سالار عقیلی: شجریان همیشه در صدر است

– نجمه رحمتی: سالار عقیلی که طی سال‌های اخیر همواره در مناسبت‌های مختلف سیاسی آثارش یکی از موسیقی‌های ثابت برنامه‌های مختلف بوده و هست از این نوع استفاده‌ها ابراز بی‌اطلاعی می‌کند و معتقد است؛ فرادی می‌خواهند آثارش را سیاسی جلوه دهند و این کار همواره بدون اجازه او صورت گرفته است.

شجریان همیشه در صدر است

طی نظرسنجی که یکی از نشریات کشورمان درباره برترین آلبوم‌های موسیقی سنتی سال ۹۵ انجام داد، آلبوم”از تنهایی گریه مکن”سالار عقیلی بالاتر از آثار موزیسین هایی چون محمدرضا شجریان و پرویز مشکاتیان در رتبه اول قرار گرفت. این تاکیدی بر پرمخاطب بودن صدای سالار عقیلی در میان مردم است. هر چند او از محمدرضا شجریان به عنوان مرد اول موسیقی آوازی ایران یاد می کند اما این روزها به واسطه کنسرت‌های متعدد و پخش مکرر صدای سالار عقیلی از رادیو و تلویزیون، عملا آثار او بیشتر از شجریان به گوش مردم می‌رسد.

با سالار عقیلی که این روزها یکی از پرمخاطب‌ترین موزیسین‌های موسیقی سنتی ایران است پیرامون موضوعاتی چون”بهره‌برداری سیاسی از آثارش”، “کسب رتبه اول برترین آلبوم سال ۹۵” و برخی مسائل دیگر گفتگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

جایگاه استاد شجریان بالا و دست‌نیافتنی است

آلبوم «از تنهایی گریه مکن» با صدای شما در نظرسنجی ماهنامه تجربه به عنوان بهترین آلبوم موسیقی سنتی سال ۹۵ انتخاب شد؛ در واقع این آلبوم بالاتر از آلبوم‌های «طریق عشق» از محمدرضا شجریان و پرویز مشکاتیان، آلبوم «مست و هوشیار» اثر حمیدرضا نوربخش و داریوش پیرنیاکان گرفت؛ نظر شما درباره این انتخاب و اتفاق چیست؟

مسلم است که از انتخاب این آلبوم به عنوان اثر برگزیده سال ۹۵ خوشحال هستم. اما این نکته حائز اهمیت است که این اساتید از پیشکسوتان من هستند ؛ به ویژه استاد شجریان که برای من و همه فعالان عرصه موسیقی ایرانی در دوره معاصر، نقش استادی دارند. استاد شجریان در جایگاه استادی من هستند از همین‌رو این عنوان را با ارادت بسیار برای ادای احترام و بجا آوردن رسم شاگردی به استاد تقدیم کنم و امیدوارم به برکت سال جدید و دعای دوستان، خسروی آواز ایران سلامتی‌ کامل‌شان را به دست بیاورند و برای ما دوباره آواز بخوانند.

زمانی که متوجه شدم نامم در کنار نام بسیاری از بزرگان موسیقی ایران به چشم می‌خورد در ابتدا دو دل بودم و اگر دست من بود و برگزارکنندگان محترم اجازه می‌دادند ترجیح می‌دادم که در این رده‌بندی تغییر ایجاد کنم تا نام خسرو آواز ایران آنطور که زیبنده است مثل همیشه در صدر قرار داشته باشد. جایگاه آقای شجریان بسیار بالا و دست نیافتنی است و این جایگاه و آلبوم «میهن» را که اخیرا در همکاری با استاد محمدجلیل عندلیبی منتشر شده به استاد تقدیم می‌کنم و این برایم افتخار و سربلندی است.

در مجموع سال ۹۵ سال بسیار بدی به دلیل از دست دادن بسیاری از هنرمندان بود؛ هنرمندانی مانند حسن جوهرچی، علی معلم، حبیب محبیان، خسرو شجاع‌زاده و برخی دیگر از بازیگران خوب سینما و تئاتر و همچنین افشین یداللهی عزیز که در سانحه تصادف فوت شدند و هنوز باورش برای من سخت است و نمی‌توانم با این موضوع کنار بیایم. از خداوند متعال خواستارم قدرتی به من اعطا کند تا بتوانم مجددا آثار او را روی صحنه برای مردم اجرا کنم چراکه واقعا برایم سخت است و نمی‌توانم کلمه زنده‌یاد را برای افشین یداللهی عزیز به کار ببرم.

شجریان همیشه در صدر است

راه را صحیح رفته‌ام

 سال ۹۵  از لحاظ حرفه‌ای در کارنامه شما سال مهمی بود؛ در شرایط کنونی شما ازجمله خوانندگانی هستید که از صدایتان در بین مردم پذیرفته شده و حتی مجموعه دولت و رسانه ملی نیز به شما و آثارتان کاملا اعتماد دارند. خوددتان دلیل این حس اعتماد را چه می دانید؟

این موضوع می‌تواند دلایل مختلفی داشته باشد. اما مهمترین دلیل آن این است که من راه را درست و صحیح رفته‌ام و همیشه سعی کرده‌ام با مردم روراست باشم و یک رنگی را پیشه کردم. یک رنگ بودن با مردم و در واقع همان که هستی را به مردم نشان دادن، بسیار مهم است؛ بخصوص اینکه ما کارهای ملی، میهنی و حماسی بسیاری انجام داده‌ایم و مردم هم عاشق وطن و کشورشان هستند و به کارهای ملی و میهنی علاقه دارند و این اتفاق باعث شده که در سلیقه و قلب مردم شریک و سهیم باشیم.

مردم همیشه به ما لطف داشته‌اند و با آثارم ارتباط برقرار کرده‌اند و از طرفی من‌هم همیشه مردم را دوست داشتم و به آن‌ها احترام گذاشته‌ام و اگر کاری خواندم  برای این ملت بوده و سعی کردم آن را به نحو احسن انجام دهم؛ من معتقدم هنرمندی که با مردم نباشد از بین خواهد رفت و باید در همه کارها اول به مردم فکر کرد.

هنر یک ذات پاک می‌خواهد؛ اگر اشعار مرحوم یداللهی در قلب مردم رخنه کرده به دلیل این است که ذات، نهاد و سرشت این فرد پاک بود و وقتی هنرمند ذاتش پاکش باشد در تمامی رشته‌های هنر کاری که انجام می‌دهد لاجرم بر دل مردم می‌نشیند و با آن ارتباط برقرار می‌کنند. . اگر با مردم یک رو و یک رنگ باشی مردم هم تو را می‌پذیرند، فردی که وارد هنر می‌شود پس از چندی مسیرش مشخص می‌شود و مردم این را متوجه می‌شوند. تمام کارهایی را که از آثار مرحوم افشین یداللهی خوانده‌ام، در دل مردم رخنه کرده و ماندگار شده و این نشان دهنده ذات پاک مرحوم افشین یداللهی است.

ای‌کاش رفتن مرحوم یداللهی یک شوخی بود

 باوجود اینکه بخشی از منتقدان موسیقی ایرانی از اینکه این موسیقی کاملا در خدمت شعر است، ناراضی هستند اما به‌نظر می رسد مثلث شعر، صدای شما به عنوان خواننده و ملودی در اجراهایتان همگونی خوبی دارند. این همگونی تا چه حد فکر شده است؟

شعر و موسیقی مکمل یکدیگرند؛ ما نمی‌توانیم هیچ‌کدام را بالاتر و برتر از دیگری بدانیم. گاهی اوقات یک شعری را به خاطر شعر بودنش می‌سرایید و شاعر فقط به خاطر اینکه یک شعر را خلق کند، شعر را سروده است. اما گاهی اوقات شاعر شعری را می‌سراید که روی یک موسیقی کار شود؛ وقتی شعری برای موسیقی گفته شده موسیقی باید در خدمت آن باشد؛ برای مثال ما قرار است در منزل از ده مهمان پذیرایی کنیم و منزل را برای پذیرایی از این مهمانان آماده و مرتب می‌کنیم اما زمانی هم هست که مهمان ندارید اما منزل را مرتب می‌کنید.

اگر شعری برای موسیقی گفته می‌شود مسلما در اینجا موسیقی بر شعر ارجح‌تر است. گاهی اوقات نیز موسیقی برای شعر آماده می‌شود و معمولا در گذشته هم به این صورت بوده که در ابتدا شاعری شعری را می‌سروده و بعد آهنگساز براساس آن شعر موسیقی را تنظیم می‌کرده است. اشعار حافظ و سعدی را ببینید یک وزن خاصی در آن‌ها مستتر است و ریتم دارد؛ یعنی براساس وزن شعر می‌توان ملودی برای آن آماده کرد.

اما زمانی‌که یک ملودی برای شعری آماده شود قطعا پشت آن  فکری وجود دارد و این بسیار مهم است. به هر حال معتقدم شعر و موسیقی مکمل یکدیگرند و هرکدام اگر نباشد یک جای این چرخه ایراد دارد. اما برای من بسیار جالب بود وقتی ترانه‌های زنده‌یاد افشین یداللهی را اجرا می‌کردم اولین سوال شنونده و مخاطب این بود که شاعر این ترانه‌ها کیست و خیلی ساده از کنار آن نمی‌گذشتند.

بعد از دکتر شفیعی کدکنی برای من دکتر افشین یداللهی از شعرای بنام این مملکت بود و نمی‌دانم بعد از این ما چه باید بکنیم و چه کسی می‌آید که این شعرها را برای‌مان بگوید. من ۱۶ اثر از مرحوم یداللهی را اجرا کردم و الان یک ضلع مثلث ما درهم شکسته و از این موضوع بسیار ناراحت هستیم و به بابک زرین می‌گویم، رفتن افشین یک شوخی است!!

شجریان همیشه در صدر است

موسیقی پاپ را وارد کارم نکرده‌ام

آثار شما در فضای موسیقی ایرانی با حال و هوای حماسی، عاشقانه و عارفانه بسیار شنیده شده؛ اما بسیاری معتقدند موفقیت شما با وجود اینکه کارتان در حوزه موسیقی سنتی قرار دارد به سمت موسیقی پاپ متمایل است، و در کنار غنا و هنر و تکنیک موسیقی ایرانی از برخی المان‌های موسیقی پاپ نیز استفاده می کنید. برخی از همین منتقدان بر این باورند که شاید استفاده از این پارامترها در کنار یکدیگر یکی از رموز ماندگاری سالار عقیلی است. نظر شما در این باره چیست؟

من موافق این نظرات نیستم و به هیچ‌وجه موسیقی پاپ را وارد موسیقی خودم نکرده‌ام و آنچه شما می‌شنوید موسیقی تیتراژ است. موسیقی تیتراژ یک نوع از موسیقی است که نه پاپ محسوب می شود و نه سنتی؛ و برای خود یک ژانر مخصوص به حساب می آید که برای سریال و تیتراژ است. متاسفانه این نکته‌ای است که خیلی‌ها به آن توجه نمی‌کنند. ما گذشته از ژانرهای مختلف موسیقی مانند کلاسیک، جز و راک یک موسیقی پاپ و یک موسیقی سنتی هم داریم که میانه این دو چیزی وجود ندارد، اما ما یک نوع موسیقی به نام موسیقی تیتراژ فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی هم داریم.

این موسیقی تیتراژ موسیقی پاپ نیست. البته ممکن است یک موسیقی تیتراژ در ژانر موسیقی پاپ هم اجرا شده باشد اما آثاری که من به عنوان تیتراژ اجرا کرده‌ام پاپ نیستند و به هیچ‌عنوان دوست ندارم موسیقی پاپ را وارد کارم کنم و تمامی آنچه که می‌شنوید تحریرهای موسیقی سنتی و لحن سنتی در آن وجود دارد.

اگرچه کارهای ملی و میهنی بسیاری دارم اما صرفا یک خواننده موسیقی حماسی نیستم. قطعا این قطعاتی را که در قالب موسیقی تیتراژ کار کرده‌ام هیچ گاه آن‌ها را برای یک آلبوم اجرا نمی‌کردم و چون برای سریال بوده آنها را خوانده‌ام؛ به غیر از تیتراژ سریال‌ها، سایر آثارم هیچ‌کدام رنگ و بوی پاپ را ندارند و تمام ۲۶ آلبوم من در ژانر موسیقی سنتی هستند.

علاقه‌ای به سیاست ندارم

 آیا از نگاه شما موسیقی می‌تواند در بازتاب موضع‌گیری‌های سیاسی یا اجتماعی سهیم باشد؟

من همیشه برای مردم ایران خواندم و اگر از آثارم برای موضع‌گیری‌های سیاسی استفاده شده من هیچ نقشی در آن نداشته‌ام. شاید افرادی بودند که می‌خواستند این آثار من را سیاسی جلوه دهند و بدون اجازه من این کار صورت گرفته وگرنه علاقه‌ای ندارم که کار سیاسی انجام دهم. معتقدم هنر باید از سیاست جدا باشد. البته به هر چیزی می‌توان نگاه  سیاسی داشت.

یک جواهرفروش هم که کارش فروش جواهر است می‌تواند نگاه سیاسی به کارش داشته باشد و انگ سیاست را می‌توان به هر قشری چسباند. اما من هیچ‌گاه نخواسته‌ام آثارم رنگ و بوی سیاسی داشته باشد و موسیقی را به خاطر موسیقی کار می‌کنم. آن زمان که وارد موسیقی شدم نمی‌دانستم سیاست با چه «سین»ی نوشته می‌شود و معتقدم کسی کار سیاسی انجام می‌دهد که برای این کار تربیت شده باشد و همه اجدادش در این راه باشند.

من از ۷ سالگی که وارد موسیقی شدم تا همین امروز این کار را به خاطر خود موسیقی انجام دادم و هیچ تغییری در نگاهم ایجاد نشده اگرچه عده‌ای خواسته‌اند که آثارم را سیاسی جلوه دهند اما من ممانعت کردم و هیچ علاقه‌ای هم ندارم. من برای مردم و برای وطنم می‌خوانم و دیگر هیچ.

معتقدم وظیفه هر هنرمندی است که در شرایط سخت و بد به همنوع خود کمک کند ما هم با موسیقی سعی می‌کنیم در مسائل و مشکلات اجتماعی به مردم کمک کنیم و این را وظیفه خود می‌دانم که در شرایط سخت در کنار مردم باشم چراکه مردم به حمایت معنوی ما نیاز دارند و این کمترین کاری است که ما می‌توانیم برای مردم انجام دهیم.

شجریان همیشه در صدر است

برخی‌ می‌خواهند بعد از  ۱۰ جلسه میلیاردر شوند

طیف گسترده از جوانانی که به کار کردن در حوزه موسیقی علاقه دارند موافق آن هستند که تمام چارچوب‌های موجود شکسته شود و از قید ساختارها بیرون بزنند و هرگونه مقاومت در برابر این موضوع را نیز ترس از تغییر و تعصب تعبیر می‌کنند. به اعتقاد شما چگونه می‌توان با این نسل که از قضا روز به روز بیشتر از گذشته تنوع پیدا می‌کنند، گفتگو برقرار کرد؟ بخشی از این نسل حتی تن به آموزش نمی‌دهند و فقط به تجربه‌های خود تکیه دارند؟

من تا ۹ سال پیش موسیقی تدریس می‌کردم و شاگردان مختلفی هم سر کلاسم می آمدند که نداشتن صبر و تحمل در همه آن‌ها مشترک بود و ردیف‌ها را به پایان نرسانده می‌خواستند به سرعت خواننده شوند. در حالی‌که من در زمانی که شاگر استاد صدیق تعریف بودم به مدت ۸ سال فقط ردیف کار کردم و بعد از آن ۸ سال وارد عرصه کار حرفه‌ای شدم.

من از سال ۷۲ تا سال ۸۰ در محضر استاد صدیق تعریف تلمذ می‌کردم؛ درحالی‌که اکثر شاگردانم دوست داشتند بعد از ۵ جلسه خواننده شوند و بعد از ۱۰ جلسه میلیاردر باشند و از این کار پول دربیاورند. متاسفانه جوانان ما تحمل نداشته و از آنجا که موسیقی پاپ اندکی سهل‌الوصول‌تر از موسیقی سنتی است همه به آن گرایش دارند. شاید اگر موسیقی سنتی سهل‌الوصول‌تر بود همه به موسیقی سنتی گرایش پیدا می‌کردند.

درباره موسیقی تلفیقی نیز باید بگویم که تلفیق بسیار خوب است اما به شرطی که بدانیم چگونه تلفیق کنیم نه اینکه بدون علم، یک کاری را در کنار کار دیگری قرار دهیم و بگوییم تلفیق انجام دادیم. نوآوری داریم اما باید بدانیم چگونه این نوآوری را انجام دهیم.

برای نسل آینده موسیقی نگرانم

البته در میان نسل جوان که بسیار هم عجول هستند بازهم می‌بینیم عده‌ای طرفدار موسیقی سنتی هستند…

مردم به کارهای ملی و میهنی علاقه‌مند هستند و من ۱۲ کار میهنی خوانده‌ام. در میان بیش از ۲۰۰ اثری که تاکنون اجرا کرده‌ام این آثار بسیار موردتوجه مردم بوده است. مخاطب من از ۳ساله تا ۹۰ ساله هستند و این تلورانس سنی برایم بسیار باعث افتخار است.

اگر بخواهیم مردم همچنان طرفدار موسیقی سنتی باشند باید یک موسیقی درست را به مردم ارائه دهیم تا آن را پس نزده و به آن علاقه‌مند شوند و از آثاری استفاده کنیم که فاخر باشند. یک سری آثار در موسیقی سنتی هستند که هر کسی می‌خواهد موسیقی سنتی کار کند باید این تصنیف‌ها را یاد بگیرد. درست همانند ردیف که باید یاد بگیرند و این‌ها سرمایه‌های موسیقی ما هستند. اما متاسفانه جوانانی را در موسیقی سنتی داریم که حتی یکبار هم این آثار به گوششان نخورده است.

موسیقی سنتی جزئی  از میراث فرهنگی ماست

آیا شما نگران آینده موسیقی هستید یا فکر می‌کنید موسیقی راه خود را پیدا خواهد کرد؟

گاهی برای نسل آینده نگران موسیقی می‌شوم، ما به هر حال کارمان را انجام داده‌ایم اما برای دو سه نسل بعد از خودم نگرانم چراکه ورود و پیشرفت برای آن‌ها بسیار سخت شده است. زمانی که در سال ۱۳۷۲ ما آمدیم دو یا سه خواننده سنتی در نسل ما و یکی و دوتا خواننده پاپ بیشتر نبود. اما الان ۲۰۰ خواننده پاپ داریم که هرکدام مخاطب خود را دارند و ۲۰۰ خواننده سنتی داریم که مشغول به کار هستند،. این تعداد هنرمند، کار را برای جوانی که می‌خواهد تازه وارد این عرصه شده و به جامعه هنری معرفی شود سخت کرده است. اما مطمئن باشید موسیقی ما هیچ‌گاه از بین نمی‌رود چراکه از پیشینه فرهنگی عمیق برخوردار است.

موسیقی ما مانند تخت جمشید و سی و سه پل اصفهان است و جزئی از فرهنگ ما محسوب می شود که ریشه در فرهنگ و سنت ایران زمین دارد و از بین نمی‌رود. موسیقی مانند تخت جمشید، از آثار باستانی ما محسوب می‌شود. موسیقی ما در واقع مانند فرش دستباف است که هر چه پا بخورد بیشتر نمایان می‌شود.


منبع: برترینها

معمای خواستگاری غلامرضا تختی

روزنامه هفت صبح – علی رستگار: روایت متضاد دو روزنامه نگار مهاجر و یادداشت بابک تختی و تکمله ابراهیم افشار.

نیم قرن پس از درگذشت غلامرضا تختی هنوز زندگی شخصی و اجتماعی او برای رسانه ها و افکار عمومی جذاب است. هر از گاهی شخصی از یک منظر جدید ادعایی درباره جزییات زندگی و مرگ او مطرح می کند که منجر به بحث های داغی می شود. انگار هیچ وقت قرار نیست تکلیف ما با این اسطوره معاصرمان مشخص شود. درست مثل فیلمی که بهروز افخمی درباره او ساخت. با همین حجم انبوه از پرسش های بدون جواب.

این بار مسعود بهنود از روزنامه نگاران قدیمی که اواسط دهه ۸۰ شمسی مهاجرت کرد و حالا با یک شبکه  ماهواره ای فارسی زبان خارج از کشور همکاری می کند ادعا کرده در سال های آخر عمر مرحوم تختی بسیار به او نزدیک بوده و حتی در مراسم خواستگاری او هم حضور داشته. این ادعا را چه کسی می تواند رد یا تایید کند؟ دوستان و همقطاران تختی همه از دنیا رفته اند. شهلا توکلی همسر او هم سه سال پیش درگذشت.

مهدی رستم پور از روزنامه نگاران ورزشی از همین زاویه به بهنود ایراد گرفته. او پرسیده چرا بهنود ادعای حضور در مراسم خواستگاری مرحوم تختی را تا وقتی شهلا زنده بود مطرح نکرد؟ این جوابیه منجر به یک مجادله پینگ پنگی در فضای مجازی شده است. حتی پای بابک فرزند غلامرضا تختی هم به ماجرا باز شده. او البته خیلی پاسخ روشنی به این سوال نداده که ادعای اخیر صحت دارد یا خیر. انگار او هم مثل ما فقط می تواند از دور و بااحتیاط به این چهره مرموز تاریخی نگاه کند. شاید شمایل اسطوره ای تختی او را حتی برای فرزندش هم دور کلافی از تابوها و سوء تفاهم ها پیچیده.

 معمای خواستگاری تختی

بهترین فردی که ما برای پاسخ دادن به این پرسش ها سراغ داشتیم ابراهیم افشار بود. روزنامه نگار کهنه کار که روزها و سال ها دور و بر اطرافیان تختی چرخیده، با بازماندگان او مراوده داشته و ساعت ها با آنها مصاحبه و گفت و گو انجام داده.

در متنی که مهدی رستم پور منتشر کرده اسمی هم از مهدی دری سردبیر وقت کیهان ورزشی آمده. شخصی که به زعم ابراهیم افشار تاثیر قابل توجهی بر زندگی ورزشی و سیاسی مرحوم تختی داشته و از همه به او نزدیک تر بوده. با این حال در روایت بهنود اسمی از مهدی دری نیست. عده ای همین را گواهی بر رد ادعای مسعود بهنود می دانند. ما سیر تا پیاز ماجرا را روایت کردیم. قضاوت با خودتان.

مجادله بهنود و رستم پور

بعد از انتشار ویدئوی مسعود بهنود که در آن ادعا می کرد در سال های آخر عمر تختی هر روز او را می دیده، به هم نامه می نوشتند و در مراسم خواستگاری او حضور داشته، در مورد خواستگاری تختی هم گفته: «وقتی رفت خواستگاری مرا هم برد. پدر شهلا به تختی گفت بزرگتر از این نداشتید؟ من ۲۰ سالم بود. تختی گفت کتاب خونه» پاسخ مهدی رستم پور از خبرنگاران ورزشی را به این ادعای مسعود بهنود بخوانید:

«اینکه تختی از سه سال آخر، یعنی ۳۴ سالگی (اوج محبوبیت ملی) هر روز با پسرس ۱۸ ساله ملاقات می کرده، ردی در روایات نزدیک ترین دوستان تختی ندارد. بهنود «بزرگتر تختی» بودن در خواستگاری را حدود نیم قرن نگفته، اما پس از مرگ زنده یاد شهلا مطرح می کند. چون دیگر شاهدی نمانده برای تکذیب! چرا ایشان برخلاف خواستگاری، اصول حضور در عروسی را نیم قرن پنهان نکرده؟

قبلا از حضور رییسی وزنه بردار المپیک ۱۹۴۸، زنده یاد فردین، همچنین مدیر کارگزینی راه آهن در خواستگاری مطالبی خوانده ایم اما: ۱- همگی درگذشته اند. ۲- شهلا به پسرش گفته روز خواستگاری فقط خانواده تختی بودند. هر روز همدیگر را می دیدند، پس در مسافرت های چند هفته ای تختی به آلمان برای واردات بنز همراهش بود. یا روزهای متمادی در گلندوک که بسیاری زنده اند و آقای بهنود را آنجا ندیده اند. قطعا بهنود یک بار در امیرآباد با کیومرث درم بخش، تختی را دیده و عکس دارند از روزهای آخر در گلفروشی رزنوار، پاتوق مشهور تختی. (شهروندان بسیاری با تختی عکس دارند مثابل رزنوار) اما کسانی که هر روز همدیگر ار می بینند، نامه به هم نمی نویسند. من حدود ۱۰ بار عبدالله موحد و امامعلی حبیبی را دیدم. روا نیست در آینده ادعای دوستی کنم و دیدار روزان.

صمیمی ترین دوست خبرنگار تختی، مهدی دری سردبیر کیهان ورزشی بود که بهنود تاکنون صلاح ندیده حتی یک بار جایی نامش را درج کند یا بگوید. چرا؟ در تاریخ شفاهی به روایت بهنود، مهدی دری انگار اصلا وجود نداشت. حتی در برنامه دیده بان در یک برنامه تلویزیونی ماهواره ای در اشاره به سالگرد کیهان ورزشی، مجموعه ای از اسم ها را برد، اما باز هم دری را از قلم انداخت.»

مسعود بهنود هم به این اظهارات پاسخ تندی داد و در توییتر نوشت: «من در زمان خودش یعنی وقتی تختی زنده بود، در مجله روشنفکر و سپیده و سیاه گزارش ها نوشته ام. نویسنده اول خواند بعد پایش را از گلیم خود درازتر کند.» «من بزرگتر تختی نبودم و او بزرگتر همه ما بود در اخلاق. امر کمیاب در میان مدعیان مریدی او. اطلاعات آقای رستم پور بیشتر توهم است و چه شهامتی.»

معمای خواستگاری تختی

پاسخ بابک تختی

بابک فرزند مرحوم غلامرضا تختی که سال های پیش به خارج از کشور مهاجرت کرده و در صفحه شخصی خود در فیس بوک درباره حاشیه های پیش آمده نوشت:

«از زمانی که آقای بهنود ادعا کردند در مراسم خواستگاری پدرم از مادرم حضور داشتند، بی وقفه از من جویای درستی گفته ایشان می شوند. آقای بهنود ادعای دیگری هم کردند درباره صیغه فروغ فرخزاد با ابراهیم گلستان. تا آنجا که من می دانم این گفته باب دل بسیاری از طرفداران هر دوی اینها نبود و نهیب خاموش باش از هر سو بلند شد. اینکه آقای بهنود در مراسم خواستگاری حضور داشتند یا نه، اینکه آقای بهنود چهار سال آخر را نفس به نفس با پدرم سپری کرده اند یا نه، برای شخص من، در برابر آن ازدواج موقت اصلا حائز هیچ اهمیت فوق العاده ای نیست. ما محقیم که در مورد افراد تاثیرگذار واقعیت ها را بدانیم.

اگر ادعای بهنود درست باشد، (آقای گلستان هم آن را ردّ نکرده اند،) شناخت ما از این دو روشنفکر آوانگارد و کل جریان روشنفکری آن دوران بسیار متفاوت خواهدبود، خصوصا اینکه فروغ نقش مهمی در نگاه ما به زن و زنان دارد. با اینکه چنین اموری در «شأن» ما نیست و یا اینها چیزهای سخیفی هستند به همین روزی افتادیم که می بینم، همین امور سخیف، دور از شان، پیش افتاده، از ویژگی های انسان است، پس درخور توجه.

گونترگراس خودش اعتراف کرد به تمایل و علاقه اش به نازیسم و هیتلر. آماج حملات تمام گروه ها هم قرار گرفت، که البته به حق بود. ولی تاریخ که مشق شب نیست هر جایش را که دوست نداشتیم پاک کنیم. من اقبال دیدن خانم دانشور را نداشتم، چند باری ولی تلفنی با ایشان صحبت کردم.

آخرین بار بود گویا که به من گفتند مشغول تصحیح نامه های جلال هستند، و گلایه که کار سختی است، و بی مقدمه گفتند پسرم بابای تو هم خودش را کشت و… در مورد جلال چیزهایی گفت که من نمی توانم بازگو کنم چون مطمئن نیستم که خودشان گفته باشند، گفتم خانم دانشور تو را خدا سانسور نکنید. آن زمان ناشر بودم. همه ما چه ناشر چه نویسنده چه خواننده از سانسور بیزاریم، ولی پای امور اعتقادی که می رسد تیغی تیزتر از قیچی خودمان نیست.»

معمای خواستگاری تختی

روایت ابراهیم افشار

ابراهیم افشار از روزنامه نگاران باسابقه کشور مطالعات مفصلی درباره زندگی شخصی و اجتماعی مرحوم غلامرضا تختی انجام داده و با بسیاری از نزدیکان و اعضای خانواده او مراوده داشته. صحت ادعای مسعود بهنود درباره مراسم خواستگاری تختی را از او پرسیدیم و اینکه در آن دوران نزدیک ترین افراد به قهرمان اسطوره ای ایران چه کسانی بودند؟ آیا آن طور که مهدی رستم پور ادعا کرده مهدی دری سردبیر وقت کیهان ورزشی نزدیک ترین فرد به او بوده؟ چرا بابک تختی پاسخ دوپهلویی در این زمینه منتشر کرده و از پاسخ روشن به این ابهام طفره رفته است؟ آنچه در ادامه می خوانید پاسخ ابراهیم افشار به این سوالات است.

من تاحالا با ده ها رفیق فابریک تختی، خواهر تختی (عمه نرگس) و قهرمانان همدوره ای آقا تختی مصاحبه یا نوار پر کردم. داستان خواستگاری را رسول رییسی (قهرمان وزنه برداری وقت) برایم این شکلی تعریف کرده که ما به عنوان قهرمان ورزش از راه آهن مقرری می گرفتیم، یک روز دعوت شدیم به عروسی دختر مدیر کارگزینی راه آهن. آنجا من و تختی با هم نشسته بودیم.

یکهو دیدم حواس غلامرضا به خانمی ست که یک کمی هم مدرن لباس پوشیده. بعد دیدم رفت پیش رییس کارگزینی راه آهن و درباره اون خانم اطلاعات پرسید. اونم گفت دختر اتوتوکل هستند ایشون. من گفتم واسه چی می خوای غلام؟ گفت ازدواج. من و رفقاش یک کمی لب ورچیدیم که شماها علف دهن همدیگه نیستید و بعدش هم آقای سید رسول رییسی و چند تا از دوستان تختی می رن خواستگاری.

من تا حالا از کسی نشنیدم که بهنود هم تو اون مراسم خواستگاری بوده ولی خب مطمئنم تو عروسی اش بوده چون گزارش هایش را در نشریات اون زمان خواندم خیلی هم گزارش های جذابی بود. یا در صدها سند ساواک که از تختی مطالعه کرده ام درباره جیک و پوک تختی سند هست ولی درباره حضور بهنود تو اون مراسم خواستگاری نیست.

درباره آقای درّی هم می توانم ساعت ها حرف بزنم. ایشان مهم ترین نویسنده نسل تختی بوده که البته چپ می زده اما به عنوان یک دست به قلم خوشفکر بی بدیل بودند. او در تفکر سیاسی دادن به تختی مهم ترین آدم دورانش بوده است.

حتی بعد از مرگ تختی به خاطر همان مطلب دل شیر خون شده بود به سازمان امنیت احضار و زندانی و محروم القلم شد و از کیهان ورزشی هم رفت که چند سال پیش در پمپ بنزین اش در آمریکا در تنهایی مرد. جالب اینکه رستم پور سال هاست دنبال یک عکس از آقا دری می گردد ولی پیدا نمی کند. می خواهم بگویم او ببین چقدر آدم عجیب غریبی بود که بهترین دوران ژورنالیسم ورزشی ایران را اداره کرده اما در هیچ آرشیوی یک دانه عکس هم ندارد.

بابک از قدیم عادتش همی است، در بین دو قطب تفکر مانده است. در کودکی که به کیهان ورزشی آمده بود کارگران کیهان آنقدر بوسیدنش که دیدم چشم نازک می کند برایشان. او لابد تمام داستان ها را از زبان مادرش شنیده. اما از طرف دیگر داستان که می توان گفت عمه هایش باشند نشنیده. یا شاید بیشتر تحت تاثیر طرف مادری بوده تا آنها.

ما هم بودیم این شکلی می شدیم. او وقتی سری بین سرها درآورد بیشتر دوست داشت از تحت سیطره پدرش بودن دربیاید و برای خودش شخصیت منفردی پیدا کند. اگر از تختی پسری غیر از این زاده می شد من تعجب می کردم. تازه بابک جان هم تقریبا غیرمستقیم گفته که چی به چی بوده. به نظر من درباره تختی با اینکه صدها ساعت نوار و هزاران مدرک هست اما همه مان هنوز داریم گیج گیجی می رویم بعد از نیم قرن. چون تختی را به عنوان یک ابرقهرمان، دوست نداریم تابوشکنی کنیم…

 معمای خواستگاری تختی

به نظر من هم بهتر است آقای بهنود جواب سرراست رستم پور را بدهد. چرا هیچ کس درباره آقا دری حرف نمی زند. او سیاسی ترین مرد ژورنالیسم ورزشی بود. حتی شاهد داریم که اتوبیوگرافی زیبای تختی در کیهان ورزشی را آقای دری نوشته. چون نثر تختی هرگز ممکن نبود این همه وحشتناک زیبا باشد. حاضرم جفت پا روی کتاب بروم که اگر دری نبود هرگز این تختی هم نبود.

خب اگر فلونی تو مراسم خواستگاری بوده با سند بگوید این شکلی شد. رستم پور هم از «ممد کوچیکه» می پرسد لابد. همه دور و بری های آقا تختی که نمرده اند. شاید آقای بهنود کمی اغراق کرده. من فکر نمی کنم تختی با آن وضعیتی که در سه چهار سال آخر زندگی اش داشت می توانست «هر روز» و هر روز با بهنود باشد. چون یک قوت هایی تو باغ گلندوک بوده که مطمئنم بهنود نبوده. یک وقت هایی داشته از آلمان بنز می آورده که باز بهنود نبوده لابد. یک وقت هایی هم که دلش از همه شکسته و سیر شده و افتاده بود در تنهایی مرگ آوری که حتی دلش نمی خواست آقای دری را ببیند خدانصیب گبر هم نکند.

داستان خیلی ساده است. شاید کمی اگزجره شده باشد. شاید ولی من یک روز هم از عمرم مانده باشد حتما از آقای دری رونمایی می کنم. یا حتی بعد از مرگم لابد. تاریخ نویسی بهنود شبیه به قصه گویی شخصی پهلو می زند و در این مدل نوشتن، اغراق هم جزو شیرینی هایش است. رستم پور ولی کشتی نویس متبحری است و روی جزییات تاریخی ورزش تکیه می کند.


منبع: برترینها

جوزف مالورد ویلیام ترنر، نقاش معروف بریتانیایی

خبرگزاری ایمنا:  جوزف مالورد ویلیام ترنر، نقاش و منظره‌پرداز سرشناس رمانتیک بریتانیایی بود که علاوه بر نقاشی در زمینه چاپ نیز فعالیت داشت. ترنر در زمان حیات خود چهره‌ای جدل‌برانگیز محسوب می‌شد اما اکنون از او به‌عنوان هنرمندی یاد می‌شود که نقاشی منظره را به درجه‌ای ترفیع داده ‌است تا رقیبی برای نقاشی تاریخی باشد. اگرچه ویلیام ترنر بیش‌تر به‌خاطر منظره‌های رنگ روغن خود مشهور است اما وی هم‌چنین از بزرگ‌ترین استادان نقاشی منظره آبرنگ بریتانیا به‌شمار می‌رود. او که به «نقاش نور» شهرت یافته ‌است، آثارش سرآغازی رمانتیک برای دریافتگری بود. ویلیام ترنر در تاریخ بیست و سوم آوریل سال ۱۷۷۵ میلادی در ناحیه میدن‌لین شهر لندن، در نزدیکی کاونت‌گاردن به‌دنیا آمد.

 
جوزف مالورد ویلیام ترنر 

بی‌شک تعیین دقیق تاریخ تولد ترنر دشوار است زیرا در خطابه‌ای که در سال ١٨۵٣، دو سال پس از مرگش، به‌وسیله‌ جان راسکین دوست و ستایشگر دیرین وی ایراد شد، راسکین نتوانست دقیقاً بگوید که ترنر در زمان مرگ خود چند سال داشت چون یادداشت‌های مربوط به تولد او در یک آتش‌سوزی از میان رفته بود. پدر او ویلیام ترنر (١٧٣٨ – ٧ آگوست ١٨٢٩) که اهل ون‌شایر بود، آرایشگر بود و مادر وی ماری مارشال از یک خانواده‌ قصاب بود. او یک خواهر جوان‌تر نیز داشت که در سال ١٧٨٣ در سن ۴ سالگی درگذشت. در سال ١٧٨۵ ترنر جوان به خانه‌ دایی‌اش (جوزف مالورد ویلیام مارشال) در برنتفورد که یک شهر کوچک در غرب لندن در کنار رود تیم بود، فرستاده شد.

