محسن چاووشی و عقده هایی که می خواند

هفته نامه صدا – سما بابایی: این همه عزلت نشینی و این همه حاشیه؟ می تواند عجیب باشد؛ اما مگر اصلا این همه عزلت نشینی برای یک خواننده پاپ عجیب نیست؟ مگر می شود شما خواننده پاپ باشید و این همه مخاطب داشته باشید و کنسرت نگذارید؟ می شود از این مجلس مهمانی به آن مجلس رونمایی نروید؟ به دنبال افزایش مخاطبان تان نباشید؟ کدام خواننده پاپی را در ایران یا اصلا هر کجای جهان می شناسید که چنین ویژگی هایی نداشته باشد؟

این روزها خواننده های سنتی هم از این سالن کنسرت به آن سالن می روند. شده است حتی چند برنامه را در یک شب اجرا کرده اند؛ عصر پرواز کرده اند و در فلان شهر کنسرت گذاشته اند و در تمام مدت کنسرت، دعا کرده اند که پرواز بعدی شان تاخیر نداشته باشد تا به شهر دیگری برسند برای برگزاری کنسرت بعدی.

«محسن چاووشی» اما از همان زمان ها، از همان روزی که بدون مجوز یا به قولِ ارشادی ها، «زیرزمینی» می خواند؛ آن زمان هم عکسی از او منتشر نمی شد و بعدها درباره اش گفت: «واقعا زیاد دنبال این چیزها نبودم. نمی دانم دلیلش واقعا چه بود ولی به قول شما شاید نه به اندازه خواننده ها و موزیسین های دیگر.

 محسن چاووشی و عقده هایی که می خواند
بیشتر دوست داشتم روی موزیکم تمرکز کنم. یعنی دوست داشتم در وهله اول مردم موزیکم را گوش بدهند تا اینکه بیایم مدام از خودم عکس منتشر کنم و با عکس هایم خودم را معرفی کنم تا به اصطلاح چهره ام مشهور شود. آلبوم من هم که مجاز نبود و نمی شد رویش عکس و جزییات منتشر کرد. برای جلد همین آلبوم هم «عابد بسطامی» طرح زد و داد چاپ کردند و با لیبل منتشر شد.

بعضی روزها بچه ها می رفتند تا خبری از وضع آلبوم بگیرند و خوشحال بر می گشتند و می گفتند که خیلی گرفته و مدام در حال تکثیر و پخش است و من هم خوشحال می شدم چون کارها دلی بود و پول وسط نبود. هر کاری که دوست داشتیم و در خلوت جمعی مان شکل می گرفت انجام می دادیم. مثلا بعضی شعرها را با دکلمه شاعر ضبط می کردیم که بیت هایی از شعر را با صدای خودش آخر ترانه می خواند.

خلاصه این طور کارها بستگی داشت که حال و هوا و فضای استودیو و کار چه باشد اما تقریبا همه اتفاقاتی که می افتاد بی برنامه و برآمده از ناخودآگاه جمعی مان بود. دوست داشتیم همه با هم خوشحال شویم و هر کس یک گوشه کار را می گرفت. شاید یکی از دلایل موفقیت آلبوم هم همین بود که همه بچه ها دلی کار کردند.»

او حالا سال هاست که مجاز است، تهیه کننده ها برای گرفتن آلبوم جدید از او صف می کشند و هر اثرش را چند صد میلیون تومان می خرند. بسیاری از آثارش هم جزو پرفروش ترین آلبوم های موسیقی پاپ بعد از انقلاب است؛ اما همچنان و همچنان خصوصیاتش را حفظ کرده است. همچنان اصرار به همان گوشه نشینی دارد.

او حتی در مجامع عمومی هم حاضر نمی شود. در همه این سال ها فقط یک بار سه سال پیش – در کنسرت مهدی یراحی حاضر شد که ویدیویی نیز از آن منتشر شد و واکنش های متعددی هم ایجاد کرد. البته دوستانش می گویند که چند باری به صورت آدم های ناشناس به دیدن تعدادی از کنسرت ها رفته است. راستش را بخواهید، اینها خیلی با هم جور در نمی آید. هر چیزی مختصات خاص خودش را دارد. نمی شود شما سردتان باشد و هم زمان کولرهای خانه یا ماشین تان را روشن کنید؛ اما انگار هیچ چیزِ خواننده جنوبی با هیچ چیز دیگرش جور در نمی آید. مثلا این که آنقدر کنسرت ندهد که همه فکر کنند آنچه در قطعاتش می شنویم، صداسازی است.

محسن چاووشی و عقده هایی که می خواند

این مسئله هر چند وقت یک بار تکرار می شود، مدتی هم سروصدا می کند و باز دوباره روز از نو می شود و روزگار هم. خودش هم چند باری به این مسئله اذعان کرده است که می خواهد کنسرت برگزار کند؛ اما راستش از این حرف ها زیاد زده است. مثلِ همان برنامه تلویزیونی که قول داده بود برود و نرفت و مجری نه چندان خوشنام تلویزیون روی آنتن زنده از مخاطبانش عذرخواهی کرد.

اردیبهشت ماه سال ۸۸ بود که او در نامه ای به هوادارانش اعلام کرد بعد از آن که «ژاکت» را منتشر کند، کنسرت خواهد داد؛ اتفاقی که تا حالا نیفتاده است و همین شائبه عدم توانایی او در خواندن را بیشتر کرده. مسئله ای که او خودش تکذیب کرده و به صورت تمرینی دو ترانه «زخم زبون» و «خاکستر» را به صورت زنده اجرا و ضبط کرده است اما او بار دیگر از هفته گذشته از برنامه ای که یکی از شبکه های ماهواره ای اجرا کردند و در پی اظهارنظر یکی از داوران خبرساز شد. اتهام بار دیگر تکرار شد.

گفتند او نمی تواند کنسرت برگزار کند و همین هم بهانه ای شد تا سیلِ طرفداران خواننده پاپ که باید اذعان داشت که طرفدارانی وفادار هستند، کامنت های گاه خشونت بارشان را بیان کنند و او بار دیگر چند لحظه ای را به صورت زنده بخواند و همچنان حاضر نشود کنسرت بدهد با این استدلال که: «نمی خواهم همانند سایرین باشم. دغدغه من چیز دیگری است و نمی خواهم بگویم که هدفم چیست و چرا کنسرت نمی دهم، چرا که هر چقدر هم توضیح بدهم باز می پرسند چرا کنسرت نمی دهی، پس فایده ای ندارد. همان بهتر که حرف نزنم.

بگذارید هر چه می خواهند بگویند. اینجا کنسرت بیشتر به جُنگ شادی می ماند تا کنسرت موسیقی. برف شادی بزنند و یکباره از توی جعبه دربیایند و روی سن ظاهر شوند. صدابردار خوب هم که نداریم، برای همین در اغلب کنسرت ها نه هارمونی وجود دارد نه آن صداهایی که لازم است مخاطب موسیقی از سازها بشنود و صدابرداری بشود. فقط یک کار باری به هر جهت، ارائه می شود که من اهلش نیستم.»

خودش می گوید درگیری هایش به اندازه ای زیاد است که حوصله توضیح دادن و جواب دادن به این چیزها را ندارد و دلش می خواهد تنها با موسیقی عقده گشایی کند؛ ضمن آنکه: «حوصله راست و ریست کردن کارها را ندارم. خیلی درگیر خودم شدم. بیشتر خلوت نشینم وگرنه اگر بخواهم کنسرت بدهم از همه موفق تر خواهم بود. نه تنها حوصله ندارم بلکه از کنسرت دادن بدم هم می آید.»

محسن چاووشی بچه جنگ است. یک بار در گفتگوی مفصلی که با ماهنامه تجربه داشت، به شکل مفصل در این خصوص حرف زد، از این که مجبور شدند تا خانه شان را در خرمشهر رها کنند، بروند در مشهد و بعد هم تهران.

محسن چاووشی و عقده هایی که می خواند

محسن چاووشی زندگی سختی داشته است؛ برای همین هم هست که می گوید موسیقی کار می کند، چون درد دارد و دردمند است و دردهایش را می خواند. می گوید حالا در دورانِ حیرانی است و سوال های زیادی دارد و نمی داند چه باید کند؟ می گوید سوال هایش هر روز بیشتر می شود؛ برای همین زده است به بی خیالی. اما هر چه هست، او مخاطبانش را راضی می کند. هر قطعه ای که بیرون می دهد، خیلی زود می شود زمزمه مردم کوچه و خیابان. دلیلش هم چیست، کسی نمی داند.

شعرهایش؟ خشِ صدایش؟ همین مرموز بودنش؟! اینکه شعرهایش معمولا غمگین است و از هجر می گوید و مردم ما غم را دوست دارند؟ اینها سوالاتی است که شاید خودش هم نتواند به آن جوابی بدهد: «یکسری چیزهاست که نمی توانم آنها را در قالب کلمه بریزم و به شما بگویم. دوست دارم ولی واقعا نمی توانم کلمه ای برایش پیدا کنم.

الان که فکر می کنم می بینم شاید یکی از دلایلش همان است که چند جای دیگر این گفتگو هم گفتم. من کلا آدم غمگینی هستم. هر طور که فکرش را می کنم می بینم آدمی مثل من طور دیگری نمی توانست بخواند. نمی توانستم با شکل و جنس دیگری عقده هایم را خالی کنم. عقده هایم را در این عاشقانه ها خالی می کردم.

حتما قبل از من هم خواننده ها و موزیسین هایی بوده اند که بیشتر موزیک های آرام و غمگین می خوانده اند اما شاید فرق من با آنها «حس» من بود. غم یا بهتر بگویم اندوهی که آن زمان در من وجود داشت را سر این ترانه ها خالی می کردم و این طور تخلیه می شدم اما در کنار اینها موسیقی و ذات موسیقی هم برایم بسیار مهم بود. این طور نبود که نسبت به کارم کم اطلاع باشم. نه. من می دانستم دقیقا دارم در چه مسیری حرکت می کنم. حتی اگر انتخاب این مسیر ناخودآگاه بود با این حال سعی می کردم که دانشم را هم در حوزه موسیقی و شعر و ادبیات بالاتر ببرم.

واقعا هنوز هم حریصانه در حال یادگیری و بهتر و بیشتر کردن اندوخته هایم هستم. با شعر و کلمات خیلی عجین می شوم و از همان ها ایده می گیرم و مضمون درونی را از آن کلمات بیرون می کشم، چرا که موسیقی من پاپ نیست و رنگ و بوی موسیقی کلاسیک دارد، برای همین بیان متفاوت از پاپ را در آن به کار می گیرم.»

روان شناس ها می گویند همه چیز را باید در کودکی افراد جستجو کرد. شاید اگر به زندگی او نگاه کنید، متوجه این همه گوشه نشینی او بشوید. او هشت مرداد سال ۱۳۵۸ در خرمشهر کوچه شاهین به دنیا آمد. نزدیک به شط. جنگ که شروع شد از خرمشهر بیرون آمد و جنگ زده این شهر و آن شهر شد. آن دوران به صورت کوتاه مدت و بلندمدت به شهرهای مختلفی پناهنده شد.

کرمانشاه، کرج، آبیک قزوین و تهران خیابان ولیعصر کوچه رشت. در نهایت سال ۶۳ رفتند مشهد و تا بیست سالگی ساکن شهرک شهید بهشتی این شهر شدند: «ساختمان ها یا به اصطلاح بلوک های این شهر پنج طبقه بودند و خانه ما بلوک ۱۶ آپارتمان ۴۵ بود. دقیقا آخرین خانه منتهی الیه بلوک. دقیقا بالای بالا. در هر طبقه ۹ واحد وجود داشت. شاید اولین تصورهایم به چهار سالگی برگردد و این چیزهایی که می گویم این شهرک نزدیک پادگان امام رضا بود و درست مشرف به فرودگاه. فرودگاه خیلی خیلی نزدیک بود.

 محسن چاووشی و عقده هایی که می خواند

یعنی پشت بام که می رفتم می توانستم به راحتی هواپیماها را ببینم. اولین چیزهایی که یادم می آید، غذاهای مانده سربازها بود که هر شب با ماشین می آوردند شهرک و همه کاسه به دست می رفتند غذا می گرفتند. همیشه از بالا این صحنه را نگاه می کردم. جنگ زدگی بود بالاخره. از بالا نگاه می کردم. این مراسم تقسیم غذا که واقعا شرایط و تصاویر خیلی خوبی نیستند. این اولین تصویرهایی است که در ذهن من شکل گرفت. خانواده ما هم که خانواده ای هشت نفره بود.

پدر و مادر و چهار پسر و دو دختر. من فرزند پنجم بودم و خواهر کوچکم که مشهد به دنیا آدم؛ فرزند ششم خانواده. ما ساکن آپارتمان بودیم، ولی چه آپارتمان نشینی ای! آنجا فرهنگ آپارتمان نشینی و این جور حرف ها وجود نداشت. آدم هایی بودند که از شرایطی به ناچار به شهر دیگر و شرایط دیگری مهاجرت کرده بودند و داستان مهاجرت در هیچ شکل و زمینه ای داستان ساده ای نیست.»

حالا دوباره هیاهوها بعد از یک هفته فروکش کرده است؛ اما مطمئن هستیم که او همچنان کنسرت نمی گذارد. دلیلش با خواندنِ این گزارش هم متوجه نخواهید شد؛ مگر این که به این جواب ساده اکتفا کنید که او کنسرت نمی گذارد چون دوست ندارد؛ به هر دلیلِ منطقی یا غیرمنطقی. اما همچنان محبوب می ماند و قطعاتش سر زبان ها، مثل همان قطعاتی که برای شهرزاد خواند.


منبع: برترینها

روی سنگ قبرش نوشته شد: «تلاش نکن!»

«برخی از من می پرسند چه کار می‌کنم و چگونه می‌نویسم و آثار ادبی‌ام را خلق می‌کنم … و من تنها به آنها پاسخ می‌دهم تنها کاری که لازم است انجام دهی این است که هیچ کاری نکنی! کافی است دست از تلاش برداری!»

«چارلز بوکوفسکی» شاعر و نویسنده سرشناس آمریکایی است که در سال ۱۹۲۰ در آلمان متولد شد و سپس در سه سالگی به همراه والدینش به آمریکا مهاجرت کرد.

روی سنگ قبرش نوشته شد: «تلاش نکن!»

این نویسنده آلمانی‌تبار در طول ۷۳ سال زندگی بیش از هزاران شعر، صدها داستان کوتاه و شش رمان بلند را با اقتباس از سبک زندگی لس‌آنجلسی، فرهنگ و اقتصاد سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ آمریکا نوشته است.

بوکوفسکی که نخستین تلاش‌های ادبی‌اش را با انتشار داستانی کوتاه در مجله «داستان» آغاز کرد، در سال‌های بعد توانست با قلم منحصر به فردش در کنار زندگی پر فراز و نشیب توجه خوانندگان بسیاری را در سراسر جهان به خود جلب کند؛ تا آنجا که میلیون ها نسخه از آثار وی به زبان‌های یونانی، فرانسوی، آلمانی، برزیلی، اسپانیولی، ایتالیایی و فارسی ترجمه شده و مورد توجه منتقدان ادبی قرار گرفته است.

وی که در ابتدای ورود جدی به دنیای ادبیات با واکنش منفی و انتقادات تند تحلیل‌گران ادبی نسبت به سبک جدیدش مواجه شده بود، با انتشار آثارش به صورت زیر زمینی خیلی سریع توانست نبض جریان ادبی آمریکا را به دست گیرد و تاثیر غیرقابل انکاری بر موجی از نویسندگان جوان آن روز آمریکا داشته باشد.

«یادداشت‌های زیرزمینی» داستایوفسکی، «سفر به انتهای شب» و «مرگ قسطی« نوشته لویی فردینان سلین از کتاب هایی هستند که بوکوفسکی عمیقا از آنها تاثیر گرفته است. هرچند بوکوفسکی از نویسندگان و شاعرانی مثل چخوف، آندرسون، کافکا، لارنس، پاوند، جفرز، هامسون، دانته و همینگوی که بر نسل نویسندگانی چون او تاثیر گذاشتند بی‌تاثیر نماند، اما سلین موثرترین آنها بوده است.

بوکوفسکی به خاطر غرور آلمانی بودنش هرگز احساس تمایل برای رفتن به جنگ مقابل آلمان و هیتلر نکرد و حتی از پدر و دوستش هم می‌خواهد که به جنگ نروند و همین امر نیز باعث شد مدت ۱۷ روز FBI او را بازداشت کند. در شانزدهمین روز بازداشت از چارلز ۲۲ ساله آزمون روانی مخصوص ورود به ارتش آمریکا گرفته شد و وی به دلیل کسب نمره زیر حد نصاب سلامت از رفتن به جنگ معاف شد.

بوکوفسکی که به گفته خودش به دلیل داشتن برخی مشکلات خانوادگی، مثل بددهنی و خشونت‌های پدرش پسرکی عصبی، افسرده، سرکش و یاغی بار آمده بود، توانست با انعکاس این مشکلات با زبانی آمیخته به طنزی بُرنده در اواسط دهه هفتاد میلادی به عنوان شاعر پرفروش‌ترین مجموعه شعرها و یکی از بزرگترین داستان کوتاه‌نویسان آمریکا مطرح شود.

در سال ۱۹۸۴ وی از پرفروش‌ترین نویسنده‌های آمریکایی بود و بیش از سه میلیون نسخه از آثارش به فروش رسید. موسیقی طبیعی و گوش نواز شعر، استفاده از کلام و زبان روزمره و شعریت دادن به لحظات وحشتناک زندگی شخصی‌اش که چیزی جدا از احساسات مبتذل و سانتیمانتالیسم رایج بود، او را نسبت به دیگر شاعران آن دوره متمایز می‌کند. سبک غیر رسمی و ناهماهنگ این نویسنده آمریکایی با رویه ادبی روز و تقدس زدایی و سادگی در شعرش او را در میان میلیون‌ها هوادارش محبوب کرده است.

بوکوفسکی که «ژان پل سارتر» و «ژان ژنه» او را بزرگ‌ترین شاعر آمریکا می‌دانستند، در نهم مارس ۱۹۹۴ بعد از اتمام آخرین رمانش «عامه‌پسند» درگذشت.

سطری از یکی از شعرهای او روی سنگ قبرش حک شده است : «تلاش نکن!» بسیاری از مردم با دیدن این عبارت روی سنگ قبر شاعر «یک شعر تا حدودی من درآوردی» کنجکاو می‌شوند تا به معنای آن پی ببرند و شاید بهترین راه برای یافتن معنای حقیقی این عبارت این است که اجازه دهیم خود چارلز بوکوفسکی آن را تعبیر کند:

«برخی از من می‌پرسند که چه کار می‌کنم و چگونه می‌نویسم و آثار ادبی‌ام را خلق می‌کنم و من تنها به آنها پاسخ می‌دهم تنها کاری که لازم است انجام دهی این است که هیچ کاری نکنی! کافی است دست از تلاش برداری! این خیلی مهم است که تلاش نکنی، چه برای به دست آوردن یک کادیلاک، چه برای خلق یک اثر و چه برای جاودانگی. فقط کافی است که منتظر شوی و اگر اتفاق نیفتاد بیشتر منتظر شوی. درست مثل یک میخ روی دیوار. صبر می‌کنی تا خودش به سمت تو بیاید.»

رمان‌های هالیوود (۱۹۸۹) و عامه‌پسند (۱۹۹۴) توسط پیمان خاکسار و مجموعه داستان موسیقی آب گرم (۱۹۸۳) توسط بهمن کیارستمی در سال‌های اخیر ترجمه شده‌اند و این در حالی است که بخش قابل توجهی از اشعار بوکوفسکی نیز تحت عنوان‌های مختلف از جمله «سوختن در آب، غرق شدن در آتش» (پیمان خاکسار) و «یک شعر تا حدودی من در آوردی» (ثنا ولدخانی) به چاپ رسیده است.


منبع: برترینها

یوری گاگارین، اولین فضانورد تاریخ

برترین ها: «یوری گاگارین» در روز ۱۲ آوریل ۱۹۶۱ (۲۳ فروردین‌ماه ۱۳۴۰) توسط فضاپیمای وستوک-۱ به فضا رفت و به مدت ۱۰۸ دقیقه و با سرعت ۲۷۴۰۰ کیلومتر در ساعت مدار زمین را به طور کامل طی کرد. سفر به فضا با این سفر فضایی گاگارین آغاز شد.

یوری گاگارین، اولین فضانورد 

در نهم مارس ۱۹۳۴ یک زوج کشاورز روسی در روستای «کلوشینو» در نزدیکی شهر «گژاتسک»  صاحب فرزندی شدند که نام آن را یوری گذاشتند. یوری سومین فرزند این خانواده بود. شهر گژاتسک بعدها به افتخار یوری، شهر گاگارین نام گرفت. یوری گاگارین در اول سپتامبر ۱۹۴۱ به دبستان رفت. در اکتبر همان سال روستای آن‌ها به اشغال نیروهای آلمان نازی درآمد که موجب تعطیلی مدرسه به مدت دو سال شد.

خانواده گاگارین مانند بیش‌تر خانواده‌های روسی در مدت جنگ جهانی دوم با مسکلات عدیده‌ای مواجه شدند. خواهر و برادر بزرگ‌تر یوری برای کار اجباری به اردوگاه‌های نازی منتقل شدند و تا پایان جنگ یوری نتوانست آن‌ها را ببینید. یوری در مدرسه دانش‌آموزی درس‌خوان بود.

او در همان زمان نیز مدام از علاقه‌مندی‌اش به پرواز سخن می‌گفت. او به کتاب‌های ژول‌ورن علاقه‌ی بسیار داشت و مدام هواپیماهای مدل می‌ساخت. گفته می‌شود که معلم ریاضی و فیزیک یوری در زمان جنگ جهانی دوم خلبان بودند و این امر باعث علاقه‌ی بیش‌تر گاگارین به پرواز بوده است.

یوری گاگارین، اولین فضانورد 

یوری گاگارین پس از به پایان‌رساندن تحصیلات ابتدایی خود در سال ۱۹۴۹ در یک مدرسه‌ی شبانه‌ی فنی آهن‌گری و در قسمت ریخته‌گری به کار مشغول شد و در سال ۱۹۵۱ برای ادامه‌ی تحصیل در هنرستان فنی ساراتوف مورد پذیرش قرار گرفت. علاقه‌ی یوری به پرواز همواره با او بود و از این‌رو به عضویت باشگاه هوایی ساتارف درآمد تا شیوه‌ی پرواز با هواپیماهای سبک را بیاموزد.

او در باشگاه پرواز خوش درخشید به طوری که در سال ۱۹۵۱ هم‌زمان با فارغ‌التحصیلی از هنرستان و آن‌هم با رتبه‌ی ممتاز توانست اولین پرواز انفرادی خود را با هواپیمای سبک یاک-۱۸ با موفقیت انجا دهد.

پس از هنرستان در سال ۱۹۵۵ یوری گاگارین به دانش‌کده‌ی نیروی هوایی رفت تا در آن‌جا پرواز با هواپیماهای نظامی را بیاموزد. پس از گذشت زمان کوتاهی از پرتاب «اسپوتنیک-۱» که در زبان روسی به همعنای همسفر-۱ بود و نخستین ماه‌واره‌ی فضایی جهان بود که توسط اتحاد جماهیر شوروی سابق از پای‌گاه فضایی بایکونور به مدار زمین پرتاب شد، یوری گاگارین مدرک خلبانی هواپیمایی میگ-۱۵ را با امتیاز ممتاز دریافت کرد و فارغ‌التحصیل شد. او به عنوان خلبان میگ-۱۵ برای مدتی در پای‌گاه هوایی لوستاری در نزدیکی مرز روسیه و نروژ به کار مشغول شد.

یوری گاگارین، اولین فضانورد

یوری گاگارین در سال ۱۹۵۹ درخواست کتبی خود را جهت فضانوردی به سازمان فضایی شوروی ارائه داد که یک هفته پس از این درخواست از او دعوت شد تا برای آزمایش‌های ابتدایی به بیمارستان نیروی هوایی شهر مسکو برود. در سال ۱۹۶۰، سازمان فضایی شوروی، پس از مراحل ابتدایی گزینش، تعداد ۲۰ نفر از جمله یوری گاگارین را برای پست فضانوردی انتخاب کرد.

«سرگئی کارالیوف»، رئیس و مهندس ارشد پروژه‌های فضایی شوروی که پدر برنامه‌ی فضایی شوروی لقب گرفته است بر انتخاب این نامزدها نظارت مستقیم داشت.

یکی از دغدغه‌های دولت‌مردان شوروی این بود که مبادا ایالات متحده آمریکا زودتر به چنین کاری مبادرت ورزد. اخبار و اطلاعاتی که به شوروی می‌رسید نشان از آن داشت که آمریکا در روز ۲۰ آوریل ۱۹۶۱ برنامه‌ی اولین سفر فضایی خود را به اجرا می‌رساند.

یوری گاگارین، اولین فضانورد
 
شوروی تصمیم داشت که پیش‌دستی کند و اولین فضانورد خود را زودتر از آمریکا به فضا بفرستد. فاصله‌ی زمانی ۱۱ تا ۱۷ آوریل برای اولین پرواز فضایی شوروی در نظر گرفته شد. در این مدت استقامت بدنی و روانی منتخبان پرواز به فضا مدام مورد بررسی قرار می‌گرفت.

روز ۸ آوریل،یوری گاگارین به عنوان نامزد اصلی پرواز انتخاب شد. «گرمان تیتوف» نیز به عنوان فضانورد ذخیره انتخاب شد. تیتوف جوان‌ترین فضانورد تاریخ فضانوردی جهان است. او نخستین فضانوردی بود که سفر فضایی‌اش با فضاپیمای وستوک-۲ به مدت یک شبانه‌روز به طول انجامید. برخی نظرها در مورد انتخاب گاگارین وجود دارد که از آن‌رو او را بر تیتوف رحجان دادند که او از خانواده‌ای کارگری بود و حزب کمونیست شوروی او را بر نفر ذخیره ترجیح داده بود.

تا پیش از پرواز گاگارین هیچ انسانی هنوز به فضا نرفته بود. پزشکان و روان‌شناسان هراس داشتند که فضانورد با ورود به مدار زمین و قرارگرفتن در تجربه‌ی بی‌وزنی و مشاهده‌ی فضای بی‌کران هستی تعادل روانی خود را از دست بدهد. از همین‌رو بود که فضاپیمای «وستوک-۱» به شکلی ساخته شد که تمام پرواز را به طور خودکار انجام دهد.

یوری گاگارین، اولین فضانورد 

یوری گاگارین در ساعت شش و هفت‌دقیقه‌ی صبح روز چهارشنبه ۱۲ آوریل ۱۹۶۱ به وقت مسکو از پای‌گاه فضایی بایکونور با فضاپیمای وستوک-۱ و با رمز پرواز «درخت سرو» به عنوان نخستین فضانورد جهان به مدار زمین پرواز کرد.

نخستین جملاتی که گاگارین به زمین مخابره کرد این جملات بود: «پرواز به خوبی ادامه دارد، دید خوبی دارم، من زمین را می‌بینم، خیلی زیباست.» گفته می‌شود که گاگارین در حال اوج‌گرفتن به مدار زمین، آهنگ یک سرود میهن‌پرستانه روسی را با خود زمزمه می‌کرده است.

«مام میهن می‌شنود، مام میهن می‌داند، که فرزندش، تا کجای آسمان‌ها پرواز کرده است.» گاگارین پس از ۱۰۸ دقیقه پرواز و یک دور کامل در مدار زمین، در ۲۶ کیلومتری غربی شهر انگلس در منطقه‌ی ساراتوف فرود آمد. یوری گاگارین پس از بازگشت به زمین به ستاره‌ای مشهور بدل شد.

یوری گاگارین، اولین فضانورد 

او در بسیاری از کشورها نشان افتخار دریافت کرد. در تاریخ ۲۷ مارس ۱۹۶۸ هواپیمای میگ-۱۵ یوری گاگارین و مربی‌اش طی پروازی دچار سانحه شد که در هر دو جان خود را از دست دادند. برخی در آن زمان مرگ گاگارین را مشکوک عنوان کردند.


منبع: برترینها

رازهای کودکی «پوتین»

هفته نامه تماشاگران امروز: روزنامه دیلی میرر گزارشی جالب به قلم اندی لاینز منتشر کرده است که به ابعاد مخفی مانده زندگی ولادیمیر پوتین می پردازد. او گزارش خود را با این عبارات آغاز می کند: «دیوارهایی از جنس مقوا و چند خانوار با یک سرویس بهداشتی. این وصف آپارتمانی است از دوران سلطه کمونیسم که تنها سرپناهی بوده و بس. در این شرایط مشابه زاغه نشینی، دار و دسته های تبهکار هم در خیابان پرسه می زدند و دعواهای خونینی به راه می انداختند و کودکان از گرسنگی می مردند.

سخت است باور کنیم کسی در چنین فقری زندگی کند و تبدیل شود به یکی از ثروتمندترین و قدرتمندترین اشخاص جهان؛ اما این توصیفی بود از شرایطی که ولادیمیر پوتین در آن رشد و نمو یافت.»

یکی از دوستان دوران کودکی پوتین به این روزنامه گفته است: «ما در این خیابان ها آموختیم که چگونه زنده بمانیم. محیط بسیار خشن و بی رحمی بود. مهم ترین چیز این بود که خودت را زنده نگه داری. این شرایط به ولادیمیر پوتین قدرت داد که ایمان بیاورد هر کاری امکان پذیر است.»

 رازهای کودکی «پوتین»

خبرنگاران دیلی میرر به سن پترزبورگ یا همان لنینگراد سابق رفتند و ساختمانی که پوتین در آن بزرگ شده بود را یافتند. یک آپارتمان اشتراکی که از طرف حزب کمونیست در اختیارشان نهاده بودند. مادر پوتین هنگام تولد او ۴۱ ساله بوده و سوگ مرگ دو پسر بزرگترش را از سر گذرانده بوده است. همیشه در آن آپارتمان دعوا بوده و موش ها از در و دیوارش بالا می رفتند.
یکی از کارهای پوتین شکار موش بوده و البته وقتی  یک بار موش گازش می گیرد، درس خوبی می آموزد. دوست قدیمی پوتین می گوید: «من بارها از زبان او این توصیه را شنیده ام که هرگز موش را در یک گوشه گیر نیندازید.»

