چرا خیلی ها عاشق «مارادونا» هستند؟

هفته نامه چلچراغ – سهیل اسماعیل پور گنجی: دیه گو مارادونا با جادوی ساق هایش و با چرخش پاهایش به زیبایی چرخش قلم مو در دستان وَن گوک روی بوم، با ظرافتی خاص و اعتماد به نفسی بی مثال، اثری خلق کرد که تا بشریت و کره زمین پابرجاست، جاودان خواهد ماند. نگارنده در زمره آن عده محدودی است که ادعای ماورایی مارادونا را جدی گرفتند و باور کردند!

 پاسخ به یک سوال مهمچرا خیلی ها عاشق مارادونا هستند؟
اما اگر جدی بگیریم، چه؟ وقتی می دانیم که دست یک موجود فانی آن گل را به ثمر رسانده و تصاویر ضبط شده و عکس هم گواهِ این جعل تاریخی است، چرا باز هم می گوییم این معجزه است؟ چون اعتقاد داریم خدا راه های زیادی برای رساندن پیامش به انسان دارد، از جمله توپی که باید با دست وارد دروازه انگلیس می شد!

این یک نشانه بود، آن هم در مقابل کشوری که با نقض مرزهای جغرافیایی و سودای کشورگشایی با حمله نظامی به جزایر مالویناس، به ناحق خون ۶۵۰ سرباز آرژانتینی را در جزایر فالکلند ریخته بود! چیزی که همه انسان ها، پیرو هر دین و دارای هر اعتقادی آن را باور دارند، این است که معجزه یعنی دور از ذهن، آن گل معجزه است. شکافته شدن دریا را در ذهن تجسم کنید! دل به دریا زدن دیه گو مارادونا و شکافتن مدافعان انگلستان و از هم باز شدن شان، مصداقِ فوتبالی آن است.

۲۱ سال بعد از روز واقعه، اوت ۲۰۱۵، دیه گو مارادونا در سفری که به تونس داشت، پیراهن امضا شده خودش را به ناصر بن علی هدیه داد و روی پیراهن نوشته بود: For Ali, My Eternal Friend، تقدیم به دوست ابدی ام علی! متهم ردیف اول این حادثه، بوگدان دوچوف بلغارستانی است که در سال ۲۰۱۷ در سن ۸۱ سالگی فوت کرد. دوچوف سال های پایانی عمرش در مورد آن صحنه جملاتی دردناک به زبان آورد که نشان می دهد چرا آن بازی و خصوصا آن رخداد فرازمینی دیه گو مارادونا مهم ترین اتفاق تاریخ فوتبال است. من در صحنه مرتکب اشتباه در تشخیص شدم، اما گناهی را مرتکب نشدم! دیه گو مارادونا زندگی ورزشی من را نابود کرد. او یک بازیکن فوق العاده بود، اما درونش مردی کوچک! من به چیزی که سزاوارش نبودم، متهم شدم!

پاسخ به یک سوال مهمچرا خیلی ها عاشق مارادونا هستند؟ 

خبرنگار: «آیا آن گل را با سرت به ثمر رساندی؟» مارادونا: «سر مارادونا و دست خدا!» (آرژانتین – انگلستان؛ مرحله یک چهارم نهایی جام جهانی ۱۹۸۶)

۲۲ ژوئن ۱۹۸۶، مرحله یک چهارم نهایی جام جهانی ۱۹۸۶، استادیوم آزتک، شهر مکزیکوسیتی، داور: علی بن ناصر، مسابقه ای که بوی کینه و خون می داد! چهار سال پس از جنگ بر سر جزایر فالکلند، بین آرژانتین و انگلستان. این مسابقه را باید به دو قسمت تقسیم کرد؛ یکی دست خدا، و دیگری گلِ قرن…! جنگی که پیش از شنیده شدن صدای سوت آغاز بازی، بیرون از استادیوم بین طرفداران دو تیم آغاز شده بود؛ زد و خوردهایی که منجر به مصدومیت شدید بسیاری از هواداران شد. با این حال، در یک بعدازظهر گرم و زیر تابش مستقیم خورشید، علی بن ناصر، داور تونسی، با دمیدن در سوت خودش، دستور به آغاز شاید یکی از هیجان انگیرترین رقابت های تاریخ جام های جهانی را داد. طبق انتظار، آرژانتین نبض بازی را در دست گرفت و با خلق چند موقعیت تا گشودن دروازه انگلستان پیش رفت، اما پیتر شیلتون سنگربان انگلیس مانع از فروپاشیدن دروازه سه شیرها شد. دو تیم نیمه اول را با تساوی بدون گل به رختکن رفتند اما ۴۵ دقیقه تاریخی و شاید سیاسی ترین ۴۵ تاریخ فوتبال در انتظار مستطیل سبز آزتک بود.

شش دقیقه از شروع نیمه دوم گذشته بود، دیه گو مارادونا، توپ را زیر پایش در اختیار داشت، توپ را به خورخه والداتو پاس می دهد، والداتو می خواست که مجددا توپ را به دیه گو پاس دهد که مدافع انگلیس، استیو هوج، پاس را قطع می کند. توپ پس از برخورد با پای هوج، کمانه می کند و بین زمین و هوا معلق. دیه گو مارادونا از یک سو و پیتر شیلتون دروازه بان انگلیس از سوی دیگر، هر دو بالا می پرند! مارادونا، احساسات خودش را بعد از آن گل این گونه بیان کرد:

«I was waiting for my teammates to embrace me; and no one came … I told them, ‘Come hug me, or the referee isn’t going to allow it!»

«منتظر بودم هم تیمی هایم مرا در آغوش بگیرند، ولی هیچ کس نیامد. به آنها گفتم بیایید بغلم کنید، مگر داور این کار را ممنوع کرده؟!» صحبت های پیتر رید، یکی از شاهدان عینی گلِ دست خدا که ۲۵ سال بعد از آن واقعه در مصاحبه با نشریه دیلی میل آنها را به زبان می آورد، نشان خشم و غضب مغرورها از تحقیرشان مقابل ارتش یک نفره مارادوناست: «همه ما قسم می خوردیم، اما انگار با دیوار صحبت می کردیم! وقتی می بینیم که با دریبل زدن پنج بازیکن ما آن توپ را وارد دروازه کرد، حالمان بدتر می شود!»

درست لحظاتی بعد از گل اول مارادونا که با دست وارد دروازه انگلیسی ها کرد، گلی که مارادونا «دست خدا» را در آن دخیل می دانست! معجزه گر با آن اندام چاق و قدی کوتاه، با موهای فرفری، شش نفر از بازیکنان انگلیس را دریبل زد و توپ را با مهارتی خاص به گوشه دروازه فرستاد. گلی که حتی سِر بابی رابسون، اسطوره باشگاه منچستر یونایتد و یکی از مشاهیر بریتانیا، آن گل را «معجزه و گلی بی نظیر» توصیف کرد، گلی که به عنوان گلِ قرن برگزیده شد!

پاسخ به یک سوال مهمچرا خیلی ها عاشق مارادونا هستند؟ 

لحظاتی پیش از به ثمر رسیدن گل قرن ۲۱ (آرژانتین – انگلستان؛ مرحله یک چهارم نهایی جام جهانی ۱۹۸۶)

مارادونا با مهارتی منحصر به فرد، پیتر بردسلی، پیتر رید، تری فن ویک، و دوبار دریبل زدن تری بوچر، انگار قاتلی را به دو بار اعدام محکوم کرد! و در نهایت با دریبل زدن پیتر شیلتون دروازه بان مغرورهای انگلیسی، توپ را وارد دروازه دشمن کرد. مارادونا انگلستان را دریبل زد، مارادونا فوتبال را دریبل زد.

مارادونا در توصیف یکی از مهم ترین لحظات تاریخ جام های جهانی این گونه می گوید: «من هرگز گلی به این شکل به ثمر نرساندم. البته در موقعیت های سخت بازی هم گلزنی کرده بودم، اما خب این گل در جام جهانی به ثمر رسید. چنین گلی به ثمر رساندن و با دریبل زدن همه بازیکنان از جمله پیتر شیلتون واقعا رویایی است. هنوز هم نمی دانم چگونه این گل به ثمر رسید و شاید فرشتگان بودند که به زمین آمده بودند و توپ را به سمت دروازه انگلیس می بردند!»

 پاسخ به یک سوال مهمچرا خیلی ها عاشق مارادونا هستند؟

پس از بازی، مارادونا در مقابل خبرنگاران و فلاش های لنزهای دوربین شان اعلام کرد: «با وجود این که پیش از بازی گفتیم که فوتبال هیچ ارتباطی با جنگ های مالویناس نداشت، اما می دانستیم که بسیاری از پسران آرژانتینی را مثل پرندگان کوچک در آنجا کشته اند. این انتقام بود!» دیه گو در پاسخ به این سوال که آیا آن گل را با سرش به ثمر رسانده؟ با اعتماد به نفس بی مثالش پاسخ داد: «سر مارادونا و دست خدا!»

در نهایت آرژانتین با پیروی ۲ بر ۱ از سویی انتقام شکست جنجالی در جام جهانی ۱۹۶۶ را گرفت و از سویی پاسخی دندان خردکن به گستاخی سِر الف رمزی که پس از آن بازی جنجالی مانع از تعویض لباس بازیکنانش با بازیکنان آرژانتین شد و گفت ما با حیوان ها لباس عوض نمی کنیم، داد و مهم تر از هر دوی آنها، با برتری در این دیدار تاریخی، راهی نیمه نهایی جام جهانی شد که در ادامه راه آلبی سلسته موفق شد به فینال راه پیدا کند و با معجزه مارادنا برای دومین بار فاتح جام جهانی شود.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ عوارض روحانی و مکافات قریشی

برترین ها – ایمان عبدلی:

ترامپ یا (ضدِ صلح هفته)

 بعضی شهرها جاندار ترین موجودات جهان هستند، مثل پاریس با آن همه خاطرات و خطرات، کافه ها و قهوه های نیمه خورده اش از پاریس و شمایل آن داستان ها ساخته. اما خب همیشه شهرها آن قدر رمانتیک و شیک نیستند. این جا و این نزدیکی ها یک شهر جاندار هست اما جانی از جنس اندوه؛ بیت المقدس!

شهری که حدود ۸۰۰ هزار نفر جمعیت دارد. در ساختاری مربعی شکل، شهر به چهار قسمت تقسیم می شود و هر قسمت بنا به مذهب ساکنینش از دیگر قسمت ها تفکیک شده. سهم مسیحی ها دو منطقه است. سهم مسلمانان و یهودی ها هر کدام یک منطقه است. به عبارتی بیت المقدس نقطه تلاقی باورها و عقاید، پیروان سه دین ابراهیمی است. مسلمانان نمی توانند این خاک را رها کنند، چون مسجدالقصی پس از مساجد مکه و مدینه مهم ترین و استراتژیک ترین مسجد جهان اسلام است و اصلا آن جا اولین قبله مسلمانان بوده، قبله ی حضرت محمد (ص) در دوران قبل از هجرت.

این اما همه‌ی داستان نیست. برخی از یهودیان (صهیونیستی ها) هم بیت المقدس را رها نمی کنند و اعتقاد دارند سنگ بنای اولیه دنیا در این وجود دارد و هر ساله هم در مناسبت های خاص گردهمایی های مذهبی دارند (افسانه‌هایی که صهیونیست ها و نه یهودی ها به یک دیوار قدیمی در بیت‌المقدس نسبت می‌دهند و آن را باقیمانده بنایی از روزگار حضرت سلیمان می‌دانند و مسلمان‌ها به آن می‌گویند الهیکل المزعوم یا معبد خیالی). جالب تر می شود، وقتی بدانیم که مسیحی ها هم معتقدند تمام آن چه که بر سر حضرت مسیح آمده در این جغرافیا رخ داده و آن ها هم بیت المقدس را دُردانه می دانند. با این اوصاف باید به روح تاریخ گله کرد که چطور این همه را در یک جغرافیا ریخته؟

یک هفته و چند چهره؛ عوارض روحانی و مکافات قریشی 

از سال ۱۹۴۸ که صهیونیست ها رسما فلسطین اشغالی را غصب کردند، طرح و توطئه دو تکه کردن این شهر را ریختند. معاهداتی مثل کمپ دیوید با همکاری مصر و اردن به تضعیف موقعیت مسلمانان در این شهر دامن زد. همین امروز هم قسمت غربی این شهر دست اسرائیلی ها هست و قسمت شرقی دست فلسطینی ها. ده سال سکوت شورای امنیت در دهه ۵۰ میلادی هم نتوانست آرامش را برگرداند و رفته رفته بیت المقدس تبدیل به شهری با ساکنان مذهبی شد. بیت المقدس به واسطه همین دو تکه شدن جعلی هیچ وقت روی آرامش را ندیده است.

ناهماهنگی اعراب در تمامی این سال ها، جور و جفایی بود در حق خاک کم تحمل تاریخ زده.امروز که ترامپ سودای یکسره کردن قضیه را دارد. فلسطینی ها خیلی جان ندارند و عربستان هم که به هر دری می زند در منطقه سهم بگیرد. از آن طرف در رژیم صهیونیستی یک نتانیاهو نه چندان محبوب وجود دارد که باید با هر ترفندی میخ خودش را بکوبد.

سودای عربستان و نیاز نتانیاهو به وعده های محقق نشده ترامپ مثلثی است که می خواهد فلسطین مظلوم و حامیانش را قربانی کند. ترامپ البته باید کسانی مثل «شلدون ادلسون» راضی کند. لابی صهیونیستی می تواند در آمریکا پناهِ ترامپ باشد. همان طور که در کارزارهای انتخاباتی پول ها خرج کردند و حالا وقت برداشت است، البته نباید انگیزه هژمونی سازی از سمت ترامپ برای آمریکا را هم از یاد نبریم. مساله‌ی فلسطین اشغالی البته که خیلی پیچیده تر از این هاست و نه در حد این مقال.

در انتها شعری از نزار قبانی؛

ما به تروریسم متهم هستیم / اگر نخواهیم بمیریم / زیر بلدوزرهای اسرائیلی / که خاک ما را زیر رو رو می‌کند / تاریخ ما را زیر و رو می‌کند / انجیل ما را زیر و رو می‌کند / قرآن ما را زیر و رو می‌کند / خاک پیمبران را زیر و رو می‌کند / اگر گناه ما این است، چه زیباست تروریسم…


واعظی یا (عوارض هفته)

واکنش ها به سه برابری شدن عوارض خروج از کشور دو نکته داشت، هر دو در باب طبقه متوسط.

نکته یکم؛ برخی می گویند آن ها که سفر خارجه می روند، درگیر و دار این مبالغ نیستند و اصلا کسی که سفر خارجه می رود، عمدتا از قشر مرفه هست. پس عوارض چند برابری را هم متقبل می شود. عده ای با چنین استدلالی سعی کرده اند، اتفاق را کمرنگ کنند. البته که ساده لوحانه است. چرا؟ چون که گران شدن عوارض خروج از کشور مساله تک بعدی نیست و مثل هر تصمیم اقتصادی دیگری حتما تاثیرات زیادی در حوزه های مختلف خواهد گذاشت، خاصه آن که متوسط ها را هدف می گیرد.

تصور کنید خانواده چهارنفره ای برای مسافرت به یکی از همین کشورهای اطراف حداقل باید چیزی حدود ۶۰۰ هزار تومان بیشتر هزینه کند. یادمان نرود که مشتری تورهای این چنینی عمدتا مردمانی از طبقه متوسط هستند. طبقه‌ی فربه و تاثیر گذاری که ۶۰۰ هزار تومان برایش چشمگیر است.

طبقه ای که چند سالی است به شدت سفر می رود و طعم لذت را می چشد. در لحظه تر است و به قیمت ترافیک های چند ساعته حتما سری به چالوس و هراز هم خواهد زد. حالا از این به بعد سفرهای خارجه هم برایشان سنگین تر خواهد شد. پس گران شدن عوارض خیلی هم مهم است چون در همان ضرب اول سفر داخلی را هم گران می کند، حداقل در سطح هتلداران. مُشت اول را «سفر» خواهد خورد، در همه ی اقشار، آسیبی به اندازه‌ی فراغت کمتر برای یک مردم.‌

یک هفته و چند چهره؛ عوارض روحانی و مکافات قریشی 

نکته ی دوم؛ پس از این اتفاق نوید محمدزاده، رضا صادقی و علی کریمی و …خیلی های دیگر به طعنه و کنایه در فضای مجازی از اقدام دولت انتقاد کردند. همین ها بودند که در زمان انتخابات برای روحانی رای جمع می کردند و خب چون جامعه همچنان متکی به افراد است (اصولا در همه جای دنیا هم سلبریتی ها توان هم افزایی دارند)، موثر بوده اند. حالا با این قهر و کنایه ها هم در رویگردانی مردم از روحانی و دولتش بی تاثیر نخواهند بود. بماند که عملکرد دلسرد کننده روحانی در تمامی حوزه ها، مردم را منتظر بهانه ای کرده که با تفکر او قهر کنند. حالا بهانه جور شده و سلبریتی ها هم مهر تاییدی بر این قهر نیمه پنهان خواهند شد.

مساله اما این جاست که اگر فرایند رای جمع کردن بر اساس اتکا به نهادها و احزاب باشد، آن ها می توانند در چنین شرایطی هم افکار عمومی را اقناع کنند و چه بسی حتی مسائلی دشوارتر از عوارض را هم در ذهن مردم جا بیاندازند، اما وقتی به سلبریتی برای رای آوری اتکا می شود، او هم معمولا همراه مردم (چه درست چه غلط) کنشی عادی خواهد داشت. پس نمی تواند کاری از پیش ببرد و صرفا مباحث احساسی خواهد شد و نه پیش برنده .

نکته ی سوم؛ جناب واعظی، گفته اند درآمد عوارض را به فقرا می دهند. عذر بدتر از گناه، شاید دقیقا همین باشد. به گناه افزایش یهویی عوارض، یک گناه دیگر هم افزوده می شود. به چه حقی از جیب عده ای به جیب عده ای دیگر سرمایه سرازیر می شود؟ رابین هودگونگی مصوب؟ ملاک این کم شدن از قشر اهل سفر و این افزودن به قشر سفر نرو چیست؟ اصلا ساز و کار چنین ادعای مبهمی چگونه است؟ چگونه تشخیص می دهند این درآمد تحمیلی کسب شده، باید به جیب چه کسانی ریخته شود؟ چرا ادعاهایی بر می دارید که موجب چند دستگی و شکاف میان اقشار مختلف می شود؟ کم، گیرِ قطب سازی‌ها و شعارها بوده ایم؟ اگر تصمیمی گرفته اید و توجیه مناسبی برایش ندارید، سکوت، تاکتیک معقول تری است.


سحر قریشی یا (منقلب هفته)

یک ویدئویی مربوط به چند ماه پیش از سحر قریشی دست به دست شده. قریشی در آن ویدئو می گوید که مخالف حضور خانم ها در استادیوم است و کلا منقلب می شود از همنشینی با جامعه مذکر. این که چرا این ویدئو، یهویی و بعد از چند ماه پخش می شود، خودش مساله ای است. ظاهرا یکی از خبرنگاران آن ورآبی این را در صفحه اش به اشتراک می گذارد و پشت بند آن رسانه ها آن را باز نشر می کنند.

سحر قریشی به واسطه جایگاهی که دارد از این توی چشم بودن استقبال می کنند، هر چند محتوای کامنت ها خیلی مثبت نباشد، اما خب بعد جریان طارمی، این موج خبری هم امتداد حضورش در رسانه ها را قوت می بخشد. رسانه ها هم ضرر نمی کنند. می ماند ما مردم معمولی که با چشم بسته و کور دنبال این موج ها راه می افتیم. شاید شبی، نصفه شبی گوشی به دست، با خواندن کامنت ها و خط و نشان های چپ و راست، کمی عقده هایمان را خالی کنیم. اما یک لایه از ماجرا را که برداریم، چیزهای به درد بخورتری هست که وقت کمتری هم می گیرد و از افتادن ما به موج ها جلوگیری می کند. چیز به درد خورتر، شاید خودشکستن باشد که البته آینه شکستن خطاست.

یک هفته و چند چهره؛ عوارض روحانی و مکافات قریشی 

شاید باید از خودمان بپرسیم که چرا سحر قریشی ستاره می شود و حتی یکی مثل مهناز افشار؟ بحث فارغ از تعلقات سیاسی است. تعارف که نداریم آن ها اگر زیبا نبودند، الان در سینما جایگاهی نداشتند. این بهانه ای برای تحقیر خودمان نیست. مردم در همه جای دنیا از تماشای ستاره‌های زیبارو روی پرده سینما استقبال می کنند. در هالیوود و بالیوود هم همین طور است. منتهی فرق ما و آن ها این است که آن جا نهادها جان دارترند و ستاره ها البته موضع گیری می کنند، اما قامت الگو شدن را خیلی دیرتر و دشوارتر می پذیرند.

 در ایران اما شهرت خیلی به سرعت می تواند، برابر با الگو و پیشوا بودگی تعبیر شود. یعنی براد پیت که چهره جذاب و گیرایی دارد، اگر مشهور است و اگر موضع گیری دارد و ندارد، قاطبه‌ی عظیمی پشت خودش راه نمی اندازد. این جا اما این گونه نیست، چون جای خالی در عرصه اجتماعی زیاد است. گاه یک ستاره که به صرف زیبایی ستاره شده در یک سوتفاهم بزرگ، جایگاه یک پیشروی اجتماعی را پیدا می کند. شاید خودش نخواهد، اما جامعه به آن سمت هلش می دهد. حالا در این میان برخی تیزهوش تر هستند و از این فرصت (شهرت) بستری می سازند. برخی با همان بلاهت ذاتی ادامه می دهند.

مهناز افشار و بهرام رادان که با «شور عشق» شروع کردند، کلا متعلق به سینمای تجاری بودند و واقعا هم هیچ پوئن خاصی در بازیگری به غیر از چهره مطلوب نداشتند، اما افشار به مرور و پس از سیری از فضای شهرت، به سمت جلب توجه منتقدین رفت.جایگاه اجتماعی برای خودش ساخت. قریشی و خیلی ها دیگر هم مثل او این کار را نکردند. حالا یا به زحمتش نیارزیده یا اصلا تمایلی نداشتند یا هر چیز دیگری، خیلی هم مهم نیست.

وقتی سلبریتی ها در چنین روند غلطی در آن جایگاه قرار می گیرند، میل به تعصب و افراط و تفریط در پیشبرد مسال اجتماعی دائما زیاد می شود. به عبارتی حرکت های اجتماعی پرهزینه می شود و انرژی که باید در لایه لایه مردم، صرف پیشبرد خواسته های به حق اما مغفول مانده شود، صرف کامنت گذاشتن و کینه جویی و چشم و هم چشمی های زرد و مبتذل می شود. حرکات اجتماعی دامنه زمانی خیلی وسیعی دارد. باید پازل به پازل آن را با حوصله چید. عقبه تاریخی اش را لحاظ کرد. الابختکی و با تکیه بر چهره هایی چنینی نمی شود و چه بسی آش شورتر هم بشود. بیچاره قریشی حتی در شغل خودش هم نیمچه تخصصی ندارد و مثلا تارانتینو را هم نمی شناسد، چه توقعی از او دارید؟ مثل او در ویترین مغازه ها زیاد است، چشم باز کنیم.


کافه نشین ها یا (نادری هفته)

این عزم نامعلومی را که برای قتل کافه نادری، کمر همت بسته، می شود استعاره از یک وضعیت دانست؛ وضعیت پاتوغ کُشی. تهران به قاعده، باید پاتوغ دارترین شهر کشور باشد. هم از حیث جمعیت متکثری که دارد و هم از لحاظ اهمیت تاریخی و هویتی که در تاریخ معاصر دارد. مثلا خیابان انقلاب به عنوان شاهد زنده خیلی از ماجراها یا میدان توپخانه و بی شمار فضاهای شهری این مدلی که می تواند روحی در ساکنانش بدمد و آن ها را ترغیب به پاتوغ سازی کند.

پاتوغ سازی اما فقط کار شهروندان و روح تاریخ نیست. نیاز به مساعدت و هموارسازی دارد. شرایط کلی جامعه چیزهای می گوید انگار که عرصه برای محیط هایی که در آن گفت و گو شکل بگیرد، تنگ و تنگ تر شده. حرف ها شنیده نمی شود و اصلا غالبا حرفی زده نمی شود. اشتباه نشود ایده آل این چند خط فقط حرف های روشنفکرپسند و فرهنگی نیست، حتی در میان علاقه مندی های دیگر هم، پاتوغی به آن شکل وجود ندارد. جایی که آدم هایی شناسنامه دار داشته باشد و دورهم جمع شوند و از علایق مشترک بگویند. سر اختلافاتشان حرف بزنند. اصلا یاد بگیرند مخالفت کردن چه تفاوتی با تخریب و استهزا و دست انداختن دارد، که گاهی باید شنید دندون قروچه کرد، اما حرفی خلاف جهت را حتی پذیرفت، باشگاه های برای توانمند کردن مغز و اعصاب.

یک هفته و چند چهره؛ عوارض روحانی و مکافات قریشی 

گره خیلی از مشکلاتی که در طی روز نالان و غرزنانش هستیم، از همین خلاهایی است که با کوتاه بینی‌ها مدیریتی به یغما رفته و جایش پر نمی شود که نمی شود. در همین تهران، با این همه روح، در کنار فوج فوج فست فود، چه پاتوغی را مجال داده ایم؟ حساب فرهنگی ها را جدا کنید که به هر ضرب و زوری گلیمشان را از آب بیرون می کشند. چه اشکالی دارد در پردیس چارسو چهار صندلی و یک میدان کوچک باشد که گرا بدهد عاشقان تکنولوژی دورهمی داشته باشند. در همین سینماها و پردیس های شلوغ آخر هفته ها هیچ فضای گفتمانی نیست، کافه نشین روشنفکر کار خودش را می کند، اما فرهنگ و اندیشه در میان جمعیت گردش پیدا می کند. مردم غریبه و غریب به سینما و تئاتر می روند، انگار به مجلس عروسی دعوت شده اند. بدون هیچ پس و پیش که مقتضای هر کنش فرهنگی است.

بدون گفت و گو و بدون مکان هایی برای گفت و گوی جمعی، اندیشه ای ایجاد نمی شود. کافه نادری در نهایت یک کافه از هزاران است، اما در واقع در فضای ذهنی، یک نماد و یک استعاره است. فروپاشی اش نه که دمار قهوه خورهای تهران را دربیاورد اما طالبان گفت و گو و اندیشه را بدبین و منزوی می کند.


منبع: برترینها

دکتر داریوش دانشور فرهود؛ مرد «دی‌ان‌ای»های ایران

مجله همشهری دانستنیها – اشکان خسروپور: دکتر داریوش دانشور فرهود، از نخستین کسانی است که دانش ژنتیک را به ایران آورد و نقشه ژنتیک اقوام ایرانی را تهیه کرد. سرنوشت یکی از اولین متخصصان ژنتیک ایران را یک کنجکاوی ساده در محوطه دانشگاه ماینس آلمان تغییر داد. جوان بیست ساله ای ها که سال ها تحت تعلیم آموزه های پدر نسبت به همه چیز کنجکاوی به خرج می داد، یک روز که مثل تمام شاگردان دانشکده شان از ناهار بر می گشت، در محوطه دانشگاه به یک ساختمان نیمه خالی برخورد که هر روز از کنارش می گذشتند، اما کمتر کسی به آن توجه می کرد. رشته های انسان شناسی و ِژنتیک تازه در آلمان پاگرفته بودند و کمتر کسی تمایل داشت با این دنیای ناشناخته آشنا شود و ریسک یک تخصص تازه را بپذیرد. داریوش دانشور فرهود اما این طور نبود. همین ساختمان نیمه جان که آن روزها کمتر از ۱۰ نفر در آن تحصیل می کردند، باعث شد او در بازگشت به ایران، رشته جدیدی را پایه گذاری کند. دکتر فرهود می گوید محیط در تربیت او تاثیر بسیاری داشته، اما تاثیر نهایی را کلمه «چرا» در زندگی او گذاشته است.

«پدرِ مادرم پزشک و رییس اداره بهداری تنکابن بود. جد مادری ام پزشک دربار ناصرالدین شاه و عمویم نیز پزشک بود. از سوی دیگر، پدرم یک دبیر ادبیات توانمند بود. خوبی اش این بود که از همه چیز ذره ای می دانست و از همه مهم تر این که، بسیار مهربان بود. از همان زمانی که سه یا چهار سال داشتم، دستم را می گرفت، مرا به گردش می برد و از همه چیز برایم حرف می زد؛ از ایران، فردوسی، شاهنامه و مسائل علمی و دیدنی. آدم روشنفکری بود. او همیشه مرا تشویق می کرد که درباره پدیده های مهم سوال بپرسم و به این راحتی ها قانع نشوم. او می گفت، باید درباره همه چیز «چرا» بگویم. توصیه مهم دیگرش که همیشه آن را به یاد دارم هم این بود که، کسی اگر درِ مطب تو را زد، حق نداری ناامید او را برگردانی.»

مردی «دی.ان.ای»های ایران 

داریوش فرهود چندماهه بود که به خاطر شغل جدید پدر یعنی «ریاست اداره فرهنگ آبادان» به جنوب کشور رفتند و در شهر کوچک «هفت گرد» ساکن شدند. او سال اول ابتدایی را در هفت گرد گذراند و بعد تا پنجم ابتدایی به شهر نفت خیز مسجد سلیمان رفت. یازده ساله بود که به تهران برگشتند. ششم ابتدایی را در مدرسه رازی در خیابان گمرک گذراند و از اول دبیرستان به مدرسه رهنما رفت. «پدرم مدیر دبیرستان رهنما بود. او در مدرسه به طرز متفاوتی با من رفتار می کرد، طوری که کسی متوجه نمی شد من پسرش هستم. در مدرسه به شدت سختگیر اما در عین حال مهربان بود. در مدرسه من آقای داریوش بودم و در خانه، باز به جلد پسر بابا در می آمدم.» داریوش کلاس های دهم و یازدهم را به دارالفنون رفت و از کلاس دوازدهم تا پایان فارغ التحصیلی، در دبیرستان البرز ماند. «این روزها همه این مدارس مرا از خودشان می دانند. یک جا باید برای نواختن زنگ مدرسه بروم و در جایی دیگر من را به عنوان سخنران و مهمان دعوت می کنند. تمام آن دبیرستان ها هنوز هم هستند.»

هیچ وقت معدلم ۲۰ نشد.

در تمام سال های تحصیل، داریوش دانشور فرهود یک دانش آموز معمولی بود که سعی می کرد در تمام رشته ها چیزی را یاد بگیرد. «هیچ وقت معدلم ۲۰ نشد. شاید آن روزها زیاد هم باهوش به نظر نمی رسیدم چون  تمام نمره هایم عالی نبودند. گاهی در یک درس نمره پایین تری می آوردم، اما در عوض، در درسی دیگر نمره ام «بیست مثبت» می شد که یک درجه از ۲۰ بالاتر بود. به اصطلاح امروز، هوش هیجانی بیشتری داشتم. این که در چه درسی نمره بهتر بیاورم به معلمم بستگی داشت. بعدها به این نتیجه رسیدم که انگار به طور ناخودآگاه سعی می کردم در تمام زمینه ها کارکنم. این اخلاق را هنوز هم دارم.

به شاگردانم می گویم من اقیانوسی به عمق یک سانتی متر هستم. فارغ از رشته خودم، از هر چیز دیگری، حتی خیاطی و نوازندگی نکاتی می دانم. داریوش جوان دیپلم که گرفت راهی آلمان شد تا در رشته پزشکی تحصیل کند. در میان این همه رشته، شهر و کشور او دانشگاه ماینس در آلمان را انتخاب کرده بود چون: «به ایران نزدیک تر بود. ضمن این که از نظر فرهنگی به کشور ما نزدیک تر بود. آلمانی ها و ایرانی ها به خاطر موضوع های ریشه ای و ژنتیکی احساس خوبی نسبت به یکدیگر داشتند. هنوز هم این طور است و آلمان ها طور دیگری روی ما حساب می کنند.»

مردی «دی.ان.ای»های ایران 

چند سال اول به آموختن زبان آلمانی و یاد گرفتن درس های عمومی پزشکی گذشت. او مثل همه دانشجویان ایرانی همدوره اش قبل و بعد از وقت ناهار از رو به روی یک ساختمان نسبتا تازه می گذشت؛ بنایی در محوطه دانشگاه که کمتر کسی به آن توجه یا رفت و آمد داشت. «یک بار به فکرم رسید، به آن جا بروم و ببینم چه خبر است. روی یک تابلو نوشته بودند: «انسان شناسی». داخل که شدم دیدم درباره مردم شناسی در رده های مختلف حرف می زنند و ژنتیک یکی از شاخه های مورد بحثشان است. آن ها چند سال پیش به ایران آمده بودند و در زمینه قشقایی ها کار کرده بودند. بعدتر دیدم که در آلمان خیلی ها پزشکی، ژنتیک، انسان شناسی و روانشناسی را با هم می خوانند که در کارشان پیشرفت کنند. به همین خاطر من هم وارد بحثشان شدم و بعد از مدتی تبدیل به دانشجویی شده بودم که همزمان در چند رشته مشغول تحصیل بود.»

عبور از ناکامی ها

داریوش فرهود برخلاف کلیشه ای که ممکن است در ذهن بسیاری باشد، مدرک دکترایش را راحت به دست نیاورد و حتی در دوره ای نمره های نه چندان خوبی هم نصیبش شد. تفاوت او با کسانی که موفق نمی شوند، این بود که از چنین اتفاقی درس گرفت و برای آینده اش برنامه ریخت. کسی که باعث برنامه ریزی و تغییر آینده او شده بود، فقط می خواست چند روزی حال او را بهتر کند، اما در نهایت سرنوشتش را با برنامه ریزی گره زد. «سال ۱۹۶۱ (۱۳۴۰) در آلمان یک سری آزمون دادم و در آن ها ناکام شدم. امتحان های مهمی بودند که نتوانستم نمره کافی در آن ها به دست بیاورم. خیلی کسل شدم، به دوستی که در انگلستان داشتم زنگ زدم و درد دل کردم.

او که دید وضعم خراب است و روحیه ندارم، گفت چند روزی بیا خانه من، با هم گردش می کنیم و هوایت عوض می شود. با این خیال که چند روز هوایم عوض می شود، سراغ او رفتم، اما با رسیدن به ایستگاه مقصد جا خوردم. به جای خودش یک دوست را فرستاده بود که می گفت دوستم بیمار است. در نتیجه به جای این که بیرون برویم، در خانه مشغول مریض‌داری شده بودم. یکی از همین روزها، کنار پنجره نشستم و یک کاغذ برداشتم و برای خودم یک برنامه ریختم. این برنامه یک زمان بندی نسبتا دقیق هم داشت. خیلی دقیق گفته بودم که در چه زمانی، چه درس هایی را بر می دارم و دقیقا چه زمانی، با چه مدرکی فارغ التحصیل می شوم.»

او در نهایت، همین برنامه را دنبال کرد و دست آخر دقیقا در ماه می سال ۱۹۷۲ (۱۳۵۱) یعنی موعد مقرری که تعیین کرده بود، به ایران برگشت. «شاید الان فکر کنید، پیروی از یک برنامه کاغذی برای دانشجویی مثل من که کار دیگری به جز درس خواندن نداشت و در کشوری اقامت کرده بود که ثبات داشت، کار چندان دشواری هم نبوده. منکر نمی شوم که کشور آلمان جای خوبی بود و امکانات داشت، اما پیروی از این برنامه هم ساده به نظر نمی رسید. آن زمان درگیری در دنیا کمتر بود، اما به هر حال من به عنوان یک انسان مشکلاتی داشتم که می توانستند جلوی پیشرفتم را بگیرند. مثل همه آدم ها گاهی عاشق می شدم، به سختی می خوردم یا هزار دل مشغولی برایم پیش می آمد. با وجود این، سعی کردم از دست اندازها عبور کرده و به مقصد برسم.»

مردی «دی.ان.ای»های ایران 

تهیه نقشه ژنتیک ایرانیان

مدارج تخصصی ای که دکتر فرهود در آلمان گذرانده بود، باعث شدند حتی پیش از حضورش در ایران برای حضور او در کشور شرایطی را فراهم کنند. او هم برنامه های مختلفی برای بررسی وضعیت مردم ایران از نظر ژنتیکی طراحی کرده بود و آن ها را بعد از حضورش در کشور به اجرا گذاشت. «بخش مهمی از کارهای ما در همان آغاز، نقشه برداری ژنتیکی از مردم کشور، جمعیت های مختلف و گروه های گوناگون ایرانی بود. ایرانیان را بنا به نژاد، موقعیت جغرافیایی و حتی دین و مذهبشان جدا کردیم و از هر کدام نمونه های مختلفی دریافت کردیم. تکمیل شدن این نقشه ها می توانست به ما نشان بدهد که چه بیماری هایی در کدام گروه های سنی و جمعیتی بیشتر هستند. اقوام گوناگون، عشایر یا حتی پیروان ادیان مختلف را با هم مقایسه کردیم. نتیجه این کند و کاوها در نهایت به انتشار حدود ۲۲۰ مقاله علمی منجر شد که نقشه ژن ایرانیان را به تصویر می کشید.»

دکتر داریوش فرهود تحت یک سیستم آموزشی خاص و منظم دوران دکترایش را گذرانده بود و همین باعث شد از همان آغاز ورود به ایران، در فکر نظم دادن به طرز فکر و کار پزشکان ایران باشد. «خیلی ها هنوز هم به اشتباه فکر می کنند که کار ما فقط ویزیت بیماران و طبابت است. گاهی هم باید عمل جراحی انجام بدهیم، اما اصلا این طور نیست. پزشک همزمان مسئول سلامت بدن، روح و روان و حتی رفاه اجتماعی بیمار است. یک مسئله اجتماعی مثل کرایه خانه به من مربوط است، چون اگر کرایه بالا برود، بیمار من مریض تر می شود و حالش بهتر نخواهد شد. او اگر استرس داشته باشد، بارداری برایش دشوار است. من به عنوان یک پزشک باید بتوانم از تمام این مسائل سر دربیاورم و همه آن ها برایم مهم باشند. نسخه پیچیدن که کار دشواری نیست. مهم این است که حال بیماران خوب شود.»

او با همین نگاه همراه همکارانش در فرهنگستان علوم پزشکی ایران درِ شاخه ای از علوم را به روی دانشجویان گشوده که سعی می کند به همه حوزه ها تا حدی اشراف داشته باشد. «عنوان این بخش «ان بی ایکس» است که مخفف نانوتکنولوژی و ژنتیک، فناوری اطلاعات، علوم شناختی و جامعه شناسی است. با این نگاه، دانشجو خوب متوجه می شود که باید برمسائل مختلف اشراف داشته باشد. متاسفانه دانشجوی امروزی ممکن است در مسائل تخصصی و پیشرفته از من هم اطلاعات بیشتری داشته باشد اما از بقیه مسائل اطلاعات کمی داشته باشد، ما باید به دانشجوهایمان اشراف اطلاعاتی بدهیم. کسی موفق است که بینش داشته باشد و بتواند همه چیز را با هم بسنجد وگرنه اطلاعات را که کامپیوتر هم می تواند ذخیره و بازیابی کند.»