جوزف مالورد ویلیام ترنر 

از دوران اقامت او در برنتفورد یک‌سری کپی‌هایی از کلیشه‌های حکاکی شده هنری باول از منظره‌های بی‌نظیر آثار باستانی در انگلستان وجود دارند. نخستین طراحی‌های باقی‌مانده از او، تاریخ ١٧٨٧، یعنی زمانی را بر خود دارند که او حدوداً ١٢ ساله بود. این طراحی‌ها کپی‌هایی از آثار چاپی هنرمندان مختلف نظیر گراوور «منطره‌ نورث‌وست» است که موضوع نخستین آبرنگ ترنر گردید، می‌باشند. این طراحی‌های اولیه در عین هشیارانه بودنشان، خام هستند اما او به مدد تمرین مداوم به‌سرعت پیشرفت می‌کرد و حتی در ازاء طراحی‌هایش مبلغ مختصری از خریداران می‌گرفت. در سال ١٧٨٩ ترنر همراه با عمویش که تازه از سانینگول آکسفورد بازنشسته شده بود، زندگی می‌کرد.

تمام طراحی‌های ترنر از آن زمان در یک کتاب طراحی به‌خوبی طراحی‌های آبرنگ آکسفورد باقی‌مانده‌اند. استفاده‌ او از مداد در پیش‌طرح‌های اولیه آثار رنگ روغن‌اش پایه‌های روش اصلی ترنر در نقاشی را برای تمام دوران زندگی‌اش شکل داد. بسیاری از طرح‌های اولیه ترنر مطالعات او در زمینه‌ معماری و تمرین‌های پرسپکتیو می‌باشند و این نشان می‌دهد که ترنر جوان در کنار چندین معمار که توماس هاردویک، جیمز ویات، بونومی بزرگ شامل آن‌ها می‌شوند، کار می‌کرده است. در اواخر ١٧٨٩ ترنر هم‌چنین به مطالعه در رابطه با نقشه‌های توپوگرافی تومای مالتون، کسی که ترنر او را استاد خود می‌داند، پرداخت. او در همین سال وارد رویال آکادمی شد درحالی‌که تنها ١۴ سال داشت و یک سال بعد در آکادمی پذیرفته شد.

جوزف مالورد ویلیام ترنر 

در آغاز او علاقه‌ زیادی به معماری نشان می‌داد اما به توصیه‌ توماس هاردویک نقاشی را دنبال کرد. اثر طراحی او با نام «لمبث، کاخ اسقف اعظم» تنها بعد از یک سال حضور در آکادمی برای نمایش تابستانه پذیرفته شد. او از آن سال به‌بعد هر سال در نمایشگاه آکادمی حضور داشت ترنر در سال ١٧٩۶ اولین اثر رنگ روغن خود را با نام «ماهی‌گیران در دریا» در آکادمی به نمایش گذاشت. صحنه‌ای همراه با مهتاب شبانه و تصویر قایق‌ها با کنتراست خطی ناشی از نور سرد ماه و درخشش نور فانوس ماهی‌گیران. این تابلو منظره‌ای مهتابی از نیدلز پوینت، صخره‌های عجیب خلیج آلوم در جزایر وایت است. این مکان که ترنر سال‌ها قبل در آنجا اقامت کرده بود، به‌خاطر صخره‌های شنی رنگین خود مشهور است. ویلتون در رابطه با این تصویر می‌گوید: «این خلاصه‌ای است به‌دست هنرمند قرن هجدهم از هر آنچه که در دریا وجود دارد و نشان‌دهنده‌ تأثیری قوی است که هنرمند از هنرمندانی چون هوراس ورنت، فیلیپ جیمز دولوتربرگ و ویلیام ون‌دوولد گرفته است. این اثر مورد ستایش منتقدین معاصر او و نشانگر شهرت او هم به‌عنوان نقاش رنگ روغن و هم به‌عنوان نقاش صحنه‌های دریایی می‌باشد. ترنر سفر‌های بسیاری به اروپا داشت. او در سال١٨٠٢ با سفر به فرانسه و سوئیس شروع کرد.

جوزف مالورد ویلیام ترنر 

او مدتی در پاریس اقامت داشت و از موزه‌ لوور که ناپلئون غنائم هنری به‌دست آمده از ایتالیا را در آنجا گذاشته بود، دیدن کرد. او از آثار تی‌سین تعداد زیادی اسکیس و آبرنگ تهیه کرد. دفترچه طراحی لوور او ضمناً شامل یادداشت‌های بسیاری درباره این نقاشان و هم‌چنین تحلیلی از رنگ‌های مورد استفاده رامبراند است که بعد‌ها در بعضی از نقاشی‌هایش از آن‌ها استفاده کرد. او هم‌چنین سفرهای زیادی به ونیز داشت و در دیدار خود از لیم‌رجیس در دوریست انگلستان، او یک صحنه طوفانی را نقاشی کرد که هم‌اکنون در موزه هنر سینسیناتی نگهداری می‌شود.

حامی مالی ترنر فردی به‌نام والتر رامسدن فاکس از عمارت فارنی، در نزدیکی آتلی در ایالت یورک‌شایر بود که بعد‌ها یکی از دوستان صمیمی او به‌حساب می‌آمد. ترنر اولین‌بار در سال ١٧٩٧ در سن ٢٢ سالگی به آتلی رفت، زمانی که سفارش طراحی آبرنگ از مناطق آن‌جا را گرفته بود.

او بسیار شیفته آن‌جا بود و این باعث شد در زمان مدت کاری‌اش به آتلی بازگردد. مشهور است که ترنر در صحنه طوفانی اثر هانیبال در حال عبور از کوه‌های آلپ از طوفانی که در مدت زمان اقامت او در آتلی رخ داده، الهام گرفته ‌است. ترنر هرچه بزرگ‌تر می‌شد رفتارش نیز عجیبٰ‌تر می‌شد. او دوستان صمیمی کمی داشت که در میان آن‌ها دوستان پدرش که نزدیک به سی سال با آن‌ها زندگی می‌کرد نیز حضور داشتند و یا حتی به‌عنوان دستیار در کارگاه او کار می‌کردند. مرگ پدرش در سال ١٨٢٩ تأثیر بسیار عمیقی بر او گذاشت و بعد از آن دچار حملات افسردگی شد. او هیچ‌وقت ازدواج نکرد اما با زنی بیوه و بزرگ‌تر از خودش به‌نام سارا دانبی زندگی می‌کرد. او معتقد بود که پدر دو دختر آن زن که متولد سال‌های ١٨٠١ و ١٨١١ هستند، بوده ‌است. او در خانه سوفیا کارولین‌بوت در چین‌والک چلسی در دسامبر ١٨۵١ درگذشت.

نقل است که او در واپسین لحظات زندگی این جمله را بر زبان آورده ‌است: «خورشید خداست.» براساس وصیت‌اش او را در کلیسای سنت‌پاول و در میان مقبره‌های جاشوا رینولدز و تامی لارنس و در نزدیکی تابوت نلسون که مرگ او را در پرده «نبرد ترافالگار» ترسیم کرده بود، به خاک سپردند. یکی از آخرین تابلوهای او که در سال ١٨۵٠ ترسیم شده‌ است، صحنه‌ای از داستان دایدو را نشان می‌دهد و گویی اعلام ختام سرنوشت اوست. نام این تابلو «دیدار از مقبره» است. آخرین اثر او در سال ١٨۵٠ در رویال آکادمی به نمایش درآمد. استعدا ترنر خیلی زود شناخته شد.

جوزف مالورد ویلیام ترنر 

استقلال مالی به او اجازه داد تا به‌آسانی به ابداع و نوآوری بپردازد. کار‌های بالغ او را می‌توان با استفاده‌ او از پالت‌های رنگی و استفاده‌اش از رنگ برای ایجاد فضا‌های وسیع توصیف کرد. به استناد به تاریخ هنر مصور دیوید پاپر، کار‌های آخر او به‌عنوان پازل‌هایی خارق‌العاده نامیده می‌شدند. با این حال او هنوز به‌عنوان نابغه‌ هنری به‌حساب می‌آمد. جان راسکین در رابطه با ترنر می‌گوید: «پیش از ترنر هیچ‌کس پرده‌ای را که طبیعت از ما مخفی می‌کرد کنار نزده بود… ترنر نخستین هنرمندی است که نوع کاملی از منظره را به ما ارائه می‌کند.»

مناسب‌ترین راه برای انتقال تصورات ترنر در موضوعاتی هم‌چون کشتی‌های غرق شده، آتش به‌عنوان مثال (سوختن پارلمان در آتش در سال ١٨٣۴، اتفاقی که ترنر با عجله برای دیدن آن شتافت و در سری آبرنگ‌های خود آن را طراحی کرد)، فجایع طبیعی و پدیده‌های طبیعی هم‌چون نور خورشید، طوفان، باران و مه. او مجذوب قدرت وحشی دریا بود. لیبر استودیوروم یک مجموعه‌ چاپی جسورانه از ترنر است که شامل ٧١ اثر از ١٠٠ اثر چاپی در ١۴ قسمت است که در حدود سال‌های ١٨٠٧ و ١٨١٩ می‌شود، همراه با ٢٠ کلیشه‌ تقریباً نیمه‌تمام که هرگز چاپ نشده‌اند.

جوزف مالورد ویلیام ترنر 

این مجموعه احساسات ترنر در منظره‌نگاری را به‌خوبی توصیف می‌کند. این کلیشه‌ها با هدف تکثیر زیاد در نظر گرفته شده بودند که در ۶ موضوع دریایی، کوهستانی، دهقانی، تاریخی، معماری، دهقانی آرام‌بخش گنجانده شده بودند. کار‌های چاپی او بخش اعظمی از آثارش را دربرمی‌گرفت و تمام موزه ترنر در ساراسوتا، فلوریدا که در سال ١٩٧۴ به‌دست داگلاس مونتروس تأسیس شده بود، به آن‌ها اختصاص داده شد. گفتنی است؛ مایک لی، فیلمساز بنام انگلیسی در سال ۲۰۱۴ پیرامون زندگی ترنر، فیلم سینمایی «آقای ترنر» (Mr. Turner) را کارگردانی کرد که موفق شد جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد و بهترین فیلمبردار را از جشنواره فیلم کن ۲۰۱۴ نصیب تیموتی اسپال و دیک پاپ کند.


منبع: برترینها

«قالیباف» به چه امیدی آمده است؟

هفته نامه صدا – مینا یوسفی: زمان ثبت نام از داوطلبان نامزدی برای انتخابات ریاست جمهوری که آغاز شد، زمزمه هایی در مورد شکل گیری کمپینی برای دعوت از محمدباقر قالیباف در این دوره از انتخابات نیز از سوی برخی منتقدان شهردار تهران به گوش رسید؛ کمپینی که هدف آن قرار دادن قالیباف در معرض پاسخگویی بود.

منتقدان عملکرد قالیباف به عنوان شهردار تهران معتقد بودند و هستند حالا که او سودای شرکت در رقابت برای رسیدن به ریاست جمهوری ایران را در سر دارد، فرصتی نیز فراهم شده تا کارنامه قالیباف در طول ۱۲ سال ریاستش بر تهران ارزیابی شود و حتی در مناظره ها و نشست های تبلیغاتی، او از همین ناحیه به چالش کشیده شود و توان مدیریتی او بار دیگر در معرض قضاوت قرار گیرد.

جدا از عملکرد مالی شهرداری و وضعیت حمل و نقل و ترافیک پایتخت که در سال های گذشته همیشه محل مجادله بین برخی اعضای شورای شهر و منتقدان با شهردار تهران بوده است، در چند ماه گذشته حادثه ساختمان پلاسکو، افشای واگذاری املاک نوجومی شهرداری به برخی مدیران و استخدام های پرابهام در مترو تهران بیش از پیش شهردار را زیر ذره بین منتقدان قرار داد؛ مواردی که برای هیچ کدام شهردار تهران حاضر به پاسخگویی کامل به شورای شهر تهران نشد.

 «قالیباف» به چه امیدی آمده است؟

حالا هرچه که به روز رای گیری نزدیک تر می شویم، این انتقادها شدیدتر و موارد جدیدی از ضعف عملکرد محمدباقر قالیباف در کسوت شهردار تهران مطرح می شود.

قالیباف ۱۲ سال پیاپی سکان شهر تهران را در دست گرفت و در این مدت سه شورای شهر را در کنار خود داشته است. اعضای شورای شهر دوم که در آخرین روزهای کاری خود، قالیباف را به عنوان شهردار انتخاب کردند و شورای سوم از نظر سیاسی بیشترین نزدیکی را به او داشتند و در شورای چهارم نیز با وجود ۱۴ عضو اصلاح طلب، اما همچنان شمار حامیان قالیباف کم نیست.

در دوره پیشین و این دوره از شورای شهر تهران نام های آشنایی همچون مهدی چمران، مرتضی طلایی، علیرضا دبیر، معصومه آباد و احمد دنیا مالی به عنوان یاران و همفکران قالیباف دیده می شود که سر بزنگاه های مختلف تمام قد از او دفاع کرده اند. «شورای همراه» عبارتی است که منتقدان به کار می برند و می گویند: ۱۲ سال فرصت در کنار شورایی همراه زمانی کافی برای ایجاد تحول و اجرای برنامه های تدوین شده در تهران بود. فرصتی که قالیباف از آن به خوبی استفاده نکرد.

وعده انتخاباتی قالیباف زیر سوال

قالیباف امسال که برای سومین بار نامزد ریاست جمهوری می شود شعار اصلاح گسترده اقتصادی را در دستور کار خود قرار داده و به شدت از عملکرد دولت در این بخش انتقاد کرده است. این در حالی است که در چند سال گذشته ضعف عملکرد مالی شهرداری تهران از موارد مورد بحث و مجادله در شورای شهر تهران بوده است.

به گفته محمدمهدی تندگویان، عضو شورای شهر دوره مدیریت قالیباف دوره طولانی مدتی بود؛ بنابراین نمی توانند توجیه کنند که وقت برای انجام کار نبود. اما در ۱۲ سال اخیر تقریبا هیچ نوع درآمد پایداری را در شهر نداشتیم و پایه هیچ نوع درآمد پایداری هم ایجاد نشد.

«قالیباف» به چه امیدی آمده است؟

حداقل کاری که می شد؛ انجام شود، تولید درآمد از زباله شهر است که هیچ گاه اتفاق نیفتاد؛ در تهران روزانه ۷ هزار زباله ایجاد می شود در حالی که هیچ درآمد پایداری را در این بخش نداشتیم؛ این زباله ها نه تبدیل به نیروی برق شد و نه تبدیل به فرآورده های دیگر و این در حالی است که عوارضش از مردم اخذ می شود.

به گفته تندگویان احداث پل طبقاتی صدر یا تونل نیایش ممکن است نیاز شهر باشد، ولی جزو اولویت های ما نبود. به طور قطع احداث و بهره برداری مترو واجب تر است، اما ایشان به دلیل بهره برداری های تبلیغاتی این پروژه ها را در اولویت قرار داد که البته بعد از ۴ سال هنوز عدد و رقم اجرایی شدن این پروژه ها را نداریم.

بی انضباطی در مسائل مالی، انحراف از برنامه بودجه شهر تهران و اتکا به درآمدهای ناشی از عوارض ساخت و ساز و فروش تراکم از مهم ترین مشکلات شهرداری تهراناست.

براساس گزارش شورای شهر تهران حجم مجموعه بدهی به یپمانکاران، اشخاص، بانک ها و پروژه های نیمه کاره حدود ۶۰ تا ۷۰ هزار میلیارد تومان است. درواقع شهرداری ۱۴ هزار میلیارد تومان به اشخاص و ۲۰ میلیارد تومان به بانک ها بدهکار است که متاسفانه سررسید هم دارد و هر ماه و هر سال با توجه به ضرایب بانکی این مبلغ افزایش می یابد؛ همچنین ۴۵ هزار میلیارد تومان هزینه پروژه های نیمه کاره و پروژه هایی است که در برنامه ۵ ساله آمده است.

تندگویان می گوید: در این ۱۲ سال نه تنها درآمد پایدار ایجاد نشده، بلکه سرمایه های شهر خام فروشی شده و کلی بدهی به بارگذاشته است شهردار بعدی که بیاید با کلی دیون و بدهی مواجه است.

به گفته علی نوذرپور، کارشناس مسایل شهری و نماینده وزارت کشور در کمیسیون ماده ۱۰۰ طرح جامع تهران در سال ۸۶ تدوین و با ۵ سال تاخیر طرح تفضیلی که طرح اجرایی آن بود تهیه شد که این یکی از نقاط ضعف مدیریت شهری است. اما بدتر از آن این بود که یک کمیته پایش طرح تفصیلی در شهرداری تهران تشکیل شد که در عمل این کمیته تخلفات و انحراف ها از طرح تفصیلی را ممکن می کرد.

 «قالیباف» به چه امیدی آمده است؟

او با اشاره به شمار زیاد پرونده تخلفات ساختمانی می گوید: «این میزان از تخلفات نشان از ناتوانی شهرداری تهران یا اطلاع مدیران شهرداری از تخلفات دارد. یک مدیریت سوداگرانه در شهر تهران وجود دارد که این  مدیریت در حال نابود کردن پایتخت است.»

براساس آمار بیش از ۶۵ درصد درآمد شهرداری تهران از محل عوارض ساخت و ساز و فروش تراکم تامین می شود، در حالی که قالیباف در ابتدای کار خود وعده داده بود که به جای اتکا به درآمدهای ناپایدار یعنی عوارض ساخت و ساز منابع درآمدی پایدار برای شهر ایجاد کند. همچنین درمدت مدیریت قالیباف بر شهرداری تهران بیش از ۷۰ هزار نیرو در شهرداری تهران استخدام شده اند که این موجب شده است که شهرداری بیش از حد بزرگ و حجیم شود.

پاشنه آشیل قالیباف

مسائل مالی از یک سو و حمل و نقل عمومی از سوی دیگر دو نقطه حساس کار شهرداری تهران است. اما از یک سو اعضای شورای شهر تهران از عملکرد غیرشفاف شهر تهران در بخش بودجه، تامین و هزینه کرد درآمدها انتقاد دارند و از سوی دیگر بسیاری نه تنها اقدامات شهرداری در بخش توسعه حمل و نقل عمومی را ناکافی می دانند بلکه می گویند آن بخش از کارهای انجام شده نیز سیاسی و تبلیغاتی بوده است.

پس از آنکه در سال ۱۳۸۴ محمود احمدی نژاد از شهرداری تهران به ریاست جمهوری رسید، نگاه ها به شهرداری پایتخت تغییر کرد. حالا منتقدان قالیباف نیز می گویند او نیز در تلاش بوده است با استفاده از امکاناتی که در دست دارد و با انجام کارهای تبلیغاتی خود را به پاستور برساند.

دو برنامه ۵ ساله شهر تهران که سال های ۸۵ تا ۹۵ را هدف داشت و همچنین برنامه جامع تهران که چشم انداز سال ۱۴۰۴ را در نظر دارد بیش از بخش های دیگر روی حمل و نقل عمومی پایتخت تاکید دارد. در بیش از یک دهه گذشته نیز شهردار تهران توسعه خطوط مترو و حمل نقل عمومی را به عنوان یکی از دستاوردهای خود همواره مطرح کرده است. اما تحلیل آمارهای شهرداری تهران نشان می دهد که کامیابی شهرداری در این حوزه بسیار کمتر از آنچه است که تاکنون اعلام شده.

 «قالیباف» به چه امیدی آمده است؟

براساس گفته های مسئولان شهرداری تهران در سال ۸۴ یعنی ابتدای حضور قالیباف در شهرداری تهران ۸۹ کیلومتر مترو در تهران شامل ۳ خط، ۳۳۱ دستگاه واگن مترو و ۴۹ قطار در تهران موجود بود که این مترو ۲۶۲ میلیون مسافر را به طور سالانه و به طور متوسط ۸۵۵ هزار نفر را روزانه جا به جا می کرد.

این گزارش ها می گویند تا پایان سال ۹۵ یعنی ۱۲ سال بعد ۱۷۰ کیلومتر مترو شامل ۵ خط ۱۲۰۰ واگن است. براساس گزارش های شهرداری این مترو در حال حاضر سالانه ۷۱۷ میلیون مسافر را به طور سالانه و ۲ میلیون و ۳۳۹ مسافر را به صورت روزانه جا به جا می کند.

شهرداری تهران یکی از نقاط قوت بزرگ خود را توسعه مترو و بهره برداری سالانه ۳۰ کیلومتر مترو در تهران عنوان می کند اما مقایسه اعداد و تحلیل آنها نشان می دهد که این اعداد و ارقام با ادعاهای توسعه حمل و نقل عمومی در تهران با محوریت مترو فاصله زیادی دارد. درواقع در ۱۲ سال گذشته تنها ۸۱ کیلومتر مترو به خطوط مترو در تهران اضافه شده است و مورد بهره برداری قرار گرفته است. این یعنی سالانه کمتر از ۷ کیلومتر در تهران ساخته شده است که این اختلاف فاحشی با گزارش های رسمی شهرداری دارد.

از سوی دیگر گزارش های رسمی شهرداری نشان می دهد تعداد واگن های مترو و قطارها نیز افزایش چشمگیری داشته است. اما به گفته کارکنان شرکت بهره برداری بیشتر این قطارها و واگن ها همان دستگاه های قدیمی هستند که شست و شو و تعمیر و دوباره وارد خطوط می شوند.

براساس گزارش هایی که شهرداری تهران از مراسم رونمایی از قطارهای جدید مترو ارائه کرده است در اواخر تیرماه سال گذشته ۴۳ واگن معادل ۶ قطار وارد خطوط مترو شده است، همچنین در اواخر تابستان نیز ۵۸ واگن معادل ۸ قطار، در نیمه دی ماه همان سال ۹ قطار و در روزهای پایانی اسفندماه نیز ۸ قطار وارد خطوط مترو تهران شده است یعنی در مجموع ۳۳ قطار به ناوگان قطار تهران افزوده شده است. بنابراین تعداد واگن های مترو تهران اکنون باید بیش از ۱۴۰۰ دستگاه باشد و این درحالی است که اعداد رسمی با این اعداد همخوانی ندارد و اعداد رسمی همان ۱۲۰۰ مترو است.

 «قالیباف» به چه امیدی آمده است؟
همچنین آمارهایی که از ظرفیت جا به جایی مترو گزارش می شود نشان می دهد که از سال ۸۴ تاکنون تعداد مسافرانی که روزانه با مترو سفر می کنند به ۳ و نیم میلیون نفر رسیده است. اما مایسه همین آمارهای رسمی نشان می دهد حداکثر روزانه ۲ میلیون و ۳۱۳ نفر با مترو جا به جا شده اند. این اختلاف های آماری نشان از اشتباهات شهرداری تهران در آمارسازی دارد.

تهران شهر خودرو محور

یکی از انتقادهایی که این روزها به شهردار تهران وارد است، انجام پروژه های حمل و نقل تبلیغاتی همچون ساخت تونل ها و بزرگراه ها با هزینه های زیاد به جای پرداختن به توسعه مترو است. آمارهای استخراج شده از شهرداری تهران نشان می دهد که در ۱۲ سال گذشته شهرداری تهران سه برابر خطوط مترو بزرگراه ساخته است. درواقع از سال ۸۴ تاکنون بیش از ۲۴۲ کیلومتر در مقابل تنها ۸۹ کیلومتر مترو ساخته شده است.

در سال ۸۴ طول بزرگراه های تهران ۳۰۳ کیلومتر بوده ست که این عدد در حال حاضر به ۵۴۵ کیلومتر رسیده است. از این منظر شهر تهران ۹۸ درصد برنامه های طرح جامع تهران را که افق ۱۴۰۴ را در نظر دارد عملی کرده است. اما این در حالی است که براساس دو برنامه ۵ ساله تهران طول خطوط مترو باید به ۳۰۷ کیلومتر می رسید. از این منظر شهردار تهران در ۱۲ سال گذشته تنها ۵۵ درصد از برنامه های توسعه مترو را اجرایی کرده است.

این موارد همان هایی هستند که منتقدان عملکرد شهرداری تهران از آنها به عنوان عملکرد تبلیغاتی قالیباف یاد می کنند و می گویند او در ۱۲ سال مدیریت تهران چندان هم که می گوید کارآمد نبوده است.


منبع: برترینها

«سپهبد قرنی» که بود و چگونه شهید شد؟

: محمدولی قرنی، نخستین رییس ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران، فروردین ۱۲۹۲ در تهران و در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود.

پدرش، میرزا آقاجان، از مدیران مخابرات تهران بود. وی در ده سالگی پدرش را از دست داد و از آن پس، در کنار مادرش زندگی سختی را ادامه داد.

محمدولی قرنی

دوره ابتدایی را در دبستان گلبهار اصفهان گذراند و دوره متوسطه را در دبیرستان‌ دارالفنون تهران آغاز کرد و در دبیرستان نظام ارتش در تهران به پایان رسانید.

پس از دریافت دیپلم، در اول مهرماه ۱۳۰۹ در دانشکده افسری ارتش پذیرفته شد و در ۱۳۱۱ با درجه ستوان دومی در رسته توپخانه دانش‌آموخته شد.

قرنی افزون بر دانشکده افسری، دوره ستاد دانشگاه جنگ و دوره سه ماهه این دانشگاه را نیز سپری نمود.

قرنی؛ پیش از انقلاب اسلامی:

قرنی به علت شایستگی و کاردانی، رتبه‌های نظامی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و در آخرین مرحله پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، با درجه سرتیپی در راس رکن دوم ستاد ارتش قرار گرفت و تا ۲۰ بهمن ۱۳۳۶ در این سمت بود.

در زمان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فرمانده نظامی تیپ گیلان بود.

بر پایه اسناد موجود، خرده‌گیری سیاسی قرنی علیه حکومت سرسپرده محمدرضا شاه پهلوی، مهره استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا و صهیونیسم بین‌الملل، از پایان ۱۳۳۵ و در دوران نخست‌وزیری حسین علاء آغاز شد.

در این دوران، جایگاه سیاسی قرنی در چارچوب انتقاد از دولت‌های وقت بود و این انتقاد، با نخست‌وزیری منوچهر اقبال در فروردین ۱۳۳۶ بالا گرفت.

قرنی در مهرماه ۱۳۳۶ به درجه سرلشکری رسید که این امر نشانگر اعتماد محمدرضا پهلوی به او تا این تاریخ می‌باشد.

در ۲۰ بهمن ۱۳۳۶ وی که با درجه سرتیپی در جایگاه رکن دوم ستاد ارتش بود، با به دست‌آوردن عنوان محترمانه معاون دوم ریاست ستاد ارتش، از سمت یاد شده، برکنار و در ۲۶ بهمن ۱۳۳۶ از جایگاه پایانی نیز کنار گذارده شد.

محمدولی قرنی

مبارزه سیاسی عمل‌گرایانه سپهبد قرنی از ۱۳۳۶ آغاز شد. او دردوران خدمت، به فساد مالی در درون ارتش پی برد و در رایزنی با گروهی از همفکران و همکاران، خود را برای اصلاح این وضعیت شروع نمود.

برای اینکار، در ۱۳۳۶ هنگامی که ریاست رکن دوم ارتش را به دوش داشت، طرح کودتایی را برای براندازی تاج و تخت محمدرضاشاه پهلوی ریخت که افشای آن، به دستگیری وی در هشت اسفند ۱۳۳۶ انجامید.شهید سپهبد قرنی

پس از رو شدن سندهایی درباره نقش آمریکا در این ماجرا و دستگیری قرنی، وی در ۳۱ تیر۱۳۳۷، از ارتش شاهنشاهی اخراج گردید.

قرنی در هشتم آذر ۱۳۳۹، پس از گذراندن ۲ سال و ۸ ماه زندان، آزاد شد. پس از آزادی از زندان، از ۱۳۴۱ کوشش خود را علیه حکومت بیگانه‌دوست پهلوی پررنگ‌تر ساخت.

برپایه گزارش ساواک، در این دوره از فعالیت قرنی که تا انقلاب اسلامی دنبال گردیده است، هیچ ردپایی از ارتباط وی با آمریکا موجود نیست.

همزمان با آغاز مبارزه سیاسی حضرت امام خمینی(ره)علیه حکومت دست‌نشانده شاهنشاهی پهلوی و آمریکا و اسراییل، دلبستگی محمدولی به خواندن کتاب‌های سیاسی و مذهبی، او را نیز به گرد شاگردان جنبش اسلامی امام(ره) وارد کرد.

در همین راستا، به چهره‌های مذهبی؛ همچون آیت‌الله سیدمحمود طالقانی و آیت‌الله سید محمدهادی میلانی نزدیک می‌گردد.

به زودی پیوند‌های قرنی با آیت‌الله طالقانی، دیدار وی با آیت‌الله میلانی در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲و حضورش در برخی نشست‌های مذهبی فاش شد.

ساواک، در پنجم دیماه ۱۳۴۲، او را به همراه شماری دیگر دستگیر کرد. پس از دستگیری، برخورد حکومت ساواک با قرنی خشن بود. او به مدت ۹ ماه در زندان انفرادی به سر برد.

سپس، در بیدادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد و تا ۲۰ آذر ۱۳۴۵ در زندان بود. از این زمان تا واپسین روزهای دستگاه حاکم پهلوی، پیوسته ساواک قرنی را می‌پایید.

محمدولی قرنی

وی از نظر گذران زندگی، سخت در تنگنا افتاده بود. گزارش ساواک، پس از رهایی قرنی از زندان، نشان از آن داشت که او مبارزه را از سر گرفته است. از این رو، در ۱۴ خرداد ۱۳۴۶، تیمسار حسین فردوست، جانشین ساواک، شهید قرنی را فراخواند و به وی چنین یادآوری شد: «شما فعالیت‌های مشکوکی دارید و لازم است از این قبیل فعالیت‌ها خودداری نمایید.»

قرنی؛ پس از انقلاب اسلامی:

قرنی به این باور رسیده بود که تنها راه رهایی از سرکوب حکومت دست‌نشانده محمدرضا پهلوی، پیروی از فرمان‌های امام(ره) می‌باشد. او با پیروزی انقلاب اسلامی ایران پیوسته برای دیدار با امام(ره) به مدرسه علوی تهران می‌‌رفت.

با برپایی نظام جمهوری اسلامی ایران و پایه‌ریزی ارتش مکتبی و مردمی ایران، بنابر حکمی از سوی حضرت امام (ره) به درجه سرتیپی ارتقاء یافت و به سمت نخستین رییس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب برگزیده شد. همزمان، عضو شورای انقلاب اسلامی نیز بود.شهید سپهبد قرنی

در همان روزهای آغازین انقلاب اسلامی، گروهک‌های مجاهدین خلق، فداییان خلق و بسیاری ضدانقلاب‌های دیگر شعار انحلال ارتش سر داده بودند که امام(ره) مخالف این شعار بودند.

محمدولی قرنی 
در همین دوران، سرلشکر قرنی، رییس ستاد کل ارتش جمهوری اسلامی ایران، در گفتگویی اظهار داشت که «اگر ارتش ملی را به هر وسیله تضعیف کنند، استقلال ملی و تمامیت ارضی کشور به خطر می‌افتد.

در ارتش شکلی به‌وجود می‌آورم که دشمنان کشور نتوانند کوچکترین لطمه‌ای به ایران وارد کنند. ارتش بر مبنای ایدئولوژی اسلامی و عدل، باید به‌تدریج و با مرور زمان صورت بگیرد … .»

در دولت نوپای جمهوری اسلامی، سپهبد قرنی پس از بازگرداندن نظم اولیه در نیروهای سه‌گانه ارتش، در سرکوب و ناکامی گروهک‌‌های ضدانقلاب نقش بسزایی ایفا کرد.

شهادت:

شهید سپهبد قرنی که در جریان آشوب‌آفرینی ضدانقلاب در کردستان توانسته بود جلو پیشروی آنها را بگیرد، خشم این پادوهای استکبار و سازمان‌های جاسوسی سیاسی آمریکا و موساد اسراییل را برانگیخت و نخستین شهید پس از پیروزی انقلاب اسلامی شد.

گروهک فرقان، در سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ شهید سپهبد محمدولی قرنی را در حالی‌که هیچ سمتی نداشت، در حیاط خانه‌اش در میدان ولیعصر تهران زیر گلوله‌های آتشین خود قرار داد و به شهادت رساند.

پیکر پاک شهید قرنی، در حرم حضرت معصومه(س) در قم به خاک سپرده شد.


منبع: برترینها

محمود افشارطوس که بود؟

: محمود افشارطوس در سال ۱۲۸۴ هجری شمسی در تهران در خانواده حسین‌خان شبل‌‏السلطنه متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه در دبیرستان نظام، وارد دانشکده افسری شد و در سال ۱۳۰۸ به درجه ستوان دومی رسید. او افسری فعال و کوشا و در تمامی دوران تحصیل در دانشکده افسری و دوران تحصیل شاگرد اول بود.

افشارطوس پس از طی مراحل نظامی با درجه سرگردی به اداره املاک سلطنتی رضاخان که زیر نظر کریم آقا بوذرجمهری اداره می‌‏شد رفت و از سال ۱۳۱۸ تا شهریور ۱۳۲۰، رییس املاک سلطنتی مازندران شد. گرچه به دلیل طبیعت کار، افشارطوس نام نیکی از آن زمان به یادگار نبرد و این سابقه همواره به حربه مخالفان تبدیل شده بود. در آن هنگام خشونت روش رایج بود و طبیعتا این مساله در املاک سلطنتی نمود روشنی داشت و افشارطوس هم از این قاعده مستثنی نبود.

محمود افشارطوس

پس از شهریور ۱۳۲۰ همه روسای املاک سلطنتی برکنار و مورد تعقیب قرار گرفتند اما افشارطوس به اصفهان منتقل شد و با درجه سرهنگ دومی به فرماندهی هنگ پیاده اصفهان و مسوولیت امنیت اصفهان رسید. سپس رییس شهربانی اصفهان شد و در آن منطقه علیرغم اوضاع ناامن به دلیل از هم پاشیده شدن ارتش و نفوذ شدید حزب توده در میان کارگران که موجب درگیری‌های مداوم بود، توانست نظم و امنیت را برقرار کند.

در جریان غائله آذربایجان افشارطوس از فرماندهان ارتش بود. با لیاقتی که از خود نشان داد، فرماندار نظامی راه‌های همدان شد و مدتی هم بازرس ویژۀ لشکر یک شد اما پس از آزادی آذربایجان، وقتی با غارت اموال مردم توسط ارتشیان مواجه شد، به این امر شدیدا اعتراض کرد. ظاهراً برخی افسران هم از قول مقامات بالا‌تر از او خواسته بودند تا در آن مسائل دخالت نکند اما افشارطوس پاسخ داده بود که ما برای مردم جنگیده‌ایم نه اینکه علیه آن‌ها وارد عمل شویم. بعد از این ماجرا بود که در انزوا قرار گرفت، به دانشگاه جنگ فرستاده شد و مدتی هم مدیر دروس دانشگاه جنگ بود. در این دوره افشارطوس به مرور منزوی شد و از سمت‌های مهم کنار گذاشته شد. ترفیع‌های او نیز به عقب افتاد و هنگام اخذ درجه سرتیپی، ترفیع او بیش از سه سال تا زمان حکومت ملی دکتر مصدق به تعویق افتاد.

افشارطوس که در جوانی حامی رضاخان بود از دوران نخست‌وزیری رزم‌آرا و شروع مبارزات ملی، از نظر ایدئولوژیک متحول شد. او مصدق را به تمام معنا قبول داشت و ‌‌‌نهایت تلاش خود را در کمک به او به کار بست. وی که نسبتی فامیلی هم با مصدق داشت (افشارطوس داماد خواهرزاده دکتر مصدق بود) مورد اطمینان و توجه دکتر مصدق قرار گرفت.

اعتماد مصدق و انتصاب به عنوان رییس کل شهربانی

افشارطوس در اوایل سال ۱۳۳۱ به دنبال استعفای سرتیپ زنگنه، فرماندار نظامی تهران بود که و بعد از چند ماه حضور در این سمت در اول بهمن‌ماه ۱۳۳۱ به جای سرتیپ کمال به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد. در همین دوره بود که افشارطوس به اتفاق جمعی از افسران طرفدار نهضت ملی، گروهی به نام افسران ملی تشکیل داد که دکتر مظفر بقایی نیز در جلسات اولیه آن شرکت می‌‏کرد. افشارطوس در آن موقع در خنثی‏‌سازی توطئه‏‌های مخالفین نهضت نقش اساسی ایفا می‌‏کرد.

در ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ سرتیپ افشارطوس به نحو مرموزی در کوچه صفی‌علیشاه ناپدید شد. خبر که به مصدق رسید وی به سرعت دستور رسیدگی داد. به دنبال صدور دستور نخست‌وزیر تلاش‌ها برای یافتن نشانی از رییس کل شهربانی آغاز شد. بیش از هزار مامور کل منطقه را محاصره کرده و همه خانه‌ها را بازرسی کردند و مجرب‌ترین ماموران به کار گرفته شدند و جهت کنترل ماشین‌ها هم اقداماتی صورت گرفت اما رییس شهربانی به طرز اسرارآمیزی مفقود شده بود.

