ظاهر متفاوت لیدی گاگا در تبلیغات «تیفانی اند کو»

لیدی گاگا ستاره ای است که از تجربه چیزهای مختلف و عجیب و غریب، مانند لباسی از گوشت، هراسی ندارد. ما او را در لباس و آرایش های متعددی دیده ایم، حتی ظاهر او در جدیدترین تبلیغات برند «تیفانی اند کو» نیز متفاوت است.

برترین ها: لیدی گاگا ستاره ای است که از تجربه چیزهای مختلف و عجیب و غریب، مانند لباسی از گوشت، هراسی ندارد. ما او را در لباس و آرایش های متعددی دیده ایم، حتی ظاهر او در جدیدترین تبلیغات برند «تیفانی اند کو» نیز متفاوت است.

لیدی گاگا این بار از آرایش هر روزه خود دست کشید و برای تبلیغات جواهرات برند «تیفانی اند کو»، لباس و آرایشی ساده را ترجیح داد. 

او می گوید: «من فکر می کنم که اکسسوری ها به شما این فرصت را می دهند تا خودتان را بهتر و مجلل تر از آنچه هستید، نشان دهید. به نظر من جواهرات جنبه رمانتیک دارند. اگر چه لذت بخش تر است که آن را از دستان همسرتان هدیه بگیرید اما خودتان هم می توانید با افتخار جواهرات مورد نظرتان را بخرید و آنها را با افتخار از خودتان بیاویزید.»

ظاهر متفاوت لیدی گاگا در تبلیغات «تیفانی اند کو» 
ظاهر متفاوت لیدی گاگا در تبلیغات «تیفانی اند کو» 
ظاهر متفاوت لیدی گاگا در تبلیغات «تیفانی اند کو» 
ظاهر متفاوت لیدی گاگا در تبلیغات «تیفانی اند کو» 


منبع: برترینها

با فرانسیسکو گویا، نقاش اسپانیایی آشنا شوید

: فرانسیسکو گویا بین سال‌های ۱۷۴۶ تا ۱۸۲۸ می‌زیست، در توصیف او ناگزیر هستیم از واژه نابغه استفاده کنیم، به جرأت او را می‌توان هنرمند بزرگ عصرش دانست. در شرایطی که اسپانیا یک سده بود، نقاشی مهمی به دنیای هنر عرضه نکرده بود، او وارد عرصه شد.

فرانسیسکو گویا و دو تابلوی خانواده کارلوس چهارم و سوم ماه مه

گویا در سال ۱۷۴۶ در آراگون اسپانیا متولد شد. پدرش جوزف پنتیو گویا فرانکو و مادرش گریسیا لوسینته سالوادور بود. دوران کودکی اش را در فیونتدوس گذراند. پدرش از راه زرگری زندگی را می‌گذراند. در سال ۱۷۴۹ خانوادهٔ او خانه‌ای خاته‌ای در شهر زاراگوسا خریدند و چند سال بعد به آنجا رفتند. گویا در اسکولاس پیاس به مدرسه می‌رفت. در ۱۴ سالگی گویا نزد جوزف لوزن نقاش به کار آموزی مشغول شد. او به مادرید رفت و با آنتون رافائل منگس که نقاش شناخته شده‌ای نزد خانوادهٔ سلطنتی بود هم کلاس شد. او با مخالفت جدی استادخود مواجه شد و امتحاناتش ناامید کننده بود.

گویا نا امیدانه در سالهای ۱۷۶۳ و ۱۷۶۶ درخواست ورود به آکادمی هنر کرد اما پذیرفته نشد. بعد از آن به رم رفت جایی که جایزهٔ دوم مسابقات نقاشی که توسط شهر پاراما پایه ریزی شده بود به دست آورد. بعد از آن سال به زاراگوسا بازگشت و قسمت‌هایی از گنبد باسیلیکای (به سپاس از نام خدا) نقاشی کرد. چرخه‌ای از نقاشی‌های فرسک در کلیسای چارت هاس آلودی و در سوبرا دیل پلس را از خود به نمایش گذاشت. او به نزد فرانسیسکو بایو سوبیاس رفت ونقاشی‌هایش به خاطر استفادهٔ ظریفانه از تونالیته به شهرت رسید.

فرانسیسکو گویا و دو تابلوی خانواده کارلوس چهارم و سوم ماه مه

او در ژوئیه ۱۷۷۳ با خواهر بایو جوزفا که گویا او را پپا صدا می‌کرد ازدواج کرد. ارتباط بایو با آکادمی سلطنتی هنرهای زیبا به گویا کمک کرد که به عنوان طراح قالی‌هایی که قرار بود توسط کارخانهٔ سلطنتی بافته شوند کار کند. در طول تنها ۵ سال نزدیک به ۴۲ الگو را طراحی کرد که بیش ترین آثار برای تزئین ویا پوشش قسمت‌های خالی دیوارهای ال اکسوریال وپالاسیوریل دپاارادو اقامتگاه‌های تازه ساخت سلاطین اسپانیایی نزدیکی مادرید استفاده شد.

همین باعث شد تا توجه پادشاهان اسپانیایی به استعداد او جلب شود وبعدها به دربار راه پیدا کند. او هم چنین یک تابلوی قربانگاه کلیسای سن فرانسیسکو ال گرانده در مادرید را نقاشی کرد. که این منجر به عضویت آکادمی سلطنتی هنرهای زیبا شد.

در دهه ۱۸۷۰، گویا بیشتر به سلک آزادی‌خواهان گروید. بدون هیچ تردیدی با انقلاب فرانسه همدلی نشان می‌داد، نه با پادشاه اسپانیا که در جنگ علیه آن جمهوری جوان به دیگر پادشاهان اروپا پیوسته بود. با این حال، او در دربار اسپانیا از احترامی فوق‌العاده برخوردار بود و حتی در سال ۱۷۹۹ به مقام نقاش خصوصی پادشاه برگزیده شد.

گویا در اینجا سبک روکوکو را کنار گذاشت و سبک نوباروک مبتنی بر کارهای ولاسکوئز و رمبرانت روی آورد و اینان را همواره بیش از استادان دیگر ستود. همین سبک نوباروک است که منادی پیدایش سبک رومانتی‌شسشم می‌شود.

خانواده کارلوس چهارم، پادشاه اسپانیا، بزرگ‌ترین چهره‌سازی درباری گویا، بازتابی از نقاشی ندیمه‌ها اثر ولاسکوئز است.

در این نقاشی، تمام اعضای خانواده پادشاه به دیدار نقاش آمده‌اند که در یکی از نگارخانه‌های کاخ به نقاشی مشغول است. همچنان که در نقاشی ولاسکوئز دیدیم، نقاشی‌هایی سایه‌وار پشت سر این گروه از دیوار آویخته‌اند و نور از کنار به درون می‌تابد.

فرانسیسکو گویا و دو تابلوی خانواده کارلوس چهارم و سوم ماه مه

قام‌موکاری نقاش سرزنده است، رنگ طراوتی دگر دارد و با ندیمه‌ها رقابت می‌کند.

نقاشی کارلوس چهارم از لحاظ روان‌شناختی به طرزی تقریبا باورنکردنی امروزی است. هستی درونی این افراد که دیگر از حمایت میثاق‌های مؤدبانه چهره‌سازی باروک درباری برخوردار نیست، با صداقتی بی‌رحمانه عیان شده است.

اینان به مجموعه‌ای از اشباح شباهت دارند. کودکان وحشت‌زده، پادشاه پف‌کرده و ملکه با ظاهر عامیانه مضحک‌اش.

آلفونس دوده این شخصیت‌ها را «نانوا و خانواده‌اش که لحظه‌ای پیش جایزه بزرگ بخت‌آزمایی را برده‌اند» نامید، گویا هدفی عمیق‌تر از هجو خانواده سلطنت دارد، او با برداشتن حجاب از چهره آنها، واقعیت شیطانی‌شان را نشان داده است.

به راستی، گویا چگونه توانست به دنبال آفریدن این نقاشی آشکارا کاریکواتوروار جان سالم به در برد؟!

آیا اعضای خاندان سلطنتی شیفته و مبهوت نقاشی شکوهمند لباس‌های خود شده بودند که نتوانستند دریابند گویا چه بلایی بر سرشان آورده است؟

فرانسیسکو گویا و دو تابلوی خانواده کارلوس چهارم و سوم ماه مه

ما می‌دانیم که گویا به احتمال زیاد آنها را همان‌گونه نقاشی کرده است که خودشان خود را می‌دیدند، و در عین حال از حقیقتی ژرف‌تر پرده برمی‌داشت تا همه جهانیان آن را ببینند.

تابلوی به یادماندنی دیگری که بنا به ملاحظاتی نمی‌توانیم زیاد در مورد آن صحبت کنیم، احتمالا در سال ۱۸۰۰ نقاشی شده است، تابلوی مایای برهنه است و آن را دلنشین‌ترین تصویر برهنه تاریخ می‌دانند.

وقتی سپاهیان ناپلئون در سال ۱۸۰۸ کشور اسپانیا را اشغال کردند، گویا و بسیاری از اسپانیایی‌های دیگر امیدوار بودند که فاتحان، همان اصلاحاتی را در آن کشور انجام دهند که شدیدا به آنها نیاز بود. رفتار توحش‌آمیز سربازان فرانسوی، آن رؤیا را درهم شکست و به مقاومتی مردمی به همان درجه توحش دامن زد.

گویا این تجربه تلخ را در بسیاری از آثار خود از سال ۱۸۱۰ ال ۱۸۱۵ به تصویر کشیده است.

بزرگ‌ترین اثرش سوم ماه مه ۱۸۰۸ نام دارد که یک نقاشی بزرگ بود و در سال ۱۸۱۴ به درخواست نقاش برای فردیناند هفتم اندکی پس از بازگشت به سلطنت کشیده شد. این کار در واقع نخستین نمونه مسلم از کارهایی که در عالم هنر «اعتراض اجتماعی» نام گرفت.

این پرده، صحنه اعدام گروهی از مبارزانی را نشان می‌دهد که علیه نیروهای فرانسوی قیام کرده بودند. تردید است در اینکه خود گویا شاهد این صحنه بوده باشد، زیرا کوششی برای دقیق نشان دادن وضعیت طبیعی محیط آن به عمل نیاورده است.

فرانسیسکو گویا و دو تابلوی خانواده کارلوس چهارم و سوم ماه مه

در اینجا رنگ تند، قلم‌موکاری عریض و سیال و روشنایی شدید شبانه، با تأکیدی به مراتب فراتر از هر زمان، جنبه‌ای نوباروک به خود گرفته‌اند.

این نقاشی از تمام شدت بیان احساساتی هنر مذهبی برخوردار است اما این شهیدان در راه آزادی جان می‌دهند نه ملکوت آسمان. اعدام‌کنندگان آنها نیز نه عاملان شیطان که مجریان فرمان حکومت استبدادی هستند.

جلادان، چند آدم‌کش بی‌چهره و تماما بی‌تفاوت در برابر نافرمانی قربانیان هستند. گویا جوخه آتش را هیولایی چندپا و بی‌چهره تصویر کرده است که با تفنگ‌های نیزه‌دار، گروه گروه قربانیان بی‌سرپناه را ساقط می‌کنند.

گروه اول قربانیان تیر خورده‌اند و خونشان جاری است، گروه دوم در آستانه مرگ حرکاتی جنون‌آسا دارند و گروه سوم دست بر چشم نهاده‌اند، تا شاهد فاجعه نباشند.

بعدها همین صحنه به دفعات برون از شمار در تاریخ جدید جهان تکرار شد. گویا، با برخورداری از قدرت پیشبینی یک نابغه، تصویر آفرید که به نمادی هولناک در عصر جدید تبدیل شده است.

حکومت پادشاهی اسپانیا پس از شکست ناپلئون، موج تازه‌ای از سرکوب در کشور به راه انداخت و گویا نیز هر روز گامی بزرگ‌تر در جهت رسیدن به دنیای خصوصی خود برمی‌داشت. سرانجام در سال ۱۸۲۴، به تبعیدی خودخواسته تن در داد.

پسی از اقامتی کوتاه در پاریس به شهر بوردو رفت و در همان جا، چشم از جهان فروبست.


منبع: برترینها

همه رقیبان روحانی

هفته نامه صدا:  ۱۰چهره معروف اصولگرا در انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا شدند و با روحانی به رقابت می پردازند.

۱٫ محمود احمدی نژاد

چه کسی فکرش را می کرد که احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کند؟ چندین بار علی اکبر جوانفکر سخنانی را بیان کرده و گفته بود که ممکن است با توجه به شرایط جدید، توصیه رهبری منتفی شده باشد و امکان ثبت نام احمدی نژاد در انتخابات فراهم شود اما سخنان مشاور مطبوعاتی احمدی نژاد بیشتر یک تحلیل و خواست درونی آنها تلقی می شد. با این حال در دومین روز ثبت نام کاندیداها، آن کسی که توانست بیشترین شوک را به همه وارد کند محمود احمدی نژاد بود.

همه رقیبان روحانی

پیش از اینها عبدالرضا داوری از نزدیکان احمدی نژاد گمانه هایی را مطرح کرده بود. او از شایعه بازداشت حمیدرضا بقایی سخن گفته و خبر داده بود که بقایی، احمدی نژاد و مشایی را به عنوان وکلای خود به ستاد انتخابات کشور معرفی کرده است تا آنها به نیابت از وی در انتخابات ثبت نام کنند.

او احتمالا خبرهایی داشته یا حدس هایی می زده است. هنگامی که احمدی نژاد به ستاد انتخابات کشور پا گذاشت، تصور اولیه این بود که او به همراه بقایی آمده تا او را برای ثبت نام همراهی کند اما وقتی شناسنامه خود را به متصدی امر داد، نه تنها خبرنگاران و عکاسان، بلکه متصدی ثبت نام نیز شوکه شدند.

تمام متصدیان ثبت نام کاندیداها و حتی نامزدهای ناشناخته، لحظه ای دست از کار کشیدند و به احمدی نژاد خیره شدند که پشت صندلی نشست و با لبخند همیشگی اش که بسیاری را عصبانی می کند، شناسنامه اش را داد و فرم ثبت نام را پر کرد. نفس ها چند دقیقه ای حبس شد و بعد یکمرتبه فلاش عکاسان روشن شد و تق تق تق کلیک پشت کلیک. خبرنگاران تلفنی و تلگرامی خبر را مخابره می کردند: «احمدی نژاد در انتخابات ثبت نام کرد.» خبر پر در می آورد و پرواز می کرد به جای جای شهر و کشور. هر کس می خواند شوکه می شد. مگر می شود؟

او همین چند ماه پیش به توصیه مقام معظم رهبری از شرکت در انتخابات نهی شده بود. ایشان در ابتدای یکی از جلسات خارج از فقه خود گفته بودند: «یک آقایی آمده پیش من، من هم به ملاحظه صلاح حال خود آن شخص و صلاح حال کشور به ایشان گفتم که شما در فلان قضیه شرکت نکنید. نگفتیم هم شرکت نکنید، گفتیم صلاح نمی دانیم ما شما شرکت کنید. این را گفتیم. خب یک چیز عادی است.

انسان بایستی آن چیزی را که می بیند و می فهمد و فکر می کند که به نفع برادر مومن اش است باید به او بگوید. دیگر ما هم اوضاع کشور را خب، غالبا بیشتر از اغلب افراد آشنا هستیم. آدم ها هم، به خصوص آدم هایی که صدها جلسه با ما نشستند و برخاستند بیشتر و بهتر از دیگران می شناسیم. با ملاحظه حال مخاطب و اوضاع کشور به یک آقایی توصیه می کند که آقا شما اگر توی این مقوله وارد شدید این دو قطبی در کشور ایجاد می شود. دو قطبی در کشور مضر است به حال کشور. من صلاح نمی دانم شما وارد بشوید.»

بعد از این سخنان، عموم اصولگرایان بر نام احمدی نژاد خط قرمز کشیدند. بحث کاندیداتوری او منتفی شد و خود او نیز یکی دو روز بعد با انتشار نامه ای ضمن حمایت از سخنان رهبری اعلام کرد که قصد نامزدی در انتخابات را ندارد. او مدتی سفرهای استانی خود را لغو کرد اما در کمتر از یک ماه دوباره بی سروصدا آنها را از سر گرفت.

از احمدی نژاد خبری نبود تا این که بحث انتخابات ریاست جمهوری کم کم مطرح شد. فضا اصلا گرم نمی شد. اصولگرایان تشکلی به نام «جمنا» راه اندازی کردند تا از دل آن یک کاندیدا بیابند و او را مقابل روحانی بگذارند. هیچ یک از نامزدهایی که مطرح می شد در قواره روحانی نبود و امکان رقابت با او را نداشت.

آنها سراغ چهره هایی می رفتند که نسوخته باشند. به همین دلیل پرویز فتاح رئیس کمیته امداد را پیدا کردند اما او آنها را رد کرد. نام هر کسی برده می شد، چند روز بعد وی اعلام می کرد در انتخابات شرکت نمی کند تا این که نام ابراهیم رئیسی تولیت آستان قدس مطرح شد. به محض این که نام او مطرح شد، فضای انتخابات گرم شد. تحلیل ها راه افتاد و او را به دلیل آن که روحانی بود و سید بود، گزینه مناسبی مقابل حسن روحانی دانستند. فشارها برای این که او بپذیرد آغاز شد. خبرهایی منتشر شد که او کاندیداتوری را پذیرفته است اما بلافاصله از سوی آستان قدس این خبرها تکذیب شد.

با این حال فضا به سمت دو قطبی روحانی – رئیسی می رفت که اعلام شد حمیدرضا بقایی معاون احمدی نژاد در انتخابات شرکت می کند. اصولگرایان و اصلاح طلبان او را جدی نگرفتند. به پرونده های قضایی او اشاره می کردند و سخن از محکومیت او می گفتند و در تحلیل های خود می گفتند او رد صلاحیت خواهد شد.

کم کم احمدی نژاد رخ نشان داد و معلوم شد که او به همراه اسفندیار رحیم مشایی پشت بقایی ایستاده اند. بعد از عید اولین کنفرانس احمدی نژاد در حمایت از بقایی برگزار شد. او در این کنفرانس بیشتر از این که درباره بقایی و حمایت از او سخن بگوید در دفاع از خود و برنامه هایش سخن گفتم کنفرانس کاملا در اختیار احمدی نژاد بود. اگرچه خبرنگاران بر دوران ریاست جمهوری او خرده می گرفتند اما او مکررا یادآوری می کرد که بگیر و ببندها، بازداشت روزنامه نگاران و سیاستمداران، حصر، ممنوع التصویری و بستن مطبوعات دست او نبوده است و سوال کرد: «وزارت اطلاعات دست من بود؟ به این موضوع دقت کنید.»

همه رقیبان روحانی

با این حال تصور این که او بخواهد در انتخابات کاندیدا شود وجود نداشت. حتی در همان کنفرانس مطبوعاتی نیز گفت که در حمایت از بقایی آمده است اما هنگامی که از او پرسیده شد اگر بقایی را رد صلاحیت کنند او چه می کند، گفت برنامه هایی برای تایید صلاحیت بقایی دارد. آیا اکنون ثبت نام احمدی نژاد، یکی از برنامه های او برای تایید صلاحیت بقایی است؟

محمود احمدی نژاد دو دوره رئیس جمهور ایران بود. سال ۸۴ توانست در یک حرکت دو ضرب و با شکست هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور ایران شود. در سال ۸۸ اصلاح طلبان بیشترین تلاش ها را انجام دادند که دوره ریاست جمهوری او یک دوره باشد. حتی رقبای او مانند محمد باقر قالیباف و علی لاریجانی و بسیاری دیگر از اصولگرایان نیز بی میل نبودند که احمدی نژاد رئیس جمهوری یک دوره ای باشد اما او توانست نتیجه انتخابات را در رقابت نفسگیری که با مهندس میرحسین موسوی و مهدی کروبی داشت به نفع خود تغییر دهد.

بعد از انتخابات ریاست جمهوری، اختلافاتی پیش آمد و بازداشت های گسترده ای صورت گرفت و میرحسین موسوی و کروبی به حصر رفتند و سید محمد خاتمی ممنوع التصویر شد. اکنون بعد از ۸ سال از آن انتخابات و وقایعی که رخ داد، مصطفی میرسلیم یکی از کاندیداهای این دوره انتخابات می گوید: «آقای احمدی نژاد در ۸۸ توانست آرایی از مردم را با روشی که در آن زمان اتخاذ کرد به دست آورد اما دلایل مختلفی وجود دارد که نه به لحاظ عرفی و نه به لحاظ شرعی نمی توان به آن روش اتکا کرد… مردم حواس شان هست.»

با این حال اکنون به بهانه همراهی با احمدی نژاد به وزارت کشور آمده و به عنوان کاندیدای انتخابات ثبت نام کرده است. دو روز پیش از ثبت نام او، امیر محبیان از تحلیلگران سیاسی اصولگرا در تحلیل حضور رئیسی در انتخابات ریاست جمهوری، احمدی نژاد را چهره موثر انتخابات خوانده و گفته بود: «فکر می کنم احمدی نژاد با موتور روشن شده فعلی اش فرصتی به رئیسی برای خودنمایی نخواهد داد.

پدیده این دوره انتخابات بر حسب وضعیت کنونی احمدی نژاد است زیرا او می کوشد تمام شبهاتی را که مانع یارگیری او از میان سبد اصلاح طلبان در انتخابات فعلی و ۱۴۰۰ است، پاسخ گوید. به نظر می رسد او حتی در پی آن است با سبزها هم تنش زدایی کند. با شناختی که از او دارم، او در هر هفته تا انتخابات یک فیل خبری هوا خواهد کرد. او گردوخاکی به پا خواهد کرد که رئیسی در آن دیده نشود. فراموش نکنید که در هر بازی دو قطبی که رخ دهد و احمدی نژاد در میدان باشد، حتما یک قطب اوست. این انتخابات با حضور تیم احمدی نژاد به فیلمی اکشن تبدیل شده که نمی دانم پایان کمدی خواهد داشت یا تراژدی!»

دو روز بعد از این اظهارات، احمدی نژاد اولین فیل خود را هوایی کرد. او کاندیدای انتخابات شد تا تمام تحلیل ها را با بازی سیاسی خود بر هم بزند. اصولگرایان در اولین قدم آچمز شدند و اصلاح طلبان حیرت زده وقایع را با بیم و امید دنبال کردند. اکنون این پرسش مطرح است که آیا او رد صلاحیت خواهد شد یا خیر؟

در اولین واکنش بعد از ثبت نام او، مهدی کوچک زاده که روزگاری در دفاع از احمدی نژاد در مجلس فریادها سر می داد، از وی اعلام برائت کرد و در مطلبی که خطاب به احمدی نژاد منتشر کرد نوشت: «حجت من در تمام سال هایی که در باربر سیل تهمت ها و توهین ها از سوی فتنه گران نابکار و حسودان بدسگال، از شما دفاع کردم این بود که شما را به اسلام ناب محمدی، اسلام پابرهنگان و مستضعفان پایبند می دانستم و شما را سرباز این جبهه می انگاشتم ولی با حرکت امروزتان، برخلاف صلاحدید امام مجروحان و مستضعفان و مجاهدان (ثبت نام برای انتخابات ریاست جمهوری) این باور شکسته شد و شما به اندازه همه ظلم هایی که دیدید، ظلم کردید! آخرین توصیه ام به خودم و به شما، پناه بردن به خدای قادر متعال از شر وسواسان خناس و خودشیفتگی است.»

اما یاسر هاشمی رفسنجانی فرزند کوچک آیت الله هاشمی نیز در سخنی کوتاه ثبت نام احمدی نژاد در انتخابات را «سند بصیرت» پدرش خواند که روزگاری احمدی نژاد را فتنه خوانده بود اما واکنش الیاس نادران نیز جالب بود. او این ثبت نام را «پایان احمدی نژاد» خواند. سعید لیلاز روزنامه نگار و تحلیلگر اقتصادی نیز گفت: «احمدی نژاد بوریس یلتسین ایران می شود اگر تایید شود، بهتر است و بهترین انتخابات ریاست جمهوری رقم خواهد خورد. مشخص می شود چه گرایشی در کشور طرفداران بیشتری دارد.»

سعید حجاریان نیز در گفتگو با ایسنا به این موضوع پرداخت و گفت: «منع آقای احمدی نژاد برای عدم حضور در انتخابات از جانب رهبری منصوص العله بود. رهبری در گفتاری که در این زمینه داشتند، علت را بیان کردند و آن این بود که آمدن وی باعث دو قطبی شدن انتخابات می شود. اکنون با حضور آقای رئیسی عملا فضا دو قطبی شده است و دیگر آن توصیه وجهی ندارد که احمدی نژاد به انتخابات ورود نکند. فی الواقع آمدن احمدی نژاد فضا را از دو قطبی بودن خارج می کند و اتفاقا حرکت وی در جه۹ت منویات رهبری است. من گمان دارم که هم آقای احمدی نژاد و هم بقایی هر دو رد صلاحیت خواهند شد.

 همه رقیبان روحانی
احمدی نژاد نیرویی دارد که روز آخر ثبت نام خواهد کرد و وی قصد دارد که نقش آقای هاشمی در انتخابات ۹۴ را ایفا کند. یعنی بگوید که من را رد کردید اما رأی من برای فلان آقاست. در بین اطرافیان ایشان تنها فردی که می تواند از شورای نگهبان اجازه عبور بگیرد آقای ثمره هاشمی است و احتمال می دهم که این گروه چنین نقشه و برنامه ای در سر می پرورانند. اصول گرایان در این دوره همه تلاش شان را کردند که اشتقاقی میان شان اتفاق نیفتد ولی با این حال عملا به چند دسته تقسیم شدند. این امر به واسطه عدم کار تشکیلاتی منسجم و درازمدت میان این طیف اتفاق افتاد و با این که همه آنان هم پیاله هستند اما بر سر تقسیم کیک منازعه دارند و معلوم نیست که تا به کی این افتراق میان شان ادامه خواهد داشت.»

غلامحسین کرباسچی دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی نیز حرکت احمدی نژاد را یک ترفند تبلیغاتی خواند و گفت: «این موضوع آنقدر اهمیت ندارد که بخواهد روی آن صحبت شود. مرجع عالی رسیدگی به صلاحیت ها شورای نگهبان است. کسانی هستند که مطرح شدن و فراموش نشدن از ذهن جامعه را برای خود امری مهم تلقی می کنند و به هر قیمتی ولو به انجام عمل غیرعادی مانند تغییر موضع و رفتار و یا حتی ثبت نام چند نفری افراد از یک طیف منجر شود.»

واکنش ها همچنان ادامه داشت و دارد. کسی منتظر نشد تا یک روز بگذرد و بعد در روزنامه ای تحلیلی از این موضوع بخواند یا بنویسد. خبرگزاری فارس بیشترین تهمت ها را به احمدی نژاد زد. او را فردی «متناقض، مبتلا به دروغ، بی حیا، خودشیفته، خودرأی، نفرت آفرین، لجباز و …» خواند و اصولگرایان دیگر نیز یادآور شدند که او دیگر تمام شده است. با این حال همه در توئیت های کوتاه یا بلند به اظهار نظر پرداختند و نظریات خود را بیان کردند. اکنون باید منتظر تحولات ماند و دید که احمدی نژاد تا روز انتخابات چه بازی های دیگری دارد.

اما ثبت نام او با بازتاب های خارجی بسیاری همراه شد. ایسنا خبر داد که روزنامه عربی النهار در این باره نوشت: «محمد احمدی نژاد رئیس جمهور پیشین ایران برای انتخابات ریاست جمهوری که قرار است ۱۹ می برگزار شود ثبت نام کرد و این اقدام احمدی نژاد مخالفت با دستور مقام معظم رهبری به شمار می رود.»

همچنین نشریه اسپوتنیک عربی نوشت: «محمود احمدی نژاد رئیس جمهور پیشین ایران به صورت غیرمنتظره به همراه حمید بقایی برای انتخابات آینده نام نویسی کرد و این اقدام احمدی نژاد بسیار غیرمنتظره بود زیرا بعد از نصیحت رهبر انقلاب اسلامی اعلام کرده بود که در انتخابات شرکت نخواهد کرد.» اسپوتنیک عربی در ادامه نوشت: «مشارکت احمدی نژاد در انتخابات به تایید صلاحیت وی از جانب شورای نگهبان بستگی دارد.»

سی ان ان عربی نیز در این باره نوشت: «در زمان تنش ایران با ترامپ، محمود احمدی نژاد رئیس جمهور پیشین ایران بار دیگر در انتخابات ریاست جمهوری نام نویسی کرد.»


۲٫ ابراهیم رئیسی

سید ۵۷ ساله اصولگرایان شاید مهم ترین رقیب حسن روحانی باشد. سید ابراهیم رئیس السادات معروف به ابراهیم رئیسی که متولی کنونی آستان قدس رضوی است، تصمیم گرفته است پا در انتخابات ریاست جمهوری بگذارد؛ انتخاباتی که می تواند برای او سرنوشت ساز باشد. او در بیانیه خود از بیست سال فعالیت اجرایی سخن گفته است. بیشترین فعالیت او در حوزه قضایی بوده. وی اولین فعالیت قضایی خود را در ۲۰ سالگی به عنوان دادستان کرج آغاز کرد و بعدتر دادستانی همدان را نیز بر عهده گرفت. در سال ۱۳۶۹ به تهران منتقل شد و جانشین دادستان این شهر شد.

همه رقیبان روحانی

با این حال او از سال ۶۸ با حکم محمد یزدی رئیس وقت قوه قضاییه به عنوان دادستان تهران منصوب شد. در سال ۷۳ رئیسی به عنوان رئیس سازمان بازرسی کل کشور منصوب شد و تا سال ۱۳۸۳ در این سمت بود. در دوره ای که آملی لاریجانی رئیس قوه قضاییه شد. رئیسی از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۳، معاون اول قوه قضاییه بود. در سال ۹۳ به مدت یک سال دادستان کل کشور شد. در اسفند ۱۳۹۴، رئیسی با حکم مقام معظم رهبری به تولیت آستان قدس رضوی منصوب شد. او پیش از آستان قدس، تولیت امامزاده صالح را بر عهده داشت. وی همچنین از سال ۱۳۸۵ نماینده خراسان جنوبی و عضو هیئت رئیسه مجلس خبرگان و از سال ۱۳۷۶ عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز است.


۳٫ مسعود زریبافان

مسعود
زریبافان یکی دیگر از نزدیکان محمود احمدی نژاد است که در انتخابات ریاست
جمهوری شرکت کرد. زریبافان که قبل از ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد عضو
شورای شهر تهران در دوره دوم بود، در زمان انتخابات نهم ریاست جمهوری در
سال ۱۳۸۴ مسئولیت ستاد مردمی حمایت از احمدی نژاد را بر عهده داشت. پس از
انتخابات ریاست جمهوری علاوه بر عضویت در شورای شهر تهران، به عنوان دبیر
هیئت دولت نیز منصوب شد. چندی بعد با مصوبه مجلس مبتنی بر ممنوعیت اشغال
چند پست توسط کارکنان دولت ناچار به استعفا شد و پس از شکست در انتخابات
دور سوم شوراها (که به عنوان کاندیدای ائتلاف رایحه خوش خدمت بود)، ریاست
مجمع باشگاه دولتی استقلال را در دست گرفت.

همه رقیبان روحانی

او
در طول ریاست جمهوری ۸ ساله احمدی نژاد در دولت وی نقش آفرین بود و در سال
های پایانی، ریاست بنیاد مستضعفان را بر عهده گرفت. مجلس اصولگرای نهم
دوره ریاست او بر بنیاد را زیر سوال برد و طرحی برای تحقیق و تفحص از آن
آماده کرد. زریبافان ادعای آنها را مبنی بر فساد در بنیاد شهید رد کرد و
گفت که به اندازه حبه ای قند تخلف ندارد.

او در روز ثبت نام برای
شرکت در انتخابات ریاست جمهوری طی سخنانی درباره تشکیلات اصولگرایان و
جمنا، ضمن انتقاد از «جمنا» و سازوکار آن گفت: «آیا این یک دموکراسی است که
یک عده ای سیاسی بنشینند و نظر دهند و با هم به یک نظر برسند و برای مردم
تعیین و تکلیف کنند؟»

رئیس بنیاد شهید در دولت احمدی نژاد افزود:
«مردم باید اجازه داشته باشند که از بین سلایق مختلف و در چارچوب قانون،
فرد مورد پسند خود را انتخاب کنند. این که همه گروه ها یک کاندیدا داشته
باشند، مردم را محدود می کند.» او با اشاره به «جمنا» گفت: «تلاش جناح های
مختلف برای انتخابات قابل احترام است اما ای جبهه ها از اول وجود نداشته و
دیگر وجود نخواهند داشت.»


۴٫ باقر قالیباف

بعد از محسن رضایی، معروف ترین کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری است. او هم سن و سال پرویز فتاح است. قالیباف سال ۱۳۸۹ فرماندهی نیروی انتظامی را ترک کرد تا در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. آوازه خوبی داشت. نیروی انتظامی را دگرگون کرده بود و سامانه ۱۱۰ او حسابی گل کرده بود. بخشی از اصولگرایان درصدد به دست گرفتن کاخ ریاست جمهوری بودند و دل خونی از اصلاح طلبان داشتند.

 همه رقیبان روحانی

با این که شورای هماهنگی نیروهای انقلاب اسلامی را راه انداخته بودند ولی نمی توانستند به جمع بندی برسند. علی اکبر ولایتی، علی لاریجانی، احمد توکلی، محسن رضایی، محمود احمدی نژاد و باقر قالیباف کاندیدای جناح اصولگرا بودند و هیچ کدام حاضر نبودند کناره گیری کنند. شورای هماهنگی نیروهای انقلاب شکست خورد. کاندیدای آنها علی لاریجانی بود اما احمدی نژاد و قالیباف و محسن رضایی و ولایتی نیز اعلام کردند در انتخابات شرکت می کنند. تنها این احمد توکلی بود که از دور انتخابات کنار رفت.

با ورود هاشمی رفسنجانی و ثبت نام او، علی اکبر ولایتی نیز از دور انتخابات به احترام کنار رفت. بسیاری امیدوار بودند که قالیباف نامزد نهایی اصولگرایان است. در حالی که همه چیز به نفع او بود اما در لحظه و شب آخر ورق به کام احمدی نژاد برگشت. آرای او بالاتر از قالیباف قرار گرفت. مهدی کروبی به نتیجه انتخابات اعتراض کرد و معتقد بود که آرای وی را برای احمدی نژاد خوانده اند. این اعتراض اثبات نشد ولی احمدی نژاد و هاشمی به دور دوم رفتند. از همان زمان قالیباف با احمدی نژاد زاویه پیدا کرد چنان که کروبی نیز این زاویه را پیدا کرده بود.

قالیباف ۴ سال در شهرداری ماند. در سال ۸۸ ستادهای خود را فعال کرد تا با احمدی نژاد رقابت کند اما لایه های پیچیده ای از فشار به او و اطرافیانش وارد شد تا کناره گیری کند. آنها با دلخوری در سال ۸۸ کنار ماندند. سال ۹۲ رسید. سردار قالیباف دوباره عزم خود را برای رقابت جزم کرد اما با یک حرکت «گازنبری» از رقیب خود عقب افتاد و انتخابات به نفع روحانی تمام شد.

 جمنا او را در لیست کاندیداهای خود گذاشت ولی برخلاف انتظار آرای او در میان اصولگرایان کمتر از ابراهیم رئیسی، زاکانی و بذرپاش قرار گرفت. قالیباف البته آرای منفی بالایی نیز دارد که همین او را نگران کرده است. اکنون او برای سومین بار با ثبت نام در این دور انتخابات عزم خود را برای رقابت جزم کرده است.


۵٫ مصطفی میرسلیم

مصطفی میرسلیم تاکنون پیرترین سیاستمداری است که این دوره در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرده است. تاکنون نامزدهای مهمی که خود را ثبت نام کرده اند همه از او جوان تر هستند. با این حال پیر موتلفه دانشمندی است که کمتر کسی یا درباره اش می داند یا درباره اش سخن می گویند. به محض این که نام میرسلیم می آید او را به دورانی که وزیر ارشاد بود سنجاق می کنند. دهه ۷۰ که روشنفکران و روزنامه نگاران و هنرمندان روزهای سختی را می گذراندند، علی فلاحیان وزیر اطلاعات بود و مصطفی میرسلیم وزیر ارشاد.

همه رقیبان روحانی 
آنچنان دوره سختی بود که میرسلیم بعد از دوم خرداد و پیروزی سید محمد خاتمی نتوانست از زیر آن دوره بیرون بیاید و خود را از آن سال ها جدا کند. اکنون او ۲۰ سال پس از آن دوران، به عرصه برگشته و می خواهد در قامت ریاست جمهوری خود را نشان دهد.

میرسلیم کاندیدای ۷۰ ساله موتلفه از سوی این حزب نامزد انتخابات شده است. موتلفه چند دوره بود که اصولگرایان را برای رسیدن به نامزد واحد همراهی می کرد اما هر بار جواب این همراهی را نمی گرفت. کاندیداها از منافع مالی و حتی سیاسی این حزب استفاده می کردند اما وقتی به موقعیت سیاسی می رسیدند، آنها را رها می کردند.

موتلفه در سال های ۸۹ و ۸۸ از احمدی نژاد حمایت کرد و حتی حاضر شد مقابل دوست و یار دیرینه خود هاشمی رفسنجانی بایستد، از هاشمی دست بکشد و به احمدی نژاد دل ببندد با این حال در این بازی باخت – باخت هیچ چیزی که به دست نیاورد، اعتبار خودشان را نیز از دست می دادند. اکنون بعد از چندین تجربه ناموفق، خودشان تصمیم گرفته اند نامزد مستقل معرفی کنند تا از این طریق راه جدیدی را در پیش بگیرند.

در یکی از جلسات شورای مرکزی موتلفه تصمیم گرفته شد که یکی از اعضای شورا کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شود. با چند تن از اعضای شورا صحبت شد که هر کدام به دلایلی رد کردند. نهایتا بین اسداله بادامچیان و مصطفی مرسلیم رأی گیری شد و میرسلیم رأی بیشتری آورد.

بلافاصله محمد نبی حبیبی دبیرکل حزب موتلفه در اجلاس سراسری این حزب اعلام کرد که سید مصطفی میرسلیم کاندیدای نهایی حزب موتلفه اسلامی برای انتخابات ۹۶ است. بعد از آن میرسلیم اعلام کرد که در انتخابات حاضر خواهد شد. بادامچیان اعلام کرد آقای میرسلیم قطعا تا پایان مناظره های انتخاباتی خواهد ماند.

بعدتر تفسیرهای دیگری هم صورت گرفت و آن این که میرسلیم آمده است تا موتلفه سهم خود را از کاندیدای اصلی اصولگرایان بگیرد اما خود میرسلیم به این شبهه پایان داد. او اگرچه یکی از نامزدهای جمنا و ائتلاف اصولگرایان بود اما بعد از مدتی از شرکت در جلسات جمنا سر باز زد و در روز ثبت نام در انتخابات نیز گفت مکانیزم جمنا برای رسیدن به نامزد واحد مشکل دارد. او البته در روز ثبت نام خبر داد که اسدالله بادامچیان نیز ثبت نام خواهد کرد اما نامزد موتلفه نخواهد بود.

میرسلیم در ۱۹ خرداد ۱۳۲۶ در خانواده ای مذهبی در تهران متولد شد. تحصیلات متوسطه خود را در سال ۱۳۴۴ در دبیرستان البرز به پایان رساند و در سال ۱۳۴۹ موفق به اخذ فوق لیسانس در رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه پواتیه فرانسه شد. به دنبال آن، در سال ۱۳۵۱ از «مدرسه عالی مکانیک و آئروتکنیک»تخصص مهندسی در رشته موتورهای درونسوز را کسب کرد. او از سال ۱۳۶۸تا ۱۳۷۲ مشاور رئیس جمهور در امور تحقیقات و از ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت دوم اکبر هاشمی رفسنجانی بود و هم اینک عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و رییس شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی است.


۶٫ رستم قاسمی

رستم قاسمی وزیر نفت دولت احمدی نژاد نیز عزم آن کرده است که در انتخابات ریاست جمهوری حاضر شود اما در انتخابات داخلی اصولگرایان او کمترین رأی را آورد. رتبه آخر در جمنا به محسن رضایی رسید اما او اعلام کرد تصمیمی برای شرکت در انتخابات ندارد و از تلویزیون و رسانه ها خواست که نامش را به عنوان نامزد مطرح نکنند. بدین ترتیب اکنون رستم قاسمی آخرین نامزد اصولگرایان است. پیش از او ۸ نامزد دیگر ایستاده اند و از نظر اصولگرایان صلاحیت و آرای آنها بیش از رستم قاسمی است.

همه رقیبان روحانی

با این حال گویا او عزم خود را جزم کرده که در انتخابات شرکت کند. یکی از مزایای شرکت در هر انتخاباتی این است که افراد می آیند و در سروصدایی که به پا شده سخنانی می گویند و می روند. ابهاماتی را که درباره آنها وجود دارد یکطرفه بیان می کنند. مثلا وقتی ماجرای ناپدید شدن دکل نفتی پیش آمد، رستم قاسمی سکوت کرد و هیچ نگفت؛ اتفاقی که در دوره او رخ داده بود اما وی بعد از این که تصمیم گرفت در انتخابات شرکت کند، در این خصوص نیز صحبت کرد.

وزیر نفت احمدی نژاد در یک برنامه تلویزیونی با اشاره به این که بحث دکل نفتی گم شده را پس از آن که از وزارت نفت بیرون آمدم در روزنامه ها متوجه شدم، گفت دکل نفتی گم شده ربطی به وزارت نفت نداشت بلکه این دکل توسط شرکت تاسیسات دریایی بود که صندوق بازنشستگی نفت و بنیاد تعاون ناجا سهامدار آن بودند.

بخشی از پول جهت خرید این دکل نفتی توسط شرکت تاسیسات دریایی پرداخت شده بود اما این شرکت در پرداخت مابقی مبلغ دچار مشکل می شود و نمی تواند آن را به موقع پرداخت کند. ضمن آن که واسطه های انجام این کار نیز در روند کار ایجاد مشکل کرده بودند (از آنجا که دکل را به شرکت ایرانی نمی فروختند واسطه هایی برای انجام این کار وجود داشتند) اما دیدیم که چه غوغایی بر سر این موضوع در کشور درست شد. بنابراین اگر از این دست اتفاق ها بیفتد فردا دیگر کسی از مدیران قدرت تصمیم گیری نخواهد داشت.

رستم قاسمی ۵۳ سال پیش در روستای سرگاه دهستان لاله در بخش اسیر از توابع شهرستان مهر، استان فارس زاده شد. وی دارای مدرک مهندسی عمران از دانشگاه صنعتی شریف است. قاسمی در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در جنگ ایران و عراق شرکت کرد و از جانبازان این جنگ نیز است. او پس از جنگ ایران و عراق به قرارگاه خاتم الانبیا پیوست. وی در سال ۱۳۸۶ پس از عبدالرضا عابد، به عنوان فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا منصوب شد. در مرداد ماه ۱۳۹۰ در پی برکناری مسعود میرکاظمی، توسط محمود احمدی نژاد برای تصدی پست وزارت نفت پیشنهاد شد و در ۱۲ مرداد به عنوان آخرین وزیر نفت دولت هم از مجلس رأی اعتماد دریافت کرد.

در سال ۲۰۱۳ نام «رستم قاسمی» به عنوان وزیر نفت ایران، در فهرست ۵۰۰ نفره قدرتمندترین افراد جهان که هر ساله از سوی نشریه «فارن پالیسی» منتشر می شود قرار داشت. آن زمان نام رستم قاسمی به عنوان فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا در فهرست تحریم های شورای امنیت سازمان ملل، دولت فدرال ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا و استرالیا قرار داشت که بعد از وزیر شدن، از فهرست تحریم های بین المللی خارج شد.


۷٫ محمد غرضی

این دومین دوره است که او کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری می شود. محمد غرضی سال ۹۲ نیز کانتدیدای انتخابات شد. او یک دوره طلایی در زندگی اش داشت و آن دوره ای بود که وزیر مخابرات دولت هاشمی بود. از آنجایی که دولت هاشمی دولت سازندگی نام گرفته بود و در تلاش بود زیرساخت های مخابراتی را توسعه دهد، همه چیز به نام غرضی ثبت شد. تا پیش از او مردم تهران برای دریافت یک خط تلفن کابلی سال های سال باید منتظر می ماندند، شاید حدود ده سال؛ در دوره او با افزایش و توسعه زیرساخت ها، ناگهان تلفن از یک وسیله لوکس در خانواده های اشراف به یک وسیله همگانی تبدیل شد. در پایان دوره او نیز آرام آرام موبایل از راه رسید.

همه رقیبان روحانی

با این حال بعد از دولت هاشمی، غرضی رفت که رفت. هیچ خبری از او نبود تا این که ۱۶ سال بعد در پایان دولت احمدی نژاد پا به عرصه سیاست گذاشت در حالی که شمایل او به کل تغییر کرده و پیری چشمگیری در چهره اش هویدا بود. او ۷۶ سال سن دارد و اگر کاندیدا شود، پیرترین نامزد انتخابات خواهد بود. در سال ۹۲ هیچ یک از احزاب و گروه ها از او حمایت نکردند. سخنانش اگرچه شیرین بود، اگرچه گاه تند و تیز بود اما از آنجایی که راهبردی نبود و بیشتر به توصیه های اخلاقی شبیه بود، نشنیده گرفته می شد.

با این حال او در سال ۹۲ با حضور در ساختمان وزارت کشور برای کاندیداتوری در انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری ثبت نام کرد. وی جزو ۸ فردی بود که صلاحیت آنها برای انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری، روز ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ از سوی شورای نگهبان تایید شد. غرضی تایید صلاحیت خودش را امری خدایی دانست و گفت که خدا را شکر می کند که جزو کسانی قرار نگرفته که آبرویش برود. وی همچنین مدعی شده بود که در این دوره ۵۵ میلیون رأی دارد اما نهایتا با کسب کمتر از پانصد هزار رأی در نتایج انتخابات نفر آخر شد. او مجموعا ۵۹ میلیون تومان برای انتخابات هزینه کرد.


۸٫ علیرضا زاکانی

زاکانی یکی از جدی ترین و سرسخت ترین مخالفان حسن روحانی و اصلاح طلبان است. تلاش بسیاری کرد که در مجلس نهم برجام تصویب نشود اما نتوانست جلوی اراده جمعی نمایندگان را بگیرد. او خاستگاه اصولگرایی دارد اما از مدافعان جدی احمدی نژاد بود. بعدتر خود را به عنوان یکی از نمایندگان ضد فساد معرفی کرد و تلاش کرد با گزارش ها و مصاحبه های مختلف به فساد در کشور بپردازد اما از آنجایی که یکطرفه به این موضوع می پرداخت و چشم خود را به انبوه فسادهای اقتصادی دولت احمدی نژاد و برخی دیگر از سازمان ها و نهادها بسته بود یا از کنار آنها می گذشت، چندان رفتارش مستقلانه و فراجناحی تعبیر نشد.

همه رقیبان روحانی

سیاستمدار ۵۲ ساله اصولگرایان در سال ۹۲ نیز کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری شده بود اما تایید صلاحیت نشد و هنگامی که شورای نگهبان نام کاندیداهای احراز صلاحیت شده را منتشر کرد نامی از او نبود اما او از پای ننشست. در مجلس ساز مخالفت خود را برای زمین زدن دولت روحانی به کار بست. انتظار داشت بتواند آرای مردم تهران را در مجلس دهم کسب کند اما نتیجه سی بر صفر در انتخابات مجلس و پشت در ماندن تمام اصولگرایان همه را شگفت زده کرده بود.

زاکانی بعد از انتخابات مجلس، انتقاد از دولت اعتدال را رها نکرد. او جایی درباره اصلاح طلبان گفته بود سال ها طول می کشد تا خاطرات تلخ دوم خرداد را فراموش کنیم. همچنین گرفته بود: «کارگزاران و اصلاح طلبان غیرخودی و ضد انقلاب نیستند بلکه خودی های متاخر هستند که از قافله انقلاب عقب افتاده اند. ما عناصر فعالی در کشور داریم که یا خودی هستند یا غیرخودی.

غیرخودی ها ضد انقلابند اما برخی گروه ها نیز خودی هستند اما خودی متاخر هستند. این گروه سلطه پذیر بوده و به راحتی می گویند باید انقلابی گری را کنار گذاشت و خود را با نظم جهانی هماهنگ کرد. اینها نمی توانند پا به پای انقلاب حرکت کنند. بعضی از عناصر اصلاح طلب از انقلابی های قدیمی هستند اما حرف های امروز آنها با انقلاب و امام منافات دارد.» اکنون او با پرچم انتقاد از دولت روحانی خصوصا انتقاد از برجام و توافق هسته ای پا به میدان رقابت ها گذاشته است.

در تشکیلات جمنا آنقدر خوش شانس بود که نامش بعد از ابراهیم رئیسی قرار بگیرد و دومین نامزد ائتلاف اصولگرایان باشد. اگر به هر دلیلی جمنا از رئیسی حمایت نکند، طبق انتخابات درون سازمانی و حزبی خود باید زاکانی را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری معرفی کند. او بالاتر از چهره هایی مانند قالیباف و فتاح و ضرغامی قرار گرفت و اکنون این شانس را دارد که نامزد واحد اصولگرایان در غیاب رئیسی باشد.