زندگی دشوار پوتین در کودکی به او این قدرت را داده که حالا کل غرب را به چالش بکشد. بیرون از محوطه این آپارتمان متعلق به دوران کمونیسم، مردی که در دوران مدرسه با پوتین هم کلاس بوده درباره زندگی در این منطقه توضیح بیشتری داده است. او آن دوران را چنین به خاطر می آورد: «اینجا محیط بسیار خشنی داشت و وقتی که پوتین جوان بود، پسر خیلی شروری بود. او مدام برای خودش دار و دسته تشکیل می داد. اینجا خیلی خیلی خشن بود و گروه های تبهکار بسیاری در خیابان ها حضور داشتند. همه در آپارتمان های کمونیستی زندگی می کردند.

در طبقه خانواده پوتین همه جور خانواده ای با هر پیشینه ای را می شد دید و به همین خاطر آنجا مدام دعوا بود. نمی توانستی درگیر دعوا نشوی. دیوارها از جنس مقوا بودند.»

یکی دیگر از آشنایان قدیمی پوتین خاطره جالب تری دارد: «یادم هست که همیشه او را کتک می زدم. فکرش را بکند! رییس جمهور آینده روسیه هر روز از من کتک می خورد.»

 رازهای کودکی «پوتین»

واحد طبقه چهارم حالا در اختیار خانواده دیگری است، اما این خانواده با اینکه می دانند در محل زندگی پوتین حضور دارند، حاضر نمی شوند در را به روی خبرنگاران باز کنند و تهدید می کنند اگر مزاحمتی برایشان ایجاد شود، پلیس را خبر خواهندکرد.

پوتین ظاهرا بعد از ترک این مکان هرگز به اینجا بازنگشته است. حالا گمان می رود که او ثروتمندترین مرد دنیاست و رقم دارایی هایش به ۱۵۰ میلیارد پوند می رسد. براساس شنیده ها او ۳۷ درصد از سهام کمپانی نفتی سورگوتفگاز و تقریبا پنج درصد از شرکت گاز طبیعی گازپروم را در اختیار دارد. بخش عمده ثروت او مخفیانه و دور از حساب های بانکی نگهداری می شود اما همه از خانه های مجلل و لوکس او، از جمله کاخی بر کرانه دریای سیاه که یک میلیارد پوند ارزش دارد، باخبر هستند.

در پرونده ای که مخالفان پوتین منتشر کردند ادعا شده بود وی ۵۸ هواپیمای شخصی و هلیکوپتر دارد و مالک ۲۰ کاخ است. خودش هم چندان ابایی از این ندارد که ثروتمند به نظر برسد و عکس های او را سوار بر اسب و در حال شکار ببر سیری بسیار دیده ایم.

این میزان از دارایی با فقری که خانواده او دست به گریبانش بوده اند قابل قیاس نیست و همین امر پیشینه او را سحرآمیز جلوه می دهد. پدربزرگ پوتین یک آشپز بوده و در آشپزخانه لنین و استالین خدمت می کرده. والدین او، ولادیمیر و ماریا، در زمان ازدواج تنها ۱۸ سال داشته اند. یکی از دوستان او می گوید: «پدرش یک ملوان بود که پیش از جنگ برای نیروی دریایی خدمت می کرد. بعد شغلی در کا.گ.ب به دست آورد. کار خیلی خطرناکی بود. او با چتر در خاک آلمان فرود آمد و کوشید یک کارخانه اسلحه سازی را در این کشور منهدم کند.

بیش از ۲۰ سرباز در این عملیات شرکت داشتند که تنها سه یا چهار نفرشان زنده ماندند و یکی از آنها هم پدر پوتین بود. البته به شدت مجروح شده بود ووقتی به سن پترزبورگ برگشت به او شغلی عادی در یک کارخانه دادند. مادرش هم مشاغل مختلفی را امتحان کرد. بیشتر نظافت چی بود، یا خانه داری می کرد و غذایی می پخت و میزی می چید. زندگی سختی داشتند، اما مادرش او را خیلی ستایش می کرد.»

پوتین در هفتم اکتبر ۱۹۵۲ در یک بیمارستان نظامی محلی متولد شد. در محله او کلیسایی هست که گفته می شود پوتین در آنجا مخفیانه تعمید داده شده تا پیرو آیین مسیحیت باشد. در آن روزگار، مذهب با نظام اتحاد جماهیر شوروی تعارض داشت. او در مدرسه شماه ۱۹۳ دوران ابتدایی را گذراند و در مدرسه ۲۸۱ تحصیلاتش را ادامه داد. پدر و مادر پوتین در حال حاضر هر دو مرده اند.

 رازهای کودکی «پوتین»

پوتین در زمان  نوجوانی عضو یک  دسته تبهکار خیابانی بود اما وقتی رهبر گروه به زندان افتاد، رییس جمهور آینده تصمیم گرفت شیوه زندگی خودش را عوض کند و بیشتر درس بخواند و آدم  قانون مدارتری باشد.

یکی از دوستان قدیمی او می گوید: «او تصمیم گرفت ورزش بوکس را شروع کند اما در همان اولین جلسه با بینی شکسته به خانه برگشت. مادرش می خواست او را از پرداختن به این ورزش منع کند اما پوتین به تمرین ادامه داد و روز به روز قوی تر شد. از ۱۵ سالگی جودو را آغاز کرد و پیشرفت زیادی در این رشته داشت. او در ۱۸ سالگی قهرمان جودوی لنینگراد شد.»

در همان دوران بود که پوتین تصمیم گرفت جاسوس شود و به کا.گ.ب بپیوندد. او در عین حال برای رسیدن به این هدف به آموختن زبان آلمانی پرداخت و در زمان جنگ سرد هم به دردسدن اعزام شد. او از کشتن موش به ریاست جمهوری رسید و درس های زیادی از خیابان های سن پترزبورگ آموخت که هرگز فراموش نخواهدکرد. حتی همین امروز نیز آن ها در خاطرش ثبت شده اند.


منبع: برترینها

جدایی ابدی دوقلوهای آتش نشان

مجله همشهری سرنخ – فاطمه شیخ علیزاده: سه پسر خانواده هوایی آتش نشان بودند، اما حالا کوچک ترین فرزند خانواده پرواز کرده است.

حامد و حسام، مثل همه آتش نشان های پایتخت بودند، باانگیزه و جسور، مهم ترین تفاوت شان با بقیه مردان آتش نشان این بود که تنها دوقلوی آتش نشان تهران بودند، اما حالا تنها از حامد یک خاطره باقی مانده است، خاطره از مردی که یک روز در میان آتش رفت و دیگر برنگشت. حالا حسام تنها بازمانده دوقلوهای آتش نشان است و خانواده «هوایی» عزادار رفتن کوچک ترین فرزند خانواده.

جدایی ابدی دوقلوهای آتش نشان

وقتی پلاسکو آوار شد

کم کم داشت غم از دست دادن پدر برای خانواده هوایی تسکین می یافت که پلاسکو آوار شد و کوچک ترین پسر خانواده به شهادت رسید.

حامد تنها چهار ماه بود که به کار در ایستگاه آتش نشانی مشغول شده بود که در آتش پرکشید و رفت.

حبیب هوایی، برارد بزرگ تر حامد از ۹ روز انتظار تلخ برای یافتن پیکر برادرش و از حال و هوای غمگین این روزهای خانه شان می گوید: «این روزها دور و بر مادرم شلوغ است، فامیل و دوستان او را تنها نمی گذارند و لطف و دلداری همه مردم ایران برای خانواده ما مرهم بزرگی است.»

از دوست و آشنا و فامیل گرفته تا همسایه ها و حتی غریبه هایی که ماجرای شجاعت حامد به گوش شان خورده، این روزها به خانه شهید هوایی رفت و آمد می  کنند و جلوی در این خانه را غرق گل و پلاکاردهای تسلیت کرده اند.

با اصرار وارد آتش نشانی شد

«تازه چهار ماه بود که وارد آتش نشانی شده بود. علاقه خیلی زیادی داشت که وارد این شغل شود.»

حبیب هوایی این را می گوید و ادامه می دهد: «چند سال است که در آتش نشانی مشغول کارم. حسام برادر دوقلوی حامد هم از حدود هشت سال پیش آتش نشان شد. همه این ها باعث می شد شناخت حامد به شغل آتش نشانی کامل باشد و او با علاقه و عشق و با چشم باز این شغل را انتخاب کند. چند بار در آزمون استخدامی آتش نشانی شرکت کرد تا بالاخره قبول شد و از چهار ماه پیش، کارش را در ایستگاه ۲۸ شروع کرد.»

صندلی خالی در روز امتحان

آن روز حامد و حسام امتحان داشتند. هردویشان دانشجوی مقطع کارشاسی بودند، صبح زود حسام به حامد زنگ زده و گفته بود که برای رفتن به دانشگاه دنبالش می رود اما حامد گفته بود که امروز به جلسه امتحان نمی آید چون در پلاسکو آتش سوزی شده و می خواهد به عنوان نیروی پشتیبان در عملیات اطفای حریق حاضر باشد، با این که حامد از قبل، برای رفتن به جلسه امتحان جایگزینش را  هم در شیفت مشخص کرده بود ولی آن روز با حسام به امتحان نرفت و راهی پلاسکو شد.

 جدایی ابدی دوقلوهای آتش نشان
تلفن صبحگاهی آخرین باری بود که حسام صدای برادر دوقلویش را شنید: «من در روابط عمومی اخبار مربوط به پلاسکو را پیگیری می کردم. اما حسام این قدر در فکر حامد بود که سریع تر از من از ریزش آوار باخبر شده بود. حدود ساعت ۱۱ بود که با نگرانی زنگ زد و گفت پلاسکو ریخته و حامد هم آن جا بوده. حالش خیلی بد بود و من سعی می کردم آرامش کنم.»

کنار آوار پلاسکو

چند دقیقه بعد هر دو برادر خودشان را به پلاسکو رساندند، به پلاسکویی که دیگر نبود و حالا به کوهی از آوار بدل شده بود. «حسام با ماشین، خودش را به محل حادثه رسانده بود. من هم بعد از او رسیدم، سعی کردیم در میان انبوه جمعیت خودمان را به همکاران مان که در حال فعالیت بودند برسانیم. با توجه به این که خودمان آتش نشان بودیم ما را به نزدیکی محل حادثه راه دادند.»

در دقایق اول بعد از رسیدن حبیب و حسام به محل حادثه، خیلی ها به آن ها امیدواری دادند و گفتند که حامد را دیده اند: «چند نفری در همان دقایق اول به ما گفتند که حامد را دیده اند، حال هیچ کس در آن لحظات و در آن دقایق خوب نبود، احتمالا حامد را قبل از ریزش آوار دیده بودند و حالا تمرکز نداشند. دوستان و فامیل به من زنگ می زدند و من می گفتم که دوستانمان حامد را دیده اند. حسام خیلی بی تابی می کرد و با حرف همکاران مان هم آرام نمی شد، از اورژانس و بیمارستان و نیروهای امداد پرس و جو کرد و بالاخره فهمیدیم که حامد زیر آوار مانده است.»

عده ای از دوستان حامد تا آخرین لحظات در کنار او بودند: «با هر کسی که فکرش را می کردیم در کنار حامد بوده حرف می زدیم. عده ای از دوستانش می گفتند که تا آخرین لحظات در کنارش بوده اند و او در طبقه دهم مشغول خاموش کردن آتش بوده که ناگهان قسمتی از راه پله فرو ریخته است. از حرف های آن ها می شد فهمید که حامد نتوانسته بود خودش را به طبقه های پایینی برساند چون راه پله ریخته بود و او حتی نتوانسته بود در آخرین دقایق خودش را از پنجره به بیرون برساند، چون پنجره طبقات بالایی فنس کشی شده بود.

۹ روز انتظار کشنده

در اولین ساعت های بعد از حادثه، خانواده هوایی هم مثل بقیه خانواده های شهدای آتش نشان به زنده بودن عزیزشان امید داشند. حبیب هوایی می گوید: در آن ساعت ها و دقایق اولیه، برای زنده بودن حامد دعا می کردیم، حسام از کنار پلاسکو تکان نمی خورد و به سختی می توانستیم راضی اش کنیم به خانه برود.

 جدایی ابدی دوقلوهای آتش نشان

مادرم به همراه همسر من و همسر برادرم خودشان را به نزدیکی محل حادثه رسانده بودند و در همان جا برای سلامتی حامد قرآن می خواندند و دعا می کردند. از روز دوم اما امید برادران هوایی برای زنده پیدا شدن حامد کمرنگ و کمرنگ تر شد: «حرارت زیر آوار را می دیدیم و از روز دوم به بعد ایمان مان برای زنده برگشتن حامد کمرنگ تر می شد، حالا دیگر تنها منتظر پیدا شدن پیکر برادرمان بودیم.»

آقاحبیب با یادآوری آن لحظات دردناک می گرید: «یادم می آید در همان روزها که برای ما انگار چند سال گذشت، یک روز یکی از خانواده های شهدا با یک قوطی به محل آواربرداری آمده بود و به همکاران ما می گفت مقداری از خاک این جا را به من بدهید تا به یاد شهیدمان نگه داریم. انگار امیدشان را برای یافتن پیکر شهدا هم از دست داده بودند.»

روز چهارم بود که یک دستکش از زیر آوار پیدا شد: «یکی از همکاران یک دستکش از زیر آوار پیدا کرد، وقتی گفتند روی آن حرف انگلیسی اچ نوشته شده، حسام خیلی بی تابی می کرد. می گفت که دستکش حامد است، نمی دانم…شاید هم آن دستکش مال حامد نبود اما در آن روزها ما حتی به یافتن نشانه ای از حامد هم راضی شده بودیم.»

کم کم پیکر آتش نشان ها یکی یکی از زیر آوار بیرون کشیده می شد: «هر پیکری که کشف می شد در دلم می گفتم کاش پیکر حامد هم بیرون بیاید. نگران حال مادرم بودم و نگران بی تابی های شدید حسام اما تا روز آخر هم اسم حامد جزو کسانی که از سوی پزشکی قانونی براساس آزمایش دی ان ای اعلام شد نبود.»

۹ روز از وقوع آن حادثه تلخ گذشته بود و انگار خانواده هوایی دیگر حتی از پیدا شدن پیکر عزیزشان هم ناامید شده بودند. «قرار بود خانواده شهدا یکشنبه شب برای وداع با پیکر شهدا به معراج شهدا بروند. همه چیز داشت برای برگزاری تشییع جنازه شهدا فراهم می شد ولی هنوز خبری از پیکر حامد نداشتم. اعضای خانواده لحظه ای از دعا دست بر نمی داشتند تا پیکر حامد هم پیدا شود. فکر می کردیم مادرمان شاید با شرکت در مراسم تشییع کمی تسکین پیدا کند. تا این که روز شنبه یعنی درست یک روز قبل از وداع با شهدا، در یکی از سایت های خبری اعلام کردند که اسامی چند شهید دیگر از سوی پزشکی قانونی اعلام شده که نام حامد هم در میان آن ها بود.»

جدایی ابدی دوقلوهای آتش نشان

زندگی بدون برادر دوقلو سخت است

این روزها حال حسام هوایی- برادر دوقلوی شهید حامد هوایی- اصلا خوب نیست. آقا حبیب درباره احوال این روزهای خانواده اش می گوید: «این که غم فرزند جوان برای یک مادر خیلی سخت است چیزی نیست که نیازی به گفتن داشته باشد اما مادر من با تمام اندوهی که دارد سعی می کند محکم باشد تا حال حسام بدتر نشود. مادرم حتی تا پیدا شدن پیکر حامد تمام تلاشش برای آرام کردن حسام بود.»

حبیب هوایی در مورد ارتباط حامد با خانواده می گوید: «حامد و حسام همه جا با هم بودند، هر جایی می رفتند و هر کاری می کردند همیشه آن ها را در کنار همدیگر می دیدیم، خیلی به هم وابسته بودند، برای همین این روزها اوضاع روحی حسام بسیار ناآرام و به هم ریخته است و حسابی بی تاب است. یادم می آید یک بار وقتی حامد و حسام بچه بودند خانوادگی به شمال رفتیم، نزدیک بود حامد در دریا غرق شود، خدا بیامرز پدرم خودش را به دریا زد تا حامد را نجات داد، وقتی حال حامد جا آمد حسام رفت توی آب و می خواست ادای حامد را دربیاورد فکر می کرد هر کاری حامد می کند باید حتما او هم تکرار کند و برای همین می گفت من را هم نجات بدهید.»

آقای هوایی از حال و هوای این روزها می گوید: «از حدود دو سال پیش خانواده ما درگیر بیماری پدرم بود. با این که من و حسام و برادر دیگرمان هادی خیلی به پدر و مادرمان کمک می کردیم اما زحمت اصلی را حامد برای پدرم می کشید چون او تنها برادر مجرد ما بود. یک سال پیش پدرم فوت کرد و مادرم و حامد در خانه تنها شدند. همین تنها شدن حامد و مادرم در خانه باعث شد مادرم هم در این یک سال اخیر به او وابسته تر از همیشه بشود. کم کم داشت داغ از دست دادن پدرمان برای خانواده کمی تسکین می یافت. اما درست دو هفته بعد از سالگرد فوت پدرم بود که فاجعه پلاسکو اتفاق افتاد.»

شهید حامد هوایی قبل از این که به شهادت برسد برای مادرش از یک خواب عجیب حرف زده بود.

 جدایی ابدی دوقلوهای آتش نشان

خواب دیدم پیش پدرم می روم

حبیب هوایی می گوید که پدرش رزمنده جنگ و جانباز بوده و برای همین اسامی بچه هایش را از چهار شهید گروهان خودش انتخاب کرده: «پدرم برای همرزمان شهید خود خیلی احترام قائل بود و تا زمانی که زنده بود هرگز ارتباطش با خانواده شهدا کم نشد. هر سال عید خانوادگی به خانواده شهدای همرزم پدرم سرمی زدیم و برای همین، وقتی پدرم به رحمت خدا رفت در قطعه ای نزدیک قطعه شهدا او را به خاک سپردیم.»

حامد ماه های آخر عمرش رادر غم از دست دادن پدرش گذرانده بود: «مادرم می گوید که حامد در روزهای آخر عمرش یک روز به او گفته بود که خواب دیدم دوستان شهید پدر در نزدیک مزار او خبردار ایستاده اند و عده ای من را در حالی که بدنم آسیب دیده بود و حالم خوش نبود به پدرم رساندند.»


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۲۵)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا: سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

این عکس رضا حسین زاده در کنار دختر عزیزش شروع مطلب امروز ماست. گوینده خوش رو و باسقه اخبار صدا و سیما که چند وقتی است بنا به دلایلی نامعلوم ممنوع الکار شده است و مخاطبین از دیدن ایشان محروم. امیدواریم مشکل پیش آمده هر چه زودتر حل شود و دوباره شاهد حضور آقای حسین زاده در برنامه های خبری تلویزیون باشیم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

فرهاد عزیز، شک نکن که روح پدر همواره در کنار شماست و هیچگاه تنهایتان نمیگذارد. آرزوی صبر داریم برای فرهاد اصلانی و مادر عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

جدا از عرض تبریک به امید نمازی بابت موفقیتی که کسب کرده، آیا میدانستید او شوهر خواهر لیلا اوتادی است؟! ما که نمیدانستیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

اگر این روز ها تراکتی با مضمون حضور رضا شفیعی جم در یک شو و اجرای کمدی به دستتان رسید، باور نکنید و از آن برای خانه تکانی و پاک کردن شیشه ها استفاده کنید، یعنی دقیقا تنها کاری که رضا این روز ها در حال اجرا دارد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

درد خود رامین رضائیان برای خودش کم نبود، با این دعوت از جانب جناب تتلو رو به رو شد و درد های قبلی را فراموش کرد! خیلی هم پیشنهاد بدی نیست! میتوانید با یکدیگر سال بعد طعم قهرمانی را بچشید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

نصرالدین حجازی به تماشای کنسرت پسرش سینا حجازی رفته بود که در پایان این عکس را در کنار وی گرفت. آرزوی سلامتی داریم برای این پدر و پسر عزیز و خوش صدا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

حجت الله ایوبی از رأس سازمان سینمایی ارشاد رفت و محمد مهدی حیدریان به جای وی آمد، جناب حیدریان قرار است پیگیری های جناب ایوبی در مورد پرونده پزشکی استاد کیارستمی را ادامه بدهد. با همان جدیت و همت! چیزی که نشده، تازه دارد یک سال میشود…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

شهرزاد کمالزاده در حال ترکیه گردی. ناامنی و انفجار که فراوان است، به ایرانی ها که امکانات کامل نمی دهند، تاکسی هایشان سی برابر از تان پول میگیرند، با باتوم هم که کتکتان میزنند! دیگر واقعا باید چکار کنند که عزیزان هم وطن بیخیال ترکیه شوند؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 بوشهر گردیِ مهرداد صدیقیان و بهران رادان، دو تا از خوشتیپ های سینما. (یک بار هم تعریف کنیم جای دوری نمیرود)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

این اولین بار است که شهرام حقیقت دوست یک پست احساسی و عاشقانه میگذارد. امیدواریم این عشق همیشه پایدار بماند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

محسن چاوشی با یک متن تنظیم شده و عقلانی، هم جواب احسان علیخانی را داد و هم چاوشیست ها را به آرامش دعوت کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

آقا هامون، پسر هنرمند هادی حجازی فر که گویا کمی بیش از حد استقلالی شده است! اشکال ندارد هادی جان، هنوز فرصت برای جبران هست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 سلفی مثلاً هنری حامد بهداد با ویترین یک بوتیکِ بالاشهری. از آن بوتیک هایی که لباس ها را از چهار راه استانبول میخرند و با لیبلِ ترک یازده برابر قیمت خریدشان به نرمی وارد پاچه ی مردم میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

ممنون از روشنک عجمیان که از عمو فردوس کاویانی یاد کرد و باعث شد ما نیز از وی یاد کنیم. آرزوی سلامتی داریم برای ایشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

با همه مردم؟! مطمئنی علیرضا جان؟! اینطوری سیامک هم مشمول میشود ها؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

جشن تولد نادر سلیمانی در پشت صحنه “محله گل و بلبل” در کنار سارا خوئینی ها و سایر همکاران. تبریک بی پایان به نادر عزیز و خونگرم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

زهرا جان یک مقدار دیگر با فتوشاب به خدمتِ چشمانت میرسیدی میتوانستی در انیمه هاش ژاپنی حضوری افتخاری داشته باشی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

سمانه پاکدل در یک رستوران لوکس در شمال تهران. از آن رستوران هایی که یک تکه گوشت گربه را با ذرت و بروکلی و هویج تزئین میکنند و پول یک پرس باقالی پلو با گردن گوسفندی را از آدم میگیرند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

امیر نوری پیشاپیش آخر هفته خوب و پر از طرب را برای شما آرزو میکند. (عکس مربوط به سال ۸۰ است)

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 صمد نیکخواه بهرامی پس از میهمانی چند ساله در لیگ بسکتبال چین که سرانجامش خط خوردن از تیم ملی بود، به خانه اول خود یعنی مهرام بازگشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 شوالیه آواز، در بهار شصت و هفت سالگی اش. آرزوی سلامتی داریم برای فخر آواز فارسی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

استقبال سبز لیلا حاتمی از بهار ۹۶٫ بهاری که امیدواریم سبزترین و زیبا ترین بهار عمر همه ما باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

چُرتِ “صرفا جهت اینستاگرام”ِ پرواز همای یکی از عزیزان در یک رستوران! مگر ممکن است به رستوران بروی، منو را ببینی، غذا را سفارش بدهی و بعد خوابت بگیرد! مگر ممکن است؟!

در ضمن چند تیم تحقیقاتی کاربلد در حال تفحض و پژوهش برای یافتن مفهوم جمله “سرِ ارادتِ ما و استان حضرت دوست که هر چه بر سرِ ما میرود ارادتِ ماست” هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

قبل تر ها برای سعدی خوانی و حافظ خوانی باید سر به گنجه کتاب ها میزدیم، ولی الآن با اسکرول کردن اینستاگرام به این مهم دست پیدا میکنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

پست عجیب مریم خدارحمی که خودتان شاهدش هستید. منظورت کیست مریم جان؟! پژمان بازغی؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

پرستو صالحی، زیبا بروفه و روشنک عجمیان در پشت صحنه سریالی به نام “شهر من شیراز”. تبریک به پرستوی عزیز که پس از مدت ها بالاخره رنگ دوربین دید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

  و متعاقباً پست های سفره هفت سین هم از آنچه فکر میکنیم به ما نزدیک تر هستند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

بنظر شما چه چیزی باعث میشود سه مرد بالغ عینک دودی گذشته و درون یک ماشین سلفی بگیرند و بدون هیچ مناسبت و توضیحی آن را به اشتراک بگذارند؟ آیا تابحال از این منظر به برخی پست ها نگاه کرده بودید؟! آیا بازیگر بودن برای چنین اقدامی دلیلی کافیست؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

تولدت مبارک علی جان، ولی جسارتاً مگر کاری مانده که انجام نداده باشی؟! همه هنرهای نمایشی و غیر نمایشی را امتحان کرده ای و تنها مانده در چهارراه ولیعصر صورتت را واکس مالی کرده و با لباس قرمز در سبک تلفیقی جمیله – خردادیان قِر بدهی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

عجب! معنی شگفتی را هم به همراه تصویر درک کردیم و متوجه شدیم. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 یک دورهمی هنری – ورزشی با حضور پیشکسوت های دوست داشتنی. محمود خان پاک نیت، محمدرضا طالقانی، آتش تقی پور، مهوش صبرکن در کنار سالار عقیلی، نادر سلیمانی، آرش میراسماعیلی، عبدالرضا اکبری و سایر عزیزان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

حجت اشرف زاده خواننده خوش صدای کشورمان به همراه سایر دوستان به موسسه خیریه لیلا بلوکات رفته بودند که این عکس را گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

بعضی از عزیزان هم هستند که وقتی حوصله شان سر میرود، تمامی هنر های بالقوه خود را روی صورت مبارکشان بالفعل میکنند و سلفی اش را به اشتراک میگذارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

عکسی از دُر دُرِ امین حیایی و روزبه معینی که در آن مردم را به اکران فیلم سینمایی “سه بیگانه” دعوت کرده است. اولین فیلم در تاریخ سینمای دنیا که بدون هیچ اشاره ای به نام کارگردان، به روی پرده رفته است! واقعا خیلی جالب است، اسم تمامی عوامل فیلم را در تیتراژ میبینی ولی هیچ اثری از کارگردان نیست :))

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

الآن مثلاً در حال خنده هستی عماد جان؟! چرا سعی نمیکنید کپشن و عکس حداقل ارتباطی با هم داشته باشند؟! واقعا چرا؟! این خواسته زیادی است؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

کاردستیِ جدید اشکان خطیبی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

بازدید حسن پورشیرازی و محمدرضا شریفی نیا از پشت صحنه “محله گل و بلبل”. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

عکس یادگاری عزیزان پس از تماشای تئاتر “کابوس حضرت اشرف”. ممنون از جناب پاکدل که نام عزیزان را نوشته و زحمت ما را کم کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

بهاره رهنما به همراه مادرش در حال تبلیغ سِت قابلمه. #جدی

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 اگر برنامه رامبد در دهه چهل شمسی بود و صمد آقا را به برنامه اش دعوت میکرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 عکس دسته جمعی ستاره ها پس از تماشای تئاتر “ترن”، نمایش محبوب و پر سر و صدای این شب ها. سعید روستایی، محمدحسین مهدویان، هادی حجازی فرد، فرج الله گل سفیدی، علیرضا افکاری، حسین سلیمانی، بهرنگ علوی، فرید سجادی حسینی، جواد عزتی و بهزاد خان فراهانی از میهمان های ویژه شب گذشته بودند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

هنگام خواندن کپشن، مراقب سقف بالای سر خود باشید. خطرِ تَرَک خوردن وجود دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

حسن معجونی چقدر با ریش خوب شده است. ای کاش همه مرد ها با بلند کردن ریش انقدر خوش تیپ میشدند و از آن مهم تر ای کاش جوانان سرزمینم به این موضوع پِی میبردند که ریش بلند به هر کسی نمی آید! طوری شده یک سر تا ته خیابان میروی انگار در کابُلِ دهه ۹۰ میلادی هستی!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

فاطمه معتمد آریا و شبنم مقدمی هم همسفر های بهرام و مهرداد در این سفر تفریحی به بوشهر هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 مبارک باشد محسن جان.

خودش نگفته که آیفون ۷ پلاس خریده، ولی ما که میفهمیم او آیفون ۷ پلاس خریده! ( از نوع فوکوس عکس)
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

ایرج خان نوذری به همراه خواهر عزیزش در مقابل یک رستوران. یاد پدر گرانقدر عزیزان، استاد منوچهر نوذری گرامی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

محسن چاوشی این عکس را گذاشت که بگوید برایش فرقی ندارد که چه در اینستاگرام و صدا و سیما میگذرد، چون او در حال لذت بردن از سفر اروپایی اش است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

امروز ۸ مارس روز جهانی زنان است. ضمن تبریک این روز به همه بانوان عزیز، پست متفاوت و دردمند مسعود شجاعی را مشاهده میکنید. پستی که نمیتوان چیزی به آن اضافه کرد، آنقدر کامل و کافی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

حسین ماهینی و دختر فسقلی اش که به سرعت در حال بزرگ شدن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

با این سلفی از والیبالیست های تیم سرمایه در حال شولِکسِیشِن در هتل مطلب امروز را به پایان میبریم. تا مطلب بعدی خداوند یار و نگهدارتان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (425) 

 مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.  


منبع: برترینها

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (۷۶)

برترین ها – نگین فانی نام: اینستاگرام، این روزها تبدیل به دفترچه خاطرات تصویری خیلی ها شده است. بسیاری از چهره های شناخته شده دنیای هنر و ورزش هم، از این طریق با طرفداران خود در دورترین نقاط جهان در ارتباط هستند. از سوی دیگر سعی دارند با این روش هواداران بیشتری نیز برای خود دست و پا کنند که این نیز خود به یک رقابت حیثیتی میان سلبریتی های قرن ۲۱ تبدیل شده است.

حتی گاهی اوقات عکس هایی به
اشتراک می گذارند که جنجال بسیاری به راه انداخته و خبرساز می شوند، توجه
رسانه ها و مردم به آنها جلب می شود و شهرت بیشتری نیز برای آنها به ارمغان
می آورند. در این سری مطالب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس
های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم.

