احمدی نژادی ها چه در سر دارند؟

هفته نامه صدا – زینب نورانیان: «بهار دیگری در راه است» ترجیع بند همه اظهارات، سخنرانی ها، مصاحبه ها، کلیپ ها، عکس ها و هر چیزی دیگری است که از جریان احمدی نژادی ها منتشر می شود.

۴ سال پیش نیز در چنین روزهایی در حالی که هنوز خود در قدرت بودند و پاستور از حضورشان خالی نشده بود، مدام «آمدن بهار» را نوید می دادند؛ «بهاری» که با آغاز ثبت نام داوطلبان انتخابات ریاست جمهوری یازده مشخص شد اسفندیار رحیم مشایی است که در ساعت های پایانی مهلت ثبت نام ها، دست در دست مریدش (محمود احمدی نژاد) به وزارت کشور رفت و برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم نام نویسی کرد اما اعلام نتایج بررسی صلاحیت ها از سوی شورای نگهبان و مهر ردی بر نامزد این جریان، خزان زودهنگام برای بهاری هایی بود که تمایل نداشتند از قدرت کنار روند.

این روزها نیز بعد از گذشت ۴ سال از «آمدن بهاری» سخن می گویند که «نزدیک» است. برنامه ریزی ها از همان ۴ سال قبل بر کاندیداتوری محمود احمدی نژاد بسته شده بود اما نهی صریح او از حضور در انتخابات، رشته های شان را پنبه کرد و بالاجبار حمید بقایی جایگزینش شد. هر چند این روزها بار دیگر زمزمه کاندیداتوری محمود احمدی نژاد شنیده می شود و اطرافیانش از برداشته شدن مصلحتی که او را از حضور در انتخابات نهی کرده بود، می گویند.

مسئله احمدی نژاد

بیش فعالی «بهاری ها» در نوروز

از اولین ساعاتی که حمید بقایی با اعلام رسمی کاندیداتوری اش از تصمیم جریان متبوع خود برای انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم رونمایی کرد، تحرکات انتخاباتی چهره های کلیدی این جریان یعنی محمود احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشایی در حمایت از بقایی آغاز شد.

تحرکاتی که در برخی موارد به سوژه طنز رسانه ها تبدیل شد؛ «درخت شدن» مشایی در روز درختکاری و گاف های احمدی نژاد در حساب توئیتری اش که به تازگی آن را راه اندازی کرده بود و سکوت طولانی مدت مشایی در پاسخ به سوالی در یک ویدیو نمونه هایی از فعالیت های «بهاری»ها برای حمایت از حمید بقایی بود که به سوژه طنز رسانه ها و فضای مجازی تبدیل شده بود؛ تا جایی که صدای حامیان آنان را هم درآورد.

آغاز سال جدید و علاقه این جریان به «بهار» تحرکات انتخاباتی شان را دو چندان کرد. آغاز سال را با بهاریه خوانی سه نفره شروع کردند. «سحرم دولت بیدار به بالین آمد، گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد» را خواندند و دست در دست هم نوید بهاری تازه دادند. سپس پیام نوروزی دادند؛ احمدی نژاد و بقایی در کنار هم پیام مشترک دادند و مشایی جداگانه پیام تبریک عید داد.

سفر به مناطق جنگی دوشادوش بقایی

سفر به مناطق جنگی در ایام نوروز که در سال های اخیر با عنوان اردوی راهیان نور شهرت و بین قشر مذهبی جامعه رواج یافته، فرصت مغتنمی برای جریان احمدی نژاد است تا با بهره برداری از شلوغی این ایام در این مناطق خودی نشان دهند. احمدی نژاد نوروز ۹۳، یعنی یک سال بعد از پایان دور دوم ریاست جمهوری اش دو بار به مناطق جنگی سفر کرد.

 مسئله احمدی نژاد
درست همان زمان که «بهاری»ها کاندیداتوری محمود احمدی نژاد را برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ قطعی کرده و چارت سفرهای استانی شان هم تنظیم شده بود. گرچه برنامه ریزی های بر اساس کاندیداتوری احمدی نژاد تنظیم شده بود اما او نوروز امسال هم به مناطق جنگی سفر کرد؛ این بار حمید بقایی را همراه خود برد تا اولین سفر استانی نامزد «بهاری» ها به مناطق جنگی و با همراهی رئیس دولت های نهم و دهم باشد.

سخنرانی دردسرساز

اولین سخنرانی انتخاباتی احمدی نژاد به نفع حمید بقایی که در همین سفر (سفر به خوزستان) صورت گرفت، برای این جریان دردسرساز شد. او که در مسجد امام حسن مجتبی (ع) شهر اهواز نطق می کرد گفت: «این چه استکباری و چه فرعونیتی است که در وجود بعضی ها پیدا شده… ما بهتر می فهمیم و ملت نمی فهمد! بابا ملت انقلاب کرد که دیگر از این آدم ها نبیند. اگر قرار بود شما را ببیند آن یکی بود دیگر! من چهار سال به حرمت شما مردم سکوت کردم اما از این به بعد با اجازه شما می خواهم جواب شان را بدهم. به فضل الهی خواهم گفت تا معلوم شود که کی در این کشور چه کاره است.»

بعد از این اظهارات بود که موج انتقادها از سوی جریان اصولگرا به این جریان به دلیل مقابله با مقامات ارشد نظام روانه شد. محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام با خطاب قرار دادن محمود احمدی نژاد از او خواست سخنانش را «تکذیب» یا «اصلاح» کند. با این حال وقتی خبرنگار خبرگزاری اسپانیایی «افه» در مصاحبه ای تفصیلی اصرار کرد محمود احمدی نژاد «واضح» بگوید روی صحبتش در سخنرانی خوزستان چه کسی بوده است، پاسخ شفافی نشنید. رئیس دولت های نهم و دهم با بیان این که «من از رفتار و روش مشخصی انتقاد کردم که مخاطب آن هم معلوم است اما به نظر می رسد که رسانه ها چیزهای دیگری هستند. از پاسخ دادن به این سوالات طفره رفت تا بتواند با دوپهلو سخن گفتن پایگاه رای جدیدی برای جریان خود بسازد.

مسئله احمدی نژاد

از وعده های عیدانه تا مبارزه طلبی در میدان آزادی!

دادن وعده و وعیدهای نجومی و عجیب و غریب فقط مختص رئیس دولت های نهم و دهم نیست، این خصلت همه مردان بهاری است. حمید بقایی که در این ایام همیشه در کنار محمود احمدی نژاد دیده می شود در دادن وعده، رکورد رئیسش را هم زده است: «۵ برابر کردن یارانه های نقدی»، «بیمه کردن زنان خانه دار»، «خانه دار کردن نوعروسان»، «اجرای طرح پرداخت هدیه ازدواج»، «استفاده از اهل سنت در هیات دولت»، «انتصاب چهار تن از شخصیت های برجسته ارمنی، آشوری، کلیمی و زرتشتی به عنوان مشاور رییس جمهوری» و «اجرای طرح سهام عدالت» وعده هایی است که حمید بقایی در این ایام به مردم داده است و ادعا کرده در صورت راهیابی به پاستور همه آنها را عملی می کند.

او در همین حال حسن روحانی، رییس دولت یازدهم را که او را رقیب خود در انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم می داند؛ به مبارزه طلبی دعوت کرده و در فراخوانی عمومی از روحانی خواسته است برای مناظره رو در رو و در حضور مردم به میدان آزادی بیاید!

احمدی نژادی ها چه در سر دارند؟

اواخر دولت دهم زمانی که احمدی نژاد خطاب به مجری تلویزیون گفت: «شما از کجا می دانید امسال سال آخر دولت است؟»، یک معنی داشت؛ «بهاری»ها قصد دل کندن از پاستور را ندارند. محمدرضا باهنر هم علاقه مندی این طیف برای حضور طولانی مدت در قوه مجریه را با خاطره ای بیان کرده بود.

او در حالی که کمتر از یک سال به پایان دوره دوم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد باقی مانده بود در مصاحبه با خانه ملت گفته بود: «اول دوره دهم ریاست جمهوری یکی از مشاوران احمدی نژاد به من گفت ما برای اجرای برنامه های خود در کشور به ۲۰ سال وقت نیاز داریم. یعنی برای عملیاتی کردن برنامه های خود باید تا پایان چشم انداز ۱۴۰۴ در قدرت بمانیم. بعد ما سوال کردیم که دوره ریاست جمهوری بیشتر از هشت سال که نیست، او پاسخ گفت خدا مدودف را برای همین کار درست کرده و خوب است ما یک مدودف این وسط داشته باشیم و با یک دوره تنفس، هشت سال دیگر ریاست جمهوری احمدی نژاد ادامه پیدا کند.»

افشاگری «لابی من» پارلمان یک نتیجه قطعی داشت: جریان منتسب به رئیس دولت های نهم و دهم نه از سال ۹۲ بلکه از سال های قبل تر خیال فرستادن احمدی نژاد به پاستور را در سال ۹۶ در سر داشتند و برایش برنامه ریزی کرده بودند اما ماجرای نهی، برنامه ریزی هایشان را بر هم زد و حمید بقایی، کاندیدای جایگزین شد.

هر چند بهاری ها از همان زمان اعلام رسمی نامزدی بقایی، با هیاهوی رسانه ای تبلیغات انتخاباتی را آغاز کردند اما این کاندیداتوری نه تنها از سوی رقیبان شان جدی گرفته نشد، بلکه کنش های سیاسی این طیف هم این گمانه را به وجود آورد که بقایی، کاندیدای اصلی نیست.

مسئله احمدی نژاد

مانور «بهاری»ها بر «دستوری نبودن» نهی رهبری و تاکید آنان بر جنبه «توصیه»ای این ماجرا و همزمان انتشار مطالب متعدد در تقدیس محمود احمدی نژاد نشان می داد نامزد اصلی این جریان همان مردی است که نهی شده است. عبدالله جنجی، مدیر مسئول سایت روزنامه جوان در یادداشتی تلگرامی تصمیم احمدی نژاد برای دور زدن نهی صریح رهبری را پیش بینی کرده و گفته بود: «یک ضلع رقابت آینده احمدی نژاد است و بقایی صرفا ماسک شفاف و توری شکلی را به صورت دارد که احمدی نژاد در آن دیده می شود.»

اظهارات هفته گذشته علی اکبر جوانفکر، مشاور رسانه ای رئیس دولت های نهم و دهم روشن کرد که احمدی نژادی ها چه در سر دارند. او به اظهارات عباسعلی کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان که در پاسخ به پرسشی تاکید کرده بود «توصیه مقام معظم رهبری نسبت به دکتر احمدی نژاد می تواند به عنوان یک امر قانونی محسوب شود.» حمله و با تفسیر سخنان رهبری، احتمال کاندیداتوری محمود احمدی نژاد را به جد مطرح کرد.

جوانفکر با بازخوانی سخنان رهبری اظهار کرد: «سخنان رهبری به وضوح بیانگر آن است که توصیه ایشان از باب مصلحت اندیشی است و هرگز تمایل نداشته اند که حق قانونی، سیاسی، اجتماعی و شهروندی یک فرد در قامت رئیس جمهور سابق نقض یا نادیده انگاشته شود و به همین سبب تصریح کرده اند که این یک امر و نهی یا دستور نیست که موقعیت زمانی و شرایط خاص کشور بسترساز توصیه رهبر معظم انقلاب به دکتر احمدی نژاد برای عدم ورود به عرصه انتخابات ریاست جمهوری بوده است، بنابراین تحولات داخلی و خارجی ایران در ماه های اخیر می تواند تغییر نظر رهبر انقلاب در این موضوع را به دنبال داشته باشد، به ویژه با توجه به این حقیقت که نامزد شدن دکتر احمدی نژاد در انتخابات دوره دوازدهم ریاست جمهوری به یک مطالبه فراگیر در میان مردم تبدیل شده و ایشان برای این منظور به شدت تحت فشارهای پیدا و پنهان مردم قرار دارند.»

راه دشوار

تصمیم «احمدی نژادی»ها برای بازگشت به پاستور؛ چه محمود احمدی نژاد کاندیدا شود چه حمید بقایی، همانقدر که برای آنان جدی است، به همان میزان نیز مسیر دشواری پیش رو دارند. احمدی نژاد ۹۶، همان احمدی نژاد ۸۴ نیست که با کاپشن مخصوصش برای خود حامی جمع کرد. او امروز فقط اصلاح طلبان را روبروی خود نمی بیند، نه تنها اصولگرایان (که امروز بازی آنان را بهم زده است) بلکه برخی از نزدیکانش نیز به او پشت کرده اند و تندترین تعابیر را علیه اش به کار می برند.

محمدعلی رامین معاون مطبوعاتی تندروی وزارت ارشاد دولت احمدی نژاد یکی از این افراد است. او اخیرا در یادداشتی تلگرامی رفتارهای اخیر احمدی نژاد، اسفندیار رحیم مشایی و حمید بقایی را نقد کرد و این رفتارها را «دلقک مآبانه»، «ابلهانه»، «حماقت بار»، «مضحک» و «موهن» خواند.

مسئله احمدی نژاد 
رامین در این یادداشت با بیان این که «حسرت و تاسف و بلکه حیرت عمیق خودم را نمی توانم کتمان کنم وقتی همه حمایت های دائمی چهارده ساله خودم از احمدی نژاد امروز با رفتار غیرعقلایی او، جدا با هر عقل سلیمی قابل سرزنش شده اند» تاکید کرد که «دیگر هیچ خیرخواهی شخصی و تذکر محرمانه ای سودی نمی دهد». او «صدها نیروی مخلص و پرتلاش انقلابی و ولایی در دولت های نهم و دهم که بار سنگین خدمات را بر دوش کشیدند» را «به خاطر رفتار حماقت بار اخیر احمدی نژاد» در معترض آسیب دانست و تاکید کرد: «رفتار موهن احمدی نژاد» هر نوع دفاعی را ناممکن ساخته است.

مشاور مطبوعاتی جنجالی محمود احمدی نژاد با بیان این که «کسی که منصبی از مناصب بالای حکومت اسلامی را مدتی اشغال کرده باشد، همان طور که تا پایان عمر تحت حفاظت فیزیکی حکومت می ماند، باید خودش نیز مراقب رفتار و گفتارش باشد.» رفتارهای اخیر احمدی نژاد، اسفندیار رحیم مشایی و حمید بقایی را «ابلهانه و دلقک مآبانه» توصیف کرد.

عباس امیری فر، مشاور فرهنگی و از نزدیکان احمدی نژاد در دولت دهم که خبر نهی رهبری را برای اولین بار رسانه ای کرده بود نیز به صف مخالفان رییس دولت های نهم و دهم پیوسته است. او پس از حمایت احمدی نژاد از بقایی و انتشار نامه مشایی به سید محمد خاتمی، رئیس دولت اصلاحات با صدور اطلاعیه ای از این جریان اعلام برائت کرد. او معتقد است «احمدی نژاد از گفتمان اصلی انقلاب نهی شده است» و با بیان این مقدمه که «وقتی احمدی نژاد می گوید اگر فردی از خانواده من هم کاندیدا شود من از او حمایت نخواهم کرد اما یکباره تغییر موضع می دهد و از بقایی حمایت می کند» پیش بینی کرده است احمدی نژاد در لحظه آخر خودش برای ثبت نام به وزارت کشور برود.


منبع: برترینها

ستاره های فوتبال چه خودرویی سوار می شوند؟

هفته نامه ایران خودرو: در این نوشتار به ستارگان فوتبال فهرست یورو ۲۰۱۶ و خودروهای شیک شان می پردازیم. شاید برای خیلی از علاقه مندان به فوتبال و دنیای خودرو، جالب باشد که بدانند کهکشانی های یورو چه خودرویی سوار می شوند؟

۱- آنتوان گریزمان

مازراتی گرن توریسمو

آنتوان گریزمان متولد ۲۱ مارس ۱۹۹۱ برای باشگاه آتلیتکو مادرید و تیم ملی فرانسه در پست فوروارد بازی می کند. وی در مسابقات رسمی، ۵۲ گل را به ثمر رساند. در سال ۲۰۱۴، او با امضای قراردادی به ارزش ۳۰ میلیون یورو به آتلتیکومادرید پیوست.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

گریزمان بیش از ۹۰ گل لالیگایی در دوران حرفه بازیگری اش دارد. به علاوه وی بهترین بازیکن مسابقات قهرمانی یوفا «یورو ۲۰۱۶» شد. گریزمان مانند هر فرد دیگری عاشق خودروهای پرسرعت است. به همین منظور وی خودروی مازراتی گرن توریسمو به ارزش تقریبی ۱۵۲ هزار و ۶۰۰ دلار سوار می شود. این خودروی دو در با چهار صندلی ساخت شرکت ایتالیایی مازراتی است که پلاتفرم آن را مازراتی کواترپورت و بخش هایی از فراری ۵۹۹ جی تی بی و اسکاگلیتی سهیم است.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

این خودرو در نمایشگاه خودروی ژنو در سال ۲۰۰۷ رونمایی شد. مدل استاندارد آن از پیشرانه هشت سیلندر با ظرفیت ۴٫۲ لیتر بهره می برد که ۳۹۹ اسب بخار نیرو تولید می کند. مازراتی مجهز به گیربکس شش سرعته خودکار زداف است.


۲- توماس مولر

آاودی کیو ۵

توماس مولر، متولد ۱۳ سپتامبر ۱۹۸۹ در پست هافبک یا فوروارد برای تیم بایرن مونیخ و تیم ملی آلمان بازی می کند. او در انواع گوناگونی از نقش های حمله به کار گرفته شده است؛ مانند هافبک حمله، مهاجم دوم، فوروارد وسط یا بال چپ و راست. او به دلیل موقعیت یابی، سرعت، کارگروهی، استقامت، گل سازی و گل زنی مورد تحسین قرار گرفته است.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

تومال مولر با پنج گل زده در دره دوم گل زنان برتر جام جهانی ۲۰۱۴ ایتساد و به همراه ۹ فوتبالیست دیگر جایزه توپ طلایی را دریافت کرد. او همچنین در لیگ قهرمانان اروپا سال ۲۰۱۳ حضور داشت و همراه بایرن قهرمان شد. مولر خودروی کیو۵ که از سری خودروهای کراس لوور لوکس جمع و جور است، سوار می شود.

نسل دوم کیو۵ در نمایشگاه خودروی ژنو در سال ۲۰۱۶ رونمایی شد. این خودرو از پیشرانه شش سیلندر به ظرفیت سه لیتر بهره می برد و ۲۷۲ اسب بخار نیرو تولید می کند. مصرف سوخت این خودرو در هر ۱۰۰ کیلومتر، ۸٫۵ لیتر است و شتاب صفر تا ۱۰۰ کیلومتر آن در مدت زمان ۵٫۹ ثانیه صورت می گیرد.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

امکانات و آپشن های آاودی کیو۵ شامل موارد زیر است: سیستم ضدقفل ترمز، شش کیسه هوا، توزیع نیروی ترمز الکترونیکی، حسگر پارکینگ، درهای برقی آیینه، کنترل پایداری دینامیکی، کنترل فشار بادتایر، صفحه نمایش، کروز کنترل سوییچ بر روی فرمان، جعبه ابزار، کنترل کشش، قفل مرکزی، صندلی چرم، کنترل پایداری دینامیکی، بلوتوث، صندلی های گرم/ سرد، چراغ جلو زنون و تنظیم شیب فرمان.


۳- کوین دو بروینه

مرسدس جی ۶۳

کوین دوبروینه، متولد ۲۸ ژوئن ۱۹۹۱ در پست هافبک تهاجمی برای باشگاه منچسترسیتی و تیم ملی بلژیک بازی می کند. با توجه به تکنیک، دامنه وسیع پاس دادن و مهارت های شوت کردن، یکی از پیشرفته ترین بازی سازها و بهترین هافبک های اروپاست.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

او یکی از اعضای یک چهارم نهایی جام جهانی ۲۰۱۴ و جام یوفا ۲۰۱۶ بود. استعداد و خلاقیت کوین دوبروینه هافبک بلژیکی مورد توجه همگان است. هنگامی که ۲۴ ساله بود، اولین قراردادش را با منچسترسیتی در سال ۲۰۱۵ امضا کرد که نیمی از پولش را یعنی ۱۵۰ هزار پوند برای سفارشی کردن خودرواش مرسدس جی ۶۳ پرداخت کرد.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

کوین خودروی مرسدس بنز لوکس بیابانی کلاس جی سوار می شود و یکی از تولیداتی است که تاریخچه طولانی مدت ۳۵ ساله دارد. این خودرو از گیربکس اتوماتیک بهینه شده، سیستم فرمان پذیری دینامیک، کاهش لرزش و سر و صدا بهره می برد. این خودرو به چرخ های تیتانیوم خاکستری کم رنگ با پایانه بسیار براق و ترمزهایی با عملکرد بالا در قسمت جلو و عقب، سیستم های کنترل خودکار، چراغ های زنون و بسیاری از موارد دیگر مجهز است. این خودرو در ژوئن سال ۲۰۱۲ در آلمان و در سال ۲۰۱۵ در آمریکا به فروش رفت.


۴- جیمی واردی

 
بنتلی کانتیننتال

جیمی ریچارد واردی، متولد ۱۱ ژانویه ۱۹۸۷ برای لیگ برتر لستر و تیم ملی انگلیس در پست مهاجم بازی می کند. این بازیکن انگلیسی در می ۲۰۱۲ با امضای قراردادی به ارزش یک میلیون پوند به تیم لستر پیوست و به این تیم کمک کرد تا برنده مسابقات قهرمانی سال ۲۰۱۴ شود. وی در ۱۱ مسابقه لیگ برتر امتیاز آورد و با شکستن رکورد رادون نیستلروی توانست رای برای کسب جایزه بازیکن لیگ برتر و انجمن فوتبال نویسان سال را به دست بیاورد.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

واردی خودروی بنتلی کانتیننتال سوار می شود که از سال ۲۰۰۳ تولید می شود. بنتلی اولین خودرویی است که تحتمدیریت فولکس واگن ای جی بعد از کسب شرکت در ۱۹۹۸ به مردم عرضه شد. به علاوه، اولین شرکتی است که تکنیکهای ساخت «تولید انبوه» را به کار برد. این خودرو در نمایشگاه خودروی ژنور رونمایی شد که از پیشرانه ۱۲ سیلندر دوقلوی توربوشارژر با ظرفیت شش لیتر بهره می برد که ۵۵۲ است بخار نیرو تولید می کند. شتاب صفر تا ۱۰۰ کیلومتر این خودرو در مدت زمان ۴٫۸ ثانیه صورت می گیرد. بیش ترین سرعت این خودرو ۳۱۸ کیلومتر در ساعت است.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟


۵- روبرت لواندوفسکی

فراری اف ۱۲ برلینتا

روبرت لواندوفسکی، متولد ۲۱ آگوست ۱۹۸۸ در پست مهاجم برای باشگاه آلمانی بایرن مونیخ و تیم ملی لهستان به عنوان کاپیتان  تیم بازی می کند. او در مسابقات قهرمانی یورو ۲۰۱۲ و یورو ۲۰۱۶ به عنوان کایپتان تیم نقش داشته است. لواندوفسکی با ۴۲ گلی که به ثرم رسانده، در میان گل زنان رتبه سوم را به خود اختصاص داده است. یکی از کارهای حیرت انگیزی که او انجام داده، این بود که در تیم بایرن مونیخ توانسته در مدت زمان ۹  دقیقه پنج گل به ثمر برساند.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

لواندوفسکی خودروی فراری اف ۱۲ برلینتا که یک خودروی دیفرانسیل عقب است، سوار می شود که در نمایشگاه خودروی ژنو سال ۲۰۱۲ رونمایی شد. این خودرو از پیشرانه ۱۲ سیلندر با ظرفیت ۶٫۳ لیتر با تنفس طبیعی بهره می برد که توانست جایزه بین المللی پیشرانه سال ۲۰۱۳ را به دلیل بهترین عملکرد و بهترین موتور بالای چهار لیتر کسب کند. مجله Top Gear، خودروی برلینتا اف ۱۲ را خودروی فوق العاده سال ۲۰۱۲ نامیده است.

کهکشانی ها چه سوار می شوند؟ 


۶- سرجیو راموس

آاودی آر اس ۵

سرجیو راموس گارسیا، متولد ۳۰ مارس ۱۹۸۶ برای تیم رئال مادرید و تیم ملی فوتبال اسپانیا درپست دفاع بازی می کند. او کاپیتانی هر دو تیم را برعهده دارد و ۱۲ افتخار برای رئال مادرید کسب کرده و یکی از اعضای تیم قهرمانی جام جهانی ۲۰۱۰ بود. به علاوه، وی نقش کلیدی در دو جام قبلی اروپا نیز داشته است. وی ۱۰۰ بار کاپیتانی تیم را عهده دار بوده است. او عاشق پرورش اسب و گاوبازی است.

کهکشانی ها چه سوار می شوند؟

سرجیو راموس با خودروی آاودی آراس ۵ رانندگی می کند که پنج سال پیش از شرکت آاودی دریافت کرد. خودروی آاودی آراس۵ از پیشرانه هشت سیلندر به ظرفیت ۴٫۲ لیتر بهره می برد که ۴۵۰ اسب بخار نیرو تولید می کند. این خودرو دارای جعبه دنده دو کلاچه هفت سرعته است که در دو مدل کوپه و کروکی عرضه می شود.

 کهکشانی ها چه سوار می شوند؟


منبع: برترینها

برای «هاشمی»، انقلاب عزیزتر از فرزندانش بود…

اقتضای ادب این است که وقتی عزیزی از دست رفت، آشکارا حرفش را با نزدیکانش نگویی. یا اگر گفتی خوبی بگویی و بگذاری صاحب عزا خودش را پیش تو خالی کند. ما دومی را انتخاب کردیم. به‌خاطر تمام این‌ها بود که با فرزندان مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به گپ و گفت مفصلی نشستیم.

خانواده‌ای که از خیل آن‌ها مهدی و فائزه طبیعتا شرایط و البته رغبت گفت‌وگو ندارند و محسن آن‌ها هم نمی‌رسد که همراهی‌ات کند. فاطمه و یاسر هاشمی به نمایندگی از دیگر اعضای خانواده، در منزل مرحوم آقای هاشمی میزبان چلچراغ بودند. علی، پسر فاطمه هاشمی بنا بر تاکید شخصی خود مبنی بر رعایت تمام و کمال ادب و سخن نگفتن از پدربزرگ یا مسائل روز پیش بزرگ‌ترهایش صحبت چندانی نمی‌کند، اما مادر و دایی او، جورش را می‌کشند تا کمی تاریخ بگویند، خاطره‌بازی کنند، اشک‌ها را از روی صورت کنار بزنند و خند‌ه‌هایشان را در مشت ما هم بریزند. لابه‌لای این اشک‌ها و لبخند‌ها، یکی از بزرگ‌ترین مهره‌های سیاسی تاریخ معاصر این کشور چهره‌ای نمایان‌تر به خود می‌گیرد. چهره‌ای که با سینه‌ای لبریز از اسرار شاید حالا دیگر همیشه سربه‌مهر همواره از کلیدی‌ترین مهره‌های انقلاب به شمار می‌آمد و اکثر قریب به اتفاق موافقان و مخالفانش، برای مدتی هم که شده سپر انداختند. پیش از آن‌که کارزار تازه‌ای برپا شود، باید تاریخ را جست‌وجو کرد.

برای هاشمی انقلاب عزیزتر از فرزندانش بود…

جوانان همیشه محور مهمی در تعیین صلاح‌دیدهای سیاسی بودند و هستند. آقای هاشمی به‌عنوان یکی از تاثیرگذارترین سیاسیون ایران چه اصالتی برای جوانان قائل بودند؟

فاطمه: ایشان اصلا در تمام زمینه‌ها جوانان را محور می‌دانستند و اعتقادشان بر این بود که جوان‌ها باید راه گذشتگان را ادامه دهند و به شکلی حرکت کنند که حرکت انقلابی که بر مبنای استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی شکل گرفت، ادامه دهند. شعاری که متاسفانه در زمان‌هایی دچار مشکل و آسیب اساسی شد. ایشان می‌گفتند جوان‌ها به واسطه این‌که در تمام حوزه‌های جامعه حضور دارند و با مسائل و مشکلات در ارتباط هستند، می‌توانند فعالیت گسترده‌ای داشته باشند و جریانی را در کشور به‌خصوص در دانشگاه‌ها راه بیندازند که از انقلاب محافظت کند.

به‌هرحال ما اولین تجربه دنیا درخصوص تشکیل حکومت اسلامی هستیم و باید حواشی بد آن را کنترل کنیم. شما اگر به تاریخ اوایل انقلاب نگاه کنید، زمانی که آقای بنی‌صدر رئیس جمهور شده بودند و مشکلاتی پیش آمده بود، ایشان صریحا مطالب را به امام انتقال دادند. می‌گفتند ما هرجا ببینیم اشکالی وجود دارد، وظیفه‌مان هست که تذکر دهیم. خاطرم هست زمانی که ایشان در زمان

جنگ جانشین فرمانده کل قوا شدند، از ایشان پرسیدم شما اصلا روحیه‌تان با جنگ سازگاری دارد؟ گفتند البته که نه، اما زمانی که امام به من پیشنهاد دادند، گفتم من دارم به پایان جنگ فکر می‌کنم نه به ادامه آن.

این دیدگاه را در خانه هم دنبال می‌کردند؟ یعنی همان نگاه به جوانان در فضای خانوادگی ایشان هم رواج داشت؟

فاطمه: این را یاسر باید بگوید که جوان‌تر است. من هم‌سن خود حاج آقا بودم! [می‌خندد]

یاسر: آره واقعا. من فکر می‌کنم دیدگاه ایشان به‌شدت دیدگاهی عمل‌گرایانه بود. خب جوان چیزی که نسبت به پیر ندارد، تجربه است! وگرنه دانش و مطالعات و خلاقیت و جرئت و چیزهایی را که شاید حتی پیرها نداشته باشند، دارد. ایشان می‌گفتنند برای جلو بردن فضای جامعه نباید جلوی جوانان را گرفت. ما جوان‌تر‌های خانواده هم خب اگر درس می‌خواندیم، کار می‌کردیم، یا هر دغدغه‌ای که داشتیم، ایشان با توجهی که داشتند، با مشورت‌هایی که می‌دادند، مانند موتور پیش‌برنده حرکت ما جوان‌ها بود. هیچ‌وقت ما مانعی از ایشان برای اهداف خودمان یا باقی جوان‌ها نمی‌دیدیم.

بگذارید کمی به عقب‌تر برگردیم. خیلی‌ها معتقدند سیر حضور آقای هاشمی در جریان انقلاب تا درگذشتشان را که نگاه می‌کنیم، به نظر می‌رسد که ایشان تغییر کردند. درواقع این سوال پیش می‌آید که آقای هاشمی از شکل‌دهندگان اصلی فضای سیاسی بودند، یا خودشان هم فرآورده پیشامدهای سیاسی بودند؟ این تغییر را چطور تحلیل می‌کنید؟

فاطمه: آن‌هایی که واقعا آقای هاشمی را می‌شناختند و انسان‌های منصفی بودند و دیدگاه‌های قبل و بعد از انقلاب او را می‌دانستند، جور دیگری نگاه می‌کنند. اصل حرف آقای هاشمی این بود که در کشوری زندگی کنیم که ظلم و دیکتاتوری نباشد. چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن. و موضوع بعدی که خیلی روی آن تاکید داشت، رفاه اجتماعی بود. معتقد بودند ما در کشور امکانات و ظرفیت‌های فراوانی داریم، سرمایه و نیروی انسانی مطلوبی داریم، بنابراین باید از این سرمایه‌های خدادادی با مدیریت و تدبیر درست کشور را اداره کنیم تا هیچ‌کس در رنج و مشقت نباشد. شاید شما یادتان نباشد؛ در همان اوایل انقلاب یک سخنرانی از ایشان پخش شد که ایشان در مقابل نظر مجاهدین خلق که در پی جامعه بی‌طبقه توحیدی بودند، این‌طور بیان کردند که ما انقلاب کردیم که مثلا تهران دو قسمت زعفرانیه و حلبی‌آباد نباشد، بلکه همه جا بشود زعفرانیه؛ نه این‌که زعفرانیه بشود جنوب شهر. درواقع ایشان معتقد بودند که باید خلق ثروت بکنیم و ثروت را در راه خدمت به مردم صرف کنیم.

برای ما گفتید که نگاه آیت‌الله به جوانان چطور بود. طبیعتا ایشان به لحاظ تاثیرگذاری سهم مهمی در نظام داشتند. به لحاظ رفتار سیاسی اگر همان‌طور که شما گفتید بپذیریم که آیت‌الله تغییری نکرد، شاید بشود این‌طور نگاه کرد که زمانی مردم آقای هاشمی را طور دیگری تحلیل کردند که ارتباط جوانان با ایشان شکل تازه‌ای گرفت. حدودا از اواسط دهه ۸۰٫ پس طبیعتا ایشان باید برای تعامل با جوانان یک ظرفیتی در فضای سیاسی جامعه ایجاد کرده باشند. این فضا بعد از ایشان چطور می‌شود؟ یا اصلا ایشان چه ذهنیتی نسبت به فضای به‌وجودآمده داشتند؟

یاسر: اجازه بدهید من یک مقدمه‌ای بگویم. اگر به جوان توجه نشود، شاید عملا هیچ پیشرفتی در جامعه به دست نیاید. خب مثلا آقای هاشمی همیشه نگاه می‌کردند که یک جوان چه می‌خواهد. مثلا تحصیل همیشه دغدغه مهمی برای جوانان بوده و هست؛ که خب می‌بینید دانشگاه آزادی تاسیس می‌شود و فقط همین دانشگاه آزاد نزدیک به هفت میلیون دانشجو و فارغ التحصیل دارد. خب این یک توجه جدی در حوزه جوان است. دغدغه دیگر جوان بحث اشتغال و کسب ثروت است که خب می‌بینیم نگاه آقای هاشمی همواره نگاه تولید و سازندگی و رشد بود که با دغدغه جوانان هم‌خوانی دارد. پس وقتی جوان ببیند یک‌چنین حمایتی وجود دارد، یک رابطه‌ای میان او و حامی‌اش شکل می‌گیرد. لذا می‌خواهم این‌طور بگویم که در عمل ایشان کارهایی انجام داد و دیدگاه‌هایی اتخاذ کرد که همیشه دغدغه جوانان بود.

یعنی فقط به‌خاطر همین دو مقوله کلی این ارتباط شکل گرفت؟

یاسر: خب قطعا نه. همان‌طور که گفته شد، جوان همیشه یک ریسک‌پذیری بالاتری دارد. عموما انسان‌های مسن‌تر این ریسک‌پذیری را ندارند، اما شما می‌بینید که اقای هاشمی جسارت داشت و ریسک پذیر بود. درواقع ایشان با وجود مسن بودن خصلت جوانان را هم داشت. حتی در زندگی شخصی‌ترشان همیشه ورزش می‌کرد. از نظر فکری خودش را به‌روز نگه می‌داشت. من فکر می‌کنم چون خودش ویژگی، نگاه و خصلت جوان را داشت، این ارتباط را شکل داد.

فاطمه: من برای تکمیل صحبت‌های یاسر این نکته را هم اضافه کنم که تفکری که آقای هاشمی در مورد جوانان و هم‌چنین ساختن و مدیریت کشور داشت، با خیلی از مسئولان فرق می‌کرد. حتی می‌توانم بگویم این تفکری که می‌گویم، درمجموع در کس دیگری وجود نداشت. ایشان همیشه سعی می‌کرد تمام جوانب یک مسئله را در نظر بگیرد. مثلا می‌گفتند وقتی ما حرف دین جوان را می‌زنیم، باید فکر زندگی‌اش هم باشیم، دانشگاه و تفریحش را هم ببینیم. بنابراین من فکر می‌کنم بعد از ایشان یک مقدار کار برای جوانان مشکل شود. از طرفی ایشان معتقد بود که انسان برای رسیدن به هر هدفی باید هزینه بدهد. مردم و جوانان باید مسئولانشان را خودشان بسازند و باید فشار بیاورند تا مسئولان تصمیم درست را بگیرند. برداشت شخصی من این است که راهی که امروز در کشور طی می‌شود، این منش و دیدگاه آقای هاشمی نیست.

یعنی آقای هاشمی یک استثنا بود؟

فاطمه: شاید بیش از ۷۰ درصد مردم هنوز آقای هاشمی را درست نشناخته‌اند. من با تمام رفت‌وآمدی که از کودکی با دیگر بزرگان نظام داشتیم، در دین‌داری مانند ایشان ندیدم. در رعایت اخلاق دینی همیشه بزرگ‌ترین مسئله‌شان دوری از ریا بود. معتقد بودند که متاسفانه زهدفروشی و ریا بسیار گسترده شده. زندگی آقای هاشمی اندرونی و بیرونی نداشت؛ یک جور زندگی می‌کرد. اصلا زهد یعنی همه چیز داشته باشی، ولی به آن دل‌بسته نباشی و به‌راحتی بتوانی اموال و اولاد و هرچه را داری، هزینه کنی. پدر من قبل انقلاب خیلی زندگی خوبی داشت. حتی در یکی از اسناد شاه آمده بود که ما نمی‌دانیم این آخوندی که این‌قدر وضعش خوب است، برای چه دارد مبارزه می‌کند! اما او همیشه برای مبارزه هزینه می‌کرد و ذره‌ای به سرمایه‌اش دل‌بستگی نداشت. زهد یعنی این؛ و اگر نه کسی که چیزی ندارد، از چه می‌خواهد بگذرد؟! از طرفی صبر ایشان مثال‌زدنی بود. مثلا در میان مسئولان همیشه باب بوده که اگر حرفی در موردشان زده می‌شد، بلافاصله در تریبون‌های دولتی از خودشان دفاع می‌کردند. اما تا به حال کسی دیده آقای هاشمی با آن همه تهمت و دروغی که به او نسبت دادند، یک بار از خودش یا خانواده‌اش دفاع کند؟ آن هم از تریبون دولتی. هم‌چنین ایشان همیشه دیدگاه بلند و جلوتر از زمانه‌ای داشت.

همین اخیرا کلیپی دست به دست می‌شد که ایشان در مورد مترو به مردم توضیح می‌داد. خب هیچ‌کس مترو نمی‌شناخت و ایشان باید تشریح می‌کرد که مترو چه هست. یک بار از آقای کروبی و هم‌چنین پدرشوهرم آقای لاهوتی شنیدم که خاطره‌ای جالب از زندان نقل می‌کردند. می‌گفتند همه حکم‌های ابد و اعدام گرفته بودند. همه گوشه زندان کز کرده بودند و فقط آقای هاشمی یک نقشه ایران پیش رویشان باز کرده بودند. ما پرسیدیم که چه کار می‌کنی؟! آقای هاشمی گفته دارم فکر می‌کنم اگر زمانی رئیس جمهور ایران شدم، ببینم کجاها می‌شود سد ساخت برای آب‌های سطحی! یا همین دانشگاه آزاد که با تمام مخالفت‌ها ایشان بسیار زودتر از بقیه متوجه شد می‌تواند چه نقشی در به صحنه آوردن و آگاهی بخشیدن به جوانان داشته باشد. الان در بسیاری از شهرها و روستاها یک دانشگاه آزاد وجود دارد و این از نگاه آقای هاشمی است. تاکید ایشان بر افزایش آگاهی، از دست ندادن فرصت، داشتن اطلاعات درست و سنجیده صحبت کردن و مثال‌هایی از این دست میراثی است که از آقای هاشمی باقی می‌ماند.

من که دیگر خودم سخنرانی کردم! [می‌خندد]

برای هاشمی انقلاب عزیزتر از فرزندانش بود…

حالا که حرف از ابعاد مختلف شخصیت آقای هاشمی شد، سکوت ایشان چه بخشی از شخصیت سیاسی و غیرسیاسی‌شان بود؟ فکر می‌کنم خواه ناخواه این سوال برای مجموعه جوانان وجود دارد که چرا با تمام اتفاقاتی که در یک دهه گذشته اتفاق افتاد، از مقطعی به بعد ایشان سکوت کردند.

فاطمه: اتفاقا که من خودم چنین سوالی از ایشان داشتم. ایشان سکوت نکرد. شاید در ظاهر این‌طور به نظر می‌رسید که ایشان سکوت کرده‌اند، ولی ایشان به من گفت که من تمام مشکلاتی را که به نظرم می‌رسد، برای رهبری بازگو می‌کنم. پدر تعریف می‌کرد وقتی آقای احمدی‌نژاد روی کار آمد، خدمت رهبری گفتم که با آمدن ایشان چنین و چنان می‌شود. اما ایشان به من گفتند که آقای احمدی‌نژاد جوان است؛ شما اجازه بدهید دو سال بگذرد، کار یاد می‌گیرند. یک روز دیگر هم که چنین بحثی بین من و پدر پیش آمد، به من گفتند زندگی حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) را خواندی؟ گفتم بله. آقای هاشمی گفت وقتی به حضرت علی (علیه‌السلام) اعتراض می‌شود که شما گوشه خانه ماندی و در مقابل میراث پیامبر هیچ اعتراضی به شرایط پیش‌آمده نمی‌کنی، ایشان چیزی نمی‌گویند. اما ظهر که می‌شود و صدای اذان به گوش می‌رسد، ایشان این‌طور پاسخ می‌دهند که سکوت من برای باقی ماندن این صدای اذان است.

درواقع سکوت آقای هاشمی هم برای حفظ جمهوری اسلامی بود. ایشان می‌گفت مسائل زیادی هست که شرایط اصلاحش وجود ندارد و در برابرش مقاومت می‌شود. پس بیان کردن آن موجب به‌هم‌ریختگی اوضاع کشور می‌شود؛ هدف من این است که مشکلات را مرتب تذکر بدهم و در جهت اصلاحش حرکت کنم. خب اصلاح شرایط برای یک سیاستمدار شکل‌های متفاوتی دارد. مثلا شرکت ایشان در انتخابات سال ۸۴، صحبت‌های ایشان با مقام معظم رهبری در سال ۸۸ که در کتاب خاطراتشان نوشته‌اند و به وقت خودش منتشر می‌شود و به‌طور مشخص آن نامه معروفی که در همان سال ایشان نوشتند، یا حتی ورود ایشان به انتخابات سال ۹۲ همه از مصادیق همان تلاش‌های ایشان است. ایشان حتی با رد صلاحیت شدنش جریانی را به وجود آورد. حمایت از فهرست امید و انتشار آن، همه و همه از روحیه آرام و همراه با تعقل و عمل‌گرایی ایشان نشئت می‌گیرد که نمی‌شود به آن سکوت گفت.

برای هاشمی انقلاب عزیزتر از فرزندانش بود…

پس شاید بشود این‌طور نگاه کرد که در تمام این سال‌ها، می‌شد از آقای هاشمی الگو گرفت، یا با جریان‌سازی‌های او جلو آمد. اما امروز ما اولین انتخابات مهم، سیاسی و البته بدون آقای هاشمی را در پیش داریم. این اولین انتخابات بدون آیت‌الله هاشمی را چطور می‌بینید؟ جوان‌ترهایی که حرفشان را زدیم، این‌بار چطور پیش می‌روند؟

فاطمه: پدر همیشه به من می‌گفت توی مصاحبه‌هایت خیلی روده‌درازی می‌کنی! برای همین بگذارید یاسر جواب این سوال را بدهد.

یاسر: یکی دیگر از ویژگی‌های آقای هاشمی که شباهت به جوانان داشت، امید بود. جوان‌ها نباید به‌خاطر ناملایمات و اتفاقاتی که می‌بینند، امیدشان را از دست بدهند. در بدترین شرایط آقای هاشمی پیام امید می‌داد. در زمان جنگ که همه نگران و آسیب‌دیده بودند، کسی که در خطبه‌های نماز جمعه به مردم امید می‌داد و شرایط را ترسیم می‌کرد، شاید آقای هاشمی بود. در اوضاع بحران‌های اقتصادی ایشان سخنرانی‌هایی می‌کرد که امید را نشر می‌داد و در عمل رونق به وجود می‌آورد. من فکر می‌کنم حتی فقدان آقای هاشمی، از جهت حضور منسجم و یک‌پارچه مردم در زمان تشییع ایشان، خودش حامل پیغام امید بود. خب صحبت‌های ایشان در تمام حوزه‌ها به‌عنوان سند قابل دسترسی است. به اضافه این‌که به‌هرحال به گفته ایشان آینده برای برداشت آیندگان است و لذا با وجود سختی‌ها جوانان باید به سمتی حرکت کنند که آینده بهتری رقم بخورد.

با توجه به ویژگی‌هایی که آقای هاشمی داشتند، حتما خودشان بیشتر از همه به زمانی که در میان ما نباشند، فکر کرده بودند. در مورد ایران بدون خودشان بیشتر نگران چه بودند؟ از دست رفتن یا به وجود آمدن چه چیزی دغدغه‌شان بود؟ در این‌باره حرفی پیش آمده بود؟

یاسر: من فکر می‌کنم مهم‌ترین دغدغه ایشان رفاه مردم بود. از طرفی ایشان همواره در این خصوص دغدغه‌مند بودند که انقلابی که تشیع [و اسلام] را حاکم کرده بود، در مقابل دنیا چه شرایطی پیدا می‌کند. حرکات تند و همراه با تحجری که پیشامد می‌کرد و موجب آسیب رسیدن به این مفهوم می‌شد، ایشان را بسیار آزرده‌خاطر می‌کرد و همیشه از موفقیت در هر حوزه مدیریتی به همین دلایل خوشحال می‌شد.

شما متولد سال ۱۳۵۰هستید آقا یاسر. می‌شود گفت که هم‌سن و همراه روزهای اصلی شکل‌گیری و به ثمر نشستن انقلاب و پیش آمدن آن تا امروز، و به‌طور خاص شاهد تمام فعالیت‌های پدر در این مسیر بودید. در این ۴۵ سال بیشترین زمانی که یأس و ناراحتی را در پدر دیدید، کی بود؟

یاسر: می‌خواهم سخنرانی نکنم و خیلی واقعی به شما جواب بدهم. من خودم خاطرات سال ۶۰ حاج آقا را به چاپ رساندم. کتابی که با عنوان عبور از بحران منتشر شد و از اولین دست‌نوشته‌های پدر است. آن سال، خیلی سال عجیبی بوده؛ اوایل جنگ است. ترورهای عجیبی توسط منافقین و عناصر بیرونی انجام می‌شود. مانند ترور هفت‌تیر، ترور مقام معظم رهبری، شهید شدن باهنر و رجایی…

آقای قدوسی…

یاسر: بله، شهدای محراب، ترور برخی از نمایندگان مجلس، حضور منافقین در خانه‌های تیمی، و خیلی بحران‌های عجیب و غریب دیگر. من زمانی که این کتاب را تدوین می‌کردم، فکر می‌کردم خب سخت‌ترین سال برای کشور و البته آقای هاشمی همین سال است. بعد از تدوین کتاب یک بار در همین رابطه به ایشان گفتم واقعا هیچ دورانی آن دوران نمی‌شود. ایشان گفت نه، و نظر من را رد کرد. ایشان چند سال آخر دوران ریاست جمهوری آقای احمدی‌نژاد را که تحریم‌ها و مسائل دیگر داخلی و خارجی در جریان بود، به‌عنوان پاسخ من مطرح کردند. درواقع معتقد بودند که در سال ۶۰ با تمام مشکلاتی که بود، کشور در ریل خودش حرکت کرد و ایشان احساس می‌کرد در دوران اخیر کشور از ریل خودش خارج شد. درواقع ایشان مشکلات را نه بر اساس خود مشکلات، که بر مبنای مسیر حرکت نگاه می‌کرد. حالا من نمی‌خواهم شاخصه‌هایی را که به خاطرش ایشان این احساس را داشت، بیان کنم. اما خب از اخلاقی که مرده بود، ظلم‌هایی که شد، یا حالا مسائل دیگری که نمی‌خواهم تک‌تک مطرح کنم، همه تاثیرگذار بود. من احساس می‌کنم که با انتخاب آقای روحانی ایشان احساس کرد که کشور دوباره به ریل خودش برگشته و در مصاحبه‌هایی از ایشان همین منظور را دیدید.