مردی «دی.ان.ای»های ایران 

دکتر فرهود بعد از بازنشستگی هنوز بیشتر از ۱۲ ساعت کار می کند و چند پروژه مختلف را رهبری می کند  

در جست و جوی ماندگاری

داریوش فرهود بعد از یک ناکامی تلخ در امتحانات دانشگاه برنامه مفصلی برای خودش چید، آن را با دقت دنبال کرد و در نهایت توانست در سی و چهار سالگی با دو مدرک دکترا در رشته های پزشکی و انسان شناسی به ایران برگردد. او در رشته روان شناسی هم واحدهایی را گذرانده بود اما برای این که از برنامه زمان بندی ده ساله عقب نماند، درس هایش را نیمه رها کرد و به ایران بازگشت. زمانی که به کشور برگشت، علم ژنتیک چندان شناخته شده نبود و او یک سیستم جدید را از نو پایه گذاری کرد. دکتر فرهود در طول سال های گذشته تحقیقات بسیاری در حوزه ژنتیک ایرانیان انجام داده است. او بر همین اساس نگرانی های زیادی نسبت به احتمال تغییر ژن ایرانی ها در آینده نزدیک دارد و می گوید:

«بخشی از ژن ها از پدر و مادر در بدو تولد به ارث می رسند، اما برخی دیگر، زمینه ای در وجود فرد دارند که اگر شرایط مهیا شود، چراغ آن ژن روشن می شود و در رفتار و زندگی فرد بروز پیدا می کند. این پدیده که به نام «اپی ژنتیک» می شناسیم، باعث می شود خصوصیاتی در ماه به وجود بیایند که تا پیش از آن وجود نداشته اند. این خصوصیات را جامعه، رفتار دیگران، وضعیت آب و هوا و خیلی چیزهای دیگر روی ما باقی می گذارند.» مثال ملموس تر دکتر فرهود از «اپی ژنتیک» به زندگی جانوران بر می گردد. «شاید از خودتان پرسیده باشید جانوران چطور یاد می گیرند که با چه شیوه ای و در کجا لانه بسازند. ممکن است بگویید از مادر و پدرشان یاد گرفته اند، اما جوجه های ماشینی که مادر و پدر ندارند چطور؟ آن ها از کجا یاد گرفته اند؟ جواب این است: همه موجودات زنده به مرور از اطرافشان تاثیر گرفته اند و یک کار مشخص را آموخته اند. طی سال های دراز و نسل های مختلف این رفتار وارد ژنشان و تبدیل به بخشی از شخصیت آن ها شده که در طول نسل های بعدی هم انتقال پیدا می کند.»

کشف اطلاعات از شعر

یکی از نکته های خاصی که دکتر فرهود می گوید بیشتر از آن که صرفا به حوزه ژنتیک مربوط باشد، ارتباط هایی با دنیای ادبیات پیدا می کند و به علاقه خاص او به دنیای شعر بر می گردد. او که در طول سال های گذشته، تحقیقات مفصلی روی کتاب های پزشکی و حتی اشعار سرایندگان قدیمی ایرانی انجام داده می گوید: «به نظر می رسد که فردوسی و سعدی بیشتر از دیگران روی موضوعی شبیه ژنتیک مانور داده باشند، مثلا فردوسی می گوید: «نشان از دو سو دارد این نیک پی/ ز افراسیاب و ز کاووس پی» یا سعدی که می گوید: «عاقبت گرگ زاده، گرگ شود/ گرچه با آدمی بزرگ شود.» این ابیات همان قانون وراثت را نشان می دهند و این که ژن در طول نسل ها منتقل می شود. شاید گفته شود که چنین حرف هایی پشتوانه علمی ندارند چنان که وقتی ما می بینیم چهره نوزاد به پدر و مادرش شبیه است، نیازی به دانستن علم خاصی نداریم و می توانیم این را به طور شهودی نیز  متوجه شویم. این حرف را قبول دارم ولی آنچه پژوهش های من و همکارانم در سال های اخیر نشان داده اند و چند سال پیش نیز آن را منتشر کردیم، نشان می دهد، حکمای ایرانی احتمالا از تاثیر محیط بر افراد نیز باخبر بوده اند فقط طرز بیانشان با آنچه امروز گفته می شود، متفاوت بود.»

مردی «دی.ان.ای»های ایران 

حفظ نکنید!

دکتر فرهود دقیقا ۳۰ سال بعد از اردیبهشت ماه ۱۳۵۱ که وارد ایران شد، حکم بازنشستگی اش را گرفت. «افراد برای رسیدن از درجه دانشیاری به استادی باید ۱۰۰ امتیاز به دست بیاورند. این امتیاز به کیفیت تدریس، پژوهش های انجام شده، مقالات و… بر می گردد. به دست آوردن امتیاز کامل کار دشواری است و برخی از استادها مدتی طول می کشد تا آن را به دست بیاورند. من روزی که بازنشسته شدم ۵۶۵ امتیاز داشتم که در نهایت ۴۸۰ امتیاز آن به طور قطعی پذیرفته شد.» دکتر فرهود بعد از بازنشستگی، هنوز هم مشغول کار است. روزی بیشتر از ۱۲ ساعت کار می کند و همزمان چند پروژه مختلف را سرپرستی و هدایت می کند. «به تازگی مشغول طراحی چند مجله بین المللی هستم که در ایران کارهایش انجام می شود، اما قطعا مجلات بی نظیری در سطح بین المللی خواهندبود. این مجله ها عموما به زبان انگلیسی منتشر خواهندشد و به جز دانش ژنتیک به حوزه های دیگر دانش نیز می پردازند. امیدوارم تا ماه ژانویه سال ۲۰۱۸ (دی ۱۳۹۶) اولین نمونه از این مجله خاص و مدرن منتشر شود.»

او تمام این کارها را انجام می دهد تا به قول خودش بتواند «ماندگار» بشود؛ «مدت ها پیش یکی از شاگردانم گفته بود، کاش می توانستیم فرزندانی سختکوش و توانمند مثل شما بار بیاوریم. به او یادآور شدم، کسانی که شاگردان خوب من هستند، وقتی رفتار مرا می بینند و از من الگو می گیرند، بعد از مدتی سخت کوشی و مهربانی در وجودشان رشد می کند. من تمام این کارها را انجام می دهم تا در آینده ماندگار شوم. منظورم همایشی که چند سالی است به بعضی چهره ها مدال می دهد، نیست. من دوست دارم نغمه ای باشم که مردم به یاد بسپارند و الگو قرار بدهند.» دکتر فرهود همیشه یک توصیه مهم برای شاگردانش و حالا برای خوانندگان هم دارد: «حفظ کردن یک عبارت، جمله، کتاب یا محتویات کلاس مهم نیست. ما نباید به کسی که چیزی را حفظ می کند، جایزه بدهیم. پاداش متعلق به کسی است که کنجکاو است. بگذارید یک مثال ساده بزنم. همه ما مسلمان ها قرآن خوانده ایم. تماممان هم آن را با عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع کرده ایم. این که عبارت یا حتی دیگر آیه های کتاب مقدس قرآن را حفظ باشیم، کافی نیست. ما باید روی صفات خوب خدا مثل «رحمان» و «رحیم» تمرکز و تکیه کنیم. اگر به جمله قرآن عمل کنی برنده ای، نه این که مدام حرفش را بزنی.»

تایم لاین روزانه

مردی «دی.ان.ای»های ایران 

دکتر فرهود می گوید کار می کند چون مردم به او نیاز دارند

بازنشسته پرکار

دکتر فرهود به گفته خودش این روزها یکی از پرکارترین اوقات زندگی اش را می گذراند. بعد از بازنشستگی معمولا خیلی ها از کار دست می کشند، اما او برعکس، از این دوران به بعد خیلی پرکارتر شده است. او از این اتفاق اصلا ناراضی نیست و به نظرش این که یک نفر در سن و سال او زیاد کار کند، یک رخداد طبیعی است. «آدم ها در دو مرحله زندگیشان باید زیاد کار کنند. یکی در زمان جوانی که انرژی و توان زیادی وجود دارد، فرد باید کار کند و اعتماد به نفس و تجربه بیندوزد و دیگری در دوران کهنسالی که باید این تجربه را در اختیار دیگران بگذارد. من به کارکردن نیازی ندارم، ولی به عنوان یک پزشک متعلق به خودم نیستم. مردم کشورم به من و تخصصم نیاز دارند. به همین دلیل من باید کار کنم، تا پیش از آن که به قول سعدی از تو نیاید هیچ کار». دکتر فرهود به همین دلیل هر روز از ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه صبح تا حدود هشت شب سر کار است. ساعت های کاری او بیشتر به تحقیق، طبابت، سردبیری مجلات تخصصی و نظارت بر مجموعه کتاب های «ایران فرهنگی» می گذرد.

تایم لاین حرفه ای

یک کتابچه پر از عنوان علمی

دکتر داریوش دانشور فرهود در طول سال های گذشته سمت های متعددی را تجربه کرده و در جایگاه های علمی گوناگونی قرار داشته است. نوشتن تمام این عناوین به یک کتابچه جداگانه نیاز دارد، اما بد نیست چند عنوان از زندگی او را با هم مرور کنیم.

۱۳۳۶: ورود به آلمان برای تحصیل در رشته پزشکی
۱۳۴۸: دریافت دکترای پزشکی از دانشگاه ارلانگن آلمان
۱۳۵۱: دریافت دکترای ژنتیک انسانی از دانشگاه ماینس آلمان
۱۳۵۴: راه اندازی گروه ژنتیک انسانی دانشکده بهداشت دانشگاه علوم پزشکی تهران
از ۱۳۵۵ تا امروز: عضو کمیته اخلاق ژنتیک پزشکی در سازمان بهداشت جهانی
از ۱۳۷۵ تا امروز: عضو فرهنگستان علوم پزشکی ایران

یک تجربه

 مردی «دی.ان.ای»های ایران

دکتر فرهود معتقد است، دو ابزار زندگی روزمره جلوی «تفکر» را می گیرند./ تلویزیون و اینترنت ندارم

«شاید برای جوان ها عجیب به نظر برسد، ولی من موبایل ندارم و تلویزیون را هم سال هاست  کنار گذاشته ام. همیشه با خودم فکر کرده ام، موبایل به چه دردی می خورد؟ واقعا هیچ دردی. وقتی هر جا می رویم، یک دستگاه تلفن معمولی هست، وجود یک وسیله اضافه به جز این که ذهن آدم را مشوش کند و جلوی فکر کردن آدم را بگیرد، فایده ای ندارد. برخوردم با اینترنت هم این طور است، می دانید چرا؟ در موبایل و اینترنت شما به فکرکردن نیازی ندارید. هر چیزی را اراده کنید، با چند کلیک جلویتان ظاهر می شود. چنین سیستمی در نهایت امکان تفکر و تخیل را از انسان می گیرد. جنبه های خوبی هم دارد، اما نباید به هر چیزی عادت کرد. ممکن است روزی یک یا دو بار به موبایل نیاز داشته باشم که از فرد دیگری خواهش می کنم برایم شماره بگیرد.

تلویزیون هم جزء دستگاه های ممنوع خانه ماست. دلیلش را می دانید؟ تلویزیون در تمام دنیا یک وسیله سرگرم کننده اشتباه است. گیرم در تلویزیون خودمان، سرگرمی های جنسی و مخرب به شیوه های خارجی وجود نداشته باشد، با وجود این باز هم چیز جذاب و مفیدی وجود ندارد که بتوانیم تماشایش کنیم. در تلویزیون کارهای تکراری و صحنه های به دردنخور به شما عرضه می شوند که جلوی فکرکردنتان را می گیرند و فقط سرگرمتان می کنند. گاهی با خودم فکر می کنم آدم برای این که ۱۰ دقیقه اطلاعات مفید به دست بیاورد، باید چهار تا پنج ساعت پای تلویزیون بنشیند. با این حساب، چرا باید چنین کاری کرد؟ با همه این ها من از اطلاعات روز دنیا عقب نیستم. هرچه بخواهم در روزنامه و مجلات- ایرانی و خارجی هست- اگر هم به اطلاعات جزیی یا فوری نیاز داشته باشم، به عزیزانی که در دفترم کار می کنند، می گویم تا آن را از اینترنت برایم جست و جو کنند. ولی خودم این کار را نمی کنم، چون کار من فکر کردن است.»

یک نکته

دکتر فرهود می گوید استفاده نادرست از علم مخرب است/ژنتیک معجزه نمی کند

«این روزها حرف هایی زده می شود درباره این که با علم ژنتیک می توان تغییراتی در افراد به وجود آورد و آن ها را مطابق میل پدر و مادرشان یا هر کس دیگری تغییر داد. برای مثال آدم ها می توانند قدبلند یا چشم آبی باشند یا هر خصوصیت دیگری در ژنشان فعال شود. چنین چیزی هنوز روی انسان عملی نشده و من امیدوارم هیچ وقت هم چنین اتفاقی نیفتد چون از نظر اخلاقی کار درستی نیست. با این کار، نظم طبیعت به هم می خورد. فکرش را بکنید اگر آدم ها از مسیر طبیعی زاد و ولد منحرف شوند، چه می شود. کشوری که پول بیشتر یا توانایی علمی گسترده تری داشته باشد، یک سری انسان سفارشی و با ویژگی هایی از پیش تعیین شده، می سازد و بر دیگران پیروز می شود؛ با این کار توازن در آن جامعه به هم می خورد. به همین خاطر، امیدوارم در راه پیشرفت علم به افراط کشیده نشویم.»


منبع: برترینها

گپی با «مریم حیدرزاده» از شعر و هوا و رنگ

وقتی برای دیدن نقاشی‌های زیبا، رنگارنگ مریم حیدرزاده پا به کوچه پس کوچه‌های شمیران می‌گذاریم تا خود را برای روز افتتاحیه نمایشگاه به گالری شکوه برسانیم، ناخودآگاه ترانه‌هایش یک به یک از ذهن‌مان عبور می‌کنند: « این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه، مشکل بی‌ستاره‌ها یه کم ستاره چیدنه/…..تو می‌گی پرنده شیم بریم هوا، غصه ما دو تا باله می‌دونم/ پرواز عجب عادت خوبی‌ست ولی حیف، تو رفتی و دیگر اثر از چلچله‌ای نیست….» با او که حرف می‌زنی تو را به دنیای اعجاب‌آور رنگ‌ها، جادوی فصل دوست داشتنی‌اش، پاییز و به ترنم موزون ترانه‌هایش می‌کشاند.

 از شعر و هوا و رنگ
در میان ازدحام روز افتتاحیه و حضور چهره‌های سرشناس ادبی، هنری، فرهنگی و سیاسی در کنار هم، آنچه بیش از هر چیز توجه‌مان را جلب کرد، سادگی، صداقت و زلالی نقاشی‌هایی بود که حیدرزاده با عشق به طبیعت و زندگی کشیده است. مریم حیدرزاده که به‌خاطر عمل نافرجام آب مروارید روی چشمانش، از سه سالگی بینایی خود را از دست داد، هنرمندی است عاشق سینما، شیفته پرسپولیس و خوش معاشرت. گفت‌وگوی ما با او در کنار نقاشی‌هایش در گالری شکوه اتفاق افتاد؛ گفت‌وگویی درباره روحیات، دغدغه‌ها و علاقه‌مندی‌های او.

شما هم شاعر هستید و هم نقاش، چقدر نقاشی‌های‌تان تحت‌تأثیر شعرهای‌تان است؟

نقاشی و شعر برایم دو عضو جدا نشدنی هستند؛ یعنی گاه شعر را نقاشی می‌کنم و گاه نقاشی را به رشته نوشتن در می‌آورم، ولی بستگی به آن و لحظه‌ای دارد که بگوید هوا هوای شعر است یا نقاشی. فرصت برای هر کدام فراهم‌تر باشد به آن پناه می‌برم و حال و هوایم را به آن شکل ترسیم می‌کنم.

معمولا شش ‌ماه دوم سال چه حال و هوایی دارد؟

شش‌ ماه دوم سال که در آسمان هستم! دوستان نزدیکم همیشه اول مهر به من تبریک عید می‌گویند. از ۸۰ روز مانده به پاییز در اینستاگرامم روز شمار می‌گذارم. تمام فعالیت‌های ادبی و هنری‌ام شش ‌ماه دوم سال رقم می‌خورد؛ چون عاشقانه پاییز را دوست دارم. پاییز برایم شروع و تولد دوباره است.

شما ۲۹ آبان به دنیا آمده‌اید، آبان ‌ماهی‌ها چه شخصیتی دارند؟

احساسی و با اراده هستند.

نقاشی چه شوقی بر‌می‌انگیزد که آن را از ادبیات هم جذاب‌تر می‌دانید؟

این دوست داشتن و مقایسه میلی‌متری است. وقتی حالت بدتر باشد، از نظر روانی نقاشی تخلیه روحی بهتری انجام می‌دهد. نقاشی نیاز به ترجمه ندارد زبان مشترک همه انسان‌هاست.

شما شاعری هستید که توانسته‌اید بیان و احساسات جوانان ایرانی را در قالب شعر و ترانه بیان کنید. چطور به چنین شناختی رسیدید؟

ترانه زبان گفتار و گفت‌وگوی اکثر مردم جامعه است و فکر می‌کنم باید به‌گونه‌ای آن را نوشت که همه مردم امروز بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند؛ از یک کودک دبستانی تا کسی که مدارج عالیه تحصیلی دارد. دیگر عصر ترجمه به سر آمده و تکنولوژی و ارتباطات فرصتی برای ترجمه و مراجعه به دایره المعارف در اختیار عموم مردم نمی‌گذارد. پس بهتر است روان و زلال و شفاف حرف زد.

به زبان فارسی چقدر عشق می‌ورزید؟

بسیار زیاد. از هشت سالگی نخستین غزلم را نوشتم. ادبیات دغدغه مهم زندگی‌ام بوده. نمی‌توانم جایی زندگی کنم که مردمش غیراز فارسی حرف بزنند. عشق خاصی به زبان فارسی دارم.

شما آلبوم‌های متعددی به‌صورت دکلمه منتشر کرده‌اید؛ مثل  «یا تو یا هیچ‌کس»، آخرین آلبوم دکلمه شما به نام «آبرنگ» هم یک‌ماه پیش منتشر شد. وقتی کلماتی را که نوشته‌اید به‌صورت اصوات بیان می‌کنید چه حسی به شما دست می‌دهد؟

فکر می‌کنم این طوری بهتر بشود حرف را به مخاطب منتقل کرد؛ چون حال و هوای همان لحظه است.

چرا بیشتر اشعارتان عاشقانه است؟

چون همیشه برایم مهم‌ترین انگیزه زندگی، عشق است. اگر حال عاشقانه‌هایم خوب باشد تمام زندگی‌ام روی ریتم مشخص، منظم و زیبا پیش می‌رود‌ اما اگر دچار اختلال باشد همه‌‌ چیز به هم می‌ریزد.

تعریف شما از عشق چیست و عاشقی چه نوع وادی است؟

وادی بی‌قید و شرط، بی‌مرزی، رهایی و فارغ از همه‌‌ چیز. سنجش و منطق و دو دو تا چهار تا در این راه وجود ندارد.

درونمایه بخشی از اشعارتان خاطرات است. دوست دارید چه نوع خاطراتی را در ذهن‌تان مرور کنید؟

خاطرات بد از یادم می‌رود. همیشه چیزهای زیبا و به یاد ماندنی در ذهنم پایدار می‌مانند.

یکی از شب‌های زیبای ما ایرانیان شب یلداست که حضور برجسته‌ای در اشعار و نقاشی‌های شما دارد. چرا این شب برای شما با‌ارزش است؟

احساس می‌کنم شب یلدا به‌عنوان آخرین شب پاییز آنقدر مهم است که همه تا نزدیک بامداد بیدار می‌مانند و پاییز را با تمام عظمت‌اش بدرقه می‌کنند.این اتفاق در هیچ فصل دیگری نمی‌افتد. آنقدر ارزشمند است که ایرانیان از زمان باستان تا‌کنون این سنت زیبا را حفظ کرده‌اند.

تا آنجا که یادم است حدود هشت سال می‌شود که نقاشی می‌کنید. این عشق به نقاشی از کجا شکل گرفت و چرا عنوان این نمایشگاه را  «پس از آن همه حسرت» گذاشتید؟

سه سال و نیمه بودم که به‌خاطر یک جراحی ناموفق نابینا شدم. قبل از این اتفاق یکی از دوستان پدرم یک جعبه آبرنگ از کیش برایم هدیه آورد. آن موقع عینک ذره بینی می‌زدم. می‌خواستم آن جعبه آبرنگ را باز کنم و شروع به نقاشی کشیدن کنم‌ اما مادرم گفت به چشمت فشار می‌آید، بهتر است بعد از جراحی این کار را بکنی. جراحی ناموفق بود و با لطمه‌ای که به شبکیه و اعصاب چشمم وارد شد، عصب بینایی‌ام از کار افتاد.

آن عمل آب مروارید که خیلی عمل ساده‌ای بود و الان با بی‌حسی موضعی انجام می‌شود و نیاز به بیهوشی ندارد، منجر به این اتفاق شد. از آن پس دیگر آبرنگم را ندیدم، ولی حسرت کشیدن نقاشی و آن ذوقی که می‌کردم وقتی بچه‌ها نقاشی‌های‌شان را به تلویزیون می‌فرستادند و اسم‌‌شان را اعلام می‌کردند، همیشه در من ماند. نه دکلمه، نه شعر، نه ترانه‌سرایی نه نامه‌های عاشقانه نتوانستند جایگزین این حسرت تلخ بشوند.

بالاخره یک روز پیش استاد عزیزم، آقای قاسم‌زاده رفتم و آموزش آبرنگ و آکرلیک دیدم. حالا هم بدون هیچ کمکی و تنها براساس تصوراتی که دارم نقاشی‌هایم را می‌کشم. برای همین هم عنوان نمایشگاهم را  «پس از آن همه حسرت» گذاشتم.

از دوره کودکی چه تصاویری یادتان است؟

رنگ‌های اصلی به‌خصوص قرمز. عروسی خاله‌ام را هم یادم است. از دسته گل عروسی‌اش یک شاخه رز قرمز برداشتم. رز گل مورد علاقه‌ام است. قرمز هم رنگ مورد علاقه‌ام است.

اولین شعرهایی را که در دوره کودکی حفظ کردید به یاد دارید؟

مادرم برایم کیهان بچه‌ها به‌خصوص اشعار چاپ‌ شده در آن را برایم می‌خواندند. دوره دبستان از کلاس سوم با اینکه معنی اشعار را متوجه نمی‌شدم حافظ ، سعدی و مولانا می‌خواندم. از لغتنامه معنی کلمات را جست و جو می‌کردم. نوشتن را از هشت سالگی با غزل شروع کردم.

اولین شعرتان را در سوم دبستان چطور توانستید بگویید؟

معلم به ما موضوع انشاء داد. انشایم را که خواندم به من گفت تو یک غزل خواندی. گفتم، نمی‌دانم غزل چیست. برایم توضیح داد و گفت به مادرت بگو فردا به مدرسه بیاید. مادرم آمد مدرسه و به او گفت، کتاب برایش بخوانید و کتاب‌هایی را برایش تهیه کنید که بتواند خودش بخواند.این بود که از همان سن به‌صورت جدی خواندن شعر را شروع کردم.

 از شعر و هوا و رنگ
اولین کتاب‌تان، « پروانه‌ات خواهم ماند» که چاپ شد چه حسی داشتید؟

در نوجوانی مجری بخش ادبی یک برنامه تلویزیونی به نام با طراوت به کارگردانی آقای نادر کاشانی بودم. دوستان اصرار کردند آن شعرها را به‌عنوان دفتر شعر اولم چاپ کنم.

چرا اینقدر به زیور آلات علاقه‌مندید؟

خیلی انگشتر ، دستبند و گردنبند دوست دارم. علاوه بر آن عروسک خیلی دوست دارم و نزدیک به ۹۰۰- ۸۰۰ عروسک دارم. اسم نخستین عروسکم میناست که از کودکی، آن را دارم و الان روی تختم است.هر زمان که خاله‌ام برای تبریک روز تولدم تماس می‌گیرد، می‌گویم، برایم عروسک بخرد.‌

شما رنگ قرمز را دوست دارید و پرسپولیسی دوآتیشه هم هستید، ولی چرا پرسپولیس باخت سنگینی به الهلال داد؟

برای تیم‌های بزرگ همیشه اتفاقات بزرگ می‌افتد. جایگاه میلان هم‌اکنون جایی که باید باشد، نیست. در هر حال باخت پرسپولیس از باختی که استقلال به العین داد که بدتر نبود!

بزرگ‌ترین نگرانی‌تان از ترکیب حال حاضر پرسپولیس چیست؟

هیچی! چون خوشبختانه کاپیتان‌مان هم می‌تواند بازی کند، فقط فقدان «هادی نوروزی نازنین» هست که دو سال از درگذشت‌اش می‌گذرد و داغش هنوز برای ما تازه است.

از اینکه علی کریمی نتوانست با نفت ادامه بدهد ناراحت شدید؟

نه! به‌نظرم هر کسی باید جایی بماند که قدرش را بدانند. او هم کار خوبی کرد که نخواست بماند.او عاشق پرسپولیس است و روزی را می‌بینم که سرمربی پرسپولیس شود.

زمانی قرار بود در فیلم  «چشمان سیاه» زنده یاد ایرج قادری بازی کنید. چرا نپذیرفتید؟

امیدوارم روح آقای قادری غرق در آرامش باشد. چند جلسه به اتفاق مادرم در دفترشان شرکت داشتیم،‌ اصولا کمی اید‌ه‌آلیست هستم. نظرات‌مان کمی با هم متفاوت بود. بنابراین ترجیح دادم کار نکنم. با این همه کارهای‌شان را دنبال کرده‌ام.

به سینما علاقه‌مند هستید؟

خیلی! دوست ندارم در خانه فیلم ببینم. سینما پردیس ملت را خیلی دوست دارم. در بین سینمایی‌ها به خسرو شکیبایی خیلی علاقه داشتم؛ خیلی زود رفت. افسوس بزرگی است. یک دستخط خوب در دفترچه خاطراتم از او دارم. تمام سینما یک‌طرف، خانم لیلا حاتمی یک ‌طرف. هر فیلمی بازی کند باید نخستین نفری باشم که برای دیدن فیلمش به سینما می‌رود. از میان فیلم‌هایش «در دنیای تو ساعت چنده» را خیلی دوست دارم. آخرین فیلمش، «رگ خواب» را هم در سینما دیدم، عالی بود.

برای از دست دادن عسل بدیعی لالایی گفتید. چه حسی موقع گفتن آن شعر داشتید؟

عسل را دوست داشتم. برای شعرهایی از این قبیل، اول به علائقم رجوع می‌کنم. برای از دست دادن مرتضی پاشایی هم نوشتم، چون در کنسرت‌هایش شرکت ‌‌می‌کردم و با صدایش ارتباط خوبی داشتم. قرار بود با هم کار کنیم که متأسفانه اجل مهلت نداد.

تئاتر هم می‌روید؟

آخرین نمایشی که رفتم به دعوت آقای احسان کرمی، ‌ «آینه‌های روبه‌رو» کار آقای رحمانیان بود. تئاتر عاشقانه را خیلی دوست دارم.

کتاب مورد علاقه‌تان چیست؟

رمان‌ مهتاب‌، داستان زندگی کلود دوبوسی‌، موزیسین دوست داشتنی فرانسوی است که به قلم یکی از دوستان صمیمی‌شان نوشته شده است. دردی را در کنار عشق این هنرمند بزرگ می‌بینیم.

اهل کارهای هیجان‌انگیز هم هستید؟

خیلی! شهربازی زیاد می‌روم. پارک ارم را دوست دارم.

کدام بازی را دوست دارید؟

 (خنده) هر کدام خطرناک‌تر باشد و ارتفاعش از زمین بیشتر و نزدیک‌تر به آسمان. در بالکن خانه‌‌مان تاب زیبایی داشتم که خیلی خاطرات خوبی با آن در ذهنم مانده است .

از چه چیزی انرژی زیادی می‌گیرید؟

انرژی عاشقانه، در زندگی‌ام تأثیرگذار است.

خواننده‌های مختلفی شعرها و ترانه‌های شما را خوانده‌اند. از خواندن کدام یک از آنها راضی‌تر بوده‌اید؟

با خواننده‌های زیادی کار کردم و معمولا همه رضایت‌بخش بوده‌اند. اگر صدای کسی را دوست نداشته باشم سعی می‌کنم با او همکاری نکنم. هر کسی که خوانده توانسته حق ترانه‌هایم را ادا کند.

گویا کتاب غزل‌های‌تان در شرف چاپ است. در میان غزلسراهای جدید کار چه‌کسی را می‌پسندید؟

شعرای خوب، زیاد داریم، آقایان بدیع و نظری در این زمینه خوب هستند، همچنین استاد بهمنی- که به ایشان ارادت خاصی دارم- و درود می‌فرستم به روح حسین منزوی که غزل را به سبک و سیاق امروزی بنیانگذاری کردند. استاد شهریار و ابتهاج هم بی‌شک قابل تحسین هستند.

در آلبوم  «یا تو یا هیچ ‌کس» می‌گویید: عاشقای بی‌حواس‌رو نمی‌خوام. مگر عاشق بی‌حواس هم داریم؟

بله دیگر! کسی که حواسش پرت است، کارهای روزمره‌اش هم از یادش می‌رود. بنابراین دوست دارم عاشق، تمرکزش حفظ شود.

سال‌هاست که پیانو می‌زنید. ساز زدن چه حسی دارد؟

وقتی این افتخار را داشته باشی که شاگرد انوشیروان روحانی باشی همیشه از نواختن احساس بسیار خوبی داری. البته من شاگرد بدی بودم و خب به شکل حرفه‌ای نوازندگی نکرده‌ام و فقط به‌خاطر دل خودم بوده. گاهی که بخواهی حرف دلت را بزنی و آرامش پیدا کنی ساز خیلی آرامش‌بخش است.

ترانه‌های شما را که می‌خواندم احساس کردم خیلی تصویری و مملو از ایماژ هستند. این موضوع به این خاطر است که ترانه‌های‌تان رنگ و بوی نقاشی‌های‌ اخیرتان را گرفته‌اند؟

درست است؛ از وقتی نقاشی را شروع کردم این احساس را دارم. به چیدمان و تصویرسازی گرایش ندارم. همه ‌‌چیز خودش اتفاق می‌افتد. جوششی از ناخودآگاهم است.

چرا قافیه شعرهای‌تان غافلگیرکننده و غیرقابل پیش‌بینی است؟

تکرار همیشه خسته‌کننده است. دوست ندارم مخاطبم پیش‌بینی کند که در بیت بعد چه کلمه‌ای را خواهد خواند. به خلاقیت علاقه‌مندم.

در ترانه «تو مثل » می‌گویید: « تو مثل نغمه موجی غریب و آبی و ساده/ شبیه خواب گلی که افق به چلچله داده» این توصیفات زیبا چطور به ذهن‌تان راه پیدا می‌کند؟

شعر با طبیعت و با تمثیل‌هایی که در طبیعت هست، گره خورده است. شعر باید زیبا باشد. با این حال شعر‌سرایی دست من نیست؛ مثل یک الهام فقط نازل می‌شود.

عشق و بی‌وفایی یکی از دغدغه‌های‌تان است، در ترانه  «نغمه‌ای برای خواب» می‌گویید:  «بهار سبز عاشق‌ها خزان است/ خزان بس قراران بی‌وفایی است » چرا این توصیف را برای عاشق‌ها و بی‌وفا‌ها کرده‌اید؟

عاشق پاییز هستم. همان توصیفاتی را که دیگران برای بهار می‌کنند من برای پاییز می‌کنم‌ اما این توصیفات با وصف خزان غم‌انگیزی که در بخشی از ادبیات ما آمده فرق دارد. به‌نظرم آن فصلی غم‌انگیز است که در آن بی‌وفایی دیده شود.

در شعر  «اما بازم نیومدی» چرا با وجود این تقلای عاشق، معشوق باز هم نمی‌آید؟

شکسپیر می‌گوید، کسی که عاشقش هستی حق دارد تو را دوست نداشته باشد. در عشق واقعی رهایی وجود دارد و در آن اجباری به دوست داشتن نیست.

چرا در شعر «من با تو هرگز» حرف‌های مردم را به خنجر تشبیه کردید؟

گاهی بعضی‌ها خواسته و ناخواسته چیزی می‌گویند که مثل تیری می‌ماند که قلب آدم را می‌شکافد و سخت قابل فراموشی است. برخلاف حرف‌هایی که آدم را بر سر ذوق و وجد می‌آورد.

وقتی نقاشی‌های‌تان را که در گالری شکوه می‌دیدم، چند تا از آنها خیلی توجهم را جلب کرد. در تابلوی«بهانه بهشت» سه سیب سرخ در زمینه خاکستری قرار گرفته‌اند. علت چنین ترکیبی چیست؟

سیب علاوه بر اینکه نماد عشق است  اما پیش‌تر از آن، بهانه‌ای برای رانده شدن از بهشت است. خاکستری زمینه، نگاه به همان رانده شدن دارد.

در نقاشی «یلدای بی‌تو» هم دو انار در کنار هم کشیده‌اید. معنای این در کنار هم قرار گرفتن چیست؟

انار نماد شب یلدا است. سرخی انار  «یلدای بی‌تو» نماد عشق است. سهراب سپهری هم به آن اشاره کرده است.معنای آن آمدن سرزده و بی‌خبر کسی که انتظارش را می‌کشیم‌ است.

نقاشی  «بغض آسمان، خشم دریا» از معدود آثاری است که خشم طبیعت را نشان داده‌اید. شما که توصیف‌های زیبایی از طبیعت دارید، چرا چنین ایده‌ای را به تصویر کشیده‌اید؟

به هر حال طبیعت هم ‌ گاهی اجازه دارد غمگین باشد. گاه صبر و تحملش تمام می‌شود و خشم خود را با رعد و برق و طوفان نشان می‌دهد. فکر می‌کنم، طبیعت هم اجازه دارد بغضش را بشکند. همیشه به‌دنبال نشان دادن صحنه‌های واقعی از طبیعت هستم.

در نقاشی «پاییز »‌ هم تنهایی پاییز را با تنهایی آدم‌ها گره زده‌اید. چرا؟

کارهایم چه نقاشی و چه ترانه، همه مربوط به حال و هوای خودم است؛ تخیلی نیست. این نقاشی مربوط می‌شود به پاییزی که بخش عاشقانه زندگی دلخواهم نبود. ببینید! چقدر تنهایی‌ام پر رنگ بوده! آن تنهایی را نمی‌توانستم انکار کنم.

در برخی از نقاشی‌های‌تان مثل  «آخرین چکه زمستان» فضای برفی زیادی وجود دارد. در ترانه‌های‌تان ‌ از برف زیاد نوشته‌اید. شیفته برف هستید؟

البته هیچ چیز باران نمی‌شود، ولی برف را دوست دارم. بعد از پاییز فصل مورد علاقه‌ام زمستان است. با گرما میانه خوبی ندارم. برف برایم نماد نجابت و پاکی است.

به‌نظرم  «پادشاه پاییز» زیباترین کارتان در این دوره از کارهای‌تان است. چطور این نقاشی را کشیدید؟

خودم هم خیلی دوستش دارم. دلتنگ پاییز بودم. با الهام از اخوان عزیز که پادشاه فصل‌ها را پاییز می‌داند، این اسم را برایش انتخاب کردم.

چرا در «رؤیای کودکی» رویای‌تان از کودکی را با بادکنک‌ها نشان دادید؟

بادکنک را خیلی دوست دارم. تولدهایم همیشه مفصل بودند. هنوز هم تولد برایم خیلی مهم است. در شعرهایم به این موضوع خیلی اشاره کرده‌ام. یکی از پر رنگ‌ترین نمادهای تولد از بچگی بادکنک بوده است. یادم است خانه پر از بادکنک می‌شد.

 از شعر و هوا و رنگ
شما رشته حقوق خوانده‌اید. از اینکه بی‌عدالتی ببینید، غمگین می‌شوید؟

خیلی زیاد، به همین‌خاطر این رشته را خواندم اما متأسفم در جایگاهی قرار نگرفتم که کاری برای برقراری عدالت انجام دهم. رعایت عدالت و عدم‌تبعیض خیلی برایم مهم است.

یک‌بار تلاش کردید در کانادا زندگی کنید، چرا نتوانستید؟

آن موقع با همه خداحافظی کردم و تمام یادگاری‌هایم را بردم‌ اما دیدم به درد زندگی کردن جایی دور از ایران نمی‌خورم. اگر یک ‌ماه دیگر مانده بودم افسردگی می‌گرفتم. در آنجا همه ‌‌چیز‌ برایم فراهم بود. با این حال و با وجود پیشنهادهایی که داشتم ثانیه‌ای فکر نکردم و همان لحظه نه گفتم. نمی‌توانم در خیابانی قدم بزنم که آدم‌هایش فارسی حرف نمی‌زنند.

اهل سفر هستید؟

زیاد نه‌ اما شیراز را به‌خاطر حافظ و کرمانشاه را به‌خاطر بیستون و فرهاد دوست دارم.

همه ما امیدواریم بینایی شما به حالت اول برگردد. خودتان به این موضوع فکر می‌کنید؟

الان در آلمان، اسپانیا و انگلستان پیوند چشم انجام می‌دهند ولی مشکل این است که در ابتدا باید عمل سلول‌های بنیادی- که خوشبختانه در دنیا در حال پیشرفت است- انجام شود تا اعصاب مغز به شبکه چشم پیوند بخورد و بعد پیوند چشم انجام شود. هر وقت تحقیقات در زمینه عمل سلول‌های بنیادی به قطعیت برسد، این عمل هم انجام خواهد شد.

اگر این اتفاق بیفتد دوست دارید نخستین جایی که می‌بینید، کجای شهر باشد؟

خانه مادر‌بزرگم در خیابان حبیب‌اللهی؛ چون سه سال اول زندگی‌ام پیش از جراحی – به‌دلیل اینکه مادرم شاغل بودند- پیش مادربزرگم زندگی می‌کردم.به همین‌خاطرخیلی خاطرات خوب و شیرینی از کودکی‌ام دارم. جالب است؛ هیچ‌وقت کسی این سؤال را از من نپرسیده بود. همه می‌پرسیدند نخستین کسی که دوست داری ببینی چه‌کسی است.

از کارهای جدیدتان چه خبر؛ قرار است ترانه‌های‌تان را با صدای چه ترانه‌سراهایی بشنویم؟

چند کار منتشر نشده با آقایان آسرایی، علیرضا عصار، امیر مولایی، سینا سرلک و ونداد وکیل‌زاده انجام داده‌ام که در شرف انتشار است.