این
هفته همچنان عکس های مربوط به مراسم اسکار و حواشی آن کم و بیش در صفحه
های همه ستاره ها پیدا می شد. بعد از آن هم مراسم جایزه «iHeart» در دنیای
موسیقی پررنگ ترین اتفاق هفته بود.

«تام هیدلستون» در مراسم افتتاحیه فیلم «جزیره جمجمه کنگ» در مکزیک با یک کلاه مکزیکی که اصلا به او نیامده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

 


 اگر دلتان برای دیدن «وین
دیزل»، آن هم در مجموعه فیلم های «تند و سریع» تنگ شده است باید این مژده
را به شما بدهیم که آخرین قسمت این مجموعه ۲۳ فروردین سال آینده اکران
خواهد شد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «کیتی پری» در بخشی از موزیک ویدیوی آهنگ جدیدش. خبر دیگر در مورد کیتی، جدایی او و «اورلاندو بلوم» است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«ریحانا» پیش از رونمایی از کلکسیون جدید «فنتی پوما» در هفته مد پاریس.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

 «راک» باز هم از اداره پلیس «سانتامونیکا» برای همکاری با گروه تولید و فیلمبرداری سریال «فوتبالیست ها» تشکر کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «زین مالیک» که با این مدل موی جدیدش کلی مورد تشویق و تحسین
هوادارانش قرار گرفته، در فشن شوی «بالمن» در هفته مد پاریس در ردیف اول
نشست.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

 


 «جیسون استتهام» زیر این عکسش نوشته بود
«راک یکی از وزنه هایش را برای من فرستاده تا ببیند آیا می توانم آن را
بلند کنم یا نه، با احترام به راک»!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «جاستین بیبر» زیر این عکس خودش با نقل قولی از فیلم «فارست گامپ»
گفته «احمق کسی است که کارهای احمقانه می کند»، تصمیم گیری در مورد این که
این جمله را به چه کسی نسبت دهید را به شما واگذار می کنیم.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


  این هم اولین تصویر از «برد پیت» در فیلم جدیدش به نام «ماشین
جنگ»؛ دقت کرده اید برد این اواخر تقریبا فقط در فیلم های جنگی بازی می
کند؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

«اما واتسون» برای
معرفی کتاب «زنانی که با گرگ ها می دوند» قیافه نسبتا خشنی به خود گرفته
است. حداقل تلاشش برای خشن بودن را می توان تحسین کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «سموئل ال جکسون» از این که با «لوئیس همیلتون» همسفر شده است بسی ابراز خوشحالی نمود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 عکس «جنیفر لوپز» و دختر کوچولویش که به نظر می رسد قرار است در آینده خیلی شبیه مادرش شود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

 «جاستین
تیمبرلیک» در حال بوسه زدن بر سر «کوئینسی جونز»، آهنگ ساز برجسته ای که
بین سال های ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۵ برای فیلم های بزرگی آهنگ سازی کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«آماندا سیفرید» که در انتظار اولین فرزند خود است خیلی زود شبیه
زن های پا به ماه شده است؛ فیلم جدید او به نام «آخرین کلام» به تازگی روی
پرده سینماها رفته است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 یکی از عکس های «آریانا گراندی» برای مصاحبه ای که با مجله «کازموپالیتن» داشته است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«اورلاندو بلوم» در مهمانی بعد از اسکار مجله «ونیتی فر».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


  هنرپیشه های فیلم «دیو و دلبر»، از جمله «اما واتسون»، «دن
استیونز»، «لوک ایوانس» و «جاش گد» در افتتاحیه این فیلم در دیزنی لند چین.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«هیو جکمن» در مراسم افتتاحیه فیلم «لوگان» در پکن و در کنار هواداران هیجان زده اش.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «جسیکا چستین» در اکران فیلم «همسر نگهبان باغ وحش» در ورشو؛ این
فیلم که اکران اصلی آن قرار است در آخرین روز ماه مارس باشد، به مناسبت
«ماه تاریخ زنان» در ورشو که داستان واقعی فیلم در آن اتفاق افتاده است
اکران شد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«اما رابرتز» در هفته مد پاریس با لباس و ظاهری به سبک پاریسی.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «کریسی تیجن» در مصاحبه ای که با مجله «گلمور» داشته اعتراف کرده
است که از افسردگی پس از زایمان رنج می برد؛ هرچند ما جز خنده و خوش گذرانی
و لباس های رنگ به رنگ هیچ چیزی ندیده ایم که نشانی از این افسردگی داشته
باشد، امیدواریم هرچه زودتر حال کریسی خوب شود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «لوئیس تاملینسون» شنبه گذشته در فرودگاه لس آنجلس با دو نفر از
هواداران خود و یک خبرنگار درگیر و در نتیجه بازداشت شد. او با پرداخت ۲۰
هزار دلار ضمانت آزاد شده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «کیت هرینگتون» که به تازگی به عنوان چهره تبلیغاتی برند «دولچه و
گابانا» انتخاب شده است از بالکن  محل عکس برداری در ایتالیا برای
هوادارانش دست تکان داد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

«امیلی
راتایکوفسکی»  که برای هفته مد پاریس به فرانسه سفر کرده بود در هتل ریتز
پاریس که یکی از لوکس ترین و گران قیمت ترین هتل های این شهر است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «ادل» که با این لباسی که پوشیده و زاویه ای که این عکس گرفته شده
است تقریبا دو برابر سایز واقعی اش نشان داده می شود هفته گذشته ازدواج
رسمی خود با «جیمز کانکی» را تأیید کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «مایلی سایرس» بزرگ ترین هوادار خواهرش «نوآ» در مراسم «iHeart» بود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


  باور می کنید که «جرد لتو» با همین کلاهی که در این عکس می بینید در مراسم اسکار شرکت کرده باشد؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«جنسن اکلس» همچنان در حال خوش گذرانی با دوستان.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «جرد پادالکی» با تیشرتی که عکس خودش روی آن است، هر چند الان خیلی لاغرتر از زمانی که عکس روی لباسش را گرفته بوده به نظر می رسد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

  سلفی هنری «آلیشیا کیز» که در آن انعکاس خودش را تا بی نهایت می تواند ببیند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 آخر این چه مدل مویی است که «امیلیا کلارک» برای مادر اژدها درست کرده؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «ریس ویترسپون» در حال گوش کردن به آهنگ های «دیوید بویی» پشت ترافیک صبح دوشنبه.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


  «درو بریمور» در حال گذراندن آخرین ساعات تعطیلات آخر هفته در تخت خوابش و با کتاب هایش.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«ویکتوریا بکهام»  همراه با پسرش «رومئو»ی ۱۵ ساله که او هم دیگر دارد برای خودش مردی می شود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «جولیان هاف» همراه با آرایشگرش که به شدت و عمیقا از زحماتش
متشکر است؛ البته این موضوع مهم را هم نباید فراموش کرد که خود جولز هم
فاکتورهای لازم را دارد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


  «اولیویا هولت» در حال حاضر شدن برای شرکت در مراسم «iHeart»؛ بد نبود اگر در آرایشش کمی رنگ های بیشتری به کار می برد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 باز هم «کریس رونالدو» و ماشین هایش.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«لوئیز سوارز» در حال لذت بردن از تعطیلات همراه با همسر و فرزندانش.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


به نظر شما «لی سو هیوک» در مادلینگ موفق تر بوده است یا هنرپیشگی؟ در هر صورت هوادارانش که روز به روز دارند بیشتر و بیشتر می شوند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «جی سو» در کنار یکی از ون هایی که آخرش هم ما نفهمیدیم جریانشان چیست.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «لی جون کی» با این عکس اعلام کرد که دارد به سنگاپور می رود و
پیشاپیش از آنهایی که برای استقبال از او به فرودگاه خواهند آمد تشکر کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 بندهای لباس «لی توک» موقع ورزش کردن جلوی دست و پایش را نمی گیرند؟

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«یه سونگ» سگ هایش را به گردش برده است؛ مثل این که فعلا این نژاد از سگ مد شده است و خیلی از هنرمندان سراغ آنها رفته اند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 انتظار که ندارید وقتی «جی سونگ» ساعت ۷:۲۰ دقیقه صبح تازه دارد از محل کارش برمی گردد حال و روزی بهتر از این داشته باشد؟

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

 «دمت آکالین» پس
از دریافت جایزه بهترین خواننده زن پاپ از طرف دانشگاه «یدی تپه». شدیدا به
دمت توصیه می کنیم که آرایشگرش را عوض کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


  تا حالا از خودتان پرسیده اید «ابرو گوندش» با این همه لباس چه
می کند؟ او آنها را به نفع افراد نیازمند در صفحه ای که در اینستاگرام به
این منظور ایجاد کرده است می فروشد!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

  «کادیر دوئولو» به یک سفر ماجراجویانه در شهرهای کشورش رفته و روزها
پیاده روی کرده است. ظاهرا حمام هم گیرش نیامده و نتوانسته ریش هایش را
بزند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 امیدواریم عکس «بوراک توز کوپاران» در کنار عشقش باعث نا امیدی آنهایی که همیشه درخواست عکس هایش را دارند نشود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


اولین قسمت سریال «عروس استانبولی» این هفته آغاز شد؛ «آسلی انور» و
«اوزجان دنیز» نقش های اصلی این سریال هستند که از عنوان آن می توان به
ماجرای احتمالا تکراری اش پی برد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«اوئور آرسلان»، «بوراک
اوزچیویت» و یک نفر ناشناس در جایی که شبیه به یک تعمیرگاه بزرگ به نظر می
رسد و احتمالا باید پشت صحنه یکی از فیلم های مشترکشان باشد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «مانیش مالهوترا» با این عکس پدر شدن «کاران جوهر» را به او تبریک گفت؛
کاران که تا کنون ازدواج نکرده است از طریق رحم اجاره ای صاحب دوقلوهایی
شده است که به دلیل زایمان زودرس هنوز در بیمارستان به سر می برند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

«آلیا بهات» و «وارون دهاوان» همچنان لباس هایشان را با هم ست کرده و از
این مهمانی به آن مهمانی و از این برنامه به آن برنامه می روند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


 «سلمان خان» و «وارون دهاوان»،  هنرپیشه های اصلی فیلم دوقلوهای ۱ و۲،
قسمت اول این فیلم در سال ۱۹۹۷ و به کارگردانی پدر وارون ساخته شده بود،
حالا در قسم دوم آقای دهاوان پسرش را به عنوان نقش اول فیم انتخاب کرده
است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


  «آنوشکا شارما»  روی جلد مجله «انترپرنور» که یکی از برجسته ترین مجلات دنیای تجارت و کارآفرینی است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)

 آیا می دانستید «شاهد کاپور» کار هنرپیشگی را از رقاصی در گروه های رقص
بزرگی که پای ثابت فیلم های بالیوودی هستند شروع کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76)


«رانویر سینگ» در حال لذت بردن از برف و سرمای سوئیس، بهتر از همه این که
حالت سبیل هایش هم به دلیل یخ زدگی راحت تر از همیشه حفظ می شود.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (76) 


منبع: برترینها

«تو ای پری کجایی» برای چه کسی ساخته شد؟

زنده‌یاد حشمت‌الملوک مشیری (همسر استاد حسین قوامی) می‌گوید: ۵۰ سال پا به پایش و در کنارش بودم، یاد گوشه به گوشه خانه قدیمی‌مان در خیابان قلهک و تمامی خاطراتم بخیر،‌ ای کاش می‌شد برمی‌گشتم به سالهای قدیم در ۱۳۱۸ و شروع زندگی‌ام با قوامی. من با صدای او خوابم می‌بُرد. قوامی می‌گفت: «تو ‌ای پری کجایی را برای تو خواندم.»

فکرش را هم نمی‌کردم که این آخرین صحبتم با همسر استاد قوامی باشد…

آن روز‌ها چه سئوالاتی را با همسر استاد مطرح کردم و او چه جواب‌هایی داد؟ خیلی به دنبال کاغذ‌هایم گشتم تا سرانجام نوشته‌هایم را لابه‌لای کاغذ‌های قدیمی پیدا کردم. اجازه بدهید به حدود شش سال قبل برگردیم، زمانی که من با همسر استاد قوامی تلفنی صحبت کردم و نتیجه‌اش مصاحبه‌ای شد که هرگز روی چاپ ندید تا امروز. متاسفانه همسر استاد در اواخر عمرش به بیماری فراموشی مبتلا شده بود و تحت ‌درمان قرار داشت تا اینکه در سن ۸۵ سالگی به تاریخ بیست و سوم تیرماه سال ۱۳۸۹ در بیمارستان یو.سی. ال. ای در آمریکا درگذشت. من از درگذشت ایشان بسیار متاثر شدم، چون خاطرات بسیاری از دوران جوانی ایشان برایم به یادگار مانده که فراموش نشدنی‌ست.

مصاحبه من (کامران مالکی؛ نوه برادر استاد قوامی) که با حشمت‌الملوک مشیری (همسر استاد قوامی) از طریق تلفن از تهران با لس‌آنجلس آمریکا انجام شد را در ادامه می‌خوانید.

زندگیِ خصوصیِ حسین قوامی

هرچند که او به دلیل کسالتی که داشت به‌سختی توانست صحبت کند، با این حال گفت که آنقدر شما و مادرتان را دوست دارم که نمی‌توانم جواب رد بدهم.

در اردیبهشت سال ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود و ریشه تبارشان شیرازی است. پدرش رضاقلی”قوامی” بود. استاد قوامی در زمینه خوانندگی موسیقی اصیل ایرانی فعالیت داشت و به تمام ردیف‌های موسیقی کاملا مسلط بود. او در سال‌های ۱۳۰۴-۱۳۰۵ فراگرفتن فن آواز را نزد استاد عبدالله حجازی شروع کرد.

متولد چه سالی هستید و چگونه با استاد قوامی آشنا شدید؟

من متولد اول فروردین ۱/۱/۱۳۰۳ هستم. پدرم سرتیپ جعفر مشیری بود. منزلی که در خیابان قلهک بود را قوامی بنا کرد. شاید در مصاحبه‌های قبلی هم گفته باشم که پدرم ارتشی بود و قوامی هم در ارتش کار می‌کرد. من و قوامی هم‌محله‌ای بودیم. قوامی یک روز مسئله ازدواج با من را با پدرم درمیان گذاشت و برای صحبت با پدرم به منزل ما آمد. بعداز مدت‌ها؛ او مرا در خیابان دید و درخواست ازدواجش را با من هم مطرح کرد و من گفتم باید با پدرم صحبت کنم که البته چندین‌بار با پدرم در این مورد حرف زدم، ولی پدرم خیلی مخالف این ازدواج بود.

علت این مخالفت چه بود؟

اول از همه می‌گفت من و قوامی ۱۵سال تفاوت سنی داریم و یکی از دلایل دیگرش این بود که فکر می‌کرد من شانس‌های بهتری برای ازدواج می‌توانم داشته باشم. اما من از کودکی شیفته آدم‌های باشخصیت بودم و به همین خاطر نسبت به این ازدواج اظهار تمایل کردم و جوابم مثبت بود.

تفاوت سنی شما با استاد هیچ تاثیری در زندگی مشترک‌تان نگذاشت؟

ابدا، همانطور که گفتم او آنقدر زنده‌دل و بانشاط بود که من تفاوت سنی را احساس نمی‌کردم. قوامی آنقدر با پدرم صحبت کرد تا بالاخره رضایت داد در شهریور ۱۳۱۸ در باغ اختدار نظام (باغ دایی پدرم) در خیابان قلهک ازدواج کنیم و برایم جشن مفصلی هم گرفت. کلی از موسیقدانان و رجال آن زمان هم در جشن عروسی‌ام حضور داشتند و ما تا سال ۱۳۶۸در کنار یکدیگر زندگی بسیار خوبی داشتیم.

چند فرزند دارید و آیا بعداز درگذشت استاد به فکر ازدواج مجدد نبودید؟

پنج فرزند دارم، چهار پسر و یک دختر. اولین فرزندم علیرضاست که فریبرز صدایش می‌زنیم، بعد فرهاد، فرامرز، فرخ و دخترم فتانه که همه به‌جز فریبرز که در کشور کانادا زندگی می‌کند، بقیه در آمریکا هستند. اما در رابطه با سوال دوم؛ بله من خواستگاران زیادی داشتم با اینکه سن کمی هم نداشتم، چه در ایران و چه در آمریکا دوستان و فامیل مدام می‌گفتند ازدواج کن تا تنها نمانی. ولی من بعد از قوامی؛ هرگز به هیچکس فکر نمی‌کردم و به همه جواب رد می‌دادم چون همیشه قوامی در ذهنم و روبرویم بود.

گفتید که استاد تصنیف «تو ای پری کجایی» را برای شما خوانده؟

همان روز که این تصنیف ساخته شد؛ من در منزل نشسته بودم و آقای تجویدی، خانم آفت (خواننده)، مهین بزرگی (دوبلور)،خانم فخری نیکزاد و خانم روشنک (دکلمه‌گران خوب کشورمان) و اکبر گلپایگانی هم منزل ما بودند که قوامی با دسته گلی زیبا از بیرون آمد و گفت خانم؛ رادیو را باز کن تا نیم ساعت دیگر، یک تصنیف جدید قرار است پخش شود که برای تو خوانده‌ام!

گوینده‌ی رادیو تصنیف «تو ای پری کجایی» را که با ارکستر بزرگ رادیو ملی ایران درست شده بود را معرفی کرد و بعد پخش شد. بله؛ قوامی این تصنیف را برای من خوانده بود.

زندگیِ خصوصیِ حسین قوامی

آیا استاد جدا از کار خوانندگی به هنرهای دیگری هم علاقه‌مند بود؟

قوامی اگر تنها بود به خواندن کتاب خیلی علاقه داشت، مخصوصا کتاب‌های موسیقدانان قدیمی. گاهی هم با کاشتن گل و گیاه در باغچه‌ای که داشتیم؛ خودش را سرگرم می‌کرد.

آیا به یاد دارید کدامیک از آثار خودشان را بیشتر در تنهایی زمزمه می‌کرد؟

گاهی می‌شنیدم که در تنهایی «شب جدایی» و «جوانی» را زمزمه می‌کرد که خیلی بهشان علاقه داشت.

از نظر استاد قوامی؛ موسیقی بعد از انقلاب در چه وضعی بود؟

قوامی همیشه می‌گفت بعضی از آهنگ‌ها و صدا‌ها از نظر ملودی و اجرا عالی‌ست ولی او برای موسیقی سنتی و نسل جوان خیلی نگران بود که شاید تا چند سال دیگر موسیقی و ملودی‌های خوبی درست نشود. و در آن زمان ما دیگر نیستیم. الان اگر قوامی زنده بود و می‌دید که چه موسیقی‌هایی درست شده و چه خوانندگانی چه در ایران و چه در آمریکا روی صحنه می‌روند، که متاسفانه نه صدای دلنشینی دارند و نه شعر بامحتوایی؛ بسیار ناراحت می‌شد.

خودتان آینده موسیقی ایرانی را چگونه می‌بینید؟

تا زمانی که احساسات و عواطف بشری وجود دارد، هنر سیر تکاملی خودش را می‌پیماید و همچون آبی که در سراشیبی روان است، پیش می‌رود و پهنه وسیع‌تری را فرامی‌گیرد، طبیعتا موسیقی که عالی‌ترین نوع هنر برای ابراز حالات انسان است نیز به این سیر تکاملی ادامه خواهد داد. مسلما هیچ قدرتی نمی‌تواند علوم را به عقب ببرد. حتما موسیقی که جزء علوم ریاضی است؛ نمی‌تواند واپس‌گرا باشد و حتما موسیقی ایرانی هم با موسیقی دنیا در ارتباط خواهد بود، کمااینکه باتوجه به ارکستر‌ها و هارمونی‌ها، ما از موسیقی علمی پیشرفته دنیا تاثیر گرفته‌ایم و در قدیم نیز ممالک دیگر از ما تاثیر گرفته‌اند و این ارتباط در ادبیات و زبان و هنر نیز وجود داشته و خواهد داشت. بنابراین آینده‌ی درخشانی برای موسیقی سنتی ما پیش‌بینی می‌شود.

آیا سابقه داشت در موسیقی به استاد قوامی کمک کنید؟

یادم است زمان قدیم و حدود سالهای ۱۳۳۰، کاغذ نُت در ایران نبود. من ۵ خط حامل را با مرکب چینی روی کاغذ‌ها می‌کشیدم و قوامی می‌خواست تا در این یک مورد به او کمک کنم چون باید تصنیفی از ابوعطا را در رادیو و با حضور استاد صبا اجرا می‌کرد و من مقداری از آن نت را خط کشیدم و با کمک خود قوامی نوشتم. پاسی از نیمه‌شب گذشته بود که به من گفت برو بخواب، بقیه را خودم انجام می‌دهم. گفتم تا هر موقعی که تو بیدار باشی؛ من هم بیدار می‌مانم تا کار تمام شود؛ که خدا را شکر خیلی هم عالی انجام شد و قوامی این تصنیف را در سال ۱۳۳۸در رادیو ملی ایران اجرا کرد.

خیلی علاقه دارید به ایران بازگردید، چرا به خارج رفتید؟

من به خاطر کار پسرم؛ فرخ از ایران رفتم وگرنه هیچ علاقه‌ای به رفتن به آمریکا نداشتم و هم از این جهت که هیچیک از بچه‌هایم و فامیل قوامی در ایران نبودند و همگی در آمریکا هستند. البته در ایران چند نفر از دوستانم بودند که گه‌گاه با یکدیگر دوره داشتیم و هم را می‌دیدیم. اینجا در آمریکا هم؛ زیاد کسی را نمی‌بینم، چون همه مشغولِ کار خودشان هستند و راه‌ها به هم خیلی دور است.

شب هم همه خسته به منزل برمی‌گردند تا استراحت کنند تا صبح شود و باز سر کارشان بروند. اصلا آمریکا را دوست ندارم و اگر به خاطر پسرم فرخ نبود، اینجا نمی‌ماندم. ولی بچه‌ها اینجا هستند و همینطور یکی از نو‌ه‌هایم که خیلی به من می‌رسد. با اینکه خودش کار می‌کند، ازدواج کرده و بچه دارد اما خیلی به من و مادرش کمک می‌کند. دلم برای ایران خیلی تنگ شده، مخصوصا برای دیدنِ عزیزانم روزشماری می‌کنم تا شاید بار دیگر حتی برای یک هفته هم که شده به ایران برگردم.

استاد با خانم‌های خواننده تا به حال اجرای دوصدایی داشته‌اند؟ نام آن‌ها را به یاد دارید؟

بله با چند نفر از خوانندگان در برنامه‌ی گل‌ها دوصدایی خواندند. البته تک‌تک می‌خواندند. مثلا یک بیت را قوامی می‌خوانده و در ادامه یکی از خوانندگان زن مقداری دیگر از تصنیف را می‌خواند. قوامی با پوران، مرضیه، پروین، الهه، عهدیه، رویا و خیلی از کسانی که به یاد نمی‌آورم؛ اجرای دوصدایی داشته است.

استاد بارها برای شرکت در برخی مراسم‌ها به خارج دعوت می‌شد، آیا این سفرها برای اجرا بود یا بازدید و آشنایی با موسیقی کشورهای دیگر؟ و آیا شما در سفر‌ها همراهش بودید؟

بله، او به کشورهای خارجی زیاد می‌رفت ولی از طرف شورای موسیقی کشورهای مختلف دعوت می‌شد. چند بار هم قوامی در برخی مراسم حضور داشت ولی من همراه او نبودم. ناگفته نماند که ما سفرهای خارج از کشور زیادی با یکدیگر رفته‌ایم. یکی از آنها به دعوت پادشاه افغانستان بود که تعدادی از موزیسین‌های ایرانی همراه قوامی بودند. خانم پوران شاپوری (خواننده) هم حضور داشت که هر دو در آن مراسم تصنیف‌هایی خواندند. مراسم دیگری هم در پاریس به دعوت سازمان یونسکو با حضور ویولن‌زن بزرگ «منوهین» بود. من هم در آن مراسم حضور داشتم. در آن مراسم برای تجلیل از صدای قوامی؛ کتابی که منوهین براساس تارهای صوتی و شخصیت قوامی نوشته بود، به او اعطا شد.

در این مراسم ایرانیان هم حضور داشتند؟

هم از ایرانیانِ مقیم پاریس خیلی‌ها آمده بودند ازجمله هوشنگ استوار (موسیقیدان و آهنگساز ایرانی مقیم فرانسه) و هم از فرانسوی‌ها. استقبال فوق‌العاده‌ای از این مراسم شد. رئیس شورای شهر پاریس بعد از اجرای برنامه روی سن رفت و شخصا از قوامی دعوت کرد تا بازهم به پاریس سفر داشته باشد و برنامه‌های بیشتری اجرا کند. در پایان هم با نواختن تصنیف «تو ای پری کجایی» با ویولن و تقدیم شاخه‌های گل از طرف میهمانان به قوامی برنامه خاتمه یافت.

در آن سال‌ها با ظرافت‌های روحی استاد چطور کنار آمدید؟

از این مورد خاص نپرسید! که نه تنها قوامی بلکه تمامی هنرمندان روحیه‌ای بسیار ظریف و شکننده دارند. هیچ‌گاه نمی‌شود کمی بلند با آن‌ها صحبت کنی. من هیچوقت خودم را درگیر نمی‌کردم چون با کوچک‌ترین حرف یا صدای بلندی مانند گنجشکی می‌رنجید.

زندگیِ خصوصیِ حسین قوامی

از دوستان و هنرمندانی که به منزلتان می‌آمدند؛ کدامیک را بیشتر دوست داشتید و بیشتر مایل بودید نزد استاد بیایند؟

خودتان که هر روز منزل ما بودید و می‌دیدید درِ خانه ما به روی همه باز بود و همیشه رفت و آمد زیادی داشتیم و هیچ وقت تنها نبودیم. از هنرمندانی که به منزلمان می‌آمدند آقای عبادی، تجویدی، شجریان، شهرام ناظری،گلشن ابراهیمی و خانم دلکش بودند. من همه را دوست داشتم. کسانی را که قوامی دوست داشت؛ من هم دوست داشتم. یکی از آن‌ها خودتان بودید که هر سه ما به شما علاقه داشتیم مخصوصا قوامی که تا کمی دیر می‌آمدید، می‌گفت زنگ بزن خانم ببین کامران کجاست. چرا دیر کرده. این آخری‌ها شهرام ناظری بیشتر به منزلمان می‌آمد، چون علاقه خاصی به قوامی داشت و قوامی هم آقای ناظری را خیلی دوست داشت.

زندگی در فقدان استاد چگونه گذشت؟

ما نزدیک به ۵۰ سال با هم زندگی کردیم، خیلی به‌هم عادت داشتیم. حالا که به گذشته نگاه می‌کنم و می‌بینم او نیست، احساس می‌کنم در نیمه راه زندگی تنها مانده‌ام، مثل آدمی هستم که از ارتفاع به پایین نگاه می‌کند و همه چیز برایش دور و بیگانه و کوچک می‌نماید. مردی را از دست داده‌ام که نزدیک به ۵۰ سال با او در کوچه پس‌کوچه‌های زندگی قدم زدم، از پستی و بلندی‌ها عبور کردم و وقتی به مشکل برخوردم به او تکیه کردم و با هم آن مشکل را حل کردیم. حالا دلم را به خاطرات گذشته خوش کرده‌ام. وقتی که دلتنگ می‌شوم کنار پنجره می‌نشینم و با یک لیوان چای یا قهوه صدای قوامی را می‌گذارم و اشک می‌ریزم و با عکسش حرف می‌زنم تا کمی سبک شوم.

هیچ به فکر جمع‌آوری آثار ایشان بوده‌اید مانند خانم بنان که تمامی آثار استاد بنان را جمع‌آوری کردند؟

بله، در این‌باره به من خیلی پیشنهاد شد ولی نمی‌توانستم دنبال این کار بروم. خانم بنان از نظر سلامتی از من بهتر بودند و دنبال این کار را گرفتند و خیلی هم موفق شدند. پسر بزرگم فریبرز که در سال ۱۳۷۳ به ایران آمد با شخصی که تهیه‌کننده سی. دی‌های علیرضا افتخاری است؛ صحبت کرد و با یکدیگر قرار گذاشتند که از کارهای قوامی تکثیر شود، ولی متاسفانه پسرم برای کار باید به کانادا برمی‌گشت و دیگر نشد. گویا شما هم خودتان با تنظیم‌کننده کارهای علیرضا افتخاری صحبت کرده بودید برای تکثیر آثار قوامی که همین مطلب را به شما هم گفته بودند. پسرم فریبرز قبل از سفرش مقداری از نوار‌ها، ریل‌ها و دستگاه ریل قوامی را نزد آقای مسعود قریشی (خواهر‌زاده قوامی) سپرده بود و البته ناگفته نماند که چند کار از آثار قوامی تکثیر شده که در مراکز نوار فروشی‌ها و کتاب فروشی‌ها موجود است.

به یاد دارید که یکی از برادرزاده‌های استاد از صدایی مانند ایشان بهره‌مند بودند. آیا نزد استاد تعلیم دیده بود و آیا او را تشویق به تکثیر سی دی نکردید؟

بله، به یاد دارم. اگر اشتباه نکنم نامش حسین قوامی است و در کشور آلمان هم زندگی می‌کند. به یاد دارم شما و حسین تصنیف “جوانی و پری کجایی” را دوصدایی و خیلی زیبا می‌خواندید که من به یاد صدای قوامی می‌افتادم. او واقعا صدای قشنگی داشت. قوامی صدای حسین را گوش داده بود و خیلی دلش می‌خواست  اگر حال مساعدی داشت به او تعلیم دهد ولی متاسفانه کسالتش اجازه نداد.

آیا در جوانی به مدرسه خاصی می‌رفتید؟

بله، من در سال۱۳۱۱ به مدرسه فرانسوی ژاندارک می‌رفتم. جالب است بدانید یکی از دوستانم که در این مدرسه با یکدیگر درس می‌خواندیم، خاله شماست که بسیار هم درس‌خوان بود. من تا کلاس دهم را در این مدرسه تحصیل کردم و درسم خیلی خوب بود. شاگرد اول بودم. پدرم می‌خواست مرا برای ادامه تحصیلات به کالج سلطنتی انگلیس بفرستد چون آنجا آشنایان زیادی داشت، ولی من زیاد موافق رفتن نبودم، با اینکه درسم خوب بود و پدرم هم خیلی مصر بود که به آنجا بروم. البته کمی زبان فرانسوی و انگلیسی را تا ۴ سال در قسمت بین‌المللی مدرسه ژاندارک خواندم و بعد هم ازدواج کردم.