برای هاشمی انقلاب عزیزتر از فرزندانش بود…

پس درمجموع می‌شود این‌طور گفت که در تمام سال‌های انقلاب آقای هاشمی یک جا ایستاده بود. هرچند که فضای اطراف ایشان تغییر می‌کرد. یک زمانی به ایشان می‌گفتند راست، زمانی ایشان را اعتدال‌گرا می‌خواندند و در برهه‌ای هم مانند اصلاح‌طلبان با ایشان برخورد می‌شد. اما این‌طور به نظر می‌رسید که آقای هاشمی یک جا ایستاده بود و رفقای قدیم، آیت‌الله را تنها گذاشتند. این فضا را چطور باید دید؟ باید گفت کسی مانند آقای هاشمی تاب ایستادگی در برابر عهد و پیمانش را نداشت، یا خاصیت سیاست این است؟ اصلا خود آقای هاشمی در این‌باره حرفی نمی‌زد یا ابراز دل‌گیری نمی‌کرد؟

فاطمه: این اختلافات برمی‌گردد به همان سال‌های اولیه انقلاب؛ زمانی که حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد و در آن دو گروه شکل گرفت. گروهی که راست سنتی بودند و گروهی که بیشتر نظراتشان مبنای اقتصادی داشت و طرفدار اقتصاد دولتی بودند. اما آقای هاشمی مسائل را بر اساس همان مشی اعتدالی خود مطرح می‌کرد. اگر بخواهیم از این جهتی که شما پرسیدید، تاریخ انقلاب را به سه دهه تقسیم کنیم، دهه اول را ضدانقلاب و مجاهدین خلق و گروه‌هایی که قدرتشان را از دست داده بودند، مخالف آقای هاشمی شدند. وقتی ایشان دولت سازندگی را تاسیس می‌کنند، هم مورد توجه چپ‌های اعتدال‌گرا بودند و هم راست‌های اعتدال‌گرا. همه می‌خواستند کابینه آقای هاشمی به سمت آن‌ها سنگینی کند و هر دو طرف هم معتقد بودند کابینه آقای هاشمی دست رقیبشان است. آقای هاشمی می‌گفتند من از منتهاالیه چپ تا منتهاالیه راست افرادی را انتخاب کردم که اهل کار باشند. از همان موقع اختلاف این‌چنینی با ایشان شروع شد، چون دوست داشتند ایشان از آن‌ها حمایت کند. این درگیری‌ها شدت پیدا کرد. چرا؟ چون دیگر دین حاکم نبود؛ جنگ قدرت پیش آمده بود. درواقع اخلاق ماکیاولی؛ هدف وسیله را توجیه می‌کند که شعار مجاهدین خلق هم بود و یک‌سری افراد هم با این دیدگاه علیه آقای هاشمی موضع می‌گرفتند.

من خاطرم است که سال ۸۸ یک روز پدرم همه ما را در اتاق ناهارخوری جمع کرد. آن روزها تظاهرات خیابانی و آشوب‌هایی که بود پیشامد کرده بود. ایشان به ما گفت بچه‌ها ببینید که دارد اتفاقاتی در کشور می‌افتد و من باید به شما بگویم تا آمادگی داشته باشید. جناح اصول‌گرا خیلی علاقه دارد من با آن‌ها باشم و اگر من آن‌ها و حرکاتشان را تایید کنم و تعریف و تمجید کنم، شما بهترین زندگی را خواهید داشت. کسی با شما کاری ندارد و من هم مورد توجه همه خواهم بود. ولی من باید در کنار مردم باشم. ولی این تصمیمی که دارم می‌گیرم، برای شما سختی‌هایی خواهد داشت. از کار بی‌کارتان می‌کنند و …، مانع درس خواندن بچه‌هایتان می‌شوند و… ما هم گفتیم قبول داریم، همراه شماییم. پس درواقع در دهه اول انقلاب ضدانقلاب مخالف ایشان شدند. در دهه دوم اصلاح‌طلبان با ایشان برخوردهای تندی کردند و در دهه سوم هم اصول‌گرایان. برای من این جالب بود که بعد از فوت آقای هاشمی، افرادی برای تسلیت می‌آمدند و کلماتی مانند «بی‌نظیر» و «ستون انقلاب» و «خیمه انقلاب» به کار می‌بردند که قبل از آن چیزهای دیگری می‌گفتند.

چرا؟ این تناقضات از کجا می‌آید؟

فاطمه: این‌ها برای این است که اصلا به آن حرف‌ها اعتقاد ندارند و تنها می‌خواهند قدرت خودشان را حفظ کنند.

آقا یاسر شما در مورد همین رفقای نیمه‌راه بگویید.

یاسر: من به عبارت رفقای نیمه‌راه اعتقادی ندارم. شرایط رفتار سیاسی خب اقتضای خودش را دارد. اما در مورد این‌که ایشان یک زمان راست بودند و یک زمان چپ، اعتقاد من چیز دیگری است. من فکر می‌کنم که چپ‌ها خودشان راست شدند، راست‌ها چپ شدند. آن‌هایی که اقتصاد آزاد می‌گفتند، طرفدار اقتصاد دولتی شدند و برعکس. آن‌هایی که سفارت آمریکا را تسخیر کردند، مخالف تسخیر سفارت عربستان‌اند و موافقان حمله به سفارت عربستان آن موقع مخالف تسخیر سفارت بودند. هم‌چنین در مورد مذاکره با آمریکا! من فکر می‌کنم آقای هاشمی در افکار خودشان تعادل را حفظ کردند و اگر هم تغییری بود، دو دلیل دارد. اولا که طبیعتا آدم در شرایط زمان و مکان لازم است رفتاری مناسب همان فضا را ارائه دهد.

فاطمه: یعنی روش و تاکتیک متفاوت می‌شود.

یاسر: دو هم این‌که من از حاج آقا به نقل از امام(ره) شنیدم که ایشان گفتند حرف مرد دوتاست! یعنی مرد کسی است که جرئت کند اگر خطایی کرد بگوید اشتباه کرده و حرف دوم را بزند. ایشان هم اگر جایی می‌دید که نیاز به اصلاح خطا هست، انجام می‌داد. اما در سیر کلی زندگی، به نظرم ایشان یک اصول‌گرای اصلاح‌طلب بود و در هیچ‌کدام مطلق نبود. درواقع ایشان عامل تعادل در فضای سیاسی بود و اصلا کینه‌ای نبود. اهداف، نظام و انقلاب برایش از همه چیز مهم‌تر بود و به اعتقاد من تغییر رفتار رفقا اصلا برای ایشان مهم نبود.

اتفاق عجیبی که بعد از درگذشت ایشان رخ داد، این بود که در تلویزیون خیلی از ایشان صحبت شد. اما به صورت کاملا تک بعدی. اما مشخصه آقای هاشمی دوری از ریاکاری بود. کما این‌که برای این مسئله هزینه هم پرداختند. با وجود تمام حرف‌ها ارتباط ایشان با رهبری همیشه عجیب بود. در همین تابستانی که گذشت، ایشان عنوان کردند که هنوز هم نزدیک‌ترین شخص به رهبری منم. این ارتباط دقیقا چطور بود؟

فاطمه: این را باید از دو بعد نگاه کنیم. یکی بعد قانونی و اعتقاد به اصل ولایت فقیه. ایشان همیشه بسیار قانون‌مدار بودند. تا جایی که اخیرا پشت پول‌ها را امضا نمی‌کردند و می‌گفتند ممنوع شده است! ایشان از این منظر همواره به قانون اساسی و ولایت فقیه التزام داشت. بعد دیگر اما دوستی با رهبری است. ایشان سال‌ها با آیت‌الله خامنه‌ای دوست بودند. ایشان بسیار در مورد رفقایشان بامعرفت بودند، اما مثلا دیدیم که دوستانی مانند آقای شجونی در مورد ایشان چه چیزهایی که نگفت. اما آقای هاشمی چون در گذشته با ایشان دوست بودند، سکوت می‌کردند و حتی اولین کسی که برای آقای شجونی تسلیت گفت، ایشان بود. با این‌که می‌دانست آقای شجونی چه دروغ‌هایی نسبت به ایشان گفت. بنابراین پدر با مقام معظم رهبری بسیار دوست بودند، ارتباط خانوادگی داشتند، مسائل خانوادگی را می‌گفتند. ایشان هیچ‌وقت دوستی‌هایشان را زیر پا نمی‌گذاشتند. از منظر ولایت فقیه هم به امام و هم به آیت‌الله خامنه‌ای می‌گفتند که وقتی شما تکلیف کنید، من انجام می‌دهم. از بعد ولایت فقیه و مسائل حکومتی. ولی من می‌روم بحث می‌کنم، نظرم را منتقل می‌کنم، حرفم را می‌زنم. اگر تکلیف نکردند، من کار خودم را انجام می‌دهم، ولی اگر تکلیف کردند، مسئولیت با ولی فقیه بود.

یاسر: حال من یک بعد دیگر را بگویم. اگر تاریخ ارتباط آقای هاشمی با امام را مرور کنید، قطعا شخصیتی صمیمی‌تر و نزدیک‌تر، باوفاتر و امین‌تر از آقای هاشمی برای امام نمی‌توانید پیدا کنید. جملاتی که امام برای آقای هاشمی گفتند، برای هیچ‌کس بیان نکردند. یا احکامی که امام به آقای هاشمی دادند، از اطمینان به آقای هاشمی بود. ولی اگر این خناسانی که امروز هستند، آن موقع هم جولان امروزشان را داشتند، بدترین رابطه بین امام و آقای هاشمی را ترسیم می‌کردند. چون آقای هاشمی بسیار صریح بودند. مثلا نامه‌ای که در مورد اوضاع بنی صدر به امام نوشت. یا در مواردی که ایشان سر آقای منتظری با امام به بحث نشستند. یا مثلا در جنگ و مسائلی که بود، صریح و بی‌پرده با امام صحبت می‌کردند. درواقع اگر این خناسان آن موقع هم بودند، همین کار را و بدتر از این را انجام می‌دادند. چراکه این افراد منفعتشان در این است و امروز فریادشان از همه بلندتر است.

فاطمه: این نامه‌ای که یاسر گفت، در کتاب خاطرات آقای ناطق نوری موجود است؛ نقل شده که ظاهرا امام(ره) از بنی‌صدر دفاع می‌کرد و شرایط خوبی نبوده. پدر من رفتند پیش امام و گفتند این مشکلات هست. امام به ایشان فرمودند بروید به فکر آخرتتان باشید. آقای هاشمی هم جواب دادند نمی‌شود که همه‌اش ما به فکر آخرتمان باشیم، شما هم یک مقدار به فکر آخرتتان باشید.

می‌شود این‌طور گفت که بین مردم و مناصب سیاسی که وجود دارد، همیشه یک پلی هست به نام مطبوعات و رسانه. نگاه آقای هاشمی به رسانه‌ها چطور بود؟ یعنی به جز سخنرانی‌ها و مصاحبه‌ها که خب اقتضای شرایط سیاسی‌شان بود. نگاه رسانه‌ای آیت‌الله چه سمت و سویی داشت؟

یاسر: یکی از نقاط مهم فعالیت سیاسی آقای هاشمی در قبل از انقلاب سال‌نامه و بعدتر فصل‌نامه «مکتب تشیع» بود که ایشان در حوزه آن را شروع کرد. یک کار مجله‌ای بود که آن زمان ۱۰ هزار تیراژ داشت. و پول مقالات را هم خودشان می‌دادند. یک سیستم رسانه‌ای، تولیدی و حتی توزیع کاملا درست در سراسر کشور که بعدها همین شد یک مبنای ارتباطی برای انقلاب؛ که اعلامیه‌ها را از همین طریق و از کانال دفاتری که بود، توزیع کنند.

یعنی شبکه رسانه‌ای داشتند.

یاسر: دقیقا. نویسنده‌های قهاری را کنار هم جمع کرده بودند و به اسم مکتب تشیع جلسات سیاسی خودشان را می‌گذاشتند. لذا اولین فعالیت قوی آقای هاشمی در رسانه آن مجله بود. بعد از انقلاب هم خب نوع ارتباط ایشان طبیعی بود که مدام نشست‌های مطبوعاتی و مصاحبه‌ها باشد که البته از اهم برنامه‌های ایشان بود و برایش وقت می‌گذاشتند. ارتباط با خبرنگاران و رسانه‌ها برایشان بسیار مهم بود و بخش عمده اطلاعاتش را از رسانه‌هایی که در اختیار عموم بود، به دست می‌آورد. درواقع به اعتقاد من ایشان با رسانه زندگی می‌کرد.

فاطمه: اولین رادیو را هم ایشان خرید. امام یک مبلغی به ایشان دادند که برو رادیو بخر و برای من خبرها را بیاور. چیزی که در سال‌های اخیر برای آقای هاشمی خوشحال‌کننده بود، این بود که می‌گفت با شکل گرفتن فضای مجازی دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند چیزی را از مردم پنهان کند و حقایق در این فضای مجازی روشن خواهد شد.

یاسر: کلا دیدگاه آقای هاشمی به ظهور تکنولوژی‌های جدید دیدگاهی مثبت و فایده‌بر بود. مثلا ماهواره را ایشان حمایت می‌کرد و رفتارهای منعی را قبول نداشت. در بحث اینترنت ایشان بسیار موافق بود و تنها می‌گفت که بخش‌های غیرسازنده هم دارد، اما قسمت‌های سازنده‌اش مهم‌تر است و تقریبا هم همیشه حامی تکنولوژی‌های جدید بود.

فاطمه: حتی اول انقلاب در هیئت دولتی که آقای خاتمی وزیر ارشاد بود، بحث ممنوعیت ویدیو پیش آمده بود که ایشان مخالفت کرده بود و حرفشان این بود که با تکنولوژی نمی‌شود مخالفت کرد. و حتی قبل‌تر، فکر می‌کنم سال ۵۲ بود که ایشان تلویزیون خرید. آن موقع در خانواده‌های مذهبی این اتفاق نمی‌افتاد. اگر هم فیلمی را می‌خواستیم ببینیم که آن موقع چند سریال هفتگی مانند مراد برقی بیشتر نبود، یا منزل دایی‌مان می‌دیدیم، یا خانه یکی از همسایه‌ها. پدرم که تلویزیون را آورد، به ما گفت تلویزیون بد نیست؛ استفاده از آن باید درست باشد. مثلا موسیقی‌هایی را که پخش می‌شد، نمی‌دیدیم. حتی چه پدر و مادرمان خانه بودند و چه نه، فائزه ما مسئول کم کردن صدای موسیقی تلویزیون بود. آن موقع حتی مارش اخبار هم گوش نمی‌دادیم. یکی دو تا سریال، اخبار و کارتون‌های تلویزیون را تماشا می‌کردیم. بعد از انقلاب هم می‌گفتند ما نمی‌توانیم به‌زور به مردم بگوییم تو دین‌دار باش. بلکه باید آن‌قدر بستر را خوب بسازیم و درست مردم را تربیت کنیم که خودش انتخاب کند.

چقدر قائل به این نکته هستید که آقای هاشمی بخشی از تاریخ معاصر ایران را با خودشان بردند؟ و احتمالا اگر شما میراث‌دار آن تاریخ هستید، آیا یک روز مکشوف خواهد شد؟

فاطمه: من مطمئنم که اسراری را نگفتند. خاطرم هست که سال ۷۹ تصادف کرده بودم و چهار ماه در همین منزل پدر و مادرم بودم. به ایشان گفتم خب شما خیلی مسائل را نگفتید. من از شما فیلم‌برداری می‌کنم، شما آن‌جا بگو. ایشان که قبول کرد، دوربین را آوردم و شروع کردیم مصاحبه کردن، اما دیدم مثل گفت‌وگوی در تلویزیون حرف می‌زند. گفتم قرار بود چیزهایی را بگویید که نمی‌شود در صدا و سیما بگویید. ایشان گفت خب جلوی تو نمی‌شود! گفتم خب من دوربین را می‌گذارم خودم می‌روم بیرون. ایشان خندید گفت این‌طوری نمی‌شود. بعد از مدتی من به ایشان یک دفترچه دادم و گفتم من اصلا این را باز نمی‌کنم، فقط شما بنویسید. که خودشان می‌گفتند بعد از مرگ من باید بازش کنید. و من مطمئنم که بااین‌حال باز خیلی چیز‌ها را ننوشتند.

خب این دفترچه‌ها چه زمانی قرار است باز شود؟

فاطمه: خب فعلا که باز نمی‌شود قطعا. اما بالاخره یک زمانی وقتش می‌رسد. بااین‌حال ایشان خیلی بیشتر از آن چه را که نوشت، با خودش برد. خیلی از حرف‌ها را من هم در دفترچه خودم می‌نوشتم.

پس شما برنامه‌ای برای این دفترچه‌ها ندارید؟

فاطمه: شاید تا زنده‌ایم نه.

حالا بیایید از این فضا بگذریم. یک‌سری جملات کلیشه‌ای در مورد خانواده هاشمی هست که قطعا خودتان هم شنیدید. مثلا این‌که آقای هاشمی یک زمین دارد که ایران هم در آن است. یا مثلا فکر کنم هر کدامتان یک اتوبان در کانادا دارید!

فاطمه: یکی هم نه چندتا. بیشتر هم فائزه که اصلا پایش به کانادا نرسیده.

 
اما خب بعد از فوت آیت‌الله کمی نگاه‌ها تغییر کرد. آن حرف‌ها از کی شروع شد؟

فاطمه: از قبل از انقلاب. اصلا مجاهدین خلق شروع‌کننده این حرف‌ها بودند. پدرم در دوران مبارزه، بالاخره مانند بسیاری از روحانیون دیگر ازجمله آقایان منتظری، طالقانی، لاهوتی و غیره به مجاهدین کمک مالی و مشورتی می‌دادند. حتی برخی مجاهدین این‌ها را لو دادند که به زندان افتادند. مذهبیون مجاهدین که کشته شدند، در داخل مجموعه کودتایی رخ داد و متاخرینی که نگاه کمونیستی داشتند، مانند آرام و افراخته علیه شریف امامی و آن گروه اقداماتی را انجام دادند. یک روز یکی از این‌ها اعتراض کرده بود که چرا دیگر به ما کمک نمی‌کنید. آقای هاشمی هم جواب داده بود ما و شما راهمان در براندازی شاه مشترک است، اما ما می‌خواهیم علی را جای شاه بیاوریم شما دنبال لنین هستید. ظاهرا از همان جا بی‌احترامی‌ها شروع شد و من که در مدرسه رفاه درس می‌خواندم و هم‌کلاسی‌هایم بچه‌های برخی از آن‌ها بودند، دیگر این حرف‌ها را می‌شنیدیم که فلانی آخوند فئودال است، باغ پسته دارد و غیره. البته وضعمان بد نبود و قبل‌تر هم گفتم، یک زمین دوهزار متری در محدوده دزاشیب داشتیم که می‌خواستیم آن را بسازیم، اما به‌خاطر مبارزات اتفاق نیفتاد و همان‌جا ایشان تیر خورد. بعدها حتی خارج از کشور هم این حرف‌ها را برای تخریب گفتند. مثلا مجله فوربس نوشت که هاشمی پنجمین فرد ثروتمند جهان است. چون می‌دانستند ایشان کسی است که می‌تواند انقلاب را به جای خوبی برساند.

شاید در فضای سیاسی ایران یک خانواده باشد که این‌طور همه از آن حرف بزنند و با اسم کوچک خطاب شوند. حتی این‌جا ما هم می‌گوییم آقای هاشمی یا خانم هاشمی، اما بیرون به اسم کوچک صدا می‌کنیم! این برای شما چه حسی دارد، چه پیامی دارد؟

فاطمه: این‌که خیلی هم خوب است. دلیلش این است که کنار مردمیم. آن مردم اسمشان را نمی‌برند، عکسشان را نمی‌اندازند، آن‌ها که یواشکی می‌روند سفر خارج و برمی‌گردند، این‌ها همه ریا می‌کنند و ما هم توی آن‌ها بودیم بالاخره و دیدیم. تفریحاتشان را می‌دانیم، سفرهایشان را می‌دانیم. اما تنها بچه‌های آقای هاشمی بودند که هر کاری می‌کردند، نوشته می‌شد و صدتا دروغ هم بهشان اضافه می‌شد. و این دلیلش در کنار مردم بودن است.

آقا یاسر یک سوال صریح و بی‌پرده که من فقط نقل قول می‌کنم. در فضای تندروها می‌گویند که آقای هاشمی هزینه فرزندانش شد.

فاطمه: اتفاقا فرزندانش هزینه او شدند!

من فقط نقل قول می‌کنم، اما خب حتما شما هم شنیدید که می‌گویند آقای هاشمی را فرزندانش خراب کردند. این‌ها چه مبنایی بود؟

فاطمه: بر مبنای حسادت‌ها.

یاسر: حالا این‌که می‌گویند آقای هاشمی هزینه فرزندانش شد، می‌تواند حرف درستی هم باشد. ما که تجربه رفتاری سیاسی آقای هاشمی را نداشتیم. شاید باید در یک جاهایی دقت بیشتری می‌کردیم تا آن‌ها نتوانند برای تخریب از این طریق اقدام کنند. اما خوش‌بختانه امروز معلوم شد که ما آن غولی که ساخته بودند نیستیم. اعم از ثروت یا شایعات دیگری که گفته می‌شد. لذا اگر دقت ما بود، شاید بهتر می‌شد. اما خب شیوه دشمن همین است. درخصوص مهدی ما اعتقاد داریم که نمی‌توانستند آقای هاشمی را بعد از آن آخرین خطبه نماز جمعه مستقیما کاری داشته باشند، بنابراین از طریق مهدی وارد شدند که طبعا فرزند عزیز پدر است و اگر عزیزترین چیز فرد را بگیری، می‌توانی روی او تاثیر بگذاری. اما این‌ها نفهمیدند که برای آقای هاشمی، انقلاب عزیزتر از مهدی بود. پس این فشار باعث نشد آقای هاشمی از عقاید خودش کوتاه بیاید.

دورهمی‌های خانواده آقای هاشمی حال فرق کرده. صحبت از نبود ایشان گریزناپذیر است. نبود ایشان را چطور می‌گذرانید.

فاطمه: با غصه. با خاطراتشان، با عکس‌ها و فیلم‌هایشان.

یاسر: من رئیس دفتر حاج آقا در مرکز تحقیقات دانشگاه آزاد بودم. به جز مسائل خانوادگی در مسائل کاری هم می‌توانم بگویم یک پشتوانه خیلی بزرگی را از دست دادیم. واقعیت ماجرا این است که تا همین الان که ما با شما نشستیم، هنوز نفهمیدیم. به خاطر همین حضور مردم و تسلیت‌ها و رفت‌وآمد و شلوغی‌هایی که هست، شاید هنوز باورمان نشد و درک نکردیم که ایشان نیست. بااین‌حال نگرانیم برای خانواده که پشتوانه، انیس، همراه و نقطه صبرمان را از دست دادیم.

بیشتر برای ایران بدون آیت‌الله ناراحتید یا خانواده بدون آقای هاشمی؟

فاطمه: راستش را بگویم من برای خودم بیشتر ناراحتم. فقط برای دیدنش.

یاسر: خب این خانواده ظرف چند لحظه بی‌پدر شد. هیچ آمادگی نداشتیم. اما خب کشور هم همین‌طور بود. ظرف چند لحظه کشور بی‌هاشمی شد. کسی که شاید پیداکردن جایگزین برای او سخت باشد یا اصلا وجود نداشته باشد.

فاطمه: تمام این‌ها که یاسر می‌گوید درست است اما من واقعا برای این که دیگر نخواهم دیدش بیشتر غصه می‌خورم. به‌خصوص که من با پدر راحت‌تر از همه بودم.


منبع: برترینها

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مارلون براندو» تا «راموس»

برترین ها: طی هفته ای که گذشت بسیاری از ستاره ها زادروزشان را جشن گرفتند: از «مایکل فسبندر» بگیرید تا «هیث لجر» بگیرید تا اُلیویا وایلد. در اینجا نگاهی به نکات و حقایق جالب زندگی ستاره هایی که در هفته پیش به دنیا آمدند می اندازیم.

سرخیو راموس ۳۱ ساله شد

سرخیو راموس گارسیا (Sergio Ramos) زادۀ ۳۰ مارس ۱۹۸۶، فوتبالیست حرفه ای اسپانیایی است که بازیکن و کاپیتان رئال مادرید و تیم ملی اسپانیا است. او در پست دفاع میانی و هافبک راست بازی می کند. راموس پس از ظهور از طریق آکادمی جوانان سویا، رفته رفته به یک مهرۀ اصلی برای رئال مادرید تبدیل شد و در این تیم با کسب ۱۳ افتخار بزرگ،  تا حد یکی از گلزنان برتر لا لیگا از خط دفاعی، ارتقا یافت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

وی در سطح بین المللی نمایندۀ تیم ملی اسپانیا در سه جام جهانی و سه دوره بازی های قهرمانی اروپا بوده و تیمش در جام جهانی ۲۰۱۰ و بازی های اروپایی ۲۰۰۸ و ۲۰۱۲ پیروز میدان بود. او اولین بازی خود را در ۱۸ سالگی انجام داد و در سال ۲۰۱۳، جوان ترین بازیکن ملی بود که تا آن زمان ۱۰۰ بازی ملی انجام داده بود.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

در سپتامبر ۲۰۱۲ سرخیو وارد رابطه ای با پیلار روبیو، روزنامه نگار و مجری، شد که این رابطه در جشن توپ طلای فیفا از سوی هر دوی آنها تأیید شد. آنها دو پسر به نام های سرخیو و مارکو دارند. دارایی خالص سرخیو راموس ۶۰ میلیون دلار برآورد شده است.


اریک کلپتون ۷۲ ساله شد

اریک پاتریک کلپتون (Eric Clapton)، زادۀ ۳۰ مارس ۱۹۴۵، گیتاریست راک و بلوز، خواننده و ترانه سرای انگلیسی است. او تنها کسی است که سه بار به تالار شهرت راک اند رول راه یافته است: یک بار به عنوان یک هنرمند انفرادی و دو بار دیگر به عنوان عضو گروه یاردبردز و گروه کریم (Cream). از کلپتون به عنوان یکی از مهم ترین و تأثیرگذارترین گیتاریست های تمام دوره ها یاد می شود. او در فهرست «۱۰۰ گیتاریست برتر تمام زمان ها»ی مجلۀ رولینگستون جایگاه دوم و در فهرست «پنجاه گیتاریست برتر تمام دوران» شرکت گیتار گیبسون جایگاه چهارم را دارد. او همچنین در فهرست «۱۰ نوازندۀ برتر گیتار الکتریک» مجلۀ تایم در سال ۲۰۰۹، پنجمین نفر بود.
در میانۀ سال های ۱۹۶۰، کلپتون گروه یاردبردز را ترک کرد تا با گروه جان مایال و بلوزبرکرز همکاری کند. کلپتون بعد از ترک این گروه بلافاصله گروه سه نفرۀ کریم را با جینجر بیکر، طبل نواز، و جک بروس، نوازندۀ بیس، تشکیل داد که کلپتون قطعه های بلوز بداهۀ طولانی و قطعه های پاپ روان پریشانه و هنری به سبک بلوز می نواخت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

 علاوه بر آن، او گروه راک بلایند فیث را با بیکر، استیو وینوود، و ریک گرش تشکیل داد. در بیشتر سال های ۱۹۷۰، آثار کلپتون از سبک دلپذیر جی جی کیل و سبک رگی باب مارلی تأثیر گرفت. بازخوانی او از آهنگ باب مارلی با نام I Shot the Sheriff کمک کرد سبک رگی به بازار انبوه دست یابد. محبوب ترین آثار او، Layla، با گروه درک و دومینو ضبط شد و Crossroads، از آهنگ های رابرت جانسون بود با گروه کریم ساخته شد. اندوه کلپتون پس از مرگ پسرش کانر در سال ۱۹۹۱، در ترانۀ Tears in Heaven بیان شده که در آلبوم Unplugged معرفی شد.

کلپتون ۱۸ جایزۀ گرمی و جایزۀ بریت برای سهم چشمگیرش در موسیقی دریافت کرده است. در سال ۲۰۰۴، او نشان فرماندۀ عالی ترین رتبۀ امپراتوری بریتانیا (CBE) را به پاس خدماتش به موسیقی در کاخ باکینگهام دریافت کرد. کلپتون که خود اعتیادش را به الکل و مواد مخدر درمان کرده، مرکز کراسرود را در جزیرۀ آنتیگا برای بازپروری افراد وابسته به مصرف مواد تأسیس کرده است. دارایی خالص اریک کلپتون ۱۱۵ میلیون دلار برآورد شده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»


وارن بیتی ۸۰ ساله شد

هنری وارن بیتی معروف به وارن بیتی (Warren Beatty) فیلمساز و بازیگر آمریکایی است که در ۳۰ مارس ۱۹۳۷ به دنیا آمد. او چهارده بار نامزد دریافت جایزۀ اسکار شده-چهار بار برای بهترین بازیگر مرد، چهار بار برای بهترین فیلم، دو بار برای بهترین کارگردان، سه بار برای بهترین فیلمنامۀ غیر اقتباسی و یک بار برای بهترین فیلمنامۀ اقتباسی- و اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم «سرخ ها» (۱۹۸۱) دریافت کرده است. بیتی اولین وتنها کسی است که همزمان برای بازیگری، کارگردانی، نویسندگی و تهیه کنندگی یک فیلم نامزد جایزه شده است-اولین بار برای «بهشت می تواند صبر کند» (۱۹۷۸) که آن را با الن مِی نوشت و به همراه باک هنری کارگردانی کرد و دومین بار برای «سرخ ها» که فیلم نامه را با ترِوِر گریفیث نوشت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

در سال ۱۹۹۹، او بالاترین افتخار آکادمی اسکار یعنی جایزۀ ایروینگ جی تالبرگ را دریافت کرد. بیتی هجده بار نامزد دریافت گلدن گلوب شده که شش بار آن را برنده شده است، از جمله جایزۀ سسیل بی دیمیل گلدن گلوب که در سال ۲۰۰۷ آن را دریافت کرد. در بین فیلم های نامزد گلدن گلوب او میتوان به این فیلم ها اشاره کرد: اولین فیلم سینمایی اش «شکوه علفزار» (۱۹۶۱)، «بانی و کلاید» (۱۹۶۷)، «شامپو» (۱۹۶۷)، «دیک تریسی» (۱۹۹۰)، «باگزی» (۱۹۹۱)، «بول ورث» (۱۹۹۸) و «قوانین صدق نمی کنند» (۲۰۱۶)؛ بیتی تهیه کنندۀ این فیلم ها نیز بوده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

آرتور پن، کارگردان بانی و کلاید، بیتی را “تهیه کننده ای کامل” توصیف کرده و اضافه کرده است: «او همه را مجبور می کند تا بیشترین انتظار را از خودشان داشته باشند… او کاملاً سخت تر از هرکس دیگری که تا به حال دیده ام کار می کند.»  بیتی از سال ۱۹۹۲ با آنت بنینگ بازیگر ازدواج کرده است. آنها چهار فرزند دارند: استیفن آیرا، بنجامین، ایزابل و اِلا. دارایی خالص وارن بیتی ۷۰ میلیون دلار برآورد شده است.


اوان مک گرگور ۴۶ ساله شد

اوان گوردون مک گرگور (Ewan McGregor) بازیگر اسکاتلندی زادۀ ۳۱ مارس ۱۹۷۱ است. اولین نقش حرفه ای اش را در سال ۱۹۹۳، در سریال «رژ لب روی یقه تو» به دست آورد. شهرت او بیشتر به خاطر بازی در نقش مارک رنتن، جوان معتاد به هروئین، در درام «رگ یابی» (۱۹۹۶) و «رگ یابی ۲» (۲۰۱۲)، جِدی اُبی وان جوان در سه گانۀ «جنگ ستارگان» (۲۰۰۵-۱۹۹۹)، کریستین شاعر در فیلم موزیکال «مولن روژ» (۲۰۰۱)، پدر پاتریک مک کنای کامرلنگو در «فرشتگان و شیاطین» (۲۰۰۹)، دکتر آلفرد جونز در درام کمدی رمانتیک «صید ماهی سالمون در یمن» (۲۰۱۱) و لومیر در اقتباس لایو اکشن از «دیو و دلبر» (۲۰۱۷) است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

او نامزد دریافت جایزۀ بهترین بازیگر فیلم کمدی یا موزیکال گلدن گلوب برای هر دو فیلم مولن روژ و صید ماهی سالمون در یمن شد. مک گرگور در تئاتر های «مردان و عروسک ها» (۲۰۰۷-۲۰۰۵) و «اتللو» (۲۰۰۸-۲۰۰۷) نیز بازی کرده است. او در فهرست «۱۰۰ ستارۀ برتر سینما در تمام زمان ها»ی مجلۀ امپایر در ردۀ ۳۶ جای گرفت. در یک نظرسنجی توسط بی بی سی در سال ۲۰۰۴، مک گرگور چهارمین فرد تأثیرگذار در فرهنگ بریتانیا نام گرفت. او در کارهای خیرخواهانه دست دارد و از سال ۲۰۰۴، سفیر یونیسف انگلستان شده است. در سال ۲۰۱۶، او جایزۀ بفتای بشردوست بریتانیا را به دست آورد.

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر» 

از دیگر فیلم های مک گرگور می توان به «یک زندگی کمتر معمولی» (۱۹۹۷)، «بمان» (۲۰۰۵)، «سایه نویس» (۲۰۱۰)، «غیرممکن» (۲۰۱۲)، «آگوست: اوسیج کانتی» (۲۰۱۳) اشاره کرد. او در سال ۲۰۱۶ فیلم «نغمۀ آمریکایی» را کارگردانی کرد و خود نیز در آن بازی کرده است. مک گرگور از سال ۱۹۹۵ با ایو ماوراکیس، طراح تولید یونانی فرانسوی ازدواج کرده است. آنها چهار دختر دارند که یکی از آنها را از مغولستان به سرپرستی گرفته اند. دارایی خالص اوان مک گرگور ۳۵ میلیون دلار برآورد شده است.


کریستوفر واکن ۷۴ ساله شد

کریستوفر واکن (Christopher Walken) زادۀ ۳۱ مارس ۱۹۴۳، بازیگر تئاتر و سینمای آمریکایی است که در بیش از ۱۰۰ فیلم سینمایی و نمایش تلویزیونی ظاهر شده است، از جمله «آنی هال» (۱۹۷۷)، «شکارچی گوزن» (۱۹۷۸)، «سگ های جنگی» (۱۹۸۰)، «منطقۀ مرده» (۱۹۸۳)، «نمایی از یک قتل» (۱۹۸۵)، «بتمن بازمی گردد» (۱۹۹۲)، «داستان عاشقانۀ واقعی» (۱۹۹۳)، «داستان عامه پسند» (۱۹۹۴)، «اسلیپی هالو» (۱۹۹۹) «اگه می تونی منو بگیر» (۲۰۰۲)، «اسپری مو» (۲۰۰۷)، «هفت روانی» (۲۰۱۲) و اولین قسمت از سه گانۀ «رسالت» و همچنین موزیک ویدیو های بسیاری از هنرمندان موسیقی.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

 
واکن در طول دوران حرفه ای خود چندین بار برنده و نامزد جایزه شده است، از جمله برای بازی در نقش نیکانور نیک شیووتارویچ در شکارچی گوزن، اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل را به دست آورد. او برای بازی در نقش فرانک ابگنیل بزرگ در فیلم «اگه می تونی منو بگیر» نیز نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد و جایزۀ بفتا و صنف بازیگران را برای این فیلم به دست آورد. واکن در فیلم «مردان قوی» (۲۰۱۲) با آل پاچینو و آلن آرکین هم بازی بود. او در فیلم های «پسران جرسی» (۲۰۱۴)، خانوادۀ فانگ (۲۰۱۶)، «ادی عقاب» (۲۰۱۶) نیز بازی کرده است.

فیلم های واکن در ایالات متحده بیش از یک میلیارد فروش داشته است. او در نمایشنامه های شکسپیر، «هملت»، «مکبث»، «رومئو و ژولیت» و «کوریولانوس» نیز نقش اصلی را بازی کرده است. او از مجریان مهمان محبوب برنامۀ «پخش زندۀ شنبه شب» است و از آوریل ۲۰۰۸ تا کنون هفت بار در این برنامه شرکت کرده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»
واکن کارگردانی و نمایشنامه نویسی را با فیلم کوتاه «میگو با پاپ کورن» در سال ۲۰۰۱ آغاز کرد. او همچنین در سال ۱۹۹۵، نقش اصلی الویس پریسلی، خوانندۀ محبوبش را در نمایشنامه ای به همین نام نوشت و کارگردانی کرد. او در سال ۱۹۶۹ با جورجن واکن (ثون)، مسئول انتخاب بازیگران ازدواج کرد. مهم ترین کار او در سریال «خانوادۀ سوپرانو» است. واکن در مصاحبه هایش اظهار کرده که نداشتن فرزند یکی از دلایل پرکار بودن او در بازیگری است. دارایی خالص کریستوفر واکن ۳۰ میلیون دلار برآورد شده است.   


مایکل فسبندر ۴۰ ساله شد

مایکل فسبندر (Michael Fassbender) زادۀ ۲ آوریل ۱۹۷۷، بازیگر ایرلندی متولد آلمان است. اولین حضور سینمایی او در فیلم حماسی فانتزی «۳۰۰» (۲۰۰۷) در نقش یک جنگجوی اسپارتی بود؛ نقش های قبلی او شامل چند نمایش صحنه و نقش های اصلی در مینی سریال «جوخۀ برادران» (۲۰۰۱) و درام فانتزی تلویزیونی «جادو» (۲۰۰۵-۲۰۰۴) است. اولین بار با نقش بابی سندز، فعال اجتماعی، در فیلم «گرسنگی» (۲۰۰۸) به شهرت رسید که برای بازی در آن برندۀ جایزۀ فیلم های مستقل بریتانیایی شد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

نقش های بعدی او شامل فیلم مستقل «تنگ ماهی» (۲۰۰۹)، «حرامزاده های لعنتی» (۲۰۰۹) در نقش یک ستوان نیروی دریایی سلطنتی، اقتباس سال ۲۰۱۱ از «جین ایر» در نقش ادوراد راچستر، «یک روش خطرناک» (۲۰۱۱) در نقش کارل یونگ، «پرومته» (۲۰۱۲) در نقش یک ربات دارای ادراک، و درام کمدی موزیکال «فرانک» (۲۰۱۴) در نقش یک موسیقیدان غیرعادی به شدت متأثر از فرانک سایدباتم، است.

در سال ۲۰۱۱، فسبندر  برای اولین بار نقش مگنتو، ضد قهرمان فیلم «مردان ایکس: درجه یک» را ایفا کرد و بعد ها این نقش را با یان مک کلن در «مردان ایکس: روزهای آیندۀ گذشته» (۲۰۱۴) سهیم شد و دوباره آن را در «مردان ایکس: آخرالزمان» (۲۰۱۶) به دست آورد. در سال ۲۰۱۳، در نقش یک برده دار به نام ادوین اپس در فیلم حماسی برده داری «۱۲ سال بردگی» بسیار تحسین شد و این فیلم اولین نامزدی اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل را برایش رقم زد. فسبندر در همان سال در فیلم دیگری از ریدلی اسکات با نام «مشاور» ظاهر شد.

در ۲۰۱۵، در فیلم زندگینامه ای دنی بویل به نام «استیو جابز» نقش این شخصیت را بازی کرد و در اقتباس سینمایی جاستین کرزل از «مکبث» شکسپیر نقش اول را بر عهده گرفت. برای نقش آفرینی در فیلم استیو جابز نامزد دریافت جایزه های اسکار، بفتا، گلدن گلوب و ساگ شد. در سال ۲۰۱۵، او تهیۀ فیلم وسترن «غرب آهسته» را بر عهده گرفت و در آن بازی کرد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

فسبندر در سال ۲۰۱۶ در فیلم های «نوری در میان اقیانوس ها»، «کیش یک آدم کش» و «تجاوز علیه ما» حضور یافت. آخرین فیلمی که از او به نمایش در آمد، «ترانه به ترانه» (۲۰۱۷) است که در آن با رایان گاسلینگ و ناتالی پورتمن هم بازی بود. او فیلم های «بیگانه: پیمان» و «آدم برفی» را در نوبت اکران دارد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

فسبندر از سال ۱۹۹۶ در منطقۀ هکنی لندن ساکن است. او آلمانی را بسیار روان صحبت می کند و به بازی در فیلم ها و نمایشنامه های آلمانی زبان علاقه دارد. فسبندر از سال ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸ با خوانندۀ ژاپنی استرالیایی، مایکو اسپنسر، رابطه داشت. از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۰۹ با مدل آمریکایی، لیسی اندروز بود و از دسامبر ۲۰۱۴ نیز با آلیسیا ویکاندر، بازیگر سوئدی رابطه دارد. دارایی خالص مایکل فسبندر ۳۰ میلیون دلار برآورد شده است.
 


 
۳ آوریل، زادروز مارلون براندو

مارلون براندو (Marlon Brando) بازیگر، کارگردان و فعال اجتماعی آمریکایی بود که در ۳ آوریل ۱۹۲۴ زاده شد و در ۱ ژوئیه ۲۰۰۴ در گذشت. وارد کردن واقع گرایی به بازیگری سینما را به او نسبت می دهند. او که در سالهای ۱۹۴۰ در استودیوی بازیگری استلا ادلر تحصیل می کرد، در شناسایی سیستم  بازیگری استانیسلاوسکی سهیم بوده است. بیشترین شهرت براندو به دلیل نقش آفرینی هایش به عنوان تری مالوی در «در بارانداز» (۱۹۵۴) و ویتو کورلئونه در «پدر خوانده» (۱۹۷۲) که برای هر دو برندۀ اسکار شد و همچنین بازی در «اتوبوسی به نام هوس» (۱۹۵۱)، «زنده باد زاپاتا!» (۱۹۵۲)، «جولیوس سزار» (۱۹۵۳)، «وحشی» (۱۹۵۳)، «انعکاس در چشمان طلایی» (۱۹۶۷)، «آخرین تانگو در پاریس» (۱۹۷۲)، «و اینک آخرالزمان» (۱۹۷۹) است. براندو در بسیاری موارد ، از جمله جنبش حقوق شهروندی و جنبش های مختلف بومیان آمریکا، نیز فعالیت اجتماعی داشت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

 او اولین بار برای بازی در نقش استنلی کووالسکی در اقتباس سینمایی از نمایشنامۀ تنسی ویلیامز، «اتوبوسی به نام هوس» تحسین و نامزد دریافت جایزۀ اسکار شد، نقشی که پیش از آن در تئاتر به خوبی از عهدۀ آن برآمده بود. تحسین بعدی را برای بازی در نقش تری مالوی در فیلم «در بارانداز» به دست آورد و بازی او در نقش یک رهبر باند شورشی موتور سوار به نام جانی استرابلر در «وحشی»، او را به تصویری ماندگار در فرهنگ عامه بدل کرد. براندو برای بازی در نقش امیلیانو زاپاتا در «زنده باد زاپاتا»، مارک آنتونی در اقتباس سینمایی جوزف ال منکیویچ از «جولیوس سزار» اثر شکسپیر، و افسر نیروی هوایی لوید گرووِر در «سایونارا» (۱۹۵۷) برگرفته از رمان جیمز میچنر در ۱۹۵۴، نامزد دریافت اسکار شد. براندو در سال های ۱۹۵۰، سه بار در فهرست ۱۰ ستارۀ پولساز برتر قرار گرفت؛ در سال ۱۹۵۴ در ردیف دهم، در ۱۹۵۵ در ردیف ششم و در ۱۹۵۸ در ردیف چهارم.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

سال های ۱۹۶۰ برای براندو دهۀ رکود بود. او وسترن کالت «سربازان یک چشم» را کارگردانی کرد و در آن بازی کرد؛ این فیلم یک شکست تجاری و انتقادی بود و بعد از آن براندو مجموعه ای از شکست های گیشه ای را تجربه کرد که اولین آنها اقتباس از رمان «شورش در کشتی بونتی» در سال ۱۹۶۲ بود. بعد از ده سالی که در هیچ فیلم موفقی حضور نداشت، برای بازی در نقش ویتو کورلئونه در «پدر خوانده» کار فرانسیس فورد کاپولا، نقشی که منتقدان آن را یکی بهترین کارهای او می دانند، دومین جایزۀ آکادمی را به دست آورد. پدر خوانده در آن زمان یکی از موفق ترین فیلم های تاریخ سینما بود. براندو با این فیلم و «آخرین تانگو در پاریس» که برای بازی در آن نامزد دریافت اسکار شد، جایگاه خود را در میان برترین ستاره های گیشه تثبیت کرد و در نظرخواهی ستاره های پول ساز در ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳، به ترتیب رتبۀ ششم و دهم را به دست آورد. براندو بعد از چهار سال وقفه در «آب بندهای میسوری» (۱۹۷۶) ظاهر شد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

بعد از آن وی از حضور افتخاری خود با دستمزد های بالا، در فیلم هایی مانند «سوپرمن» (۱۹۷۸) و «فرمول» (۱۹۸۰) خرسند بود و سپس نه سال از بازی در فیلم ها فاصله گرفت. به گزارش کتاب رکوردهای جهانی گینس، براندو دستمزد بی سابقۀ ۳٫۷ میلیون دلار (۱۵ میلیون دلار با احتساب تورم) و ۱۱٫۷۵ درصد از سود ناخالص فیلم را برای ۱۳ روز حضور در فیلم سوپرمن دریافت کرد. او دهۀ هفتاد را با بازی بحث انگیز در نقش کلنل کرتس در فیلم دیگری از کاپولا، واینک آخر الزمان، به پایان رساند؛ فیلمی موفق در گیشه که برای آن دستمزد بالایی گرفت و سرمایۀ خوبی برای سالهای بیکاری خود در دهۀ ۸۰ به دست آورد.

 براندو توسط انستیتوی فیلم آمریکا چهارمین ستارۀ سینما در میان ستاره های مرد نام گرفت که در سال ۱۹۵۰ یا قبل از آن شروع به کار کرده بودند. او، به همراه چارلی چاپلین و مریلین مونرو، یکی از سه بازیگر حرفه ای بود که مجلۀ تایم در سال ۱۹۹۹، آنها را در فهرست ۱۰۰ نفرۀ مهم ترین افراد قرن قرار داد. وی در ۱ ژوئیۀ ۲۰۰۴، در سن ۸۰ سالگی بر اثر نارسایی تنفسی درگذشت. دارایی خالص و میراث مارلون براندو ۲۱٫۶ میلیون دلار برآورد شده است.