از طرف دولت مبلغ ۵۰ هزار تومان مژدگانی برای یافتن رییس شهربانی اعلام شد و به دستور دکتر مصدق، وزیر کشور پرونده را شخصا زیر نظر گرفت. سرهنگ نادری از اعضای سازمان افسران ملی، در سمت ریاست اداره کارآگاهی، پرونده را به طور ویژه دنبال کرد و همچنین دکتر صدیقی با افسران رکن دو ارتش و سرهنگ سررشته که افسری لایق و درستکار بود نیز دیدار کرد و نظر سرهنگ سررشته را جهت پیگیری پرونده پرسید که وی در قبال اختیارات ویژه فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فرد، پیگیری پرونده را پذیرفت و شروع به کار کرد.

قتل افشارطوس به روایت خازنی

نصرالله خازنی، معاون بازرسی دفتر نخست‌وزیری در مصاحبه با محمود تربتی سنجابی، مولف کتاب «کودتاسازان»، درباره ماجرای قتل افشارطوس می‌گوید: «از تراژدی قتل آنچه یادم می‌آید گزارشی است مشروح از طرف اداره کل آگاهی که توسط شخصی به نام آقای ملک‌شاهی برای آقای دکتر مصدق فرستاده شده بود. در این گزارش آمده بود: چند روز قبل از حادثه، شاه، از طریق خط مستقیم تلفنی که بین او و رییس شهربانی وجود داشت و ماموران هم آن را کنترل می‌کردند، به افشارطوس تلفن می‌کند و می‌گوید: جمعی از افسران بازنشسته خواسته‌هایی دارند و شما بروید و ببینید چه می‌گویند و در این مورد با سرتیپ نصرالله زاهدی صحبت کنید. سرتیپ نصرالله زاهدی دوست و هم‌شاگردی دوران دبیرستان و دانشکده افسری افشارطوس بود. آن‌ها با یکدیگر رفیق و صمیمی بودند و دوستی آن‌ها به قدری بود که افشارطوس به فکرش خطور نمی‌کرد که توطئه‌ای در کار باشد، خاصه از سوی صمیمی‌ترین دوستش.

محمود افشارطوس 

به همین جهت هم اسلحه همراه خود نداشت. نصرالله زاهدی آدرس منزل حسین خطیبی را که کارمند راه‌آهن بود و در خیابان خانقاه قرار داشت به وی می‌دهد و او را برای شب ۳۱ فروردین به آنجا دعوت می‌کند. در شب موعود حدود ساعت ۹ شب افشارطوس در خیابان سعدی مقابل خانقاه از اتومبیلش پیاده می‌شود و شوفر را مرخص می‌کند و پس از پیمودن نیمی از مسافت خیابان از شاگرد مغازه خواروبار فروشی آدرس خانه حسین خطیبی را سوال می‌کند. شاگرد اظهار بی‌اطلاعی می‌کند. همین بعدا سرنخی به دست ماموران می‌دهد. به هر حال در خانه خطیبی، سرتیپ نصرالله زاهدی، سرتیپ بایندر و سرتیپ دکتر منزه (شاگرد پزشک احمدی، تزریقات‌چی زندان) و سرگرد فریدون قرائی و خود خطیبی، دوست نزدیک دکتر مظفر بقایی، اجتماع کرده بودند. در آنجا غفلتا از قفا پتویی روی سر افشارطوس می‌اندازند و دکتر منزه با تزریق آمپولی افشارطوس را بیهوش می‌کند.

سپس او را در صندوق عقب اتومبیل یکی از حضار جا داده به لشکرک، به خانه‌ای می‌برند و پس از شکنجه و کشیدن ناخن‌هایش وی را به غار تلو برده و در آنجا فریدون قرائی، افشارطوس را خفه می‌کند. قرائی پس از ارتکاب قتل به قزوین فرار کرده در خانه جعفر ورشوند از مالکان و مخالفان دکتر مصدق و دوست سرتیپ تشعری مخفی می‌شود. ولی پس از تجسس، ماموران به مخفیگاه او پی می‌برند و دستگیرش می‌کنند.»

تشییع و ترفیع پس از مرگ

بعد‌ها فاش شد که در تمام مدتی که افشارطوس در غار اسیر بوده، دست و پا و چشم او بسته بوده، به جز چند عدد تخم مرغ چیز دیگری نخورده بود. روز ششم اردیبهشت جسد طناب پیچ شدۀ شهید افشارطوس در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس به مشتریان هدیه می‌داد در جیب کت افسری او قرار داشت، کشف شد. روزنامه‌ها عکس‌های وحشتناکی از جسد طناب پیچ شده افشارطوس که صورت او تماما سیاه شده بود و به وضع بسیار فجیعی کشته شده بود، چاپ کردند.

تشییع جنازه افشارطوس به صورت یک همبستگی عظیم ملی درآمد و با حضور گسترده مردم و اکثریت دولتمردان جسد او در آرامگاه خانوادگی آن‌ها در بیمارستان شهدای تجریش به خاک سپرده شد. آن روز عزای ملی اعلام شد. همسر مصدق هم با لباس سیاه در مراسم شرکت کرده و موسیقی از برنامه‌های رادیو حذف شد. حجت‌الاسلام بلاغی در مراسم ختم او چنین گفت: «… وقتی مصدق در این روزگار قحط‌الرجال که همه را موقعی که به حسابشان می‌رسی می‌بینی با ساکنین ساحل تایمز و آن طرف دریا‌ها رابطه دارند، انتخاب می‌کند که با او همکاری کند، ببینید چه جنایتی است به مقدرات یک ملت که نمی‌دانم روی چه حساب‌های خصوصی و اغراض پست حیوانی به گردن یک مرد کمربند ببندند و با این طرز فجیع او را بکشند و ملتی را این طور متاثر و غمگین نمایند.» افشارطوس پس از مرگ، بنا به پیشنهاد نخست‌وزیر و قوانین آن زمان با یک درجه ترفیع به سرلشکری رسید.

انگشت اتهام به سوی افسران بازنشسته

فرمانداری نظامی تهران روز ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۲، شش روز پس از پیدا شدن جسد سرتیپ محمود افشارطوس، اطلاعیه‌ای صادر کرد و قتل او را کار عده‌ای از افسران بازنشسته و مخالفین دولت دانست. دکتر مظفر بقایی و سرلشکر فضل‌الله زاهدی در این اطلاعیه تلویحاً متهم شده بودند که در این جنایت دست داشته‌اند. گفته می‌شود ماجرای ربودن افشارطوس بخشی از یک توطئه بزرگتر بود که با اطلاع شاه و دخالت مأموران سیا طراحی شده بود تا تعدادی از شخصیت‌های سیاسی نزدیک به دکتر مصدق را بربایند و او را وادار به کناره‌گیری کنند.

امیران بازنشسته‌ای که به اتهام دست داشتن در ربودن افشارطوس بازداشت شدند، عبارت بودند از سرتیپ دکتر منزه، سرتیپ علی‌اصغر مزینی، سرتیپ بایندر و سرتیپ نصرالله زاهدی. گفته می‌شود این افراد فهرستی در اختیار داشتند و قرار بود بر اساس آن شخصیت‌هایی چون سرلشکر ریاحی، دکتر حسین فاطمی، دکتر عبدالله معظمی و دکتر سیدعلی شایگان را، که همگی از نزدیکان دکتر مصدق و افراد برجسته نهضت ملی بودند، بربایند و از این طریق جوی ناآرام و آشفته در کشور ایجاد کنند تا مصدق مجبور به کناره‌گیری شود. اما تنها یکی دو روز پس از مفقود شدن افشارطوس، امیران مذکور بازداشت شدند و تحت بازجویی قرار گرفتند.

افشای نقش بقایی و تحولات مجلس

نتایج بازجویی‌ها که‌‌‌ همان ایام در مطبوعات منتشر شد، نشان می‌داد هر چهار امیر سابق ماجرای توطئه را تقریباً به یک شکل اعتراف کرده‌اند. از میان آن‌ها بایندر، زاهدی و منزه گفته بودند که در روز ۳۱ فروردین ناهار را در خانه دکتر بقایی مهمان بوده‌اند و او به همراه دوست نزدیکش حسین خطیبی آن‌ها را به ربودن افشارطوس تشویق کرده‌ است.

افشارطوس در آن هنگام روابطی با بقایی ایجاد کرده بود تا شاید بتواند شکاف به وجود آمده در نهضت را با میانجی‌گری ترمیم کند. البته دکتر بقایی تا پایان عمر هرگز دخالت در توطئه ربودن افشارطوس را نپذیرفت. در اردیبهشت ۱۳۳۲ که این اتهام بر اساس اعترافات بازداشت‌شدگان علیه او مطرح شد، او مصونیت پارلمانی داشت، بنابراین نمی‌توانستند او را دستگیر کنند. عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری وقت، روز ۲۴ اردیبهشت در نامه‌ای به مجلس اطلاع داد که بقایی به معاونت در قتل افشارطوس متهم است و دلایلی برای این اتهام وجود دارد، بنابراین تقاضا کرد مصونیّت پارلمانی او لغو شود. سرلشکر زاهدی نیز توسط یکی از نمایندگان به مجلس آورده شد و به این عنوان که امنیت جانی ندارد بست نشست.

از سوی دیگر با بازداشت شدن حسین خطیبی، دکتر بقایی به حملات خود علیه دولت افزود. او ادعا کرد شخصاً در زندان شاهد شلاق خوردن خطیبی بوده است و اعترافات بازداشت‌شدگان را تحت فشار و فاقد اعتبار دانست. علی زهری، نماینده مجلس و از نزدیکان بقایی، روز ۲۰ تیر دولت مصدق را به دلیل نحوه برخوردش با دستگیرشدگان استیضاح کرد. او و بقایی ده روز بعد تحصن خود را در مجلس آغاز کردند. اما بقایی سرانجام روز ۲۶ مرداد (دو روز پیش از سقوط دولت مصدق) بازداشت و به زندان منتقل شد. او پس از کودتا از اتهامات تبرئه و آزاد شد.

محمود افشارطوس

از جمله نکات مبهم در اعترافات امیران بازنشسته، اشاره‌ای بود که یکی از آن‌ها به دخالت یک شاهپور در ماجرا داشت. گفته می‌شد منظور او شاپور علیرضا یا شاهپور حمیدرضا بوده است. این اشاره، ظن دخالت یا آگاهی دربار و شخص شاه را در ماجرا تقویت می‌کند. سه تن از چهار سرتیپ بازداشت شده گفته بودند که از آغاز قصد به قتل رساندن افشارطوس را داشته‌اند، اما او در واقع تا وقتی که حسین خطیبی مورد سوءظن قرار گرفت، زنده بود و در غار لشکرک نگهداری می‌شد. افشارطوس پس از آنکه نام خطیبی توسط مأموران تحقیق به میان آمد، گویا به دستور مزینی و توسط سرگرد قرائی، به قتل رسید.

تبرئه سوال برانگیز متهمان

پرونده قتل افشارطوس با هیاهو و تبلیغات شدید مخالفان به یک چالش شدید برای دولت مصدق تبدیل شد و سرانجام با دلایل و مستندات محکم در ۳۲/۲/۱۷ تحویل دادرسی ارتش شد.

اسامی متهمان این پرونده هم به قرار زیر بود:
 
۱- حسین خطیبی  ۲- سرتیپ بازنشسته علی‌اصغر مزینی  ۳- سرتیپ بازنشسته علی‌اکبر منزه  ۴- سرتیپ بازنشسته نصرالله بایندر  ۵- سرتیپ بازنشسته نصرالله زاهدی  ۶- سرگرد بازنشسته فریدون بلوچ قرائی  ۷- سرهنگ بازنشسته علی محمد هاشم‌زاده  ۸- هادی افشار قاسملو  ۹- احمد بلوچ قرائی  ۱۰- عبدالله امیرعلائی  ۱۱- عباسعلی نخلی  ۱۲- امیر رستمی  ۱۳- شهریار بلوچ قرائی  ۱۴- ناصر زمانی  ۱۵- نصیر خطیبی  ۱۶- مظفر بقائی کرمانی (دستگیر نشده)  ۱۷- مهندس علیرضا قره‌گزلو (متواری)
 
کسانی چون بقائی و خطیبی و سرتیپ‌های بازنشسته عوامل اصلی و سایرین و مجری نظرات آن‌ها بودند.

با گذشت زمان متهمان این پرونده تحت حمایت قرار گرفتند و بازپرسان در کار اهمال کردند اما به دلیل تبعات بسیار شدید و هیاهوی مخالفان و نمایندگان مخالف مجلس و احتمال اعمال نفوذ مصدق در پرونده و ایجاد بحران جدید، امکان تعویض بازپرسان نیز وجود نداشت. در ‌‌‌نهایت با فشار دولت و مقامات، ۸ مرداد ۱۳۳۲ بازپرس قرار مجرمیت را صادر کرده و پرونده در ۱۳ مرداد ۳۲ به دادگاه جنائی تحویل شد تا خارج از نوبت رسیدگی شود اما وقوع کودتا این مساله را ناکام گذاشت. دادگاه تمام اعترافات پیشین متهمان را نادیده گرفت و همه را به شکلی سوال‌برانگیز تبرئه کرد. پس از آن نیز هیچ کوششی برای یافتن حقیقت در مورد قتل رییس سابق شهربانی کل کشور به عمل نیامد.

بعد از انقلاب سال ۱۳۵۷ اندک اندک روایت‌های واقعی از ماجرای افشارطوس منتشر شد و در سال ۱۳۵۸ بعد از ۲۶ سال برای اولین بار مراسمی بزرگداشتی بر مزار وی برگزار و از او با عنوان «شهید افشارطوس» یاد شد.

منابع:

اسناد قتل افشارطوس، محمد ترکمان

خاطرات من، سرهنگ حسینقلی سررشته

قتل افشارطوس، فصلی خواهم نبشت، امید پارسانژاد

شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

چه کسی افشارطوس را کشت؟، روزنامه اعتماد ملی، ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸


منبع: برترینها

ولادیمیر ناباکوف؛ نابغه دنیای ادبیات

خبرگزاری ایسنا: «ولادیمیر ولادیمیرویچ ناباکوف» روز ۲۲ آوریل ۱۸۹۹ در سنت‌پترزبورگ روسیه و در خانواده‌ای متمول به دنیا آمد.

کودکی شگفت‌انگیز و نبوغ در عرصه‌های متعدد

این رمان‌نویس روسی آمریکایی ۹ اثر نخستش را به زبان مادری خلق کرد اما پس از نگارش چند رمان به انگلیسی، تبدیل به چهره‌ای بین‌المللی در عرصه نثر انگلیسی شد.

نبوغ ناباکوف تنها به حوزه‌ی ادب محدود نمی‌شد؛ وی را از طراحان بزرگ سیستم‌های پیچیده بازی شطرنج و مجموعه‌دار پروانه و شپره می‌دانند.

ولادیمیر ناباکوف؛ نابغه دنیای ادبیات

دوران کودکی او که خود آن را فوق‌العاده توصیف می‌کرد، برایش بسیار جالب بود. در خانواده‌ی ناباکوف به سه زبان فرانسوی، انگلیسی و روسی صحبت می‌شد و همین امر موجب شد تا او از کودکی با سه زبان دنیا آشنا باشد.

او در واقع خواندن و نوشتن را پیش از آن‌که به زبان روسی بیاموزد، ابتدا به زبان انگلیسی فراگرفت.

زندگی خانوادگی

خانواده‌ی ناباکوف با آغاز انقلاب فوریه در سال ۱۹۱۷، روسیه را ترک کردند و بعد از مدتی در سال ۱۹۱۹ به انگلیس مهاجرت کردند. او در این سال وارد دانشگاه کمبریج شد و به مطالعه‌ی زبان‌های رومی ‌و اسلواکی پرداخت.

پس از آن‌که در سال ۱۹۲۳ فارغ‌التحصیل شد، به برلین رفت و توانست به‌عنوان یک شاعر و نویسنده نامی ‌برای خود دست‌ و پا کند.

ناباکوف در سال ۱۹۲۵ با «ورا اسلومین» در برلین ازدواج کرد و در سال ۱۹۳۷ به‌همراه خانواده‌اش آلمان را به مقصد پاریس ترک کردند.

سه سال بعد از آن، با «ادموند ویلسونم» آشنا شد؛ کسی که آثار ناباکوف را به ناشران آمریکایی معرفی کرد، تا زمینه‌ی شهرت جهانی این جوان روسی فراهم شود.

شکوفایی در دنیای کاغذی

ناباکوف رمان معروف «لولیتا» را در جریان مسافرت خود در غرب آمریکا نوشت و در سال ۱۹۵۳ توانست آن را به پایان رساند و نگارش کتاب «پنین» را آغاز کند. اگرچه اولین آثار ناباکوف به زبان روسی بودند، اما او شهرت‌اش را به واسطه‌ی آثار انگلیسی خود به‌دست آورد.

وی به خاطر آثار بی‌بدیل خود حتی با «جوزف کنراد» مقایسه می‌شد.

ولادیمیر ناباکوف؛ نابغه دنیای ادبیات

وی بسیاری از آثارش را خود به انگلیس ترجمه می‌کرد که در این راه گاهی پسرش نیز با او همکاری می‌کرد. تسلط او به سه زبان،‌ کار ترجمه را برایش آسان می‌ساخت. از نگاه ناباکوف، ترجمه، “حرکت از یک روستا به یک روستای دیگر در شب و تنها با استفاده از یک شمع” بود.

از کتاب‌هایی که ناباکوف خود آن‌ها را ترجمه کرده است، می‌توان به «لولیتا» و «مدرک مستند» اشاره کرد. «لولیتا» و «آتش رنگ‌باخته» جایگاه ویژه‌ای برای او در میان رمان‌نویسان بزرگ قرن بیستم به‌دست آوردند.

با این حال او برای رمان «آدا» بیش‌تر از دیگر آثار خود وقت صرف کرد. رمان «لولیتا»ی او در فهرست ۱۰۰ رمان‌ برتر کتابخانه مدرن آمریکا مقام چهارم را به دست آورده و زندگینامه خودنوشت وی با عنوان «خاطره سخن بگو» رتبه هشتم را در میان آثار غیرداستانی کسب کرده است.

بیماری عجیب

رمان‌نویس مشهور روسی به نوعی وسواس روانی به نام «هم‌رنجی» (Synesthesia) دچار بود. بیماران همرنج همواره درگیر احساس تقارن هستند و برانگیخته شدن یک حس در آن‌ها موجب انگیزش احساسی دیگر در فکر یا ذهن آن‌ها می‌شود.

در مورد ناباکوف این روان‌رنجوری در ارتباط بین رنگ‌ها و حروف بروز می‌کرد. به طور مثال وی معتقد بود رنگ عدد پنج قرمز است و یا این‌که هر حرفی از الفبا یک رنگ مختص خود را دارد.

مرگ و مجموعه آثار

ناباکوف روز دوم جولای ۱۹۷۷ در مونترو آمریکا درگذشت. وی تا زمان مرگش ۱۸ رمان، ۸ مجموعه داستان کوتاه، ۷ کتاب شعر و ۹ نمایشنامه منتشر کرده بود.

از جمله آثار او که به زبان روسی نوشته و بعدها به انگلیسی ترجمه شدند، می‌توان به «ماری» (۱۹۲۶)، «دفاع لوژین» ‌(۱۹۳۰)، «چشم» (۱۹۳۰)، «افتخار» (۱۹۳۲)، «خنده در تاریکی» (۱۹۳۲)، «یاس» (۱۹۳۶)، «دعوت به اعدام» (۱۹۳۸)، «هدیه» (۱۹۳۸)، و «افسون‌گر» (۱۹۳۹) اشاره کرد.

ولادیمیر ناباکوف؛ نابغه دنیای ادبیات

ناباکوف همچنین آثاری را به زبان انگلیسی نوشته است: «زندگی واقعی سباستین نایت» (۱۹۴۱)، «پیچ شوم» (۱۹۴۷)، «لولیتا» (۱۹۵۵)، «پنین»‌ (۱۹۵۷)، «آتش رنگ‌باخته» (۱۹۶۲)، «آدا» (۱۹۶۹) و «اشیای آشکار» (۱۹۷۲).


منبع: برترینها

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «اما واتسون» تا «کارلس پویول»

 برترین ها: طی هفته ای که گذشت بسیاری از ستاره ها زادروزشان را جشن گرفتند: از «چارلی هانام» بگیرید تا «اما واتسون» وایلد. در اینجا نگاهی به نکات و حقایق جالب زندگی ستاره هایی که در هفته پیش به دنیا آمدند می اندازیم.

چارلی هانام ۳۷ ساله شد

چارلز متیو هانام (Charlie Hunnam)، زادۀ ۱۰ آوریل ۱۹۸۰، بازیگر انگلیسی است. شهرت او به خاطر نقش جکسون “جکس” تلر در سریال درام «فرزندان آشوب» (۱۴-۲۰۰۸)، لوید هیث در سریال کمدی «اعلام نشده» (۰۲-۲۰۰۱)، نقش اصلی «نیکلاس نیکلبی» (۲۰۰۰)، پیت دانام در «خیابان سبز» (۲۰۰۵) و رالی بکت در «حاشیۀ اقیانوس آرام» (۲۰۱۳) است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

هانام از سال ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۴ در نقش جکسون جکس تلر در «فرزندان آشوب»، نمایشی دربارۀ یک باشگاه برجستۀ موتور سواری در یک شهر کوچک خیالی کالیفرنیا بازی کرد. پس از این که کرت ساتر، سازندۀ این سریال، هانام را در «خیابان سبز» دید او را برای بازی در سریال خود انتخاب کرد. بازی در نقش جکس تلر، هانام را به دریافت یک جایزۀ تلویزیونی انتخاب منتقدان، سه نامزدی جایزۀ هفته نامۀ اینترتینمنت ویکلی برای بهترین بازیگر اصلی در سریال های درام و یک نامزدی جایزۀ انجمن روزنامه نگاران فیلم و تلویزیون پان امریکن برای بهترین انتخاب بازیگر در سریال درام رهنمون شد. هانام در سال ۲۰۱۱، نقش گاوین نیکولز را در درام هیجان انگیز «لبه» اثر متیو چپمن بازی کرد.

او در سال ۲۰۱۲ در نقش اصلی کمدی مستقل «۳، ۲، ۱٫٫٫ برو فرانکی» در کنار بازیگرانی مانند ران پرلمن بازی کرد. او در درام جنایی «خونسرد» (۲۰۱۲) به کارگردانی استفان روزوویتسکی نیز ظاهر شد.
هانام در نقش رالی بکت در فیلم علمی تخیلی «حاشیۀ اقیانوس آرام» ساختۀ گیلرمو دل تورو بازی کرد که در ژوئیۀ ۲۰۱۳ به نمایش در آمد و در سراسر دنیا ۴۱۱ میلیون دلار به فروش رسید. در سپتامبر ۲۰۱۳ اعلام شد که قرار است هانام نقش اصلی کریستین گری در اقتباس سینمایی رمان ای اِل جیمز با نام «پنجاه طیف خاکستری» بازی کند. با این حال، در اکتبر ۲۰۱۳، یونیورسال پیکچرز اعلام کرد که هانام به دلیل تداخل با برنامه کاری اش در سریال «فرزندان آشوب»، از فیلم کنار کشید.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

 هانام در ۲ ژوئن ۲۰۱۴، برای نقش رالی در «حاشیۀ اقیانوس آرام» جایزۀ هادینگ را برای بهترین بازیگر جهانی نوظهور دریافت کرد، زیرا این فیلم در بازار های آسیایی بسیار خوب فروخت. او در فیلم ترسناک «قله ای به رنگ خون» دوباره به دل تورو پیوست و در کنار بازیگرانی چون میا واشیکوفسکا، تام هیدلستون و جسیکا چستین بازی کرد. فیلمبرداری فیلم در فوریۀ ۲۰۱۴ شروع شد و در ۱۶ اکتبر ۲۰۱۵ به نمایش در آمد. در ۳ اکتبر ۲۰۱۴، در مصاحبه با اینترتینمنت ویکلی تایید کرد که در دو فیلم «شاه آرتور» گای ریچی و فیلم رمانتیک و فاجعه ای «کوهستانی میان ما» مشغول به کار است.

ساخت فیلم «آرتور شاه: افسانۀ شمشیر» بین مارس ۲۰۱۵ و ژوئیۀ ۲۰۱۵ انجام شد و نمایش آن برای ۲۲ ژوئیۀ ۲۰۱۶ برنامه ریزی شده بود، اما کمپانی برادران وارنر نمایش را به تاریخ ۱۲ مه ۲۰۱۷ موکول کرد. تولید «شهر گمشده» از اگوست تا اکتبر ۲۰۱۵ طول کشید و در آوریل ۲۰۱۷ به نمایش در آمد.

هانام در فیلم «پاپیون» که بازسازی فیلمی به همین نام با بازی استیو مک کوئین و داستین هافمن در سال ۱۹۷۳ است، در نقش اصلی ظاهر خواهد شد. فیلم در ۲۰۱۸ اکران خواهد شد.
 او در سال ۱۹۹۹، کاترین تاون را زمانی که هر دو برای بازی در سریال «نهر داوسن» تست می دادند، ملاقات کرد. آنها بعد از چهار هفته نامزدی در لاس وگاس ازدواج کردند و در سال ۲۰۰۲ طلاق گرفتند. دارایی خالص چارلی هانام ۸ میلیون دلار برآورد شده است.
 


دیزی ریدلی ۲۵ ساله شد

دیزی جاز ایزابل ریدلی (Daisy Ridley) بازیگر انگلیسی زادۀ ۱۰ آوریل ۱۹۹۲ است. او بازیگری را با نقش های کوچک تلویزیونی و فیلم های کوتاه شروع کرد تا این که برای نقش اصلی رِی در سه گانۀ«جنگ ستارگان» انتخاب شد و اولین بار در «جنگ ستارگان: نیرو بر می خیزد» (۲۰۱۵) ظاهر شد. او در «جنگ ستارگان: آخرین جدای» نیز حضور دارد که در دسامبر ۲۰۱۷ به نمایش در خواهد آمد. ریدلی در این فیلم در مقابل مارک همیل در نقش لوک اسکای واکر بازی کرده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

ریدلی قرار است در اقتباس سینمایی رمان کارآگاهی «قتل در قطار سریع السیر شرق» اثر آگاتا کریستی بازی کند. تولید این فیلم با کارگردانی و بازی کنث برانا، در نوامبر ۲۰۱۶ در لندن آغاز شد. در آگوست ۲۰۱۶، اعلام شد که او در اقتباس سینمایی رمان «Chaos Walking» به همراه تام هالند بازی خواهد کرد. قرار است ریدلی در ۲۰۱۸ در فیلم نیمه انیمیشن «پیتر ربیت» بر اساس داستان های کودکانه ای به همین نام نوشتۀ بئاتریکس پاتر بازی کند.

او در نظرسنجی سایت از مردان بپرسید، در سال ۲۰۱۶ نفر اول فهرست زنان تحسین برانگیز شد و در مجلۀ پیپل در فهرست زیبا ترین های دنیا در سال ۲۰۱۶ نیز ظاهر شد. ریدلی از آندومتریوز ناشی از کیست تخمدان رنج می برد و تا کنون چند بار تحت عمل جراحی لاپاروسکوپی قرار گرفته است. او در اینستاگرام فاش کرد که از سن ۱۵ سالگی به این بیماری مبتلا است و اعتراف کرد که به خاطر آکنه های به وجود آمده پس از بیماری احساس کمبود اعتماد به نفس داشته است. او به خاطر این پیام از سوی رسانه های خبری و طرفدارانش تحسین شد. دارایی خالص دیزی ریدلی ۲ میلیون دلار برآورد شده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»


مندی مور ۳۲ ساله شد

آماندا لی “مندی” مور (Mandy Moore) زادۀ ۱۰ آوریل ۱۹۸۴، بازیگر، خواننده و ترانه سرای آمریکایی است.  مور با اولین تک آهنگ خود در سال ۱۹۹۹ به نام Candy، که در جدول ۱۰۰ آهنگ برتر بیلبورد، آهنگ شمارۀ ۴۱ شد، برای اولین بار به شهرت رسید. اولین آلبومش، So Real، را در ۱۹۹۹ منتشر کرد. در ادامه گواهی پلاتین ضبط موسیقی را از انجمن صنعت ضبط موسیقی ایالات متحده آمریکا دریافت کرد. تک آهنگ او در سال ۲۰۰۰ با نام I Wanna Be with You در میان ۱۰۰ آهنگ برتر شمارۀ ۲۴ شد و اولین آهنگ او بود که در میان ۳۰ آهنگ برتر ایالات متحده جای گرفت. به گزارش بیلبورد، مور از سال ۲۰۰۹، بیشتر از ۱۰ میلیون آلبوم در سراسر دنیا فروخته است. در سال ۲۰۱۲، او از سوی شبکۀ تلویزیونی وی اچ وان در جایگاه ۹۶ فهرست ۱۰۰ بانوی برتر موسیقی و در ردۀ ۶۳ فهرست جذاب ترین هنرمندان تمام زمان ها قرار گرفت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

مور در کنار حرفۀ موسیقی خود، به بازیگری نیز پرداخته است. اولین کار او فیلم کمدی «دکتر دولیتل ۲» (۲۰۰۱) بود، هرچند کار او فقط صدا پیشگی برای یک نقش کوچک بود. سپس در همان سال در نقش لانا تامس در فیلم کمدی «دفتر خاطرات شاهدخت» در کنار آن هاتاوی ظاهر شد. او اولین نقش اول خود را در درام رمانتیک «پیاده روی به یاد ماندنی » (۲۰۰۲)، بر اساس رمان نیکلاس اسپارکس ایفا کرد. در سال ۲۰۱۰، وی در فیلم انیمیشن «گیسو کمند» به جای راپونزل صداپیشگی کرد و این نقش را در سریال تلویزیونی سال ۲۰۱۷، بر اساس این فیلم تکرار خواهد کرد. مور در سال ۲۰۱۶، بازی در نقش ربکا پیرسون را در سریال خانوادگی کمدی «این ما هستیم» آغاز کرد و برای آن نامزد دریافت جایزۀ گلدن گلوب شد.

مور در سال ۲۰۰۸ رابطه با رایان آدامز خواننده و ترانه سرا را آغاز کرد. آنها در فوریۀ ۲۰۰۹ نامزد کردند و در مارس همان سال ازدواج کردند. آنها در ژوئن ۲۰۱۶ رسماً از هم طلاق گرفتند. دارایی خالص مندی مور ۲۳ میلیون دلار برآورد شده است.
 

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

 


۱۰ آوریل، زادروز عمر شریف

عمر شریف (Omar Sharif) با نام اصلی میشل دیمیتری شلهوب، بازیگر مصری آمریکایی بود که در ۱۰ آوریل ۱۹۳۲ زاده شد و در ۱۰ ژوئیۀ ۲۰۱۵ درگذشت. او حرفۀ خود را در سالهای ۱۹۵۰ در کشور خود آغاز کرد، اما شهرت او به دلیل حضورش در فیلم های آمریکایی و انگلیسی است. از فیلم های او می توان «لارنس عربستان» (۱۹۶۲)، «دکتر ژیواگو» (۱۹۶۵) و «دختر شوخ» (۱۹۶۸) را نام برد. او نامزد یک جایزۀ اسکار و برندۀ سه جایزۀ گلدن گلوب و یک جایزۀ سزار شد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

شریف که زبان های عربی، انگلیسی، یونانی، فرانسوی، اسپانیایی، پرتغالی و ایتالیایی را به خوبی صحبت می کرد، در بیشتر فیلم ها نقش یک خارجی را بازی می کرد. او در مقابله با محدودیت سفری که رئیس جمهور دولت وقت مصر، جمال عبدالناصر، برایش مقرر کرده بود، خود را به اروپا تبعید کرد. تابعیت خارجی او به طلاق دوستانۀ او از همسرش، بازیگر سرشناس مصری فاتن حمامه،منجر شد. شریف برای ازدواج با او به دین اسلام گرویده بود. او در تمام زندگی خود علاقمند مسابقۀ اسب سواری بود و در زمان خود در میان برترین بازیکنان بازی بریج دنیا جای گرفت. دارایی خالص عمر شریف ۲ میلیون دلار بود.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»


دنیس کوئید ۶۳ ساله شد

دنیس ویلیام کوئید (Dennis Quaid)، زادۀ ۹ آوریل ۱۹۵۴، بازیگر آمریکایی است که به خاطر نقش آفرینی در طیف وسیعی از نقش های دراماتیک و کمدی شناخته می شود. او که برای اولین بار در سال های ۱۹۸۰مورد توجه قرار گرفته بود، پس از غلبه بر اعتیاد به مواد مخدر و اختلال تغذیه، در دهۀ نود بار دیگر حرفه اش را از سر گرفت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

برخی از کار های برجستۀ او عبارتند از «گسستن» (۱۹۷۹)، «مردان واقعی» (۱۹۸۳)، «وایات اِرپ» (۱۹۹۴)، «تازه کار» (۲۰۰۲)، «روز پس از فردا» (۲۰۰۴)، «قاچاق» (۲۰۰۰)، «نقطۀ برتری» (۲۰۰۸)، «آزاد» (۲۰۱۱)، «فرکانس» (۲۰۰۰)، «تلۀ پدر و مادر» (۱۹۹۸)، «مال تو، مال من، مال ما» (۲۰۰۵) و «موج سوار» (۲۰۱۱)، «حقیقت» (۲۰۱۵) و «هدف یک سگ» (۲۰۱۷). او برای بازی در «دور از بهشت» (۲۰۰۲) جایزۀ انجمن منتقدان فیلم را برای بهترین بازیگر مرد نقش مکمل و چند جایزۀ دریافت کرد.

کوئید سه بار ازدواج کرده و سه فرزند دارد. او و همسر اولش، پی جِی سولز در نوامبر ۱۹۷۸ ازدواج کردند و در ۱۹۸۳ طلاق گرفتند. کوئید در فوریۀ ۱۹۹۱ با مگ رایان بازیگر ازدواج کرد. آنها در زمان فیلم برداری دومین فیلم مشترکشان «دی اُ اِی» (۱۹۸۸) به هم علاقمند شدند. کوئید و رایان یک پسر به نام جک هنری دارند. آنها در سال ۲۰۰۰ از هم جدا شدند و طلاق آنها در ژوئیۀ ۲۰۰۱ نهایی شد. این بازیگر در ژوئیۀ ۲۰۰۴ با کیمبرلی بافینگتون، مشاور املاک در تگزاس، ازدواج کرد. آنها در نوامبر ۲۰۰۷ صاحب دوقلوهای ناهمسان به نام های تامس بون و زوئی گریس شدند. دارایی خالص دنیس کوئید ۴۰ میلیون دلار برآورد شده است.
      

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»


آلساندرا آمبروزیو ۳۵ ساله شد

الساندرا کورین آمبروزیو (Alessandra Ambrosio)، زادۀ ۱۱ آوریل ۱۹۸۱، بازیگر و مدل برزیلی است. آمبروزیو برای کار با ویکتوریاز سیکرت شناخته می شود و به عنوان اولین سخنگوی خط پینک این کمپانی انتخاب شده است. او در حال حاضر یکی از فرشته های ویکتوریاز سیکرت است و برای برند هایی مانند نکست، آرمانی اکسچنج، کریستیان دیور و رالف لورن مدل بوده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

او در سال ۲۰۱۲، در فهرست پردرآمد ترین مدل های مجلۀ فوربز در جایگاه ششم قرار گرفت و تخمین زده شد که ۶٫۶ میلیون دلار در یک سال درآمد داشته است. او اغلب از سوی رسانه های مردمی به عنوان یکی از جذاب ترین زنان جهان یاد می شود. آمبروزیو، به عنوان یکی از فرشته های ویکتوریاز سیکرت، در مه ۲۰۰۷ از سوی مجلۀ پیپل به عنوان یکی از ۱۰۰ نفر فهرست زیباترین مردم جهان انتخاب شد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

او درفیلم های «کازینو رویال» (۲۰۰۶)، «خونۀ بابا» (۲۰۱۵) و «لاک پشت های نینجای نوجوان جهش یافته: خارج از سایه ها» (۲۰۱۶) حضور داشته است. آمبروزیو از سال ۲۰۰۸ با جیمی مازور، بازرگان و بنیانگذار پوشاک جین RE/DONE، نامزد است و دو فرزند به نام های انجا لوییز و نوآ فینکس دارند. دارایی خالص آلساندرا آمبروزیو ۴۵ میلیون دلار برآورد شده است.


جرمی کلارکسون ۵۶ ساله شد

جرمی چارلز رابرت کلارکسون (Jeremy Clarkson)، زادۀ ۱۱ آوریل ۱۹۶۰، گویندۀ رادیو وتلویزیون، روزنامه نگار و نویسندۀ انگلیسی است که تخصصش در رانندگی است. شهرت او بیشتر به دلیل اجرای مشترک برنامۀ تلویزیونی «تخت گاز» تلویزیون بی بی سی با ریچارد هموند و جیمز مِی از اکتبرر ۲۰۰۲ تا مارس ۲۰۱۵ است. او همچنین هر هفته برای روزنامه های ساندی تایمز و سان مطلب می نویسد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

کلارکسون از روزنامه نگاری در روزنامه های محلی در انگلستان شمالی، در مقام مجری فرمت اصلی «تخت گاز» در ۱۹۸۸ به شهرت جهانی رسید. او از سال های میانی ۱۹۹۰، با حضور پیاپی در تلویزیون بریتانیا برای اجرای برنامه های خود و به عنوان مهمان در برنامه های دیگر، به شخصیتی شناخته شده تبدیل شده است. کلارکسون در برنامه ها و کتاب های خود، علاوه بر رانندگی به موضوعات دیگری مانند تاریخ و مهندسی نیز می پردازد. او از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۰ برنامۀ گفتگو محور مخصوص خود را با نام کلارکسون اجرا می کند.