استاد قوامی چه نوع صداهایی را قبول داشت و آیا شما با او هم‌نظر بودید؟

قوامی همیشه می‌گفت صدا باید تحریر داشته باشد. صدا یک ودیعه خدادادی است یعنی خواننده باید حنجره و صدای خاصی داشته باشد. من و قوامی از صدای بنان، شجریان، محمودی خوانساری و ایرج لذت می‌بردیم. این صدا‌ها ازنظر وسعت و تحریر بی‌همتایند. من همیشه گفتم در مراسمِ بعد از مرگم؛ صدای قوامی و بنان را بگذارند.

آیا فرزندانتان راه پدر را ادامه دادند؟

خیر، هیچ‌کدام در این کار فعال نیستند و صدای خاصی در آن‌ها دیده نشد بلکه این استعداد در شما و برادرزاده‌های دیگر وجود دارد. البته پسر کوچکم فرخ قدیم‌ها ارگ را خیلی قشنگ می‌نواخت و نقاشی هم می‌کرد، اما بقیه نه.

قبلا اشاره کرده بودید به ضبط یک تصنیف توسط استاد قوامی و قمرالملوک وزیری. آیا به‌خاطر دارید؟

بله، روزی استاد صبا قرار شد برای قمرالملوک وزیری و خاطره پروانه تصنیفی بسازد. مقداری از کار حاضر شد و صبا با قوامی در این مورد صحبت کرد که تصنیفی برای این دو خواننده ساختم و به صدای مردی که خسته و رسا باشد؛ در قسمت‌هایی از تصنیف نیاز دارم. صبا و امیرجاهد، قوامی را به قمرالملوک و خاطره پروانه معرفی کردند.

آن دو که از قبل با صدا و سبک کار قوامی آشنا بودند، گفتند چه کسی بهتر از حسین قوامی. این آهنگ در دستگاه ابوعطا با همکاری و ویولن صبا و تنظیم امیرجاهد که ریاست هنرستان موسیقی آن زمان را داشت، آماده شد و در صفحه‌های پولیفون با بهترین نحو ممکن ضبط شد. کاری که خود قوامی خیلی دوستش داشت و می‌گفت عالی شده. ولی به گفته امیر جاهد، دو شب بعد کار‌گری که برای نظافت به استودیو می‌رفته؛ سیگارش را روی جعبه صفحه‌ها می‌گذارد تا وسیله‌ای را جابه‌جا کند اما یادش می‌رود آن را بردارد و در را قفل می‌کند و می‌رود که منجر به آتش‌سوزی می‌شود و بیشتر صفحه‌ها و کار این سه نفر نیز در آتش می‌سوزند.

پس این کار هم جزء کارهای باارزش استاد قوامی بوده؟

درست است، سر اینکه کار هر سه آن‌ها در میان این صفحات سوخته گرامافون بود، خیلی غمگین شدند و دیگر بعد از سوختن صفحه‌ها سعی نکردند دوباره آن را بخوانند.

استاد به نظرات مردم چقدر بها می‌داد؟

قوامی همیشه می‌گفت برخلاف عده‌ای، عقیده‌ام بر این است که اکثریت مردم از درک اثر خوب و هنر ناب عاجز نیستند، مردم را نباید فاقد ذوق و شعور به حساب آورد، اگر مردم نباشند چه کسی خریدار هنر است؟ باید روی این مردم حساب کرد.

زندگیِ خصوصیِ حسین قوامی

هنوز هم موسیقی جایگاه خودش را در میان مردم حفظ کرده. بنظرتان مردم از موسیقی‌های روز که گاهی بی‌ریشه‌اند، خسته نمی‌شوند؟

درست است که یک اثر عالی هرگز کهنه نمی‌شود و بعد از سال‌ها هنوز کارهای آهنگسازان قدیمی مانند باخ، بتهوون، شوپن، موتسارت، چایکوفسکی و چند نفر دیگر آن بالا‌ها ایستاده، اما ناگفته نماند در زمینه موسیقی جدید کارهای خوبی هم پدید آمده که مسلما با مرور زمان جای خودش را در جهان پیدا می‌کند، به‌عنوان نمونه از لحاظ صدا و خواننده می‌شود به فرانک سیناترا، خولیو ایگلاسیاس، ویتنی هیوستن و غیره اشاره کرد که بعد از سال‌ها هنوز روی صحنه بزرگ‌ترین تالارهای موسیقی جهان ایستاده‌اند و بلیت‌ کنسرت‌های آن‌ها در سالن رویال آلبرت هال متروپولیتن نیویورک از چند ماه قبل پیش‌فروش می‌شود و جمعیت زیادی در این تالار‌ها از نزدیک به یک قطعه موسیقی یا یک صدای زیبا گوش می‌دهند.

یک روز با شما در رابطه با دو تندیس‌کار برای ساختن تندیس استاد صحبت کردم؛ اسم آن دو نفر را به یاد دارید؟

بله، یکی سعید لنکرانی و دیگری علیرضا خاقانی که واقعا در کار مجسمه‌سازی نابغه‌ هستند و قرار شد تندیسی از قوامی بسازند، ولی دیگر ارتباطی با آن‌ها نداشتم تا بیشتر در این مورد صحبت کنم. گویا خود شما با آن دو نفر صحبت کردید و قرار شد به شما خبر دهند. امیدوارم اگر دوست داشتند این کار را انجام دهند تا مجسمه یا تندیسی از قوامی به‌جا بماند و خاطره‌ای برای دوستداران قوامی باشد.

آیا استاد در کار منزل به شما کمک می‌کرد؟

قبلا که در ایران بودم، تا آنجا که در توانم بود کار منزل انجام می‌دادم و قوامی هم در کنارم می‌کوشید. طبیعتا خرید آشپزی و کار خانه به عهده زن خانه است و البته من کارگر هم داشتم. قوامی بیشتر وقتش بیرون از خانه می‌گذشت و هنرمندان و دوستانش به دنبالش می‌آمدند و او را به مجالسی می‌بردند، ولی او تا آنجا که می‌توانست به من کمک می‌کرد. امروز هم خیلی کم می‌توانم کار خانه انجام دهم، اینجا دخترم و کارگری که برایم استخدام کردند، کار‌هایم را انجام می‌دهند.

آن روزها وقتی مردم استاد را در خیابان می‌دیدند چه برخوردی با او داشتند؟

هر بار که با یکدیگر بیرون می‌رفتیم، می‌دیدم خیلی مورد توجه مردم هست. مردم هنرمندانشان را خیلی دوست دارند. گاهی که برای خرید به میوه‌فروشی یا گل‌فروشی می‌رفتیم، حتی می‌دیدم مغازه‌دارها میوه تعارف می‌کردند و می‌گفتند اگر نخورید به شما نمی‌فروشیم! گاهی به او گل هدیه می‌دادند.جوانان هم در خیابان دور قوامی جمع می‌شدند و سوال‌های مختلفی از او راجع به موسیقی یا تعلیم آواز می‌پرسیدند. او به همه با حوصله جواب می‌داد. آنها می‌خواستند بازهم او را ببینند و قوامی به آن‌ها می‌گفت آماده‌ام هر موقع که سوالی داشتید؛ از من بپرسید. من همیشه آماده دیدار با شما هستم.

تصنیفی به نام «بهار عاشقان» از کارهای همایون خرم برای استاد ساخته شد با همکاری و تهیه‌کنندگی عماد رام. آیا روز ضبط در استودیو حضور داشتید؟

بله، تصنیفی به این نام همایون خرم برای قوامی ساخت و ایشان با آن کسالتی که داشت؛ توانست به‌طور احسن این ترانه را که آخرین بازمانده از صدای اوست؛ در استودیو خصوصی ضبط کند. من در روز ضبط نبودم. قوامی حال و هوای شعر و آهنگ را در موقع ضبط بسیار درک می‌کرد و همواره چنان می‌خواند که شاعر و آهنگ‌ساز را به شگفتی وامی‌داشت. در سال ۱۳۶۶ نواری با عنوان «آوای فاخته» با آهنگی از عماد رام و صدای قوامی با اشعار حافظ و نیما برایش ساخته و منتشر شد و سال ۱۳۶۸ نیز «بهار عاشقان» که شاهکاری از همایون خرم و صدای قوامی با اشعار مولانا بود، منتشر شد که هر دو اثر، شگفتی‌آفرین است و بیانگر آنکه این هنرمند در مرز ۸۰ سالگی هم‌‌ همان صدای گرم و گیرا و دلنشین را داشت و صدای چنین مردی هرگز نخواهد مرد.

در زمان حیات استاد چه قبل و چه بعد از انقلاب، چند بار از مقام او تجلیل شد؟

موارد زیادی بود، مثلا به مناسبت بازنشستگی قوامی از طرف رادیو مجلس باشکوهی در سال ۱۳۴۰ در دفتر روزنامه کیهان برگزار شد و صحبت‌های روح الله خالقی در رابطه با ارزش شخصیت و صدای قوامی ایراد شد. بعد از انقلاب شاید هر سال مراسم‌ مختلفی گرفته می‌شد و در بهمن ماه ۱۳۶۷ قبل از فوت او با همت مسئولان وزارت ارشاد؛ مجلس بزرگداشتی در تالار هنر برگزار شد که به همراه چند نفر از بزرگان موسیقی ایران و دولت محترم؛ به او دکترای افتخاری موسیقی اعطا شد و چند مراسم دیگر هم بعد از فوت او در کشور آلمان در سال ۱۳۶۹ به خوانندگی حسین سیفی‌زاده و در ژاپن توکیو توسط خانم ژاپنی به نام هانشی یو که از طرف وزارت فرهنگ ژاپن برای ۱۱سالگی انقلاب ایران به کشورمان آمده بود، برگزار شد. این مراسم در تالار موسیقی کشور ژاپن برگزار شد و تصنیف «پری کجایی» توسط مازا کوشی وانشا به نحو عالی نواخته شد. مراسم با اجرای همین تصنیف و تقدیم عکس قوامی به موزیسین‌ها و خوانندگان در سالن به پایان رسید.

در حال حاضر در رابطه با ثبت کارهای استاد قوامی از مسئولان کشور مثل وزیر ارشاد، ریاست صداوسیما و رئیس‌جمهوری چه انتظاری دارید؟

اجازه دهید اول از همه از راه دور به تمامی مسئولان کشورم سلامی گرم عرض کنم و آرزو دارم دولت محترم برای همه هنرمندان واقعی و اصیل کشورمان که بخشی از فرهنگ و سرمایه‌های ملی ما هستند، جایگاه ویژه‌ای درنظر بگیرد و ضمنا از مدیریت صداوسیما به ‌خاطر پخش صدا یا تصویر قوامی که باعث زنده نگاه داشتن نام او در عرصه هنر می‌شود، سپاسگزارم.

از هوشنگ استوار؛ موسیقیدان و آهنگساز ایرانی که ساکن پاریس است؛ گفتید که کمی زمینه صدا در او بود و نزد استاد قوامی آمد. او را بیشتر می‌شناسید؟

بله، به یاد دارم در سال ۱۳۶۶ که به ایران آمده بود؛ نزد قوامی آمد تا تست صدا بدهد. صدایش بد نبود. مقداری از سوال‌ها را از قوامی پرسید و کمی خواند که قوامی گفت آمادگی دارین ولی من به خاطر مساعد نبودن حالم نمی‌توانم به شما تعلیم دهم. از همکارم محمدرضا شجریان خواهش می‌کنم این آموزش را به شما دهد.

زندگیِ خصوصیِ حسین قوامی

آیا اطلاع داشتید برنامه‌ای از شبکه چهار صداوسیما پخش شد به نام نوای ایرانی که چند نفر از استادان موسیقی دانشگاه در این برنامه حضور داشتند و در ارتباط با استاد قوامی صحبت کردند. یکی از میهمانان؛ خواهرزاده استاد بود.

بله، شنیدم برنامه‌ای پخش شد که آقای داریوش پیرنیاکان و دکتر شاهین فرهت در این برنامه حضور داشتند و  راجع به قوامی صحبت می‌کردند و هرکدام نظر خودشان را می‌گفتند و یکی دیگر از دعوت‌شدگان آقای مسعود قریشی خواهرزاده قوامی بود و صحبت‌هایی در رابطه با قوامی داشت که فیلمش هم موجود است.

 من اعتقاد دارم که قوامی علاقه ویژه‌ای به این خواهرزاده‌اش داشت و آقای قریشی هم علاقه خاصی به ایشان داشت. به یاد دارم دارای پنجه‌ای گرم در ویولن هستند و شاهد بودم که قوامی گاهی با ساز آقای قریشی در کمال راحتی قطعه‌هایی را اجرا می‌کرد. یادم هست آقای قریشی در سال‌های خدمت در رادیو با زنده‌یاد داوود پیرنیا مبتکر و مجری برنامه گلها در سال ۱۳۳۷ دوستی و سلام و علیک داشتند.

روزی آقای پیرنیا از نسبت فامیلی قوامی با آقای قریشی مطلع می‌گردد و از او می‌خواهد استاد را با دعوت رسمی به رادیو همراهی و هدایت نماید سپس آقای قریشی؛ قوامی را برای رسانیدن به استودیو گلها همراهی کرد و دست‌های این دو بزرگوار را در دست هم گذاشت. همچنین طی سال‌های گذشته رادیو فرهنگ و  رادیو جوان درخصوص استاد قوامی تلفنی با آقای قریشی صحبت و گفتگو داشته‌اند و یادآوری می‌کنم تمامی کارهای قوامی درخصوص رفتن به تالارها و تجلیل از قوامی؛ توسط ایشان نماینده خانواده است و اختیار تام دارد.

به دو خاطره اشاره می‌کنم. یکی افرادی از شبکه اول صداوسیما که روزی به منزلتان آمدند و دیگری از بیمارستان که هر سه رفتیم. آیا آن روزها را به یاد دارید؟

بله؛ به یاد دارم. روزی در سال ۱۳۶۷ فردی به نام وحید رسولی که در شبکه یک مشغول به کار بود؛ چندین بار به شخصی که خیاط بود و پارکینگ ما را اجاره کرده بود مراجعه می‌کند. روزی وحید رسولی پیش آن شخص خیاط می‌رود که شما هم آنجا  بودید. آن فرد می‌گوید؛ می‌شود با استاد صحبت کنید و وقتی بگیرید تا مصاحبه‌ای با ایشان انجام دهم. چون حرف شما دو نفر را ممکن است بیشتر قبول کنند؟

که هر دوی شما می‌گویید حال استاد برای مصاحبه زیاد مناسب نیست اما ما صحبت می‌کنیم. هم من و هم شما و آن شخص که در مغازه ما خیاط بود؛ موضوع را با قوامی در میان گذاشتیم ولی قوامی به خاطر مساعد نبودن حالش آمادگی برای مصاحبه نداشت که با اصرار ما قوامی راضی به انجام مصاحبه شد . وحید رسولی با چند نفر از کارکنان شبکه یک به منزل‌مان آمدند. خیلی مصاحبه جالبی شد که بعد از فوت قوامی در شب چهلم از شبکه یک پخش شد که کلی استقبال هم شد.

درباره ماجرای بیمارستان هم بله. روزی من و شما برای چکاب؛ قوامی را به بیمارستان ایرانمهر بردیم. دختر پرستاری برای تعویض پانسمان داخل اتاق شد. وقتی کارش تمام شد؛ رو به قوامی کرد و گفت چه چهره مهربانی دارید. قوامی گفت دخترم مرا می‌شناسی؟ دختر پرستار گفت: خیر. قوامی گفت: حق داری. سن‌ات کم است و اجازه نمی‌دهد مرا بشناسید. بعد شما به پرستار گفتید: ایشون استاد قوامی؛ خواننده پری کجایی هستند. آن دختر خوشحال شد و گفت: همان پری کجایی معروف از همایون خرم؟ گفتم: بله. دختر گفت: من این آهنگ را گوش داده‌ام. هم من و هم خانواده‌ام آن را خیلی دوست داریم.

آن دختر دستان قوامی را بوسید و گفت: من نورا هاخباندیان، دختر عموی واروژان هاخباندیان؛ ترانه‌سرا و آهنگساز هستم. که قوامی به او گفت: بله؛ من با کارهای ایشون تا حدی آشنا هستم. آهنگساز بسیار عالی و خبره‌ای در کارش است. اینطور شد که آن پرستار از بستگان یکی از آهنگسازان خوب کشور درآمد و چند بار برای پانسمان به منزل‌مان آمد. قوامی هم نوار سرگشته را امضا کرد و به او هدیه داد.

به سفر استاد به فرانسه اشاره کردید. کمی از آن روزها صحبت کنید و از نشست سه ساعته مطبوعات خارجی و سخنان پرفسور بهرام بهاری در دانشگاه سوربن و دکتر پرویز تجویدی؛ پسر عموی استاد تجویدی. چند خبرنگار از روزنامه‌های معروف کشورهای مختلف با استاد و همراهانش مصاحبه کردند. از مصاحبه‌هایی که در سال ۱۳۴۶ توسط آقای حامی؛ خبرنگار روزنامه کیهان و فریدون خادم؛ رئیس روابط عمومی تلویزیون ملی ایران انجام شد؛ بگویید.

با قوامی از طرف چند روزنامه معروف در سال ۱۳۴۵و ۱۳۴۶ مصاحبه شد. در این گفتگوها درباره ردیف‌های موسیقی اصیل ایرانی؛ نت‌های ایرانی و برنامه‌های که قرار بود اجرا شوند از قوامی پرسیده شد. تا آنجا که به یاد دارم؛ از روزنامه کیهان آقای حامی از تلویزیون ملی ایران و فریدون خادم رئیس اداره روابط عمومی که مصاحبه مفصلی انجام دادند. مسعود فقیه خبرنگار روزنامه اطلاعات، در فرانسه از روزنامه فرانسوی لوموند و فیگارو همان سال ۱۳۴۵ که قوامی به پاریس دعوت شده بود و سه روزنامه آلمانی که آنها هم در همان تالار در پاریس حضور داشتند؛ مصاحبه کردند. نام روزنامه‌ها بدین ترتیب است: بیلدتسایتونگ- دی ولت و فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ.

قوامی در دو سفری که به کشور افغانستان داشت با روزنامه‌های این کشور گفتگو کرد. کابل تایمز به زبان انگلیسی و روزنامه انیس که ‌موسس آن آقایغلام محی‌الدین انیس بود و روزنامه به اسم خودش بود. همینطور روزنامه‌ها‌ی هندی؛ مصری و ایرلندی هم مصاحبه طولانی و خیلی مفصلبا او داشتند. هیندوستن دینیک‌ دهلی-مادها پرادش و مومبای از روزنامه الأاهرام”روزنامه‌نگار، مورخ و مفسر مصری محمد حسنین هیکل بود. از روزنامه نیوز لتر و روزنامه بلفاست از ایرلند هم بودند و روزنامه‌نگاری به نام سیدمیرمحمد امیر عالم خان از تاجیکستان و مورخ و مفسر روزنامه بخارای شریف. روزنامه‌نگار دیگری به نام الکساندر لبدف از روزنامه ایندیپندنت از انگلیس هم با او مصاحبه داشت. استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه سوربن؛ پرفسور بهرام بهاری هم در حضور استاد قوامی و خبرنگاران فرانسوی و آلمانی؛ به زبان فرانسه و فارسی سخن گفتند و گفتند اینها سرمایه‌های هر کشورند و چهره‌های ملی ایران که باید به آنها زیاد پرداخت.

به عنوان آخرین پرسش، آیا از امیر همایون خرم و محمدرضا شجریان نوشته‌ای یا خاطره‌ای دارید؟

فکر می‌کنم نوشته‌ای از صحبت‌های همایون خرم و استاد شجریان در اختیار داشته باشم.

خانم مشیری بعد از چند ثانیه‌ای مکث، کاغذی را آوردند. روی کاغذ نوشته‌ای بدین شرح ثبت شده بود:

زندگیِ خصوصیِ حسین قوامی

اولین یادداشت از همایون خرم برای درگذشت استاد قوامی؛ دوست گرانقدر و افتخار هر هنردوست ایرانی

درست یکماه پیش، یعنی ماه بهمن خبر درگذشت یکی از خوانندگان را دریافت کردم که باعث تاثر و اندوهم شد که بازهم یکی از اهالی هنر از میان ما رخت بربست و به دیار دوست شتافت، اما هنوز داغ این غم کم نشده بود که خبر بسیار ناگوار دیگری به گوش‌مان رسید که باورش برای بنده و دیگر همکارانم بسیار سخت بود. درگذشت استاد بی‌نظیر و با اخلاقی که تمامی ابعاد وجودش قابل ستایش برای همگان بود و همواره از او به عنوان اسطورهٔ اخلاق و هنر یاد می‌شد، استادی که نغمه‌های دل‌انگیزش خاطرات بسیاری را برای همه ایرانیان به یادگار گذاشت، استادی که همچون پدری مهربان و دلسوز برای هنر موسیقی این سرزمین، بدون هیچ چشم‌داشتی تلاش کرد و بی‌منت آنچه را که باید به شاگردانش آموخت. «تو ای پری کجایی» شاهکار استاد بزرگ حسین قوامی بود.

هرگز لحظات پر افتخاری که صدای این استاد را در جایزه گرفتن دکترای موسیقی و در حضور مهربانشان، توسط ارکستر بزرگ موسیقی تهران در چند برنامه اجرا کردیم و همراهی و دلگرمی بی‌انتهایی که ایشان، با صدا و حضور خود در اکثر اجراهای ارکستر به ما دادند، فراموش نخواهم کرد. حدود چهار ماه قبل، دوست عزیز و هنرمند استاد قوامی مفتخر به دریافت لقب صدای فاخته و هنری استاد صبا شد و در جلسه هیئت مدیره موسیقی تالار وحدت در مورد برنامه بزرگداشتی برای این هنرمند ستودنی صحبت کردیم؛ با توجه به رویکرد همیشگی استاد به تکریم جوانان و اجازه ایشان مبنی بر اجرای آثار فاخرشان توسط خوانندگان جوان کشور در سال‌های اخیر بر آن شدیم که کنسرت بزرگداشت استاد قوامی و من با حضور برخی خوانندگان جوان و با آتیه‌ای که افتخار اجرای این آثار را داشتند؛ برگزار شود.

با این رویکرد، برنامه‌ریزی این کنسرت به منظور بزرگداشت استاد قوامی و من شروع شد؛ ولی افسوس که این بزرگداشت بدون حضور ایشان برگزار خواهد شد، افسوس که جامعه هنری کشور بار دیگر گوهری گرانبها را از دست داد، افسوس که دیگر سایه مهربان ایشان بر سر ما نیست. افسوس که شمع وجود این نازنین خاموش شد،اما نغمه‌های جاوید و ماندنی ایشان،نام و یاد این استاد را همواره زنده نگه خواهد داشت و تا این جهان در گردش است نام استاد حسین قوامی نیز در یاد و جان همهٔ ایرانیان در سراسر دنیا خواهد ماند، روحش شاد و یادش همیشه جاوید و گرامی باد.

اینجانب امیر همایون خرم، از طرف ارکستر برزگ تهران به نمایندگی از جامعه موسیقی اصیل، درگذشت این هنرمند وارسته و بزرگ کشور و آخرین یادگار از نسل بزرگان موسیقی را به جامعه موسیقی و هنری کشور و همهٔ ایرانیان عزیز تسلیت عرض می‌نمایم…. ۱۹/۱۲/۱۳۶۸»

یاداشت دوم هم به محمدرضا شجریان تعلق داشت. در این یادداشت آمده است:

استاد حسین قوامی رفت و ما را داغدار کرد. الگوی زندگی او اندیشه مولوی- سعدی- حافظ – خیام بود و سال‌ها با این اندیشه زیست و درنهایت به معشوقش رسید. او در خوانندگی، نگاه به موسیقی ایرانی و تصانیف و قطعات بی‌شمار ویژگی‌هایی غیرقابل تقلید داشت، هرچند که تقلید از استاد مشق است و حتما دیگر هنرمندان آثار او را مشق می‌کنند، اما تصنیف‌های او شبیه هیچ‌کس نیست و صدایش نیز شیوه‌ای متفاوت از هرکس را داشت. در واقع نگاه او به موسیقی باید فهمیده و درک شود و موسیقیدانان، سازندگان و نوازندگان سعی نکنند که از سبک صدای او تقلید کنند، چون در این‌صورت کارشان تعطیل می‌شود.»

پایانی بر این مصاحبه؛

در پایان این گفتگو؛ از خانم حشمت‌الملوک مشیری (همسر گرامی استاد قوامی) که با کسالتی که داشت، پاسخگویم بود، بسیار تشکر کردم. ایشان گفتند اگر این مصاحبه روزی به چاپ رسید برای من هم بفرستید. قول دادم و ادامه دادم: چون حال شما مساعد نیست بقیه مصاحبه را به روزی دیگر موکول می‌کنیم. با او خداحافظی کردم اما متاسفانه این آخرین گفتگوی من با او بود. چند روز بعد حال همسر استاد بد‌تر شد و به بیمارستان منتقل شد. حشمت‌الملوک مشیری بعداز چند ماه فوت کرد. پیکر وی در مموریال پارک وست در آمریکا در کنار تعدادی از هنرمندان به خاک سپرده شد. روح او و همسر گرامی‌اش شاد و یادشان همیشه گرامی باد.

مختصرترین زندگی‌نامه

حسین قوامی (فاخته)؛ یکی از نخستین خوانندگان دوره جدید موسیقی سنتی ایرانی و یکی از خوانندگان اصلی برنامه گلها بود. او مجموعاً ۲۹ سال از سال ۱۳۲۵ تا سال ۱۳۵۴ در رادیو مشغول به کار بوده‌ و تا ۸۰ سالگی همچنان آواز می‌خواند. او روز پنج‌شنبه؛ ۱۷ اسفند ۱۳۶۸؛ در بیمارستان ایران مهر در ساعت ۸: ۳۰ شب فوت شد و در امامزاده طاهر کرج در جوار غلام‌حسین بنان و مرتضی حنانه به خاک سپرده شد. همسر او نیز بیست و یک سال بعد؛ در بیست و سوم تیرماه سال ۱۳۸۹ در بیمارستان یو.سی. ال. ای در آمریکا درگذشت.


منبع: برترینها

گفتگو با حمید بقایی؛ بقایای محمود

هفته نامه صدا – زینب نورانیان: خیابان «بهار» یکی از مناطق تهران این روزها مورد توجه است؛ بیشتر از همه محل رفت و آمد حمید بقایی، مرد شماره سه حلقه احمدی نژادی ها. بقایی ۴۷ ساله در غیاب محمود احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشایی، مصمم است در انتخابات شرکت کند تا گفتمان بهاری ها در انتخابات سال آینده بی صدا نباشد.

هفته پیش در حالی که یک هفته از اطلاعیه «قطعی» و «اجتناب ناپذیر» محمود احمدی نژاد سپری شد که در آن گفته بود در انتخابات سال آینده از کسی حمایت نمی کند، بقایی اعلام کاندیداتوری کرد با «اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر» اولین بیانیه انتخاباتی اش را آغاز کرد اما تاکید کرد که «کاملا مستقل از اشخاص، گروه ها، احزاب و جناح های سیاسی» وارد گود رقابت ها شده است.

در ارتباطی که با او داشتیم، از مصاحبه استقبال کرد و برای دو روز بعد قرار مصاحبه تنظیم شد؛ در کوچه ای بن بست در خیابان بهار؛ همانجا که اغلب جلسات مرکزی «شورای تبیین آرمان های انقلاب و بازخوانی خط نورانی امام (ره)» به ریاست محمود احمدی نژاد در آن برگزار می شود.

گفتگو با حمید بقایی؛ بقایای محمود

وارد ساختمان که شدیم عبدالرضا داوری در طبقه دوم منتظر بود؛ اما بدون اعلام قبلی گفت به «مهندس» توصیه شده است مصاحبه حضوری نکند. به گفته داوری این توصیه از جانب محمود احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشایی به یار بهاری شان بوده است. «مهندس» که می رسد، به آپارتمان مجاور آپارتمان محل کار داوری می رویم. نه زیر بار مصاحبه حضوری می روند و نه از خیر مصاحبه می گذرند. مصاحبه کتبی پیشنهاد بقایی و داوری است. با این شرط که بعد از پاسخ کتبی سوال های جزیی تر پاسخ داده شود. به سرعت موافقت می کنند؛ توافقی که به آن پایبند نمی مانند.

به همه سوال ها هم پاسخ نمی دهند. «الان مشغول چه کاری هستید؟»، «در شورای بازخوانی خط امام خمینی هم فعالیت دارید؟»، «چطور وارد کابینه آقای احمدی نژاد شدید؟»، «آقای مشایی الان مشغول چه کاری هستند؟»، «ایده تشکیل شورای بازخوانی خط امام از طرف چه کسی بود؟»، «روند برگزاری جلسات این شورا چگونه است؟

چند وقت یکبار؟»، «شما هم در شورای بازخوانی خط امام حضور دارید؟»، «آخرین دیدارتان با آقای احمدی نژاد کی بود؟»، «واکنش ایشان به کاندیداتوری شما چه بود؟»، «در دوره ای شما همراه آقای مشایی در وزارت اطلاعات حضور داشتید؛ چرا از این نهاد امنیتی بیرون آمدید؟» و «زمانی که از وزارت اطلاعات بیرون آمدید، کجا رفتید؟» سوال هایی است که به آنها پاسخ نداد. با این حال از ایشان بابت همراهی در این گفتگو ممنون هستیم.

وقتی اعلام کاندیداتوری کردید، اولین تحلیلی که شد این بود که شما وارد عرصه رقابت ها شدید تا بازی اصولگرایان و به اجماع رساندن آنها را بر هم بزنید؛ این تحلیل را قبول دارید؟

– خیر؛ به هیچ وجه. ورود بنده در این عرصه هیچ ملاحظه جناحی و خطی ندارد. بنده از همه افرادی که فکر می کنند ورود آنها به نفع کشور و انقلاب و مردم است، دعوت می کنم اگر مصلحت می دانند در این عرصه شرکت کنند.