ادی مورفی ۵۶ ساله شد

ادوارد ریگن “ادی” مورفی (Eddie Murphy) زادۀ ۳ آوریل ۱۹۶۱، کمدین، بازیگر، نویسنده، خواننده و تهیه کنندۀ آمریکایی است. مورفی از بازیگران ثابت برنامۀ «پخش زندۀ شنبه شب» از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۴ بود. او استند آپ کمدین بوده و در فهرست ۱۰۰ استند آپ برتر تمام زمان ها در شبکۀ کامدی سنترال در جایگاه دهم قرار دارد. مورفی برای نقش آفرینی در فیلم های «۴۸ ساعت»، مجموعۀ «پلیس بورلی هیلز»، «اماکن تجاری»، و «پروفسور دیوانه» نامزد دریافت جایزۀ گلدن گلوب شده است. در سال ۲۰۰۷، برای بازی در نقش خوانندۀ سول ،جیمز تاندر ارلی، در «دختران رویایی» برندۀ جایزۀ گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد نقش مکمل و نامزد دریافت اسکار همین شاخه شد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

کارهای مورفی در مقام صداپیشه شامل ترگود استابز در «پی جی ها»، خر در مجموعه فیلم های «شرک» و موشو اژدهای چینی در «مولان» است. او در بعضی فیلم ها علاوه بر نقش اصلی خود، چند نقش دیگر نیز بازی می کند، این کار او ادای احترامی است به یکی از بازیگران مورد علاقه اش، پیتر سلرز که در «دکتر استرنجلاو» و فیلم های دیگر چند نقش بازی کرده است. او در «سفر به امریکا»، «خون آشام در بروکلین»، «پروفسور دیوانه» (که در آن نقش اصلی را در دو تجسم، به علاوۀ پدر، برادر، مادر و مادربزرگ شخصیت خودش را بازی کرد)، «بوفینگر»، «ماجرا های پلوتو نَش»، «نوربیت» و «ملاقات با دِیو» چند نقش بازی کرده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

او در فیلم های «تصورش کن» (۲۰۰۹)، «سرقت از برج» (۲۰۱۱)، «هزار کلمه» (۲۰۱۲) بازی کرده است. وی یکی از بازیگرانی است که در کنار دیگر جوایز خود، بارها نامزد دریافت تمشک طلایی برای بدترین بازیگر شده است. مورفی در سال ۲۰۱۶ در فیلم درام «آقای چرچ» نقشی جدی بر عهده داشت. فیلم های او از سال ۲۰۱۴، بیشتر از ۳٫۸ میلیلرد دلار در کانادا و آمریکا و ۶٫۶ میلیارد دلار در سراسر دنیا فروش داشته است. در ۲۰۱۵، او ششمین بازیگر پول ساز آمریکا بود. مورفی جایزۀ مارک تواین برای طنز آمریکا را از مرکز هنرهای نمایشی جان اف کندی دریافت کرده است. او در سال ۱۹۹۳، با نیکول میچل ازدواج کرد. آنها پنج فرزند دارند. این زوج در سال ۲۰۰۶ طلاق گرفتند. او چهار فرزند دیگر نیز از روابط دیگر خود دارد. دارایی خالص ادی مورفی ۸۵ میلیون دلار برآورد شده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»


الک بالدوین ۵۹ ساله شد

الکساندر ری “الک” بالدوین (Alec Baldwin)، زادۀ ۳ آوریل ۱۹۵۸، بازیگر، نویسنده، تهیه کننده و کمدین آمریکایی است. او در میان ۴ برادر بالدوین که همگی بازیگر هستند، بزرگ ترین است. بالدوین اولین بار با حضور در فصل ۶ و ۷ درام تلویزیونی «ناتس لندینگ» در نقش جاشوآ راش شناخته شد. از آن پس، او در نقش های اصلی و فرعی دیگری نظیر کمدی فانتزی ترسناک «بیتل جوس» (۱۹۸۸)، در نقش جک رایان در تریلر اکشن «در تعقیب رد اکتبر» (۱۹۹۰)، کمدی رمانتیک «مرد متأهل» (۱۹۹۱)، فیلم ابر قهرمانی «سایه» (۱۹۹۴)، و دو فیلم به کارگردانی مارتین اسکورسیزی: زندگینامۀ هاوارد هیوز «هوانورد» (۲۰۰۴) و درام جنایی نئو نوآر «رفتگان» (۲۰۰۶). نقش آفرینی او در درام رمانتیک «کولر» (۲۰۰۳) نامزدی اسکار بهترین بازیکر مرد نقش مکمل را برایش به دنبال داشت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

بالدوین از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۳ در نقش جک دوناهی در طنز موقعیت «۳۰ راک» بازی کرد و برای آن دو جایزۀ امی، سه گلدن گلوب و هفت جایزۀ صنف بازیگران دریافت کرد و به بازیگر مرد با بیشترین تعداد جایزۀ ساگ تبدیل شد. او در «مأموریت غیر ممکن: ملت یاغی»، پنجمین بخش مجموعه فیلم های مأموریت غیر ممکن، بازی کرد که در ۳۱ ژوئیه ۲۰۱۵ به نمایش در آمد. او همچنین یکی از مقاله نویسان شبکۀ خبری لیبرال هافینگتون پست است. از سال ۲۰۱۶ او مسابقۀ تلویزیونی «مچ گیم» را اجرا می کند. وی برای ایفای نقش رئیس جمهور دونالد ترامپ در برنامۀ «پخش زندۀ شنبه شب»، هم در دورۀ انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ و هم پس از تحلیف او، توجه و تحسین جهانی را به خود جلب کرده است. بالدوین فیلم های «نابینا»، «کوچک سازی» و «والدین مست» را برای سال ۲۰۱۷در نوبت نمایش دارد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

بالدوین در سال ۱۹۹۰، با کیم بیسینگر، هم بازی اش در «مرد متأهل» آشنا شد و در ۱۹۹۳ با او ازدواج کرد. آنها دختری به نام آیرلند دارند. این زوج در سال ۲۰۰۲ رسماً از هم طلاق گرفتند. بالدوین در ۲۰۱۱ با یک مربی یوگا به نام هیلاریا تامس آشنا شد و پس از مدتی در سال ۲۰۱۲ ازدواج کردند. آنها یک دختر به نام کارمن و دو پسر به نام های رافائل و لئوناردو آنجل چارلز دارند. دارایی خالص الک بالدوین ۶۵ میلیون دلار برآورد شده است.


۴ آوریل، زادروز آندری تارکوفسکی

آندری آرسنیِویچ تارکوفسکی (Andrei Tarkovsky) زادۀ ۴ آوریل ۱۹۳۲ و در گذشته به تاریخ ۲۹ دسامبر ۱۹۸۶، فیلم ساز، نویسنده، ویرایشگر فیلم، نظریه پرداز فیلم و کارگردان تئاتر و اپرای اهل شوروی بود. فیلم های تارکوفسکی شامل «کودکی ایوان» (۱۹۶۲)، «آندری روبلف» (۱۹۶۶)، «سولاریس» (۱۹۷۲)، «آینه» (۱۹۷۵) و «استاکر» (۱۹۷۹) است. او پنج فیلم اول از هفت فیلم سینمایی اش را در اتحاد جماهیر شوروی کار گردانی کرد؛ دو فیلم آخرش «نوستالگیا» (۱۹۸۳) و «ایثار» (۱۹۸۶) به ترتیب در ایتالیا و سوئد تولید شدند. ویژگیهای ساختاری فیلم های او عبارتند از صحنه های طولانی، ساختار دراماتیک نا متداول، استفادۀ مؤلفانۀ از فیلم برداری و مضامین معنوی و ماورایی.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

فیلم های «آندری روبلوف»، «آینه» و «استاکر» تارکوفسکی پی در پی در فهرست بزرگ ترین فیلم های تمام دوران جای گرفته اند. سهم وی در سینما چنان تأثیرگذار است که کارهای شبیه به فیلم های او «به سبک تارکوفسکی» توصیف می شوند. اینگمار برگمان دربارۀ او می گوید: «تارکوفسکی برای من بزرگ ترین (کارگردان) است، کسی که یک زبان نو ابداع کرد، زبانی وفادار به ماهیت فیلم، طوری که فیلم زندگی را به عنوان یک اندیشه، به عنوان یک رویا ترسیم می کند.»
 

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»


رابرت داونی جونیور ۵۲ ساله شد

رابرت جان داونی جونیور (.Robert Downey Jr) بازیگر آمریکایی زادۀ ۴ آوریل ۱۹۶۵ است. زندگی حرفه ای او شامل موفقیت انتقادی  و تجاری در جوانی و به دنبال آن یک دوره مصرف مواد مخدر و مشکلات قانونی و بازیابی موفقیت تجاری در میان سالی است. سه سال پیاپی، از ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۵، داونی در صدر فهرست گران ترین بازیگران هالیوود مجلۀ فوربز بود، مثلاً بین ژوئن ۲۰۱۴ تا ژوئن ۲۰۱۵ درآمدی حدود ۸۰ میلیون دلار داشت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

داونی جونیور بازیگری را در ۵ سالگی با شرکت در فیلم پدرش «آغل» (۱۹۷۰) آغاز کرد و بعدها به همراه گروه بازیگری برت پک (Brat Pack) در فیلم هایی مثل کمدی علمی تخیلی نوجوانانۀ «علم عجیب و غریب» (۱۹۷۰) و درام «کمتر از صفر» (۱۹۸۷) ظاهر شد. او در فیلم «چاپلین» (۱۹۹۲) نقش اصلی را بر عهده داشت و برای بازی در آن نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد و برندۀ جایزۀ بهترین بازیگر مرد در نقش اول بفتا شد. در سال ۲۰۰۰، بعد از آزادی از مرکز درمان سوء مصرف مواد مخدر و زندان ایالتی کالیفرنیا به اتهام مصرف مواد، به بازیگران سریال تلویزیونی «الی مک بیل» پیوست. این سریال برایش یک جایزۀ گلدن گلوب به دنبال داشت. زندگی حرفه ای داونی با حضور در تریلر رمزآلود «زودیاک» (۲۰۰۷) و اکشن کمدی «تندر استوایی» (۲۰۰۸) بهبود یافت؛ او برای تندر استوایی نامزد دریافت جایزۀ اسکار بهترین بازیگر مرد نقش مکمل شد.  

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر» 

داونی از سال ۲۰۰۸ شروع به بازی در نقش مرد آهنین کرد و در چندین فیلم شرکت کرد که در آنها یا در نقش اصلی بازی می کرد یا نقش فرعی و یا حضور افتخاری داشت. هر کدام از این فیلم ها بیش از ۵۰۰ میلیون دلار در سراسر دنیا فروش داشت؛ چهار فیلم-«انتقام جویان»، «انتقام جویان: عصر اولترون»، «مرد آهنین ۳» و «کاپیتان امریکا: جنگ داخلی»- بیشتر از ۱ میلیارد به دست اوردند. داونی نقش اصلی فیلم گای ریچی، «شرلوک هلمز» (۲۰۰۹) و دنبالۀ آن «شرلوک هلمز: بازی سایه ها» (۲۰۱۱) را نیز بازی کرده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر»

داونی در «مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه» بازی کرده که در سال ۲۰۱۷ به نمایش در خواهد آمد. وی هم اکنون سه فیلم در حال تولید دارد: «انتقام جویان: جنگ ابدیت» (۲۰۱۸) و «انتقام جویان(بدون عنوان)» و «دکتر دولیتل» در سال ۲۰۱۹ به نمایش در خواهند آمد. داونی در ۱۹۹۲ با دبورا فالکونر بازیگر و خواننده ازدواج کرد. آنها پسری به نام ایندیو دارند. بعد از چند بار زندانی شدن و بازپروری  داونی، فالکونر او را ترک کرد و آنها در ۲۰۰۴ رسما از هم طلاق گرفتند. در سال ۲۰۰۵، او با سوزان لوین ازدواج کرد. آنها یک پسر و یک دختر دارند. دارایی خالص رابرت داونی جی. آر. ۸۰ میلیون دلار برآورد شده است.


۴ آوریل، زادروز هیث لجر

هیثکلیف اندرو “هیث” لجر (Heath Ledger) بازیگر و کارگردان آمریکایی بود که در ۴ آوریل ۱۹۷۹ به دنیا آمد و در ۲۲ ژانویۀ ۲۰۰۸ درگذشت. لجر بعد از بازی در چندین فیلم و سریال تلویزیونی استرالیایی در سال های ۱۹۹۰، در ۱۹۹۸ برای توسعۀ حرفه اش به ایالات متحده رفت. او نوزده فیلم سینمایی کار کرده است، از جمله «۱۰ چیز دربارۀ تو که ازشان متنفرم» (۱۹۹۹)، «میهن پرست» (۲۰۰۰)، «داستان یک شوالیه» (۲۰۰۱)، «مهمانی هیولا» (۲۰۰۱)، «اربابان داگ تاون» (۲۰۰۵)، «کوهستان بروکبک» (۲۰۰۵)، «شوالیۀ تاریکی» (۲۰۰۸)، و «دکتر پارناسوس، مردی که به شیطان رو دست زد» (۲۰۰۹) که دو فیلم آخر پس از مرگش به نمایش درآمدند. او همچنین موزیک ویدیو تولید و کارگردانی می کرد و آرزو داشت کارگردان فیلم شود.

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر» 

لجر برای بازی در نقش اِنیس دل مار در کوهستان بروکبک جایزۀ انجمن منتقدان فیلم نیویورک را برای بهترین بازیگر مرد و جایزۀ بهترین بازیگر بین المللی را از انستیتوی فیلم استرالیا دریافت کرد و نامزد دریافت جایزۀ بفتا برای بهترین بازیگر مرد نقش اول و اسکار برای بهترین بازیگر مرد شد. پس از مرگش، به همراه بازیگران، کارگردان و مسئول انتخاب بازیگران فیلم «من آنجا نیستم»، الهام گرفته از زندگی و آهنگ های باب دیلن، خواننده و ترانه سرای آمریکایی، جایزۀ ایندیپندنت اسپریت رابرت آلتمن سال ۲۰۰۷ را دریافت کرد. در این فیلم، لجر نقش یک هنرمند خیالی به نام رابی کلارک را بازی می کند که یکی از شش نفر ی است که جنبه های مختلف شخصیت و زندگی باب دیلن را مجسم می سازند.

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر» 

لجر در ۲۲ ژانویۀ ۲۰۰۸، بر اثر مسمومیت دارویی درگذشت. چند ماه قبل از مرگ، او بازی در نقش جوکر فیلم شوالیۀ تاریکی را تمام کرده بود.  مرگ او در مرحلۀ ویرایش این فیلم و در اواسط فیلم برداری بازی او در نقش تونی در فیلم دکتر پارناسوس اتفاق افتاد. مرگ نابهنگام او سایه ای بر روند تهیۀ قسمت بعدی فیلم ۱۸۵ میلیون دلاری بتمن انداخت. لجر پس از مرگ، برای نقش آفرینی تحسین برانگیزش در این فیلم (شوالیۀ تاریکی) جایزه های بسیاری دریافت کرد، از جمله جایزۀ اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل، جایزۀ بین المللی بهترین بازیگر در مراسم جوایز انستیتوی فیلم استرالیا ۲۰۰۸ (اولین بازیگری که پس از مرگ این جایزه را گرفت)، جایزۀ انجمن منتقدان فیلم لوس آنجلس ۲۰۰۸ برای بهترین بازیگر نقش مکمل، جایزۀ گلدن گلوب ۲۰۰۹ برای بهترین بازیگر مرد نقش مکمل و جایزۀ بفتای ۲۰۰۹ برای بهترین بازیگر نقش مکمل.

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «مایکل فسبندر» تا «هیث لجر» 

لجر بعد از رابطه با لیسا زین، هدر گراهام و نائومی واتس، با هم بازی خود در کوهستان بروکبک، میشل ویلیامز آشنا شد. آنها یک دختر به نام ماتیلدا دارند. لجر و ویلیامز در سال ۲۰۰۷ به رابطۀ خود پایان دادند. دارایی خالص و میراث هیث لجر ۱۶٫۳ میلیون دلار برآورد شده است.


منبع: برترینها

گفتگو با «رضا کیانیان» و پسرش، پدر و پسر هنرمند

«زندگى رو با غم و شادیش، حبس و آزادیش تجربه کردم اما من همیشه راهمو رفتم».

فکر می‌کنم بد نباشد همین ابتدای گفت و گو، شما را با شخصیت هنرمندی آشنا کنم که در روزهای شلوغ کاری‌اش، چندین ساعت وقت برای گفت‌و‌گویی گذاشت که به قول خودش دلیلش را نمی‌دانست!

منظورم از آشنایی، جمله‌ای است که ابتدای متن نوشته شده؛ واژه‌هایی که بخشی از ترانه‌ای را ساخته‌اند که می‌توان گفت چکیده‌ای از شخصیت رضا کیانیان است. اتفاقاً همین ترانه هم بود که منجر به تجربه اولین حضورش در یک ویدئو‌موزیک در دنیای موسیقی شد.

 رضا کیانیان: یکی از حسرت‌هایم این است که تا الان موسیقی کار نکرده‌ام!
کیانیان از قضاوت شدن نمی‌ترسد، برای همین هم هست که با وجود منتقدانِ همیشه در صحنه، در رشته‌های مختلف هنری سرک می‌کشد؛ گاهی نامش در نمایشگاه‌های عکاسی دیده می‌شود، گاهی در کنار مجسمه‌های ساخته شده از چوب، گاه کنار دریاچه نیمه‌جان ارومیه و گاهی هم در تئاتر و سینما. به قول خودش اگر احساس کند علاقه به انجام کاری دارد، با اینکه ممکن است کل آبروی سینمایی‌اش به خطر بیفتد، بازهم در آن شیرجه می‌زند و از زندگی در کنار علائق‌اش لذت می‌برد.

فکر کردیم بد نباشد، برای اولین‌بار از علائق موسیقایی بازیگری بشنویم که در کنار پسر و همسرش یک موسیقی گوش کن درست و حسابی است و به قول خودش موسیقی دائماً در زندگی‌اش جاری است. اگر از دلایل بالا بگذریم، فکر می‌کنم همین یک دلیل آخر برای گفت‌و‌گو و شنیدن حرف‌های کیانیان که در زندگی، همیشه از یاد نگرفتن موسیقی حسرت می‌خورد، کافی باشد.

  آقای کیانیان! اینکه پسر شما (علی) به صورت حرفه‌ای کار موسیقی می‌کند، نشان می‌دهد که نباید خیلی دور از فضای موسیقی باشید. اصلاً برخورد اول شما با موسیقی به کجا برمی‌گردد؟

رضا کیانیان: یکی از حسرت‌های زندگی من این است که تا الان موسیقی کار نکرده‌ام! هیچ سازی را نمی‌توانم بنوازم وصدای خوبی هم برای خواندن ندارم!

  پس تیتر گفت‌وگوی ما همین اول کار در آمد!

چند سال پیش یک نمایشگاه عکس داشتم. خبرنگاری آمد و گفت می‌خواهم در مورد موسیقی با شما صحبت کنم و می‌خواهم بدانم چه نوع موسیقی گوش می‌دهید‌. من که داشتم درب ماشینم را باز می‌کردم، گفتم بیا این سی‌دی‌ها را ببین. از «ساسی مانکن» (که آن زمان روی بورس بود) تا «هایدن» را در ماشینم دارم. واقعیت این است که با توجه به احوالاتم، همه نوع موسیقی گوش می‌کنم و اصلاً نمی‌شود در زندگی من موسیقی وجود نداشته باشد. چون بدون موسیقی حتماً چیزی در زندگی کم دارم. از آن آدم‌ها هم هستم که وقتی کار می‌کنم، دوست دارم موسیقی پخش شود. «هایده» (همسرم) معتقد است به موسیقی باید احترام گذاشت. او به هر نوع موسیقی گوش نمی‌دهد و معتقد است زمان پخش موسیقی، نباید کاری انجام داد. در نتیجه، خیلی وقت‌ها که در ماشین به موسیقی خوب گوش می‌کنیم، باید کاملاً ساکت باشیم و به موسیقی گوش کنیم تا به آن احترام گذاشته باشیم! و هر وقت حال خوبی ندارد با یک شجریان می‌شود حالش را خوب کرد. (خنده)

  آدم‌ها دو دسته‌اند؛ بعضی‌ها نمی‌توانند در حین انجام کار، موسیقی گوش کنند، چون حواس‌شان پرتِ آن می‌شود و بعضی‌ها هم برعکس؛ موسیقی باعث تمرکزشان روی کار می‌شود. شما جزء کدام گروه هستید؟

من جزء دسته دوم هستم . وقتی هم که موسیقی نباشد، کاملاً جای خالی آن را احساس می‌کنم.

 مثل موسیقی فیلم که باید در فیلم جاری باشد. در مورد آن هم بعضی کارگردان‌ها ترجیح می‌دهند موسیقی در فیلم‌شان اصلاً شنیده نشود و عده‌ای هم بر این باورند که به فیلم کمک می‌کند.

من معتقدم موسیقی باید در فیلم شنیده شود، برای همین هم «موریس ژار» و «هنری من چینی» را خیلی دوست دارم؛ چون علاوه بر اینکه موسیقی‌ شان در فیلم شنیده می‌شود، خارج از فضای فیلم هم می‌توانی آن را به عنوان یک اثر مستقل گوش کنی. آنهایی که دوست ندارند موسیقی در فیلم شنیده شود، گروهی هستند که معمولاً سلیقه سینمایی‌شان هم با من متفاوت است. مثلاً اکثر آنها معتقدند در کمدی کلاسیک، «باستر کِیتون» از بقیه بهتر است اما از نظر من «چارلی چاپلین» جایگاه دیگری دارد و بیشتر دوستش دارم. یا مثلاً در مورد فیلم‌هایی که از روی متون «شکسپیر» ساخته شده، مثل «هملت» و «شاه لیر»، نسخه انگلیسی‌شان را بیشتر دوست دارند، اما من روسی آن‌ها را بیشتر می‌پسندم .

سلیقه من بیشتر به سمت فیلم‌ها یا موسیقی‌هایی است که دیده و شنیده می‌شوند و برای مخاطب عام، قابل‌فهم هستند اما آنها قاعدتاً کارهایی را می‌پسندند که خاص‌تر باشد و مخاطب محدودتری را در بر بگیرد. در مورد کارگردان‌ها، معتقدم آنهایی موفق‌ترند که از سطوح پایین جامعه تا روشنفکران، از کارشان خوش‌شان بیاید. کارگردان‌هایی مثل «جان فورد»، «کریستوفر نولان»، «وودی آلن» یا «اسپیلبرگ» یا «اصغر فرهادی» خودمان که گارگردان‌های بزرگی هم هستند. خود من با کارگردان‌هایی که فیلم‌های خیلی خاص می‌سازند حال نمی‌کنم. به هر حال، همه با این پدیده مواجه شده‌ایم که یک‌سری از افراد معتقدند اگر یک تعداد از فیلم‌ها یا موسیقی‌های خیلی روشنفکرانه را ندیده و نشنیده باشند، برایشان اُفت دارد. اما من معمولاً این نوع فیلم‌ها را می‌بینم تا متوجه شوم چرا در مورد آنها این‌گونه صحبت می‌کنند که خب، بعضی از آنها را دوست دارم اما معمولاً از اکثرشان اگر هم خوشم بیاید، با آنها حال نمی‌کنم.

 
  چنین تفکری بین اهالی موسیقی هم وجود دارد و معمولاً ژانر را بر کیفیت مقدم می‌دانند. مثلاً از نظر برخی، یک کار درجه سه سنتی یا کلاسیک، بر یک کار درجه یک پاپ ارجحیت دارد!

من درجه‌بندی نمی‌کنم. بیشتر در مورد ارتباط عاطفی می‌گویم تا عقلانی! در همه رشته‌ها مثل نقاشی، معماری و چیزهای دیگر هم این مسأله وجود دارد.

  پس شما طرفدار کیفیت هستید.

من طرفدار چیزی هستم که از آن لذت ببرم و شعف و شور زندگی در من ایجاد کند. شعف هم فقط با خوشی و چیزهایی که ظاهراً لذت می‌آفرینند، به وجود نمی‌آید؛ مثلا «کشف کردن» هم باعث شور و شعف می‌شود. این یک مثال از «برتولت برشت» است که می‌گوید: «وقتی ارشمیدوس در وان حمام فهمید اجسام در آب سبک‌تر هستند، از شور و شعف و شوقِ کشفی که کرده بود، برهنه از حمام بیرون پرید و در خیابان فریاد می‌زد «یافتم، یافتم» شعف از این بزرگ‌تر؟ پس می‌بینید کشف کردن هم نوعی شادی و شور است. من هم دوست دارم کارهایی که می‌بینم و می‌شنوم، من را شگفت‌زده کنند و دوست دارم و سعی می‌کنم مخاطبم هم با دیدن کارهای من همین اتفاق برایش بیفتد.

  گفتید دوست دارید موسیقی فیلم شنیده شود. اما اگر حواس بیننده را از مضمون اصلی فیلم پرت کند، باز هم به نظرتان اتفاق خوبی است؟

به نظرم آن دیگر موسیقیِ فیلم نیست. همین موریس ژار موسیقی فیلم‌های بسیار مهمی را ساخته اما موسیقی او، نه‌تنها هیچ‌وقت حواس‌تان را از فیلم پرت نمی‌کند بلکه تأثیر مضاعفی هم روی شما می‌گذارد.

 چند وقت پیش گفت‌وگویی با کریستف رضاعی داشتیم. او هم یکی از آهنگسازهایی است که معمولاً موسیقی‌اش در فیلم نقش پررنگی دارد و حتی گاهی تبدیل به محور اصلی فیلم می‌شود.

من خیلی از کارهای آقای رضاعی را شنیده‌ام و آنها را هم دوست دارم. ببینید، نوع موسیقی فیلم را کارگردان مشخص می‌کند؛ چون موسیقی فیلم وابسته به نگاه کارگردان و دنیایی است که فیلم را در آن به وجود آورده. این موضوع، چیزی از اهمیت کار آن موسیقیدان کم نمی‌کند؛ اما اصل موضوع، فیلم است و موسیقی باید برای فیلم یا تئاتر ساخته شود. اگر بخواهد از فیلم جلو بزند، اشتباه است و کارگردان باید جلویش را بگیرد؛ اما اگر کارگردان دوست دارد این اتفاق بیفتد، حتماً به صلاح‌دید او این اتفاق می‌افتد.

 از میان فیلم‌هایی که دیده‌اید، کار کدام آهنگساز فیلم بیشتر مورد علاقه شما بوده است؟

راستش الان خیلی حضور ذهن ندارم… مثلاً از کار پیمان یزدانیان خوشم می‌آید، کار محمدرضا علیقلی را دوست دارم همین آقای رضاعی، فردین خلعتبری، حسین علیزاده، فرهاد فخرالدینی و کارهای احمد پژمان. البته حتماً دیگرانی هم هستند که ممکن است الان به خاطر نداشته باشم. مثلاً برخی آثار ناصر چشم‌آذر عالی هستند. از بچه‌های جدید کمتر کسی را به اسم می‌شناسم. مثلا دنیای علی را دوست دارم.

  موسیقی فیلم «گاهی به آسمان نگاه کن» شما را پیمان یزدانیان ساخته بود. درست است؟

بله. موسیقی خیلی خوبی هم برای آن ساخته بود اما متأسفانه آن فیلم به دلایلی دیده نشد. در یکی از صحنه‌های فیلم، من روی پشت‌بام ایستاده‌ام و در حال خواندن خطابه‌ای در مورد زندگی و مرگ هستم. موسیقی آن قسمت، ترکیب موسیقی ملل مختلف است که به نظر من اتفاق بسیار عجیبی را شکل داده و فکر می‌کنم خیلی با آن صحنه هم‌سو است.

 از بین خارجی‌ها چطور؟ کدام سازنده موسیقی فیلم را می‌پسندید؟ موریکونه، جان ویلیامز، هانس زیمر، موریس ژار، هنری منچینی و…

این‌ها همه هم‌دوره‌ای‌های من‌اند که فوق‌العاده هم هستند. چه کسی می‌تواند دوستشان نداشته باشد؟ یا مثلاً تئودوراکیس.

علی: البته خود هانس زیمر، صفر تا صد موسیقی‌هایش را نمی‌نویسد. یک شرکت دارد و با یک‌سری آهنگساز کار می‌کند. خودش با پیانو یک تِم اولیه می‌سازد و موزیسین‌های شرکت‌اش آن را بسط و گسترش می‌دهند.

  فکر می‌کنم رامین جوادی هم در همین تشکیلات رشد کرده است.

علی: بله، فکر می‌کنم همین‌طور باشد. یک‌سری فایل صوتی از مایکل جکسون موجود است که صداهایی که می‌خواهد سازها تولید کنند را با دهان می‌زند و از تنظیم‌کننده‌هایش می‌خواهد تا آن را برایش تنظیم کنند.

  یکی دیگر از این موزیسین‌های دلی که نت بلد نیست و اتفاقاً در ایران هم خیلی معروف است «یانی» است که تم می‌سازد و بعد تنظیم‌کننده‌ها آن تم را تبدیل به چیزی می‌کنند که ما می‌شنویم.

رضا: بعضی‌ها واقعاً نابغه‌اند، مثلاً مایکل جکسون در تمام زمینه‌های فعالیت‌اش نابغه بود. اما یانی هیچ‌وقت مرا شعف‌زده نکرد. راستش بیشتر یاد موسیقی‌های آمبیانس می‌افتم که در رستوران‌ها پخش می‌شود! یک‌سری از موسیقی‌های عامه‌پسندند و یک‌سری هم خیلی خاص؛ اما اکثراً هیچ کدام از این دو مدل کار، من را شعف‌زده نمی‌کند و همان‌طور که گفتم، ترجیح می‌دهم کاری را ببینم یا بشنوم که همه قشری با آن ارتباط برقرار می‌کنند.

علی: مثل مایکل جکسون که آدم‌های مختلف او را می‌پسندند.
 

 رضا کیانیان: یکی از حسرت‌هایم این است که تا الان موسیقی کار نکرده‌ام!
 موریکونه هم همین‌طور است و موسیقی‌هایش هم برای مردم و هم متخصصین ستایش‌برانگیز است.

رضا: بله، کارهای مایکل جکسون یا موریکونه روح من را در اختیار خودشان می‌گیرند.

  موسیقی جوان و امروز ایران چطور؟

رضا: در مورد موسیقی راک در ایران هم خیلی از افراد یا گروه‌ها هستند که فعالیت می‌کنند و کار می سازند که اکثراً کارهای قبلی خودشان و دیگران را تکرار می‌کنند. اما به نظرم در این نسل، محسن نامجو یک نابغه است.

علی: البته آقای نامجو زمانی که در ایران فعالیت می‌کرد، خیلی بهتر بود و امیدوارم دوباره به آن روزها برسد!

رضا: نامجو بدون زور و ضرب ، تمام تلفیق‌های جهان را انجام داد.

علی: تلفیقی هم از آن اصطلاحات عجیب و غریب است!

  می‌دانم که شما هم با واژه «تلفیقی» مشکل دارید.

رضا: بله. اصلاً موسیقی تلفیقی یعنی چی؟ این سوال را علی در ذهن من کاشت. وگرنه من هم داشتم مثل اکثر آدم‌ها این کلمه را به‌کار می‌بردم.

علی: طبیعتاً با هر سازی می‌توان صداهای متفاوتی تولید ‌کرد اما من می‌گویم نباید دائماً این موضوع را بیان کرد که ببینید من با گیتار این صدا را در می‌آورم. خب با هر سازی که قشنگ‌تر است این کار را بکن. اگر تار صدای بهتری دارد، خب با همان تار این کار را انجام بده! مهم صدایی است که تولید می‌شود و به گوش می‌رسد! چه فرقی می‌کند؟ من قرار است آن موسیقی را گوش کنم و لذت ببرم. حالا با هر چه می‌خواهی آن را بنواز.

رضا: یادم هست علی که کوچک بود، با گیتار، دوتار خراسانی می‌زد! آن زمان فکر کرده بود کشف عجیبی کرده اما الان که بزرگ شده، خودش می‌گوید خب برو دوتار بزن، چرا این‌همه زحمت می‌کشی که با گیتار صدای دوتار در بیاوری؟ (خنده)

  ۱۵ سال پیش موسیقی تلفیقی برای همه ما هم جالب و نو بود. اما نکته این‌جا است که آنهایی که آن زمان خیلی غربی فکر می‌کردند، حالا به موسیقی ایرانی روی آورده‌اند و آنها که ایرانی کار می‌کردند، به سمت موسیقی الکترونیک گرایش پیدا کرده‌اند و انگار تازه به کشف آن رسیده‌اند.

رضا: موسیقی ما بعد از انقلاب وارد یک جریان تازه و جالب شده. مثلاً در دهه ۶۰ میلادی، همه کارها فوق‌العاده بودند و هنوز هم می‌توان آنها را گوش کرد؛ اما این روزها ملودی از یاد همه رفته و همه‌چیز تبدیل به «ریتم» شده است! بعد از انقلاب، حسین علیزاده چندین کار خوب منتشر کرد. مثل «نی‌نوا» که اصلاً موسیقی ایرانی را تکان داد و به سمت کارهای سمفونیک برد. یا همین الان آقای پورناظری هم کارهایی انجام می‌دهد که واقعاً زیبا هستند. علی قمصری هم کارهای خوبی ساخته است.

  اما خیلی‌ها عقیده دارند اینها صرفاً تجربیاتی هستند که در نگاه اول جذاب و نو به نظر می‌رسند. اما اثری مثل «نی‌نوا» پایش روی زمین است و نمی‌توان به آن صرفاً به چشم یک معجزه نگاه کرد.

رضا: عده‌ای موسیقی سنتی ایران را مقدس می‌شمارند و فقط تکریمش می‌کنند! و فکر می‌کنند نباید ساختارشان شکسته شود. اما به نظر من، این‌ها مثل یک موزه سیار موسیقی هستند که تمام دستگاه‌ها و گوشه‌ها را از حفظ‌اند. خب که چه؟! آنها را فقط می‌توانی داخل موزه بگذاری. در صورتی‌که باید با آنها کاری کنی و به دوران معاصر بیاوری‌شان تا بتوانی با آنها زندگی کنی. مثل خطاط‌هایی که شیوه‌های سنتی خطاطی را فقط حفظ می‌کنند.

علی: به نظر من، یکی از مشکلات موسیقی ایران این است که اکثراً فقط به دنبال تکنیک هستند اما واقعاً اینکه تو گیتار را با سرعت نور بنوازی، هیچ ربطی به هنر ندارد. این هنر نیست و با تمرین‌های چند ساعته هم به دست می‌آید. ممکن است یک‌جایی هم لازم به استفاده از آن باشد، اما تمام ماجرا که این نیست.

رضا: خودت هم یک زمان عاشق این بودی که بگویی گیتار را با سرعت نور می‌نوازی. (خنده)

علی: نمی‌گویم لذت‌بخش نیست. منظورم این است که نباید در آن گیر کرد. هنوز هم این کار را انجام می‌دهم اما معتقدم این کار لزوماً هنر نیست. در واقع، فقط تکنیک است. هنرمند به تکنیک برای زیباتر کردن هنر نیاز دارد.

  احمد شاملو در یکی از مصاحبه‌هایش به این نکته اشاره می‌کند که بسیاری از شعرهای ما شعر نیستند، بلکه نظم هستند. چون عنصر خیال و اندیشه در آن‌ها وجود ندارد. شاملو در آنجا این مثال را می‌زند که بسیاری از کتب قدیمی ما در زمینه‌های ریاضیات، نجوم، تاریخ و… به نظم نوشته شده‌اند و به همین خاطر نمی‌توان هر اثر منظومی را شعر دانست.

رضا: قبل از انقلاب، کانون پرورش فکری کودکان اشعار بعضی از شعرا مثل شاملو، خیام، حافظ مولوی و… را منتشر کرد که شاملو آنها را خواند و یک‌سری موزیسین هم موسیقی آنها را ساختند. آلبوم «رباعیات خیام» آقای شاملو با موسیقی آقای شهبازیان هنوز که هنوز است جزء کارهای درجه‌یک و مورد علاقه من است و به نظرم، آقای شهبازیان زندگی معاصر را از همان زمان وارد موسیقی ایرانی کرد و به عنوان پرچمدار، راه جدیدی را برای بقیه گشود.

  شما دوست ندارید این قبیل تجربه‌ها را انجام بدهید؟ مثلاً دکلمه اشعار در کنار موسیقی؟

رضا: بله دوست دارم اما به شیوه و سبک خودم.

  شما در زمینه‌های مختلف هنری ورود کرده‌اید. در این میان عده‌ای از ورودتان به رشته‌های دیگر (مثل مجسمه و عکاسی) انتقاد کرده‌اند و عده‌ای هم معتقدند با ورود سلبریتی‌ها به حوزه‌هایی مثل عکاسی یا مجسمه‌سازی، ممکن است پای افرادی به گالری‌ها باز شود که شاید تا آخر عمرشان هم گذرشان به چنین محیط‌هایی نمی‌افتاد و این می‌تواند برای توسعه هنر خوب باشد. نظر شما در این مورد چیست؟

رضا: به قول قدیمی‌ها من کار خودم را می‌کنم، خوش‌شان آمد فبها، نیامد کفها! من کاری به کار آنها ندارم. حالا بقیه می‌خواهند کار داشته باشند، خب داشته باشند. وقتی اولین نمایشگاه عکسم را گذاشتم، خیلی از عکاسان به من انتقاد کردند. آن زمان «طاها شجاع‌نوری» در حال ساخت فیلمی برای همان نمایشگاه بود. می‌دانستم تعدادی از خبرنگاران و منتقدان کارهای من هم در نمایشگاه حضور دارند. در همین فاصله، من به طاها چشمکی زدم و گفتم نمی‌دانم برای این کنسرت جدیدم، فقط بخوانم یا نوازندگی هم بکنم! طاها هم گفت هم بخوانید هم بنوازید. آن دو تا خبرنگار که با چشم‌های گشاد شده من را نگاه می‌کردند، با سرعت از نمایشگاه خارج شدند که خبر را برسانند. (خنده)

آقای کیارستمی حرف جالبی می‌زد: «کسی که خودش کاری نداره، به کار ما کار داره!»

 رضا کیانیان: یکی از حسرت‌هایم این است که تا الان موسیقی کار نکرده‌ام!
  کسی در جایگاه رضا کیانیان از اینکه این‌چنین قضاوت شود، نمی‌ترسد؟ یعنی سرک کشیدن به حوزه‌های دیگر به قیمت شنیدن این حرف‌ها برایتان آزاردهنده نیست؟

رضا: ببینید این موضوع دو وجه دارد؛ اول اینکه این افراد، با این کار برای من تبلیغ می‌کنند. اصلاً در هالیوود هنرمندان پول می‌دهند که برایشان شایعه بسازند تا همیشه در ویترین بمانند. وجه دیگرش این است که من زیاد به اینکه بقیه چه می‌گویند، کاری ندارم. به این فکر می‌کنم که الان در حال و هوای انجام چه کاری هستم و آن را انجام دهم. در واقع همان شعفی که پیش‌تر به آن اشاره کردم. در نتیجه، گاهی اوقات در کارهایی شیرجه می‌زنم که تا به حال انجام نداده‌ام. حتی ممکن است کل آبروی سینمایی‌ام به خطر بیفتد اما خب، نمی‌توانم این کار را نکنم!

علی: خدا را شکر که «هایده» [مادر] هست و جلوی خیلی از شیرجه‌هایت را می‌گیرد! (خنده)

رضا: اما همسرم در این زمینه‌ها خیلی به من کمک کرده. یعنی اگر همسری با افکار کاملاً سنتی در کنار من بود، بسیاری از کارهایی که تا الان کرده‌ام را نمی‌توانستم انجام دهم. در مورد علی هم ما هیچ‌وقت او را مجبور به انجام کاری نکردیم.

علی: چرا، نمی‌خواستم مدرسه بروم که من را مجبور کردید!

رضا: مجبورت نکردم، با صحبت کردن قانع‌ات کردم. به علی گفتیم کسی که مدرسه نرود و سواد یاد نگیرد، پدر و مادر نمی‌توانند برایش کتاب بخوانند و او باید خودش کتاب‌هایش را بخواند. کمی فکر کرد و چون عاشق دایناسور بود و کتاب داستان‌هایی در این زمینه داشت، قبول کرد برود مدرسه! سال اول که تمام شد و من برای گرفتن کارنامه اش به مدرسه رفتم، موقع برگشتن گفت بابا دیگه بلدم کتاب داستان‌هایم را بخوانم، پس دیگر به مدرسه نمی‌روم! (خنده) مانده بودم که برای ادامه تحصیل‌اش باید چه استدلال های دیگری بیاورم.

به مادرش گفته بود چه شغل‌هایی وجود دارد که احتیاج به سواد ندارند؟ مثلاً سبزی‌فروشی یا رفتگری به سواد احتیاج دارد؟ آن زمان نزدیک خانه ما سبزی‌فروشی بود که در یک حرکت نمادین، مدرک لیسانس‌اش را قاب کرده و بالای سرش زده بود و به علی گفتیم ببین، حتی سبزی‌فروش‌ها هم لیسانس دارند! خلاصه ماجرای ما با علی ادامه داشت تا این که یک روز گفت: یعنی مجبورم تا دانشگاه درس بخوانم؟ و ما هم گفتیم چاره‌ای نداریم! آن زمان علی در عین کودکی یک جمله جالب گفت: «واقعاً چه‌قدر زندگی سخت است! تا وقتی مدرسه نمی‌روی، زندگی خیلی راحت است اما بعدش واقعاً باید سختی بکشی.»

علی: دبستان که بودم، مادرم مجبورم کرد پیانو بزنم که آن را هم نمی‌خواستم. خیلی این ساز را دوست نداشتم. نوجوان که شدم، یک گیتار الکتریک گرفتم و روزی چند ساعت با آن تمرین می‌کردم. این ساز را دوست داشتم.

رضا: دو تا کار را جبراً انجام داد؛ موسیقی و زبان. وقتی بالاخره پیانو نواختن را آموخت اوایل دوره راهنمایی بود که یک روز به من گفت بابا دیگه یاد گرفتم (یعنی بسه دیگه) و یک قطعه از موتسارت زد و ناگهان وسط نوازندگی قطعه موتسارت گفت البته به نظرم اگر اینجا را این‌جوری می‌زد، خیلی بهتر بود! یادم است همان‌جا به همسرم نگاه کردم و گفتم این پسر عمراً نوازنده شود، تهش آهنگساز می‌شود.

علی: بعدش هم برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم و درس صنعت موسیقی خواندم که بیشتر در مورد کارهای استودیویی و میکس و مسترینگ و مدیریت حوزه موسیقی بود.

 ابتدای مصاحبه گفتید یکی از حسرت‌های زندگی‌تان این است که چرا موسیقی یاد نگرفته‌اید. این موضوع فقط در حد حسرت باقی ماند یا نه، فرصت‌هایی هم برایتان در این زمینه پیش‌آمده بود؟

رضا: در دوران جوانی با برادر بزرگم تئاتر کار می‌کردم. وقتی به مهمانی می‌رفتیم، مثلاً به یک نفر می‌گفتند یک دهان بخوان یا مثلاً از یک نفر می‌خواستند جُک تعریف کند. یا یکی ساز می‌زد. همیشه برایم سوال بود که چرا برای تئاتر چنین امکانی وجود ندارد؟ برای همین فکر می‌کردم تئاتر هم باید روزی به این مرحله برسد و بتواند در لحظه اتفاق بیفتد. در دوران دانشجویی، شروع به یاد گرفتن پانتومیم، عملیات ژانگولر و شیرین‌کاری‌های بدنی کردم؛ اما به نظرم این‌ها همیشه موسیقی کم داشتند. چند دفعه‌ای هم برای یادگیری موسیقی به کلاس رفتم اما دیدم نمی‌شود و رهایش کردم.

 یعنی رفتید که ساز یاد بگیرید؟

رضا: بله. در واقع تنبلی کردم. بعد با چند نفر از بچه‌ها، گروه تئاتر خیابانی ساختیم و قرار شد به صورت بداهه نمایش اجرا کنیم. در دبیرستان هم کم‌کم این کار را شروع کرده بودیم. مادرم حوصله‌اش که سر می‌رفت، به زیرزمین (محل تمرین ما) می‌آمد و می‌گفت خب، حوصله‌ام سر رفته، یک نمایش درست کنید و ما هم همان‌جا بداهه، بازی می‌کردیم. یادم هست شب مراسم چهلم‌اش در مشهد، خواهرم گفت چرا به یاد مامان یک تئاتر اجرا نمی‌کنید؟ ما هم یکی از نمایش‌های خنده‌دار دوران دانشجویی را اجرا کردیم که تمام مهمان‌ها از زور خندیدن گریه می‌کردند. همسایه‌ها فکر می‌کردند که ما چه آدم‌های عجیب و غریبی هستیم که روز چهلم مادرمان داریم می‌خندیم! مثل همین موقعیت، دوست داشتم موسیقی هم بدانم تا بتوانم درجا از آن استفاده کنم. اما خب نشد.

 آواز نمی‌خوانید؟

رضا: صدای من برای مهدکودک خوب است تا بچه‌ها از ترس بخوابند!

علی: حالا خیلی هم ایراد ندارد که نمی‌خوانی. (خنده جمع)

  علی در کارهایش از شما کمک می‌گیرد یا نظر شما را هم می‌پرسد؟

علی: من کلاً برای کارهایم از کسی نظر نمی‌گیرم اما هر وقت که کارم آماده می‌شود، نظرشان را می‌پرسم.

  فکر می‌کنی ورودت به عرصه موسیقی به خاطر حسرت‌های پدرت بود از اینکه موزیسین نشده؟

علی: نه، بیشتر مادرم تأثیرگذار بود.

رضا: هایده بیشتر با موسیقی عجین بود و پیانو می‌نواخت. با اساتید موسیقی مثل آقا و خانم پورتراب هم کار کرده بود و نقش اساسی در پیانونوازی علی و گرایش او به موسیقی داشت. علی کلاً آدم مغروری است (مثل من و مادرش) برای همین کارهایش را یا به ما نشان نمی‌دهد یا در پایان کار، گاهی می‌گذارد ما گوش کنیم!

  موسیقی تئاتر شما (حرفه‌ای) را خودش ساخت یا از شما هم نظر خواست؟

علی: از عمد چند باری موسیقی من را رد کرد و می‌خواست طبق نظر او پیش برویم!

رضا: نمایش «حرفه‌ای» در فضای یک کشور پساکمونیستی می‌گذرد که از درون نابود شده و الان دیگر کمونیسم جایش را به لیبرال‌ها داده است. موسیقی مورد نظر من، یک سرود کمونیستی بود که بتوانیم با آن شوخی کنیم و آن را به سمت اضمحلال سوق دهیم. علی کلی کار کرد و سرودی از دوران «تیتو» پیدا کرد که کُرال داشت. من گفتم باید کاری کنی که این کرال زیر حجم عظیمی از موسیقی له شود که سر این مسئله کلی با هم کل‌کل داشتیم.

 این موسیقی چند درصد از همان چیزی شد که شما می‌خواستید؟

رضا: علی دقیقاً همان موسیقی‌ای را ساخت که می‌خواستم. ابتدای آن کُرالی دارد که نشان‌دهنده قدرت حکومت کمونیست‌ها است که رفته‌رفته مضمحل می‌شود. موسیقی پایان کار، به نحوی است که می‌گوید زندگی ادامه دارد و این دقیقاً همان چیزی بود که می‌خواستم. در واقع، هدفم این است که مخاطب با همین تفکر از سالن خارج شود.