سبک نگارش و اجرای مستبدانه اما طنزآمیز وی اغلب واکنش های عمومی را بر انگیخته است. کارهای او چه در زندگی شخصی و چه به عنوان مجری «تخت گاز» برخی اوقات به انتقاد رسانه ها، سیاستمداران، گروه های فشار و مردم منجر شده است. او همچنین به عنوان عامل اصلی تجدید حیات «تخت گاز»، یکی از محبوب ترین برنامه های بی بی سی، هواداران چشمگیری در میان مردم دارد.

در ۲۵ مارس ۲۰۱۵، بی بی سی اعلام کرد بعد از حملۀ لفظی و فیزیکی کلارکسون به تهیه کنندۀ این برنامه در حین مشاجره با او، قرارداد کلارکسون را تجدید نخواهد کرد. در سال ۲۰۱۵، کلارکسون، هموند، مِی و اندی ویلمن شرکت تهیۀ برنامۀ “دابلیو چامپ و پسران” را برای ساختن برنامۀ «گرند تور» برای سرویس ویدیویی آمازون تأسیس کردند.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

کلارکسون در ۱۹۸۹ با الکساندرا جیمز ازدواج کرد، اما جیمز پس از شش ماه او را ترک کرد. او در مه ۱۹۹۳، با مباشر خود، فرانسیس کِین ازدواج کرد. نتیجۀ ازدواج آنها سه فرزند است. بنا به گزارش ها همسر کلارکسون در آوریل ۲۰۱۴، درخواست طلاق داده است. دارایی خالص جرمی کلارکسون ۴۷ میلیون دلار برآورد شده است.
   


سیرشا رونان ۲۳ ساله شد

سیرشا اونا رونان (Saoirse Ronan) بازیگر ایرلندی و آمریکایی زادۀ ۱۲ آوریل ۱۹۹۴ است. او دو بار نامزد دریافت جایزۀ اسکار شده است؛ یک بار برای بهترین بازیگر زن نقش مکمل در «تاوان» (۲۰۰۷) و بار دیگر برای بهترین بازیگر زن برای فیلم «بروکلین» (۲۰۱۵). او سه بار نامزد دریافت جایزۀ بفتا، دو بار نامزد گلدن گلوب، دو بار نامزد جایزۀ صنف بازیگران و دو بار برندۀ جایزۀ ستلایت شده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

اولین بار در کمدی رمانتیک «هرگز نمی توانستم همسر تو باشم» (۲۰۰۷) ظاهر شد. فیلم های دیگر او عبارتند از «شهر اخگر» (۲۰۰۸)، «استخوان های دوست داشتنی» (۲۰۰۹)، «هانا» (۲۰۱۱)، «راه بازگشت» (۲۰۱۰)، «بیزانتیوم» (۲۰۱۲)، «میزبان» (۲۰۱۳)، «حالا این زندگی من است» (۲۰۱۳) و «هتل بزرگ بوداپست» (۲۰۱۴). رونان در فیلم های «ونسان عاشق»، «مرغ دریایی»، «لیدی برد» و «در ساحل چزیل» حضور دارد که در سال ۲۰۱۷ به نمایش در خواهد آمد.

رونان در ژانویۀ ۲۰۱۶، در فهرست “سی هنرمند زیر سی سال” در آمریکا و انگلیس قرار گرفت. در مارس ۲۰۱۶، او اولین کار تئاتری خودرا در بازسازی «بوتۀ آزمایش» آرتور میلر در نقش ابیگل ویلیامز انجام داد و برای آن بسیار تحسین شد. در ژوئن ۲۰۱۶، عکس وی، به عنوان یکی از ده هنرمند برجستۀ جوان انتخاب شده به عنوان “هنرمندان برجستۀ نسل آینده” روی جلد مجلۀ تایم ظاهر شد. رونان دو تابعیت آمریکایی و ایرلندی دارد و از ژانویۀ ۲۰۱۶، در منهتن نیویورک زندگی می کند. دارایی خالص سیرشا رونان ۲٫۵ میلیون دلار برآورد شده است.
   

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون» 


بروکلین دکر ۳۰ ساله شد

بروکلین دنیل دکر رادیک (Brooklyn  Decker)، زادۀ ۱۲ آوریل ۱۹۸۷، بازیگر و مدل آمریکایی است که به خاطر حضور در نشریۀ لباس شنای مجلۀ اسپورتس ایلستریتد، از جمله در نسخۀ سال ۲۰۱۰ شناخته می شود. او در کنار فعالیت در ویکتوریاز سیکرت برای محصولات شنا، به عنوان بازیگر مهمان در سریال هایی مانند «چاک»، «بتی بی ریخته»، «لیگ» و «دردهای سلطنتی» حضور پیدا کرد. برای اولین بار در فیلم کمدی رمانتیک «فقط باهاش کنار بیا» (۲۰۱۱) ظاهر شد و پس از آن در «نبرد ناو» (۲۰۱۲) و «وقتی حامله هستی باید منتظر چه چیزی باشی» (۲۰۱۲) نقش اصلی به عهده گرفت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

دیگر فیلم های او عبارتند از «کشش» (۲۰۱۴)، «نتایج» (۲۰۱۵) و «آواز عاشقانه» (۲۰۱۶). فیلم کمدی «چسب زخم» با حضور او در ژوئن ۲۰۱۷ به نمایش در خواهد آمد. دکر در سال ۲۰۰۷، با اندی رادیک بازیکن تنیس آشنا و در مارس ۲۰۰۸ با او نامزد شد. آنها در آوریل ۲۰۰۹ با هم ازدواج کردند و در سپتامبر ۲۰۱۵ پسرشان هَنک به دنیا آمد. دارایی خالص بروکلین دکر ۱۰ میلیون دلار برآورد شده است.


کلر دینز ۳۸ ساله شد

کلِر کاترین دینز (Claire Danes) بازیگر آمریکایی زادۀ ۱۲ آوریل ۱۹۷۹ است. او دارندۀ سه جایزۀ امی، چهار جایزۀ گلدن گلوب و دو جایزۀ صنف بازیگران است. مجلۀ تایم در سال ۲۰۱۲، او را یکی از ۱۰۰ شخص تأثیرگذار دنیا نامید و در سال ۲۰۱۵، وی صاحب یک ستاره در پیاده روی مشاهیر هالیوود شد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

دینز با بازی در نقش آنجلا چیس در سریال نوجوانانۀ تحسین شدۀ «به اصطلاح زندگی من» (۱۹۹۴) شناخته شد. این نقش یک جایزۀ گلدن گلوب برای بهترین بازیگر زن و نامزدی جایزۀ امی برنامۀ ساعت پربیننده برای بازیگر زن برجستۀ سریال درام نصیب دینز کرد. او اولین بازی در سینما را در همان سال با «زنان کوچک» (۱۹۹۴) تجربه کرد. فیلم های دیگر او عبارتند از «رومئو + ژولیت» (۱۹۹۶)، «تقدیم به جیلین در سی و هفتمین سالروز تولدش» (۱۹۹۶)، «دلال بیمه » (۱۹۹۷)، «بینوایان» (۱۹۹۸)، «قصر ویران شده» (۱۹۹۹)، دوبلۀ انگلیسی ۱۹۹۹ انیمیشن «شاهزاده مونونوکی» (۱۹۹۷)، «ایگبی غرق می شود» (۲۰۰۲)، «ساعت ها» (۲۰۰۲)، «نابودگر ۳: خیزش ماشین ها» (۲۰۰۳)، «دختر فروشنده» (۲۰۰۵) و «غبار ستاره» (۲۰۰۷).

دینز از ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۰ در دانشگاه یِیل تحصیل کرد و سپس برای ادامۀ بازیگری ترک تحصیل کرد. اولین حضور او در تئاتر برادوی، بازی در نقش الیزا دولیتل در بازسازی سال ۲۰۰۷ از «پیگمالیون» جورج برنارد شاو بود. در سال ۲۰۱۰، او در نقش تمپل گراندین در فیلم تلویزیونی تحسین شدۀ «تمپل گراندین» بازی کرد و برندۀ دومین جایزۀ گلدن گلوب و اولین جایزۀ ساعت پربینندۀ امی برای بازیگر زن برجستۀ نقش اول در سریال کوتاه یا فیلم تلویزیونی شد. او از سال ۲۰۱۱ در نقش کری متیسون در سریال «میهن» بازی می کند و برای آن دو جایزۀ ساعت پربینندۀ امی برای بازیگر زن اصلی برجسته در سریال درام، دو گلدن گلوب برای بهترین بازیگر زن در سریال درام تلویزیونی و جایزۀ انجمن منتقدان تلویزیون برای موفقیت فردی در درام دریافت کرده است.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

او در فیلم کمدی «خرس بریگزبی» نیز حضور دارد که قرار است در ژانویۀ ۲۰۱۷ به نمایش در آید. دینز در زمان فیلم برداری فیلم «عصر» در سال ۲۰۰۶ با هیو دَنسی بازیگر انگلیسی آشنا شد. آنها در فوریۀ ۲۰۰۹ نامزدی شان را اعلام کردند و در سپتامبر ۲۰۰۹ ازدواج کردند و در سال ۲۰۱۲ صاحب پسری به نام سایرس شدند. دارایی خالص کلیر دینز ۲۰ میلیون دلار برآورد شده است.


دیوید لترمن ۷۰ ساله شد

دیوید مایکل لترمن (David Letterman)، زادۀ ۱۲ آوریل ۱۹۴۷، مجری سابق تلویزیون، کمدین، نویسنده و تهیه کنندۀ آمریکایی است. او ۳۳ سال مجری برنامۀ آخر شبی تلویزیون بود که با «آخر شب با دیوید لترمن» در ۱ فوریۀ ۱۹۸۲ در ان بی سی شروع شد و در ۲۰ مه ۲۰۱۵، با پخش «برنامۀ آخر با دیوید لترمن» در سی بی اس پایان یافت. لترمن در مجموع ۶۰۲۸ قسمت این برنامه را اجرا کرد و دوست و مربی خود، جانی کارسون، با سابقه ترین مجری برنامه های آخر شبی تاریخ تلویزیون آمریکا، را پشت سر گذاشت. او در سال ۱۹۹۶، از سوی مجلۀ تی وی گاید از میان ۵۰ ستارۀ برتر تلویزیون در تمام زمان ها، در رتبۀ ۴۵ جای گرفت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

لترمن تهیه کنندۀ تلویزیون و سینما است. شرکت او با نام ورلد واید پنتس برنامۀ او و «برنامۀ دیر وقت با کرگ فرگوسن» و چندین برنامۀ کمدی ساعات پربیننده را تهیه کرده است؛ موفق ترین این برنامه ها «همه ریموند را دوست دارند» بود. چندین مجری برنامه های آخر شبی اظهار کرده اند که از لترمن تأثیر گرفته اند، از جمله کونن اُبرایان (جانشین لترمن در برنامۀ آخر شب)، استیفن کولبرت (جانشین او در برنامۀ آخر)، جیمی فالون، جیمی کیمل و ست میرز. دارایی خالص دیوید لترمن ۴۰۰ میلیون دلار برآورد شده است.
    

«تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون» 


کارلس پویول ۳۹ ساله شد

کارلِس پویول سافورکادا (Carles Puyol)، زادۀ ۱۳ آوریل ۱۹۷۸، فوتبالیست حرفه ای بازنشستۀ اسپانیایی است. پست اصلی او دفاع وسط بود، اما می توانست در دفاع کنار به ویژه دفاع راست نیز بازی کند و یکی از بهترین مدافعان نسل خویش به شمار می رفت. او به عنوان یک بازیکن تک باشگاهی، بعد از این که در آگوست ۲۰۰۴، کاپیتانی را از لوئیس انریکه تحویل گرفت، برای مدت های طولانی کاپیتان تیم همیشگی اش بارسلونا باقی ماند و ۵۹۳ بازی رسمی برای تیم انجام داد و ۲۱ عنوان مهم کسب کرد، که مهم ترین آنها شش نشان پیروزی لالیگا و سه لیگ قهرمانی اروپا بود.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

این بازیکن تیم ملی اسپانیا، با ۱۰۰ بازی ملی، عضو گروهی بود که مسابقات یورو ۲۰۰۸ و جام جهانی ۲۰۱۰ قهرمان شدند. در مسابقۀ نیمه نهایی مقابل آلمان او تنها گل مسابقه را به ثمر رساند. پویول اولین بازی ملی خود را در ۱۵ نوامبر ۲۰۰۰ مقابل هلند انجام داد و در سال های بعد یکی از یاران ثابت تیم باقی ماند. او در بازی های المپیک ۲۰۰۰، جام جهانی فیفا ۲۰۰۲، یورو ۲۰۰۴ یوفا، جام جهانی ۲۰۰۶، یورو ۲۰۰۸، جام کنفدراسیون های فیفا ۲۰۰۹ و جام جهانی ۲۰۲۰ برای تیم ملی کشورش توپ زد.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

در ۱ آگوست ۲۰۱۰، پویول ۳۲ ساله اعلام کرد که دست کم دو سال دیگر به بازی در تیم ملی ادامه خواهد داد. او به دلیل مصدویت زانو که مستلزم جراحی بود و بهبودی کامل پنج تا شش هفته طول می کشید، از مسابقات یورو ۲۰۱۲ جا ماند. پویول صدمین بازی بین المللی خود را در ۶ فوریۀ ۲۰۱۳، مقابل اوروگوئه انجام داد و این بازی دوستانه در دوحۀ قطر با پیروزی ۳ به ۱ تیم اسپانیا به پایان رسید. دارایی خالص کارلوس پویول ۴۰ میلیون دلار برآورد شده است.


اما واتسون ۲۷ ساله شد

اما شارلوت دوئر واتسون (Emma Watson)، زادۀ ۱۵ آوریل ۱۹۹۰، بازیگر، مدل و فعال اجتماعی انگلیسی است. او که در پاریس به دنیا آمده و در آکسفوردشایر رشد یافته است، در مدرسۀ دراگون تحصیل کرد و در شاخۀ آکسفورد مدرسۀ هنرهای تئاتری استیج کوچ  آموزش بازیگری دید. او که تنها در نمایش های دبستانی بازی کرده بود، بعد از بازی در اولین نقش حرفه ای خود، هرماینی گرنجر، در مجموعه فیلم های هری پاتر به شهرت رسید. واتسون در همۀ هشت قسمت فیلم های هری پاتر از ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۲ ظاهر شد و به شهرت جهانی، تحسین منتقدان و ثروتی حدود ۶۰ میلیون دلار دست یافت.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

 
 واتسون در کنار بازی در این فیلم، در فیلم های دیگر نیز حضور یافت و در «افسانۀ دسپرو» (۲۰۰۸) صدا پیشگی و در اقتباس تلویزیونی از رمان «کفش های باله» (۲۰۰۷) بازی کرد. پس از آن برای نقش های اصلی در «مزایای گوشه گیر بودن» (۲۰۱۲) و «حلقۀ گرانبها» (۲۰۱۳) انتخاب شد، در «این پایان کار است» (۲۰۱۳) در نقشی کوتاه نسخۀ اغراق شده ای از خود را به نمایش گذاشت، و در «نوح» (۲۰۱۴) نقش دختر خواندۀ نوح نبی را بازی کرد. در سال ۲۰۱۵، واتسون در تریلر ترسناک روانشناسانۀ «پسرفت» به کارگردانی آلخاندرو آمنابار ظاهر شد. در سال ۲۰۱۷، او نقش بِل را در اقتباس لایو اکشن «دیو و دلبر» بازی کرد. وی در فیلم «دایره» در کنار نام هنکس بازی کرده که در آوریل ۲۰۱۷ به نمایش در خواهد آمد.

واتسون از ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ وقت خود را بین بازی در فیلم های سینمایی و ادامۀ تحصیل تقسیم کرد، در دانشگاه براون و کالج ووستر آکسفورد تحصیل کرد و در مه ۲۰۱۴، با مدرک لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه براون فارغ التحصیل شد. کار مدلینگ او شامل تبلیغات برای برندهای باربری و لانکوم است. او در مقام مشاور مد به ایجاد خط تولید لباس به  شرکت پیپل تری کمک کرد. او در سال ۲۰۱۴، از سوی آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا به عنوان هنرمند انگلیسی سال انتخاب شد. همان سال، به مقام سفیر حسن نیت زنان سازمان ملل منصوب شد و به راه اندازی کمپین “مرد برای زن” (HeForShe) زنان سازمان ملل کمک کرد، این کمپین مردان را به دفاع از برابری جنسیتی دعوت می کند.

 «تولدت مبارک» برای ستاره ها؛ از «چارلی هانام» تا «اما واتسون»

واتسون در سال ۲۰۰۵ حرفۀ مدلینگ را با عکاسی گزینشی برای مجلۀ تین ووگ آغاز کرد و جوان ترین ستاره ای بود که جلد این مجله را زینت بخشید. در سال ۲۰۰۹، فعالیت برای برند باربری را آغاز کرد و چهرۀ کمپین پاییز و زمستان آنها شد. سال بعد نیز در کمپین بهار و تابستان این برند ظاهر شد. در فوریۀ ۲۰۱۱، او جایزۀ استایل آیکن مجلۀ اِل بریتانیا را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۱ نیز به عنوان چهرۀ برند لانکوم انتخاب شد.
واتسون در سال ۲۰۱۴ در مراسم جوایز مد بریتانیایی، جایزۀ بهترین استایل بریتانیایی را دریافت کرد. رقابت بین او و دیوید بکهام، امل کلونی، کیت ماس و کیرا نایتلی بود. دارایی خالص اما واتسون ۷۰ میلیون دلار برآورد شده است.


منبع: برترینها

شهیندخت مولاوردی: تاوان اصلاح طلب بودنم را می دهم

عصر یکی از آخرین روزهای سال ٩۵، دفتر شهیندخت مولاوردی خلوت و آرام است. وارد اتاقش که شدیم با گرمی از ما استقبال کرد. قرار بود این گفت‌وگو در سالنامه اعتماد منتشر شود اما زمان مصاحبه به درازا کشید و سالنامه روی دکه‌ها رفت. در تمام طول گفت‌وگو تلاش می‌کردم او را به دنیای سیاست بکشانم، در مورد مسائل سیاسی و دولت به گفت‌وگو بنشینیم اما او بیش از آنچه تصور کنیم در حوزه خود غرق است. در برابر هر سوالی که قرار می‌گیرد، پاسخش را با توجه به حوزه کاری خودش می‌دهد. وقتی می‌پرسم خسته هستید می‌خندد و می‌گوید نه. معاون امروز زنان و خانواده رییس‌جمهور در خلال صحبت‌هایش اعتراف‌های جالبی می‌کند و می‌گوید واقع بین‌تر شده است.

«وزير زن» وعده روحاني است 

زنی که سال‌ها کارنامه فعالیت در حوزه زنان را دارد، معتقد است حسن روحانی حق داشت که در اوایل تشکیل کابینه از وزیر زن استفاده نکرده است. به اعتقاد او در وضعیت بحرانی ماه‌های نخست بهترین تصمیم این بود که از افراد با تجربه استفاده شود تا دوران گذار از بحران طی شود. اما در مقابل این حرف معتقد است در دولت بعدی شرایط برای استفاده از وزرای زن به طور کامل فراهم است. بسیاری بر این باورند حسن روحانی آنقدر که باید از معاون زنانش حمایت نکرده است اما خود او می‌گوید رییس‌جمهور همواره پشتیبان او بوده و در این مورد هم بار دیگر واقع‌بین شدنش در طول این چهار سال را مطرح می‌کند.

او از خودش هم انتقاد می‌کند و می‌گوید رابطه‌اش با مراجع و قم آن طور که برنامه‌ریزی کرده بود پیش نرفت و به‌شدت معتقد است برای دستیابی به برخی اهداف نیازمند این هستند که ارتباط‌شان با قم را تقویت کنند. وقتی از او می‌پرسم بزرگ‌ترین مانعی که در این سال‌ها مقابلش وجود داشته، چیست کمی مکث می‌کند و می‌گوید: در چهار سال گذشته موانع زیادی پیش روی ما وجود داشته است اما شوربختانه بیشترین مانع و سنگ‌اندازی‌ها از طرف خانم‌ها بوده است. در واقع در این سال‌ها آنقدر که از طرف بخشی از هم­جنسان خود اذیت شدیم از طرف مردانی که در جریان مخالف دولت بودند اذیت نشدیم و این موضوع جای تاسف دارد و به این معناست که ما نتوانستیم حداقل در مباحث و اهداف مشترکی که با هم داریم یک گفت‌وگویی را با هم پیش ببریم. وقتی از دلیل حملات شدید به او می‌پرسم، می‌گوید تاوان اصلاح‌طلبی‌اش را می‌دهد و اینکه از طرف مخالفانش متهم است که برنامه‌های دوره اصلاحات را پیگیری می‌کند. مشروح گفت‌وگو با شهیندخت مولاوردی را در ادامه بخوانید.

سه سال و نیم از حضورتان در دولت حسن روحانی گذشته است. با هر یک از اعضای دولت که به گفت‌وگو می‌نشینیم، می‌گویند بار سنگینی را به دوش کشیده‌اند. اما شما به عنوان یک زن مورد حملات جنسیتی هم قرار گرفتید و حاشیه‌هایی در این زمینه با شما همراه بود. این فشارها سبب نشده تا به این فکر کنید که در دولت بعدی آقای روحانی را همراهی نکنید؟ فشارهای کاری و حمله‌ها و فحاشی‌ها شما را خسته نکرده است؟

نه، اینکه این برداشت را داشته باشم که این حمله‌ها و هجمه‌ها متوجه بخشی از ماموریت‌هایی است که ما داریم، کمتر احساس خستگی می‌کنم. در واقع تبدیل به نمک کار ما شده است.

این حمله‌ها و حاشیه‌ها چقدر توانست مقابل ماموریت‌های شما سنگ‌اندازی کند؟

حقیقت این است که نمی‌توانم بگویم در سه سال و نیم گذشته درگیر حاشیه‌هایی که برای‌مان به وجود آوردند، نشدیم. به هر حال برخی به دنبال این بودند که با ایجاد اینگونه حاشیه‌ها ما را از انجام ماموریت‌ها و نزدیک شدن به هدف‌­هایی که دنبال می‌کردیم بازبدارند و تلاش زیادی کردند. بعضا این اتفاق افتاد و انرژی و وقتی که ما برای خنثی کردن و پاسخ دادن به این هجمه‌ها صرف کردیم واقعا کم نبود. اما پس از مدتی از این شرایط فاصله گرفتیم و متوجه شدیم درگیر چنین حاشیه‌هایی شدن تنها وقت و انرژی ما را تلف می‌کند، به ویژه وقتی این حمله‌ها و هجمه‌ها رنگ و بوی تخریب به خود گرفت و هر قدر هم که اطلاعیه یا جوابیه می‌دادیم گویی بنا نبود حمله‌کنندگان مجاب شوند و به قول معروف اینها خودشان را به خواب زده بودند. بنابراین تصمیم گرفتم بنا به ضرورت و زمانی که احساس کنم برای تنویر افکار عمومی باید ورود پیدا کنم، پاسخ لازم ارایه شود.

 
در این مسیر که شما کار خود را آغاز کردید و مورد حمله و تخریب مخالفان قرار گرفتید چقدر رییس‌جمهور را حامی و پشتیبان خود می‌دیدید؟

اینکه توقع داشته باشیم رییس‌جمهور مستقیما وارد عمل شود و موضع بگیرد، توقع واقع بینانه‌ای نیست. به نظر من وقتی رییس‌جمهور در هر فرصتی که فراهم می‌شود، رویکردها و سیاست‌های معاونت امور زنان را در سفرهای استانی و سخنرانی‌های‌شان مورد تاکید قرار می‌دهند، نشان می‌دهد که ایشان پشتیبان و حامی ما بودند.

میزان رضایت شما از این پشتیبانی چقدر است؟ آیا در حد انتظاری که داشتید بوده؟ به هر حال رییس‌جمهور وظیفه دارد حامی اعضای کابینه باشد. منظور من به طور روشن این است که آیا رییس‌جمهور همان قدر که حامی و پشتیبان دیگر وزرا بوده از شما هم به عنوان معاون امور زنان همان قدر حمایت کرده است؟

یک واقعیتی در این مورد وجود دارد که بیانش خالی از لطف نیست. حقیقت این است که نگاه من به این موضوع پیش از آنکه وارد مجموعه دولت شوم به عنوان یک کنشگر اجتماعی خیلی متفاوت با نگاه کسی است که امروز در دولت مسوولیت دارد. راحت و روشن می‌گویم امروز نگاه من واقع بینانه‌تر شده است. شاید اگر هنوز بیرون از مجموعه دولت بودم و فعالیت‌های مدنی خود را داشتم انتظار داشتم رییس‌جمهور در هر فشار و هجمه و تخریبی که علیه معاونت امور زنان صورت می‌گیرد شخصا وارد شود و با صراحت موضع­گیری کند ولی الان با توجه به شرایط کاری رییس‌جمهور، دغدغه‌ها و فشارهایی که دارد این را خیلی واقع بینانه نمی‌دانم که ایشان شخصا در هر مساله‌ای موضع‌گیری کند. در واقع با در نظر گرفتن مجموعه شرایطی که در دولت حاکم است من راضی هستم.

ضمن اینکه معتقدم اگر رییس‌جمهور پشتیبان ما در پیگیری سیاست‌هایی که در معاونت در دستور کار داریم، نبود بی‌شک در این حاشیه‌سازی‌ها و بحران‌هایی که مخالفان درست می‌کردند یک بار به ما تذکر می‌دادند اما ایشان همواره در این مسیر پشتیبان و همراه سیاست‌هایی بودند که ما در معاونت در پیش گرفتیم. البته در مواردی بوده که ایشان از من درباره موضوعی سوال کردند اما تنها برای کسب اطلاع دقیق این کار را کردند و هرگز در مقابل برنامه‌های معاونت ابراز مخالفتی نکرده و حتی لحن‌شان هم سیاق توبیخ و تذکر نداشته است.

در گفت‌وگویی که با خانم شجاعی که مسوولیت امور زنان دولت اصلاحات را عهده‌دار بود، داشتیم این جمله را بیان کردند که اگر حمایتی که خاتمی از من داشت آقای روحانی هم از خانم مولاوردی داشت، متوجه می‌شدید که خانم مولاوردی چه مدیر توانمندی در حوزه زنان است و دستاوردهای بزرگی در این حوزه به دست می‌آمد. شما در دولت اصلاحات هم در مرکز امور مشارکت زنان حضور داشتید. اگر بخواهید توجه و حمایت رییس‌جمهورهای دولت اصلاحات و دولت فعلی را در مساله زنان مقایسه کنید، چه نمره‌ای به دولت فعلی می‌دهید؟

شرایط دولت اصلاحات و دولت یازدهم کاملا متفاوت است و از شرایط یکسانی برخوردار نیستند بنابراین مقایسه این دو دولت نمی‌تواند مقایسه درست و منصفانه‌ای باشد. آنچه به دولت اصلاحات به ارث رسیده بود زمین تا آسمان با چیزی که به دولت فعلی به ارث رسید متفاوت بود. شرایطی که دولت یازدهم آغاز به کار کرد شرایطی فوق‌العاده خاص و بحرانی بود. به یاد دارم پیش از آنکه کابینه دولت یازدهم رای اعتماد بگیرد ما نشست خبری برگزار کردیم و خواستار این بودیم تا رییس‌جمهور در کابینه از زنان در جایگاه وزیر استفاده کند.

اما زمانی که وارد دولت شدم و شرایطی را که دولت با آن رو‌به‌رو بود دیدم و در جریان قرار گرفتم، از اینکه رییس‌جمهور این مسوولیت‌ها را در آن شرایط به عهده کسانی گذاشت که چندین دوره تجربه مدیریت در سطح وزارت را داشتند قانع شدم. به هر حال آغاز به کار دولت یازدهم عبور از مرحله گذار بود و نیاز مبرم بود تا از افراد با تجربه وکارکشته استفاده کرد و نمی‌شد این ریسک را کرد و کار را به کسانی سپرد که هیچ تجربه‌ای در سطح وزارت نداشتند و بدیهی است با این ملاحظات زنان از دایره قدرت خارج می‌شوند. منظور من از بیان این حرف‌ها این است که بگویم چقدر شرایط کشور در آغاز دولت اصلاحات و دولت یازدهم متفاوت بود و اساسا نمی‌توان این دو دولت را با هم مقایسه کرد. دولت اصلاحات پس از دولت سازندگی روی کار آمد و توسعه سیاسی در دستور کار دولت بود و زمینه بسیار مساعدی برای فعالیت تشکل‌ها و سازمان‌های غیردولتی وجود داشت.

در واقع دولت اصلاحات بهار فعالیت‌های سازمان‌های مردم نهاد و نهادهای مدنی بود و خود من در همان دوران با ادبیات فعالیت‌های مدنی و سازمان‌ها و انجمن‌های غیر دولتی آشنا شدم و بعد از آن این فرصت را پیدا کردم که در چندین انجمن فعالیت کنم و حتی چند انجمن هم تاسیس کردم. اما زمانی که دولت یازدهم شروع به کار کرد با افت شدید سرمایه اجتماعی رو به رو بودیم و می‌توان گفت حوزه غیر دولتی به طور کامل غیر فعال شده و به محاق رفته بود و مساله زنان هم به مساله گروه‌های خاصی تقلیل پیدا کرده بود و شرایط خاصی حاکم بود. ما تا کار را دست بگیریم و به قول معروف خودمان را پیدا کنیم و تصمیم بگیریم به چه نحوی قدم‌برداریم و از چه مسیری حرکت کنیم تا بتوانیم به ریل‌گذاری درست برسیم و همزمان هم برنامه‌های مربوط به احکام و سند برنامه ششم توسعه را پیش بردیم زمان زیادی گذشت. ما ناچار بودیم بر اساس برنامه پنجم و ماده ٢٣٠ حرکت کنیم. این مساله انرژی زیادی از ما گرفت.

«وزير زن» وعده روحاني است 
شما در صحبت‌های‌تان گفتید که به دولت حق می‌دهید در آغاز به کار از زنان در سطح وزارت استفاده نکند. الان چطور؟ به هر حال سه سال و نیم از آن شرایط گذشته و کمتر از دو ماه دیگر انتخابات برگزار خواهد شد. فکر می‌کنید در دولت بعدی چقدر امکان استفاده از زنان در سطح وزارتخانه وجود دارد؟

من معتقدم مرحله بحرانی، بدو تشکیل دولت بود و در همان دوران به رییس‌جمهور حق دادم که امور را به با تجربه تر‌ها بسپارد. اما وقتی ما از آن مرحله بحرانی عبور کردیم و در بسیاری از عرصه‌ها از اقتصاد گرفته تا مباحث اجتماعی و سیاست خارجی دارای ثبات هستیم زمان آن فرا رسیده که به زنان فرصت دهیم تا در سطوح عالی مدیریتی قابلیت‌های خود را نشان دهند. البته دولت در حوزه سیاست داخلی هنوز این فرصت را پیدا نکرده که به طور جدی به برنامه‌های خود بپردازد زیرا اولویت دولت در این مدت سیاست خارجی و اقتصاد و معیشت بود. اما به طور کلی می‌گویم در شرایط فعلی و در دوره بعدی استفاده نکردن از ظرفیت زنان در کابینه دیگر قابل دفاع نیست.

بنابراین معتقدید آقای روحانی در تشکیل دولت دوم خود باید از وزرای زن استفاده کند؟

به اعتقاد من مقدمات و شرایط لازم برای تحقق وعده‌های ایشان فراهم شده و یکی از وعده‌های‌شان هم اتفاقا همین بوده است.

به طور کلی به نظر می‌رسد مساله زنان فقط در روزهای انتخابات مورد توجه قرار می‌گیرد. همیشه کاندیداهایی که وارد میدان انتخابات می‌شوند به طور جدی مسائل و مطالبات زنان را مطرح می‌کنند ولی به محض رای آوردن، موضوع و مطالبات زنان به حاشیه می‌رود. این در مورد آقای روحانی هم صادق بود. نگاه شما به این موضوع چگونه است؟ آیا شده در این مورد در هیات دولت به رییس‌جمهور تذکر یا صحبتی داشته باشید که زنان را فقط برای زمان انتخابات نخواهیم؟

مشخصا و به این شکلی که شما بیان کردید نه، تا به حال صحبتی نداشتیم. بگذارید من این موضوع را اینگونه شرح دهم. طبیعی است که در انتخابات بازار شعار و وعده گرم شود و یکی از مخاطبین این شعارها و وعده‌ها زنان هستند زیرا ظرفیت زیادی در این حوزه برای رای آوری وجود دارد و متاسفانه همواره به صورت سیاه لشکر و بیشتر نردبانی برای ترقی مردان بوده‌اند. در مورد انتخابات ریاست‌جمهوری هم این اتفاق می‌افتد و طبیعت کار انتخاباتی همین است. مهم این است که بعد از انتخابات شعارها و وعده‌ها فراموش و از دستور کار خارج نشود.

امروز وقتی ما برنامه رییس‌جمهور را بررسی می‌کنیم، راهبردهای حوزه زنان و خانواده بخش جداگانه‌ای دارد و در زمان انتخابات هم ستاد ایشان این راهبردها را تدوین کرده بود. در این برنامه از بیمه زنان خانه‌دار گرفته تا مسائل دیگر وعده داده شده، اما نکته‌ای در مورد استفاده از زنان در سطح وزارت بیان نشده که البته ظاهرا سال ٩٢ آقای روحانی در یکی از سخنرانی‌های انتخاباتی شان این وعده را دادند. راهبردهای خانواده هم به صورت مفصل بیان شده و از اصلاح قوانین مدنی تا ایجاد فرصت‌های شغلی برابر برای زنان و مردان که سبب شد تا بیشترین سبد رای روحانی را رای زنان و البته جوانان تشکیل دهند که از آن به عنوان رای به تغییر یاد شد و بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند رای به روحانی رای به تغییر وضع موجود است زیرا مردم به ادامه وضع موجود رای نداده‌اند. پس باید این را بگوییم وقتی مردم به تغییر وضع موجود رای داده‌اند توقع دارند که این برنامه‌ها نیز اجرایی شود.

چند درصد از این وعده‌هایی که به گفته شما سبب شد تا زنان و جوانان به ایشان رای بدهند محقق شده است؟

ما در حال تهیه یک گزارش هستیم که مشخص شود به طور دقیق چند درصد این وعده‌ها محقق و چند درصدشان روی زمین مانده است و رییس‌جمهور می‌خواهد در دوره بعد اینها را مطرح و پیگیری کند یا اینکه می‌خواهد وعده‌ها و شعارهای دیگری را جایگزین آنها کند. البته موضوع دیگری هم در این گزارش مدنظر ما است، اینکه چند درصد این وعده‌ها زمینه تحقق در جامعه فعلی ایران را ندارد و شاید شرایط محقق شدن آنها سال‌ها به طول انجامد.

شما خودتان پیشنهاد وعده یا شعاری به رییس‌جمهور دارید؟

قطعا این انتظار وجود دارد که ما به عنوان معاونت امور زنان و خانواده پیشنهادها و اولویت‌های خودمان را برای رییس‌جمهور داشته باشیم. در لایحه احکامی که به مجلس ارایه شد ماده‌ای وجود داشت که چارچوب حرکت را تعیین کرده بود که با اعمال رویکرد عدالت جنسیتی پیش‌بینی شده بود اما در سند برنامه ششم ما اولویت‌های حوزه زنان و خانواده را برای ۵ سال آینده مشخص کرده‌ایم. تقریبا شبیه آنچه در حوزه محیط زیست در حال رخ دادن است زیرا ماموریت‌های ما شبیه هم است.

همانطور که همه پروژه‌ها و برنامه‌ها باید ارزیابی زیست‌محیطی داشته باشد، ما معتقدیم تمام پروژه‌ها باید ارزیابی جنسیتی داشته باشد. اگر بتوانیم این موضوع را جا بیندازیم و در این چارچوب حرکت کنیم دقیقا تبدیل می‌شویم به مرجع ملی امور زنان که در دنیا تحت عناوین و ذیل ساختارهای مختلف در حال فعالیت هستند. در واقع حرکت در این چارچوب ما را تبدیل به نهادی می‌کند که بتوانیم وظایف خود را درست‌تر و کارآمدتر انجام دهیم و از عملکردهایی که به صورت کلیشه‌ای در این حوزه سال‌ها حاکم بوده فاصله بگیریم. بنابراین با بررسی‌هایی که انجام دادیم اولویت‌های مسائل مربوط به این حوزه را استخراج کردیم و قطعا آنها را در اختیار رییس‌جمهور قرار خواهیم داد که مبتنی بر آن اگر تشخیص دادند در برنامه‌ها و وعده‌هایی که خواهند داد، استفاده کنند.