گفتگو با حمید بقایی؛ بقایای محمود

افرادی مانند آقای بذرپاش یا سعید جلیلی می توانند نماد احمدی نژاد در انتخابات باشند؟

– تشخیص این مسئله با مردم است.

شما چطور؟ آیا شما می توانید نماد آقای احمدی نژاد در انتخابات باشید؟

– تشخیص این مسئله هم با مردم است.

کی و چرا به فکر این افتادید که می توانید نامزد انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم شوید؟

– مطالباتی که در جامعه نسبت به ادامه شیوه مدیریت احمدی نژاد دیدم، مرا به این نتیجه رساند.

با چه کسانی مشورت کردید؟

– روی مطالبات مردم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم.

مشخصا با آقای احمدی نژاد و مشایی مشورت کردید؟

– با آقای احمدی نژاد خیر.

آقای احمدی نژاد گفته بودند که اگر حتی نزدیک ترین کسان من هم بخواهند وارد انتخابات شوند، من به آنها توصیه می کنم که وارد این عرصه نشوند؛ آیا این توصیه را به شما هم کردند؟

– مستقیما خیر.

چرا از قبل اعلام نکرده بودید یا هیچ زمزمه ای از سوی شما و دوستان شما مطرح نشده بود که قرار است یک نفر از طیف آقای احمدی نژاد در انتخابات شرکت کند؟

– چنین تصمیمی وجود نداشته است.

گفتگو با حمید بقایی؛ بقایای محمود

با توجه به اینکه برخی از اصولگرایان با آقای احمدی نژاد و اطرافیان ایشان زاویه دارند و تحت عنوان جریان انحرافی از آن یاد می کنند، فکر می کنید شما راه همواری تا رسیدن به انتخابات ریاست جمهوری در پیش دارید؟

– این موضوع اهمیتی ندارد؛ برای هر کار مهمی باید هزینه داد و مقاومت کرد. برای خدمت به مردم باید از همه چیز گذشت.

قبل از تصمیم گیری برای اعلام کاندیداتوری آیا به دنبال این نبودید که از رأی شورای نگهبان نسبت به خودتان آگاه شوید؟

– هر انسان عاقلی برای تصمیم گیری جوانب را خوب می سنجد. من هم بی گدار به آب نمی زنم.

اساسا آیا لفظ جریان انحرافی را قبول دارید؟

– خیر.

اساسا فکر می کنید در جریان اصولگرایی اشخاص و افراد ذی نفوذ به شما توجه ویژه می کنند و حمایت ویژه از شما خواهند داشت؟

– در انتخابات، حمایت مردم شرط است. امیدوارم آقایان مورد نظر شما هم با جهت گیری مردم همسو باشند.

نکته ای که برخی از آن یاد می کنند، سبد رأی آقای احمدی نژاد است. آیا شما می توانید از این سبد برداشتی داشته باشید؟

– به امید خدا تلاش می کنم.

برخی از کاندیداهای اصولگرایان، چشم به سبد رأی آقای احمدی نژاد دارند. به نظرتان آیا آرای آقای احمدی نژاد قابل انتقال هست؟

– این را باید از مردم پرسید.

چرا اصولگرایان نسبت به ورود شما واکنش نشان دادند؟

– بنده اطلاع چندانی در این زمینه ندارم؛ اما اگر چنین باشد نشانه تاثیرگذاری این اقدام است.

شما خودتان را رقیب جدی و اصلی آقای روحانی نام بردید؛ با توجه به رأیی که مردم در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم و انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی به اصلاح طلبان دادند چرا فکر می کنید مردم به شما اقبال خواهند داشت؟

– صاحبان اندیشه احمدی نژادی در دو انتخابات ریاست جمهوری یازدهم و مجلس دهم غایب بودند.

گفتگو با حمید بقایی؛ بقایای محمود

با اصولگرایان وارد رایزنی می شوید؟ اگر جمنا (جبهه مردمی نیروهای انقلاب که به نظر می رسد محور وحدت اصولگرایان برای انتخابات ریاست جمهوری سال آینده است) با شما وارد رایزنی شود، قبول می کنید؟ جبهه پایداری چطور؟ اعضای جبهه یکتا همه از دولتمردان آقای احمدی نژاد بودند؛ درباره این جبهه چطور؟ یا مثلا نظر آیت الله مصباح را پرسیده اید؟ یکی از پشتوانه های نامزدهای انتخابات شهر قم و میزان حمایت علمای این شهر از آنان است؛ شما با کدام یک از مراجع و علمای قم ارتباط دارید؟ و فکر می کنید کدام یک از آنان حاضرند شما را تایید کنند؟

– من نسبت به همه شخصیت ها و گروه ها و جریان های سیاسی کمال احترام را قائلم اما همان طور که قبلا به محضر مردم شریف ایران عرض کردم، در این عرصه مستقل وارد شده ام و همچنان که در پاسخ به سوال اول گفته ام؛ اینجانب از همه کسانی که در این عرصه می توانند به ایران و مردم خدمت کنند، دعوت می کنم در این انتخابات به عنوان نامزد حضور داشته باشند.

تیم رسانه ای شما چه کسانی هستند؟

– نظام رسانه ای جهان تغییر کرده؛ امروز هر شهروند در جامعه خود یک رسانه است.

اگر قرار باشد ستاد انتخاباتی تشکیل دهید، اعضای ستاد شما چه کسانی خواهند بود؟ چه کسی را در رأس ستاد قرار می دهید؟ آیا آقای مشایی از اثرگذاران ستاد شما خواهد بود؟

– با توجه به تغییر سیستم رسانه ای و تبلیغی، به نظر می رسد ستادهای انتخاباتی، کارکرد متداول خود را از دست داده اند. در عین حال تلاش اینجانب آن است که در عین استفاده از تجارب دوستان مجرب خود عمدتا از کمک جوانان و زنان بهره مند باشم.

در روز ثبت نام برای انتخابات با چه کسی به وزارت کشور می روید؟

– به این موضوع هنوز فکر نکرده ام.

آیا با حضور شما در انتخابات، دو قطبی که نسبت به آن هشدار داده می شود به وجود نمی آید؟

– به نظر شما چطور؟

برخی با قطعی دانستن رد صلاحیت شما معتقدند شما کاندیدای پوششی جریان احمدی نژاد هستید؛ یعنی شما وارد عرصه شده اید تا فضا را آماده کنید و بعد کاندیدای اصلی این جریان وارد شود. نظرتان؟

– همیشه برخی وجود دارند که به گونه خاصی فکر کرده و تحلیل می کنند.

برخی هم شما را جاده صاف کن آقای احمدی نژاد برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۰۰ می دانند و معتقدند شما وارد شدید تا اولا نام جریان احمدی نژاد زنده بماند و دوما فضا برای ریاست جمهوری سیزدهم و میزان رأی آقای احمدی نژاد برای آن دوره سنجیده شود.

– پیشنهاد من به شما این است که همین انتخابات پیش رو را کاملا جدی بگیرید.

معتقدید آقای احمدی نژاد هنوز در میان مردم رأی دارند؟

– بیش از همیشه.

گفتگو با حمید بقایی؛ بقایای محمود

اگر بتوانید رأی مردم را کسب کنید، نام دولت شما چه خواهد بود؟ و چه راهی را خواهد رفت؟

– در آینده راجع به این موارد صحبت خواهم کرد.

آیا شما راهی را می روید که آقای احمدی نژاد رفت؟ یا راه دیگری برای دولت خودتان رد نظر گرفته اید؟

– با ملاحظه شرایط ملی و بین المللی جدید، راه آقای احمدی نژاد را دنبال خواهم کرد.

در کابینه احتمالی خودتان، آیا از دولت سابق آقای احمدی نژاد کسی را انتخاب خواهید کرد؟

– بنا دارم در آینده راجع به این موارد صحبت کنم.

تفاوت دولت شما با دولت آقای احمدی نژاد در چه خواهد بود؟

– همه چیز در برنامه ها معلوم خواهد شد.

مشخصا مواضع شما درباره آزادی مطبوعات چیست؟

– من به آزادی مطبوعات کاملا معتقد و پایبندم.

درباره زندانیان سیاسی چه نظری دارید؟

– مطابق قانون اساسی از حقوق همه آحاد جامعه و شهروندان ایرانی باید صیانت شود.

درباره وضعیت زنان و آزادی های اجتماعی برای آنان چه نظری دارید؟

– من بعدا در این زمینه به طور تفصیلی سخن خواهم گفت اما معتقدم زنان ایرانی اکنون از صلاحیت های بسیار بالایی برای حضور در صحنه های مختلف جامعه برخوردارند.

موضع شما درباره برجام چیست؟ آیا آن را قبول دارید یا معتقدید سر ایران کلاه رفته است؟

– در این زمینه بعدا سخن خواهم گفت.

گفتگو با حمید بقایی؛ بقایای محمود

نظرتان درباره فضای مجازی چیست؟ آیا موافق فیلترینگ شبکه های مجازی مانند تلگرام، فیس بوک و توئیتر هستید یا موافق آزادی آنهایید؟

– بنده خودم هم اکنون در توئیتر حضور دارم.

اول با آقای مشایی آشنا شدید یا آقای احمدی نژاد؟ کجا؟ چطور؟

– سال ۱۳۷۲ اولین بار با آقای مشایی در وزارت کشور آشنا شدم.

زمان جنگ ایران و عراق چند سال داشتید؟ به جبهه رفتید؟

– پدر بنده ارتشی و جمعی لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه بود و از سال ۱۳۵۸ در کردستان و مناطق عملیاتی حضور داشت و به همین دلیل من عملا در غیاب پدر، مرد خانواده بودم و در شهر کرمانشاه و در دل بمباران ها و موشک پرانی های صدام بزرگ شدم. در عملیات بزرگ مرصاد و شکست منافقین هم شرکت داشتم.


منبع: برترینها

«شهید همت» چگونه به شهادت رسید؟

: سردار شهید محمد ابراهیم همت در ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضا به دنیا آمد.حاج همّت در خرداد ۱۳۵۹ برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان اعزام شد، محمد ابراهیم مدتی به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه پاوه مشغول بود و پس از مدتی به عنوان فرمانده سپاه پاوه به جنگ پرداخت.شهید همت به همراه حاج احمد متوسلیان به دستور فرمانده کل سپاه مأمور تشکیل تیپ محمد رسول الله(ص) شدند، حاج احمد به عنوان فرمانده تیپ و شهید حاج همت به عنوان مسئول ستاد تیپ فعالیت می‌کردند.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

او در مدّت فرماندهی تیپ محمد رسول الله(ص) که بعد به لشکر ۲۷ تبدیل شد در چندین عملیات به صورت خط شکن وارد شد.شهید همت سرانجام در عملیات خیبر در۱۷ اسفند ۱۳۶۲ به فیض شهادت نائل و در گلزار شهدای شهرستان شهرضا به خاک سپرده شد. همچنین مزار یادبود این شهید والامقام در قطعه ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) زیارتگاه عاشقان شهدا است.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

سردار جعفر جهروتی‌زاده از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس است در کتاب خاطرات خود با عنوان «نبرد درالوک» چگونگی شهادت حاج ابراهیم همت را در۱۷ اسفند سال ۶۲ در عملیات خیبر را اینگونه توصیف می‌کند:

«… قبل از عملیات خیبر به اتفاق حاج همت و چند نفر دیگر از بچه‌ها وارد منطقه عملیاتی شدیم. نیروهای اطلاعات عملیات مشغول شناسایی بودند و کار برایشان به سبب هور و نیزاری بودن منطقه دشوار بود. از طرف دیگر، افراد بومی نیز در منطقه، وسط هور ساکن بودند و به ماهی گیری و کارهای دیگری می‌پرداختند.

همین موضوع باعث می‌شد که نیروهای شناسایی تهدید شوند به ویژه از سوی بومیان که قطعا عراقی‌ها کسانی را در میان آن‌ها داشتند که هرگونه تحرکی را گزارش کنند. در این زمان لشکر ۲۷ در چند جا عقبه داشت. پادگان دوکوهه به عنوان عقبه اصلی و پادگان ابوذر که بعد از والفجر ۴ نیروهای لشکر در آنجا باقیمانده بودند…

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

شناسایی‌های عملیات خیبر ادامه پیدا کرد و دست آخر قرار شد که تعداد محدودی از نیروهای بعضی از یگان‌ها برای راه اندازی مقر‌ها و بنه‌های تدارکاتی وارد منطقه شوند. تعدادی از نیروهای واحد ادوات هم آمدند تا منطقه را برای عملیات آماده کنند.

شکستن خط طلائیه با عبور از معبر ۲۰ سانتی

 بالاخره شب عملیات فرا رسید. محور لشکر ۲۷ منطقه طلائیه بود. البته بعضی از یگانهای لشکر هم قرار بود در داخل جزیره مجنون عمل کنند. لشک عاشورا و لشکر کربلا نیز محل مأموریتشان داخل جزیره بود. باید در طلائیه خط را می‌شکستیم و جلو می‌رفتیم و می‌رسیدیم به جاده‌ای که می‌خورد به شهر«نشوه» عراق و منطقه بصره. مأموریت لشکر ۲۷ در حقیقت این بود که از این قسمت راه را باز کند. در مقابلمان هم کانالی به عمق ۵۰ متر وجود داشت.

شب اول عملیات باید از روی دژی می‌رفتیم که تا یک نقطه‌ای ادامه داشت و پس از آن نقطه کاملا بسته می‌شد و پشتش میدان مین بود و بعد سنگرهای کمین و سنگرهای نیروهای عراقی. تا این نقطه که دژ ادامه داشت در دید عراقی‌ها نبودیم. راهی هم که کنار دژ برای عبور نیرو‌ها وجود داشت ۲۰ سانتی‌متر بیشتر عرض نداشت. یک طرف این راه دیواره دژ بود- در سمت چپ- و طرف دیگرش هم آب. نیرو‌ها باید از این راه ۲۰ سانتیمتری عبور می‌کردند تا به میدان مین می‌رسیدند و پس از خنثی کردن می‌ن‌ها و باز شدن معبر به خط دشمن می‌زدند.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

 
دشمن تمام امکانات و تسلیحاتش را بسیج کرده بود روی این معبر ۲۰ سانتی متری تا از عبور نیرو‌ها جلوگیری کند. دو تا دوشکا کار گذاشته بوددند و چهار تا کاتیوشای چهل تایی. فکرش را بکنید در چند لحظه ۱۲۰ گلوله کاتیوشا رو این معبری که ۲۰ سانتی‌متر عرض داشت و ۷۰۰ یا ۸۰۰ متر طول، می‌ریخت.

با تعدادی از بچه‌های تخریب خودمان را رساندیم به میدان مین و معبر باز کردیم. چند نفری از بچه‌های تخریب به شهادت رسیدند ولی نیرو‌ها از معبر کنار دژ نتوانستند عبور کنند. آتش عراقی‌ها چنان سنگین بود که بیشتر بچه‌ها به شهادت رسیدند و راه بسته شد. من که می‌خواستم برگردم عقب دیدم راه نیست مگر اینکه پا بگذارم رو جنازه بچه‌ها. بعضی جا‌ها دژ می‌پیچید و در تیررس مستقیم نبود اما کاتیوشا بیداد می‌کرد. لحظه‌ای نبود که گلوله‌ای بر زمین نخورد. آن شب عراق به ندرت از خمپاره استفاده کرد و بیشتر آتش کاتیوشا سر بچه‌ها ریخت. ناچار پا رو جنازه بچه‌ها گذاشتم و آمدم…

فقط ما سه نفر مانده‌ایم، اگر می‌گویید سه نفری حمله کنیم!

آن شب عملیات متوقف ماند و همه چیز کشید به روز دیگر. شب بعد یک گردان عملیات را آغاز کرد و رفت جلو و تعداد زیادی شهید و مجروح داد. آن شب هم عملیات موفق نبود و نتوانستیم خط دشمن را بشکنیم. عراق چنان این دژ را زیر آتش می‌گرفت که پرنده نمی‌توانست پر بزند. از قرارگاه تأکید داشتند که هر طور شده خط شکسته شود. بیشتر نیرو‌ها به شهادت رسیده بودند و دیگر امیدی نبود که آن شب کاری انجام شود.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

 
من و حاج عباس کریمی و رضا دستواره رفتیم جلو. از روی شهدا رد شدیم و رفتیم دیدیم که به غیر از تعدادی نیرو بیشتر بچه‌هایی که جلو رفته‌اند همه به شهادت رسیده‌اند. تأکید برای شکستن خط به خاطر این بود که با متوقف شدن عملیات در این قسمت عملیات در جزیره هم به مشکل برخورده بود.

 
آن شب حاج همت پشت بیسیم دائم می‌گفت: «آقا از قرارگاه می‌گویند باید امشب خط شکسته شود»… نیمه‌های شب پس از دیدن شرایط و اوضاع به این نتیجه رسیدیم که واقعا هیچ راهی وجود ندارد. رحیم صفوی آمده بود روی خط بیسیم و ما مستقیم صدای او را می‌شنیدیم که می‌گفت: هرطور هست باید خط شکسته شود. من پشت بیسیم یک طوری مطلب را رساندم که: آقاجان فقط ما سه نفر مانده‌ایم اگر می‌گویید سه نفری حمله کنیم! وقتی فهمیدند که وضعیت مناسب نیست گفتند؛ برگردید عقب.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

شبهای بعد حمله از کنار دژ منتفی شد و بنا شد برای عبور از کانال محورهای دیگر را انتخاب کنیم. برای عبور از کانال هر شب یکی از گردان‌ها مأمور انداختن پل روی کانال و عبور از آن می‌شد. دست آخر قرار شد چند نفری از بچه‌های تخریب شناکنان از کانال عبور کنند و آن سو سنگرهای دشمن را خفه کنند و پس از باز کردن معبر در میدان می‌ن، نیروهای دیگر، این سوی کانال پل بزنند و رد بشوند. بچه‌های تخریب پریدند تو آب که بروند آن طرف اما زیر آتش سنگین دشمن موفق به این کار نشدند.
 
آخرین شب عبور از کانال را به عهده من گذاشتند. یک مقدار محور را تغییر دادم و رفتم سمت دیگر. دوباره از بچه‌های تخریب تعدادی شناگر انتخاب کردیم و رفتیم پشت خط. شب خیلی عجیبی بود. بین رضا دستواره و حاج عباس کریمی از یک طرف و حاج همت هم از طرف دیگر درگیری لفظی پیش آمد. آن دو می‌گفتند: امشب نباید این کار انجام شود و حاج همت هم می‌گفت: دستور از بالاست و امشب باید از کانال رد بشویم. بعد از درگیری لفظی شدیدی که پیش آمد بنابر این شد که کار انجام شود. حاج همت هم به من گفت: برو جلو و این کار را انجام بده.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

 آتش عراقی‌ها امان از همه بریده بود. بعد از اینکه از آن محور ناامید شدیم قرار شد لشکر داخل جزیره برود. با حاج همت و چند نفر دیگر از بچه‌ها رفتیم داخل جزیره برای شناسایی تا پشت سرمان هم نیرو‌ها بیایند. در جزیره نیرو‌ها برای تردد باید از پلهایی که به پل خیبری معروف شدند استفاده می‌کردند یا از هاورکرافت. بعد از شناسایی برگشتیم و به همراه تعدادی از بچه‌های تخریب به داخل جزیره رفتیم. البته زمانی که ما در طلائیه عمل می‌کردیم گردان مالک به فرماندهی» کارور «در جزیره عمل می‌کرد و کارور نیز‌‌ همان جا به شهادت رسید.

جزیره تقسیم شده بود به دو محور: محور شمالی و محور جنوبی. هواپیماهای دشمن به شدت جزیره را بمباران می‌کردند. شاید در یکروز نود هواپیما هم زمان جزیره را بمباران می‌کردند. در جزیره نیرو‌ها فقط رو دژ‌ها جا گرفته بودند و بقیه منطقه آب و نیزار بود. یکهو می‌دیدی ده فروند هواپیما به ستون یک دژ را بمباران می‌کنند و می‌روند. حاج همت می‌گفت:» بی‌پدر و مادر‌ها انگار برای مرغ و خروس دانه می‌پاشند.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت» 

نزدیک خط یک آلونک گلی بود که ظاهرا از قبل بومی‌ها آن را ساخته بودند. حاج همت بیسیم و تشکیلات مخابراتی را در آنجا مستقر کرده بود و با فرماندهان در ارتباط بود. بعد از اینکه نیرو‌ها در جزیره مستقر شدندف من و حاج همت سوار موتور شدیم تا برویم عقب ببینیم وضعیت چه طور است.

  «مثل اینکه خدا ما را طلبیده»

در آن چند ساعتی که ارتباط با خط مقدم قطع شده بود حاج همت به من گفت: حالا هی نیرو از این طرف می‌فرستیم که برود و خبر بیاورد ولی هرکس رفته برنگشته. یک سه راهی به نام سه راهی مرگ بود که هرکس می‌رفت محال بود بتواند از آن عبور کند. حاج همت به مرتضی قربانی- فرمانده لشکر۲۵ کربلا- گفت: یکی دو نفر را بفرستند خبر بیاورند تا ببینم اوضاع چه شکلی است. قربانی گفت: من هیچکس را ندارم، هرکس را فرستادم رفت و برنگشت. حاجی سری تکان داد و راه افتاد سمت جزیره. قبل از راه افتادن جمله‌ای گفت که هیچوقت یادم نمی‌رود: «مثل اینکه خدا ما را طلبیده».

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

 
بعد از رفتن حاجی من با یکنفر دیگر راه افتادم سمت جزیره و آمدیم داخل خط. عراقی‌ها هنوز به شدت بمباران می‌کردند. رفتیم جایی که نیرو‌ها پدافند کرده بودند. وضعیت خیلی ناجور بود. مجروحان زیادی روی زمین افتاده بودند و یا زهرا می‌گفتند و صدای ناله‌شان بلند بود. سعی کردیم تعدادی از مجروحان را به هر شکلی که بود بفرستیم عقب.
 
جنازه عراقی‌ها و شهدای ما افتاده بودند داخل آب و خمپاره و توپ هم آنقدر خورده بود که آب گل آلود شده بود. بچه‌ها از شدت تشنگی و فقر امکانات، قمقمه‌ها را از همین آب گل آولد پی می‌کردند و می‌خوردند. حاج همت با دیدن این صحنه حیلی ناراحت شد. قمقمه بچه‌ها را جمع کرد و با پل شناور کمی رفت جلو و در جایی که آب زلال و شفاف بود آن‌ها را پر کرد و آمد. تو خط درگیری به شدت ادامه داشت. عراق دائم بمباران می‌کرد. ما نمی‌توانستیم از این خط جلو‌تر برویم. حاج همت به من گفت: شما بمان و از وضع خط مطلع باش. بیسیم هم به من داد تا با عقبه در ارتباط باشم و خودش برگشت عقب.

 دیدار محبوب در جزیره مجنون؛ سه راهی شهادت

وقتی حاجی در حال بازگشت به طرف قرارگاه بوده تا در آنجا فکری به حال خط مقدم بکند در‌‌ همان سه راهی مرگ به شهادت می‌رسد. پس از رفتن حاج همت به سمت عقب یکی دو ساعتی طول نکشید که خط ساکت شد.‌‌ همان خطی که حدود یک ماه لحظه‌ای درگیری در آن قطع نشده بود و این سبب تعجب همه شد. ما منتظر ماندیم. گفتیم شاید باز هم درگیری آغاز شود.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»
صبح فردا هوا روشن شد اما باز هم از حمله دشمن خبری نشد. اطلاع نداشتیم که چه اتفاقی افتاده است. بی‌خبر از آن بودیم که در جزیره سری از بدن جدا شده و حاج همت بی‌سر به دیدار محبوب رفته و دستی قطع شده‌‌ همان دستی که برای بسیجیان در خط آب آورد. جزیره با شهادت حاجی از تب و تاب افتاد. بالاخره زمانی که اطمینان حاصل شد از حمله عراقی‌ها خبری نیست، تصمیم گرفتم به عقب برگردم.

پیکر شهیدی که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز قطع شده بود

در حالی که به عقب برمی گشتم در سه راهی چشمم به پیکر شهیدی افتاد که سر در بدن نداشت و یک دست او نیز از بدن قطع شده بود. از روی لباسهای او متوجه شدم که پیکر مطهر حاج همت است اما از آنجا که شهادت ایشان برایم خیلی دردناک بود‌‌ همان طور که به عقب می‌آمدم خود را دلداری می‌دادم که نه این جنازه حاج همت نبود. وقتی به قرارگاه رسیدم و متوجه شدم که همه دنبال حاجی می‌گردند به ناچار و اگر چه خیلی سخت بود اما پذیرفتم که او شهید شده است.

روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار شهید «محمد ابراهیم همت»

 
شب‌‌ همان روز بدن پاک حاجی به عقب برگشت و من به قرارگاه فرماندهی که در کنار جاده فتح بود رفتم. گمان می‌کردم همه مطلع هستند اما وقتی به داخل قرارگاه رسیدم متوجه شدم که هنوز خبر شهادت حاجی پخش نشده است. روز بعد متوجه شدم که جنازه حاجی در اهواز به علت نداشتن هیچ نشانه‌ای مفقود شده است. من به همراه شهید حاج عبادیان و حاج آقا شیبانی به اهواز رفتیم. علت مفقود شدن جنازه حاج همت نداشتن سر در بدن او بود.
 
چند روز قبل از شهادت حاج عبادیان مسئول تدارکات لشکر یک دست لباس به حاجی داده بود و ما از روی‌‌ همان لباس توانستیم حاجی را شناسایی کنیم و پیکر مطر ایشان را به تهران بفرستیم. پس از فروکش کردن درگیری‌ها به دو کوهه و از آنجا هم برای تشییع جنازه شهید همت به تهران رفتیم. پس از تشییع در تهران جنازه شهید همت را بردند به زادگاهس «شهرضا» و در آنجا به خاک سپردند. البته در بهشت زهرا نیز قبری به یادبود او بنا کردند.»


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۲۴)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا: سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

شروع
میکنیم با این عکس قدیمی که از یازده کیلومتری هم قابل تشخیص است که کودکی
های کدام عزیز است، بهاره کیان افشار، بازیگر خوب و کاربلد سینما و تئاتر.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

محسن مسلمان و مدل موی قشنگِ امروز. این مدل هم خیلی برایمان آشناست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

پیداش کردیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424)

شرمنده دوستان، تا اینجای مطلب بیشتر شاهد فضای حاکم بر محوطه جنوبی پارک ارم بوده ایم تا عکس های چهره ها، قول میدهم آخری باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

 سلفی مهندس بهرام رادان در پشت صحنه یک کار. ار بس
بهرام در فیلم های مختلف در نقش مهندس ساختمان ظاهر شده مطمئن نیستیم که
این کار جدید است یا قدیمی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

«سر دلبران» نام سریال جدید محمدحسین لطفی است که
قرار است ماه رمضان پخش شود. سریالی که در آن برزو ارجمند در تجربه ای
متفاوت در نقش یک روحانی ظاهر شده و متین ستوده هم احتمالاً همسر وی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

گویا علی شادمان هنوز در نقش خود در “کیمیا” گیر
کرده است و فکر میکند مهراوه شریفی نیا خواهر اوست، مگر اینکه اینگونه
نباشد و منظورش این داداشی/آبجی های اخیراً شایع شده در بین نوجوانان است،
یکی از چندش ترین روابطی که در بین یک نسل از مردم ایران رایج شده و متاسفانه
روز به روز در حال گسترش است. خواهر و برادر عناوین مقدسی هستند و نباید
به راحتی دوستی های سطحی و عادی را با این عناوین خواند، مگر اینکه یک چیز
غیر عادی این وسط باشد که نخواهید با آن کنار بیایید و دنبال لباسی برای
توجیه آن هستید و به همین دلیل آبجی/ داداشی اش می کنید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

 


عجب حلوای قندی تو… امیر بی گزندی تو… عجب بَینَ یَدَیهی تو…

پ.ن: پِی نوشتِ مهراب (به علاوه تمامی قنادی های ایران).