 شما یک تجربه بازی در ویدئو کلیپ «راه من» با صدای اشکان خطیبی (که روی یکی از قطعات فرانک سیناترا ساخته شده) هم داشته‌اید. شما اصولاً آدمی هستید که کار خودتان را می‌کنید و مضمون ترانه این قطعه هم همین موضوع بود که من کار خودم را می‌کنم و به مسیرم ادامه می‌دهم. این مضمون چقدر در انتخاب‌تان و بازی در این قطعه ویدئویی تأثیر داشت؟

رضا: من اصولاً جهان پر از راز و رمز را دوست دارم. برعکسِ علی که می‌خواهد برای هر چیزی یک دلیل منطقی پیدا کند. (البته ظاهراً این‌طور است و عاشق رمز و راز است) من دوست دارم افسانه‌ها و تمامی قصه‌های پریان وجود داشته باشند. به نظرم این‌طوری جهان جذاب‌تر و زیباتر می‌شود.

 رضا کیانیان: یکی از حسرت‌هایم این است که تا الان موسیقی کار نکرده‌ام!
  پس حتماً از اینکه چند روز پیش چند سیاره جدید کشف شد که احتمال حیات در آنها وجود دارد، باید خیلی ذوق‌زده شده باشید.

رضا: بله. خیلی جذاب است. به همین دلایل که گفتم عاشق نجوم هم هستم. این ویدئوکلیپ هم در یک فضا و موقعیت عجیب و جالب برایم پیش آمد. قرار بود جشنواره فیلم فجر برای من یک بزرگداشت برگزار کند که همیشه برای چنین برنامه‌هایی یک فیلم مستند می‌سازند. چند نفری هم برای فیلم‌سازی به من معرفی کردند که من از کار هیچ کدام‌شان خوشم نیامد. همیشه این مستندها به شیوه تکراری ساخته می‌شود و چند نفری در آن فیلم شروع به تعریف و تمجید -بعضاً بی‌جا- از شخص مورد نظر می‌کنند؛ اما من اصلاً این را نمی‌پسندم. گفتم که بگذارید خودم یک فکر دیگر بکنم. یک روز اشکان خطیبی آمد و گفت من آهنگی آماده کرده‌ام که خیلی به شخصیت شما شبیه است و می‌خواهم در این کلیپ بازی کنید. من همان‌جا دستش را گرفتم و گفتم این همانی است که باید در جشنواره فجر پخش شود.

در واقع با این اتفاق، هر دوی ما به چیزی که می‌خواستیم، رسیدیم. مهم هم بود که چه کسی قرار است آن را بسازد. چون هم باید معنی شعر منتقل می‌شد و هم شخصیت رضا کیانیان. من معتقدم هنر و بازیگری، یک نوع شعبده‌بازی هم هست که باید بیننده را دچار حیرت کند، یک نوع بازیگوشی که باید مخاطب را به جهانی ببرد که از قید و بند و بایدها و نبایدها رها شود و مثل بچه بازیگوشی کند. من دوست داشتم تمام این مفاهیم در این ویدئو وجود داشته باشد. در نتیجه سناریویی درست کردیم که وجه شعبده‌بازی و بازیگوشی در آن پررنگ باشد. آن گروه اولیه ساخت، جا زد و سه روز مانده به جشنواره فجر، یک گروه دیگر پیدا شد و همه‌چیز را در عرض سه روز ساختیم. وقتی در جشنواره فجر آن را نمایش دادیم، همه تعجب کردند؛ چرا که پر از دیوانه‌بازی و البته بسیار متفاوت نسبت به دیگر ویدئوها بود که کسی حتی تصورش را هم نمی‌کرد. واقعاً شعر آن قطعه، خیلی به زندگی من نزدیک بود. فکر می‌کنم در آن زمان تمام کائنات دست به دست هم دادند تا این اتفاق بیفتد. ممکن هم هست که این‌گونه نباشد؛ اما من در ذهن خودم این‌گونه آن را توصیف می‌کنم.

 این دنیای پر از رمز و راز که برای خود ساخته‌اید، در زندگی شخصی و خانوادگی شما هم حضور دارد؟

رضا: من همیشه وقتی در خانه یک ماجرایی را تعریف می‌کنم، علی و هایده به هم نگاه می‌کنند و می‌خندند. یعنی ببین چه بال و پر زیادی به ماجرا می‌دهد. (خنده)

علی: خدا را شکر تاریخ‌نویس نشدی!

رضا: سال‌ پیش من و علی به یک سفر رفتیم و آنجا اتفاق‌هایی برایمان افتاد که به لحاظ حماقت، واقعاً حیرت‌انگیز بودند و دقیقاً به همین دلیل نمی‌توانم بگویم کجا رفته بودیم! وقتی برگشتیم، آنها را برای همسرم تعریف کردم که هایده گفت باز داری پیاز داغش را زیاد می‌کنی‌ها! اما من آن دفعه شاهد داشتم و علی شهادت داد که همه‌چیز واقعیت داشته.

حرف از سیناترا شد؛ قبول دارید که آثار تولیدشده در موسیقی و سینما، در گذشته ماندگاری بیشتری داشتند و الان تقریباً همه‌چیز تاریخ‌مصرف کوتاه‌مدت دارد؟

رضا: در سال‌های دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی، ملودی بر موسیقی حاکم بود و رمز اصلی ماندگاری موسیقی، همان ملودی‌ها بودند اما الان دیگر ملودی وجود ندارد و همه چیز تبدیل به ریتم شده است. خب ریتم ماندگاری ندارد. من دوست دارم مثلاً موسیقی یک فیلم را زمزمه کنم اما ریتم را که نمی‌شود زمزمه کرد.

یک قصه هم درباره سیناترا بگویم: وقتی که سیناترا قطعه «If You Go Away» را خوانده بود، برادر بزرگ‌تر من در رادیو مشهد کار می‌کرد و برنامه‌ای داشت که در آن موسیقی‌های روز را معرفی می‌کرد. من هم چهارم دبیرستان بودم. این برنامه دقیقاً بعد از اذان ظهر بود. آن موقع من عاشق دختری بودم که خودش هم خبر نداشت؛ چون فکر می‌کردم اگر بگویم، قداست عشق از بین می‌رود! برادرم آمد و به من گفت برنامه فردا را گوش کن، برای تو یک سورپرایز آماده کرده‌ام. برنامه شروع شد و شروع به تعریف از این قطعه کرد و آخر سر هم گفت می‌خواهم آهنگی برای یک زوج عاشق پخش کنم؛ برای رضا و اسم آن دختر که خب نامش را به خاطر ندارم. یک‌دفعه تمام روح و جسمم به هم ریخت و داشتم دیوانه می‌شدم و از آن به بعد هم هیچ‌وقت این قطعه را فراموش نکردم.

  در مورد ماندگاری بیشتر کارهای قدیمی، آیا یک دلیلش می‌تواند تعداد کمِ آثار در آن دوران باشد؟

علی: آن زمان این صنعت سالم بود. تعداد زیادی خواننده بود و آن‌هایی که صدای بهتری داشتند، در جاهایی مثل کافه‌ها یا جاهای دیگر مثل شوهای تلویزیونی می‌خواندند و در این میان، سرمایه‌گذاران بهترین‌ها را انتخاب می‌کردند و در ادامه، هم خوانندگان مطرح می‌شدند و هم سرمایه‌گذاران به منافع مالی می‌رسیدند. اما الان هر کسی که شرایط مالی خوبی داشته باشد، به راحتی قطعه تولید و منتشر می‌کند و رقابت آزاد معنی ندارد.

رضا: البته این اتفاق فقط مختص ایران نیست. در گذشته یک خواننده باید همه‌جوره زحمت می‌کشید تا یک کمپانی را راضی به سرمایه‌گذاری کند. اما الان با وجود فضاهای مجازی، دیگر مثل گذشته نیست. بعد از انقلابِ دیجیتال، همه‌چیز به خرده‌فرهنگ تبدیل شده است.

الان هر کسی که مجوز داشته باشد، به راحتی می‌تواند آهنگش را در سایت شما بگذارد و در همه دنیا شنیده شود اما در گذشته این‌جوری نبود. منبعی وجود نداشت که خواننده آهنگش را آن‌جا قرار دهد تا در همه جهان شنیده شود.

علی: این اتفاقات به سلیقه هم مرتبط است. موسیقی پاپ این سال‌ها از سلیقه‌ من دور شده. شاید نسل بعدی بهتر شود اما الان موسیقی‌ها کلاً شبیه هم شده و کمتر می‌توانی موسیقی خوب بین آنها بشنوی. به‌خاطر اینکه استفاده از موزیک عوض شده است. الان موزیک برای این ساخته می‌شود که فقط بتوانی با آن پارتی کنی!

 شما فکر می‌کنید ممکن است دوباره روزگار تغییر کند و آدم‌ها به جای فعالیت در فضای مجازی، دوباره به سمت کتاب خواندن و معاشرت برگردند؟

رضا: من نمی‌دانم، اما مطمئناً تغییر به وجود می‌آید. اتفاقی که الان در فضای مجازی افتاده این است که خرده‌اطلاعاتی در آن‌جا دست به دست می‌شود که مردم فکر می‌کنند با آنها همه‌چیز را می‌دانند و برای زندگی روزمره‌شان کافی است. قبلاً این امکانات نبود و مجبور بودیم که کتاب یا حداقل مقاله بخوانیم. به نظر من، روزی باید یک ضرورت در جهان به وجود بیاید که باعث شود شما به اطلاعاتت عمق بدهی. در گذشته، تعداد افرادی که در حوزه موسیقی کار می‌کردند، خیلی کمتر از الان بود و عمق اطلاعات‌شان نسبت به موسیقی خیلی بیشتر بود.

علی: به خاطر اینکه مجبور بودند و راه دیگری نداشتند. اما الان شما برای هر سوالی که در ذهن داشته باشید، می‌توانید پاسخ‌اش را در مقاله تخصصی به راحتی مطالعه کنید.

رضا: از زمانی که علی کوچک بود تا الان، همیشه سعی کرده‌ام حرفش را متوجه شوم؛ چون این‌جوری می‌توانم به‌روز باشم. من در تئاتر یا سینما یا هر جای دیگری، بیشتر با جوان‌ها سر و کله می‌زنم تا هم‌سن و سال‌های خودم. چون هم سن و سال‌های من، بیشتر سوالات، در ذهن‌شان جواب داده شده؛ در حالی که ذهن جوان پر از سوال است.

 در هنر ایران پدر و پسرِ هنرمند زیادند. برخی هم‌سو با هم و برخی در جهت‌های مختلف. شما بیشتر علی را هدایت کرده‌اید یا اجازه داده‌اید خودش مسیرش را انتخاب کند؟

رضا: علی همیشه خودش تصمیم گرفته است. شاید روزی کتابی بنویسم به اسم «قصه‌های من و علی» و بگویم کجا، چه نکاتی از او برایم جالب بوده است. زمان ما، اختلاف نسل ۳۰ سال بود. به نسل علی که رسید، تقریباً شد ۱۵ سال و الان هم که اختلاف نسل تقریباً ۵ سال است. یعنی هر ۵ سال دنیا کاملاً عوض می‌شود. ما باید خودمان را به‌روز کنیم وگرنه کلاً از دنیا عقب می‌افتیم. الان مثلاً علی نسبت به بچه‌های دهه ۸۰ افکارش سنتی به حساب می‌آید! آنها که کلاً یک قصه دیگر دارند که وقتی آنها را می‌شنوم حیرت می‌کنم. واقعاً دوست دارم از آنها هم یاد بگیرم و به‌روز شوم. خب چه اتفاقی افتاده که این‌قدر مردم عوض شده‌اند؟ من خیلی دوست دارم دلیل آن را بدانم. برای همین هم این اتفاقات و دیالوگ با این بچه‌ها برایم جذاب و جالب هستند.

  درباره تجربه‌های مختلف شما در حوزه هنر و همچنین به خطر افتادن جایگاه‌تان در حوزه سینما صحبت کردیم که گفتید نظر دیگران مهم نیست و شما کار خودتان را می‌کنید. در مورد دیگران مثل مهران مدیری، حامد بهداد و… که وارد عرصه خوانندگی شده‌اند هم همین‌قدر دموکراتیک برخورد می‌کنید؟ وقتی موسیقی آنها را می‌شنوید، چه نظری دارید؟

رضا: یا خوشم می‌آید یا نمی‌آید. فکر می‌کنم حامد بهداد اولین‌بار در گروه «دارکوب» خواند که به نظرم در همان حد جالب بود. من بهرام رادان را هم دوست دارم و او آزاد است که هر کاری که دلش می‌خواهد بکند. مثل خود من که به هر کاری علاقه داشته باشم، وارد آن می‌شوم.

  خوانندگی حرفه‌ای است که از رشته‌های فرهنگی، ورزشی و… دوست دارند به آن سرک بکشند.

علی: هر کسی که دلش بخواهد می‌خواند؛ اما اگر صنعت درست وجود داشته باشد، به این راحتی نمی‌توانند وارد آن شوند. مشکل ما این است که چون طرف بازیگر است، آلبومش را می‌خرند.

  اتفاقاً تجربه نشان داده که آلبوم چنین هنرمندانی، به صرف معروف بودن‌شان در یک حیطه دیگر معمولاً با استقبال مواجه نشده است.

علی: اما خیلی راحت این کار را انجام می‌دهند. مثلاً الان شخصی مثل «مسی» نمی‌تواند اگر دلش خواست، خیلی راحت آلبوم منتشر کند. ممکن است همه آن را بخرند و خود من هم این کار را انجام می‌دهم اما مطمئناً به خاطر این کار کلی فحش می‌شنود.

 رضا کیانیان: یکی از حسرت‌هایم این است که تا الان موسیقی کار نکرده‌ام!
  اگر آلبوم خوبی باشد، چه‌طور؟

علی: اگر خوب باشد یعنی کارشناسان آن کمپانی به او گفته‌اند کارت خوب است و آلبومش را منتشر می‌کنند؛ اما اگر خوب نباشد، مطمئناً لیبلی مثل «وارنر برادرز» به او پیشنهاد خواندن نمی‌دهد و فوقش می‌گوید بیا در موزیک‌ویدئو فلان خواننده، روپایی بزن! وقتی این چرخه معیوب باشد، هر کس هر کاری که دلش بخواهد می‌کند.

رضا: گاهی اوقات صدای بعضی‌ها فقط برای خواندن در یک مهمانی خوب است اما فکر می‌کنند برای همین، باید آلبوم هم بدهند. مدت‌ها پیش یک آهنگساز که خیلی هم دوستش دارم، به من گفت اگر بخواهی آلبوم بدهی، من با توجه به صدای تو یک موسیقی می‌نویسم که راحت از پس اجرای آن بربیایی و مطمئن باش که آلبوم خوبی هم خواهد شد. من هم گفتم من در سن و سالی هستم که دیگر فریب این حرف‌ها را نمی‌خورم. بعد یک قسمت را با هم ضبط کردیم و او هم با دستگاه آن را تیون کرد و گفت ببین چه‌قدر خوب است. من هم گفتم صدای من که خوب نیست، این چیزی که تو درست کرده‌ای ممکن است خوب باشد.

  البته برعکس آن هم هست و گاهی خواننده‌ها هم به خاطر مشهور بودن در دنیای موسیقی، هوس می‌کنند بازیگری را هم تجربه کنند.

رضا: مشکل بازیگری این است که همه مردم دنیا فکر می‌کنند بازیگرهای خوبی هستند! مثل عقل است که «کانت» می‌گوید تنها چیزی که خداوند عادلانه بین همه مردم تقسیم کرده، عقل است و شما هیچ‌کسی را نمی‌بینید که بگوید عقل من کم است! بازیگری هم همین‌طور است و می‌گویند مگر من چه کم دارم؟!


منبع: برترینها

روزگار برزخی خواجه نظام الملک

هفته نامه کرگدن – مسلم تهوری: درباره خواجه نظام الملک، وزیری که دوام و قوام حکومت سلجوقی را مدیون علم و تدبیر او می دانند. او را باید نمونه یکی از وزرای نیک محضر تاریخ ایران دانست.

ابوعلی حسن معروف به خواجه نظام الملک وزیر مقتدر آلب ارسلان و پسرش ملکشاه بود. امپراتوری سلجوقیان در آن دوره شانه به شانه امپراتوری ساسانیان می زد و این همه مدیون وزیری قدرتمند چون نظام الملک بود. امیر معزی درباره خواجه می گوید: «تو آن خجسته وزیری که از کفایت تو/ کشید دولت سلجوق سر به علیین/ تو آن ستوده مشیری که در فتوح و ظفر/ شده است کلک تو با تیغ شهریار قرین».

پسر خواجه ابوالحسن علی بن اسحاق در قریه نوغان طوس متولد شد. بنا به درخواست پدر از همان کودکی به یادگیری قرآن، آموختن فقه و مذهب شافعی مبادرت ورزید و از وجود اساتیدی چون محمد بن علی بن مهریزد، ابومنصور علی بن شجاع، ابوالقاسم قشیری و ابوحامد الازهری بهره برد. خواجه نظام الملک در فقه پیرو مذهب شافعی و در عقاید پیرو مذهب اشعری بود. وی در سنین نوجوانی به خدمت ابوعلی بن شاذان، وزیر آلب ارسلان درآمد و به عنوان کاتب نزد وی خدمت کرد. ابن شاذان هنگام وفاتش وی را وصیت کرد که به خدمت سلطان آلب ارسلان درآید و او نیز چنین کرد.

 روزگار برزخی خواجه
خواجه بیش از ۲۹ سال وزیر درباره سلجوقیان و حدود ۵۷ سال به کار دیوانی مشغول بود. نظام الملک در طول سالیان دراز صدارت سه یادگار ارزشمند برای همشه تاریخ از خود به جای گذارد. اول دستور داد سال شمار خورشیدی فراهم شود تا سال شمار قمری کنار گذاشته شود. دوم آن که دستور داد هزاران بار کتاب شاهنامه فردوسی بازنویسی شود تا زبان ایرانیان نجات یابد و سوم برافراشتن دانشگاه های نظامیه بود که ریشه و پایه دانشگاه های امروزی است و این آخری شاید مهم ترین و تاثیرگذارترین یادگار خواجه باشد.

تاسیس نظامیه نیشابور

نظامیه ها با نظم و نسق خاصی و به صورت کاملا هماهنگ در ایران پهناور آن روزگار شکل گرفته بودند و همانند بورسیه های امروزی در دارس نظامیه آن دوران هر دانشجویی اتاقی خاص خود داشت و مقرری ماهانه می گرفتند و خوراک و خوابگاه نیز برعهده دانشگاه بود.

خواجه نظام الملک نظامیه نیشابور را برای ابوالمعالی جوینی ساخت که جوینی به مدت بیست سال در آن جا به تدریس اشتغال داشت و شاگردانی همچون غزالی را تربیت کرد. از جمله بزرگ ترین دانشگاه هایی که خواجه تاسیس کرد نظامیه بغداد بود که در آن زمان بیش از شش هزار دانشجور داشت و آرزوی طالبان علم بود و از اقطار و اکناف بدان جا می رفتند و در طول تاریخ اساتید برجسته ای همچون محمد غزالی، سعید شیرازی، ابواسحاق شیرازی و بسیاری کسان دیگر در آن به امر تدرس اشتغال داشتند. البته برخی کج اندیشان معتقدند که فکر تاسیس مدارس نظامیه که بعدها مشهورترین مدارس تاریخ تمدن اسلامی لقب یافتند با هدف تقابل با شیعی گری به ذهن واجه خطور کرده است.

انجام این مهم با مخالفت نظام الملک در هشرهای امپراتوری سلجوقی به تحریک ملکه ترکان خاتون به خاطر مخارجی که برای تاسیس این گونه مدارس می کرد، مورد مواخذه قرار گرفت. در آن موقع فتنه انگیزان از روی رشک به سلطان گفتند که با این پول ها که خرج تاسیس مدارس می شود، می توان لشکری آراست که قسطنطنیه پایتخت روم شرقی را بگشاید.

جورجی یزیدان از قول مورخین اسلامی در این باره می گوید: «خواجه نظام الملک رو به سلطان جلال الدین ملکشاه کرد و گفت: پسر جان من یک پیرمرد هستم. اگر بر ضد من بشورند پنج دینار هم از خود نخواهم داشت و تو جوانکی هستی که اگر بر تو بشورند؛ شاید سی دینار برای خود داشته باشی، تو شب و روز به شهوت رانی مشغول هستی، نافرمانی تو نزد خدا خیلی بیشتر از فرمانروایی تو است.

سپاهیانی که تو به آن پشت گرم هستی تیر پرتاب آن ها سیصد زراع است و شمشیرهاشان درازای دو زرع می باشد و مانند تو غرق عیش و عشرت می باشند و با ساز و آوازم سرگرم شده اند. من برای تو سپاهیانی گرد آورده ام که آن ها را سپاهیان شب می گویند. همین که تو و سپاهیانت شب به خواب می روید این لشکریان به شب زنده داری بر می خیزند، دست راز و نیاز به درگاه خدای چاره ساز بر  می دارند، تو را از جان دل دعا می گویند. تو و سپاهیانت از برکت دعای آنان خوش و خرم مانده اید.» ملکشاه که این حرف نظام الملک را شنید، پسندید و خاموش شد.

روزگار برزخی خواجه

تشریفات تدریس

خواجه از سال ۴۶۵ق (۱۰۷۲م) تا ۴۸۵ق (۱۰۹۲ م) توانست مدارس نظامیه را در شهرهای بلخ، نیشابور، هرات، اصفهان، بصره، مرو، آمل، موصل و بغداد بنا کند که باشکوه ترین آن ها مدرسه نظامیه بغداد بود. از ساخت نظامیه ها که درواقع در حکم مدرسه و دانشگاه بود می توان به صراحت گفت کشور پهناور ایران در قرن یازدهم میلادی در زمینه ساختن دانشگاه و مدارس عالی یک تا دو قرن از اروپا جلوتر بوده است زیرا دانشگاه های آکسفور و کمبریج در انگلستان به ترتیب در سال های ۱۲۱۴م و ۱۲۳۱ م بناشده اند.

خواجه برای ساختن مدارس نظامیه، از ثروت شخصی خود فقط دویست هزار دینار خرج کرد و برای اولین بار هر استاد در این داشگاه (نظامیه بغداد) هنگام تدریس باید از ردا که آن را «طیلسان» می گفتند استفاده می کرد و این کار جزو تشریفات تدریس بود. در حال حاضر که از ردای گشاد در جشن های فارغ التحصیلی استفاده می شود و در تمام دانشگاه هایی دنیا چنین سنتی پابرجاست در واقع تقلیدی است از لباس طیلسان شرقی که در مدارس نظامیه ایران مرسوم بوده است.

عقاید سیاسی خواجه

در دوره صدارت خواجه مذهب اسماعیلیه رشد و توسعه بسیاری یافت و اسماعیلیان به بزرگ ترین تهدید خلافت عباسی و دولت سلجوقی بدل شدند. جماعتی بر این رای هستند که نظام الملک نه با اسماعیلیه که با تمام شیعیان سر ستیز داشت. شاهدشان هم کتاب سیاست نامه خواج نظام الملک است.

خواجه  در کتاب سیاست نامه فصل چهل و یکم می نویسد: «در آن روزگار، به خدمت ترکی آمدی. به کدخدایی یا به فراشی یا به رکاب داری، از او پرسیدندی که تو از کدام شهری و کدام ولایتی و چه مذهبی داری؟ اگر گفتی: حنفی یا شافعی ام، و از خراسان و ماوراءالنهرم و یا از شهری که سنی باشد، او را قبول کردی. و اگر گفتی: شیعی ام و از قم و کاشان و آبه وری ام، او را نپذیرفتی… گرچه بسیار مال و نعمت پیش کشیدی، نپذیرفتی! گفتی: برو به سلامت!»

او به سلطان سلجوقی سفارش کرد که نسبت به شیعیان همان اندازه کینه و خشم داشته باشد که با باطنیان اسماعیلی بد بوده است. نویسندگانی که خواجه نظام الملک را شیعه ستیز دانسته اند تنها ارجاعشان به دو چیز است: نخست، متن سیاست نامه و دوم، درگیری های او با اسماعیلیه. پژوهشگرانی که این ادعا را نمی پذیرند دلایلی دارند که هر دو مورد فوق را به شدت به چالش رو به رو می کند.

متن سیاست نامه با ذکر عنوان نویسنده آغاز می شود: «هذا کتاب سیرالملوک تالیف الوزیر العالم العادل الموید المظفر نظام الملک الحسین الطوسی» این در حالی است که نام خواجه نظام الملک، وزیر ملکشاه و آلب ارسلان سلجوقی حسن است و نه حسین. برخی معتقدند که این اشتباه لفظی یا نسخه برداری است اما اولا: این نام افزون بر عنوان در مقدمه هم تکرار شده ثانیا: این تنها خواجه نبوده که لقب نظام الملک داشته است؛ بسیاری از وزیران سلجوقی هم به این لقب آراسته بودند و بسیار امکان دارد که این نظام الملک (حسن) با نظام الملک دیگر (حسین) اشتباه گرفته شده باشد.

ثالثا: تواریخ معتبر و رایج اسلامی و حتی نوشته های هم عصر خواجه که اتفاقا به شرح زندگی و اقدامات او نیز پرداخته اند همچون نظامی عروضی در چهار مقاله ذکری از کتابی به عنوان سیر الملوک نوشته او به میان نمی آورند. اتفاق بسیاری روایت های مخالف و گاه صددرصد معارضی را نقل می کنند که خواجه نظام را تا شیعی گری هم بالا می برند. برای نمونه عبدالجلیل قزوینی، عالم شیعه قرن ششم در پاسخ به کتاب «بعض فضائح الروافض» که می کوشد خواجه نظام الملک را خصم شیعه تصویر کند پاسخ های دقیقی می دهد.

و صد البته سیاست نامه کنونی پنجاه فصل دارد؛ به نقل مشهور خواجه در ابتدا سی و نه فصل از آن را نوشته و بعدها به مناسبت شدت درگیری میان سلجوقی ها و شیعیان یازده فصل دیگر هم به آن افزوده است. البته این یازده فصل تا مرگ او منتشر نشد بلکه دستخط آن نزد شاگردان خواجه ماند و پس از مرگ او و فروش کردن فتنه باطنیان اسماعیلی، به اصل کتاب افزوده و منتشر شد. اما در اینب اره هم شبهات و پرسش هایی مطرح است. ملکشاه سلجوقی تنها سی و چند روز پس از قتل خواجه زنده بود و این مدت کوتاه را نیز در عراق عرب و در مجادله با خلیفه عباسی گذراند. بنابراین فرصتی برای قلع و قمع اسماعیلان و لذا بازگشت آرامش به کشور نبوده تا سیاست نامه بخواهد عرضه شود.

براساس شواهد تاریخی، خروج باطنیان اسماعیلی در سراسر ایران چندین سال پس از مرگ ملکشاه و در دوران سلطنت دومین جانشین وی محمد بن ملکشاه رخ داد. مطالب آغاز نیمه دوم کتاب به صراحت از گذراندن دوران فتنه و آشوب و شمشیرهای مختلف و کشتن و سوختن غارت و ظلم و تحویل دولت و اضطراب در کشور سخن می گوید که بی تردید با اوضاع حاکم در دوران سلطنت ملکشاه و پدر وی هیچ سازگاری ندارد و با عصر سلطنت فرزندان او یعنی محمد بن ملکشاه یا مسعود بن محمد بن ملکشاه تطابق بیشتری می کند.

بنابراین نمی توان پدیرفت که خواجه پیشگویی کرده و سیاستنامه یک کتاب پیشگویی از حوادث آینده است. کما این که حمید عنایت در کتاب اندیشه سیاسی در اسلام معاصر می گوید: «سیاست نامه درواقع در زمره اندرزنامه است.»

 روزگار برزخی خواجه

بسیاری از محققان هم به این نتیجه رسیده اند مجتبی مینوی می نویسد: «بر من تقریبا مسلم است که حتی اولین نسخه ای هم که ابن محمد مغربی یا ناسخ برای سلطان محمد تحریر کرد به عین عبارت نظام الملک نبوده و تغییرات و اضافاتی در آن راه یافته بوده.»

«هیو برت دارک» مصحح انگلیسی سیاست نامه که این کتاب را براساس قدیمی ترین نسخه سیاست نامه تصحیح کرده است، می گوید: «قسمت اعظم کتاب، شامل مطالبی است ماخوذ از منابع دیگر و حکم کردن بر اصل بودن یا نبودن آن ها بسیار مشکل است؛ چه شاید محمد ناسخ یا کسی دیگر حکایت ها و نقل ها را به کتاب افزوده باشد و هیچ وسیله برای پیداکردن آن ها نیست.»

کتاب اداره کشور

خواجه کتاب سیاست نامه را بنا به درخواست ملکشاه سلجوقی می نگارد و در آن پیرامون آیین کشورداری به رسم ملوک عجم سخن می گوید. او درخصوص کتاب بیان می کند که هیچ پادشاهی را از داشتن این کتاب چاره نیست، خاصه در این روزگار که هرچه بیشتر خوانند ایشان را در کارهای دینی و دنیایی بیشتر بیداری افزاید و در احوال دوست و دشمن بهتر درافتد و روش کارها و راه تدبیرهای صواب برایشان گشوده شود و تربیت و قاعده دربار و درگاه و بارگاه دیوان و مجلس و میدان و احوال و معاملات و رعیت برایشان روشن شود و هیچ چیز در همه مملکت از دور و نزدیک و از بسیار و اندک پوشیده نماند.

ایزد تعالی در هر عصر و روزگاری یکی از میان خلق برگزیند و او را به هنرهای پادشاهانه آراسته و ستوده گرداند و مصالح جهان و بندگان را چاره سازد تا مردم اندر عدل روزگار گذرانند.»

خواجه قصد داشت از این رهگذر حاکمیتی به وجود آورد که شرایط اداره کشور را داشته باشد. او در پی محدودبودن فرمان برای انجام بهتر آن، تشکیل سپاه منظم و سازماندهی آن، سپردن کارها به افراد بااهلیت و دارای صلاحیت و همچنین عدم دخالت زنان در دربار بود. از این رو یکی از دختران خود را مامور می  کند مواظب زنان حرم باشد تا دخالتی در امور مملکت نداشته باشند.

چالش های خواجه نظام الملک

خواجه نظام الملک در دوره آلب ارسلان کمتر دچار کشمکش های دربار می شد و سلطان سلجوقی سخنان خواجه را به دیده منت می پذیرفت و هنگام مرگ هم به فرزندش ملکشاه وصیت کرد سخنان وزیر را به مثابه نصحیت مشفقانه از پدری دلسوز بپذیرد و بدان عامل باشد.

ملکشاه هم که در بدو سلطنت در عنفوان جوانی و بی تجربگی به سر می برد خطاب به نظام الملک همواره می گفت: «من امور را از کوچک و بزرگ به تو واگذار کردم تو به منزله پدر هستی.» اما به مرور نظام الملک به مشکلات بسیاری از بدسگالان مخصوصا از زمانی که پای مکله ترکان خاتون به عنوان همسر ملکشاه به دربار باز شد مواجه شد. خواجه برای آن که بتواند ملکشاه و دست پروردگان او را نظامی صحیح و بر سیل صواب بدهد، فرزندانش را که برای مشاغل اداری و دیوانی تربیت کرده بود در اقصی نقاط مملکت به استانداری و حکومت رساند و به این ترتیب یک الیگارشی را که اکثر افرادش از بزرگان و فرزندان خواجه بودند بر کشور مسلط کرد تا از دخالت های دربار در امور بکاهد. هر چند دوری فرزندان بر او سخت گران می آمد.

خواجه نظام می گوید: «به خدا زندگی بقالان و عیش ایشان از من خوش تر است زیرا بقال بامداد به دکان آید و شبانگاه به خانه رود و رزقی با اهل و عیال خویش بخورد و فرزندان پیش او جمع شوند و او به دیدارشان خوشدل باشد و من به این سن رسیده چند نوبت معدود پسر خود را دیده ام و عمر عزیز من در تحمل مشاق اسفار و ارتکاب اخطار می گذرد و شب و روز من مستغرق مصالح مملکت و فراهم کردن لشکر و خدم و حشم است و با این همه کارشکی از دشمنان و حسودان ایمن بودمی.» هر چند شواهد تاریخی موید آن است که خواجه از کید بداندیشان و عنان عنودان ایمن نبوده است.

عباس اقبال در مقدمه سیاست نامه می نویسد: «در سال آخر سلطنت ملکشاه مابین شحنه مرو (رییس پلیس مرو) که از بندگان خاصه سلطان بود و یکی از پسران خواجه نظام الملک یعنی «شمس الملک عثمان» نزاعی بروز کرد، شحنه مرو از استبداد شمس الملک به سلطان ملکشاه شکایت برد و خود به دادخواهی به حضور ملکشاه آمد. شاه سلجوقی از این پیشامد در غضب شد و دو تن از وزرای زیردست خواجه را که خصم او بودند پیش او فرستاد و به او پیغام داد که اگر تابع منی چرا فرزندان و اتباع خود را ادب نمی کنی و اندازه خود نگاه نمی داری، اگر می خواهی بفرمایم دولت از پیش تو بگیرم. خواجه از این پیغام رنجیده و از روی تند مزاجی در جواب سلطان پیغام فرستاد که دولت آن تاج به این دوات بسته است. هرگاه این دولت برداری آن تاج بردارند.»

روزگار برزخی خواجه

شمشیر و قلم

رقبای نظام الملک وقتی دیدند که او در امور نظامی در کشور به پیشرفت هایی نائل شده به او پیشنهاد کردند که برای تقلیل مخارج نظامی تدابیری بیندیشد ولی او زیر بار نرفت. یکی از مصاحبین ملکشاه به او القا کرده بود که چون مملکت در امنوامان و آرامش است نگهداری چهارصد هزار سپاهی و جیره و مواجب دادن به آنان خرج بیهوده است اگر این عده را به هفتاد هزار تن تقلیل دهند مبلغی توفیر و تفاوت مخارج می شود.

نظام الملک به این پیشنهاد چنین جواب می دهد که البته اختیار با سلطان است ولی اگر به چهارصد هزار تن مواجب و جیره می دهد، خراسان، ماراءالنهر تا کاشغر، خوارزم، نیم روز، عراقین، پارس، شام، آذربایجان، ارمنستان، انطاکیه و بیت المقدس همگی در تصرف سلطان است. خواجه با نام بردن مناطق مختلف ایران از کاشغر تا انطاکیه خواست به ملکشاه بفهماند که نگهداری مملکتی به این وسعت به همان چهارصد هزار نیروی اترش نیازمند است و به این وسیله سلطان را قانع کرد.

سر آخر هم ساز مخالف ترکان خاتون زوجه ملکشاه یکی از خوشنام ترین وزرای طول تاریخ ایران را به کام مرگ فرستاد. ترکان خاتون تصمیم داشت که فرزند خردسال خود محود را به عنوان ولیعهد انتخاب کند و این امر با مخالفت خواجه نظام الملک مواجه شد. از این جهت ترکان خاتون به اتفاق تاج الملک که وزیر او بود توطئه قتل خواجه نظام الملک را طراحی کردند. آنان تماس محرمانه ای با یکی از اعضای فرقه اسماعیلیه گرفتند و ترتیب قتل خواجه را دادند و او در شنبه دهم رمضان ۴۸۵ ق در سفری به نهاوند و به روایتی دیگر در صحنه نزدیک کرمانشاه به وسیله یکی از فداییان اسماعیلیه به نام ابوطاهر ارانی با کارد به قتل رسید. جنازه او را به اصفهان منتقل کردند و در محله احمدآباد (محله کران) کوچه دارالبطیخ که سابقا تربیت نظام الملک می گفتند دفن شد.

سلطان سلجوقی دیر دریافت که تیغ شهریار زمانی بران است که کلک خواجه را در کنار داشته باشد و همانطور که خواجه نظام الملک پیش بینی کرده بود با حذف دوات خواجه حکومت ملکشاه هم دولت مستعجل شد و یک ماه بعد ملکشاه سلجوقی به طور مرموزی وفات یافت.


منبع: برترینها

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

ماهنامه آینده روشن: وقتی صحبت از ماشین به میان می آید بحث آن قدر جذاب است که تقریبا هیچ کسی نمی تواند بی تفاوت بماند. بی تفاوت ترین آدم ها به ثروت هم درون شان به داشتن یک اتومبیل عالی عشق می ورزند. حکایت ماشین حکایت متفاوتی است. اکثر آدم ها از رانندگی با سرعت زیاد لذت می برند و اتومبیلی می خواهند که جنون سرعت شان را اقناع کند و از طرفی استاندارد هم باشد؛ یعنی آدم با خیال راحت گاز بدهد و مطمئن باشد سر اولین پیچ، اتومبیل چپ نخواهد کرد و سرعت بالا لذت رانندگی را برای همیشه از او نخواهد گرفت.

وقتی حرف از اتومبیل می شود یک اسم درخشان تر از هر اسم دیگری در ذهن افرادی که عشق اتومبیل و سرعت هستند می درخشد. این اتومبیلی است که هر کس آرزوی رانندگی با آن را دارد ولو برای یک ساعت. بی شک این اتومبیل «فراری» است. بله. اسم فراری که می آید هیچ کس نمی تواند سوت بلندی نزند و نگوید: «عجب ماشینی است.» فراری سر و شکل اغواگری دارد که هیچ کس نمی تواند از کنار آن بدون تحسین بگذرد. به فراری که نگاه می کنی انگار دارد به تو می گوید: «بیا بنشین پشت من و تا می توانی با خیال راحت گاز بده.»

فراری مدل هایی گوناگون با قیمت های نجومی دارد که برای بیشتر آدم ها و البته برای ایرانیان، فقط رویایش دست یافتنی است؛ ما می توانیم با جستجوی کلمه «فراری» در اینترنت به تماشای مدل های مختلف و هوش ربای این اتومبیل بنشینیم و شاید هم بتوانیم گران ترین و نایاب ترین مدل آن را از نزدیک ببینیم؛ بله. از نزدیک و در خیابان های همین تهران.

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

در همین تهران خودمان میلیاردری معروف، یک مدل اتومبیل فراری دارد که فقط هشت دستگاه از آن در دنیا ساخته شده است. درست شنیدید؛ از این نمونه فقط هشت دستگاه در دنیا هست و یکی از آن هشت تا در همین شهر پر دود و دم خودمان است. قیمتش؟ ناقابل، ۱۶ میلیارد تومان؛ ۱۶ میلیارد تومان فقط برای یک اتومبیل که البته نمی شود فقط به آن گفت یک اتومبیل؛ یک پدیده کامل و تمام عیار، با استاندارد بالا.

با خیال راحت می توانی پشت آن بنشینی، گاز بدهی و لذت ببری و نگران چپ شدن هم نباشی. بدیهی است حساب ثروت کسی که خودروی شانزده میلیارد تومانی سوار می شود از دست من و شما خارج است؛ باید یک ثروت افسانه ای داشت تا صاحب چنین خودرویی شد و ۱۶ میلیارد تومان صرف علاقه مندی ها کرد.

قطعا ایشان این ثروت افسانه ای را دارد. شرط می بندم شانزده میلیارد بین دارایی های ایشان رقم قابل ملاحظه ای محسوب نمی شود؛ از قدیم هم گفته اند «دارندگی و برازندگی»، پس می توان نتیجه گرفت یکی از ثروتمندترین انسان های جهان در ایران است.

برای این خودرو از موتوری با قدرت ۷۸۹ اسب بخار استفاده شده است که در کنار آن یک موتور الکتریکی با قدرت ۱۶۱ اسب بخار مشاهده می شود. این خودرو در کمتر از سه ثانیه به سرعت ۱۰۰ کیلومتر در ساعت می رسد. حداکثر سرعت این اتومبیل هم ۳۵۹ کیلومتر در ساعت است. ۳۴۹ کیلومتر در ساعت یعنی تقریبا چیزی معادل سرعت هواپیما. فکرش را بکنید که تصمیم می گیرید به شیراز سفر کنید. فاصله بین شیراز تا تهران را می شود در عرض دو ساعت و نیم طی کرد، آن هم با خیال راحت و بی هیچ نگرانی. خیلی رویایی به نظر می رسد و البته قیمتش هم رویایی است.

انزو فراری زمانی که عشقش به مسابقه اتومبیل رانی او را واداشت اتومبیل فراری را طراحی کند هرگز فکر نمی کرد چه انقلابی در صنعت اتومبیل و جنون سرعت ایجاد خواهد کرد. شرکتی که فراری را تاسیس کرد در سال های نخست فعالیتش به عنوان حامی مالی راننده ها و در زمینه طراحی و ساخت خودروهای مسابقه ای متمرکز بود و از سال ۱۹۴۷ تولید اتومبیل های جاده ای را با برند فراری آغاز کرد و امروزه در حوزه طراحی و تولید خودروهای سوپراسپرت فعالیت می کند.

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

انزو فراری پس از کسب موفقیت های متعدد، با علم به این که موفقیت او در مدیریت تیم بیشتر از رانندگی حرفه ای است، در سال ۱۹۲۹ تیم اتومبیل رانی فراری را تاسیس کرد و از رانندگی اتومبیل های مسابقه دست کشید. تیم فراری توانست با بهینه سازی اتومبیل های ساخت «آلفا رومئو» به موفقیت چشمگیری دست یابد. خب، جناب طراح این اتومبیل خودش عشقِ سرعت و مسابقه بوده و طبیعتا این موضوع را در طراحی گونه های مختلف آن لحاظ کرده است، اما ای کاش قیمتش هم طوری در نظر گرفته شده بود که همه ما می توانستیم صاحب فراری باشیم و از رانندگی با آن لذت ببریم.

اما فعلا و در حال حاضر این میلیاردر عزیز هموطن صاحب این مدل کمیاب است. فکر کنید یک روز که دارید در خیابان های تهران رانندگی می کنید اتومبیلی چنان با سرعت از کنارتان می گذرد که حتی وقت نمی کنید پلک تان را به هم بزنید؛ آن وقت شک نکنید که همان فراری افسانه ای را دیده اید.

صاحبان گران ترین اتومبیل های دنیا

سلطان حسن آل بولقیاه

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

با ۲۰ میلیارد دلار ثروت، بزرگ ترین کاخ سلطنتی جهان از الماس و جام هایی از طلای ناب؛ سلطان حسن مجموعه هفت هزار اتومبیل، شامل ۲۰۹ بی ام دبلیو از مدل های مختلف، ۵۷۴ بنز از مدل های مختلف، ۴۵۲ فراری، ۱۷۹ جگوار، ۳۸۲ بنتلی، ۱۳۴ کوئینگیگز، لامبورگینی، استون مارتین و غیره در همین گوشه کنار دارد (هفت هزار؟). خودروهای مفهومی که فقط به سفارش او ساخته شده اند شامل فراری میتوس، جگوار پیتین فارینا، بنتلی، پورشه، کارما و گوئنیگ زگ هستند. آخر یکی نیست به این جناب سلطان حسن بگوید هفت هزار اتومبیل به چه کارت می آید؛ اما خب، «دارندگی و برازندگی».


شیخ محمد بن حمدان آل نهیان

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

باز هم یک شیخ دیگر و کلکسیون افسانه ای ماشین هایش؛ شیخ حمد که به دلیل تنوع طلبی به «شیخ رنگین کمانی» معروف است، مجموعه ای بزرگ از خودروهای رنگارنگ دارد؛ نمونه آن مجموعه هفت مرسدس بنز کلاس است است که همانند رنگین کمان در هفت رنگ زیبا موجود است. او که به مدل های غول پیکر هم علاقه دارد، چند کامیون معدن مرسدس، جیپ و داچ نیز دارد.


جی لنو

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

مجری برنامه تلویزیونی «تونایت شو»، روی دست همکارانش، کسانی همچون اُپرا وینفری بلند شده و با مجموعه ۲۰۰ خودرو، برای خودش اسمی به هم زده است. مجموعه او بیشتر مدل های کلاسیک را شامل است. او وقت زیادی صرف کرده است که ماشین های مورد علاقه اش، از کلاسیک تا امروزی، را جمع کند. از بیکر الکتریکی ۱۹۰۹ گرفته تا بنتلی هشت لیتری ۱۹۳۱، استنلی استیمر ۱۹۰۹، فانتوم ۱۹۳۴، داسنبرگ ایکس مدل ۱۹۲۷ و هیسپانوسویزا ۱۹۲۵ در مجموعه او وجود دارد. او گهگاهی نمایشگاهی از خودروهای خود را برای نمایش عموم برپا می کند که حسرت همگان را بر می انگیزد. جالب است که یک مجری می تواند این قدر ثروتمند باشد که کلکسیونی از اتومبیل های گران قیمت برای خودش تهیه کند.

 
کن لینگن فلتر

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

جناب آقای کن رییس شرکت مهندسی «لینگن فلتر» آمریکاست و در جمع آوری مدل های کلاسیک اتومبیل با جی لنو رقابتی نزدیک دارد. البته او در مجموعه خود ۲۰ لامبورگینی، ۱۵۰ مدل عضلانی آمریکایی کوروت، ماستنگ، بوگاتی و پورشه دارد که آنها را در گاراژی به وسعت ۱۲ هزار متر مربع نگهداری می کند. فکر می کردیم فقط اینجا چشم و هم چشمی وجود دارد اما چشم و هم چشمی میلیاردرها، میلیاردها دلار برای شان آب می خورد.


موکش دیروبای آمبانی

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

و باز هم رسیدیم به جناب آمبانی؛ ثروتمندترین مرد هندوستان. نه تنها بزرگ ترین عمارت شهر بمبئی و گران ترین خانه دنیا را دارد، شاید مجموعه اتومبیل های اروپایی اش به ۱۶۸ مدل و شاید هم بیشتر برسد. در گاراژ او می توان انواع بنتلی، میباخ، بوگاتی، مرسدس و چند پورشه را شمرد.


جرارد لوپز

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

لوپز رییس شرکت لوکزامبورگی Genii و MamGrove است که از فناوری شبیه به اسکایپ برخوردار است. او مدیر تیم فرمول یک لوتوس نیز است و می توان علاقه او به ماشین را از مدل های دسته بالای اتومبیل های انگلیسی و مدل های اسپرتی همچون پورشه و پژو و بوگاتی که ار گاراژش قرار دارد، متوجه شد.


دیمیتری لوماکوف

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

بالاخره در روسیه نیز یک نفر پیدا شد که جنون خودرو داشته باشد؛ پیش از این اشاره کردم که جنون خودرو ملیت و سن و سال نمی شناسد و همه گیر است. دیمیتری لوماکوف که ادامه دهنده علاقه خانوادگی اش است، به جای گاراژ، موزه ای از خودروهای کلاسیک دارد؛ ۱۲۰مدل آنتیک بالای ۴۰ و ۶۰ سال، همچون مرسدس بنز هیتلر، و چایاکا GAZ13 مدل ۱۹۷۷ در این موزه یافت می شود؛ چه علاقه خانوادگی جذابی هم دارد این آقای دیمیتری.