اگر بخواهید در مورد موانعی که در چهار سال گذشته پیش‌روی‌تان وجود داشته سخن بگویید، بزرگ‌ترین مانع را چه می‌دانید؟

در چهار سال گذشته موانع زیادی پیش روی ما وجود داشته است اما شوربختانه بیشترین مانع و سنگ‌اندازی‌ها از طرف خانم‌ها بوده است. در واقع در این سال‌ها آنقدر که از طرف بخشی از هم­جنسان خود اذیت شدیم از طرف مردانی که در جریان مخالف دولت بودند اذیت نشدیم و این موضوع جای تاسف دارد و به این معناست که ما نتوانستیم حداقل در مباحث و اهداف مشترکی که با هم داریم یک گفت‌وگویی را با هم پیش ببریم. این را هم بگویم که تلاش زیادی را برای تعامل در این مسیر انجام دادیم اما متاسفانه هر چه بیشتر تلاش کردیم کمتر نتیجه گرفتیم.

روشن‌تر توضیح می‌دهید که منظورتان دقیقا چه کسانی است؟

تا زمانی که مجلس نهم سر کار بود، در شورای فرهنگی – اجتماعی زنان و خانواده اکثر اعضا به دلیل زاویه فکری که با دولت و معاونت امور زنان دارند با وجود تلاش‌ها و پیگیری‌های ما نشد که تعامل سازنده‌ای با آنها برقرار کنیم. این در حالی بود که بسیار ضرورت داشت. یکی از خلأها و نقاط ضعف حوزه زنان و خانواده تعدد متولیان و مراکزی است که مدعی سیاستگذاری و تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزی در این حوزه هستند که بعضا این مراکز و متولیان با هم تضاد فکری و دیدگاهی دارند و همین باعث می‌شود بسیاری از برنامه‌ها و سیاست‌هایی که در این حوزه وجود دارد خنثی یا به طور کلی از موضوعیت خارج شود. گاهی همین وضعیت باعث می‌شود که بسیاری از مسائل حتی مطرح نشود.

ارتباط‌تان با نماینده‌های زن مجلس دهم چطور است؟ این دوره تغییرات مهمی در مجلس صورت گرفت. از یک‌سو بیشترین تعداد نماینده‌های زن بعد از انقلاب در این مجلس است، از سوی دیگر تفاوت دیدگاهی با زنان مجلس قبل دارند و با دولت همراه هستند و نکته مهم‌تر اینکه در این دوره زنان مجلس نسبت به دوره گذشته بسیار فعال‌تر هستند و بر خلاف دوره‌های گذشته که زنان هیچ تحرکی در صحن مجلس نداشتند، در این دوره به خوبی مشخص است که زنان می‌خواهند پا به پای مردان در تصمیم‌گیری‌های مجلس نقش ایفا کنند و حتی جریان ساز شوند.

«وزير زن» وعده روحاني است 
قاعدتا با توجه به قرابت فکری که با نمایندگان این دوره مجلس داریم این تعامل خیلی بیشتر است. منتها در این یک سال گذشته با توجه به اینکه مجلس وضعیت خاصی داشته است و درگیر لوایح برنامه ششم و بلافاصله بودجه بوده وقت زیادی را از نمایندگان مجلس گرفت. ما بنا داشتیم ماهی یک بار با فراکسیون زنان مجلس جلسه داشته باشیم که سه جلسه از آن برگزار شد اما به دلیل کار سنگین مجلس بین این جلسات وقفه ایجاد شد. اما این نیاز همچنان برقرار است و این تعامل بیشتر خواهد شد. فکر می‌کنم هم مجلس و هم ما به عنوان قوه مجریه به این تعامل نیاز داریم تا از پراکنده‌کاری‌ها و موازی‌‌کاری‌ها جلوگیری کنیم. ما برای بسیاری از مصاحبه‌هایی که خانم‌های مجلس انجام می‌دهند و برنامه‌هایی که اعلام می‌کنند در دستور کار دارند، پاسخ داریم و بسیاری از این مسائل یا در دستور کار معاونت است یا بررسی‌های لازم انجام شده و در دستور کار کمیسیون‌های دولت است و لذا دیگر وقت زیادی نداریم که مجلس صرف اموری کند که ممکن است موازی‌کاری تلقی شود. ما می‌توانیم با همگرایی و هم‌افزایی، برنامه‌های مشترک خود را پیش ببریم.

ارتباط‌تان به عنوان معاون رییس‌جمهور در امور زنان با قم و مراجع چطور است؟

این هم یکی از برنامه‌هایی است که متاسفانه آنچنان که انتظار داشتیم انجام نشد. من انتظار زیادی داشتم ما سفرهای چند ماه یک بار را به قم داشته باشیم و گزارش‌ها و مستندات لازم را چند وقت یک بار در اختیار دفاتر مراجع بگذاریم. من می‌دانم و مطلع هستم که به طور مرتب گزارش‌هایی علیه معاونت و دولت در اختیار مراجع و دفاتر قرار می‌گیرد. در این مدت سه‌بار من موفق به انجام این سفر شدم و باید قبول کنم که این کم بودن ارتباط با قم برای ما پایین‌تر از حد انتظار بوده است.

چه مساله‌ای سبب شد تا ارتباط شما با قم کم باشد؟ آیا مانع خاصی در این مسیر وجود داشت؟

مانع خاص به آن معنا نه در واقع بیشتر کمبود وقت سبب این موضوع بود. دوره‌ای ما درگیر تدوین برنامه ششم بودیم و فشاری که همزمان با پیگیری اجرای برنامه پنجم توسعه به ما وارد شد. از طرف دیگر ما معاونت را با افت شدید سرمایه اجتماعی تحویل گرفتیم و همه تلاش و وقت و انرژی‌مان صرف ارتقای سرمایه اجتماعی شده بود و تقاضاهایی که برای دیدارها و ملاقات‌ها و بازدیدها داشتیم وقت بسیاری از ما گرفت و همه اینها دست به دست هم داد تا ما نتوانیم بحث تعامل سازنده با حوزه‌ها را پیش ببریم که قطعا در دوره بعد اگر همچنان در معاونت باشم این موضوع را پیگیری خواهم کرد و اگر نباشم هم توصیه جدی من این است که این موضوع را به طور جدی پیگیری کنند، زیرا ما برای تحقق سیاست‌های برنامه ششم توسعه که استیفای حقوق شرعی و قانونی زنان در همه زمینه‌ها و حوزه‌ها است به این تعامل و ارتباط نیازمندیم و بدون این تعامل نمی‌توانیم این سیاست‌ها را پیش ببریم.

در همان دو یا سه دیداری که با مراجع داشتید برخورد مراجع با شما چگونه بود و اینکه چقدر مساله زنان و اقدامات معاونت زنان برای‌شان اهمیت داشت؟

زمان این دیدارها بسیار کوتاه و روال به این شکل است که تنها فرصت پیدا می‌کنیم یک گزارش کلی از آنچه در این حوزه اتفاق می‌افتد که بیشتر وضعیت و عملکرد و دستاوردها بیان می‌شود، ارایه می‌دهیم. بعد هم مراجع عظام نظرات خود را مطرح می‌کنند و وقت جلسه تمام می‌شود. در واقع فرصت گفت‌وگو پیش نمی‌آید تا ما هم در رابطه با مباحثی که مطرح شده است نظر خودمان را مطرح و مستندات لازم را ارایه کنیم. در این دو سه دیداری هم که ما با مراجع داشتیم تلاش کردیم طیف متنوعی از مراجع را ملاقات کنیم.

شما در دوره اصلاحات هم در مراکز امور مشارکت زنان مسوولیت داشتید و در این مسیر تازه کار نیستید. به هر حال دولت اصلاحات هم مخالفینی داشت که در مسیر اجرای برنامه‌ها سنگ اندازی می‌کردند اما حملاتی که شما در این دوره متحمل شدید از آن سال‌ها خیلی بیشتر بود. فکر می‌کنید دلیل این همه هجمه به شما چه بود؟

در واقع من امروز تاوان دوره اصلاحات را می‌دهم. دلیل این هجمه‌ها، حملات و تخریب‌ها علیه معاونت و شخص من به این دلیل است که می‌گویند من برنامه‌های دوره اصلاحات را در دستور کار دارم و سیاست‌های آن دوره را پیاده می‌کنم. در سالنامه روزنامه ایران رییس سابق شورای فرهنگی – اجتماعی زنان و خانواده گفت‌وگویی را انجام داده و همه برنامه‌های دوره اصلاحات را ذکر کرده و گفته همه آنها در این دوره به عناوین مختلف دیگری پیگیری می‌شود. در زمان مجلس ششم ما لایحه الحاق ایران به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان را دستور کار داشتیم. البته این موضوع به دوره وزارت آقای دکتر ولایتی باز می‌گردد.

وقتی ایشان در زمان آیت‌الله هاشمی وزیر امورخارجه بودند قرار بود هیاتی صد نفره به ریاست خانم شهلا حبیبی در چهارمین کنفرانس جهانی زن در پکن شرکت کنند. آن زمان برای اینکه ایران با دست پر در این اجلاس شرکت کند طرح الحاق ایران به کنوانسیون رفع تبعیض مطرح می‌شود تا ایران برای این موضوع پاسخ داشته باشد. بررسی‌های لازم انجام می‌شود و مغایرت‌ها با قوانین داخلی هم بررسی می‌شود. وقتی من در مرکز امور مشارکت زنان مشغول شدم نخستین گزارشی که از من خواسته شد همین موضوع بود که موافقین و مخالفین الحاق ایران به این کنوانسیون چه نظراتی دارند. بعد‌ها این موضوع در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی که اصلا جای نظر دادن درباره پیوستن به یک کنوانسیون بین‌المللی نیست و طبق قانون اساسی باید در مجلس مطرح شود، هم مطرح شده و رد شده بود. طبق روالی که شورای نگهبان درباره الحاق به کنوانسیون حقوق کودک داشت که با حق تحفظ کلی موافقت کرده بود، ما طبق همان روال این مساله را هم بررسی کردیم و این حق را برای دولت ایران قایل شدیم تا هر کجا که مغایرت با شرع و قانون اساسی و قوانین داخلی ایران باشد درباره آن تعهدی نداشته باشد و به این شکل لایحه را با حق تحفظ کلی به مجلس ارایه کردیم و مجلس هم تصویب کرد و شورای نگهبان هم آن را رد نکرد اما سیاستی که در مورد کنوانسیون حقوق کودک را داشت کنار گذاشت و اعلام کرد باید ماده به ماده همه لایحه مورد بررسی قرار گیرد و مشخص شود کدام مواد کنوانسیون مغایر با شرع و قانون اساسی و قوانین داخلی ایران است.

وقتی این طرح از طرف شورای نگهبان برگشت خورد، مجلس روی نظر خود پافشاری کرد و طبق قانون لایحه به مجمع تشخیص سپرده شد و از آن زمان به بعد در مجمع در حال بررسی است. در واقع می‌خواهم این موضوع را بگویم که در آن دوره به دلیل فضای بازی که متاثر از توسعه سیاسی در کشور شکل گرفت ما برنامه‌هایی را در دستور کار خود قرار دادیم. یکی از اتهامات ما این بود که دوره‌های آموزش حقوق انسانی زنان و دختران را اجرا کرده‌­ایم. ما در آن زمان منابع یونیسف را با کمک اساتید ایرانی بومی کرده بودیم و در اختیار زنان و دختران می‌گذاشتیم و مخالفان آن زمان این آموزش‌ها را فروپاشی خانواده می‌دانستند و علیه دولت موضع می‌گرفتند.

بعدها وقتی دولت نهم سرکار آمد، مجلس هفتم تحقیق و تفحصی را از مرکز امور مشارکت زنان انجام داد و یکی از متهمان من بودم که از طریق این آموزش حقوق انسانی موجب فروپاشی بنیان خانواده شده‌ام و مواردی از این دست که نهایتا تبرئه شدم. الان حرف مخالفان این است که ما همان سیاست‌ها را در دستور کار قرار داده‌ایم و پیگیری می‌کنیم و ابراز نگرانی می‌کنند.

 «وزير زن» وعده روحاني است
فکر می‌کنید به طور کلی چرا در مساله زنان نمی‌توان با مخالفین به یک تعامل رسید؟ این مساله تنها مربوط به این دوره نیست، مساله زنان همواره مورد مناقشه جناح‌های سیاسی بوده است و کمترین تعامل در این زمینه وجود داشته است؟

اخیرا من در دانشگاه صنعتی اصفهان سخنرانی داشتم که عده‌ای پلاکاردی در دست گرفته بودند که روی آن نوشته شده بود معاونت امور زنان مساوی فروپاشی بنیان خانواده. آنجا گفتم که من هم خانواده دارم، دو دختر دارم و نگران آینده اینها هستم. چرا فکر می‌کنید فقط شما هستید که به این مباحث اهمیت می‌دهید. در واقع میان ما و مخالفین فقط تفاوت رویکرد وجود دارد. ما می‌گوییم اگر از این مسیر برویم زودتر و بهتر به هدف می‌رسیم اما شما به مسیر دیگری اعتقاد دارید. چرا این حق را فقط برای خود قایل هستید و برای ما قایل نیستید؟ شاید بخشی از حقیقت پیش ما باشد. ما خواستار تعامل با مخالفین هستیم اما مخالفین آنقدر بسته فکر می‌کنند که این حق را برای هیچ‌کس قایل نیستند و تنها خود را صاحب مملکت می‌دانند و فکر می‌کنند تنها خودشان هستند که ارزش‌ها و هنجارها برای‌شان مهم است. در واقع تفاوت این دو رویکردی که میان ما و مخالفین وجود دارد در اینجاست که آنها نگران از دست رفتن ارزش‌ها هستند و ما نگران روش‌هایی هستیم که ارزش‌ها را دارد از بین می‌برد.

به نظرتان آقای روحانی پیروز انتخابات خواهد بود؟

امیدواریم که این اتفاق رخ دهد.

عملکردهای دولت را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اگر بخواهیم به دولت نمره دهیم باید شرایطی را هم که دولت در آن قرار دارد در نظر بگیریم و آنچه در آغاز کار تحویل گرفته است. ما به هیچ‌وجه نمی‌توانیم این دولت را مثلا با دولت اصلاحات مقایسه کنیم زیرا شرایط مشابهی ندارند. ما باید عملکرد دولت را از همان سال ٩٢ مورد قضاوت قرار دهیم که در چه شرایطی سرکار آمده و با چه شرایطی تا امروز روبه‌رو بوده است. اینکه در شاخص‌های مختلف در سال ٩٢ چه شرایطی داشتیم و الان چه شرایطی داریم.


منبع: برترینها

بازیگران درخشان تاریخ سینما (۲۶): عمر شریف

برترین ها: عمر شریف (Omar Sharif) با نام اصلی میشل دیمیتری شلهوب، بازیگر مصری آمریکایی بود که در ۱۰ آوریل ۱۹۳۲ زاده شد و در ۱۰ ژوئیۀ ۲۰۱۵ درگذشت. او حرفۀ خود را در سالهای ۱۹۵۰ در کشور خود آغاز کرد، اما شهرت او به دلیل حضورش در فیلم های آمریکایی و انگلیسی است. از فیلم های او می توان «لارنس عربستان» (۱۹۶۲)، «دکتر ژیواگو» (۱۹۶۵) و «دختر شوخ» (۱۹۶۸) را نام برد. وی نامزد یک جایزۀ اسکار و برندۀ سه جایزۀ گلدن گلوب و یک جایزۀ سزار شد.

شریف که زبان های عربی، انگلیسی، یونانی، فرانسوی، اسپانیایی، پرتغالی و ایتالیایی را به خوبی صحبت می کرد، در بیشتر فیلم ها نقش یک خارجی را بازی می کرد. در مقابله با محدودیت سفری که رئیس جمهور وقت دولت مصر، جمال عبدالناصر، برایش مقرر کرده بود، خود را به اروپا تبعید کرد. تابعیت خارجی او منجر به طلاق دوستانۀ اش از همسرش، بازیگر سرشناس مصری، فاتن حمامه، شد. شریف برای ازدواج با او به دین اسلام گرویده بود. شریف در تمام زندگی خود به مسابقۀ اسب سواری علاقمند بود و زمانی در میان برترین بازیکنان بازی بریج دنیا جای گرفت.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (26): عمر شریف

میشل دیمیتری شلهوب، به عنوان جوانی که در اسکندریه رشد می کرد، رویای تبدیل شدن به یک ستارۀ سینمای مصر را در سر داشت. بعدها به عنوان عمر شریف، تبدیل به یکی از ستارگان بزرگ بین المللی شد. شلهوب که از اجدادی سوری لبنانی بود، در کالج ویکتوریا در اسکندریه تحصیل می کرد و در آنجا در رشتۀ تئاتر درس می خواند. از دانشگاه قاهره مدرک ریاضی و فیزیک گرفت و به محض فراغت از تحصیل نزد پدرش که تاجر چوب ثروتمندی بود مشغول به کار شد. اما زندگی سینمایی او را فرا می خواند و او این هنر را در آکادمی سلطنتی هنر های دراماتیک لندن فرا گرفت.

یوسف شاهین، کارگردان تحسین شدۀ مصری، او را برای بازی در فیلم «درگیری در دره» (۱۹۵۳) دعوت کرد و این فیلم با نام «آفتاب سوزان» در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد. همبازی او در این فیلم، بازیگر محبوب مصری فاتن حمامه بود. این بازیگر جوان به او علاقمند شد و با این که کاتولیک بود، برای ازدواج با او دین خود را به اسلام و نام خود را به عمر شریف تغییر داد. این زوج در سال ۱۹۵۵ با هم ازدواج کردند.

سال های ۱۹۵۰ برای سینمای مصر یک دهۀ طلایی بود و آنها زوج طلایی آن بودند که در چندین فیلم موفق ظاهر شدند. نام شریف توجه دیوید لین کارگردان را جلب کرد که قصد داشت فیلم حماسی خود «لارنس عربستان» را در خاورمیانه بسازد. او برای نقش کوتاه راهنمای لارنس انتخاب شد. سپس نقش اصلی شریف علی به او رسید که ورودی چشمگیر داشت و با شلیک به راهنما و کشتن او، با افسر بریتانیایی که نقشش را پیتر اُتول بازی می کرد، همراهی کرد. پنجاه سال بعد، او در مصاحبه ای با رادیو نشنال پابلیک یادآوری کرد که این دیوید لین بود که گذاشتن سبیل را به او پیشنهاد کرد (شریف به ندرت در فیلم هایش بدون سبیل دیده می شد) و اتول برای او در حکم یک برادر کامل و یک دوست نزدیک بود. (اتول همبازی اش را فرِدی صدا می کرد و به شوخی می گفت که نمی تواند باور کند اسم کسی به اندازۀ “عمر شریف” غیر واقعی باشد.)

عمر شریف در نقش شریف علی در فیلم زندگینامه ای برندۀ اسکار «لارنس عربستان» (۱۹۶۲) نامزد دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد در نقش مکمل شد.

با موفقیت این فیلم، راه برای فعالیت سینمایی شریف در خارج از کشور هموار شد. نقش اصلی بعدی شریف در اقتباس لین از رمان بوریس پاسترناک با نام «دکتر ژیواگو» بزرگ ترین موفقیت او محسوب می شود. شریف که از تحسین کنندگان این کتاب، داستانی عاشقانه در زمان انقلاب روسیه، بود از لین پرسید آیا می تواند نقش پاشا، فعال سیاسی را در این فیلم بازی کند و این کارگردان در کمال تعجب شریف، نقش اصلی را به او سپرد. احساس لین درست بود: زیبایی پر احساس شریف برای نقش یوری ژیواگو ایده آل بود، پزشک و شاعری که در میان نا آرامی ها و تلاطم های زمانه، بر سر دو راهی زندگی خانوادگی و اشتیاقش به لارا (جولی کریستی)، همسر پاشا، مانده است. این فیلم که با “تِم لارا” ساختۀ موریس ژار نیرویی دو چندان گرفته بود، یک موفقیت عظیم بود. شریف در این فیلم این شانس را داشت تا با پسرش طارق که نقش کودکی دکتر ژیواگو را بازی می کرد، وقت بیشتری بگذراند.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (26): عمر شریف

شریف بیش از یک نقش ماندگار دارد. یک کارگردان افسانه ای دیگر، ویلیام وایلر، برای انتخاب بازیگر نقش نیک آرنستاین، قمار بازی که فَنی برایس، قهرمان فیلم موزیکال دختر شوخ، را افسون می کند دچار مشکل شده بود. وایلر در غذاخوری کلمبیا پیکچرز متوجه شریف شد و نقش را به او واگذار کرد. جنگ شش روزۀ ۱۹۶۷ بین رژیم اشغالگر و دولت های همسایه از جمله مصر در زمان تولید فیلم باعث شد مطبوعات مصری خواستار لغو شهروندی شریف شوند، چرا که همبازی شریف در این فیلم، باربارا استرایسند یهودی و حامی اسراییل بود. استرایسند برای مهار بحران پیشقدم شد و گفت: «مصر عصبانی است؟ باید بشنوید عمه سارای من چه گفت؟» نمایش فیلم ادامه پیدا کرد و برای استرایسند در آغاز حرفۀ سینمایی اش جایزۀ اسکار و برای کلمبیا پیکچرز ثروت (این فیلم موفق ترین فیلم ۱۹۶۸ بود) به ارمغان آورد؛ و به شریف لقب مقاومت ناپذیر «دوست بد» و این شانس را داد تا در قسمت دوم این فیلم در ۱۹۷۵ نیز بازی کند.

آنچه که او آن را “زندگی مرد تنها” می نامید به جدایی او از همسرش در ۱۹۶۶ انجامید. و فیلم های بعدی او، به اعتراف خودش، پست و بی ارزش بودند؛ او و اتول به صورت توجیه ناپذیری در نقش افسران نازی در فیلم «شب ژنرال ها» (۱۹۶۷) ظاهر شدند. و اتفاق شرم آور دیگر او بازی در نقش گاوچران کلاه مشکی به نام کلرادو در فیلم پر ستارۀ «طلای مک کِنا» (۱۹۶۹) و بدتر از آن، نقش پارتیزان آرژانتینی چه گِوارا در «چه» (۱۹۶۹) بود که جک پلنس پنسیلوانیایی در آن نقش فیدل کاسترو را داشت.

سپس او به عنوان بازیکن بریج در سطح قهرمانی جهان، نوشتن در روزنامه و کتاب هایی در مورد بازی و وام دادن نام خود به بازی های ویدیویی، یک شغل دوم را شروع کرد. او به طرز قابل درکی گله می کرد: «ترجیح می دهم بریج بازی کنم تا این که در یک فیلم بد ظاهر شوم.» با این حال، زمانی که او بیشتر وقتش را پای بازی بریج می گذراند، چند فیلم خوب هم بازی کرد. در «سارقان» (۱۹۷۱)، شریف بر خلاف معمول در نقش منفی یک پلیس فاسد یونانی بازی کرد که به دنبال دزد جواهرات با بازی ژان پل بلموندو بود.

بلیک ادواردز در «هستۀ تمبر هندی» (۱۹۷۴) او را برای یک نقش روسی دیگر انتخاب کرد که این بار درگیر عشق و بازی های جاسوسی دوران جنگ سرد با مأمور انگلیسی با بازی جولی اندروز بود. در «نیروی تخریبی مهیب» (۱۹۷۴) در نقش ناخدای یک کشتی اقیانوس پیما که به همراه یک متخصص، ریچارد هریس، یک تهدید به بمب گذاری را مدیریت می کنند، بذله گو و به طور باور پذیری بی باک است. در فیلم های کمدی «پلنگ صورتی دو بار ضربه می زند» (۱۹۷۶) و «فوق محرمانه» (۱۹۸۴) نیز ایفای نقش کرده است.

آخرین فیلم موفق او در هالیوود در فیلم ماجراجویانۀ مسابقۀ اسب دوانی «هیدالگو» (۲۰۰۴) در نقش یک شیخ در مقابل ویگو مورتنسن بود و بعد ها فیلم حماسی ما قبل تاریخی «۱۰۰۰۰ سال پیش از میلاد» (۲۰۰۸) را روایت کرد.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (26): عمر شریف

شریف در «موسیو ابراهیم» (۲۰۰۳) نقش مغازه دار مسلمانی را بازی کرد که پسر بچۀ یهودی آواره ای (پییِر بولانژه) را زیر پر و بال خود می گیرد. او این نقش را از پر افتخار ترین نقش های خود می داند. وی برای این فیلم جایزۀ سزار دریافت کرد.

حقایقی در مورد عمر شریف که شاید ندانید:

۱٫ او در سال ۱۹۹۲، سه بار عمل جراحی بای پس قلب انجام داد و در سال ۱۹۹۴ یک حملۀ قلبی خفیف داشت. تا قبل از عمل بای پس، روزی ۱۰۰ نخ سیگار می کشید و بعد از جراحی به راحتی سیگار را ترک کرد.

۲٫ در سال ۱۹۹۰ عضو هیأت داوران جشنواره فیلم ونیز بود.

۳٫ به خاطر مشت زدن به مأمور پارکینگ که حاضر نشده بود از او پول خرد اروپایی قبول کند، در دادگاه ایالات متحده در بورلی هیلز کالیفرنیا، به او حکم شد در یک دورۀ مدیریت خشم شرکت کند. شریف برای شنیدن حکم در دادگاه حاضر نشد.

۴٫ شریف یکی از شش نفری است که جایزۀ گلدن گلوب بهترین بازیگر را بدون نامزدی اسکار در همان نقش برنده شده اند (برای دکتر ژیواگو در ۱۹۶۵).

۵٫ اتوبیوگرافی او با نام «مرد ابدی» در فرانسه در ۱۹۷۶ و یک سال بعد از آن در آمریکا چاپ شد.

۶٫ در مصاحبه ای در مصر در اوایل سال های ۱۹۹۰ گفت که انتظار دارد نوه اش عمر شریف کوچک، بازیگر بزرگی شود.

۷٫ قصد داشت در آکادمی سلطنتی هنر های دراماتیک لندن تحصیل کند، اما قبل از این که به لندن سفر کند، یک تهیه کننده او را دید و نقش اول فیلم «درگیری در دره» (۱۹۵۴) را به او پیشنهاد کرد.

۸٫ وی دوست نزدیک بازیگران مصری، احمد رمزی و فؤاد المهندس و کارگردان معروف یوسف شاهین بود.

 بازیگران درخشان تاریخ سینما (26): عمر شریف

۹٫ چند نمایش در تئاتر های انگلیس اجرا کرد.

۱۰٫ او گفته است که بیشتر وقتش را بین ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰، برای بازی در فیلم های اروپایی و آمریکایی، دور از مصر و در هتل ها گذرانده است.

۱۱٫ والدین و خواهرش در اسپانیا زندگی می کردند.

۱۲٫ در مصاحبه ای با تلویزیون مصر گفته است که همسر سابقش فاتن حمامه تنها عشق حقیقی او است.

۱۳٫ او برای دلیدا خوانندۀ فرانسوی دوست خوبی بود.

۱۴٫ زمان امضای قرارداد برای «لارنس عربستان» (۱۹۶۲) با سَم اسپیگل، برای هفت فیلم و در ازای هر فیلم ۱۵۰۰۰ دلار قرارداد بست که تهیه کننده او را متقاعد کرده بود که این نرخ استاندارد آن دوره است. شش فیلم دیگر

عبارت بودند از «دکتر ژیواگو» (۱۹۶۵)، «اسب کهر را بنگر» (۱۹۶۴)، «شب ژنرال ها» (۱۹۶۷)، «چنگیز خان» (۱۹۶۵)، «طلای مک کنا» (۱۹۶۹) و «دختر شوخ» (۱۹۶۸).

۱۵٫ در سال ۲۰۱۲، به آلزایمر مبتلا شد.

۱۶٫ در بحران سال ۱۹۵۶ کانال سوئز به عنوان شبه نظامی خدمت کرده بود، اما استفاده از تفنگ خود را بی معنی می دانست، چرا که دشمن به راحتی می توانست در جواب او آپارتمانش را با خاک یکسان کند. بعدها در مصاحبه ای با مجری بریتیش چت شو، مایکل پارکینسون، که در آن زمان در سوی دیگر جبهه در ارتش بریتانیا خدمت می کرده، خاطراتشان را از آن رویداد با هم مقایسه می کردند.

۱۶٫ حدود سال های ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹، در مصاحبه ای در مصر گفت که «چه» (۱۹۶۹) یکی از بدترین فیلم های اوست. او گفت که در آن زمان نمی دانسته که فیلم توسط سیا تهیه می شود و قصد هتک حرمت سوسیالیست و انقلابی مشهوری مانند “چه” را دارد.

۱۷٫ ستارۀ سینمای بالیوود، دیلیپ کومار، ابتدا برای نقش شریف علی در نظر گرفته شده بود. او نقش را رد کرد و پس از آن دیوید لین این نقش را به عمر شریف داد و این نقش سکوی پرتابی شد برای او تا به صحنۀ جهانی وارد شود.


منبع: برترینها

ورزشی های هنر و هنری های ورزش

ماهنامه آینده روشن – نگار رشیدی: در سراسر دنیا شاهد هستیم که سرشناسان ورزشی، علاوه بر رشته و تخصص خود، به کار دیگری نیز ورود پیدا کرده و برخی از آن ها حسابی خوش درخشیده اند. این موضوع در ایران این روزها بیش از پیش فراگیر شده است. یک دسته از این افراد ورزشکاران هستند که استعدادشان را در زمینه بازیگری یا خوانندگی شکوفا کرده و دسته دیگر برعکس عمل کرده اند؛ از قضا بسیاری از آن ها حتی به شهرت بین المللی رسیده اند. در این مطلب این گروه را از گذشته تاکنون بررسی کرده ایم.

سلطان قلب ها، قهرمان کشتی

محمدعلی فردین نامی است که قریب به اتفاق ایرانیان، نه تنها اسم او را شنیده اند، خاطرات زیادی هم با فیلم هایش دارند.

مرحوم فردین که به واسطه مرام پهلوانی اش به سلطان قلب ها معروف شده بود یکی از قهرمانان کشتی نیز بود.

 ورزشی های هنر و هنری های ورزش
او در سال ۱۳۳۳ مدال نقره وزن ۷۳ کیلوگرم مسابقات قهرمانی کشتی جهان را به گردن آویخت. در همین مسابقه بود که ایران علاوه بر نقره فردین، با طلای جهانبخت توفیق و عباس زندی، روی سکوی سوم ایستاد؛ همچنین او در مسابقات جهانی استانبول نیز شرکت کرده بود. این بازیگر محبوب سینما با دعوت اسماعیل کوشان، تهیه کننده، و با حضور در فیلم «چشمه آب حیات» به عرصه سینما پاگذاشت و موفقیت چشمگیری نیز به دست آورد. «سلطان قلب ها»، «چرخ و فلک»، «گنج قارون»، «گدایان تهران» و «حاتم طایی» تنها چند عنوان از فیلم هایی است که فردین در آن ها نقش آفرینی کرده است.

بلور با فردین ستاره شد

حبیب الله بلور، رکورددار مربیگری در تیم ملی کشتی فرنگی، را در سال های میانه دهه ۴۰ فردین به یکی از بازیگران نقش پدر در سینمای ایران تبدیل کرد. او در فیلم های بسیاری ایفای نقش کرد که از آن میان می توان به «لیلی و مجنون»، «آواره های تهران»، «سلطان قلب ها» و «ماه پیشونی» و غیره اشاره کرد.

ورزشی های هنر و هنری های ورزش

بیک، بینان گذار بدل کاری در ایران

مرحوم رضا بیک ایمان وردی دیگر بازیگر قبل انقلابی است که ورزشکار بودنش راه بازیگری را برای او باز کرد. او فعالیت هنری را در سال ۱۳۳۷ با بازی در تروپ تئاتر «اُسکار» آغاز کرد، اما این پایان کار بیک نبود. یک تصادفات با ساموئل خاچیکیان کارگردان در خیابان کافی بود که او که ابتدا جذب اندام ورزیده و چهره مناسب و برای نقش های عامه پسند شده بود، این استعداد را کشف کند.

نقش کوتاه بیک در فیلم «فریاد نیمه شب» پای او را به فیلم های دیگر نیز باز کرد. مرد هزار چهره سینما خیلی زود به شهرت رسید و میان مردم محبوب شد. پیشرفت بیک تا حدی بود که او در سال ۱۳۵۵ استودیو «آربی» («RB»، مخفف رضا بیک) را در خیابان نادری بنا گذاشت که در آن برای تهیه فیلم های ایرانی و نیز خرید و دوبله فیلم های خارجی فعالیت می کرد.

«یک قدم تا مرگ»، «دلهره»، «ضربت» و «سرسام» از فیلم های ابتدایی بیک است. او حتی در سینمای ترکیه و ایتالیا نیز نقش آفرینی کرد. «صندلی الکتریکی» فیلمی ساخت ایتالیا بود که نقش اول آن را بیک ایفا کرد؛ همچنین او با فیلم «فاتحین صحرا» به کارگردانی محمد زرین دست با نام «Treasure of the Lost Desert» روی پره سینماهای بسیاری از کشورها رفت.

 ورزشی های هنر و هنری های ورزش
بیک ایمان وردی در جوانی از قهرمانان ورزش رزمی کشتی کج ایران بود و حرفه اصلی او که در سینما بسیار به او کمک کرد که به شهرت برسد همین ورزش بود. بیک پدیدآور هنر بدل کاری و ژانر اکشن در سینمای ایران بود. او با مهارتش فنون رزمی زد و خورد رایج در فیلم های آن زمان را به صورت فن درآورد و در طول فعالیتش تا حد زیادی بدل کاری را در سینمای ایران گسترش داد. او اکثر صحنه های خطرناک فیلم هایش را خودش بازی می کرد.

کارنامه بی اعتبار در بازیگری

عزیز اصلی، دروازه بان سابق تیم ملی فوتبال و پرسپولیس که به خاطر تشابه عجیب چهره اش با بیک ایمان وردی وارد سینما شد، در ۱۰ فیلم دهه ۴۰ نقش آفرینی کرد، اما انگار فیلم های او آن طور که باید کارنامه پرباری برایش نداشته است. «فاتحین صحرا»، «پلی به سوی بهشت»، «پنجه آهنین»، و «کشتی نوح» چند عنوان فیلمی است که اصلی در آن ها ایفای نقش کرده است.

قهرمان آن ور آبی

شاید بتوان فرامرز آصف را در گروه قبل انقلابی ها جای داد، ولی او در دسته آن ور آبی ها هم قرار می گیرد. آصف مدال برنز بازی های آسیایی ۱۹۷۴ در پرش سه گام را در کارنامه دارد؛ همچنین او به مدت ۲۳ سال با حد نصاب ۱۶ متر و هفت سانتی متر رکورددار پرش سه گام ایران بود.

 ورزشی های هنر و هنری های ورزش
آصف پس از خروج از کشور، باز هم، دو و میدانی را ادامه داد و به مدت چهار سال عضو تیم دو و میدانی دانشگاهش در کالیفرنیا بود که او را صاحب بورسیه تحصیلی ورزشی کرده بود. آصف یکی از فعالان خوانندگی در سبک پاپ است.

خوشابه در فیلم های قهرمانی

در سال ۱۳۳۴ برای بازی در فیلم «امیرارسلان نامدار» از وجود مرحوم ایلوش خوشابه استفاده شد که قهرمان پرورش اندام ایران بود؛ همچنین او در آمریکا قهرمان کشتی کج شده بود. ایلوش در فیلم های «قزل ارسلان»، «بیژن و منیژه» و «دندان افعی» هم بازی کرد.

 ورزشی های هنر و هنری های ورزش
هرکول ایران در سال ۱۳۴۰ از طرف استودیو یولوفیلم برای شرکت در فیلم «ولکان» و «پسر ژوپیتر» (امیموی سالوی) به ایتالیا دعوت شد. او از آن تاریخ کار خود را در کشور چکمه ادامه داد و در این مدت در چند فیلم از جمله «هفت خوان علی بابا»، «هرکول»، «سامسون و اولیس»، «برادران شکست ناپذیر ماجیسته» و «دو تپانچه مگنوم ۳۸ برای شهری از اشرار» ایفای نقش کرد و از این راه شهرت و محبوبیت بین المللی نصیب او شد؛ همچنین او برای ایفای نقش در فیلم «حسین کرد شبستری» دو ماه به ایران بازگشت.

آسمان خراش در فیلم تاریخی

حامد حدادی، ملی پوش تنومند بسکتبال، دیگر ورزشکاری است که از نظر سینمایی ها دور نماند. البته او کار بازیگری را با یکی از سریال های سخت تاریخی شروع کرد. داوود میرباقری، کارگردان سریال «مختارنامه»، برای بازیگر نقش هرمله، سرباز سپاه آل زبیر، کسی بهتر از حدادی را پیدا نکرد. البته خود حدادی چندان از کارش در این سریال رضایت نداشت، ولی نظر مخاطبان چیز دیگری را نشان می دهد.

ورزشی های هنر و هنری های ورزش

قهرمان تکواندو در فیلم پلیسی

رزمی کاران همیشه به سبب تخصص شان در نمایش و اجرای حرکات رزمی محل توجه هستند. یکی از این افراد که توجه سینمایی ها را به خود جلب کرد و جواب خوبی هم به اعتمادشان داد هادی ساعی، قهرمان سابق تکواندو است.

