از همان دهه۴۰ که به شهرت رسیده بود احساس تعهد و مسئولیت می‌کرد و به همین تعهدش بود که شناخته می‌شد و به قول آیدا «احساس تعهد شاید مهم‌ترین و بارزترین شناسه شاملو باشد از دهه۴۰ به این سو.» (صفحه ۱۹۴) همین احتیاط‌های آیدا سرکیسیان در صحبت کردن درباره شاملو سبب شده تصویری که او در گفته‌هایش می‌دهد تصویری باشد به‌شدت مینیاتوری، گزیده و مینی‌مال.

همه‌جا تعریف از شاملو نمی‌کند و سعی می‌کند حقایق را روشن کند. جایی که نمی‌داند با صراحت می‌گوید، نمی‌داند و سعی نمی‌کند تاریخ بسازد و سعی نمی‌کند از همسری دفاع کند که برای او همه‌چیز بود. از او پرسیده می‌شود وقتی لقب «شاعر ملی ایران» را در باب شاملو به کار می‌بردند چه واکنشی نشان می‌داد، می‌گوید: «می‌گفت ولمون کنین بابا! شاعر ملی کسی‌ است مثل حافظ یا مولوی که مردم شعرهایشان را می‌خوانند. همه شعر مرا نمی‌خوانند.

در این صورت من نمی‌توانم شاعر ملی ایران باشم.» شاید روایت آیدا سرکیسیان از شاملو و تصویری که از او می‌سازد تصویری جانبدارانه نیز به‌شمار رود که در مواردی این‌طور است و کاری نمی‌توان کرد و اهمیت کتاب «بام بلند هم‌چراغی» در این است که این روایت‌ها و تصویرها را به سندی ماندگار تبدیل کرده که می‌توان به کمکش درک بهتر و کامل‌تری از شاملو و زندگی‌اش پیدا کرد. سعید پورعظیمی در مقام مصاحبه‌کننده روایت‌های دیگری را هم بازگو می‌کند در باب واکنش احمد شاملو به لقب «شاعر ملی» که برخی از نزدیکان و دوستانش به او داده بودند.

پورعظیمی به آیدا سرکیسیان می‌گوید: «ابوالحسن نجفی و ضیاء موحد و صاحب‌نظرانی دیگر معتقدند شاملو مهم‌ترین و بزرگ‌ترین شاعر ما بعد از عصر حافظ است. پاسخ موحد به من درباره این اظهارنظر این بود که شاملو خودش را در این جایگاه می‌دید و من می‌دانستم که دوست داشت کسی این حرف را بزند. من هم گفتم. خیلی‌ها پذیرفتند و تعدادی دیگر هم مخالف بودند.» (صفحه۱۹۴) سال‌ها پیش منصور کوشان، شاعر و منتقد ادبی، در مقاله‌ای نوشته بود که اواخر دهه ۶۰ وقتی می‌خواستند مجله «تکاپو» را راه‌اندازی کنند سراغ شاملو رفتند تا با او مصاحبه کنند و مصاحبه هم کرده بودند و از او پرسیده بودند چرا مهاجرت نمی‌کند و او گفته بود چراغش در این خانه می‌سوزد و در همان شماره بود که عنوان شاعر ملی را به او داده بودند.

 آیدا سرکیسیان با روایت ناگفته‌های فراوان سکوتش را درباره‌ احمد شاملو شکست

آیدا در تمام کتاب به شکلی خونسردانه و تودار درباره شاملو حرف می‌زند. حتی جایی که صحبت درباره دعوا یا حرف خلافِ واقعی است که درباره شاملو شایع شده سعی می‌کند با خونسردی جواب بدهد. بسیار کم پیش می‌آید از کوره در برود. اما یک‌جا بسیار محترمانه و نجیبانه عصبانی می‌شود و آن جایی است که حرف ابراهیم گلستان پیش می‌آید که در کتاب «نوشتن با دوربین» گفته بوده «شاملو تمام ثروت طوسی حائری را بالا کشید و از خانه بیرونش کرد.» این‌جاست که‌آیدا می‌گوید: «آقای گلستان یک جمله گفته که جان مرا آتش زد!» و بعد می‌گوید: «شاملو ثروت طوسی را بالا کشید؟

شاملو خودش خانه طوسی را برای همیشه ترک کرده بود. خانه‌ای که در یکی از کوچه‌های میدان ژاله و ملک شخصی طوسی بوده.» و بعد درباره گلستان می‌گوید :«آقای گلستان درکی از زندگی شاملو ندارند؛ ایشان جور دیگری زندگی کرده. شکل زندگی‌اش به کلی با زندگی شاملو فرق داشته. نه از نظر مالی مشکل داشته، نه در‌به‌در بوده، نه در آبادی‌های محروم کویری زندگی کرده، نه فقر و محرومیت تحمیل‌شده بر آن مردمانِ مظلوم را با تمام روحش حس کرده و نه ناعادلانه زندان رفته…» (صفحه ۴۱) با این حال، همه این حرف‌ها باعث نمی‌شود وقتی صد صفحه بعد در همین کتاب می‌خواهد نظر شاملو را درباره داستان‌های گلستان به زبان بیاورد نگوید:«می‌گفت گلستان یکی از درخشان‌ترین نثرهای مدرن زبان فارسی را دارد!» (صفحه ۱۴۲)

 
کتاب «بام بلند هم‌چراغی» سرشار است از تصاویر کوتاه و قضاوت‌های تاریخی و سندساز. از حشو و زوائد بسیار دور است و می‌توان با آن دوره بسیار مهمی از تاریخ ادبیات معاصر ایران را درک کرد.

کتاب «بام بلند هم‌چراغی» تنها به زندگی شخصی احمد شاملو و رابطه‌اش با آیدا سرکیسیان نمی‌پردازد. روایت‌های شفاف و درخشانی از ادبیات معاصر ایران و نقش شاملو در آنها دارد ، روایت‌های بکری دارد از چگونگی شکل‌گیری بخش عمده‌ای از کتاب‌های شاملو و دیدگاه‌های بعضاً جنجالی و بحث‌برانگیزش درباره‌شخصیت‌هایی چون حافظ و فردوسی و ادبیات کلاسیک فارسی. توضیحات آیدا سرکیسیان درباره نظرات شاملو درباره ادبیات کلاسیک با نامه‌هایی که از شخصیت‌های مختلفی چون یدالله رؤیایی در انتهای کتاب آمده تکمیل شده است. رؤیایی در نامه‌ای از سفرش با شاملو به آذربایجان برای بزرگداشت نظامی گنجوی صحبت می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه او و شاملو در آن سفر با چهره‌های سنتی ادبیات کنار آمده بودند.

 آیدا سرکیسیان با روایت ناگفته‌های فراوان سکوتش را درباره‌ احمد شاملو شکست
کاری یگانه

منصور اوجی

با سلام

حضور دوست جوانم سعید پورعظیمی

شما می‌دانستید پاره‌ای از انسان‌ها سرانجام به شکل اسم خودشان می‌شوند؛ من که به چنین چیزی باور دارم و شعرش را هم گفته‌ام که در همین نامه آن را برایت خواهم نوشت. شما با این دو کارِ کارستانتان «من بامدادم سرانجام» و «بام بلندِ هم‌چراغی» مصداقِ اسم و فامیل خودتان شده‌اید: هم خجسته و نیک‌بخت و هم بزرگ و والا. وقتی این کتاب را دیدم حیرت کردم. دیگران هم درمورد شاملو خیلی کارها کرده‌اند و نوشته‌اند و کتاب بیرون آورده‌اند؛ ولی این دو کارِ شما چیز دیگری است: یکّه و یگانه و بی‌همتا. عمر بر سرِ این کار گذاشته‌اید.

به‌محضِ رسیدنِ کتابِ اول، با تورّقی در آن به یاد سیروس طاهباز افتادم و کارِ گران‌سنگ او در مورد نیما. و اگر طاهباز نبود، آثار نیما این‌گونه به دست مردم نمی‌رسید و طاهباز با این کارش خود را مخلّد کرد و شما نیز با این کارتان در مورد شاملو، مانا و ماندگار شدید. این کارِ شما تجدید چاپ خواهد شد. فروش آن در شیراز عالی است. به هر کس تماس می‌گیرم و سفارش می‌کنم که آن را بخرند، در پاسخ می‌گویند خریده‌ایم و مشغول به خواندن آن. من به سهم خودم به شما تبریک می‌گویم و از این به بعد چشم در راه اثرهای دیگر شما هستم و خواهم ماند. از نثرت و خطّت لذت بردم و بر همتت و پشتکارت آفرین گفتم.پیش از آنکه شعر را برایت بنویسم این نکته را اضافه کنم در سفری که شاملو به شیراز آمد و من خاطرۀ آن را برایت نوشته‌ام، شاملو تنها به شیراز آمد و آیدا همراهِ او نبود.

دوستدارت منصور اوجی

چشم به راه نظرت در مورد کتابم هستم.

و اما آن شعر:

هرکسی به شکل اسم خویش
اسم خویش می‌شود:
این سپیده!
آن فروغ!
این ستاره!
آن غروب!

خسروان همیشه خسروَند
خواه به سرخ‌گل نشیند این
یا در انتظار روزهای بهتری بماند آن!
که نشست وُ ماند وُ مانده‌اند

گاوها به خیش می‌روند
عاشقان ز خویش.

من چه نام دارم، آی!
اسم من، طلسم من
بشکن این طلسم را.
شیراز / دی‌ماه ۱۳۶۵


منبع: برترینها

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (۱۱۲)

برترین ها – نگین فانی نام: اینستاگرام، این روزها تبدیل به دفترچه خاطرات تصویری خیلی ها شده است. بسیاری از چهره های شناخته شده دنیای هنر و ورزش هم، از این طریق با طرفداران خود در دورترین نقاط جهان در ارتباط هستند. از سوی دیگر سعی دارند با این روش هواداران بیشتری نیز برای خود دست و پا کنند که این نیز خود به یک رقابت حیثیتی میان سلبریتی های قرن ۲۱ تبدیل شده است.

حتی گاهی اوقات عکس هایی به اشتراک می گذارند که جنجال بسیاری به راه انداخته و خبرساز می شوند، توجه رسانه ها و مردم به آنها جلب می شود و شهرت بیشتری نیز برای آنها به ارمغان می آورند. در این سری مطالب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم.

 «جیک جیلنهال» برای حمایت از فیلم جدید دوستش «کری مولیگان» به نام «Mudbound» میزبان یک مراسم در جهت تبلیغ این فیلم بود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


  «آرمی همر» تولد سه سالگی دخترش را در کنار دوستان و خانواده اش جشن گرفت.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


خوب، جناب آقای «دیوید بکهام» کلاه قرمزش را هم پوشیده و برای کریسمس کاملا آماده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«اشتون کوچر» در یک مراسم به مناسبت روز جهانی ایدز در کنار جمعی از ستاره ها.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


  وقتی «راک» بابا نوئل باشد به جای این که او سوار سورتمه شود، سورتمه سوار او می شود تا گوزن ها هم خسته نشوند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«جنیفر لوپز» سر صحنه ی فیلم برداری فیلم جدیدش به نام «Second Act»؛ او از معدود ستاره هایی است که همزمان در زمینه ی هنرپیشگی و خوانندگی اینقدر فعال است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«رابرت پتینسون» در یکی از اکران های فیلم «اوقات خوش»، با یک ژست «زودتر عکستان را بگیرید و بروید» در برابر عکاس ها ایستاده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «مدونا» در حال استراحت و گرم کردن خودش پس از یک اسب سواری حسابی.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


هنوز برای قضاوت در مورد این که «اورلاندو بلوم» اِلف بهتری بوده یا «اما استون» خیلی زود است و نمی شود قبل از دیدن فیلم جدید استون در مورد آن نظر داد، اما خوب از لحاظ ظاهری انتخاب بین این دو کار خیلی سختی است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«کانیه وست» به جای به نمایش گذاشتن کلکسیون جدید ییزی در یک فشن شوی سنتی ترجیح داده است این مجموعه را توسط «کیم کارداشیان» و عکس هایی که از او منتشر می شوند به هوادارانش معرفی کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «ریکی مارتین» و «ادگار رامیرز» در یک فوتوشوت مشترک برای عکس روی جلد مجله ی «Out».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 آنقدر قیافه های عجیب و غریب از «لیدی گاگا» دیده ایم که این آرایش متفاوت او اصلا به چشممان نمی آید. البته این آرایشش در واقع بیش از عجیب بودن خاص است و راستش خیلی هم به او آمده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


سبک لباس پوشیدن «لورد» انگار این روزها کمی فرق کرده و خیلی شادتر و رنگی رنگی تر شده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 حتی اگر طرفدار «آدام لمبرت» باشید هم باید قبول کنید که با این تاج و شنلی که پوشیده اولین تصویری که با دیدنش به ذهن آدم می رسد قیافه ی پادشاه کارتون «رابین هود» است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«گوئن استفانی» هم مثل خیلی از اروپایی ها و آمریکایی هایی که به دوبی می روند فکر کرده حتما باید یک عکس این شکلی هم از خودش بگیرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)

 «جاستین بیبر»، سلفی، همین؛ سکوت می کنیم تا خدای نکرده کسی فکر نکند با جاستین مشکل داریم.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«کریس همزورث» و بقیه ی همکارانش در فیلم «انتقام جویان» روی جلد مجله ی «ونیتی فر».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


نتیجه ی دستبرد زدن «سلنا گومز» به وسایل خواهرش!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


دیگر چیز زیادی به زایمان «جسیکا آلبا» نمانده و تخمین زده شده که او در ماه ژانویه سومین فرزند خود را به دنیا خواهد آورد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 خانواده ی «کریسی تیجن» و «جان لجند» دارد چهار نفره می شود!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «جسیکا چستین» در یک فوتوشوت برای مجله ی «ES».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«میسی ویلیامز» و یکی دیگر از آن سافی های دو نفره ی عاشقانه.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«انسل الگورت» با اشتراک گذاری این عکس یادگاری که در طبیعت ژاپن گرفته است گفت که بی صبرانه منتظر است تا هر چه زودتر دوباره به ژاپن سفر کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «هیو جکمن» در کنار «پاتریک استوارت» که  از سال ۲۰۰۰ تا به حال جزء جدا نشدنی «مردان ایکس» بوده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«ایان سامرهلدر» از هوادارانش خواهش کرد تا برای کمک به فعالیت های بنیاد خیریه ی او این تیشرت هایی که خودش هم یکی از آنها را پوشیده است بخرند و حتی به دیگران هم هدیه بدهند، او گفته که برای اینه بتواند فعالیت هایش را ادامه بدهد باید هزاران تیشرت بفروشد!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 سلفی کمی ترسناک «کاترین هایگل» با پسرش جاشوا.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «فرگی» پیش از رفتن به روی صحنه برای اجرا در مراسم دختر شایسته ی جهان.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«بلا ثورن» همراه با خواهرش دنی، ترسناک بودن این عکس را هم سعی می کنیم به جای قیافه ی بلا به سیاه و سفید بودن عکس ربط بدهیم.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «زندایا» روی جلد مجله ی «اینستایل»؛ چرا هر وقت می خواهند زندایا را خوشگل کنند موهایش را مدل وزوی درست می کنند؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «جولیان هاف» و «نینا دوبرو» در یک گردش دوستانه؛ فقط نمی دانیم چرا جولیان با لباس خوابش آمده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «ناتالی امانوئل» هم از آن هایی است که خودشان را از همین حالا برای کریسمس آماده کرده اند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


  یادتان هست روزگاری «کشا» چقدر لاغر بود؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«جرد لتو» از معدود مردهایی است که وقتی چشم هایش را آرایش می کند چهره اش حالت زنانه به خود نمی گیرد، البته باید دید آیا بدون ریش و سبیل هم همین شکلی خواهد بود؟

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «اما رابرتز» در حال تبلیغ یکی از ساعت های جدید برند «کوچ».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


نامزد «کیلی کوئوکو» این هفته بالاخره با یک حلقه ی جواهر خیلی چشمگیر از او درخواست ازدواج کرد. اگر از طرفداران کیلی هستید حتما فیلمی که او از لحظات بعد از این خواستگاری در صفحه ی اینستاگرامش به اشتراک گذاشته است را ببینید و حسابی بخندید.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«تام هولاند» بعد از مدتی به وصال سگش رسیده، اما بر عکس خود تام سگش چندان خوشحال به نظر نمی رسد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«نایل هوران» و «اد شیرن» همراه با جمعی از دوستانشان که ما نمی شناسیم.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «امیلیا کلارک» بعد از تماشای فیلم «هنرمند فاجعه» در حدی تحت تأثیر قرار گرفته که در این عکس، پوستر فیلم را هر چند با اندکی تفاوت، بازسازی کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «دمی لواتو» در حاشیه ی حضور در یک شوی رادیویی در سن خوزه.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «کریس پرت» در حال خوردن قهوه در افق محو شده است؛ او این هفته به طور رسمی برای جدایی از «آنا فاریس» درخواست طلاق داده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «ریس ویترسپون» در کنار «لارا درن»، دوست عزیزی که در زمان بازی در سریال «دروغ های کوچک بزرگ» پیدا کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«اسکات ایستوود» در سفر به ژاپن عاشق این کشور و فرهنگ آن شده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «سم اسمیت» در کنار «التون جان» در مراسم ویژه ی بنیاد مبارزه با ایدز التون جان به مناسبت روز جهانی مبارزه با ایدز.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«هیلاری داف» هم علاقه ی زیادی دارد روابط ظاهرا خوبی که با پسر کوچولویش دارد را به نمایش بگذارد.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 

 «کریس رونالدو» و یکی از چهار بچه اش؛ به نظرتان پنجمی کی به دنیا خواهد آمد؟!

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


«سارپ لونداوغلو» همسر سابق «بیرجه آکالای» که بلافاصله پس از جدایی اش از بیرجه عشق جدیدی را آغاز کرده دارد زندگی اش را خیلی خوش و خرم می گذراند.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 اما «بیرجه آکالای» که هنوز یک سال هم از جدایی اش از همسرش نگذشته، نتوانسته جلوی خودش را بگیرد و دلتنگی اش برای او را اعلام کرده است؛ این خانم بغل دستی اش هم مادر بیرجه است.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «ابراهیم چلیک کول» با این عکس از اضافه شدن یک عضو جدید به خانواده اش خبر داد.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «سرنای ساری کایا» در حال بهره برداری از وقت تلف شده اش در حین عملیات خوشگل سازی.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «الچین سانگو» در یک دور همی دوستانه به مناسبت برگشتن دستیار عزیزش از سفر.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


 «هانده ارچل» در فوتوشوت جدیدش برای مجله ی «L’Officiel».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


«جی دراگون» در سفر به ژاپن و در حال خرید لباس.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «بائه سوزی» و یکی دیر از آن سلفی های از روی بی حوصلگی.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 از قیافه ی «سو یونگ چوی» معلوم است که حسابی دارد از خوردن قهوه اش لذت می برد.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «نام جو هیوک» و «جی سو» که زمانی در سریال «عاشقان ماه» نقش شاهزاده های سیزدهم و چهاردهم را بازی می کردند، در دنیای واقعی هم دوستان خوبی برای هم هستند.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 به احتمال زیاد این عکس «لی جونگ سوک» مربوط به صحنه ای از یکی از کارهای جدیدش باشد، اما او هیچ توضیحی در این مورد نداده است.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «لی سونگ کیونگ» تمام تلاش خود را کرده تا هر نشانی از تعلق به آسیای شرقی را از چهره ی خود پاک کند!

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


«سلمان خان» در مراسم افتتاحیه ی سوپر لیگ هند.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 پشت این لبخندهای دوستانه ی «کاترینا کیف» و «آلیا بهات» و این لباس های هماهنگی که پوشیده اند مطمئنا یک رقابت پنهان هم وجود دارد.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «رانویر سینگ» روی جلد مجله ی «گراتزیا» ی هندوستان.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «آکشی کومار» در برنامه ی میزگرد هنرپیشه ها در کنار ستاره های دیگر بالیوود، «وارون دهاوان»، «آیوشمان خورانا»، «عرفان خان» و «راج کومار رائو».

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


«شاهد کاپور» دیگر برای مخفیانه به نمایش گذاشتن کفش هایش زحمت نکشیده و خیلی صادقانه به سراغ اصل مطلب رفته است.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112) 


 «شیلپا شتی» سر صحنه ی برنامه ی تلویزیونی «Super Dance» در کنار ستاره ی قدیمی هند «گویندا».

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (112)


منبع: برترینها

«رویا سلطانی»؛ بسکتبالیست معلولی که قهرمان قایقرانی شد

در روزهایی که اخبار فوتبالی در راس همه اخبار قرار دارند و حتی از سیاست پیشی گرفته‌اند در گوشه و کنار ورزش ایرانی اتفاقات زیادی افتاده‌است که همیشه زیر سایه فوتبال نادیده گرفته می‌شود. مانند اولین مدال طلای تیم قایقرانی بانوان ایران که «رویا سلطانی»‌ دختر قهرمان زنجانی بدست آورد. خانم سلطانی تا به حال در دو ورزش قایقرانی و بسکتبال ملی پوش بوده‌است و در هردو نیز توانایی‌های خود را نشان داده‌است. به بهانه دو مدال خوشرنگ این دختر قهرمان در مسابقات قایقرانی قهرمانی آسیا در دو رشته کایاک و ووآ با این دختر زنجانی گفتگو کردیم.

 بسکتبالیست معلولی که قهرمان قایقرانی شد!
خانم سلطانی از خودتان برایمان بگویید. چه زمانی تصمیم گرفتید ورزش کنید و چطور شد که رشته قایقرانی را انتخاب کردید؟

من متولد ۱۳۵۹ در استان زنجان هستم و در حال حاضر کارمند دانشگاه علوم پزشکی زنجان هستم. پیش از قایقرانی در بسکتبال فعال بودم. اما خیلی دوست داشتم در یک رشته انفرادی هم فعالیت کنم. و وقتی فهمیدم که معلولین هم قایقرانی دارند بسیار مشتاق شدم که در این رشته فعالیت کنم. خوشبختانه آقای کمال عشق که مسئول هیئت جانبازان معلولین ما بودند بسیار مرا کمک کردند و توانستم در کایاک تعادل بگیرم و توسط آقای مهدوی نیا هم استعدادیابی شدم و به تیم ملی دعوت شدم. به من گفتند مطمئنم در این راه پیشرفت می‌کنی و خدا رو شکر نتیجه خوبی داد و توانستم موفق شوم.

ما سابقه چنین مدالی داشتیم؟

قبلا در مسابقات آسیایی اینچئون توانستیم با همکاری بچه‌ها مقام را برنز را کسب کنیم.

خودتان هم حضور داشتید؟

نه من قایقرانی تا به حال شرکت نکرده بودم و در حال حاضر یکسال و نیم است که در این رشته کار می‌کنم و بعد از اینکه به اردوی تیم ملی رفتم توانستم مدال طلا و نقره کسب کنم.

پیش از شما هم مدال طلا و نقره داشتیم؟

نه من اولین کسی بودم که توانستم این مدالها را برای قایقرانی بانوان ایران بیاورم.

 بسکتبالیست معلولی که قهرمان قایقرانی شد!
دلیل معلولیت شما چیست؟ چطور برایتان اتفاق افتاد؟

دلیل معلولیت من فلج اطفال است. در چهارسالگی دچارتب شدم و در نهایت هردوپای من به مشکل خورد و تا دوران دبیرستان به هیچ ورزشی نرفته بودم و بعد توسط هیئت جانبازان و معلولین وارد ورزش شدم و فعالیت‌هایم را آغاز کردم و بسکتبال را انتخاب کردم.

در بسکتبال چطور ورزشکاری بودید؟ توانستید مثل قایقرانی موفق باشید؟

بله در بازی‌های آسیایی اینچئون امتیازآورترین گلزن ایران من بودم.

پس در دو رشته لباس تیم ملی پوشیدید. هنوز هم بسکتبال را ادامه می‌دهید یا اینکه قایقرانی جای بسکتبال را برایتان پر کرده‌است؟

خب در کنار قایقرانی بسکتبال کمرنگ‌تر شده‌است. در حال حاضر هم برای تیم ملی بسکتبال دعوت شدم. بازی‌های آسیایی جاکارتا کایاک ندارد. ولی هنوز هیچ تصمیمی نگرفتم. مردادماه مسابقات جهانی برای قایقرانی داریم که دوماه بعدش هم مسابقات جهانی بسکتبال آغاز می‌شود. واقعا مانده‌ام که چه کار کنم.

کدامشان را بیشتر دوست دارید؟

واقعا هردو را دوست دارم. بسکتبال یک ورزش تیمی و هیجان انگیز است. قایقرانی هم ورزش انفرادی و آرامشبخشی است.

برای المپیک برنامه دارید؟

اگر در بازیهای جهانی پرتغال خوب نتیجه بگیرم به المپیک ۲۰۲۰ دعوت می‌شوم.

با این همه مشغله و انجام دو رشته چه کار می‌کنید؟ اطرافیان از شما حمایت می‌کنند؟

با برنامه‌ریزی‌هایی که کردم تقریبا به همه کارهایم می‌رسم. همکاران هم واقعا همکاری داشتند و کمک کردند که بتوانم در این اردوها حضور داشته باشم. واقعا همگی خوشحال می‌شوند و حتی به استقبال من آمدند.

 بسکتبالیست معلولی که قهرمان قایقرانی شد!
به عنوان یک ورزشکار قهرمان از وضعیت خودتان و ارتباط با مسئولین راضی هستید؟

بله خوشبختانه با اینکه من هیچ وقت مسابقات برون مرزی نداشتم اما به من اعتماد کردند و برای من قایق تهیه کردند و مرا به مسابقات اعزام کردند و من واقعا از این اعتماد خوشحالم.

بعد از قهرمانی‌ شما معلولینی که شما را می‌شناختند چه واکنشی نشان دادند؟

در هیئت جانبازان و معلولین همه معلول هستند و متاسفانه همچنان در نسل جدید هم شاهد معلولیت‌ها هستیم. همه کسانی که قطع عضو می‌شوند وقتی ما را می‌بینند خوشحال می‌شوند و می‌فهمند که معلولیت پایان راه نیست.

حالا آرزوی ورزشی شما چیست؟ چیزی که به آن فکر می‌کنید و برایش تلاش می‌کنید؟

واقعا آرزو دارم در المپیک ۲۰۲۰ مدال بگیرم.


منبع: برترینها

ابوریحان بیرونی؛ خورشید خوارزم

هفته نامه صدا – سهیلا تقوی نژاد: هیچ تاریخی از ریاضیات، نجوم، جغرافیا، انسان شناسی و یا تاریخ دین بدون تاکید بر سهم عظیم ابوریحان بیرونی کامل نیست.

ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، که اغلب به عنوان «ابوریحان بیرونی» شناخته می شود (متولد ۵ سپتامبر ۹۷۳ در خوارم – در ازبکستان امروزی -، متوفی در تاریخ ۱۳ دسامبر ۱۰۴۸ در غزنین، افغانستان امروزی) پژوهشگر و متخصص ایرانی قرن یازدهم بود.

او همکار ابن سینا و ابن مسکویه از دانشمندان هم دوره خود بود که در یک مرکز علمی و دانشگاهی تحصیل کردند که توسط ابوالعباس خوارزمشاهی تاسیس شده بود. او همچنین به قلمروی سلطان محمود غزنوی به آسیای جنوبی یا آسیای مرکزی (افغانستان امروزی) سفر کرد (که پسر و جانشینش مسعود، حامی اصلی وی بود) و در کمپین های خود در هند (در سال ۱۰۳۰) با زبان های مختلف هندی آشنا شد و مطالعات خود درباره دین و فلسفه مردم آنجا را در کتاب «تواریخ هند» نوشت. بیرونی کتاب های خود را به زبان عربی و فارسی نوشت، هر چند او به دست کم چهار زبان دیگر نیز مسلط بود: یونانی، سانسکریت، سیریانی و احتمالا زبان عبری.

او که اولین دانشمند مسلمان علاقه مند به مطالعه هند و سنت برهمایی بود، به عنوان هندشناس و پدر علم زمین شناسی و انسان شناسی توصیف شده است. وی همچنین یکی از اولین شارحان پیشرو در روش های علمی تجربی بود و روش تجربی را به مکانیک و کانی شناسی معرفی کرد. بیرونی یکی از پیشگامان جامعه شناسی تطبیقی و روانشناسی تجربی بود و همچنین اولین آزمایشات دقیق مربوط به پدیده های نجومی را انجام داد. جورج سارتن، پدر تاریخ علم، بیرونی را به عنوان «یکی از بزرگ ترین دانشمندان اسلام و همه چیزدانِ یکی از مهم ترین زمان ها توصیف کرده است.»

ابوریحان بیرونی: خورشید خوارزم

یکی از گودال های ماه به نام ابوریحان بیرونی نامگذاری شده است و علاوه بر آن دانشگاه فنی تاشکند در ازبکستان و دانشگاه احمد شاه مسعود در کاپیسای افغانستان هم نام وی را برای خود برگزیده اند.

او پس از وفات در سن ۷۵ سالگی در غزنین در افغانستان به خاک سپرده شد. مجسمه ابوریحان بیرونی در قسمت جنوبی پارک لاله تهران قرار دارد.

آثار

تعداد آثار ابوریحان بیرونی در مجموع ۱۴۶ اثر است. در میان این آثار فقط ۲۲ مورد زنده ماند و فقط ۱۳ مورد از این آثار منتشر شده است. آثار موجود او عبارتند از:

مطالعه انتقادی از آنچه هند می گوید، علیرغم پذیرش دلیل یا رد شده – مجموعه ای از دین و فلسفه هند.

نشانه های باقی مانده از قرن گذشته – مطالعه تطبیقی تقویم های فرهنگ ها و تمدن های مختلف با اطلاعات ریاضی، نجوم و تاریخی

قانون مسعودی – دایره المعارف گسترده ای درباره نجوم، جغرافیا و مهندسی، به نام مسعود، پسر محمود غزنوی، به وی اختصاص داده شده است.

درک طالع بینی – کتاب پرسش و پاسخ در مورد ریاضیات و نجوم به زبان عربی و فارسی.

داروخانه – در مورد داروها

جواهرات – درباره زمین شناسی، مواد معدنی و جواهرات اختصاص داده شده به مودود پسر مسعود

اسطرلاب، یک کتاب خلاصه تاریخی، تاریخچه محمود غزنوی و پدرش، تاریخچه خوارزم

ستاره شناسی

یک تصویر از کتاب فارسی بیرونی، تصویر مراحل مختلف خسوف ماه را نشان می دهد. ویل دورانت در مورد کمک های بیرونی به نجوم اسلامی نوشته: «او رساله های مهمی را در مورد اسطرلاب و پلان های کیهانی نوشت و همچنین جدول نجومی را برای سلطان مسعود به صورت فرموله شده در آورد. او تصریح کرد که زمین گرد است و «جاذبه همه چیز را نسبت به مرکز زمین» عنوان و خاطرنشان کرد که داده های نجومی نیز می توانند با فرض این که زمین روزانه بر محور خود و سالانه در اطراف خورشید می چرخد، توصیف شوند.»

مشاهدات تجربی

بیرونی اولین کسی بود که آزمایش های دقیقی را درباره پدیده های نجومی انجام داد. او کهکشان راه شیری را مجموعه ای از ستاره های متعدد توصیف کرد و پس از مشاهده خورشیدگرفتگی در ۸ آوریل ۱۰۱۹ و ماه گرفتگی در ۱۷ سپتامبر ۱۰۱۹ در خراسان، به طور دقیق طول و عرض ماه و خورشید را محاسبه کرد.

در سال ۱۰۳۱، بیرونی دایره المعارف نجومی گسترده خود را به نام «قانون مسعودی» منتشر کرد که در آن یافته های نجومی خود را ثبت و جداول نجومی فرموله شده را تکمیل کرد. این کتاب تکنیک ریاضی تجزیه و تحلیل شتاب سیارات را معرفی می کند. بیرونی همچنین کشف کرد که فاصله بین زمین و خورشید بزرگ تر از برآورد محاسبه شده توسط بطلیموس است، بر اساس این که بطلیموس از تابش خورشیدی سالانه صرف نظر کرده بود.

ابزار

بیرونی تعدادی از ابزارهای نجومی را اختراع کرد. او نخستین رساله ها را روی نقشه منظومه شمسی و همچنین کیلومتر شمار اولیه و اولین کامپیوتر تقویم مکانیکی شمسی – قمری را اختراع کرد که از یک دنده و هشت چرخ دنده استفاده می کرد. اینها نمونه های اولیه از دستگاه های پردازش دانش بود. او محاسبه زمان نماز را با توجه به سایه ای که توسط ساعت تابستانی انجام می شود، توضیح داد.

اولین توصیف از یک «لوله مشاهده» در آثار بیرونی در بخش اختصاص یافته به «تایید حضور هلال جدید در افق» یا استهلال یافت می شود. اگر چه این لوله های مشاهده اولیه لنز نداشتند. آنها «یک ناظر را فعال کردند» تا با توجه به تداخل نور، روی بخش خاصی از آسمان تمرکز کنند. این لوله های مشاهداتی بعدها در اروپای لاتین مورد بحث و بررسی قرار گرفت که بر توسعه تلسکوپ تاثیر گذاشت.