جیسون لوئیس چیتام

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

معروف به جی کی، خواننده انگلیسی است که علاوه بر مجموعه کلاه، مجموعه ۶۸ اتومبیل قدیمی شامل پورشه، فراری، رولزرویس، لامبورگینی، مازراتی، شورولت، استون مارتین و مرسدس ۶۰۰ کوکوشنل را دارد؛ پس نتیجه می گیریم خوانندگی در انگلستان یکی از راه های میلیاردر شدن است.


رالف لارن

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

غول مد و تبلیغات، رالف لارن، کلکسیون اتومبیلی هم دارد که از جنبه های فنی با هم متفاوت ولی از نظر رنگ همگی قرمز هستند. او وقت زیادی را صرف جمع آوری این ماشین ها و پرداختن به علاقه اش کرد. مجموعه رویایی و قرمزرنگ لارن فراری، آلفارومئو، رودستر، مرسدس، بوگاتی، بنتلی، جگوار و مک لارن فرمول یک را شامل است. تمامی گاراژ او هم با موکتی سیاه رنگ فرش شده است.


دیکلف جین و نیک میسن

صاحبان گران ترین مجموعه های اتومبیل دنیا

و سرانجام باز هم دو خواننده میلیاردر دیگر و البته این بار در آمریکا با ثروت شان صاحب یک کلکسیون اعجاب آور اتومبیل هستند. جین، خواننده هیپاپ و میسن، درامرز سابق گروه پینک فلوید، گاراژی با ۴۰ مدل از انواع مک لارن فرمول یک، فراری، پاگانی زوندا، کادیلاک هوموی و پورشه ۹۶۲ دارند.


منبع: برترینها

۳۲ سال زندگی «گوهر خیراندیش» در‌کنار مردی شریف

گوهر خیراندیش، بازیگر نقش‌پذیر و منعطفی است که حضور پررنگش در چند دهه در نقش‌هایی چون جمیله‌گدا در سریال «سفر سبز»، قدسی در سریال «میوه ممنوعه»، مهندس گوهری در «مکس»،‌ هاجر جنگ‌زده در «بانو»، مادر بزرگ اشراف‌زاده در «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰»، همسر عامی و مهربان در «دایره زنگی»، زن جنوبی در «ارتفاع پست» و… بخشی از خاطرات جمعی همه ما را تشکیل می‌دهد.

 

او بر خلاف خیلی از بازیگران زن، بارها با پذیرفتن گریم‌های عجیب و سنگین روی صورتش نشان داده عاشق هنر بازیگری است.

این هنرمند البته همسر مرحوم جمشید اسماعیل‌خانی هم هست که سال‌ها با هم نه‌تنها در کار بلکه در زندگی شخصی‌شان هم به یک الگوی شایسته و به یادماندنی تبدیل شده بودند. جمعه‌ای که گذشت، پانزدهمین سالمرگ اسماعیل‌خانی، بازیگر بااخلاق و دوست‌داشتنی سینما، تلویزیون و تئاتر بود که گرچه خودش نیست، اما یادش همواره در بین مردم و سینمادوستان باقی است. به این بهانه با گوهر خیراندیش گفت‌وگویی انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید…

 32 سال زندگی در‌کنار مردی شریف
سالی که آغاز کردید تا اینجا چطور بوده؟ بخصوص این‌که در یکی دو سال گذشته پر کار هم بودید؟

من دو سالی برای مداوای جراحت‌هایی که بر اثر تصادف سر فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» برایم پیش آمد خارج از ایران بودم، اما در این دو سال فیلم‌هایی که قبلا بازی کرده بودم روی پرده رفتند و مورد استقبال مردم و منتقدان هم قرار گرفتند. این اواخر هم وقتی آقای سامان مقدم تماس گرفتند و پیشنهاد بازی در سریال «دیوار به دیوار» را به من دادند از آنجا که تجربه خیلی خوبی را در فیلم «مکس» با ایشان داشتم و اعضای گروه این سریال افرادی شاخص و صاحب‌نام بودند، پیشنهادشان را پذیرفتم، ولی بالاخره با وجود گروه خیلی خوب، همدل و صبوری که دور هم جمع شده‌اند، متن به لحاظ کیفی چندان رضایت‌بخش نیست و همین مساله در روند کار تاثیر گذاشته است! نمی‌دانم چرا متن‌ها روزانه نوشته می‌شود و دقیقا همین روزانه‌نویسی است که سطح کار را پایین می‌آورد.

به گذشته برمی‌گردیم. چه زمانی با همسرتان آقای جمشید اسماعیل‌خانی آشنا شدید و چطور شد که با هم از شیراز به تهران آمدید؟

سال ۱۳۴۹ من در زادگاهم، شیراز در کلاس نهم مشغول تحصیل بودم که جمشید عزیز به دبیرستان ما آمد و به عنوان کارگردان مرا برای اجرای نمایشنامه «عروس» نوشته خانم فریده فرجام انتخاب کرد و از همانجا آشنایی ما شروع شد.

بعد از آن مادرم درخواست کرد که اگر شما همدیگر را دوست دارید با هم عقد کنید، اما چون دبیرستان می‌رفتم و به لحاظ قوانین مدرسه برایم مشکل پیش می‌آمد وقتی عقد کردیم در شناسنامه‌ام قید نشد تا وقتی‌که دیپلم گرفتم و همزمان با دنیا آوردن پسرم، هم اسم اسماعیل‌خانی در شناسنامه‌ام ثبت شد و هم اسم پسرم. بعد از انقلاب هم در دانشگاه تهران قبول شدم و با همسر و فرزندانم به تهران آمدم و از آن موقع در تهران زندگی می‌کنیم. پس از آمدن به تهران، هنگام درس خواندن همراه با همسرم به کار در تئاتر و سینما و تلویزیون ادامه دادیم.

با همسرتان در آثار مختلفی همراه بودید از تئاتر گرفته تا سینما و تلویزیون. فارغ از رابطه زن و شوهری این همکاری را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بله! کارهای زیادی را با هم انجام دادیم. اوایل ازدواجمان اسماعیل‌خانی علاوه بر بازیگری، کارگردانی تئاتر هم انجام می‌داد و آنجا اغلب در کنار هم بودیم و پس از آن در سینما و تلویزیون هم به عنوان همبازی با هم کار می‌کردیم. ایشان همیشه سمت استادی برای من داشتند و همیشه برای انتخاب کارهایم از ایشان مشاوره می‌گرفتم و ایده‌ها و نظریاتشان را در کارهایم پیاده می‌کردم. آخرین کاری که با او همبازی بودم «نان، عشق و موتور ۱۰۰۰» ساخته ابوالحسن داوودی بود.

من در آن فیلم نقش مادربزرگ خانم بهاره رهنما و مادر خانم آفرین عبیسی را بازی می‌کردم. در حالی‌که خانم عبیسی از من بزرگ‌تر بودند، اما با گریم خوب آقای رادمنش این باورپذیری برای مخاطب رقم خورد. در آن کار خیلی سکانس‌های مشترک با آقای اسماعیل‌خانی نداشتم، اما در همان سکانس‌های محدود هم دیالوگ‌هایی که با هم داشتیم بعضا خارج از متن بود و باعث جذابیت کار می‌شد. ایشان البته در پشت صحنه آن کار، حضوری دائم و پرنشاط داشت و تمام اعضای گروه از انرژی تمام نشدنی خود استفاده می‌کردند.

کلا بیشتر نقش‌های شما متفاوت و نامتعارف بوده؛ از همسر عامی و مهربان «دایره زنگی» گرفته تا جمیله گدای عجیب و غریب سریال «سفر سبز» و… که بخشی از دلیل این تفاوت هم به گریم‌های سنگینی برمی‌گردد که برخلاف بعضی از بازیگرها با رضایت به آن تن می‌دهید. به نظر می‌رسد با این انتخاب‌ها و البته گریم‌ها به نوعی قصد دارید سنت بازی در یک ژانر و شکل ثابت را برای بازیگری بشکنید؟

شما به بنده لطف دارید، ممنون از توجه و دقت شما. استادم جناب عبدالله اسکندری (چهره‌پرداز مطرح ایرانی) همیشه به من می‌گفتند تو از‌ این‌که گریم را روی صورتت می‌پذیری ما را به شوق می‌آوری. این چالش بین من و گریمور، من و بازی، من و کارگردان، من و نقش و… را همیشه دوست داشتم.

پیش آمده بود که آقای اسماعیل‌خانی با ایفای نقشی از جانب شما مخالفت کنند، اما شما اصرار به بازی آن نقش داشته باشید؟

من تقریبا در تمام کارهایم با ایشان مشاوره می‌کردم و هر کاری که او می‌گفت نه، آن را کنار می‌گذاشتم جز یک کار. من قرار بود در سریال «کت جادویی» با جمشید همبازی باشم و صحبت‌هایی تقریبا قراردادی هم با تهیه‌کننده انجام داده بودیم، اما در آن بین آقای حاتمی‌کیا به من پیشنهاد بازی در فیلم «ارتفاع پست» را داد و من ترجیح دادم در این فیلم بازی کنم. اسماعیل‌خانی آنجا با من مخالفت کرد، نه به این دلیل که نمی‌خواست در کار حاتمی‌کیا بازی کنم بلکه به این دلیل که می‌گفت تو برای بازی در این سریال صحبت کردی، اما به هر حال من نقشم را در «ارتفاع پست» خیلی دوست داشتم و برخلاف خواسته اسماعیل‌خانی این کار را انجام دادم. آن‌موقع کمی از هم دلگیر شدیم، اما خاطرم هست بازی در آن فیلم باعث شد دوستی خوبی بین اسماعیل‌خانی و حاتمی‌کیا به‌وجود آید.

حتی بعد از آن‌که برای «ارتفاع پست» دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول زن را به من دادند و اسماعیل‌خانی از این‌که سیمرغ را به من نداده بودند عصبانی بود، حاتمی‌کیا با او تماس گرفت و ضمن تعریف‌هایی از من گفت که او (یعنی من) سیمرغ‌اش را از مردم می‌گیرد. سال بعد اما، وقتی من برای فیلم «رسم عاشق‌کشی» سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را از جشنواره فجر دریافت کردم جمشید دیگر نبود و من سیمرغ‌ام را تقدیم به روحش کردم.

 32 سال زندگی در‌کنار مردی شریف
در این ۱۵ سالی که از نبود ایشان می‌گذرد شما چطور نقش یک مادر را در بیرون و داخل خانه ایفا کردید تا فرزندان‌تان به قول معروف به ثمر بنشینند؟

با رفتن اسماعیل‌خانی انگار تمام انرژی فیزیکی او وارد کارهای من شد و هر سال یا نامزد جایزه بودم یا آن را می‌گرفتم. من و بچه‌هایم هیچ‌وقت حس نکردیم او نیست و همیشه احساس می‌کنیم او در کنارمان حضور دارد و مواظب‌مان است. او برای ما زنده است.

حتی چند سال پیش هم تصادف خیلی سنگینی که سر فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» داشتم، می‌توانست من را کاملا از بین ببرد، اما من بعد از ۲۵ روز سر فیلمبرداری حاضر شدم که آن را نتیجه دعای خیر مادر و مردم و انرژی و مواظبتی می‌دانم که اسماعیل‌خانی همچنان از من دارد. هیچ چیز در این کائنات بی‌حکمت نیست و من ایمان دارم جمشید می‌دانسته من هنوز باید بالای سر فرزندانمان باشم و آنها را حمایت کنم.

بعد از این همه سال که از نبود آقای اسماعیل‌خانی می‌گذرد چه حسی به او دارید؟

۱۵ سال از مرگ جمشید می‌گذرد، اما با هر بهار حضور او را بیشتر و قوی‌تر از قبل حس می‌کنم. چرا که او در بهار به‌دنیا آمد، در بهار ازدواج کردیم و در بهار هم از دنیا رفت. یاد و خاطره‌اش نه‌تنها از دل و جان و خانه ما نمی‌رود بلکه در بازخوردهایی که از مردم دارم هنوز با همان قوت حضور دارد و از او به نیکی یاد می‌کنند. من ۳۲ سال سعادت این را داشتم که در کنار مردی زندگی کنم که نه‌تنها برای من همسر خوبی بود بلکه پدر شریفی برای فرزندانش و فردی ارزشمند برای جامعه‌اش بود.

اسماعیل‌خانی اشعاری را سروده که من بارها تصمیم به چاپ‌شان گرفته‌ام، اما چون ترسیدم از این که ویراستاری‌اش آنچه او می‌خواسته نشود از آن سرباز زدم. او همیشه به مناسبت‌های مختلف خانه‌مان را پر از گل و مزین به اشعار خودش می‌کرد و زمانی که از دنیا رفت خانه‌مان پر از گل‌هایش بود و خودش دیگر نبود.


منبع: برترینها

سیدنی لومت؛ غولی که به خواب رفت

برترین ها: سیدنی لومت در سال ۱۹۲۴ در فیلادلفیا زاده شد. پدرش یک هنرپیشه‌ی لهستانی‌تبار بود. او در ایام کودکی به همراه پدرش به روی صحنه‌ها‌ی تئاتر در نیویورک می‌رفت و در سن ۱۱ سالگی نخستین نقش هنری خود را در برادوی برعهده گرفت.

سیدنی لومت؛ غولی که به خواب رفت

استاد فیلم‌های دادگاهی

به گزارش برترین ها به نقل از دویچه وله لومت بعدها وارد عالم سینما شد و در سال ۱۹۵۰ اپیزودهایی از سریال آمریکایی «خطر» را کارگردانی کرد. نخستین فیلم سینمایی او «دوازده مرد خشمگین» (۱۹۵۷) شاهکاری بود که تبدیل به یکی از کلاسیک‌های جهان سینما شد. این فیلم تصویرگر بحث‌های هیئت منصفه‌ی دوازده نفره‌ی دادگاهی برای تصمیم‌گیری درباره‌ی سرنوشت یک متهم به قتل است.

یکی از اعضای هیئت منصفه که آدم صادق و عدالت‌جویی است و نقش او را هنری فوندا بازی می‌کند، موفق می‌شود همه‌ی دیگر اعضای هیئت منصفه را به بی‌گناه بودن متهم متقاعد کند.

تمام ماجرای فیلم در اتاقی کوچک روی می‌دهد. با این همه این فیلم خسته‌کننده نیست و با کاردانی لومت برای گرفتن بازی‌های هنرمندانه و نیز دیالوگ‌های جذاب، بیننده تمام وقت روی صندلی میخکوب می‌شود.

پس از این فیلم نام لومت به عنوان استاد فیلم‌های دادگاهی بر سر زبان‌ها افتاد. او بعدها فیلم‌های دیگری نیز ساخت که موضوع آن‌‌ها مسائل قضایی و محاکمات دادگاهی بود. مهارت لومت باعث شد که بعدها ستارگانی چون مارلون براندو، ریچارد برتون، ویلیام هولدن، آنا مانیانی، کاترین هیپورن، پل نیومن، اینگرید برگمن، داستین هافمن و آل پاچینو، به همکاری با سیدنی لومت روی آورند و آن را برای خود افتخاری بدانند.

سیدنی لومت؛ غولی که به خواب رفت

هنرپیشگان معروف به همکاری با لومت علاقه داشتند. نه فقط به این دلیل که او کارگردانی بزرگ بود، بلکه همچنین به این دلیل که لومت خود آموزش هنرپیشگی دیده و به زوایای شخصیت‌پردازی کاملا آشنا بود. برای لومت نقش هنرپیشگان اصلی به همان اندازه مهم بود که هنرپیشگان فرعی. همه‌ی هنرپیشگان این موضوع را در صحنه‌های فیلم‌برداری متوجه شده بودند. معروف است که لومت پیش از فیلم‌برداری هر صحنه‌ی اصلی، دو هفته با هنرپیشگان فیلم‌های خود تمرین می‌کرد.

سیدنی لومت معمولا برای فیلم‌های خود داستان‌های پیچیده و هیجان‌انگیز برمی‌گزید. وی فیلم‌های جنایی خود را بسیار هوشمندانه صحنه‌پردازی می‌کرد. لومت همچنین چند بار به عنوان فیلمنامه به سراغ آثار نویسندگان بزرگ آمریکایی مانند تنسی ویلیامز و آرتور میلر رفت.

وفادار به نیویورک

لومت در دهه‌ی هفتاد، زمانی که استودیوهای فیلم‌سازی هالیوود نوسازی می‌شدند و با شکل‌گیری «هالیوود نوین» نام کارگردانانی چون فرانسیس فورد کوپولا و ترنس مالیک بر سر زبان‌ها می‌افتاد، همچنان در نیویورک ماند.

این شهر و مردمش هر چه بیشتر به موضوع اصلی فیلم‌های لومت تبدیل شدند. بدین‌سان سیدنی لومت در کنار وودی آلن و مارتین اسکورسیزی، سومین کارگردان بزرگی بود که به نیویورک وفادار ماند.

سیدنی لومت؛ غولی که به خواب رفت

سیدنی لومت در همین دهه‌ی ۷۰ که دوره‌ی اوج هنری او بود، فیلم‌هایی ساخت که تقریبا همگی به کلاسیک‌های عالم سینما تبدیل شدند.

از آن میان می‌توان به فیلم‌های سرپیکو (۱۹۷۳)، قتل در قطار سریع‌السیر شرق (۱۹۷۴)، بعد از ظهر نحس (۱۹۷۵) و شبکه (۱۹۷۶) اشاره کرد. بویژه شبکه فیلمی بود به غایت انتقادی درباره‌ی نقش تلویزیون در جامعه‌ی آمریکا که با ستایش منتقدان فیلم روبرو شد.

فیلم‌های لومت به موضوعاتی چون پیشداوری، قانون‌شکنی، فساد و کلاهبرداری می‌‌پردازند. یکی از کانونی‌ترین موضوعات مورد علاقه‌ی او، رشوه‌گیری و قانون‌شکنی در خود دستگاه اداری پلیس بود. نمایش فیلم سرپیکو در این زمینه باعث شد که از سوی مقامات دولتی، اصلاحاتی در نظام پلیس شهر نیویورک انجام گیرد.

لومت درباره‌ی سینما گفته بود: «کار فیلم در حقیقت سرگرم کردن است، ولی من به فیلم‌هایی باور دارم که یک گام فراتر بروند». وی معتقد بود که فیلم باید تماشاگر را به تامل و اندیشیدن وادارد تا لایه‌های گوناگون وجدان خود را به دقت در نظر گیرد.

«مصون در برابر پیری»

سیدنی لومت تا دوران پیری خود بطور خستگی‌ناپذیر کار کرد و بیش از چهل فیلم ساخت. ولی همه‌ی فیلم‌های او نیز جزو فیلم‌های موفق محسوب نمی‌شوند. با این همه لومت توانست در سال ۲۰۰۷ با آخرین فیلم خود شاهکار دیگری به عالم سینما هدیه کند.

سیدنی لومت؛ غولی که به خواب رفت 
این فیلم که «پیش از آنکه شیطان بداند مرده‌ای» نام دارد، با ستایش بیشتر منتقدان فیلم روبرو شد. روزنامه‌ی نیویورک تایمز درباره‌ی لومت نوشت: «این مرد در برابر پیری مصون است». وودی آلن، همکار لومت، او را «مظهر فیلم‌سازان نیویورکی» خواند.

سیدنی لومت روی هم چهار بار نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار برای بهترین کارگردان و یک‌بار نامزد دریافت این جایزه برای بهترین فیلمنامه‌نویس شد. ولی هالیوود این جایزه را تنها یک‌بار در سال ۲۰۰۵ بطور افتخاری و به مناسبات زندگی هنری لومت به او اعطا کرد.

لومت به هنگام دریافت جایزه گفته بود: «من این جایزه را می‌خواستم و فکر می‌کنم این جایزه حق من بود». البته لومت در زندگی هنری خود جوایز زیادی و از جمله جایزه‌ی جشنواره‌های فیلم ونیز و برلین و نیز یک‌بار گلدن گلوب را از آن خود کرده بود.

سیدنی لومت در تاریخ ۹ آوریل سال ۲۰۱۱ در سن ۸۶ سالگی بر اثر بیماری غدد لنفاوی در آپارتمان خود در منهتن نیویورک چشم از جهان فروبست. با مرگ او یکی از غول‌های عالم سینما برای همیشه به خواب رفت.


منبع: برترینها

فرزند دکتر علی شریعتی از پدر میگوید

چشم‌انتظار است، چند باری زنگ خانه را زده‌اند و هر بار فوری می‌پرسد: «کی بود؟» بالاخره نور چشم از راه می‌رسد. دستی به موهای پسر می‌کشد، صورتش را که با انگشت‌هایش نوازش می‌کند، رد عشق مادری را بر چهره‌اش می‌نشاند. به محض این‌که پسر با شیرین‌زبانی سخنی می‌گوید، با نگاهی پر از عشق دستی به سرش می‌کشد و با خنده می‌گوید: «علی دیگه کهنه شد! حالا دیگه فقط احسان!» از آن روزها که علی شریعتی به دنبال انتخاب نامی برای او بوده، ۵۷ سال می‌گذرد و حالا احسان شریعتی اندیشمندی نو است. حتی به قول مادرش با آمدنِ او شاید دیگر علی شریعتی کهنه شده؛ او شریعتیِ نو است، شریعتیِ زمان که حرف‌ها و نقدهای خودش را دارد.

محور بسیاری از نامه‌های دکتر شریعتی تولد احسان است که موقع عزیمت پدر به اروپا در راه آمدن به دنیاست. از روزهای بودن با پدر می‌گوید؛ از آن زمان که با اندیشه‌های «باباعلی» آشنا شد تا حالا که خودش صاحب اندیشه است. گفت‌وگو با نامه‌های عاشقانه باباعلی آغاز می‌شود و به گلایه‌های پسر از جامعه‌ای که می‌تواند درک بهتری از شخصیت چندبُعدی این متفکر داشته ‌باشد، می‌رسد. از این‌جا به بعد می‌تواند نقدها را ساعت‌ها ادامه بدهد تا ثابت کند شریعتیِ واقعی این نیست که امروز می‌بینیم و می‌شنویم. شریعتی در نظر او همان باباعلی است که فقط یک بُعد شاعرانه یا فیلسوفانه ندارد، بلکه شخصیتی چندبُعدی است.

چند برگ از درس‌های باباعلی

 نظرتان درباره کتاب نامه‌های پدرتان چیست؟

بخشی از آثار دکتر یادداشت‌های گوناگونی است که به‌تدریج مورد توجه قرار می‌گیرد. برخلاف تصور عموم ایشان در درجه اول یک نویسنده بود، از جوانی می‌نوشت. گاه حتی روی در و دیوار، روی پاکت سیگار. اما در دوره‌ای به‌اقتضای زمان و دعوت دانشجویان سخنرانی‌های سلسله‌واری کرد و معروف شد که سخنران و خطیب است. درحالی‌که کار او در اساس نوشتن بود. پاره‌ای از این نوشته‌ها پراکنده شدند و از بین رفته‌اند. اما برخی مثل این نامه‌ها در میان لوازم شخصی دیگران نگه‌داری شد. این نامه‌ها، هم از منظر ادبی و سبک نوشتاری ارزشمند است و هم از نظر عشق به همسر و به لحاظ احوالات و عواطف شخصی. (می‌خندند)

می‌شود گفت وجه دیگری از شخصیت دکتر را نشان می‌دهد. فکر می‌کنم اولین بار هم هست که به زندگی خصوصی ایشان به این شکل پرداخته می‌شود.

در «کویریات»، عبارت‌اند از نوشته‌های صمیمی یا شخصی او، یا «هبوط» و «گفت‌وگوهای تنهایی» که در زمان حیات ایشان منتشر نشد. روی‌هم‌رفته بُعد شخصی حالات روحی دکتر پیش از انقلاب خیلی شناخته‌شده نبود.
منظور من از زندگی خصوصی همین رابطه با همسر و خانواده است. در کتاب، بخشی هم به تولد و نام‌گذاری شما اختصاص دارد.

در رابطه دکتر با خانواده به‌ظاهر نقاط قوت‌ و ضعف وجود دارد. دوری جغرافیایی هم دلیل رابطه مکتوب بود. همین نامه‌ها گواهی و شهادتی است درباره نوع نگاه دکتر به رابطه زن و مرد، همسر و معشوق و…، بله، نامه‌ها شخصیت خصوصی ایشان را تا حد زیادی نشان می‌دهد..

تصویری که شما از پدر دارید، چقدر با تصویری که در نامه‌ها منعکس شده، منطبق است؟ این برای ما به‌عنوان خواننده بسیار متفاوت است. آیا برای شما همین‌طور بود؟ شما جنبه‌های دیگری از شخصیت ایشان را دیده‌اید؟

نه. ما ایشان را اول از بُعد خصوصی شناختیم، ولی در جامعه تصاویر متفاوتی از شریعتی وجود دارد. این تصاویر معمولا یک‌بُعدی هستند. به‌همین دلیل معلوم نیست درباره چه چیزی حرف می‌زنند. برای شناخت یک شخصیت باید همه جوانب را کنار هم گذاشت. برای شناخت بُعد خصوصی شریعتی «کویریات» و نوشته‌هایی مثل این نامه‌هاست که نشان می‌دهد او چه کسی بوده و البته این‌ها هم همه ابعاد کار او نیست…

بزنگاهی است که به نظر می‌رسد موقعیت خوبی باشد تا شناختی که می‌گویید با شرایطی که داشتند یعنی دوری، شکل بگیرد. به نظر من این شناخت خیلی واقعی است. حالا شما می‌فرمایید که «کویریات» هم همین‌طور است.

بله، «کویریات» بیشتر نوشته‌های خصوصی یا دل‌نوشته‌هایی بود که نشان می‌دهد حتی آن‌زمان که درگیر مسائل اجتماعی یا فکری بود، باز هم شب‌ها می‌آمده و می‌نوشته؛ یعنی برای خودش هم یک حیاط خلوتِ خصوصی داشته است. این ‌را جامعه نمی‌شناخته، اما الان با خواندنِ گفت‌وگوهای تنهایی و نامه‌های ایشان، ما آن جنبه را می‌شناسیم. فرهنگِ «کویریات»، سمبل‌هایی دارد که باید واردِ آن سپهر شد.

نماد در این نوشته‌ها زیاد است.

شیخان، یکی از سران تازه‌وارد ساواک مشهد، یک بار گفته بود آشنا شدن با روح شریعتی مشکل است! (می‌خندد) البته دکتر سعی می‌کرد برای آن‌ها این آشنایی را مشکل‌تر کند تا دست او را نخوانند! درنتیجه نقاب‌های مختلف هم می‌زد. چون اگر همه می‌فهمیدند او قصد انجام چه کاری را دارد، مانعش می‌شدند. این موقعیت شناخت ابهام را تشدید می‌کرد. شریعتی چهره‌ای چندوجهی و پیچیده است. همین الان هم نمی‌توانیم بگوییم که او را دقیقا می‌شناسیم. ابعادِ مرموز یا توجه‌برانگیز همین بُعد خصوصی است.

باز به دلیل ناآشنایی، ممکن است از همین‌ها سوءبرداشت شود. مثلا می‌گفتند چرا دکتر شریعتی پیش از این‌که بداند فرزند اول دختر است یا پسر، اسمِ پسر را انتخاب کرده است؟ پس او مردسالار بوده‌! یا چرا با وجود این‌که خانمش تحصیلات بالا داشته مجبور شده به کارها و امورات بچه‌ها و خانه برسد؟ پس دکتر شریعتی به ایشان ظلم کرده است! درحالی‌که دکتر در همان حال در پیشرفت فکری و تحصیلی و تعلیمی همسرش به او یاری می‌رسانده. دکتر شریعتی چون شخصیتی غرق در کار بود، چه به لحاظ افکار و چه به لحاظ فعالیت‌ها، از اول تا آخر همین‌طور بوده‌. وقتی عقد و ازدواج صورت گرفته، با آشنایی به این موقعیتِ دکتر انتخاب صورت گرفته‌ است. در دانشگاه مشهد، دکتر کسی بود که همه دانشجویان از او کمک می‌گرفتند. وقتی کسی شخصیتی اجتماعی می‌شود، مشغله فراوانی دارد.

مادر تعریف کردند که حتی روز عقد دیر رسیدند!

(می‌خندد) بله مشغله فکری آدم را حواس‌پرت و نامنظم می‌کند، ولی این از روی قصد و غرضی نیست. قرار گرفتن در آن موقعیت دشوار و استثنایی است. ممکن است به‌لحاظ هنجارهای زندگی ایرادهای زیادی به کار یک شخصیت فکری و فیلسوف وارد باشد، مثل همین بی‌نظمی‌ها. به دلیل این‌که امثال او شخصیت‌هایی استثنایی و ویژه هستند، نمی‌شود از کار آن‌ها قاعده کلی ساخت و باید هم‌دلانه‌تر درباره‌شان قضاوت کرد…

بزرگ‌ترین شکایتی که شما به‌عنوان فرزند دکتر شریعتی از جامعه ایرانی درباره این نوع نگاه‌های جامعه به دکتر دارید، چیست؟

گلایه یا انتقادی که ما داریم، همین یک‌وجهی دیدنِ قضایا و ساده‌سازی‌هایی است که گاه ممکن است ابزاری هم تلقی شود…

گاهی هم با اغراضی همراه شود…

بله. گاه ممکن است به اغراضی آلوده باشد، که ندیدن وجوه گوناگون یک شخصیت را به دنبال داشته باشد. این‌که چون من این برداشت را در جوانی از آثار وی داشته‌ام، پس این شخصیت این‌گونه بوده است! در میان عموم بحث‌هایی می‌شود، این رویکردها چه در مقام دفاع و چه در حمله ناقص‌اند و درنهایت تصاویری ساخته می‌شود مثل همان شریعتی که در پیامک‌ها و اس‌ام‌اس‌ها نقل می‌شود. این داستان از آن‌جا شروع شد که یک‌سری جملات در نقد وضعیت موجود توسط هواداران شریعتی نقل می‌شد. بعد موج دیگری آمد تا موج قبلی را خراب کند (گاه ممکن بود غیرعمدی هم باشد)، که جملات سطحی و رمانتیک را منتشر می‌کردند که این سبک شریعتی شد. عده‌ای هم تمرین می‌کردند، به نام شریعتی جملات خودشان را می‌نوشتند. همه این‌ها با هم مجموعه‌ای ساختند که شریعتیِ مجازی شد.

اما شریعتی در واقعیت این نیست و این‌ها می‌تواند شریعتی را لوث کند. جملات دکتر در «کویر» هرچند زیباست، اما فقط شاعرانه نیست، عمق بیشتری دارد به این خاطر که شریعتی متفکر است، فلسفه و دین می‌خواند. حرف‌هایش مستند است و وجه شاعرانگی آن دلیل بر کم‌عمق بودن آن نیست. مثلا گفته بودند «حسین‌ وارث آدم» روضه‌ای مارکسیستی است! درحالی‌که «حسین ‌وارث آدم» یک فلسفه تاریخ است. نوع نگاه او به تاریخ را بیان می‌کند و مبحثی بسیار مهم است. فیلسوفی در تراز هایدگر کار تک‌تک شاعران مورد علاقه خود را مورد مداقه فلسفی قرار می‌دهد و می‌گوید آن‌جاست که نطفه معنا بسته می‌شود. بعد متفکر روی آن مایه می‌اندیشد. بنابراین شاعر به‌خاطر قدرت تخیلی که دارد، آن مایه را فراهم می‌سازد تا بعد متفکر روی آن مایه کار کند و اندیشه بورزد. مثلا شاهنامه فردوسی تاریخی را در زبان می‌آفریند. نمی‌توانیم بگوییم فردوسی فقط شعر خوب گفته است. وقتی می‌گوید: «به نام خداوندِ هستی و هم راستی» یا…

به نام خداوند جان و خرد!

و مهم‌تر: «کزو برتر اندیشه برنگذرد!» شما می‌توانید این را مورد تحلیل و تفسیر سبک کانتی قرار دهید. یا خداوند «هستی و راستی» فردوسی را، از منظر افلاطونی… این یک مبحث فلسفی است که در این‌جا به شکل زیبایی هم بیان شده‌ است. مولوی هم همین‌طور است. به شکل زیبایی بیان می‌کند، اما نمی‌توان آن را به زیبایی شاعرانه فروکاست، اندیشه پشت آن نهفته است. در شریعتی هم همین‌طور است. پساپشت حرف‌های زیبای او، اندیشه است. ما به چنین تجربه‌ای نیازمندیم که چنین شخصیتی چگونه توانسته بین سنت و مدرنیته، شرق و غرب و بحران‌های شیزوفرنیکی که ما داریم، نوعی هماهنگی ایجاد کند؟ یعنی من در آنِ واحد هم ایرانی باشم و هم مسلمان، هم متجدد باشم و هم پساتجدد! (می‌خندد) منظور من این است که همه این امکانات در شریعتی هست و باعث می‌شود بعد از ۴۰ سال هنوز مطرح باشد. البته برخی اوقات هم ممکن است نظریاتی از شریعتی نقل شود که منسوخ یعنی بی‌مصداق شده‌ باشند، مثلا در تز «امت و امامت»، که «فرضیه»‌ای بود و آن را به بحث هم ‌گذاشت. البته به نظر من صورت‌ آن مسئله هنوز هم معتبر است که ممکن است در دموکراسی‌های لیبرال، رأی‌ها به رأس‌ها تبدیل شوند.

 چند برگ از درس‌های باباعلی

ترامپ یک اتفاق از این دست بود!

در جایی که می‌شود آرای «رأس»ها را خرید، چطور می‌تواند «رأی» به وجود بیاید؟

حتی می‌توان با رسانه‌ها رأی را شکل داد. یعنی حتی خودتان هم متوجه نشوید که چطور رأی داده‌اید.

بله آن هم شکل پیچیده‌اش است. از همین‌جاست که بحث شروع می‌شود که دموکراسیِ حقیقی کدام است؟ حال دیگر همه به این نتیجه رسیده‌اند که قدرت باید تناوب داشته باشد و مردم در این چرخش قدرت است که آگاهی پیدا می‌کنند. منظور من این است که دوره‌ای بود که در جهان سوم این تجربه نشده ‌بود، این تزها مطرح و آزموده می‌شد و بعد گاه شکست می‌خورد و… تجربه‌ای را که ما الان داریم، اگر شریعتی داشت، باز هم حرف‌های تازه‌تری می‌زد و جلو می‌آمد. حالا بعضی می‌آیند تزی را از عصری دیگر جدا بررسی می‌کنند و به زمان حاضر می‌آورند. شریعتی با تزها و نظرهای خاص شناخته نمی‌شود، بلکه نفسِ این تیپولوژی یا سنخی که در جامعه معرفی کرده، باید تداوم پیدا کند.

البته باید گفتمان جدیدی هم شکل گیرد. ما الان نسبت به دوران و جامعه شریعتی در دوران و جامعه جدید و دیگری هستیم. گفتمان‌ها عوض می‌شوند و قاعدتا باید شریعتی‌های تازه‌ای داشته باشیم. اما چیزی که از توفیق‌های گذشته می‌آموزیم و به‌ویژه همین بحث زیبا‌شناختی قضیه می‌تواند راهنما و کمک باشد. وجه شخصی، هنری یا ادبیِ شریعتی، صرفا بحث شخصی، هنری یا ادبی نیست، بلکه به ما نشان می‌دهد که با مسائل چگونه و به چه سبک و شیوه برخورد کنیم.

شیرین‌ترین تصویری که از دکتر شریعتی به‌عنوان پدر دارید، چه تصویری است؟

هنوز درجه شیرینی‌اش را اندازه نگرفتیم که بگوییم «ترین»‌ش کدام است. دکتر اصولا شخصیتی اهل طنز و خوش‌محضر بود. همیشه روی خون‌سردی تاکید داشت. حفظ خون‌سردی برای من بسیار سخت است. مخصوصا در تهران و سبک زیست در این ترافیک و مناسبات و اوضاع و احوال و شرایط… به‌طور کلی، به ما می‌آموخت که توصیه‌ها‌یش را به صورت «درس‌های باباعلی» مرتب و کلاسه کند… سعی می‌کرد رابطه صمیمانه‌ای با فرزندانش برقرار کند. گاه با هم اشعار و شعارهایی را هم‌خوانی می‌کردیم. سرود می‌خواندیم، اولش را او می‌گفت و ما بقیه را دکلمه می‌کردیم. چنین رابطه عاطفی‌ای را از کودکی با «باباعلی» داشتیم. من زودتر از بقیه با فضای فکری دکتر آشنایی پیدا کردم. مکاتباتی با او داشتم. اولین نامه‌ای که او به من پاسخ داد، یکی از مهم‌ترین خاطرات زندگی من بود. البته آن نامه بعدا تکثیر شد و باعث دردسر با ساواک شد.

این‌جا دیگر وارد گفت‌وگوی فکری شده بودیم. اما پیش از آن نه فقط پدر و فرزندی، بلکه رابطه معلم و شاگردی برقرار شده بود. خاطرات تلخ و شیرین زیاد است. روزی که او از زندان آزاد شد، روز عید سال ۵۴ بود که خیلی روز خوبی در زندگی ما بود. دوران خوبی پس از سختی شدید بود. چون غیرمترقبه بود. فکر نمی‌کردیم به این زودی گرفتاری رفع شود، و البته بعد هم نشد. اما آن روز در بازگشت شاه از الجزایر، تا به فرودگاه رسیده بود، زنگ زد که دکتر آزاد شود و ایام نوروز خیلی خوبی شد…


منبع: برترینها

زندگی نامه سید مرتضی آوینی از زبان خودش

وب سایت سینما انقلاب: با شروع کار جهاد سازندگی در سال ۵۸ به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال ۵۹ به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تاسیس شده بود، مشغول به کار شدیم.

 
 زندگی نامه سید مرتضی آوینی از زبان خودش در آخرین روزهای زندگی شان
اینجانب – اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست چهل و شش سال پیش یعنی، درسال ۱۳۲۶ شمسی مطابق با ۱۹۵۶ میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه ۱۲-۱۳ ساله تحت تاثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است. وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را که نوشته؟» صدا از کسی درنیامد من هم ساکت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.

ناگهان یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یکی از معلمین، کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد.

زندگی نامه سید مرتضی آوینی از زبان خودش در آخرین روزهای زندگی شان

بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سوالات قلمبه سلمبه می‌کردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می کردند که وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است که در حدود سال‌های۴۵-۵۰ با یکی از دوستان به منزل یک نقاش‌که همه‌اش از انار نقاشی می‌کشید، رفتیم. می‌گفتند از مریدهای عنقا است و درویش است. وقتی درباره عنقا و نقش انار سوال می‌کردیم با یک حالت خاصی به ما می‌فهماند که به این زودی و راحتی نمی‌شود وارد معقولات شد.

تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام.موسیقی کلاسیک گوش داده ام.

ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک ساختی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.»

زندگی نامه سید مرتضی آوینی از زبان خودش در آخرین روزهای زندگی شان

اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که«تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.

و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است. بنده با یقین کامل می‌گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر. قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگر چه با سینما آشنایی داشتم.

اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگر چه چیزی – اعم از کتاب یا مقاله – به چاپ نرسانده‌ام. با شروع انقلاب حقیر تمام نوشته‌های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و …. در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاوردم. هنر امروز متاسفانه حدیث نفس است و هنرمندان گرفتار خودشان هستند. به فرموده خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی«رحمه‌الله علیه»

زندگی نامه سید مرتضی آوینی از زبان خودش در آخرین روزهای زندگی شان

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

سعی کردم که خودم را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آنچه که انسان می نویسد همیشه تراوشات درونی خود او است- همه هنرها اینچنین‌اند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست- اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند آنگاه این خداست که در آثار ما جلوه‌گر می‌شود. حقیر اینچنین ادعائی ندارم اما سعی‌ام بر این بوده است.

باشروع کار جهاد سازندگی در سال ۵۸ به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم. بعدها ضرورت‌های موجود رفته رفته ما را به فیلمسازی برای جهاد سازندگی کشاند. در سال ۵۹ به عنوان نمایندگان جهاد سازندگی به تلویزیون آمدیم و در گروه جهاد سازندگی که پیش از ما بوسیله کارکنان خود سازمان صدا وسیما تاسیس شده بود، مشغول به کار شدیم. یکی از دوستان ما در آن زمان «حسین هاشمی» بود که فوق لیسانس سینما داشت و همان روزها از کانادا آمده بود. او نیز به همراه ما به روستاها آمده بود تا بیل بزند.

زندگی نامه سید مرتضی آوینی از زبان خودش در آخرین روزهای زندگی شان 

تقدیر این بود که بیل را کنار بگذاریم و دوربین برداریم. بعدها «حسین هاشمی» با آغاز تجاوزات مرزی رژیم بعث به جبهه رفت و در روز اول جنگ در قصر شیرین اسیر شد – به همراه یکی از برادران جهاد بنام «محمد رضا صراطی» – ما با چند تن از برادران دیگر، کار را تا امروز ادامه دادیم. حقیر هیچ کاری را مستقلا˝ انجام نداده‌ام که بتوانم نام ببرم. در همه فیلمهایی که در گروه جهاد سازندگی ساخته شده است سهم کوچکی نیز – اگر خدا قبول کند – به این حقیر می‌رسد و اگر خدا قبول نکند که هیچ.

به هر تقدیر، من فعالیت تجاری نداشته‌ام. آرشیتکت هستم! از سال ۵۸ و ۵۹ تاکنون بیش از یکصد فیلم ساخته ام که بعضی عناوین آنها را ذکر می کنم: مجموعه«خان گزیده‌ها»، مجموعه «شش روز در ترکمن صحرا»، «فتح خون»، مجموعه«حقیقت»، «گمگشتگان دیار فراموشی(بشاگرد)»، مجموعه «روایت فتح» – نزدیک به هفتاد قسمت- و در چهارده قسمت اول از مجموعه «سراب» نیز مشاور هنری و سرپرست مونتاژ بوده‌ام. یک ترم نیز در دانشکده سینما تدریس کرده‌ام که چون مفاد مورد نظر من برای تدریس با طرح درس‌های دانشگاه همخوانی نداشت از ادامه تدریس در دانشگاه صرف نظر کردم. مجموعه مباحثی را که برای تدریس فراهم کرده بودم با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در کتابی به نام «آینه جادو» – بالخصوص در مقاله‌ای با عنوان تاملاتی درباره‌ سینما که نخستین بار در فصلنامه سینمایی فارابی به چاپ رسید – در انتشارات برگ به چاپ رسانده‌ام.


منبع: برترینها

دونالد ترامپ از شش جهت

تکرار نامش و هیاهوهایی که می‌سازد، آنچنان زیاد و آزاردهنده است که فکر می‌کنی ۴ سالی از بودنش می‌گذرد. دونالد ترامپ را می‌گویم که خواب راحت را بیش از همه از چشم خود آمریکایی‌ها ربوده؛ کسی که ابعاد عجیب و غریب شخصیتش و اداها و حرف‌هایش تمامی ندارد. آنچه در ادامه می‌خوانید، گوشه‌های مختلفی از این شخصیت ۷۰ ساله است که سکان‌ کشتی آمریکا را با مردمانی معترض به خودش و سیاست‌هایش–چه سوار بر کشتی و چه بیرون از آن- می‌راند.

۱٫ ترامپ و موهایش

یکی از موضوع‌هایی که او در مصاحبه‌هایش با آنها روبرو می‌شد، درباره موهایش بود که البته ترامپ معروف است به اینکه موضوع را در این باره به سرعت عوض می‌کند؛ مثلا در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید: «من موهایم را با شامپوهای «هِد اند شولدر» می‌شویم» و در حالی که بقیه منتظر بقیه توضیحاتش هستند، می‌گوید: «جری سینفلد (کمدین) به برنامه‌های خیریه پسرش بی‌توجه است و اتفاقا این را بعد از اینکه امروز موهایم را شستم، در روزنامه خواندم!» اما وقتی رسانه‌ها درباره مدل موهایش پافشاری می‌کنند، می‌گوید: «موهایم قابل‌شانه کردن نیستند» و حتی می‌گوید مدل موهایش را خودش می‌دهد، نه آرایشگاهی که می‌رود که البته آرایشگران دیگر از شنیدن این موضوع تعجب نمی‌کنند.

 دونالد ترامپ از شش جهت

نکته دیگر درباره مدل موی ترامپ است که همیشه سوژه طنز بوده است. بعضی می‌گویند اینها موی خود ترامپ است ولی بعضی‌ هم می‌گویند شکل موی او نشان می‌دهد او مو کاشته و این کاشت مو را نورمن ارنترایک، یکی از پیشگامان پیوند مو ،انجام داده است. رسانه‌ها درباره رنگ موهای دونالد ترامپ هم مطالب زیادی می‌نویسند و کمدین‌ها نیز او را به واسطه رنگ موهایش که تغییر می‌دهد و طی سال‌ها تیره‌ترشان می‌کند، با او شوخی می‌کنند. آنها می‌نویسند طیف رنگ موهای دونالد ترامپ از «دندان‌های زرد تا رنگ نارنجی» در این سال‌ها تغییر کرده. هرچند او در بچگی‌هایش با توجه به عکس‌هایی که از او منتشر شده، بور بوده است.

۲٫ ترامپ و نژادپرستی‌اش

رئیس‌جمهور جدید آمریکا که نظرهای نژادپرستانه‌اش این روزها ورد زبان خاص و عام است، پدری داشت که در یکی از آژانس‌های مسکن بزرگ آمریکا کار می‌کرد که به گفته پسر صاحب این آژانس، فقط خانه‌هایی را که به او سپرده می‌شدند به سفیدپوست‌ها اجاره می‌داد، کاری که باعث اعتراض دیگران می‌شد و همین نکته هم باعث می‌شود تا امروز وقتی دونالد پسر او به سمتی رسیده، خطاب به رنگین‌پوستان و مهاجران می‌گوید: «این سرزمین، سرزمین من است، نه تو!»

۳٫ ترامپ و ازدواج‌هایش

ترامپ در سال ۱۹۷۷ میلادی، با مانکنی اهل جمهوری چک به نام ایوانا ازدواج کرد. این ۲ از هم ۳ فرزند دارند؛ دانلد، جونیر، ایوانکا و اریک. ایوانا در سال ۱۹۸۸ میلادی تابعیت آمریکا را گرفت اما ۳ سال بعد از او جدا شد.

ترامپ در سال ۱۹۹۳ میلادی ۲ ماه پس از تولد دخترش به نام تیفانی با هنرپیشه‌ای به نام مارلا میپل ازدواج کرد و از او هم ۶ سال بعد جدا شد و با کسی که ۱ سال پیش از طلاقش او را دیده بود-ملانیا کناوس -مانکن اهل اسلوونی ازدواج کرد. ملانیا پنجمین فرزند ترامپ را به دنیا آورد. ترامپ تا امروز در کل ۷ نوه دارد.

 دونالد ترامپ از شش جهت

۴٫ ترامپ و توئیت‌هایش

یکی دیگر از نکاتی که به سادگی می‌توان از روی شواهد درباره ترامپ فهمید، این است که او به شدت توییت‌باز است و هر روز حدود ۱۲ پست را توییت می‌کند. او همچنین عاشق گلف است؛ تا جایی که ۱۶ زمین گلف دارد، آن هم نه فقط در آمریکا، بلکه در خیلی نقاط دنیا.

۵٫ ترامپ و سلامت

در زمان انتخابات دونالد ترامپ که به هر حربه‌ای برای ضربه زدن به رقبایش استفاده می‌کرد، شایع کرد که هیلاری کلینتون از سلامت جسمی برخوردار نیست و او را به یک چالش دعوت کرد. او از کلینتون او خواست پرونده پزشکی‌اش را منتشر کند. ترامپ در یک پست توییتری نوشت: «فکر می‌کنم باید هر ۲ نامزد، هم کلینتون کلاهبردار و هم من، جزییات پرونده پزشکی‌مان را منتشر کنیم.