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424)

فیلم جدید عبدالرضا کاهانی با
بازی حمید فرخ نژاد و رضا عطاران در تایلند کلید خورده است. خدا به خیر
بگذارند! مخصوصاً اینکه رضا کاهانی سر فیلم قبلی اش با عزیزان لج افتاده و
مملو از بغض است و حالا در “مهد فرصت های انتقام جویانه” دارد فیلم جدیدش
را میسازد! امیدواریم خودش و ستاره های سینما را وارد چالشِ تایلندی نکند
:))

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

ستاره حسینی، ستاره جدید فضای مجازی با کلی طرفدار.
البته چهره ی خوب ستاره به روند محبوب شدنش شیبِ خوبی داده است. فیلم “وارونگی”
و سریال در حال ساختِ “گسل” کار های هنری وِی هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

کوه، دریا، دشت، چمن و احشام، اصلا مهم نیست. هر چه که میخواهد باشد، فقط کلاژ و ترکیبی باشد و سحر هم در کنارشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 


دیروز تولد آندو تیموریان بود، سامورایی فوتبال ایران و یکی از حرفه ای
ترین و خوش اخلاق ترین فوتبالیست های ایران. تبریک به کاپیتان آندرانیک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

لیلا ایرانی خیلی دوست دارد از این عکس های هنریِ کانال های تلگرامی بگیرد، ولی خب تلاشش متناسب با علاقه اش نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

وقتی در مسافرت و پس از بیرون آمدن از فرودگاهِ مقصد، ناگهان شک میکنی که شارژر گوشی را برداشته ای یا نه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

ماشاالله! آقا محراب ما هم به نوبه ی خود تولدتان
تبریک میگوییم! تبریک و عرض خسته نباشید خدمت پدر و مادر عزیزتان بابت
پرورش این حجم از عضله در منزلشان. خداوند به هر دو عزیز عمر با عزت بدهد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

نرگس و سارا محمدی به همراه مادر عزیزشان در یک
آتلیه. عکسی که شک نکنید در صفحات داخلی یکی از مجلات کیوسک در عید نوروز
نقش خواهد بست. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

آخرین تلاش های پیام صادقیان برای دیده شدن توسط مسئولین پرسپولیس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

داد از غم پرواز پدر… فرهاد اصلانی نازنین، ما را
در غم خود شریک بدان و تسلیت صمیمانه مان را پذیرا باش. خیلی دوستت داریم و
جز آرزوی صبر کاری از دستمان بر نمی آید. روحشان شاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

 امروز تولد نیما طباطبایی، کارگردان تازه سفر کرده سینما و تئاتر نیز هست. امیدواریم روح پاک نیمای عزیز قرین آرامش و شادی باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

ایتالیا گردی پانی پناهی ها همچنان ادامه دارد. مطمئناً آنقدر که ما در این سال ها در مطالبمان عکس از ایتالیا دیده ایم، فرانچسکو توتی ندیده است، البته حمید معصومی نژاد را مطمئن نیستم! 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

دعوای احسان علیخانی و محسن چاوشی یکی از دعواهایی که بود به هیچ وجه واردش نشدم، چون هر دو را دوست دارم و برایم عزیز هستند و با شناختی که از احسان دارم مطمئن بودم منظورش محسن نیست ولی خب آرش ظلی پور شیرین زبانیِ نابجایی کرد و فحشش را هم خورد. با این حال حمایت ها و جانبداری ها از طرفین دعوا (بیشتر محسن چاوشی) در اینستاگرام دیده میشد که این پست مصطفی زمانی یکی از آن هاست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

مصطفی کیایی هم درگذشت پدر فرهاد اصلانی را تسلیت گفت. تسلیت دوباره به فرهاد عزیز و خانواده محترمش علی الخصوص مادر جان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

این کامران هم آخرش بر سر عکس آتلیه ای ریه اش را به فنا میدهد. ببینید کِی گفتم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

اشکان دژاگه هم تولد آندو را تبریک گفت و با “کاپیتان” خواندن وی نشان داد که در صورت بازگشت آندو به تیم ملی (که بعید بنظر میرسد) بازوبند را تقدیم وی خواهد کرد و مثل گذشته شاهد دعوا بر سر بازوبند نخواهیم بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

سلفی برادران غزالی، یکی از پست های خوب امروز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

با سفیر مبارزه با سرطان، وزن خود را مدیریت کرده و لاوغر شوید. چاوقی و اضاوفه وزن سرطان زاو هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 
 


فریبا کوثری، یکی از معدود بازیگران میانسالی که با واقعیت کنار آمده است و سعی نمیکند با روتوش و فوتوشاپ و بتونه کاری از این موضوع فرار کند. البته بزنم به تخته نیازی هم به این کار ها ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

خاطره بازی روشنک عجمیان با این عکس قدیمی که قبلا هم یک بار آن را گذاشته بود و چند وقت پیش به دلایلی نامعلوم مجبور به حذف آن شد و دیروز دوباره آن را گذاشت. (نویسنده به جمله ی نوشته شده نگاه انداخته و احساس پوچی میکند.)

آرزوی سلامتی داریم برای بانو شهلا ریاحی عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

 بیست سال دیگر که نتوانستی خودت را نگه داری و دچار “همه وقت ادراری” (تعمیم به کل از شب ادراری) شدی میفهمی که اینستاگرام ارزش این ژانگولر بازی ها را ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

ممنون از بنده خدای عزیز که اینگونه به همه ما ابراز لطف کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

عبدالرضا اکبری و علی دهکردی در حاشیه یک مراسم. کاملاً مشخص است که جناب اکبری قصد گرفتن دستی از علی دهکردی دارد، وگرنه گذاشتن چنین پستی دلیل دیگری نمیتواند داشته باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

لامپ دوست داری آرش جان؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

مریم جان “مهربون ترین همکار دنیا” مگر نیوشا ضیغمی نبود؟ چرا یهویی تغییر کرد؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

رامبد جوان در کنار عروسک های جدید برنامه اش که به جای جناب خان آمده اند. عروسک هایی که محمدرضا علیمردانی، هومن حاجی عبداللهی، هادی کاظمی و مجید آقاکریمی صداپیشه آن ها هستند. باید به رامبد فرصت دهیم، زمان میبرد پی ببرد که هیچ عروسکی نمیتواند جای جناب خان را پر کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

سیمین معتمد آریا، شبنم مقدمی و مهرداد صدیقیان در حال گشت و گذار در بوشهرِ زیبا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

 طنازی و بی طنز تو میل به مطلبم نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

خاطره اسدی و یکتا ناصر در یک جایی همدیگر را دیدند و طبق قانون نانوشته دنیای چهره ها یعنی “گرفتن عکس یادگاری هنگام مواجهه دو یا چند چهره شناخته شده با یکدیگر الزامی است”، این عکس را گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

محمود خان بصیری طی بیانیه ای اعلام کردند که در چند روز اخیر هیچ درختی نکاشته و هیچ بیانیه ای صادر نکرده است و سو استفاده انجام شده از محبوبیتِ ایشان، در جهت فریب مردم بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

سحر قریشی مدل شده است، مدل یک کالای متفاوت! بله، ایشان مدل لنز رنگی چشم شده اند و اگر دقت کرده باشید رنگ چشمانش هر روز عوض میشود. در اینجا هم دارند این محصول را تبلیغ میکنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

هدایت هاشمی و همسر عزیزش در یک جایی. آرزوی سلامتی و خوشبختی داریم برای این زوج عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

پژو ۴۰۵ نوک مدادی که جلوی پل گذاشتی برو بردار ماشینو عزیزم، راه رو بستی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

شراره دولت آبادی بازیگر با سابقه سینما و تلویزیون (در گوگل سرچ میکند تا قیافه اش را به خاطر بیاورد) این بیانیه را در حمایت از مسعود فراستی و نمونه  لس آنجلسی اش صادر کرده و تا میتوانسته محسن چاوشی و مخالفان مسعود فراستی را کوبیده است. این هم نوعی تلاش برای دیده شدن است، یا شاید هم دچار افتِ فحش خون شده است.

پ.ن: پست دوم هم در ادامه همین اشئار بود که دیدیم ارزش شات گرفتن ندارد.

به پایان مطلب رسیدیم، ممنون از همراهی تان. تا فردا مراقب خودتان باشید.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (424) 

 مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

عکس: ابراز محبت کودکان به «کیت میدلتون»

برترین ها: یکی از بهترین خصوصیات کیت میدلتون، دوشس کمبریج، مردمی بودن اوست. فرقی نمی کند که مخاطب او کودک است یا بزرگسال، او همیشه به میان جمعیت می رود و با مردم، از قشرهای مختلف جامعه، معاشرت می کند. 

شواهد حاکی آن است که او طرفداران زیادی دارد، نه تنها بزرگسالان، بلکه کودکان نیز محبت خود را هر کدام به گونه ای به او ابراز می کنند. به عنوان مثال آنها هنگام دیدار با کیت میدلتون هدیه هایی چون دسته گل، عروسک، کاردستی و… را به او هدیه و اینگونه محبت و عشق خود را نسبت به او نشان می دهند. 

کیت میدلتون اعتراف می کند که اعضای خانواده اش از این که او زمان زیادی را صرف گفتگو با مردم می کند، او را سرزنش می کنند اما همین خصوصیت فروتنی اوست که بر محبوبیت اش افزوده است. او هیچگاه گل های دریافتی اش را دور نمی اندازد. اما به راستی او با اینهمه دسته گل چه می کند؟

او اکثر این گل ها را به بادیگاردهایش می دهد تا آنها را در دیداری به کلیسا یا خیریه تقدیم کنند. البته این را هم اضافه کنیم که از آن میان برخی ها را برای خودش نگه خواهد داشت.

در اینجا تصاویری زیبا و منحصر بفرد از کودکان طرفدار کیت میدلتون را که در حال هدیه دادن دسته گلی به او هستند، برایتان آورده ایم. 

عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 
عکس: ابراز محبت کودکان به کیت میدلتون 


منبع: برترینها

امیرحسین رستمی: در بازیگری خوش شانس ام

ماهنامه دیده بان – مریم ناظران: سریال لیسانسه ها به کارگردانی سروش صحت که از اوایل زمستان به روی آنتن شبکه سه رفت، در مدت کوتاهی توانست نظر مخاطبین بسیاری را به خود جلب کند. از سوم بهمن تصویربرداری فصل دوم لیسانسه ها در لوکیشن مرزداران و خانه حبیب با بازیگران جدید کلید خورده و در حال ساخت است.

به مناسبت این بازتاب گسترده با امیرحسین رستمی، یکی از سه بازیگر اصلی این سریال گفت و گویی انجام داده ایم که می خوانید.

امیرحسین رستمی بازیگر شیرین و طناز، یک بار دیگر توانسته خوش بدرخشد و این روزها، یکی از بازیگران محبوب و مردمی ست. مردمی که بود، مردمی تر شده است.

امیرحسین رستمی: در بازیگری خوش شانس هستم

بازی شما در «لیسانسه ها» چطور اتفاق افتاد؟

بعد از بازی در سریال شهرزاد، در دودکش ۲ آقای لطیفی که در ماه رمضان پخش شد، اتفاقا فکر می کردم که استراحت کنم و سریال بازی نکنم. بیشتر می خواستم تمرکز کنم و به کارهای شخصی ام بپردازم و چند کار تئاتر خوب کار کنم و اتفاقا چند تا کار تئاتر خوب هم به من پیشنهاد شده بود، اما سروش صحت نازنین با من تماس گرفتند و کار در «لیسانسه ها» را به من پیشنهاد دادند.

قبلا با سروش، هم در سریال و هم در سینما همبازی بودیم. در سریال «پژمان» که کارگردانی این سریال را به عهده داشت هم من چند قسمت برایشان در این سریال بازی کرده بودم. همان شب که به من پیشنهاد بازی در سریال لیسانسه ها را داده بود با سروش قرار گذاشتیم و همان شب پنج قسمت از متن را به من داد و من هم همان شب آن را خواندم چون خیلی زود جواب می خواستند و فقط در نقش مسعود گیر کرده بودند و باید تکلیف مسعود روشن می شد که براساس آن بقیه بازیگرها پلکانی انتخاب می شدند و ما هم بلافاصله قرارداد بستیم.

از همان اول هم می دانستم خسته ام ولی این اتفاق افتاد. من قبلا با تهیه کننده این سریال آقای جودی کار نکرده بودم اما هر چه از ایشان شنیده بودم تعریف بود که واقعا هم مرد نازنینی هستند. همه می گفتند او خیلی سینما و تلویزیون را می فهمد و از معدود تهیه کننده های تحصیلکرده است.

مسعود را دوست دارم

با توجه به اینکه قرار است سری دوم «لیسانسه ها» روی آنتن برود، به نظر شما آیا این قصه قابلیت این را دارد که سری دوم آن هم ساخته شود؟

از همان ابتدا که برای قرارداد ما صحبت کردیم برای ۶۰ قسمت بود. چون آقای جودی و صحت صحبتی که با سازمان داشتند برای ۶۰ قسمت بوده که ۶۰ قسمت قصه طراحی شده داشتیم و آقای جودی و آقای صحت به عنوان کارگردان علاوه بر پنج قسمت ۱۵ قسمت دیگر نیز آماده داشتند و این طور نبود که قسمتی برای این طرف سال باشد و قسمتی برای آن طرف سال.

ولی چون سازمان از تهیه کننده و کارگردان خواسته بود که کار روی آنتن برود ما تا قبل از بهمن فقط می توانستیم ۲۵ قسمت را آماده کنیم. بنابراین آقای صحت و آقای جودی صحبت کردند و با سازمان در میان گذاشتند که فصل اول برنامه ۲۶ قسمت بدون متوقف شدن تصویربرداری روی آنتن این طرف سال برود و فصل دوم اواخر تابستان یا اوایل پاییز روی آنتن برود.

به نظر شما فاصله ای که بین قسمت اول و دوم آن خواهد افتاد، باعث نمی شود مخاطبان روند جریان سریال را فراموش کنند؟

به نظرم اگر کاری را مردم دوست داشته باشند، بعید می دانم این اتفاق بیفتد. چون که در «پایتخت» و «دودکش» این اتفاق نیفتاد و مردم این سریال ها را دنبال می کردند. کاری که مردم دوست داشته باشند سری بعد از آن را هم دنبال می کنند.

امیرحسین رستمی: در بازیگری خوش شانس هستم

به نظر شما در «لیسانسه ها» ممکن است شما را باور کنند و با اسم «مسعود» بشناسند؟

وقتی خودم متن را می خواندم به این که متن درجه یکی است و با وسواس زیادی آن را نوشته اند ایمان داشتم و می دانستم که متن درستی است و قبل از اینکه کار پخش شود در یکی از مصاحبه هایم گفته بودم که اگر اینچنین متن خوبی نگیرد، بازیگرها کوتاهی کرده اند و جزو معدود سریال هایی بود که از همان پخش قسمت اول مردم آن را دوست داشتند.

بله، مسعود را هم مثل بقیه کاراکترهای خوب پذیرفته اند و از بازخوردهای خوبی از جانب منتقدین و مردم برخوردار شده است و مسعود لیسانسه ها هم مثل خیلی از کارهای دیگر کاری شده است که مردم آن را پذیرفته اند.

با ارشیا رفیقم

شیرین ترین روز زندگی تان چه روزی بوده است؟

به دنیا آمدن ارشیا.

آیا ارشیا شبیه شما است؟

خیلی. مثلا هر دو یک رنگ و مدل ماشین را دوست داریم.

ارتباط تان با ارشیا چگونه است؟

فوق العاده عالی و دو تا رفیق هستیم.

آیا کودکی خودتان را با ارشیا مقایسه کرده اید؟

بله، خیلی وقت ها پیش آمده است. مخصوصا از نظر امکاناتی که الان در اختیار این نسل از بچه ها قرار دارد.

آیا بازیگری را به او توصیه می کنید؟

خیلی دوست دارم به سمت دیگر سلیقه های من از نظر خواندن کتاب، ورزش تنیس و شنا برود البته این اتفاق هم تاکنون افتاده است. بعضی مواقع ارشیا را همراه خودم سر صحنه می آورم تا با تمام سختی ها و خوبی های این کار آشنا شود.

آیا بازیگری باعث نشده به ورزش تنیس که به طور نیمه حرفه ای در آن مشغول هستید خللی وارد کند؟

خیر اصلا. حتما این ورزش را تمرین می کنم و حتی به خاطر علاقه ام مدت هاست که مجله ای هم با این مضمون منتشر می کنم که بسیار با کیفیت عالی و چاپی مرغوب است.

متن لیسانسه ها با وسواس نوشته شده، دوستش دارم

آیا خودتان فکر نمی کنید قابلیت شما بیشتر در بازی های طنز است؟ و این که اصلا دوست دارید مردم شما را بازیگر کمدی بشناسند؟

نه. من در همه ژانرها بازی کرده ام که مردم آنها را دوست داشته اند. مانند شهرزاد که اصلا کار طنز نبود، ولی هم من و هم مردم نقشم را دوست داشتیم و خیلی خیلی زیاد به آن نقشی که در شهرزاد داشتم اعتماد داشتند و بیش از حد انتظاری بود که من فکر می کردم.

 امیرحسین رستمی: در بازیگری خوش شانس هستم

آیا روحیه شما طنز است؟

بله، کار طنز را ذاتا دوست دارم، برای این که روحیه ام  روحیه طنز است.

یعنی کار طنز برایتان اولویت دارد؟

نه. اگر به کارهای قبلی ام نگاه کنید، می بینید که من همه نوع نقشی را در کارنامه هنری ام داشته ام؛ شخصیت منفی و مثبت، طنز و درام. ولی برای من در مرحله اول، انتخاب کارهای خوب یعنی متن و کارگردان خوب اولویت دارد. اگر در یک زمان مشخص از دو جا به من کار پیشنهاد شود و هر دو کارگردان خوب باشند و هر دو متن خوب باشند و یکی درام باشد و دیگری کمدی، من  کمدی را انتخاب می کنم.

به نظر شما باری یک بازیگر چه چیزی باعث یکنواختی بازی می شود؟ متن، کارگردان، داستان یا عوامل؟

عوامل زیادی باعث می شود که بازیگر کارهایش به یکنواختی کشیده شود و خیلی چیزهایی وجود دارد که بازیگر را تهدید می کند. بازیگر اگر در یک نقش به خوبی همزادپنداری کند و مردم آن را دوست داشته باشند این اتفاق نخواهدافتاد و اگر یک کارگردان بخواهد از آن نقشی که مردم آن را در سریال یا فیلم دیگر پذیرفته اند، در کار دیگری استفاده کندو بازیگر هم کم هوش باشد و این کار را انجام دهد، این آرام آرام شروع نابود کردن خودش است و شروع تمام کردن خودش است.

ولی فقط این یک فاکتور نیست، بلکه فاکتورهای دیگری هم در آن دخیل هستند و یکی از این فاکتورها این است که بازیگر بتواند «نه» بگوید! و قدرت «نه گفتن» داشته باشد و خیلی از کارها را رد کند و آنها را بازی نکند. در خیلی از موارد همان «نه» گفتن موجب می شود که بازیگر را بزرگ کند.

کار کدام کارگردان و نویسنده طنز را بیشتر می پسندید؟

خیلی سخت است. من متن های امید سهرابی، پیمان قاسمخانی، خشایار الوند، سروش صحت و ایمان صفایی را دوست دارم و متنی که سروش صحت و ایمان صفایی در «لیسانسه ها» که با وسواس بیشتری نوشته شده، بیشتر دوست دارم که کمتر بازیگری می توانست بخواند و «نه» بگوید به خاطر این که خیلی با وسواس نوشته شده است.

امیرحسین رستمی: در بازیگری خوش شانس هستم

شما هم در تلویزیون و هم در شبکه های نمایش خانگی فعالیت داشته اید. بیشتر ترجیح تان بر کدام مدیوم است؟ سینما، تلویزیون یا…؟

برای من واقعا فرقی نمی کند؛ به نظر من یک بازیگر، تاجر یا کاسب نیست که بخواهد کم فروشی کند، بلکه یک هنرمند است و کاری را که می خواهد ارائه دهد باید به بهترین نحو ارائه دهد. من زیاد تفاوتی در ظاهر قائل نیستم بین هنرهای نمایشی تئاتر، سینما، تلویزیون یا سینمای خانگی، باید بهترین باشید. این بهترین بودن است که باعث می شود من متفاوت باشم. وقتی که من می توانم در تلویزیون ستاره باشم ترجیح می دهم که ستاره تلویزیون باشم، تا یک آدم متوسط در سینما. وقتی می توانم در تئاتر ستاره باشم، ترجیح می دهم ستاره تئاتر باشم تا یک آدم متوسط در تلویزیون.

به نظرم هر کدام از آنها اگر قرار است باشید، یا بهترین باشید یا نباشید و من از سینما شروع کرده ام و از سینما به تلویزیون آمدم، ولی خودم را مدیون تلویزیون می دانم به خاطر اینکه در سینمایی که من شروع کردم آن اتفاق برایم نیفتاد یا زود بود یا من بدشانس بودم. ولی در تلویزیون اتفاق خوبی برای من افتاد و پله پله بالا آمدم و الان از موقعیتی که در تلویزیون دارم به شدت راضی ام.

یا در تئاتر من چهار تا پنج کار تئاتر کرده ام و این چند تا کار واقعا درجه یک بودند. یعنی این طور نبود که فقط بخواهم تئاتر کار کنم. کار تئاتر را با همه درجه یک ها و غول های تئاتری مملکت مان چه در جشنواره و چه در اجراهای عمومی بازی کردم که جزو پربیننده ترین تئاترهای کشور شدند. حالا تئاترها را کنار بگذاریم؛ در تلویزیون هم آن موقعیتی که دوست داشتم است. موقعیتی قشنگ و جذاب. موقعیتی است که برای آن زحمت کشیده ام تا به آن رسیده ام. اگر حس کنم وقت آن است که به سمت سینما بروم، این کار را خواهم کرد.

تاثیر متن قوی

یک کار طنز باید چه خصوصیاتی داشته باشد که به لودگی کشیده نشود؟

مهم ترین و اولین مساله در کار طنز، متن است یک متن خیلی قوی، کار طنز را بعضی وقت ها بعضی از کارگردان های عزیزمان و بعضی از بازیگرها و دوستان با لودگی اشتباه می گیرند. وقتی که شما یک کار طنز را قرار است بازی کنید، قطعا بدون متن قوی نمی توانید کاری انجام دهید. خودتان نباید بانمک باشید، حتی در احمقانه ترین کار هم باید به جدی ترین شکل اجرا کنید. آن بیننده است که باید تعیین کند ایناتفاق بانمک است یا نه!

وقتی یک بازیگری می خواهد بانمک بازی کند همان لحظه کار طنز تمام است. کار طنز شروع آن و آغاز آن با یک متن قوی است. بعد با کارگردانی و انتخاب درست بازیگر است. اگر بعضی از سریال ها به لودگی کشیده می شوند به خاطر این است که متن قوی ندارد و شروع به سوءاستفاده کردن می کنند و کارهایی انجام می دهند که در ذهن خودشان فکر می کنند کار بانمکی است و این کار بانمک را انجام می دهند تا نقص هایی که در متن است را پرکنند و همین اتفاق باعث می شود که کار لوده شود و تاثیر کار پایین بیاید ولی اگر متن خیلی قوی باشد و کارگردان هم خیلی باهوش باشد، این دو تا اجازه نمی دهند یک بازیگر به سمت لودگی برود، چون دیگر اصلا فرصتی برای لودگی نیست. همان کار خودش را که در متن نوشته شده است درست انجام دهد، اتفاق افتاده است.

امیرحسین رستمی: در بازیگری خوش شانس هستم

مردم درگیر لیسانسه ها

با توجه به این که خیلی از بازیگرهای پیشکسوت از تلویزیون قهر کرده اند و دوست ندارند وارد این رسانه شوند، به نظر شما این رسانه باید چه کاری انجام دهد که درواقع هم بیننده بیشتری داشته باشد و هم این که این پیشکسوت ها و بازیگرهایی که دیگر در این فضا کار نمی کنند، دوباره به این فضا راه پیدا کنند؟

خود مسئولان صدا و سیما از همه بهتر می دانند که چه کار باید بکنند یعنی این سوالی است که جواب آن خیلی واضح است که نمی توان گفت و در عین واضح بودن جوابش را هم نمی توان گفت. خود مسئولان صدا و سیما از همه بهتر می دانند چه کاری می توانند بکنند که تلویزیون به روزهای اوج خودش برگردد که وقتی یک سریال پخش می شد، تمام شهرها آن را می دیدند. خودشان کارشناسانی دارند که می توانند علت ریزش مخاطب های تلویزیون را در این چند سال اخیر تشخیص دهند که چه بوده است.

چیزی نیست که من جوابش را بدهم. مثلا چرا آقایی مانند حسن فتحی به جای اینکه در تلویزیون سریال بسازد، در رسانه های نمایش خانگی باید بسازد؟ حتما دلیل دارد. اگر مخاطب های تلویزیون این روزها به کمترین حد طی تمام این سال هایی که تلویزیون با تمام قدرت داشته کار می کرده، رسیده اند دلیل دارد و دلیل آن هم جوابی دارد که هم من می دانم هم شما و هم مسئولان می دانند. بنابراین چیزی که مشخص است را من جواب نمی دهم.

به نظرتان لیسانسه ها توانسته این اتفاق خوب را رقم بزند و مخاطبان را دوباره با تلویزیون آشتی دهد؟

لیسانسه ها کاری که کرده، این است که باعث شده تعداد بیشتری را به تلویزیون دوباره برگرداند. ولی ماجرای ما فقط این نیست که لیسانسه ها را ببینند، بعد دوباره یک لحظه ارتباط می گیرند و نمی گیرند. ما باید فراتر از این را ببینیم یعنی برنامه ریزی های ما باید بلندمدت باشد. حالا که لیسانسه ها را دیدند، شبکه های دیگر را هم ببینند. لیسانسه ها که نمی تواند معجزه بکند.


منبع: برترینها

ملینا مرکوری؛ دیپلماتِ هنرمند

: ملینا مرکوری؛ هنرمند، سیاستمدار، مبارز راه دمکراسی – حقوق بشر و سمبل میهن‌دوستی طی قرن بیستم میلادی، هجدهم اکتبر سال ۱۹۲۰ در آتن به‌دنیا آمد و بعداً برای ادامه تحصیلاتش در هنر نمایش و فعالیت سینمایی به ایالات متحده آمریکا رفت. وی ششم مارس سال ۱۹۹۴ از سرطان ریه درگذشت که گفته شده است ناشی از دود سیگار بوده که به آن عادت داشت. ملینا ضمن فعالیت هنری در آمریکا که او را برنده چند جایزه سینمایی کرد. ملینا در فستیوال کن سال ۱۹۶۰ بهترین بازیگر سال اعلام شده بود.

ملینا مرکوری؛ دیپلماتِ هنرمند
 

اما ملینا عشق به وطن، نیاکان، حقوق بشر و سوسیال – دمکراسی را از دست نداد و کمک کرد تا جنبش «پان هلنیک» پا بگیرد که از مؤسسان آن به‌شمار می‌آید. وی سال‌ها عضو کمیته مرکزی این جنبش بود. ملینا بلافاصله پس از رویداد کودتای نظامی در یونان در ۲۱ آوریل ۱۹۶۷ و حکومت سرهنگ‌ها، فعالیت هنری خود را کنار گذارد و یک مبارز تمام‌وقت سیاسی شد و به مدت هفت سال شهر به شهر و کشور به کشور رفت و از یونانیان برون‌مرز، یونانی‌تبار‌ها و جهانیان خواست که به بازگردانیدن دمکراسی به یونان که اندیشه آن از یونان باستان است کمک کنند [که کردند]. از آنجا که به‌خاطر فیلم‌هایش معروف جهانیان بود، مبارزات او سخت مؤثر می‌افتاد نه‌تنها در خارج بلکه در داخل یونان که مردم را تشویق به بپاخیزی می‌کرد.

این مبارزات پیگیر ملینا سبب شد که حکومت سرهنگ‌ها تابعیت یونانی اورا لغو و اموالش را مصادره کند و نقشه ترور او را بکشد. نقشه ترور به اجرا درآمد که برحسب اتفاق در یک قدمی مرگ زنده ماند. انتشار خبر این سوءقصد در رسانه‌ها، بر تنفر جهانیان از حکومت سرهنگ‌ها افزود. از لحظه لغو تابعیت یونانی ملینا که بلافاصله از سوی سازمان‌های جهانی محکوم و تقبیح شد، در هر نطقی شعار اول او این بود: «ملینا یونانی به‌دنیا آمده است و یونانی هم خواهم مُرد.»

جهان نیمه دوم قرن بیستم هیچ‌گاه تلاش خستگی‌ناپذیر و مبارزات «ملینا» برای نجات وطنش یونان از دست حکومت سرهنگ‌ها را فراموش نخواهد کرد و تاریخ بهترین قضاوت را درباره او به‌دست خواهد داد. در تاریخ دمکراسی و نیز دائرهالمعارف دمکراسی آمده است که: «ملینا هفت سال آرام نگرفت و جهان را زیر پا گذارد تا دمکراسی و حکومت رعایت حق به یونان بازگشت کند.» پس از حذف حکومت سرهنگ‌ها، ملینا به نمایندگی پارلمان یونان انتخاب و سپس وزیر فرهنگ این کشور شد که هشت سال در این سمت بود.

وی در این سمت کوشید که شهر آتن عنوان «پایتخت فرهنگی اروپا» را به‌دست آورد، جهانیان بیش از پیش از اندیشه، هنر، ادبیات و علوم یونان باستان آگاه شوند، کمک یونانی‌های باستان به پیشرفت و تمدن بشر را بشناسند و… تلاش خستگی‌ناپذیر او به بازگردانیدن آثار هنری یونان باستان معروف به «Elgin Marbles» از موزه بریتانیا در لندن به آتن فراموش نخواهد شد. این اشیاء را دولت عثمانی که بر یونان حکومت داشت، اوایل سده نوزدهم به سفیر دولت لندن در استانبول بخشیده بود!

ملینا مرکوری؛ دیپلماتِ هنرمند
 

این اظهارات ملینا در آن زمینه، ‌‌نهایت میهن‌دوستی او را ثابت می‌کند: «من با هرگونه مجازات اعدام مخالف هستم، ولی اگر عضو هیأت منصفه دادگاهی باشم که یک غارتگر و یا ویرانگر آثار باستانی میهن خود را محاکمه کند که به‌خاطر پول، غفلت و… هویت ملی و میراث عمومی را به بیگانه فروحته و یا از وطن خارج کرده باشد، دست روی قلبم می‌گذارم و نظر به اعدام او می‌دهم، زیرا فروش هویت میهن که به همه تعلق دارد و میراث عزیز و مشترکی است، بزرگ‌ترین خیانت است و در این زمان نمی‌توان گفت که طمع و یا بی‌سوادی، نادانی و نیاز مالی باعث این کار شده است.

کسی که هویت وطن خود را بفروشد، از ارتکاب به خیانت‌های دیگر بازنخواهد ایستاد؛ بنابراین، چه بهتر که زنده نباشد.» ملینا در طول ریاست بر وزارت فرهنگ یونان، لحظه‌ای از مرمت آثار باستانی و تجدید چاپ نوشته‌های یونان باستان بازنایستاد. ژول داسین، همسر فیلم‌ساز ملینا نیز هم‌چون او سری پرشور داشت. داسین طی سال‌های ۱۹۵۰ و در اوج فعالیت کمیته بررسی فعالیت‌های ضدآمریکایی سنا آمریکا به رهبری سناتور جوزف مکارتی و مبارزه با کمونیست‌ها از ایالات متحده به فرانسه گریخت و دوران کاری خود را در این کشور پی گرفت. او تا پیش از آن تنها چند فیلم در آمریکا ساخته بود.

داسین در ۱۹۶۲ با ملینا ازدواج کرد. ملینا درواقع با فیلم «یک‌شنبه‌ها هرگز» ۱۹۶۰ به نویسندگی و کارگردانی داسین بود که به یک ستاره بین‌المللی تبدیل شد. مرکوری در چند فیلم دیگر نیز با او همکاری کرد… داسین و ملینا در ۱۹۵۶ با هم آشنا شدند و او به داسین کمک کرد با حمایت پدرش که عضو پارلمان یونان بود، فیلم بعدی خود را در ۱۹۵۷ بسازد. «او که باید بمیرد» براساس رمانی از نیکوس کازانتزاکیس ساخته شد. بسیاری از منتقدان این فیلم را که نخستین همکاری داسین و مرکوری بود، بهترین فیلم او می‌دانند.