 ورزشی های هنر و هنری های ورزش
ساعی که عنوان پرافتخارترین ورزشکار ایرانی در المپیک را از آن خود کرده است آبان ۸۷ از دنیای حرفه ای تکواندو خداحافظی کرد. او ابتدا به شورای شهر تهران سری زد و دو دوره حضور در این شورا را تجربه کرد، اما زمانی که استعدادش در هنر هم شکوفا شد از آن به خوبی بهره برد. ساعی در سال ۹۳ در سریال «آمین»، به کارگردانی منوچهر هادی، بازی کرد و حسابی درخشید. او این روزها علاوه بر بازیگری، به سوارکاری هم مشغول است.

بانوی ووشوکار در فیلم بدل کاری

الهه منصوریان، بانوی ووشوکار ایران که مدال طلای جام جهانی سانشوی ۲۰۱۰ چین، نقره قهرمانی جهان تورنتوی کانادا و مدال برنز وزن منفی ۵۲ کیلوگرم سانشو در بازی های آسیایی ۲۰۱۰ گوانگجو را در کارنامه دارد یکی از معدود رزمی کاران زنی است که مقابل دوربین فیلمبرداری حاضر شده است؛ البته او در کار بازیگری اش هم گوشه چشمی به ورزش داشت. او در فیلمی ایفای نقش کرد که پس زمینه بدل کاری داشت. منصوریان در فیلم مستند «اولین مسابقه بدل کاران حرفه ای» شرکت کرده و از این بابت خوشحال است.

ورزشی های هنر و هنری های ورزش

کشتی گیر در فیلم افسانه ای

علیرضا لرستانی، صاحب پنج مدال کشتی قهرمانی آسیا، را یدالله صمدی کشف کرد و در فیلم سینمایی «افسانه دمرل» به او بازی داد. فن سالتوی او در مسابقات قهرمانی آسیا چنان زیبا بود که سال ها آرم ابتدایی برنامه اخبار ورزشی در سال های واپسین دهه ۶۰ و ابتدای دهه ۷۰ بود.

غرش ببر مازندارن در سینما

امامعلی حبیبی، کشتی گیر و قهرمان المپیک ۱۹۵۶ ملبورن، در پایان دوران ورزشی خود رو به سینما آورد و در چهار فیلم بازی کرد، اما خیلی زود از این وادی خارج شد. ببر مازندران در فیلم های «آدم و حوا»، «رام کردن مرد وحشی»، «ببر مازندران» و «جهنم سفید» بازی کرده است.

ورزشی های هنر و هنری های ورزش

نقش اول مرد اخلاق

گروه دیگری که علاوه بر ورزش به عرصه هنر و بازیگری قدم گذاشته اند فوتبالیست ها هستند. از اولین های این رشته می توان به مرحوم مجید سبزی اشاره کرد. او که در تیم های هما و پرسپولیس توپ می زد کار هنری اش را با سیروس مقدم آغاز کرد.

مقدم در سریال «به سوی افتخار» نقش اول را به سبزی داد که بار دیگر او به شهرت برسد. او که نام مستعار «مرد اخلاق» را یدک می کشید می توانست با بازی در تیزرهای تبلیغاتی پول خوبی به جیب بزند، اما قید این کار را زد.

موفق، بیشتر در بازیگری

اما در میان فوتبالی ها کسی هست که جزو فعالان سینما به حساب می آید. او که عرق خاصی به پیراهن سرخ باشگاهش هم دارد، ریسمان سینما را محکم گرفت و توانست با همکاران جدیدش هم در حوزه تلویزیون رقابت خوبی داشته باشد. او در مدت حضور اندکش در بازیگری پا را فراتر گذاشت و این روزها به علت تعداد زیاد تئاترهایش وقت سرخاراندن هم ندارد.

پژمان جمشیدی کسی است که کارش را در سال ۹۲ با سریالی با نام خودش آغاز کرد و با بازی غیرمنتظره اش وجه متفاوتی از دنیای چمن سبز را به نمایش گذاشت. او که حسابی استعدادش را در این حرفه به رخ کشیده بود حضور در تئاترهای «بادی که تو را خشک کرد»، «آرسنیک و تور کهنه»، «آرامسایش»، «وقتی ما برگردیم دو پای آویزان باقی مانده است»، «پلیس» و «پپرونی برای دیکتاتور» را نیز به کارنامه جدید حرفه ای اش اضافه کرد. او همچنین پس از «پژمان» در تله فیلم «شرف خانواده فاضل» و فیلم سینمایی «آتش بس ۲» نیز بازی کرد. «ساختمان پزشکان» و «سال های ابری» نیز دو سریالی بودند که از  جمشیدی استفاده کردند.

ورزشی های هنر و هنری های ورزش

رقیب فوتبالی و بازیگری

جمشیدی در بازیگری رقیبی فوتبالی دارد که در دنیای هنر شاید پیشکسوت او هم به حساب بیاید. علی انصاریان، بازیکن سابق تیم فوتبال پرسپولیس که علاوه بر بازیگری دستی هم در خوانندگی دارد، کارش را با ایفای نقش در سریال های طنز مهران غفوریان و مهران مدیری آغاز کرد. او در فیلم های سینمایی «کلاف»، «سوختن»، «هدیه»، «آخر خط» و «شروع یک پایان» ایفای نقش کرده است. «زیر آسمان شهر»، «چارخونه» و «خانه اجاره ای» مجموعه های تلویزیونی هستند که انصاریان تنها یک اپیزود در آن ها بازی کرده است.

یاریار هم کشف شد

حسین یاریار فوتبالیست یکی دیگر از استعدادهای کشف شده به دست خاچیکیان در سینما بود که در آخرین روزهای دوران فوتبالش در معرض توجه این فیلمساز نامدار قرار گرفت و تجربه ای عالی در فیلم هایی مانند «چاووش»، «بلوف» و «مردی در آینه» داشت.

ورزشی های هنر و هنری های ورزش

میکروفن به جای توپ فوتبال

دروازه بانان فوتبال هم از قافله رقابت در بازیگری جا نماندند و نماینده ای از خود به دنیای هنر فرستادند. نیما نکیسا، ملی پوش سابق، بازیگری اش را با فیلم سینمایی «مامان بهروز منو زد» آغاز کرد. او که بر موسیقی هم دستی دارد، کارش را با دو فیلم دیگر با نام های «ایرانی ها» و «شهد» ادامه داد. هنر دیگر او را می توان در عرصه خوانندگی جست و جو کرد. او آهنگی را با نام «حاشا نکن» به همراه کامران نفتی، بازیگر سینما و تلویزیون، منتشر کرده است.

خواننده این باز از استقلال

بعد از نکیسا کار خوانندگی میان فوتبالیست ها ادامه پیدا کرد. رضا عنایتی، آقای گل فوتبال ایران و بازیکن سابق استقلال، تصمیم گرفت آلبوم خود را روانه بازار کند. عنایتی نام آلبوم خود را «همه چیم تو» انتخاب کرد. او این روزها در تیم لیگ برتری سیاه جامگان توپ می زند.

ورزشی های هنر و هنری های ورزش

تک فیلم های ورزشکاران

مرحوم محراب شاهرخی، ملی پوش فوتبال، (علف های هرز)، مرحوم سعید سلطانی فر (تویی که نمی شناختمت)، احمدرضا عابدازده، دروازه بان سابق تیم ملی فوتبال، (ازدواج غیابی)، غلامرضا فتح آبادی و محمود معمار (به سوی افتخار)، سید مهدی حیدری (بهرام خله)، بهروز رهبری فرد، علی موسوی، خسرو حیدری، محمد محمدی، آرش برهانی و حمید درخشان (پژمان)، علی پروین، محمد پروین، حمید استیلی و محمد برزگر (فوتبالیست ها)، جواد زرینچه (مثلث آبی)، مرحوم محمدابراهیم نایب عباسی، معروف به ممدبوقی، و مرحوم فتح الله غریب نواز (عمو فوتبالی)، علیرضا نیکبخت واحدی (زیر آسمان شهر) کسانی هستند که به حضور در یک فیلم یا یک اپیزود کفایت کرده اند.

هنرهای ورزشی

باید گفت تنها این ورزشکاران نیستند که به هنر و بازیگری روی می آورند؛ در میان بازیگران نیز هستند کسانی که علاقه شان به ورزش را به صورت حرفه ای دنبال می کنند و در ورزش برای گفتن حرفی دارند. یکی از این افراد مهران غفوریان، کارگردان و فیلمنامه نویس و بازیگر سینما و تلویزیون است.

 ورزشی های هنر و هنری های ورزش

غفوریان کمربند دان ۲ کاراته در سبک کیوکوشین خود را با مدرک از فدراسیون جهانی دریافت کرده است. نام او روی کمربندش به زبان ژاپنی نشوته شده است.

هدیه تهرانی، بانوی فعال در عرصه بازیگری، موسس و مدرس آموزشگاهی است که در آن یک نوع ورزش چینی جالب به نام ««تای چی چوان» آموزش داده می شود. تهرانی مدتی هم به عنوان نایب رییس فدراسیون ووشو مشغول به کار بود.

آناهیتا نعمتی و سحر ذکریا هم بانوان کیک بوکسینگ کار سینما هستند. تینا آخوندتبار هم موی تای کار است و حتی از مدرک بوکس تایلندی اش رونمایی کرد.

داریوش ارجمند، بازیگر مطرح سینما و تلویزیون، هم مدتی به عنوان مشاور فرهنگی باشگاه استقلال انتخاب شد؛ همچنین او حضور در ورزش زورخانه ای را با عنوان سخنگوی فدراسیون پهلوانی و زورخانه ای در کارنامه دارد.

ایرج نوذری، بازیگر و مجری، نیز یکی از قهرمانان کونگ فو است. او مدتی هم به عنوان مدیر روابط امور بین الملل این فدراسیون مشغول به کار بود. از نام امیرحسین مقصودلو، ملقب به تتلو، هم نمی توان به سادگی گذشت. این خواننده زیرزمینی که به فوتبال و تیم پرسپولیس علاقه زیادی دارد مدتی به واسطه حضورش در فوتبال خبرساز شد. او که به اعتقاد برخی از فوتبالی ها در این ورزش هم استعداد خوبی دارد، به سبب برخی خط قرمزها از زمین چمن دور ماند و فعلا که نتوانسته است به این خواسته اش برای بازی در زمین سبرجامه عمل بپوشاند.


منبع: برترینها

موفق‌ترین سیاستمداران معلول در جهان

در کنار همه دولتمردان مختلف دنیا بد نیست سیاستمدارانی را بشناسید که علی رغم ناتوانی های جسمی خود، در برهه ای از زمان بخشی از قدرت اداره کشورشان را به دست گرفتند.

 پست‌های سیاسی همیشه جزو مهم‌ترین منصب‌هایی هستند که در هر جامعه‌ای افراد نسبت به آن‌ها حساسیت نشان می‌دهند. تصور بیشتر ما نسبت به سیاسیونی که زمام یک مملکت را به دست می‌گیرند لزوماً افرادی است با یک استایل و یک شکل و شمایل خاص، مردانی که در طول تاریخ هرکدامشان با گذر سال‌ها و قرن‌ها در قاب عکس‌های روی دیوار ایستاده و مقتدر جا خوش می‌کنند تا آیندگانی که بعدها از کنار تصویرشان  رد می‌شوند، درباره عملکردشان قضاوت کنند.

اما کافی است کمی آلبوم تاریخ دنیا را ورق بزنیم تا لا به لای همه عکس‌های کلیشه‌ای سیاسیون، آدم‌هایی را پیدا کنیم که شاید چیزی فراتر از تصور معمول ما باشند. در گزارش زیر به سراغ سیاستمدارهایی رفتیم که علی‌رغم معلولیت و ناتوانی‌های جسمی آن‌قدر انگیزه و اعتماد به نفس داشته‌اند تا هر کدام در برهه‌ای از زمان برای مدتی بر صندلی‌های سیاست تکیه بزنند.

دنیل سیولی

 موفق‌ترین سیاستمداران معلول در جهان

 این سیاستمدار ۶۰ ساله آرژانتینی دو سال پیش یکی از کاندیدهای اصلی ریاست جمهوری این کشور بود که در دور دوم انتخابات از رقیب خودش یعنی«مائوریسیو ماکری» شکست خورد. نکته جالب توجه در مورد دنیل سیولی این است که او در کنار فعالیت‌های سیاسی‌اش در زمینه ورزش هم دستی بر آتش داشته است تا جایی که او قهرمان سابق مسابقات قایقرانی بوده است و دست راستش را هم در یکی از همین مسابقات از دست داده. با این حال او در حال حاضر تنها با داشتن یک دست فرمانددار ایالت بوینس آیرس در کشور آرژانتین محسوب می‌شود.


روزولت

 موفق‌ترین سیاستمداران معلول در جهان

 فرانکلین دلانو روزولت یکی از چهره‌های سرشناس آمریکایی است. کسی در چهار دوره پیروز انتخابات شد و عنان ریاست جمهوری را در ایالات‌متحده به دست گرفت. از این روز بسیاری روزولت را یکی از کلیدی‌ترین و مهمترین شخصیت‌های تاریخ امریکا قلمداد می‌کنند . نکته جالب توجه درباره روزولت این است که او در طول عمرش با بیماری فلج اطفال دست و پنجه نرم می‌کرده تا جایی که در دوره‌ای از زمان حیاتش این بیماری او را تا مرز فلج بودن کامل هم پیش می‌برد که نهایتاً کنترل آن باعث می‌شود تا او تا پایان عمر از کمر به پایین خود فلج باشد. روزولت به دنبال همین بیماری  بنیادی ملی فلج اطفال را برای حمایت از این بیماران در امریکا تأسیس کرد.


هان سن

 موفق‌ترین سیاستمداران معلول در جهان

قدیمی‌ترین رهبر جنوب شرق آسیا است. رهبری که در حال حاضر به جای داشتن دو چشم سالم یک چشم شیشه‌ای رو صورتش دارد که نتیجه جنگ با مخالفان کشور کامبوج در پایتخت این کشور است. هان سن در حال حاضر  نخست وزیر کامبوج و رهبر حزب مردم در این کشور است.


لنین مورنو

 موفق‌ترین سیاستمداران معلول در جهان

این سیاستمدار اکوادوری در حال حاضر جدیدترین رئیس‌جمهور کشور اکوادور به حساب می‌آید که با شکست دادن رقیب خود توانست سکان ریاست جمهوری را در این کشور به دست بگیرد. ناگفته  نماند که مورنو یکی از معدود رهبران ملی معلول در جهان است که به خاطر حمایت از افراد معلول نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد.


آنتوان پینای

 موفق‌ترین سیاستمداران معلول در جهان

آنتوان پینای هم یکی دیگر از همین سیاستمدارها است. این چهره فرانسوی در طول جنگ جهانی اول به دلیل مصدومیت، دست راستش فلج شد و بعدها در طول فعالیت‌های سیاسی‌اش نخست وزیر کشور فرانسه شد.


خواکین بالاگر

 موفق‌ترین سیاستمداران معلول در جهان

رئیس‌جمهور کشور دومنیکن است که سه دوره به مقام ریاست جمهوری در این کشور رسید. این شخصیت سیاسی در طول عمر سیاسی‌اش سالها از بیماری گلوکم یا همان آب سیاه رنج می‌برد که نهایتاً این بیماری منجر به نابینایی کامل او شد.


گوردون براون

 موفق‌ترین سیاستمداران معلول در جهان

او بین سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ به عنوان رهبر حزب کارگر فعالیت داشت و به عنوان پنجاه و دومین نخست وزیر بریتانیا شناخته شد. او پیش از این یکی از اعضای کابینه«تونی بلر» نیز بود و مدت‌ها در مسند نمایندگی پارلمان هم قرار داشت؛ ولی بد نیست بدانید که این سیاستمدار اسکاتلندی در زمان نوجوانی و دبیرستان حین بازی راگبی چشم چپ خودش را برای همیشه از دست داد.


منبع: برترینها

یک هفته و چند چهره؛ مدعیان رئیس جمهوری و قهرمانی پرسپولیس

برترین ها – ایمان عبدلی:

از این هفته تغییراتی خواهیم داشت، به هر حال این ستون از اردیبهشت ماه وارد سومین سال حیات خودش می شود. در هفت چهره و پس از گذر از سال اول و ماهیت گزارشی و مختصری که داشت در سال دوم تلاش کردیم تحلیلی تر و مفصل باشد و در عین حال در اکثر اوقات با نگاه متفاوتی همراه باشد؛ هر موضوع از دریچه ای تازه و یا کمتر کار شده پرداخت شد.

 حجم این ستون گاها از حد معقول فراتر رفت و شاید کمی حوصله سر بر شد، از طرفی هم بنا به تجربه ی این یک سال دریافتیم که الزام به عدد هفت یا هر عدد دیگری برای چنین مطلبی از کیفیت آن کم می کند، یعنی از این پس امکان دارد چهار چهره، پنج چهره و هر چند چهره… داشته باشیم.  به عبارتی سوژه ها برای ما تعیین تکلیف می کنند نه اعداد. خیلی هفته ها کشش «هفت» چهره را نداشت و از این به بعد بر اساس حوزه ها روی سوژه ها کار خواهیم کرد.

 به عنوان مثال  در این هفته در بخش سیاسی اردوغان را داریم، در بخش فرهنگی کیومرث منشی زاده، در ورزش پرسپولیس، در حوزه اجتماعی هم سیل آذربایجان و ثبت نام کنندگان ریاست جمهوری را. امیدوارم موثر باشیم و تلاش ما در خور سلیقه ی شما باشد. هیچ چیز مهم تر از نظرات شما نیست، هر نظری که حوصله می کنید و منت می گذارید و می نویسید، بهترین دلگرمی است.

اردوغان یا (متوهم هفته)

«پدیده بنیادین قدرت به معنای ابزاری کردن خواست دیگری برای رسیدن به خواسته های خود نیست، بلکه شکل گیری خواست مشترک در ارتباطاتی است که هدف آن رسیدن به توافق است» – هابرماس

 ترکیه همیشه برای ما مهم بوده و همیشه نیم نگاهی به آن ها داشته ایم، مخصوصا در سال های متاخر که ترک ها به عدالت و توسعه و آشتی لیبرالیسم و اسلام خیلی افتخار کرده اند. اگر کمی لا به لای کلمات روشنفکران ایرانی را جست و جو کنید، خصوصا طی یک دهه اخیر در می یابید که ترکیه چقدر به عنوان یک الگوی موفق از آشتی اسلام و مذهب با ساز و کار دموکراتیک از سوی آن ها یاد شده و البته پس از افول اردوغان دیگر به عنوان الگو یاد نمی شود، چون اردوغان برخلاف سال های ابتدایی صدارت خواست مشترک را در ارتباطاتی که هدف آن رسیدن به توافق است، ندیده است.

 اردوغان را در طی این مسیر رو به زوال، دو عامل خیلی کمک کرد؛ یکی پارانویا نسبتا حاد رهبر حزب اعتدال و توسعه که دائما توهم دسیسه و خنجر داشت و عامل دیگر نگاه به گذشته ی تاریخی پر از نا آرامی و بی ثباتی است. «گولن» و دارو دسته اش عنصر تقویت کننده این بدبینی ها بوده و هست، اردوغان از ترس گولن و از شوق رشد اقتصادی رفته رفته دیکتاتورمآبانه رفتار کرد.

یک هفته و چند چهره؛ مدعیان رئیس جمهوری و قهرمانی پرسپولیس 

«به دیگر بیان حاکمیت فاشیستی همان حاکمیتی تلقی می شود که از طریق انتخابات و پارلمان به قدرت می رسد، دست به سرکوب جامعه مدنی می زند و با حذف آن یا ارعاب کامل آن شرایط را برای ایجاد وضعیت کاملا تمامیت خواهانه مهیا می کند»

دیکتاتورمآبانه رفتار کردن و دوری از دموکراسی یک سطح از تمامیت خواهی است و اجرایی کردن این تمایلات سطح دیگری که آغاز فاشیسم است. اردوغان  به مرور فاشیستی رفتار کرده و به اقداماتی نظیر بازداشت گسترده مخالفان و برخوردهای تند با اقلیت ها و یا حتی زنده کردن مجازات اعدام نگاه کنید در می یابید که هیمنه اردوغان وسیع تر و گسترده تر خواهد شد و این ها از برکات آن کودتایی است که که خیلی بر اساس واقعیت مردم ترکیه صورت نگرفت. مردمی که بنا به دلایل زیادی از کودتا استقبال نکردند مهم ترین دلیل ترس دائمی از نفوذ بیگانه و هرج و مرج ساکنان ترکیه است پس به نزدیک ترین  عامل امنیت بخش دست می اندازد. اردوغان از یک جبر جغرافیایی و یک شرایط ذهنی مدد گرفته و به ترکتازی خودش ادامه می دهد.

«گاهی اوقات فکر می‌کنم ریاست جمهوری توهم انتخابه» – خانه پوشالی

در چنین اوضاع و احوالی فرقی نمی کند دموکراسی یا دیکتاتوری! و اصلا همه پرسی باشد یا نباشد، مساله این است که صندوق رای تنها نشانه ای از یک دموکراسی به استحاله رفته است. اصلا وقتی جامعه مدنی نباشد و نیمی از جامعه ناآرام باشد، تظاهرات خیابانی بمب گذاری و در چنین احوالاتی دموکراسی ابزار دیکتاتور می شود. درحکومتی که استقلال قوه قضائیه و مجلس  زیر سئوال می رود و ابزار نظارتی از کار می افتد خودِ همه پرسی خنده دار است و ریاست جمهوری هم یک توهم!

سیل زدگان آذربایجان یا (تسلیت هفته)

وقوع سیل در استان های شمال غربی که موجب قربانی شدن عده ای از اهالی شد، تلخ ترین خبر هفته ای بود که گذشت. در حاشیه این سیل اما نکته عجیبی بود که نباید از آن غافل شد؛ برخی از کشته شدگان بر اثر اصرار به سلفی در خطر قرار گرفته اند و جان باخته اند (بنا بر ادعای پورمهدی، معاون عمرانی استاندار آذربایجان‌شرقی، یدالله اللهیاری، سرپرست فرمانداری آذرشهر).

طبیعتا این میلی به سلفی مختص به ایران نیست و در همه جای دنیا هر از چندگاهی خبرهایی مشابه می شنویم از عکس روی ریل قطار تا صخره و ارتفاعی بلند و یا حتی در کنار نهنگ! قاعدتا یکی از جذابیت های سلفی ها همین هیجان انگیز بودن آن است.

 کسی که در قاب سلفی قرار می گیرد خودش هم می داند که برای امری به ظاهر پوچ بیشتر از اندازه خطر می کند پس این به خطر انداختن یک جذابیت برای بیننده و یک هیجان زدگی برای سوژه سلفی دارد. آدرنالین آزاد می شود. مثل همین سیل زدگان آذربایجان اما جنس دیگری هم از سلفی ها هم هست که بطن تلخی دارد، همان سلفی هایی که اخم و غم روشنفکرمآبانه را ترویج می کنند و از لب های غنچه شده، شمایلی دفرمه  برای چهره ی در قاب می سازند.

یک هفته و چند چهره؛ مدعیان رئیس جمهوری و قهرمانی پرسپولیس 

 میل به تکثیر چنین «من» کمی خطرناک و حامی از یک نوع اختلال روانی و یا حداقل هویتی است. این دسته از سلفی بگیرها توجه دیگران را گدایی می کنند و با عرضه ی خودی که اعوعاج دارد و واقعی نیست، فقط می خواهند در کانون توجه قرار بگیرند. مشخص است که در چنین نوع از سلفی ها بحث ایجاد هیجان، محلی از اعراب ندارد و کل داستان محدود به خودنمایی می شود.

 دسته سوم سلفی اندازها همان قاطبه ی خوشبخت های اینستاگرام است. آن هایی که شکل دیگری از خودنمایی را ارائه می کنند اما این بار نه اعوعاج، بلکه اتفاقا در نهایت زیبایی سلفی با یک غذای خوش آب و رنگ و یا با لباس های فاخر، خودنمایی چون اینجا با میل خوشبخت نمایی همراه است کمتر آمیخته به اختلال روانی است.  

در هر صورت در هر شکلی از سلفی مساله اساسی ابراز وجود است با درصدی از تفاوت سلفی ها وجودی را به رخ می کشند که گمان می کند باید دیده شود، چون به اندازه دیده نشده. قربانیان سلفی و سیل حتی پس از مرگ هم خیلی در رسانه ها دیده نشدند و این نشانمان می دهد که باز هم همچنان بر همان روال سابق با پدیده های اجتماعی رفتار می کنیم، با تاخیر وارد فاز آسیب شناسی می شویم و انگار کسی نیست که تحولات جامعه را با جزئیات رصد کند.

ثبت نام کنندگان انتخاباتی یا (مضحکه هفته)

آن قدیم ترها عکس گرفتن مناسکی داشت و چون همه چیز انقدر راحت الوصول نبود و هر کسی تلاش می کرد در قاب دوربین خاص ترین لحظه اش را ثبت کند. طبیعتا فرصت اشتباه نبود و نمی شد مثل الان پشتِ هم عکس گرفت. آن روزها از تمهیدات درخشش در قاب، یکی این بود که یکی دو انگشتش را به نشانه ی شاخ  روی سر دیگری می گرفت و فضایی کمیک درست می کرد. بعدها هر بار که عکس را در میان آلبوم می دیدیم چیزی که بیشتر از فرد شاخ دار به چشم می آمد، تمهید با مزه ی فاعل ماجرا بود. ظاهرا یک شوخی بود و درواقع یک خودنمایی کوچکی با خودش همراه داشت.

حالا اما روزگار دیگریست و ولع مردم به مصرف خوراکِ مفرح و خوشمزه مجازی، رسانه ها را به سمت شکار سوژه هایی سوق داده که مثل همان افراد شاخ گذار در پی ثبت خودشان هستند، فاعل آن قاب های قدیم اگر در حوزه خصوصی و میان دوستان و آشنایان فرصت خودنمایی داشت، حالا این بار آن ها در بستری فراخ تر و جلوی چشم همگان و نه در یک حریم خصوصی و بلکه در حریم عمومی برای ساز و کار رسمی یک کشور شاخ می گذارند!

 از همین جهت هم هست که دیگر خیلی مهم نیست که ضعف احزاب در شناسایی و جذب افراد واجد صلاحیت ما را به این جا کشانده یا قوانینی که بازدارنده نیست. مهم تر از همه ی اینها افرادی هستند که می دانند با چنین حرکاتی مورد تمسخر قرار می گیرند اما به صرف خودنمایی از خودشان خرج می کنند، از همین جا به بعد این حکایت با شوخی های قاب های خانوادگی یکسره متفاوت می شود. در این  جا با امتداد همان میلی طرفیم که در اینستاگرام خودش را عرضه می کند تا لایک و کامنت بگیرد و از راه خودنمایی به مقصد شهرت طلبی می رسد. افراد می دانند با حضور در وزارت کشور سوژه خنده می شوند اما در ازای آن شهرتی هم کسب می کنند، پس شاخ دو انگشتی را به نشانه پیروزی روی سر دموکراسی می گذارند.

یک هفته و چند چهره؛ مدعیان رئیس جمهوری و قهرمانی پرسپولیس

خودنمایی به قصد شهرت طلبی اما پدیده تک علتی نیست، کمبود عرصه های عمومی واقعی و فضایی که خیلی ها به آن پاتوق می گویند، افراد یک جامعه را به سمت «سریع و بالا» سوق می دهد. هر فرایندی  که بتواند افراد را به سرعت و به بالا(صدر) ببرد، در چنین فضایی مطلوب تلقی می شود.

 دابسمش طنز و یا ثبت نام در انتخابات، مگر فرقی هم می کند؟ عرصه های عمومی مثل پیاده روها  و یا حتی جمعی ثابت و مستمر در یک کافه، تقویت کننده هویت فردی است. در چنین شرایطی هر کدام از ما احساس تعلق خاطر به یک جمع پیدا می کنیم و با معرفی خودمان به عنوان یکی از افراد آن جمع شناسنامه ای می سازیم که که کلی از نیازهای هویت طلبانه ما را ارضا می کند، فکر کنید محتویات بیوی اینستاگرام در فضایی عینی فرصت ابراز پیدا کند، منِ پرسپولیسی یا منِ استقلالی، منِ تئاتری، منِ کوهنورد و…

 من اگر فرصت کنم مثلا در جمعی علاقه مند به تئاتر رفت و آمد داشته باشم، احساس نیاز کمتری به خودنمایی دارم، چون به اندازه کافی خودم را در ویترین گذاشته ام. کمبود عرصه های عمومی که از بافت بی هویت شهری نشات می گیرد از جمله عناصر تقویت کننده میل به خودنمایی حتی در انتخابات ریاست جمهوری است و البته این تنها دلیل نیست؛ آن ها که برای دموکراسی این شاخ بد ترکیب را می گذارند از خاصیت رسانای فضای پیشا انتخاباتی استفاده می کنند.

 اگر برای دسته ی اول مثالی بخواهیم بیاوریم از این روزها؛ شاخص ترینش عرشیای ۵ ساله بود که والدینش احتمالا می خواستند ورژن دیگری امیرعباس و کچلیک بسازند و اما از دسته دوم یعنی همان هایی که ثبت نام را تبدیل به رسانه می کنند، هم می شود از مال باختگان مجتمع نگین غرب نام برد که این هم خودش حکایتی است و نشانمان می دهد برخلاف آن چه پس از گسترش فضای مجازی به اشتباه تصور می کنیم با وفور رسانه مواجهیم، این گونه نیست و این رسانه ها بیشتر اسباب تفریح و وقت گذرانی اند و اصلا در غالب اوقات برای عامه ی مردم رسا نیستند و ضریب نفوذی به آن شکل ندارند. صرف عضویت در یک کانال تگرامی که ارتباطی نمی سازد. با چنین اوضاعی میل به خودنمایی و دیده شدن روی فضای انتخاباتی سرریز می شود، ایجاد عرصه عمومی زمان بر است و توقع یک شبه نیست، همچنان که به دست آوردن رسانه های  پیش برنده هم پروسه ای کوتاه مدت نخواهد بود (در این رابطه مساله را خام اندیشانه به خطوط قرمز محدود کرده ایم و عدم خلاقیت اصحاب رسانه را به فراموشی سپرده ایم).

با این توصیف آن هایی که انگشت اتهام را به سمت احزاب کم توان و یا قوانین می برند در واقع به سطح رویی ماجرا اشاره می کنند  و در هر دو نگاه از رصد با حوصله تر تحولات اجتماعی غافل می شوند و مساله اساسی تر را فراموش می کنند؛ مساله اما همان میلی است که حتی با قوانین بازدارنده در مورد ثبت نامی ها یا با توانمند تر شدن احزاب، شاید از فضای ثبت نام کوچ کند، اما به بازیگوشی نه چندان آبرومندانه اش در حوزه هایی دیگر ادامه خواهد داد. آن دوانگشت عکس های دهه شصت را جدی بگیرید! همان شاخ بد ترکیب دموکراسی.

پرسپولیسی ها یا (شادی هفته)

پرسپولیس قهرمان شده و عوامل این تیم بیشتر از همیشه زیر نگاه رسانه ها قرار دارند. برنامه نود با تهیه دو آیتم طنز مفصل از بازیکنان پرسپولیس زمینه ساز حاشیه های زیادی شد. جلال حسینی از شوخی های بازیکنان جوان این تیم خصوصا حسین ماهینی دلخور شد و ازآن طرف هم رامین رضائیان از فرشاد احمدزاده گله کرد. ناراحتی خوردبین از شوخی های بازیکنان هم در امتداد حواشی همین آیتم ها بود. در ضمن کنایه عادل فردوسی پور به مدل موی محسن مسلمان هم حاشیه ساز شد. این ها را بگذارید در کنار مسائلی که در جشن قهرمانی پیش آمد؛ هانی نوروزی را به جشن راه ندادند که دستش به جام برسد معلوم نیست چه کسانی دقیقا مانع این کار شدند. مهدی طارمی از یگان ویژه گله کرد و خانواده نوروزی به طور مبهم از همه شاکی شدند مدال کامیابی نیا دزدیده شد و سر پسر بیرانوند شکست و حتما چیز های دیگری هم هست که رسانه ای نشده و ما نمی دانیم اصلا فراموش شد که پرسپولیس با کلی رکورد شکنی و با اقتدار قهرمان این فصل شده.

 یک هفته و چند چهره؛ مدعیان رئیس جمهوری و قهرمانی پرسپولیس

تیم ها پر طرفداری مثل استقلال و پرسپولیس آینه ای تمام نما از حال و احوالات یک جامعه هستند، چون موج عظیمی از جمعیت را پشت خودشان دارند و سیر تحولات آن ها بی واسطه نشانمان می دهد که نبض یک جامعه چگونه می زند اصلا اگر به روند حرکتی آن تیم ها با دقت نگاه کنیم به راحتی زیر پوست جامعه را می بینیم به عنوان مثال در هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد که کلی تحولات یهویی و بی منطق در عرصه مدیریتی داشتیم و خیلی از مناصب مدیریتی صرفا ابزار شده بودند، همین پرسپولیس و هیات مدیره اش ترمینال سیاسیون شهرت طلب شده بود.

 با نگاه به پرسپولیس احوال دیگر حوزه ها هم دستمان می آمد. حالا هم وقتی قهرمانی مقتدرانه یک تیم فوتیال پر طرفدار زیر سایه حواشی دسته چندم محو می شود بیشتر از هر چیز متوجه می شویم که شاد بودن و شادی کردن را یاد نگرفته ایم و ظرفیت و پذیرش شادی آن هم شادی جمعی را نداریم و انگار مست و ملنگ شده ایم مثل قمار بازی فاتح در یک کافه همه چیز را به هم می زنیم و طاقت شادی نداریم. پرسپولیس و استقلال در این سال ها می توانند نکات ریز و درشت زیادی نشانمان دهند؛ گاهی بی ثباتی مدیریتی و گاهی هم از دست رفتن آمادگی روحی یک مردم برای شادی که می تواند در یک جشن جمعی اشک پسربچه ای هفت ساله را هم در بیاورد!

کیومرث منشی زاده یا (شاعر هفته)

در هفته ای که گذشت عارف لرستانی غافلگیرانه راز مرگ را کشف کرد و به آرزویش رسید، کیومرث منشی زاده هم درگذشت؛ شاعر ریاضی و رنگ. چند بریده از شعرهایش…

 یک هفته و چند چهره؛ مدعیان رئیس جمهوری و قهرمانی پرسپولیس

قرمز تر از سفید/ عشق وحشی ست/ و وحشی تر از آن / عشق است/ انگشتان تو / نت های موسیقی را / پرواز می دهدم و ساق پای تو/ مفهوم الکل است

چه زیبا بود عشق/ اگر ساعت را / هرگز نمی شناخت / و چه زیبا بود ساعت / اگر هرگز/ ساعت نبود

خوشگل ترین دختر/ دختر همسایه است/ با این وضع ترافیک


منبع: برترینها

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (۴۴۴)

برترین ها – امیررضا شاهین نیا:
سلامی دوباره خدمت همه شما عزیزان و همراهان مجله اینترنتی برترین ها. همراه با هم به عدد ۴۴۴ در سریال این مطلب رسیده اسم. آن را به فال نیک میگیریم و بسیار خوشحالیم از این اتفاق. انشاالله سلامتی باشد تا عدد ۵۵۵ را در کنار هم شروع کنیم.

 پیش از این با عکس های “مثلاً حواسم نیست” آشنایی پیدا کرده اید، ولی اشکان خارق العاده عمل کرده و عصر جدیدی در این سبک از سلفی رقم زده است. از خود سلفی میگیرم، در حالی که حواسم نیست و همچنین محو در طبیعت هم هستم!
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

آرش مجیدی، بازیگر خوب سینما و تلویزیون چند وقتی میشود که از خانه بیرون رفته و در تپه های سرتاسر ایران در حال پریدن با پاراگلایدر است. یکی، دو تپه دیگر مانده. از آن ها هم بپرد، ایشالا به خانه باز خواهد گشت.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

مهراوه شریفی نیا و کادوی تولد چند میلیونی اش، آیفون قرمز. اینکه چه کسی انقدر بخاطر مهراوه به خرج افتاده سوالی است که جوابش را نمیدانیم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

عارف لرستانی طبق وصیت اش در بالای یک کوه در سرزمین پدری اش و احتمالا در کنار پدر بزرگ عزیزش به خاک سپرده شد و برای همیشه آرام گرفت. روحش شاد و یادش گرامی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

با این بودجه این طوری که شما میخواهید سخت پیدا می شود. باید بیشتر بگردی نازنین خانم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

احتمالاً در پاسخ به استوری یکی از دوستانش با متنِ “کجا موندی پس؟ کجایی؟” آپلود شده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

عکس های تولد یاسمینا باهر پس از یک ماه به دستش رسیده است که به اتفاق شاهد آن ها هستیم. در پشت صحنه سریال “دیوار به دیوار”.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

آشا جان یعنی پیش از این کتاب هایی با عناوینی غیر از نویسنده از شما چاپ شده بود؟!