زاکانی از اعضای سابق سپاه پاسداران و بسیج است. او در جنگ ایران و عراق از ناحیه دست، پا و گردن مجروح شد. تحصیلات دانشگاهی وی، در دانشگاه تهران و در رشته پزشکی هسته ای بود. وی از منتقدین جدی مدیریت عبدالله جاسبی در دانشگاه آزاد اسلامی و عملکرد سعید مرتضوی و میدان دادن به اسفندیار رحیم مشایی بود. او به همراه جمعی از نیروهای اصولگرا که از سال های قبل در کنار یکدیگر به فعالیت سیاسی در راستای آرمان های انقلاب پرداخته بودند، در مهر ماه سال ۸۷، جمعیت رهپویان انقلاب اسلامی را به طور رسمی تاسیس کردند و پیش از آن عضو شورای مرکزی ۱۱ نفره جبهه متحد اصولگرایان بود؛ هم اکنون نیز برای حضور فعال در انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ در قالب جبهه مردمی انقلاب اسلامی فعالیت خود را آغاز کرد.


۹٫ حمیدرضا حاجی بابایی

او یکی از وزرای احمدی نژاد بود. در مجلس هشتم بود که از سوی احمدی نژاد برای تصدی وزارت آموزش و پرورش انتخاب شد و به دولت رفت. حاجی بابایی سابق بر این یکی از اعضای حزب اعتدال و توسعه بود اما در آبان ۸۶، همزمان با ایام نام نویسی برای انتخابات مجلس هشتم، ۴ نفر از اعضای این حزب که حاجی بابایی نیز در بین آنها بود، اعضای حزب را به افول از آرمان های اولیه، خروج از مشی اعتدال و چرخش به سمت جریان های غیرمعتدل اصلاح طلبان متهم کرده و با انتشار بیانیه ای استعفای خود را از این حزب اعلام کردند.

همه رقیبان روحانی

دو خبر در دوره او جنجالی شد. دوره وزارت او در مهر ماه ۹۱ رخ داد. خودروی دانش آموزانی که از اردوی راهیان نور بر می گشتند تصادف کرد و ۲۲ دختر و ۴ همراه از کاروان چهارمحال و بختیاری کشته و ۱۴ نفر زخمی شدند.

همچنین در آذر ۹۱ نیز حادثه آتش سوزی در مدرسه شین آباد پیرانشهر اتفاق افتاد که طی آن سیران یگانه، دانش آموز ده ساله ای بر اثر شدت سوختگی در بیمارستان سینای تبریز جان سپرد. هر چند وی در مجلس از کله عذرخواهی استفاده کرد اما به دلیل به کار بردن عبارت «از الان تا قیامت بابت هر اتفاقی که در آموزش و پرورش می افتد عذرخواهی می کنم.» عده ای عذرخواهی اش را طعنه آمیز تصور کردند. وی همچنین به کار بردن جملاتی که از خبرگزاری مهر راجع به برخورد او با خبرنگاران منتشر شده بود را تکذیب کرد و تعهد داد امکانات لازم برای مداوای آنان را فراهم می کند. در پی این اتفاقات برخی از نمایندگان خواهان استعفای او شدند ولی وی از این امر خودداری کرد.

۱۰٫ حمیدرضا بقایی

یکی از کاندایداهایی است که هنوز او را هیچ کس جدی نگرفته است. حمیدرضا بقایی به محض این که اعلام کرد در انتخابات شرکت می کند همه از کنارش به سادگی گذشتند. باور داشتند که او رد صلاحیت می شود. دوران محکومیت او را بهانه می کردند و می گفتند که شورای نگهبان تاییدش نخواهد کرد. با این حال او آرام آرام و بی صدا کار خود را پیش برد. جز مصاحبه ای که با هفته نامه صدا داشت با هیچ یک از رسانه های دیگر گفتگو نکرد. در سایه احمدی نژاد قدم می زد و خود را وامدار او نشان می داد. گویی خود نیز پذیرفته بود که نه تنها نقش اصلی را ندارد بلکه نقش دوم نیز از آن او نیست.

همه رقیبان روحانی

محمود احمدی نژاد رسما از او حمایت کرد و اسفندیار رحیم مشایی تایید کرد او مهم ترین رقیب حسن روحانی است. حضور بقایی در انتخابات باعث شد طیف احمدی نژاد که پس از ماجرای نهی به حاشیه رفته بودند، جان دوباره ای بگیرند. همین حضور بود که این امکان را فراهم کرد تا آنها از احمدی نژاد بخواهند که خود او در انتخابات حاضر و کاندیدا شود.

حمیدرضا بقایی در سال های پایانی جنگ ایران و عراق در وزارت اطلاعات و در ستاد «مدیریت مناطق بحران» کار می کرد و سپس در معاونت ضد جاسوسی بخش مربوط به اسرائیل و عراق به عنوان رییس اداره بررسی اطلاعات مشغول به کار و در سال ۱۳۷۲ به وزارت کشور منتقل شد. وی در سازمان های دولتی مختلفی از جمله سازمان صداوسیما، شهرداری تهران، وزارت علوم و سازمان میراث فرهنگی دارای مسئولیت ها و سوابقی است. حمیدرضا بقایی پیش از این که معاون اجرایی شود، از سال ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۰ رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری بود و سپس دبیری «شورای عالی مناطق آزاد کشور و ویژه اقتصادی» را بر عهده گرفت. او دارای مدرک تحصیلی فوق لیسانس جغرافیای سیاسی است.


منبع: برترینها

یغما گلرویی: مرا هتاک، معتاد، سارق و عامل خارجی نامیده‌اند

عده‌ای
که می‌کوشند شکل سفارشی بودن به همکاری من و پرستویی بدهند آب در هاون
می‌کوبند، درست مثل آن دسته که فریادِ وابیت‌المالا برداشته‌اند. درضمن
همین موسسه اوج پیش از این آثار زیادی با خوانندگانی مثلا احسان
خواجه‌امیری، محسن چاوشی، مازیار فلاحی، علی لهراسبی و فرزاد فرزین با
همکاری خیلی از ترانه‌سرایان انجام داده است.

 یغما
گلرویی، شاعر و ترانه‌سرای کشورمان که در سال‌های اخیر همواره درگیر
جریان‌های مختلف و انتشار مطالب و اتهاماتی در رسانه‌ها و مطبوعات بوده، طی
مصاحبه‌ای تفصیلی به ارائه توضیحاتی درباره انتشار دو اثرش با صدای پرویز
پرستویی و قراردادش با موسسه اوج، ماجرای انتشار اخبار مبنی بر بازی در دو
فیلم سینمایی و … پرداخت.

یغما گلرویی: مرا هتاک، معتاد، سارق و عامل خارجی نامیده‌اند 
برای
شروع این گفتگو از خبری شروع کنیم که نزدیک نوروز درباره یغما گلرویی
منتشر شد. خبر انتشار دو موزیک ویدیو از ترانه‌های شما به خوانندگی پرویز
پرستویی توسط موسسه فرهنگی «اوج» که حواشی زیادی به وجود آورد. ماجرای این
موزیک ویدئوها چیست؟

من از سال‌ها پیش فکر و آرزوی ضبطِ یک
آلبوم با صدای پرویز پرستویی گرامی – که پیش‌تر در چند آلبوم موسیقی با
دکلمه ایشان همکاری کرده بودیم- را داشتم اما هرگز مجال این اتفاق دست
نداده بود تا این‌که پاییز سال گذشته این کار شکل اجرایی پیدا کرد و این
افتخار را داشتم که دو کار با صدای ایشان ضبط کنم و کارهای دیگری هم در دست
تولید داریم و امیدوارم بتوانیم روزی به شکل آلبوم منتشرشان کنیم. دو کار
اول این مجموعه که ضبط شد، موسسه «اوج» اعلام آمادگی کرد که تهیه‌کنندگی
کلیپ‌هاشان را به عهده بگیرد و بعد از قرارداد و انتشار این خبر ماجراهایی
که به آن اشاره کردید پیش آمد.

چند سایت و روزنامه تندرو مطلب نوشتند، فلان شاعرکِ فرنگ‌نشین برای نشان
دادن علایم حیاتی تکه‌ای پراند، روزنامه‌های حامی دولت برای گرفتنِ انتقام
سلسه نقدهای من به بی‌کفایتی در بخش فرهنگی و ناتوانی ارشاد چیزهایی نوشتند
و «کیهان» هم که مثل همیشه آتش‌بیار معرکه شد. خلاصه دسته‌ها و جناح‌های
مختلف وامصیبتا سردادند و من هم به حرمتِ سکوتِ آقای پرستویی و خودِ کارها،
سکوت کردم تا گرد و خاک‌ها فرو بنشیند و بعد تکلیفم را با این رسانه‌نماها
روشن کنم.

«ممنوع باشی برایت نوحه می‌خوانند و مجاز شوی به
خودفروشی متهمت می‌کنند. حکایت هنرمند مستقل و مخاطب همان حکایت پیرمرد و
کودک الاغ با عابران درگذر است که گوش کردن به حرفشان سقوط در رودخانه را
به دنبال خواهد داشت»

اولا این دو قطعه سفارش هیچ ارگانی -ازجمله
موسسه اوج- نبوده‌اند و تنها ویدئو کلیپ‌هایشان به آن موسسه واگذار شده و
تیتر شیطنت‌آمیز «یغما گلرویی برای موسسه اوج، ترانه نوشت» و تیترهای مشابه
همه پَرت‌اند. من در چهل‌واندی سال عمرم ترانه‌ی سفارشی ننوشته‌ام و
مِن‌بعد هم نخواهم نوشت. دوم اینکه از دو فیلم «ایستاده در غبار» و
«بادیگارد» که تولید موسسه‌ی «اوج» هستند می‌شود فهمید که دستِ خالقانِ این
دو فیلم در ارائه دیدگاهشان توسط این موسسه باز گذاشته شده بوده، چراکه در
بسیاری موارد متفاوت با هم‌اند و پیداست از سمتِ تهیه‌کننده خط
نمی‌گرفته‌اند. در مورد این دو قطعه آهنگ هم خوشبختانه نه اعمال سلیقه‌ای
از طرف این موسسه شد و نه حذفی که اگر اینچنین بود قطعا خود آقای پرستویی
هم تن به این کار نمی‌دادند. حقِ انتشارِ آهنگ‌ها به شکلِ مستقل در آلبوم
موسیقی هم همچنان برای آقای پرستویی محفوظ است و تنها بخش تصویری به این
موسسه واگذار شده است.

موزیک ویدئوها هم قرار است با نظارت و پس از تایید ایشان منتشر شوند. یعنی
آن عده‌ای که می‌کوشند شکل سفارشی بودن به این کارها بدهند آب در هاون
می‌کوبند، درست مثل آن دسته که فریادِ وابیت‌المالا برداشته‌اند. درضمن
همین موسسه اوج پیش از این آثار زیادی با خوانندگانی مثلا احسان
خواجه‌امیری، محسن چاوشی، مازیار فلاحی، علی لهراسبی و فرزاد فرزین با
همکاری خیلی از ترانه‌سرایان انجام داده و تجربه‌ و سابقه‌ی این نوع
تولیدات را دارد.

بله؛ اتفاقا پیش از نوروز ویدیویی با نام «مرز»
از این موسسه درباره مدافعان حرم با صدای فرزاد فرزین و ترانه روزبه بمانی
منتشر شد. موضوع این دو قطعه ترانه شما در چه موردی هست؟

دقیقا.
این موسسه تولیدات مشابه زیادی دارد که اغلب آن‌ها هم سفارشی هستند اما
این دو آهنگ از آن دسته کارها نیست. یکی از این دو قطعه با نام «من تهرونمو
می‌خوام» درباره مشکلات و معضلاتِ اَبرشهر تهران است و قطعه «برادر» هم
درباره شهدای جنگ که بخشی از شعر آن در کتاب شعر «باران برای تو می‌بارد»
(چاپ ۱۳۸۸) هم آمده و کار جدیدی نیست.


من شعرهای زیادی با این موضوع در مجموعه‌های مختلفم دارم. مثل آهنگ
«داداشی» که شادمهر عقیلی حدود پانزده سال‌ پیش اجرا کرده. ترانه «برادر»
هم یکی از آن‌ شعرهاست. من کودکِ دوران جنگم و از همان آغاز با عواقب
دهشتناک آن در تماس بوده‌ام. سه تن از هم‌شاگردیان دبستان من در بمباران
خیابان «گیشا» کشته شدند و تصویر دسته‌گل‌هایی که به جایشان در نیمکت کلاس
گذاشته شده بود هرگز از خاطرم پاک نخواهد شد. آقای پرستویی هم برادرشان را
در آن جنگ از دست داده‌اند.

ما همه به نوعی درگیر جنگ و صدماتش بوده‌ایم و حق داریم آن را در آثارمان
بیاوریم. البته که نگاه من به جنگ با نگاهی که در این سال‌ها کوشیده شده به
موضوع جنگ حقنه شود؛ فرق دارد. معترضان به این ماجرا هم دو دسته‌اند: یکی
آنان که نوشتن از قهرمانان جنگ را کاری در هواداری حکومت به حساب میاورند
که حرجی بهشان نیست و خدا شفاشان بدهد، یکی هم کسانی که می‌خواهند جنگ
ایران و عراق را هم به نام خود سند بزنند و می‌بینید با آثار غلوآمیز
تولیدی این سا‌ل‌ها چقدر مخاطب را از این موضوعات دلزده کرده‌اند. حقیقت
این است که آن‌ها  از بازگشت من عصبانی هستند و دارند انتقام زخم‌های
قدیمی‌شان را می‌گیرند؛ بدون اینکه حتا ثانیه‌ای از این کارها را شنیده
باشند.

«بلد نیستم به ارشاد لبخند دروغین بزنم و برای مجوز دُم تکان
بدهم. اتفاقات سرزمین و جهان اطرافم را در آثارم منعکس کرده‌ام و همیشه
صدای بخش به سکوت کشانده شده بوده‌ام و این به مذاق متولیان خوش نمی‌آید.
آن‌ها هنرمند را برای قربانی کردن در انتخابات‌ می‌خواهند»

در هر حال با سابقه شما در همکاری با خوانندگان خارج از کشور و تولیدات قبلی موسسه «اوج» بخشی از این واکنش‌ها قابل پیش‌بینی بود.

بله.
در این حرفی نیست اما واکنش با افترا و دروغ بستن متفاوت است. اینکه ساختِ
ویدئوی آهنگی به موسسه‌ای واگذار شود یک موضوع است و سفارش گرفتن از یک
موسسه برای ساختِ ترانه و آهنگ موضوعی دیگر. مورد دوم اصلا اتفاق نیفتاده
اما خبرگزاری‌نماهای زیادی آن را تیتر کرده‌اند تا به وجهه من و این کارها
لطمه بزنند. در بسیاری از همین به اصطلاح واکنش‌ها مطالبی آمده که اگر من
وقت اضافه داشتم و صدایم به جایی می‌رسید می‌توانستم با استناد به آن‌ها
بسیاری از سایت‌های منتشر‌کننده‌شان را پای میزِ محاکمه بکشانم. درضمن من
پیش‌تر هم در این‌باره صحبت کرده‌ام که به دسته‌بندی خوانندگان به خارج و
داخل کشور اعتقاد ندارم. هرکس در هرکجای جهان به فارسی می‌خواند می‌تواند
صدای ترانه‌های من باشد.

این دسته‌بندی ایرانی‌زبانان به ما و آن‌ها فقط از ذهن‌های مسمومی سر
می‌زند که برای بقای خود پی جنجال می‌گردند. من با خوانندگانی کار کرده‌ام
که اغلب از مفاخر موسیقی مردمی ما هستند. شما فقط یک خواننده فعال در داخل
کشور در قد و قامت ابراهیم حامدی، یا سیاوش قمیشی به من معرفی کنید. منظور
من تنها توانایی‌های صدا نیست، بلکه پکیجی با این کارنامه و پیشینه و
توانایی و تجربه در انتقال کلام به مخاطب است. قطعا چنین کسی با چنین
دغدغه‌هایی وجود ندارد. من پای تمام آن کارها هم ایستاده‌ام. همان‌طور که
الان دارم پای این دو کار و انتشارشان می‌ایستم. این دسته‌بندی‌ها بماند
برای امثال کیهان‌ها. هنر مرز نمی‌شناسد.

پس می‌دانستید که نام موسسه «اوج» برای شما ایجاد حاشیه خواهد کرد.

بله.
احتمالش را می‌دادم اما اهمیتی برایم نداشت. من و آن موسسه هرکدام سابقه و
حاشیه‌های خود را داریم، اما با تیتر «یغما گلرویی برای موسسه اوج ترانه
نوشت» معرفی کردن دو ترانه و آهنگی که به هیچ وجه سفارشی نوشته نشده‌اند یک
دروغ بزرگ بود که عده‌ای خواستند با آن از آب گل‌آلود ماهیگیری کنند. تازه
در خبرِ کلیپ‌ها در مورد همین موسسه اوج نوشته‌اند «همان طراح بیلبوردهای
صداقت آمریکایی»، انگار که مثلا مچ گرفته باشند. حالا واقعا جدا از
جناح‌بازی‌های معمول حرف همان پوسترهای «صداقت آمریکایی» حرفِ غلطی بوده؟
ناصداقتی و عمل نکردن به بخشی از وعده‌ها از طرف آمریکا در ماجرای «برجام»
را که خودِ گروه گفتگوکننده هم که به آن اعتراف کرده‌اند! اما مگر می‌شود
این را در مغزِ ترامپیست‌های وطنی فرو کرد؟ خوشبختانه نگاه منتقدانه من به
آمریکا را سال‌هاست همه مخاطبین می‌دانند و این‌ها که می‌گویم حرف تازه‌ای
نیست که بتوانند به چیزی تعبیرش کنند.


من دیگر سال‌هاست با این حاشیه‌ها اخت شده‌ام و به آن‌ها عادت دارم. تازه
باید از این هوچی‌گران پرسید که کدام تهیه‌کننده را پیشنهاد می‌کنند؟ آیا
واقعا تهیه‌کننده‌ای مستقل و بدون وابستگی به جناح‌های سیاسی یا نهادهای
آشکار و پنهان وجود دارد؟ من می‌توانم همینجا برایتان از صد آلبوم موسیقی و
فیلم سینمایی خوانندگان و کارگردانان سرشناس که جوایز جشنواره‌های خارجی
را هم درو کرده‌اند نام ببرم که تهیه‌کنندگانی از همین دست داشته‌اند.

همینطور می‌شود لیستی از تهیه‌کنندگان و کنسرت‌گذاران موسیقی پاپ منتشر
کرد که همه به ارگان‌ها و سازمان‌هایی وابسته‌اند. حالا اگر ویدئوی این دو
کار به فلان شرکت که صاحبش مثلا به ارشاد یا جای دیگر وصل است واگذار
می‌شد، مشکلی نداشت؟ یکی‌شان در سایتش نوشته که «این آدم عوض نشده و برای
شعرهای قبلش اعلام برائت و توبه و عذرخواهی نکرده». مگر من قرار است به
خاطرآفرینش‌گری‌هایم از کسی عذرخواهی کنم. من به آثارم‌ می‌بالم.
ترانه‌هایی که چشم این دسته را درآورده از بهترین نمونه‌ ترانه‌های این چند
دهه و باعث افتخارم هستند. توبه و عذرخواهی را باید کسانی بکنند که نیمی
از دوران کاری مرا با اعمال ممنوعیت‌های کور مخدوش کرده‌اند.

در هر
کجای جهان هنرمندان را روی چشمشان می‌گذارند اما خودتان ببینید در این چند
ساله چه‌ها با من نکرده‌اند. هفته‌ای نبوده‌ که سایت و کانال و خبری چیزی
درباره من جعل نکنند. «صدا و سیما» چندین گزارش مخرب درباره من پخش کرده.
مرا فردی «هتاک»، «معتاد»، «سارق»، «عامل خارجی» و… نامیده‌اند چون مثل
بخشی از اهالی هنر بلد نیستم پشت‌ورو داشته باشم. بلد نیستم خود را به
ندیدن بزنم. بلد نیستم به ارشاد لبخند دروغین بزنم و برای مجوز دُم تکان
بدهم. اتفاقات سرزمین و جهان اطرافم را در آثارم منعکس کرده‌ام و همیشه
صدای بخش به سکوت کشانده شده بوده‌ام و این به مذاق متولیان خوش نمی‌آید.
آن‌ها هنرمند را برای قربانی کردن در انتخابات‌ می‌خواهند. شأن شعر من ورای
این حرف‌هاست. من مثل آن دسته نیستم که هر روز و بنا به مصلحت رنگ و جناح
عوض کنم. یک روز سبز بشوم، یک روز بنفش. یک روز مارکسیست باشم و یک روز
توبه کنم و برای «قلاده‌های طلا» کفِ منتقدانه بزنم.


خوشبختانه در همه عمرم اهل هیچ جناح و دسته‌ای نبوده‌ام. نه به اصلاحات
دلبسته بوده‌ام، نه میانه‌روها و نه جناح دیگری. در این سال‌ها هم اگر قصدِ
گربه‌رقصانی داشتم اسمم را عوض می‌کردم و مثل خیلی‌ها کاسبی راه
می‌انداختم. پای تمام کارهایم ایستاده‌ام و از آن‌ها دفاع می‌کنم آنچنان که
از این دو کار و انتشارشان. این دو اثر را هم برای حال حاضر جامعه لازم
می‌دانم و معتقدم آقای پرویز پرستویی با آن سابقه درخشان بهترین راوی برای
این کارها هستند. پس با وجود این هجمه مبتذل، در کنار آقای پرستویی و پای
این کارها و انتشارشان می‌ایستم.

این گفتگو را هم به قصدِ مبرا کردنِ خود، یا کتمانِ چیزی نپذیرفته‌ام.
تنها حرفم این است که این‌کارها به هیچ وجه سفارشی نبوده‌اند و حاصلِ خلوت و
همدلی دیرینِ من و پرویز پرستویی با همراهی اشکان دباغ هستند و سفارشی
دانستن‌شان توهین به حسِ همه ماست. موسسه «اوج» هم تا وقتی در ساخت این دو
ویدئو کلیپ به چهارچوب‌های ما و این آثار احترام می‌گذارد موردِ تایید من
است و این را هم بگویم که اتفاقا در خیلی موارد بهتر از آن تهیه‌کنندگان به
ظاهر مستقل و دست در کاسه نهادها و ارگان‌های پنهان است.

یعنی انتشار این آثار نباید به عوض شدن مواضع شما تعبیر شود؟

اول
این را روشن کنیم که کدام مواضع من لازم به تغییر دارد؟ نوشتن از معضلات
اجتماعی مثل کودکان‌ کار و  فقر و اعتیاد؟ نوشتن از مشکلات فرهنگی و
نابرابری اجتماعی و سانسور و نقد خرافه؟ بی‌تفاوت نبودن نسبت به تخریب
منابع طبیعی و خشکیدن دریاچه‌ها؟ نقدِ ناعدالتی‌ها در این سرزمین و هر کجای
جهان؟ پرسش‌هایم درباره اتفاقات بی‌پاسخ مانده‌ تاریخ معاصر؟ کدامشان
اسبابِ شرم است که حالا نیاز به عوض شدن داشته باشد؟ هنرمند بوقلمون نیست
که به چشم برهم زدنی رنگ عوض کند. من همچنان سمتِ بخش خاموشِ مردم را
می‌گیرم و مشکلاتِ اجتماعی را در آثارم منعکس می‌کنم.

همچنان
منتقدِ کاستی‌های فرهنگی و اجتماعی هستم. عده اندکی دارند این روزها با
تکرار کلمه «انقلاب» نان‌ می‌خورند و مجال نقد به احدی نمی‌دهند. از آلودگی
هوا و نابسامانی هوای خوزستان و عدم مدیریت درست شهرهای بزرگ و تخریب و
نابودی جنگل‌ها و مراتع و مشکلات اجتماعی هم اگر حرف بزنی، ضدانقلابی و
عامل بیگانه. از آن طرف هم دسته‌ای هستند که تا مثلا از قهرمانان جنگ بگویی
یا به اَبروی بالای چشم «آمریکا» اشاره کنی می‌گویند چقدر گرفته‌ای؟
جانوری مثل ترامپ که صدای خود مردم آمریکا را هم درآورده را اگر نقد کنی به
«دلواپس» بودن متهمت می‌کنند. مخاطبان هم که قهرمان فراموشی‌ هستند. با
همان دهان که برایت هورا می‌کشد، به چشم برهم زدنی ناسزایت می‌گوید.

مثل همان جماعت بی‌خبر که تا فریاد بزنی «آی دزد» تکرارش می‌کنند و دنبال
هرکسی در حال دویدن باشد می‌گذارند بی‌که بدانند و حتا مایل به دانستن این
باشند که آن فریاد از گلوی حقیقت درآمده، یا دروغ. تکرارکنندگانِ طوطی‌وار
شایعات مبتذل که دلخوشی ‌و افتخارشان فحش دادن به فلان چهره در صفحه
مجازیشان است و همیشه هم بهانه‌ای برایش دارند. از مثلا سقوط هواپیمای
مسافری ایران با موشک ناو آمریکایی بنویسی «عامل نظام» و «تفرقه‌افکن»
صدایت می‌زنند. ممنوع باشی برایت نوحه می‌خوانند و مجاز شوی به خودفروشی
متهمت می‌کنند. حکایت هنرمند مستقل و مخاطب همان حکایت پیرمرد و کودک الاغ
با عابران درگذر است که گوش کردن به حرفشان سقوط در رودخانه را به دنبال
خواهد داشت. همه این شرایط فضا را طوری کرده‌ که هنرمندان و چهره‌های
فرهنگی ما درباره آلودگی هوا هم با ترس و تردید نظر می‌دهند. آن اکثریت
نادان و اقلیت خاموش که چرچیل می‌گفت باید همین باشد.

در چنین بازار
مکاره‌ای هم لابد من و امثال من مغضوب و هتاک و دشمن شده و امثال
شریعتمداری‌ها و فراستی‌ها و افخمی‌ها می‌شوند چهره‌های موجه… چه
چهره‌های محبوبی! پس تا اطلاع ثانوی من «هتاک»، «سارق ادبی»، «مبتذل» و هر
چه بخواهند بگویند، هستم اما این در همیشه روی این پاشنه نمی‌گردد. بالاخره
یک روز معلوم خواهد شد چه کسانی واقعا نگران آینده این سرزمین بودند و چه
کسانی مشغول تاراج سرمایه و منابع ملی. مشت این دسته یک روز باز خواهد شد.
فعلا امثال من سیبل توهین و تحقیریم و گله‌ای هم نداریم. در هر حال این
دوکار منتشر شده‌اند و محتوایشان به غیرسفارشی بودنشان شهادت می‌دهد.

خبر
دیگر بازی در فیلم‌ دو کارگردان، مسعود کیمیایی و مازیار میری، هم جو
مشابهی رو برای شما به همراه داشت. این تغییر جهت از سمت شعر و ترانه به
سمت بازیگری از چه چیزی ناشی می‌شود؟

تغییر جهتی اتفاق نیفتاده؛
چراکه نوشتن همیشه برای من ادامه داشته و دارد و اگر مجال انتشار باشد به
گوش و هوش مخاطب هم خواهد رسید. من تازه بازی در فیلم را تجربه نکرده‌ام و
اوایل دهه هشتاد هم در یک فیلم سینمایی در نقش خودم بازی کرده بودم. در
فیلم آقای کیمیایی هم یک سکانس کوتاه هست که در نقش خودم هستم و از آنجایی
که فیلم را ندیده‌ام نمی‌دانم در تدوین نهایی باقی مانده یا نه. در فیلمی
مازیار میری عزیز هم به دلایلی امکان بازی پیدا نکردم. دو فیلم دیگر هم به
من پیشنهاد شده بود که دچار همین مشکل شدند و یکی‌شان در جشنواره سال گذشته
جایزه هم برد و البته از بردن اسم کارگردان‌ها معذورم. خلاصه اخباری که از
آن صحبت می‌کنید و تعبیر «تغییر جهت من به سمت بازیگری» از آن دارید هم
تغییر جهت نبوده و هم به فعلیت نرسیده.

یعنی به خاطر فشارهای بیرونی امکان بازی در فیلم آقای میری رو پیدا نکردید؟

بله.
به دلیل آنکه سایتی که پشتِ نام و عکس قهرمانانِ جنگ هویتِ اصلی خود را
پنهان می‌کند و دَیاری هم جلودارش نیست، مطلبی نوشته بود با تیتر: «وقتی
دستگاه‌ها امنیتی سکوت می‌کنند: حضور شاعر هتاک در فیلم سینمایی» و بعد از
انتشار آن، معاونت سینمایی واکنش نشان داد و من برای اینکه فیلم از همان
ابتدای تولید دچار حاشیه نشود و با وجود علاقه‌ام به فیلم‌نامه و «مازیار
میری» گرامی، از ایشان خواستم که اجازه بدهند از حضور در این پروژه معاف
بشم. چون شرایط آن‌قدر عجیب و ناپایدار هست که حتا اگه امروز هم اجازه بازی
می‌دادند، بعد و در زمان اکران ممکن بود دوباره سنگ‌اندازی کنند و به فیلم
لطمه بخورد.

شرایط فرهنگی جالبی داریم. یعنی عده‌ای که هیچ حق و
صلاحیت و سمتی در دولت و سیستم نظارتی ندارند با نوشتن چند خط می‌توانند
روی هر اتفاق هنری اثر بگذارند. سایت یاد شده در متن خبرش درباره من نوشته
بود: «ی- غ  شاعر هتاک شعرهای شاهین نجفی خواننده معاندی که به ساحت مقدس
امام هادی (ع) و حضرت ابوالفضل العباس (ع) توهین نموده بوده در یک فیلم
سینمایی حضور پیدا می‌کند. گفتنی است پروانه نمایش این فیلم‌های سینمایی
نیز صادر شده است و قرار است شاعر هتاک خواننده که در صحنه اجرا لخت شد در
این فیلم ها بازی کند. هنوز مشخص نیست که چگونه عوامل این فیلم‌های سینمایی
با حضور یک شاعر هتاک آن هم در ایام ماه محرم الحرام موافقت کرد‌ه‌اند.»
جالب اینکه عکس من هم بالای خبر گذاشتند اما اسمم را مخفف نوشتند! یعنی
گردانندگان بی‌سواد این سایت حتا اصول اولیه انتشار خبر را هم بلد نیستند و
نمی‌دانند مخففِ نام زمانی نوشته می‌شود که نخواهند هویت صاحب خبر را لو
بدهند، نه زمانی که عکس طرف بالای خبر هست! همان‌طور که می‌بینید طوری خبر
را تنظیم کردند که پنداری همه شعرهای آن خواننده نوشته من هستند، یا این
منم که روی صحنه لُخت شدم و اصلا شما چه ارتباطی بین ماه محرم و موافقت
عوامل با بازی من می‌بینید؟ یعنی اگر مثلا ماه محرم نبود مشکلی نداشت؟ فقط
اسمِ مقدسین و ماه محرم را در خبر آورده تا دروغ‌هایش را در مقابل نقد
واکسینه کند.

من هویت مستقل از خوانندگانی که با ایشان کار کرده‌ام
دارم. کارم ترانه بوده و با خوانندگان زیادی کار کرده‌ام اما کسی مرا مثلا
«ترانه‌سرای ناصر عبداللهی»، یا «رضا یزدانی»، یا حتا «سیاوش قمیشی» صدا
نمی‌زند. من که با آن‌ها دَه برابر بیشتر از این خواننده کار کرده‌ام. این
سایت با چنین عناوینی می‌خواهد من را شاعر تمام کارهای او جا بزند. یک
عبارت «هتاک» هم به دهانش خوش نشسته و درباره همه شاعران خرجش می‌کنند از
«یدالله رؤیایی» گرفته تا من. در حالی که منش و روش و نوع مطالبِ خود این
سایت و سایت‌های مشابه بیشتر با هتاکیت همسوست. حالا شما پیدا کنید
پرتقال‌فروش را. چاره من در این میان چیست؟ دهن به دهن گذاشتن با تشکیلات
دروغ‌پروری از این دست برای اثبات حقانیتِ خودم؟ اصلن اثبات حقانیت به کسی
که به منطق مسلح نیست چه فایده‌ای دارد؟

عواقب ماجرای همکاری با آن خواننده انگار حالا حالا می‌خواهد برای شما ادامه داشته باشد.

بله.
آخر اگر این ماجرا و ماجراهای اینگونه ادامه پیدا نکنند این سایت‌ها چه
خبری برای به هم زدن آرامش فضای فرهنگی داشته باشند؟ بقای این سایت‌ها در
انتشار همین مطالبِ کذب و تحریف اتفاقات است. ببینید… من و هشت نفر از
دوستان دیگر ترانه‌سرا و آهنگساز به خاطر همکاری‌هایی که با خوانندگان خارج
از کشور داشتیم دستگیر و بازپرسی شدیم و پرونده ما اول به دادگاه رسانه و
از آنجا به دادگاه انقلاب فرستاده شد و با حکم دادگاه به جریمه نقدی محکوم
شدیم و جریمه را پرداخت کردیم و پرونده هم بسته شد. (کپی حکم و قبض پرداخت
جریمه را هم به شما خواهم داد که پیوست گفت‌وگو کنید) یعنی از نظر قانونی
ما هزینه و مجازات جرمی که مرتکب شدیم را پرداخته‌ایم. دیگر حالا نفسِ جرم
بودن، یا نبودن چنین همکاری‌هایی بماند… ولی ما در هر حال جریمه مقرر را
پرداخت کردیم و خیلی از همان دوستان هم بعد از دادگاه خوشبختانه مجوز
گرفتند و الان دارند کار می‌کنند اما در مورد من مشکلات به دلیل همین
سنگ‌پرانی‌ها ادامه دارد. شاه بخشیده، شاهقلی نمی‌بخشد! یعنی شاهقلی‌ها
نمی‌بخشند!

در مورد آن خواننده هم باید بگویم که تنها پنج شش ترانه
از من را چند سال قبل خوانده و هیچ‌کدام از آن ترانه‌ها هم ترانه‌هایی که
باعث راه افتادن این جو در مقابلش شده نبوده‌اند. حتا چندتا از  ترانه‌هایی
که او اجرا کرده در کتاب‌های مجوزدار من منتشر شده بودند اما این سایت‌ها
دارند با این نوع انتشار خبر و «شاعر خواننده مرتد» نامیدن من تمامِ
ترانه‌های آن خواننده را به من نسبت می‌دهند. من پای سطر سطر ترانه‌های
خودم با صدای هر خواننده‌ای اجرا شده باشد ایستاده‌ام و همانطور که گفتم تا
دادگاه و پرداخت جریمه‌ش هم رفته‌ام اما برای آثار دیگرِ هر خواننده‌ای که
نباید پاسخگو باشم. خواننده‌‌ها مجری ترانه‌های من هستند و گفتار و
کردارشان خارج از فضای اثر من به خودشان مربوط است. اینکه می‌گویم یک اصل
قدیمی در آثار گروهی‌ست نه چیز دیگر، نمی‌خواهم خودم را از آن آثار مبرا
کنم. یک موزیسین بیاید با من بحث کند و ثابت کند آن آثار از نظر موسیقیایی
یا اجرا ضعیف‌اند. خب نیستند. مشکل این گروه عملکردهای بعدی مجری آن‌
آهنگ‌هاست که از دایره موضوع خارج است. من در چهارچوب آن‌چه اثرم بوده و به
اجرا درآمده پاسخگو بودم و هستم اما این‌ها دارند آهنگر شوشتری را گردن
می‌زنند.

آثار آن خواننده و خوانندگان مشابه هم تا جایی که نقد
اجتماعی را مطرح می‌کنند و بار هنری دارند ازنظر من قابل دفاعند اما به
شخصه نمی‌توانم همه کارهای هیچ کسی را تایید کنم. مثلا معتقدم شلوار روی
صحنه کنسرت درآوردن در دفاع از زندانیان سیاسی، اتفاقا توهین به همان
زندانیانی‌ست که برای عقیده و باور سیاسی حبسی را متحمل می‌شوند و با اینکه
خودم همیشه منتقد و مخالف خرافات بوده و هستم، باور دارم «نقد» و «توهین»
دوتاست.

ریشخند و
توهین مستقیم به باورهای عام مردم تنها اثر و خالق اثر را منزوی و منفور
می‌کند و با ذات تولید کار اجتماعی به قصد جلو بردن و آگاهی دادن به جامعه
منافات دارد، یا مثلا شعری که با تکرار یک شعار مستهلک آغاز شود و
«دانشجویان» و «معلمان» و «هنرمندان» که می‌توانند با تکیه به دانش و آگاهی
خود به حق‌خواهی طبقه فرودست برخیزند را کنار بگذارد و در آن گفته شود:
«خانه به دوشان جهان متحد شوید، فاحشگان بی‌نشان متحد شوید، کودکان خیابان
متحد شوید» و ادامه پیدا کند که «کار ننگ است، چاره تفنگ است» و «شعر پشم
است» قطعا مورد تایید و علاقه من نمی‌تواند باشد چون یک آنارش کور و بی‌عمق
را تبلیغ و دقیقا چهره‌ای از آنارشیسم معرفی می‌کند که مورد علاقه
حکومت‌های مستبد است و خود این حکومت‌ها می‌کوشند آنارشیست‌ها را اینگونه
معرفی کنند. عده‌ای آشوبگر که بانک آتش می‌زنند. تجویز «تفنگ» به عنوان
چاره -حتا در یک اثر موسیقیایی – فرقی با منش فلان گروه تندرو که با زبان
چماق سخن می‌گوید، ندارد. قیام کورِ فرودستان را هم که همیشه دیده‌ایم در
سرتاسر جهان به چه نتایج درخشانی انجامیده! این‌ها را مثال آوردم که بگویم
من با تمام آثار آن خواننده و هیچ خواننده دیگری همسو نیستم ولی این
ناهمسویی به آن معنا نیست که همکاری‌های خودم را پنهان، یا نفی کنم. گمان
هم نکنم به رسم دادگاه‌های دوران تفتیش عقاید لازم باشد این وسط کسی دیگری
را تکفیر، یا تایید کند و به گِرد، یا صاف بودن زمین شهادت بدهد چراکه زمین
با تایید و تکذیب کسی صاف نخواهد شد. در عالم هنر هر کسی چوب اثر خود را
می‌خورد و من و آن خواننده هم بعد از چند اثر مشترک هر کدام به راه
دل‌بخواه خود رفته‌ایم.

در نزدیک به بیست سال فعالیتم با حدود سیصد
خواننده کار کرده‌ام. فردا یکی از همین خواننده‌ها برود آدم بکشد، یا روی
صحنه بالا بیاورد من این‌جا باید برایش بازخواست شوم؟ متاسفانه کسانی در
این مورد اظهارنظر می‌کنند و فریاد وامصیبتا سر می‌دهند که نه از جزییات
ماجرا خبر دارند و نه حتا آن کارها را یکبار شنیده‌اند. فقط همین‌ حرف‌ها
را طوطی‌وار تکرار می‌کنند. من در کل دوران کاری‌ام در زمان هر سه
رییس‌جمهور با ممنوعیت‌های مقطعی مواجه بوده‌ام اما این دوره آخر دَه ساله
فقط مجوز انتشار دو کتاب در داخل ایران را به من دادند که در هر دو مورد هم
بعد از چند چاپ مجوز را پس گرفتند. اجازه فعالیت‌های دیگر را هم که
نمی‌دهند. حتا برای نمایشگاه عکس مسأله ایجاد کردند و گالری‌دار را
بازخواست کردند و حتا صدا و سیما گزارش پخش کرد که چرا اجازه داده‌اند این
فرد نمایشگاه عکس برگزار کند. من شهروند این مملکتم و بهتر از پی.دی.اف
کنندگان حقوق شهروندی به حقوقم آگاهم. بیش از پانزده سال است ترانه‌هایم با
صدای بسیاری از خوانندگان و در سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی فراوانی
استفاده شده، عمرم را صرف تالیف و تصنیف کرده‌ام و الان این برخوردها را
می‌بینم. این هم از ماجرای سینما که شاهدش هستیم.

خب ما متاسفانه
دخالت نهادهای موازی در امور فرهنگی را همیشه داشته‌ایم و در این سال‌ها
شرایط بدتر هم شده و ارشاد هم از این دخالت‌ها مستثنا نیست.

بله.
من متوجه‌ام که روی دولت و ارشاد هم فشار هست اما به هر حال وقتی نهادی
اداره امری را به عهده می‌گیرد موظف به این کار است. یعنی باید به پشتوانه
قوه مجریه بودن به وظیفه‌اش عمل کند یعنی فضای فرهنگی اگر باز شود خود
هنرمندان از پس این نهادها و سایت‌های مخربشان برمی‌آیند. قدرت هنر و
ادبیات را دست کم نگیرید ولی پنداری دولت اصلا چنین وظیفه‌ای را برای خود
متصور نیست. در ماجرای لغو کنسرت‌ها و توقیف فیلم‌ها شاهد این اتفاق بودیم.
الان هم دارند برای دوره بعدی دورخیز می‌کنند. یکی از سایت‌ها نوشته‌ بود
«روحانی با شعار مبارزه با لغو کنسرت‌ها می‌آید». بدا به حال مملکتی که
شق‌القمر رییس‌جمهورش به جلوگیری از لغو چند کنسرت موسیقی تنزل کرده باشد.

من
دارم می‌گویم آن‌قدر سقف خواسته‌های هنرمندان را پایین کشیده‌اند که من
الان باید این‌جا بنشینم و با شما درباره اینکه چرا کسی نمی‌تواند جلوی
دروغ‌پراکنی سایت‌هایی از این دست را بگیرد، یا ارشاد چرا به وظیفه‌اش
درمورد صدور مجوز عمل نمی‌کند، حرف بزنم.

یعنی
سقف مطالبات ما به اینجا رسیده است. من حرف‌هایی را می‌زنم که اغلب اهل
هنر زیر لب می‌گویند اما از ترس قطع شدن آب‌باریکه مجوز عمومی‌اش نمی‌کنند.
همه از این شرایط سرخورده‌اند. وزیر ارشاد جدید هم که هنوز کاری انجام
نداده است. آن روز با افتخار اعلام فرمودند بعد از جلسه با چند وزیر دیگر
توانسته‌اند از فلان بازی رایانه‌ای رفع فیلتر کنند! پس رفع فیلتر فرهنگ و
موسیقی و ترانه کی قرار است اتفاق بیفتد؟ من همین الان بیشتر از ده عنوان
کتاب معطل مجوز در آن وزارت‌خانه دارم و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم.
مشکلات مالی و این هجمه افترا و توهین به جایی‌ام رسانده که عطای همه چیز
را به لقایش بخشیده‌ام.

تنها شرمنده خانواده‌ام هستم که این راه سخت را با من آمده‌اند. پیش خودم و
مخاطبم سربلندم که نان را به نرخ روز نخورده‌ام. الان هم همه به زمزمه
می‌گویند جای این حرف‌ها در خفا دامن یکی از کاندیداهای دوره بعد را بچسب
تا ممنوعیتت رفع شود اما لعنت به من اگر به طمع مجوز ملیجک این و آن شوم.
وقت و عمر اضافه هم ندارم که بازهم منتظر بمانم ببینم این و آن دولت در زد و
بندهای سیاسی برای بقای خود کی از من هم به عنوان یک برگ برنده برای رای
جمع کردن استفاده خواهد کرد. مثل کاری که سعی کردند با استاد شجریان بکنند و
ایشان هوشمندانه نپذیرفتند. حقیقت این است که تمام دولت‌های این چند دهه
هرگز دغدغه فرهنگی نداشته‌اند. همه هنرمند را تنها وسیله بقای خود
می‌خواهند.

اتفاقا معاونت سازمان «صداوسیما» هم موضوعی شبیه
درخواست آن سایت‌ها از شما را درباره استاد شجریان مطرح کرده بود. یعنی پخش
صدایشان از آن رسانه در مقابل اعلام برائت از مواضع قبلی.

بله
شرایط بامزه است در کل. تفتیش عقاید آن هم توسط سازمانی که خدا می‌داند در
این سال‌ها چه بودجه‌هایی را فقط در بخش تولیدات موسیقی‌اش کردند و حاصل
هزاران قطعه تولید شده است که حتا خود حضرات هم رویشان نمی‌شود از صداوسیما
پخش‌شان کنند. جالب که برای مثلا دستمزد گردانندگان برنامه «هفت»، یا
بودجه‌های نجومی سریالی به نام «معمای شاه» که تحریف‌های شاخدارش حتا اشک
بخشی از خود انقلابیون را هم درآورد کسی سوال نمی‌پرسد.

شاید
برایتان جالب باشد که پیشنهاد نوشتن پنج ترانه برای این سریال هم با رقمی
چشمگیر به من داده شد و نپذیرفتم چراکه از سابقه کارگردان در تاریخ‌سازی در
سریال‌های قبلی‌اش باخبر بودم و می‌دانستم این آشپز چه آشِ شوری خواهد
پخت. جدا از این حرف‌ها من گمان می‌کنم استاد شجریان حاضرند یک چیزی هم
دستی بدهند تا صدایشان از آن رسانه که سال‌هاست از ملی بودن فقط همان کلمه
«ملی» برایش مانده، پخش نشود.

به موضوع قبل برگردیم. پس طرف شما در مورد ماجرای مجوز وزارت ارشاد است؟

بله
چون از نظر قانون، ارشاد موظف است اجازه فعالیت بدهد. قانون این را
می‌گوید ولی شما اصلا صدایی از این وزارت‌خانه شنیده‌اید؟ یعنی میلی به
برقراری ارتباط با هنرمندان مغضوب از طرف دولت می‌بینید؟ این‌ها با آمریکا
سر میز مذاکره نشسته‌اند اما هنوز بلد نیستند با هنرمندان کشور خودشان وارد
گفتگو شوند. برجام فرهنگی برای ما واجب‌تر از آن برجام است. من و امثال من
روی فرهنگ آینده این سرزمین اثرگذار خواهیم بود. وزیرها و دولت‌ها و
حکومت‌ها آمده‌اند و رفته‌اند و این هنر است که ماندگار است.


همین الان که من دارم با شما صحبت می‌کنم ده‌ها ترانه‌سرا و موزیسین و
هنرمند ممنوع‌الفعالیت‌اند اما وزیر ارشاد سابق و سخنگویش مدام در نشست‌های
خبری این موضوع را کتمان می‌کردند. ترانه‌سرای خلاقی مثل «مونا برزویی»
چرا باید در بهترین دوران کاریِ خود سال‌ها و همچنان ممنوع‌الفعالیت باشد؟
اصلا در جهان امروز که من با همین گوشی تلفن همراه می‌توانم اثری را منتشر و
به گوش هم برسانم، چرخه هنرکُشِ مجوز چرا باید همچنان وجود داشته باشد؟ من
برای مجوز به احدی التماس نمی‌کنم. به آثارم افتخار می‌کنم و باید خوشحال
هم باشند که آن‌ها در داخل کشور منتشر شوند. این وزارت‌‌خانه اگر ادعای
خدمت دارد باید اجازه فعالیت به هنرمندان بدهد و باز شدن فضای فرهنگی را
فدای دعواهای جناحی و بقای خود نکند. فضای جامعه به قدر کافی سیاست‌زده
هست.

هنرمند هم تا
وقتی طرف جناحی را بگیرد و به دل‌بخواه آنان اثر تولید کند از آن سمت حمایت
می‌شود اما اگر بخواهد فارغ از این مرزبندی‌ها نگاه منتقدانه خود را داشته
باشد این عبارت را می‌شنود که «شعرتو بنویس، چرا درباره سیاست که
سررشته‌ای ازش نداری اظهارنظر می‌کنی؟»‌ دقت کنید کلمه «سیاست» در این جمله
تمام معضلات موجود جامعه از آلودگی هوا و محیط زیست، تا مثلا حقوق‌های
نجومی را شامل می‌شود. یعنی اگر از هنرمند از هر چیزی که به نفع جناح و
دسته‌ای نباشد انتقاد کند به سررشته نداشتن متهم می‌شود. انگار ناسلامتی
همه متولیان در این مملکت بنا به سررشته و دانش آکادمیک خود سر پست‌هاشان
نشسته‌اند که این وسط فقط هنرمند حق ندارد قبل از گرفتن دکترای علوم سیاسی
از موضوعی انتقاد کند. برای دانستن اینکه مثلا تهران با این شرایط نابسامان
ساخت و ساز و خشکیدن آب‌های زیرزمینی و آلودگی‌های مختلف حالت یک بمب
ساعتی روی گسل را دارد که دیگر لازم نیست کسی پروفسور شهرسازی باشد! هنرمند
لااقل از فلان کشتی‌گیر شورای شهر که آگاه‌تر است! ما بخواهیم و نخواهیم
نسلی سیاست‌زده‌ایم. خودتان ببینید حتا در همین هم گفتگو چقدر به شعر و
ترانه و چقدر به این مسائل پرداختیم.

از اتفاقات ناگوار آخرین
روزهای سال گذشته درگذشت افشین یداللهی بود. شما به همراه ایشان و چند
ترانه‌سرای دیگر از پایه‎گذاران «خانه ترانه» به عنوان اولین تشکل
ترانه‌سرایان در تاریخ موسیقی و ترانه بودید. برگزاری آن جلسات با درگذشت
زنده‌یاد یداللهی ادامه پیدا خواهد کرد؟ انگار شما پیشنهاد اهدای جایزه‌ای
به نام ایشان را داده بودید.

بله. به نظر من این بهترین راه
برای زنده نگه داشتن و یاد و خاطره دوست درگذشته‌ام افشین یداللهی‌ست. یعنی
اهدای سالانه‌ جایزه‌ای با نام او به ترانه‌سرایان نوپا و مستعد. درباره
جلسات «خانه ترانه» که از آن با عنوان «تشکل ترانه‌سرایان» یاد کردید باید
بگویم آنچه قرار بود در سال ۷۹ تشکل و صنف ترانه‌سرایان باشد و بتواند در
مقابل ممیزی اعمال شده از طرف ارشاد از آثار ترانه‌سرایان دفاع کند و با
همین پشتوانه نام «خانه ترانه» را هم بر خود داشته باشد به دلایل مختلف
هرگز مجال ثبت و رسمیت نیافت و به جلسات هفتگی ترانه‌خوانی تنزل پیدا کرد.
پس «تشکلی»- آنچنان که در پرسش شما بود – شکل نگرفت که حالا نگران ادامه
نیافتنش باشیم.