کتاب چطور؟

اشعار کلاسیکم؛ شامل غزل، مثنوی و دو بیتی که به زبان روان و ساده امروز است، قرار است به‌زودی در انتشارات معین چاپ شود.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۹۷)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

شروع می کنیم با دلنوشته سحر جعفری جوزانی بازیگر خوب سینما و تلویزیون برای اتاق کار و محلی که در آن این چیز ها را می نویسد. این روز ها همه مینویسند، علی الخصوص بازیگرانی که چند کتاب ادبی و شعر خوانده اند و اندکی بر لغاط مسلط گشته اند. این روز ها حتی من هم می نویسم! شما چطور؟!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

ضیافت شبانه سردار آزمون و حسین تهی در کنار رفیقشان، به صرف نون خامه ای و دلستر لیمویی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

درس زندگی ای که نیکبخت واحدی به آدم بدهد را باید با جان و دل بپذیریم و با گوش جان بشنویم. بالاخره یکی از موفق ترین انسان های معاصر همراه با بهترین انتخاب ها در طول زندگی اش بوده است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

نه خیر، علی آقا کوتاه بیا نیست. بنظرم دولت باید حسنه کردن رابطه اش با علی کریمی را در اولویت امور کشوری قرار دهد. رسیدگی به زلزله زدگان و برنامه بودجه در مراحل بعدی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

 شبنم قلیخانی در سفر اخیرش به برزیل، این سوغاتی جذاب را برای خودش خریده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

سلفی ستاره ها در سینما ماندانا، به بهانه اکران مردمی فیلم “ثبت با سند برابر است” به کارگردانی بهمن گودرزی. مجید صالحی، رضا عطاران، نیوشا ضیغمی، علی مشهدی و سایر عزیزان در مراسم حضور داشتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

 از معدود عکس های عادی و معمولی خاطره حاتمی که در آن مثل یک انسانِ متمدن رفتار کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

مازیار فلاحی در مقابل ساختمان خانه هنرمندانِ کیف پایتخت اوکراین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 
محض اطلاع و یادآوری، این هم خانه هنرمندان ایران است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

لیلا اوتادی آپاندیس اش گرفته بود و در مسیر درمان بود که این عکس را از ایشان گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

سحر دولتشاهی در حاشیه یک جشنواره فیلم در دبی. سحر یکی از اعضای هیئت داوران این جشنواره است، خودتان تا تهش بروید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597) 

فصل سوم برنامه دورهمی قرار است با حضور مرد همیشه دو زنه ی سینما یعنی محمدرضا شریفی نیا در همین شب ها اغاز به پخش کند. برای مهران مدیری و عوامل اش در فصل جدید این برنامه موفق آرزوی سرافرازی داریم و امیدواریم مردم ازشان راضی باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

پژمان بازغی با عکسی از روزهای یخبندانِ تهران، خاطره بازی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

سلفی لاله اسکندری و همسر جان در مقابل خانه سرگئی پاراجانف سینماگر شهیر شوروی سابق، در ارمنستان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

 پانته آ بهرام در حال “کم وزن بازی” در اکران خصوصی “آینه بغل”. اگر اخیرا برادر یا یکی از اقوامتان به خدمت سربازی رفته، پوتین هایش را قرض بگیرید و در این فصل استفاده کنید، مد شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

 ورزش تایم علیرضا جعفری که در کمال شگفتی از گوشی غیر اپل استفاده میکند و تاکنون هم مشکلی برایش از این جهت پیش نیامده!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

 تهمینه خانم میلانی در جوار مقبره حضرت حافظ در شیراز زیبا. خوش بگذرد خانم کارگردان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

ای بابا… چرا باز تنها؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

جمله ای تکان دهنده دیگر از سلطان ادب و فرهنگِ ایران زمین، استاد افسانه پاکرو.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

امیر جدیدی و جواد عزتی به اتفاق رفیقشان در کنار سد دز. فکر کنم ایران تنها کشوری است که سد های بتنی اش به عنوان جاذبه توریستی و گردشگری شناخته میشوند و هنرمندان در کنار آن ها عکس میگیرند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

خاطره خانم اگر چیز خنده داری هست، بگو تا ما هم بخندیم! (اسمایلی استاد های رو مُخ)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

سلفی خوب های تئاتر و سینما، نوید محمدزاده و سعید چنگیزیان، به مناسبت تولد سعید چنگیزیان عزیز. آرزوی سلامتی و شادکامی دارم برای سعید جان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

عکس زیبا و بکرِ کیانوش رستمی، قهرمان مردمی و با اخلاق کشورمان که با اقدامات خیرخواهانه اخیرش قدم در راه پهلوان گری برداشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

فرد سمت راست عکس میشله مک لارن نام دارد، کارگردان نامی استرالیایی که چند قسمت از سریال های واکینگ دِد و گیم آف ترونز را کارگردانی کرده است. سمت چپی هم نیکی کریمی نام دارد که فیلم “شیفت شب” با فروش زیر یک میلیارد تومان را کارگردانی کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

جدید ترین سلفی فریبرز خان عرب نیا که رکورددار دارنده بیشترین سلفی بی دلیل در اینستاگرام است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

سلفی شیطنت آمیز امیرحسین رستمی، بهنام تشکر و بیژن بنفشه خواه با عمو اردشیر کاظمی که در پشت صحنه سریال لیسانسه ها به خواب شیرین فرو رفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

مهران خان احمدی با شکل و شمایل جدیدش، در انتظار اکران اولین فیلم سینمایی اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

سمیرا حسینی و متین ستوده در حاشیه اکران خصوصی فلیم پر هزینه “”آینه بغل”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

سیروان خسروی با مدل موهای دیزلی شما را به تماشای ادامه مطلب دعوت میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

تبریک فراوان به بهنام صفوی عزیز بابت تجربه حس شیرین پدر شدن با به دنیا آمدنِ سام کوچولو. امیدواریم قدمش پر از خیر و خوشی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

دستنوشته مادرِ هستی مهدوی به مناسبت تولدش، دستمایه این پست هستی شد تا با آن از کسانی که تولدش را تبریک گفته بودند تشکر کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

 عمو جان بچه های این دوره و زمانه قطعا جرأتش را دارند، ولی حوصله اش را ندارند، دارند با گوشی بازی میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

سلفی پدر و دختری فرهاد ظریف و ترمه خانم در مقابل تلویزیون و سینمای خانگی شان. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

سینا جان قطعا در این سلفی پیشانی بلندتان بیشتر از غربت دنیا نظر آدم را جلب می کند. نمی‌خواهی درمان کنی حداقل از این نمک پاش ها بگیر که به سر می‌زنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

آرزوی سلامتی داریم برای همه بیماران و کسانی که گفتار تخت بیمارستان هستند، همچنین مادر علی انصاریان که این روز ها محتاج دعای شما عزیزان است. از علاقه و وابستگی شدیدی که علی به مادرش دارد با خبریم و میدانیم این روز ها روحیه خوبی ندارد، امیدوارم زودتر مادر جان به خانه بازگردد و سلامتی اش را بازیابد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

 ساره بیات در حال مکالمه و عکسی که عزیزی به نام احسان جعفری در صندلی عقب دویست و شش از وی گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

گلاب آدینه میهمان ویژه نمایش “ترانه های قدیمی” با بازی احسان کرمی و هانا کامکار بود و در پایان این عکس یادگاری را در کنار این عزیزان گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

سلفی دوست داشتنی رضا صادقی و دخترکش ویانا خانم که در حال خندیدن به دوربین است، پست پایانی مطلب امروز ماست. از همراهی تان سپاس گزاریم، شب و روزتان خوش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (597)

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

ستاره هایی که از لحاظ علمی، زیباترین چهره‌ها را دارند

برترین ها – ترجمه از حسین علی پناهی: سلبریتی ها معمولاً حتی اگر ظاهر معمولی داشته باشند نیز جذاب و دوست داشتنی به نظر می رسند. بخش زیادی از دوست داشتنی بودن این شخصیت ها به شهرت، آرایش و جراحی های متعدد باز می گردد. اما بسیاری دیگر نیز به خاطر رفتارهایشان محبوب شده اند. در این میان سلبریتی هایی نیز وجود دارند که صورت بسیار متقارنی داشته و از لحاظ علمی دارای چهره ای زیبا و جذاب هستند و ثابت شده که داشتن چنین چهره ای نقش مهمی در موفقیت اشخاص در هالیوود داشته و دارد. بدین ترتیب در ادامه این مطلب می خواهیم شما را با سلبریتی هایی آشنا کنیم که بر اساس بررسی های علمی انجام گرفته زیباترین و متقارن ترین چهره ها را دارند.

۱-جیمز فرانکو

 سلبریتی هایی که زیباترین چهره های هالیوود را دارند

در سال ۲۰۰۸، گروهی از محققان یک سیستم زیباسازی را ساختند که با استفاده از فرمول های ریاضی می توانست عکس های چهره افراد را با تغییراتی که خودبخود و بر اساس این فرمول ها انجام می شد به عکس هایی جذاب تبدیل کند. در حین تحقیقات، این محققان عکسی از جیمز فرانکو را در دستگاه جنجالی خود قرار دادند و متوجه شدند که محاسبات این دستگاه هیچ تغییری را در عکس وی ایجاد نکرده است. در واقع بر اساس محاسبات ریاضی این دستگاه، چهره فرانکو خود بسیار زیبا و جذاب و البته بی نقص بوده و نیازی به تغییر ایجاد کردن در آن نبود.


۲- برد پیت

 سلبریتی هایی که زیباترین چهره های هالیوود را دارند

در سال ۲۰۱۳، دکتر کندرا اشمید فرمولی را طراحی کرد که جذابیت افراد را بر اساس ۲۹ ویژگی و نقطه متفاوت بر روی صورت را با تکیه عمده بر روی تناسب و تقارن بر اساس مقیاسی از یک تا ۱۰ تعیین می کرد. بر اساس این فرمول مشخص گردید که برد پیت بی نقص ترین چهره را در هالیوود به خود اختصاص داده است. وی از ۱۰ امتیاز ممکن نمره ۹٫۶۷ را بدست آورد و بعد از او نیز رایان گاسلینگ، جورج کلونی و بن افلک قرار داشتند که به ترتیب امتیازهای ۷٫۳۱، ۶٫۷۷ و ۶٫۵۵ را بدست آورده بودند.


۳- لینا دانهام

 سلبریتی هایی که زیباترین چهره های هالیوود را دارند

بر اساس فرمول اشمید در میان دختران سلبریتی نیز لینا دانهام بازیگر سریال «دختران» (Girls) با بدست آوردن امتیاز ۶٫۸۲ بالاتر از سلبریتی هایی مانند جنیفر لوپز که در سال ۲۰۱۱ بر اساس اعلام مجله ی «People» به عنوان زیباترین زن جهان و جسیکا بیل که در سال ۲۰۰۵ به عنوان جذاب ترین زن جهان انتخاب شده بودند قرار گرفت. بر اساس این فرمول، دانهام تنها .۳۱ امتیاز از آنجلینا جولی عقب تر بود که امتیاز ۷٫۱۳ را در این رده بندی کسب کرده و در سال ۲۰۰۶ به عنوان زیباترین زن جهان انتخاب شده بود.


۴- مایلی سایروس

 سلبریتی هایی که زیباترین چهره های هالیوود را دارند

در فرموی ساخته شده توسط دکتر اشمید، مایلی سایروس نیز با نمره ۷٫۳۶ از ۱۰ امتیاز کلی بالاتر از بیانسه با ۷٫۲۸ امتیاز قرار گرفت اگر چه از وی به عنوان فریبنده ترین زن قرن ۲۱ یاد می شود. بالاتر از سایروس نیز کیت آپتون قرار گرفته بود که نمره ی ۷٫۴۶ را از دکتر اشمیت دریافت کرد.


۵- دیوید گندی

 سلبریتی هایی که زیباترین چهره های هالیوود را دارند

در سال ۲۰۱۵، یک محقق علوم کامپیوتری به نام دکتر کریس سالومون مطالعه ای دو ماهه را با استفاده از یک نرم افزار طراحی شده توسط خودش برای مشخص کردن فاکتورهایی که باعث زیبایی چهره مردان و زنان می شوند انجام داد و در این تحقیق به کامنت های مردم بریتانیا رجوع نمود. وی نتیجه تحقیقاتش را در مورد چهره های جذاب هالیوود اعمال کرد و دریافت که دیوید گندی که یکی از مشهورترین مدل های مرد در بریتانیا به شمار می آید در میان سلبریتی های مرد زیباترین و جذاب ترین چهره را دارد. با فاصله کمی بعد از وی بازیگرانی مانند کریس همسوورث و بردلی کوپر، دیوید بکهام ستاره دنیای فوتبال و جاستین بیبر پرحاشیه قرار داشتند.


۶- ناتالی پورتمن

 سلبریتی هایی که زیباترین چهره های هالیوود را دارند

بر اساس مطالعات سالومون و اعمال یافته هایش بر روی زنان هالیوودی،مشخص شد که ناتالی پورتمن زیباترین چهره را دارد و بعد از او نیز اسکارلت جوهانسون و تیلور سویفت در رده های دوم و سوم قرار دارند.


۷- امبر هرد

 سلبریتی هایی که زیباترین چهره های هالیوود را دارند

در سال ۲۰۱۶ نیز دکتر جولین دسیلوا با استفاده از فرمولی یونان باستان موسوم به «فای» (Phi) اعلام کرد که امبر هرد، همسر سابق جانی دپ، زیباترین چهره را در میان زنان جهان دارد. در این رده بندی کیم کارداشیان در رتبه ی دوم قرار گرفته و کیت ماس، امیلی راتاجکوفسکی و کندال جنر نیز در رتبه های بعدی قرار داشتند.


منبع: برترینها

چنگیز آیتماتوف؛ امیدها و حسرت‌های یک انسان

چنگیز آیتماتوف از جمله نویسندگانی است که سازگاری‌شان با شرایط به آن ها کمک می‌کند تا در هر اوضاع و احوالی حتی در زیر سایه سنگین اختناق کار خودشان را بکنند و بار خودشان را ببندند و از مزایای قانونی تابعیت بهره مند شوند.

در میان این قبیل نویسندگان یا نویسندگان از این قبیله بسیارند کسانی که تاریخ تولید و انقضاء دارند و در واقع نظام حاکمیتی که می‌خواهد از آنها به عنوان بوق تبلیغاتی استفاده کند تولیدشان می‌کند و در یک تعامل دو سویه هر دو ست معامله برای یکدیگر نقش بوق را بازی می‌کنند و با تمام شدن دوران قدر قدرتی‌ حاکمیت این گروه نویسندگان و شاعران هم تاریخ مصرفشان به انتها می‌رسد و نام و نشانشان جز در بایگانی اسناد مربوط به صله‌ها و خلعت‌های حکومتی باقی نمی‌ماند چند نفری هم اما در این میان به مدد ارزش نسبی آثارشان از ساحت زمانه خود فراتر می‌روند و ماندگار می‌شوند و چنگیز آیتماتوف یکی از آن‌هاست او نویسنده‌ای بود که به رغم سازش ناشی از اعتقادش به کمونیسم در دوران حکومت شوراها از گروه نویسندگان تاریخ مصرف دار قرار گرفت و شایسته‌گی آن را داشت که به نویسنده‌ای مطرح تبدیل شود.

چنگيز آيتماتوف ؛ امید ها و حسرت های یک انسان 

 آیتماتوف یکی از مطرح‌ترین نام‌ها در بین نویسندگان است که با پذیرش فضای سیاسی حاکم به شوروی در دوران حکومت کمونیست‌ها و هم سوئی با حزب حاکم توانست آثارش را در گستره وسیع منتشر کند و یکی ازبهترین آثار او که در سال ۱۹۸۵ و در دوران حاکمیت کمونیسم شوروی منتشر شد به عنوان واحد درسی رشته ادبیات در مدارس تدریس می‌شد.

موضوع این کتاب ماجرای عشق یک زن متأهل قرقیزی به سربازی مجروح است و از نظر بسیاری از خوانندگان اثر یکی از زیباترین داستان‌های عشقی به شمار می‌رود. این کتاب کم حجم که مضمون آن با عرف اجتماعی و فرهنگ رمانتیسم ستیز کمونیسم مغایرت داشت، موجب موفقیت جهانی این پرورش دهنده دام شد. نویسنده‌ای به نام چنگیز آیتماتوف که به عنوان معروفترین نویسنده شوروی و نه روسیه، سرانجام در سال ۲۰۰۷ در یک کلینیک شهر نورنبرگ آلمان در اثر عفونت شدید ریه و در سن ۷۹ سالگی درگذشت.

خبر فوت او قرقیزستان را شگفت زده کرد و برای ادای دین نسبت به او بود که وزیر فرهنگ قرقیزستان سال ۲۰۰۸ را به مناسبت تولد ۸۰ سالگی‌اش در ماه دسامبر «سال آیتماتوف» نامید و جایزه‌ای با نام «چنگیز آیتماتوف» بنیانگذاری شد و موزه آیتماتوف که در زمان حیاتش ساخته شده بود را در زادگاهش نوسازی کردند.

چنگيز آيتماتوف ؛ امید ها و حسرت های یک انسان 
برای آیتماتوف ایالت مرکزی قرقیزستان با داستان‌ها، افسانه‌ها، قصه‌ها و ترانه‌هایش الهام بخش بود و او در چنین  فضایی به عنوان نویسنده غیرروسی درشوروی سابق به موفقیت رسید و راه خود را به سوی ادبیات جهانی گشود.

به عقیده بسیاری از علاقمندان به آثار این نویسنده هیچ کتابی مانند رمان DieRichtstall (1987) نتوانست در آلمان شرقی ، امید برای دگرگونی را برانگیزد. در این کتاب و در زمان حاکمیت سوسیالیست‌ها در آلمان شرقی، موضوعات ممنوعه‌ای مانند مواد مخدر، جنایات و انتقاد به برنامه‌های اقتصادی مطرح شده بود به حدی که در المان غربی از هنر داستان‌سرایی او تقدیر شد. در همان زمان خوانندگان نکته سنج او در آلمان شرقی انتقادهای موشکافانه او را درک می‌کردند و قدر می‌دانستند.

او در کتاب «یک روز به اندازه یک سال» (۱۹۸۱) قزاق‌هایی را به تصویر می‌کشد که کار اصلی آن‌ها شبانی بود و زندانی‌های خود را به برده تبدیل می‌کردند. در واقع آن‌ها تصویری از پیشینه مردم قزاقستان بودند.

آیتماتوف با توجه به سرشت و سرنوشت منحصر به فرد انسان مسایل مهم دنیا را با بیانی دقیق برآمده از احساسات لطیف بررسی می‌کرد:

او در داستان‌های کوتاه و بلند و نمایشنامه‌هایش در کنار جستجوی خوشبختی و عشق به موضوعاتی مانند قدرت حکومت، نابودی محیط زیست و تعارض بین نسل‌ها می‌پردازد.

چنگيز آيتماتوف ؛ امید ها و حسرت های یک انسان

آیتماتوف همواره مخالف جهانی کردن فرهنگ و بازار اقتصادی بود. خوانندگان آلمانی او خصوصاً به این خاطر برایش ارزش قائل بودند که انسانیت را فراتر از حکومت حزبی و ایدئولوژیکی و افکار اسطوره‌های ماتریالیستی قرار می‌داد.

اما در روسیه به خاطر فعالیت‌های طولانی مدت آیتماتوف در حزب کمونیست از سوی آزاداندیشان  انتقادهای شدیدی نیز به او وارد می‌شد و بسیاری او را به عنوان یک فرصت طلب که در سیستم حکومتی شوروی فعال بود سرزنش می‌کردند او در سال ۱۹۵۶ در موسسه معتبر گورکی در مسکو فعالیت خود را در زمینه ادبیات و نویسندگی آغاز کرد و در همان سال نیز از پدرش Posthum که توسط یکی از کارگزاران حزب و در زمان استالین به منظور پاکسازی حزبی به قتل رسیده بود اعاده حیثیت شد و در واقع وفاداری او و خانواده‌اش به نظام حکومتی مورد تأیید و تاکید قرار گرفت.

آیتماتوف مدتی به عنوان روزنامه‌نگار برای نشریاتی مثل Prawda کار می‌کرد و مدتی یکی از کارمندان اتحادیه نویسندگان بود و بعداً به عنوان نماینده‌ای عالی رتبه در سیستم‌ سیاسی درشوروی مشغول کار شد. و اهدای جایزه دولتی Udssr و همچنین جایزه لنین به او شواهدی بودند برای اعلام عدم مخالفت او با حکومت شوروی.

چنگيز آيتماتوف ؛ امید ها و حسرت های یک انسان 

ایتماتوف در سال ۱۹۹۰ وقتی میکاییل گورباچوف او را به عنوان کارشناس فرهنگی منصوب کرد به اوج زندگی سیاسی‌اش رسید. و در همان سال سفیر شوروی در لوکزامبورگ شد و تا زمانی که یلتسین او را از این مقام برکنار کرد در این سمت باقی ماند. او در انتخابات ۱۹۹۵ در کشورش به نمایندگی پارلمان انتخاب شد و به عنوان سفیر روسیه در بروکسل و نماینده این کشور در یونسکو دور تازه فعالیت‌های سیاسی فرهنگی خود را آغاز کرد.

و به دلیل همه این فعالیت‌ها بود که بسیاری از خوانندگان آلمانی او مایل بودند با او به خاطر گذشته‌اش تسویه حساب کنند. به نظر منتقدان آیتماتوف در تاریخچه زندگی او که در کتابی به نام «دوران کودکی در قرقیزستان» (۱۹۸۹) منتشر شده جای یک مصاحبه صادقانه با خود او خالی بود و به همین دلیل این اثر از نظر خیلی‌ها نقطه پایان دوران نویسندگی او محسوب شد.

اما آیتماتوف در ادامه راه با همان قدرت نویسندگی ،‌ آخرین اثرش به نام «پلنگ برفی» را نوشت. این رمان درباره یک پلنگ پدر و  ۴ فرزندش است که آرزو دارد سال‌های پایان زندگی‌اش را با آرامش بگذراند. اما شاهزاده‌های شکارچی عرب پلنگ را با تفنگ‌های پیشرفته‌شان شکار می‌کنند. و سئوال این است که آیا این اثر تصویری از زندگی نویسنده‌ای نیست که با تصور آرامش به وطن بازگشته است به سرزمینی که در گرداب افراط گرایی مذهبی خشونت و چالش های بزرگ سیاسی گرفتار شده است.


منبع: برترینها

احمد شاملو و راز عشق ماندگارش به آیدا

در یکی از جلسات سخنرانی
سیدسهیل رضایی روان تحلیل‌گر یونگی داستانی را تعریف کرد که دستمایه نگارش
این مقاله شد و به پرسشی که درباره شاملو سال‌ها در ذهنم جوانه زده بود
پاسخی قابل قبول داد. داستان این‌گونه شروع می‌شود که پادشاهی به همراه
سربازانش عازم شکار می‌شوند. در میان جنگل پادشاه به دنبال گوزنی با اسبش
می‌تاخت که خود را در میان جنگل تنها دید و متوجه شد که سربازانش را گم
کرده و به هر راهی می‌رفت نتیجه‌ای برای او نداشت.

تحليل شاملو با قالب يونگ

نمی‌توانست به درستی راه
را پیدا کند، آنقدر در جنگل گشت تا به کلبه‌ای برخورد. پیرمردی با دخترش
در کلبه بودند. پادشاه داستان گم شدن خودش را برای آنها تعریف کرد. پیرمرد
گفت من راه را به تو نشان می‌دهم به شرطی که دختر من ملکه تو شود؛ پادشاه
قبول کرد. پیرمرد گفت شرط دیگری نیز با تو دارم. پادشاه گفت هر چه باشد
قبول می‌کنم. پیرمرد گفت دخترم نباید هرگز آب بنوشد یا آب ببیند وگرنه ملکه
تو از نظر غایب خواهد شد. پادشاه قبول کرد و با دختر پیرمرد به سمت قصر
پادشاهی حرکت کردند؛ در وسط راه سربازانش را یافت، پیکی را به سرعت به قصر
فرستاد و دستور داد آب روانی که از وسط قصر او می‌گذرد را بپوشانند. تمام
ذکر و فکر پادشاه این بود که نگذارد دختر آب را ببیند یا بنوشد.

تمام دربار
از کارهای پادشاه خسته شده بودند، چندان به کارهای دولت رسیدگی نمی‌کرد،
تا اینکه پادشاه دچار افسردگی شد. در این بین وزیر او به پادشاه گفت بهتر
است آب روان را در وسط قصر جاری کنیم و اطراف آن را با شاخه‌ها و گیاهان
بلند می‌پوشانیم تا ملکه آن را نبیند و شما هر روز به کنار رود بیایید تا
حال‌تان خوب شود. پادشاه گفته وزیر را پذیرفت. از این طرف ملکه متوجه شد که
روحیه پادشاه تغییر کرده و شاداب‌تر از همیشه به نظر می‌رسد؛ پس تصمیم
گرفت پادشاه را تعقیب کند. به دنبال پادشاه روان شد و او را دید که از میان
گیاهان وارد جایی شد. به دنبال پادشاه وارد آنجا شد تا پادشاه آمد جلوی او
را بگیرد دیر شده بود؛ ملکه ناپدید شد، هر چه گشت از ملکه خبری نشد.

یکی
از سربازانش گفت من ملکه را دیدم که تبدیل به قورباغه شده است. پادشاه
دستور داد تا تمام قورباغه‌های شهر را بکشند. کشتار قورباغه‌ها آغاز شد، تا
اینکه پادشاه قورباغه‌ها به سراغ پادشاه آمد و به او گفت چرا می‌خواهی نسل
ما را ریشه‌کن کنی. پادشاه تمام ماجرا را برای او تعریف کرد. پادشاه
قورباغه‌ها گفت من پدر ملکه هستم وقتی که تبدیل به قورباغه شد تمام نسل ما
هم به قورباغه تبدیل شدند.پادشاه قورباغه‌ها می‌گوید من او را به تو
برمی‌گردانم؛ تو هم از این کشتار دست بردار. پادشاه قبول می‌کند و ملکه
دوباره بازمی‌گردد. داستانی اسطوره که با تولد دوباره ملکه (زن) آغاز
می‌شود.دیگر، نقابی بر چهره ندارد، نقش بازی نمی‌کند، فرآیند آگاه‌سازی از
داستان آغاز می‌شود که با سفری درونی همراه است.

تحليل شاملو با قالب يونگ

اما چرا این داستان به
احمد شاملو ربط پیدا می‌کند؟ شاید به روایتی می‌‌توان گفت این داستان زندگی
احمد شاملو است. کمی‌عجیب به نظر می‌رسد ولی داستان نمادین سفری است که
احمد شاملو آغاز می‌کند؛ در ابتدا این سفر ناآگاهانه قدم برمی‌دارد، روان
زنانه ناپخته و زودرنج شاملو در ۲۲ سالگی زنی را برای او فرا می‌خواند که
از جنس روان زنانه اوست، یعنی در اینجا آنیما بیمار احمد شاملو ناآگاهانه
بر روی کس دیگر فرافکنی می‌شود. شاملو باز هم در روند ناآگاهانه است و به
درکی از عقده‌ها و انگیزه‌هایش هنوز نرسیده، ازدواج یک رابطه آگاهانه است
ولی برای شاملو چنین انتخابی نیست؛ سفر زندگی او ناشیانه و ناآگاهانه آغاز
می‌شود.

  شعر خود زندگی است

احمد شاملو درباره خودش می‌گوید: «آثار من خود، بیوگرافی کامل است. من به
این حقیقت معتقدم که شعر، برداشت‌هایی از زندگی نیست، بلکه یک سره خود
زندگی است.»

همیشه این پرسش در ذهن من بود که چرا احمد شاملو سه بار ازدواج کرده است.
چرا چهار فرزند خود را از زن اولش رها می‌کند؟ آیا شاملو شهوت‌پرستی بوده
که مدام زن عوض می‌کرده است؟ اما اشعارش این را نمی‌گوید، نمی‌توان از
لابه‌لای اشعارش به دنبال هرزگی گشت یا حتی سر نخی از آن به دست آورد.

چگونه است که شاملو در اشعارش بیش از اندازه انسان را ارج می‌نهد. او انسان
را آزاد می‌خواهد فارغ از هر رنگ و نژاد و مذهب عصر انسان در منظر شاملو
عصر پایان خدایان است «و انسان که کهنه رند خدایی است بی‌گمان».

و معتقد بود:«که هر ویرانه نشانی از غیاب انسانی است/که حضور انسان آبادانی است.»

شاملو شاعری دردآشنا با ذهنی جست‌وجوگر و ناآرام، روحیه‌ای نقادانه و
انقلابی با اشعاری سرشار از احساس و اندیشه به گونه‌ای که از پیروی بی‌چون و
چرایی فرهنگ و ادبی جامعه خود سرباز زده است.احمد شاملو برای اولین بار در
سن ۲۲ سالگی با اشرف ملوک‌اسلامی‌ازدواج می‌کند. ماحصل این ازدواج سیاوش،
سامان، سیروس و ساقی است که چند سال بعد از او طلاق می‌گیرد و در همان سال
با طوسی حائری ازدواج می‌کند. این ازدواج هم در سال ۱۳۴۰ منجر به طلاق
می‌شود و در نهایت در سال ۱۳۴۳ با آیدا ازدواج می‌کند و این  ازدواج تا
پایان عمرش دوام می‌آورد.

تحليل شاملو با قالب يونگ

شاملو در آیدا چه چیزی را دید یا چه چیزی در
شاملو متحول شده بود که این چنین عاشقانه با آیدا ازدواج می‌کند و تا پایان
عمرش در کنار او می‌ماند. اینجا می‌توانیم ربط درستی از داستانی که ابتدا
آوردم بیابیم، تولد مجدد در آنیما شاملو، شناختی آگاهانه و ازدواجی موفق.
اما سیر این تحول چگونه روی داد؟برای یافتن جواب این سوالات همان‌گونه که
خودش گفته فقط باید به سراغ اشعارش برویم تا از لایه‌های تودرتوی اشعارش به
اعماق روحش دسترسی پیدا کنیم و راز ماندگاری او و آیدا را کشف کنیم.

شاملو
نخستین دفتر شعر خود را به نام «آهنگ‌های فراموش شده» در سال ۱۳۲۶ منتشر
می‌کند؛ دفتری با عناصری مثبت اما بدون محتوی، سست و حتی تهی از اندیشه و
شاید بتوان گفت شاعر جوانی که هنوز پا به عرصه کارکشتگی ذهنی و سخنورانه
نرسیده است.چاپ اولین آثارش درست مصادف می‌شود با اولین ازدواجش، ازدواجی
ناآگاهانه همراه با فرافکنی درونش بر روی این زن و سپس نتیجه این ازدواج
علی‌رغم داشتن چهار فرزند به جدایی ختم می‌شود. شاملو فکر می‌کند با عوض
کردن زنش همه چیز روبه‌راه خواهد شد و به سراغ رابطه جدیدی می‌رود و ازدواج
دیگری می‌کند. باز هم انتخابی ناآگاهانه است، روان شاملو به پختگی نرسیده
است، اگرچه نمی‌توان جلوی فرافکنی هر زن و مردی را بر روی یکدیگر گرفت، ولی
می‌شود آن را بررسی کرد.

چه می‌شود که شاملو به ناگهان متوجه این فرافکنی ناآگاهانه می‌شود و سعی
می‌کند تولد جدیدی را برای خودش و سفری آگاهانه را آغاز کند.چه می‌شود که
در ازدواج سوم به آگاهی می‌رسد، چگونه از آنیمای منفی خود (روان زنانه در
ضمیر ناخودآگاه مرد) رها می‌شود.شاملو در دفتر هوای تازه گرفتار آنیمای
منفی خود است و از تاثیر کج‌خلقی و لجام‌گسیختگی روانش در این شعر فریاد
می‌زند:

دیرگاهیست که من سراینده خورشیدم

و شعرم را بر مدار مغموم شهاب‌های سرگردانی

نوشته‌ام که از عطش نور شدن خاکستر شده‌اند

من برای روسپیان و برهنگان می‌نویسم

  فکر می‌کرد با ازدواج مجدد زندگی تغییر می کند

تحليل شاملو با قالب يونگ

جان‌اسنفورد روان تحلیل‌گر یونگی درخصوص روان مرد و زن می‌نویسد: زن حامل
تصویر زنده‌ شریک یا روح زنانه مرد برای مردان است و مرد نیز حامل تصویر
زنده روح زن است. این موضوع به پیامدهای نامتعارف و ناخوشایندی منتهی
می‌‌شود، زیرا این واقعیت‌های زنده درون ما، اغلب تاثیرات قوی و
آزاردهنده‌ای دارند… بر اثر فرافکنی آنیما و آنیموس (روان مردانه در ضمیر
ناخودآگاه زن) به دلیل وجود این تلقی که در خارج از ما قرار دارند، معمولا
تشخیص نمی‌دهیم که متعلق به ما هستند.

اما شاملو برای رسیدن به ازدواج
آگاهانه رنجی عمیق را متحمل می‌شود و سفر پرپیچ و خمی‌را در روان خود دنبال
می‌کند.این رنج و این ناآگاهی از روان می‌خواهد به دنیای آرام و بی‌تلاطم
جنین بازگردد. چه می‌شود که شاملو تا این حد سرگشته و در بوته‌ آزمایش
واقعیت‌های روابط انسانی تاب تحمل نمی‌آورد و می‌خواهد آرامش جنینی را پس
بگیرد و ناتوانی حالت عاشقی را در تحمل فشارهای زندگی روزمره یادآوری
می‌کند و از آن به فغان می‌آید.

عشق واقعی زمانی شکل می‌گیرد که انسان آگاهانه قدم در راه شناسایی فرد
دیگری برآید و این زبان است که عشق به او را تجربه می‌کند.بیان این مطلب
بدین معنی نیست زنان و مردان به سراغ کسانی دیگر بروند تا این آگاهی شکل
بگیرد. شاملو ندانسته و ناخواسته در مسیر ناآگاهی و فرافکنی قرار گرفت و
هرگز سعی نکرد برای حل مشکلاتش راه‌حلی بیابد و به همین دلیل فکر می‌کرد با
ازدواج‌های متعدد زندگی خوبی خواهد داشت همان طور که دنبال مکان امن جنینی
می‌گشت تا از بار تلخ مسئولیت‌های خود فرار کند. اما شاملو بعد از طلاق از
زن دومش چند سالی را ازدواج نمی‌کند و به تحلیل و بررسی خود می‌پردازد و
این بار با آیدا آگاهانه ازدواج می‌کند و این رابطه حمل‌کننده‌ آنیمای
شاملو نیست.

تحليل شاملو با قالب يونگ

به همین دلیل شاملو تا پایان عمرش با آیدا می‌ماند و
پرمفهوم‌ترین، عاشقانه‌ترین و… شعرهایش را بعد از آشنایی با آیدا
می‌سراید. می‌توان با صراحت گفت آیدا تبلور آنیما شاملو بود که آگاهانه آن
را شناخت و او را به بانوی روحش تبدیل کرد. رابرت جانسون درخصوص زن درون
مرد که برگرفته از اندیشه‌های روان تحلیلی یونگ است، می‌گوید: «آنیما
حمل‌کننده‌ روح مرد و معشوقه‌ دنیای درونی اوست. دکتر یونگ از آنیما با نام
میانجی یا واسط بین شخصیت آگاهانه‌ مرد و اعماق طبیعت او، یعنی ناخودآگاه
جمعی یاد می‌کند. آنیما قلمرو شکوهمند روان است؛ آن واسطه‌ای است که ما را
با اسرار و اعماق طبیعت مان در تماس نگه می‌دارد. آنیما الهام‌بخش است،
حمل‌کننده‌ روح شاعرانه است، راهنمای دنیای زیرین است… آنیماست که با
جادوی خود و با پیوند درونی خود، به زندگی مرد ارزش و معنا می‌بخشد.»

شاملو با آیدا به یک تجربه روحانی زنانگی که مردانگی او را کامل کرد دست
یافت.شاملو جست‌وجوگری بود که ناخودآگاهانه دریافت که برای رسیدن به کمال
باید در قلمرو زنانگی خود دست به کاوش بزند. درون  او به احساس شهودی دست
پیدا کرده و فقط تلنگری باید می‌خورد که آن هم توسط آیدا به صدا آمد و
اشعار شاملو بعد از آشنایی با آیدا و شناخت زنانگی درون خود به اوج شکوفایی
رسید؛ اشعاری که با سال‌های قبل از آیدا قابل مقایسه نیستند.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۹۶)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

 شروع میکنیم با نام و یاد احمد شاملو در زادروز ۹۲ سالگی اش. شاملو را نه به عنوان یکی از نماد های روشنفکری معاصر، بلکه به عنوان عاشقانه سُرای بی بدیل دوست داریم و برای وی احترام قائلیم. امیدواریم روحش قرین آرامش و شادی باشد. لاله اسکندری عکسی از پدر فقیدش در کنار جناب شاملو به همین مناسبت پست کرده است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

 


همانطور که میدانید خسته بودن شبنم قلیخانی از موضوعات مهمی است که دغدغه بسیاری از مردم کشورمان محسوب میشود، به همین دلیل آن را به صورت عمومی اعلام کرده و ما نیز در نشر این اتفاق نهایت سعیمان را کرده ایم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

ملیکا شریفی نیا و رضا رشید پور در اکران خصوصی فیلم “آینه بغل” ساخته جدید منوچهر هادی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

زبان تند علی کریمی این بار متوجه دولت و تصمیمات و اظهارات اخیر دولتمردان شده است. علی کریمی تلویحا اشاره کرده که از حمایت از آقای روحانی در انتخابات اخیر پشیمان شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

 یکی دیگر از تولد های مهراب قاسمخانی، در کنار همسر و دخترش نیروانا. یک بار دیگر تولدت مارک آقای طناز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

برزو ارجمند و آقا جانیار در حال تفریح و ساز و آواز. انصافا مو کاشتن برزو را چندین سال جوانتر کرده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

– انداختی؟ حالا بده نوبته منه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

بزرگان طراحی و نقاشی پس از گذراندن یک روز کاری سنگین با نون اضافه. بزرگمهر حسینپور، کامبیز درم بخش، علی اکبر صادقی و سیف الله صمدیان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

جواد جان عزتی در حال انجام صاف و صوف کاری رو عضو حساس اش! بله منظورمان سبیل است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

پگاه آهنگرانی رفته بود از سر کوچه ماست بگیرد که دید دارند جشنواره فیلم حقیقت برگزار میکنند، لذا تصمیم گرفت در جشن شرکت کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

متین ستوده اخیراً در مصاحبه ای اعلام کرده که به عشق واقعی اش پشت پا زده و پشیمان است و در حال حاضر مجرد است. میگویند از آن روز به بعد سرور های مربوط به بخش دایرکت در اینستاگرام دچار اختلال و بعضا سوختگی شده اند و توانایی هندل کردن حجم ماجرا را ندارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

سلفی مهدی میامی در کنار اساتید بهزاد فراهانی و چنگیز جلیلوند و همچنین محسن بهرامی در انتظار شروع شدن یک نمایش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

همیشه هشتگ های فاظمه گودرزی عکس را به حاشیه برده و تحت سایه قرار داده. مثلا الآن هشتگ #تلویزیون و یا #بازیگران به ما اجازه نمیدهد که به عکس فکر کنیم و متوجه شویم در بوشهر گرفته شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

 شوخی مجید صالحی با امیر نوری که این روز ها به دلیل عمل جراحی کمر در بیمارستان بستری است. این چندمین عمل جراحی امیر در چند سال اخیر است که امیدواریم آخریش باشد. در این عکس هم عمو اکبر عبدی و عمو حسن پورشیرازی که همراه با مجید به عیادت امیر عزیز رفته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

خاطره حاتمی یک شِر جدید سروده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

خاطره بازی با آریانِ دوست داشتنی، در روزهایی که نسل جوان پس از انقلاب لذت شنیدن پاپ را درک کردند و با آن اخت گرفتند. آریان گروهی فوق محبوب بود با همه ستارگانِ جذابش، علی پهلوان، پیام صالحی، سیامک خواهانی، محمدرضا گلزار، علیرضا طباطبایی، خواهران کاشمری، برزویه بدیهی، امیرحسین مستعد، نینف امیرخاص، شراره فرنژاد و خیلی های دیگر که برخی از آن ها مانند رضا گلزار سوپراستار شدند و بعضی های دیگر در ترافیک موزیسین های نسل بعد، گم شدند و خبری ازشان نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

مه لقا باقری طوری تیپ زده که طرفداران هر دو تیم محبوب پایتخت از وی راضی باشند. از کیفش هم میتواند به عنوان سلاح سرد در مواقع ضروری استفاده کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

آزاده نامداری و همسر جان در کنار یکتا ناصر در حاشیه اکران خصوصی جدیدترین فیلم منوچهر هادی به نام “آینه بغل” که تماشای آن برای سینما دوستان و کسانی که به وقت خود بها میدهد خیلی توصیه نمیشود! بعد ها می آید نمایش خانگی و همراه با تخم مرغ و ماست، دی وی دی اش را میخرید و میبنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

تصویر زیر یک توئیت واقعی از کسی است که هشت سال رئیس جمهور مملکتمان بود. اکانت زیر رسمی و متعلق به آقای احمدی نژاد است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

سلفی لیندا کیانی و امیر علی دانایی با جذاب ترین ویویی که در اکران خصوصی فیلم “انزوا” پیدا کردند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

تولد حدیثه تهرانی است و با این پست که در آن همسرش دارد حرف های درگوشی به وی میزند، این موضوع را اعلام کرده تا به او تبریک بگوییم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

شوخی عجیب مجید صالحی با امیر نوری در ادامه کل کل اینستاگرامی ای که در این چند روز با هم داشتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

عرض تسلیت داریم خدمت ابوالفضل پورعرب بازیگر تکرار نشدنی سینمای کشورمان بابت از دست دادن برادر عزیزشان در سانحه تصادف. امیدواریم تن جناب پورعرب سلامت باشد و خداوند متعال به ایشان و خانواده شان صبر عنایت فرماید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

 آب تنیِ جوجه ی مامان با همراهی ِ آقا خروسه. (با توجه به کپشن، خودِ خانم نامداری هم حتما میشود خانم مرغه)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

آقای رئیس جمهور اگر بداند که جناب پرواز همای هم از عملکرد ایشان راضی نیست، حتما به خودش می آید و سعی در اصلاح روند کار ها میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

چه حس خوبی است وقتی چنین چیز ارزشمند و جالبی را پس از سال ها پیدا کنی. خوش به حال احسان خواجه امیری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

روناک یونسی زن بودنش را دوست دارد. خب به سلامتی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

امروز تولد هستی مهدوی بازیگر جوان و پر طرفدار سینما و تلویزیون است و رفیقش فاطیما بهارمست تولد وی را با این پست اینگونه تبریک گفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

در کنار هم شاهد روند رشد و نمو آقا بن سان پسر بنیامین هستیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

دو پست عالی از منصور ضابطیان در کنار دو شکیبایی در گذر سال ها. قطعا شکیبایی عکس اول و تیپ و قیافه منصور در آن خیلی دوست داشتنی تر و لایک خور تر از دومی است. کلا قدیم ها همه چیز بهتر بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

دلنوشته صابر ابر برای شوفاژ منزل یکی از اقوام. صابر کلا دلبستگی خاصی به اشیاء دارد. جناب فراستی اینجا نیست وگرنه به خوبی و صریحا این حال را تفسیر میکرد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

 به نظرم کریم انصاری فرد پس از این سلفی و در اوج باید از فوتبال خداحافظی کند. انتهای فوتبال همینجاست، بقیه اش اضافه کاری بیش نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

فرناز رهنما بازیگر خونگرم و خوش اخلاق سینما و تئاتر در کناتر همسر عزیزش غرق در پاییزی که رو به اتمام است. 