نام کتاب آشا “شوکا” است. نامی که اگر تهران را خوب بگردی، حداقل یازده کافه و چهار فست فود با این نام پیدا میکنی.
چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

 عکس زیبای رویا میرعلمی و پسر عزیزش آقا کارن.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

سوژه ی طنز چون به سر آید، عکسِ عمو حسن و زهیر خوش آید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

خب کمند جان من هم دلم باقالی پلو با گردن گوسفندی میخواهد! حتماً باید در اینستاگرام اعلام کنم؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

هر با که امیدوار میشویم دوران عکس های آتلیه ای به پایان رسیده و منقرض شده است، یک نفر پیدا می شود و با دوربین بای بای میکند! 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

محمد خان بحرانی در حال گشت و گذار در کیش و در حال ثبت یکی از مجوز های خروج از این جزیره، یعنی عکس با کشتی یونانی. عکس را با خود به فرودگاه نبری نمیگذارند بروی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

بهنام تشکر روز ارتش را به برادر عزیزش تبریک گفت. ما نیز این روز را به تمامی پاسداران و ناظمان کشور عزیزمان تبریک میگوییم. ارنش را دوست داریم چون هیچگاه از مردم جدا نبوده و همیشه دلمان به این شیرمردان گرم بوده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

شولِکسِیشن واقعی به روایت تصویر.

ممنون از فریدون زندی که ما را با این مفهوم آشنا کرد و باعث شد بفهمیم تا بحال اشتباه میزدیم.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

عکس زیبا و هنری سولماز غنی و همسرش در اصفهان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

  میرزا رامبد الدین جوانُ الدوله ی لوس السلطنه ی جِلفُ الممالک.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

علی جان خودت خوشت می آید موقع خواب و استراحت یک نفر بیاید کنارت بنشیند و عکس بگیرد؟ چرا به حقوق سایرین احترام نمیگذاری؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

وقت آن رسیده حسن اسدی از دنیای بازیگری خداحافظی کند.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

 سیل بیاید و تو بمانی؟! بخدا قسم صدای اولین آسمان قرومبه ی پیش از سیل را که بشنوی با سرعتی نزدیک به اوسین بولت به اولین سرپناه فرار میکنی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

یغما گلرویی در کنار مجسمه الهه ی “اسهال شدم” یونان باستان.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

اگر میخواهید در کمترین زمان بیشترین کاهش وزن را داشته باشید، این پست ملیکا شریفی نیا به مناسبت تولد خواهرش را بخوانید تا هر چه گوشت به تنتان است، بریزد.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

احترام خانم برومند و لیلی جان رشیدی در حال گشت و گذار در رشت زیبا.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

 سیروان عکس کنار دریا زیاد داشته، ولی فکر کنم این اولین بار است که در کنار دریای خزر عکس گرفته! معمولا در کنار دریاچه های آب سرد اسکاندیناوی یا برکه های سبز سوئیس و اتریش ایشان را دیده ایم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

امیر دلاوری در نمایی از فیلم “جاده فرعی” که پندار اکبری آن را کارگردانی کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

لطفا هنگام پست گذاشتن مراقب کلمات و جملات خود باشید!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

عکسی قدیمی از علیرضا بیرانوند دروازه بان تیم ملی و پرسپولیس، دقایقی پس از پیاده شدن از اتوبوس.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 


 همیشه در این عکس های آتلیه ای که با حضور یک اسب گرفته میشود دلم برای اسب بیچاره میسوزد که ساعت ها بخاطر عکس عزیزان گرفتار نور و صدای عکاسی است و دیده ام که چگونه عصبی شان میکند. نکنید این کار را!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

سلفی مسعود جان شجاعی در حال گشت و گذار در مادرید. مسعود به احتمال زیاد اولین ایرانی فوتبال خواهد بود که در سه جام جهانی حضور پیدا کرده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

لیلا رجبی اینگونه همسرش را سورپرایز کرد و برای او جشن تولد گرفت. 

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

آرش میراحمدی، نصرالله رادش و نادر سلیمانی، حدود ۲۴ سال پیش. از موهای آرش که بگذریم، وضعیت دمایی و  آب و هوایی آن لحظه که عکس گرفته شده اصلا قابل تشخیص نیست!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 


 سلفی آرمین در کنار خشایار اعتمادی و یاسر داودیان در کنار خیابان. لمینیت دندان برای آرمین یک تیر و دو نشان محسوب میشود، چون هم هنگام خنده دیده می شوند، هم هنگام اخم کردن!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

مغز زنده ی کی بودی تو؟!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

سلفی نیما فلاح و رفیقش با لباس غواصی در یک ساحل که به آن اشاره نشده است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

عکس یادگاری امیر خان قلعه نویی در کنار جعفر خان پناهی کارگردان کاردرست سینما در فرودگاه تبریز.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

آزاده صمدی در خندوانه. برای حضور در برنامه چنان خود را تغییر داده گویا تابحال به اینستاگرامش نرفته ایم!

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

گویا یک سریال طنز جدید در حال ساخت است. با حضور مریم امیرجلالی، بهنوش بختیاری، خشایار راد، ابراهیم حامدی، مهران غفوریان و نیوشا ضیغمی.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

ترانه علیدوستی شب گذشته برای تماشای یک نمایش به تماشاخانه ایرانشهر رفته بود که این عکس مربوط به آن است.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

با این عکس که مربوط به آرشا سواریِ آقا چارلی است، مطلب امروز را به پایان میرسانیم. با آرزوی لحظاتی خوش برای همه در آخر هفته. تا مطلب بعدی، مراقب خودتان باشید.

چهره ها در شبکه‌های اجتماعی (444) 

مثل همیشه منتظر نکات پیشنهادی و انتقاداتتان هستیم. چه از طریق گذاشتن نظرات زیر همین مطلب چه از طریق ایمیل info@bartarinha.ir. برای ارتباط با نویسنده مطالب هم می‌توانید با حساب کاربری amirrezashahinnia در اینستاگرام ارتباط برقرار کنید.

با سپاس از همراهی تان.


منبع: برترینها

هنوز هم به گوشی ناصر حجازی پیامک می زنند…

روزنامه تماشاگران امروز – مرتضی رضایی: دختر یکی یکدانه ناصرخان حجازی حالا بیشتر از هر روز دیگری پدرش را می خواهد. از همان روزی که بازی های انتخاباتی شروعت شد و دوباره ماجرای کاندیدا شدن اسطوره استقلالی ها در سال های قبل روی بورس آمد، آتوسا بیشتر از هر زمان دیگری دلتنگ پدرش شد. او روزهایی را به یاد می آورد که یکدفعه ناصرخان شناسنامه اش را دستش گرفت، کت و شلوارش را پوشید و به راه افتاد: «بابا کجا؟»، «می روم ثبت نام کنم تا رئیس جمهور شوم. مگر ما ورزشی ها نمی توانیم سیاسی شویم؟ چطور آنها می آیند و ورزشی می شوند، ما نمی توانیم؟»

آتوسا این جملات را به خوبی به یاد می آورد. اصلا هر روزی که پدرش در کنارش بوده برای او خاطره است. نکته اینجاست که هنوز هم که هنوز هست هواداران به مناسبت های مختلف به همان گوشی نوکیای قدیمی ناصرخان پیامک می زنند و مناسبت های مختلف را به او و خانواده اش تبریک یا تسلیت می گویند. اتفاقی که باعث شده تا دختر حجازی احساس کند یک چیز در زندگی اش هیچ وقت کهنه نمی شود و آن یاد و خاطره پدرش است.

هنوز هم به گوشی ناصر حجازی پیامک می زنند!

هنوز هم با گوشی ناصرخان تماس می گیرند؟

– واقعا نیازی نیست که من از مردمی بودن پدرم تعریف کنم. مردم در تعطیلات نوروز همیشه به پدرم عید را تبریک می گفتند و مرحوم پدرم هم به بعضی افراد توجه ویژه ای داشت. همیشه سفارش می کرد احترام مردم را داشته باشیم. به همین دلیل هم هنوز به گوشی تلفن همراهش، پیام های تبریک مردم می آید. تلفن همراه مرحوم پدرم یک نوکیای قدیمی است که دست مادرم است و هنوز دوستداران ناصر حجازی برایش پیامک و متن بهاری می فرستند و اعیاد مختلف را تبریک می گویند. همین امسال ده ها پیامک رسیده بود که مادرم به خیلی از آنها پاسخ داد.

سال نو بدون ناصرخان.

– خیلی سخت است. در تمام این پنج سالی که از فوت پدرم می گذرد، عید بسیار سخت گذشته است. امسال هم بدون مرحوم پدرم با خانواده به شمال رفتیم. عیدهای شمال را دوست داشت و هر سال با خانواده های دیگری دسته جمعی به شمال می رفتیم. از وقتی که رفت، اکیپ ما تارومار شد. یادش بخیر، پدرم همیشه عیدی به همه پول می داد. به من و آتیلا بیشتر. خیلی اهل دید و بازدید بود. در خانه ما هم مراسم نوروز باید اجرا می شد. پیش از عید خودش به اتفاق مادرم به بازار می رفت و خرید می کرد. از ماهی قرمز گرفته تا لوازم سفره هفت سین.

هنوز خیلی از طرفداران ناصر حجازی، با درگذشت او کنار نیامده اند. به همین دلیل هم هست که برای تلفن همراهش پیامک می زنند و شاید جواب هایی که مادر شما می دهد آنها را دلگرم می کند.

– برای من باورش سخت است که چطور بعد از پنج سال از درگذشت ناصر حجازی هنوز در مراسم نوروز، سالروز تولدش و سالگرد مرگ او طرفداران یادش را زنده نگه می دارند و در مناسبت ها برایش پیامک خمی زنند. ما این نعمت بزرگ را از مردمی بودن پدرم داریم.

با نزدیک شدن به انتخابات ریاست جمهوری، یک بار دیگر عکس معروف ناصرخان و ماجرای ثبت نام ایشان برجسته شد. شما آن روز را به یاد دارید؟

– من زیاد یادم نیست اما خودش یک روز تصمیم به چنین کاری گرفت و رفت برای ثبت نام ریاست جمهوری. پدرم دوست داشت ورزشی ها همه کاره ورزش باشند و برای ورزش تصمیم بگیرند. می گفت همان طور که سیاسی ها وارد ورزش شدند من هم می روم وارد سیاست شوم ببینم چه حالی به آنها دست می دهد. هر کسی باید سر جای خودش فعالیت کند و در زمینه آن چیزی که سررشته دارد کار کند.

خودتان این روزها چه کار می کنید. اصلا تیم یاران حجازی چه شد؟

من از ۱۸ سالگی در تیم ملی فوتسال بازی کردم و در لیگ فوتسال خانم گل شدم. بعد از آن دوران، قصد ورود به دنیای حرفه ای نداشتم اما به اصرار دوستانم تیم یاران حجازی را تشکیل دادم. بعد از سال ها دوری از فوتبال، در جام رمضان شرکت کردیم و با اینکه آمادگی کامل نداشتیم سوم شدیم. پدرم زیاد موافق بازی کردن من نبود اما مخالفتی هم نداشت. گاهی با هم در شمال بازی می کردیم و نکاتی هم درباره پیشرفتم در فوتسال به من گوشزد می کرد.

چرا درگیر فوتسال نمی شوید؟

– دوست ندارم. به دلیل حاشیه هایی که در دوران بازی برای من به وجود آورده بودند، الان دوست دارم بیشتر زمانم را با خانواده ام سپری کنم. باورتان نمی شود اما تازه حدود پنج سال است که در واقع با همسرم زندگی می کنیم. تا پیش از این به مدت ۱۲ سال یا من در تیم های مختلف بازی می کردم و روزهای طولانی نبودم یا سعید نبود اما در این سال ها مدام در کنار یکدیگر هستیم.

مثل اینکه آن زمان ها ناصرخان زیاد موافق ازدواج شما نبود.

– ابتدا کسی زیر بار نمی رفت به پدرم بگوید برایم خواستگار پیدا شده است، آن هم سعید رمضانی بازیکن تیم خودش! من هم سنی نداشتم و اصلا به ازدواج فکر نمی کردم. وقتی ماجرا را نخستین بار اصغر حاجیلو، کمک مربی پدر، به او گفت خیلی ناراحت شد. پدرم وقتی اصرار سعید را دید بیشتر در رفتارش دقت کرد تا این که یک روز گفت من هم وقتی به خواستگاری مادرت رفتم روی پای خودم ایستاده بودم و سعید جوانی است که روی پای خودش است. به نظرم زندگی مادر به دخترش شبیه می شود و خدا را شکر از زندگی ام با سعید و فرزندمان در این ۱۷ سال راضی هستم.

به نظرم یک بار هم از دست سعید ناراحت شده بودید که به تیم پدرتان گل زده!

– یک سال چنین اتفاقی افتاد و سعید به تیم پدرم گل زد. تیم پدرم در آن سال به پیروزی و امتیاز نیاز داشت اما گل سعید مانع آن شد و واقعا بعد از آن بازی خیلی ناراحت شدم. بعدها فکر کردم روح جوانمردی در ورزش یعنی همین.

درباره ملاقات با مرکل هم حرف می زنید؟

– سفر به آلمان و ملاقات با خانم مرکل، صدراعظم این کشور، به طور کاملا اتفاقی در تابستان رخ داد. قرار بود یک دوره تورنمنت بین المللی زبان در آلمان برگزار شود که دوست یکی از بستگانم در آنجا، من را در جریان این بازی ها گذاشت و ما هم ناامیدانه ثبت نام کردیم اما چند وقت بعد ویزاها آمد و به آلمان رفتیم. مرکل به محل برگزاری بازی ها آمده بود. کلی خبرنگار آلمانی هم پشت سرش آمدند و او با تیم های شرکت کننده دیدار کرد. مرکل خیلی خوشحال بود که آلمان میزبان بانوان ایرانی است و حتی در میان صحبت هایش گفت که مسئولان فدراسیون فوتبال آلمان این تورنمنت را هر سال با حضور زنان کشورهای مختلف جهان برگزار می کنند.


منبع: برترینها

محمدعلی کشاورز، هنرمندی از جنس مردم

روزنامه هنرمند – مریم ناظران: وقتی مهمان منزل استاد محمد علی کشاورز شدم تا گفتگویی با این بزرگوار داشته باشم، حس غریبی داشتم. گفتگو با هنرمندی که همه نسل‌ها او را به خوبی می‌شناسند و با کارهای او زندگی کرده‌اند ‌و از بازی او لذت برده‌اند. بازی‌هایی جاودانه که هنوز هم همه ما حتی دیالوگ‌هایش را حفظ و آشناییم. منزلی باصفا و دوست داشتنی با قاب‌های عکس‌هایی که از او در دوران جوانی با بازی‌های مختلف در فیلم‌های مختلف گرفته شده بود و قاب‌های عکس‌هایی از هنرمندان پیشکسوت سینما.

از در و دیوار خانه‌اش بوی اصالت می‌بارید. خانه‌ای زیبا که در جای جای آن فرهنگ اصیل ایرانی به معرض نمایش گذاشته شده بود. دیوارهای خانه‌اش با تابلوهای بزرگی که دخترش کشیده بود، جلوه ویژه‌ای داشت و توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد. کتابخانه استاد در گوشه اتاقش و کنار پنجره خودنمایی می‌کرد. فضای دوست‌داشتنی و صمیمی برای یک گپ و گفت دوستانه بود. استاد کشاورز بسیار مهمان‌نواز و دوست‌داشتنی هستند و به گرمی پذیرایمان شدند و به سوالات ما صبورانه پاسخ دادند.

هنرمند از جنس مردم است

‌این روزها تب بازیگری در بین جوانان زیاد شده است، به عنوان پیشکسوت عرصه هنر بازیگری، علت این موضوع را در چه می‌دانید؟

تعداد جوانان مملکت زیاد شده است، کاری نیست تا با آن امرار معاش کنند، خیال می‌کنند با ورود به سینما و عرصه بازیگری می‌توانند پیشرفت کنند و زندگی‌شان را بچرخانند. آنها شماعی از این زندگی را از دور دیده‌اند ‌و خیال می‌کنند مشهور شدن خیلی لذت دارد، درحالی که اول باید مفهوم مشهوریت را درک کنند!

‌به جوانانی که علاقه دارند وارد وادی هنر شوند، چه توصیه‌ای دارید؟

به نظرم در درجه اول باید مملکت‌شان را بشناسند. این افراد باید به جای جای وطن‌مان سفر کنند و با اقوام مختلفی که در این مملکت زندگی می‌کنند، از نزدیک آشنا شوند. ببینند که چگونه شرافت و نجابت در بین آنها موج می‌زند. فرهنگ‌های مختلفی در کشورمان وجود دارد که به اصالت فرهنگی ایران زمین برمی‌گردد. این عزیزان باید از نزدیک تفاوت‌های فرهنگی بین قوم‌های مختلف کشور مانند لر، کرد، بلوچ و… را از نزدیک لمس کنند. جوانان باید فرق تبریز و رضائیه را بدانند. باید بدانند کسانی که در ارومیه زندگی می‌کنند از نظر فرهنگی و رفتاری، با کسانی که در تبریز یا مناطق دیگر زندگی می‌کنند، چه تفاوت‌های دارند. همه اینها برای این است اگر نقش یک بلوچ، شیرازی، یا اصفهانی را به آنها بدهند، چطور باید از عهده این نقش‌ها به خوبی برآیند. برای این کار دانش لازم است. دانش هم با داشتن دکتری به دست نمی‌آید، بلکه در کنار مطالعه باید فرهنگ‌های‌مان را بشناسند. مولانا، سعدی، خیام و حافظ را بشناسند و بدانند که چه بزرگانی در این دنیا داشتیم. ما ایرانی‌ها در دنیا، از هر لحاظی شاخص بودیم.

‌در این بین خانواده‌ها چه نقشی را می‌توانند در هدایت جوانان به این سمت، ایفا کنند؟

کسانی که می‌خواهند وارد وادی هنر شوند، اول از همه باید از خانه و خانواده خود شروع کنند. ببینند پدر، مادر، خواهر و برادرانشان چگونه زندگی می‌کنند، چگونه با یکدیگر حرف می‌زنند، چگونه غذا می‌خورند، چه غذاهایی را دوست ندارند، عشق چیست و چگونه در بین آنها محبت مبادله می‌شود؟ جوان‌ها باید در کانون خانواده، محبت، عشق و دوستی را جستجو کنند و همان را الگو قرار داده و در هنرشان پیاده کنند.

‌به عنوان پیشکسوت سینما و تلویزیون ایران، علت فاصله گرفتن مردم از تلویزیون ملی و رفتن به سمت رسانه‌های بیگانه را در چه می‌دانید؟

یکی از علل اینکه تلویزیون مثل سابق نیست و مردم از آن فاصله گرفته‌اند ‌را می‌توانم دور شدن از اصل و ریشه خودمان معرفی کنم. وقتی ریشه درست باشد، شاخه سبز می‌شود و طراوتش را نشان می‌دهد و در نهایت با گل دادن، به میوه می‌نشیند. اما اگر ریشه درست نباشد، شاخه خشک می‌شود. شاخه خشکیده هم یا خودش می‌افتد یا اینکه آن را می‌برند و از آن برای ساخت ابزارهای مختلف استفاده می‌کنند. شناخت ریشه و اصالت اول باید در خانواده شکل بگیرد. کودک باید در خانواده تفهیم شود. قبل از رفتن به مدرسه، برای بچه‌ها برنامه‌هایی بسازند که خود بچه‌ها در آن نقش بازی کنند تا از بن، با فرهنگ مملکت خودشان آشنا شوند. بعد هم در دوران مدرسه این شناخت تکمیل شود. اگر فیلم‌هایی که می‌سازند خوب باشند، سناریو خوب داشته باشند، همه جذب تلویزیون می‌شوند. مردم ما قدرشناس هستند و هنرمندان خوب را می‌شناسند، پس با ساخت برنامه‌های خوب، نگذاریم آنها از تلویزیون ملی فاصله بگیرند و به سمت رسانه‌های بیگانه بروند.

‌علت ضعیف بودن برخی از سریال‌ها و کارهای سینمایی را در چه می‌دانید؟

فکر می‌کنم کارگردانان نجیب و شریف کم کار شده‌اند ‌و همین باعث شده تا کسانی که دلسوز مردم نیستند و به اصالت‌ها توجهی ندارند، وارد این عرصه بشوند. نسل هنرمندان نجیبمان کم شده است. تنها چیزی که هنر می‌آفریند طرز فکر و نوع عمل است. طرز عمل و فکر خوب باعث شد تا بازیگران قدیمی مانند فردین که دارای تمامی حسن‌ها بود، مردم دوستش داشته باشند و بعد از فوتش، چنان تشییع جنازه باشکوهی برایش به راه بیندازند و همه دوستداران هنر در آن شرکت کردند. به قولی: بازی تمام شد، همه رفتند جز سکوت بازیگری نماند و تماشاگری نماند.

هنرمند از جنس مردم است

‌با توجه به اینکه خیلی به اصالت و فرهنگ اهمیت می‌دهید، چقدر تعلق خاطر به محله قدیمی که در آن بزرگ شده‌اید، دارید؟

در شهر بزرگ و نازنین اصفهان به دنیا آمدم. در محله سیچان بزرگ شدم. مردم این محله آنقدر با هم دوست و رفیق بودند که حد نداشت. خیلی نجیب بودند و به اعتقادات مذهبشان بسیار پایبند بودند. ما در کنار ارامنه جلفا زندگی می‌کردیم و با ارامنه روابط حسنه‌ای داشتیم که حد وحساب نداشت. درست است ارمنی بودند ولی چون در ایران به دنیا آمده بودند، ایران را وطن خودشان می‌دانستند. به هنر اهمیت می‌دادند و در مدارس شان با بچه‌ها تئاتر و موسیقی کار می‌کردند؛ در این زمینه‌ها خوب و عالی بودند. پدرم به شدت به ادبیات، مولوی، سعدی و خیام علاقمند بود. همیشه با اهل فن و علاقمندان به ادبیات، دورهم جمع می‌شدند و به بحث و تبادل نظر می‌پرداختند. پدرم از من می‌خواستند تا در این محافل او را همراهی کنم. کنارش می‌نشستم و به حرف‌های آنها گوش می‌دادم. او از این طریق می‌خواست به من درس صلح، دوستی، عشق به معنای واقعی را بدهد.

‌از زمان‌های قدیم و حال و هوای موقع سال تحویل آن سال‌ها برایمان بگویید؟

در اصفهان از چند روز مانده به عید، همه تدارکات قبل از عید را می‌گرفتند، اول از همه سبزه سبز می‌کردند. بعضی‌ها گندم و بعضی‌ها هم عدس سبز می‌کردند. مادر خدابیامرزم همیشه عدس سبز می‌کرد. پدرم برای تمام اهل خانه لباس نو می‌خرید. در شب عید همه اعضای خانواده به حمام می‌رفتند تا وقتی دور هم جمع می‌شویم تمیز و مرتب باشیم. همه برادر خواهرهایم، به همراه پدر و مادرم دور سفره هفت سین جمع می‌شدیم و منتظر امدن پدربزرگ و مادربزرگم می‌شدیم. برای بزرگترها حرمت‌های خاصی قائل بودیم. پدربزرگ و مادربزرگ قبل از سال تحویل قرآن می‌خواندند و بعد از آن وردهای مخصوص سال تحویل و دعاهای خاص آن را برای ما می‌خواندند. وقتی سال تحویل می‌شد، همدیگر را می‌بوسیدیم و پدرم به همه عیدی می‌داد. این عیدی‌ها معمولا پنج زار، یک قرون و یا دوزار بود. آن زمان این مقدار، خیلی پول بود.

‌آن دوران که تلویزیون و رادیو نبود، چطور از لحظه سال تحویل مطلع می‌شدید؟

آن موقع‌ها برای لحظه سال تحویل، توپ در می‌کردند. صدایش آنقدر واضح بود که کل آدم‌های شهر متوجه لحظه تحویل سال می‌شدند.

‌وقتی سال تحویل می‌شد، اول از همه برای عید دیدنی به خانه چه کسانی می‌رفتید؟

بعد سال تحویل جایی نمی‌رفتیم. در خانه می‌ماندیم تا برادر و خواهرهایم که ازدواج کرده بودند، با همسر و فرزندانشان به خانه مان بیایند. رسم این بود که فرزندانی که ازدواج کرده‌اند، اول از همه برای دست بوسی به خانه والدین‌شان می‌آمدند. پدر و مادرم به آنها اسکناس پنج ریالی یا یک تومانی و یا پنج زاری عیدی می‌دادند، تا بدین طریق به آنها عشق، دوستی و میهن‌پرستی یاد دهند و به آداب و رسوم‌شان پایبند باشند. بعد همه با هم به خانه بزرگترهای فامیل می‌رفتیم. البته پدرم جزو معتمدین محله بود. او از آدم‌های باسواد و با شعور دوران خودش بود، به همین خاطر ارامنه زیادی بعد از سال تحویل به خانه ما می‌آمدند و عید را به پدرم تبریک می‌گفتند.

‌با عیدی‌هایی که در زمان کودکی جمع آوری می‌کردید؛ چه کارهایی انجام می‌دادید و با آن چه چیزهایی برای خودتان می‌خریدید؟

مادرم هر سال قبل از عید، برایم قلک گلی می‌خرید. پول‌هایی را که اقوام عیدی می‌دادند در آن قلک پس‌انداز می‌کردم. هر روز قلک را تکان می‌دادم و خانه را با صدای جیلینگ جیلنگ قلک پر می‌کردم. مثل همه بچه‌های آن زمان، بعد از سیزده به بدر قلکم را می‌شکستم. خیلی از بچه‌ها پول‌های عیدی‌شان را در بانک پس‌انداز می‌کردند اما من با آن شیرینی، گز و سوهان می‌خریدم.

‌در اصفهان، برای پذیرایی از مهمانان نورزی، رسم ورسومات خاصی دارید؟

اصفهانی‌ها رسم دارند در سفره عید پشمک بگذارند و با انواع و اقسام شیرینی‌ها سفره را تزیین کنند. یکی از این شیرینی‌ها، زولبیا است که معمولا با دوغ خورده می‌شود. حتی در کافه‌ها و قنادی هم اگر درخواست زولبیا داشته باشید، به همراه دوغ به شما می‌فروشند.

‌به کدام یک از سین‌های سفره هفت سین علاقه بیشتری دارید؟

هر هفت سین سفره را دوست دارم و به این سفره که ریشه در اصالت ایرانی‌ام است، بسیار پایبند هستم. هر سال در خانه‌ام سفره هفت سین پهن می‌کنم تا اصالتم را بدین طریق حفظ کنم. برای سفره هفت سین احترام خاصی قائلم.

‌برای سیزده به در به کجا می‌رفتید؟

در گذشته‌های خیلی دور، به همراه پدر و مادرم به صحراهای اطراف اصفهان می‌رفتیم. صحراهای بسیار زیبایی که با طراوت بهاری، چشم‌ها را نوازش می‌کرد. در زمین‌هایی که هنوز کشت نشده بودند، مستقر می‌شدیم و به همراه بچه‌های فامیل توپ بازی می‌کردم. این سال‌ها به خاطر بیماری‌ام، توان و یارای خارج شدن از منزل را ندارم و ترجیح می‌دهم در خانه بمانم.

‌مادر خدابیامرزتان برای سیزده‌به‌در چه غذایی را تدارک می‌دیدند؟

بیشتر اوقات غذای اصلی ما آبگوشت بود. معمولا مادرم برای سیزده به در قورمه سبزی و خورشت قیمه درست می‌کرد تا در این روز تفاوت را نسبت به روزهای دیگر احساس کنیم.

‌بهترین عیدی که در طول سال‌های زندگی‌تان داشتید، مربوط به کدام سال‌هاست؟

بهترین عیدهایی که داشتم مربوط به سال‌هایی بود که پدر و مادرم زنده بودند، آن عید‌ها بهترین بود. الان حسرت آن روزها را می‌خورم. با برادرها، خواهرها، خواهرزاده‌ها، برادرزاده‌ها، نوه‌های خواهرها و نوه برادرهایم، در خانه پدری‌ام برای سال تحویل دور هم جمع می‌شدیم. محفل گرم و دوست داشتنی و پر از صداقت، صفا و صمیمیت بود. آن محفل، چیز دیگری بود. همه‌مان با هم و دسته جمعی برای دیدن بزرگترهای فامیل می‌رفتیم. مردم در گذشته به اصالت‌ها و رسم و رسومات توجه بیشتری داشتند. متاسفانه در این دوره، فرهنگ اصیل ما رنگ باخته و تلفیقی از فرهنگ ایرانی و فرنگی شده است.

هنرمند از جنس مردم است

‌یکی از شیرین‌ترین خاطرات جوانی‌تان را تعریف کنید؟

روزی چند پسر از فامیل‌ها فوزیه، همسر شاه به جلفا آمدند و دنبال دخترهای مردم راه افتادند. بچه‌های ارمنی به خانه‌مان آمدند و در زدند و موضوع را به من گفتند. بدون آن که به خانواده‌ام چیزی بگویم با آنها راهی شدم. پسرهای شهری را در کوچه تلگراف‌خونه گیر انداختیم و حسابی کتک‌شان زدیم. فرار کردم و به خانه برگشتم. از طرف پاسگاه آمدند و مرا بردند. خیلی زود حکم زندان برایم بریدند. صبح روز بعد از اعلام حکم، پدرم با اهالی معتمد محل به دادگستری آمد و چون محبوب همه بود، رییس دادگستری با سلام و صلوات مرا آزاد کرد. اما پدرم گفت اول بچه‌های ارامنه و بعد پسرم را آزاد کنید. این خاطره را هیچوقت فراموش نمی‌کنم.

‌آخرین باری که به اصفهان سفر کردید، چه زمانی بود؟

خیلی وقت پیش بود. سال ۹۱ برای عروسی یکی از بستگانم به شهر محل تولدم رفتم. هر وقت به اصفهان سفر می‌کنم سعی می‌کنم به منطقه و محله کودکی‌ام در جلفا بروم و از کلیسای آن دیدن کنم. البته این سال‌ها دیگر توان راه رفتن ندارم و نمی‌توانم از آثار باستانی نصف جهان دیدن کنم. اصفهان دارای آثار تاریخی متعددی است و به قول همه: «اصفهان نصف جهان است اگر تبریز نباشد…»

‌از اصفهان قدیم و آثار تاریخی آن بگویید؟

اصفهان امروزی نسبت به قدیم خیلی تغییر کرده است. بخش زیادی از آثار تاریخی آن ویران شده است. زمانی که نوجوان بودم با دوستانم به منار جنبان می‌رفتم و آن را تکان می‌دادیم. برایم جالب بود بنایی از عصر صفویه تا کنون به این شکل طراحی و حفظ شده است، متاسفانه شنیده‌ام به علت احتمال فروریختنش، از بازدید علاقمندان جلوگیری می‌کنند. در گذشته در بغل عالی قاپو زندانی وجود داشت که شش ماه قبل از انقلاب، شهردار وقت اصفهان قصد داشت آن را مبدل به سالن تئاتر کند؛ اما این اتفاق نیفتاد. در سیچان محله‌ای که در آن بزرگ شدم، مسجدی قدیمی وجود داشت، شنیده‌ام آن را هم تخریب کرده‌اند.

‌چه شد به سمت هنر بازیگری رفتید؟

به خاطر اینکه در نزدیکی محله ارمنی‌ها قرار داشتیم و آنها هم در کار تئاتر و نمایش بودند، مجذوب این رشته شدم. در مدارس با آنها تئاتر کار می‌کردم و روز به روز به این حرفه علاقمندتر شدم. تشویق‌های پدرم در این مورد بی‌تاثیر نبود. وقتی کوچک بودم، همیشه پدرم در مورد هنر با من حرف می‌زد.

‌چرا پدرتان آنقدر به هنر علاقمند بودند؟

پدرم روحیه یک ایرانی اصیل را داشت. اصالتش باعث شده بود تا عاشق هنر باشد. روحیه و طبع بسیار خوبی داشت. زندگی مان را با فرهنگ اصیل عجین کرده بود. او مخالف جنگ بود و همیشه صلح طلب بوده است. روحیه ایرانی با آدمکشی، زندان و جنگ بیگانه است. بشر به خاطر تسلط دیگران سلاح درست کرد. اول تیرو کمان و این روزها که سلاح‌ها اتمی روی کار آمده است. از نظر من این روزها نه تنها هنر، بلکه انسانیت هم مرده است.

‌در طول سال‌ها فعالیت هنری‌تان، با سریال‌ها و فیلم‌های زیادی روی مخاطبانتان تاثیر گذاشتید، به کدام یک از این نقش‌هایی که ایفا کردید، علاقه بیشتری داشتید و آن را می‌پسندید؟

نمی‌توانم بگویم کدام نقش را بیشتر از همه دوست داشتم. اما مردم مرا با نقش پدر سالار می‌شناسند و هنوز هم مرا با این نام صدا می‌زنند.

‌از نظر شما چه کسانی بهترین کارگردانان ایرانی هستند؟

علی حاتمی و اکبر خواجویی که خدا رحمتشان کند دو تا از بهترین کارگردان‌ها بودند، چون نجابت هنری داشتند. داشتن نجابت هنری برای یک هنرمند ضروری است. نجابت هنری یک هنرمند با عامه مردم فرق دارد. این دو عزیز با تلاش و کوشش برای مردم سرزمین‌شان کار کردند و تمام سریال‌هایی که ساختند، ماندگار شد و همیشه در اوج بودند.

‌به کدام یک از بازیگران ایرانی، ارادت خاصی دارید؟

علی نصیریان بهترین هستند و ارادت خاصی به ایشان دارم. کسی مانند او نیست. صاحب همه چیز است، انسانیت، شرافت، ادب بازیگری و کارگردانی او زبانزد است. بسیار خانواده دوست است. واقعا باید برای جوانان الگو باشد. اولین باری که پی اس روی صحنه تئاتر پاریش رفت، پی اسی بود که علی نصیریان با عنوان «سرگشته» نوشته و کارگردانی کرد. آن اجرا اولین و آخرین اجرای یک ایرانی در پاریس بود و کس دیگری نتوانست چنین کاری را در این کشور روی صحنه ببرد. نصیریان واقعا یک سمبل است. موسیقی اصیل ایرانی را خوب می‌شناسد و گوشش با آن آشنا است. درست است که سازی نمی‌زند اما صدای بسیار خوبی دارد.

چرا مردم علی نصیریان را دوست دارند؟

به خاطر هنرمند بودنش همه به او ارادت دارند و دوستش دارند. من هم او را دوست دارم و همیشه برایش آرزوی توفیق روز افزون و سلامتی در کنار خانواده محترمش دارم.

‌چرا این روزها پیشکسوت‌هایی مانند شما که سابقه درخشانی در بین مردم داشتید، خانه نشین شده‌اید؟

شش سالی است به خاطر بیماری خانه نشین شده‌ام و کار نمی‌کنم. علتش خانه نشینی برخی از پیشکسوتان تلویزیون نیست. عامل آن خود آدم‌ها هستند. بعضی آدم‌ها ایرادهای خاصی می‌گیرند. خیلی‌ها با رابطه وارد تلویزیون می‌شوند و خیلی‌ها هم که واقعا زحمت می‌کشند، در جایگاه اصلی‌شان قرار نمی‌گیرند. تلویزیون با ارائه برنامه‌های خوب، جای سینما را گرفته است. عده‌ای هنرمندنما آمدند و برخی کارها را در دست گرفته‌اند. تلویزیون مال من نیست، مال آنها هم نیست، بلکه تلویزیون مال مردم ایران است. ممکن است بعضی‌ها از این مساله سوء استفاده کنند. به نظرم اگر ضعفی در برنامه‌های تلویزونی دیده می‌شود، مردم باید اعلام کنند تا کسانی را که به غلط آمده‌اند ‌و مطابق سلایق خود برنامه می‌سازند، از دور خارج کنند. از اینکه دیگر کار نمی‌کنم ناراحت نیستم. به نظرم من کارم را انجام داده‌ام و حالا نوبت جوانان با استعداد است تا خودی نشان دهند و با ساخت بهترین برنامه‌ها، سریال‌ها و فیلم‌هایی که مطابق فرهنگ‌مان است، بتوانند مخاطبان را در دورترین نقطه ایران، مجذوب خود کند.

‌توقع شما از مسئولین چیست؟

واقعا هیچ توقعی از مسئولین ندارم. چون می‌دانم کسانی که در راس قرار درند، تمام تلاش و کوشش خود را می‌کنند تا بهترین برنامه‌ها را با گذاشتن مسابقه و به‌وجود آوردن رقابت بین کارگردانان، بهترین کارها را انتخاب کنند. البته معتقدم برای انتخاب آثار برتر باید روابط از بین برود!

هنرمند از جنس مردم است

‌از مردم چه توقعی دارید؟

مردم ما بهترین مردم دنیا هستند، همیشه برای آنها کار کردم. هیچوقت برای خودم کار نکردم. تنها دلگرمی‌ام تشویق‌های مردم بوده و هست. هشت سال پیش به یکی از دورافتاده‌ترین روستاهای کرمان رفته بودم و در بازار محلی مشغول قدم زدن بودم. یک عده خانم دور هم نشسته بودند و بساط برای فروش پهن کرده بودند. با دیدنم همه گفتند: «سلام علیکم پدر سالار» بعد دو سه تا تکه از کشک‌های که برای فروش آورده بودند، به من دادند. این بزرگترین جایزه برایم بود. من مدال افتخارم را از مردم ایران گرفتم، مدالی که در قالب نقش‌هایی که ظاهر شدم و هیچگاه از اذهان مردم پاک نشد.