اما در
مورد جلساتِ ترانه‎خوانی‌ای که نام عاریه «خانه ترانه» همچنان بر آن ماند و
به همت و با زحمات چندین ساله افشین یداللهی عزیز دوام یافت و به محفلِ
خوبی برای معرفی بخشی از کارورزان و گردآمدن علاقه‌مندان ترانه بدل شد باید
بگویم که به شخصه امیدوارم با همتِ همان دوستانی که در این سال‌ها برای
اداره آن در کنار افشین بودند ادامه پیدا کند اما همچنان تاکید می‌کنم که
کلمه «خانه» در عنوان آن نباید باعث شود این جلسات را جلساتِ صنف
ترانه‌سرایان و نماینده آن‌ها به حساب بیاوریم. وجود جلسات ترانه‌خوانی از
این دست را به نفع رشد ترانه‌ می‌دانم و برای گرداندگانش آرزوی موفقیت
دارم. از نبود شدن افشین یداللهی غمگینم و جایش برای همیشه برایم خالی
خواهد ماند.

به‌عنوان سوال آخر اوضاع ترانه موسیقی باکلام و آینده کاری خود در ایران را چگونه می‌بینید؟

اگر
منظورتان از شرایط این موسیقی رسمی‌ست که از فیلتر دفتر موسیقی می‌گذرد
باید بگویم مثل همیشه تاسف‌آور است. این موسیقی گلخانه‌ای مرزبندی شده در
چهارچوب‌ها که از کلمه کلمه متنش، تا نت به نت آهنگ و نام و حتا عکس
خواننده‌اش باید از هزار فیلتر بگذرد در در تمام بخش‌ها به قهقرا افتاده.
این را در مورد اکثریت کارها می‌گویم وگرنه هر سال کارهای انگشت‌شماری هم
منتشر می‌شوند که حرفی برای گفتن دارند. کلیتِ این باتلاق محلِ جولان
میان‌مایه‌گان است.


سری‌دوزهایی که مثلا در بخش ترانه با کمترین استعداد و سوادی و بعد سال‌ها
کار حتا نه توانسته‌اند از دایره ترانه دهه پنجاه پا بیرون بگذارند و نه
حتا از آثار گذشته خود قدمی فراتر رفته‌اند. پس و پیش‌کنندگان کلمات با
داعیه مضحکِ سبک‌داری که مثل موش‌های آلوده به طاعون خود را در مخاطبان
نگون‌بختی که از بدِ حادثه پایشان به محضرشان باز شده، منتشر می‌کنند و از
آن‌جایی که شبیه‌سازی‌شان به کمترین درجه از استعداد و آگاهی نیاز دارد
خیلی زود توسط علاقه‌مندان نوپای ترانه تکرار می‌شوند و به شما قول می‌دهم
اگر اوضاع به همین روال پیش برود یک دهه بعد بسیاری از این که «ترانه‌سرا»
نامیده شوند اکراه خواهند داشت. در آبگیری که راهِ آبریزش سد و به مرداب
شبیه شده تنها پشه‌ها می‌توانن جولان بدهند.


این همه هم دستپخت متولیان فرهنگی ازجمله «دفتر موسیقی»‌ست که با ممنوع
کردن بخشی از بااستعدادترین کارورزان ترانه و موسیقی و خوانندگی و منزوی
کردن عده‌ای و فراری دادن عده‌ای دیگر فضا را برای مانور بی‌استعدادها
فراهم کرد. کسانی که در این چند ساله از لحاظ تعداد کارهای اجرا شده هر سال
رکورد خود را می‌شکنند اما در ترانه‌های منتشر شده این دَه ساله‌شان یک
سطر – تاکید می‌کنم – حتا یک سطر نوآورانه وجود ندارد. گود ترانه حالا لانه
این دسته است و ترانه پیشروی واقعی را باید در صفحات اجتماعی و وبلاگ‌ها و
موسیقی زیرزمینی جستجو کرد که اگرچه کمتر به گوش و هوش مخاطب می‌رسد اما
به زیباترین و نوآورانه‌ترین شکل مشغول آفرینشگری‌ست. من هم هیچ وقت آینده
روشنی پیش روی خودم نداشته‌ام به شکلی مستقل در تمام این دوره‌ها سعی
کرده‌ام نگاه خود را داشته باشم و با عینک خودم به جریانات جامعه‌ و کشورم
نگاه کنم. نه به عضویت در خانه موسیقی تن داده‌ام، نه عضو «کانون
نویسندگان» بوده‌ام، نه به دسته‌جات نیمه‌دولتی ادبیات پیوسته‌ام چون فکر
می‌کنم زیر مجموعه هر کدام از این دسته‌جات شدن استقلال مرا زیر سوال خواهد
برد.

موضوع این است
که حالا دیگر مسئله مجاز، یا غیرمجاز بودن در میان نیست، تمام این جریانات
دست به دست هم داده‌اند تا بستن راه انتشار آثار و هر فعالیتی مرا از این
کشور بیرون کنند اما به شخصه قصد رفتن ندارم و نمی‌روم. در خارج از ایران
نمی‌توانم کار کنم. با وجود شایعات و داستان‌های عجیب و غریبی که در این
یکی دو سال برایم ساخته شده ذره‌ای از باورم به کارم و هدفم کم نشده. همیشه
خود را به عنوان نویسنده‌ای مستقل، که نان هیچ جناحی را نخورده است موظف
به بیان کاستی‌ها و بازتاب درستی‌ها در آثارم دانسته‌ام‌. این استقلال حتا
گاهی نویسنده را رو رو در روی مخاطبش قرار می‌دهد ولی همرنگ شدن با توده
ناآگاه، از مغضوب آن‌ها شدن برای من آزار دهنده‌تر است. حالا هم به همین
کار مشغولم. می‌دانم که مستقل بودن در اینجا دشوار است اما من مخاطبانی
دارم که نگاهشان به من است و باورم دارند و نباید باورشان را فدای مناسبات و
منفعت روزمره کنم.

در
این مدت انواع و اقسام توهین‌ها و افتراها را تحمل کردم. شایعات شاخدار
عجیب و غریب و بی‌شرمانه‌ای برایم ساخته‌اند که از شنیدنش مغز آدم سوت
می‌کشد. شایعاتی که به شکلی جالب و سازماندهی شده از وبلاگ و پیج
اینستاگرام به سایت‌ها و روزنامه‌ها هم راه پیدا کرده‌. یعنی تمام این تشکل
شایعه‌ساز به هم مرتبط‌اند و عجیب نیست که فحش‌های فلان برنامه سلطنتی از
بهمان سایتِ ظاهرن متعلق به جناح تندرو سر درمیاورد. همه در اشاعه شایعه و
ناسزا با هم کورس گذاشته‌اند چراکه من به تمامشان نقد داشته‌ام. از پیج‌
متصدیان گورستان‌ خاک گرفته تاریخ که همچنان به افتخارات قرون گذشته
می‌نازند گرفته، تا فلان عامل دولتیِ فرنگنشین که خوش دارد نقش دزدگیر را
برای هنرمندان مستقل بازی کند و آن‌قدر بی‌سواد و صلاحیت است که پاسخ دادن
به مهملاتش درباره ترجمه‌ در شانِ من نیست، یا آنان که انقلاب و جنگ و
مملکت را ملک دربستِ خود می‌دانند.

جزییاتی
از ارتباط پیج‌ها و کانال‌های شایعه‌ساز داخلی و خارجی با همین سایت‌ها
وجود دارد که می‌تواند چهره واقعی‌شان را به مخاطب بشناساند. آینده کاری
نامشخص تمام عمر با من بوده. به اندازه کافی توهین و تحقیر دیده‌ام. این جو
شایعه و افترا را تحمل می‌کنم، کاری یدی می‌کنم، اما سرم پیش هیچ کس خم
نشده و نخواهد شد. شعرهایم روزی شرایط سخت این سال‌های مرا شهادت خواهند
داد.

یعنی منتظر شنیدن و خواندن آثار تازه شما باشیم؟

این
را البته باید از اداره ارشاد و وزیر تازه‌اش بپرسید. توپ الان در زمین
آن‌هاست. چند مجموعه نوشتاری و صوتی من مدتی‌ست توسط ناشر به وزارت ارشاد
سپرده شده و باید ببینیم بالاخره این طلسمِ چند ساله شکسته می‌شود، یا نه
ولی قطعا منتظر شنیده شدنشان باشید. من بیشتر از این برای گرفتن حق خودم با
کسی چانه نمی‌زنم. اگر همچنان این تزلزل در ارشاد ادامه داشته باشد از
راه‌های دیگر در این مورد اقدام خواهم کرد. سال‌ها صبر و سکوت کرده‌ام اما
دیگر در این‌باره سکوت نخواهم کرد.


منبع: برترینها

«آناتول فرانس»، پادشاه نثر فرانسه

خبرگزاری برنا: “فرانسوا آناتول تیبو “Francois-Anatole Thibault معروف به “آناتول فرانس” France, Anatole نویسنده ، شاعر و منتقد فرانسوی ۱۶ آوریل سال ۱۸۴۴ میلادی در پاریس و در خانه‌ای در کنار رودخانه سن ، جایی که پدرش کتابفروشی داشت ،به دنیا آمد.

تحصیلات خود را در کالج استانسیلاس Stanislas انجام داد ، چندی با ناشران ، در معرفی کتاب همکاری کرد و کم‌کم به تحقیق در تاریخ روی آورد.

در سال ۱۸۶۸ میلادی اولین اثر تحقیقی خود را درباره “آلفرد دو وینیی” Alfred de Vigny انتشار داد و سال بعد به عنوان ممیز در مجموعه‌های شعر جدید که به نام “پارناس معاصر” Parnasse Contemporain منتشر می‌شد ، بکار پرداخت.

در سال۱۸۷۱ میلادی در دومین جلد مجموعه ، دو شعر انتشار داد و درسال ۱۸۷۳ میلادی”اشعار طلایی” Poemes dores را منتشر کرد که به  “لوکنت دولیل” تقدیم شده بود.این اشعار توصیفی و موزون در سبک اشعار “پارناسی” بود که توجه شاعر را به فنون و صناعت شعر نشان می‌داد ، چنانکه گاه لحن توصیفی در آن تاحد پرده نقاشی اساطیری پیش می‌رفت و شوق “آناتول فرانس” را به افسانه‌های کهن آشکار می‌ساخت.

” آناتول فرانس” درسال ۱۸۷۶ میلادی ، نمایشنامه منظوم “عروسی های مردم کورنت” Les Noces corinthiennes را انتشار داد که نمایشنامه‌ای مربوط به عهد کهن بود و در سال۱۹۰۲ میلادی در پاریس به روی صحنه آمد. موضوع نمایشنامه داستان ساده‌ای است که در شهر “کورنت” از شهرهای یونان باستان در نخستین قرن های مسیحیت جریان یافته و بر مبنای جدال میان طرفداران دین پیروز مسیح و مشرکان واقع شده است. عشق جوانی مسیحی را به دختری از خانواده کافران نشان می‌دهد که به ناکامی و مرگ دختر می‌انجامد. این نمایشنامه اگرچه فاقد تحرک نمایشی بود،  به سبب شیوه نگارش زیبا و شاعرانه ، اثری ممتاز به شمار آمد.

در سال ۱۸۷۶ میلادی “آناتول فرانس” در کتابخانه مجلس سنا به کار اشتغال یافت و سال بعد ازدواج کرد و صاحب دختری شد ، اما ازدواج او درسال ۱۸۹۳ میلادی به جدایی انجامید.

در این دوره “آناتول فرانس” پیاپی آثاری منتشر می‌کرد که بیشتر آنها با اقبال عمومی همراه بود. از آن جمله است: داستان کوتاه “ژوکاست و گربه لاغر” Jocaste et le chat maigre ، رمان “جنایت سیلوستر بونار” Crime de Sylvestre Bomnard که او را به شهرت رساند.

قهرمان این اثر که سبک خاص “آناتول فرانس” را در بردارد ، مردی با فرهنگ و عاشق کتاب است که میان کتاب به سر می‌برد و زندگی را از خلال کتاب می‌بیند.

 داستان جنایت “سیلوستر بونار” موفقیت بسیار به دست آورد.

“امیال ژان سروین” Les Desirs de Jean Servien  که از عشق آناتول فرانس به هنرپیشه‌ای الهام گرفته بود ، دارای قسمت های بسیار زیبایی است برمبنای تحلیل دقیق روانی و اخلاقی.

از جمله آثار “آناتول فرانس” که خاطرات زندگی او را در بردارد ، کتاب “دوست من” Le Livre de mon ami  است. نویسنده در ورای چهره قهرمان کتاب که “پیرنوزی‌یر” Pierre Nozieres نام دارد ، چهره خود را پنهان کرده و بدین طریق توانسته است در نقل خاطرات شخصی ، تغییرات لطیف و دلپذیری بدهد و در میان تصویرهای دوران کودکی ، نکته‌های خاصی نیز از دوره بلوغ و پختگی خود بگنجاند و با شیوه‌ای دقیق و نکته‌سنجی فراوان چهره بعضی از دوستان و خویشاوندان را از چشم کودکی پنج تا هفت ساله ترسیم و از نظر پیر کوچک درباره مشاهدات خود قضاوت کند.

 از آثار دیگری که برمبنای خاطرات شخصی “آناتول فرانس” قرار گرفته است، می‌توان به این آثار اشاره نمود: “پیرنوزی‌یر” Pierre Noziere ، “پیر کوچک” Le Petit Pierre و “زندگی نوشکفته” La Vie en fleur ، که در همه آنها تخیلی دلنشین و مقامی بیش از واقعیت وجود دارد.

آناتول فرانس ازسال ۱۸۸۵ میلادی منتقد ادبی روزنامه “تامپ” Temps گشت و مقاله‌های انتقادی خود را که در این روزنامه انتشار می‌داد ، در پنج جلد به نام “زندگی ادبی” La literaire فراهم آورد و اولین جلد آن در سال ۱۸۸۸ میلادی منتشر گشت.

رمان “زنبق سرخ” Le Lys rouge از زندگی مادام “آرمان دوکایاوه” Mme Arman deCaillavet که دوستیش با “آناتول فرانس” ازسال ۱۸۸۸ میلادی آغاز شد ، الهام گرفته است و وقایع یکی از محافل ادبی پاریس را در اواخر قرن نوزدهم وصف می‌کند.

“آناتول فرانس” اگرچه با شیوه نگارش رمان احساسی و تحلیلی مأنوس نبود، با انتشار زنبق سرخ در ردیف “آلفونس دوده” و “گی دی موپاسان” قرار گرفت ، اما دنباله این نوع رمان‌نویسی را به زودی رها کرد.

از نظر “آناتول فرانس” وجود هیچ چیز به خودش بسته نیست مثلاً نادانی از شرایط لازم عالم هستی است ، اگر همه چیز را می‌دانستیم ، نمی‌توانستیم زندگی را حتی یک ساعت تحمل کنیم. احساسهایی که زندگی را برای ما شیرین یا لااقل قابل تحمل می‌کند ، تنها زائیده دروغ و خیالات واهی است. این موضوع که زندگی خوب یا بد است ، حرفی بی‌معنی است. باید گفت که زندگی خوب و بد ، گوارا و ناگوار ، پرجاذبه و نفرت‌انگیز ، شیرین و تلخ و خلاصه همه چیز است و حال که آداب و رسوم وعادت های زندگی قرن به قرن تغییر می‌یابد ، پس عقل ایجاب می‌کند که زندگی را آنچنانکه هست ، بپذیریم.

“آناتول فرانس” در سال  ۱۸۹۶ میلادی به عضویت آکادمی فرانسه درآمد. پس از آن “تاریخ معاصر” L’Histoire contemporaine را میان سال های ۱۸۹۷ و ۱۹۰۱ میلادی در چهار جلد انتشار داد و در آن از جامعه عصر خود با لحنی تلخ انتقاد کرد.

 اثر دیگر وی”جزیره پنگوئن‌ها” L’lle des Pingouins  چشم‌انداز استعاری و زننده‌ای از تاریخ فرانسه است.

“آناتول فرانس” به تقلید افسانه‌های قدیم بروتانی ، داستان عجیب “کشیش سن مائل” Saint Mael را نقل می‌کند که برای ارشاد اقوام کافر با وسیله‌ای ابتدایی ازآب های اقیانوس می‌گذرد و هرچند یک‌بار به جزیره‌ای پا می‌نهد و پس از هدایت ساکنان آن به جزیره دیگر قدم می‌گذارد تا گزارش به جزیره پنگوئن‌ها میرسد

 “خدایان تشنه‌اند” Les Dieux ont soif  از معروفترین آثار “آناتول فرانس” به شمار می‌آید.

تار و پود این اثر از انقلاب فرانسه ساخته شده است که “آناتول فرانس” به خوبی آن را شناخته، از دید خاص خود به آن نگریسته و بعضی از نظریه‌های خود را درباره تاریخ و وضع بشر در آن گنجانده است.

 از آثار مهم دیگر این دوره “عصیان فرشتگان” La Revolte des Anges  است ، کتابی اساطیری ، که “آناتول فرانس” در آن بار دیگر به طور عمیقی نظر خویش را درباره مذهب و زندگی و عقل و هوش ارائه داده است.

ازدیگر آثار سیاسی و اجتماعی “آناتول فرانس” این آثار است: “بر سنگ سفید” Sur la Pierre blanche ، “نظریه‌های اجتماعی” Opinions socials ،”به سوی زمانهای بهتر” Vers les temps meilleurs .

آناتول فرانس نویسنده‌ای است با هوشی تیز و ذهنی قاطع و ادراکی قوی و استعدادی عمیق در طنزگویی، با فرهنگی شگفت‌انگیز و قلبی حساس در برابر بی‌عدالتی‌ها.

 “آناتول فرانس”،سلطان نثر خوانده شده است. درنثر او هرکلمه چون نگینی بر جای خود نشسته است. هجوپردازی او در میان گرمی شاعرانه و عشق به زیبایی کلام لطف خاص می‌یابد و طنزها و مخالف‌گویی‌ها به وسیله عطوفت و دلسوزی برای عالم بشریت دلپذیر می‌گردد. “آناتول فرانس” در ۱۹۲۱ به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد.

پادشاه نثر فرانسه ۱۲ اکتبر سال ۱۹۲۴ میلادی دیده از جهان فرو بست.


منبع: برترینها

مروری بر زندگی اسدالله علم

هفته نامه تاریخ شفاهی: اسدالله‌خان علم امیر قاینات، پسر محمد ابراهیم خان امیر خان علم امیر قاینات معروف به شوکت الملک در مرداد ۱۲۹۸  در بیرجند بدنیا آمد. امیر اسدالله در دانشکده کشاورزی کرج آموزش دید. وی به توصیه پدرش در سال ۱۳۱۸ و در سن بیست سالگی با ملکتاج، دومین دختر قوام الملک شیرازی، پیوند زناشویی بست. پیش از آن پسر قوام الملک با اشرف پهلوی ازدواج کرده بود. بعد از فارغ التحصیل شدن و به دلیل آشفته شدن وضعیت تهران که تحت اشغال نیروهای بیگانه بود عازم بیرجند شد. امیر شوکت الملک که قبل از پسرش به بیرجند رفته بود در سال ۱۳۲۳ در همانجا درگذشت و علم اداره امور املاک وسیع پدرش را به عهده گرفت.

 درگذشت اسدالله علم

عزیمت علم از بیرجند به تهران و سپس کرج از چند منظر حائز اهمیت است اول اینکه وی پس از ترک بیرجند به ناگاه خود را در محیط گسترده تری احساس کرد که تحولات مختلف سیاسی- اجتماعی را به صورت کلان تری نسبت به هنگام اقامتش در بیرجند تجربه می‌کرد. هرچند به لحاظ اقتدار و نفوذ سیاسی، اجتماعی، خاندان علم ریشه‌های عمیق تری در تاریخ معاصر ایران داشتند اما هرگز به درجه ای از قدرت و امکانات دست نیافته بودند که بتوانند مستقیماً در تحولات کلان کشور سهیم باشند اما علم برغم تمام اجدادش توانست به یکباره با خاندان سلطنتی نسبت فامیلی برقرار سازد و روابطش با خاندان پهلوی را نزدیک کند.اقامت وی در تهران به وی امکان داد تا به شکل جدی تری در جریان وقایع کشوری و جهانی قرار گیرد.  

در اواخر سال ۱۳۲۴ علم ضمن مسافرت به تهران به ملاقات قوام السلطنه نخست وزیر رفت که تازه از سفر مسکو به تهران بازگشته بود. قوام السلطنه این جوان ۲۶ ساله را در ظاهر به واسطه سابقه دوستی و آشنایی با امیر شوکت‌الملک و شاید هم به توصیه انگلیسی‌ها که در آن زمان نقش حساسی در سیاست ایران داشتند، در سال ۱۳۲۵برای فرمانداری کل سیستان و بلوچستان در نظر گرفت. در سال ۱۳۲۹ وزیر کشاورزی و چندی بعد وزیر کشور شد. از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۱ پست‌های مختلف دولتی داشت. از ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۲ نخست وزیر، از سال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۴۵ رئیس دانشگاه پهلوی شیراز و از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۶ نیز وزیر دربار ایران بود. طبق اسناد منتشرشده، وی علاوه بر وظایف رسمی‌اش ریاست و نیابت ده‌ها سازمان و کمیته را برعهده داشت که ۲۲ مورد آن به ثبت رسیده است. وی همچنین در طول حیات سیاسی‌اش ۵۵ نشان و مدال داخلی و خارجی دریافت کرد.

امیر اسدالله از نوجوانی به دربار رفت و آمد داشت و با محمد رضا پهلوی آشنا بود. به گفته  بسیاری او تنها دوست شاه بود. علم در دوره نخست‌ وزیری مصدق به شاه کاملاً وفادار ماند. به دنبال تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت ایران و ‌آغاز نخست ‌وزیری دکتر مصدق که توطئه‌های دربار، شاه و محافل نزدیک به سیاست تجاوزکارانه بریتانیا در ایران بر ضد دولت و ملت ایران افزایش روز افزونی پیدا کرد، اسدالله علم هم به خاطر مشارکت در این گونه اقدامات توطئه‌آمیز به دستور مصدق نخست‌ وزیر به بیرجند تبعید شد (البته قرار بود به خارج از کشورتبعید شود اما دکتر مصدق به دلایلی از این امر چشم پوشید). اسدالله علم در تمام دوران نخست ‌وزیری مصدق و سپس وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در تبعید در شرق و جنوب شرق کشور بود و از همان منطقه با مخالفان دولت مصدق (در داخل و خارج از کشور) در ارتباط بود.(۱)

درگذشت اسدالله علم 

در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بویژه سه روز قبل از وقوع کودتا، علم نقش فعالی ایفا کرد و پس از کودتا نیز به گفته ارتشبد فردوست سهم اساسی در برکناری سپهبد زاهدی از مسند نخست ‌وزیری داشت. در دوره نخست وزیری او، قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و تظاهرات طرفداران امام خمینی سرکوب شد. وی وسیع‌ترین باند را در کشور ایجاد کرد و در همه استان‌ها دارای مهره‌ها وعوامل خود بود و آنها را به وکالت و یا مقامات عالی رساند. مهم ترین پایگاه علم در خراسان و فارس بود. در خراسان و سیستان و بلوچستان به علت این که پایگاه اصلی خانواده اش بود و در فارس به علت وصلت با خانواده قوام شیرازی نفوذ زیادی داشت. مهم‌ترین وقایع دوران نخست‌وزیری او تصویب طرح لایحه انجمن ایالتی و ولایتی، اعتراض روحانیون و لغو این لایحه، رفراندوم ۶ بهمن و همچنین سرکوب قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و تبعید امام خمینی بود. دربراه این واقعه علم به این صورت با شاه قرار می‌گذارد که شاه ۲۴ ساعت فرماندهی ارتش را به علم بسپارد و علم شورش را سرکوب کند، اگر در کار خود ناکام شد شاه تمام مسئولیت مسائل پیش آمده را متوجه وی کند و او را عزل و حتی مجازات(اعدام) کند.(۲)

علاوه بر وقایع فوق،انتخابات دوره بیست و یکم مجلس شورای ملی و دوره چهارم مجلس سنا را پس از دو سال فترت انجام داد.علم پس از استعفا از نخست‌وزیری، ریاست دانشگاه پهلوی شیراز را برعهده گرفت و در آبان ۱۳۴۵ به وزارت دربار منصوب شد. تاجگذاری محمدرضا پهلوی و جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در دوران وزارت دربار او انجام شد.

علم نه کاری به احزاب موافق و مخالف و گروه‌های سیاسی داشت و نه آدمی‌بود که به طور جدی در کارهای سیاسی دخالت مستقیم نماید و فقط مجری اوامر ملوکانه بود. خاندان علم حداقل از اواخر دوره سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بطور کلی و شخص علم بطور خاص از هنگام بقدرت رسیدن محمد رضا پهلوی به عنوان حامیان و طرفداران جدی سیاست انگلیس در ایران شناخته می‌شوند. در دوره قاجار خاندان علم در شرق ایران در جلوگیری از توسعه نفوذ روسیه به نواحی جنوبی تر ایران نقش انکار ناپذیری داشته است .

درگذشت اسدالله علم 

یکی از نکات حائز اهمیت در زندگی علم همکاری وی با سرویس‌های اطلاعاتی انگلیس بود. شاپور ریپورتر تقریبا از اواخر جنگ جهانی دوم اصلی‌ترین بخش شبکه اطلاعاتی جاسوسی انگلیس را با همکاری علم هدایت کرد. وی از معدود کسانی بود که جهت احراز سمت‌های حساس سیاسی به ماموریت‌های بسیاری رفت و در حد مطلوبی از عهده ماموریت‌های محول شده از سوی وزارت خارجه انگلیس برآمد و به دریافت نشان خدمات ممتاز نایل گردید. وی جایگاه ویژه ای در ارتباط با شبکه اطلاعاتی انگلیس در ایران داشت و همو بود که در راس تشکیلات اطلاعاتی – جاسوسی انگلیس در ایران رهبری نیروهای بومی‌طرفدار انگلیس را برعهده داشت که در این میان شخص علم به عنوان شاخص ترین فرد بومی‌در همکاری شاپور ریپورتر نقش مشابه را ایفا کرد و پیوند اطلاعاتی این دو نفر از همان اواخر جنگ دوم جهانی ایجاد شده بود. چنانکه یکی از نظامیان ایرانی بنام علی شهبازی که سالها بعد جهت گذراندن برخی از دوره‌های آموزشی در زمینه‌های حفاظتی و اطلاعاتی به لندن اعزام شده بود از منابع انگلیسی آگاهی یافته بود که علم وزیر دربار و دوست بسیار نزدیک شاپور ریپورتر از همان زمان جنگ دوم جهانی به شبکه اطلاعاتی – جاسوسی انگلیس پیوسته و این پیوند را کماکان حفظ کرده بود.

نقش علم در دوره پهلوی دوم نه فقط به عنوان یک سیاستمدار مجرب و کارآ بلکه باید به عنوان یکی از کانون‌های بسیار مهم قدرت نگریست که پیوسته قدرت و اثر بخشی آن در سیاست‌های کلان کشور رو به افزایش بود. وی و جریان تحت هدایت او بویژه از اواسط دهه ۴۰ به بعد به عنوان گروه مسلط در سیاست و قدرت درون حاکمیت پهلوی دوم خود را نشان داد. اعضای باند وی ترکیب یکدستی نداشتند و بنا بر مقتضیات خاص توسط علم جذب شده بودند. در میان باند علم استاد دانشگاه، ادیب، روزنامه نگار، سیاستمدار، شاعر، راهزن و شرور حضور داشتند. وی همچنین مشارکت جدی در امر املاک و مستغلات پهلوی داشت.

وی به دلیل تجارب وسیعی که در خصوص زمین داری داشت بخوبی از عهده این کار برآمد و به سرعت به کار اداره این املاک و اراضی و سایر دارایی‌های شاه که شامل تعدادی هتل و مهمانسرا و غیره بود، سر و سامان داد و با ایجاد سازمان‌ها و ادارات مستقل تدریجا اداره املاک پهلوی را به نهادی قدرتمند و دارای نفوذ در امور تجاری و اجتماعی و اقتصادی تبدیل کرد. وی در دوره ریاستش بر املاک و دارایی‌های شاه، علاوه بر اندوختن ثروت قابل ملاحظه ای برای خود از عواید و درآمد این املاک برای پیشبرد اهداف سیاسی خود و شاه و اطرافیان در حد بسیار گسترده ای بهره برداری کرد. اسدالله علم از ثروتمند‌ترین رجال و دولتمردان آن روزگار محسوب می‌شد و ارزش دارایی‌ها و املاک او به میلیون‌ها دلار می‌رسید. او بارها در خاطرات خود شاکر است که به یمن حکومت محمد‌رضا شاه به ثروت سرشاری دست یافته است. ضمن این که خانواده علم در بیرجند و در سیستان و بلوچستان املاک و دارایی‌های پرشماری داشتند که این خود اسدالله علم را در ردیف بزرگترین ملاکان و صاحبان ثروت کشور قرار می‌داد.

درگذشت اسدالله علم

یکی دیگر از نقش‌های مهم علم در این دوره، ایجاد حزب مردم و دبیرکلی وی بود. شاه در ارائه اقدامات خود برای دست یابی به قدرت مطلقه، زاهدی را بر کنار کرد و حسین علاء و سپس اقبال را که حرف شنوی بیشتری داشتند به نخست وزیری برگزید. آنگاه برای اجرای اقدامات خشونت آمیز جهت سرکوبی مخالفان و نیز برای کشف مخالفت‌های پنهان، ساواک را بنیان نهاد. در واقع هدف رژیم از این ماجرا، سازماندهی گروه‌های مخالف در قالب تشکل‌های حزبی و ارائه یک چهره دموکراتیک از نظام و جلب مشارکت مردمی‌و کسب مشروعیت بود. حزب مردم که از اوایل سال ۱۳۳۶ شایعه تشکیل آن با عنوان حزب کشاورزان بر سر زبان‌ها بود، در نهایت در ۲۶ اردیبهشت ماه همان سال به دبیر کلی علم رسما تشکیل شد و شروع به عضو گیری نمود. حزب در فلسفه وجودی خود باید نقش حزب اقلیت را ایفا می‌کرد و هیچ گاه امکان دسترسی به اکثریت نداشت و نباید برای خروج از این وضعیت اقداماتی را صورت می‌داد.

علم به دنبال تشکیل حزب مردم به تلاش گسترده برای عضوگیری و توسعه حزب دست زد و در راستای هدف حزب برای جذب مخالفان رژیم و تعدیل فعالیت‌های آنها تعداد زیادی از اعضای حزب منحله توده را به عضویت حزب در آورد که چگونگی فعالیت آنها خود داستان دیگری است. بنا به گزارش‌های ساواک، حزب تا مدت‌ها پس از تشکیل آن از تشکیل حوزه‌های حزبی عاجز بود و اعضای آن تمایلی به شرکت در جلسات حزب نداشتند. موفقیت نسبی حزب هم چیزی جز حاصل نفوذ علم نبود و ماهیت دولتی و فرمایشی حزب از اشتیاق اعضا برای مشارکت فعال به شدت می‌کاست. با برگزاری کنگره در سال ۱۳۳۸، علم دوباره در مقام دبیر کلی باقی ماند.

بی تردید اصلی ترین ماموریت وی در تمام دوران نخست وزیری اش در سال‌های ۴۲-۱۳۴۱ تحکیم موقعیت سلسله پهلوی بود. علم بر آن بود تا شرایط لازم را برای مشروعیت بخشیدن به رژیم پهلوی از منظر آمریکایی‌های فراهم آورد. در این دوره به دلیل قدرت شاه، علم فقط مجری دستورات او بود و عمده وظیفه وی پدید آوردن شرایطی بود که در آن هر کس در هر مقامی‌که هست خود را خدمتگزار و نوکر بلا شرط شاه بداند. وی در این دوره بارها در سخنانش تاکید کرده بود « نوکر اعلیحضرت همایونی و فرمانبردار اوست». از دیگر اقدامات وی در این دوره کنترل و سانسور نشریات و مطبوعات مخالف بود. در شرایطی که در دوره علی امینی مطبوعات مجالی هرچند محدود برای فعالیت یافته بودند در دوره علم محدودیت‌های مطبوعاتی افزایش یافت.

 درگذشت اسدالله علم

علم در آخرین سال‌های زندگی خود و در شرایطی که مسئولیت وزارت دربار کلیدی ترین نقش را در سیاست گذاری و طرح‌های کلان و ریز کشور را برعهده داشت ، بیش از هر کس دیگری به روند سیاسی – اقتصادی کشور و خطرات و مشکلاتی که پیش روی رژیم پهلوی قرار داشت، واقف بود. وی علی رغم همه خدمات خود به پهلوی از مشکلات عدیده ای که کشور در چارچوب نظام سیاسی موجود با آن روبرو بود و اینکه نظام حاکم بر کشور یک نظام عقب مانده به لحاظ سیاسی و اقتصادی است به خوبی آگاهی داشت. در نوشته‌های خصوصی پس از دیدار با شاه با حالتی از بیم و امید تحولات سیاسی را پیگیری می‌کرد و تصمیمات و برنامه ریزی غلط اقتصادی هویدا را اصلی ترین علت نارضایتی مردم می‌دانست. در خاطرات علم به موارد مختلفی از نگرانی‌های وی در زمینه پایگاه رژیم در میان مردم ،عدم حس مسئولیت و وجدان کاری مسئولین دولتی ،سوء مدیریت ،عدم مشارکت مردم در امور سیاسی و اجتماعی و نارضایتی‌های عمومی‌دیده می‌شود.   

 
زمانی که علم به وزارت دربار رسید تجربیات زیادی در مسائل خارجی  و ارتباط گسترده ای با شخصیت‌ها و ماموران سیاسی سایر کشورها بویژه انگلیس و آمریکا داشت. او در این دوره می‌بایست با تنظیم دقیق روابط شاه با دو کشور یاد شده  زمینه‌های مورد تائید این دو کشور را فراهم سازد. به گفته فردوست علم در مسائل مهم مجری سیاست‌ها انگلیس و آمریکا بود. علم در سیاست خارجی مهمترین رابط محمد رضا با انگلیس و آمریکا بود. در خرداد ۱۳۵۶ علم سعی کرد جلوی مبادله قرارداد تقسیم آب رودخانه هیرمند را میان ایران و افغانستان بگیرد و در این باره مستقیم از شاه تقاضا کرد اما تلاش‌های وی به جایی نرسید و قرارداد مبادله شد. علم این قرارداد را خیانت به ایران می‌دانست. به صورتی که در یادداشت‌های خود نوشته است:« مثل این است که یک قطعه از گوشت تن مرا بریده اند و پیش چشم من جلوی سگ انداخته اند». این مسئله باعث کدورت شدید علم شد به گونه ای به فکر استعفا از وزارت دربار افتاد. این اتفاق و شرایط وخیم بیماری وی باعث شد که از این پس دیگر دل و دماغ کار نداشته باشد. این تغییر از یادداشتهای وی کاملا نمایان است.(۳)

علم به علت بیماری سرطان خون بارها مجبور شد کشور را ترک کند و در بیمارستان‌های اروپایی بستری شود. بیماری وی عملا از اواخر دهه ۴۰ آغاز شده و علتش کاهش تدریجی وزن او بود. وی در همان حال به عنوان وزیر دربار مسائل سیاسی و اجتماعی را پیگیری می‌کرد. علم سرانجام به دلیل شدت بیماری از سوی شاه کنار گذاشته شد و به جای او هویدا به وزارت دربار منصوب شد. او متقاعد شده بود که این بیماری سرانجام به مرگش منتهی خواهد شد. وی در سال ۵۵ احساس خستگی و ضعف زیادی از خود نشان می‌داد و از شرکت در بیشتر مجالس و مراسم‌ها خودداری می‌کرد.

وی در یکی از یادداشت‌هایش می‌نویسد« … پای تلفن و در نامه‌هایم از شاه تقاضا کرده ام که مرا از مسئولیت‌های فعلی ام معذور بدارد و یا به شغلم کم مسئولیت تری بگمارد یا اجازه بدهد برای گذراندن روزگار پیری در بیرجند بازنشسته شوم … من می‌توانم ادعا کنم که این نقش را برعهده داشته ام و حداقل ۹۹ درصد محرم اسرار شاه بوده ام… هیچکس دیگری از چنین اعتمادی برخوردار نبوده است. شرفیابی من چقدر طولانی و چقدر متنوع بود، از هر دری صحبت می‌کردیم، مسائل خارجی، سیاست‌های داخلی مشکلات با خانواده، زنها، تقریبا هیچ چیز ناگفته باقی گذاشته نمی‌شد». 

درگذشت اسدالله علم 

وی سرانجام در ۱۴ مرداد ۵۶ طی نامه ای که با جمله غلام خانه زاد! پایان یافته است استعفای خود را تقدیم شاه می‌نماید. وی در یادداشت ۱۸ شهریور خود تاکید دارد « افتخار می‌کنم که بمدت سی و هفت سال تمام به شاه خدمت کرده ام. هرگز حتی یکبار هم از واقعیات چیزی بر زبان نیاورده ام و آگاهانه او را گمراه نکرده ام».اعلم بعنوان نزدیک ترین دوست شاه و محرم اسرار و بعنوان فردی که بیشترین نقش را در تثبیت سلطنت پهلوی داشت سرانجام در ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ در بیمارستانی در نیویورک درگذشت و روز ۲۷ فروردین در آرامگاه خانوادگی واقع در حرم مطهر حضرت رضا (ع) به خاک سپرده شد. از وی یادداشت‌های به جای مانده است. این یادداشت‌ها به عنوان گزارشی دقیقی از وضعیت دربار پهلوی و شخص شاه اعتبار زیادی دارد. یادداشت‌هایی که سال‌ها بعد دکتر علی نقی عالیخانی آن‌ها را ویرایش کرد و کتاب « یادداشت‌های علم» را منتشر ساخت.( ۴)

پانوشت‌ها:

۱- اسدالله علم و قیام ۱۵ خرداد، مظفر شاهدی، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی.

۲- معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران صفحه ۱۹۳٫

۳- یادداشتهای علم، جلد ششم انتشارات مازیار صفحه ۴۸۰ .

۴- یکی از مهمترین اقدامات اسدالله علم در طول دوران طولانی وزارت دربارش، تدوین تقریباً منظم خاطرات روزانه بود که از سال ۱۳۴۷ تا واپسین ماههای عمرش در سال ۱۳۵۶ تداوم یافت. کتاب یادداشت‌های علم در ایران تاکنون از سوی انتشارات ثالث، مازیار و کتاب سرا انتشار یافته است.

منابع:

– گفتگو‌های من با شاه، خاطرات محرمانه امیر اسدالله اعلم، نشر نی.

– مردی برای تمام فصول، مظفر شاهدی، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی.

– رجال عصر پهلوی شماره ۱۸ – مرکز بررسی اسناد تاریخی.


منبع: برترینها

عارف لرستانی و نفس کشیدن به عشق کرمانشاه

: صبح شنبه ۲۶ فروردین یکی از بازیگران سریال‌های طنز از دنیا رفت. شب گذشته او را به خاطر سکسکه مداوم به اورژانس می‌برند و پس از تزریق آمپول به خانه می‌فرستند. اما نرسیده به صبح، به دلیل سکته قلبی از دنیا می‌رود. دوستانش در شبکه‌های اجتماعی از او نوشته‌اند و جای خالی‌اش را به یکدیگر تسلیت گفته‌اند. با این وجود سوال اصلی این است عارف لرستانی که بود؛ منهای بازیگر طنز سریال‌های مهران مدیری، منهای حضور جذابش در «قهوه تلخ» و «شوخی کردم»؟

عارف لرستانی؛ نفس کشیدن به عشق کرمانشاه

۱- عارف لرستانی در بهمن ماه سال گذشته شمع‌های ۴۵ سالگی‌اش را فوت کرد. در روزهایی که کم‌کارتر از گذشته بود و با یک آیتم در برنامه «رادیو هفت» حضور داشت و پیش ازآن نیز در برنامه «دورهمی» دیده بودیمش. البته که او در اینستاگرامش فعال بود و اگر این روزها می‌دانیم که وصیت کرده تا جایی در کرمانشاه دفن شود، به خاطر همان پست اینستاگرامی است. آنچه کتمان نکرد و مدام از اصالتش گفت. در گفت‌وگوهایی متفاوت و در هر فرصتی که به دست آورد.

بماند که از دست‌اندرکاران و مسئولان کرمانشاه هم دل خوشی نداشت و از اینکه برای مراسم استانی او را دعوت نمی‌کنند گلایه می‌کرد، اما تاثیری روی اینستاگرامش نگذاشت و او دیگران را دعوت می‌کرد تا به کرمانشاه بروند و آن‌طور که بارها گفته با هر کسی که کردی بلد بود، به زبان کردی حرف می‌زد.

حتی در گفت‌وگویی که با نشریه آوای کرمانشاه انجام داد، گفته بود: «من حتی توی خیابان هم اگر کسی با من کردی حرف بزند، با او کردی حرف می‌زنم. فارسی حرف بزند با او فارسی حرف می‌زنم. چند تا از بچه‌های انتظامات لوکیشنمان در «قهوه تلخ» بودند که بچه پاوه و جوانرود بودند. چون کرد بودند من با این‌ها فارسی حرف نمی‌زدم. با هم کردی حرف می‌زدیم در لوکیشن. بعد بچه‌ها می‌گفتند عارف زد یک کانال دیگر.»

عارف لرستانی؛ نفس کشیدن به عشق کرمانشاه

۲- اما اگر قرار باشد شناختی دیگر از او به دست بیاوریم، احتمالا به زندگی خصوصی‌اش برمی‌گردد و همسرش. یکی از آن ازدواج‌های پرسروصدا که برای مدتی اسم عارف لرستانی را در رسانه‌ها و در میان مخاطبان مطرح کرد. دستکم پس از آنکه در یکی از رسانه‌ها نوشتند؛ عارف لرستانی برای دریافت ویزای ژاپن به سفارتخانه این کشور در تهران رفت اما با یکی از کارمندان این سفارتخانه ازدواج کرد و ماندنی شد. اما در حقیقت داستان از این قرار بود: «همسرم کارمند سفارت ژاپن بود و ما دوست‌های مشترکی داشتیم. با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. من نه ژاپن رفته‌ام، نه سفارت ژاپن. البته الان به‌واسطه کارهای همسرم سفارت ژاپن رفته‌ام.»

۳- در بیوگرافی سینمایی عارف لرستانی، کمتر از ۴ فیلم دیده می‌شود. فیلم‌هایی که از «مانی و ندا» در سال ۷۹ آغاز می‌شود و به «شام عروسی» در سال ۸۴ ختم. در این میان «معادله» و «انتخاب» هم بوده‌اند که در همان سال‌های ابتدایی دهه ۸۰ بازی کرد. اما لرستانی را بیشتر از آنکه به عنوان بازیگر فیلم‌های سینمایی بشناسیم، در سریال‌های طنز تلویزیونی دیده‌ایم. هرچند یکی دو نقش جدی هم در کارنامه‌اش داشت؛ از جمله سریال «یک تکه زمین» به کارگردانی مهدی کرم‌پور که در سال ۹۱ پخش شد. مسیری که لرستانی آغاز کرد؛ به سال ۷۷ برمی‌گردد، وقتی که دانشجوی سال سوم تئاتر بود.

عارف لرستانی؛ نفس کشیدن به عشق کرمانشاه 

یکی از دوستانش او را به مهران مدیری معرفی کرد و مسیر طولانی همکاری‌اش با مدیری آغاز شد: «من اولین بار آقای مدیری را برای بازیگری ندیدم. توسط یکی از دوستان، ایشان را جایی در حد سلام و علیک دیدم. دوستم من را معرفی کرد: «عارف لرستانی، از بچه‌های تئاتر. در سال سوم بازیگری تئاتر درس می‌خواند.» یک ماه و نیم و دو ماه بعد، آقای مدیری یک کاری را شروع کرد و به دوستم گفته بود آن دوستت که آن شب با تو بود را بیاور.

می‌خواهیم کاری را شروع کنیم. نمی‌دانم اصلاً چرا یادش بود؟ دعوت به کار شدم و شروع کارم سال ۷۷ با آقای مدیری بود. خیلی خوب و لذت‌بخش بود و تا الان فکر می‌کنم حدود ده تا کار با هم انجام داده‌ایم.»

۴- عارف لرستانی از آنهایی بود که در کارهای خیریه هم شرکت می‌کرد. نمونه‌اش وقتی در دیدار بین استقلال بیرجند با تیم فوتبال هنرمندان به میدان رفت. در آن زمان گفته بود که بیشتر وقتش را با خانواده می‌گذراند و اصولا جلوی دوربین رفتن بخش کوچکی از زندگی‌اش را می‌سازد. اینجا و آنجا هم گفته بود که دلیل کم‌کاری‌اش صداوسیماست: « آماری که تلویزیون تهران درباره بینندگانش داده ۱۱ تا ۸ درصد است. وقتی خودشان این را می‌گویند واقعی‌اش ۲ درصد است؛ که آن هم متعلق به «خندوانه» و «دورهمی» است.

عارف لرستانی؛ نفس کشیدن به عشق کرمانشاه

کسی تلویزیون نگاه نمی‌کند. برای اینکه سریالی ساخته نمی‌شود. چون پول نیست. بچه‌هایی هستند که سریال ساخته‌اند و وسط‌هایش تعطیل‌شده، یا سریالی ساخته‌اند و پول عوامل را نداشته‌اند که بدهند و سریال را گرویی نگه‌داشته‌اند که تا پول ندهید سریال را برای پخش نمی‌دهیم. یک مشکلاتی هست که شما فکر می‌کنید برای کرمانشاه است. ولی همه جا هست. خود تهران از همه جا بدتر است.»


منبع: برترینها

ستاره هایی که برای بازی در فیلم، وزن شان را تغییر دادند

: زمانی که فصل سوم سریال «فارگو» (Fargo) در ۱۹ آوریل از شبکه ی فاکس پخش شود، ایوان مک گرگور در دو نقش متفاوت ظاهر خواهد شد. وی چنان در این سریال تغییر کرده که ممکن است در نگاه اول این بازیگر مشهور را نشناسید. مک گرگور برای بازی در نقش دو برادر موهای خود را از ته زده و مقداری بر وزن خود افزوده است.

مک گرگور تنها بازیگری نیست که به منظور به عهده گرفتن یک نقش چهره و بدن خود را دچار تغییرات شدیدی کرده است. بازیگران بسیاری تمرینات طاقت فرسا و رژیم های غذایی سخت را برای افزایش وزن و حجم ماهیچه ها جهت بازی در نقش افراد شرور، مشت زن ها و ماموران اف بی آی انجام داده اند که در ادامه شما را با تعدادی از آن ها آشنا خواهیم کرد.

۱- هیلاری سوانک برای بازی در فیلم «دختر میلیون دلاری» ۹ کیلوگرم عضله به بدن خود اضافه کرد

 
هیلاری سوانک برای بازی در فیلم «دختر میلیون دلاری» (Million Dollar Baby) علاوه بر تمرین مشت زنی به مدت ۹۰ روز کامل، روزی ۲۱۰ گرم پروتئین مصرف می کرد تا حجم عضلاتش افزایش یابد. سوانک در مصاحبه با وبسایت مووی وب (Movieweb) در این باره چنین می گوید: “برنامه ی تمرینی من شامل روزانه دو ساعت و نیم تمرین مشت زنی و تقریباَ یک ساعت و نیم تا دو ساعت وزنه زدن به مدت ۶ روز در هفته بود.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند 

تهیه کنندگان فیلم از من خواستند که ۵ کیلوگرم بر وزن عضلات بدنم اضافه کنم اما من ۹ کیلوگرم عضله اضافه کردم. در زمان شروع تمرینات من ۵۰ کیلوگرم وزن داشتم و بعد از سه ماه تمرین وزن من به ۵۹ کیلوگرم رسید. در برخی موارد سفیده ی تخم مرغ را به صورت خام می خوردم زیرا نمی توانستم ۸ تا ۱۲ سفیده ی تخم مرغ آب پز را در یک وعده ی غذایی بخورم. این کار سخت ترین کاری بود که تاکنون کرده بودم”.


۲- رایان رینولدز برای بازی در فیلم «بلید: سه گانگی» حدود ۱۲ کیلوگرم بر حجم ماهیچه های خود اضافه کرد و آن را تا زمان بازی در فیلم «فانوس سبز» حفظ کرد

بابی استورم به عنوان مربی رایان رینولدز به وبسایت وب ام دی (WebMD) گفته است که وی هر روز ۹۰ دقیقه را به مدت هفت ماه تمرین کرده تا وزن خود را به ۱۰۲ کیلوگرم برساند. استورم می گوید: ” او برای بازی در فیلم های کمدی و عاشقانه کمی سایز خود را کاهش می داد. در زمان بازی در فیلم های بلید و فانوس سبز وی ۱۰۲ کیلوگرم وزن و ۸ درصد چربی داشت. برای کمدی های عاشقانه وزن او به ۸۲ کیلوگرم کاهش یافته و میزان چربی بدن او نیز ۱۱ درصد بود”.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

رینولدز در مصاحبه با مِنز فیتنس (Men’s Fitness) گفته که برای فیلم «بلید سه گانگی» (Blade Trinity) بعد از مصرف روزانه ۳٫۲۰۰ کالری و تمرینات سخت به مدت ۶ روز در هفته و به مدت ۳ ماه توانسته وزن ماهیچه های خود را ۱۲ کیلوگرم افزایش دهد.