ابوریحان بیرونی: خورشید خوارزم

رد شدن طالع بینی

نخستین تفاوت معنایی بین نجوم و طالع بینی توسط بیرونی در قرن ۱۱ ارائه شد. در یک کار که بعدها آن را نوشت، او «طالع بینی مردود» را نوشت. هر دو دلیل او برای رد کردن طالع بینی به علت روش هایی است که تجربی نیستند و محکومند به این که نظریات اخترشناسانی هستند که با اسلام مقدس مخالف اند.

علوم زمین

ابوریحان بیرونی خدمات شایانی را به عرصه علوم زمین ارائه داد. به طور خاص، او نقش مهمی در نقشه برداری، زمین شناسی، جغرافیا، زمین شناسی و کانی شناسی داشته است.

کارتوگرافی

در سن ۲۲ سالگی، بیرونی چند کار کوچک اما با ارزش را انجام داد، از جمله مطالعه نقشه های گذشته زمین، طراحی نوعی نقشه فضایی که شامل یک روش برای طراحی یک نیمکره در یک هواپیما بود. او استفاده از مختصات سه گانه مکعب مستطیلی (طول، عرض و ارتفاع) را برای تعریف یک نقطه در فضای سه بعدی معرفی کرد و همچنین ایده هایی را ایجاد کرد که پیش بینی سیستم مختصات قطبی را نشان می دادند.

زمین شناسی و جغرافیا

بیرونی به عنوان پدر زمین شناسی شناخته می شود. در سن ۱۷ سالگی، ابوریحان جوان محدوده عرض کات در خوارزم را با استفاده از حداکثر ارتفاع خورشید محاسبه کرد. بیرونی همچنین یک معادله جغرافیایی پیچیده را برای محاسبه دقیق محدوده زمین، که نزدیک به ارزش های مدرن محدوده زمین بود، حل کرد. برآورد او از ۶,۳۳۹٫۹ کیلومتر برای شعاع زمین فقط ۱۶٫۸ کیلومتر کمتر از اندازه مدرن آن یعنی ۶٫۳۵۶ کیلومتر مربع است. سهم مهمی از پیشرفت زمین شناسی و جغرافیا نیز توسط بیرونی انجام شده است. او تکنیک های خوبی را برای اندازه گیری زمین و فاصله ها روی آن با استفاده از مثلثات معرفی کرد.

دیرینه شناسی

در کتاب «مختصات» که بیرونی در آن نظریاتش را در زمینه دیرینه شناسی نوشته است، او راجع به وجود پوسته ها و فسیل ها در مناطقی که بارها و بارها دریاها روی آنها را پوشانده و اجساد را زیر لایه های خود مدفون کرده اند و بعد به زمین های خشک تبدیل شده است، سخن گفت. بر اساس این کشف وی متوجه شد که زمین به طور مداوم در حال تکامل است. بدین ترتیب او زمین را به عنوان یک موجود زنده شناخت که با اعتقاد اسلامی اش هم موافق بود که هیچ چیزی بی جان نیست.

او همچنین پیشنهاد داد که زمین دارای سن است، اما مبدأ آن اندازه گیری بسیار دور است. آن گونه که بیرونی می نویسد، تغییرات زمین شناسی در سطح زمین در طول مدت زمان طولانی پدید می آید: «زمین دوره ای طولانی را می گذراند. با محدودیت هایی که نمی توان تعیین کرد و همچنین نمی توان حالت تغییر را شرح داد. مرکز ثقل زمین نیز موقعیت خود را با توجه به موقعیت تغییر ماده در سطح آن تغییر می دهد. اگر دمای مرکز افزایش یابد،باعث می شود که فضاهای اطراف آن فشرده شود و آب ها ناپایدار شوند. از این رو گفته شده است که این روال ناشی از پیری است. اگر چنین تغییراتی قبل از ظهور انسان روی زمین رخ داده باشد، ما از آنها آگاه نیستیم؛ اما اگر بعد از ظهور او به وجود آمده، پس ثبت نشده اند.»

کانی شناسی

بیرونی روش علمی خود را در کتاب خود به نام «کتاب جواهرات» معرفی کرد. توصیفاتی که باعث شده او را «دقیق ترین دانشمند تجربی» بنامند. این کتاب مواد معدنی مانند سنگ ها و فلزات در عمق زمین را توصیف کرده و به عنوان کتاب کامل در زمینه کانی شناسی در زمان خود مورد توجه قرار گرفته است. او صدها آزمایش انجام داد تا اندازه گیری دقیق مواردی را که تعدادی از زبان های مختلف از جمله عربی، فارسی، یونانی، سریانی، هندی، لاتین و سایر زبان ها نام برد. در کتاب سنگ های گرانبها، هر ماده معدنی با رنگ، بو، سختی، تراکم و وزن آن فهرست شده است. وزنی که برای بسیاری از این مواد معدنی اندازه گیری می شد با دقت سه رقم اعشار محاسبه و یادداشت شده است و تقریبا به اندازه اندازه های مدرن برای این مواد معدنی دقیق بود.

ابوریحان بیرونی: خورشید خوارزم

فلسفه علم

در ابتدای فلسفه اسلامی، بیرونی فلسفه علم را مورد بحث قرار داد و روش علمی اولیه را در تقریبا هر زمینه تحقیقاتی مورد مطالعه قرار داد. به عنوان مثال، در رساله خود درباره کانی شناسی، او از دقیق ترین دانشمندان تجربی است. در حالی که در مقدمه ای از مطالعه خود در هند، او اعلام کرد که «برای اجرای پروژه ما، روش تحقیق هندسه ای امکان پذیر نیست» و جامعه شناسی مقایسه ای را به عنوان روش علمی در این زمینه توسعه می دهد. او همچنین معرفی کننده روش تجربی به مکانیک، اولین برای انجام آزمایش های دقیق مربوط به پدیده های نجومی، و پیشگام روانشناسی تجربی بود.

برخلاف روش علمی ابن سینای معاصرش که در آن «سوالات عمومی و جهانی به مراحل پیشرفته رسید و به کار تجربی منجر گردید»، بیرونی روش های علمی را به وجود آورد که «جهانیان از کار علمی و تجربی خارج شدند» و «نظریه ها پس از اکتشاف ها شکل گرفت.» در بحث خود با ابن سینا، بیرونی نخستینت تمایز واقعی بین دانشمند و فیلسوف و با توجه به این که او یک دانشمند ریاضی است، ایجاد کرد.

روش علمی بیرونی در آن زمان بسیار شبیه به روش علمی امروزی بود؛ به ویژه تاکید او بر آزمایش های مکرر، شباهت آن به روش های علمی مدرن را دو چندان می کرد. بیرونی در مورد چگونگی مفهوم سازی و جلوگیری از اشتباهات سیستماتیک و اشتباهات تصادفی مانند «اشتباهات ناشی از استفاده از ابزارهای کوچک و اشتباهات ناظران انسانی» تردید داشت. او استدلال کرد که اگر ابزارها یا افراد اشتباهات تصادفی را به علت ناکامی های آنها یا عدم قرار گیری در موقعیت صحیح تولید کنند، سپس مشاهدات باید چندباره گرفته شود، به صورت کیفی تجزیه و تحلیل شود و بر این اساس به یک «ارزش واحد مشترک برای دنباله ثابت» می رسند، چه میانگین محاسباتی باشد، چه برآوردِ قابل اعتماد باشد.

فیزیک، مکانیک آسمانی

ابوریحان بیرونی در اخترفیزیک و زمینه «جذب همه چیز به سمت مرکز زمین» بیان می کند.

او همچنین کشف کرد که گرانش، در هسته های آسمانی و حوزه های آسمانی موجود است. بیرونی دیدگاه ارسطو را درباره این که اجرام آسمانی هیچ حرکت یا گرانشی ندارند و نیز حرکت دایره ای که یک ویژگی ذاتی از اجرام آسمانی است، مورد انتقاد قرار می دهد.

او استدلال کرد که در صورتی که تمام اجسام به سمت مرکز جذب شوند، اگر اجسام آسمانی گرانشی نداشته باشند، آنها نیز به مرکز می افتند. بنابراین، او پیشنهاد می کند که اجرام آسمانی باید از خودشان برای اتصال آنها به یکدیگر و برای جلوگیری از افتاده آنها به سمت مرکز استفاده کنند.

مکانیک تجربی

بیرونی اولین کسی بود که روش های علمی تجربی را برای مکانیک، به ویژه زمینه های استاتیک و پویایی و برای تعیین وزن های خاص یا همان چگالی، مانند آنهایی که بر اساس نظریه تعادل و وزن بودند، اعمال کرد. او اندازه های خاصی از هجده سنگ قیمتی را اندازه گیری کرد و کشف کرد که بین وزن مخصوص جسم و حجم آب جابجا می شود. او همچنین «اولین دانشمند در تاریخ برای معرفی آزمون های تجربی در عمل آزمایش» بود. او وزن های مختلف مایعات را اندازه گیری و اختلاف وزن را بین آب شیرین و آب شور و بین آب گرم و آب سرد ثبت کرد.

مکانیک نظری

به نظر می رسد که در زمینه مکانیک نظری، بیرونی اولین است. او برای حرکت و اصطکاک، به عنوان علت گرما، که به نوبه خود باعث تولید عنصر آتش و عدم حرکت به عنوان علت سرما در نزدیکی قطب های جغرافیایی می شود، نوشته است: «خاک و آب کره زمین را تشکیل می دهند که از طرف دیگر توسط هوا احاطه شده است. سپس، از آنجا که بسیاری از هوا در تماس با حوزه ماه است و ماه ماهیتا سرد است، در نتیجه حرکت و اصطکاک قطعات در تماس گرم می شود. به همین دلیل آتش سوزی تولید می شود که به همین دلیل کم شدن حرکت آن در محدوده قطب ها سرما را ایجاد می کند.»

در دینامیک و سینماتیک، بیرونی اولین متوجه شد که شتاب با حرکت غیر یکنواخت مرتبط است، که بخشی از قانون دوم حرکت نیوتن است.

علوم اجتماعی، مردم شناسی

بیرونی در علوم اجتماعی به عنوان اولین انسانشناس شناخته شده است. همانند انسانشناسان مدرن، او با مشاهدات گسترده با شرکت گروه های بزرگی از افراد درگیر شد. زبان آنها را آموخت. متون ابتدایی آنها را مطالعه کرد و یافته های خود را با عینیت و بی طرفی با استفاده از مقایسه های میان فرهنگی ارائه داد. او مطالعات تطبیقی دقیقی در مورد انسانشناسی مردم، ادیان و فرهنگ در خاورمیانه، دریای مدیترانه و آسیای جنوبی نوشته است. انسانشناسی بیرونی در مذهب تنها برای یک محقق عمیقا غرق شده در داستان های دیگر ملل به وجود می آید. وی توسط چندین محقق برای انسانشناسی اسلامی اش ستایش شده است.

ابوریحان بیرونی: خورشید خوارزم

انسانشناسی اسلامی

بسیاری از آثار ابوریحان بیرونی، علاوه بر علوم فیزیکی، به «مطالعه پدیده شناختی و تاریخی دین» اختصاص یافته است. از طریق این تجربه و تحلیل جامع و انتقادی از دین، بیرونی روش انسانشناسی را به عنوان ابزار نزدیک شدن به مسائل فرهنگی در اطراف اسلام معرفی می کند. یکی از محققان اسلام پژوه می گوید: «او احتمالا نخستین انسانشناس فرهنگی بود که در تمدن اسلامی زندگی می کرد.»

با ارجاع به کتاب ابوریحان به نام «هند»، او در آن دوران با تجزیه و تحلیل مقایسه ای، بسیاری از چشم های مسلمانان را به یک فرهنگ ناشناخته باز کرد. انعکاس آثار علمی اجتماعی نظیر هند، «رویکرد پدیده شناسی دقیق به منافع جهانی معاصر ما در درک بین مذهبی» ارائه کرده است. یک مجله دانشگاهی به نام دین و هنر، کار بیرونی را به عنوان «کنجکاو» و رویکرد عمیق و جامع برای جمع آوری و تحلیل معرفی می کند. به نظر می رسد که این به رسمیت شناختن کارهای بیرونی به معرفت شناختی مردم شناسی در انسانشناسی مدرن می انجامد. این روش ها و شیوه های ابتدایی بیرونی است که چندین قرن پیش به این مجموعه پیشرفت های امروزی کمک کرده است.

در حالی که بیرونی چندین سال پیش در عصر قرون وسطایی کارهای مترقی و تاثیرگذار انجام داده است، کار او همچنان به عنوان پایه و اساس شناخته شده است و برای تفکر اصلی و عمیق در سراسر رشته های دانشگاهی امروز شناخته شده است. «استاد» به عنوان «یکی از نابغه ترین و معروف ترین دانشمندان علمی و ریاضی تمام دوران» و همچنین «یکی از بزرگ ترین محققان اسلام در دوره های قرون وسطی و قطعا اصلی ترین و عمیق ترین آنها» بوده است. سنت بیرونی در مطالعه بین فرهنگی مقایسه ای در جهان اسلام از طریق کار ابن خلدون در قرن ۱۴ ادامه یافت.

تاریخ

در سال ۱۰۰۰ و در سن ۲۷ سالگی، او یک مجموعه کتاب به نام «زمان نگاری» نوشت که سایر آثار او را (که اکنون وجود ندارند) تکمیل کرده بود. این سری کتاب شامل یک جلد در مورد اسطرلاب، یکی در مورد سیستم اعشاری، چهار جلد در مورد طالع بینی و دو جلد درباره تاریخ است.

او در کتاب «پژوهش در هند» اولین کسی بود که بین روش تاریخی و روش علمی تمایز ایجاد کرد. او همچنین بیشتر در مورد ایده خود از تاریخ در یک کار دیگر به نام «تاریخ نگاری ملت های باستانی» به عنوان نشانه های باقیمانده از قرن های گذشته شناخته شده بود، توضیح داده است، این مطالعه تطبیقی تقویم های فرهنگ ها و تمدن های مختلف که با اطلاعات ریاضی، نجومی و تاریخی در ارتباط است، در جستجوی آداب و رسوم و مذاهب مختلف مردم است. «تاریخ نگاری ملت های باستانی» که تکمیل شده در سال ۱۰۰۰ میلادی می باشد، اولین کار بزرگ بیرونی است که در گرگان و در دادگاه قابوس، هنگامی که او در سال های آخر زندگی اش بود، گردآوری شد.

الهیات اسلامی

در الهیات اسلامی، مشخص نیست که آیا بیرونی پیرو مکتب اسلامی سنی اسلام عرفانی بود، یا پیرو اسلام شیعه.

در زمان بندی ملت های باستانی، او به امام علی به عنوان «شاهزاده مومنان» اشاره می کند، در حالی که برای ابوبکر، عمر یا عثمان این کار را نمی کند. او تاکید بسیار زیادی بر یادبود شهادت حسین بن علی دارد که در مورد این رویداد به جزئیات می پردازد و روایات قلابی را درباره روز عاشورا رد می کند. او همچنین در مورد قاتل حضرت علی کلمه لعنت را به کار می برد در حالی که در مورد قاتل عمر این کار را نمی کند. او به تولد و مرگ امامان شیعه، حضرت محمد (ص)، حضرت فاطمه (س) و حضرت خدیجه اشاره می کند.

ابوریحان بیرونی: خورشید خوارزم

بیرونی قلمرویی جداگانه و مستقل به قرآن اختصاص داده است و معتقد است: «قرآن در کار علم دخالت نمی کند و در قلمرو علم نیز وارد نمی شود.»

او همچنین استدلال کرد که داشتن عقل باعث می شود انسان نسبت به حیوان برتر باشد و خداوند «انسان ها را به عنوان نماینده خود بر سر زمین و دیگر اشکال زندگی زمین قرار می دهد». او همچنین شنیدن و دیدن، دو حس مهم را در نظر گرفت: «نشانه های خرد الهی خدا را در آفرینش خودتان مشاهده کنید» و «خواست و سخن خدا و فرمان او را دریافت کنید».

دین مقایسه ای

بیرونی در آموزش مذهبی پیشگام دین مقایسه ای بود. به گفته آرتور جفری، «در زمان مدرن نادرستی بیانیه های زیادی از دیدگاه دیگر ادیان به گونه ای منصفانه و بی طرفانه مشاهده می شود. بنابراین تلاش برای مطالعه آنها در بهترین منابع و اندیشیدن تمهیداتی برای پیدا کردن یک روش کاملا صحیح و بی طرفانه سخت است.»

«هندوها بر این باورند که خدا یک چیز ابدی است، بدون آغاز و پایان، یا آزادی کامل، توانا و عاقل، که زندگی می کند، زندگی می بخشد، حکومت می کند و حفظ می کند؛ کسی که در حاکمیت خود منحصر به فرد است، فراتر از هر ناهماهنگی است، به چیزی شبیه نیست و چیزی به او شبیه نیست.»

بیرونی استدلال می کند که پرسش بت ها «به علت نوع سردرگمی یا فساد است». او می نویسد: «تصاویر فیزیکی به معنای احترام به شخصیت هایی است که احترام خاصی دارند، پیامبران، معشوقه ها یا فرشتگان. انسان ها به منظور حفظ حافظه خود بت ها را می سازند تا هنگامی که آنها غیب و یا مرده هستند، در یاد آنها زنده بمانند و مکانی ماندگار و محترمانه در قلب مردم ایجاد کنند.»

قانون

در قانون و فقه اسلامی، بیرونی قانون طبیعی را به عنوان قانون جنگل درک می کند. او استدلال کرد که حل اختلاف بین انسان ها تنها با یک قانون الهی که می توان آن را از طریق انبیای اسلام فرستاد، برآورده می شود.

زبانشناسی

ابوریحان بیرونی می توانست به چند زبان مختلف، از جمله فارسی، عربی، یونانی، عبری و سانسکریت صحبت کند، آن را بخواند و بنویسد – جایی که به علت تبحر او، هندی ها او را Vidye Sagar یعنی «اقیانوس یادگیری» نامیده اند – علاوه بر زبان خوارزمی خویشاوندی (زبان ایرانی شرقی) که زبان محل تولد وی است نیز تسلط دارد.

علوم زیست پزشکی

در شاخه علوم زیست پزشکی، کتاب «الصیدنه فی الطب» دانشنامه پزشکی و دارویی گسترده ای بود که طب اسلامی را با پزشکی هند ترکیب می کرد. این کتاب همچنین منبع معتبر طرز تهیه و خواص گیاهان دارویی بود که حاصل مطالعات عمیق گیاه شناسی و زمین شناسی وی بود برای اولین بار تجویز خوردن چندین قارچ، از جمله قارچ هایپوزئوس برای اولین بار در این کتاب آورده شد.

ابوریحان بیرونی: خورشید خوارزم

علم شیمی

بیرونی همراه با ابن سینا، یکی از نخستین شیمیدانانی بود که تئوری تبدیل فلزات به یکدیگر را که برخی از کیمیاگران پشتیبانی می کردند، رد کردند.

ریاضیات

او در زمینه ریاضیات نظری و عملی، جمع بندی سری ها، تحلیل ترکیبی، اعداد اول، نظریه نسبت، تعاریف جبری، روش حل معادلات جبری و هندسه جزو پیشگامان این عرصه در زمان خود بود.

میراث

ابوریحان بیرونی باید در لیستی از دانشمندان بسیار بزرگ جهان قرار گیرد. هیچ تاریخی از ریاضیات، نجوم، جغرافیا، انسانشناسی و یا تاریخ دین بدون تاکید بر سهم عظیم او کامل نیست. بیرونی یکی از برجسته ترین ذهن ها در تمام دوران است که با ویژگی های اساسی قابل توجه خود که هر دو زمینه علم و مطالعات اجتماعی را ممکن ساخته است، نمایش جهانگرایی و بی نظمی یک ذهن بزرگ است. می توان یک مجموعه طولانی از نقل قول های بیرونی را که یک هزار سال پیش نوشته شده است را جمع آوری کرد و پیش بینی های نگرش و روش های ظاهرا مدرن فکری او را با علم مدرن امروزی مقایسه کرد.


منبع: برترینها

۲۰ چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

هفته نامه صدا – وحید بهرامی، دانشجوی دکتری علوم سیاسی: انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و کودتای اکتبر ۱۹۱۷ که منجر به تثبیت قدرت بلشویک ها و سپس تشکیل اتحادیه جماهیر شوروی شد با انعکاس های گسترده ای در قرن بیستم مواجه شد. خاورمیانه و ایران نیز از این واقعه بزرگ متاثر شدند. اگرچه در ابتدا سایه تهدیدات حکومت استعماری تزارها و خواب هایی که برای سرحدات ایران دیده بودند رفع شد و لنین قصد تداوم زیاده خواهی های خاندان رومانف را نداشت، اما پس از مرگ لنین به عنوان بنیانگذار حکومت شورایی و در جریان جنگ جهانی دوم، سیاست شوروی با به قدرت رسیدن استالین تغییر پیدا کرد و تا مرز ایجاد یک بحران سرزمینی با ایران در غائله حکومت خودمختار آذربایجان پیش رفت.

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

در دهه بیست شروع نفوذ فکری کمونیسم، بازتاب های گسترده ای در کشور داشت. فرقه دموکرات در طول سال های ۲۰ تا ۲۴ در آذربایجان و حزب توده در طول سال های ۲۰ تا ۲۷ و در مقطعی دیگر تا سال ۳۲ در تهران و دیگر نقاط کشور مشغول نشر اندیشه های چپ گرایانه و رویکردهای مارکسیستی خود بود. در این گزارش ما به معرفی و بررسی بیست چهره اثرگذار چپ در ایران معاصر از شهریور ۱۳۲۰ تا خرداد ۱۳۶۰ خواهیم پرداخت.

تقی ارانی

  20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

حزب توده در ابتدای فعالیت خود جزو اثرگذارترین احزاب تاریخ دوره جدید ایران بود. همواره از تقی ارانی به عنوان بنیانگذار این حزب نام برده می شود، نکته ای که امروز نمی توان چندان با اطمینان در مورد آن سخن گفت. اگرچه ارانی جزو گروه معروف ۵۳ نفر بود اما این که ایده تاسیس حزب توده متعلق به او باشد یا خیر، امری است که محل اختلاف تاریخ نگاران است. چیزی که مسجل شده است، این است که اگرچه ارانی همواره به بنیادهای نظری و سیاست های کلان کمونیسم توجه داشت اما متاثر از شناخت و دغدغه های خود به آن اصول و مبانی توجه و عمل می کرد. هر چند بی تردید می توان گفت که «فرقه جمهوری انقلابی ایران» که توسط تقی ارانی پایه گذاری شد، تحت تاثیر اندیشه کمونیسم بود. او به سن ۳۶ سالگی و به طور مرموزی در زندان رضاشاهی درگذشت.


بزرگ علوی

  20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او عضو همان گروه پنجاه و سه نفره ای از روشنفکران سوسیالیست بود که به زندان افتادند. بزرگ علوی تاب پنجاه و سه نفر و ورق پاره های زندان را در دوران زندان خود به تحریر در آورده است. در این که علوی عقاید اشتراکی و سوسیالیستی داشته است هیچ تردیدی نباید به خود راه داد. بزرگ علوی به همراه تقی ارانی و ایرج اسکندری مجله دنیا را راه اندازی کردند و از طریق آن اندیشه های چپ را نشر و گسترش دادند. علوی در مقطعی عضو هیئت مدیره انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی و سردبیر پیام نو شد. او پس از ترور نافرجام شاه در سال ۱۳۲۷ به همراه تعداد دیگری از اعضای حزب توده به زندان افتاد و پس از آزادی دوباره مشغول فعالیت فکری و ادبی شد تا این که با وقوع کودتای ۲۸ مرداد از صحنه سیاسی ایران کناره گرفت و در آلمان مشغول نویسندگی شد. بزرگ علوی در سال ۱۳۷۵ بر اثر سکته قلبی در برلین درگذشت.


ایرج اسکندری

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او که یکی از اعضای موسس حزب توده ایران بود، نخستین مترجم کاپیتال مارکس نیز بود. اسکندری در مقام دبیر اول حزب توده ایران در دهه چهل و طی چند جزوه به ترجمه جلد اول کاپیتال اهتمام می ورزد. او پس از ترور نافرجام شاه در سال ۲۷ و غیر قانونی اعلام شدن حزب توده به صورت غیر حضوری در یک دادگاه نظامی به اعدام محکوم شد و مجبور شد تا پیروزی انقلاب اسلامی در فرانسه اقامت داشته باشد. او در تبعید و از سال ۴۸ به مدت نزدیک به ده سال سمت دبیر اول حزب توده را بر عهده داشت. اما در ۲۳ دی ۱۳۵۷، در آستانه پیروزی انقلاب، اسکندری از دبیر اولی حزب برکنار شد و نورالدین کیانوری جای او را گرفت.

بعد از پیروزی انقلاب، اسکندری به ایران آمد و در مصاحبه ای از برخی مواضع حزب توده و بعضی رفتارهای گذشته آن انتقاد کرد. حزب توده به این مصاحبه اعتراض کرد و اسکندری مجبور به پس گرفتن سخنان خود شد و در نهایت تحت فشار حزب توده و به خصوص دبیر اول آن، کیانوری، مجبور به خروج از ایران شد. او در ۱۱ شهریور ۱۳۶۴ بر اثر بیماری سرطان در بیمارستان ویژه رهبران کمونیستی در جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی درگذشت.


جعفر پیشه وری

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او یکی از چهره های مشهور کمونیستی در تاریخ معاصر ایران است که چند صباحی با برپایی حکومت خودمختار آذربایجان اذهان را متوجه خود ساخت. به عبارت دیگر پیشه وری نخست وزیر حکومت خودمختار آذربایجان و موسس فرقه دموکرات آذربایجان بود. او کمیسر امور داخله جمهوری شورایی گیلان بود. پیشه وری از بنیانگذاران و عضو کمیته مرکزی حزب عدالت در باکو، از موسسین حزب کمونیست ایران در نخستین کنگره آن و دبیر مسئول تشکیلات این حزب در تهران بود. پیشه وری در باکو سردبیر روزنامه دو زبانه ترکی آذربایجانی – فارسی «حریت» بود.

همچنین سردبیر روزنامه کامونیست بود که در ۱۹۲۰ در رشت منتشر می شد. او که در پی فروپاشی فرقه دموکرات آذربایجان، به آذربایجان شوروی گریخته بود، در ۲۰ تیر ۱۳۲۶ پس از یک حادثه رانندگی در بیمارستانی در باکو درگذشت.


خلیل ملکی

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او نیز همانند ارانی، علوی و اسکندری از اعضای گروه مشهور ۵۳ نفر از رهبران حزب توده بود که البته بعدها از حرب توده منشعب شد. همچنین او از افراد تشکیل دهنده جبهه ملی اول بود. او در ملی شدن نفت فعالیت داشت و در این دوران رهبری حزب نیروی سوم را بر عهده داشت که به صورت مرجع فکری بسیاری از نویسندگان و هنرمندان نظیر آل احمد و شاملو درآمد.

پیروان ملکی از سال ۱۳۲۶ خود را حزب نیروی سوم خواندند، عنوانی که ایده مارشال تیتو را تداعی می کرد که امیدوار بود راهی متمایز از نظام سرمایه داری آمریکایی و سوسیالیسم شوروی پیدا کند. در همین دوره بود که ملکی انتشار و ویرایش بخشی از نشریه ای را آغاز کرد که بیانگر عقاید و ایدئولوژی «نیروی سوم» بود. آنها معتقد بودند که به نوعی از «کمونیسم و مارکسیسم ایرانی» مستقل از کمونیسم بین الملل و با تکیه بر عناصر هویت ملی ایرانیان رسیده اند. او پس از این که در اواخر عمر به سه سال زندان محکوم شد و با وساطت رهبران سوسیالیست جهان پس از گذشت یک سال از زندان آزاد شد، در موسسه تحقیقات اجتماعی مشغول به کار شد. ملکی در سال ۱۳۴۸ بر اثر سکته قلبی درگذشت.


جلال آل احمد

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

آل احمد تمثل جامع و کامل چپ گرایی در تاریخ روشنفکری ایران است. او در سال ۱۳۲۳ وارد حزب توده شد و تا انشعاب حزب توده تمام مراحل تشکیلاتی به سمت بالا را پشت سر گذاشت. پس از انشعاب به همراه خلیل ملکی و افراد باقی مانده از انشعاب به حزب زحمتکشان دکتر مظفر بقایی پیوست. عضویت وی در حزب توده به مدت سه سال از بیست تا بیست و سه سالگی به طول انجامید. او در این حزب به سرعت سلسله مراتب ترقی را طی کرد و در سال ۱۳۲۵ مامور راه اندازی «ماهنامه مردم» زیر نظر احسان طبری شد. زمانی که وارد حزب توده شد، حزب توده از نداشتن افرادی که دارای سرمایه تئوری و تجربیات مبارزات مارکسیستی باشند رنج می برد. هنگامی که در ۲۲ سالگی به عضویت کمیته تهران در آمد، به مدیریت داخلی روزنامه ارگان دانشجویان «بشر» و «ماهنامه تئوریک حزب توده» منصوب شد.

با وقوع کودتای ۲۸ مرداد سیاست را رها کرد و در جرگه روشنفکران و منتقدین قرار گرفت. او مقالاتی را درباره «سوسیالیزم دهقانی اسرائیل» برای نشریه ای به نام ایرانیان نوشت و همچنین در سفری به اسرائیل در سال ۱۳۴۱ با این پدیده از نزدیک آشنا شد. او در سال ۴۸ و بر اثر زیاده روی در مصرف دخانیات درگذشت.


احمد شاملو

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

برخی او را یکی از دگم ترین چهره های ادبیات سیاسی و چپ گرایانه ایران می نامند که از نزدیکی به آلمان نازی تا نزدیکی به ایده های مارکسیستی را در کارنامه خود دارد. شاملو در اواخر دهه ۱۳۲۰ عضو حزب توده شد و در سفارت کشورهای سوسیالیستی نظیر مجارستان با عنوان «مشاور فرهنگی» مشغول به کار شد. او ۹ شماره از مجله «روزنه» و ۳ شماره از مجله «آهنگ صبح» را برای حزب توده منتشر کرد. شاملو پس از وقوع کودتای ۲۸ مرداد به اتهام «ارتباط با شوروی ها» یک سال را در زندان قصر ماند. زمستان ۱۳۳۲ آزاد شد و فعالیت سیاسی را کنار گذاشت اما با شعر و نقد، دستی بر آتش اجتماعیات و سیاست داشت. شاملو در سال ۱۳۷۹ در خانه اش در کرج درگذشت.


عنایت الله رضا

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او نیز با دیدن شرایط کشور در شهریور ۱۳۲۰ به عضویت حزب توده در آمد و در همین ارتباط در سال ۱۳۲۴ بازداشت و سپس به کرمان تبعید و زندانی شد. اوایل سال ۱۳۲۵ پس از آزادی از زندان به دستور کمیته مرکزی حزب عازم آذربایجان شد و در اردیبهشت ۱۳۲۵ در آنجا به عنوان معاون نیروی هوایی حکومت دموکرات آذربایجان مشغول شد تا این که شب ۲۱ آذر ۱۳۲۵ دستور داده شد که به خارج بروند. در نتیجه تبریز را ترک کردند و به شوروی رفتند. از آن پس به سبب بروز اختلاف با سران فرقه دموکرات آذربایجان در مورد تاسیس فرقه در ایران و اعلام رسمی او در کنفرانس باکو مبنی بر انجام این امر به مثابه یک خیانت، از سوی سران دستگاه حاکمه جمهوری شوروی آذربایجان از جمله رئیس جمهور وقت و همچنین دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست آذربایجان به اتفاق چند نفر دیگر از فرقه دموکرات اخراج و از کار نیز برکنار شد. در نتیجه مجبور به عزیمت از شوروی به کشور چین شد. در آنجا به اتفاق چند تن دیگر بخش فارسی رادیو پکن را تاسیس کرد.

بعد از دو سال با توجه به برخی تغییرات در شوروی و برکناری سران جمهوری شوروی آذربایجان، به سبب دشواری تحصیل فرزندان شان در چین و آشنایی آنها به زبان روسی، دعوت بازگشت به شوروی را پذیرفت و در اواخر ۱۹۵۹ به مسکو بازگشت و در بخش فارسی رادیو مسکو تا سال ۱۹۶۷ به فعالیت ادامه داد.

دوران تبعید ناخواسته حدود ۲۰ سال به طول انجامید. او در این دوره تبعید نخست پس از چهار سال تحصیل در دانشکده حزب کمونیست شهر باکو موفق به اخذ مدرک لیسانس شد و پس از آن در سال ۱۳۳۵ در آزمون دکترای رشته فلسفه دولتی از رساله خود «اندیشه های کسروی» به راهنمایی پروفسور ماکاولسکی از استادان بزرگ فلسفه در اتحاد جماهیر شوروی با درجه عالی دفاع کرد. دکتر عنایت الله رضا در ۲۰ تیر ۱۳۸۹ در ۹۰ سالگی از دنیا رفت.


صمد بهرنگی

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

خیلی ها معتقدند که کتاب ماهی سیاه کوچولو بیش از هر مورد دیگر در عضوگیری برای سازمان چریک های فدایی خلق ایران و دیگر احزاب چپ گرا نقش داشت. او پس از مرگ نمادینش در سال ۱۳۴۷ تبدیل به اسطوره ای در عرصه روشنفکری چپ ایران شد و همواره به عنوان نمادی در تفکر چپ گرایانه و مارکسیستی از او یاد شد.


