مرگ‌های مرموز مدل‌ها و ستاره‌های بالیوود

برترین ها: نفیسه ژوزف مدل لباس و ملکه ی زیبایی هند در سال ۲۰۰۴ میلادی به طرز مرموزی از دنیا رفت، پلیس جسد او را در خانه اش و در حالیکه از پنکه ی سقفی به دار آویخته شده بود پیدا کرد. جسد “ویوکا باباجی” یک مدل لباس و ملکه ی زیبایی موریشیوس در سال ۱۹۹۳ میلادی هم در حالیکه او نیز از پنکه ی سقفی داخل آپارتمانش آویزان شده بود کشف گردید.

تحقیقات نشان می داد که دلیل مرگ نفیسه ژوزف و ویوکا باباجی خودکشی بوده است، اما آن چیزی که در ماجرای مرگ مرموز و عجیب این دو مدل جلب توجه می کرد این بود که پیش از آنها نیز برخی بازیگران زن سینمای بالیوود به شکل مرموزی به قتل رسیده و یا به روش های مشابهی دست به خودکشی زده بودند. در این گزارش ماجرای مرگ مشکوک بازیگران زن سینمای بالیوود را براساس ترتیب زمانی خواهید خواند.

دیویا بهرتی، ۱۹۹۳ میلادی

دیویا بهرتی در ۲۵ فوریه ۱۹۷۴ در هند به دنیا آمد و در مدرسه ی متوسطه مانیکی کوپر در جوهو بمبئی درس خواند، او رقص و اجرای نمایش را در ۱۴ سالگی فراگرفت و از سوی کارگردانی به نام “ناندو تولانی” به عنوان یک استعداد نوظهور و برتر کشف شد. بهرتی از جمله بازیگران هندی بود که بالاترین دستمزد را دریافت می کرد. در سال ۱۹۹۲ با یک تهیه کننده به نام “ساجید نادیادو الا ” ازدواج کرد و به دین اسلام گروید و نامش را به “سانا نادیادوالا” تغییر داد. در حدّ فاصل سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۳ میلادی در بیش از ۱۴ فیلم سینمایی به ایفای نقش پرداخت که رکورد قابل توجهی برای یک بازیگر تازه کار به شمار می رفت.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

در پنجم آوریل ۱۹۹۳ میلادی دیویا بهرتی از بالکن آپارتمانش در طبقه ی پنجم ساختمانی در تولسی وِرسووا سقوط کرد، همسایگانش دور جسد او جمع شدند و او را با آمبولانس به بخش اورژانس بیمارستان کوپر منتقل کردند، با این وجود پزشکان نتوانستند جان او را نجات دهند. گزارش های پزشکی قانونی نشان می داد که او بر اثر خونریزی شدید مغزی جان باخته است.

جسد او برخلاف میل همسرش به رسم هندوها سوزانده گردید و به خاک سپرده نشد. طرفداران او هم هنوز مطمئن نیستند که آیا او مست بود و سقوط کرد و یا به قتل رسیده بود. پرونده ی مرگ مرموز او در سال ۱۹۹۸ میلادی بدون کشف هیچ گونه سرنخی بسته شد و پلیس بمبئی آن را برای همیشه مختومه اعلام کرد. دو فیلم او چندماه پس از مرگش همچنان فیلمبرداری شد و قرار بود فیلم مستندی درباره ی دیویا بهرتی تحت عنوان “عشق پشت مرزها” ساخته شود که بنا به دلایل نامعلومی ساخت آن متوقف گردید.


سیلک سمیتا، ۱۹۹۶ میلادی

سیلک سمیتا در دو دسامبر ۱۹۶۰ میلادی در هند به دنیا آمد و به دلیل مشکلات مالی ادامه ی تحصیل را در دوران ابتدایی رها نمود و در سن پایین ازدواج کرد. بد رفتاری های همسرش باعث شد تا به مدارس “چنای” پناه ببرد و به عنوان هنرپیشه کارش را شروع کند. او به سرعت توانست توجه تهیه کنندگان بالیوود را به خود جلب کند. در سال ۱۹۷۹ به دلیل بازی در نقش اول فیلم سینمایی “تامیل فاندیشاکارا” مورد تحسین قرار گرفت و نام “حریر” برگرفته از شخصیت اصلی فیلم روی او ماندگار شد. در سال ۱۹۸۹ میلادی با فیلم “لیانام” جایگاه تثبیت شده و قابل توجهی را در سینمای هند به دست آورد. او در رقص هندی بسیار مهارت داشت و به سمبلی از زیبایی زن هندی تبدیل شد.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

مجلات سینمایی هند و روزنامه نگاران همواره او را به دلیل چنین جایگاهی ستایش می کردند. سیلک سمیتا که در میان مردم هند از محبوبیت بالایی برخوردار بود در ۴۵۰ فیلم به ایفای نقش پرداخت و در گیشه سود بسیاری را برای تهیه کنندگان به ارمغان آورد. در شب ۲۲ سپتامبر ۱۹۹۶ میلادی او پس از یک تماس تلفنی با دوستش از شرایط نگران کننده و نامعلومی  سخن گفت. فردای آن شب، جسد او را در آپارتمانش پیدا کردند. تاکنون هیچ کسی راز مرگ مرموز این هنرپیشه بالیوود را کشف نکرده است.


پریا راجوانش، ۲۰۰۰ میلادی

پریا راجوانش در شمیلا، ایالت پنجاب به دنیا آمد و در تئاترهایی که به زبان انگلیسی بر روی صحنه ی تئاتر مشهور شمیلا برگزار می شد  تئاتر شمیلا برگزار می شد حضور داشت. پس از فارغ التحصیلی به آکادمی سلطنتی هنرهای دراماتیک لندن پیوست و در فیلم های همسرش “چیتان أناند” خوش درخشید. پس از مرگ همسرش در سال ۱۹۹۷ میلادی دارایی همسرش را به ارث برد. او در ۲۷ مارس ۲۰۰۰ در خانه ی همسر متوفی خود در رویا پارک شهر جوهو در بمبئی به قتل رسید.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

پلیس دو فرزند ناتنی اش را به جرم قتل و به انگیزه تصرف ارثیه و دارایی دستگیر کرد و آنها در سال ۲۰۰۲ میلادی به همراه همدستانشان به حبس ابد محکوم شدند.


پروین بابی، ۲۰۰۵

 
پروین بابی در رشته ی ادبیات و هنر مدرک فوق لیسانس خود را دریافت کرد. در سال ۱۹۷۳ میلادی با فیلم سینمایی “مجبور” ستاره شد و با فیلم “عمر اکبر انتونی” در سال ۱۹۷۷ میلادی ستاره ی او درخشیدن گرفت. او اولین بازیگر هندی بود که عکسش بر روی جلد مجله ی آمریکایی تایم رفت. روزنامه های هندی شایعاتی مبنی بر ارتباط عاطفی او با بیش از یک بازیگر را مطرح کردند. پروین بابی محافل سینمایی را متهم کرد به این که خبر جنون و دیوانگی او را در رسانه های جمعی هند منتشر می کنند، او ادعا می کرد که دلیل چنین پاپوشی این است که او اسرار سیاسی بسیار مهم و سرنوشت سازی را می داند که منجر به رسوایی آنها خواهد شد.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

جسد پروین در سال ۲۰۰۵ میلادی در آپارتمانش پیدا شد. نظریات و شایعات بسیاری پیرامون مرگ مرموز او شکل گرفت، گفته می شود که او در سالهای پایانی عمر خود به بیماری آلزایمر مبتلا شده، گروهی او را مبتلا به “جنون خودبزرگ بینی ” می دانستند. پزشکان می گفتند او خود را تا پای مرگ گرسنگی داده است و گروهی نظریه ی خودکشی بر اثر اسکیزوفرنی را مطرح می کردند، گفته می شود که او بر اثر بیماری دیابت و نارسایی کلیوی از دنیا رفته است، و گروهی نیز بر این باور بودند که پروین بابی بر اثر یک توطئه ی از پیش طراحی شده به قتل رسیده است.


کولژیت راندهاوا، ۲۰۰۶ میلادی

کولژیت راندهاوا در یکم ژانویه سال ۱۹۷۹ در غرب بنگال به دنیا آمد و موفق به دریافت مدرک لیسانس از رشته ی روانشناسی دانشگاه دهلی شد. او در تبلیغات و سریال های تلویزیونی معروف هند مانند “هیب هوی هرای”  به ایفای نقش پرداخت. و قرار بود در فیلمی تحت عنوان “بی چانس” ظاهر شود، اما فیلم به دلایلی متوقف شد.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

در هشتم فوریه سال ۲۰۰۶ میلادی جسد به دار آویخته شده ی او را در اتاقش پیدا کردند. او پیش از مرگ نامه ی خودکشی نوشته و در آن گفته بود که دیگر نمی تواند بیش از این فشار ها و سختی های زندگی را تحمل کند.


میناکشی تاپار، سال ۲۰۱۲ میلادی

میناکشی تاپار در چهارم اکتبر سال ۱۹۸۴ میلادی به دنیا آمد و در فیلم ژانر وحشت  ۴۰۴ به ایفای نقش پرداخت. این بازیگر هندی در آوریل سال ۲۰۱۲ میلادی به دست یک بازیگر مرد به نام «أمیت جیسوال» و همدستش «پیرتی سورین» ربوده شد. آن دو نفر وقتی درباره ی ثروت و املاک خانواده ی تاپار چیزهایی شنیدند، او را ربوده و از خانواده اش تقاضای مبلغ هنگفتی نمودند. آنها تاپار را به گاراخپور نزدیک مرز نپال بردند، سپس با خانواده ی او تماس می گیرند و تهدید می کنند که اگر مبلغ ۲۸ هزار دلار به آنها پرداخت نشود، میناکشی را مجبور به حضور در یک فیلم غیراخلاقی و مستهجن می کنند.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

مادر تاپار به سرعت مبلغ ۱۱۱۵ دلار را به حساب آدم رباها می ریزد. اما سرنوشت هولناکی به جای آزادی در انتظار دختر آنها بوده است. دو بازیگر آدم ربا پس از دریافت پول سر میناکشی را می برند و بدنش را قطعه قطعه می کنند و تکه های جسد بی جان تاپار را در مخزن آب می اندازند و همچنین سر او را در مسیر بازگشت به بمبئی از اتوبوس بین شهری به بیرون پرتاب می کنند. پلیس سه روز بعد با ردیابی تلفن آن دو را دستگیر می کند .


جیا خان، ۲۰۱۳ میلادی

جیاخان در ۲۰ فوریه سال ۱۹۸۸ در نیویورک به دنیا آمد و در لندن بزرگ شد. او دختر یک سرمایه دار هندی -آمریکایی به نام علی رضوی خان بود. تئاتر را در استراسبورگ و انستیتوی سینمایی منهتن آموخت و از سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ در سه فیلم سینمایی بازی کرد و به خاطر فیلم اولش کاندیدای دریافت جایزه شد. او با خانواده اش زندگی می کرد. در یکی از روزهای سال ۲۰۱۳ جسد آویزان او را که از سقف خانه اش آویخته شده بود در اتاق خوابش پیدا کردند.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

نتیجه ی تحقیقات نشان می داد که او خودکشی کرده است. او یک نامه ی شش صفحه ای نوشته و از خیانت دوست پسرش به او، تجاوز به او و مجبور کردنش به سقط جنین سخن گفته بود. نامه ی او در رسانه های جمعی منتشر و دوست پسرش دستگیر شد. با این وجود پس از تحقیقات فراوان پلیس در سال ۲۰۱۶ اعلام کرد با توجه به زخم ها و خراشیدگی ها بر روی صورت و گردن که ناشی از تلاش برای نجات بود، و شواهد و قرائن دیگر مرگ او خودکشی نبوده و یک قتل برنامه ریزی شده به شمار می رود.


شیخا جوشی، ۲۰۱۵ میلادی

بازیگر برنده ی جایزه ی أجای بهل، آخرین فیلم او باس در سال ۲۰۱۲ اکران شد. در سال ۲۰۱۱ ، شیخا جوشی ادعا کرد که جراح زیبایی او به نام “ویجای شایا” که در سال ۲۰۰۶ میلادی عمل جراحی پروتز سینه را برای او انجام داده، به او تعرض کرده است و شکایتی را علیه او تنظیم کرد. پزشک او در دفاع از خود می گوید:

برای اولین بار جوشی را در سال ۲۰۰۵ ملاقات کردم. او برای پروتز سینه به مطب من آمده بود، من برای پروتز به او ضمانت پنج ساله دادم. او در سال ۲۰۱۱ دوباره به نزد من آمد و می خواست یک عمل جراحی دیگر برای او انجام دهم و من به دلیل پیامدهای پزشکی اینکار را نپذیرفتم. به همین دلیل او و برادرش توطئه ای را طراحی کردند تا نشان دهد که من به او تجاوز کرده ام تا از زیر بار هزینه هایی که برایم تراشیده بودند در بروند. علاوه بر این جوشی در سال ۲۰۱۲ گفته بود که حتی حاضر است خودش را بکشد تا تقصیرها را گردن من بیندازد.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

در نوامبر سال ۲۰۱۳ جوشی و برادرش به جرم حمله به خانه ی پزشک یاد شده و سنگ زدن به خانه ی او بازداشت شده و پس از مدتی آزاد شدند. در ۱۶ مه سال ۲۰۱۵ جسد جوشی پیدا شد که در حمام خانه اش با زدن رگ دست خودکشی و به دلیل خونریزی حاد از دنیا رفته بود. شواهد نشان می داد که او خودکشی کرده، اما پدرش این موضوع را رد کرد و نامه ای به کمیسیون حقوق بشر فرستاد، بازجویی از جراح انجام شد، اما هیچ رابطه ای بین مرگ جوشی و جراح وجود نداشت.


براتیوشا بانیرجی، ۲۰۰۶ میلادی

او در ۱۰ آگوست سال ۱۹۹۱ میلادی در جمشیدپور هند به دنیا آمد و در بسیاری از برنامه های تلویزیونی حاضر شد، در سال ۲۰۱۰ میلادی از سوی انجمن کشف استعداد برگزیده شد و برای کار به بمبئی مهاجرت کرد، در بسیاری از سریال های تلویزیون هند از جمله بالیکاوادو در سال ۲۰۱۰ درخشید. جسد او در یکم آوریل سال ۲۰۱۶ در حالیکه از سقف خانه اش  آویزان شده بود کشف گردید. تحقیق درباره ی چگونگی قتل او با این جمله به پایان رسید: او خود را دار زده است.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند


کریتیکا شودری، ۲۰۱۷ میلادی

در ۱۳ جولای سال ۲۰۱۷ همسایه ها بوی تعفن شدیدی را که از خانه ی شودری بازیگر هندی به مشام می رسید را به پلیس گزارش دادند. پلیس چند بار در خانه ی او را به صدا درآورد، اما هیچ کسی پاسخ نداد. آنها جسد شودری را در حالیکه بوی عفونت شدیدی از آن بلند شده بود پیدا کردند، شودری ۴ روز بود که مرده بود. تحقیقات پزشکی قانونی نشان می داد که قسمت راست جمجمه او مورد اصابت شی ء سنگین قرار گرفته است.

 مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند

پلیس از افراد زیادی بازجویی کرد، سرانجام ناشناسی را که مشکوک به مرگ شودری بود را بازداشت کردند. تاکنون نتیجه ی تحقیقات اعلام نشده. همسایه ها گفتند که چند روز قبل از مرگ با دو مرد ناشناس به خانه بازگشته بود.


أنجالی سریواستاوا، ۲۰۱۷ میلادی

او متولد جولای سال ۱۹۸۳ میلادی بود و در بسیاری از فیلم های موسوم به بیوگرافی نقش آفرینی کرد که آخرین فیلم او “اکوردینگ” نام داشت.  در ۱۸ جولای سال ۲۰۱۷ میلادی خانواده و نزدیکان أنجالی بارها و بارها با تلفن خانه اش تماس گرفتند و برای او پیام ارسال کردند اما پاسخی دریافت نکردند. پس از تماس های تلفنی بی جواب، خانواده ی أنجالی به شدت نگران شدند و پلیس را در جریان گذاشتند.

مرگ های مرموز مدل ها و ستاره های سینما و تلویزیون هند 

آنها با شکستن قفل و ورود به خانه جسد أنجالی را که از پنکه ی اتاق آویزان شده بود پیدا کردند. جسد أنجالی به بیمارستان و برای کالبد شکافی منتقل شد. پلیس نوشته یا نامه ای را که نشانه ی خودکشی بود پیدا نکرد، به همین دلیل مرگ او همچنان یک معمای حل ناشده باقی مانده است، او توسط چه کسی به قتل رسیده است؟


منبع: برترینها

شهره لرستانی: زن ها رنگی و مردها سیاه و سفیداند

ماهنامه دنیای زنان – احمد محمد اسماعیلی: شهره لرستانی جزو بازیگران نسل میانی سینمای بعد از انقلاب است که توانست در دهه اول فعالیت بازیگریش در فیلم های درخشان و مهم و نقش های ماندگاری بازی کند. مادر شهرستانی و جوان فیلم «نیاز»، زن جوان بریده از سازمان فیلم «پناهنده» و کلفت پرشر و شور فیلم «دختر شیرینی فروش» از جمله چنین نقش هایی بودند. لرستانی در سال های بعدی فعالیتش هم کم نقش خاطره ساز نداشته و از جمله آنها زن حاجی خوش سر و زبان مجموعه کمدی «اخراجی ها». لرستانی از جمله بازیگران ایرانی است که تجربه همکاری با برخی از کارگردانان سرشناس و از جمله ایرج طهماسب، کمال تبریزی، تهمینه میلانی، داوود میرباقری و مهدی صباغ زاده را داشته است.

لرستانی همان قدر که در کارهای کمدی خوب و درخشان است و از معدود کمدین های زن سینمای ایران محسوب می شود در حوزه ایفای نقش های درام و تاریخی هم توانا است؛ بازی درخشانش در مجموعه «امام علی (ع)» و «مختارنامه» موید چنین مسئله ای است. لرستانی بیش از یک دهه است که وارد حوزه کارگردانی هم شده و سعی کرده توانایی هایش در این حیطه را با فیلم هایی ویدئویی نظیر «بی بی خاتون» و «زیرخاکی» ارائه دهد. ضمن این که مترصد اولین تجربه سینمایی اش هم هست. لرستانی در اواخر دهه هشتاد کمی از بازیگری فاصله گرفت اما مدتی است که تلاش می کند دوباره حضورش را مستمر کند. لرستانی جدا از مسائل هنری در مسائل اجتماعی هم فعالیت دارد و موسس صندوق حمایت از هنرمندان پیشکسوت بود که به دلیل عدم حمایت های لازم چنان که باید به ثمر ننشست.

 شهره لرستانی: زن ها رنگی و مردها سیاه و سفیداند

 شهره لرستانی در فیلم نیاز

می خواهم به عقب تر بروم، به دهه ۶۰، زمانی که در بیست و پنج سالگی نقش مادر یک نوجوان را در فیلم «نیاز» بازی کردید. برایتان دشوار نبود در آن سن و سال چنین نقشی را بازی کنید؟

در آن دوران، تحصیلاتم را در دانشگاه به پایان رساندم و از مباحث بازیگری شناخت کاملی به دست آورده بودم. و با سبک بازیگری به شیوه استانیسلاوسکی و استفاده از آن «اگر» جادویی، نقشم را بازی کردم. خودم را در جای شخصیت این مادر قرار دادم و رفتم به سراغ ایفای نقش. خوشبختانه نقش هم مورد توجه مخاطبان قرار گرفت و نشان داد آموزه های آکادمیک تا چه حد می تواند یاری رسان بازیگر باشد.

تعلق شما به خطه لرستان چقدر باعث شد برای ایفای این نقش انتخاب بشوید؟

علیرضا داوودنژاد به خاطر تسلط من به لهجه لری انتخابم کرد. البته لهجه مورد استفاده در فیلم «نیاز» یک لهجه محلی شبه لری با تلفیقی از لهجه ملایری بود و ایفایش هم تا حدودی برایم دشوار بود که قبل از شروع فیلمبرداری، معلم لهجه هم با ما کار کرد.

در آن سن ارائه حس و حال مادری برایتان دشوار نبود؟

کار دشواری بود اما رجوع کردم به گرته برداری از زنان این تیپی که دور و اطراف شناخت داشتم. این یک آموزشگاه رایگان است که بازیگر می تواند از همه آدم های دور و اطرافش الهام های خاص خود را بگیرد که هر یک زمانی به دردش می خورد.

در حین بازی در این نقش از ریزه کاری هایی مثل نهیب زدن با میل بافتنی به پای پسر استفاده کردید که نقش را باورپذیر می کرد. آیا این ریزه کاری ها در متن وجود داشت و یا شما در حین بازی از آنها استفاده کردید؟

استفاده از این نوع جزییات رفتاری پیشنهاد خودم بود همان طوری که اشاره کردم به آدم های دور و اطراف دقت می کنم و از برخی جزییات رفتاری شان در حین ایفای نقش هایم استفاده می کنم. درست مثل موردی که اشاره کردید که مادر برای تشر زدن به پسرش با میل بافتنی به پایش ضربه می زند.

 شهره لرستانی: زن ها رنگی و مردها سیاه و سفیداند

 شهره لرستانی در فیلم سه پنچ قلو

در همان دوران هم تلاش می کردید نقش های مشابه و یکسان را بازی نکنید و رفتید نقش یک دختر آرمانخواه چریک را در فیلم «پناهنده» رسول ملاقلی پور بازی کردید.

همیشه سعی می کردم از میان نقش های پیشنهادی، نقش های متفاوتی را بازی کنم. آن دوران به واسطه ساخت فیلم های متنوع به لحاظ فرمی و ژانری، دایره انتخاب هایم وسیع بود و من هم توانستم کاراکترهای متفاوتی را ایفا کنم.

اگر بخواهیم بررسی تطبیقی و دقیقی نسبت به ارائه تصویر زن در سینمای ایرانی در دهه ۶۰ و ۷۰ نسبت به دهه ۹۰ داشته باشیم به چه تفاوت های عمده ای بر می خوریم؟

انسان و روحیاتش در گذر زمان دستخوش تغییر و تحول می شود. در سینمای ما هم نقش زنان در این دهه ها خیلی بالا و پایین شد. زنان امروز نسبت به زنان دهه های قبلشان خیلی پیچیده تر هستند. هرچه جلوتر می رویم این پیچیدگی و چند لایه بودن در زن ها بیشتر خود را بروز می دهد. دوست خوبم نغمه ثمینی روزی جمله ای بهمن گفت به این  مضمون که «زن ها موجودات رنگی و مردها سیاه و سفید هستند.» فکر می کنم این همان اتفاقی است که در سینمای ما هم مدام بازتاب داشته است.

این جمله فمینیستی نیست؟

نمی دانم چی هست(؟!) اما زن ها خیلی پیچیده هستند و مردها ساده!
شهره لرستانی: زن ها رنگی و مردها سیاه و سفیداند

ساده یا سطحی؟

مردها اغلب ساده و روان هستند و زود دستشان خوانده می شود. در حالی که زنان این گونه نیستند؛ مقاصد و نیت خانم ها دیر کشف می شود و هر چقدر در آثار سینمایی یا تلویزیونی این ویژگی ها بیشتر بازتاب داده شود وجه واقع گرایانه کار بالاتر می رود.

در فیلم «پناهنده» به دلیل علاقه رسول ملاقلی پور به صحنه های درگیری و بزن و بزن چند صحنه اکشن در فیلم وجود داشت. بازی در این صحنه ها برایتان سخت نبود؟

نه چندان. اما همیشه در پشت صحنه این فیلم با رسول ملاقلی پور به لحاظ فکری درگیری داشتم؛ دلم می خواست ملاقلی پور را متقاعد کنم که شخصیت بنفشه باید به سمت شخصیت زاپاتا (احمد نجفی) گرایش پیدا کند، زیرا مردان قوی را دوست دارد و شوهر بنفشه آدم منفعلی بود و نمی شد متصور بود که بنفشه بتواند با او ادامه بدهد اما ملاقلی پور مخالف بود و این چالش تا آخر ادامه داشت.

آیا ملاقلی پور کارگردانی با افکار ضدزن بود؟

خدا رحمتش کند. الان که ایشان در میان ما نیستند بهتر است زیاد راجع به این قضیه وارد جزییات نشویم…
شهره لرستانی: زن ها رنگی و مردها سیاه و سفیداند

شهره لرستانی در فیلم پناهنده

بعد از «پناهنده» در یکی از محبوب ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران «لیلی با من است» بازی کردید. آیا پیش بینی می کردید فیلم این قدر موفق باشد؟

موقعی که بازی می کردیم حس می کردیم کار شیرین و خوبی شده است و پیش بینی هایی داشتم از این که مورد توجه قرار خواهدگرفت اما این که فیلم به عنوان نمونه ای از کمدی موقعیت، سال های سال مخاطب داشته باشد واقعا قابل پیش بینی نبود.

تعجب نکردید کارگردانی جدی مثل کمال تبریزی که فیلم های تلخی مثل «عبور» را ساخته این قدر در «لیلی با من است» طنازانه کار کند؟

موقعی که آدم های قدرتمند فیلم می سازند، طبیعی است ماحصل کار خوب بشود و این ربطی به گونه ای که در آن کار می کنند ندارد چون کیفیت تکنیکی در کنار متن خوب است که باعث می شود کار وزنی قابل توجه پیدا کند.

در «زیر درخت هلو» در نقش یک کلفت شیرین و عجب و غریب بازی کردید و نشان دادید چقدر در بازی در نقش های کمدی تبحر دارید؟

برخی از اقوامم در شهرستان زندگی می کنند و به خوبی این نوع زنان تیپیک را می شناسم که در گذشته های نه چندان دور به عنوان خدمتکار به خانه های آدم های پولدار می آمدند. این زن هم مثل برخی از آدم های شبیه خودش از یک چیزی بدش می آمد و به هلو حساسیت داشت و در ضمن تا اسم شوهر را می شنید احساس بیزاری می کرد اما ته دلش بدش نمی آمد شوهر کند.

شهره لرستانی: زن ها رنگی و مردها سیاه و سفیداند 

شهره لرستانی در سریال اولین انتخاب  

به نظر می رسد جزو بازیگرانی نیستید که با گریمورها دچار چالش و اختلاف شوید.

برای من زیاد چهره ظاهری و نوع گریم شدن مهم نیست. بنابراین با گریمورها دچار چالش نشده ام. نکته مهم تفاوت بودن نقش است و برای این منظور هیچ ایرادی ندارد که سنگین ترین و دور از ذهن ترین گریم ها را هم تجربه کنم.

خیلی از بازیگران به محض این که به شهرت می رسند، نوع رفتارشان دستخوش تغییر می شود و به اصطلاح جوگیر می شوند اما این اتفاق در اوج دوران کاری تان برای شما رخ نداد و تقریبا در برخورد با آدم ها یک رویه واحد دارید؟

هیچ وقت تلاش نکرده ان گذشته ام را فراموش کنم و با موفقیت در یک فیلم خودم را گم کنم و رفتارم تغییر کند. چون فکر می کنم این گذشته است که می تواند به آدمی کمک کند در پیمودن مسیر درست در آینده ای که پیش روی ماست.

در «اخراجی ها» با یک کارگردان اصولگرا همکاری کردید. در انتخاب نقش های تان منش فکری کارگردان چقدر برای تان دارای اهمیت است.

موقعی که فرصت انتخاب برای بازی در چند نقش وجود داشته باشد قدرت انتخاب دارم. موقعی که یک سال بیکار باشم و آقای ایکس پیشنهاد بازی بدهد لاجرم قبول می کنم. درباره «اخراجی ها» هم نقش آن قدر جای کار داشت که بتوانم با کمک تجربیات خودم مایه هایی کاملا مفرح به آن دهم.

با بازیگران بزرگی مثل اکبر عبدی و پرویز پرستویی و حمید جبلی همبازی بوده اید. با کدامیک از بازیگران در حین بازی راحت تر بودید.

ضمن احترامی که برای حمید جبلی قائلم، با پرویز پرستویی که در چند فیلم و سریال همبازی بودم همکاری خوب و روانی داشتم و برای شان احترام زیادی قائل هستم. ورای کیفیت کار بازیگر مقابل، اگر بازیگر نقش مقابلم بده و بستان های بازیگری را رعایت نکند من کار خودم را انجام می دهم و نمی گذارم این رویه در بازی ام تاثیر سویی داشته باشد.

شهره لرستانی: زن ها رنگی و مردها سیاه و سفیداند 

نقش های خوب تاریخی در سریال هایی مثل «امام علی (ع)» بازی کردید که آنها هم به قدر کفایت دیدنی شد.

زیاد نقش تاریخی بازی کردم و سعی کردم همه شان را هم باورپذیر از کار درآوردم. در سریال «امام علی (ع)» نقش زن مروان را بازی کردم. یادمی می آید در زمان پخش سریال با خواهرزاده ام که خردسال بود سر سفره ای در مجلس دینی بودیم و خانم روضه خوان، لعنتی بر مروانیان فرستاد و خواهرزاده آهسته در گوشم گفت: «خاله بیا زود از اینجا برویم، اینها دارند ما را نفرین می کنند.»!!!

در چند کار تلویزیونی مثل «سه در چهار» با مهران رجبی زوج خوب هنری تشکل داده بودید. چرا در ادامه کمتر از این زوج در سایر سریال ها استفاده شد؟

ممکن است من نقشم را خوب بازی کرده باشم و سریال هم کار باکیفیتی شده باشد اما شرایط تولید «سه در چهار» خیلی سخت بود و کلی فشار متحمل شدم و تولید دشواری داشت.

در این جنس از کارها که در روند خوبی ساخته نمی شود معمولا چه واکنشی بروز می دهید.

بازیگرم و به خاطر غم نان مجبورم شرایط را تحمل کنم!!! چون فکر می کنم در نهایت مخاطب که نمی داند در پشت صحنه چه گذشته و قضاوت را با محصول نهایی خواهدداشت پس چه بهتر که علیرغم همه ناملایمت ها، بکوشم لااقل تصویری که مخاطب از من در ذهن دارد، خراب نکنم.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ تهران مضطرب و عصبانیت درمیشیان

برترین ها – ایمان عبدلی:

در مورد شبی که تهران در هول زلزله بود یک نکته حائز اهمیت این که خیلی ها به مانند تمام وقایع این چند سال گذشته و پیرو گسترش فضای مجازی با زلزله شوخی کردند. ساعتی بعد نهادهای رسمی از جمله هلال احمر از مردم خواستند که با زلزله شوخی نکنند. در آن شرایط پر هول و اضطراب شاید درک این که شوخی های دسته جمعی چقدر می تواند از هراس عومی کم کند، نباید دشوار نباشد. مردم اتفاقابا تیزهوشی و با مدد گرفتن از امکانات گوشی های همراه آن کاری را کردند که باید.

شوخی با زلزله که دیگر نه قومیتی را می رنجاند و نه اعتقادی را زیر سئوال می برد و نه چهره ای منفی از ما در جهان نمایش می گذارد. این شاید آخرین راه برای مردمی است که دچار استرس شده اند و تکلیف خودشان را با زلزله سهمگین احتمالی در تهران نمی دانند. به هر حال باید اذعان کنیم که میان آن هایی که در آن ساعات به شایعات ترسناک دامن می زدند و این هایی که زلزله را دست می اندازند و با تقدیر شوخی می کنند، دسته ی دوم قابل تحمل تر و کم ضررتر هستند.

این تجربه ی ملموس آن شرایط است تنها چیزی که از هول جماعت کم می کرد همین رهاش شدگی این شوخی ها بود. انگار هر شوخی یادمان می انداخت که زندگی هنوز امیدوارکننده است. حتی سوژه هایی چون همنشینی گروه مرگ و زلزله و آلودگی و یا شوخی با آرایش دختر همسایه، همه در آن شرایط آرام کننده بود.

مخلص کلام این که انتقاد از شوخی کنندگان با زلزله، افراط و زیاده روی در یک افه‌ی تکرار شونده است و نقدی انتزاعی و بی ربط به نظر می رسد.

عیسی کلانتری یا (پاسخگو هفته)

در تهران اوضاع قمر در عقرب است. مثل فضای فیلم های آخرالزمانی شهر در غبارآلود است. انگار صبح که بیرون می آییم، سرِ خود یک بلیط در دست داریم برای تماشای یک فیلم دستوپیایی. در این حال و اوضاع عیسی کلانتری گفته که دعا کنیم باد بیاید و آلودگی برود! با این اوصاف، پس چرا دولت داریم؟ این اظهار نظرها چه تبعاتی دارد؟

روزی که انسان ها از غارنشینی و زندگی پراکنده در آمدند و کم کم به سمت یکجا نشینی و تمرکز رفتند، هدف شاید این بود که با تشکیل دولت ها بتوانند زندگی هایی امن تر و قابل پیش بینی تر داشته باشند، وگرنه که چه نیاز به این همه تئوری سیاسی و فلسفه بافی؟ تغییر سبک زندگی از غارنشینی به شهر نشینی با کلی فکر و هزینه همراه بود. همین زندگی مثلا مدرنی که داریم سرشار از باید و نباید است. حتی ساعت عبور مرور تعیین شده و همه چیز تحت ضابطه است. این همه هست که امنیت باشد و تزاحم کمتر شود و فکرها آسوده تر و رفاه بیشتر باشد. دولت ها برای همین به وجود می آیند. وقتی مساله ای مثل آلودگی این چنین تبدیل به معضل می شود، در ذات خودش فلسفه ی لزوم وجود دولت ها در ذهن ها را تضعیف می کند، چون در واقع شکلی از هرج و مرج به وجود می آید.

یک هفته و چند چهره؛ تهران مضطرب و عصبانیت درمیشیان

از پس این بار منفی ذهنی به اندازه کافی دلسردی و غرولند در جامعه پخش می شود. یکی در تاکسی از بنزین بی کیفیت داخلی می گوید، دیگری در خیابان از بی تدبیری در تعطیلی مدارس می گوید. هر کس از ظن خودش یار می شود. آلودگی و این جنس پدیده ها چون آمیخته با زندگی روزمره است و به قولی داخل زندگی هامان است، به شدت می تواند پالس منفی ایجاد کند(مثلا مساله ای مثل ورود خانم ها به استادیوم ها مساله ای برخاسته از خواست های طبقه متوسط است که دائما میل به جابه جایی طبقاتی دارد)، اما آلودگی فراگیر و وسیع است، از همین رو جنس موضع گیری درباره آلودگی بیشتر به چشم می آید.

کلانتری به عنوان یک شخصیت حقوقی و به عنوان رئیس یکی از نهادهای مسئول در شکل گیری این وضعیت، با موضع گیری تقدیرگرایانه، شان جایگاهش را نمی شناسد. او نمی داند این جنس واکنش ها علاوه بر این که در ذات کمی جبرگرایانه و وهم انگیز است، نوعی فرافکنی و مسئولیت گریزی در خودش دارد. شاید سال ها کم کاری مدیران ورزشی را بشود با دعای خیر مردم رفع و رجوع کرد، اما آلودگی هوا مساله ای حیاتی تر و ضروری تری است. ناکامی فلان تیم ورزشی در نهایت امری تزئینی است. جامعه با واکنش های طنازانه و دست مایه کردن جملاتی نظیر «چیزی از ارزش های ما کم نمی شود» عصیان خودش را خالی می کند، اما آلودگی  را این گونه به آسمان ربط دادن سه چیز را به مخاطره می اندازد؛ اعتقادات مذهبی، شان حقوقی یک جایگاه دولتی و امنیت فکری مردم.

عیسی کلانتری مدیر کم تجربه و تازه واردی نیست، اما انگار قاعده ی «کی و کجا و چگونه حرف زدن» را نمی داند. موقعیت خطیری که زندگی و سلامت مردم را مختل کرده است، این حرف ها را تحمل نمی کند. آن قدر که جماعت شوخی هایشان را هم خرج آن نمی کنند. این خشم انباشته می شود، بدترین نوع آلودگی نه آلودگی سربی تهران، تبریز و ارومیه، بلکه آلودگی ذهن هایی که در شرایط مایوس کننده قرار می گیرند. سلامت روانی این گونه تهدید می شود و دریغا که هیچ چیز ترسناک تر از زمان نیست.


محمود صادقی یا (نماینده هفته)

صادقی از جمله خبرساز ترین نمایندگان مجلس است. هفته پیش بود که از مسائل و حواشی یک گروه اقتصادی قدرتمند انتقاد کرد و ماجرا به اشتباه تا دفتر آیت الله مکارم کشیده شد. او این هفته هم در اشتباهی لفظی و در یک نطق، به جای آن که مجلس را عصاره فضایل مردم بداند، عصاره فضایل شورای نگهبان دانست و حاشیه ساز شد. در کنار همه ی این ها، خبر افزایش حقوق نمایندگان را هم که داشتیم و البته رفتارهای افسار گسیخته احمدی نژاد، سه اتفاق به ظاهر بی ربط که در کنار هم اتفاقا ارتباط معنایی خاصی پیدا می کنند.