۳- تام هاردی برای بازی در نقش بَین در فیلم «شوالیه ی تاریکی به پا می خیزد» حدود ۱۴ کیلوگرم بر وزن خود افزود

برخی بر این باورند که تام هاردی برای بازی در نقش منفی بَین در فیلم «شوالیه ی تاریکی به پا می خیزد» (The Dark Knight Rises) افزایش وزن زیادی نداشته است. قبل از اکران فیلم بسیاری از طرفداران تام هاردی منتظر دیدن وی با حجم زیاد و ناخوشایندی از ماهیچه بودند زیرا در کمیک ها و انیمیشن های این فیلم، شخصیت بَین بسیار عضلانی بوده و می توانست وزنه های غیرقابل باوری را بلند کند.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

تام هاردی بعدها در مصاحبه با ساین مووی (CineMovie) گفت که وی تا ۸۷ کیلوگرم وزن خود را افزایش داده است و از افزایش وزن خود در این فیلم دفاع کرد.

هاردی در این مورد گفت: “من در حال حاضر ۸۷ کیلوگرم وزن دارم. طرفداران بتمن از من انتظار داشتند که وزنم را به ۱۰۰ کیلوگرم برسانم. حتی ۲۰۰ کیلوگرم. من یک آدم عادی هستم. بتمن مانند سوپرمن و اسپایدرمن به مردم زیادی تعلق دارد. بسیاری از مردم آن ها را دوست دارند. او به تمام مردم تعلق دارد و وقتی شما وارد چنین نقشی می شوید شکست می خورید. و البته مورد قضاوت قرار می گیرید.

من انسان هستم و خیلی چیزها را می خوانم. من نظرات مردم را می خوانم و ناراحت می شوم. ولی نمی توانم برای همه ناراحت شوم. من فقط نقشی که می خواهند را بازی می کنم و سعی می کنم بهترین عملکرد را داشته باشم. فقط به من اعتماد داشته باشید. من به نولان [کریستوفر نولان کارگردان فیلم] اطمینان دارم”.


۴-رنی زلوگر برای بازی در فیلم «بریجت جونز: نکته ی ریز» روزی ۴٫۰۰۰ کالری انرژی دریافت می کرد تا به وزن لازم برسد

بر اساس گزارش ها رنی زلوگر برای بازی در قسمت دوم فیلم های بریجت جونز با نام «بریجت جونز: نکته ی ریز» (Bridget Jones: The Edge of Reason) در سال ۲۰۰۴ با مصرف روزانه بیش از ۴٫۰۰۰ کالری سایز خود را از ۴ به ۱۴ رساند.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

اگرچه وی برای قسمت سوم این فیلم با عنوان «بچه ی بریجت جونز» (Bridget Jones’s Baby) نیز قصد داشت وزن خود را افزایش دهد اما شارون مگوایر، کارگردان فیلم، وی را از این کار منصرف کرد. البته در نهایت وی یک تا دو کیلوگرم وزن خود را افزایش داد.

زلوگر در مصاحبه با روزنامه ی دیلی تلگراف چنین گفت: ” شارون امیدوار بود که ما بتوانیم نشان دهیم که بریجت به وزن ایده آل خود رسیده است اما این موضوع بدین معنا نباشد که زندگی او در بهترین شرایط ممکن قرار دارد”.


۵- ایوان مک گرگور برای بازی در دو نقش در فصل بعدی سریال «فارگو» وزن خود را افزایش داده است

مک گرگور در اکتبر گذشته با حضور در برنامه ی زنده ی جیمی کیمل اعلام کرد که در حال آماده شدن برای بازی در نقش دو برادر دوقلوی متفاوت است.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند 

وی در این باره چنین گفت: ” من باید روزانه مقدار غذای بیشتری بخورم تا کمی وزنم را افزایش دهم و الان نیز این کار را شروع کرده ام… فقط غذا می خورم. هر چیزی که دوست داشته باشم و هر وقت که بخواهم”.


۶- مت دیمون برای بازی در فیلم «خبرچین» حدود ۱۴ کیلوگرم بر وزن خود افزود

مت دیمون برای بازی در نقش مارک ویتاکر، معاون رییس جمهوری که به خبرچین سازمان سیا تبدیل می شود، در فیلم «خبرچین» (The Informant) در سال ۲۰۰۹ نه تنها وزن خود را افزایش داد بلکه از این کار نیز لذت برد. وی در مصاحبه با انترتینمنت ویکلی (Entertainment Weekly) در این باره چنین گفت: ” بدنم واقعاً شل و ول شده بود.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند 

من به شدت غذا و مشروبات کم الکل می خوردم. بین هر وعده ی غذایی در رستوران های مک دونالد غذای درجه یک آن ها را می خوردم و بعد از آن نیز چیپس های مارک دوریتوس (Doritos) را به آن اضافه می کردم. انگار در بهشت بودم”.


۷- جورج کلونی برای بازی در فیلم «سیریانا» حدود ۱۴ کیلوگرم وزن خود را افزایش داد

جورج کلونی از افزایش وزن خود برای بازی در نقش یک مامور مخفی سیا در فیلم «سیریانا» (Syriana) در سال ۲۰۰۵ رضایت نداشت.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

کلونی در این باره می گوید: ” اصلا چیز جالبی نبود. در زمان فیملبرداری این فیلم اصلاً به من خوش نگذشت. این موضوع را توهینی به فیلم و یا گاگان [استفن گاگان کارگردان فیلم] ندانید. آن سال برای من بسیار سخت گذشت”.


۸- شارلیز ثرون برای بازی در فیلم «هیولا» ۱۴ کیلوگرم بر وزن خود افزود و بعد از پایان فیلمبرداری نیز به سرعت آن را کم کرد

شارلیز ثرون در مصاحبه با گوریلا تراولر (Guerrilla Traveler) در این باره گفته است که وی برای بالا بردن وزن خود از غذاهای پرچرب و فست فودی استفاده کرده تا بتواند نقش یک روسپی که به قاتل سریالی تبدیل می شود را در فیلم «هیولا» (Monster) در سال ۲۰۰۳ بازی کند.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند 
وی می گوید:” من ابتدا با خوردن نان شیرینی های کریسپی کریم [Krispy Kreme] شروع کردم اما بعد از مدتی از آن ها خسته شدم. من عاشق چیپس سیب زمینی هستم و این علاقه به نفعم تمام شد. من معمولا نمک زیاد می خورم بنابراین با خوردن چیپس سیب زمینی می توانستم نمک زیادی هم مصرف کنم بدون این که کسی متوجه شود”.

شارلیز ثرون برای بازی در این فیلم جایزه ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را بدست آورد.


۹- بردلی کوپر برای بازی در فیلم «تک تیرانداز آمریکایی» حدود ۱۸ کیلوگرم وزن خود را افزایش داد

بردلی کوپر برای بازی در نقش کریس کایل از تفنگداران ویژه ی دریایی ارتش ایالات متحده در فیلم «تک تیرانداز آمریکایی» (American Sniper) وزن خود را به ۱۰۲ کیلوگرم رساند. وی که برای بازی در این فیلم نامزد دریافت جایزه ی اسکار شد در مصاحبه با مِنز هِلث (Men’s Health) گفته است که برای رسیدن به این وزن در مدت ۱۰ هفته مجبور بوده روزی دو بار تحت نظارت یک مربی بدنسازی ورزش کند.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

در تمرین اول که در ساعت ۵ صبح آغاز می شد آن ها بر روی تمرینات ساختاری مانند ددلیفت (deadlift) و اسکوات کار می کردند تا بتوانند ساختار پایه ی لازم برای افزایش توده ی بدن را فراهم کنند. تمرین دوم عصر انجام می شد و بیشتر بر تمرینات سنتی افزایش حجم عضله تمرکز داشت. کوپر برای رسیدن به شرایط جسمانی کریس کایل به هر دو نوع تمرین نیاز مبرم داشت.


 ۱۰- کریستین بیل با خوردن نان شیرینی و چیزبرگر برای بازی در فیلم «حقه بازی آمریکایی» بیش از ۱۹ کیلوگرم وزن خود را افزایش داد

بیل برای بازی در فیلم «حقه بازی آمریکایی» (American Hustle) وزن خود را از ۸۴ کیلوگرم به ۱۰۳٫۵ کیلوگرم رساند. وی همچنین موهای خود را از ته زده و آنقدر قوز کرد تا یکی از دیسک های کمر او دچار آسیب شد.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

این بازیگر چنان در این فیلم تغییر چهره داده بود که بازیگر معروف دیگر فیلم یعنی رابرت دنیرو از دست اندرکاران فیلم پرسیده بود که کدام بَیل با وی در اولین تمرین فیلم بازی کرده است.


۱۱- متیو مک کاناهی گفته که برای بازی در فیلم «طلا» با خوردن پیتزا بیش از ۲۳ کیلوگرم بر وزن خود افزوده است

مک کاناهی نیز از افزایش وزن خود لذت برده است. او در مصاحبه با گراهام نورتون گفت که او در این مدت به علایقش نه نگفته و آن را به قانونی برای خانواده اش نیز تبدیل کرده است. وی در این باره می گوید:” هر شب می توانستیم پیتزا بخوریم و اگر بچه ها می خواستند در نیمه شب به سالن بولینگ بروند نیز کسی مخالفت نمی کرد. چیزبرگر و آبجو برای صبحانه نیز یک ایده ی جالب بود. من در مورد این قوانین بسیار خوشحال بودم. من چاق و خوشحال بودم”.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

با این وجود مک کاناهی در سال ۲۰۱۳ برای بازی در فیلم «باشگاه خریداران دالاس» (Dallas Buyers Club) بیش از ۲۳ کیلوگرم از وزن خود را کاهش داد.


۱۲- راب مک اِلهِنی (Rob McElhenney) برای بامزه تر کردن شخصیتش در سریال ” در فیلادلفیا همیشه هوا آفتابی است” در مدت ۵ ماه وزن خود را  حدود ۲۳ کیلوگرم افزایش داد

در مراحل اولیه ی تولید فصل هفتم سریال «در فیلادلفیا همیشه هوا آفتابی است» (It’s Always Sunny in Philadelphia) راب مک الهنی، سازنده و بازیگر اصلی سریال، با خود فکر کرد که افزایش وزن راه خوبی برای دست انداختن سریال های دیگر خواهد بود و علاوه بر این شخصیت مَک (Mac) را نیز دوست داشتنی تر خواهد کرد.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

مک الهنی در صحبت های پشت صحنه ی سریال می گوید:” من در حال تماشای یک سریال کمدی بودم و ناگهان متوجه شدم که تمامی شخصیت های آن بسیار خوش تیپ و خوش فرم به نظر می رسند و با خود فکر کردم که تاکنون سریالی ندیده ام که به مرور زمان شخصیت های آن زشت تر و بد هیکل تر شوند. سپس با خود گفتم که اگر قرار باشد این اتفاق در سریالی بیفتد بدون شکل آن سریال همین [در فیلادلفیا همیشه هوا آفتابی است] خواهد بود. من سعی کردم تا آن جایی که امکان دارد بدقیافه و بدشکل بنظر برسم”.

مک الهنی در سال ۲۰۱۱ در صحبتی با نیک کرول پرده از راز افزایش وزن خود و غذاهایی که می خورد برداشت و گفت: “در ابتدا کارم را با سینه ی مرغ، برنج و سبزیجات شروع کردم. اما وقتی به مدت ۴ ماه این کار را انجام می دهید و مجبورید برای افزایش چربی های خود روزی سه چهار بار غذای پرکالری از جمله ۳ عدد سینه ی مرغ، دو پیمانه برنج و دو پیمانه سبزیجات یا به جای آن ها یک ساندویچ مک دونالد بزرگ بخورید در می یابید که خوردن یک ساندویچ مک دونالد بسیار راحت تر خواهد بود. سپس هر چند روز یکبار سه عدد نان شیرینی می خوردم و هر کدام از وعده های غذایی روزانه ی من حاوی مقدار زیادی پروتئین پرکالری بود”.


۱۳- رایان گاسلینگ برای بازی در فیلم «استخوان های دوست داشتنی» با خوردن بستنی آب شده حدود ۲۸ کیلوگرم وزن خود را افزایش داد

با این وجود وی هیچگاه در این فیلم بازی نکرد و در مصاحبه با هالیوود ریپورتر (The Hollywood Reporter) در مورد این موضوع گفت که پیتر جکسون (کارگردان فیلم) وقتی که دیده او ۲۸ کیلوگرم وزن خود را افزایش داده او را کنار گذاشته است. گاسلینگ در این باره می گوید: “زمانی که او مرا برای نقش در نظر گرفت من ۶۷ کیلوگرم وزن داشتم و زمانی که برای فیلم برداری حاضر شدم ۹۵ کیلوگرم بودم. ما دیدگاه متفاوتی نسبت به ظاهر نقشی که باید بازی می کردم داشتیم. من واقعا باور داشتم که وی باید بیشتر از ۱۰۰ کیلوگرم وزن داشته باشد. به همین دلیل برای افزایش وزنم هر وقت تشنه می شدم بستنی هاگان دَیز [Haagen Dazs] آب شده می خوردم”.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

البته گاسلینگ تصریح کرده بود که ظاهر جالبی نداشته است اما از نظر او آن شرایط برای بازی کردن در نقش یک پدر داغدار مناسب بنظر می رسید. وی گفت: ” من واقعاَ به این موضوع ایمان داشتم. برای این کار هیجان زده بودم. وقتی که برای فیلم برداری حاضر شدم آن ها به من گفتند که شرایطت بسیار بد است و من نیز در جواب گفتم که می دانم شرایطم خوب نیست ولی آیا برای ایفای این نقش مناسب نیست؟ و آن ها گفتند نه و باید بروی وزنت را کاهش دهی… بهرحال من چاق بودم و نقشم را از دست دادم”.

فران والش، همسر پیتر جکسون، اما تزلزل گاسلینگ در ایفای نقش را دلیل اصلی کنار گذاشتن وی اعلام کرده است.


۱۴- رابرت دنیرو برای یک صحنه از فیلم «گاو خشمگین» بیش از ۲۷ کیلوگرم بر وزن خود افزود

رابرت دنیرو برای بازی در نقش جیک لاموتا بوکسور معروف در فیلم «گاو خشمگین» (Raging Bull) حجم ماهیچه های خود را افزایش داده و زیر نظر خود لاموتا به تمرین پرداخت تا به شرایط آرمانی لاموتا در دوران اوجش برسد. حتی وی برای این که بتواند صحنه ی مبارزه را به خوبی بازی کند در ۳ مسابقه ی مشت زنی واقعی شرکت کرد.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

بدین منظور وی بیش از ۲۷ کیلوگرم بر وزن خود افزود که این موضوع باعث ناراحتی هایی از جمله اختلالات پوستی و تنفسی در دنیرو شد. اما ارزشش را داشت و دنیرو برای بازی در این فیلم جوایز گلدن گلوب و اسکار را از آن خود کرد.


۱۵- وینسنت دون آفریو برای بازی در فیلم «غلاف تمام فلزی» حدود ۳۲ کیلوگرم وزن خود را افزایش داد

دون آفریو برای بازی در نقش یک سرباز چاق به نام لئونارد در فیلم «غلاف تمام فلزی» (Full Metal Jacket) به کارگردانی استنلی کوبریک در سال ۱۹۸۷ وزن خود را تقریبا به ۱۲۸ کیلوگرم رساند.

15 هنر پیشه ای که برای نقش آفرینی در فیلمی خاص متحمل افزایش وزنی قابل توجه شده اند

اما این کار برای وی آسان نبود. دون آفاریو در مصاحبه با روزنامه ی نیویورک تایمز گفته است که این موضوع مسائل ساده ای مانند کفش پوشیدن یا در انظار عمومی ظاهر شدن را برای وی دشوار کرده بود. وی می گوید: ” این کار زندگی مرا تغییر داده بود. زن ها دیگر به من نگاه نمی کردند. مردم هر چیزی را دو بار به من می گفتند زیرا به خاطر چاقی فکر می کردند که من کودن هستم”.

اما این مشکلات باعث نشد که وی یک بار دیگر این کار را انجام ندهد. دون آفریو یک بار دیگر در سال ۲۰۰۲ برای بازی در فیلم «دریای سالتون» (The Salton Sea) بیش از ۲۰ کیلوگرم بر وزن خود افزود.


منبع: برترینها

این نویسنده های افسرده!

ماهنامه همشهری تندرستی: هری پاتر یکی از آشناترین نام ها در دنیای مدرن است. پسر جادوگری که در طی افسردگی شدید نویسنده اش جی. کی رولینگ بسط و گسترش داده شد و جان گرفت. نویسنده ای که با دیوانه سازهای خودش، دنیای خیالی هاگوارتز مدرسه خیالی جادوگری را در آپارتمان کوچک اسکاتلندی اش خلق کرد.

رولینگ در اواخر دهه بیست زندگی اش بود، با یک بچه کوچک و بدون هیچ شغلی. در دایره ترس از اندیشیدن و شک با این فکر که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد شروع به نوشتن هری پاتر کرد. با خودش فکر می کرد اگر همه ناشران بزرگ در انگلستان از انتشار کتابش امتناع کنند چه اهمیتی دارد، اصلا بعدش چه اتفاق بدتری می توانست از شرایطی که در آن قرار داشت بیفتد.

برای رولینگ پایین ترین نقطه ای که در آن قرار گرفته بود پایان نبود؛ این موضوع فرصت های جدیدی پیش رویش گذاشت و در نهایت او را به موفقیت های چشمگیری رساند. شکست های شخصی اش به او انرژی داد تا روی علایق اش کار کند. ببینید که او در سخنرانی اش در هاروارد چه گفت:

نویسنده هایی که از افسردگی نجات پیدا کردند

«شکست به معنای دور شدن از چیزهای غیر ضروری است. من دست از تظاهر به خودم که چیزی غیر از این هستم برداشتم. شروع کردم برای تمام کردن تنها کاری که برایم اهمیت داشت همه انرژی ام را گذاشتم. آیا واقعا در چیز دیگری موفق نمی شدم؟ شاید آن وقت هرگز عزم موفقیت در یک نقطه، جایی که واقعا به آن تعلق داشتم را پیدا نمی کردم. من رها کردم، زیرا بزرگ ترین ترسم را نشناختم و همچنان زنده بودم، همچنان دختری داشتم که ستایش اش می کردم. یک ماشین تحریر داشتم و یک ایده بزرگ. بنابراین پایین ترین نقطه ای که در آن بودم برایم پایه محکمی شد تا زندگی ام را از نو بسازم.»

رولینگ پیوسته و روشمند زندگی اش را برای خلق دنیای هری پاتر گذاشت. نوشتن هری پاتر تنها کمک برای افسردگی او نبود. رولینگ از کمک های پزشکی هم بهره گرفت اما پزشک عمومی علیرغم نیاز فوری رولینگ به رسیدگی به موضوع، توجهی به او نکرد.

متاسفانه این حکایت شباهت زیادی با داستان «گریم کوان» و تقابل اولیه اش با پزشک عمومی دارد. در هر دو مورد آنها با فکر خودکشی معرفی می شوند و هر دو بار به سرعت از آن دور می شوند. این موضوع برای همه پزشکان نشان دهنده نیاز فوری برای آزمایش های سلامت روان است.

خوشبختانه دکتر همیشگی اش نشانه های هشدار دهنده را در او دید و جدی بودن مسئله را درک کرد. پزشک، رولینگ را نزد یک مشاور فرستاد.

رولینگ در مورد این دوران می گوید: «افسردگی یکی از بدترین چیزهایی است که تاکنون تجربه کرده ام… چیزی که فقدان توانایی روبرو شدن با این موضوع که شما دوباره شاد خواهید شد، فقدان امید، احساس بی روح شدن که بسیار متفاوت از احساس ناراحتی است. ناراحتی آسیب می زند اما یک احساس سالم است. لازم است که چیزها را حس کنی. افسردگی بسیار متفاوت است.»

نوشتن و محقق شدن رویایش به واقعیت، نقطه عطفی در از بین بردن افسردگی اش بود. مانند اما تامپسون و کریر فیشر، رولینگ قدرت نویسندگی را برای مبارزه افسردگی اش کشف کرد. نوشتن ساختار بیشتری را در زندگی هر فردی تولید می کند. رویارویی با سبک زندگی بدون ساختار و بی نظم، مشکلات سلامت فکر را می تواند باعث شود. دوم این که نوشتن می تواند به آدم ها کمک کند که چیزها را از ذهن شان خارج کنند. تمرکز روی صفحات و اجازه بروز همه آنها التیام بخش و نوعی مراقبه و راهی برای درمان است. نوشتن متصل کننده دو نیمکره مغز و تشویق به کارکرد سالم تر مغز است.

جی کی رولینگ وقتی که به داشتن افسردگی اش اعتراف کرد اصلا خجالت نکشید که بگوید که فکر خودکشی هم در سر می پروراند. فکر خودکشی اغلب از افسردگی ناشی می شود، بیماری که بر سر نویسنده ای مثل رولینگ نازل شد، خیلی برایش بد هم نبود. او این حس را در کتاب های هری پاترش جاری کرد، داستان هایی که احساس تاریکی، سرما، ناامیدی و بی روح بودن را منتقل می کند.

افکار خودکشی گاهی به شرایط زندگی بستگی دارد، و در موقع دیگر ممکن است کاملا غیر عقلانی و بدون هیچ هشداری پدیدار شوند. اما رولینگ وقتی که مجموعه های هری پاترش را هم تمام کرد دوباره دچار افسردگی شدیدی شد. خودش می گوید: «وقتی ماجرای هفتمین پسر جادوگر را تمام کردم برایش ماتم گرفتم. دو روز اول واقعا وحشتناک بود. برای از دست دادن این دنیا سوگواری کردم. مدت طولانی نوشته بودمش و عاشقش بودم. ماتم گرفته بودم که باید کناره گیری کنم و به زندگی معمولی برگردم.»

نویسنده هایی که از افسردگی نجات پیدا کردند

او ادامه می دهد: «مجبور شدم به زندگی ۱۷ سال گذشته ام نگاه کنم و چیزها را به خاطر بیاورم. دو فقدان جدی و یک ازدواج شکست خورده و تولد سه بچه. این موضوع به مرگ مادرم هم خیلی ربط داشت اما اینها در عین حال خاطرات خوب زیادی را هم به یادم آورد.»

این نویسنده همچنین اعتراف کرد که وقتی که فصل ۳۴ از ۳۶ فصل این کتاب را تمام کرد، بغضش ترکید. وقتی دید هری برای انتقام و رویارویی از والدمورت پا به جنگل گذاشت. او می گوید: «وقتی می نوشتم گریه نکردم اما وقتی نوشتن را تمام کردم، احساسات انباشته شده ام یکباره منفجر شد، گریستم، گریستم و گریستم.»

رولینگ می گوید که یک هفته تمام طول کشید تا او به از دست دادن دنیای جادویی که خلق کرده بود عادت کند: «روزها ساعت هشت از خواب بیدار می شدم و واقعا احساس سبکباری داشتم و فکر کردم نمی توانم هر آنچه می خواهم بنویسم. فشار از بین رفته بود. این طور نبود که هری از زندگی ام رفته باشد، به خاطر این بود که او همیشه در زندگی ام بود.»

رولینگ قبل از نوشتن هری پاتر، افسردگی شدیدی داشت به گونه ای که هر صبحی که از خواب بیدار می شد انتظار داشت که دخترش مرده باشد. خودش پذیرفته که مجموعه هری پاتر تلاش برای اصلاح کردن کودکی اش و پایان بخشیدن این مجموعه با دادن یک خانواده به هری پاتر بوده است.

او می گوید: «من سال ها از پدرم می ترسیدم و به شدت تلاش می کردم که تایید او را به دست آورده و شادش کنم. بعد به نقطه ای رسیدم که دیدم نمی توانم بیشتر از این کار انجام دهم، بنابراین چند سال است که با پدرم ارتباطی ندارم.»

مادر رولینگ «آن» از بیماری سفت شدن عمومی بافت ها رنج می برد و وقتی رولینگ ۱۵ ساله بود، او در سال ۱۹۹۰ میلادی درگذشت و چیزی از موفقیتی که دخترش در آینده به دست آورد ندید. مادر سه بچه می پذیرد که مرگ دردناک مادرش روی نویسندگی او تاثیر گذاشته است. او می گوید: «این موضوع در بخش های مختلف کتاب هایم تراوش کرده است.»

«او فقدان های زیادی داشت و احساس کرد در مرز خطر است. تعادلش برای مدت طولانی ضعیف شده بود و روز به روز هم بدتر و بدتر می شد. او تصمیم گرفت که زمانش رسیده که پیش پزشک برود. در آن زمان بیماری اش بدخیم بود و هیچ درمان دارویی برایش وجود نداشت.»

او مادرش را قبل از دفن شدن ندید و از این موضوع حسابی پشیمان است: «می خواستم که مادرم را ببینم اما پدرم نمی خواست که او را ببینم و من به اشتباه پذیرفتم که این کار را نکنم. حالا به شدت از این موضوع پیشمان هستم. واقعا آرزو می کنم کاش او را دیده بودم. اهمیتی نداشت که چه شکلی شده بود. این موضوع مسائل را برایم راحت تر می کرد.»

شکست ازدواجش هم به افسردگی او دامن زد. مجبور شد برای تدریس زبان به پرتغال برود. او می گوید: «یک ازدواج مصیبت بار و کوتاه داشتم. مجبور بودم کودکم را به بریتانیا برگردانده و یک زندگی جدید برای خودمان بسازم. درست زمانی بود که آمدم رها شوم و افسردگی هجوم آورد. زندگی ام کاملا آشبو شد. آن زمان بی خانمان بودم و در آن زمان قطعا یک افسردگی بالینی داشتم. توصیف دقیق اش این بود: یک بی حسی، سردی و ناتوانی باور این که دوباره شاد خواهی بود. تمام رنگ ها از زندگی رخت بربسته بود.»

رولینگ در آن زمان خودش را متقاعد کرد که سرنوشت رقت باری برای دختر دو ساله اش مقدر شده است. او می گوید: «عاشق جسیکا بودم. خیلی خیلی دوستش داشتم و مدام وحشت داشتم که اتفاقی برای او بیفتد. تقریبا هر صبح که بیدار می شدم می دیدم او زنده است و از این موضوع متعجب می شدم. انتظار داشتم او بمیرد. آن زمان دوران بسیار بسیار بدی بود.»

یک بار یک گروه فیلمبرداری، رولینگ را به آپارتمانی چند کیلومتر دورتر از ادینبورگ برد، جایی که او توانسته بود با نوشتن اولین رمان «هری پاتر و سنگ جادو» بر افسردگی اش غلبه کند. وقتی که در اتاق کوچک جایی که اولین بار قلم را روی کاغذ گذاشت راه می رفت، به در و دیوار جایی که زمانی در آن زندگی کرده بود نگاه می کرد، اشک هایش سرازیر شدند.

او گفت: «اینجا جایی بود که زندگی ام ۱۸۰ درجه چرخید. در این آپارتمان کل زندگی ام عوض شد. احساس کردم آنجا واقعا خودم هستم. همه چیز ناگهان از من دور شد. من خودم آن افتضاح را به زندگی ام زده بودم. فقط فکر کردم که می خواهم بنویسم. بنابراین کتابی نوشتم.» همان طور که در اتاق خواب راه می رود به تمام مجموعه های هری پاتر که در کتابخانه هست نگاه می کند: «اگر همه اینها ناپدید شوند، اینجا جایی است که من به آن خواهم برگشت.»


لئونیکلایویچ تولستوی

تولد: : ۹ سپتامبر ۱۸۲۸، مرگ: ۲ نوامبر ۱۹۱۰

تولستوی فعالیت های اجتماعی مانند حمایت از زندانیان سیاسی و سربازان فراری را دوست داشت و تفریحاتی مانند شکار را لذت های بی رحمانه می نامید. مدت های زیادی نمی دانست چیزی که گاه و بیگاه وجودش را به هم می ریزد، عارضه افسردگی است و سعی می کرد درست مانند یک آدم عادی زندگی کند. تقریبا نیمی از سال های عمرش گذشته بود که دست آخر پی برد که اوضاع حال روحی اش چقدر زار است.

نویسنده هایی که از افسردگی نجات پیدا کردند

وقتی در این دوران افسردگی اش سر باز زد، از همسرش جدا شد، عقایدش را تغییر داد و آن قدر دارایی هایش را بین دیگران بذل و بخشش کرد که اواخر عمرش مشکلات مالی زیادی داشت تولستوی می خواست خودش را بکشد و به هیچ بهانه ای دوست نداشت در این دنیا حضور داشته باشد اما سرانجام به واسطه آشنایی با خدا و باورهای مذهبی جدیدی که پیدا کرده بود، این فکر را کنار گذاشت و در سن هشتاد و دو سالگی به مرگ طبیعی از دنیا رفت.


آدلاین ویرجینیا وولف

تولد: ۲۵ ژانویه ۱۸۸۲، مرگ: ۲۸ مارس: ۱۹۴۱

۱۲ سالش بود، اولین بار بعد از مرگ مادرش علائم شدید تغییرات خلقی در او آشکار شد. بعد از آن در دوره های افسردگی اش به تندرت صحبت می کرد و غذا می خورد. چندین نوبت هم کارش به فضای بستری شدن در آسایشگاه رسید. وقتی حالش خوب بود زیاد می خندید، خوب می نوشت، دوچرخه سواری می کرد و تاریخ می خواند.

 نویسنده هایی که از افسردگی نجات پیدا کردند

در جلسات نقد ادبی و گردهمایی ها شرکت می کرد و مثل آدمی که هیچ مشکلی ندارد، حرف می زد. دوره های افسردگی اش هیچ گاه منظم نبود. گاهی کوتاه می آمد و زود می رفت و گاهی سال ها دست از سرش بر نمی داشت. این دگرگونی حسی در کمتر از ۲۰ روز تنها یک دلیل داشت؛ افسردگی دو قطبی! خیلی ها می گویند اگر وولف درمان شده بود، دیگر شاهکارهایی مانند «به سوی فانوس دریایی» و «خانم دالووی» را از او نمی خواندیم چرا که وولف بیماری اش را الهام بخش داستان کتاب هایش می دانست.


ارنست میلر همینگوی

تولد: ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹، مرگ: دوم ژوئیه ۱۹۶۱

اسمش که می آید همه یاد «پیرمرد و دریا» می افتند؛ کتابی که با آن جایزه نوبل را از آن خود کرد. همینگوی از نوجوانی علائم افسردگی را داشت. وقتی در سال ۱۹۲۸ پدرش خودکشی کرد، نشانه های افسردگی در او چنان اوج پیدا کرد که او را برای شوک درمانی به بیمارستان بردند. او ماجراجویی را دوست داشت.

 نویسنده هایی که از افسردگی نجات پیدا کردند

شکار حیوانات وحشی از علایق او بود و از جمع کردن اسلحه های شکاری دور و برش لذت می برد. زندگی عاطفی موفقی نداشت و با هر کسی ازدواج می کرد به دلیل اختلال شدید دو قطبی که داشت، رابطه اش خیلی زود منجر به طلاق می شد. در طول عمرش چیزی حدود چهار بار ازدواج کرد. همینگوی در بهار سال ۱۹۶۱ یک بار تصمیم به خودکشی گرفت که اطرافیانش متوجه شدند و دوباره برای شوک درمانی او را در بیمارستان بستری کردند. این فکر اما هیچ گاه رهایش نکرد. او سرانجام با یکی از تفنگ های شکاری محبوبش گلوله ای در سرش خالی کرد.


چارلز جان هوفام دیکنز

تولد: هفتم فوریه ۱۸۱۲، مرگ: نهم ژوئن ۱۸۷۰

۱۲ سالش بود که پدرش به زندان افتاد و مجبور شد برای گذران زندگی خانواده اش در یک کارخانه چکمه سازی کار کند. مدرسه تعطیل شد تا روزی که دوباره پدر از زندان آزاد شود و اوضاع به روال قبل برگردد. اوضاع نابسامان مالی خانوادگی اش روحیه او را بسیار خراب کرده بود و از همان روزهای بچگی نشانه های افسردگی در رفتارش دیده می شد.

 نویسنده هایی که از افسردگی نجات پیدا کردند

چند روز بعد از به دنیا آمدن اولین فرزندش، خواهر همسرش که در خانه آنها زندگی می کرد، دست به خودکشی زد که این کار تاثیر بسیار زیادی در روحیه اش گذاشت. دیکنز این قصه را بعدها در کتاب الیور تویست با روایت بیماری سخت رزمیلی تعریف کرد. نویسنده بزرگ انگلیسی عادت داشت در قصه سرایی هایش از اتفاقاتی که در زندگی اش می افتد وام بگیرد. فقدان ها برای او که حال روحی خوبی نداشت و از همان بچگی درگیر افسردگی حاد بود، حکم ضربه های بزرگی را داشت که هیچ گاه او را آرام نگذاشت.


آگاتا کریستی

تولد: ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰، مرگ: ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶

داستان «هرکول پوآرو» یا «خانم مارپل» را که نوشت دیگر تنها نویسنده داستان های عاشقانه و رومانتیک نبود. لقب ملکه جنایت را به او داده اند و بعد از آن به واسطه نوشتن ۶۶ رمان جنایی به عنوان یکی از مهم ترین و معروف ترین نویسندگان جنایی نامش بر سر زبان ها افتاد. در گینس رکورد پرفروش ترین نویسندگان کتاب در تمام دوران ها را بعد از ویلیام شکسپیر به خود اختصاص داد. دسامبر سال ۱۹۲۶ به مدت ۱۰ روز ناپدید شد و بعد از آن بود که همه به اختلال افسردگی اش پی بردند.

نویسنده هایی که از افسردگی نجات پیدا کردند

ضربه روحی ناشی از مرگ مادر و خیانت شوهرش که بعدها به آن اشاره کرد باعث شد نشانه های این بیماری خیلی بیشتر در زندگی اش نمایان شود. با این که نوشته ها و حالت های روحی اش اواخر روزهای عمرش آن قدر غیرطبیعی شده بود که همه فکر می کردند بالاخره یک روز دست به خودکشی خواهد زد اما در سن هشتاد و پنج سالگی به مرگ طبیعی درگذشت.


فرانتس کافکا

تولد: ۳ ژوئیه ۱۸۸۳، مرگ: ۳ ژوئن ۱۹۲۴

به دوست نزدیکش وصیت کرده بود که تمام آثار او را قبل از این که بخواند، بسوزاند. نمی خواست هیچ ردی از نوشته هایش باقی بماند. «ماکس برود» اما دلش طاقت نیاورد نوشته هایش را خاکستر کند. آنها را منتشر کرد و همین شد که نام کافکا به عنوان یکی از بزرگ ترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم بر سر زبان ها افتاد.

نویسنده هایی که از افسردگی نجات پیدا کردند

سال ۱۹۱۷ بود که به بیماری سل مبتلا شد و چندین ماه در نقاهت بیماری اش به سر برد. می ترسید شرایط روحی و جسمی اش باعث نفرت دیگران از او بشود. در بیشتر دوران زندگی اش افسردگی و اضطراب شدید داشت. با هر بیماری، نشانه های افسردگی در او بیشتر می شد. میگرن، بی خوابی و مشکلات جسمی دیگر در تمام دوران زندگی دست از سرش بر نمی داشت. می خواست با خوردن غذاهای گیاهی و شیر، جسم نحیفش را تقویت کند. دست آخر همان شیر پاستوریزه نشده باعث بروز بیماری سل و در نهایت مرگ او شد.


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۴۰)

برترین ها: درودی دیگر خدمت همه شما عزیزان. امیدواریم هر کجا که هستید سلامت و شاد باشید. جای دارد بی نظمی های اخیر پیش آمده از جانب مجله اینترنتی برترین ها در مطلب “چهره ها در شبکه های اجتماعی” که به دلیل کسالت شدید همکارمان آقای شاهین نیا بوده است را به لطف خود ببخشید. امیدواریم مشکل و بیماری پیش آمده برای ایشان هر چه زودتر رفع گردد و کاستی های کمی و کیفی در مطالب این چند روز مورد چشم پوشی شما عزیزان قرار بگیرد. در غیاب امیررضا و صرفا برای اینکه بد قول نباشیم، امروز هم مثل همیشه در خدمتتان هستیم.

تبریک داستان – رمان طور ملیکا زارعی به مناسبت تولد مریلا زارعی عزیز. تولدشون مبارک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 از قدیم گفتن عیادت از بیمار نباید طولانی باشه، خانم کمند امیر سلیمانی هم ظاهرا این نکته رو رعایت کردنه و فقط یه سلفی گرفته و اومده بیرون! به امید بهبودی هر چه زودتر بانوی هنرمند و دوست داشتنی سینمای ایران.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440)
 


 

 آخ جون دارم سلفی میگیرم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 و باز هم دوقلوهای دوست داشتنی مجید صالحی در حال پز دادن به دوربین بابایی.

 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

پست سیاسی – ورزشی آتیلا حجازی در حین گذراندن تعطیلات در جایی که لوکیشن به آن اشاره دارد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 


 اصلا روایت داریم که خود ناصرالدین شاه به همراهانش گفته بود: ای همراهان، من اینجا نشستم، یه روزی یکی دیگه میاد میشینه، بعد اون بلند میشه یکی دیگه میاد میشینه!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

خواهش میکنیم هستی جان، گل که پشت و رو نداره.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 


 بالا بردن پرچم فروردینی ها توسط امیریل ارجمند در یک روز بهاری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 نوش جان حسین آقا، یکمی هم نمک و آبلیمو بزنی بهش خوشمزه تر میشه!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

  مهوش وقاری و محسن قاضی مرادی، زوج هنرمند و دوست داشتنی سینما و تلویزیون. امیدواریم که هر کسالتی که محسن خان دارند هر چه زودتر رفع شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

چه میکنه این آرش با دوربین و آینه آسانسور!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

پوریا فیاضی و همسرش مهتا محمدی، زوج ورزشکار و والیبالیست کشورمان در حال کافه نشینی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 تنها چیزی که در این عکس جلب توجه میکنه، خنده های موش موشی سروش جمشیدی است، البته به لبخند پر از دندان سید جواد رضویان هم نمی شود توجهی نکرد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 گردش های یکی به چپ، دو تا به راستِ سمیرا حسن پور در ساحل دریا…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440)


 

آندرانیک تیموریان هم هوس کرد که داخل ماشینش گوشی خود را درآورد و یک عکس سلفی با رفیقش بگیرد و در اینستاگرام بگذارد تا بقیه حالشو ببرند. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 


نسرین خانم هستند، مقانلو… از خیابان شانزلیزه پاریس… نه نه، از بغل گفتن اشتباه شده، از شانزلیزه تهرانه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

امیر حسین جان به این کفتر ها اعتباری نیست هااااا… مواظب باش تا لطفشان شامل حالت نشود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 


سلفیِ روزبه معینی با یک بچه تایلندی مات و مبهوت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

نمیدونم چرا، ولی شخصا دوست دارم پوریا پورسرخ هم وارد عرصه خوانندگی بشه :)))) حرکات توی کنسرتش رو دوست خواهم داشت!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

دوستان لطفا به خواسته خانم فلور نظری دقا کنین، فقط تکی تکی تکی، ما چون آشنا حساب میشم میتونیم چنتایی هم برداریم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

غول بزرگ مهربان، اثری از رامین راستاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

حالا که پشت فرمون نشستی افسانه خانوم یه بوق بزن ببینیم بوقش کار میکنه یا نه؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 


 

دانیال حکیمی…خوشتیپ و جذاب، مثل همیشه.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

 خنده های دو غول، یکی در صحنه کشتی و دیگری در صحنه سینما و تلویزیون.

عباچهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

کادوها چقدر قشنگه، ایشالله مبارکشون باشه… دایی چه خوشتیپ و خوش رنگه، ایشالله سلامت باشه… ماشالله به چشم و ابرو… شله ای جعبه ها چرا شله؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

به این مدل سلفی گرفتن هم میگویند مدل شترمرغی؛ برای این کار ابتدا گردن خود را به اندازه ۱۹٫۵ درجه خم کرده، لبها به صورت نامحسوس غنچه، زدن عینک هم برای کمی بهتر شدن عکس توصیه می شود.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 


 اون دستتو بنداز ارسلان جان تا آسمان عصبانی نشده و یه صاعقه نثارت نکرده تا موهات به راستای آسمان بایستند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

شهرام عبدلی به همراه دختر نازنینش در پارک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

دفعه بعد لطفا متن و عکس با هم مرتبط باشند! مرسی عه!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 یک عکس بهاری و گل گلی از نفیسه روشن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

بیشتر از اینکه می خوام بدونم چه چیزی حواس اون دوستی رو که پشت وایستاده رو پرت کرده، اینه که این دوست مشکی پوشمون دقیقا چند سالگی فارغ التحصیل شده است؟؟

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

هنرنمایی استاد بزرگ، داریوش اسدزاده با ویولون. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

عمو جون به خاله نرگس جواب بده دیگه… ببخشید نرگس خانوم این بچه های امروزی اصلا بلد نیستن وقتی سوالی میکنی ازشون تو صفحه مجازی بیان جواب بدن، خیل بی ادب شدن!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

 سردار جان از همون کودکی خوب بلد بودی حرکت بزنیا…

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
 

 شوخی جالب مهراب قاسم خانی با حال و هوای این روزهای نام نویسی نامزدهای رئیس جمهوری.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 


 

 ترانه علیدوستی در نمایی از فصل جدید سریال شهرزاد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 


کیهان ملکی کاری کرده است که سگش در خانه اش احساس  غربت نکند و با نگاه کرند به او یاد خواهرو برادرهایش در قطب بیفتد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

عقاب همیشه سرحال آسیا، روزت مبارک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

بیتا خانم روی سطح صاف نشستن که اینهمه ژست و فیگور نمی خواهد، اگه راست میگی روی توپ ایروبیک اینجوری ژست بگیر!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

و باز هم نفیسه روشن و ببری هایش!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

عکس لادن طباطبایی از دخترش سها و فربد، پسر حمید فرخ نژاد در افتتاحیه فیلم خوب، بد، جلف در لس آنجلس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
 

 پیمان معادی به همراه فرزندانش باران و رایان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
 

سوسل بازی های امید حاجیلی با ماسک سیاه!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

سلفی کوروش سلیمانی مقابل سر درِ دانشگاه تهران در شهرک سینمایی غزالی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

محسن افشانی با اسم مستعار «لوسیانو» وارد عرصه انتخابات شد، البته فقط در قسمت استوریه اینستاگرامش.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

حامد همایون به لندن سفر کرده است تا طرفداران خودش را با آهنگ های زیبایش به وجد اورد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
 با اسکن کردن این بارکد در گوشی خود، زنگ گوشی شما به صدای ماهایا پترسیان تغییر پیدا خواهد کرد.. باور ندارید امتحان کنید.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
 

 عذرخواهی سارا خوئینی ها از طرفدارانش به دلیل مشغله زیاد و عدم توانایی به مسیج هایشان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 

 عکس بنیامین از دختر نازنینش با چادر و مقنعه.

مطلب امروز هم به پایان رسید. ممنون از همراهی ارزشمندتان.  
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440) 
 چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (440)

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن
نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با
نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در
اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان. 


منبع: برترینها

«نرگس کلباسی‌» از رنج‌ها و آرزوهایش می گوید

نرگس کلباسی‌اشتری، دختر ایرانی که اکنون در ایران خیلی‌ها او را می‌شناسند، تا سال گذشته چندان شناخته‌شده نبود. دختری که از چهار‌سالگی با پدر و مادر به انگلیس رفت و ١١سالش بود که بعد از مادرش، پدرش هم در سفری به ایران فوت کرد و او همراه دو برادر خود در ١١سالگی به انگلیس بازگشت و در ١٩سالگی به کانادا رفت و از ٢١ سالگی در رایاگادا، یکی از فقیر‌ترین نقاط هند، با تأسیس بنیاد خیریه‌ای به نگهداری از کودکان یتیم و معلول پرداخت. حضور او به‌عنوان یک خارجی چندان باب‌میل مؤسسات هندی نبود؛ اما او عاشقانه به کودکان درس زندگی و مهربانی می‌آموخت.

در یکی از اردوهای بنیاد، زن و شوهری که از کارکنان بنیاد خیریه او بودند، با فرزندشان همراه آنها به تفریح می‌روند؛ اما به دلیل سهل‌انگاری پدر و مادر، بچه آنها در آن اردو گم می‌شود و حتی از زنده یا مرده‌بودن آن هنوز کسی اطلاعی ندارد؛ اما با تحریک دشمنان نرگس، پدر آن کودک بعد از سه ماه شکایت می‌کند و نرگس کلباسی در عین بی‌گناهی در شرایط سختی قرار می‌گیرد و ممنوع‌الخروج می‌شود. تلاش‌های او به‌عنوان تبعه انگلیس برای کمک‌گرفتن از کنسولگری انگلیس در حیدرآباد، با بی‌مهری آنها مواجه می‌شود؛ اما نرگس با مراجعه به کنسولگری ایران در حیدرآباد با شرایط متفاوتی روبه‌رو می‌شود. آقای نوریان، سرکنسول ایران در حیدرآباد، شخصا با حضور و همراهی خانم کلباسی در دادگاه رایاگادا در دو مرحله و همچنین همراهی دیپلمات‌های ایرانی در چند مرحله دیگر و کمک‌گرفتن از وکلای خبره، نهایت حمایت را از این دختر ایرانی انجام می‌دهد.

نرگس کلباسی در کنسولگری ایران در حیدرآباد اسکان داده می‌شود و در فضای مجازی مردم ایران از سراسر دنیا به کمپین حمایت از نرگس می‌پیوندند و به قول خود خانم کلباسی اگر مردم ایران حمایت نمی‌کردند، معلوم نبود چه اتفاقی پیش می‌آمد. بالاخره تلاش‌های دیپلماتیک و پیگیری‌های مستمر کنسولگری ایران در حیدرآباد باعث شد روند رسیدگی به پرونده با دقت بیشتری دنبال شود و این پشتوانه باعث شد عدالت پیروز شود و در پنجم فروردین ٩۶ خانم کلباسی از اتهام وارده تبرئه شد. این مصاحبه در ١۴ فروردین ٩۶ در محل کنسولگری ایران در حیدرآباد و قبل از صدور مجوز خروج خانم کلباسی از هند انجام شده است. گفتنی است، مجوز خروج خانم کلباسی از هند ١٩ فروردین صادر شد و روز ٢٣ فروردین بعد از ١٧ سال دوری از وطن، از حیدرآباد هند به زادگاه خویش اصفهان بازگشت.

رسته از بند 

‌می‌خواهید اگر در ایران شرایط فعالیت فراهم شد، فعالیت‌های خودتان را به صورت متمرکز ادامه بدهید مانند هند که کاملا ساکن بودید یا اینکه بنیادی را راه‌اندازی کنید و در رفت‌وآمد باشید و به آنجا کمک کنید؟

قطعا اگر فعالیتی داشته باشم، حضور خواهم داشت و دوست ندارم از دور فعالیت کنم. من هر جایی کار کردم، خودم حضور داشتم و با بچه‌ها بودم و به نظر من از دور آن تأثیر لازم را ندارد و اگر قرار باشد از دور مدیریت بکنم و پول بفرستم، اثری ندارد و بودن بین بچه‌ها مهم است و اگر فعالیتی بکنم، حتما بین بچه‌ها خواهم ماند و از نزدیک به کارهایشان رسیدگی می‌کنم؛ همان‌طوری که در هند این کار را کردم.

از دوران کودکیتان بگویید چه چیزی باعث شد شما از اروپا به محروم‌ترین نقطه هند بروید؟

اگر کسی بخواهد زندگی خودش را برای کمک به دیگران بگذارد، باید ببینیم چه چیزی باعث شده که این تصمیم را بگیرد و من می‌دانم اتفاقاتی که در زندگی من افتاده، باعث شده من این مسیر را طی کنم. از بچگی برای من مشخص نبود خانه ما کجاست. درست است که من در ایران به دنیا آمدم ولی خیلی کوچک بودم که رفتیم انگلیس، هرچند برای مسافرت به ایران می‌آمدیم اما در آن سن این احساس و درک را نداشتم که ایران وطن ماست. بعد از فوت پدر و مادرم هم که در انگلیس بودیم، در آنجا با دو برادرم، خودمان، خودمان را بزرگ کردیم و نبودن خانواده و بودن در جایی که احساس می‌کنی خانه تو نیست، رنج‌آور است.

کم‌کم به این فهم رسیدم که فقط ما نیستیم که این‌طور هستیم و خیلی‌ها در دنیا شبیه ما هستند و خانواده ندارند و احتیاج به کمک دارند. حتی زمانی که بچه بودم دوست داشتم زودتر بزرگ شوم و به بچه‌هایی مثل خودم و برادرانم کمک کنم. این آرزو از کودکی با من بود چون می‌دانستم که چنین بچه‌هایی سختی‌های زیادی را تحمل می‌کنند و خدا را شکر ما توانستیم قوی باشیم و خودمان را بزرگ کنیم و باز این احساس را داشتم که من خیلی خوشبختم که با برادرهایم همدیگر را داریم و خیلی‌ها هستند که هیچ کس را ندارند و در کشورهایی هستند که از فقر و نداشتن غذا می‌میرند و فکرکردن به این موضوعات در کودکی من را اذیت می‌کرد و همیشه منتظر بودم که بزرگ شوم و بتوانم کمک به بچه‌های یتیم را انجام دهم.