احسان طبری

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او یکی از برجسته ترین نظریه پردازان مارکسیسم – لنینیسم در تاریخ معاصر ایران و عضو کمیته مرکزی حزب توده بود. مقالات زیادی از او در نشریه مردم ارگان حزب توده ایران منتشر شد. در سال ۱۳۲۵ در نخستین کنگره نویسندگان ایران شرکت کرد. در سال ۱۳۲۵ خورشیدی و در اوج سیاست های فرقه دموکرات آذربایجان و دخالت ارتش سرخ که در آن زمان در ایران مستقر بود، دولت وقت اتحاد جماهیر شوروی، کافتارادزه را برای جلب نظر دولت ایران در زمینه «انعقاد قرارداد امتیاز نفت شمال ایران» به آن کشور فرستاد. حزب توده ایران تظاهراتی را در پشتیبانی از سیاست اتحاد شوروی برگزار کرد. در چنین اوضاع و احوالی بود که احسان طبری با نوشتن مقاله ای، این موضوع را مطرح کرد که: «اگر دولت ایران برای شرکت نفت ایران و انگلیس در جنوب ایران امتیازی قائل است، به یقین درست خواهد بود که برای همسایه شمالی – شوروی – هم در شمال کشور، چنین امتیازی را در نظر بگیرد و این کار، حفظ موازنه منفی است.»

طبری از نخستین سال های دهه سی که در خارج از ایران به سر می برد، معروف ترین و برجسته ترین چهره نظری حزب توده ایران شناخته می شد. وی در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی در دادگاهی نظامی به صورت غیابی به دو بار اعدام محکوم شده بود و از ایران گریخت و در شوروی رحل اقامت افکند. پس از انقلاب اسلامی همراه با دیگر رهبران حزب توده به ایران بازگشت و به ادامه فعالیت های سیاسی به نفع حزب توده پرداخت اما با دستگیری سران حزب توده در سال ۱۳۶۲ او نیز دستگیر شد و پس از نوشتن چند کتاب انتقادی درباره مارکسیسم و شرکت در مناظره های تلویزیونی از زندان آزاد شد. طبری در سال ۱۳۶۸ درگذشت.


خسرو روزبه

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او از اعضای شاخص سازمان نظامی و مخفی حزب توده و مسئول شعبه اطلاعات کل آن بود. خسرو روزبه ابتدا در سال ۱۳۲۶ برای اولین بار توسط رکن دوم ستاد ارتش دستگیر شد اما از زندان دژبانی گریخت. دادگاه ارتش غیابا او را به ۱۵ ماه زندان و اخراج از ارتش محکوم کرد. روزبه در ۱۳۲۷ مجددا دستگیر شد و دادستانی ارتش برای وی تقاضای اعدام کرد و در نهایت روزبه به ۱۵ سال زندان محکوم شد.

او در آذر ماه ۱۳۲۹ به همراه ۹ تن دیگر از رهبران حزب توده که قبلا همگی در دادگاه نظامی محاکمه شده بودند، به یاری افراد بیرون از زندان، ترتیب یک فرار جنجالی را از زندان قصر دادند. از جمله حوادث جنجالی و پر سروصدای دولت رزم آرا، فرار زندانیان توده ای از زندان قصر بود.

روزبه بعد از جریان فرار بزرگ از زندان قصر به فعالیت های خود در سازمان اطلاعات حزب توده ادامه داد. در نهایت خسرو روزبه تحت شرایطی که اکنون بر ما آشکار نیست مورد بازجویی قرار گرفت، از محاکمه او فیلمبرداری شد و به طور مخفیانه در قزل قلعه به تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۷ تیرباران شد.


مسعود احمدزاده هروی

  20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او یکی از بنیانگذاران سازمان چریک های فدایی خلق بود. مسعود احمدزاده هروی به همراهی امیرپرویز پویان اولین نظریه های جنبش مبارزه مسلحانه را برای سازمانی که بعدا چریک های فدایی خلق نامیده شد ارائه کردند. اعتقاد به مبارزه مسلحانه به عنوان هم راهبرد و هم راهکار مشخصه اندیشه احمدزاده و یار هم رزمش پویان بود.

جزوه «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» نشان می دهد که احمد زاده جزم گرایی رایج چپ سنتی را که نوعی پیروی از احکام شوروی بود، نمی پذیرفت. احمدزاده و پویان کوشش کردند تا از اندیشه های قالبی فراتر روند و به جای حزب انقلابی، گروه پیشاهنگ را جایگزین کنند. آنان در شناخت نسبی گذار جامعه نیمه فئودال به سرمایه داری وابسته موفق شدند. افکار آنان باعث شد که جنبش چپ نو در ایران آن روزگار از اعتقاد سنتی که شوروی را مرکز سوسیالیسم دانسته و اقماری برای آن قائل می شدند عبور کند. آنان همچنین عقیده داشتند که نظریه های لنین و مائو برای توضیح درست واقعیت سرمایه داری کافی نیست. احمدزاده پس از محاکمه در دادگاه نظامی در اسفند ۵۰ تیرباران شد.


امیرپرویز پویان

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

نویسنده یادداشت معروف «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا»، که در سازماندهی چریک های فدایی خلق نیز نقشی اساسی بر عهده داشت. فعالیت های سیاسی مشخص پویان، از سالی که وارد دانشگاه ملی ایران شد، شکل گرفت. در این سال ها بود که به اتفاق مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی گروهی را تشکیل داد. فعالیت های پویان در گروه که اغلب نیز مخفیانه صورت می گرفت، ترجمه متون مارکسیستی و نوشتن مقالاتی در زمینه شناخت جامعه ایران بود. پرویز پویان در مبارزه مسلحانه با رژیم شاه هیچ تردیدی نداشت و نهایتا در خرداد ۱۳۵۰ خورشیدی، هنگامی که مخفی گاه وی توسط ماموران ساواک محاصره شد، خودکشی کرد.


نورالدین کیانوری

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او نیز از چهره هایی است که از ابتدای عضوگیری حزب توده در سال ۱۳۲۰ به عضویت این حزب در آمد. کیانوری چند سال بعد رهبری شاخه جوانان حزب را بر عهده گرفت و در جریان وقایع مربوط به ملی شدن صنعت نفت از طرفداران نهضت ملی مصدق بود. او با فروپاشی سازمان نظامی حزب توده به همراه بسیاری از رهبران دیگر توده در سال ۱۳۳۴ نخست به اتحاد شوروی و سپس در ۱۳۳۶ به جمهوری دموکراتیک آلمان مهاجرت کرد.

کیانوری در سال ۱۳۵۷ به عنوان دبیر اول حزب توده ایران جای اسکندری را گرفت و در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۵۸ به ایران بازگشت. تعداد اندکی از گردانندگان حزب در برلین شرقی که مقر حزب توده در تبعید بود باقی ماندند و دفتر این حزب را در اروپا فعال نگه داشتند. کیانوری با این که سیاست جدید حزب توده را در جهت پشتیبانی از انقلاب تعریف کرده بود، به جاسوسی به نفع شوروی اقدام کرد و در سال ۶۱ بازداشت شد. کیانوری اگرچه اعدام نشد تا پایان عمرش و تا سال ۱۳۷۸ تحت نظر وزارت اطلاعات بود.


غلامحسین ساعدی

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او در سال ۱۳۴۰ با مرحوم آل احمد آشنا شد و تحت تاثیر تفکرات او قرار گرفت و به نوشته های خود رنگ و بوی سیاسی داد.در دوره دانشجویی جذب شعارهای مارکسیستی شد، در جریان ملی کردن صنعت نفت به عضویت حزب توده در آمد و به مطالعه متون مارکسیستی روی آورد. در سال ۱۳۳۲ به اتهام عضویت در حزب توده دستگیر و مورد بازجویی قرار گرفت. او پس از ۳، ۴ روز آزاد شد. ساعدی در توصیف شرایط آن سال ها و دلایل رو کردن به نویسندگی در چارچوب حزب توده معتقد بود که برای احراز هویت در یک گروه یا حزب باید خودی نشان می داد. ساعدی چندین بار به خاطر نمایشنامه ها و مواضعش دستگیر و زندانی شد و در جریان این بازداشت ها به شدت توسط ساواک مورد شکنجه جسمی و روحی قرار گرفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در حمایت از گروهک های چپ فعال شد و نهایتا در سال ۶۱ به پاریس رفت و سه سال بعد در اثر مصرف زیاد الکل درگذشت.


امیرحسین آریانپور

  20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او از معدود اساتید دانشگاهی بود که نه تنها به طور رسمی مرام کمونیسم را پذیرفته بود، بلکه اجازه یافته بود تا در دانشگاه تهران تدریس کند. آریانپور در جامعه شناسی دیدگاهی ماتریالیستی داشت و در کلاس های خود در مورد مسائل زیادی با برخورداری از آزادی تعجب آوری صحبت می کرد. آریانپور که در جوانی از اعضای حزب توده نیز به شمار می رفت، تا سال ۱۳۸۰ که درگذشت در تهران زندگی می کرد و هیچ گاه ایران را ترک نکرد.


بیژن جزنی

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او را می توان مشهورترین چهره چپ در دهه ۵۰ دانست که سرنوشتی تراژیک داشت. جزنی پس از کودتای ۲۸ مرداد چند بار به خاطر فعالیت های سیاسی دستگیر و زندانی شد. چند ماهی از کودتا نگذشته بود که بیژن بازداشت شد. با وجود به دست آمدن مدارکی مبنی بر فعالیت های وی به علت صغر سن و به هم ریختگی دستگاه های نظامی و بالاخره نفوذ افسران توده ای در دادرسی ارتش، پس از چند هفته آزاد شد.

چند ماه بعد یعنی در اردیبهشت ماه ۱۳۳۳ مجددا بازداشت شد. در پاییز ۱۳۳۳ بار دیگر بازداشت و به ۶ ماه زندان محکوم شد. در بهار ۱۳۳۴ آزاد و فعالیت های خود را پی گرفت. جزنی در فاصله سال های ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ بارها طعم زندان را چشید. آخرین باری که او در رابطه با فعالیت های دانشجویی بازداشت شد، سال ۱۳۴۴ است. در دادگاه نظامی همراه با اعضای کمیته دانشگاه تهران که دیگر از جبهه ملی جدا شده بود به ۹ ماه زندان محکوم شد.

در سال ۱۳۴۲ با عنوان شاگرد اول رشته فلسفه فارغ التحصیل شد؛ در فروردین ماه ۱۳۴۲ با توجه به اتخاذ خط مشی جدیدی که گروه به آن رسیده بود، گروه به عنوان یک سازمان سیاسی – نظامی فعالیت اش وارد فاز نوینی شد. با به هم پیوستن دو گروه «بیژن جزنی و حسن ضیاظریفی» و «مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان»، سازمان چریک های فدایی خلق ایران شکل گرفت و با حمله به پاسگاه سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه را آغاز کردند. نهایتا جزنی در روز ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ به همراه ۸ نفر دیگر از فعالان سیاسی چپ گرا تیرباران شد.


مصطفی شعاعیان

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او همواره به عنوان چریکی روشنفکر شناخته می شود. در ابتدای دهه پنجاه، او با کمک چند تن از همفکرانش گروه «جبهه دموکراتیک خلق» را سازمان داد. او با نام مستعار «رفیق سرخ» به عنوان تنها چپ مستقل دهه ۴۰ شناخته می شود. شعاعیان با تشکیل یک گروه مسلحانه در سال ۱۳۵۰ ناگزیر به ترک تدریس و ورود به زندگی مخفی شد. در سال ۱۳۵۱ با فاش شدن طرح عملیاتی ذوب آهن اصفهان فراری شد. در همین سال با گروه نادر شایگان شام اسبی آشنا شد. نادر شایگان که پیش از آن با لنینیسم برخورد انتقادی کرده و آن را مردود دانسته بود، پس از مطالعه و پذیرش خطوط نظری کتاب انقلاب با گروه او مشترکا «جبهه دموکراتیک خلق» را تشکیل داد که نامی درون سازمانی بود. اما این همکاری سرانجامی نداشت و رویکردهای دموکرات منشانه او نمی توانست رویکردهای استالینیستی چپ های دیگر را بپذیرد. شعاعیان در یک نبرد خیابانی در سال ۱۳۵۴ مجبور به خودکشی شد.


حمید اشرف

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

او نه تنها از رهبران سازمان چریک های فدایی خلق ایران بود، بلکه مهارت فوق العاده ای در مبارزه مسلحانه داشت و به همین خاطر از وی به عنوان برجسته ترین کادر عملیاتی و تشکیلاتی چریک های فدایی خلق یاد می شود. سازمان چریک های فدایی در اردیبهشت ۱۳۵۵ ضربات شدیدی را متحمل شد. حدود ۴۰ چریک شهری کشته شدند و خانه های تیمی زیادی در شهرهای ایران مورد حمله ساواک قرار گرفتند؛ با این وجود حمید اشرف، به عنوان رهبر سازمان توانسته بود از چند درگیری و محاصره بگریزد. پس از کشته شدن حمید اشرف ساختار منسجم سازمان چریک های فدایی به شدت ضربه خورد.


علی شریعتی

 20 چهره سرشناس چپ در ایران معاصر

اسلام چپ در تاریخ اندیشه ایران معاصر دارای سنتی است که بدون نام علی شریعتی قالب تهی می کند. روشنفکری بسیار مشهور و سخنرانی بسیار توانا که ایده های مارکسیستی را در جهت تبیین تاریخ اسلام و همچنین نقد جامعه ایران در دهه چهل و پنجاه خورشیدی به کار گرفت و از مقبولیتی فراگیر میان جوانان و دانشجویان برخوردار شد. در عین حال شریعتی با مصادره مفاهیم کهن اسلامی و شیعی و استخدام آنها در میدان جاذبه ای که سرشار از معانی مارکسیستی است، یکی از بزرگ ترین تدوین کنندگان ایدئولوژی در تاریخ اندیشه ایران معاصر به حساب می آید.

مهم ترین کارکرد این ایدئولوژی التقاط میان عقیده مارکسیستی و دیانت اسلامی است که مورد انتقاد نمایندگانی از اسلام فقاهتی نظیر مرتضی مطهری و همچنین نظریه پردازان اسلام سنتی نظیر حسین نصر قرار گرفته است. طرح و بسط مارکسیسم به عنوان چارچوبی برای شناخت، تحلیل و تاریخ اسلام مهم ترین سرفصل انتقادات علیه شریعتی به عنوان تئوریسین اسلام چپ محسوب می شود. او در جریان یک مسافرت در لندن در اتاق هتل خود به طرز مشکوکی درگذشت.


منبع: برترینها

با والت دیزنی بیشتر آشنا شوید

برترین ها:

نام: والتر الیاس «والت» دیزنی

زادروز: ۵ دسامبر ۱۹۰۱ – هرموسا، شیکاگو

درگذشت: ۱۵ دسامبر ۱۹۶۶ – بوربانک، کالیفورنیا

محل زندگی: شیکاگو، ایلی‌نوی

تحصیلات : دبیرستان مک‌کینلی

از دانشگاه: دانشگاه هنرهای تجسمی شیکاگو

پیشه: بنیانگذار شرکت والت دیزنی که به عنوان محصولات والت دیزنی شناخته شده است

سال‌های فعالیت: ۱۹۲۰–۱۹۶۶

جایزه‌ها: ۷ جایزه امی، ۲۲ جایزه اسکار

زندگی نامه والت دیسنی

“والتر الیاس دیزنی” (والت دیزنی) در پنجم دسامبر سال ۱۹۰۱ در خانواده ای متوسط ‬در ایالت ایلی نویز آمریکا، شهر شیکاگو به دنیا آمد. پدرش، “الیاس دیزنی”، متولد کانادا و از تبار آنگلو-ایرلندی بود. مادرش “فلورا کال”، دختری از اهالی ایالت اوهایو، از نسل آلمانی‌های آمریکایی تبار بود که خانواده اش در ۱۸۷۹ به ایالت کانزاس مهاجرت کرده بود. در کانزاس بود که خانواده های کال و دیزنی با هم آشنا شدند.

“الیاس دیزنی” مقاطعه کار ساختمان بود. “والت دیزنی” می گفت خیلی وقتها مادرش همراه پدرش به سر ساختمانها می رفت و الوارها را می برید و بهم میخ می کرد. در خانواده “والت” چهار فرزند دیگر نیز بودند. “هربرت”، “ریموند”، “ری” و “روت”. “والت” با “ری” بسیار صمیمی بود. این روابط صمیمانه باعث موفقیتهای “والت” می شود.

در سال ۱۹۰۱ “روز ولت” رئیس جمهور آمریکا شد، در سال ۱۹۰۶ پدر “دیزنی” مزرعه ای بزرگ در مارسلین ، در ایالت میسوری خریداری کرد و با خانواده اش در آنجا شروع به زندگی کرد. “ری” و “والت” به منظور کمک به پدر با او همراه شدند . “والت” در کنار کار سخت مزرعه شروع به کشیدن نقاشی کرد. زندگی روستایی و تماس مستقیم با جانوران، عشق و علاقه “والت دیزنی” را نسبت به حیوانات بر انگیخت و او را به راهی هدایت کرد که سرانجامی پر افتخار داشت.

اوضاع زندگی خانوادۀ “دیزنی” پس از چند بار برداشت محصول ناچیز، بد شد. ‌در سال ۱۹۱۰ مزرعه را فروختند و راهی کانزاس سیتی شدند ، پدر “دیزنی” با فروش مزرعه توانست یک مؤسسه تحویل روزنامه خریداری کند.

زندگی نامه والت دیسنی

پدر و مادر والت دیزنی

“والت” که در آنزمان ۹ سال بیش نداشت، به همراه برادرش “روی” که هشت سال از او بزرگتر بود، به پدر یاری می رساندند. “والت” به اتفاق برادر بزرگتر خود مجبور بود که در ساعت ۵/۳ پس از نیمه شب از خواب برخیزد و انتظار بکشد تا کامیون توزیع روزنامه از راه برسد، آنگاه دو برادر دوان دوان به خانه های مختلف شهر می رفتند و روزنامه ها را پخش می کردند.

باران لباس “والت” را خیس می کرد، در هوای سرد مثل بید می لرزید ذهن کودکانۀ او نمی توانست این منظره را درک کند، او پیوسته بدنبال پاسخ این سوال بود که آیا زندگی یعنی کار و تلاش در حد بردگان بخاطر در آمد بسیار ناچیز؟

او سو گند خورد که موفق شود. در تمام مدت شش سالی که “والت دیزنی” روزنامه توزیع می کرد، از پدرش پول تو جیبی دریافت نکرد. او ناگریز برای به دست آوردن پول توجیبی چاره ای اندیشید، در غیاب پدر به مناطق دیگر شهر سر میزند تا مشتریان جدیدی را برای روزنامه پیدا کند. او همچنین به عنوان شاگرد در یک شیرینی فروشی کار می کرد. وقتی کمی استقلال مالی پیدا کرد، تمام حواسش را متوجه یک هدف کرد که عبارت بود آقا و ارباب خود باشد.

علیرغم این کار طاقت فرسا علاقه “والت” برای کشیدن نقاشی افزایش می یافت و کم کم به کارهای تاتر و سینما علاقه مند می گردید. “الیاس” که تاکنون با هر گونه فعالیت هنری پسرش مخالف بود بصورتی معجزه آسا پذیرفت که “والت” برای شرکت در کلاس های صبح شنبه در انستیتوی هنری کانزاس سیتی آموزش هنری را بصورت رسمی آغاز کند. بدین ترتیب “والت” در ۱۴ سالگی بطور شکسته بسته، آموزشهای هنری کلاسیک دید.

نابسامانی حاصل از جنگ جهانی اول موجب شد که پدر دیزنی روزنامه فروشی خود را رها کند و به شیکاگو نقل مکان کنند. در شیکاگو، “والت” در دبیرستان مک کینلی نام نویسی کرد. در این مدت برای روزنامه مدرسه نقاشی می کشید و موفق شد زیر نظر کاریکاتوریست روزنامه “لروی گاست” آموزشهایی ببیند.

زندگی نامه والت دیسنی

پدر “دیزنی” در گذشته از در آمد حاصل از روزنامه ها در یک شرکت کوچک مربا سازی در شیکاگو مقداری سهم خریده بود. “والت دیزنی” در آنجا مشغول به کار شد. کار یکنواخت مربا سازی در تمام روز برای پسرک شانزده ساله که شیفتۀ ماجراجویی بود، شکنجه ای به حساب می آمد.

در ۲۲ ژوئن ۱۹۱۷ “ری” به خدمت نیروی دریائی آمریکا پیوست. “والت دیزنی” نیز آرزوی پیوستن به نیروی دریائی را در سر داشت اما بعلت کم بودن سن موفق به این کار نشد. اما وسوسۀ استخدام در ارتش تمام ذهن او را اشغال کرده بود و با اینکه در دانشکده هنر شیکاگو تعدادی واحد درسی گرفته بود، خود را به عنوان داوطلب رانندگی آمبولانس صلیب سرخ معرفی کرد. مادرش که دید “والت” بجای بدوش کشیدن تفنگ باید رانندگی یک آمپولانس را بر عهده گیرد با پیوستن او به ارتش موافقت کرد.

هنوز آموزش او پایان نیافته بود که آتش بس موقت اعلام شد. اما یگان ویژه ای که “والت دیزنی” در آن عضویت داشت به فرانسه اعزام شد تا سربازان مصدوم آمریکایی را از جبهه به وطن باز گرداند. او در آنجا، یکسال راننده آمبولانس بود. آمبولانس او پوشیده از نقاشی هایش بود. طولی نکشید که افسر فرمانده به استعداد “والت” در نقاشی پی برد. از این رو او را به غیر از رانندگی آمبولانس،‌ مأمور کشیدن پوستر هایی کرد که به سربازان، امدادهای اولیه پزشکی را آموزش می داد.

اقامت “دیزنی” در فرانسه، این نوجوان رویایی را به مردی شجاع، ‌بالغ و با استقامت تبدیل کرد. وی بعدها ابراز کرد که در این دوران آموختم به خود متکی باشم. وقتی در ۱۹۱۹ “دیزنی” به ایالات متحده بازگشت پدرش از او دوباره خواست تا در شرکت مربا سازی کار کند، اما او می خواست وارد کاری شود که واقعا از انجام آن لذت ببرد. با وجود مخالفت شدید پدرش که معتقد بود کسب معاش و در آمد از طریق هنر احمقانه است، خانه را ترک کرد و نزد برادرش در کانزاس رفت. همین که وارد کانزاس شد یک راست به دفتر روزنامه “استار” یکی از پرفروش ترین روزنامه های شهر رفت. متاسفانه مدیر روزنامه گفت: نیازی به کاریکاتوریست ندارد. طبیعی است که مدیر امور اداری روزنامه استار نمی توانست پیش بینی کند که این جوان که امروز رانده می شود روزی با نیروی تخیل خود حاکم میلیون ها ذهن می شود.

زندگی نامه والت دیسنی

دیزنی لند

بالاخره “والت” در شرکتی تبلیغاتی بطور اتفاقی مشغول به کار شد… او در حین کار در آن استودیوی محلی، با یکی از کارمندان به نام “اوب ایورکز” آشنا شد. “ایورکز” جوانی بود که اصلیت آلمانی داشت، و پس از مدتی تبدیل به مهمترین دستیار اوایل دوران کاری دیزنی شد. “ایورکز” طراح خوش استعدادی بود، و به تدریج هر دویشان به این فکر افتادند که با کمک هم، مستقل شوند…

سرانجام “دیزنی” به اتفاق دوستانش نخستین موسسه تجارتی هنری خود را تاسیس کردند. آنها توانستند ترتیبی بدهند که در مقابل طراحی پوسترهای شرکت، آتلیه هنری خود را در ساختمان این شرکت دایر کنند. در این مدت کار آنها بد نبود. اما روزی “والت” به طور اتفاقی آگهی استخدامی را در یکی از روزنامه دید که مربوط به شرکت فیلمهای تبلیغاتی کانزاس سیتی بود و به یک کاریکاتوریست نیاز داشت.

این شرکت به ساختن فیلمهائی که امروزه بنام فیلمهای تبلیغاتی می شناسیم و در سینماهای محلی نمایش داده می شود مشغول بود. “والت” با هفته ای ۴۰ دلار دستمزد در آنجا استخدام شد. پس از چند هفته “ایورکز” هم به او پیوست. کارتون هائی که در در آنجا می ساختند اشکالی بود که بر روی مقوا کشیده و بریده شده و حالت طبیعی نداشتند.

ابتکار و نوآوری “والت دیزنی” باعث حسادت همکاران با سابقه شرکت شد به همین دلیل اجازه نمی دادند که برای کامل کردن کارتونهایش، تکنیک های جدید را بیاموزد. او فکر درخشش و ثبت تصاویر نقاشی شده را بر روی نوار در فیلم در سر می پروراند. یک روز او پس از خواهش و تمنای بسیار از مدیرش برای انجام چند آزمایش یکی از دوربین های شرکت را به خانه برد. بعد از آن هرگز نگاهی به پشت سر نیفکند.

سپس، او در ۱۸ سالگی با کمک “ایورکز” شروع به ساخت نقاشی متحرک کرد. “والت” و “ایورکز” به کمک یکدیگر شروع به ساخت فیلمهای کوتاهی کردند که سوژه آنها جوکهای متداول روز بود. “والت” از این کارتونها فیلم برداری کرد. نتیجه یک حلقه کوچک بود که فیلمی به سبک کارتون های روزنامه ای بر روی آن پیچیده شده بود.

زندگی نامه والت دیسنی

او این کارتون ها را به سینماهای درجه یک برد و به مدیران آنها نشان داد. آنان از نتایج کار دیزنی هیجان زده شدند. “والت” توانست آن ها را به سینمای “نیومن” بفروشد. آنها ابتدا برای سینماها در ابتدای فیلم، کلیپ های کارتونی خنده دار می ساختند و در همین مدت به چهره ای سرشناس با درآمدی بالا تبدیل شدند.

“والت دیزنی” پول زیادی از این راه بدست آورد و با این پول، فضایی بزرگ را اجاره کرد و با سرمایه اولیه پانزده هزار دلار شرکت “نقش خنده” ‪ را افتتاح کرد. دوربینی خرید و دوربین شرکت قبلی را پس داد.

“دیزنی” گروه توانایی از تصویر پردازان را به دور خود جمع کرد و در ۱۹۲۳، فیلم “سرزمین عجایب آلیس” را ساخت، که در آن، دختر بچه ای بعنوان قهرمان فیلم میتوانست با شخصیتهای کارتونی بازی کند. در این فیلم “آلیس” هنرپیشه حقیقی بود . او دخترکی بود به نام “ویرجینیا دیویس” که در برابر دیواری سفید رنگ می ایستاد و به دستور کارگردان به بازی مشغول می شد. از او فیلم می گرفتند و کارتون سازها بر مبنای دستور العمل کارگردان قسمت کارتونی فیلم را می ساختند، و بعد در لابراتوار این دو فیلم روی هم مونتاز می شد.

اشتیاق دیوانه وارش او را بر انگیخت تا برای بالا بردن کیفیت کارش، تمام اندوخته اش را در سرمایه گذاری جدید صرف کند. با وجود هزینه بالای تولید فیلم و رکورد بازار،‌ او به مرز ور شکستگی رسید. شکست تجاری “سرزمین عجایب آلیس” باعث به تعطیلی کشاندن استدیو “والت دیزنی” شد.

او این روزها را روزهای سیاه زندگی خود می دانست. تنها نیمکتی برایش باقی مانده بود. تا جائیکه برای حمام مجبور بود که هفته ای یکبار به ایستگاه قطار برود. ولی عاقبت با تلاش فراوان موفق شد برای تولید یک کارتون قرار دادی ببندد، و وضعش کمی بهتر شود. با این همه سختی، او فردی نبود که به سادگی میدان خالی کند. او اندیشه پیشرفت را در سر می پروراند.

زندگی نامه والت دیسنی

در تابستان همان سال، “والت دیزنی”، این جوان لاغر اندام ۲۱ ساله، کت و شلوار قدیمی خودش را پوشید و در حالیکه “سرزمین عجایب آلیس” را بعنوان نمونه کار همراه داشت، سوار بر قطاری رهسپار ایالت کالیفرنیا شد. در آنجا فهمید برای ورود به هالیوود راهی دشوار دارد.

برادر وی، “روی دیزنی” در کالیفرنیا بود. او مشوق “والت” بود و حس مشترکی با وی داشت. دو برادر در کالیفرنیا با ۲۵۰ دلار خود و ۵۰۰ دلاری که قرض گرفته بودند، یک کارگاه در گاراژ عمویشان تاسیس کردند. به‌زودی آن‌ها سفارشی برای “آلیس” دریافت کردند. آنها در ۱۶ اکتبر ۱۹۲۳ اولین قراردشان را برای تحویل “کمدی های آلیس” امضاء کرده و دست به کار شدند.

این فیلم پس از سه سال تولید بر روی پرده سینماها نمایش داده شد و “والت دیزنی” با درآمد حاصل از آن خانه ای خرید.

سری فیلمهای “کمدی های آلیس” محبوبیت زیادی کسب کرد و استودیوی برادران “دیزنی” رونق یافت. دو برادر پس از آن کار خود را گسترش دادند و به یک دفتر در هالیوود انتقال یافتند. آنها ۶ فیلم از سریال آلیس را تهیه کردند که با موفقیت زیادی روبرو شد.

پس از مدتی، دختری از ایالت آیداهو به نام “لیلیان باوندز” به گروه انیمیشن سازی استودیوی “دیزنی” پیوست. علاقه ای میان او و “والت” شکل گرفت و آن دو در ژوئن ۱۹۲۵ با هم ازدواج کردند.

زندگی نامه والت دیسنی

افتتاح دیزنی لند

با پایان یافتن آخرین فیلم “آلیس”، استودیوی “دیزنی” کار بر روی انیمیشن جدیدی با عنوان “ماجراهای اسوالد، خرگوش خوش شانس” را در ۱۹۲۶ آغاز کرد. “اسوالد” موجودی کوچک و دوست داشتنی بود که توان و نیرو از تمام بدنش می بارید. البته او صدا نداشت، چرا که هنوز در دوران سینمای صامت سر میشد… موفقیت چشم گیر این سریال در سال ۱۹۲۷ “والت” را صاحب ثروت زیادی کرد.

در ۱۹۲۸، شخصیت کارتونی مشهور “دیزنی”، “میکی ماوس” خلق شد. البته در ابتدا نام او “مورتیمر ماوس” بود، که در سومین فیلمش، “قایق بخاری ویلی”، نامش به “میکی ماوس” تغییر یافت. “میکی ماوس” بسیاری از ویژگیهای فیزیکی خود را از قلم “ایورکس” داشت که بهترین انیماتور زمان خود و یار صمیمی دیزنی بود.

“دیزنی” در “قایق بخاری ویلی” به ابتکاری دست زد، و آن به خدمت گرفتن موسیقی همگام با نماهای فیلم بود. این فیلم در ۱۸ نوامبر ۱۹۲۸ اکران عمومی شد و علاوه بر استقبال وسیع تماشاگران، در جراید هم پوشش خبری خوبی برای آن ایجاد شد. “میکی ماوس” در اواخر دهه ۲۰، آن شخصیت مبادی آدابی نبود که امروزه از او میشناسیم. حداقل میتوان گفت که موجودی شیطان و موذی بود، اما از همان ابتدا صاحب یک شخصیت واقعی بود. از آنجا که زمانه، زمانه سینمای ناطق بود، “میکی” هم باید صدا میداشت؛ “دیزنی” خود صدای او را تأمین و تا ۲۰ سال این نقش را بازی کرد. “والت دیزنی” اولین کسی است که طریقه هماهنگ کردن صدا با کارتون را اختراع کرد.

استقبال فراوانی که از شخصیت “میکی ماوس” بعمل آمد، “دیزنی” را قادر ساخت تا استقلال مالی بیشتری کسب کند و به اهدافش نزدیکتر شود. در آنزمان ۲۶ سال داشت و هرچند تشکیلات او با توجه به معیارهای هالیوود، هنوز بسیار کوچک بود، اما او جای پای خود را در اولین، و یا حتی دومین پله موفقیت، محکم کرده بود.

در ۱۹۲۹، “دیزنی” ساخت سری کارتونهای کوتاه “سمفونیهای احمقانه” را آغاز کرد. برخی از اوجهای خلاقانه دیزنی در این سری کارتونها نمود می یابد:

“رقص اسکلتها” (۱۹۲۹) با این مقدمه آغاز میشود که چند گربه که در قبرستانی در حال زوزه کشیدن هستند، در نیمه های شب از خروج چهار اسکلت از قبرهایشان برآشفته می شوند. اسکلتها فصلهای ظریفی از حرکات موزون به نمایش می گذارند، و سپس در هنگام طلوع خورشید، سراسیمه به آرامگاه های خود باز می گردند. صحنه کاملا متناسب با آهنگی حزن انگیز بود؛ این قطعه موسیقی توسط “کارل استالینگ” بر اساس “مارش کوتوله ها”ی “ادوارد گریگ” تصنیف شده بود (بسیاری از مورخان سینما، این قطعه را به غلط منتسب به “رقص مردگان” اثر “کامیل سن سان” دانسته اند).