من هیچ مشکلی ندارم! اما کلینتون چطور؟» او بعد از این در یکی از سخنرانی‌هایش خطاب به کلینتون گفت: «تو سلامت عقلی و جسمی لازم برای مبارزه با داعش و دشمنانی که مقابل ما قرار گرفته‌اند، نداری.» اما همزمان با حرف‌های ترامپ، رسانه‌های محافظه‌کار آمریکا گزارش‌هایی منتشر کردند که از توقف بیماری ۴ سال پیش کلینتون خبر می‌دادند اما در این گزارش‌ها آمده که هنوز مشکل کلینتون در مورد لخته خونی که در سرش داشته، برطرف نشده و او در این رابطه مخفی‌کاری می‌کند. با این حال، پزشکان کلینتون تایید کردند که او در سلامت کامل به ‌سر می‌برد و بیماری او درمان شده است.

کلینتون ۶۸ ساله در واکنش به این گفته‌ها، در برنامه تلویزیونی شبکه ای‌بی‌سی ضمن انتقاد از این رفتار محافظه‌کاران گفت که آنها این «استراتژی احمقانه» انتخاباتی را در پیش گرفته‌اند تا رای بیشتری جمع کنند. کلینتون از فرصت استفاده کرد و ضربه‌ای هم به ترامپ زد: «با این همه به ‌نظر می‌رسد که ترامپ در سلامت کامل باشد، درست مثل یک اسب!» کمیته تبلیغاتی ترامپ هم چند روز بعد، نامه‌ای را منتشر کرد که پزشک شخصی ترامپ به‌عنوان گواهی سلامت او صادر کرده بود: «آقای ترامپ اگر به ریاست‌جمهوری انتخاب شود، در سلامت‌ کامل جسمی خواهد بود.»

۶٫ ترامپ و جراحی زیبایی

چندی پیش، روزنامه لوموند چاپ فرانسه مقاله‌ای در مورد مجسمه‌ای نوشت که مخالفان ترامپ برای تمسخر او در یکی از میادین اصلی شهر به نمایش درآورده بودند. در این مجسمه عریان، تمامی نواقص ظاهری ترامپ با جزییات نمایش داده شده بود. چروک‌های پوستی، واریس و سلولیت‌ها هیچ یک از قلم نیفتاده بود. این کار بهانه‌ای شد تا این روزنامه در گفت‌وگویی با متخصصان جراحی‌ زیبایی درباره ترامپ و نیازهایی که شاید در این حوزه داشته باشد، پرس‌وجو کند.

 دونالد ترامپ از شش جهت

موضوعی که در نگاه اول به ترامپ توجه را جلب می‌کند، رنگ موی او و البته کم‌پشتی آن است که به توصیه متخصصان زیبایی بد نیست این جانشین باراک اوباما کمی به فکر تلطیف آن باشد و کاشت یا اکستنشن مو را امتحان کند. موضوع بعدی ضرورت انجام لیپوساکشن شکم، پهلو و ران‌ها و عمل ابدومینوپلاستی است. ترامپ هرگز میانه خوبی با ورزش کردن و حتی پیاده‌روی نداشته است. به همین دلیل سوزاندن چربی‌های شکمی‌اش امکان‌پذیر نیست و به نظر می‌رسد لیپوساکشن شکم برایش ضروری باشد. برای از بین بردن سلولیت هم پزشکان، لیپولیز لیزر را به او پیشنهاد داده‌اند. یکی دیگر از نیازهای زیبایی ترامپ، رفع چین و چروک‌های صورت است که به توصیه پزشکانش، مزوتراپی می‌تواند درمان مناسبی باشد.


منبع: برترینها

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

: هفته‌نامه معروف و معتبر تایم همه‌ساله با اعلام لیست ۱۰۰ چهره تاثیرگذار ‌سال نقش مهمی در شکل‌دادن به ترکیب اسامی چهره‌های مطرح و تاثیرگذار هر ‌سال بازی می‌کند. این فهرست که ١٠٠ نفر مطرح در زمینه‌های گوناگون را شامل است، حاصل جمع نظرات و آرای نویسندگان و کارشناسان این هفته‌نامه تاثیرگذار است با آرای مردم و مخاطبان این نشریه قدیمی….

در شرایطی که هنوز حدود دو ماه تا زمان اعلام رسمی این ١٠٠ چهره مطرح و موثر زمان باقی است، این هفته‌نامه مشهور نظرسنجی خودش را آغاز کرده است. این مجله آمریکایی که هم‌اکنون ریچارد استنگل سردبیری آن را برعهده دارد در ‌سال ۱۹۲۳ توسط بریتون‌ هادن به‌عنوان نخستین مجله هفتگی آمریکا منتشر شد.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

سنت انتخاب شخصیت‌ سال از ‌سال ۱۹۲۷ در مجله تایم بنیان گذاشته شد. در پایان این سال، سردبیران تایم می‌خواستند مهم‌ترین خبر را در هفته‌ای کم‌خبر انتخاب کنند. از سوی دیگر مدتی قبل از آن، تایم، عکس چارلز لیندبرگ هوانورد را بعد از پرواز تاریخی‌اش بین اروپا و آمریکا روی جلد منتشر نکرده بود. آنها به این نتیجه رسیدند که لیندبرگ را مرد‌ سال معرفی کنند و با یک تیر دو نشان بزنند. از آن زمان، مجله تایم هر سال شخصیت‌ سال را انتخاب می‌کند. در ‌سال ۱۹۹۹ عنوان مرد‌ سال به شخصیت (یا فرد) ‌سال تغییر یافت. با این حال، مجموعا زنان حضور کمتری در این جایگاه داشته‌اند. والیس سیمپسون در ‌سال ۱۹۶۳، سونگ می‌لینگ در ‌سال ۱۹۳۷، ملکه الیزابت دوم در‌ سال ۱۹۵۲ و کورازون آکوینو در ‌سال ۱۹۸۶ از معدود زنانی بوده‌اند که تاکنون به‌طور مجزا عنوان شخصیت‌ سال را دریافت کرده‌اند.

در ‌سال ۱۹۶۰ دانشمندان آمریکایی، در ‌سال ۱۹۵۶مبارزان آزادیخواه مجارستانی، در ‌سال ۱۹۷۵ زنان آمریکایی و در ‌سال ۲۰۰۳ سربازان آمریکایی از گروه‌هایی بوده‌اند که به‌طور مشترک روی جلد شماره مخصوص آخر‌ سال تایم قرار گرفته‌اند. از روسای جمهوری آمریکا که جز یکی، دو استثنا همه روی جلد تایم رفته‌اند، آیزنهاور تنها رئیس‌جمهوری بوده که پیش از این‌که به ریاست‌جمهوری برگزیده شود، روی جلد رفت. او بار دیگر هم در‌ سال ۱۹۵۹ عنوان چهره ‌سال را برد.

در روز ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ آلبرت انیشتین شخصیت قرن معرفی شد. فرانکلین روزولت و مهاتما گاندی دیگر نامزدهای این عنوان بودند. فرانکلین روزولت تنها کسی است که سه‌بار این عنوان را برده‌است: در سال‌های ۱۹۳۲، ۱۹۳۴ و ۱۹۴۱.
١٠٠ چهره مطرح تایم نیز از همان‌ سال ١٩٩٩ معرفی شدند. درواقع این فهرست نخستین‌بار در ‌سال ۱۹۹۹ زمانی که مجله تایم ۱۰۰ فرد تاثیرگذار در قرن ۲۱ را معرفی کرد، منتشر شد و به علت محبوبیتی که در پی داشت، در ‌سال ۲۰۰۴ این مجله تصمیم گرفت آن را به صورت سالانه تهیه و منتشر کند. این فهرست که هر‌سال یک‌بار منتشر می‌شود نام ۱۰۰ فردی که در آن‌ سال در دنیا تاثیرگذار بودند را معرفی می‌کند. هرچند تایم تاکیدا اعلام کرده است که نام‌برده‌شدگان افرادی هستند که به‌طور چشمگیری باعث پیشرفت یا حتی پسرفت بشریت شده‌اند، درج این نام‌ها گهگاه به‌عنوان افتخار و ارزش نیز تلقی شده ‌است.

این فهرست به پنج گروه به‌گونه‌ای تقسیم‌بندی شده است که تصور می‌شود این اشخاص را در متناسب‌ترین قالب ممکن قرار دهد. این پنج گروه عبارتند از رهبران و انقلابیون، سازندگان و قدرتمندان، هنرمندان، دانشمندان و اندیشمندان، قهرمانان و مشاهیر. برای تشکیل این فهرست مجموعا صدنفره، ۲۰ نفر در هر گروه رتبه‌بندی و برخی مواقع افرادی نیز به صورت گروهی مطرح می‌شوند. این افراد که مشترکا باعث شگفتی و در کل دارای معیارهای مورد نظر تایم بوده‌اند در قالب‌های دو یا چند نفره در این فهرست گنجانده می‌شوند. امسال تاکنون نام ١١۴ نامزد حضور در لیست ١٠٠ نفره تایم روی وب‌سایت قرار گرفته و مردم می‌توانند با انتخاب گزینه‌های بله یا خیری که زیر نام و تصویر هر فرد آمده او را برای قرار گرفتن در لیست نهایی تأیید یا رد کنند.

جیمی کیمل

مجریان برنامه‌های روزانه تلویزیون همیشه به خاطر فرصتی که برای حضور روی آنتن شبکه‌ها دارند و تاثیری که بر مخاطب می‌گذارند، گزینه‌هایی بسیار منطقی برای حضور در میان چهره‌های تاثیرگذار ‌سال به حساب می‌آیند. با این حال جیمی کیمل به دو دلیل دیگر هم می‌تواند در فهرست نهایی قرار گیرد. اول از همه او مجری مراسم امی دوره گذشته بود.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

مراسمی که به اسکار تلویزیون مشهور است و در آن یکی از چهار جایزه بزرگ صنعت سرگرمی آمریکا به برگزیدگان تلویزیون اهدا می‌شود. در عین حال کیمل کمتر از دو ماه پیش، اسکار هشتادو‌نهم را هم میزبانی کرد. مراسمی که با انتقادات تند او از دونالد ترامپ همراه بود و درحالی‌که فقط چند لحظه تا یک پایان آبرومند فاصله داشت با تغییر برنده نهایی اسکار بهترین فیلم، تبدیل به یک فاجعه کامل شد. به‌هرحال اگر نام جیمی کیمل را در میان ٠٠١ چهره تاثیرگذار امسال تایم دیدید، تعجب نکنید.


اما استون

در سال‌های اخیر اما استون در ‌هالیوود به موفقیت‌های قابل توجهی رسیده است. او ‌سال ۵١٠٢به خاطر بازی در فیلم مرد پرنده‌ای نخستین‌بار نامزدی در اسکار را تجربه کرد و با این‌که ساخته الخاندرو گونسالس ایناریتو توانست به جایزه اسکار بهترین فیلم دست پیدا کند، او بهترین بازیگر نقش مکمل زن نشد.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

اما به عکس، امسال تجربه بازی در «لالالند» دیمین شزل درحالی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را برای استون به ارمغان آورد که این فیلم موزیکال، جدال بر سر جایزه بهترین فیلم را به «مهتاب» واگذار کرد. استون امسال به جز اسکار موفق شد به خاطر بازی در «لالالند» جوایز بفتا، گلدن گلوب، انجمن بازیگران آمریکا و جام ولپی جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز را هم به خودش اختصاص دهد و اگر همه اینها نتواند یک بازیگر را وارد فهرست چهره‌های مهم‌ سال گذشته کند، چه چیزی می‌تواند؟


وایولا دیویس

پس از آن‌که دو‌سال هیچ بازیگر سیاهپوستی نتوانست نامزدی در اسکار را تجربه کند، وایولا دیویس نه‌تنها در کنار چهره‌هایی چون اکتاویا اسپنسر و دنزل واشینگتن توانست این سد را بشکند، بلکه با بردن اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن به هفتمین بازیگر زن سیاهپوستی تبدیل شد که توانسته جایزه نقش مکمل را به خودش اختصاص دهد.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

دیویس امسال همین‌طور در فیلم ابرقهرمانی جوخه انتحار هم حضور داشت که در گیشه به فروشی حدود ٠‌۵٧ میلیون دلار دست پیدا کرد. عددی که در میان بازیگران زن رنگین‌پوست خارق العاده به حساب می‌آید.


اما واتسون

دو‌سال پیش اما واتسون تصمیم گرفت یک‌سال از بازیگری فاصله بگیرد و طبق آنچه خودش اعلام کرد با مطالعات بیشتر، فمینیست بهتری شود. بازیگر مجموعه فیلم‌های هری پاتر همین کار را هم کرد و کمپینی را در راستای دفاع از حقوق زنان به وجود آورد. او در این مدت برای سخنرانی به سازمان ملل رفت و حتی با وجود این‌که یک بریتانیایی متولد فرانسه است در راهپیمایی زنان علیه دونالد ترامپ شرکت کرد. به جز فعالیت‌های فمینیستی او، دوره مطالعاتی واتسون هم بالاخره تمام شده و این بازیگر سرشناس چند هفته‌ای می‌شود که با «دیو و دلبر» به پرده‌های سینمای بازگشته است.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

اثری موزیکال که اقتباسی از روی یکی دیگر از انیمیشن‌های کلاسیک کمپانی دیزنی به حساب می‌آید. حالا این فمینیست جوان، یکی از شاهزاده‌های دنیای کودکانه دیزنی هم هست. فروش ٧٠٠‌میلیون دلاری «دیو و دلبر» تا این لحظه، باعث شده که اما واتسون به پردرآمد‌ترین بازیگر زن سینما در ‌سال ٢٠١٧ تبدیل شود. او به جز دو‌میلیون دلاری که برای بازی در نقش بل گرفته، قرار است ‌درصدی از فروش جهانی را هم به خودش اختصاص دهد. واتسون کمتر از یک ماه دیگر با «دایره» به سینما باز می‌گردد تا این‌بار بازی در کنار تام هنکس را به کارنامه‌اش اضافه کند و فرصت داشته باشد تا آمار دستمزدش را بهبود هم ببخشد.


رایان گاسلینگ

بازی به‌عنوان نقش اول مرد فیلمی که هفت جایزه گلدن گلوب را به خودش اختصاص داده، ١۴ نامزدی اسکار داشته و ۶ مجسمه طلایی را هم برده هر کسی را می‌تواند وارد فهرست تایم کند.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

سهم گاسلینگ از این جوایز، تندیس گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول مرد فیلم‌های کمدی یا موزیکال بود. این بازیگر مشهور به جز تمام ویژگی‌هایی که دارد، کانادایی هم هست. آیا دهن‌کجی به دونالد ترامپ حتی وارد فهرست تایم هم می‌شود؟ فهرستی که به احتمال قریب به یقین خود رئیس‌جمهوری آمریکا را هم به‌عنوان یکی از اعضای اصلی‌اش خواهد داشت.


لین مانوئل میراندا

این بازیگر، کارگردان و موزیسین سرشناس آمریکایی که ‌سال گذشته هم در میان ١٠٠ چهره تاثیرگذار تایم حضور داشته با ٣٧‌سال سن یکی از پرافتخار‌ترین هنرمندان دهه فعلی به حساب می‌آید. او که در سال‌های گذشته به خاطر کارگردانی، بازی و نوشتن متن تئاتر مشهور همیلتون جوایز تونی، امی و گرمی را به خودش اختصاص داده امسال نمایشنامه این اثر موزیکال را همراه با آلبوم ترانه‌های آن منتشر کرد. چیزی که باعث شد لین مانوئل میراندا بتواند امسال جایزه پولیتزر را به خودش اختصاص دهد.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

از چهار جایزه صنعت سرگرمی آمریکا او سه جایزه امی، گرمی و تونی را که به ترتیب مهم‌ترین جوایز برنامه‌های تلویزیونی، موسیقی و تئاتر به حساب می‌آید را برده و فقط یک جایزه اسکار، تا تکمیل مجموعه EGOT فاصله دارد. او امسال به خاطر ساخت ترانه‌های انیمیشن موآنا توانست نامزدی در اسکار را هم تجربه کند و شاید اگر فیلمی به اسملالالند نبود، میراندا اکنون برنده اسکار هم شده بود. این هنرمند آمریکایی که ‌سال آینده با موزیکال «مری پاپینز بازمی‌گردد» به سینما بازمی‌گردد، امسال نامزد عنوان مرد‌ سال مجله تایم هم بود تا به خاطر همه دستاوردهایش در‌ سال گذشته بتواند یکی از شانس‌های حضور در لیست ١٠٠ تایم هم باشد.


دوواین جانسون

 چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

جذاب‌ترین مرد ‌سال به انتخاب مجله مردم! آیا این کافی نیست؟


آوا دوورنی

کارگردان فیلم سلما وقتی از این اثر رونمایی کرد، تبدیل به نخستین کارگردان زن سیاهپوستی شد که توانست نامزدی در گلدن گلوب را تجربه کند. او همین‌طور نخستین کارگردان زن سیاهپوستی بود که فیلمش نامزد بخش بهترین فیلم اسکار شده است. او به خاطر مستند جدیدش، سیزدهم توانست امسال نامزد اسکار بخش بهترین مستند ‌سال شود تا به‌عنوان یک کارگردان زن سیاهپوست، اطمینان بیشتری را ازسوی استودیوها به خودش جلب کند.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

حالا شنیده شده که دوورنی قرار است فیلمA Wrinkle in Time  را با بودجه‌ای بیش از ٠‌٠١میلیون دلار برای کمپانی والت دیزنی بسازد. این موضوع دوورنی را تبدیل به نخستین زن سیاهپوستی می‌کند که فیلم بلاک باستر با بودجه‌ای سنگین را کارگردانی خواهد کرد. اثری که قرار است در‌سال ٨١٠٢ روی پرده سینماهای جهان برود.


ملیسا مک کارتی

حضور در سه فیلم سینمایی کمدی جریان اصلی باعث شد تا مک کارتی یکی از پرطرفدار‌ترین بازیگران زن ژانر کمدی در ‌سال‌جاری شود. آن‌قدر که کمپانی ماشین‌سازی کیا، تبلیغ سوپرباول امسال خودش را با حضور او کلید بزند.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

سه فیلم رئیس، اطلاعات مرکزی و شکارچیان روح مجموعا بیش از ۵٢٠‌میلیون دلار فروختند. مک کارتی همین‌طور درسریال کمدی دختران گیلمور شبکه نتفلیکس هم حضور داشته است. او‌سال گذشته هم درمیان ١٠٠ چهره تاثیرگذار تایم حضور داشته است.


امی شومر

بازیگر، نویسنده و استندآپ کمدین زن آمریکایی‌ سال ٢٠١۵ در لیست ١٠٠ چهره تاثیرگذار تایم حضور داشته و حالا با وقفه‌ای یک‌ساله می‌تواند امسال هم دراین فهرست قرار گیرد.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

حضور او درمیان چهره‌های تاثیرگذار- اگر رخ دهد- احتمالا به خاطر بازی درسریال درون امی شومر و تور‌های استندآپ کمدی او خواهد بود.


لزلی جونز

بازیگران مکمل آیتم‌های طنز برنامه زنده شنبه‌شب‌های ‌سال گذشته را به خوبی پشت سر گذاشتند. آنها نه فقط به خاطر حضورشان دراین برنامه هفتگی مورد اقبال قرار گرفتند، بلکه توانستند خودشان را درصنعت سینما و تلویزیون بیشتر نشان دهند.

لزلی جونز هم درکنار کیت مک کینان و ملیسا مک کارتی درفیلم شکارچیان روح حضور داشت.

 چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

او همین‌طور درکنار چهره‌هایی چون متیو مک کانهی، ریس ویترسپون، اسکارلت جوهانسون، ست مک فارلین، توری کلی، جان سی. رایلی و تارون ایگرتون، جزو صداپیشگان انیمیشن آواز بود.


ایسا رائه

یکی دیگر از سریال‌های شبکه HBO در سال‌جاری، سریال ناامن بود. اثری که ایسا رائه، خالق، تهیه‌کننده و بازیگر نقش اول آن به حساب می‌آید.

 چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

اگرچه این سریال اصلا نتوانست حتی نزدیک سریال‌های پرطرفدار HBO شود، اما رائه را نامزد گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول زن سریال کمدی یا موزیکال کرد. در سالی که ذره‌بین سینما و تلویزیون روی سیاهپوستان قرار گرفته، رائه هم می‌تواند جزو کسانی باشد که درجامعه خودش تاثیرگذار بوده است.


بری جنکینز

شاید اگر فیلم مهتاب برنده اسکار بهترین فیلم‌ سال نمی‌شد هم، نام بری جنکینز به خاطر ساخت فیلمی درمورد اقلیت منحرف سیاهپوست در آمریکا می‌توانست نامزد حضور در لیست ١٠٠ تایم شود.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

فیلم او دریک لحظه کاملا تراژیک برای تهیه‌کنندگان لالالند اسکار بهترین فیلم را ربود تا پس ازمراسم همه درمورد مهتاب صحبت کنند. جنکینز خودش هم اگرچه دربخش بهترین کارگردانی نامزد بود و به دیمین شزل باخت، اما اسکار بخش بهترین فیلمنامه اقتباسی را از آن خودش کرد تا کارش برای حضور درمیان چهره‌های تاثیرگذار‌ سال راحت‌تر شود.


جی کی رولینگ

شاید بتوان از رولینگ به‌عنوان یکی از ۵ چهره تاثیرگذار فرهنگی جهان در‌سال گذشته نام برد. خانم نویسنده در انتهای ‌سال ٢٠١۵ ازکتاب جدیدش رد پای شیطان رونمایی کرد که ازمجموعه کتاب‌های کورمورن استرایک بود. اثری که هم نظر منتقدان را به خودش جلب کرد و هم درفروش بسیار موفق ظاهر شد و قرار است جزیی از اقتباس تلویزیونی شبکه بی‌بی‌سی ازمجموعه کورمورن استرایک باشد.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

سریالی که امسال روی آنتن این شبکه خواهد رفت، اما اوج کار رولینگ در ٢٠١۶، رونمایی از نمایشنامه هری‌پاتر و فرزند نفرین‌شده، همزمان با اجرای آن در لندن بود که ملکه ادبیات انگلستان را دوباره به دنیای جادوگری بازگرداند. رولینگ برای نخستین‌بار ‌سال گذشته تجربه فیلمنامه‌نویسی را هم به کار خودش اضافه کرد و به تنهایی فیلمنامه قسمت اول از پنجگانه جانوران شگفت‌انگیز و زیستگاه آنان را نوشت. اثری که در گیشه بسیار موفق بود و حدود ٨١٢‌میلیون دلار فروش کرد. همین‌طور ازکتاب جدید جانوران شگفت‌انگیز و زیستگاه آنان همراه با فیلمنامه آن رونمایی شد. همه اینها از ذهن خلاق نویسنده‌ای درآمده که در اواخر قرن قبل، دنیای جادوگری هری‌پاتر را طراحی کرده بود.


الک بالدوین

کمدین مشهور آمریکایی ‌سال گذشته و امسال ١١ هفته در برنامه تلویزیونی برنامه زنده شنبه‌شب‌ها نقش دونالد ترامپ را بازی کرد و به صورت کمدی مناظره‌هایی با کیت مک کینان انجام داد که نقش هیلاری کلینتون را برعهده گرفته بود.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

این بخش‌های کمدی که تا پیش از انتخابات آمریکا اکثرا قبل از آغاز رسمی برنامه پخش می‌شد، آن‌قدر در آمریکا مورد استقبال قرار گرفت که بارها شایعه حضور بالدوین درسینما به‌عنوان دونالد ترامپ را به وجود آورد. الک بالدوین همین‌طور بارها درفیلم‌ها و سریال‌های مختلف هم ظاهر شد که البته هیچ‌کدام از آنها به اندازه آیتم‌های طنز برنامه زنده شنبه‌شب‌ها موفقیت‌آمیز نبود.


ریض احمد

این بازیگر و رپر پاکستانی‌الاصل بریتانیایی با نام کامل رضوان احمد، بعد از حضور درفیلم موفق «شب گرد» توجهات زیادی را به خودش جلب کرد.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

حضور در دو بلاک باستر مهم جیسون بورن و روگ وان: داستانی از جنگ ستارگان او را تبدیل به یکی از بازیگران پرفروش جهان کرد. همین‌طور به خاطر بازی در سریال آن شب شبکه HBO درکنار جان تورتورو و پیمان معادی، احمد را نامزد جوایز گلدن گلوب و انجمن صنفی بازیگران آمریکا دربخش بهترین بازیگر نقش اول مرد در یک سریال کوتاه یا فیلم تلویزیونی کرد.


اپرا وینفری

این مجری، صداپیشه و بازیگر آمریکایی از دسته معدود افرادی است که می‌تواند هر‌سال درمیان چهره‌های تاثیرگذار‌ سال قرار گیرد. وینفری پس از آن‌که شبکه خودش را افتتاح کرد، اکنون مشغول ضبط نهمین فصل از برنامه تلویزیونی اپرا: آنها اکنون کجا هستند؟! است.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

وی همین‌طور تهیه‌کننده دو سریال queen Sugar  و Greenleaf برای شبکه خودش بوده که موضوعی در رابطه با زندگی سیاهپوستان داشته است. اپرا به‌عنوان یکی از ثروتمند‌ترین سیاهپوستان تمام تاریخ که اتفاقا چهره رسانه‌ای محبوبی هم هست، تأثیر زیادی روی رنگین‌پوستان آمریکا داشته و دارد. او امسال هم دریک فیلم تلویزیونی برای شبکه HBO بازی کرده و اگر پایان‌ سال و درفصل جوایز نامزد بخش‌های بازیگری تلویزیون جوایز مهم سینمایی بود هم، تعجب نکنید.


دونالد گلاور

مثل خیلی از سیاهپوستانی که راهی حرفه‌های مختلف صنعت سرگرمی می‌شوند، او هم درموسیقی رپ دستی بر آتش دارد. گلاور اما نه به خاطر فعالیت‌های موسیقایی، بلکه به خاطر سریال کمدی آتلانتا شانس حضور درمیان لیست ١٠٠ را دارد. او خالق و بازیگر اصلی این سریال کمدی شبکه FX است که‌ سال گذشته هر اپیزودش توانست چیزی حدود یک‌میلیون نفر را پای خودش بکشاند.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟

آتلانتا درپایان ‌سال یکی از ١٠ سریال برتر به انتخاب انستیتوی فیلم آمریکا شد و در گلدن گلوب دو جایزه بهترین سریال کمدی و بهترین بازیگر نقش اول مرد سریال کمدی را برای گلاور به ارمغان آورد. این سریال که نامزد جوایز انتخاب مردمی هم بود، دربخش بهترین سریال جدید و بهترین سریال کمدی، جایزه انجمن صنفی نویسندگان آمریکا را هم برد. گلاور امسال از آلبوم موسیقی Awaken, My Love! هم رونمایی کرد. او به ‌زودی با فیلم مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه به سینما بازمی‌گردد.


ریان رینولدز

پافشاری‌های بیش از حد او برای ساخت فیلم ددپول باعث شد بالاخره کمپانی فاس قرن بیستم راضی شود تا روی این ابرقهرمان هم سرمایه‌گذاری کند، اما این سرمایه‌گذاری حتی به اندازه‌ای نبود که تیم میلر کارگردان اثر بتواند از بقیه کاراکتر‌های اصلی مجموعه مردان ایکس، مثل وولورین استفاده کند. درحالی ‌که فیلم‌های ابرقهرمانی حداکثر با درجه سنی PG-١٣ اکران می‌شوند، باز هم فشارهای رینولدز برای وجود صحنه‌های خشن و غیراخلاقی باعث شد، ددپول با رده R اکران شود اما بیش از ٧٨٠‌میلیون دلار فروخت.

چه کسی تاثیرگذارترین چهره تایم می‌شود؟ 

این فیلم و ریان رینولدز که خود یکی از تهیه‌کنندگان ددپول به شمار می‌آید، درمراسم گلدن گلوب امسال هم نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم و بهترین بازیگر مرد بود که البته با وجود لالالند و ریان گوسلینگ به جایی نرسید. حالا اما کمپانی فاکس قرن بیستم قصد دارد قسمت دوم این اثر را بسازد. چیزی که نشان می‌دهد نتیجه فیلم اول برای استودیو مطلوب بوده و احتمالا فیلم دوم با بودجه بالاتری ساخته خواهد شد


منبع: برترینها

آنجلینا جولی و روزهای بدون پیت

ماهنامه دیار: آنجلینا جولی در نخستن اقدام آشکار خود پس از جدایی جنجالی از براد پیت، به سرزمین مادری یکی از فرزندخوانده های خود رفت. بازیگر و کارگردان سرشناس آمریکایی که خیلی سال پیش «مدوکس» را از کشور بحران زده کامبوج به فرزندی پذیرفته بود، برای اولین نمایش جهانی «اول پدرم را کشتند» راهی این سرزمین آسیایی شد و با پادشاه آن هم دیدار کرد.

ستاره هالیوودی که سال هاست در قامت سفیر حسن نیت سازمان ملل هم فعالیت می کند، تازه ترین فیلم خود را بر اساس خاطرات مکتوب «لونگ آونگ» نویسنده و فعال حقوق بشر کامبوجی ساخت؛ کتابی که به زیستن در دوران حکمرانی خمرهای سرخ در کامبوج در دهه ۱۹۷۰ می پردازد.

جولی ۴۱ ساله که اواخر تابستان گذشته به زندگی پر حاشیه خود با پیت پایان داده بود، همراه شش فرزندش راهی کامبوج شد؛ مدوکس ۱۵ ساله، پکس ۱۳ ساله، زهرا ۱۱ ساله، شایلو ۱۰ ساله و ناکس و ویوین دوقلوهای هشت ساله. او پس از نمایش «اول پدرم را کشتند» در مقابل خبرنگاران نشست و به آنها گفت: «این فیلم را نه با تمرکز بر وحشت های پیشین که برای تجلیل از انعطاف پذیری، مهربانی و استعداد مردم کامبوج ساخته ام.

 آنجلینا جولی و روزهای بدون پیت
فیلم بیش از همراهی برای تشکر من از کامبوج است؛ سرزمینی که بدون آن شاید هرگز طعم مادر بودن را نمی چشیدم. تکه ای از قلب من امروز و برای همیشه در اینجاست و بخشی از کامبوج را همیشه کنار خودم دارم: مدوکس!»

او پس از بر زبان آوردن این حرف ها در استان سیم ریپ، همراه همه فرزندانش به دیدار «نورودم سیهامونی» پادشاه کامبوج رفت.

«اول پدرم را کشتند» با بازیگران محلی کامبوج ساخته شده و «ریتی پن» که سال ۲۰۱۴ با «تصویر گمشده» نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی زبان بود، دیگر تهیه کننده آن است. («تصویر گمشده» روایتی شخصی از دوران هولناک دیکتاتوری پل پوت در کامبوج ارائه می دهد) کتاب خاطرات آونگ «اول پدرم را کشتند: دختری از کامبوج به یاد می آورد» سال ۲۰۰۰ منتشر شد و جولی آن را یک دهه پیش خواند. بعد خیلی زود سراغ نویسنده رفت و با همکاری او فیلمنامه را نوشت.

داستان درباره دخترکی است که خمرهای سرخ در پنج سالگی او در کامبوج به قدرت رسیدند و به همین دلیل ناچار شد در اردوگاه ویژه کودکان یتیم آموزش نظامی ببیند. «اول پدرم را کشتند» پس از «در سرزمین خون و عسل»، «نشکسته» و «کنار دریا» چهارمین فیلم جولی در مقام کارگردان است. او همزمان با رونمایی از فیلم تازه خود، مقابل «یلدا حکیم» خبرنگار تلویزیون BBC نشست و از رابطه خود با کامبوج و مردم آن، اوج گرفتن پوپولیسم و البته (برای نخستین بار) از حاشیه های زندگی خود در چند ماه بحرانی سخن گفت.

–  من به عنوان کسی که می خواست یک فیلم بسازد اینجا نیستم. من اینجا هستم چون ۱۷ سال پیش به این کشور آمدم و عاشق مردم آن شدم. تاریخ کامبوج را خواندم و دانستم در اوایل دهه سوم زندگی چقدر کم دنیا را می شناسم. از این رو دیدن و شناختن کامبوج یک زنگ بیدارباش برای من بود.

 آنجلینا جولی و روزهای بدون پیت
مدوکس پسرم، زندگی من را زیر و رو کرد؛ تبدیل شدن به یک خانواده کامبوجی زندگی من را دگرگون کرد. بنابراین برنامه ای برای این کار نداشتم. ما می بایست فیلم را می ساختیم. در مقام یک کارگردان از خودم پرسیدم کدام داستان ارزش روایت دارد. احساس کردم جنگی که ۴۰ سال پیش در کامبوج رخ داد و فاجعه هایی که بر مردم گذشت، چندان درست درک نشده است، نه تنها برای مردم دنیا که حتی برای مردم کامبوج. بعد به این فکر کردم که چطور کاری کنم ماجرا بیشترین تاثیر را بگذارد. به این نتیجه رسیدم که داستان را از چشم یک کودک و در حال و هوایی عاشقانه روایت کنم.

فکر می کنید این سرزمین برای تماشای چنین روایتی آمادگی دارد؟

– امیدوارم که این طور باشد. (می خندد) از وقتی برای نخستین بار به کامبوج می آمدم تا امروز خیلی چیزها دگرگون شده است. ۱۵ یا ۳۰ سال پیش وقتی مردم درباره این فاجعه حرف می زدند، خیلی ها می خواستند تاریخ را انکار کنند. می گفتند اگر هم اتفاق افتاده به آن بدی که می گویند نبوده است. البته که خیلی ها می خواستند آن را فراموش کنند یا وحشت ناشی از جنگ را از یاد ببرند.

جالب است که می گویید این سرزمین به بخشی از سفر شخصی شما تبدیل شده است. فعالیت های انسان دوستانه شما از اینجا آغاز شد. اینجا بود که مادر بودن را تجربه کردید و شاید کامبوج به چهارراهی در زندگی تان تبدیل شده که ناچارید از آن بگذرید.

– بله. من همیشه مدیون این سرزمین خواهم بود و امیدوارم محبت های آن را به نوعی جبران کنم. هر چند می دانم نمی توانم به همان اندازه که کامبوج در حق من خوبی کرده، من به آن خوبی کنم.

چند هفته پیش یک سرمقاله در روزنامه نیویورک تایمز نوشتید و در آن گفتید که از داشتن یک خانواده بین المللی خوشحالید. گفتید سیاست های مهاجرتی باید بر اساس واقعیت ها بنا شود، نه ترس و اینکه ما نباید از ارزش های مان جدا شویم. می توانید به من بگویید منظورتان از این حرف ها چه بود؟

بامزه است مگر نه؟ برخی پرسش ها آنقدر پاسخ های آشکار و معمولی دارند که شما نمی دانید چه بگویید. همین حرف هایی که همیشه می گوییم و از دیگران هم می شنویم. ارزش ها چه هستند؟ من به زندگی بها می دهم و برایم زندگی هر فرد به یک اندازه ارزش دارد. مردم را به واسطه نژاد، رنگ و مذهب جدا نمی کنم و اگر چنین اتفاقی هم بیفتد، صرفا به واسطه ارزش دادن به تنوع نژادی و فرهنگی است.

آیا جوامع مختلف در سراسر دنیا دارند کم تحمل تر می شوند؟

– می بینم و می دانم که کم تحمل شدن در حال گسترش است و تنها کاری که می توانم بکنم، رساندن صدایم به گوش دیگران و آگاهی دادن به فرزندانم برای تمایز قائل شدن میان واقعیت و فریب است. این که افق دیدشان را وسیع تر کنند و به حقوق دیگران احترام بگذارند.

اگر موافقید دوباره برویم سراغ فیلم که داستانی درباره خانواده و فراق است. می دانم موضوعی حساس دارد و همه هم می دانیم یک اتفاق باعث از هم پاشیدن خانواده شما شد. تا امروز درباره آن ماجرا صحبتی نکردید. دوست دارید الان بگویید؟

– موارد زیادی برای گفتن ندارم جز این که خیلی سخت گذشت و … این که ما یک خانواده هستیم و همیشه هم یک خانواده می مانیم. می دانم این مرحله را پشت سر می گذاریم و خوشبختانه همین مسئله باعث می شود به خانواده ای قوی تر تبدیل شویم.

می توانم بپرسم چطور با ماجرا کنار می آیید؟

– من … خیلی ها در زندگی شان به این شرایط می رسند. من، خانواده ام و همه درگیر این روزهای سخت بوده ایم. تمرکزم را روی خانواده ام و خانواده مان گذاشته ام. می خواهم راهی برای عبور از این گردنه سخت بیابم و گفتم که همیشه یک خانواده باقی خواهیم ماند. این گونه با مسئله کنار می آیم. این که با گذشتن از این مرحله خانواده ای قوی تر و صمیمی تر خواهیم شد.

وقتی صبح ها از خواب بیدار می شوید، واقعا دوست دارید چه کار کنید؟

– (می خندد) دوست دارم روزم را آغاز کنم! چند ماه سخت داشتیم و در این لحظه به جایی رسیده ایم که همه می خواهند در اتاق کنار من باشند. دو سگ، دو همستر و همزمان دوتا از بچه ها (می خندد) شگفت انگیز است اما معمولا وقتی از خواب بیدار می شوم، تلاش می کنم یکی از بچه ها را راضی کنم حیوان ها را به گردش ببرد. یکی باید پن کیک درست کند و همه هم مسواک بزنند!


منبع: برترینها

خواهر مری و همه حاشیه های خانوادگی

هفته نامه صدا – مینا عینی فر: صدور حکم جلب برای فرزند معصومه ابتکار باعث شد تا حاشیه های آنها جنبه های تازه ای پیدا کند.

برای فعالان سیاسی چیزی که زیاد است حاشیه است. یک روز برای خودشان و یک روز برای اعضای خانواده شان. حاشیه هایی که چه اقتصادی باشند، چه فرهنگی یا حتی جنایی، کار را به کل کل سیاسی می کشاند و دو جناح را مقابل هم قرار می دهد. این است که راست و دروغ این شایعه ها و اخبار گاهی هیچ وقت معلوم نمی شود و حقیقت ماجرا بین دعواهای سیاسی گم می شود.

خانواده ابتکار هم مدت هاست با حاشیه آشناست؛ معصومه ابتکار فعال اصلاح طلبی که در سال های اخیر بیشتر در حوزه محیط زیست شناخته شده است و همسرش محمد هاشمی که سابقه فعالیت سیاسی دارد و اخیرا با فعالیت های اقتصادی سر زبان ها افتاده. حالا هم پسر آنها طه هاشمی که پا به عرصه فعالیت اقتصادی گذاشته، حاشیه هایش با دادگاه و دادگاه کشی شروع شده است.

معصومه ابتکار دلیل حاشیه ها را مقابله با دولت می داند و معتقد است از روز اول کار این دولت برای او خبرسازی شده است اما حالا صدور حکم جلب طه هاشمی این خانواده را بعد از اخباری که محمد هاشمی را هدف قرار می داد، این بار گرفتار اخباری درباره فساد اقتصادی کرده است.

خواهر مری و همه حاشیه های خانوادگی

البته این خانواده برخلاف بسیاری از خانواده های سیاسی در برابر اتهام ها سکوت نکردند و هر کدام از ابزارهای شان برای پاسخگویی استفاده کردند. مثل توییتر که به کمک معصومه ابتکار برای توضیح دلیل جلب پسرش آمد، توضیحی که کافی نبود و سوال های دیگری ایجاد کرد.

طه و شریک زیاده خواه

طه هاشمی وقتی به صدر اخبار آمد که اعلام شد حکم جلبش صادر شده است. اواخر دی ماه بود که روایت هایی از چک های برگشتی میلیاردی و بازداشت او منتشر شد. یکی از خبرگزاری ها که پیش از این هم درباره پدر او اخباری منتشر کرده بود، داستان را این طور روایت کرد که طه هاشمی پسر ابتکار با طرح دوستی با تعدادی از جوانان متوجه می شود این افراد تحت عنوان یک هلدینگ فعالیت اقتصادی انجام می داده اند؛ پسر ابتکار پیشنهاد سرمایه گذاری به آنها می دهد. به این ترتیب ۲۰ نفر از آنها وارد پروژه ای می شوند که هیچ قرارداد مکتوبی در آن بسته نمی شود و به آنها گفته می شود که چون مادر طه هاشمی از مسئولان دولت است و حساب مالی آنها تحت نظر دولت و مسئولان نظارتی است و نباید تلرانس مالی آن تغییر چندانی داشته باشد، قرارداد مکتوبی منعقد نمی شود.

بنابراین پول، ارز، سکه و چک میان افراد جابجا می شود و پولی به حساب ها واریز نمی شود. ضمانت این قرارداد حضور و حمایت معاون رییس جمهور و امضای همسر او پشت چک هایی است که صادر می شود. پروژه ای که به خاطر حضور همسر ابتکار طبیعی است که بوی نفت و بنزین هم بدهد…

این خبرگزاری که پیش از آن هم روایت هایی درباره فعالیت همسر ابتکار منتشر کرده بود، ماجرا را این طور ادامه می دهد که هاشمی تلاش می کند شرکایش را از بخشی از پروژه کنار بگذارد که با اعتراض اعضای هلدینگ مواجه می شود و در نهایت این افراد تصمیم می گیرند که کل دارایی و آورده خود را پس بگیرند و از کل پروژه جدا شوند.

خواهر مری و همه حاشیه های خانوادگی

اگرچه این روایت با اعتراض خانواده ابتکار روبرو شد ولی تایید ماجرای صدور حکم جلب پسر ابتکار از سوی محسن اژه ای دادستان کل کشور و سخنگوی قوه قضاییه در پاسخ به سوال های خبرنگاران، گمانه زنی های جدیدی را به وجود آورد. البته سخنگوی قوه قضاییه در همین جلسه درباره اینکه ابتکار پسرش را در سازمان محیط زیست از دست شاکی ها فراری داده یا نه، به یکی از خبرنگاران گفت: «از اینکه ابتکار او را فراری داده یا نه اطلاعی ندارم و بعید هم می دانم این طور باشد.»

ابتکار توضیح می دهد

اما داستان وقتی به محوطه سازمان محیط زیست می رسد، شکل اکشن تری پیدا می کند! وقتی پای سازمان محیط زیست و خبر فراری دادن طه هاشمی در این سازمان به داستان باز شد، مدیرکل حراست سازمان محیط زیست توضیح داد که شاکی در سازمان محیط زیست دردسر درست کرده بود و قصد داشت با آتش زدن خودش فضاسازی کند.

کمی بعد هم طه هاشمی خودش در این باره توضیح داد و گفت: «اینجانب به رغم شخصی بودن موضوع، آمادگی دارم در صورت ضرورت و تایید مراجع ذی صلاح قضایی، احکام مربوطه مبنی بر ابطال احکام منتشر شده را بدون سانسور و محدودیت به رسانه ها ارائه کنم. شایان ذکر است اینجانب از ۱۵ سال پیش تاکنون هیچ حقوق دولتی و خصوصی دریافت نکرده ام و شرح تمام اموال و دارایی خود و خانواده را در اختیار قوه قضاییه قرار داده ام و کلیه فعالیت هایم در این سال ها شفاف و روشن است.»

بعد از اینکه خبرهایی در این مورد منتشر شد، ابتکار از اکانت توییتر خودش برای توضیح در این مورد استفاده کرد و در اشاره ای که کاراکترهای محدود توییتر اجازه می داد، نوشت: «پسرم با شریکی که زیاده خواهی و تهدید کرده، وارد دعوی حقوقی شده. احکام جلب طه لغو و در فرایند قضایی در موردی تبرئه شده است. پرونده شخصی است و دزدی هم نیست.»

پسر دردسرساز خودش هم سکوت را شکست و بعد از تبرئه اش داستان را کمی بازتر کرد. به گفته او شاکی در پروژه ای دانش بنیان که ثبت اختراع دارد ابتدا به عنوان مشارکت ورود پیدا کرد، اما پس از مدت کوتاهی با علم به این که پروژه به سوددهی نرسیده و در میانه راه است، انصراف خود را از مشارکت اعلام و تقاضای تعدادی چک به عنوان بدهی اصلی و ضمانت کرد که موضوع دعوا همین چک ها و ضمانت آنهاست. بعد هم در سه شعبه مختلف مجتمع ونک، سه شکایت ثبت کرد و به عمد آدرس را نادرست به مجتمع قضایی ارایه کرد تا بتواند با عدم دسترسی به من نسبت به اخذ حکم جلب اقدام کند. او با این خبر اعلام کرد که حکم تبرئه اش صادر شده است و از این آب گل آلود ماهی به قلاب نمی افتد.

خواهر مری و همه حاشیه های خانوادگی

از همسرتان بگویید…

وقتی معصومه ابتکار در توییتر درباره پرونده پسرش توضیح داد، کاربران فرصت را غنیمت شمردند تا درباره همسر او هم توضیح بخواهند یکی از کاربران در جواب توییت او نوشته: «لطفا در مورد رانت واردات بنزین توسط همسرتان هم توضیح بفرمایید.» ابتکار هم در پاسخ به او نوشت: «جنگ روانی علیه دولت از همان ماه اول با این تهمت آشکار قوت گرفت. می خواستند بگویند بنزین پتروشیمی ایراد ندارد. ابتکار به خاطر همسرش با آن مخالفت می کند.»

ابهام در فعالیت های محمد هاشمی همسر ابتکار با شروع فعالیت دولت روحانی و ماجرای بنزین شروع شد. او از دانشجویان سابق پیرو خط امام و از فعالان سیاسی گذشته بود که حالا مدتی است نامش در واردات بنزین و فعالیت های نفتی مطرح می شود. بعد از آن که سازمان محیط زیست نسبت به آلایندگی ماده اولیه بنزین تولید پتروشیمی در داخل هشدار داد و اعلام کرد که به جای آن ماده اولیه بنزین یورو ۴ وارد خواهد کرد، صحبت از دست داشتن همسر ابتکار در واردات بنزین از خارج از کشور و نفع اقتصادی او در این تصمیم مطرح شد.

هاشمی که از سال ۱۳۶۹ شرکت واردات و صادرات تاسیس کرده بود، حالا در معرض این اتهام بود که چون همسر معصومه ابتکار است، توانسته اعمال نفوذ کند و بنزین وارداتی خودش را جایگزین بنزین تولیدی در کشور کند و به سود برسد اما او در توضیحاتی که در گفتگو با رسانه ها درباره فعالیت اقتصادی خودش داده، گفته اصلا خبری از نفت و بنزین میان پروژه های کاری اش نیست چه برسد به واردات آن: «ارتزاق من از فعالیت های فنی و مهندسی است. امروز در شرکتی که پسرم مدیرعامل آن است حضور دارم و البته آنجا مدیر هستم و هیچ سهامی ندارم. در واقع کارمند پسرم هستم و فرزندانم امرار معاش ما را تولیت می کنند.»