‌مدتی که در هند بودید، حالا چه قبل از این اتفاق و چه بعد از این اتفاق، با ایرانی‌هایی در ارتباط بودید که بخشی از کمک‌های آنها به شما در گذشته برای بنیاد پریشان در هند بوده و عده‌ای هم در زمان پیگیری پرونده شما در دادگاه آماده کمک‌کردن به شما بودند، ایرانی‌ها چه داخل هند و چه خارج از هند، چقدر در این مدت شما را همراهی کردند؟

قبل از این اتفاق ٩٠ درصد کمک‌هایی که برای بنیاد پریشان جمع‌آوری می‌کردم، از ایرانی‌های خارج از کشور بود، بیشتر در انگلیس و کانادا و ١٠ درصد دیگر هم خارجی‌ها بودند که کمک می‌کردند. بعد از این اتفاق مردم ایران خیلی به من کمک کردند، نه مالی بلکه همین حمایت‌ها در فضای مجازی و می‌توانم بگویم تنها دلیل آزادی من به‌خاطر مردم ایران بود و همین حمایت‌های گسترده مردم باعث شد هند با حساسیت بیشتری به پرونده توجه کند و هندی‌ها متوجه شدند که این دختر واقعا تنها نیست و مال کشوری است که در آنجا دوستش دارند و همین هم باعث شد هند پرونده من را دقیق‌تر بررسی کند و اگر مردم ایران نبودند، معلوم نبود برای من چه پیش می‌آمد و حمایت مردم ایران از من خیلی کمک بزرگی بود.

‌در این شش‌سالی که در هند بودید، چه مقدار توانستید برای کمک به بچه‌های نیازمند در هند کمک مالی جمع کنید؟

حدود ۶٠٠ هزار دلار توانستم کمک جمع‌آوری کنم.

‌شما با دکتر ظریف در سفارت ایران در دهلی دیداری داشتید؛ هرچند قبل از این دیدار کنسولگری حیدرآباد در هند پیگیر کار شما بود اما بعد از این دیدار روند حمایتی وزارت خارجه ایران از شما به بالاترین حد رسید و قطعا با هماهنگی‌هایی که وزارت خارجه ایران انجام داد، کنسولگری ایران در حیدرآباد از همه توان و ظرفیت خود استفاده کرد تا عدالت درباره شما اجرا شود. الان که تبرئه شده‌اید، دوست دارید به آقای ظریف چه بگویید؟

دوست دارم به ایشان بگویم هر چیزی را که از ایشان می‌دانستم، واقعا درست است. مردم ایران آقای ظریف را نه‌تنها در ایران بلکه در خیلی از کشورها دوست دارند، برای اینکه خیلی خوب از ایران دفاع می‌کنند. حتی زمانی که در انگلیس بودم، سخنرانی‌هایشان ‌‌را در مجامع بین‌المللی گوش می‌کردم و اولین حرفی هم که در دهلی به ایشان زدم، قبل از اینکه مشکلم را بیان کنم، این بود که شما الگوی من و برادرهایم هستید. واقعا از ایشان تشکر می‌کنم. هرچند کنسولگری حیدرآباد اولین حمایت را از من انجام داد و بسیار از آنها متشکرم اما یقین دارم اگر آقای ظریف هم پیگیر کار من نبودند، مشکل من قطعا حل نمی‌شد. از آقای ظریف تشکر می‌کنم که این اعتماد را به من برگرداندند که ایران را دوباره دوست داشته باشم.

شما در این مدت تا مشخص‌شدن نتیجه پرونده در کنسولگری ایران در حیدرآباد ساکن بودید درست است؟

بله،‌من چهار یا پنج ماه در کنسولگری ایران در حیدرآباد ساکن بودم.

قبل از اینکه به کنسولگری ایران در حیدرآباد بیایم، کمی نگرانی داشتم که چطور می‌توانم راحت باشم اما به محض اینکه به کنسولگری رفتم، از همان لحظه اول نگرانی‌ام برطرف شد. یک جای مناسب و خوب برای اسکان به من دادند و خیلی‌وقت‌ها احساس نمی‌کردم اینجا کنسولگری است، احساس می‌کردم یک خانه فامیلی است و با فامیلم دارم زندگی می‌کنم. همه با من خیلی خوب‌اند. خانم‌های دیپلمات‌ غذا برایم می‌آورند و پختن غذاهای ایرانی را به من یاد می‌دهند و از وقتی به اینجا آمدم، فارسی صحبت‌کردنم خیلی بهتر شده و با صحبت‌کردن در اینجا کلماتی را که در زبان فارسی فراموش کرده بودم، یاد می‌گیرم و این محبت آنها را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم و از اینکه دارم از بین این آدم‌ها می‌روم، خیلی ناراحتم و امیدوارم باز هم روزی در ایران بتوانم آنها را ببینم.

‌با توجه به اینکه سال‌هاست به ایران نرفته‌اید و درحال‌حاضر با توجه به شناختی که در این مدت پیدا کرده‌اید، دیدگاه شما درباره ایران چگونه است و اکنون ایران را در ذهن خودتان چطور تصور می‌کنید؟

من فکر می‌کنم هرچه هست، بدتر از شرایط در هند نیست و هرچه هست، بهتر از هند است. من شش سال در بدترین جای هند زندگی کردم و برای من هیچ جایی بدتر از آنجا نیست و الان من اصلا نگران رفتن به ایران و شرایط زندگی در ایران نیستم. من عادت کردم به بدترین وضعیت‌ها، فقط کمی دلهره دارم که برمی‌گردم به جایی که خاطرات خوب از گذشته در آن ندارم؛ از این موضوع کمی نگرانی دارم ولی در کل خیلی خوشحالم و برای رفتن به ایران روزشماری می‌کنم.

 
‌تحصیلات لیسانس شما جهانگردی است  ایران و جاذبه‌های گردشگری‌اش را چقدر می‌شناسید؟

متأسفانه به اندازه کافی نمی‌شناسم ولی این بار همه جای ایران را می‌بینم. دوست دارم به شیراز بروم و پرسپولیس را ببینم و تنها جاهایی که یادم هست و در ایران قبلا دیدم شمال (ساری)، مشهد و تهران بوده و بیشتر هم اصفهان بودیم. دوست دارم خیلی جاها را در ایران ببینم و به دوستان خارجی‌ام با افتخار بگویم این کشور من است و بیایید ایران را ببینید. همین کمکی که در این مدت به من شد، خیلی باعث شد نظر دوستان من در خارج نسبت به ایران عوض شود. خیلی از دوستانم می‌گویند ما انتظار داشتیم انگلیس می‌آمد و به تو کمک می‌کرد اما ایران آمد و کمکت کرد، این موضوع نظر خیلی از دوستانم را درباره ایران عوض کرده و من دوست دارم به خیلی‌ها بگویم که به ایران بیایند و زیبایی‌هایش را ببینند و این ترسی که درباره ایران درست کرده‌اند، از بین برود. باید آنها هم بدانند ایران آن کشوری نیست که در روزنامه‌ها و تلویزیون در خارج می‌بینیم و اینها همه‌اش پروپاگانداست. دوست دارم خودم هم زودتر جاهای مختلف ایران را ببینم.

‌به موضوعی اشاره کردید که پروپاگاندایی در غرب درباره ایران وجود دارد، این تبلیغات نادرست علیه ایران چگونه است؟

فکر می‌کنم در این سال‌ها کمی بهتر شده، چون رسانه‌ها کمی مستقل شده‌اند اما بیشتر در غرب چیزهایی را درباره ایران نشان می‌دادند که چندان مثبت نبود. یادم است اولین باری که می‌خواستیم برگردیم ایران، من ١١ سالم بود؛ با وحشت و گریه من را بردند فرودگاه و با زور من را به ایران بردند. در مدرسه به هم‌کلاسی‌های خودم می‌گفتم پدر و مادرم من را می‌برند ایران و معلوم نیست چه بلایی سر من بیاورند. به‌خاطر اینکه چیزهایی که در اخبار می‌شنیدم، روی من اثر می‌گذاشت. بعد که رفتم ایران، دیدم آن‌طور که تصور می‌کردم نیست و برای همین دوست دارم آدم‌های دیگر کشورها را تشویق کنم که بیایند ایران و خودشان ایران را ببینند و بعد بگویند ایران چطور کشوری است.

رسته از بند 

‌شما برای فعالیت در هند بدترین نقطه هند را انتخاب کردید؛ الان که دارید به ایران بر می‌گردید، به ذهنتان رسیده که قبل از رفتن به ایران در اینترنت بگردید و نقاط محروم و بچه‌های نیازمند در ایران را هم شناسایی کنید؟

من قبل از آمدن به هند هم در اینترنت زیاد جست‌وجو نکرده بودم. به نظر خودم کمی آدم متفاوتی هستم. هند هم که آمدم، با قطار یا اتوبوس به جاهای مختلف سفر می‌کردم. خیلی‌وقت‌ها شاید آنلاین بخوانیم که بدترین جای هند فلان‌جاست اما شاید واقعیت نداشته باشد و وقتی با چشم‌های خودمان می‌بینیم، فرق کند. برای همین دوست دارم وقتی می‌روم ایران، خودم سفر کنم و از نزدیک ببینم، نه اینکه آمارها را آنلاین بخوانم و بعد بروم ببینم. دوست دارم از نزدیک ببینم در کجای ایران بچه‌ها به کمک بیشتری نیاز دارند.

 اگر به ایران برگشتید و شرایطی را که مد نظر دارید مساعد دیدید، برای فعالیت تمایل دارید در چه حوزه‌ای فعالیت کنید؟

کودکان و زنان. من دوست دارم به هرکسی که می‌توانم، کمک کنم ولی عشق من کمک به بچه‌هایی است که یتیم هستند یا معلولیت دارند و همچنین به خانم‌هایی که شاید از ابتدا انتخاب‌های بدی داشتند، دوست دارم کمک کنم تا مسیرهای بد را کنار بگذارند و خودشان را در مسیر‌های درست فعال کنند. اما در کل علاقه من به بچه‌های یتیم بیشتر است.

دوست دارم بچه‌های یتیم فکر نکنند با بقیه بچه‌ها فرق دارند. در خیلی از یتیم‌خانه‌ها بچه‌ها را جوری بار می‌آورند که احساس می‌کنند با بقیه فرق دارند، مثل یک خانواده نیستند و همیشه فکر می‌کنند با بقیه فرق می‌کنند. من در هند سعی کردم بچه‌ها چنین احساسی نکنند. نباید بچه‌ها فکر کنند ازدست‌دادن خانواده دلیلی است برای بدشدن یا درس‌نخواندن. من همیشه سعی کردم بچه‌ها از من یاد بگیرند. برای بچه‌ها هم فکر می‌کنم مهم است که کسی مثل خودشان بیاید و به آنها کمک کند، کسی که درک درستی از وضعیت آنها داشته باشد.

من خودم وقتی در هند در یک یتیم‌خانه می‌رفتم حس می‌کردم بچه‌ها فکر می‌کنند کسی دوباره آمده که به آنها کیکی یا چیزی بدهد و برود؛ من این را از رفتارهایشان حس می‌کردم؛ اما وقتی به آنها می‌گفتم من هم مثل شما بودم، آنها با تعجب می‌گفتند واقعا! و وقتی می‌پرسیدند الان چرا اینجا آمدی، می‌گفتم: آمده‌ام به شما بگویم شما هم یک روزی می‌توانید مثل من باشید، بزرگ بشوید و درس بخوانید و به کسانی مثل خودتان کمک کنید. آن‌وقت آنها حرف من را که روزی مثل خودشان بوده‌ام، بهتر درک می‌کردند و دوست دارم در ایران هم این باور را به بچه‌ها منتقل کنم.

در فعالیت‌هایتان در سطح بین‌المللی، تجربه‌های زیادی کسب کرده‌اید. این تجربه‌ها چه درسی برای شما داشت؟

من سعی کردم به چیزی وابستگی نداشته باشم. من یک کوله‌پشتی دارم و بیشتر از آن چیزی ندارم و این وابسته‌نبودن به چیزهای الکی، باعث می‌شود آزاد‌تر باشم. ما برای این در دنیا هستیم که زندگی خوبی داشته و خوشحال باشیم؛ نه اینکه تا آنجایی که می‌توانیم خانه بخریم، ماشین بخریم و لباس بخریم. ما باید خوب زندگی کنیم، خوشحال باشیم، به کسی ظلم نکنیم و اگر کسی هم دچار مشکلی می‌شود، کمک کنیم. همه ما بنده خدا هستیم و مهم نیست کجا به دنیا آمده‌ایم و اگر می‌توانیم باید به دیگرانی که مشکل دارند، کمک کنیم و نباید خودخواه باشیم.

‌در دادگاه تجدیدنظر علاوه بر اینکه شما تبرئه شدید، این امکان برای شما به وجود آمد که برای رنج‌هایی که در این مدت متحمل شده‌اید، درخواست غرامت کنید؛ اما شما اعلام کردید می‌بخشید. کمی درباره این تصمیمی که گرفتید صحبت کنید.

من در تمام این مدت فقط به‌دنبال عدالت بودم برای همین هرگز پول یا غرامتی نمی‌گیرم. اگر از اول به کسانی پول می‌دادم، این مشکلات به وجود نمی‌آمد؛ ولی چون می‌خواستم درست جلو بروم و با این بی‌عدالتی بجنگم، می‌خواستم یک درسی باشد برای بچه‌هایی که کنارشان بودم. می‌خواستم بدانند خوبی و عدالت همیشه پیروز می‌شود. گاهی هم شاید این مسیر بیشتر طول بکشد؛ اما بالاخره عدالت پیروز می‌شود. من از روزی که دادگاه اعلام کرد بی‌گناهم، انگار تمام رنج و ناراحتی که داشتم، رفت. انگار خدا به من گفت این آزمایش تمام شد حالا برویم یک جای دیگر و واقعا قلبم خیلی شکسته بود و خدا این آزمایش سخت را تمام کرد. حتی قبل از تبرئه‌شدنم گفته بودم اگر آن پدر و مادر بچه را ببینم با آنها همدردی می‌کنم. امیدوارم خدا آنها را هم ببخشد تا بهتر بتوانند زندگیشان را ادامه دهند. فقط خوبی آنها را می‌خواهم.

رسته از بند 

‌از بنیاد پریشان و بچه‌ها در رایاگادا اطلاعی دارید که اوضاعشان چطور است؟

هر روز حداقل دو، سه بار با آنها در تماسم.

‌برگردید ایران، این ارتباط با بچه‌ها را در رایاگادا باز هم ادامه می‌دهید؟

حتما، بله.

‌در آینده باز هم احتمال دارد برگردید به هند و این بچه‌ها را ببینید.

شاید وقتی که بزرگ شدند. البته دوست دارم آنها بیایند و به من سر بزنند. دوست دارم آن‌طوری‌که بزرگشان کردم، روی آنها اثری گذاشته باشم و جوری اعتمادبه‌نفس پیدا کنند که وقتی ١٨سالشان شد، به آنها بگویم اگر دلتان برای من تنگ شده و می‌خواهید من را ببینید، پس اول بروید سر کار، پول جمع کنید و بلیت بگیرید، بیایید هر جا که هستم من را ببینید. دوست دارم مثل خودم باشند.


منبع: برترینها

جواد لشگری، آهنگساز قدیمی و نوازنده ویولن

در روز ١٧ فروردین ١٣٩۵ قلب حساس کمپوزر و ویلنیست شهر موسیقی ملی و یکی از سه بازمانده عصر طلایی آهنگ‌سازی و نغمه‌پردازی و تکنولوژی از تپش فروماند و جواد لشگری در ٩٣سالگی با ما وداع گفت و به تاریخ پیوست.

اینک از آن نسل خلاقیت‌های استثنایی تنها پسرعمه او بزرگ لشگری و عبدالوهاب شهیدی آواز‌خوان بزرگ در میان ما و در نود‌و‌اندسالگی حضور دارند بدون اینکه از حسین دهلوی و امین‌الله رشیدی در هشتاد‌و‌اندی‌سالگی غافل شویم.

اگر از سه غول موسیقی ملی که ابرکمپوزرهای ما هستند و ستارگان خلاقیت‌های موسیقایی که انقلاب موسیقی ملی را پیاده و به پیش بردند یعنی علینقی وزیری، روح‌الله خالقی و جواد معروفی بگذریم، یک دوجین کمپوزر استثنایی که قریحه آهنگ‌سازی یا به قول فارابی «غریزه» خلاقیت در ژن‌های آنها نهفته بود به‌عنوان نسل دوم بعد از مشروطه ظهور کردند که لشگری یکی از آنها بود. این نسل آفرینشگر، انقلابی را که وزیری در موسیقی ما آغازیده بود به عصری زرین بدل کردند و مانند داستایوسکی که گفته بود ما همه از زیر شِنِل گوگول بیرون آمدیم.

این نسل نیز از زیر شِنِل وزیری ظهور کرده بود. بعد از ابراهیم آژنگ و رکن‌الدین مختاری، به دنبال صبا دوجین ویلنیست که آهنگ‌سازی در رگ و پی و تاروپود آنها تموج و ترنم داشت، فضای فرهنگی ایران را به همراه نیم دوجین دیگر که تار یا پیانو می‌نواختند از نغمات و الحان دلپذیر و جان‌بخش خویش لبریز کردند. اهم این ویلنیست‌های آهنگ‌ساز عبارت بودند از: مجید وفادار، مهدی خالدی، حبیب بدیعی، جواد لشگری، عبدالله جهان‌پناه، همایون خرم، علی تجویدی، پرویز یاحقی، حسین یاحقی، عباس شاپوری، بزرگ لشگری، حسینعلی ملاح، محمود ذوالفنون و محمود تاجبخش ولی نام ابوالحسن صبا از آن جهت به میان نیامد که او معلم بزرگی بود ولی فاقد قریحه یا غریزه آهنگ‌سازی بود و از او یکی، دو آهنگ بیشتر به جا نمانده است. همچنین از ویلنیست بزرگ رضا محجوبی دو، سه آهنگ بیشتر در دسترس نیست، اگرچه محمود ذوالفنون نیز دو، سه آهنگ بیشتر نساخت، اما اسدالله ملک را نباید از قلم انداخت.

 نسل آفرینشگر

از میان کمپوزر (کمپزیتور)هایی که ساز تخصصی آنها ویلن نبود، مهدی مفتاح، موسی معروفی، اکبر محسنی، نصرالله زرین‌پنجه، یحیی زرپنجه، شُکری قهرمانی، مرتضی نی‌داوود، مرتضی محجوبی، فریدون حافظی و عباس خوشدل، آثاری باارزش به جا مانده است. اما آب‌وهوا و شرایط ایران بیشتر با ایتالیا که غالب آهنگ‌سازانش ویلنیست بودند تناسب دارد تا آلمان، اتریش و روسیه که غالب کمپوزرهایشان تخصص در نواختن پیانو داشتند با استثنایی مانند روسینی و آنتوان بروکز. بهترین ویلن‌سازهای جهان نیز ایتالیایی بودند: استرادیواری، آماتی، گوآرنری و دیگران.

زمینه پدیدارشدن آهنگ‌سازان جدید

سال ١٣٠٢ که جواد لشگری به دنیا آمد دو اتفاق مهم که مسیر سیاسی و فرهنگی کشور را دگرگون کرد، در ایران رخ داد؛ رویداد اول آنکه وزیر جنگ و فرمانده کل قوا که رضاخان میرپنج و سردار سپه بود، از طرف احمدشاه حکم نخست‌وزیری را برای تشکیل کابینه دریافت کرد که این انتصاب تأثیرات و پیامدهای تعیین‌کننده‌ای در وضعیت فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران به‌بار آورد. رخداد دوم مربوط به موسیقی بود که با بازگشت کلنل علینقی وزیری به ایران پس از پنج سال تحصیل موسیقی و هنر در آلمان و فرانسه و تأسیس مدرسه موسیقی و سپس کلوپ موزیکال همراه سعد، تحولی اساسی در مسیر موسیقی و تولد موسیقی ملی خلق کرد.

ظهور رضاخان معلول شرایطی بود که به دنبال انقلاب مشروطه تحقق می‌یافت، زیرا مردان سیاسی و پیشگامان مشروطیت موفق به جایگزین‌کردن آنچه را که حذف کرده بودند، نشدند. اگرچه مشیرالدوله پیرنیا غائله خیابانی و تجاسرطلبی او و اعلان «آزادستان» را خاتمه داد و وثوق‌الدوله موفق شد نایب حسین کاشی و ماشاءالله‌خان را همراه با ده‌ها یاغی و گردنکش دیگر به‌دار بیاویزد، اما هنوز شیخ خزغل، سمیتقو و تعداد دیگری از مدعیان محلی که هل من‌مبارز می‌طلبیدند و از دولت مشروطه و مجلس متابعت نمی‌کردند در اقصا و اکناف کشور عرض اندام می‌کردند و از مردان بی‌سلاح مشروطه که گرفتار شقاق و نفاق درونی و ده‌ها مانع دیگر بودند، کاری برنمی‌آمد. بنابراین لزوم یک ناپلئون غیرقابل اجتناب بود و برای رهایی از مشکلات و از جمله شجره خبیثه قاجاریه، قدرت باید از لوله تفنگ بیرون می‌آمد. این تقارن سیاسی و فرهنگی، قِران سعدین برای موسیقی کشور هم بود که دو نسل کمپوزر با ذوق و خلاق با آثاری ماندنی را به بار آورد.

ترکش‌ها و تموج‌های انقلاب مشروطه روی موسیقی ایران‌زمین

از جهت آموزش موسیقی، شِنِل وزیری که صبا و احمد فروتن‌راد نیز از زیر آن بیرون آمده بودند، این فرصت را به لشگری داد که ازاین‌رو آبشخور برای تئوری موسیقی و تکامل تکنیک ویلن‌نوازی و آهنگ‌سازی بهره گیرد. در مصاحبه‌ای که در دیدار با استاد لشگری پس از چندین‌بار تماس تلفنی در تابستان ‌سال‌های ٢٠١٢ و ٢٠١۴، حاصل شد، وی می‌گفت پس از آموختن مقدمات موسیقی و آموزش ویلن، به منزل صبا رفتم و تقاضای پذیرش کردم، استاد گفت من به مبتدیان درس نمی‌دهم، اما من اصرار ورزیدم و حتی با تندی درخواستم را تکرار کردم. صبا گفت یک قطعه در مایه دشتی با ویلن بزن ببینم و پس از آن بود که رضایت داد هفته‌ای دو بار خدمت ایشان برسم. اما پس از چند ماه چون مسافت طولانی و وسایل ایاب‌وذهاب در آن زمان دشوار بود، صبا گفت کارت را می‌توانی پیش شاگردم مهدی خالدی ادامه بدهی که همین کار را کردم و کار را با خالدی ادامه دادم.

به‌این‌ترتیب، مکتب وزیری از این طریق به خالدی، همایون خرم، علی تجویدی، حبیب بدیعی، مجید وفادار و شماری دیگر از موزیسین‌های نسل بعدی انتقال یافت. دکتر سیروس غنی در کتابش: ایران و ظهور رضاشاه، یادآور می‌شود علینقی وزیری «نخستین و پیشروترین حافظ موسیقی کلاسیک ایرانی» به شمار می‌رود که «محمدعلی فروغی اغلب او را در خانه‌اش ملاقات می‌کرد»

وزیری سن‌تزی است که از دو آبشخور سرچشمه می‌گرفت. او از یک‌سو از مکتب آقامیرزا عبدالله و برادرش آقاحسینقلی ردیف‌ها و مقام‌های موسیقی ایرانی را آموخت و قبل از سفر تحصیلی به اروپا آنها را به نُت درآورد و پس از بازگشت از سوی دیگر، آنچه از مکتب آلفرد لومر فرانسوی و شاگردانش در قشون همچون سرتیپ غلامرضاخان مین‌باشیان خلق شده بود را همراه حسن رادمرد، ابراهیم آژنگ و حسین استوار و حسین هنگ‌آفرین با آموخته‌های خود از غرب درهم آمیخت تا در بزنگاهی تاریخی، حد فاصل موسیقی ملی با موسیقی سنتی را رقم بزند و به تکوین سن‌تزی قائل شود که او سمبل آن به‌شمار می‌رود. تحلیل چنین پدیده‌ای بدون درک شرایط و زمینه‌ای که از درون آن نشئت گرفت، غیرعلمی خواهد بود. مکتب تازه‌ای که ویلن را به سبک رکن‌الدین مختاری، ابراهیم‌خان ویلنی (آژنگ) و ابوالحسن صبا با تکنیک و متد نوین ولی با سبک مستقل می‌نواخت، در چارچوب همین تحول تازه باید مطرح شود.

چنان‌که طرز نواختن پیانو از رادمرد و هنگ‌آفرین تا حبیب‌الله شهردار (مشیر همایون) بر کار جواد معروفی که مکتب وزیری را همراه پدرش موسی معروفی درک کرده بود و از سرژخوشیف روسی در سال‌های تدریس در ایران الهام پذیرفته بود، همه این حرکت تازه را صلا می‌زدند. بنابراین موسیقی ملی نه‌تنها تکنیک و متد تازه در نواختن ساز را جدی می‌گرفت، بلکه موسیقی ارکسترال و به قول استاد حسین دهلوی «موسیقی جمعی» را با نُت، هارمونی، ارکستراسیون و تنظیم و رهبری تأکید می‌کرد، همان‌طور که موسیقی را بر شعر و کمپوزیسیون را بر آواز مرجح می‌دانست.

البته از مکتب تازه موسیقی‌دان‌هایی مانند حسین استوار، حشمت سنجری، حسین ناصحی و حسین سنجری در مسیر تازه گام‌هایی همراه شماری دیگر برداشتند. اما جهان‌بینی و پیام و اهداف وزیری به کمک خالقی، معروفی، ملاح و صبا حرکت رودخانه اصلی را ترسیم می‌کرد که تأسیس رادیو و تشکیل ارکسترهای متعدد به تحقق آن پیام و اهداف کمک تعیین‌کننده‌ای کرد و باعث بالش و رویش موسیقی ملی به مدت یک ربع قرن شد که آثار بی‌شماری بر جای گذاشت. تأسیس هنرستان موسیقی ملی و هنرستان عالی موسیقی نیز از نتایج این دوره بود.

اگرچه لشگری بهترین یا یکی از پنج سولیست درجه اول ویلن به شمار نمی‌آید و خود به نگارنده تصریح کرد که برتری ویلن‌نوازی حبیب‌الله بدیعی بلامنازع است، اما در میان ١٠ نفر برتر TopTen جای می‌گیرد. او همچنین در عِداد آهنگ‌سازان بزرگ این دور بعد از سه تفنگدار بزرگ که خدایگان تصنیف به شمار می‌آیند و بعد از مجید وفادار، در میان مهدی خالدی، عبدالله جهان‌پناه، پرویز یاحقی، حسین یاحقی، همایون خرم، علی تجویدی، عباس شاپوری، محمود تاجبخش و حسینعلی ملاح باید به حساب بیاید، اگرچه مقایسه این آهنگ‌سازان، کاری است دشوار و تا حدودی غیردقیق و سوبژکتیو و به‌همین‌ترتیب، از میان آهنگ‌سازانی که ویلنیست نبودند نیز فهرست طولانی است.

از نسل اول مرتضی نی‌داوود و جواد بدیع‌زاده و قبل از آنها اگر از شیدا و عارف و درویش‌خان عبور کنیم، مختاری و آژنگ، به موسیقی تعلق دارند که آهنگ‌های زیادی نساختند، لیکن کم‌وبیش با تفاوت‌هایی از حیث کمی‌وکیفی باید از موسی معروفی، مهدی مفتاح، یحیی زرپنجه، نصرالله زرین‌پنجه، مرتضی محجوبی، فریدون حافظی، اکبر محسنی و نیز رضا محجوبی و اسدالله ملک و امین‌الله رشیدی نام برد. اگرچه فهرست بسیار مفصل است و رضا گلشن‌راد، عباس خوشدل، محمود ذوالفنون، بزرگ لشگری و خویشاوندان آنها حسن لشگری و منوچهر لشگری را نباید از یاد برد کمااینکه در ژانر موسیقی پاپ  عطاالله خرم، پرویز مقصدی و سایران آهنگ خوب، زیاد ساخته‌اند همان‌طور که در موسیقی ایرانی، رضا ناروند، انوشیروان روحانی، پرویز اتابکی، اصغر زارع، سلیم فرزان، حسین صمدی، ناصر زرآبادی، ابراهیم منصوری، علی محمدخادم، هوشنگ سپهری و میثاق هم در این فهرست طولانی نامشان باید ذکر شود و آنها که از قلم افتاده‌اند، در خاطر نیستند.

شمه‌ای از احوال و آهنگ‌های لشگری

جواد لشگری مدتی به همراهی بزرگ لشگری و سپس سال‌ها به تنهایی یکی از ارکسترهای هفتگانه را یک روز در هفته برای اجرای آهنگ تحت تمرین و رهبری قرار می‌داد و بعد از آنکه شماره ارکسترهای هفتگانه یک تا هفت به باربد، نکیسا و … بَدل شد، رهبری ارکستر رامتین از آنِ او بود که با خوانندگان و نوازندگان خاص خود همکاری می‌کرد. این فعالیت از دهه ٢٠ که وی بیست‌واندی سال از سنش گذشته بود تا ١٣۵٧ که افزون بر سه دهه می‌شود و حاصل آن بالغ بر ٣۵٠ آهنگ است، به طول انجامید.

طبیعی است حتی خود لشگری تمامی صفحه‌ها و نوارهای این همه آهنگ را در اختیار نداشت و احتمالا در آرشیو رادیو نیز نتوان قاطبه آنها را به دست آورد. ایضا بدیهی است هر هنرمند و هر دانشمند همه کارهایش از نظر ارزش و اعتبار علمی و هنری یکسان نیستند. به‌علاوه در پاره‌ای هنرمندان کمیت غلبه کرده و تعداد کارهای متوسط و ضعیف افزون بر آثار برجسته آنها شده است. در موسیقی کلاسیک، هایدن صدواندی سمفونی ساخته بود درحالی‌که تعداد سمفونی‌های بتهوون به ١٠ نرسید. با این همه هایدن، بتهوون را «مغول بزرگ» خطاب کرده بود، زیرا آثار او را تند و پرطنین و شاید خشن ارزیابی می‌کرد و بتهوون، هایدن را با عنوان «کلاه‌گیس کهنه» مفتخر کرد، زیرا کارهای او را فرسوده می‌دانست و فاقد کیفیت والا. اینک داوری تاریخ رأی را به بتهوون داده است و ما هم آثار لشگری را در مقایسه با آهنگ‌های علینقی وزیری و روح‌الله خالقی، از نظر تعداد بیشتر می‌دانیم، ولی از حیث کیفیت، فقط یک دوجین از آنها قابل مقایسه هستند.

با این همه، باید آهنگ‌های لشگری را (تا آن تعدادی که در دسترس و رایج بوده‌اند) به سه دسته عالی، خوب و متوسط تقسیم کنیم. البته شاید آهنگ ضعیفی هم در میان آن همه کار بتوان یافت که مستلزم دسترسی به همه آنهاست و بدون چنین امکانی، داوری، منصفانه نخواهد بود. در پاره‌ای آهنگ‌ها هم، ترانه‌سرا ضعیف بوده و اثر منفی روی کار گذاشته، اما تا آنجا که به خوانندگان مربوط است، لشگری با خُنیاگر کم‌بضاعت کار نکرده بود.

نگاهی به آهنگ‌های لشگری

از همکاران لشگری کریم فکور جایگاه چشمگیری را اشغال می‌کنند. آهنگ «ناله ساز» با شعر فکور اثری ماندنی است اما آهنگ «رؤیا» با ترانه فکور یک شاهکار است؛ همان‌طور که آهنگ «فتنه» با شعر رهی معیری. لشگری به نگارنده گفت هنگامی که روابط خالدی و خواننده شکراب و همکاری آن‌دو متوقف شده بود، وی از من که هم‌شاگرد خالدی بودم و هم در ارکستر او ویلن می‌زدم، خواست برایش آهنگ بسازم و «فتنه» با شعر رهی معیری ساخته و شُهره شد. در فعالیت لشگری و فکور می‌توان از چندین کار ارزشمند مشترک نام برد.

آهنگ «نگاه تو» از جمله شاهکارهای این فهرست است و آهنگ «آتش به جان» یا «سوز عشق» یا «پیشه عاشقان»  در مایه اصفهان، بسیار دلپذیر است و آهنگ «دختر کوهستان» را باید از همین سنخ شمرد و نیز آهنگ «طوفان» و آهنگ «کلبه من» را. آهنگ «شد بهار» در ماهور را که به آهنگ «آمد نوبهار» یا «نشاط» خیلی شبیه است و خالدی همراه شعر نواب صفا اجرا کرد، لشگری با شعر فکور ساخت که کاری جذاب و لطیف است و آهنگ «لاله آتشین» را با ترانه فکور در مایه اصفهان برای یاسمین آفرید که از کارهای دلنشین آنهاست و شاید تنها آهنگی که برای این خنیاگر ساخته بود. اما آهنگ «یار یار یار» با شعری محلی کاری است مترقی با پیام‌های مردمی از خطه بارور و پرکار مازندران. همچنین آهنگ «شیرفروش» با ترانه ایرج تیمورتاش از مفاهیم مترقی انباشته است. اما از کارهای بسیار شنیدنی لشگری آهنگ «تاک» با شعر معینی‌کرمانشاهی اثری بدیع و ناتورالیستی است که در پایان صبغه رمانتیک به خود می‌گیرد. این آهنگ شبیه «سرود بید» است که معینی‌کرمانشاهی برای آهنگی از پرویز یاحقی ساخته بود.

آهنگ «عشق پنهان» را لشگری با ترانه کریم فکور کار کرد اما «عشق بی‌ریا» را با شعر بیژن ترقی، کورس سرهنگ‌زاده خواند که کار درجه‌دومی است و با‌رقه تابان آثار پیشین را در آن نمی‌توان سراغ گرفت. از همین سنخ است آهنگ «بی‌آرام» را که با شعر ماهدخت مُخبر در ژانر مدرن برای خانم دینامیک ساخت و نیز آهنگ «ابر پاییزی» با ترانه بهادر یگانه را سیمین آرین ساخت که متوسط است.

اما آهنگ «لبخند پیروزی» با شعر هدایت نیرسینا در باب موسم نوروزی و طراوت بهاری و آهنگ «ترک هوس» با شعر بهادر یگانه متوسط هستند و نیز آهنگ «گیسو» با شعر معینی‌کرمانشاهی، همچنان‌که آهنگ «قهر بیجا» با ترانه بهادر یگانه. اما آهنگ «شکوفه آرزو» با شعر کریم فکور، کاری قدیمی است و رمانتیک و شنیدنی و نیز آهنگ «غزال زیبا» با شعر صادق سرمد بسیار جذاب و دل‌انگیز است و نیز آهنگ «طوطی» با ترانه کریم فکور از کارهای رانتیک و لطیف است که از زبان این پرنده پیام عاشقانه بیان می‌کند و ایضا آهنگ «نامه‌رسان» که از اوج همکاری این مثلث خلاقیت حکایت دارد.

آهنگ «نوای دل» با شعر معینی‌کرمانشاهی را که قبلا خوانده شده بود و کار قشنگی است، در سال‌های اخیر لشگری که صدای خوبی داشت و چند آهنگش را در سی‌دی ضبط کرده با صدای خود خوانده که همایون فرزندش هر دو اجرا را در اینترنت در دسترس قرار داده است.
از آهنگ‌هایی که ترانه آن را سیمین بهبهانی سروده «گل خشک» است و «سایه ما» . اما بی‌شک بهترین شاهکار جواد لشگری آهنگی است که در سه برداشت Version اجرا و ضبط شده است. این آهنگ هم در دستگاه ماهور است که می‌دانیم تقریبا ٨٠ درصد شاهکارها در همین دستگاه خلق شده‌اند.  

 نسل آفرینشگر

در سال ١٣۴٠ آهنگ دیگری در ماهور که خیلی به این کار شباهت دارد برای فیلم «دام عشق» از سوی جواد لشگری ساخته شد که احتمالا شعر آن از کریم فکور است که سازآرایی آن بی‌بدیل است. احتمالا شعر نگهبان قبل از نواب‌صفا اجرا شده است. همچنین آهنگ «دردآشنا» را لشگری به نواب صفا سپرد تا ترانه‌اش را بسراید که کار موفقی بود با مطلع: «من عاشقم، درد و بلا می‌خواهم‌ای بیدلان اهل دلی دردآشنا می‌خواهم». آهنگ «رویا» را که قبلا ذکر شد با نام «دور جوانی» سالار عقیلی با ارکستر ملی و رهبری فرهاد فخرالدینی در سال‌های اخیر در تالار وحدت اجرا کرد و نیز علی امیرقاسمی آن را با ارکستر نغمه باران به رهبری امیر فرشید رحیمیان و تنظیم شهرام توکلی در شهریور ١٣٩٢ در تالار وحدت اجرا کرد. همچنین دو آهنگ «شب مهتاب» و «رؤیای شیرین» با شعر ایرج تیمورتاش شنیدنی هستند.

از آهنگ‌های قدیمی لشگری «لاله صحرایی» و «سرگرم مستی شو» هر دو با شعر معینی‌کرمانشاهی، از کارهای خاطرانگیز هستند و نیز آهنگ «تنهایی» با همین شاعر و خواننده. اما آهنگ «سفر» با شعر جواهری وجدی و صدای جمال وفایی چنگی به دل نمی‌زند. یکی از آهنگ‌های نادر لشگری که شایان توجه است، «به یاد صیاد» نام دارد که ترانه‌اش را دکتر هدایت نیرسینا سروده بود.

اجرای اصلی این آهنگ با یک آنسامبل کوچک با سازآرایی سلیقه‌مندانه لشگری خیلی شنیدنی است که ارکستر عریض و طویل حنانه را خجل می‌کند، باوجود آنکه شنوندگان و تماشاچیان کف می‌زنند و هورا می‌کشند و دسته‌های گل به وسط صحنه تالار رودکی پرتاب می‌کنند. بنابراین انتقاداتی که حسینعلی ملاح بر او داشت که برداشت غرگونه از موسیقی ایرانی می‌تاخت، مقبول به نظر می‌رسد و در این اجراها و رهبری‌ها و تنظیم‌ها کاملا مشهود است.

آهنگ «اسیران» با شعر بهادر یگانه را لشگری با صدای خود نیز خوانده که در سی‌دی ضبط شده است، اما دسترسی به نسخه اصلی میسر نشد. آهنگ «طوفان عشق» با ترانه موید ثابتی و آهنگ «افسانه دل» با شعر عبدالله الفت را هم او خوانده که آهنگی است با اورتوری مفصل و مجلل و هم آهنگ «صحبت دوست» که ترانه‌اش از حسین شاه‌زیدی است. «پیک سحر» با شعر نیرسینا از کارهای رمانتیک و جذاب به شمار می‌آید. آهنگ «پریشان» با صدای یاسمین و شعر کنی پدر از کارهای متوسط لشگری به شمار می‌آید و «موج سرگردان» با ترانه عبدالله الفت نیز از همین نسخ است.

خصال و سبک لشگری

لشگری مردی آرام، نرم‌خو، رئوف و مهربان و فروتن بود. در ٩١سالگی نزدیک سه ساعت با من در سالن پذیرایی منزلش و در دفتر کارش گفت‌وگو کرد و چند آهنگ از کارهایش را که با صدای خودش ضبط شده بود به من هدیه داد. از او آهنگ نحیف و مبتذلی صادر نشده است. حتی «سرود آتش‌نشانی» که شعر آن را بهادر یگانه سروده و به‌وسیله اسفندیار قره‌باغی خوانده شده و کاری سفارشی از سوی عوامل دولتی بود، به ابتذال نگرایید. همچنین سازآرایی و سازبندی و بهره‌بردن از سازهای بادی با وجود اینکه خود ویلنیست بود، در موسیقی لشگری چشمگیر است.

در آن دوره، بسیاری از اقشار جامعه از داشتن یک دستگاه رادیو محروم بودند. هنگامی که اولین ایستگاه رادیو در ایران در اردیبهشت ١٣١٩ تأسیس شد، لشگری جوانی ١٧ساله بود و بعد از جنگ جهانی دوم در اواسط دهه ١٣٢٠ پاره‌ای از آهنگ‌ها را در اوراقی با کاغذهای کاهی چاپ می‌کردند که هر نسخه شامل ١۶ تصنیف بود که جوانان دوره‌گرد که صدایی خوش هم داشتند آن تصنیف‌ها را که اسم خواننده، سازنده و ترانه‌سرا بر بالای هر تصنیف و زیر اسم آهنگ چاپ شده بود، در کوی و برزن صلا می‌زدند و مردم هر نسخه را به قیمت یک قِران (یک ریال) می‌خریدند و در خانه و مغازه و … می‌خواندند. صفحه‌های موسیقی و دستگاه کوچک گرامافون، وسیله دیگری بود که آهنگ‌های آن روزها را تکثیر می‌کرد و در اختیار اقشار میانه و زیر متوسط قرار می‌داد.

ختامیه و روش نقادانه تحلیل هنرها

استاد لشگری در دیداری که با او داشتم اشاره کرد که مجموع ساخته‌هایش حدودا بر ٢۵٠ آهنگ بالغ می‌شود. اما چرا در زندگی خالقی، وزیری و معروفی، تعداد آهنگ‌ها به‌مراتب از شمار کارهای یاحقی، بدیعی، خرم، خالدی، لشگری و سایر آهنگ‌سازان کمتر بود؟ یکی به این دلیل که آنها به تدریس و تنظیم آثار دیگران و تألیف اشتغال داشتند و دوم به این دلیل که کیفیت و وسواس در کار آنها بر کمیت یا انگیزه مادی و نیاز اداری رُجحان داشت، به‌ویژه در شرایطی که دگردیسی سیاسی و اجتماعی و چاپ و انتشار صفحه و کاست به علت تقاضای عمومی، بازار رایجی پیدا کرده بود.

متأسفانه در مطبوعات به مناسبت کوچیدن لشگری، افراد بی‌اطلاع مدعی شده بودند که وی ٣۵٠ آهنگ برای برنامه «گلها» ساخته است. اما مرحوم پیرنیا برخلاف تقاضای آهنگ از بدیع‌زاده از پاره‌ای از آهنگ‌سازان مانند وفادار، لشگری و امین‌الله رشیدی کاری نخواست، مثلا آنچه مرحوم استاد جواد بدیع‌زاده در تابستان ١٣۵٧ به نگارنده اظهار کرد (آیندگان، خرداد ۵٧) به این قرار بود که پیرنیا از من خواست آهنگی برای «گلهای رنگارنگ» بسازم که از من یک «یادگاری» داشته باشد و من آهنگ «رفتی و بازآمدی» را در دستگاه سه‌گاه ساختم که ترانه کم‌نظیر آن را نواب صفا ساخت که در برنامه شماره ٢٢۶ با صدای قوامی ضبط شد. کار (فاخته‌ای) یعنی قوامی بهتر از آب درآمد.

«طوفان عشق» با شعر عباس شهری در برنامه «گلهای رنگارنگ» شماره ۵٢٣ با تنظیم و رهبری فریدون ناصری در مایه اصفهان و گلهای ۵٧٣ در مایه ابوعطا با ترانه معینی‌کرمانشاهی با تنظیم و رهبری فریدون ناصری به نام «عشق نافرجام» همه زمانی برای برنامه گلها فراهم شدند که مدت‌ها قبل پیرنیا رادیو را ترک کرده بود زیرا او با برنامه ۴٠٧ بر اثر ناسپاسی‌ها و ناهنجاری‌های مختلف با «گلها» وداع گفت که علل و شرح آن را در پژوهش در حال تکمیل: «انقلاب مشروطه و موسیقی ملی» خواهم آورد.

بنابراین این سه آهنگ از میان کارهای متوسط و ضعیف او بدون اطلاع سازنده برای «گلها» برگزیده شده بود. خودش وقتی از پیرنیا و برنامه «گلها» از او پرسیدم، گفت از وی دعوتی برای ساختن آهنگِ خاصی برای آن برنامه نشده بود و چند تا از آهنگ‌های مرا خودشان برداشتند پخش کردند که منظور مرحوم فریدون ناصری باشد. اما چون وی بیشتر با موسیقی کلاسیک آشنا بود، به جای اینکه همان کاری را که جواد معروفی و پیرنیا در مورد مجید وفادار کردند و دو شاهکار از او را در گلهای ٢٣۴ با شعر حسینقلی مستعان در بیات اصفهان و شماره ٢٣۶ با شعر رهی در مایه دشتی با صدای قوامی اجرا کردند، کاری برجسته از لشگری را برگزیدند، روی بی‌اطلاعی، ثابت می‌کند که عظیم فرقی راست میان معروفی و ناصری که دعوت‌نکردن پیرنیا از لشگری از کار ناصری بهتر است. سؤالی که باقی می‌ماند و ذهن را می‌خلد، آن است که چرا جواد معروفی آهنگ «رویا» یا «ساز عشق» یا «زلف یار» به ترتیب با شعر فکور و ترانه نواب‌صفا و اجرای سوم با نام «شور جوانی» با ترانه تورج نگهبان را برای گلهای رنگارنگ تنظیم و اجرا نکرد یا آهنگ «فتنه» با ترانه رهی معیری که نسخه اصلی‌اش نایاب است را بازسازی نکرد. «ای بسا آرزو که در خاک شده».


منبع: برترینها

مروری بر زندگی خسرو روزبه، چپِ قاتل

هفته نامه صدا – مهدی مدریس پور: هر سال که در سالگرد و مناسبتی نام حزب توده و اعضایش چه به تقدیس و چه به تقبیح به میان می آید این پرسش اساسی مطرح می شود که غلوهای رایج در فرهنگ و تاریخ سیاسی چه تاثیری بر شناخت این افراد داشته است؟ در این منظومه از شخصیت های بزرگ نمایی شده، خسرو روزبه (۱۳۳۷-۱۳۰۳) از جایگاه والایی برخوردار است و در این گزارش به بهانه سالروز دستگیری اش شرحی از زندگی، افکار، مراحل زندگی او را مرور می کنیم.

خسرو روزبه ظاهر جذاب و کاریزماتیکی داشت و به خاطر شمایل و برخی فعالیت ها، علاقه مندانش او را لنین ایران خوانده اند. او میان دوستانش شخصیتی چندگانه داشت؛ فردی او را به لو دادن هم حزبی ها متهم می کند، دیگری در رثایش شعر می سراید و دیگری در کلاس های تئوریک کشور چین برای «نوسازی جهان ذهنی» خسرو را به عنوان شخصیت نمونه و راهنمای خود برگزیده است. با این پراکندگی ها ناگزیر هستیم که سه چهره او را به تفکیک مورد بررسی قرار دهیم.

مروری بر زندگی خسرو روزبه در سالگرد دستگیری اش

چهره اول: نظامیِ متمرد

یکی از سه چهره خسرو روزبه چهره نظامی اوست که به همین دلیل به ستخر (ستوان توپخانه خسرو روزبه) شناخته می شود. او پس از اتمام دوره دبیرستان و حضور در کلاس های دانشکده فنی به ناچار و جبر زمانه (و مسائل خانوادگی) به دانشکده افسری رفت و سال ۱۳۱۶ تحصیلات را به اتمام رساند. در همان فضای ارتش و دانشکده پس از مدتی به گفته خود به صورت تبعیدگونه ای به اهواز رفت ولی پس از گذشت دو سال مجددا به تهران و همان دانشکده افسری بازگشت و به تدریس مشغول شد و در یک دوره شش ساله ۱۱ جلد کتاب ترجمه و تدوین و به قول خودش بخشی از درجه داران آینده کشور را تربیت کرد.

در دوره ای که شرح مفصل آن در بخش دوم کتاب «اطاعت کورکورانه» آمده است، برای افسران و درجه داران پرونده سازی می شد؛ به نحوی که از ارتقاء درجه محروم و ناگزیر از تغییر اجباری محل خدمت خود «تبعید» یا فرار اختیاری می شدند؛ خسرو روزبه خود را نیز سوژه چنین برخوردهایی می پنداشت.

«فرار افسران میهن پرست خیلی طبیعی بود تو به حکم غریزه و تمایل ادامه حیات و به منظور انجام خدمات اجتماعی صورت گرفت. تعقیب من نیز به گناه ده سال خدمت و به علت آتشی که از عشق میهن در کانون دلم مشتعل بود، حتمی و غیرقابل اجتناب به نظر می رسید. ولی ایجاد پرونده های جعلی و تعقیب من چندان آسان نبودت و رکن دوم را با اشکال بزرگ مواجه ساخت زیرا پرونده خدمتی از یک طرف و حسن نظر قاطبه افسران جوان و شرافتمند از طرف دیگر، خار راه معرضین و خائنین به شمار می رفت.»

وی با همین پیش فرض مقدمات فرار خود را تدارک دید. «ستاد ارتش در مورد من با اشکال بزرگی مواجه شد و مجبور به تمهید مقدمه گردید. رکن دوم می دانست که اگر به طور ساده مرا بازداشت کند با اعتراضات زیادی روبرو می شود؛ به همین دلیل قبلا سه عدد کارت حزبی از روی خط من جعل کرد و به کمک ستوان یکم فضل الله مقدم بین سه نفر از دانشجویان ناراضی گروهان فنی تقسیم نمود ولی چون من از جریان امر اطلاع داشتم و حتی ساعت بازداشت خود را نیز می دانستم تا چند دقیقه قبل از موقع بازداشت در محوطه دانشکده افسری به مراقبت پرداختم و بعدا ترک خدمت را بر خدمت ننگین ترجیح دادم.»

خسرو روزبه پس از این دوره به همراه چند افسر دیگر با سازمان نظامی مرتبط می شود که بعدها به حزب توده پیوند خورد و «سازمان افسران حزب توده» خوانده شد؛ هر چند که وی تا دم آخر آن سازمان را «افسران آزادیبخش» می دانست.

سازمان افسران بال نظامی حزب توده خوانده و در نظر مرکزیت نقطه اتکای حزب تلقی می شد ولی قاعده نظامی «اطاعت قربان» در آن محلی از اعراب نداشت و از فرامین حزب تمرّد می شد.