زندگی نامه والت دیسنی

“گلها و درختها” (۱۹۳۲) که شوری عجیب در صنعت انیمیشن برانگیخت، چرا که اولین انیمیشن تمام رنگی بود. این انیمیشن، نخستین جایزه اسکار را برای دیزنی بهمراه آورد.

سه بچه خوک” (۱۹۳۳) که یکی از بزرگترین موفقیتهای دیزنی را رقم زد. ترانه زیبای “فرانک چرچیل” در این انیمیشن: “کی از گرگ بد گنده می ترسه؟” تا مدتها از رادیو پخش و از دهان مردم شنیده می شد.

“دیزنی” در سن حدود ۲۹ سالگی دیگر جهانی شده بود. در سال ۱۹۳۰ تصمیم گرفت آموزشگاهی دایر کند تا در آن کاریکاتوریستهای آینده فرصت فراگیری تکنیکها و روش های نقاشی متحرک را بدست آورند.

تا ۱۹۳۱ “میکی” نیز آنقدر مشهور شده بود که مجله “تایم” یکی از مقالات بلند خود را به او اختصاص داد. “میکی ماوس” به هویتی بین المللی تبدیل شده بود. در ایتالیا او را با نام “تاپولینو” و در ژاپن با نام “میکی کوچی” میشناختند.

با گذر زمان، بازیگران دیگر “دیزنی”، یک به یک پا به عرصه وجود گذاشتند. پس از “میکی ماوس”، نوبت “دانلدداک” رسید که از شخصیتی مستقل برخوردار شود. نام شخصیتی که صدای “دانلد داک” را تأمین می کرد، “کلرنس نش” بود که دوستانش او را “داکی نش” می نامیدند. او پیش از کشف شدنش توسط “دیزنی”، در یک شرکت توزیع شیر کار می کرد، و گهگاه کودکان را با تقلید صدای حیوانات سرگرم می ساخت. یکی از این تقلیدها تبدیل به صدای بدخلق “دانلدداک” شد، و صدای “نش” را در سرتاسر دنیا زنده کرد. پس از آن “پلوتو”، “گوفی” و … خلق شدند. به جای “گوفی” هم “پینتو کولویگ” که زمانی دلقک سیرک و یک نوازنده و شوخی پرداز بود، صحبت می کرد.

پس از موفقیت این شخصیتهای کارتونی، “دیزنی” به این فکر میافتد که با استفاده از شیوه های غیر سینمایی، از شخصیتهای فیلمهایش سود ببرد: منتشر ساختن کتابهای نقاشی مصور، تبلیغ، صفحه آهنگ، جواهرات بدلی، وسایل ریز و درشت مانند پاک کن، خودکار، پیراهن و… از طریق همین سرمایه گذاری بود که دیزنی در ۱۹۳۷ توانست یکی از بزرگترین رویاهای خود را محقق سازد، و آن ساخت اولین فیلم بلند انیمیشن با عنوان “سفیدبرفی و هفت کوتوله” بود.

زندگی نامه والت دیسنی

“سفید برفی” که بر اساس یکی از افسانه های “برادران گریم” و با هزینه ای معادل یک میلیون و پانصد هزار دلار ساخته شده بود، چهار روز پیش از تعطیلات کریسمس، برای اولین بار در سینمای میدان کارثی هالیوود نمایش داده شد… از همان افتتاحیه، شورانگیز و میخکوب کننده بود. فیلم به فروش بسیار بالایی دست یافت و نقدهای تحسین آمیزی از آن شد. “دیزنی” با ثروت حاصل از آن فیلم کارتونی استدیوی مدرنی با ۱۵۰۰ نفر کارمنـد درکالیفورنیا دایر کرد. “سفیدبرفی” بهترین لحظه زندگی “دیزنی” را به او ارزانی داشت و سبب ارتقاء هنر انیمیشن به سطح بالاتری از پیچیدگی -سطحی که دیگران آنرا ورای امکان دستیابی می پنداشتند، شد … در مراسم اعطای جوایز اسکار، از کار “والت دیزنی” قدردانی شد، و او یک مجسمه اسکار بزرگ همراه با هفت مجسمه کوچکتر (به یاد هفت کوتوله) از دست ستاره خردسال آن دوران، “شرلی تمپل” دریافت کرد. این انیمیشن هنوز یکی از بزرگترین شاهکارهای تاریخ متحرک‌سازی شناخته می‌شود.

پس از موفقیت سفیدبرفی، “دیزنی” ساخت انیمیشنهای بلند را با شاهکارهایی همچون پینوکیو (۱۹۴۰)، فانتازیا (۱۹۴۰)، دامبو (۱۹۴۱) و بامبی (۱۹۴۲) ادامه داد. در ۱۹۳۹ “والت دیزنی” ساخت استودیوی مجهز جدید خود را در شهر “بوربنک” به پایان برد…

در سال ۱۹۴۰ ‬استودیو “والت دیزنی” بیش از یک هزار هنرمند، متحرک‌ساز، قصه نویس و تکنسین داشت و کار ساخت یک استودیو دیگر نیز به‌پایان رسیده بود. گرچه در طول جنگ جهانی ۹۴ ‬درصد امکانات استودیو در اختیار ساخت فیلم‌های تبلیغاتی و آموزشی برای دولت و ارتش بود.

درسال ۱۹۵۰ زمانی که با دو دخترش،‌ “شارون” و “دیانا” در پارکی قدم میزند به فکر خلق شهربازی “دیزنی لند” افتاد، یک شاهکار در آن زمان و در تمام دورانها.

مدتی قبل از اینکه دیزنی لند ساخته شود، “والت دیزنی” اسباب بازی مکانیکی جمع کرده بود و به این فکر بود با این اسباب بازی ها فیلمی به صورت انیمیشن تهیه کند. در اواسط دهه ۱۹۴۰ آزمایشاتی را با عروسکهای مکانیکی آغاز کرده بود. کمی پس از جنگ، “والت” به کارهای تفریحی پرداخت. در این هنگام دو تن از کارتون سازان استدیو او در حال تهیه فیلم کارتونی از قطار بودند. یکی از آنها “جانستون” بود. او به “والت” گفت که در حال ساختن موتور بخار است. “والت” از او خواست که قطاری بسازد که با موتور بخار کار کند. پس از چند ماه حدود ۸۰۰ متر ریل با تونل ساخته شد که از زیر باغ گل همسرش عبور می کرد. “والت” در این فکر بود که اطراف استدیو خود را خط آهن بکشد. بعدا متوجه شد که فضای کافی برای این کار در اختیار ندارد و از همین جا فکر ساختن دیزنی لند به وجود آمد.

برادرش این سرمایه‌گذاری را سود ده نمی‌دانست و هیات مدیره و چند تن از بانکداران را قانع کرد که درخواست “والت” برای پول را نپذیرند. ولی “والت” متوجه منبع دیگری برای تامین سرمایه شد، تلویزیون… در آن زمان تلویزیون به عنوان جدیدترین وسیله سرگرمی شناخته شده بود.

“والت” با کمپانی ‪ ABC‬از اولین پخش‌کنندگان تلویزیونی، قرارداد بست. او پنح میلیون دلار سرمایه دریافت کرد و در قبال آن متعهد شد میکی ماوس را وارد برنامه‌های تلویزیونی کند. در سال ۱۹۵۲ “دیزنی” سازمانی به نام WED به وجود آورد (مخفف والتر الیاس دیزنی) این سازمان مسئول تهیه طرح پارک “دیزنی لند” شد.

از سال ۱۹۵۳ به بعد، “والت دیزنی” شروع به ساختن فیلمهای به اصطلاح درباره “طبیعت” و ماجراجویانه کرد، آنهم با استفاده از بازیگران واقعی: صحرای زنده، دیوی کراکت و دزدان رودخانه و …

در سال ۱۹۵۵، دیزنی به رویای خود در مورد ساخت پارک بزرگ تفریحی “دیزنی لند” جامه عمل پوشاند.

زندگی نامه والت دیسنی

“دیزنی لند” که در منطقه آناهایم (واقع در جنوب لس آنجلس) ساخته شده است، در تاریخ ۱۷ ژوئیه ۱۹۵۵ گشایش یافت. گروه های شبکه های تلویزیونی در صحنه حاضر بودند تا لحظه به لحظه مراسم گشایش را در حالیکه حدود سی هزار میهمان، خیابان اصلی را پر کرده و به گشت زدن در دورترین نقاط پارک مشغول بودند، گزارش کنند. میلیونها نفر دیگر در منازل خود از طریق تلویزیون به تماشای مراسم نشسته بودند. تا کنون برای هیچ تشکیلات تفریحی، چنین تبلیغی نشده بود، و “دیزنی لند” یک شبه تبدیل به پدیده ای ملی شد.

“دیزنی لند” دنیایی بود برای خانواده ها. جایی که میشد در تمام طول روز، بگونه ای سیری ناپذیر، دوباره و دوباره از آن دیدن کرد. بازدیدکنندگان میتوانستند ساعتها به پرسه زدن در خیابان اصلی و تماشای مغازه های آن بپردازند. آنچه میان “دیزنی لند” و دیگر شهر بازیها تفاوت می گذاشت، این حقیقت بود که “دیزنی لند” شبیه پشت صحنه استودیوهای فیلمبرداری بود.

موفقیت “دیزنی لند” باعث شد که “والت دیزنی” به فکر ایجاد پارک دیگری بیفتند که بتواند مردم ایالتهای شرقی را به خود جلب کند. “دیزنی” کسی نبود که از تکرار زندگی راضی باشد اما “دیزنی ورلد” را تکمیل تر از “دیزنی لند” طراحی کرد. ولی شش ماه قبل از اینکه مرحله اول ساختمان پارک جدید اغاز شود، چشم از جهان فرو می بندد .

“کتاب جنگل” (۱۹۶۷)، آخرین انیمیشن بلند “والت دیزنی” بود که تحت نظارت او ساخته شد. در اواخر پاییز ۱۹۶۶، در یک معاینه پزشکی معمولی، مشخص شد که “دیزنی” -که یک سیگاری قهار بود- گرفتار سرطان پیشرفته ریه است. یکی از ریه هایش برداشته شد، اما شش هفته بعد، در روز ۱۵ دسامبر، در یکی از اتاقهای بیمارستان سن جوزف (درست واقع در آنسوی خیابان محل استودیو اش)، در شهر بوربنک درگذشت. “دیزنی” در زمان مرگ ۶۵ ساله بود.

بعد از درگذشت او، سینما یکی از بزرگترین مغزهای خلاق و مبتکر خود را از دست داد. “والت دیزنی” در زندگی از دو اصل پیروی می کرد: نخست پرداختن به کاری که از آن لذت می برد و دوم گوش دادن به ندای باطن خویش.

اودر دوران زندگی اش ،‌۹۰۰ تقدیر نامه ، ۳۲ جایزه اسکار ،۵ مجسمه امی و ۵ دکترای افتخاری کسب کرد و از ثروتمند ترین مردم جهان بود.

زندگی نامه والت دیسنی


منبع: برترینها

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی

برترین ها: نلسون ماندلا، یکی از سیاستمدارانی بود که از احترام فوق العاده‌ای در سراسر جهان برخوردار بود. او کسی بود که رهبری مبارزه برای جایگزین کردن رژیم نژاد پرست ( آپارتاید) آفریقای جنوبی با حکومتی مبتنی بر دموکراسی چند نژادی، را به عهده داشت.

نلسون ماندلا، که مدت ۲۷ سال زندانی بود، اولین رئیس جمهوری سیاه پوست آفریقای جنوبی بود و نقش برجسته ای را در برقراری صلح در سایر مناقشات به عهده داشت.

او شخصی دوست داشتنی بود و با فروتنی و شوخ طبعی. با وجود رفتار خشنی که با او شده بود، کینه‌ای نبود. داستان جالب زندگی اش، تا حدودی دلیل علاقه فوق العاده مردم جهان به اوست.

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی

نلسون ماندلا، پس از آن که در سال ۱۹۹۹ از ریاست جمهوری کشورش کناره گیری کرد، به صورت مشهورترین سفیر و نماینده آفریقای جنوبی درآمد. برای مقابله با بیماری ایدز و ویروس اچ آی وی، تلاش زیادی کرد و فعالیت های او بود که سبب شد آفریقای جنوبی به عنوان میزبان بازیهای جام جهانی سال ۲۰۱۰ انتخاب شود.

او همچنین در مذاکرات صلح در جمهوری دموکراتیک کنگو، بروندی و سایر کشورهای جنوب آفریقا شرکت داشت. در سال ۲۰۰۴ در ۸۵ سالگی، نلسون ماندلا از صحنه سیاسی و اجتماعی کناره گیری کرد تا وقت بیشتری را با همسر و دوستان خود و در آرامش بگذراند.

او به کسانی که می خواستند او را برای شرکت در برنامه هایی در آینده دعوت کنند می گفت درصورت لزوم خودش با آنان تماس خواهد گرفت.

کودکی نلسون ماندلا

نلسون ماندلا در سال ۱۹۱۸ متولد شد. نام اصلی او خولی ساسا- دادلیب هونگا، بود. محل تولدش دهکده کوچکی در شرق دماغه آفریقای جنوبی بود و پدرش از قبیله مادیبا بود. نام انگلیسی نلسون را یکی از معلم های دبستانش روی او گذاشت.

پدرش که مشاور خانواده سلطنتی تمبو بود، هنگامی که نلسون ۹ ساله بود درگذشت و سرپرستی او به رئیس موقت قبیله تمبو واگزار شد.

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی

در سال ۱۹۴۳ نلسون ماندلا به عنوان یک فعال سیاسی به کنگره ملی آفریقا پیوست و بعد موسس و رئیس شاخه جوانان این حزب شد.

در سال ۱۹۴۴ با اولین ماسه، نخستین همسرش ازدواج کرد و در سال ۱۹۵۷ با داشتن سه فرزند از او جدا شد.

در سال ۱۹۵۲ پروانه وکالت گرفت و با اولیور تامبو، که همکارش بود دفتر وکالت خود را در ژوهانسبورگ باز کرد. آن دو به اتفاق مبارزه علیه تبعیض نژادی را شروع کردند. سیستم آپارتاید توسط حزب ملی، که تمام اعضایش سفید پوست بودند و اکثریت سیاه پوست را سرکوب می کردند، پیاده شده بود.

در سال ۱۹۵۶ به نلسون ماندلا و ۱۵۵ فعال دیگر کنگره ملی آفریقا اتهام خیانت زده شد ولی پس از محاکمه ای که چهار سال طول کشید، از آنان رفع اتهام شد.

پس از تصویب قانون جدیدی که به موجب آن محل کار و زندگی سیاه پوستان تعیین و به آنان تحمیل می شد، مبارزه علیه آپارتاید شدت یافت.

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی

در سال ۱۹۵۸ نلسون ماندلا با وینی مادیکیزلا، که بعدا نقش بسیار فعالی برای آزادی او از زندان داشت، ازدواج کرد.

در سال ۱۹۶۰ کنگره ملی آفریقا غیرقانونی اعلام شد و نلسون ماندلا و سایر اعضای ارشد این سازمان به فعالیت های زیرزمینی روی آوردند.

در همین سال، پس از آنکه پلیس در جریان تظاهرات در شهرک سیاه پوست نشین شارپویل، ۶۹ سیاه پوست را به ضرب گلوله کشت، مخالفت با آپارتاید تشدید یافت.

مجازات حبس ابد

این حادثه به مبارزه صلح آمیز کنگره ملی آفریقا پایان داد و نلسون ماندلا که در آنموقع معاون این حزب بود، مبارزه را شروع کرد.

سرانجام او دستگیر شد و به جرم خرابکاری و تلاش برای سرنگون کردن دولت با توسل به خشونت، به زندان افتاد.

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی

ماندلا دفاع از خودش را در دادگاه به عهده گرفت و از این فرصت برای دفاع از عقایدش در ارتباط با دموکراسی، آزادی و برابری صحبت کرد.

او گفت او ایده یک جامعه آزاد و دموکراتیک را محترم می شمارد و آرزویش این است که تمام مردم به اتفاق با مصالحه و با فرصت های یکسان زندگی کنند. وی افزود این آرزویی است که برای تحقق آن اگر لازم باشد حاضر است جانش را فدا کند.

در زمستان سال ۱۹۶۴ ماندلا به حبس ابد محکوم شد.هنگام فوت مادرش در سال ۱۹۶۸ و نیز پسر ارشدش که یک سال بعد در اثر تصادف اتومبیل کشته شد ، به او اجازه شرکت در مراسم تدفین آنان داده نشد.

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی 

 

نلسون ماندلا مدت ۱۸ سال را در زندان جزیره روبن گذراند و در سال ۱۹۸۲ به زندان پالسمور، در خاک اصلی آفریقای جنوبی منتقل شد.

در حالی که ماندلا و سایر رهبران کنگره ملی آفریقا در زندان یا تبعید به سرمی بردند، جوانان شهرک های سیاه پوست نشین آفریقای جنوبی برای مبارزه با تبعیض نژادی همچنان تلاش می کردند. تا قبل از سرکوبی این مبازرات، صدها نفر کشته و هزاران نفر مجروح شدند.

در سال ۱۹۸۰ اولیور تامبو، که در تبعید زندگی می کرد مبارزه بین المللی را برای آزادی نلسون ماندلا شروع کرد و در پی آن جامعه جهانی، تحریم های علیه رژیم نژاد پرست آفریقای جنوبی را که در سال ۱۹۶۷ به اجرا گذاشته بود تشدید کرد.

این فشارها نتیجه داد و در سال ۱۹۹۰ اف-دبلیو- دکلرک، رئیس جمهوری وقت آفریقای جنوبی ممنوعیت کنگره ملی آفریقا را لغو کرد. ماندلا از زندان آزاد شد و مذاکره برای تشکیل اولین حکومت چند نژادی مبتنی بر دموکراسی، شروع شد.

جایزه نوبل

در سال ۱۹۹۲ نلسون ماندلا از وینی، همسر دوم خود که در آدم ربایی و همدستی برای جنایت، مجرم شناخته شده بود جدا شد.

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی 

در دسامبر ۱۹۹۳ او و اف- دبلیو-دکلرک مشترکا جایزه صلح نوبل دریافت کردند.

پنج ماه بعد برای اولین بار در تاریخ آفریقای جنوبی تمام مردم صرف نظر از این که از چه نژادی هستند، در انتخابات دموکراتیک شرکت کردند و نلسون ماندلا را به عنوان رئیس جمهوری خود انتخاب کردند.

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی

اولین مشکلی که آقای ماندلابا آن مواجه شد کمبود مسکن برای افراد فقیر و ادامه زاغه نشینی در حاشیه شهرهای بزرگ بود.

او کارهای روزانه دولت به معاونش تابو امبکی سپرد و بیشتر وقت خود را صرف انجام وظایف تشریفاتی یک رهبر و ساختن وجهه جدید آفریقای جنوبی کرد. در این راستا ماندلا موفق شد شرکت های چند ملیتی را متقاعد سازد که در آفریقای جنوبی بمانند وسرمایه گذاری کنند.

نلسون ماندلا در ۸۰ سالگی با گراسا ماشل، بیوه رئیس جمهوری سابق موزامبیک ازدواج کرد. او پس از کناره گیری از سمت ریاست جمهوری به سفرهای جهانی خود ادامه داد. با رهبران کشورهای خارجی دیدار کرد وجوایز متعددی دریافت کرد.

نلسون ماندلا؛ رهبری مردمی 

 نلسون ماندلا در ۸۰ سالگی با گراسا ماشل، بیوه رئیس جمهوری سابق موزامبیک ازدواج کرد

پس از بازنشستگی رسمی، بیشتر شرکت او در مجامع عمومی در ارتباط با کار بنیاد ماندلا یعنی صندوق خیریه ای بود که تاسیس کرده بود.

در روز تولد ۸۹ سالگی اش او مجمع “بزرگان” را تاسیس کرد که شامل گروهی از رهبران جهان است که تجربه های خود را برای مقابله با بعضی از سخت ترین مشکلات جهان عرضه و درصورت لزوم راهنمایی می کنند.

شاید مهمترین کار با ارزش او در سال های اخیر، در اوایل سال ۲۰۰۵ و در پی مرگ ماکگاتو، تنها پسرش بود. در کشوری که بحث در باره اپیدمی ایدز هنوز یک تابو محسوب می شود، نلسون ماندلا اعلام کرد که پسرش در اثر بیماری ایدز فوت کرده است و از مردم کشورش خواست درباره ایدز صحبت کنند تا به صورت یک بیماری معمولی و عادی جلوه کند.

او همچنین برای میزبانی آفریقای جنوبی در مسابقات جام جهانی فوتبال ۲۰۱۰ نقش مهمی بازی کرد و در مراسم اختتامیه این بازی ها حضور یافت.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۹۲)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید. ضمن عرض تبریک و تهنیت به مناسبت میلاد پیامبر مهربانی حضرت محمد (ص) و امام جعفر صادق(ع)، شما را به همراهی با مطلب امروز دعوت میکنم.

عکسی خاص و تکرار نشدنی از پشت صحنه فیلم خاص و تکرار ندشنی “قیصر”، شروع مطلب امروزمان را خاص و تکرار نشدنی کرده است! اساتید سینما جمشید مشایخی، مسعود کیمیایی و بهروز وثوقی در حال مرور دیالوگ های فیلم. برای هر سه استاد هر کجا که هستند آرزوی سلامتی و طول عمر داریم. 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

عکس بدون شرح سحر سباغ سرشت بازیگر و تهیه کننده سینما در کنار رفقای رنگاوارنگ اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

بی تیم ماندن مجتبی جباری را به اینستاگرام جذب کرده و پس از سال ها اکانت داشتن، روی به استوری و پست آورده است. عکسی از او در کنار پسرش آقا ماهور را شاهد هستید. ماهور از آن دسته اسم هایی است که مثل رها دخترانه و پسرانه ندارد و در واقع “اسپورت” است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

استقبال فلور نظری از پسرش در فرودگاه امام (ره). فلور خانم حتی تحمل شنیدن رسیدن بخیر های مردم را هم ندارد و کامنت های چنین پست مثبتی را هم بسته است. به این میگویند یک هنرمند مردمی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

سلفی جواد کاظمیان در کنار مهربان خواهرش که امیدواریم در کنار هم شاد باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

سلفی حسن معجونی و دوستان حامی طبیعتش، در دامان طبیعت. رضا بهبودی را در این بین توانستیم تشخیص بدهیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

عکس جالب پژمان جمشیدی و برادر بزرگترش آقا هومن، به مناسبت تولد خان داداش جان. تبریک فراوان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

آتیلا پسیانی عکسی قدیمی از اولین حضورش در عرصه هنرهای نمایشی که به ۵۰ سال پیش برمیگردد، گذاشته است. قطعا این حضور زودهنگام به لطف داشتن مادری هنرمند نظیر زنده یاد جمیله شیخی بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

رپورتاژ آگهی رز رضوی برای کلینیک دوستش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

هومن سیدی برای حضور در اکران خصوصی فیلم “آذر” ساخته محمد حمزه ای، به سینما آزادی رفته بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

رابین هود محرابی در یکی از سفره خانه های فرحزاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

حمید گودرزی بار ها با عکس هایش ثابت کرده است که یک عشق موتور واقعی است و در اکثر موارد با موتور هایش در شهر تردد میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

بهرنگ جان بسیار خوشبینانه امیدواریم که کپشنِ زیر پست، اشاره به خودت نباشد! وگرنه میروی توی رنکینگ نهایی “خدایان اعتماد به نفس” و با ید با استاد تتلو رقابت کنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

هر روز یک عکس از تئاتر گم و گور با میهمان هایی که شب گذشته اش این نمایش را دیده اند، خدمتتان داریم. این بار با حضور افسانه چهره آزاد، عباس یاری، لیلا بلوکات، هوشنگ گلمکانی و سایر عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

شبنم فرشاد جو در حال گشت و گذار در کاشان زیبا. کاشان به دلیل نزدیکی نسبی به تهران مکانی محبوب برای مسافرت های یک روزه پایتخت نشینان است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592) 

حمید فرخ نژاد عکسی از این تست گریم خود به اشتراک گذاشته است ولی در باره جزئیات کار آن توضیحی نداده. گریمش خیلی شبیه به تصاویر و نقاشی های زنده یاد امیرکبیر شده است و احتمال اینکه تست گریم این نقش باشد، بسیار زیاد است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

نیکی خانم کریمی هم به عنوان بازیگر و تهیه کننده در اکران خصوصی فیلم “آذر” در سینما آزادی حضور داشتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

عزیزان در اکران خصوصی فیلم “ثبت با سند برابر است” به کارگردانی بهمن گودرزی که شب گذشته در پردیس زندگی برگزار شده بود. با حضور سپند امیرسلیمانی، یزدان فتوحی، آیدا جعفری، علی مشهدی، نیما نکیسا (!)، مجید صالحی، مهدی یغمایی، مهران رجبی و پوریا حیدری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

دیروز هشتادمین سالروز تولد زنده یاد واروژ هاخبندیان (واروژان) بود. یکی از نوابغ تکرار نشدنی آهنگسازی و تنظیم که یادگار های بینظیری برای موسیقی ایران به جای گذاشته است. پوری بنایی این عکس را از مراسم بزرگداشت این هنرمند فقید در جشن هشتاد سالگی اش گرفته، در کنار استاد ناصر چشم آذر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

پرستاره ترین قاب هفته را جعفر پناهی از یک دورهمی خصوصی به اشتراک گذاشته. با حضور مجید مظفری، ایرج طهماسب، حامد بهداد، نوید محمدزاده، بهرام رادان، محمدرضا هدایتی، یسنا میرطهماسب و سایر عزیزان. یسنا باید این عکس را به عنوان بزرگترین افتخار زندگی اش روی کمرش خالکوبی کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

 سلفی جالب سیدمهدی رحمتی در کنار سرور جپاروف و فرزندان بانمک اش. جپاروف پرافتخار ترین بازیکنی است که تا بحال در لیگ ایران حضور داشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

یعنی ارسلان جان با بردباری و ایمان دکمه های پیراهنت بسته میشود و پاچه شلوارت پایین میرود؟! بعید میدانم، اندکی عمل هم لازم است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

 پانته آ بهرام هم عکسی زیرخاکی رو کرد، مربوط به سریال قدیمی “ایستگاه” در کنار هنرمندانی چون محمدعلی کشاورز، پروانه معصومی، علی دهکردی، برزو ارجمند، امیر غفار منش و سایر عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

سید احمد خمینی برادرش هادی را به آرایشگاه برده و موهایش را مدل موهای خودش زده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

واکنش سهراب مرادی به ابراز لطف مردم نسبت به تاریخ سازی اش در ورزش ایران. سهراب جان انشاالله در المپیک رکورد خودت را افزایش خواهی داد. میدانیم که میتوانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

دیروز تولد مهدیه محمدخانی خواننده خوب آواز سنتی کشورمان بود. برای ایشان هم آرزوی سلامتی و شادی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

اگر کسی نشناسدشان خیال میکند پدر و پسر هستند از بس شباهت موج میزند، علی الخصوص در نحوه لبخند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

من جای امین تارخ و سایر اساتید بودم، دیگر سر کلاس بازیگری نمی رفتم و هنرجو ها را هم از ادامه این هنر منع میکردم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

عرض تسلیت داریم خدمت علیرضا دبیر قهرمان سابق کشتی کشورمان که سوگوار رفتنِ پدر هستند. آرزوی صبر و آرامش داریم برای علیرضا و خانواده محترمش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

سلفی علیرضا نیکبخت با جمله ای جدید از استاد مریم کاویانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

امروز را به خاطر بسپارید و در تاریخ ثبت کنید. امروز، روز مرگ لوتی گری بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

“کز سنگ دایورت خیرزد، هنگام پست یاران”

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

با حدود چهل درصد از بهاره رهنما مطلب را ادامه میدهیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

علی انصاریان و کلبه جنگلی شان در فیلم. علی جان اینی که ما میبینیم بیشتر شبیه آلاچیق است تا کلبه، فکر کنم طراح صحنه تان بد آدرس داده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

نصرالله رادش اولین سالگرد ازدواحش را با این عکس نصفه و نیمه در کنار همسر جان جشن گرفت. طبیعتاً باید ازدواج دوم جناب رادش باشد که برای ایشان در زندگی مشترک جدیدشان آرزوی خوشبختی داریم.

مطلب کم رمق امروز هم به پایان رسید. امیدوارم تعطیلات پاییزی خوبی پیش رویتان باشد. تا سلامی دیگر، خداوند یار و نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (592)

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

فوتبالیست هایی که وارد میدان سیاست شدند

هفته نامه همشهری جوان – محمدحسین عباسی: وقتی بهترین صندلی ها در حساس ترین بازی های فوتبال در اختیار سیاستمداران قدرتمند جهان قرار می گیرند و دوربین های تلویزیونی در جریان هر مسابقه بارها تصویر آن ها را شکار می کنند، واضح به نظر می رسد که جدایی سیاست از فوتبال چیزی جز شعار و رویا بافی نیست. فوتبال، حالا تاثیری انکار نشدنی در مناسبات میان کشورهای مختلف دارد و به ابزاری برای مبارزه، دوستی، دشمنی، نفرت و ملی گرایی تبدیل شده است. گردش مالی فوتبال و میزان نفوذ آن به عمق روح و باورهای مردم، چهره های سیاسی را مجاب می کند تا از این نردبان مستحکم استفاده کنند اما این ارتباط هیچ وقت یکطرفه نبوده است. به همان نسبت که سیاستمدارها برای ورود به فوتبال علاقه نشان داده اند، اهالی فوتبال نیز از شهرتشان برای ورود به دنیای سیاست استفاده کرده اند. تصاحب کرسی های سیاسی از سوی فوتبالی ها عموما تجربه موفقیت آمیزی نبوده اما شهردار جدید تفلیس، امیدوار است نگاه مردم را در این خصوص تغییر دهد.

کاخا کالادزه، آقای شهردار

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 

«کاخا کالادزه» سال ها برای میلان به میدان رفت و اگرچه همیشه یک فوتبالیست کاملا متوسط بود اما برای مردم گرجستان که به تماشای ستاره های کشتی خو گرفته بودند، یک چهره اسطوره ای به شمار می رفت. او بعد از پایان دوران بازی تمایلی به باقی ماندن در کنار فوتبال نشان نداد و وزیر انرژی گرجستان شد. کاخا که زمانی به خاطر ماجرای گروگانگیری برادرش به صفحه اول رسانه های خبری رسیده بود، حالا به عنوان شهردار جدید مهم ترین شهر گرجستان، دوران تازه ای از زندگی را آغاز کرده است. تجربه کالادزه و همه چهره های شناخته شده دیگری که در این سال ها از فوتبال به سیاست کوچ کرده اند، برای ادامه این روند تعیین کننده خواهد بود. همین
چند هفته پیش بود که مدافع سابق باشگاه میلان، به عنوان شهردار تفلیس
گرجستان انتخاب شد. کاخا کالادزه با ۵۱ درصد رای مردم شهر ۱٫۲ میلیون نفری
تفلیس به عنوان شهردار این شهر انتخاب شد تا آخرین فوتبالیستی باشد که لباس
سیاست پوشید.


 

ژرژ وه آ

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 

سمبل آفریقا و قهرمان سیاهان. «ژرژ وه آ» در سال های بازی همیشه یک چهره الهام بخش برای مردم کشورش و همه مردم آفریقا به شمار می رفت. ژرژ در اولین تلاش برای ریاست جمهوری لیبریا شکست خورد. او ابتدا نتایج انتخابات را نپذیرفت و حتی تصمیم داشت پای مجامع جهانی را وسط بکشد اما سرانجام در برابر آنچه اتفاق افتاده بود، تسلیم شد. وه آ بعد از چندین سال دوباره برای ریاست جمهوری لیبریا تلاش کرد و این بار با رای ۶۰ درصد از مردم کشورش، انتخاب شد و خیلی زود طرح های عدالت محور را در لیبریا کلید زد؛ طرح هایی که موافقان و مخالفان خاص خودشان را دارند.


 

دکتر سوکراتس

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 

«دکتر سوکراتس» یک فوتبالیست بی نظیر با عقاید خاص خودش بود. او با سربند معروف «دموکراسی»اش سال ها برای گسترش مردم سالاری در برزیل جنگید. سوکراتس یکی از اعضای حزب کارگر و رهبر جنبش دموکراتیک «کورینتیانس» به شمار می رفت. دکتر سوکراتس فقید کاری کرد که باشگاه کورینتیانس در تمام دنیا به عنوان نماد مخالفت با حکومت های استبدادی شناخته شود. «فیدل کاسترو» و «ارنستو چه گوارا» بزرگ ترین قهرمان های زندگی مردی بودند که در پنجاه و هفت سالگی به علت مسمومیت غذایی جانش را از دست داد.

 


 
گرگورز لاتو

 فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند

کفش طلای جام جهانی ۱۹۷۴ سهم ستاره ای شد که بعدها هویت تازه اش را در دنیای سیاست پیدا کرد. «گرگورز لاتو» به عنوان یک سیاستمدار چپ گرا، سخنرانی های آتشین و واکنش های تندی را به نمایش گذاشت. او برای مدتی نیز رییس فدراسیون فوتبال کشور لهستان بود و عجیب ترین تصمیمش در این دوران، در مدل اخراج سرمربی تیم ملی فوتبال این کشور خلاصه می شود. او «لئوبین هکر» را بعد از ناکامی در راه صعود به جام جهانی ۲۰۱۰ روی آنتن زنده تلویزیون از سمتش برکنار کرد.