با توجه به اینکه چند سالی خانه نشین شده‌اید و کمتر در انظار عمومی ظاهر می‌شوید، با کدام یک از هنرمندان در ارتباط هستید و یا آنها جویای احوال این روزهایتان هستند؟

از هیچ کدام از بازیگران، هنرمندان و مسئولان انتظاری ندارم. نمی‌خواهم کسی وقت بگذارد و به عیادتم بیاید؛ چون فاصله خانه من از بقیه خیلی دور است. همه گرفتارند و توقعی از کسی ندارم. خیلی‌ها تلفنی جویای احوالم می‌شوند. آقای نصیریان با وجود مشغله فراوان همیشه جویای احوالم هستند و تلفنی با هم حرف می‌زنیم. بنده خدا عزت‌الله انتظامی خانه‌نشین شده و با او در ارتباط تلفنی هستم. مرحوم رشیدی هم همیشه تماس می‌گرفتند. این روزها همسر مرحوم رشیدی گهگاهی جویای احوالم می‌شوند. در کل از کسی انتظار ندارم، هر کسی به اندازه خودش گرفتاری دارد.

‌شما هم مانند آقای نصیریان در بین مردم محبویت زیادی دارید، علت این محبویت را در چه می‌دانید؟

فکر می‌کنم علت محبوبیتم به خاطر داشتن خصوصیات و خلقیات ایرانی است. یک ایرانی هستم و از آن هم تخطی نکردم و همین رمز ماندگاری و محبوبیتم است.

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنند هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر

کاش ادبیات ما هم در بین مردم محبوبیت داشت و همه بدانند که ادبیات ما چه جایگاه ویژه‌ای در درنیا دارد. دوست دارم شعری را تقدیم شما و همه عزیزان هموطن کنم:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند ازجدایی‌ها شکایت می‌کند

کز نیستان مرا ببریده‌اند ازنفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه سینه خواهم شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور مانده از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

‌بهترین و شیرین‌ترین خاطره‌ای که در سال ۹۵ برایتان رقم خورده، چه بوده است؟

این بود تنها فرزندم، دختر عزیزم ملی برای دیدنم به ایران آمد. ساعت‌ها و لحظات خوبی را در کنار هم گذراندیم. دخترم متولد سال ۵۳ و هنرمند است. او از ۱۷ سالگی در بلژیک زندگی می‌کند. او هنرمندان درجه یک را با مردم عامه پیوند می‌زند و با استفاده از آنها طرح‌های نوینی را در هنر ارائه می‌کند. اصولا هنرمندان درجه اول ما با مردم عامه کاری ندارند و فاصله زیادی با هم دارند، اما دخترم در آنجا کاری کرده که این فاصله‌ها برداشته شده و تبادل نظر صورت می‌گیرد و آثار نوینی را خلق می‌کند. بودن در کنار دخترم برایم بهترین و شیرین‌ترین خاطره است. با او درد دل‌های پدرانه کردم. با هم کتاب خواندیم و در کنار یکدیگر ساعت‌ها حرف زدیم که جزو بهترین ثانیه‌های زندیگم است.

تو را خواهم، نخواهم رحمتت، گر امتحان خواهی در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا.

‌خیلی‌ها می‌دانند شما کتاب باز حرفه‌ای هستید، اولین کتابی که هدیه گرفتید را به خاطر می‌آورید؟

درست گفته‌‎اید، کتاب باز حرفه‌ای هستم و به کتاب علاقه زیادی دارم. کتاب خانه کاملی را در خانه‎ام دارم. اولین کتاب را وقتی کلاس ششم دبستان بودم از پدرم هدیه گرفتم. پدرم علاقمند به شعر بود و اولین کتابی که به من هدیه داد مثنوی مولوی بود.

‌اهل هدیه دادن کتاب به دیگران هستید؟

هیچوقت به کسی کتاب هدیه ندادم. همیشه کتاب هدیه گرفتم و یا اینکه برای خودم خریده‌ام. معمولا هدیه می‌گیرم!

‌چه کتابی را برای مطالعه به دوستداران هنر پیشنهاد می‌کنید؟

در کشورم جوانان زیادی داریم که علاقمند به هنر هستند و به دنبال کارهای هنری‌اند. منظورم از کار هنری فقط بازیگری در تئاتر و تلویزیون نیست بلکه دربرگیرنده نقاشی، موسیقی و سایر هنرها است. به همه آنها پیشنهاد می‌کنم تا کتاب سازمان پرورش افکار و هنرستان هنرپیشگی نوشته جلال ستاری را حتما تهیه کرده و بخوانند.

هنرمند از جنس مردم است

‌آخرین کتابی که خوانده‌اید، چه کتابی بود؟

جدیدا کتابی به نام «زنان در شاهنامه» را که یک فرنگی نوشته و به زبان فارسی ترجمه شده، مطالعه کردم. توصیه می‌کنم حتما این کتاب را بخوانید و ببینید فردوسی در آن عصر چه توجه ویژه‌ای به بانوان داشته است.

‌برای بالا بردن سطح فرهنگ، ادب و تربیت ایرانی چه کاری باید انجام دهیم؟

باید سطح مطالعه جامعه را بوسیله کتاب خواندن بالا ببریم. متاسفانه خانواده‌ها خودشان مطاله نمی‌کنند و همین باعث شده تا الگوی غلطی برای فرزندانشان شوند. خانواده‌ها نقش مهمی را در بالا بردن سطح فرهنگی کشور و فرزندانشان ایفا می‌کنند. آنها باید به فرزندانشان بیاموزند، خواندن کتاب چقدر لذت بخش است. یادگیری زبان مادری چقدر شیرین است. شاعران و ادیبان بزرگ کشورمان مانند مولوی، سعدی و… در چه دورانی زندگی می‌کردند و چه کتاب‌های را به نگارش درآورده‌اند.

به کودکانشان بیاموزند تا مطالعه کنند. این روزها پای رفتن به کتاب خانه‌ها و نمایشگاه‌های کتاب را ندارم اما در گذشته به نمایشگاه‌های کتاب سر می‌زدم. علاقه زیادی به خریدن کتاب و مطالعه دارم. به نظرم باید از همان ابتدا بچه‌ها را با محیط کتاب و کتاب خوانی آشنا کرد تا در آینده افراد باسوادی به جامعه تحویل دهیم. متاسفانه ما از روی اصول درست روانی، با فرزندانمان رفتار نمی‌کنیم و حتی در ساده‌ترین برخوردهایمان، به جای انتقال محبت، خشم و مقابله به مثل را آموزش می‌دهیم.

‌شنیده‌ام، به پاس سال‌ها فعالیت شما در عرصه بازیگری، چند کتاب درمورد شما نوشته شده است، از این کتاب‌ها نام می‌برید تا علاقمندان به شما آنها را تهیه کرده و مطالعه کنند؟

یکی کتاب «اکسیر نقش» نوشته علی نصیریان، یاسین محمدی و اعظم کیان افراز است که راجع به زندگی هنری‌ام است. کتاب دیگر «دلشده» نوشته رامک صبحی و شاهین امین است که بیشتر یادداشت‌های هنرمندان به نام ایرانی مانند کیارستمی، تارخ و… است که در بخشی از کتاب درمورد فعالیت‌های هنری‌ام نوشته شده است. در حال حاضر هم کتابی در مورد زندگی شخصی و هنری‌ام در حال نگارش هست که ترجیح می‌دهم از نویسنده و زمان چاپش چیزی نگویم تا قطعی شود.


منبع: برترینها

عکس: ستاره ها در روز عید پاک

عید پاک یا عید قیام یکی از روزهای تعطیل در سال مسیحی است که یکشنبه‌ای در ماه مارس یا آوریل است. مسیحیان بر این باورند که در این روز عیسی مسیح پس از اینکه به صلیب کشیده شده بود دوباره زنده شده و برخاست. مسیحیان از این رویداد به ‌عنوانِ رستاخیز مسیح یاد می‌کنند.

برترین ها: عید پاک یا عید قیام یکی از روزهای تعطیل در سال مسیحی است که یکشنبه‌ای در ماه مارس یا آوریل است. مسیحیان بر این باورند که در این روز عیسی مسیح پس از اینکه به صلیب کشیده شده بود دوباره زنده شده و برخاست. مسیحیان از این رویداد به ‌عنوانِ رستاخیز مسیح یاد می‌کنند.

زمان این عید، برخلاف سایر اعیاد و مراسم، ثابت نیست و هر سال میان ۲۲ مارس (۲ فروردین) تا ۲۵ آوریل (۵ اردیبهشت) تغییر می‌کند و بدین گونه محاسبه می‌شود که اولین یکشنبه بعد از ماه کامل، عید پاک است. 

یکی از رسوم بسیار رایج در عید پاک رنگ کردن تخم مرغ و خوردن آن است، که بی تردید معنای نمادین دارد. روز عید به ویژه بچه‌ها تخم مرغ‌های رنگین را، که «خرگوش» در گوشه و کنار باغ پنهان کرده، پیدا می‌کنند و با لذت می‌خورند. رنگ کردن تخم مرغ سنتی دیرین است، و احتمالاً اشاره به هنر رنگرزی عیسی مسیح است که جامه‌ها را به هر رنگی که می‌خواست درمی‌آورد.

ستاره های هالیوود نیز مانند دیگران این عید را جشن می گیرند. آنها تصاویری از این روز مقدس را در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته اند که ما برخی از آنها را برایتان آورده ایم.

ماریا کری و نیک کانن

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

دواین جانسون

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

آدریانا لیام

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

کیلی کوئوکو

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

کالتن هاینز

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

جاش دوهامل

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

پینک

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

کریس جنر

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

آلیسا میلانو

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

هال بری

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

کری آندروود

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

کیتی هلمز

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

اورلاندو بلوم

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

جام لجند

عکس: ستاره ها در روز عید پاک 

دکس شپارد

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

دیوید بکهام

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

نیک کانن

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

ماریا لوپز

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

بک استریت بویز

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

سوفیا ورگارا

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک


 

هیلاری داف

 عکس: ستاره ها در روز عید پاک

رابرت داونی جونیور

عکس: ستاره ها در روز عید پاک

لی‌لی آلدریج

عکس: ستاره ها در روز عید پاک 

ریس ویترسپون

عکس: ستاره ها در روز عید پاک 

سارا جسیکا پارکر

عکس: ستاره ها در روز عید پاک 

 کریستن چنووس

 

عکس: ستاره ها در روز عید پاک 

درو بریمور

 

عکس: ستاره ها در روز عید پاک 

 کیم کارداشیان

عکس: ستاره ها در روز عید پاک


منبع: برترینها

«هاوارد باسکرویل»، شهید آمریکایی مشروطه

هاوارد باسکرویل آموزگاری آمریکایی بود که جان بر سر مشروطه ایرانی گذاشت. او به سال ۱۸۸۵ میلادی در شهر نورث پلات از ایالت نبراسکا زاده شد و چند روز پیش از بیست و چهار سالگی در جریان محاصره شهر تبریز به هنگام استبداد صغیر کشته شد.

برترین ها: هاوارد باسکرویل آموزگاری آمریکایی بود که جان بر سر مشروطه ایرانی گذاشت. او به سال ۱۸۸۵ میلادی در شهر نورث پلات از ایالت نبراسکا زاده شد و چند روز پیش از بیست و چهار سالگی در جریان محاصره شهر تبریز به هنگام استبداد صغیر کشته شد.

باسکرویل دانش آموخته مدرسه علوم دینی مشهور پرینستون بود و بلافاصله پس از پایان دوران تحصیلش برای آموزگاری در مدارس مذهبی به ایران سفر کرد. در آن زمان آمریکایی ها به واسطه موسسات مذهبی چند مدرسه و بیمارستان در ایران ایجاد کرده بودند که یکی از آنها مدرسه «مموریال اسکول» در تبریز بود.

«هاوارد باسکرويل» آمريکايی شهيد راه مشروطه ايرانی

این مدرسه که در سال ۱۸۹۱ م گشایش یافت و مسیحیان پروتستان بر آن مدیریت داشتند به باسکرویل پیشنهاد داد به مدت دو سال در آنجا درس بدهد.

درس هایی که باسکرویل در مموریال اسکول تدریس می کرد شامل تاریخ عمومی جهان و حقوق بین الملل بود. او در دوران آموزگاریش با آزادی خواهان تبریز آشنا شده بود و خصوصا با سید حسن شریف زاده معلم عربی مدرسه دارای روابط صمیمانه ای بود. مرگ شریف زاده تاثیر قابل توجهی بر معلم آمریکایی گذاشت.

در این ایام که مصادف با اتفاقات انقلاب مشروطیت بود، شهر توسط نیروهای دولتی به محاصره درآمد و راه های ورود به شهر بسته شد، بدین سبب در تبریز قحطی وحشتناکی روی داد و مردم روزگار سختی را می گذراندند.

‘فوج نجات’

باسکرویل که در آمریکا دوره نظامی گری دیده بود با جمع آوری گروهی از جوانان مشروطه خواه در حیاط ارگ تبریز به آنان آموزش های سپاهی گری می داد و آنان را برای جنگ احتمالی آماده می کرد.

جوانان دسته خود را «فوج نجات» نامیده بودند و باسکرویل از آنها پیمان گرفته بود که در هر جنگی که رخ دهد، پیشرو باشند و چون به دشمن نزدیک شوند در بند سنگر نبوده، فدایی وار به دشمن یورش ببرند.

در این میان مقام های آمریکایی تلاش می کردند باسکرویل را قانع کنند که خود را در مسائل سیاست داخلی کشور دیگر – ایران – درگیر نکند؛ اما این تلاش ها بی ثمر بود و آموزگار آمریکایی تصمیم خود را برای برداشتن سلاح گرفته بود.

بنا به برخی گزارش های دوران مشروطه، نمایندگان انجمن و ستارخان به باسکرویل نصیحت کردند که ما از شما بی اندازه خرسندیم ولی نمی خواهیم در راه آزادی ایران زیانی به شما برسد و دوست داریم شما به جایگاه خود در مدرسه باز گردید، اما او به این سخنان گوش نداد.

«هاوارد باسکرويل» آمريکايی شهيد راه مشروطه ايرانی

چندی بعد که نبرد ‘شنب غازان’ در تبریز پیش آمد، باسکرویل از ستارخان درخواست کرد که گروه او که به فوج نجات معروف بودند در این جنگ پیشتاز باشند، سردار نیز آن را پذیرفت.

باسکرویل برای تجهیز گروه خود کسانی را نزد ستارخان فرستاد و خواستار توپی شد، ولی سردار به علت نا آزمودگی وی و یارانش از دادن توپ خودداری نمود و به آنها چنین پاسخ داد که “می روید آمریکایی را به کشتن می دهید و توپ را به دشمن گزارده، می گریزید.”

با این شرایط بود که نبرد ‘شنب غازان’ در محله قره آغاج تبریز روی داد و باسکرویل و یارانش پیشاپیش همه در این نبرد شرکت کردند. در همان درگیری های اولیه آموزگار آمریکایی به ضرب تنها یک گلوله که بر قلبش نشست کشته شد.

جوان آمریکایی، قهرمان ایرانی

جسد او را هم رزمانش از میدان نبرد بیرون آورده و به تبریز فرستادند. مرگ باسکرویل برای تبریزیان سخت ناگوار بود چرا که او میهمان به شمار می آمد. مردم تبریز برآن شدند تا در یک مراسم با شکوه وی را به خاک بسپارند.

مجاهدان و پیشوایان، شاگردان باسکرویل و آمریکاییان تبریز، پیکر او را تشییع کردند و در گورستان آمریکاییان به خاک سپردند.

«هاوارد باسکرويل» آمريکايی شهيد راه مشروطه ايرانی

کسروی در توصیف مراسم تشییع پیکر وی چنین می نویسد:

“.. شاگردان باسکرویل و دسته فداییان او و ارمنیان گرجیان و آمریکاییان و همه آزادی خواهان از بزرگ و کوچک با دسته های گل پیرامون جنازه را گرفته روانه شدند.همه را اندوه گرفته، پژمرده و افسرده می بودند. میانه راه در چندجا پیکره برداشتند و چون جنازه بدینسان به گورستان آمریکاییان رسید، در آنجا یک رشته گفتارهایی رانده شد و شور و خروش سترگی برخاست.از کسانی که به گفتار پرداختند بارون سدراک از آزادی خواهان ارمنی می بود و چنین گفت: من اکنون بی گمان شدم که مشروطه ایران پیش خواهد رفت زیرا خون پاک این جوان بی گناه در راه آن ریخته گردید..”

انجمن تبریز می خواست پولی به آمریکا برای مادر باسکرویل بفرستد اما آمریکاییان مقیم تبریز به آن رضایت ندادند. در عوض تفنگ وی همراه با یک تخته فرش نفیس که تصویر باسکرویل بروی آن نقش بسته بود، برای مادرش فرستادند.


منبع: برترینها

زندگی خصوصی انیشتین و همسر اولش

وب‌سایت فرادید: با آغوشی گرم شروع به خواندش کردم: رمان “انیشتین دیگر” نوشته ماری بندیکت. این کتاب حول محور اطلاعات نادری می‌چرخد که از همسر اول انیشتین “میلوا” در دست است؛ ارتباط میلوا با یکی از بزرگترین دانشمندانی که تاریخ تاکنون به خود دیده است.

 
بندیکت داستان را از جایی شروع می‌کند که دو دانشجوی به نام‌های آلبرت و میلِوا (Mileva) رابطه‌شان را با هم شروع می‌کنند؛ رابطه‌ای که علاقه به علوم و ریاضیات (رشته میلوا) و عشق بینشان در آن مشهود است. انیشتین بر خلاف بسیاری از مردان زمان خود سرخوش و البته غیرعادی بود؛ البته نه از آن مردهایی که در برابر زنان باهوش جبهه می‌گیرند، بلکه کاملا بالعکس.
 

اولین اختلاف آن‌ها، بر اساس ادعای رمان، زمانی شکل گرفت که رابطه به ظاهر تساوی گرایانه‌ی آن‌ها به خاطر عدم درج اسم میلوا توسط انیشتین در اولین مقاله مهمش شکل گرفت؛ این در حالی بود که او به همراه میلوا روی مقاله کار کرده بودند و حتی در رمان بندیکت آمده که میلوا بیش از آلبرت برای آن مقاله زحمت کشیده بود!
 
حقیقت اما چیز دیگری می‌گوید: علیرغم اینکه گفته شده میلِوا با انیشتین در تهیه و نگارش مقالات او همکاری داشته است اما بر اساس یک نتیجه‌گیری منطقی نمی‌توان این ادعا را صحیح دانست، زیرا شواهد کافی از هوش و دانشِ میلوا در دست نیست تا بتوان چنین نتیجه‌گیری کرد که او نیز قادر بوده به اندازه آلبرت آن مفاهیم علمی را عمیقا درک کند.
 
البته اصلا قصد نداریم بگوییم که میلوا زن باهوشی در زمینه ریاضیات نبود و یا اینکه استعدادهای او توسط انیشتین کاملا خاموش شده است (این را در نظر بگیرید که باور اجتماعیِ آن روزها این بود که جایگاه زن به ویژه پس از تولد فرزندان فقط محدود به منزل است). با این وجود، فارغ از جنسیت افراد بسیار کمی وجود داشتند که توان علمی‌شان به پای گنجینه مغزیِ انیشتین می‌رسید. گرچه این بحث در یک رمان مطرح شده اما اینگونه به نظر می‌رسد که از این حیث ایده‌ای دور از ذهن را مطرح کرده است. اکثر خوانندگان رمان “انیشتین دیگر” در صورتی که با واقعیات زندگی او آشنایی نداشته باشند، به سرعت احساس خواهند کرد که حق و حقوق میلوا در مقالات (و بعدها جایزه نوبل) از جانب آلبرت انیشتین بزرگ سلب شده بود. آلبرت انیشتین حتی در تخیل هم شخصیت بسیار بزرگی است که بخواهد چنین عمل کند.

زندگی خصوصی انیشتین و همسر اولش

رمان انیشتین دیگر

مرز باریک بین واقعیت و خیال

با این حال، این بحث صرفا در حد گمانه‌زنی یا تخیل باقی نمی‌ماند زیرا با جلو رفتن رمان، رفتار آلبرت با میلوا در گذر زمان و همزمان با افزایش شهرت جهانی او بدتر نشان داده می‌شود؛ هر چه جلوتر می‌رویم، میلوا بیشتر در دنیای مادرانه و مراقبت از همسر و فرزندانش غرق می‌شود. افزایش تحقیرهای میلوا از سوی آلبرت انیشتین کاملا خواننده را شوکه می‌کند! خواننده‌‌ای که فراموش می‌کند آن رمان صرفا یک خیال پردازی است، نمی‌تواند به این باور برسد که باید دیدگاه مثبت و یا حتی خنثی خود نسبت به انیشتین را کنار بگذارد، چرا که انیشتین را می‌توان در کنار داروین به عنوان مشهورترین دانشمندان تمام تاریخ دانست.
 
تا جایی که من می‌دانم چنان تغییر تاریکی در زندگی انیشتین وجود نداشت. در واقع ادعای رمان با آنچه از دوستان انیشتین در مورد او نوشته شده مغایرت دارد. البته آن ادعاها می‌توانند کامل یا ناقص صحت داشته باشند ولی هرگز به طور حتم نمی‌توان در مورد آن نظر داد. یقینا نمونه‌های زیادی وجود دارد که یک مرد موفق در خلوت خود با زنش به شکل بدی برخورد کند اما از بیرون از ازدواج، همه فکر کنند که چه زندگیِ شیرینی در کنار هم دارند.
 
می‌دانیم که انیشتین از مدت‌ها پیش با یکی از دخترهای بستگان نزدیکش رابطه داشت و سرانجام با او ازدواج کرد. حتی شواهدی در دست هست که نشان می‌دهد آلبرت اینشتین و همسرش میلوا به صورت توافقی طلاق گرفته و آلبرت تمام مبلغ جایزه نوبلش را برای نگهداری دو پسرشان به میلوا داد. هیچ یک از این تعاریف اساسا با برخورد نامناسب آلبرت و میلوا که در رمان بندیکت نشان داده شده بود، همخوانی ندارد. اما بحث اصلی من این است که آلبرت انیشتین یک شخصیت خیالی نیست و حتی نباید در رمان نیز تا این حد به او تاخت.
 
نویسنده داستان کیست؟

ماری بندیکت خودش یک وکیل با بیش از ۱۰ سال سابقه و فارغ التحصیل دانشگاه بوستون است. خانم بندیکت در رمانش گفته که اساس ادعاهایش محل زندگی آلبرت و میلوا و همچنین محل کار آن‌ها بوده و از مطالب شخصی‌ای استفاده نکرده است.

زندگی خصوصی انیشتین و همسر اولش

تم اصلی رمان بندیکت در مورد رابطه زنی به نام میلوا به یک مرد قدرتمند بود اما هیچ زنی با سطح دانشی او (زنی که در رمان در بردن جایزه نوبل سهم داشته) نباید چنین نگاهی به علم داشته باشد. بندیکت حتی تلاش کرده تا مفاهیم مختص انیشتین را در داستانش به کار گیرد اما او این کار را به شکل ضعیفی انجام داده که نشان از عدم تسلط کافی وی به مفاهیم انیشتین دارد. البته خانم بندیکت اعتراف می‌کند که تسلط کافی به موضوعات انیشتین نداشته ولی به همین منظور باید با یک شخص متخصص مشاوره می‌کرد و یا به کل بر روی موضوع دیگری رمان می‌نوشت.
 
کلام آخر

دست است که این رمان در مورد آلبرت انیشتین و همسر اولش میلوا نوشته شده است، اما خوانندگان باید بدانند که مدارک و شواهد کافی و یا حتی ناکافی برای اثبات آن ادعاها وجود ندارد.
 
شاید بهتر بود که نویسنده صحبت‌هایش در مورد عدم وجود مدارک را به جای انتهای کتاب به اول آن منتقل می‌کرد تا خواننده بداند که دارد صرفا یک رمان تخیلی می‌خواند. البته باز جای شکرش باقی است که در آخر کتاب این صحبت‌ها مطرح شده گرچه به شخصه اعتقاد دارم که بسیاری از خوانندگان منتظر پایان کتاب نمی‌مانند و خودشان زودتر می‌فهمند که واقعیت چیز دیگری است!


منبع: برترینها

آیا مهران مدیری، سیاسی است؟!

هفته نامه صدا – نسرین شریف: مهران مدیری مدام همه را غافلگیر می کند؛ گاهی با سریال هایی که می سازد، گاهی با حرف هایی که می زند. یک بار با نشست مطبوعاتی که برای فیلمش برگزار می کند و زمانی با ژست هایی که مقابل دوربین می گیرد و سیگاری که روشن می کند ولی برخی کارهایش عجیب تر از بقیه است: وقتی مدیری گفت که می خواهد از سال آینده کتاب زندگینامه اش را در چهار جلد بنویسد کسی نپرسید وقتی او هنوز شروع به نوشتن نکرده چطور می داند که کتابش چند جلدی است.

هیچ کس از او نپرسید سرنوشت «قهوه تلخ» و اعتماد مردم به سازندگان آن چه شد. حتی کسی از کپی بودن برنامه «دورهمی» هم سوال نکرد. انگار جاذبه او همه را تحت تاثیر قرار داده بود. حرف ها خورده شده بود و همه، تریبون مدیری بودند تا حرف ها و ژست هایش را به مردم منتقل کنند.

شاید او را دوست داشتند، به قدری که نخواستند ناراحتش کنند. این یک واقعیت است. با این که در سال های اخیر کیفیت کارهای مدیری افت محسوسی کرده ولی هنوز هم مردم او را دوست دارند. با این همه نمی شود چشم ها را بست و آنچه را که اتفاق می افتد ندید.

 آیا مهران مدیری سیاسی است؟!
آنچه که این روزها مهران مدیری را سر زبان ها انداخته، همان حاشیه هایی است که او (مثلا) سعی می کند از آنها به دور باشد ولی از زبان خودش و با اجرای خودش ادا می شود: می گوید به سیاست علاقه مند نیست و نامه دو خطی می نویسد که «در برنامه دورهمی راجع به هر موضوعی که صحبت می شود، هیچ شخص خاص یا جناح سیاسی یا جریان مشخصی در نظر نیست.» ولی در کلامش، به خصوص در روزهای نزدیک انتخابات، طعنه و متلک سیاسی و موضع گیری دیده می شود. او مشغول چه کاری است؟

نکته های بدیهی

اگر منصف باشیم یادمان می آید که انتقادهای مهران مدیری از مردم، مدیران و دستگاه های مختلف حکومتی تازه نیست. از زمان «پاورچین» تا «در حاشیه» او مدام مشغول طعنه و شوخی با افراد و گروه های مختلف اجتماعی و سیاسی بوده است.

فراموشی، موهبت است ولی گاهی بد نیست یادمان باشد که او برخورد با روزنامه نگارها را در «شب های برره» نقد کرد، پاچه خواری را در «پاورچین» زیر سوال برد و «در حاشیه» اشتباهات پزشکی را مطرح کرد. درباره کیفیت این نقدها حرف نمی زنیم (که جایی شیرین و دلنشین بود و جایی هم شعاری و نخ نما) ولی در بیشتر آثار، او به قدرتِ مسلط پرداخته است، و اصولا مگر طنز چیزی جز قدرت است؟ اما کسی که وارد این وادی می شود حتما حواسش هست که:

اول) وقتی شما مشغول نقد یک جریان یا موضوع هستید، نمی توانید آن را از بستر شکل دهنده اش خارج کنید.

چون با این کار شما زمینه شکل گیری را از بین برده اید و فقط نتیجه را نقد کرده اید؛ مثلا وقتی تحصن نمایندگان مجلس ششم در سریال مدیری نقد شد، مشکل انتقاد از عمل نبود، مسخره کردن رویدادی بود که پشت سرش انواع و اقسام دلیل ها وجود داشت ولی سریال با حذف آنها فقط یک عمل را نقد کرد؛ تکه ای از رویداد را از بسترش خارج و آن را بزرگنمایی کرد.

دوم) چون نمی توانید از بستر یک رویداد و خاطره جمعی مردم خارج شوید پس باید حواستان باشد که نقدتان به چه چیز ارجاع می دهد.

آیا مهران مدیری سیاسی است؟!

نمی شود بعد از پایان مذاکرات هسته ای رو به مردم گفت «جرأت نقطه مقابل سازشکاری است که ما اسمش را می گذاریم عملکرد جنتلمنانه یا پاس دادن به هم برای بقا. اجرای خیلی چیزها نیاز به جرأت دارد و کسانی که پرونده پاکی دارند جرأت عبور از سازشکاری را دارند. امروز که شرایط کاملا عادی است جواب آن دل و جرأت خارق العاده را با منفعت طلبی و سازشکاری می دهیم. اگر جرأت انجام بعضی کارها را ندارید چرا پست هایی را می گیرید که انجام وظایفش دل و جرأت می خواهد؟» و بعد اشاره کرد که این نقد ارجاع به رویداد سیاسی خاصی نیست و در کُنه مطلب هیچ طعنه ای به دولت زده نمی شود.

سوم) منتقد حتما تخریبگر است اما باید رسانه ای را که در آن کار می کنید بشناسید و حد و مرزش را رعایت کنید. واضح است که نمی توانید در یک رسانه ملی علیه گروهی از ملت موضع بگیرید.

این اشتباهی است که مدیری چند باری کرده است. مثلا یک بار گفته است: «خیلی ها برای این که بتوانند در جایی استخدام شوند، حاضرند به هر چیزی تظاهر کنند. مثلا تظاهر می کنند که فردی بسیار مذهبی هستند. بعد از او می پرسند اسم آن دوتا برادر که هواپیما را اختراع کردند چه بود؟ می گوید خدا لعنت شان کند، طلحه و زبیر…» خب، این یک تصمیم غلط است، یک جمله کاملا اشتباهی که ممکن است تماشاگر را به این فکر بیندازد که نتیجه سهل انگاری نیست و با نیت خاصی گفته شده. چه کسی به این سوءتفاهم ها جواب می دهد؟

چهارم) باید بدانید که در یک رسانه، طرف مقابل نقد چقدر حق دفاع دارد و با ارزیابی آن، کلام و لحنش را تنظیم کنید.

طنز نویس باید حد شوخی اش را بداند، نه فقط چون با قدرت طرف است (که ممکن است حیات خودش را هم به خطر بیندازد) که گاهی موضع قدرت را تغییر می دهد و به دلیل نبود شرایط برابر، او را در جایگاه یک مظلوم قرار می دهد.

آیا مهران مدیری سیاسی است؟!

مگر مدیری چه گفته است

حاشیه اخیر سر موضع گیری های شفاف مدیری در برنامه «دورهمی» است. او چند بار بی پروا به دولت تاخته است و بعد، گفته که مشغول کار سیاسی نیست. بگذارید آنها را مرور کنیم؛ اولین بار در برنامه ای با موضوع شجاعت بود که بحث به رابطه جرت و سازشکاری کشید و همانطور که در این مطلب شرح دادیم، مدیری گفت: «اگر جرأت انجام بعضی کارها را ندارید پس چرا پست هایی را می گیرد که انجام وظایفش دل و جرأت می خواهد؟»

بعد از پایان برنامه، واکنش های متفاوتی به راه افتاد. برخی استفاده از کلمه «سازشکار» را به همراهی مدیری با منتقدان دولت یازدهم تعبیر کردند و گفتند این مجری، سیاست خارجی این دولت را زیر سوال برده است. به هر حال کنایه او با مدیران وقت بود.

در برنامه ای دیگر درباره دلالی و واسطه گری، مهران مدیری به قاچاق و گمرک پرداخت و گفت «در باز می شود و سلطان هلو هسته جدا می آید با ۱۰ تا بادیگارد. بعد یکی هم توی صف ایستاده می گوید آقا من یک کارتن زیپ برای مصرف شخصی ام وارد کرده ام خبر مرگم و شش ماه است ترخیص نمی شود. بهش می گویند برو آقا اینجا واینستا.»

این تکه از برنامه با واکنش روبرو شد و روابط عمومی گمرک بیانیه ای صادر کرد و گفت که زحمات همکاران گمرک در مرزها ندیده گرفته شده اما دو موردی که بحث انگیز بوده همین اواخر اتفاق افتاده وقتی گفت: «آدم دیدم از بس رونق اقتصادی خوبه، فرش منزلش را هم فروخته است. خلاصه تا رونق اقتصادی خوب است، بفروشید. همه در حال خرید و فروش هستند.» بعد ادامه داد: «اگر همیشه انرژی ها مثل دوران پیش از چهار سال و زمان انتخابات بود، الان آب دریاچه ارومیه بیرون می ریخت، بوی نفت از آنچه الان هست بیشتر توی سفره ها می پیچید و مردم جنوب حداقل چند روز در سال آسمان آبی را می دیدند.»

این اتفاقات وقتی افتاد که به تازگی مدیری مواضع ضدسیاسی گرفته بود. دی ماه سال قبل بود که در برنامه «مثبت یک» مدیری تاکید کرد که: «من نه سیاسی ام و نه علاقه ای به این موضوع دارم و نه تخصصی در این موضوع دارم که بخواهم راجع بهش حرف بزنم… من فیلمسازی و کار هنری ام را می کنم و سیاسیون سیاسی اند و امیدوارم قبل از قضاوت از آدم بپرسند منظورت چی بود و من یا توضیح می دهم یا نه، بعد می توانند با تانک از روی آدم رد بشوند.»

آیا مهران مدیری سیاسی است؟!

اوایل امسال هم نقل قولی از او منتشر شد که ظاهرا در ویدیو آرت «دچار» ساخته بهاره افشاری گفته شده بود. او اشاره کرده بود که: ««مشکل ما این است که جامعه مان سیاسی و سیاست زده است یعنی از هر حرکت و اثری تلقی سیاسی می شود. همیشه از هر کاری که کردم تعبیر سیاسی شده؛ چه این سمتی چه آن سمتی اما هرگز هدف سیاسی نداشته ام، ممکن است گاهی حرف اجتماعی یا فرهنگی تند زده شده باشد، اما هیچ وقت سیاسی نبوده.

من هیچ وقت جهت مشخص سیاسی نداشتم چون اصلا در فکرم نبود که از کارم منظور سیاسی برسانم. ولی وقتی دیدم این واکنش ها به وجود می آید، از یک جا دیگر مواظب شدم و مواظبت کردم که از کارهایم تعبیر سیاسی نشود. هیچ کاری نمی شود و هر کاری بکنیم تعبیر سیاسی دارد و دیگر از دست مان خارج شده.»

 
اما این حرف ها با عملکرد او متضاد بوده؛ او مراقب خودش نبوده است و نتیجه اش این همه بحث سر کارهای اوست. روزنامه های دو جناح به این موضوع پرداخته اند و مدیری را به این طرف و آن طرف کشیده اند. البته که این کار، به معنی استقلال او نیست ولی نکته اینجاست که مدیری خودش زمینه شکل گیری این انتقادها را فراهم کرده است.

آیا مدیری سیاسی است؟

مهم نیست که مدیری خارج از برنامه هایش چه می گوید یا چه نیتی دارد، مهم این است که نتیجه عملکردش در ذهن مخاطب نوعی فعالیت سیاسی را متبادر کرده است. او در رسانه ای به نقد دولت می پردازد که از ابتدای کار، مدام در حال حاشیه سازی بوده، بیشتر از مخالفان دولت بهره گرفته و سعی کرده از مشکل اقتصادی مردم بدون توضیح شرایط، به نفع دعواهای سیاسی بهره بگیرد. مردم وقتی حرفی را می شنوند سابقه گوینده را هم پیش چشم شان مجسم می کنند؛ فکر می کنند که این آدم منتقد چهار سال پیش کجا بود، هفت سال پیش چه می کرد و چرا درست نزدیک انتخابات مخالف خوان و دلسوز مردم شده است.

آیا مهران مدیری سیاسی است؟!

گفتار مهران مدیری در این وضع، وقتی حتی سخنرانی های رئیس جمهور از تلویزیون سانسور می شود، مخاطب را به این نتیجه می رساند که او در صف مخالفان است. البته که او حق دارد مخالف دولت یا منتقد تند و تیز رویکردهای یک گروه سیاسی باشد ولی باید بداند که در چه رسانه ای، در چه زمانی و با چه هدفی حرف می زند.

مشکلاتی که مدیری در این برنامه ها گفته تازه نیست، پس وقتی «الان» آنها را می گوید می تواند همسو با جریان سیاسی تلقی شود. هر چقدر هم که مدیری منتقدانش را «قلم فروش» بداند، باز هم همه به خود او نگاه می کنند، به این که آیا خودش قواعد بازی را رعایت می کند. خودش حواسش هست که موضعی شبیه به مخالفان بد دهنش می گیرد و آیا گوینده هدفی دارد یا نه؟

خریدار نوشته های «قلم فروش» چند هزار نفرند اما خیرداران «تصویرفروش ها» میلیون ها نفر. او باید باهوش تر از این باشد که خودش را مصرف کند و فکر کند که کسی متوجه خام فروشی اش نمی شود.

«دورهمی» در شأن مدیری نیست، ولی وقتی آلوده به سیاست هم می شود وضع بدتر هم می شود. این راه، دررو ندارد و همه چیز شفاف و روشن است. واقعیت این است که این هنر لعنتی بی رحم است و همه چیز را عیان می کند.


منبع: برترینها