ریچارد کو از واشینگتن‌پست از فیلم «او که باید بمیرد» به‌عنوان «یک کلاسیک سینمایی» یاد کرد. داسین سال ۱۹۶۰ فیلم «یک‌شنبه‌ها هرگز» را با بازی ملینا ساخت و خود نقشی کوتاه در فیلم داشت. این فیلم که داستان سفر یک مرد آمریکایی شیفته یونان به این کشور و آشنایی او با زنی یونانی یود، در پنج رشته از جمله بهترین کارگردانی، فیلمنامه غیراقتباسی (داسین) و بازیگری زن (مرکوری) نامزد جایزه اسکار شد و مانوس حاجیداکیس اسکار بهترین ترانه را دریافت کرد.

ملینا مرکوری؛ دیپلماتِ هنرمند 

«فدرا» (۱۹۶۲) فیلم بعدی داسین و ملینا که برمبنای نمایشنامه اوریپید ساخته شد، چندان موفق نبود، هرچند کمدی «توپکایی» (۱۹۶۴) که در آن عناصری از دو فیلم «یک‌شنبه‌ها هرگز» و «ریفیفی» با هم تلفیق شده بود، فیلمی بسیار موفق از کار درآمد و برای پیتر یوستینوف اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل را به‌همراه داشت. «۱۰ و ۳۰ دقیقه عصر تابستان» (۱۹۶۶)، «میعاد در سپیده‌دم» (۱۹۷۱)، «تمرین» (۱۹۷۴) از دیگر فیلم‌هایی بود که داسین با بازی ملینا مرکوری ساخت.

«تمرین» براساس شورش دانشجویان یونانی ساخته شد که به سقوط حکومت نظامیان در این کشور در فاصله ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۴ کمک کرد. آن سال‌ها داسین و مرکوری به اجبار در یونان در تبعید به‌سر می‌بردند. ملینا مرکوری، سرانجام در تاریخ ششم مارس سال ۱۹۹۴ میلادی در بیمارستانی در نیویورک از بیماری سرطان درگذشت. در روز دهم مارس و در جریان تشییع جنازه و مراسم تدفین وی بیش از یک میلیون یونانی شرکت کردند که با توجه به جمعیت شهر آتن اتفاقی بی‌‌سابقه بود. این تشییع جنازه در ردیف رویدادهای تاریخی مهم اروپا ثبت شده است. ملینا مرکوری، لقب «قهرمان ملی یونان» را به‌‌دست آورده است. پس از مرگ ملینا، داسین با تأسیس «بنیاد ملینا مرکوری» کار او را ادامه داد. او و مرکوری سه فرزند داشتند که یکی از آن‌ها در ۱۹۸۰ درگذشت.

در ایران، کتاب «دختر یونان» حاوی خاطرات ملینا مرکوری با ترجمه علی شفیعی به چاپ رسیده است. البته «دختر یونان» تنها خاطرات شخصی ملینا مرکوری نیست، که بخشی از تاریخ پرفراز و نشیب معاصر یونان است. بخشی از تاریخ سینما در دهه‌های پنجاه و شصت است و دست آخر این‌که رمانی عاشقانه است. ملینا این کتاب را زمانی که در تبعید بود، نوشت. امروزه ده‌ها تئا‌تر، خیابان و میدان در سراسر یونان به‌نام «ملینا مرکوری» است.


منبع: برترینها

ژوزف نیسفور نیپس؛ اولین عکاس تاریخ

: ژوزف نیسفور نیپس، هفتم مارس سال ۱۷۶۵م در سئونه لوآر فرانسه به‌دنیا آمد. وی «مخترع عکاسی»، «نخستین عکاس جهان» و «پدر عکاسی نوین» به‌شمار می‌رود. نخستین عکس ثبت‌شده جهان، توسط او عکسبرداری شده و نیپس، سهم به‌سزایی در پیشرفت تاریخ عکاسی داشته ‌است. عکاسی در لغت به‌معنای فن عکاسی و عکسبرداری است و هم‌چنین به عمل و شغل عکاس نیز گفته می‌شود. این هنر در اکثر زبان‌های جهان «فتوگرافی» خوانده می‌شود که ترکیبی از دو کلمه‌ یونانی فتو به‌معنی نور و گرافی به‌معنی ثبت یا نگارش است. بنابراین، فتوگرافی به‌معنای نقش کردن با نور است.

عکاسی یعنی ثبت و ایجاد یک تصویر؛ که در دو مرحله انجام می‌شود: نخست، به‌دست ‌آوردن تصویر به‌وسیله‌ دوربین و ثبت آن روی نگاتیو (فیلم) یا گیرنده تصویر الکترونیکی و دوم، ظاهر کردن تصویر مخفی حاصل از دوربین عکاسی و پایدار کردن آن. در این فرآیند، دریافت و ثبت نور بر روی یک سطح حساس به نور، مانند نگاتیو یا گیرنده تصویر، باعث می‌شود الگوهای نوری بازتابیده شده یا ساطع شده از اشیا بر روی سطح حساس به نور (نقره کلرید یا گیرنده) تأثیر گذارد و باعث ثبت تصاویر گردد.

ژوزف نیسفور نیپس؛ اولین عکاس تاریخ 

عکاسی دارای سه جنبه‌ علمی، صنعتی و هنری است. عکاسی به‌عنوان یک پدیده‌ علمی متولد شد، به‌شکل یک صنعت گسترش یافت و به‌عنوان هنر تثبیت شد. عکاسی توسط یک فرد کشف و تکمیل نشده‌ است، بلکه نتیجه‌ تلاش بسیاری از افراد در زمینه‌های مختلف و اکتشافات و نوآوری‌های آنان در طول تاریخ است. سال‌ها قبل از اختراع عکاسی، اساس کار دوربین عکاسی وجود داشته ‌است؛ موزی، ارسطو و اقلیدس در سده‌ چهارم و پنجم پیش از میلاد مسیح، نحوه‌ کارکرد دوربین سوراخ‌سوزنی را شرح داده ‌بودند. در یونان باستان عقیده بر این بود که نور از چشم به سمت اشیا می‌تابد و بازتاب آن باعث دیدن می‌شود. ارسطو و اقلیدس با استفاده از تئوری سوراخ‌سوزنی تلاش کردند خلاف آن نظریه را ثابت کنند؛ آن‌ها در پشت دوربین‌های سوراخ‌سوزنی صفحه‌ای نیمه‌مات قرار می‌دادند تا تصویر بازتاب‌شده‌ روی آن با چشم دیده شود.

در قرن ششم میلادی، آنتمیوس در آزمایش‌های خود از دوربین تاریکخانه‌ای استفاده کرد. ابن هیثم، تئوری دوربین سوراخ‌سوزنی را گسترش داده و در مشاهدات خورشیدگرفتگی خود از وسیله‌ای به‌نام «جعبه تاریک» استفاده کرده بود. او برای نخستین‌بار به استفاده از دوربین سوراخ‌سوزنی و دوربین تاریکخانه‌ای در آزمایش‌هایش جهت بررسی خواص نور پرداخت. اتاق تاریک، منجر به تکامل عکاسی و پیدایش دوربین عکاسی شد. اتاق تاریک عبارت از اتاقی بدون پنجره‌ است که به‌جز روزنه‌ای که بر یکی از دیوارهای اتاق تعبیه شده، هیچ نوری به آن وارد نمی‌شود. تصاویر یا چشم‌اندازهای روبه‌روی روزنه به‌صورت وارونه بر دیوار روبه‌رویش بازتاب می‌یابد که قابل دیدن است. بعضی از نگارگران از تصاویر بازتاب یافته به‌عنوان الگوی نقاشی استفاده می‌کردند. بعد‌ها، این اتاق تاریک در ابعاد کوچک‌تر تبدیل شد به دوربین عکاسی؛ یعنی در برابر روزنه‌ای که وجود داشت، ماده‌ حساس به نور قرار می‌دادند تا تصاویر بازتابش یافته، ثبت و ضبط شوند.

آلبرتوس ماگنوس در قرن سیزدهم میلادی، نیترات نقره و ژرژ فابریسیوس، نقره کلرید را کشف کرد. و دانیل باربارو در سال ۱۵۶۸م، نحوه‌ عملکرد دیافراگم و کارکرد عدسی در دوربین تاریکخانه‌ای را شرح داد. ویلهلم هومبرگ در سال ۱۶۹۴م توضیح داد که نور چگونه برخی از مواد شیمیایی را تاریک می‌کند و در سال ۱۸۰۲م توماس وجوود انگلیسی توانست روی سطح‌های حساس شده با نیترات نقره، تصویر شفافی به‌دست آورد. اولین تصویر لیتوگرافی نوری در سال ۱۸۲۲م توسط مخترع فرانسوی، نیپس تولید شد اما در هنگام رونوشت‌برداری از بین رفت. اما نیپس در سال ۱۸۲۶م توانست عکسی دائمی از طبیعت خلق کند. ولی زمان نوردهی این عکس هشت ساعت بود که زمان بسیار درازی است و مشکل دیگر هم این بود که تصویر، نگاتیو بود یعنی هرچه سفید بود را سیاه هرچه سیاه بود را سفید نشان می‌داد.

به‌همین دلیل، او به‌دنبال یافتن فرآیند بهتری بود و با همکاری لوئی داگر، آزمایش‌هایی را بر ترکیبات نقره براساس یافته‌های یوهان هاینریش شولتز در سال ۱۸۱۶م انجام دادند؛ در آن سال شولتز مشاهده کرد که مخلوطی از نیترات نقره و گچ در مقابل نور، تیره می‌شوند. توجه نیپس به گرفتن عکس و ساختن دوربین و داروی مربوط از دهه‌ دوم قرن نوزدهم میلادی آغاز شده بود. نیپس که به خاصیت سیاه شدن سیلور کلوراید (ملح نقره) در برابر نور و به نسبت تابش آن پی برده بود، پس از انجام همین تجربه روی ماده‌ شیمیایی «بیتومن»، به ساخت دوربین همت گماشت. وی جعبه‌ای تهیه کرد که یک روزنه برای ورود نور در آن تعبیه شده بود.

این روزنه دریچه‌ای متحرک داشت. نیپس در ضلع دیگر جعبه، مقابل این دریچه و به فاصله‌ معین، یک قطعه فلز بشقاب‌مانند قرار می‌داد که رویش را لعابی از ماده‌ شیمیایی بیتومن پوشانده بود. این ماده که نسبت به نور حساس بود، متناسب با نور وارده از روزنه، فلز را سیاه می‌کرد که پس از شستن فلز، اثر نور به‌صورت سیاهی در آن باقی ماند که همانا عکس اشیاء بود، ولی دوام چنین عکسی چندان طولانی نبود. نیپس – همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره شد – نخستین عکس ماندنی را در سال ۱۸۲۶م از پشت پنجره‌ اتاق خود در پاریس که در طبقه‌ دوم ساختمان قرار داشت، برداشت که در کتاب‌های تاریخچه‌ عکاسی، عنوان آن را «منظره‌ای از پنجره» نوشته‌اند. این، نخستین عکس ثابت و بادوامی است که در جهان برداشته شده. ژوزف نیپس برای برداشتن این عکس، هشت ساعت وقت صرف کرده بود. ژوزف نیسفور نیپس، سرانجام در تاریخ پنجم جولای سال ۱۸۳۳ میلادی در سن شصت و هشت سالگی در زادگاهش سئونه لوآر درگذشت و پس از او، «لوئی داگر» فرانسوی و «تالبوت» و «هرشل» انگلیسی به تکمیل فن عکاسی همت گماشتند و موفق شدند.

ژوزف نیسفور نیپس؛ اولین عکاس تاریخ 

داگر در سال ۱۸۳۷م توانست روش «داگرئوتایپ» را اختراع کند. داگرئوتایپ بدین‌گونه بود که به صفحه‌ای نقره‌ای مدتی بخار ید داده تا نسبت به نور حساس شود، سپس آن را درون یک دوربین جعبه‌ای گذاشته و با برداشتن عدسی حدود ۱۵ تا ۳۰ دقیقه نور از شئ مورد نظر به صفحه‌ نقره‌ای تابانده می‌شد. برای ظهور تصویر، صفحه را در محلول جیوه با حرارت ۶۵ درجه قرار می‌دادند تا با چسبیدن ذرات نقره و جیوه، عکس به‌وجود آید؛ سپس صفحه را در آب سرد فرو می‌بردند تا سطح آن پایدار گردد، درنهایت، صفحه را در آب ‌نمک (سدیم کلرید) قرار داده و تصویر ظاهر می‌شد. یکی از مشکلات روش داگرئوتایپ این بود که فقط می‌شد یک نسخه‌ پوزیتیو یا مثبت (عکس دائمی) از سوژه ثبت کرد.

در سال ۱۸۳۵م، چند ماه پس از این‌که نتیجه‌ آزمایش‌های لوئی داگر اعلام شد، شیمی‌دان انگلیسی، هنری فاکس تالبوت گزارشی از روند عکاسی خود که آن را «طراحی نوری» نامیده بود، منتشر کرد؛ تالبوت این روش را در سال ۱۸۳۵م ابداع کرده بود اما آن را مخفی نگه داشت و روش خود را کامل و در سال ۱۸۴۰م با عنوان «کالوتایپ» معرفی کرد. وی در این روش، به‌جای استفاده از صفحات فلزی، از کاغذ حساس‌شده به نیترات نقره با ترکیبی از سدیم کلرید و اسید گالیک استفاده کرد. کاغذ حساس‌شده به مدت دو دقیقه نوردهی می‌شد و پس از آن یک تصویر پنهان به‌وجود می‌آمد که آن‌ را با استفاده از پتاسیم یدید و سدیم سولفات به‌صورت نگاتیو (منفی) در اندازه‌های کوچک‌تر ثبت می‌کرد.

سپس با استفاده از آن می‌شد نسخه‌های دائمی فراوانی در اندازه‌های مختلف تهیه کرد؛ تا پیش از این عکاسان مجبور بودند صفحه‌ حساس را به‌اندازه‌ شئ مورد نظر بسازند و امکان تغییر در اندازه وجود نداشت. تا سال ۱۸۶۰م، روش داگرئوتایپ به‌کلی منسوخ شد و عکاسی مبتنی بر نسخه‌های نگاتیو و پوزیتیو جایگزین آن شد. در سال ۱۸۳۹م، جان هرشل با استفاده از سدیم تیو سولفات روشی را برای تهیه‌ نسخه‌ نگاتیو روی شیشه ابداع کرد که به‌مرور جایگزین نگاتیوهای کاغذی شد.

تئوری عکس رنگی «سه ‌رنگ» توسط جیمز کلرک ماکسول فیزیکدان انگلیسی در سال ۱۸۵۵م پیشنهاد شد. بر پایه‌ نظریه‌ او، نور مرئی از سه رنگ اساسی قرمز، سبز و آبی تشکیل شده ‌است. پس فیلمی از سه لایه ساخت که هر لایه‌ آن نسبت به یکی از سه رنگ‌های اولیه حساس بود و بدین‌ترتیب، توانست نخستین عکس ‌رنگی را در سال ۱۸۶۱م به ثبت برساند. بالاخره در سال ۱۸۷۴م، یک شرکت انگلیسی اولین شیشه‌های خشک عکاسی را به بازار عرضه کرد و عکاسی جنبه‌ عملی به خود گرفت. اما حمل و نقل مقدار زیادی شیشه، از لحاظ سنگینی و شکنندگی، یکی از مشکلات پیش رو بود تا این‌که در سال ۱۸۷۱م ریچارد مادوکس، فیزیکدان و عکاس انگلیسی با ابداع فیلم عکاسی ژلاتینی، زمان عکسبرداری را کوتاه کرد و جابه‌جایی فیلم‌های عکاسی را نیز راحت نمود که نقطه‌ عطفی در تاریخ عکاسی محسوب می‌شود.

جورج ایستمن آمریکایی در سال ۱۸۸۴م، فیلم رول که فیلمی از جنس پلاستیک آغشته به امولسیون ژلاتینی است را ابداع کرد و با ساخت دوربین جعبه‌ای در سال ۱۸۸۸م، عکاسی را برای مردم عادی مقرون به صرفه نمود و تحول مهمی در عکاسی ایجاد کرد؛ شعار تبلیغاتی کمپانی کداک برای دوربین‌هایش چنین بود که: «شما دکمه را فشار دهید، بقیه‌اش را ما انجام می‌دهیم.»

در نوامبر ۱۹۴۸م، ادوین لند نوعی دوربین آنالوگ ظهور فیلم فوری موسوم به دوربین پولاروید را اختراع کرد که بلافاصله پس از عکسبرداری، نسخه‌ چاپ‌شده‌ عکس را پرینت می‌کرد و عکس گرفته‌شده یک دقیقه بعد و در مدل‌های جدید‌تر تا چند ثانیه بعد، قابل رؤیت بود. تصاویر دیجیتال در دهه‌ ۱۹۶۰م و در جریان پیاده‌ کردن انسان در ماه، تکامل پیدا کرد. دستگاه‌های گیرنده‌ امواج آنالوگ، اطلاعاتی که درمورد عکس از فضا ارسال می‌شد را بسیار دشوار دریافت می‌کردند. با دیجیتالیزه شدن سیگنال‌ها و تقویت آن‌ها، پارازیت‌ها حذف ‌شدند و تصاویر واضح به‌دست ‌آمد… پیدایش عکاسی و رواج روش‌های گوناگون این فن در ایران، با اختلاف حدود سه سال از اعلام موجودیت عکاسی در فرانسه رخ داده ‌است. اختراعات و انواع ابزار و تجهیزات عکاسی دو تا سه سال پس از این‌که به بازار می‌آمد، به‌شکل هدیه به دست پادشاه ایران می‌رسید. نخستین دستگاه‌های عکاسی به روش داگرئوتایپ، به درخواست محمدشاه قاجار از کشورهای روسیه و انگلیس به دربارِ ایران وارد شد و در اواسط دسامبر سال ۱۸۴۲م (برابر با پایان آذرماه سال ۱۲۲۱ش) نخستین عکسبرداری در ایران انجام گرفت.


منبع: برترینها

۵ بازیگری که با «اصغر فرهادی» درخشیدند

روزنامه هفت صبح: اصغر فرهادی فقط به عنوان یک فیلمنامه نویس یا فیلمساز درجه یک و صاحب سبک به سینمای ایران خدمت نکرد. او در دوره حضورش به عنوان کارگردان سینما، چهره های مهمی را به این عرصه آورد و استعدادهای بازیگران مختلفی را نمایان کرد.

شهاب حسینی، پیمان معادی، ساره بیات، مانی حقیقی و حتی بابک کریمی و صابر ابر، جزو بازیگرانی هستند که با فیلم های اصغر فرهادی، کارنامه بازیگری شان دستخوش تغییر شد. بعضی هایشان پیش از حضور در کار فرهادی، حتی تجربه بازیگری هم نداشتند و توانستند در مدت کوتاه، به چهره های مهمی در سینمای ایران بدل شوند.

شهاب حسینی

قبل از فرهادی: شهاب حسینی پیش از همکاری با فرهادی موقعیت خود را در سینمای ایران و تلویزیون به عنوان یک بازیگر توانمند به خوبی تثبیت کرده بود. منتها تا پیش از همکاری با فرهادی در فیلم «درباره الی…» بیشتر به عنوان بازیگر مکمل در فیلم ها حاضر می شد و یا اگر نقش اصلی فیلمی را عهده دار بود، آن فیلم اثر چندان شاخصی به حساب نمی آمد و اکثر نقش های اصلی اش در این دوره بسیار نزدیک به هم بود.

5 بازیگری که با «اصغر فرهادی» درخشیدند 

بعد از فرهادی: اولین همکاری اش با فرهادی با درباره الی رقم خورد، آن هم به شکلی ناخواسته، او دقیقه نود به گروه بازیگران پیوست و عهده دار نقش احمد شد. یکی از آدم های اصلی فیلم. اینجا بود که فرهادی وجهی دیگر از بازی او را کشف کرد. نه شمایل پسر عاشق پیشه فیلم های قبلی را دارد و نه از عصیان افراطی اش خبری است. او سپس در فیلم «جدایی نادر از سیمین» در نقش حجت، کارگر ساده پایین شهری، تصویر ماندگار از عصیانگری و خشم را به تصویر می کشد و در «فروشنده» به جایزه کن دست یافت.


پیمان معادی

قبل از فرهادی: تا قبل از «درباره الی»، فیلمنامه نویس بود. با دفتر حسین فرح بخش همکاری می کرد و فیلم نامه های تجاری مثل «آواز قو»، «عطش»، «شام عروسی» و فیلمنامه «کافه ستاره» را نوشته بود. اولین بار با «درباره الی» به عنوان بازیگر معرفی شد و از همان نقطه شروع، ره صدساله را یک شبه طی کرد. بازی معادی در این فیلم آن قدر به چشم آمد که تحسین همه را برانگیخت. «جدایی نادر از سیمین»، اوج بازی معادی بود. فرهادی از معادی، یک سوپراستار ساخت؛ سوپراستاری که شهرت جهانی پیدا کرد.

5 بازیگری که با «اصغر فرهادی» درخشیدند 

بعد از فرهادی: مسیر پیمان معادی بعد از این دو فیلم تغییر کرد. از فیلمنامه های تجاری قبلی فاصله گرفت و فیلم قابل توجه «برف روی کاج ها» را به عنوان اولین فیلمش ساخت، فیلم های ایرانی و خارجی مهمی بازی کرد و نهایتا با «ابد و یک روز» وجهی دیگر از بازیگری اش را نشان داد.


ساره بیات

قبل از فرهادی: ساره بیات تا قبل از «جدایی نادر از سیمین»، بازیگر مطرحی نبود. اسمش جایی شنیده نمی شد. نهایتا در یکی دو قسمت از سریال «یک مشت پر عقاب»، تصویری از او دیده بودیم و چند تله فیلم و یک فیلم «مقلد شیطان». نقش ساره بیات در قالب زنی رنج کشیده و از طبقه فرودست جامعه در «جدایی نادر از سیمین» آنقدر منحصر به فرد بود که حتی بازی لیلا حاتمی را به سایه برد. با این نقش، خیلی سریع به نقطه اوج رسید و جدای از دیپلم افتخار جشنواره فجر، مشترک با لیلا حاتمی و سارینا فرهادی، خرس نقره ای برلین را برد و جایزه بهترین بازیگر زن نقش مکمل را از حلقه منتقدان فیلم لندن گرفت.

5 بازیگری که با «اصغر فرهادی» درخشیدند 

بعد از فرهادی: ساره بیات به عنوان یکی از بازیگران زن اصلی سینمای ایران شناخته شد. شمار پیشنهادهایش افزایش یافت. با اینکه برخی از پیشنهادهایش چندان مورد توجه نبودند اما همچنان در اوج باقی مانده است.


مانی حقیقی

قبل از فرهادی: شرایط مانی حقیقی تا حدی مشابه «پیمان معادی» بود. او تا پیش از بازی در «درباره الی»، به عنوان کارگردان و نویسنده بین اهالی سینما شناخته شده بود. فیلم های «آبادان»، «کارگران مشغول کارند»، «کنعان» را کارگردانی کرده بود و فیلمنامه «چهارشنبه سوری» اصغر فرهادی هم به قلم او نوشته شده بود. فعالیت مانی حقیقی به عنوان بازیگر، از پروژه «درباره الی» کلید خورد. او به عنوان چهره جدیدی به مخاطبان معرفی شد و همان زمان بازی اش مورد توجه قرار گرفت.

5 بازیگری که با «اصغر فرهادی» درخشیدند 

بعد از فرهادی: موفقیت «درباره الی» باعث شد حقیقی همچنان به عنوان بازیگر به فعالیتش ادامه دهد. در «ورود آقایان ممنوع» و «آسمان محبوب»، نقش مکمل را بازی کرد و در فیلم خودش «پذیرایی ساده»، نقش اصلی را به عهده گرفت و در چند فیلم هم حضوری کوتاه داشت. درواقع از «درباره الی» به بعد، همه او را به عنوان یک بازیگر سینما شناختند.


فرید سجادی حسینی

قبل از فرهادی: فرید سجادی حسینی، بازیگر و کارگردان باسابقه سینما و تلویزیون است که سال ها بازی کرده و کارگردانی چند فیلم و سریال مثل خط آتش و مهرآباد در کارنامه اش ثبت شده است. او تازه ترین بازیگری است که در فیلم اصغر فرهادی سینما دوستان را به تحسین واداشته. فرید سجادی حسینی، سال ها در سینمای ایران فعالیت داشته؛ بازیگری کرده، کارگردان بوده و تجربه دستیاری دارد اما «فروشنده» نامش را سر زبان ها انداخت.

5 بازیگری که با «اصغر فرهادی» درخشیدند 

بعد از فرهادی: مسیر بازیگری فرید سجادی حسینی خیلی زود تغییر کرد و بعد از «فروشنده» با چند پشنهاد متفاوت مواجه شد. او در جشنواره فجر فیلم های «ایتالیا ایتالیا» و «آذر» را داشت که اتفاقا خوب هم بازی کرده بود. سجادی حسینی توأمان احساس ترس و عذاب وجدان را به باور مخاطب می رساند و چه خوب این کار را می کند. او در گفت و گو با هفت صبح این طور گفته بود: «علی الظاهر کار من را در روزگار قریب کیانوش عیاری دیده بودند و به نظر می آمد ظواهر و سن و سال و جنس بازی را می پسندند.»


منبع: برترینها

«خدیجه مصدق»، آخرین قربانی رضاخان

هفته نامه جامعه پویا – مسعود کاظمی: کم نیستند کسانی که در تاریخ معاصر ایران به دلیل جایگاه خانوادگی یا اجتماعی و سیاسی آدم های مهمی بوده اند؛ اما کمترین ردی از آنها یافت می شود. از آغاز که تصمیم گرفتم درباره زندگی و زمانه گمشدگان بنویسم و نوری درون تاریکخانه تاریخ بیندازم، خانواده مرحوم مصدق را برای شروع انتخاب کردم؛ آن هم به خاطر دختر سوم و آخرش خدیجه یا به قول خودشان «خدوج».

بدون شک محمد مصدق یکی از مهم ترین شخصیت های سیاسی تاریخ معاصر ایران است و به تبع آن خانواده اش نیز اهمیت دارند. فعالیت های سیاسی پدر بر زندگی فرزندان تاثیر مستقیم گذاشت اما حکایت دختران کمی متفاوت تر از دو پسر او بود. آن دو دختر بزرگ تر را ابتدا نوشتم تا به دردانه مصدق برسم؛ دختری که کودتای ۲۸ مرداد (که شاید بزرگ ترین واقعه زندگی مصدق باشد) را ندیده و آن زمان اصلا در ایران نبوده است؛ اما قربانی اصلی ظلم پهلوی پدر و پسر به پدرش بود.

دردی که خدیجه از رنج پدرش در سال ۱۳۱۹ متحمل شد تا حدود ۶۰ سال همراهش بود. خدیجه مصدق ۲۵ آذر ۱۳۰۶ مطابق با ۱۷ دسامبر ۱۹۲۳ در تهران به دنیا آمد و ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۲ مطابق با ۱۹ می ۲۰۰۳ دیده از جهان فرو بست. او بیش از دو خواهر بزرگ ترش مورد توجه تاریخ قرار گرفته است؛ اما این توجه نه از برای فعالیت هایی بود که نداشته، بلکه به دلیل ظلمی بوده که بر او رفته است. خدیجه حدود ۵۰ سال از عمر خود را در بیمارستانی روانی در سوئیس گذراند.

«خدیجه مصدق» آخرین قربانی رضاخان

یک روز نحس تابستان

«روز داغی بود؛ وسط تابستان ۱۳۱۹٫ مصدق به تهران آمده بود. او، زهرا، خدیجه و مجید (نوه مصدق فرزند ضیاء اشرف) توی ویلایی اجاره ای بودند در شمیران، وسط دامنه های کوهستان البرز. آن زمان شمیران هیچ شبیه جنگل پر از برج الانش نبود. در واقع هنوز جزئی از تهران هم نشده بود. روستایی بود و جمعیت اندک پراکنده ای داشت و فقط رولزرویس رضاشاه سکوت و آرامشش را به هم می زد.

خانواده مصدق ساکن چندتایی اتاق بودند با اسباب و اثاثیه ای ساده توی باغی بزرگ که وسطش آلاچیقی داشت کنار استخری، برای صرف غذا و تفریح و تفرج – گرگ و میش غروب بود که رییس پلیس محل و دوتا پاسبان رسیدند دم درِ باغ. نوکر خانه گفت «آقا خانه نیستند»؛ اما سر آخر زیر بار رفت که این طور نیست و گفت توی آلاچیق منتظر بمانند تا مصدق بیاید. مصدق وارد آلاچیق که شد، گفت «تمام ده سال گذشته را منتظرتان بودم.»

پلیس ها ازش خواستند با ماشین خودش همراه شان بیاید و هر چه یادداشت و سند در آنجا دارد، با خودش بیاورد. قرار شد بروند خانه وسط شهرشان در خیابان کاخ، چندتایی سند دیگر را بردارند و بعد بروند به اداره پلیس. قرار شد آنها نگاهی به نوشته های مصدق بیندازند، چندتایی سوال ازش بپرسند و بگذارند بروند.

مصدق حرف های اطمینان بخش پلیس ها را باور نکرد، اگرچه وقتی داشت می رفت، عین شان را برای همسرش تکرار کرد. احتمالا چندتایی عامل در بازداشت مصدق نقش داشتند، همه شان هم مرتبط با نوع روابط و ارتباطات واقعی یا منتسب او با خارجی ها، روابط و ارتباطاتی که رضاشاه را نگران می کرد و آزار می داد. شاید مصدق اشتباه کرده بود که خانمی فرانسوی برای تدریس خصوصی به مجید و خدیجه استخدام کرده بود. محتمل است سفر برلینش شک برانگیخته باشد.»

آنچه نقل شد بخشی از کتاب کریستوفر دی بلیگ، روزنامه نگار و محقق بریتانیایی است: «ایرانی میهن پرست، محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی». این کتاب بر اساس یافته ها و اسناد منتشر شده در آرشیوهای دولتی آمریکا، بریتانیا و دیگر کشورها به شرح زندگی سیاسی مصدق می پردازد. بخش مهمی از روایت کتاب درباره خدیجه است.

«خدیجه مصدق» آخرین قربانی رضاخان

او در ادامه این بخش از کتاب می نویسد: «بعد از دستگیری مصدق، به خانواده اش دستور دادند برای زندانی غذا و لباس اضافی ببرند و آنها هم دوباره از شمیران نقل مکان کردند به خیابان کاخ تا به او نزدیک تر باشند.