یک هفته و چند چهره؛ تهران مضطرب و عصبانیت درمیشیان 

احمدی نژاد و ماجراهایش چه ارتباطی به صادقی دارد؟

وقتی در این روزها به رفتارهای احمدی نژاد و تیم همراهش دقت می کنیم، بیشتر در می یابیم که «رجل سیاسی» چه نعمتی است و چه بسی اگر نسخه با کیفیت اش را داشته باشیم، حقوق هایی خیلی بیشتر از ۱۱ میلیون تومان هم کم باشد. راه دور نرویم؛ احمدی نژاد همین دو شب قبل تر چند باره ویدئویی منتشر کرد که البته جز توهین و افترا خط افشاگرانه ی خاصی نداشت و این خاصیت سیاستمدارانی است که یهویی به صدر می رسند. بدون طی کردن پلکانی مراحل پیشرفت. وقتی که حزب و سازمان استخوان داری هم نیست که سیاست مدار پرورش بدهد، در واقع با انبوه آدم هایی ملاحظه کار مواجهییم که از فرصت مناصب، برای انتفاع خودشان استفاده می کنند. برخی که جاه طلب تر هستند که آش را شورتر می کنند و میز بازی را هم بهم می زنند. کافیست کمی جوزدگی در وجودشان باشد، می شود همین احمدی نژاد، بقایی و مشایی.

مساله هویت فارغ و پایدار نماینده ای چون صادقی است که در قیاس با خیلی از دیگران چیزهای زیادی نشانمان می دهد. آدم هایی در عرصه سیاست که کمتر معامله می کنند، هویت شفافی دارند و از حضور کوتاه مدت کیسه ای ندوخته اند. پرورش چنین نفراتی کمک می کند در آینده با قحط الرجال مواجه نشویم و هر وجود سیاسی ناقصی به خودش اجازه ندهد در لباس دوست، دشمنی کند. واضح است که در کثرت عقل گرایی امروز دنیا، فرشته هایی روی زمین نخواهند آمد. نهایتا آدم هایی عادی اما مطمئن، می توانند مسیر بهتری را بسازند. پس حضور صادقی با توجه به حافظه ی تاریکی که از آدم های درجه چندم سیاسی داریم، مغتنم است.

صادقی چگونه رشد می کند؟ سهم ما چیست؟

حضور و بلوغ این ها در فضایی شکل می گیرد که جامعه در آن نقش تعیین کنند دارد. جامعه ای که در دام بحث های بیهوده پیرامون افزایش حقوق نمایندگان مجلس نمی افتد، جامعه ی تیز هوش تری است. جامعه ای که قدرت تفکیک دارد و با هر نشانه ی تقویت کننده بحث های طبقاتی انرژی اش را خرج نمی کند و دائما هر مساله ای را ساده‌ سازی نمی کند. فضایی این چنینی مطمئنا فضای قطب بندی شده و کم عقلی است. احمدی نژاد ر ا ببینید! مگر قرار نبود هوای مظلومان را داشته باشد؟ آیا اوضاع حامعه ایرانی قبل او بهتر بود یا امروز؟ این ها که تعارف ندارد.

 مقصود این که لزوما نماینده ای که یارانه را قطع نکند و حقوق کمتر بگیرد، نماینده ی خوبی نیست و چه بسی اصلا این ها برای یک فرد فرصت طلب تبدیل به نمایش مردم خواهی شود و کدام عقل سلیم است که نداند در موقعیت نمایندگی هزار فرصت معاملات سنگین است که ۱۱ میلیون تومان حقوق، پیش آن به مثابه پر کاهی است. اصلِ آن چه در مجلس می گذرد فرصت پرورش رجالی است که بعدها به دردمان خواهند خورد. مثل: صادقی، اگر که به حاشیه کشیده نشود، مساله حقوق فرعِ ماجراست. روا نیست این گونه حاشیه ها را بغل کردن! ناخواسته فضایی می سازیم که به شیوع ریاکاری و زیر شاخه هایی از آن مثل پوپولیسم دامن می زند.


رضا دُرمیشیان یا (کارگردان هفته)

مساله سال ۸۸ هنوز حل نشده است، این را من و ما نمی گوید، این را نوع نگاه نهادهای نظارتی فرهنگی نشان می دهد که هنوز تکلیفش را با اتفاقات آن سال (که به هر حال بخشی از تاریخ معاصر است) روشن نکرده. «عصبانی نیستم» متفاوت ترین اثر داستانی درباره آن سال است. باقی آثار یا در تکفیر علنی آن وقایع گفته اند یا قدرت پرداخت مناسبی نداشته اند. از دسته اول می شود به پایان نامه و قلاده های طلا اشاره داشت و از دسته دوم به پل چوبی که در یکی از داستانک هایش به ۸۸ پرداخته بود.

در قحطی پرداختن به آن فضا و در شرایطی که فیلمی استعاره ای از کمال تبریزی به نام خیابان های آرام هم توقیف شده است، فیلم دُرمیشیان این گونه به چشم می آید و مساله ی اکران شدنش مهم می شود. شاید جدل های این چند روزه را دنبال کرده باشید؛ خلاصه اش  فیلم برای بار چندم به آستانه اکران رسید و دوباره به شکلی آرام توقیف شد. در این میان حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد احمدی نژاد مدعی شد که فیلم پروانه ساخت نداشته و دُرمیشیان هم پروانه نمایش را منتشر کرد و کلی بحث و جدل در رد و حمایت از فیلم شکل گرفت.

یک هفته و چند چهره؛ تهران مضطرب و عصبانیت درمیشیان 

خارج از فضاهای ژورنالیستی اما شاید وقتش باشد که گفتمان ۸۸ از دریچه ای جدید، فرصت ظهور پیدا کند. با کنترل و نظارت البته، جوری که مبانی به خطر نیفتد. همین قدر که یک گفتمان اجازه حضور رسمی پیدا کند به مرور تحت انقیاد نهادهای نظارتی خواهد آمد و به عبارتی شیفت یک گفتمان از زیر زمین به روی زمین آن را علنی و شفاف می کند به قولی دست بانیان آن گفتمان رو خواهد شد و اصلا حتی با نگاهی امنیتی کنترل آن ساده تر خواهد شد.

نمی توانیم و نمی شود قضایای ۸۸ را به همین راحتی منکر شد و دائما در صندوقچه نگه داشت از آن صندوقچه که در بیاید بازتابش در جامعه داده هایی می دهد که اتفاقا به کار سازندگان امنیت خواهد آمد. بماند که با نمایش «عصبانی نیستم» هم سینما جانی می گیرد، هم دست آن ورآبی های معاند خالی می شود و هم امید به عرصه کار فرهنگی به شکلی عمیق بر می گردد. این یک فرصت است، نه تهدید. سهراب بود که میگفت چشم ها را باید شست و صد البته تاریخ را باید حتما دید، که بزنگاه های تراژیکش تبدیل به کمدی نشود.


همایون شجریان (خواننده هفته)

به بهانه ی جوایزی که این هفته پورناظری ها و همایون شجریان در جشن سالانه موسیقی ما گرفتند.

این یادداشت کوچک، شاید خیلی شخصی باشد. اگر هنوز می توانید همایون شجریان را دوست نداشته باشید، این چند خط را نخوانید.

پیش درآمد؛ انگار عصاره ی تجربیات استاد شجریان را در کالبد یک جوان ریخته باشی و کلی تلاش و جیدت کاری هم اضافه کرده باشی، می دهد «همایون شجریان »، حلقه ی وصل موسیقی سنتی و نسل های جدیدتر. کجا این نسل شعری از سیمین بهبهانی زمزمه می کرد؟ اگر که همایون «چرا رفتی» و «کولی» را نمی خواند؟ همایون یگانه ترین است اگر نبود که یادمان می رفت آواز روی فیلم چقدر می تواند تاثیر داشته باشد، هم فیلم را تقویت کند و هم حیاتی جدا داشته باشد؟ با «رگ خواب» مگر غیر این کرد؟

یک هفته و چند چهره؛ تهران مضطرب و عصبانیت درمیشیان 

ساز و آواز؛ او می خواند، پس تصنیف و آواز به حیات خودش ادامه می دهد! او می خواند و ما تصنیف گوش می دهیم. خیلی از این ِسِلکت های امروزی که مملو از آرمین و تتل و مخته و…است فقط یک مهمان ناخوانده دارد؛ همایون شجریان، می دانید چرا؟ چون او بود که چیزی مثل «هوای گریه» را خواند و درست خواند. همایون شفای ماست. دقیقا میان سنت و مدرنیته ایستاده. همان چیزی که در همه ی حوزه ها آرزو می کنیم و پیدایش نمی کنیم، یک مدرنیته وفادار به سنت.

شور و همایون؛ فکر کنید پسر استاد شجریان باشی و از کودکی با علیزاده و مشکاتیان و لطفی و پورناظری و… دمخور باشی و این همه محجوب ماخوذ به حیا و این همه خوب و شیک و شسته رفته. سلبریتی ترین این روزها، فارغ از مداخله های زائد و البته نه که بی خیال و فارغ! اوهم در میان مردم است و هم مزاحم مردم نیست و چیزی به آن ها تحمیل نمی کند. چگونه این همه از غرور و نخوت دور است؟ سلبریتی نمونه ی شهر ما هیچ وقت جوگیر نشده، هیچ گاه اظهار نظر درشت نداشته! او لابه لای تحریرهایش خودنمایی می کند. هنرمند ترین سلبریتی یا سلبریتی ترین هنرمند؟ در انتها این که همایون جانِ شجریان همیشه خوب بمان با همین فرمان در همین جاده ی سبز و پر نور، گاهی که فکر می کنیم چشمه ی ستاره سازی در هنر این سرزمین خشکیده، نام شما مثال نقض است، فقط نام شما.

پی نوشت: این متن (همایون شجریان) قبل تر در همین ستون منتشر شده بود.


منبع: برترینها

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

در این لیست با پردرآمدترین ستاره های یوتیوب در سال ۲۰۱۷ آشنا می‌شویم. این افراد که با نام میلیونرهای یوتیوب نیز شناخته می‌شوند، ثروت خود را از راهی متفاوت به دست آورده‌اند.

از سال ۲۰۰۵ که یوتیوب آغاز به کار کرد، این شبکه اجتماعی به سکویی برای معرفی نسل بعدی سلبریتی‌های اینترنتی تبدیل شد. شکی نیست که بزرگ‌ترین ستاره‌های یوتیوب از اسپانسرها و ویدیوهای تبلیغاتی، علاوه بر دست و پا کردن نامی برای خود، کسب درآمد هم می‌کنند. حتی برخی از این افراد در سرویس‌های بزرگی همچون نت فلیکس و یوتیوب رد نیز حضور پیدا کرده‌اند. اما از میان میلیونرهای یوتیوب، چه کسی بیشترین درآمد را دارد؟

لیست اخیر مجله فوربز از پردرآمدترین ستاره های یوتیوب در سال ۲۰۱۷ ، به این سوال پاسخ خواهد داد. لازم به ذکر است ارقام موجود در این لیست، به پیش از پرداخت مالیات مربوط می‌شوند.

۱۰٫ لیلی سینگ (Lilly Singh)

درآمد: ۱۰٫۵ میلیون دلار

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

لیلی سینگ، طرح‌های کمدی، موزیک ویدیو و دیگر رسانه‌ها را تولید و از طریق کانال یوتیوب خود با نام “IISuperwomanII” و ۱۲٫۷ میلیون فالوور به اشتراک می‌گذارد. علاوه بر این، سینگ یک فیلم بلند با نام “Trip to Island Unicorn” را نیز برای سرویس پولی یوتیوب رد تهیه کرده است.


۹٫ مشترک: Ryan ToysReview

درآمد: ۱۱ میلیون دلار 

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

رایان نام کودکی شش ساله است که از طریق کانال Ryan ToysReview، با باز کردن اسباب‌بازی‌های جدید و بررسی آنها، به یکی از پردرآمدترین ستاره های یوتیوب در سال ۲۰۱۷ تبدیل شده است. این کانال که به صورت خانوادگی کنترل می‌شود، بیش از ۱۰ میلیون فالوور دارد.


۸٫ مشترک: اسماش (Smosh)

درآمد: ۱۱ میلیون دلار 

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

کانال یوتیوب اسماش که برای اولین بار توسط دو کمدین با نام‌های یان اندرو هکاکس (Ian Hecox) و آنتونی پادیلا (Anthony Padilla) در سال ۲۰۰۵ آغاز به کار کرد، بابت تمسخر و شوخی با بازی‌های ویدیویی و فرهنگ پاپ، شناخته می‌شود. آنتونی پادیلا در ژوئن ۲۰۱۷، اسماش را ترک کرد تا کانال اختصاصی خود را که حالا بیش از ۲ میلیون فالوور دارد، راه‌اندازی کند.


۷٫ جیک پال (Jake Paul)

درآمد: ۱۱٫۵ میلیون دلار 

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

جیک پال، کار خود در یوتیوب را با کانال قدیمی “Vine” و ساخت کمدی‌های کوتاه همراه با برادر بزرگ‌تر خود، لوگان پال (که در جایگاه چهارم این لیست قرار دارد)، آغاز کرد. هم‌اکنون جیک ویدیوهای کمدی، موسیقی‌های اورجینال و دیگر موارد مرتبط را در کانال شخصی خود که بیش از ۱۲ میلیون فالوور دارد، منتشر می‌کند.


۶٫ فلیکس شلبرگ (Felix Kjellberg)

درآمد: ۱۲ میلیون دلار 

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

فلیکس شلبرگ (Felix Kjellberg) یکی از مفسران بی‌پروا و پرانرژی بازی‌های رایانه‌ای است که در ویدیوهایش، می‌توان او و واکنش‌هایش را در کادر موجود در گوشه بالایی تصویر مشاهده کرد. حساب کاربری یوتیوب او یعنی پیو دای پای (PewDiePie) بیش از ۵۸ میلیون فالوور دارد. هرچند، اوایل سال جاری میلادی و به دنبال انتشار گزارشی توسط وال استریت مبنی بر استفاده شلبرگ از پیام‌های ضد یهود در ویدیوهایش، یوتیوب و دیزنی روابط مستقیم تجاری خود با او را قطع کردند.


۵٫ مشترک: مارک فیشباخ (Mark Fischbach)

درآمد: ۱۲٫۵ میلیون دلار 

 

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

مارک فیشباخ که با نام مارکیپلیر (Markiplier) شناخته می‌شود، با سبکی پرانرژی و بیش از ۱۸ میلیون فالوور در زمینه بازی‌های رایانه‌ای فعالیت دارد. سال گذشته این جوان ۲۸ ساله در گفتگویی با “Variety”، از برنامه‌های جاه‌طلبانه خود برای ورود به موسیقی و بازیگری سخن گفته بود.


۴٫ مشترک: لوگان پال (Logan Paul)

درآمد: ۱۲٫۵ میلیون دلار 

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

ستاره قبلی “Vine” و برادر بزرگ‌تر جیک پال، بیش از ۱۴ میلیون فالوور در حساب کاربری شخصی خود در یوتیوب داشته و در زمینه انتشار ویدیو بلاگ و ویدیوهای کمدی فعالیت دارد. لوگان به همراه جیک، در چندین برنامه تلویزیونی مختلف از جمله “Bizaardvark” در شبکه دیزنی نیز فعالیت داشته است.


۳٫ کانال دود پرفکت (Dude Perfect)

درآمد: ۱۴ میلیون دلار 

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید! 

Dude Perfect نام کانالی از برادران دوقلو، Coby Cotton و Cory Cotton و سه نفر دیگر از بهترین دوستان آنهاست که همگی از بازیکنان بسکتبال سابق دبیرستان هستند. این گروه با ضبط ویدیوهای کمدی و ترفندهای ورزشی، محبوبیت زیادی را در میان کاربران به دست آورده‌اند.


۲٫ ایوان فونگ (Evan Fong)

درآمد: ۱۵٫۵ میلیون دلار

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

VanossGaming (یا Vanoss) نام یوتیوبی ایوان فونگ است. اگرچه اطلاعات چندانی در رابطه با این جوان ۲۵ ساله کانادایی در دست نیست، اما او اغلب به انتشار ویدیوهایی کمدی از خود هنگام انجام بازی‌های رایانه‌ای می‌پرازد. چیزی که سبب تمایز کارهای او با سایر افراد این لیست شده، کیفیت ویرایش کارهای اوست چرا که معمولا چندین ساعت از بازی خود را در قالب یک ویدیوی کوتاه در اختیار علاقه‌مندان قرار می‌دهد.


۱٫ دنیل میدلتون (Daniel Middleton)

درآمد: ۱۶٫۵ میلیون دلار

میلیونرهای یوتیوبی را بشناسید!

دنیل میدلتون ۲۶ ساله که با نام “TheDiamondMinecart” نیز شناخته می‌شود، جایگاه اول در لیست پردرآمدترین ستاره های یوتیوب در سال ۲۰۱۷ را در اختیار داشته و به صورت تخصصی روی بازی Minecraft تمرکز کرده است. انتشار روزانه بررسی‌ها و ویدیوهای مختلف را می‌توان یکی از عوامل مهم محبوبیت بالای این یوتیوبر عنوان کرد. جالب است بدانید او با یکی دیگر از فعالان بازی ماینکرفت، JemPlaysMC ازدواج کرده است.


منبع: برترینها

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (۱۱۴)

برترین ها – نگین فانی نام: اینستاگرام، این روزها تبدیل به دفترچه خاطرات تصویری خیلی ها شده است. بسیاری از چهره های شناخته شده دنیای هنر و ورزش هم، از این طریق با طرفداران خود در دورترین نقاط جهان در ارتباط هستند. از سوی دیگر سعی دارند با این روش هواداران بیشتری نیز برای خود دست و پا کنند که این نیز خود به یک رقابت حیثیتی میان سلبریتی های قرن ۲۱ تبدیل شده است.

حتی گاهی اوقات عکس هایی به اشتراک می گذارند که جنجال بسیاری به راه انداخته و خبرساز می شوند، توجه رسانه ها و مردم به آنها جلب می شود و شهرت بیشتری نیز برای آنها به ارمغان می آورند. در این سری مطالب ما سعی داریم به طور هفتگی گزیده ای از عکس های چهره های محبوبتان را با شما به اشتراک بگذاریم.

تعجبی ندارد که تمام عکس های این چند هفته ی اخیر حول محور سال نو و مسائل مربوط به آن بچرخند. این روزها همه در تکاپوی آماده کردن خودشان برای فرا رسیدن کریسمس هستند و عکس هایشان به نحوی با این موضوع ارتباط پیدا می کند. ما هم پیشاپیش فرا رسیدن روز میلاد مسیح را به هموطنان مسیحی تبریک عرض می کنیم.

  ظاهرا «متیو مک کانهی» که همراه با همسر و خانواده اش به دنیای والت دیزنی رفته بود خودش از همه بیشتر خوش گذرانده است.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114) 


 تحقیقات ما در مورد این که چرا همه این هفته به دنیای والت دیزنی رفته اند هیچ نتیجه ی خاصی در بر نداشتند، در هر صورت «کیتی پری» هم از جمله ستاره هایی است که در این روزهای آخر سال به این سرزمین جادویی رفته است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «آنجلینا جولی» همراه با چهار تا از شش فرزندش در مراسم دریافت جایزه ی شهروند جهانی سال حضور یافت.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«انریکه ایگلسیاس» چهل و دو ساله بالاخره پدر شد، بچه های او که دو قلو هم هستند «نیکولاس« و «لوسی» نام دارند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«پنه لوپه کروز» و «ادگار رامیرز» که در فصل دوم سریال «داستان جنایی آمریکایی» با عنوان «ترور جیانی ورساچه» نقش دوناتلا و جیانی ورساچه را بازی می کنند درد دنیای واقعی هم دوستان خوبی هستند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 باز هم «جسیکا چستین» و حرکات و جنبش های اعتراضی اش.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«ریحانا» با رژ لبی به رنگ سال که راستش خیلی هم به او نیامده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 بالاخره «ویل اسمیت» هم با کمک «الن دی جنرس» به اینستاگرام پیوست و میزان فعالیتش هم تا به حال خیلی خوب بوده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «ماریا کری» به همه توصیه کرد با گوش کردن به آهنگ «برای کریسمس فقط تو را می خواهم» حال و هوای کریسمسی به خودشان بدهند. این آهنگ ماریا سال ۱۹۹۴، یعنی بیست و سه سال پیش منتشر شده بود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «کریستینا اگیولرا» همراه با همسر، دخترش سامر و محبوب قلب ها، میکی، در پشت صحنه ی برنامه ی « دیزنی روی یخ ».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)

  


   «جسیکا آلبا» همراه با همسر و فرزندانش در یک مهمانی خیریه.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


  خوب، جناب آقای «دوین جانسون» یا همان «راک» خودمان هم در پیاده روی مشاهیر صاحب یک ستاره شد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


چرا با وجود این که حدود شش ماه از بارداری «کیت میدلتون» می گذرد هیچ نشانه ای از بارداری در سیمای او دیده نمی شود. چرا واقعا؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «اندرو گارفیلد» روی جلد مجله ی «ES»؛ البته که این یک مسئله ی کاملا شخصی است، اما به نظر ما که این آقای گارفیلد برای حفظ تناسب بین بخش های مختلف بدنش هم که شده باید موهایش را کمی کوتاه کند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


  به نظرتان «زک افرون» با سبیل هم می تواند به اندازه ی قبل دلبر باشد؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


  «نیکول کیدمن» سر صحنه ی فیلم برداری فیلم جدیدش به نام «نابودگر» با یک گریم متفاوت.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «جنیفر لوپز» طاقت نیاورده تا فرا رسیدن کریسمس صبر کند، از حالا لباس عیدش را پوشیده و کنار کادوهایش عکس گرفته است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «میلا کونیس» در پشت صحنه ی برنامه ی «دیزنی روی یخ» در کنار میکی موس.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«نایل هوران» در حال بردن بیشترین بهره ی ممکن از تعطیلات کریسمس.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«کریس همزورث» در تبلیغ عطر جدید «هوگو باس».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «کریستین بیل» و همسرش در مراسم افتتاحیه ی فیلم جدیدش به نام «متخاصمان» در لس آنجلس؛ امیدواریم آقای بیل هر چه زودتر به ظاهر واقعی خودش بازگردد و کمتر در نقش هایی بازی کند که به خاطر آنها این بلاها را سر خودش می آورد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «جرمی رنر» روی فرش قرمز در جشنواره ی فیلم ماکائو؛ البته به خاطر سیاه و سفید بودن عکس فرش قرمز بودن آن زیاد معلوم نیست.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «کیم کارداشیان» و «کانیه وست» همراه با فرزندانشان در ادامه ی عکس هایی که به مناسبت کریسمس امسال گرفته شده اند؛ دقت کرده اید بچه های مردم چقدر زود بزرگ می شوند؟! انگار همین دیروز بود که پسرش به دنیا آمد!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)

  «جیمز فرانکو» همراه با عشق جدیدش «ایزابل پاکزاد» بیست و چهار ساله.

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114) 


«آدام لوین» از پخش موزیک ویدیوی آهنگ «Wait» از گروه مارون ۵ خبر داد. این آهنگ حدود دو ماه پیش منتشر شده بود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


  «جی جی حدید» تولد «تیلور سوییفت» را با کمی تأخیر به این دوست فوق العاده، باهوش و دارای قلبی بزرگ تبریک گفت. البته اینها همه توصیف های جی جی در مورد تیلور هستند و ما در مورد صحت و سقم آنها هیچ اطلاعی نداریم.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«شارلیز ترون» برای حمایت از بنیاد خیریه ی خودش که در جهت مبارزه با گسترش ایدز بین جوانان آفریقا فعالیت می کند برنامه ای راه اندازی کرده است تا هوادارانش بتوانند در قبال اهدای مبلغی به این بنیاد، شانس برنده شدن فرصت رفتن به باشگاه با او را به دست بیاورند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «لوک ایوانس» در جذاب ترین حالت ممکن روی جلد مجله ی «جی کیو» پرتغال.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«لیام پین» با مدل جدید موهایش به مناسبت فرا رسیدن سال نو.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«آرمی همر» پس از شرکت در جشن سال نو در مدرسه ی فرزندش یادش رفته تل بابانوئلی اش را دربیاورد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «دیوید بکهام» در حال پرواز از شوق دایی شدن.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «شان مندس» در ادامه ی فعالیت هایش به عنوان چهره ی تبلیغاتی «امپریو آرمانی».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«امیلیا کلارک» با نگاهی سرشار از عشق به پسر خوانده اش؛ البته سوء تفاهم نشود، این فقط یک رابطه ی مذهبی و معنوی است و این کوچولو هم پدر دارد و هم مادر.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


  «ریکی مارتین» در یک پرواز اختصاصی به مقصد لس آنجلس در راحت ترین حالت ممکن.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


  «ریس ویترسپون» و یکی دیگر از پست های تبلیغاتی تمام نشدنی اش، این بار برای محصولات آرایشی «الیزابت آردن».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «زندایا» در جایی شبیه به بام دنیا!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


  «جان لجند» و «کریسی تیگن» لونا کوچولو را به تماشای سیرک برده اند؛ آنها در انتظار دومین فرزند خود هستند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«هایلی استینفیلد» در یک جایی شبیه به ایستگاه اتوبوس، در برابر یک پوستر تبلیغاتی با چهره ی خودش.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «ریتا اورا» و «اد شیرن» پس از اجرای زنده در آخرین هفته ی کاری امسال در قسمت پایانی این فصل از برنامه ی «The Voice» آلمان.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «رابرت داونی جونیور» هم به منظور کمک به یک بنیاد خیریه هوادارانش را به خریدن این تیشرت دعوت کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «مارک رافلو» در حال استفاده ی ابزاری از «هالک» برای اهداف خیریه.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «جولیان هاف» همراه با همسرش در یک پست تبلیغاتی برای فولکس واگن.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «سم اسمیت» بعد از یک طوفان اساسی!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«فاهریه اوجن» با یکی دیگر از لباس هایی که برای «کوتون» طراحی کرده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 دقت کرده اید این چند وقت اخیر «آراس بولوت اینملی» در همه ی سریال هایش تفنگ به دست بوده است؟!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «مریم اوزرلی» همراه با دختر کوچولویش برای تعطیلات سال نو به زادگاهش سفر کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«هانده ارچل» همراه با خواهرش گامزه که مثل خودش و شاید حتی بیشتر از خودش زیباست. بعید نیست همین روزها او هم به واسطه ی خواهرش وارد دنیای سینما و تلویزیون شود.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «سیلا گنچ اوغلو» که کنسرت هایش تمامی ندارند، پیش از سفر به ازمیر برای یکی دیگر از این کنسرت ها با تغییر اساسی رنگ و مدل موهایش همه را غافلگیر کرد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«هازال کایا» در فوتوشوت مجله ی «اپیزود».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «کارینا کاپور» در کنار همسرش «سیف علی خان» و خواهرش «کاریسما کاپور» در کاخ پتودی که متعلق به اجداد سیف علی خان و در حال حاضر بخشی از دارایی های اوست.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «سلمان خان» در صحنه ای از فیلم «تایگر زنده است» که قرار است در تعطیلات سال نو اکران شود و پیش فروش بلیط هایش نیز آغاز شده است. هنرپیشه ی زن مقابل سلمان خان در این فیلم «کاترینا کیف» است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «سانجی دات» همراه با همسر و فرزندانش در سفر به قرقیزستان و در پشت صحنه ی فیلم جدید سانجی به نام «Torbaaz».

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«سریدوی کاپور» همراه با همسر و دخترش در سفر به روسیه؛ گول عینکش را نخورید، ایشان در بیست سی سال گذشته حتی یک ذره هم پیر نشده اند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «شاهرخ خان»، شاکی از این که وقتی پدر باشی همیشه خودت عکاس هستی و در هیچ کدام از عکس ها حضور نداری. خدا را شکر که تکنولوژی این مشکلش را حل کرده و توانسته خودش و فرزندانش را در یک قاب در کنار هم بگذارد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«انوشکا شرما» و «ویرات کوهلی» بازیکن محبوب کریکت هندوستان بالاخره به خانه ی بخت رفتند. برای آنها آرزوی خوشبختی می کنیم.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


 «لی جونگ سوک»

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«پارک شین هه» که برای چهارمین سال متوالی به عنوان چهره ی تبلیغاتی برند فرانسوی «Millet»  انتخاب شده است در حال نالیدن از سرمای هوا و توصیه ی پوشیدن لباس های این برند برای فرار از سرما!

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


ایستادن «مین یونگ پارک» زیر دانه های برف احتمالا فقط برای گرفتن این عکس بوده باشد، چون اگر همین طور ادامه بدهد آرایش موهایش به هم خواهد ریخت و این چیزی نیست که خانم ها تحمل آن را داشته باشند.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


  «نام جو هیوک» در حال لذت بردن از آفتاب بی جان زمستانی؛ به کفش هایش هم گیر ندهید، خسته بوده، حوصله نداشته آنها را درست بپوشد.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


«جی سو» همراه با سایر همکارانش در سریال «آدم بدها» که پخش آن به تازگی شروع شده است.

 در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114)


تعجبی ندارد که «هنری» هم مثل همه ی مردها عاشق ماشین است!

در اینستای ستاره های خارجی چه خبر است؟ (114) 


منبع: برترینها

ایرج حسابی: پدرم و اینشتین دوست صمیمی بوده‌اند

هفته نامه همشهری جوان – سید میلاد ناظمی: «بنیانگذار دانشگاه تهران پدر من بود»، «پدر من اینشتین و خواهرش را برای دیدن سفره هفت سین دعوت کرد و برای او ساز زد»، «پدر من حق السکوت شاه برای ریاست مجلس را رد کرد تا به کاپیتولاسیون و کنسرسیوم اعتراض کند.» و… همه این ها و کلی خاطره عجیب دیگر حرف هایی است که ایرج حسابی در مورد پدرش بیان می کند. تقریبا تنها راوی این صحبت ها فرزند ارشد پروفسور است و آن ها را به قدری جذاب و با جزییات خاص تعریف می کند که هر کسی مخاطبش باشد، برای خود و همنسلانش تاسف می خورد که چرا دکتر حسابی را از نزدیک درک نکرده است.

بعد از گذشت دکتر حسابی تا سال ها بازار ایرج حسابی و خاطراتی که از پدرش نقل می کرد، گرم بود اما در چند سال اخیر افرادی مانند ضبا موحد، رضا منصوری، محمدتقی توسلی و… که هر کدام در رشته خودشان شاخص به حساب می آیند، به شکل جدی نسبت به صحبت های ایرج حسابی واکنش نشان داده اند و برای خاطراتش از واژه هایی مانند بزرگنمایی و دروغ استفاده کرده اند. این صحبت ها باعث شد خیلی ها به ایرج حسابی به چشم دیگری نگاه کنند که تنها شناسه اش پسر دکتر حسابی بودن است. به همین خاطر سراغ ایرج حسابی رفتیم تا نظرش را نسبت به این شایعات بشنویم.

ایرج حسابی: مصاحبه های ضد پدرم از سال 91 شروع شد 

فکر می کنم مدت هاست هیچ اثری از شما و خاطراتتان از پروفسور حسابی در تلویزیون نیست، درست است؟

بله، آخرین باری که در تلویزیون حاضر شدم حدود نه سال قبل بود اما بعد از آن به یکباره در هیچ برنامه ای حضور پیدا نکردم و فقط به دانشگاه ها رفتم. الان هم صبح تا شب در دانشگاه ها حضور دارم.

دلیل خاصی دارد؟

بله، یکی از دوستان به من خبر داد که فلان مسئول مهم کشور از تو خوشش نمی آید و در سفر اخیر به فلان استان کشور گفته: «چه خبر است که هر روز پسر حسابی به تلویزیون می آید و خاطره می گوید؟» من هم دیدم که بهتر است با این بزرگان در نیفتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم بی خیال تلویزیون شوم و فقط به دانشگاه ها بروم.

غیبت شما در رسانه ها باعث شد خیلی ها تصور کنند که شایعات علیه شما درست بوده و لابد خاطرات شما از آقای دکتر دروغ بوده که دیگر آن ها را بیان نمی کنید.

جدا؟ من تا به حال چنین چیزی به گوشم نرسیده بود، البته در چند سال اخیر خیلی صحبت ها ضد پدر من و خود من مطرح شد. آقای دکتر حسابی یک عمر در این مملکت خدمت کردند و به جانورهایی مثل … و … کمک کردند. نتیجه اش چه شد؟ گذاشتند ۲۰ سال از مرگ آقای دکتر بگذرد و بعد حرف هایشان شروع شد. یکی از آن ها فردی است که اول آمده بود فیزیک بخواند اما چون توان علمی و سوادش کافی نبود رفت فلسفه! نمره های علمی این آدم در کلاس آقای دکتر را دارم و نگه داشته ام. سه سال پشت سر هم ماکزیمم نمره ای که می گیرد شش است اما آقای دکتر نگذاشت اخراج شود و او را فرستاد فلسفه بخواند. گذاشتند ۲۰ سال از درگذشت آقای دکتر بگذرد تا هر کاری که می خواهند بکنند و هر حرفی که می خواهند بزنند.

البته موحد فقط گفته آقای دکتر، استاد خوبی نبودند.

حدود ۴۰ زونکن از شاگردان آقای دکتر و نسل های بعدی شاگردانش این جا هست که باید ببینید. تا سه نسل بعد از شاگردان آقای دکتر از نحوه تدریس آقای دکتر تقدیر و تشکر می کنند اما موحد آمده و این حرف ها را زده! بعد هم که فشارها زیاد شد، خود موحد حرف هایش را منکر شد و گفت حرف من چیز دیگری بوده و خبرنگار بد نوشته است.

چطور؟

یک بار من را بردند شبکه چهار که درباره همین بحث ها جواب یکی از این افراد و… را بدهم. این ها را یک شست و شوی کاملی دادم که دیگر عقب نشستند. در همان برنامه به فلانی گفتم: «تا آقای دکتر زنده بود می آمدی روی این صندلی می نشستن تا زمان دیدارهای آقای دکتر با مسئولان کشور و فرزندانش حضور داشته باشی تا خودت را شیرین کنی و با آن ها ارتباط بگیری. آخر هم با این کارها مسئول شدی! ما صدایمان در نمی آید لااقل شما ساکت شوید.»

 ایرج حسابی: مصاحبه های ضد پدرم از سال 91 شروع شد

پس چرا این حرف ها را می زنند؟

چون قدر بزرگان مان را نمی دانیم! شما فرض کنید یک نفر پریستون، شیکاگو، اینشتین، بور و… را بی خیال شده است و به ایران آمده تا خدمت کند. در طول سال های خدمتش هم دانشگاه ساخته، راکتور ساخته، لیزر را معرفی کرده و… با این حال آخرش هم یک عده نمک نشناس می گویند که طرف بی سواد است و همه چیزهایی که پسرش تعریف می کند، غلو و دروغ است. ناگهان در اوج خدمت به جای قدردانی با تهمت و تخریب و دروغ مواجه می شوید. جوان ها وقتی این ها را می بینند به فکر مهاجرت می افتند. مگر آقای دکتر حسابی نمی توانست نوبل بگیرد؟ آمد این جا و نتیجه اش شد این.

اولین شایعاتی که در مورد عدم صحت حرف های شما مطرح شد، برای چه زمانی است؟

خاطرم نیست. اگر قرار باشد این ها را حفظ کنم که از زندگی خودم می مانم. به طور کلی یادم هست که ۲۰ سال بعد از فوت آقای دکتر شروع شد. یعنی حدودا از سال ۹۱ مصاحبه های ضد آقای دکتر شروع شد. بیشترشان قبل از آن حرفی نمی زدند ولی به مرور زمان شروع کردند.