 

روماریو

 فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند

علاقه دیوانه وار «روماریو» به فوتبال، او را تا آخرین رمق ساق هایش در مستطیل سبز حفظ کرد. روماریو بعد از وداع با فوتبال، در کنار حزب سوسیالیست کشورش ایستاد. مهاجم سابق بارسلونا و فلامینگو، به کنگره برزیل راه پیدا کرد و با آرایی بالاتر از همه کاندیداهای دیگر، در جایگاه سناتور قرار گرفت تا شاید آینده سیاسی بزرگ تر و خاص تری نیز داشته باشد. از جنجالی ترین تدابیر سیاسی این فوتبالیست افسانه ای، مخالفت اش با رسیدن میزبانی جام جهانی به کشور برزیل بود. او باور داشت که هزینه میزبانی از این تورنمنت بزرگ، باید صرف مشکلات کلیدی تری کشور شود.


 
زیکو

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 

هشت سال بعد از جام جهانی ۱۹۸۲، «زیکو» وزیر ورزش کشور برزیل شد. اسطوره سابق «فلامینگو» بیشتر از هر چیزی به فوتبال اهمیت می داد و تلاش غیرقانونی او برای کمک مستقیم دولتی به چند باشگاه خاص برزیلی، موجب شد حضور او در راس وزارت ورزش تنها یک سال به طول بینجامد. زیکو بعد از رانده شدن از سیاست، به آغوش فوتبال برگشت و در ژاپن، عراق، برزیل و ترکیه مربیگری کرد. برای مدتی، مدارس فوتبال دغدغه این ستاره بودند اما دو سال قبل او تصمیم گرفت برای رسیدن به صندلی ریاست فیفا رقابت کند. زیکو در این رقابت از حمایت قاره های مختلف برخوردار نشد و ناچار شد قبل از برگزاری انتخابات کناره گیری اش را رسانه ای کند.


 
لیلیان تورام

 فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند

یک مناظره داغ با «نیکولا سارکوزی» آغازگر فعالیت های سیاسی «لیلیان تورام» بود؛ مدافعی که در دوران بازی همه افتخارات ممکن را به دست آورده، همواره به تبعیض نژادی در کشور فرانسه معترض بود و بعد از بازنشستگی، فرصت خوبی پیدا کرد تا از شهرتش برای اعتراض به آنچه در این کشور اتفاق می افتد، استفاده کند. لیلیان در مناظره انتخاباتی با سارکوزی، فراتر از حد انتظار ظاهر شد و ثابت کرد که توانایی تبدیل شدن به یک سیاستمدار را دارد. سارکوزی دو سال بعد پست وزارت ورزش را به تورام پیشنهاد داد اما او که به لحاظ فکری با رییس جمهور فرانسه موافق نبود، به سرعت این پیشنهاد را رد کرد. مدافع فرانسوی به جای فعالیت های دولتی، ترجیح می دهد صدای اعتراض اقلیت در این کشور باشد.


 

مارک ویلموتس

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 

در فاصله تبدیل شدن به بهترین گلزن بلژیک در جام های جهانی و هدایت تیم ملی این کشور، «ویلموتس» یک حضور ناموفق در سیاست داشت. مارک در سال ۲۰۰۳ از فوتبال خداحافظی کرد و بلافاصله به ریاست حزب فرانسوی زبان لیبرال تحول خواه در بلژیک رسید. او تنها دو سال در این جایگاه دوام آورد و زیاد طول نکشید تا علاقه اش به سیاست را به کلی از دست بدهد. تیم ملی، انگیزه بزرگ دور شدن ویلموتس از سیاست بود. او ابتدا کمک مربی بلژیک شد و بعد از آن در فاصله سال های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶ هدایت یکی از بااستعدادترین نسل های تاریخ بلژیک را برعهده گرفت. بعد از شکست در مقابل ولز در یورو ۲۰۱۶ ویلموتس برکنار شد و برای ادامه کار به ساحل عاج رفت.


 

سول کمپبل

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 

بخش آرسنالی لندن، جاه طلبی سیاسی این مدافع بزرگ را می پسندیدند اما تاتنهامی ها حاضر نبودند کوچک ترین شانسی برای شهردار شدن «سول کمپبل» در نظر بگیرند. سول در یکی از جنجالی ترین انتقال های تمام تاریخ، تاتنهام را ترک کرد و به رقیب مستقیم این تیم پیوست. شهرداری لندن، آرزوی بزرگ سول کمپبل بود و او برای رسیدن به این جایگاه، بیشتر از هر چیزی به رنگ پوستش تکیه کرد. کمپبل حتی در یک مصاحبه جنجالی مدعی شد که اگر سفیدپوست بود، برای ۱۰ سال به بازوبند کاپیتانی تیم ملی انگلیس می رسید. نفرت از این چهره در بخش هایی از لندن به اندازه ای زیاد بود که او حتی به فهرست اولیه شهرداری لندن نیز نرسید.


 

هاکان شوکور

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 

«رجب طیب اردوغان» قبل از تبدیل شدن به یک سیاستمدار مشهور و پرنفوذ، فوتبال بازی می کرد اما قابلیت های فوتبالی او هرگز در حد و اندازه های «هاکان شوکور» نبود. مهاجم افسانه ای فوتبال ترکیه، دوران فوتبال باشکوهی داشت و در سال ۲۰۱۱ به عضویت حزب عدالت و توسعه درآمد. او به عنوان یکی از محبوب ترین اعضای این حزب، آرای مردمی را برای ورود به مجلس ترکیه به دست آورد. با این وجود شوکور تنها دو سال در مجلس باقی ماند و تصمیم گرفت استعفا بدهد و از دنیای سیاست دور شود.

والدراما

 فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند

راه اندازی کمپین «یوو» مهم ترین اکت سیاسی یکی از افسانه ای ترین فوتبالیست های تاریخ کلمبیا بود. «والدراما» را با مدل موهای عجیبش در زمین فوتبال به یاد می آوریم. او مدتی نیز موهایش را به رنگ های شاد در می آورد تا برای مراسم خیریه پول جمع کند. والدراما همیشه از محبوبیت ویژه ای در کلمبیا برخوردار بود اما این محبوبیت برای انتخاب او به عنوان رییس جمهور در سال ۲۰۱۴ کافی به نظر نمی رسید. کمپین والدراما در کشورش شکست خورد اما او همچنان در گوشه و کنار سیاست باقی ماند.

انگار سیاست شغل دوم همه روس هاست

از فوتبال تا سنا

زندگی مردم کشورهای تازه استقلال یافته بدجوری به سیاست گره خورده است. برای همین هم هست که بیشتر ورزشکاران روس بعد از پایان عمر حرفه ای به این دنیا ورود پیدا می کنند.

 
رومن پاولیوچنکو

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 

«ولادیمیر پوتین» و «هری ردنپ»، «رومن پاولیوچنکو» در دوران اوج فوتبالش با این دو رییس ترسناک کار کرد. درست ۱۰ سال قبل، رومن تبدیل به یک یاز جوان ترین اعضای راه یافته به مجلس روسیه از طریق حزب پوتین شد. او هنوز شهرت فوق العاده ای نداشت اما یک سال بعد مسیر زندگی اش کاملا عوض شد. پاولیوچنکو مهاجم نوک روسیه فوق العاده «گاس هیدینک» در یورو ۲۰۰۸ بود؛ ستاره ای از یک نسل طلایی که هلند را از یورو بیرون انداختند و شگفتی ساز شدند. بلافاصله بعد از یوروی رویایی، پاولیوچنکو مورد توجه انگلیسی ها قرار  گرفت و به باشگاه «تاتنهام هاتسپرز» پیوست و همین موضوع، او را از جایگاه های سیاسی مدنظرش دور کرد. در روسیه به کنایه گفته می شد که تنها انگیزه او برای ورود به مجلس، تاثیر بحران مالی کشور روی حقوق دریافتی اش بود. فوتبال این ستاره خیلی زود تنزل کرد تا آرای او بیشتر از گل هایش باشد.

 
اوله بلوخین

 فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند

بهترین گلزن تاریخ «دیناموکیف» و شوروی، سال ۲۰۰۶ برای اولین بار در تاریخ، اوکراین را به یک تورنمنت بزرگ رساند. «بلوخین» سرمربی تیمی بود که با صعود به جام جهانی ۲۰۰۶ هواداران فوتبال در اوکراین را شگفت زده کرد. مرد کمونیست، فعالیت های سیاسی چندگانه و جنجال برانگیزی در کشور اوکراین داشت اما از یک جایی به بعد، فوتبال را به سیاست ترجیح داد و تصمیم گرفت با پررنگ تر شدن در سمت مربیگری، از سیاست دوری کند.

 
آندری شوچنکو

فوتبالیست هایی که وارد سیاست شدند 
با وجود شکست در انتخابات سال ۲۰۱۲ اوکراین، «آندری شوچنکو» در چند سال گذشته به شدت با سیاست درگیر بوده و همواره در متن تحولات اوکراین دیده شده است. در بلوک شرق آدم ها ذاتا به سیاست علاقه مند هستند و شوا نیز از این قاعده مستثنا نبود. آندری با ۴۸ گل در ۱۱۱ بازی یکی از بهترین مهره های هجومی تاریخ اوکراین بود، ستاره ای که در زمان خداحافظی از فوتبال، آینده تضمین شده ای در سیاست برای خودش قائل بود اما به موفقیت مد نظرش دست پیدا نکرد و دوباره به فوتبال برگشت تا هدایت تیم ملی اوکراین را برعهده بگیرد؛ پستی که این روزها میان او و سیاست فاصله ایجاد کرده است.


منبع: برترینها

درگیری‌های جنجالی ستاره‌های هالیوود با خبرنگاران

برترین ها – ترجمه از پردیس بختیاری: ستاره شدن درگیری های خاص خود را دارد. اگر چه شهرت و محبوبیت در میان مردم برای ستاره ها جذابیت زیادی دارد اما آنها به همان نسبت درگیری و اعصاب خوردی های زیادی را نیز تجربه می کنند. آنها قادر به انجام بسیاری از کارهایی که دوست دارند نیستند زیرا هر حرکت و کلام آنها زیر ذره بین است و ممکن است توسط خبرنگاران ضبط و در نهایت تیتر بسیاری از روزنامه ها و مجلات شوند.

ما جای ستاره ها نیستم که بفهمیم این که تک تک کلمات و رفتارهایمان توسط اطرافیان ضبط شود، چقدر عذاب آور است. البته بسیاری از ستاره ها خودشان را در چنین موقعیت هایی کنترل می کنند اما هستند ستاره هایی که از کوره در می روند و از خودشان عکس العمل های بدی نشان می دهند. در ادامه ستاره هایی را که عکس العمل های تندی نسبت به پاپاراتزی های نشان دادند، طوری که رفتارشان تیتر بسیاری از روزنامه ها شد، برایتان آورده ایم.

شایا لابوف

در سال ۲۰۱۰ شایا لابوف در وانشنگتن دی.سی از دست یکی از خبرنگاران عصبانی شد و لیوان قهوه خود را به سمت اش پرت کرد. در واقع او در کافه ای مشغول خوردن قهوه و کتاب خواندن بود که احساس کرد حرکات اش در حال ضبط شدن است. زمانی که فهمید مردی در حال عکس گرفتن از اوست، لیوان قهوه خود را به سمت او پرتاب کرد و با سرعت از آنجا دور شد. 

شایعات از این قرار بود که قهوه ای که روی سر خبرنگار خالی شد، داغ بود اما بعدها خود خبرنگار اعلام کرد که اینطور نبود. اما او رفتار شایا را بی احترامی کامل خطاب کرد و خوشحال بود که این ستاره، پس از تمام شدن فیلمبرداری اش، شهرشان را ترک می کند.

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

کانیه وست

کانیه وست جزو ستاره هایی است که دوست ندارد زندگی خصوصی اش را مدام در معرض نمایش بگذارد. در سال ۲۰۱۳، درگیری بدی میان او و یکی از خبرنگاران رخ داد. در واقع او بیرون از فرودگاه لس آنجلس بود که با تعداد زیادی از خبرنگاران مواجه شد. طبق گزارشات، او شروع به بحث کردن با آنها کرد که در نهایت درگیری او و یکی از آنها به نام دنیل راموس بالا گرفت. در آن لحظه کانیه کنترل خود را از دست داد و مرد را به زمین کوبید. اگرچه او حق داشت که در مقابل تجاوز به حریم خصوصی اش عصبانی شود اما درگیری فیزیکی او برایش دردسرساز شد.

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

لمار اودم

در سال ۲۰۱۳ یکی از خبرنگاران سوالی در مورد خیانت لمار به همسرش، کلویی کارداشیان، پرسید. این زمانی بود که آنها هنوز از هم جدا نشده بودند. طبق گزارشات، لمار در جواب گفت: «من هرگز به همسرم خیانت نکردم، وگرنه حلقه ازدواجم را از دستم در می آوردم.» اما زمانی که گزارشگر به سوالات خود ادامه داد، او از کوره در رفت و به تجهیزات عکاسی او حمله کرد. خبرنگار نیز به دلیل خسارت هایی که به او وارد شد، از لمار شکایت کرد که در نهایت این ستاره مجبور به پرداخت چندین میلیون دلار شد.

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

جاستین بیبر 

یکی از خشن ترین رفتارهایی که ستارگان هالیوود از خود در مقابل خبرنگاران انجام دادند، متعلق به جاستین بیبر است. البته  به گفته خودش رفتار خشونت آمیز او عمدی نبوده است.

 در سال ۲۰۱۷، زمانی که جاستین در حال بیرون آمدن از یک کلیسا بود، با یک خبرنگار درگیر می شود. در واقع یک عکاس سمج سعی کرد از او عکس بگیرد و بنا به گزارشات، یک درگیری فیزیکی بین این عکاس و جاستین رخ داد. زمانی که عکاس به زمین افتاد، جاستین با آمبولانس تماس گرفت و تا زمانی که آمبولانس برسد، بالای سر او ایستاد. برخلاف درگیری های دیگری که سرانجام به شکایت می کشید، این بار خبرنگار نه تنها از جاستین شکایت نکرد، بلکه او را فردی مهربان نیز خواند.

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

کریستین استوارت

کریستین استوارت درگیری فیزیکی با خبرنگاران نداشت، اما درگیری های لفظی او به حدی بود که جنجال های زیادی آفرید. 

او در سال ۲۰۱۳، زمانی که از خانه اش در لس آنجلس بیرون آمد و با یک خبرنگار روبه رو شد، شروع به بدو بیراه گفتن به او کرد. بی شک او روز خوبی نداشت که بی دلیل بدترین حرف ها را به زبان آورد: «تو یه آشغالی، تو حتی لیاقت نفس کشیدن در هوایی که من نفس می کشم را هم نداری.»

صحبت های او توسط دوربین ها ضبط و پخش شدند. دلیل اینهمه بی حرمتی کریستین به عکاس را نفهمیدیم اما طرفدارانش از الفاظی که از دهان ستاره مور علاقه شان در آمد، شوکه شدند.

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

بریتنی اسپیرز

یکی از درگیری های خشونت آمیز بریتنی اسپیرز به سال ۲۰۰۷ باز می گردد. زمانی که او خبرنگاران زیادی را در اطرافش دید، با چترش به ماشین یکی از آنها حمله کرد. 

جالب است که ۱۰ سال بعد، یعنی در سال ۲۰۱۷، این حادثه بار دیگر در شبکه های اجتماعی جنجال آفرید. ماجرا از این قرار بود که آن خبرنگار تصمیم گرفت که چتری که بریتنی با آن به سمت ماشین اش حمله کرد را به حراج بگذارد. او اعلام کرد که نیمی از پول حاصل از این چتر سبز را به یکی از خیریه های مورد قبول بریتنی می بخشد.

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

کندال جنر

در سال ۲۰۱۶، کندال جنر به یک صورت عکاس فرانسوی، که او و جی جی حدید را در یک میهمانی شبانه رها نمی کرد، مشت زد. عکس هایی که از این درگیری منتشر شد، نشان می دهد که این دو ستاره علاوه بر درگیری فیزیکی، درگیری لفظی نیز داشته اند. در همان حالی که کندال جنر بر سر عکاس فریاد می کشید، عکاس نیز به او نزدیک شد تا پاسخ بی احترامی هایش را بدهد که ناگهان بادیگارد این ستاره وارد عمل می شود و آن دو را از هم دور می کند. 

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

الک بالدوین

الک بالدوین، به دلیل نقش های خنده دار خود، محبوبیت زیادی میان مردم دارد اما برخی از رفتارهای او مورد انتقاد شدید مردم قرار گرفت.  

او در طول ۱ سال، چندین درگیری با پاپاراتزی ها داشته که جنجال های زیادی آفرید. به عنوان مثال در سال ۲۰۱۳، یک روز او عکاسی را در بیرون آپارتمانش در نیویورک می بیند که به طرفش می رود و او را هل می دهد. چند وقت بعد بار دیگر او به عکاسی که از همسرش در حال عکس گرفتن بود، حمله می کند. او در همان حالی که به صورت آن مرد می کوبید می گفت: «تو یک آشغالی! از همسرم دور شو.»

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

لی‌لی آلن

لی لی آلن هیچ علاقه ای به پاپاراتزی ها ندارد. او گفته: «من دوست ندارم که تمام حرکاتم توسط دوربین آنها ثبت شود. در این شرایط فکر می کنم که مثل حیوانی در قفس گیر افتاده ام.»

 او چندین بار با عکاسان و خبرنگارانی که دوره اش کرده بودند درگیر شد اما بدترین تجربه او زمانی بود که او از شدت عصبانیت به سمت یکی از آنها هجوم برد و لگد و مشت های محکم خود را روانه او کرد. سپس به سرعت سوار ماشین اش شد، که البته عکاس نیز دست بردار نبود و او هم با ماشین اش او را دنبال کرد.

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

آدام لمبرت

در سال ۲۰۱۰، درگیری آدام لمبرت با یک عکاس تیتر مجلات شد. 

طبق گزارشات، این ستاره با یکی از دوستانش در حال خوشگذرانی در ساحل بودند که متوجه عکاسی می شوند که از آنها مدام عکس می گرفت. آدام با دیدن این صحنه به سمت اش می رود و او را به روی زمین پرت می کند. او سعی داشت که کوله و دوربین آن مرد را بگیرد اما گویا موفق نمی شود. بعدها آدام برای دفاع از خود در شبکه های اجتماعی نوشت: «من آن مرد را به روی زمین پرت نکردم، تنها سعی داشتم که دوربین را از دستش در بیاورم و کوچک ترین آسیبی به او وارد نکردم.»

 درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران

جاستین تیمبرلیک

در سال ۲۰۰۶، زمانی که جاستین تیمبرلیک و کامرون دیاز یک زوج بودند، به خاطر یک درگیری با یک پاپاراتزی، تیتر جنجالی روزنامه ها شدند. ماجرا از این قرار بود که آنها در حال بیرون آمدن از خانه دوست شان بودند که ناگهان متوجه یک عکاس می شوند که از پشت درختان به بیرون پرید و شروع به عکس گرفتن از آنها کرد. این دو ستاره او را دنبال کردند تا دست از این کارش بردارد اما مرد عکاس سوار ماشین اش شد و به سمت آنها آمد. حتی نزدیک بود که با ماشین اش به کامرون بزند. جاستین در این باره می گوید: «او یک اسلحه کشنده داشت، ماشین اش!» 

درگیری های جنجالی ستارگان هالیوود با خبرنگاران 


منبع: برترینها

حکایت «علیرضا افتخاری» از «تاج» آواز ایران

امروز سی و ششمین سالگرد خاموشیِ «تاج آواز ایران» است؛ مردی که آواز با صلابت و حنجره قدرتمندش، او را به یکی از قله‌های بلند و استوار تاریخ آواز ایرانی بدل کرده است.

 حکایت «علیرضا افتخاری» از «تاج» آواز ایران

امروز، سیزدهم آذر ماه است و تکیه سیدالعراقینِ گورستان پرشکوه و باستانیِ «تخت فولاد» اصفهان باز هم مانند هر سال، میزبان جمعی است که به یاد مردی دور هم جمع می‌شوند که از عمق جان در آواز افشاری خوانده است: «اگر آن عهدشکن بر سر میثاق آید / جان رفته است که در قالب مشتاق آید»؛ امروز سال‌مرگ بزرگ ‌استادی است که گرچه به‌رسمِ روزگارِ خود کم تصنیف خوانده، همان‌هایی که خوانده اما همه خاطره‌انگیز است و ماندگار؛ خاطره‌هایی از جنس «آتش دل» (در دل آتش غم رخت تا که خانه کرد…) یا «به اصفهان رو» (به اصفهان رو، که تا بنگری بهشت ثانی…). 

امروز یادآور سیزده آذر ماه ۱۳۶۰ است؛ روزی که قلب مردی مرد و استادی استاد، هم در هنر و هم در اخلاق، از حرکت بازایستاد. امروز سال‌روز درگذشتِ یکی از «یاران زنده ‌رود» است، هم‌نوای تار جلیل شهناز و نی حسن کسایی، استاد جلال‌الدین تاج اصفهانی است؛ خواننده بزرگی که خوانندگان بزرگی افتخار شاگردی او را داشته‌اند. استادانی چون علیرضا افتخاری، سیدرضا طباطبایی، علی رستمیان، احمد مراتب، علی‌اصغر شاهزیدی، محمدتقی سعیدی، ناصر یزدخواستی و فضل‌الله شاه‌زمانی جزو سرشناس‌ترین شاگردانِ استاد تاج هستند.

به مناسبت سال‌مرگ استاد تاج اصفهانی، گفت‌وگوی مفصلی را با علیرضا افتخاری ترتیب داده ام تا این استاد نامدار آواز ایران، از منش و شخصیتِ ممتاز استادِ والامقام خود حکایت کند؛ گفت‌وگویی که از لابه‌لای سطرهای آن به‌خوبی می‌توان عشق، احترام و ارادت افتخاری را به استاد سفرکرده خویش احساس کرد.

 مواظب باشید دلی را نشکنید

 جناب استاد افتخاری، مهم‌ترین ویژگی اخلاقی مرحوم استاد تاج که همیشه شما را به یاد ایشان می‌اندازد، چیست؟

 استاد تاج همواره این بیت از سعدی را به زبان می‌آوردند: «دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی / زنهار بد مکن که نکرده است عاقلی». ما می‌بینیم که متأسفانه همه جا گویی جز دل‌شکنی برای یکدیگر چیزی به ارمغان نمی‌آوریم. استاد تاج، رحمت‌الله علیه، همیشه تکیه کلامشان بر دل‌نشکستن تأکید داشت؛ که آقا، کاری نکن که آه یک نفر تو را بگیرد. ای آقایی که ادعا می‌کنی من رئیسم یا من مدیرم، دل زیردست خود را مشکن. دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی!

استاد تاج از نظر اخلاقی به‌گونه‌یی بود که سعی می‌کرد حتی پا روی مورچه‌یی نگذارد. ایشان حتی حواسشان بود که مانند برخی افراد که با طمطراق و غرور پایشان را روی خاک می‌گذارند و حرکت می‌کنند، پا روی خاک نگذارند. حواسشان بود که خدای ناکرده حرفی یا سخنی را به زبان نیاورند که دلی را آزار بدهد. باید بدانیم که همه گرفتاری‌های ما به سبب دل‌شکنی یکدیگر است. چرا بچه من یا بچه‌های ما دلشان باید در دانشگاه بشکند؟ منِ پدر چه می‌توانم بگویم وقتی مثلاً رئیس دانشگاه دل بچه مرا می‌شکند؟ شاید کسی نداند، اما منِ پدر این را می‌دانم و منِ پدر باید بلرزم و بگویم چرا؟ اما راه چاره‌یی هم ندارم.

متأسفانه امروز می‌بینیم که همه جا موجب دلشکستگی یکدیگر هستیم؛ با زبان، با قلم و یا حتی در خیابان هم که شده، گاه یکدیگر را آزار می‌دهیم. تأکید استاد تاج در کلاسشان نه بر روی ردیف بود و نه آواز؛ بیشترین تأکید ایشان تنها بر روی اخلاق بود و می‌گفتند بچه‌ها مواظب باشید دلی را نشکنید.

اصلاً موسیقی برای چه پدید می‌آید؟ برای اینکه دشمنی‌ها را از میان ببرد. پس منِ افتخاری که چهل سال آواز خوانده‌ام، برای چه بوده است؟ برای اینکه فرزندانم، فرزندانِ همه ما آزار نبینند؛ برای اینکه خوب زندگی کنیم. بدقولی و بدقراری نکنیم؛ اگر یک برگه‌یی را امضا کردیم، باید تا پای جان پای آن برگه بایستیم، اما متأسفانه می‌بینیم که این مسائل رعایت نمی‌شود.

 و بی‌تردید همین نگرشِ اخلاقی مرحوم استاد تاج در مقام و جایگاه والای ایشان نیز مؤثر بوده است.

 بله، به همین دلیل بود که شد استاد تاج، شد جزو اولیاءالله، شد آن کسی که امروز نیز روحش مراقب اَمثال ما و شاگردانش است. من هر قدر هم که آسیب ببینم، روح تاج نمی‌گذارد آبروی علیرضا افتخاری کم و زیاد شود. استاد جلال تاج شخص خاصی بودند؛ ایشان در جوانی معمم بودند و پدرشان نیز یکی از روحانیان بزرگ و صاحب‌نام شهر اصفهان بودند. خود استاد تاج نیز یک شخصیت روحانی و ممتاز داشت.

شاید بخشی از پریشانی موجود در فضای موسیقی ما هم که سبب شده کمتر مانند گذشته اثر ماندگاری پدید بیاید، به دلیل کم‌رنگ شدن همین نگاه اخلاقی و وجدانی در مناسبات بین اهالی موسیقی باشد.

 دل‌شکنی آقا! سببش همین دل‌شکنی است؛ شخص می‌خواهد برای خودش جایی بازکند، من را بیرون پرت می‌کند! در حالی که ما جای کسی را تنگ نکرده‌ایم، اما مدیر برنامه‌اش می‌گوید هر طور شده، با حرف یا با نقد، به فرض علیرضا افتخاری را اول بزنیم تا بعد تو بتوانی خود را نشان بدهی. این، مثل این می‌ماند که شما یک کوزه پر از گُل پشت پنجره گذاشته باشی، بعد همه را برداری و به جایش یک عروسک پلاستیکی بگذاری تا خودنمایی کند.

حکایت «علیرضا افتخاری» از «تاج» آواز ایران 

متأسفانه امروز ما دچار این مسائل هستیم، مسائلی که آدم را می‌زنند تا خودشان را نشان بدهند. در اروپا و آمریکا این مسائل وجود دارد و شاید در کارهای رقابتی، گاه یکدیگر را قلع و قمع کنند، اما باید توجه کنیم که ما مسلمانیم، ما ملتی هستیم که خودمان را جزو عاشقان پیامبر (ص) و مولا علی (ع) و ائمه (ع) می‌دانیم؛ پس باید علی‌وار مسائل را حل‌ و فصل کنیم، نه اینکه به هم نیش بزنیم.
متأسفانه نمی‌دانند که «با نوایی می‌توان یک شهر دل در خون نشاند»؛ کافی است فردِ دل‌شکسته تنها یک آه بکشد، دیگر همه چیز تمام خواهد شد. پس ای کاش دل‌شکنی نکنیم و روحیات یکدیگر را خراب نکنیم، زیرا همه زندگی ما به روحیات ما بستگی دارد.

چرا به یکدیگر نگاه زیبا نداریم؟ چرا نگاهمان به هم خصمانه است؟ در این میان برخی افراد هم که خوبی می‌کنند، متأسفانه به قصد خودنمایی خوبی می‌کنند. باید پرسید چرا دل می‌شکنیم؟ چرا به گوش هم سیلی می‌زنیم؟ آیا برای دنیا این کار را می‌کنیم؟ ما به دنیا نیامده‌ایم که یکدیگر را برنجانیم؛ ما مسافریم و دو، سه روزی قرار است اینجا باشیم و بعد باید برویم، اما انگار این را فراموش کرده‌ایم و از یاد برده‌ایم که آخر سر جایمان زیر خاک است و بعد هم آن خاک را آسفالت می‌کنند و رقص تایر روی خاک ما نقش می‌شود.

جناب استاد، شما از چه سالی خدمت استاد تاج رفتید و محضر ایشان را درک کردید؟

از سال ۱۳۴۹ که تلویزیون اصفهان نیز تأسیس شد، من خدمت استاد تاج رسیدم. استاد حسن کسایی، رحمت‌الله علیه، هم کنار کلاس استاد تاج کلاس داشتند و نی درس می‌دادند. البته استادان دیگر هم بودند، اما برجسته‌ترین استادان، همین استاد تاج و استاد کسایی بودند. ما هم سعی می‌کردیم همچون فرزندی در خدمتشان باشیم.

خود استاد تاج نیز همیشه همه شاگردانشان را «بابا» خطاب می‌کردند. اگر به ایشان می‌گفتند، «شاگردت، افتخاری»، ایشان می‌گفت نه پدرم، افتخاری فرزند من است.
استاد تاج نمی‌گفت من استاد این‌ها هستم و این‌ها هم شاگردان من هستند، بلکه می‌گفت این‌ها فرزندان من هستند. استاد تاج اصلاً یک دنیای دیگری برای خودشان داشتند و بسیار مهربان بودند.
[با خنده می‌گوید] ای کاش من هم در اصفهان می‌ماندم و تهران نمی‌آمدم و یک سری مسائل را نمی‌دیدم. به هر روی امیدوارم به یاری خدا جوان‌ها راه بزرگ‌ترهایشان را بروند و به پیشکسوت‌ها احترام بگذارند.

 جناب استاد افتخاری، اگر اشتباه نکنم، نخستین آلبومی که با صدای شما منتشر شد، «آتش دل» بود که آن را به یادِ استادتان، مرحوم تاج اصفهانی، اجرا کردید؛ از شکل‌گیری آلبوم «آتش دل» بفرمایید.

مرحوم استاد فرامرز پایور، رحمت‌الله علیه، به اصفهان آمدند و مهمان شخصی بودند. سر میز ناهار بنده خدمتشان بودم و خواندم. ایشان آن را با دست مبارکشان نُت کردند و بعد استاد مهرداد دلنوازی کارها را از استاد گرفتند و کار با نظارت خودِ استاد پایور در استودیو بِل ضبط شد و من هم کار را خواندم. آوازهای آن آلبوم را با تار استاد هوشنگ ظریف و نی استاد محمد موسوی اجرا کردیم و تصانیف را هم زیر نظر استاد پایور اجرا و ضبط کردیم.

 حکایت علیرضا افتخاری از تاج آواز ایران

شما آلبوم دیگری را هم به نام «کاروان» با تنظیم دوستِ صمیمیتان، استاد مهیار فیروزبخت، اجرا کرده‌اید که در آن آلبوم نیز تصنیف‌های استاد تاج را به زیبایی خوانده‌اید.

آلبوم «کاروان» از ساخته‌های استاد عبدالحسین خان برازنده بود که آقای فیروزبخت آن‌ها را تنظیم کرده بود. آن آلبوم شامل تصنیف‌هایی است که استاد تاج خوانده بودند.

سال ۱۳۸۷ هم شما در آلبوم «نوای اساتید»، قطعه «به یاد استاد تاج» (روزی آن حنجره آوازی داشت…) را خواندید و دوباره ارادتتان را به استادتان نشان دادید. درباره این تصنیف هم لطف بفرمایید کمی توضیح دهید.

«گر تو خواهی که بجویی دلم، امروز بجوی / ورنه بسیار بجویی و نیابی بازم» [بیتی از سعدی که استاد افتخاری آن را در میانه تصنیفِ «به یاد استاد تاج» به زیبایی به آواز خوانده است.].
بله، این تصنیف را من در رثای استادم خوانده‌ام. موسیقی این کار، آهنگ بسیار خوبی است که استاد فضل‌الله توکل آن را ساخته. خودِ استاد توکل به من گفتند اگر صلاح می‌دانی این کار را اجرا کنیم، که من هم امتثال امر کردم و این تصنیف را به یاد استادِ عزیزم، تاج اصفهانی، خواندم.

 جناب استاد، از روزگاری که همراه با دیگر شاگردانِ استاد تاج سر کلاس ایشان بودید کمی بفرمایید.

سر کلاس استاد تاج بچه‌ها حالتی را داشتند که گویی الآن قرار است پدرشان از سفر بیاید و وارد کلاس شود؛ همه ما این‌گونه مشتاقانه منتظر استاد می‌ماندیم تا به زیارت استاد نائل شویم. بعد هم که استاد تشریف می‌آوردند، پدر [لفظی است که استاد افتخاری برای استاد تاج به کار می‌برند] برایمان حکایاتی می‌گفتند. از جمله حکایت‌هایی از روانشاد استاد سید رحیم [استاد سید عبدالرحیم اصفهانی که مرحوم استاد تاج نزد ایشان شاگردی می‌کردند.] تعریف می‌کردند.