این آخرین پست مطلب امروزمان بود. از همراهی تان سپاسگذاریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (596) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان 


منبع: برترینها

خوهران منصوریان: عشق بروس لی و جکی چان بودیم

هفته نامه همشهری جوان – سارا شمیرانی، سوسن سیرجانی: خواهران منصوریان الان چند سالی هست که در ووشو، برای خودشان اسم و رسمی به هم زده اند اما با این حال خیلی از مردم عادی آن ها را نمی شناختند و اگر هم عده ای از آن ها شناختی داشتند، به خاطر همین افتخارآفرینی بود. اما سال گذشته در جشنواره فیلم حقیقت فیلمی با نام «صفر تا سکو» با موضوع زندگی شهربانو، الهه و سهیلا منصوریان روی پرده رفت که همه مخاطبانش را متحیر کرد؛ فیلمی که نشان می داد این سه خواهر چه مصیبت هایی کشیده اند که به این جا رسیده اند.

یکی از همان مخاطبان متحیر احسان علیخانی بود. او بعد از دیدن این فیلم، نام این خواهران را بلافاصله در فهرست مهمانان «ماه عسل» می گذارد. آن ها همین رمضان گذشته، مهمان برنامه دوم یا سوم علیخانی شدند؛ برنامه ای که حسابی دیده شد و از همان جا نام خواهران منصوریان سر زبان عامه مردم افتاد. سه قهرمان خودساخته که با همه ناملایمات های زندگی جنگیدند تا به اوج رسیدند. آن ها این روزها با فیلم صفر تا سکو قهرمان اول سینماها هم هستند. حرف های این سه خواهر را در گفت و گو با ما بخوانید.

آشنایی سحر مصیبی با شما از کجا شروع شد؟ و چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفت فیلم زندگی شما را بسازد؟

الهه: آشنایی ما بر می گردد به یک مسابقه بدلکاری که در آن من بازی می کردم. از آن جا صمیمی شدیم و از زندگی خودمان برایش گفتیم و او تصمیم گرفت فیلمی از زندگی مان بسازد. اولش خیلی سخت بود که بخواهیم همه چیز زندگیمان را بگوییم که مردم در سینما ببینند. مسائل مهمی که حتی به زندگی دوستان صمیمی خودمان هم نمی گفتیم.

خوهران منصوریان: عشق بروس لی و جکی چان بودیم 

وقتی همه چیز را علنی کردید، دوستان صمیمی تان از شما دلگیر نشدند که چرا این حرف ها را تا حالا به ما نگفته بودید؟

اتفاقا خیلی شاکی شدند و کلی گلایه کردند که چرا تا حالا به ما چیزی نگفته بودید. جالب است بگویم مربی ما گاهی وقت ها به خاطر شرایط اقتصادیمان که باعث می شد نتوانیم پول شهریه را جور کنیم، ما را به باشگاه راه نمی داد و پس از این که داستان زندگی مان را دید، گفت چرا به من نمی گفتید. در این راه نه با کسی درد دل کردیم و نه از کسی کمک خواستیم.

شهربانو: پیش از ماجرای فیلم، یکی از دوستان من به نام فریبا امیری قرار بود داستان زندگی ما را بنویسد که پروژه پیش نرفت و در نهایت سحر مصیبی تصمیم گرفت فیلم را بسازد.

یعنی سحر مصیبی برای راضی کردن شما زمان گذاشت؟ یعنی کسی بود که موافق این ماجرا نباشد و بخواهد دیگران را منصرف کند؟

الهه: سحر، زمانی به ما پیشنهاد ساخت فیلم داد که خیلی با او صمیمی شده بودیم. اما ابتدا خیلی برایمان سخت بود و حتی در طول فیلمبرداری در یک مقاطعی، وسط حرف هایمان سکوت می کردیم سحر در گفتن حرف های زندگی به ما خیلی کمک کرد، او مدام می گفت این اتفاقات اصلا بد نیست، این ها همه زحمات و سختی هایی است که شما کشیده اید، بگذارید همه بدانند از کجا به مدال طلا رسیدید. حتی اسم فیلم در ابتدا «مدال» بود اما پس از مدتی سحر تصمیم گرفت به دلیل این که ما همه چیز را از صفر شروع کرده ایم آن را صفر تا سکو بنامد. ترس ما بیشتر از این بود که مردم بعد از شنیدن و دیدن فیلم دیدشان نسبت به ما عوض شود اما خدا را شکر این طور نشد و الان بسیار خوشحالیم که این اتفاق افتاد.

گفتن کدام بخش از زندگی تان برایتان سخت تر بود؟

الهه: دوری پدر، گندم درو کردن و حتی جایی در فیلم است که شهربانو می گوید شب عید ما لباس نداشتیم بپوشیم و لباس های دست دوم مردم را به تن می کردیم. این را اصلا دوست نداشتیم بگوییم. احساس می کردیم نظر دوستانمان نسبت به ما عوض می شود. اما الان می بینیم با دانستن این مسائل، مردم و اطرافیان بیشتر ما را دوست دارند.

شرایط شهربانو برای گفتن رازهای زندگیتان چطور بود؟ چون او ازدواج کرده، ممکن بود جاهایی همسرش با این موضوع مخالفت کند؟

الهه: اتفاقا شهربانو همه چیز را می گفت و با رک بودنش در این فیلم مشکل داشتیم.

شهربانو: اصلا من استارت اولیه را زدم و شروع به صحبت درباره جزییات زندگیمان کردم، چون الهه سعی می کرد رازدار باشد و می گفت دلیلی ندارد رازهای زندگی گذشته مان را بگوییم. حتی اوایل کار وقتی من شروع به صحبت می کردیم، الهه پای من را نیشگون می گرفت که همه چیز را نگویم.

خوهران منصوریان: عشق بروس لی و جکی چان بودیم 

در فیلم لحظاتی بود که یکی از شماها بخواهد پررنگ تر باشد؟

شهربانو: در فیلم که نه اما در پوستر چون من بزرگ تر بودم، جلوتر قرار گرفتم. اما همه این ها شوخی بود، چون نظر تهیه کننده این بود که اول من بایستم. الهه در عکس پوستر لباسش رنگ متفاوتی دارد برای همین وسط ایستاد و من و سهیلا در دو طرفش.

الهه: فیلم زندگی عادی خودمان است و کسی پررنگ تر است که در زندگی شخصی اتفاقات ویژه تری برایش افتاده باشد. کارگران به صورت موازی زندگی هر سه ما را جلو می برد اما مثلا یکی از بحث های یکه داشتیم این بود که در پوستر فیلم هر کدام از ما می خواستیم جلوتر از دیگری باشیم. من واقعا بعد از این کار با اتفاقاتی که دیدم و آشنایی با روند فیلمسازی، عاشق سینما شدم، البته بعد از ورزش.

یعنی الان اگر پیشنهاد بازیگری داشته باشید، قبول می کنید؟

الهه: بله، حتما و احساس می کنم می توانم، چون می توانم به راحتی در قالب نقش قرار بگیریم و با هدایت کارگردان نقش را جلو ببرم.

شهربانو: من عاشق این هستم که در یک فیلم پلیسی بازی کنم و اگر پیشنهادی داشته باشم، حتما بازی خواهم کرد.

سهیلا: الهه کلا بازیگر است.

این اولین تجربه حضورتان جلوی دوربین بود؟

الهه: همان طور که گفتم در یک فیلم مربوط به مسابقات بدلکاری همکاری کردم. بعد از آن هم در یک فیلم کوتاه اکشن پانزده دقیقه ای به اسم «پادگان رزم» حضور داشتم که تجربه خیلی خوبی بود.

از نوجوانی هم به سینما علاقه داشتید؛ مثلا این طوری که «فن» یک بازیگر باشید و عکسش را به در و دیوار اتاقتان بزنید؟

سهیلا: دیوار اتاق من پر بود از عکس های بروس لی و جکی چان و فیلم های رزمی.

الهه: البته این که می گوید اتاق من، منظورش اتاقمان هست (می خندد)؛ چون ما یک اتاق بیشتر نداشتیم. ما واقعا عاشق فیلم های رزمی بودیم و این قدر آن ها را دیدم که عاشق ووشو شدیم.

فیلم ایرانی هم می دیدید؟

سهیلا: فیلم های ایرانی زیادی را هم می دیدیم. البته سمیرم سینما نداشت و فیلم ها را کرایه می کردیم. بعد از ماجرای حضور در این فیلم فهمیدم که بچه های سینما چقدر زحمت می کشند و برای یک فیلم هشتاد دقیقه ای سه سال کار کرده اند. برای همین بعد از آن دیگر فیلم کپی ندیدیم تا به سینما کمک کنیم.

کدام بازیگر ایرانی را خیلی دوست داشتید و دارید؟

الهه: شهاب حسینی، مهتاب کرامتی و ترانه علیدوستی را خیلی دوست دارم.

سهیلا: همه بازیگرها برای من عزیز هستند اما علی صادقی را واقعا دوست دارم و تمام فیلم هایش را دنبال می کنم. مهتاب کرامتی هم بسیار خوب است و همچنین مهناز افشار.

خوهران منصوریان: عشق بروس لی و جکی چان بودیم 

بین ورزشکاران دوستان و آشنایان زیادی دارید و از زندگی آن ها باخبر هستید. دوست دارید مستند زندگی کدام یک از ورزشکاران ساخته شود؟

الهه: علی دایی. چون خیلی فوتبالیست داریم اما آقای دایی هم مردمی است، هم بیزینس من شده و از نظر مالی بسیار موفق است. شاید اصلا دوست دارم بدانم که چطور به این موفقیت مالی رسیده است، چون ما وقتی ورزش می کنیم به هیچ کار دیگری نمی رسیم اما علی دایی هم ورزش می کرد، هم درس می خواند و هم کار می کرد.

سهیلا: من خیلی دوست دارم مستندی درباره زندگی خانم های ورزشکار ساخته شود، چون دلم می خواهد دیده شوند.

الهه: بله، دقیقا چون اگر نگاه کنیم مدال جهانی برای زن های ورزشکار بسیار کم است و این از بی توجهی به بازیکن های خانم است. الان وقتی توجه ها به ما بالاتر رفته، ما هم سعی می کنیم تلاشمان را بیشتر کنیم تا قهرمان بمانیم.

هم تیمی های شما و بانوان ورزشکار وقتی فیلم زندگی شما را می بینند، چه واکنشی نشان می دهند؟ دوست دارند فیلم زندگی آن ها هم ساخته شود؟

الهه: بیشتر هم تیمی ها و ورزشکارها، وقتی فیلم ما را می بینند، باور نمی کنند که با این همه سختی ما سه تا بتوانیم با اتحاد کنار هم باشیم و در مسیری که داریم پیش برویم. ما از اول زندگیمان را ساختیم و این به نحوی انگیزه ای می شود برای مردم عادی و ورزشکاران.

حالا که وارد دنیای سینما هم شده اید، به نظرتان ورزشکارها بیشتر پول در می آورند یا بازیگرها؟

الهه: کار بازیگر ها خیلی سخت است اما همه در سینما پول خوب نمی گیرند، فقط سوپراستارها هستند که درآمد بالایی دارند. در ورزش هم بعضی از آقایان در برخی از رشته ها پول خوبی در می آورند. اما هر دو سخت هستند و نمی شود با هم مقایسه شوند.

اتفاقات بامزه ای که طی ساخت این فیلم افتاد، چه بود؟

الهه: هر وقت شهربانو در کنار ما بود، می خندیدیم، چون بسیار شوخ طبع و رک است و نبودنش خیلی اذیت کننده است.

شهربانو اولین قدم را در راه ووشو برداشت. اگر او به سمت این ورزش نمی رفت، فکر می کنید مسیر زندگیتان چطور پیش می رفت؟

سهیلا: هر مسیری شهربانو می رفت ما همان را دنبال می کردیم. وقتی بچه بودیم، شهربانو به ما می گفت این بروس لی که بازی می کند، من هستم که یک لباس مخصوص پوشیده ام. ما هم بچه بودیم و باور می کردیم.

الهه: شاید هم این طوری نمی شد، البته ما این قدر انگیزه داشتیم که از راهی که می خواستیم برویم، نمی ترسیدیم فقط موضوع این است که شهربانو استارت کار را زد.

خوهران منصوریان: عشق بروس لی و جکی چان بودیم 

برنامه ماه عسل خیلی در به شهرت رسیدن شما تاثیر داشت، فکر می کنید اگر این برنامه نبود، باز هم شما این قدر در میان مردم عادی دیده می شدید؟

الهه: دلیل اصلی که ما به ماه عسل رفتیم، این بود که فیلم صفر تا سکو در جشنواره سینما حقیقت دیده شد و جایزه گرفت. به همین دلیل آقای علیخانی از ما دعوت کرد. عوامل فیلم هم اجازه دادند که در برنامه شرکت کنیم، شاید اگر آن ها از ترس لو رفتن فیلم، اجازه نمی دادند ما به ماه عسل برویم اصلا این اتفاق ها نمی افتاد، البته فیلم با برنامه ماه عسل خیلی متفاوت بود، چون در ماه عسل ما فقط می نشینیم و درد دل می کنیم. اما نمی شود تاثیر ماه عسل در دیده شدن فیلم را نادیده گرفت.

 
خواهران منصوریان از حواشی شهرت می گویند

باید کنار مردم باشیم

خواهران منصوریان حالا دیگر در دورترین نقاط ایران هم شناخته شده هستند و در روزهای اوج شهرت خود به سر می برند. تجربه آن ها از شهرت هم مانند اتفاقات دیگری زندگی شان خواندنی است.

سهیلا بزن بهادر

الهه منصوریان درباره خواهر کوچکش می گوید: «سهیلا ذاتا خیلی آرام است اما اگر کسی به او زور بگوید یا بخواهد حرفی را به او تحمیل کند، حتما با مشت های او رو به رو می شود.» او همچنین برای روشن تر شدن این موضوع اضافه می کند: «البته این اتفاق معمولا فقط برای مردانی که در خیابان بخواهند او را اذیت کنند، می افتد و به خانم ها کاری ندارد.»

همه ما را می شناسند

سهیلا از روزهای بعد از شهرت کلی خاطره دارد که جالب ترینش به موقعی بر می گردد که هنگام رانندگی با یک راننده دچار چالش می شود: «روزی در خیابان مشغول رانندگی بودم با این که سعی می کنم همیشه راننده خوبی باشم و قواعد را رعایت کنم اما ماشینی پشت سر من مدام چراغ می داد و اصرار داشت که از من سبقت بگیرد. تمام تلاشم را کردم تا به او راه ندهم اما بالاخره به کنار من رسید، می خواستم به او اشاره کنم پیاده شود تا از خجالتش دربیایم اما ناگهان راننده با صدای بسیار مشتاق گفت: «وای خانم منصوریان می شود با شما عکس بگیر»؟» من هم خشم خودم را فرو دادم.»

خسارت دادم

الهه هم در خاطره ای تقریبا مشابه از تصادفی که در خیابان با ماشین یک خانواده داشته است یاد می کند و می گوید: «وقتی تصادف کردم مقصر آن خانواده بودند اما پلیس که آمد، من را شناخت و این باعث شد آن خانواده هم قیافه من را به یاد بیاورند، برای این که نشان بدهم مردمی هستم، خسارت را خودم پرداختم.» او در تکمیل حرف هایش می گوید: «مردم ایران خانواده ما هستند و ما باید همیشه در کنار آن ها باشیم.»

ورزشکار محبوب: علی دایی از ورزشکاران محبوب خواهران منصوریان است. آقای گل جهان بعد از دیدن ماه عسل که با حضور آن ها روی آنتن رفت در صفحه شخصی اش در اینستاگرام به این سه خواهر بابت همه سختی هایی که کشیدند و خودشان را به این جا رساندند، تبریک گفت.

الهه می گوید: «سحر در گفتن حرف های زندگی به ما خیلی کمک کرد، چون مدام می گفت این اتفاقات اصلا بد نیست، این ها همه زحمات و سختی هایی است که شما کشیده اید، بگذارید همه بدانند از کجا به مدال طلا رسیدید.»

خواهران منصوریان حالا آدم های مشهوری هستند که زندگیشان می تواند برای خیلی ها سرمشق باشد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۹۵)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

امیر دژاکام بازیگر، نویسنده و کارگردان قابل احترامِ تئاتر و سینما در کنار یک فیل فلزی این عکس را گرفت تا شروع مطلبمان هم علاقه مندان به تئاتر را راضی کند و هم علاقه مندان به حیوانات را.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

آقا رضا قوچان نژاد با به اشتراک گذاشتن این عکس از یک کالسکه و لباس بچگانه اعلام کرد که به زودی پدر خواهد شد. بسیار خوشحالیم برای رضای عزیز و برای کوچولوی در راه آرزوی سلامتی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

اندیشه فولادوند که به تازگی خدمت سربازی را تمام کرده در اکران خصوصی فیلم “حریم شخصی” در پردیس ملت حاضر شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

یعنی اگر این ژست را از الهه حصاری بگیری اینستاگرامش را دی اکتیو میکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

استاد ایرج خواجه امیری و دختر عزیزش الیکا خانم در این قاب که احتمالا مربوط به یک مصاحبه مجله ای است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

مهران رنجبر در پل عشق پاریس که در آن عشاق عشق خود را به پل قفل میزنند. گویا مهران جای خالی روی پل پیدا نکرده و اینگونه دمق شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

ارسلان جان بخش دوم کپشن ات خرابمان کرد. اصلا دیگر این دنیا برای ما پس از خواندن کپشن ات دنیای قبل نخواهد شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

آقا و خانم زنبور عسل در حاشیه یک کنسرت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

کوروش جان واقعا کار و زندگی نداری که برای خزعبلات یک عده بیمار اینگونه وقت میگذاری و اعصابت را خورد میکنی؟! بیخیال بابا، این ها نانشان از همین راه در می آید و بی توجهی بهترین کار در قبالش هرزنگاری هایشان است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

سردار آزمون و حسین تهی در پاریس. ماشاالله تعداد چهره های عزیزمان در پاریس در آن واحد بیشتر از تهران است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

سحر دولتشاهی این همه نوشته که بگوید عضو هیئت داوران یک جشنواره فیلم در دبی شده. مبارک باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

ازون نگاها که به خاطر کهولت سن حواسش نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

گلوریا هاردی قرار است در یکی از تئاتر های شهر هنرنمایی کند. امیدواریم زبان فارسی اش روان تر از قبل شده باشد تا تماشاگر را آزار ندهد، یا اینکه نقش یک کاراکتر فرانسوی را داشته باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

امیر کربلایی زاده با این پست تولد همسر همیشه همراهش را تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

مینا وحید هم در پردیس ملت بود و قصد حضور در اکران خصوصی “حریم شخصی” ساخته احمد معظمی را داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

عکس هنری مجید صالحی با کپشنی خوب و غلو نشده، تاثیر گذار و مثبت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

نصر الله رادش و عکسی در کنار همسرش که عصر جدیدی را در عرصه جلف بودن در دنیای مجازی و حقیقی رقم زده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

سلفی زیبای شهرام قائدی در کنار مادر و خاله عزیزش که خدا سایه شان را از سر شهرام و سایر اعضای خانواده کم نکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

هر چهره ایرانی، یک فیلسوفِ ایده آل گرا و اهل مطالعه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

بختیار رحمانی فوتبالیست خوب کشورمان در جشن تولد فرزندان عزیزش. سلامت و شاد باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

 آقا مجتبی جسارتاً آن سیکس پک است و نه سیس پک، در ثانی اینی که ما میبینیم بیشتر به ایر بگ شباهت دارد تا سیکس پک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

شهره سلطانی به تماشای نمایش “گم و گور” رفته بود که در پایان این سلفی را در کنار الناز شاکردوست ستاره این نمایش گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

سمنان گردی لیندا کیانی. لیندا جان یک سر هم به خانه لوک خوش شانس بزن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

بهرام رادان، مهرداد صدیقیان و جوانی های معین در حال گشت و گذار در ارمنستان. در این سرما خود ارمنستانی ها اکثراً به مناطق گرمتر مهاجرت کرده اند، ولی این عزیزان سفر به این کشور کاملاً کوهستانی را انتخاب کرده اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

سلفی برفی و خوش حس و حال مونا برزویی و همسر عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

قطعاً اگر بنیامین این عکس را ایستاده میگرفت بیشتر به فاجعه ی موجود در عکس پی میبردیم. فاجعه ای بنیامین تنش کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

هلیکوپتر سواریِ بچه هلیکوپتر در کنار خود هلیکوپتر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

 سردار قلب های خود را روانه پاریس کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

بهاره افشاری هم به صورت اتفاقی قلب خود را روانه پاریس کرده است. داداشیش فداش شه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

آفرین به مهرناز دبیرزاده که برای مطلع شدن از اخبار لحظه ای و درست، به برترین ها استناد میکند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

دولت دیده نمیتواند از جذب توریست پول در بیاورد، تصمیم گرفته از خروج توریست پول در بیاورد! واقعا تصمیم هوشمندانه و جالبی است! واکنش طنز نوبد محمد زاده به این تصمیم دولت در برنامه بودجه سال ۹۷٫

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

گزارش هواشناسی سیاوش خیرابی و دوستان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

قبل تر ها اسمش ملحفه بود و با آن پتو ها را جلد میگرفتند، بعد ها مدرن تر شد و به عنوان رومیزی از آن استفاده شد، بعدش هم رو فرشی نام گرفت، و آخرین کاربرد آن تا این لحطه شال سر بوده است که نیلوفر پارسا به صورت تصویری آن را نمایش میدهد.

ممنون از همراهی تان. تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (595) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

ابوالحسن صدیقی، سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

بیستم آذر سالروز درگذشت ابوالحسن صدیقی، استاد هنر مجسمه ‌سازی ایران است. کسی که با ساخت مجسمه ‌ها و تندیس‌ های منحصر به ‌فرد از شخصیت‌ها و مشاهیر ایرانی، سهم بزرگی در حافظه و خاطرات دیداری مردم ایران داشته است.

 سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

 ابوالحسن صدیقی، سال ۱۲۷۳ در تهران متولد شد. او بعد از دوران ابتدایی به تحصیل نقاشی مشغول شد و برای ادامه کار به کلاس‌های «کمال‌المک» رفت. به گزارش ایسنا، مدتی بعد صدیقی به مجسمه‌سازی علاقه‌مند شد و تصمیم گرفت آن را به صورت حرفه‌ای دنبال کند. پیش از صدیقی هیچ استادی در این زمینه در ایران فعالیت نمی‌کرد. در ادامه مروری خواهیم داشت بر چند اثر معروف این استاد بزرگ که شما هم تا کنون حتما بارها آن ها را دیده اید.
 
مجسمه فردوسی

 سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

تاکنون تندیس‌ها و مجسمه‌های بسیاری از حکیم ابوالقاسم فردوسی توسط هنرمندان مجسمه‌ساز ساخته شده اما معروف‌ترین آن‌ها، مجسمه‌ای است که ابوالحسن صدیقی آن را ساخته و در میدانی به نام این شاعر در تهران نصب شده است.  این مجسمه که در سال ۱۳۳۸ ساخته شده از جنس سنگ مرمر کارارا و به ارتفاع سه متر است. البته مجسمه‌ نصب شده در میدان فردوسی تنها تندیس ساخته شده از این شاعر ایرانی توسط صدیقی نیست و او مجسمه‌های دیگری هم از فردوسی ساخته که در مکان‌های مختلفی از ایران و جهان نصب شده است.
 


مجسمه امیرکبیر

 سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

مجسمه امیرکبیر در سال ۱۳۵۶ به سفارش انجمن مفاخر ملی ایران در کشور ایتالیا ساخته شد و به دلیل همزمانی ساخت و آماده شدن آن با روزهای پیروزی انقلاب، انتقال آن به ایران ۳۲ سال به تاخیر افتاد. در سال ۱۳۸۸ و با پیگیری اسناد ساخت این مجسمه، محل نگهداری آن شناسایی و پس از طی مراحل قانونی در سال ۸۹ وارد ایران شد. جنس مجسمه‌ امیرکبیر برنز، ارتفاع آن سه متر و ۱۰ سانتی متر و وزنش ۴۵۰ کیلوگرم است. این مجسمه پس از انتقال به ایران در پارک ملت تهران نصب شد.
 


مجسمه ابوعلی سینا

 سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

پس از تصویب در بیست‌ویکمین جلسه‌ هیئت مؤسسان انجمن آثار ملی، تصمیم گرفته شد مجسمه‌ای هم برای یادبود دانشمند و پزشک ایرانی توسط استاد صدیقی ساخته شود. حاصل کار صدیقی، مجسمه‌ای ایستاده از ابن‌سینا به ارتفاع سه متر و ۱۰ سانتی متر بود که در ساخت آن از سنگ مرمر سفید استفاده شده بود.   این مجسمه نزدیک به هشت دهه است که روی پایه‌ای در میدان بوعلی شهر همدان قرار دارد.


مجسمه نادر شاه افشار

 سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

اگر شما هم برای زیارت و سیاحت به مشهد سفر کرده باشید، پس از زیارت حتما سری هم به آرامگاه نادرشاه افشار زده اید. در مجاورت قبر نادر، سکویی مرتفع تعبیه شده که مجسمه‌ برنزی نادرشاه سوار بر اسب و سه تن از سربازان او قرار گرفته است. این مجسمه از معروف‌ترین ساخته‌های ابوالحسن صدیقی است.
 


مجسمه خیام

 سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

مجسمه‌ خیام پارک لاله تهران، یکی از معروف‌ترین کارهای ابوالحسن صدیقی است.   به گفته‌ فریدون صدیقی، پدرش این مجسمه و مجسمه‌ فردوسی را خیلی دوست داشت.  مجسمه‌ خیام در سال ۱۳۵۱ به سفارش انجمن آثار ملی با سنگ مرمر کارارا در ایتالیا ساخته و سپس به ایران منتقل شد.
 


 
مجسمه سعدی

 سازنده معروف‌ترین مجسمه‌های ایران

این تندیس از روی تصویر اخیر سعدی به قلم ابوالحسن صدیقی طرح و ترسیم شده که انجمن آثار و مفاخر فرهنگی آن را تایید کرده است. صدیقی این مجسمه را از سنگ مرمر تراشیده و سه مترو ۱۰ سانتی متر، ارتفاع آن است. این مجسمه که  یک سال و نیم برای تهیه‌ آن وقت صرف شده   در شهر شیراز در میدانی بیرون از دروازه اصفهان که به نام سعدی است، نصب شده است.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۹۴)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

شروع میکنیم با این عکس خانوادگی از استاد سیروس الوند در کنار همسر جان و دختران عزیزش در حاشیه یک مراسم سینمایی. ماهور دختر کوچک سیروس خان چند سالی است که در سینما فعالیت میکند و بازیگر خوبی هم هست.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

به به. امیر جان آقایی، ستاره همیشه خوشتیپ سینما و تلویزیونمان در اکران خصوصی فیلم جدید احمد معظمی که نامش “حریم شخصی” است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

هستی مهدوی در جدید ترین اکران خصوصی فیلم “آذر”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

رعنا آزادی ور در اکران خصوصی فیلم “حریم شخصی” که در پردیس ملت برگزار شده بود. رعنا یکی از بازیگران این فیلم است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

ویدا خانم به این تصویر بیشتر می آید که به کتاب صوتی “گنجیشک لالا، مهتاب لالا”ی عمو پورنگ گوش بدهید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

پرستو گلستانی و کوروش سلیمانی در حاشیه یک جشنواره تئاتر محلی که در سقز برگزار شده بود. جشنواره ای که در آن هموطنان کرد زبانمان به اجرای نمایش های خود پرداختند و پرستو خانم و کوروش به تماشا و قضاوت کار هم نژاد های خود نشستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

سلفی زیبای علیرضا جعفری و مادربزرگ عزیزش. همه مادربزرگ ها عشق، عشق، عشق هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

سلفی “ناز بشی” طورِ مازیار فلاحی، خواننده ناز و خوش صدای کشورمان در هواپیما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

سلفی بازیگران لیسانسه پس از مصاحبه دسته جمعی که با مجله زندگی ایده آل داشتند. متین ستوده، رویا میرعلمی، هوتن شکیبا، کاظم سیاحی، سروش صحت و امیر کاظمی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

عکس آتلیه ای زیبا از شیلا خداداد و فرزندانش سامیار و ساتین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

سخن تاثیرگذار این هفته؛ استاد تینا آخوند تبار. از گذشته خود ناامید باشید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

آخرین حربه های تبلیغاتی سیروان خسروی برای پر کردن سالن کنسرت اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

سعید معروف میهمان ویژه اکران خصوصی فیلم “آذر”. در این مراسم هم خبری از محمد حمزه ای کارگردان این کار نبود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

شبنم فرشادجور در گریم بانوی عمارت قجری در سریال جدید عزیزالله حمیدنژاد که این روز ها در کاشان در حال ساخت است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

عکس یادگاری کیانوش گرامی در کنار عمو رضا رویگری و جمشید خان مشایخی در حاشیه یک مراسم. اگر کیانوش گرامی نبود سینمای ایران برای نقش های شرخر، زندانی و طلبکار دچار بحران میگشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

نگار آذربایجانی، سامان سالور، سمیرا حسنپور و سحر صباغ سرشت به بهانه حضور در یک جشنواره فیلم در تفلیس گرجستان حضور دارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

امیر جعفری شب گذشته ویژه ترین میهمان عالم را در نمایششان داشت. آرزوی سلامتی و طول عمر داریم برای همه مادران نازنین.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

 عرض ارادت علی ضیا به علی آقا دایی با این پست. دلیل مشخصی ندارد ولی علی دایی از معدود کسانی است که بدون دلیل هم میتوان به وی عرض ارادت کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

عکس خلاقانه خواهرانه هدی زین العابدین و خواهرش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

ممنون از یکتا ناصر که با این عکس باعث شد از بانو ژاله علو ستاره بی تکرار سینما و تلویزیون یادی کرده باشیم. آرزوی سلامتی داریم برای استاد علو عزیز، در کنار مسعود خان فروتن دوست داشتنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

امیرمحمد جان این ها همه عوارض شنیدن سخنان بلیغ و آموزنده رفیقِ پوریا جعفری و شهریار فدایی است. تا شما باشی دیگر برای تربیت هیچ فرزندی دلسوزی نکنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

دانیال حکیمی به همراه همسر محترم در اکران خصوصی فیلم “حریم شخصی” اولین ساخته بلند احمد معظمی که در پردیس ملت برگزار شده بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

آقا رضا پیشرو یکی از قدیمی های موسیقی رپ فارسی از چهره های خاص اکران خصوصی این فیلم بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

پیمان معادی و علی کریمی در کنار مربی عزیزشان در یک باشگاه لاکچری در شمال تهران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

سید جلال حسینی هم یک کلینیک زیبایی راه انداخته است و به جز خود سایر اعضای خط دفاعی پرسپولیس را هم همراه خود به کلینیک برده تا بتواند به خوبی از کسب و کار جدیدش دفاع کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

سلفی برفی فلور خانم نظری و پسرش که با توجه به کپشن ، دیروز آن را گرفته است، پس مربوط به تهران نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

خاطره بازی ملیکا زارعی با عکسی قدیمی مربوط به سال های دبیرستانش. ملیکا پس از گذاشتن این عکس به صورت ناگهانی ۸ تن از فالوئر هایش را از دست داد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

اسکار بهترین بی محلی سال را دو دستی تقدیم می کنیم به این گربه خپل که در آغوش مریم معصومی جاخوش کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

عکس ساحلی علی‌رام نورایی در حال گذران تعطیلات اخیر. از پوشش علی‌رام میتوان حدس زد که عکس مربوط به سواحل شمال است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

 یک عکس را دقیقا پس از یک سال دوباره مرور میکنیم. ۱۹ آذر سال گذشته، جشن تولد علی معلم در کنار ستارگان سینما و هنر. علی معلم و عارف لرستانی نیستند وگرنه خوب شهادت می دادند که زندگی بی ارزش تر و کوتاه تر از آن است که بخاطرش دل کسی را بشکنیم و حقی را نا حق کنیم. امروز هستیم و شاید فردا نباشیم. روح هر دو عزیز شاد باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

عکس جالب امیرمحمد متقیان در آغوشِ الهه ناداوری و حق خوری در ایران باستان. باید ریشه یابی کنیم و ببینیم که بهداد سلیمی دقیقا چه بلایی بر سر فدراسیون جهانی وزنه برداری و هیئات ژوری آورده که با وی اینگونه میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 
بهرنگ علوی هم در این دورهمی حضور داشت. دورهمی ای که به بهانه تولد سلین خانم برگزار شده بود.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

مهراب قاسمخانی یگانه طناز سینما و تلویزیون که خالق بسیاری از خنده های ما در سال های گذشته با فیلم ها و سریال های گوناگون بوده است، روز گذشته وارد ۴۷ سالگی اش شد و ما از اینکه یک طنزنویس بانمک و خلاقِ چهل و شش ساله داریم، بسیار خوشحالیم.

پ.ن: جایگیری نویان در تصویر عالی است.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

میگویند سازمان جهانی یونیسف بنا به دلایل نا معلمی کاملا ناگهانی تصمیم به انحلال گرفته است و دیگر سازمانی به این نام وجود ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 


 لیلا بلوکات اگر هر شب عکسی از شب کاری اش نگذارد ما خیال می کنیم خدایی نکرده شب را در حال خوابیدن است و این برای یک بازیگر حرفه ای اصلا خوب نیست.

مطلب امروز هم به پایان رسید. ممنون از همراهی ارزشمندتان.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (594) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

داستان فروپاشی «گل آقا» از زبان یک نیمه پهلوی

چند‌سال پیش، یادداشتی نوشتم در وصف احمد عربانی و هنرش با این تیتر: «قلم پرکرشمه‌اش!» در این گفت‌وگو، برخلاف اصول مصاحبه، اجازه دادم استاد عربانی هرچه می‌خواهد بگوید و به‌ندرت برای هدایت گفت‌وگو سخنش را قطع می‌کردم، حتی دل به دلش می‌گذاشتم که بیشتر بگوید، در نگارش گفت‌وگو هم با همه محدودیت جا، کمتر از گفت‌وگو زدم، دقیقا به یک دلیل: برای این‌که مخاطب از لابه‌لای جملات و کلمات و لحن او، بفهمد که این همه طنازی و کرشمه و رندی در کاریکاتورهای او، از کجا می‌آید.

 داستان فروپاشی «گل آقا» از زبان یک نیمه پهلوی

 «آقای احمد عربانی» عزیز، متولد چه سالی هستید؟

 متولد ‌سال ١٣٢٧ هستم، سوم اسفند. یک روز بحرانی! سالروز کودتا!

 فضای خانواده در زمان تولد شما چطور بود و فرزند چندم خانواده هستید؟

پدرم اهل منبر بود. زمان رضاشاه، وقتی قانون اجباری شدن دوره سربازی برای روحانیون تصویب می‌شود، پدرم به عراق می‌رود و ٩‌سال ساکن عراق می‌شود. صدای خوبی داشت، آن‌جا منبر می‌رفت، تا این‌که آن‌جا با مادر ما که نوه آیت‌الله حجت کوه کمره‌ای معروف بود، آشنا می‌شود و با هم ازدواج می‌کنند. خواهر بزرگ و برادرم در عراق متولد می‌شوند. برادرم بعد از یک‌سال فوت می‌کند که شناسنامه او را برای من نگه می‌دارند! برای همین شناسنامه من مال کربلاست! با رفتن رضا‌شاه آب‌ها از آسیاب می‌افتد، پدرم با خانواده به ایران بازمی‌گردد و من در ایران متولد می‌شوم که درواقع فرزند دوم خانواده هستم.

  کجا و در کدام محله زندگی می‌کردید؟

 بازار بین‌الحرمین ساکن بودیم که آن موقع مسکونی بود و من آن‌جا به دنیا آمدم. الان جای خانه ما پاساژ ساخته‌اند! فکر کن جایی که من به دنیا آمدم الان مثلا تریکوفروشی شده! شنیدم زیاد جابه‌جا می‌شدیم. خیابان ری، کوچه دردار، کوچه غریبان، اینها خاطرم هست. همان محله دبستان رفتم. دبستان اسلامی. اول دبیرستان هم آن‌جا رفتم، بعد آمدیم محله سیدنصرالدین خیابان خیام. دبیرستان حافظ.

 پس با حسین علیزاده هم‌محله‌ای و هم‌مدرسه‌ای بودید!

– نمی‌دونم خیلی! یعنی یادم نمی‌آید! یک بیست، سی سالی آن‌جا بودیم که دوره بعدی دبیرستان را رفتم دبیرستان مروی، توی ناصرخسرو، بغل شمس‌العماره. آن‌جا شخصیت‌های ورزشی مثل جهانگیر عبدالباقر بودند. جهانگیر مبصر ما بود. او بعدها کشتی‌گیر تیم‌ملی شد. خدا بیامرزدش. مدرسه ما کنار امامزاده زید بود؛ توپ که می‌رفت توی پنجره‌های امامزاده همه مدرسه یک صدا فریاد می‌زدند «جهان عبدالباقر» چون فقط او می‌توانست از دیوار به آن بلندی بالا برود و توپ را دربیاورد. البته توپی پنج ریال می‌گرفت!