یعنی خاطرات شما اغراق ندارد؟ همه واقعی هستند و در ذهنتان با همین جزییات ثبت شده است؟

خیر! آقای دکتر نیازی به این کارها ندارند. ماجرای خاطرات من هم این است که در اتاق نشیمن ما دو صندلی بزرگ برای پدر و مادر وجود داشت که روی آن ها می نشستند. پدر از وقتی که من شش سالم بود تا آخر عمرش هر شب ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب با من و خواهر درس کار می کرد، البته خواهرم بعد از یک دوره ای ازدواج کرد و فقط من ماندم. آقای دکتر هر شب ساعت ۱۲ درس دادن را متوقف می کرد و یک خاطره از زندگی شان تعریف می کردند. شما جای من باشید و پدر شما یک شخصیت بزرگ باشد که خاطره ای از زندگی اش برایتان تعریف کند، نمی خواهید این خاطره را به گوش بقیه برسانید؟

این قدر این خاطرات مهم و جذاب و… است که قطعا شما هم مثل من می خواستید این ها را برای بقیه بگویید که یاد بگیرند. اگر برعکس این عمل می کردم هیچ کس چیزی از پدر من به یاد نداشت؛ مثلا فرزندان آقای دکتر هشترودی، خمسوی، فرشاد، عابدی یا خیلی از پروفسورها و استادان مهم دیگر با من همبازی و دوست نزدیک بودند. به این ها التماس کردم که خانه پدری شان را نگه دارند و برای زنده ماندن یاد و خاطره پدرشان تلاش کنند اما هیچ کدام گوش نکردند. من می توانستم این زمین را در خیابان فرشته بفروشم و پورشه سوار شوم اما یاد پدرم را زنده نگه داشتم تا بقیه درس بگیرند و امیدشان به این کشور باقی بماند. این وسط هم کلی دروغ به من نسبت دادند.

ایرج حسابی: مصاحبه های ضد پدرم از سال 91 شروع شد 

جایی گفته بودید که ماجرای عکس معروف گودل و اینشتین که برخی ها به عنوان عکس پدر شما می شناسند هم کار این هاست؛ یعنی شما اصلا عکسی را منتشر نکردید؟

قطعا این کار را نکردم. این کار را همین افراد مغرض کردند. اولین بار این عکس با یک مطلب در مورد من در یک روزنامه منتشر شد. یکی از دوستان این را برای من ارسال کرد. زیر این عکس نوشته بود: «پسر شیاد پروفسور حسابی گفته است که این تصویر متعلق به پدر من است.» من حالم بد شد و پیش یکی از دوستان در آن روزنامه رفتم و از او پرس و جو کردم. او گفت که فردی این عکس و متن را برای ما آورد و حتی خودش این چینش را برای مطلب در نظر گرفت. این حرف ها را برای من ساخته اند که بدنام شوم. من کجا نوشتم که این عکس پدر من است؟ من کی گفتم پدرم با اینشتین عکس دارد؟ فکر می کنید که من پدرم را نمی شناسم؟ چرا باید بگویم گودل پدر من است؟ من هرچه که گفتم تا الان مستند بوده است.

البته فقط بحث با عکس گودل تمام نمی شود. ماجرای دانشگاه تهران و فاضلاب فرانسه و خیلی موارد دیگر هم هست.

هر مصداقی که هست، بگویید تا من پاسخ دهم.

مثلا در همین ماجرای دانشگاه تهران، کافی است یک نفر برود سایت دانشگاه و تاریخچه آن را بخواند. کاملا با داستانی که شما تعریف می کنید، متفاوت است. شما باز هم می گویید که دانشگاه تهران را دکتر حسابی  بنیان گذاشت؟

بله، قدیم ترها روایت آن ها با روایت من از دانشگاه تهران یکسان بود اما بعد یک دستور داد تا حرف شان را عوض کنند. چندین سال قبل ویژه نامه ای برای سالگرد دانشگاه منتشر شد که بنده عکس آن را دارم. در آن دقیقا حرف من تایید شده است و پدر من به همراه مرحوم حکمت که وزیر آن موقع بود و یک نفر فرانسوی، سه بنیانگذار دانشگاه تهران معرفی شدند. آقای حکمت که وزیر بود و طبیعی است اسمش بیاید، آن فرد فرانسوی هم نمی تواند خیلی در ایران قدرت داشته باشد یا دلش برای دانشگاه در ایران بسوزد. می ماند پدر من که یک فرد دانشگاهی بود و آمد به مرحوم حکمت پیشنهاد داد و پیش رضاخان هم رفت تا هرجوری که هست این دانشگاه تاسیس شود.

رابطه حسابی و اینشتین چگونه بود؟

دلداده بودند

 ایرج حسابی: مصاحبه های ضد پدرم از سال 91 شروع شد
ارتباط دکتر حسابی و اینشتین یکی از هیجان انگیزترین بخش های مصاحبه بود. ایرج حسابی هنوز سرسختانه اعتقاد دارد پدرش و اینشتین دو دوست صمیمی بوده اند.

ماجرای هفت سینی که آقای دکتر برای اینشتین پهن کردند چه بوده؟

این ها می گویند دکتر حسابی را در فلان دانشگاه آمریکایی، سفره هفت سین چید. آقای دکتر فقط در آمریکا سفره هفت سین نینداخت، در مدرسه مهندسی بیروت هم این کار را به پیشنهاد مادرشان انجام دادند. آن هفت سین روی میزی چیده شده به اندازه یک وجب در دو وجب؛ سفره ای نبوده! آقای دکتر یک میز کوچک در آزمایشگاه گذاشته و روی آن میز یک سفره هفت سین کوچک چیدند. تا یادآوری کنند پیوند علم و مذهب در ایران متعلق به چه دورانی است و ایرانی ها قرآن در سفره هفت سین می گذارند تا به برکت الهی سوگند بخورند. ما عکس آن میز را هم در موزه دکتر حسابی گذاشته ایم.

به جز اینشتین افراد دیگری هم حضور داشتند، البته من ریزاسامی مهمان های آقای دکتر را به خاطر ندارم ولی اینشتین با خواهرش صد در صد جزء مهمان ها بوده است. ادعای آقایان در این باره که اینشتین در آن سال در پرینستون نبوده، کاملا غلط است. اینشتین و دکتر حسابی در آن سال، هر دو در پرینستون بودند. این حرف ها را خود دکتر حسابی در یک مصاحبه با تلویزیون هم مطرح کرده است و از رابطه اش با اینشتین، دلدادگی های او، رفتار ملایم، برخورد مساعد و همراهی او با یک غیرآمریکایی، نکاتی را گفته است.

بعضی ها گفته اند آقای دکتر برای اینشتین ساز هم زده. تکذیبش می کنید؟

خیر. آقای دکتر یک قطعه ساده موسیقی ایرانی را با ویولون برای اینشتین نواختند؛ به همین سادگی. بعضی ها مثل منصوری می گویند پدر من و اینشتین رابطه ای با هم نداشتند و فقط چند بار در دیداری عمومی پیش  هم بودند. این ها دروغ است و صحبت های من را افراد مهم دیگری هم تایید کرده اند.

مثلا چه کسی؟

حدود ۱۰ سال قبل، آقای دکتر ریاضی، رییس دانشگاه امیرکبیر بودند و بزرگداشتی برای دکتر حسابی در سالگرد فوت ایشان برگزار کرد. پروفسور ماسینی که برنده جایزه نوبل شده هم به ایران آمد. پروفسور ماسینی در آن مراسم به من گفت: «من از پدر تو و آلبرت اینشتین در دانشگاه پرینستون، دو سال خاطره دارم.» این که دیگر حرف من نیست؛ سخن دکتر ماسینی است و نوار آن هم در دانشگاه امیرکبیر موجود است.

پس شما معتقدید که همه مواردی که مطرح کردید مستند است و هر چیز غیر مستندی مانند عکس گودل که مطرح شده تهمت و دروغ به شماست؟

بله. من این همه سال در مورد پدرم حرف زدم و خاطره گفتم اما تا الان چیزی به دروغ در مورد او نگفتم و همه اش واقعی و مستند بوده است، چون معتقدم پدرم به این کارها احتیاج ندارد. در نهایت هم از کارم راضی هستم، چون موفق شدم یاد و خاطره پدرم را زنده نگه دارم، این رویه را هم ادامه می دهم. می دانم که بعضی ها با این کارها مشکل دارند اما چون کارم درست است، ادامه می دهم.


منبع: برترینها

آیت‌ الله منتظری چگونه پدری بود؟

۲۹ آذر ۸۸ یکی از کلیدی‌ترین و مناقشه‌برانگیزترین شخصیت‌های سیاسی معاصر ایران چشم از جهان فروبست. بحث‌های تاریخی درخصوص زندگی آیت‌الله منتظری هنوز هم از گردوغبارهای سیاسی رها نشده است. هشت سال از روز درگذشت این شخصیت انقلابی و حوزوی می‌گذرد و این‌بار به این بهانه با پسر دوم و فرزند چهارم آیت‌الله منتظری، احمد منتظری به گفت‌وگو نشستیم تا یک زندگی سراسر «مبارزه» را از منظری دیگر به نظاره بنشینیم.

آیت‌ الله منتظری چگونه پدری بود؟ 

 ‌با خانواده آیت‌الله منتظری شروع کنیم؛ ایشان چند فرزند داشتند و هرکدام چه مسیری طی کردند؟

اولین فرزند شهید محمد بود. سالیان سال در دوران مبارزه بالاجبار خارج از کشور بود. سال ۵٧ به ایران برگشت و ازدواج کرد و دومین فرزندش هم بعد از شهادتش به دنیا آمد. الان یک پسر و یک دختر دارد که پسرش بعد از شهادت او به‌ دنیا آمد. فرزند بعدی خواهرم عصمت است که با پسرخاله‌ام ازدواج کردند و در نجف‌آباد ساکن هستند. شهید یاسر رستمی پسر او بود که در «فاو» به شهادت رسید. فرزند سوم، اشرف منتظری است که با آقای سیدهادی هاشمی ازدواج کردند و الان هم قم هستند. نفر بعدی من هستم، در قم سکونت دارم و با خانواده آیت‌الله ربانی‌املشی وصلت کردم. بعد طاهره منتظری است که با پسرعمویم ازدواج کرد که روحانی هستند و در دفتر حاج آقا کار می‌کردند، آنها هم ساکن قم هستند. نفر بعد سعید منتظری است که روحانی است و جانباز جنگ. آخرین نفر هم سعیده منتظری است که فوق‌لیسانس ادبیات فارسی دارد و کار ویراستاری آثار حاج‌آقا را ایشان انجام می‌دهد و ساکن قم است.

 شما در دانشگاه پلی‌تکنیک دانشجو بودید، رشته شما چه بود؟

مهندسی نساجی خواندم و سال ۶۰ فارغ‌التحصیل شدم.

 ‌مطالعه حوزوی را چه زمانی شروع کردید؟

فارغ‌التحصیلی‌ام هم‌زمان شد با هفتم تیر و شهادت برادرم محمد. حاج آقا هم پیشنهاد دادند که چه خوب است حالا که محمد نیست، شما به جای ایشان بیایید و در حوزه هم مشغول شوید.

 به‌نظر می‌آید بیشتر فرزندان راه حوزه را پیش‌ گرفتند. این تصمیم چقدر متأثر از نظر خود آیت‌الله منتظری بود؟ آیا ایشان اصراری بر این موضوع داشتند یا اینکه فرزندان در انتخاب راه خود آزاد بودند؟

در مورد من که آزادانه تصمیم گرفتم. ایشان پیشنهاد کرد چه خوب است که این‌طور شود. اول هم با اکراه قبول کردم، چراکه ایشان آن موقع داغ بزرگی دیده بودند، اما بعدا علاقه‌مند شدم و ادامه تحصیلات حوزوی‌ام با علاقه کامل بود.

آیا از اول فضای خانه، فضایی انقلابی و مبارزه‌گونه بود یا از سال ۴۲ به بعد بود که متوجه شدید پدر مشغول کارهای سیاسی شده‌اند؟

قبل از سال ۴۲ ایشان درگیر مبارزه با بهائی‌ها بودند و جریان بایکوت بهائی‌ها. البته آن ماجراها هم جریان مفصلی دارد؛ ایشان هم‌زمان با جریان بایکوت بهائی‌ها با آنها بحث هم می‌کردند، کتابی درحال‌حاضر وجود دارد به اسم «مناظره مسلمان و بهایی» که طرف مسلمانش ایشان بودند و طرف بهائی سرهنگی بود که از اصفهان می‌آمد. در جلسات عمومی که شنونده و بیننده داشت، این دو نفر مناظره می‌کردند. حرف‌ها را پیاده و چاپ کردند که حاصلش شد این کتاب. همان وقتی که آنها را به دستور آیت‌الله بروجردی بایکوت کرده بودند، با آنها مناظره علمی هم می‌کردند. علت بایکوت‌کردن هم این بود که آنها با حیله وارد شده بودند. فرد بهائی‌ای آمده بود با نفوذ، امام‌جمعه مسجد بازار شده بود.

 ‌در قم؟

نه در نجف‌آباد. امام جماعت مسجد شخصی بود به اسم زین‌العابدین. بعد که مبلغ بهائی‌ها به شهر آمد گفت به مسجد بازار برویم و با پیش‌نماز گفت‌وگو کنیم. در این گفت‌وگو، او پیش‌نماز را محکوم کرد و پیش‌نماز به مردم اعلام کرد که «آقایان اینها برحق هستند و من این‌گونه تشخیص دادم». بنابراین با حیله، بسیاری بهائی شدند که آقای بروجردی گفتند اینها باید بایکوت شوند و از نجف‌آباد بروند. دیگر با آنها خرید و فروش قطع شد. همان زمان آیت‌الله منتظری و پدرشان مرحوم حاج علی که مقبولیت مردمی داشتند، تأکید می‌کردند که مبادا به اینها ظلم شود، بلکه تنها باید بایکوت شوند و نباید ظلم یا آبروریزی از اینها صورت بگیرد.

آیت‌ الله منتظری چگونه پدری بود؟
 

سال ۴۲ شما شش، هفت ساله بودید؟

هشت‌ساله بودم. تحصن در مسجد بازار که ذکر خیرش شد، برای آزادی امام خمینی را یادم هست. با بچه‌های هم‌سن‌وسالم آنجا بازی می‌کردیم که دیدیم شلوغ شد. یادم هست که رفت‌‌وآمدی بود، شب‌ها آنجا می‌خوابیدند و تدارکاتی وجود داشت.

 به نظر می‌آید از زمانی که شما به یاد می‌آورید، مرحوم آیت‌الله منتظری مشغول مبارزه بودند.

دقیقا.

این مسئله چه تأثیری بر فضای خانه داشت؟ یعنی مثلا رابطه ایشان با فرزندان چطور بود؟احتمالا خانه را بیشتر به حاج‌خانم سپرده بودند… .

بله، مسائل را بیشتر به مادر و اخوی بزرگ که بالاخره مرد خانه بودند، سپرده بودند. خود من همیشه تسلیم بودم و فکر می‌کردم زندگی همین است. فشارها زیاد بود. یادم هست یک‌ بار از طرف ساواک آمده بودند تا خانه را تفتیش کنند. مادر در را باز کرده و ایستاده بودند که نباید وارد خانه شوید. من تازه از خواب بیدار شده بودم.

چه زمانی بود؟ شما چند سالتان بود؟

١٠سالم بود، این اتفاق بعد از ۴۲ است. این صحنه را هنوز یادم هست که دندان‌های مادرم به هم می‌خورد و صدای آن یادم مانده است. دو نصفه شب بود و مادرم تنها ایستاده بود در مقابل هفت، هشت نیروی مرد. آن زمان رسم نبود مأمور زن بفرستند. بالاخره آمدند خانه را گشتند و یک‌چیزهایی هم بردند. این صحنه بیشتر یادم مانده است که دندان‌هایشان از استرس به هم می‌خورد. این اتفاقات برایم غیرعادی نبود و فکر می‌کردم دنیا همین‌طوری است.

یعنی هیچ‌وقت شکایتی نداشتید؟

نه شکایتی هم نداشتیم. همسایه‌ها خیلی دلجویی می‌کردند و بسیار مهربان بودند. آن زمان در محله خاک‌فرج قم ساکن بودیم. برایمان خیلی مهم بود که هوای ما را دارند. حتی در دبستان؛ من به دبستان ملی مسعود می‌رفتم. مرحوم آقای احمد رحیمی مدیر مدرسه بود. مدرسه ما ملی بود یعنی پول می‌گرفتند، ماهی شش تومان. آقای رحیمی سر صف می‌آمدند و می‌گفتند بعضی‌ها هستند که دو ماه، سه ماه است که پول نیاورده‌اند و اگر پول خود را نیاورند، دیگر شنبه نباید بیایند. ایشان ایستاده بود دم در و وقتی صف از مدرسه خارج می‌شد، من را صدا زد و گفت: «من که گفتم شهریه منظورم تو نبودی. تو پدرت زندان است و اگر پول هم خواستی بیا از من بگیر». این برای ما خیلی دلجویی بزرگی بود. البته همین آقای رحیمی بعد از انقلاب یک روزنامه منتشر کرد به اسم «انقلاب بی‌رنگ».

در قم؟

بله در قم. تمام مواضعش هم انتقادی بود.

 نسبت به آیت‌الله منتظری؟

نه نسبت به کل حکومت که بنا نبود این‌طور شود. بعدا روزنامه‌اش تعطیل شد. بعد از بازنشستگی هم مشغول کار کشاورزی شد و بعد هم به رحمت خدا رفت.

 خواهر و برادرها با خود و با پدر و مادرها راجع به چه صحبت می‌کردید؟ بیشتر درباره مسائل سیاسی بحث می‌کردید؟

بحث سیاسی را یادم نمی‌آید، بیشتر بحث اخلاقی بود. صحبت مبارزه بین محمد و پدر بود، ما شنونده بودیم. یادم هست یک ‌بار محمد حرف تندی زد علیه آیت‌الله شریعتمداری… .

 چه سالی؟

قبل از سال ۴۵ بود چون سال ۴۵ آیت‌الله منتظری به زندان افتاد. شهید محمد ناراحت بودند که چرا ایشان مبارزه نمی‌کنند و چرا به جریان امام اضافه نمی‌شوند و از این‌ حرف‌ها. بعد حرفی زدند که جنبه توهین داشت و آقا خیلی ناراحت شد. این زمانی بود که آقا، شاگرد محمد بود. پدر پیش پسر Direct method می‌خواندند و سر کلاس این بحث پیش آمد و آقا عصبی شدند و گفتند «دیگر درس را ختم کن! تو حق نداری توهین کنی، ایشان آیت‌الله است و خودش می‌داند». این خاطره را یادم هست. یک خاطره هم در‌این‌باره بگویم: مثلا آقا یک سؤال زبان انگلیسی می‌پرسید و محمد می‌گفت این برای درس ششم است و ما الان درس چهارم هستیم. آقا می‌‌گفت خب من رفتم مطالعه کردم و محمد می‌گفت «نه، نباید جلو جلو مطالعه کنی» (خنده).

شهید محمد منتظری راهشان را خودشان انتخاب کردند یا تحت‌تأثیر پدر بودند؟ اگر اشتباه نکنم برادرتان بیشتر به سمت مبارزات چریکی کشیده شدند.

نه به آن معنا چریکی، ولی با آنها در ارتباط بودند.

با کدام گروه‌ها بیشتر در ارتباط بودند؟

مثلا گروه سیدعلی اندرزگو. آن زمان اسم مستعارشان شیخ عباس تهرانی بود. بعدا که برای او مشکل پیش آمد متوجه شدم این همانی بود که با محمد رفت‌وآمد داشت. با سیدمهدی موسوی هم در ارتباط بود که پسر امام‌جمعه سابق زنجان بود. سیدمهدی پسر ایشان بود و همسایه ما. ارتباط در این حد بود که با هم می‌آمدند و می‌رفتند، ما می‌دانستیم که کار محرمانه‌ای انجام می‌دهند اما نه بیشتر.

 ‌ این راه را تحت‌ تأثیر پدر انتخاب کردند؟

نه او مستقل بود و البته تندتر. زمینه مبارزه‌شان فرق می‌کرد. بین آنها همکاری هم بود، مثلا محمد برای آماده‌کردن اعلامیه کمک می‌کرد. بیشتر کارهای اجرائی را انجام می‌داد و برای آن اعلامیه امضا جمع می‌کرد. یادم است یک بار محمد خیلی عصبی بود چون یکی از آقایان به او گفته بود دیگر بیانیه‌ها را امضا نمی‌کند، محمد گفته بود آخر مبارزه شکست می‌خورد و او جواب داده بود به درک که شکست می‌خورد. محمد جوش آورده بود. گاهی در کارهای اجرائی کمک می‌کرد، اما خودش مستقل بود. مثلا ماه مبارک رمضان آقای منتظری برای تبلیغ می‌رفت نجف‌آباد و تأکید کرده بود که محمد بماند تا سرپرست خانواده باشد. با وجود این محمد یک هفته می‌رفت تهران، می‌آمد سر می‌زد و دوباره می‌رفت. ما احساس می‌کردیم یک کاری دارد که مخفی است. زمانی که او را دستگیر کردند، یکی از رفیق‌هایش که به رحمت خدا رفت؛ به اسم شیخ ابوالقاسم ابراهیمی به خانه ما آمد و گفت می‌خواهم به زیرزمینی بروم که آن طرف خانه است. آدرس داشت. رفت و یک‌چیزهایی را جمع کرد و از خانه برد. بعدها فهمیدیم که دستگاه پلی‌کپی بود که هنوز سوار نشده بود. ایشان می‌دانست و ما نمی‌دانستیم.

 یعنی به‌جز آقامحمد هیچ‌کدام از شش فرزند دیگر، درگیر مبارزه نبودند؟

نه درگیر مبارزه نبودند اما برای مثال در بحث رسیدگی به خانواده زندانیان سیاسی، خواهر دومم اشرف فعال بود. ایشان در رساندن کمک‌ها به خانواده‌های زندانیان فعال بود. خواهر اولم هم که نجف‌آباد بود. ولی درگیر مبارزه به آن معنا که پدر و برادر بزرگ‌تر بودند، مابقی نبودند.

اختلاف سنی شما با برادر بزرگ‌ترتان چند سال بود؟

١١ سال.

 

رابطه شما با برادرتان چطور بود؟

رابطه ما خیلی خوب بود. بعد از انقلاب رابطه ما به‌هم خورد. من و شهید محمد سر جریان‌های بهشتی و بازرگان مشاجره داشتیم. من عضو حزب جمهوری اسلامی بودم و علاوه بر این علاقه خاصی به آقای بهشتی داشتم و دارم؛ انگار ایشان یک سر و گردن با بقیه فرق می‌کرد. محمد تند بود و می‌گفت خط آمریکا در حال غالب‌شدن است. همه را یک‌کاسه می‌کرد، از بازرگان و بهشتی تا امیرانتظام. ما سر این موضوعات خیلی درگیری داشتیم و خواهر و برادرها هم بیشتر سمت او بودند.

آیت‌ الله منتظری چگونه پدری بود؟ 

 حتی سعیدآقا؟

بله؛ سعید که با ایشان در مجله «پیام شهید» کار می‌کرد. یادم هست که سر انتخابات ریاست‌جمهوری محمد طرفدار آقای بنی‌صدر بود و در شیراز به نفع آقای بنی‌صدر سخنرانی کرده بود، من در روزنامه خواندم. خبرنگاری از او پرسیده بود «اعضای خانواده همه طرفدار بنی‌صدر هستند؟» محمد پاسخ داده بود «نه در خانه ما دموکراسی برقرار است و بعضی‌ها طرفدار حبیبی‌ هستند». با اینکه می‌توانست بگوید همه طرفدار بنی‌صدر هستند اما گفته بود که بعضی‌ها هم طرفدار حبیبی هستند.

 

یشان در هفتم تیر در کنگره حزب جمهوری اسلامی شهید شدند؛ درست است؟

کنگره نبود؛ جلساتی بود که برای بررسی کارهای نظام و دولت تشکیل می‌شد. آن شب قرار بود مسائل اقتصادی را مطرح کنند.

اما برادر مرحوم شما عضو حزب نبودند.

نه عضو حزب نبودند. با آقای بهشتی تنش داشتند اما بعدتر یک ملاقات آشتی‌کنان با هم داشتند. مبتکر آن جلسه شهید علی‌اکبر اژه‌ای بود، برادر آقای اژه‌ای داماد شهید بهشتی. علی‌اکبر اژه‌ای این ملاقات را جور کرد تا این دو بزرگوار آشتی کنند. این آشتی باعث شده بود که شهید محمد هم در جلسات حزب شرکت کند. «کلاهی» که نفوذی بود و در بمب‌گذاری دفتر حزب هم نقش مؤثری داشت، اصرار داشت که در این جلسه همه شرکت کنند. مثلا به آقای عسکراولادی و لاجوردی هم تأکید کرده بود که جلسه خیلی مهم است و حتما بیایید. خیلی‌ها را این‌طوری به جلسه کشانده بود. احتمالا او هم این‌طوری به جلسه آورده شده بود. من هم نزدیک بود آن شب به جلسه بروم.

البته هیچ‌گاه در جلسات شرکت نمی‌کردم اما آن روز به‌طور اتفاقی شهید علی‌اکبر اژه‌ای به دفتر روزنامه آمد. من دفتر سیاسی حزب بودم که در ساختمان روزنامه بود. با دفتر حزب یک خیابان فاصله داشت. ما قدم‌زنان با هم تا نزدیکی دفتر حزب آمدیم و در راه هم بستنی خوردیم و پولش را هم آقای اژه‌ای حساب کرد. ایشان هم گفت امشب جلسه مهمی است و برای آن بمان. من آن شب میهمان داشتم – یکی از بچه‌های دانشگاه با خانمش قرار بود به من سر بزند. ایشان اصرار داشت که بیایم و من هم می‌گفتم اگر بیایم، دیگر نمی‌توانم وسط جلسه بروم. خلاصه من رفتم و وسط میهمانی بودم که شهید علی‌رضایی زنگ زد و گفت «حزب رفته هوا!». ما سریع خودمان را رساندیم تا ببینیم چه شده است اما راه‌های نزدیک حزب را بسته بودند و زمانی هم بود که دیگر کار از کار گذشته بود.

این اتفاق چه تأثیری بر شما و خانواده گذاشت؟

این اتفاق یک فاجعه بود. احساس می‌کردیم که دیگر همه‌چیز تمام شد. ۷۲ نفر از سران کشور شهید شده بودند.

یعنی هم مسئله از‌دست‌دادن برادر بود و هم شهیدشدن نیروهای مؤثر انقلاب؟

بله.

 

آیت‌الله منتظری چطور با این فاجعه روبه‌رو شدند؟

آقای منتظری آن زمان اصفهان بودند. به ایشان تلفن زدند که بیایند تهران. به آقای منتظری به‌صورت کلی گفته بودند که چه اتفاقی افتاده است. در راه با داماد بزرگمان که پسر خاله‌ام است، بی‌بی‌سی را روشن کردند و از آن طریق خبر کامل را شنیدند. اسم چند نفر هم در خبر به‌عنوان کشته‌شدگان خوانده شد، از جمله محمد. اما آیت‌الله منتظری می‌گفت: «إنا لله ‌و إنا إلیه راجعون».

کمی از رابطه آیت‌الله با مادر مرحومه‌تان، ماه‌سلطان ربانی بگویید.

مدیریت خانه با مادر بود. این اواخر که ایشان خیلی مریض بودند -آلزایمر داشتند- آقا پرستار ایشان هم بود. داروهایشان را برایشان آماده می‌کرد که آنها را سر وقت بخورند. آقای هاشمی در خاطراتشان می‌گویند که وقتی ایشان در خلخال تبعید بودند، در سال ۵۳ به آن‌جا سر زدند. آقای منتظری خانه نبودند وقتی پرسیدند کجا رفته‌اند، به ایشان گفتند بودند آقا رفته فرش بشوید. وقتی رفتیم دیدم که آقای منتظری وسط آب هستند و فرش را لگد می‌کنند. این را آقای هاشمی در خاطراتشان خیلی شیرین نوشته‌اند. یکی این، یکی هم زمانی که برای مسافرت به نجف‌آباد آمده بودند؛ مسافرت چند روزه‌ای رفته بودند سد کوه‌‌رنگ نجف‌آباد. می‌گویند ابتدا آذوقه زیادی داشتیم و اوایل کباب می‌خوردیم و می‌گفتیم: «آیت‌الله العظمی منتظری»، غذای فردا شد آبگوشت، گفتیم: «آیت‌الله منتظری»، آخر که نان و پنیر شد، دیگر بدون لقب شد: «منتظری»… (خنده)

 خلق‌وخوی آقای منتظری در خانه چطور بود؟

خیلی صبور بودند، پدر و مادر در صبوری با یکدیگر مسابقه داشتند. ولی صفتی که ایشان خیلی به همه تأکید می‌کرد، چه در سخنرانی و چه در دیدارهای خصوصی، صفت راست‌گویی بود؛ اینکه هیچ‌وقت دروغ نگویید. یادم هست که یک‌بار اساتید دانشگاه آمده بودند و ایشان شروع به صحبت کرد و به همین موضوع پرداخت و من هم با خودم فکر کردم که این بحث احتمالا مناسب این جمع نیست. ایشان گفت: «هیچ‌وقت دروغ نگویید حتی به خودتان»، اما برعکس آنچه من فکر می‌کردم، این بحث برای آنها خیلی جالب بود و پرسیدند: «یعنی چه به خودمان دروغ نگوییم؟»، ایشان گفت: «یعنی توجیه نکنید؛ کسی که کار خطایی می‌کند و بعد در ذهنش توجیه می‌کند که من این کار خطا را می‌کنم تا به این نتیجه برسم. این یعنی آدم دارد به خودش دروغ می‌گوید».

آیا هیچ‌وقت پیش آمده بود که یکی از فرزندان دروغی بگوید و برخوردی با او صورت بگیرد؟

نه؛ همین را می‌خواهم بگویم. شاید اصلا هیچ‌وقت پیش نیامد، چون ایشان خودشان عامل بودند. من هیچ‌وقت چنین موردی ندیدم. نمی‌گویم که همه خوبی‌ها را دارند، اما این صفت راستگویی در همه بچه‌ها بود. ببینید مثلا در همین مستندی که درباره آیت‌الله منتظری ساختند، تهیه‌کننده پیش من آمد و گفت که درباره آقای منتظری افراط و تفریط زیاد شده است و ما می‌خواهیم واقعیت قضیه را به نسل جوان بگوییم. من هم هرچه بود -مثبت و منفی- همه را گفتم و آنها گزینش کردند و آن تکه‌ای را که گفتم: «هر شخصیتی یک نقطه ضعف دارد و به نظر من نقطه‌ضعف آقای منتظری مهدی هاشمی بود»، پخش کردند. البته من نقطه‌ضعف را به این معنا می‌گفتم که این‌همه نقد درباره مهدی هاشمی بود، از قبل تا بعد انقلاب، از طرفی هم به آقای منتظری می‌گفتم که شما این‌قدر زیر ذره‌بین هستید، پس باید او را رها کنید.

 آقای منتظری به دفعات در زمان شاه تبعید شدند، از طبس و خلخال تا سقز، شما هم در تبعید‌ها ایشان را همراهی می‌کردید؟

در طبس همه خانواده با ایشان بودند، من هم بودم. سال ۵۲ من دیپلم گرفتم. سال بعدش که به خلخال رفتند من سال اول دانشگاه بودم و پنجشنبه، جمعه‌ها به ایشان سر می‌زدم. سقز هم که یک‌سالی بودند و دیگر ۵۴ تا ۵۷ که انقلاب شد، زندان بودند.

 قبل از انقلاب با کدام شخصیت‌های سیاسی رفت‌وآمد خانوادگی داشتید؟

قبل از انقلاب بیشتر با خانواده آقای ربانی‌شیرازی و ربانی‌املشی.

‌بعد از انقلاب چطور؟

بعد از انقلاب رفت‌‌وآمدها کم‌تر شد اما در عوض با همه در ارتباط بودیم.

آیت‌ الله منتظری چگونه پدری بود؟ 

 بین همه این اتفاقاتی که افتاد از انقلاب، شهادت پسر تا عزل از قائم‌مقامی و حصر، هیچ نقطه‌عطفی در زندگی روزمره آقای منتظری مشاهده کردید؟ به این معنا که بعد از آن، امور روزانه و حال‌وهوای ایشان کاملا تغییر کند؟

تغییر به این معنا، شاید بتوان به زمان حصر ایشان اشاره کرد. آقای منتظری با آغوش باز حصر را قبول کردند. ایشان می‌گفتند من بیشتر از هر کاری به مطالعه و نوشتن کتاب‌هایم علاقه‌مندم و الان هم فرصت بیشتری برای این ‌کار دارم. این را از ته دل می‌گفتند.

 ‌ایشان تمام پنج سال را در خانه بودند؟

بله تمام پنج سال و دو ماه را در خانه بودند. فقط چهار دفعه از خانه برای کار پزشکی خارج شدند. می‌گفتند اگر تقاضا کنند می‌توانند حرم بروند، اما ایشان گفتند برای حرم تقاضا نمی‌دهم. برای بیمارستان دیگر تقاضا نمی‌کردیم، دکتر و زمان را هماهنگ می‌کردیم و اطلاع می‌دادیم که کِی باید مثلا بیمارستان خاتم‌الانبیا باشند و ایشان را می‌بردند.

‌ بعد از حصر، دوستان نزدیک آیت‌الله منتظری چه افرادی بودند؟

حصر که برداشته شد صبح روز اول، نخستین شخصیتی که به خانه آمد آیت‌الله موسوی‌اردبیلی بود و با فاصله چند دقیقه آیت‌الله صانعی آمدند.

‌ رابطه آیت‌الله منتظری با آیت‌الله موسوی‌اردبیلی و آیت‌الله صانعی از قدیم خوب بود؟

بله آقای صانعی که شاگرد ایشان بودند. آقای موسوی‌اردبیلی هم از دوستان قدیم ایشان بودند. آیت‌الله موسوی‌اردبیلی خیلی اهل دوستی و مراوده بودند. آقا و آقای موسوی‌اردبیلی در روستای کاوه یک باغچه‌ای داشتند؛ در آنجا هر دو، سه روز یک بار عصرها به آقای منتظری سر می‌زدند و می‌نشستند به بحث و گفت‌وگو.

 ‌ افراد دیگری هم بودند؟

آقای زنجانی هم بودند. وقتی آقای زنجانی ١٠، ١٢ساله بود یک دفعه از آقای منتظری از کتاب «جامی» سؤالی پرسید. آقا منتظری تعجب کردند که «مگر تو جامی می‌خوانی؟» دیگر از آن زمان رابطه خوبی با هم داشتند و گاهی هم به شوخی به ایشان می‌گفتند که مگر تو جامی می‌خوانی (خنده).

 

 آقای منتظری اهل رمان، موسیقی و فیلم هم بودند؟

نه تا جایی که می‌دانم. البته ایشان در زندان یک کتابی نوشتند و بعدتر هم تکمیلش کردند به اسم «گفت‌وگوی دو دانشجو». این کتاب حالت داستان‌گونه داشت.

 ‌ کتاب‌های متفکران غربی چطور؟ فلسفه غرب می‌خواندند؟

نه فلسفه غرب نمی‌خواندند. فلسفه اسلامی را پیش استادشان علامه طباطبایی می‌خواندند. کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» پرسش و پاسخی بود که سؤال‌ها از آقای مطهری بود و جواب‌ها از علامه. آقای منتظری تعریف می‌کردند که شب‌ها در حجره، آقای مطهری سؤال‌ها را با آقای منتظری به بحث می‌گذاشتند و با هم سؤال‌های بعدی را طرح می‌کردند.

 آقای منتظری روزنامه و مجله هم می‌خواندند؟

بله ایشان روزنامه‌ها و مجلات متعددی می‌خواندند. این‌طور نبود که فقط روزنامه‌های یک طرف را بخوانند. حتی درباره نامه‌ها هم ایشان به مسئول این قسمت می‌گفتند تمام نامه‌ها حتی آنهایی را هم که فحش داده‌اند به دست من برسانید.