مرحوم استاد سید رحیم دندان‌هایشان به گونه‌یی بوده که گویا گاهی موقع حرف زدن، دندان‌هایشان روی هم قرار می‌گرفته و حرف می‌زدند. استاد تاج دقیقاً با همان حالتِ سید رحیم به ما می‌گفتند که «استادم، سید رحیم می‌گفتند تاج‌زاده! [یعنی خودِ استاد] اول شعر را تحویل بده، بعد تحریر بده». یعنی ما باید امانت‌دارِ شعر باشیم و وقتی شعری از شیخ اجلّ سعدی یا حضرت حافظ می‌خوانیم، باید مواظب باشیم که وسط بیتِ شعر تحریر نزنیم، زیرا اگر فردی خواست بیت را ترجمه و تفسیر کند، گمان نکند تحریر هم جزو شعر است. این را استاد تاج نمی‌پسندیدند که بین شعر تحریر نابجا زده شود؛ از این‌رو می‌گفتند اول شعر را تحویل بده، یعنی معنای شعر را به ‌درستی و به‌ تمامی به مخاطب تحویل بده، بعد تحریر بزن.

 و اگر اشتباه نکنم، این تأکیدِ بر شعر، یکی از اصل‌های مکتب آواز اصفهان است.

بله؛ این مکتب آواز اصفهان درست مثل فرش اصفهان و گنبد شیخ لطف‌الله اصفهان است که ویژگی‌های خاصِ خود را دارد.

چه تشبیه زیبایی!

 شما شباهت فرش و موسیقی را در نظر بگیرید، کناره فرش انگار برای خود یکی نُتی دارد؛ لچکی‌اش یک نُت دارد، میانه و ترنجش و گل‌ها و گل‌پیچک‌هایش هم گویی نُتی است جداگانه. در کنار این، موسیقی مکتب اصفهان از فضای شهر اصفهان و یا حتی صحبت کردنِ مردم اصفهان و شمرده و بجا صحبت کردنشان نیز اثر گرفته است. استاد روانشاد جلیل شهناز و استاد حسن کسایی و استاد عبدالحسین برازنده و استاد ساغری و دیگر استادان بزرگ موسیقی اصفهان در موسیقی خود فضایی را ایجاد می‌کردند، که نشان می‌داد اینان اهل اصفهان هستند. خوانندگان ما در مکتب اصفهان در برابر شعر باادب بودند، یعنی خواننده طوری شعر سعدی را می‌خواند که گویی دارد در برابر خود سعدی شعر می‌خواند؛ بنابراین شعر را جویده جویده نمی‌خواند. به بیان دیگر این خوانندگان شعر شاعر را کاملاً مؤدبانه و شمرده‌ شمرده می‌خواندند و جاهایی که باید مکث کنند و جمله‌بندی‌ها و ادوات تحریر را با حساب و کتاب اجرا می‌کردند.

اصلش نیز همین‌طور است؛ خواننده اگر شعر خیام را می‌خواند، باید حس کند که خیام در برابر او نشسته است و دارد به آواز او گوش می‌دهد. ببینید، استاد تاج به دلیل همین مسائل است که خداوندگار آواز ایران است. خیلی از خوانندگان می‌گویند زمان اجازه نمی‌دهد که بخواهیم بیت‌های یک آواز را به‌شکلی طولانی بخوانیم. اما باید توجه داشت که خواننده باید طوری آواز بخواند که مخاطب بتواند به راحتی شعری را که او می‌خواند، بنویسد و جا نمانَد. در غیر این‌صورت معنای شعر به‌طور کامل انتقال پیدا نمی‌کند. البته این کار، دشواری‌های خاص خود را دارد، اما رعایت همین مسائل است که رفته‌رفته خواننده را استاد می‌کند. استاد تاج، استاد این نوع سبک و اسالیب بودند.

 «مناسب‌خوانی» یکی از ویژگی‌های مکتب آواز اصفهان است که هم در آواز استاد تاج به بهترین شکل تجلی داشته و هم بسیاری از بزرگان مکتب اصفهان، از جمله جناب‌عالی، آن را دارا هستند. لطفاً قدری هم از «مناسب‌خوانی» استاد تاج بفرمایید.

 ببنید مناسب‌خوانی یعنی اینکه اگر برفرض چهارشنبه‌سوری بود و همه دور آتش نشسته‌ بودند، فردی مثل استاد تاج اگر می‌خواست در چنان فضایی بیتی را به آواز بخواند، حتماً باید بیتی را می‌خواند که آتش و آن فضا را در خود داشته باشد؛ از این‌رو می‌خواند: «بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد…». در مورد موقعیت‌های دیگر نیز همین‌طور است؛ از کنار جوی آب گرفته تا توجه به دوست.

حکایت «علیرضا افتخاری» از «تاج» آواز ایران 

خاطره‌یی هم بگویم که هم به مناسب‌دانی استاد تاج مربوط است و هم اخلاق والای او. یادم است که در منزل روانشاد شاطر رمضان ابوطالبی گفتند آقای تاج، فلان دوست، که اسمش را نیاورم بهتر است، پشت سر شما صحبت می‌کرد. من، بنده هم به حکم یک شاگرد کوچک در آن مجلس نشسته بودم؛ دیدم که آقای تاج فرمودند «عجب! عجب! حتماً دلش هوای مرا کرده؛ وخیزم برم یه سر بهش بزنم». تاج نگفت برای چه پشت سر من حرف زد؛ گفت حتماً فلانی دلتنگ من شده، برم او را ببینم. شما گذشت این مرد را ببینید.

یا یک مورد دیگر؛ به استاد تاج می‌گفتند این آوازی که شما خواندی، از لحاظ نُتی اندکی کم و زیاد نبود؟ ایشان پاسخ می‌دادند که پدرم، من یک عمر است که کم‌ و زیاد می‌خوانم؛ یا به ایشان می‌گفتند، این آوازی که خواندید، خارج نبود؟ ایشان با آن مقام و مرتبه والا که تأکید می‌کنم خداوندگار آواز ایران است، می‌گفتند عجب! بله پدرم، یک عمر است که بنده خارج می‌خوانم. ببینید، خیلی حرف است که کسی این‌‌طور پاسخ بدهد. این، یعنی او تسلیم محض است؛ این روحیه و منش، گویی ورای طبیعت است و گویی باید عالمی چون ارسطو بیاید که بتواند فلسفه چنین مَنشی را تحلیل کند؛ این‌ها راز انسانیت است.

 میراث‌داران مکتب آواز اصفهان و به‌ویژه شاگردان استاد تاج همه جزو بهترین خوانندگان سرزمین ما هستند که شما، خودتان یکی از سرآمدان و بهترین نمونه‌های این نوع تربیتِ آوازی هستید؛ می‌خواهم دیدگاه کارشناسانه شما را درباره نسل تازه خوانندگانی که تحت تأثیر اسالیب مکتب آواز اصفهان می‌خوانند، بدانم.

 ببینید، قدیمی‌ها می‌گویند موسیقی از شیراز آمد، در اصفهان تکمیل شد و در تهران خراب شد. در تهران آدم حواسش به زندگی و روزگار و بچه‌ها و این‌ها است؛ و آن آوازها دیگر از گلوی آدم بیرون نمی‌آید. این آواز با زندگی و مرام و حتی جای‌جایی که آدم قدم می‌گذارد، در ارتباط است.

اگر خواننده حواسش مدام به روزگارش و زندگی‌اش و بهتر زندگی‌کردنش باشد، از آواز بازخواهد ماند. تاج در همه چیزِ زندگی نیازهایش را به زیر صفر رسانده بود و بی‌نیازِ بی‌نیاز بود. برفرض اگر ایشان از اصفهان به تهران می‌آمد و شما یک چِک به او می‌دادید، می‌گفت پدرم نیازی نیست؛ هر وقت نیاز داشتم از شما می‌پذیرم. این یعنی هماهنگی اندیشه و کردار. اما امروز بچه‌های خواننده ما که صداهای قشنگی هم دارند، هر یک گرفتاری‌های زندگی خود را دارند و ناگزیرند که به زندگیشان بپردازند. به دلیل همین مشغله‌های امروزی است که ما هرچه آوازهای خوانندگان نسل‌های گذشته را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم شرایط بهتر بوده است. باید به بچه‌‎های امروز کمک شود. باید یک جایی به من بگوید افتخاری، این بودجه را بگیر و برو ردیف آواز تاج را ضبط کن.

 اتفاقاً یکی از پرسش‌های بنده هم این بود که چرا شما در جایگاه شاگرد برجسته و نامدار استاد تاج، ردیف آوازی ضبط نمی‌کنید تا در دسترس علاقه‌مندان قرار گیرد؟

 من نیم بیشتری از گوشه‌های ردیف را ضبط کرده‌ام و حتی زبان و بطن شعر را هم توضیح داده‌ام و گفته‌ام که چگونه باید خواننده با لحن خود معنای باطن شعر را ادا کند. به هرروی، من در این زمینه ادعا دارم؛ زیرا سال‌ها آواز خوانده‌ام و با بسیاری از آهنگسازان بزرگ این سرزمین کار کرده‌ام.

وقتی استاد علی تجویدی درباره اجرای من در آلبوم «یاد استاد» می‌گوید اجرای علیرضا افتخاری قابل ستایش است، من باید پرواز کنم که شخصیتی چون استاد تجویدی این‌گونه درباره بنده نظر داده است.
اما از آن‌سو مشکلات افتخاری را هم باید در نظر بگیریم. زندگی بسیار دشوار شده است، زیرا مدام در پی آزار رساندن به یکدیگر هستیم و همدیگر را می‌پاییم. متأسفانه در دین‌داریمان هم غلو می‌کنیم و گاه می‌خواهیم فقط به هم نشان دهیم که مؤمن هستیم! در صورتی که خدا باید ما را بشناسد، نه بندگان خدا.

من دخترم، استاد دانشگاه است؛ می‌آید و می‌گوید مثلاً هنگام درس دادن، قدری پوشش سرش کم و زیاد شده و به همین دلیل به او به‌اصطلاح گیر داده‌اند، در حالی که در اصل باید به علم او گیر بدهند.
باز هم باید بازگردیم به نام مبارک استاد جلال‌الدین تاج اصفهانی که ما هرچه داریم از دعای استاد است. از آزمون باربد که بنده برمی‌گشتم، خدمت استاد رسیدم و ایشان گفتند نذر کرده بودم که شما در این آزمون حائز رتبه برتر شوید. شما نگاه تاج را ببینید.

 این رابطه گرم و پدرانه – پسرانه استاد تاج و شاگردانشان هم از آن کیمیاهای امروز است!

 آنچه گفتم، عین جمله استاد است. آن زمان در تهران به کسی به این راحتی مجوز نمی‌دادند که دو نفر از اصفهان، بنده و آقای اصغر شاهزیدی، با اتوبوس بیاییم و جا و مکانی نداشته باشیم و در مسافرخانه بمانیم و بدون هیچ پارتی پانزده روز در باغ فردوس باشیم تا آخرالامر اعضای آزمون باربد، یعنی دکتر برکشلی، دکتر صفوت، دکتر فروغ، حاجی علی‌اکبر خان شهناری بزرگ و استاد علی تجویدی بگویند این دو نفر حائز رتبه برتر آزمون باربد شده‌اند. این آزمون سال ۱۳۵۷ برگزار شد و ما در تهران غریب بودیم و خودمان چیزی نداشتیم، اما با دعای استادمان بود که این موفقیت رقم خورد. بی‌ریا بگویم که ما جوان بودیم و خام؛ و با دعای استادمان توانستیم حائز رتبه برتر آزمون باربد شویم.

 دوست دارم در پایان این گفتگو کمی هم از فعالیت‌های جناب‌عالی بپرسم. از سال ۹۳ که «آلبوم پادشاه فصل‌ها» با صدای شما منتشر شد، دیگر آلبومی با صدای شما به گوش علاقه‌مندان نرسیده است؛ چرا در زمینه تولید آلبوم فعال نیستید؟

 ببینید، اگر بخواهم بی‌ریا حقیقت ماجرا را بگویم، این است که امروزه کار افتاده است دست مدیر برنامه‌های عزیزانی که آواز می‌خوانند. بنده هم هیچ‌گاه مدیر برنامه نداشته‌ام؛ و این بخشی از سببِ این کم‌کاری در اجرای آلبوم است. افزون بر این، قبول دارم که خودِ من نیز تا اندازه‌یی در مورد این رایزنی‌ها کوتاهی و کم‌کاری کرده‌ام و این ایراد از خود بنده بوده است. اما امیدوارم که ان‌شاءالله بتوانم دوباره در این زمینه فعال باشم. البته به‌تازگی هم در خدمت استاد فریدون شهبازیان بودم و ایشان فرمودند که دارند کاری را به‌ صورت آلبوم تنظیم می‌کنند و از بنده هم دعوت کردند که در خدمتشان باشم؛ و قرار شد که دیگر از خانه بیرون بیایم و مشغول کار شوم.

 حکایت علیرضا افتخاری از تاج آواز ایران

 چه خبر خوبی! پس از طریق همین گزارش می‌توانیم نوید آلبوم تازه‌ شما را به همه علاقه‌مندان موسیقی بدهیم.

 ان‌شاءالله. صدای من هنوز هست و من صدایم را به رسم امانت حفظ کرده‌ام و هر زمان که از من بخواهند برای رفتن به استودیو آماده شوم، با تمام وجود و انرژی و احساسم برای دل عزیزانمان خواهم خواند.

بنده نیز در جایگاه یک شنونده موسیقی ایرانی، بسیار از این خبر خوشحال شدم و امیدوارم علیرضا افتخاری که به قول استادان بزرگی چون اکبر گلپایگانی و نیز خوانندگان خوب نسل تازه، همچون علیرضا قربانی، بی‌تردید از برترین صداها و بزرگ‌ترین ستاره‌های موسیقی ایرانی در سال‌های پس از انقلاب است، بیش از پیش برای علاقه‌مندان موسیقی نغمه‌های خوش بخواند.

 این را هم دوست دارم بگویم که زمانی ما کار می‌کردیم که وقتی شعرِ آهنگ را برای تصویب به ارشاد می‌بردیم، اگر حرف دل داخل شعر بود، روی آن خط می‌کشیدند. زمانی شروع به کار کردیم که اگر بر فرض شعر باباطاهر را که می‌گوید «چو شو گیرم خیالت را در آغوش…» می‌بردیم برای تصویب، روی آغوش خط می‌کشیدند. آن زمان کار بسیار دشوار بود و الآن از این‌ نظر کار بسیار راحت شده است. اما من سعی می‌کردم به اندازه توان و کفایت بتوانم در موسیقی خودی نشان دهم.

یادم است که در گوشه «گبری» این شعر را می‌خواندم که «ای گمشده دل، کجات جویم / غم نهانی به که بگویم»؛ اما دیدم که «دل» را خط زدند! گفتند دنبال کدام دل می‌‌خواهی بگردی؟!
با تعجب گفتم این ردیف است! به هر ترتیب مجبور شدم آن بخش از شعر را با تحریر سامان بدهم. منظورم این است که ما با مشکلات عدیده‌یی روبرو بودیم، اما الآن جوانان عزیز ما به راحتی می‌توانند کارشان را انجام دهند. اما باید بدانند که ما گرچه عاشق بودیم، عشقمان بدون رنج نبود و رنج فراوانی در این راه دیدیم.

در پایان این را هم بپرسم که بنده در جشنواره موسیقی فجر سال گذشته وقتی از استاد عباس خوشدل، آهنگساز بزرگ «نیلوفرانه» ، درباره احتمال همکاری دوباره با شما پرسیدم، گفتند که اتفاقاً چند آهنگ آماده دارند که برای صدای آقای افتخاری ساخته‌اند. چرا این همکاریِ دوباره تاکنون به مرحله ضبط آلبوم نرسیده‌ است؟

بله، ایشان یک کار زیبا دارند و دو شرکت نشر موسیقی هم به ایشان قول همکاری داده بودند، اما به ایشان گفتم استاد فکر نمی‌کنید که دارند اذیتمان می‌کنند؟

آخر مردی چون استاد خوشدل را که کاری والا چون «نیلوفرانه» را با شعر قیصر امین‌پور ساخته، نباید اذیت کرد. به هر ترتیب به نظر بنده هیچ شرکتی جز شرکت مشکات و آقای محمدعلی چاووشی که کار نیلوفرانه را هم ایشان تولید کرده است، نمی‌تواند این کار را پخته و آماده کند و به دست شنونده برساند و به باور من قرعه این کار به نام آقای چاووشی است. متأسفانه ایشان هم اکنون فعالیت نمی‌کنند و کم‌کار هستند، اما اگر ایشان بپذیرند و این کار را عهده‌دار شوند، من حاضرم بدون مزد این اثر را بخوانم و حتی خود استاد خوشدل هم در این‌باره موافق هستند تا این اثر ضبط شود.

امیدوارم این اتفاق بیافتد و اثر ماندگاری برای موسیقی ایران به یادگار بماند.

از شما سپاسگزارم. 


منبع: برترینها

«مهدی اخوان ثالث»؛ اسطوره ای از خراسان

هفته نامه صدا – مصطفی توفیقی: شب از نیمه گذشته. خیابان احمد آباد مشهد هنوز شلوغ است. اینجا که من ایستاده ام و این روزها مرکز شهر به شمار می آید، زمین همان دهاتی است که مهدی اخوان ثالث خراسانی، عشق بزرگ خود را در آنجا تجربه کرده: «هرگز فراموشم نخواهد گشت، هرگز/ آن شب که عالم، عالم لطف و صفا بود/ من بودم و توران و هستی لذتی داشت/ وز شوق چشمک می زد و رویش به ما بود/ ماه از خلال ابرهای پاره پاره…/ چون آخرین شب های شهریور صفا داشت/ آن شب که بود از اولین شب های مرداد/ بودیم ما بر پشته ای کوتاه و خاکی/ در خلوتی از باغ های احمد آباد/ هرگز فراموشم نخواهد گشت، هرگز…»

یک خیابان بالاتر، جایی که اخوان درباره اش می گوید: «بینم درختان سپیدار گلشن را/ مانند سربازان به صف در آن خیابان». در آن سال ها و تا همین چند سال پیش، زیباترین خیابان وطن بوده، بهشت عدن، سپیدارهای سر به هم آورده، شهرداری مشهد آن سپیدارهای مشهور را از روی این زمین در آورد تا از زیر این زمین قطار شهری رد کند؛ مقارن با همان سال هایی که شورای شهر با نامگذاری خیابانی به نام «اخوان ثالث» مخالفت کرد و نام خیابان «ایرج میرزا» را با این توجیه که اشعار وی «نوع خاصی از پورنوگرافی» است به نام «جلال آل احمد» تغییر داد.

باری، لااقل این غول آهنی زیرزمینی، من را کمی زودتر از خیابان های پر رفت و آمد مشهد عبور می دهد و بهت محله «سراب» می رساند. محله کودکی و نوجوانی و جوانی امید توس؛ خانه اخوان در محله سراب بود، نزدیک مغازه پدرش و دبیرستان شاهرضا. عمویش نیز در همان منزل می نشست. این محله از طریق دو کوچه در دو طرفش به خیابان خمینی (پهلوی سابق) راه داشت. کوچه سمت چپ با یک پیچ تقریبا از روبروی دکان عطاری پدر اخوان سر در می آورد، همان جا که حالا ایستگاه سراب می نامند.

«مهدی اخوان ثالث»؛ اسطوره ای از خراسان

خانه پدری مهدی در دست چپ محله بود. دو سه پله می خورد و به حیاطی وسیع می رسید. انباری و طویله هم داشت. قناتی از میان خانه می گذشت. سال ها بعد که این محله خیابان کشی شد، نام سعدی بر آن نهادند. (قهرمان، ۱۳۸۹) هنوز هم دکان پدر مهدی اخوان ثالث در مشهد، یکی از مراکز رجوع مردم برای طب سنتی است و به دکان «آق علی عطار» شهرت دارد و تا چند سال پیش عموی اخوان آن را اداره می کرد و باز هم به همان نام آق علی عطار و الان هم افرادی از پسرعموهای او یا دیگر اقوامش آن دکان را با همان نام اداره می کنند.

روبروی این دکان عطاری، «کتابفروشی باستان» نیز، همچنان زنده است و نفس می کشد، با این تفاوت که آخرین نسخه کتاب های ادبی آن را مؤلف این مرقوم حدود پانزده سال پیش به قیمتی نازل خرید و کتابفروشی پس از آن، با همین نام به فروشگاه لوازم التحریر تغییر کاربری داد!

این کتابفروشی همان کتابفروشی است که نخستین کتاب های ادبی را به دست مهدی اخوان داد که خود قصه اش را چنین شرح می دهد: «وقتی (پدرم) جرقه هایی از شعر و شاعری را در کار می دید، به تشویقم برخاست و به کتابفروشی باستان سفارش کرد که مهدی هر ماه فلان مبلغ کتاب بیاید و بگیرد و حسابش را خودش (یعنی پدرم) خواهد پرداخت.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱)

برای من که شعرهای اخوان را همچون حرزی معتبر، همواره در دل دارم، گشتن در کوچه پس کوچه های این طرف و آن طرف مشهد، گشتن در شعر و خاطر اخوان است؛ اخوانی که درک عاطفه بسیاری از شعرهای او، بدون گشتن در این خیابان ها، کاملا ممکن نیست. باری، تاثیر و تاثیر متقابل مشهد و «سوم برادران شوشیانت» به این کوچه و خیابان ها محدود نمی شود. اخوان البته زاده عصر دیگری است اما موقعیت زادگاه خود را آن گونه می بیند که فردوسی در زمان خود دیده بود. (دستغیب، ۱۳۷۳) «ملیت پرستی اخوان در یک حد جغرافیایی قدیمی تمرکز داشت.

ملیت پرستی اش شبیه این ماتوشکاهای روسی بود که یک عروسک، عروسک دیگری در شکم دارد و دومی به همین ترتیب تا چهارمی و پنجمی، و هر چه بیشتر، بهتر. ایران و بعد خراسان و بعد خراسان امروز، بعد مشهد و در آخر توس. کم کم شعر و شاعری را هم به صورت جغرافیایی داوری می کرد، با این تفاوت که هر خراسانی که او به هر علت نمی پسندیدش، بدترین ها بود.» (گلستان، ۱۳۶۹)

به همین جهات است که می توان مشهد (توس) و فرهنگ و ادبیات آن را در سطوح مختلف شعر اخوان جستجو کرد. در این نوشته، ابتدا نگاهی می اندازیم به «جاذبه و دافعه مشهد» برای اخوان و از این گذر، تعامل سیاسی، فرهنگی و مذهبی اخوان و شعر او را با محیط عمومی مشهد بررسی می کنیم.

«مهدی اخوان ثالث»؛ اسطوره ای از خراسان

جاذبه و دافعه مشهد

اخوان به عنوان انسانی حساس که صداقت لهجه از مشخصات هنر اوست (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱) بنا به تأملات و تألمات خود از یک سو و اوضاع و احوال و اخبار مشهد از سویی دیگر، فراز و فرودهایی در رابطه عاطفی با محیط مشهد داشته است.

شاید اوج این تعارض را بتوان در دو نامه خصوصی او به محمد قهرمان مشاهده کرد؛ آنجا که در نامه ۱۲ تیر ۱۳۳۹ خود به قهرمان می نویسد: «خیلی دلم می خواهد که بتوانم سفری به خراسان بیایم.» و در نامه ۱۸ بهمن ۱۳۴۰ به او می گوید: «مخفی نماند که من مصمم شدم برخلاف دعوات محترمه، حالا حالاها به مشهد نیایم زیرا مشت نمونه خروار است.»

با این حال، دلیل اصلی هجرت طولانی مدت اخوان از مشهد به تهران را باید در نامه ای که سال ها پیش تر، در ابتدای هجرت شاعر، نوشته شده جستجو کرد: «روی هم رفته حال من خوب نیست… تقریبا در مشهد به من سخت می گذرد. نه دوستی، نه همدمی و تفریح خاطری، نه مشغولیتی، نه کتابی، نه فعالیتی، نه اجتماعی، با وجود این که اینجا از بعضی نظرها کاملا آسوده ام، باز هم همان اتاقک آلوده و نامرتب تهران و همان کیفیات و تنگدستی ها را ترجیح می دهم… تنگ نظری بعضی ها به قدری است که حتی قهرمان جان، به من لات آسمان جل از همه جا سر خورده هم حسادت می ورزند.»

۲۷-۱۳۲۶؛ سال های مشهد

به گفته رضا مرزبان، اخوان تا سال ۱۳۳۶ در مشهد بود و تا این زمان مشهد جزو یکی از کانون های فرهنگی و سیاسی روشنفکرانه ایران بود که چندین روزنامه داشت. (کاخی، ۱۳۷۰) نخستین سروده های اخوان در همین دوران در جریده آزادی که توسط گلشن آزادی طبع می شد، منتشر می شود (اخوان ثالث، ۱۳۷۵) سیمین بهبهانی، دوران شاعری اخوان را به سه بخش تقسیم می کند و می نویسد: «دوره نخست دوره کارهای ارغنون وار اوست… که جامعه سختگیر و متعصب ادبی و مفتخر به داشتن سوابق هزار ساله شعر خراسانی را به تحسین وا می دارد… [و همین] کافی بوده که همه سنت گرایان ادبی خراسان را به آینده این جوان نوخاسته امیدوار کند. در این دوره یعنی از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۹ اخوان همان کاری را می کند که اعضای این جامعه ادبی و تحسین و تمجیدشان بر او تحمیل کرده اند و از عهده آن نیز به خوبی بر می آید. (دستغیب، ۱۳۷۳)

همین جامعه سختگیر ادبی است که در وجوه مختلف شخصیت ادبی اخوان دخالت می کند و حتی تخلص او را بر می گزیند. اخوان خود در این باره می گوید: «در خراسان وقتی که تازه به شاعری رو کرده بودم، به یک انجمن ادبی دعوت می شدم که استاد کهن سالی به نام نصرت منشی در صدر آن بود. هر وقت شعر مرا می شنید، می پرسید تخلصت چیست؟ او واجب می دانست که هر شاعری تخلصی داشته باشد و من نام دیگری نداشتم. سرانجام یک روز خودش نام «امید» را به عنوان تخلص بر من نهاد.» (وزیری، ۱۳۵۲)

«مهدی اخوان ثالث»؛ اسطوره ای از خراسان

در این سال ها خبری از نگاه تند و تیز و انتقادی اخوان در «زمستان» نیست. اخوان، راوی صادق «خود» و «روزگار خود» است و چه بسا از همین روست که جغرافیای زیستن او، تاثیر مهمی بر خلق ادبیات وی دارد. شاید به همین جهت باید ارغنون را شعرهای مشهد اخوان نامید، همان گنه که خود عموم اشعار «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» را «خوزیات» (شعرهای خوزستان) می نامد. به طور کلی نیز توس (مشهد) در میان شهرها، از هر جهت بیشترین بسامد را در شعر اخوان دارد و پس از آن تهران و رشت (به اعتبار عشق توران که خاطره روزگار مشهد است) و سپس اهواز.

۳۲-۱۳۲۷؛ سال های ورامین

امید در سال ۱۳۲۷ برای معلمی به ورامین می رود و تا سال ۱۳۳۲ که به کلی به تهران کوچ می کند، مراودات خود با فضای عمومی و ادبی مشهد را حفظ می کند. دوران اصلی شاعری اخوان از همین زمان آغاز می شود. (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱) و در همین سال هاست که نخستین تعارضات درونی اخوان در مواجهه با ادبیات کهن سالار و سنتی خراسان از یک سو و ادبیات مدرن از سویی دیگر شکل می گیرد؛ تعارضاتی که اگرچه در نهایت به ایجاد «راه میانبری از خراسان دیروز به مازندران امروز» – یعنی مسیری از شعر اصیل و کهن پارسی به شعر نو – ختم می شود (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱)، اما بر محتوای ادبیات او، سایه ای از دوگانگی و دو دلی می اندازد.

این سال ها را باید سال های «اخوانیات» اخوان نامید. در این سال هاست که رفقای ادبی خراسان و آنهایی که دل در گرو مهدی خراسان بسته اند، مدام برای او نامه و اخوانیه می فرستند و جواب می گیرند؛ از جمله در سال ۱۳۳۷ وقتی که تازه به تهران آمده و «سوای مشقات و سختی های دیگر، اندوه غربت و دشواری زندگی در شهری ناآشنا و بی رحم نیز از جمله موجباتی است که بیشتر یاد یار و دیار خود کند.» (اخوان ثالث، ۱۳۷۵) اخوان جوان در سال های ابتدایی کوچ به تهران، خود را «افتاده در بلای عظیم می داند» و در قصیده «شکایت از ری» خطاب به «میر سید راعقیلی استرآبادی» می نویسد: «دورم ز شهر خویش، دریغا/ درد بدی، بلای عظیمی».

«مهدی اخوان ثالث»؛ اسطوره ای از خراسان

۶۱-۱۳۳۲؛ سال های تهران

آن طور که شفیعی کدکنی می گوید: «قدر مسلم این است که او در قضایای ۲۸ مرداد ۳۲ در مشهد بوده است… و بعد از آن واقعه تا سال ۴۱ احتمالا به مشهد نیامده است… و بهترین شعرهای او که از بهترین شعرهای معاصر است در خانه وی در خیابان ری، ایستگاه آبشار، کوچه دردار سروده شده است…  [در سال ۴۱ که برای مدتی کوتاه به مشهد آمده بود] باورش نمی شد که در مشهد – که پایگاه سنت های ادبی ایران همیشه بوده و هست – جوانانی باشند که تمام زمستان و آخر شاهنامه را در حفظ داشته باشند.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۱) رویکرد اخوان به مشهد اگر نگوییم رویکردی دوگانه، دست کم توأم با جاذبه و دافعه ای شاعرانه است.

شاعر ترک موطن کرده، عاشق شهر و دیار مادری، آن طور که ادبیات وی نشان می دهد تا آخر عمر دل در گرو «توس» داشت و با این حال، گاه برای سال ها، سراغی از دیار خود نمی گرفت.

از سوی دیگر، شعرهای اخوان به ما نشان می دهد که چه طور تغییر زبان ادبی اخوان از «زمستان» تا «آخر شاهنامه» تغییر تاریخ نوشتن شعرها از دهه سی تا دهه هفتاد؛ و نیز تغییر گفتمان سیاسی حاکم بر جامعه از شهریور ۱۳۲۰ تا جنگ هشت ساله ایران و عراق، تغییر گفتمان ادبی اخوان نسبت به مشهد را به دنبال دارد. رویکرد عمده اخوان به فضای اجتماعی مشهد در ارغنون «ستایش»، در زمستان «سرزنش» و در کتاب های بعدی «بی تفاوتی» است. شگفت آن که، گویی فرهنگ عمومی این کهن شهر، از همان سال ها، تحمل هنرمندانی از این دست را نداشته است.

مرور روایت تند و تیز اخوان ثالث از این محیط اجتماعی در قطعه «نظاره» خالی از لطف نیست: «من نتوانم چون شما عنکبوت شد/ کولی شوریده سرم من، پرنده ام…» ریشه های فرهنگی گریز مهدی اخوان از مشهد اما، نمود مشخص تری نیز در ادبیات وی دارد. نشانه هایی که اخوان معترض «زمستان» را می سازد. او، در شعر بلند «به مهتابی که بر گورستان می تابید»، که دو سال پیش از واقعه شهریور ۳۰ نوشته شده، بارها و بارها با صفاتی همچون گورستان صفت، پژمرده، خاموش، ویرانه محزون و … به جامعه مشهد می تازد.

«مهدی اخوان ثالث»؛ اسطوره ای از خراسان

در اینجا اشاره ای به گفته فریدون تولی از قول فرخ خراسانی خالی از لطف نیست که البته باید با توجه به پیشینه روابط شخصی و ادبی تولی و اخوان خوانده شود. او در مجله یغما از قول فرخ خراسانی می گوید: «همه هفته جوانکی نونهال به این محفل می آمد و اشعار سخنوران را گوش می کرد و وقتی نوبت به او می رسید چنان چامه های نغز و پر مغزی می خواند که همه به اتفاق می گفتند: آینده را امید بدین نوجوان باید داشت که صد حافظ و سعدی اش، به نکته دانی غلام خواهند بود و صد فردوسی اش از دُرافشانی به سلام، اما بعد از رفتن اخوان از توس به ری و سرودن شعرهای نو، استاد می بیند که به جای آن فراید و قصاید قدیم، «اشعار نامطبوع و اباطیلی چند از آن جوان در مجله ها طبع می شود» و در حق اخوان می گوید که «چگونه ممکن است جوانی بدان شدت شوق و حدت ذوق، عمر عزیز به تدوین و طبع این اراجیف ضایع دارد؟»

* این مقاله خلاصه ای از مقاله مفصل نویسنده است درباره اخوان و مشهد که متن کامل آن در آینده در مجلات گروه هم میهن منتشر خواهد شد.


منبع: برترینها

کدام سلبریتی‌ها بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟

اینستاگرام به تازگی لیستی از برترین‌های خود را در سال ۲۰۱۷ منتشر کرده و در آن، پر لایک ترین عکس های اینستاگرام، هشتگ های برتر و پر استفاده ترین فیلترها را معرفی کرده است. اما بیشترین افراد در لیست پرطرفدارترین های اینستاگرام را مدل‌ها و خواننده‌های مطرح جهان تشکیل می‌دهند. در این بین، یک فوتبالیست نیز دیده می‌شود.