به بیانی حزب با افسرانی مواجه شد که فرمان نمی پذیرفتند؛ چنانکه کیانوری نیز در خاطرات خود درباره معروف ترین آنها می گوید: «روزبه از هیچ کس تمکین نمی کرد.» به همین دلیل و با توجه به ناهماهنگی های بخش رهبری و بخش نظامی حزب که در دو عملیات بروز کرد، سازمان نظامی با استدلال های خلیل ملکی و با این توجیه که وجود آن به کلیت حزب لطمه می زند، منحل اعلام شد (هر چند که سازمان افسران حزب هویت مستقل خود را حفظ کرد) و افسران از حزب تصفیه – یا به خواست خود خارج شدند که این خروج برای خسرو دو سال به طول انجامید مجددا به حزب دعوت شد.

مروری بر زندگی خسرو روزبه در سالگرد دستگیری اش

فارغ از پرنسیب های نظامی باید روزبه را از جمله نظامیان تندرو خواند که چه در زمان حضور در ارتش و چه آن زمان حضور در حزب همواره با عتاب و خطاب سخن می گفت. چه آنجایی که زیردستان را علیه درجه داران می شوراند و چه آنجا که کادر مرکزی حزب را در ماجرای فرار از کشور به ترسو بودن و ترک سنگر مبارزه و آب خنک خوردن در خارجه متهم می کرد؛ پس در مجموع باید او را نظامیِ متبحر، پراگماتیست و آرمانگرا دانست.

چهره دوم: متفکر شهر آشوب

روزبه را چهره ای متفکر و دقیق دانسته اند؛ ریشه صفت دقیق شاید به همان وجه نظامی او بازگردد، که به دلیل رسته اش (توپخانه) با مختصات و عدد سروکار داشته است. آنچنان که در مدافعات او می خوانیم او دوره شش ساله دبیرستان را در چهار سال به پایان رسانده و مسائل و مشکلات ریاضی کلاس های بالاتر از خود را حل می کرده است که شاید صفت دقت به تبحر او در ریاضیات نیز بازگردد اما ریشه صفت متفکر آنچنان که باید شفاف نیست. او شطرنج باز توانایی بوده و در این زمینه چندین تالیف در کارنامه دارد اما این بدان معنا نیست که او را لزوما چهره ای متفکر بدانیم.

این نظامی متفکر، به مارکسیسم و اندیشه های سوسیالیستی گرایش داشت و آن را سفینه النجاه بشریت می دانست که دِین خود را به این کشتی نجات با ترجمه کتاب سوسیالیسم علمی و تحلیلی انگلس ادا کرد اما هنوز این پرسش نزد تاریخ نگاران و پژوهشگران حوزه اندیشه پابرجاست که درک فعالان آن دوره – از جمله روزبه – از اندیشه های سیاسی تا چه میزان بوده است که برخی با محک کتاب «واژه های سیاسی»اش نمره بالایی به وی نداده اند.

این درک به هر میزان که بود، خسرو را ذوب در اندیشه های تند و تیز چپ گرایانه کرد که برایش حاصلی جز عصبیت و تندروی نداشت، چنان که خود در نسبت سوسیالیسم و مجموعه اقداماتش می گوید: «اگر عاشق و شیفته سوسیالیسم هستم با تمام عقل و شعور و منطق و درایت خود برتری اصول آن را بر سایر رژیم ها احساس کرده ام و محرک من در هر عملی که انجام داده ام، آرزوی تحقق این اصول بوده است.

او در دفاعیاتش می گوید که خواستی جز تغییر وضع موجود به مطلوب نداشته و می خواسته عدالت، استعمارستیزی، برابری را به وسیله اندیشه و عملش حاکم کند اما زمانی که فضای پس از فعالیت های روزبه و همقطارانش را مرور می کنیم، این سخن کارل پوپر را به یاد می آوریم که می گفت «عقل گرایی ناکجا آبادی – هر اندازه هدف هایش خیرخواهانه باشد، نیک بختی نمی آورد، بلکه تنها تیره بختی زیستن در حکومتی خودکامه حاصل آن است.»

در میان آثار خسرو روزبه، کتاب «اطاعت کورکورانه» مشهورترین است که در آن به بیانی ساده، مسائل و مصائب ایران آن روز را به تصویر کشیده است. تاکید بر استعمار و حمله به غرب ترجیع بند بخش اول کتاب است تا آنجا که حتی استقلال و تمامیت ارضی را تحت الشعاع قرار می دهد. وی خروج ایران از نکبت و بدبختی را به ید با کفایت کشوری میسر می داند که ۱۵۰ کیلومتر مرز مشترک با ایران دارد!

روزبه عملگرا در این کتاب افسران دانشکده افسری را خطاب قرار داده و مناسبات رئیس و مرئوسی موجود در دانشکده را ذیل عنوان اطاعت کورکورانه صورت بندی می کند و از نابودی آزادی و شخصیت افراد می گوید.

 مروری بر زندگی خسرو روزبه در سالگرد دستگیری اش
او با آوردن مثال های متعدد چه از درون مناسبات پادگان و چه مثال های تاریخی ایران و دیگر کشورها از ناسیونالیسم و حفظ میهن دفاع می کند ولی دست آخر باز هم برای رفقا (!) فرش قرمز پهن می کند: «اگر بر فرض محال دولت شوروی برخلاف دستورات لنین و قانون اساسی خودشان که مخالف هرگونه استعمار و تصاحب خاک دیگران است کوچک ترین نظری به استعمار ملت ایران داشت ما باید مردانه کمر همت ببندیم [و] با یک جنگ غیر مساوی که منتهی به نابودی آخرین فرد ایرانی شود با آنها مصاف دهیم ولی همانطور که بیان شد حکومت شوروی تمامیت استقلال ارضی ما را محترم خواهد شمرد و طبق منشور ملل متفق، در ایران طالب وجود حکومت دموکراسی و آزادی است که رویه های فاشیستی را ترک گوید و این ملت بدبخت را بیش از این به خاطر منافع خود و محافل استعمار نامرئی و چهارصد ساله خارجی تحت فشار ظالمانه قرار ندهد.»

چهره سوم: سیاستمدارِ قاتل

با مجموعه تعاریف و در چارچوب گفتمان سال های فعالیت خسرو روزبه وی را سیاستمدار نیز خوانده اند. او در سال ۱۳۲۲ با حزب توده پیوند خورد و در ادامه مسئولیت شعبه اطلاعات و سازمان نظامی را تجربه کرد. این مبارز دهه ۲۰ و ۳۰، به سیاست از منظر انقلابی گری می نگریست و از مبارزه مسلحانه دفاع می کرد. او برخلاف آن خسروی دیگر – گلسرخی – که فعالیتش پشت طبع شعر و عدالت خواهی پنهان شده بود، ابایی از موضع گیری صریح و کنش رادیکال نداشت و حتی به بیان بعضی از اعضای توده برخی فعالیت هایش را در قالب تشکیلات مخفی – خارج از نظارت حزب – پی می گرفت.

در مقایسه با اعضای مشهور حزب توده، سیاست ورزی چندانی در کارنامه گلسرخی مشاهده نمی شود؛ نه نویسنده بیانیه خاصی بوده و نه با رابط ویژه ای ارتباط گرفته است اما نام خسرو به ترور محمد مسعود روزنامه نگار نیز پیوند خورده است ولی نه در مقام ضارب بلکه به عنوان صادر کننده فرمان قتل.

ترور این روزنامه نگار به گفته کیانوری ذیل تصمیمات حزبی طبقه بندی نمی شود و باید آن را حاصل تصمیم محفلی روزبه و دوستانش به حساب آورد اما از مقطعی خسرو و خشونت و حزب توده به یکدیگر پیوند می خورند یعنی زمانی که دُز رادیکالیسم در حزب بالا می رود و علاوه بر قتل های دیگر کار به تصفیه خودی ها نیز می انجامد که مقتول مشخص آن حسام لنکرانی است که بنا به خاطرات موجود تصمیم قتل سلسله مراتب حزبی را طی می کند و برای اجرا به روزبه ابلاغ می شود.

لنکرانی از دوستان روزبه بود اما حفظ حزب و ایدئولوژی غالب بر آن به حدی برای خسرو اولویت داشت که دوستی دیرینه را فراموش کند. او بعدها در بازجویی اش می گوید: «اگر ما دست روی دست می گذاشتیم و اجازه می دادیم حسام در پناه پلیس قرار بگیرد، هیچ گونه عقل سلیمی ما را نمی بخشید و با اطلاعی که از خطر قریب الوقوع او داشتیم، اغماض ما در حکم جنایت مسلم به حزب تلقی می شد. من از این حیث وجدانم کاملا آرام است و آسودگی دارد و به قدری این خطر را نزدیک و حتمی می دانستم که با وجود دوستی خود با حسام و برادران لنکرانی به خاطر حفظ منافع حزب به این عمل دست زدم.»

با مرور فعالیت های او نمی توان وجهه سیاسی چندانی برای او قائل شد و او را سیاستمدار خواند و شاید مطلوب ترین گزینه برای او فعال سیاسی با رویکرد عملیاتی باشد.

پایان کار لنین ایران

خسرو روزبه تا پیش از دستگیری سال ۱۳۳۶ که منجر به اعدامش شد چند مرتبه تا آستانه دستگیری رفت و دو بار در تله پلیس افتاد. اولین دستگیری در ۱۷ فروردین ۱۳۲۶ و توسط رکن دوی ارتش اتفاق افتاد. این دستگیری به اختلافات حاکم در ارتش و مشی انتقادی روزبه مربوط می شود. او یک ماه بیشتر را در زندان نگذراند و توسط دوستانش از زندان دژبان فراری داده شد. فروردین برای او ماه منحوسی بود چرا که دومین دستگیری اش نیز در همین ماه و این بار در سال ۱۳۲۷ و به همراه برخی دیگر از اعضای حزب توده اتفاق می افتد.

مروری بر زندگی خسرو روزبه در سالگرد دستگیری اش

او با طرح سازمان نظامی حزب از زندان می گریزد ولی این بار با تاخیر دو ساله یعنی در آذر ۱۳۲۹٫ این فرار را حاصل طرح ریزی رزم آرا دانسته اند که چندین مورخ از جمله مازیار بهروز این موضوع را مقرون به واقعیت ندانسته و سندیت آن را رد کرده اند. سال ۱۳۳۶ سومین دستگیری او بود که این بار عامل بازداشت به زعم خود و برخی دیگر با خیانت دوستش بود. این دستگیری که با مضروب شدن او همراه بود، باعث بستری شدن او در بیمارستان و سپس انتقال به زندان قزل قلعه شد و سرانجام با ۸ اتهام در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۷ در میدان حشمتیه به جوخه اعدام سپرده شد.

او در زندان در دوگانه مقاومت – اقرار با این استدلال که «می دانستم نگفته ای باقی نمانده است» راه دوم را در پیش گرفت که متن بازجویی های او تبدیل به منبع پژوهشی شده است. در مقابل دفاعیات منثور و منظوم او در دادگاه تبدیل به متنی عدالت خواهانه و مبارزه طلبانه شده که همچنان و پس از چندین دهه بریده های آن میان بقایای حزب توده دست به دست می شود اما با این حال و با توجه به این دو منبع و دیگر مطالب پراکنده، همچنان چند سوال مورد مناقشه درباره او باقی مانده از جمله این که اقرارهای او چه صدماتی به حزب توده وارد آورد؟ و فعالیت های خشونت آمیز او تا چه میزان تحت فرمان حزب و اندیشه های حاکم بر آن تا چه حد خودسرانه بوده است؟


منبع: برترینها

پری ملکی، آوازه خوانی که هرگز ایران را ترک نکرد!

– نسیم قاضی‌زاده: شال و مانتوی آبی به تن دارد که رویشان گل‌های بهاری نقش بسته‌اند. لبخند همیشگی‌اش را روی لب دارد؛ لبخندی که در این سال‌ها هرچند کمتر تبدیل به خنده‌ای از ته دل شده، اما هیچ‌وقت روی صورتش نماسیده است. با طمأنینه برای گفت‌وگو آماده است و انگار برخلاف نسل‌های بعد از خود، عجله‌ای برای هیچ‌چیز ندارد؛ با اینکه فردا عازم لندن است تا سال را کنار خانواده‌اش تحویل کند و تعطیلات نوروز را فارغ از کلاس‌های دائمی‌اش آنجا بگذراند. نه‌تنها از سن‌وسالش ابایی ندارد که باافتخار آن را اعلام می‌کند؛ وارد ۶۶ سالگی شده، اما خودش را از درون بیشتر از ۴٠ ساله نمی‌داند.

دلیلش هم واضح است. با اعتقاد به کار و فعالیتش، در ایران مانده، آواز خوانده، گروه تأسیس کرده، شاگردانش را تربیت کرده، باانرژی مانده و همچنان مصر است به راهی که برگزیده. پری ملکی است؛ از معدود بانوان آوازه‌خوانی که از پیش از انقلاب به صورت جدی در موسیقی ایرانی فعال بود و هم‌دوش مردان کارش را دنبال می‌کرد و بعد از انقلاب هم لحظه‌ای به مهاجرت فکر نکرد. برعکس، ماند و راه دیگری را برگزید. «خنیا» را ٢۴سال پیش تأسیس کرد و تا به امروز یکی از ماندگارترین گروه‌های موسیقی سنتی ایرانی مانده است؛ گروهی که ملکی با هم‌خوانی‌هایش در آن در کنار صدای آقایان توانست به فعالیت هنری‌اش زندگی ببخشد.

هزینه زیادی دادم، اما می‌ارزید 
  امسال و در آخرین ماه‌های سال او موفق به کسب نشان درجه‌یک هنری ارشاد شد؛ اتفاقی در سکوت کامل خبری، اما پیام این جایزه واضح بود، زحمات او نادیده گرفته نشد و بعد از گذشت چهار دهه از انقلاب، هویت کاری او به‌عنوان یک بانوی آوازه‌خوان به رسمیت شناخته شد. در روزهای مانده به عید، در میان عطر سنبل‌ها و سبزه‌ها با او به گفت‌وگو نشستم و دلم می‌خواست بعد از سال‌ها از دلایل ماندنش بدانم.

الان که ۶٠سالگی را پشت‌سر گذاشته‌اید، از اینکه در این شرایط مانده‌ و کار کرده‌اید هیچ‌وقت پشیمان نشدید؟

هرگز. در جوانی مدتی در انگلستان زندگی کردم. شاید همان زمان ناراحت بودم که برگشتم، اما این تردید به پایان رسید و هرگز نخواستم که به جای دیگری بروم و الان فکر می‌کنم به‌هیچ‌وجه درست نیست که یک هنرمند از کشورش دور شود.

دلیل اصلی‌اش چیست؟

وقتی از کشورمان بیرون می‌رویم، هرچقدر هم که آدم مهمی باشیم، دست‌دوم هستیم. ریشه‌مان آنجا نیست. درست است که هرکسی از ایران می‌رود خوراک رادیو و تلویزیون‌ها می‌شود، اما بعد تمام می‌شود. تمام زحمتی که آدم اینجا کشیده و به‌عنوان یک هنرمند مطرح شده، با رفتن از وطن از بین می‌رود. آدم مثل بقیه آدم‌های آنجا می‌شود. چرخی که آنجا می‌چرخد، با اخلاق و فرهنگ و منش ما در این کشور اصلا جور نیست و اگر بخواهی به آن مرز برسی، باید خیلی چیزها را فراموش کنی وگرنه عقب می‌مانی. کمااینکه بسیاری از موزیسین‌های ما که رفته‌اند، هیچ کار فوق‌العاده‌ای نکرده‌اند.

متأسفانه طبیعی است که وقتی می‌روی باید پول داشته باشی و بتوانی گذران زندگی کنی. استفاده از خوراک‌های فرهنگی احتیاج به سرمایه دارد و این باعث می‌شود به هر کاری حتی سخیف تن بدهی تا پول دربیاوری و این در شأن هنرمند نیست. در کشورمان مشکلات هست، اما بااین‌حال می‌شود کار کرد، مطرح شد، می‌شود فرهنگی ماند و نسل جوان را تربیت کرد. این انصاف نیست که وقتی می‌توانم در کشوری که به دنیا آمده‌ام و به اشکال مختلف برایم سرمایه‌گذاری شده، برای خانم‌ها و جوان‌ها مفید باشم، بگذارم بروم تا شاید کمی راحت‌تر باشم.

این چیزی است که به شاگردانتان هم انتقال می‌دهید؟

بله همیشه. شاید اگر کسی کارش تحقیقات علمی و فیزیک و شیمی و ریاضی است برود، موفق‌تر باشد، اما کسی که کار فرهنگی و هنری می‌کند جایش در کشور خودش است. خیلی‌وقت‌ها به سفر می‌روم و بعد از اینکه کنسرت یا برنامه‌ای که داشته‌ام تمام شد، می‌بینم روزهاست که حتی دهانم به زمزمه باز نشده است. چون بسترش اصلا فراهم نیست. نمی‌توانی کنار رود راین دشتی بخوانی، اما اینجا همیشه موسیقی در آدم جاری است چون چیزهای فراوانی هست که این انگیزه را می‌دهد.

اما اینکه ساز شما حنجره‌تان است، کار را به‌عنوان یک خانم خواننده برایتان پیچیده می‌کند.

همین‌طور است. باید صبوری کرد. از طرفی باید به قوانین کشور احترام گذاشت. در حدی که مجاز هستم و شرایط خانم‌ها را در این زمینه به خطر نمی‌اندازم، پیش می‌روم. همین موقعیتی را که برای خانم‌ها تا اینجا فراهم شده و خودم هم در روشن‌شدن این کورسوی چراغ دخیل بودم، حاضر نیستم خاموش کنم و تهدید کنم.

هزینه زیادی دادم، اما می‌ارزید

شاگردان خیلی خوبی هم دارید از جمله خواهران وحدت.

شاگرد خوب زیاد دارم که در سرتاسر دنیا می‌خوانند و در ایران کار و تدریس می‌کنند.

مخالف این هستید که در ایران اجرای موسیقی برای خانم‌ها جدی نیست؟

باید جدی باشد. بستگی به این دارد که خود آدم هرکاری را جدی بگیرد. نمی‌شود باری‌به‌هرجهت زندگی کرد. از بچگی این راه را انتخاب و تمام زندگی‌ام را صرف آن کرده‌ام پس نمی‌توانم به‌راحتی آن را کنار بگذارم و بگویم حالا ببینم چه می‌شود. این کاری است که انتخاب کرده‌ام، باید لااقل به انتخابم احترام بگذارم. از سال ٧٢ برای خانم‌ها برنامه گذاشتم و بعد دیدم که می‌شود یک گام جلوتر گذاشت. برنامه همخوانی گذاشتم. شاید اگر بقیه خانم‌ها همراهم می‌آمدند، می‌توانستیم یک گام دیگر هم برداریم، اما به‌هرحال همین‌جا که هستیم هم بسیار خوب است.

همین که می‌توانم موسیقی که اجرا می‌کنم به گوش دیگران برسانم و مورد نقد و بررسی قرار بگیرد، خیلی مهم است. حتی بعد از برنامه بانوان نمی‌توانیم یک عکس داشته باشیم، اما موسیقی‌ام شنیده می‌شود و درباره‌اش صحبت و نقد و بررسی می‌شود. همین باعث می‌شود متوجه شوم زحمتی که کشیده‌ام ثمری به همراه داشته. خواننده‌ای نیستم که کار سخیف انجام دهم تا مردم فقط شاد شوند یا وقتشان پر شود. موسیقی برایم دنیایی است که ‌هزاران نکته ناگفته دارد و می‌خواهم آنها را نشان دهم. این با چهار تصنیف ضربی و رِنگ حل نمی‌شود.

شاید دلیل اصلی اینکه چندین سال است کنسرت ویژه بانوان نمی‌گذارید هم همین باشد درست است؟

بله. نمی‌گویم اصلا اجرا نخواهم کرد. شاید نوعی کار باشد که احساس کنم در آن پژوهشی هست که بخواهم به گوش شنوندگان برسانم و آن موقع اجرا بگذارم. اما اینکه به ‌طور مداوم موسیقی بانوان اجرا کنم، فعلا هدفم نیست.

به این خاطر که فضای آن کنسرت‌ها تفریحی است؟

بله این فضای موسیقی بانوان را دوست ندارم. سلیقه‌ها متفاوت است. خیلی از خانم‌ها اجرا می‌کنند، به آنها احترام می‌گذارم، ولی انتخاب من نیست. اجرای مختلط و همخوانی خیلی سخت است. وقتی برنامه برای بانوان است، هیچ مشکلی نیست. جلسات تمرین می‌تواند در حداقل باشند و کسی هم خیلی جدی نمی‌گیرد و پیگیر ماجرا نیست. اما برای اجرای مختلط باید کار درست انجام و خوراک درست به مردم تحویل داد. هماهنگ‌کردن خواننده‌ها با هم سخت است، زحمت زیادی می‌برد، هزینه واقعا زیادی دارد و تلاشی فراوان می‌خواهد اما می‌ارزد.

بیشتر از ٢٠ سال است که این نوآوری را دنبال می‌کنید. نکته خوبش انتشار آلبوم است و این به نظر راه خیلی خوبی بوده است.

تأسیس گروه خنیا در سال ٧٣ اتفاق افتاد. اما آلبوم‌هایی را که هست هرگز منتشر نکرده‌ام، فقط به صورت خصوصی ضبط کرده‌ام و نگه داشته‌ام چون فکر می‌کنم حق بچه‌هایم است که وقتی نبودم حاصل تلاش‌هایم را داشته باشند.

اجراهای مختلط چطور؟

فیلم‌های آنها هم هست. نگه داشته‌ام، اما منتشر نکرده‌ام. دوست ندارم آلبوم همخوانی بیرون بدهم؛ چون در آلبوم همخوانی صدای خانم به یک زمزمه تبدیل می‌شود و صدای آقا چهار برابر قوی‌تر می‌شود. این برایم احساس توهین به وجود می‌آورد.

هزینه زیادی دادم، اما می‌ارزید

غیر از خودتان، بانویی در کشور نیست که آواز سنتی و دستگاهی کار کند، در داخل کشور حضور فعال داشته باشد، گروه، اجرا و تدریس هم داشته باشد. همکاران دیگرتان هم بیشتر وقتشان را صرف تدریس کرده‌اند. در این شرایط آینده آواز خانم‌ها را در ایران چطور می‌بینید؟

این خاص الان نیست. قبل از انقلاب هم گرفتار این معضل بودیم. اگر آواز آقایان در قبل از انقلاب را جمع‌آوری کنیم، به بیش از دویست ساعت آواز می‌رسیم، اما درباره خانم‌ها به ٢٠ ساعت هم نمی‌رسیم. علتش این است که بعد از دوران قمر و روح‌انگیز که به صورت جدی آواز می‌خواندند، از زمانی که کاباره‌ها باز شد، خواننده‌ها به کاباره‌ها کشیده شدند و آواز خانم‌ها عملا از بین رفت. تکه‌های کوچکی آواز در کار خوانندگان پاپ خانم دیده می‌شد اما کافی نبود. تا سال ۵٧ که آقای لطفی آمدند و جریان آواز خانم‌ها داشت شکل می‌گرفت که انقلاب شد و این روال متوقف شد. الان خواننده‌های خانم که ردیف می‌دانند کم نداریم، ولی همه فعال نیستند. خانم اخوان با گروهشان اجرا می‌کنند، خانم پورگرامی، هوروش خلیلی، خانم مهرعلی و خیلی خانم‌ها هستند که ردیف‌های آوازی را به‌طور حرفه‌ای بلدند، اما شاید کم‌کار هستند.

 فکر می‌کنید این روال به همین صورت ادامه پیدا خواهد کرد؟

ببینید خودم از همان اول ترجیح دادم یک گروه داشته باشم تا اینکه منتظر باشم گروهی از من دعوت به همکاری کند؛ چون این همیشه آدم را عقب می‌اندازد. گروه ما از موارد نادری است که این همه سال است تداوم پیدا کرده است. وقتی این گروه را تشکیل دادم می‌دانستم که خوراکشان را باید خودم به وجود بیاورم و مدیریت و رفتار خودم است که باعث می‌شود این گروه بماند و کار کند. من دستم بازتر بود چون خودم گروه داشتم. خیلی از خانم‌ها با این مشکل روبه‌رو بودند که گروه مستقل نداشتند و جذب جایی دیگر شدن هم سخت است.

الان وقتی خانم‌هایی می‌آیند و با من مشورت می‌کنند که چطور باید شروع و اجرا کنند، صادقانه راهنمایی‌شان می‌کنم و هر کمکی از دستم برمی‌آید انجام می‌دهم، اما به آنها می‌گویم که اصلا فکر نکنید به‌راحتی از پس این کار برمی‌آیید. اول ببینید توانش را دارید که ‌هزاران بار زمین بخورید و بلند شوید؟ تحملش را دارید که همه‌جور اذیت شوید و زندگی‌تان را در این راه بگذارید؟ اگر این‌طور است وارد شوید؛ چون واقعیت این است که من همین کار را کردم و همه زندگی‌ام را گذاشتم. اگر هر خانمی به دنبال میهمانی و خرید و سفر بود، من هیچ‌کدام از این کارها را نکردم. بسیاری از این کنسرت‌ها درآمدی ندارد و خودم هزینه می‌کنم. چون اسپانسر هم نمی‌توانیم داشته باشیم. کسی که شروع می‌کند باید ببیند این توان و تحمل را دارد؟ باید عاشق باشد و بخواهد.

در نسل جدید با شیوه نگاهی که الان برایمان خیلی آشناست و عجله دارد برای موفق‌شدن و به‌شهرت‌رسیدن، فکر می‌کنید کسی باشد که با این روحیه پیش برود؟

خیلی کم است، اما پیدا می‌شود. نمی‌شود در این راه شتاب‌زده عمل کرد. کمااینکه یکی، دو نفر از خانم‌هایی که شتاب‌زده عمل کردند و کارهایی انجام دادند و در فضای مجازی فعالیت‌هایی کردند که شبیه به شوآف بود، بیشتر به ما ضرر زدند. جریان موسیقی بانوان را در مواردی سال‌ها به عقب راندند. اگر کسی می‌خواهد زود به مقصد برسد، باید از اینجا برود. اگر کسی اینجا می‌ماند باید چراغ قرمزها و قوانین را رعایت کند.

از یک جریان صحبت می‌کنید. جلساتی شبیه به همفکری درباره ادامه راه‌ آوازهای زنان با همکاران تان دارید؟

متأسفانه نه. یادم هست یکی، دو سال پیش یکی از خانم‌های خبرنگار آمدند این حرکت را شروع کردند که بحث و تبادل‌نظر کنیم؛ اما هیچ‌کس نیامد و فقط من و خانم پورگرامی حضور پیدا کردیم. متأسفانه خانم‌ها این همت را نداشتند و ندارند که با هم حرکت کنند. زمانی که می‌خواستم شروع به این کار کنم، با خانم‌های خواننده آن زمان (سی‌وچند سال پیش) تماس گرفتم که بیایند با هم شروع کنیم. اما هر کدام یا جواب ندادند یا مسخره کردند یا بی‌محلی کردند تا اینکه من به‌تنهایی حرکت کردم. الان هم وضع همین است. این یکی از آرزوهایم است که خانم‌ها بتوانند یک صنف برای خودشان تشکیل بدهند، جمع شوند، با هم تبادل نظر کنند و به هم کمک کنند، اما نشد.

گرچه به نظر می‌آید نسل جدید آقایان انعطاف‌پذیری بیشتری دارند، اما در کل جامعه ما یک جامعه مردسالار محسوب می‌شود. به‌تازگی همسر محترم‌تان را که از پیش‌کسوتان عرصه روزنامه‌نگاری بودند از دست دادید. فکر می‌کنم ایشان هم با نگاه صادقانه و پاکی که به هنر شما داشتند، توانستند خیلی کمک کنند تا با عشق و عزم راسخ این راه را ادامه دهید. درست است؟

همین‌طور است. همسرم از ابتدای ازدواج همیشه مشوقم بود. تمام ایده‌آل و عشقم موسیقی بود. وقتی با هم آشنا شدیم از اعتقادات و علاقه‌ام خیلی خوشحال بودند و به‌همین‌خاطر حمایتم می‌کردند. ١٩ سالم بود که ازدواج کردم. مرتب کلاس می‌رفتم و کار می‌کردم تا با آقای تیمورتاش ترانه‌سرای کاربلد که از دوستان دبیرستان همسرم بودند رفت‌وآمد پیدا کردیم. همکاری‌مان به صورت جدی شروع شد تا زمانی که از ایران رفتیم. آنجا معلم انگلیسی داشتم، گیتار کلاسیک کار می‌کردم و ضمنا می‌خواندم. اواخر سال ۵٩ بعد از سه سال به ایران برگشتیم و از سال ۶٠ به ‌طور جدی موسیقی را ادامه دادم.

قبل از انقلاب پیش مرحوم کریمی در فرهنگ و هنر می‌رفتم، بعد به چاووش رفتم و نزد استاد ناصح‌پور کار کردم که دستشان را می‌بوسم. در چهار سال خیلی چیزها از ایشان یاد گرفتم و دوران خیلی خوبی بود. بعد با استاد جهاندار، همین‌طور با استاد پایور کار کردم. یک سال با آقای سماواتی ساز زدم، دوره کوتاهی با استاد لطفی و چندین سال با استاد شعاری کار کردم. تمام دوران زندگی‌ام را در این راه تلاش کردم و یاد گرفتم. هنوز هم طلبه هستم.

هزینه زیادی دادم، اما می‌ارزید 

آن موقعی که در کانون چاووش کار می‌کردید، حضور خانم‌ها چطور بود؟

تقریبا سر کلاس‌مان ١۵، ١۶ خانم بودند؛ اما از بین همه آنها خروجی چندانی حاصل نشد. الان هم خیلی خانم‌ها متقاضی یادگیری هستند، اما از بین همه، سه، چهار نفر حرفه‌ای کار می‌کنند. در شروع همه‌چیز جذاب است، اما کمی بعد می‌بینند که از پس سختی‌ها و مشکلاتش برنمی‌آیند.

این خیلی خوب است که در زندگی خانوادگی‌تان هم خیلی موفق عمل کردید.

بله، چون همسرم بسیار روشنفکر و به‌روز بود و به خانم‌ها احترام زیادی می‌گذاشت؛ بنابراین خیلی از درگیری‌ها و مشکلاتی که خانم‌های دیگر در زندگی خانوادگی داشتند من نداشتم. من هم تمام تلاشم را می‌کردم که چیزی را از قلم نیندازم. اعتقاد داشتم خودم باید به بچه‌هایم رسیدگی کنم. هرگز بچه‌هایم پیش کسی نماندند، چون من کار داشتم. همیشه کنارشان بودم. برای اینکه زندگی خانواده‌ام هم راحت‌تر باشد، بیشتر از وقت استراحت خودم می‌زدم.

نتیجه زحمت و تلاش‌تان در زمینه موسیقی ایرانی و موسیقی بانوان، منجر به دریافت نشان درجه‌یک هنری شد. در این باره توضیح دهید.

فکر می‌کنم الان هم برای این نشان دیر شده بود. اما همین که بالاخره به این نتیجه رسیدند که من لیاقت دریافت این درجه هنری را دارم، خوب است. این را یک موفقیت و یک گام بلند در جریان موسیقی بانوان می‌دانم؛ بنابراین وقتی این نشان را دریافت کردم، احساس کردم این موفقیت همه ما خانم‌هاست.

واقعیت است در اعطای نشان درجه‌یک هنری به یک خانم خواننده، خیلی حرف و نکته پنهان است.

بله شاید این اولین‌بار بود که این اتفاق می‌افتاد.

آن هم از طرف نهادهایی مثل وزارت فرهنگ و ارشاد، معاونت ریاست‌جمهوری، فرهنگستان هنر خیلی ارزشمند است.

بله. خوشبختانه به ‌تبع آن آموزشگاهم الان درجه‌یک هنری است.

درحال‌حاضر بیشتر از ٢۴ سال است که گروه خنیا را که یکی از موفق‌ترین و سرشناس‌ترین گروه‌های موسیقی کشور است تشکیل داده‌اید. الان فعالیت‌های این گروه چطور است؟

تازه‌ترین کاری که داشتیم، کاری به اسم زمان‌ها و داستان‌ها بود که آثار استاد بنان را با یک گروه بزرگ متشکل از نوازنده‌های زهی و گروه سنتی خودم اجرا کردیم. دو شب در تالار وحدت اجرا کردیم که بسیار خوب بود. با تمام وجودم به استاد بنان احترام می‌گذارم و علاقه ویژه‌ای به ایشان احساس می‌کنم و می‌دانم کارهایی که ایشان در موسیقی انجام دادند شاهکار است.

در آموزشگاه خودم کلاسی به نام تصنیف‌خوانی داریم که شاگردها یاد می‌گیرند که تصنیف‌ها را از روی نت بخوانند، فواصل مختلف بخوانند، آنالیز کنند و کلاس بسیار جالبی است که آن را «هم‌آوایان خنیا» نامیده‌ایم. دو اجرا با این گروه داشتیم که بسیار خوب و موفق بود. الان هم تمرین‌هایمان برای برنامه بعدی از اردیبهشت شروع می‌شود. در این برنامه گروه خیلی کوچک‌تر است. آقای سامان احتشامی، سازهای کوبه‌ای و من و همخوان‌ها خواهیم بود.

چه آنسامبل متفاوتی! چطور شد که به این نوآوری رسیدید؟

همین‌طور است. از آنجایی که علاقه‌مندم شکل‌های مختلف موسیقی را تجربه کنم، دلم نمی‌خواهد از هر جایی که شروع کرده‌ام، همان جا بمانم. تعصب ندارم و دوست دارم در وجه‌های مختلف موسیقی فعالیت کنم و آنها را بشناسانم.

اجرایتان در چه زمانی خواهد بود؟

در شهریورماه، سه شب در تالار وحدت.


منبع: برترینها

رستوران‌داری چهره‌های ورزشی

روزنامه شهروند: «شغلی که در سال‌های اخیر به شدت در میان فوتبالی‌ها و البته ورزشکاران برخی رشته‌های دیگر درسال‌های اخیر مرسوم شده و هر روز به تعداد آن افزوده می‌شود، رستوران‌داری است. خیلی ازچهره‌های مطرح ورزش ایران که شاید ملاقات آنها از نزدیک برای خیلی ازمردم یک رویا محسوب می‌شود، در رستوران خود پذیرای مردم هستند و به نوعی از شهرتی که دارند، دراین راه استفاده می‌کنند.»

«در سال‌های اخیر یکی از بحث‌های روزمره میان علاقه‌مندان به فوتبال و مردمی که حتی خیلی فوتبال را دنبال نمی‌کنند، درآمد میلیاردی بازیکنان و مربیان فوتبال است. با این‌ که خیلی از بازیکنان شاغل در فوتبال ایران هر ساله قراردادهای نجومی می‌بندند و جزو قشر مرفه جامعه محسوب می‌شوند، جالب است بدانید آنها به فکر مشاغل دیگری خارج از زمین فوتبال هم هستند. شغلی که در سال‌های اخیر به شدت در میان فوتبالی‌ها و البته ورزشکاران برخی رشته‌های دیگر درسال‌های اخیر مرسوم شده و هر روز به تعداد آن افزوده می‌شود، رستوران‌داری است.

خیلی ازچهره‌های مطرح ورزش ایران که شاید ملاقات آنها از نزدیک برای خیلی ازمردم یک رویا محسوب می‌شود، در رستوران خود پذیرای مردم هستند و به نوعی از شهرتی که دارند، دراین راه استفاده می‌کنند. البته برخی چهره‌ها نیز بوده‌اند که در صنعت رستوران‌داری وارد شده اما در این پروژه شکست خوردند؛ اگر چه این روزها برخی اهالی فوتبال درآمد خوبی از این راه کسب می‌کنند و هر روز به تعداد شعبه‌های رستوران خود می‌افزایند.

فوتبالی‌هایی که ناکام شدند

در شرایطی که این روزها صنعت رستوران‌داری در میان اهالی فوتبال رونق گرفته، جالب است بدانید قبل از این نفراتی بوده‌اند که به این حوزه وارد شده اما ناکام مانده‌اند. مجتبی جباری، بازیکن سابق استقلال یکی از این دسته افراد بود که در یکی از مناطق شمالی تهران رستوران خود را افتتاح کرد اما بعد از مدتی به دلیل ناکامی در این حوزه تصمیم گرفت از این صنعت کنار بکشد. همچنین افشین پیروانی، کاپیتان سابق پرسپولیس و مدیر تیم‌ ملی فوتبال مدتی در منطقه فرحزاد تهران به رستوران‌داری مشغول شد و خیلی زود تصمیم به انصراف از این کار گرفت. یحیی گل‌محمدی دیگر فردی بود که می‌توان او را در لیست ناکام‌های بخش رستوران‌داری دانست. بازیکن سابق تیم‌ ملی نیز بعد از مدتی رستوران‌داری تصمیم گرفت انصرافش را اعلام کند.

امیر قلعه‌نویی؛ تجربه دوباره

موفق‌ترین مربی تاریخ لیگ برتر ایران که هم‌اکنون در تبریز فعالیت می‌کند، بعد از این‌ که یک‌ بار چند ‌سال قبل تصمیم گرفت رستوران خود را جمع کند، یکی، دو سالی است که رستوران جدیدی را افتتاح کرده و در زمان حضورش در تهران سعی می‌کند شخصا میزبان میهمانانش در این رستوران باشد. امیر قلعه‌نویی در این‌ باره به «شهروند» می‌گوید: «همیشه فوتبال را اولویت خودم قرار دادم و معمولا اقدامی نکردم که به فعالیت فوتبالی‌ام ضربه بزند. بحث افتتاح رستوران پیشنهاد پسرم، هوتن بود. خودم این پیشنهاد را بررسی و قبول کردم. الان هم اکثر کارهای رستوران را هوتن انجام می‌دهد؛ به‌ ویژه در این یک‌ سالی که به تراکتورسازی آمدم. زمانی که در استقلال بودم، برخی پسرم را اذیت کردند اما خوشحالم که الان خیلی خوب رستوران‌داری می‌کند و توانسته یک رستوران ایتالیایی هم برای خودش افتتاح کند. از مردم تشکر می‌کنم که در این چند وقت به خاطر من هم شده، به رستوران می‌آیند اما باید بدانند فقط بحث مالی برای من مد نظر نیست.»

 رستوران‌داری چهره‌های ورزشی
فلافلی؛ شغل عجیب فوتبالیست‌ها

شاید عجیب‌ترین اتفاق در میان تمام رستوران‌های لوکسی که ستاره‌های فعلی و قدیمی فوتبال در تهران و سایر شهرها افتتاح کرده‌اند، روی‌ آوردن برخی از ستاره‌های ناکام به مغازه‌های ساندویچی است. مشهورترین بازیکن در سال‌های گذشته که خودش فلافلی افتتاح کرده، سعید حلافی، بازیکن سابق پرسپولیس است. او در زمره بازیکنانی بود که کارت معافیت‌شان باطل شده و به همین دلیل خیلی زود از صحنه فوتبال محو شد و در غرب تهران به خاطر اصلیت آبادانی‌اش مغازه فلافلی افتتاح کرد. حلافی که در قهرمانی پرسپولیس در جام حذفی ‌سال ٨٩ نقش داشت، در این‌ باره می‌گوید: «بعد از اتفاقاتی که برای من رخ داد، تصمیم گرفتم در کنار برخی از دوستانم فلافلی داشته باشم. مردم در زمان حضورشان در مغازه به من لطف داشتند اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم از پرسپولیس به اینجا برسم.» بیژن کوشکی، بازیکن سابق استقلال دیگر چهره فوتبالی است که مغازه فلافلی افتتاح کرده و این روزها اثری از او در فوتبال دیده نمی‌شود.

احمدرضا عابدزاده؛ از تهران تا متل قو

یکی از بهترین دروازه‌بان‌های تاریخ فوتبال ایران که چند ‌سال قبل رستورانی در خیابان شریعتی تهران داشت و اغلب نیز خودش در مغازه برای پاسخگویی به مشتریانش حاضر بود، خیلی ناگهانی با وجود این‌ که خیل علاقه‌مندان به او هرشب در رستورانش تجمع می‌کردند، تصمیم به تعطیلی این مغازه گرفت. احمدرضا عابدزاده که تجربه مربیگری در چند باشگاه لیگ برتری مثل پرسپولیس و راه‌آهن را داشت، چند سالی است که از فوتبال فاصله گرفته و بار دیگر تصمیم گرفته رستوران‌داری را تجربه کند. فست‌فود عابدزاده این‌ بار در شمال کشور و در شهر متل قو افتتاح شد و هر روز میزبان علاقه‌مندان زیادی است. عابدزاده که در اکثر ماه‌های ‌سال ساعات زیادی را در رستورانش حضور دارد و به درخواست عکس یادگاری با مردم هم پاسخ منفی نمی‌دهد، درباره سابقه‌اش در رستوران‌داری از تهران تا شمال به «شهروند» می‌گوید: «زمانی که در تهران رستوران داشتم، می‌گفتند چرا رستورانت شلوغ می‌شود؟ چرا جلوی رستوران می‌ایستی و با همه عکس می‌گیری؟ من که نمی‌توانم بگویم چه کسی در رستوران بیاید و چه کسی نیاید. هر فردی هم که درخواست عکس می‌کند، وظیفه خودم می‌دانم این کار را انجام دهم. به خاطر همین قیدش را زدم که در تهران باشم و به شمال رفتم. الان خیلی راضی هستم و مردم خیلی به من محبت دارند. امسال هم از اوایل اسفند به متل قو آمدم و تا اواخر فروردین این‌جا می‌مانم چون محل زندگی و کارم شمال کشور است.»

 رستوران‌داری چهره‌های ورزشی
علیرضا حیدری؛ فعال در تجارت

قهرمان سابق کشتی یکی از چهره‌های غیر فوتبالی موفق در زمینه تجارت و صنعت است. او که اخیرا مسئولیت‌های زیادی در فدراسیون داخلی و بین‌المللی در بخش کشتی پهلوانی گرفته، در شهر کرج رستورانی را به نام خود افتتاح کرده است. علیرضا حیدری جدا از رستوران‌داری در زمینه‌های دیگر نیز به درآمدزایی خارج از ورزش هم می‌پردازد و جزو معدود چهره‌های سرشناس غیر فوتبالی است که به صنعت رستوران‌داری روی آورده است.

ساندویچی‌های دهه ٧٠

ورود بازیکنان فوتبال به صنعت غذایی از دهه ٧٠ با افتتاح چند مغازه ساندویچی توسط چند بازیکن پرسپولیس آغاز شد. بازیکنانی مثل فرشاد پیوس و هم‌نسلی‌های او در باشگاه پرسپولیس با توجه به قراردادهای نه‌ چندان خوب مالی وقت تصمیم گرفتند به صنعت غذایی روی بیاورند. فرشاد پیوس، پیشکسوت پرسپولیس در این‌ باره می‌گوید: «این مغازه را افتتاح کردم اما خیلی به آن رسیدگی نمی‌کردم. یعنی وقت چندانی در کنار فوتبال نداشتم که بخواهم رستوران‌داری کنم. الان هم چند سالی می‌شود که دیگر رستوران‌داری نمی‌کنم و مغازه‌ام را لوسترفروشی کردم.»

علیرضا منصوریان؛ چند شعبه درتهران

کاپیتان سابق و سرمربی فعلی استقلال از چند ‌سال قبل تصمیم گرفت رستوران‌های زنجیره‌ای خود را در تهران افتتاح کند. او در زمانی که سرمربی نفت تهران بود و شاید زمان بیشتری نسبت به حالا که سرمربی استقلال است و حاشیه‌های زیادی را پیرامون خود می‌بیند، داشت، تصمیم گرفت فست‌فودی را به نام خود در تهران افتتاح کند. با این‌ که قبل از او برخی از هم‌دوره‌ای‌هایش در این زمینه موفق نبودند اما منصوریان خیلی زود رستوران‌های زنجیره‌ای خود را گسترش داد و اخیرا نیز سومین شعبه آن را با مراسمی شکیل و با حضور اهالی فوتبال افتتاح کرد تا نشان دهد در کنار استعداد فوتبالی در زمینه رستوران‌داری نیز استعدادهای زیادی دارد. او گاهی با دعوت از بازیکنانش چه در نفت و چه در استقلال سعی می‌کند تبلیغی را برای رستورانش از این طریق انجام دهد. البته یکی دیگر از اتفاقات جالب پیرامون رستوران منصوریان حضور هواداران استقلال مقابل شعبه‌های مختلف بعد از موفقیت‌هایی نظیر برتری در داربی است که فضایی را شبیه استادیوم ایجاد می‌کند.

 رستوران‌داری چهره‌های ورزشی
سرخابی‌های سابق در شغل جدید

هادی شکوری و علیرضا محمد، بازیکنان سابق استقلال و پرسپولیس از جمله نفراتی هستند که بعد از کنار رفتن از تیم‌های بزرگ پایتخت و درآمدهای چند صد میلیونی این روزها به صنعت رستوران‌داری روی آورده‌اند. جالب است بدانید یکی از مشتریان رستوران علیرضا محمد، بازیکن سابق پرسپولیس، همین باشگاه است که برای بازیکنان در زمان ناهار غذا تهیه می‌کند. به نظر می‌رسد با ادامه این روند خیلی از بازیکنانی که سابقه بازی در تیم‌های بزرگ را دارند و نامی برای خود دست و پا کرده‌اند، وارد این صنعت خواهند شد.

محمد موسوی؛ کار در کنار ورزش حرفه‌ای

یکی از بهترین بازیکنان سال‌های اخیر والیبال ایران با این‌ که در طول ‌سال دایما درگیر مسابقات ملی و باشگاهی است، خیلی زود به فکر آینده افتاده و سعی کرده تا با افتتاح رستورانی در تهران از همین حالا شغل جدیدی برای روزهای بازنشستگی‌اش ایجاد کند. شاید موسوی یکی از معدود بازیکنانی باشد که در طول دوران حرفه‌ای به فکر درآمدزایی از راهی به جز ورزش افتاده‌اند. البته به نظر می‌رسد افتتاح رستوران از سوی فوتبالی‌ها انگیزه دوچندانی به مدافع قدرتمند والیبال ایران برای ورود به صنعت رستوران‌داری داده است. سیدمحمد موسوی که هنوز هم یکی از مهره‌های کلیدی والیبال ایران محسوب می‌شود، در این‌ باره به «شهروند» می‌گوید: «به هر حال هر کسی نیاز به درآمد دارد و از آنجایی که عمر ورزش حرفه‌ای ما هم کوتاه است، باید به فکر آینده باشیم و منبع درآمدی برای خود داشته باشیم. البته ورزش حرفه‌ای آن قدر وقت ما را می‌گیرد که نمی‌توانیم به مشاغل دیگر فکر کنیم. الان هم من خیلی، وقتی برای کار دوم خودم نمی‌گذارم و این رستوران توسط برخی از دوستانم اداره می‌شود.»

 رستوران‌داری چهره‌های ورزشی
محسن فروزان؛ پشیمانی زودهنگام

محسن فروزان که ٢‌سال قبل وظیفه حراست دروازه استقلال را بر عهده داشت، در این فصل کار خود را با باشگاه خونه به خونه در لیگ دسته اول آغاز کرد اما خیلی زود از این تیم جدا شد تا فکر رستوران‌داری که به گفته خودش از کودکی جزو اهداف او بوده، به سرش بزند. فروزان با همکاری همسرش در غرب تهران رستورانی را افتتاح کرد اما بعد از پیوستنش به صبای قم وقت کمتری برای شغل دوم خود داشت. این دروازه‌بان لیگ برتری درباره حضور همزمان در فوتبال و صنعت رستوران‌داری به «شهروند» می‌گوید: «قبل از این‌که رستوران افتتاح کنم، تصور می‌کردم کار راحتی است و درآمد زیادی دارد اما بعد از چند ماه فهمیدم برای کسی مثل من که فوتبال حرفه‌ای بازی می‌کند، مثل سم است.

الان دیگر خودم برای رستوران وقت کمتری می‌گذارم و برای آنجا مدیر گذاشته‌ام، حتی اگر روزی فوتبال را کنار بگذارم، متوجه شدم که رستوران‌داری کاری فوق‌العاده سخت است. این روزها طوری شده که هر کسی پول دارد، به سمت رستوران‌داری می‌رود. من از کودکی دوست داشتم یک رستوران بزرگ داشته باشم اما خدا را شکر که خیلی زود متوجه شدم من برای این کار ساخته نشدم و جلوی یک ضرر بزرگ را گرفتم. از انتخاب این شغل پشیمان هستم و به ‌زودی رستورانم را می‌فروشم.»

 رستوران‌داری چهره‌های ورزشی
علی دایی؛ با شیوه نوین

آقای گل فوتبال جهان که سال‌هاست در کنار فوتبال به تجارت در زمینه‌های مختلف می‌پردازد، اخیرا وارد صنعت رستوران‌داری هم شده و نوع جدیدی از این صنعت یعنی «فودکورت» را در تهران افتتاح کرد. علی دایی از دوران جوانی به تجارت موفق مشهور بوده و مشخصا بی‌دلیل به هیچ صنعتی روی نمی‌آورد. البته پیش از این سرمربی فعلی نفت تهران یکی از شعب رستوران خود را در شهر زادگاهش یعنی اردبیل افتتاح کرده بود.