 ارتباط ایشان با مردم عادی چگونه بود؟

این آقایی را که الان پشت در ورودی نشسته بود، دیدید؟ ایشان زمان حیات آیت‌الله منتظری مسئول کمک به افرادی بود که می‌آمدند و اعلام نیاز می‌کردند. یک بار شخصی آمد و بعد از درس «نهج‌البلاغه» به آقای منتظری گفت من نیازمندم و می‌خواهم برای پسرم کفش طبی بخرم، اما پول ندارم. آقای منتظری همین آقای حبیب‌اللهی را صدا زد که به کار این بنده‌ خدا رسیدگی کنید. آقای حبیب‌اللهی گفت: «نه، نه، نه… این هم جزء کسانی بود که به حسینیه حمله کردند و شیشه حسینیه را شکستند». آقای منتظری گفت: «آن جدا این جدا». همیشه هم همین بود که «آن جدا این جدا». یادم هست آن زمان یک‌سوم پولی را که نیاز داشت، به او دادند اما آقای منتظری گفت برای کفش بچه‌اش چند جا باید آبروی خودش را خرج کند؟ حالا که آمده است اینجا همه پول مورد نیازش را به او بدهید. آقای حبیب‌اللهی خیلی تحت ‌تأثیر قرار گرفتند و بعد از مدتی هم گفتند من نمی‌توانم در این قسمت کار کنم؛ چراکه خیلی کار سختی است که آیا باید آدمی را که اعلام نیاز کرده است راستی‌آزمایی کرد یا خیر؟

یا مثلا ایشان در خانه به بچه‌ها خیلی بها می‌داد. یادم هست یک بار نامه‌ای نوشته بودند و من خیلی منتقد بودم. نامه آقا را قبل از من حامد، پسرم خوانده بود و آقا می‌گفت «حامد می‌گوید خوب است». برای یک جوان این احساس غرور بود که آقاجان به حرف او اشاره می‌کند. برای نماز مغرب و عشا که بچه‌ها و خانواده جمع می‌شدند گاهی بعضی اعلامیه‌ها را می‌آوردند و از بچه‌ها نظرخواهی می‌کردند. در مستندی که ساخته شد [قائم‌مقام] آقای ناطق می‌گویند آقای منتظری می‌گفتند از طرف خانواده تحت فشار هستم. مسلما هیچ آدم عاقلی نمی‌گوید که تصمیم‌های کشوری من تحت‌ تأثیر خانواده‌ام است. مسلم این بوده که ایشان گفتند «حتی» خانواده‌ام هم به‌خاطر این نوع برخوردها به من فشار می‌آورند. یک «حتی» کل مسئله را عوض می‌کند. ولی به نظر خانواده خیلی اهمیت می‌دادند.

 اهل شوخی و خنده بودند؟

بله زیاد. معمولا وقتی کسی برای جلسه می‌آمد، ایشان شوخی می‌کردند تا فضای یخ جلسه را بشکنند. ایشان با این ‌کار سعی می‌کرد آنها راحت حرفشان را بزنند. ایشان مرض قند داشتند و ما به ایشان شیرینی نمی‌دادیم هر وقت گز به ایشان تعارف نمی‌کردیم، می‌گفتند من قند دارم، گز که ندارم. یا یک شوخی‌ای همیشه به نقل از آقای شهید صدوقی می‌گفتند که «اینهایی که سیگار را ترک نمی‌کنند واقعا اراده ندارند. وگرنه من خودم تا‌به‌حال ۲۰۰ دفعه سیگار را ترک کردم».

منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۰۱)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم.

 با عکسی از سیروان خسروی در کسب و کار جدیدش مطلب امروز را شروع می کنیم. سیروان پس از اتمام قراردادش با شرکت اسپری سازی و تولیدی آبمیوه، این بار با شرکت “دام زنده فروشی حاج یحیی و پسران به جز کریم” قرارداد بسته است که امیدواریم در آن هم موفق باشد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

لاله اسکندری و روزبه حصاری در اتاق گریم پروژه سینمایی “ماهور” به کارگردانی مجید نیامراد سینماگر با سابقه کشورمان که بیشتر به طراحی صحنه و لباس شهره هستند و حالا تصمیم به ساختن فیلم و کارگردانی گرفته اند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

یکی از دلبستگی های سام که مانع بازگشت او به کشور شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

علی دایی، نیکی کریمی، منصور بهرامی، تهمینه میلانی و علیرضا حقیقی در مراسم افتتاحیه یک گالری لاکچری. کسانی که منصور بهرامی را نمیشناسند نام ایشان را گوگل کنند تا متوجه شوند که چه ورزشکار مطرح و شناخته شده ای برای علاقه مندان به تنیس است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

امیرعلی نبویان و همسر جان در یک رستوران این عکس عشقولانه را گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

شب یلدا نزدیک است و باید آرام آرام خود را برای تبدیل شدن اینستاگرام به بازار انار و هندوانه و پشمک آماده کنیم.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

مهدی پاکدل و رضا کیانیان در حاشیه اجرای خیریه همایون شجریان و سهراب پورناظری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

از اون نگاه ها که حواسش نیست.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

از اون نگاه ها که حواس جفتشون هست، البته به دوربین!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

مهدی رجب زاده فوتبالیست خوب و با اخلاق کشورمان و یکی از با سابقه ترین بازیکنان لیگ برتر در کنار همسر و پسر عزیزش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

علی انصاریان در کنار امین حیایی و علی بیگدلی عکاس کهنه کار سینما در حاشیه مراسم اکران خصوصی “ثبت با سند برابر است” کار جدید بهمن گودرزی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

تینا آخوندتبار هم وارد دنیای تئاتر شده و این گریم ترسناک گریم او در نمایش “تمام زنان اجنه ی شیخ محمود” است. با روند افزایشی تعداد تئاتر ها طبیعتاً با مشکل سوژه و نمایشنامه برخورد خواهیم کرد و رفته رفته به سمت سناریو های ترسناک و عجیب پیش میرویم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

مریم خانم دیر اقدام کردید، پاییز تمام شد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

حمید خان لولایی هم با این پست عید کریسمس را به همه تبریک گفت. قطعا تبریک های ویژه تری را هم در تلگرام برای دوستان و عزیزانش فرستاده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

ستاره اسکندری و الهام کردا، دو هنرمند دوست داشتنی و توانای سینمای کشورمان در اتاق گریم نمایش جدید “نفر دوم” که این شب ها در تماشاخانه ایرانشهر به اجرا در می آید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

سلفی بهنوش تارگرین پیش از آنکه زمستان فرا برسد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

قطعا کسی در آن اطراف هست که به نفیسه بگوبد در این گریم وحشتناک شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

آزاده نامداری در کنار نیلوفر خوش خلق در اکران مردمی فیلم “آینه بغل” ساخته جدید منوچهر هادی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

تا چیزی به نام اینستاگرام وجود دارد شاهد عکس های گرفته شده در کابین خلبان خواهیم بود. نمیدانم کی قرار است جذابیت این اتاقک کاهش پیدا کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

عکس یلدایی خواهران محمدی در مزون دوستشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

عکس یادگاری شهره سلطانی در کنار مجسمه مومی یانی آهنگساز نامی یونانی. البته این مجسمه گویا مربوط به دوران پیش از کمپِ یانی است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

خاطره بازی محمدرضا هدایتی با عکسی از پشت صحنه سریال پاورچین مربوط به ۱۲ سال پیش. در کنار جواد رضویان، سیامک انصاری، سحر ولدبیگی، شقایق دهقان و سحر زکریا. چه جالب است که تیم هنری مهران مدیری با گذشت یک دهه تغییر چندانی نکرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

فاطمه گودرزی و پسرش در لباس زیبای قوم لر در جشنواره ای که در دانشگاه تهران برگزار شده است. فاطمه گودرزی اصالتاً اهل بروجرد است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

 


 نیکی کریمی عکس از صورتش میگذارد و نمیداند ما همچنان نگران و در پی دستانش هستیم!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601)

آنا نعمتی با ابروهای تقویت شده در اکران خصوصی فیلم “آپاندیس” ساخته حسین نمازی.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

سیامک عباسی عکسی از کودکی خود به اشتراک گذاشته، از روزهایی که در حال آموزش دیدن و یاد گرفتن نحوه صحیح نشستن در مستراح بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

پرستو جان مراقب باش کبوتر بر شانه ات کار دیگری نکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

   ژست عینک به دست بازیگران و کارگردان لیسانسه ها، در حاشیه عکاسی برای مصاحبه شان با مجله زندگی ایده آل.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

عکسی عالی از حنا و آروین دوقلو های دوست داشتنی مجید صالحی در جشن تولد یکی از عزیزانشان. انشاالله همیشه سلامت باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

بابک جهانبخش که در سال های اخیر زندگی بی حاشیه و ساکتی داشت، روز گذشته با یک سلفی همه آن سال ها آرامش را جبران کرد و خود را بر سر زبان ها انداخت و سوژه رسانه ها کرد. گویا بابک از همسر اولش (مادر آرتا) جدا شده و با عزیزی که در تصویر ملاحظه میکنید و دیروز تولدشان هم بود، ازدواج کرده است. آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری داریم برای بابک و همسرش پریا خانم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

سلفی کاملاً بی منظور آزاده صمدی در حاشیه جشن چلچراغ با یک روحانی خسته. آزاده جان ما که میدانیم این سلفی چقدر بی منظور گرفته شده است، امیدوارم آن هایی که باید بدانند هم متوجه این موضوع بشوند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

کریم خوشتیپی فرد آماده برای جشن کریسمس باشگاه المپیاکوس. کریم جان مراقب پذیرایی ها در جشن باش و برای خودت آب معدنی زاپاس ببر تا تشنه نمانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

تیم برتون با دیدن این سلفی دستش را پشت دست دیگر کوبید و گفت: “ای دل غافل، چرا این همه سال رضا را ندیده بودم؟ وگرنه این همه منت جانی دپ را نمیکشیدم!”

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

 از معدود عکس های امیرحسن آرمان که در حال ورزش کردن نیست، بلکه در رختکن باشگاه است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

مرتضی پورعلی گنجی برای ۶ ماه دیگر قراردادش را با باشگاه السد قطر تمدید کرد و با این سلفی اعلام کرد که از این اتفاق خوشحال است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

حمله باران کوثری به صدا و سیمای بامزه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

حامد بهداد به بهانه افتخاراتی که اخیراً فیلم “سد معبر” کسب کرده، این عکس از خود در این فیلم را به اشتراک گذاشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

کمند امیرسلیمانی با این عکس قدیمی از کودکی هایشان در کنار برادرش سپند، تولد او را تبریک گفت. مطلب امروز هم به پایان رسید، از همراهی تان به سبک جناب حداد عادل سپاسگزاریم. تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (601) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

مشهورترین فوتبالی های ایرانی که به زندان افتادند

ماهنامه آلبوم ورزش: علی اکبریان؛ این نام اهالی فوتبال را به یاد حبس ابد می اندازد! ستاره ای که با شعار علی اکبریان، روماریوی ایران تشویق می شد، به اتهام همکاری در تولید و توزیع ماده مخدر روانگردان (شیشه) به اعدام محکوم و با یک درجه تخفیف حکم اولیه اش به حبس ابد تبدیل شد.

اکبریان اگرچه همان زمان هم که فوتبال بازی می کرد، به گواه همبازیان و مربیانش رفقای خلافکار و اینده تاری داشت اما کمتر کسی تصور می کرد در دوران بازنشستگی به این درجه از خلاف برسد که محکوم به اعدام یا حبس ابد باشد. بازیکنی که هم پیراهن استقلال را پوشید و هم پیراهن پرسپولیس را حالا لباس زندان را می پوشد و البته هر سال دم عید فطر امیدوار است عفو مقام معظم رهبری شامل حالش شود و از زندان بیرون بیاید.

اعتیاد، علی اکبریان را به این روز انداخت که برای تامین هزینه های اعتیادش به خلاف سنگین رو بیاورد و از کسی که می توانست یک استعداد خوبی در مربیگری باشد یک زندانی مشهور فوتبالی ساخت اما علی اکبریان تنها زندانی فوتبال ایران نیست.

مشهورترین فوتبالی های ایرانی که به زندان افتادند

مدیران بازداشت شده فوتبال

اما این تمام بازداشت های فوتبال ما نیست، در صفوف مدیریتی فوتبال هم سابقه بازداشت و زندان کم نداریم. از برادران شفیعی زاده که خرج استقلال اهواز را می دادند و به خاطر ورشکستگی سر از زندان درآوردند و کریمی، مالک شیرین فرار کرمانشاه که چک های برگشتی اش به دشت شرخرها افتاده و گرفتار میله های زندان شد تا زنوزی، مالک گسترش فولاد به اتهام سواستفاده مالی و بدهی بانکی سر از زندان درآورد و البته خوش شانس تر و صدالبته کم جرم تر(!)

از مالک داماش، مه آفرید خسروی بود و کارش به چوبه دار نکشید، حمیدرضا سیاسی که گاف تاریخی داد و با جاسوس رژیم صهیونیستی پای میز مذاکره نشست و بعدها به جای پذیرش اشتباهش با بیان جمله ای عجیب مدعی شد «آن آدمی که من موقع مذاکره با مدیران رئال مادرید دیدم، شاید با نظام مشکل داشته باشد اما با ایران مشکل ندارد!» و سرانجام هم با شکایت اسپانسر روانه زندان شد، عباس انصاری فرد که دو بار سر از زندان درآورد، یک بار سال ها پیش که برای مدیریت پرسپولیس چک کشیده بود و بار دوم همین اواخر که در پرونده معاون خود در زمان مدیریت پرسپولیس (منتظر الموعود) قاضی پرونده برای او حکم بازداشت صادر کرد و سردار محمد رویانیان و سعید شیرینی که متهم شدند بودجه ستاد سوخت کشور را در باشگاه پرسپولیس هزینه کرده اند.

از مجاهد تا نیکبخت؛ پارتی بازی!

بعد از آن هر چند سال یک بار داستان دستگیری و بازداشت در فوتبال داشتیم. از مجاهد خذیراوی که او را با دستبند بردند و پاسوز فوتبالیست هایی شد که در پارتی های شبانه دستگیر شد و بازیکنان دیگری که خبر دستگیری ها آنقدر زیاد بود که فقط می توان گذرا به اسم ها و نشانه ها اشاره کرد؛ مهرداد میناوند که فیلم دستگیری اش در ویلایی در شمال کشور به عنوان بلوتوث روی گوشی ها می چرخید، افشین پیروانی که رفته بود نیکبخت را از پارتی بیرون بکشد و خودش هم گیر افتاد، حسن روشن که شایعه شد یک شب قبل از صدرو حکم سرمربیگری استقلال به نامش، با نیکبخت که تا آن زمان بازیکن استقلال بود، در پارتی دستگیر شده و تنها به همین دلیل شانس سرمربیگری استقلال را از دست داد، حامد کاویانپور که گفتند در همان پارتی منجر به دستگیری نیکبخت و گیر کردن پیروانی حضور داشت و…

مشهورترین فوتبالی های ایرانی که به زندان افتادند

زندانیان سیاسی زمان طاغوت

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در چند مقطع رژیم ستمشاهی اقدام به دستگیری ستاره های سرشناس فوتبال کرد که یکی از آنها پرویز قلیچ خانی بود و دیگری کاظم رحیمی، دوست و همبازی صمیمی یادگار امام (ره) و همچنین زنده یاد حمید شیرزادگان هم در خاطرات خود به دستگیری اش زمانی که از امریکا به تهران برگشت، اشاره می کرد.

شیرزادگان همچنین گواهی می داد یک بار مانوک خدابخشیان، گزارشگر سرشناس آن زمان تنها به این دلیل که در تلویزیون گفته بود حشمت مهاجرانی مربی خصوصی پسر محمدرضا پهلوی است و هر چقدر هم که با تیم ملی بد نتیجه بگیرد، برکنار نمی شود، تحت تعقیب قضایی قرار گرفت و شبانه از ایران گریخت!

در مقاطعی هم چند بازیکن تیم ملی تحت تعقیب قرار گرفتند که یک ستاره سرشناس آن زمان به واسطه همکاری اش با ساواک، آنها را از زندان نجات داد. زنده یاد مهراب شاهرخی، علی پروین، محمد ادکان، حسن روشن و ابراهیم قاسمپور بازیکنانی بودند که به دلیل حضور در تظاهرات مردمی و فعالیت های انقلابی در ساواک پرونده داشتند و با وساطت همین شخص از زندان رهایی یافتند.

مشهورترین فوتبالی های ایرانی که به زندان افتادند

ساواکی عفو مشروط گرفت

اولین زندانی سرشناس فوتبال بعد از پیروزی انقلاب همان ستاره ای است که زمان طاغوت با ساواک همکاری می کرد. در اسناد ساواک به راپورت های این ستاره سابق فوتبال اشاره شده بود که چون در قید حیات نیست از افشار نام او خودداری می کنیم. البته این ساواکی تنها یک شب در بازداشت به سر برد که کاظم رحیمی نزد یادگار امام (ره) رفت و با وساطت حاج سید احمدآقا این فوتبالیست سرشناس از زندان آزاد و مقرر شد در میادین ورزشی آفتابی نشود.

دستگیری مربع سرخ

ماجرای بازداشت های فوتبال با دستگیری ۴ بازیکن پرسپولیس دنبال شد؛ محمود کلهر، بهزاد داداش زاده، حمید روزبهانی و مجتبی محرمی که همگی هم به جرم رابطه نامشروع چند روزی در زندام اندند و هم چند ماهی از فوتبال محروم شدند. در این جمع مجتبی محرمی سرشناس ترین چهره بازداشت بده بود که همزمان عکسی از او در حال کشیدن سیگار حوالی میدان هفت تیر تهران در نشریه ارزش منتشر شد تا این عکس و تیتر مرتبط با آن حکم میخ به تابوت بهترین دفاع چپ تاریخ فوتبال ایران را داشته باشد!

مشهورترین فوتبالی های ایرانی که به زندان افتادند

شایعه دستگیری سرمربی در خانه مجردی

در این گیر و دار یک بار هم اوایل دهه ۸۰ شایعه شد سرمربی وقت استقلال حوالی میدان هفت تیر در خانه مجردی یکی از افراد کنار دست خود که زد و بندهایش را انجام می داد، گیر افتاد و خبرش را مدیرعامل باشگاه، ناشیانه صبح روز بعد در تلویزیون لو داد. جناب مدیرعامل می خواست بگوید دروغ است، اوضاع را با تکذیب خود بدتر کرد.

دستگیری جنجال سازان دربی

به این بازداشت های موقت دستگیری پرویز برومند و حمید استیلی و محمد نوازی در پایان در پی جنجالی اواخر دهه هفتاد را هم اضافه کنید. این سه نفر شبی را در زندان قصر پشت سر گذاشتند تا ادب شوند و دیگر مقابل دوربین های تلویزیونی درگیری درست نکنند! البته عوامل درگیری دربی دی ماه سال هفتاد و سه که نیمه تمام ماند هم چند ساعتی بازداشت بودند و نصرالله عبداللهی سرمربی وقت استقلال و احمد ابهران، داور بازی وساطت کردند تا محرمی و قلعه نویی زندانی نشوند.

مشهورترین فوتبالی های ایرانی که به زندان افتادند

اقدام مسلحانه علیه انقلاب

در سال های ابتدایی دهه ۶۰ یک بازیکن تیم ملی هم به اقدام مسلحانه علیه نظام اعتراف کرد و به دار مجازات آویخته شد. در همان سال ها که چند بازیکن تیم ملی فریب گروهک تروریستی منافقین را خوردند و زیر پرچم ناقص العقلی به نام مسعود رجوی رفتند و یا در دام حزب توده افتادند و غیرقانونی از کشور گریختند که مشهورترین آنها حسن نایب آقا، عباس نوین روزگار، بهرام مودت، پرویز قلیچ خانی و… بودند. حبیب خبیری هم دست به اسلحه برد و به حکم حاکم شرع مجازات شد.

 مشهورترین فوتبالی های ایرانی که به زندان افتادند

 عباس نوین روزگار

موج جدید دستگیری

حالا نیز با وجود آزادی مشورط معاون فرهنگی فدراسیون فوتبال اخباری به گوش می رسد مبنی بر دستگیری برخی مسوولان عالی رتبه فوتبال که پرونده سواستفاده مالی شان به جریان افتاده است. این بار قوه قضاییه وارد ماجرا شده است و با توجه به وسواسی که این قوه روی پرونده فساد مالی و سواستفاده از موقعیت اداری افراد دارد، قطعا با آنهایی که پای شان را کج گذاشته یا دست کجی کرده اند، به شکل جدی برخورد می شود.

بازداشت پای بساط!

نظیر همین اتفاق برای چهار بازیکن شهرستانی هم افتاد که آنها را پای منقل دستگیر کردند واز تیم ملی وقت کنار گذاشتند. یکی از اسطوره های فقید فوتبال ما هم در این بزم دستگیر شده بود. او بعدها به تیم ملی برگشت اما هرگز نتوانست این لکه را از کارنامه اش پاک کند.

ستاره قاچاقچی!

دو دروازه بان فوتبال ایران هم آن روزهایی که همه سرمست حضور تیم ملی در جام جهانی بودند به جرم قاچاق کالا و لو رفتن انبار کالای قاچاق شان در کرج بازداشت شدند. یکی از همین دو نفر در فرودگاه دبی با چهل گرم مواد مخدر گیر افتاد اما یک دلال فوتبال جرم او را گردن گرفت و مدعی شد کیف متعلق به اوست و بعد از ردشدن دروازه بان سرشناس از گیت، زیر حرفش زد و گفت این کیف من نیست، کیف من شبیه این است! این دلال چون به مواد مخدر اعتیاد نداشت، آزمایش داد و بعد از چند هفته بازداشت، آزاد شد و به تهران آمد!

تبرئه مایلی کهن و شاهرخ

در سال های میانی دهه ۶۰ هم دو اتفاق تلخ برای دو ستاره فوتبال افتاد. یکی برای محمد مایلی کهن که تصادف کرد و ناخواسته آدم کشت و بعد از سال ها در برنامه دورهمی مهران مدیری از این قتل ناخواسته پرده برداشت و دیگری شاهرخ بیانی بود که متهم شد به رابطه نامشروع و در ورزشگاه ها برای او شعر و شعار ساختند! هر دو تبرئه شدند. اولی دیه داد و رضایت گرفت و دومی رضایت گرفت و محکوم نشد.

در همان سال ها محمود فکری بازیکن گیلانی فوتبال (با محمود فکری، کاپیتان سابق استقلال اشتباه گرفته نشود) بر اثر تخلف و پرونده مواد مخدر، حبس ابد گرفت و هنوز هم دوران محکومت خود را پشت سر می گذارد.

مشهورترین فوتبالی های ایرانی که به زندان افتادند

… و سرانجام سوشا

آخرین دستگیری ستاره های فوتبال هم به بازداشت سوشا مکانی بر می گردد که اواسط لیگ پانزدهم با شکایت مدعی العموم و در حالی که گفته شد شاکی شخصی هم داشته، به زندان اوین رفت و با وثیقه ای سنگین آزاد شد. منابع آگاه می گویند پرونده سوشا هنوز باز است.


منبع: برترینها

بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت

نهم آذر، هفتمین سال سفر ابدی بیژن الهی است؛ شاعری که از دهه پنجاه به «شهر خلوت»اش ره یافت و از همان شهر، شعر و شور و شعور سرود و ترجمه کرد؛ شاعری عجیب که آیدین آغداشلو از او با عنوان «نبوغ شعله‌ور مسلم» یاد می‌کند و می‌گوید: «بعد از این‌همه ‌سال از درگذشت او، فکر می‌کنم شفاعت این‌همه خاص‌بودن، متفاوت‌بودن و عجیب‌بودن را آثارش به عهده گرفته‌اند»؛

آثاری که زبان گویای بیژن الهی است؛ آثاری که به تازگی از سوی نشر بیدگل به شکلی شایسته و زیبا منتشر شده‌اند: جوانی، دیدن (شعرها)، مستغلات، نیت خیر، بهانه‌های نامانوس، اشراق‌ها، چهارشنبه خاکستر، دره علفزار هزاررنگ و حلاج‌الاسرار (ترجمه‌ها). آنچه می‌خوانید نگاهی به زندگی و آثار این شاعر رازآمیز است که زندگی‌اش به‌طور عجیبی از یک‌سو با رازها و از سوی دیگر با نیازها و خموشی‌‌ها عجین شده است.

شاعری که در «شعر خلوت»اش سال‌ها با کلمات زیست، به آنها جان داد و حیات بخشید و در آخر، این کلمات جان از او ربود تا او در نهم آذر ۱۳۸۹ از این زندگی تنهای شاعرانه‌ و عارفانه‌اش، به زندگی بعدش‌اش برود؛ جایی که او زندگی بهتری را می‌جست. آن‌طور که در «پنجمین تکبیر»ش سروده بود: می‌پیچد و پنج بار/ باز می‌پیچد/ تقه در جمجمه خالی/ تقه از چکه اولی هرباره، به لحن، اما/ اختلاف می‌گیرد و/ آخر بار/ به واژه‌ای می‌ماند/ که در زبان تازه است/ دشت‌ها انتظار نبرده‌اند/ و روزهاست/ روزهای بارانی/ که تو مرده‌ای و/ نمی‌دانی…/ مرا باز می‌آورند/ از بنفش عطسه‌آور زنبق‌ها/ از سنتورهای جوباری/ از روح تو که زلزله‌ای بود/ تا بهمنی عظیم فرو ریزد/ در جاده‌های زمستانی سال هزاروسیصدوچند/ از گام‌های تو/ که در قلب من ندا می‌داد/ از چشم گربه‌ام/ که روز را به شب/ از خط به دایره می‌برد/ از یک دریچه روشن بر فراز سرماها/ تا با کمال احترام/ در نوروز نفس‌هایم/ شقه کند…/ کدام بازوی خوب، کدام ساعت خوش/ باز پس آرد به من/ این دیار را/ که از او/ خواب‌های من می‌آید و/ کوچک‌ترین حرکات من؟»

مرا باز می‌آورند

از بنفش عطسه‌آور زنبق‌ها

از سنتورهای جوباری

از روح تو که زلزله‌ای بود…

 بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت
«معمای بیژن الهی روبه‌روی ما است؛ معمایی که تاخیر در کشفش بیش از پیش گره را کور خواهد کرد. چند سالی از مرگش می‌گذرد و انتشار برخی نوشته‌ها و ترجمه‌ها و اشعار تایید می‌کند که سایه الهی بر سر شعر سه دهه شعر ایران آنچنان عمیق است که نتوان از کشف معمایش شانه خالی کرد.» (مسعود کیمیایی)

بیژن الهی، نقاش، شاعر و مترجم آوانگارد ایرانی در شانزدهم تیرماه ۱۳۲۴ خورشیدی در تهران متولد شد. شاعر، چهارده‌ساله بود که صحنه‌ گل‌گرفتن و پاره‌کردن آثار نقاشان مدرن ایرانی را که پیرو پیکاسو خطاب می‌شدند، در خیابان لاله‌زار، نمایشگاه مهرگان، نظاره کرد که به گفته‌ خود الهی تاثیری ژرف بر زندگی و هنر او بر جای گذاشت. در نخستین سال‌های دهه‌ چهل خورشیدی پایش به محافل شعری کشیده شد و در سال چهل‌وسه، اولین شعرش را در کتاب دوم جنگ ادبی «طرفه» منتشر کرد و به همه‌ اهالی حرفه‌ای شعر معرفی شد.

او با حضور در محافل ادبی و نیز انتشار اشعارش در مجله‌ «جزوه شعر» تاثیری شگرف بر همنسلان خود گذاشت و به همراه احمدرضا احمدی چشم‌اندازی متفاوت و نگاهی نو در شعر معاصر به وجود آورد و به تبیین فضاهای شعری خود دست یافت و با حضور در مجله‌ «اندیشه و هنر» حیات فکری خود را گسترش داد.

استفاده از تکنیک‌های ادبیات مدرن در کنار دانش او از ادبیات کلاسیک، منجر به خلق فضایی نو و تصویرپردازی ویژه‌ای در شعر بیژن الهی شد. از جمله شاخصه‌های مهم شعر او تقطیع و چینش منحصربه‌فرد واژگان و همچنین تلفیق گزاره‌های انفصالی، تلویحی و به‌هم‌پیوستن توانش ارتباطی و روایی و خلق صحنه‌های بدیع و تصویرسازی‌های تازه و نو در شعر فارسی بود. نگاه ارگانیک او به تقطیع و کاربردهای زیبایش از ویرگول و خط تیره و دو نقطه و… آثار او را از شاعران همنسل خودش متمایز جلوه می‌داد و به‌نوعی سایه او را بر شعر شاعران پیشرو «شعر دیگر» می‌گستراند.

همان سال‌ها، نوری‌علا که مجله «جزوه شعر» را در قطع دفتر مشق درمی‌آورد، اسم موج نو را بر شعر بیژن الهی و احمدرضا احمدی و چند شاعر جوان و پیشرو دیگر گذاشت، که بعدها جریانات دیگر شعر آوانگارد و متفاوت از دل شعر آنها بیرون آمد که احمد بیرانوند در کتاب «شرح حاشیه» به شرح و بررسی آنها پرداخته است.

بیژن الهی در سال ۱۳۵۰ خورشیدی مجموعه شعری در دویست نسخه خشتی به نام «علف ایام» به چاپ می‌رساند که بلافاصله همه نسخه‌های آن را می‌سوزاند و اجازه پخش کتاب را نمی‌دهد. او بیشتر انرژی و وقت خود را صرف ترجمه آثار بزرگانی چون آرتور رمبو، فدریکو گارسیا لورکا، کنستانتین کاوافی، ولادیمیر نابوکوف، هانری میشو، تی.اس.الیوت، فردریش هولدرلین و… کرد، که با توجه به تسلط او به چند زبان زنده دنیا، ترجمه‌‌های بی‌نظیر و ارزنده‌ای از خود به جای گذاشت. مهم‌ترین شاعران هم‌دوره بیژن الهی عبارت بودند از: یداله رویایی، رضا براهنی، احمدرضا احمدی، اسماعیل نوری‌علا، پرویز اسلام‌پور، بهرام اردبیلی، هوشنگ چالنگی، محمود شجاعی، فیروز ناجی، هوتن نجات، محمدرضا اصلانی و…

هنگام جمع‌آوری امضا برای بیانیه شعر حجم، بیژن الهی در سفر بود و آن بیانیه را امضا نکرد، اما به نقل از مجله «بررسی کتاب» (ویژه شعر حجم) می‌گوید: این حرکت، یک حرکت ایرانی است. همان‌طور که عرفانیت، ایرانی است، حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیم…

او درباره شعر می‌گوید: شعر تعقیب حقیقت است از بیراهه و این مذهب رابطه‌هاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بیراهه را می‌شناسی…

یداله رویایی، شاعر معاصر و طراح شعر حجم، درباره بیژن الهی می‌نویسد: در امروز ما، بیژن، همیشه فردا بود. فردای او از گذشته‌های دور می‌آمد، و دیروزهای دور، گاهی که شاعر پس‌فردا می‌شد، وقتی که فردا را از میان برمی‌داشت به گذشته‌های دورتر می‌برد و در این معامله غبار از گذشته برمی‌داشت، مادر لغت می‌شد، که می‌برید و می‌ساخت. یک «نئولوگ» عاشق، عاشق لوگوس. پیش‌تر و بیشتر از همه دریافته بود که زبان، نیاز به نئولوژی (فرس نو) دارد و فرس نو دالانش ترجمه است.

نوری‌علا، شاعر و منتقد در یادداشتی بعد از مرگ بیژن الهی نوشته است: انتشار جزوه نهم برای موج‌نویی‌ها حکم یک دور قدرت‌نمایی را داشت و به نظر من آنکه در میان ما بیش از همه برجهیده و چهره‌ای شگفت ار خود نشان داده بیژن الهی است…

 بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت
آن‌طور که خودش سروده است: تردید یک ستاره، در شبی که با برف مست می‌کند…

سال‌های سکوت بیژن الهی، سال‌های شعر هستند. او در سکوت خود اشعار بزرگ‌ترین شاعران جهان را ترجمه کرد و زندگی‌اش ترجمه زیباترین شعر جهان بود و سرانجام در سن شصت‌وپنج سالگی در غروب سه‌شنبه نهم آذرماه ۱۳۸۹ در تهران بر اثر عارضه قلبی جهان را بدرود گفت و پیکر او بنا بر وصیتش در سکوت گورستان روستای کوچک مرزن‌آباد به خاک سپرده شد. به خواست او بر سنگ مزارش هیچ ‌نام و نوشته‌ای حک نشد.

بیژن الهی دوبار ازدواج کرد. بار اول با غزاله علیزاده نویسنده‌ و خالق «خانه ادریسی‌ها» که حاصلش دختری به نام «سلما» است و ازدواج دوم او با ژاله کاظمی، نقاش، گوینده و مجری تلویزیون و همسر سابق سیامک یاسمی و ایرج گرگین بود که بعد از چندی به جدایی انجامید.

 الهی حق چاپ و انتشار آثار خود را بر عهده‌ دوست قدیمی خود، شمیم بهار، نویسنده و منتقد صاحب‌نام ایرانی گذاشت و گروهی از دوستان نزدیک او به جمع‌آوری و نشر آثار تالیف و ترجمه این شاعر فقید همت گماشته و تاکنون چندین کتاب از میراث ارزشمند او را در اختیار علاقه‌مندان الهی و آثارش قرار داده‌اند.

سفر در حوصله، در گونه‌های من است. مرا بین دو روز خنک تاب می‌دهد…

بعد از مرگ غریبانه بیژن الهی، سکوت جامعه ادبی هنری درباره او شکسته شد و طبق سنت دیرینه این مرزوبوم، از در و دیوار مرثیه سرازیر شد و سیل خاطرات کوچک و بزرگ، روزنامه‌ها و مجله‌ها و سایت‌های مختلف را احاطه کرد. از این میان مروری می‌کنیم به چند یادداشت کوتاه از دوستان نزدیک الهی و چهره‌های نام‌آشنای ادبیات معاصر که در رثای دوست و همکار خود به رشته تحریر درآمده‌اند:

خویی، شاعر و فلسفه‌دان، درباره بیژن الهی گفت: «او شاعر نوآوری بود و به آنچه داشت هرگز راضی نمی‌شد. هر راهی که می‌رفت و هر کاری که می‌کرد، برای این بود که گونه‌های شعر خودش را نو‌تر کند» و همچنین اشاره کرد: «او به عالم عشق به معنای عرفانی‌اش راه یافت و ترجمه‌های خوبی از شعرهای منصور حلاج ارائه کرد. او زبان فرانسه را خوب می‌دانست. قصدش از پژوهش در شعر فرانسه بیشتر آموختن بود تا ترجمه‌کردن ولی دید که ترجمه شعر هم زمینه‌ای است برای تمرین سرودن… با رفتن او دفتر یک گونه از شعر نیمایی بسته می‌شود.»

حافظ موسوی در یادداشتی بیژن الهی را این‌گونه وصف می‌کند: «یکی از رازآلودترین چهره‌های شعر نیم قرن اخیر ایران بود. یک دال بدون مدلول، یا بهتر است بگوییم دالی که مدلولش مخفی بود، مخفی و رازآلود، بودی که خودش را به نبودن زده بود. از خودش یک غیاب ساخته بود. گاهی بر زبان دیگران حاضر می‌شد. گاهی چون شایعه‌ای دهان به دهان می‌گشت. مرگش همان قدر ناگهانی و غافلگیرکننده بود که گویی می‌خواسته است تا دیر نشده همه جست‌وجوگرانش را برای همیشه ناکام بگذارد. نهمین روز از نهمین ماه سال هشتادونه، به‌راحتی آب خوردن مرد.»

 بیژن الهی؛ شاعر راز و نیاز و سکوت
بهزاد خواجات، در شعری برای بیژن الهی می‌سراید:

مساله بود/ و با رفتن از میان رسم‌ها/ مراسم خود شد/ حل نمی‌شود- می‌ماند/ خال نسترن بر پوست/ مسائل انسانی: گیرکردن بیژن الهی در قلب خودش…

جعفر مدرس‌صادقی، داستان‌نویس، بیژن الهی را مال زمان دیگر می‌داند و می‌نویسد: «اینکه با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی می‌کرد و سخنی می‌گفت، همه از سر لطف بود وگرنه او، نه هم‌سخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوست‌کلفتی هم نداشت که با بی‌رحمی زمانه دست‌وپنجه نرم کند. گاهی شکایتی می‌کرد اما فقط درددلی بود.»

یداله رویایی که در کتاب «هفتاد سنگ قبر» سنگ بیژن را نیز نوشته بود، بعد از شنیدن خبر مرگ بیژن الهی، در پاسخ به نامه شاپور جورکش مورخ ۱۳ آذر ۱۳۸۹ می‌نویسد: «هرگز اندیشه نکردم که می‌مانم و روزی «سنگ بیژن» می‌خوانم:

در وقت مرگ برای مرگ

لایق‌تر از من

هیچ‌کس نبود

عقربه در چشم، طرح و تراش بالای سنگ است

و در پایین، درخت کوچکی در رقص

شاید تاک در چرخ شمس.

درون مقبره: جعبه ابزار، قلم، دوات و قاب خالی

بیژن که گفت: در زیر خاک، انسان تاسفی است.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۶۰۰)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم.

ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید. به شماره ۶۰۰ رسیده ایم، حس بسیار دلنشینی است وقتی به این فکر میکنم ۶۰۰ شماره و ۶۰۰ روز در کنار شما عزیزان بوده ایم و ۶۰۰ بار به ما اعتماد و ما را همراهی کرده اید. امیدواریم این همراهی با مجله اینترنتی برترین ها و این حس خوب همیشگی باشد و این چند دقیقه ای که در روز همراه شما هستیم بهانه ای باشد برای فراغت از دغدغه های روز و آسایش و خوشحالی. از چهره های عزیز هم که طی این سال ها با روی خوش و جنبه بالا با ما همراه بوده اند تشکر می کنیم. با اشتیاق فراوان به سراغ ششصدمین شماره چهره ها در شبکه های اجتماعی میرویم.

 مارال بنی آدم، علی سرابی، پژمان جمشیدی و ریما رامین فر، به بهانه شروع فروش بلیط های نمایش جدیدشان “آن سوی اینه”. امیدواریم تا پایان مطلب لب هایتان مثل این عزیزان خندان باشد.
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600)

سلفی افسانه کمالی انارکی، سارای سریال “سایه بان” ساخته برادران محمودی که این شب ها میهمان خانه های شماست و توانسته مخاطب قابل توجهی جذب کند. سریالی که با صدای محسن پاوشی به پایان میرسد که این موضوع در پرمخاطب بودنش بی تاثیر نبوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

نشریه های قدیمی و استخواندار مثل هر سال جشن های سالانه خود را پشت سر هم برگزار میکنند و پس از موسیقی ما نوبت جشن چلچراغ رسید که سحر دولتشاهی در مسیر حضور در این جشن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

عادل در حال دریافت جایزه نشان محبوبیت هفته نامه چلچراغ از دستان محمد رحمانیان. کاپشن همیشگی اش را هم تنش کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

عکس بسیار جالب و هنرمندانه جواد عزتی و همسرش مه لقا باقری در حاشیه همین مراسم. آفرین به علیرضا لاجورد بابت این عکس خوب.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

علی سلیمانی بازیگر کهنه کار سینما و تلویزیون به همراه همسر و دخترش در اکران خصوصی فیلم “اشنوگل” که دیشب در پردیس ملت برگزار شد. اشنوگل فیلمی دفاع مقدسی و به کارگردانیِ خود علی است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 


 اصلا اینکه با چه کسی مصاحبه کرده و چه چیزی گفته چندان مهم نیست، این موضوع مهم است که چرا مسیر حرفه ای زندگی اش را اینگونه دچار حاشیه می کند؟ چرا یک نکونامِ بالقوه دیگر، با این حواشی بالفعل نمیشود؟ چرا این جوانان مشاور و راهنما هایی برای زندگی حرفه ای خود ندارد؟ یک بازیکن ملی پوش اصلا نباید پایش به استودیوی زردترین برنامه تاریخ باز شود. واکنش به آنچه که در مصاحبه گفته را با یک “خیلی هم دلت بخواد” تمام می‌کنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

این هم جواب ترلان با یک تیر هوایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

آرش ظلی پور از وقتی محدودیت های تریبون اش در برنامه “با شما” گشاد تر شده، خیلی سراسیمه و بی ملاحظه شده است و به خود اجازه برخی صحبت ها و بحث هایی را میدهد که اصلا در محدوده او و حیطه برنامه اش نیست. آرش جان برای رشیدپور شدن و فردوسی پور شدن، باید اول مسیر رشیدپور شدن و فردوسی پور شدن را بگذرانی، یکی دو روزه و با ژست و حرف نمی شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

اینکه خاویر باردم و پنه لوپه کروز در مطلب “چهره های ایرانی در شبکه های اجتماعی” حضور دارند، به لطف داشتن یک چهره ایرانی به نام اصغر فرهادی است. به او افتخار می کنیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

کیهان خان کلهر و همسر جان در حاشیه جشن موسیقی ما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

این ریخت و پاش و جشنی که ملاحظه میکنید برای سه ساله شدن سگ نازنین کریمی است. کادو هایش را هم که میبینید، از لباس و تشک و عروسک گرفته تا انواع غذای مخصوص. بساط چیپس و قرابیه و دانمارکی هم به راه است. مبارک باشد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

سلفی آینه ای خانواده بهداد سلیمی، سلین خانم هم ماشاالله یک کپی کوچک و بانمک از پدرش است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

شقایق دهقان در جشن چلچراغ، جشنی که ریشه در مناسبات سیاسی و فرهنگی دهه هفتاد دارد و علی رغم تعطیل شدن در برخی سال های دهه هشتاد، تا امروز زنده مانده است، 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

آزاده صمدی در همین جشن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 پریناز ایزدیار یکی دیگر از سلبریتی های حاضر در این مراسم بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 مینا ساداتی و بابک حمیدیان به دور از سینمای این روز ها و شنا در جهان خیال و ادبیات به لطف همنشینی با این عزیزان که در تصویر ملاحظه میکیند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

عزیزان در پشت صحنه سریال “هست و نیست” کار جدید حسین سهیلی زاده. الهام پاوه نژاد، نگار عابدی، نازنین کریمی، حمیدرضا پگاه، فرهاد قائمیان و سایر همکاران عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

دم سروش صحت گرم که عمو صفر کشکولی را به سریالش آورد و سکانسی پر و پیمان برایش در نظر گرفت. آرزوی سلامتی داریم برای همه قدیمی های سینما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

خاله شادونه در یک سراشیبی تند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 سلفی عماد طالبزاده و همسر عزیزش در یک کافه، در حاشیه یک جشن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

واقعا برای این پست خاطره حاتمی چه میتوان نوشت؟ شاید باید از سپند امیر سلیمانی و عمار تفتی که عکس را لایک کرده اند بپرسیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

بهرام رادان در کنار همه هموطنان عزیزی که به لطف یک اسپانسرِ خفن قرار است مشعل المپیک را در کره جنوبی حمل کنند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

آشا محرابی در کنار خانواده دوست داشتنی یوسف تیموری، در پشت صحنه یک فیلم سینمایی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 مهراب قاسمخانی به همه نقد ها و اظهار پشیمانی هایی که نسبت به دولت مطرح شده است، واکنش طنز نشان داده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

راهنمایی مهناز افشار برای صیادانِ مروارید. مهناز جان برای سایر مشاغل هم جمله قصار بگویید تا راهنمای کارشان شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 تشکر همایون شجریان از مردم بابت انتخاب های مردمی رگ خواب در جشن موسیقی ما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

سلفی پریناز ایزدیار در کنار امیرحسین فتحی و گریمور سریال شهرزاد در پشت صحنه فصل سوم همین سریال.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

نازنین بیاتی، در حال تبلیغ غیر مستقیم محصولات و کیف و کفش یک برند چرم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

مانی رهنما سعی دارد لوس بازی هایش را با همگانی کردن، توجیه کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

کتایون ریاحی که پس از بازی در سریال “یوسف پیامبر” از بازیگری خداحافظی کرده بود و بار ها در مصاحبه های مختلف بر این موضوع تاکید داشت، با این تکذیبیه احتمال بازگشتش به سینما را تقویت کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

خب پردیس جان وزن نکن، با ترازو های داروخانه ها وزن کن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

لیلا بلوکات در حال فکر کردن و یادآوری این نکته که چگونه ۶۰۰ شماره توسط ما سوژه شده است و باز هم این بساط برپا خواهد بود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

برادران مجیدی در حال پاریس گردی در کنار دو درخت کریسمس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 رضا یزدانی و جایزه اش برای بهترین آلبوم راک در جشن موسیقی ما. رضا جان موهایت را هم یشمی میکردی کاملاً یک دست میشدی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 سلفی سبک بهرام رادان و یک عروسک پاندا در حاشیه حضورش در کره جنوبی برای حمل مشعل المپیک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 تاکید حسام نواب صفوی به این که در فیلم “آهوی پیشونی سفید ۲” نقش یک ببر را بر عهده دارد، نه پلنگ! حسام جان خیلی سخت نگیر، حیوان حیوان است و ببر و پلنگ فرق چندانی ندارند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

بنیامین در سلمانی، با حضور افتخاری همسرش در آینه دستی آرایشگاه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

بهاره رهنما و همسر جان بار دیگر به مشهد مقدس رفته اند. مخاطب نگاه ها در این عکس بسیار جالب است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

 فرهاد جم بازیگر و مجری قدیمی تلویزیون روی به نوشتن و تقریر کتاب آورده است که پرستو صالحی با این استوری این اتفاق را به او تبریک گفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

سعید جان مگر سرماخوردگی خوش موقع هم داریم؟!  البته به جز سرماخوردگی های روزِ امتحان در دوران مدرسه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

“سلفی با خدا” عنوانی است که مهران ضیغمی برای این استوری خود انتخاب کرده. جالب است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

حضور کیمیا علیزاده، شهربانو منصوریان و مریم طوسی سه خانم قهرمان کشورمان در یک مراسم به دعوت یک شرکت تجاری، پست آخر مطلب امروزمان است. ممنون از اینکه امروز هم با ما همراه بودید. تا فردا، یا حق.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (600) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

درباره «سلین دیون»؛ صدای خاطره ساز تایتانیک

برترین ها – ترجمه از حسین علی پناهی: شاید بتوان گفت که کمتر کسی در دنیا پیدا می شود که به دنیای موسیقی علاقه داشته و سلین دیون را نشناسد. وی از سن ۱۲سالگی به یک ستاره در دنیای موسیقی جهان تبدیل شده و هنوز بعد از دهه های متوالی در اوج قرار دارد. این خواننده فرانسوی- کانادایی هم به زبان انگلیسی و هم فرانسوی آهنگ های متعددی خوانده و بسیاری از آهنگ های وی در طول دهه ها فعالیت در میان آهنگ های برتر و پرطرفدار سال قرار گرفته اند. اما زندگی همیشه با سلین دیون یار نبوده و وی در مسیر موفقیت، موانع ناخوشایند بسیاری را پشت سر گذاشته است. در ادامه می خواهیم شما را با واقعیاتی کمتر شناخته شده در مورد این چهره افسانه ای دنیای موسیقی آشنا کنیم.

۱- موسیقی در خون سلین دیون است

سلین دیون پشتوانه ای موسیقایی دارد که از خانه و خانواده اش نشأت می گیرد. والدین او نیز موسیقدان بوده و او در دوران کودکی همراه با گروه خانوادگی اش که «خانواده دیون» نام داشت تورهایی را برگزار می کرد. سال ها بعد والدین او یک مغازه پیانو فروشی باز کردند که سلین دیون در همانجا استعداد باور نکردنی خود را به مشتریان نشان می داد. مادرش بعدها به او کمک کرد که یک آهنگ نوشته و اجرا کند که در نهایت به بستن قرارداد اول او در سن ۱۲ سالگی انجامید.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۲- او در فقر بزرگ شد

این ستاره دنیای موسیقی در خانواده ای نسبتاً فقیر بدنیا آمد. او که کوچک ترین در میان ۱۴ فرزند خانواده بود در دوران کودکی با شرایط سختی زندگی می کرد. با این تعداد فرزند، خانه آن ها بسیار شلوغ بود. سلین دیون خود در این باره چنین می گوید:” ما سه یا چهار نفره در یک رختخواب می خوابیدیم. من اتاق خواب نداشتم. در طبقه بالا قبل از ورود به اتاق خواب یک سکو بود که من همانجا می خوابیدم. بنابراین هر کسی که بالا می آمد مرا می دید و من می توانستم دستم را تکان بدهم و شب بخیر بگویم”. علی رغم نداشتن پول کافی، سلین دیون بر این باور است که آن ها در زمینه های مهم تر اصلاً فقیر نبوده اند:” به ما عشق، محبت و حمایت بی دریغ داده می شد. دیگر به چه چیزی احتیاج داشتیم؟”.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۳- او در سن ۱۲ سالگی با همسر آینده اش آشنا شد

سلین دیون تنها ۱۲ سال سن داشت که عشق زندگی اش را پیدا کرد هر چند او این موضوع را در آن زمان نمی دانست. پنج سال دیگر طول کشید تا وی عاشق مدیر برنامه هایش، رنی آنجلیل شود، اگر چه در آن زمان اختلافی ۲۶ ساله بین آن ها وجود داشت. مادرش در ابتدا از این رابطه خوشحال و راضی نبود اما در نهایت موافقت خود را اعلام کرد. سلین در این باره چنین گفته است:” او چاره دیگری نداشت. عشق پیروز شد”. آنجلیل در سال ۲۰۱۶ در اثر ابتلا به سرطان درگذشت و سلین دیون هنوز در سوگ مرگ او نشسته است:” من برای باقیمانده عمرم سوگواری خواهم کرد”.

وی در مصاحبه ای با شبکه سی بی اس گفته است که بعید می داند بار دیگر عاشق شود. وی می گوید:” من هنوز عاشق او هستم و عشق فرزندانم را نیز دارم. عشق طرفدارانم را نیز دارم. من کسانی که با آن ها کار می کنم را دوست دارم. بنابراین زندگی ام از عشق خالی نیست”. وی گفته که هنوز فکر می کند آنجلیل با اوست و همه جا حضور او را در کنار خودش حس می کند.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۴- وی با ناباروری دست و پنجه نرم می کرد

سلین دیون سال ها برای داشتن فرزند تلاش کرد و در نهایت با روش های بارداری نوین صاحب سه بچه شد. بعد از بدنیا آوردن اولین بچه اش، رنی-چارلز، بار دیگر با استفاده از روش کاشت آزمایشگاهی باردار شد که بچه های دوقلویش، نلسون و ادی را به دنیا آورد. سلین دیون تلاش می کرد که یک بچه دیگر نیز داشته باشد حتی اگر به قیمت حرفه اش که این همه برای آن تلاش کرده بود تمام شود. وی بزرگ ترین قرارداد دوران زندگی اش را به خاطر بچه دار شدن لغو کرد و بارها گفته که از این تصمیم پشیمان نیست.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۵- شهرت برای او اهمیت ندارد

بسیاری از سلبریتی ها بعد از شهرت کاملاً عوض می شوند اما سلین دیون در طول تمام دوران فعالیت هنری خود که با شهرتی افسانه ای همراه بوده همان انسان متین و مهربان سابق باقی مانده است. وی در این باره چنین می گوید:” من علاقه ای به آلبوم ها، پول، جوایز و تعداد آهنگ هایی که فروخته ام ندارم. من هنوز به اجرا ادامه می دهم زیرا هنوز عاشق این بخش از زندگیم هستم. اما چیزی که بیش از هر چیزی به آن افتخار می کنم، چیزی که آن را بزرگ ترین افتخار خودم می دانم خانواده ام است- سه فرزند بسیار زیبا و دوست داشتنی ام”.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۶- او تلویزیون نگاه نمی کند

شاید باور نکنید اما وی هیچ علاقه ای به برنامه های تلویزیونی کشف استعداد خوانندگی ندارد و گفته خوشحال است که قبل از دوران موفقیت برنامه های ریالیتی شو بدنیا آمده است.وی در این باره گفته است:” اگر این زمان کارم را شروع می کردم شک ندارم که چاره ای جز ورود به یکی از این برنامه های تلویزیونی نداشتم. اما خوشحالم که در این برهه زمانی کارم را شروع نکرده ام. من تلویزیون نگاه نمی کنم بنابراین اگر صادق باشم نمی توانم بگویم علاقه ای به این برنامه ها دارم”. وی همچنین گفته که امروز از هر چیز برای وی مهمتر بچه هایش هستند. ” من بخشی از صنعت موسیقی نیستم و اتفاقی که این روزها می افتد این است که من فقط اجراهایم را انجام داده و نزد خانواده ام باز می گردم”.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۷- سلین دیون به خانه داری علاقه فراوانی دارد

علی رغم تمام موفقیت ها و شهرتش وی همواره از خانه بودن لذت برده است. او علاقه زیادی به بیرون رفتن از خانه ندارد و ترجیح می دهد که با خانواده اش باشد. وی در سال ۲۰۰۷ در مصاحبه ای چنین گفت:” من از آن دست دخترهایی که به مهمانی رفتن علاقه دارند نیستم. بسیار خوشحال و خوشبختم که شوهرم را دارم که ۶۵ سال دارد نه تنها به این خاطر که عاشق او هستم بلکه به این دلیل که در این سن با داشتن شوهر بیرون رفتن از خانه دو بار در هفته کار دشواری است. این کار مرا دیوانه خواهد کرد”.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۸- او منش ریاست مآبانه ندارد

جای تعجب ندارد که سلین دیون خود بسیاری از کارهایش را مدیریت می کند. پس از راه اندازی خط تولید کیف دستی و دیگر لوازم جانبی مختص خود و جدا شدن از مدیر سابق برنامه هایش، آلدو چیامپائولو، او کاملاً واضح گفت که مسئولیت همه چیز را بر عهده دارد. وی در این باره گفته است:” من زندگی سختی داشته ام و تنها کسی که چنین شرایطی داشته نبوده ام. همه مردم با مشکلات زیادی روبرو می شوند به همین دلیل اکنون کاملاً درک می کنند که من چه می گویم. زمانی که با سختی های زیادی مواجه می شود، حال چه یک شکست باشد و یا از دست دادن کسی یا چیزی، قدرتی در شما وجود دارد که اگر به آن باور داشته باشید خود را نشان خواهد داد”.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۹- او به شدت به دنیای مد علاقه دارد

در سال ۲۰۱۶ وی کار در حوزه مد و لباس را لا روچ آغاز کرد که با ستاره های بزرگی مانند

آریانا گرانده و زندایا همکاری داشت. لا روچ می گوید که زمانی که تیم سلین دیون به او پیشنهاد همکاری داده از این موضوع شگفت زده شده است. وی گفته که اگر چه وی با ستاره ها کار می کند اما کار با یک چهره ی افسانه ای تجربه ای فراتر از آن خواهد بود. وی به سلین دیون کمک کرد که استایلش را بازیابی کند اما از علاقه و تعهد او به دنیای مد و فشن حتی قبل از ورود حرفه ای به این حوزه سخن می گوید.” موضوع مهم در مورد سلین دیون این است که او به دنیای فشن علاقه زیادی دارد. او مجله ها را می خواند و بسیار روزآمد است که مرا بسیار شگفت زده کرد”. وی همچنین گفته که بسیاری از طراحان مد و لباس عاشق سلین دیون شده و دوست دارند با او کار کنند.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۱۰- او به شدت کمال گرا است

تلاش سلین دیون برای بهتر شدن و کمال بیشتر نقش مهمی در موفقیت او داشته است. او ساعت ها وقت می گذارد که مطمئن شود موسیقی اش بی نقص است. دیان وارن که بسیاری از آهنگ های موفق سلین دیون را نوشته درباره این خواننده مشهور گفته است:” من به برنامه او رفتم و این برنامه دو ساعت تمام طول می کشد. او لب خوانی نمی کند.

او آهنگ هایی می خواند که خواندن آن ها اصلاً کار آسانی نیست. سپس ساعت ۱۱:۳۰ شب به استودیو می رویم و او تا حدود ساعت ۴ صبح همانجا می ماند و تا زمانی که همه چیز بی نقص نباشد آنجا را ترک نخواهد کرد. من با خودم فکر می کردم که به همین دلیل است که او برای همیشه در اوج خواهد ماند”. به گفته وارن تعهد کاری دیون در صنعت موسیقی یک استثنا است.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۱۱- او به اعتماد به نفس داشتن اهمیت زیادی می دهد

دلایل زیادی برای تحسین کردن سلین دیون وجود دارد اما یکی از بزرگ ترین دلایل برای تبدیل شدن او به یک الگو این است که همواره خودش بوده و نقش بازی نکرده است. سلین دیون بر اساس قوانین خودش زندگی می کند. وی در این باره می گوید:” در ابتدا باید خودم را به این صنعت ثابت می کردم اما دیگر نه. اکنون این کار را تنها برای لذت و تفریح انجام می دهم”.

 واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون


۱۲- او زندگیش را از طرفدارانش پنهان نکرده است

شاید واقعی بودن سلین دیون باعث شده که تا این حد طرفدارانش او را دوست داشته باشند و سلین دیون نیز به این موضوع ایمان دارد. وی در این باره چنین می گوید:” تمام زندگی ام مانند یک کتاب باز بوده ام و فکر می کنم به همین دلیل است که مردم مرا دوست دارند. بارها به این خاطر از من انتقاد شده است اما من خودم را مجبور نمی کنم شخصی باشم که شما خوشتان می آید. من در زندگی شخصی ام هم همین هستم”.

واقعیاتی ناگفته در مورد زندگی پنهان سلین دیون 


منبع: برترینها

مائورو ایکاردی؛ عشق و خیانت یک نِراتزوری

شاید با خواندن اول این مطلب، فکر کنید قرار است یک مطلب کاملا زرد را درباره کاپیتان تیم اینتر بخوانید. «من عاشقت هستم واندا، کار بسیار سختی است که بتوانم احساسم را برایت توضیح دهم.»

نوامبر سال ۲۰۱۳، مائورو ایکاردی، جوان ۲۰ ساله‌ای که با بلندپروازی و رنگ بخشیدن به رویاهایش، به‌تازگی گام به ایتالیا گذاشته بود و پیراهن تیم سمپدوریا را بر تن کرده بود، با انتشار این پیام در توییتر، نامزدی‌اش با واندا نارا، همسر مهاجم اسبق تیم ملی آرژانتین و تیم سمپدوریا را رسما اعلام کرد. این ابراز عشق، چنان جنجالی به پا کرد که نمونه آن را در فیلم‌های ترکیه‌ای شبکه‌های جِم هم نمی‌توان یافت! اما آیا این تنها تصویر از این بازیکن است؟

 عشق و خیانت داخل مستطیل سبز

از کجا آمد؟

مائورو ایکاردی در سال ۱۹۹۳ در شهر روزاریوی آرژانتین به دنیا آمد. زمانی که مائورو تنها شش سال داشت، خانواده او به جزایر قناری مهاجرت کردند. تنها سه سال زمان لازم بود که استعداد نوجوان آرژانتینی، به گوش استعدادیاب‌های آکادمی لاماسیا برسد. ایکاردی در آغاز راه زندگی ورزشی، به عضویت تیم جوانان یونیون دپورتیوا وسینداریو درآمد، ۳۸۴ گل در طول شش فصل آماری شگفت‌انگیز بود و مقدمه حضور پسربچه آرژانتینی در سن ۱۴ سالگی به آکادمی باشگاه بارسلونا شد.

با پردازش ترکیب تیم اصلی بارسلونا مشخص می‌شود بازیکنایی چون زلاتان ابراهیموویچ و داوید ویا که به‌عنوان قهارترین تمام‌کننده‌های فوتبال نه‌تنها در لالیگا، بلکه در دنیا بودند، در ترکیب و فرهنگ مدنظر پپ گواردیولا با چالشی بزرگ روبه‌رو شدند و درنهایت رفتن از نیوکمپ را ترجیح دادند. بنابراین در تفکرات گواردیولا، سرمربی وقت بارسلونا، مهاجم صِرف جایی نداشت و قابل حدس بود که با این روند، مائورو نیز جایی در نیوکمپ نداشت.

ژانویه ۲۰۱۱، ایکاردی ۱۷ ساله با قراردادی به ارزش ۴۰۰ هزار یورو به سمپدوریا پیوست؛ جایی که زندگی شخصی و حرفه‌ای‌اش برای همیشه دگرگون شد. ماه می‌ سال ۲۰۱۲، بی‌تردید روز بزرگی در زندگی ورزشی مائورو در اولین حضور خود در ترکیب تیم اصلی محسوب می‌شود. ایکاردی توانست در نخستین فصل با پیراهن سمپدوریا ۱۰ گل در سری آ به ثمر برساند. ازجمله دو گلی که در پیروزی معروف سمپدوریا در زمین یوونتوس به ثمر رساند و هم‌چنین چهار گلی که در جریان پیروزی ۶-۰ برابر تیم تازه‌وارد پسکارا وارد کرد. موفقیت جوان آینده‌دارِ آرژانتینی، پیشنهادی شگفت‌انگیز و رویایی برای او به همراه داشت.

شاید نه از بابت مبلغ، بلکه پیشنهاد از سوی تیمی بزرگ و ریشه‌دار و از قدرت‌های فوتبال ایتالیا، اینتر میلان، خانه دوم آرژانتینی‌ها! سرانجام در تابستان ۲۰۱۳ با مبلغ ۱۱٫۷ میلیون یورو، پیراهن مشکی آبی نراتزوری‌ها را بر تن کرد. اولین گل ایکاردی با پیراهن اینتر در مقابل دشمن دیرینه و سنتی، یوونتوس به ثمر رسید. هوادارانِ بانوی پیر که هنوز دو گلِ فصل قبل مائورو را فراموش نکرده بودند، باز هم دروازه خود را در مقابل نبوغ این جوان، گشوده دیدند و همین امر کافی بود مائورو ایکاردی نزد آن‌ها منفورتر از قبل شود.

مائورو ایکاردی و چالش حضور در عرصه ملی

بازیکنی که در آوریل سال ۲۰۱۲ پیشنهاد دعوت به تیم ملی زیر ۱۹ سال ایتالیا را برای بازی دوستانه برابر انگلستان رد کرد و درنهایت در ژولای همان سال توسط مارسلو تِروبیانی به تیم ملی زیر ۲۰ ساله‌های آرژانتین برای رقابتی دوستانه برابر آلمان دعوت شد و برای اولین بار پیراهن آلبی سلسته را در ۱۴ اوت در استادیوم کامِرز بانک آره نا بر تن کرد و نخستین گل ملی خود را برای تیم زیر ۲۰ ساله‌های آرژانتین در برتری ۲ بر ۰ مقابل ژاپن به ثمر رساند. پس از دعوت رسمی چزاره پراندلی، سرمربی تیم ملی ایتالیا از ایکاردی برای پذیرفتن تابعیت ایتالیایی و بازی کردن برای لاجوردی‌پوشان، مائورو با بیان این‌که از فوتبال ایتالیا سپاس‌گزارم به‌خاطر فرصتی که به من داد و هم‌چنین از اظهار نظر خوب پراندلی در مورد خودم تشکر می‌کنم. اما صادقانه می‌گویم، آرژانتینی هستم و آرزوی پوشیدن پیراهن تیم ملی آرژانتین را دارم.

در ۱۵ اکتبر سال ۲۰۱۳ آرزوی مائوروی جوان برآورده شد و اولین بار در رقابت‌های انتخابی جام جهانی مقابل تیم ملی اروگوئه در دقیقه ۸۳ به‌عنوان بازیکن جانشین وارد زمین شد. هر چند در آوریل ۲۰۱۶ توسط جراردو مارتینو برای حضور در تورنمنت ۱۰۰ سالگی کوپا آمریکا از ترکیب آرژانتین کنار گذاشته شد و به تیم ملی زیر ۲۳ ساله‌های آرژانتین برای حضور در المپیک ۲۰۱۶ ریو فراخوانده شد که باشگاه اینتر به‌خاطر اردوی آماده‌سازی پیش‌فصل، اجازه حضور ایکاردی در المپیک و همراهی تیم ملی آرژانتین را صادر نکرد !در اکتبر سال ۲۰۱۶ و آغاز رقابت‌های انتخابی جام جهانی در قاره آمریکای جنوبی، با وجود عملکرد فوق‌العاده ایکاردی در سری آ با پیراهن اینتر، ادگاردو بائوسا، سرمربی تیم ملی آرژانتین از دعوت کردن مائورو امتناع کرد.

و بعد شایعاتی مبنی بر رفاقت لیونل مسی و خاویر ماسچرانو با مکسی لوپز و حواشی‌ای که پای همسر سابق مکسی نیز به آن باز شده بود و فشار آوردن مسی و ماسچرانو به سرمربی تیم مبنی بر عدم دعوت از ایکاردی به تیم ملی آرژانتین مطرح شد.

بائوسا در نشست خبری اعلام کرد مسائل بیرون زمین هیچ نقشی در دعوت نکردن ایکاردی به تیم ملی ندارد! پس از عملکرد ضعیف سرمربی آرژانتین و کادر فنی او و نتایج بسیار بد تیم ملی آرژانتین در رقابت‌های انتخابی جام جهانی ۲۰۱۸ روسیه و درخشش خیره‌کننده ایکاردی در باشگاه اینتر موجب شد، پس از برکناری ادگاردو بائوسا و انتصاب خورخه سمپائولی به‌عنوان سرمربی آرژانتین، مائورو ایکاردی، در تاریخ ۱۹ می‌ سال ۲۰۱۷، پس از سه سال برای دیدار دوستانه مقابل برزیل که در سنگاپور برگزار می‌شد، به تیم ملی آرژانتین فراخوانده شود.

رفاقتی که بوی خیانت می‌داد

فصل ۱۳/۲۰۱۲، مکسی لوپز و مائورو ایکاردی دو هم‌وطن آرژانتینی با یکدیگر در تیم سمپدوریا هم‌بازی بودند. مَکسی لوپز در اظهارات خود اعلام کرده بود که با نیت کمک به مائورو ایکاردی که به‌تازگی به ایتالیا نقل مکان کرده بود و شناخت چندانی از محیط نداشت، و این‌که اوایل دوران حضورش چندان سخت نگذرد، مائوروی جوان را به خانواده خود وارد کرد و این دو به صمیمی‌ترین دوست‌های یکدیگر تبدیل شدند. لوپز و ایکاردی اکثرا با یکدیگر دیده می‌شدند و بیشتر زمان در طول روز را با یکدیگر سپری می‌کردند و البته در این بین همسر مکسی لوپز، خانم واندا نارا و سه فرزند آن‌ها نیز حضور داشتند.

فکرش هم وحشتناک است. در آن روزها کسی فکرش را هم نمی‌کرد چنین فاجعه‌ای رخ دهد. در سال‌های گذشته روابط‌ پنهانی از ستارگان دنیای فوتبال، رسانه‌ای شد. اما جنجال مائورو ایکاردی باورنکردنی است! جان تری یا رایان گیگز در بهترین حالت شاگردی برای مائورو ایکاردی ستاره آرژانتینی و کاپیتان جوان اینترمیلان محسوب می‌شوند!

مراسم ازدواج زوج مشهور و خبرساز، مائورو ایکاردی و واندا نارا مدل مشهور آرژانتینی (همسر سابق مکسی لوپز، ملی‌پوش سابق آرژانتین و بازیکن اسبق بارسلونا و سمپدوریا) در بوینس آیرس آرژانتین برگزار شد. تعداد اندکی از بستگان ایکاردی و نارا در این مراسم حضور داشتند و همه چیز تحت تدابیر شدید امنیتی پیش رفت. حساس‌ترین، هیجان‌انگیزترین و التهاب‌آورترین تقابل سری آ، دیدار سمپدوریا و اینتر، تقابل مائورو ایکاردی و مَکسی بود. ماه آوریل فصل ۲۰۱۴، تقابل اینتر در برابر سمپدوریا، با عنوان «دربی وندا» شهرت یافت. خبرنگاران و لنز‌های دوربین‌هایشان، هواداران دو تیم، همه منتظر دیدار تیم‌های سمپدوریا و اینتر بودند. اما این‌بار فوتبال تنها مسئله نبود.

 عشق و خیانت داخل مستطیل سبز

نخستین تقابل و رودررو شدن مکسی لوپز و مائورو ایکاردی پس از جنجال رخ‌داده رقابت دو تیم را کاملا تحت‌الشعاع این برخورد قرار داد. همان ابتدای کار و لحظه ورود بازیکنان به زمین آغازی بود برای جنجالی که پیش‌بینی می‌شد. بازیکنان باید مراسم آغاز بازی را انجام می‌دادند. نوبت به ایکاردی و لوپز رسید! اما مکسی لوپز در اقدامی قابل پیش‌بینی از دست دادن با ایکاردی امتناع کرد. حتی به چشم‌های او نیز نگاه نکرد. انگار هیچ‌کس روبه‌روی او وجود نداشت.

لنز‌ها و فلش‌های دوربین خبرنگاران فریم به فریم این تقابل دراماتیک را ثبت کردند. خائن به صحنه جرمش بازگشته بود! شاهکار مائورو ایکاردی با به ثمر رساندن دو گل در این دیدار با توجه به انبوهی از حاشیه‌ها از یک سو و نخستین تقابل با تیم سابق از سوی دیگر همه را شگفت‌زده کرد.

ضمن این‌که شخصیت دوم داستان، مکسی لوپز با از دست دادن یک پنالتی ثابت کرد بیشتر از مائورو تحت فشار است و توانایی کنترل ماجرا را نداشته. ایکاردی در مصاحبه بعد از بازی در میان خبرنگاران گفت: من واقعا به حرف‌های مردم اهمیتی نمی‌دهم. من به زمین می‌روم تا کارم را انجام دهم. اگر آن‌ها می‌خواهند حرف بزنند، سوت بزنند و هو کنند، ایرادی ندارد. این‌ها از یک گوش وارد می‌شود و از گوش دیگر خارج. این توانایی من است. مائورو ایکاردی پس از به ثمر رساندن گل رو به هواداران تیم سابقش ایستاد و با یک دست گوش خود را گرفت و به‌خاطر این حرکت با کارت زرد داور مواجه شد.

مکسی لوپز، مهاجم سمپدوریا، در کنفرانس خبری، در خصوص حواشی پیش‌آمده در مقابل دوربین‌های تلویزیونی گفت: علیه من یک توطئه سازمان‌‌یافته و از پیش برنامه‌ریزی‌شده ترتیب دادند تا در ماجرای جنجالی دعوت نشدن ایکاردی به تیم ملی آرژانتین، من را مقصر اصلی جلوه دهند !نمی‌دانم! شاید روزی بیاید که در زمین فوتبال با ایکاردی به این اتفاقات خندیدیم. اما حالا این‌طور نیست! من هر روز گریه می‌کردم، سخت‌ترین لحظات زندگی‌ام بود. این یک جدایی ساده نبود، اما به‌هرحال همه چیز به پایان رسید و از این پس می‌خواهم که در کنار فرزندانم زندگی کنم. ماکسی لوپز نیز درباره اظهارات دیه‌گو مارادونا، که چندین بار ایکاردی را یک خائن توصیف کرده است، گفت: تا جایی که من می‌دانم، تمام چیزهایی که دیه‌گو می‌گوید، مقدس است !

بازی شگفت‌انگیز و افسانه‌ای

مائورو ایکاردی در دومین فصل حضور خود در تیم اینتر (فصل ۱۵/۲۰۱۴)، موفق به زدن ۲۲ گل شد و درنهایت توانست عنوان کاپو کانونیره (آقای گل) رقابت‌های سری آ فوتبال ایتالیا را از آن خود کند و هم‌چنین در تیم منتخب سری آ فوتبال ایتالیا قرار گرفت. تابستان ۲۰۱۵ هم برای ایکاردی با اتفاقاتی عجیب ولی این‌بار با طعمی شگفت‌انگیز و وصف‌نشدنی همراه بود. در جوانی جا پای بزرگانی چون جیاچینتو فاچتی و خاویر هرناندز افسانه‌ای گذاشت و مسئولان باشگاه اینتر، جوانِ آرژانتینی نه‌چندان باسابقه را به‌عنوان کاپیتان تیم برگزیدند!

در ادامه ایکاردی هم البته به حاشیه‌هایش ادامه داد و مدیر برنامه‌های خود را اخراج کرد و همسرش وندا را جایگزین او کرد !بارها و بارها در رسانه‌ها و صفحات مجازی گفته شد که دلیل دعوت نشدن مائورو ایکاردی به تیم ملی آرژانتین با توجه عملکرد فوق‌العاده‌اش در سری آ، حمایت ستاره‌های آرژانتینی بارسلونا، لیونل مسی و خاویر ماسچرانو از ماکسی لوپز بوده و موضع‌گیری آن‌ها علیه ایکاردی به‌عنوان یک فرد خائن، مخالف حضور مائورو در اردوی آلبی‌سلسته هستند و رأس آن‌ها اظهار نظر جنجالی اسطوره آرژانتین، دیه‌گو آرماندو مارادونا: «اگر در دوره ما بازیکنی به همسر هم‌بازی‌اش نگاه می‌کرد، دو بازیکن در رختکن با هم درگیر می‌شدند.»

 عشق و خیانت داخل مستطیل سبز

جنجال ادامه‌دار شد

جنجال پیش‌آمده کار را به جایی رساند که مسئولان باشگاه اینتر تهدید کردند که بازوبند کاپیتانی را از ایکاردی می‌گیرند و او را با جریمه مالی تنبیه خواهند کرد، که این اظهار نظر، واکنش همسر ایکاردی را به همراه داشت. درنهایت پس از جلسات متعدد سران باشگاه اینتر با مائورو ایکاردی، باشگاه اینتر از جریمه مالی این بازیکن خبر داد و اعلام کرد ایکاردی کاپیتان اینتر باقی خواهد ماند. وندا نارا، با حمایت از همسرش گفت: ایکاردی یک الگو برای فرزندانش است.