او در جواب این که نقشی در واردات بنزین دارد یا نه، هم گفت: «من حتی یک لیتر بنزین در پمپ بنزین هم خرید و فروش نکرده ام زیرا من با تاکسی تردد می کنم. جالب این است که بنزین در ایران و از آنجا که یارانه دارد، به خارج برده می شود و بنزین وارداتی باید با ارز دولتی باشد؛ در غیر این صورت مگر با عقل جور در می آید که من بنزین لیتری ۴ هزار تومان از خارج بخرم و در ایران لیتری ۱۰۰۰ تومان بفروشم.»

او در پاسخ به اتهام استفاده از رانت دولتی، سوابق سیاسی خودش را یادآوری کرده و گفته: «من هیچ جایی از دولت رانت نگرفتم، اگر کسی قرار بود رانت بگیرد که من باید روی پشت بام دولت می ایستادم. جایگاهی که من در آن بودم، جایگاهی بود که سفیر تعیین و عزل می کردیم. وزیر تعریف می کردیم. چرا به اصلاح طلبان یک رانت نچسبید؟»

خواهر مری و همه حاشیه های خانوادگی

همه اتهام های یک همسر

البته اتهامات و شایعه ضد همسر ابتکار که همیشه از سوی خانم معاون رییس جمهور و اعضای خانواده اش تکذیب شده است به واردات بنزین محدود نیست. مالکیت رانتی زمین در دوره اصلاحات و حمایت از شکار حیوانات از اتهام های دیگر محمد هاشمی است. گرچه او در این باره هم توضیحاتی داده است و از خرید زمین ها و شکست در سرمایه گذاری صحبت کرده است. زمین هایی که در نهایت از دست رفته اند و حالا دیگران باید درباره شان توضیح بدهند.

او گفته خانواده اش با خوداظهاری اموال شان را به حفاظت اطلاعات قوه قضاییه اعلام کرده اند تا آنها بررسی کنند و جای حرف در آن نماند. گرچه حرف و شایعه در این سال ها همیشه راهش را باز کرده است. او درباره شکار حیوانات هم توضیح داده است که دلیل علمی مفید بودن شکار در سن بالای حیوانات را می پذیرد اما برخلاف بعضی زمزمه ها، نقشی در توریسم شکار و ترویج آن ندارد.

مادر ابتکار و زمین خیریه

حاشیه سازی برای خانواده ابتکار کمی در درخت خانوادگی بالاتر رفته و به شاخه های بالایی هم نفوذ کرده است. مادر معصومه ابتکار هم سابقه سوژه شدن در اخبار خبرگزاری های مخالف دولت را داشته است. در یک سال اخیر که حواشی بیشتر شده اند، او هم مجبور به توضیح دادن درباره فعالیت هایش شده است. هدف این اتهام ها، وضعیت زمینی بود که بنیاد خیریه زینب کبری (س) در آن واقع شده بود و به۸ عقیده منتقدان، زمینی مصادره ای بود که تبدیل به محلی برای دیدارهای خارج از برنامه معاون رییس جمهور شده بود. کاربری این زمان هم بحث بود و رسانه های مخالف مدعی شدند این زمین خیره با کمک نفوذ ابتکار به تجاری تغییر کاربری داده است.

این موضوع با واکنش فاطمه برزگر مدیرعامل بنیاد زینب کبری (س) و مادر رییس سازمان حفاظت محیط زیست همراه شد. او درباره این بنیاد خیریه و فعالیت هایش توضیحاتی داد و اعلام کرد از رسانه هایی که درباره زمین آن این اتهامات را مطرح کرده اند، شکایت می کند.

طبق توضیحات او بنیاد زینب کبری (س) از سال ۱۳۵۸ کار خود را آغاز کرد و هیچ ارتباطی با سازمان حفاظت محیط زیست برای جذب امکانات نداشته است. معصومه ابتکار هم از حدود سال ۱۳۷۰ به عنوان بخشی از فعالیت های خیریه اش عضو هیات امنای این بنیاد بوده است و برای کمک به فعالیت های خیریه در آنجا رفت و آمد می کند.

خواهر مری و همه حاشیه های خانوادگی

این بنیاد که ۳۷ سال فعالیت کرده، از حدود ۵۵ تا ۶۵ کودک حمایت می کند که این کودکان آنجا زندگی می کنند. برزگر در گفتگویی که با رسانه ها داشت، پشت پرده این اخبار را مسائل سیاسی عنوان کرد و گفت به دلیل نزدیک شدن به انتخابات، بعضی از رسانه ها حاشیه سازی می کنند. در حالی که مردم می توانند مستقیم به خیریه بیایند و راست و دروغ را تشخیص دهند. او گفته بود کارنامه خانواده برزگر و ابتکار در مشهد روشن و در تهران نیز شفاف است و هرگز نتوانسته اند اتهاماتی که مکررا به دخترش و خانواده او وارد می کنند را ثابت کنند.

گرچه بسیاری از خانواده های سیاسی برابر شایعه ها و اخبار سکوت می کنند اما خانواده ابتکار را می شود راحت تر دور و بر رسانه ها پیدا کرد. به طوری که یکی از اتهام هایی که یکی از رسانه ها به معصومه ابتکار نسبت داده است، هدر دادن وقت سازمان محیط زیست در مصاحبه با رسانه هاست.

گرچه همسر او از این خصوصیت به خوبی یاد کرده و معتقد است معصومه ابتکار خودش یک رسانه است و بیشترین مصاحبه را با رسانه های بین المللی داشته است؛ کسی که از زمان اشغال سفارت آمریکا در سال های ابتدایی انقلاب به عنوان سخنگوی دانشجویان خط امام و اشغال کنندگان سفارت در لقب خواهر «مری» تاکنون به عنوان عضو فعال جبهه اصلاحات شناخته می شود و همیشه رابطه خوبی با رسانه های خارجی و داخلی داشته است.


منبع: برترینها

رامبد، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!

برترین ها: در این مطلب، مصاحبه مفصلی را که محمد صابری از ماهنامه سروش در میانه اسفند، با رامبد جوانِ جوان! درباره خودش و خندوانه انجام داده است را برای شما بازنشر کرده ایم.

هر چقدر هم بخواهی او را در قد و قامت فرید جنلگبرد به عنوان بازیگر به یاد بیاوری و روی کارنامه کارگردانی اش در سینما و تلویزیون متمرکز شوی، باز هم این «خندوانه» است که سایه سنگین خود را بر کارنامه حرفه ای رامبد جوان تحمیل می کند. برنامه ای که به وضوح می توان نقطه عطفی در کارنامه فعالیت های سینمایی و تلویزیونی رامبد جوان قلمداد کرد. حالا دیگر این تجربه سنگین و پر زحمت اعتبار و جایگاهی را برای این بازیگر و کارگردان فراهم آورده است و در سال های اخیر انرژی فراوانی را برای به سرانجام رساندن ایده آل هایی که برای «خندوانه» در ذهن خود پرورانده بود، صرف کرده است.

رامبد جوانی که سال ها برای شیطنت هایش به دبنال نقش های متفاوت بود تا در تار و پود داستان پردازی دیگران تصویری سرخوش و پرانرژی از خود ارائه دهد، گویی دیگر نیازی به نقاب ندارد و حالا مخاطبان تلویزیون عادت کرده اند او را به عنوان «رامبد جوان» در قاب «خندوانه» ببیند. حالا رامبد جوان نه «فرید جنگلبرد» است و نه کارگردان سریال هایی همچون «مسافران» او برای طیف گسترده ای از مخاطبانش بیش از هر چیز ایده پرداز و مجری یکی از موفق ترین تولیدات تلویزیون در سه دهه گذشته است که به واسطه همین توفیق به شدت هم زیر ذره بین قرار گرفته است.

 رامبد، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!

این موقعیت برای جوان دشوار و در عین حال هیجان انگیز است. شاید همین هیجان هم باعث شده او بعد از چهار فصل هنوز انرژی روزهای نخست پخش خندوانه را حفظ کند و با انرژی از ایده های تازه و اتفاقات ویژه در قسمت های پیش روی برنامه اش بگوید.

همه این مقدمه لازم بود تا به اینجا برسیم که این روزها نمی توان مرزی میان «خندوانه» و «رامبد جوان» قائل شد. کارنامه حرفه ای او حتی اگر اثر متفاوتی همچون فیلم «نگار» هم در آن ثبت شود، به شدت رنگ  و بوی خندوانه به خود گرفته است. به همین علت مگر می شود به دیدار نوروزی رامبد جوان رفت و گپ و گفت را از جایی غیر از خندوانه آغاز کرد.

رامبد برای برنامه اش ایده های ویژه ای دارد و معتقد است که این فصل هم در آستانه نوروز با یک جهش در اقبال مخاطب مواجه خواهدشد. او هم زمان از ایده هایش برای برنامه سازی خارج از قالب و ساختار «خندوانه» و نیز تجربه تازه اش در عرصه کارگردانی سینما هم می گوید تا ثابت کند هنوز هم اهل شیطنت و رفتن به سراغ تجربه های تازه است؛ رامبد جوان بعید است خود را زیر سایه سنگین «خندوانه» متوقف کند؛ او انگیزه و دغدغه کارهای بزرگ تر را هم دارد.

نظر رامبد جوان درباره این روزهای «خندوانه» چیست؟ حال عمومی این فصل را در قیاس با سه فصل گذشته چگونه ارزیابی می کنید؟

به این سوال این طور می توان جواب داد که ما از ابتدا قاعده ای برای برنامه سازی داشتیم و می دانستیم که باید این برنامه مشخصات معینی داشته باشد. حالا برخی از این مشخصات متغیر و برخی دیگر ثابت است.

به عنوان مثال درباره همین برنامه خندوانه، یکی از اجزای ثابت کار «رامبد جوان» است که در مقام میزبان برنامه را با سلام آغاز می کند و با خداحافظی به پایان می رساند. در میان این اجزای ثابت، جزییات دیگری وارد می شود که می توانند اهمیت بالایی هم پیدا کنند، مانند دعوت از مهمان، موسیقی زنده، تماشاچی داخل سالن، کمدین ها، جناب خان، گزارش های میدانی، نیما و موارد دیگری از این دست.

این ها اجزایی از «خندوانه» است که شما در مواجهه با آن انتظار دارید آن ها را ببینید. حالا امکان دارد در مواردی بخش هایی نقش پررنگ یا کمک رنگ تری پیدا کنند. مثلا در شب هایی که احساس می کنیم مهمان باحال تری داریم ،کمدین را حذف می کنیم و زمان بیشتری را به معاشرت با مهمان اختصاص می دهیم.

در پاسخ به اینکه در فصل چهار هر یک از این جزییات چه کیفیتی پیدا کرده اند، می توان پذیرفت که در موارد ضعف و در مواردی قدرت داشته ایم. در فصل یک تا سه خندوانه، ما درصد قابل توجهی از مهمانان باحال را به استودیو آوردیم و از این به بعد باقی مهمان ها یا افرادی هستند که زمان بندی مشترکی برای حضور در برنامه ما نداشته و ندارند، یا نمی خواهند به تلویزیون بیایند و یا تلویزیون نمی خواهد آن ها بیایند.

این طور بود که در این فصل گزینه های ما برای دعوت از مهمان محدود شد. از طرف دیگر حضور کمدین ها هم به دلایلی کم رنگ تر شد؛ عدذه ای سر کارهای دیگر بودند و برخی هم احساس کردند دیگر چیزی برای ارائه ندارند. برخی از دوستان هم به برنامه «دورهمی» رفتند و طبیعتا تکرار حضورشان در برنامه ما جالب نبود و هر دو برنامه سعی کردیم این رنگ و بوی خاص خود را حفظ کنیم.

خداحافظی جناب خان که حضورش گرما و ویژگی خاصی به برنامه داده بود هم اتفاق مهمی بود. اما واقعیت این است که از آغاز کار رویکردی را در برنامه داشته ایم که هنوز هم حفظ کرده ایم و آن رویکرد فرهنگ سازی و تعامل با مردم است که نمونه اخیر آن پویش اهدای عضو بود. این ماجراها را هنوز هم در خندوانه داریم.

رامبد، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!

برداشتم از محموع این توضیحات این است که تلویحا رامبد جوان هم پذیرفته است که حال این فصل خندوانه بدتر از حال فصل های قبل است و در حال فهرست کردن دلایل این حال بد است…

البته حال خندوانه در سه فصل قبل بد نبود که این یکی «بدتر» باشد، حتی حالش بد هم نیست. به نظرم شاید میزان تنوع و شوخ طبعی این فصل به نسبت فصل های قبل کمتر است که دلیلش نبود چیزهایی است که به آن اشاره کردم. به عنوان برنامه ساز هم در مواجهه با این وضعیت دست روی دست نگذاشته ایم. عروسک های تازه ای که پیش از نوروز به ترکیب ما اضافه می شوند قطعا رنگ و بوی تازه ای با خود به همراه خواهندداشت.

گروه کاملا حرفه ای هم پشت این عروسک ها هستند. محمدرضا علیمردانی، هومن حاجی عبدالهی، هادی کاظمی و مجید آقاکریمی یک گروه گوینده باحال در حوزه کارهای عروسکی هستند و قطعا همراه شدن این عروسک ها حال وهوای تازه ای به خندوانه خواهدداد…

اما در کنار نکاتی که درباره مهمان ها و کمدین ها مطرح کردید برگ برنده فصل های قبل خندوانه بیشتر ایده ها بود و نه مهمان ها! احساس نمی کنید خندوانه در این فصل دچار فقر ایده هم شده است؟ انگار خیلی به پشتوانه استقبال از فصل های قبل و محبوبیت تضمین شده در میان مخاطبان حساب باز کرده بودید!

هیچ وقت این گونه نبوده ام. من آدم با اعتماد به نفسی هستم؛ بسیار زیاد. مدعی هم هستم اما موقع بازی کردن هیچ وقت حریفم را دست کم نمی گیرم، چون در عین حال باهوش هم هستم. آدم های کم هوش دچار این وضعیت می شوند که با خودشان بگویند من که کارم درست است و همین طور جلو می روم! نه م نو نه تیم ما آدم های کم هوشی نیستیم. ما همیشه برای کارمان ساز و کاری داشته ایم. همیشه سعی کرده ایم خودمان را سر پا نگه داریم، حتی شده با حداقل ترین علائم حیاتی؛ اما از جایی به بعد موتور یک اتفاق را روشن می کنیم و آن وقت است که قدرت و جذابیت برنامه مشخص می شود.

در فصل جدید تا الانی که با هم صحبت می کنیم، ۴۱ قسمت خندوانه پخش شده است، در این مدت کارهایی کرده ایم، مهمان های باحالی آمده اند، شب های خاص و گرمی هم داشته ایم. اتفاق کمدی و طنزی هم رقم خورده است. همین اندازه فکر می کنم آن قدر تنوع دارد که براساس آن بتوان گفت «خندوانه» هنوز هست و کارش را می کند. طراحی ما اساسا همین بوده است.

اشاره کردم که برنامه ما اجزای ثابتی دارد که قرار نیست آن ها را برای جذابیت تغییر بدهیم. همیشه قرار است رامبدی باشد مانند همه شوهای تلویزیونی در دنیا که یک میزبان دارد و همان میزبان تبدیل به نخ تسبیح اصلی برنامه می شود. باقی اجزای ثابت مثل مهمان و قطعه برنامه ها و نیما و غیره را هم که کماکان داریم. باقی موارد مثل مسابقه «استندآپ کمدی» ایده ای است که در کنار این ها به صورت موقت تعریف می شود و قرار نیست در برنامه غالب شود.

همان بحث نقطه اوجی که در نمودار خط سیر هر فصل قابل تشخیص است.

بله.

و در این فصل هنوز به این نقطه نرسیده اید…

از دو هفته دیگر و با حضور عروسک ها حتما این اتفاق می افتد. از ابتدا می دانستیم نزدیک به یک ماه باید پخش داشته باشیم تا به اصطلاح جاگیر شویم و از اسنفندماه وقت رو کردن عروسک ها است؛ که به نظرم کار بسیار درخشانی خواهدبود…

رامبد، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!

علی الظاهر حساب ویژه ای روی این عروسک ها باز کرده اید…

بخشی حتما همین طور است. بعد از آن از ادیبهشت دور جدید «لباهنگ» را برگزار خواهیم کرد.

«خنداننده شو» به کجا رسید؟

به تابستان سال بعد موکول شد.

چرا این قدر با تاخیر؟ انتظار می رفت امسال شاهدش باشیم.

عقب افتادنش دلایل مختلفی داشت. ما برای برگزاری این جنس مسابقه ها وابستگی هایی به افرادی خارج از گروه تولید برنامه داریم که باعث می شود همه کار مربوط و مرتبط با داشته ها و برنامه های خودمان پیش نرود. باید با یکدیگر هماهنگ می شدیم و حاصل این هماهنگی هم به همین زمان بندی رسیده که عرض کردم.

پس در ایام نوروز هیچ رقابت و مسابقه ای در برنامه نیست و بار اصلی جذابیت بر عهده همین عروسک ها است.

بله، عروسک ها و البته مهمان ها و بازی های ویژه ای که خواهیم داشت. درمجموع هر کدام از این ایده ها فضا و رنگ و طعم تازه ای به برنامه خواهدداد و براساس تجربه ای که در فصل های قبلی خندوانه داشتیم احساس می کنیم باز هم کارمان می گیرد و زوردار می شویم!

این نکته درستی است که هر ایده و تصمیمی حال و هوایی به برنامه می دهد و از همین زاویه نگاه می خواهم نقدی را به یکی از رویکردهای فصل چهارم در قیاس با سه فصل قبل مطرح کنم. واقعا احساسم این است که یکی از دلایلی که این خندوانه دیگر نمی تواند حال مخاطبش را خوب کند حجم بالای ایده های پول محور در آن است! در فصل های قبل مخاطب بعد از یک روز کار و دغدغه معاش می توانست ساعتی را به وجه دیگر زندگی بپردازد و شاداب شود، اما حالا ناگهان با برنامه ای مواجه است که با پرتاب یک توپ بسکتبال ۱۰۰ میلیون جایزه می دهد، با یک دارت، ۸۷ میلیون می دهد، با پیامک شاسی بلند می دهد! چرا این قدر برنامه رنگ پول گرفت؟

ما پول خوب هم اگر می دهیم، آن را خرج حال خوب می کنیم…

اتفاق نکته همین جاست، چرا خندوانه روی همان محور که «پول لازمه حال خوب نیست» باقی نماند!

آن رویکرد را که کماکان هم داریم، اما واقعیت این است که وضع اقتصادی کشور خوب نیست و درصدی از مردم واقعا نیازمندند. خندوانه رسما تبدیل به خیریه شده است. هر روز تعداد بالایی نامه و درخواست داریم از افراد نیازمندی که پول می خواهند برای درمان و رفع نیازهای اولیه…

اتفاقا برای همین افراد است که می گویم تلویزیون نباید بار مضاعفی بر ذهن مخاطب تحمیل کند!

بحث من چیز دیگری است. اساسا برنامه ای که مدام می گوید حال تان خوب باشد و بخندید، ناخودآگاه این احساس را ایجاد می کند که یک فردی می آید می گوید حالا که حالت این قدر خوبه پول بده که حال منم خوب باشه! این شرایط از فصل اول برای خندوانه بوده و هنوز هم ادامه دارد. به هر حال پشتیبان مالی (اسپانسر) دارد برای برنامه پولی را هزینه می کند تا نامش مطرح شود. ما هم تلاش می کنیم از امکانات و بودجه ای که پشتیبان در اختیار ما گذاشته استفاده کنیم تا در جایی دیگر حال عده ای خوب شود.

طبیعتا به پشتیبان نمی توانیم بگوییم تو پولت را بده تا ما آن را بدهیم به مردم! این بدترین حالت ممکن است؛ اما می توانیم پول پشتیبان را در فرایندی به مهمان برنامه بدهیم و از او بخواهیم که آن را در فلان کار خیر هزینه کند. این پولی است که به هر حال وجود دارد و در جایی باید هزینه شود و در همه برنامه های تلویزیونی دنیا هم این ساز و کار وجود دارد و حامی مالی کارکردش همین است…

درباره ساز و کار حمایت مالی که بحثی نیست. ابتدا هم تاکید کردم که انتقادم به جنبه فرهنگی این رویکرد است. مخاطبی با تمام ان مشکلات مالی که به بخشی از آن اشاره کردید، شب مقابل تلویزیون می نشیند و می بیند یک فرد عاید مثل اوئ با پرتاب یک توپ داخل حلقه صاحب ۱۰۰ میلیون تومان پول نقد می شود، این چه تاثیری بر روحیه و افکار او می گذارد؟

مگر چه تاثیری می گذارد؟

رامبد، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!

از نظر روحی چنین فردی دیگر به سختی می تواند خوشبختی و حال خوب بدون پول را باور کند! این به نوعی تن دادن به قواعد شانس و قرعه کشی در مسیر خوشبختی است…

اما این پول ها چه می شود؟ به طور خاص تاکید می کنم روی ۸۷ میلیونی که بابت پرتاب دارت به مهمانان اهدا می شود، واقعا توی جیب مهمان نمی رود؛ خرج کارهای خیریه می شود. اولین جایزه تبدیل به جهیزیه برای دختران جوان شد و دومی…

این ها که می  گویید بحث انتخاب مهمان است…

بالاخره آنچه مخاطب می بیند همین است. این جایزه درواقع فراتر از برنامه اهدا می شود و مهمانان هم غالبا به خواست و انتخاب خود آن را در یک کار خیر هزینه می کنند؛ یعنی این فقط یک بهانه است برای رقم خوردن یک کار خوب…

اما آنچه مخاطب روی آنتن می بیند پول دار شدن ناگهان و شانسی یک فرد است، فارغ از اینکه با این پول چه می تواند بکند. اصلا چرا در برنامه ای با مختصات و شناسنامه «خندوانه» باید «پول» این قدر شخصیت پیدا کند؟!

البته تا اینجا که با هم صحبت می کنیم تنها یک مورد صد میلیون تومان پرداخت شده و دو مورد ۷۸ میلیون تومان…

که گویا جایزه صدمیلیون تومان به دلایل اعتراضات منتفی شد!

نه بحث بر سر اختلاف با پشتیبان آن بخش بود که به برنامه هم ربطی نداشت و مربوط به تعاملات سازمان با آن پشتیبان خاص بود.

در کل این نقد را به برنامه وارد نمی دانی؟

چرا، اصل حرفت را می فهمم و مطمئن باش حتما به آن بیشتر فکر می کنم. نکته بسیار مهمی را مطرح کردی و اگر واقعا این اتفاق دارد در برنامه رخ می دهد، خلاف آن چیزی است که طزر تفکر اصلی خندوانه از ابتدا تا امروز بوده است. حس الان من اما این است که ما داریم یک کار باحال برای خوب کردن حال افراد می کنیم و چنین نگاهی به مسئله ندارم. اینکه یک نفر شانسی در برنامه پول زیادی می برد مگر بد است؟ مگر دیگران شانسی چیزهایی را به دست نمی آورند؟ چرا مخاطب باید به آن حساس باشد؟ به خصوص وقتی کسی که به صورت شانسی پولی به دست می آورد به جای آنکه پول را داخل جیبش بگذارد، آن را خرج حال خوب دیگران می کند، این آن چیزی است که مخاطب می بیند…

مخالفم. ما درباره واقعیت جامعه امروز صحبت می کنیم که به شدت در زمینه مسائل مالی روحیه آسیب پذیری دارد و حتی وقتی رامبد جوانِ نوعی را سوار بر ماشین شاسی بلند می بیند واکنش منفی به آن نشان می دهد؛ منتظر توضیح و استدلال هم نمی ماند…

این دیگر مشکل من نیست. هر آدمی در مختصات ماهایی که در این کار هستیم در همه دنیا پول های بسیار کلانی دریافت می کند. مگر منِ نوعی همین امروز به این جایگاه رسیده ام و فقط با همین خندوانه شروع کرده ام. ۲۵ سال است که دارم برای موقعیتم تلاش می کنم.

این ها همان توضیحاتی است که جامعه حساس امروز، حوصله شنیدن آن را ندارد و به همین دلیل هم می گویم نسبت به آن پول شانسی هم کاری ندارد خرج چه کاری می شود و حس اولیه همان حساسیت منفی است! در چنین شرایطی رسانه قطعا باید بیشتر حواسش باشد…

قطعا ما به عنوان برنامه ساز باید حواسمان باشد و سعی می کنیم بیشتر هم حواسمان را در این زمینه جمع کنیم. رسانه هم به اندازه خودش حواسش هست. این خیلی هم بدیهی است. اینکه می گویی برنامه نباید چنین ذهنیتی ایجاد کند بسیار درست است و حتما بررسی دقیقی درباره آن خواهیم داشت. بابت طرح این موضوع ممنون تو هستم.

رامبد، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!

پس برویم سراغ رامبد جوان که هم زمان با بازتاب های خندوانه در فصل جدید ناگهان در مقام کارگردان شاهد رونمایی از فیلم «نگار» او در جشنواره فجر بودیم. این تجربه عجیب و غریب چه نسبتی با این روزهای رامبد دارد؟ تعمدی برای فاصله گرفتن از فضای خندوانه و شکستن تصور مخاطب از خود داشتی؟

طبیعتا این هم بخش دیگری از من است. قطعا یک موجود تک بعدی نیستم. فیلم «نگار» برای من تجربه ارزشمندی بود، چرا که اساسا من عاشق سینما هستم. خیلی خوشبختم که در این حرفه هستم و جذاب ترین جای جهان را سینما می دانم. خیلی جادو و رویا دارد و به همین دلیل واقعا جای هیجان انگیزی است.

هر آن چیزی را که در زندگی نمی توانی به دست بیاوری، اما می خواهی داشته باشی، در سینما می توانی خلق کنی. این بسیار اتفاق باحالی است. چون سینما را با تمام ویژگی هایش دوست دارم و در عین حال آدم هستم و ابعاد مختلفی دارم در کنار این تجربه شاد و خوش یک تجربه سینمایی خشن هم خواستم داشته باشم.

احساس می کنید مخاطبان خندوانه می توانند با «نگار» ارتباط برقرار کنند؟

طبیعتا مخاطبان خندوانه هم آدم هایی تک بعدی نیستند. عین ما که الان داریم حرف های جدی با هم می زنیم و فردا در یک مهمانی احتمال دارد با هم بگوییم و بخندیم! هر فردی در هر موقعیت رفتار خود را انتخاب می کند. بر همین اساس عده ای می توانند «نگار» را ببینند و دوست نداشته باشند و عده ای دیگر ممکن است آن را دوست داشته باشند. مهم این است که «نگار» یک فیلم تکلیف روشن است. می دانم چه ساخته ام و تماشاگر هم در مواجهه با آن متوجه می شود با چه اثری مواجه است.

در مواجهه با تجربه های قبلی خیلی سر و شکل سینمایی تری دارد…

حتما در امر فیلم سازی پخته تر شده ام.

نه منظورم پختگی نیست، چه اینکه آثار قبلی شما در سینما هم ناپخته نبود! منظورم شیطنت ها و بازی های فرمی سینمایی است که قبلا نمونه اش را در کارنامه رامبد جوان ندیده بودیم.
فیلم های قبلی لازم نداشت. باید به اندازه می رفتیم و در «نگار» هم این لازمه روایت بود.

فیلم باید ذهن تماشاگر را با، بیشتر از قصه تماشاگران عادی، درگیر خود کند.

و از بازخوردها در جشنواره رضایت داشتید؟

بله. خیلی بهتر و بیشتر از آن چیزی بود که انتظار داشتم و حتی برخی تبدیل به هوادار جدی فیلم شدند! واقعیت امر این است که حداقل یک فیلم متفاوت است و برای شخص من ساخت آن بسیار لذت بخش بود. اساسا اینکه چیزهایی را به صورت مجزا کنار هم می چینید تا به نتیجه ای برسید و در خروجی شاهد این نتیجه می شوید، یکی از اصلی ترین لذت های کارگرداین برای من است.

آنچه در نگار وجود داشت همین چیزهایی بود که در ذهنم داشتم و تلاش کردم آن ها را با مخاطبان به اشتراک بگذارم. این جنبه ها آن قدر پیچیدگی داشت که در مواردی لازم می شود حتی فراتر از گروه همراهانم به نکاتی فکر کنم و هم زمان این نگرانی و هیجان وجود داشت که آیا آنچه در ذهن داشته ام در خروجی اتفاق می افتد؟!

احتمالا هم اوج این هیجان آنجایی است که می بینی مخاطب هم آنچه را در ذهن داشته ای، دریافت کرده است!

دقیقا. فیلم هایی مانند «نگار» اساسا رنگ و لعاب تازه ای به سینما می دهد. سینمای ما در سال های اخیر بخش عمده ای از تولیداتش شبیه هم شده است و تجربه ای مانند «نگار» ناگهان فضای تازه ای را خلق می کند و می تواند ذائقه های تازه ای به وجود بیاورد. این تغییر ذائقه تاثیر مثبتی در کلیت حرکت سینمای ایران می تواند داشته باشد.

اتفاقا غیر از «نگار» فیلم های دیرگی مانند «ماجرای نیمروز» یا «خفه گی» هم درجشنواره امسال بود که طعم و رنگ متفاوتی از نظر سینمایی داشتند؛ این یک فرآیند است یا صرفا هم زمانی اتفاقی چند تجربه شخصی؟

قطعا کسی نیامده به من بگوید امسال یک فیلم متفاوت بساز. این خود ما هستیم که به صورت جداگانه تصمیم می گیریم و دغدغه شخصی ماست که تبدیل به فیلم می شود. از آنجا که سینما را دوست دارم مدام به آن فکر می کنم و طبیعتا به دنبال تجربه های تازه هستم. همه ما برآیند و نتیجه آن چیزهایی هستیم که در اطراف مان در جریان است با آنچه در ذهن داریم.

سینمای ما اگر این شکلی یعنی شبیه «نگار» بود، شاید دیگر چنین کاری نمی ساختم. شاید به دنبال تجربه دیگری می رفتم. اساسا اینکه تجربه دیگران را تکرار کنم دوست ندارم. حتی تجربه های خودم را هم تکرار نمی کنم. مثلا اینکه «ورود آقایان ممنوع ۲» را بسازم تجربه جالبی نیست…

رامبد، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!

اتفاقا صحبت هایی شده بود برای ساخت این فیلم؛ نخواستید یا نشد؟

نمی گویم نخواستم، اتفاقا همه هم می خواستیم اما به دلایلی نشد. حرفم این است که هیجان انگیزتر از این کار تجربه های تازه است. من که نمی دانم چقدر دیگر زنده هستم، پس برایم مهم است که من خندوانه ای می سازم که چیز تازه ای دارد؛ و یا «نگاری» را کارگردانی می کنم که هم برای خودم و هم برای مخاطب، تجربه ای تازه محسوب می شود.

این شیطنت کاری و تلاش برای تجربه های متفاوت، فکر می کنم از همان آغاز جزیی از ویژگی های کارنامه رامبد جوان بوده است؛ از فرید «خانه سبز» تا همین امروز. احساس می کنید در این سال ها رابطه تان با مخاطب چه تغییراتی کرده است؟

به هر حال در تمام این سال ها تلاش کرده ایم یاد بگیرم و رشد کنم. اصلا از اینکه بگویم یاد می گیرم ابایی ندارم. مدام به دنبال تجربه های تازه هستم، به همین دلیل هم در شرایطی که اینترنت و فضای مجزای تا این اندازه فراگیر شده است به دنبال آن هستم که در آن فضا هم کاری بکنم. امروز هم این کار را کلید زده ایم و پروژه ای با عنوان «جوان زی» را آغاز کرده ایم.

آیا تجربه ای در ادامه همان پروژه «گپ» در شبکه آی فیلم است؟

شاید بله و شاید هم نه. نمی دانم دقیقا شبیه می شود یا نه. ویژگی اصلی پروژه این است که کل کار با موبایل تصویربرداری می شود، از موبایلی که در دست خود من است تا موبایل هایی که دیگران در دست دارند…

چه می شود که برخلاف برخی از هم صنف هایی که اساسا فضای مجازی را تهدید مطلق می دانند و اصرار دارند فعالیت در شبکه های اجتماعی را تکذیب کنند، رامبد تا این اندازه اصرار به حضور فعال در این فضا دارد؟

ما باید در جریان این واقعیت باشیم که جهان مدام در حال تغییر است و مدام باید آن را به خود یادآوری کنیم. من اگر قرار است آدم پویایی باشم، باید بدانم اتفاقاتی در جریان است که نباید از آن ها بی خبر بمانم. بالاخره قصد نهایی همه ما منتقل کردن برخی چیزها به مخاطب است. وقتی فضای اینترنت تا این اندازه گسترده شده و مخاطب دارد، چرا باید آن را نادیده بگیریم. مگر غیر از این است که حرفه ما ارتباط با آدم ها و به نمایش گذاشتن داشته ها برای تماشای دیگران است.

واقعیت وحشتناک تر این است که ما در کشورمان در  حدود ۱۷ میلیون نوجوان ۱۰ تا ۲۰ ساله داریم که این جمعیت با حداقل محصول فرهنگی مختصِ خود مواجه اند؛ به تعبیری ما هیچ محصولی برای این جمعیت تولید نمی کنیم و اساسا آن ها را نمی بینیم…

حتما باید ماجرای پردیس کوروش اتفاق بیفتد تا دیده شوند!

واقعا همین است. این ۱۷ میلیون نفر خودشان یک کشور هستند! اگر این ها را نادیده بگیریم بسیار خطرناک خواهندبود. واقعیت این است که منِ نوعی در این موارد دغدغه فرهنگی دارم. اصلا چرا فیلم می سازیم؟ چرا من ایده ای مثل خندوانه را ۱۴ سال در ذهنم پرورش می دهم تا به بار بنشیند؟ اگر به دنبال پروژه سازی سریالی بودیم که طور دیگری عمل می کردیم. برای ما کتاب خوان شدن مردم مسئله است.

اجازه دهید تجربه ای را از پروژه تازه مان یعنی «جوان زی» تعریف کنم؛ برای این گزارش هر ما به یک دبیرستان دخترانه و یک دبیرستان پسرانه می رویم. همین هفته پیش به یکی از مدارس دخترانه و پسرانه در منطقه ای رفتیم که سطح مالی شان نه زیاد فوق العاده بود و نه پایین. هر دو مدرسه هم دانش آموزانی با سطح علمی و معدل نسبتا بالا داشتند، اما همه مایوس و ناامید مطلق بودند! مدام می پرسیدند آخرش چه می شود!

تعجب می کردم که شما معدل ۲۰ و ۱۹ دارید، حتما در آینده نزدیک می توانید دانشجویان موفقی در دانشگاه باشید، بلافاصله می گفتند بعدش چی؟!

دانش آموز ۱۷ ساله ما صراحتا سوال دارد که آینده اش چه می خواهد بشود و به شخصه احساس کردم هیچ پاسخی به او ندارم بدهم! انگار این بچه ها وارد بازی ای شده اند که باور کرده اند هیچ پایانی ندارد! این وضع پسران بود. در مدرسه دخترانه پرسیدیم بزرگ ترین ترس شما چیست؟ غالبا پاسخی نداشتند تا اینکه یکی دستش را بلند کرد و گفت: «از دست دادن خانواده ام» گفتم چرا باید در این سن به این ترس فکر کنی؟ خواستم به این موضوع فکر هم نکند، اما وقتی پرسیدیم این دغدغه چند نفر شما است، تقریبا همه دست بلند کردند!

یعنی نوجوانان ۱۵ ساله به جای آنکه آتش به پا کنند و خوش باشند، هراس از دست دادن خانواده دارند! این ها واقعیت هایی است که باید نگران آن ها باشیم. این میزان از افسردگی و ناامیدی در جامعه نگران کننده و غم انگیز است. این ترسناک است…

رامبد، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!

و احساس می کنید با پروژه ای از جنس «جوان زی» می توانید این شرایط را تغییر دهید؟

اساسا «جوان زی» به دنبال یک شعار محوری است و آن اینکه «جوان زندگی کنید». حرف ما در این برنامه همین است که محدوده سنی را جدی نگیرید، بلکه یاد بگیرید چگونه می توان تا سال ها جوان زندگی کرد. مهم این است که ویژگی های یک جوان از قبیل انگیزه و امید در کارها را تا سال ها برای خود حفظ کنیم و این گونه قطعا تا ۸۰ سالگی هم می توان جوان زندگی کرد. در این برنامه به دنبال کشف همین قاعده هستیم که چگونه می توان جوان زندگی کرد.

واقعیت این است که اتفاقات غم انگیز در اطراف مان زیاد است و امثال منِ نوعی هم در این موارد دغدغه داریم. از روزی که به آن دو مدرسه رفته ام هنوز حالم بد است. هستند افرادی که به برنامه ما می آیند و می گویند نمی دانیم اگر روزی دیگر خندوانه نباشد چه کنیم! این واقعا به معنای مهم بودن برنامه خندوانه نیست؛ بلکه نشان می دهد حرف از «امید» زدن چقدر اهمیت دارد.

خاطرم هست خندوانه با این شعار و ایده کارش را شروع کرد که «خنده مصنوعی هم مفید است» فکر می کنید برنامه تان بعد از چهار فصل از این ایده اولیه عبور کرده یا روی آن متوقف مانده است؟

همین نکته ای که به آن اشاره می کنید آن قدر با اتهام و ایراد از سوی بسیار مواجه شد، با این مضمون که خندوانه دارد آدم ها را ترغیب می کند به خنده های الکی و مصنوعی! این برداشت از خندوانه بسیار وحشتناک است. این صرفا یک تکنیک بود برای آنکه بگوییم شاد بودن و خندیدن آنقدر مهم است که حتی متخصصان توصیه می کنند شده روزی ۵ دقیقه الکی بخند! به عنوان مثال و تمرین برای همین تکنیک در هر برنامه ۲۵ ثانیه از یک برنامه ۹۰ دقیقه ای را شاهد مثال گرفتند تا ما را متهم به ترویج الکی خندیدن و فکر نکردن بکنند! این عین دشمنی است. این قدر این نکته را به من گفتند و تکرار کردند که قیدش را زدیم! برای من انتقال موضوع مهم بوده و هست…

سوال من هم همین بود؛ فکر می کنید بعد از چهار فصل توانسته اید از آن تکنیک اولیه عبور کنید؟

تا حدودی توانسته ایم. بالاخره فراموش نکنید ما هم طیفی از همین جامعه هستیم. در همین بازه زمانی چهار ساله افراد بسیاری به خندوانه آمدند و مثلا گفتند «معتاد بوده ام با خندوانه ترک کردم»، «ناامید مطلق بودم و شما مرا به زندگی امیدوار کردید»، «دو سال بیکار در خانه نشسته بودم که با برنامه شما انگیزه زندگی و کار پیدا کردم!» و موارد بسیار دیگری از این دست. این ها همه اتفاقات خوب خندوانه است که نمی توان آن ها را نادیده گرفت.

آیا بعد از این فصل شاهد تولید فصل پنجم خندوانه خواهیم بود؟

هر چند در این سال ها مانند روبات فقط مشغول کار بوده ام و این واقعا خسته کننده است اما جواب قطعی به سوال شما نمی توانم بدهم، چرا که مجموعه ای از عوامل در این زمینه دخیل خواهدبود. من همه تلاشم را می کنم که کارم را به بهترین شکل انجام دهم و اصلا هم نمی دانم فصل پنجمی برای خندوانه وجود خواهدداشت یا خیر؟ مجموعه ای از عوامل در این زمینه نقش آفرین است و من به تنهایی نمی توانم درباره آن تصمیم گیری کنم.


منبع: برترینها

ذهن زیبا؛ نابغه ای که نظریه خود را رد کرد!

هفته نامه صدا – امیرمحمد باقری: استیون ویلیام هاوکینگ در سال ۱۹۴۲ در شمال شهر لندن به دنیا آمد. وی در آکسفورد انگلستان به دنیا آمد. خانه والدینش در شمال لندن بود ولی در جریان جنگ جهانی دوم به منطقه امن تری نقل مکان کرده بودند.

 
استیون در سن ۸ سالگی به همراه خانواده اش به دلیل شرایط زندگی به شهر کوچکی در شمال لندن رفتند. در ۱۱ سالگی استیون به مدرسه همان شهر رفت و پس از پایان تحصیلات مقدماتی اش به کالج آکسفورد، کالجی که پدرش نیز در آن تحصیل کرده بود رفت و تحصیلات خود را در آنجا به صورت حرفه ای تر ادامه داد.

ذهن زیبا؛ نابغه ای که نظریه خود را رد کرد! (اسلاید شو) 

استیون به شدت به ریاضیات علاقه داشت در حالی که پدرش آرزوی پزشک شدن استیون را در سر داشت. رشته ریاضیات در آن زمان در کالج محل تحصیل استیون تدریس نمی شد به همین علت استیون مجبور به انتخاب فیزیک برای ادامه تحصیل خود شد. بعد از ۳ سال وی برنده جایزه اول شد. استیون پس از آن به کمبریج رفت تا به تحقیقات کیهان شناسی بپردازد.

وی همواره ریاضیات را دنبال کرده؛ اما جالب این است که او در دوران تحصیلات مقدماتی، دانش آموزی خیره و سرکش بوده است و همواره به جهت برخورداری از سطح معلومات علمی بالاتر نسبت به همکلاسی های خود سعی داشت که کتاب های درسی را زیر سوال برده و نواقص آنها را با مغروریت زیادی به معلمان خود گوشزد کند.

هاوکینگ دانش آموز بدخطی بوده و در عین حال اغلب اوقات با معلمان و سایر اطرافیان جر و بحث می کرد.

او برخلاف اینشتین، عاشق کتاب های تخیلی و علمی بود و با الهام گرفتن از آنها و پردازش مغزی فوق العاده سریع خود در دروس دانشگاهی پیشرفت کرد تا آنجا که در دانشگاه جزو موفق ترین دانشجویان هم دوره خود بود.

بیماری خاص

استیون به دنبال احساس ناراحتی هایی در عضلات دست و پا، در ژانویه ۱۹۶۳ در ۲۱ سالگی مجبور به مراجعه به بیمارستان شد و آزمایش هایی که روی او انجام گرفت علائم بیماری بسیار نادر و درمان ناپذیری را نشان داد.

ذهن زیبا؛ نابغه ای که نظریه خود را رد کرد! (اسلاید شو) 

این بیماری که به نام ALS شناخته می شود بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را مورد حمله قرار می دهد و به تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین می برد و با تضعیف ماهیچه ها فلج عمومی ایجاد می کند، به طوری که به مرور توانایی هرگونه حرکتی از شخص سلب می شود.

بروز بیماری باعث ناامیدی و اندوه عمیقی در استیون شد. وی ناگهان همه آرزوهای خود را بر باد رفته می دید؛ دوره دکترا؛ رویای دانشمند شدن، کشف رمز و راز کیهان. اما آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بیشتری برای مبارزه با بیماری داد، آشنایی با دختری به نام «جین وایلد» در همان ایام دانشجویی بود.

ازدواج

جین دانشجوی دانشگاه لندن بود اما تحت تاثیر هوش فوق العاده و شخصیت استثنایی استیون چنان مجذوب او شده بود که هر هفته به سراغش می آمد و ساعتی را به گفت و گویی با او می گذراند. آنها پس از چندی رسما نامزد شدند و استیون تحصیلات دانشگاهی اش را از سر گرفت زیرا برای ازدواج با جین باید هر چه زودتر دکترای خود را می گرفت و کار مناسبی پیدا می کرد. وی طی ۲ سال با اشتیاق و پشتکار این برنامه را عملی کرد. این در حالی بود که رشد بیماری را در عضلاتش شاهد بود و ابتد به کمک یک عصا و سپس دو عصا راه می رفت.

 ذهن زیبا؛ نابغه ای که نظریه خود را رد کرد! (اسلاید شو)

ازدواجش با جین در سال ۱۹۶۵ صورت گرفت و او چنان غرق امید و شادی بود که به پیش بینی ۲ سال پیش پزشکان در مورد مرگ قریب الوقوعش نمی اندیشید. جین تا سال ۱۹۹۱ از استیون نگهداری کرد. آن سال به دلیل مشکلات ناشی از شهرت استیون و بدتر شدن بیماری او، این دو از یکدیگر جدا شدند.

سپس استیون که از این ازدواج ۳ فرزند داشت، با یکی از پرستارانش، الن میسون ازدواج کرد. همسر اول الن، دیوید میسون، سازنده نخستین دستگاه گویا برای استیون بود. پیش بینی پزشکان در مورد بیماری فلج پیش رونده او نادرست نبود و این بیماری به همه بدنش چنگ انداخت.

از اواخر دهه ۶۰ برای جابجایی از صندلی چرخدار استفاده می کند و قدرت تحرک از همه اجزای بدنش به جز دو انگشت دست چپش سلب شده است.

صحبت کردن استیون

وی با ۲ انگشت می تواند دکمه های کامپیوتر بسیار پیشرفته ای را فشار دهد که اختصاصا برای او ساخته شده است و به جایش حرف می زند و رابطه اش را با دنیای خارج برقرار می کند، چون استیون از سال ۱۹۸۵ قدرت گویایی خود را هم از دست داده است.

کتاب ها

کتاب مهم او ساختار بزرگ مقایسه مکان و زمان است که با همکاری ج اف آر الیس نوشته است. کتاب «تاریخچه زمان» وی بارها و بارها تجدید چاپ شده و میلیون ها نسخه از آن به فروش رفته و بدین ترتیب پرفروش ترین کتاب علمی همه دوران ها شناخته شد.

ذهن زیبا؛ نابغه ای که نظریه خود را رد کرد! (اسلاید شو) 

کتاب تاریخچه زمان که عنوان فرعی «از انفجار بزرگ تا سیاهچاله ها» را بر خود دارد یکی از مهم ترین کتاب ها در حوزه کیهان شناسی است که به موضوعاتی همچون تصویر ما از جهان، مکان و زمان، جهان در حال گسترش، اصل عدم قطعیت هاینزبرگ و پیامدهای آن، نیروهای اصلی و ذره های بنیادین طبیعت آغاز و انجام جهان، وحدت فیزیک می پرداخت.

هاوکینگ بعدها نیز برای خوانندگان غیرمتخصص کتاب هایی تالیف کرد که از جمله آنها می توان به تاریخچه مصور زمان، سیاهچاله ها و جهان های کوچک اشاره کرد.

 
کتاب مهم دیگری که هاوکینگ تالیف کرد جهان در پوست گردو نام دارد. این کتاب نیز در سال ۲۰۰۲ به عنوان برترین کتاب علمی، جایزه آونتیس را از آن خود کرد.

در این کتاب که در سال های اخیر به زبان فارسی نیز ترجمه شده است استیون هاوکینگ به زبان ساده و قابل فهم عامه، پیچیده ترین مسائل فیزیک جدید و کیهان شناسی و به خصوص ماهیت زمان و فضا را بررسی کرده و نظریات و محاسبات خودش را شرح داده است، بی آنکه خواننده را با فرمول ها و معادلات ریاضی بغرنج گیج کند.

به رغم سادگی بیان و جذابیت مباحث بسیاری از مردم از آن سر در نمی آورند. زیرا ایده های مطرح شده در کتاب در سطح بالای علمی است. با وجود این کتاب مزبور ۸ میلیون نخسه به فروش رفته و ۱۸۳ هفته در لیست ۱۰ کتاب پرفروش جهان قرار داشته است و طبیعتا چنین موفقیتی مشکلات مادی استیون را برای همیشه حل می کند.