 رستوران‌داری چهره‌های ورزشی
حرفه‌ای یا غیر حرفه‌ای؟

به هیچ عنوان نمی‌توانیم روی ورود چهره‌های مطرح ورزشی به‌ ویژه فوتبالیست‌ها به صنعت رستوران‌داری برچسب غیرحرفه‌ای بچسبانیم. در تمام دنیا ستاره‌های مشهور جدا از فعالیت ورزشی خود به دنبال تجارت دیگری خارج از زمین هم هستند. به‌ عنوان مثال لیونل مسی اخیرا رستورانی را به نام «کینگ» در شهر بارسلونا افتتاح کرده است. با این حال مشخص است که ورزشکاران مشهور با استفاده از شهرت خود مشتریان بیشتری را به سوی خود جذب می‌کنند و به دنبال درآمدزایی از این راه هستند. شاید حداقل برای بازیکنانی که در حال فعالیت در زمین هستند، خیلی جالب نباشد که تمرکز خود را روی فعالیت دیگری مثل رستوران‌داری بگذارند اما به ‌هر حال هیچ‌کس هم نمی‌تواند ایرادی از این فعالیت بگیرد که هر روز در میان اهالی ورزش و مخصوصا فوتبال گستره بیشتری پیدا می‌کند.»


منبع: برترینها

یک هفته ۷ چهره؛ از چیپِ طارمی تا سورپرایز احمدی نژاد

برترین ها – ایمان عبدلی:

کاندیدای جمنا یا (اجماع هفته)

نیروهای سیاسی اصولگرا در روزهای گذشته به شدت به دنبال ائتلاف و اجماع هستند تا با کاندیدایی واحد در انتخابات پیش رو حاضر شوند . بحث ائتلاف و اجماع در میان نیروهای سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب طی سال های گذشته رونق زیادی داشته و فراتر ازرونق، بود و نبودش عامل شکست و پیروزی در انتخابات دوره های گوناگون تلقی شده است.

 در انتخابات سال ۹۲ اجماع نیروهای اصلاح طلب به نفع حضور روحانی در انتخابات و کناره گیری نماینده اصلاحات، بزرگترین عامل پیروزی روحانی قلمداد شد. در همان انتخابات اصولگرایان از تعدد نیرو رنج می بردند و وجود همزمان نیروهایی مثل قالیباف و جلیلی به عبارتی رای آن را پراکنده کرد. از این مثال ها زیاد است و ائتلاف با چنین حافظه سیاسی، اهمیت دوچندان پیدا می کند.

با این حال عده ای اعتقاد دارند که ائتلاف ها در جهت پیروزی انتخاباتی است و مصرف کوتاه مدت دارد و پایدار نیست.غافل از این که  ائتلاف و اجماع در هر مدلی از شاخصه های اساسی دموکراسی خواهی است.

 گرچه که اجماع دو گونه است و آن مدلی که در کشور ما مشاهده می شود را «اجماع منفی» نام می گذارند، اما همین مدل منفی اجماع که در واقع اشاره به اجماعی دستوری با مداخله نخبگان سیاسی دارد هم فضای سیاسی با ثبات را تقویت می کند.  در کشورهای کاملا توسعه یافته که احزاب در آن تعریف روشن دارند، اجماع مثبت صورت می گیرد و کل فرایند ائتلاف خود جوش و بر حسب نیازها شکل یافته، پیش زمینه آن مدل ایده آلی اجماع همین مرحله ی در حال گذاری است که ما در حالی طی کردن آن هستیم.

یک هفته 7 چهره 

اجماع نه به معنای امحا اختلافات، بلکه به معنای توافق بر سر مسائل اساسی و سازش برسر مسائل فرعی تر است.از یاد نبریم در کشورهای همچون ایران دست یابی به اجماع کار دشوارتری است، چون شکاف ها کثرت و پویایی دارند (از تفاوت ها و تضاد های قومیتی بگیرید تا مسائل مذهبی). از این رو برای اجماع قاعدتا باید از منافع زود گذر گذشت و در بلند مدت قدرت تعامل داشت. اگر امروز نیروهای اصولگرا تلاش می کنند زیر یک چتر قرار بگیرند اصلا اتفاق بدی نیست و گمان منفعت طلبی و طمع قدرت نبرید. اتفاقا با چنین سازو کاری هر چند الکن و قابل انتقاد، کاندیدای مورد وفاق و احتمالا پیروز هر جریان بعدها پاسخگوتر خواهد بود و نمی تواند زیر حرف هایش بزند. اگر موتلفه راضی به کناره گیری یا قبول قیومیت جمنا شود و میرسلیم نیاید و اگر تمام نام هایی چون: قالیباف و زاکانی و بذر پاش هیات حاکم جمنا را به رسمیت بشناسند و به توافقات درون جبهه ای تمکین کنند، راه پیروزی هموارتر خواهد شد.

کما این که چه لزومی دارد افرادی که در اصول اساسی شبیه به هم هستند، حضور توامان داشته باشند. این نه تنها  چند صدایی نیست، بلکه فضا را بیهوده مغشوش می کند. در نهایت فرقی نمی کند روحانی و اصلاح طلبان اجماع کنند یا آیت الله رئیسی و اصولگرایان، مهم تر ازهر چیزی، وفاداری به قانون و تمرین پاسخگویی و مسئولیت پذیری و البته ولایت مداری است و درنهایت این که ائتلاف ها را با عباراتی احساسی و منفعلانه چون «همه سرو ته یه کرباسند» سرکوب نکنیم که سیاست اصلا جایی برای رمانتیسیم ندارد.

ترامپ یا (هجوم هفته)

هجوم نیروهایی آمریکایی به مواضع نظامی  سوریه در حمص غافلگیری عجیبی داشت از آن جنبه که ترامپ بارها در منازعات انتخاباتی مداخله دولت اوباما در مسائل داخل سوریه را محکوم می کرد. اگر از تحلیل هایی که احساسات ایوانکا ترامپ را  در این حمله موثر می دانند، بگذریم و با عمق بیشتری به تحولات رفتاری دولت ترامپ نگاه کنیم بهتر در می یابیم که اتفاقا برخلاف آن چه که تصور می شود این حمله ارتباط خاصی با ترامپ و اطرافیانش ندارد.

در واقع  نخبگان سیاسی ایالات متحده از ظرفیت هیجانی ترامپ در جهت تقویت خط سیر مواضع آمریکا بهره برده اند (برای ترامپ هم این حمله یک خاصیت داشت و این که به نوعی نمایش قاطعیتی بود که بارها فقط وعده اش را داده بود) و اصلا این حمله به حمص نشانمان داد که ترامپ نمی تواند خیلی خارج از قاعده کلی مورد پسند و ساختار سیاسی و کنترل کننده موجود در واشنگتن رفتار کند.

حمله به مواضع ارتش سوریه برای رئیس جمهوری که اولویت اش مبارزه با داعش بود و قائل به دخالت در سوریه نبود، نشان می دهد آن چه که تیم سیاست خارجی آمریکا می پسندد، حتی می تواند مسیری خلاف جهت وعده های رئیس جمهور مستقر باشد و حتی ترامپ و نیروهای آمریکا را موقتا در کنار داعش قرار دهد. به هر حال برای ساختار سیاسی مستقر در ایالات متحده این حمله چند وجهی است و مصداق قاعده ی «هر ده سال  و یک مداخله نظامی مرعوب کننده» است.

یک هفته 7 چهره 

یک بعد مرعوب کردن کره شمالی و هم رده هایش است و بعد دیگر در این میان نفع رژیم صهیونیستی است. به هر حال پایگاهی مورد اصابت قرار گرفته، همان جایی بود که چندی پیش جنگنده های رژیم صهیونیستی را مورد اصابت قرار داده بود و اما نکته ظریف پایانی رفتار روسیه و آمریکا است. همان طور که ناظران بین المللی هم تایید می کنند، احتمالا روس ها از این حمله خبر داشتند و شاید به نوعی این فضا سازی مشترک روسی و آمریکایی در جهت آمادگی بشار اسد برای انتقال دولت است.

ماحصل این فرایند اثبات غیر قابل اعتماد بودن آمریکا و روسیه است. دو کشوری که  همه چیز را در جهت منافع خودشان پیش می برند و حرجی هم نیست و این ذات روابط دیپلماتیک در دنیا است.

 ورای همه ی این ها مردم سوریه هستند که در ویرانه ی شامات زندگی می کنند و بهای جنگ نیابتی روسیه و آمریکا را می دهند. برای کرملین و کاخ سفید مهم نیست که ساکنین ترس و دلهره روز شب و روزهایشان چه رنگی دارد، اما برای سوری ها مهم است که افراد مستقر در کاخ سفید و کرملین چگونه فکر می کنند و این نهایت نگون بختی است که زندگی مردمانی  وابسته به دیگران باشد.

مهدی طارمی یا (چیپ هفته)

مهدی طارمی احتمالا برای دومین سال پیاپی آقای گل خواهد شد. او به تنهایی شش امتیاز برای تیم ملی در مقدماتی جام جهانی به ارمغان آورده. سیر پیشرفت او طی دو سال گذشته خیلی سرعت داشته وهمین مساله باعث می شود فرصت کافی برای تامل و ته نشینی رفتارهایی متناسب با موقعیت اش نداشته باشد. طارمی یک مثال از خیل فوتبالیست های درمانده در چنین وضعیتی است.

آن هایی که در اتاقکی شیشه ای زندگی می کنند و کوچکترین کنش آن ها ثبت و ضبط می شود و حتی یک غلط املایی  از آن های در یک پست اینستاگرام محل نقد و نظر می شود و موج راه می اندازد.

 به جرات هیچ شخصیت سیاسی و هنری این اندازه محل سوژگی نیست و این همه سوژه بودن ظرفیتی عجیب می خواهد. فوتبالیست ها در فرمی کاذب محل توجه مردم قرار گرفته اند و کری های آبی و قرمز فراتر از تخلیه هیجان  و کارکردهای این چنینی ورزش رواج دارد. اصلا این ها، محل تمرین تعصب و بی ادبی شده و همین می شود که حتی بازیکن خودی هم با یک پنالتی ناکام فحش می خورد.

یک هفته 7 چهره 

این بحران هایی که در فوتبال ما دامن گیر شده اما محصول خلا در عرصه های دیگر است. به عبارتی در ایران ما فاقد الگوهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی هستیم و طبع الگو پروری عوام دائما در فوتبال اسطوره اش را جستجو می کند، یعنی در تنها امکان موجود.

 فضای فرهنگی که نتوانسته همه گیر شود و محدود به عده قلیلی مانده و اصلا در پیشبرد امورات خودش هم نقص های زیادی دارد، چه برسد به قهرمان پروری و الگو سازی! فضای سیاسی هم انقدر درگیر تعاریف محدودیت ساز است که اصلا عرصه ای برای الگوسازی ندارد و و باقی عرصه ها هم یا نیستند و یا کمرنگ اند.

 همین می شود که میل الگو پروری توده ها به سمت فوتبال سرازیر می شود، چون پرداخت چهره های فوتبالی برای رسانه ها کم دردسر و کم هزینه است، پس دائما پر رنگ می شوند و ناخواسته به مردم جهت می دهند. مردم خوراک می خواهند، این خوراک راحت هم هضم می شود و اتفاقی که می افتد پررنگ شدن آدم های بی نهایت معمولی است که چون ازآن ها قهرمان ساخته ایم گمان می کنیم خدشه ناپذیرند.

رامبد جوان یا (خیرخواه هفته)

تعریف و تمجید از کسانی که در رسانه ملی صاحب جایگاه هستند، دل شیر می خواهد. عموم مردم تصور می کنند تمام آن هایی که در رسانه ملی تریبون دارند با رانت و لابی این جایگاه را تصاحب کرده اند و البته درآمد کلانی هم از جایگاهشان به جیب می زنند.

 در واقع پس از افت و خیزهای تلویزیون در چند سال اخیر که متاثر از غلبه ی فضای سیاسی بود، صاحب جایگاه بودن در رسانه ملی درصدی از عدم محبوبیت را حداقل در نگاه دسته ای از مردم با خودش می  آورد. خصوصا اگر آن صاحب جایگاه به شکلی مستمر و طی سال ها طولانی صاحب کرسی باشد، گمانه های منفی دامنه دارتر و بیشتر می شود.

 انگار امثال رامبد جوان حق دیگرانی را خورده اند که حالا جای خالی شان حس می شود برخی این جای پر را به آن جاهای خالی ربط می دهند، غافل از این که تصمیمات کلان مدیریتی و ممنوع الفعالیتی دیگران به پرکاری مثلا رامبد جوان ربطی ندارد.

از خودِ رامبد دور نشویم و برگردیم به برنامه ای که در سال پنجم خودش با همه ی بالا و پائین ها صاحب جایگاه است. بارها نوشته اند و نوشته ایم که خندوانه می تواند بهتر باشد، که جناب خان نیست و باید جایگزین های مناسبت تری نسبت به این چهارعروسک سردرگم داشته باشد. خیلی ها  شکل مهمان دعوت کردن های رامبد را نقد کرده اند و برخی هم فرم برنامه را تکراری می بینند و اعتقاد دارند خندوانه از اوج فاصله گرفته.

یک هفته 7 چهره 

این بار کاری با این داستان ها نداریم به هرحال رامبد جوان عرصه ای را انتخاب کرده که نیاز به انرژی زیادی دارد. خندیدن دسته جمعی برای مردمی که عبوس بودن را معادل با اعتبار بودن می دانند و هرگونه شادی را به کنایه سرخوشی نام می گذارند و اصلا این شکل برنامه سازی را سوپاپی برای تخلیه انرژی های منفی می دانند، کار دشواری است در ذات.

با این شرایط کاری که رامبد جوان کرده علی رغم تمام نقاط ضعفش قابل تقدیر است. او به زور و با شرم  و تعارف هم که شده از حاضرین در استودیو و از مردم پشت تلویزیون خنده گرفته و می گیرد. چهار سال برنامه سازی روتین، مطمئنا فرساینده است، ادامه این مسیر در فرمی که حتی برای معرفی اسپانسرهایش هم خلاقیت و تازگی به کار می برد، کار سختی است.این که  درمیانه ی گود حتی بداخلاقی های عده ای از مردم تنگ نظر را که مسائل مربوط به زندگی خصوصی ات را تیتر می کنند، تحمل کنی و باز هم خنده بخواهی ظرفیت بالایی می خواهد.

 شخصا گمان می کنم رامبد جوان درصد قابل توجهی از خیرخواهی را در وجودش دارد وقتی که از تریبونش برای احیای همکارانی فراموش شده چون ارژنگ امیرفضلی استفاده می کند. او اگر با دعوت از چهره هایی چون حامد همایون به خواست عمومی باج می دهد، از آن طرف کم کارها و فراموش شده ها راهم به دیگران یادآوری می کند و به قولی دست خیر دارد. اگر برنامه ارژنگ امیرفضلی را دیده باشید بهتر درک می کنید از چه جنس رفتاری صحبت می کنم.
 هنرمندی چون او کجا بهتر ازخندوانه می تواند از ناتوانی مالی اش بگوید.این امکانیست که رامبد در اختیار امثال امیرفضلی قرار می دهد و نشان می دهد جوانمردی و دیگرخواهی ها فقط به خیریه ها و انجمن های حمایتی از بیماران  … این ها نیست و سطحی عمیق تر دارد. اگر رامبد طی این سال ها صاحب جایگاه و منزلت شده، نوش جانش! چه کسانی بهتر از امثال او که در موقعیت هم دیگران را فراموش نمی کنند و دستگیرند.

مسعود ده نمکی یا (تحدید هفته)

حضور مسعود ده نمکی در برنامه جهان آرا که به مناسبت زندگی و زمانه شهید آوینی تدارک دیده شده بود، بهانه ای شد برای نقد و تحلیل وضعیت مدیران فرهنگی در دهه شصت و امتداد آن نگاه که توسط امثال سروش و محمد بهشتی تکوین شد و توسط تکنوکرات های دولت هاشمی ادامه یافت و در دوران اصلاحات بارور شد و البته به زعم ده نمکی خطرناک هم.

 در نگاه ده نمکی  امثال مهرجویی و علی حاتمی و اصغر فرهادی نقد شدند و تا اندازه ای تکفیر، آن بخش که ناظر به سیاست ای فرهنگی در دهه شصت است را کاری نداریم و فقط در مورد نقد های سینمای مسعود ده نمکی حرف خواهیم زد.

 اوکمال الملک و اجاره نشین ها و فروشنده را در یک سبد قرار می دهد و همه ی آثار این شکلی را در جهت تضعیف اعتقادات و کمرنگ کردن روحیه انقلابی گری می داند، به هرحال ادعای سنگینی است به یک باره سه کارگردان موثر و قابل احترام سینما را زیر سوال بردن، توان و سواد سینمایی زیادی می خواهد که برای کسی چون ده نمکی که خیلی سابقه ای در هنر ندارد، گام بلندی است. نمی دانم و شاید حق با کارگردان اخراجی ها و رسوایی باشد، اما  امثال ده نمکی چگونه نادانسته به هنر جفا می کنند؟

آن چه که  ده نمکی نرمالیزاسیون می نامد و اعتقاد دارد جامعه با آثاری چون اجاره نشین ها مصرفی می شود، با کمال الملک شکلی تزئینی از تاریخ را می بیند و با هامون فردانگار و سکولار می شود و با فروشنده هم که اصلا فریب می خورد( چون سرمایه گذارش قطری است و ظالم است پس کارگردانش نباید از گورخواب ها دفاع کند) و این خواست که همه به  شکلی ایدئولوژیک فیلم هایی بسازند که پسند ده نمکی باشد، در واقع تقلیل و تخفیف هنر به شعار و سخنرانی است. کما این که هنر اگر مطلوبتی دارد بیشتر از آن جهت است که عرصه ی تحدید نیست.

یک هفته 7 چهره 

 در هنر، هنرمند تا جایی که می تواند تخیل می کند و ذهن پرواز دارد بدون هیچ محدودیتی. مهرجویی با ذهن فسلفی اش حق دارد پری، سارا و هامون را بسازد. او چیزهایی را می سازد که در ذهنش می گذرد و هر بار که موفق شده پرداخت قدرتمندی داشته باشد، علاقه مندانش صف کشیده اند و هر بار هم که مثل سال های اخیر توفیقی نداشته، بی تعارف نقد شده. همین طور سینمای حاتمی روایتی شخصی اما محبوب از تاریخ است، او هیچ گاه ادعای سند سازی تاریخی نداشته و همیشه شعر و قاب را به اسناد تاریخی ترجیح داده.

فرهادی را هم فرض می کنیم که دست در دست غربی ها دارد و در دلسوزی برای گورخواب ها صداقت ندارد، مگر کم سینماگر ریاکار داریم؟ فرهادی هم اضافه بر همه ی آن ها! حداقلی ترین تفسیر این که این ریاکار نام ایران را نه در مسائلی چون اعتیاد و تورم بلکه در سینما و اسکار سربلند و پر آوازه می کند.

 نکته بعدی این که حالا که ده نمکی از فضای  گذشته به عرصه ای چون سینما و هنر آمده که اتفاقا میمون  و مبارک هم هست، بهتر آن که قواعد بازی را بپذیرد با زبان بصری سینما و در عمق و با ظرافت حرف هایش را بزند. به عبارتی در تمام این سال ها میکروفون از دست ده نمکی پایین نیفتاده، حتی اثری چون رسوایی  و اخراجی های سه هم سراسر ایدئولوگ و در خدمت محتوایی کم اثر است.

 او همچنان فریاد می زند، اما پشت دوربین و هنوز خیلی لطافت ندارد، چون دیالوگ هایش مستقیم و جهت دار است. سینما و هنر ته ندارد و هر نگاه را در خودش می پذیرد اگر قواعدش را رعایت کنیم. کاش امثال ده نمکی تحمل بیشتری برای پذیرش نگاه های گوناگون داشتند. پذیرندگی هنر اگر نبود که ده نمکی کارگردان سینما نمی شد! می شد؟


محمدعلی فردین یا ( قهرمان هفته)

زادروز ستاره ای که در دوران غیبت رسانه های مدرن «قهرمان» ملت بود. آدم خوب چشم پاک با خدایی که همیشه بر سیاهی چیره می شد و به آرزوهایش می رسید، تجسم آرزو بر پرده ی سینما، در مورد ماندگاری شمایل فردین بر اذهان عمومی نمی شود به یک عامل بسنده کرد، حکمرانی سینما، نسل قهرمان پرور، سینمای فارسی …

آن چه که مشخص است بعد از او هیچگاه «قهرمان» سازی به آن شکل انجام نشد و به نظر نمی رسد انجام شود، اصلا آن نسل تکرار شدنی نیست، نسلی که می خواست لرزه بر تن دنیا بیاندازد، قهرمانش هم پر از خرق عادت و شگفتی بود، می شود نسل ها را با ستاره یشان شناخت، فردین قهرمانی آرمانگرا بود چون ذهن مخاطبانش آرمانی بود؛ آن ها می خواستند حال دنیای خودشان را خوب کنند.

یک هفته 7 چهره 

دو ساعت هم که در سینما می نشستند با نسبتی دور از واقعیت قهرمان سازی می کردند و یادشان می رفت مناسبات دنیای واقعی، عشق دختر پولدار و پسر جوان را خیلی بر نمی تابد، نسلی که روی ابرها قدم بر می داشت و همه ی رویاهایش را می شود در چهره ی قهرمانش دید، فردین را مرور کنید با دقت و به کثرت، شمایلی است که ریشه ی خیلی از تحولات را می شود در چهره اش دید.

روحانی و کمی احمدی نژاد یا (انتخاباتی های هفته)

نشست خبری رئیس جمهور یک حاشیه فراتر از متن داشت جایی که روحانی به نوعی زیر قول و قرار صد روزه اش زد  و از اساس آن را انکار کرد و بنا به دلایلی انکار را بر اقرار ترجیح داد.

یک هفته 7 چهره
شاید نزدیکی به انتخابات و تلاش برای جلب رای، هر جریانی را می تواند محافظه کار کند اما اگر حتی قرار بر جلب رای هم باشد روحانی و همراهان می دانند که سبد رای ثابت آن ها متشکل از اقشار عمدتا تحصیل کرده و شهری است که به جنس چنین رفتارهایی اعتراض دارند و نکته آخر محمود احمدی نژاد که یک روز صبح بهاری حوالی ساعت ۱۱ به حیات سیاسی خودش پایان داد!


منبع: برترینها

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ

وبسایت فرادید: ۱۲ آوریل سال ۱۹۴۵ میلادی درست سه هفته قبل از پایان جنگ جهانی دوم، “فرانکلین دلانو روزولت”، سی‌ودومین رئیس‌جمهوری آمریکا از حزب دموکرات در ۶۳ سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت.

 از “فرانکلین دلانو روزولت” که بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ رئیس جمهور آمریکا بود به عنوان یکی از بزرگ‌ترین رئیس‌جمهورهای آمریکا یاد می شود. مورخان معتق هستند او کسی است که در دوره بزرگ‌نرین بحران به انسجام کشورش کمک کرد و این کشور را از رکود اقتصادی بزرگ نجات داد و در جنگ جهانی دوم به آستانه پیروزی رساند.

روزولت که یک هلندی‌تبار آمریکایی بود از سال ۱۹۲۱ و قبل از رسیدن به مقام ریاست‌جمهوری به دلیل ابتلا به بیماری فلج اطفال قادر به راه رفتن نبود. او با تکیه بر همراهی همسرش، اِلنور روزولت توانست در صحنه سیاست باقی بماند. روزولت تنها سیاستمدار ایالات متحده بود که به دلیل جنگ جهانی دوم ۴ بار به مقام ریاست‌جمهوری این کشور دست یافت. بعد از روزولت معاون او هری ترومن به مقام ریاست‌جمهوری آمریکا رسید. ترومن ۴ ماه بعد از مرگ روزولت دستور بمباران اتمی ژاپن را داد. گزارش تصویری زیر آلبوم زندگی سی و دومین رئیس جمهور ایالات متحده امریکا است.

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ

فرانکلین روزولت در دهه ۱۸۹۰ میلادی؛ او در ۳۰ ژانویه ۱۸۸۲ در هایدپارک نیویورک به دنیا آمد. وی که به بیماری فلج اطفال دچار شده بود، قادر به راه رفتن نبود. مادر او “سارا دلانو” و پدرش “جیمز روزولت” بود.

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ

فرانکلین در نوجوانی و جوانی

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ

فرانکلین، همسرش “النور” روزولت و دو فرزندشان. سال ۱۹۰۸

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ

فرانکلین و النور روزولت. سال ۱۹۱۰

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
کمپین انتخاباتی فرانکلین روزولت برای انتخابات سنای امریکا. سال ۱۹۱۰

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
ورود فرانکلین روزولت به “اوزیکو” نیویورک. سال ۱۹۱۳

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
ادای سوگند روزولت به عنوان اولین رئیس جمهور امریکا؛ روزولت در سال ۱۹۳۲ برای اولین بار نامزد حزب دموکرات برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا شد.

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
استقبال سناتورهای دموکرات از روزولت پس از بازگشت از سفر ماهیگری. سال ۱۹۳۴

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
نطق رادیو – تلویزیونی روزولت پس از حمله آلمان به لهستان و شروع جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۳۹؛ امریکا در آغاز جنگ اعلام بی طرفی کرده بود.

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
 روزولت در هواپیمایی که به سمت تهران حرکت می کند؛ او چرچیل و استالین در کنفرانس تهران درباره سرنوشت جنگ جهانی دوم رایزنی کردند. نوامبر سال ۱۹۴۳

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
 روزولت در حال بازدید از قوای نظامی امریکا در تهران. نوامبر ۱۹۴۳

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
ملاقات روزولت و محمدرضاشاه جوان در تهران. نوامبر ۱۹۴۳

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
مراسم اهدای شمشیر انگلیسی ها به روزولت در سفارت شوروی در تهران. نوامبر ۱۹۴۳

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
ملاقات روزولت و چرچیل در “کازابلانکا”. سال ۱۹۴۳

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
ملاقات چرچیل و روزولت در “ولز”. سال ۱۹۴۱

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
بازدید چرچیل از “کازابلانکا”. سال ۱۹۴۳

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
 هدیه مقامات ارتش امریکا به روزولت در ژانویه ۱۹۴۳؛ این هدیه نمادین که کره ۳۵۰ کیلویی زمین بود برای تقدیر از تلاش‌های روزولت برای ایجاد جبهه قدرتمند در برابر آلمان و تقویت جایگاه امریکا در جهان در دفتر کار او نصب شد.

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
روزولت بر روی صندلی چرخدار در “هایدپارک”. سال ۱۹۴۱

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
روزولت و همسرش در ۳۶ سالگرد ازدواج آنها در کاخ سفید. سال ۱۹۴۱

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
النور روزولت در حال نطق رادیویی؛ او رئیس کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد بود. سال ۱۹۴۱

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
مراسم تشییع فرانکلین روزولت رئیس جمهور امریکا از مقابل کاخ سفید. ۱۴ آوریل ۱۹۴۵

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
مراسم تشییع فرانکلین روزلت در واشنگتن. ۱۴ آوریل ۱۹۴۳

فرانکلین روزولت از کودکی تا مرگ
مراسم تشییع فرانکلین روزولت در واشنگتن. ۱۴ آوریل ۱۹۴۵


منبع: برترینها

شاهرخ مسکوب و آثارش را بیشتر بشناسید

:

افسانه‌های تبای

شاهرخ مسکوب کارش را در ادبیات با ترجمه شروع کرد و
ظاهراً اولین کتابی که ترجمه کرد رمان مهم و درخشان «خوشه‌های خشم» جان
اشتاین‌بک بود که با همکاری عبدالرحیم احمدی در دهه‌ی ۱۳۲۰ ترجمه کرد و
انتشارات امیرکبیر آن را منتشر کرد و هنوز هم تجدید چاپ می‌شود. بعد از ان
مسکوب نمایشنامه‌ی «آنتیگن» سوفوکلِس، شاعر و نمایشنامه‌نویس یونانی را به
فارسی برگرداند.

از تهران تا پاریس 

همراه آن مقاله‌‌ای از آندره یونار را هم با عنوان «لذت
تراژیک» به فارسی برگرداند که نویسنده‌اش درباره‌ی این نکته توضیح داده که
چرا ما از رفتن به تئاتر و دیدن صحنه‌های تراژیک لذت می‌بریم. این مقاله
هنوز هم یکی از بهترین مقاله‌هایی است که درباره‌ی تراژدی و رابطه‌ی انسان
با صحنه‌هایی از این نوع در فارسی منتشر شده است. «آنتیگن» سال ۱۳۳۵ منتشر
شد. شاهرخ مسکوب تا سال ۱۳۳۶ در زندان بود. بعد از «آنتیگن» مسکوب سراغ
«ادیپ شهریار» رفت و آن را ترجمه کرد که سال ۱۳۴۰ چاپ شد. این نمایشنامه از
مهم‌ترین نمایشنامه‌های سوفوکلس و اصولاً از مهم‌ترین نمایشنامه‌های یونان
است که در ایران هم مخاطبان زیادی پیدا کرد.

سومین نمایشنامه‌ای که
مسکوب از سوفوکلس به فارسی برگرداند « ادیپ در کلنوس» بود که سال ۱۳۴۶
منتشر شد. بعدها همه‌ی این سه نمایشنامه را مسکوب در یک کتاب جمع کرد و
عنوان کلی «افسانه‌های تبای» را روی آن گذاشت و در مقدمه‌ی آن نوشت «این سه
نمایشنامه بر اساس اسطوره‌ی دودمان لابداسیدها نوشته شده و دوره‌ای از
سرگذشت افسانه‌ای خاندان شاهی شهر تبای را می‌نمایانند.

موضوع هر سه
نمایشنامه به هم پیوسته و مراحلی از پایان سرنوشت یک خانواده است. از همین
رو این بار هر سه نمایشنامه در یک مجلد و به نام افسانه‌های تبای به چاپ
می‌رسد.» مسکوب دو نمایشنامه‌ی «ادیپ شهریار» و «ادیپ در کلنوس» را از
انگلیسی ترجمه کرده بود و نمایشنامه‌ی «آنتیگن» را بر اساس ترجمه‌ی فرانسه
آن به فارسی برگرداند. با این حال اسامی شخصیت‌های نمایش را بر اساس تلفط
یونانی آنها ضبط کرده بود. «افسانه‌های تبای» تاکنون چندین بار تجدید چاپ
شده است 
مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار

کتاب «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» اول بار سال ۱۳۴۲ توسط انتشارات امیرکبیر درآمد. از مهم‌ترین کتاب‌های شاهرخ مسکوب است که از زمان انتشارش به بعد توجه‌های زیادی را به شاهنامه جلب کرد. تفاوت این کتاب با سایر کتاب‌هایی که تا آن زمان در زمینه شاهنامه منتشر شده بود نوع برخورد مسکوب بود با کتاب فردوسی. او درک و فهم خود را از داستان تراژیک «رستم و اسفندیار» با خواننده در میان گذاشته است. بدون آنکه به سبک و سیاق محققان هم‌عصرش به سمت حاشیه‌نویسی و یا بحث‌های ملال‌آور لغوی برود.

خودش در آغاز کتابش با لحنی که خالی از عصبانیت نیست ارباب فضل زمانه‌ی خود را به باد انتقاد می‌گیرد که با همه‌ی طمطراق و هیاهوی خود نتوانسته‌اند وارد جهان شاهنامه شوند. مسکوب در کتابش تلاش می‌کند به این سؤال‌ها پاسخ بدهد که چرا بین رستم و اسفندیار جنگ درگرفت و نتیجه‌ی آن چه سودی داشت. آیا اسفندیار نمی‌توانست به میدان نیاید و دست رد بر سینه‌ی گشتاسب بگذارد؟ آیا تقدیر برای رستم و اسفندیار طوری بود که باید بین آنها جنگ در می‌گرفت و این وسط اختیاری از خود نداشتند؟ مسکوب سعی می‌کند رفتارها و انگیزه‌های رستم و اسفندیار را که هر دو از پهلوان‌‌ها هستند بررسی کند و دلایل دو طرف را در نظر بگیرد.

از تهران تا پاریس 
دست آخر او می‌گوید جنگی که بین ان دو در گرفته شوم و اهریمنی بوده و هیچ‌کدام فاتح نبوده‌اند. هر چند پایان آن نبرد با افتادن اسفندیار رقم می‌خورد. «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» آغاز سلسله کتاب‌هایی بود که مسکوب در ژانرِ مقاله یا جُستار نوشت و در ایران پیشگام بود. بعد از او چندین کتاب برای تحلیل داستان رستم و اسفندیار که از مهم‌ترین داستان‌های شاهنامه است نوشته شد. با این حال هنوز هم تحلیل‌ها و تفسیرهای مسکوب اعتبار خود را دارند.

سوگِ سیاوش

کتاب «سوگ سیاوش» سال ۱۳۵۰ توسط انتشارات خوارزمی درآمد. زمان انتشارش بحث‌های زیادی به راه‌انداخت و از منظرهای جامعه‌شناسی، فلسفی، ادبی و تاریخی مورد بحث قرار گرفت. یک سال بعد از انتشار «سوگ سیاوش» محمدرضا شفیعی کدکنی، مهرداد بهار، داریوش شایگان، امیرحسین جهانبگلو، ناصر پاکدامن و شاهرخ مسکوب نشستند و به مناسبت این کتاب با هم بحث کردند که حرف‌های آن‌ها در مجله‌ی «کتاب امروز» چاپ شد و بعد از ان هم چندین بار تجدید چاپ شد. از مسکوب می‌پرسند اینکه او دنبال رستم و اسفندیار و سیاوش و ادیپ و پرومته و آنتیگون رفته است دلیل خاصی داشته است و آیا بین آنها خصوصیت مشترکی بوده است؟

مسکوب می‌گوید کار او در ابتدا اگاهانه نبوده ولی بعداً فهمیده برای همه‌ی این شخصیت‌ها مسأله‌ی مرگ مطرح شده و آنها مقابل مرگ قرار گرفته‌اند و ناچار بوده‌اند واکنش نشان بدهند. مسکوب در «سوگ سیاوش» نیز همان روش جستارنویسی را پیش می‌گیرد و این کتاب سبب می‌شود جایگاه او در ژانر جستارنویسی و موضوع حماسه تثبیت شود. او بی‌انکه به فکر مقایسه اسطوره‌های شاهنامه با اسطوره‌های ملل و فرهنگ‌های دیگر بربیاید سعی می‌کند تراژدی سیاوش را در فرهنگ ایرانی بررسی کند. او سیاوش را شخصیتی می‌داند با انبوهی از فضایل که مجموعه‌ی آن‌ها سیاوش را به اوج رسانده‌اند و مایه‌ی کمال او بوده‌اند.

با این حال همین فضایل روزی پاشنه‌ی آشیل او می‌شوند و سبب ناتوانی او. از طرف دیگر سوگِ سیاوش برای مسکوب بیگانه نبوده است با احوال زمانه‌اش. زمانه‌ای که مشی چریکی و مبارزات مسلحانه را برای ماندن ترجیح داده بود. یکی از موضوعات مهمی که مسکوب در کتابش مطرح می‌کند شهادت است و اینکه این شهادت در چه زمانه‌‌هایی رخ می‌دهد. برای چه انسان‌ها شهید می‌شوند؟ آیا این شهادت با مرگ یکی است؟ و چگونه آنها دوباره به جامعه باز می‌گردند؟

ارمغانِ مور

کتاب «ارمغان مور» یکی دیگر از جستارهای مسکوب است درباره شاهنامه و همچنین آخرین کتاب او در این زمینه. هرچند او هنوز هم آثار منتشرنشده‌ای درباره شاهنامه دارد و حجم انها ممکن است بیشتر از چیزی باشد که تاکنون از او منتشر شده است. شاید بی‌اشکال باشد اگر گفته شود او در این کتاب همه‌ی دانش‌اش را در زمینه‌های ادبیات، تاریخ، اسطوره، زبان، دین و جامعه جمع کرده و با کمک آنها به شاهنامه نگاه‌انداخته است تا نشان بدهد در این روزگار از شاهنامه فردوسی چه چیزی می‌توان برداشت کرد. خود مسکوب گفته است ارمغان مور بیشتر جویای نادانسته‌های گذشته و نگاه به ناخودآگاه شاعر است.

از تهران تا پاریس 

اما با ابزار امروزی و دانش امروزی. او برای رسیدن به این هدف کتابش را به پنج بخش تقسیم کرده که نسبت به سایر کتاب‌های او در زمینه شاهنامه بیشتر درباره مفهوم هستند. این پنج بخش این‌ها هستند: زمان، آفرینش، تاریخ، جهانداری و سخن. بحث او در این کتاب به گونه‌ای پیش می‌رود که همه این مفاهیم به شکلی زنجیروار به هم متصل می‌شوند و در مرحله آخر که سخن است مسکوب درباره راز ماندگاری انسان و نامیرایی او صحبت می‌کند. مسکوب درباره این صحبت می‌کند که سخن چگونه می‌تواند انسان را از مرگ برهاند. چگونه می‌شود انسان بمیرد بدون انکه مرده شود.

فردوسی گفته است «نمیرم از این پس که من زنده‌ام.» مسکوب می‌گوید راز این ادعا در همان سخن است. از نظر او اندیشه یا تفکر از طریق زبان یا همان سخن منتقل می‌شود و یا پیدا می‌شود. تلقی فردوسی، و یا بهتر است گفته شود گذشتگان، هم از زمان و تاریخ و جهان در بستر همین زبان شکل گرفته و خودش را نشان داده است. «ارمغان مور» این قدرت را دارد که تصویری فشرده و دقیق از تمام شاهنامه به خواننده بدهد و اهمیت بخش‌های مختلف حماسی و تاریخی و پهلوانی آن را توضیح دهد.

کتابِ مرتضی کیوان

کتاب مرتضی کیوان سال ۱۳۸۲ چاپ شد. توسط کتاب نادر. در همان روزهای انتشار دوبار تجدید چاپ شد. و بعد از آن دیگر نشد. مسکوب گفته است بعد از کودتای ۲۸ مرداد وقتی بازداشت شد و در زندان شکنجه می‌شد یک عامل او را از اعتراف و همکاری باز می‌داشت و آن جنبه عاطفی قضیه بوده است. او گفته وقتی شکنجه می‌شد مرتضی کیوان را جلوی خود می‌دیده و همین باعث می‌شده با شکنجه‌گرها همکاری نکند. میراث مکتوبی که از مرتضی کیوان به جا مانده آن اندازه نیست که امروز بشود درباره آن‌ها بحث کرد.

عنوان «کتاب مرتضی کیوان» نشان می‌دهد مسکوب خواسته است به نیابت از کیوان کتابی منتشر کند که گویی خودِ کیوان آن را نوشته باشد. در عمل هم تا حدود زیادی همین‌طور است. کتابی که مسکوب گردآورده شامل خاطراتِ چند نفر از دوستان نزدیک مرتضی کیوان است. محمدعلی اسلامی نُدوشن، ایرج افشار، نجف دریابندری، احمد جزایری، سیاووش کسرایی، محمدجعفر محجوب و خود شاهرخ مسکوب. قبل از این خاطرات یک نامه‌ی مهم در این کتاب هست و آن نامه‌ی پوری سلطانی، همسر کیوان است به معاون وقت فرمانداری نظامی تهران. نامه‌ی او بسیار تلخ و دردناک است. نامه‌ی تازه عروسی است که «در تاریکی و سردی بی‌انتهای زندگی» دنبال روزنه‌ای می‌گردد تا به سوی آن رود. خاطراتی که دوستان کیوان درباره‌ی او نوشته‌اند مربوط به سنین کهنسالی یا میانسالی آن‌ها است. یعنی سال‌هایی که هر کدام از آن‌ها به قول نجف دریابندری سی خودشان رفته‌اند و حالا در سیاست هر کدام برای خودشان سازی می‌زنند.

از بین این افراد ظاهراً تنها ایرج افشار و محمدعلی اسلامی نُدوشن بوده‌اند که به دام سیاست و حزب توده نیفتادند. هر دو هم دلیل‌شان را در گل‌آلود بودن فضای ایران می‌دانند که ترجیح داده‌اند ناظر باشند و وارد متن نشوند. اما بقیه کارشان فرق داشته است. از جمله شاهرخ مسکوب، سیاووش کسرایی، نجف دریابندری و محمدجعفر محجوب. نکته‌ای که آن‌ها در روزهایی که خاطرات‌شان را درباره کیوان و حزب توده می‌نویسند بر آن تأکید می‌کنند نوعی زندگی از دست رفته است که البته همراه با حسرت و آه است. محجوب از اینکه کیوان را به حزب توده برده و او را به این کار تشویق کرده خودش را سرزنش می‌کند.

دریابندری از تصمیم‌هایی صحبت می‌کند که خام بودند و اقتضای روزهای جوانی. «کتاب مرتضی کیوان» همه شعرهایی را که در رثای آن جوانِ تیرخورده سروده شده‌اند جمع کرده. شعرهایی از احمد شاملو، سایه، محمدعلی اسلامی نُدوشن، احسان طبری، سیاووش کسرایی، نیما یوشیج، محمود مشرف آزاد تهرانی، نادر نادرپور و خود شاهرخ مسکوب که همه تلخ و غمناک هستند.

کارنامه‌ی ناتمام

شاهرخ مسکوب در نوشتن یادداشت‌های روزانه بسیار منظبط بود. برای همین شاید تصور شود زندگی‌ او را می‌توان از لابلای همان یادداشت‌ها تصویر کرد. هر چند این یادداشت‌ها که در کتاب مهم «روزها در راه» و همینطور در کتاب «سوگ مادر» منتشر شده‌اند می‌توانند برای شناخت مسکوب و زمانه‌ی او کمک بزرگی باشند ولی کتاب «کارنامه‌ی ناتمام» نشان می‌دهد نکته‌هایی هست که نویسنده در یادداشت‌های روزانه خود به آنها توجه نکرده و آن موضوعات ظریف فقط با پرسیدن یک سؤال مورد توجه قرار گرفته‌اند.

 از تهران تا پاریس

«کارنامه‌ی ناتمام» یا «درباره‌ی سیاست و فرهنگ» مجموعه گفت‌وگوی علی بنوعزیزی است با شاهرخ مسکوب بار اول سال ۱۳۷۳ در فرانسه چاپ شد و چند سال بعد در ایران. این گفت‌وگو سال ۱۳۶۶ طی چند جلسه در شهر بوستون انجام شده و موضوعات متعددی را در بر می‌گیرد. صحبت‌هایی که در این گفت‌وگو شده هم اتفاق‌ها و رویدادهای تاریخی را شامل می‌شود و هم تأثیر آنها بر زندگی و ذهن مسکوب را. مسکوب در پاسخ به این سؤال‌ها تا حدودی همان سبک و سیاق روزانه‌نویسی خود را دنبال کرده است. به این معنا که او سعی نمی‌کند رویدادها را شرح دهد و یا نقش خودش را در آن رویدادها نشان دهد. یعنی کاری که اغلب روشنفکران ایرانی در گفت‌وگوها می‌کنند. مسکوب بیش از هر چیز درباره‌ی تأثیر آن رویدادها بر زندگی خودش صحبت می‌کند. برای همین خواننده با یک کتاب تاریخی صرف سر و کار ندارد.

بلکه او زندگی یک شخصیت را می‌خواند که بی‌شباهت به زندگی یک شخصیت داستانی نیست. پرسش‌ها از روز اول شروع می‌شوند. از کودکی و نوجوانی و بعد سقوط رضاشاه و واکنش خودش و پدرش به این سقوط. این زندگی آهسته آهسته جلو می‌آید و مسکوب هم پی‌درپی تغییر می‌کند. در چند مرحله دچار شک‌های بنیادی می‌شود و همین شک‌ها زندگی او را دگرگون می‌کنند.

در کوی دوست

مسکوب ظاهراً بعد از شاهنامه بیش از هر متن کلاسیک دیگری به دیوان حافظ علاقه داشته است. در کوی دوست حاصل تعمق او در حافظ و شعر اوست. این کتاب سال ۱۳۵۷ منتشر شد. علی‌رغم آنکه این کتاب نیز به همان سبک و سیاق تعمق‌های دیگر مسکوب منتشر شد ولی به‌اندازه تحلیل‌های او بر داستان‌های شاهنامه اهمیت پیدا نکرد. مسکوب در این کتاب نیز از همان شیوه جستارنویسی استفاده کرد ولی به نظر می‌رسد زبان او در اینجا شاعرانه‌تر است و همین‌طور انشاءگونه.

سوگِ مادر

کتاب «سوگ مادر» حدود دو سال بعد از مرگ مسکوب با کوشش حسن کامشاد، دوست شصت و چند ساله‌ی او توسط نشر نی منتشر شد. این کتاب کنار «روزها در راه» و همین‌طور «کارنامه‌ی ناتمام» بخشی دیگر از چهره و خصوصیات زندگی مسکوب را برای خواننده روشن می‌کند.

نامه‌هایی را که مسکوب به مادرش نوشته و هیچگاه به او نداده در این کتاب جمع کرده‌اند. بیشتر نامه‌ها مربوط به بعد از مرگ مادرش هستند و با لحنی صمیمانه نوشته شده‌اند. مادر در این نامه‌ها به مثابه‌ی یک اعتراف‌شنو و یا یک سنگ صبور است که به درددل‌های مسکوب گوش می‌کند. از طرف دیگر مسکوب حرف‌هایی را در این کتاب نوشته که در پس ذهن داشته و مثلاً در کتاب «روزها در راه» هم آنها را نیاورده است. برای همین لحن این نامه‌ها در موارد زیادی با لحن او در «روزها در راه» متافوت است و از صداقت و سادگی بیشتری برخورداند. موضوع مرگ هم در این نامه‌ها بسیار چشمگیر هستند.

مدام در نامه‌ها و نوشته‌های این کتاب تکرار می‌شود و ذهن نویسنده را در زندگی روزمره به خود مشغول می‌کند. به گونه‌ای که این موضوع حتی در مواردی به یک جدال زیبا تبدیل شده است. مسکوب کتاب‌های متعددی نوشت که خصوصاً کتاب‌هایی که در زمینه شاهنامه هستند اهمیت زیادی دارند. با این حال شاید عجیب باشد اگر گفته شود یادداشت‌های روزانه او دلنشین‌تر و به مرور زمان بااهمیت‌تر از سایر آثار او می‌شوند. «روزها در راه» هنوز در ایران اجازه انتشار پیدا نکرده است. اما این کتاب پرحجم در کنار کتاب‌هایی مانند «سوگ مادر» و یا «کارنامه‌ی ناتمام» کتابی است که به کمک آن می‌توان یک روشنفکر برجسته‌ی ایرانی را واکاوی کرد و به اعتماد شهادت‌ها و گزارش‌های او زندگی روشنفکران و مهاجران ایران را در داخل و خارج کشور بررسی کرد.


منبع: برترینها

قمر آریان، زنی ایستاده بر قله‌های فرهنگ

برترین ها: وقتی قمر آریان درگذشت بسیاری از خبرگزاری‌ها نوشتند که قمر آریان، همسر دکتر زرین‌کوب درگذشت؛ گویا که مهم‌ترین ویژگی ِ این زن پژوهش‌گر، همسر زرین‌کوب‌بودن است در حالی‌که قمر آریان خود پژوهش‌گر و نویسنده‌ای توانا بود. قمر آریان از نخستین فارغ‌التحصیلان زن از دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران و از نخستین استادان دانشگاه زن در ایران بود.

قمر آریان، زنی ایستاده بر قله‌های فرهنگ 

ایشان هم‌چنین از اعضای شورای عالی علمی دایره‌المعارف بزرگ اسلامی بود. قمر آریان از اولین‌هایی بود که تاثیرات فراوانی در عرصه‌ی فرهنگ از خود بر جای گذارد. دکتر قمر آریان فروردین‌ماه به دنیا آمد و فروردین‌ماه نیز از دنیا رفت. قمر آریان اول فروردین‌ماه ۱۳۰۱ در قوچان دیده به جهان گشود. در آن زمان قوچان مدرسه‌ی دخترانه نداشت از این‌رو پدر ِ قمر که از مردان متنفذ و صاحب‌اعتبار شهر بود مبادرت به ساخت مدرسه‌ای دخترانه در قوچان کرد و یکی از زنان باسواد شهر را به ریاست این مدرسه گمارد.

قمر آریان تا ششم دبستان را در این مدرسه به تحصیل پرداخت و پس از آن سه کلاس ِ اول دبیرستان را با معلم سرخانه سپری کرد و برای امتحان سال نهم به مشهد رفت. او به مدت دو سال نیز در دانش‌سرای مقدماتی دختران مشهد به تدریس پرداخت و هم‌زمان با تدریس، خود نیز به تحصیل در کلاس ششم ادبی مشغول شد. امتحانات این مقطع در تهران برگزار می‌شد و این‌گونه شد که قمر به تهران آمد.

قمر آریان، زنی ایستاده بر قله‌های فرهنگ 
او در تهران ماندگار شد و به تحصیل پرداخت. قمر آریان در سال ۱۳۲۷ موفق به کسب مدرک لیسانس از دانشگاه تهران شد. او فوق لیسانس و دکترای خود را نیز در همین دانشگاه گذراند. او در سال ۱۳۳۷ مدرک دکترای ادبیات خود را از دانشگاه تهران اخذ کرد. قمر آریان در مدت تحصیل، از کلاس درس اساتید بزرگی هم‌چون بدیع‌الزمان فروزان‌فر، علی‌اصغر حکمت، جلال همایی، محمد معین، ذبیح‌الله صفا، احمد بهمن‌یار و … بهره‌های فراوان برگرفت. رساله‌ی دکترای قمر آریان درباره مسیحیت و انجیل بود که بعدها با عنوان «چهره‌ی مسیحیت و تاثیر آن در ادبیات» و پس از آن با نام «چهره‌ی مسیح در ادب فارسی» و در قالب کتاب به انتشار رسید. درجه‌ی بسیار خوب نتیجه‌ی دکترای قمر آریان در سال ۱۳۳۷ بود.