وقتی شنیدند عزم به انتقال مصدق است، اجازه گرفتند آشپز خانوادگی، جواد، را همراهش بفرستند تا مراقب او باشد. دوستی در اداره پلیس به احمد، زمان دقیقی را گفت که قرار بود این سفر صعب انجام شود. (باز هم باید با ماشین خودش می رفت و در زندان هزینه ها به عهده خودش بود.) دوست احمد بهش گفت: «اگر می خواهید برای آخرین بار پدرتان را ببینید، آنجا باشید.» سر آن بعدازظهر مقرر، جمعیتی از خانه خیابان کاخ روانه شدند. احمد، ضیاء اشرف و دوتا نوجوان خانه، خدیجه و مجید روبروی اداره مرکزی پلیس اطراف خیابان را پرچین کشیده بودند و خانواده از آن پشت دولا شدند تا از لای درزها و روزنه ها داخل اداره پلیس را نگاهی بیندازند.

قربانی این موقعیت خدیجه بود، دختر کوچک و عزیز کرده مصدق، او جزء همان جمع مختصری بود که وقتی داشتند مصدق را از اداره مرکزی پلیس بیرون می کشیدند تا هل بدهند توی ماشین و روانه شرق کنند، پشت بوته ها دولا شده بود و نگاه می کرد. طبیعی بود که آن صحنه روی همه آن جمع تماشاگر اثر گذاشت؛ اما ابعاد اثرگذاری برای خدیجه متفاوت بود. بعد دیدن و بردن به زور مصدق، او و باقی برگشته بودند به خانه خیابان کاخ و آنجا او زار زد و فریاد می کشید که «پاپا، پاپا». این قضیه به خصوص برای مجید ترسناک بود؛ جا خورده بود که می دید همبازی اش گرفتار چنین اندوهی شده.» این اتفاق سرنوشت غریب خدیجه را تا پایان عمرش رقم زد؛ بیش از ۵۰ سال بیماری و تنهایی آخرین بازمانده.

روند درمانی ناامید کننده در ایران

کریستوفر دی بلیگ در ادامه کتاب خود و درباره روند بیماری و درمان خدیجه می نویسد: «تصمیم این شد که خدیجه برود شمال شهر به خانه عمویش در شمیران تا پیش دختر عمویش باشد که تقریبا هم سنش بود و با هم نزدیک و صمیمی بودند؛ اما این هم جواب نداد. چند روز بعدتر دم سحر دربان باغ ناگهان از جا پرید، وقتی دید هیبتی کوچک که فقط لباس خواب تنش است دارد باغ را به سمت دروازه اش می دود که به خیابان می رسد. تلاش جمعی دربان و چندتایی آدم دیگر بود که مانع بیرون رفتن او شد.

لباس مناسب تنش کردند. بعد به اغما رفت، چهار روز بعدتر به هوش آمد؛ اما دیگر از دست رفته بود. بیشتر وقت ها آرام بود و توی خودش. به نظر می آمد عمیقا در فکر است و محزون؛ اما هر وقت آشفته و پریشان می شد و به خصوص موقعی که برای پدرش گریه می کرد و جیغ می کشید، آرام کردنش سخت بود. بعضی وقت ها به نظر می آمد مجید تنها کسی است که می تواند باهاش ارتباط برقرار کند. مجید می نشست کنارش، آرام حرف می زد و دستش را می گرفت و تشنج فروکش می کرد.»

تصویری که این محقق ایتالیایی از شرایط آن زمان خدیجه ارائه می دهد، دردناک است. او در ادامه می نویسد: «پزشک های تهران گیج و سرگشته شده بودند. اندختندش توی آب سرد، یک دوره تزریق انسولین را امتحان کردند که باعث آرامشی مرگ وار شد؛ معنایش صحنه هایی آزار دهنده بود. اعضای خانواده و ساکنان خانه دور و بر باغ خدیجه را دنبال می کردند تا گیرش بیندازند و مجبورش کنند و تسلیم سوزن در انتظارش شود. پزشک ها به خانواده گفتند خدیجه باید مدتی را دور از آدم های آشنایش باشد. این شد که مدتی را همراهی ک پرستار در خانه ای انتهای باغ زندگی کرد و غذایش را آنجا خودش تک و تنها می خورد.

باقی اوقات کسانی می رفتند به او سر می زدند. اعضای خانواده می آمدند به دیدنش و اگر آرام و خلقش خوش بود، می بردندش بیرون ماشین سواری یا پیاده روی. این کار بعضی وقت ها خوب جواب می داد و خدیجه با روحیه خوب بر می گشت اما تشنج هایش قابل پیش بینی نبودند. یک بار زهرا گفت دخترش دیگر خوب شده، فقط چون دختر از وضعیتی وخیم به حال طبیعی برگشته بود.»

دست آخر تصمیم خانواده مصدق این شد که او را برای ادامه درمان به سوییس اعزام کنند. دی بلیگ در این باره تصریح می کند: «سال ۱۹۴۷ او را به درمانگاهی در سوییس فرستادند، جایی که پزشکانش مهربان بودند و داروها خوب بود. جایی که می توانست در محیطی مطبوع زندگی کند و مجید عزیزش (فرزند ضیاء اشرف و نوه مصدق) به او سر بزند. سر آخر جراحی برش مغزی که پزشکان آمریکایی به مصدق و غلامحسین پیشنهاد داده بودند روی خدیجه انجام شد؛ بعدش افسوسی تلخ بر تصمیم شان خوردند چون این عمل دیگر آخرین برق چشم های خدیجه را هم ازش گرفت.»

اقامت در بیمارستان روانی

غلامحسین، فرزند ارشد مصدق در کتاب «در کنار پدرم» که اولین بار در سال ۱۳۶۹ منتشر شد، درباره اتفاقی که برای خدیجه رخ داده، نوشت: «هنگامی که پدر را طناب پیچ کرده و دست و پایش را گرفته بودند تا به اتومبیل برسانند، خدیجه خواهر ۱۳ ساله ام که از چگونگی دستگیری پدر و مسافرت اجباری او خبر داشت، در کنار ساختمان زندان، انتظار دیدار او را می کشید. مادرم در مقابل اصرار توأم با عجز و لابه خواهرمان، او را همراه مستخدم ما، آنجا فرستاده بود. خدیجه دختری زرنگ، باهوش و مهربان بود، با پدرم انس و الفت داشت.

آقا نیز به کوچک ترین فرزندش بسیار علاقه مند بود. به درس و مشقش می رسید. برای او قصه می گفت. شیرینی و شکلات می خرید. با چنین روابطی بین دختر و پدر، ناگهان پدر به زندان می افتد و دختر که بسیار غمگین و افسرده شده در آن روز ناگهان مشاهده می کند که پدرش را دست و پا بسته، مانند کوله باری کشان کشان به داخل اتومبیل می اندازند و می برند.»

غلامحسین در ادامه می افزاید: «خدیجه که با دیدن منظره تکان خورده بود، پس از بازگشت به منزل با حال نزار و رنگ پریده، هوش و حواسش را از دست داده بود. دخترک کارش ساخته شده بود. از آن روز به بعد، به بیماری اعصاب و روان دچار شد و دیگر به حال عادی برنگشت. مدتی در تهران تحت درمان بود، سپس پدرم او را در یکی از بیمارستان های سوییس بستری کرد. او سال هاست که در بیمارستان به سر می برد و شفا نیافته است. چند سالی است که به علت بالا رفتن قیمت ها و گران شدن ارز نتوانسته ایم هزینه نگهداری او را به طور منظم بپردازیم. اخیرا انجمن شهر لوزان نامه ای به بیمارستان نوشته و از جانب ما متعهد شده که بدهی گذشته را پرداخت کنیم.»

«خدیجه مصدق» آخرین قربانی رضاخان

عمل جراحی نافرجام

شیرین سمیعی، همسر سابق محمود، نوه مصدق در کتاب «در خلوت مصدق» با اشاره به خدیجه می نویسد: «ضیاء اشرف به خواهرش خدیجه، کوچک ترین دختر مصدق که همگان در خانواده او را خدوج می نامیدند، علاقه وافری داشت و هر زمان که به سوئیس می آمد، او را می دید. این دختر بیمار و در بیمارستانی در نوشاتل به سر می برد و ضیاء اشرف به دستور پدرش به امور بیمارستان او رسیدگی می کرد.

روزهای یکشنبه اغلب به دیدارش می رفتیم. به خاطر عمل جراحی که سال ها پیش به پیشنهاد برادرش غلامحسین خان بر روی مغزش انجام گرفته بود، بسیار آرام می نمود. کم حرف بود و مدت زمان کوتاهی با ما می نشست و سپس می رفت. زود خسته می شد و بیشترین خاطراتش به دوران پیش از عمل جراحی باز می گشت.

امور پزشکی خانواده مصدق همواره به غلامحسین خان محول می شد و می شنیدم که او را به خاطر تصمیمی که درباره درمان خواهر خدیجه گرفته بود، سرزنش می کنند؛ چون پس از یک چنین عملی امید هیچ گونه بهبود و دگرگونی وجود نداشت و تغییری در بیمار رخ نداد. او برای همیشه در حالتی که به ظاهر خموش و آرام می نمود باقی ماند… دکتر مصدق بسیار خدیجه را دوست می داشت و فرزند محبوبش بود. دختر نیز به پدر دل بسته بود.»

غلامحسین مصدق و مجید بیات، پسر خواهر خدیجه نیز در نوشته های شان درباره این عمل جراحی چند باری سخن گفته اند.

روایت «عبدالمجید بیات» از خاله اش

بیست و نهم فروردین ۱۳۹۱ عبدالمجید بیات، فرزند ضیاء اشرف دختر ارشد مصدق، رنج نامه ای درباره خاله اش منتشر کرد. به گزارش ایسنا مجید بیات در بخشی از نوشته خود می گوید: «بیماری خدیجه در سال ۱۳۱۹ بر اثر شوک شدید عصبی که مشاهده عینی بازداشت خودکامه پدر و شرایطی که ماموران شهربانی وقت با قهر و غلبه و خشونت ایشان را به زندان منطقه کویری بیرجند اعزام می کردند، به وجود آمد، چرا که علاقه عمیقی به پدرش دکتر محمد مصدق داشت. من شخصا در کنار او شاهد این صحنه بودم. با اطلاعی که دوستی از صاحب منصبان شهربانی به دایی اینجانب مهندس احمد مصدق رسانده بود، همراه ایشان و مادرم ضیاء اشرف، خدیجه و من به شهربانی شتافتیم و پشت شمشادهای مشرف به در بزرگ ماشین رو پشت محوطه شهربانی، شاهد این صحنه تاثرانگیزی شدیم.

روایت دیگری در ذکر این ماجرا، از کتاب خاطرات دایی دیگر بنده دکتر غلامحسین مصدق نقل شده است که به علت سهو راوی و ویراستار از دقت لازم برخوردار نیست. در راه بازگشت به منزل حال خدیجه شدیدا دگرگون شد و از آن پس متاسفانه حالت عصبی و پریشانی وی ادامه یافت. بر اثر شیوه خشن معالجه، پریشانی و افسردگی (دپرسیون) عمیق در تهران آن زمان (شوک الکتریکی و تزریق بی پروای انسولین) و زندانی بودن پدر، احوال خدیجه به تدریج به وخامت گرایید.»

او در ادامه می نویسد: «در سال ۱۹۴۷ برای تحصیل عازم سوییس شدم. چندی بعد خدیجه و خانم ضیاءاالسلطنه مادربزرگم نیز به منظور معالجه او به من پیوستند. خدیجه در آسایشگاهی واقع در نیون (نزدیک ژنو) و سپس در آسایشگاه دیگری در نوشاتل در شرایطی مناسب، با داشتن پرستار مخصوص تحت مراقبت پزشکی و معالجه قرار گرفت. نوسان های روانی خدیجه به صورتی بود که پزشکان نوشاتل با امید به بهبود طی چند سال به معالجه پرداختند اما بالاخره عملی که پزشکان نوشاتل مناسب حال خدیجه نمی دانستند در برن انجام شد اما برایش زمان متوقف شد و بقیه عمر محکوم به ماندن در آسایشگاه گردید.

در بازگشت به آسایشگاه پرفارژیه (Prefargier) که موسسه ای معظم و شناخته شده بود تا با داشتن پرستار خصوصی به نام مادموازل بوم (Baum) که می توانست سالی دو بار همراه وی به تعطیلات و گردش برود، در آسایش و رفاه اما سکون و سکوت خویش زندگی کرد.»

مجید شرح حال خاله اش را این گونه ادامه می دهد: «در ماه یک یا دو بار به دیدار خدیجه به آسایشگاه نوشاتل می رفتم. از دیدنم و دریافت هدایا خوشحال می شد ولی نمی خواست از پدر و مادرش صحبت شود و اگر در سوییس نبودم، دوستان سوییسی ام به جای من به او سر می زدند. از گفتگو خسته می شد لذا بنا بر تجربه ناشی از شرایط روانی او قرار بر این شده بود حتی الامکان کسانی که به دیدارشان عادت نداشت از او عیادت نکنند. او شکلات دوست داشت و سیگار می کشید که مرتب برایش ارسال می شد.

با شروع جنگ ایران و عراق، وضع خدیجه نیز مختل شد. عایدی او اجاره بهای دو ساختمان بود که کاملا وصول نمی شد. دو ساختمانی که دکتر مصدق برای پرداخت هزینه های او خریده بود که پس از خدیجه بنا بر سند مالکیت به عنوان مال وقف به بیمارستان نجمیه برسد. به علاوه دکتر مصدق طی وصیت نامه ای رسمی ولایت خدیجه را به ترتیب سن، بر عهده اولاد خود قرار داده بود که سپس به همان ترتیب، بر عهده نواده اش قرار گیرد.

پس از وفات ایشان، مادرم خانم ضیاء اشرف ولایت را به عهده گرفت و نهایتا با درگذشت بقیه اولاد، بر عهده من قرار گرفت. بالا رفتن بی قاعده قیمت ارز هم قوز بالای قوز شد. به آسایشگاه پرفارژیه بدهکار شدیم. در این میان مادموزال بوم نیز فوت کرد و خدیجه همدم شفیق خودش را از دست داد. با نبود امکان مالی استخدام جایگزین میسر نشد، لذا خدیجه با سایر بیماران بیش از گذشته محشور شد. از آن پس نیز عواید خدیجه تا پایان عمر، با مشکل وصول می شد و کافی هم نبود، از این رو من شخصا مخارج حوائج شخصی و هزینه های او را که بر ذمه من بود، پرداختم.» (مجله بخارا/ فروردین و اردیبهشت ۹۱/ شماره ۸۶)

«خدیجه مصدق» آخرین قربانی رضاخان

مخارج بیمارستان

مصدق در زمان حیات خود وضعیت مالی مناسبی داشت و در وصیت نامه اش نیز برای تامین مخارج خدیجه برنامه ریزی مناسبی انجام داده بود. سرهنگ جلیل بزرگمهر، وکیل مرحوم مصدق در صفحه ۱۳۱ کتاب «خاطرات جلیل بزرگمهر از امور شخصی و خانوادگی مصدق» می نویسد: «دکتر مصدق به موازات رسیدگی به امور وصیت و وکالت و قیمومیت دخترش از تنظیم برنامه ای جهت تقسیم غیرمنقول و املاک واقع در ناحیه ساوجبلاغ از محال کرج که متعلق به فرزندان بود و او با حق وکالت اداره املاک را داشت، غفلت نمی کرد.

به هر ترتیب که بهتر می توانند با هم کنار بیایند، ملک حسین آباد و دو سهم احمدآباد را هم از بابت سهم خدیجه قبول می کنم و ولایتا از طرف او می فروشم به دو برادر و خواهر او به مبلغ یک صد هزار تومان که هر کدام از آنها تعهد کنند از سهمی که املاک دیگر به او می رسد تا زمانی که حیات دارد، همه ساله مقدار هفتاد و پنج خروار گندم از عایدی خود که مجموعا در سال سیصد خروار گندم برای خرج مریضخانه ای که هست و چنانچه خوب و از آنجا خارج شد، برای مخارج او بپردازند.»

بیانیه سفارت ایران در سوییس

در اواخر عمر خدیجه کم کم فضای اطلاع رسانی جهانی نیز در حال تغییر بود؛ گسترش اینترنت موجب شد کمی از فراموشی انسان ها جلوگیری شود. عده ای از ایرانیان نسبت به وضعیت او معترض شدند و ادعا داشتند دولت ایران به وضعیت خدیجه، آخرین فرزند قهرمان ملی شدن صنعت نفت بی توجه است. در پی انتشار برخی مطالب در این باره و شرایط اسفبار خدیجه در آسایشگاهی در سوییس، سفارت ایران در این کشور بیانیه ای صادر کرد.

در بیانیه سفارت ایران در برن آمده بود: «اخیرا در فضای مجازی در خصوص سرکار خانم خدیجه مصدق فرزند مرحوم دکتر محمد مصدق نخست وزیر پیشین ایران مطالبی منتشر شده که با توجه به اطلاعات نادرست موجود در آن، بخش مطبوعاتی سفارت جمهوری اسلامی ایران موارد ذیل را برای اطلاع عموم و روشنگری اعلام می دارد. خانم خدیجه مصدق در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۲ در ۸۰ سالگی در شهر نوشاتل سوییس دار فانی را وداع گفته و در همان شهر به خاک سپرده شده است.

ایشان به دلیل بیماری که در صغر سن دچار شده بود، بیش از ۵۰ سال در آسایشگاه بیماران شهر نوشاتل زندگی می کرد و در زمان حیات مرحوم دکتر محمد مصدق، هزینه های آسایشگاه مذکور (بعضا تا حدود ۱۰ هزار فرانک در ماه) توسط او و سپس تا اوایل دهه ۷۰ هجری شمسی توسط وراث پرداخت می شد. بعدا هزینه ها توسط قیم و مشارکت یک نهاد اجتماعی مقیم کانتون نوشاتل تامین می گردید.

مسئولین کنسولی سفارت جمهوری اسلامی ایران در برن نیز وضعیت او را مورد پیگیری قرار داده و رد محل آسایشگاه مذکور از مرحومه خدیجه مصدق عیادت نموده اند. هر چند مرحومه مصدق بنا بر بیماری طولانی، علاقه به دیدار کسی نشان نمی داد. همچنین به مناسبت های مختلف علاوه بر تقدیم برخی هدایا، کمک های مالی نیز از سوی دولت و سفارت جمهوری اسلامی ایران به آسایشگاه فوق الذکر صورت گرفته است.»

خدیجه بر صحنه تئاتر

پس از مرگ غریبانه خدیجه، اوایل سال ۹۵ نمایشی به نام «راپورت های شبانه دکتر مصدق» در ایران روی صحنه رفت. رویا میرعلمی در گفتگو با باشگاه خبرنگاران جوان درباره این نمایش گفته بود: «این نمایش به برهه یک هفته قبل از ۲۸ مرداد از زندگی دکتر مصدق می پردازد و آنچه من از متن و داستان متوجه شدم، همه چیز مستند است و من هم نقش خدیجه دختر مصدق را بازی می کنم. آن چیزی که من روی صحنه اجرا می کنم، ارتباط خدیجه با پدرش یعنی دکتر مصدق است. البته بیشتر این نوع ارتباط تخیل نویسنده بوده. هر چند من تحقیقاتی هم درباره دختر دکتر مصدق داشتم و ایشان در آن برهه زندگی بسیار سخت و دشواری داشتند.

در آن دوران زندگی دختر دکتر مصدق آن قدر سخت و وحشتناک است که از نظر روحی وضعیتش روز به روز بدتر خواهد شد به نوعی که در بیمارستانی در خارج از کشور بستری می شود و همانجا هم از دنیا می رود.»

او در ادامه تصریح کرده بود: «آن چیزی که گفتم مستندات زندگی دختر مصدق است اما در این نمایش، نویسنده این نقش را دراماتیک و جذاب تر روایت کرده. البته به بخش های سخت زندگی خدیجه در اجرا اشاره هایی دارد.»

به هر روی خدیجه چشم از جهان فرو بسته بود و این توجهات، دیگر حواشی موضوع بود. آنچه مسلم است، سرگذشت آخرین فرزند محمد مصدق دردناک تر از آن بود که در تصور بسیاری بگنجد، شاید او واپسین قربانی رضاخان بود.


منبع: برترینها

لیلا حاتمی در کودکی

اولین حضور لیلا حاتمی در سینما، در فیلم سینمایی «کمال الملک» به کارگردانی علی حاتمی بود. لیلا حاتمی برای اولین بار سال ۱۳۶۲ با بازی در فیلم سینمایی «کمال‌الملک» به کارگردانی پدرش، وارد سینما شد. او در این فیلم نقش کودکی کمال‌الملک نقاش برجسته ایرانی را بازی می‌کرد. لیلا حاتمی در این فیلم ۱۱ ساله بود.
 
 
 
 
لیلا حاتمی در فیلم «کمال‌الملک» برای اولین بار سینما را در کنار بازیگرانی چون جمشید مشایخی، علی نصیریان، داوود رشیدی، محمدعلی کشاورز و عزت‌الله انتظامی تجربه کرد. او بعد از بازی در این فیلم، بعد از هفت سال دوری از سینما با «دلشدگان» مرحوم علی حاتمی به عرصه تصویر بازگشت.
 
 
 
خبرآنلاین
 
 
The post لیلا حاتمی در کودکی appeared first on آلامتو.
منبع: alamto.com

روزی که سینما و تلویزیون ایران یک بازیگر جوان را از دست داد

اولین تجربه سینمایی‌ گلدره بازی در فیلم «موج مرده» به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا بود، فیلمی که سال ۱۳۸۰ در پنجمین جشن خانه سینما….
 
 
 
سالروز درگذشت پوپک گلدره بازیگر فیلم سینمایی «موج مرده» و سریال «نرگس» است.به گزارش خبرآنلاین، زنده‌یاد پوپک گلدره متولد سال ۱۳۵۰ در تهران و فارغ‌التحصیل روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد بود. او فعالیت هنری را با بازی در نمایش «پل» آغاز کرد و سال ۱۳۷۵ در ویدئو کلیپ «رویای زمین» ظاهر شد. گلدره سال ۱۳۷۳ با مجموعه طنز «ساعت خوش» فعالیت خود را در تلویزیون آغاز کرد.
پوپک گلدره در صحنه‌ای از سریال «نرگس»
اولین تجربه سینمایی‌ گلدره بازی در فیلم «موج مرده» به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا بود، فیلمی که سال ۱۳۸۰ در پنجمین جشن خانه سینما تندیس بهترین بازیگر نقش دوم زن را برایش به همراه داشت.
گلدره سال ۱۳۷۹ با فیلم «آخر بازی» نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن از جشنواره فیلم فجر شد. «سیندرلا» تولید سال ۱۳۸۰ آخرین حضور او در دنیای سینما بود. او همچنین در سریال‌های «دنیای شیرین دریا»، «مروارید سرخ» و در نهایت «نرگس» – که بازی‌اش در آن ناتمام ماند – نقش‌آفرینی کرد. گلدره شهریور ۱۳۸۴ در جریان یک حادثه رانندگی در شمال ایران به حالت اغما فرو رفت و پس از هشت ماه در ۲۷ فروردین ۱۳۸۵ در ۳۵ سالگی درگذشت. او در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
منبع: khabaronline.ir
The post روزی که سینما و تلویزیون ایران یک بازیگر جوان را از دست داد appeared first on آلامتو.
منبع: alamto.com

ملکه سینمای رزمی کیست؟ + عکس

شاید تاکنون فقط نام بازیگران مرد را در عرصه هنرهای رزمی شنیده باشید، اما اگر از علاقه‌مندان به این رشته باشید حتما میشل ‌یو بازیگر برجسته زن چینی – مالزیایی را هم می‌شناسید. او در فیلم‌های اکشن‌و رزمی بسیاری بازی کرده که معروف‌ترین آن‌ها «ببر خیزان و اژدهای پنهان» است.
 
 
 
سرنخ/میشل یو توانسته به‌عنوان یک بازیگر زن، نام خود را در کنار رزمی کارانی چون بروس‌ لی و جت‌ لی قرار دهد. او یکی از معدود زنان رزمی کاری است که با توانایی بالایش در اجرای نقش‌ها توانسته به چهره و نامی ماندگار در عرصه فیلم‌های رزمی تبدیل شود.
یو ششم اوت ۱۹۶۲ در شهر ایپوره در غرب مالزی در خانواده‌ای چینی متولد شد. از همان آغاز کودکی به ورزش علاقه زیادی داشت؛ چهار ساله بود که به فراگیری حرکات نمایشی پرداخت و در این زمینه مهارت زیادی پیدا کرد.
در ۱۵ سالگی برای دامه تحصیل به همراه والدینش راهی انگلیس شد. چیزی نگذشت که به دلیل علاقه فراوان به حرکات نمایشی به آکادمی سلطنتی نمایش‌های لندن راه پیدا کرد و این کار را به صورت حرفه‌ای دنبال کرد، اما یک آسیب نخاعی باعث شد تا نتواند این کار را به سرانجام برساند و در عوض زمینه هنرهای خلاق دیگر رفت و لیسانس خود را در زمینه هنرهای خلاق با گرایش نمایش دریافت کرد. سال ۱۹۸۳ وقتی تازه ۲۱ ساله شده بود در مسابقه ملکه زیبایی مالزی شرکت کرده و به مقام اول رسید. از همین جا زندگی یو تغییر کرد و او وارد بازار فیلم و سینما شد.
اوج شهرت
یو از سال ۱۹۸۵ حرفه هنرپیشگی را به صورت جدی دنبال کرد و در چند فیلم رزمی نقش‌های کوچکی ایفا کرد. فیلم «جغد و دامبو» (۱۹۸۴)، «بله مادام» (۱۹۸۵)، «ستاره‌های خوش‌اقبال بدرخشید» (۱۹۸۵)، «در راه وظیفه» (۱۹۸۶) و «جنگجویان شریف» (۱۹۸۷) از فیلم‌های مشهور او در این سال‌هاست.
سال ۱۹۸۷ او با دیکسون ‌پون مدیر کمپانی فیلم‌سازی دی‌اندبی ازدواج کرد و از هنرپیشگی دست کشید. ازدواج این زوج فقط پنج سال دوام داشت و یو بعد از جدایی در سال ۱۹۹۲ دوباره به صحنه سینما بازگشت.
اوج شهرت او در این سال‌ها شکل گرفت و به دلیل اجرای همه حرکات نمایشی در فیلم‌های حادثه‌ای واکنش بدون استفاده از بدلکار به جایگاه و شهرت ویژه‌ای رسید. این جایگاه برای یک زن و ملکه زیبایی اسبق مالزی در عرصه هنرهای رزمی پیروزی بزرگی محسوب می‌شد و ‌یو روز ‌به روز به شهرتش اضافه شد و پله‌های موفقیت را پشت‌سر ‌گذاشت.
او که دوست نداشت صرفا در فیلم‌های رمانتیک بازی کند و از طرفی استعداد زیادی در انجام حرکات نمایشی از خود نشان داده بود بیشتر به سمت فیلم‌های اکشن و رزمی کشیده شد و پیشنهادهای بسیاری برای نقش‌آفرینی در این فیلم‌ها دریافت کرد.
  
میشل یو در صحنه‌ای از فیلم «بانو»
اولین فیلمی که پس از بازگشت به صحنه سینما در آن نقش‌آفرینی کرد «داستان پلیس ۳» بود که بخش‌های از آن در کوالالامپور فیلمبرداری شد. او در این فیلم با جکی‌ چان همبازی شد و نقشش را به خوبی ایفا کرد و آن‌قدر خوب ظاهر شد که ‌چان به استعدادهای درخشان او در زمینه‌ هنرهای رزیمی ایمان آورد.
‌یو هرگز در عمرش آموزش‌های رزمی ندیده بود و هیچ‌وقت هم به دنبالش نرفت، او تنها از حسش و تکنیک‌ها و متدهای هنرهای نمایشی در حرکاتش استفاده می‌کرد و با مهارت این حرکات را به حس‌ و حال رزمی که کارگردان به او خط می‌داد ترکیب کرده و حرکات زیبای نمایشی‌اش را به اجرا می‌گذاشت. او تنها زن رزمی‌کار است که چان همیشه قبولش داشته و به او اجازه می‌داد در فیلم‌ها بدون استفاده از بدل حرکات خطرناک را اجرا کند.
جنجال بر سر فیلم «بانو» 
«بانو» فیلمی است که لوک ‌بسون کارگردان فرانسوی فیلم «ژاندارک» در سال ۲۰۱۱ تهیه و تولید کرد. این فیلم داستان زندگی و مبارزات آنگ ‌سان ‌سو چی، فعال سیاسی، مدافع حقوق بشر و از مخالفان حکومت نظامی برمه‌ای را بازگو می‌کند. یو در این فیلم در نقش‌ سو چی ظاهر شد و سال‌ها حبس خانگی او و مقاومت شجاعانه‌اش در برابر رژیم نظامی برمه را به تصویر می‌کشد.
بیشتر صحنه‌ها در تایلند فیلمبرداری شده و برخی از آن‌ها هم به طور مخفیانه در برمه مقابل دوربین رفت. ‌یو ضمن تدارک برای بازی در نقش این زن مبارزه به برمه سفر کرد و توانست ملاقاتی کوتاه با سو چی که به تازگی از ۱۵ سال حبس خانگی آزاد شده بود داشته باشد.
به هر صورت این فیلم پرهزینه و پرسروصدا و پردردسر ساخته شد و به روی پرده سینما رفت و حرف‌ها و جنجال‌ها آغاز شد. سیل انتقادات برای بازی بد و خشک و رسمی به سمت یو سرازیر شد، اما این تنها عذاب این فیلم نبود. بلکه این فیلم باعث شد تا یو برای همیشه از ورود به برمه منع شود، اما مأموران در فرودگاه رنگون به او ویزای ورود نداده و بدون ذکر هیچ دلیلی او را دیپورت کردند.
آن‌ها فقط گفتند نام او در فهرست سیاه دولت قرار دارد و نمی‌تواند دیگر به برمه سفر کند و یو که به خوبی می‌دانست این‌ها همه تبعات بازی در نقش سو چی در فیلم «بانو» است بدون هیچ اعتراضی به کشورش برگشت.
The post ملکه سینمای رزمی کیست؟ + عکس appeared first on آلامتو.
منبع: alamto.com