 مدرسه حافظ هنوز هست؟

 شنیدم هست. بین چارسو بزرگ و چارسو کوچک، در بازار پارچه‌فروش‌ها، کیلویی‌ها معروف بود آن موقع. در دیگرش بازار فرش‌فروش‌ها بود. خیلی بزرگ بود. سه در داشت، طوری که می‌گفتند: «حافظ گدا سه در داره… بچه‌های شیر نر داره.» واقعا هم بچه‌های شیر نر داشت، چون بچه‌های جنوب شهر بودند. خلاصه من صدایم خوب بود قرآن می‌خواندم، نشریه دیواری کار می‌کردیم، یک جوری به ما احترام می‌گذاشتند، به خاطر پدرم و به خاطر تربیت خانوادگی خاصی که داشتیم!

کلاس نهم را هم دبیرستان حافظ گذراندم. البته یکی دو‌سال هم مردود شدم، پدر و مادرم جدا شدند روی من اثر گذاشت. بعد از آن کلاس دهم رفتم دبیرستان مروی. دهم را آن‌جا خواندم. دو‌سال هم آن‌جا ردشدم! شبانه خواندم، خلاصه دیپلم را آن‌جا گرفتم، ولی چون یک‌سال وقفه افتاد مشمول سربازی شدم. دفترچه گرفتم و قرار شد هشت ماه دیگر بروم سربازی! عموی ناتنی‌ام توی مخبرالدوله تریکو می‌فروخت، اول کوچه درختی. مرا گذاشت آن‌جا تا در این مدت کمک خرج باشم. در آن‌جا یک کاریکاتور کشیدم برای مجله توفیق! همان‌جا پای بساط! هفته بعد یک نامه آمد که بیا این‌جا ببینیم چه می‌گویی؟ سوژه را هم چاپ کردند، ‌سال ۴٧.

  اصلا توفیق را از کجا می‌شناختید؟

جالبه! پدرم صددرصد مخالف این قرتی‌بازی‌ها به قول خودش بود، ولی خودش باعث شد من بروم دنبال این«قرتی‌بازی‌ها»! چرا؟ چون روزنامه‌خوان بود! منزل ما انباشته بود از روزنامه‌های جورواجور: کیهان، اطلاعات و… توفیق هم می‌خرید. یعنی من از همان بچگی قبل از این‌که مدرسه بروم با تصاویر توفیق آشنا شده بودم.

  نخستین کاریکاتوری که در همین توفیق دیدید خاطرتان هست چی بود؟

 اولی‌اش یادم نیست، ولی چیزی که تو ذهنم هست و برایم خاطره است سال‌های ٣٨، ٣٧ بود، چون اتفاقا هم از‌ سال ٣٧ بود که توفیق دوباره شروع کرد به انتشار! یک دوره پنج ساله بعد از ٢٨مرداد توقیف شد، ١٣٣٧ نخستین سالش بود. این‌طوری بود که من از ‌سال ٣٧ و ٣٨ با توفیق آشنا شدم. ولی از‌ سال ۴٠ و ۴١ کاریکاتورهای بهمن رضایی و لطیفی خصوصا! -چون این دونفر آن‌جا بودند، عمده کاریکاتوریست‌های توفیق غیر از خود حسن آقا که روی جلدها را می‌کشید این دو نفر بودند- فعال بودند، مخصوصا‌ سال ۴١ و ۴٢ زمان شکوفایی آقای لطیفی و بهمن رضایی بود. بعدها هم «درمبخش» آمد، ‌سال ۴٣، ۴۴. این‌طوری بود که من با توفیق آشنا شدم.

آن روزها مجله سنجاق نداشت و چسبیده به هم بود، سریع می‌گرفتم با چاقو «لتش»را پاره و ردیفش می‌کردم و زود کاریکاتورهایش را نگاه می‌کردم. بعد یواش‌یواش شروع کردم به کپی‌کردن، با کمک دوستم مصطفی رمضانی که الان تو فرانسه است. بچه محل بودیم. عصرها می‌نشستیم کپی و تمرین می‌کردم. تا‌ سال ۴۶ و ۴٧ که آن کاریکاتور را فرستادم برای توفیق و دعوت شدم.

 نخستین روز ورودتان به توفیق را یادتان هست؟

 بله. خوب! روز موعود رفتم توفیق، دفترش تو چهارراه استانبول یک ساختمان قدیمی بود. الان دیگر کوبیدند پاساژ شده. از پله‌ها رفتم بالا، یک سالن بزرگی بود، خانمی روبه‌روی در پشت میز نشسته بود که بعدها فهمیدم خانم عذرا وکیلی، تهیه‌کننده برنامه‌های کودک است که آن موقع در نمایش‌های رادیویی شرکت می‌کرد. در این موقع در یکی از اتاق‌ها باز شد و آقایی (توفیق) با پالتو و کلاه شاپو و کیف به‌دست، آمد بیرون که خانم گفت ایشون همان فلانی هست که دعوتش کردیم.

خلاصه نشستیم و کارهایی را که برده بودم دید. انگار باورش نشد! کاغذ و قلم خواست و گفت: «یه پسربچه بکش درحال دویدن»، کشیدم. گفت: «خب یک پیرمرد با عصا درحال بالا رفتن از پله بکش»، کشیدم خلاصه همین‌جور کشیدم! بعد گفت: «از شنبه بیا این‌جا! کاری که نداری؟ جایی مشغول نیستی که؟» گفتم: «هستم، ولی می‌تونم بهشون بگم نمیام». خلاصه ما از شنبه رفتیم توفیق. درسم هم شد شبانه. رسیدم به بهشت برین، سرزمین آمال و آرزوهای دیرین. واقعیتی که همیشه دور بود، ولی تو رویا بهش فکر می‌کردم، چون در محرومیت بودم. دیدم این‌جا هی تشویق می‌شوم، تازه به من پول هم می‌دهند! آخر رسم توفیق این‌طور بود که هنرآموزانی که می‌رفتند آن‌جا، یکی دوسال کارآموزی می‌کردند، ولی من از همان روز نخست حقوق‌بگیر شدم و این خودش باعث حسادت دیگران شده بود که بعدها خود حسن آقا برایم تعریف کرد.

 داستان فروپاشی «گل آقا» از زبان یک نیمه پهلوی

حسن آقا خیلی حمایتم کرد و من خیلی سریع رفتم پشت جلد. به قدری مرا تشویق می‌کرد که وقتی هشت شب تعطیل می‌شدیم عزا می‌گرفتم! طوری شد که قرار شد با عزیز‌خان آبدارچی هماهنگ شوم که بتوانم تا ١٢شب بمانم و کار کنم و بعد کلید را زیر گلدان بیرون در بگذارم تا ایشان که صبح می‌آید در را باز کند! شما نمی‌دانید مانند یک زندانی انفرادی بودم که آورده باشندش توی کاخ گلستان! کم‌کم مرا به جلسات‌شان راه دادند. جوان‌ترین عضو هیأت تحریریه توفیق بودم.

در جلسات خجالت می‌کشیدم! مرحوم فرجیان هم رئیس جلسه‌مان بود. رسم جلسات بر این بود که هرکس یک پوشه داشت و جایش مشخص بود. من هم که آخرین نفر بودم. آقای فرجیان مرا معرفی کرد. سرم پایین بود، پوشه‌ام مقابلم روی میز و اسمم روی آن نوشته شده بود: احمد عربانی! یک حالی داشتم! خبرها را کپی کرده، لای پوشه‌ها گذاشته بودند، به همراه برگه‌های سوژه مخصوص توفیق.

آقای فرجیان توضیح می‌داد، بعد زمان می‌داد که ما روی سوژه فکر کنیم. مثل امتحان. یک ساعت، یک‌ساعت‌ونیم سکوت، همه تو فکر! بعد به ترتیب شروع  به خواندن سوژه می‌کردند که البته این رسم در گل‌آقا هم ادامه پیدا کرد و به نوعی الان در مجله خط‌خطی هم هست. سوژه‌ها که به ترتیب خوانده می‌شد، رأی می‌گرفتند، رأی که می‌آورد، تصویب می‌شد و آقای فرجیان مهر تصویب می‌زد و اگر تصویب نمی‌شد، یک سبد روی میز بود که  توی آن می‌انداختند و آقای فرجیان از این سبدیات مضمون تهیه می‌کرد و ستونی داشت برای خودش به همین نام!

 برخورد خانواده وقتی شما رفتید توفیق چطور بود؟ و دیگر این‌که چه تصوری از این شغل داشتید؟

 اصلا شغلی متصور نبودم. در دنیای هنر تجسمی غرق بودم، این‌که آینده چه می‌شود و چه نمی‌شود برایم مطرح نبود. توی آن مرغزار می‌رفتم و می‌آمدم. خانواده حمایتم می‌کردند، به جز پدرم که شدید مخالف بود. تا این‌که کارم تو توفیق چاپ شد و دوستانش که مثل خودش روزنامه‌خوان بودند، می‌پرسیدند: «این عربانی با شما نسبتی داره؟» و او با افتخار جواب می‌داد: «بنده‌زاده است!» تا این‌که یخ‌ها آب شد و ما در آن مقطع مورد قبول واقع شدیم.

 در آن زمانی که وارد توفیق شدید اگر ایمیل، اینترنت، موبایل و تلگرام وجود داشت، فکر می‌کنید اوضاع چطور بود؟

 باورتان نمی‌شود، آن زمان مجله‌ای بود به اسم تماشا! مال رادیو و تلویزیون بود که الان شده سروش. یک صفحه داشت که در آن ایراندخت محصص کار نقاشان بزرگ کشورهای مختلف را نقد و بعضی وقت‌ها هم کاریکاتوریست‌ها را معرفی می‌کرد. روزی کاریکاتوریست‌های فرانسه، مولاتیه و اینها را معرفی کرده بود. اوایل‌ سال ۵٠ بود. اتودهای اینها را زده بود. من به قدری ورقه‌های این مجله را با خودم حمل کرده بودم که پوسیده شده بودند! ما واقعا دسترسی به اطلاعات روز نداشتیم. تنها کسی که ارتباط داشت، کامبیز درمبخش بود که مجله کاریکاتور سوییسی نبل اشپالتر برایش می‌آمد. او هم چون همسرش آلمانی بود، این امکان را داشت. این مجله را ما هم می‌گرفتیم مطالعه می‌کردیم. واقعا عین ورق طلا بود برای‌مان! اگر ما آن موقع این امکانات را داشتیم خیلی سریع و موشکی پیشرفت می‌کردیم!

 آقای عربانی، یک مقدار هم درباره مجله کاریکاتور بفرمایید که بعد از توقیف توفیق در سال۵١، در آن مشغول شدید.

 سال ۵١ بعد از تعطیلی کامل توفیق، من بیکار شدم. تا یک روز درمبخش مرا در خیابان دید و از من خواست که بروم آن‌جا مجله کاریکاتور. البته بیشتر کارتونیست‌های توفیق رفته بودند آن‌جا، چون جای دیگری برای ارایه کاریکاتور نداشتیم. خلاصه رفتم آن‌جا، بعد با آقای دولو آشنا شدم و مشغول شدم تا‌ سال ۵۵ و ۵۶، تا ۵٧، تا انقلاب! در خیابان سرهنگ سخایی امروز، گاراژ لوان تور روبه‌رویش بود، طبقه چهارم یک ساختمان چهار طبقه.

 در این فاصله بود که شما کانون پرورش فکری کودکان رفتید؟

 نه، ‌سال ۵٢ بود که مقوله مفصل دیگری است. با مصطفی رمضانی که دانشجوی هنر بود، دوست بودیم که باعث شد من وارد کانون بشوم. چند سالی دستیار افراد مختلف بودم تا رسید به بعد از انقلاب. آن‌جا بود که انیمیشن تبر را ساختم و خب نمی‌دانید چه غوغایی شد! قرار شد استخدامم کنند، آقای زرین مدیر آن زمان کانون، خیلی به من کمک کرد، ولی من نرفتم و الان می‌فهمم چه اشتباهی کردم! آقای زرین خیلی خوش‌فکر بود، از مدیران بعد از انقلاب بود، او با خانم لیلی ارجمند ارتباط داشت و سیاست‌های درستی را پیش گرفته بود. از قضیه کانون که بگذریم، این وسط فکاهیون منتشر می‌شد. ابوالقاسم صادقی از همکاران قدیم توفیق به تناسب رفاقتش با علاءالدین بروجردی در ارشاد (آن موقع امتیاز نمی‌دادند، امتیاز نشریه را مثل کتاب، شماره‌به‌شماره باید می‌رفتند و مجوز می‌گرفتند) ایشان مجله فکاهیون را شروع کرد، البته اول توفیقیون بود که آقای صابری و توفیقی‌ها مخالفت کردند، حتی یکی دو شماره نخست به همین نام درآمد. من هم از همان شماره نخست همان جا مشغول شدم.‌ سال ۶٢ بود. تا زمانی که گل‌آقا منتشر شد، فکاهیون را بستند، آن هم در عرض یکی دو روز!

 به نظر شما ارتباطی به هم داشت؟ بسته‌شدن آن و بازشدن این؟!

 داشت، بله! و چقدر عالی شد که بسته شد، چون رفتار آقای صادقی متاسفانه با بچه‌ها، با آقای حاج‌حسینی و… خیلی بد بود، چون بچه‌های توفیق می‌آمدند و کار می‌کردند به تناسب رفاقت! رفتار بدی داشت، پول نمی‌داد. حالا من و آقای عبداللهی‌نیا جوان‌تر بودیم یک‌جوری بالاخره از گل هم درمی‌آمدیم، ولی کسانی که سنی از آنها گذشته بود، انسان‌های فرهیخته و زحمتکشی بودند که واقعا درآمد دیگری نداشتند. وقتی که فکاهیون متوقف شد و گل‌آقا آمد، اصلا دوتا قطب متضاد شد. گل‌آقا خوش‌حساب، پرستیژدار! جالب است من این همه تو فکاهیون کار کردم یک بار اسم خودم را نزدم زیر کار، به اسم پویا، پوریا اسم مستعار می‌زدم، رغبت نمی‌کردم.

فقط به بهانه این‌که دستم مشغول باشد، کار می‌کردم. من آن فضای توفیق را با آن حال‌وهوا، با آن عشق، با آن مشت‌های گره کرده، با آن جوانی طی‌ کرده و حالا افتاده بودیم جایی که درواقع از زور بی‌چادری در خانه مانده بودیم! به همین دلیل وقتی آقای فرجیان زنگ زد به همان دفتر کذایی و گفت: «احمد! صابری می‌خواد گل‌آقا رو مجله دربیاره! تو هم باید بیای!»…(گل‌آقا سه سالی بود که ستونش توی اطلاعات شناخته شده بود) خوشحال شدم. البته چون می‌دانستم آقای صابری با افراد نظام رفت‌وآمد دارد، گفتم: «میام ولی سفارشی کاریکاتور نمی‌کشم‌ها!» گفت: «نه من هستم، خودم هم نمی‌گذارم!». خدا رحمتش کند آقای فرجیان، نخ تسبیح بچه‌ها بود. خلاصه سه ماه قبل از انتشار که تابستان هم بود، ما رفتیم. یک ساختمانی اجاره کرده بودند در جردن، بلوار ناهید. می‌رفتیم آن‌جا سوژه فکر می‌کردیم، صحبت می‌کردیم، هفته‌ای یکی دو روز جلسه می‌گذاشتیم. تا آبان‌ماه دیگر قرار شد لی‌اوت کنیم و مجله را بدهیم بیرون.

  قبل از این‌که گل‌آقا منتشر شود، در این سه ماهه، فکر می‌کردید این‌قدر کارتان بگیرد؟

نه! اما این اتفاق افتاد. داور نبوی آن‌جا بود، یک ویترین شیشه‌ای درست کرده بود، هر شماره‌ای که درمی‌آمد، پشت جلدش را می‌چسبانید کنار قبلی و یک عنوان درست کرده بود: این آخرین شماره است! و می‌چسبانید روی آن. یعنی ما فکر می‌کردیم شماره بعدی درنمی‌آید.

 من شنیده بودم در مقطعی که فکاهیون درمی‌آمد، گویا کشیدن چهره وزرا ممنوع بود؟

 بله، همین‌طور بود، در مورد وزرا باید با احترام صحبت می‌کردیم. اصلا اسم‌شان می‌آمد، باید پا می‌شدیم، می‌ایستادیم. یکهو من آقازاده وزیر نفت را کشیدم: «نفت فروشه»! همه می‌گفتند چی شد؟! چه خبر شد؟! انفجار شد! پشت جلد شماره یک یا دو بود. مغازه نفت‌فروشی و کشورهای محروم مثل فیجی سریلانکا توی صف هستند با پیت‌های نفت و آقا‌زاده هم دارد نفت می‌فروشد: «نفتیه. نفتی!» آن موقع تلفن سانترال و اینترنت نبود. تلفن‌های ابتدایی بود.

طبق معمول ما ساعت کاری نبودیم که، من و محمد کرمی که توی سروش کار می‌کرد و عصرها می‌آمد صفحه‌بندی. ما می‌ماندیم مثل توفیق. عصرها هم منشی نبود. تلفن‌ها را جواب می‌دادیم و نامه‌ها را هم نگاهی می‌کردیم. تلفن‌های عجیبی می‌شد، مثلا یک‌بار که گوشی را برداشتم یک نفر پیرمردی از جنوبی‌ترین شهر ایران ‌گفت مثلا: «من مینی‌بوس سوار شدم و این‌همه راه اومدم یه تلفن بزنم خسته نباشید بگم!» شرمنده می‌شدیم!

قربون شما برم! بعد ‌پرسید: «الان با کی صحبت می‌کنم؟» ‌گفتم عربانی، گوشی انگار از دستش ‌افتاد… ما شده بودیم یک ماجرایی! یک‌بار آقای غرضی ما را دیتای مخابرات دعوت کرد، می‌خواست افتتاح کند؛ ما را مانند آدم‌های مریخی نگاه می‌کردند! جشنواره مطبوعات را که دیگر نگویم برای‌تان! قیامت بود. یک عالمه چشم با اشتیاق ما را نگاه می‌کردند! روی ابرها بودیم، اصلا امر به خود من مشتبه شده بود که مگه ما کی هستیم؟! یا یک‌بار یک نفر زنگ زد وگفت: «من با زحمت شماره شمارو گرفتم، راستش رو بگو، شما تو ایران منتشر می‌شید؟ در ایرانید؟ تهرانید؟ شوروی نیستید؟» یعنی باور نمی‌کرد ما در همین جاییم! خیلی برای‌شان جالب بود که معاون اول را می‌کشی اعدامت نمی‌کنند، فضا خیلی خاکستری بود. زمانی بود که همه مجلات دست به عصا و مرده و با محافظه‌کاری مطلب می‌نوشتند و عکس چاپ می‌کردند. گل‌آقا که آمد همه اینها را تکان داد. اصلا زلزله‌ای شد!

 داستان فروپاشی «گل آقا» از زبان یک نیمه پهلوی

 آقای عربانی، گل‌آقا با این همه استقبال و موفقیت‌های عجیب و غریب، چی شد که آخرش این‌طور شد؟

 آقای فرجیان که فوت شد انگار عشق از مجله رخت بربست. آقای صابری هم پس پرده بود. حال و حوصله‌اش را نداشت که بیاید این طرف پرده و چک‌وچانه بزند. آقای فرجیان بود که با ما سروکله می‌زد. بعد از آقای فرجیان سیستم تغییر پیدا کرد! یعنی به نظر من یک موسسه هنری-فرهنگی شبیه یک کارخانه تولیدی اداره می‌شد! سر ساعت بیایند، پشت ماشین‌ها بنشینند. تولید فلان باشد. قانون گذاشته بودند باید هشت صبح آن‌جا می‌بودیم. آخه بابا من هشت صبح سوژه‌ام نمی‌آید که!! این زمان دیگر من از گل‌آقا آمدم بیرون، چون دیدم فضا این‌طوری است. یک‌سال بعد از فوت آقای فرجیان! کم‌کم نخبه‌ها همه آمدند بیرون و سیر نزولی ادامه پیدا کرد.

 آقای عربانی در آستانه ٧٠سالگی زندگی را چگونه می‌بینید؟

من شنیده بودم ۴٠سالگی سن فرزانگی است، ولی من بین ۴٠سالگی و ٣٠سالگی فرقی ندیدم! همان ریختی آمدم ۵٠سالگی، ولی ۶٠ به بعد یک اتفاقاتی افتاد در درون من! این باعث شد خیلی از کسانی را که با آنها رفیق بودم، گذاشتم کنار. بعضی‌ها را حسی، بعضی‌ها را اتفاقی. دیدم اینها رفیق نبوده‌اند. بینشم بازتر شد. چون اعتمادبه‌نفس ضعیفی داشتم، نیاز به رفیق در من زیاد بود، روی این حساب ایرادات رفقا را زیاد جدی نمی‌گرفتم، اتفاقات، کلک‌ها و نارو‌ها را می‌فهمیدم، اما برای این‌که رفاقت‌مان پابرجا بماند، جدی نمی‌گرفتم. از سن ۶٠ به بعد تعارف را گذاشتم کنار. این قدرت را پیدا کردم که نه بگویم.

 آقای عربانی چه به شما گذشته که این همه خنده‌رو هستید؟

 اولا ذاتی است. تا جایی که خاطرم هست، از بچگی دنبال شوخ‌طبعی بودم، از زنگ‌های کسل‌کننده کلاس ناراحت می‌شدم، از مجالس ختم ناراحت می‌شدم. پدربزرگم که فوت شده بود فامیل‌ها که از تبریز می‌آمدند، هر دسته که می‌آمد انگار تازه شده ماجرا! توی همان دالان خانه صبح زود صدای‌های‌های گریه که می‌پیچید، خیلی آزارم می‌داد. البته ناگفته نماند که این شوخ‌طبعی من آثار و تبعات منفی هم داشت، باعث می‌شد بعضی‌ها که شناخت کافی از من نداشتند مرا زیاد جدی نگیرند و رویم حساب نکنند. گاهی که مجلس جدی‌تری داشتند، مرا دعوت نمی‌کردند! برایم مهم نبود. می‌توانستم جدی باشم، ولی نمی‌خواستم. این روشم بود. اگرچه خیلی به من سخت گذشت. خیلی تو دهنی خوردم از زندگی، ولی از رو نرفتم. حالا دارم تلافی می‌کنم!

 آیا در زندگی شما تاکنون کاری بوده که انجام نداده باشید و حالا بگویید کاش انجام می‌دادم؟

بله، بوده! آقای حبیبی زمان معاون اولی‌اش که کاریکاتورش را کشیده بودم، اصل کار را از من خواست، برایش بردم. سکه داد، تشویق کرد و طی نامه‌ای یک خانه سه خوابه در اکباتان خواست به من بدهد، قبول نکردم. حتی جواب نامه‌اش را بعد از کناره‌گیری از سمتش دادم. من باید به احترام آن مرد بزرگ جوابش را به‌موقع می‌دادم. البته که من هنوز مستاجرم!

 آقای عربانی، سوال آخر، الان در عصر دیجیتال و ارتباطات هستیم، این دنیای جدید و این زمانه را چه جوری می‌بینید؟ می‌توانید مقایسه‌ای با زمان جوانی خودتان و حالا داشته باشید.

 من الان به قول شما ٧٠ساله هستم، ٣٠سالش را آن طرف (دوره قبل از انقلاب) بوده‌ام. (*پس نیمه‌پهلوی هستید شما!) آره! البته بشدت بدم می‌آمد از دیکتاتوری! ولی آن زمان را بیشتر دوست دارم. نوستالژیک‌تر است، حسی‌تر بود، خودمانی‌تر بود. الان خیلی کلیشه‌ای شده، احساس، ضعیف شده. آن موقع دیدن همدیگر می‌رفتیم. قرار می‌گذاشتیم کوه می‌رفتیم. الان همه چیز توی تلگرام است، حتی دیدن فامیل‌های نزدیک‌مان! همه رشته‌ها دیجیتال شده است. آن دوران، آن ساختمان‌ها، بادبادک هوا کردن‌ها، بوی کاهگل‌ها، عصرهای آن موقع با همه سادگی‌اش! حتى برخورد بقال‌ها هم فرق داشت، الان هیچ‌کس حوصله حرف‌زدن ندارد. آن موقع می‌رفتی نخودچی بخری، بقال یک حکایت یا دو تا مثل هم کنارش برایت می‌گفت. آرامش بود. دل خوش بود! همه ما طبیعی بودیم!

  اگر بخواهید یک نفر را از تاریخ بکشید بیاورید این‌جا تا همخانه شما شود چه کسی را می‌آورید؟

 کریم‌خان زند!


منبع: برترینها

گفت و گو با «علی کریمی»؛ جادوگرِ عصیانگر

توده مردم به او لقب «جادوگر» داده‌اند اما خواص او را با لقب «عصیانگر» می‌شناسند. فوتبالیست خوش‌ذوقی که حالا در دوران بازنشستگی‌اش هم هنوز تیتر یک مطبوعات است. چند هفته پیش مصاحبه او با برنامه «فوتبال یک» شبکه ورزش باعث شد فوتبال ایران با یک شوک جدید مواجه شود. علی کریمی دوباره با حرف‌هایش دل هواداران فوتبال را به دست آورده بود. او که به رک‌گویی شهره است، در این مصاحبه از مسوولان فدراسیون خواست که شفاف‌تر باشند.

کریمی که به وضوح از خیلی مسائل گله داشت، بدون پرده نام روسای فوتبال ایران را آورد و از آنها جواب خواست. او همیشه به ایستادن در طرف مردم معروف بوده و حالا هم از همین جایگاه است که از مدیران شفافیت می‌خواهد. کریمی در مصاحبه بلندبالایی که با روزنامه اعتماد هم انجام داده، روی همین موضوع دست گذاشته؛ اینکه طالب شفافیت است و خواستار پاسخگویی. مصاحبه او را از دست ندهید.

 جادوگر متهم مي‌كند
از قرعه ایران در جام جهانی شروع کنیم. قرار گرفتن در یک گروه سخت و آزمون جدی تیم‌ملی فوتبال ایران و فدراسیون فوتبال. مردم یک قدم جلوتر از این قرعه سخت، لطیفه هم ساختند. نظر شما درباره این گروه چیست؟

بعد از چندین سال قرار داشتن در رتبه اول رنکینگ آسیا و حرف زدن و آمار دادن از رکوردهایی چون گل نخوردن و نباختن و… فکر نمی‌کنم که درست باشد منتظر شانس باشیم. البته در قرعه کشی شانس و اقبال هم تاثیر زیادی دارد و گروه ایران واقعا سخت است. منتها فراموش نکنیم که برای صعود به جام جهانی تیم ملی در یک گروه واقعا آسان قرار گرفته بود. کره جنوبی و ازبکستان یکی از ضعیف‌ترین تیم‌های ده سال اخیر خود را داشتند و چین و قطر هم با اینکه هزینه‌های زیادی داشتند اما در حد و اندازه‌های یک تیم واقعا قدرتمند نبودند. البته همین چین و قطر شک نکنید در آینده‌ای نزدیک جای فوتبال ایران را در آسیا می‌گیرند. فقط کافی است ببینید که چه سرمایه‌گذاری و برنامه‌ریزی بزرگی برای پیشرفت فوتبال خودشان دارند انجام می‌دهند و بعد با ایران مقایسه کنید.

اگر ایران با استرالیا و عربستان و امارات هم‌گروه می‌شد امکان داشت با همین اقتدار به جام جهانی صعود کنیم؟

تیم ملی واقعا در گروه خودش کار بزرگی انجام داد. ولی در گروه اول ژاپن، استرالیا، ‌عربستان، امارات و حتی عراق حضور داشتند که همه تیم‌ها خوب بودند. به نظر من اگر در آن گروه قرار داشتیم به همین راحتی صعود نمی‌کردیم چون تدارکات و برنامه‌ریزی و حمایتی که باید از تیم ملی وجود داشته باشد مثل این کشورها نیست. فوتبال ایران استعدادهای زیادی دارد و و از یک کادر فنی حرفه‌ای هم برخوردار است. درست است که نتیجه گرفته‌ایم اما بسیاری از مشکلات پشت همین نتایج پنهان می‌شود. خدا را شکر در این فوتبال هم کسی وظیفه خودش نمی‌داند که درباره مشکلات پاسخ بدهد. همه فقط نتیجه را می‌بینند و انگار چون نتیجه گرفته‌شده همه کارها درست انجام شده است.

اوج‌گیری اختلافات کارلوس کی‌روش با مدیران فدراسیون فوتبال این روزها سروصدای زیادی به راه انداخته است. همین اتفاق نشان می‌دهد که فوتبال ایران هنوز با بحران‌ها و مشکلات بسیار زیادی روبه‌رو است.

به هر حال فدراسیون فوتبال در سال‌های گذشته بهترین امکانات و برنامه‌ریزی‌ای که در توانش بوده را در اختیار تیم ملی قرار داده است. در دوره‌های اخیر خبری از اردوهای متعدد خارجی، پاداش‌های نقدی به دلار‌، لباس آدیداس‌، اقامت در بهترین هتل‌ها، ‌پرواز چارتر و امکانات دیگر نبود. هرچند به سختی و بعد از مسائل بسیار زیاد اما در نهایت این امکانات در اختیار تیم قرار گرفته است. البته سرمربی تیم ملی حق دارد بهترین‌ها را بخواهد و این چیزها ساده‌ترین و کمترین کاری است که فدراسیون برای تیم ملی باید انجام بدهد.

همین حالا هم هنوز بسیاری از خواسته‌های سرمربی تیم ملی برآورده نشده است که از شرایط موجود انتقاد می‌کند. حالا من الان کاری به لحن صحبت‌ها و برخوردها و مسائل داخلی تیم ملی ندارم. اما هر فرد دیگری هم جای کی‌روش بود بعد از اینکه هفت سال از زمین تمرین حرف بزند و این خواسته‌اش اجرایی نشود همین طور واکنش نشان می‌داد.

این بحث زمین تمرین چیزی است که اکثر باشگاه‌های فوتبال ایران هم با آن مواجه هستند. ما حتی برای برگزاری لیگ برتر هم در اکثر استادیوم‌ها با مشکل زمین صاف و هموار مواجه هستیم.

ما که هر روز از سوی آقایان می‌شنویم که درباره بهترین فدراسیون آسیا بودن و پنج ستاره داشتن و عملکرد فوق‌العاده و نتایج درخشان و… صحبت می‌کنند ولی تیم ملی یک زمین تمرین ندارد. دو میلیون دلار پول هزینه کمپ تیم ملی در روسیه می‌کنند. اگر امکانات درست و حسابی در کشور ایجاد می‌کردند الان نیاز نبود کی‌روش بخواهد تیم را چندین هفته قبل از شروع جام جهانی به کمپ در روسیه ببرد. برای اینکه ببینیم در فوتبال ایران چه خبر است من فکرمی کنم کافی است خودمان را با ژاپن و کره و استرالیا که نه! با همین عربستان و قطر و امارات مقایسه کنیم!

نیازی هم نیست هزینه و با سفر کردن تحقیق کنیم. الحمدلله به لطف فضای مجازی و اینترنت تمام برنامه‌ها و امکانات و تجهیزات آنها را با یک جست‌وجو ساده در اینترنت مشاهده خواهید کرد. همین الان استادیوم‌های‌شان را با استادیوم‌های خودمان مقایسه کنید تا متوجه شوید چقدر عقب هستیم. اینجا باید به یک نکته دیگر هم اشاره کنم.

بفرمایید.

اگر هر کسی در جای خودش قرار داشته باشد و برای کارها برنامه‌ریزی صورت بگیرد ما شاهد بسیاری از مشکلات نخواهیم بود. ما در جزیره کیش و شهرهای شمالی کشور که بهترین آب و هوا را دارند می‌توانیم کمپ‌های تمرینی مناسب بسازیم و از آنها استفاده کنیم. واقعا سخت است کمپی بسازیم که تیم‌های بزرگ اروپایی را دعوت کنیم در آنجا اردو بزنند. البته بعضی مشکلات فرهنگی و سیاسی هم در تمام این سال‌ها وجود داشته است اما اگر قرار بود کاری انجام شود حداقل برای فوتبال خودمان انجام می‌دادیم. در سال‌های اخیر چندین اردوی خارجی برگزار شد.

با گرفتن اسپانسر و حمایت دولت و یک نگاه بلندمدت فدراسیون می‌توانست بودجه ساخت یک کمپ حرفه‌ای در کیش یا شمال ایران را فراهم کند تا الان مجبور نباشیم ٢ میلیون دلار اجاره کمپ برای آماده‌سازی جام جهانی بدهیم. مدیران اگر نمی‌توانند کاری انجام بدهند چه اصراری به ماندن دارند؟ چرا اکثر قراردادها با مشکل مواجه می‌شود؟ مدام می‌گویند حق پخش تلویزیونی نداریم! صدا و سیما پول نمی‌دهد! شما اول بیایید درباره قراردادهایی که بسته‌اید توضیح بدهید که پول آنها کجا رفته است بعد روال قانونی گرفتن حق پخش تلویزیونی که حق واقعی فوتبال است را هم دنبال کنید. این زشت است که بهترین فدراسیون فوتبال آسیا برای خریدن لباس آدیداس وقتی اسپانسر دارد برود از حسین هدایتی پول بگیرد! درست است که مردم در جریان بسیاری از مسائل نیستند ولی ما که متوجه می‌شویم چه خبر است!

 جادوگر متهم مي‌كند
خیلی‌ها معتقد هستند سیستم اقتصادی فوتبال ایران به‌شدت بیمار است.

آقایان خودشان در مصاحبه‌های‌شان می‌گویند ۴٠ تا ۴۵ میلیارد تومان بودجه فدراسیون است اما می‌روند نزدیک هفت تا هشت میلیارد تومان پول هزینه می‌کنند برای کمپ در روسیه! تازه این دوستان برای پرداخت حقوق کارمندان خود مشکل دارند و دیده‌ایم که سرمربی تیم ملی هم بارها حقوقش عقب افتاده است. به لطف این مدیریت و نداشتن برنامه‌ریزی از این مثال‌های ناراحت‌کننده زیاد است. همین ساختمان ساخته شده در کمپ تیم‌های ملی را شما ببینید.

اول گفتند برای مرکز ریکاوری تیم ملی است. بعد آمدند ساختمان را دادند به مرکز ایفمارک. وقتی رییس فدراسیون عوض شد دوباره این مرکز را از ایفمارک گرفتند و داخلش را تخریب کردند تا دوباره بسازند و در اختیار تیم ملی قرار بدهند. این وسط هیچ کسی از مسوولان توضیح نخواست روزی که خواستید این ساختمان را با بودجه سنگین بسازید هدف‌گذاری‌های‌تان چه بود؟ این همه هم دعوا به وجود آمد. جالب اینجاست که فدراسیون آقای تاج تصمیم گرفت این ساختمان را به آقای کی‌روش بدهد و این مربی بعد از جام جهانی قراردادش با تیم ملی تمام می‌شود و تیم ملی هم عملا هیچ استفاده‌ای از این ساختمان نمی‌کند. اینجا برای یک ساختمان چند سال است افراد مختلف با هم درگیر هستند اما در کشورهای دیگر در این مدت چند استادیوم و کمپ و هتل برای فوتبال‌شان می‌سازند!

یکی از انتقادهای جدی به مدیریت فدراسیون فوتبال این است که نتوانسته همکاری درست و اصولی با کارلوس کی‌روش داشته باشد و به عبارتی ساده‌تر او را مدیریت کند.

آقای کی‌روش یک مربی بین‌المللی و حرفه‌ای است و یک قرارداد سنگین و محکم با فدراسیون فوتبال منعقد کرده است. ببینید وقتی فدراسیون تا به امروز نتوانسته یک زمین تمرین بعد از هفت سال در تهران به این مربی بدهد، وقتی حقوق او را با تاخیر پرداخت می‌کند‌ طبیعی است که نمی‌تواند کنترلی روی رفتار مربی طرف قرارداد خود داشته باشد. به مربیان ایرانی تیم‌های پایه که چاره‌ای جز سکوت کردن ندارند نگاه نکنید. آقایان می‌گویند بهترین فدراسیون آسیا شدیم و کارها خوب است ولی هنوز سرمربی تیم ملی ایران به عنوان قدرت اول آسیا طبق چیزی که خودشان همیشه می‌گویند درباره بدیهی‌ترین مسائل اعتراض می‌کند. ببینید در فوتبال و هر جای دیگری که فکرش را بکنید یک بحثی وجود دارد به نام شرح وظایف!

دوطرف آمده‌اند قراردادی امضا کرده‌اند و هر طرف وظایفی دارد. کی‌روش با تمام مشکلات و نقدهایی هم که وجود دارد جوانگرایی داشته و نتایج خوبی هم با تیم ملی گرفته و دو بار ایران را به جام جهانی برده است. منتها فدراسیون هنوز نتوانسته به وظایف خود عمل کند. بعد خیلی‌ها می‌گویند کی‌روش چرا انتقاد می‌کند! خب خواسته‌هایش را اجرا کنید و زمین تمرین به او بدهید تا اعتراض نکند! اگر وظیفه خودتان را درست انجام می‌دادید یا حتی از این به بعد بدهید هیچ‌وقت این حاشیه‌ها درست نمی‌شود. مردم از این بحث‌های تکراری و خنده‌دار خسته شده و تیم ملی برای آنها شده است اعصاب خردی!

الان که ما هم داریم حرف می‌زنیم باز هم می‌خواهند تلاش کنند تا سکوت کنیم! بالاخره در این مسائل یک طرف فدراسیون است و طرف دیگر کی‌روش! واقعا کار سختی است که بررسی شود کدام طرف وظایف خود را به درستی انجام نداده که این مشکلات به وجود می‌آید؟ جالب اینجاست که آقایان مصاحبه می‌کنند و می‌گویند می‌خواهیم مفاد قرارداد با کی‌روش با دقت اجرایی شود! چرا تا چند ماه قبل این حرف‌ها را نمی‌زدند؟ الان که هفت ماه به پایان قرارداد باقی مانده یادشان افتاده باید قرارداد را درست اجرا کنند؟

به نظر شما تیم ملی در جام جهانی قدرت نتیجه گرفتن مقابل پرتغال و اسپانیا را دارد؟

تیمی که ادعا دارد مدت‌هاست باختی نداشته و به راحتی گل نمی‌خورد و سال‌ها رنکینگ اول آسیا را در اختیار دارد بالاخره یک جایی باید نشان بدهد که این نتایج و آمارها واقعی است! با چنین حرف‌ها و آمارهایی نباید ترس زیادی از رویارویی با پرتغال و اسپانیا وجود داشته باشد. به هر حال ما به جام جهانی صعود کردیم و از قبل هم مشخص بود کار راحتی نداریم ممکن است بر اساس قرعه با تیم‌های قدرتمند رو به رو شویم که این اتفاق هم افتاد. مربی تیم ملی هم بارها در این سال‌ها تاکید کرده برای حضور در جام جهانی نیاز به حمایت‌های بیشتر دارد. تاکنون این اتفاق رخ نداده است. با این حال در مصاحبه‌های دیگر هم گفته بودم که به نظر من ایران با قرعه خوبی در جام جهانی رو‌به‌رو شد.

بازی کردن مقابل اسپانیا و پرتغال بدون پرداخت یک دلار به آنها در قالب یک دیدار رسمی یک اتفاق بزرگ به حساب می‌آید.

اینکه به طور مثال در گروه روسیه قرار می‌گرفتیم و با تیم‌های ضعیف‌تر بازی می‌کردیم و از گروه‌مان صعود می‌کردیم یک بحث است. ما باید ببینیم در جام جهانی دنبال چه چیزی هستیم. برای نشان دادن استعدادها و قدرت فوتبال ایران گروه فرق زیادی نباید داشته باشد. بازی مقابل پرتغال و اسپانیا تازه فرصت بهتری است که بچه‌های تیم ملی بتوانند خودشان را نشان بدهند. چون نگاهی که از سوی جامعه فوتبالی و رسانه‌ای جهان به بازی‌های تیم‌هایی مثل پرتغال و اسپانیا وجود دارد با بازی مقابل تیم‌هایی چون اروگوئه و روسیه جدی‌تر و مهم‌تر است.