قمر آریان در مورد این پایان‌نامه می‌گوید که «آن زمان که رساله را نوشتم، در ایران مرسوم نبود که درباره‌ی دیگر ادیان تحقیق شود. من وقتی کتاب انجیل را خواندم، دلم می‌خواست دیگران هم درباره‌ی این دین بیش‌تر بدانند.» او سپس از نقش علی‌اصغر حکمت، استاد ِ تاریخ ادیان در شکل‌گیری این پایان‌نامه سخن می‌گوید که هم‌زمان که حکمت کلاس‌های درس انجیل‌خوانی دایر کرده بود او نیز به توجه به انجیل مباردت ورزیده بود.

«در دانشگاه ، آقای حکمت معلم تاریخ ادیان ما بود. وقتی راجع به مسیحیت بیش‌تر صحبت کرد و گفت فرنگی‌ها درباره‌ی دین اسلام تحقیقات زیادی انجام داده‌اند، تصمیم خودم را گرفتم تا درباره دین مسیحیت تحقیق کنم. می‌خواستم بدانم نام مسیح، نام مریم، ذوالنارو چلیپا چه جای‌گاهی در ادب فارسی داشته است. یادم می‌آید منزل ما آن زمان نزدیک دفتر یونسکو بود و هم‌سرم در آن‌جا کار می‌کرد.

قمر آریان، زنی ایستاده بر قله‌های فرهنگ 

کتاب‌خانه یونسکو کتابخانه‌ای کامل است و من در آن‌جا منابع بسیاری را راجع‌به مسیحیت پیدا کردم و رساله‌ام را کامل کردم.» قمر آریان در سال‌های ورود به دانشگاه با عبدالحسین زرین‌کوب آشنا می‌شود. قمر آریان در گفت‌وگویی در سال ۱۳۸۳ که در روزنامه‌ی جام جم به چاپ رسید در مورد آشنایی خود با زرین‌کوب سخن می‌گوید. آریان می‌گوید که زرین‌کوب شاگرد فوق‌العاده‌ای بود و خودش نیز از شاگردان خوب به حساب می‌آمده است.

آریان می‌گوید که در برخی درس‌ها از زرین‌کوب کمک می‌گرفته است و در بیش‌تر کلاس‌ها با یک‌دیگر هم‌کلاس بوده‌اند. آریان در این مصاحبه می‌گوید: «وقتی از من خواستگاری کرد، قبول کردم و هم‌راه با هم به مشهد پیش پدر و مادرم رفتیم. وقتی به پدرم گفتم آقای عبدالحسین زرین‌کوب که اهل علم و مطالعه است از من چنین خواهشی کرده است، پدرم گفت: من مقالات ایشان را خوانده ام. ایشان باید پیرمرد باشد. گفتم: ایشان فقط ۳۰ سالشان است. پدرم گفت: نویسنده این مقاله‌ها پخته تر از آن است که ایشان نشان می‌دهند؛ همه این را می‌گفتند.»

آریان و زرین‌کوب در سال ۱۳۳۲ با یک‌دیگر ازدواج می‌کنند و تحصیلات خود را نیز در مقطع دکترا ادامه می‌دهند. زرین‌کوب در آن زمان نفر اول و آریان نفر دوم کنکور بودند. از دیگر آثار به جا مادنده از دکتر قمر آریان می‌توان به ترجمه‌ی کتاب «جهان اسلام» نوشته‌ی برتولد اشپولر و همین‌طور ترجمه‌ی کتاب «شرق نزدیک در تاریخ» اثر پروفسور فیلیپ خوری و کتاب «کمال‌الدین بهزاد» اشاره کرد. مقالات ارزش‌مند فراوانی از دکتر آریان در نشریان معتبر ایران از جمله یغما،سخن، مهرگان، مروارید و راه‌نمای کتاب منتشر شده است.

قمر آریان، زنی ایستاده بر قله‌های فرهنگ

«لغت‌نامه آئین مسیح در زبان فارسی»، «مقایسه میان داستان‌های ایرانی و دانمارکی» که ترجمه‌ی مقاله‌ای از آرتور کریستین آندرسون است، «ایران و سیاحت‌نامه‌ها»، «ویژگی‌ها و منشا پیدایش سبک مشهور به هندی در سیر تحول شعر فارسی»، «اسلام» که نقد کتاب برنارد لوئیس است و … از فراوان نوشته‌ها و مقالات دکتر آریان است.

قمر آریان ۲۳ فروردین‌ماه سال ۱۳۹۱ در سن ۹۰ سالگی در تهران درگذشت و او را در قطعه‌ی هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپردند. از آثار فراوان دیگر دکتر آریان می‌توان از این‌ها نام برد: زن در داستان‌های قرآن، انتشارات سخن، ۱۳۸۸، خاطر مجموع دیوان حافظ بر اساس بیست‌ویک متن معتبر چاپی، شفیع شجاعی ادیب، قمر آریان، نشر فاخر، ۱۳۸۰، از نی‌نامه: گزیده مثنوی معنوی، عبدالحسین زرین‌کوب، قمر آریان، نشر سخن، ۱۳۷۷، ایران: تاریخ، فرهنگ، هنر، قمر آریان، عبدالحسین زرین‌کوب و دیگران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۵


منبع: برترینها

روش رای‌آوری احمدی‌نژاد در ۸۸ غیرشرعی بود

نامزد حزب موتلفه اسلامی در انتخابات ریاست جمهوری با گذشت ۸ سال از حوادث پس از انتخابات ۸۸ ابراز عقیده کرد: آقای احمدی‌نژاد در سال ۸۸ توانست آرایی از مردم را با یک روشی که در آن زمان اتخاذ کرد به دست آورد اما دلایل مختلفی وجود دارد که نه به لحاظ عرفی و نه به لحاظ شرعی نمی‌توان به آن روش اتکا کرد.

 به نظر می‎رسد در مکانیزم جمنا جایگاهی تشریفاتی برای جامعتین به ویژه جامعه روحانیت مبارز تعریف شده و جبهه پیروان خط امام و رهبری نیز به رغم حمایت ظاهری از جمنا، به لحاظ عملی سکوت پیشه کرده است، از میان ۳۰ نفر شورای مرکزی جمنا نیز تنها سه کرسی به اعضای حزب موتلفه داده شده است. در حالیکه در طول دو دهه اول انقلاب موتلفه و جامعه روحانیت مبارز، اثرگذارترین احزاب اصولگرا در انتخابات‎های مختلف بودند. این تغییر شکل و شمایل اصولگرا از چه بابت است؟ نه تنها جای شخصیت های کلیدی همچون آقایان لاریجانی، ولایتی و ناطق در حلقه تصمیم گیران خالی است بلکه احزاب کهنه کار هم نقش کمرنگی دارند. چرا؟

کار دفاع از اصولگرایی و پشتیبانی عملی از اصول، سهل و ممتنع است. سهل برای آنکه اصولگرایی طبق قانون اساسی پاسخگوی نیازهای اصلی و حقوق اساسی مردم است؛ اما ممتنع است چون محقق کردن این اصول کارى پیچیده است و آمادگی های مختلفی از نظر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می طلبد. همه کسانی که علاقمند بودند در صحنه اصولگرایی فعال باشند در حد توان خودشان کوشش کردند، ولی فکر نمی کنم کسی مدعی باشد که به کمال توانسته باشد از پس این وظیفه مهم برآید.

نوع برخوردها و واکنش های شخصیت های سیاسی هم متفاوت است. یک شخصیت سیاسی وقتی تنها به صحنه می آید ممکن است بعد از یک یا دو بار شکست انتخاباتی افسرده شود و کنار برود، در حالی که برای احزاب چنین اتفاقی متصور نیست. یک حزب ممکن است ۵ یا ۶ مرتبه شکست بخورد ولی بنا به اصولی که به آنها اعتقاد دارد پای کار بایستد. موضوع در اقلیت یا اکثریت بودن هم برایش مطرح نیست. موضوع آرمان ها برایش مطرح است که جمعی را دور هم گرد آورده و به فعالیت و کوشش سیاسی مشغول شده است.

اما فعالیت سیاسی و حزبى در کشور ما به طور جامع خیلی مرسوم نیست. اگر حزب هایی را که سابقه دارند و به مناسبت شرایط انتخابات و شرایط سیاسی خاص شکل گرفته اند، کنار بگذاریم؛ احزاب انگشت شماری هستند که به دلیل آرمان های اعتقادی و اصولی دور هم جمع شده اند؛ حتی با هم ائتلاف کرده اند و سعی کرده اند در جهت تحقق آرمان ها گام بردارند. اهداف میانی تعریف کرده اند و برای تحقق اهداف کوشش کرده اند و تاحدودی هم موفق بوده اند. چنین احزابی، خیلی هم درصدد این نبوده اند که حتما اسم و رسم خود را مطرح کنند. ولی در مجموعه فعالیت هایی که به پیروزی انقلاب و استقرار نظام منجر شد بسیار موثر بوده اند.

چون در سوال به موتلفه اشاره شد، یادآور شوم که در طول ۵۴ سال فعالیت این حزب، هم برای پیروزی انقلاب فعال بودیم و جانفشانی و کوشش کردیم و هم بعد از پیروزی انقلاب برای استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی در صحنه بوده و برای سازماندهی این نظام به صورت خلاق و موثر عمل کردیم. اینها به مفهوم آن نیست که حق اصولگرایی به طور کامل ادا شده است. هیچ کس امروز نمی تواند ادعا کند آرمان های قانون اساسی محقق شده است. هنوز باید فعالیت های زیادی برای دستیابی به تمام آرمان ها انجام دهیم. شاید چندین ۱۰ سال زمان نیاز داشته باشد. اما همانطور که گفتم شخصیت های منفرد سیاسی زود به افسردگی می رسند ولی اساسا حزب برای این تشکیل شده که مبتنی بر شخصیت و کار و تشخیص انفرادى نباشد بلکه مبتنی بر آرمان و فکر باشد.

روش رای‌آوری احمدی‌نژاد در 88 غیرشرعی بود 
 آقایان لاریجانی و ناطق‎نوری و ولایتی که به افسردگی نرسیده‌اند. اگر از آنها دعوت شود که در صحنه تشکیلاتی جریان اصولگرا فعال شوند، بعید به نظر می‎رسد که دریغ کنند.

من اسم از کسی نبردم. قرار هم نیست اسم از کسی ببرم چون اگر بخواهم وارد شوم بحث به درازا می کشد. روحیه کلی و قواره کار سیاسى در حزب و نتیجه آن را می گویم.

 منظور من هم این بود که چنین بزرگانی در مدیریت صحنه تحرکات اصولگرایان امروز حضور ندارند؛ نه آنکه چرا نامزد انتخابات ریاست جمهوری نمی شوند.

بله اینها اشاراتی است به همان نکاتی که داشتم می‌گفتم. برای اینکه چنین چیزی پیش نیاید باید یک ساختار تشکیلاتی حزبی را مدنظر قرار دهیم. مثلا ما در حزب موتلفه مرتبا مسائل سیاسی کشور را تجزیه و تحلیل کرده و سرنوشت کشور را دنبال می کنیم و به اتکاء تجزیه و تحلیل جمعى، برنامه ارائه مى دهیم تا کشور اداره شود. نقادی سازنده و نه سیاسی و شخصی هم می کنیم. ما قصد پرخاشگری به افراد درون هیچ دولتی نداریم؛ بلکه عملکردها را ارزیابی می کنیم. اینها باعث می شود حزب زنده و با نشاط و آماده به کار بماند. اگر  حزب دست از این فعالیت‎ها بردارد، دیگر حزب نخواهد بود. جامعه روحانیت هم که به آن اشاره کردید، هیچ وقت حزب نبود. مرحوم آیت الله مهدوی کنی هیچ وقت نخواست ساختار حزبی به جامعه روحانیت مبارز بدهد. من اصلا به خوب یا بد بودن این نظریه کاری ندارم بلکه عقیده ایشان این بود که جامعه روحانیت مبارز حزب نیست و کارکرد حزبی ندارد.

فارغ از اینکه این تشکل وجهه حزبی دارد یا نه، در دهه شصت و هفتاد این جامعه روحانیت مبارز بود که در جناح راست حرف اول و آخر را در تدوین لیست مجلس یا تعیین نامزد ریاست جمهوری می زد ولی الان این طور نیست.

بله، این به دلیل حضور برخی اعضای جامعه روحانیت مبارز در احزاب بود. برخی اعضا در حزب جمهوری اسلامی خیلی فعال بودند. در واقع جامعه روحانیت مبارز کارکرد حزبی نداشت ولی به دلیل حضور آن افراد، حزبى موثر بود. احزابی مثل حزب جمهوری اسلامی و حزب موتلفه اسلامی به روحانیت به لحاظ اعتقادی احترام می گذاشتند. الان هم همین طور است. البته در مورد مسائل سیاسی با هم بحث می کنیم، چون اصلا کار سیاست، کار اعتقادی به مفهوم دینی کلمه اش نیست. سیاست ممکن است شکل های مختلفی به خود بگیرد و باید در قالب برنامه و تجزیه و تحلیل جامعه شناسانه درباره آن تصمیم گیری شود.

 اما تأثیرگذاری محوری و کلیدی جامعه روحانیت در جناح راست حتی پس از انحلال حزب جمهوری اسلامی وجود داشت. ولی الان حتی در قالب تشکیلات جمنا نیز نقش موثری ندارد.

اینها به عدم حضور جامعه روحانیت مبارز یا اساسا روحانیت در فعالیت ها و مصادر سیاسی بر نمی گردد. چون آنها ساختار تشکیلات سیاسی نداشتند. با این حال برخی مسائل به طور طبیعی گریبان آنها را هم می گیرد. در واقع می توان گفت هر تشکیلات سیاسی،  پوست کلفتی خاصی در مقابل مجموعه پستی و بلندی های سیاسی از خود نشان مى دهد که ساختارهای غیر حزبی این امکان را ندارند و ممکن است گاهی به حالت افسردگی یا انزوا بیفتند و حتی تعطیل شوند. اما مجموعه حزبی سرسختی از خود نشان می دهد، اگر در انتخاباتی شکست بخورد در رقابت بعدی به مردم می گوید “دوره قبل شکست خوردم اما این رویکردهای خود را اصلاح کردم و می خواهم با شکل نوینی به صحنه بیایم و کار کنم.” اما مطرح کردن شکست برای یک جامعه مذهبی مفهوم ندارد، چون از اول نمی خواسته به الزامات و عواقب مسئولیت سیاسی تن بدهد. چنین تشکلی از دیدگاه مذهبی درباره مسائل سیاسی نظر و مشورت می داده و ارشاد می کرده اما مسئولیت نمی پذیرفته؛ اینها فرق های قضیه است که باید دقت کرد. اگر روزی جامعه روحانیت مبارز در قالب یک حزب وارد صحنه شود آن وقت ماندگاریش به لحاظ فعالیت سیاسی بیشتر نمود پیدا خواهد کرد.

برخی می گویند جمنا شاکله جریان اصولگرایی است. نظر شما چیست آیا جمنا را به مثابه جریان اصولگرا می بینید؟

اصولگرایی به کرات مورد جفا قرار گرفته است. به عنوان دبیری شوراى عالى انقلاب فرهنگى، بر روی جریانات فکرى بعد از پیروزى انقلاب کار پژوهشى کردم و دوستانی از جهاد دانشگاهی مرا در این کار همراهی کردند. مجموعه این پژوهش در قالب کتاب مرجعى  درآمد. در این کتاب آمده است که عناوینى مثل اصولگرایی و اصلاح طلبی اصلا از کجا سرچشمه گرفته اند و آبشخورشان چه بوده است. این جریانات شکل یکنواختی نداشته اند و لا به لای فعالیت ها و کوشش های سیاسی ای که انجام گرفته است بعضا نقاط قوت و ضعفی مشاهده می شود. درباره کل جریان اصولگرایی -که از اوایل دهه ۸۰ مطرح شد و قبل از آن واژه دیگری را براى آن به کار می بردند- نیز نقاط قوت و ضعفی را می بینیم. نمی توان گفت همه فعالیت افرادی که با عنوان اصولگرایی وارد صحنه شدند، درست و قوی بوده است. هیچ کس نمی تواند چنین ادعایی کند.

باید به این نکته توجه کنیم که جمنا در زمانی به صحنه آمده که دولت وابسته به جریان به اصطلاح اصلاحات سرکار است. از آنجا که مجموعه دستاوردهای این دولت بعد از سال اول و دوم مثبت نبوده و مشکلاتی را به لحاظ اجتماعی برای کشور به وجود آورده است، عده ای که به آرمان های اصولگرایی توجه دارند، نگران شدند که مبادا ادامه این روند به سرنوشت نظام مقدس جمهوری اسلامی صدمه بزند. بنابراین فکر کردند خوب است دور هم جمع شوند و چاره اى بیندیشند. این غصه خوردن، نگران بودن و چاره جویی برای مشکلات خوب است. ما در موتلفه برنامه مان این بود که بیاییم از روش نقد سازنده استفاده کنیم. همین الان به شخصیت های سیاسی احترام می گذاریم، اهل افشاگری های وحشیانه و پرخاشگری هیچ گاه نبوده ایم، نیستیم و نخواهیم بود؛ چون خلاف مرامنامه ماست و این روش ها را از نظر شرعى و عرفى مقبول نمى دانیم. ولی نقادی می کنیم و برادرانه می گوییم اشکالات کار در کجاست و موضع خود را نیز اعلام می کنیم. اینکه به این موضع گیری ما چقدر توجه شود؛ بستگی دارد به کسانی که دست اندرکاران فعالیت سیاسی هستند و قدرت در اختیارشان است. در واقع آنها می توانند از این نقد ما استفاده کنند یا نکنند. ولی این حق برای ما محفوظ است که اگر از نقد ما استفاده نکردند، ما در هنگام انتخابات بخواهیم راه حلی را که برای برون رفت از مشکلات موجود مناسب می دانیم، ارائه دهیم.

مشخصا چرا خودتان وارد مکانیزم جمنا نشدید؟ این تصمیم فردی شما بود یا حزب موتلفه؟

خود من که در این تصمیم  مستقل از حزب نیستم؛ وقتی کسی در قالب حزب پا به صحنه سیاست مى گذارد، تعهدی به حزب دارد. نمی شود دو جا برود تعهد بدهد؛ این مفهوم ندارد ولی احزاب می توانند با هم ائتلاف کنند. یعنی مشترکاتی داشته باشند و براساس آن مشترکات تقسیم وظیفه و کوشش کنند. هیچ مفهومی ندارد که من در قالب جمنا تعهد بدهم در حالى که در قالب موتلفه نیز یک تعهد دیگر داده باشم. موتلفه می تواند با حزب دیگری ائتلاف کند و مشارکت داشته باشد ولی من دو جا نمی توانم تعهد بدهم. اصلا با هم جور در نمی آید. به دوستان خود در جمنا گفتم که “شما از من چه تعهدی می خواهید؟ تعهدم را من به موتلفه داده ام و مشخص کرده ام. شما اگر می خواهید باید با موتلفه همکاری کنید، تعهد من هم در آن وجود دارد و به تعهد جدیدی نیاز نیست. اگر هم نمی خواهید با موتلفه همکاری کنید، در این صورت چه مفهومز دارد از افرادی از موتلفه بخواهید تعهد بگیرید و آنها را به طور مستقل کنار بکشید و از موتلفه جدا کنید؟”. ره نظرم این سازوکار به لحاظ سیاسی درست نیست.

 اما قبل از آنکه در ۵ اسفند ۹۵ درباره نامزدهای اولیه جمنا در مجمع عمومی رأی گیری شود، چنین نظری نداشتید و در رای گیری شرکت کردید.

ما اصلا قبل از اینکه جمنا تصمیم به اعلام حضور رسمی بگیرد، در موتلفه تحلیل داشتیم و به این نتیجه رسیدیم که باید به طور مستقیم مسئولیت بپذیریم. یعنی حزب موتلفه وارد صحنه انتخابات ریاست جمهوری شد تا به مردم پیشنهادی را برای برون رفت از مشکلات ارائه بدهد و آن راه حل حزبی است نه فردی. تا کنون به جز اوایل انقلاب، انتخابات ها اغلب جنبه فردی داشته اند و حزبی به صحنه نمی آمده که مسئولیت بپذیرد. این بار موتلفه احساس کرد باید به سراغ ارائه راه حل حزبی برای خروج از مشکلات رفت. اما برادران ما در جمنا هنوز سازوکار خودشان را مشخص نکرده بودند و شاید هم مقداری تعجب کردند از اینکه چطور ما مقداری زودتر از آنها وارد صحنه شده ایم. در حالی که نیت ما این نبود که پیش دستی کنیم. ما روند طبیعی کار خودمان را دنبال می کردیم در حالی که جمنا در این صحنه تازه کار است.

در هر جبهه افراد، شخصیت ها و بعضا دسته ها و احزاب مختلف سیاسی باید دور هم جمع شوند. اما در مورد جمنا چنین نشد و هنوز هم قواره کاری شان مدون نشده است. این قبیل کارها نیاز به تجربه دارد تا قوام لازم را پیدا کند. یادمان باشد نزدیک انتخاباتیم، هر تشکیلاتی که نزدیک انتخابات وارد صحنه می شود مقداری درگیر مسائل انتخاباتی می شود و نمی تواند به تقویت ساختارى خودش به لحاظ بنیه سیاسی بپردازد.

 یعنی به نظر شما جمنا هنوز به تقویت بنیه سیاسی خودش نرسیده است؟

خیر! خیلی مشکل است، کار به این سادگی نیست.

 اما جمنا مجمع ملی دوم خودش را هم برگزار کرد.

 این دلیل نمی شود که بگوییم پختگی سیاسی لازم برای اینکه یک تشکیلات سیاسی شکل بگیرد را به دست آورده است. نشانه‎اش هم افرادی است که الان نام آنها به عنوان منتخبین جمنا اعلام شده است. کسانی که ممکن است بگویند با وجود حمایت جمنا، ما مستقلیم!

 مثل آقای رئیسی.

بله، کسانی که می‎گویند ما نظر خودمان را داریم. چنین رفتاری اصلا تشکیلاتی نیست. وقتی کسی به تشکیلاتی تعهد می دهد نمی آید بگوید “خیلی ممنون شما به من رأی دادید اما من حرف خودم را دارم”! چنین اظهاراتی نشان می دهد که تشکیلات جمنا هنوز جا نیفتاده است. من عضو حزب موتلفه هستم؛ وقتی شورای مرکزی حزب تصمیم می گیرد کسی را نامزد انتخابات کند، او یا می پذیرد یا نمی پذیرد. اگر نپذیرد که یعنی قدرت ماندن در سازمان حزب را ندارد. اگر پذیرفت هم که پای تصمیم حزب می ایستد و هیچ وقت هم نمی آید بگوید حزب چنین تصمیمی گرفته اما من هم برای خودم کسی هستم “انا رجلٌ”! شاید فردی که منتخب شورای مرکزی حزب می شود،  خارج از حزب هم هواخواه داشته باشد. اینها مانعه الجمع نیست ولی اینکه بر مبنای تجزیه و تحلیل، تفکر و برنامه ریزی و اشراف فرآیند حزبی برای اداره کشور شناخت به دست آورده و برنامه ریزی شود، مهم است.

 جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی مدعی است که برای اولین بار مکانیزمی از پایین به بالا برای تعیین نامزد نهایی ائتلاف اصولگرایان تدوین کرده و به همین منظور مجمع ۳ هزار نفری خود را شکل داد. واقعا این مجمع عمومی چقدر اقشار مختلف جامعه را نمایندگی می کند؟ برخی می گویند مجمع عمومی جمنا مهندسی شده و آقای زاکانی به عنوان مسئول استانی جبهه مردمی نیروهای انقلاب از مسئولیتی که به امانت در اختیارش بوده به نفع خودش بهره برداری کرده و کسانی را در استان ها به نفع خود سازماندهی کرده است. نظر شما چیست؟

ممکن است این اتفاق رخ داده باشد.

روش رای‌آوری احمدی‌نژاد در 88 غیرشرعی بود 
یعنی ممکن است مجمع عمومی جمنا مهندسی شده باشد؟

بله چون جمع آوری سه هزار نفر آن هم در مدت زمانی کوتاه، کار مشکلی است. اگر این افراد حزبی بوده و داوطلبانه آمده اند و ثبت نام کرده باشند که باید گزینش شده هم باشند و وجه اشتراک شان با آرمان های حزب مشخص شده باشد. چنین کاری به سرعت و ظرف یکی دو هفته نمی تواند انجام بگیرد. بنابراین نفس تجمیع این نفرات قابل ارزیابی و نقادى است. کار ساده ای نیست که یک جمعیت ۳ هزار نفری را یکدفعه به عنوان اعضای یک تشکیلات سیاسی گردآوری کنند و مجمع عمومی تشکیل دهند و رأی گیری کنند. ما که چندین سال سابقه کار حزبی داریم و چندین نوبت مجمع عمومی تشکیل دادیم، می دانیم چنین کاری بسیار پیچیده است.

البته حزب موتلفه یک حزب رسمی است و همواره در مجامع عمومی آن نماینده وزارت کشور حضور دارد و بر نحوه رأی گیری ها و اقدامات نظارت می‎کند. اما جمنا ناظر خاص خود را داشت. یعنی از وزارت کشور کسی نبود که ببیند در فرآیند رأی گیری و رأی شماری چه می گذرد! نمی‎خواهم کسی را متهم کنم ولی واقعیت آن است که این کارها زمان می برد تا به نتیجه مطلوب برسد. موتلفه با جمنا از لحاظ نیت و اهداف، اشتراکات بسیاری دارد؛ اما از لحاظ روش متفاوتند؛ چون ما روشی را تجربه کرده ایم که با روش جمنا متفاوت است. من دوستانه روش جمنا را نقد کردم اما این سخنم به آن معنا نیست که اهداف آنها را قبول ندارم.

 آقای بادامچیان بعد از انتخابات مجلس به خبرآنلاین آمدند و گفتند “ما بعد از بسته شدن فهرست تهران در دهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی با وجود نارضایتی که داشتیم، سکوت کردیم”. به نظر می رسد موتلفه بعد از چند بار همکاری با جمعیت ایثارگران، جمعیت رهپویان و پایداری به این نتیجه رسید که جبهه پیروان خط امام و رهبری به ویژه موتلفه همواره با اینکه اکثریت ظرفیت اجتماعی اصولگرایان را به صحنه انتخابات و پای صندوق های رأی می آورد اما لیست نامزدها به نفع نواصولگراها بسته می شود. آیا تعیین نامزد حزبی برای این بود که دیگر فرصت سوءاستفاده به نواصولگراها داده نشود؟

خیر، اصلا برنامه این نبود. موتلفه برنامه خودش را براساس یک روال منظم سیاسی دنبال کرد و رویکردش انفعالی نبود که فلان جا چه کار کرده و بهمان جا چه کار دیگری دارند انجام می دهند. حزب موتلفه بعد از دو سال فعالیت دولت یازدهم به این نتیجه رسید که باید مستقیم به میدان بیاید و مسئولیت بپذیرد. بر این مبنا کار خود را علنى کرد، نظرات اعضا را گرفت. نظرات استان ها هم از طریق دبیران استان ها گردآوری شد و مجموعه نظرات به شورای مرکزی رسید. شورای مرکزی هم بررسی کاملی کرد و به این نتیجه رسید که در انتخابات ریاست جمهوری نامزد داشته باشد. حالا اگر دیگران می خواستند با ما ائتلاف کنند یا در آینده بخواهند این کار را انجام دهند ما منعی نداریم؛ چون حزب موتلفه اهل تعامل است. یعنی بحث سیاسی می کند اگر اشتراکات به اندازه کافی باشد، برای حفظ کیان نظام به ائتلاف تن می دهد.

در آستانه انتخابات مجلس نهم هم شاهد حضور جمعیت رهپویان و جمعیت ایثارگران در قالب جبهه متحد اصولگرایان یا همان ۸+۷ بودیم هم شاهد حضورشان در گردهمایی های جبهه پایداری بودیم که عضویت در جبهه متحد را نپذیرفته بود. آنها بیشترین نفرات را در لیست نهایی داشتند اما پس از انتخابات برای تعیین ریاست مجلس با پایداری ائتلاف کردند و فراکسیون تشکیل دادند. الان هم به نظر می رسد موتلفه چنین مدلی را دنبال می کند؛ یعنی از یک طرف نامزد حزبی خودش را خارج از مجموعه جمنا به میدان آورده و از طرف دیگر سه عضو موتلفه به همراه دبیرکل حزب، عضو شورای مرکزی جمنا هستند. چنین تحلیلی چقدر قرین به واقع است؟

اساسا از طرف حزب موتلفه برای حضور در جمنا و شورای مرکزی آن اقدامی صورت نگرفته است.

یعنی تصمیم فردی آقای نبی حبیبی، خانم رهبر و خانم افتخاری بود که عضو شورای مرکزی جمنا شوند؟

خیر. دوستان جمنا به صورت انفرادى از این خواهران و برادران حزبی برای مشارکت در آن مجموعه دعوت کردند. ما نیز سیاستمان این نبود با کسانی که هم هدف و هم نظریم، تعارضی داشته باشیم. مشورت کردن و مشورت دادن و به اشتراک گذاشتن تجربیاتمان از اهداف ما بود. با همین دید هم وارد صحنه شدیم ولی همواره این نکته را مد نظر داشتیم که اگر بنا بر تصمیم گیری باشد این تصمیم گیری باید در قالب شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی انجام شود نه اینکه صرف تصمیم گیری در چارچوب جمنا برای ما تکلیف آور باشد. البته این نکته را هم یادآور شوم که عنوان «جبهه» برای هر تشکیلاتی، قانونا به معنی حضور چند حزب دور هم و ارائه درخواست تشکیل جبهه است. پس جبهه مردمی نیروهای انقلاب اگر بخواهد به طور قانونی شکل بگیرد باید درخواستی را با امضای چند حزب تقدیم وزارت کشور کند تا مراحل قانونی کار انجام شود.

گویا چندی قبل برخی نامزدهای جمنا به شما پیشنهاد ا‌ئتلاف دادند. چه کسانی بودند و برای چه این پیشنهاد را مطرح کردند؟

بله، پیشنهاد ائتلاف به ما از طرف خود شخصیت ها مطرح می شود نه به دلیل وابستگی آنها به جمنا. چون جمنا تشکیلاتی جوان است و اعضایش هنوز نمی دانند عضو حزب بودن یعنی چه؟ عضو جمنا بودن یعنی چی؟

 شخصیت‌هایی که به شما پیشنهاد ائتلاف دادند چه کسانی بودند؟

این موضوعی است که قرار نبوده جزئیاتش را مطرح کنیم. اصلا فرق ما با جمنا در این است ما تازه به صحنه نیامده ایم که بخواهیم خودمان را مطرح کنیم. در موتلفه، ابتدا اسامی ۱۱ نفر به عنوان نامزد حزب در انتخابات مطرح شد، بعد به یک جمع ۴ نفره رسیدیم و نهایتا به عهده من گذاشتند که به عنوان نامزد حزب موتلفه اعلام نامزدى کنم.

چه طور کسانی که در جمنا خود را نامزد انتخابات ریاست جمهوری معرفی کردند و به شما پیشنهاد ائتلاف دادند؟ پیشنهاد آنها را پذیرفتید؟

ما پیشنهاد آنها را رد نکردیم و در حال بررسی هستیم. این موضوع باید در شورای مرکزی مطرح شود.

یعنی این شخصیت‌ها خارج از مکانیزم جمنا می‌خواهند با شما ائتلاف کنند؟

بله. قطعا چون خود جمنا مستقلا می تواند با موتلفه طرح ائتلاف را مطرح کند. ما هم این پیشنهاد را رد نمی کنیم. مشکلی نداریم.

 یعنی کسانی که در مجمع عمومی جمنا رأی نیاوردند، آمدند به شما پیشنهاد ائتلاف دادند؟

 تمام کسانی که در رأی گیری های جمنا حضور دارند، تعهد حزبی به جمنا نداده اند. برخی تعهد دادند برخی نیز تعهد ندادند.

می‌توانم نام آنها را از شما سوال کنم؟

خیر! خودتان بروید نام آنها را به دست آورید!

برخی معتقدند که آقای رئیسی نامزد ضربه گیر و پوششی آقای زاکانی است. از نظر این تحلیلگران، حجت الاسلام رئیسی قطب مقابل آقای روحانی قرار می گیرد و تمام نقدها و چالش های انتخاباتی متوجه او می شود؛ اما بعد از مناظرات انتخاباتی آقای زاکانی با خیال آسوده از پشت سر آقای رئیسی بیرون می آید و با توجه به اینکه کمتر مورد نقد بوده می تواند از آقای رئیسی پیشی گرفته و نامزد نهایی جمنا شود. این تکرار سناریو در انتخابات مجلس است که رهپویان و ایثارگرایان سهم خواهی بیشتری می‎کنند. نظر شما چیست؟

وقتی کار حزبی نباشد، همه این حالت ها متصور است. در موتلفه به طور قطع و یقین می توان گفت چنین حالتی اتفاق نمی افتد. البته این تحلیل را رد یا تأیید نمی کنم؛ اما ممکن است اتفاق بیفتد. دلیلی ندارد که اتفاق نیفتد. آن تعهدی که ما در حزب داریم جای دیگر نیست. گفته اند سالی که نکوست از بهارش پیداست. از همین موضع گیری هایی که اخیرا شده در هنگام انتخابات و بعد از نتیجه رأی گیری جمنا می توان به طور واضح استنباط کرد که امکان دارد برخی روی دست هم بلند شوند!

 وقتی آرای مجمع دوم جمنا را دیدید و آقای زاکانی بعد از آقای رئیسی نفر دوم شد؛ احساستان چه بود؟ آیا واقعا مجمع عمومی جمنا می خواست جوانگرایی کند که آقای بذرپاش آنقدر رأی آورد یا خیر لابی هایی در کار بود که بر آرا تأثیر گذاشت؟

این درست است. یعنی مسئله به ترکیب مجمع عمومی جمنا بر می گردد. باید دید تا چه اندازه تأثیرپذیر و تا چه اندازه این مجمع مستقل است؟ ترکیب مجمع عمومی جمنا یکنواخت نیست. برخی از موتلفه در آنجا هستند. چون ما اعضای موتلفه در شهرستان های مختلف را منع نکردیم که با جمنا همکاری کنند، حتی گفتیم با جمنا مخالفت نکنند چون هدف جمنا را خوب می دانیم. اما از دیگر تشکل ها هم چهره های زیادی عضو این مجمع هستند. با چنین ترکیب غیرمتجانسی امکان نوعى مهندسی آرا وجود دارد و این حدس زده می شود که در پشت پرده نوعى مهندسی آرا وجود داشته است. طبیعی هم هست. در هر جامعه ای با عضویت افراد غیرمتجانس، برخی سعی می کنند نظر و تمایل سیاسی خودشان را به کرسی بنشانند. این کار احتمالا  آنجا انجام گرفته و کار غیرطبیعی هم نبوده است.

 شما مسن‎ترین نامزد اصولگرایان در این انتخابات هستید. آقای بذرپاش ۳۷ سال، آقای زاکانی ۵۲ سال، آقای جلیلی ۵۲ سال، آقای قالیباف ۵۶ سال و آقای رئیسی ۵۷ سال دارند. اما شما هفتاد ساله هستید. آیا این نشان می‎دهد که «جوان گرایی» در موتلفه وجود ندارد؟

تصمیم گیری بر مبنای هوا و هوس که نیست! بلکه بر مبنای نظریه حکومت‎داری است. نظریه حکومت داری موتلفه این است که باید برای پیشبرد کار از نیروی جوان با استفاده از تجربه کسانى که در صحنه سیاست بوده اند، بهره برد. یعنی معتقدیم اعضای دولت نباید لزوما همگی سالمند یا به عکس همه جوان و زیر چهل سال باشند. قواره ای که ما به لحاظ سن برای دولت دوازدهم مناسب می دانیم، آن است که در مجموع جوان باشد. اما در رأسش افراد با تجربه ای باشند که پستی-بلندی های مختلف را طی کرده و سختی و آسانی را دیده باشند، اشتباهات خود را در مجموعه حزب قبلا مرتکب شده باشند، تذکر گرفته باشند، به اشتباه خود پی برده و خود را اصلاح کرده باشند. یعنی ساخته و پرورده شده باشند. معتقدیم حتما برای حل مسائل پیچیده ای که کشور با آن مواجه است از تجربیات افرادی که تلخی ها و شیرینی های این نظام را در طول ۳۸ سال گذشته دیده اند به علاوه نیروی جوانان استفاده شود. والا موفقیت حاصل نخواهد شد.

آقای جلیلی از اول وارد مکانیزم جمنا نشد، شما نیز این مکانیزم را نپذیرفتید. فرق شما با آقای جلیلی چیست؟

ما در موتلفه تصمیم گیری حزبی کردیم. ما اعتقاد داریم مسائل کشور به صورت انفرادی قابل حل نیست. بعضی ها می گویند باید یک نادرشاهی بیاید و کشور را نجات دهد! ما چنین اعتقادی نداریم. می گوییم جمهوری اسلامی مقدس است و مردم اند که باید کشور را در قالب استفاده از سازماندهی حزبی اداره کنند. می گوییم “اى مردم، حزب موتلفه از عناصری همچون خود شما تشکیل شده است که برنامه ریزی، تحلیل، بررسی و چاره جویی کرده و وارد صحنه شده است. شما می توانید به حزب با توجه به سابقه فعالیتش اعتماد کنید.” پس اعتماد کردن به حزب با اعتماد کردن به یک فرد فرق می کند. فرد بعد از آنکه رأی آورد، تازه باید بنشیند درباره همکاران آینده اش تصمیم بگیرد که با قوم و قبیله و دوستان خودش می خواهد دولت را اداره کند یا کسان دیگر.  اما نامزد یک تشکیلات سیاسی این چنین نیست؛ چون تشکیلات سیاسی به اداره مسائل کشور توجه داشته و چاره اندیشی می کند. فرق ها اینجا نمایان می شود.

 شما نامزد حزبی موتلفه هستید، کابینه شما نیز حزبی خواهد بود؟

نه لزوما. هیأت دولت ما دارای یک آرمان و اهداف کوتاه مدت و میان مدت خواهد بود و بر مبنای این اهداف از افرادی که شایستگی پذیرش مسئولیت دارند، در زمینه های مختلف استفاده می شود. این افراد ممکن است حزبی باشند یا حزبی نباشند ولی باید الزاما اعتقاد راسخ به انقلاب داشته باشند، به قانون اساسی قسم بخورند و ولایت رهبری را پذیرفته باشند. بنابراین لازم نیست حتما اعضای چنین دولتى، حزبی باشند.

 اعضای کابینه احتمالی‎تان را انتخاب کرده اید؟

بله، تا کنون چند کار در این باره انجام داده ام.

 با کابینه می‌خواهید وارد عرصه انتخابات ریاست جمهوری شوید؟

شاید ضرورت نداشته باشد که تمام اعضای دولت را در زمان انتخابات معرفی کنم. وقتی زمان تبلیغات انتخابات فرا برسد نام تعدادی از آنها را اعلام خواهم کرد تا تقریبا گرایش ما برای مردم روشن باشد و بدانند ما می خواهیم با چه افرای کار کنیم.

کدام یک از وزرایتان را معرفی خواهید کرد؟

وزرایی که مسئولیتشان مرتبط با مشکلات اصلی مردم – که بیشتر جنبه اقتصادی و اجتماعی دارد – داشته باشند. البته سایر ارکان دولت هم مهم اند اما به هر حال مردم می خواهد ببینند چه کسانی می خواهند مشکلات روز آنها را برطرف کنند. می کوشم وزرای خارجه، کشور، صنعت و کار کابینه‎ام را معرفی کنم. با برخی در این باره صحبت کرده‎ام. براى هر پست چند نفری مطرح شده اند که باید با آنها صحبت کنم.

 از دوستان در حزب موتلفه هستند؟

خیر تعداد کمی از آنها از داخل حزب هستند.

 مثلا چه کسانی؟

اعلام این کار در جمهوری اسلامی رایج نیست.

 اتفاقا نامزد نهایی جمنا می خواهد کابینه خود را هنگام تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری معرفی کند.

می خواهد یک بحث دیگر. اگر این کار را کرد ما  هم در خدمت شماییم.

 روش رای‌آوری احمدی‌نژاد در 88 غیرشرعی بود
 معاون اولتان را معرفی خواهید کرد؟

معاونین رئیس جمهور که طبیعتا مشخص می شوند. چند وزیر اصلی را هم معرفی خواهم کرد. البته ساختار بعضی از وزارتخانه ها مثل وزارت ورزش و جوانان، وزارت صنعت معدن و تجارت و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اصلاح خواهد شد. چون ساختارهای فعلی جوابگو نیست. ضمن آنکه کار درستی نیست که یک معاون رئیس جمهور، مسئولیت جهانگردی را بپذیرد و بعد از درون آن چیزی در نیاید!

 در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲، آقایان قالیباف ۶ میلیون، جلیلی ۴ میلیون، رضایی ۴ میلیون و  ولایتی ۲٫۵ میلیون رأی آوردند. شما پایگاه رأی خودتان را چه طور ارزیابی می کنید؟

تعداد آرا بستگی به طرح ها و برنامه های ارائه شده و جلب نظر مردم داردد. تمایل به شخصیت یعنی این. زمانی که بنی صدر خودش را به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری معرفی کرد، حزب جمهوری اسلامی گفت ما آقای دکتر حبیبی را معرفی می کنیم. آقای دکتر حبیبی رأی هم نیاورد ولی حزب جمهوری پای اعتقادش ایستاد. در همان موقع جامعه روحانیت مبارز تمایل خودش را به آقای بنی صدر ابراز کرد. یعنی اینجا بین حزب جمهوری و جامعه روحانیت مبارز اختلاف پیش آمد. بعد انتخابات مجلس شورای اسلامی برگزار شد و حزب جمهوری اسلامی اکثریت کرسی های مجلس را به دست آورد، در نتیجه نخست وزیر متمایل به حزب شد. مشکلاتی هم که آن موقع برای بنی صدر به وجود آمد، به همین دلیل بود. چون باید نظر مجلس را جلب می کرد ولی مجلس به منتخبین او رأی نمی داد.

 برآورد خودتان از آرایی که در انتخابات ریاست جمهوری به دست می آورید چیست؟

نمی توانم از الان بگویم.

 فکر می کنید به پدیده انتخابات ریاست جمهوری دوازدهم تبدیل بشوید؟

بله این احتمال دارد. مردم گرفتاری ها و مشکلاتی دارند؛ از مسائلی متأثر شده اند و می خواهند ببینند چه کسی می تواند پاسخگوی نیازهای آنها باشد و با چه پشتوانه ای می خواهد این کار را انجام دهد. پس فقط قد، هیکل و چهره مطرح نیست!

 آرای خاکستری جامعه را چه طور می خواهید به سمت خود جذب کنید؟

جذب آرای خاکستری بسیار مهم است چون اکثریت مردم را تشکیل می دهند. در کشور ما ۴۰ درصد مردم گرایش تشکیلاتی یا جناحی دارند، اما ۶۰ درصد مردم این طور نیستند. ممکن است براساس برنامه های عرضه شده گاهی به این جناح یا گاهی به آن جناح ابراز تمایل کنند.

برنامه شما برای رأی آوری چیست؟

الان نباید قانوناً برنامه بدهم، اگر بگویم خلاف محسوب می شود. می توانم نقادی کنم اما در کل باید به مردم بگوییم چرا وضعی که در حال حاضر حاکم بر جامعه است، اتفاق افتاده است. برای این کار آمادگی دارم. باید به مردم بگویم چاره مشکلات پیش آمده چیست و خطوط اصلی را مشخص کنم. در چارچوب  اصول قانون اساسی و سیاست های ابلاغی مقام معظم رهبری کارم را پیش می برم و به اسناد بالادستی احترام می گذارم. تمام برنامه های ما برگرفته از قانون اساسی و سیاست های مصوب است که به سمت اجرا می رود. اگر می خواستیم فقط براساس قانون اساسی برنامه تدوین کنیم مقداری آرمانی می شد اما قانون اساسی را درنظر گرفتیم سیاست های ابلاغی مقام معظم رهبری را نیز تجزیه و تحلیل کردیم و برنامه خودمان را بر مبنای آن تدوین کردیم که انشاءالله به مردم ارائه خواهیم داد.

 نکته دیگر آمدن آقایان بقایی، مشایی و احمدی نژاد به صحنه انتخابات است و ترکیب سه نفره ای که اینها دارند. این تیم را رقیب خودتان می دانید؟

اصلا.

گویا آقای احمدی‌نژاد می‌پندارد که ۲۵ میلیون رأی سال ۸۸ خودش را می‌تواند در سبد رای آقای بقایی قرار دهد.

آقای احمدی‌نژاد خودش در آن سال نامزد انتخابات ریاست جمهوری بود و توانست آرایی از مردم را با یک روشی که در آن زمان اتخاذ کرد به دست آورد. اما آیا آن روش امروز مورد تأیید مردم هست یا خیر؟ دلایل مختلفی وجود دارد که نه به لحاظ عرفی و نه به لحاظ شرعی نمی توان به آن روش اتکا کرد. ما به لحاظ حکومتی روش هایی را معقول می دانیم که برگرفته از شیوه حکومت پیامبر اکرم (ص) و حضرت علی (ع) است. مردم حواسشان هست. زمانی بود که شرایط ایجاب می کرد حساسیت خودشان را برای مخالفت با شیوه ای از حکومت با گرایش به ایشان ابراز کنند که این کار را انجام دادند. اما دیگر آن دوره گذشته است و مسائل و شیوه های حکومت و حساسیت های مردم تغییر کرده و آگاهی ها دگرگون شده است. البته آقای احمدی نژاد آرای خودش را دارد. ولی او که به صحنه انتخابات نمی آید! کسانی را هم که معرفی می کند، افرادی نیستند که بخواهند رقیب شخصیت هایی باشند که نامشان در صحنه مطرح است.

 آقای احمدی نژاد وقتی سال ۸۴ پیروز انتخابات شد یک کاپشن خاصی به تن می‌کرد که معروف به کاپشن «احمدی نژادی» شد. نوع پوشش شما هم خاص است. فکر می کنید اگر رئیس جمهور شوید چه میزان این نوع لباس پوشیدن رایج و از آن به عنوان «کت میرسلیمی» یاد شود؟

من به فرهنگ ایرانی خیلی اعتقاد دارم؛ چون از فرهنگ های با قوام دنیا است. سعی کردم پایبندی خودم را به پوششی نشان دهم که آبا و اجداد خودمان استفاده می کردند. در واقع مناسب نمی دیدم از پوشش اروپایی استفاده کنم. پوشش اروپایی براى ما مناسبتی ندارد. زدن کراوات در کشور ما رایج نیست، یقه برگردان زمانی به درد می خورد که از کراوات استفاده شود. من از سال ۵۴ که کارم را در دانشگاه شروع کردم، همین طور لباس پوشیدم تا به امروز.

 آیا دیپلمات ها بعد از پیروزی انقلاب از شما در پوشیدن پیراهن اقتباس کردند؟

بله . طبیعی است نمی توانستند در صحنه تشریفات بین المللی یقه لباسشان را باز بگذارند! بنابراین این پوشش را برای خودشان انتخاب کردند که اقدام خوبی بود. من در دوره وزارت ارشاد هم در این فکر بودم که روی پوشش های مختلف با ترکیب های مختلف کار کنیم اما فرصت نکردیم آن را به نتیجه نهایی برسانیم. چون جریان سیاسی در سال ۷۶ عوض شد و دولت دیگری سرکار آمد که این برنامه ها را تعقیب نمی کرد.

فکر می‌کنید برند لباس شما بین جوانان رایج شود؟

بستگی دارد که چقدر از چنین پوششی دفاع کنیم و چه نمونه ای به لحاظ مرد عمل بودن باشیم. مردم کسی را که فقط حرف بزند و بعد هم پای حرفش نییستند و اگر اشتباه کرد، نگوید اشتباه کردم را نمی پسندند. کسی که صادقانه با مردم کار کند مردم نیز به او احترام می گذارند.

موتلفه ای ها همیشه معروف بودند که پایین شهر و در محله های اصیل تهران مثل خیابان ایران زندگی می کنند. اما شما به عنوان یک موتلفه ای، ولنجک نشین هستید.

ولنجک دو بخش دارد. یک بخش عیان نشین و خوش نشین است. همان سمت شرقی ولنجک به طرف زعفرانیه. قسمت غربی ولنجک نیز کارمندنشین است. نوع ساختمان هایش هم با هم فرق می کند. در واقع مجموعه ای از دستگاه های دولتی زمین های این قسمت را گرفتند و خانه های سازمانی یا شبه سازمانی درست کردند، خانه ما نیز در این قسمت غربی ولنجک است. می توانید بیایید ببینید که وضعش چگونه است.

هم محله ای های شما در ولنجک می گویند خانه آقای میرسلیم یک حیاط اختصاصی به سمت کوه های توچال دارد. درست است؟

خیر، چون حیاط خانه ما جنوبی است نه شمالی. ما همسایه شمالی و جنوبی و غربی داریم. متأسفانه با تخلفاتی که وجود دارد به کسی اجازه دادند در همسایگی ما برج ۱۲ طبقه بسازد. این هم از خلاف های بزرگ شهرداری بود که متأسفانه اتفاق افتاد و ترکیب کلی آن محل را به هم ریخت. بیایید محله ما را نگاه کنید.

 چند نفر را نام می‌برم، یک جمله درباره آنها بگویید.

رئیسی: آرزومند وفادارى به امام رضا (ع).

زاکانی: علاقه‌مند به ریاست جمهورى.

بذرپاش: جوان، پرشور و مستعد.

جلیلی: مدعى جدى شناخت نسبت به مسائل ایران.

رضایی: علاقه‌مند به خدمت در صحنه سیاسی و فرهنگی بعد از طی مراحل نظامی.

قالیباف: مستحق اصلاح.

روحانی: حقوقدان کلید به دست.


منبع: برترینها