سلنا گومز، محبوب ترین شخصیت اینستاگرام در سال ۲۰۱۷

پیج شخصی سلنا گومز (Selena Gomez)، خواننده و بازیگر مطرح آمریکایی، برای دومین سال پیاپی جایگاه اول را در لیست محبوب ترین پیج های اینستاگرام به خود اختصاص داد. در سال ۲۰۱۷، بیش از ۲۴ میلیون فالوور جدید به جمع دنبال‌کننده‌های این خواننده‌ جوان ۲۵ ساله اضافه شد. در ادامه، ۱۰ پیج پرطرفدار اینستاگرام در سال ۲۰۱۷ را مشاهده خواهید کرد. توجه داشته باشید که تعداد دنبال‌کننده‌ها تا لحظه‌ی انتشار خبر بوده و ممکن است در آینده تغییر کند.

۱۰- کندال جنر (Kendall Jenner)

کندال جنر، مدل ۲۲ ساله آمریکایی است که حساب اینستاگرام او ۸۵ میلیون فالوور دارد.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟ 


۹- جاستین بیبر (Jastin Bieber)

حساب اینستاگرام بیبر، خواننده و آهنگساز کانادایی، ۹۴٫۲ میلیون دنبال‌کننده دارد.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟ 

۸- دواین جانسون (Dwayne Johnson)

دواین جانسون، ملقب به صخره (The Rock)، بازیگر و ورزشکار مطرح آمریکایی است که فالوورهای او در اینستاگرام به ۹۶٫۴ میلیون نفر می‌رسد. جانسون به تازگی فعالیت‌های سیاسی خود را نیز برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۰ ایالات متحده آغاز کرده و با توجه به تعداد بالای دنبال‌کننده‌هایش در شبکه‌های اجتماعی، شانس خوبی برای رقابت با دونالد ترامپ دارد.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟ 


۷- کایلی جنر (Kylie Jenner)

 ۹۹٫۷ میلیون نفر در سرتاسر جهان، فعالیت‌های کایلی جنر را در اینستاگرام دنبال می‌کنند.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟

 


۶- تیلور سوئیفت (Taylor Swift)

تیلور سویفت، خواننده و آهنگسار ۲۷ ساله آمریکایی، توانسته ۱۰۴ میلیون کاربر اینستاگرام را متقاعد کند تا حساب شخصی او را دنبال کنند. بدین ترتیب، صفحه اینستاگرام تیلور سویفت، اولین ۱۰۰ میلیونی لیست محبوب ترین پیج های اینستاگرام ۲۰۱۷ است.

 محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟


۵- کیم کارداشیان (Kim Kardashian)

کیم کارداشیان، بازیگر تلویزیونی ۳۷ ساله اهل ایالات متحده است که ۱۰۵ میلیون دنبال‌کننده در اینستاگرام عکس‌های او را لایک می‌کنند.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟ 

۴- بیانسه (beyonce)

این خواننده و بازیگر اهل ایالات متحده نیز بیش از ۱۰۸ میلیون کاربر دنبال‌کننده را در پیج شخصی خود در اینستاگرام دارد.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟ 

۳- آریانا گرانده (Ariana Grande)

آریانا گرانده (یا آریانا گراندی)، خواننده و بازیگر محبوب آمریکایی، ۱۱۵ میلیون فالوور در صفحه اینستاگرامش دارد. اخیرا در حادثه تروریستی در یکی از کنسرت‌های این خواننده‌ی ۲۴ ساله، ۲۲ نفر بر اثر انفجار بمب، جان باختند.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟ 

۲- کریستیانو رونالدو (Cristiano Ronaldo)

تنها فوتبالیست فهرست محبوب ترین پیج های اینستاگرام در سال ۲۰۱۷، این ورزشکار پرتغالی است. ۱۱۶ میلیون نفر پیج اینستاگرام کریستیانو رونالدو را دنبال می‌کنند.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟ 

۱- سلنا گومز (Selena Gomez)

سلنا گومز ۲۵ ساله نیز آمریکایی است و بیش از ۱۳۰ میلیون فالوور در اینستاگرام دارد. بدین ترتیب، صفحه رسمی سلنا گومز را می‌توان پرطرفدارترین پیج اینستاگرام در جهان دانست.

محبوب ترین پیج های اینستاگرام ؛ چه کسانی بیشترین فالوور را در اینستاگرام دارند؟ 


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۹۰)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

کامران تفتی، سیامک عباسی، رستاک حلاج، امیرعباس گلاب، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت و سایر دوستان دور یک میز بیلیارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

غلامرضا صنعتگر خواننده خوش صدای کشورمان تولد امسال خود را روی تخت بیمارستان جشن گرفت، آرزوی سلامتی و بهبود کامل داریم برای این هنرمند خوب و خوش اخلاق کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

حضور پروانه خانم معصومی بازیگر کهنه کار و دوست داشتنی سینما در یک جشنواره خیریه دلیلی خوب بود تا دوباره از ایشان یاد کنیم. امیدواریم هر کجا هستند سلامت و شاد باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

خاطره بازی حسین پاکدل با این عکس ناب و قدیمی در کنار محمود فرهنگ از قدیمی های تئاتر، فاطمه معتمدآریا، مرضیه محبوب هنرمند نامدار ژانر کودک و نوجوان و حمیدرضا افشار بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

  سیروان و موهای تایسونی اش در جنگل های شمال.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

جشن تولد سالار عقیلی در کنار همکاران عزیزش افشین مقدم، روزبه نعمت اللهی، بابک زرین و سایر عزیزان. جای خالی مرحوم افشین یداللهی در عکس محسوس است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

آدم والیبالیست ها را درون زمین در کنار هم میبیند اصلا فکر نمی کند که انقدر بلند باشند! #ماشاالله

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

مجتبی جباری که این روز ها از قطر مانده و از استقلال رانده شده است، در حال فعالیت های اجتماعی و فرهنگی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

الناز شاکردوست در حال بازدید از یک گالری در پردیس ملت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

ترلان پروانه و فرزاد فرزین، همکاران جدید عرصه هنر. ترلان در کلیپ آهنگ جدید فرزاد هنرنمایی کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

متین ستوده در آتلیه، به همراه یکی از ادوات بالماسکه که از محبوب ترین اکسسوری های آتلیه ها به شمار می ایند. این شب ها شاهد هنرنمایی متین در سریال “لیسانسه ها ۲” هستید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

 واقعا عزیزان متوجه نمیشوند که برخی از عکاس ها قصد سوژه کردنشان را دارند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

سارا خانم خویئینی ها و عکسی از خود مربوط به زمانی که بیشتر از هر وقت دیگری شبیه مرحوم مایکل جکسون بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

 سلفی پاییزی هدی زین العابدین همراه با نکات کلیدی و مهم آشپزی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

آسانسور پر ستاره! با حضور مهتاب کرامتی، بهاره کیان افشار، شقایق دهقان و مهراب قاسمخانی. در حاشیه اکران عمومی فیلم “از صفر تا سکو”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

عکس هنری مینیمالیست از ساره بیات. نام عکاس را نمی دانیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

بهروز شعیبی از افتخار ایفای نقش میرزاکوچک خان جنگلی در کار جدیدش گفت. در سریال “گیله وا” ساخته اردلان عاشوری. یادی کنیم از علیرضا مجلل بازیگر ناپیدای سینما و تلویزیون که نقش میرزا کوچک خان را برای همیشه در تاریخ سینما و تلویزیون ماندگار کرد، همانطور که اردشیر رستمی نقش استاد شهریار را به نام خود ثبت کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

کلوز آپ آتلیه ای سارا بهرامی بازیگر خوب و متشخص سینما. با توجه به کپشن، حتما این دوست عزیزمان چایی را هم می سُراید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

دورهمی ستاره های سال های دور و نه چندان دور فوتبال کشورمان به مناسبت یک بازی خیریه دوستانه. با حضور فرامرز خان ظلی، احمدرضا عابدزاده، محمدرضا مهدوی، بهروز رهبری فرد، علی کریمی، سهراب انتظاری، رضا شاهرودی، سهراب بختیاری زاده، ادموند بزیک، حسین کاظمی، کریم باقری، خداداد عزیزی، احمد مؤمن زاده، جواد کاظمیان، مهرداد میناوند، نیما نکیسا و سایر عزیزانِ ورزشکار.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

باز هم خاطره بازی، این بار عکسی قدیمی از حمید خان جبلی در کنار تهمینه میلانی، عکسی که در پشت صحنه فیلم “ای ایران” استاد ناصر تقوایی گرفته شده است. حمید جبلی بازیگر و تهمینه میلانی دستیار کارگردان در این پروژه بودند. استاد تقوایی کلا علاقه خاصی به حمید جبلی دارد و در پروژه های زیادی به او بازی داده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

 ازبرعلی حاجوی، دهقان فداکار، کسی که با داستان زندگی اش به یک ملت درس فداکاری داد و سنبل از خودگذشتگی برای کودکان چند نسل شد و در پایان عمرش در نیاز و سختی زندگی کرد، شب گذشته دنیای بی وفایان را ترک کرد و سوار به قطار ابدیت شد. ناراحت و دلشکسته ایم از مرگ نوستالژی هایمان. امیدواریم روحش آسوده و شاد باشد. واکنش کامران نجف زاده به این خبر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

شهریار خوشتیپ های جهان، در حال ورود به مراسم قرعه کشی جام جهانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

 پست حجت اشرف زاده خواننده خوب و با اخلاق کشورمان به مناسبت تولدش. تبریک بی پایان به حجت عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

وقتی هوتن شکیبا خیلی خشن میشود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

شکوائیه نیکی کریمی در انتقاد از سازمان سینمایی و صدا و سیما که به فیلم “آذر” کم لطفی کرده اند و تیزر آن را رد کرده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

بازسازی خلاقانه یک عکس قدیمی توسط نیلوفر لاری پور، فرزاد حسنی و بابک صحرایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

ممنون از گلاره عباسی و مژده لواسانی که به دیدار این مادر فداکار که پسرانش را در راه وطن داده است، رفته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

رضا جان، یک سوال. چه عاملی باعث شد که اینچنین فکر کنی که تغییر لباس شما باعث شاد شدن مردم زلزله زده خواهد شد؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

شهرام جان برای خودش یک گوشی بگیر و یک اینستاگرام بساز، تا دیگر مزاحمت نشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

سلفی سردِ الناز حبیبی و لیندا کیانی در مسیر رفتن سر کار جدیدشان. انصافاً انقدر ها هم که عزیزان نشان میدهند هوا سرد نشده، مگر اینکه لوکیشنِ فیلم پیست شمشک باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

 شهره سلطانی همسر خود را در عکس دقیقا مشخص نکرده تا خدایی نکرده یک وقت چشم نخورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

 سلفیِ “مثلاً حواسم نیست، خودشم آرایش نکردم از بس حواسم نبوده” از روناک یونسی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

عکس یادگاری شاهرخ استخری در کنار رضایا خواننده زیرزمینی باسابقه کشورمان. رضایا از منظر شباهت، ورژن باشگاه نرفته ی فرزاد فرزین است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

استوری مسعود شجاعی به یاد دهقان فداکار نازنین. روحش شاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

تصویر بارانا و برادر کوچولویش بن سان آخرین پست مطلب امروز ماست. ممنون از همراهی ارزشمندتان. تا فردا، بدرود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (590) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

استاد تاج اصفهانی، آخرین بازمانده از مکتب آواز اصفهان

استاد جلال تاج اصفهانی به عنوان آخرین بازمانده مکتب آواز اصفهان بسیار کوشید این مکتب را زنده نگه دارد.

صدایی که هنوز در دل‌ها و سینه‌ها بانگ می‌دهد

 ۱۳ آذرماه سالروز درگذشت استاد جلال تاج اصفهانی از اساتید مطرح موسیقی آوازی ایران است که در مسیر پیشرفت و ترقی این‌گونه اصیل از فرهنگ ایرانی، بیش از شش دهه تلاش و بردباری کرد.

او در طول عمر خود نزد اساتید گران‌مایه‌ای تحصیل کرد و چندین و چند شاگرد ارزنده نظیر استاد محمدرضا شجریان را در مکتب خود پرورش داد. تاج اصفهانی از فاخران موسیقی است و به عنوان آخرین بازمانده از مکتب آواز اصفهان بسیار کوشید این مکتب را زنده نگه دارد.

جلال‌الدین تاج اصفهانی فرزند شیخ واعظ اصفهانی ملقب به “تاج‌الواعظین” در سال ۱۲۸۲ شمسی در اصفهان به دنیا آمد. شیخ اسماعیل پدر جلال‌الدین علاوه بر منبر گرم و گیرایی که داشت از حنجره‌ای داودی و صدایی دلنشین نیز برخوردار بود و طبق مرسوم زمان بر اثر حشرونشر با مردم اهل ذوق زمانش، با گوشه‌ها و ردیف‌های آوازی ایران نیز آشنایی پیدا کرده بود. جلال تاج اصفهانی صدا و حنجره را از پدرش به ارث برده بود.

صدایی که هنوز در دل‌ها و سینه‌ها بانگ می‌دهد 
این موضوع را اهل خانواده همه می‌دانستند ولی چون جلال‌الدین به احترام پدر هرگز جلوی او دهان باز نکرده بود، پدر از صدای خوش فرزندش خبری نداشت. او در سن ۹ سالگی بود که یک‌بار به حین آواز خواندن، متوجه حضور پدرش شد و همان آواز باعث شد که پدرش سر ذوق بیاید و وی را به مرحوم سیدعبدالرحیم اصفهانی استاد آواز آن زمان بسپرد و تاج مدتی نزد این استاد گوشه‌ها را یاد گرفت.

اولین اساتید

تاج مدتی نزد استاد عبدالرحیم اصفهانی گوشه‌ها را یاد گرفت و سپس پدرش او برای این‌که با گوشه‌های سازی در ردیف نیز آشنا کند به خدمت شادروان نایب اسدالله نی‌زن معروف برد. تاج زمانی نسبتاً طولانی در خدمت نایب اسدالله نکته‌ها و ظرایف آواز ایرانی را فرا گرفت. آخرین استادی که تاج بنا به توصیه پدر برای تکمیل گوشه‌ها و ردیف‌ها به خدمتش رفت، مرحوم شادروان میرزا حسین ساعت‌ساز معروف به “خضوعی” بود و تاج پس از اتمام فراگیری نزد این استاد، دیگر در آواز سرآمد شده بود و اندک‌اندک در محافل می‌خواند و اینجا و آنجا همه از صوت خوش و تسلط او بر آواز سخن می‌گفتند. به گفته‌ کسانی که از نزدیک با او آشنایی داشتند، تاج اصفهانی به اشعار سعدی علاقه داشت و گزیده‌هایی از اشعار سعدی و دیگر شاعران را حفظ بود و در هنگام اجرای آواز به مناسبت زمان و محیط از آن اشعار استفاده می‌کرد.

نخستین آواز

به گفته بهزاد مقوم پژوهشگر موسیقی، تاج در جوانی با مرحوم حسین‌خان اسماعیل‌زاده استاد کمانچه آشنا شد و برای نخستین بار با ساز وی آواز خواند ولی از آنجا که تاکنون با ساز نخوانده بود، نمی‌توانست کاملاً خود را با کمانچه آن استاد هماهنگ کند که این مشکل به‌زودی با راهنمایی‌های حسین‌خان برطرف شد. از آن پس علاوه بر صوت خوش و قدرت در بیان گوشه‌ها طمأنینه خاصی نیز در صدای خواننده جوان دیده می‌شد.

تاج پس از آن سال‌ها آثار ارزشمندی به نام‌های یاران زنده‌رود، به اصفهان رو، مثنوی‌خوانی، اذان و مناجات و… را منتشر کرد و “آتش دل” نیز یکی دیگر از آثار معروف او است. این استاد از معدود کسانی است که آواز در همه دستگاه‌های ایرانی را چندین و چند بار تجربه کرده است.

مهاجرت به تهران

تاج در اوایل دهه ۱۳۰۰ شمسی از اصفهان به تهران آمد و به دلیل صدای خوش و حسن سلیقه در انتخاب اشعار آواز، در محافل هنری تهران محبوبیت پیدا کرد. در سال‌های ۱۳۰۵ تا ۱۳۰۷ در “انجمن شعر وحید” با جمعی از هنرمندان از جمله علی‌اکبر شهنازی، نوازنده تار، آشنا شد و در سال‌های بعد چند کنسرت به همراه او و مرتضی محجوبی (نوازنده پیانو) و مرتضی نی داود (نوازنده تار) اجرا کرد و صدایش در صفحات گرامافون نیز ضبط شد.

مشهورترین این آثار صفحه آواز همایون است که در حدود سال ۱۳۱۲ در تهران ضبط شد. صفحه همایون تاج دهه‌های متوالی از شهرت و محبوبیت برخوردار بود و اکنون نیز از “آثار معیار” در بررسی مکتب آواز اصفهان است. تاج اصفهانی چندی را در شهرهای مختلف به مسافرت و اجرای برنامه گذراند و یک بار هم برای ضبط صدا به حلب سفر کرد و سرانجام در اصفهان ماندگار شد.

شروع کار در رادیو

تاج در سال‌های ۱۳۱۹ و ۱۳۲۰ از اولین خوانندگانی بود که با دستگاه تازه تأسیس رادیو تهران همکاری داشت و برنامه‌های بسیاری همراه با ساز و ارکستر هنرمندان – از جمله با حبیب سماعی استاد بزرگ سنتور – اجرا کرد. تاج همچنین به طور مرتب با رادیو اصفهان همکاری می‌کرد و برنامه‌های زیادی از صدای او همراه با ساز هنرمندان اصفهانی اجرا شد. همچنین در چند کنسرت بزرگ “انجمن موسیقی ملی” به رهبری روح‌الله خالقی در سال‌های ۱۳۲۴ ـ ۱۳۲۷ شرکت کرد. او در سال ۱۳۳۰ نیز مدت کوتاهی مشاور بخش موسیقی رادیو تهران بود.

صدایی که هنوز در دل‌ها و سینه‌ها بانگ می‌دهد

همکاران

از جمله هنرمندانی که با تاج همکاری داشتند می‌توان از سید حسین طاهرزاده اصفهانی، سید اسماعیل قراب، قربان خان‌شاهی، حاج محمدعلی، حبیب شاطر حاجی، نایب اسدالله نی‌زن، شکری (ادیب‌السلطنه)، ابوالحسن صبا، رضا محجوبی، مرتضی محجوبی، حسین یاحقی، ارسلان درگاهی، اکبرخان نوروزی، غلام‌رضا خان سارنگ، شعبان‌خان اصفهانی، علی‌اکبر شهنازی، حسن کسایی، جلیل شهناز، احمد عبادی و علی تجویدی نام برد.

شاگردان

جلال تاج اصفهانی شاگردان بسیار خوبی پرورش داد که اکثر آن‌ها در گذشته و یا هم‌اکنون از بزرگان موسیقی اصیل ایرانی بوده و هستند. از جمله شاگردان او محمدرضا شجریان، حسین خواجه امیری، علی‌اصغر شاه زیدی، سید رضا طباطبایی کربکندی، مؤذن‌زاده اردبیلی، علی‌رضا افتخاری، مرتضی شریف، ناصر یزدخواستی، رضا قرنیان اصفهانی، حمیدرضا نوربخش، محمدتقی سعیدی ولاشانی را می‌توان نام برد.

تاج از زبان شاگردانش

تاج اصفهانی طی یک قرن اخیر مورد تمجید ده‌ها هنرمند به‌نام ایرانی قرار گرفته و هر کس به نوبه خود از ارزشمندی این استاد موسیقی قدردانی کرده است.

مرحوم علی تجویدی از نوازندگان برجسته ویولن در مورد تاج اصفهانی گفته است: به راستی تاج اصفهانی از جمله چهره‌های درخشان عالم هنر و خوانندگی است که شاید سالیان دراز مادر دهر چنان فرزندی نزاید. تاج اصفهانی صرف‌نظر از هنر و هنرمندی واجد شرایط صفات برجسته‌ای بود. از مکارم اخلاقی، مناعت طبع و بزرگ‌منشی و وارستگی گرفته تا ظرافت طبع و خوش‌صحبتی همه دست‌به‌دست هم داده و از تاج انسانی نمونه به وجود آوردند تا جایی که هیچ‌کس پیدا نمی‌شود که او را دیده باشد و شیفته‌اش نشود

اکبر گلپایگانی از اساتید صاحب سبک آواز ایران درباره دلایل ماندگاری تاج اصفهانی می‌گوید: ایشان یک هنرمند صاحب سبک بود و همیشه وقتی از آثار ایشان صحبت می‌شود، سبکشان قابل تعمد است. تاج اصفهانی در کار خودش استاد بود و جزو چند نفری بود که در کار خودش نابغه بود. ایشان به همراه آقایان کسایی و جلیل شهناز واقعاً نابغه بودند. این بزرگان حکم عتیقه برای موسیقی ایران دارند. یعنی با گذشت زمان ارزششان بیشتر می‌شود

همچنین علی‌اصغر شاهزبدی درباره‌ استاد خود جلال‌الدین تاج اصفهانی گفته است: مهم‌ترین ویژگی تاج اصفهانی این بود که اکثر تحریر‌های آوازهایش ابداعی بود. وقتی آثار صفحات و اجراهای رادیویی استاد تاج اصفهانی را با خوانندگان نسل گذشته‌اش مقایسه می‌کنیم به وضوح تفاوت میان تحریر‌های تاج را با آن‌ها متوجه می‌شویم.

صدایی که هنوز در دل‌ها و سینه‌ها بانگ می‌دهد

علاوه بر آن حمیدرضا نوربخش از دیگر شاگردان تاج اصفهانی درباره استادش به ما گفت: یکی والاترین انسان‌های عرصه هنر بودند. احترام زیادی برای هنر و از مهم‌تر شخصیتشان قائل بودم.

وی افزود: از کودکی تحت تأثیر آواز استاد تاج اصفهانی و این هنر را به شیوه‌ ایشان آموختم.

مکتب آواز در اصفهان

هنر آواز بر اساس لهجه بر مکتب‌های اصفهان، تبریز، تهران و مشهد تقسیم‌بندی شده که مکتب مشهد در حال حاضر منسوخ شده است. صاحب‌نظران بر این عقیده‌اند که مکتب اصفهان به دلیل رعایت هفت اصل “انتخاب شعر”، “تلفیق شعر و موسیقی”، “ابداع و تنوع ملودی”، “ادوات و تنوع تحریر”، “جمله‌بندی”، “هم سازی و هم‌نوایی” و “ابداع و خلاقیت” از جایگاه رفیع‌تری نسبت به سایر مکاتب آواز برخوردار است.

ابراهیم آقاباشی، سید رحیم اصفهانی، میرزا حسین ساعت‌ساز، سید حسین طاهرزاده، علی‌خان دهکی، میرزا حبیب اصفهانی، ادیب خوانساری، نورعلی برومند و تاج اصفهانی از جمله هنرمندان شاخص و صاحب‌نام در مکتب اصفهانند. تاج اصفهانی به مثابه آخرین بازمانده این مکتب همواره کوشید تا ارزش‌های این مکتب را در شیوه آوازخوانی خود مراعات کند. او همواره می‌کوشید تا با دیدار و تعامل بهترین هنرمندان دوران خویش و بهره‌گیری از محضرشان، هنر خود را تعالی بخشد.

وفات در خانه پدری

استاد جلال تاج اصفهانی سحرگاه چهاردهم آذر ۱۳۶۰ در سن ۸۶ سالگی در خانه پدری‌اش دار فانی را وداع گفت و در آرامگاه تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد. محمدرضا شجریان درباره مرگ این استاد می‌گوید: “با مرگ تاج صدایی خاموش شد که بیش از ۷۰ سال در پهنه ایران‌زمین به ویژه اصفهان شهر نور و گنبدهای فیروزه رنگ طنین‌افکن بود.

صدایی که سالیان متمادی در محافل انس و خلوت یاران صاف‌دل و پاک‌دل به سادگی و صداقت جاری بود. این صدا در بیشه‌زارها و باغ‌های حاشیه زاینده‌رود از آبریز “چلگرد” بر ناحیه زردکوه تا کشتزارهای “ورزنه” در کنار بستر زنده‌رود یعنی مرداب گاوخونی همان‌سان جاری بود که در روستاهای خشک و بی‌آب‌وعلف حاشیه کویر تا مرز همسایگی یزد. این صدا همان صدای آشنایی بود که بر گلدسته‌های آستان ملک خراسان ثناگوی سلطان عارفان جهان بود. این صدا صدای تاج است که هنوز هم در دل‌ها و سینه‌ها بانگ می‌دهد.


منبع: برترینها

«گدار»، مردی که هالیوود را به هم ریخت

خبرگزاری ایسنا: براساس کارنامه سینمایی «ژان لوک گدار» می‌توان گفت، وی در عین حال فیلم‌نامه‌نویس، دیالوگ‌نویس، کارگردان و مونتاژکننده تمام ساخته‌هایش است. گدار علاوه‌بر فعالیت‌های پشت صحنه در برخی فیلم‌هایش نیز در نقش‌های کوچک مقابل دوربین قرار گرفته است. با این حال فعالیت هنری این چهره نامدار به ساخت فیلم و حضور در مراحل ساخت آن خلاصه نمی‌شود، زیرا گدار در کنار نویسندگی و تهیه‌کنندگی در دنیای هنر هفتم، به عنوان نظریه‌پرداز و منتقد نیز شناخته می‌شود.

برای زادروز آخرین غول بازمانده از سینمای مولف 

نظرات منتقدان درباره فیلم‌های گدار و به ویژه سینمای وی پس از «از نفس افتاده» کمی ضد و نقیض به نظر می‌آید؛ برای مثال «فرانسوا تروفو» به مناسبت نمایش فیلم «چند چیزی که من درباره او می‌دانم» درباره گدار گفته است: گدار تنها کارگردانی نیست که فیلم با او زندگی می‌کند، بلکه کسی است که سینما با او بهتر زندگی می‌کند. او سرعت عمل روسلینی، حس موسیقیایی اورسن ولز و تاثیرگذاری هیچکاک را دارد و در عین حال به عنوان یک انسان بسیار گستاخ است.

با این حال «فیلیپ راث»، رمان‌نویس آمریکایی به عنوان فردی که در واقع از سینمای گدار نفرت دارد تفاوت زیادی با نظر پیشین دارد. در عین حال با اینکه وی سبک فیلم‌سازی گدار را بدون شک سبکی غیر قابل تحمل می‌داند، اما با این حال فیلم «از نفس افتاده» را استثنایی بر این قاعده می‌بیند.

«ژان لوک گدار» روز سوم دسامبر ۱۹۳۰ در پاریس در خانواده‌ای ثروتمند چشم به جهان گشود. فعالیت سینمایی‌اش را به همراه کارگردانان بزرگ دیگری چون «اریک رومر»، «فرانسوا تروفو» و «ژاک ریوت» در سال‌های ۱۹۵۰ و با نوشتن نقد در مجلات مشهوری مانند “کایه دو سینما”، “هنرها” و “روزنامه فیلم” شروع کرد.

برای زادروز آخرین غول بازمانده از سینمای مولف 

در همین زمان گدار شروع به ساخت فیلم‌های کوتاهی با فرمت ۱۶ میلی‌متری کرد. وی مستند کوتاه «عملیات بتن» را در سال ۱۹۵۴ پیرامون فرایند ساخت سد “دیکسنس” در سوییس کارگردانی کرد. همچنین فیلم‌ «شارلوت و ورونیک» حاصل همکاری وی با اریک رومر است و «تاریخچه آب» را نیز گدار با همکاری فرانسوا تروفو ساخت.

«از نفس افتاده» نخستین فیلم بلند گدار است که وی آن را در سال ۱۹۵۹ کارگردانی کرد. این فیلم نه تنها موفقیتی بزرگ برای گدار به حساب می‌آمد، بلکه به یکی از فیلم‌های شاخص شروع کننده جریانی در سینمای فرانسه مبدل شد که بعدها به “موج نو” در سینمای فرانسه شهرت یافت.

گدار همچنین در سال ۱۹۶۰ فیلم بلند دیگری را با نام «سرباز کوچک» با موضوع جنگ الجزایر ساخت و سپس کمدی موزیکال «زن، زن است» را کارگردانی کرد. وی در این سال‌ها فعالیت سینمایی‌اش را به سرعت ادامه داد و طی هفت سال فیلم‌های موفق دیگری چون «زیستن زندگی‌اش»، «تفنگدارها»، «زن شوهردار»، «آلفاویل»، «مونث، مذکر»، «زن چینی» و «آخر هفته» را تا سال ۱۹۶۷ ساخت.

هفت سال فعالیت بی‌وقفه و جدی در سینمای فرانسه گدار را به کارگردانی شناخته شده تبدیل کرد که نه‌تنها نخستین کارگردان مهم دنیا در آن زمان به شمار می‌آمد، بلکه نامش به عنوان یکی از چهره‌های پیشرو در جهان هنر و روشنفکران در دنیای هنر مطرح شد.

برای زادروز آخرین غول بازمانده از سینمای مولف 

اما در همین هنگام نمایش برخی فیلم‌های گدار موجب نمایان شدن تعارض بین ساخته‌های وی و ساختار سینما بود و این امر باعث شد گدار در عرصه سیاست و نمایش آن در فیلم‌هایش به عنوان فردی رادیکال شناخته شده و به حاشیه‌ رانده شود.

پس از این زمان، گدار با همکاری «ژان پیر گری» سینمای سیاسی را پایه‌گذاری کرد و فیلم‌هایشان را در مجموعه‌ای تحت نام مستعار «گروه ژیگاورتوف» منتشر کرد. در واقع فیلم‌هایی که گدار در این دوران کارگردانی کرده بود کمتر به صورت رسمی منتشر شدند. در نهایت گدار در سال ۱۹۷۴ با ساخت ویدیو و همکاری با تلویزیون از دنیای سینما فاصله گرفت.

این چهره سرشناس باردیگر در سال ۱۹۸۰ با ساخت فیلم «هرکی، هرکی» یا «زندگی» به دنیای هنر هفتم بازگشت. ساخت این فیلم به تنهایی توانست اعتبار و نقش پررنگی را که وی در سال‌های ۱۹۶۰ در سینما به دست آورده بود بار دیگر به او برگرداند.

در سال‌های پایانی ۱۹۸۰ گدار فعالیت سینمایی‌اش را بر ساخت مجموعه سینمایی به نام «تاریخچه سینما» معطوف کرد که به روایت تاریخ فیلم سینمایی می‌پرداخت. ساخت این مجموعه در سال ۱۹۹۸ به پایان رسید.

برای زادروز آخرین غول بازمانده از سینمای مولف 

گدار در سال‌های ۲۰۰۰ با فیلم‌های «در ستایش عشق»، «آهنگ ما» و «سوسیالیسم» فعالیت سینمایی‌اش را ادامه داد. وی همچنین در این سال‌ها یک نمایشگاه از ماکت‌هایش را در مرکز “ژرژ پمپیدو” در پاریس برپا کرد.

ژان لوک گدار در سال ۱۹۶۵ خرس طلای جشنواره برلین را برای فیلم «آلفاویل» کسب کرد. وی همچنین دو نشان افتخار سزار را در سال‌های ۱۹۸۷ و ۱۹۹۸ و یک شیر طلای جشنواره ونیز را در سال ۱۹۸۲ برای مجموعه فعالیت‌های سینمایی‌اش و یک شیر طلای دیگر را در سال ۱۹۸۳ برای فیلم «نام کوچک؛ کارمن» در جشنواره ونیز کسب کرد. علاوه بر آن، در سال ۲۰۱۰ یک اسکار افتخاری نیز برای قدردانی از تمام فعالیت‌های سینمایی گدار به وی اعطا شد.

ژان لوک گدار علاوه‌بر ساخت فیلم، نمایشنامه، کتاب و رمان‌های بسیاری را نیز نوشته است. با نگاهی به کارنامه هنری و سینمایی گدار می‌توان پی برد که اوج فعالیت سینمایی وی در سال‌های ابتدایی ورود وی به دنیای سینما و در سال‌های ۱۹۶۰ اتفاق افتاده بود. بر اساس رتبه‌بندی IMDB، فیلم «زیستن زندگی‌اش» بهترین فیلم وی محسوب می‌شود که روایتی ۱۲ اپیزودی از داستان زندگی مساله‌دار یک زن پاریسی را بیان می‌کند.

برای زادروز آخرین غول بازمانده از سینمای مولف 

با اینکه گدار هرگز در هیچ یک از فیلم‌هایش به شکل مستقیم به روایت زندگی‌اش نپرداخته، با این حال با دقت در برخی از فیلم‌هایش می‌توان عناصری در رابطه با زندگی شخصی او یافت. برای مثال شخصیت “میشل پوآکار” در فیلم «از نفس افتاده» با سرقت پول از یکی از دوستانش “لیلیان”، در واقع به نوعی یکی از وجوه شخصیت گدار را در جوانی به نمایش می‌گذارد و علاوه‌بر آن شخصیت اصلی فیلم «سرباز کوچک» نیز با تعصبات سیاسی خاص و علاقه به خودروهای گرانقیمت در واقع شخصیتی بسیار نزدیک با خود ژان لوک گدار را به تصویر می‌کشد.

همچنین گدار در فیلم «نام کوچک؛ کارمن» در نقش عمو جان، فیلم‌سازی که در بیمارستان روانی بستری می‌شود را به تصویر کشیده است. وجه مشترک عمو جان با شخصیت اصلی خود گدار آن است که گدار نیز در سال ۱۹۵۳ برای مدتی در بیمارستان روانی بستری شده بود.