قرار گرفتن مقابل تیم‌های پرستاره‌ای که قهرمانی اروپا و جهان را در کارنامه دارند انگیزه بیشتری برای بازیکنان و مربیان ایجاد می‌کند. تیم ملی ایران به عنوان تیم اول آسیا اگر بتواند مقابل چنین تیم‌هایی خوب فوتبال بازی کند و به هر سختی که شده نتیجه بگیرد ارزش بیشتری دارد تا اینکه مثلا روسیه را ببریم! مسوولان فوتبال ایران باید با حمایت بیشتر از تیم ملی از این فرصت به وجود آمده بهترین استفاده را برای فوتبال ایران داشته باشند.

بعد از مشخص شدن قرعه مرگ برای ایران فشارها روی فدراسیون برای برگزاری بازی‌های دوستانه بزرگ بیشتر شده است.

بازار بازی کردن با تیم‌هایی چون پاناما و توگو و ونزوئلا و مقدونیه و… باید تعطیل شود. ما الان باید با قهرمان فعلی و سابق اروپا بازی کنیم. تیم‌هایی از دروازه‌ تا نوک حمله ستاره سرشناس دارند و نیمکت‌شان هم قدرتمند است. باید برای بچه‌های تیم ملی بازی‌های دوستانه به تیم‌های بزرگ دنیا بگذارند تا تجربه کسب کنند و ترس‌شان بریزد. فوتبال ایران پتانسیل ارایه یک فوتبال خوب و حتی شگفتی‌سازی دارد اما نباید خودمان را هم گول بزنیم. همین الان شما بروید ببینید عربستان و استرالیا و ژاپن و کره جنوبی با چه تیم‌هایی بازی دوستانه برگزار کرده‌اند و تا جام جهانی چه مسابقات بزرگی را پشت سر خواهند گذاشت. به نظر شما آنها که هزینه می‌کنند با تیم‌های بزرگ بازی کنند کار اشتباهی انجام می‌دهند و فوتبال ایران که می‌رود سراغ تیم‌های درجه چندم کار درست؟

همین الان آمار بازی‌های دوستانه چهار تیم دیگر آسیا را با ایران به همراه برنامه‌ریزی‌های اقتصادی که برای تیم‌شان دارند با فوتبال ایران مقایسه کنید آن وقت متوجه فاصله زیاد مدیریت فوتبال ایران با سایر کشورهای آسیایی می‌شوید. اینجا با تمام این حرف‌ها بیشترین هزینه‌ها برای تیم بزرگسالان است اما سرمربی تیم و بازیکنان و حتی مردم ناراضی هستند. حالا ببینید شرایط سایر تیم‌های ملی چه چیزی است. آقایان حتی نتوانستند کاری کنند تمام تیم‌های ملی از یک برند پوشاک ورزشی معتبر استفاده کنند و الان تیم بزرگسالان آدیداس می‌پوشد و سایر تیم‌ها لباس تولیدی‌های دیگر را استفاده می‌کنند.

مشکلات سایر تیم‌های ملی از تیم بزرگسالان به مراتب بیشتر است اما نه خود مربیان و بازیکنان آنها به خاطر ترس می‌توانند اعتراضی کنند نه کسی خواسته‌های‌شان را دنبال می‌کند. شما حتی نگاه کنید که در فدراسیون پنج ستاره تیم‌های امید و جوانان حتی نتوانستند به جام ملت‌های آسیا صعود کنند و آقایان حتی یک عذرخواهی هم از مردم نکردند و گزارش شفافی ارایه ندادند! مگر می‌شود تیم‌های پایه این نتایج فاجعه را بگیرند و هیچ اتفاقی نیفتد؟ آخر سر هم که تمام کاسه و کوزه‌ها را سر مربی بیچاره خرد می‌کنند.

فدراسیون درباره بسیاری از ابهاماتی که بر سر مسائل مالی و قراردادهای تجاری وجود دارد هم در این مدت شفاف‌سازی لازم را انجام نداده است. خود شما سوال‌های زیادی از مدیریت فدراسیون مطرح کردید که به هیچ کدام آنها پاسخی داده نشد!

صاحب واقعی این فوتبال مردم هستند و حق دارند که بدانند در این فوتبال چه می‌گذرد. آقایان هم وظیفه دارند درباره همه‌چیز شفاف پاسخ بدهند. من از رسانه‌ها هم گلایه دارم. مدام دنبال این هستند که ببینند علی کریمی چه می‌گوید. مدام حرف‌های من را تیتر می‌کنند. می‌نویسند حمله کریمی به فدراسیون! من کجای این فوتبال هستم که بخواهم به کسی حمله کنم؟ من و خیلی از چهره‌هایی که بیشتر از من برای این فوتبال زحمت کشیده‌اند الان بیرون از گود نشسته‌اند و مثل یک هوادار اتفاقات را دنبال می‌کنند و مدیریت آقایان را می‌بینند. ما که کاره‌ای در این فوتبال نیستیم. ولی رسانه‌ها چقدر پیگیر پاسخ سوالات و ابهامات هستند؟

چرا نمی‌روند از مدیران فدراسیون سوال کنند که پول قرارداد اسپانسر قبلی سازمان لیگ را چرا بعد از دو سال هنوز نتوانسته‌اید بگیرید؟ چرا مدام دنبال حرف زدن امثال علی کریمی هستید؟ ما که داریم حرف‌های‌مان را می‌زنیم و مردم هم لطف دارند متوجه سوالات و حرف‌های ما شده‌اند. چرا هیچ کسی مدام سوالات را از فدراسیون فوتبال تکرار نمی‌کند تا مجبور به پاسخگویی شوند؟ اگر رسانه‌ها سوال نمی‌کنند که بیایید بگویید چرا؟ اگر سوال می‌کنند و جواب نمی‌دهند همین رسانه‌ها بیایند تیتر بزنند و به مردم بگویند که سوال پرسیدیم آقایان تاج، کفاشیان و ساکت جواب ندادند!

من اگر بحث دروغی را مطرح کردم چرا از من شکایت نکردند؟ چرا مثل دفعه اول بیانیه ندادند؟ چرا دیگر نگفتند صحبت‌های کریمی کمکی به فوتبال نمی‌کند؟ بیایند بگویند خودشان چه کمکی به این فوتبال کرده‌اند. شاید کارهای بسیار بزرگی کرده‌اند که ما نمی‌دانیم. البته شنیده‌ام دارند زمین تمرین خوبی در کمپ تیم‌های ملی می‌سازند که هنوز معلوم نیست چه زمانی چمن آن را می‌گذارند و آماده بهره‌برداری می‌شود. اصلا چرا آنقدر دیر؟ چرا بعد از هفت سال هنوز این زمین در اختیار کی‌روش نیست؟

 جادوگر متهم مي‌كند
فدراسیون همان‌طور که تاکنون پاسخی به سوالات شما نداده، هیچ شفاف‌سازی هم درباره مطالبی که رسانه‌ها پیرامون ابهامات مطرح کرده‌اند، نداشته است.

مردم ایران از زمانی که بازیکن بودم تا الان همیشه به من لطف داشته‌اند و بارها هم گفته‌ام من علی کریمی از این فوتبال و لطف مردم به خیلی‌ چیزها رسیدم. منتی هم بر سر این فوتبال بر خلاف آقایان ندارم! اما اگر حرفی می‌زنیم و بحثی را مطرح می‌کنیم به خاطر این است که دل‌مان می‌سوزد. الان اگر علی کریمی در کانال تلگرامی یا صفحه اینستاگرام خود از مدیران فدراسیون تعریف و تمجید و برای آنها به‌به و چه‌چه می‌کرد حرف‌هایش به درد این فوتبال می‌خورد؟

باز هم می‌گویم که ما بیرون از گود نشسته‌ایم و آقایان پشت میز خود نشسته‌اند و همه‌چیز را در اختیار دارند. این فوتبال اصلا جای ما نیست و جای همین آقایان است که دارند مدیریت می‌کنند! من اگر می‌خواستم به هر قیمتی در این فوتبال باشم که الان سوال نمی‌کردم! اگر اهل سیاسی کاری و ائتلاف و بودن به هر قیمتی بودم که تا الان رکورد بازی‌های ملی در اختیارم بود. با پیراهن پرسپولیس از این فوتبال خداحافظی می‌کردم! همه آدم‌ها ممکن است اشتباهاتی داشته باشند منتها من با تمام آن چیزی که مردم در زمان فوتبال بازی کردنم و تا همین الان دیده‌اند هیچ‌وقت اهل خیلی از کارها برای ماندن و بودن نبودم! برای اینکه نفع شخصی ببرم حاضر نشدم هر کاری انجام دهم و اگر به حرفی اعتقاد دارم آن را مطرح نکنم!

سابقه همه آدم‌ها برای این مردم مشخص است و آنها بهترین قاضی هستند. الان هم اگر حرفی می‌زنم دلم می‌سوزد آقایان به جای اینکه تماس بگیرند با این‌ور و آن‌ور تا صدای کریمی را خاموش کنند بهتر است به خودشان بیایند. فکر کنند ببینند چه می‌گوییم. یک دایره دور خودشان کشیده‌اند و فوتبال و مدیریت شده برای آنها افراد حاضر در این دایره!‌ با این دایره و آدم‌های‌تان که به جایی نرسیدید! حداقل یک بار بیایند درست مشورت بگیرند و درست کار انجام بدهند. واقعا نمی‌خواهند جوری مدیریت کنند که فردا روزی از این فوتبال رفتند مردم بگویند خدا پدرشان را بیامرزد که به این فوتبال خدمت کردند!

هنوز برای خیلی‌ها سوال مهم این است که چرا علی کریمی چنین سوالاتی را از مدیران فدراسیون فوتبال مطرح کرده است.

سوال پرسیدن مگر ایراد دارد؟ من تا وقتی سوال داشته باشم از مدیران فدراسیون می‌پرسم. از مدیران فدراسیون فوتبال سوال کردند که آن کارت‌های هدیه را برای چه کاری استفاده می‌کردید!!! به هر حال در ١٠سال گذشته آقایان تاج و کفاشیان همراه نفر اول یا دوم این فوتبال بوده‌اند و حرف اول و آخر را در فوتبال کشور زده‌اند. نمی‌توانند بگویند سوالات و بحث‌ها مربوط به دوره آنها نیست. آقایان بگویند این کارت هدیه‌ها را چه زمانی و به چه علتی استفاده می‌کردند!

درباره پرونده اسپانسر قبلی سازمان لیگ هم سوالات بسیار مهمی مطرح کردید که بازتاب گسترده‌ای در محافل ورزشی و رسانه‌ها و حتی بین مردم داشت.

این روزها تمام مردم اخبار و اتفاقات را از فضای مجازی دنبال می‌کنند و با این حال آقایان همه کار کردند مصاحبه من با آن برنامه تلویزیونی بازپخش نداشته باشد. جالب اینجاست که صحبت‌های من در فضای مجازی بازتاب داشت و همه متوجه شدند چه بحث‌هایی را مطرح کردیم. وقتی هم گفتم که در یک برنامه تلویزیونی حاضر هستم مقابل تاج و ساکت و کفاشیان بنشینم فقط برای این بود که به مردم نشان بدهم اگر لازم باشد خیلی از بحث‌ها را مطرح خواهم کرد که اگر باز شوند آن وقت این‌طور نخواهد بود که اوضاع همین‌طوری پیش برود. بحث‌هایی که مطرح می‌کنم تهدید نیست.

علی کریمی زیر بار زور هیچ‌وقت حاضر نشده سکوت کند و الان هم سوالات زیادی به لطف مدیریت آقایان دارم که خواهم پرسید. من بعد از این همه سال حضور در فوتبال هنوز در یک برنامه زنده تلویزیونی حاضر نشده‌ام ولی آقایان هر روز در رسانه‌ها هستند. اگر گفتم مناظره خواستم مردم متوجه بعضی مسائل باشند؛ وگرنه مخاطبان من همین مردم و دوستان عزیزی هستند که لطف دارند و در فضای مجازی صحبت‌هایم را مطرح می‌کنند تا بازتابی میلیونی داشته باشد، نه رسانه‌ای که اصلا بیننده ندارد!

یک بار پستی هم خطاب به عادل فردوسی‌پور منتشر کردید که با واکنش او در برنامه نود با بیان اینکه حتما ابهامات مورد اشاره از سوی شما را پیگیری خواهد کرد، مواجه شد.

من با خود عادل هم صحبت کردم. من علی کریمی که هیچ!‌ اما اگر این فوتبال و فوتبالی‌ها نباشد برنامه نود و فردوسی پور و این مدیرانی هم در کار نخواهند بود. شما بروید ببینید چرا در دو سال گذشته هیچ انتقادی از مدیریت فدراسیون فوتبال نشده است. عادل که از همین مدیران در مراسم جایزه هم گرفت دیگر مطلبی درباره فدراسیون مطرح نمی‌کند. چرا به پرونده بلیت‌فروشی ورود کرد و کفاشیان را روی خط آورد اما به قرارداد اسپانسر قبلی سازمان لیگ نپرداخت؟

آیا واقعا مشکل این فوتبال جادوگری است؟ چرا چند برنامه درباره جادوگری و بلیت فروشی پخش شد اما هیچ آیتمی درباره خسارت ۶٩ میلیارد تومانی که به شرکت اسپانسر قبلی سازمان لیگ از تبلیغات محیطی داده شده است، پخش نشد؟ در فوتبالی که اگر این پول از شرکت مورد نظر گرفته می‌شد بسیاری از مشکلات باشگاه‌ها حل می‌شد. این پول از بودجه یک سال فدراسیون فوتبال هم بیشتر است که آن را حیف‌ومیل کردند!!

گفته می‌شود مراجع نظارتی به پرونده تخفیف ۶٩ میلیارد تومانی غیرقانونی به اسپانسر قبلی سازمان لیگ ورود کرده‌اند.

اینجا یک زمانی درباره فساد فوتبال هم دو سال بررسی کردند و گزارشی در مجلس خواندند اما کسی نفهمید سرنوشت آن پرونده چه شد. اینکه الان نهادهای نظارتی به ابهامات و مشکلات ورود می‌کنند، خوب است. جای امیدواری دارد منتها باید سفت و سخت رسیدگی شود. اسپانسر قبلی سازمان لیگ یکی از بحث‌ها است. ماجرای پول‌هایی که از وزارت امور خارجه گرفته شد، قرارداد سال گذشته تبلیغات محیطی، قرارداد امسال تبلیغات محیطی که بدون مزایده به یک شرکت دادند.

پرونده قرارداد آل اشپورت، جیووا، ‌توپ‌های دربی استار و بعضی مسائل دیگر. ما که نمی‌گوییم تخلفی صورت گرفته است. تاکید داریم شفاف‌سازی شود چون مردم و باشگا‌ه‌ها و اهالی فوتبال حق دارند همه‌چیز را بدانند. اینکه هیچ ابهامی درباره قراردادها و عملکرد مالی وجود نداشته باشد باعث می‌شود سیستم مدیریتی فدراسیون کار خود را بهتر انجام بدهد. با جواب ندادن و پنهان کردن حقایق و پاسخگو نبودن فوتبال کشور ضرر می‌کند.

به نظر می‌رسد به‌زودی زوایای پنهانی از قرارداد اسپانسر قبلی سازمان لیگ برای شفاف‌سازی مردم از سوی مراجع نظارتی اعلام شود.

بالاخره باید مشخص شود چرا در سال اول ۲۳ میلیارد تومان خسارت داده‌اند و چرا مدیران اقداماتی انجام ندادند. خسارت در سال دوم قرارداد ۱۶۰ میلیارد تومانی کمتر باشد! اینکه برای سال دوم به همان دلایل و مشکلات سال اول، ۴۶ میلیارد تومان دیگر خسارت داده می‌شود جای سوال دارد. من تعجب می‌کنم اعضای مجمع و باشگاه‌ها چرا این موضوع را با جدیت دنبال نمی‌کنند. با این پول مشکلات بسیاری از باشگاه‌ها حل می‌شد، اما هیچ کسی نفهمید چه شد. فدراسیون و سازمان لیگ شرکت‌هایی دولتی هستند.

چنین قرارداد‌هایی نیاز به ضمانتنامه‌های معتبر بانکی دارد. قطعا هیات‌رییسه وقت فدراسیون به آقایان تاج و کفاشیان تاکید کرده باید در ازای گرفتن ضمانتنامه بانکی معتبر و کافی این قرارداد را امضا کنند. آقایان باید بگویند آیا چک ضمانتی به اندازه کل مبلغ قرارداد را از اسپانسر دریافت کرده اند؟ اگر ضمانتنامه داشتند دیگر اسپانسر قبلی سازمان لیگ نمی‌توانست به تعهداتش عمل نکند. مدیران با مراجعه به بانک، راحت پول فوتبال را می‌گرفتند.

ابهام جالب توجه دیگر اینجاست که ضمانتنامه بانکی گرفته می‌شد مدیران فوتبال می‌توانستند بدون پیگیری حقوقی و مراجعه به بانک پول فوتبال را بگیرند.

آقایان تاج و ساکت و کفاشیان لطف کنند بگویند برای اینکه چنین خسارتی به اسپانسر قبلی سازمان لیگ بدهند آیا مجوز و مصوبه رسمی مجمع فدراسیون فوتبال را طبق قانون دارند؟ با توجه به حجم سنگین این خسارت مجمع باید مجوز می‌داد نه اینکه در دورهمی هیات رییسه وقت سازمان لیگ برای خودشان مصوب کنند چنین خسارتی بدهند و بعد به مجمعی که اختیاری از خودش ندارد، گزارش کنند. هر کسی قانون را بخواند به خوبی متوجه می‌شود که اگر ضمانتنامه معتبر به اندازه کافی از اسپانسر قبلی سازمان لیگ گرفته نشده و تخلف صورت گرفته است.

چرا در این مدت طولانی هیچ شفاف‌سازی و گزارشی به مردم نداده‌اند؟ مدیران فدراسیون و سازمان لیگ اگر کار خودشان را درست انجام داده باشند که نباید نگرانی از شفاف‌سازی داشته باشند! آنها که خدا را شکر همیشه در رادیو و تلویزیون و رسانه حضور دارند درباره اسپانسر قبلی سازمان لیگ و سوالات و ابهامات مطرح شده به مردم همه‌چیز را بگویند، بگویند چرا برای سال دوم به جای اینکه کمتر خسارت بدهند دو برابر سال اول خسارت دادند؟ اصلا بگویند چرا در این مدت هیچ‌وقت حاضر نشده‌اند به مردم و باشگاه‌ها گزارش بدهند که چرا این قرارداد به اینجا کشیده شده است.

یک بار هم درخواستی از وزیر ورزش و معاون ورزش قهرمانی داشتید که گزارش حسابرسی فدراسیون فوتبال را که توسط هیات نظارت وزارت ورزش از فدراسیون انجام شده بود، مطالعه کنند.

آقای سلطانی فر قطعا آمده‌اند که به مشکلات ورزش رسیدگی کنند. ایشان به عنوان پدر ورزش باید جلوی ادامه مشکلات را در فوتبال و رشته‌های دیگر بگیرند. درست است که تمایلی به دخالت مستقیم در امور فدراسیون‌ها را طبق قوانین ندارند اما می‌توانند نظارت بیشتری داشته باشند و پیگیر ابهامات و ماجرای این قراردادها و مسائلی که اشاره شد باشند. ایشان دستور بدهند گزارش هیات نظارت وزارت ورزش از فدراسیون فوتبال را برای‌شان ببرند. من می‌خواهم که آقای وزیر این گزارش را بدون هیچ‌گونه مصلحت‌اندیشی در خلوت خودش فقط یک بار مطالعه کند، همین! همان گزارش مفصل درباره قرارداد‌های مختلف و عملکرد مالی فدراسیون فوتبال و سازمان لیگ که بسیاری از مسائل را روشن می‌کند.

همان گزارشی که باعث شد آقای کفاشیان رسما دیگر نتواند برای ریاست فدراسیون فوتبال ثبت نام کند. وزیر ورزش مشخص کند اگر این گزارش مطلوب بود چرا چیزی درباره جزییات آن اعلام نشد. اگر غیر مطلوب بود و مشکل داشت چرا هیچ برخوردی صورت نگرفت و این گزارش به مراجع مربوط ارجاع داده نشد. البته باز هم می‌گویم این گزارش مربوط به وزارت قبل از آقای سلطانی‌فر است و ایشان شاید اصلا در جریان این گزارش نباشند. اما آقای وزیر می‌تواند بخواهد این گزارش را برایش ببرند تا مطالعه کند.

اخیرا مدیران فدراسیون فوتبال با کمک دولت و وزارت ورزش مقدماتی را فراهم کردند که مشکل بدهی تیم‌های پرطرفداری چون پرسپولیس و استقلال و تراکتورسازی حل شود تا آنها مشکلی برای حضور در لیگ قهرمانان آسیا نداشته باشند.

١٠سال است که مدیریت فدراسیون فوتبال در دست همین جریان است و شواهد و قرائن و سازماندهی مجمع تا جایی که من متوجه شدم به شکلی است که تا خودشان نخواهند کسی نمی‌تواند جای آنها را بگیرد و فضا برای ورود مدیران دلسوز و کاربلدتر کاملا بسته است. به هر حال درباره این سیستم مدیریتی حرف‌های زیادی وجود دارد که برخی از آنها را باید در زمان بهتری مطرح کرد. در همین قضیه درباره ابهامات قرارداد اسپانسر قبلی سازمان لیگ و حق پخش تلویزیونی و مسائل دیگر مدت‌هاست که حرف وجود دارد و مجمع در کمال تعجب و اتفاقی خنده‌دار ورود نکرده است و هیچ تصمیم درباره این ابهامات نگرفته است.

ما از مدیران وزارت ورزش درخواست کردیم نظارتی داشته باشند و بررسی‌هایی روی نکاتی که اشاره کردیم بکنند که جوابی داده نشد. تنها می‌توان امیدوار بود اعضای مجمع یک بار برای همیشه به درستی تمامی ابهامات و مشکلاتی که وجود دارد را با کمک همین مدیران فدراسیون برطرف و رسیدگی کند.

درباره ماجرای باشگاه‌های بدهکار و حفظ سهمیه‌های ایران در لیگ قهرمانان آسیا توضیح ندادید.

درباره همین موضوع باشگاه‌های آسیایی هم قبلا گفته‌ام که آقایان مجبور شدند ورود کنند و فکری به حال این بدهی‌ها داشته باشند، وگرنه تا قبل از اینکه AFC به ساختار مدیریتی باشگاه‌های ایرانی شک نکند و برای رسیدگی دست به دامن ناظران اروپایی نشود چرا فدراسیون به این پرونده رسیدگی نکرد؟ مدیران فدراسیون فوتبال خودشان بگویند در ١٠سال گذشته کمیته انضباطی چند حکم به نفع مربیان و بازیکنان و سرپرستان و افراد مختلف شاغل در فوتبال علیه باشگاه‌ها صادر کرده که اجرایی نشده است؟ اساسنامه فدراسیون فوتبال و آیین‌نامه انضباطی درباره مکانسیم اجرای حکم چه می‌گوید؟ آیا شما دیده‌اید فیفا یا کنفدراسیون فوتبال آسیا حکمی علیه یک باشگاه صادر کنند اما چند سال رای خود را اجرا نکنند؟

این مدیرانی که با افتخار از حل مشکل بدهی باشگاه‌ها صحبت می‌کنند با سیاستگذاری‌های غلط و مصلحت‌اندیشی خودشان عامل به وجود آمدن این فاجعه و بدهی‌ها هستند. اگر از همان اول قانون را درست اجرا می‌کردند، اگر از همان اول مصلحت اندیشی نمی‌کردند هیچ‌وقت بدهی انباشته باشگاه‌ها آنقدر زیاد نمی‌شد که در خطر حذف از آسیا قرار بگیرند و هر بار یک نفر با مراجعه به کنفدراسیون فوتبال آسیا و فیفا بخواهد حق خود را بگیرد! این سیستم غلط عملا باعث شد آبروی فوتبال ایران برود! ما که نمی‌توانیم خودمان را گول بزنیم.

سال‌های سال مدیران فدراسیون و سازمان لیگ و باشگاه‌ها به AFC اطلاعات غلط دادند و عددسازی و سندسازی طبق گفته رسمی خود مسوولان صورت گرفت تا سهمیه‌های ایران از دست نرود. همین الان هم اگر آندرانیک تیموریان و چندین فوتبالیست دیگر به AFC مراجعه نمی‌کردند و فیفا باشگاه‌های ایرانی را محروم نمی‌کرد شک نکنید هیچ اقدامی صورت نمی‌گرفت. اگر قرار بود کاری انجام دهند قبل از این اتفاقات انجام می‌دادند.

 جادوگر متهم مي‌كند
بسیاری از اهالی فوتبال هم بعد از اعلام حل مشکل بدهی باشگاه‌ها اعلام کردند تکلیف مطالبات آنها روشن نشده و گویا طبق اخباری که در رسانه‌ها منتشر شد باشگاه‌ها نزد کمیته بدوی صدور مجوز حرفه‌ای سفته گرو گذاشته‌اند.

به هر صورت بهتر است از مدیران فدراسیون فوتبال سوال کنید به چه شکلی گفته‌اند بدهی‌ها پرداخت شده است. من می‌دانم تلاش زیادی شده تا از طلبکاران تخفیف گرفته شود. این در حالی است که به طور مثال ۵ سال قبل یک فوتبالیست از کمیته انضباطی برای طلب ١٠٠ میلیون تومانی خود حکمی گرفته است.

الان بعد از ۵ سال که تصمیم گرفته شده این بدهی‌ها پرداخت شود به افراد مختلف می‌گویند از بخشی از طلب خود بگذرند. نکته اینجاست که ارزش ١٠٠ میلیون تومان ۵ سال قبل خیلی بیشتر از حالا بود و نه تنها ضرر مربوط به تاخیر پرداخت پول را نمی‌دهند بلکه خیلی‌ها را مجبور می‌کنند تخفیف بدهند که این به نظر من درست نیست. فدراسیون فوتبال و سازمان لیگ باید حافظ منافع فوتبالیست‌ها و بازیکنان هم باشند. قانون وضع کرده‌اند که اهالی فوتبال در داخل اجازه ندارند شکایت‌های خود را در مراجع قضایی ثبت کنند. به همه تکلیف شده باید از طریق ارکان قضایی فدراسیون این کار را انجام بدهند در غیر این صورت محروم می‌شوند. فوتبالی‌ها هم وقتی به خودتان مراجعه می‌کنند و حکم می‌گیرند هیچ تضمین و اراده و جسارتی برای اجرای احکام وجود ندارد.

اینکه نمی‌شود! از بازیکنان و مربیان برای نقل و انتقال از یک استان به استان دیگر ٨ و ١٢ میلیون تومان پول می‌گیرید! یک بازیکن ممکن است قرارداد ٣٠ میلیون تومانی داشته باشد. خیلی از بازیکنان هستند که پول ندارند برای حق انتقال به هیات‌های فوتبال پرداخت کنند و مجبور می‌شوند در استان خود باقی بمانند. به هر حال بیش از ٧٠ درصد فوتبالیست‌ها وضعیت مالی خوبی ندارند و نباید به خاطر این قوانین سفت وسخت مالی که فقط نیازهای مالی فدراسیون را برطرف می‌کند آینده کسی که می‌تواند فوتبالیست خوبی شود خراب شود. به نظر من مدیران فدراسیون فوتبال باید یک بازنگری اساسی روی قوانین هم داشته باشند. ما که جایی در فوتبال نداریم و مورد تایید شما هم نیستیم! حداقل برای آنهایی که در فوتبال هستند یک قدم مثبت‌بردارید شاید دعای خیر آنها باعث شود از این به بعد عملکرد بهتری داشته باشید!

آقای کریمی! شما معترض بودن را دوست دارید؟

بحث من اعتراض نیست. درباره تیم ملی و مشکلات مثال زدم. اگر مشکلی وجود نداشته باشد چه دلیلی دارد که بیاییم این حرف‌ها را بزنیم؟ همیشه گفته‌ام فوتبال برای فوتبالی‌ها است و مردم. بقیه می‌آیند و می‌روند و چقدر خوب می‌شود آنهایی که در فوتبال هستند جوری کار کنند که مورد توجه و احترام مردم قرار بگیرند.

من علی کریمی هم اگر حرف خاصی می‌زنم فقط دلم برای این فوتبال می‌سوزد. به عنوان یک فوتبالی‌ای که مردم همیشه به من لطف دارند وظیفه خودم می‌دانم به آقایان گوشزد کنم مردم و اهالی فوتبال خیلی خوب متوجه حقایق و پشت پرده‌ها هستند. این طور نیست که شما مدیریت را قبضه کنید و هر کاری دل‌تان خواست انجام بدهید و هیچ کسی هم نفهمد چه خبر است!

آقایان مسوول برای تک‌تک تصمیماتی که می‌گیرند و کارهایی که می‌کنند باید به این مردم جواب بدهند. سمبل اعتراض نیستم اما حرف من هم فقط شفاف‌سازی است. درباره این سیستم حرف‌های بسیار زیادی برای گفتن وجود دارد که تا وقتی سوال باشد آن را مطرح می‌کنم. منتها بالاخره یک نفر باید باشد که از آقایان بخواهد درباره کاری که می‌کنند جواب بدهد یا نه؟

تا قبل از طرح این سوالات که به هیچ کسی جوابگو نبودند. شما چه زمانی دیدید که مدیران فدراسیون درباره همین قرارداد اسپانسر قبلی سازمان لیگ خسارت ۶٩‌میلیارد تومانی که به این شرکت داده‌اند، توضیحات قانع‌کننده‌ای ارایه بدهند؟ ۶٩‌میلیارد خسارت داده‌اند و هنوز معلوم نیست تکلیف تسویه حساب قراردادسال دوم چه شده است!

به عنوان سوال آخر! علی کریمی تا کجا پیش خواهد رفت؟

من هر وقت ببینم که به شعور مردم و اهالی فوتبال توهین می‌شود و طوری رفتار می‌کنند که انگار هیچ ‌کسی هیچ چیزی نمی‌فهمد سوال می‌کنم تا آقایان بفهمند آنها باید در خدمت فوتبال باشند نه فوتبال در خدمت آنها باشد! ضمن اینکه باز هم می‌گویم این رسانه‌ها هستند که باید این مسائل را به نمایندگی از مردم از تاج و کفاشیان و ساکت و سایر مدیران فدراسیون بپرسند. این رسانه‌ها هستند که باید بپرسند مجامع سالانه فدراسیون فوتبال چرا به صورت منظم در سال مالی مشخص شده در یک ماه خاص در هر سال برگزار نمی‌شود! منتها بعضی از رسانه‌ها چشم‌شان را به روی حقایق و واقعیت‌ها بسته‌اند و حتی برخی‌ها طوری وانمود می‌کنند که انگار ما بد هستیم و مدیران خوب!

اینجا بحث بد و خوب نیست! بحث شفاف‌سازی است و تا وقتی رسانه‌ها درباره فساد فوتبال و اتفاقاتی که رخ می‌دهد سوال نپرسند و مسوولان مجبور به پاسخگویی نشوند هیچ چیزی درست نمی‌شود. من هم نمی‌خواهم این طور برداشت شود که فکر کنند افشاگر یا تخریبگر و هر لقب دیگری که می‌دهند، هستم. علی کریمی را دیگر همه می‌شناسند و هر چیزی را که لازم باشد مردم بدانند به مخاطبانی که دارم، اعلام می‌کنم، وگرنه برایم راحت بود برای مطالباتی که از باشگاه‌ها دارم بروم دفتر آقایان بنشینم و از آنها تعریف و تمجید کنم و با حمایت کردن به حق و حقوق خودم برسم. همه ما آدم‌ها اشتباهاتی داریم. از آقایان که کاری بر‌نمی‌آید. این ما فوتبالی‌ها هستیم که باید این فوتبال را درست کنیم. هر‌کسی هر کاری می‌تواند در این راه انجام می‌دهد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۹۳)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

قطعا شروع مطلب امروز یکی از بهترین شروع های چند وقت اخیر مطالبمان است. عکسی دسته جمعی از شخصیت های خوب و محبوب دنیای هنر، در روزی که به دیدار استاد علی نصیریان رفته بودند. با حضور سهراب پورناظری، بهرام رادان، بهمن فرمان آرا و همایون شجریان. برای همه اساتید برجسته سینما علی الخصوص استاد نصیریان که یکی از ستون های هنر هفتم کشورمان هستند، آرزوی سلامتی و طول عمر داریم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

توئیت مهناز افشار در واکنش به اظهارات سحر قریشی که گفته بود دوست ندارد به استادیوم برود چون در کنار مردان منقلب میشود. مهناز جان خیلی جدی گرفته ای ها! این عزیز کسی بود که فرق فرانسیس فورد کاپولا با فیروز کریمی را نمی دانست. خیلی جدی نگیر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

امیر جدیدی پاییز را دوست ندارد و هیچ کسی هم نمیتواند او را مجبور کند که پاییز را دوست داشته باشد، هیچ کسی نمیتواند هیچ کسی را مجبور کنند که کلا چیزی را دوست داشته باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

ماجرای شنای با لباس و کت و شلوار در سریال لیسانسه ها که اعتراض طنازانه سروش صحت به خط قرمز ها و گیر و گور های تلویزیون بود، خیلی به مذاق عزیزانِ صدا و سیما خوش نیامد و باعث شد بازپخش قسمت مربوطه را پخش نکنند. احتمالًا در بازبینی اولیه تشخیص نداده بودند که طعنه به خودشان است وگرنه اجازه پخش اولیه را هم نمیدادند. امیر کاظمی به این مورد اشاره کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

برادران پاکدل غرق در بازی کامپیوتری که با پروژکتور روی دیوار افتاده است. حالا اینکه خودشان بازی میکردند یا نه، موضوعی است که به آن اشاره نشده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

امیر جعفری و خانواده دوست داشتنی اش پس از اجرای “گم و گور” به اتفاق به منزل رفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

هانیه جان از شما با این همه تجربه در امر سلفی بعید است سلفی در آینه را بلد نباشی. برای بار آخر متذکر میشوم، در سلفی آینه ای باید به تصویر لنز دوربین در آینه نگاه کرد نه تصویر خود در گوشی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

هنوز خود بابانوئل گوزن هایش را زین نکرده است ولی خشایار اعتمادی با شلوار معروفش به استقبال کریسمس و درخت کریسمس رفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

سلفی نرگس محمدی و همسر جان در حاشیه کنسرت امید حاجیلی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

 سولماز غنی و همسرش در جوار دریا. آرزوی صبر داریم برای سولماز غنی که این روز ها گرفتار غم از دست دادن مادرش است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

لاله اسکندری به اتفاق همسر و خواهرش به تماشای نمایش موزیکال “الیور توئیست” رفته بودند که در پایان این عکس را در کنار نوید محمدزاده و داریوش موفق بازیگران این نمایش گرفتند. نمایشی که این شب ها با بلیط ۹۵ هزار تومانی موجب ترافیک شدید و کمبود شدن جاپارک در حوالی پل کالج شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

 عکسی از پشت صحنه فصل سوم شهرزاد که حسن فتحی و شهاب حسینی را در کنار بازیگر خردسال نقش امید نشان میدهد. امیدوارم روندنزولی از فصل یک به دو، در فصل سوم ادامه نداشته باشد. حسن فتحی باید مراقب برند و کارنامه خود باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

 سلفیِ “مثلا ما با هم خیلی اوکی و رفیقیم” مریم معصومی و اندیشه فولادوند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

رحیم نوروزی، حسین پاکدل، کیهان ملکی و امیر غفارمنش پس از تماشای یک نمایش این عکس یادگاری را در کنار هم گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

استاد حمید جبلی نمایشگاه نقاشی برگزار کرده است. نمیدانستیم استاد دستی بر آتش نقاشی هم دارند. نیکی مظفری به تماشای این گالری رفته بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

کارلوس کی روش میهمان ویژه اکران خصوصی فیلم “آینه بغل” بود که رضا گلزار این عکس را در کنار وی گرفت. میگویند کارلوس پس از این دیدار به مسئول تدارکات تیم ملی گفته که برای بازیکنان استوک قرمز رنگ آماده کند تا در تضعیف روحیه حریف استفاده شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

سلفی بی هوایی که بهنوش طباطبایی در کنار مادرش گرفته است. برای همه مادران عزیز آرزوی سلامتی و دل خوش داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

خبر کوتاه: کمند امیرسلیمانی به ایتالیا رفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

عکس از کودکی های مائده طهماسبی نداشتیم که خدمت شما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

سالار جان خودت هم میدانی که قطعاً این دورهمی به مناسبت تولد شما نبوده و به صورت اتفاقی همزمان شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

سلفی دو تن از اسطوره های باشگاه پرسپولیس در بند یکی… ببخشید، در منزل یکی از عزیزان. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

شقایق خانم همسایه پایینی ما هم پشت وانتش نوشته “دارا که باشی سارا خودش میاد”. لطفا با او هم سلفی بگیر، گناه دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

باز هم برف و باز هم هجمه عکس های برفی. همانند هر پدیده طبیعی دیگری که در دنیای واقعی رخ میدهد و در فضای مجازی موجب زخمی شدن کاربران میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

کپشن بالا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

 گویا در قطر جوراب خیلی نایاب و گران است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

ساره بیات در حال منقلب شدن پس از حضور در استادیوم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

علیرضا دبیر با این عکس در کنار پدر مرحومش از همه کسانی که در این غم سنگین همراهش بودند، قدردانی کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

سام درخشانی اولین اسکی امسالش را در کوه های کانادا انجام داده است. هر سال در دیزین به این مهم می پرداخت که به لطف زایمان همسرش این بار در کانادا اسکی کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

خاطره اسدی و عزیزی که این عکس را از وی گرفته است، در یک کافه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

سانسور طنازانه مهراب قاسمخانی پس از آنکه گوش او را به خاطر  پستی که در مورد یکی از مجریان شبکه افق صدا و سیما گذاشته بود، پیچاندند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

 بازیگران مرد ایرانی به دو دسته کلی تقسیم میشوند. ۱٫ کسانی که عکسی شامل موهای زائد خود در اینستاگرام دارند، ۲٫ کسانی که عکسی با این شرح ندارند. 