چطور باشگاه اینتر از بازیکن بزرگ خود انتقاد می‌کند و او را جریمه می‌کند؟ او برای همه احترام قائل بوده و انسان خوبی است. وقتی شنیدم باشگاه می‌خواهد او را جریمه کند، گریه کردم. او بازیکنی است که همیشه برای موفقیت اینتر بسیار تلاش کرده است. اما آن سوی ماجرا، همسر سابق مکسی لوپز و حاشیه‌هایش، پشت پرده‌هایی از این اتفاق جنجالی را رسانه‌ای کرد. واندا نارا علیه همسر سابق خود، مکسی لوپز، دست به افشاگری زد.

وندا در این مصاحبه گفت: سه ماه است که من و همسرم از هم جدا شده‌ایم. مکسی به من کم‌توجهی می‌کرد. با این‌که زندگی تجملی داشتم، اما با این مشکلات و درد‌های پنهان زندگی می‌کردم. او زندگی مرا به جهنم بدل کرده بود و من می‌خواستم به زندگی خودم و فرزندم پایان دهم.»


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۵۹۹)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روزهای
گذشته
در خدمتتان هستیم. ممنون از اینکه امروز هم همراه ما هستید.

شروع میکنیم با سلفی ای که دقیقاً در دقیقه ی یک ساله شدن سوفیا کوچولو گرفته شده است، در کنار پدر و مادر هنرمندش که باعث شده اند یک ساله شدنش برای ۵۱ هزار نفر خوشایند باشد. تبریک فراوان به یکتا ناصر و منوچهر هادی. انشاالله جشن تولد های بعدی.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

 فریدون اسرایی و رضا ایرانمنش در یک روز قشنگ در کرج. کاملاً مشخص است که عزیزان در طول مراسم فقط در مورد آلودگی هوا و برنامه بودجه حرف زده اند و نقطه اشتراک دیگری پیدا نکرده اند، البته اگر عمو رضا فریدون را شناخته باشد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

ملیکا شریفی نیا که موهای خود را به اتوشویی داده بود، در حاشیه اکران خصوصی فیلم “خانه کاغذی” این عکس را در کنار شقایق فراهانی گرفت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

ای کاش آقای رادش از این شعر معروف زیر عکس دیگری استفاده میکرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

حمید هیراد، خواننده خوش صدا و مأخوذ به حیا که چند وقتی میشود با ترانه های خاص و صدای متفاوت اش هواداران زیادی کسب کرده است، در جشن سالانه موسیقی ما شرکت کرده بود. حمید متولد سال ۱۳۷۰ است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

 همایون شجریان و سهراب پورناظری با آلبوم رگ خواب جوایز جشن موسیقی ما را درو کردند و الحق که با آن آلبومِ شاهکار لایق جوایز بودند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

سلفی بازی بانمک نیما کرمی و دخترش نیل خانم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

فرزاد فرزین با ترانه “عاشقانه” جایزه بهترین تک آهنگ سال ۱۳۹۵ را کسب کرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

 استاد داریوش اسدزاده در حال تغییر دادن دنیا با لبخند خویش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

فریبرز عرب نیا در سلفی هایش چنان تحقیر آمیز و از بالا به پایین نگاه میکند که گویی فالوئر هایش مردم کوفه هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

آرش برهانی در کنار برادر عزیزش آقا سیاوش در یک جشن که به آن اشاره ای نشده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

چند بازی نیمکت نشینی کافی بود تا سید مهدی رحمتی هم رستوران بزند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

خاطره بازی سید علی صالحی با عکسی قدیمی مربوط به پشت صحنه سریال ماندگار “امام علی (ع)” ساخته استاد داود میرباقری که در آن نقش کوتاهی ایفا کرده بود. در کنار پرویز پرستویی و سایر همکاران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

بهنوش بختیاری با این گریمی که ملاحظه میکنید بواسطه فیلم “لالا کن” در جشنواره فیلم فجر امسال حضور خواهد داشت (البته اگر از سد هیئت داوران رد شود). فیلمی به کارگردانی مصطفی باقرپور کارگردان گم نام سینما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

امید نعمتی و سایر پالتی ها در حاشیه جشن سالانه موسیقی ما.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

مازیار خان خسته ای کمی استراحت کن و چند سالی فیلم نساز. سینما به امثال “سارا و آیدا” احتیاج چندانی ندارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

کاوه آفاق عصا به دست در جشن موسیقی ما حاضر شده بود. نهایت تلاشِ یک هنرمند برای سوژه گشتن و دیده شدن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

 پرستو خانم گلستانی در حال گشت و گذار در شوشتر زیبا در گرمای جان بخش جنوب.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

عکسی که سیما تیرانداز از پشت صحنه سریال “از یاد ها رفته” به کارگردانی بهرام بهرامیان به اشتراک گذاشته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

افسانه خانم افتخارات بی بدیل شما در سال های حضورتان در شرق آسیا بر کسی پوشیده نیست، ولی جسارتاً پرنسس به شاهزاده ی دختر میگویند و عنوان شاهزاده پسر پرنس است. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 


 اتفاقی خوب برای موسیقی ایران، گروه موسیقی مطرح آلمانی “شیلر” در تهران کنسرت برگزار کرده بود که سینا سرلک در کنار کریستوفر ون دیلین رهبر این گروه عکس یادگاری گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

بازیکنان پرسپولیس با تیپ غیر رسمی در همان جشنی که آرش برهانی و برادرش هم حضور داشتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

یک کپیِ ضعیف از کاراکتر بزرگ و تکرار نشدنی سینمای جهان، کلاه قرمزی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

شام مشترک دوستان پس از سال ها در هامبورگ. وحید هاشمیان و فریدون زندی پس از مدت ها دیداری تازه کردند. به یاد تیم ملی خوب و یکدستی که در سال ۲۰۰۶ داشیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

مهدی پاکدل، خوشتیپ تر از همیشه در اکران خصوصی فیلم “خانه کاغذی”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

نیکی کریمی به نمایندگی از گروه فیلم “آذر” در جشتواره فیلم دبی حاضر شده بود که این عکس مربوط به فرش قرمز مراسم است. اگر شما هم همانند من نگران دست های نیکی خانم هستید باید بگویم که پیگیری های ما برای خبر گرفتن از سلامتی نیکی و پیدا شدن دستهایش ادامه دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

بله. همانطور که شاهد هستید عمار تفتی سیر و سلوک عارفانه برگزیده و سر بر جیب مراقبت فرو برده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

آزاده زارعی و آتوسا حجازی در دیداری خیرخواهانه که بین تیم فوتسال هنرمندان و یاران ناصر حجازی برگزار شده بود. دیداری که عواید آن تقدیم زلزله زدگان شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

تئاتر “گم و گور” بدون تمدید شدنِ اضافی به آخرین اجرای خود رسید و پرونده اش بسته شد. اولین تجربه الناز شاکردوست در تئاتر که به خوبی از پس آن برآمد. این هم عکس خداحافظی این نمایش در کنار امیر جعفری و پیمان قاسمخانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

لیلا بلوکات و بهاره کیان افشار به تماشای کنسرت حجت اشرف زاده نشسته بودند که در پایان این عکس را در کنار آقای خواننده گرفتند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

احسان خواجه امیری و جایزه اش از جشن موسیقی ما در کنار همسر جان در حاشیه همین مراسم. آلبوم سی سالگیِ احسان به انتخاب مردم بهترین آلبوم سال انتخاب شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

 


 سارا خوئینی ها در کنار مهناز افشار پس از تماشای نمایش “الیور توئیست” به کارگردانی حسین پارسایی و محمدرضا کوهستانی. موهای مهناز هم مطمئناً پوستیژ است، خیالتان راحت باشد.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

 بهاره رهنما و همسرش زمانی به جشن موسیقی ما رسیدند که ته دیگ مراسم در حال خورده شدن بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

آرزوی سلامتی داریم برای برادر داریوش فرضیایی که در بیمارستان بستری است. امیدواریم هر چه زودتر سلامتی خود را بازیابد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

این حجم از مو در یک کودک چند ماهه واقعا غیر عادی و خاص ا ست. فقیهه خانم برایش اسپند دود کن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

ایستادن مابین استاد هوشنگ مرادی کرمانی و استاد کیومرث پوراحمد قطعاً برای کوروش سلیمانی افتخاری بود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

به این عمل در اصطلاح، “دون پاشیدن” میگویند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

رمز و راز موفقیت و داشتن هفته ای خوب؛ جدیدترین درس استاد مریم کاویانی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

آقا مجتبی پیرزاده بازیگر خوب و توانای سینما و تلویزیون که این شب ها با سریال “سایه بان” میهمان خانه هاست. مجتبی با درخشش در “فروشنده” اصغر فرهادی چهره شد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

چند روز پیش تولد ناصر خان حجازی بود و آن طور که باید به این اتفاق نپرداختیم. پست پیمان معادی خیلی خوب از عهده این کار بر آمده است. چقدر ناصر حجازی ماندن سخت بود و تو ماندی. روحت شاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

علی زند وکیلی در کنار استاد کیهان کلهر در حاشیه جشن موسیقی ما، عکس پایانی مطلب امروز ماست. ممنون از اینکه امروز هم با ما همراه بودید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (599) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان


منبع: برترینها

زندگی و زمانه «زَها حدید»؛ داستان سرخوشی یک معماری زنانه

داستان زها محمد حدید معمار فقید عراقی‌الاصل، به اعتباری مشهورترین بانوی معمار معاصر، از تلاش‌های حاج حسین پدربزرگش در کوران حوادث جنگ جهانی اول در موصل تا تجارب منحصربه‌فرد پدرش محمد در سرآغاز تأسیس عراق امروزی و نهایتا مسیر پیشرفت دختری تنها در دنیای ناآشنا و مردسالار معماری غرب، داستان الهام‌بخش زنی است که «از پس ابری از ابهامات با آدم‌ها صحبت می‌کند، یکی از همان اندک زنانی است که جبر زمانه بر آنها کارگر نبوده و نتوانسته جلوی پیشرفت آنها را بگیرد.

داستان موفقیت اعجاب‌انگیز معماری که بسیار حرفه‌ای بود اما خیلی خیلی کم می‌ساخت… زنی با خلاقیتی وسیع، اندکی سربه‌هوا، گاهی خوش‌خنده ولی بیشتر خشک…». رولان بارت نویسنده، فیلسوف، نظریه‌پرداز ادبی، منتقد فرهنگی و نشانه‌شناس معروف قرن بیستم فرانسه در «لذت متن» به بررسی دو مفهوم «لذت» و «سرخوشی» می‌پردازد و می‌گوید: «اگر بخواهم متنی را با سنجه لذت ارزیابی کنم دیگر نمی‌توانم بگویم این متن خوب است و آن متن بد. دیگر نه احترامی است و نه انتقادی؛ تشویق و توبیخ همواره پیرو اهداف راهکاری، استفاده‌های اجتماعی و اغلب یک خیال‌خانه یا ایماژستانِ فروکاهنده‌اند.

زندگی و زمانه «زَها حديد»؛ داستان سرخوشی یک معماری زنانه 

من نمی‌توانم خوب و بد بسازم؛ متنی را تصور کنید که کمال‌پذیر است و آماده ورود به بازی گزاره‌های هنجارگذار: متن ما بیش از اندازه چنین است و قدر کفایت چنان نیست…؛ جلای متن (که بی آن، روی هم رفته، هیچ متنی وجود نخواهد داشت) سرخوشی خواهش آن است: درست آنجا که متن از خواسته در می‌گذرد، از غان و غون فراتر می رود، از این رهگذر می‌کوشد که طغیان کند، در سد صفت‌ها رخنه کند، صفت‌هایی که درهای زبان‌اند، همان درها که ایدئولوژی‌ها و خیال‌پروری‌ها از آنجا در درون زبان سرازیر می‌شوند…».

ساحات یا ابعاد مختلف فضا با هم و با انسان پیوندی عمیق دارند؛ به این معنا که در مراحل درک، تولید و بازنمایی فضا، ذهن انسان نقش فعالانه‌ای بازی می‌کند. وجود یا عدم وجود فضایی که صرفا امتداد اجسام بوده، از ادراک‌کننده کاملا مجزا باشد اصولا مسئله مهمی نیست چراکه تمامی موارد مواجهه با فضا در عمل وزنی از ذهنیت را دارد و این ذهنیت خود تحت تأثیر عوامل فرهنگی بوده و در میان افراد یک فرهنگ غالبا مشترک است [این معنا که ذهنیت افراد در بستر جامعه شکل گرفته است]؛ اما هر فردی فضا را به شیوه و با محتوای خاص خود درک می‌کند؛ اشتراکات میان افراد، کنش اجتماعی را ممکن کرده و این اشتراکات مبنای ادراک یک فرهنگ یا خرده‌فرهنگ از فضاست.

 
داستان نسل‌ها از موصل تا لندن…

جنگ جهانی اول در روزهای اتمام خود ماجراهای غریبی برای موصل رقم زد. امپراتوری عثمانی آخرین نفس‌ها را می‌کشید و کشور عراق قرار بود تشکیل شود. در این گیرودار تنها هوشمندی می‌توانست منجی تاجری متوسط‌الحال باشد؛ حاج حسین، تاجر باهوش، اموال خود را در کوران حوادث جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی حفظ کرد…. اموالی که از تجارت با شامات و ملاکی کسب کرده بود. حاج حسین حدید این کیاست را در انتخاب همسر و بعدها در تربیت فرزندان هم به کار برده ‌بود.

زندگی و زمانه «زَها حديد»؛ داستان سرخوشی یک معماری زنانه 

داماد «چلبی»ها شدن و ازدواج با دخترعموی والی کم چیزی نبود. حاج حسین نهایتا والی موصل شد. محمد، پسرش، نور چشمی پدر بود؛ وقتی می‌خواست او را برای ادامه تحصیل به بیروت بفرستد لحظه‌ای درنگ نکرد و بعد هم هزینه گزاف مدرسه اقتصاد لندن را به جان خرید. «محمد حدید» بسیار مدیون دوراندیشی و تبار پدر بود و البته شاید اندکی هم سخت‌کوشی خودش؛ او اولین فارغ‌التحصیل عراقی مدرسه اقتصاد دانشگاه لندن بود، آن هم با درجه عالی و خاطره‌هایی کلیشه‌ای در ذهن اساتید از یک جوانک باهوش عرب… این اساتید خود در زمانی کوتاه وزیر و وکیل شدند و عنان امور بریتانیای نیمه اول قرن بیستم را به دست گرفتند؛ ظاهرا شتر سرخ‌موی بخت در آستانه خانه محمد جا خوش کرده‌ بود! محمد به موصل بازگشت و درجات ترقی را در کشور تازه‌تأسیس «عراق» به سرعت طی کرد.

زها [در فارسی به اشتباه زاحا متداول شده است] وقتی به دنیا آمد که پدر ۴۲ساله‌اش نماینده مجلس و از رجال تأثیرگذار عراق بود؛ زها یا به سیاق نام‌گذاری عربی «زها محمد حدید» به آموختن ریاضی در دانشگاه آمریکایی بیروت پرداخت و بعد از فارغ‌التحصیلی در حالی که ۲۱ سال بیشتر نداشت راهی لندن شد. روزهایی که کمتر دختری از عراق در لندن درس می‌خواند، آن هم «معماری». نوه حاج حسین به هنرآموزی شاخص در مدرسه معماری انجمن معماری لندن و بعد‌ها متروپلیتن بدل شد و آشنایی‌اش با استادی جوان از بلاد هلند [رم کولهاس] مدرس جوان و معمار جویای نام، زها را که دیگر سوگلی استاد بود، به مسیری از شهرت و افتخار سوق داد.

نیجل کوتس که هم‌اکنون استاد معماری آکادمی ‌هنرهای زیبای لندن است و هم‌زمان با زها دانشجوی رم کولهاس بود، در مورد آنها می‌گوید: «هر دو بسیار مغرور و متکبر بودند؛ بحث‌های جالبی میانشان در می‌گرفت که سرمنشأ همه این بحث‌ها علاقه وافر به انقلاب در معماری بود. با وجود اخلاق تند زها و محدودیت‌هایی که در ارتباط ایجاد می‌کرد، همه او را دوست داشتند، چون می‌دانستند او آدمی‌ با اندیشه‌ها و اخلاقیات خاص است… اما هیچ وقت فکر نمی‌کردیم که او این‌قدر موفق شود…».

برنده تنهاست…

زها در دنیای مردان کار می‌کند ولی سقفش را با هیچ مردی تقسیم نکرده است؛ زها تا آخر عمر تجرد را انتخاب کرد. نه به سیاق مألوف مردان کسب‌وکار، گلف بازی می‌کند و نه به قایقرانی و ماهیگیری علاقه دارد، اینها مقولاتی هستند برای دنیای مردان، اما باز هم می‌تواند قرارداد ببندد…! زها همیشه متفاوت عمل کرده است؛ تمام سرمایه او خودش است و یحتمل همان نیرویی که سرمایه حاج حسین را در سال‌های افول عثمانی‌ها حفظ کرد: کیاست «حدید»ها و حضور در زمان مناسب و در جای مناسب. شاید آثار عجیب او هم ریشه در صحاری‌ای داشته باشد که از آنها آمده. جایزه ارزشمند معماری پریتزکر [به تعبیری نوبل معماری] وقتی آن را در اولین زن و جوان‌ترین دریافت‌کننده آن ضرب کنیم، کرنشی بود در برابر یک عمق شرقی و لطافتی زنانه.

پریتزکر نقطه عطفی در زندگی حرفه‌ای حدید بود. حدید قرار بود از چنبره معمار کاغذی بودن [تعبیری که در مورد معمارهایی که آثارشان ساخته نمی‌شود] نجات پیدا کند، ستاره بخت او رو به اوج بود و قرار بود آوازه شهرتش تا برنده‌شدن اثری در کنار برج میلاد تهران هم برسد. بیراه نمی‌گفت یکی از داوران پریتزکر: «زها راه دیدن ما و تجربه فضایی ما را تغییر داد…؛ چند معمار داریم که بتوانند این کار را انجام دهند. معماری او لباس بر تن ساختمان نیست… او فضا را در دست دارد.

زندگی و زمانه «زَها حديد»؛ داستان سرخوشی یک معماری زنانه 

او کف روان، دیوار لغزان و سقف‌هایی که در حال پروازند را به گونه‌ای که بیرون و درون یگانه‌ای دارند، در هم می‌آمیزد…». خودش می‌گوید: «پدر و مادر من اعتقاد خاصی به تحصیلات داشتند و می‌گفتند آموختن سبب استقلال می‌شود. در سال‌های ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰، بغداد جامعه‌ای سکولار داشت، به طوری که بسیاری از خانواده‌های مسلمان، یهودی و مسیحی، فرزندانشان را به مدارس کاتولیک می‌فرستادند و من هم به مدرسه کاتولیک می‌رفتم و این سبب اغتشاش ذهنی من شده ‌بود. از ۱۱سالگی می‌خواستم معمار شوم.

دوست صمیمی‌ پدرم پسری معمار داشت، او بسیار به خانه ما می‌آمد [او در اینجا از آن پسر عدنان چادرچی نام نمی‌برد، عدنان بعدها پارلمان عراق و بسیاری بناهای شاخص را طراحی کرد]. آنها از او خواستند کارهایش را در خانه ما نگه‌ دارد. تعداد بسیاری ماکت به خانه ما آورد. من در آن موقع بسیار کوچک بودم و ماکت‌ها برایم بسیار وسوسه‌انگیز بود! گاهی فکر می‌کردم که آنها خانه عروسک‌هایم است. مادرم از آن معمار تأثیر پذیرفت و در همان سال دکوراسیون خانه را کاملا عوض کرد.

آن زمان شروعی برای متفاوت‌نگریستن من به زندگی شد…». بعد‌ها اما همه چیز تغییر کرد؛ همه چیز به راحتی عروسک‌بازی دوران کودکی یک دختربچه پیش نمی‌رود؛ حدید مخالفان بسیاری داشت، برخی نحوه تفکر او را قبول نداشتند و عده‌ای معماری نشانه‌گرای او را زیر سؤال می‌بردند. به نظر معمار سنتی بریتانیایی، روبرت آدام، کارهای او معماری نیستند حتی آنها ساختمان هم نیستند بلکه مجسمه‌هایی انتزاعی هستند که نام معماری را یدک می‌کشند! مارک ویگلی پرفسور شاخص در عرصه تحقیق و تدریس معماری در مورد معماری وی معتقد است: «این معماری بیشتر معماری شکستن، جابه‌جاشدن، انکسار، انحراف و تحریف است…». زها تنهاست، برنده تنهاست.

 داستان سرخوشی یک معماری زنانه

معماری یا پرسش از سنت

محمدرضا شیرازی مدرس و پژوهشگر معماری در مورد معماری حدید که به نوعی از معماران ساختارزداست، معتقد است که با مطالعه دیدگاه معماران دیکانستراکشن درمی‌یابیم که آنها نیز همواره نگاه ویژه‌ای به سنت داشته‌اند و آن را در مقام دیگری مورد توجه قرار داده‌اند. این معماران، از آیزنمن گرفته تا حدید، اگرچه منتقدان بزرگ سنت‌اند، اما انتقاد آنها از سنت، بر پایه شناخت و فهم مؤلفه‌های آن شکل گرفته‌ است. زها حدید نیز در هیچ پروژه‌ای یک راهکار معین را به کار نمی‌گیرد. وقتی چومی خطاب به او عنوان می‌کند که برخلاف ریچارد مه‌یر که یک راهکار مشخص دارد، در هر پروژه راهکار خود را تغییر می‌دهد، حدید با تأکید بر این تعبیر عنوان می‌کند: «همیشه فشار زیادی روی من بوده تا با آنچه بقیه انجام می‌دهند مطابقت کنم و دیگران به خوبی چنین می‌کنند.

من علاقه‌ای ندارم آن‌گونه کار کنم چون واقعا معتقدم که کارها باید متفاوت باشند»، او دوست دارد هربار، در هر پروژه‌ای نو باشد. برای حدید سنت «اکنون» اوست. او از اکنون خود می‌گریزد و برای گریز از آن، ناچار باید اکنون خود را که مدام در حال تبدیل‌شدن به سنت است خوب بشناسد.  با بررسی طرح‌های حدید به شخصیت بغرنج و روشنفکرانه‌ای که سرچشمه طرح‌های اوست پی می‌بریم.

 داستان سرخوشی یک معماری زنانه

زها حدید، نمایانگر مدرنیته‌ زنانه‌ای است که صرفا منحصر به سلسله مراتب زمانی نمی‌شود، بلکه در عین حال، دربردارنده رفتاری متأثر از درکی روشن و واقعی است؛ معماری وی با بخش لطیف روح زندگی معاصر هماهنگ است. در چیستایی زیبایی، گروتر چنین بیان می‌کند که انسان در مواجهه با یک جسم یا پدیده، پیام‌هایی را از آن دریافت می‌کند که احساسات درونی او را تحت تأثیر قرار داده و ماهیت آن پدیده را در ذهن او شکل دهد. وقتی زیبایی‌شناختی یک پیام به حد مشخصی برسد، فرد جسمی‌ که پیام را از آن دریافت کرده، زیبا تشخیص می‌دهد.

این حد خاص مقداری از اطلاعات است که گیرنده را وادار به تشکیل طرح‌واره کرده، از این طریق سطح ادراکش را به سطحی بالاتر از سطوح ادراکی می‌رساند و به عکس نیز می‌توان گفت یک چیز زیبا، ادراکی غنی را برای ما ممکن می‌کند و این باعث رضایت ما می‌شود. در این تعبیر آثار زها جولانگاه سطحی از ادراک است که سرخوشی و لذت را توأمان در مخاطب رقم می‌زند و البته این همه را نه با رد سنت، بلکه با پرسشگری از آن و تعقیب روند خلاقه‌اش،‌ ممکن می‌کند.

داستان سرخوشی یک معماری زنانه 


منبع: برترینها

آنتوان گریزمن؛ ستاره لاغرمردنیِ اتلتیکو

هفته نامه همشهری جوان – محمدحسین عباسی: درست در همان روزهایی که کارتونیست های اسپانیایی تصاویری کنایه آمیز از خواب طولانی «آنتوان گریزمن» منتشر می کردند تا از فرم بد یک سوپراستار حرف بزنند و صحبت از پایان دوران طلایی او را پیش بکشند، هواداران «اتلتی» منتظر بودند او دوباره در هیبت یک قهرمان ظاهر شود و با عبور از این آلزایمر طولانی و کشنده، به یاد بیاورد که چطور می توانست از هر موقعیت معمولی، یک گل استخراج کند. صبر طولانی برای آنتوان، ارزشش را داشت. او با یک قیچی استثنایی به دروازه رم، دوباره متولد شد.

پسران دی فرانچسکو در لباس رم از شروع فصل، بارها با گل های دیدنی شان اهالی فوتبال اروپا را به وجد آورده اند اما این بار، نوبت آن ها شده که در کلاس آموزشی گریزمن، به ثمر رساندن گل های غیرمعمولی را مرور کنند. تنها چند روز قبل، همین سکوها برای او سوت کشیدند و خواهان تعویض زودهنگام پسر فرانسوی شدند اما حالا دوباره در «وندا» نام آنتوان به بلندترین فریادها و تشویق ها منتهی می شد. ستاره شیفته باب اسفنجی، فوتبالیستی با یک سرنوشت عجیب است. پسرک لاغراندامی که یک دهه قبل، حتی از نزدیک ترین اعضای خانواده اش نیز شنیده بود که قدرت جسمی لازم برای فوتبالیست شدن را ندارد اما پی بردن به استعداد خارق العاده او دیگر کار سختی به نظر نمی رسید. حتی با وجود گل ناب گریزمن به رم، داستان اتلتی و لیگ قهرمانان در این فصل تمام شده به نظر می رسد. آیا داستان اتلتی و آنتوان نیز در همین روزها برای همیشه به پایان خواهدرسید؟

افسانه‌ی باب اسفنجی 

چرا فوتبال؟

فوتبال از کجا وارد زندگی آنتوان گریزمن شد؟ چرا او چنین دیوانه وار به فوتبال دل بست و همه رنج ها را به جان خرید تا به رویایش نزدیک شود؟ پدربزرگ مادری آنتوان، یک فوتبالیست حرفه ای بود؛ بازیکنی در لیگ پرتغال و مشخصا، باشگاه مطرح پاکو. «آمارو لوپس» در پرتغال یک چهره شناخته شده بود اما به فرانسه مهاجرت کرد و همین مهاجرت، بعدها تاثیر شگرفی روی سرنوشت فوتبال فرانسه گذاشت. گریزمن، تصور بی واسطه ای از پدربزرگش ندارد. آن ها تنها یک سال به صورت مشترک روی کره زمین زندگی کرده اند اما خاطره های باقیمانده از پیرمرد، انگیزه بزرگی بود که آنتوان کوچک را به طرف فوتبال سوق دهد.

تو را نمی خواهیم پسر!

گریزمن فوتبال را در تیم زادگاهش آغاز کرد اما قرار نبود زمان زیادی در همین نقطه متوقف شود. او به دنبال راهی برای فرار از بازی های آماتور به فوتبال حرفه ای بود اما کدام باشگاه حاضر می شد با یک پسرک «لاغرمردنی» قرار داد امضا کند؟ لاغرمردنی، کلمه ای بود که در باشگاه لیون به او گفتند. او از «ماسکون» دور شد تا در «لیون» به دنبال تجربه تازه ای بگردد اما لیونی ها این بازیکن را حتی در آکادمی شان راه ندادند. مدیران باشگاه لیون، حالا درباره آنتوان و این تصمیم، چه فکری می کنند؟

فرار از فرانسه

آنتوان مهم ترین استعداد این روزهای فوتبال فرانسه محسوب می شود اما چرا هیچ وقت در لیگ فرانسه به میدان نرفته است؟ پاسخ این سوال، روشن به نظر می رسد. او هرگز در فرانسه بازی نکرده، چرا که فرانسوی ها کمی دیر به توانایی های فنی بی نظیرش پی بردند و در نوجوانی، او را تنها به خاطر جثه نحیفش از خودشان راندند. گریزمن بارها و بارها در تست های فنی باشگاه های مختلف حاضر شد و جواب فقط یک کلمه بود: «نه!»

آینده ستاره وفادار

برخورد طرفداران اتلتی با یک بازی بد از سوی آنتوان زمانی عجیب به نظر می رسد که به یاد بیاوریم او در تابستان عملا با «یونایتد» قرارداد امضا کرده بود اما به خاطر محرومیت باشگاه اتلتی از نقل و انتقالات، حاضر به ترک تیمش نشد و حداقل تا ژانویه که زمان محرومیت به پایان می رسد، در اتلتی باقی ماند. او یک ستاره وفادار در فوتبالی است که دیگر درک چندانی از وفاداری در آن وجود ندارد. با وجود این قرار نیست گریزمن برای ابد در اتلتیکو باقی بماند. ستاره شیفته «دیوید بکام» از تیم محبوب برادرش منچستریونایتد پیشنهاد دارد و این اولین احتمال برای آینده او به شمار می رود. از طرفی بارسا هم خواهان امضای قرارداد با این بازیکن است و او به شکل زیرکانه ای در شبکه های اجتماعی نشان داده که مشکلی با سرگرفتن این انتقال ندارد. آینده او، یکی از پررمز و رازترین داستان های شروع سال ۲۰۱۸ خواهدبود. طرفداران بسیاری از تیم های اروپایی، در کنار درخت کریسمس، آنتوان را از بابانوئل طلب خواهندکرد.

زندگی یکنواخت

آنتوان چهارده ساله بود وقتی زندگی در اسپانیا را آغاز کرد؛ یک زندگی سخت و کاملا یکنواخت. براساس قوانین یوفا، او باید صبح ها را در مدرسه و در کلاس های آموزشی می گذراند. رفته رفته اسپانیولی یاد گرفت و این موضوع به او در کشور تازه اش کمک کرد. گریزمن کوچک همه بعدازظهرها را در کنار بازیکنان تیم آکادمی سوسیه داد سپری می کرد و به جز فوتبال، هیچ تفریح دیگری نداشت. تا چهار سال، اوضاع دقیقا به همین منوال پیش رفت اما زندگی او از زمان دعوت به تیم اصلی سوسیه داد عوض شد. او بالاخره به جایگاهی که مدت ها برایش نقشه کشیده بود، رسید و دیگر هرگز به عقب برنگشت.

افسانه‌ی باب اسفنجی 

هفته جادویی

فرانسوی ها به جواهرشان پشت کردند اما چشم اسپانیایی ها، ضعیف نبود. آنتوان یک مسابقه با تیم آکادمی «مون پولیه» انجام داد و رو به روی چند استعدادیاب اسپانیایی، درخشید. پیشنهاد حضور یک هفته ای در آکادمی «سوسیه داد» همان روز به خانواده این بازیکن تقدیم شد. آن ها تقریبا مطمئن بودند که پسرشان شانسی برای باقی ماندن در این آکادمی ندارد اما اجازه دادند او از همین زمان یک هفته ای لذت ببرد. در پایان این یک هفته، باشگاه از آنتوان کوچک خواست که برای یک هفته دیگر نیز به تمرین در آکادمی ادامه بدهد. نتیجه، شگفت انگیز و باورنکردنی بود. سوسیه داد خواهان جذب گریزمن شد.

تماس چولو

بعد از جام جهانی مالکان پی اس جی تصور می کردند به سادگی آنتوان را تصاحب می کنند اما این اتفاق هیچ وقت رخ نداد. او نه به «پی اس جی» جواب مثبت داد و نه حاضر شد به پیشنهاد سرمربی هموطنش «آرسن ونگر» گوش کند و فوتبالش را در آرسنال ادامه بدهد. یک تماس تلفنی، آنتوان را قانع کرد تا باشگاه جدیدش را هم در فوتبال اسپانیا انتخاب کند. آن طرف خط، کسی به جز «دیگو سیمئونه» نبود. او به کمک همان شخصیت برون گرایانه اش، هیجان پیوستن به اتلتیکو را برای گریزمن به وجود آورد و توانست این بازیکن را قانع کند. اتلتی در همان فصل قهرمان اسپانیا شده بود و این موضوع کار «چولو» برای جذب آنتوان را ساده تر می کرد. خیلی ها تصور می کردند یک بازیکن ریزنقش در بین نفرات هجومی و خشن اتلتیکو جواب نمی دهد اما او به سرعت به یکی از بهترین جنگجویان سیمئونه تبدیل شد.

مدیون ریبری

ستاره شماره هفت این روزهای «اتلتیکو» بخش مهمی از شهرتش را مدیون ریبری یا به عبارت بهتر، مدیون مصدومیت این بازیکن است. در فاصله ای کوتاه تا برگزاری جام جهانی ۲۰۱۴ برزیل، هواداران سوسیه داد شیفته بازی آنتوان بودند و تعقیب کنندگان لالیگا کم و بیش نام او را می شنیدند اما این نام برای هواداران فوتبال در اروپا، ابدا آشنا نبود. گریژی در فهرست «دیدیه دشان» برای جام جهانی دیده نمی شد اما با مصدومیت فرانک ریبری، ناگهان هدیه غیرمنتظره سفر به برزیل را دریافت کرد و به سرعت در تیم ملی، فیکس شد. مصدومیت فرانک، کمک بزرگی کرد تا روند پیشرفت آنتوان سرعت بگیرد.

جنجال بر سر مو

از شروع فصل گذشته بود که آنتوان تصمیم گرفت ظاهر همیشگی اش را تغییر بدهد و موهایش را بلند کند. تصمیم او کاملا عادی و شخصی به نظر می رسید اما هوادارانش با این موضوع کنار نیامدند و از او خواستند ظاهرش را تغییر بدهد. این اتفاق اما رخ نداد و موهای مرد فرانسوی روز به روز بلندتر شدند. مقاومت این بازیکن سرانجام از دربی مادرید شکست و سیمای جدید این ستاره دوباره به همان شکل و شمایل گذشته اش برگشت تا هواداران آنتوان دوباره از او راضی شوند.

ناامیدی

دربی اخیر مادرید، یکی از ناامیدکننده ترین نمایش های گریزمن برای اتلتیکو بود. اواسط نیمه دوم، او به محض ارسال پاس به عقب در موقعیت حمله، از سوی تماشاگران تیمش هو شد تا مشخص شود حتی بازیکنی در حد و اندازه های آنتوان نیز در باشگاه از حاشیه امن برخوردار نیست.

افسانه‌ی باب اسفنجی 

حاشیه های زندگی ستاره فرانسوی

جذاب فرانسوی

او احتمالا کوتاه قامت ترین شیفته بسکتبال در بین ستاره های فوتبال است. برای گریزمن، بسکتبال درست به اندازه فوتبال اهمیت دارد. با این تفاوت که او در فوتبال یک ستاره است و در بسکتبال، یک تماشاچی. آمریکا، معمولا مقصد تعطیلات این بازیکن است و تماشای بازی های بسکتبال «ان بی ای» مهم ترین تفریح او در تعطیلات به شمار می رود. آنتوان چند بار به این موضوع اشاره کرده که اگر زندگی اش با فوتبال گره نمی خورد، احتمالا به دنبال بسکتبال می رفت. یک نگاه ساده به جثه او، نشاید این تصور را رد کند اما این بازیکن یک بار به همه فهمانده که قضاوت ها درباره اش نسبت چندانی با حقیقت ندارند.

تلخ ترین خاطره های دوران فوتبال آنتوان گریزمن ظرف چند هفته در تابستان ۲۰۱۶ اتفاق افتادند. او ابتدا با اتلتی به فینال لیگ قهرمانان رسید و در آستانه قهرمانی قرار گرفت اما در دیدار فینال یک ضربه پنالتی را از دست داد و از جام دور شد. آنتوان امیدوار بود که با قهرمانی در یورو ۲۰۱۶ این خاطره را فراموش کند اما یک شکست دیگر در یک فینال دیگر برای او اتفاق افتاد و جالب این جاست که این بازیکن در این مسابقه نیز مثل فینال اروپا ضعیف ظاهر شد تا سهم بزرگی در شکست داشته باشد. بدون تردید اگر او در هر دو مسابقه برنده شده بود، توپ طلا را جلوتر از کریستیانو رونالدو به دست می آورد.

برای آنتوان، هر گل بهانه ای برای خلق یک داستان تازه است اما در چند سال او در زمان به ثمر رساندن هیچ گلی از همان شادی همیشگی اش دست نمی کشد. گریزمن اصرار دارد هر گل را با رقص معروف «دریک» جشن بگیرد. او ابتدا این کار را چندان خوب انجام نمی داد اما حالا دیگر در آنجام آن به شدت حرفه ای شده و حتی می تواند با خود دریک نیز هماهنگ کند. ستاره فرانسوی، یک چهره کاملا  جذاب برای دنیای فوتبال است. رمز علاقه برندهای مختلف به او نیز از همین حرکات جذاب در زمین ناشی می شود. او شاهزاده فرانسوی این روزهای اسپانیا به شمار می رود اما بعید نیست که تاج و تخت را به کشور دیگری منتقل کند.