گدار درباره سبک فیلم‌سازی‌اش توضیح می‌دهد: نحوه فیلم‌سازی من همانند شیوه‌ای است که دو یا سه نوازنده جاز آهنگ می‌سازند. در واقع لزوما هیچ سناریوی نوشته‌ای وجود ندارد، بلکه ما موضوعی را انتخاب می‌کنیم سپس بازیگران آن را ایفا می‌کنند و در نهایت فیلم سازمان یافته و تدوین می‌شود. هیچ دیالوگ از پیش تعیین شده‌ای در کار نیست و تنها چند کُلاژ و یادداشت وجود دارد که پیوند آنها به ساخت یک فیلم می‌انجامد.

سینمای گدار در عرصه سینمای جهان منبعی برای سایر کارگردانان دیگر محسوب می‌شود، اما گدار نیز در فیلم‌هایش تلاش کرده از سکانس‌های فیلم‌های پیش از خود و علاوه‌بر آن نقاشی نقاشانی چون «رنوا» و دیگر نقاشی‌های معروف در طراحی صحنه‌های فیلم‌هایش بهره ببرد.


منبع: برترینها

گفت‌ و گو با «مریم بوبانی»، صدا و تصویر مادرانه یک زن

مریم بوبانی از نخستین هنرجوهای کارگاه بازیگری امین تارخ است که‌ سال ٧٣ همزمان با راه‌اندازی این کارگاه در کلاس‌های بازیگری شرکت کرد و تصمیم گرفت برای رسیدن به هدفش از همان ابتدا با اراده و توان خودش راه را طی کند. با این‌که در بدو ورود به دنیای هنر دغدغه اصلی‌اش فعالیت در تئاتر بوده اما ناگزیز از شرایط موجود، مسیر کاری‌اش به طرف تلویزیون و سینما تغییر کرد و حاصلش بازی در تعداد زیادی سریال‌ و فیلم سینمایی از آثار کارگردان‌های مطرح است.

بیشتر آنچه از بوبانی در فیلم و سریال‌ها دیدیم، مادرانه‌هایی است که هرکدام راوی یک شخصیت بودند. اما در میان کارهایش بازی در نقش «دلهم» سریال مختار نقشی متفاوت در کارنامه کاری او است که خودش هم نسبت به آن احساس دیگری دارد. مهربانی‌ای که در نقش‌های مریم بوبانی می‌بینیم، ویژگی خود واقعی او است که گفت‌وگو با ایشان را دلنشین می‌کند. حاصل این گفت‌وگو را می‌خوانید:

 جوان بودیم و عاشق

تصویری که از شما در سینما و تلویزیون می‌بینیم از نظر سنی خیلی زود اتفاق نمی‌افتد. برای ورود به عالم هنر دیر تصمیم گرفتید؟

کار من تصویر نبود و تئاتر کار می‌کردم. شهرستان بودم و در آن‌جا چند ‌سال نمایش بازی کردم و یک کار را کارگردانی کرده بودم، ولی به دلایلی که مربوط به زندگی شخصی خودم و بخشی هم مربوط به جنگ بود، یک وقفه ١٨، ٢٠ ساله در کارم پیش آمد و مدتی طولانی مجبور شدم کار نکنم. ما در خوزستان زندگی می‌کردیم و شرایط برای کار کردن فراهم نبود. ‌سال٧٠ آمدم تهران و قصدم این بود دوباره شروع به کار کنم؛ چون فکر می‌کردم در تهران امکانات و شرایط بهتری فراهم است؛ البته این تصور من بود. برای همین به جاهای زیادی مراجعه کردم، رزومه دادم و گفتم که در زمینه تئاتر کار کردم و قصد دارم دوباره شروع کنم. متاسفانه به دلیل شرایطی که وجود داشت، موفق نشدم.

سیستم باند و دسته همیشه وجود داشته، منتهی ما شهرستانی‌ها خیلی از این جریانات باخبر نبودیم. دیدم از این مسیر به جایی نمی‌رسم و کسی به من در این مورد توجهی نمی‌کند، برای همین پیگیر شدم تا از مسیری که مربوط به کار خودم بود، وارد شوم. ‌سال٧٣ آقای تارخ در روزنامه آگهی داده بودند که کارگاه بازیگری ترتیب دادند و نوشته بودند آرشیو تهیه می‌کنند تا بعد از طریق آرشیو، بازیگران را معرفی کنند. من می‌دانستم این اتفاق به ماجرای تصویر ختم می‌شود ولی این راه را تنها مسیری دیدم که هم سلامت بود و هم از طریق تلاش خودم وارد می‌شدم.

برای همین رفتم و در کلاس آقای تارخ ثبت‌نام کردم. اول برای ثبت‌نام شرایط سنی داشتند، من ۴٠سالم بود و نمی‌پذیرفتند ولی بعد آزمون دادم و قبول کردند. ‌سال نخست هم به‌عنوان هنرجو برگزیده از بین خانم‌ها انتخاب شدم. یادم هست از آقایان هم حبیب رضایی برگزیده شد. به دلیل این‌که کارگاه هم از نظر تئوری و هم عملی خیلی به من کمک کرد، یک‌سال دیگر هم در کلاس‌ها شرکت کردم.

پس با وجود این‌که نسبت به خیلی از همکاران‌تان دیرتر وارد کار حرفه‌ای شدید ولی برای کار حرفه‌ای از صفر شروع کردید.

وقفه‌ای که در کارم به وجود آمد، من را خیلی عقب انداخته بود اما کارگاه شرایطی را برای من فراهم کرد که به‌روز شوم. من خیلی مدیون این کارگاه خوب و جامع و تلاش‌هایی که آقای تارخ و اساتید در کارگاه داشتند، هستم. بعد از حضور در کارگاه در یک سکانس – پلان پنج دقیقه‌ای از سریال «سرنخ» کیومرث پوراحمد بازی کردم و با همان پنج دقیقه بازی به آقای عیاری معرفی شدم که نتیجه‌اش بازی در فیلم «بودن یا نبودن» شد. بعد به خانم رخشان بنی‌اعتماد برای «زیر پوست شهر» معرفی شدم، بعد از آن برای کار بهرام بیضایی در «سگ‌کشی» رفتم و به این شکل مسیر کاری من ادامه پیدا کرد. خوشحال هستم که دستم را روی زانوی خودم گرفتم و حرکت کردم.

و نتیجه‌اش از همان ابتدا کار کردن با کارگردان‌های خوبی بوده.

 بله. تا امروز با خیلی از فیلمسازان شاخص سینما و تلویزیون کار کردم. در بین فیلم و سریال‌ها سراغ تئاتر هم رفتم، همان سال‌های نخست سعی کردم تئاتر کار کنم. اما تئاتری کار کردم که پشت صحنه خیلی جذابیتی برایم نداشت و من را از کار زده کرد، برای همین ١٠سال کار تئاتر نکردم. چون من از شهرستان آمده بودم و یک چارچوب و ذهنیتی درباره تئاتر برایم وجود داشت اما بعد از این‌که وارد شدم دیدم خیلی چیزها متفاوت است.

از چه نظر تجربه خوبی نبود که باعث دوری شما از صحنه شد؟

ترجیح می‌دهم راجع به آن صحبت نکنم.

همان دهه ٧٠؟

بله. البته ١٠سال بعد از آن تجربه، نخستین کاری که کردم نمایشنامه «مجلس شبیه‌خوانی استاد نوید ماکان و همسرش رخشید فرزین» نوشته بهرام بیضایی بود و بعد «پنجره‌ها» را با فرهاد آئیش کار کردم. درواقع در مورد تئاتر خیلی دست به عصا شدم، دلم می‌خواهد با آدم‌هایی کار کنم که کارشان قابل دیدن و برای من قابل بازی‌کردن باشد.

 این محتاط شدن در انتخاب، نتیجه آن تجربه ناخوشایند و چند کار خوب بعد از آن است؟

 تقربا بله. ترجیح می‌دهم اگر کار تئاتر می‌کنم قابل دیدن و جذاب باشد. آخرین کاری که کردم تئاتر «تارتوف» با رویا نونهالی بود و فکر می‌کنم کار خوبی بود و تماشاچی خوبی داشت.

در خوزستان هم کار تئاتر می‌کردید، آن زمان کار به چه شکل بود؟ مربوط به دهه ۶٠ می‌شود؟

تقریبا سال‌های ۵٠ تا ۵۵ بود. کاری که من آن‌جا انجام می‌دادم اصلا با گروه‌های حرفه‌ای نبود. من از طریق دبیرستان شروع به کار کردم و بعد از مدتی با گروهی همراه شدم که حاصلش اجرای چند نمایش و یک کارگردانی بود. البته شرایط خیلی سختی بود و به این شکل نبود که کسی بودجه بدهد تا تئاتر کار کنیم. همه کار را خودمان می‌کردیم؛ از خانه وسایل صحنه را می‌بردم. همه تلاش می‌کردیم و با هم جلو می‌رفتیم. به نظرم آن کارها خیلی دلچسب‌تر بود، چون بحث اقتصادی کار خیلی ذهن ما را درگیر نمی‌کرد و همه فقط به نتیجه خوب کار فکر می‌کردند. جوان و بی‌تجربه، ولی عاشق ماجرا بودیم. وقتی به آن روزها فکر می‌کنم، می‌بینم با چه شور و اشتیاقی می‌آمدیم و کار می‌کردیم و برای ارایه یک کار زمان می‌گذاشتیم.

همان‌طور که ابتدا گفتید کارنامه شما نشان می‌دهد تنها دنبال دیده‌شدن تصویر از خودتان نیستید. در فیلم «جامه‌دران» برخلاف دیگر کارهای‌تان به‌جای تصویر، صدای شما را می‌شنویم که زندگی یکی از شخصیت‌های اصلی داستان را روایت می‌کنید. به این فکر نمی‌کردید که ممکن است مخاطب صدای شما را نشناسد؟

«جامه‌دران» برای من تجربه بسیار خوبی بود. ابزار یک بازیگر صدا، صورت و بدن است، باید ببیند چطور می‌تواند از این ابزار در جاهایی که لازم است به‌درستی استفاده کند. من وقتی «جامه‌دران» را کار کردم زمان زیادی گذشت و این‌قدر درگیر بودم که یادم رفته بود، ولی وقتی «جامه‌دران» اکران شد، بازخوردهای مردم خیلی جالب بود. خیلی‌ها می‌گفتند شما چقدر در فیلم خوب بودی و من می‌گفتم من در «جامه‌دران» بازی نکردم. ولی تجربه‌ای بود برای من که یک بازیگر با صدایش هم می‌تواند نقشی ایفا کند که در ذهن تماشاگر ماندگار شود. جا دارد یاد کنم از یدالله نجفی، صدابردار فیلم که فوت کردند، درگذشت ایشان برای من خیلی غم‌انگیز بود. بسیار انسان شریفی بودند، کسی که من با اطمینان کامل صدایم را به سیستم او می‌سپاردم.

 جوان بودیم و عاشق

در طول سال‌های بازیگری تجربه کار با کارگردان‌های مطرح زیادی را داشتید، اگر بخواهید از تجربه کار با آنها بگویید کدام ماندگار و دلچسب بوده؟

ترجیح می‌دهم از آقای بیضایی بگویم؛ از دور فکر می‌کردم کارگردان خشنی هستند و همیشه از تصاویری که از ایشان ارایه می‌شد، می‌ترسیدم که با او کار کنم، ولی اصلا این تصور درست نبود. جدای از استاد سینما و تئاتر بودن، بشدت مهربان و همراه هستند. وقتی با یک استاد کار می‌کنید، راحت‌ترین ماجرا مربوط به بازیگر است. من این تجربه را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، چه در تئاتری که با ایشان کار کردم و چه در یک سکانس از فیلم «سگ‌کشی». امیدوارم دوباره به سینمای ایران که امروز از حضور ایشان محروم است، برگردند و خلأ نبودشان را پر کنند.

نقش‌هایی که بازی کردید هرکدام روایتگر شخصیت یک زن بودند. کار با رخشان بنی‌اعتماد چطور است؟ کارگردانی که در کنار سایر دغدغه‌هایش نگاه زنانه هم دارد.

خانم بنی‌اعتماد یکی از بهترین کارگردان‌های ما هستند. روایت بنی‌اعتماد از زنان، یکی از صحیح‌ترین و درست‌ترین روایت‌هاست. من در کار او شخصیتی که کار می‌کردم، زنی بود که سه فرزند داشت و دخترش به دلیل فشارها و تنگ‌نظری‌های پدر و برادر تبدیل به یک بچه خیابانی شده بود. ما خیلی وقت‌ها فقط درد را روایت می‌کنیم و هیچ‌وقت به ریشه‌ها و علل اتفاق نمی‌پردازیم، ولی خانم بنی‌اعتماد بشدت به ریشه و منشأ اتفاقات می‌پردازند و سعی در کارگشایی از واقعیت‌ها‌ و آسیب‌های اجتماعی دارند که در سطح کشور زیاد است و جامعه جوان را تهدید می‌کند. خانم بنی‌اعتماد تنها یک کارگردان نیست، بلکه لایه‌های مختلف جامعه را می‌شکافد و به ریشه اتفاقات می‌رسد. این قابل احترام است.

با توجه به نقش‌های متفاوتی که از زنان در کارهای مختلف بازی کردید، نقشی هست که برآمده از دغدغه‌های زنانه خودتان باشد و دوست داشته باشید آن را امتحان کنید؟

قطعا یک نقش‌هایی هست که هرکس دلش می‌خواهد بازی کند، ولی من همه نقش‌هایی که بازی کردم را دوست داشتم، مخصوصا یک نقش کوتاهی در کار آقای امیر ثقفی «مرگ کسب‌وکار من است» داشتم که آن نقش را بشدت دوست دارم. تمام نقش‌هایی که برای من نوشته می‌شود یا به من پیشنهاد می‌شود، نقش مادر است و من تمام تلاشم را می‌کنم این مادرها متفاوت باشند، ولی به‌هرحال مادر هستند و من چقدر می‌توانم جولان دهم که بتوانم خیلی متفاوت از قبل بازی کنم. تصور می‌کنم کمی در مورد پیشنهاد نقش به من بی‌انصافی می‌شود، چون فکر می‌کنم می‌توانم یک وکیل، یک زن خیابانی، معلم و… را هم خوب را بازی کنم. می‌خواهم بگویم در سینما و تلویزیون ما متاسفانه یک جورایی خلاقیت را در افراد می‌کُشند و آن‌قدر یک فرد را در نقشی نگه می‌دارند که تقریبا نابود می‌شود. فیلمسازان کمتری این جسارت را دارند که در انتخاب بازیگر ساختارشکنی کنند.

اگر موهای من سفید است خب به‌هرحال سن‌و‌سال دار هستم اما فکر می‌کنند فقط باید مادر باشم و غیر این نمی‌توانند تصوری داشته باشند. من یک نقش غیر از مادر در مختار بازی کردم، ببینید چقدر بازتاب داشت، منظورم این نیست که خیلی عالی بودم، ولی واکنش مردم بی‌نظیر بود. چرا نباید یک نقش متفاوت به من سپرده شود که هم به بازیگری خود من کمک شود و هم این‌که من در این کار کلیشه نشوم. چند بار قبول نمی‌کنم، ولی اگر خیلی هم قبول نکنم فِید می‌شوم.

متاسفانه در مورد بازیگرهای زن بیشتر این اتفاق می‌افتد که نیازمند تغییر نگاه فیلمسازهاست.

بله؛ دقیقا. سینما باید کمی خودش را تکان دهد.

شما بازیگری را در سینما، تلویزیون و تئاتر تجربه کردید. زبان هنر در کدام جذاب‌تر است؟

برای من هیچ تفاوتی ندارد. البته حتما سختی کار در هر سه وجود دارد، اما برای من مهم این است که کدام کار خوب است و با کدام کار می‌توانم نقشی را ارایه دهم که قابل پذیرش باشد، حالا ممکن است در مدیوم سینما باشد یا تلویزیون یا تئاتر. بیشتر به دنبال کار خوب هستم و همیشه گفتم برای وارد شدن به حیطه کار هنری برای من فقط یک انگیزه وجود داشته و آن این‌که معتقد هستم با هنر می‌شود دنیا را زیباتر و قابل تحمل‌تر کرد.

با هنر می‌شود صلح را در دنیا تثبیت کرد. جهان زیبایی که من در برابر خودم به‌عنوان چشم‌انداز از کار در سینما و تلویزیون و تئاتر دارم، این اجازه را به من می‌دهد که در هرکدام از این مدیوم‌ها که کار خوبی باشد و گام کوچکی به سمت فرهنگی‌شدن جامعه برمی‌دارد، حضور داشته باشم.

در بین کارهای‌تان سریال «مختار» متفاوت از دیگر کارهاست، جدای از این‌که کار تاریخی سختی‌های خاص خودش را دارد، شما بازی در نقش یکی از شخصیت‌های مهم و ماندگار تاریخ را هم برعهده داشتید. این تفاوت فضای کار و نقش سخت نبود؟

واقعا کار سختی بود، مخصوصا این‌که در روزهای نخست از اسب افتادم و بینی‌ام از سه جا شکست. نزدیک بود این نقش را از دست بدهم، ولی آقای میرباقری نقش را برای من نوشته بودند و به خودم هم گفتند. همین باعث شد لطف بزرگی در حق من کردند و صبوری به خرج دادند تا صورت من که کاملا دفرمه شده بود به حالت اول برگشت. آقای میرباقری خیلی خوب کار خودش را بلد است. دیالوگ‌نویسی او را خیلی دوست دارم.

نخستین‌بار بود که سوارکاری می‌کردید؟

خیر. من اسب‌سواری را در کارگاه آقای تارخ یاد گرفته بودم و سوارکاری می‌رفتم، منتهی اسب‌هایی که در کار بودند، از نظر روحی اسب‌های ناآرامی بودند. سوارکاری من تمام شده بود و ایستاده بودم که یکدفعه اسب دو دست جلو را تا کرد و من با صورت خوردم زمین. اتفاق اینچنینی فقط هم مربوط به من نبود؛ یکی از اسب‌ها صورتش را کوبید به صورت آقای فریبرز عرب‌نیا و او هم پیشانی‌اش بخیه خورد. حتی فک یکی از آقایانی که در تدارکات بود، خرد شد. اسب‌های ناآرامی بودند و متاسفانه ما هم شناسنامه‌ای از آنها نداشتیم و نتیجه این شد که تلفات زیادی در زمان کار با اسب داده شد.

 جوان بودیم و عاشق

زندگی امروز مریم بوبانی با تجربه نزدیک به ٣٠‌سال بازیگری چطور می‌گذرد؟ جدای از بازیگری کار دیگری هم دنبال می‌کنید؟

هر آدمی یک زندگی خصوصی هم دارد که بخشی از زمانم صرف آن می‌شود، بخشی هم مجبور هستم برای به‌روزبودن مطالعه کنم. کمی می‌نوسیم، هم قصه، هم شعر. گاهی هم سری به فضای مجازی می‌زنم، سینما و تئاتر می‌روم. هر چقدر زمان داشته باشم سعی می‌کنم استفاده کنم و خودم را از دچار شدن به روزمرگی نجات دهم.

گفتید گاهی می‌نویسید. در صفحه شخصی اینستاگرام هم دیدم گاهی متن‌هایی را به اشتراک می‌گذارید. تصمیم ندارید اینها را چاپ کنید؟

نه. تا حالا هیچ تلاشی برای این کار نکردم، باوجود این‌که دوستانم بابت این ماجرا خیلی سرزنش می‌کنند اما واقعیت این است که هنوز خیلی به فکرش نبودم. درواقع من در این حیطه مدعی نیستم و این نوشته‌ها یک جورایی دل‌نوشته‌های من است. حالا اگر دوستانم لطف می‌کنند و می‌گویند چاپ کن از لطف آنهاست. نمی‌دانم؛ شاید هم روزی این کار را کردم.

در واقع بیشتر یک کار دلی است.

نه این‌که برای خودم باشد، دوست دارم کسان دیگری هم ببینند، برای این‌که من تا از ماجرایی متأثر نشوم و برایم تأثیر عمیق نداشته باشد، نمی‌توانم بنویسم. یعنی نشده قلم دستم بگیرم و بگویم الان شعر بنویس. تا از ماجرایی چه در جهان، چه کشور یا شهرم متأثر نشوم، نمی‌توانم چیزی بنویسم، بنابراین تفننی نیست. این کار خیلی هم برایم ارزش دارد.

حرف نگفته‌ای هست که دوست داشته باشید بگویید؟

آرزو می‌کنم همه چیز خوب باشد و همه در آسایش و آرامش زندگی کنند. آرزوی صلح دارم در همه دنیا و امیدوارم همه کشورهایی که در معرض جنگ هستند، به آرامش برسند و مردمان‌شان از این آوارگی و سرگشتگی نجات پیدا کنند.


منبع: برترینها

بیرحم‌ترین و خودکامه‌ترین دیکتاتورهای آفریقایی

به نظر می رسد که با تغییراتی که در سال های اخیر رخ داده و پیشرفت هایی که در زمینه ی تکنولوژی، حقوق بشر و آگاهی عموم مردم در آفریقا حاصل شده، می توانیم در دهه های آینده شاهد حکومت های بهتری در این قاره دوست داشتنی و پهناور باشیم که در طول قرن بیستم به میدانی برای تاخت و تاز دیکتاتوری های عمدتاً نظامی تبدیل شده بود. با شروع خیزش مردمی موسوم به «بهار عربی»، در سال های گذشته تعدادی از مردم کشورهای آفریقایی توانستند از یوغ حاکمان دیکتاتور خود خارج شوند که نمونه هایی از آن را در مصر و تونس شاهد بودیم.

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

این روزها رهبران آفریقایی بیش از هر زمان دیگری دموکراسی خواه شده و در زمینه دادن آزادی های مدنی به شهروندان و دیگر گروه های سیاسی مخالف خود پیشرفت های ملموسی داشته اند. آن ها بیش از هر زمان دیگری به خواست های مردم خود اهمیت داده و به حقوق بشر و رفاه مردم خود اهمیت بیشتری می دهند. این روزها در آفریقا مهم ترین خبر این است که رابرت موگابه ۹۳ ساله بعد از دهه ها حکومت یکجانبه و دیکتاوری مآبانه بر زیمبابوه بالاخره در دهمین دهه از عمر خود از قدرت کناره گیری کرد، یا به عبارت بهتر ناچار به کناره گیری رضایت داد. با این وجود در آفریقا دیکتاتوری های زیادی وجود دارد که برخی از آن ها حضور راضی به کناره گیری از قدرت و دادن آزادی های بیشتر به مردم خود نشده اند.

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

در ادامه ی این مطلب قصد داریم شما را با تعدادی از بدترین دیکتاتورهای آفریقا آشنا کنیم هر چند چنین مطلبی توان پوشش تمامی دیکتاتورهای سنگدل آفریقایی را ندارد. لازم به ذکر است که این دیکتاتورها با توجه به نظر سنجی ها بدترین دیکتاتورهای آفریقایی لقب گرفته اند.

۱-تئودور اوبیانگ انگوِما امباسوگو؛ رییس جمهور گینه استوایی

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

تئودور اوبیانگ انگوِما امباسوگو بیش از هر دیکتاتوری دیگر در آفریقا حکومت کرده است و البته هنوز حکومت می کند. گینه استوایی کشوری کوچک با ذخایر فراوان نفت در غرب آفریقا است که امباسوگو از سال ۱۹۷۹ با کودتای نظامی خونین علیه عمویش، فرانسیسکو ماسیاس انگوما، کنترل آن را در دست دارد. گینه استوایی یکی از بزرگ ترین تولید کنندگان نفت در قاره آفریقا به شمار می آید و یکی از بالاترین نرخ های درآمد سرانه را در اختیار دارد اما این موضوع به معنای رفاه مردم این کشور نیست. این کشور در نمایه ی توسعه ی انسانی سازمان ملل در رتبه ی بسیار پایین قرار داشته و اکثر مردم این کشور به آب آشامیدنی سالم دسترسی ندارند.

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

همچنین این کشور یکی از بالاترین نرخ های مرگ و میر در میان نوزادان را در اختیار دارد و ۲۰ درصد از کودکان در این کشور قبل از رسیدن به سن ۵ سالگی جان خود را از دست می دهند. اکثر ۸۰ درصد باقیمانده نیز به امکانات آموزشی و بهداشتی کافی دسترسی ندارند. در این میان، بزرگ ترین پسر رییس جمهور، تنودورین اوبیانگ که قرار است جانشین او باشد، میلیون ها دلار از سرمایه ملی را صرف هزینه های زندگی مجلل خود که شامل عمارت های مجلل بزرگی در مالیبو، یک جت گلف استریم، یادگاری هایی از مایکل جکسون و کلکسیونی از خودروهای گران قیمت کرده است که بسیاری از میلیاردرهای دیگر را به حسادت واداشته است.


۲- خوزه ادواردو دوس سانتوس؛ رییس جمهور آنگولا

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

خوزه ادواردو دوس سانتوس در میان دیکتاتورهایی که بیشترین سال های حکومت در آفریقا را داشته اند در رتبه ی دوم قرار دارد. او در سپتامبر ۱۹۷۹ و پس از مرگ طبیعی رییس جمهور آگوستینو نتو به ریاست جمهوری آنگولا رسید. خوزه ادواردو کشورش را همواره مانند ملک شخصی خود رهبری و کنترل کرده است. پسر عموی او نقش معاونش را ایفا کرده و دخترش،ایزابل دوس سانتوس را برخی ثروتمندترین زن قاره سیاه می دانند. آنگولا از لحاظ منابع معدنی و زیرزمینی به شدت غنی است و دومین کشور تولید کننده نفت در صحرای آفریقا و دومین کشور صادر کننده بیشترین میزان نفت به ایالات متحده به شمار می آید. همچنین آنگولا دارای ذخایر الماس قابل توجهی بوده و در زمینه تولید الماس نتراشیده در جهان رتبه ی چهارم را در اختیار دارد.

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

اما علی رغم این همه ثروت و منابع، اکثر مردم این کشور در شرایط نابسامان اقتصادی و اجتماعی زندگی می کنند. ۶۸ درصد از جمعیت این کشور زیر خط فقر با درآمد کمتر از ۱٫۷ دلار در روز زندگی می کنند و ۲۸ درصد نیز درآمدی کمتر از ۳۰ سنت در روز دارند. آموزش همگانی در این کشور رایگان است اما در عمل هیچ ارزشی ندارد. بسیاری از مدارس در ساختمان های ویران شده و در معرض تخریب قرار داشته و دانش آموزان به معلم های باتجربه و باسواد دسترسی ندارند. بر اساس گزارش های سازمان ملل بیش از ۳۰ درصد کودکان این کشور از سوء تغذیه رنج می برند. متوسط امید به زندگی در این کشور تنها ۴۱ سال است و میزان مرگ و میر در میان نوزادان و مادران باردار به شدت بالا می باشد. نرخ بیکاری نیز بسیار سرسام آور است.

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

اما تمامی این مشکلات هیچ تاثیری بر خوزه ادواردو و شیوه حکومت او نداشته و وی به جای این که از این همه ثروت کشور برای تامین رفاه مردمش استفاده کند، انرژی خود را صرف ارعاب رسانه های محلی و انتقال سرمایه ملی کشور به حساب های شخصی خود و خانواده اش کرده است. خانواده ی دوس سانتوس بخش قابل توجهی از اقتصاد آنگولا را در کنترل خود دارند. دختر او، ایزابل دوس سانتوس با استفاده از قدرت ونفوذ پدر خود و رانت خواری ثروتی هنگفت جمع کرده و بخشی از منابع مالی فراوان خود را در بانک ها و کمپانی هایی در پرتغال سرمایه گذاری کرده است.


۳- رابرت موگابه؛ رییس جمهور زیمبابوه

با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

برخی از مردم زیمبابوه بر این باورند که رابرت موگابه ۹۳ ساله در طول دوران حکومت طولانی مدت خود و به ویژه در سال های اخیر اقدامات قابل توجه و قابل تقدیری انجام داده است. زیمبابوه پس از سال ها رکود اقتصادی در سال های اخیر شرایط بهتری یافته و تولید ناخالص ملی این کشور در سال ۲۰۱۱ بیش از ۷ درصد رشد داشت و البته برای اولین بار پس از سال ۲۰۰۹ نرخ تورم در این کشور تک رقمی بود. پس از سال ها کمبود مواد غذایی در کشور که در نتیجه غصب کردن مزارع سفید پوست ها در این کشور توسط موگابه به وقوع پیوست، بخش کشاورزی این کشور در سال های اخیر رشد خوبی داشته است.

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

علاوه بر این با آموزش بهتر معلمان و توسعه مدارس در زیمبابوه وضعیت تحصیلی و آموزشی شهروندان نسبت به گذشته بسیار بهتر شده است. نرخ سواد در این کشور بالای ۸۰ درصد بوده که یکی از بالاترین نرخ های باسوادی در صحرای آفریقا به شمار می آید.  اما با تمامی این موفقیت ها نمی توان بی کفایتی ها و ظلم های موگابه را نادیده گرفت. او هیچگاه نتوانسته مشکل اصلی این کشور که بیکاری است را حل نماید. سطح بالای باسوادی در کشور ضرورتاً به بالا رفتن فرصت های شغلی در کشور منتهی نشده و زیمبابوه با بیکاری فراتر از ۶۰ درصد، بالاترین نرخ بیکاری در میان کشورهای صحرای آفریقا را داراست.

علی رغم این که موگابه در سال های اخیر در توافقی با حزب مخالف دولت بخشی از مناصب دولتی کم اهمیت و کم نفوذ را به آن ها واگذار کرد اما همچنان توانسته از طریق خشونت و ارعاب مخالفان همچنان کنترل کشور و اقتصاد و سیاست آن را در دست داشته باشد. وی سرانجام پس از نزدیک به سه دهه حکومت به زیمبابوه در روزهای اخیر در توافقی با معاون خود و اعضای حزب متبوعش در سن ۹۳ سالگی از قدرت کناره گیری کرد.


۴- شاه مسواتی سوم؛ پادشاه سوازیلند

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

آخرین جکومت تمام پادشاهی صحرای آفریقا که کنترل تمامی بخش های کشورش را در دست دارد، شاه مسواتی سوم، پادشاه سوازیلند است که بیش از ۳۵ درصد افراد بزرگسال در کشورش آلوده به ویروس اچ آی وی بوده و در این مقوله رتبه ی اول را در جهان در اختیار دارد. میانگین امید به زندگی در این کشور با ۳۳ سال کمترین میزان در بین تمامی کشورهای جهان به شمار می آید و بیش از ۷۰ درصد مردم این کشور با درآمدی کمتر از یک دلار در روز زندگی می گذرانند. در حالی نزدیک به ۴۰ درصد از جمعیت سوازیلند بیکار هستند، بنظر می رسد که شاه مسواتی سوم هیچ نگرانی از بابت مشکلات دردناک مردمش ندارد.

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

او از سرمایه های ملی کشورش برای خرید خودروهای گران قیمت آلمانی، سفرهای متعدد به نقاط مختلف جهان و البته همسرگزینی استفاده می کند. نتیجه ی این همه ولخرجی بی حساب و کتایب از حساب ملت باعث شده که این کشور قبیله ای بدترین اقتصاد جهان را داشته باشد. بحران اقتصادی کشور و هزینه ی زندگی شاهانه مسواتی سوم باعث شده که دولت تحت نظر او از تامین حقوق کارکنان خود نیز باز بماند. به همین دلیل در سال های گذشته دولت این کشور بارها از آفریقای جنوبی درخواست کمک مالی برای رهایی از ورشکستگی کرده است. اوضاع اقتصادی در این کشور چنان نامساعد است که دولت از تامین هزینه ی سفرهای خارجی نیز عاجز می باشد.


۵- عمرالبشیر؛ رییس جمهور سودان

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

عمرالبشیر، رییس جمهور سودان در سال ۱۹۸۹ و طی یک کودتای نظامی بدون خونریزی قدرت را در سودان در دست گرفت و حکومت نخست وزیر وقت، صدیق المهدی، که به شیوه ای دموکراتیک توسط مردم سودان انتخاب شده بود را ساقط کرد. تنها کمی پس از به قدرت رسیدن وی تمامی گروه های سیاسی و احزاب کشور را ملغی کرده و در ادامه با منحل کردن پارلمان و بستن تمامی بنگاه های رسانه ای شخصی و مستقل، قدرت مطلق را در کشورش بدست گرفت. در طول دوران حکومت او جنگ های داخلی بیش از یک میلیون نفر از جمعیت این کشور را به کام مرگ فرستاد و میلیون ها نفر نیز خانه و کاشانه خود را از دست دادند.

 با ۵ تن از بیرحم ترین و خودکامه ترین دیکتاتورهای آفریقایی آشنا شوید

بدین ترتیب دادگاه بین المللی کیفری به جرم جنایت علیه بشریت حکم دستگیری او را به جرم رهبری و تامین مالی کشتار مردم سودان جنوبی که در سال های اخیر از قسمت شمالی مستقل شده است صادر کرد. اگر چه وجود فساد در دولت عمرالبشر امری واضح است اما تنها در یک مورد و بر اساس اسناد منتشر شده توسط ویکی لیکس، عمرالبشیر بیش از ۹ میلیارد دلار از سرمایه ملی کشورش را به حساب هایی شخصی در بانک هایی در بریتانیا منتقل کرده است.


منبع: برترینها