امیرحسین آرمان روز گذشته از دسته دوم به دسته اول منتقل شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

محسن افشانی این پست را گذاشته و اعلام کرده که مزدوج شده است. آنقدر که مسخره بازی و حاشیه داشته فعلا باور این پست او کمی دشوار است و احتمال شوخی بودن و دروغ چله بودن و این ها وجود دارد. اگر هم جدی باشد که جز آرزوی خوشبختی کاری از دستمان برنمی آید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

بله امیر جان، ولی سلفی در حین رانندگی ضامن قطعی حادثه و عدم سلامتی شماست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

خاطره اسدی این سلفی را در بلندی های بادگیر انداخته است. امیلی برونته اگر میدانست که اینطوری خواهد شد، اسم رمانش را “پستی های تنگه جبل الطارق” میگذاشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 


 مهراوه شریفی نیا در قرمز کردن ناخن هایش کمی کوتاهی کرده که امیدواریم در ست بعدی جبرانش کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

کاپیتانِ خوشتیپمون.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

 حامد بهداد با این استوری تولد استاد داریوش مهرجویی را تبریک گفت و جزو معدود کسانی بود که به یاد استاد مهرجویی بود. برای ایشان و همه اساتید سینما ارزوی سلامتی داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

لیلا بلوکات در حال شب کاری در شهرک سینمایی غزالی. او در سریال تاریخی “از یاد ها رفته” حضور دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

ارژنگ جان نمیخواهم توی ذوقت بزنم، ولی واقعا اینطور که میگویی نیست و اصلا شبیه نیستید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

نرگس محمدی تولد سمیرا حسنپور بازیگر سینما و تلویزیون را با این استوری تبریک گفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

آینه بغل دویست و شش هم یکی دیگر از اشیای محبوب در سلفی گیری هاست که ویدا جوان هم با یک سلفی در این موقعیت از همه بابت الطافی که به او دارند تشکر کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

سلفی روناک یونسی و خواهرش در حال جشن و شادی به مناسبت عید کریسمس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

با این سلفی از منتقد بزرگ و اندیشمند صاحب نظرِ کشورمان استاد لیلا اوتادی که اظهار نظر و نقد او بر هر موضوعی واجب و ضروری است، مطلب امروز را به پایان میبریم. از همراهی تان سپاسگزاریم. تا مطلب بعدی، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (593) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان 


منبع: برترینها

زندگینامه ابوالقاسم حالت

ابوالقاسم حالت شاعر، مترجم و محقق توانای معاصر در سال ۱۲۹۸ در تهران به دنیا آمد. ابوالقاسم حالت، فرزند محمدتقى حالت در خانواده‏اى متمدن و مذهبى متولد شد. وى از کودکى به موسیقى و نقاشى و شعر و نویسندگى علاقه تام داشت و چون امکان پرورش ذوق و استعداد و رشد و ترقى خود را در موسیقى و نقاشى در خانواده مشاهده نکرد به شعر و نویسندگى روى آورد و طولى نکشید که در این هنرها پیشرفت شایانى کرد و از بزرگان آن گردید.

 

ابوالقاسم حالت

اولین اثر

درباره اولین شعرى که حالت سرود، خود وى مى‏گوید: «روزى در مدرسه با یکى از دوستان همکلاسم قهر کرده بودم و چون خیلى نسبت به هم صمیمى بودیم بالاخره طاقت نیاودم و با یک قطعه سه بیتى از او معذرت خواستم، این قطعه که اولین شعرم بود و متأسفانه الان هیج به یادم نیست موثر واقع شد و قهر ما را به آشتى تبدیل نمود. اثر این شعر مرا بر آن داشت که شاعرى را دنبال کنم، لذا از کلاس ششم ابتدایى گاهگاهى شعر ساختم، مخصوصا تابستان‏ها که مدرسه تعطیل بود و فراغت بیشترى داشتم و مى‏توانستم هم شعر بسازم و هم دنبال چاپ آن بروم اما روزنامه‏هاى ادبى آن ایام که عبارت بودند از «نسیم شمال» و «کانون شعرا» و «توفیق» همه از چاپ اشعارم خوددارى مى‏کردند، چون بسیار ناپخته بود، ولى این امر به هیچ‏وجه باعث دلسردى من نمى شد. تا دو سه سال بعد که کم‏کم بعضى از اشعارم در روزنامه‏ها چاپ شد.»

ابوالقاسم حالت

پس از چندى که اولین اثر ابوالقاسم حالت در یکى از جراید چاپ گردید، درصدد برآمد که خود را به کانون و انجمن‏هاى ادبى نزدیک نماید، به همین سبب بعضى شب‏ها به انجمن ادبى ایران که ریاست آن با شاهزاده محمدهاشم افسر بود مى‏رفت و در یکى از همین شب‏ها یکى از اشعار خود را در این انجمن ادبى قرائت مى‏کند که صداى آفرین و احسنت رسا و پر طنطنه شیخ‏الملک اورنگ که در آن زمان نایب رئیس انجمن بود به قدرى وى را تحت تأثیر قرار داد که تا صبح خواب به چشمانش راه نیافت. از این زمان به بعد وى در راه شهرت و ترقى گام‏هاى بلندى یکى پس از دیگرى برداشت.

بارى ابوالقاسم حالت، در کلاس‏هاى چهارم دبیرستان مروى درس مى‏خواند و چون اواخر سال تحصیلى بود و محصلین در حالى که کتاب‏هاى خود را جهت تمرین دروس زیر بغل نهاده و عازم محوطه باغ ملى که درختان زیادى داشت و محلى مصفا بود مى رفتند، حالت هم کتاب خود را برداشت عازم این محل گردید. در خیابان خیام نزدیک باغ ملى با مرحوم حسین توفیق صاحب امتیاز روزنامه توفیق برخورد مى‏کند و از طرف دعوت مى‏شود که با هیئت تحریریه این روزنامه همکارى نماید وى از نخستین شماره روزنامه فکاهى توفیق تا مدت پنج سال متوالى سردبیرى این مجله فکاهى را به عهده داشت.

حالت بعد از وقایع شهریور ۱۳۲۰ با بسیارى از جراید از جمله روزنامه‏هاى: «امید»، «قیام ایران» و مجله «تهران مصور» همکارى می کند.

سفر به هندوستان

ابوالقاسم حالت در سال ۱۳۲۵ بنا به دعوت کمپانى «اورگرین پیکچر» به هندوستان سفر کرد و در بمبئى به کار دوبلاژ فیلم پرداخت و مدتى نتوانست در کار تصنیف‏سازى فعال باشد. تا این‏که مهدى خالدى، جواد بدیع‏زاده، نصراللَّه زرین‏پنجه، على زاهدى، یوسف کاموسى، على‏اکبر پروانه و دلکش جهت ضبط صفحه از ایران به بمبئى رفتند و حالت به عنوان یادگار براى این هیئت ایرانى تصنیف «شیرین» را ساخت، و على زاهدى آن را اجرا کرد. این تصنیف اینطور شروع مى‏شود:

    شیرین، شیرین، سروقد و سیمین برو گل پیکرى تو

    در مذاق از شکر شیرین‏ترى تو

فعالیت هایش پس از بازگشت به وطن

ابوالقاسم حالت، در بهار سال ۱۳۲۷ به وطن بازگشت و در آن زمان، سرپرستى اداره کل انتشارات و رادیو با ابوالقاسم پاینده بود، از وى دعوت به عمل آورد تا براى رادیو تصنیف بسازد و پس از یک ماه که با رادیو همکارى کرد، چون به استخدام شرکت نفت درآمده بود، عازم آبادان شد و این همکارى قطع گردید.وی پس از تحصیلات مقدماتی و متوسطه به استخدام شرکت ملی نفت ایران درآمد و تا زمان بازنشستگی در خدمت این سازمان بود.

ابوالقاسم حالت در جوانی به فراگیری زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسه پرداخت و از سال ۱۳۱۴ش، به شعر و شاعری روی آورد و به سرایش شعر در قالب کهن و تذکره‌نویسی همت گماشت. دیوان حالت که مشتمل بر قطعات ادبی، مثنوی‌ها، قصاید، غزلیات و رباعیات است، خود نمایانگر عمق دانش ادبی این محقق است. وی از سال ۱۳۱۷ همکاری خود را با مجله معروف فکاهی توفیق آغاز کرد و بحر طویل‌های خود را با امضای هدهد میرزا و اشعارش را با اسامی مستعار خروس لاری، شوخ، فاضل ماب و ابوالعینک به چاپ می‌رساند.

حالت به زبانهای انگلیسی و فرانسه  و عربی آشنایی داشت و کتاب هایی از هر سه زبان به فارسی ترجمه کرده است که مهمترین آنها ترجمه قسمتی از تاریخ ابن اثیر از عربی به فارسی می باشد که از طرف شرکت سهامی چاپ و انتشار کتب ایران در تهران چاپ شد.علاقه به مسائل دینی سبب شد از سال ۱۳۲۳ هر هفته چند رباعی جدی که ترجمه‌ای از کلمات قصار علی بن ابی‌طالب بود در مجله «آئین اسلام» چاپ کند.

او در ترانه‌سرایی نیز دستی توانا داشت و عموماً این ترانه‏ها در قالب فکاهی، انتقادی علیه وضعیت سیاسی و اجتماعی آن زمان بود. حالت در آن سال‌ها با نشریات امید، تهران مصور و پیام ایرانی نیز همکاری داشت و ملک‌الشعرا بهار او را به کنگره نویسندگان ایران دعوت نمود.  در زمینه موسیقی اصیل ایرانی نیز ابوالقاسم حالت فعالیت داشت و سراینده نخستین سرود جمهوری اسلامی بود. وی پس از انقلاب اسلامی نیز علیرغم کهولت سن مدت زمانی نسبتاً طولانی با مجله گل آقا همکاری کرد. از ابوالقاسم حالت آثار ادبی و فرهنگی فراوانی در زمینه‌های طنز، شعر، ادبیات و ترجمه باقی مانده‌است. وی در سوم آبان سال ۱۳۷۱ بر اثر سکته قلبی درگذشت.
    
وصیت‌نامهٔ استاد

    در قسمتی از وصیت‌نامهٔ استاد ابوالقاسم حالت، می‌خوانیم:

    بعدمرگم نه به خود زحمت بسیار دهید                   نه به من برسر گور و کفن آزار دهید

    نه پی گورکن و قاری و غسال روید                     نه پی سنگ لحد پول به حجار دهید

    به که هر عضو مرا از پس مرگم به کسی               که بدان عضو بود حاجت بسیار دهید

    این دو چشمان قوی را به فلان چشم چران              که دگر خوب دو چشمش نکند کار دهید

    وین زبان را که خداوند زبان بازی بود                  به فلان هوچی رند از پی گفتار دهید

    کله ام را که همه عمر پر از گچ بوده است              راست تحویل علی اصغر گچکار دهید

    وین دل سنگ مرا هم که بود سنگ سیاه                 به فلان سنگتراش ته بازار دهید

    کلیه ام را به فلان رند عرق خوار که شد                ازعرق کلیه او پاک لت و پار دهید

    ریه ام را به جوانی که ز دود و دم بنز                   درجوانی ریه او شده بیمار دهید

    جگرم را به فلان بی جگر بی غیرت                    کمرم را به فلان مردک زن باز دهید

    چانه ام را به فلان زن که پی وراجی ست              معده ام را به فلان مرد شکمخوار دهید

    گر سر سفره خورَد فاطمه بی دندان غم                 به که، دندان مرا نیز به آن یار دهید


منبع: برترینها

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

برای قرارگیری در لیست پولدارترین افراد، حداقل ثروت شما باید ۱۹٫۱ میلیارد دلار باشد. ما برای این لیست از شاخص میلیاردرهای بلومبرگ (Bloomberg Billionaires Index) استفاده کرده‌ایم؛ شاخصی که اطلاعات آن در پایان هر روز معاملاتی در نیویورک به‌روز می‌شود. از آنجایی که Bloomberg News دارایی صاحب کمپانی بلومبرگ، مایکل بلومبرگ (Michael Bloomberg) را گزارش نمی‌کند، دارایی خالص وی با استفاده از اطلاعات موجود در وب‌سایت فوربز محاسبه و به این لیست اضافه شده است. اغلب مردمی که نام آنها را در میان ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ خواهید دید، امپراطوری کسب و کار خود در زمینه‌های مختلف از جمله فناوری، ورزش، مد و سرمایه‌گذاری را به صورت خودساخته و با ایجاد شرکت‌های کوچک به دست آورده‌اند.

لیست ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ که در ادامه بررسی خواهیم کرد، بر مبنای آخرین اطلاعات تا تاریخ ۳۰ نوامبر است. این مطلب در ۳ قسمت تهیه شده که در ادامه اولین بخش آن را مطالعه خواهید کرد.

۵۰٫ ویلیام دینگ (William Ding)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

دینگ لی (Ding Lei) که با نام ویلیام دینگ نیز شناخته می‌شود، موسس و مدیر ارشد اجرایی شرکت “NetEase” است که در زمینه بازی‌های آنلاین فعالیت دارد.

    دارایی خالص: ۱۹٫۱ میلیارد دلار
    سن: ۴۵
    کشور: چین
    صنعت: تکنولوژی
    منبع ثروت: خودساخته؛ NetEase


49. کارل آیکان (Carl Icahn)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

آیکان شرکت سرمایه‌گذاری اختصاصی خود را در سال ۱۹۶۸ تاسیس و در شرکت‌های بزرگی همچون RJR Nabisco ،Philips Petroleum ،Viacom ،Marvel ،Time Warner ،Netflix ،Herbalife و Apple سرمایه‌گذاری کرده است.

    دارایی خالص: ۱۹٫۲ میلیارد دلار
    سن: ۸۱
    کشور: آمریکا
    صنعت: متنوع
    منبع ثروت: خودساخته؛ Icahn Enterprises


48. تاداشی یانای (Tadashi Yanai)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

تاداشی یانای موسس و رییس “Fast Retailing” است؛ شرکتی که “Uniqlo” نیز از زیرمجموعه‌های آن محسوب می‌شود.

    دارایی خالص: ۱۹٫۶ میلیارد دلار
    سن: ۶۸
    کشور: ژاپن
    صنعت: خرده‌فروشی
    منبع ثروت: خودساخته


۴۷٫ ایلان ماسک (Elon Musk)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

ایلان ماسک، مدیر ارشد اجرایی شرکت تسلا است که در زمینه تولید خودروهای الکتریکی فعالیت دارد. همچنین او علاوه بر مدیریت شرکت فضایی اسپیس ایکس، OpenAI و Neuralink را نیز تاسیس کرده است.

    دارایی خالص: ۱۹٫۹ میلیارد دلار
    سن: ۴۶
    کشور: آمریکا
    صنعت: تکنولوژی
    منبع ثروت: خودساخته


۴۶٫ اشتفان کواندت (Stefan Quandt)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

سهمی که به عنوان ارث از شرکت Bayerische Motoren Werke، مالک بی ام و و رولز رویس، به اشتفان کواندت رسیده، سبب قرارگیری آن در جایگاه چهل و ششم ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ شده است.

    دارایی خالص: ۲۰٫۰ میلیارد دلار
    سن: ۵۱
    کشور: آلمان
    صنعت: صنعتی
    منبع ثروت: ارث؛ بی ام و


۴۶٫ لئونارد بلاواتیک (Leonard Blavatnik)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

لئونارد بلاواتیک آمریکایی که متولد شوروی است، در سال ۱۹۸۶ کمپانی “Access Industries” را تاسیس کرد. این شرکت کار خود را با سرمایه‌گذاری‌های روسی آغاز کرده بود، اما حالا در زمینه‌های بسیار متنوعی فعالیت دارد.

    دارایی خالص: ۲۰٫۰ میلیارد دلار
    سن: ۶۰
    کشور: آمریکا
    صنعت: متنوع
    منبع ثروت: خودساخته؛ Access Industries


44. یانگ هویان (Yang Huiyan)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

هویان شرکت املاک و مستغلات چینی Country Garden Holdings را کنترل می‌کند. با توجه به اطلاعات منتشر شده توسط بلومبرگ، پدر او یکی از بنیان‌گذاران این شرکت در سال ۱۹۹۲ بوده و سهام آن به صورت ارث به یانگ هویان رسیده است.

    دارایی خالص: ۲۰٫۴ میلیارد دلار
    سن: ۳۶
    کشور: چین
    صنعت: املاک و مستغلات
    منبع ثروت: ارث؛ Country Garden Holdings


43. توماس پیترفی (Thomas Peterffy)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

توماس پیترفی، رییس و مدیر ارشد اجرایی شرکت کارگزاری الکترونیکی “Interactive Brokers Group” است.

    دارایی خالص: ۲۱٫۰ میلیارد دلار
    سن: ۷۳
    کشور: آمریکا
    صنعت: مالی (سرمایه‌گذاری)
    منبع ثروت: خودساخته؛ Interactive Brokers


42. استفان پرسون (Stefan Persson)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

سال ۱۹۴۷ بود که پدر استفان پرسون، یک لباس‌فروشی زنانه با نام “Hennes” تاسیس کرد. سپس در سال ۱۹۶۸، وی لباس‌فروشی مردانه “Mauritz Widorss” را به تصاحب خود درآورد و “Hennes & Mauritz” یا به اختصار “H&M” را ایجاد کرد.

استفان پرسون نیز بعد از اتمام دوره مدرسه در کنار پدر خود مشغول به کار شد و در نهایت، به عنوان مدیر ارشد اجرایی جای او را گرفت. در حال حاضر، استفان رییس و بزرگ‌ترین سهام‌دار شرکت است، اما از سال ۲۰۰۹، فرزندش یعنی Karl-Johan این سمت را بر عهده گرفته است.

    دارایی خالص: ۲۱ میلیارد دلار
    سن: ۷۰
    کشور: سوئد
    صنعت: خرده‌فروشی
    منبع ثروت: ارث / خودساخته؛ H&M

41. لئوناردو دل وکیو (Leonardo del Vecchio)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

دل وکیو، شرکت “Luxottica” که هم‌اکنون به عنوان بزرگ‌ترین تولیدکننده عینک در جهان شناخته می‌شود را در سال ۱۹۶۱ در میلان تاسیس کرد. در حال حاضر، شرکت‌هایی همچون Sunglass Hut ،Ray-Ban و Oakley در کنار تعداد زیادی از برندهای لوکس دیگر که در زمینه تولید عینک‌ها فعالیت دارند، زیرمجموعه Luxottica هستند.

    دارایی خالص: ۲۱٫۱ میلیارد دلار
    سن: ۸۲
    کشور: ایتالیا
    صنعت: کالاهای مصرفی
    منبع ثروت: خودساخته؛ Luxottica Group


40. لی کان هی (Lee Kun-hee)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

لی کان هی، چهلمین نفر در لیست ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ است که ریاست سامسونگ الکترونیکس را بر عهده دارد. هرچند، او بعد از حمله قلبی سال ۲۰۱۴ بستری شده است.

    دارایی خالص: ۲۱٫۴ میلیارد دلار
    سن: ۷۵
    کشور: جمهوری کره
    صنعت: متنوع
    منبع ثروت: ارث؛ سامسونگ الکترونیکس


۳۹٫ مایکل دل (Michael Dell)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

مایکل دل، فعالیت خود را در سن ۱۹ سالگی و با تاسیس شرکت “PC Ltd”، آن‌هم زمانی که هنوز مشغول تحصیل بود، آغاز کرد. سرانجام در سال ۲۳ سالگی، او با تاسیس “Dell Inc” به صورت رسمی و حرفه‌ای وارد این حوزه شد.

    دارایی خالص: ۲۱٫۷ میلیارد دلار
    سن: ۵۲
    کشور: آمریکا
    صنعت: تکنولوژی
    منبع ثروت: خودساخته؛ دل


۳۸٫ سرژ داسو (Serge Dassault)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

سرژ داسو، مدیر ارشد اجرایی “Dassault Group” است؛ شرکتی که بخشی از سهام سازنده جت‌های نظامی یعنی “Dassault Aviation” را کنترل می‌کند.

    دارایی خالص: ۲۱٫۹ میلیارد دلار
    سن: ۹۲
    کشور: فرانسه
    صنعت: صنعتی
    منبع ثروت: ارث؛ Dassault Group


37. زوزانه کلاتن (Susanne Klatten)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

زوزانه کلاتن هم یکی دیگر از افرادی‌ست که با دریافت ارث از سهام شرکت “Bayerische Motoren Werke”، در لیست ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ میلادی قرار گرفته است.

    دارایی خالص: ۲۲٫۶ میلیارد دلار
    سن: ۵۵
    کشور: آلمان
    صنعت: صنعتی
    منبع ثروت: ارث؛ بی ام و


۳۶٫ گئورگ شفلر (Georg F. W. Schaeffler)

ثروتمندترین افراد جهان در سال ۲۰۱۷ (۱)

بعد از تمرین قانون تجارت بین الملل و دو سال خدمت در نیروی هوایی آلمان، گئورگ شفلر به کمپانی پدرش یعنی “Schaeffler Group” ملحق شد. Schaeffler Group در زمینه تولید بلبرینگ برای صنعت خودروسازی، هوافضا و استفاده‌های صنعتی فعالیت دارد. در حال حاضر، او مدیر و بزرگ‌ترین سهام‌دار شرکت است.

    دارایی خالص: ۲۳٫۲ میلیارد دلار
    سن: ۵۳
    کشور: آلمان
    صنعت: صنعتی
    منبع ثروت: ارث / خودساخته؛ Schaeffler Group


منبع: برترینها

بازیگران درخشان تاریخ سینما (۴۴): کرک داگلاس

برترین ها: کرک داگلاس (Douglas) زاده ۹ دسامبر ۱۹۱۶، بازیگر، تهیه کننده، کارگردان و نویسنده آمریکایی است که یکی از آخرین بازماندگان دوران طلایی صنعت فیلمسازی است. پس از سپری کردن دوران کودکی فقیرانه ای با پدر و مادری مهاجر و شش خواهر، وی با فیلم «عشق عجیب مارتا ایورس» (۱۹۴۶) با باربارا استنویک همبازی شد که این اولیه تجربه بازیگری اش بود. خیلی زود داگلاس در دهه های پنجاه و شصت تبدیل به ستاره باکس آفیس شد و به عنوان بازیگر اصلی درام های جدی از جمله فیلم های وسترن و جنگی شناخته شد. وی در طول دوران بازیگری اش در بیش از ۹۰ فیلم سینمایی ظاهر شد. داگلاس به سبک بازیگری انفجاری اش مشهور است.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

از طریق محبوبیت کاراکتری که داگلاس در نقش اصلی فیلم «قهرمان» (۱۹۴۹) بازی کرد بود که تبدیل به یک ستاره بین المللی شد و اولین نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را بدست آورد. دیگر فیلم هایی که در اوایل دوران حرفه ای اش بازی کرد عبارت بودند از: «مرد جوان با یک شیپور» (۱۹۵۰) که در مقابل لورن باکال و دوریس دی ایفای نقش کرد؛ «تک‌‌خال در حفره» (۱۹۵۱) در مقابل جان استرلینگ؛ و «یک داستان کارآگاهی» (۱۹۵۱). وی دومین نامزدی اسکارش را برای نقش دراماتیک فیلم «بد و زیبا» (۱۹۵۲) در مقابل لانا ترنر و سومین نامزدی اش را بخاطر بازی در نقش ونسان ونگوگ در فیلم «شور زندگی» (۱۹۵۶) بدست آورد.

 
در سال ۱۹۵۵ و کمپانی بریانا پروداکشنز را تأسیس کرد که فیلم های متنوعی از «راه های افتخار» (۱۹۵۷) گرفته تا «اسپارتاکوس» (۱۹۶۰) را تولید کرد. در این دو فیلم، وی خودش نقش آفرینی کرد و با استنلی کوبریک که آن زمان کارگردان گمنامی بود همکاری نمود. داگلاس به از بین بردن “لیست سیاه هالیوود” کمک زیادی کرد، بدین ترتیب که از دالتون ترامبو خواست برای «اسپارتاکوس» تیتراژ رسمی روی پرده بنویسد. کرک در «شجاعان تنها هستند» (۱۹۶۲) که یک فیلم کالت کلاسیک محسوب می شود، و همچنین در «هفت روز در ماه مه» (۱۹۶۴) در مقابل برت لنکستر که با او در هفت فیلم همبازی بوده، نقش آفرینی کرد و تهیه کنندگی آنها را نیز خودش انجام داد. در سال ۱۹۶۳، در تئاتر برادوی «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، داستانی که آن را خریده بود، و بعدها آنها را به پسرش مایکل داگلاس داد و تبدیل به یک فیلم برنده اسکار شد (با عنوان «دیوانه از قفس پرید» (۱۹۷۵))، درخشید.

به عنوان یک بازیگر و آدم خیر و نیکوکار، داگلاس سه نامزدی جایزه اسکار بدست آورد و یک اسکار برای دستاورد یک عمر از آن خود کرد و همچنین مدال آزادی ریاست جمهوری را نیز کسب کرد. به عنوان یک نویسنده، وی تابحال ده رمان و زندگی نامه نوشته است. در حال حاضر وی رتبه هفدهم لیست بزرگترین افسانه های سینمایی مرد سینمای کلاسیک هالیوود از سوی موسسه فیلم آمریکا (AFI) را در اختیار دارد و بالاترین رتبه افراد زنده آن لیست متعلق به خود اوست.

 
اگر بخواهیم دقیقتر و ریزتر به اوایل دوران زندگی داگلاس بپردازیم، باید بگوییم وی با نام بلاروسی ایسور دانیلویچ در امستردام نیویورک به دنیا آمد. کرک، پسر بریانا و هرشل دانیلویچ بود که والدینش مهاجرین منطقه چاووسی در امپراتوری روسیه (بلاروس امروزی) بودند. عمویش که زودتر از آنها به آمریکا مهاجرت کرده بود نام خانوادگی دمسکی را انتخاب کرده بود که خانواده آنها نیز از همان نام استفاده کرد. داگلاس با نام ایزی دمسکی بزرگ شد و در طول جنگ جهانی دوم بود که قبل از وارد شدن به نیروی دریایی ایالات متحده، بطور رسمی و قانونی نامش را به کرک داگلاس تغییر داد.

در زندگی نامه ای که در سال ۱۹۸۸ با عنوان «پسر کهنه فروش» منتشر کرد، از دشواری هایی که او و والدین و شش خواهرش در سال های اولیه زندگی شان در امستردام نیویورک تحمل می کردند، نوشته است: «پدرم، که در روسیه تاجر اسب بود، یک اسب و یک گاری کوچک خرید و کهنه فروش شد، لوازم کهنه، آهن و فلزات قراضه را به قیمت بسیار پایین می خرید… حتی در خیابان ایگل که فقیرنشین ترین منطقه شهر بود و همه خانواده ها زندگی دشواری داشتند، کهنه فروشی پایین ترین طبقه مردم بود و من پسر کهنه فروش بودم.»

کرک بزرگتر که شد به کارگردان آسیاب خوراکی می فروخت تا پول کافی برای خرید شیر و نان برای خانواده اش جمع کند. بعدها به پخش روزنامه پرداخت و در دوران جوانی به بیش از چهل شغل مختلف پرداخت تا اینکه بالاخره بازیگری را شروع کرد. وی زندگی کردن در خانواده ای با شش خواهر را خفه کننده تلقی می کرد و می گفت: «به شدت دلم می خواست از خانه بروم. به عبارتی گویی زیرم آتش روشن کرده بودند.» در دبیرستان پس از بازی در چند نمایش تئاتر، می دانست که دلش می خواهد یک بازیگر حرفه ای شود. از آنجائیکه توانایی مالی کافی برای پرداخت شهریه دانشگاه را نداشت، با رئیس دانشگاه سنت لارنس صحبت کرد و کارنامه دبیرستانش را به او نشان داد. وی برای پرداخت شهریه دانشگاه وام گرفت که با کار نیمه وقت باغبانی و سرایداری اقساط این وام را پرداخت می کرد. کرک در تیم کشتی نیز عضو برجسته ای بود و از طریق کشتی گرفتن در کارناوال تابستانی، پول در می آورد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

استعداد بازیگری داگلاس در آکادمی هنرهای دراماتیک واقع در شهر نیویورک سیتی کشف شد که باعث شد او بورس ویژه ای دریافت نماید. یکی از همکلاسی هایش بتی جوان پرسک بود (که بعدها با نام لورن باکال مشهور شد) و در شروع حرفه بازیگری داگلاس نقش بسیار مهمی ایفا کرد. باکال از کرک خوشش می آمد و آنها مدتی با هم دوست بودند. یک همکلاسی دیگر او که دوست باکال بود، دایانا دیل نام داشت که بعدها همسر اول کرک شد. در مدت زمانی که با هم بودند، باکال دریافت که داگلاس هیچ پولی در بساط ندارد و حتی یک بار شب را در زندان گذرانده چون جایی برای خوابیدن نداشته است.

حتی یک بار باکال کت عمویش را به داگلاس داد تا گرم شود. گاهی فقط برای اینکه بتواند او را ببیند، یکی از دوستانش یا مارش را به رستورانی که کرک در آن گارسونی می کرد می کشاند. داگلاس به او گفته بود آرزویش این است که روزی خانواده اش را به نیویورک بیاورد تا او را روی صحنه تئاتر ببینند. بعدها باکال می گفت که آن زمان آرزوی خودش این بوده که با او باشد، ولی ظاهراً کرک او را نمی خواسته، زیرا باکال زیادی برای او جوان بوده، هر چند که در دوستی با او چیزی کم نگذاشته بود. تفاوت سنی این دو هشت سال بیشتر نبود.

داگلاس از زمانی که در مهد کودک بود و شعر «سینه سرخ بهاری» را خواند و تشویق شد، دلش می خواسته بازیگر شود. وی در سال ۱۹۴۱ یعنی مدت کوتاهی پس از آنکه این کشور وارد جنگ جهانی دوم شد، وارد نیروی دریایی ایالات متحده شد و افسر ارتباطات در مبارزات ضد زیر دریایی شد. در سال ۱۹۴۴ بود که به علت جراحات جنگی، از خدمت مرخص شد. در نوامبر ۱۹۴۳ با دایانا دیل ازدواج کرد. آنها صاحب دو پسر به نام های مایکل، متولد ۱۹۴۴ و جوئل، متولد ۱۹۴۷ شدند و در سال ۱۹۵۱ از هم جدا شدند.

پس از پایان جنگ، داگلاس به نیویورک سیتی بازگشت و در رادیو، تئاتر و پیام های بازرگانی کار پیدا کرد. در کار رادیو، وی در چند سریال رادیویی آبکی صداپیشگی کرد که حالا تجربه آن کارها را بسیار باارزش قلمداد می کند، زیرا مهارت استفاده از صدا برای یک بازیگر مهارت مهمی است و حالا افسوس می خورد که چرا همین راه هایی که او رفته است دیگر برای افراد دیگر وجود ندارد. شروع بازی در صحنه تئاتر زمانی برایش رقم خورد که به جای ریچارد ویدمارک برای بازی در نمایش «ببوس و بگو» (۱۹۴۳) انتخاب شد که باعث شد نقش های بعدی را بدست آورد.

 
داگلاس نقشه کشیده بود که بازیگر تئاتر شود، تا اینکه دوستش لورن باکال به او کمک کرد تا اولین نقش سینمایی اش را بدست آورد، بدین ترتیب که او را به هل والیس (کارگردان) که به دنبال بازیگر مرد مستعد جدیدی بود، معرفی کرد. فیلم والیس، «عشق عجیب مارتا ایورس» (۱۹۴۶) با باربارا استنویک، اولین حضور سینمایی داگلاس شد. وی نقش مرد جوان بی اعتماد به نفسی را بازی کرد که حسادت او را می خورد و زندگی اش تحت تسلط زن بی رحمی بود که از او چند سال بزرگتر بود. این آخرین باری بود که داگلاس نقش یک مرد ضعیف و بیچاره را بازی کرد. منتقدین ارزیابی کرده بودند که داگلاس در همان فیلم اولش، نشانه های “یک بازیگر طبیعی و ذاتی سینمایی” را از خود نشان داده است.

وجهه داگلاس به عنوان مردی سرسخت در هشتمین فیلمش یعنی «قهرمان» (۱۹۴۹) ساخته شد و استنلی کریمر او را برای بازی در نقش یک بوکسور خودخواه انتخاب کرد. با این حال با قبول این نقش، کرک قمار کرده بود، زیرا باید پیشنهاد درخشیدن در فیلمی با بودجه بالا از ام جی ام، یعنی «گناهکار بزرگ» را رد می کرد که البته برایش سه برابر بیشتر دستمزد به همراه داشت.

ری دیدینگر، مورخ سینما، می گوید: «کرک فیلم «قهرمان» را یک ریسک بزرگ می دانست، که البته فرصتی استثنائی نیز بود… داگلاس این نقش را پذیرفت و قطعاً در آن درخشید.» فدریک رومانو، یک مورخ سینمایی دیگر بازی داگلاس در این فیلم را «بینهایت اوریجینال» خواند و گفت: «داگلاس روی رینگ تمرکز بسیار زیادی دارد. فوکوس شدید او روی حریفش بیننده را روی رینگ می آورد. شاید بهترین جلوه بازی او در این فیلم، نعره های خاص و اخم و تخمش باشد… وی بیننده را متقاعد می کند که او روی این رینگ یک هدف بزرگ دارد.» داگلاس اولین نامزدی اسکارش را دریافت کرد و خود فیلم شش نامزدی در کل بدست آورد.

بعد از این فیلم بود که او تصمیم گرفت به عنوان یک ستاره به موفقیت دست یابد و به همین منظور می بایست با شدت و حدت بیشتری تلاش می کرد و بر کمرویی ذاتی اش غلبه می کرد و نقش های قویتری انتخاب می کرد. بعدها در این باره می گفت: «فکر نمی کنم بدون غرورم بازیگر خوبی می شدم. من اصلاً علاقه ای به این ندارم که بازیگر فروتنی باشم.» همان اوایل دوران بازیگری اش، داگلاس خصلت مستقل بودنش را ثابت کرد و حتی قراردادهای استودیویی اش را طوری تنظیم می کرد تا کنترل و تسلط کامل به پروژه هایش داشته باشد و در نهایت کمپانی فیلمسازی خودش را به نام بریانا پروداکشنز تأسیس نمود که نام این کمپانی از نام مادرش گرفته شده بود. در سال ۱۹۴۷ داگلاس فیلم «از درون گذشته» را ساخت. وی در این فیلم در کنار رابرت میچام و جین گریر نقش آفرینی کرد. در سال ۱۹۴۹ با نمایش «سه خواهر» وارد برادوی شد که تهیه کننده اش کاترین کورنل بود.

در دهه های پنجاه و شصت، داگلاس دیگر ستاره مسلم باکس آفیس بود و در مقابل هنرپیشه های زن پیشروی آن دوران بازی کرده بود. در اولین فیلم وسترنش، «در امتداد مرگ و زندگی» (۱۹۵۱) نقش یک افسر صلح مرزی را بازی کرد و خیلی زود با اسب سواری و بازی در نقش هفت تیرکش ها آشنا شد و در چندین و چند وسترن نقش آفرینی کرد. وی فیلم «شجاعان تنها هستند» (۱۹۶۲) که در آن نقش کابویی را بازی می کند که با اصول خودش زندگی می کند، را فیلم محبوبش می نامد. این فیلم که فیلمنامه نویسش دالتون ترامبو است، مورد تحسین منتقدین نیز قرار گرفت، ولی در گیشه موفق نبود، چون بازاریابی و تبلیغات خوبی برایش نشده بود.

در سال ۱۹۵۰، داگلاس نقش ریک مارتین را در فیلم «مرد جوان با یک شیپور» بازی کرد که بر اساس رمانی به همین نام اثر دوروتی بیکر و با الهام از زندگی بیکس بیدربک، کورنت نواز جاز، ساخته شده بود. دوریس دی در نقش جو بازی کرده بود، زن جوانی که شیفته یک موزیسین جاز می شود. این درست بر عکس زندگی واقعی این دو بود، زیرا دوریس دی داگلاس را خودخواه و فیلم را بینهایت کسل کننده می خواند.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

در سال ۱۹۵۱ بود که کرک در فیلم «تک‌خال در حفره» نقش گزارشگر روزنامه ای را بازی کرد که به دنبال یه داستان بزرگ برای گزارش کردن بود. این فیلم اولین تجربه بیلی وایلدر به عنوان نویسنده و تهیه کننده بود. موضوع و داستان فیلم در آن برهه، جنجالی بود و مخاطب آمریکایی از آن خوشش نیامد. این فیلم در جشنواره فیلم ونیز جایزه بهترین فیلم خارجی را برد. البته محبوبیت آن در سال های اخیر افزایش یافته و حتی در بعضی از نظرسنجی ها آن را در لیست ۵۰۰ فیلم برتر تاریخ قرار داده اند. وودی آلن این فیلم را یکی از فیلم های محبوبش خوانده است. به عنوان ستاره و قهرمان فیلم، شدت و حدت داگلاس در بازیگری در این فیلم تحسین شده است.

داگلاس در سال ۱۹۵۱ فیلم دیگری با عنوان «یک داستان کارآگاهی» بازی کرد که نامزد چهار جایزه اسکار از جمله اسکاری برای لی گرنت در اولین فیلمش شد. گرنت می گفت داگلاس “شگفت انگیز” بود، هم در بازی اش و هم خودش. وی یک ستاره بزرگ است. جذاب، خشن و حیرت انگیز. برای آماده شدن برای این نقش، وی چندین روز را در اداره پلیس نیویورک گذراند و حتی در بازجویی ها شرکت می کرد.

در «بد و زیبا» (۱۹۵۲) یکی دیگر از سه فیلمی که نامزد جایزه اسکار شد، داگلاس نقش تهیه کننده فیلم یکدنده ای را بازی می کند که از بازیگران، نویسنده ها و کارگردانانش سوءاستفاده می کند و آنها را بازیچه دست خود قرار می دهد. باکال و دوریس دی در زندگی او دو نوع زن بسیار متفاوت از هم بودند. در «مرد جوانی با یک شیپور» (۱۹۵۰) وی نقش یک موزیسین جاز را بازی می کند و هوگی کارمایکل (آهنگساز-پیانیست) نقش مکمل را ایفا می کند تا به فیلم رئالیسم بیشتر بخشیده باشد و به داگلاس در ایفای نقش یک موزیسین کمک کند. در سال ۱۹۵۴ داگلاس در «اولیس» درخشید که از روی شعر حماسی هومر ساخته شده بود و سیلوانا مانگانو در نقش پنه‌لوپه و سیرس و آنتونی کوئین در نقش آنتینوس بازی کردند. ماریو کامرینی (کارگردان) و فرانکو بروساتی با هم فیلمنامه آن را نوشتند.

در «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» (۱۹۵۴) داگلاس نشان داد که علاوه بر نقش های جدی و مصمم می تواند نقش هایی که مستلزم حالتی کمیک و سبک تر هستند را نیز به خوبی از آب درآورد. در این فیلم اقتباسی از رمان ژول ورن، وی نقش ملوانی خوشبین و ساده دل را بازی می کند که درست نقطه مقابل ناخدا نیموی کم حرف و متفکر است. این فیلم یکی از موفق ترین فیلم های اکشن-زنده والت دیزنی و یک فیلم بسیار موفق در گیشه بود. وی در فیلم وسترن «مردی بدون ستاره» و همچنین در «برای عشق یا پول» (۱۹۶۳) وی توانست کاراکترهای کمیک مشابهی را جان بخشد.

در اولین حضور تلویزیونی اش، داگلاس مهمان موزیکال (در نقش خودش) برنامه جک بنی (۱۹۵۴) شد. در سال ۱۹۵۵ وی کمپانی خودش را تأسیس کرد و برای این کار می بایست قراردادهایش با هل والیس و وارنر برادرز را فسخ می کرد. وی شروع به تهیه کنندگی و درخشیدن در فیلم های خودش کرد که شامل «راه های افتخار»، «وایکینگ ها»، «اسپارتاکوس»، «شجاعان تنها هستند» و «هفت روز در ماه مه» می شد.

با آنکه «راه های افتخار» در گیشه موفق نبود، از آن زمان به بعد تبدیل به یکی از بهترین فیلم های ضد جنگ و یکی از اولین فیلم های استنلی کوبریک کارگردان شد. داگلاس که زبان فرانسه را به روانی صحبت می کرد، در این فیلم نقش یک افسر فرانسوی مهربان را در طول جنگ جهانی اول بازی می کند که سعی می کند سه سرباز را از جوخه آتش نجات دهد. نمایش این فیلم تا سال ۱۹۷۶ در فرانسه ممنوع بود. قبل از آنکه تولید فیلم آغاز شود، داگلاس و کوبریک باید مشکلات مهمی را بین خودشان حل می کردند که یکی از آنها دوباره نویسی فیلمنامه توسط کوبریک بدون اطلاع دادن به داگلاس بود.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

این منجر به اولین مشاجره جدی آنها شد طوری که داگلاس می گوید: «استنلی را به اتاقم خواستم. از عصبانیت سرش هوار می کشیدم. هر دشنامی که می دانستم نثارش کردم. من دستمزدم را بر اساس فیلمنامه اصلی و اولیه گرفته بودم، نه آن چرندیات! فیلمنامه را به آن سوی اتاق پرت کردم و گفتم: “یا با فیلمنامه اصلی این فیلم را می سازیم یا اصلاً این فیلم را نمی سازیم.” استنلی حتی پلک هم نزد. در نهایت با فیلمنامه اولیه فیلم را ساختیم. من معتقدم این فیلم یک فیلم کلاسیک و یکی از مهمترین فیلم هایی است که تابحال ساخته شده و حتی به نظر من مهمترین فیلمی که تابحال کوبریک ساخته است.»