اگر کوتاه کردن موی سر، بخشی از شخصیت دیده نشده «مایلی سایرس» را عیان کرد، در مورد گریزمن این اتفاق با دعوت به تیم های پایه فرانسه رخ داد. او حالا بیشتر از همیشه اعتماد به نفس داشت و خوشحال بود که توانسته به تنهایی خودش را به یک کشور ثابت کند. این اعتماد به نفس البته با شیطنت هایی نیز از سوی این بازیکن همراه شد. او و چند همبازی اش در تیم ملی جوانان فرانسه، با غیبت در یک جلسه تمرین سر از یک باشگاه شبانه درآوردند و به محض رسانه ای شدن ماجرا، یک سال از همراهی تیم ملی در همه رده های سنی محروم شدند. این اتفاق می توانست دوران ملی آنتوان را نابود کند اما او با قدرت برگشت و دیگر چنین ماجرایی را تکرار نکرد.


منبع: برترینها

ریچارد فاینمن؛ نابغه ای بدون مرز

هفته نامه صدا – ترجمه سهیلا تقوی نژاد: ریچارد فاینمن، فیزیکدانی که در ۲۳ سالگی تئوری های خود را بر قوانین طبیعت برتری داد. کنجکاوی علمی ریچارد فاینمن هیچ مرزی را نمی شناخت. کریستوفر رایلی به احترام این نابغه غیرعادی، در این مطلب به توصیف خصوصیات فاینمن پرداخته است: در این روزهای سرشار از سرگرمی های بی حد و مرز، افرادی مشهوری که توجه ما را جلب می کنند لزوما سوپراستارها نیستند. در میان تمام ویدئوهای پربازدید در یوتیوب، از تصاویر حیوانات جذاب و بامزه گرفته تا موقعیت های خاص و بچه های خنده دار، یک ویدئوی جدید که شامل حرف های یک فیزیکدان فقید است، اخیرا پربازدید شده است.

در این فیلم که در اصل از یک مستند تهیه شده در شبکه BBC در اوایل دهه ۸۰، ساخته شده است، استاد فیزیک برنده جایزه نوبل ریچارد فاینمن، شگفتی های طبیعت را با توصیف یک گل بیان می کند. او می گوید «زیبایی» نه تنها در ظاهر گل، بلکه در ساز و کارهای درونی آن است و اینکه چگونه رنگ های مناسب برای جذب حشرات به گرده افشانی آنها کمک می کند.

 ریچارد فاینمن؛ نابغه ای بدون مرز

وی ادامه می دهد که این مشاهدات، سوالات بیشتری در مورد حشرات و ادراک آنها از جهان را مطرح می کنند. او نتیجه می گیرد که پیشرفت در این علم همچنان به حیرت ما در پیچیدگی و رمز و راز گل ها می افزاید.

این مصاحبه برای اولین بار توسط کریستوفر سایکس تولیدکننده BBC، در سال ۱۹۸۱ برای یک قسمت از برنامه افق به نام «لذت دریافتن چیزها» انجام شد. هنگامی که این برنامه در سال بعد پخش شد، به صورت غافلگیرکننده ای با استقبال زیاد مخاطبان مواجه شد و سبب شد تا در برنامه ای با حضور تماشاچیان، استاد مو نقره ای برای مردم علاقه مند از زندگی خود و فلسفه اش درباره علوم صحبت کند.

در حال حاضر، به لطف اینترنت، استعدادهای منحصر به فرد ریچارد فاینمن- نه فقط به عنوان یک فیزیکدان درخشان، بلکه به عنوان یک ارتباط دهنده الهام بخش- توسط مخاطبان جدید مشاهده می شود. به علاوه ویدئوی گل، که تا به امروز نزدیک به ۳۰۰ هزار بار تماشا شده است، یوتیوب پر از کلیپ های دیگر درباره تئوری های فروتنانه فاینمن، آرزوهای شگفت انگیز و زندگی شخصی پرجنب و جوش وی است.

کار او در اواخر دهه ۲۰ در دانشگاه کورنل نیویورک، مهر تاییدی است بر تئوری هایی که همچنان موفق ترین قوانین کشف شده طبیعت هستند. اما، همانطور که در هنگام ساخت یک مستند جدید درباره او برای BBC پیدا کردم، متوجه شدم که کنجکاوی او هیچ مرزی ندارد و شور و شوق او برای توضیح دیدگاه علمی اش در مورد جهان امری فراگیر است.

به دنبال یافتن سرچشمه نبوغ فاینمن از طریق کسانی که به او نزدیک بودند یا با او زندگی کرده و همکار بودند، من از اینکه هرگز او را از نزدیک ندیده ام بسیار ناراحت شدم؛ حالا اطلاعات دست اول خود از نزدیکان وی را با عنوان «زمانی با فاینمن» در اینجا منتشر می کنم.
ریچارد فیلیپس فاینمن ماه مه ۱۹۱۸ در منطقه Far Rockaway حومه نیویورک متولد شده بود، زمانی که پدرش ملویل، به همسر باردار خود گفت: «اگر فرزندمان پسر باشد، دوست دارم دانشمند باشد.»

 ریچارد فاینمن؛ نابغه ای بدون مرز

تا ۱۰ سالگی، فاینمن آزمایشگاه خود را در خانه داشت و چند سال بعد، خواهرش جوآن را به عنوان دستیار با دستمزد ۴ سنت در هفته استخدام کرد. او در ۱۵ سالگی قوانین و فرمول های مثلثات، جبر پیشرفته، هندسه تحلیلی و حسابداری را از بر بود و در آخرین سال دبیرستان با اختلاف امتیاز بسیار زیادی از دانشجویان آن مرکز و در کمال حیرت داوران، مقام قهرمانی مسابقات ریاضی دانشگاه نیویورک را به دست آورد.

او سال ۱۹۳۹ از موسسه فناوری ماساچوست فارغ التحصیل شد و کسب نمرات کامل در آزمون های ریاضی و فیزیک برای فارغ التحصیلی در دانشگاه پرینستون توسط او یک تجربه بی سابقه به شمار می آمد. جیمز گلیاک نویسنده زندگی نامه فاینمن می نویسد: «هیچ فیزیکدانی روی زمین وجود نداشت که در ۲۳ سالگی بتواند عقاید و تئوری های خود را بر قوانین طبیعت برتری دهد.»

چنین استعدادهایی باعث شد که او در پروژه منهتن در دهه چهارم قرن بیستم به کار گرفته شود. به این ترتیب فاینمن به همراه برخی از بزرگترین نوابغ فیزیک در قرن بیستم، برای ساختن بمب اتم علیه آلمانی ها- قبل از اینکه این تیم یک بمب علیه متفقین بسازد- گماشته شد. امنیت در آزمایشگاه های لوس آلاموس در بالاترین سطح بود. اما برای فاینمن که یک تابوشکن متولد شده بود، چنین کنترلی بایدب ه چالش کشیده می شد. هنگامی که محاسبات فیزیکی انجام نمی داد، وقت خود را صرف شکستن قفل ها و گشتاورهای خراب کرد تا توجه مسئولان را به نقاط ضعف این سیستم امنیتی جلب کند.

او سال ها بعد توضیح داد: «من تلاش می کنم هر رمزی را پیدا کنم و آن را بشکنم.» فاینمن با دیدگاهی شبیه آنچه که به فیزیک داشت، مثل یک پازل جذاب با قفل های امنیتی مشغول بود. او شهرتش را اینگونه به دست آورد که وقتی همکارانش در خارج از آزمایشگاه به مطلبی احتیاج داشتند از او برای باز کردن قفل امنیتی آزمایشگاه کمک می گرفتند.

با وجود آزمایش های مختلف و شکستن قفل ها زندگی در آزمایشگاه Los Alamos به سرعت پیش می رفت. اما همه این ها برای فاینمن چیزی بیشتر از دلیلی برای پرت کردن حواسش نبود. در جایی دور از آزمایشگاه همسرش که مبتلا به سل بود، در بستر بیماری نفس های آخر را می کشید.

هنگامی که همسرش تابستان سال ۱۹۴۵ درگذشت#، فاینمن نابود شد. چند هفته بعد هنگامی که اولین بمب اتمی بر سر مردم بی گناه ژاپن رها شد و بیش از ۸۰۰۰۰ نفر را کشت، فاینمن کاملا درهم شکست. دلیل اصلی او برای استفاده از دانش فیزیک خود برای ساخت بمب اتم این بود که آلمانی ها را متوقف کند. اما استفاده از آن در ژاپن فاینمن را شوکه کرد. برای اولین بار در زندگی این پرسش برای او پیش آمد که ارزش واقعی علم چیست؟ زیرا به این نتیجه رسیده بود که با پیشرفت علم در این جهت، دنیا به یک هولوکاست هسته ای نزدیک می شود.

 ریچارد فاینمن؛ نابغه ای بدون مرز

او تبدیل به یک مرد لاابالی شد. علاقه دیگر او در این سال ها موسیقی بود، فیزیک در لیست علاقه مندی های فاینمن به رتبه بسیار پایینی نزول کرده بود، اما او ناگهان عشق خود به فیزیک را در حالتی غیرمنتظره دوباره کشف کرد. در یک ضیافت ناهار در کورنل، دانشجویی که یک بشقاب را به هوا پرتاب کرد، توجه او را جلب کرد. همانطور که بشقاب با زمین برخورد کرد، فاینمن مشاهده کرد که سرعت چرخش بشقاب بیشتر از سرعت شکستن آن است. این موضوع باعث شد او به فکر فرو رود که رابطه بین این دو حرکت چیست.

در حین خواندن معادلاتی که به نوعی این جنبش را توصیف می کردند، او یک مسئله مشابه در مورد حرکت چرخشی الکترون، که توسط فیزیکدان بریتانیایی پل دیراک مطرح شده بود را به خاطر آورد. این به نوبه خود، او را به نظریه کوانتومی الکترودینامیکی دیراک (QED) هدایت کرد؛ یک تئوری که در اصل سعی در تشخیص دنیای زیراتمی داشت، اما در پاسخ به سوالات بسیاری مطرح شده بود.

شان کارول، یک فیزیکدان که امروز بر کرسی قدیمی فاینمن در دانشگاه کلتک واقع در پادسانا می نشیند، در مصاحبه ای می گوید: «او دوست داشت در کارهایی که نیاز به هوش انتزاعی و درک بالایی داشت موفق باشد و حقیقتا هم نسبت به دیگران درک قوی تری داشت.»

این ویژگی شخصیت فاینمن بود. فیزیکدانان با شگفتی متوجه این موضوع شدند که فاینمن شاخه کاملا جدیدی از ریاضیات را برای کار روی نظریه QED اختراع کرده است که به جای نوشتن معادلات طولانی، از نقاشی های ساده و کوچک استفاده می کند.

جوآن فاینمن خواهر ریچارد، یکی از خاطرات جالب برادرش را اینگونه به یاد می آورد: «او هنگام تعطیلات آخر هفته به سختی در حال کار کردن بود. ریجارد در اتاقش کار می کرد و آن روز هم اتاقی اش در اتاق خوابیده بود. برادرم از من خواست که کاغذهای یادداشتش را برایش ببرم. وقتی به داخل اتاق رفتم و روی میز کار او را جست و جو کردم چیزی که مربوط به ریاضیات باشد آنجا وجود نداشت، فقط چند نمودار احمقانه روی میز بود. وقتی این موضوع را به ریچارد گفتم، او با جدیت به من گفت: «کار من این نمودارها است!» امروزه نمودارهای فاینمن در سراسر جهان برای مدل سازی هم چیز از رفتار ذرات زیراتمی گرفته تا حرکت سیارات، تکامل کهکشان ها و ساختار کیهان استفاده می شود.

فاینمن با اعمال آنها به QED، راه حلی پیدا کرد که به خاطر آن توانست جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۶۵ را کسب کند. امروزه، یعنی تقریبا نیم قرن بعد، QED بهترین توضیح برای همه چیز به جز گرانش در جهان است.

 ریچارد فاینمن؛ نابغه ای بدون مرز

کارول می گوید: «این نظریه فیزیکی دقیق ترین اختراع است.» کشف یک قانون طبیعت و بردن جایزه، نوبل، برای اکثر مردم نشان دهنده اوج فعالیت حرفه ای علمی است. اما برای فاینمن این دستاوردها زمینه ای برای پیشرفت محسوب می شود. او در حومه کلتک به کاوش در زمینه زیست شناسی پرداخت و در آنجا به مطالعه ویروس ها مشغول شد. او همچنین رفتار اجتماعی مورچه ها و کاربردهای بالقوه نانوتکنولوژی را رد کرد. به موازات این فعالیت ها، او یک باشگاه رقص را در دانشگاه کلتک برپا کرد، جایی که به عقیده خودش برای او بهترین مکان بود تا به ذهنش استراحت بدهد. اما این استعدادش به عنوان یک «ارتباط دهنده علی» بود که او را معروف کرد.

در اوایل دهه ۶۰، کرنل او را دعوت کرد تا مجموعه ای از سخنرانی های عمومی در مورد فیزیک را اجرا کند. حتی امروز که آن سخنرانی ها را تماشا می کنیم، جذابیت و کاریزمای فاینمن نسبت به ۵۰ سال پیش هیچ تغییری نکرده است.

کارول می گوید: «او صحنه اجرای بزرگ را دوست داشت؛ علاوه بر دانشمند بودن، به همان خوبی یک هنرمند هم بود. او می توانست مسائل را به شیوه های مختلف توضیح دهد تا متخصصان در مورد آنها فکر کنند. او همه چیز را به قطعات تشکیل دهنده خود تجزیه می کرد و به یک زبان مشترک با همه صحبت می کرد. فاینمن یک معلم شگفت انگیز بود و دانش آموزان بدون هیچ قید و شرطی او را دوست داشتند.»

با شناخت این توانایی، کلتک در سال ۱۹۶۵ از او خواسته بود تا درس های دوره فیزیک کارشناسی را بازنویسی کند. ویرایش فاینمن برای کتابخانه فیزیک سه سال طول کشید و تاکنون نیز آن کتاب ها با همان سبک نگارش منتشر می شوند.

یکی از دوستان فاینمن به نام ریچارد دیویس یکی از به یادماندنی ترین لحظات تدریس او را اینگونه توصیف می کند: «فاینمن یک توپ برنجی سنگین را روی یک آونگ آویزان می کرد، آن را در طول اتاق هل می داد و سپس منتظر می ماند تا به سمت صورت خودش برگردد. دانش آموزان با ترس فریاد می زدند، اما فاینمن با اطمینان می دانست که گوی برنجی در مقابل بینی او متوقف می شود.»

کریستوفر سایکس از این استعداد برای جذب مخاطب سرمایه گذاری کرد و مستندی را برای برنامه افق در BBC ساخت. سایکس می گوید: «او را در جست و جوی زندگی و هر چیزی که باید درباره آن صحبت می کرد، یافته بود و این لذت را بیش از هر چیز به مخاطب منتقل می کرد.»

ریچارد فاینمن؛ نابغه ای بدون مرز 

در اواخر دهه هفتاد، فاینمن فهمید که توموری سرطانی در بدنش دارد. وقتی به خانه آمد و به پسرش کارل گفت که توموری به اندازه یک توپ راگبی در شکمش دارد، پسرش باور نکرد و فاینمن توضیح داد: «من به کتابخانه پزشکی رفتم و فهمیدم که این تومور ۳۰ درصد احتمال دارد من را بکشد. فاینمن دوست داشت که کارل این حقیقت را قبول کند، اما این چیزی نیست که یک پسر بخواهد از پدرش بشنود.»

فاینمن تحت درمان های ویژه قرار گرفت و برای شرکت در یک پروژه مهم آماده شد. سال ۱۹۸۶، او به کمیسیون بررسی فاجعه چلنجر پیوست. چلنجر یک شاتل فضایی بود که ۷۳ ثانیه پس از پرتاب منفجر شد و تمامی هفت سرنشین فضانوردش را کشت. فاینمن با اختلافات بوروکراتیک و منافع خاص برای کشف علت حادثه مبارزه کرد و نتیجه به دست آمده را اعلام کرد: «مهر و موم لاستیک O-ring به کار رفته در تقویت کننده راکت جامد شاتل در صبح روز پرتاب فضاپیما کار نکرد.» فاینمن در یک کنفرانس مطبوعاتی معمول و پرطرفدار، یافته های خود را با قرار دادن یک قطعه O-ring در لیوان آب یخ نشان داد. اما تحقیقات زیاد او را خسته کرده بود و با وجود نارسایی کلیه و درد شدید، از انجام دوباره عمل جراحی سر باز زد و برای آخرین بار در فوریه ۱۹۸۸ به بیمارستان رفت.

دوست او دانی هالیس که در مدت بیماری همراه او بود می گوید: «من به ریچارد گفتم از اینکه او را در این حالت می بینم بسیار ناراحتم و او گفت: این موضوع گاهی خودم را هم آزار می دهد. اما نه به آن اندازه که تو فکر می کنی. وقتی ببینی که داستان های زیادی از تو در دنیای علوم باقی مانده که تا سال ها از تو نام خواهندبرد، با آرامش بیشتری به مرگ فکر می کنی.» حالا، بیست و پنج سال پس از مرگ او و به لطف اینترنت، پیشگویی فاینمن بسیار بیشتر از آنچه که تصور می شد به حقیقت پیوسته است.                                                                                                  


منبع: برترینها

محمد رحمانیان: باز هم به کیهان سال ۵۴ فحش می‌دهم

خبر آنلاین: محمد رحمانیان می‌گوید در اپیزود «یک شب از شب‌های شعر گوته» دوره‌ای تاریخی را روایت کرده که در آن نویسنده بزرگ مملکت را جلوی دوربین نشاندند، از او اعتراف گرفتند، اعتراف را تکه تکه کردند، برایش سوال نوشتند و در کیهان چاپش کردند. او می‌گوید اگر از قول غلامحسین ساعدی به روزنامه کیهان می‌گوید مبتذل، به کیهان سال ۵۴ فحش داده و باز هم می‌دهد.

 محمد رحمانیان: باز هم به کیهان سال ۵۴ فحش می‌دهم

 نمایش «ترانه‌های قدیمی: پیکان جوانان» عصر روز گذشته دوشنبه ۲۰ آذر با حضور محمد رحمانیان، نویسنده و کارگردان این اثر و تعدادی از بازیگران آن از جمله احسان کرمی، سینا رازانی، هانا کامکار و رضا یزدانی در پردیس تئاتر شهرزاد برگزار شد.

 
در ابتدا محمد رحمانیان با اشاره به شروع اجرای «ترانه‌های قدیمی: پیکان جوانان» از ۲۹ آبان و نزدیک بودن این موسیقی- نمایش به پایان اجراهای خود در مورد هدفش از برگزاری نشست خبری گفت: «با توجه به این که تعداد زیادی اجرا را پشت سر گذاشته‌ایم و تعداد کمتری پیش رو داریم شاید نیازی به برگزاری نشست خبری نبود اما می‌خواهم به مسائلی پاسخ دهم که این روزها علیه این موسیقی- نمایش شنیده و خوانده‌ایم. این نشست را برگزار کردیم چون کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند حاضر به چاپ جوابیه‌های ما نیستند و ما ناچار می‌شویم حرف‌مان را در نشست‌های خبری بزنیم.»
 محمد رحمانیان: باز هم به کیهان سال ۵۴ فحش می‌دهم
به سراغ سازه‌هایی در تهران قدیم رفته‌ام که اکنون یا از اساس نیستند یا تغییر کاربری داده‌اند

محمد رحمانیان با بازگشت به چگونگی شکل‌گیری «ترانه‌های قدیمی: پیکان جوانان» توضیح داد: «این موسیقی- نمایش همان طور که از نامش پیداست ادامه «ترانه‌های قدیمی» است. من «ترانه‌های قدیمی» را سال ۱۳۹۰ نوشتم و پس از آن که در همان سال در اختتامیه جشنواره فیلم شهر روی صحنه رفت، در سال ۹۲ در تالار اکو (اقدسیه) اجرای عمومی گرفت. «ترانه‌های قدیمی» موسیقی- نمایشی بود در مورد سازه‌های موجود در شهر تهران و هفت یا هشت مورد را معرفی می‌کرد و به این می‌پرداخت که زندگی شهری ما در کنار این سازه‌ها چه معنایی پیدا می‌کند.»

او ادامه داد: «این بار اما به سراغ سازه‌هایی رفته‌ام که قبلا در تهران بوده‌اند و حالا یا از اساس نیستند یا تغییر کاربری داده‌اند که حاصلش شد هفت تک‌نگاری به نام‌های «روس‌ها می‌آیند!»، «سینما اسکار و چند شیشه پپسی…»، «مهرآباد خصوصی من»، «در پناه باغ آلبالو»، «یک شب از شب‌های شعر گوته»، «فانفارسوزی» و «همین امشب، همین حالا» که اجرای کاملش حدودا سه ساعت وقت می‌خواهد و برای همین در هر شب از اجرا مخاطبان شاهد روی صحنه رفتن پنج تک‌نگاری هستند.»

از حرام اعلام شدن پپسی تا تبدیل شدن سینما به حسینیه

رحمانیان با اشاره به جزئیات ماجرا و چگونگی انتخاب این هفت سازه توضیح داد: «به عنوان مثال در اپیزود «سینما اسکار و چند شیشه پپسی…»، به سراغ کارخانه پپسی و پیاده‌روی خیابان آیزنهاور رفته‌ام، جایی که برای مردم تهران قدیم تفرجگاهی عمومی به حساب می‌آمد و جلویش پتو پهن می‌کردند و به تماشای پر شدن شیشه‌های پپسی می‌نشستند. این کارخانه در دهه چهل دچار مسائل سیاسی و تولیداتش حرام اعلام شد. اعلامیه‌ای هم که توسط افشین هاشمی در نقش صاحب سینما اسکار خوانده می‌شود اعلامیه سیدکاظم شریعتمداری است در خصوص حرام اعلام کردن پپسی. در این اپیزود در کنار کارخانه پپسی و سرنوشت آن، تبدیل شدن سینما اسکار به حسینیه را هم می‌بینیم، حسینیه و تکیه شانجانی‌ها که هنوز هم در میدان رشدیه پابرجاست.»

موسیقی- نمایش‌ها مخاطبان جدیدی برایم آوردند

رحمانیان در پاسخ به سوال یکی از خبرنگاران که علاقه او به موسیقی- نمایش را به بعد از بازگشتش از کانادا و پی بردن به سهل‌تر بودن برقراری ارتباط میان موسیقی- نمایش با تماشاگر به نسبت نمایش صرف، نسبت داد گفت: «من قبل از رفتن به کانادا هم این کار را می‌کردم. نمایشنامه «مسافران» که پنج اپیزود بود و سال ۸۵ در تالار وحدت با آهنگسازی سعید ذهنی و خوانندگی محسن نامجو در تالار وحدت اجرا شد، اولین کاری بود که به نیت ترکیب موسیقی با نمایش نوشتم. کاری که برای یک شب در اختتامیه جشنواره رضوی روی صحنه رفت.»

او افزود: «باز قبل از سفر به کانادا، موسیقی- نمایش «لیلا» با آهنگسازی علیرضا افکاری نمونه‌ دیگری از همین ترکیب بود که سال ۱۳۸۷ در جشنواره موسیقی فجر اجرا شد و طرحی بود در مورد قربانیان حملات شیمیایی سردشت و قرار بود در بهار ۸۸ اجرای عمومی بگیرد که نشد. بعد از آن «این جا تهران است» را داشتیم که سال ۹۰ در برج میلاد اجرا شد و بعدتر تبدیل شد به «هفت ترانه قدیمی» که در ونکوور روی صحنه رفت.»

رحمانیان تصریح کرد: «در این آثار، موسیقی برای من حکم کاتالیزور را داشته و صرفا به حضور در ونکوور مربوط نیست. به عبارت دیگر، از قبل بود و در ونکوور به کمکم آمد و باعث شد مثلا در «شاپرک خانم» بیژن مفید یا «شب سال نو» یا «آرش ساد» (تلفیقی از «آرش» بهرام بیضایی و «ماراساد» پتر وایس)، مخاطبان جدیدی که قشر دانشجو و تحصیل‌کرده هم بودند به مخاطبان قبلی‌ام اضافه شود.»

او ادامه داد: «بعد از برگشت به ایران هم احساس کردم آن فکر، فکر بدی نبود و ادامه‌اش دادم. «ترانه‌های قدیمی؛ پیکان جوانان» اما از حالت اجتماعی خارج و وارد مسائل سیاسی شده است.»

مخاطب واژه مبتذل که بود؟

 محمد رحمانیان: باز هم به کیهان سال ۵۴ فحش می‌دهم
در ادامه محمد رحمانیان در مورد آن‌چه اساسا این نشست خبری به بهانه آن برگزار شده بود گفت: «در مطلبی که در یک روزنامه و یک کانال تلگرامی منتشر شده است مدعی شده‌اند که در اپیزود «یک شب از شب‌های شعر گوته» با بازی افشین هاشمی در نقش غلامحسین ساعدی و سینا رازانی در نقش راننده تاکسی با قرار دادن واژه «مبتذل» در زبان ساعدی برای توصیف روزنامه کیهان، به این روزنامه توهین کرده‌ام. اما ماجرا چیست؟»

رحمانیان ادامه داد: «من از زبان غلامحسین ساعدی، روزنامه کیهان سال ۱۳۵۴ را مبتذل می‌خوانم. اما چرا؟ ساعدی در سال ۵۳ توسط ساواک دستگیر شد. شرط آزادی‌اش یک مصاحبه تلویزیونی و بیان اعترافاتی بود که از او خواسته بودند، اعترافاتی که در سال ۵۴ توسط روزنامه کیهان چاپ شد. می‌گویند چرا در نمایشت به کیهان سال ۵۴ فحش می‌دهی؟! من دوره‌ای تاریخی را روایت می‌کنم که در آن نویسنده بزرگ مملکت را جلوی دوربین نشاندند، از او اعتراف گرفتند، بعد همان اعتراف را تکه تکه کردند و برایش سوال نوشتند و در کیهان چاپ کردند. من اگر از قول ساعدی به روزنامه کیهان می‌گویم مبتذل، به کیهان سال ۵۴ فحش داده‌ام و باز هم می‌دهم.»

گفت‌وگوی ساختگی روزنامه کیهان از اعترافات تلویزیونی غلامحسین ساعدی در سال ۱۳۵۴

رحمانیان افزود: «مسئله دوم این که گفته بودند، یکی از ترانه‌هایی که در موسیقی-نمایش «ترانه‌های قدیمی: پیکان جوانان» بازخوانی می‌شود، متعلق به مرضیه است و با همین استدلال عوامل این نمایش نیز منتسب به جریانی هستند که مرضیه به آن‌ها نزدیک بود. اولا ترانه به صرف این که توسط چه کسی خوانده می‌شود، متعلق به آن شخص نخواهد شد و پیش از آن آهنگساز و ترانه‌سرایی دارد که ترانه متعلق به آن‌هاست. دوما این که، ما در کارمان ترانه‌ای از مرضیه نداریم و آن‌چه در کار ما می‌شنوید ترانه‌ای از پروین است. برای من جالب است که چطور می‌توانند چیزی را که نیست به دروغ بگویند که هست بدون آن که بعد از اثبات دروغ بودن حرف‌شان زحمت عذرخواهی کردن به خود بدهند.»

روایت بازیگران «ترانه‌های قدیمی: پیکان جوانان» از کار با محمد رحمانیان

احسان کرمی در اپیزود «روس‌ها می‌آیند!» که در درایوینگ سینمای ونک می‌گذرد نقش پتی را بر عهده دارد. او در مورد بازی در این اپیزود گفت: «بخش اعظم نقش پتی نباید درست و خوب اجرا می‌شد، چون ما با کسی با نام مستعار مظفر مواجه‌ایم که دارد برای فرنگیس نقش بازی می‌کند. پس اگر من بد دیالوگ می‌گویم، چون یک ساواکی‌ام که در حال بازی کردن نقش پتی برای فرنگیس است، همان طور که فرنگیس در حال نقش بازی کردن برای اوست و تنها در چند دقیقه پایانی اپیزود است که تبدیل به خود مظفر می‌شوم، امیدوارم در پایان صحنه بتوانم آنقدر درست بازی کنم که تماشاگر متوجه این اتفاق بشود.»

سینا رازانی در دو اپیزود از این موسیقی- نمایش حضور دارد. یکی در نقش راننده تاکسی در «یک شب از شب‌های شعر گوته» و دیگری در نقش نوازنده‌ای قطع نخاعی در اپیزود «همین امشب، همین حالا…» که در مورد پردیس تئاتر شهرزاد است. پردیسی که در جهان واقع، تا سال ۸۸ بیمارستان و زایشگاه امید بوده، بیمارستانی که با بسته شدن درش در اردیبهشت ۸۸ و اخراج ۸۰ کارمندش به جنت‌آباد منتقل شده است.

سینا رازانی در مورد اجرای این دو نقش گفت: «نکته‌ای که این نمایش را برای من جذاب می‌کند این است که این دو کاراکتر بسیار از هم دورند. یکی‌شان در نهایت پرگویی و پرحرکتی است و دیگری در حالت انقباض ولی با تمپوی درونی بسیار بالا. در مورد کاراکتر اول، راننده تاکسی، تکلیف مشخص است اما کاراکتر دوم برای من بسیار غریب بود و از محمد رحمانیان متشکرم که به جای نشان دادن راه حل به من، نمونه‌هایی را نشانم داد که الگویی برای رسیدن به این نقش شدند.»

اولین تجربه رضا یزدانی از نشست خبری

در ادامه رضا یزدانی گفت: «این اولین کنفرانس مطبوعاتی من است و در طول این سال هیچ وقت در نشست خبری شرکت نکرده‌ام.»

او افزود: «این موسیقی-نمایش چهارمین همکاری من با محمد رحمانیان است. من از ابتدای سال تا الان هفت یا هشت پیشنهاد بازی در تئاتر داشتم ولی هیچ کدام را جدی نگرفتم و فقط محمد رحمانیان که زنگ زند بدون سوال و جواب آمدم.»

محمد رحمانیان: باز هم به کیهان سال ۵۴ فحش می‌دهم

این خواننده موسیقی راک و پاپ ادامه داد: «خواندن در فضای کار رحمانیان را دوست دارم چون ترانه و متن خوب با هم چفت می‌شود و جنس آدم‌هایی هم که این جا می‌آیند با جنس آدم‌هایی که به کنسرت می‌‌آیند فرق می‌کند و حال و هوای دیگری برایم دارد.» در ادامه محمد رحمانیان تاکید کرد که دو نمایش ویژه رضا یزدانی دارد با نام‌های «عاشقیت» و «ترانه‌های فرهاد» که امیدوار است بتواند اجرایشان کند.

هانا کامکار نیز که در این نمایش علاوه بر خوانندگی، بازی هم می‌کند گفت: «گونه موسیقی مورد علاقه من، موسیقی ملی ایرانی بود و چه وقتی با کامکارها بودم و چه زمانی که با فردین خلعتبری کار می‌کردم و چه در تئاترهایی که می‌خواندم همین گونه موسیقی را می‌شنیدید تا «سینماهای منِ» محمد رحمانیان، من تا پیش از آن موسیقی پاپ را تجربه نکرده بودم اما در «سینماهای من» این اتفاق با دو ترانه فوق‌العاده خوب پاپ افتاد.»

 محمد رحمانیان: باز هم به کیهان سال ۵۴ فحش می‌دهم
کامکار ادامه داد: «بعد از آن ترسم از این که نکند اگر به گونه‌ای غیر از آن‌چه همیشه می‌خوانده‌ام، بخوانم کار خراب شود ریخت و در «یرما» موسیقی اسپانیایی خواندم و در «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» سه موسیقی از سه ملت مختلف.»

این خواننده- بازیگر در پایان گفت: «در «ترانه‌های قدیمی: پیکان جوانان» هم یک اثر ملی با ترانه‌ای از همایون خرم با صدای پروین را می‌خوانم و یک ترانه پاپ را و دیگر هراسی ندارم و تازه از این که ژانرهای مختلف را امتحان کنم خوشم آمده است.»


منبع: برترینها

میرزا طاهر تنکابنی؛ سیاستمداری که طاهر ماند

یکی از چهره‌هایی که در دوران مشروطه فعالیت مؤثر و تأثیرگذاری داشت و البته کمتر از او یاد می‌شود، مرحوم میرزاطاهر تنکابنی است. میرزا محمدطاهر فقیه فرزند میرزا فرج‌الله‌خان فقیه از طایفه فقیه‌نصیری و ساکن مازندران در روز بیست و چهارم تیرماه سال ۱۲۴۲ خورشیدی، مطابق با هشتم محرم سال ۱۲۸۰ هجری قمری در قریه کردیچال کلاردشت متولد شد. «پدر میرزا طاهر، میرزا فرج الله مدت‌ها عنوان مباشرت محال کلارستاق را داشت. قبل او عمویش میرزا محمد که فرزندی نداشت این سمت را عهده‌دار بود. ولی به تحریک سرتیپ ولیخان خلعتبری و تبانی علیه وی از این سمت عزل شد.

وی به تهران رفته و مدتی در دیوان اعلی مشغول خدمت بود و برای احقاق حقانیت خود کوشید. سرانجام به دستور صدر اعظم، فتحعلی خان خلعتبری حاکم محال ثلاث مجدداً نامبرده را به مباشرت کلارستاق منصوب کرد. امّا به خاطر رضای خاطر سرتیپ ولیخان قرار شد برادرزاده او به مباشرت کلارستاق منصوب شود. میرزا محمد به بهانه پیری از کار کناره گیری کرد. میرزا فرج الله خان پدر میرزا طاهر تنکابنی فردی سپاهی بود که در وزارت لشکر خدمت می‌کرد و از آن پس جای عموی خود را گرفت. امّا وی علاوه بر لشکری بودن و کارهای دولتی اهل تحقیق و مطالعه و آشنا به علوم و ادب بود. میرزا طاهر دو برادر ناتنی به نام‌های میرزا ابوالفتح فقیه ملقب به معتضد لشکر و محمدخان فقیه ملقب به سرتیپ محمد خان کلارستاقی داشت. میرزا ابوالفتح سمت لشکری داشت و مدتها معاونت محمد ولیخان خلعتبری(سپهسالار تنکابنی) را عهده دار بود.

محمدخان سرتیپ کلارستاقی به همراه علی دیوسالار(سالار فاتح) فرمانده اولین گروه وارد شده به تهران بود در واقع فتح تهران در زمان مشروطیت را او طلیعه دار است. وی در حمله سالارالدوله به شمال ایران به شهادت رسید. میرزا از مادر خود چند برادر داشت که بزرگترین او سرهنگ عبدالعلی خان بود که بعد از مرگ برادرش سپاه سالارالدوله به فرماندهی رشیدخان زعفرانلو را به سختی شکست داد و لقب معتضد السلطان یافت. برادر دیگر میرزا عبدالوهاب خان فقیه بود که خط بسیار زیبایی داشت ولی اغلب در تهران مشاغل دولتی داشت و از صاحب منصبان وزارت کشور بود. برادر کوچکتر میرزا به نام میرزا محمد علی که اگر زنده می‌ماند دست کمی از میرزا نداشت. میرزا یک خواهر نیز داشت که همسر یکی از بستگان خود شده بود.» (۱)

 سیاستمداری که طاهر ماند

میرزا دوران کودکی و تحصیلات مقدماتی را تا ۱۱ سالگی در کردیچال کلاردشت گذراند. او خود برای نوه‌اش مسعود فقیه تعریف می‌کرد: «در زادگاهش؛ کلاردشت، وقتی به مکتب می‌رفت روزی ملای مکتب به شاگردان پیشنهاد مشاعره می‌کند و می‌گوید شما همه یک طرف و این (میرزا) یک طرف.

میرزا اجازه می‌خواهد و می‌گوید: ملا اجازه بدین من یک طرف باشم و شما و همه شاگردان یک طرف دیگر.