کتاب جدید استیون به نتایج پژوهش ها و یافته های او درباره سیاهچاله ها اختصاص دارد. این اجرام مرموز و فاقد نورانیت آسمانی که براساس تئوری پذیرفته شده ای در سال های اخیر از فروریزی و تراکم ستارگان سنگین وزن پس از اتمام سوخت هسته ای آنها پدید می آیند ستارگان دیگر را در اطراف خود می بلعند و با افزایش جرم و در نتیجه دستیابی به نیروی جاذبه قوی تر به تدریج ستارگان دورتر را به کام مرگ می کشند.

ذهن زیبا؛ نابغه ای که نظریه خود را رد کرد! (اسلاید شو) 

بدینگونه در سیاهچاله ها ماده به حدی از تراکم می رسد که هر سا نتی متر مکعب آن می تواند میلیون ها و حتی میلیاردها تن وزن داشته باشد و نیروی جاذبه آنچنان قوی است که نور و هیچگونه تشعشعی امکان خروج از سطح آنها را ندارد. به همین جهت ما هرگز نمی توانیم حتی با قوی ترین تلسکوپ ها این غول های نامرئی را ردیابی کنیم.

اما استیون هاوکینگ در کتاب تازه اش برداشت های متفاوتی از سیاهچاله ها ارائه داده است و با محاسبات خود به این نتیجه می رسد که این اجرام بکلی فاقد نورانیت نیستند و بعلاوه موادی را که از ستارگان دیگر جذب و بلع می کنند در مرحله نهایی تراکم به حالتی انفجارگونه از یک کانال دیگر بیرون می ریزند. منتها آنچه دفع می شود به همان صورتی نیست که بلعیده شده است. به عبارت دیگر سیاهچاله ها نوعی بوته زرگری هستند که طلاآلات مستعمل را به شمش تبدیل می کنند. از کانال خروجی عناصر تازه در یک جهان نوزاد تزریق می شود که می توان آن را در مقابل سیاهچاله نامید.

علاقه مندی ها

این مغز متفکر بی تحرک عاشق جنب و جوش و گشت و سیاحت است و تاکنون دو بار به سفر دور دنیا رفته و حتی از چین و دیوار باستانی آن دیدن کرده است. همچنین در صدها کنفرانس و سمینار علمی شرکت کرده است و به ایران سخنرانی پرداخته است. که البته این سخنرانی ها قبلا در نوار ضبط و در روز کنفرانس پخش می شوند.

ذهن زیبا؛ نابغه ای که نظریه خود را رد کرد! (اسلاید شو) 
 
شاید سال ها طول بکشد تا صحت و سقم نظریه های جدید استیون هاوکینگ روشن شود زیر آنقدر تازگی دارد که عجیب به نظر می رسد. اما عجیب تر از آن مغز این مرد است که این نظریه پردازی ها و راه گشایی ها از آن می تراود. او برای محاسبات طولانی و پیچیده ریاضی و نجومی خود حتی از نوشتن ارقام روی کاغذ محروم است و باید همه این عملیات بغرنج را در مغز خود انجام بدهد و نتایج را در حافظه اش نگه دارد، بدینگونه فقط با مغزش زنده است و به قول دکارت چون فکر می کند پس وجود دارد.

کیهان

هاوکینگ دانشجوی کارشناسی ارشد بود که فکر پژوهش در زمینه تکینگی کیهانی به سرش افتاد و آن را با قدرت شروع کرد. تکینگی های کیهانی، نقاطی در فضا- زمان ها هستند که حجم شان صفر و شدت گرانش در آنها بی نهایت است. نظریه نسبیت عام، وجود چنین پدیده ای را نیز در چند دهه قبل پیش بینی می کرد.

هاوکینگ در این زمینه از نظریه اساتید بزرگی همچون «راجر پنروز» کمک گرفت که مفهوم کلی این نظریه بیان می کند در مرکز هر سیاهچاله ای، یک تکینگی وجود دارد. هاوکینگ با گرفتن همین مفهوم و اعمال آن در مورد کل جهان، به این نتیجه رسید که جهان باید طی چنین تکینگی ای آغاز شده باشد. ما این تکینگی را با نام «انفجار بزرگ» یا «مهبانگ» می شناسیم که جنجال های بسیار زیادی را به دنبال خود به راه انداخت.

هاوکینگ و انفجار علم

هاوکینگ در سال ۱۹۷۴، با انتشار مقاله اش به تمام دنیا نشان داد که وجود اثرات کوانتومی در اطراف سیاهچاله به گسیل تابش، انقباض و در نهایت انفجار عظیم آن منجر می شود.

دانشمندان بزرگ و محقق در این زمینه تاکنون نتوانسته اند گسیل تابش یا انفجاری را از سیاهچاله ای تشخیص دهند، اما همچنان مشغول بررسی ارتباط نظری بین ترمودینامیک، نظریه کوانتومی و گرانش هستند که هاوکینگ بین آنها برقرار کرده است. شاید این ارتباط برای ابداع و دستیابی به نظریه نهایی همه چیز، بسیار مهم و ضروری باشد.

تفاوت های عجیب

هاوکینگ در سال ۲۰۱۵ ادعا کرد چیزهایی که به درون سیاهچاله ها سقوط می کنند، ممکن است بتوانند از آن فرار کنند. ۴۰ سال است که بحث داغ و پرشوری بین دانشمندان در جریان است. آنها می پرسند چه سرنوشتی در انتظار اطلاعات فیزیکی اجسامی است که درون سیاهچاله می افتند؟ هاوکینگ بر این باور است که اطلاعات درباره اجسامی که درون سیاهچاله سقوط می کنند به شکل دوبعدی در افق رویداد سیاهچاله ذخیره می شود، اما نه به شکلی که بتوان از آن استفاده کرد.

ذهن زیبا؛ نابغه ای که نظریه خود را رد کرد! (اسلاید شو)

نظریه

شاید بسیاری از مردم به دلیل عدم پیگیری نمی دانند که هاوکینگ در سال های اخیر روی جنبه های گرانش کوانتومی پژوهش می کرد. هدف اصلی او از این پژوهش ها، دستیابی به چیزی است که «نظریه همه چیز» نام گرفته است. این نظریه می تواند نظریه های ناسازگار دنیای ریزمقیاس و دنیای بزرگ مقیاس را با یکدیگر تلفیق کند و آشتی دهد.

نخستین اثر مهم او در این زمینه در سال ۱۹۸۰ در حمایت از نظریه ای منتشر شد که البته هم اکنون رد شده است. آن نظریه «ابر گرانش ۸=N» نام داشت و از این مزیت بهره می برد که برخلاف دیگر نظریه هایی که همزادهای «ابر تقارنی» را به ذرات بنیادی شناخته شده مرتبط می کردند، فقط به چهار بعد نیاز داشت. هاوکینگ، به تازگی در تلاش برای دستیابی به «نظریه همه چیز»، به نظریه ریسمان روی آورده است.

کمک به رد نظریه های خودش!

هاوکینگ بارها با بسیاری از مفاهیم به شدت نظری فیزیک نوین مخالفت و در مورد درستی و نادرستی آنها ابراز تردید کرده است. توانایی های او برای تفکر به شیوه ای متفاوت، باعث شده است که دیگر فیزیکدان ها هم نتیجه دستاوردهای خود را در بوته آزمایش قرار دهند.

برای نمونه او زمانی به این نتیجه رسیده بود که «بزون هیگز» هیچ وقت پیدا نمی شود، گفته بود در جهان رو به فروپاشی، زمان رو به عقب می رود، ادعا کرده بود سفر در زمان امکان پذیر نیست. زیرا تاکنون کسی از آینده نزد ما نیامده است و حتی مدعی شده بود اطلاعاتی که در سیاهچاله سقوط می کنند، برای همیشه نابود می شوند.

نظراتش درباره هرکدام از این موارد، بعدها تغییر کرد، اما نکته جالب ماجرا اینجاست که دیگر فیزیکدانان با الهام از نظرات خود هاوکینگ، نشان دادند که این نظرات نادرست است.


منبع: برترینها

یک هفته ۷ چهره؛ از رامین رضاییان تا مسافران شمال

برترین ها – ایمان عبدلی:

حمید گودرزی یا (منتقد هفته)

در تعطیلات نوروزی حمید گودرزی دو بار از تریبون های مختلف استفاده کرد و آن چه که خودش مکتب  بازیگران زیرپوشی و عصبی و تلخ می خواند را زیر سئوال برد. دفعه ی اول در یک تلویزیون اینترنتی بود و خب چون رسانه ای با مخاطب محدودتراست خیلی به چشم نیامد، بار دوم اما در دورهمی مهران مدیری بود که این دومی خاکستر اولی را هم زنده کرد.

 گودرزی سینما را کارخانه رویاسازی می داند، جایی که مردم در آن فارغ می شوند و فراموش می کنند. او سینمای تلخ و عبوس را نمی پسندد،  گودرزی مثل خیلی های دیگر اعتقاد دارد تلخی و سیاهی سینما حال مردم را بدتر می کند. در ایران به هر حال دوره  هایی داشته ایم که عرصه برای غلبه سینمای رویا ساز و شیک فراهم بوده؛ دوران فیلمفارسی در قبل از انقلاب و دوران دهه هشتاد در پس از انقلاب ،چنین دوره هایی تجلی همین نگاه بوده اند.

یک هفته 7 چهره؛ از فراستی تا مسافران شمال 

 هر بار که درآمدهای نفتی دولت ها افزایش پیدا کرده بالطبع نقدینگی افزایش یافته و رفاه موقتی ایجاد شده. درست در چنین شرایطی به دلیل بی انظباطی مالی موجود در بازار و جامعه، سینما کارخانه رویا ساز می شود چون جامعه پس از چندی در حالت برزخی قرار می گیرد و شکاف ها قد علم می کنند. در واقع این شکل از سینمای خوشکل پسند و شیک و قهرمان ساز محصول ناچاری است و از کلیت اجتماع نشات می گیرد نمی توان و نمی شود که به طور کلی هنر را فارغ از شرایط زیستی ارائه کرد.

سینمای چرک و تلخ «ابد و یک روز» و زیر پوش نوید محمد زاده  طرف دیگر داستان است. درست در دوره های پس از درآمد هنگفت نفت، گسترش فرهنگ مصرفی و تب تجمل و رقابت و جامعه را به سمتی می برد که شکاف ها رامی بیند. آگاهی همیشه در چنین دوره هایی گسترش پیدا می کند، جامعه پرسشگر می شود و محصول چنین شرایطی پدیده هایی چون اصغر فرهادی می شوند.

 سینمای موسوم به اجتماعی جان می گیرد، تب رئالیسم داغ می شود. سینما از قهرمان بازی ها خارق العاده و کمدی های سخیف کمی فاصله می گیرد. تلخ تر و واقعی تر می شود. در چنین سینمایی قهرمان ها لزوما کت و شلوار نمی پوشند، ماشین شاسی سوار نمی شوند و موهای ژل زده و گیتار و …خلاصه که همه چیز شیک نیست اتفاقا فقر و سختی بیشتر به چشم می آید.

واقعیت این است که هر دو نوع سینما برای ادامه ی حیات چرخه سینما نیاز است. مساله جایی قابل نقد می شود که کثرت و کپی کاری فیلمنامه های مشابه از حد می گذرد. گاه در دوره هایی از سال های میانه دهه هشتاد کثرت کمدی ها و فیلم های بی ربط به فضای واقعی جامعه توی ذوق می زند. گاه هم مثل همین سال های متاخر کثرت فیلمای تلخ و چرک کلافه کننده می شود. در واقع کمبود سینما گر مولف و تب کپی کاری و آزمودن فرمول های موفق و امتحان پس داده دیگران می تواند پدر هر نوع ژانر سینمایی را در بیاورد و همچین پدر فکر و سلیقه ی مخاطب را.

 این که بازیگری زیرپوش بپوشد و اگزجره بازی کند، اصلا و ابدا اتفاق بد و قابل نقدی نیست. این بخشی از زندگی ست و سینما هم خودِ زندگی و آگاهی بخشی هم بخش بزرگی از هنر. این که گاها کمدی ها و فیلم های دختر و پسر رویا ساز هم ببینیم اتفاق بدی نیست بخشی از سینما صرفا سرگرمی است و تنفس فکری ایجاد می کند. هر دو لازم است، در شرایطی که هر کس مشق خودش را بنویسد و گیشه موفق دیگران را کپی نکند.

 همین می شود که شیک و پیک ها در سال های اگزجره  احساس خطر می کنند و اگزجره ها هم در سال های وفور کمدی نک و ناله می کنند. آینده ی شغلی شان را در خطر می بینند. بماند که بازیگرانی حضور مستمر و دائمی دارند که عزت انتظامی باشند یعنی هم هزاردستان و هم اجاره نشین ها. حمید گودرزی و نوید محمد زاده و دیگران شاید باید بیشتر در روند کاری معتمد آریاها  و انتظامی ها مداقه کنند و دلخوش به اینستاگرام و کامنت و.. نباشند.

مهران مدیری یا (فریب هفته)

مهران مدیری بار دیگر با موضع گیری سیاسی خبر ساز شد. او سال ها قبل در یکی از مجموعه های طنز شبانه جریان تحصن مجلس ششمی ها را به استهزا گرفته بود. بعدتر هنگامی که به تلویزیون راهی نداشت و در نمایش خانگی فعالیت می کرد، مجموعه ای در نقد شبکه های اپوزیسیون ساخت و همین سال گذشته هم دیپلماسی دولت روحانی ظریف را مورد نقد قرار داده بود.

او در تمام این سال ها فقط یک بار به چپ زد، آن هم هنگام پخش و توزیع  مجموعه «قهوه تلخ» در شرایطی که کشور اوضاع خوبی نداشت او دست به دامان مردم شد و تقاضای خرید نسخه اصلی سریال را داشت و البته با شبیه سازی هایی در فیلمنامه و فضاسازی سعی می کرد زیرکانه برخی از تمایلات سیاسی مردم را ارضا کند. به عبارتی به آن سریال وجهی اپوزیسیون نما می داد، چون در آن روز ها جو غالب آن گونه می پسندید .

یک هفته 7 چهره؛ از فراستی تا مسافران شمال 

می  دانیم و می دانید که کار طناز نقد مسائل مختلف است. آن هم طنازی چون مهران مدیری که صاحب جایگاهی بی بدیل در عرصه طنازی است، آن هم در بستر موثرترین رسانه ، رسانه ملی! اما این همه قصه نیست. کار از آن جایی پیچ می خورد که در تمامی این سال ها میل به نقادی مدیری سمت و سوی جناحی داشته و چنین تمایلی این ذهنیت را می سازد که مدیری از ابزار بقا حد نهایت استفاده را می برد.  سیر چپ و راست خزیدن را که مرور کنید بهتر در می یابید که او تا چه اندازه محافظه کارانه به فکر حفظ شرایط است.

همین جانبداری او استقلال هنری اش را زیر سوال می برد و مردم زیرک که بر حسب تجربه محدویت های و تهدید های کار هنری را در تلویزیونی که به یمن رانت فرصت در اختیار آدم هایش قرار می دهند را می شناسند با فراست تشخیص می دهند که کدام حرکات  محاسبه شده است و کدام رفتار و کنش اصالت دارد.

غالب آن هایی که مدیری به خاطر چنین مواضعی نقد می کنند در حقیقت مشکلی با یک هنرمند شناخته شده  که شاید جناحی هم باشد، ندارند. به شرطی که مدیری یا هر کس دیگر  پای مواضعش بایستد و پشت واژه هایی چون طنز پردازی نقادانه پنهان نشود و در پی اصالت بخشی به حرکات حسابگرانه اش نباشد. در آن صورت هیچ نقدی هم وارد نمی شود وگرنه مردم عادی نه آن قدر وامدار دولتند که از نقد آن به مانند روزنامه های اصلاح طلب شاکی شوند و نه آن قدر همدل منتقدان دولت روحانی اند که از فرط شادی پس از نقد های مدیری پایکوبی مجازی کنند.

 مردم با هنرمندان و مجموعه ها خستگی به در می کنند و ترجیح می دهند کسانی ذهنشان را مشت و مال دهند که صادق  باشند. حس فریب کاری مردم را از هنرمند دور می کند و آن وقت همان طبقه متوسطی که روزی با «قهوه تلخ» کام مدیری را شیرین کرد و پشت هنرمندش را خالی می کند، مدیری بیش از هر کس باید باور کند که جایگاه او به عنوان یک هنرمند خیلی وزین تر و محترم تر از بازی های سیاسی است.

مسعود فراستی یا (های و هوی هفته)

مرجان شیرمحمدی همسر بهروز افخمی در میانه تعطیلات نوروزی عکسی در صفحه شخصی اش منتشر کرد که مسعود فراستی را همراه خانم جوانی نشان می داد که ابتدا به عنوان همسرش معرفی شد و بعدتر تکذیب شد.

کار از کار گذشته بود و جامعه قضاوت خودش را در مورد فراستی کرده بود. این که منتقد پرحرف و حدیث سینمایی را با چنین حربه ای ضربه کنیم اما حکایت تلخی است! بر فرض که فراستی لحن و زبان تندی دارد ودر نقد هایش قضاوت را شخصی می کند و سفسطه می کند اما آیا این جنس رفتار پای پست خانم شیرمحمدی از همان جنس رفتار فراستی نیست ؟
فراستی چه می کند که ما عصبانی می شویم؟

یک هفته 7 چهره؛ از فراستی تا مسافران شمال 

او مقابل کارگردان فیلم «سایه های موازی» می نشیند و فیلمنامه اش را ضعیف قلمداد می کند؛ یک واژه کلی و مبهم، بعد در ادامه برای نقد کارگردانی فیلم او را بی عرضه خطاب می کند، انگار که در نقد بازی یک فوتبالیست او را زشت قلمداد کنیم، در حالی که زشتی یک فوتبالیست بیشتر یک برچسب سلیقه ای است و نمی تواند روشنگر وضعیت او به عنوان یک فوتبالیست باشد و اصلا خوشگلی یا زشتی فوتبالیست توانایی ها و ناتوانی او را نشانمان نمی دهد.

 همین طور هم وقتی از کیفیت کارگردانی یک هنرمند حرف می زنیم نمی توانیم با عبارت بی عرضه او را نقد کنیم. بی عرضگی یا با عرضگی یک صف خیلی کلی است که موارد اطلاقش دقیقا روشن نیست. چنین تکنیک های در بحث و مجادله صرفا جهت سرکوب طرف مقابل به کار می رود. اصلا زبان بدن فراستی طرف مقابل را تهدید و تحقیر می کند؛ او پاهایش را باز می کند، زیر چشمی طرف را می پاید و گاه گمان می کنیم از مهمان برنامه در حال بازجویی است. ما همه از این رفتارها شاکی می شوید نقدی پراز قضاوت های شخصی، مغالطه کاری و تهدید.

ما چه کرده ایم؟

برگردیم به داستان همسر احتمالی جناب فراستی، سن پایین همسر او فرصت انتقام ساخته، همه ی آن هایی که پای پست خانم شیر محمدی و در جاهایی دیگر نسبت به سن پایین خانم همراه جناب فراستی قضاوت کرده اند در واقع شکلی از فراستی درونشان را نشانمان داده اند. آن ها در واقع یک فراستی در درون دارند که استعداد بروز دارد و در چنین بزنگاه هایی خودش را نشان می دهد. منتقد سینمایی که تند حرف می زند و از سوادش در جهت کار و حرفه اش استفاده نمی کند و این همان  دامی است که فراستی پهن کرده. این که همسر احتمالی او جوان است هیچ ارتباطی به دیگران ندارد و همسر جوان یک منتقد نمی تواند نشان دهنده خوبی و بدی کیفیت نقادی های او باشد، اگر نقدی بر او هست که هست باید با زبان سینمایی پاسخ بگیرد، نه با مدل خودِ فراستی!

همه فراستی هستیم!

 قرار نیست ماهمه شبیه او بشویم، مگر این که بر خلاف ادعاهایمان اتفاقا حوصله نقد تخصصی و حرف حساب را نداشته باشیم و بیشتر طالب جنجال باشیم. کسی چه می داند شاید ما بدمان هم نمی آید کسی باشد که جنجال کند و ما هم سرگرم شویم. اصلا مگرهمین سعید قطبی زاده نبود که در ایام جشنواره در هفت منطقی و مستدل نقد می کرد، چند باراز او گفتیم و چقدر ستایشش کردیم؟

مسافران شمال یا (بیراهه هفته)

در تعطیلات نوروزی حجم زیادی از مسافرت ها سمت شمال است و مثل خیلی از آخر هفته این تهرانی ها هستند که مشتری پر و پا قرص شمال هستند. هر جای در دسترسی از کرانه دریای خزر برای تهرانی ها معنای همان شمال مصطلح این سال ها رادارد.

 بار ترافیکی جاده های هراز و چالوس سلیقه جمع کثیری از مردم کشور خصوصا پایتخت را نشان می دهد. سفرهایی که از فرط اصرار و تکرار جای تحلیل و آسیب شناسی دارد چون این سفرها دیگر یک پدیده تک وجهی نیست و مطمئنا لایه های زیرین قابل تحلیلی دارد که باید واکاوی شود که چرا با این حجم جمعیت و ترافیک و دشواری و شلوغی بازهم جمعیت ترجیح می دهند شمال را انتخاب کنند؟ مگر شمال چه کیفیت یگانه و خاصی دارد که انقدر خواهان دارد؟ یک بعد ماجرا چرایی اصرار به انتخاب شمال به عنوان مقصد سفر است و بعد دیگر رفتار شناسی همین جمعیت هنگام سکونت چند روزه در آن خطه است. مسافران شمال خصوصا تهرانی در شمال چه می کنند که خوش می گذرد و باز هم برای سفرهمان انتخاب قبلی را دارند؟

یک هفته 7 چهره؛ از فراستی تا مسافران شمال 

طبقه متوسط نبض داستان است. تحلیل رفتار آن ها وضعیت را بهتر نشان می دهد طبقه متوسطی که در آخر هفته های تهران با کوچیدن از جنوب و مرکز شهر به شمال شهر همسایه و همنشین قشر مرفه می شوند و آن دیگری می شوند. آن ها با انتخاب شمال، دوباره و در تعطیلات هم همین رویه را ادامه می دهند.

 تمایل به جابه جایی طبقه اجتماعی برای طبقه متوسط با یک سفر محقق می شود. میل به با پرستیز بودن و لاکچری زندگی کردن حتی با یک پژو و جاده شمال ارضا می شود. اگر مسافر شمال باشید در جاهایی مثل «متل قو» این میل آشکارا خودش را نمایش می دهد برخلاف دهه های گذشته حالا شکل پوشش هم نمی تواند نشانگر طبقه اجتماعی هر فرد باشد و همه شبیه به هم می پوشندو این یعنی ما از پوشش یک فرد متوجه نمیشویم که او در خیابان مولوی زندگی می کند یا در سید خندان و یا حتی در قیطریه! همین وضعیت در شمال هم تکرار می شود و طبقات بالادست میل نمایش ثروت را ارضا می کنند، متل قو را تبدیل به بلوار اندرزگو می کنند با همان بار ترافیکی و حتی بیشتر ثروت و چه بسی قدرت خود را نمایش می دهند، طبقات متوسط و حتی پایین هم خودشان را شبیه بالادست ها می کنند، شمال فرصت خوبی است از این لحاظ.

شمال خاصیت های دیگری هم دارد؛ شما در کناره ی یک جاده خلوت تر (اگر جای خلوت و بکر مانده باشد) می توانید پوشش دیگری داشته باشید و از دایره نظارت خارج شوید.. از این رو هر تکه از شمال می تواند خلوتی خارج از نهادهای نظارتی باشد و به عبارتی جماعتی به زعم خودشان راحت تر حال کنند.

 دو دلیل عمده انتخاب شمال شاید همین ها باشد. به همین دلایل هم هست که جماعت ساعت ها ترافیک و دشواری را به جان می خرند، چون با جابه جایی طبقاتی اکسیر فراموشی تزریق می کنند و با کمتر تحت نظارت بودن احساس یله گی می کنند. در چنین وضعیتی شمال محلی برای برون ریزی عصبیت قشر عمده ای می شود که  ولخرجی می کنند و هر بهایی را برای چند روز جور دیگر بودن پرداخت می کنند.

 همین مردم البته در چنین وضعیتی افسار گسیخته به طبیعت آسیب می زنند و زباله می ریزند و …آن ها می بینند که زمین های شمال چگونه مثل غنایم جنگی تقسیم این و آن نهاد می شود پس طبیعتا خاک و اکوسیستم را مایملک دولت تلقی می کنند و هیچ میل باطنی به همکاری در جهت حفظ محیط زیست ندارند و متاسفانه گمان می کنند لج بازی با فرامین زیست محیطی نوعی اعتراض خاموش است. غافل از این که اصلا سال ها بعد با این اره ای که یک دسته اش دست ماست و دست دیگرش دست رانت خواران و زمین خوان اصلا شمالی هم می ماند؟

رامین رضائیان یا (جدایی هفته)

این که یک مربی تصمیم به اخراج یکی از بهترین بازیکنان تیمش می گیرد مساله ی پیچیده ای نیست. حتما برانکو حساب کار خودش و تیمش را کرده و قطعا ادامه حضور رضائیان یک دستی تیم را بهم می زده که راضی به اخراج او شده. رامین رضائیان از کانتونا و بکهام که بزرگتر نیست! پس تردیدی در درستی تصمیم برانکو نیست، حتی اگر پرسپولیس تمام بازی های بدون رضائیان را واگذار کند.

این وسط می ماند فشار افکارعمومی. رضائیان را یک بار مرور می کنیم؛ بازیکن خوش استیل و آماده ای که جناح راست پرسپولیس را شیک و دیدنی کرده بود، قدم های بلند و سانترهای خط کشی شده و شکل دویدن او در زمین سکوها را به وجد می آورد. او بازیگر – بازیکن بود. یعنی همان چیزی که رسانه ها از فوتبالیست های امروز می خواهند.

یک هفته 7 چهره؛ از فراستی تا مسافران شمال 

بازیکن – بازیگرها باید حواسشان باشد چگونه و در چه وقتی و چه رفتاری داشته باشند. آن ها عمدتا فتوژنیک هم هستند در فضای مجازی فعالیت دارند. دامنه رفتارهای جذاب و عامه پسند را به بیرون زمین هم می کشند، حتی اگر روی نیمکت بنشینند، جوری دیگری اند.

 اگر در ترکیب فیکس نیستند اما از چشم نمی افتند. رامین رضائیان مطابق سلیقه عمومی رفتار می کرد؛ هم میل عوام را راضی می کرد و هم خوراک خبری رسانه ها بود. به همین دلایل پس زدن او دشوار است واقعیت این است که فوتبالیست کلاسیک های چون وحید امیری و یا حسین ماهینی در دنیای فوتبال امروز کار دشواری برای محبوبیت دارند هر چقدر هم که فداکارانه و بی حاشیه نقش هایشان را به درستی ایفا کنند اما خیلی محبوب نمی شوند. دوران کلاسیک ها به سر آمده! فوتبال امروز کسانی را می خواهند علاوه بر توپ بر افکار عمومی هم تسلط داشته باشند.

وقتی فضای ارائه و نمایش دائما در حال بزرگ تر شدن است و کل دنیا به سمت ارائه می روند، پس فوتبال هم متاثر از چنین فضایی نمایشی تر می شود. اینجاست که تل موی رامین رضائیان، اخم هایش هنگام تعویض، عذرخواهی اش درفضای مجازی و یا بی تابی اش برای وارد شدن به زمین در روزهای دلجویی از برانکو جلوی چشم رژه می رود. افکار عمومی دائما فیلم جدیدی از ستاره ها یشان برای اکران می خواهند، آن ها مصرف می کنند و ادامه می دهند، رضائیان چنین طبعی را راضی می کند.

نادر ابراهیمی یا (عاشقانه هفته)

زادروز نادر ابراهمی بهانه ای است که از نویسنده ای یاد کنیم که ساده می نوشت و نثر آرام بخشی داشت. کتاب های او هنوز دست به دست می شود؛ آثاری چون «یک عاشقانه آرام» و «بار دیگر شهری که دوست می داشتیم» همچنان می فروشند. آثاری که شاید خیلی تفکر برانگیز نباشد، اما روح لطیف دارند. اندازه ی فرار از روزمرگی خوراک خوبی به روح  و روانمان تزریق می کنند، جالب این جاست این همه واژه های لطیف از ذهن آدمی بیرون آمده که تجربیاتی چون: زندان سیاسی، کارگری صحافی ، کمک کارگر تعمیرگاه و داشته است

یک هفته 7 چهره؛ از فراستی تا مسافران شمال 

بریده ای از یک عاشقانه آرام: « این اشکدان ها را نگاه کن! می گویند آن وقت ها اگرعاشقی به سفر می رفت محبوب او گریه های فراق را چکه چکه در این اشکدان ها می ریختت تا به هنگام باز امدن دوست به او بنماید که تا چه حد از دوری اش در عذاب بوده است مادربزرگم می گفت : خیلی ها آب نمک را به جای اشک در این بلورهای خلوص می ریختند و پیش روی مرد خسته ی از سفربازگشته می گذشتند. -مهم نیست همیشه شبِه عشق در کنار عشق بوده است، شبه صداقت در کنار صداقت. اما هرگز از رونق بازار عشق و صداقت چیزی کاسته نشده است تو عاشق صادق باش و بمان دنیا را به حال خود بگذار»

آخوندی یا (سیاست زدگی هفته)

رفتار عجیب آخوندی وزیر راه با خبرنگار یکی از سایت های خبری  برای دولتی که ادعای اعتدال و عقلانیت دارد در روزهای منتهی به انتخابات می تواند پاشنه آشیلی باشد. به هر حال این که رفتار آخوندی زیر ذره بین قرار می گیرد و یا این که برخی در طرف مقابل نگران جایگاه معنوی تولیت آستان قدس رضوی هستند هر دو این واکنش ها مصرف انتخاباتی و جناحی دارد. در واقع ستادهای تبلیغاتی در شکل های پیچیده تر و ظریف تر از بیلبورد و پوستر در خبرسازی و موج سازی خواسته های خودشان را در ذهن مخاطبان جا می اندازند.

یک هفته 7 چهره؛ از فراستی تا مسافران شمال 

همین می شود که در رفتار رسانه ای این روزها میل به بزرگ نمایی ضعف های رقیب و پوشیده ماندن ضعف های دسته ی خودی مشهود است. در این روزها و تا زمانی که انتخابات تمام شود تمام رسانه ها درصد کمتری از صداقت را خواهند داشت و بیشتر جهت دار و منفعت طلبانه رفتار خواهند کرد.

شاید بهتر است هیچ خبرسازی و جریان سازی سیاسی را جدی نگیریم و تحت تاثیر جریانات و حرف و حدیث ها نباشیم. این روزها هیچ ماهی گیری در رسانه ها برای رضای خدا ماهی نمی گیرد. حافظه ی تاریخی و ذهن محاسبه گر، شاید کمک حال کسانی باشد که به دنبال حقانیت هستند. وگرنه حقانیت را در بزرگنمایی رسانه ای این روزها پیدا نخواهید کرد، حقانیت که هیچ واقعیت هم کمتر یافت می شود.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۳۵)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا: سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. مثل
همیشه با گزیده ای از فعالیت چهره ها در شبکه های اجتماعی در روز گذشته در
خدمتتان هستیم. ممنون از این که امروز هم ما را انتخاب کرده اید.

ناصر خان ملک مطیعی که چند روز پیش تولدش بود، تصویر ویژه ترین پیام تبریکی که به مناسبت هشتاد و هفتمین بهار زندگی اش دریافت کرده بود را به اشتراک گذاشت. پیامی از ستاره بی تکرار سینمای ایران و یار و رفیق دیرینه اش بهروز وثوقی که با هر بار دیدن عکس هایش، دل هایمان پر از حسرت و اندوه میشود. حسرتی که هیچگاه پاسخی برای آن نیافته ایم. تبریک به ناصر خانِ عزیز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

 خودزنی به شیوه ی هانیه توسلی! آرزوی سلامتی داریم برای همکلاسی های هانیه در آن سال ها، علی الخصوص عزیزِ حاضر در سمت چپ تصویر.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

پیام عکس؛ اگر کله محسن مسلمان را بشکنی، یک مهدی طارمی از آن بیرون می آید و به خاطر این موضوع باید خدا را شکر کرد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

سلفی احسان کرمی و خواهر زاده خوش لُپ اش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

سیزده به در سیاوش خیرابی هنوز تمام نشده است و کماکان عکس هایش با لوکیشن هایی از شمال آپلود میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

استوری آناهیتا همتی در مقابل یک فلافلی. در همین حد بی دلیل و معمولی! البته این را هم در نظر بگیریم برای این قشر نازنین که روزشان را موهیتو و وافل کاراملی شروع کرده و با شیشلیک و استیک شاتوبریان تمام میکنند، فلافل پدیده ای عجیب و غیر معمولی محسوب میگردد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

هیچ کسی هنوز دلیل محبوبیت زاویه ی پشت فرمان را درک نکرده است. طوری که انگار فقط ماشین این عزیزان فرمان دارد و ماشین بقیه با بادبان جابجا میشود!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

تیر خلاص بر پیکر نیمه جانِ عکس های آتلیه ای را شهرزاد عبدالمجید زد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

تقصیر خودشان است، عکس بی سوژه میگذارند و ما را مجبور به تمرکز و کنکاش در آن ها میکنند تا سوژه خلق کنیم، وگرنه ما هیچگاه متوجه نمیشدیم که یکی از سوراخ های بینی الهه حصاری از آن یکی بزرگتر است!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

حمید سوریان، قهرمان بی تکرار کشتی فرنگی و پرافتخار ترین کشتی گیر تاریخ کشتی ایران روز گذشته میهمان برنامه خندوانه بود تا رامبد یکی دیگر از واپسین آس های مانده در دستش را رو کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

مه لقا باقری یک ویژگی منحصر به فرد دارد و آن این است که در محیط های مختلف، رنگ مو هایش به رنگ غالب بر آن محیط تغییر میکند. مثلا اینجا در جنگل است و موهایش هایلایتِ سبز گرفته. به دریا برود آبی میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

پوراندخت مهیمن، بازیگر کهنه کار و مهربان سینما و تلویزیون کشورمان روز گذشته وارد ۶۴ سالگی شد و این روز را جشن گرفت که عکس آن را مشاهده میکنید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

 یک دهن هم از آغاسی خدابیامرز بیا آزاده جان، دلمان گرفته است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

خاطره بازی بابک صحرایی با این عکس قدیمی از کودکی هایش در آغوش پدر جان، به مناسبت تولدش. تبریک بی پایان به ترانه سرای خوب کشورمان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

سلفی هادی کاظمی و احمد مهرانفر به بهانه پایان یافتن سریال “علی البدل” یکی از معمولی ترین کارهایی که تابحال از سیروس مقدم سراغ داشته ایم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

عکس زیبای علی دایی و دختر عزیزش نورا خانم که دارد با کله ی افتخارآفرین پدرش بازی میکند!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

 در ادامه روز پر از تولد خود میرسیم به کاوه رضایی، فوتبالیست جوان استقلال که مهدی رحمتی با این پست تولدش را تبریک گفته.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

 عکس جدید طناز طباطبایی با پیامی که در عکسش نقش بسته: در سکوت به سختی تلاش کن، بگذار موفقیت ها صدای تو باشند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

ایده ای خلاقانه و تاثیرگذار روی دیوار های تهران، از دور طرح یک آتش نشان را روی دیوار میبینی، نزدیکش میشوی و میبینی که خودت آن آتش نشان هستی. آن آتش نشانی که جانش را فدای مال تو میکند. طرحی که اگر آن را درک کنیم شاید من بعد با شنیدن صدای آژیر ماشین آتش نشانی کمی فرمان را کج کنیم و راهش را باز کنیم و یا حداقل با نارنجک دست ساز به آن حمله نکنیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

دقت کرده اید هر چه از آخرین تاریخی که دندان ها لمینیت شده دورتر میشویم، شدت خنده ها هم کمتر می شود؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

سلفی بابک برزویه عکاس خوب مطبوعات در کنار استاد پرویز بهرام بازیگر تئاتر و صداپیشه برجسته کشورمان که برای ایشان آرزوی سلامتی و طول عمر داریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

موتور معروفی که هر کس به گرجستان رفته یک عکس یادگاری با آن دارد. هدیه یهویی شاهرخ فروتنیان به افسانه چهره آزاد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

مراسم یادبود زنده یاد علی معلم با حضور شمار زیادی از چهره های سینمایی و هنری در منزل ایشان برگزار شد که عکس های مربوط به این مراسم  را شاهد هستید. الیکا عبدالرزاقی و الناز شاکردوست در کنار خانم معماریان در این مراسم. آرزوی صبر داریم برای خانم معماریان و خانواده علی معلم. ای کاش برخی از عزیزان در بعضی مشخصه ها انقدر ثابت قدم نبودند و تفاوتی میان مجلس ختم و جشن تولد قائل میشدند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 
مسعود رایگان و رویا تیموریان هم در مراسم حضور داشتند.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 
گلاب آدینه به اتفاق فرزندانش در کنار علی اوجی و امید معلم عزیز.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 
لاله اسکندری و بهنوش بختیاری در همین مراسم. عکس های مربوط به حضور چهره ها در این مراسم زیاد بود که این چند مورد را انتخاب کردیم.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

همش از یک “تیک” سبز شروع شد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

عکسی کمتر دیده شده مربوط به پشت صحنه فیلم سینمایی “چهارشنبه سوری” یکی از آثار ماندگار اصغر فرهادی. حمید فرخ نژاد، ترانه علیدوستی، هدیه تهرانی و منوچهر هادی (دستیار کارگردان) در تصویر قابل تشخیص هستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

 دست عزیزی که وقت گذاشته و این پرتره زیبا از عمو رضا رویگری را کشیده است، واقعاً درد نکند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

شیوا بلوریان بازیگری که اگر کل کارنامه هنری اش را بتکانی دو سه عدد سریال بیشتر از آن بیرون نمیریزد، طوری روی عکس هایش آدرس وبسایتش را میزند که GettyImages روی عکس هایش نمیزند! آن هم آدرس وبسایتی که وجود خارجی ندارد و ما هرچه تلاش کردیم نتوانستیم وارد آن شویم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

منصور ضابطیان، مسرور از ۱۰۰ هزار نفری شدن صفحه اش در اینستاگرام.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

سلفی شاد و دیدنی علی فروتن در کنار همسر و فرزندان عزیزش. آرزوی خوشبختی و سلامتی داریم برای این خانواده ی خوش خنده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

حمیدرضا جان هر آنچه درباره سیگار و جذاب شدن در عکس شنیده ای از ذهنت بریز بیرون. این را درباره همفری بوگارت و کلینت ایستوود گفته اند، شما الکی ریه ات را به فنا نده.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

سجاد و علی، دو شیرازی اصیل در یکی از شب های تمام شیرازی که احتمالا با کلی “شیراز” به سر شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

 سحر صباغ سرشت این همه هزینه کرده و به ارمنستان رفته که در آنجا حیوانات را دوست بدارد. خب سحر جان در همین تهران هم میشود حیوانات را دوست داشت. مثلا شما در راه پله منزل مارمولک ها را به دمپایی دعوت نکنی خودش نوعی حیوان دوستی محسوب میشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

یا مثلا مثل نوید خداشناس که شب ها در آغوش مرغ مینای خود میخوابد!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

مهدی ماهانی مرزهای حیوان دوستیِ آریایی ها را تا کوبا هم کشیده است. خوب شد فیدل مُرد و این روزها را ندید که چگونه یک شرقی با شلوارک و تیشرت گل گلی در خیابان های کشورش قدم میزند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

مجید جان باور کن جاده ها خلوت شده اند. دست دوستان را هم بگیر و یواش یواش از سمت هراز برگردید. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

امیر حسین رستمی، نوید محمدزاده و سایر تئاتری های عزیز در پشت صحنه نمایش “آخرین نامه” که تا پایان فروردین اجرا خواهد داشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

 ارسلان جان کپی رایت این مدل سلفی ها دست مهراوه شریفی نیاست. از وی اجازه گرفته ای؟!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

“قدر این جام بدانیم که هست/ نه به آن روز که افتاد و شکست”

شعری که نجمه جودکی به یاد استاد محمدرضا شجریان به اشتراک گذاشته است و حرفی برای گفتن باقی نمیگذارد. امیدواریم قدردانی ها، تمجید ها و تقدیر ها از استاد شجریان زمانی برگزار شود که هنوز دیر نشده است. همین.

مطلب امروز هم به پایان رسید. ممنون از همراهی ارزشمندتان.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (435) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

توماس هابز و انسانی که گرگ انسان است

برترین ها: «انسان گرگ انسان است». این سخن، قول مشهوری است که بسیاری در تعریف انسان نقل و به آن استناد می‌کنند. گاهی کسانی این گفته را به عنوان یک تجویز اخلاقی در نظر می‌گیرند و عوامانه بر هابز می‌تازند که او انسان را گرگ می‌داند بل‌که گرگ می‌خواهد در صورتی که چنین نیست.

عبارت هومو هومینی لوپوس (Homo homini lupus) در لاتین به معنای انسان گرگ انسان است جمله‌ای است که در نمایش‌نامه آسیناریا نوشته‌ی پلوتوس، نمایش‌نامه‌نویس و نویسنده‌ی روم باستان آمده است و توماس هابز از آن استفاده کرده است.

توماس هابز و انسانی که گرگ انسان است 

 

جورج کلوسکو در جلد سوم کتاب «تاریخ فلسفه‌ی سیاسی» که از ماکیاولی تا منتسکیو را مورد بررسی قرار داده است در بخش مربوط به هابز می‌آورد. «هابر معتقد است انسان‌ها موجوداتی ستیزنده هستند که میل و اشتهایشان آن‌ها را به ستیزه می‌کشاند. لذا، زندگی جنبش و حرکت است.

شادکامی در ارضای امیال و اشتهاست. اما این چیزی نیست که یک بار اتفاق بیفتد. امیال و اشتهاهای ما دچار وقفه نمی شوند؛ به محض این‌که ارضا شدند، دوباره سر بر می‌آورند و ارضای مجددی را طلب می‌کنند.»(تاریخ فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، ص ۱۰۴) کلوسکو می‌افزاید: «هابز معتقد است که وسایل ضروری برای ارضای امیال کمیاب هستند و بنابراین رقابتی برای کسب این وسایل وجود دارد.

 
بنابراین، شخص نه تنها باید نگران تامین این وسایل باشد، بل‌که باید نگران حفظ آن‌ها از دست‌برد دیگران هم باشد، که نیازمند قدرت است. قدرت همیشه نسبی است. اگر رقابتی برای کسب یک خیر معین درگیرد، شخص فقط زمانی قادر به تامین  آن است که قدرت بیش‌تری از اشخاص دیگر طالب آن خیز معین داشته باشد… تحت این شرایط، کشمکش تمام عیار میان افراد ناگزیر است، جنگ همه علیه همه.» (همان، ص۱۰۶ و ۱۰۷)

هابز برای پیش‌گیری از جنگ همه علیه همه که در آن انسان گرگ انسان است و برای پیش‌گیری از آن «قرارداد اجتماعی» و «دولت مقتدر» را چاره‌ساز می‌داند. همان‌طور که می‌بینیم جمله‌ی انسان گرگ انسان است تجویز گرگ‌بودن انسان نیست بل‌که توصیف انسان در حالت طبیعی است که از دل آن تئوری دولت مقتدر و قرارداد اجتماعی به دست می‌آید.
 

تاماس هابز که بسیاری او را بزرگ‌ترین نظریه‌پرداز سیاسی انگلیس به حساب می‌آورند در پنجم آوریل سال ۱۵۸۸ در انگلستان به دنیا آمد. او در سال «آرمادای اسپانیایی» به دنیا آمد. آرمادای بزرگ نامی بود که اسپانیایی‌ها به ناوگان مسلح خود می‌دادند و در این سال با نیرویی عظیم متشکل از ۱۳۰ کشتی جنگی بزرگ و با بیست‌هزار سرباز به سوی انگلستان آتش گشودند.

هابز در زندگی‌نامه‌ی شخصی خود می‌گوید که در این دوره‌ی پرتلاطم به دنیا آمدم: «آن ناوگان مشهور دشمن، آرمادا، که دیری نپایید که در آب‌های دریای ما نابود شد، در بندرهای اسپانیا لنگر انداخته بود… که در اوایل بهار، کرم کوچکی که من باشم در مامزبری متولد شد.» (همان، ص ۸۹) هابز تحصیلات رسمی‌اش را در سال ۱۶۰۸ به پایان رساند و پس از آن توانست منصبی در خدمت خاندان کاوندیش، یکی از ثروتمندترین خاندان‌ها در انگلستان به دست بیاورد.

توماس هابز و انسانی که گرگ انسان است 

از معروف‌ترین آثار هابز می‌توان به کتاب «لویاتان» اشاره کرد. هابز پس از انتشار لویاتان در سال ۱۶۵۱، به دلیل اندیشه‌های ارتدادی‌اش و در حالی که در آن زمان در فرانسه زندگی می‌کرد، به انگلستان بازگشت و با این‌که از لحاظ جانی احساس امنیت نمی‌کرد اما بازگشت به انگلستان را ترجیح داد. بسیاری بر این نظر هستند که اندیشه‌ی لیبرالیسم از فلسفه‌ی توماس هابز به وجود آمده است.
 

حسین بشیریه که مترجم لویاتان به فارسی است در کتاب «لیبرالیسم و محافظه‌کاری» می‌نویسد: «از نظر فلسفه‌ی سیاسی می‌توان استدلال کرد که اندیشه‌ی اصلی لیبرالیسم در زمینه‌ی تفکیک حدود جامعه و دولت از فلسفه‌ی توماس هابز به وجود آمده است. با وجود مطلق‌گرایی نظریه‌ی هابز، ریشه‌ی اولیه‌ی شناسایی حوزه‌ای جدا از حوزه‌ی دولت، در حکم قدرت عمومی یا انسان مصنوعی، را باید در آن جست.

در این حوزه‌ی حدا از دولت همه‌ی افراد با هم برابرند و هر کس در جهت تامین منافع شخصی خود تلاش می‌کند و نفع‌جویی اساسی‌ترین انگیزه‌ی عمل است.

وقتی افراد حقوق مطلق خود را در وضع طبیعی به قدرتی برتر واگذار می‌کنند یک حوزه‌ی عمومی و یک حوزه‌ی خصوصی (دولت و جامعه) به صورتی مشخص و مشروع ایجاد می‌شود. چنین امری نتیجه‌ی قرارداد اجتماعی است… بدین‌سان نظریه‌ی هابز گرچه از لحاظ نتایج سیاسی غیر لیبرالی است (چون قدرت دولت حدی ندارد)، به لحاظ موضعش درباره‌ی ماهیت و ریشه‌ی دولتْ لیبرالی است؛ و فرض اساسی آن تفکیک جامعه و دولت و انتقال حقوق جامعه به دولت است.
 
آزادی از نظر هابز تنها تحت لوای لویاتان تحقق می‌یابد. لویاتان قدرت مطلق دارد، لکین ضامن آزادی‌های فردی است.» (لیبرالیسم و محافظه‌کاری، حسین بشیریه، نشر نی،۱۳۸۷، ص ۱۵ و ۱۶) ترجمه‌ی اثر معروف هابز، لویاتان، به وسیله‌ی حسین بشیریه حوجب هر چه بیش‌تر شناخته‌شدن هابز در ایران شده است. توماس هابز در چهارم دسامبر سال ۱۶۷۹ درگذشت.

منبع: برترینها