داگلاس در فیلم های بسیاری با نوآنس های متفاوت، نقش مردان ارتشی را ایفا نموده است که از آن میان می توان به «رابطه فوق سری» (۱۹۵۷)، «شهر بی رحم» (۱۹۶۱)، «قلاب» (۱۹۶۳)، «هفت روز در ماه مه» (۱۹۶۴)، «قهرمانان تلمارک» (۱۹۶۵)، «در مسیر زیانبار» (۱۹۶۵)، «سایه غول آسا بیفکن» (۱۹۶۶)، «پاریس می سوزد» (۱۹۶۶)، «شماره معکوس نهایی» (۱۹۸۰) و «زحل ۳» (۱۹۸۰) اشاره نمود. سبک بازیگری متمایز کرک داگلاس باعث شد که تبدیل به شخصیت محبوب مقلدین تلویزیونی از جمله فرانک گورشین، ریچ لیتل و دیوید فرای شود.

نقش او به عنوان ونسان ونگوگ در فیلم «شور زندگی» (۱۹۵۶) به کارگردانی وینسنت مینلی ساخته شده بر اساس کتاب پرفروش ایروینگ استون، بیشتر در فرانسه فیلمبرداری شد. داگلاس نه تنها از لحاظ ظاهری به ونگوگ بسیار شبیه بود، بلکه تلاطم درونی این نقاش را بهتر از بازیگر دیگری منتقل می کرد. بعضی از منتقدین بازی او را مشهورترین نمونه از نقش آفرینی «هنرمند زجر کشیده ای» می دانند که از طریق آثارش به دنبال یافتن آرامش از میان دردهای زندگی است.

داگلاس برای بازی در این نقش نامزد جایزه اسکار شد و همبازی اش، آنتونی کوئین، جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد در نقش مکمل را برای ایفای نقش پل گوگن، دوست ونگوگ، بدست آورد. داگلاس یه جایزه گلدن گلوب برای این فیلم برد، با این حال مینلی گفته بود که داگلاس می بایست اسکار را می برد: «کرک بازی متأثرکننده و به یاد ماندنی ای از این نقاش ارائه داد، مردی با نیروی خلاقیت عظیم که از استرس عاطفی، ترس و وحشت دیوانگی سرچشمه می گرفت.» خود داگلاس بازی در نقش ونگوگ را تجربه ای دردناک قلمداد می کرد: «نه تنها من به ونگوگ شباهت داشتم، بلکه درست همسن او بودم وقتی که خودکشی کرد.»

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

در سال ۱۹۶۰ داگلاس نقش اصلی فیلمی را بازی کرد که به زعم بسیاری، نقطه عطف حرفه او بود. وی اسپارتاکوس را در فیلم «اسپارتاکوس» جان بخشید، فیلمی که تیمی از بازیگرانی درخشان و ستاره داشت. وی تهیه کننده اجرایی این فیلم نیز بود که فقط هزینه تولید آن ۱۲ میلیون دلار بود و پرهزینه ترین فیلمی بود که تا آن زمان ساخته شده بود. وی ابتدائاً آنتونی مان را برای کارگردانی انتخاب کرد، ولی خیلی زود او را با استنلی کوبریک که قبلاً در «راه های افتخار» با او همکاری کرده بود، جایگزینش کرد.

وقتی که فیلم اکران شد، داگلاس تمام قدردانی اش را از فیلمنامه نویس یعنی دالتون ترامبو که آن زمان در “لیست سیاه هالیوود” بود، کرد و بدین ترتیب به قرار گرفتن او در این لیست پایان داد. وی آن زمان در این باره گفته بود: «من بیش از ۸۵ فیلم ساخته ام، ولی تنها چیزی که تابحال به آن افتخار کرده ام، شکستن لیست سیاه است.» هر چند که تهیه کننده فیلم یعنی ادوارد لوئیس و خانواده دالتون ترامبو علناً این ادعای داگلاس را زیر سوال بردند. در فیلم «ترامبو» که در سال ۲۰۱۵ ساخته شد، نقش داگلاس را دین اوگورمن بازی می کند.

داگلاس حقوق مربوط به رمان «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» را از نویسنده اش، کن کیسی، خرید و در سال ۱۹۶۳ آن را تبدیل به تئاتری کرد که خودش در آن بازی کرد و به مدت ۵ ماه در برادوی اجرا شد. نقدهایی که بر آن صورت گرفت مختلط بودند. داگلاس حق تولید فیلم را نیز برای آن بدست آورد، ولی پس از گذشت یک دهه که نتوانست برایش تهیه کننده ای بیابد، حقوق ساخت فیلم آن را به پسرش مایکل داد. در سال ۱۹۷۵ نسخه سینمایی این کتاب توسط مایکل داگلاس و شول زائنتز با درخشش جک نیکولسون تهیه شد، زیرا آن زمان کرک برای کاراکتر این فیلم زیادی مسن بود. این فیلم که با عنوان «دیوانه از قفس پرید» در کشورمان مشهور است، برنده ۵ جایزه اسکار از جمله جایزه ای برای نیکولسون شد.

داگلاس طی دهه های بعدی هفت فیلم با برت لنکستر: «تنها پیاده روی می کنم» (۱۹۴۸)، «جدال در اوکی کُرال» (۱۹۵۷)، «مرید شیطان» (۱۹۵۹)، «فهرست آدریان مسنجر» (۱۹۶۳)، «هفت روز در ماه مه» (۱۹۶۴)، «پیروزی در انتبه» (۱۹۷۶) و «مردان سرسخت» (۱۹۸۶) همکاری کرد که باعث شد عموم مردم این تصور برایشان پیش آید که این دو یک تیم و زوجی جدانشدنی هستند. در این فیلم ها همیشه داگلاس در سایه لنکستر قرار می گرفت و به استثنای «تنها پیاده روی می کنم» که در آن داگلاس نقش شرور فیلم را بازی می کرد، نقش هایشان کم و بیش به یک اندازه اهمیت داشت.

هر دوی آنها در یک دوره وارد هالیوود شدند و در چهارمین فیلمشان همبازی شدند، هر چند که داگلاس نقش مکمل را ایفا می کرد. هر دوی آنها بازیگر-تهیه کنندگانی شدند که در هالیوود به دنباله حرفه های مستقل بودند.

جان فرانکن‌هایمر که کارگردانی فیلم مهیج سیاسی «هفت روز در ماه مه» در سال ۱۹۶۴ به عهده او بود، در گذشته میانه خوبی با لنکستر نداشت و اصلاً او را برای این فیلم نمی خواست. با این وجود داگلاس بر این باور بود که لنکستر برای این نقش مناسب است و بدین ترتیب بود که رنگین ترین نقش به وی داده شد. بعدها داگلاس می گفت: «معلوم شد که برت لنکستر و من در این فیلم عالی بازی کردیم.»

در «سازش» (۱۹۶۹) درامی به کارگردانی الیا کازان، ساخته شده بر اساس رمانی از وی تحت همین نام، داگلاس نقش مدیر تبلیغاتی آشفته ای را در کنار فی داناوی ایفا کرد. با آنکه فیلم در گیشه موفق نبود و بیشتر نقدهای منفی از سوی منتقدین دریافت کرده بود، داناوی حس می کرد که نقدها عادلانه نبوده اند و بعدها در زندگی نامه اش نوشته بود: «من نمی توانم درک کنم که چرا منتقدین بازی کرک را کوبیده بودند، زیرا به نظر من نقش آفرینی او در این فیلم شگفت انگیز بود. وی آدم باهوشی در حرفه بازیگری است و رویکردی عمل گرایانه نسبت به بازیگری دارد، طوری که باعث شد فلسفه ای در من درباره بازیگری شکل بگیرد.»

بین سال ۱۹۷۰ و سال ۲۰۰۸، داگلاس نزدیک به ۴۰ فیلم ساخت و در برنامه های تلویزیونی مختلفی ظاهر شد. در سال ۱۹۷۰، وی در فیلم وسترن «مرد شیادی بود…» با هنری فوندا همبازی شد که تهیه کنندگی و کارگردانی این فیلم را جوزف ال. منکیویس به عهده داشت. در سال ۱۹۷۳ وی اولین فیلمش را با نام «اسکالاواگ» کارگردانی کرد. در سال ۱۹۷۳ نیز در نسخه موزیکال تلویزیونی «دکتر جکیل و آقای هاید» ظاهر شد.

برای فیلم «گروه مسلح» (۱۹۷۵) روی صندلی کارگردانی بازگشت که در آن در کنار بروس درن درخشید. در سال ۱۹۷۸ همراه با جان کاساویتس و ایمی ایروینگ در فیلم ترسناکی به نام «خشم» به کارگردانی برایان دی پالما ظاهر شد. در سال ۱۹۸۰ در «شمارش معکوس نهایی» درخشید که در آن فیلم نقش افسر فرمانده ناو هواپیمابر یو اس اس نیمیتز را بازی کرد که به زمان گذشته در سال ۱۹۴۱ و هنگام حمله به پرل هاربور سفر می کند. این فیلم را پسر پیتر داگلاس تهیه کرد. در سال ۱۹۸۲ وی در «مردی از رودخانه برفی» نقش آفرینی کرد که فیلمی استرالیایی بود که چندین و چند جایزه دریافت کرد و منتقدین آن را تحسین کردند. این آخرین همکاری داگلاس و لنکستر پس از چهل سال شراکت بود.

در سال ۱۹۸۶ وی همراه با آنجلا لنسبری در مراسم یادبود نیویورک فیلارمونیک به مناسب صدمین سالگرد مجسمه آزادی، مجری گری نمود. این سمفونی را زوبین مهنا رهبری نمود. در سال ۱۹۸۸ داگلاس در اقتباس تلویزیونی از «وارث باد» در مقابل جیسون روباردز و جین سیمونز قرار گرفت و این فیلم دو جایزه امی کسب کرد. در دهه نود داگلاس به درخشیدن در فیلم های بلند ادامه داد که از میان آنها می توان به «راز» در سال ۱۹۹۲ اشاره کرد که فیلمی تلویزیونی درباره یک پدربزرگ و نوه اش بود که هر دو با دیلکسی سر و کله می زدند. همان سال وی در کمدی «حریص» نقش عموی مایکل جی. فاکس را بازی کرد. در ویدئوی آهنگ «باغ الله» به خوانندگی دان هنلی نقش شیطان را ایفا کرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

در سال ۱۹۹۶ پس از سکته ای شدید که قدرت تکلم را از او گرفت، داگلاس هنوز هم می خواست فیلم بسازد. وی سالها تحت درمان بود و در سال ۱۹۹۹ فیلم «الماس ها» را ساخت که در آن نقش مشت زدن پیری را بازی کرد که به تازگی سکته کرده بود. در این فیلم با دوست قدیمی اش یعنی لورن باکال همبازی بود.

در سال ۲۰۰۳، مایکل و جوئل داگلاس تهیه کنندگی فیلم «ارثی است» را انجام دادند که علاوه بر کرک، اعضای دیگر خانواده نیز، از جمله مایکل، پسر مایکل و همسر سابقش، دایانا دیل، در آن حضور داشتند. در مارس ۲۰۰۹، داگلاس شوی یک نفره زندگی نامه ای «قبل از آنکه فراموش کنم» را در کالور سیتی کالیفرنیا ساخت. این فیلم تبدیل به مستندی شد که اولین بار در ژانویه ۲۰۱۰ به نمایش در آمد.

داگلاس دو بار ازدواج کرد که بار اول با دایانا دیل در نوامبر ۱۹۴۳ بود که در سال ۱۹۵۱ طلاق گرفتند و دو پسر به نام های مایکل داگلاس (بازیگر) و جوئل داگلاس (تهیه کننده) داشتند و بار دوم در پاریس بود، یعنی زمانی که وی با آن بایدنز، در طول فیلمبرداری فیلم «شور زندگی» آشنا شد. این زوج در سال ۱۹۵۴ ازدواج کردند و در سال ۲۰۱۴ شصتمین سالگرد ازدواجشان را در بورلی هیلز جشن گرفتند. آنها دو پسر به نام های پیتر (تهیه کننده) و اریک (بازیگر) دارند. اریک در سال ۲۰۰۴ به علت اوردوز الکل و دارو از دنیا رفت.

امور نیکوکارانه بخش زیادی از زندگی داگلاس را به خود اختصاص داده اند. وی و همسر دومش از طریق بنیاد خیریه خود میلیون ها دلار برای امور نیکوکارانه اختصاص داده اند. آخرین کمک های نیکوکارانه آنها بالغ بر ۲٫۳ میلیون دلار به بیمارستان کودکان لس آنجلس جهت خرید ربات جراحی و همچنین وقف فلوشیپ کرک داگلاس در موسسه فیلم آمریکا بوده است. در اکتبر ۲۰۱۵ این زوج ۵ میلیون دلار دیگر به مرکز زنان لس آنجلس میشن بخشیدند تا حمایت ۱۵ دلاری خود در سه سال گذشته از این مرکز را تقویت کرده باشند. در سال ۲۰۱۵ داگلاس به هالیوود ریپورتر گفت که تعهد او به امور خیریه از دوران کودکی اش آغاز شد. وی شاهد آن بود که مادرش به دیگران غذا می داد با آنکه خودشان به این غذا احتیاج داشتند.

حقایقی درباره کرک داگلاس که شاید ندانید:

۱٫    کرک داگلاس را اغلب با صدای خاص و چال چانه اش می شناسیم. وی اغلب نقش مردان عصبانی و بانفوذ را بازی می کرد، کاراکترهایی که دوست داشتنی نبودند ولی همیشه بیننده را تحت تأثیر قرار می دادند.

۲٫    در اکتبر ۱۹۹۷ وی از سوی مجله امپایر رتبه ۵۳ «۱۰۰ ستاره سینمایی برتر تمام دوران ها» را بدست آورد.

۳٫    در ژانویه ۱۹۹۶ سکته ای کرد که منجر به مشکل تکلم در او شد و طی سال ها با گفتار درمانی توانست این مشکل را به تدریج حل کند.

۴٫    در روز هفدهم ژانویه ۱۹۸۱ از سوی جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت ایالات متحده مدال ریاست جمهوری آزادی را دریافت کرد که برترین افتخاری است که یک شهروند آمریکایی می تواند به آن دست یابد.

۵٫    دو نقش برنده اسکار را رد کرد: یکی نقش لی ماروین در «کت بالو» (۱۹۶۵) بود و دیگری نقش ویلیام هولدن در فیلم «استالاگ ۱۷» (۱۹۵۳).

۶٫    وی چهار پسر به نام های مایکل، اریک، جوئل و پیتر دارد.

۷٫    فقط با گفتن معادل انگلیسی «قهوه» در پایان یک پیام بازرگانی تلویزیونی ژاپنی در دهه هشتاد، ۵۰ هزار دلار گرفت.

۸٫    زبان های آلمانی و فرانسه را به راحتی صحبت می کند.

۹٫    در فوریه ۱۹۹۱ از حادثه سقوط هلیکوپتر جان سالم به در برد که در این حادثه دیگر سرنشینان کشته شدند و او فقط کمرش آسیب دید.

۱۰٫    با مدرک زبان انگلیسی از دانشگاه سنت لارنس در کانتون نیویورک دانش آموخته شد و در سال ۱۹۳۹ ممتاز کلاسش شد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

 
۱۱٫    مدال افتخار دانشگاه کالیفرنیا را در تاریخ ۱۴ ژوئن ۲۰۰۲ طی مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان تئاتر، فیلم و تلویزیون دریافت نمود. دیگر دریافت کنندگان این مدال افتخار، جیمی کارتر و بیل کلینتون، رؤسای جمهوری

سابق ایالات متحده و همچنین لارنس الیویه و کارول برنت بازیگر بوده اند.

۱۲٫    وی پدرشوهر کاترین زتا-جونز است.

۱۳٫    در اصل قرار بود در فیلم «اولین خون» (۱۹۸۲) نقش سرهنگ سم تراتمن را بازی کند، ولی وی پروژه را ترک کرد، زیرا می خواست تغییرات اساسی در فیلمنامه اعمال شود. به خصوص اینکه جان رمبو به دست تراتمن کشته می شود، همانطور که این کاراکتر در نسخه رمان این فیلم کشته شد. نویسندگان قبول نکردند و در نهایت این نقش به ریچارد کرنا رسید.

۱۴٫    موسسه فیلم آمریکا در فهرست «۵۰ افسانه سینمایی برتر» خود، رتبه ۱۷ به او داد.

۱۵٫    در بسیاری از فیلم هایش از پاشنه مصنوعی استفاده می کرد تا قدش در فیلم بلندتر دیده شود. یک بار محض شوخی، برت لنکستر پاشنه های مصنوعی اش را در محل فیلمبرداری پیدا کرده و آنها را پنهان کرد که ظاهراً این بازیگر قد کوتاه را بینهایت خشمگین کرده بود.

۱۶٫    در اوت ۱۹۸۶ پس از بیهوش شدن در یک رستوران، برای قلبش پیس میکر (ضربان ساز) کار گذاشتند.

۱۷٫    در سال ۱۹۸۰ رئیس هیئت داوران جشنواره فیلم کن بود.

۱۸٫    در سال ۱۹۷۰ عضو هیئت داوران جشنواره فیلم کن بود.

۱۹٫    در هشت فیلم با برت لنکستر همبازی بود: «تنها پیاده روی می کنم» (۱۹۴۷)، «جدال در اوکی کرال» (۱۹۵۷) و «مرید شیطان» (۱۹۵۹)، «فهرست آدریان مسنجر» (۱۹۶۳)، «هفت روز در ماه مه» (۱۹۶۴)، «پیروزی در انتبه» (۱۹۷۶)، «مردان مرده چهارخانه نمی پوشند» (۱۹۸۲) و «مردان عاقل» (۱۹۸۶).

۲۰٫    در سال ۲۰۰۵ بر خلاف توصیه پزشکان، هر دو کاسه زانوانش را عوض کرد که البته عملش موفقیت آمیز بود.

۲۱٫    پس از آنکه پسرش مایکل از صحنه تئاتر «درخت تابستانی» اخراج شد، کرک کل سال تئاتر و حقوق فیلم آن را خریداری کرد و آن را به مایکل داد تا در آن نقش آفرینی کند.

۲۲٫    وی پدربزرگ هفت نوه به نام های کامرون داگلاس، دیلان مایکل داگلاس، کاریس زتا داگلاس، (هر سه فرزندان مایکل)، کلسی داگلاس، تایلر داگلاس، رایان داگلاس و جیسون داگلاس (فرزندان پیتر) است.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

 
۲۳٫    اگر به توصیه همسرش آن داگلاس نبود، در سال ۱۹۵۸ وی سواری جت شخصی مایک تاد (تهیه کننده) می شد که دچار حادثه شد و سقوط کرد و همه سرنشینانش کشته شدند. همسر تاد یعنی الیزابت تیلور (بازیگر) نیز قرار بود در این جت باشد، که به خاطر سرماخوردگی شدید سفرش لغو شده بود.

۲۴٫    در سال ۱۹۵۰ عادت کشیدن دو تا سه بسته سیگار در روز را ترک کرد. بعدها پدرش در سال ۱۹۵۵ در سن ۷۲ سالگی در اثر سرطان ریه درگذشت.

۲۵٫    در ژوئن ۲۰۰۴، در مراسم تشییع جنازه رونالد ریگان، رئیس جمهور سابق آمریکا، همراه با چارلتون هستون، تام سلک و آرنولد شوارتزنگر، فرماندار کالیفرنیا، شرکت نمود.

۲۶٫    در مراسم اکران نخست فیلم «غریزه اصلی» (۱۹۹۲) که پسرش مایکل در آن بازی کرده بود، حضور یافت.

۲۷٫    رئیس جمهور هری اس. ترومن، الگوی او بود.

۲۸٫    در فوریه ۱۹۶۰ ستاره ای در پیاده روی مشاهیر بلوار هالیوود به او اهدا شد.

۲۹٫    کاربر فعال اینترنت است و در مای اسپیس حساب کاربری دارد.

۳۰٫    مربی بازیگری اش، گری کوپر بوده است.

نقل قول های شخصی:

–    «برای رسیدن به چیزهایی که می خواهید، باید به اندازه کافی شجاعت شکست خوردن را داشته باشید.»

–    «من از فقر مطلق آمده ام، و چاره ای جز پیشرفت و ترقی نداشتم.»

–    «فیلم ساختن شکلی از خودشیفتگی است.»

–    «مردم دائماً از روزهای قدیم حرف می زنند و می گویند که فیلم های قدیمی فیلم های بهتری بودند و بازیگران قدیمی مستعدتر بودند، ولی به نظر من اینطور نیست. تنها چیزی که درباره روزهای قدیم می توانم بگویم این است که آن روزها دیگر گذشته اند.»

–    «من همیشه به پسرانم می گویم که آنها مزیت های به دنیا آمدن در فقر مطلق را تجربه نکرده اند.»

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (44): کرک داگلاس

–    «معتقدم نیمی از موفقیت در زندگی از تلاش برای یافتن آنچه واقعاً می خواهید انجام دهید می آید. بعد از آن باید جلو بروید و آن کار را انجام دهید.»

–    «زندگی مثل فیلمنامه فیلم های سینمایی و به همان اندازه مبتذل و پیش پا افتاده است. اگر داستان زندگی من را به من می دادند تا فیلمش را بسازم، حتماً آن را رد می کردم.»

–    «اگر می خواهید مردی را بشناسید، از دیدن اینکه او با چه کسی ازدواج کرده، چیزهای زیادی درباره اش خواهید دانست.»

–    «دوست دارم پسرانم از من بهتر باشند، زیرا این شکلی از ابدی شدن است.»

–    «من چهار فیلم با جان وین بازی کردم، ما زوج عجیب و غریبی بودیم. زیرا او جمهوری خواه بود و من دمکرات و دائماً در حال بحث بودیم.»

–    (در دسامبر ۲۰۰۶) «اسم من کرک داگلاس است. شاید مرا بشناسید. اگر مرا نمی شناسید، اسمم را در گوگل جستجو کنید. من یک ستاره سینمایی بودم. پدر مایکل داگلاس و پدرشوهر کاترین زتا-جونز هستم. امروز سالروز تولد نود سالگی ام است و پیامی برای جوانان آمریکا دارم. روز تولد نود سالگی روز ویژه ای است. در مورد من، این روز ویژه نیست، بلکه معجزه آسا است، زیرا من از جنگ جهانی دوم، یک حادثه سقوط هلیکوپتر، یک سکته و جراحی دو کاسه زانوهایم، زنده بیرون آمده ام. رسم بر این است که کسی که تولدش است، کنار کیک تولدش می ایستد و یک آرزوی قلبی برای آینده اش می کند و سپس شمع های روی کیک را فوت می کند.

–    من این رسم را به مدت ۸۹ سال اجرا کردم، ولی در روز تولد ۹۰ سالگی ام، تصمیم گرفتم رسم شکنی کرده و به جای آرزوی قلبی، می خواهم آرزویم برای کل دنیا را به زبان آورم. بیایید با واقعیت روبرو شویم: دنیا بسیار آشفته شده است و شما وارث آن هستید. نسل جدید جلوتر از دیگران قرار دارد. شما گروهی هستید که با مشکلات متعددی از جمله فقر، گرم شدن جهان، نسل کشی، ایدز و بمب گذاران انتحاری و غیره روبرو هستید. این مشکلات وجود دارند و دنیا در مقابل آنها سکوت اختیار کرده است. ما کار زیادی برای حل این مشکلات نکرده ایم. حالا این دنیا را به شما واگذار می کنیم. باید آن را درست کنید، زیرا این وضعیت غیر قابل تحمل است.

–    باید شورش کنید، حرفتان را بزنید، بنویسید، رأی دهید، و به مردم و دنیایی که در آن زندگی می کنید، اهمیت دهید. ما در بهترین کشور دنیا زندگی می کنیم. می دانم، والدین من مهاجرین روس بوده اند. آمریکا کشوری است که “همه”، علیرغم نژاد، دین یا سن شان شانس دارند. من این شانس را داشته ام. شما نسلی هستید که بیشترین ضربه را می خورید و نسلی هستید که می توانید تغییر ایجاد کنید. من عاشق این کشورم زیرا از فقر آمده ام. توانسته ام وارد دانشگاه شوم و بازیگری را حرفه خود سازم، رشته ای که آن را دوست دارم.

–    در این کشور هیچ ضمانتی وجود ندارد که شما حتماً موفق خواهید شد. ولی همیشه شانس موفق شدن را دارید. هیچ چیز نباید مانع موفقیت شما شود. باید کاری کنید که چیزی سر راه پیروزی شما قرار نگیرد. وقتی شمع هایم را فوت می کنم… شاید خیلی زمان ببرد… ولی آن لحظه به شما فکر می کنم.»


منبع: برترینها

گفت و گویی منتشرنشده با «نادر گلچین»

ماهنامه هنر موسیقی – علی شیرازی: سال ۱۳۹۴ قرار بود برای شماره ۱۵۳ هنر موسیقی، نوشته ای- تا حد امکان و به قدر بضاعتم درخور- در ستایش از نادر گلچین بنویسم. طبق روش دیرینه خودم (و بسیاری از همکاران) که موقع نگارش مطلب یا شرح حال درباره زندگان اهل هنر، با خود آن عزیزان نیز گپ و گفتی داریم، با هدف رفع ابهام های ریز و درشت درباره زندگی شان، با استاد گفت و گویی ترتیب دادیم.

هدف دوستان مجله البته انجام و نشر مصاحبه نبود، ولی آنچه در صحبت با آقای گلچین حاصل شد فراتر از انتظارم بود که می شد بعدها آن را نیز در همان قالب مصاحبه به طور جداگانه منتشر کرد. از بدِ حادثه اما به محض پایان مصاحبه، زمانی که فایل صوتی آن را می خواستم در رایانه ام ذخیره کنم، دیدم که در اثر خرابی ضبط خیرنگاری ام (به هنگام رد و بدل شدن حرف هایمان در آن مصاحبه تلفنی) بخش مهم گفت و گو با استاد دچار خش و صدایی برفک آلوده شده و از بین رفته است یا در جاهایی اصلا هیچ چیز ضبط نشده است.

 گفت و شنود منتشرنشده با نادر گلچین

البته آن زمان به قدر نیاز توانستم در نگارش مقاله ام از صحبت های استاد برداشت کنم و کار اصلی را به روزی در آینده موکول کردم. حالا و در پی درگذشت آن زنده یاد نیز حرف هایی که در پی می آید و می خوانید، از فایل بازیابی شده توسط دوستان هنرمند و هنردوستم مجتبی نیازی و زهیر صفری پیاده و تدوین شده، که به هر حال بازیابی همین مقدار هم غنیمت است. میزان حرف های رد و بدل شده نیز تا جایی که قابل شنیدن و نگارش بوده به این مصاحبه راه یافته است.

نکته این که سال ۱۳۹۴ من در شرایط بیماری استاد مزاحمشان شده بودم و تصمیم انجام گفت و گو به صورت تلفنی را نیز دوستان مجله گرفتند و با ایشان هماهنگ کردند. خب، مشخص است که مصاحبه تلفنی هم با گپ رو در رو متفاوت است و هنگام مصاحبه رخ به رخ، کمتر نیاز به تکرار برخی پرسش هاست و بسیاری حرف ها به راحتی طرح و از سوی دو طرف، از طریق نگاه درک می شود و هر دو با سرعت و رضایت بیشتری به سراغ بقیه مسائل بحث می روند؛ اما آن روز (پنجم آبان ۱۳۹۴)، ایشان در بسیاری جاها درنگ می کردند تا به ضرورت سنی (۷۹ سالگی) و شرایط بیماری شان، پرسش را دقیق تر متوجه شوند و در ارائه پاسخ دقیق، بکوشند یا مثلا اگر نام فامیل کسی را در مصاحبه برده بودند، اسم کوچک او را هم به یاد بیاورند؛ هر چند با همان شرایط نیز در یادآوری رخدادها و خاطرات، موفق بودند و حافظه خوبی از خود نشان دادند.

درست مثل حافظه شعری مشهورشان با آن دامنه وسیعی که هزاران بیت از بزرگ ترین شاعران کلاسیک ادبیات پارسی را از بَر بودند… به هر صورت، این مصاحبه کوتاه شده (به سبب همان بدبیاری) ادای دینی است به صدا و شخصیت هنرمندی خودساخته و ارجمند که نزدیک به سه دهه از صدا و آثارش بهره بردم و حالا دیگر در میان ما نیست. روانش شاد.

گفت و شنود منتشرنشده با نادر گلچین

از راست: نادر گلچین، مرجانه گلچین؛ سال ۱۳۹۵

جناب گلچین؛ شما چه سالی و در کدام شهر متولد شدید؟

سال ۱۳۱۵ خورشیدی در شهر رشت.

از اینکه استادان شما در هنر آواز چه کسانی بودند، اطلاعات چندانی در دست نیست. بفرمایید آواز را از ابتدا چگونه آموختید و آن را نزد چه کسانی تکمیل کردید؟

من تا ۲۰ سالگی در شهرستان خودمان زندگی می کردم. خب، آن زمان در رشت هم مثل خیلی از نقاط کشورمان تعصبات مذهبی باعث شده بود تا هنر موسیقی ملی چندان رواج نداشته باشد یا دست کم آشکارا عرضه و اجرا نشود؛ ولی با همان شرایط و در همان فضا نیز چند موسیقی دان هنرمند به صورت پراکنده فعالیت می کردند و تا حدی شناخته شده بودند؛ کارشان هم خوب و پذیرفتنی بود.

رکن الدین نژند، ویلن نوازی که شاگرد استاد ابوالحسن خان صبا بود و رحیم تحویلداری تارنواز و خواننده که جزو این افراد بودند.

آیا شما به طور مستقیم نکاتی از این دو هنرمند که به هر حال یکی شان شاگرد زنده یاد صبا بود و دیگری هم به جز نواختن تار، خوانندگی هم می کرد، آموختید؟

به آن صورت که شاگردی این دو عزیز را کرده باشم خیر؛ ولی خب، ما خیلی وقت ها با هم بودیم.

یعنی نزد این هنرمندان می نشستید و موقع اجراها متوجه می شدید گوشه ای که الان دارد اجرا می شود شوشتری از دستگاه همایون است و غیره؟

دقیقا. یعنی فقط دور هم بودیم و موسیقی و آواز اجرا می کردیم و پیش می رفتیم. حالت استاد و شاگردی میان ما وجود نداشت.

گفت و شنود منتشرنشده با نادر گلچین 
جالب است که حدود نیم قرن بعد، کسانی مثل ما و از نسل ما نیز همین مسیر را (البته پیش از راه یافتن به کلاس های موسیقی و آواز) طی کردند.

به هر حال، راه یافتن به مسیر آموختن موسیقی چیزی شبیه به شرح دلدادگی است و عاشقان نیز اگر به سرنوشت که گاه مسیرهای مشترکی را در راه عاشقی طی می کنند. این را هم باید بگویم که در همان رشت هم مدتی به هنر تئاتر مشغول بودم که بعدها تمام وقتم را به خوانندگی اختصاص دادم…

جالب است که همیشه دنبال جواب این پرسش ذهنی بودم که ریشه صدای خوب شما که علاقه زیادی هم به جز آواز به شعرخوانی یا همان دکلاماسیون دارید بفهمم، که حالا متوجه شدم ریشه اش در پیشینه تئاتری و آموختن دوره های فن بیان و گویندگی است. این پرسش از همان نخستین باری که در فیلم یکی از اجراهای شما دیدم در هنگام آوازخواندنتان بخشی از شعر آواز را هم به صورت ساده روخوانی می کنید در ذهنم به وجود آمد و الحق در آن زمینه هم صاحب صدای گرم و دلنشینی هستید.

شما لطف دارید.

بفرمایید بعد از آن ماجرای حضورتان در جمع های هنری در رشت چه اتفاق هایی پیش آمد؟

بعدش به موازات و پیش یا پس از این رخدادها کم کم سر و کله رادیو، ابتدا در تهران و سپس در شهرستان ها پیدا شد. رادیو برای ما همه چیز بود. هم موسیقی در آن می شنیدیم و اصلا با آواها و نغمه های این هنر آشنا می شدیم و هم کلی معلومات عمومی، اجتماعی، علمی و سیاسی پیدا می کردیم؛ اما در آن سال ها گرفتن موج ایستگاهی که موسیقی و آواز پخش می کرد در رشت و باقی شهرستان های دور از پایتخت بسیار سخت بود و صدا ضعیف به گوش می رسید.

کیفیت پخش برنامه ها از رادیو ضعیف بود و باید کلی پیچ رادیو را این طرف و آن طرف می کردیم تا موفق می شدیم مثلا صدای بنان و قمرالملوک وزیری و ادیب خوانساری را بشنویم. البته در زمینه امکانات شنیداری برای بهره بردن از آثار موسیقایی و آوازی آن قدرها هم فقیر نماندیم…

گفت و شنود منتشرنشده با نادر گلچین
چطور مگر؟

چندی نگذشت که خوشبختانه من به یک دستگاه گرامافون دست پیدا کردم ؛ آن هم در زمانی که این وسیله فقط مخصوص اعیان و اشراف بود و داشتنش برای ما بیشتر به یک رویا می مانست.

پس رویای شما این گونه به تحقق پیوست که ذهن و گوشتان را از صداهای فاخر خوانندگان قاجار و دوره پس از آن پر  کردید و هر مطلب تازه ای را با  جان و دل می آموختید.

همین طور است. مثلا با شنیدن صدای آوازخوانی مانند بنان متوجه شدم که همه چیز آواز ما شعر است. اصلا انگار حافظ و سعدی همه شعرهایشان را براساس ردیف آوازی و با هدف خوانده شدن توسط خوانندگان دستگاهی سروده اند؛ بنابراین دیدم که باید از هر کار اضافی ای در خوانندگی پرهیز کنم.

فهمیدم تحریر و کشش و باقی مولفه ها  فقط وقتی باید به کار برده شوند که در خدمت آواز باشند و اساس با توجه در شعر است که آواز قد بر می افرازد. همیشه بیشترین دقت را در شعر می کنم. همچنین این مصراع دستکاری شده را آویزه گوشم کرده ام که: «خود شعر بگویدت که چون باید رفت!»…

جالب است! اشاره به سروده مشهور عطار نیشابوری است که می گوید: «تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس/ خود راه بگویدت که چون باید رفت» که حالا مصرع دوم آن به صورت ضرب المثل درآمده است.

بله، درست می گویید.

راهی که عده زیادی از خوانندگان مجموعه برنامه «گل ها»ی رادیو مثل شما و بعدها هم رهروانتان برگزیدید، در جاهایی کم اعتنایی به ردیف (در ملودی و به ویژه ریتم جمله بندی) و گاه حتی بی اعتنایی به ردیف بود. مانند بیات اصفهان نوساخته و جدیدی که فاصله اش بسیار بیش از آنی بود که بتوان آن را «اصفهان» صد در صد ایرانی نام گذاری کرد و در طول ردیف آوازی به حسابش آورد؛ چرا که در یک کلام این مدل از بیات اصفهان، بدعت گذاری شده به حساب می آمد و البته خیلی زود هم طرفداران و شنوندگان خودش را پیدا کرد و رواج یافت. با این همه حتی در همین وضعیت هم همیشه اصالت زیبایی در آوازهای شما دیده می شد؛ مثلا اینکه در تحریرهایتان ادای دین به مکتب آوازی اصفهان را فراموش نمی کردید و به شیوه خوانندگان این مکتب، بخشی از جمله تحریری تان را به مصوت «ای» می کشاندید. مانند بخشی از آواز بیات اصفهان اجراشده در آلبوم «گریز».

از قضا نخستین کسی که این مدل بیات اصفهان جدید را به آواز اجرا کرد، من بودم. می توانید به تاریخچه آوازهای اجرا شده در رادیو مراجعه کنید و نام و مشخصات دقیق آن برنامه را بیابید. این خاطره را هم بگویم که روزی در فاصله تمرین هایمان در تالار فارابی وزارت فرهنگ و هنر وقت در نزدیکی بهارستان [وزارت ارشاد امروز] برای هواخوری و صرف چای به محوطه آمدیم.

در گروه پایور کسانی مثل هوشنگ ظریف بودند که همگی با دیدن پیرمردی خوش سیما و دارای چهره ای معنوی و اهل نظر، پیش رفتند و ضمن ادای احترام، دست پیرمرد را بوسیدند. وقتی ایشان از ما دور شد و به درون وزارتخانه رفت از یاران پرسیدم او کیست که این گونه حس احترام را در شما برانگیخته است. گفتند ایشان استاد موسی معروفی است که پدر و بلکه پدربزرگ موسیقی ایرانی به شمار می آید و خدماتش به هنر بر کسی پوشیده نیست.

در بازگشت استاد، من نیز به رسم ادب، پیش رفتم و دست ایشان را بوسیدم. گفتند اگرچه شما مرا نشناختی، ولی من از همان ابتدای ورود شما را شناختم، اتفاقا صدایت را هم خیلی دوست دارم؛ چرا که در دوره و زمانه ای که همه از پیر و جوان بنا به مد روز به دادن تحریرهای طولانی و در اوج مشغول اند شما فقط به جان آواز که همان شعر است توجه نشان می دهی و از تحریرهای اضافی پرهیز می کنی. با تایید استاد، من بیش از همیشه بر درستیِ راهم آگاه شدم و آن را با قدرت بیشتری ادامه دادم.

گفت و شنود منتشرنشده با نادر گلچین

یک بار جایی شنیدم که اوایل انقلاب هنوز به آن صورت از خوانندگی و اجرا منع نشده بودید، ولی بعدا شرایط به گونه ای پیش نرفت که دلخواه شما باشد و از ماندن در صحنه اصلی آواز به دور ماندید. ماجرا چه بود؟

دست کم دو بار موقعیت هایی برایم پیش آمد که خواندن را از سر بگیرم، ولی همان طور که حدس زدید هیچ کدام چنگی به دل نمی زد و شاید در صورت همراه شدنم با آن موج، اعتبار و اندوخته قبلی حاصل از سال های فعالیتم در آواز و خوانندگی را هم بر باد می داد.

بار نخست دقیقا در سال های ابتدایی پیروزی انقلاب بود که از من خواستند تصنیف ها و سرودهای انقلابی بخوانم و راستش من دیدم این کار، تصویر و تصوری را که شنوندگان و دوستداران همیشگی صدایم از من در ذهن دارند برهم می زند و نپذیرفتم.

بار دوم هم قرار بود نظیر کار مشترکی را که زنده یادان عماد رام به عنوان آهنگ ساز و حسین قوامی در جایگاه خواننده در آلبوم «نغمه فاخته» ارائه داده بودند با صدای من اجرا و عرضه شود؛ اما راستش دیدم انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست.

حضور برخی سازها در ارکسترها محدود و ممنوع شده و ارکستراسیون قطعات، شکلی جدید و نپذیرفتنی پیدا کرده بود که این هم به نظرم آن خاطره ای را که علاقه مندان به موسیقی و آواز از صدا و اجراهای گذشته ما در ذهن داشتند خدشه دار می کرد؛ بنابراین قید خواندن در آن شرایط را زدم. می خواستم برای همراهانم که با جان و دل دوستشان دارم همیشه «نادر گلچین» باقی بمانم…

یادش گرامی.


منبع: برترینها