ملا برای آن که این کودک را به جای خود بنشاند و به او حالی کند ، حریفی نیستی که با من مشاعره کنی قبول می‌کند. ولی در مشاعره ، ملا و همه شاگردان مغلوب می‌شوند.» (۲)

تا ۱۹ سالگی در بلوک لنکای تنکابن تحصیل کرد و بعد از آن به تهران رفت. ورود وی به تهران مقارن با پی‌ریزی مدرسه سپهسالار جدید بود. لذا برای تحصیل علوم، نخست در مدرسه کاظمیه، بعد مسجد و مدرسه قنبر علی‌خان واقع در خیابان سیروس و سپس به مدرسه حاج‌حسن رفت و چون کار بنای مدرسه سپهسالار پایان یافت در آنجا اقامت کرد. میرزا در کلاس، سخنان استادانش را با دقت گوش می‌داد. وقتی استاد سؤالی می‌پرسید او مشتاق پاسخ بود. چون ایشان از لنکای تنکابن آمده بود، استادانش می‌گفتند ببینیم این تنکابنی چه می‌گوید. پس از آن لقب تنکابنی تا پایان عمر با ایشان بود.
وی در صفحه آخر شرح قیصری بر فصوص‌الحکم ابن عربی (چاپ سنگی) که به خودش تعلق داشته و اکنون درکتابخانه مجلس شورای اسلامی قرار دارد، چنین نگاشته است: در ۱۲۹۹هجری قمری این بنده برای تحصیل علوم دینیه رسمیه به طهران آمده‌ام و ورودم در مدرسه معروف به کاظمیه بوده و در ششم محرم سنه مذکوره به منزل پسر عمویم مرحوم شیخ عنایت‌الله ابن آقا نصرالله (عنایت‌الله‌خان پسر نصرالله‌خان فقیه نصیری) ـ رحمت‌الله علیهما ـ که در سال قبل از آن به طهران آمده بود و در آن مدرسه منزل داشت وارد شدم محض یادداشت نوشتم.

او در تهران در محضر درس معروف‌ترین استادان هم چون آقا محمدرضا قمشه‌ای اصفهانی (عالم، فیلسوف، حکیم،  عارف ، مدرس و شاعر) و میرزای جلوه به تحصیل مشغول شد.  اساتید وی در حکمت میرزا محمدرضا قمشه‌ای و میرزا ابوالحسن جلوه و آقاعلی حکیم و درهیئت و نجوم میرزا عبداﷲ بوده‌اند. تنکابنی بواسطه ذکاوت فطری و عشق و علاقه مفرطی که در تعلیم و تربیت داشت سرآمد اقران گردید و مرحوم جلوه که استاد تنکابنی بود به فضلش معترف و محصلین را به استفاده از او توصیه می‌فرمود. میرزامحمد طاهر علاوه بر احاطه به فلسفه و حکمت در فقه و اصول و نجوم و ادبیات و ریاضیات نیز تخصص داشت . طب قدیم را مطلع و قانون بوعلی سینا را چندین دوره تدریس کرد و حواشی ذی قیمتی بر قانون نوشته است که در کتابخانه مجلس شورای ملی موجود است. آن مرحوم خط خیلی خوب می‌نوشت کتب و رسائل زیادی به خط وی در دست است . سالیان دراز در مدرسه سپهسالار مدرس معقول بوده و در مدرسه علوم سیاسی نیز تدریس می‌کرد.» (۳)
میرزا طاهر در کنار استادان دانشمند آن عصر به دلیل عشق و علاقه به فراگیری با سختکوشی و هوش سرشارش در فلسفه، ریاضیات، نجوم، طب قدیم، معقول و منقول، استاد زمان خود شد. قانون را تدریس می‌کرد، در نحو عرب، کلام و فقه شهرت یافت.

در طول حیات میرزا، شاگردان زیادی در محضر او پرورش یافتند. از جمله محمد علی فروغی(ذکاءالملک)، بدیع الزمان فروزانفر، دکتر موسی عمید، عبدالکریم تهرانی، محمد تقی مدرس رضوی، جلال‌الدین همایی، عبدالعظیم قریب، حسین پیرنیا (مؤتمن الملک) میرزا یدالله نظر پاک کجوری، میرزا هاشم آملی و محمود نجم آبادی. دکتر محمود نجم آبادی تعریف می‌کرد که علاقه‌مند به آموختن طب بوعلی شده بودم، همراه با برادرزاده میرزا طاهر(میرزا عبدالباقی فقیه) به نزد میرزا رفتیم در آنجا از ایشان خواهش کردم که نزدشان قانون بوعلی را بیاموزم…

«میرزا که در صراحت لهجه و حتی پرخاشگری در برابر نادانی‌ها و کجروی‌ها شهره بود به من گفت: این فضولی ها به تو نیامده. من عرض کردم که تحقیق کرده‌ام و همه متفق‌القولند که جز شما کسی در عصر حاضر بر قانون بوعلی احاطه ندارد. می‌خواستم خواهش کنم که هر چه می خواهید به من بفرمائید ولی این محبت را در حق من مرعی بدارید.میرزا خندید و گفت: مثل اینکه چیزی می‌شوی! بعد با نهایت حوصله قانون را به طور خصوصی به من درس دادند. تقریباً درس به نیمه رسیده بود که میرزا گرفتار سکته مغزی شد و بعد از آن من دیگر راه افتاده بودم. دکتر نجم آبادی همیشه می‌گفت: من هرچه دارم از میرزا طاهر است.» (۴)

او در سه دوره اول، سوم و چهارم نماینده مجلس شورای ملی شد. در دوره اول مجلس شورای ملی، علما و طلاب تهران وی را به‌ عنوان نماینده تهران انتخاب کردند و چون در تحولات جنبش مشروطیت، در صف آزادیخواهان و طرفدار آزادی بود، این وکالت را قبول کرد و تا به توپ بستن مجلس نماینده تهران بود. هر چند در این مدت نیز تعلیم و تعلم را رها نکرده و بهترین اوقاتش را به مطالعه می‌گذراند.

احمدکسروی درباره افتتاح نخستین دوره مجلس شورای ملی می‌نویسد: روز یکشنبه چهاردهم مهر (۱۸ شعبان) مجلس گشاده خواستی بود، تا آن روز برگزیدن نمایندگان را به پایان رسانیدند کسان پائین برگزیده شدند: از شاهزادگان … از علما و طلبه‌ها : آقامیرزا محسن (برادر صدرالعلما) حاجی شیخ علی نوری ، میرزاطاهر تنکابنی و حاجی سیدنصراﷲ اخوی. (۵) در دوره سوم مجلس شورا، دوباره نماینده تهران شد و در مجلس به حزب دموکرات پیوست.

«در دوره سوم مجلس شورای ملی نیز از تهران به نمایندگی برگزیده شد. در سال ۱۲۹۴ هجری شمسی، در جنگ بین‌المللی اول که مهاجرت آزادیخواهان پیش آمد وی نیز با آزادیخواهان مهاجرت کرده و مدتی را در اماکن مقدسه عتبات مشرف بود و چندی را در موصل بسر برده و در محاورات با علمای آنجا که اهل تسنن بودند خاطرات جالب توجهی از خود گذاشته و فوق‌العاده مورد تجلیل و احترام واقع گردید.» (۶) سلیمان میرزا اسکندری در خصوص مهاجرت در نطق مجلس در دوره چهارم چنین گفت : «…. همین قدر می‌توانم عرض کنم که یک مرتبه دیگر هم قشون یکی از همسایگان به همدان آمدند و مهاجرین برگشتند به کرمانشاهان باز مجدداً ترتیبات دیگر پیش آمد و بغداد سقوط کرد این دفعه ترتیبات طوری پیش آمد که دیگر نتوانستند در کرمانشاهان بمانند یک قسمت به طرف موصل رهسپار شدند و از موصل باز دو قسمت شدند یک قسمت هشت نفره که بنده و آقای مساوات و آقای تنکابنی و آقای خلخالی و بعضی دیگر بودند در موصل ماندیم مابقی آقایان تشریف بردند به اسلامبول و حلب… »(۷)

در روزهایی که او در تهران نبود و در عراق بسر می‌برد، مردم تهران، بار دیگر او را به وکالت دوره چهارم مجلس شورای ملی انتخاب کردند. انتخابات این دوره در سال ۱۲۹۸ برگزار شد. اعتبارنامه میرزا طاهر در تاریخ ۲۸ ربیع الاول سال ۱۳۳۸ مصادف با ۳۰ آذر سال ۱۲۹۸ به تصویب رسید. در زمان ورود میرزا و دیگر همرزمانش به تهران با استقبال پرشور مردم وارد این شهر شدند.

در شب کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به دستور سید ضیاءالدین طباطبایی، میرزا طاهر و نزدیک به یکصد تن از فعالان سیاسی دستگیر شدند. پس از آزادی برای آخرین بار (۳۰ مرداد‌ ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۲ هجری شمسی) وکیل مجلس بود و همزمان از سال ۱۳۰۱ در مدرسه علوم سیاسی تدریس می‌کرد.

 سیاستمداری که طاهر ماند

به دستور علی‌اکبر داور، وزیر وقت دادگستری مدت‌ها رئیس دادگاه‌های شهرستان بود و در نهم اردیبهشت ۱۳۰۶ با رتبه قضایی به سمت ریاست کل استیناف مرکز تعیین شد و تا سال ۱۳۰۹ مستشاری دیوان عالی کشور را به عهده داشت و از قضات دیوان عالی شد. در زمان ورود به دستگاه قضایی با تغییر لباس، خودخواسته از کسوت روحانیت بیرون آمد.

در سال ۱۳۰۹ هجری شمسی پس از دستگیری بزرگان فامیل فقیه نصیری بدون احکام قضایی به تجویز وزارت مالیه به ‌دلیل مبارزات آنان در مشروطه از قبیل میرزا عبدالغنی فقیه‌نصیری و میرزا عبدالعلی فقیه‌نصیری برادر میرزا طاهر(معتضد‌السلطان) نیز دستگیر و اموال و املاک آنان توسط رضا شاه غصب شد.

در سال ۱۳۱۱ قبل از افتتاح دوره نهم مجلس شورای ملی، میرزا طاهر تنکابنی و تعدادی از مبارزان آن دوران دستگیر و روانه زندان قصر شدند. وقتی میرزا در زندان قصر بود، تیمورتاش به دلیل سختگیری در مذاکرات نفت با بریتانیا با توطئه‌ای از پیش طراحی شده به رغم اینکه در دوره نهم مجلس شورای ملی انتخاب شده بود، دستگیر و روانه زندان قصر شد. بعد از دستگیری تیمورتاش در سال ۱۳۱۱ اعتبارنامه‌اش در جلسه سوم مجلس شورای ملی مورخ ۲۶/۱/۱۳۱۲رد شد. در این دوره مجموعاً از چهار نماینده مجلس سلب مصونیت شد از جمله سید حبیب الله امین التجار اصفهانی که در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۱۲ از او نیز سلب مصونیت شد.(۸)

 نصرت الله امینی از زبان میرزا چنین نقل می‌کند: «کراراً از ایشان شنیده‌ام که می‌فرمودند من همیشه با عبدالحسین تیمورتاش ملقب به سردار معظم خراسانی در موقعی که هر دو نماینده مجلس بودیم بحث و مجادله‌ای داشتیم راجع به وجود صانع و خالق متعال. تیمور تاش می‌گفت هزار و یک دلیل دارم که خدا نیست. پس از سال‌ها که او بر اریکه قدرت تکیه داشت روزی عصازنان به در خانه او که قصر مانندی بود در شمال تهران، رفتم و تمایل خود را به ملاقات خود با او به مأمورینی که دم خانه او بودند گفتم.

ولی آنها وقعی نگذاشتند. تیمورتاش از بالای کلاه فرنگی خانه که معمولاً در آنجا می‌نشست چون مرا دید فوراً به مأمورین و دربانان اطلاع داد که نهایت احترام را نسبت به من مرعی دارند و مرا به داخل خانه راهنمایی کنند. من نرفتم . خود تیمورتاش پایین آمد و گفت چه عجب که مرا سرافراز فرموده‌اید. گفتم کاری ندارم فقط می‌خواستم بگویم مدتی است من به فکر شما هستم و حالا من هم مثل تو می‌خواهم فکر کنم که شاید حرف تو راست باشد و با هزار و یک دلیل منکر وجود خدا شوم: تیمور تاش تعجب کرد. گفتم هزار و یک دلیل که اصولاً از آن تو است و من احتیاجی به ذکر آنها ندارم.

فقط یک دلیل دارم و آن اینکه اگر خدایی بود چرا تو نباید مکافات ببینی. ( نوه میرزا این قسمت را اینگونه روایت می‌کند: تو و اربابت (یعنی رضاخان) نبودید!) و بدون خداحافظی مراجعت کردم. پس از چندی که در زندان قصر محبوس بودم روزی امیر جنگ بختیاری و سردار اسعد به من گفتند چند روز است تیمورتاش را اینجا آورده‌اند و در همین حیاط خلوت متصل به زندان، زندانی است. با اینکه برای او میز و صندلی گذاشته‌اند او روی زمین و روی خاک نشسته و با احدی حرف نمی‌زند و حتی جواب سلام ما را هم نداده. خوب است شما دیدنی از او بکنید. من کتاب شفا را که می خواندم زیر بغل گذاشتم و به حیاط رفتم و روی زمین پهلوی تیمور‌تاش نشستم و گفتم آقای سردار معظم شما مرد جهاندیده‌ و دانشمندی هستید. چرا اینطور خود را باخته‌اید و عجز و زبونی نشان می‌دهید. آخر این کار جلوی مأمورین و دیگران خوب نیست. هیچ [بعید] نیست که رفع سوء ظن از شما بشود و مجدداً به قدرت برگردید. در آن صورت چطور می‌توانید جبران این ضعف و زبونی خود را بنمایید. شما مگر در تاریخ نخوانده‌اید که ابن‌مقله وزیر و خطاط معروف مورد سوء ظن خلیفه عباسی واقع شده و او را به زندان افکند ولی پس از چندی مجدداً به وزارت برکشیده شد. تیمورتاش زانوها را در بغل گرفت و شروع به گریستن کرد و گفت جناب میرزا یادتان هست آخرین بار در ملاقات جلو منزل چه گفتید؟

بله جناب میرزا خدا هست خدا هست….»(۹)
«وقتی میرزا در زندان بود، رابیندرانات تاگور شاعر، فیلسوف و برنده جایزه ادبی نوبل در سال ۱۹۱۳ میلادی، اهل بنگال هند به تهران آمده بود  و تقاضای ملاقات با میرزا طاهر را کرد.
فروغی به رضا شاه گفت تاگور کسی را می‌خواهد ببیند که در زندان است !!!
رضاشاه گفت چه کسی را ؟
فروغی گفت میرزا طاهر را…
رضا شاه گفت میرزا را از تهران دور کنید و بگوئید او در تهران نیست.»(۱۰)

 سیاستمداری که طاهر ماند

میرزا پس از دو ماه زندانی به همراه همسرش به کاشان تبعید می‌گردد. او در دوران تبعید در باغ نراقی اقامت داشت. خانواده نراقی از محبت و خدمت به او دریغ نکردند. پس از یک سال تبعید در کاشان با وساطت فروغی، میرزا آزاد شد و به تهران بازگشت ابتدا در مدرسه کاظمیه به تدریس پرداخت سپس به مدرسه سپهسالار مجدداً دعوت شد. براساس نامه محرنامه رضا شاه به شماره ۹۰۵ مورخ ۱۴‌/‌۶‌/‌۱۳۱۴ به ریاست وزرا مبنی بر اخراج فامیل فقیه از ادارات دولتی و ابلاغ به مدرسه عالی سپهسالار در تاریخ ۱۷‌/‌۶‌/‌۱۳۱۴ طی نامه شماره ۷۷۷ به کار وی در مدرسه عالی سپهسالار خاتمه داده می‌شود.

(نیابت تولیت مدرسه عالی سپهسالار آقای محمدطاهر تنکابنی! حسب الامر از این تاریخ به کار شما در مدرسه عالی سپهسالار خاتمه داده می‌شود: رئیس امور اداری مدرسه عالی سپهسالار) اما علاقه‌‌مندان و شاگردان میرزا طاهر در گوشه صحن مدرسه جمع می‌شدند و به درس میرزا گوش می‌دادند.

بدین ترتیب میرزا به درس خود در مدرسه عالی سپهسالار ادامه داد، تا اینکه از ورود ایشان به مدرسه نیز جلوگیری کردند و ورود ایشان را به مدرسه ممنوع می‌کنند. در این زمان او کلاس خود را در حجره‌های بیرون مدرسه دایر می‌کرد. با رسیدن زمستان درس را به منزل خود در خیابان ری منتقل کرد. علاقه‌مندان به منزل ایشان می‌رفتند و به درس او گوش می‌دادند. میرزا طاهر حدود ۵۰ سال درمدرسه عالی سپهسالار به تحصیل و سپس به تدریس مشغول بود.

زندگی میرزا پس از دستگیری برادرش و غصب املاکشان از سال۱۳۱۰ هجری شمسی تا زمان وفاتش بسیار سخت بود. از سال ۱۳۱۸ بشدت بیمار شد. مرحوم میرزا طاهر تنکابنی پس از تحمل تبعید خانواده، مصادره اموال و اخراج از دستگاه قضایی و مدرسه عالی سپهسالار در اواخر عمر با تنگدستی روزگار می‌گذراند و در اواخر عمر با فروش بخشی از کتاب‌های خود به کتابخانه مجلس زندگی می‌کرد. اواخر آبان‌ماه بیماری وی شدت یافت و در بیمارستان نجمیه تهران (موقوفه خانم نجم‌السلطنه مادر مرحوم دکتر مصدق) بستری شد.

«نصرت الله امینی می‌نویسند: روزهای آخری که میرزا در بیمارستان نجمیه بستری بود شبی به من فرمودند صبح زود بیا من با تو حرفی دارم. صبح زود به بیمارستان رفتم. گفتند من قریب ۲۰ روز است در اینجا بستری هستم و بیش از پنج روز دیگر نخواهم بود. نمی‌خواهم از اینجا مقروض بروم. تو می‌دانی من مطلقاً مال و نقدینه‌ای ندارم برو از کتابخانه‌ام هر چند کتاب لازم است بردار و به کتابخانه مجلس بفروش پولش را برایم بیاور که به بیمارستان بدهم ….

ولی بیمارستان از ایشان مطالبه وجهی نکرده بود. ظهر آن روز من به منزل ارسلان خلعتبری رفته بودم و جریان مذاکرات صبح و دستور فروش کتاب‌ها را برای خلعتبری نقل کردم. ایشان به قدری ناراحت شدند که فوراً به دکتر صدیق اعلم وزیر وقت معارف تلفن و با ایشان ملاقات کرد و عصر آقای صدیق اعلم به دیدن و ملاقات و عیادت میرزا به بیمارستان آمد. من باز در این ملاقات بودم. آقای صدیق اعلم گفت شما مدتی در مدارس و در خانه درس می‌دادید و باید حق‌التدریس به شما پرداخت می‌شد. میرزا فرمودند تا در مدرسه سپهسالار درس می‌دادم حق‌التدریس طبق وقفنامه می‌گرفتم ولی وقتی در منزل درس می‌دادم برای رضای خدا و رضای دلم بود. چه حق التدریسی بگیرم و از قبول هر نوع وجهی ابا فرمودند.» (۱۱) این فیلسوف بزرگ ساعت ۸ صبح روز چهاردهم آذر ۱۳۲۰ در بیمارستان نجمیه بر اثر شدت بیماری در ۷۸ سالگی دیده از جهان فرو بست.


منبع: برترینها

فاطمه اکرمی؛ این دختر عاشق سقوط و آسمان است

هفته نامه دیده بان – الناز دیمان: پرواز همیشه آرزوی انسان بوده و برای رسیدن به این آرزو اختراعات بسیار داشته است. با وجود اختراع این همه وسیله پروازی اما باز هم این آرزوی بشر اقناع نشده و بسیاری از انسان ها در آرزوی پروازی مانند پرندگان هستند؛ مانند پرندگان رها و یله در آسمان. فاطمه اکرمی یکی از همین انسان هاست و برای رسیدن به آرزوی خود تلاش بسیاری کرده است.

 گفتگو با فاطمه اکرمی، دختر پرنده

اکرمی از کودکی عاشق ورزش های هیجان انگیزی مانند ژیمناستیک و پارکور بوده و چند سالی است که اسکای دایوینگ یا پرش از ارتفاع را تجربه کرده است. اکرمی اولین زن ایرانی است که در ایران پرش از ارتفاع انجام داده و به گفته خودش عاشق آسمان و رها بودن در آبی بیکرانش است. در ادامه گفتگوی ما با این دختر پر انرژی و شجاع را می خوانید.

من رشته هایی را انتخاب می کنم که برای خانم ها محدودیت دارد

خانم اکرمی اصلا چطور شد جذب ورزش های هیجان انگیز شدید؟

– در کودکی جذب ورزش ژیمناستیک شدم که ورزش بسیار هیجان انگیز و متنوعی است. این ورزش باعث می شود که ورزشکار کمی بدعادت شود چون بعد از این که این ورزش پر تحرک را تجربه کردید دیگر دوست ندارید سراغ ورزش های معمولی تر بروید. متاسفانه ژیمناستیک در ایران پس از ۱۸ سالگی برای خانم ها بی معنا می شود چون دیگر نه مسابقه داخلی برای سنین بالای ۱۸ سال وجود دارد و نه می توانیم به مسابقات خارجی برویم. افرادی که به این رشته علاقه مند هستند باید پس از رسیدن به این سن به صورت فردی و باشگاهی به ژیمناستیک بپردازند و این رشته بسیار محدود و کمرنگ می شود.

من به دنبال رشته ای بودم که هیجانی باشد، ژیمناستیک داشته باشد و سراغ رشته های ورزشی بسیاری مانند دوومیدانی، ووشو و … رفتم اما هیچ کدام تنوع و جذابیت ژیمناستیک را نداشتند تا این که با رشته پارکور از طریق یکی از همکلاسی های دانشگاه آشنا شدم. در مسیر دانشگاه به خانه بودیم که ایشان پیشنهاد دادند پارکور کار کنیم. من تعجب کردم و گفتم «آخه من شلوار جین پوشیدم.» ولی دوستم اصرار کرد و شروع به کار کردیم. در همان جلسه اول حدود ۵ تکنیک را به صورت کامل یاد گرفتم و برایم انگیزه ای شد که سراغ این رشته بروم.

رشته پارکور در کشور ما حتی برای پسران هم با محدودیت های زیادی همراه است، شما با محدودیت هایی که این رشته دارد چطور به فعالیت ادامه می دهید؟

– کلا من رشته هایی را انتخاب می کنم که برای خانم ها محدودیت دارد (می خندد). شخصا وقتی کسی من را از چیزی منع کند، بیشتر راقب می شوم آن کار را انجام دهم. می دانستم محدودیت ها در این رشته خیلی زیاد است و با این آگاهی کارم را آغاز کردم. به هر حال ما در ایران زندگی می کنیم و می دانم باید از قوانین کشورم تبعیت کنم. خب واقعا سخت است که در اوج گرمای تابستان با مانتو و مقنعه و لباس ورزشی که روی این لباس ها هم باید پوشیده شود تحرک و ورزش کرد اما من مشکلی با این قضیه ندارم چون عاشق ورزش هستم.

 گفتگو با فاطمه اکرمی، دختر پرنده

ترس از ارتفاع

انسان به صورت فطری از ارتفاع می ترسد؛ شما هیچ ترسی از ارتفاع ندارید؟ یعنی وقتی برای اولین بار خواستید از ارتفاع چهار هزار متری بپرید، دچار ترس نشدید؟

– همه ترس از ارتفاع دارند. البته من هم اینطوری نبودم که بگویم وقتی از پل عابر پیاده رد می شوم پایین را نگاه نمی کنم (می خندد)، ضمن این که پرش از ارتفاعی مانند اسکای دایوینگ خیلی متفاوت است. به این معنا که ارتفاع آن قدر زیاد است که به چشم شما نمی آید. من به همه می گویم در این رشته واقعا ترس از ارتفاع وجود ندارد و مانند وقتی است که شما سوار هواپیما شده اید. همه چیز از آن ارتفاع بسیار کوچک و شبیه نقطه است و ارتفاع برای تان بی معناست. وقتی در رشته ای مانند بانجی جامپینگ در ارتفاعی نزدیک به زمین قرار دارید چون می دانید به سرعت به زمین نزدیک خواهید شد، ترس بیشتر است اما در اسکای دایوینگ شما آنقدر از زمین فاصله دارید که دیگر از پریدن نمی ترسید.

شرط پدر و مادرم

خانواده تان با فعالیت تان در ورزش سخت و پر مخاطره مخالفتی نداشتند؟ مثلا نمی گفتند دخترجان بنشین سر درس و مشق ات و این ورزش های خطرناک را ول کن؟

– پدر و مادرم تنها به شرطی به من اجازه می دادند سر تمرین هایم حاضر شوم که نمره هایم خوب باشد. ضمن این که والدین ام خیلی ایده آلیست هستند و من هر کاری را آغاز کرده ام علاقه مند بودند در آن رشته بهترین باشم. مثلا وقتی ویدئوی پارکورم را به مادرم نشان می دهم مایشان از بخشی از حرکتم ایراد می گیرند و می گویند «ای بابا چرا این حرکت رو فقط یک بار زدی؟ بیشتر بزن. تمرین کن بالاتر بپری.» (می خندد) یا مثلا وقتی برای اولین بار در کلاس اسکای دایوینگ ثبت نام کردم نتوانستم سر کلاس حاضر شوم و صبح روز جمعه با من تماس گرفتند که چرا کلاس نیامدی. من انگلیسی با آنها صحبت می کردم و توضیح می دادم به فلان دلیل نتوانستم بیایم. مادرم با تعجب به حرف هایم گوش کرد و وقتی متوجه ماجرا چیست کلی ناراحت و عصبانی شد که چرا سر کلاس حاضر نشده ام و گفت خودش بلیت و ویزا را آماده می کند تا هفته بعد با هم به دبی برویم.

و به این ترتیب پرش از ارتفاع را هم تجربه کردید.

– راستش من اصلا در مورد اسکای دایوینگ چیزی نمی دانستم تا این که در مورد این رشته به صورت اتفاقی چیزهایی خواندم و به آن علاقه مند شدم. ابتدا خواستم در ایران سراغ این رشته بروم اما متوجه شدم در ایران این رشته برای بانوان مدرسه ای ندارد. در سرچ هایم متوجه شدم نزدیک ترین مدرسه اسکای دایوینگ دبی است و در این کلاس ثبت نام کردم.

 گفتگو با فاطمه اکرمی، دختر پرنده

شما اولین زن ایرانی هستید که این ورزش را تجربه کرده اید؟

– بله، در ایران من اولین نفر هستم. البته در خارج از کشور هم خانم های ایرانی این ورزش را تجربه کرده اند اما در کشور خودمان من اولین نفر هستم.

مردم در شبکه های اجتماعی و صفحه شخصی تان درباره فعالیت های تان چه می نویسند؟

– در حالت کلی نوشته ها و کامنت ها مثبت، خوب و مشوق است اما خب به هر حال افرادی هم هستند که مدام نیمه خالی لیوان را می بینند. گاهی هم می شنوم یا می خوانم که درباره ام می نویسند که فلانی چون خیلی پولدار است سراغ این رشته رفته و اگر ما هم پول داشتیم این کار را می کردیم. این حرف ها خیلی من را ناراحت می کند چون این آدم ها همه زحماتم را نادیده می گیرند. من از شش سالگی نه عروسی رفته ام و نه میهمانی و نه حتی عزا. همه زندگی ام را معطوف این رشته کرده ام و این آدم ها هیچ چیز از زندگی من نمی دانند. برخلاف تصور آنها من پولدار نیستم و برای رسیدن به خواسته ام تلاش و کار کرده ام. من به جای میهمانی و رستوران و ماشین بهتر و … هر چه حقوق می گیرم صرف ورزش می کنم. خیلی ها ممکن است کلی هم پول داشته باشند ولی سراغ این رشته ها نروند اما من عاشق پریدن و ورزش های هیجان انگیز هستم و زندگی ام را وقف این کار کرده ام.

تو دیوانه ای

نگاه افراد فامیل، دوستان و آشنایان به فعالیت های ورزشی تان چطور است؟

– خوشبختانه والدین ام همیشه حامی بوده اند اما دوستانم همیشه به من می گفتند «تو دیوانه ای که این کارو انجام میدی و اگر تو پرش هات بیفتی بمیری ما حتی سر خاکت نمیایم.» (می خندد) اما حالا که زمان زیادی گذشته آنها هم اسکای دایوینگ برای شان جالب شده و تشویقم می کنند. البته طی این ۵ سالی که پارکور و پس از آن اسکای دایوینگ را آغاز کرده ام طبعا دوستانی هم در این جمع دارم که کلی حرف مشترک با هم داریم. ما با هم سفر می رویم و با هم می پریم. مثلا پیش از سفر به روسیه برای اخذ مدرک مربیگری پارکور به بانکوک رفتیم و روز آخر سفرمان از یک ساختمان نیمه تمام بالا رفتیم و از در و دیوار آویزان شدیم. (می خندد)

وقتی هم برای اسکای دایوینگ می رویم از صبح پرش داریم و در میانه پرش های مان با هم درباره ورزش و علایق مشترک حرف می زنیم و وقتی هم که خسته به هتل می رسیم باز هم درباره پرش ها و تجربه هایی که همان روز داشتیم صحبت می کنیم و ویدئوهایش را می بینیم.

 گفتگو با فاطمه اکرمی، دختر پرنده

مگر در یک روز چند بار پرش دارید؟

– بستگی به شرایط جوی دارد. ممکن است تا ۱۱ بار هم پرش داشته باشیم.

جدا؟ من فکر می کردم یک بار می پرید.

– یک بار که خیلی کم است (می خندد)، دستکم هشت بار می پریم. من بعد از پرش به سرعت چترم را جمع می کنم تا به پرش بعدی برسم.

اولین بار چه کسی به شما گفت «دختر پرنده»؟ خودتان این لقب را دوست دارید؟

– نمی دانم چه کسی این لقب را به من داد، اما خیلی دوستش دارم. خیلی اصطلاح هیجان انگیزی است (می خندد)، وقتی اسمم را در اینترنت سرچ می کنم، این لقب هم در ادامه اسمم هست که برایم خوشایند است.

تربیت بدنی را خیلی دوست دارم

در حرف های تان اشاره کردید خانواده تان مصر بودند که حتما ادامه تحصیل بدهید. در چه رشته ای درس خوانده اید و آیا در زمینه دیگری مشغول به کار هستید؟

– من در دبیرستان همیشه شاگرد اول بودم و در دانشگاه هم رشته مهندسی سخت افزار را که رشته بسیار سختی است انتخاب کردم اما بعد از دو سال حس کردم این رشته با روحیات من سازگار نیست و به خاطر همین پس از دریافت مدرک کاردانی تغییر رشته دادم و در حال حاضر مشغول به تحصیل در رشته تربیت بدنی هستم که خیلی دوستش دارم.

پس رشته تحصیلی تان هم در نهایت ورزشی شد.

– بله، قسمت این بود (می خندد). مادرم خیلی اصرار دارد که رشته های دیگر را هم تجربه کنم و زندگی تک بُعدی نداشته باشم اما ورزش مانند گردباد من را به داخل خود کشیده است و رهایی از آن ممکن نیست.

 
پرش برایم دریچه ای است برای رها شدن از زندگی زمینی

وقتی در ارتفاع چهار هزار متری زمین قرار دارید و میان زمین و آسمان هستید به چه چیزی فکر می کنید؟

– راستش از لحظه ای که می پرم به هیچ چیزی فکر نمی کنم. پرش برایم دریچه ای است برای رها شدن از زندگی زمینی و به هیچ چیز در آن لحظات فکر نمی کنم. برای همه کسانی که اسکای دایوینگ را تجربه کرده اند، پرش، ورود به دنیایی دیگر است و تا وقتی در آن شرایط قرار نگیرید حس ما را نخواهید فهمید. دنیای آسمان خیلی با دنیای زمین متفاوت است و تجربه پرواز به شدت زیبا و دوست داشتنی است.

 گفتگو با فاطمه اکرمی، دختر پرنده

وقتی در آسمان پرواز می کنید، تنهای تنها هستید و همه چیز در اختیار شماست. اگر قرار است آسیب ببینید، بترسید، لذت ببرید، نگران شوید و … در همه این شرایط کاملا تنها هستید و فقط خودتان مسئول حس و حال و سلامت تان هستید. در آن شرایط نه کسی می تواند به شما آسیبی بزند و نه می تواند کمک تان کند. شاید این حس تنهایی و رهایی برای خیلی از آدم ها ترسناک باشد اما برای من تجربه این همه رهایی و آزادی بسیار لذتبخش است.

ظاهرا کلاس های این ورزش و پرش هایی که دارید بسیار پرهزینه هستند.

– فعالیت در این رشته در آغاز کار خیلی گران است اما وقتی لایسنس دریافت کنید هزینه ها کمتر می شود اما باز هم زیاد است مخصوصا برای من که در کشورم این امکانات وجود ندارد و باید به کشورهای همسایه بروم و هزینه هواپیما، هتل و … بدهم. البته در همه جای دنیا وقتی یک زن یا یک مرد در کشورش بنیانگذار کار، تجربه یا ورزش جدید می شود از او حمایت های همه جانبه صورت می پذیرد اما در ایران اسپانسرشیپ و حمایت از کارهای تازه هیچ معنایی ندارد. اسکای دایوینگ رشته ای فوق العاده جذاب و تبلیغاتی است و می توان در تبلیغات از آن استفاده کرد.

درباره سفرتان به روسیه و پرش هایی که در این کشور داشتید و مورد توجه قرار گرفت هم برای مان بگویید.

– در سفر روسیه من برای اولین بار لباس بالدار پوشیدم و با این لباس پرش را امتحان کردم. پوشیدن لباس بالدار در اسکای دایوینگ یکی از خطرناک ترین بخش های کار است. این لباس از دینامیک بدن پرندگان الهام گرفته شده و شما هم بال دارید و هم بین پاها و دست ها و پهلوهای تان بال گذاشته شده است. این باعث می شود قدرت واکنش تان کم شود چون در واقع دست و پای تان بسته می شود. مثلا اگر چترتان را باز کنید و به مشکل بربخورید کار برای تان از حالت عادی سخت تر می شود چون دست و پای تان بسته است و همه کارها را کندتر انجام می دهید، ضمن این که این لباس سرعت جلو رفتن را به شدت بالا می برد که برای فرود خطرناک است.

ولی در عوض مدت زمانی که در آسمان هستید بیشتر می شود.

– بله، بیشتر از دو برابر. به طور متوسط با لباس عادی تقریبا یک دقیقه طول می کشد تا به زمین برسیم ولی با لباس بالدار این زمان حتی به دو دقیقه و نیم می رسد.

 گفتگو با فاطمه اکرمی، دختر پرنده

دوراهی ورزش و موسیقی

رشته ای که در آن فعالیت می کنید خیلی وقت گیر است اما حتما علاقه مندی های دیگری هم در زندگی دارید. مثلا موسیقی، تئاتر، سینما، کتاب و …

– از کودکی موسیقی را دوست داشتم و همزمان با ورزش ژیمناستیک موسیقی را هم آغاز کردم و دو سال هم به کلاس های ویولن رفتم اما به خاطر فعالیت در رشته ژیمناستیک پوست انگشتانم کنده می شد و نمی توانستم سیم های ویولن را در دست بگیرم و استادم به من گفت باید فکری به حال انگشتانم بکنم. خلاصه مجبور شدم بین موسیقی و ورزش یکی را انتخاب کنم. البته همچنان مخاطب موسیقی هستم و عاشق فیلم دیدن و کتاب خواندن هستم و در هر فرصتی که داشته باشم سراغ کتاب، فیلم و موسیقی می روم.

به عنوان یک ورزشکار، آن هم این ورزش سخت و استرس زا، سبک زندگی تان چطور است. برای مثال سبک تغذیه خاصی دارید؟ یا ساعات خواب تان بیشتر است؟

– من کلا فکر می کنم خوابیدن کار اشتباهی است (می خندد) وقتی می خوابم از کارهایم عقب می مانم و دلم می خواهد این زمان را هم صرف کارهای مورد علاقه ام بکنم. البته آدم خوش خوابی هستم و از خوابیدن لذت می برم اما اگر مثلا یک روز ساعت ۹ صبح بیدار شوم حس می کنم جنایت کرده ام (می خندد) چون ساعات بین ۶ تا ۹ را از دست داده ام. در مورد سبک تغذیه ام هم باید بگویم تغذیه نسبتا سالمی دارم. من نوشابه نمی خورم و همیشه از سالاد و سبزیجات استفاده می کنم. برنج و نان کم مصرف می کنم و سعی می کنم بیشتر غذاهای سبک و مقوی بخورم.


منبع: برترینها